20
۱۸-۱۱-۲۰۱۳ Bahar ﺶ دوم۱۸-۱۱-۲۰۱۳ ن� و ن آ �د!! ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﻮ

!!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

Embed Size (px)

DESCRIPTION

 

Citation preview

Page 1: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

۱۸-۱۱-۲۰۱۳

Bahar

��ش دوم

۱۸-۱۱-۲۰۱۳

ی !! �ؤ�� ��د آن و �نن�ی ����

پندارنو

Page 2: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

2

: يادآوری ضروری، گردانندگان سايت »من و آن مرد مؤقر«در ختم بخش اول خاطرات سترجنرال نبی عظيمی تحت عنوان

عکس رفقاي شهيد را که در ،پندار از دوستان و رفقا احترامانه تقاضا نموده بود تا در صورت امکاندهند تا در بخش هاي بعدي ما قرارخاطرات محترم نبي عظيمي از آنها نام برده شده است، در اختيار

و ) محمد فاروق کرنزی( ليخا پوپل که برادرزدر اين راستا خواهر گرامی . ضميمه خاطرات نشر شودو در مورد آنان در به شهادت رسيده توسط جنايتکاران امينی) محمد محفوظ افندی پوپل( رش شوه

اختيار سايت قرار دادند که با ابراز سپاس نان را در آعکس های بخش نخست ذکری بعمل آمده است، پندارنو .عکس های شهدا پيوست با اين بخش نشر ميگردد ،فراوان از خواهر عزيز

شهيد محمد فاروق کرنزی

پندارنو

Page 3: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

3

شهيد محمد محفوظ افندی پوپل

دراين جانگاهی می اندازيم به برخی از پيام هايی که خواننده گان اين غم نامه به ارتباط برخی از رويداد

زيرا از ديد من اين کومنت ها ارزش تاريخی دارند و بايد به دست باد و باران . های تاريخی نوشته اندحبت از پژمرده ساختن يک گل آخر ص. سپرده نشده، بل در دل تاريخ حزين آن روز های سياه جا بگيرند

گل ها وگل . امين وامينی های جنايتکار و شرکای نابکار و معلوم الحال شان، باغ را ويران کرده اندنيست، هست ونيست باغ . درخت های گشن باغ را سربريده و آتش زده اند. بته ها را ازبيخ کشيده و سوختانده اند

بنابر اين رسالت من وتو و همه ما . آتش زده و خاکستر ساخته ند زنده گی و زنده گانی من و تو و مردم را

پندارنو

Page 4: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

4

اين است که آن چه را که تا کنون گفته نشده و از نظر ها پنهان مانده است، بدون هيچ محافظه کاری و يا :ترس و بيمی بگوييم، بنويسيم و برای يک کيفر خواست عظيم به حافظه تاريخ بسپاريم

زرهدار که از جمله پرچمداران متعهد و 15ياد دگروال محمد يوسف قوماندان لوای در اتباط به شهادت زندهمعتقد به آموزه های دبستان سياسی ببرک کارمل فقيد بود، کومنت ديگری از رفيق عمرهژير گرداننده برگه

د و انديشه وفرهنگ دريافت کردم که درآن تاريخ دقيق به شهادت رسيدن آن زنده ياد و دگرمن موالدارفيق هژير می . دگروال نادرايوبی از زبان دختر شهيد محمد يوسف بانو حيلمه جان يوسفی ذکر شده است

: نويسد من . يوسف شهيد از اقارب نزديک و پسر کاکای مادرم بود و من ايشان را ماما جان خطاب می کردم"...

ثور که در کوچه و پس 7پنجشنبه محصل سال دوم پوليتخنيک کابل بودم و از رويداد روز 1357درسال ساعت پنج عصر همان روز به غرض احوال گيری . کوچه های شهر کابل در جريان بود، کامالً آگاهی دارم

از خانمش پرسيدم . از وضعيت دگروال محمد يوسف جوينی به خانه شان واقع حصه دوم خيرخانه رفتم. ... ون کرده بود و از سالمتی خود اطمينان دادخانمش گفت يک ساعت قبل خودش تيلف... مامايم کجاست

ثور او را 8بل روز . بايد خدمت شما رفيق عظيمی به عرض برسانم که محمد يوسف را در آن شب نکشتندآزاد و به خانه برگشت و ما به شمول لطيف نورزاد، غوث الدين بيدار، سخی هامون، و انجنير سرور به

ن ړصبح جگ 9ساعت . ..." ثور را از زبان خودشان بازگو می کنم 7حادثه حاال جريان . ديدن شان رفتيم زرهدار که درغياب دگروال سرورنورستانی سرپرست آن قوا بود، برايم زنگ زد 4رفيع رييس ارکان قوای

ما بايد به خاطر جلوگيری از اين عمل دست به . رهبری را امروز بدون محاکمه اعدام خواهند کرد: و گفتچشم همه رفقا به شما . تعداد زياد رفقا آماده گی گرفته اند و شما هم آماده گی داشته باشيد. شويم اقدام

تا ساعت يک بعد از ظهر چندين بار بين . دوخته شده است و شما نقش خاص در رهايی رفقا خواهيد داشتو اضافه نمود که جنرال حوالی ساعت يک ونيم جگړن رفيع برايم زنگ زد . ما ارتباط تيلفونی وجود داشت

قادر هراتی رييس ارکان قوای هوايی در خواجه رواش کابل تحت نظارت قرار دارد و به خاطر رهايی او به من دو چين تانک غرض نجات وی به خواجه رواش فرستادم و شامگاه . کمک شما اشد ضرورت است

زنده است و شورای مؤقت نظامی که همان روز به بهانه اين که جلسه شورای نظامی است و نقش شما براشما عضوش هستيد، در نظر دارد تا شما را به صفت وزير دفاع تعيين کند، تشريف آوری شما همين اکنون

ازمن تقاضاکردند تا به خاطر .... به مقر راديو وتلويزيون رسيدم... ضروری است، من با يک چين تانک رفيع . به اتاقی رهنمايی شدم که به جز خودم کس ديگری نبودولی . امنيت رهبران سالح خود را تحويل دهم

و ديگران را فريب داده بودند که مبادا من جای شان را بگيرم و رفيع در اين توطئه فريب کارانه و به دام اگر من با اين قيام مخالفتی می کردم، اين قيام درآغازين حرکت اش . افتادنم دست داشت و بامن خيانت کرد

." ثور آزاد و به خانه برگشتم 8روز بعد جمعه ... می شدسرکوب به ( در ايمل ديگری رفيق هژير می نويسد که تاريخ دقيق گرفتاری دگروال يوسف خان، دگروال موالداد

و دگروال نادرايوبی و دگروال عمرخان مشهور به ) فکر من موالداد مرحوم رتبه دگرمنی داشت ـ عظيمی يعنی يک سال بعد از قيام 1358بانو حليمه يوسفی دختر بزرگ يوسف خان دوم ثور عمرسياه بنا به گفته

....درگفتگوی يی که با اين بانوی داغديده داشتم . بوده استدگروال موالداد و دگروال نادرايوبی به 1357ثور 2شام روز : " درمورد تاريخ گرفتاری پدرش چنين گفت

هشت شب يک تيم چند نفره به سرکرده گی جگتورن مجيد شيندندی، به حوالی ساعت . خانه ما دعوت بودند

پندارنو

Page 5: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

5

پدرم، موالداد و نادر ايوبی را باخود بردند و بنابر اظهارات بعضی از دوستان پدرم به . خانه ما هجوم آوردندهمان شب . دستور مستقيم حفيظ هللا امين توسط همين مجيد شيندندی به شکل بيرحمانه کشته شده است

ل عمر را از خانه اش ربودند ولی به وساطت برادرش خواجه محمد که يک افسر نظامی و خلقی بود دگروا ." از مرگ نجات يافت

من به منزل يکی از دوستانم به نام 2009هژير درادامه می نويسد که در ماه جون سال عمر رفيقتصادفاً . لزی دعوت داشتيمو در يکی از روزها در خانه محترم پوپ. صابرشکور در اتريش سفر داشتم

جنرال رفيع نيز تشريف داشت و اين گاليه يوسف شهيد را مکمل برای رفيع ياد آوری کردم و گفتم شما به همين طور خموش و ! از ديوار صدا آمد و از جنرال رفيع نی. گفته شهيد يوسف در حق شان خيانت کرديد

.مبهوت و صرف تکرار کرد که متأسفم***

يگری رفيق حيات نورستانی در مورد سخنان قادر ياد آور می شود که از جمله افسران گرفتار شده در پيام د: در روز نخست قيام اين افسران به جرم مسلمان بودن و به مسجد رفتن به امر امين به شهادت رسيدند

نورستانی و دگروال دين محمد خان نورستانی يکی از مشهور ترين هاکی بازان، دگروال محمد نبی خان . دگرمن جان گل خان نورستانی

*** خواستم چشم ديد خودم و : "...رفيق نورهللا پيلوت در يک کومنت ديگری بعد از تعارفات چنين نوشته اند

زرهدار بود و بنده که در آن 4گفتار پسر کاکايم محمد محفوظ را که درآن وقت قوماندان تولی تخنيک قوای پسر کاکايم گفت که در تولی من يک نفر خرد ضابط که . ليسه انصاری بودم بنويسمزمان متعلم صنف نهم

برادرزاده صديق عالميار بود، روزانه در پوليگون پلچرخی وظيفه داشت و وقتی که شب می شد، افرادی را در من می پرسيدم که چرا . و بعضی اوقات در تولی می آمد. که از محبس می آوردند، تير باران می کرد

