79
تومان2000 صفحه88 1390 تیر11 شنبه1 وره جدید / شماره د78 اپی شماره پی سال چهارملی ـ تحلیفتهنامه خبری هدار نیستیم سیاستم ـ هستیمویسنده ما نر تومانی؟ هزا45 رانه پایان یاور پایان هفت ده خرج انحرافدروی شا چگونه خوی شدد بقایان حمی از سخنیز سخت درراه است پایی رفتند تاق بازرگان از ا پیرمردهااد استبدریم تااد دا استبدگو بارش یک ناهارو گفتو گزاس فوکویاما فرانسی فرودستانلی تخیستهای سوسیالی ود حجاریان از سعی لهای مقا هفتگیولین بار در ضمیمه برای ا: کتاب جمعهطرات خا محافظمصدق عکس : بهروز مهری . شهروند امروزری از: با آثار و گفتاژن اشتری ، بیرخانی امیحمدعلی سپانلو، رضای، می کاشانی، عباس کاظمد حنای ، سعیتی درایز، مصطفین وحدت، سعید لی ، فرزیضا علویتبار، عباس عبدی علیراصی باگوی اختص گفت و و يد دولتآبادحمو مد مجابي جواسناد اتشر نشده منجران ادبي مهاری از : پرونده ویژه با آثاهیم گلستان ابرا گلی ترقیی پرویز دوایمن شعله ور بهنرحیمیه نسریبزاده پیمان وهافیان غری عدن فرزانه بهمنانیشم اکبریحمدها م زراعتی ناصر امروزوصیش خص مجله بخ

شهروند امروز، دوره جدید، شماره اول

Embed Size (px)

DESCRIPTION

شهروند امروز، دوره جدید، شماره اول

Citation preview

هفته نامه خبریـ تحلیلی سال چهارم شماره پیاپی 78 دوره جدید / شماره 1 شنبه 11 تیر 1390 88 صفحه 2000 تومان

ما نویسنده هستیم ـ سیاستمدار نیستیم

چگونه خودروی شاه خرج انحرافپایان هفت دالورپایان یارانه 45هزار تومانی؟از سخنان حمید بقایی شد پیرمردها از اتاق بازرگانی رفتندپاییز سخت در راه است

استبداد داریم تا استبدادگزارش یک ناهارو گفت وگو بافرانسیس فوکویاما

فرودستانو سوسیالیست های تخیلیمقاله ای از سعید حجاریان

برای اولین بار در ضمیمه هفتگیکتاب جمعه :

خاطراتمحافظ مصدق

وزمر

د ارون

شهی .

هرز م

رو به

س :عک

با آثار و گفتاری از: علیرضا علوی تبار، عباس عبدی، فرزین وحدت، سعید لیالز، مصطفی درایتی، سعید حنایی کاشانی، عباس کاظمی، محمدعلی سپانلو، رضا امیرخانی، بیژن اشتری

گفت و گوی اختصاصی بامحمود دولت آبادي وجواد مجابي

منتشر نشدهاسناد

مهاجران ادبيپرونده ویژه با آثاری از :ابراهیم گلستانگلی ترقیپرویز دواییبهمن شعله ورنسرین رحیمیهپیمان وهاب زادهعدنان غریفیبهمن فرزانهمحمدهاشم اکبریانیناصر زراعتی

امروزمجله بخش خصوصی

شهروند امروز 11تیر 13907

رودررو32 ما نویسنده هستیم، سیاستمدار نیستیم گفت و گو با جواد مجابی و محمود دولت آبادی

امیلی امرایی و یاسر نوروزی40 »استبداد« داریم تا »استبداد«

گزارش یک گفت و گو با فرانسیس فوکویامامارتین وولف/ ترجمه کاوه شجاعی

مقاالت و مقوالت42 فرودستان و سوسیالیست های تخیلی

سعید حجاریان45 مدرن شدن و نقشه راه

حمیدرضا جالیی پور46 قهوه را که نمی شود تنهایی خورد اسالونکا دراکولیچ/ ترجمه رویا رضوانی

49 از باال آمدن نترس پویا جبل عاملی

پرونده هفته:ادبیات مهاجرت51 ازدبیات تا مهاجرت/ ناصر زراعتی

53 فخرفروشی ندارم/ ابراهیم گلستان54 جایی دیگر/ گلی ترقی

55 پوست کندن گربه/ بهمن شعله ور56 چگونه می توان بیرون از وطن ایرانی بود

نسرین رحیمیه58 کوچه نشینی، کوچ نشینی/ پیمان وهاب زاده

59 باقی بقای دیگران/ عدنان غریفی60 استثنا در ادبیات مهاجرت/ محمدهاشم اکبریانی

61 به تماشای آب های سپید/ بهمن فرزانه61 همچنان فارسی می نویسم/ پرویز دوایی

دولت آبادی و مجابی در کوی نویسندگان صفحه32

باشگاه نویسندگان10 یک واقعهـ یک بررسی

عباس عبدی جرم و جنایت هایی که تکرار می شوند

12 یادداشت های یک مدیر سعید لیالز

غول بی شاخ و ُدم گرانی13 گام به گام تا دموکراسی

علی رضا علوی تبار گام اول مردمساالری

13 یادداشت میهمان فرزین وحدت

خرافات و خرد جمعی14 اقتراح هفته

فرید مدرسی/ مصطفی درایتی آتیه آیت اهلل

16 دهکده جهانی فرید زکریا

در خدمت و خیانت محافظه کاری17 توماس فریدمن

عدالت و فلسفه

گزارشگران18 گفتارهای هفته

جمالتی از محمود احمدی نژاد، مرتضی آقاتهرانی، حسین فدایی، هوجیا و ...

19 تیتر یک سیاسیسرگه بارسقیان

رمزگشایی سیاسی از گندزدایی اسناد کیف شاه

20 تیتر یک اقتصادی بهراد مهرجو

پایان یارانه ی 45هزار تومانی؟24 دوربینـ خبر

شورش خیابانی در زادگاه دموکراسی28 دهکده جهانی

گزارشی از فراریان کره شمالینافرمانی پشت فرمان در عربستان

کاپوچینوخوری زیر بمباران در طرابلس

کتاب جمعهکتابخانه

64 امکان گفت وگو، امکان تغییر بیژن اشتري

65 10 کتابي که زندگي من را دگرگون کردجاناتان فرانزن

66 نگاهی به کتاب لب بر تیغ66 نگاهي به کتاب علم شیطان:

همدلي و ریشه هاي سنگدلي67 شاهزاده درنیویورك

67 با هم نژادترین همسایه نژادپرستانه رفتار نکنیم / رضا امیرخانی

بایگانی68 ناگفته های اولین مالقات / گفت و گو با

موسی مهران )فشارکی( 69 احتیاج به سواد قبل از آزادي

70 پایان هفت دالور

اتاق فکر 72 شریعتي: نام خیابان یا روشنفکري

پُرتوان / محمدسعید حنایي کاشاني73 سخن در باب ناچیزها / عباس کاظمي

74 اهمیتي که به اهمیت مي دهیم/ پیتر سینگر75 نگاهی به مرگ سیمون وی/ سایمون کریچلی

عکاسخانه 76 این روزها سیاه است

هنرستان

80 درباره گلن گری گلن راس و دیوید ممت

81 رفقاي هنرمند دیکتاتور 82 داستانی از جک کرواِك

83 شعرهایی از محمدعلی سپانلو

زیر پوست شهر 84 چقدر خرافاتی هستیم؟

شریعتی همچنان یک دغدغه است صفحه72

اجرای برنامه هدفمندی احمدی نژاد روزهای سختی را پیش رو دارد

صفحه20

شهروند امروز 11تیر 13908

ناصر زراعتي متولد 1330و فارغ التحصيل دانشكده هنرهاي

دراماتيك. او در اين شماره از هفته نامه »شهروند امروز« در يادداشتي به بررسی ارتباط ادبيات و مهاجرت با يكديگر

پرداخته است. او بيشتر بحث هايي که درباره ادبيات

مهاجرت و نيز ويژگي هايي که براي نويسندگاني که ذيل چنين عنواني قرار مي گيرند را چندان جدي نمي شمارد و به طور کلي

بخش بندي هايي را که در زمينه ادبيات و هنر مي شود، درست

نمي داند.از ادبيات تا مهاجرت/صفحه 51

موسي مهران افسر گارد محافظ دکتر مصدق . او متولد 1302 در

اصفهان است و از سال 1331 مسئوليت محافظت از دکتر مصدق را تا روز 28 مرداد 1348 به عهده داشت. او طي تمام اين دوران که

اکنون 88 ساله شده، گفت وگويي با نشريه و رسانه اي نداشته و اين

براي اولين بار است که روبه روي هفته نامه »شهروند امروز«

مي نشيند. مهران در گفت وگوي خود از زندگي خود، از مصدق که او

را همچنان با احترام ياد مي کند و افتخار ايرانيان مي داند و از کودتاي

28 مرداد مي گويد. ناگفته های اولين مالقات/صفحه 68

حميدرضا جاليي پور متولد 1336 در تهران. او استاديار

گروه جامعه شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران

است و مدرک کارشناسي و کارشناسي ارشد جامعه شناسي

را از دانشگاه تهران و دکتراي خود را در رشته جامعه شناسي

سياسي از دانشگاه لندن اخذ کرده است. جاليي پور در اين شماره

از هفته نامه »شهروند امروز« در مقاله اي به دنبال ارائه چارچوبي براي فهم بهتر زمينه هاي تحول

جامعه پيشامدرن به مدرن با اشاره به ايران است.

مدرن شدن و نقشه راه/صفحه 45

فرزين وحدت داراي مدرک دکتراي جامعه شناسي. او استاد

سابق دانشگاه »هاروارد« و »ييل« آمريكاست. وحدت در اين شماره

از هفته نامه »شهروند امروز« به دنبال پاسخ به اين پرسش است که

چگونه ترويج خرافات به حربه اي ايدئولوژيك براي سيطره گروهي

کوچك بر ديگران تبديل مي شود. به باور نويسنده خردجمعي که

براساس اصول دموکراتيك و برابري افراد بنا شده، در مقابل

خرافات ايدئولوژيك که در خدمت عدم تساوي و منافع گروهي است،

قرار مي گيرد.خرافات و خردجمعي/صفحه 13

سعيد حجاريان متولد 1331 در تهران. او ابتدا از دانشكده فني دانشگاه تهران فوق ليسانس مهندسي مكانيك و سپس فوق ليسانس و دکتراي

علوم سياسي خود را در دانشكده حقوق و علوم سياسي همان دانشگاه دريافت کرد. او رساله پايان نامه دکترای خود را که استاد راهنمايش

حسين بشيريه بود به بررسی موعودگرايی در انقالب روسيه و انقالب ايران اختصاص داده بود.

حجاريان در اين شماره از هفته نامه »شهروند امروز« مقاله اي تحت عنوان »فرودستان و سوسياليست هاي تخيلي« دارد که در آن جريان فكري سوسياليسم تخيلي را که از قرن 18 و 19، در اروپا شكل گرفته،

بررسي مي کند. حجاريان مشخصه اصلي اين جريان را پيوند با جنبش هاي اجتماعي طبقات فرودست مي داند. نويسنده در مقاله اش سه چهره اصلي اين جريان را معرفي و به بررسي آراي هر يك از آنها

مي پردازد. سنت سيمون، فرانسيس چارلز فوريه و رابرت اوئن. اين سه، نمايندگان جريان سوسياليسم تخيلي در دو کشور انگلستان و فرانسه

هستند . فرودستان و سوسياليست های تخيلی/صفحه 42

هفته نامه خبری تحليلی سراسری

صاحب امتياز: شرکت پيوند سليممدير عامل : حميد عطريان فرسردبير : رضا خجسته رحيمی

مشاورانخشايار ديهيمی، شهال شرکت، عباس عبدی عليرضا علوی تبار، عباس کاظمی، سعيد ليالز

دبيرانعلی بزرگيان)اجرايی(

مريم شبانی و سرگه بارسقيان )تاريخ و انديشه(فريد مدرسی )حوزه(بهراد مهرجو )اقتصاد(

اميلی امرايی و ياسر نوروزی )ادب و هنر(کاوه شجاعی و فرزانه سالمی )ترجمه وجهان(

بهروز مهری )عكس(حسين صافی )طرح(

همكارانآمنه شيرافكن، اميد ايران مهر

سياوش رنجبر دائمی، فرزانه خادميان، سما بابايیرضا دهقان، نسرين رضايی، محمد صادقی

سامان صفرزايیهنری و فنی

مدير فنی: آرش الجوردانفورماتيك: رضا دولت زاده

صفحه آرايی: حسين توکلی، حسام زرگر ويرايش تصاوير: علی ضيايی، الناز شريف

حروفچينی : جمال ديدگر ، مهسا خوش نيتنمونه خوانی : محمد اميرپور، سميرا حيدری

نظارت چاپ: هانی شمساشتراک و آگهی ها

نغمه شهرآئينی، مهدی مهيار نشانی

تهران خيابان پاسداران باالتر از چهارراه فرمانيه

نارنجستان نهم ساختمان سيلور ، واحد 4

تلفن : 26112966نمابر: 26112947

اشتراک و آگهی: 26112853چاپ و ليتوگرافی

سالمتوزيع

پيام رسان پيروز

شهروند امروز به فردا می انديشد

امروز

شهروند امروز 11تیر 13909

بیرسرد

ت داش

ياد

شهروند امروز به شهروند فردا مي انديشد

اشاره اي به آنچه خواهيم بود و آنچه نخواهيم بودرضا خجسته رحيمي

س��ده اي پيش��تر در چنين روزهايي – در خرداد 1286- يك تبريزي و يك ش��يرازي و يك قزويني مطبوعه اي را به زيور طبع آراستند كه نقطه عطفي در مطبوعات ايراني شد. آينده را نمي شود پيش بيني كرد اما مي توان آن را س��اخت؛ و قاس��م خان تبريزي و جهانگيرخان شيرازي و دهخداي قزويني در صدر مشروطيت دست به كار انتشار هفته نامه اي شدند براي هموار كردن و ساختن آينده اي مطلوب. و ساختن و آباد كردن آينده در روزگار سانسور و سوءتفاهم چقدر سخت بود. سخنشان را به زبان بي زباني بايد مي گفتند. آنچه را كه مي خواستند بنويسند، بايد چنان مي نوشتند كه تيزي سخن در پرده بماند و دردس��ري نيافريند. امروز كه نوشته هاي آن پدران آزاديخواهمان را مرور مي كنيم، به عينه مي بينيم چه بسيار ناگفته ها كه البه الي س��طور آن نوشته ها پنهان است و چه بسيار نكته هاي باريك تر از مو كه در نش��انه هاي نوش��تار آنها به چشم مي آيد. نام مطبوعه ش��ان صوراس��رافيل بود تا يادآور فرش��ته اي الهي در روز رستاخيز باشد كه با دميدن بر صور خود مردگان را ز خواب گران بيدار مي كند؛ بر تارك مطبوعه نيز فرش��ته اي در حال دميدن در شيپور به تصوير كشيده شده بود؛ درحالي كه يك سويش مكالها و روش��نفكران و متجددان و س��وي ديگرش، روحانيون و مرداني سنت مدار ايستاده بودند. فرشته الهي ايستاده در آن ميانه، بيرقي را نيز با شعار »حريت، مساوات، اخوت« كه ترجماني از شعار »آزادي، برابري، برادري« انقالبيون فرانسه قرن هجدهم بود در دست داشت؛ و با اين حال در آن تصوير خفتگان و مردگان بسياري نيز به چشم مي خوردند كه صداي شيپور اسرافيل همچنان خواب سنگين شان را سبك نكرده بود. بيش از يك سده از آن آغاز مي گذرد و صد البته كه ما همچنان در خم كوچه هاي آزادي و برابري و برادري گرفتار و درمانده ايم. همچنان نقدها و هش��دارهاي صوراسرافيل تازه اند و امروزي مي نمايند: اصالحات در باال بدون اصالحات از پايين ميسر نيس��ت. آنكه خواب است نمي تواند طالب بيداري باشد. جامعه اي كه دروغ مي گويد نمي تواند راستگويي را مطالبه كند. نمي توان به دست و پا زدن در خرافه هاي روزمره مشغول بود و از ترويج خرافه

در باال انتقاد داشت. شهروند امروز در تجربه آغازي ديگر، به شهروندان فردا مي انديشد. آگاهي و بيداري فكري مقدمه هر برنامه سياسي و اجتماعي است و س��اختن فردا جز با دعوت به »بي��داري« و ترويج »آگاهي« در ميان ش��هروندان ميسر نيست. اين رس��التي است كه ما بر دوش خود نهاده ايم: آگاهي ش��هروندان از آنچه بايد بخواهند و نه اكتفا به دانس��تن آنچه نمي خواهند؛ شناخت ضعف هاي خود و نه فقط برشمردن ضعف هاي دولتمردان؛ نقد فرهنگ پيش از نقد سياست. تجربه اصالحات در ايران اگرچه با تاكيد بر جايگاه شهروندان در يك جامعه مدني آغاز شد، اما به رغم تمام دستاوردهايش تجربه اي عقيم

بود؛ صرفا از آن روي كه گمان مي رفت در فقدان س��وژه شهروندي و در غياب بس��ترهاي جامعه مدني مي توان با دستيابي به قدرت و از باال به نس��خه شفابخش رسيد. بدين ترتيب »صور اصالحات« در ايران برخالف »صوراس��رافيل« شيپوري بود كه از سر گشادش نواخته ش��د. ش��هروند امروز قصد ندارد كه نواختن اين شيپور از س��ر گش��ادش را تكرار كند. بايد به ميان شهروندان برگشت و به

شهروندان فردا انديشيد. ش��هروند امروز نمي خواهد برنامه اي سياس��ي را هدايت كند و به پيش برد. ما يك نش��ريه ايم و نه يك حزب سياسي. ايدئولوژي سياسي نمي پرورانيم اما بي ايده و فكر هم نيستيم. به دنبال سوژه ش��هروندي هس��تيم و نه به دنبال توده پروري كه از قضا باب ميل سياستمداران است. البته در كشوري كه هيچ چيز در جاي خودش قرار نگرفته اس��ت و نهادهايش يك شبه ساخته مي شوند و شبانه از ميان برداش��ته، خالف عادت نيس��ت اگر مطبوعاتش يك شبه به يك حزب سياسي بدل شوند و فهرست انتخاباتي ارائه دهند و دست اندركارانش سوداي قدرت در سر بپرورانند. اميد كه ما چنين

نباشيم و همراه شهروندان بمانيم.شهروند امروز مي خواهد پلي ميان روشنفكران با »شهروندان« باش��د. اگر سه ركن دموكراسي )قواي س��ه گانه( خود را بي نياز از ركن چهارم دموكراس��ي مي دانند، ما اميد آن داريم كه بتوانيم در مقام ركن چهارم دموكراس��ي ديده بان جامعه مدني و هم سخن با شهروندان باشيم. خيالي نيست كه حاكمان و سياستمداران خود را بي نياز از نقدها و نظرات روشنفكران بدانند؛ اكنون وقت گفت وگو با شهروندان است. در عصر نااميدي بايد انديشيد كه چگونه مي توان روزنه هاي اميد را به روي ش��هروندان گشوده نگاه داشت. در زمانه پرمالل بايد انديشيد كه چگونه شهروندان مي توانند از شادي سرشار شوند و تسليم مالل نشوند. اگر انتخاب كردن در بسياري عرصه ها محدود و مسدود اس��ت، در انتخاب سبك زندگي مان تا حدودي مي توانيم آزادي مان را سروس��اماني دهيم. شهروند امروز قصد آن دارد كه بدين منظور ديالوگي ميان روش��نفكران و مردم به قصد ترفيع جايگاه شهروندي ش��ان برقرار كند. يك شهروند آگاه هرگز

طعمه سياستمداران نخواهد شد.آنچه اشاره ش��د را مي توان بسط داد و درباره آن بيشتر سخن گفت، اما بگذاريد كه سخن مبسوط تر را در البه الي سطور و مطالب در شماره هاي آينده با شما درميان بگذاريم. ما در آغاز راهيم. ايده »شهروند« براي »ش��هروندان« ايده اي بود كه به مرور در ذهن ما جوانه زد و ريش��ه گرفت و از همين رو به مرور هم بايد جاي خود را در نوش��تارها و گفتارهاي مجله باز كند. مي خواهيم بمانيم و به نشريه اي براي شهروندان تبديل شويم. فراموش نكنيد: شهروند امروز

به شهروند فردا مي انديشد.

شهروند امروز 11تیر 139010

موقعيت هاي جرم زا و زمينه هاي وقوع تجاوز

جرم و جنايت هايی که تکرار می شوند

عباس عبدي

رويداد تأس��ف بار تجاوز گروهي در خميني ش��هر، حرف و حديث ه��اي فراواني را موجب ش��د كه من نيز به تناس��ب در يادداش��تي ديگر به برخي نكات پيرامون آن جنايت اشاره كرده ام)روزنامه اعتماد 31-3-1389(. در اين جا مي خواهم به اصلي ترين مسئله اي كه پيرامون اين واقعه مطرح شده بپردازم. هرچند اطالعات معتبر و دقيق از اين واقعه در اختيار ندارم ولي اي��ن روايت را مفروض مي گيريم كه عده اي زن و مرد در باغي مشغول تفريح يا خوشگذراني بوده اند و گفته شده است كه از لحاظ پوشش و حتي وضعيت كلي در حالت تعادل نبوده اند و بر اثر سروصداي زياد آنان، توجه تعدادي از افراد سابقه دار و شرور را كه در باغ ديگري مشغول امورات خود بوده اند، جلب كرده اند و آنان هم با ورود غيرقانوني به باغ، زنان را از مردان جدا كرده و

مورد تجاوز قرار مي دهند. در تحلي��ل و علت يابي واقعه، ابتدا و به س��رعت متوليان رس��مي وارد ميدان ش��دند و رفت��ار زنان و م��ردان آن باغ را مح��رك وقوع جرم معرفي كردند و قضي��ه به گونه اي مطرح شد كه گويي متجاوزان را بايد طلبكار دانست كه چرا آن زنان كاري كرده اند كه اين افراد به گناه افتاده اند؟! در برابر اين گروه واكنش مخالفان به گونه اي بود كه هيچ مس��ئوليتي را متوجه قربانيان ندانس��تند و براي اثبات ادعاي خود نيز ش��واهدي از جوامع غربي آورده اند و مدعي ش��ده اند كه اين گونه استدالل كردن عليه قربانيان مي تواند گناهي نابخشودني باشد. اين دو نگاه به ش��كل خصمانه اي در برابر يكديگر صف آرايي كردند و فهم علت يابي واقعه و نيز امكان گفت وگوي سازنده را از ميان برده اند. اين يادداشت در پي آن است كه اعتبار نظرات دو طرف را به بحث بگذارد و س��پس تحليل مختصري از عوامل كالن

چنين رخدادي را ارائه كند. آنان كه رفتار قربانيان را عامل بروز اين جنايت دانسته اند، عمدتا از موضع مذهبي و رسمي وارد بحث شده اند، گويي كه تنور داغي را براي مبارزه با شب نشيني ها و جشن هاي مختلط پيدا كرده اند و بهتر است تا از داغي اين تنور كاسته نشده، خمير امر به معروف و نهي از منكر خويش را بر آن بچسبانند تا مردم از نان خوشمزه اخالق اسالمي پخته شده در اين تنور بهره مند شوند. ولي واقعيت اين است كه اين ايده از برخي جهات دچار

كاستي بود. اگر اين گونه اتفاقات ناش��ي از رفت��ار قربانيان بود، به طور طبيعي بايد در شهرهاي بزرگ به ويژه تهران، چنين مواردي

بس��يار بيشتر از س��اير نقاط كش��ور رخ مي داد. نه اين كه در ش��هرهايي رخ دهد كه حتي به پوشش خوب خانم خبرنگار اعزامي براي تهيه گزارش نيز گير داده شود و اكثريت بانوان آن جا محجبه هستند. به عالوه از موضع اسالمي نيز نمي توان اين ادعا را مطرح كرد، زيرا از زاويه حقوق موجود اس��المي، تجاوز ب��ه عنف جزو حدود اس��ت و در حدود، به قراين و ش��واهد و نقش قرباني در وقوع بزه توجهي نمي شود، حتي اگر زنان برهنه مادرزاد هم باشند و كسي به آنان تجاوز كند، متجاوز مشمول حكم اعدام خواهد شد. و مهم تر از آن اين كه حتي اگر اين زن رضايت هم داش��ته باشد )يعني تجاوز نباشد( باز هم به لحاظ حقوقي مشكل مردان حل نمي شود و مي تواند مشمول حد زنا )اعم از زناي عادي يا محصنه( شود. بنابراين از موضع اسالمي نمي توان به نقد حقوقي رفتار قربانيان در وقوع بزه پرداخت. از سوي ديگر به همين استدالل در رابطه با آن روحاني كه چند روز پيش از آن به واسطه تذكر به دو جوان، از سوي آنان مورد ضرب و شتم شديد قرار گرفت و از يك چشم نابينا شد، به كار گرفته نمي ش��ود؟ اتفاقا در اين مورد خاص و با وجود اين كه معلوم نيس��ت تذكر تحت چه ش��رايطي داده شده و آيا اصوال به لحاظ جميع ش��رايط، آن فرد محق به تذكر بوده اس��ت يا خير؛ مسئولين نيروهاي انتظامي و برخي روحانيون به سرعت وارد ماجرا شدند و خواهان اقدام سريع براي دستگيري و اشد مجازات افراد ضارب شدند! اين برخورد دوگانه موجب كاهش تأثيرگذاري چنين توصيه هايي مي شود. به عالوه اگر قرار باشد به علل و عوامل مشابه اش��اره كرد، چرا به پديده اوباش گري، اعتياد، بيكاري و ... اشاره نمي شود؟ جز اين است كه مسئوليت وجود اين علل و عوامل متوجه كساني مي شود كه گويندگان

فوق عالقه اي به ايراد اين توجه مسئوليت به آنان را ندارند؟ ديدگاه هاي س��وي ديگر ماجرا هم قابل نقد است، زيرا در آموزه هاي جنايي اين اصل پذيرفته شده است كه در برخي از موارد قربانيان جرم هم در وقوع جرم عليه خودشان مسئوليت دارند. هرچند اين مسئوليت جنبه كيفري ندارد و بيشتر جنبه اخالقي و اجتماعي دارد. آموزه هاي پليسي مدرن براي كاهش جرم به چند جنبه تأكيد مي كند كه يك وجه آن پرهيز افراد از قرار گرفتن در موقعيت جرم زاست. اين نكته بسيار روشن است. اگر من يا شما درب منزل خود را باز بگذاريم، يا خودروي خود را قفل نكنيم، يا شب ها در محله هاي خطرناك و به تنهايي عبور كنيم، در همه اين موارد حق داريم كه چنين رفتاري را داشته

يک واقعه - يک بررسي

باشگاه نويسندگان

دهکده جهانيعدالت و فلسفهصفحه 17

يادداشت هاي يک مديرغول بی شاخ و ُدم گرانیصفحه 12

تا دموکراسيگام اول مردم ساالريصفحه 13

يادداشت میهمانخرافات و خرد جمعیصفحه 13

اقتراح هفتهآتيه آيت اهللصفحه 14

دهکده جهانيدرخدمت و خيانت محافظه کاریصفحه 16

شهروند امروز 11تیر 139011

باشيم و اين رفتار ما توجيه كننده دزدي يا تعرض ديگران عليه جان و مال ما نيس��ت. ولي بايد بپذيريم كه چنين رفتاري دو نتيجه دارد؛ اول اين كه افراد بيشتري را به سوي ارتكاب جرم سوق مي دهد، زيرا ارتكاب جرم را ساده تر مي كند. نتيجه دوم اين كه چنين رفتاري از س��وي هر فردي كه باشد، وقوع بزه و جرم را عليه او محتمل تر مي كند. پرهيز از موقعيت هاي جرم زا نه فقط براي اجتناب از قرباني شدن شخص الزم است، بلكه نوعي مسئوليت اجتماعي نيز هست. زيرا با وقوع هر بزه عليه من يا شما كه ناشي از بي توجهي ما باشد، فقط ما نيستيم كه خسارت مي بينيم، بلكه جامعه نيز دچار زيان مي شود. اين كه فرد چه نوع رفتاري بايد انجام دهد تا در ش��كل گيري موقعيت جرم زا مس��ئوليت نداشته باشد، كامال نسبي است، نه تنها بر حسب شرايط هر كش��ور، بلكه بر حسب هر زمان و منطقه مي تواند متغير باشد و وابسته به درك و فهم عمومي است. براي مثال ممكن است بانوان غربي در ساحل دريا به نحوي لباس بپوشند كه از منظر فوق مش��كل آفرين نباش��د، در حالي كه آن شيوه لباس پوشيدن احتماال در موقعيت هاي ديگر، جرم زا محسوب شود. حتي در يك كشور هم ممكن است چنين تفاوتي وجود داش��ته باشد. در شهر و روس��تا يا در مناطق گوناگون كشور، حساسيت هاي عمومي متفاوت است و يكي از داليل اخالقي و اجتماعي بودن اين ويژگي نيز، نسبي بودن آن است. در قوانين جزايي بيشتر كش��ور ها و نيز در جرائم تعزيري ايران، رفتار و نقش قرباني در چگونگي و ش��دت مجازات مجرم مؤثر است اگر قرباني نقش��ي در وقوع جرم داشته باشد، از عوامل مخففه مجازات است. براي مثال در موضوع قتل، در بسياري از كشور ها قتل را به درجات 1 و 2 تقس��يم مي كنند كه در قتل درجه 2 نيز مجرم مجازات مي شود ولي با شدت كمتر. در اين قتل ها، مقتول در تحريك قاتل با ايجاد زمينه هاي منجر به بروز قتل سهمي داشته است. اين نكات به آن معنا نيست كه بخواهيم در دو رويداد اخير قضاوتي كرده باشيم. زيرا متأسفانه به دليل بسته شدن مجاري كسب خبر و عدم همكاري دست اندركاران رسمي و همين طور جلوگيري از دستيابي به قربانيان و متهمين و نيز غيرعلني بودن اين گونه دادگاه ها، اظهارنظر موردي درباره

اين وقايع سخت است. علت وقوع اين جنايات چيس��ت؟ براي پاسخ بايد سطوح گوناگ��ون علت يابي را از يكديگر جدا كرد. بر حس��ب اين كه در چه سطحي تحليل مي كنيم، پاسخي كه به دست مي آيد، براي همان سطح كاربرد دارد. مثال اگر در سطح كالن بررسي كنيم، بيكاري، دوگانگي رفتاري ميان خانه و خيابان، اختالل در نظام ارزشي و فرهنگي، كاهش نظارت هاي اجتماعي و امثال آن علل و عوامل اصلي هستند. ولي در سطح مياني مي توانيم به وضعيت خاص آن ش��هر و م��ردم و نهادهاي مرتبط با اين موضوعات و تحوالت جمعيتي و اقتصادي منطقه پرداخت و در سطح خرد هم بايد جزئيات محل وقوع جرم، ويژگي قربانيان و متجاوزان و جزئي��ات واقعه مورد توجه قرار گيرد. در اين جا به دليل ناآشنايي با سطوح خرد و مياني واقعه، نگاه خود را به

سطح كالن محدود مي كنيم . اگ��ر فرض كنيم ك��ه ارتكاب هر فعل مجرمانه با توجه به هزينه و فايده آن صورت مي گيرد، )هرچند اين فرض در همه موارد صادق نيست( در اين صورت وضعيت كفه هزينه و فايده

چگونه است؟هزينه؛ شامل حاصل ضرب مجازات )مستقيم و غيرمستقيم( در احتمال دستگيري و محكوميت است. براي مثال يك دزدي س��اده، مثال صدهزار تومان، ممكن است حداكثر تا يك سال زندان )هزينه مستقيم( داش��ته باشد و احتمال دستگيري و مجازات نيز 100 درصد برآورد شود. طبيعي است كه اين هزينه مستقيم است و بر حسب جايگاه شغلي يا اجتماعي فرد، ممكن است براي عده اي از افراد هزينه هاي غيرمستقيم ارتكاب چنين جرمي، صدها برابر بيش تر از هزينه مستقيم آن باشد. در حالي كه يك فرد بيكار و مطرود كه احتماال خانه و كاشانه و زندگي سروساماني ندارد، حداكثر هزينه اش همان هزينه مستقيم است و چه بس��ا زندان رفتن هم براي او اهميت هزينه بودنش را از دست داده باشد و ترجيح بدهد كه زمستان را به جاي خيابان يا سرپناه سرد، در زندان گرم با غذاي آماده سر كند، ولي ممكن است كه يك كارمند جزء هم از هزينه هاي كالن غيرمستقيم ارتكاب چنين جرمي پرهيز كند، هزينه اي كه مي تواند شامل اخراج، قطع حقوق، طرد اجتماعي و ... باشد. بنابراين هرچه بر تعداد محرومين از يك نعمت و كاال اضافه شود و اين محرومين با هيچ ريس��ماني و به طور ارگانيك با جامعه و سايرين پيوند نخورند، احتمال اين كه هزينه هاي مجازات و ارتكاب جرم براي

آنان اندك شود، بيشتر است. در كنار مجازات، احتمال دستگيري و محكوميت هم مهم است. براي نمونه همين جرم تجاوز را در نظر بگيريم، مجازات اين جرم طبق قانون اعدام است كه شديدترين مجازات است. در حالي كه بايد يقين داشت موارد محكوم شده از كل تجاوزات

رخ داده به يك درصد تجاوزات هم نمي رسد. حتي در كشورهاي غربي هم اين فاصله بسيار زياد است. گمان مي كنم كه حداقل برخي از افراد متجاوز در قضيه خميني شهر، به نحوي مستقيم يا غيرمس��تقيم )از طريق اطالع از سايرين( مي دانسته اند كه شكايت اين جرائم، راه به جايي ندارد و مجازات نخواهند شد. بنابراين به هر دليلي آنان احتمال دستگيري و مجازات را جدي تلقي نمي كرده اند و اتفاقا هم اشتباه نكرده بودند، زيرا بر حسب سنت موجود اگر اين اتفاق رسانه اي نمي شد، با خطر چنداني مواجه نبودند. حتي بس��ياري از اين اشرار به ويژه در شهرهاي كوچك، با ارعاب و تهديد خانواده هاي قربانيان، آنان را از شكايت منصرف مي كنند يا مجبورشان مي كنند شكايت شان را پس بگيرند و حتي در مواردي شاكيان بينوا بدهكار هم مي شوند. به عبارت ديگر كاهش كنترل اجتماعي و نظارت هاي رسمي و غيررسمي، يكي از ريشه هاي اصلي بروز اين اتفاقات است. پس محروميت به عالوه كاهش نظارت غيررسمي )از طريق بي اعتبار شدن ارزش ها و انسجام اجتماعي( و ضعف شديد كنترل رسمي )از طريق ناكارآمد و فاس��د شدن نهادهاي نظارتي و رسمي و ضع��ف قانوني( دو علت اصل��ي در كاهش هزينه ارتكاب جرم اس��ت. با افزايش ارتكاب جرم، كم كم باندهاي بزهكاري شكل مي گيرند و خرده فرهنگ بزهكار قدرتمند شده و مجموعه اي قاب��ل توجه را در خود جاي مي ده��د و بزهكاري و جنايت را از روي��دادي موردي خارج كرده و به رويدادي نظام مند تبديل

مي كند. در زمين��ه منافع ارتكاب جرم نيز مي توان به همين موارد پرداخت؛ محروميت نسبي و نابرابري شديد اجتماعي، ارزش و اهميت و نفع ارتكاب بسياري از رفتارها را براي تعداد زيادي از افراد باال مي برد. هم چنين با افزايش احتمال موفقيت ارتكاب فعل مجرمانه، انگيزه براي بزهكاري بيشتر مي شود. اين انگيزه در ميان گروه هاي بزهكاري بازتوليد ش��ده و آنان را بيشتر به

سوي ارتكاب جرم سوق مي دهد.در مي��ان مجموعه عوامل موج��ود در اين رابطه ها ، تأكيد سياس��ت رس��مي كش��ور بر افزايش مجازات ي��ا هزينه هاي مس��تقيم، از قبيل زندان و اعدام اس��ت. ترديدي نبايد داشت كه اين سياس��ت، در بسياري از جرائم كه احتمال دستگيري و مجازات آنها كم اس��ت، مؤثر نخواهد بود. ضمن اين كه اين جرائم مثل )تجاوز به عنف( حداكثر مجازات را كه اعدام باشد، دارند. بنابراين سياست رسمي صرفا بايد بر افزايش هزينه هاي غيرمس��تقيم از طريق تقويت نظارت هاي غيررسمي، كاهش نابرابري و فقر، ايجاد اش��تغال و نيز كاهش منافع ارتكاب جرم متمركز باشد و در كنار اين ها مبارزه سريع و قاطع با شكل گيري

باندهاي بزهكاري در اولويت است. آن چه كه آمد، تحليلي بسيار مختصر در اين زمينه بود و باز كردن بيشتر آن در اين مجال كوتاه ميسر نيست. ولي بحث و بررسي درباره جرم و جنايت و نيز نقد نظام كيفري و سياست جنايي موجود در كشور يكي از مهم ترين موضوعاتي است كه

بايد مورد توجه همه ما قرار گيرد.

عصر روز س�وم، خ�رداد، دوازده نفر پس از حمله به يك ميهماني جشن تولد در باغی در حوالی روس�تای اصغرآباد خميني شهر اصفه�ان دس�ت و پ�ای م�ردان حاضر در ميهمانی را بس�ته و با انتقال زنان حاضر در ميهمان�ي به يكي از باغ هاي مجاور به آنان تجاوز کرده اند. خبر اين تجاوز گروهی يك هفته پس از وقوع در برخی رسانه ها منتشر ش�د و واکنش امام جمعه خميني ش�هر و دادستان خميني شهر را درپي داشته است. پس از انتش�ار خبر اين حادث�ه، تعدادی از اهالی خمينی ش�هر ضمن تجم�ع در برابر دادگستری اين شهرستان خواستار برخورد جدی با اين افراد شده اند تا از وقوع دوباره

چنين جرائمی جلوگيری گردد.

تجاوز ازخمينی شهر تا ...

خبر - اتفاق

شهروند امروز 11تیر 139012

در ی

نونم ک

الطو ت

ها ت

يمر ق

جا انف

شهري

ت؟س

چين

يراد ا

صااقت

یران

م گو ُد

خ شا

ی ل ب

غو

تلف ش��دن قرار گرفت. 10 ميليون س��كه ای كه بانك مركزی تهديد به س��رازير كردن آن در بازار كرده بود، حدود 4 ميليارد دالر به قيمت امروز بازار جهانی ارزش

دارد.به ع��الوه و از آن مهم تر اين بود كه در اثر اين فعل و انفع��االت از جمله افزايش قيمت طال و دخالت بانك مرك��زی و غيره، موج تالطم قيمت ها از طال به ارزهای معتبر انتقال يافت كه داس��تان آن بس��ی پيچيده تر، جدی تر و البته س��وزناك تر اس��ت و هنوز هم با وجود همه تالش ه��ای ضدونقيض دول��ت و بانك مركزی و انواع مصاحبه ها و س��خنوری ها و تهديدات و تطميع ها و غيره، حل كه نشده هيچ، بر پيچيدگی و وخامت آن افزوده شده است. اين بازی، هنوز هم چه در ارز و چه در حوزه ديگر كاالها و خدمات ادامه دارد و ظاهرا بنا نيست موج تالطم شديد قيمت ها و افزايش همه جانبه قيمت كاالها و خدمات متوقف ش��ود يا دست كم سرعت آن روبه كاستی بگيرد. نرخ رسمی تورم كشور كه اخيرا آن هم دونرخی شده، رسما به ما می گويد كه سطح عمومی قيمت ها اكنون حدود 27 درصد باالتر از پارسال همين موقع است و از ماه های شهريور به بعد، بيشتر هم خواهد شد. شايد در مورد قيمت ها ذكر همين آمار رسمی كافی باشد كه نرخ تورم در حال حاضر حدود 2/5 برابر )نه 2/5

درصد؛ بلكه 2/5 برابر( پارسال و 12 ماه قبل است.ريشه اين انفجار قيمت ها و تالطم كنونی در اقتصاد ايران چيس��ت؟ مس��ئله تورم كه اينك در حال برگزار كردن چهلمين سالگرد ساختاری شدن آن در اقتصاد ايران هس��تيم، از كجا همچون غولی بی ش��اخ و دم بر جان و زندگی هرچند وقت يكبار تنوره می كش��د و از ق��درت خريد مردم می دزدد و آن را می كاهد؟ آيا واقعا � چنان كه مس��ئوالن ام��ر می نمايانند � ب��ر اين غول نمی ت��وان مهار زد و بر ويرانگری آن فائق آمد؟ آيا واقعا مس��ئوالن امر كه دس��ت كم در مورد بانك مركزی به

دان��ش و تجربه كافی آنها در علوم اقتصادی يقين داريم، در اين ميانه يكسره بی گناهند و اين همه تخريب و خسارت بر اقتصاد كشور از بابت ت��ورم، از ناحي��ه ای ديگر يا حتی دشمنان بر سر كشور و مردم نازل می شود. آيا كاری نمی توان كرد و تقدير ملت ايران اين است كه با اين غول به تازگی پا به سن 40 سالگی گذاشته هم زيستی بياغازد و بسوزد و بسازد؟ در مورد ديگر معضالت و مشكالت اقتصادی چه؟ مسئول و

مقصر آنها چيست يا كيست؟ب��ا هم��ه احترامی ك��ه برای

يادداشت های يک مدير

كارشناس��ان و مسئوالن محترم بانك مركزی قائليم و با نهايت تاس��ف و تاثر، مس��ئوليت اصلی و نهايی همه اين نابسامانی ها، دولت و از جمله و به ويژه بانك مركزی است. عجالتا لجام گسيختگی نرخ تورم و فروپاشی نظام ارز تك نرخ��ی و تثبيت قيمت ش��ده و از كنترل خارج شدن قيمت طال و سكه و فوالد در كبريت و شير و... را

به اختصار بررسی می كنيم تا بعد. دست كم داس��تان تورم امسال و وضعيت كنونی و ريش��ه های آن از اواخر سال 1389 به روشنی قابل پيگيری است. از اواخر پارسال بود كه دولت، به تدريج و در چند مرحله مجموع سياس��ت های پولی و مالی خود را برای سال 1390 تدوين كرد و آشكار ساخت. طی اين سياست ها و در گام نخست نرخ بهره به عنوان شاخصی بسيار مهم برای تعيين نرخ تورم رسما كاهش يافت و اگرچه در حوزه نرخ س��ود تسهيالت هرگز به اجرا درنيامد، اما سپرده های مردم را هدف قرار داد و آنان را به خروج سپرده هايشان از بانك ها تشويق كرد. در گام دوم، نرخ رش��د نقدينگی، دس��ت كم با همان آهنگ تند سال 1389، در حد 24 تا 25 درصد باقی ماند كه معنايی جز صدور دستور برای يك نرخ تورم دورقمی ندارد؛ به ويژه در شرايط ناچيز بودن نرخ رشد اقتصادی كشور. گام سوم نيز جز تشويق نرخ تورم به لجام گسيختگی معنا و ثمری نداشت و نمی توانست داش��ته باشد؛ نرخ رش��د بودجه عمومی دولت برای س��ال 1390 بين 45 تا 50 درصد تعيين و تصويب شد. هر سه اين تصميمات در دو حوزه پولی و مالی، در فرهن��گ علوم اقتصادی در زمره »سياس��ت های انبس��اطی« دس��ته بندی و نامگذاری می شوند كه از قضا برای درم��ان ركود اقتص��ادی گريبانگير ايران، سياست هايی بد و منفی نيستند اما به هر حال و بدون

ترديد تورم زا هستند.تا اينجای كار هيچ چيز ش��گفت انگيز يا نامنتظر نبود و نيس��ت! بانك مركزی برای جبران رك��ود اقتصادی و ايجاد اش��تغال به سياست های مالی و پولی منسجم رو آورده كه به عنوان عوارض منفی، به ناچار تورم را نيز به شدت می افزايد. ش��گفت انگيز اينجا بود كه مقامات پولی و بانكی ارشد كشور در واكنش ب��ه ت��ورم پديد آمده چنان س��خن گفتند و عمل كردند و موضع گرفتند كه گويی برای نخس��تين بار در عمر گرانقدر خود با پديده ای به نام تورم

روبه رو شده اند. خوشمزه نيست؟اين بحث را پی خواهيم گرفت؛

اگر خدا بخواهد.

مسئله تورم که اينك در حال برگزار کردن چهلمين سالگرد ساختاری شدن آن در اقتصاد ايران هستيم، از

کجا همچون غولی بی شاخ و دم بر جان و زندگی هرچند وقت يكبار تنوره می کشد

و از قدرت خريد مردم می دزدد و آن را می کاهد؟

آيا واقعا � چنان که مسئوالن امر می نمايانند � بر اين

غول نمی توان مهار زد و بر ويرانگری آن فائق آمد؟

اندگ

سن نوي

گاهاش

ب

در روزها و هفته های اخير، در سطوح روبنايی اقتصاد ايران حوادث و رويدادهايی در جريان اس��ت كه توجه ه��ر فعال عادی اقتصادی يا حتی هر ناظر ديگری را به خود جلب كرده است. اين رويدادها كه من آن را به بلند شدن دود و خاكستر از قله ای با سابقه آتشفشانی شديد در گذشته ای نه چندان دور تشبيه می كنم، دست كم از لحاظ دامنه و ژرفا در يك دهه اخير بی سابقه بوده است. در نيم��ه دوم فروردين و اول از همه، بازار طال و س��كه متالطم شد كه انصافا بخشی از آن به نوسانات شديد اين فلز گرانبها از لحاظ قيمت در بازار جهانی برمی گشت، اما نوسانات داخلی قيمت طال، در حد نوسانات جهانی درجا

نزد و گسترده تر وارد اقتصاد ايران شد.پ��س از آن كه دولت و بانك مركزی كوش��يدند تا با تهديد و تطميع از جمله اعالم سرازير كردن 10 ميليون قطعه س��كه بهار آزادی به ب��ازار، افزايش قيمت طال را سركوب كنند، البته بازار تا حدی آرام گرفت و تثبيت ش��د؛ اما اوال اين آرامش در حد قيمت ركوردگونه طال اتفاق افتاد و منجر به كاهش قيمت آن نش��د و ثانيا در اين بين بخش مهمی از ذخاير طالی گرانبهای كشور كه برای روز مبادا و در ميانه اين اوضاع نامعلوم بين المللی و ديپلماتيك تهيه و ذخيره شده بود )همين قدر سربسته بگويم و بنويسم، كافی است( يا از بين رفت يا در معرض

سعيد ليالز

شهروند امروز 11تیر 139013

چگونه ترويج خرافات به حربه اي ايدئولوژيك براي سيطره گروهي کوچك

بر ديگران تبديل مي شود

خرافات و خرد جمعي

سحر و جادو ريشه در آرزوي انسان براي تحميل اراده خود بر محيط طبيعي و اجتماعي- سياس��ي خود دارد. هر انس��اني تمايل دارد كه طبيعت را براساس احتياجات و مطالبات خودش تغيير بدهد و آن را تحت تسلط خود بياورد. محيط زيست طبيعي انسان همواره منشأ خطرات، زحمت ها و ناراحتي هايي بوده و هست كه بشر براي فائق ش��دن بر آنها تالش فراواني انج��ام داده و مي دهد. افزون براين، بدن انس��ان نيز همواره خاستگاه اين مسائل بوده و هس��ت و به همين دليل هم تالش براي مهار طبيعت داخلي به موازات طبيعت خارجي ادامه داشته و دارد. بدون شك عمل انسان براي چيرگي بر اين گونه مسائل در ابتدا ملغمه اي از جادو و خرد ابزاري بوده است كه در زمان هاي متفاوت نسبت اين دو عنصر تغيير كرده است. ولي به طور كل��ي مي توان ادعا كرد ك��ه در اثر مرور زمان عنصر خرد اب��زاري، به دليل تجربه اي كه جوامع بش��ري در تعامل با طبيعت پيدا مي كنند، افزايش پيدا كرده است. با پيدايش اديان جهاني، جادو و جمبل با قدرت بيش��تري به عقب رانده شدند و خرد انساني كه ريشه خود را در عقل ماورايي مي پنداشت، ميدان عمل را بيشتر براي خود باز كرد. براي مثال در دين زردشت جادو به مثابه دروغ تحريم مي شود و در اسالم سحر شديدا مورد تقبيح و تكفير قرار مي گيرد. از اين منظر جادو را مي توان به مثابه تمسك به اعمال و روش هاي كاذب و دروغين براي دست يافتن به مقاصد معين تعبير كرد. شمني كه براي دفع باليا و آفات طبيعي يا بيماري هاي جس��مي بدون اعتنا به سبب ها آنها اوراد وتعويذ هايي را تجويز يا اجرا مي كند، در واقع قصد چيرگي بر آن مس��ائل و آفات را دارد ول��ي به دروغ و فريب كه با بي نتيجه ماندن اعمالش، جادو و فريبش آشكار مي شود. البت��ه اين هم خود فريبي و ديگر فريبي همزمان اس��ت.

فرزين وحدت

گام به گام تا دموکراسی

بايد با »ديگري« زندگي کرد، با او رقابت کرد و در عين حال از خشونت و تالش براي حذف او از صحنه روزگار بهره نگرفت

گام اول مردمساالري

اكثريت مردم ايران مردمس��االري را به عنوان يك آرمان پذيرفته اند. از اين رو اصلي ترين پرسش امروز ما اين است كه مهم ترين گام براي تحقق مردمساالري در

ايران چيست؟پاس��خ به اي��ن پرس��ش بايس��تي در جريان يك گفت وگوي عمومي و با تكيه بر عقل جمعي داده شود. هر فرد يا تشكلي مي تواند پاسخ خود را مطرح كند و در انتظار اظهارنظر ديگران باشد و در فرآيند نقد و پاسخ به اصالح و تكميل آن بپردازد. مي كوشم تا پاسخ خود را به اين پرسش طرح كنم اما گمان نمي كنم پاسخي بي نقص و كامل داده باشم. به هر حال طرح پيشنهادي

است و آماده تكميل و تصحيح احتمالي.گمان مي كنم مهم ترين گام براي مردمساالري در ايران »به رس��ميت شناخته ش��دن جريان مخالف و منتقد در نظام سياس��ي ايران« است. مطالعات انجام ش��ده در مورد موانع سياسي گذار به مردمساالري در ايران دو مانع را از ميان موانع بيش��تر مورد تأكيد قرار مي دهند: كنترل متمركز به منابع قدرت سياس��ي و فرهنگ و گرايش رقابت س��تيز حاكمان. يكي از اين دو مانع زمينه هاي عيني حضور مخالفان و منتقدان را در سياس��ت از ميان مي برد و ديگري محيط ذهني را براي آن نامساعد مي سازد. قدرت منابع غير اجبارآميز دارد؛ منابعي چون منابع مالي، وسايل ارتباط جمعي و دستگاه هاي آموزشي. البته در كنار آن منابع اجبارآميز

نيز مبناي قدرت وجود دارد.هرچق��در اين منابع )اجبارآميز و غير آن( بيش��تر در كنترل حكومت باش��د احتمال مشاركت در رقابت سياسي كاهش مي يابد و گذار به مردمساالري ناممكن

مي شود.در فرهنگ سياس��ي برخی حكومت ها سياس��ت مشغله اي خصمانه تلقي گرديده و در آن بهترين راه حل براي تأمين منافع هر طرف، ادامه منازعه و عدم سازش به ش��مار مي رود. برخی دولت های ايران در سده هاي اخير هميش��ه مدعي بوده اند كه بايد از طريق منازعه سياسي، منازعه سياسي را از ميان برد تا وحدت الزم براي نيل ب��ه اهداف موردنظر آنها فراهم گردد. مدتي

اس��ت كه واژه »س��ازش« در فرهنگ سياس��ي ايران معنايي منفي به خود گرفته است. از اين رو در شرايط ضعف ق��درت حكومت، همواره تعداد كثيري حزب و گروه سياسي در صحنه ظاهر مي شوند. از سوي ديگر وقتي قدرت سياس��ي نيرومند و داراي توان سركوب گردد، نگرش منازعه ستيز و در عين حال سازش ستيز

گروه حاكم مانع فعاليت مخالفان و منتقدان مي شود.بنابر آنچه گفته شد، اگر بخواهيم به مردمساالري گذر كنيم، از يكسو بايد منابعي در اختيار مخالفان و منتقدان باشد تا بتوانند از طريق آنها براي دستيابي به قدرت كوشش كنند و از سوي ديگر بايد اين ذهنيت در ميان حاكمان شكل گيرد كه رقابت سياسي امري منفي نيست و از لوازم زندگي پرنشاط سياسي است. به عالوه رقابت سياسي مانع دستيابي به هيچ يك از اهداف

ملي و تأمين منافع عمومي نمي شود.جمع دو اقدام فوق خود را »به رسميت شناخته شدن مخالفان و منتقدان در عرصه سياسي« نشان مي دهد. به رسميت شناخته شدن مخالفان گاه ناشي از »موازنه وحشت« است؛ مانند جهان دوقطبي زمان جنگ سرد. طرفي��ن نمي توانند و از خطر كردن مي هراس��ند و از اين رو براي حذف ديگري اقدام نمي كنند. اما هر دو در انتظار فرصتي براي نابودي ديگرانند. در موقعيت هاي كوتاهي كه در كشور ما مخالفان نيز در عرصه سياست حضور داشته اند، اين نوع از موازنه شرايط را مشخص مي كرده اس��ت. حضور مخالفان در عرصه سياس��ت مي تواند مبناي ديگري نيز داش��ته باشد؛ همزيستي مسالمت آميز. همزيستي مسالمت آميز قبل از هر چيز به معناي پذيرش اختالف و تنوع و چندگونگي است. پس از آن به معناي اين اس��ت ك��ه بايد با »ديگري« زندگي كرد، با او رقابت كرد و در عين حال از خشونت

و تالش براي حذف او از صحنه روزگار بهره نگرفت.پرس��ش پاياني من اين اس��ت كه »حكومتگران« از يكس��و و »مخالفان« از سوي ديگر تا چه حد آماده پذي��رش ش��رايط رقابت مس��المت آميز در جامعه ما هستند؛ رقابتي كه مبناي آن نه »موازنه وحشت« كه

»همزيستي مسالمت آميز« است.

