82
ه م ا ن ات اج ن م صاری ن ه ا ل ل دا ن ع ه ج وا خ ه: م د ق م

مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

Embed Size (px)

DESCRIPTION

مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

Citation preview

Page 1: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

نامه مناجاتعبدالله خواجه

انصاری

مقدمه:) ( بیدار شاهرودی اسمعیل

Page 2: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 2 خواجهانصاری

تایپ:www.aghagol.blogfa.com

مقدمهنستعین به و تعالی بسمه

هروی انصاری

بطوریک))ه انصاری عبدالله خواجه نسب و القاب و عناوین چنین فرموده امالء صوفیه طبقات کتاب آغاز در خواجه خود

است: ابی ابن عبدالل))ه ابواس))معیل االئم))ه، ام))ام االس))الم شیخ ابن احم))د ابن محم))د ابن علی مع))اذ ابی ابن محم))د منص))ور

االنص))اری الخ))زرجی متB ابن منص))ور ابن جعف))ر ابن علی ص))حابه مش))اهیر از انص))اری ابوای))وب ب))ه وی الهروی. نسب

میگردد. منتهی رسول حضرت بن عثم))ان س))وم، ی خلیف))ه زم))ان در انص))اری ابوای))وب

س))اکن هرات در و آمده خراسان به قیس ابن احنف با عفان،بود. بلخ اهل از شد. مادرش

ه از انص)اری عبدالل)ه خواج))ه B(از و مح))دثین و علم)ا ی اجل تجس))یم ب))ه مایل و حنبلی مذهبش عرفاست، و صوفیه اکابر

ب)وده تعص)ب و رس)وخ نه)ایت در خود ی عقیده در و تشبیه واست.

W عصر علمای و خشونت دست از متکلمین و حکما خصوصا قص))د ک)رBت چن))دین و بودن))د تعب و رنج در هم))واره او تعصبنمودند. او هالک

Page 3: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

نامه 3 مناجات بخ))دمت و ب))وده راس))خ علمای و مشایخ برزگان از خواجه

در خ))ود داش))ته، ارادت و اخالص خرق))انی ابوالحس))ن ش))یخ آب بطلب م))یرفت بیابانی بود مردی گوید: »عبدالله مقاالت

آب کش))ید چندان خرقانی، ابوالحسن به رسید ناگاه زندگانیخرقانی.« نه ماند عبدالله نه که زندگانی

قهندز در قمری هجری397 سال شعبان دوم در مولدش هج))ری481 س))نه الحج))ه ذی در وف))اتش و ط))وس اط))راف

گردی))ده م))دفون همانج))ا در و ب))وده هرات گازرگاه در قمریاست.

نفح))ات اس))ت. ص))احب بوده سال83 شریفش عمر مدتکرده. ذکر376 سال در را شیخ مولد االنس

W و اس))ت جن))اب آن به منصوب السائرین منازل کتاب ایض))ا نص))ایح و مق))االت و مناج))ات ش))امل ک))ه انوارالتحقی))ق کتاب

و دارد حس))اب بی ص)واب س))خنان الس))ائرین اوست. من))ازلباشد: می کتاب آن از کلمات این

آیین))ه یکی و س))تور نعل جایگاه: یکی یک از آهن الهی! دو چ)))را دوزخ آتش داش)))تی ف)))راق آتش چ)))ون ش)))اهی، ی

افراشتی؟ به را خود پنداشت اکنون شناختم را تو که الهی! پنداشتم

انداختم. آب آنچ))ه ن))ه و دانم دارم آنچ))ه ن))ه س))رگردانم، و الهی! عاجز

دارم. دانم و مع))انی رع))ایت و الف))اظ ج))زالت در الس))ائرین من))ازل

است. مشهور مختصر عبارات در مسائل و مطالب گنجایشردی از خواجه pش))عر و داش))ته توان))ا طبعی و گویا زبانی خ

و ع))ربی زبان دو هر به و سروده می نیکو فارسی و عربیاست. بوده مسلط فارسی

ه))ری پ))یر دیگ))ر بعض))ی در و انص))اری اشعارش بعضی دراست. فرموده تخلص

پنجم ق))رن اواخ))ر معروف صوفی انصاری عبدالله خواجه حنبلی م))ذهب ط))واهر از پ))یروی در را ح))ق ب))ه وص))ول راه

و امربمع))روف در هرات االسالمی شیخ مقام در و میدانست ب))رخالف و ک))رد، می ه))ا مبالغ))ه و ها سختگیری منکر از نهی و ذوق اه))ل آزار از گ))دازش و پرشور های مناجات و ها گفته ه))ا دش))منی عقلی عل))وم صاحبان با و نداشت خودداری حال

Page 4: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 4 خواجهانصاری

نمی دری))غ آن))ان ه))ای کت))اب سوزاندن از که جایی تا کرد میکرد.

این در نج))وم و ریاض))ی جمل))ه از و طب و فلس))فه علمای الخص))وص علی و ادیان و شرایع اهل شدید مقاومت با زمان

است آن مخالفت این علت و گردیدند مواجه اسالمی فقهای س))نت علم))ای نفوذ ی نتیجه در بتدریج پنجم قرن اوایل از که می))ان در آی))ات و احک))ام ظ))واهر ب))ه معتق))دان و ح))دیث و

و اس))تدالل و بحث هرگون))ه و یافتن))د ق))وت این))ان مسلمانان ب))ه مق))رون و زائد دینی معضالت حل برای را عقل به توسل

دانستند. جسارت ب))ه را ذیل داستان خود، ی چهارمقاله در عروضی نظامی

و علما با انصاری عبدالله خواجه مخالفت از ای نمونه عنوانکند: می نقل مادی و عقلی علوم دانشمندان

ب))ه ب))ود فیلسوفی سنجر عهد از بعضی و ملکشاه عهد در و ب)زرگ س)خت م)ردی گفتن)دی، اسمعیل ادیب را او و هرات

طبی))بی دخ))ل از او مع))اش و او اس))باب ام))ا کام))ل و فاض))ل این ب))ا روح))ه الله قدس انصاری عبدالله االسالم شیخ بودی،

او کتب و نم))ودی او قص))د باره))ا و ک))ردی تعص))ب خواج))ه اعتق))اد او در هروی))ان ک))ه دی))نی ب))ود تعصبی این و بسوختی

را ع)وام اعتق)اد آن و کن)د می زن)ده م)رده او ک)ه بودند کرده 1ف))واق مرض میان در و شد بیمار شیخ مگر داشت، می زیان

شد، امید نا نداشت، سود کردند عالج اطباء هرچند و آمد پدید عالج او از و فرس)))تادند ش)))یخ 2ق)))اروره امی)))دی ن)))ا از پس

غیری. نام بر خواستند آب گفت: این افکن))د نظر قاروره به چون اسمعیل خواجه او اند، شده عاجز آن در و است آمده پدید فواقش و فالنست

ش))کر اس))تار ی))ک ب))ا پسته مغز پوست 3استار یک تا بگویند راه~د تا دهند را او و بکوبند عسکری ببای))د علم ک))ه بگویید و بازر~ 4س))فوفی چ))یز دو این از پس س))وخت، نبای))د کتاب و آموخت

یا سکسکه آن به فارسی در و دهد می دست انسان به معده اختالل اثر در که حالتی 1گویند. می هم هکچه

کنند. می آن در را بیمار ادرار که ای شیشه 2نیم. و مثقال چهار وزن در و چهار عدد در 3برند. فرو و بریزند زبان روی که نرم و کوبیده و خشک داروی 4

Page 5: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

نامه 5 مناجات بیم))ار و بنشس))ت ف))واق ح))الی و بخ))ورد بیم))ار و س))اختندبرآسود.

ارس)))الن آلب س)))لطان ک))ه: وق))تی کن)))د روایت ذه)))بی آمدن))د ه))رات ب))ه طوس))ی المل))ک نظ))ام خواج))ه با سلجوقی

ش))یخ تعص))ب و معامل))ه س))وء از وزی))ر خدمت در هرات علماء بودن))د نم))وده مواضعه هم با پیش از و کردند شکایت االسالم

از را او ک))ه بپرس))ند چ))یزی وی از المل))ک نظ))ام حضور در که جم))ع هم))ه مجلس اه))ل چ))ون بیاندازن))د، المل))ک نظام چشم

ش))یخ گفت: آی))ا نم))وده، س))خن ب))ه ابتدا علماء از یکی شدند، گفت نم))ایم؟ س))ئوال مس))ئله او از ده))د می رخص))ت ام))ام

شیخ کنی؟ می لعنت را اشعری ابوالحسن گفت: چرا بپرس، اش))عری ک))ه المل))ک نظ))ام نگفت، هیچ و ش))د ساکت االسالم گفت: و س))ربرآورد ساعتی از پس افکند، سربزیر بود مذهب

را اش))عری گفت: من االس))الم ش))یخ بده، را او جواب شیخ یا نباشد معتقد که را کسی کنم می »لعن همانا و شناسم نمی

است.« آسمان در خداوند که یکی ک)ه: در اس))ت ک)رده نق))ل ذه))بی دیگ)ر ج))ای در باز و

و مش))ایخ نم))ود ورود ه))رات ب))ه ارسالن آلب سلطان سفرها س))لطان نظ))ر در را ش))یخ ک))ه اندیش))یدند تدبیری بلد رؤسای

در را آن و س))اخته مس از ک)وچکی بت پس س))ازند، مغض))وب رفتن))د، س))لطان حضور به چون و کردند، پنهان شیخ محراب

قای))ل او که گفتند جمله از کردند، ها شکایت االسالم شیخ از ب))ر خداوند گوید و نهاده بتی خود محراب در و است تجسم به

قبله در را بت فرستد اکنون هم سلطان اگر و اوست صورت گ)ران س))خت س))لطان ب))ر ام))ر این ی))افت خواهد او مسجد ی

زی))ر از را بت ت))ا بفرس))تاد غالمان از جماعتی الحال فی آمد، فرم))ود، احضار را االسالم شیخ پس بیاوردند، شیخ ی سجاده

در ب))تی و نشس))ته همه دید را بلد مشایخ شد داخل شیخ چون غض))ب و خشم غایت در سلطان و افکنده سلطان روی پیش

اس))ت بتی این گفت شیخ چیست؟ این پرسید سلطان است، پرسم، نمی این از گفت را، کودکان بازیچه سازند روی از که

جم))اعت این گفت پرس))د؟ می چه از سلطان پس گفت شیخ بر خداوند که گویی پرستی! و می را بت این تو که گویند می

گفت: شیخ اوست، صورتعظیم بpهتان� هذا سبحانک

Page 6: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 6 خواجهانصاری ک))ه ک))رد ادا را کالم این بلن))د ص))وت و مه))ابت ب))ا چن))ان و

ان))د، زده اف))ترا او ب))ر جم))اعت آن ک))ه افتاد دل در را سلطانW را او نموده عذرخواهی شیخ از پس ما Bو مکر W بم))نزل محترم))ا گفتن))د ایش))ان نم))ود، تهدی))د را بل))د مش))ایخ و بازگردانید خود

و م))رد این خشونت و تعصب دست از ما که است این راستی ب))دین تا خواستیم و بالییم در عوام سبب به ما بر او استیالی

ب))ر را جمعی سلطان کنیم، کوتاه خود سر از را او شر وسیله ایشان از عظیم مبلغی مجلس آن در هم تا کرد موکل ایشانبخشید. را ایشان جان و بستدند خزانه برسم

انص))اری عبدالل))ه خواج))ه ب))ه م))ا کش))ور در االس))الم ش))یخ زب))ان ب))ه ش))یرین بس))یار رباعی))ات و اش))عار اس))ت، مع))روف تخلص انص)اری گ)اه و انص)ار پیر گاه اشعار در داردو فارسی

ملیح فارس))ی نام))ه مناج))ات ص))احب هموس))ت و نمای))د می مج))الس در را الص))وفیه طبقات کتاب که هموست و معروف

آن ب))ر خ))ود از دیگر تراجم بعضی و نموده امالء تذکیر و وعظ ه))روی زب))ان ب))ه را ام))الی آن وی مری))دان از یکی و اف))زوده

است. کرده جمع قدیم آن جامی عبدالرحمن موالنا هجری نهم قرن در آن از پس و درآورده معم))ول فارسی عبارت به هروی زبان از را امالی االنس نفح))ات کت))اب و اف)زوده آن ب))ر را دیگ)ر مشایخ تراجم

است. ساخته را معروف ، اس))ت ب))وده بس))یار تص))انیف فارسی و عربی به را شیخ

ع))ربی ب))ه ک))ه است الکالم ذم یکی است موجود بالفعل آنچه من))ازل دیگ))ر و اس))ت، موج))ود بریتانی))ا م))وزه در و اس))ت

متعدده نسخ و عربی به نیز آن که المبین الحق الی السائریناست. موجود اروپا های کتابخانه در آن از

و اس)ت پارس)ی زب)ان ب)ه که معروف مناجات رساله دیگر م)وزه در و اس)ت پارس)ی به نیز آن که زادالعارفین ی رساله

و پارس))ی ن))یز آن ک))ه اس))رار کت))اب و باش))د، می بریتانی))ا یباقیست. آن از منتخباتی ادبیات تاریخ دوم جلد در صفا الله ذبیح دکتر معظم استاد

ش))هرت ان))د ش))ده مت))ذکر خواج))ه اح))وال بی))ان ض))من ایران، از بلک))ه مان))ده، ازو ک))ه نیس))ت قلیلی اشعار بابت از انصاری

می))ان از آورده، پدی))د ک))ه است مشهوری کتب و رساالت باب ب))ه است سلمی الصوفیه طبقات امالء و ترجمه یکی آثار این

Page 7: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

نامه 7 مناجات همانس))ت و نوشته قرآن بر که تفسیری دیگر و هری ی لهجه

االب))رار ع))ده و االسرار کشف تألیف در میبدی کار اساس کهاست. گرفته قرار انصاری عبدالله خواجه تفسیر به معروف

و مش)))هورتر آث)))ارش ی هم)))ه از ک)))ه او رس)))االت دیگ)))ر مس)جع ن)ثر ب)ه ش)بیه م)وزون نثر به که ازرسائلی عبارتست

کنزالس))الکین، زادالعارفین، نامه، مناجات مانند است نوشته ی رس))اله ج))ان، و دل ی رس))اله حص))ار، هفت قلندرنام))ه،

نامه. الهی و واردات از و پارس))ی معتبر بسیار آثار از یکی که الصوفیه طبقات

اس)))ت. ابت)))دا انص)))اری عبدالل)))ه خواج)))ه مش)))هور کتب مت))وفی نیش))ابوری السلمی حسین بن محمد ابوعبدالرحمن

بی))ان ب))ر را آن و ک))رده ت))ألیف را آن تازی بزبان412 سال به و اس))ت داده اختص))اص مش))ایخ از طبق))ه پنج اقوال و احوال بعض))ی س))خنان گف))تیم، که همانطور انصاری عبدالله خواجه

اف))زوده آن ب))ر نش))ده م))ذکور کت))اب این در ک))ه را مش))ایخ از از تنه))ا انص))اری ی الص))وفیه طبق))ات م))زیت بنابراین است، ک))ه هم اض))افاتی ب))اب از بلک))ه نیست آن بودن فارسی حیث اینک)ه گ)یرد. ب)رای ق)رار توج))ه م)ورد جداگانه تواند می دارد

اکنون باشد خواننده دست در ارزش پر کتاب این از ای نمونهشود. می مبادرت آن قطعات از ای قطعه نقل به

پ))یری ه))ر از ک))ه ک))رد وص))یت و گفت را م))ا االس))الم شیخ ب)دان ت)ا داری)د ی)اد ایش)ان ن)ام نتوانید اگر و یادگیرید سخنی

که آنست کار این در برکت و نشان پیشین گفت و یابید بهره و گرایی ایشان دل به و آید خوش را تو شنوی مشایخ سخنان

نیاری. انکار رباعی))ات بس))یاریاز اینک)ه است تذکر قابل که دیگر مطلب

اساتید از بلکه نیست او خود از است منسوب عمرخیام به که ابوس))عید س))لطان و انص))اری عبدالل))ه خواج))ه قبی))ل از دیگر

باشد می دیگران و حافظ خواجه و ابوالخیر

وی ی عارفانه ابیات از بعضی نقل با هرات پیر حال شرحرسد: می پایان به

-------------------- جمله وز را خود برکشیدن بزرگ است عیب

را خود برگزیدن خلق ی

Page 8: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 8 خواجهانصاری

همه دیدن آموخت بباید دیده مردمک از را خود ندیدن و را کس

-------------------- من از رفت خواهی هوی و شهوت ره در گر رفت خواهی بینوا که خبرت

که میدان ای آمده کجا ز بنگربکجایی رفت خواهی کجا کنی می چه

-------------------- کار آخر عشق باشد خدایی عنایت که آنجا باشد پارسایی سجاده باشد کبریایی قهر که وآنجای

باشد کلیسیایی نشین--------------------

صید آزادم جام و باده از توام مست آزادم دام و دانه از توام

تویی بتخانه و کعبه از من مقصود آزادم مقام دو هر این از من ورنه

-------------------- شوی درد ره مرد چون که است شرط شوی گرد از ناچیزتر و تر خاکی

شود مرد شود کم مراد ز کاو هر شوی مرد تا مراد الف بفکن

-------------------- امروز کاری من از نیامد و آمدم دی

بازاری نشد گرم زمن نا اسراری از خبر بی بروم فردا

بسیاری ازین بpدی به آمده

شاهرودی برادران اسمعیل و تألیفات سابق رییس و1 درجه علمی مدال دارای

دانشگاه انتشارات

Page 9: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

نامه 9 مناجاتتهران ادبیات دانشکده دروس مدیر

الرحیم الرحمن الله بسم

اف))زونی من دل بیف))روخت، مع))رفت چ))راغ تو الهی! نور اف))زونی من ن))داء بکردن))د، من ترجم))انی ت))و گ))واهی اس))ت؛

اف))زونی من همت بیف))روخت، وج))د چ))راغ ت))و اس))ت. ق))رباس))ت. اف)زونی من ب))ود� ک)رد، راس))ت من ک)ار ت))و بود� است؛

ت))و ب))ود� از و عن))ا و بال مگ))ر دیدم چه خود بود الهی! از هوی))دا. ن))اکرده کرم به و پیدا بر به ای وفا، و است عطا همهنامسزا. تو از که کن آن و رهی ک�رد� گیر را ما تو الهی!