اما من بسيار باعث شدم که چرا؟ او گفت . او برايم می گفت که بهتر است نپرسی. وظيفه ات غفلت می کنیکه از طرف شب در پوليگون نوکری می شوم و زمانی که انسان متوجه چهره اش می شد، چشمانش سرخ

ص ديگر به نام سردار و هم يک شخ. ... باآلخره بعد از جستجو فهميدم که وظيفه او کشتنن بود. می بودمحمد همسايه ما در فاميلی های اکادمی تخنيک بود، در آن زمان به صفت رييس اگسا مقرر شد که او هم از

نورهللا پروانی." جمله قاتلين مردم افغانستان است***

:"... رفيق مسعود حداد شاعر شيرين سرا در يکی از پيام هايش به ارتباط موضوع چنين می نويسدخواستم تا يادم نرود کامنت بنويسم که بر اساس شواهد عينی و اسناد تحريری غير قابل انکار در اين . کشتارها و به خصوص به شهادت رسانيدن خاندان سردار داوود، سليمان اليق غالم بچه سهم عمده دارد

اين افراد را صادر بايد جواب بدهد و از اين مگس هرخوان پرسان شود که چرا به جای قاضی حکم اعدام ".دا فرعون بايد ووژل شی" :می گويند حتی صدای شان ثبت است که به پشتو می گفت. نموده است

: در کومنت ديگری آقای امين متين بگراميان چنين می نويسند

ارجمند عظيمی، مورد کشتن طاهر بدخشی يکی از پيش کسوتان جنبش روشنفکری داد خواهانه و "...من نيز خواستم چشم ديد خود را . تره کی نوشتند -انه کشور توسط رژيم ترور واختناق امين آزادی خواه

پندارنو

Page 6: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

6

در مورد آن روز اسفناک که محمد طاهر بدخشی را از زندان به سوی کشتارگاه می بردند، با دوستان همان . تمبودم و هژده سال عمر داش) مدرسه (ناگفته نماند که من در آن ايام متعلم مکتب . شريک سازم

روزی که محمد طاهر بدخشی را از بالک دوم بنديخانه پلچرخی به سوی کشتار گاه می بردند، خوب به يکی از تورن های . ... پس از ظهر بود، ممکن است ساعت های چهار و يا پنج ديگر بود. يادم است

با داشتن يک ... فی بود لوگر بود و روی همرفته آدم شري) واليت(پوليس که قد بلندی داشت و از استان کاالی خود را جمع کند و آماده . پارچه کاغذ در دست صدا می زد که طاهر مشهور به بدخشی کجاست

چون روز بود همچنان يک تعداد فکر می کردند که نظر به داشتن وزن سياسی و شناخت . حرکت باشدکرده بود، ممکن است رها شود شخصی و جانبداری يی که در انشعاب اول در حزب از نورمحمد تره کی

و ديگران فکر می کردند ممکن است به بالک اول انتقال يابد ديگران هم فکر می کردند که ممکن است مگر از ميان همه اين حدس و گمان ها اگسا و کشتارگاه آن درست . جهت تحقيق بيشتر در اگسا ببرندش

چون که طاهر ... بدخشی را برايم نشان داده بودپيش از اين روز يکی از دوستان، محمد طاهر . تر بوداين آدم را : گفت. بدخشی در کوته قفلی های بالک دوم پلچرخی در بند بود و ما در طبقه سوم همان بالک

در همان . که می بينی طاهر بدخشی است، يکی از بنياد گذاران جمعيت ديموکراتيک خلق افغانستانداشتن قدميانه، چشمان نافذ و کالن که بسيار تند راه می رفت، چپن ساعت و همان لحظه طاهر بدخشی با

يادش . پخته يی دارای خط های گالبی و سياه برتن داشت از برابر ماگذشت و ديگر هرگز بر نگشت ." گرامی وروانش شاد باد

: رفيق شجاع الدين شجاع می نويسد

ت يادگارمانده از رفقای شهيد وگلگون کفن رفيق عظيمی يک خاطره جالب در ارتباط پخش شبنامه وحد"آن ها همصنفی برادر شهيدم دگروال نورالدين افسر لوای . هريک سيد حسين استالفی و رفيق عبدالستار

بعد از زندانی شدن برادرانم تعداد زياد رفقا مخفی شدند و تعدای هم . گارد ملی در ليسه استالف بودند 3در اصل با استفاده از سالح خود امينی ها عليه خود امينی ها استفاده می نظربه ظاهراً با امينی ها؛ اما

شبنامه وحدت . کردند که از جمله استاد منصور خان مرحوم هيچ وقت فراموش رفقای استالف نخواهد شددر يک چارت مقبول تحت عنوان وظايف اعضای حزب و سازمان های اجتماعی در دفاع از انقالب

ط رفقا هر يک سيد قصور جيحون و اختر محمد فرهود ديزاين و ترتيب شده بود و نام شکوهمند ثور توسچارت توسط توسط رفقای . مسؤول جريده هم نام مدير ليسه استالف محمد اسلم رنجبر نوشته شده بود

زنده ياد سيد حسين و ستار در صندوق جريده مکتب نصب شد و به مدت سه روز خود امينی ها عالقه ولی مدير تصادفی متوجه می شود که در ايام تفريح تعداد زياد متعلمين جريده را . آن را نداشتند خواندن

کسی لبخند می زند و کسی با خواندن جريده، عاجل از محل دوری می کند که توسط باند . مطالعه می کنندرجستجوی رفقا می به همين ترتيب وقتی مدير خودش متن را می خواند و با غضب د. امين گرفتار نشود

شود، مالزمی که کليد جريده را به رفقا داده بود، افشا می کند که ستار و سيد حسين به امر مدير مکتب گارد 3آن وقت رفقا مخفی شدند و بعد از تحول شش جدی به صفت افسر در لوای . جريده را نو کردند

ه آن افسران تماماً به واليات روان بعد از پلينوم هژد. خاص رياست جمهوری ايفای وظيفه می کردندمرحوم . درکابل شهيد شدند 1376در کند هار و برادرم درسال 1367ستار و سيد حسين در سال . شدند

استاد منصور آنوقت سرمعلم ابتدائيه بود با مهارت اعتماد امينی ها را کسب کرده بود و از اکثر پالن های

پندارنو

Page 7: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

7

و همين شبنامه رادر سر ميز مدير مکتب نيز گذاشته . می دادگرفتاری رفقا خبر می شد، عاجل اطالع !"روحش شاد ويادش گرامی باد . موصوف دوسال قبل جان به جان آفرين سپرد. بود

: رفيق محمد شعيب در پيام خانه خصوصی من اين پيام را فرستاده اند درمورد سروری

به ] حاکميت حزب وطن [دارم و در اواخر من شعيب نام. شايد مرا نشناسيد! سالم عظيمی صاحب"... حيث سکرتر دوم سفارت دهلی ايفای وظيفه می کردم و اگر به ياد شما باشد، همان شخصی هستم که

از نزدش گرفتم و تقريباً دو ماه با هم در مبارزه بوديم و یپاسپورت اسداهللا سروری را با تکتيک خاصمن اکنون در بستر مريضی قرار دارم و توان نوشتن . تنی شرکت کند -نگذاشتم که درکودتای گلب الدين

بسيار به مشکل می نويسم، ولی دولت سقوط کرد، سروری از محبس دهلی آزاد شد . اين داستان را ندارمدر جواب برايش گفتنم . د و گفت اگر پاسپورتش را به وی مسترد کنم تا بتواند سفر کندو به من تيلفون کر

اگر من اين عمل را انجام دهم در برابر پنج عضو فاميل خويش که توسط شما شهيد شده اند چه جواب خواهم داشت و درمقابل رفقای شهيد خود؟ فردای آن روز خواهر زاده سروری به معاون سفارت که

من . ری نام داشت، مراجعه کرده بود تا از من خواهش کند که پاسپورت سروری را واپس دهمناصدرجواب معاون گفتم که اين کار را نمی کنم و برخالف امروز در نظر دارم با اسناد ديگر سفارت

لت هند و دو. پاسپورت سروری، اين قاتل انقالب را به آتش بکشم و اين کار را کردم و تاکنون آرام هستم . مجبور شد که اسدهللا سروری را به افغانستان بفرستد و در آن جا تا اکنون درمحبس است

عظيمی صاحب سوال من در اين جاست که دراوايل تحول شش جدی چرا شهدای مردم افغانستان را که و دوم اين .چندان وقتی از آن ها نگذشته بود و می شد که شناسايی شوند، به اقارب شان تسليم نکردند

که اين جنايت کار و تاجايی که من درهندوستان با او آشنايی حاصل کردم، تکليف روانی داشت و در آن .وقت تمام اسناد جنايات او موجود بود و محترم کارمل صاحب به محکمۀ آن اقدام نکردند

*** ی من اند و هم دوست رفيق جنرال آصف الم رييس محاکمات پيشين قوای مسلح افغانستان هم رفيق حزب

من واو سال ها پيش در صحن حويلی کوچک ولی زيبای کوتی باغچه . نزديک و يار گرمابه و گلستانمدر محکمه نظامی جمهوری . ارگ جمهوری با هم آشنا شديم و دستان همديگر را با صميميت فشرديمرمن موالداد پهلو به پهلو می داوود خان هردو عضو بوديم و درپشت ميز محکمه، من و او و زنده ياد دگ