يادداشت میهمانعلي رضا علوي تبار

شهروند امروز 11تیر 139014

پيامد انتقادات آيت اهلل مصباح يزدی عليه دولتمردان چيست؟

آتيه آيت اهلل

نظام اسالمي هدف گرفته بود. در گام بعد نه تنها دولت به عنوان بخشي از نظام اسالمي را هدف گرفت بلكه از جري��ان ديگري جهت حضور در رقابت هاي انتخاباتي حمايت كرد. اما امروز ب��ه دنبال حذف جريان حاكم در دول��ت و رونمايي از جرياني آلترناتيو به نام قرارگاه فرهنگي عمار اس��ت. يعني ديروز از جريان حاضر در انتخابات حمايت كرد اما امروز خود به دنبال ساخت و

پرداخت يك جريان سياسي است. چرخش دوم: آيت اهلل در مقابله با شريعتي فقط در ميداني به نام اعتقادات حاضر شد. اگرچه شريعتي پدر معنوي برخي جريان هاي انقالب��ي بود، اما او فقط در حوزه اسالم شناسي و مباحث تئوريك شريعتي منتقد بود و به جايگاه سياسي اش اهميت نمي داد. در برخورد ب��ا خاتمي او وارد حوزه اي فكري � سياس��ي ش��د. از يك سو با باورهاي روشنفكري ديني به مجادله پرداخت و از ديگر سو نيروهاي سياسي اين خط فكري در دولت را هم هدف گرفت. در انتقاد از هاشمي بيشتر انتقادات در حوزه سياست كالن سياس��ي تعريف شد و اما در زمان كنوني انتقادات او به حوزه سياست خرد بخشي از

دولتمردان اختصاص يافت.برآيند کنوني: ام��روز هم ميدان انتقادات در درون

اقتراح هفته اندگ

سن نوي

گاهاش

ب

دو راهي: پايان يا قدرت مطلق

فريد مدرس��ي: آيت اهلل محمدتقي مصباح يزدي؛ 1 چه آن روز كه در مدرسه حقاني »علي شريعتي« را مح��ور التقاط پنداش��ته بود، چه دهه پيش��ين كه محمد خاتمي و همفكرانش را در س��خنرانی پيش از خطبه هاي نماز جمعه به اباهه گرايي متهم كرد و چه در گرماگرم رقابت هاي انتخابات رياست جمهوري 84، اكبر هاشمي رفسنجاني را خارج از اصول انقالب قلمداد كرد و چه ام��روز كه ياران احمدي نژاد را فراماس��ون می نامد، معترض بوده و بر مبناي اصول اعتقادي خود به جنگ آنان رفته است؛ اما در اين چرخش از شريعتي تا احمدي نژاد، ظرف انتقادي آيت اهلل چگونه تغيير كرده

است.چرخش اول: او پيش از انقالب در اقليت بود و همراه شاگردانش مجبور به كوچ از حقاني به موسسه در راه حق ش��د؛ نظام اسالمي نبود، اس��الم گراها هم هوادار فردي بودند كه او التقاطي مي ناميدش. يعني آيت اهلل در اقليت مطلق بود. در دهه 70، به رويارويي با دولتي پرداخت كه تربيون مقابل��ه از آن حكومت بود. يعني نظام اس��المي بود و بخشي از آنان او را پذيرفته بودند اما تير گاليه هاي اعتقادي اش را به س��وي دولت اين

آي�ت اهلل محمدتقي مصباح يزدي در هفته هاي اخير آنچنان انتقاداتي را نصيب دولت کنوني و اعضاي عالي رتبه آن کرده است که گوي سبقت را نه تنها از منتقدان ربوده است، بلكه از ديگر هواداران خود نيز پيش�ي گرفته است. او در جمع اعضاي قرارگاه فرهنگي عمار )همراهان سياسي آيت اهلل مصباح( گفت: »برای ش�ناخت دين بايد به دين شناسان مراجعه کرد؛ نه جن گيران و مرتاضان. کدام عاقل اين را می پذيرد که انس�ان برای ش�ناخت دين، اهل آن را رها کند و برود س�راغ جن گير، مرتاض و امثال آن.« همچنين در ديدار جمعي از س�رداران سپاه پاس�داران ادعا کرد: »شيطان وسايلي فراهم کرده که در دل يك کشور اسالمي با شعارهاي ديني، نطفه يك حرکت ضداسالمي منعقد گردد.« در همين راستا، در ديدار با جمعي از مسئوالن قرارگاه سيدالشهدا ادامه داد: »گروه انحرافي نه تنها نظام اسالمي، بلكه اس�اس اس�الم را تهديد مي کند.« او به صراحت در ديدار با موتلفه از جادو شدن احمدي نژاد نيز سخن گفت. از اين رو، به دنبال آن هستيم که بدانيم ريشه اين انتقادات و تاثير آن بر جريان آيت اهلل

مصباح يزدي چه خواهد بود؟

برعكس، خرد ابزاري كه بر مبناي س��ير در آفاق و انفس و مشاهدات واقعي به علت پديده ها پي مي برد و طبق آن چاره مس��ائل و راه حل آنان را مي يابد، نه دروغ است و نه خود فريبي و معيار سنجش آن دسترسي به نتايج مطلوب

است. در ارتباط با اين نوع ج��ادو، ولي در ضمن مجزا ازآن، نوع ديگري از سحر و جادو وجود دارد كه بيشتر با موضوع روابط ميان انسان ها مربوط است. در اين گونه جادو روابط اجتماعي ميان افراد به جاي آنكه بر مبناي خرد ارتباطي باشد و موجب توليد عقل جمعي در يك مجموعه انساني شود، باز براس��اس فريب و دروغ و خرافات عمل مي كند. ولي اين بار موضوع مورد كنترل و چيرگي طبيعت و اشياء نيست، بلكه انس��ان ها به طور فردي و اكثرا دسته جمعي هدف اين نوع فريبكاري قرار مي گيرند. ريش��ه لغوي واژه superstition كه به معني خرافات در زبان هاي اروپايي اس��ت، برمي گردد به واژه »بر فراز ايستادن« كه مي توان آن را غلب��ه و چيرگي بر ديگري تعبير ك��رد. به واقع نيز در زب��ان روزمره اين نوع خراف��ات در واقع چيزي به جز ايدئولوژي نيست كه براي آقايي و سيطره گروه كوچكي بر ديگران به كار گرفته مي شود. ايدئولوژي هايي كه بسيار متف��اوت از يكديگر هم از نظ��ر زماني و هم از نظر محتوا هستند، يك خصيصه مشترك دارند و آن هم همين ترويج دروغ و فريب و تش��بث به خرافات در ميان توده ها است. فاشيست هاي نازي و كمونيست هاي استاليني از بسياري جهات با يكديگر فرق دارند، ولي هردو افس��انه هاي خود را بافتن��د و بر خرافات مردم دامن زدند تا به مطامع خود دست يابند. نازي ها توهمات و افسانه هاي زيادي را بافتند تا خود را به قدرت برسانند و بر رأس هرم قدرت باقي بمانند. آنها البته خود دچار خود فريبي هم شدند كه از اين اتفاق مي توان به »خرافات مركب« بر سياق همان جهل مركب نام برد. پس از مرگ لنين، استالين وشركايش دستور دادند كه جسد لنين موميايي شود و ازآن مانند قديسي نگهداري شود، و براي آن معبدي نيز بنا كردند البته اين تنها مشتي از خروار خرافه پردازي هايي است كه تمام ايدئولوژي ها براي

پيشبرد منافع ويژه خود به آن متمسك مي شوند. از اي��ن منظ��ر خردجمعي ك��ه بر اس��اس اصول دموكراتيك و برابري افراد بنا شده، در مقابل خرافات ايدئولوژيك، كه در خدمت عدم تساوي و منافع گروهي اس��ت، قرار مي گي��رد. هرقدر يك جامع��ه به مباني دموكراسي و حقوق همگاني شهروندان وفادار باشد، در آن جامعه خرد جمعي كه از مش��اركت تك تك افراد جامعه براي رسيدن به اجماع در حوزه عمومي تشكيل شده قوي تر است. برعكس، هرقدر در جامعه اي بيشتر فضاي ايدئولوژيك ك��ه تضمين كننده منافع گروهي اقليت بر اكثريت است گسترده تر باشد، در آن جامعه به

خرافات و موهومات بيشتر دامن زده خواهد شد.

شهروند امروز 11تیر 139015

قدرت است و هم محتواي انتقادات سياسي ناب است؛ اگرچه ريش��ه هاي اعتقادي را در اليه هاي اين جدال مي توان ديد. امروز جريان آيت اهلل ديگر فقط در عرصه فكري تعريف نمي شود، ديگر بيرون از قدرت نيست، ديگ��ر از جريان��ي حمايت نمي كند، بلكه خ��ود وارد عرصه سياست، آن هم در بطن قدرت شده و در نقش نيروساز رخ نمايي كرده است. انتقادات كنوني آيت اهلل و هوادارانش از دولت احمدي نژاد از اين روست كه ديگر اين جريان خود مي خواهد هم مولد تئوري باشد، هم نيروي سياسي بسازد و احيانا قدرت را در اختيار گيرد.

آسيب شناس�ي: آيت اهلل محمدتقي مصباح يزدي آن هن��گام در اوج ق��رار گرفت كه بار محتواي كالم او در نقد روشنفكري ديني، سكوالريسم، پلوراليسم، آزادي و... ديده شد و او را در مقام پدر معنوي منتقدان اصالح طلبان قرار داد. اما امروز نقد ايش��ان در هاله اي از الفاظ همچون فراماس��ون، مكتب ايراني، هواداران رمالي و مرتاض گرايي و ابليس گرايي قرار گرفته است و چون جريان حاك��م در دولت جزئي از اصولگرايان است و مرزبندي ها درهم آميخته تا جريان نقد وی از حوزه مس��ائل ايدئولوژيكی خارج باشد، پاشنه آشيل اي��ن جري��ان آن زمان بود كه از جريان سياس��ي در انتخابات حمايت كرد و خود را در جايگاه پدر معنوي دولت قرار داد. ام��روز اين جريان نه تنها از اين روش تعدي نكرده است، بلكه گامي به جلو گذاشته و خود به تربيت نيروهاي سياسي تاثيرگذار در بطن سياست پرداخته اس��ت. )مي توان به برگزاري اولين نشس��ت قرارگاه فرهنگي عمار در موسس��ه آيت اهلل مصباح و سخنراني او در اين نشس��ت اشاره كرد.( اين جريان فكري جرياني زنده در خارج قدرت مي تواند باشد اما ب��ا حضور در قدرت بايد در نقش توجيه گر قرار گيرد كه با رفتار تشكيالتي اين جريان سنخيت ندارد و آن

را ميرا مي كند. ش��ايد انتقادات آتش��ين آي��ت اهلل در روزه��اي گذشته به اين دليل او را در اوج قرار داد ك��ه هماهنگ با رفتار معترضانه اين جريان است. البته اگر قرارگاه عمار يا هر مجموعه برآم��ده از اين جريان در عرصه انتخاباتي يا سياسي حضور يابد، مي توان از سال هاي پاياني اين جريان خبر داد يا انشعاب هاي متعددي كه آن را مي ش��كند. البته ي��ك راه براي زنده ماندن اي��ن جريان فكري � سياس��ي وج��ود دارد و آن حضور مطلق

آنان در قدرت است.

فريد مدرسي1

مصطفي درايتي2

تولدجريان های جديد

مصطفي درايتي: روش برخورد آيت اهلل محمدتقي 2 مصباح ي��زدي و هواداران��ش با جري��ان دولت و ادبيات انتقادي آنان نشان از وجود اشكاالت مبنايي و بني��ادي دارد. دفاع هاي جانانه از دولت كنوني آنچنان پيش رفت كه امروز به انتقاداتي تند عليه آنان مبدل ش��ده و اين حركت زيگزاگي يكباره جريان دوست را به جريان دشمن تبديل كرده است. اين تغيير از عدم اطالع همه جانب��ه اين جريان فكري از عرصه عمومي خبر مي دهد. اگ��ر اين جريان به خطاهاي خود واقف بود، هيچگاه اينچنين شتابزده عمل نمي كرد. اين اتفاق نش��ان مي دهد كه آنان در مباني خود دچار اشكاالت اساسي هستند و اگر همين روال را ادامه دهند، مطمئنا در عرص��ه اجتماعي دوام نخواهن��د يافت. چراكه اين چرخش ها از يك سو طرفدارانشان را سردرگم مي كند و در نهايت از اين جريان جدا مي ش��وند و از ديگر سو اعضاي ارش��د اين جريان در عرص��ه عمومي نحيف

مي گردند.جريان آيت اهلل مصباح يزدي دو راه در پيش رو دارد كه هر دو مان��دگاري آن را تضمين نمي كند و نويد بهبودي نمي دهد. اول؛ برگزيدن راه سابق يعني تالش براي خارج كردن برخي جريان هاي فكري – سياسي از عرصه عمومي اين مسئله شكاف هايي دوچندان را درون شان بازتوليد خواهد كرد كه سرعت آن هم زياد خواهد بود. دوم؛ عدم مقابله با حضور منتقدان شان در عرصه عمومي كه اگرچه نتيجه اولي را در پي خواهد داشت اما در بلندمدت شايد روزنه هايي برايشان يافت

شود.اين جريان به دليل عدم پاسخگويي و مسئوليت پذيري در برابر رفتارها و اعتقاداتشان تقابل هاي درون گروهي ايجاد مي كند و فضاي شكننده اي را برايشان به ارمغان

مي آورد. از سوي ديگر نيز اين جريان به هيچ وجه قادر به لشكركشي عمومي نيست؛ چراكه از گستردگي عام

برخوردار نيست.ظه��ور بيش از اندازه ليدر اين جريان در چندماهه اخي��ر هم تاكي��دي برنگرانی و ايج��اد مرزبندی اين جريان اس��ت. اين جريان سعي مي كند دوباره به بيان اظهاراتي راديكال عليه جريان دولت بپردازد تا اندكي از سردرگمي هاي هواداران را كاهش دهد و آنان را نسبت به اتفاقات لحظه اي بي اطالع نگ��ذارد. اين گفتارهاي متعدد نشان از عدم چارچوب فكري و سامان نيافتگي انديش��ه اي خبر مي دهد كه گاه دچار تضاد هم ديده

مي شود. توجه به محتواي كالم اين جريان نسبت به رقبايش ه��م تنها يك تاكتيك را رونمايي مي كند و آن تالش

براي حذف است. از منظر نگارنده، اين جريان، جرياني مولد نيست، بلكه بيشتر در نماي ظاهري ديده مي شود؛ يعني آنان ويترين جريان و افراد ديگري هستند. برنامه ريزي اصلي و عمده در دس��تان اين جريان قرار ندارد. از اين رو، در آتيه مي توان بهم خوردن تعادل تشكيالتي و اعتقادي

را ميانشان ديد.با تاملی برگذش��ته تاريخي، مي توان گفت كه اين جريان به گروه هاي كوچك ديگري تقسيم می شود و بنابراين در پنج، شش سال آينده با جريان هاي فكري ديگ��ري كه از دل اين جريان بي��رون مي آيند، روبه رو خواهيم ش��د. نفوذ و حضور اين جريان در حال حاضر در بدنه مديريتي حوزه هم آنچنان دوام نخواهد يافت؛ چراكه اين جريان حتي بيشتر از اصالح طلبان با جريان سنتي حوزه اصطكاك دارد. اگر حمايت هاي سياسي از اين جريان نبود، طبعا جايگاه كنوني را در حوزه نداشتند. درحالي كه برخي از فضال و طالب اصالح طلب همچنان با جريان هاي سنتي حوزه مرتبط هستند و گاهي اين روابط بسيار صميمانه و عميق است، اما اين جريان هيچگاه مورد توجه نبوده

است.اگر آنان ام��روز دچار نگراني و س��ردرگمي نبودند، مطمئنا اينچنين ش��تابزده عليه جريان دولت كنوني وارد عمل نمي شدند و آهسته آهسته گام برمي داشتند و عرص��ه را در اختي��ار س��اير جريان هاي اصولگرا مي گذاشتند. اين سرعت و شتابزدگي از آينده نامطمئن و روبه ضعف آنان خبر

مي دهد.

شهروند امروز 11تیر 139016

اد تص

ر اقت د

دولت

خاله د

ت بسب

د نباي

را نچ

يماش

ه بشت

داند

ي تير

ع گوض

م

ريکا

ظه حاف

ت ميان

و خت

دمر خ

د

»محافظه كاري بر حق است.« اين را جورج ويل2 سال ها پي��ش به من گفت، زماني كه به عنوان يك دانش��جوي مشتاق با او مصاحبه مي كردم. دستورالعمل هاي او شايد متكبرانه به نظر مي رس��يد، اما نكته اصلي حرف هايش هوش��مندانه بود. او مي گفت »محافظه كاري ريش��ه در واقعيت دارد. برخالف تئوري هاي انتزاعي ماركسيسم و سوسياليسم، محافظه كاري نه از آرزوي جامعه اي خيالي، بلكه از جهان، همان طور كه واقعا وجود دارد، شروع شده اس��ت. از ارس��طو تا ادموند ب��روك، بزرگترين متفكران محافظ��ه كار گفته اند كه فرد براي تغيير در جوامع، بايد اول آن را بفهمد، آن را همان طور كه هست بپذيرد و براي

رشد آن كمك كند.«با مش��اهده مب��ازرات انتخاباتي اخير، ممكن اس��ت بپرسيد چه بر سر آن س��نت آمده است. محافظه كاران ح��اال از عقايدي دفاع مي كنند كه يكراس��ت از اصولي انتزاعي گرفته ش��ده و هيچ ارتباطي با گذش��ته و حال آمريكا ندارد. اين يك تراژدي بزرگ به حس��اب مي آيد چون محافظ��ه كاري نقش مهمي را در مدرنيزاس��يون

شد و آمريكا را در صدر دنياي تكنولوژي و ابداع قرار داد.اما آن تاري��خ را فراموش كرده ان��د. جمهوريخواهان براي مثال وقتي به مسئله مراقبت هاي درماني و تامين اجتماعي مي رسند با اطمينان مي گويند كه ايده هاي آنها باعث كاهش هزينه ها مي شود، اما ما واقعا هيچ مدركي براي اثبات اين ادعا نداريم. آنچه واقعا مي دانيم اين است كه در ميان ثروتمندترين كشورهاي جهان اياالت متحده شاهد بيش��ترين حضور بازار آزاد و بخش خصوصي در حوزه تامين اجتماعي اس��ت. به عالوه در اين حوزه، در مقايس��ه با توليد ناخالص داخلي، آمريكايي ها نسبت به مردم باقي كشورها بيشترين هزينه ها را متحمل مي شوند اما ما هيچ دستاورد قابل مالحظه اي نداشته ايم و اوضاع اصال خوب نيست. ما بايد براي كاهش هزينه هاي پزشكي كاري بكني��م اما جمهوريخواهان خود را با مطالعه ديگر سيس��تم هاي خدمات درماني در ديگر نقاط دنيا خسته نمي كنند. آنها شبيه آن ماركسيست هاي پيري هستند كه حاضر نبودند واقعيت پيشرفت دنياي خارج را درك كنند. »مي دانم كه در عمل جواب داده، اما آيا در تئوري

هم جواب مي دهد؟«محافظه كاران هميش��ه جزو آن دسته افرادي بودند كه س��ر در واقعيت داشتند. اصالحات آنها قدرتمند بود چون از بازار استفاده مي كرد، كارايي دولت را باال مي برد و موضع افراد را ه��م تقويت مي كرد. تاثير آنها عظيم و پراهميت بود: ب��راي مثال به اصالحات نظام مالياتي در دهه 1980 توجه كنيد كه توسط محافظه كاران رهبري شد. اما از آخرين طرح محافظه كارانه آن موقع چند سال

گذشته است؟ما نيازمند ايده هاي محافظه كارانه ايم تا مدرنيزاسيون اقتصاد آمريكا را سرعت ببخشيم و دولت اياالت متحده را اصالح كنيم، اما در عوض شاهد سياست هايي هستيم كه نه تنها به اصالحات ختم نمي ش��ود كه باعث ضعف و گرس��نگي دولت خواهد بود. اين استراتژي توجه اندكي به تاريخ آمريكا و بهترين نمونه ها در سراس��ر دنيا نشان مي دهد و فقط بر يك تئوري بنا شده. محافظه كاران بيشتر

از گذشته شبيه پروفسورهاي گيج و زبان نفهم شده اند.-----------------------------------1- روزنامه نگار و نويسنده هندي � آمريكايي. در سال 2007 مجالت فارن پالس�ي و پراسپكت او را جزو 100 روشنفكر برجسته جهان معرفي

کردند. 2- تحليلگر و نويسنده محافظه کار آمريكايي روزنامه وال استريت جورنال اواس�ط دهه 80 ميالدي او را »شايد قدرتمندتري�ن روزنامه ن�گار اياالت

متحده« معرفي کرد. منبع: هفته نامه تايم

از ارسطو تا ادموند بروک، بزرگترين متفكران محافظه کار گفته اند که فرد براي تغيير در جوامع، بايد

اول آن را بفهمد، آن را همان طور که هست بپذيرد و براي رشد آن کمك کند

اندگ

سن نوي

گاهاش

ب

اياالت متحده بازي كرده است.همين مباحثات بر س��ر اقتص��اد را در نظ��ر آوريد. نس��خه حزب جمهوريخواه اين است: كاهش ماليات ها و پايين آوردن ش��ديد هزينه هاي دولت؛ بعد قرار است مثال همه چيز به حالت نرمال برگردد. مي ش��ود در مورد تاثير اصالح سيس��تم مالياتي بر كاهش نرخ بهره حرف زد ام��ا واقعا چه مدركي وجود دارد كه ثابت كند كاهش ماليات ه��ا بهترين راه براي احياي اقتصاد آمريكاس��ت؟ مي��زان ماليات ها � مجموع ماليات هاي دولتي و ايالتي � در برابر توليد ناخالص داخلي )GDP( در حال حاضر به پايين ترين حد خود از 1950 رسيده است. اياالت متحده در ميان اقتصادهاي ب��زرگ صنعتي تقريبا پايين ترين دريافتي ماليات را دارد. پس اين ايده كه آمريكا به خاطر ماليات باال دچار ركود ش��ده بر پايه واقعيت بنا نشده و فقط ادعايي تئوريك است. كشورهاي ثروتمندي كه در حال حاضر در بهترين وضعيت خود به سر مي برند، و در آنها رشد اقتصادي قدرتمند است و آمار بيكاري پايين � مث��ل آلمان و دانمارك � هيچ كدام به ماليات هاي پايين

شناخته نمي شوند.تعداد زيادي از تجار جمهوريخواه به من گفته اند كه دولت اوباما خصمانه ترين رابطه را با كسب وكار در ميان دولت هاي 50 س��ال گذشته داش��ته است. واقعا؟ يعني بيشتر از ريچارد نيكسون جمهوريخواه كه ماليات ها را 70 درصد تعيين و چنان مقررات نظارتي وضع كرد كه صنايع زيادي به حالت نيمه تعطيل درآمدند، و ميزان درآمدها و

بهاي اجناس را تحت كنترل درآورد؟در واقع در حال حاضر هرگونه بحث بر س��ر دخالت دولت در اقتصاد � حتي براي توسعه زيرساخت هاي حياتي � غيرممكن اس��ت چراكه عقيده اساسي محافظه كاري جديد اين است كه هرگونه دخالت دولت هميشه و تا ابد چيز بدي به حساب مي آيد. در اين ميان در آن سوي دنيا، چين كه سريع ترين رشد اقتصادي دنيا را دارد، توانسته در س��ه دهه اخير از حضور دولت در اقتصاد براي ايجاد رشد و اشتغال اس��تفاده كند. از سنگاپور تا كره جنوبي و از آلمان تا كانادا، ش��واهد فراواني وجود دارد كه نشان مي دهد اقدامات اس��تراتژيك دولت ها توانسته به عنوان

كاتاليزور رشد بازار آزاد عمل كند.و البته در اقتصاد آمريكا هم شاهد كارايي چنين روندي

بوده اي��م. در دهه هاي 1950، 60 و 70 دولت آمريكا سرمايه گذاري هاي عظيم��ي در عل��م و تكنول��وژي، دانش��گاه هاي دولتي و صنايع نوپا انجام داد. دولت زيرساخت هايي را به وجود آورد كه سراسر دنيا به آنها غبطه مي خورد. آن سرمايه گذاري ها باعث آغاز دو نس��ل رشد اقتصادي

فريد زكريا 1ترجمه: كاوه شجاعي دهکده جهانی

شهروند امروز 11تیر 139017

استاد دانشگاه هاروارد چگونه آسيا را فتح کرد

عدالت و فلسفه

احتماال خيلي از شما شماره جديد مجله نيوزويك چين را نديده ايد. حدس مي زنيد عكس چه كس��ي را روي جلد انداخته بودند؟ بگذاريد راهنمايي كنم. در چين به او لقب »تاثيرگذارترين چهره خارجي« داده اند. باراك اوباما؟ نه. بيل گيتس؟ نه. وارن بافت؟ نه. دوباره راهنمايي مي كنم. او مثل ستاره هاي موس��يقي راك در آسيا شهرت دارد و مردم در چين، ژاپن و كره جنوبي صف مي كشند تا براي شركت در

جلساتش بليت بخرند.خب حدس نزديد. او مايكل سندل است؛ استاد فلسفه

سياسي در دانشگاه هاروارد.دانش��جويان دانش��گاه هاروارد قطعا از ديدن عكس او روي جلد نيوزويك چين ش��گفت زده نشده اند. كالس هاي »عدالت« س��ندل در دانش��گاه هاروارد شهرت زيادي دارد و تاكنون 15 هزار دانش��جو در اين كالس درس��ي شركت كرده اند. يكي از نقاط جذابيت اين كالس، مثال هاي جديد و واقعي اي است كه براي تشريح فلسفه بزرگاني مانند ارسطو،

ايمانوئل كانت و جان استوارت ميل به كار گرفته مي شود.مايكل س��ندل 58 ساله است و راه انتقال تجربه هايش به دانشجويان و واداشتن آنها به فكر و بحث را خيلي خوب مي داند. مثال او در كالس��ش نام ديويد لترمن � ش��ومن و مجري برنامه هاي تلويزيوني � را آورده و چنين پرسشي را مطرح كرده است: »آيا دستمزد 700 برابري لترمن نسبت به حقوق يك معلم مدرس��ه، نش��انه اي از وجود عدالت در جامعه است؟« پرسش ديگري كه بحث را در يك كالس او داغ كرده بود اين بود: »آيا ما از لحاظ اخالقي وظيفه داريم

خطاهاي نسل هاي پيش از خود را اصالح كنيم؟«دانش��جويان در كالس س��ندل پاس��خ هايي متفاوت و چالش برانگيز ارائه مي دهند و از دو س��وي س��الن برگزاري كالس به شدت با هم بحث مي كنن��د. خيل��ي از آنه��ا نظريات فالسفه را در جريان اين بحث ها زير سوال مي برند و با اين ترتيب است كه

هنر بحث منطقي را ياد مي گيرند.اين بحث و جدل ها جدا از جنبه آموزشي ش��ان، از لح��اظ اجرايي نيز جذابيت زيادي دارند چون سخنراني صرف نيس��تند. اين جذابيت آن قدر بوده كه دانشگاه هاروارد با مشاركت ش��بكه »پي بي اس« در بوستون، به

استقبالي از يك فيلسوف عجيب نيست؟به نظر من، محبوبيت سندل در آسيا تالقي سه رويكرد را نش��ان مي دهد. اولي رشد آموزش آنالين است؛ به طوري كه دانشجويان مي توانند به بهترين استادان در هر نقطه اي از جهان دسترسي داش��ته باشند. دومي تمايل آسيايي ها به مدل خالق و بحث گونه تدريس اس��ت كه نقش مهمي در باز ش��دن افق ديد دانشجويان ايفا مي كند. سومي هم عالقه دانش��جويان به تغيير فضاي درسي ش��ان است. آنها نمي خواهند تحصيالت شان صرفا به نشستن بر سر كالس فني يا مديريت يا اقتص��اد � آن هم به صورت تك بعدي �

محدود باشد. رئيس دانشكده اقتصاد و مديريت سينگهواي چين كه از جمله ميزبانان مايكل سندل بود معتقد است كه نظريات او مي تواند در عرصه فلس��فه در چين تاثير زيادي بگذارد: »تفكر فلسفي در ميان چيني ها معموال ابزارگرا و ماده گرا است. ريشه هاي اين مس��ئله را تا حدي مي توان در توجه وسواس گونه چيني ها به توسعه اقتصادي در دوران معاصر

جست وجو كرد.«در اي��ن ميان، ي��ك نكته قابل تامل وج��ود دارد؛ اين كه ديدگاه هاي سندل در حال حاضر در دو سوي كره خاكي � از بوستون گرفته تا پكن � تاثيرگذار است. خود سندل در اين خصوص مي گويد: »دانشجويان در سراسر دنيا تشنه بحث در مورد پرسش هاي بزرگ اخالقي در زندگي روزمره ما هستند. در سال هاي اخير، پرسش هاي مختلف در باب مقوالت اقتصادي و فني باعث شدند بحث در مورد عدالت و نفع عمومي كمرنگ جلوه كند. اما حاال مردم در بس��ياري از جوامع دنيا مي دانند كه توليد ناخالص داخلي كشورش��ان لزوما به شادي آنها در زندگي و نيز به بهبود اوضاع اجتماع شان منجر نخواهد ش��د. هدف من از مباحث فعلي ام اين اس��ت ك��ه از طريق همي��ن ويدئوها كالس درسي جهاني تشكيل بدهم و نظرات دانشجويان در مباحث مختلف را بشنوم. اين يعني رد شدن از مرزهاي فرهنگي و ملي و البته فكر كردن درباره

پرسش هاي اخالقي.«------------------------

* ستون نويس روزنامه نيويورک تايمز و برنده جايزه پوليتزرمنبع: نيويورک تايمز

ش��كل مجموعه تلويزيوني درآوردش��ان و در سال 2009 ميالدي آنها را به نمايش گذاشت. پخش اين مجموعه باعث شد توجه به مايكل س��ندل در خارج از دانشگاه هاروارد و

حتي در قاره هاي ديگر به شدت جلب شود.س��ال گذشته تلويزيون »ان اچ كي« ژاپن نسخه ترجمه ش��ده اي از اين مجموعه مباحث را به نمايش گذاش��ت و ناگهان فضاي فلس��فه در داخل ژاپن را ت��كان داد. بر اين اساس، دانش��گاه توكيو يك واحد درسي براساس نظريات سندل راه انداخت. در چين هم انتشار ويدئوي اين مجموعه روي اينترنت توجه خيلي ها را به خود جلب كرد. خبر ديگر هم اين اس��ت كه كتاب اخير سندل با عنوان »عدالت: كار درست چيست؟« بيشتر از يك ميليون نسخه در شرق آسيا

فروش داشته است. موضوع كتاب چيست؟ فلسفه اخالق!سندل در س��ال 2010 ميالدي سفري به ژاپن داشت و در توكيو س��خنراني كرد. مش��تاقان ش��ركت در جلسه س��خنراني او زياد بودند و بليت ورود به اين جلسه در بازار سياه اينترنت حتي تا 500 دالر هم فروش رفت. اما سندل از اين موضوع هم استفاده برد و سخنراني توكيوي خود را با طرح اين پرسش شروع كرد: »آيا خريد و فروش بليت در

بازار سياه عادالنه است؟«اما يكي از جالب ترين نكته ها در مورد استقبال آسيايي ها از مايكل سندل، عالقه شديد چيني ها به اوست. سندل اخيرا در دو دانشگاه در چين سخنراني كرد و بالفاصله يك واحد درسي »تفكر خالق و منطق اخالقي« از خالل ديدگاه هاي او در دانشگاه سينگهواي چين تاسيس شد. خبر سفرهاي او را حتي در تلويزيون چين هم اعالم مي كردند. واقعا چنين

توماس فريدمن*ترجمه فرزانه سالمي دهکده جهانی

كالس دانشگاهی مايكل سندل

شهروند امروز 11تیر 139018

در طول تاريخ بشريت همه حكام، غير از اولياي خدا و مأموران صالح سعي كردند از گزارشگرانظرفيت هاي اجنه براي خود استفاده كنند... اجنه در همه جا مثل مجلس و دولت هم حضور دارند

1. حسين فدايي دبیركل جمعیت ايثارگران در نشست جمعیت رهپويان انقالب اسالمي؛ او همچنین درباره يكي از متهمان قضیه منسوب به جريان انحرافي گفته است: »فرزند شهیدي به نام يعقوبي در وادي عرفان هاي كاذب ايده هايي را پرورش مي دهد و عده اي از فیلم سازان، هنرمندان و اساتید دانشگاهي مريد وي شده اند. او پدرش را قاضي اجنه مي داند.«

يكي از دانشجويان بر اساس تحقيقاتي كه كرده بود مي گفتكه حدودا 170 هزار ناسزا به آيت اهلل مصباح يزدي داده اند

3. مرتضي آقاتهراني شاگرد آيت اهلل مصباح يزدي؛ او در گفت و گو با يكي از خبرگزاري ها با وجود اينكه خود استاد اخالق هیات دولت است، علیه جريان انحرافي دولت سخن گفته است. البته كنار جريان انحرافي به برخي

اصالح طلبان هم پرداخته و از گذشته ها سخن به میان آورده و از استادش دفاع كرده است.

ما مي دانستيم او جاني است حاال دنيا هم مي داند كه او جاني است.

4. احمد بديع بازرگان لیبیايي هنگام شادماني در خیابان پس از اعالم حكم بازداشت بین المللي معمر قذافي، رهبر لیبي توسط دادگاه بین المللي كیفري. اين دادگاه قذافي را به ارتكاب جنايت علیه بشريت و فرمان سركوب

غیرنظامیان در شهرهاي مختلف متهم كرده است.

محصوالت درخت خرما و انگور پيش از استفاده از روش آبياری قطره ای، چندان قابل توجه نبود اما پسر من كه در دانشگاه درس خوانده، به استفاده از روش آبياری قطره ای برای اين دو

درخت روی آورد5. محمود احمدي نژاد در يک سخنرانی در زنجان؛ او از كشاورزان خواست تا از روش آبیاري قطره اي استفاده

كنند تا مصرف آب كاهش يابد. او گفت: »با اين روش، درخت مو تا ۸0-70 كیلو انگور می دهد و درخت خرمالو هم پربار است و مصرف آب هم به يک پنجم كاهش يافته است.«

خانواده ام از من خواستند كه مثل يک فرد معمولي زندگي كنم و با سيستم درنيافتم، چون اين سيستم خيلي خيلي بي رحم است و از قدرت دولتي براي تضييع حقوق شهروندان استفاده مي كند

2. هو جيا فعال سرشناس حقوق بشر در چین در گفت وگويي تلفني با يک شبكه تلويزيوني هنگ كنگي. او هفته گذشته پس از تحمل سه سال و نیم حبس از زندان آزاد شد

و به گفته همسرش در شرايطي »مشابه حصر خانگي« قرار دارد.

هاگفتار

دوربین-خبرشورش خيابانی در آتنصفحه 24

گزارش اقتصادیيک قدم تا توقف طرح پرحاشيهصفحه 20

گزارش جهانفراريان از كره شمالیچه مسيری را طی می كنندگلوبال پست/صفحه 28

نافرمانی پشت فرمان درعربستانایندیپندنت /صفحه 30

كاپوچينو خوری درطرابلس جنگ زدهایندیپندنت /صفحه 31

يُگفتارها َهفته

51

4

32

شهروند امروز 11تیر 139019

اسنادي كه از كيف چرمي محمدرضا شاه پهلوي كشف شده بود، آنقدر »گندزدايي« شد كه اصل اس��ناد آب رفت! اسرار كيف برزنتي با حاش��يه چرم قهوه اي اش كه گفته ش��د از صندوق عقب ماش��ين »رولزرويس« آخرين ش��اه ايران كشف ش��ده، نه در مركز بررسي اس��ناد تاريخي كه در بازداش��تگاه برمال شد؛ مديرعامل بازداش��ت شده منطقه آزاد ارس و مدير سابق كاخ موزه نياوران اولين پيامي كه از بازداشتگاه فرستاد، دروغ بودن داستان كشف اس��ناد از كيف شاه بود و آنچه كه خبرگزاري فارس و ديگر سايت ها به نقل از عليرضا مقيمي نوش��تند اين بود كه: »شايعه كشف اسناد از كيف ش��اه در كاخ ني��اوران با طراحي حميد بقايي براي انحراف افكار عمومي از س��خنان جنجال��ي وي درباره تركيه ص��ورت گرفت.« اشاره مقيمي به اظهارات حميد بقايي، نماينده وق��ت رئيس جمهور در آس��يا )و البته رئيس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري( در سال گذشته بود كه كش��تار ارامنه در سال ۱۹۱۵ توس��ط امپراتوري عثماني را »نسل كش��ي« خواند و اين موضوع در سطح ديپلماتيك باعث واكنش اعتراض آميز تركيه و در داخل موجب بروز انتقادهايي درب��اره موازي كاري با وزارت خارجه و اصل انتصاب نمايندگان ويژه از سوي

احمدي نژاد شد. ش��هريور س��ال ۸۹ در حالي كه مجموعه نياوران آماده مي شد تا به مناسبت عيد سعيد فطر نمايش��گاهي از خودروهاي دربار برگزار كند، خبري منتش��ر شد مبني بر اينكه يك كيف متعلق به محمدرضا پهلوي در صندوق

عقب خودروي »رولزرويس« وي پيدا ش��ده است؛ خبر با چنان آب و تابي نقل شد كه گويي رازهاي مگويي از صندوقچه دربسته تاريخ به درآمده؛ مقيمي هم در شرح جزئياتش گفت: »محتوي��ات اين كيف چرمي قه��وه اي رنگ شامل اسناد و مداركي متعلق به جنگ جهاني دوم و پوشه هاي متعددي از اوراقي با سر برگ شاهنشاهي است كه يكي از اين پوشه ها مربوط به اوراق وزارت خارجه اس��ت. در حال حاضر اسناد موجود در كيف به علت اينكه حدود ۳۲ سال دست نخورده باقي مانده بوده، در دست »گندزدايي« توسط كار شناسان است كه پس از گندزدايي، بررس��ي محتواي اسناد به طور

جزئي تر در دستور كار قرار مي گيرد.«مدير وقت مجموعه تاريخ��ي نياوران در پاسخ به اين پرسش كه چرا تاكنون صندوق عقب اين خودرو باز نشده است، گفت: »از اين خودرو تنها ۲ نمونه در دنيا وجود دارد، سوئيچ اين خودرو هم در كشور وجود نداشت. كسي ه��م تاكنون از محتويات صن��دوق عقب اين خودرو مطلع نبوده اس��ت كه براي باز كردن آن پيگيري هايي داشته باشد. در حال حاضر نيز توس��ط افراد خبره اي با شيوه خاصي در

صندوق عقب اين خودرو را باز كرده ايم.«يك��ي دو روز بع��د پرويز س��عادتي، مدير پايگاه ه��اي جهان��ي ميراث فرهنگي نتيجه گندزدايي از اس��ناد را اعالم كرد كه به گفته وي اس��ناد از جه��ت موضوعي به ۳ دس��ته »ح��وادث و رويدادهاي انقالب«، »خريدهاي نظامي روزه��اي آخر جنگ جهان��ي دوم تا اواخر پهلوي« و »نامه ها« تقسيم مي شود و در ميان آنها يكي نسخه اصلي نامه خداحافظي شاه است كه اواخر دي ماه ۱۳۵۷ براي امراي ارتش نوش��ته و ديگري نامه يك��ي از امراي دربار كه مش��كالت شخصي خود را براي شاه

مخلوع نوش��ته است. ۱۶ شهريور ۸۹ عباس س��ليمي نمين، مدير دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در گفت وگويي با فارس چند سوال را مطرح كرده و پرسيده بود؛ »آيا واقعا اسناد جنگ جهان��ي دوم بايد از صندوق عقب يك ماشين بيرون بيايد؟ مگر امكان دارد ۳۰ سال بررسي انجام نشده باشد؟ مگر مي شود اسناد به اين مهمي در پشت يك ماشين نگهداري شده باش��د؟ فكر مي كنند افكار عمومي اين قدر س��طحي اس��ت كه با اي��ن چيز ها بازي

بخورد.« سليمي نمين نتيجه گرفت كه رئيس ميراث فرهنگي سواد تاريخي ندارد. مقيمي هم در گفت و گو با خبرنگاران پاسخ اين سواالت را داد و گفت: »خيلي از اسناد محرمانه و سري در جاهايي پيدا مي شود كه اصال انتظارش را نداري��م؛ در مواقع بحران، جنگ و انقالب يك سري اسناد در جاهايي مخفي مي شود و بعد از آن پيدا مي ش��ود كه هرگز كسي فكر آن را

نمي كرده است.« سليمي نمين: از ابتدا معلوم بود جعلي

استسليمي نمين بعد از تكذيب اصل كشف اسناد به »شهروند امروز« گفت: »از ابتدا هم معلوم بود كشف اين اسناد جعلي است و من ه��م موضع گرفتم. اصال ش��اه اهل تحقيق نبوده كه در كيفش سندي كشف شود، ولي پاسخ بي ادبانه اي به من دادند.« منظور از آن پاسخي بود كه مقيمي به سليمي نمين داد و خطاب به او گفت: »مطمئن باشيد جهت احقاق حقوق همكاران عزيز موضوع اهانت و توهين هاي شما را در مراجع قانوني و قضايي پيگيري خواهيم كرد.« سليمي نمين هم اين بحث را ادامه نداد و چنان شد كه خود مدعي كش��ف اسناد تكذيبش كرد و داستان كيف برزنتي كه روز ۱۷ شهريور ۸۹ درآمدنش از صندوق عقب »رولزرويس« را چونان كشف ب��زرگ تاريخي ثبت و ضبط كردند، نه تنها گرهي تاريخي نگش��ود كه اعترافي سياسي شد و ثمره اش فقط ديدن رولزرويس شاه بود كه در تاريخ ثبت است روز بيستم فروردين م��اه ۱۳۴۴ وقت��ي كه محمدرض��ا پهلوي وارد محوط��ه كاخ مرمر مي ش��د، به محض پياده ش��دن از همين رولزرويس به وس��يله سرباز وظيفه گارد شاهنش��اهي به نام رضا

شمس آبادي ترور شد.

اعترافات مدير سابق مجموعه نیاوران: خودروی شاه خرج انحراف افكار عمومی از ماجرای سخنان بقايی شد

رمزگشايي سياسي از گندزدايي اسناد كيف شاه

یاس

سیک

تر یتی

سرگه بارسقيان

پیگیریاسناد دوره پهلويدر انبار دخانيات!

»خیلي از اسناد محرمانه و سري در جاهايي پیدا مي شود كه اصال انتظارش را

نداريم.« اين حرف سال قبل علیرضا مقیمي مدير سابق كاخ موزه نیاوران كه بیشتر

واكاوي مي شود، به صدقش بیشتر مي توان پي برد. دراين باره عباس سلیمي نمین، مدير

دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران هم اشاره اي مشابه دارد كه سال قبل گفته بود »متاسفانه بسیاري از اسناد عملكرد دولت

پهلوي در اختیار قوه قضايیه است كه در وضعي بسیار نامناسب در انبارهاي دخانیات

نگهداري مي شود.« سلیمي نمین به »شهروند امروز« گفت: »پرونده هاي تلنبار شده در انبار

دخانیات مربوط به دوره رضاخان و محاكم سیاسي بعد از شهريور 1320 است« كه با

وجود تاكید علي الريجاني رئیس مجلس در ديدار با سلیمي نمین در سال گذشته درباره دسترسي و استفاده محققان و پژوهشگران

از اسناد تاريخي، هنوز هم اسناد دوره پهلوي دست نخورده در انبار هاي دخانیات خاك مي خورند.