جهاز را ما تو مهر و جوازعی))ان. را م))ا ت))و لط))ف و ام))ان را م))ا ت))و الهی! ش))ناخت

م))أوی. را م))ا ت))و کن))ف و ل))وا را م))ا ت))و الهی! فض))ل راهی، س))ر ب))ر را قاص))دان پن))اهی، را الهی! ضعیفان

نکاهی؟ و افزائی که بود چه گواهی، را مؤمنان او بگری))زد ور خ))واهی را او تو که او است عزیز الهی! چه

م))ا از ت))ا که رایی. آیا او تو که را آنکس طوبی آیی، راه در راکرایی؟ خود

و دانی ت))و ت))را کس، نداند دانی! ترا تو ترا که داند؟ که ترا عط))اء ی کنن))ده ش))کر ای و خ))ویش ثن))اء س))زاوار بس. ای از خ))ود عق))ل به و عاجز تو خدمت از خود بذات رهی خویش، ت))و عق))ل س))زای از خ))ود ت))وان ب))ه و ع))اجز، ت))و منت شناخت

عاجز. ثن))ا آن ی بن))ده آنی، درم))ان تو که دردم آن کریما! گرفتار

ک))ه آنی دانی!ت))و ت))و دانم؟ چ))ه تو در من آنی سزای تو که امآنم! آنی. من گفتی

Page 10: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 10 خواجهانصاری

ی زه)ره ن)ه ب)ریم بسر تو بی کار این که الهی! نمیتوانیم از رس))یدیم که پنداریم که بریم. هرگه بسر تو از که داریم آن

بریم. سر روا شما حیرت نبودیم، ما و بودی را ما تو که آنروز بازیابیم خداوندا! کجا

آن))روز گی))تی بدو اگر دودیم و آتش میان رسیم روز بآن باز تاخشنودیم. خود نبود به دریابیم را خود بود ور پرسودیم یابیم

ک�ی نخواندی که را آن و آید؟ چه نخواستی، آنچه الهی! از چیس))ت؟ ج))واب را نابایسته و چیست؟ آب از را کشته تا آید؟ چ))ه را خ))ار و اس))ت؟ ج))وار در خ))وش آب اگ))ر سود چه را تلخ

است. کنار در گل بوی ک~ش آن از حاصل ت)و ب)ه ن)ازم ور خوشس)ت، زاری)دن تو در زارم، الهی! گر

میزارم تو درگاه بر که بدانم الهی! شادخوشست. نازیدن ف))ا من ت))و ن))ازم، بت))و فض))ل می))دان در روزی ک))ه امی))د آن بر

گی))تی دو نگ))ری، من در نظ))ر ی))ک پ))ردازم، تو فا من و پذیریاندازم. بآب

ک))ردیم، ف))دا را دل دوس))تی، ب))اغ از دمی))د الهی! نس))یمی ع))الم دو س))ر بر بپادشاهی دوستی، ی خزینه از یافتیم بویی کم گ))ل و آب حقیقت، مش))رق از ت))افت ک))ردیم.ب))رقی ن))دا

و بس)))وختیم نظ)))ر ی)))ک بگذاش)))تیم، گی)))تی دو و انگاش)))تیم غ))رق و س))از م))رهم را اینسوخته و نظری بگداختیم. بیفزای

بود. مرهم و دارد م�ی به راهم زده می که دریاب، را شده را درویش))ان نم))ایی، می خصمان به را دوستان الهی! تو

بیمارس))تان خ))ود و ک))نی بیم))ار دهی، می ان))دوهان و غم ب))ه ب))ا و ک))نی آدم خاک کنی! از درمان خود و کنی درمانده کنی،

ب))ه و ک))نی دی))وان س))ر ب))ر سعادتش کنی، احسان چندان وی ک))نی، رض))وان ی روضه مجلسش کنی، مهمان را او فردوس غیب علم در آن خ))وردن و ک))نی پیم))ان وی ب))ا گندم ناخوردن

ک))نی، گری))ان ه))ا سال و کنی زندان به را او آنگه کنی، پنهان ت))و کنی، خداوندان کار خداوندی، کنی، جباران کار تو جباریکنی. دوستان با همه جنگ و عتاب

باید، چه ندارد آنچه و برآید؟ چون ازل حکم با الهی! بنده خ))ویش جه))د ب))ه بنده دارد، تو خواست کار چیست، بنده جهدتواند؟ کی

ت))و ج))ز ب))ا ن))ه ع))الم ی نوازنده ای و کرم سزای الهی! ای و گ))واهی و ش))فیعی و خص))می غم، ت))و ی))اد با نه و شادیست

Page 11: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 11نامه

بن))د از ش))ده آزاد بهم، ت))و مه))ر ب))ا نفس))ی بینم))ا هرگز حکم، انس مجلس در قلم، و ل))وح رحمت از بازرس))ته ع))دم و وجودکار دمادم. نهاده دست بر شادی قدح دارد آن الهی!

ک)ه او دارد، ی)اری ت)و چون که دارد آن یار دارد، کاری تو با که او که آنست عجب بگذارد؟ ترا کی هرگز دارد ترا جهان دو در س))بب� ب))ه نی))افت ک))ه او میگذارد، زارتر همه از دارد، را تو که

آن ب))ر در گ))ذارد؟ می چرا باری یافت که او زارد، می نایافتباشد. سیاهکاری کند گریه چون باشد یاری تو چون که را

حس))رت از ک))ه دراز! ن))دانم دارم گریس))تنی سر الهی! در گریس))تن و ی))تیم ی به))ره حس))رت از گریس))تن ناز از یا گریم است ای قصه این بود چون گریستن ناز ناز! از ی بهره شمعدراز.

گزی))دم، رس))تخیز را خود آخر نازیدم تو بیاد چند الهی! یک ت))و ص))حبت که بس اینم سزیدم، را کار این که کیست من چو

ارزیدم. پس ج))ان ت))و ی))افت از جز نه دلست تو یاد از جز الهی! نه

توان؟ چون زندگی بیجان و بیدل و تهی ت))و از چش))مم آنک به جهانیان، از ماندم الهی! جدا

ب))ا ک))ه ت))و جانی رویت، نبینم و من از نیی خالی عیان، مرا تو نادریافت))ه ج))ان، زن))دگانی دل))و دولت ای ن))یی، دی))دار و م))نی می))ان تو مهر و زبانست و دل میان تو یاد عیان نادیده و یافته

یابن))ده ناگاه))ان، برآید خود که است روز تو یافت� جان، و سر م)را س)ر خداون)دا! ب)ه اندpهان، به نه پردازد شادی به نه تو ی

از ک))ه خ))ود ب))ا کاری ما بر کن تمام نتوان، عبارت آن از کارینهان. گیتی دو

از را رهی و ی))ادی در خ))ود تو که کنم چون خداوندا! یادت ی))اری، خ))ود ی))افتن در و یادگ))اری و یادی فریادی، فراموشی

دی))د ت))را هرک))ه برسید، وی غمان رسید تو در خداوندا! هرکه و کیس)ت؟ گی)تی در ت)و ذاک)ران از ت)را بخندید. بن)از وی جان یادکرد خود تو مسکین ای چیست؟ تو شادی از اولیتر را بنده

دانی؟ چ))ه م))نزل س))فرنکرده شناس))ی؟ چ))ه وی یادداش))ت وداری؟ خ))))بر چ))))ه وی نش))))ان و ن))))ام از ندی))))ده دوس))))ت

شود؟ بسر ک�ی شغلش تویی وی شغل خداوندا! هرکه ت))و از گ))ر تن در ج))ان بم))یرد؟ ک�ی هرگز است زنده بتو هرکه

حقیقت به اوست زنده زندانیست، ی مرده چون ماند محروم

Page 12: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 12 خواجهانصاری ک))ه: باد کشتگان آن بر خدای آفرین� است، زندگانی تو با کشل~ک ایشان. گوید: زندگانند می م~

ت)و نب)ودیم. ک)ار م)ا و ب)ودی ت)و اول که الهی! شادبدانیم خ))ود رس))ول و نه))ادی خ))ود قیمت نگرف))تیم، م))ا و گرف))تی

فرستادی. تب))اه م))ا س))زاواری ب))ه دادی م))ا ب))ه طلب بی الهی! هرچه

و مکن بریده ما عیب به نیکی، از کردی ما بجای هرچه و مکنمکن. جدا ما ناسزایی به ساختی ما سزای به نه هرچه

را م))ا ت))و آنچ))ه و می))ار ب~ر به ک�شتیم را خود ما الهی! آنچه اوس)ت مزدور که دانستم چه من بازدار، آن از ما آفت� ک�شتی

آرزوی در ک))ه اوست عارف و است حظ را او باقی� بهشت� که و ح))ور آرزوی در م))زدور ک))ه دانستم چه من است، لحظه یک

است. نور ی غرقه عیان بحر در عارف و است قصور ک))ه: قط))ره ب))ود روزی نیاز همه درگاه این بر را الهی! ما

ب))ر آتش و آب بر را ما ک�ی ریزی. تا ما دل بر شراب آن از ایرستخیزی. دوست از ما بخت ای آمیزی؟ هم

دورت وز آنی، از برتر و دهند می نشانت نزدیک الهی! از ه))))ای موج))))ودنفس ج))))انی، از نزدیک))))تر و پندارن))))د می

ذاکرانی. دلهای حاضر� جوانمردانی، چ))ه آنی! من گفتی که چنان و گفتی خود که آنی ملکا! تو

هرج))ا ک))ه پنداش))تم من اس))ت، داغ آتش دود این ک))ه دانستم کش))ته دوس))تی در که دانستم چه من است، چراغ است آتش

که دانستم چه من است، پناه را خصم قاضی و است، گناه را ت))و در ک))ه جوید بیش او ترا و است، طریق تو وصال به حیرت او خواهندگان� و بسیارند او در� بر ازو خوانندگان است، غریق

کم. درد صاحب و بسیارند او درد� بی درد از گویندگان کم، بگری))زم، خ))ود علم از گویند سخن تو یافت از الهی! چون

س))لطان از هم))واره آوی))زم غفلت در بترسم خود ی زهره بر خویش))تن لکن بی، ک))امم نه آویزم، می غیب ی پرده در عیان

زنم. بر دمی تا افکنم غلطی در را گ~هی کیست؟ زارتر من از گویم نگرم، خود به الهی! گ~هی

طینت به که گاهی کیست؟ بزرگوارتر من از گویم نگرم تو به از چ))ون ب))ترم، عالم به هرچه از من که گویم نظرم افتد خود

خویش))تن ب))ه همی ع))رش از گ))ذرم ان))در خویش))تن ص))فت ت))و وص))ل ب))ا عالم! ن))ه ی نوازنده و کرم سزاوار ای درنگرم،

Page 13: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 13نامه

و گ))واهی و ش))فیعی و خص))می غم، ت))و ی))اد با نه است اندوه بن))د از ش))ده آزاد بهم، ت))و مه))ر ب))ا نفس))ی بینم))ا هرگز حکم،دمادم. نهاده دست بر شادی قدح مجلس در عدم، و وجود

بپیوس)))تند، جس)))تند، ت)))و ب)))ه ت)))را الهی! پس)))ندیدگان پیوس)ت ک)ه او ن)ه بگسستند، جستند خود به ترا ناپسندیدگان

برس))اننده ای رسید، عذر به بگسست که او نه رسید، شکر به ای خود، به نرسید کس که برسانم خود، به رساننده و خود به

فردی. آشنات و تو فردی دردی دلیل ترا راه ه))ر در ک))ه ماس))ت، ی به))ره ت))و، از نواخت، الهی! اینهمه

م))ولی ت))و چون پیداست، تو عنایت نور و سوز چندین نفسی ت))ویی ک))ه صفت آن به و کجاست؟ دوست تو چون و کراست،

فرداس))ت، آیین نشانس))ت هم))ه این رواس))ت نه زین جز خودبرجاست. خلعت و است پیغام خود این

ک))نی، می بیعت خ))ود ب))ا رهی بی را رهی که خداوندی ای رهی بی را رهی دهی، می ایمان به گواهی رهی بی را رهی

عق))د خ))ود ب))ا رهی بی را رهی نویس))ی، می رحمت خ))ود ب))ر اکن))ون، بن))ازد ک))ه را م))ؤمن ی بن))ده س))زد بندی، می دوستی

هم))ه دوس))تی گنج ی مای))ه که خودیست، با دوستی عقد ک~ش می))دان اس))ت، س))رور هم))ه دوس))تی درخت ب))ار و اس))ت ن))ور

دوس))تی درخت بر فردوس ملک است، فراخ را یکدل دوستیاست. شاخ یک

من ج))ان به))ار تس))ت، دی))دار امی))د من دل خداون))دا! نث))ارتست. وصال مرغزار

دارم، گویم: ک))ه می ور دیده با جویم، می خداوندا! یافته گرفتار جستجویم، این ی گویمشیفته چه بینم، که جویم، چهگفتگویم. این

خ))ود خ))ود ب))ر آتش خری))دم، خ))ود و ک))ردم خداون))دا! خ))وددادم. فراناز جان و دل دادم، آواز دوستی از افروزانیدم،

افتادم. گرم که گیر دستم غرقابم، در که مهربانا! اکنون خود نشان خرمن من یادم، همه خود که کنم یاد الهی! چه

نک))ردن فرام))وش و اس))ت کس))ب ی))ادکردن دادم، فراب))اد ک))ه چن))ان کس))ب و اس))ت گی))تی دو وراء زن))دگانی زن))دگانی،

دانی. بی))اد چن))دی یک باز ورزیدم، تو یاد کسب به چند الهی! یک

ک))ه اکن))ون پردازیدم، نظاره با آمد تو بر دیده نازیدم، ترا خود

Page 14: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 14 خواجهانصاری

این ک))ه کیس))ت من چ))ون گزی))دم، خاموش))ی بش))ناختم ی))اد وز بهنگ))ام، دیدار� و اندازه، بی یاد� از فریاد سزیدم، را مرتبت

پیغام. به دوستی وز نشان، به آشنایی ک))ه بخش))د آنکس عط))ا و تواند که کند آنکس خداوندا! کار

ک))را ت))و توان))ایی چ))ون توان))د؟ چ))ه و دارد چه رهی پس دارد، ک))را ت))و مه))ر بی و اس))ت؟ زب))ان کرا تو ثناء در و است؟ توان

است؟ جان سرور آزاد نش))اید؟ ترا که او شاید کرا دارد؟ را تو که دارد غم چه

و ن))ازان، تو مهر به که دل آن آباد و یازان تو بیاد که نفس آن می)دان س)ر ش)دن ج)دا غ)یر از پیم)ان، در تو با که آنکس شاد

است. پیمان در تو با که دارد آن کار است، از اگ))ر و دادم بیگانگان به است نصیبی دنیا از الهی! اگر

ت))و یاد مرا دنیا در دادم، مؤمنان به است ای ذخیره مرا عقبی متاعن))د دو عق))بی و دنی))ا بس، ت))و دی))دار مرا عقبی در و بس

ازو جهل باین بینم قومی عطایی، است نقدی دیدار و بهایی ف))را گ))وش مش))غول، وی ب))ه جه))ان هردو از قومی مشغول،

آفت))اب و دمد؟ ک�ی قربت جانب از سعادت نسیم تا که داشتهرح� وص))لتاز p((حکم ب))ه و بیخ))ودی زب))ان ب))ه تاب))د؟ ک))ه عن))ایت� ب

میگویند: و میزارند آرزومندی ب))ه آرزومند گذارد؟ چون زندگانی تو بی تو کریما! مشتاق

آرام ای ت))و بی دارد، خ))ون کن))ار ی))ک ت))و دوس))تی� دست از تو ش))ادمانی کن))ارم در نباش))ی چ))ون کنم؟ چ))ون زندگانی جانمکنم؟ چون

ی))ا بای))د، رس))تخیزی نق))د به را او جوید، را تو الهی! هرکهباید. خونریزی را او ناکامی به تیغ

چ)نین روزش کن)د ت)و درگ)اه قص)د هرک)ه گی)تی، دو عزیزاست؟ چنین خود درویش این ی بهره یا است؟

چ))ون دیدار، در محب و سوزند می فراق در الهی! همگانکار؟ چه قرار و صبر با را محب گشت، ور دیده دوست

آید؟ که جفا جز جاهل از خواندی، جاهل را ما خداوندا! تو

و انگ))ار ض))عف آن خ))وداز نفس با ما خداوندا! ب~رن~تاو�ست~ن� کس و برگرف))تی تومان انگار، جهل آن از ما شوخی و دلیری ی س))ایه در و بمگ))ذار برگرف))تی ک))ه اکن))ون ب))ردار، که نگفتمیدار. خود لطف

Page 15: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 15نامه

عب)ارت وج))ود ش)عاع از دان)د، می نور به ترا الهی! عارف مه))ر آتش در و شناسد می قرب نور به ترا موحد تواند، نمیپردازد. نمی باز نار از سوزد می

ح))یرت در غ)رقی از جوی)د می دریافت ترا خداوندا! یافت�داند. بازنمی یافت از طلب

ما نشان تن از تا کرد جهان بی را ما کار این الهی! نشان ت))و مه))ر ک))رد، جان بی را رهی تو وری دیده کرد، نهان هم را

کرد. زیان گیتی دو کرد، سود ت))و ب))ه خویش))تن ب))ه ن))ه آنک))ه ب))ا ش))ادم چه به الهی! دانی

دی))دم ب))الین ب))ر دوس))ت خواس))تم، من نه خواستی تو افتادمبرخاستم. خواب از چون

زاری به ندیدم را کس که خود، خواری این از الهی! فریاد خود،

عالم ما! در جان در تو فوت از که سوز این از فریاد ما. زمان و بروز ببخشد که نیست کس

چش))م آب ب))ا ک))ه باری))دم اش))ک چن))دان حس))رت الهی! از درد اینهمه دریابم ازلی سعادت اگر بکاریدم، درد تخم خویش

را خ))ود دی))ده آن در آی))د، تو بر یکبار من ی دیده ور پسندیدم،نادیدم.