نشستيم و هرسه مان ديدگاه ها و آرای مشابه و گاه يک سان و مشترک درمورد قضايا و اشخاصی که جنرال آصف الم و دگروال سيدعثمان انديشه تحصيالت . مورد محاکمه قرار می گرفتند، می داشتيم

. بود و در کار خويش وارد و پروفيشنل رفيق الم تحصيل کرده ترکيه. دانشگاهی داشتند در رشته حقوقاين موضوع را رييس محکمه نظامی وقت زنده ياد دگرجنرال محمد فاروق که زمانی لوی درستيز اردوی شاهانه بود، می دانست و به همين سبب هميشه هنگامی که برای گرفتن امضای سردارمحمد داوود خان

نيز با خود می برد تا اگر پرسشی پيدا شود، وی پاسخ در پای فيصله های محکمه می رفت، رفيق الم را مانيز از الم می آموختيم؛ زيرا برای نخستين بار در زنده گی خويش به کار بسيار بسيار دشوار و . بدهد

اين آشنايی ما به گذشت ايام به يک دوستی . سرشار از مسؤوليت وجدانی و وظيفوی مواجه شده بوديمخوب می نوشت، خوب حرف می زد و هزار و . صف اهل قلم و شعر و ادب بودآ. بی آاليشانه تبديل شد

اگر ساعتی با تو می بود، نه از صحبتش سير می شدی و نه از . يک طنز و فکاهی در آستين داشت

پندارنو

Page 8: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

8

مهم خنده هايش بود، مهم اکت هايش بود، عينک هايش را که می کشيد و . فکاهی گفتن هايش دلتنگستار و ضيا مجيد می دانسيتم که باز هم کدام فکاهی يی يا ساخته است و يا به پاک می کرد، ديگر من و

در چنين مواقعی برای اين که آزارش بدهيم می گفتيم، کهنه است، کهنه است؛ اما او به . يادش آمده استبه زنده گی و زمان ما را بيشتر و بيشتر . قهقهه می خنديد و می گفت نو است، نو است به خدا نو است

در يک حوزه حزبی، و من شدم منشی شان که . افغانستان شديم. خ. عضو حزب د. هم نزديک ساخت !دلگيمشر: آصف جان به هزل برايم می گفت

ديدم، دو يا سه ماه از قيام خلقی ها می " مرد مؤقر"آخرين باری که آصف الم را پس از مالقات با آن

عصر نزديک آمده بود به منزل ما . بودم و او خبر شده بودمن برای اجرای کاری از غزنی آمده . گذشتما . آن روز ها، آوازه سفير شدن رفقای رهبری حزب در سطح کوچه و بازار پخش شده بود. درخيرخانه

. الم بسيار آزرده به نظر می رسيد. رفتيم در کوچه. مهمان داشتيم و نمی توانستيم درخانه صحبت کنيمپرسيدم چی گپ است، مگر کشتی . اشناخته يی در ديده گانش موج می زدنوعی تشويش و اضطراب ن

همين لحظه و همين جا نشانی که پس از رفتن رفقا به صوب ! هايت غرق شده اند؟ گفت، دلگيمشرماموريت های شان، امين يکه تاز ميدان می شود و تا تمام رفقای ما را سرکوب نکرده و ازبين نبرد،

فت تو چی می گويی ؟ رفقا چی پالن دارند؟ حيران مانده بودم که چه بگويم؟ گفتم گ. آرام نخواهد نشست. ما بايد هوشيار و گوش به زنگ باشيم. رفتن رفقا هم نهايی نشده است. هنوز دستوری نرسيده است

از مالقات با رفيق وکيل . نبايد هول وهراس در سيمای مان و در رفتار و کردارمان خوانده و ديده شودزيرا اين . رايش چيزی نگفتم و از آماده گی ذهنی يی که دشتم برای اجرای دساتير رفقا نيز حرفی نگفتمب

اگر چه آن روز بعد از رفتن الم وجداناً . يک راز سر به ُمهری بود که نبايد پيش از وقت افشا می شديش پيدا می شد که رفقا به ناراحت بودم که چرا اين موضوع را به وی نگفتم تا اندکی اطمينان خاطر برا

ساده گی نخواهند گذاشت که امين يکه تاز ميدان شود؛ ولی بعد ها که بردن بردن و کشتن کشتن شروع شد؛ از اين که به جز رفقای غزنی کس ديگری نمی دانست که در صورت رسيدن دستور چه خواهيم کرد،

.راضی بودم

آصف الم را همان طوری که خودش نوشته است، در يکی از روز های گرم تابستان از دفتر کارش به بعد وی . بهانه آن که وزير دفاع او را احضار کرده است، از رياست محاکمات به وزارت دفاع می خواهند

: را به اتاقی در نزديکی دفتر وزير می برند و در همان جا توقيف می کنندمجرد ورودم به اتاق، دو سرباز به کمين نشسته، برچه های سالح شان را به سويم نشانه رفته و به "...

بعد افسر مذکور با دونفر سرباز مسلح با يک وضع وقيح و حقارت بار، . امر تسليمی بال قيد و شرط دادندبه سوی تعمير سابقه تو گويی جنايتکاری را به اعدامگاه می برند، مرا با موتری دارای شيشه های سياه

وزارت دفاع ، جايی که شاخه يی از سازمان جهنمی اگسا، جا به جا گرديده بود، برده وبه اتاق ) قديمی ( ."تاريکی انداختند

الم با ادبيات بلند ولی با لحن حزينی در مورد آن اتاق سرد و نمناک و کثيف که تمام اثاثيه اش يک دراز

مجبور می شود باالی همان دراز چوکی دراز بکشد و به انديشه های . دچوکی چوبين است، حرف می زن

پندارنو

Page 9: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

9

فقر و مسکنت مردم زادگاهش به خاطرش می آيد، زنده گی فقيرانه . دور و دراز غم انگيزی فرو برودکريم، فضل الدين و ده ها وصدها هموطنش مانند فلم سينما از مقابل چشمانش می گذرد؛ و روزی به

ز پل باغ عمومی کابل از نزد جوانی، جريده يی را خريده بود که برتارک آن به خط يادش می آيد که ااست و باهمين يک جمله 1345سال ! به خاطر رنج های بيکران مردم افغانستان : برجسته نوشته بودند

هنوز غرق . مسير زنده گی سياسی او رقم می خورد و می شود عضو حزب ديموکراتيک خلق افغانستان افسر بلند قامتی وارد اتاق . افکار نابسامان و پرسش های فراوان است که دروازه اتاق باز می شود همين

در آن جا موتر جيپی . افسر وی را با خود به بيرون اتاق می برد. گرديده و رشته افکارش را می گسلدين کسی نيست به جز اين سرنش. موتر يک سرنشين ديگری هم دارد. الم به موتر می نشيند. ايستاده است

: موتر نزديک دروازه اگسا توقف می کند. توپچی مهتاب قلعه 88از دگرمن خليل هللا قوماندان لوای با اشاره سر به همديگر سالم . حينی که داخل دهليز گرديدم، هدايت هللا شهيد را نيز آورده بودند"...

ت جداگانه به شکنجه جاهای از قبل تعيين کرديم و دژخيمان و شکنجه گران مؤظف هر يک ما را به صوردر اتاق ميز و چوکی هايی مانده شده بود و تايپ تحريری . مرا نيز به اتاقی رهنمايی کردند. شده بردند

درشروع جوانی با سر و صورت مرتب و منظم که دندهء برقی در . ... روی يکی ازميز ها قرار داشتجالب و دلپذيری داشت؛ ولی چنان زشت و نازيبا عمل می کرد او سيمای . دست داشت، وارد اتاق گرديد

او بدون هيچ سوال و جوابی سرشانه های افسری را از شانه .. .. که با قامت مقبول وی هم آهنگی نداشتاو که متاعی را نسبت به کرامت انسانی من . هايم کشيده و گفت که حرمت اين نشان ها بايد حفظ گردد

من شنيده بودم که دنده برقی با ولتاژ باال درد و . داد، شروع کرد به شکنجه دادن مناهميت بيشتر می وانک را با بی اعتنايی و بدون هيچ حرفی تحمل کرده جبه همين سبب شکنجه اين ...عذاب شديدی ندارد

"...و چون صخره يی ايستاده و به چشمان شکنجه گرم با چهره غضب آلود می نگريستم

ه گر آصف الم را که نمی خواهد تا زبانش را بيرون آورده و ذايقه برق دنده برقی را جوانک شکنجامتحان کند، به باد دشنام گرفته و با همان دنده برقی به سر وصورتش می کوبد و زخم های عميقی بر

ديگری لختی بعد اين رفيق سرتا پاخونين و مالين من وتو را به اتاق . پيکر و چهره اش برجا می گذارددر دفتری که به جز يک ميز و چند تا چوکی و سيف حفظ اسناد اثاثيه ديگری . می برند و رهايش می کنند

رفيق ما روی درازچوکی چوبينی . يک پرده کثيفی هم است که برروی سيف های فلزی انداخته اند. نداردها که بوی خون را حس از يک سو خزنده ها و گزنده. شب جهنمی يی را پايانی نيست. دراز می کشد

کرده اند، به سراغش می آيند واز سوی ديگر جراحاتی که بر بدنش وارد کرده اند، خواب را ازچشمانش . ربوده اند

الم تمام روز را در همان دفتر و . روز ديگری آغاز می شود. اما آن شب ديجور سرانجام به آخر می رسد : يگری اغاز می شودشب د. باالی همان دراز چوکی به سر می برد

از . ... شب وحشت، شب حقارت، و شب شکنجه و به بازی گرفتن انسان های اسير دردام اگسا"... هرگوشه و از هر اتاقی فرياد مظلومی، ضجه و ناله دردمندی، حتی شيون خانمی که گويی بر گور پسر