سفار

ا: س ه

عک

شهروند امروز 11تیر 139020

درصورت تحقق پیش بینی ها مبنی بر كسری بودجه دولت در نیمه دوم سال جاری رخ خواهد داد

گزارش های آماری از افزایش نرخ بيکاری، تورم، کاهش سطح توليد، افزایش نقدینگی در تابستان خبر می دهند

پايان يارانه ی 45هزار تومانی؟ی

صاد اقت

کتر ی

تی

%100درصورتی که دولت قصد

پرداخت یارانه نقدی نيمه دوم سال را داشته باشد چاره ای به

غير از 100درصدافزایش قيمت ها نيست

%13. 5نرخ بيکاری به صورت رسمی 13.5درصد اعالم شده ولی

گزارش مجلس نشان می دهد این نرخ تا 25درصد رسيده است

میلیــــارد72گزارش های رسمی نشان می دهد رقم 72ميلياردی که در بودجه

سال 87 گم شده بود هنوز تعيين تکليف نشده است

چهارسال پيش س��اختمان شهيد باهنر نهاد رياس��ت جمهوري در يك روز بهاري در ضلع شمالي مجموعه و درست در كنار ساختمان محل زندگي آخرين نخست وزير ايران كه ۲۰ س��ال درآن سكونت داشت، شاهد گفت وگويي بود. مشاور امور اصناف و بازرگان��ان رئيس جمهور ب��ا گروهي از جواناني مواجه ش��ده ب��ود كه همگي به عملكرد اقتصادي دولت نقد داشتند. آنها دولت را با ش��عار عدالت ورزي حمايت و همراهي كرده بودند. مش��اور امور اصناف رئيس دول��ت تباري موتلفه اي داش��ت و س��راز قصه اقتص��اد در م��ي آورد. او به مخاطبان خود هشدار داد: »دراين روزها

با حرف هايي مانند اينكه فالن كاال گران شده يا فالن نارس��ايي وجود دارد، نبايد دولت را تضعيف كني��د. اين حرف ها در نهايت منجر به ادامه گراني ها مي ش��ود... ش��ما بايد صبور باشيد و سعي كنيد جو

رواني عليه دولت ايجاد نشود.«س��ه سال و ۱۰ ماه بعد مشاور آن روز كه حكم بركناريش را در دس��ت داشت، در مس��جد قباي تهران كلماتي را برزبان جاري س��اخت ك��ه با گفته ه��اي اولش تفاوت بس��ياري داش��ت. آقاي مشاور به حكم رئيس دولت از س��مت خود بركنار ش��ده بود. نزديكان او رواي��ت مي كردند اسفنديار دولت دراين بركناري نقشي موثر

داشته و از همين روي مشاور باسابقه، دل آزرده از رئيس دول��ت بود. او بازهم پس از س��ال ها دربرابر پرسش��ي مشابه چهار س��ال قبل قرار گرفته بود. پ��س از اقامه نماز مغرب و عش��اء نمازگزاران كهنسال از او درباره آينده طرح هدفمندي يارانه ها س��وال مي كردند و همزمان كالم خود را به طعنه و كنايه مي آميختند ولي جنس پاسخ آقاي مشاور اين بار تغيير كرده بود: »ما ه��م نمي دانيم چه كار مي كنند. اين طرح با اين شيوه اجرا همه توليدكنندگان را بدبخت مي كند. نمي دانم از خود آقايان س��وال كنيد. ما كه هرچه گفتيم نتيجه

نداد. اصال معلوم نيست چه مي كنند.«

عکس: بهروز مهری

بهراد مهرجومشاور: سعيد ليالز

شهروند امروز 11تیر 139021

به سكوت در مورد اجراي طرح هدفمندي دعوت ش��ده ب��ود. در همان هفته اخطار به اقتصاددان��ان، فرمانده نيروي انتظامي دركنفرانس��ي خبري اعالم كرد: »عده اي مي خواهند با انتق��اد مانع از اجراي طرح هدفمندي ش��وند.« او هش��دار داده بود نهاد ه��اي ذي ربط پيگي��ر كارند و اجازه نمي دهن��د چنين »معترضان��ی« طرح مل��ي را ن��اكام گذارند ول��ي همزمان با چنين اندرزهاي��ي، الياس نادران نماينده اصولگراي مجل��س در كنار احمدتوكلي سرگرم تدوين گزارشي انتقادي از شيوه اج��راي طرح هدفمندي بودن��د. از ميان اين دو، الي��اس نادران مطلبي مفصل در سايت الف نوشت و خود به مصاحبه هاي متعدد ت��ن داد ك��ه انتقادي ترين آن در ميزگردي در حضور فرزين، س��خنگوي س��تاد هدفمندي يارانه ها صورت گرفت. بازهم كمي آن سوتر حواشي ديگري در جريان بود. دولت قصد داشت با ابزار توزيع پول ميان توليدكنن��دگان مانع از ركود صنايع ش��ود. اتفاقا يكي از وام هاي كالن هم به توليدكننده اي در تبريز رسيده بود. »محمدزنوزي مطل��ق« رئيس هلدينگ »دري��ك« درتبري��ز و صاح��ب مجتمع فوالدگس��تر، خط هوايي آت��ا و كارخانه گس��ترش فوالد كوثر موفق شد وامي به ارزش يك هزار ميليارد تومان دريافت كند. او همزمان خريدار خودروي رئيس دولت هم شده بود. اتومبيل پژو۵۰۴ احمدي نژاد به ابتكار صادق محصولي وزير سابق رفاه در آبادان به حراج گذاش��ته ش��د. دو ماه پس از اعالم خبر حراج اتومبيل، بهزيستي آب��ادان اعالم كرد خري��داري بومي براي خودرو رئيس دولت يافته است. منطقه آزاد اروند هم مجري برگزاري مراس��م فروش شد. خريدار مهندس��ي به نام »دشتي« معرفي ش��د و اتومبيل را ب��ه قيمت دو ميليارد و ۷۰۰ ميليون تومان به او واگذار كردند. يك هفته پس از حراج مش��خص شد، فردي به نام دشتي در آبادان سكونت ندارد. بهزيستي دشتي را ساختمان سازي ساكن آبادان معرفي كرده بود ولي محافل خب��ري اعالم مي كردند كه خريدار نه در آبادان كه يك هزار و ۶۰۰ كيلومتر دورتر از شهر محل حراج خودرو سكونت دارد. سايت هاي خبري خريدار را »م. ز« معرفي كردن��د. همان فردي ك��ه در تبريز فوالد گس��تر را در تملك داش��ت و خوشحال از وامي ب��ود كه براي حماي��ت از توليد كنندگان بعد از اجراي هدفمندي يارانه ها به جيبش رفته بود. وام هايي كه قرار بود براساس توافق دولت و نهادهاي توليدي

به كمك توليد درايام هدفمندي يارانه ها بيايد، روانه گاوصندوق افرادي ش��ده بود كه بازهم همان سايت ها آنها را وابسته به نزديك ترين فرد به رئيس جمهور بعد از

خانواده اش مي دانستند. موج خبرها به اندازه اي باال گرفته بود كه علي آقامحمدي رئيس س��تاد مبارزه با مفاس��د اقتصادي، پورمحمدي رئيس س��ازمان بازرسي كل كش��ور و مصلحي وزيراطالعات هرس��ه به انتقاد از »مفاسد اقتصادي« پرداختن��د و خواهان برخورد با س��ران مفس��دان ش��دند. كمي بعد از اي��ن اظهار نظر مصلحي وزير اطالعات از ش��وراي پول و اعتبار كنار گذاش��ته شد تا يك ق��دم دورتر از اقتصاد شده باش��د. انتقادها به حدي گسترش يافت كه حتي محمد دادكان رئيس س��ابق فدراسيون فوتبال هم در ميانه انتقادهاي ورزشي از س��ازمان ورزش اعالم كرد: »بروند جلوي مفاسد اقتصادي را بگيرند، به جاي اينكه ب��ه ورزش ورود كنند.« گفت��ار او نمايان

ساخت كه موج گاليه ها باال گرفته است. اما هنوزجنجال هاي تازه در نيمه راه بود. منتقدان هدفمندي يارانه ها به منتقدان اقتصادي دولت پيوس��ته بودند. فرش��اد مومني اقتصاددان باس��ابقه طي مقاله اي طوالني به نقد اقتصادي دولت پرداخت. او اع��الم كرد هزينه هاي درمان در قياس با سال ۱۳۷۰ بيش از ۷۶ برابر شد ه است. او به گفته هاي وزير س��ابق بهداشت هم استناد كرد كه گفته بود ۲۶ درصد برخط فقر كشور افزوده شده است. مقاله فرشاد مومني همزمان ش��د با يادداشتي كوتاه از دكتر مس��عود نيلي. او طي يادداشتي كوتاه »داستان هاي اقتصادما« را نوشت. مقال��ه كوت��اه او همزم��ان در دو روزنامه روزگار و شرق به عنوان سرمقاله درج شد. يادداشت نيلي شرايط سخت اقتصاد ايران را توصيف مي كرد. كمي پيش از اين نيلي گزارشي مبسوط به همايش »پيشرفت و عدالت« ارائه كرده بود كه متن كاملي از آن روي سايت دفتر مقام معظم رهبري قرار گرفته بود. گزارش او نشان مي داد ايران از عدالت بيش از گذشته فاصله گرفته است. حس��ين راغفر ديگر اقتصاددان كش��ور هم همزم��ان دو گفت وگو را با روزنامه ها ص��ورت داد. او در هردو گفت و گو به نقد سياس��ت هاي اقتصادي پرداخت. انتقاد حتي جناح هاي اقتص��ادي متضاد را هم پيوند داده بود. محمدطبيبيان در خالصه گزارشي از زبان كنايه بهره گرفت و درباره بهره هوش كم كشورهاي شرقي نوشت. او براي مسافرتي طوالني به اياالت متحده

همزمان كمي دورتر از مش��اور سابق رئيس جمه��ور احمدتوكلي، رئيس مركز پژوهش هاي مجلس ش��وراي اسالمي و نماينده اصولگراي مجلس نامه اي سراسر انتقاد به وضعيت اقتصادي كه نمازگزاران مس��جد محله مردان موتلف��ه، هم ازآن مي ناليدند تدوين كرده بود. او در نامه اش رئيس دولت را »آقاي دكتر« خطاب كرده و به تندي رفتارهاي او را مذمت مي كرد. نامه به شكلي گسترده در محافل سياسي دس��ت به دست ش��ده بود. حتي يكي از نزديكان جامعه ايثارگران، قوي ترين نهاد سياسي حامي رئيس جمهور نقل مي كرد، نامه توكلي در مي��ان اعضاي اين جامعه هم توزيع ش��ده و آنان هم واكنش نشان داده اند. موج انتقادها هرروز س��احلي تازه

را فتح مي كرد. مهدي طائب عضو قرارگاه »عمار« هم در يكي از جلس��ات پرسش و پاسخ خود هنگامي كه با سوالي انتقادي از دولت در زمينه اقتصاد مواجه شد، همچون سايرين

سكوت و نرمش را پذيرفت. كم��ي دورتر از اين جلس��ه پرس��ش و پاس��خ يكي از زندانيان سياس��ي نقل مي ك��رد، درميان چهره ه��اي آن روز در اوي��ن مان��ده، اقتصادي تري��ن فرد جمع فرصت را مناس��ب دي��ده بود ت��ا تضاد گفتارهاي مسئوالن دولتي درباره اجراي طرح هدفمندي يارانه ها را از همان معدود روزنامه هاي اوين گلچين كند، گلچيني كه از تك برگ ها ش��روع شد و بعد ازسه ماه دفتر ۱۰۰ برگ كاملي شد. منتقدان اقتصادي دولت از جناح راس��ت گرفته تا چپ به اتحادي موضوعي درباره وضعيت دخل و خرج كشور و مردم رسيده بودند. كمي دورتر از منتقدان در ميان اعضاي كابينه هم اتفاقاتي در حال وقوع بود. نقل مي كنند محرابيان وزيرتازه بركنار ش��ده صنايع نامه اي طوالني دراعتراض به اجراي ط��رح هدفمندي نوش��ته و روانه نهادي باالتراز دولت كرده ب��ود. او خود تاكنون چنين نامه اي را هيچ گاه حاضر نشد تاييد كند، اما رسانه هاي جريان راست خبر از تاييد اتفاق مي دهند. اتفاقي كه دامن خود وزير را هم به گونه اي گرفت. وزيرمعزول صنايع پيش از آنكه از دولت كنار گذاشته ش��ود، با طوماري از نامه ه��اي اعتراضي توليدكنندگان مواجه بود كه ادامه اجراي طرح هدفمندي را بي حاصل مي دانستند. آنان نامه اي محرمانه براي وزيرارسال كرده بودن��د. متن نامه چني��ن بود: »چه ش��ما بخواهيد و چ��ه نخواهي��د از اول ارديبهش��ت ماه ما قيم��ت محصوالت را

افزاي��ش مي دهيم.« لحن نامه براي آقاي وزير بيش از آنكه خبرسازباشد، توهين آميز بود. محرابيان از انجمن صنعتي نويسنده نامه مي خواهد مواضع خود را علني كند ولي آنها مثال ازاقتصادداني آوردند كه به دليل »انتقاد از طرح هدفمندي يارانه ها و اقدام عليه امنيت ملي« يك سالي حبس

تعزيري گرفته است. دورتر از تهران، يكي ديگر از اقتصاددانان نامي كشور هم از سوي نهادهاي اقتصادي

شایعه

خبر آخر

خبر آخر

تكنوكرات در سكوت حواشي پیرامون نفت پس از اجالس

اوپک به شدت افزايش يافته است ولي تكنوكرات هاي نفتي ترجیح مي دهند در برابر اتفاقات سكوت

كنند. بیژن نامدار زنگنه يكي از اين چهره هاست. زنگنه پس از تماس

خبرنگار شهروندامروز اعالم كرد فعال عالقه اي به گفت وگو درباره شرايط

اقتصادي كشور ندارد. او ترجیح مي دهد در روزهاي پرحاشیه اقتصاد و

نفت سكوت كند. وزير سابق نفت در سال هاي گذشته تنها يكبار در واكنش

به شرايط حاكم بر عسلويه اظهارنظر رسمي داشت.

كنترل بازار با كمک بسيجنگرانی از افزايش قیمت كاالهای مصرفی

در آستانه ماه رمضان سبب شده تا دولت به استانداری های اختیارات

نامحدودی برای قیمت گذاری و برخورد با گرانفروشان بدهد، برخی محافل خبر

داده اند بسیج اصناف هم به استانداری ها در اين پروژه ياری می رساند

درحالی كه سخنگوی كمیسیون انرژی مجلس از جايگزينی كارت انرژی به جای يارانه نقدی خبر می داد سخنگوی ستاد

هدفمندی يارانه ها اين خبر را تكذيب كرد

شهروند امروز 11تیر 139022

یصاد

اقتک

تر یتی

رفته ولي كنايه ه��اي مقاله اش در تهران بسياري را برآشفته بود.

اما اقتصاددانان ايراني تالش مي كردند در بيان ديدگاه هاي خود احتياط را بيش از گذشته رعايت كنند. آنان سخت نگران عواقب گفتار خود بودند. محمدستاري فر رئيس اس��بق س��ازمان برنام��ه و بودجه هم هنگامي كه قصد نقد برنامه نويس��ي و بودجه ري��زي دول��ت را داش��ت چنين احتياطي را علني كرد و در مصاحبه خود با روزنامه شرق خبر از رعايت حريم ها در كالم داد. كمي دورتر از اين گروه عده اي از تكنوكرات ه��اي اقتصاد اي��ران خود را س��رگرم گفت وگوهاي محفلي س��اخته بودن��د. آنهاي��ي كه گرفتار بن��د و حصر نش��ده بودند، محفل جمعي را به كانوني براي انتقادهاي اقتصادي بدل مي كردند. از ميان اين جمع دو تن جرات بيش��تري به خرج دادند و گفته هاي خود را رسانه اي هم كردند. بهاءالدين هاشمي مديرعامل وق��ت بانك تات به رفتاره��اي اقتصادي دول��ت تاخت. او تنها ي��ك هفته پس از چنين ابرازعقيده اي از سمت خود بركنار شد. بانك تات تالش مي كرد با بركناري هاش��مي مديرعامل باتجربه خود، بانك را ازحاش��يه دورن��گاه دارد. علي انصاري سرمايه دار معروف قزوينی وابستگيش به واعظ آش��تياني معاون سابق وزير صنايع و معادن و عضو ش��وراي مركزي موتلفه اس��المي داش��ت. پيش از آنكه واعظ به انصاري براي رفتار همكاران خود هشدار ده��د، رئيس هي��ات مدي��ره بانك تات رايزني هاي گسترده اي صورت داده بود. او همكار بزرگ ترين پيمانكار كشور شده بود. انتق��اد ولي ب��راي بانك ت��ات، انصاري و هاشمي عواقب سختي داش��ت. روزنامه كيه��ان طي مقاله اي بلند به افش��اگري عليه بانك هاي خصوصي پرداخت. مقاله روزنامه كيهان پشت پرده هاي بانك هاي خصوصي را بازگو كرده بود. همزمان يكي ديگر از مديران برجسته اقتصادي ايران با اتفاقي تلخ مواجه شد كه هشداري براي س��ايرين بود. منوچهر غروي مديرعامل س��ابق ايران خودرو ناگه��ان روانه زندان ش��د. محافل خب��ري به س��رعت اعالم كردند مديرعامل كنوني ش��ركت فيات ب��ه جرم كالهبرداري ۳۸ ميليارد توماني زنداني شده اس��ت ولي پيام حادثه براي ديگر مديران اجرايي بركنارمانده از دولت س��كوت بود. حاشيه نشيني براي آنهايي اس��تراتژي رفتاري ش��ده بود كه س��ابقه فعاليت در دولت هاي هفتم و هش��تم را داش��تند. احمدتوكلي، حسن سبحاني و

پرداخت يارانه نقدي در نيمه دوم س��ال جاري با بحران مواجه اس��ت. در صورتي كه دولت براساس مصوبه مجلس به شيب ۲۰درصدي افزايش قيمت ها متعهد باشد در نيم��ه دوم س��ال جاري ب��ا بحران در پرداخت يارانه هاي ۴۴ هزارو ۵۰۰ توماني

مواجه مي شود. بر اساس قانون هدفمندي يارانه ها بايد ۵۰ درصد از درآمد حاصل از آزادس��ازي قيمت ها به عن��وان يارانه نقدي به مردم پرداخت مي ش��د و ۳۰ درص��د آن براي كمك به صنايعي ك��ه از افزايش قيمت حامل ه��اي ان��رژي تاثي��ر مي پذيرن��د، درنظ��ر گرفته می ش��د و ۲۰ درصد نيز براي بودجه دولت كنارگذاشته می شده. دولت بايد درآم��د حاصل از اجراي طرح را در پروژه هاي پيش بيني ش��ده دولتي هزينه مي كرد ولي گزارش رئيس ديوان محاس��بات نش��ان داد چنين اتفاقي رخ نداده است. احمد توكلي هم تخطي دولت در قان��ون هدفمن��دي يارانه ها را چنين برش��مرد: »دولت در ۹ مورد حكم قانون را زي��ر پا گذاش��ته و در دو مورد روح آن را ناديده گرفته اس��ت.« در اليحه بودجه س��ال ۹۰ دول��ت درخواس��ت درآمد ۶۲ هزار ميليارد توماني از محل آزادس��ازي قيمت ها را مطرح كرد. نمايندگان مجلس معتقد بودند كه با قيمت هاي فعلي دولت مي تواند در حدود ۳۰ هزار ميليارد تومان درآمد كس��ب كند با اين حساب كسب درآم��د ۶۲ هزار ميليارد توماني به معني

دوبرابر شدن قيمت هاي فعلي است. دولت هم كه با حس��ب پرداخت هاي نق��دي بي��ش از كل درآم��د هدفمندي هزينه كرده اس��ت، ح��اال مي خواهد در س��ال جديد با كس��ب درآمدهاي جديد آن را جبران كند. نمايندگان مجلس اما با پيش بيني تورم ب��اال ابتدا اجازه تحقق چنين درآم��دي را به دول��ت ندادند اما بعد از آن با رايزني هاي انجام ش��ده ميان دو قوه چنين اجازه اي به دولت داده ش��د اگرچه شرط افزايش حداكثر ۲۰ درصدي قيمت ها در اين توافقنامه گنجانده شد. با اين حال به نظر مي رسد دولت در اجراي اين پروژه ناكام باقي بماند؛ چراكه تنها با افزايش ۱۰۰ درصدي قيمت ها تحقق اين

درآمد مقدوراست. همزم��ان مجلس گزارش��ي دقيق از تخلفات دولت در اجراي طرح هدفمندي يارانه ه��ا تهي��ه كرد. اين گزارش نش��ان مي دهد سروسامان دادن به شرايط كالن اقتصادي براي مردان ساكن كابينه دشوار است. اما انتشار اين گزارش همزمان شد

با طرح تحقيق ساكنان پارلمان از سهام عدالت. رئيس س��ابق سازمان خصوصي سازي در يكي از مصاحبه هاي خود اعالم كرد: »طرح پرداخت سود سهام عدالت در روزهاي پيش از انتخابات ش��بهه داشته است.« او تالش مي كرد وارد مناقشه هاي سياسي نشود و از خبرنگاران خواسته بود چنين جمله اي را منتش��ر نكنند. رئيس سابق سازمان خصوصي سازي درجمعي خصوصي پرده از اسراري عجيب برداشته بود. كردزنگنه متهم به همراهي با جريان رحيم مشايي شده بود. سايت هاي جريان تند منتقد مشايي هم خبراز دستگيري احتمال��ي او مي دادن��د. انتش��ار چنين شايعاتي او را به شدت برآشفته كرده بود. كردزنگنه در يكي از نشست هاي خصوصي خود پيروزي احمدي ن��ژاد در انتخابات سال ۸۸ را مرهون تالش هاي خود دانسته بود. اخباري اين گونه به گوش نمايندگان مجل��س هم رس��يد و ط��رح تفحص از س��هام عدالت مطرح ش��د. ام��ا گزارش چندان س��رانجام خوشي نداشت؛ چراكه مهر»محرمانه« برصفحه ورودي گزارش

خورد و رسانه ها از انتشار آن بازماندند. مدتي پي��ش از اين يك��ي از متهمان ح��وادث پ��س از انتخابات س��ال ۸۸ در مصاحب��ه تلويزيوني خود ب��ه اين جريان اش��اره كرده بود. او گفته بود: »اينكه پيش از انتخابات س��هام عدالت به مردم دادند و س��ود پرداخت كردند، نوعي تخلف بود.« چني��ن اظهارنظري حداقل دو س��ال بعد ب��راي نهادهاي نظارتي كش��ور مهم جلوه كرد. پرونده سهام عدالت كه به ميان آمد، سازمان بازرسي هم به مجادله كشيده شد. اين حضور ولي بدون حاشيه نبود. بودجه س��ال ۸۷ دولت با اتفاقي خاص همراه بود. در جري��ان مناظرات انتخابات س��ال ۸۸ يكي از منتقدان دولت در مناظره راديويي خود با رئيس س��ازمان بازرسي اعالم كرد در بودجه همان س��ال ۷۲ ميليارد تومان گم شده است. رئيس س��ازمان بازرسي در مقابل اين موضوع سكوت كرد و مدتي بعد هم خب��ر را تاييد كرد. او يك هفته بعد از تاييد اعالم كرد اشتباهي صورت گرفته و هيچ پولي گم نشده است. سازمان بازرسي با چنين پيش��ينه اي ترجي��ح داد قدم به ميدان انتقادهاي اقتصادي از دولت نگذارد. پورمحمدي خود از دولت نهم با قهر و جبر بيرون رانده ش��ده بود. يكي از كارشناسان س��ابق س��ازمان بازرس��ي كل كشور نقل مي كرد نگراني از عواقب انتقادهاي اقتصادي سبب شده تا سازمان تنها به »نظاره گري« از بيرون بدل شود. نگراني ها همچنان باقي

الياس نادران كه عقبه اصولگرايي داشتند ترجيح دادند در جو س��كوت راهي ديگر پيش گيرند. آنان وارد بازي شدند. انتقادها از اجراي طرح هدفمندي يارانه ها از همين دوره كليد خورد. يكي از مجله هاي تهراني در س��رمقاله خود نوش��ت دول��ت براي

مهاجرت به جاي حضور محمد طبیبان، نويسنده برنامه تعديل

اقتصادي و از اقتصاددانان سرشناس ايراني ترجیح داد در روزهايي كه

انتقادهاي اقتصادي محلي براي انتشار ندارند، راهي اياالت متحده شود. او تا دو سال پیش برخي ديدگاه هاي خود

را به صورت گزيده منتشر مي كرد ولي در شش ماه گذشته با خروج از كشور

از فضاي نقد اقتصادي هم فاصله گرفته است و ترجیح مي دهد ديگر به اين عرصه ورود نكند. او سرگرم ترجمه

متون كالسیک اقتصادي است.

بازگشت مومني او شهرت بسیاري در نقد برنامه هاي عدالت محور دولت دارد. مومني در سال هاي گذشته تالش مي كرد تا ديدگاه هاي خود درباره برنامه هاي اقتصادي دولت را به صورت دقیق

اعالم كند. او در تمامي جلسات ديدار اقتصاددانان با رئیس دولت هم حضور

داشت. ولي پس از حوادث سال ۸۸ مومني سكوت اختیار كرد. فرشاد

مومني به تازگي مقاله اي منتشر كرده كه اين نوشتار نمايان مي سازد سیاست هاي توزيع يكسان عدالت

دولت با نقص همراه بوده است.

مکث

اتفاٍق

شهروند امروز 11تیر 139023

بود تا هنگامي كه در ميانه جدال برسر ادامه اجراي طرح هدفمندي، ماجراي نرخ بيكاري هم به وسط كشيده شد. نرخ بيكاري سال ۸۹ سرانجام اعالم ش��د و مركز آمار ايران ۱۳/۵ درصد را ميانگين نرخ بيكاري سال گذش��ته اعالم كرد. نماين��دگان مجلس ام��ا در اولين واكنش، ايجاد اش��تغال ۱/۶ ميليون نفري و نرخ بيكاري ۱۳/۵ درصدي را نپذيرفتن��د. آن ها چنين رقمي را واقعي ندانس��تند و آن را منطبق با شاخص هاي ديگر اقتصادي تشخيص ندادند. مركز آمار اي��ران آخرين رقمي كه پيش از اين اعالم كرده بود مربوط به بهار س��ال گذشته بود كه آن را ۱۴/۶ درصد ذكر كرده بود. اعالم يكباره نرخ بيكاري براي س��ه فصل پاياني س��ال افزايش اش��تغال زايي و كاهش نرخ بيكاري را نشان مي داد. موضوعي كه مورد پذيرش تحليلگران اقتصادي و نمايندگان مجلس قرار نگرف��ت ولي در ميانه همين منازع��ات روزنامه ايران روز دو ش��نبه ۳۰ خرداد ماه تيتر اول صفحه نخس��ت خود را چنين انتخاب ك��رد: »بيكاري ۳/۵ درصد

كاهش يافت.«اين خبر در شرايطي منتشر مي شد كه براساس آمارهاي رسمي واردات در سال ۸۹ به ۶۴ ميليارد دالر رسيد تا ركوردي تازه در اين زمينه به ثبت رس��يده باشد. اين آمار مربوط به كاالهاي وارد ش��ده و

بر اساس اعالم گمرك جمهوري اسالمي ايران اس��ت. اگر كاالهاي وارداتي قاچاق و واردات خدمات هم برآن افزوده ش��ود، رقم تخميني به ۷۵ ميليارد دالر مي رسد. در اين سال صادرات غير نفتي ايران هم به رغم تاكيد س��ردار نقدي رئيس بسيج مستضعفان بر افزايش تالش هاي صادراتي ب��ه ۲۶ ميليارد دالر رس��يد؛ هرچند كه دولت با احتس��اب ميعان��ات گازي آمار ۳۲ ميليارد دالري را براي صادرات اعالم مي كند. همزماني انتش��ار اي��ن دو آمار در كنار هم س��بب ش��د تا موج تازه اي از انتقادها ايجاد شود. سايت مشرق وابسته به يكي از نهادهاي امنيتي نوشت: »خبري از جه��اد اقتص��ادي نيس��ت.« مش��رق، دول��ت و مجل��س را همزمان س��رزنش كرد. انتقادهاي اقتص��ادي از هدفمندي يارانه ها همزمان ش��د ه بود با موج تازه اي از حواشي سياسي اقتصادي. منابع خبري اعالم كردند موس��وي رئيس منطقه آزاد قشم و پرهيزگار رئيس منطقه آزاد اروند دستگير شده اند. چنين جرياني هنگامي به وقوع پيوس��ت كه س��ايت هاي خبري اين دس��تگيري ها را ب��ه موضوع جريان انحرافي نس��بت دادند. جريان انحرافي از

سوي محافل عدالت خواه هم تحت فشار بود. فشارها زماني مضاعف شد كه طلبه سيرجاني هم به دستور شوراي تامين از حوالي حرم شاه عبدالعظيم بيرون رانده ش��ده بود. اين طلبه در اعتراض به آنچه موج گسترده زمين خواري مي خواند، يك سال در جوار حرم شاه عبدالعظيم تحصن كرده بود ول��ي در هفته پاياني خرداد به دستور شوراي تامين استان خيمه او ويران شد. اين خبر رس��انه هاي همراه دولت را هم وادار كرد تا انتقاد پيش گيرند. حتي برخي محافل اعالم مي كردند شركت هاي بورسي نزديك به دولت هم از بورس كنار كشيده شده اند و تنها شركت هاي بورسي تحت حمايت بزرگترين پيمانكار ايران در عرصه باقي مانده اند. افزايش ناگهاني ۱۲ درصدي قيمت ارز هم اين گمانه را تقويت مي كرد. از سوي ديگر دولت به دليل عدم تحقق كامل درآمدهاي حاصل از اجراي ط��رح هدفمندي وادار ش��د از اعالم نرخ رس��مي افزايش حقوق كارمندان دولت خودداري كن��د. نگراني ها به اندازه اي باال رفته اس��ت كه بانك مركزي نرخ س��ود

بانك��ي را هم ب��ه صورت رس��مي اعالم نكرده تا برميزان حواش��ي افزوده نشود. اضطراب ها به اندازه اي باال گرفته كه حتي خود دولت هم از اصول اجراي هدفمندي يارانه ها عقب نشيني كرده است. قيمت هر ليتر گازوئيل براس��اس مصوب طرح بايد ۳۵۰ تومان مي ش��د ول��ي دو روز پس از اعتصابات كاميون داران بندرعباس، قيمت گازوئيل به رقم ۱۵۰ تومان براي هر ليتر كاهش يافت. همزمان ش��ركت ملي گاز هم اعالم كرد در ص��ورت عدم پرداخت قبوض گاز اين ش��ركت گازهاي خانگي را قطع نخواهد كرد. رئيس ش��ركت ملي گاز حتي از بازگش��ت قيمت ه��ا به دوره قبل از هدفمندي هم اطالع داد. هنگامي كه اين دو خبر به توالي يك روز منتش��ر شد، يك كارشناس اقتصادي اعالم كرد: »شرايط اقتصادي كشور مناسب نيست و اين احتمال وجود دارد تحت فشارهاي اقتص��ادي طرح هدفمن��دي هم متوقف ش��ود.« او ب��راي اثبات گفته ه��اي خود به ماجراي افزايش قيمت س��كه اش��اره كرد: »افزايش قيمت س��كه نشان داد كه اوضاع اقتصادي كش��ور از دس��ت دولت در رفته اس��ت. از ط��رف ديگ��ر االن ب��ه ماه خ��رداد رس��يده ايم و هن��وز تكليف بودجه روش��ن نيس��ت. دولت در زمينه قيمت گذاري حامل ه��اي انرژي در طرح هدفمن��دي يارانه ه��ا هم عقب نش��يني

كرده است.«انتقادهاي اقتصادي هر روز ابعاد تازه تري به خود مي گيرند. اما مشاور سابق امور اصناف و بازرگانان رئيس جمهور اين بار ديگر حامي سياست هاي اقتصادي قوه مجريه نيست. او خود يكي از توليدكنندگان مهم كشور به شمار مي آيد. آقاي مشاورسابق هنگامي كه نماز در مس��جد را به پايان رساند، در ترجيع بند كالم خود به منتقدان كهنسال و هم محلي هاي خود مي گفت: »براي من

هم شرايط همين است. برق كارخانه ما را قطع كرده ان��د. ما خودمان مي رويم دنبال كارها در وزارت صناي��ع، از آنجا پاس مان مي دهند وزارت بازرگاني و بعد مي گويند برويد فالن جا. اين كه نشد شرايط توليد.« روزهاي سال ۱۳۹۰ براي افرادي همچون او چن��دان خوش يمن نيس��ت. علينقي خاموشي رئيس سابق اتاق ايران هنگامي كه ب��راي حضور در انتخاب��ات اتاق اعالم آمادگي كرد با انتقاد نزديكان خود مواجه ش��د. آنها رئيس س��ابق را اندرز مي دادند كه با كدام منطق قصد سروس��امان دادن به اقتصاد را دارد. خاموش��ي ولي مقاومت كرد و در انتخابات باقي ماند تا بازنده شد. نس��ل اميدوار اما شايد چندان فرصتي در اختيار نداشته باش��ند. هرچند كه اسداهلل عس��گراوالدي تالش هاي ن��اكام را چنين تفس��ير كند: »جنگلي آت��ش گرفته بود. يك الك پش��ت به سمت جنگل مي رفت و پس از مدتي به سمت مقابل يعني دريا حركت مي ك��رد. از او س��وال كردند چرا اين كار را مي كني. گفت به دريا مي روم و با الك خودم آب مي آورم تا آتش جنگل را خاموش كن��م. به او گفتند چطور فكر ك��ردي الك تو اين آتش را خاموش كند. او گفت صرفاً همين كار را مي توانم انجام

دهم.«

بوكسور اقتصادي هفته گذشته اخباري منتشر شده

كه راويان آن از قهرماني بهمني در مسابقات بوكس در دهه 40 خبر

مي دادند. بر اين اساس روايت مي كردند بهمني پیش از ورود به بانک مركزي و

فعالیت هاي اقتصادي ورزش بوكس را به صورت حرفه اي دنبال مي كرده است.

خانه بخرید مسعود كرباسیان اقتصاددان و از

چهره های سرشناس اقتصادی دولت اصالحات به مردم توصیه كرده پیش

از آغاز دور جديد افزايش قیمت خانه به دلیل تاثیرات اجرای طرح هدفمندی

يارانه ها، خانه بخرند.

ویژه

توصیه

میلیــــارداحمد توکلی از طریق تریبون

مجلس و سایت الف به انتقادهای گسترده اقتصادی از دولت می پردازد او پيش بينی کرده درآمد 62هزارميليارد تومانی دولت از طریق اجرای طرح هدفمندی هرگز محقق

نخواهد شد

62هزار

شهروند امروز 11تیر 139024

خبرن -

ربیدو

شورش خيابانی

در زادگاه دموكراسی

چهارشنبه گذشته با تصويب برنامه جديد رياضت اقتصادی در پارلمان يونان، موج گسترده اعتصاب عمومی اين كشور را فرا گرفت. اين تنها راه چاره اي است كه دولت سوسياليست يونان كه كشوري به شدت مقروض را اداره مي كند براي نجات اقتصادي و برآورده كردن شروط اتحاديه اروپا و صندوق بين المللي پول در پيش گرفته است. يونان بار ديگر در اعتصاب سراسري فرورفت و اعتراض ها در آتن به خشونت كشيده شد. يوناني ها پيش از اين با اعتراض و اعتصاب سراسري عدم رضايت خود را از رياضت اقتصادي نشان دادند و زادگاه دموكراسي شاهد ردوبدل شدن بمب هاي آتش زا از سوي معترضان و شليك گاز اشك آور از سوي پليس بود. يكي از معترضان به سي ان ان گفت: »اين واقعا شوخي نيست. همسر من كار خود را از دست داده و حقوق من ۱۲ درصد كاهش يافته است. دولت قصد دارد سياست رياضت اقتصادي را تشديد كند.« به گفته خوزه مانوئل باروسو، رئيس كميسيون اتحاديه اروپا يونان با »لحظه حقيقت« روبه روست.سرگه بارسقيان

شهروند امروز 11تیر 139025

Aris Messinis/AFP/Getty Images

شهروند امروز 11تیر 139026

نوشته روي پالکارد یك معترض به طرح ریاضت اقتصادي در شهر تسالونيکي یونان: »نه به قدرت، بله به جامعه«NikolasGiakoumidis/()AssociatedPress

باالدرگيري مردم معترض و نيروهاي ضدشورش در نزدیکي پارلمان یونان در مرکز آتنAris Messinis/AFP/()Getty Images

یك معترض یوناني با چوبي در دست در ميدان »قانون« شهر آتنYannis Behrakis/()Reuters

تظاهرکنندگان یوناني به شليك گاز اشك آور توسط نيروهاي ضدشورش در ميدان »قانون« آتن اعتراض مي کنند.PanagiotisTzamaros/()AFP/Getty Images

دستگيري یك زن و یك پيرمرد معترض به طرح ریاضت اقتصادي توسط نيروهاي ضدشورشPanagiotisTzamaros/()AFP/Getty Images

شهروند امروز 11تیر 139027

شهروند امروز 11تیر 139028

مان ن

جهاام

ج

در آغاز، تنها ي��ا دو نفري خود را به رودخان��ه مكونگ مي رس��اندند. كثيف بودند، مثل چوب خشك الغر و به حد

مرگ ترسيده.سوگينت دچكول، وكيل دادگستري در استان شمالي چيانگ راي در تايلند آن روزه��ا را خوب به خاط��ر مي آورد. مي گوي��د: »ت��ا چند هفت��ه هيچ كس نمي دانس��ت اي��ن آدم ه��اي عجيب و غريب از كجا آمده اند. آنها در كناره هاي رودخانه نزديك خانه او سرگردان بودند، گاهي هم به زباني خارجي غذا يا سرپناه

گدايي مي كردند.«»مي پرسيديم اهل كجاييد؟ اما همين

جمله ساده را هم نمي فهميدند.«باالخره، يكي از ولگردها، با پانتوميمي پرزحمت توانست اصليت اش را بگويد. كره ش��مالي. ح��دود ۴۸۰۰ كيلومت��ر

آن طرف تر.اين ۹ س��ال پيش بود. حاال فراريان بيشتري به كمك آنچه كه به »راه آهن زيرزمين��ي« معروف ش��ده از كش��ور قحط��ي زده مي گريزند و اكثرا به تايلند

مي آيند.در ط��ول س��ال هاي اخير، ش��بكه فراريان كره ش��مالي متوجه شده اند كه تايلند دروازه روياهاي آنهاس��ت: آنها از آنجا به سئول مي روند و عالوه بر تابعيت

در مزرعه خانوادگي.جوزف ك��ه ترجيح مي ده��د با نام مستعار انگليسي اش خود را معرفي كند، مي گويد: »ما واقعا گرسنگي مي كشيديم. تعداد زيادي از آدم هايي كه مي شناختم

آنجا از گرسنگي مردند.«نفرت از برنج و سبزیجات

تعداد زيادي از فراريان، س��فر خروج را در زمس��تان آغاز مي كنند؛ زماني كه رودخانه يالو، كه چين و كره شمالي را از هم جدا مي كند، يخ مي بندد. اما خانواده ج��وزف جاي كم عمق��ي را پيدا كردند و توانستند با ش��نا خود را به آن طرف رودخانه برس��انند. اگر يك مرزبان آنها را مي ديد احتماال با تير كالش��ينكف او

كشته مي شدند. ب��ا وج��ود هم��ه دش��واري ها، آنها توانس��تند به ي��ك ش��بكه زيرزميني مسيحي وصل شوند كه توسط فراريان سابق راه اندازي شده بود. جوزف، كه آن زمان ۱۳ ساله بود، به خاطر مي آورد كه اولين قاش��ق هاي گوشت گراز و مرغ را زماني خورد كه در يك خانه امن چيني

پنهان شده بود.مي گويد: »من حتي اسم اين حيوان ها را نشينده بودم.« يك خانواده چيني كه با وجود خطر زندان هاي طويل المدت به خانواده او پن��اه داده بودند، به او تكه اي كيك تولد تعارف كردند؛ »اس��فنجي و نرم و حتي تهوع آور بود. اصال خوش��م

نيامد. تا حاال فقط برنج و س��بزيجاتي را خورده بودم كه پدر و مادرم كاش��ته

بودند.«عالوه بر كيك، خانواده اي كه به آنها پناه داده بودند ج��وزف و خانواده اش را با يك مفهوم خارجي ديگر آشنا كردند:

مسيح.ج��وزف مي گوي��د: »هيچ ك��س در كره ش��مالي چيزي در مورد مسيحيت نمي داند. اما آنها درباره اش با من صحبت كردند و من ح��اال مي دانم كه خداوند بارها ب��ه م��ا در موقعيت هاي مختلف

كمك كرده است.«يك فعال كره اي كه حدود يك دهه است به فراريان كمك مي كند، مي گويد: حدود يك سوم مردم كره جنوبي مسيحي هس��تند و اين ايمان غيررسمي شبكه »راه آهن زيرزميني« به حساب مي آيد.

ب��ا وج��ود هم��ه محدوديت ه��ا و مخاطرات ش��بكه راه آهن زيرزميني در چين هم كار خود را مي كند؛ يك فعال اهل كره جنوبي كه در آمريكا هم حضور داشته و مي خواهد نامي از او برده نشود، مي گويد ك��ه به خاطر كمك هاي مالي كه در آمريكا جمع مي ش��وند مي تواند به كار ادامه دهد. او مي گويد همان طور ك��ه مردم برده هاي آمريكايي را در قرن نوزدهم فراري مي دادند ما هم برده هاي

كره شمالي را فراري مي دهيم.او مي گوي��د: وقت��ي از كره ش��مالي

كره جنوبي، پول خوبي دريافت مي كنند تا زندگي تازه اي را شروع كنند. با آنكه اين كش��ور گرمس��يري از شبه جزيره عموم��ا خنك كره فاصله زي��ادي دارد، دس��ترس در متح��د نزديك تري��ن كره جنوبي به حساب مي آيد. كره جنوبي دهه هاست كه سياست حمايت مالي و سياسي از فراريان همسايه شمالي اش را

در پيش گرفته.سوگينت مي گويد: »اولين فراري ها احتماال يك م��اه حمام نرفت��ه بودند. بچه ه��اي ما التم��اس مي كردند كه به آنها كمك كنيم. حاال آنها در گروه هاي بزرگ مي آيند و بچه هايشان را روي كول دارند. آنها راه را بلد ش��ده اند و مي دانند

كه چه مي كنند.«س��فر به تايلند مي تواند ماه ها طول بكش��د و راه پر اس��ت از خبرچين ها و كالش ها. گيرافتادن در چين به معناي اخ��راج حتم��ي و احتم��اال اع��دام در كره شمالي است. آنها كه به كره شمالي برگردانده مي ش��وند اگر خوش شانس باشند و زنده بمانند به اردوگاه هاي كار اجباري فرستاده مي شوند كه براساس گزارش ها حدود ۲۰۰ هزار زنداني را در

خود جاي داده اند. اما براي فرارياني مثل جوزف، كه در گرسنگي تحت سلطه حكومت ديكتاتور كيم جونگ ايل بزرگ شده، دو راه بيشتر وجود نداشت: يا فرار يا نابودي تدريجي

شد بك

ولا ط

ه ه ما

ندتوا

مي ي

تروم

كیل 4۸

00 فر

سين

ایر

رگ زو

ن وچی

برز خ

ت ااس

پر اه

ر

ندكن

ی ر م

راا ف

رهالغ

ترجمه: کاوه شجاعي

FPس:

عکد/

کننمی

ی رس

بازرا

ها طار

ی قرز

ه مطق

مندر

ی مال

شره

ت کدول

ن ازا

ربس

شهروند امروز 11تیر 139029

به چين مي رس��ند واقعا اس��تخواني و ژنده پوش هس��تند. آنها حدود يك ماه در خانه اعضا مي مانند تا فقط بخورند. وعده هاي پياپي غذايي باعث مي ش��ود گوشت روي استخوان شان بنشيند. بعد از اين دوره خورد و خوراك است كه آنها ش��بيه چيني ها مي شوند و مي توانيم با اتوبوس و مترو منتقل ش��ان كنيم. آنها لباس ه��اي جديد درياف��ت مي كنند و گاهي اوقات كارت هاي شناسايي جعلي

چيني.«او ادامه مي دهد: »ماموريت ما خارج ك��ردن آنها از چي��ن اس��ت، ماموران اطالعاتي ش��ديدا به دنب��ال فراريان و راهنمايان آنها هس��تند. ما حتي تلفن نمي تواني��م بزنيم چ��ون ۱۰۰ درصد تماس ها را مي ش��نوند. ايمي��ل؟ ۱۰۰ درص��د ايميل ه��ا خوانده مي ش��نود.

هيچ چيز در چين امن نيست.«فرار دوم

در دهه ۱۹۹۰، شبكه اين شانس را داش��ت كه كره اي ها را در يك سفر ۱۵ س��اعته به كمك اتوبوس به مغولستان برس��اند. اي��ن روش ارزان ب��ود و ه��ر پناهن��ده فقط ح��دود ۵۰۰ دالر خرج

برمي داشت. اما دولت چين اين را فهميد و مراقبت از مرز را به كمك نگهبانان و جاسوسان تقويت كرد. شبكه ها از آن زمان تاكنون ب��ر جنوب غربي چين تمرك��ز كرده اند كه كنترل دولتي به اندازه مرز ش��مالي سفت و سخت نيست و پناهجويان را به كشورهايي نظير ويتنام، الئوس و برمه مي رسانند. تازه آنجاست كه پناهنده ها اميد را احس��اس مي كنن��د. اين يعني

تايلند نزديك است. در طول اين سفر پناهجويان حدود يك هفته در اتوبوس و قطار خواهند بود و بايد چندين ايست بازرسي را رد كنند. رژيم توتاليت��ر در برمه و حكومت هاي كمونيستي الئوس و ويتنام ثابت كرده اند كه نسبت به پناهندگان كره اي احساس

همدردي ندارند.ج��وزف مي گوي��د: »من ب��ه همراه خانواده ام از چي��ن به الئوس رفتيم اما دس��تگير شديم. س��عي كرديم خود را مبلغ مذهبي اهل كره جنوبي جا بزنيم اما آنها گول ما را نخوردند. نه پاسپورت

داشتيم نه پول كره اي.«ب��ه چي��ن را آنه��ا خوش��بختانه بازگرداندند ولي به دولت چين تحويل ندادند. آنها دوباره از طريق جنگل هاي خطرناك مرز با برمه از چين گريختند و

اين بار توسط پليس برمه دستگير شدند. اما يك ديپلم��ات كره جنوبي آنها را در زندان پيدا كرد، براي آزادي شان پول داد و آنها را تحت حمايت دولت س��ئول به

تايلند برد.جوزف حاال ۲۴ س��اله است و براي گروه دوريهان��ا كار مي كند كه هدفش كمك رس��اندن به ديگر فراريان است. م��ادرش هنگامي ك��ه او را ب��اردار بود سوءتغذيه داش��ت و خودش هم دوران كودكي را با سوءتغذيه گذرانده. او كمتر از ۱۵۰ سانتيمتر قد دارد. مي گويد: »من

هنوز هم الغرمردني ام!«يك فعال حق��وق بش��ر آمريكايي مي گويد: »ب��راي يك ك��ره اي، تايلند با بقيه كش��ورها فرق مي كند. مقامات تايلند به فراري ها خوشامد نمي گويند، چون آنه��ا غيرقانوني اند. اما پناهجويان

مي دانند كه اگر خود را تسليم كنند در زندان در امان اند و به سفارت كره جنوبي

تحويل داده مي شوند.«3000 دالر + بليت پرواز به

سئولبراس��اس آماري كه توسط روزنامه بانكوك پس��ت منتشر ش��ده، در سال ۲۰۰۴ پليس مهاجرت اين كشور تنها ۴۶ مهاجر غيرقانوني كره اي را دستگير كرد. سال گذشته اين آمار به ۲۵۰۰ نفر

رسيد.ژنرال پاسناك كاسمساندا، يك مقام برجسته در اداره پليس مهاجرت تايلند مي گوي��د: »مي فهمم كه اين مس��ئله حقوق بش��ري است و از ته دلم دوست دارم ببينم كه به آنها كمك مي ش��ود. اما هر كس كه غيرقانوني به اين كشور بيايد، حتي اگر اهل كره شمالي باشد، با

او طبق قانون برخورد مي شود.«پس از پيدا كردن كره اي ها در زندان، آنها مورد درمان قرار مي گيرند، جريمه سبكي مي پردازند و بليت پرواز به سئول

را دريافت مي كنند.در سئول توسط س��ازمان اطالعات كره جنوبي بازجويي مي ش��وند، بعد از گذراندن يك دوره چند ماهه توانبخشي، به آنها حدود ۳ هزار دالر پول مي دهند تا كسب و كاري را آغاز كنند. البته نيمي از اي��ن پ��ول را مديون ش��بكه راه آهن

زيرزميني اند.س��فارت كره جنوب��ي در بانك��وك حاضر به گفت وگ��و در مورد چگونگي كمك رس��اني ب��ه فراريان نيس��ت. در س��فارت كره ش��مالي در بانك��وك اما اوضاع فرق مي كند. وقتي به مردي كه گوشي را برداشته مي گوييم مي خواهيم درباره چه موضوعي حرف بزنيم ناگهان عصباني مي ش��ود: »بهتر است با همان دالل هايي حرف بزنيد كه اجازه چنين

كارهايي را مي دهند.«به گفته س��وگينت، وكيل در استان چيانگ راي، اي��ن روزها تعداد زيادي از فراريان سوار كش��تي هاي باري چيني مي ش��وند و صدها مايل را در رودخانه مكونگ قايق سواري مي كنند تا به تايلند

برسند. او مي گويد: »فكر مي كنم مرزبان هاي چيني با دريافت كمي رشوه چشم خود را ب��ر ماجرا مي بندند. فقيرتر ها كه پول براي رش��وه دادن ندارند به جنگل هاي

الئوس مي زنند.«ب��ه گفت��ه س��وگينت، پناهندگان به ان��دازه ۱۰ س��ال پيش هراس��ان و ژنده پوش نيس��تند. او پناهنده اي را به ياد مي آورد كه س��ال ها پيش چندين ساعت را در بازداشتگاه ايستگاه پليس گذراند و زماني كه يك مامور سردرگم، ناتوان از ايجاد ارتباط، در س��لول را باز كرد و با اشاره به او فهماند كه مي تواند بيرون برود، مرد هراسناك به صندلي اش

چسبيده بود و جم نمي خورد.س��وگينت مي گوي��د: »ح��اال آنها راحت ترن��د، ت��ر و تميزت��ر مي آيند و حتي كم��ي چيني هم بلدن��د.« يكي از س��رگرمي هاي س��وگينت كم��ك كردن به آنها در ايس��تگاه پليس است. او حت��ي پس��رش را ترغي��ب كرده كه كره اي ياد بگيرد. »آنها حاال با پولي در جيب مي آين��د و در لحظه اول دو چيز

مي خواهند: كارت تلفن و سيگار.«منبع: گلوبال پست

كامپيوتر ملي، كامپيوتر مونتاژيچند هفته پیش تلويزيون دولتي

كره شمالي در بخش خبري ساعت ۸ شب خود گزارشي پخش كرد از يک

كارخانه ساخت كامپیوتر در اين كشور. اگر تلويزيون هر كشور ديگري شبیه

اين خبر را پخش كند بیننده ها كانال را عوض مي كنند اما در كره شمالي كه نه

تلفن همراه قانونيـ و موجودـ است و نه اينترنت و نه تقريبا كامپیوتر، پخش

اين تصاوير باعث حیرت تحلیلگران شد. طبق ادعاي خبرنگار تلويزيون

دولتي، كره شمالي به تازگي تولید سه مدل كامپیوتر را آغاز كرده. در كارخانه كذايي هم خبري از خط تولید مكانیزه

نیست و در فیلم خبري مي شد ۸ كارگر را شمرد كه جلوي يک میز سبز دراز

صفحه كلید لپ تاپ ها را وصل و پیچ ها را سفت مي كردند. از اين سه كامپیوتر، دو تاي آنها استفاده آموزشي خواهد داشت

و يكي اداري خواهد بود. كامپیوترهاي آموزشي نرم افزار مخصوص خواهند

داشت و يكي شبیه لپ تاپ هاي خودمان خواهد بود و آن يكي هم مانیتور ندارد و به تلويزيون وصل مي شود. در كره شمالي تعداد كامپیوترهاي خانگي انگشت شمار است و همان ها هم به اينترنت دسترسي

گزارش دو

ندارند. يک شبكه اينترنتي داخلي البته وجود دارد كه مختص كتابخانه ها و مراكز آموزشي است. پائه میونگ سوك، نماينده

كارخانه در مصاحبه با تلويزيون گفت: »توي اين كامپیوترها مي شود كتاب هاي راهنمايي و دبستان را خواند، تمرين هاي فكري انجام داد، فرهنگ لغت نگاه كرد،

متن ها را ويرايش كرد و حتي زبان خارجي ياد گرفت.« به گفته پائه، در كامپیوترهاي اداري حتي مرورگر اينترنتي وجود دارد.

باتري اين لپ تاپ ها قرار است حدود دوساعت ونیم دوام بیاورد. پائه در اين

مصاحبه گفت: »دستگاه ها و برنامه هايشان تماما توسط خودمان تولید شده. قیمت

آنها ارزان خواهد بود اما همه شان كارايي خواهند داشت.« البته زمان كوتاهي بعد از پخش اين گزارش، چندين پايگاه اينترنتي عكس هايي از لپ تاپ هاي مشابه را منتشر

كردند كه با نام »سیلوانیا« در آمريكا به فروش مي رسند. اين لپ تاپ هاي ضعیف و بي كیفیت 99 دالري هستند. بررسي هاي

بیشتر نشان داد كه شركت تولیدكننده اصلي »منک« نام دارد و در شنژن چین

واقع است. آنها متخصص تولید لپ تالپ هاي ارزان قیمت هستند. اين هم داستان كشف

ملیت كامپیوترهاي ملي كره شمالي!

کامپيوتر ملی کره شمالی

لپ تاپ 99دالری چينی

در بازارهای آمریکا

شهروند امروز 11تیر 139030

خبرنگار اينديپندنت در روز خشم زنان سعودي سوار ماشین يكي از آنها شد

نافرماني پشت فرمان

مان ن

جهاام

ج

»بايد براي دوستان يكي از دخترانم چن��د هديه بخرم.« اين را مها القطاني، زن سعودي و مادر چهار فرزند، مي گويد و پش��ت فرمان مي نش��يند. من عقب مي نشينم و همسرش در صندلي كنار

راننده.از پاركينگ بي��رون مي آييم و چند كارگر خارجي را مي بينيم كه با تعجب به راننده ماش��ين ما خيره مي شوند. اما مها حواس��ش به آنها نيست. شوهرش، محمد القطاني، استاد دانشگاه رياض به طور مداوم به او تذكر مي دهد كه چطور بران��د: »بين خطوط حرك��ت كن!« يا »آرام تر! خيلي تند مي روي.« مها از توي آينه به من مي گويد: »وقتي در آمريكا زندگي مي كرديم من هميشه بچه ها را

به مدرسه مي رساندم.«ب��ا وج��ود ترافيك ش��ديدي كه در بزرگ��راه مل��ك فه��د وج��ود دارد مها بي دردسر مي راند. البته مي گويد: »اگر مي دانس��تم اين وقت روز اينقدر شلوغ مي ش��ود يك موق��ع ديگ��ر مي آمدم

بيرون.«ش��وهرش مي گويد: »مها در آمريكا خيلي خ��وب رانندگي مي ك��رد.« مها مي خندد: »البته اي��ن را االن مي گويد! آن زمان به خاطر رانندگي ام س��رم داد

مي كشيد!«مها يكي از چندين زن اهل عربستان سعودي اس��ت كه روز جمعه ۱۷ ژوئن ۲۰۱۱ ممنوعيت سرسختانه رانندگي زنان در اين كشور را به چالش كشيدند. از دي��د تع��داد زيادي از زن��ان متجدد عربستاني، مسئله ممنوعيت رانندگي نش��ان دهنده وضعيت حقوق بش��ر در اين كش��ور اس��ت. زنان نمي توانند در رأي گيري ها شركت كنند يا بدون اجازه »مردشان« به مسافرت بروند. اما با وجود جلب توجه دنيا به »روز خش��م« زنان عربس��تان، مها كمي احساس نااميدي مي كن��د چراكه امروز تع��داد اندكي از

زنان س��عودي براي رانندگي به خيابان آمده اند.