ک))ه بس اینم س))زیدم، ک))ار این که کیست من الهی! چونمرا. خوانند که مفرمای خداوند جز ارزیدم، ترا صحبت

دو عزی))ز زج))ر، پ))ر ج))ان یک و دارم درد پر خداوندا! یکدل ن))ه خداوندا! درمان))دم، تدبیر؟ چه را بیچاره گیتی! این

گ))ویی باش))م غ))ائب هیچ اگ))ر ت))و، در درمان))دم، لکن و ت))و، از بنگش))ایی. خداون))دا!چ))ون را در آئیم درگاه با . چون کجایی، حقیقت عین در امی))د و است حرمان اسالم ظاهر در نومیدی

چ))ه ت))و ب))ا را رهی آن و این می))ان اس))ت نقص))ان یک شک بی نش))ان پسندیدگی از شریعت در شکیبایی چون است؟ درمان و این می))ان است، فرمان عین حقیقت در ناشکیبایی و است

است؟ برهان چه تو با را رهی آن در را بیچ))اره این و اس))ت دل در آتش را خداوندا! ه))رکس

این و اس))ت سروس))امان را کس ه))ر ک))ه اس))ت آن از ج))ان، ه)))))ای نفس موج)))))ود اس)))))ت، سروس)))))امان بی درویش

می نش))انت نزدیک از ذاکرانی، های دل حاضر و جوانمردانیجانی، از نزدیکتر و پندارند می دورت از و آنی از برتر و دهند

Page 16: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 16 خواجهانصاری

کنم نگ))ه همی ک))ه اکنون منی، جانان که مگر صنما، گفتم من زبان نه یا است بندگی در من الهی! جمالمنی، جان من ذک))ر در ورن))ه توا~م مذکور که آنست دولتم کیست، تو بیاد به من و فریادند به حیرت از الهی! همهچیست. قیمت مرا

بگش))ادم، خ))ود ب))ر ناک)امی هم))ه در� لبیک یک به شادم، حیرت الهی!یادم. در ترا لطیف دانستم نمی روزگاری دریغا

رنج ج))ان ن))ه چراغ، در در پروانه چون آویختم، حیرت آتش درداغ. الم دل نه دیده، پیش

در دارم ن))از باطن در آتش، دل در دارم، آب سر الهی! در ب)ه نیس)ت، کران را آن که نشستم دریایی در خواهش، ظاهر ب))ر من ی دی))ده نیس))ت، درم))ان را آن که است دردی من جان

ک))این گوین))د خص))مان نیست، زبان را آن وصف که آمد چیزینیست. بینا کسی ار مجرم نه خورشید نیست، زیبا سخن

خ))ویش علم از گوین))د، س))خن ت))و ی))افت از الهی! چ))ون در ن))ه آوی))زم غفلت در بترس))م خ))ویش ی زه))ره ب))ر بگریزم،

ب))رزنم. دمی ت))ا افکنم غلطی در خویش))تن ام))ا باش))م ش))ک نخواندی که را آن و آید چون نخواستی که را الهی! آن

آب از را ناکش)))ته و چیس)))ت ج)))واب را ناخوان)))ده آی)))د؟ کی خ))ار و است جوار در خوش آب گرش سود چه را تلخ چیست؟

نس))ب، آری، اس))ت؟ کن))ار در گل بوی ک~ش آن از حاصل چه رادین! خویشی خویشی، و است تقوی نسب

گ))ریختن ب))ه من ی))افت، جس))تن ب))ه ت))را کس))ی الهی! گ))ر فرام))وش ب))ه ت))را من یافت کردن ذکر به ترا کسی گر یافتم، تو از طلب خود من یافت، طلب به ترا کسی گر یافتم، کردن

وسیلتیافتم. آخر و بودی تو اول تویی هم تو به الهی! هوس. باقی بس، و تویی همه تویی،

باز تا نبودم، من و بودی مرا تو که یابم کجا روز الهی! آن روز آن گی))تی دو ب))ه اگ))ر دودم، و آتش می))ان رسم روز آن به

خشنودم. تو نبود� به یابم را خود تو بود� ور سودم، بر من یابم دری))ای زب))ان،ن))ه را تو ثناء� نه توان را تو شناخت� خدایا! نه

ت))و ت))وان، چون ثنا و مدح را تو پس کران، را کبریاءتو و جالل دانی ت))و را تو کس، نداند را تو تو، دانی تو را تو که داند که رابس. و

و جالل ب))ه متحجب ارحم! ای مفضل اکرم! ای مهیمن ایدی سور� ی نماینده قلم، و لوح پیش قسام کرم، به متجلی p((ه

Page 17: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 17نامه

و ح))وا زحمت از روزی رهم ب)از ک)ه بادا ماتم، هزاران از پس این کنم ب))یرون دل از ع))دم، و وج))ود بن))د از ش))وم آزاد آدم،

ق))دح انس مجلس در یکدم، برآسایم دوست با ندم، و حسرت خلقت ص))فت ان))در سخن کی تا دمادم، نهاده دست بر شادی

راه زنی ت))و کی ت))ا عالم، قدمت و حدث اندر جدل کی تا آدم،آدم. و عالم از شدن نخواهی بیزار کی تا و پرده برین

ما! نوازنده از ما به مهربانتر ای ما! و از ما به نزدیکتر ای بار نه ما، به کار نه ما، سزاء به نه خویش کرم به ما، بی ما ی هرچه ما، توان به منت نه ما، خور در معاملت نه ما طاقت به

ک))ردی هرچ))ه ما، بر باقی کردی تو هرچه ما، بر تاوان کردیم آن اگ))ر اول روز از م))ا. آه ب))رای ن))ه کردی خود به ما، جای به

س))بب معص))یت و اس))ت مثوبت سبب طاعت بود، عنایت روز است ندامت سبب طاعت نبود، عنایت روز آن اگر و مغفرت،

خویش))تن به نه آمد شیرین که شکر شقاوت، سبب معصیت و اس))ت آن به نه کار آمد، خویشتن به نه آمد تلخ که حنظل آمد، ک))ه دارد آن ک))ار عم))ل، کس))ی از و آی))د کس))ل کس))ی از ک))ه

ازل. در آمد که خود ی شایسته س))رانجام نیس))ت، عنایت ما به تو سر کمین در الهی! اگر

یادگار، را انس و یاد را حجت ای نیست حسرت جز ما ی قصهکار. چه جستن به را ما حاضری خود

بی را رهی دی))دار، رهی امی))د و امی))دی، را الهی! هرکس این باشد تا مرا کار، بهشت با نه است حاجت مزد به نه دیدار

دانی. تو درمانم که جویم ترا نهانی، درد اس))ت، موقوف سبب بر شناخت ضایع به ترا که الهی! او

به که است. او محبوس خبر در شناخت صفات به ترا که او و ی رب))وده ک))ه او اس))ت، مطل))وب را ص))حبت ش))ناخت اش))ارتاست. معصوم خود از اوست

م))ذکور مش))تاقانی، دل آرزوی عارف))انی، الهی! موج))ود داعی))انی، آواز ی نیوش))نده که نخواهم چونت مداحانی، زبان

ک))ه ن))دانم چونت بندگانی، دل ی کننده شاد که نستایم چونتجانی؟ عیش که ندارم دوست چونت جهانی، زین

تنهاس))ت، مالء میان در را رهی خواندی، را رهی الهی! تا آی))د؟ چ))ه آدمی از شنواست، رهی اندام بیاهفت که گفتی تا

پیش کار این پیماست، باده و تهی کیسه پیداست، آدمی قدر آدمی ام))ا رجاس))ت، و خ))وف از پیش عطا و حواست و آدم از

Page 18: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 18 خواجهانصاری

رهاست دیدن از که است کسی بناز مبتالست، دیدن سبب به قطب ب))ود چ))ه اس))ت گردان آسیای اگر جفاست، به خود با و

جاست. به مشیت در که حقامن گشتم ترا جملگی به دوست ای

فن نه و است زرق نه سخن این پاک جستی برون خود خودی ز تو گرمن هستم تو بجای صنما شاید

ت))و از طلب خ))ود من ی))افت طلب ب))ه ترا کسی الهی! اگریافتم. گریختن به من یافت جستن به ترا کس ار یافتم،

ط))الب اس))ت، طالب و طلب از پیش تو وجود الهی! چون آن عجب اس))ت، غ))الب ب))رو بیق))راری که است طلب در آن از

و ش))د ور دی))ده حق برنخاست طلب و شد نقد یافت که استبجاست. عزت ی پرده

ت))و ب))ر ن))الیم ور خوشس))ت زاریدن تو در زاریم الهی! اگر از و خطا آیدمگر چه خاک الهی! ازاست. خور در نالیدنمان

الهی!وفا. جز آید چه کریم از و جفا مگر زاید چه علت خس))تگان ب))ر مرهمی اگر باشد چه تهی دست دو با آمدیم باز

ی مای))))ه مض))))طرانی، زاد درویش))))انی، الهی! گنجنهی. ج))وهر آفری))دی می درمان))دگانی. چ))ون دس))تگیر امی))دگانی،

ب))ر و خری))دی می عیب ب))ا و برگزی))دی، می دیدی، می معیوب و بمگ)ذار برگرفتی که اکنون بردار، که نگفت کس و نگرفتی

مسپار. خود فضل به جز و میدار لطفت ی سایه در پست ور ای کاشته خود نهال دهی آب گر ای افراشته خود بنا کنی

دس))ت از ای پنداشته تو که همانم بنده من ای برداشته چو میفکنم

ک))ردیم، ف))دا را دل دوس))تی، ب))اغ از دمی))د الهی! نس))یمی ع))الم س))ر ب))ر پادشاهی به دوستی، ی خزینه از یافتیم بویی کم گ))ل آب حقیقت، مش))رق از ش))تافت ب))رقی ک))ردیم، ن))دا

آن اندوه است تو بی که شادی الهی! هرانگاشتیم. ک))ه دل ه))ر اس))ت، زندان توست راه در نه که منزل هر است،

گی))تی دو ب))ه ت))و ب))ا نفس یک است، ویران توست طلب در نه است، رایگان جان صدهزار به تو آن� از دیدار یک است، ارزان

وصالت. بوی کند آنچه نکند، جان صد

Page 19: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 19نامه

نیکوس))ت چ))ه ت))و، ب))ا دوس))تان ای))ام زیباس))ت الهی! چ))ه گفتگ))وی اس))ت خوش چه تو، دیدار آرزوی در ایشان معاملت ایشان روزگار است بزرگوار چه تو، جستجوی راه در ایشان،

رسید سنگ به تو عنایت ملکا! آبتو. کار سر در گرفت. خوار و طعم میوه میوه، سنگ از گرفت، بار سنگ

ش))ادی درخت افکن))د، مهر تخم و کرد زنده را دل تو ملکا! یاد ت)ربت و باش)د ن)رم زمین چ))ون داد، آزادی ی می)وه و رویانید و نروی))د آن از طیب))ه ی ش))جره جز تخم قابل، طینت و خوش

نیاید. بیرون عهد عبهر جز چ))ه دارم؟ که گویم می ور دیده با جویم، می الهی! یافته

جس))تجویم، این ی ش))یفته گ))ویم؟ چ))ه بینم؟ می ک))ه ج))ویم؟الهی! زان�گفتگویم. این گرفتار زان و فزود می تو

راست. بود که ماند همان آخر تا کاست می رهی ت))و راس))ت و آمد خوب باش کاست و کم گفتی

کاست و کم شاید رهیست بسی هست دل ی))ارم، نمی واخ))وردن ام))ا شناسم، می الهی! مشرب

نکن))د س))یری مرا سقایه میزارم، ای قطره آرزوی در و تشنه ب))و ت))ا ک))ردم، گذر جوی و چشمه هزار بر دریاا~م، طلب در من در چن))انم، من دی))دی؟ غ))ریقی عشق آتش در دریابم، دریا که

در ک))ه م))انم متح))یری به راست آنم، من دیدی؟ ای تشنه دریافغانم. به بیدلی دست از که رس فریاد بیابانم،

دامن کی کار این پس است، وطن غربت ترا الهی! غریب هرگ))ز است؟ ممتحن تو به که او است فرج سزای چه است؟

است؟ وطن را او غربت که را او رسد خانه به کی ی کش))ته و اس))ت دوس))تی ی کش))ته الهی! مش))تاق

چهاست. کفن تو دیدار را دوستی روزگاری خوش الهی! ب))ازار است بازاری خوش چه تو، با تو دوستان روزگار است

در ایش))ان ه))ای نفس اس))ت آتش))ین چ))ه ت))و، ک)ار در عرف)ان در مشتاقان درد است دردی خوش چه تو، یادداشت و یادکرد

و ن)ام در ایش)ان گفتگ)وی زیباس)ت چه تو، مهر و شوق سوزتو. نشان خ))ویش، عطای ی کننده شکر ای خویش، ثنای سزاوار ای

تو ثنای از خود بذات رهی خویش، بالی ی نماینده شیرین ای خ))ود ت))وان به و عاجز تو منت شناخت از خود عقل به و عاجز

عاجز. تو سزای از

Page 20: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 20 خواجهانصاری

ثن))اا~م آن ی بن))ده آنی، دوای تو که دردم آن کریما! گرفتار خ))ود ک))ه آنی تو دانی، تو دانم چه تو در من آنی، سزای تو که

آنی. گفتی خود چنانکه و گفتی، آن آرزوی در آنی، دوای ت))و ک))ه دردم آن خ))دایا! گرفت))ار

ت))و دانی، ت))و دانم چ))ه ت))و در من آنی، س))رانجام تو که سوزمآنی. گفتی خود چنانکه و گفتی، خود که آنی

م))))))را اس))))))ت نظ))))))ام بی ک))))))ار ت))))))و هج))))))ر درمرا است خام پخته و تلخ همه شیرین

بیمرا است کار هزار اگر عالم در مرا است حرام سر سربه تو نام

آنکس و بم))یرد کی او تویی، وی زندگانی که الهی! آنکس نه یافتنی، و یافته ای برد؟ کی بسر شغل تویی وی شغل که بی زن))ده زندگانی، تو یافت از جز نه شادی، تو شناخت از جز ن))ه جه))انی این نه تو، با یافته صحبت و زندانی مرده چون توگرجهانی. آن کریما! زاریدن تو در زارم،

ای خان))ه ه))ر خوشس))ت، نازیدن تو فضل به نازم و خوشست توست مهر ةآن در که هردل است، آبادان توست با آن حدB که

آن شاد است، یازان تو مهر به که نفس آن آزاد است، شاداناست. تازان تو مهر به که دلی

ی))اد اعتق))اد را دوستان الهی توست ذات مهر غمگسار را غمگنان یارب توست وصف

ت))و یافت از جز نه است، شادی تو شناخت از جز الهی! نه بی زن))دگانی اس))ت، زندانی مرده چون تو بی زنده زندگانی،