چنان فرياد های دلخراش و شيون با استماع. ... جوان نامرادش با سوز درون می گريد، به هوا می پيچدهنوز . و ندبه های پرازدرد، بی حالی و خسته گی خود را فراموش کرده و اشکی ازديده گانم جاری گشت

پندارنو

Page 10: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

10

به حالت نورمال نيامده بودم که درب اتاق به شدت بازشد و دو مرد ناشناس که چهره های خشن و . رويم گذاشته و گفتند، بنويس عبوس داشتند وارد اتاق گرديه و کاغذ و قلمی را پيش

ـ چه بنويسم؟ ـ آن خطايی را که مرتکب شده ای؟

ـ کدام خطايی ؟ . بنويس. بنويس. ـ تو خود می دانی

. ...ـ شما سوال تان را بنويسيد تا جوابی ارايه بدارم "ـ شخص حاضر اسم و کنيه خود را بنويسيد وتصريح داريد که عضو کدام سازمان بوده ايد؟

اسدهللا سروری رييس اگسا، . آصف الم هنوز مصروف نوشتن است که سه تن ديگر وارد اتاق می شوندغالم جيالنی رييس لوژستيک وزارت دفاع و يک تن ديگر که يونيفورم قوای هوايی به تن داشته و رتبه

مستی سر از اين سه تن از بس الکهول خورده اند، مست والست هستند و از فرط. اش جگړن بوده است : پا نمی شناسند

آن يکی با قابلويی که در دست داشت، بر سرو صورتم با چنان ضربتی می کوبيدکه گويی خادمان "... توأم با اين قساوت چنان دشنام . فرعون برده يی را هنگام ساختن اهرام های مصر در عهد عتيق می زدند

وآن ديگری قابلوهای تيلفون ... آزرم اندر می شود و ناسزاگويی نثارمی گرديد که قلم از نوشتن آن بهتکه خون ) اسدهللا سروری(صحرايی را به انگشتان پاهايم و سومی يعنی همان شکم گنده قوی هيکل

سرانجام قول . آلودی را به دهنم بست تا فريادهای دردآلود ناشی از شکنجه طنين بيشتر نداشته باشدلتاژ بلند چنان طاقت فرسا و غير قابل تحمل بود که فکر می کردم سر مانياتو به چرخ آمد و عبور اين و

وقتی شکنجه را برای لحظه يی متوقف ساختند، لباس هايم از فرط عرق . وپايم با هم عوض می گردنداين شکنجه باربار تکرار می گرديد . چنان خيس گرديه بود که گويی در حوض آبی غوطه ور گرديده باشم

جواب اين ... آهسته پرسيدم از جان من چه می خواهيد ؟ . ... ی و کوما برايم دست دادتا حالت بی خود ..." اقرار و اعتراف به جنايتی که مرتکب می شدی و آن هم به حضور هيأت تحقيق خويش: بود

دژخيمان پس از شکنجه های وحشيانه و گفتن آن حرف ها قهقهه زنان خارج می شوند و رفيق عزيز من ا خون و خونچکان با لباس خيس و آغشته به خون و با حلق ودهان تشنه رها می کنند و می روند و تو ر

در وازه . سربازی از روی ترحم گيالس آبی به دستش می دهد.به سراغ قربانی ديگر و رفيق ديگر مان تشويش های حال ديگر . را قفل می کند و دوست ما را با يک دنيا پريشانی و اضطراب تنها رها می کند

از يک سو می داند که رهايی اش از چنگ اين آدم کش ها ناممکن است و . آصف الم، يکی دو تا نيستندخدايا چه . او به فکر نفقه خانواده خود است. از سوی ديگ می داند که معاش ماهوارش را قطع می کنند

سليم و مردانه گی های اورا به .به يادش می آيد" سليم "؟ ناگهان برادر فداکارش .بخورند، چه بپوشندياد می آورد، قوت قلبی پيدا می کند و مطمئن می شود که سليم نان خود و خانواده اش را با آن ها نصف

. خواهد کرد

نيمه . اما در رگ رگ و بند بند وجودش درد جانکاهی حس می کند. الم در همين افکار مستغرق استند و می گويند اعتراف کن و جانت را خالص؛ اما رفيق ما نمی داند های شب بار ديگر هيأت تحقيق می آي

چه گپ است؟ به کدام جرمی اعتراف کند؟ از هيأت تحقيق که انگار غير حزبی باشند، می پرسد چه

پندارنو

Page 11: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

11

الم خشمگين . بار ديگر به خدمتت خواهند رسيد! اگر ننويسی رفقا. می گويند بنويس حقيقت را. بنويسم : می شود ومی نويسد

من هميشه در هنگام وظيفه داری خويش درخدمت مردم خود بودم واز هيچ گونه تالش در اين مسير " خدمات شايسته و درخور ستايش خود را انجام ) ا . خ.د. ح( دريغ نورزيده ام ودر تحقق آرمان های حزبم

."نياندازيد و ديرنکنيداگر امر کشتن داريد به تأخير . داده و مرتکب هيچگونه اشتباهی نشده ام و فقط***

يک روز پيش دوست و رفيق روزان و شبان دشوارم جنرال صاحب آصف الم از من خواستند تا از پرداختن و آوردن حتی تکه های کوچکی از خاطرات شان هم پيش از چاپ کتاب يادمانده های شان خود

بودند تا ويراستاری کنم و از سوی اگرچه اين يادواره ها را مدت هاپيش برای من فرستاده. داری کنمديگر هم قصه های آن وحشت و دهشت را نه تنها از زبان شخص جنرال الم؛ بل از زبان بسياری از رفقا مانند رفيق حکيم و زنده ياد خليل هللا، رفيق سيد حسن رشاد، ستار خان و ديگران شنيده ام و می دانم که

رفيق نازنين خويش را لبيک گفته و از نوشتن ادامه خاطرات بر آنان چه گذشته است، باز هم خواهش اما برای اين که قصه ما ناتمام نماند از حافظه ام کمک خواسته چند . شان در اين برگه خود داری می کنم

.سطر ديگری به عنوان حسن ختام می نويسم و می گذرم

ب شکنجه، هرشب دشنام، هر ش. خوب ديگر آن شب و شش شب ديجور ديگر نيز سپری می گردنداگر اسدهللا . خون آشام ها گهگاهی عوض می شوند, شکنجه گرها، ميرغضب ها. هرشب توهين و تحقير

سروری و جيالنی سرخه مصروف برق دادن و زجر دادن هدايت هللا، خليل هللا و يا حکيم سروری و ميگساری های شبانه، ياد پس از) تلون ( ديگران اند، در عوض فيل اسدهللا امين، داوود ترون

لفون صحرايی باز هم همان تي: يک دور و تسلسل ديگر. هندوستان می کند و می آيند به سراغ الم صاحبدسته کوچکی که چرخ ها ومهره های توليد ( دبل اش با مانياتو و قولش ) سيم(عسکری با قابلوهايی

دست ها و پاها . همان کيبل های ضخيم و همان لت و کوب های پايان ناپذير) برق را به حرکت می آورد . زخمی و خون چکان و تن و بدن سراسر پاره پاره و شق شق از کيبل و کيبل کاری اين نابکاران

جنرال صاحب به نزد خود فيصله می کند که حتی اگر بميرد نام های رفقايی را که به زعم آنان سرانجام،

اما هر اتهامی که بر شخص خودش وارد می کنند، می . در اجرای يک کودتا نقش داشته اند، نمی گيردو جناب دژخيمان به آرزوی شان می رسند . همين و بس. بلی من کودتا می کردم: پس می نويسد. پذيرد

الم را می فرستند به زندان پلچرخی و دريکی از دخمه های تنگ و تاريک و سرد آن زندان پرت می کنند !و می روند درپی آزار، اذيت، شکنجه و کشتار پرچمی های ديگر و مردم سيه روزگار اين سرزمين

*** زنده ياد زرين ده ام، ازاز وقتی که بازنشسته ش. ديگرافسر متقاعدی هستم، به کمک عصا راه می روم

. هرگز نگفته است که آرد نيست، برنج نيست يا چای وبوره نيست. همسرم هيچ شکايتی نشنيده امکودکانم مانند هميشه می خورند و می پوشند و به نظر می رسد که همين که درآن اوضاع و احوال

ش يک ساله تقاعد را که گرفتم، اسد آمد پانزده هزار افغانی معا. کنار شان هستم، شادمان اند نابسامان درگفت از . رفت ، گرفت وقرآن گذاشته بودم یوتمام پول را که در رف خانه و درپهل. ، برادرم را می گويم

پندارنو

Page 12: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

12

افغانی را به 1250مبلغ اخير هرماه درست در روز سی ام ماه می آيد و حاال در. پيش تان خرج می شود. که مرا زحمت نمی دهند! خانه هردوی شان آباد! اش آبادخانه . دست همسرم می دهد و می رود

به هرحال زنده گی . گهگاهی برادرانم نيز به ديدن مان می آيند با يک پاکت کلچه و يا ميوه برای اطفال . می گذرد و تا هنوز گرسنه نمانده ايم

يث حست، مدتی به مسلکش توپچی ا. تواب جگتورن است و پسر کاکايم است. روزی تواب پيدا می شود