مي گويد: »فكر كنم انتظار داشتم كه زنان بيشتري امروز بيرون بيايند به جاي اينكه در خانه بنشينند و در توئيتر چيز بنويسند. ش��ايد آنها داليل خودشان را داشته باشند، اما امروز حس كردم اين

وظيفه من است كه اعالم كنم اين حق ماست و بايد آن را داشته باشيم.«

او حتي يك كوله پش��تي هم همراه خ��ود آورده ت��ا در صورت بازداش��ت، ديگران را دردسر ندهد. »مي داني... چند لباس راحت براي شب، خوشبوكننده و جانمازي كوچك و يك روتختي. چون شنيده ام كه زندان خيلي تميز نيست.«

آي��ا او ترس��يده؟ آي��ا مي دان��د اين حركتش چ��ه عواقبي در پ��ي خواهد داشت؟ »مي داني... از چند نفر از دوستانم خواستم امروز مثل من به خيابان بيايند، اما آنها مي ترسيدند. آنها به من گفتند ممكن اس��ت به زندان بيفت��ي. اما اگر كسي فداكاري نكند هيچ كس نمي تواند به حقش برس��د. از ديد من، اين اولين قدم است. اين فقط مسئله حقوق زنان

نيست، حقوق مردان هم هست.«وارد خيابان تحليه مي شويم، خياباني مشهور كه بهترين و گران ترين لباس ها و كي��ف و كفش را مي توان آنجا خريد. همين جاس��ت كه متوجه مي شوم يك ماش��ين با چراغ گردان ب��ه ما نزديك مي ش��ود. از ما سبقت مي گيرد و سعي مي كند س��رعت ما را ك��م كند. مها در آخرين لحظه جلوي تصادف را مي گيرد ام��ا ماش��ين را متوق��ف نمي كند. بعد سروكله ماشين پليس دوم پيدا مي شود كه پشت ما سرعتش را كم مي كند. در كمتر از چند دقيقه ۶ ماشين پليس ما را محاصره كرده ان��د و مجبور به توقف مي ش��ويم. يك افس��ر به شيشه راننده مي زن��د و از او مي خواه��د ك��ه آن را پايين بكشد. محمد مرتبا تكرار مي كند:

»عصبي نشو.«مامور پليس كه محمد را مي بيند از او مي خواهد كه كارت شناس��ايي اش را نشان بدهد. محمد طوري جيب هايش را مي گردد كه انگار كارت را همراه نياورده و مامور مي گويد: »س��ريع تر! سريع تر! گفتم سريع تر!« و بعد از او مي خواهد كه از ماش��ين پياده شود. محمد با روي باز مي پذي��رد و او را مي بينم كه با پوزخند بر صندل��ي عقب يك ماش��ين پليس

مي نشيند.

يك مامور ديگر به مها مي گويد كه ماشين را كامال خاموش كند؛ او همين كار را مي كن��د و كول��ر ه��م خاموش مي ش��ود و هوا خيلي گرم است. مامور مي گويد: »چه كار مي كنيد؟ شوهرتان تواناي��ي رانندگي ندارد؟« مها با آرامش مي گويد: »او رانندگي بلد است. مي تواند براند. اما نه امشب.« مامور پليس كه انگار كمي دستپاچه شده، لبخندي كوچك مي زند. به نظر مي رسد هيچ جوابي براي

چنين موقعيتي آماده نكرده.حدود ۱۰ دقيقه بعد محمد س��وار ماش��ين مي شود و از مها مي خواهد كه گواهينامه رانندگي بين المللي اش را به او بدهد. محمد سرحال است و مطمئن اس��ت كه پليس برايشان دردسر ايجاد نمي كن��د. به زنش اطمين��ان مي دهد: »موقع��ي كه ت��وي ماشين ش��ان بودم با بي س��يم به آنه��ا دس��تور دادند كه فقط جريمه ات كنن��د و بگذارند بروي.

اذيت مان نمي كنند.«جمعيت كوچكي دور ما جمع شده اند ت��ا بفهمند چ��ه خبر اس��ت اما پليس ب��ه زودي آنها را متف��رق مي كند. يك سروان پليس كه به نظر مي رسد فرمانده اين تيم است به ماشين نزديك مي شود و خيلي محترمانه از مها مي خواهد كه بر صندلي كناري بنشيند. مها مي پذيرد و باالخره فرمان را رها مي كند و مي گويد: »فكر مي كنم حرفم را خيلي روشن بيان كردم. فكر مي كنم صدايم شنيده شد.«

محمد ما را به خانه خواهد رساند. او هم احساساتي شده. مي گويد: »اين يك پيروزي ب��زرگ بود. ب��راي آن پليس ها ناراحت شدم. آنها هم خجالت كشيدند.«

مي خواه��م از مها خداحافظي كنم. او ب��ا برق��ي در چش��مانش مي گويد:

»مي خواهي برسانمت؟«* روزنامه نگار سوداني. او در سال 2009 به خاطر پوشیدن شلوار در يک رستوران بازداشت شد و محاكمه جنجالي اش به مباحثات جدي در حوزه حقوق زنان سوداني دامن زد. منبع: روزنامه اينديپندنت

زنان بدون مردانمها يكي از چندين زن اهل عربستان سعودي است كه روز جمعه 17 ژوئن 2011 ممنوعیت سرسختانه رانندگي

زنان در اين كشور را به چالش كشیدند

من صندلی عقب را دوست ندارم!يكی از شعارهای جمعیت »ما زنان«

تعداد زنان راننده زياد نیست اما آنها توانسته اند توجه دنیا را به خود جلب كنند

نمای نزدیک

لبني الحسين*

شهروند امروز 11تیر 139031

گزارش خبرنگار اشپیگل از طرابلس جنگ زده

كاپوچينوخوري زير بمباران

همه چي��ز در ليبي ب��راي خبرنگاراني كه براي تهيه گ��زارش آمده اند، فرق كرده. نيروهاي ناتو تصميم به بمباران اردوگاه هاي سرهنگ قذافي در طرابلس گرفته اند و ليبي وارد ف��از جديدي از ح��وادث و درگيري ها ش��ده. البته در ظاهر براي خبرنگاراني كه در يك��ي از بهترين و لوكس ترين هتل هاي ش��هر ماندگار شده اند، چيزي تغيير نكرده. اينجا طرابلس است و ما در هتل »ريكسس«

مستقر هستيم. هيچ ي��ك از ما اجازه خ��روج از هتل را بدون همراهي نگهبان��ان و ماموران قذافي ندارد. پنجره هاي اتاق هاي هتل تنها ارتباط بي دغدغ��ه و بي مزاحمت ما با بيرون واقعي طرابلس اس��ت. اينجا هيچ ك��س به زمان توجه��ي نمي كند، اما احتماال س��اعت ۱۱ صبح روز سه ش��نبه اي است كه درگيري ها همچن��ان در ليبي ادام��ه دارد. اين را تنها پنجره هاي هتل ۵ ستاره اي به ما مي گويند كه پول ه��ر روز ماندن ما در آن براي رهبر ليبي ۳۰۰ يورو آب خورده است. قذافي به ما ش��ام هاي ۵۰ دالري مي دهد و گهگاه ما را به بازديد از مناطق مس��كوني اي مي برد كه به اشتباه از سوي نيروهاي ناتو بمباران

شده اند. پارك باب العزيزيه تنها چند قدم با هتل فاصله دارد و همه چي��ز در باغ براي ما آرام است. اما در پشت باغ فضاي ديگري حاكم است. نيروهاي سرهنگ قذافي در آنجا سنگر گرفته اند و تجديد قوا مي كنند. ديده بان هاي آنها را از پش��ت ديوارها مي توان به راحتي ديد. در همسايگي ما خبر ديگري است اما

در هتل همه چيز آرام است. اما نه، گويا نشانه هاي ديگري از شرايط جن��گ در اي��ن اط��راف وج��ود دارد. اين صداي يك جت اس��ت كه در حال پرواز بر فراز آس��مان ليبي است. جت سوت بلندي مي كش��د. صداها بلند و بلندتر مي شوند و در نهايت يك انفجار بزرگ در آس��مان رخ

مي دهد. ديوارها مي لرزند و اين يعني جنگ ادام��ه دارد. ديوارها ه��م خبر مي دهند كه رهبر ليبي هن��وز مقاومت مي كند و حاضر به كناره گيري از قدرت نيست. نيروهاي ناتو شروع به حمله هوايي به طرابلس كرده اند و اين حم��الت به فاصله هر دو دقيقه يك بار تكرار مي ش��وند. دور جديد حم��الت از ۲ بعدازظهر به بعد تكرار شد. حدودا بين ۶۰ ت��ا ۸۰ بم��ب در اين مدت كوتاه از س��وي جنگنده هاي ناتو پرتاب ش��ده و شايد تنها چيزي كه در اين لحظه براي ما خبرنگاران مشهود است، دود سياه و قهوه اي است كه بعد از انفجار اين بمب ها در آس��مان ليبي پخش ش��ده و اين همان چيزي اس��ت كه سرهنگ قذافي مي خواهد ما ببينيم. مطمئنا مردان او ما را چند ساعت ديگر به يك بازديد ديگر از برخي مناطق آسيب ديده مي برند و مطمئنا خواهند گفت كه آنها )نيروهاي ناتو( ب��ار ديگر مردم عادي را هدف قرار داده اند و در مناطق غير نظامي خرابي به بار آورده اند.

انفجارها نشان مي دهند كه شكي نيست كه نيروهاي پيمان آتالنتيك شمالي تصميم گرفته اند تا فش��ار مضاعف��ي را به قذافي و همراهانش وارد كنند. مقامات ناتو مي دانند كه زمان زيادي ندارن��د و قذافي هم اين را مي داند. تلويزيون هر چند ساعت تصاوير او را پخش مي كند كه در حال بازي ش��طرنج است. قذافي ش��ايد جايي در پشت يكي از همين ديوارهاي نظامي اس��ت و اين را هم خوب مي داند ك��ه نيروهاي ناتو نمي توانند او را مس��تقيما هدف قرار دهند چراكه آنها براساس قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل تنها متعهد به حفظ امنيت شهروندان ليبي

هستند. زندگي متف��اوت خبرن��گاران در هتل ريكس��س و باغ باب العزيزيه همچنان ادامه دارد. اكن��ون زم��ان آن رس��يده ت��ا بعد از صرف كاپوچينو بازديدي از بيرون داش��ته باش��يم. مردان قذافي هنگام خروج از هتل

ما را همراهي مي كنند تا داستان هميشگي تكرار شود. آنها مي خواهند ساختمان هاي آسيب ديده را به ما نشان دهند. هيچ خطايي در س��فر مجاز نيس��ت و ما تنه��ا به جايي مي روي��م كه مردان رهبر ليبي نش��ان مان مي دهند. هر ك��دام از ما كه بخواهد حتي نگاهي به اطراف ش��هر بيندازد بايد با يكي از مام��وران قذاف��ي برود. م��ا تنهايي حق گردش در اطراف طرابلس را نداريم و حتي

نمي توانيم با مخالفان در شهر گپي بزنيم. اين خواس��ت قذافي است: »خبرنگاران باي��د تمام وقايع را از ديد او ببينند.« اما نه،

شايد بهتر باش��د بگوييم از ديد او و موسي ابراهيم كه سخنگويش است. موسي ابراهيم هميشه در اتاقي كه قذافي در هتل ريكسس براي خبرن��گاران كنفرانس برگزار مي كند، حضور دارد. گويا او امين ترين مرد سرهنگ

است.خبرنگاران و دولتي ها در یک هتل

ما مي دانيم كه عالوه بر قذافي، ناتو هم هواي ما و تمامي هتل هايي را كه غربي ها در آن هستند، دارد. بعيد نيست كه قذافي هم براي مصون ماندن از حمالت ناتو در يكي از

همين هتل ها پنهان شده باشد.تعبير ديگري از شرايط موجود و حضور اين گونه م��ا در ليبي مي ت��وان كرد. هدف پوش��ش وقايع )حتي به ص��ورت محدود( در ليبي نيس��ت. اگر موضوع اين بود، ما در اين هتل هاي شيك نبوديم. قذافي از ما به عنوان يك س��پر اس��تفاده كرده است. او و نزديكانش مي توانند در جايي كه ما استقرار داريم ب��ا خيال امن و ب��دون كوچك ترين نگراني از مرگ، زندگي كنند. آنها مي دانند كه نيروهاي ناتو محل اقامت ما را هدف قرار نمي دهند. شايد فلسفه انتخاب هتل ۵ ستاره هم همين باشد. يك شرايط آرام و ايده آل نه براي ما بلكه ش��ايد براي قذافي و مردانش. ابراهيم خودش گفت ك��ه به همراه جوليا، همس��ر آلماني اش در همين هتل س��اكن

است.ابراهيم در كنفرانس خبري، نيروهاي ناتو را نيروهاي ش��رور خطاب مي كند و شرايط موجود در ش��هر را آن طور ك��ه بايد روايت مي كند. سخنگوي ديكتاتور ليبي مي گويد امروز بر اثر حمالت ناتو به ش��هر ۳۱ شهيد داش��تيم. اين را سخنگوي سرهنگ قذافي مي گويد و م��ن تنها به نق��ل از او گزارش مي دهم. اينجا هتل ريكس��س اس��ت و نه طرابل��س و نه ليبي. من يك گزارش واقعي از هتل ريكسس و يك گزارش غيرواقعي از

ليبي را مي نويسم. اينجا ليبي است.

آتش زیر خاكسترپس از قتل چند فعال مخالف توسط

شبه نظامیان حامي قذافي، شهر تقريبا آرام بوده و تظاهراتي برگزار نشده، چون نیروهاي قذافي حتي به سوي

شركت كنندگان در مراسم تشییع جنازه مخالفان كشته شده هم آتش گشودند. هر

بار كه اعتراضي كوچک شكل مي گیرد نیروهاي امنیتي سريع خود را به محل مي رسانند و جست وجوي خانه به خانه

را آغاز مي كنند. شورشیان طرابلس اكثرا شب ها دست به كار مي شوند و مثال چادرهاي برپا شده نیروهاي امنیتي را به آتش مي كشند. با اين حال آنها به شدت

محافظه كارند. در طرابلس واقعا نمي توانید بفهمید كه همسايه تان دولتي است يا

معترض. زندگي روزمره تقريبا به صورت معمول جريان دارد، فقط مردم كمتر از

قبل به خیابان ها مي آيند، مواد غذايي و مايحتاج اولیه كم است و قیمت ها واقعا

باالست. اما كمبود بنزين واقعا آزاردهنده است و پمپ بنزين ها هر روز شاهد

درگیري هايي كوچک هستند.

ترجمه: نسرین رضایي

حاشیه

AFP

س:عک

شهروند امروز 11تیر 139032

رودررو

گزارش یک گفت و گو و ناهار با فرانسیس فوكوياما

صفحه 40

فرانسيس فوكوياما دير كرده است. قرار گذاشته ايم در روست ديدار كنيم كه يك رستوران انگليسي اصيل در بوُر ماركت است و فقط پنج دقيقه با دفتر فايننشيال تايمز در لندن فاصله دارد. درست سر وقت مي رسم: 12:30 ظهر و من را به سمت يك گوشه نسبتا خلوت راهنمايي مي كنند. بعد از 10 دقيقه دلواپسي به سراغم مي آيد؛ نكند پروفسور فوكوياما در دفتر روزنامه منتظر من باشد. به پذيرش فايننشيال تايمز زنگ مي زنم و خيالم راحت مي شود كه او در البي ساختمان انتظار نمي كشد. آب را مزه مزه مي كنم و صبر مي كنم. فوكوياماي الغر و كوتاه قامت باالخره مي آيد. 20 دقيقه دير كرده كرده است و خيلي زياد عذرخواهي مي كند. مي گويد كه مدير برنامه اش نمي دانسته تا رستوران چقدر راه است. فوكوياماي 58 ساله را چندوقتي است كه از نزديك مي شناسم. در سال 2006 براي دانشجويانش در دانشكده مطالعات پيشرفته بين المللي در دانشگاه جان هاپكينز چند سخنراني كردم. او در آنجا استاد اقتصاد سياسي بين المللي بود. فوكوياما سال گذشته به دانشگاه استنفورد رفت.

شهروند امروز 11تیر 139033

زمينه ها و آسيب شناسي ادبيات مهاجرتدر گفت وگو با محمود دولت آبادي و جواد مجابي

ما نويسنده هستیم سیاستمدار نیستیم

عکس: بهروز مهری

اميلي امرايي/ ياسر نوروزي

گفت و گوي »جواد مجابي« با »محمود دولت آبادي« درباره ادبيات مهاجرت بود و با طرح سواالتي

اينچنين آغاز شد: ادبيات مهاجرت ريشه در چه مسائلي دارد؟ چه چيزي نويسنده و شاعر را به

انتشار كتاب هايش در خارج از كشور وامي دارد؟ تفاوت چاپ آثار متفكران در خارج و داخل كشور

چيست؟ اين سواالت در خالل گفت و گو پاسخ داده شد و گفت و گو به مبحثي ديگر رسيد. »دولت آبادي«

و »مجابي« اعتقاد داشتند يكي از مهم ترين مسائِل روِز روشنفكر ادبي و هنري مشخص شدن نسبت

آنها با قدرت و سياست است. آنها معتقد بودند اين يكي از بزرگ ترين مشكالتي است كه نويسنده و

هنرمنِد امروز با آن دست به گريبان است. گفت و گو با طرح اين مباحث شكلي ديگر گرفت و به طرح سواالتي ديگر انجاميد: اينكه نسبت نويسنده و

روشنفكر با قدرت چيست؟ روشنفكر در مواجهه با سياست چه موضعي بايد اتخاذ كند؟ چرا نويسندگان

و شاعران و هنرمندان به جايگاهي مي رسند كه با يك سياستمدار هم شعار مي شوند؟ چه مي شود كه شاعر و نويسنده و هنرمند به جايي مي رسند كه او را با يك سياستمدار اشتباه مي گيرند؟ و اين خلِط

جايگاه به كجا مي انجامد؟ اين موضوعات دور از بحث نخست نبود؛ چراكه ادبيات مهاجرت همچنان نسبِت

خود را با مباحثي كه ذكرش رفت، حفظ مي كند. »محمود دولت آبادي« و »جواد مجابي« درباره اين

نسبت سخن گفته اند و موضع خود را در قبال تمام سواالت فوق روشن كرده اند؛ به ويژه مهم ترين بخش

آن: با تمام مشكالت و موانِع پيش ِ رو چرا اين دو به جمع نويسندگان و شاعران و هنرمنداِن مهاجر نپيوسته اند؟ ساده بگوييم: چرا نرفته اند و همچنان

مانده اند؟ در اين گفت و گو پاسخ شان به اين پرسش را نيز خواهيد خواند.

شهروند امروز 11تیر 139034

شهروند امروز: مهاجرت، معلول عوامل فراواني است كه »ادبيات مهاجرت« هم به نوعي ذيل اين عوامل تعريف مي شود. يعني چنانچه بخواهيم به »ادبيات مهاجرت« بپردازيم، ناگزير از طرح مباحثي هستيم كه به كليت موضوع مربوط مي شود. اما اگر بخواهيم بحث را جزئي تر دنبال كنيم، احتماال سنگ بناي آن برخي سختي ها براي نوشتن و نويسندگي خواهد بود. مي خواهيم از اينجا شروع كنيم و بعد برسيم به بررسي اين موضوع كه چرا نويسندگاني مثل محمود دولت آبادي و جواد مجابي در هر شرايطي سعي كرده اند در ايران بمانند و كار كنند و چه آسيب هايي در ادبيات

مهاجرت مي تواند وارد شود... جواد مجابي: بهتر است نخست راجع به مشكل خودمان يعني جلوگيري از انتشار آثارمان

در ميهن اجدادي صحبت كنيم... محمود دولت آبادي: نخستين پرسش اين است كه چرا بايد شرايط به نحوي رقم بخورد كه نويسندگان اين مملكت مهاجرت كنند و »ادبيات مهاجرت« بشود موضوع سوال شما؟! مسئله اين است كه نويسنده، شاعر و هنرمند ايراني بايد در ايران حق زندگي و كار داشته باشد و اينكه نويسندگاني ناچار به ترك وطن شده و رفته اند ما افسوس مي خوريم كه ابتدا دوستان مان را از دست داده ايم. نكته بعدي، مسئله »ادبيات«ي ا ست كه در ايران نوشته مي شود و انتشارش مشروط مي شود به آنسوي مرز. اين هم غم انگيز است. چرا بايد آثار كساني مثل »سپانلو«، »مجابي« و ديگران، خارج از كشور منتشر بشود؟ يكي از افتخارات ايرانيان ، زبان، فرهنگ و ادبيات ايران بوده و هست. انتشار آثار اين نويسندگان و شاعران در خارج از كشور، براي جامعه كه مسبب آن هستند، كسر شأن نيست؟ اين مسئله مايه

سرشكستگي است. ش�هروند امروز: در حال حاضر ش�رايط به گونه اي اس�ت كه اگر بخواهيم راجع به »كلنل« بدانيم، بايد برويم نقد »اشپيگل« راجع به اين رمان را پيدا كنيم و ترجمه كنيم و تازه ترين اثر آقاي »دولت آبادي« را با اين محدوديت ها در ذهن مان مجسم

كنيم...محمود دولت آبادي: البته اين مسئله را هم به خاطر داشته باشيد كه همزمان با ارائه متن در ايران ناشر خارجي هم درباره ترجمه و چاپ و نشر اقدام كرد. يعني اينجا كتاب را براي مجوز فرس��تادم و بعد ناشر خارجي در زوريخ اقدام كرد به ترجمه و غيره- اما متاسفانه ماجرا به اين ش��كل ش��د كه در ايران مجوز ندادند و ناشر در زوريخ هم طبق برنامه نشر

خودش كار را برد زير چاپ؛ اين شد كه چاپ در زبان آلماني طبق برنامه كاري ناشر منتشر شد، واال دوست داشتم اول به فارسي و در ايران چاپ شود.

ش�هروند امروز: اگر اجازه بدهيد ما نقبي به »ادبيات مهاجرت« بزنيم و بعد دوباره برگرديم به »كلنل« و ديگر آثاري كه به اين شكل و در خارج منتشر شدند. »ادبيات مهاجرت« را عموما به سه دوره منحصر مي كنند. يك دوره تا حدود اوايل دهه 60 است، دوره دوم تا اوايل دهه 70 كه دوره مهاجرت كساني مثل »براهني« و »بيژن بيجاري« و اين هاست، و بعد دوره بعد از روي كار آمدن دولت اصالحات و مباحث مربوط به آن. سوال اينجاست كه آقاي »مجابي« و »دولت آبادي« در تمام اين ادوار، حضور داش�تند و نرفتند و ماندند؛ در صورتي كه مشكالت شان با مشكالت گروه مهاجر مشترك بود. برخي معتقدند كه شما مانديد و نويسنده هم باقي مانديد و

برخي كه رفتند از نويسندگي هم فاصله گرفتند.جواد مجابي: نكته اي راجع به مس��ئله تفكر در اي��ران مي گويم و بعد برمي گردم به اين سوال. تفكر و خيال پروري در ايران، غالبا توسط انواع قدرت ها محدود و محدودتر شده. زماني كه انتشار تفكر محدود مي شود، بعد از مدتي متفكر، كه قادر به نشر انديشه هايش

نيست ناگزير نسبت به رويه فرهنگي موجود اعتراض مي كند. اين اعتراض اگر به جايي نرسد، روشنفكر فرهنگي و اجتماعي، گاهي از موضع اعتراض هم فراتر مي رود و مي پيوندد به فعاالن سياسي؛ در حالي كه قرار بر اين بوده بنشيند و به خلق اثر هنري يا توليد فكر و تعالي انديشه بپردازد. هدفش اصال فعاليت سياسي نبوده. مي بينيم كه غالبا در شرايط ناهنجار، متفكر به اعتراض ش��ديد مي رسد. او كه كارش توليد فكر بود در اين شرايط با

هيجاني و احساساتي شدن به گونه اي پشت به تعقل و تفكر مي كند.چيزي كه ما در طول 60-50 سال اخير ديده ايم. با محدود شدن مجال تفكر آزاد و نشر آن، آدم هايي كه مي توانستند به كار هنري و ادبي بپردازند، آرام آرام به دليل جلوگيري از نشر افكار و انديشه شان و عدم ارتباط با مخاطب ، رانده مي شوند به جبهه معترضان خاموش و تبديل مي شوند به آدم هاي افراطي و مسئول اين قضايا كسي نيست جز ساختار فرهنگي كه چنين وضعي را پديد آورده. اگر قائل به تقسيم بندي روشنفكر به گروه روشنفكران فلسفي، روشنفكران فرهنگي و روشنفكران سياسي باشيم، روشنفكران سياسي همواره اراده معطوف به قدرت دارند و در پي به دست آوردن قدرت اند. ولي روشنفكر فرهنگي � چه سينماگر باشد چه نويسنده چه موسيقيدان � سوداي سهم بردن از قدرت در سر ندارد، چراكه هنرمند قدرتي فراتر از زمانه خويش است. او نه در خدمت قدرت است و نه عليه قدرت عمل مي كند، بلكه مي خواهد آفريدنش ر ا آزادانه و آگاهانه دنبال كند و پيامش را با مخاطب در ميان بگذارد. وسوسه ذهني اش اين است. خب، وقتي انرژي عمده نويسنده و هنرمند كه قدرت خالقه است بر اثر محدوديت ها حذف و انكار مي شود، وي ناگزير از مدار خود خارج مي شود، عيِن گروه هاي سياسي حذف شده. اينجاست كه نوعي ضد فكر، جايگزين فكر مي شود و فرهنگ عليه خودش عمل مي كند و ما در حال حاضر در چنين شرايطي هستيم؛ در دوره ضدفكر. فكِر آدم هايي كه شكوفا و پرتوان مي تواند بشود و مايه ارتباط انسان ها با هم گردد، تبديل شده به نوعي فكِر آسيب ديده كه ديگر شكل تعقلي ندارد بلكه واكنشي اس��ت عليه وضعيِت موجود. اين آدم به جهت سرخورد گي ها دچار هيجانات آني مي شود و در مقابل كنش هاي نابخردانه، واكنش هاي غيرعقالني مي يابد. هر هنرمند ناگزير از تفكر سياسي است اما لزوما سياست ورز نيست. خيلي ها حاضر نيستند وارد بازي هاي روزمره سياسي بشوند. به گمان من روشنفكر كه نويسنده و شاعر و هنرمند را هم شامل مي شود، كسي است كه راجع به روابط بشري، نقد خردمندانه مستمر دارد

به قصد آگاهانيدن. اگر اين نقد خردورزانه و مستمر كه هدفش ادراك و تعميق روابط بشري براي آگاهانيدن مردم است، در هر نقطه اي قطع شود، روند با مشكل مواجه مي شود. يعني اگر بخش خردورزانه اش قطع شود، اين آدم تبديل به يك آدم احساساتي مي شود، اگر استمرارش قطع شود، به گسست هاي فكري مي انجامد و رابطه اش با مخاطب قطع مي شود و اگر عنصر آگاهانيدن مغفول بماند، مهم ترين عنصر روشنفكري از بين مي رود. ناگزير با آدم هايي سروكار پيدا مي كنيم كه عليه مشغله ذهني ِ خودشان، قيام مي كنند؛ يعني تبديل مي شوند به ضد خودشان و م��ا اين را در حال حاضر به وضوح مي بينيم. بايد توجه داش��ت ما نويسنده ايم و بارها اعالم كرده ايم كه نويسنده ايم و مي خواهيم آزادانه به كار ادبي و هنري خود بپردازيم و متولي هم الزم نداريم. اين اعالم وضعيت، كِف توقعات اهل ادب و فرهنگ است و متاسفانه همين سطح نازل توقع با درگيري غيرمنطقي مواجه بوده است. خب، وقتي همه راه ها بسته مي شود، راه سياسي كاري عوامانه متاسفانه هميشه

باز است؛ چيزي كه اصال مورد عالقه ما نيست. هيچ هنرمندي در طول تاريخ، نه فردوسي نه حافظ نه مولوي نه دهخدا و نه هيچ كدام از ما، در انديشه اين نبوده ايم كه به جاي خلق آثار، وقت خود را به ستيز و چالش بيهوده بگذرانيم. حافظ وقتي مي تواند بهترين غزل هاي يك فرهنگ را در طول تاريخ بسرايد چرا بايد وقتش را صرف جدال با امير مبارزالدين كند؟ كار ما، تفكر و خيال در باب انس��ان، طبيعت پيرامون و هستي است. بي شك هر كسي به ويژه هنرمند، وابسته و دلبسته محيط و فرهنگ و جامعه دور و نزديك خود هست و بي تاثير از قضايا و حوادث نيست. اما همه

راه ها از گردنه ستيزه خويي نمي گذرد.محمود دولت آبادي: در همين راس��تا و از زاويه اي ديگر مي شود گفت افراد ظرفيت هاي مختلفي دارند. بعضي ها در مسير، به آن راه رانده مي شوند، براي اينكه ميزان حساسيت انسان ها متفاوت است و تحليل شان هم نسبت به شرايط و اوضاع متفاوت. نكته ديگر اينكه

زماني كه انتشار تفكر محدود مي شود، متفكرناگزير نسبت به رويه فرهنگي موجود اعتراض مي كند. اين اعتراض اگر به جايي نرسد، روشنفكر فرهنگي و اجتماعي، مي پيوندد به فعاالن سياسي در حالي كه قرار بر اين بوده بنشيند و به خلق اثر هنري يا توليد فكر و تعالي انديشه بپردازد

ررورود

شهروند امروز 11تیر 139035

معتقدم نويس��نده در كنار تمام مسائلي كه آقاي دكتر به درستي مطرح كردند، بايستي مراقب باشد كه چه كاره است. بايد مراقب باشد گرفتار مشكالتي نشود كه خارج از توان و ظرفيت هايي است كه در خودش مي شناسد. من نمي توانم از طرف دكتر مجابي صحبت كنم ولي شخصا هرگز اجازه نداده ام در عرصه هايي دچار بشوم و توقعاتي ايجاد كنم كه نتوانم از عهده اش برآيم. شخصا معتقدم گاهي الزم است كه هنرمند و نويسنده سكوت كند و زمانه را با كاري كه انجام مي دهد تحمل پذير كند، به خصوص در شرايط غيرعقالني سياسي. چون اگر به صورت واكنشي لجبازانه وارد چنان فضاهايي بشود كه متاسفانه به كرات در كشور ما تجربه شده است، هزينه اي كه خواهد پرداخت در ترازوي عقل و انصاف سنجيده نمي شود. چنانچه اخيرا و در طول ساليان مشاهده و تجربه شده است. به اين

ترتيب سياس��ت و سياست ورزي يك حرفه بسيار حساس و خطير و مس��ئوليت ناپذير در جامعه ماست، اما تا جايي كه يادم مي آيد، از همان ابتدا، هركسي مي خواست در اين مسير برود، امكاناتش فراهم بود. در دوره جواني ما، اين زمينه به شدت موجود بود. ولي در همان ايام و در همان روزگار هم شخصا سعي مي كردم يك پرسش بنيادين را هرگز از پيش چش��مم دور نكنم: من كه هستم، در كجا هستم و آمده ام چه كنم؟ ببينيد، از همان ابتدا از خودم پرسيدم در اين دنيا و در اين مملكت و در اين زبان، كار من چه هست؟ و پاسخ شنيدم كار من جز آفرينش در صحنه تئاتر و لغايت در زبان

و ادبيات نيست به اين امر اعتقاد داشتم و با توجه به جميع جهات و بي توجه به پسنِد اين و آن. البته باور داشته ام زبان فارسي در فضاي زنده زبان مادري است كه مي بايد خلق و منتشر شود. اين نفي هيچ گونه غير از ايني نيست. در هر نقطه اي و در هر جايي هر كس شرايطي دارد و با توجه به آن شرايط كار مي كند و بسيار هم محترم است و براي ما عزيز. چه بسا با رنج مضاعف چنان كارهايي انجام مي پذيرد در خارج از كشور. ولي تشخيِص من اين بود كه كار در زبان و ادبيات الجرم بايد در اين آب و خاك و در زبان مادري انجام بشود و شد و با وجود همه رنج ها و آسيب هايي كه به زبان نمي آورم، اما مي توانم بگويم چرا مثال

»روزگار سپري شده...« به جز در ايران نمي شد در مكاني ديگر نوشته شود.جواد مجابي: در مورد آن س��والي كه مطرح كرديد و گفتيد نسل هاي مختلفي در ادوار مختلف رفته اند، بايد بگويم مهاجرت هاي اين س��ده قبل از مشروطيت شروع شده بود. عده اي كه تحمل نمي كردند، رفتند و در خارج از كشور، هم آثار ادبي � هنري به وجود آوردند و هم روزنامه منتشر كردند. مهاجرت هايي از اين دست در تاريخ ما پيش از اين هم

تكرار شده؛ پارسياني كه در دوره صفويه به هند رفتند از اين دست اند. در اين س��ي واند س��ال هم اين ماجرا تكرار ش��د و عده اي به خارج از كشور رفتند. فراموش نكنيد كساني كه رفتند و كساني كه ماندند، از يك جنس اند؛ قصد همه اينان كار براي مردم و فرهنگ شان بوده است. بعضي ها به داليلي نتوانستند بمانند و رفتند، نه رفتن امتيازي است نه ماندن افتخاري. هركس آزاد است هرطور كه الزم مي داند زندگي كند. عده اي ترجيح مي دهند بروند و آنجا براي فرهنگ و مردم شان كار كنند و عده اي هم اينجا مانده اند. به شخصه معتقدم اهل ادب در متن زبان خود، در وطن خودشان بهتر مي توانند كار كنند چراكه امداد غيبي اي كه از س��وي مردم همواره به س��مت هنرمند روان است و فتوحي كه به جهت حضورش بين مردم براي او پيش مي آيد، نامرئي ولي محسوس و موثر است. اين مسئله هنرمند را در نوعي ارتباط معنوي قرار مي دهد. ماهي در آب، محاط بودن در نوعي زيس��ت طبيعي را نمي فهمد ولي به محض اين كه از آب بيرون آمد، مي بيند زندگي اش موقوف به آن چيزي است كه تا به حال از آن غافل بوده. درباره نويسنده و شاعر هم ماجرا به همين شكل است. از كشورش مي رود و از تطورات زباني، تحوالت دائمي مملكت، حركات مردم، جنبش جوانان، جنبش زنان، فعاليت هاي

سياسي و همه اينها دور مي شود. وضعيِت ايران، وضعيِت خاصي است. روشنفكِر ايراني به قصِد آگاهانيدن مردم 100 س��ال است كه كار مي كند، مي آفريند و سختي مي بيند؛ از دهخدا بگيريم تا ديگران. از اين حيث ما سال هاست كه در دهانه آتشفشان زندگي مي كنيم و شاهد دوراني هستيم كه مهم ترين حوادث تاريخي پيش چشم ما اتفاق مي افتد و مي توانيم شاهدان واقعيتي عجيب تر از رويا باشيم. البته اين نظر برمي گردد به تعريف روشنفكر در ايران. ولي تعريف روشنفكر در خارج از ايران اصال اين نيست؛ قصد روشنفكر در كشورهاي ديگر آگاهانيدن

و نقد مستمر خردورزانه نسبت به روابط بشري � به شكلي كه در ايران هست � نيست. آنجا تعريف روشنفكر محدودتر شايد تخصصي تر است. آنجا گروه هاي سياسي كار خودشان را مي كنند، گروه هاي اقتصادي فعاليت خودشان را دارند و گروه هاي فرهنگي هم سازوكار

خودشان را. نويسنده هم در كنار اين مجموعه، كار خودش را مي كند. ماجرا اين است كه اينجا بسياري از مسئوليت ها، ناخواسته، بر دوش اهل قلم افتاده. در عين حال كه سعي مي كنيم فكر ادبيات و هنر باشيم ناگزير چون هر شهروند عالقه مند به كشور، سياست، اقتصاد و اين مسائل نيز مبتال شده ايم. البته در اين دهه اخير بسياري از هنرمندان به اين نتيجه رسيده اند كه ما بايد همانقدر به فرهنگ اهميت بدهيم كه ديگران به سياست و اقتصاد.

هر كسي بايد كار خودش را درست انجام بدهد براي اينكه در عرصه فرهنگ آنقدر كاِر زمين مانده هست كه اهل فرهنگ بايد با تمركز بيشتري به فرهنگ اين مردم مدد برساند و اگر نس��ل هاي متعدد هم كار كنند، باز جبران اين عقب ماندگي فرهنگي نخواهد شد. بنابراين نبايد كار خودمان را در ميانه رها كنيم و از مدار آفرينش��گري و انديشه ورزي و تخيل فعال دور بيفتيم. اما گروهي مي خواهند كه ما از مدار خود و تخصص خود خارج شويم. تأسف مي خورم كه پنج تا از كتاب هايم را ببرم و در سوئد چاپ كنم و از بابت چاپ اين ها هيچ وقت احساس خوبي ندارم. چون اين كتاب ها را براي مردم اينجا و اكنون ايران نوشته ام؛ براي اين فرهنگ نوشته ام. اهميت ماجرا در اين است كه حرف هاي اكنون و اينجا را، همين جا بزنيم؛ بدون اينكه بخواهيم آثار ارجمندي را كه دوستان در خارج از كشور عرضه كرده اند، دست كم بگيريم. از قضا آنها هم در سطح و فضاي ديگري براي فرهنگ ايران كار مي كنند. نكته بعدي اينكه ماجراي خلق هنر، ماجراي ارادي نيست؛ ناخواسته است. يعني كساني كه دست به كارِ آفرينش مي زنند، از انرژي فوراني محبوس درون شان ني��رو مي گيرند و اين انرژي در كش��ور خود آدم و از زب��ان و از فكرها و آرزوهايي كه در آسمان كشور پرواز مي كند نيروي بيشتري مي گيرد. حس مي كنم ياري جستن از شبكه ذهني جامعه، در اينجا بيش��تر وجود دارد. هر وقت به خارج از كشور مي روم، دقيقا اين فاصله را احساس مي كنم. وقتي مثال شش ماه در لندن مي مانم، كم كم شعرهايم راحت و كمي ظريف تر مي شود، نه اين كه راحتي بد باشد اما حاال ديگر به اين ناراحتي ها عادت كرده ايم. خون ما كه از مردم رنگين تر نيست. فقط به اين دليل چندتايي از كتاب هايم را در خارج چاپ كرده ام كه از صورت دست نويس خارج شود، چند سال بايد منتظر مجوز

يك كتاب ساده بمانيم؟ محمود دولت آبادي: اينطور اس��ت. در سفر اخيرم به برلن، براي اولين بار در عمرم، چند ش��بي توانستم كار كنم و اين درحالي است كه اين اتفاق، بعد از بيش از 20 سال افتاد؛ بعد از تمام اين سال ها؛ سال هايي كه فراوان به نقاط مختلف دنيا رفت وآمد كرده ام و مدت كوتاهي مانده ام و دوباره برگشته ام. خالصه كالم اين است كه كار ما، توليد سخِن مكتوِب است. سوال اينجاست كه اين سخن مكتوب بايد به نگاه چه كسي برسد؟ پاسخ سهل و ساده است؛ به دست و نگاه كسي كه مخاطب سخن مكتوب است؛ به دست كسي كه در زبان با او مشتركم و اگر كسي نباشد كه عرضه اين توليد براي او صورت بگيرد، اصِل قضيه مختل مي شود. اين را نادرست مي دانم كه آثارم به زبان فارسي در خارج از كشور، پيش از انتشار در ايران، چاپ شود، اما متاسفانه چنان مي كنند كه برخي نويسندگان ما ناچار مي شوند به اين كار. ما همه ايراني هستيم و يك زبان داريم و فراموش نكنيم كه اين زبان، هويت ماست. مردم شعِر سعدي را اينجا و آنجا نقل مي كنند و به در و ديوار مي نويسند، شعر فردوسي را گويه مي كنند و حافظ را و عبيد را و دهخدا را و ديگران را. اصال مفاهيم در زبان است كه به ما منتقل مي شود. زندگي ما در اين زبان است كه شكل مي گيرد اما

گاهي الزم است كه هنرمند و نويسنده سكوت كند، به خصوص در شرايط

غيرعقالني سياسي. چون اگر به صورت واكنشي لجبازانه وارد چنان فضاهايي بشود

كه متاسفانه به كرات در كشور ما تجربه شده است، هزينه اي كه خواهد پرداخت در

ترازوي عقل و انصاف سنجيده نمي شود

شهروند امروز 11تیر 139036

چون در بطن زبان هستيم و در آن غوطه مي خوريم، حضورش را نمي بينيم و مي بينيم مثال پشت وانتي در جاده كرج است كه شما مي توانيد بخوانيد: »از بخت بد آينه فروش ش��هر كوران شدم«. مثال دكتر، مثال درس��تي است. اين آب را اگر از شما بگيرند � ولو اينكه در نقاطي ناسالم و گاهي آلوده باشد � زندگي را از شما گرفته اند. اين است كه من همچنان مصرم آثار نويسندگان ايران در كشور نوشته و منتشر بشود؛ يك بار كه در خارج جلد نخست روزگار سپري شده را براي چاپ دادم همزمان در ايران هم چاپ شد، شرط همين بود كه همزمان چاپ بشوند و شدند. اشاره ام به نخستين چاپ »اقليم باد« است. علتش هم اين بود كه به آن مبلغ پول نياز داشتم. بنابراين كماكان باورم اين است كه حق انتشار اثر از آِن نويسنده و ناشر است و حق خواندن شان از آِن مردم. مخاطبان اثر هستند كه حق دارند كتابي را نخوانند يا بخوانند و هيچ نهادي نبايد اين حقوق را از من به عنوان نويس��نده، از ناشر به عنوان شاغل حرفه اي، از شما به عنوان خواننده و از تاريِخ فرهنگ معاصر به عنوان گيرنده زبان، بگيرد و اگر چنين بكند كه مي كند، كاري است غيرقانوني

كه هميشه نسبت به آن معترضم.

شهروند امروز: به هر حال برخي هم مي گويند كه مهاجرت كردگان مميزي را بهانه مي كنند. چون آنها كه رفته اند و آنجا كار كرده اند، تا به حال اثر درخشاني منتشر نكرده اند. اعتقاد دارند اينكه مميزي باعث مي شود جلوي خلِق اثِر درخشان گرفته شود، كامال اشتباه است. مي گويند اگر نويسنده ايراني چيزي در چنته داشته باشد، در اين شرايط هم مي تواند عرضه كند. شما بحث تان بر سر اين است كه مهاجرت باعث مي شود آن علقه هاي فرهنگي قطع شود اما اعتقاد سياستگذاران فرهنگي بر اين است كه نويسنده چون چيزي در چنته ندارد، بهانه مي آورد واال اگر داشت،

حاال كه مهاجرت كرده و رفته منتشر مي كرد. محمود دولت آبادي: اين كه برخي چه مي گويند به خودش��ان مربوط است و تا آنجا كه حواسم هست يادم نمي آيد من يا آقای مجابي در اينجا درباره كيفيت يا خلق آثار درخشان يا غيردرخشان، يا علت يابي كيفيت كار ديگران مطلبي گفته باشيم. شخصا درباره علقه فرهنگي � زباني خودم گفتم و نه در باب گسست علقه هاي ديگران. بنابراين بهتر است خلط مبحث نش��ود. اما من با اصل اصطالح سياس��تگذاري فرهنگي مشكل دارم و در

كجا چنين صالحيتي كسب شده تا براي ادبيات سياستگذاري كنند؟ مبنا غلط است، ادبيات همچون بيان عميق ترين عواطف و نهاني ترين انديشه هاي دروني بشري در خلق ادبي زيرمجموعه سياستگذاري قرار نمي گيرد. قصه چيز ديگري است؛ ماجرا از اين قرار است كه مقدار هنگفتي بودجه در بخش كاغذ و مطبوعات و تبليغات و غيره و غيره زير عنوان »فرهنگ« اختصاص داده مي شود و آقايان هم به اعتبار اين پول و آن ميز موقت، به خودشان اجازه مي دهند اسمش را بگذارند سياستگذاري. ادبيات خلق مي شود، بايد منتشر شود و داوري هم به عهده جامعه است. پيشاپيش قضاوت كردن درباره اينكه افراد اهل اين كار جانفرسا چه بنويسند و چگونه، امري به ظاهر انديشيده و در باطن عميقا نسنجيده است. بديهي است با رسانه هاي تبليغاتي مي شود همه كاري كرد، اما درباره امر خالق تالشي بيهوده و در نهايت بازدارنده است كه آسيب آن در درازمدت به زيان جامعه و در كوتاه مدت به زيان ساختار حاكم است. مثال اينكه آثاري از من را كه سه سال است منتظر نگه داشته اند تا چاپ نشود البد نشاني از همان سياستگذاري است! در حالي كه اثر ادبي ابتدا چاپ و نشر مي شود، بعد از آن اگر مردم نخريدند، نخريدند. اگر نخواندند، نخوانند. روي چش��م. در هر صورت داوري مخاطب است كه به نويسنده كمك مي كند

خودش و كارش را بسنجد، نه منع يا قبول سياستگذاران.جواد مجابي: مردم، بهترين داورِ كارِ ما هستند و ما هم متعهد هستيم براي مردم كار كنيم. اگر هم مشكلي از لحاظ قانوني پيش آمد و خداي نكرده نوشته من امنيت ملي را به خطر انداخت، طبق قوانين جاري مملكت حاضرم پاسخگوي نظر خودم باشم؛ در محاكمه اي با حضور نماينده اتحاديه اهل قلم، هيات منصفه و افراِد شايسته. ادبيات نه براي تبليغ حكومت است نه براي مواجهه با حكومت. ادبيات فراتر از اين مسائل است، هنر خطاب به تاريخ و نگاه به آينده دارد و براي مردِم يك فرهنگ و مردمان فرهنگ هاي جهان خلق مي شود. مگر مولوي براي مردم قونيه مي نوشت كه به زبان او حرف نمي زدند يا براي آن چند تا خانقاهي يا مخالفان آنها؟ او مي دانست براي چه كسي مي نويسد و با چه كسي

روياروست و به گفت وگو نشسته است. وقتي من سخن مي گويم دارم جهان را تغيير مي دهم. آرتيست اينطور نگاه مي كند به هستي؛ بدون اينكه بخواهد كسي را تحقير كند. مي گويد مخاطب من انكارگران نيستند، كساني هستند كه دل مي دهند به ادبيات. از قضا تنها چيزي كه در اين دنياي فاني، سود و زيان در آن راهي ندارد همين ادبيات و هنر است. در هر كاري در اين دنيا، افراد سود و زيانش را در نظر مي گيرند. هنرمندان و اهل رأي و نظر هستند كه بي سوداي سود و زيان به كار مي پردازند و تماِم لذتي را كه از ادراك زيبايي هاي اين جهان دارند مي خواهند به ذهِن ديگري منتقل كنند بدون هيچ گونه پاداش و چشمداشت، هنرمند از رنگ تعلق آزاد

است و اهميت او هم در اين آزادي و وارستگي است.محمود دولت آبادي: ... داوري را به عهده جامعه بگذاريم. شما چرا داوري مي كنيد؟

ج�واد مجاب�ي: بايد كار را به عهده جامعه و تاريخ بگذاريم. تازه وقتي از »مردم« صحبت مي كنيم، مورد نظرمان »مردِم تاريخي« است. حتي حافظ هم به مردِم عصر خودش توجه نمي كرده، توجه دهخدا هم به مردِم عصِر خودش موقوف نبوده، بلكه اين مردِم تاريخي

هستند كه مي آيند و در درازمدت مهر قبولي يا عدم پذيرش بر يك اثر مي زنند. ش�هروند امروز: سال 2009 كه »كلنل« چاپ ش�د، دو اثر ديگر هم از نويسندگان ايراني، همزمان با چاپ اين اثر، به فاصله چند ماه، چاپ شد؛ »سانسور يك داستان عاش�قانه« آقاي »مندني پور« و »مردم خيابان انقالب تهران« نوشته »اميرحسين چهل تن«. مطمئنا انتشار نزديك اين سه اثر، برنامه ريزي شده نبود ولي اينطور كه از ماجرا برمي آيد، احساِس ما كه مخاطب هستيم اين است كه ديگر حتي كساني كه خودشان را نويسندگاِن مهاجر هم نمي دانند و اصال مانده اند كه كار كنند هم،

دارند از دست مي روند و آثارشان به مخاطب ايراني نمي رسد. محمود دولت آبادي: بگذار يك نكته را روشن كنم و بعد برسم به اين بحث. به گمان من اين مسائل عالوه بر دايره سانسور حتي نتيجه سياستگذاري دولت هم نيست. يك دولت و يك نظام سياس��ي كارهاي مهم تري دارد و اصال در اين فكر نيست كه بخواهد از تيراژ چهار، پنج هزارتايي كتابي ممانعت كند يا نكند. اينها در حوزه ذهن هاي بسته و محدوِد برخي افراد است كه گاه پشت ميزهاي بزرگ قرار مي گيرند. من هرگز ذره اي باور نداشته ام ادبيات مي تواند با سياست هايي كه در حوزه هاي كالن انجام مي گيرد و با توجه به تريبون هاي فراواني كه در اختيار دارند، كاري داشته باشد. به نظرم برخورِد شخصي

هم دخيل است. ش�هروند امروز: ... همين چند وقت پيش، يك خبرگزاري رس�مي در گفت وگويي

تأسف مي خورم كه پنج تا از كتاب هايم را ببرم و در سوئد چاپ كنم و از بابت چاپ اين ها هيچ وقت احساس خوبي ندارم. چون اين كتاب ها را براي مردم اينجا و اكنون ايران نوشته ام؛ براي اين فرهنگ نوشته ام. اهميت ماجرا در اين است كه حرف هاي اكنون و اينجا را، همين جا بزنيم

ررورود

شهروند امروز 11تیر 139037

با يكي از افراد ذي نفوذ در مميزي درباره »طريق بس�مل ش�دن« پرسيده بودند. گفت وگويي بود كه در ايسنا منتشر شد و ما نقل به مضمون مي كنيم. ايشان گفته بودند آثار اين ها شكست خورده است و نويسندگان شان براي گريز از شكست دارند مميزي را بهانه مي كنند. وقتي هم مصاحبه كننده گفته بود فروش آثار و استقبال از آثار اين نويسندگان نشان داده چقدر مخاطب دارند، ايشان جواب داده بودند كه ادبيات روشنفكري و نويسندگان موسوم به ادبيات روشنفكري با جريان هاي چپ، از قبل از انقالب، در ارتباط بودند و سيس�تم پخش و توزيع را هنوز هم در دس�ت دارند و به همين دليل اس�ت كه كتاب هايشان به فروش مي رسد. ايشان در ادامه گفته بودند همين مسئله باعث شده كتاب هاي دولتي به اندازه كتاب هاي اين گروه

استقبال نداشته باشد و حتي در خيابان انقالب هم پيدا نشود.محمود دولت آبادي: اوال كه خيلي خوب است كه ايشان بيايد و گفت وگو كند؛ حتي اگر بدون ذكر نام اين كار را بكند. من استقبال مي كنم. يعني هر آدمي، از هر موضع پيشرفته ، ميانه يا عقب مانده، اگر پاي گفت وگو بنشيند و اظهارنظر كند، من استقبال مي كنم. من از آن فرد خيلي ممنوم كه آمده و اين را گفته ولي اگر طرف س��خنش »طريق بس��مل شدن« بوده باشد، حرفش اشتباه محض است. ماجراي »طريق بسمل شدن« اينطور بود كه ناش��ر به نيابت من و حرفه خودش رفت و با يك ش��خصيت موردنظر در سطوح باال گفت وگو كرد. ايشان گفته بود ما اين كتاب را به پنج آدِم متخصص داده ايم و خوانده اند و پنج نفر گفته اند كه اين كتاب ضدجنگ اس��ت. همين جا بگويم كه به آن شخصيت موردنظر هم گزارش غيرمسئوالنه داده شده، زيرا در اين رمان، قهرماناِن داستان، جواناِن جانفدا و ايثارگر ما، به زيبندگي تصوير شده اند ولي من علي االصول صلح طلب ام و با نفس جنگ سازي مخالفم. پس باز هم مكرر مي كنم كه داوري اثر ادبي با جامعه است؛ آن زني كه گوش��ه دهات نشسته جزو داوران من است، آن شباِن 14 ساله گوشه ديگر هم جزو داوراِن من است و دكتر مجابي و استادان دانشگاه، دانشجويان، زن و مرد هم جزو داوران من هستند. بنابراين هيچ فردي، در هيچ مقام فرهنگي، حق ندارد َقيِم ادبيات باشد و اگر مي گويم خارج از كشور، اثري به زبان فارسي منتشر نمي كنم براي اين است كه معتقدم آثاري كه به زبان فارسي نوشته مي شود بايد در كشور فارسي زبان منتشر بشود. ما ايراني هستيم. اين آثار بايد در ايران چاپ شود و من تا وقتي زنده هستم روي اين موضوع تاكيد دارم. درباره »كليدر« هم اين كار را كردم. براي انتشار »كليدر«، دو سال در رفت وآمد و گفت وگو بودم. بعد از دو س��ال، س��رانجام 12-10 نفر به نمايندگي از نهادهاي مختلف، جلسه اي گذاشتند و دعوت كردند، رفتم و آنجا صحبت كردم. گفتم اين كتاب، همين دو مجلد منتشرشده در جبهه ها خوانده مي شود )خبر دقيق داشتم( چنانچه بعد از انتشار، دور كاملش هم در جبهه ها خوانده شد، پس گفتم اگر مجوز انتشارش را ندهيد تا بيت امام خميني هم مي روم. براي اينكه عمرم را در ادبيات نگذاشته ام كه 15 سالش وقف يك اثر بشود و آن وقت شما بنشينيد و بگوييد ما تشخيص مي دهيم نبايد منتشر شود! گفتم مي روم تا بيت امام خميني و واقعا هم مي رفتم. تا اينكه ماجرا به جايي رس��يد كه آقاي دكتر خاتمي، وزير فرهنگ وقت، و آقاي »فريدزاده«، مشاور فرهنگي، گفتند اين كتاب آزاد است و مجوز گرفت. بنابراين فكر نكنند كه نويسندگان در مقابل آن ميزهاي بزرگ عقب نشيني مي كنند. اينطور نيست. ميزها باقي مي مانند و افراد جابه جا مي شوند. حاال اجازه نمي دهند، ندهند. باالخره يك سال ديگر، دو سال ديگر، سه سال ديگر... من آنقدر مي مانم كه اين آثار منتشر بشوند. اما... اگر به قول ايشان )به روايت شما( چنين و چنان است، پس چرا اجازه نشر بهشان داده نمي شود و اگر شبكه توزيع چنان گسترده است كه... پس چرا به كرات از شهرستان ها با من تماس مي گيرند كه چرا آثار شما در شهرستان ها

پيدا نمي شود؟ بهانه، بهانه، بهانه...جواد مجابي: معطل ماندن چاپ رمان »برج هاي خاموشي« نمونه اي از موانع انتشار آزاد اس��ت؛ من اين رمان را اوايل دهه 60 نوش��تم، راجع به جنگ بود و نزديك به 17 سال بعد چاپ شد. انتشار كتاب هاي بعدي هم به همين صورت بود؛ 10 سال، پنج سال و... طول كشيد. اما آيا من از نوشتن باز مي مانم؟ ما هر روز مي نويسيم، هر روز آثارِ خودمان را پديد مي آوريم؛ چه ش��عر، چه قصه، چه مقاله و چه حتي گفت وگو با مردِم خودمان. اما حس��اِب آفريدن را از حساِب انتشار جدا كرده ايم. يعني معتقديم كه تو وظيفه داري بنويسي و اگر اصرار داشته باشي منتشر بشود حق تو است اما اگر نشد حق تو را ضايع كرده اند. مسئله اي نيست؛ مي ماند و روزي منتشر مي شود و مي رود در صف اسناد ادبار يك وضعيت. هيچ گروهي به اندازه ادبا و هنرمندان نمي توانند اسناد واقعي و صادقانه از

عصر خودشان باقي بگذارند.