است. جاودانی ی زنده تو به زنده و است مرگی تو ای برگردی من ز تو که گردم جان بی

منی ایمان و کفر تو جهان جان است الف ور آنی، سزای دعویست ما از آه این الهی! اگر

آنی. وفای است صدق ور آنی، جای به ن))از است الف ور است راست سخن دعویست الهی! اگر

ن))ه اس))ت دع))وی ار اس))ت، راس))ت ک))ار است صدق ور است، ور اس))ت ش))اد دل ک))ه اس))ت آن از اس))ت الف ور اس))ت بیداداست. آزاد تاوان از است، صدق

ع))رض ک))رم ب))ر دع))وی اگ))ر است کدام که دانی الهی! تو دارم که چیز سه الهی! ازاست. ضرور مرا ناز کنی،

نخاس))ت دل از را ت))و ج))ز ک))ه س))جودی اول نگ))اهکن، یکی در

Page 21: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 21نامه

چ))ون سدیگر راست، که گفتم گفتی هرچه که تصدیقی دیگرنخواست. ترا جز جان و دل خاست کرم باد

از ذاک))رانی، دل حاضر� دوستانی، هاء� نفس� الهی! نزدیک جویند می دورت از آنی، از برتر و دهند می نشانت نزدیک

ن))ه ج))انی، را ج))ان ی))ا ج))انی در ک))ه ندانم جانی، از نزدیکتر وآنی. تو باید، می زندگی را جان آنی، نه و اینی

بس)ر ط)افت ن)ه است، دردآمیز امروز ما سوز کریما! این اس))ت، ت))یز تیغی عارف وقت سر است، گریز جای نه و بردن

است. پرهیز روی نه و آرام جای نه همراه))ان اس))ت، دور چ))نین چ))را م))ا م))نزل لطیف))ا! این

اس))ت، س))رور م))ا م))نزل گر است، غرور کار این که برگشتند اس))ت زده مص))یبت منتظ))ر ج))ز گ))ر و اس))ت سور انتظار این

است. معذور آوای چون گشت نوش همه کشیدیم، آنچه الهی! کشیدیم

بهر و نبودیم، شکیبا مهر در هرگز که الهی! دانیقبول. ک))ه راه هر به و گرفتیم دوستی در� ی حلقه رسیدیم، که کوی

ج))ان ور باد، مبارک رفت دل بریدیم راه آن تو بوی بر رفتیم،پسندیدیم. راه این در برود

ک))ه پی))دا ن))ه جف))ا، ی پوش))نده و عط))ا ی دهن))ده الهی! ای ک))وی پس قض))ا ب))ه بناه))ا ی چراینده ی پسندیده او کو؟ پسند

چرا؟ که و خ))وف از پیش عط))ا و حواست و آدم از پیش الهی! کار

آن او خالص)ه مبتالس)ت، دی)دن س)بب ب)ه آدمی ام)ا رجاست، اس))ت احوال آسیاء اگر رهاست، دیدن سبب از که است کس

بجاست. مشیت قطب وص))ال ب))اغ از و آمیخ))تی شناخت نور با یافت الهی! آتش

ب))ا ریخ))تی، بش))ر گ))رد بر فردانیت باران انگیختی قرب نسیم خ))ود دی))دار را ع))ارف ی دیده تا سوختی گل آب دوستی آتش

آموختی. هم))ه غ))ریبم، دل و جان به من و غریبند تن به الهی! همه

غریبم. حضر در من و غریبند سفر در از بیم))ار من و اس))ت طبیب از شفاء را بیماری الهی! هر

ه))ر نصیبم، بی من و اوست ی بهره قسمت ز هرکرا طبیبم،غریبم. و یار بی من و است غمگساری و یاری با ای شده دل

Page 22: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 22 خواجهانصاری

باش))م چ))ون بی))دار من و خ))واب در مردم))ان ش))ب هم))هباشم چون یار بی من و یار با کسی هر غنوده

ک�ی ک))وه دریاس))ت، ت))و فض))ل و اس))ت کوه الهی! عنایتت ت))و فض))ل و جpس))ت کی ت))و عنایت کاست؟ ک�ی دریا و فرسود

یکتاست. دوست که است یکی شادی پس خواست؟ وا کی سزاس))ت، صحبت را رهی نه و بهاست ترا دیدار� الهی! نه

س)وز و درد این پس پیداس)ت، جان در ای ذره مقصود از نه و جاس))ت، چن))د جه))ان در را بال ک))ه پیداست چراست؟ جهان در

خرماست. خار باین روزی اگر است سهم همه این همین ت))و لط))ف از و داریم چش))م همین ک))رم الهی! از

رد� ب))ه ایم آل))وده بس که را ما بیامرز داریم، گوش خ))ویش، ک))� پن))دار ب))ه مغ))روریم بس خ))ویش، وقت ب))ه ایم درمان))ده بس

ب))ه را م))ا گیر دست خویش، سزای در محبوسیم بس خویش،م به را ما بازخوان خویش، فضل ب))ه را م))ا ده ب))ار خویش، ک~ر~

خویش. احسانواماندگی. درد� از فریاد ب~ت~ری، روز� از آه

در م))ا، ج))ان در ت))و فوت بیم از که استاین سوز الهی! چهما. زمان بروز ببخشاید که نیست کسی عالم

گی))تی دو عزی))ز ح))یر، ز پر جانی و درد پر دارم الهی! دلی می))ان اوفتاده، خاک بر است جوهری تدبیر، چه را بیچاره این آن بس))ر دول))تی ص))احب آگاه، نا جوهر آن قیمت از عالم راه،

قیمت از کاله، و طب))ل بی یافت جاوید پادشاهی ناگاه، رسید وی ک))ه هم ج))وهر آن قیمت نکاس))ت، چ))یزی راه بر جوهر آناست؟ تابان کرا جوهر نور بجاست، بود

کی ب))ر به ابتداء برجاست، گله است معلوم عنایت که آنرا و کش))ت ک))ه مه))ر درخت خواست؟ که کار این آغاز از و کرد،

ب))د این لط))ف چن))دین ب))ا آراس))ت؟پس ک))ه دوس))تی س))رای ک))ه گفت و دی))د می خری))داریعیب روز چراس))ت؟ اندیش))یرواست.

م))ولی ت))و چون ماست، ی بهره تو از شادی الهی! اینهمه ت))ویی، ک))ه صفت آن به و کجاست دوست تو چون و کراست؟

نش))ان خ))ود این ک))ه گ))ویی می ت))ا و رواس))ت نه این جز تو از صبر برجاست، خلعت و پیغامست این فرداست، آیین� و است

خاست. چه و آرام روی چه را

Page 23: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 23نامه

دانمکرد خواهی برون سراپرده که روزی کرد خواهی زبون را زمانه که

یاربکرد خواهی فزون ازین جمال و زیب گرکرد خواهی چون که هاست حکم چه

و س))ر می))ان ت))و مهر و است زبان و دل میان تو الهی! یاد ای نه))ان، رس))تخیز و اس))ت ج))ان زن))دگانی� ت))و ی))افت� ج))ان،

خود که است روز تو یافت نادریافته یافت در و یافته ناجسته ب)ه ن)ه و پ)رداز ش)ادی ب)ه ن)ه ی)افت ت)را که او ناگاهان، برآید

اندهان. بس))وختم، جمله را آموخته و آموختم را آموختنی الهی! تا

را نیس))ت بین))دوختم، را اندوخت))ه و بران))داختم را انداخت))هبیفروختم. را هست تا بفروختم

ک�ی بگ)داختم ش))ادی آرزوی در بش))ناختم یگانگی الهی! تا ب))ود و واپرداختم عالیق از و بیانداختم؟ پیمانه گویم که باشد

درباختم. جمله خویش باغ دربپردازم قفس کین باشد کی

سازم آشیان الهی ک))ه گ))ویی می گ))اه و آی ف))رود ک))ه گ))ویی می الهی! گ))اه

بپرهیز! که گویی گاه و بیا که فرمایی گاه گریز، هرگ))ز رس))تاخیز؟ محض یا این؟ است قربت خدایا! نشان

تهدیدآمیز. ندیدم بشارت درگ))اه ب))ه آم))دم ی))ار، نیک و لطیف بردبار! ای مهربان� ای

خوار. خواهی و دار ناز به خواهی غم و درد ی من! مای))ه دل� این اس))ت حس))رت الهی! ک))ان�

من. تن� این است دس))ت ن))ه من؟ ی به))ره چ))را اینهمه که گفت الهی! نیازم

من. ی چاره معدن� رسدبه تا و گشت، جفا مهرها ی همه گشت، پیدا تو مهر الهی! تا

گشت. وفا جفاها ی همه گشت، پیدا تو بر ن))اارزانی نه و برگزیدی را ما تا بودیم ارزانی نه الهی! ما

برگزی))دی تا کردی ارزانی بخود بلکه گزیدی، غط به که بودیم جالل� خورش))ید� که روزی حبBذا دیدی، می که عیب بپوشیدی و

ی مشاهده از مشتاق که وقتی حبBذاکند. نظری بما تو ک))ه را بازی سازیم طعمه خود جان دهد، خبری را ما تو جمال

Page 24: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 24 خواجهانصاری

را محلی کنم نث))ار را خود دل� کند، پروازی تو طلب فضای دردهد. آوازی تو کوی سر بر که

مبارک است، درد همه کار این از بیچاره این الهی! نصیب از ک))ه آنکس اس))ت. بیچ))اره درخور سخت مرا درد این که باد ن))اجوانمرد نن))ازد درد ب))دین هرکه که حقا است، فرد درد این

است.دردی برگیرد قدم دلم زین که درد هر

برگیرد در بجای دگرش رسد چو کآتشگیرد سر از صحبت درد هر با زان

گیرد اندر سوخته بهعارفانی. دولت روز آشنایانی، ی دیده الهی! نور

کریما!غریبانی. جان انس و مریدانی دل لطیفا! چراغ قاصدانی. همت نهایت و محبانی ی سینه آسایش

واله))انی. ن))ه دهش))ت سبب و واجدانی نفس مهربانا! حاضر چنانک))ه و گف))تی خ))ود ک))ه آنی چنانی، گویم تا مانی چیزی به

آنی. گفتینهانی. امروز ها دیده از و عیانی را جوانمردان جانهای

من ی دیده وزتویی که عیانی بدین من دل اندرتویی که نهانی بدین خود صفات به خود توکردن نداند وصف ترا وصBاف

تویی که چنانی گ))اهی کیست، زارتر من از گویم نگرم بخود الهی! گاهی

طینت ب))ه ک))ه گاهی کیست؟ بزرگوارتر من از گویم نگرم بتورم، ع))الم به هرچه از من که گویم نظرم، افتد تو از چ))ون ب~ت))~

در خویش))تن ب))ه همی ع))رش از گ))ذرم، ان))در خویشتن صفتنگرم.

با یافت آتش� بودی، تو نبودم من اول که بدانم الهی! شاد انگیختی، تو قرب نسیم وصال باغ از آمیختی، تو شناخت نور�

گ))ل و آب دوستی آتش با ریختی، بشر گرد بر فردانیت بارانآموختی. خود بدیدار عارف ی دیده تا بسوختی

حس))رت از ک))ه ن))دانم دراز، دارم گریس))تنی سر الهی! در و اس))ت ی))تیم نص))یب حس))رت از گریس))تن ن))از، از ی))ا گ))ریم

قصه این بود چون گریستن ناز از ناز، ی بهره شمع گریستندراز. ایست

Page 25: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 25نامه

تشنگی چه این ک�ی؟ تا تشنگی مرا و روان تو الهی! جویپیاپی. بینم می ها قدح استو منحال هرگز بود ک�را تر نادره زین

زالل آب روان من پیش و تشنه ح))یران دلم پی))دا، چن))د و ش))وی نه))ان گیتی! چند دو عزیز

آن ب))ود ک�ی آخر تجلی و استتار این کی تا شیدا، جان و گشتجاودانی؟ تجلی

اثب))ات و مح))و نگذاشت، اشارت جای تو عزت الهی! جالل دس))ت در رهی هرچ))ه گش))ت گم ت))ا برداش))ت اض))افت راه تو

داشت. آخ))ر ت))ا کاس))ت می رهی زان� و ف))زود می ت))و الهی! زان�

است. بوده اول که ماند همان از پیشماست گل و آب نهاد� در همه محنت ماست. حاصل آن بود چه دل و گ�ل

گ))رفت، ب))ار س))نگ رس))ید، س))نگ ب))ه ت))و عنایت الهی! آب ک))ه درخ))تی گ))رفت، ب))ار و می))وه درخت رویانی))د درخت سنگ

آزادی، هم)ه ب)ویش انس، هم)ه طعمش ش)ادی، هم)ه ب)ارش می))وه رض))ا، ه))واء بر آن شاخ وفا، زمین در آن بیخ که درختی

لقا. و دیدار آن حاصل صفا، و معرفت آن ی هر تو کرم از است نصیب را مفلسی هر تو جود الهی! از

را کس))ی ه))ر ت))و رحمت س))عت از اس))ت طبی))بی را دردمندی قط)ره را نیازمن))دی ه))ر تو بر صواب بسیاری از ایست، بهره

از محب ه))ر دل در اس))ت، تاجی تو از مؤمن هر سر بر ایست ه))ر است، سروکاری تو با را ای شیفته هر است، سراجی تو

است. دیداری و شرابی روزی آخر را منتظری ت)و ب)ه خویش)تن ب)ه ن)ه آنک)ه به شادم؟ چه به الهی! دانی

نخواستم. من خواستی، الهی! توافتادم. ج))ز ت))و از م))را ک))ه ترس))م است؟ روزی بتر چه الهی! این

است. روزی نه حسرت می آنک)ه از جز سازم چه ارزم نه آنکه از لرزم، الهی! می

برخیزم. افتادگی این از تا سوزم گری))زم؟ کج))ا بودنی از و پرهیزم چون خود بخت الهی! از

گریزم؟ کجا هامون در و آمیزم چه را ناچاره و

Page 26: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 26 خواجهانصاری

غم و درد ی مای))ه من، دل این اس))ت حس))رت الهی! ک))ان� من ی به))ره چ))را همه این که گفت نیارم من، تن این است

من! ی چاره معدن به مرا رسد دست نه،تو دردنهانی این باشد تا مرا که جویم را دانی تو درمانم مه)))رت ش)))نیدنی، گفتنت ب)))ودنی، و هس)))ت و ب)))ود این

نعمت و دل والیت و دی))ده ن))ور ای دی))دنی، خ))ود و پیوس))تنی ن))ه زب))ان، ت))را ثن))ای نه مهربان، همیشه و شأنی عظیم جان، ب))رآر ج))ان، غ))ارت هم و دل ش))غل هم ای درمان، را تو یافت

ای قط))ره ج))ود اب))ر از و عی))ان افق� از بار یک شهود خورشیدباران! ما بر چند

خل))وت افزای انس گویان! و مناجات زبان� ی گشاینده ای ما تو یادکرد از جز رازداران، های نفس حاضر و ذاکران های

از ج))ز و نیست زاد را ما تو یاداشت از جز و نیست، همراه رانیست. رهنمای و دلیل تو به تو

ح))اجت ی))ک از ج))ز ک~ش کس))ی ح))اجت در کن خدایا! نظ))رنیست.