شده حاال که بريالی سفير. حاال درمهتاب قلعه خدمت می کند. ياور محمود بريالی اجرای وظيفه می کرد، بيشتر از پيش درخطر است و سايهء شمشير داموکلوس امين وامينی ها را باالی سرش حس می استشنگول و دست ودلباز ، نه د وشيک و شا. پرچمی است" پور"به اصطالح . است تواب بچه نازنينی. کند

آخر . ، باکتاب کيميای صنف نهم يا دهمکشمش سرخ آورده است يک يک ونيم سير. و يله خرجولخرج کتاب را می خواند و می خواند، بعد از همسرم می پرسد، . سايه يی نشسته ايم در. های ماه ثور است

ش را با چوبک هايش در تشت می اندازد و کشم. تشت کالن داريد ؟ مات و مبهوت به وی نگاه می کنمرا می پرسم چه گپ است؟ می گويد صدايت. بر می گردد روی تشت را می پوشاند و. ی باممی برد باال

! کشمشوف. رايت کشمشوف تيار می کنم، بنکش

نيمروز . صدای فيرهای اسلحه خفيف و ثقيل از شهر می آيد. از تواب خط و خبری نيست ،مدتی می گذردحويلی ما زنده گی می کند، صرف شب ها تلويزيون همسايه يی که در. راديو نداريم. تيلفون نداريم. است

ها از سرک عمومی رفت و آمد موتر. شوند فيرها زياد می. در بی خبری مطلق هستم. روشن می شودصدا از طرف ميدان هوايی می . گوشه يی می نشينم در ناگزير به بام خانه باال می شوم و ؛کاهش می يابند

زرين . هرچه بادا باد گفته باال می شوم. اگر باالی بام بتی ايستاده شوم شايد گستره ديدم بيشتر شود. آيداز ميدان هوايی خواجه . کی را بگويیمحمد را شفيع می آورد؛ ولی خدا و. غالمعال دارد که بيا پايين شو

صدای فير و انفجار مرمی های تانک . شعله های آتش ديده می شوند. خاک بلند شده است رواش دود و هدف و. چند تا هليکوپتر به هوا برخاسته در گردا گرد ميدان چرخ می زنند. را به خوبی تشخيص می دهمهمسايه ما که مستخدم است در بانک مرکزی، به خانه بر می گل پاچا. بندند يا هدف هايی را به رگبار می

. گليم ظالم جمع شد. آغا آغا، گليمش جمع شد: از همان روی حويلی با هيجان خاصی صدا می کند. گردد .دوربين کهنه يی در دست دارد و می ايد پهلويم می نشيند و دوربين را به من می دهد

به صورت ناگهانی بر. مردم تره خيل شورش کرده اند: گويد ؟ چرا برگشتی؟ میپرسم چه گپ است میچند تا افسر خلقی را کشته اند، چند تا طياره را هم آتش زده . ميدان هوايی خواجه رواش حمله کرده اند

دم آگل پاچا عجب . بانک را بسته کردند که چور نشود. شهر خبر با سرعت زيادی پخش شده است در. اند. صاحب هفت هشت فرزند قد ونيم قد است! من ، بديلاست فقير و مسکين. ستخوب و خوشباوری ا

خانمش چادرش را . فرزندانش هنوز درمکتب اند. فرزند بزرگش ده يازده ساله است و دختر و مکتب رودو فروند طياره جت محاربوی از بگرام . پشت اوالد هايش. به سر می اندازد و می دود به سوی کوچه

درست از می کنند و) شيرجه ( باالی ميدان خواجه رواش از ارتفاع بسيار پايين پيکه برخاسته اند،با غرش رعد آسای هواپيما، گرد بادی از . اوج می گيرند" شاخ برنتی"به سوی باالی سرما گذشته و

...زمين برمی خيزد و چادر شاه بی بی همسر گل پاچا را به هوا بلند می کند

پندارنو

Page 13: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

13

*** است و برنگشته ام به ادامه يادمانده هايم از دوران مخفی، بايد بگويم که ديشب عنايت هللا تا يادم نرفته

خوش سيما و شوخ و بذله گوی را که مدتی از ) خوش پوش(همو جوان قد بلند، شيک . را به خواب ديدمايی خدمت سوی قوای هوايی و مدافعه هوايی در تولی انضباط قول اردوی مرکز به حيث نماينده قوای هو

" خنجر وتلوار"باهم در همان تاالری که قصه اش را در. دوست همه ما بود. او دوست من بود. می کردهمين چند روز پيش بود که نامش . نوشته بودم، در ساعت های بيکاری به بازی پينگ پانگ می پرداختيم

رميدان والی بال ايستاده بود و ديشب نمی دانم در کجا ديدمش که با آن قدبلندش د. را فراموش کرده بودمآری عنايت هللا خان جگرن يکی از همان چهار افسر . چه بی مهابا و باشدت توپ می زد و شوت می کرد

تحصيلکرده درامريکا بود که در روز نخست قيام مسلحانه افسران خلقی از سوی امينی ها دستگير و ولی کسی نبود که از آن نامردها بپرسد . کا رفتنبه جرم امري. بدون هيچ پرسش و محاکمه يی کشته شدند

که مگر رهبران تان نورمحمد تره کی و حفيظ هللا امين نيز امريکا نرفته بودند؟ : ديگر چه بگويم ، به جز اين که با نيما همآواز شوم

الغرض اين مردم حق ناشناس بس بدی کردند بيرون از قياس هديه ها دادندم از درد و محن

راسر هديه جانسوز منزان س يادگاری ساختم با آه ودرد

نام آن رنگ پريده ، خون سرد***

ديگر طياره ها به النه های شان برگشته اند، دخترکان شاه بی . ساعت ها می گذرند، عصر نزديک است. صدای فير ماشيندارها و تانک ها ديگر به گوش نمی رسد. بی هم صحيح و سالمت به خانه برگشته اند

از سنگری که من و گل پاچا توسط يک بوجی پياز روی بام درست کرده ايم و در پناه آن خوابيده ايم، بلند گل پاچا را گفته بودم، بوجی را از ريگ های کنار چاه حويلی پرکن و با خود بياور، مگر او با . می شويم

را از پياز های روی بام که برای شتابی که برای ديدن پايان کار امين و امينی های نابکار داشت، بوجی حاال از . خشک شدن در آفتاب تيرماه هموار کرده بودند، به سرعت برق پر کرد و گذاشت در پيش رويم

يک سو جنگ مغلوبه شده و ديگر تمام اميد های گل پاچا با خاک يک سان شده است و از سوی ديگر و دست و رويی صفا دهم؛ اما گل پاچا رها کردنی می خواهم بروم پايين. بوی پياز ديوانه ام ساخته است

به همين . دلم نمی خواهد دلش را بشکنم. می گويد چند دقيقه ديگر هم بنشينيم، ببينيم پايان کار را. نيستهم نماز بخوان و هم يک سر و گوشی آب بده و خبر . برو مسجد. وقت نماز ديگر است. خاطر می گويم

حسرت ساده گی، . ا می رود و من حسرت قلب پاک و بی االيش او را می خورمگل پاچ. های تازه را بياور .صفا و عظمت روح بلندش را

اين گل پاچا اگرچه پياده دفتراست و به جز امضا کردن در جدول معاشات ماهوار، هرگز دستش قلم را بو

بی و با سرعت باد به بيسواد است؛ اما ضرب و تقسيم را به خو. نمی کند، آدم با شعور و حساسی استاز وقتی که نورمحمد تره کی به دستور شاگرد و فادارش . کمک ذهن فرهيخته و هوشمندش انجام می دهد

پندارنو

Page 14: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

14

درکوتی باغچه حرمسرای ارگ به وسيله بالشت خفه گرديد، گل پاچا هم شب و روز " روزی"توسط هرروز که يک حادثه يی درشهر ! برای سرنگونی امين شروع کرد به نيايش کردن به درگاه باری تعالی

از . کار وبار را رها می کند و برمی گردد به خانه. کابل رخ می دهد، گل پاچا هم، َمن َمن گوشت می گيردصبر می کنم ... سرنگون می شود. امروز ديگه چپه می شود! آغا، آغا: همان لخک دروازه صدا می کند

نمی خواهم دلخوشی اش را برهم . ه اش شادمانی داردقياف. تا به حويلی داخل شود و برسد به پيش مناما علت احترامش را به ... حتماً ان شاء هللا، ان شاء هللا: می گويم. و چهره اش را پرآژنگ ببينم . بزنم

تره کی را که . از مقر غزنی هم که نيست. يا شايد هم باشد. عضو حزب که نبايد باشد. تره کی نمی دانمپس اين اندوه تمام نشدنی به خاطر مرگ وی . جای ديگری نديده است دهء تلويزيون درهرگز به جز از پر

چشمانش تره کی را دوست داشتی؟ اشک در. برای چيست؟ يک روز دل را به دريا می زنم و می پرسمرد و آاگرچه به جز چند سير . ی، کالیډوډکور، : هميشه می گفت . دم بدی نبودآمی گويد، . حلقه می زند

ديگری از وی نديديم؛ اما آدم نيت به خيری یند افغانی معاش اضافی خيرچچند کيلو روغن کوپون و همان روز سالگره اش را . هميشه خنده می کرد، گپ های ساده می گفت، مزاح می کرد. معلوم می شد

قالبی ها اتن می دورش غمبر می زدند و ان دخترها در. بيچاره چقدر خوش بود. من هم شما هم ديديد ومی پرسم تو . ن ريختآ؟ وای وای آب دهن من و مادر اوالد ها با ديدن .چه کيکی جور کرده بودند. کردند