اين براي ما مس��لم است و از اين اصل، منحرف نمي شويم. حتي اگر سال ها جلوي كتاب هايمان را بگيرند و اجازه انتش��ار ندهد، ما به نوشتن ادامه مي دهيم. اما بايد توجه داشت كه سانسور عوارضي پديد مي آورد كه به سادگي قابل مقابله نخواهد بود. مثال مردم را از رشِد فكري محروم مي كند و حتي نوعي سرخوردگي و بي اعتمادي در افكار عمومي پديد مي آورد. نمونه اش روزنامه هايي هستند كه به تيراژهاي چند صد هزار رسيدند، بعد از يك دوره به هر دليل با بي اعتمادي مردم مواجه شدند و تيراژشان رسيد به چند ده هزار، چرا؟ مردم تا كي مي توانند براي هنرمند و روزنامه نگار و اهل فكرشان هزينه كنند؟ آنچه بيش از اين موانع آسيب رسان است معطل ماندِن بدنه جامعه است از تزريِق فكِر نو. در همه جاي دنيا، بدنه جامعه، از متفكرين و روشنفكران و هنرمندان و اهل رأي و انديشه انرژي مي گيرد. نيرو مي گيرد براي بهتر ديدن، بهتر زندگي كردن، بهتر كار كردن و.... وقتي كه اين گروه يعني انديشه وران و هنرمندان، از پيام گذاري باز بمانند، جامعه هم از پرورش نيروي فعال بازمي ماند. اين گسس��ت تاريخ كه در نتيجه حذف به وجود مي آيد، كاري

مي كند كه فكر براي جامعه غيرضروري جلوه كند؛ تفكر را غيرضروري مي كند.

محمود دولت آبادي: به اين ترتيب من سخن آقاي مجابي را در يك جمله خالصه مي كنم: حذف امري ضدتاريخي و ضداجتماعي است.

جواد مجابي: ببينيد؛ شغل ما، نقد جامعه است. نقد روابط اجتماعي جامعه است به صورت خردورزانه يا خيال پردازانه؛ حاال پژوهشگر به صورت خردورزانه اين كار را انجام مي دهد و هنرمند به صورت خيال پردازانه. ما اگر بخواهيم از نقِد جامعه مان دست برداريم، منكر شغل و حرفه خودمان شده ايم. اين اساس تعريف شغل ماست و اينها مي گويند كه شما دست از اين كار بكشيد و بياييد و مبلغ باشيد. يا اينكه خودتان را به نديدن بزنيد. روشنفكر و هنرمند، منتقد وضعيِت موجود است و در اين فرايند تعريف مي شود. وقتي اين كار را

نكند از روشنفكري خلع شده. مي گويند تو از نقد اوضاِع زمانه ات دست بردار. ما مي گوييم آقايان! ما به دايره اي فراخ تر و گسترده تر نظر داريم. ما به وضعيت بشري نگاه مي كنيم. ما منتقد وضعيت روابط انساني هس��تيم، نه منتقد يك گروه آدمي كه به عنوان شهروند ممكن است با آن ها مخالف يا موافق باشيم. من به عنوان يك شهروند گرايش ها و تمايالتي دارم، ولي وقتي به عنوان

باز هم مكرر مي كنم كه داوري اثر ادبي با جامعه است؛ آن زني كه گوشه دهات نشسته

جزو داوران من است، آن شباِن 14 ساله گوشه ديگر هم جزو داوراِن من است و دكتر مجابي و استادان دانشگاه، دانشجويان، زن و مرد هم جزو داوران من هستند بنابراين هيچ

فردي، حق ندارد َقيِم ادبيات باشد

شهروند امروز 11تیر 139038

يك نويسنده، فيلمساز يا موسيقيدان كار مي كنم، در حال خلق روابط انساني در حوزه اي بسيار گسترده تر هستم. چرا فكر مي كنند كه ما حريف آن ها هستيم و مي خواهند ما را از ميدان خارج كنند. هيچ كس از ميدان به در نخواهد شد. با رفتِن آدم ها فكرشان، به عنوان آثار، باقي مي ماند. بنابراين، تفكر پايدار است و مي ماند كمااينكه فكِر »سهروردي« مانده، فكِر »عين القضات« مانده، فكر »دهخدا« مانده. »دهخدا« هنوز كه خوانده مي شود، هنوز

براي جامعه ما تازگي دارد.محمود دولت آبادي: هرجا كه زبان فارسي باشد مربوط به ايران فارسي زبانان است. اين يك اصِل غيرقابِل تغيير است. منتهي به قول دكتر مجابي عده اي فكر مي كنند كه بايد در مقابِل فرهنگ و زباني بايستند كه خودشان هم به آن زبان صحبت مي كنند! بسياري از اصطالحاتي را كه ما آورده ايم، به كار مي برند! خيلي هم خوب اس��ت كه به كار مي برند، ولي من واقعا نمي دانم بايد با مشكل غرض ورزي عده اي چه كنم. اين مشكل ريشه در روان شناسي دارد نه در سياست. ما چه مقابله اي با كسي داريم؟! ما در انتخابات شركت كرده ايم، از هر كسي كه يك گام به سمت صالح و رستگاري بردارد حمايت مي كنيم، اهل صلح و دوستي با مردم و رجال با حسن نيت ايم، اهل صلح و مدارا با دنيا هستيم براي كشورمان باعث سرفرازي بوده ايم. من رقيب هيچ كس نه بوده ام و نه هستم، بگذاريد هر كسي كار خودش را بكند. من سال 62 تا 64 اثري نوشتم به نام »كلنل«. از آن زمان تا به حال، براي انتشار اين اثر اقدام نكردم تا چند سال پيش كه براي شناسه دادن فرستادم ارشاد. پس من قصِد تبليغات نداشته ام و ندارم. اگر چنين نيتي داشتم كه در همان زمان هم مي توانستم در اين و آن سوي دنيا چاپ اش كنم. آيا اين كتاب و نيز طريق بسمل شدن بيش از نشانه هايي از مسائلي است

كه مردم، تك به تك، با پوست و گوشت و استخوان شان حس كرده اند؟ جواد مجابي: من »شب ملخ« را در سال 67 چاپ كردم؛ قبل از پايان جنگ. اين كتاب در ستايش جنگ نيست مثل هر كتاب خوب ديگر، ولي همدلي مشفقانه با جوانان هموطن

ما ست كه در جبهه ها شهيد شده اند و غصه خوردن براي مصائب مردمان در جنگ. اين كتاب مجوز نگرفت. ما هيچگاه جنگ را س��تايش نمي كنيم. مي گوييم جنگ بر ما تحميل ش��د، زنان و مردان و كودكان ما كشته شدند و ما همواره سوگوار آنها خواهيم بود ولي به معناي آن نيست كه ما بخواهيم از جنگ افروزان حمايت كنيم. در حال حاضر نويسند گاني كه زماني با ستايش جنگ آغاز كرده بودند جزو منتقدان اين قضيه هستند و آثارشان هم در همين ايران چاپ شده. ما صلح طلبيم و احترام به حقوق بشر در بسياري از ما نهادينه ش��ده و به همين دليل است كه به عنوان نويسنده مي توانيم صداي اكثريت خاموش باشيم. آنچه از آن هراس دارم اين كه ما به عنوان يك نسل كار خودمان را كرد ه ايم و نزديك به پايان راهيم. شرافت قلم و نام خودمان را حفظ كرديم و افكارمان را آنطور كه تصور مي كرديم درست است، عرضه كرديم. بخشي از آن منتشر شد و بخشي از آن )درباره خودم بگويم كه نيمي از آن( منتشر نشد. بخشي از آثار دولت آبادي منتشر نشد، كارهاي سپانلو منتشر نشد و غيره. بنابراين ما تقريبا كارهاي خودمان را كرده ايم. نگراني ما ديگر از بابت خودمان نيست. نگران جوان هايي هستيم كه تازه آمده اند و به قول معروف رنج دوران نديده اند. ما صبوري را آموختيم اما اين جوانان آس��يب پذير هستند. اين آقاي »ابوالفضل

جليلي«، شش، هفت فيلم ساخته كه هيچ كدام مجوز نگرفته. اين بچه انقالب است. من در تعجبم وقتي آقايان به فيلم هاي اين كارگردان اجازه پخش نمي دهند، پس ديگر مي خواهند به چه كس��ي اجازه بدهند؟! آقاي »كيارستمي« را مي گوييد جزو ما نيست و

بعضي كارهايش را مجوز نمي دهيد، ولي »جليلي« كه ديگر جزو شماست. بنابراين ماجرا اين نيست. ماجرا همان سوءنيتي ا ست كه در عده اي هست و مي گويند شما نباشيد تا ما باشيم. اما نمي توانند موفق باشند. مثل آن آدم هتاكي كه بارها و بارها عليه »شاملو« مطلب نوشت و جالب اين است كه شعر خودش تحت تاثير »شاملو« بود با همان سبك و سياق! ادبيات

اينطور است؛ شعر از جايي مي آمد كه در اختيار آموزه هاي او و اجبارهايش نبود.محم�ود دولت آب�ادي: من يك بار گفته ام كه ادبيات روح اين ملت اس��ت و روح اين ملت را هيچ كس هم نتوانست بگيرد. ضمنا انساني كه در اين جامعه و در اين نظام و در اين كشور زندگي مي كند، خودش مالحظاِت الزم را در كارش لحاظ مي كند و ادبيات هرگز صراحِت بيانيه و اطالعيه و اين حرف ها را جزو خودش نمي داند. كس��اني كه اهل ادب، ش��عر و هنر هستند، اين ها مثل همان ماهي كه در آب زندگي مي كند و وجودش بسته به وجود آب است، مالحظه آب را هم دارند؛ در غريزه و فطرت هم اين مالحظات را دارند. يك عده هستند كه مي خواهند خوش خدمتي كنند. اصال يكي از تباهي هاي تاريخ ما، سعايت بوده. و حسن اتفاق را � در اين كشور و در اين جامعه هميشه بوده اند كساني كه آگاه اند و وجوِد آنها براي هنر و ادبيات مهم و مغتنم است، براي اينكه اين عده مي دانند ادبيات را با تنگ نظري زمانه اي كاري نيست و خوب است بدانند اگر آقاي مجابي در كتابش شعري مي گويد، مجموعه مالحظات را كرده است چراكه اين مالحظات جزو فرهنگ ماست. اصال رعايت و پوشيده گويي و كنايه جزو فرهنگ ماست. با ما هم متولد نشده. اين ويژگي از دوره هاي پيشين آمده و در اكنون هم ظهور پيدا كرده و همچنان جريان خواهد داشت. بنابراين اگر كسي مي خواهد موضوع ادبيات را به حوزه سياست بكشاند و نويسنده و شاعر را در مقابل يك سياست بگذارد، به آنها بايد گفته شود كه اين مهره كاري جا نمي افتد، چراكه كار ما فراتر از روزمرگي هاي سياسي است. اگر من نوعي مي خواستم كار سياسي بكنم، همه امكانات بوده است؛ هنوز هم هست. ولي شخصا براي شغل خودم، براي هنر، براي عشق خودم، اهميت واالتري قائلم و انتظار دارم آقايان اين را بفهمند. ولي احساس مي كنم عده اي، نه اينكه نفهمند، بلكه دارند فهم خودشان

را پنهان مي كنند. نمي دانم اسمش را چه مي شود گذاشت...جواد مجابي: ضمنا ما سنگ خودمان را به سينه نمي زنيم و ماجرا، كتاب من يا كتاب ايشان نيست. ما زنهار مي دهيم نسبت به حال فرهنگي كه احساس مي كنيم به نوعي بي خوني دچار شده است و ممكن است كارش به احتضار برسد. در حال حاضر ميليون ها خواننده

بالقوه وجود دارند كه بالفعل طرد شده اند. به مرگ مخاطب اشاره مي كنم. مخاطبان كم كم دارند از ادبيات زده مي شوند. بين انتشار كتاب هاي نويسندگان ايراني، فاصله زياد ش��ده اس��ت. شما اگر فاصله انتشار كتاب هاي »نجيب محفوظ« را نگاه كنيد، مي بينيد هر يكي دو س��ال يك بار، كتاب هاي تازه اش چاپ شده و كتاب هاي قديمي اش تجديد چاپ. اين آن اس��تمراري اس��ت كه ارتباط دائمي نويسنده با مخاطب را تضمين

مي كند.آق�اي دولت آب�ادي: و اي��ن در حالي اس��ت كه مصري ها به ما غبطه مي خورند كه ش��ما توانستيد از بركت وجود رودكي و فردوسي زبان مادري را بازيابيد و ما نتوانستيم. در تكميل صحبت ه��اي آقاي مجابي بگويم كه »كلنل« از نظر من پلي بود بين »كليدر« و »روزگار سپري شده«. يعني كس��ي كه »كليدر« را خوانده بود، از طريق »كلنل« مي توانست وارد »روزگار سپري شده« بشود و به راحتي آن كتاب را بخواند. ولي به علت فقدان اين پل، مقدار زيادي از خوانندگان من سردرگم ماندند تا باالخره مجبور شدند خودشان راهي كشف كنند براي خواندن اين كتاب از نظر خودم بسيار مهم. يعني نويسنده كارش پيوسته است و وقتي

اين پيوستگي قطع مي شود، آسيب مي بيند؛ هم خودش و هم مخاطبانش.ش�هروند امروز: به هر حال در ح�ال حاضر پديده اينترنت ه�م پديده اي غيرقابل پيش�گيري اس�ت و در مورد آثاري كه مج�وز نمي گيرند، خيلي از نويس�ندگان و شاعران خودشان اقدام مي كنند و آثارشان را به چاپ مي رسانند. در حال حاضر تمام آثار »رضا قاسمي« روي اينترنت قابل دريافت است. بنابراين اگر هم مهاجرتي رخ بدهد، اين معضل را بايد در بُعِد فرهنگي دنبال كرد و آسيب هايي كه نويسنده به اين لحاظ مي بيند نه به لحاظ انتش�ار آثارش، چراكه ديگر از اين باب�ت دغدغه اي ندارد و مي تواند

آثارش را به راحتي به دست مخاطب فارسي زبان برساند.جواد مجابي: ما هنوز نخواسته ايم از اين ابزار استفاده كنيم ولي مطمئنا اگر تصور ش��ود كه مي ش��ود جلوي آفرينش هنري و ادبي را در يك

جامعه گرفت اشتباه است.محمود دولت آبادي: ما معتقد به يك شأن و شخصيت تاريخي مكتوب در فرهنگ خودمان هستيم. اين را آقايان بايد درك كنند. شايد برخي بخواهند اشخاص را به جايي برس��انند كه آن شأن و ش��خصيت مخدوش بشود. نه! ما تاريخ، زبان، فرهنگ و ادبي��ات اين مملكت را در تك ت��ك ذراِت وجود يافته و بافته داريم، همچنين رنج و اَرِج

صبوري را مي شناسيم.

من يك بار گفته ام كه ادبيات روح اين ملت است و روح اين ملت را هيچ كس هم نتوانست بگيرد.

ضمنا انساني كه در اين جامعه و در اين نظام و در اين كشور زندگي مي كند، خودش مالحظاِت

الزم را در كارش لحاظ مي كند و ادبيات هرگز صراحِت بيانيه و اطالعيه و اين حرف ها را جزو

خودش نمي داند.

ررورود

شهروند امروز 11تیر 139039

شهروند امروز 11تیر 139040

فرانسيس فوكوياما دير كرده است. قرار گذاشته ايم در روست ديدار كنيم كه يك رستوران انگليسي اصيل در بوُر ماركت است و فقط پنج دقيقه با دفتر فايننشيال تايمز در لندن فاصله دارد. درست سر وقت مي رسم: 12:30 ظهر و من را به سمت يك گوشه نسبتا خلوت راهنمايي مي كنند. بعد از 10 دقيقه دلواپسي به سراغم مي آيد؛ نكند پروفسور فوكوياما در دفتر روزنامه منتظر من باشد. به پذيرش فايننشيال تايمز زنگ مي زنم و خيالم راحت مي شود كه او در البي

ساختمان انتظار نمي كشد. آب را مزه مزه مي كنم و صبر مي كنم.فوكويام��اي الغر و كوت��اه قامت باالخره مي آيد. 20 دقيقه دير كرده اس��ت و خيلي زياد عذرخواهي مي كند. مي گويد كه مدير برنامه اش نمي دانسته تا رستوران چقدر راه است. اين نويسنده و استاد دانشگاه آمريكايي به لندن آمده تا كتاب جديدش را تبليغ كند: ريشه هاي نظم سياسي. كتابي درباره توسعه نهادهاي سياسي در طول تاريخ. )موضوع آنقدر گسترده است كه كتاب جلد دوم هم خواهد داشت؛ در جلد اول فوكوياما »از دوران پيش از انسان تا انقالب

فرانسه« را مورد بررسي قرار داده.(فوكوياماي 58 س��اله را چندوقتي اس��ت كه از نزديك مي شناس��م. در سال 2006 براي دانشجويانش در دانشكده مطالعات پيشرفته بين المللي در دانشگاه جان هاپكينز چند سخنراني كردم. او در آنجا استاد اقتصاد سياسي بين المللي بود. فوكوياما سال گذشته به دانشگاه استنفورد

رفت.تصميم مي گيريم كه نوشيدني و پيش غذا صرف نظر كنيم؛ او پاي مرغ و بيكن سفارش

مي دهد و من هم غذاي مخصوص امروز را سفارش داده ام؛ گوشت بره سرخ شده.با خبر بازداش��ت دومينيك استراوس كان رئيس صندوق بين المللي پول – به خاطر آزار جنسي خدمتكار يك هتل – ش��روع مي كنيم. فوكوياما مي گويد: »داستان شگفت انگيزي نيس��ت؟ حتي اگر براي او دام پهن كرده باشند، نحوه واكنش او به ماجرا – و فرارش – واقعا

باور نكردني است.«غذا را خيلي زود مي آورند، گرسنه ام است و گوشت را سريع مي برم و مي خورم، اما فوكوياما آرام مي خورد و به نظر مي رسد روي پاسخ هايش فكر مي كند. )چند دقيقه بعد، مدت ها پس از اينك��ه من بش��قابم را خالي كرده ام، هنوز مقداري از غ��ذاي آقاي فوكوياما باقي مانده و به

پيشخدمت هايي كه مي خواهند ميز را جمع كنند عالمت مي دهد كه فعال زود است.(فوكوياما را بيش��تر به خاطر كتاب مش��هورش »پاي��ان تاريخ و آخرين م��رد« )1992( مي شناسند؛ او در اين كتاب اعالم مي كند كه ليبرال دموكراسي تنها راه پيش روي حاكمان در دنياي مدرن است. با اين همه از حرف هاي امروز او متوجه مي شوم كه حاال حمايت او از

دموكراسي خيلي مشروط تر از گذشته است.فوكوياما مي گويد: »حاال احساس مي كنم كه هنوز به اين سوال پاسخ درستي داده نشده؛ اينكه در كوتاه مدت كدام يك از اين دو سيستم عملكرد بهتري دارند: يك حكومت با كيفيت و منظم استبدادي يا يك حكومت از كار افتاده و بي تكليف دموكراتيك كه در آن توازن قوا وجود دارد و همه پاسخگو هستند؟ به هر حال در بلند مدت تداوم حكومت دموكراتيك آسان تر است چون اين سيستم اجازه سازگاري با شرايط جديد را مي دهد. در اين سيستم شما مي توانيد از

شر يك رهبر بد خالص شويد.«فوكوياما كمي از غذايش را مي خورد و ادامه مي دهد: »البته نمي توان بدون توجه به ابعاد هنجاري ماجرا به قضيه نگاه كرد؛ حكومت اس��تبدادي شعور و شخصيت شهروندانش را به رسميت نمي شناسد و همين باعث مي شود كه من از چنين سيستمي خوشم نيايد، اما مهم تر از بحث اخالقي، اين به رسميت نشناختن باعث تضعيف سيستم مي شود چون خشم مردمي

كه سال ها اينگونه با آنها برخورد شده، باالخره روزي لبريز مي شود.«البته اين همه داستان نيست. فيلسوف ليبرال مي گويد: »از جهات زيادي، دولت هاي آسيايي، نه فقط چين، كه س��نگاپور و قبال ژاپن و كره جنوبي دولت هايی داش��ته اند كه بيشتر شبيه هيات مديره شركت هاي تجاري بوده چون هيچ پاسخگويي از باال به پايين وجود ندارد. شما نياز نيست با رأي دهندگان سروكله بزنيد... كل كشور را مثل يك شركت بزرگ مي چرخانيد. من

فكر مي كنم در حال حاضر اين يكي از مزيت هاي چنين دولت هايي به حساب مي آيد.«پيشرفت سال هاي اخير چين براي پروفسور فوكوياما خيلي جالب بوده. او تأكيد مي كند: »يكي از برتري هاي استبداد چيني بر ديگر استبدادها اين است كه آنها بعد از مائو به اين نتيجه رسيدند كه ديگر هيچ وقت اجازه ندهند يك فرد چنين تسلط كاملي بر سيستم داشته باشد، به همين خاطر بود كه آنها محدوديت دوره حكمراني وضع كردند. به همين خاطر است كه همه تصميمات به طور مشترك اتخاذ مي شود. اما به هر حال اين سيستم هم ناكارآمدي هاي

خودش را دارد.«البته فوكوياما آنچنان هم شيفته سيستم سياسي آمريكا نيست. »فقط كافي است به قدرت

ررورود

»استبداد« داريمتا »استبداد«

گزارش يك گفت و گو و ناهار با فرانسيس فوكوياما

مارتين وولف*ترجمه: كاوه شجاعي

شهروند امروز 11تیر 139041

البي ها و گروه هاي فش��ار در اياالت متحده نگاه كنيد كه حتي س��اده ترين اصالحات را وتو مي كنند. بانك مركزي تصميم به كاهش نرخ بهره وام مسكن مي گيرد، بدون آنكه به اين نكته توجه كند كه يك خانه چقدر گران قيمت است. چرا؟ مي گويند چون مي خواهند به رونق بازار خريد و فروش امالك كمك كنند. اما در واقع چون ما يك البي قدرتمند صنعت امالك داريم

كه مي گويد: »حتي به تغيير اين روند نبايد فكر كنيد.«او در كت��اب جديدش اين س��وال مه��م را مطرح كرده كه چطور دول��ت مدرن به وجود آمد. فوكوياما دولتي را دولت مدرن مي داند كه س��ه خصوصيت داشته باشد: وجود نهادهاي بوروكراتيك رسمي، حاكميت قانون و پاسخگويي. او دولت هاي دوران باستان را در غرب ناديده

مي گيرد و به جاي آن با ظهور دولت بوروكراتيك چين شروع مي كند. چرا؟»مشكل اصلي رويكرد كالسيك اروپامحور اين است كه اين الگويي كه ما هميشه استفاده مي كنيم – يعني تاريخ انگلس��تان – تجربه غريبي است و ما نمي توانيم آن را به عنوان يك

مدل و الگو نگاه كنيم.«»خب چه خصوصيتي باعث شده تاريخ چين اينقدر برايتان جذاب باشد؟ چرا آنها منحصر

به فرد بوده اند؟«»م��ن فك��ر نمي كنم چين منحصر به فرد ب��وده. همه به هر حال وارد اي��ن فرم از دولت بوروكراتيك )اداري( مدرن خواهند شد. اما چيني ها مسئله نظارت بر حوزه خدمات عمومي را

سه قرن پيش از ميالد مسيح ابداع كردند.« پس آنها اولين دولتي بودند كه مدرن شدند.حاال به سرعت جلو مي آييم. چه عواملي برتري غرب را در دو قرن اخير توضيح مي دهند؟ همه چيز اتفاقي بوده يا اين پيشرفت بازتاب مزيت هاي بلندمدت غرب است؟ فوكوياما با دومي موافق است: »ابداع متدهاي علمي، عرفي شدن دانشگاه ها، خلق سيستم در حال پيشرفتي براي كشف و شناسايي طبيعت و باالخره بازارگرايي جامعه كه نتيجه همه اينها بود. اين ايده ها و نهادهاي اجتماعي در اروپاي بين قرون 17 و 18 ميالدي به هم رسيدند و غرب كنوني نتيجه

اين تقاطع است.«حاال با اين رش��د سريع چين آيا آنها به جز كاالهايش��ان تفكرات شان را به جهان اضافه

خواهند كرد؟»يك نكته كه خيلي براي من جالب است، اين است كه در مذهب يا تفكرات چيني آنچنان با چيزهاي انتزاعي روبه رو نمي ش��ويم. اين ايده كه نيروهاي پنهاني وجود دارند كه فراگير و عمومي اند – مثل جاذبه – ايده اي كامال غربي است. مذهب چيني مذهبي جزء انگارانه است. به همين خاطر است كه حتي همين حاال هم هيچ تئوري سطح بااليي از آسيا بيرون نمي آيد.«

او باالخ��ره پاي خود را تمام كرده اس��ت. ميزمان را به س��رعت تميز مي كنند؛ پودينگ نمي خوريم، من يك اسپرسوي دوبل سفارش مي دهم و او چاي سبز.

به جلد دوم كتاب فوكوياما مي پردازيم كه قرار است به زودي چاپ شود. او در اين كتاب داستان دولت مدرن به روزگار كنوني مي رساند. »در اين كتاب موضوعات گوناگوني را مطرح كرده ام. يكي از آنها تاريخ فساد در دولت هاست. اگر به وضعيت ادارات دولتي و خدمات عمومي

در آمريكا و انگليس اوايل قرن نوزدهم نگاه كنيم مي بينيم كه آنها به بدي ادارات كنوني در كشورهاي در حال توسعه بوده اند. ام��ا اين روند تغيير كرد و در طول زم��ان اين ادارات كمتر به اشخاص وابسته شدند. من در كتاب بعدي ام اين را هم بررسي

كرده ام.«بعد بحث م��ان به واكن��ش عليه نخبه ه��ا و قدرت گيري پوپوليس��م مي رس��د ك��ه در آمريكا ه��م رون��د قدرتمندي ريش��ه هاي رون��د »اي��ن مي گوي��د: فوكويام��ا اس��ت. چ��اي« اعتراض��ي »جنب��ش همي��ن دارد گوناگون��ي )tea party( ريش��ه در عقايد اندرو جكسون دارد؛ جكسون

كه در 1828 در انتخابات رياست جمهوري پيروز شد اعالم كرد: »ما انتخابات را برديم، چرا بايد اجازه بدهيم نخبه ها كشور را اداره كنند؟« انعكاس مدرن همين جمالت را در سخنراني هاي سارا پيلين مي شنويم كه حاال محبوب است چون به هاروارد نرفته و عليه رئيس جمهوري قيام كرده كه در هاروارد درس خوانده. در تك تك كشورهاي اروپايي هم شاهد قدرت گيري احزاب

دست راستي پوپوليست هستيم.« فوكوياما مي گويد: »مسئله مهم ديگر نه فقط توسعه جوامع غربي كه وضعيت ديگر جوامع اس��ت، چون 200 سال پس از انقالب فرانسه در اكثر نقاط دنيا، نهادهاي كامال توسعه يافته غربي در نهادهاي سنتي ديگر كشورها شيرجه رفته اند و چيز تازه اي به وجود آمده. فهم اينكه چطور از چنين ادغام پيچيده اي بعضي كش��ورها – مثل آسياي شرقي – به سالمت بيرون

آمده اند و باقي به شدت ضربه خورده اند مهم است.«»براي مثال در ژاپن كه يكي از موفق ترين نمونه هاي اين ادغام بود، آنها به سادگي نهادهاي غربي را نپذيرفتند. آنها در واقع سنت هاي خودشان را نگه داشتند. اما اگر به پاكستان نگاه كنيد كه در حال حاضر خطرناك ترين جاي زمين است، اگر از سطح اين نهادهاي مثال دموكراتيك، يك پله پايين تر برويم آنچه مي بينيم سلسله مراتب قوم و خويشي است كه توسط فئودال هاي قدرتمند رهبري مي شود كه همچنان صاحب رعيت ها و برده هايشان هستند. آنها اين كشور را توسط شبكه هاي قيموميت و ارباب و رعيتي اداره مي كنند. به همين خاطر است كه دموكراسي هيچ وقت در اينجا كار نكرده، چون با يك كشور به شدت سنتي روبه رو هستيم و ارباب منشي

و خويشاوند ساالري حرف اول را در سياست مي زند.«مي گويم در بعضي از كشورهاي حوزه جنوب صحراي آفريقا با دولت هايي روبه روايم كه اصال هيچ ريش��ه تاريخي اي ندارند. جواب مي دهد: »اين بدتر از آن است. چون مستعمره چي هاي اروپايي - بر خالف آنچه كه در هنگ كنگ و هند انجام دادند – به آنها نهادهاي قدرتمند اعطا نكردند. آنها تصميم گرفتند در آفريقا استعمار ارزان قيمتي را پياده كنند. آنها سيستم حاكميت غيرمستقيم را سر و سامان دادند كه باعث قدرت گيري تعداد زيادي از مردان پرزور محلي شد. اروپايي ها پس از دوران نسبتا كوتاهي اين كشورها را ترك كردند و به عالوه با ايجاد مرزهاي

غيرمنطقي كشورهاي جديدي به وجود آوردند.«باالخره به مهم ترين رويداد اين چند ماه مي رسيم: بهار اعراب. او چقدر به جنبش اعتراضي

اعراب خوشبين است. احساس مي كنم فوكوياما خيلي خوشبين نيست.»خب... اول از همه واقعا از آنچه كه رخ داده خوشحالم چون شما هيچ وقت به دموكراسي نمي رسيد مگر اينكه شاهد بسيج مردمي براي رسيدن به اين هدف باشيد. همه فكر مي كردند ك��ه اعراب نمي توانند چنين كاري بكنند و حاال آنها نش��ان دادند كه مي توانند. اما من فكر مي كنم كه ايجاد نهادهاي مدني طول مي كش��د و در حال حاضر ليبرال ترين، بردبارترين و آزادانديش ترين مردمان خاورميانه سازماندهي خيلي ضعيفي دارند. آنها هيچ تجربه اي ندارند. جامعه مدني دهه ها سركوب شده بوده و همه چيزهايي كه در اينجا از نهادهاي دموكراتيك

قوي پشتيباني مي كنند در آنجا وجود ندارند.«در مورد چين مي پرسم: »آنها به سرعت به سمت يك اقتصاد مدرن حركت مي كنند. اين

رفاه اقتصادي چقدر بر نظام سياسي تأثير مي گذارد؟«»به نظم اين يكي از مهم ترين عوامل محرك دموكراسي است كه ناديده گرفته مي شود. وقتي شما يك كشاورز فقير هستيد تنها نگراني تان سير كردن خانواده است. اما وقتي تحصيل مي كنيد، درباره چيزهاي ديگري نگران مي شويد؛ مثل اينكه آيا دولت به من اجازه مشاركت سياسي مي دهد يا نه؟ بعد عقايد شما شروع به تغيير مي كند. دليلي وجود ندارد كه اين روند

در چين رخ ندهد.«نگران اين هس��تم كه وقتمان تمام ش��ده باش��د، اما فوكوياما مي گويد موقعش كه ش��د مديربرنامه اش دنبالش مي آيد. ادامه مي دهد: »وقتي در كشوري 800 ميليون نفر طبقه متوسط

تحصيلكرده وجود داشته باشد، نمي توانيد با شيوه اي پدرساالرانه و از باال به پايين حكومت كنيد. ديگر نمي توانيد با بهانه ملي گرايي همه مردم را بسيج كنيد.«

و باالخره بحث مان به آمريكا مي كشد. مي گويم اوباما مردي معقول، منطقي و دست به عصا است اما اگر اوضاع اقتصادي درست پيش نرود معلوم نيست مردم در انتخابات بعدي به او رأي

مي دهند يا يك آدم تندروي احساساتي.جواب مي دهد: »درس��ت است، اما فكر مي كنم كه اوباما براي دوره بعدي رأي مي آورد.«

خب... مدير برنامه هم رسيد. خداحافظ پروفسور فوكوياما!------------------------------------------------------------* مارتين وولف تحليلگر ارشد اقتصادي روزنامه فايننشيال تايمز است.

صورتحساب ما و آقاي فوكويامارستوران روست

بره سرخ شده: 25 پوندپاي مرغ و بيكن: 20 پوند

آب معدني: 3/5 پوندچاي مائو جين: 3/75 پوند

اسپرسو دوبل: 3/10 پوندجمع )به اضافه سرويس(: 62/27 پوند

شهروند امروز 11تیر 139042

مقاالت و مقوالت

حمیدرضا جالیی پور

اسالونکا دراکولیچ

مدرن شدن و نقشه راهصفحه 45

قهوه را که نمی شود تنهایی خوردصفحه 46

سوسياليس��م تخيلي جرياني فكري در ق��رن 18 و 19 اروپا بود كه در مقايسه با روايت هاي يوتوپيك بورژوايي تفاوتي بنيادين با آنها داشت: پيوند با جنبش هاي اجتماعي طبقات فرودست. سوسياليسم تخيلي از زماني نضج گرفت كه روايت هاي تخيلي و يوتوپيك از نوع بورژوايي، ادبيات الزم را براي برانگيختن س��وداي تحقق جامعه بدون تعارضات و طبقات براي گروه هاي فرودست اجتماعي فراهم ساخت. محتمال نخستين ريشه هاي اين پيوند را بايد در قرن هفدهم و در زماني جست وجو كرد كه فرقه هاي برابري خواهان )Levellers( و حفاران )Diggers( در انگليس ظاهر ش��دند. اين گروه ها متاثر از انديشه هاي تامس مور سعي در بناي يك جامعه آرماني و يوتوپيك داش��تند. برابري خواه��ان كه ماركس از نهضت آنان ب��ه عنوان يك مرحله مذهبي در مسير اولين انقالب پرولتاريايي دنياي غرب ياد مي كند، خواهان حاكميت عامه مردم و حق شركت كليه اقشار و طبقات مردم در انتخابات بودند. با بازداش��ت گروهي از آنان كه جان ليلبورن رهبر گروه مزبور نيز در زمره آنان بود و اعدام يكي از آنان، اين نهضت با شكست مواجه شد. پس از آن گروه تازه اي س��ربرآوردند كه خواستار حق بيل زدن و شخم زدن و بذر پاشيدن و س��كونت در اراضي متعلق به پادشاه و دولت براي همه دهقانان بودند. جرالد وينستانلي رهبر گروه مذكور به عنوان مخالفت با حق مالكيت، حصار مزرعه اي را كه در ايالت س��اري اجاره كرده بود، برچيد و ش��عار داد: »بس كنيد حصار كشيدن به دور زمين ها را و باز نگوييد اين زمين متعلق به من است.« وي در سال 1649 به اتفاق عده اي از پيروانش در دو دهكده به اس��امي سنت جورج هيل و والتون در كنار رودخانه تيمز مزرعه اشتراكي تاسيس و استفاده همگاني از ثمرات زمين را اعالم كرد و جزيره اوتوپي را در

ييگرا

ودوع

ه مي، ب

اعتم

اجت

حاصال

ي اودا

سدر

كه ي

هايي آن

اسشن

بارت

نديد

رسي

خيلو ت

ك وپي

يوتاه

نگ و

يخيل

ي تها

ت يس

يالوس

و سن

ستاود

فر

سعيد حجاريان

اسالونكا دراكوليچ متولد 1949 و اهل كرواسي است. او روزنامه نگار و رمان نويس است. در دوران كمونيستي حق انتشار نوشته هايش را نداشت. اما پس از 1990 و ترك كشور به داليل سياسي مقاله هايش را در نشريات مختلف به چاپ رساند. موضوع اصلي نوشته هاي او وضع زنان در دوره كمونيستي در كشورهاي اروپاي شرقي است. او به مسائل و مصائب اين زنان پس از فروپاشي رژيم هاي كمونيستي هم مي پردازد. مقاله اي كه مي خوانيد نخستين مقاله از سلسله مقاالت اوست كه اميدواريم از اين پس در هر شماره يكي از آنها را عرضه كنيم.

شهروند امروز 11تیر 139043

اس��ت. از اين پس خرافات، بيدادگري، تبعيض و ستم بايد جاي خود را به حقيقت ابدي، عدالت ابدي، برابري طبيعي و حقوق انساني غيرقابل تعرض بدهد.« وجه مميز سوسياليست هاي تخيلي از روايت هاي بورژوايي اتكاي عمده آنها بر ناخرسندي هاي شگرفي بود كه جهان مدرن با خود به همراه آورده بود؛ ناخرسندي هايي كه پيش از آن ناشناخته بود. تنها وجه مشهود و غيرقابل انكار ظهور دنياي مدرن، شكاف هاي عظيم طبقاتي، فقر، بيكاري، زندگي خشونت بار و سرد شهري، دستگاه هاي سركوب مدرن، جنگ هاي جهان گير و خانمانسوز بود اما مهم تر، وجوه هستي شناختي زندگي در جهان جديد بود كه فيلسوفان مدرن از آن با عناوين متعدد ياد كرده اند. ماركس از آن ب��ا عنوان ازخودبيگانگي ياد مي كند و يكي از تازه ترين تعابير در اين باب، از آن آنتوني گيدنز اس��ت كه در مقابل امنيت وجودشناختي دنياي قدي��م از »اضطراب وج��ودي در جهان جديد« ياد مي كند. به قول گيدنز: »در بافت اجتماعي ماقبل جديد، سنت نقشي اساسي در پيوند ميان كنش و چارچوب هاي وجودي ايفا مي كند. سنت وسيله معيني براي سازماندهي زندگي اجتماعي ارائه مي دهد كه چرخ دنده هاي آن به طرزي خاص با احكام و فريضه هاي وجودي درگير مي شوند. سنت قبل از هر چيز زمان را چنان تنظيم مي كند كه گشادگي افق ممكنات آينده تا جاي ممكن محدود شود. در تمام فرهنگ ها حتي در سنتي ترين آنها مردم آينده، حال و گذشته را از هم تمييز مي دهند و براساس مالحظات آينده محتمل، روندهاي عملياتي مختلف را با يكديگر مي سنجند...« از كف رفتن امكان سازماندهي زندگي اجتماعي و تنظيم زمان، همان چيزي است كه گيدنز عدم امنيت وجودي در جهان جديد را ناش��ي از آن مي داند و بدين ترتيب انس��ان مدرن را در

قلب جزيره بريتانيا به وجود آورد. ام��ا اوج جريان مذكور را بايد در اواخ��ر قرن هجدهم و نوزدهم يافت؛ زمان��ي كه خوش بيني هاي اولي��ه بورژواها به ظهور ي��ك جامعه عاري از تعارضات ب��ه مدد تكنولوژي و علم به تدريج در ح��ال رنگ باختن بود و چهره رقت بار شهرهاي صنعتي و ازدحام نيروهاي كار و وضعيت حسرت بار زيس��ت جمعي آنها در مقابل طبقات فرادست و نوكيسه قرار گرفته بود و جنبش ه��اي فرودس��تان به تدريج همه گير مي ش��د. در چنين وضعيتي انقالبيوني ظاهر ش��دند كه درصدد احداث ناكجاآبادهاي انساني و عاري از همه مصيبت هاي بش��ري بودند. انگلس كتاب خود تحت عنوان »تكامل سوسياليسم از تخيل به علم« را با جمالتي كه بازگوكننده روانشناسي اين انقالبيون ناكجاآبادي اس��ت، آغاز مي كند و مي نويسد: »...آنها هيچ قدرتي را به رسميت نمي شناختند، مذهب، طبيعت گرايي، اجتماع نظام سياسي، همه اين ها مورد بي رحمانه ترين انتقادها قرار مي گرفت. همه چيز مي بايستي يا موجوديت خود را در برابر كرسي داوري عقل توجيه مي كرد يا از هستي خود دست مي كشيد. عقل متفكر به عنوان تنها معيار سنجش هرچيز تعيين گرديد. همان طور كه هگل مي گويد، اين در زماني بود كه جهان روي مغزها معلق شده بود. در ابتدا بدين معنا كه مغز انسان و اصول ناشي از تفكرات او ادعا مي كرد، مبناي تمام اعمال انساني و زندگي اجتماعي است ولي بعدا ادامه آن بدانجا منتهي شد كه در عمل واقعيت نيز كه در تضاد با اين اصول بود از سر تا پا وارونه و به انبار اشياي بي مصرف ريخته شده اند. دنيا تاكنون به وسيله پيشداوري ها هدايت مي شد و همه چيز گذشته شايسته همدردي و تحقير بود. اكنون براي اولين بار س��پيده صبح حكومت عقل ظاهر شده

سن سيمون براين باور بود كه شارلماني بزرگ ترين امپراتور

روم مقدس در خواب بر او ظاهر شده و از او خواسته است كه

فيلسوفي بزرگ باشد و او در سلك يك فيلسوف احساس

رسالتي بزرگ را بر دوش خود احساس

مي كرد

شهروند امروز 11تیر 139044

توال

مقت و

قاالم

يك اضطراب دائم وجودش��ناختي مورد مالحظه قرار مي دهد. يوتوپياها، به معناي امكان بازگش��ت به چنان امنيتي اس��ت. آن هم به مدد عقل كه خود اصلي ترين عامل خروج از س��احت امن س��نت بوده است. به عبارتي ناهنجاري هاي جهان جديد، به هيچ روي جايگاه عقل جديد را مورد مناقشه قرار نداد و يوتوپياها به معناي پناه آوردن به همان خدايي بود كه آفرينشگر اين جهان پراضطراب بود. آنچه از سوسياليست هاي تخيلي بازمانده است، از اين حيث حائز اهميت است. واكنش به ناهنجاري هاي بازمانده از جهان مدرن، در روايت سوسياليس��ت هاي تخيلي به ظهور يوتوپياهايي انجاميد كه به مدد علم و صنعت جديد در تالش براي بازآفريني جهان ازكف رفته

پيش مدرن هستند. واژه سوسياليسم يوتوپيايي يا تخيلي )Utopian Socialism( عنواني است كه ماركس در مانيفست كمونيستي خود به جريان سوسياليسم پيش از خود اطالق كرد. اين جريان عمدتا با س��ه چهره اصلي س��نت سيمون )1825-1760(، فرانس��يس چارلز فوري��ه )1837-1772( و رابرت اوئن )1858-1771( ش��ناخته مي ش��ود كه نماينده دو جريان سوسياليس��م

انگليسي و فرانسوي بودند. سوسياليسم انگليسي كه رابرت اوئن چهره شناخته شده آن بود، كمتر گرايشات تئوريك داشت و عمدتا عملگرا بود. اين گرايش به نحوي واكنش به وضعيت انگلستان بعد از انقالب صنعتي بود آنچنانكه نگارنده كتاب تاريخ سوسياليسم ها چهره شهرهاي انگليس را چنين توصيف مي كند: »انقالب صنعتي خصلتي كارگري و ش��هري داش��ت و در اطراف شهرهاي بزرگ پرولتارياي وسيعي را به وجود آورد كه محكوم به زندگي در شرايط دردناك و س��كونت در خانه هاي كثيف و محقر بود. سيس��تم ليبرال كه شعارش بازدهي و سود هرچه بيشتر بود تا مدتي با وضع هرگونه قوانين اجتماعي به نفع كارگران مخالفت مي ورزيد. كارفرمايان از كارگران خود اعم از زن و مرد و اطفال خردسال كار بيشتري مي خواستند و لذا گاهي ساعات كار را به روزي 14 تا 18 س��اعت و آن هم در كارگاه هايي كه اغلب غيربهداشتي بودند يا در داالن هاي زيرزميني معادن كه شرايط غيرانساني داشتند افزايش مي دادند و اين شرايط كارگران را مجبور مي ساخت كه در خانه هاي پست و محقري كه دستمزد ناچيزشان اجازه پرداخت كرايه آن را مي داد، سكونت كنند. قربانيان اين رژيم استثماري در زيرزمين ها و اتاق هاي زير شيرواني

منچستر و ليورپول و وايت چاپل روي هم انباشته بودند.«بدين ترتيب سوسياليس��م انگليس��ي را بايد واكنشي به اين وضعيت اجتماع��ي و اقتصادي دانس��ت. راب��رت اوئن كارخانه دار ب��زرگ في الواقع نخستين تجربه جامعه سوسياليستي در عمل را بنيان نهاد. وي سرمايه دار انسان دوستي بود كه در كارخانه بزرگ خود رفتاري پدرانه و محبت آميز با كارگران خود دارد. او با افزايش دس��تمزدها، كاس��تن از ساعات كار از 17 ساعت به 10 ساعت، آموزش به كارگران، جلوگيري از كار كودكان، ملغي ساختن جريمه كارگران و تماس دائمي بين كارفرما و كارگر، همچنين با فراهم ساختن امكان سكونت مناس��ب براي كارگران يك الگوي نمونه از

رابطه مطلوب و انساني كار تاسيس كرد. اي��ده اوئن هنگامي به اوج خود رس��يد كه در اينديان��ا، يكي از اياالت آمريكا، اقدام به تاس��يس يك فرقه مذهبي به نام هارمونيست ها كرد. اين فرقه تاس��يس كننده يك مهاجرنش��ين صددرصد سوسياليستي بود كه مالكيت و زناش��ويي و مذهب در آن نفي ش��ده بود و مساوات مطلق ميان اعضاي آن برقرار بود. اوئن تجربيات عملي خود در زمينه تحقق يك جامعه سوسياليستي را پس از شكست اين تجربه پيش برد و با اين تلقي كه پول ام الفساد عصر ماست، به لغو پول و رواج كوپن هاي ناظر به معاوضه كاال به

كاال بر مبناي مدت زمان كار انجام شده براي توليد پرداخت. اما روايت فرانسوي سوسياليسم تخيلي بيشتر نظري و تئوريك بود. در روايت فرانسوي سوسياليسم تخيلي سن سيمون چهره برجسته اي است. سن سيمون براين باور بود كه شارلماني بزرگ ترين امپراتور روم مقدس در خواب بر او ظاهر ش��ده و از او خواسته است كه فيلسوفي بزرگ باشد و او

در س��لك يك فيلسوف احساس رس��التي بزرگ را بر دوش خود احساس مي كرد. سن س��يمون رس��الت فيلس��وفانه خود را در احياي نوعي روايت كل گرايانه متكي بر علم جست وجو مي كرد كه به مثابه مذهب جديد ايفاي نقش كند: »ضروري اس��ت كه نظامي عام از آگاهي بنياد ش��ود. اين نظام آگاهي بر مبناي اين قاعده سازمان خواهد يافت كه جهان توسط يك قانون تغييرناپذير استوار است. ضروري است كه همه نظام ها مانند نظام هاي ديني، سياسي، اخالقي و قوانين مدني با اين نظام جديد از آگاهي سازمان يابند.«

سن سيمون كه از او به عنوان متفكر دوره ترميدوري انقالب فرانسه ياد مي ش��ود، متاثر از وضعيت جامعه انگليس بر اين تصور بود كه جامعه نيز همانند بدن از قواعد عيني تبعيت مي كند و سالمتي آن مشروط به تبعيت از آن قوانين است. باور به وجود قوانين نظم بخش به جامعه همان ايده اي بود كه آگوست كنت شاگرد سن سيمون تحت عنوان جامعه شناسي از آن ياد كرد. وي جامعه فرانسه دستخوش انقالب را بيمار مي دانست و متاثر از جامعه انگليس براين باور بود كه سالمتي جامعه مشروط به سازمان دادن

مجدد به جامعه با تكيه بر قوانين خاص و عيني يك جامعه سالم است. سوسياليس��م سن س��يموني به عبارتي تابع تمايل او به خوب سازمان دادن به جامعه اس��ت. وي نخستين متفكري است كه به نقش دارايي در سازمان اجتماعي اشاره مي كند و سازماندهي مجدد نظام اجتماعي را منوط به تجديد سازمان نظام دارايي مي داند. وي بر همين مبنا، طبقه كارگر را در رأس مي نشاند و به عنوان طبقه مولد اجتماعي بر آن تاكيد مي گذارد و طبقه نجبا و روحانيون را از اين حيث كه طبقاتي بي مصرف اند و نقشي در توليد و

كار اجتماعي به عهده نمي گيرند، مورد حمله قرار مي دهد. به نظر سن سيمون ليبراليسم در دوره مدرن ناكام شده بود. او در مقابل يك نظم ليبرالي نظم اجتماعي متفاوتي را پيشنهاد مي كند. اين نظم متفاوت مشروط به نفي فردگرايي ليبرالي است. سن سيمون بر اين باور است كه علم جديد به خوبي نقش ازكف رفته اسكوالستيك و مذهب را در دوران جديد ايفا مي كند. به باور او نظم دوران مدرن نبايستي از نظم تئوكراتيك دوران مدرن نيز عقب بماند. اين امر به ش��رطي تحقق پيدا مي كند كه به جاي ايده هاي فردباورانه به ارتش صنعتي دنياي جديد يا طبقه كارگر تكيه كنيم. نظم جديد سن سيموني به عبارتي به معناي يك نظم فراگير كارخانه اي است و بر آن همان سلسله مراتب كارخانه اي نيز حاكميت دارد. مالحظه مي شود كه ايده سوسياليسم سن سيموني آشكارا يوتوپياي يك نظم اجتماعي متكي ب��ر علم جديد را نمايندگي مي كند كه بازآفريننده نظم دوران پيش مدرن اس��ت. در اين نظم دوران جديد، علم جايگزي��ن دين، كارخانه جايگزين كليس��ا، كارگران جايگزين مومنان و اعضاي كليسا و سرانجام كارفرمايان و دانشمندان جايگزين ارباب كليسا مي شوند. البته بخش عمده اي از آنچه تحت عنوان سن سيمون در تاريخ تحوالت تفكر سوسياليستي باقي مانده، وام دار نهضتي اس��ت كه تحت عنوان سن سيمونيسم، بعد از او رواج يافت. نهضت سن سيمونيسم با انتقاد از مالكيت خصوصي خواهان جانشيني دولت به جاي همه كارگزاران صنعتي بود و از ضرورت انحصار وسايل كار و توليد توس��ط دولت دفاع مي كرد. سن سيموني ها استثمار فرد از فرد را نفي و از ضرورت كمك و تشريك مساعي همه جهت خير عمومي سخن مي گفتند. آنچه تحت عناوين مذكور عرضه شدند، در بسامد آينده، روايتي ماركسي از تاريخ و نجات بشريت از عسرت زمانه را تدارك ديدند و ماركس متكفل بناي كامل عمارتي شد كه تحت عنوان ايدئولوژي هاي راديكال و به مثابه صور عرفي شده نظام باورهاي ديني در دنياي جديد ايفاي نقش مي كرد. در س��اختار بنايي كه ماركس از خود به جاي گذارد، سوسياليسم تخيلي پيشين به مثابه بهشت زميني خودنمايي مي كرد و عسرت امروزين آدمي را بر مبناي روايتي توضيح مي داد كه خروج آدمي از بهشت نخستين را به ياد مي آورد و منازعات طبقاتي نيز صورتي تبدل يافته از ستيزي تاريخي بود ميان دوستان و دشمنان خداوند كه پيروزي جبهه حق در آن محتوم بود. در نهايت اين ايده ظهور يك نجات بخش بود كه در پيكره جهاني پرولتاريا

تجسم مي يافت.