نفس))های ی فروزن))ده ص))ادقانی، دع))وی الهی! مع))نی از حاض))ری، ج))ان میان در چون غریبانی، دل� آرام� دوستانی،

ب))ه زب))انی، آیین و جانی زندگانی کجایی، که گویم می بیدلی ی س))ایه ب))ر را م))ا ک))ه ت))و ب))ر تو حق� به ترجمانی، خود از خود

رسانی. خود وصال به و بنشانی غرور ب))ه موق))وفم، تو خواست بر هستم که صفت هر الهی! به

دارم ج))ان ت))ا مع))روفم، ت))و بن))دگی ب))ه خوانند مرا که نام هر جاوی))د اویی زن))دگانی در تو که او ندارم، بر کوی این از رختاست. زنده

ج))ان، زن))دگانی دی))دارتو و است دل راحت� تو الهی! گفت�عیان. به جان و مهر به دل و نازد تو یاد به زبان

ور بی))داد، چ))ه و داد چه دیگران از کنی، فضل تو الهی! ارباد. چون دیگران فضل پس کنی عدل تو

اینس))ت عجب بیارای))د گی))تی دو دیدم تو از من الهی! آنچهنیاساید. می تو داد بیم� از من جان که

گش))ت حیران دلم که پیدا؟ چند و باشی؟ نهان الهی! چند تجلی� آن ب))ود ک�ی تجلی؟ و اس))تتار این ک�ی ش))یدا! ت))ا ج))ان و

جاودانی؟

Page 27: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 27نامه

ک))ه روزی آرزوی در بگ))داختم رانی؟ و خ))وانی الهی! چند وع))ده چ))ه این برگ))یری؟ و افک))نی ک�ی تا مانی، تو روز آن در

ب))رین را الل))ه! م))ا س))بحان دی))ری؟ این و درازی ب))دین اس))ت دل ب))ر ش))ادی از ای قط))ره که بود چه روزی نیاز، همه درگاه

بخت� ای آم))یزی؟ هم ب))ر آتش و آب می را ما کی تا ریزی؟ ما را خ))ود جس))تم رامی او روزگ))اری رس))تخیزی، دوس))ت از ما

ای ی))ابم، می را او ج))ویم می را خ))ود ک))ه اکن))ون ی))افتم، می چ))ه به جستن این حاضری چون یادگار، را انس و یاد را حجتکار؟

چ))ه دارم ک))ه گ))ویم می ور دی))ده با جویم می الهی! یافته جس))تجویم، این ی ش))یفته گ))ویم، چ))ه بینم می که جویم می

مرا هرکس از جدا و روز هر از پیش ای گفتگویم، این گرفتارپس. به مطرب هزار سور درین

رس))الت ب))ه کاش))تی، ه))دایت تخم ازلی عن))ایت الهی! ب))ه ب))ه خود نظر به پروردی، توفیق و معونت به و دادی آب انبیاء

آوردی. بر و ب))ازداری آن از قه))ر س))موم اکن))ون ک))ه خداون))دا! س))زد

کنی. مدد ابدی رعایت به را ازلی عنایت ی کشته ک)ه پوش))ش بس از دی))وم، ی قبضه در که گویم الهی! گاه

آن جنب در بش))ریت ی جمل))ه ک))ه تاب))د ن))وری ناگ))اه ب))از بینمبود. ناپدید

دل بالی این عیانس)))ت منتظ)))ر هن)))وز عین الهی! چ)))ونچیست؟ لذت چندین بالست همه طریق این چون چیست؟

ج))رم می))ان نیوشیدم می گاه و گفتم می تو از الهی! گاه هم)ه کش)یدم، آنچ))ه کش)یدم اندیش)یدم، می ت)و لطف و خود

شنیدم. قبول آوای چون گشت نوشدان ی خواهن))ده اس))ت، ی))افتنی ناخواس))ته الهی! آنچ))ه ب))�

آن جنب در س))ئوال اس))ت، برت))ر پ))اداش از آنچ))ه و کیس))تچیست؟

ص))واب دردم))را این مب))اد، بهی ک))ه م))را الهی! دردیس))تاست؟ حساب چه را کسی خرسند درد به دردمندی با است

زده درد ی بیچاره این برداشتم، که است این الهی! قصهاست؟ جواب چه را

ه))ا گ))ردن ش))نودند، ت))و بزرگواری وصف خداوندا! عابدان ت)و قه)ر بیم از ش)نیدند تو عالء وصف سلطانان کردند، بسته

Page 28: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 28 خواجهانصاری

امی))دها ش))نیدند ت))و رحمت ص))فت عاص))یان نهادن))د، گ))ردندربستند.

بنده کیست؟ زارتر من از گویم نگرم خود به الهی! گاهی و ک))وفتگی از تحق))یر زب))ان ب))ه نگ))رد خ))ود فع))ل ب))ه چ))ون

دو ب))اده پ))ر جگ))رم، آتش پر و دیده دو آب گوید: پر شکستگی رب))انی فض))ل و الهی لطف به چون سرم، خاک از پر و دستمگوید. آزادی نعمت و شادی زبان به نگرد،

به چوننکشد من ی غاشیه او که عرش کند چه کشم تو قضای و حکم ی غاشیه دل

شاخکنم تو حدیث چو لب از آیدم جان بوی Bکشم تو بالی چو دل از رویدم عز

چون است، قصاص دوستی ی کشته بر که دانستم چه مناست. خاص با ترا معاملت این بنگرستم

حس))رت از ک))ه ن))دانم دراز، دارم گریس))تنی سر الهی! در گریس))تن و اس))ت حس))رت از ی))تیم گریس))تن ن))از، از ی))ا گریم ای قص))ه این ب))ود؟ چ))ون گریس))تن ن))از از ن))از، ی بهره شمعدراز. است

روزبهی، امی))د ب))ر بسوختم تهی، دست دو با الهی! آمدمنهی؟ مرهم دل خسته این بر خود فضل از اگر بود چه

یافت� حقیقت از عبارت است زبان کار نه تو الهی! وصفاست؟ توان چه را دیدار و دل وصال صولت با است، بهتان تو

من بینایی ز است فزون تو حسن من دانایی ز است برون تو راز

افکنن))ده ای آشنایان، دلهای در پشیمانی غم� ی کارنده ای و گناهک)))اران ی پذیرن)))ده ای تائب)))ان، دله)))ای در س)))وز ی

ت))ا نی))افت راه کس و نی))اوردی باز تا نیامد باز کس معترفان، که دریاب نیست، دستگیر تو جز که گیر دست نگرفتی، دست

م))ا درد و نیست جواب تو جز را ما سئوال و نیست پناه تو جزنیست. راحت تو جز را ما غم این از و نیست دارو تو جز را

را ق))ومی تا گشتی پیدا لطف به را خود دوستان الهی! تو غرق دهشت دریای به را قومی کردی مستان انس شراب به

کردی. ب))از را رهی دادی، دور از نشان و شنوانیدی، نزدیک از ندا

عرض))ه را خ))ود پرده وراء از گشتی، نهان خود آنگه و خواندی آن ت)))ا ک)))ردی، جل)))وه را خ)))ود عظمت نش)))ان� ب)))ه و ک)))ردی

Page 29: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 29نامه

بی در را ایش))ان و ک))ردی گم دهش))ت وادی در را جوانمردانکردی. سرگردان طاقتی آن داور� ک))))ردی، بیچارگ))))ان آن ب))))ا ک))))ه چیس))))ت این

آن تویی! ودیت فریادجویان آن ی دادده و تویی نفیرخواهان آن دلی))ل و ت))ویی ش))دگان غ))رق آن دس))تگیر و تویی گشتگان

شده غرق آن و آید؟ راه با کجا گمشده آن تا تویی، گمشدگان قص))ه آن و بیاساید کی خسته جانهای آن و افتد، کران با کجا

کی را ایش))ان انتظ))ار ش))ب آن و آی))د ج))واب کی را نه))انی یآید. بامداد

کردی، تابان دوستان دلهای بر تجلی نور که آنی الهی! تو را دله))ا آن و کردی، روان ایشان سرهای در مهر های چشمه

پی))دایی ب))ه و پی))دا، آن در ت))و کردی، صفا محل و خود ی آیینهکردی. ناپیدا گیتی دو آن در خود

ج))ان س))رور و دوستان دل سور و آشنایان ی دیده نور ای تا غایبی نه جویند تا دوری نه تویی، و بودی تو همه نزدیکان،

یاوند. تو به جز ترا نه پرسند مایه می هرچه و بود پرده شمردم نشان می الهی! هرچه

من از من ی پرده این الهی! یکباربود. بیهوده دانستم کوش))ش دس))ت در مرا و وادار، من از من هستی عیب و بدار

بمگذار. کردگ))ار ای وادار، م))ا از م))ا زی))ان و میار در ما الهی! ک�رد�

ت)و آنچ)ه و دار، راس)ت م)ا بی س)اختی، م)ا بی آنچ)ه نیکوکارمسپار. ما به برتاوی

خ))ود، ی بن)ده از م)را بازرهان و خود، به الهی! راهمنمای ی))اد الهی خود، به نرسید کس که رسانم خود به رساننده، ای و اس))ت مل))ک تو شناخت است، سور تو مهر و است عیش تو

ن))ور، ت))و ق))رب و اس))ت روح روح ت))و محبت س))رور، ت))و یافت بی رس))تخیز ت))و ی))افت و اس))ت ج))ان با ی کشته تو ی جوینده

صور. ت))و یافت از جز نه است، شادی تو شناخت از جز الهی! به

هم ت))و ب))ه ی زن))ده و اس))ت مردگی تو بی زندگانی زندگانی،است. زندگانی هم و زنده

بی ج))ز دهن))د نش))ان چ))ه مس))ت از ی))افتنی، و یافت))ه ای را بیچاره این و است دوری از محنت را خلق همه خویشتنی؟

Page 30: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 30 خواجهانصاری

از را م))ا و اس))ت آب نای))افت از تش))نگی را هم))ه ن))زدیکی، ازسیرآبی.

نگنجد، در دیگر سه باشد، تن دو میان دوستی الهی! همهزار� ک))ار این گ))ر نگنجم، در من تویی، همه دوستی درین و س))~

ت))ویی، هم))ه اس))ت ت))و سزار ور کار، نه کار بدین مرا منست،کار؟ چه دعوی به را فضول من

من و ب))ودی م))را ت))و ک))ه روز آن من بازی))ابم کجا الهی! از دو ب))ه اگ))ر دودم، و آتش می))ان رس))م روز ب))دان باز تا نبودم، نب))ود� به دریابم را خود بود� ور پرسودم، یابم من روز آن گیتی

خشنودم. تو ی دارنده و هرکار ی سازنده و چیز هر ی داننده الهی! ای

نی))ازی، بی ت))و از را کس ن))ه و انبازی تو با را کس نه هرکس، بیداداست نه سازی، می لطف به و اندازی می حکمت به کار

بازی. نه و را کس ت))و ب))ر نه و علم، را بنده تو کار چرایی� به الهی! نه

ب))ه کس))ی از نه و ساختی، تو نواها و ساختی تو سزاها حکم،بس. و تویی همه تو، به تو از همه کس، به تو از نه تو،

را او گی))تی دو ک))ه دید ازل در ترا که بیند آنکس الهی! تراپسندید. نادیده که دید او ترا و ناپدید

من دل مان))د، یکی و بگذرانی))دی عقب))ه ه))زاران الهی! ب))رخواند. ترا که بس از ماند خجل

و دوس))تی با کردی آشنا تا بشستی، آب هزاران الهی! به خ))ود پس از ت))ا بش))وی من از م))را ک))ه آن مان))د شس))تنی ی))ک

مانی. تو و برخیزم ب))از چش))م ت))ا خویش؟ محنت بی روزی بینما الهی! هرگز

پیش. در نبینم را خود و کنم مبارک است، درد همه کار این از بیچاره این الهی! نصیب

ک))ه آنکس بیچ))اره اس))ت، درخ))ورد سخت درد ازین مرا که باد ن))اجوانمرد نن))ازد درد بدین هرکه که حقا است، فرد درد ازین

است. ادراک از و ب))یرونی اوه))ام اح))اطت از ک))ه آنی الهی! ت))و

کارس))از عی))ونی، مpدر�ک� نه ظpنونی، مpحاط� نه مصونی، عقول در و چ))را بی حکم در مح))زونی ه))ر رس))ان فرح و مفتون هر

لوءل))وء و س))رخ ی الله تو چونی، بی صفات در و چند بی ذات

Page 31: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 31نامه

مش)))تریان� ت)))و مجن)))ونی، لیلی� ت)))و مجن)))ونم من مکن)))ونی،چونی؟ بضاعت بی مشتریان با داری بابضاعت

پیداس))ت، عن))ایتت ن))ور دوس))تانت دل در ک))ه خداوندی ای م))ولی ت))و چ))ون شیداس))ت، و حیران وصالت آرزوی در جانها

و اس))ت نش))ان دادی هرچه کجاست؟ دوست تو چون کراست

جاست. بر خلعت و است پیغام یافتیم آنچه فرداست، آیین� خلعت اس))ت، ج))ان غ))ارت و دل بیق))راری الهی! نش))نت

است؟ چون که گویم چه جالل ی مشاهده در وصالدانمکرد خواهی برون پرده از سر که روزی که کرد خواهی زبون را زبانه

یاربکرد خواهی فزون ازین جمال و زیب گر کرد خواهی خون که جگرهاست چه

از ک))ه او اس))ت درد زوال بیم از درد، از من الهی! نالی))دناست. نامرد دوست مهر در بنالد دوست زخم

ب))ه زبانها، ی یادکرده و دلها ی یاداشته و جانها، یادگار� ای ق))ائم ای کن، ش))اد را ما لطفی بیاد� و کن یاد را ما خود فضل که است تو یاد پیش، خود یاد به یادکننده هر ز� و خویش بهیاد�

سزد؟ ترا که آید چه ترا رهی از ورنه رسد سزا به ترا خواس))ت� ب))ر ت))و ت))و، ی))اد ب))ه من و خ))ودی ی))اد� به الهی! تو

تو. نهاد� بر من و خودی بیچ))ارگی� در ن))اتوانم، را س))زات و ن))ادانم ت))و الهی! بقدر�

بود، چون منی چون زیانم، سر� بر بروز روز و سرگردانم خود چ))یز هیچ ب))ر ک))ه فغ))انم، ب))ه ت))اریکی در نگرس))تن از و چنانم من و م))انی تو که دارم روزی به چشم ندانم، ندانند ما هست�

ف))دای ج))ان بینم ور بینم، روز آن گ))ر کیست من چون نمانم،آنم.

در و پی))دا نه))انی در ای عی))ان، نادیده و یافته نادریافته ای ناگاه))ان، برآی))د خ))ود ک))ه اس))ت روز ت))و ی))افت نه))ان، پیدایی م))ا بر سر به اندوهان، به نه و پردازد شادی به نه تو ی یابنده

نتوان. عبارت آن از که کاری را و ت))و ی))افت� با همه شادی و تو، یاد� با همه الهی! زندگانی

تو. شناخت� درو که آنست جان دله))ای حاض))ر� ج))وانمردانی، ه))ای نفس الهی! موج))ود�

دورت از و آنی از برتر و دهند می نشان نزدیکت از ذاکرانی،

Page 32: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 32 خواجهانصاری

خ))ود� ی))ا ج))انی در ک)ه ن))دانم ج))انی، از نزدیک)تر و پندارند میآنی. تو باید می زندگی را جان جانی،

و پرستد، طمع و بیم به جوید، دلیل به را حق که الهی! او او و برگ))ردد، محنت روز دارد، دوست احسان به را حق که اوپندارد. یافته را نایافته جوید خویشتن به را حق که

نمی عب))ارت وج))ود ش))عاع از میداند بنور� ترا الهی! عارف کجا از پردازد، نمی باز نار از و سوزد می مهر آتش در تواند،

رسم روز آن باز تا نبودم، من و بودی مرا تو که آنروز بازیابمر ی))ابم را روز آن گیتی دو به ور دودم، و آتش میان س))ودم ب))~

خشنودم. خود نبود� به دریابم تو بود� ور حس))رت از ک))ه ن))دانم دراز، دارم گریس))تنی سر الهی! در

و اس))ت ی))تیم ی به))ره حس))رت از گریس))تن ن))از، از ی))ا گ))ریم

این ب))ود؟ چ))ون گریس))تن ن))از از ن))از، ی به))ره شمع گریستن�دراز. ایست قصه

پ))ردازم، ت))و به خود درد ی قصه تا ده مهربان! بارم یار اینازم. می آمیز بیم امید� در و زارم می تو درگاه بر و

دو ت))ا نگ))ر من در نظ))ر ی))ک پ))ردازم، تو با تا الهی! بپذیرم س))اخته چ))ه را رهی قدم� عزت� که پیدا نه اندازم، آب به گیتی

م، انواع� از باز جهانش از تا غیبی دهد قصدی اول را رهی ک~ر~د، گل و آب از تا قpربی دهد کششی پس برد، ف))رد چ))ون بازب~ر~شاید. را فرد وصال� آنگه شود آزادباید فردی همچون تو ی جوینده هر ز

باید دردی و علتکاندرکسی هیچ تو وصل به نرسد می زان

باید مردی تو های غم خور

از دهی نفس))ی م))را اگ))ر نازم چه حور و بهشت الهی! بهسازم. بهشتی نفس آن

در جانه))ا پیداس))ت، عن))ایت ن))ور دوس))تانت دل الهی! در و کراس))ت م))ولی تو چون شیداست، و حیران وصالت آرزوی آیین و نشانس))ت دادی هرچ))ه کجاس))ت، دوس))ت ت))و چ))ون

نش))انت برجاس))ت، خلعت و پیغامست یافتیم آنچه فرداست، ی مش))اهده در وص))ال خلعت جانس))ت، غ))ارت و دل بیقراری

است؟ چون که گویم چه جالل

Page 33: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 33نامه

دانمکرد خواهی برون پرده از سر که روزیکرد خواهی زبون را زمانه که

یاربکرد خواهی فزون ازین جمال زیب گرکرد خواهی خون که جگرهاست چه

ک))را تو تا که دارد آن کار خواهند، می ترا عالم الهی! همه او ت))و برگردد اگر که خواهی را او تو که کسی ناز به خواهی،

راهی. در را خط))ا، جز آید چه ضعیف از خواندی ضعیف را ما الهی! تو

خداون))دی ت))و جف))ا، جز آید چه جاهل از خواندی جاهل را ما وعطا. بخشیدن وفا و کرم از جز سزد چه لطیف و کریم

درد پ))ر دل این آخ))ر اس))ت، تقص))یر عم))ل در الهی! اگ))ر دل م�ه))ر این آخ))ر اس))ت ف))ترت خ))دمت در گ))ر و کجاس))ت و آب ور اس))ت آشکار تو فضل است تباه ما فعل ور بجاست،

بجاست. ازلی نور برسد تا بل برشد خاک و دل از بیشماست گل و آب نهاد در همه محنت

ماست حاصل آن بود چه گل نشتابی، عقوبت به و بینی ناسزا بنده از که آنی الهی! تو

و ت))وبت نگ))یری، ب))از وی از نعمت و ش))نوی می کف))ر بنده از ب))از را او خود خطاب و پیغام به و کنی می عرضه وی بر عفوکه: دهی می مغفرت ی وعده آید باز گر و خوانی می