شاگردش . نی، به خاطر آن که مظلومانه کشته شد: به خاطر همين گپ ها دوستش داشتی؟ می گويد ن خلل ناپذير دارد و می پندارد که روز رستاخيز ايما گل پاچا به معاد و. کشتيش و خودش جايش را گرفت

ريسمان دار دراين دنيا امين جزايش را نبيند، حتما درآن دنيا جزايش را خواهد ديد و اگر امروز و . ويخته خواهد شدآبرگردنش

حالل . شد آه، کاش اين تواب پيدا می. اما هنوز سرم درد می کند از بوی پياز. سرو صورتم را صفا داده اموقتی که شمشيرداموکلس برگردن وی فرود آمد و اورا هم بردند زندان و اما از... ،اين آدمتمشکالت اس

هرچند فردا جلسه داريم و . نه روزش ش معلوم است وبَ اکنون پس از دوماه رهايش ساخته اند، نه شَ الغر . تم از زندان که رها شد، همان روز به ديدنش رف. می بينمش؛ اما دلم برايش تنگ شده است حتماً

از درد و محن وی گوش دادييم من به قصه های پر تا پاسی از شب نشستيم و. ورنگ پريده شده بوداستوار تر از هميشه مصمم تر و. گفت همه خوب هستند. ازوی درباره رفقای مشترک مان پرسيدم

ينده ازآرا نسبت به اميدواری شان . ، همچون پوالدشده اند آبديده. وری دارندآهمبسته گی رشک . هستندوی درباره از. احوال بيرون برای شان می رسد. تماس هستند با رفقای مخفی در. دست نداده اند

ما چون با ذبيح هللا زيارمل ا. می گويد، خوب بود و مشکلی نداشت. ستارخان دوست عزيزم می پرسم از ستار پرسيدم که تواب راست بعد ها. (وی حرف بزند گذار می کرد، کسی رغبتی نداشت که با گشت و

دلم برايش . هيچ کس سالمش را وعليک نمی گرفت. زيارمل کامالً تجريد شده بود. می گفت ؟ گفت بلی) به همين سبب نخواستم تا تنها باشد وعذاب بکشد . زيرا يک زمانی عضو رابط من وتو بود. سوخت

همراه با رحمت هللا همدرد .تره کی گرفته بودندآخرين ماه های زنده گی شاد روان تواب را امينی ها در روز ديگر همدرد را هم پيدا می کنم و هردو را بار ديگر در ...يک اتاق بزرگ باستيل پلچرخی بودند در

. حزب تنظيم می کنم یبخش زير زمينپنجاه تن می گويد در مسجد می گفتند که بيشتر از . خبر های مهمی دارد. يدآساعتی بعد گل پاچا می

حکومت . اثر بمباران طياره ها و چرخبال ها کشته شده و ده ها تن زخمی شده اند اهالی قريه تره خيل از

پندارنو

Page 15: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

15

زرهپوش را آتش اما مردم تره خيل هم چندين تانک و. چندين تن مجاهد تره خيلی را هم اسير گرفته است. کومت هم کشته شده اندحو عسکر چندين ضابط. نوی ميدان وارد کرده اندزده و خسارات زيادی به رَ

باالی مردم فير می کرد، تانکی نشسته و به گمانم نام يکی از آن ها که در. نام چند تای شان را هم گرفتندسيد حبيب ضابط من بود در قطعه . ه ازنهادم برمی آيدآبا شنيدن نام سيد حبيب . سيد حبيب بوده است

ستقيما از سوی امين به حزب دعوت شده و درهمان يک روز همو بود که م. انضباط شهری قوای مرکزچه کسی فکر می کرد . جوان شاد و سرشاری بود. آمده بود تا من را نيز خلقی بسازد عضو حزب شده و

نيمه اشک هايم هنوز در ...که روزی دست روزگار وی را وادار سازد تا به روی مردمش تير اندازی کندرا نيز با يک تلويزيون کوچک رنگه خود. با خانمش آمده. تواب را می شنوم راه اند که صدای خنده های

.پاکت چيزی نيست به جز کشمشوف پاکت بزرگ آورده، به گمان قوی در

رفقايی . می گويد شکر که زنده هستی. ازهمه جا، از آسمان تا ريسمان. با تواب، تا ديرگاه حرف می زنيممن هرروز . گر نظاميانی که در بيرون هستند، سخت به تشويش بودندکه درزندان بودند درمورد تو ودي

می گفتم ناممکن است که ترا امروز يا فردا دستگير نکنند و مانند هدايت شکنجه . انتظار آمدنت را داشتماما هوشت را بگير، تا ! سالم هستی اما حاال می بينم که معجزه يی اتفاق افتاده و تو صحيح و. ات ندهند

. رژيمش پابرجاست، همان شمشير داموکلوس باالی سر تو نيز می چرخد هنگامی که امين زنده است و . به تار مويی بسته بود همو که به گفته تو باالی سر من آويزان و

به هزل می گويم و بق بق می . زشير نمی ترسم حاال ديگر ا. می گويم، خير ببينی که حلق ما را تر کردیمی گويم خواب . بام يگان پينکی رفته و خواب های شيرين ديده ای به خيالم در می گويد،تواب . خنديم

اگر امروز گليمش . نی، بل برايت از سرنگونی هرچه زودتر اين رژيم خونخوار و خودکامه مژده می دهممِن الش و آخر مادامی که از گل پاچای پياده دفتر گرفته تا. چيده نشد، روز ديگر حتماً سرنگون می شود

لنگ برای براندازی اين رژيم دست دعا بلند می کنيم، پس روشن است که رژيم در قلب هيچ کسی جا ببين از وقتی که رفقای رهبری از کشور به بيرون فرستاده شدند . ندارد و روز تاروز تجريد شده می رود

شروع کردند، در اين کشور آرام و ازروزی که به اتهام کودتا بگير بگير و کشتن کشتن مردم بی گناه راقيام مردمان سلحشورهرات، پلخمری، بغالن، قيام مردم . آرام خيزش ها و قيام های مردمی هم شروع شد

مردم کراله که نعره هللا اکبر ) يک هزار ويک صد و هفتاد تن( نورستان و دره پيچ و کشتار دسته جمعی قيام چنداول کابل، قيام باالحصار . ينی ها به رگبار بسته شدندسر داده بودند به وسيله خلقی های عمدتاً ام

آيا روزی از خود پرسيده ای که اين مردم برای چی جان های . کابل و امروز هم شورش مردم تره خيل خود ها را فدا می کنند ؟

. ه قطعهامروز ده روز رخصتی ام پوره شده و مجبور شدم، بروم ب. تواب می گويد وهللا راست می گويیتو نيک می دانی که قطعات توپچی در اردو نسبت به . تاهم سر وگوشی آب دهم و هم وظيفه ام معلوم شود

سربازان و . زيرا مانند شما پياده ها بسيار دويدن دويدن ندارند . قطعات پياده دارای سطح اکمال بيشتر اندواضع مستور بر دشمن آتش می افسران توپچی چون در صف نخست جنگ نيستند و چون عمدتاً از م

کنند و تلفات و ضايعات شان کمتر است، بنابراين همه کوشش می کنند تا در قطعات توپچی تعيين بست فيصد بود و فرار 80به همين سبب سطح اکمال قطعه ما پيش از رفتن من به زندان در حدود . شوند

اما امروز که رفتم ، از آن جمع . اندک بود سربازان وافسران از خدمت نسبت به ساير قطعات اردو بسيار

پندارنو

Page 16: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

16

چند تا افسر و سرباز در نظام قراول بودند و در . و جوش سربازان و افسران در مهتاب قلعه خبری نبوداز سوی ديگر امينی ها ازآن جرت وفرت افتاده . ميدان های تعليم نيز قلت سرباز کامالً محسوس بود

. خوب شد که به خير رها شديد: همرايم دست داد و گفت . مرا پذيرفتقوماندان قطعه بال معطلی . بودند دعای سر رفيق امين را بکنيد که شعارهای مصؤونيت ،قانونيت وعدالت را اينک درعمل پياده کرده و

... شما و هزاران بيگناه ديگر را از زندان رها کرده اند

شاه بی بی همسر . ست، بر سر ميزغذا چيده استهمسرم نان شب را آماده کرده و آن چه در خانه داشته اخيرات کرده است به خاطر دخترکانش که زنده و سالم . گل پاچا بوالنی تندوری پخته با يک ديگ حلوا

بوی غذا . همسر تواب کباب مرغ پخته و آورده و زرين قابلی خوش بو و خوش رنگی پخته. برگشته اندبيا که از گرسنه گی نزديک است، ! ی گويم پرگويی را بس کنبه تواب م. از خود بی خودم ساخته است

از جاهای مان بر می خيزيم، می روم در اتاقی که آرزو و اميد به تلويزيون رنگه کاکا تواب . ضعف کنمدلم خون می . چنان با هيجان می نگرند که حتی پلک زدن را فراموش کرده اند چه رسد به غذا خوردن

دست های کوچک شان را دردست می گيرم، روی های مقبول شان را . نمی کشم اما آهی از جگر. شود به ميز غذا که می نگرم، بی اختيار مصراعی ازيک سروده . می بوسم و باهم می رويم به سوی ميز غذا

! خدايا سفرهء بی رنگ ما امشب چه رنگين است: معروف به يادم می آيد وزير لب می گويم

همسران من و تواب فلم پاکستانی يی را که در تلويزيون . زو و اميد خوابيده اندآر. دير وقت شب استبازيگران زن با آرايش غليظی . فلم به زبان پشتوی آن سوی سرحد تهيه شده است. گذاشته اند، می بينند