سوسياليسم يوتوپيايي يا تخيلي

عنواني است كه ماركس در مانيفست

كمونيستي خود به جريان سوسياليسم پيش از خود اطالق كرد. سوسياليسم

تخيلي از زماني نضج گرفت كه روايت هاي

تخيلي و يوتوپيك از نوع بورژوايي،

ادبيات الزم را براي برانگيختن سوداي تحقق جامعه بدون تعارضات و طبقات

براي گروه هاي فرودست اجتماعي

فراهم ساخت

شهروند امروز 11تیر 139045

اين نوشته شامل سه فراز است. در فراز اول يك خصيصه مهم جامعه مدرن به دور از هر قضاوت ارزشي بيان مي شود. در فراز دوم به پنج زمينه و ريشه كه در تحول جامعه پيشامدرن به مدرن نقش داشته اشاره مي گردد . در فراز سوم نيز اين مدعا مطرح مي شود كه از دريچه اين پنج زمينه بهتر مي توانيم تحول 150 سال اخير در جامعه ايران را از جامعه پيشامدرن به مدرن درك كنيم. نگارنده معتقد است نگاه از دريچه اين پنج زمينه به تجربه مدرنيته ايران، هم عميق تر و هم چندبعدي تر است و از اين منظر به

نقاط قوت و ضعف مدرن شدن ايران بهتر مي توان واقف شد.

اغلب نظريه ه��اي كالن جامعه ش��ناختي جامعه م��درن را جامعه 1 »داده شده« نمي دانند و آن را جامعه »ساخته شده« مي بينند. جوامع »داده شده« همان انواع جوامع آشناي پيشامدرن هستند. به عنوان مثال يك جامعه قبايلي جامعه اي »داده شده« است. نقش و جايگاه افراد در اين جامعه از قبل مش��خص و داده شده است. انسان وقتي متولد مي شود از طريق فرهنگ قبيله جايش معلوم و تقريبا تغييرناپذير است. مشاركت مردم در چنين جامعه اي يك مشاركت طبيعي و »داده شده« است. معناي مشاركت در اصل همان اجراي وظايف از قبل تعيين شده است كه انسان ها در جامعه بايد انجام بدهند. به قول اميل دوركم اين مشاركت مخصوص جامعه »مكانيكي« است. جوامع پيشامدرن نيز متنوع اند و حتي در سطح سنخي حداقل از چهار سنخ )جماعت شكار، جماعت روستايي، جماعت ايلي و جماعات حول امپراتوري هاي قديم( مي توان سخن گفت، اما اكثر جماعات پيش��امدرن وضعيتي داده شده داشته اند و براي بيشتر ساكنان آن تقديري بوده اند. اما جامعه »ساخته ش��ده« يا جامعه مدرن يا جامعه ارگانيك جامعه اي است كه فرد به طور آگاهانه در ساختن آن نقش دارد. اين جامعه طبيعي و از قبل داده شده نيست. افراد همان طور كه مي توانند طبيعت و محيط اطراف خود را در جهت آسايش افراد بشر تغيير دهند )مثال با كاربرد سد جلوي سيل ويرانگر را بگيرند يا با كاربرد ماشين تراكتور دست به توليد انبوه محصوالت كشاورزي بزنند يا با كاربرد دانش انساني و اجتماعي رويه ها و عادات از قبل داده شده � يا همان سنتي كه در جامعه رايج بود � را اصالح كنند( و شرايط مساعد سياسي، اقتصادي، اجتماعي و

فرهنگي را براي خود فراهم كنند.

مشخص كردن زمينه ها و عللي كه باعث انتقال جامعه پيشامدرن به 2 مدرن شده است، يكي از موضوعات و معماهاي چالشي در بحث هاي مكتبي و نظري كالن جامعه شناسي است. به عنوان مثال بعضي نظريه ها بيشتر بر عنصر »خردورزي مستقالنه بشر«، بعضي بر »رشد علم تجربي و تكنولوژي«، بعضي بر »رشد علوم انساني«، بعضي بر رشد طبقه صنعتگر بورژواهاي پيوريتن، برخي بر نقش سازماندهي سازوكار دولت � ملت ها، و برخي بر عنصر دموكراس��ي خواهي تأكيد مي كنند. به نظر مي رسد در

تحول جامعه پيش��امدرن به مدرن به ترتيب پنج زمينه موثر بوده است. به طوري كه اغلب نظريات كالسيك جامعه شناسي در منظومه مفهومي و توضيحي خود به نح��وي اين زمينه ها را در روايت هاي نظري خود در نظر گرفته اند و البته هركدام از اين روايت هاي نظري بر يكي دو مورد از اين مولفه هاي پنج گانه بيشتر تأكيد كرده اند. اين زمينه هاي پنج گانه به

ترتيب عبارتند از:يكم رنسانس يا نوزايي )يعني بازگشت به انسان گرايي تمدن يونان در برابر

تحجرگرايي كليساي قرون وسطي( از قرن 14 تا 16.دوم نهض��ت اص��الح ديني )يا مبارزات مس��يحيان پروتس��تان در برابر

مسيحيان قشري كاتوليك( از قرن 16 به بعد.سوم نهضت روشنگري )يا توجه به عقل آدمي، توجه به دليل صرف نظر از اقتدار معلمان كالسيك، توجه به نقد علمي و تجربي در برابر توجه به

اسطوره ها و خرافات( كه اوج آن قرن 18 بود.چه�ارم انقالب صنعتي )يا كاربرد تكنولوژي در امر توليد كاالهاي مورد

نياز بشر( در قرن 19.پنجم انقالب هاي سياسي )يا تحقق و تثبيت حقوق بشر در قانون اساسي، تأمين اس��تقالل جامعه مدني و فرد از دخال��ِت دل بخواهانه حكومت و انتخابي كردن و دوره اي كردن س��مت هاي حكومت��ي در قرن 18 و 19 نقش به س��زايي در تغيير و تحول جامعه داش��تند. به بيان ديگر عوامل پنج گانه اي كه قبال به آن ها اش��اره ش��د؛ به نوعي دستاورد نهضت هاي مذكور اس��ت. بنابراين وقتي صحبت از مشاركت مي كنيم بايد به عقبه كوشش هاي عظيمي كه انجام شده است توجه داشته باشيم. مشاركت در جامعه »داده شده« و پيشامدرن بحثي جدي نيست؛ چراكه نقش و جايگاه انسان ها در آن مشخص است. مشاركت در آن عادتي و غيرآگاهانه است.

در يك ونيم قرن گذشته تجربه تحول و مدرن شدن جوامع )از جمله 3 جامعه ايران( تجربيات يكدستي نيست و هركدام از اين تجربه ها ابعاد منحصربه فردي دارد. حتي تجربه زمينه هاي پنج گانه در جوامع غيرغربي با پيامدهاي متفاوتي رو به رو بوده است. با اين همه جالب است كه توجه داشته باشيم ايران در تاريخ معاصرش تجربه پنج زمينه مذكور را داشته است؛ مثال قبل از انقالب مشروطه و پس از ناكامي هاي اين انقالب عده اي از روش��نفكران و صاحب نظران ايراني براي تغيير و تحول ايران به نوعي »رنسانس« ايراني توجه داشتند. اگر متفكران عصر رنسانس اروپا تمدن يونان را كشف كردند و در برابر سلطه فكري كليساي كاتوليك از نوزايي تمدن يوناني سخن گفتند، روشنفكران ايران هم از كشف و نوزايي تمدن باستاني ايران )هخامنشيان و ساسانيان( سخن گفتند. اگر لوتر و كالون و پيوريتن ها حامالن جنبش اصالحي � ديني پروتستان ها در برابر كليساي كاتوليك بودند، در ايران هم جمال الدين اس��دآبادي و ديگر اصالح گران ديني از اسالم واقعي در برابر اسالم تحريف شده دفاع كردند. اگر متفكران عصر روشنگري با دايره المعارف نويسي از عقالنيت رها شده از سيطره معلم اول و دوم و از فايده مندي علوم تجربي پايه گذار نهضت فكري روشنگري بودند، در ايران هم پايه گذاران و موسس��ان دانش��گاه تهران از علم گرايي تجربه گراي علوم طبيعي و علوم فيزيكي دفاع كردند و نجات كشور را در گسترش دانشگاه هاي علمي و فني مي ديدند. اگر در غرب تجربه انقالب صنعتي بود، در ايران هم پس از مشروطه مهندسين ماهري پيدا شدند كه بيش از همه به صنعتي كردن توليد كشور اميد بسته بودند. اگر غربي ها تجربه انقالب هاي صنعتي را داشتند، ايرانيان نيز از انقالب كردن فروگذار

نكردند.نتيج��ه آنكه با توجه به آنچه آمد، ب��راي فهم عميق تر تحول جامعه پيش��امدرن به مدرن ايران آگاهي از مضمون زمينه هاي پنج گانه مذكور )هم از حيث مفهومي و هم از حيث آگاهي از تجربه ايران( مفيد است و متاسفانه در نظرورزي هاي جامعه شناسانه اي كه درباره تحول معاصر ايران ارائه شده است، نگاه تركيبي كه گوناگوني ريشه هاي جامعه جديد و تجربه

متناظر آن را در نظر گرفته باشد، مغفول مانده است.

مدرن شدن و نقشه راهچارچوبي براي فهم بهتر زمينه هاي تحول جامعه پيشامدرن به مدرن با اشاره به ايران

حميدرضا جالئي پوراستاديار جامعه شناسي

دانشگاه تهران

اگر متفكران عصر رنسانس اروپا تمدن

يونان را كشف كردند و در برابر سلطه فكري كليساي

كاتوليك از نوزايي تمدن يوناني سخن گفتند، روشنفكران ايران هم از كشف و

نوزايي تمدن باستاني ايران )هخامنشيان و ساسانيان( سخن

گفتند

شهروند امروز 11تیر 139046

مرده، مرده و رفته. خاكش را پيچك ها و گل هاي كوچك آبي فراموش��م نكن پوشانده. شمعي روشن است؛ حتما مادرش آمده ب��وده. م��ن يك بار هم نيامده بودم � از پنج س��ال پيش كه او را در اينجا به خاك سپرده بودند، نيامده بودم. نه اينكه فراموشش كرده باشم، درست برعكس: نمي توانستم مرگش را، پوچي مرگش را، قب��ول كنم. اوت 1985، وقتي خ��ودش را با گاز در آپارتمان

جديدش كشت، 36 سال بيشتر نداشت. نمي دانم داستان تانيا را چطور بگويم، حتي نمي دانم گفتنش چه اهميتي دارد. تانيا قهرمان نبود؛ حتي گاهي فكر مي كنم بزدل بود. رش��ته هاي نازك فراواني كه او را به زندگي وصل مي كردند يكي يكي پاره ش��دند و او مرگ را ب��ر زندگي ترجيح داد. قبل از اينكه شير گاز را باز كند، درز همه درها و پنجره ها را با نوارچسب گرفت، ظرف ها را هم شست. نمي دانم آيا بايد از اين كه او با اين نظم و ترتيب مقدمات مرگش را فراهم كرده بود عصباني باشم يا آن را آخرين نش��انه ميلش به ادامه زندگي بدانم. مي بينمش كه جلوي سينك ظرفشويي ايستاده و ظرف ها را با وسواس مي شويد. انگار مهم ترين كاري اس��ت كه در آن لحظه بايد انجام داد، چون چي��زي را كه بايد به زودي با آن مواجه ش��ود به تاخير مي اندازد � تنهاي��ي مرگ. وقتي م��رد، ظاهر قضيه مث��ل يكي از همين داستان هاي غم انگيز عاشقانه بود. انگار براي همه راحت تر بود كه زياد فكرشان را به آن مشغول نكنند و در پي روشن كردن سوي ديگر و پوش��يده تر آن نروند. اين كه خودكش��ي او را به حد يك

كليشه تقليل دهند، خطر كمتري داشت. آن زمستان معشوقش مرد. زير عمل قلب باز مرد، اما جراحي كه از دوستان مرد بود مي گفت به هر حال زنده نمي ماند؛ قلبش ضعيف تر از آن بود كه دوام بياورد، تعبيري كه به كار برد »فرسوده« بود. هردوشان روزنامه نگار بودند و در يك روزنامه كار مي كردند. تابستاِن پيش از مرِگ مرد، تانيا حامله شد. تا آن موقع دو بار طالق

قهوه را که نمي شود تنهایي خورد

روايتی از مصائب زندگی در حكومت های كمونيستی-يوگسالوی

اسالونكا دراكوليچترجمه: رويا رضواني

اسالونكا دراكوليچ متولد 1949 و اهل كرواسي است. او روزنامه نگار و رمان نويس است. در دوران كمونيستي حق

انتشار نوشته هايش را نداشت. اما پس از 1990 و ترك كشور به داليل سياسي مقاله هايش را در نشريات مختلف به چاپ

رساند. موضوع اصلي نوشته هاي او وضع زنان در دوره كمونيستي در كشورهاي اروپاي شرقي است. او به مسائل و مصائب اين زنان پس از فروپاشي رژيم هاي كمونيستي هم مي پردازد. مقاله اي كه مي خوانيد نخستين مقاله از سلسله

مقاالت اوست كه اميدواريم از اين پس در هر شماره يكي از آنها را عرضه كنيم.

توال

مقت و

قاالم

Mag

da B

iern

atس:

عك

به نظر مي رسيد كمونيسم ابدي

است، ما به زندگي در آن محكوم

شده ايم، خواهيم مرد و فروپاشي آن را نخواهيم ديد. ما انقالبي نبوديم كه سعي كنيم آن را ويران و سرنگون

كنيم. با اين عقيده بار آمده بوديم كه تعديل

آن سيستم، براي آنكه نهايتا از درون تغيير كند نيز محال

است

شهروند امروز 11تیر 139047

گرفته بود و بچه اي هم نداشت و اين بچه را واقعا مي خواست. مرد رابطه اش را با تانيا قطع كرد. او كه ويران شده بود، اين توانايي را نداشت كه مس��ئوليت بچه را تك و تنها به عهده بگيرد و آن را س��قط كرد. وقتي مرد شنيد ديگر حامله نيست، دوباره پيش او

برگشت. تانيا هم او را پذيرفت. زمستان بد ش��روع ش��د. هوا چنان از دود تيره وتار بود كه با ه��ر نفس انگار توده اي پنبه كثيف را به ريه ات فرو مي بردي. زن مقاله اي نوش��ت كه گردوخاك زيادي به پا كرد. مقاله عليه ملي كردن ماشين هاي پين باِل خصوصي بود و قرار دادن آنها در اختيار شركت دولتي التاري. »اگر امروز ماشين هاي پين بال را مصادره كنيم، چون معتقديم ماشين است كه كار مي كند و نه صاحب آن... شايد به زودي كاميون هاي خصوصي را هم ملي كنيم، چون كار را كاميون ها مي كنند، نه صاحبان آنها. يا درِ آرايشگاه هاي خصوصي را هم ببنديم � چون از بيگودي، شامپو، نرمكن، تافت و امثال اينها گذشته، در مقايس��ه با كاري كه تنها يك سشوار برقي مي كند، شانه زدن يا كوتاه كردن مو اصال به حساب نمي آيد.« او با زيركي و با طنز مسئله ماشين هاي پين بال را با مسئله شهروند شوروي، واسيلي ميخايلوويچ پيليپنكو مقايسه كرده بود و با جدل هايي كه تابستان همان س��ال در روزنامه هاي شوروي بر سر آن درگرفته بود كه آيا او مي تواند اس��بي را كه پيدا كرده و پرورش داده براي خود نگه دارد يا ن��ه. در بالروس، اهلي كردن حيوانات آزاد، منع قانوني داش��ت، چون اين حيوانات ثروتي محسوب مي شدند كه فرد براي توليد آن كار نكرده اس��ت. اگر يك خارجي، اين مقاله را مي خواند، به نظرش مقاله اي س��اده و بي ضرر مي آمد. مقاله اي درباره ماش��ين هاي پين بال چه ضرري مي تواند برساند؟ ولي ما در بازي اجتماعي »خواندن ميان سطور« به چنان كمالي رسيده بوديم كه البته آقايان فهميدند كه مقاله او نه درباره ماشين هاي پين بال، بلكه درباره خصوصي سازي اقتصاد بوده است. يوگسالوي مراحل مختلفي از اصالحات اقتصادي را پشت سر گذاشته است. يكي از اين مراحل خصوصي س��ازي بوده، يعني مجاز ش��مردن سرمايه گذاري هاي كوچك خصوصي براي بهبود اقتصاد. اما زمانه داش��ت عوض مي شد، سياست اقتصادي به مسير ديگري افتاده ب��ود. از پس عينك ايدئولوژيك، مقاله او به وضوح سياس��ي بود. در واقع اش��تباهات سياسي او مهلك بود. اول اينكه جهت گيري »كاپيتاليستي« حكومت را جدي گرفته بود، يعني اجازه گسترش س��رمايه گذاري هاي كوچك را، و از آن دفاع كرده بود. بعد نشان داده بود كه پارلمان در جمهوري سوسياليستي كرواسي � مثل هر حكومت تك حزبي ديگر � نهادي تش��ريفاتي اس��ت و به اين ترتيب به سيستم قضايي توهين كرده و آن را به تمسخر گرفته بود. مقاله او، كه امروز به نظر ساده دالنه مي آيد، مقاله اي كه »تنها« از ماشين هاي پين بال صحبت مي كرد، عملكرد مزورانه حكومت سوسياليستي را برمال مي كرد. او اين عملكرد را به استهزا گرفته

بود و مي بايست به سزاي عملش برسد.بع��د از ي��ك هفته »مش��ورت« )واژه اي كه عم��ال به معناي مذاكره با س��ران حزب و گرفتن جديدترين دس��تورالعمل ها در مورد سياس��ِت كاري س��ردبيران روزنامه ها يا در واقع، سانس��ور غيررسمي است(، هيئت تحريريه روزنامه اي كه در آن كار مي كرد بيانيه اي 150 كلمه اي، داخل كادر، در روزنامه چاپ كرد با عنوان: »توضيح هيئت تحريريه« � ت��ا جايي كه من به خاطر دارم اين ش��ايد آخرين بار بود كه بيانيه اي از اين دست به چاپ رسيد. اما صدور چنين بيانيه هايي در آن زمان غيرمعمول نبود. اين رسمي بود كه از گذشته به جا مانده بود، از زماني كه سردبيران مستقيما در برابر آن عضو حزب كه كارش سانس��ور مقاالت بود، مسئول

بودند. البته اين اب��زاري بود كه به كار ديگري هم مي آمد: صاف كردن حس��اب با »دشمنان مردم«، يا به عبارت ديگر با هركس كه عليه يكي از سياست هاي حزب مي نوشت )يا درست تر بگويم، طبق اين سياس��ت ها نمي نوشت(؛ بنابراين سردبيران راحت اين رس��م را كنار نمي گذاشتند. بعدا از آن براي حذف روزنامه نگاران »نافرمان« اس��تفاده كردند. در مورد تانيا، ظاهرا هيئت تحريريه داشت »خطاي« بزرگي را كه روزنامه مرتكب شده بود به اطالع عموم مي رساند. اما همه مي دانستند كه اين كار آنها ابراز ندامت است، اعالميه اي است كه براي سران حزب نوشته شده، نه براي عم��وم مردم: »هيئت تحريريه... عقايدي را كه در اين مقاله بيان ش��ده بررسي كرده است و بعد از بحث ها و تحليل هاي دقيق، به اين نتيجه رسيده كه چاپ اين مقاله نشانه خطاي فاحش حرفه اي و سياسي هيئت تحريريه اس��ت... روزنامه هاي ما از تصويب هر قانون و هر اقدام ديگري كه مشوق سرمايه گذاري خصوصي باشد حمايت كرده و مي كنند، مگر آنكه در راستاي فعاليت هاي »اتحاد سوسياليستي خلق كارگر« نباش��د يا با راهكارهاي ايدئولوژيك »اتحاد كمونيست ها« همخواني نداشته باشد.« اما در اصل پيامي كه مي خواستند بدهند اين بود: »ما، هيئت تحريريه، اين اشتباه خود را مي پذيريم كه تس��لط الزم را بر روزنامه خود نداشته ايم، در نتيجه متاس��فانه اين عقايد مذموم در آن مطرح ش��ده است.

اطمينان مي دهيم كه ديگر چنين اتفاقي تكرار نخواهد شد.«مي توانم تانيا را ببينم كه پشت ميز تحريرش در طبقه هفتم س��اختماني با نماي آلومينيوم و شيش��ه در خيابان ليوبليانسكا نشسته است و روزنامه تازه از زير چاپ درآمده اي را مي خواند كه هنوز بوي مركب مي دهد و دس��ت هايش از آن سياه شده. مقاله را دوباره و دوباره مي خواند و مثل كس��ان بس��ياري كه پيش از او قرباني ش��ده بودند، با خود فكر مي كند: نه، امكان ندارد، حتما اشتباه وحشتناكي پيش آمده. شايد اين همان لحظه اي بود كه زن سرانجام توانست ببيند در پس تمام توهماتي كه احاطه اش كرده بود چه چيزي نهفته است. ديوار شيشه اي واقعيِت زندگيش در

برابرش خرد شد و فرو ريخت.چه چيزي بدترين ضربه را به او زد؟ نه فقط خود كلمات، بلكه معناي آن حركت، طرد او به عنوان يك روزنامه نگار، يك همكار، يك آدم. هيئت تحريريه روزنامه اش، آدم هايي كه او مي شناخت، آدم هايي كه بيش از 10 س��ال با آنها كار كرده بود، ديگر اعضاي حزب، همه به او پش��ت كرده بودن��د � خودش هم عضو »حزب كمونيست« بود. واال بدون اين سابقه عضويت احتماال نمي توانست گزارش��گر مهمترين روزنامه كشور شود. همين كه اين »توضيح نامه« درآمد، احساس كرد انگار ديگر وجود ندارد: به من مي گفت »ميدان��ي، همكارانم ديگر جرات نمي كنند به من س��الم كنند. احساس مي كنم نامرئي شده ام. هيچ كس حتي حاضر نيست با من قهوه بخورد، ولي آخر قهوه را كه نمي شود تنهايي خورد.« همين بود. نامرئي شدن ناگهاني. از آن زمان به بعد، او را به حال خودش رها كردند � تبديل شد به يك نا - ديده، نا- مرئي، نا- موجود، نا- روزنامه نگار، نا- آدم. مي توانست بنويسد و حتي حقوق ماهانه اش را ه��م دريافت كند، ولي يك كلمه اش هم چاپ نمي ش��د. بدتر از همه اين بود كه هيچ كس نمي توانست بگويد اين وضع چقدر طول خواهد كشيد � چون هيچ كس نمي توانست بگويد نظام تا

كي دوام خواهد آورد. نمي دانم از كي به فكر خودكشي افتاد. بعد از سقط جنينش، كه تنها بود و سخت آزرده؟ بعد از مرگ معشوقش در زمستان؟ وضعيتي كه براي كارش پيش آمد چقدر در اين تصميمش موثر بود؟ شايد اشتباه باشد اگر بگوييم خودش را تنها به خاطر فشار

چه چيزي بدترين ضربه را به او زد؟ نه

فقط خود كلمات، بلكه معناي آن حركت،

طرد او به عنوان يك روزنامه نگار، يك همكار، يك

آدم. هيئت تحريريه روزنامه اش، آدم هايي

كه او مي شناخت، آدم هايي كه بيش از ده سال با آنها

كار كرده بود، ديگر اعضاي حزب، همه به

او پشت كرده بودند

شهروند امروز 11تیر 139048

توال

مقت و

قاالم

رواني اي كشت كه بعد از نوشتن آن مقاله بر او وارد آمد. ولي به نظر من اين هم اشتباه است كه بگوييم به خاطر معشوق ازدست رفته اش مرد. زمين زير پايش داشت دهن باز مي كرد. نمي توانست شغلش را تغيير دهد، كجا مي توانست برود؟ مي دانست كه سرنوشت يك مخالف حكومت در انتظارش است. در زندگي اش هيچ نقطه اتكايي

باقي نمانده بود.اين دوره اي بود كه حزب كمونيس��ت نوميدانه تالش مي كرد كمونيسم � يا به قول ما سوسياليسم � را در يوگسالوي سر پا نگه دارد. بع��د از مرگ تيتو در 1980 برخي پيش بيني مي كردند كه مملكت چندپاره شود. اين دوره اي بود كه نظام آموزشي اصالح شد، به هنرمندان و روشنفكران مستقل حمله شد )فهرست نويسندگان، هنرمندان، روشنفكران »مطرود«(. دوره محاكمات سياسي... ديگر روشن شده بود سيستم »خودكفايي« كه يوگسالوي آنقدر به آن مي بالي��د، فريبي جعلي بوده تا م��ا را متقاعد كند كه خود ماييم كه مقصري��م � نه دولت يا حزب. اين بي نقص ترين سيس��تم در ميان حكومت هاي تك حزبي بود كه برقرار ش��ده بود تا احساس گناه، تقصير، شكست يا ترس را در ما دروني كند، تا به ما بياموزد خودمان چگونه بايد افكار و اعمال مان را سانسور كنيم و در عين حال، كاري كند تا احس��اس كنيم بيش از همه در اروپاي شرقي

آزادي داريم.اما تانيا در يك مورد اش��تباه مي ك��رد: فكر مي كرد همه چيز هميشه همان طور مي ماند � همان روزنامه، همان چهره ها، همان فضاي سرد ترس و تهمت بستن هاي بي سروصدا، همان سيستم بي تحرك � هيچ چيز هرگز تغييري نخواهد كرد. آنچه كمونيسم به ما الق��ا كرده بود، دقيقا همين س��كون و بي حركتي بود، اين بي آيندگ��ي، بي رويايي، ناتواني از تصور زندگي به ش��كلي ديگر. تقريبا امكان نداشت بتواني به خود دلگرمي بدهي كه اين دوراني گذراست، خواهد گذشت، بايد بگذرد. برعكس، ياد گرفته بوديم فكر كنيم هركاري هم كه بكنيم، وضع هميشه همان جور مي ماند. نمي توانيم تغييرش بدهيم. به نظر مي رسيد گويي آن سيستِم قادر مطلق، خوِد زمان را هم اداره مي كند. به نظر مي رسيد كمونيسم ابدي اس��ت، ما به زندگي در آن محكوم شده ايم، خواهيم مرد و فروپاشي آن را نخواهيم ديد. ما انقالبي نبوديم كه سعي كنيم آن را ويران و سرنگون كنيم. با اين عقيده بار آمده بوديم كه تعديل آن سيستم، براي آنكه نهايتا از درون تغيير كند نيز محال است. با اين همه، فقط اي كاش تانيا صبر كرده بود. زندگي آدم اتاق انتظار ايستگاه قطاري در شهرستان نيست كه در آن بنشيند و منتظر قطاري ش��ود كه شايد هرگز نرس��د. تازه يك هفته پيش از آنكه بميرد، موهايش را كوتاه كرده بود. گمان نمي كنم زن ها اگر در فكر مرگ باشند اين كار را بكنند. او خيلي تالش كرد طاقت بياورد، اما

عاقبت شكست خورد.وقتي باالخره سر خاكش رفتم، آخرين روز اكتبر بود. خورشيد ديگر داش��ت پايين مي رفت و گرمايي نداشت. اما برگ هاي زرد و س��رخ تاكي، مثل هماني كه در باغچه خانه ام هس��ت، روي ديوار گورستان، منظره را به نوعي دلنشين مي كرد و من در برابر وسوسه نشس��تن مقاومت نكردم. سعي نكردم فرار كنم. همان طور كه به جايي كه دفن شده بود نگاه مي كردم، جايي را كه يادش دردرونم خانه كرده بود احساس كردم، آن پاييِن پايين، توي حفره شكم، زير قلبم، خودم آنجا حبسش كرده بودم، آخرين خاطره اي را كه از او در يادم مانده بود، از آن روز تابستاني در اوت 1985، آنقدر فشرده

بودم كه به گوي كوچك سنگيني از درد بدل شده بود.و انگار رفتن به ديدار او، بار گناهي را از دوشم برداشته باشد، در درونم، آن خاطره پنهان، آن گوي فشرده درد داشت آرام آرام آب

مي شد، و توانستم صورتش را ببينم كه روبه روي من در اتاقم نشسته بود، توانستم صدايش را بش��نوم، انگار هنوز در همان اتاق بوديم. روز پيش از مرگش، آمده بود چيزي به من بگويد. شايد آمده بود خداحافظي كند. بايد از طرز حرف زدنش درباره خودكشي حدس مي زدم. اما قبال بارها در اين باره حرف زده بود، خودكشي را تئوريزه كرده بود � عملي بر مبناي خواس��ت شخصي، راهي شرافتمندانه براي خروج از موقعيتي پرمخاطره كه اميد نجاتي در آن نيس��ت. صداي آهسته او در هرم گرماي يك بعدازظهر تابستاني خواب آلود، موسيقي اي كه از جايي به اين هواي سنگين نفوذ مي كرد، آفتاب، گرما، اينها همه حواس مرا پرت كردند. يك نوش��يدنی خورديم. همين طور كه روز مي گذشت، انگار او بيشتر و بيشتر در مبل فرو مي رفت، فروتر و فروتر، و يادم مي آيد با خودم فكر كردم مبل دارد جسم ظريف و استخواني او را مي بلعد. يك لحظه به نظرم رسيد كه دس��ت هايش مي لرزد، كه وقتي كلمه »مرگ« را بر زبان آورد، سرما از تيره پشتش پايين خزيد. اما مطمئن نبودم. خودم را به اين

خاطر مالمت مي كنم.اول صبح بود كه خبر مرگش را شنيدم. تلفن زنگ زد، صداي كسي مي آمد كه كلماتي نامفهوم بر زبان مي آورد، كلماتي كه قاعدتا بايد مي فهميدم. صدا مي پرس��يد »مي شنوي؟ مي شنوي؟« صدا س��والش را تكرار مي كرد و اين طرف سيم فقط سكوت بود. اول، جواب ندادم، چيزي نگفتم. بعد صداي فريادي آمد. مي شنيدم كه فرياد از گلوي من بيرون مي آيد، ولي همزمان آدم ديگري بودم كه كنار خودم ايستاده بودم و از فاصله اي نزديك، ساكت، به كسي كه گوش��ي تلفني در دست داشت و فرياد مي زد نگاه مي كردم. هيچ

احساسي نداشتم، بي حس بودم.همان روز، كمي بعد به آپارتمان تانيا رفتم. تازه اس��باب كشي كرده بود، حدودا يك ماه قبل، بعد از اينكه پدر و مادرش آپارتمان سه خوابه شان را با آپارتماني كوچكتر تاخت زده بودند و مبلغي را كه سر گرفته بودند در اختيار او گذاشته بودند. مدت ها براي فراهم شدن اين موقعيت انتظار كشيده بود و آپارتمانش را خيلي با دقت تزئين كرده بود. خودش تنهايي تك تك، فنجان هاي چيني، آينه نقره يا گلدان را از عتيقه فروشي ها پيدا كرده بود. كتاب هايش مرتب در قفسه چيده شده بود و ماشين تحريرش باز بود. يك دسته گل مارگريت تازه روي ميز بود. انگار با مرتب كردن آپارتمان كوچكش، س��عي كرده بود با آش��وب زندگيش مقابله كند. از بيرون به نظر مي رسيد توانايي ادامه زندگي را پيدا كرده. در درون، ديگر نتوانسته

بود ادامه دهد.تنها يك چيز بود كه مرا به گريه انداخت: انجيلي كه روي تختش بود. باز بود و چپه. آن را برگرداندم و به قسمتي از متن كه زيرش خط كش��يده بود نگاهي انداختم. در باره زندگي پس از مرگ بود. آدم مذهبي اي نبود. اما در لحظات آخر زندگيش كه چيز ديگري برايش نمانده بود، به انجيل رو كرده بود. تا ماه ها بعد، به تنها چيزي كه مي توانستم فكر كنم، آن دسته گل مارگريت بود و آن انجيل. نمي دانم آيا آدم هايي كه آن »توضيح« را نوشته بودند هرگز به ياد او مي افتند؟ مرگ او اشتباه بود، بي فايده بود، و من تازه امروز مي توانم پوچي مطلق آن را درك كنم. شايد كمونيسم دارد فرو مي پاشد، اما به چه بهايي؟ چند قرباني ديگر مثل تانيا خواهد گرفت؟ قهرمانان بزرگ، زندانيان سياسي يا ناراضيان سياسي را نمي گويم؛ آدم هايي

را مي گويم كه فقط ديگر تاب و تحمل آن را ندارند. بر س��ر خاكش كه ايس��تاده ام، آرزو مي كنم به خاطر او هم كه شده، دنياي ديگري پس از مرگ وجود داشته باشد. او را مي بينم كه آنجا نشس��ته و با كسي قهوه مي خورد. آن باال بايد كسي پيدا

شود، آخر، به قول خودش، قهوه را كه نمي شود تنهايي خورد.

آنچه كمونيسم به ما القا كرده بود،

دقيقا همين سكون و بي حركتي بود، اين بي آيندگي،

بي رويايي، ناتواني از تصور زندگي به

شكلي ديگر. تقريبا امكان نداشت بتواني

به خود دلگرمي بدهي كه اين دوراني

گذراست، خواهد گذشت، بايد بگذرد

شهروند امروز 11تیر 139049

چرا بقا و پيشرفت يك سيستم اقتصادي تنها در صورتي ميسر است كه مالكيت فردي هسته اصلي آن سيستم باشد و در غير اين صورت سيستمي كه اصالت مالكيت خصوصي را در خود نهادينه نكرده، يا بدون پيشرفت به كار خود ادامه مي دهد تا زمان مرگش فرارسد، يا نياز به يك آلترناتيو به عنوان رقيب دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش نياز داريم تا سوال ديگري را پاسخ دهيم: چه تفاوت و تمايزي بين نظام هاي ماقبل س��رمايه داري و اقتصاد آزاد بود، كه در اين آخري انس��ان توانست بزرگ ترين دستاورد هاي تاريخ خود را آن هم در مدت زماني اندك نس��بت به دوره هاي پيشين به دس��ت آورد؟ انديشمندان پاسخ هاي مختلفي به اين پرسش داده اند و از كليدي ترين آن ها مي توان به رها شدن انسان از يوغ منطق كليسايي اشاره كرد. جايي كه الهيات راه خود را رفت و علم بشري راه خود را. رنسانس تاريخ از دل رنسانس تعقل بيرون آمد و تفكر در هر چيز و تش��كيك در داشته ها، عناصر شگرفي را به انسان هديه داد كه تا امروز ثمراتش ادامه داشته است. اما مسئله اينجاس��ت كه اگر اين شك و تعقل و دس��ت يازيدن به علم در چارچوب و نظام اقتصادي- سياس��ي ديگري غير از آنچه پس از دوران فئوداليته شاهدش بوديم رخ مي داد، آيا انسان مي توانست شاهد اينچنين پيشرفت هايي باش��د؟ آيا اگر آزادي طبقاتي كه به واس��طه بازار حاصل ش��د، نبود، پيشرفت هاي انسان اين گونه ب��ود؟ فراموش نكنيم كه هرچه آثار نظام گذش��ته رنگ باخت و سرمايه داري پررنگ تر شد، دستاوردهاي جامعه بشري نيز رشدي دوچن��دان يافت و از همين رو از قرن 19 تاكنون مدرنيته هر روز

مرزهاي بيشتري را در نورديده است.وقتي س��خن از آزادي طبقاتي در نظام سرمايه داري مي شود، مسلما به اين معني نيست كه طبقات اجتماعي در اين نظام وجود ندارند، بلكه منظور اين است كه سرنوشت آدمي به دست خودش افتاد. نظام بازار، توس��عه و رش��د خود را به جز اين نمي ديد كه آدميان از پيله طبقاتي خود بيرون آيند و آينده خويش را به دست خود سازند. ديگر الزم نبود در اين نظام تا رعيت هميشه رعيت بماند و فئودال هميشه خان. آزادي طبقاتي به عنوان محصولي از آزادي فردي در حوزه اقتصاد موجب آن شد تا آدميان درك كنند كه اگر بخواهند مي توانند بدون مرزها و محدوديت هاي پيشين نظام هاي گذشته، جايگاه اجتماعي مختص به خود را قوام بخشند.

به اي��ن اضافه كنيد، جايگاه در هرم قدرت را ك��ه پس از آزادي در حوزه اجتماعي و اقتصادي در مرحله آخر به حوزه سياس��ت نيز كش��يده شد و ليبرال دموكراس��ي نويد آن را داد كه هركس ف��ارغ از طبقه اي كه بدان تعلق دارد، مي تواند تا رأس هرم قدرت

باال بيايد. آزادي طبقاتي ناش��ي از آن بود، كه هركس مالك داشته خود است و هيچ كس حق مداخله در آن را ندارد و در عين حال آزادي آدمي به وي اجازه مي داد تا مالكيت خويش را باز هم گسترده تر سازد. اين سازه موجب آن بود تا افراد انگيزه كافي براي پيشرفت كار خود را داشته باشند در حالي كه در نظام هاي پيشين هر فرد حتي المقدور قادر بود تا نهايت طبقه و جايگاهي كه برايش تعريف شده بود، باال رود. اين موهبت آزادي بود كه از نظام سرمايه داري نش��أت مي گرف��ت و تا پيش از اي��ن در هيچ ك��دام از نظام هاي اقتصادي � اجتماعي وجود نداشت. رهايي از قيدوبند هاي اعتقادي، همراه با رهايي از بندهاي طبقاتي بود و انسان، خود، خويشتن و جايگاهش را مي آفريد. بدين شكل انگيزه حركت، باالترين عنصري شد كه از دل نظام سرمايه داري مبتني بر بازار رخ نمود. نه تنها هر فرد كه هر بنگاه مي توانست به هيچ حدي از پيشرفت قانع نباشد

و انگيزه الزم را براي قدم بعدي داشته باشد. فرات��ر از اي��ن، در نظام اقتصادي مبتني بر ب��ازار فارغ از نظام خودانگيزش��ي، آزادي ای كه براي همگان وجود داش��ت تا به هر بازاري وارد شوند، باعث آن شد تا رقابت در ذات نظام سرمايه داري خودنمايي كند. هرچند ماركس با تيزبيني معتقد بود كه وجود بنگاه هاي بزرگ كه مي توانند هزينه متوسط خود را كاهش دهند باعث ايجاد انحصار در بازار مي شود و در نهايت اين يكي از عوامل نابودي نظام سرمايه داري است، اما آنچه وي متوجه نبود آن كه، حتي در يك بازار انحصاري، انحصارگر دست به گريبان يك رقابت بالقوه است، زيرا هيچ محدوديتي براي ورود هيچ كسي نيست و از اي��ن رو، توليد حتي در يك ب��ازار انحصاري در نقطه كارا انجام

مي شود. كارايي كه خود ضامن پيشرفت هميشگي است. اما در نظام هاي آلترناتيو سرمايه داري كه حق مالكيت و آزادي منتج از آن اصالت ندارد، خودبه خود نه تنها نظام انگيزشي براي فرد وجود ندارد، بلكه رقابت نيز كه خود معلول آن نظام انگيزشي است در اين سيستم هاي اقتصادي جاي بروز نمي يابد و عمال پيشرفت جزو ذات وجودي آن نيست. اگر به فرض ما شاهد رشد سيستم سوسياليستي نظام ش��وروي بوديم، بيش از آن كه آن نظام براي خود ساختاري را طراحي كرده باشد كه باعث رشد و توسعه اش شود، وجود س��رمايه داري غربي بود كه ايجادكننده انگيزه براي آن سيس��تم بود تا براي پيشرفت اقدام كند. اين اقتصاد بازار بود كه هر روز با انگيزه الزم، ابداع و دس��تاوردي تازه داش��ت و نظام سوسياليس��تي براي عقب نماندن از آن به دنبال گسترده كردن توانايي خود بود. اگر اين نظام چون روزگار فعلي سرمايه داري، تنها خود بود و بي رقيب، اي بسا، نه تنها پيشرفتي نبود بلكه احتياجات آدمي در حداقل معاش برطرف مي ش��د و لذت ناش��ي از ارضاي غني تر نياز انس��اني ش��ايد حتي به نوعي خيانت به نظام تلقي

مي شد. آري اينچنين اس��ت كه به علت فقدان نظام خودانگيزشي و رقابت دروني در سيس��تم هايي به جز اقتصاد بازار، پيش��رفت در نهايت و آن هم به واسطه تصحيح آن نظام ها يا ضرورتي كوتاه مدت امري موردي خواهد بود، نه آنچنان كه در اقتصاد آزاد ش��اهدش هستيم، امري ذاتي بازار. ابقاي بازار با آزادي و حفظ مالكيت فردي بازيگران تضمين مي شود و اين در عين حال موتوري مي شود براي

محقق شدن همواره رشد و پيشرفت و ابداعات تازه.

از باال آمدن نترس!چرا نظام بازار آزادو ليبرال دموكراسي بديلي ندارد

پويا جبل عامليتحليلگر اقتصادی

در نظام اقتصادي مبتني بر بازار فارغ از

نظام خودانگيزشي، آزادي كه براي

همگان وجود داشت تا به هر بازاري وارد شوند، باعث آن شد

تا رقابت در ذات نظام سرمايه داري

خودنمايي كند. هرچند ماركس با

تيزبيني معتقد بود كه وجود بنگاه هاي بزرگ كه مي توانند هزينه متوسط خود

را كاهش دهند باعث ايجاد انحصار در بازار

مي شود

شهروند امروز 11تیر 139050

پرونده هفتهابراهیم گلستانفخر فروشی ندارمصفحه 53

گلی ترقیجایی دیگرصفحه 54

بهمن شعله ورپوست کندن گربهصفحه 55

پیمان وهاب زادهکوچه نشینی، کوچ نشینیصفحه 58

محمدهاشم اکبریانیاستثنا در ادبیات مهاجرتصفحه 59

عدنان غریفیباقی بقای دیگرانصفحه 60

بهمن فرزانهبه تماشای آب های سپیدصفحه 61

پرویز دواییهمچنان فارسي مي نویسمصفحه 61

نسرین رحیمیه چگونه می توان بیرون از وطن ایرانی بود؟صفحه 56

امیلی امرایی، یاسر نوروزی:»ادبیات مهاجرت« از زوایاي مختلف قابل بررسي ست كه نخستین رویكرد، بررسي علل و عوامل ظهور آن است. این گفتمان از منظر مطالعات فرهنگي نیز قابل بررسي ست. به جهت تغییرات زباني و ساختاري اثر نیز مي توان به »ادبیات مهاجرت« پرداخت. به لحاظ عملي و نظري نیز بهترین افرادي كه مي توانند این پدیده را بررسي كنند، نویسندگان و شاعران و هنرمندان مهاجر هستند؛ كساني كه خواسته یا ناخواسته ترك وطن كرده اند و همچنان به تولید آثارشان مشغول اند. در این میان گاهي نیز نویسندگان و شاعراني بوده اند كه دست به انتشار آثارشان به زبان هاي دیگر زده اند. در این پرونده به علل و عوامل پیدایش ادبیات مهاجرت، موفقیت یا عدم موفقیت مهاجران و انتشار آثار ایرانیان به زبان هاي دیگر پرداخته ایم.

مهاجران ادبی

شهروند امروز 11تیر 139051

امروزه، با این پیشرفِت حیرت انگیِز فن آوری و اینترنت و امكاناِت هر َدم فزاینده و درحال گسترشش، »فاصله« و »دوری« دیگر معنا ندارد

از ادبیات تا مهاجرت

واقعیتش این است که دیگر حساب و کتاب دفعات گفتن و نوشتن در مورد این موضوع، در طول س��ال های دو دهه اخیر، از دستم دررفته است. اگر نگویم هر سال، هر دو سه سال یک بار، از دوستان و آشنایان روزنامه نگار� از اقصا نقاط جهان و البته بیش��تر از درون ایران � پرسش یا پرسش هایی در این زمینه می رسد که هم میهنی و ادب حکم می کند هرطور هست، در حد توان و دانش و آگاهی اندکم، پاس��خ یا پاس��خ هایی بگویم یا بنویسم. هربار هم تقریباً حرف هایم کم و بیش یکسان بوده است و خودم هم می دانسته و می دانم که این حرف ها، مثل خیلی حرف های دیگر در این دنیا، شاید به مفت هم نیارزد. و حاال هم که باز این موضوع مطرح شده است ناگزیرم

به تکرارِ بعضی از همان حرف ها.معمول و به صرفه چنین اس��ت که دوستان بنا بر نگاه و سلیقه و اندیشه خود، ابتدا، کلیاتی در ب��اِب »ادبیات مهاجرت« )یا با اصطالحات و تعابیری دیگ��ر همچون »خارج از کش��ور« یا »بیرون از ای��ران« یا مانند این ها( به هم ببافند و ویژگی هایی جور کنند و برش��مارند و آن گاه، بسته به این که با کدام شاعر یا نویسنده هموطِنِ به اصطالح »مهاجر« )یا دارای هر صفت دیگر( روابط ش��ان َحَسنه باشد یا نباش��د، آنان جایی تعریفی کرده باشند یا تکذیبی، از تعدادی شان نام ببرند و به قول امروزیان، حالی به ایشان بدهند یا حالی از آنان بگیرند و به این طریق، از این فرصت مناسب سود بُرده، نانی قرض داده و چند تنی را مدیون خود کرده تا بعد، آنان نیز به تالفی، ناِن قرض داده شده را زمانی پس بدهند و خالصه، در این میان، حال و حولی رد و بدل و اسم هایی از اش��خاص و آثارشان ثبت و ضبط و در نتیجه مطرح شود و بیفتد سِر زبان ها... و به راستی، مگر »شهرت« چگونه کسب می شود؟ حاال بگذریم از صادق یا کاذب بودنش... ]نقل اس��ت از یکی از اعاظِم اُدبای هم میهن که زمانی فرموده بوده

است: »بدنامی بهتر است از ُگمنامی!«[اِش��کال قضیه اما در این اس��ت که پس از مدتی، کم کم، این دوستان نازنین خودشان هم باورشان می شود و دل خوش می کنند به چنین افاضات و بده بس��تان هاِی )اگر نخواهیم بگوییم کاس��بکارانه، دس��تِ کم باید گفت( رفیق بازانه. و ای��ن نوع رفتار و ک��ردار، اندک اندک، صورتی طبیعی به خود می گیرد و شاید هم تبدیل شود به گونه ای »سّنِت« )گیرم( ناپسندیده و ناصواب. و روشن است که شکستن این چنین سّنت هایی )به فرض هم که اگر کسی بخواهد آن را بشکند،

که نمی خواهد( کارِ چندان ساده ای نیست.من هرچه فکر می کنم می بینم واقعاً ضرورتی ندارد و صحیح هم نیس��ت ک��ه بیاییم چنین بخش بندی های��ی در زمینه مقوله »ادبیات« )و نیز البته »هنر«( انجام بدهیم. به نظر من، تنها یک نوع بخش بندی الزم و قابل پذیرش اس��ت و آن هم همانا »خوب« یا »بد« بودن »ادبیات« )و نیز »هنر«( اس��ت و بس. و روش��ن است که تشخیص درست برای این بخش بندی، نخست برعهده خوانندگان و سپس منتقدان و سپس تر »زمان��ه« خواهد بود و هم��گان آگاه اند که این مورد نیز البته که نسبی است و مربوط می شود به نوِع نگاه و اندیشه آدم ها؛ اما به هرحال، قاعده ها و معیارهایی هم برای سنجش، بوده و هست و

خواهد بود.فعالً بهتر آن است که به بخش بندی های دیگر )مثالً ادبیات »زنانه« یا »مردانه« یا »سیاس��ی« یا »دینی« ی��ا »اخالقی« ی��ا »غیِراخالقی« یا عنوان هایی از این دس��ت( کاری نداشته باشم. فقط می پ��ردازم به همین بخش بن��دِی )اجازه بدهید ب��رای پرهی��ز از هرگونه س��وءتفاهم و اختالِف نظ��ر، بنویس��م:( »درون« و »بیرون«. حاال هرکس اگر خواس��ت، می تواند به جای این دو واژه، واژه هایی دیگ��ر بگذارد؛ فرقی در اصل

قضیه نمی کند.از بدیهیات اس��ت که آدمیزاد ی��ک روز، در جایی از این دنیای دون، به دنیا می آید و از عمر و زندگی سهمی به او می رسد و سال هایی را در جاهایی، خوب یا بد، خوش یا ناخوش، می گذرانَد و آخرس��ر هم در جایی از همی��ن دنیا می رود. معموالً این »جا« یک یا چندجا در یک سرزمین مشخص است. گاهی اما پیش می آید که همین آدمیزاد به دالیلی، خواس��ته یا ناخواسته، از سر اجبار یا بنابه میل و اراده خود، تغییر جا و مکان

می دهد؛ نزدیک یا دور، زیاد فرقی نمی کند. نیمای اهل یوش که در تهران می زیسته، در یادداش��ت هایش از »غربت« و »دوری از وطن« بسیار نالیده است. حاال، فکر کنید فاصله وطِن شاعر )روستاِی یوِش مازندران( تا پایتخت چقدر

بوده و هست؟ این اس��ت ک��ه می گوی��م دوری و نزدیکی اهمیت ندارد. اگر دور بیفتی از جایی که در آن به دنیا آمده ای و دوراِن مهِم کودکی و نوجوانی و گاهی ه��م جوان��ی ات را در آن گذرانده ای و ش��خصیت و خاطراتت در آن جا که »وطن«ش می نامند شکل گرفته، این احساس غریبگی با تو

خواهد بود و دست از سرت برنخواهد داشت.