سلف. ماقد لهم یغفر ینتهوا ان دوس))تان ب))ا ک))ه گ))ویم چ))ه چنینی، بدکردار دشمن با چونچونی؟ نیکوکار رأس بهش))ت ک)و کس))ی اس))ت م))زدور ک)ه دانستم چه من وص))ال لحظ))ه ی))ک آرزوی در ک))ه اوست عارف و است المال ت))را و اس))ت طری))ق ت))و وصال به حیرت که دانستم من است،است. غریق تو در که جوید بیش

خ))رمن من ی))ادم، هم))ه خ))ود من که کنم چون الهی! یادتنهادم. فراباد خویش نشان

دع))وی مع))نی یاری خود یافتن . در یادگاری و الهی! یادی دل آرام دوس)))تانی، ه)))ای نفس ی فروزن)))ده ص)))ادقانی،

ک))ه گ))ویم می بی))دلی از حاضری جان میان در چون غریبانی،آنی. تو باید، زندگی را جان کجایی؟

س))ایه در را که: ما تو بر تو حق به ترجمانی خود از خود بهرسانی. خود وصال عز به و نشانی غرور ی

Page 34: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 34 خواجهانصاری

آب انبی))اء رس))الت به کشتی هدی تخم ازلی عنایت الهی! به ب))ا به خود احسان و نظر به رویانیدی، توفیق و معونت به دادی،

ب))ازداری آن از قهر سموم که خواهم می در تو لطف از آوردی، ابدی عایت بر را ازلی عنایت ی کشته بجهانی، وی بر عدل باد و

ص)فت اینهم)ه وغن)ا، فق)ر وشادی، غم درمان، و درد کنی، مدد را او رس))ید، مقص))د به که مرد اما راه، منازل در است، سالکان

دل! نه و جان نه حال نه و وقت نه منزل نه است مقام نه ب))ه س))ازم می را زی))ارتی و ن))ازم می درد ب))ه را الهی! وقت

براندازم. هردو راحت و درد بگدازم درد این در چون آنکه امید راهی، س))ر ب))ر را قاص))دان پن))اهی، را مؤمن))ان الهی! ت))و

راهی، در را او بگری))زد اگ))ر خ))واهی، را او ت))و که کسی عزیزکرایی. خود ما از تا که آیا اورایی تو که را آنکس طوبی

این من ن))دارم ور ب))ویم نمی بوی که چون دارم الهی! گرگویم؟ که با حسرت

ک))ه او پس برمی))د، پ))اک او عق))ل دید نظر یک که الهی! اوبیارمید؟ چون دید ترا دل ی دیده به دائم

خواسته و گنج بی سرهنگانند، و سران تو الهی! دوستان ایش))انند، خ))ود جه))ان ت))وانگران و درویشانند بنام توانگرانند

زبانند. بی آن گفتن از و دارند دردها مفلس از لکن بدردم خویش سزای بد از که الهی! هرچند

شادم. تو نوازی ب))ه روز و ناتوانم ترا سزای و نادانم، تو قدر به الهی! من

زیانم. بر روز ب))ه خود درد ی قصه یا زارم تو درگاه بر که کیم الهی! من

بردارم. تو رخت وصل ازمن منزل در که کیم من تو عشق درمن گ�ل بر دمد گpلی

یکدم. حیرت در فروماندم کرم، به هادی و ب~ر به باری ای درین چ))ون آنک))ه امی))د به نازیم می درد به را الهی! وقت

براندازیم. هردو راحت و درد دردبگذاریم، آب انبیاء برسالت کشتی، هدی تخم ازلی عنایت الهی! به

لط)))ف نظ)))ر ب)))ه رویانی)))دی، توفی)))ق و مع)))ونت ب)))ه دادی،و~زانی ع))دل ب))اد که سزد اکنون پرورانیدی، قه))ر س))موم و ن))~

ک))نی، م))دد ابدی رعایت به را ازلی عنایت ی کشته و نجهانی تخم خویش چشم آب بر که باریدم اشک چندان وصل، برامید

Page 35: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 35نامه ور پس))ندیدم درد این دری))ابم، ازلی س))عادت در بکاریدم، درد

انگاریدم. دولت همه محنت آن آید تو بر روزی من ی دیده ت))و نظ))ر و اس))ت آیین م))را تو مهر و است دین مرا تو ذکر

ک))ه لطیف))ا! دانی اس))ت، این سخنم پسین است الیقین عیناست. چنین

ه))ر ت))و ک))رم از اس))ت نصیبی را مفلسی تو جود الهی! از را کس))ی ه))ر ت))و رحمت س))عت از اس))ت طبی))بی را دردمندی

است. تیری ب))ه خ))ود ناکس))ی از و دردم در خ))ود س))زای ب))د الهی! از

همه ساز درمان ایساز. درمان را دردم فغان، ای ش))وب از صفت عالی ای عیب از صفت پاک ای دردمندان

من. خدمت از نیاز بی ببخش))ای رحمتم بج))ای من من، حسابت از نقصان بی ای

بند. ازین مرا بگشای خویشم هوای بند اسیر من، بر ت)و ب)ه خویش)تن ب)ه ن)ه آنک)ه به شادم؟ چه به الهی! دانی

افتادم. دی))دم بالین بر دوست خواستم، من نه خواستی الهی! تو

برخاستم. خواب از چو م))ا ک))ه هرچن))د غف))اری، تو گنهکاریم، ما که الهی! هرچند

ستاری. تو زشتکاریم ک))ه س))زد ی))اری، بی و نظ))یر بی داری، تو فضل ملکا! گنج

درگذاری. ما جفاهای ذات در و همت))ایی بی احدیت در و یکتایی الهیت الهی! در

کبری))ایی، به متBحد بهایی، به متBصف جدایی، خلق از صفات و را دوست تا خدایی، را همه گدایی، هر پناه و بینوا هر ی مایه

کرایی.وندرننمایی من به روی منی چشم در دلمی، نگرایی من به هیچ

و دل از چونبینایی ای و دیده و دل و جان اینایی کنارم در دیده

و بس))وزند هم))ه ببینن))د، ع))ارف در ق))رب ن))ور مردمان اگر زب))ان میان در قرب علم بسوزد، بیند خود در قرب نور عارف

گ))ل و آب همراهی از و است تنگ راهی آن که نگنجد گوش و آدم و عالم نمود روی قرب که هرگه است، ننگ را قرب زبان

است؟ درنگ جای چه را

Page 36: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 36 خواجهانصاریکینچکار حرف بدین ترا تویی تو با تا عین

بیزار عالم ز و حیاتست خ))واهی دار عزی))ز خواهی وار، بنده آمدم درگاه الهی! به

خوار. نفس، ی))ک ت))و با کش کس آن عزیز فریادرس، مهربان ای

کس. آید پدید کی هرگز تو با بس، و تو همه ای کف))ایت ب))ه ن))ه و روزم ب))این خ))ود ب))ه ن))ه ک))ه الهی! دانی

من ک))رد از و آی))د؟ چه من از افروزم می هدایت شمع خویش ت))و، هدایت به من خدمت تو، توفیق به من طاعت گشاید، چه

ب))ه من ذک))ر ت))و، انع))ام ب))ه من شکر تو، رعایت به من ی توبه برچ))ه من نباش))د تو فضل گر ام؟ که من تویی همه تو، الهام

ام؟ ک))را ت))و تا که دارد آن کار خواهند می ترا عالم الهی! همه

او ت))و ز برگردد اگر که خواهی را او تو که کسی بناز خواهی،راهی. در را

ت))و صفت خرد کدام رسد، تو ستایش به زبان الهی! کدام ب))ه بن))ده ک))دام آی))د؟ براب))ر ت))و نیکوکاری با شکر کدام برباید،رسد؟ تو عبادت گزارد�

بی))نی که کردار هر بینی، معیوب بینی کرا هر ما الهی! از ن)ه ایس)تد، باز می بر باران نه اینهمه، با بینی، تقصیر با همه ب))ری، چن))دین به سخط به دشمن با چون میروید، کرم گل جز

چ))ه را محب))ان آیین و ان))دازه؟ چ))ه را پس))ندیدگان س))ود پس چ))ه را دوس))تان ش))ادی و ح))د، چ))ه را عارف))ان مق))ام پای))ان؟کران؟

بس))ر ط))اقت ن))ه اس))ت دردآمیز امروز ما سوز الهی! ایناست. گریز جای نه بردن

و آرام جای نه است، تیز چنین که است تیغ چه الهی! ایناست. پرهیز روی نه

آن بیم ام، چ))ه ب))ر ن))دانم من و چ))یزی ب))ر کس الهی! ه))رکیم. من که آید پدید کی که است

غم و درد ی مای))ه من، تن این اس))ت حس))رت الهی! ک))ان من ی به))ره چ))را همه کین گفت نیارم می من، دل این است

من. ی چاره معدن بر مرا رسد دست نه، در ن))اتوانم، ت))را س))زای و ن))ادانم، ت))و ق))در ب))ه الهی! من

م))نی چ))ون زی))انم، در روز به روز و سرگردانم خود بیچارگی

Page 37: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 37نامه

خ))ود که فغانم، به تاریکی در نگریستن از و چنانم، بود، چون م))انی تو که دارم روزی به چشم ندانم، اما هست چیز هیچ بر ب))ه ب))بینم ور ب))بینم روز آن گر کیست؟ من چون نمانم، من و

آنم. فدا جان ب))ر خ))ود ب))ود ب))ار یک تو است، تاوان من بر من الهی! بود

مصیبتتابان. من رود تو است، گران من بر من الهی! باران. من بر خود جود

عف))و ی پ))رده تو است، پنهان تو حلم زین من الهی! جرمگستران. من بر خود

زبانست، همه حالش است، خاموش محبت زبان الهی! ار ج))ای ب))ه را او دوس))ت ک))ه ش))اید کرد، دوستی سر در جان ور

چ))راغ روز به و آنست گرفتار که نبیند آب شده غرق جانست،جهانست. چراغ� خود که نیفروزند

و ده، ک))افران ب))ه اس))ت، نص))یب دنی))ا از مرا الهی! هرچه این در م))را ده، مؤمن))ان ب))ه اس))ت، نص))یب عقبی از مرا آنچه

بس. تو سالم و دیدار جهان آن در و بس تو نام و یاد جهان ت))ار از کم))تر ت))و ملکوت در که جویم، خویشتن الهی! مگر

گ))ویم؟ کی ت))ا بیهوده این من جویم، روز که باید چراغ مویم، خود بر جوینده ناشناخته و است محال یافتن هست نیست به

بس)ته اس)ت، گ)بری جس)تن یگ)انگی دوگانگی به است، وبال ان))د، هم هم))ه یکی ج))ز هرچه است، شومی را طلب در ماندهاند. کم نیست از دیگر و است یکی هست

نش))ناختم هرچ))ه و نب))ود، شناختم می الله! هرچه سبحان من به هرچه انداختم، آب به را پنداشته شناخت� آن من امروز

است قطع نه پس نبودم، کی گرفتم امروز بودم، من آن بود کوش))ش و دانش س))ود، نه و است زیان نه و است وصل نه و

را نابایس))ته و آمد نور را بایسته پیمود، حکم سبق آتش در مالی�ت زود، ن))ه و اس))ت دی))ر نه است، دور نه و نزدیک نه دود، ا~ز~بنیالود. حادث هیچ به حق

نای))افتن جوین))ده و اس))ت زن))دگانی جس))تن الهی! ی))افت یگانگی است، معانی این و آن میان که چندان و است زندانی

است. فانی است، باقی تو به نه هرچه و است، نشانی ترا در ک))ه س))ازم به))ا می ت))را ص))حبت خدمت به نه الهی! من

ب))ه کی خ))دمتم در دل ه))وای به من دارم، نگاه حرمت صحبتفرمانم.

Page 38: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 38 خواجهانصاری

گی)تی ک)ه دی)د ت)را وی و دی)د، ترا که بیند آنکس الهی! ترا ت))را آن از پس پس))ندید، نادی))ده ک)ه دی))د او ت))را و ناپدید را وی

ناپدی))د، درو دل و چش))م ک))ه دی))دار دی))د، خویشتن به کی ندیدری از غری))ق چش))م ببرید، درازنای و نیست دیدار p((ندی))د، آب پ ی هم))ه کی دی))د ترا او و دید؟ چه دید دیده یک به ترا که آنکس

دید. خود به ترا کی آمد باز او نگرستن وز ناپدید، دیدار در او خ))ود به دید، بایست تو به ترا ندید، و دید ترا که او مسکین

ک))ه اس))ت آن ب))تر دی))د، خ))ود ی به))ره ندی))د جس))ت آنچ دی))د دی))د، ت))را ک))ه ک))رد گم را خ))ود ع))ارف دیده، آنچه به راضیست

ببرید، درازنای و آنست دیدار خ))وردن دانم می ی))ا دانم، نمی دوا و دانم می الهی! درد

خ))وردن می))دانم ی))ا مس))ئله همه این گفت یارم نه توانم نمی ن))ه من؟ ی به))ره چ))را درد همه این گفت یارم نه توانم، نمی

ب))ه تاوان� بیم و درد شغل به من، ی چاره معدن به رسد دستتوان؟ چند نشستن ماتم

ج))ز تو از مرا ترسمکه روزیست، بتر چه الله! این سبحان زه))ر س))گالم، می دل ب))ه رفتن و روزیست! خفته نه حسرت

آنم ن))ه پندارم، می کی چنانم نه نالم، می درد از و خورم می س))زم کی آنم از و ارزم، ن))ه آنک))ه از لرزم می نمایم، می کی

ازین ت))ا س))وزم می آنک))ه ج))ز سازم؟ چه پس نیاویزم، جاویدبرخیزم. افتادگی

گریزم؟ کجا بودنی از و پرهیزم؟ چون خود بخت الهی! از شدگان غرقه چون گاه و بیزم خود سر بر خاک کی گویم گاه یا انگیزم آتش خود بر� از دانم؟ چه من آویزم، می چوب هر از ب)ر کی بخت چ)نین ب)ه من ب)ازم؟ می افسوس خود سزای بر ت))و بیم از و ان))دازم، می روز و ش))ب ب))ه خ))ود کارک تازم، که

چ))ون گ))زم، می خ))ود انگش))ت زی))ان از و گ))دازم می بود اندرنازم. می و نگرم تو با خود بی نیارم روز گنج که مانم؟ نومید

از و خوان))دم خ))ویش بخت وادی ه))ر از ک))ه بس الهی! از بازران))دم، خ))ود ش))مارک ک))ه هرچند بماندم، نایافتنی جستن

ماندم. موقوف تو بر ماندی تو مرا و بیش))م من اس))ت، راست می� من توبدرد شمار الهی! از

من ک))ارک ار و درویشم من است، داران مایه با تو حساب درخویشم. دست به نه من بندی من در

Page 39: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 39نامه

خاموش))ی ک~ش رهی آن اس))ت، بخش))ودن بجا الهی! چون آن راه باریکس))ت چون و دلیریست گستاخی و است بیگانگی

چ))ون و اس))ت گزی))دن بال کردن طلب و بریدن آرام ک~ش رهی رمی))دن خ))دمت از ندی))دن را خ))ود کش رهی آن راه باریکست

ب))ار گ))ران چ))ون و است آرمیدن خدای با دیدن را خود و است ش))کوی بدی))دن و اس))ت دع))وی نذیدن کش رهی آن راه است

و یکیس))ت م))راد کش رهی آن ک))ار اس))ت ک))ار چ))ه و اس))تتوان؟ چون آوردن روز چراغ به شکیست، دریافت در درد من دی)ری ب)این م)دت و اسیری از آه آسان را ناگاه من ت))ا گرفتن))د ب))ر بره))ا هم))ه بینم، چ))ون روش))نایی انتظ))ارکنند. آن جز انتظار این آخر از آه نشینم می منتظر در خ))ود از پنه))ان کنند، دشمنان با فریادرس! اینچنین ای

حک))ایت ب))ه و پن))دارم می کشف و بینم می حجاب میزارم، تو و پیم))ایم می ش))ادی ب))اد نس))یم نیم بر و آسایم می آن بیخبر

راه در خ))ود گ)ام در خ))ود عیب و ج))ویم، می دله)ا از خود خبر ب))ر ت))و محابای و گذارم، می باز وادی ی پنداره به و پویم می

می نهیب این پردازد کی تا و نگارم می خود و ها جنایت رویم پن))دارم هرچه از باری اکنون نگرم، ر~ ک))ه نفس ه))ر در و د�گ))~ بی کی دارم ط))اقت نه و بینم، هرچه به دریغم به بترم برزنم

ک)وه در کمند یا پرکنم، می تخم سنگ بر که گویی بنشینم، توافکنم. می

کی گفت ی))ارم نه ترم، واپس مراد از و ترم ناکس روز هر ترسم برآیم، زبان یک به دشمن با که باردهد دلم نه شایم ترا پیش� بن)دگی آب� و کن)دم تهی طب)ل� آواز� خودس)ر روزگار� کی

دم. آزادی روز� ب�ب~ر~ بدس))ت م))را درد� این ن))ه و نش))انی من علت از را کس ن))هجواب. عتاب از نه و صواب جواب نه و درمانی کسی

می پندارم نه هرچه و آید جز می سگالم می الهی! هرچهآید. خود من از مناقد و شداید را بد روز این مگر برآید،

ح))دیث، بر عینیه سفین و میگریست شعر بر الهی! خطبه 5ح))ثیث پیوس))ته باری))دی می من زبان� و جان بر آنچه بر من و

کی گ))ویم گاه که خبیث، زاد و است گران بار مرا باری اکنون ی))ونس ق))وم رس))تن که بازگویم دوست؟ دعات وی کی همانا

پرشتاب و سریع معنی به حثیث 5

Page 40: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 40 خواجهانصاری

را م))ولی خ))واه فری))اد ام))ا بود عتاب هرچه یونس دست از نه و ذاکر آواز همه دیگر و دوست جز نگذاشت دوستی خواست،

یادگار. ازو ذاکر رسم و یکی مذکور آش)نایی از و بهنگ)ام دی)دار� و اندازه به یاد� از الهی! فریاد

الهی و محبت از پیش ی))اد از و پیغ))ام بی دوس))تی و نشان بهیاد. در آمیختن

فراب))اد خ))ود نش))ان من ی))ادم هم))ه ک))ه کنم ی))اد الهی! چهدادم.