از سرخاب و سفيدآب و لب سرين های سرخ سرخ و پيراهن ها و تنبان های کيبی سرخ وسبز و بنفش در بازيگران مرد با پيراهن ها و تنبان های سفيد و دستارها و . لم ظاهر شده و ناز وکرشمه می فروشندف

واسکت ها و بروت های تاب داده و تفنگ ها و قطار وزنه ها و اسپ ها و يابو ها بدماشان فلم را تار همسر تواب فلم را با .ومار می کنند و سرانجام کامياب می شوند و می رسند به مراد دل و وصال معشوقه

ازدست اين فلم های پاکستانی و ديدن وقت و ناوقت چهره سرخ و: کراهت خاصی می نگرد و می گويدفلم را چه می کنيد که حاال اين پيراهن های پنجابی و تنبان های چين . ديوانه شده ايم) امين(بچه فلم سفيد

آن پوشيدن ود روز شده اند و ازسوی ديگربا، ازيک سو مرهای سرخ و سبز وآبی حريو چادر دارگيبی زيرا فکر می کنند که يا خانم کدام وزير يا قوماندان هستی و. ها و پوليس ها برايت احترام می کنندعسکر

وی همچنان حرف می زند که گل پاچا با راديوی . يا عضوی از اعضای خانواده بزرگان اين مملکت. بی بی سی است! آغا آغا: می گويد. به گوشش چسپانيده استراديو را . کوچکش داخل سالون می شود

درحادثه امروز که در : بی بی سی می گويد. هرسه باهم گوش ها را به راديو می چسپانيم. بی بی سیتن افسر و سرباز 50ميدان هوايی خواجه رواش رخ داد، چهار تانک، سه زرهپوش طعمه حريق شده و

بی بی سی می گويد، حادثه امروز نشان داد که توانايی های رژيم حفيظ هللا . زخمی شده اند خلقی کشته وامين روز تا روز کاهش می يابد و مجاهدين عرصه را بر نيروهای دولتی تنگ و تنگ تر ساخته می

.روند

پندارنو

Page 17: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

17

همسرش شب را درمنزل محقر ما به سر می رسانند و سحرگاهان زود می روند به سوی تواب ومن کاری ندارم جز خوابيدن و يا . اگر فراموشم نشده باشد، مکروريان کهنه 28در بالک پارتمان شان آ

مرد "گوشهء پيتو صفه حويلی و گوش به زنگ بودن که باز چه واقع خواهد شد و اين لم دادن درن يا کتاب خواندن و روز مرگی کرد تاريخ کشور مان ديگر چه گل هايی را به آب خواهد داد؟ و در "مؤقر

چنان می کوبند که تصور می . درهمين افکار غوطه می خورم که دروازه حويلی را به شدت می کوبند. کنم تبری را برداشته اند و کسی يا کسانی می خواهند آن دروازه قديمی و بزرگ را توته توته و پارچه

شاه بی بی را کسی می دود، همه می دوند به سوی دروازه و درهمان حيص وبيص صدای. پارچه کنند ...آمد، آمد: می شنوم که فرياد می زند و می گويد

، همه دست برماشه و همه لجام همه مسلح. شوند لختی بعد خيل سربازانی را می بينم که داخل حويلی می

افسر جوانی که يک جفت بروت چپايفی بر کناره های لبانش رسته است و يخن يونيفورم نظامی . گسيختهحرکت است و از رفتار و کردارش پيشاپيش اين ستون بی نظم در رآمده اش باز است دراش تا شکم ب

از همان . پيداست که همين لحظه پادشاه مطلق است و هرچه فرمان دهد، بی چون وچرا قابل اجرا استق صندو. لخک دروازه به سربازانش دستور می دهد، همه جا را بگرديد، بپاليد، اتاق به اتاق را ببينيد

، مفنگ، بم، سالح، مهمات، تفنگ. رسد ، کندو مندو و هرچيزی را که به نظر تان مشکوک میمندوق . ...بعد به سوی من می آيد... به بام هم باال شويد. تجهيزات بگيريد

سعی می کنم به . دلم از دلخانه کنده شده است، انگار. اما، من رنگم پريده، سفيد شده و دل در دلم نيست. خوب شد که تفنگ تيرايی را درچاه انداخته بودم. ، ننگرمرا گذاشته ام ديوار که تفنگچه تيرايی آن گوشه

يا بايد . ، ميل اين تفنگچه ماشيندار تيرايی را موريانه خورده استاش کرده بود و گفته بود تواب معاينه اما در. ن حويلی بزرگآه من انداخته بودمش درچا و. يا اين که آن را دور بيندازی ميلش تبديل شود و

برادر ضيا جان ) مرحوم(جان همان تفنگچه هسپانوی که کريم. چاک ديوار هنوز هم يک تفنگچه استاز خود می پرسم چه خواهد شد؟ اما حرف ها و . ورده بودآمجيد در خريطه ترکاری و ميوه گذاشته و

فه ام باز است که ترسم؟ هنوز درب مکاشمی . حاال ازشير نمی ترسم: قهقهه های دوشين به يادم می آيد به عصا چوبم که در. با نگاه سردی به سرتا پای من می نگرد. راضی نزديک می شودآن افسر از خود

تو کی هستی؟ : پرسد می. ، می نگرد و می ايستدکه دردست دار پيش رويم افتاده و به کتاب گشوده يینگاهش عوض می شود، اما لحن . ويم افسر متقاعد هستممی پرسد، چی کاره ای؟ می گ. نامم را می گويم

خانه . می پرسد، اين جا چی می کنی ؟ می گويم ، اين جا خانه ام است . انه اش عوض نمی شودخگستاازخشم به خود می پيچد، به يک خيز خود را به باالی . سگ ولگرد: ات است؟ چی می خوانی ؟ می گويم

تفنگش را دک می . گفتم سگ ولگرد: تو چی گفتی ؟ می گويم! ه شوايستاد: صفه می رساند و می گويد مرا گفتی؟: کند و می گويد

*** :داشت يادمسلحانه يامروز ق ينکه درنخست ،رفته يکاامر يگرافسر د يکآور شوم که ياد يد، بانرفته است يادم تا

یو. ارکان حرب بود يلوتن محمد معروف پړجگ يد،به شهادت رس و يردستگ یگناه يچها بدون ه یخلقو يرضم نو جوان روش يفانسان شر همدرس بودِ یک يوهو با من در مکتب ش یک يوهسهاک ش يهاز قر

پندارنو

Page 18: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

18

یداور يبکنم جناب نج یتصور م. نداشت یگناه يچه يکاکردن در امر يلبه جز از تحص بود و یپاکنهاد يزسحر فرزانه ن يمنس يقرف يا برگه هستند و ينا یگ يشهقلم به دست توانا که از جمله خواننده گان هم

است يدداشته باشند، ام يگناهمورد کشته شدن آن افسر ب در یباشد، و معلومات يناگر چن. را بشناسند یو يشيندفاع پ يرچه جنرال عبدالقادر وز است که اگر یگفتن. داشت ها را غنا ببخشند ياد ينبا نوشتن آن ا

به دستور او صورت گرفته است ؛ یو نه کشته شدن و يریت که نه دستگدر کتاب خاطراتش نوشته اسن خان جان مقبل قوماندان ړهم کشته شدن جگ و یري، هم دستگيندگو یهم زنده هستند که م یکسان یول

ارکانحرب يلوتو کشته شدن چهار افسر پ يریخواجه رواش و هم دستگ ینظام يداانکنک محافظ م . صورت گرفته است یوبه قومانده و یو یاز سو يدهد يکاامر

:پس از آن بازداشت و بدون محاکمه کشته شدند ياو ياهن روز شوم وسآدر يلذ افسران

و یشورو در يسيناکادم( يیو مدافعه هوا يیهوا یقوا یقوماندان عموم يلوتپ یمحمد موس دگرجنرالدگروال ارکانحرب محمد احسان ،يیهوا ومدافعه يیهوا یقوا يالتورنجنرال عبدالستار مرست ،)فرانسههللا يتعنا حربجگرن ارکان ،) یشورو هندوستان و در يالتتحص .ه .و م. ه. ق ندژيپ يرمد يلوتخان پ

دگرمن ، .ه. و م .ه .ق يکمر لوژستآ شاه يموردگروال ت ،.ه. و م يیهوا یقوا يهوترب يمتعل يرمد يلوتپقوماندان رادار، يزدگرمن ارکان حرب عبدالعز ،دافع هوا یقوماندان توپچ يوبیاارکانحرب محمد نادر

در یماستر علوم عسکر(غند بگرام ماندانقبالً قو يلوتپ یدگروال شاه ول ، يهدر ترک یعال يالتصحتو يکادرامر يالت، تحصيندندش يزيونقوماندان گارن يلوتمحمد خان پ يددگروال س ،)ارکانحرب ـ یشورودر يالتتحص يیمدافعه هوا يهوترب يمتعل يرمد يلوتالرحمن پ يببحدگرمن ارکانحرب ، تانهندوس

،يکادر امر يالتتحص يیوت قوماندان غند ترانسپورت هوايلپ یاکبر مقصودمحمد يددگرمن س ،هندوستان ينالد ياءجگرن ض، ) یدر شورو يالتصحت( يفمزارشر يمیقوماندان غند تعل يلوتپ يردگرمن محمد وز

جگتورن ،یو شورو يکادرامر يالتتحص يلوتپ ین عبدالکافړجگ، یو شورو يکادرامر يالتتحص يلوتپو يکادر امر يالتتحص يلوتجگتورن عبدهللا پ ،یشورو و يکاامر در صيالتتح ،يلوتغالم محمد پ