ناصر زراعتی

من این جا، برای خودم، یک »ایراِن

كوچک« درست كرده ام: در یكی از

خیابان هاِی آراِم این شهر، یک فضاِی مكعب مستطیِل

بیست و چندمتری با سقِف نسبتًا بلند تا دوستان

كه آمدند، دوِرهم بنشینیم و پیاله ای

چای یا قهوه بنوشیم و از ادبیات و سینما

و هنر و مقوله هاِی دیگر بگوییم و

بشنویم

Ellio

tt Er

witt:

سعک

شهروند امروز 11تیر 139052

فتهه ه

وندپر

روشن است که در این میان، مسأله »زبان« و به طورِکلی »فرهنگ« نقِش بس��یار بااهمیتی دارد. هرچه این ها نزدیک تر و آش��ناتر باش��ند، آدمیزاد آسوده تر است و هرچه دورتر و بیگانه تر،

ناآسوده تر...دو شاعر همشهری )حافظ و سعدی( همیشه برای من نمونه بوده اند: اولی تماِم عمر در شیراز زیس��ت )غیر از سفری کوتاه که بالفاصله دلش بگرفت و به س��رعت رخت بربس��ت و به زادگاه بازگش��ت( و دوم��ی که جه��اِن روزگار خود را سراسر گشت تا سرانجام، او نیز به شهر زادگاهش بازگشت و بقیه عمر را در خلوت و آرامش و البته

]خوشبختانه[ عّزت و احترام تمام زیست.اگر همین ج��ا به یاد موالنا بیفتیم، بی فایده

نخواهد بود: خراسان کجا و قونیه کجا!و هستند بس��یارانی دیگر از اهالی ادب که می توان از ایشان نام بُرد، منتها گمانم فعالً لزوِم

چندانی نداشته باشد...پ��س )بی آن که در مثل مناقش��ه باش��د(، می بینیم که این وضعّی��ت فعلی که جماعتی )چون من گردن شکس��ته( پراکنده شده اند در جای جای این جهاِن گذران، امر تازه ای نیست. هرکس دلیلی داشته است. صبر، تاب و تحمل و چیزهای دیگر کاسه هایی هستند که گاهی، به هر دلیل، لبریز می شوند یا لبریزش می کنند و این خود شیخ اجل بوده که فرموده است در همان بیت مشهور: »سعدیا! ُحِبّ وطن گرچه حدیثی

است شریف...« و قس علیهذا. بگذریم...در این میان، آنان که اهِل دانش اند یا فقط در پِی زندگی، بسیار آسوده اند. ناآسودگی بیش تر نصیب اهِل فرهنگ و ادب و هنر است. در میان ای��ن اهالی اخیر نیز آنان که می توانند خود را با محیط وفق دهند و پرده فراموشی بکشند بر یادها و دلبستگی هاِی گذشته و زادگاه خود، باز از ُزمره آسودگان اند. بدا به حال آن کسان که جسم شان این جاس��ت و جان و روان ش��ان آن جا! پیوسته همچون نِی موالنا در حال حکایت و شکایت اند و فکر و ذکرشان »خانه« است و همخانه هاِی مانده در خانه و خواب هاشان، کابوس ها و رؤیاهاشان، همیشه پُر است از تصویرهاِی خوش و ناخوِش گذشته... این قضیه هم مانند آن قضیه معروف )یعنی عشق( نه منطق بردار است و نه با ابزارِ عقل می توان به س��راغش رفت و راست و ریست ش کرد. هست... همچنان که بوده، هست و خواهد ب��ود. دیگر این گفتن ندارد که »به هر کجا که َروی، آس��مان همین رنگ است«... بگذریم که گاهی برخی آسمان ها ممکن است خوش رنگ تر هم باش��ند. مهم رنگ و خوش رنگی یا بدرنگی آسمان این س��رزمین یا آن خطه نیست؛ مهم آن چیزی اس��ت که او را »دل« خوانده اند؛ پس بی جهت نگفته اند: »کجا خوش است؟ هرآن جا

که دل خوش است!« این هم درس��ت اس��ت که »وطن« دشت و

کوه و رود و آب و خاک نیس��ت، بل زبان است و فرهنگ ک��ه اگر اهلش باش��ی )یعنی آدمی به اصط��الح »فرهیخته« باش��ی(، همه جا با تو هست و تو هیچ جا، هیچ گاه، نباید احساس ُغربت

کنی و نمی کنی هم... همه این ها درست... این هم درست که امروزه، با این پیش��رفِت حیرت انگیِز ف��ن آوری، با این همه گیر شدِن وسائل ارتباطی نو، با این اینترنت و امکاناِت هر َدم فزاینده و درحال گسترش��ش، »فاصل��ه« و »دوری« دیگر معن��ا ندارد. من که ش��اکی و دلگیر بودم از جدای��ی و دوری خود از نس��ِل جوان، اکنون به یُمِن همین اینترنت، بیس��ت وچهار ساعته با دوستان خوب جوانم نه

تنها در ایران، که در سراسِر جهان درپیوندم.از این همه پراکنده گویی و در و بی در گفتن قصِد ُصغراُکبراچینی نداشتم. مواردی را نوشتم

که به ذهنم رسیده است.منظ��ور این که ح��اال، مِن نوع��ی که مثاًل ادبیات چی هستم و به خیاِل خودم شعر و داستان و مقاله و خالصه، از این جور چیزها که به آن ها می گویند »اثِر ادبی« تولید می کنم، چه تفاوت می کند که امروز، این جا، در این ش��هِر ش��ماِل اروپا، نشسته ام پشِت میز و دارم می نویسم یا مثِل بیست و چند س��ال پیش، در یکی از اتاق های آن خانه پدری که نزدیِک پنج س��ال است که دیگر نیس��ت، واقع در کوچه ش��هید مهندس زیداهلل َقَمری ]منوچهری سابق[، خیاباِن شهید ُمرتجائی ]شهرس��تانک س��ابق و شهرس��تانی اس��بق[، میداِن امام حسین )ع( ]میدان شهناِز س��ابق و فوزیه اسبق[ می نشستم و می نوشتم؟ به نظِر من که هیچ... تنها فرقش این اس��ت که آن زمان، با قلم روی کاغذ می نوش��تم و اکنون، مدت هاست که مستقیم در کامپیوتر می نویسم که اتفاقاً خیلی بهتر است و امکاِن تصحیح هم بیش تر وج��ود دارد. گمانم بار پیش بود که در پاسخ به پرسشی حول و حوش همین موضوع نوشتم: بهتر است به جاِی این گونه بخش بندی ها که تنها فایده اش جدایی انداختن میان اهل ادب است، دوستان نخست بپردازند به مطالعه آثار و سپس، اگر ارزش داشتند، نقد و بررسی آن ها. به این ترتیب، نه وقت مان را بیهوده تلف کرده ایم و

نه به جدایی ها دامن زده ایم.خالصه کنم و دیگر بیش از این ُمصدع نشوم. و بهتر است در باره خود بگویم که به کسی هم برنخوَرد و مایه سوءتفاهم و سوءبرداشت نشود.

مِن پرت افتاده که خوش��حال و سعادتمندم ک��ه به ادبیات و س��ینما دلبس��تگی دارم و در این دو زمینه کار می کنم، آرزو داشتم در ایران می زیستم و همان جا کار می کردم و می نوشتم و می س��اختم... در ح��ِدّ خودم، در ح��ِدّ توانم، هرچه، خوب یا بد، قوی یا ضعیف، به دردبخور یا به دردنخور... اما حاال که سال هاست دور افتاده ام، در همین جا هم کوشیده ام و می کوشم کار کنم؛

در حِدّ توانم، بنویس��م و بسازم. اگر توانستم در ایران منتش��ر کنم و ارائه بده��م، فبها... اگرهم به هر دلیلی، نتوانستم یا نشد، همین جا، منتشر می کنم و ارائه می دهم. )خوشبختانه، اینترنت

تمام دشواری ها را حل کرده است.(شاید مِن نوعی نمونه مثال زدنی نباشم. من این جا، برای خودم، یک »ایراِن کوچک« درست کرده ام: در یکی از خیابان هاِی آراِم این شهر، یک فضاِی مکعب مس��تطیِل بیست و چندمتری با سقِف نسبتاً بلند، با قفسه هایی پر از کتاب هاِی بیش تر فارس��ی، یک میزتحریر و یک کامپیوتر )که پشت میز می نشینم و با کامپیوتر می نویسم و گاهی فیلم ادی��ت می کنم( و چند صندلی و چهارپایه و میزی کوچک و ِگرد )تا دوستان که آمدند، دورِهم بنشینیم و پیاله ای چای یا قهوه بنوشیم و از ادبیات و سینما و هنر و مقوله هاِی دیگر بگوییم و بش��نویم(... ب��ر در و دیوار، چند نقاشی هس��ت و عکس هایِی بیش تر کوچک از نویسندگان و شاعران و فیلمسازان و هنرمندان و کسانی که دوست شان دارم، از جمله دوستان و رفقاِی نزدیکم... چه آن ها که خوشبختانه هنوز زنده اند و چه آنان که متأسفانه زودتر رفته اند... موسیقی هم که همیشه هست... ماهی دو بار هم در سالنی، فیلم )بیش تر مستندهاِی فیلمسازاِن جواِن که محبت می کنند برایم می فرس��تند( نمایش می دهیم. با دوس��تان و عالقه مندان، از جمله دانش��جویاِن باهوش و درس��خواِن ایرانی ک��ه آمده اند برای ادامه تحصیل در مقاطع فوِق لیسانس و دکترا در دانشگاه های این جا، دورِ هم جمع می شویم و فیلم می بینیم. البته گاه به گاه، دیدارِ دوس��تاِن نویسنده و ش��اعر و فیلمساز و هنرمندی که به این ش��هر می آیند نیز دل مان

را روشن می کند.حاال، آن چه من می نویس��م، ممکن اس��ت درباره همین جا باش��د یا نباشد؛ ممکن است از ایران و شماها که آن جایید بنویسم... یا راجع به هر چیز دیگر... مهم این است که بتوانم »خوب« بنویسم؛ چیزی بنویسم که ارزش خوانده شدن و

ماندن داشته باشد. همین ها ک��ه می گویم در م��ورِد کارِ دیگر دوستاِن نویسنده در داخل یا خارج از ایران هم

صادق است.راستی، یادم رفت بگویم: مدتی است در یکی از رادیوهاِی محلی که از طریِق اینترنت هم قابِل شنیدن است، پنج روزِ هفته، هر روز نیم ساعت کتاب )بیش تر داستان( می خوانم. تا حاال، گمانم دوازده س��یزده تا شده است. ُحسنش این است که این ها در آرش��یو رادیو در اینترنت می ماند و

قابِل ضبط کردن و شنیدن است.حرفی نمانده جز این که برای ش��ما و مجله

بازتولدیافته تان آرزوی توفیق کنم. بیست وپنجم خرداد 1390گوتنبرِگ سوئد

نیمای اهل یوش كه در تهران می زیسته،

در یادداشت هایش از »غربت« و »دوری

از وطن« بسیار نالیده است. حاال، فكر كنید فاصله

وطِن شاعر )روستاِی یوِش مازندران( تا

پایتخت چقدر بوده و هست؟

شهروند امروز 11تیر 139053

پاسخ به دو پرسش شهروند امروز درباره ترجمه آثار داستانی به زبان های دیگر

فخرفروشی ندارم

شیکاگو شدم و پرونده ترجمه و چاپ کتاب ام به زبان انگلیس��ي را جمع کردم. پیش از آن هم »پل اس��پراکمن« اس��تاد ادبیات فارسي هم قصد کرده بود که سراغ داستان هایم برود ک��ه اصال اجازه ندادم. دنبال این چیزها بودن فقط تفاخر کردن است و بس. همین ترجمه خیام و حافظ را که مي بینم، بس اس��ت. آدم گری��ه اش مي گیرد، وقتي مي بیند در ترجمه به زبان دیگر چه بالیي به س��ر این ش��عرها آورده اند. ترجمه یک داستان از زباني به زبان دیگر همین اس��ت، یعني اینکه فقط قصه را تحویل خواننده خارجي مي دهد. همان طور که شکسپیر تنها در زبان انگلیسي اعجاب اش را دارد و ب��س. ح��اال مگر ترجمه هایي که به فارس��ي ش��ده اند چقدر به اعتب��ار اثر اضافه کرده ان��د یا چقدر اصل مطلب را ادا کرده اند؟

برخي از نویسندگان ایراني هستند 1 كه س�عي كرده اند در این س�ال ها آثارش�ان را به زبان ه�اي دیگر ترجمه كنن�د و در خ�ارج از كش�ور ب�ه چاپ برسانند. گاهي خودشان ترجمه كرده اند و گاهي اثرشان را براي ترجمه به دست مترجم خارجي زبان سپرده اند و گاهي هم خود مترج�م عالقه نش�ان داده و س�راغ آنها آمده. در مورد ش�ما، مورد س�وم صادق اس�ت. »پال اسپراگمن« كسي بود كه »اسرار گنج دره ي جني« را ترجمه كرده بود و مي خواست منتشر كند كه اجازه ندادید. چرا شما تمایلي به ترجمه و چاپ آثارتان به زبان هاي دیگر

در خارج از كشور ندارید؟هرگز با ترجمه ش��دن داس��تان هایم به زبان هاي دیگر موافق نبودم؛ اصال جلوي این کار را هم گرفته ام. دنبال اسم درکردن نیستم، عالقه اي هم به فخرفروش��ي ن��دارم. احتماال ش��ما و باقي آنهایي که پیگیر ماجراي جا باز کردن براي داس��تان نویس ایراني در آن س��و هستید، آنچه در خارج از ایران ترجمه و چاپ شده را تاکنون ندیده اید. این ترجمه شدن ها و چاپ کتاب به انگلیسي و فرانسه در همان حدوحدود چاپ یک کتاب در تهران مي ماند. اینکه یک عده اي پول مي دهند تا داستان شان در فرنگ ترجمه ش��ود، فقط همان اس��م در کردن اس��ت و فخر فروختن به آنهایي که در ایران هس��تند که ببینید چه خبر است و ما

کجا را گرفته ایم و شما عقب مانده اید. خوش��بختانه از این گون��ه ش��هوت هاي ش��خصي خالي هس��تم. اینکه مي گویم اگر فرصتي هم دست داده، حتما جلوي ترجمه داستان هایم را گرفته ام، برمي گردد به همان روزي که مردم براي جمهوري اس��المي سر صندوق ه��اي رأي گیري رفت��ه بودند. همان روز واشنگتن بودم و قرار بود برگردم به تهران که دوس��تي با من تماس گرف��ت و خبر داد که مترجمي قصد کرده ترجمه »اسرار گنج دره جني« را در آمریکا منتشر کند، همان جا بلیت ام را عوض کردم و به جاي تهران راهي

وقتي مترجم فارسي اسم کتاب را مي گذارد »بستر رودخانه« و شعورش هم نمي رسد به اینکه رودخانه خودش بس��تر است، چرا باید فکر کنم ترجمه داستان من در زبان دیگري گرفتار این بالي بي س��وادي نمي شود؟ حاال فرض کنید »اولیس« جیمز جویس و فینیگنز ویک هم به فارسي با این احوال ترجمه شود،

اصال به چه دردي مي خورد؟

مهاج�ر 2 نویس�ندگان از بعض�ي هس�تند ك�ه در آن س�وي مرزها اصال به همان زبان خارجي مي نویسند و عالقه مندان�ي هم دارن�د. با توجه به اینكه دوس�ت نداش�تید »اسپراگمن« كار ش�ما را ترجم�ه كن�د، خودتان به فكر ترجمه آثارتان نیستید؟ یعني آیا هیچ وقت ب�راي ترجمه آث�ار خودتان اقدام نكرده اید؟ به این نحو كه خودتان آثارتان را ترجمه كنید و بخواهید خارج از كشور براي مخاطبان خارجي منتشر

كنید؟هم��ه حرف من این اس��ت که اصال یکي آن طرف دنیا داس��تان م��ن را بخواند که چه بش��ود؟ بعد هم اگر براي لذت شخصي باشد که من به اندازه کافي نوشته ام و به اندازه کافي هم این داستان ها خوانده شده اند اگر قرار بوده براي هم میهنانم بنویس��م که نوشته ام و آنها هم خوانده ان��د، که در واقع همین بود. اینکه من رمانم در ابرقو منتش��ر ش��ود یا در لندن تفاوتي ندارد. آنهایي ه��م که این روزها مدام توي سروکله خودشان مي زنند و دنبال جهاني ش��دن ادبیات ایران هس��تند، جان مي کنند که پز بیش��تري بدهند و نسخه هاي فرنگي کتاب شان را بکنند توي چشم خواننده ایراني که به نظرشان قدر این نویسنده را ندانسته اند. خیال تان را راحت کنم، اگر فکر مي کنید عنصر پزدادن را در من مي یابید، اشتباه مي کنید. 50 سال پیش هم که فیلم مي ساختم این تفاخر را نداشتم، فیلم را معرفي مي کردم و از سالن بیرون مي رفتم و مي گذاشتم براي خودشان و بي حضور من هر قدر که دل ش��ان مي خواهد

کف بزنند. انگلیسي نوش��تن هم کاري نیست که از عهده بسیاري از نویسندگان ایراني برآید. براي همین هم این قضیه کال منتفي است. در این سال ها براي آزمایش خودم این کار را کرده ام و براي خودم نوشته ام. گاهي مقداري از کارهاي خودم را به انگلیسي ترجمه کرده ام، اما همه

اینها تنها براي خودم بود وبس. م��ن ب��ا اینک��ه داس��تان آخ��رم را ب��ه مجله»فراسو«ي شهر »ابرقو« بدهم، راضي تر مي شوم تا اینکه دنبال این راه بیفتم که پولي بدهم به ناش��ران خارجي ک��ه کتابي از من

ترجمه کنند تا بکوبمش توي سر دیگران.

ابراهيم گلستان

من با اینكه داستانم را به

مجله»فراسو«ي شهر »ابرقو« بدهم، راضي تر مي شوم تا اینكه دنبال این راه

بیفتم كه پولي بدهم به ناشران خارجي

كه كتابي از من ترجمه كنند

شهروند امروز 11تیر 139054

فتهه ه

وندپر

پاسخ به دو پرسش شهروند امروز درباره ترجمه آثار نویسندگان ایرانی در اروپا و آمریكا

جایی دیگر

چه قدر بازار ترجمه و ادبیات داس��تاني خارجي در آمریکا محدود اس��ت. براي نمونه انتشارات »نورتون« هفت سالي مي شود که در شیش و بش چاپ و ترجمه داس��تان هاي من اس��ت، اما به هرحال سختگیري هاي خودش را دارد. ناشران بزرگ مانند نورتون به ش��دت دس��ت به عصا سراغ نویسنده هاي خارجي مي روند و مي گویند ترجیحشان رمان است و داستان کوتاه چندان طالب ندارد. حاال هم اص��رار دارند که رماني از من داشته باشند. تا امروز نزدیک به 400 صفحه از داستان هاي کوتاهم را ترجمه کرده اند، مدام مي خوانند، اضافه مي کنن��د و کنار مي گذارند. چن��دي پیش هم »بوس��تون ریویو« داس��تان »دزد محت��رم« ام را در کن��ار بیوگراف��ي و نقد مفصلي منتشر کرد و همین مسئله سبب شد انتشارات نورتون پیگیرتر شود و ماجراي چاپ مجموعه داس��تان ها را جدي تر دنبال کند. در واقع این ماجراهاي پیراموني برایشان بي اهمیت نیست، ریسک نمي کنند و برخالف اروپایي ها در جست و جوي کشف نیستند. در آن سو دانشگاه

ش�ما به عن�وان نویس�نده ایرانی در 1 دانش�گاه اس�تنفورد نی�ز در ح�وزه ادبیات داستاني خالق كار مي كنید. بنا به تجربه خودتان بازار كشورهاي اروپایي و آمریكایي چقدر پذیراي آثار نویسندگان

ایراني یا دیگر كشورهاست؟ اقبال و استقبال از ادبیات داستاني خارجي در اروپا بارها بهتر از آمریکاس��ت. در واقع تنها یک درص��د از کل کتاب هایي ک��ه در آمریکا به فروش مي رسند، ش��امل حال ادبیات داستاني خارجي مي ش��ود و داس��تان ایراني هم باید در همین یک درصد سهم خودش را از مخاطب پیدا کند. البته اگر گابریل گارسیا مارکز باشید، ماجرا فرق مي کند؛ تیراژ ب��االي کتاب هایش در زبان اسپانیایي چنان تاثیرگذاري اي به او مي بخشد که سهم مخاطب کتاب هاي او در آمریکا از آن یک درصد جدا مي شود. چندي پیش در جریان برنامه و کالس هایي که در دانش��گاه استنفورد داشتم با سه مترجم ادبیات از زبان هاي مختلف نشس��تي داش��تم، و صحبت درباره این بود که

استنفورد چند سالي اس��ت که جایزه اي به نام »بیت��ا« را پایه گذاري ک��رده که پیش از من به خانم »سیمین بهبهاني« به عنوان بهترین شاعر ایراني هدیه شد و بعد به من تعلق گرفت. امسال

هم این جایزه به آقاي شجریان اهدا مي شود. در اروپا وضعیت نویس��نده مهاج��ر در بازار کتاب بهتر اس��ت، براي نمونه س��بک و سیاق کتاب خواني فرانسوي ها با مردم آمریکا زمین تا آسمان متفاوت است، فرانسوي ها عاشق خواندن از نویسندگان خارجي هستند. داستان نویسنده خارجي در کتابفروشي هاي پاریس گم نمي شود، اما باز هم براي نویس��نده ایراني دش��واري هاي زیادي وجود دارد، طبیعي اس��ت که اوضاع یک نویسنده هندي که در انگلیس زندگي مي کند یا نویسندگان اروپاي ش��رقي بهتر از نویسنده ایراني خواهد بود و کتابش بیشتر دیده خواهد ش��د، اروپاي شرقي توي ش��کم اروپاست و در نتیجه پیوند او با مخاطب اروپایي راحت تر برقرار

مي شود.

نظرت�ان درباره تجرب�ه ترجمه آثار 2 نویسندگان فارسی به زبان انگلیسی چیس�ت؟ آیا نویس�ندگان ایرانی در این تجرب�ه موف�ق بو ده اند؟ تا به ح�ال براي نوشتن رمان یا داستاني به زبان انگلیسي یا فرانسه وسوسه نشده اید؟ اصال تمایلي

به نوشتن آثارتان به زبان دیگر دارید؟نوشتن به زبان انگلیس��ي یا فرانسه یکي از بهترین راهکارها براي پیون��د خوردن با دنیاي ادبیات و یافتن مخاطبان جدید است، شکي در این نیست. به نظرم امتناعي در این رویکرد در کار نیست؛ بلکه بحث بر سر این است که این توانایي وجود ندارد. نمونه هاي موفقي از نویس��ندگان ایراني هستند که به زبان انگلیسي مي نویسند و نشان داده اند که نویسنده ایراني قابلیت ایجاد این پیوندها را دارد. آذر نفیسي با ادبیات سلیس انگلیسي و چاپ کتاب هایش این پیوند خوردن و دیده شدن را تجربه کرد. نویسندگاني همچون رویاحکاکیان و بسیاري از نویسندگان نسل دوم مهاجران که زبان انگلیسي یا فرانسه زبان اولشان شده است، هم موفق شده اند با مخاطب خارجي ارتباط تنگاتنگي برقرار کنند. با این حال براي من هنوز نوشتن به فارسي لذت بخش تر است، اینکه داستاني را که پیش تر به فارسي نوشته ام، دوباره به انگلیسي ترجمه کنم بحثي جداست و دیگر این دوباره خواني در حوصله ام نمي گنجد. نشستن و نوشتن به انگلیسي هم طول مي کشد و براي همین هم در اولویت ام نبود و نیس��ت. با این حال درباره تک تک داستان هایي که در این س��ال ها از من به زبان هاي دیگر ترجمه ش��ده، نظارت و ویرایش خودم اعمال ش��ده است. تک به تک داس��تان ها را بعد از ترجمه مي خوانم و ب��ا مترجم درباره انتخاب تک تک کلمه ها بحث

مي کنم.

گلي ترقي

دانشگاه استنفورد چند سالي است

كه جایزه اي به نام »بیتا« را پایه گذاري كرده كه پیش از من

به خانم »سیمین بهبهاني« به عنوان

بهترین شاعر ایراني هدیه شد و بعد به

من تعلق گرفت. امسال هم این جایزه

به آقاي شجریان اهدا مي شود

شهروند امروز 11تیر 139055

پاسخ به پرسش شهروند امروز درباره نویسنده ماندن در مهاجرت

پوست کندن گربه

بنویسد ولي چنان بنویسد که نوشته اش جنبه جهاني داشته باش��د. »هیومن کاندیشن« را به هزاران گونه مي توان تجربه کرد و نوش��ت. زبان یکي از ابعاد تجربه بش��ري است و دانستن هر زبان و فرهنگي افق نویس��نده را به همان اندازه وسعت مي بخش��د. براي تجربه کردن و نوشتن در یک زبان الزم نیس��ت نویسنده حتما در آن جامعه زندگي کند. در دنیاي امروز و با مشکالت و امکانات زماني و مکاني امروز نویسنده مي تواند به انتخاب یا به جبر در هر کجاي دنیا س��ر در بیاورد یا زندگي کند. در هر اجتماعي، فرهنگ جدید ش��رایط تازه اي را به نویس��نده تحمیل مي کند یا نویسنده مي تواند از آنها بهره بگیرد. ولي حرفي که درباره سیاست مي زنند در مورد

ادبیات هم صادق است. یعني:All politics is local. i.e.: All lit-erature is local. And all politic is universal. i.e.: All literature is uni-versal

ب��ه قول آمریکایي ها این گرب��ه را هزار جور مي شود پوست کند. یا به عبارت دیگر:

The proof of the pudding is in its eatig

یعني زماني که اثري به وجود آمد مي ش��ود درباره اش گفت که اثر تا چه اندازه به عنوان کار ادبي ارزشمند بوده اس��ت و تا چه اندازه موفق ش��ده است، و تا چه اندازه بزرگ یا حقیر است، حاال مي خواهد سرش به ده ها جامعه و فرهنگ و زبان وصل باشد یا نه. این گفته ها در مورد نثر بیشتر صدق مي کند. مسئله شعر بغرنج تر است، چون موجودیت شعر رابطه نزدیک با زباني دارد که در آن گفته ش��ده اس��ت. اشعار الیوت و ازرا پاوند اغلب قابل ترجمه اند براي آنکه ایده ش��ان اغلب قابل ترجمه است. اشعار غنائي ویلیام باتلر ییتز اغلب قابل ترجمه نیستند چون موسیقي زب��ان و کلمات آنها اجزاي عمده آن اش��عارند. اشعار نیما در ترجمه انگلیسي بسیاري از شعریت خود را از دست مي دهند. زماني بود که دوست زنده یادم احمد شاملو در آمریکا افسرده مانده بود. به من مي گفت من اگر کار نکنم در اینجا دیوانه مي شوم. با زبان و فرهنگ فرانسه آشنایي عمیقي داش��ت ولي با زبان و فرهنگ آمریکا آش��نایي بس��یار ناچیزي. و یک چیز درست است. وقتي

زماني كه یک نویس�نده ایراني به هر 1 علت�ي مهاج�رت مي كن�د و زندگي جدیدي را در خارج از ایران آغاز مي كند، چه تغییراتي در نگاه او نسبت به ادبیات ایج�اد مي ش�ود، برخي كامال از نوش�تن منفک مي ش�وند. زماني كه نویسنده )به هر دلیلي، خواسته یا ناخواسته( از جامعه خود دور مي شود، ممكن است تجربیات تازه تري به دس�ت بی�اورد، اما همراه بعد مكاني به بع�د زباني نیز دچار مي ش�ود. زماني ك�ه مضامی�ن و درون مایه ها تغییر پیدا مي كنن�د، ناخودآگاه تغییرات زباني را نیز به همراه مي آورند. آن وقت چه قدر مي توان انتظار داشت كه جامعه، نویسنده دورافتاده را پذیرا باشد؟همچنین برخی معتقدند نویس�نده ایرانِي فارس�ي زبان زماني نویس�نده ایراني فارسي زبان است ك�ه كارش در ای�ران چاپ ش�ود؟ آیا به نظر ش�ما این یک محدودیت جدي برای

نویسندگان مهاجر نیست؟وسعت افق دید نویسنده در هر کجا که باشد بستگی به افق دید او و افق تعهد اجتماعی او دارد. البته هر اجتماع و فرهنگ تازه ای که نویسنده در آن س��اکن باشد، افق او را وسیع تر می کند ولی این وسعت افق را با آشنایی با هنر و ادبیات آن فرهنگ در خارج هم می توان به دس��ت آورد و ش��اید حتی عمیق تر. گو اینکه حضور در یک جامعه چیزهای دیگری را هم درباره ی فرهنگ آن جامعه به انسان می آموزد و زبانی که نویسنده یا شاعر به آن می نویسد خود پارامترهای خودش

را به نوشتن اضافه می کند.براي من هنر و نویس��ندگي جهاني اس��ت. نویس��نده مي توان��د درباره گوش��ه کوچکي از جهان یا گوشه کوچکي از ذهن انساني یا گوشه کوچکي از اجتماع بشري یا در بعدي جهاني فکر کند و احس��اس کند و بنویسد. البته نویسنده مي تواند درون و در باره گوشه کوچکي از جهان

در جامع��ه اي مدام با یک زبان س��ر و کار داري شعر گفتن به زباني دیگر مشکل است. شاملو به من پیشنهاد کرد که براي آنکه از بیکاري دیوانه نشود اشعار انگلیسي مرا با هم به فارسي ترجمه کنیم. به او گفتم که با وجود آنکه این براي من افتخار بزرگي خواهد بود این کار میسر نیست یا به زحمتش نمي ارزد. یک بار یکي به من گفت بیا اش��عار نیما را به انگلیس��ي ترجمه کن، من هم رویش یک مقدمه مي نویسم، من گفتم تو ترجمه کن، مقدمه اش را من مي نویس��م! به هر حال این بحث بسیار دور و دراز است و من اذعان مي کنم که بین اولین کتاب ش��عر من به زبان انگلیسي )چاپ 1979( و آخرین کتاب اشعارم به انگلیسي )چاپ 1988( - که نامزد پولیتزر و نشنال بوک اوارد هم ش��د - از نظر رشد شعري و رشد زبان شعري فرسنگ ها فاصله است.* چه اندازه از این مربوط به این است که زبان انگلیسي من آنقدر بهتر شده بود، چه اندازه مربوط به آنکه سواد شعري من آنقدر بهتر شده بود، و چه اندازه مربوط به آن که من ش��اعر خیلي بهتري شده بودم؛ ارزیابي اش آسان نیست و مهم هم نیست. کتاب اول بیش��تر کتاب شعر یک شاعر ایراني است به زبان انگلیس��ي. کتاب دوم کتاب شعر ش��اعري است که جهاني فکر مي کند و جهاني احساس مي کند و به زبان انگلیسي نوشته شده اس��ت. آخرین رمانم، »بي لنگر«، که متن اصلي انگلیسي اش در سال 1992 انتشار پیدا کرد )و آن هم نامزد پولیتزر و نش��نال بوک اوارد شد( و ترجمه هاي فارس��ي و اسپانیایي و ایتالیایي آن در س��ال 2010 منتشر شد به نظر من و برخي منتقدین رماني است جهاني که نیمي از آن در ایران مي گذرد و نیمي از آن در آمریکا و تمامي آن در ذهن یک نویس��نده جهان فکري که یک تبعیدي چندوجهي است. در چهار زبان مختلف در ترجمه هاي آن آداپتاسیون هایي به کار برده ام ولي در هیچ زباني به جهاني بودن آن آس��یبي نرس��یده است. البته این نکته را هم اضافه کنم که منظورم از کلمه »جهاني« ارتباطي به ارزش یا اهمیت آن ندارد بلکه صرفا گویاي ماهیت آن

است.-----------------------------------

*Making Connections (1979)Rooted In Volcanic Ashes (1988)

بهمن شعله ور

من اذعان مي كنم كه بین اولین كتاب

شعر من به زبان انگلیسي )چاپ

1979( و آخرین كتاب اشعارم به انگلیسي )چاپ

1988( - كه نامزد پولیتزر و

نشنال بوك اوارد هم شد - از نظر رشد

شعري و رشد زبان شعري فرسنگ ها

فاصله است

شهروند امروز 11تیر 139056

پرسشي دیرینه در دوراني جدید؛ با تامل بر نامه های ایرانی مونتسكیو

چگونه مي توان بیرون از وطن ایراني بود؟

به صورت کسي که از بهشت فرستاده شده نگاه مي کردند. مردان پیر و جوان، زنان و بچه ها، همه مي خواس��تند مرا ببینند. در یک کلمه، هرگز بشري به اندازه من نگریسته نشده بود. گاهي به خنده مي افتادم از این که مي شنیدم آدم هایي که تابه حال به س��ختي از اتاق هاي خود خارج شده بودند به یکدیگر مي گفتند: »باید قبول کرد که او واقعا شکل ایراني هاست.« نائل شدن به چنین افتخاري بي زحمت و دردسر نیست. باور نمي کردم که شخصي اینچنین شگفت انگیز و غیرمعمولي باشم، و هرچند تصویري بسیار مثب��ت از خ��ودم در ذه��ن دارم، هرگز تصور نمي کردم که احتمال دارد در شهر بزرگي که کس��ي اصال مرا نمي شناسد چنین توجهي را به خود جلب کنم. تصمیم گرفتم لباس هاي ایراني خود را به کناري بگذارم و مثل اروپاییان لباس بپوشم، تا ببینم آیا باز هم در سیماي من چیز قابل توجهي وجود دارد. این تجربه باعث ش��د ارزش واقعي خود را بفهم��م... یکباره در یک ورطه وحشتناک بي هویتي افتادم. برخي اوقات س��اعتي را با دیگران مي گذراندم بدون این که کسي به من نگاه کند، یا حتي فرصتي بدهند تا دهانم را باز کنم. اما اگر کس��ي اتفاقا به همراهانش مي گفت که من ایراني هستم، به یکباره در اطرافم همهمه مي شد که: آه، آه، او ایراني است. چه چیز خارق العاده اي! چگونه

کسي مي تواند ایراني باشد.)1(در بازخوان��ي این قطعه، ب��ه این حقیقت برخوردم که تجربه ریکا با مقوله هویت، زماني آغاز مي گردد که با غرب رویاروس��ت. در قالب جهان بیني قرن هجدهمي منتس��کیو چنین حقیقتي بدون تردید حاصل مرکزیت و اهمیت اروپاست. با این همه، بي فایده نیست اگر الگوي هویتي را که منتس��کیو طراحي کرده وارونه کنیم. در این ص��ورت مي توان فرض کرد که ریکا تنها هنگامي آماج کنجکاوي قرار مي گیرد

که از ایران به پاریس سفر مي کند. آن گاه است که او، همانند ایرانیان کوچیده امروزي ناگزیر به بازتعریف و بازسازي »خود« در برابر دیگران مي شود. تجربیات ریکا برخي پرسش ها را براي او آماده مي کند، اما نه بدون طرح مجموعه اي از معضالت پیچیده تر دیگري که در برخورد با ویژگي هاي ملي و فرهنگي او به وجود مي آید. او ممکن است در رویارویي با تعصبات فرهنگي میزبانان فرانس��وي خود موفق شود. اما به هر حال »فارغ از همه جذابیت هاي یک خارجي«، در خطر تنزل یافت��ن به مرحله »بي هویتي« است. به نظر مي رسد براي وي بین دو نهایت جرح و تعدیل کردن و محو کردن تفاوت ها حق انتخابي باقي نمانده است. ناگفته پیداست که معضل هویت ریکا به عنوان یک ایراني مسئله اصلي متن نوشته منتسکیو نیست. همان طور )Tzvetan Todorov( که زوتان تودوروف Nous et les :به نحوي جذاب در اثر خ��ودautres ]م��ا و دیگران[)2( به تصویر کش��یده است، خارجي بودن براي منتسکیو وسیله اي براي مسئله س��ازکردن مقوالتي چون آزادي فردي، خودکامگي و لزوم وجود قواعد اجتماعي

عدالت بوده است.معمایي که در بطن این متن قرن هجدهمي قرار دارد امروز هم حل ناشده در برابر ماست و در کانون بحث و گفت وگوهاي انتقادي بسیار به ویژه .)Postmodern( »درباره عص��ر »فرام��درنبس��یاري از منتقدان نفس مقوله هویت را مورد انکار و پرس��ش قرار داده ان��د. در نظر برخي از اینان، در دوران م��ا ذهنیت جایگزین هویت شده اس��ت و دیگر بن مایه اي در میان نمانده است که بتوان در پاسداري اش کوشید و یا در نبودش حس��رت خورد. با این همه، مایي که شهروندان عصر »فرامدرن« هستیم خود را با یکي از اساس��ي ترین مقوالت عصر روشنگري رویارو مي بینیم. به س��خن دیگر، رابطه میان »خود« و »دیگران«، میان »بومي« و »جهاني« نه تنها اهمیت خود را از دس��ت نداده بلکه در قالب مقوله تفاوت و تنوع اعتبار و وزن اجتماعي

تازه اي یافته است.آن چه مرا بر آن داش��ت تا بح��ث خود را با پرس��ش منتس��کیو آغاز کنم، جدا از عالقه شخصي به عصر خردگرایي، مربوط به مسائلي است که با فرآورده هاي فرهنگي و ادبي ایرانیان کوچی��ده و آواره درهم آمیخت��ه. چه خود را تبعیدي بدانیم، چه مهاج��ر، همواره با همان پرسش هاي سخت و دشواري روبه رو هستیم که در برابر ش��خصیت هاي تخیلي منتسکیو قرار داش��ت. در این بحث کوتاه بر آن نیستم تا به ش��رح دلمش��غولي هاي گوناگون جامعه برون م��رزي ایرانیان بپ��ردازم. بلکه با محدود ک��ردن خود ب��ه عرصه ادبی��ات، و با توجه به ویژگي ه��اي مربوط به روند تلفی��ق و باروري

بحث آوارگي ایرانیان را باید با یک توضیح کوتاه درباره عنوان این نوشته و اشاره کنایي آن

به »نامه هاي ایراني« منتسکیو آغاز کنم.هنگامي که قصد نوشتن این مقاله را داشتم »نامه هاي ایراني منتسکیو« از متون مورد بحث من در دانش��گاه بود. ُطرفه اي که در تدریس این متن توس��ط یک ایراني به شاگرداني که پ��رورده فرهنگ و س��نت ادبي غ��رب بودند وجود داشت هنگامي مرا متوجه خود کرد که در یکي از کالس هایم جمله مشهور »چگونه شخص مي تواند ایراني باشد« را به صداي بلند خواندم. سرم را که باال کردم از سیماي خندان شاگردانم فهمیدم که در وجود من هم سوال را مي بینند و هم ج��واب را. در نگاه آنان، من همتاي قرن بیس��تمي ریکا ب��ودم، رودرروي غ��رب، اما با برداش��ت و درک دیگري از آنچه

هویت ایراني را تشکیل مي دهد.بازخواني من از این سوال، پس از گذشت دو قرن، مرا به همان مشکالت مسافر تخیلي ایراني منتسکیو در فرانسه دچار کرده بود. این که از ریکا خواس��ته شده بود تا، در فراق از سرزمین مادري خ��ود، درباره آن به تعمق بپردازد، وي را همسفر معنوي من و دیگر ایرانیاني مي کند که بیرون از مرزهاي سرزمین شان بسر مي برند. به همی��ن دلیل به ریکا، ب��ا این که موجودي افسانه اي بیش نیست، باز مي گردم و به معضل

هویت فرهنگي مي پردازم.ری��کا این پرس��ش مش��هور را در یکي از نامه های��ش به عنوان دلیل��ي بر محدودیت ها و چه بس��ا تضادهاي ذاتي نژادمحوري مطرح مي کند. در همین نامه است که وي نارضایتي خود را از این که به عنوان ش��یئي غریب آماج کنجکاوي فرانس��ویان قرار گرفته با دوستش

ایبن )Ibben( در میان مي گذارد:س��اکنین پاری��س ب��ه گون��ه اي افراطي کنجکاوند. وقتي به این جا رسیدم آن ها به من

نسرين رحيميهاستاد ادبيات تطبيقي در دانشگاه آلبرتا

هنگامي كه قصد نوشتن این مقاله را

داشتم »نامه هاي ایراني منتسكیو« از متون مورد بحث من

در دانشگاه بوددر یكي از

كالس هایم جمله مشهور »چگونه شخص مي تواند

ایراني باشد« را به صداي بلند خواندم. سرم را كه باال كردم

از سیماي خندان شاگردانم فهمیدم

كه در وجود من هم سوال را مي بینند و

هم جواب را. در نگاه آنان، من همتاي

قرن بیستمي ریكا بودم، رودرروي

غرب، اما با برداشت و درك دیگري از

آنچه هویت ایراني را تشكیل مي دهد

فتهه ه

وندپر

شهروند امروز 11تیر 139057

س��رزمینش، من خ��ود را س��رگردان بین دو کشش مي بینم، بین هویت دوپاره و تازه یافته از سویي و میراث امن و آسوده ایراني ام از سوي دیگر. کار من به عنوان یک منتقد ادبي متاثر از این تضاد دائمي و همین گرایش به دوگانگي یا ش��اید بهتر باش��د بگویم چندگانگي است که مرا خواننده مشتاق نویسندگان مهاجر یا تبعیدي ایراني مي سازد. در آثار آنان به خصوص زماني که زبان دومي را به کار مي برند جامعه مش��ترکي را مي توان تشخیص داد که فارغ از مرزها و محدوده ها اس��ت. نویسندگان مهاجر ایراني ممکن است بیش از اندازه در فقدان زبان، خاطرات و هویت خود رنج بکشند، اما در عین حال، به زباني که تازه کش��ف کرده اند، درباره ورودش��ان به جامعه نویسندگان فرافرهنگي

مي نویسند.ادبیات آوارگي به مجموعه وس��یع تر ادبي متعلق اس��ت و خوانندگان نوع دیگري به آن دسترس��ي مي یابند. چنین آثاري را مي توان ب��راي آگاهي به تجلي هوی��ت ایراني مطالعه کرد، اما اگر آنها را تنها محملي براي پاسداري از فرهنگ ایراني بدانیم، قدرشان را ندانسته ایم. فرهنگ ها مانند زبان ها پیوسته در حال تغییرند. تفاوت میان نویسندگان ایراني داخل و خارج کش��ور نباید با این مالک سنجیده شود که تا چه حد به بن مایه اي وفادار مانده اند، بلکه بر این اساس که چقدر بن مایه اي را دگرگون و متحول کرده اند، چه، هیچ یک از این دو گروه نویسنده

با ایستایي و انفغال راه به جایي نمي برند.برگردیم به نکاتي که در آغاز این نوش��ته آمده است و به پرسش منتسکیو، چالشي که رودرروي نویسندگان ایراني خارج از کشور قرار گرفته این نیست که چگونه هویت ایراني خود را حف��ظ کنند، بلکه چگونه آن را با ش��رایط جدید جهاني، که به ش��دت فرامیهني است، س��ازگار س��ازند. در این قلمرو جدید هستي، آنها خود را در کنار نویسندگاني چون ویکرام ِس��ت )Vikram Seth(، بهاراتي موخرجي اوک��ري ب��ن ،)Bharati Mukherjii( Kazuo( و کازوئو ایش��یگورو )Ben Okri(Ishiguro( مي یابند، که به نقل از عنوان یکي از داستان هاي ایش��یگورو »هنرمندان دنیاي ش��ناور« هستند. پاسخ ِس��ت به این پرسش که آخرین داستانش، »پسرشایسته« را از چه گونه اي باید شناخت، خود پرسش هاي دیگري است: »آیا من چون در آمریکا زندگي مي کنم یک نویسنده امریکایي هستم؟ یا یک نویسنده از جامعه کشورهاي مشترک المنافع، آن جانور غریب، یا یک جهان وطن بي ریشه ام؟«)5( این روش ِست در پاس��خ دادن به پرسشي درباره هویتش ما را به سوال بي جواب پایان نامه ریکا برمي گرداند. زمان آن رس��یده که بپذیریم در دنیاي معاصر این پرسش که »چگونه مي توان

متقابل فرهنگ ها، پرسش منتسکیو را به این صورت مط��رح مي کنم که: »چگونه کس��ي مي تواند خارج از کشور در عصر فرامدرن ایراني

باشد؟«همان طور که قبال اش��اره کردم برداش��ت م��ن از واژه »فرامدرن« آن نیس��ت که برخي از منتقدان به عنوان نس��بیت کامل ارزش ها و مقوالت سیاسي و فرهنگي تعریف کرده اند. مانن��د مای��کل فیش��ر و مهدي عاب��دي من »فرامدرنیته« را توصیفي از شرایط جهاني که امروزه ما در آن بسر مي بریم مي دانم. به گفته

این دو:امروزه جهان، جهاني است نشان خورده از درهم آمیختگي زبان ها و فرهنگ هاي گوناگون که کاربرد نظریه فرهنگ بسته را به زیر سوال مي برد. اقتصاد سیاسي جهاني بر رویدادهاي محل��ي تاثیري ژرف مي گ��ذارد، به نحوي که تفاهم��ات فرهنگ��ي سرش��ار از وام گیري ها، مقایس��ه ها و اش��اره ها به دیگران اس��ت و از س��وي دیگر تحت تاثی��ر الگوهاي س��نتي، تجربی��ات معاصر رس��انه هاي ارتباط جمعي، مهاجرت نیروي کار، سیاست زدگي توده ها، و

قشربندي هاي اجتماعي بین المللي.)3(منتقدین بسیار، به ویژه در دنیاي اسالمي، به مخالفت با این پدیده جهاني برخاس��ته اند و چنین اس��تدالل مي کنند که الگوي جهان فرامدرن کاربردي در ش��رایط امروزي جوامع مسلمان ندارد. احمد اکبر از مبلغان بحث انگیز این نظریه اس��ت که با مقابله کردن ش��رق و غرب راهي جز عقب نشیني به سوي سنت باز

نمي گذارد:پاسخ مس��لمانان به فرامدرنیته همانست که یک قرن پیش بود، عقب نش��یني همراه با اعتراضي برخاسته از ایمان و خشم... مسلمانان با اروپاییان امپریالیس��ت مبارزه مي کردند و، زی��ر باران گلول��ه، در پناهگاه هاي صحرایي و کوهس��تاني خود ناپدید مي ش��دند، کوه ها و بیابان ها پناهگاه هایي بودند براي گریز از جنگ اروپاي استعماري، در آنجا بود که قدرت سنت، انسجام اصول اخالقي و امید به رستاخیز تجلي

مي کرد.)4(ام��ا این نوید رس��تاخیز جامه یکدس��تي را بر تن همه مس��لمانان جهان مي پوش��اند و مردمان��ي را ب��ا اختالف��ات فاح��ش زباني، فرهنگي و با پیشینه هاي گوناگون تاریخي به یک قالب مي ریزد. به نظر چنین مي رسد که دست آویختن به یک سنت فراگیر و در عین حال تخیلي، چیزي جز پذیرفتن بازگش��ت و خودداري از مقابله با چالش هاي حال و آینده

نیست.دالیل مهاجرت متفاوت اس��ت اما نتیجه نهایي، به هر حال، التقاط فرهنگ ها و زبان هاي متفاوت اس��ت. به عنوان انس��اني دورافتاده از

ایران��ي بود؟« پرسش��ي جدلي اس��ت. ایراني ب��ودن در خ��ارج در حقیقت پیم��ودن راهي است در جس��ت وجوي گمشده ها و یافتني ها )Eva Haffman( آن گونه ک��ه اوا هافم��ندر زندگي نامه اش »گم ش��ده در ترجمه« بیان مي کرده است. او سفرش از لهستان به کانادا و سرانجام به آمریکا را در رسیدن به لحظه تازه اي

مي داند که دیگر پیوندي با گذشته ندارد:ت��ا مدت هاي مدی��دي عصبي، نگ��ران از رویاروی��ي با فاجعه اي تازه و ایس��تاده در برابر دی��وار یک پایان احتمالي بیدار مي ش��دم. اما امروز فرداهاي پیاپي به گونه ایماني تازه شکفته مي ش��ود. این جهش به درون آینده، به درون ش��هري روان بي ش��باهت به یک قمار بزرگ نیست. در حقیقت مانند آن است که باالخره من از متوقف کردن زمان، از نگاه داشتن کشتي و ممانعت از دور ش��دن آن از ساحل بالتیک دست برداشته ام و مشتاقانه خوشامدگویي به هرچه برایم پیش آید را آغاز کرده ام. هنگامي که تاللو امکانات ناموجود بر شعاعي از نور ذهني معلق شده را در تخیلم مي بینم و به آن شکل مي دهم، زمان گسترش مي یابد و فضایي براي تنفس به رویم مي گشاید که در آن احساسات را مي توان چشید و لمس کرد... اگر تصاویر در کالبد زبان شکل مي گیرند، پس شاید باید صبر کن��م تا آنگاه که به حد کافي عص��اره زبان را جذب کردم از جاي برخیزم. یا شاید باید دنیاي تازه ام را آنقدر بشناسم که بتوانم به آن اعتماد کنم و آنقدر دوستش داشته باشم تا بتوانم در آن روح زندگي بدمم و به پیشش فرستم. آن گاه که زمان چنبره اش را مي گشاید و دوباره گام به پیش برمي دارد، حال نقطه اتکایي مي شود که من مي توانم س��بک بار � بین گذشته و آینده،

متعادل در زمان � بر آن بایستم.)6(همین جست وجو براي هویت � تعادل در زمان � اس��ت که ما در بخش پایاني داس��تان The Pilgrim’s Rules of تقي مدرس��يEtiquette ]آداب زی��ارت[ ه��م مي یابی��م. قهرمان داس��تان، هادي بشارتي، را مي بینیم که در خیابان ها به دنبال یافتن زمان و فضایي ملموس و ماوراءالطبیعي که در آن احس��اس

رضایت کند، مي دود:او به فرشته زمان و شنل روي شانه هایش مي اندیش��ید که با پای��ي در آب، در کنار رود خزرآباد قدم مي زد، بر تُندآب صعود مي کرد، و از فضباهاي بایر مي گذشت و هادي بشارتي به دویدن ادامه مي داد. او فرشته زمان را از حلقه نوراني روي پیشاني اش مي شناخت. حلقه اي که جاودانه، بي هیچ آغاز و پایاني مي درخشید و

چون زندگي همه جا بود و هیچ جا نبود.)7(ای��ن دویدن بي ه��دف هادي بش��ارتي را مي توان نمادگونه به پراکندگي ایرانیان در دنیا تعمیم داد: حرکتي ش��تابان ب��ه دور از کانون

به عنوان انساني دورافتاده از

سرزمینش، من خود را سرگردان بین

دو كشش مي بینم، بین هویت دوپاره و تازه یافته از سویي و میراث امن و آسوده

ایراني ام از سوي دیگر. كار من به

عنوان یک منتقد ادبي متاثر از این

تضاد دائمي و همین گرایش به دوگانگي و یا شاید بهتر باشد

بگویم چندگانگي است كه مرا خواننده مشتاق نویسندگان مهاجر و یا تبعیدي

ایراني مي سازد

شهروند امروز 11تیر 139058

هویت و به سوي کناره اي که مي تواند سرانجام ما را به شناخت بیشتر کانون یاري دهد.