بخ))ود ترا هرکه و نتواند کس هیچ داند، که را تو الهی! جز و ج.ین))د، می ترا تو از تو به ترا ماند، فرو خود سزای بر جوید

آگ))اه و اس))ت گن))گ بینن))ده گوین))د، می ت))را ت))و از ت))و ب))ه تو باجویاست. ب~رکنده و است غرق دیده در بینا گویاست

کس))ی چه از نیست، تو ز جز که است حق که بر الهی! ترا نظ))اره، ی))ک ب))ر بمان))دم من یکیست، حقیقت و حق که نشان

فری))اد س))واره، ام نظاره میدان در یکباره، گشتم نظاره خودپنداره. از تو به

ش))غل هم))ه آگ))اهی ک))ه مگ))ذار، فرو آگاهی بر الهی! مراب~ن)د، دانش در� و است رهی ت)ا و اوس)ت در هم)ه دانش ک)ه ب�م~ ب))ه زه))د از ک))ه او و است سرد آهن و خشک جوی است بخود

ک))نز ص))وفی کن))ف در درم نیم و اس))ت محج))وب رازست، ثنااست.

ت))و علم از اندیش))م ب))ر ت))و ی))افت از که گفت االسالم شیخآویزم. غفلت در بترسم خود ی زهره بر گریزم

من ب))ر کنم ت))و قصد ار و کنی حیران بشناسم الهی! ارت هیچ ت))و، در م))انم در ک))نی، بیق))رار ب))ازگردم ار و کنی، تاوانکنی؟ چون که ندانم

ت))ا ب))ودی کی نایافته یافت؟ کجا اما یافت، یافت، ترا آنکه آنک))ه بی وای))افت ت))و کار تا دریافت تو ذات کس نه که یافت؟ راه از جس))ت ت))و ی))افت دری))افت آنک)ه دری))افت، را ت))و ی))افت�

ع~ف~ برتافت، حقیقت المطلوب. و الطالب ض~ جوین))ده بغ))ایت نه ب�ر~ست خود از یافتم، که: ترا گفت آنکه

فی الفناءالبق))اء دلیل و الفناء الوجود عالمۀ� هست نیست نه ت))و همت غ))ایت العالی))ق، اه))ل رس))م و االس))باب اه))ل س))ر

ی))افت وز برس))یدی دری))افت جست در یافت نه است دریافت که هر او... والله به مگر یابی او که توانی نه نچشیدی، بویی

Page 41: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 41نامه ک))اش خویش))تن، ن))ه و شناس))د ت))را ن))ه خویشتن، به جوید ترا

ای آرد، کج))ا از ن))دارد ور جوی))د، چ))را دارد ت))را رهی ار دانن))د کلی))ه ب))ه ح))ق ک))یی، از پیش یافت))ه ای و ک))وی از ن))ه جpس))ته

جوی))د می زو ب))وی و جز هرکه پس است منسوب واخویشتناست. محجوب م))ولی ب))ا است، رعونت وجود و است غفلت و سکون کی

است. حیلت چه صحبت در ب))ر ص))فوت آفت))اب تو تاوان من بر من که الهی! اکنون

نجاس))ت ب))ه نت))وان، برس))تن ش))رک از ش))رک به تاوان، من رس)تن خویش)تن از خویش)تن ب)ه و نت)وان، شستن نجاست جس))تن و فرم))ان، جس))تن ب))ه ک))ه اس))ت آن عجب نت))وان، و اس))ت گم یاوی))د جس))تن ب))ه هرک))ه جاویدان، است رمیدن ب))ه آنچ))ه ه))ر آن، در خیم))ه خ))ود آنک))ه ف))دای من ای گمان، خ))ود که چیزی جوید چون چشم آن، از مه طلب یاوند طلب غری)ق چش)م ج))ان، جس)تن� در دیدی جانور هرگز بآن، نبیند

از ع))اجز خورش))ید از چش))م آن، در ک))ه آب از بیند نمی آب یابن))ده یافت، کمان، از آید چه خصم دست در تیر که عیان،

ب))ه جوی))ان و اس))ت گم جس))تنی پس عی))ان، از ظ))اهرتر رانادریافته. تو یافت و یافته تو به ترا ای گمان،

ش))ادی ج))ای مرا یافتم ترا تا خواستم ترا من الهی! اگرچیست؟ ایذر خاک و آب ای مرا من بی بس از و است

حج))اب ب))ه بس اس))ت حج))اب حق از است حق جز هرچه اس))ت، ی))افت را دوستان تو هستی است فریب جستن حق

را هرچ))یز اس))ت ش))ناخت ک))ه هرج))ا توس))ت ی))افت� ی دیده الهی! از ت))و پس جوین))د، پس یابن))د را وی یاوند پس جویند خویش))ی به که نه بوی را جوینده و پیشی را یاونده جستن

والیت ت)و جس)تن و محروم، جوینده و است گم جستن پس نابین)))ا و روش)))ن روز معل)))وم، خ)))ود ت)))و و اس)))ت وقت

پویان. دور از و غرق هست میان در روزجویان، چ)ون بخ)ود یاب)د، خ)ود از گریختن به ترا رهی الهی! که

ق زبان� به قدBوس ای تو با و جوید؟ Bگوی))د؟ چ))ون سخن تفر توس))ت ب))ا خود تو به رسیدنی توان؟ کی رسیدن بتو تو بی و خفت))ه ج))وی ت))را و توس))ت با خود جاویدان، تا همیشه از

ه))ر نت))وان، گ))ریختن ت))و از ک))ه چیست جستن را وی روان، ی جوین))ده با آن، از نزدیکتری تو است جهان در که نزدیکی

Page 42: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 42 خواجهانصاری را پس و م))نزل پیش هرگ))ز نه))ان، نیس))تی وی از و خودی

دید؟ کی از هرگ))ز ش))نید؟ کی جس))تن پس و ی))افت پیش هرگ))ز

را وی م))ولی که آری! آنکس رسید؟ کی دوست به دوستی خ)ود از وی ی)افتم، ت)را ک)ه گفت آنکه گزید سروکار خود با

هرک))ه هس))ت، نیست به نه و جویند حاضر بغایت نه برست، مرا که بیفتد خود چشم از دید ترا هرکه و دید ترا یافت ترا نیس))ت ب))ه ش))تابم می بیه))وده عذابم در خود از حجابم مندریابم؟ چه من

پیش در ن))ه بس، و ت))ویی که جویم چیز چه به الهی! تراکس. تو ورای نه و چیز من

و هنگ))ام از است، تر فرومایه من از جویم می من آنچه از کم ت))و ملک))وت در گی))تی ک))ه است بیشتر تو یافت نشان

ت))و ی جوین))ده روی؟ چ))ه را جس))تن ابتداء به پس موی، یک پن))داره جس))تن هست نیست به است، همداستان بخویشتن

س))بب ن))ه و اس))ت هنگ))ام ن))ه ت))را ی))افت اس))ت، مس))تان ی ب))اقی جستن، طلب، بر است موقوف که است آن محجوب

ب))ه چیس))ت جستن ترا چیزی هر از پیش که است برکندگی طلب راه در مان))دن بس))ته اس))ت، گمی جس))تن دوگ))انگی

است. هم همه یکی جز هرچه است، شومی جوید موجود می آنکه نیست، دیگران و است یکی هست

و جس))تن پس اس))ت، معلوم جوینده از پیش حق است، گم را ی)افت پیداس)ت، ح))ق ک)ه ببری)د حج))اب برخاست جوینده

ف))رد ج))ز توحی))د ی دی))ده در ن))ه کی است، بس نشان یافتهاست. ک~س

ک))ه: ک))ردی را خ))ود دوس))تان کی چیس))ت؟ الهی! این را ایش)ان ندی)د ت)را ت)ا و ی)افت ت)را جست را ایشان هرکی

آنچه و شناخت کی اما شناخت، شناخت، ترا آنکه نشناخت، از ق))در ش))ناخت، ک))ه بودی تو کی هرچند نشناخت، نمودی

را او ت)و لط)ف ش)ناخت ت)را آنچ)ه پس پ)رداخت؟ ک)ه جاللفراساخت. و بزدود را او تو قرب و نواخت

خش))م وقت در ک)ه ش))ایی، را دوس))تی ک)ه الهی! ت))وییببخشایی.

Page 43: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 43نامه

ما بر خود شادی این و کن مدام ما بر خود الهی! نظری ب))ر رفتن وقت ب))ه کن، ن))ام خ))ود برداشته را ما و کن تمامکن. سالم ما جان

س))ینه خ))واب، در ب))اطنی ش))وریده داریم الهی! ظاهری س))ینه آتش� در گاه آب، پر داریم ای دیده آتش، بر داریم ای

المرج))ع الی))ه و غرق))اب، چش))م آب� در گ))اه و س))وزیم میالمأب.

هش))تم از آخ))ر ام، رم))ه ن))ه ت))و دوس))تان ب))ا الهی! اگ))رکمم. نه کهف اصحاب

ب))ا را رهی اس))ت ب))ار درگ))اه ب))رین را سگی الهی! چوناست. کار چه نومیدی

من گ))ر اس))ت، دیدار را سنگ و است، بار را الهی! سگاست. عار آیم سنگکم و سگ ز

وس))))اوس از دار، نگ))))اه آفت س))))ه از را الهی! بن))))دهنادانی. غرور از و نفسانی هوای از و شیطانی

خویش))یم، ح))اجت ب))ر م))ا و خویش))ی رحمت به الهی! تودرویشیم. ما و توانگری

از ک))ه ده ای دیده مرا نازم؟ چه حور و بهشت الهی! بهسازم. بهشتی نظری هر

آن ح))رمت ب))ه و خ))وانی ت))و ک))ه نام آن حرمت الهی! بهتوانی. می که دریاب چنانی تو که صفت

و م))انم برهن))ه بپوش))م، را خ))ویش که کوشم الهی! اگر بهره بی یابم، چیزی تو از خویش سعی به که کنم جهد اگر

خواندی نام کدام به تا آنچنانم، من کردی داغ کدام تا مانم،آنم. من

از و رنج))ور بخ))ود خ))ود از آزادم، نه و بندم در الهی! نه آتش ب))ر ک))ه گ))ویی ع))ذابم در خ))ود زندگانی از دلشادم، تو

آبم، ی تش))نه دریا میان در خوابم، نه و پیدا خورد نه کبابم،جوابم. رسد کی تا منتظرم حجابم، در خود از آنکه از

آی))د من از هرچ))ه اس))ت، چنین و خواندی الهی! ضعیفماست. این خورد در

خ))ود پیش در ک))ه مگذار چنانم، و خواندی الهی! ضعیفمبمانم.

ش))د، دامن آل))وده و دل خس))ته ک))رد، ج))رم الهی! بن))ده ش))د، من ب))ا معیوب))ان نص))یب ک))ه داد آواز ت))و گ))رم من))ادی�

Page 44: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 44 خواجهانصاری

ت))ا ش))د، ض))امن در ک))رم و فض))ل و گ))رفت س))بقت رحمتشد. ثامن را سبع آن سگی الجرم

جه))ان دو ه))ر از و خری))دیم آراس))تی م))ا ب))ر الهی! آنچهدریدیم. عافیت ی پرده و بریدیم را بال ی جامه و محبت

آنچ))ه ن))ه و دارم دانم آنچه نه سرگردانم، و الهی! عاجزدانم. دارم

نتوانستم، دانستم چون و ندانستم توانستم الهی! چونس))وخته. گ))اه ازو، غ))رقم در گ))اه آموخت))ه، ن))ا علم ازین آه

ک))ه بپ))ذیر ام))ا ن))دارد، پیچ و تاب و خم جز الهی! کار عیش و خبر تو کز آنجاست الهی! شغلندارد. هیچ الف

نواختننظر. تو کز آنجاست را خود الهی! ب))ر خشم است، راحت مرا بدیدن نواخت در اما است صفت

می))ان در عتاب اما است دوستان بر رشک و است بیگانگاناست.

زه))ره بر گریزم خود علم از براندیشم تو الهی! ازیافتآویزم. غفلت در بترسم خویش ی

عید، است، عطر تو نزدیک� به دار روزه دهن الهی! بویاست. فطر عید نه است صوم عید

دارد. نی))از و شکس))تگی ک))ار دارد، نم))از و روزه ن))ه ک))ار ایم ک))رده ب))د اگ))ر و مس))لمانیم مج))رمیم، الهی! اگر

نه بیامرزی اگر و آنیم سزای بسوزی را ما اگر و پشیمانیمآنیم. جای

بن))ده اگ))ر اس))ت، مطی))ع دل اس))ت مج))رم تن الهی! اگراست. شفیع تو کرم است، گناهکار

درگذار. ما از را جرم یا مگذار جرم فرا را الهی! ما ب))ه ب))د بخت ب))ا مگ))ر رنگم، ی))ک نه چرا تا الهی! رنجورم

ننگم. را دوزخیان گاه و فخر را بهشتیان گاه جنگم، از که ماند همان آخر کاست، من از و فزود آن الهی! از

راست. بود اول آرام تخم سس))ت، ش))د طاقت و رمید من از الهی! صبر

ست. بیقراری ک�شتم pر ی))افتم لطف نظر نخواستم، من خواستی تو الهی! صبر

برخاستم. خواب از چون ک))ار چ))ه دوزخ آتش ب))ه داش))تی، فراق آتش الهی! چون

داشتی؟

Page 45: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 45نامه

بشد: ت))ا ما از چیز سه هول بشناختیم چیز سه الهی! تا فرام)وش دوزخ تلخی بش)ناختیم، ت)و از دوری و فراق زهر تو قرب نزدیکی بهای تا شد، فراموش بهشت عیش تا شد،

شد. فراموش عرصات هول بشناختیم را ما اما بداری، را ما که صفت هر به نداریم الهی! باک

دار، خ))واهی هرگون))ه ب))ده توفی))ق خ))ود ط))اعت آوردن ب))ه ه))ر ب))ه م))را و ده خ))واهی هرچ))ه و ب))ده حالل از من روزی

میران. مسلمان ولیکن میران، خواهی که صفتی ت))و ی س))وخته از ن))ه و آید خون تو ی کشته از الهی! نه

ی س))وخته و اس))ت شاد کشتن به تو ی کشته که زیرا دود،خشنود. سوختن به تو

ت))ار از کمتر تو ملکوت در که جویم؟ چون ترا الهی! من چون و سر، بر تاج شاهیم نگریم تو در الهی! چونمویم.

سر. بر خاک و خاکیم نگریم، خود به آنچ)ه ن)ه و دانم دارم آنچ)ه ن)ه سرگردانم و الهی! عاجز

دارم. دانم ب))ه اگ))ر و مکن، مهج))ور رواست، کنی، بردار الهی! اگر

مکن. دور خود از رضاست، فرستی دوزخ دل این مس)))وز و را افروخت)))ه چ)))راغ این الهی! مکش

را. سوختهدراندازی. درویشان با براندازی را الهی! هرکهمپیچ. خود بر است این سخن هیچ، ما تو، الهی! همه

در ت))و کرم تا است تمام بدان امید کریمم، الهی! کفتیاست. حرام ناامیدی است میان

معص))یت از بازداش))تی، توفیق و فرمودی الهی! طاعت م))را آخ))ر آش))تی زود خشم دیر ای داشتی آن بر کردی منعبگذاشتی. فراق در

چنینم. که دانستی نهادی می را الهی! امانتآمد. بسر مهرها همه آمد اثر تو مهر از الهی! تا

خ))ویش قیمت از من چون خواهم ترا که کیم الهی! من دوس))ت و بی))دل است، پادشاهی یافتن دوست و دل آگاهم

و زه))ر هم))ه اس))ت نوش))ی گفت اس))ت، گم))راهی زیس))تننوش. همه است زهری خاموشی

پاک. وجود دفتر از او نام و شدی خاک عبدالله کاشکی

Page 46: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 46 خواجهانصاری

الهی! نیس))تی نیست، حاجت هیچ ترا آنکه حق الهی! به عطاس))ت دوست از بال غنیمت، مرا و است مصیبت را همه

خطاست. نالیدن بال از و که حقی تو بر مرا نه و زنهار گویم که ظالمی الهی! نه

را خود ی اندوخته این امیدوار، را ما داری کارتو بیار گویم ط))اعت آن شوما آرد، عذر به ترا که معصیت آن نیکا بردار،

آرد. عpجب به ترا که مهم))انم اگ))ر و ب))ردار حج))اب دوس))تانم، از الهی! اگ))ر

دار. نیکو را مهمان ف))را کش))ت عبدالله آنچه و ده، آب ک�شتی تو الهی! آنچه

آب در را پن))دار اکن))ون ش))ناختم، ت))را ک))ه پنداش))تم ده، آبانداختم.