در يالتتحص يلوتپ يلدگرمن محمد وک، یدرشورو يالتتحص يلوتنظر پ یدگرمن خدا ،یشورو يیهوا یځفارغ پوهن( يیمدافعه هوا يهوترب يمتعل يريتعضو مد يلوتن سلطان محمد پړ، جگیشورو

.یدر شورو یعال يالتتحص يیهوا یقوا يرقل سرانجن تضین مرړجگ ،خواجه رواش : یداشت قبل يادبه يوستپ

افغانستان یجمهور یاردو يیومدافعه هوا يیهوا یقوا يشينافسر پ و هديورز يلوتپ ینورهللا پروان رفيق :نوشته اند ينروشنگرانه شان چن يامدرپاز آنان را یتعداد يد،از آنان کرده ا یذکر که شما يیهوا یافسران قوا ينجمله ا از... : "از تعارفات بعد

يردوستان تحر طور است که شما و ينهم يتواقع. دارم يیاز آن وطنپرستان آشنا یباتعداد شناسم و یم بود و یکه خود هم عمله پرواز ينشهاب الد يرکبه نام م ينام يتکارباند جنا ينيناز خا کیي. يدکرده ا

26-ان يارهط يستبه نام دگروال هاشم که راد يگرید الف بود و يدانکه آمر م يدسعبه نام محمد يگریدخان هم ازجمله افراد وابسته ينبه نام حس يیو قوماندان هوا. افسران دست داشتند يندر قتل ا يزبود، ن

پندارنو

Page 19: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

19

شاه حسن نطاق يموراحمد شاه حسن هنرمند و ت یبود که پسرانش به نام ها يتکارامينبه باند جناچطور امکان دارد که جنرال قادر ينا. باشند یم) نشرات دارد يکااز امر يزيونتلو ينا(خطاب يزيونتلو " .افراد وطنپرست دست نداشته باشد ينا ینابود در

يلکردهتحص يلوتن معروف پړو کشته شدن جگ یبه ارتباط گرفتار یداور يبجناب نج يزمعز دوست ينباند ام یاز سو يیو مدافع هوا يیهوا یدر قوا یمسلحانه افسران خلق يامکه در روز نخست ق يکادرامر

يدهرا پرس دثهآن حا یو چون یقبله گاه شان تلفون کرده و چند یو ازکانادا برا يدهکشته شد، زحمت کشغمبار آن سال يخافگندن به تار یشان در برابر حوادث وطن و روشن يتاند که جا دارد از احساس مسؤول

: نوشته اند يننامبرده درکومنت شان بعد از تعارفات چن. ييمها اظهار سپاس نما یدارا گرا و یمل تي، عالوه نمودند که موصوف شخصکرده ياد يکین معروف به نړپدرم از جگ" ..

ن معروف با درنظرداشت مشکالت ړهمچنان اضافه نمودند که جگ. بود يعیوس یمعلومات آفاقو يلخياسهاک، م یها يهلوگر به خصوص قر يایکارمندان دولت ساکن جنوب در يشترترانسپورت که ب

شهر کابل مسکن ربه بعد د یشمس یمواجه بودند، از اواخر دهه چهل هجر به آن يرهها و غ يیمموزا البته پدرم از. آمد یم یک يوهدر اواخر هفته به سهاک ش ينوالد يدنبه خاطر د یشده و فقط گاهگاه ينگز

ستد در یاطالع کاف ينام يتکارن محمد معروف توسط باند جناړجگ يدقتل شه يانو جر یچگونه گ ".کردم ینقل م ينجانداشت تا درا

***

؟ یچ... سگ -؟ یگفت ی؟ چیمراگفت: پرسد یم يگرافسر مذکور بار د

. ولگرد: يمگو یم ؟ یمعن یولگرد چ: پرسد می

. گرديالا يعنی يمگو یم . فهمد ی، ميمگو یکه م يرهلت! يرهسگ لت! دويسگ د يمگو ی؟ میچ: پرسد یم

: پرسد یو م يردگ یچشمانش را خون م. شود یاش پرآژنگ م يشانیروند و پ یته وباال م يشابرو ها ؟ يرهلت یمرا گفت

درس دافع . شق کرده ام انگار. يمتوانم بگو یهم نم" ین" ی، ولبگويم یدل آر یخواهد از ژرفا یدلم م يفهمعلم وظ. يمشده ا يستاده، به شکل درس ايمهست يمتعل يداندرم يدآ یم يادمپوهنتون به یتانک در حرب

رد يشنگرم که قرن ها پ یم یکهن يوارمن به د. دهند یهمه با دقت گوش م. کند یم يحدافع تانک را تشر: پرسد یم: يدآ یمن م يکنزد. شود یسخنان معلم ناگهان قطع م. دروازه ساخته اند يرکوه ش باالی

يفهوظدهن . يیانداخت به مقابل اهداف هوا: دهم یپاسخ م يدلحظه ترد يکمن بدون يست؟توپ دافع تانک چ

بردن اهداف ينازب: ويمگ یکه فکر کنم م ين؟ بدون ایگفت یپرسد چ یم. ماند یباز م يرتح استاد از ی؛ ولرود که به صورت من بکوبد یدستش باال م. سوزد یمعلم از فرط خشم م يگرحاال د. دشمن يیهوا

بدر ياحالت رو از يگرحاال د يست؟توپ دافع تانک چ يفهوظ. پرسد یم يگردبار و يردگ یجلو خود را م

پندارنو

Page 20: !!بخش دوم من و آن مورد مؤقر

http://pendar.forums1.net !! �ن و آن ��د �ؤ�� ن�ی ����ی

20

اما . دشمن است یانداختن تانک ها ازکار وبردن ينب تانک از دافع يننخست يفهدانم که وظ یو م شده اماستاد . دشمن يیانداخت به مقابل اهداف هوا: يمگو یسبب م ينبه هم. شده است يرد يگر، دکنم یتصور م

به : يدگو یدهد و م یپوهنتون را نشان م یحرب یاسطبل اسپ ها بعد. کنم یپروت م! پروت: يدگو یم يترا به گوش ها يتدستها يدگو یم. يستدور ن يادز سطبلا. کنم یزحف م.! استقامت اسطبل زحف کن

! دوست یپا" يدگو یمعلم م. شود ینواخته م يحتفر يپورش. ياب هشت مراتبه برو و. زحف کن و يربگ . خندند یبق بق مدهند و یبچه ها مرا نشان م. درختان يهسا یدوند به سو یبچه ها م

واال یماندن يرد، ظابط خدا نترس تا جوابش را نگسرم افتاده یمرگ رو يههم ِشق کرده ام؟ سا حاال

يواریهمان د یدرست روبرو يلی،کنج حو رفته است در یسرباز. دهد یرخ م يیناگهان واقعه . يستناگر يگرد بخو. ام يدهرا گل مال يشآن تفنگچه را گذاشته و رو یحاجت که درال یقضا ینشسته است برا

کاهگل شده و يوارقسمت د ينشود که چرا مثالً ا يداسوال پ يشبرا يد، باباشد ياریدقت کند و آدم هوشسرباز هنوز نشسته . کردن شکمش است یکه هم وغم سرباز متوجه خال يناما مثل ا. است يیپخسه يهبق

يیماند و به سو یم يرانحضابط . امرا گفته او. نگفته امترا ی، نيمگو یزند که ناگهان م یزور م است و. شود یم ييناز صفه پا. چهره اش پنهان کند تواند از یشرم را نم یسرخ. نگرد یکه اشاره کرده ام م

خود را يکوفخودش کالشن. دهد که همه را جمع کن یامر م يمشربه دلگ. کند یرا به نام صدا م يمشردلگدست در. شوند یبعد سربازان آرام آرام جمع م یلخت! زند به چاک یم یکدام حرفبدون کند و یم يدق

يک یخوشه انگور را، کس يک يگریدست دارد، د دوسه تا نان خشک را در يکی. است يمتیغن یهرکس ...چند دانه تخم مرغ را يگرید پاکت برنج و

یرا رها م يههمه شان باهم عنان گر. شود یمن و گل پاچا بلند م یهااوالد يغ، چاز رفتن سربازان پسکه سربازان با یچرا موقع يستمعلوم ن. شود یم يرگان معصوم شان سراز يدهاز د يلاشک مانند س. کنند

برنج یآرد و بوج دویاتاق ها و آشپز خانه ها را سوراخ سوراخ کرده و کن يایشان همه اش یبرچه ها. کند یم يهگر يزهمسر گل پاچا ن. کند یم يهگر يزکردند؟ همسرم ن ینم يهچرا گر اند يختهر ينمز یرا رو

. يندحاال بگذار بگر. شوکه شده بودند. ها شان حبس کرده بودند ينهس شان را تا کنون در یها يهگراز يکیهللا را که با يمکر یو خشمناک مستوف لندب یصدا. خواهند کرد يهتوت گر يکه یامروز تمام زن ها

خانه مردم بدون گردند؟ در یم یپدر لعنت ها، پشت چ ينا: شنوم یکند، م یش صحبت مگان يههمسا یتالش يندگو یم. خود خواهر ومادر ندارند از. لچ ی، پازن ها سرلچ. شوند ی، بدون پرسان داخل ماجازه

من . ينمآ: يدگو یبرادرش م. خدا چپه تان کند. یقدر تالش ينا یهمرا عنتتان لبه پدر. است یاست، تالش !ينرب العالم يا ينآم: يمگو یم يزن

ادامه دارد

پندارنو