گویم؟ چه ناظری جویم؟ چه الهی! حاضری بای))د دیگ))ر دوزخی گداخت خواهی را عبدالله الهی! اگر

او آس))ایش دیگر بهشتی نواخت خواهی اگر و را، او آالیشرا.

ک))رم ک))ه زی))را اس))ت زب))ون تو کرم جنب در الهی! گناه دیگری و روی در بال یک را عاشق است اکنون گناه و قدیم

است. قرین محنت و درد با دایم و است کمین در و بکن فرم))ودی و داش))تی، وی))ران مکن الهی! گف))تی

بگذاشتی. ک))ه را او گن))دم ک))رد، ب))دآموزی را آدم ابلیس الهی! اگر

کرد؟ روزی چ))ه را ناپاک)ان ک)رد باید استغفار را ناپاکان الهی! چون

کرد؟ شاید کارداشتی؟ چکار دوزخ آتش با داشتی، دوری الهی! آتش اگر است، دیدار را سنگ و است بار را سگ الهی! چون

نومی))دی با را عبدالله است، عار آیم کم سنگ و سگ ز مناست؟ کار چه

دراندازی. ماش با براندازی خواهی را الهی! هرکه و ت))اجم، گوین))دگان سر بر است گفتار به کار الهی! اگر

محتاجم. گفتن کلمه به است کردار به اگر و درویش))م من اس))ت داران مای))ه ب))ا حسنات الهی! اگر

پیشم. در من است مفلسان با اگر

Page 47: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 47نامه

آن)را و اس)ت روان جوی در آب خواهی تو که الهی! آنرااست. درمان چه نخواهی تو که

اگ))ر و اس))ت بوس))تان از اس))ت تلخ کاس))نی الهی! اگ))راست. دوستان از است مجرم عبدالله

مفلس ازین خ))واهی، ک))ه ک))نی آن هم))ه الهی! چ))ونخواهی؟ چه بیچاره

ب))ازوی ب))ه ن))ه تو دریافت ماست، آرزوی تو الهی! یافتماست.

نیکی هم))ه از خ))ود، از من و ترس))ند ت))و از الهی! هم))هبد. همه خویش از و ام دیده

چ))ه را رفت))ه قلم� اس))ت، ق)رآن اگرچ))ه الهی! التقنط)وا روی ب))ر اگ))ر و باشی مگسی پری هوا بر اگر است، درمان

باشی. کسی تا آر دست به دلی باشی، خسی روی آب از و است محال بوده از نبوده؟ از یا نالم بوده الهی! از

بیهوده. نابوده بگ))ذرد ع))رش از من، ی گ))ویی: بن))ده ب))ار یک الهی! اگر

من. ی خنده و برس))ر، ت))اج تاجدارانم، ی جمله از توا~م با الهی! چون

دیرخش))م برسر،ای خاک خاکسارانم، جمله از توا~م، بی اگربگذاشتی. مرا نومیدی در آخر آشتی، زود

است. کدام یpحبBونه و است، تمام الهی! یpحبBهم ای، ک))رده خ))ود دوس))تان ب))ا ک))ه اس))ت فض))ل الهی! چه

ایش))ان ی))افت ترا هرکه و یافت ترا شناخت را ایشان هرکه اس))ت، خ))ار عارف))ان پ))ای در بهش))ت ه))ای گ))ل شناخت، را

است؟ کار چه بهشتش با جست ترا که آنکسنیرزم. هیچ به مبادا که لرزم می بید الهی! همچون

از ک))ه ده نظ))ری م))را ن))ازم، چه حور و بهشت الهی! بهسازم. بهشتی نظری هر

آن ح))رمت ب))ه و خ))وانی ت))و ک))ه ن))ام آن ع))زت الهی! بهتوانی. می که مرا دریاب چنانی، تو که صفت

کم)))االت اس)))ت، لب ب)))ر دری)))ا ک)))ف ک)))ه الهی! چن)))اناست. شب نیم در تو سرمستان

نظ))ر و اس))ت س))یم و زر ب))ه فاس))قان نظ))ر الهی! اگ))ر بیچ))اره عبدالل))ه نظ))ر ام))ا اس))ت، بیم و خ))وف ب))ر صادقان

است. الرحیم الرحمن الله بسم حرف نوزده

Page 48: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 48 خواجهانصاری

: »د~ع~وتp عزت� الهی! به ومی دعوت� ن~ه))اراW« ک))ه و ل~یالW ق))~ تمام هرچه عصمتی ربانی، کالم بینات آیات صفات از را مادار. ارزانی تر

خ اس)ت، مان)ده پی)اده بس)اط ب)رین الهی! عبدالل)ه pب)ر ر دوانند. می او بر اسب آورد می هرکه

دیوبند از باشد مانده اجل مات� شاه که ساعت الهی! آنرود. می کج طاعت فرزین� که دار نگاه را او شیطان

ک))ار که ده جانی بازیم، جان تو کار در که ده الهی! دلی ده روحی بس))پریم، را دنی))ا که ده تقوایی سازیم، جهان آن نش))ود، باز ما بر آز در� که ده یقینی ب~رخوریم، دین ازین که

ک))ه ده دانایی نشود، باز ما حرص ی صعوه از تا ده قناعتی ک))ه گ))یر دس))ت نیف))تیم، چاه در تا ده بینایی نیفتیم، راه از

ک))ه دار آزرم ایم، ک))رده ب))د ک))ه درگ))ذار نداریم، آویز دست مگوی هیبت از نداریم، آن یاب� که مجوی طاعت ایم، آزرده

ش))ویم، اس))توار دین در ت))ا ده ت))وفیقی ن))داریم، آن تاب که پریش))ان ت))ا دار نگ))اه ش))ویم، ب))یزار دنی))ا از ت))ا ده عق))بی

ش)ریعت ت)ا بی)اموز نش)ویم، پش)یمان ت)ا دار ب)راه نش)ویم، ت))اریکی در ت))ا بنم))ای نمانیم، تاریکی در تا برافروز بدانیم،

ک))ه دری بگش))ای ننگ))ریم، کس روی در ت))ا بنم))ای نم))انیم،ندانند. دیگران که بساز تو دربگذریم،

ده، ره))ایی خ))ود از را هم))ه نتوانن))د، دیگران که بنواز تو دار، نگاه شیطان مکر از را همه ده، آشنایی خود از را همهدار. آگاه نفس ی فتنه از را همه

ک))ه ده دلی من، ک))ردار ب))ه منگ))ر و من کار الهی! بساز کن))د، رهنم))ون بهشت به که ده طاعتی کند، افزون طاعت و زرق درو ک))ه ده عملی نبود، هوا آتش او در که ده علمی

ک))ه ده بین))د. نفس))ی تو ربوبیت عزB که ده ای دیده نبود، ریا ازین ک))ه س))از ش))فا ت))و کن))د، گ))وش ت))و بن))دگی ی حلق))ه

مغل))والن ازین ک))ه ده گش))ادی ت))و نیای))د، ش))فایی معل))والن دار جم))ع س))امانیم، بی نی))ک که آر اصالح به نگشاید، کاری

پریشانیم. بس که بی اس))ت، چ))راغ و چش))م چ))ون بهش))ت چ))ه الهی! اگ))ر

و اس)ت نگ)اه ب)ه را بیگان)ه دوزخ اس)ت، داغ و درد تو دیدارنظرگاه. را عارفان و گذرگاه را آشنا

Page 49: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 49نامه

در اگ))ر و نیستم دار دعوی کنی دوزخ در مرا الهی! اگرنیستم. خریدار تو جمال بی کنی بهشت

ت))و ب))ا نفس))ی اگ))ر نن))ازم، قص))ور و ح))ور ب))ه الهی! منسازم. بهشت هزار آن از پردازم،

باید دیگر دوزخی گداخت، بخواهی را عبدالله الهی! اگر بای))د دیگ))ر بهش))تی ن))واخت، بخ))واهی اگ))ر و را، او آالیش

را. او آسایش در دل م))ذکور، سر در ذکر شد، ذکر سر در الهی! زبانم

عی))ان شد، عیان سر در جان نور، سر در مهر شد، مهر سر نازی))دن و چیس))ت به مزدور نازیدن که دور،پیداست بیان از

کیست؟ به عارف خ))ود ب))ه چ))ون و س))ر بر تاج و شاهیم نگریم تو به چون

بدتر. خاک از نگریم بالی به را ما و مکن نثار خجالت خاک ما تارک الهی! بر

مکن. گرفتار خود آرام تخم سس))ت، ش))د طاقت و رمید من از الهی! صبر

رست. بیقراری کشتمافتادم. بتو بخود نه خود به که شادم الهی! بدین

دود، ت))و ی س))وخته از و نیاید خون تو ی کشته الهی! از س)وختن ب)ه ت)و ی س)وخته و ش)اد کش)تن ب)ه ت)و ی کش)ته

آنچهخشنود. نیاید، کس سر بر آید، ما سر بر الهی! الهی!نیاید. پس باز آیدهرگز تو ی نظاره به که ای دیده و کن نام خود ی داشته بر را ما و کن مدام ما بر خود نظر

کن. سالم ما جان بر رفتن وقت به الهی!است. گردن حرز گویم نعمت از الهی! اگر

برهانم. بال از پس ناتوانم، که دانی می غنیمت. مرا و است مصیبت را همه الهی! نیستی

ب)ازی. ب)ازی ب)ه دری)افتم من درازی، ب)دین ی الهی! قص)ه الهی!بگداختم. فردا غم از بشناختم دی الهی! تا

از دس))ت و دل جس))تم می یافت))ه ک))ه خن))دم می روز آن بر می م))ردگی ب))ه نگریس))تم می نابین))ایی ب))ه بشستم، دانش

زیستم. زندگانی را دل و جان ای حاصل ناجسته و الهی! نادیده

ج))ز که بپذیر راهی، نیست پس از و خطر پیش از منزل، و

Page 50: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 50 خواجهانصاری

میپناهی. نیست توا~م دوستی بیم از لرزم الهی! نیرزم. جوی به آنکه

و ص)دق آفت)اب ت)اوان، اس)ت من ب)ر چون الهی! اکنون ب))ه و نتوان رستن شرک از شرک به که تابان من بر صفت

نتوان. شستن نجاست نجاست که حقی تو بر مرا نه و زنهار گویم که ظالمی الهی! نه

ستار. ای و کریم ای میدار.، همچنین بیار، گویم ج))دا غیب از ت))و ب))ودم، عیب من و ب))ودی غیب الهی! تو

شدم. جدا عیب از من و شدی پنداش))ت آن اکن))ون شناختم، ترا که پنداشتم الهی! می

انداختم. آب در را شناخت و کی ت))ا بیه))وده این م))ویم، از کم))تر تو ملکوت الهی! در

نه پیوستم، نه بریدم نه هستم، نه نیستم الهی! نهگویم؟ مس))تم،اکن))ون آن از ب))ودم ای لطیف))ه بس))تم، میان خود به

بر را حالج آنچه بود، عیان صولت از دستم، است سنگ زیربود. زبان سر

غمه))ا همه و است غرور تو یاد بی ها شادی الهی! همهاست. سرور تو یاد با

آب بی را ما امید باغ و مکن خراب ما توحید الهی! بنیادمکن.

ت)و در ک)ه گ)یر دس)تم هیچکس)م، ت)و بی که الهی! دانی خص))م از ن))ه تس))لیم، ب))اطن ب))ه دارم قبول ظاهر به رسم،

ب))ر ن))ه رد شریعت صاحب بر نه بیم، دشمن از نه دارم باک چ))را؟ گوی))د دل اگ))ر تأوی))ل، ج))ای نه تشبیه، گنج نه تنزیل، دهم جواب چرا؟ گوید خرد اگر و ام سرافکنده را امر گویم

ام. بنده من که آنی، ن))ه ای))نی نه جانی، را جان یا جانی که الهی! ندانم

مهربانی. و است عفو ما حاجت زندگانی، را جان ایتوانی. می برآوردن و دانی می و بینی الهی! می

گف))تی ک))ردم، بیداد خود تن بر و کردم برباد الهی! عمرنکردم. درمان و درماندم نکردم، فرمان و

زن))دان در ح))یرتم، ب))ه ت))و بی و حس))رتم و غم الهی! ب))امشیتم. ی بسته محنتم،

ک))ه ت))را بندگی الف کارستی آغازاین تو از نه الهی! اگراگریارستی. پسر خاستی، خدمت از نه کار الهی!

Page 51: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

مناجات 51نامه

مع))نی این ت))را وگرن))ه برخاس))تی کی ارنی مطلب عم))ران نشایس))تی،... را قوس))ین محمدمصطفی)ص( قاب بایستی ب))اقی دارد عن))ایت کار بتخانه، از ابراهیم و کعبه از بوجهل

را آذر اس))ت؟ آذر او پدر که زیان چه را ابراهیم بهانه، همه اس))ت ط))اعت در نور است؟ پسر را او ابراهیم که سود چه فس))ق باشد، خدایی عنایت که آنجا است، عنایت به کار اما س))جاده باش))د، کبری))ایی قه))ر که وانجا باشد، پارسایی آخر

باشد. کلیسیایی نشین ب))ا اگ))ر و اس))ت دیوان))ه ک))ه گویی سازم تو با الهی! اگر

است. بیگانه گویی درسازم خلق می بگری))ز، ک))ه ترس))انی می و بجوی که الهی! فرمایی

بپرهیز. گویی می و بخواه که نمایی خوان بر بودم، ترسیده خواندی، تو بودم، الهی! گریخته

عط))ای ب))ه بگ))یری م))را ترس))یدمکه می ابت))دا نش))اندی، ت))وخویش. عطای به بفریبی که ترسم می اکنون خویش،

الهی!انداختی، بازپس آخرم نواختیبه اولم الهی! به آخ))ر در چ))ون مکن، س))ار نگ)ون افراشتی خود که را علمی

بار که ندارم تنی مکن، شرمسار اول در کرد، خواهی عفو چش))می بک))ارد، دولت تخم ک))ه ندارم دستی بردارد، خدمت

آرد. فتنه هرزمان که دارمنهخواستی. که چنان پیراستی را الهی! ما الهی!

مهجور. نه رنجورم الهی! نهصبور. نه خرسندم جه))ان در ش))دم، ج))دا خالیق از شدم آشنا تو با الهی! تا

شدم. پیدا بودم نهان شدم، شیداشایس))تی. که زیستی چنان بنده بایستی، ترا الهی! اگر

کنی رها را او برافتد که خواهی کریما! هرکرااینافتد. در تو دوستان با تا با که است فضل چه الهی!

و یافت ترا شناخت هرکهایشانرا که ای کرده خود دوستانشناخت. را ایشان یافت ترا هرکه

آئین))ه در را آئین آئین، آین))ه دوس))تان و آئی))نی الهی! ت))ودید. نتوان

نومسلمانم. که دان امانم،همانا تو به تو با الهی! چون آب))روی نگر، می را خود نگری نمی را عبدالله الهی! اگر

بگ)ریخت ک)ردی، عرض)ه امانت مبر، دشمن پیش را عبدالله

Page 52: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

عبدالله 52 خواجهانصاری ی به))ره تجلی و من ی به))ره ام))انت ک))ه اس))ت چ))ون کوه،کوه؟

از ایس))تد ب))از ک))رم آب که مجوی من آزار و الهی! عیب نی))از بی معب))ود ک))ه زی))را است دراز دوستان ی قصه جوی،است.

منعم ای بهشتند، مزدور زاهدان زشتند، الهی! فاسقان فری))ادرس آب، و آتش از خلق))ان ی آفریننده ای و توBاب وخراب. دل و شوریده اسباب ی فتنه و حجاب ذلB از

حس))رت از دل در و داریم گ))رد خج))الت از رخ الهی! ب))ر گن))اه ب))ر اگ))ر داریم، زرد گن))اه ش))رم از روی و داریم درد

یم، Bیم. یگانگی بر مصر Bمقر ه))ای ج))ان ب))ر و مکار محبت تخم جز ما دلهای الهی! در

مبار. رحمت باران جز ما ق))رب در دل ک))ه دار پای و دستگیر را ما لطف الهی! به

بسیار. حجاب پیش در و انتظار در جان و است کرممگذار. ما به را ما و بردار راه از ها الهی! حجاب

ار. یا عزیز یا برحمتک Bغف

پایان

www.aghagol.blogfa.com

27/2/84تایپ: تاریخ