نویسندگان ایراني هرچه بیشتر و صریح تر به بیان و طرح مش��کل هوی��ت مي پردازند. خوانندگان نوش��ته هاي خ��ود را به بازبیني عمیق تري از فرضیه ها و باورهایش��ان درباره هویت ایراني برمي انگیزند. چون دیگر جوامع در تبعید، ما هم از مخاطرات و آس��یب هاي زمان و جابه جا شدن ایمن نیستیم. اما ما هم چیزي براي عرضه به جامعه جهاني دوفرهنگي و حتي چندفرهنگي در توشه داریم. این بدان معنا نیست که باید میراث زباني و فرهنگي خود را برچینیم و از ی��اد ببریم. اما نیازمند آنیم ک��ه خالقانه ب��ا تجربه گم ش��دن ها و ازدست دادن ها روبه رو شویم و تغییر و تحول را به عنوان عامل مهم بقا بشناسیم. جز این کنیم، و تنها در آرزوي بازگرفتن آن چه دیگر دست نیافتني است غرقه ش��ویم، به تدارک نیستي خود برآمده ایم. بسیاري از ما به این نکته مي پردازیم که زندگي در داخل مرزهاي ایراني چگونه ناگهان دچار دگرگوني و تغییر شده است، اما در همان حال از پذیرفتن این واقعیت س��ر باز مي زنیم که زندگي ایرانیان کوچیده نیز آکنده از تغییر و دگرگوني است. تنها آن هنگام که ذهن مان را از تنگناي مرزها رها ساختیم مي توانیم گذشته و حال را به هم آمیزیم و به هویت خود و دیگران روش��ن تر

پي بریم.-------------------------------------

پانویس ها:1. Montesquieu, Persian Letters, trans. C. J. Betts, Toronto, Penguin, 1973, p. 83.2. Tzvetan Todorov, Nous et les au-tres: la reflexion francaise sur la di-versite humanie, Paris, Seuil, 1989.3. Michael M. J. Fischer and Mehdi Abedi, Debating Muslims: Cultural Diajogues in Postmodernity and Tradition, Madison, University of Wisconsin Pess, 1990, P. xiii.4. Akbar S. Ahmed, Postmodern-ism and Islam: Predicament and Promise, New York, Routledge, 1992, p. 257.5. Pico Iyer, “The Empire Writes Back,” Time, February 8, 1993, p. 73.6. Eva Hoffman, Lost in Transla-tion: A Life in a New Language, New York, Penguin, 1989, pp. 279-80.7. Taghi Modarressi, The Pilgrim’s Rules of Etiquette, New York, dou-bleday, 1989, p. 279.

فتهه ه

وندپر

»ش�هرت یعني گسترش هس�تي افراد و پدیده ها.«

محمد قائددفترچه خاطرات و فراموشي

کودک که بودیم، مادرم به ما مي آموخت ک��ه راز خانه را در خانه بداریم و از آنچه در خانه مي گذرد در کوچه )یا مدرسه( سخن نگوییم. نه این که رازي بزرگ در خانه پنهان کرده باشیم: آن زمان که زندگي، دست کم در نگاه کودکانه من، س��اده تر بود، رازي در می��ان نبود. آنچه م��ادرم به ما مي آموخت پاس��داري از حرمت خصوصي خانواده بود در برابر ساحت اجتماعي وقیح و گل وگشاد بی��رون: هیوالیي که هزار چش��م و گوش داشت. جان کالمش این بود: حرفي که از این خانه به کوچه رود را دیگران نمي توان

به خانه بازگرداند.ادبیات ناگزیر از خانه مي آغازد، از خانه مي آی��د، و به کوچ��ه مي رود. اگر س��تاره اقبالش یار بود، ادبیات خانگي دیروز ادبیات جهاني فردا مي ش��ود و بعد درمي یابد که چون جهاني ش��ده دیگر نمي تواند به خانه بازگ��ردد، هرچند که از خانه آمده و دل در گرو آن دارد و وجودش بیرون از وجود خانه نامتصور است. پس از جهان ماني، آنچه از آن مي ماند شهرت است که افتخارش نصیب

خانه مي گردد.و این یعني من که از این خانه مي آیم، حرفي دارم که حرف کوچه هم هست. اما در گفت��ن حرف خانه در کوچه، حرف من خصلت خانه مندي اش را از دست مي دهد و به هر خانه اي م��ي رود و پس کوچه اي و کوچه نش��ین مي ش��ود. یعني کوچ نشین مي شود. حرف من همیشه روبه سوي خانه دارد، چ��ون از آن خان��ه برآم��ده، و نیز راه بازگشت به خانه را به خوبي بلد است. کوچه از خود حرفي ندارد مگر این که خانه هایش حرفي براي گفتن داش��ته باشند. اما آنگاه

ک��ه کوچه حرف خان��ه را از آن خود کند، بازگش��ت حرف به خانه ناممکن مي گردد. هی��چ حرفي در ذات خود حرفي جهاني یا جهان سو نیس��ت مگر آنکه کوچانده شده باشد. حرفي که از کوچه به خانه رود، دیگر خانه مند نتواند بود. حرفي که ریشه در خانه و نقش��ي از خانه را دارد، چون به کوچه راه یافته، دیگر نقش کوچه شده. آنچه که خانه به حرف داده اکنون در کوچه اس��ت. بدین ترتیب، حرفي که در کوچه گفته و شنیده شده دیگر قادر ویژه خانه نیست. این یعني

گسترش هستي خانه در کوچه!معني دیگر این حرف آن است که هیچ تجربه اي بیرون از خانه مندي خانه ممکن نیست و تجربه ذاتا جهانشمول وجود ندارد. پس هر آنچه جهاني مي شود، جهانیت خود را مدیون جهاني کردني اس��ت که پیش تر انجام ش��ده، پ��س جهانش��مول همانا اثر جنبشي اس��ت ویژه، مکان مند و زمان مند

در گذشته.پس از تجربه کوچه نش��یني، که تجربه کوچ نش��یني و برون کوچي حرف است از خانه به کوچه، حرف به خانه باز نتوان گشت زیرا در این تجرب��ه حرف از زادگاه مندي و خانه مندي ناگزیرش آگاه مي گردد و آگاهي از زادگاه من��دي بازگش��ت آن را ب��ه خانه ناممکن مي کند و این یعني تجربه ناخانگي جهان، تجربه اي آغازین در پس هر تجربه مهاجرت. کوچیدن به کوچه یعني گسترش هستي به سویه هایي فراتر از دیوارهاي خانه. از این رو، کوچه نشیني مکان مند مي ماند. اما راز توانایي به کوچه نشیني کوچ نشیني است، که همانا توانایي کوچیدن است، یعني جنبشي زمان مند، پس شرط کوچه نشیني همانا کوچ نش��یني است. یعني زیستن در حجم زمان می��ان دو نقطه مرجع، آن هم در حال��ي که گری��ز از مکان هاي خانه مند

ناممکن است.

یا رویكردي وجودي به خانه مندي ناگزیر در ناخانگي جهان

کوچه نشیني، کوچ نشیني

پيمان وهاب زادهاستادجامعه شناسی دانشگاه ويکتوريای کانادا

شهروند امروز 11تیر 139059

به نظر بسیاري از اهل ادبیات كساني كه مهاجرت كرده اند نتوانسته اند ادبیاتي درخور و شایسته بیافرینند

استثنا در ادبیات مهاجرت

روش��ي که در ارائه این حکم به کار گرفته مي شود روشي استقرایي اس��ت. به عبارت دیگر از بررسي عملکرد شخصیت هاي ادبي مهاجر و نیز آثار منتشر شده از سوي نویسندگان و شاعران جوان مهاجر، نتیجه گرفته مي شود که مهاجرت و ادبیات حاصل از آن چندان برجسته و قابل اعتنا نیست. اما زماني که به نقیض هایي در این حکم برمي خوریم باید در درس��تي آن نیز تردید کنیم. اگر این سخن را یک حکم و یک اصل بدانیم که مهاجرت شخصیت هاي باس��ابقه ادبي و نیز جوانان، با شکست ادبي آن ها مواجه خواهد ش��د پس نمونه اي چون محمدعلي جمالزاده چه مي گوید؟ جمالزاده در سنین نوجواني )12 یا 16 سالگي( از ایران خارج شد. در واقع او در سني از ایران رفت که هنوز ذهنش آماده پذیرش نگاه ها، باورها، اندیشه ها و احساسات گوناگون بود. او در بیروت و سپس در شهرهاي مختلف اروپایي زندگ��ي کرد اما ب��ا همه این ها آث��ارش را به زبان فارسي نوشت و اولین نویسنده اي بود که داستان کوتاه را در ایران خلق کرد. اما صرف فارسي نویسي یا خلق داس��تان کوتاه در ادبیات ایران نبود که او را بزرگ کرد. پرداختن به فرهنگ و زندگي ایراني و نیز بهره گیري از ظرفیت ه��ا و ظرافت هاي زبان فارس��ي از مهم ترین مش��خصه هاي داستان هاي اوس��ت. این را هم باید افزود زمانه اي که او از ایران خارج ش��د خبري از تکنولوژي هاي امروزي نظیر اینترن��ت، فیلم یا ماهواره نبود که او زبان فارس��ي را، به گونه اي که مورد استفاده اش قرار مي گرفت از آن وسایل فراگرفته باشد. حال باید پرسید چگونه مي شود جمالزاده که از نوجواني مهاجرت مي کند تبدیل به یکي از بزرگ ترین نویسندگان فارسي زبان در خارج از کش��ور مي ش��ود اما ام��روزه با وجود تعداد فراوان مهاجریني که در س��نین نوجواني از ایران خارج مي شوند کسي در قد و قامت او ظاهر نمي ش��ود؟ ادبیات مهاجرت ما گرچه در مواردي آثار قابل توجهي را خلق کرده است اما هیچ یک به پاي آثار جمالزاده و تاثیر او بر ادبیات و نویسندگان روزگار خود و پس از آن مي رسد. این موضوع فقط به ایران و دهه هاي قبل هم محدود نمي ش��ود. در کش��وري چون افغانستان هم نویس��نده اي چون خالد حسیني را شاهدیم که در ایران با کتاب هاي »بادبادک باز« و »هزار خوشید تابان« کامال شناخته ش��ده اس��ت. او هم از 10 سالگي و به همراه پدر و مادرش افغانس��تان را ترک کرد و پس از کودتاي کمونیستي در کش��ورش در آمریکا مقیم شد. اما همه این ها مانع از آن نشد که وقتي دست به قلم

رفتن به بی��رون از مرزهاي ای��ران )که امروزه بسیاري نام »مهاجرت« بر آن گذاشته اند( و تاثیر آن بر ادبیات و شخصیت هاي ادبي یکي از بحث هاي مهم ادبیات ما شده اس��ت. »ادبیات مهاجرت« از موضوعات مهمي است که مطالب و سخنان فراواني سال هاست درباره آن نوشته و گفته مي شود. اما یک نکته تقریبا در میان این حرف ها و گفته ها مشترک است: شخصیت هاي ادبي اي که در ایران براي خود راه و رس��مي داش��تند و در ادبیات یکي از وزنه ها بودند بعد از مهاجرت دیگر نشاني از آن راه و رسم از آن ها دیده نشد. نکته اي دیگري هم هست: جوانان یا کساني که در سنین نوجواني از ایران خارج شدند نتوانستند داستان ها یا شعرهایي بنویسند و بسرایند که بتواند در ادبیات ایران جایي براي خود باز کند.

درس��ت به همین دلیل است وقتي از شاعر یا نویسنده اي مشهور در داخل کشور مي پرسند چرا مهاجرت نمي کني، جواب مي دهد که رفتن همان و

مردن ادبیات در من همان.بنابراین به نظر بسیاري از اهل ادبیات کساني که مهاجرت کرده اند )چه نوقلمان و چه کهنه کاران ادبی��ات( نتوانس��ته اند ادبیاتي درخور و شایس��ته بیافرینند. مثال های��ي که آورده مي ش��ود فراوان است: ابراهیم گلستان، رضا براهني، یداهلل رویایي، عباس معروفي، اسماعیل خویي و... و نیز بسیاري از جوانان که در مهاجرت دست به قلم برده اند آثاري درخور خلق نکرده اند. روش��ي که در این بررسي مورد اس��تفاده قرار مي گیرد روش استقرایي است. به عبارت دیگر نتیجه کار ش��اعران و نویسندگان باس��ابقه که به خ��ارج از کش��ور رفته اند کنار هم گذاشته مي ش��ود و نیز آثار نویسندگان و شاعران جوان مورد نظر قرار مي گیرد و با توجه به عملکرد آن ه��ا این نتیجه و حکم کلي صادر مي ش��ود که »شخصیت هاي ادبي مهاجر« و همچنین »ادبیات مهاجرت« نتوانس��ته اند ادبیات ای��ران را گامي به پیش برند و به عبارت دیگر تاثیري در ادبیات ایران نداشته اند. در مورد دالیل این امر نیز به مولفه هاي گوناگوني اشاره مي شود. مهم ترین دلیل آن است که مهاجرت باعث مي ش��ود افراد )چه شخصیت ادبي باسابقه و چه جوانان( از فرهنگ و زبان کشور ایران دور شوند و نتوانند نوشته هایشان را در بستر بینش و نگاه ایراني بنویسند. از طرف دیگر ناآشنایي همین افراد با تفکر و احساس مردم کشوري که به آن مهاجرت مي کنند )کش��ور مقصد( مانع از آن است که بتوانند در چارچوب آن جامعه نیز حرفي براي گفتن داشته باشند. همان طور که گفته شد

برد از فرهنگ افغانستان و روابط میان آن ها ننویسد. او نویسنده بزرگي شده است چون نوشته هایش از فرهنگ و باورهاي افغان��ي مي گوید. این امر فقط به یکي دو نویس��نده مهاجر هم محدود نمي شود. نویسندگان کشورهایي از آسیا و آفریقا که مهاجر نامیده مي شوند امروز یک پاي ثابت جوایز ادبي در کشورهایي چون آمریکا هستند که در جاي خود

قابل تامل است. در مورد نویس��ندگاني که در سنین میانسالي نیز دس��ت به مهاجرت مي زنند گرچ��ه در میان ایرانیان نمي توان به مثال درخوري اش��اره کرد اما در س��طح جهاني نویسندگان بزرگي چون میالن کوندرا دیده مي ش��وند که در س��ن 46 سالگي از چکسلواکي به فرانسه مهاجرت کرد و در آن جا به یکي از بزرگ ترین نویسندگان جهان تبدیل شد. میالن کوندرا با وجود گذش��ت 46 سال از عمرش و در حالي که در کش��ورش نیز نویسنده مطرحي ب��ود، زماني که به فرانس��ه رفت توانس��ت با طرح مسائل عمیق انساني و نش��ان دادن اندیشه هایي ژرف در رمان هایش خود را به س��طح نویسند گان تراز اول جهان بکش��اند. به این ترتیب باید پرسید در میان خیل عظیم کساني که از کشورشان خارج مي شوند و به عبارتي مجبور به مهاجرت مي شوند چرا تعداد زیادي قادر به ارائه آثار بزرگ نمي شوند و تعداد کمي این توانایي را به دس��ت مي آوردند؟ البته ذکر این نکته هم ضروري است که قرار نیست هر کس، چه در داخل و چه در خارج، به نوش��تن روي مي آورد تبدیل به نویسنده اي بزرگ شود. اما چرا در میان مهاجران، این تعداد به حداقل ممکن مي رس��د؟ شاید گفته شود همان طور که در روش اس��تقرایي گاه به استثنا برمي خوریم در این مورد هم وجود نویس��ندگان بزرگي که از دل مهاجران بیرون مي زنند یک استثناست. اما پرسش اساسي آن جاس��ت که چرا برخي اس��تثنا مي شوند؟ چه عواملي برخي را استثنا مي کند؟ آیا این عوامل خارج از اراده و توان فرد است؟ یعني مثال اگر رضا براهني یا ابراهیم گلستان مانند میالن کوندرا نمي شوند به دالیلي خارج از اراده براهني و گلستان برمي گردد؟ یا اگر جمالزاده یا خالد حسیني نویسنده مطرح و تاثیرگذاري مي شوند و دیگران نه، این به موضوعي خ��ارج از اراده جمالزاده مربوط مي ش��ود؟ در واقع سوال آن جاست که جمالزاده، کوندرا، حسیني و... تا چه اندازه خود در اس��تثنا شدنشان موثرند و تا چه اندازه عوامل محیطي در پیدایش این اس��تثنا ایفاي نقش مي کنند؟ بي شک نقش عوامل محیطي را نمي ت��وان نادیده گرفت اما مهم تر از آن نباید از تاثیري که توانایي، خالقیت، انگیزه و تالش فرد در ظهور این استثنا دارد غافل شد. جمالزاده، حسیني، کوندرا و نویس��ندگاني چون آن ها اگر پدیده هاي بزرگي در عرصه ادبیات ش��دند بي تردید خود در ش��کل گیري این ش��رایط موثر بودند و این نکته مهمي اس��ت که در تحلیل ادبیات مهاجرت نباید

از آن چشم پوشید و به آن بي توجه بود.

محمدهاشم اکبرياني

در مورد نویسندگاني كه در

سنین میانسالي نیز دست به مهاجرت

مي زنند گرچه در میان ایرانیان نمي توان به مثال

درخوري اشاره كرد اما در سطح جهاني نویسندگان بزرگي چون میالن كوندرا دیده مي شوند كه

در سن 46 سالگي از چكسلواكي به فرانسه مهاجرت

كرد و در آن جا به یكي از بزرگ ترین نویسندگان جهان

تبدیل شد

شهروند امروز 11تیر 139060

فتهه ه

وندپر

فتهه ه

وندپر

بدون اغراق باید بگویم نویسنده هاي مهاجري كه ظرف چندسال شروع مي كنند به انگلیسي و فرانسه نوشتن و یک شبه ره صدساله مي روند،

شاخ غول شكسته اند

باقي بقای دیگران

از آنجا بنویسم، از آنجایي که پیوندهاي عاطفي، اجتماعي و سیاسي ام گسسته نشده است.

بي بروبرگ��رد، راه اول را انتخ��اب نکردم، نه اینکه بگویم خوب نبود یا باب میلم نشد. نه، تنها به این دلیل ساده که برایم ممکن نبود، من در سن وسالي راه مهاجرت را پیش پاي خودم دیدم

که دیگر توان این پیوندهاي تازه را نداشتم.فراگرفتن زباني دیگر در آن سطح که بتوانم داستان ناب بنویسم، چنانکه زبان داستان باید

زبان نابي باشد، از توانم خارج بود.بعد، بدون اغراق باید بگویم نویس��نده هاي مهاجري که ظرف چندس��ال ش��روع مي کنند به انگلیس��ي و فرانس��ه نوش��تن و یک ش��به

ره صدساله مي روند، شاخ غول شکسته اند. بعد هم این فرصت بیش��تر ب��راي مهاجراني پیش مي آید که با داعیه داران ادبیات جهان اشتراکات فرهنگي دارند، مثال همین که هندي هاي مهاجر اوضاع بهتري دارند یا حتي عالي ترین شناخته شده اند و تنها براي همان معدود همشهري هاي خارج نشین ش��ان نمي نویس��ند، ناشي از همان اش��تراکات فرهنگي است. یا حتي اینکه هرچه مي ش��ود روزنامه نگاران و منتقدان ما یادش��ان مي افتد که نویس��نده مهاجر ایراني چه چیز از میالن کوندراي مهاج��ر کم دارد که این چنین بر تارک ادبیات جهان مي درخش��د، یادش��ان م��ي رود که اروپاي ش��رقي و چک همین کنار گوش فرانس��وي ها بود. البت��ه این حرف ناقض توانایي هاي کوندرا و نویس��ندگاني از این دست

مهاجرت براي خودش پدیده اي قابل بررسي است، اما نویس��نده مهاجر این وسط بدوضعي دارد. نمي توان��د مثل باقي مهاجران دل بکند و برود پي کاروکاسبي جدید، انگار که همه سرمایه و انبارش را بگذارد و بعد یک تا پیراهن راه بیفتد و برود. رفتن چاره کارش نیس��ت، ش��اید براي همین هم اغلب نویسنده هاي مهاجر هستند که از درد بي وطن ش��دن مي نالند و این ماجرا هم هیچ ربطي به غم غربت ندارد. نویسنده مي رود به اجبار یا خودخواسته، به عنوان یک تبعیدي یا مهاجر، اما اینکه راهي پیدا کند براي نویسنده ماندن و دوام آوردن س��خت دشوار است. شاید براي همین هم کم مي آورد، فراموش مي شود یا به ناله کردن در قصه هایش مي افتد. البته که این

شامل حال هر نویسنده مهاجري نمي شود.پی��دا کردن راهي براي نویس��نده ماندن در

شرایط مهاجرت سخت است. اگر بخواهم درباره تجربه نویس��نده مهاجر ب��ودن از جن��س ایراني اش بگوی��م، باید خودم را مثال بزنم. سال هاس��ت ک��ه از ایران رفته ام و در هلند با مردمان دیگري از جنس��ي متفاوت س��روکار دارم. ب��راي من دو راه وجود داش��ت؛ اینکه بتوانم با این مردمان جدید وارد پیوندهاي عاطفي، اجتماعي و روزمره ش��وم و بعد شروع کنم در این دنیاي جدید نوش��تن، دغدغه هاي زندگي در اینجا را داش��ته باشم، حتي گیرم که از نگاه یک مهاجر و البد کمي بعد بتوانم به زبان این دیگري ها بنویسم، یا راه دوم اینکه همین جا

هم نیست. اما در نهایت باید بگویم روش اول از عهده خیلي از نویسندگان مهاجر برنمي آید. من هنوز بعد از بیست واندي سال دنیاي این آدم ها را درک نکرده ام، البد اگر بچه هایم یکي ش��ان یک روزي تصمیم بگیرد، بنویسد و استعدادکي هم داشته باشد، مي تواند اینجا وسط اروپا سري

توي سرها دربیاورد.اما براي من خواس��ته و ناخواسته همان راه دوم باقي ماند. من با همان اندوخته اي که برایم از روزهاي زندگي در ایران باقي مانده، مي نویسم. من حتي به تهران هم نرسیدم، پیوندهاي دروني من با جنوب همچنان پابرجاست، از باقي مانده ها مي نویس��م و حال آدمي را دارم که هنوز جایي گیر کرده است و آنجا هم براي من جنوب است،

من از جنوب سیر نشده ام.هرچند اینجا کمتر مي نویسم، خیلي کمتر از آنچه که البد اگر در تهران بودم مي نوش��تم. بخش��ي از این ک��م کاري البت��ه برمي گردد به بیم��اري و این حرف ها، اما بخش عمده اش دور بودن از آن فضاس��ت؛ انگار که یک جور ترسي باش��د از نش��ناختن، از اش��تباه رفتن، از اینکه جنوب امروز و آدم هاي س��رزمین م��ادري ام را کمتر بشناس��م. هلند مملکت آزادي هاس��ت، اینجا هیچ چارچوبي وجود ندارد، هیچ فشاری باالي سرت نیست، دغدغه هاي مردمي که اینجا زندگي مي کنند هیچ ربط و سنخیتي با آنچه در ایران مشهود است، ندارد. نویسنده هایشان هم از جنس دیگري هستند، آدم هایش را دوست دارم، اما هیچ دغدغه مشترکي نداریم. آن قدر اینجا به من نمي چس��بد که ناچار به سکوت مي شوم و در چاردی��واري خانه ام به کیلومترها دورتر فکر مي کنم. من زندگي در کشور دیگران را از دریچه یک نویسنده مهاجر مي بینم؛ آدمي که اینجاست اما اینجا هم نیس��ت و در نهایت حتي وقتي که با زندگي کردن در اینجا پیوند مي خورم، باز هم زندگي مهاجران است که از دل داستانم بیرون

مي زند.اینجا هم آدم هایي ش��بیه به خودم را براي نوش��تن پیدا مي کنم، یعني ان��گار آنها جلوي چش��مم مي آین��د؛ آدم هایي که ب��ا آرمان ها و آرزوهاشان زندگي را ریخته اند در چند چمدان و راهي سرزمین دیگران شده اند و شاید هرگز آن چیزي که در خیالشان داشتند به حقیقت بدل نشد. اما اینجا این آدم ها به من نزدیک تر هستند، براي من نوش��تن از جن��وب و همین آدم هاي بي وط��ن کفایت مي کند، باقي را مي س��پرم به

دیگران.

عدنان غريفي

نویسنده مهاجر ایراني چه چیز از میالن كوندراي مهاجر كم دارد كه این چنین بر

تارك ادبیات جهان مي درخشد، یادشان

مي رود كه اروپاي شرقي و چک

همین كنار گوش فرانسوي ها بود.

البته این حرف ناقض توانایي هاي كوندرا و

نویسندگاني از این دست هم نیست

شهروند امروز 11تیر 139061

نویسنده مهاجر هوشمند خودش را قایم نمي كند، در را

نمي بندد و مي گذارد از الي همین در

نفس تازه اي به جان داستانش بوزد و شاید صدایي نو به گوش آنهایي

برسد كه اگر كتابي از این نویسنده

رخت بربسته پشت ویترین

كتابفروشي هاي شهرشان ببینند،

چشم هایشان برق خواهد زد

ادبیات داستاني نویسندگان مهاجر ایراني و حلقه روشنفكران مهاجر ایراني هرگز آن یال و كوپالي را كه مثال روس ها در غربت به دست

آوردند كسب نكرد

به تماشای آب های سپید

همچنان فارسي مي نویسم

خ��ودش را بازگو مي کند. او پ��ا به دنیاي آدم هاي دیگري گذاش��ته و حاال افق دید متفاوتي یافته است و اینجا همان نقطه اي است که نویس��نده مهاجر تکلیف خودش را روش��ن مي کند. اگر بداند دنیا دست چه کس��ي است دس��ت از آه و ناله کردن و در سوگ وطن نوش��تن برمي دارد و سرش را از این پنجره بی��رون مي کند، خودش را و آدم هایي که آنجا در سرزمینش مانده اند را با این جماعت این سوي آبي مقایسه مي کند، آنها را روب��ه روي هم مي گذارد و از دل این

رویارویي ها تصویر تازه اي مي سازد.نویس��نده مهاجر هوش��مند خودش را قایم نمي کن��د، در را نمي بندد و مي گذارد از الي همی��ن در نف��س ت��ازه اي به جان داس��تانش بوزد و شاید صدایي نو به گوش آنهایي برسد که اگر کتابي از این نویسنده رخت بربسته پشت ویترین کتابفروشي هاي شهرشان ببینند، چشم هایشان برق خواهد زد. به هر حال نوش��تن به زبان دیگر امري نیست که نویسنده یک شبه تصمیم بگیرد و امر به او مش��تبه شود، همه که ناباکوف نمي شوند، هرچند که اگر قرار باشد چیزي از داس��تان نویس��نده به خوانندگان دیگر کشورها بماسد، سرنوشت حسرت برانگیز مارکز پی��ش روي همه نویسنده هاس��ت. همچنان معتقدم بهتر است پیش از مطرح شدن در عرصه هاي جهاني به جایي برسیم که نویسندگان مهاجر ایراني نسیم تازه اي را همراه داستان هایشان به مخاطب تحویل

بدهند.

پیرم��رد آمریکایي بود که م��دام به بانک ها دستبرد مي زد، آن قدر این عمل را تکرار کرده بود که دیگر قاضي هم جان به لب شده بود و دست آخر با تشر گفت: »چرا این قدر به بانک دستبرد مي زني؟« جواب ش��نید که: »خوب براي اینکه پول اینجاست.« حاال این ماجرا شده حکایت من، اینکه هنوز و همچنان به فارسي مي نویسم و در ایران ناشي از همین شباهت است، مخاطب من همانجاست، زبان ام را مي فهمد و درست با همان واژه هایي روبه رو مي شود که انتخاب من بوده اند. سال هاس��ت که از ایران رفته ام، اما این مهاجرت دلیلي براي قطع شدن پیوندهاي من نیست. در واقع اگر بود، دیگر نوش��تن به فارسي یا ترجمه ک��ردن به زبان م��ادري البد تا ام��روز در برنامه زندگي ام نبود، اما این عادت ها با من مانده است و این سال ها دوام آورده است و حاال بعد از این همه سال شکل و شمایل دیگري هم به خود نمي گیرد. این دور بودن و ترک وطن کردن از سر اجبار نبود و نشانه یک جور اعتراض، از سر انتخاب بود و براي همین هم تا امروز که جداي از آن دست اندازهایي که براي همه آنهایي که در ایران مانده اند وجود دارد، گرفتاري براي چاپ و نشر در ایران نداشتم، اما این آمدن در سن وسالي که دیگر تکلیف آدم یا با خودش روشن شده یا دیگر وقتي براي روشن ش��دن و تغییر نمانده، سبب مي شود که چندان نتواني ب��ا فضاي تازه قاطي بش��وي و خودت را بخشي از آن بداني. اشتراک فرهنگي با این کشور جدید نمي بیني و مش��اهدات و تجربیاتت با هم نمي خوانند و بعد فکر مي کني که بهتر است در هم��ان حال وهواي خودت بماني. براي من حتي یک بار هم تجربه کردن آن لحظه اي که فکر کنم قرار اس��ت به زبان دیگري غیر از فارسي بنویسم پیش نیامده است، براي اینکه این فرهنگ و زبان براي من هنوز هم غریبه است، ریشه ها و فرهنگي که از آن آمده ام انگیزه هاي زندگي و زنده بودن و کارکردن را در من تقویت مي کنند. با وجود همه سختگیري هایي که هست سعي مي کنم نوشتن را ادامه بدهم، به هیچ کس و هیچ چیز اعتراضي ندارم. در مورد ترجمه هم بیشتر سراغ کارهایي بروم که به قول دوستان صافکاري کمتري مي خواهد، حاال هم مجموعه اي از شعرهاي شاعران مختلف چک را ترجمه کرده ام که قرار اس��ت انتشارات کتاب روشن روانه بازارش کند، »ذن و هنر نویسندگي« اثر رد برادبري را هم س��پرده ام به جهان کتاب و

حاال هم چشم انتظارم.

»ادبی��ات مهاجرت« براي روش��نفکر و نویسنده ایراني قدمت دیرینه اي ندارد که البته در این ی��ک مورد نباید چندان براي عقب مان��دن از باقي بالده��ا غمي به دل راه داد. بنابر دریافت من ریش��ه هاي دچار ش��دن به مهاجرت براي نویس��نده ایراني برمي گردد به عهد قاجار، انگار که حاکمان به این دانایي رس��یدند که باید از ادبیات و نوش��تار هراس داش��ت. در عی��ن حال به نظرم از هم��ان روزگار بود که کم کم ملت ایران به این درک رس��یدند که مطبوعه و روزنامه و نوشتار مي تواند آگاهي بخشي کند و البد با همان دهخدا و میرزا جهانگیرخان صوراس��رافیل و دیگران طعم شیرین این روشنگري را چشیدند. این روند ادامه پیدا کرد، خیلي ها رفتند و ماندند، خیلي ها از آن طرف نوش��تند و هروقت که فضایي ایجاد شد، آثارش��ان را به دست خواننده شان در

وطن مألوف رساندند.ادبیات داستاني نویسندگان مهاجر ایراني و حلقه روشنفکران مهاجر ایراني هرگز آن یال و کوپالي را که مثال روس ها در غربت به دس��ت آوردند کسب نکرد؛ چراکه آنچه در وطن هم نوش��ته مي شد هرگز به گرد پاي ادبیات روس هم نمي رسید. با این حال نویسنده ایراني مهاجر اثرگذاري اش را حفظ کرد، کما اینکه در تی��راژ محدود بود و به سختي به تهران مي رسید، اما ماند و نوشت. هرچند همچنان پاشنه بر در ادبیات درون وطني مي چرخی��د و همچنان مي چرخد، با این حال نویس��نده مهاجر حدیث نفس

بهمن فرزانه

پرويز دوايي

شهروند امروز 11تیر 139063

محافظ مصدقاز مصدق می گوید

سروان موسی مهران )فشارکی( از سال ۱۳۳۱ مسئولیت محافظت از دکتر مصدق را تا روز کودتای ۲۸ مرداد برعهده داشت، از او طی ۶۰ سال گذشته خاطره مدون و گفت و گویی منتشر نشده است او برای اولین بار در سلسه گفت وگوهایی با شهروند امروز خاطرات و ناگفته های خود را بازگو می کند.صفحه ۶۸

پایان هفت دالورنوستالژي روایتی از خروج اسداهلل عسگر اوالدی و دوستان

شریعتی: نام خیابان یا روشنفکري پُرتوانفُل َسَفه محمد سعید حنایی کاشانی

افسانه ی شاعر گمنامشعر محمدعلی سپانلو

کتاب نهجمعه

خاتاب

ک

نیگا

بای

کرق ف

اتا

نهخا

سکا

ع

انست

نره

هرش

ت س

پویر

ز

صفحه 7۲

صفحه 7۰

صفحه ۸۳

شهروند امروز 11تیر 139064

5 24 1678910

کتاب منتخب انهخ

تابلنین: زندگی انقالبی سرخک

رابرت سرویسترجمه بیژن اشتری

نشر ثالثچاپ اول/ ۱۳9۰

۱۸۰۰۰ تومان

یغر ت

ب بل

ورناپ

ن سسی

حمه

شر چ

شن

انست

ابلن ک

ستاجان

نیخا

یرا ام

ضر

فقر ا

شن

انیر

ی االر

ساداد

ستبر ا

ن درا

بحف

سید

حما

مهر آ

شن

یردگ

ی باها

دی بلن

ییضا

ا رض

ه رجم

تره/

ونت بر

لیمی

انی

ر ش

ن

لقی خ

دایی ف

هاک

ریچ

ریناد

ود حم

مسی

سیای

هاش

وه پژ

ت ولعا

مطاه

سوس

م

ایزتم

انشی

وو چا

سنه ح

جم تر

و/دی

ورر ب

ی یپ

ث ثال

شرن

ویاو ر

دم ده

سپیدر

ی از

باد

حدغر

صی ا

علمه

رج/ ت

لرس

ین ش

ورآرت

فرلو

ر نیش

ن

یالب

انقت

روث

میحی

ررمی

ضا اه ر

جم تر

ر/فل

ی تاید

هان و

ویال

ی اه

ر مش

ن

تهوخ

ب سآ

حیفال

بر اک

لیه ع

جم تر

س/نت

وئس ف

رلوکا

سنو

ققشر

ن

فتهب ه

تخمن

س��ابقه آشنايي ما ايراني ها با لنين، رهبر انقالب اكتبر روسيه و بنيانگذار اولين حكومت كمونيستي جهان، تقريبا به يكصدس��ال پيش برمي گردد. رهبر انقالب بلش��ويكي روس��يه پس از خاتمه دادن به عمر سيصدس��اله خاندان سلطنتي رومانف، تمامي قراردادهاي استعماري تزاري را ملغي اعالم كرد و ايراني ها كه براي دهه هاي طوالني طعم تلخ اس��تعمار تزاري را چش��يده بودند، از لنين و انقالبش حمايت كردند، تا آنجا كه آن ش��اعر وطن پرست ايراني در ثناي لنين س��رود: اي لنين اي فرشته رحمت / كن قدم رنجه زود بي زحمت / كين بفرما كه خانه خانه توست / تخم چشم من آشيانه توست. بايد سال ها و دهه ها مي گذشت تا جنايت هاي بلشويسم برمال مي شد و محبوبيت لنين رنگ مي باخت. واقعيت اين است كه تنها در يكي دو دهه اخير اين امكان فراهم شده كه به شناخت دقيق تر و كامل تري درباره اين ش��خصيت كه به حق بيش��ترين تأثي��ر را در شكل گيري سپهر سياس��ي جهان در قرن بيستم داشته، حاصل شود. سقوط نظام كمونيستي شوروي در 20 سال پيش باعث بازگشايي بايگاني هاي اسناد محرمانه به روي

مورخين و پژوهشگران شد.در پرتو اين اسناد تازه چهره هاي تاريخي اي مثل لنين و اس��تالين و تروتسكي سيمايي متفاوت از آن سيماي آشنا و كليشه اي هميشگي پيدا كرده اند. كتابي كه رابرت سرويس درباره لنين نوشته، متكي به همين اسناد تازه ياب و همين طور كتاب ها و منابعي است كه ظرف يكي دو دهه گذشته درباره

لنين و انقالب بلش��ويكي اكتبر 1917 چاپ و منتشر شده است. سرويس كه به زبان روسي تسلط كامل دارد از اين طريق توانسته شرايط زندگي لنين در دوران نوجواني، وضعيت مالي خانوادگي اش، وضعيت سالمتي جسمي اش، روابط عشقي اش و س��بك و سياق كاري اش را با دقت كامل روشن كند. اينها همگي نكات تازه اي است درباره لنين؛ نكاتي كه ما تاكنون از وجودشان بي اطالع مانده بوديم. كتاب »لنين« رابرت سرويس چيزي را به خواننده ارائه مي كند كه تا چندي پيش ناممكن

بود؛ زندگينامه اي واقعي راجع به لنين.اما در جواب به اين پرس��ش كه چه��ار دليل من براي اهميت مطالعه اين كتاب چيست، دوس��ت دارم عالوه بر يك دليلي كه در سطرهاي باال ذكر كردم، سه دليل ديگر را از زبان جان آرنولد، اس��تاد رش��ته تاريخ دانشگاه پورك و نويس��نده كتاب تاريخ، بگويم: دلي��ل دوم، مطالعه تاريخ لذت بخش است. تماشاي گوشه اي از دنيايي كه كامال به ما تعلق ندارد لذت بخش است. آشنايي با والديمير ابليچ لنين،

جوزف استالين و لئون تروتسكي جالب است.دليل سوم، مطالعه تاريخ الزاما مستلزم كندن از

بستر حال و كندوكاو در دنيايي ديگر است. اين امر قطعا ما را نسبت به زندگي و بسترهاي

خودمان آگاه تر مي كند. مشاهده اينكه م��ردم در گذش��ته چقدر متفاوت رفتار مي كرده اند، به ما اين

امكان را مي دهد كه فكر كنيم خودمان چه رفتاري داريم، چرا اين گونه فكر مي كنيم، چه چيزهايي را مس��لم فرض مي كنيم يا به چه چيزهايي تكيه مي كنيم. مطالعه تاريخ به مثابه مطالعه خودمان است. ديدار از گذشته چيزي است مثل ديدار از كشوري بيگانه كه بعضي از كارهاي مردمش عين ماست و بعضي هايش متفاوت. ولي مهم تر از همه اين اس��ت كه آن كارها آگاهي ما را از آنچه »وطن« مي ناميم

بيشتر مي كند.و باالخره چهارمين دليل كه با داليل دوم و سوم هم در ارتباط است: وقتي جور ديگري درباره خودمان بينديشيم و بفهميم كه چه چي��زي ما را ما مي كند، در اين صورت متوجه مي شويم كه جور ديگري هم مي شود عمل كرد. از اين حيث تاريخ يعني گفت وگو و گفت وگو كردن امكان تغيير را فراهم مي كند. مطالعه تاريخ اين امكان را به ما مي دهد كه به حرف هاي كساني كه به ما مي گويند »تنها راه و ش��يوه ممكن همين است« يا »تا بوده همين بوده« اي��راد بگيريم و به آنها بگوييم كه هم��واره راه ها و روال ها و شيوه هاي فراواني وجود داشته است. تاريخ از اين حيث به ما اب��زاري براي مخالفت كردن با

جزميات مي دهد.

امکان گفت و گو، امکان تغییرچرا لنین: زندگی انقالبی سرخ نوشته رابرت سرویس را باید خواند بیژن اشتري

مترجم کتاب

3

شهروند امروز 11تیر 139065

هاازه

تاين كتاب ها حتي پيش��نهادهاي من ب��راي مطالعه كردن نيس��تند، نه درست ترش اين اس��ت كه بگويم توصيه ام اين نيست كه اين كتاب ها را بخوانيد. به هر حال خيلي از اين ها را البد خوانده ايد، اما هر كدام از اين ها براي من تاثيري شگرف

داشتند، نوشتن را به من آموختند و فكر كردن را.

برادران کارامازوف: 1 فئودور داستایوفسكي

حد كمال در ادبيات روس��يه براي من »برادران كاراماوزف« اس��ت و بس. نمايش غريبي از انحطاط، آن هم در قرن نوزدهم، انحطاطي كه حاال در اين روزگار ش��اهد آن هستيم و داستايوفسكي دو قرن پيش چنين با جزئيات به تصويرش كشيده است. ميتيا، ايوان و آليوشا سه برادر كه با پدر فاسدش��ان فئودور كارامازوف همه چيز را به چالش مي كشند. هر سه برادر و پسر حرامزاده ديگر از پدر متنفرند و اين تنفر و روياروي��ي و قتل با تكنيكي روايت مي ش��ود كه حتي براي

داستان نويسان پيشرو امروزين هم جالب است و جذاب.

جنگ و صلح: لئو تولستوي2 من اولي��ن نويس��نده آمريكايي نيستم كه ادبيات روسيه اولين انتخاب ام محسوب مي شود. مارك تواين هم مثل من و باق��ي نويس��نده هاي آمريكايي شيفته اين كتاب بود، او جايي مي گويد: »تولستوي وسط اين رمان فقط ترتيب دادن يك مسابقه قايقراني را از قلم انداخته است.« بله در واقع اين كتاب چنان جهانشمول است كه در اين رمان حماسي از جهان گش��ايي ناپلئون تا عاشقانه هايي به س��بك سال 1810 را مي توانيد پيدا كنيد. او چنان روزگار و زندگي مردم روسيه تزاري را

شرح مي دهد كه به نظرم هيچ تاريخ نگاري توان آن را ندارد.

محاکمه: فرانتس کافكا 3 تنها ي��ك رمان محاكمه نيس��ت، بلكه نماد يك فرهنگ است، گونه اي از طرز انديشيدن. بدون اغراق بايد بگويم محاكمه سرنوشت من را عوض كرد، انگار كه به من گفته باشد بايد يك جور ديگري زندگي كنم. در محاكمه فضايي ترس��يم شده اس��ت، كه سال ها بعد بسياري در جوامع توتاليتر آن

سنگيني را با پوست و گوشت شان درك كردند.

در جست وجوي زمان از 4 دست رفته: مارسل پروست

پروس��ت م��ن را ي��اد انيش��تين مي اندازد و س��وال هايي كه درباره حافظه مطرح مي كند، اين كتاب حجيم را بايد مزه مزه كرد، توصيه ام اين است كه يك سالي

در نزديك ترين نقطه به تخت تان بگذاريدش و يك س��الي خواندن اش را طول بدهيد. درست مثل آقاي پروست.

مردي که بچه ها را دوست داشت:5 کریستینا استید

كريستينا استيد محبوب ترين نويسنده استراليايي است كه تنها با همين يك كتاب نيمي از آموخته هاي ادبي ام را به من بخشيد.

گتسبي بزرگ:6 اسكات فیتزجرالد

شايد بايد اين رمان را جست وجويي براي روياي آمريكايي دانست و حتي شايد بايد گفت اين عالي ترين گونه روياي آمريكايي است. گتسبي بزرگ را با همه زرق و برق هايش دوس��ت دارم، او روح و زندگي آمريكايي را در اين كتاب آورده اس��ت و البد تنها اس��كات فيتزجرالد مي توانست اينچنين به تصوير بكش��دش. گتس��بي جوان مبدأيي است براي مقايسه يك روياي آمريكايي. النگ آيلند و نيويورك براي من آمريكايي

شهرهايي هستند كه با ياد گتسبي بزرگ جان مي گيرند.

لولیتا: والدیمیر ناباکوف7 فقط يك جمله: »بايد اين رمان را خواند.«

آبشالوم، آبشالوم: ویلیام 8 فاکنر

فاكن��ر ب��راي من پلي اس��ت ميان گذش��ته و آينده. مي گويند اين اثر را كه ب��ه نظر م��ن مي تواند كتاب مق��دس اين روزه��اي من باش��د را فاكنر براس��اس دفترچه يادداش��ت هاي يك مزرعه دار نوشته است. زوال خاندان ساتپن و دغدغه هميشگي فاكنر يعني دنياي مزرعه داران و رويارويي سفيدپوس��ت ها و سياهان، و س��اتپن در مي سي سي پي تمام ماجرا نيست، چيزي كه امروز درباره آبشالوم آبشالوم به آن فكر

مي كنم، غرور و حسادت و برادركشي است.

صومعه پارم: استاندال9 من هميشه اس��تاندال را به بالزاك ترجي��ح می دهم، خيلی ها هم سرخ و س��ياه را بهترين اثر او می دانند. اما من صومعه پارم را به عنوان كتاب بالينی ام انتخاب می كنم، در واقع صومعه پارم هنوز هم وسط تمام كارهای مطرح او كمتر ديده شده است.

مردمان مستقل:10.هالدور الکسنس

هالدور الكسنس از آن نام هايي است كه تصميم گرفتن درباره دوست داشتن يا نداشتن او امري شخصي نيست، بلكه اگر تصميم داريد نويسنده موفقي باشيد، بايد و بي هيچ ترديدي

فوت وفن هاي الكسنس را بشناسيد.

10 کتابي که زندگي من را دگرگون کرد

جاناتان فرانزنترجمه: امیلی امرایی

نیسی

ح حصال

فرلو

ر نیش

ن

میاما

م ری

کفر

لور نی

شن

میاما

م ری

کفر

لور نی

شن

ورک پ

ر نیشی

ردا

میرجا

شن

بیبی

ش حرو

سفر

لور نی

شن

ادحد

غر ص

ی اعل

هیر ما

شن

ی حاب

سدی

مهکز

مرشر

ن

اشاره: جاناتان فرانزن مثل دیگر غول هاي ادبیات آمریكا کارنامه باالبلندي ندارد؛ چهار رمان و دو کتاب غیرداستاني. جاناتان فرانزن لقب تنها نویسنده زنده اي را که در یک

دهه اخیر روي مجله تایم رفت به خودش اختصاص داده و رمان تازه اش »آزادي« هم مهم ترین اتفاق ادبي سال 2010 شده است و هنوز بسیاري از منتقدان از شگفتي خواندنش بیرون نیامده اند. رمان آزادي او در چند ماه اخیر به زعم روزنامه گاردین

پرفروش ترین رمان جدي دنیاي ادبیات انگلیسي زبان شده است.

احمد سیف در کتاب »بحران در استبدادساالري ایران« به روزگار مشروطه پرداخته و ناکامي ایرانیان را در ایجاد یک نظام نو در آن روزگار بررسي کرده است. سیف در جست وجوي ریشه هاي جنبش

مشروطیت روایتي که آغاز جنبش را از به چوب بستن تاجران قند کلید مي زند نادرست

مي داند؛ چراکه این اولین باري نبود که کسي را در ایران به چوب مي بستند! علت فاعلي

نهضت مشروطه خواهي در ایران از نگاه سیف بحران همه جانبه و عمیقي است که همه

عرصه هاي زندگي را در بر گرفته بود و البته علت شكست آن هم همین بحران بود.

فرانتس کافكا در رمان »آمریكا« کشوري که در آن زمان سرزمین موعود خوانده

مي شد را براي وقوع رنجهاي کارل روسمان، جوان هموطن خود انتخاب

مي کند. این رمان مانند بیشتر آثار کافكا، ناتمام مانده است. نخستین تحریر فصل هاي اول کتاب در سال 1913 انجام

شده و فصل »آتش کار« در همان سال منتشر شد. نویسنده در این رمان تالش

کرده دو تصویر از جامعه آمریكا را در کنار هم بگذارد؛ نخست تصویري از دور، خیالي

و وهمي که آن کشور را کشور صلح و خوشبختي نشان مي دهد و از سراسر

دنیا مردمي را به سوي خود مي کشاند و دیگري تصویري حقیقي و از درون که

زندگي در این جامعه ناآرام را افشا مي کند و چون کابوسي پر از تیره روزي و تاریكي و

هول و هراس پایان ناپذیر است.

بحران در استبدادساالري ایران احمدسیف انتشارت آمهچاپ اول/ ۱۳9۰ ۲۶۳ صفحه قیمت ۶۵۰۰ تومان

آمریکافرانتس کافکاترجمه علي اصغر حدادچاپ اول/۱۳9۰نشر ماهيقیمت: ۶۵۰۰ تومان

شهروند امروز 11تیر 139066

نقد کتاب

يكي از كتاب هاي جنجال برانگيز امروز دنيا كتابي است كه درجات شيطاني بودِن ما انسان ها را مي سنجد. دكتر سايمون بارون كوهن استاد روانشناسي دانشگاه كمبريج نويسنده اين كتاب اس��ت و نام كتاب هم هست: »علم شيطان: همدلي و ريشه هاي سنگدلي«. اگر از خودتان مي پرسيد كه حكمت آوردن »همدلي« در عنوان كتاب چه بوده، بايد بگوييم كل كتاب بر مبناي رابطه همدلي و سنگدلي نوشته شده است. ب��ارون كوهن در آغاز كتاب مي نويس��د: »ه��دف من درك س��نگدلي انساني اس��ت. به همين خاطر، اصطالح »اعمال ش��يطاني« را كنار گذاشته ام و به جايش از نبود »همدلي« حرف مي زنم.« به اعتقاد دكتر بارون كوهن، عوامل محيطي منفي )مثال والدي��ن يا جامعه( و نيز عوامل ژنتيكي ممكن است در كنار يكديگر قرار بگيرند و به خلق شخصيت هايي در انسان ها بيانجامند كه درجه همدلي شان با انسان هاي ديگر در حد صفر است. بارون كوهن براي توضيح بيشتر ماجرا به مورد يك افسر آلمان نازي اشاره مي كند كه پسري زنداني را مجبور به گذاشتن حلقه دار بر گردن پسري ديگر كرد. اقدام او را ش��ايد بتوان به نقطه اي درست در جهت مقابل همدلي تشبيه كرد. اين افسر در واقع با سنگدالنه ترين راه ممكن وارد

هم ُکشي از هم زباني بهتر است؟نگاهي به کتاب علم شیطان: همدلي و ریشه هاي سنگدلي

»علم شیطان: همدلي و ریشه هاي سنگدلي« سایمون بارون کوهننشر بیسیک بوکز۲۵۶ صفحهمي ۲۰۱۱

عمل شده بود و به خوبي درك مي كرد كه اقدامش ضربه اي جبران ناپذير به هر دو پس��ر مي زند؛ اما از اين كار صرفنظر نك��رد. اين كتاب در واقع تالش مي كند مكانيس��م همدلي انسان ها با يكديگر را بررسي كند و علت شكل گيري درجات مختلف در اين مكانيسم را شرح دهد. بارون كوهن در واقع با اين ترتيب طيفي براي »سنجش« همدلي ايجاد مي كند. اما بخش جنجال برانگيز نظريات بارون كوهن مطرح كردن اين نكته درباره مكانيسم مذكور است: »اگر همدلي در درجه صفر

قرار داشته باشد و بتوان آن را نوعي ناتواني نورولوژيكي قلمداد كرد، آن گاه چگونه مي توان فردي را كه جنايتي مرتكب شده مسئول جرمش دانست؟« آيا معناي فرضيه مذكور اين است كه چيزي به نام مسئوليت فردي و اراده فردي وجود ندارد؟ شايد. اما حتي اگر اين طور هم باشد، بارون كوهن در كتابش سعي نمي كند مجازات از بابت انجام جرم را زير سوال ببرد. او مي گويد مجازات زندان براي جرائم سنگين كامال ضروري است زيرا از يك سو راهي است براي دفاع از جامعه و از سوي ديگر، نشانه اي است از مخالفت جامعه با جرم. زندان در عين حال مي تواند احساس برقراري عدالت را در دل قربانيان ايجاد كند. بارون كوهن اما به شدت با اعدام مخالف است و به زندان انداختن افراد براي جرائم كوچك را نيز داراي نتايج و عواقب منفي زيادي قلم��داد مي كند. بخش مهم ديگري از كتاب به بررسي پرسش هايي درباره ذات سنگدلي مي پردازد. بارون كوهن در آخرين و فلسفي ترين بخش كتابش به موقعيت هايي اشاره مي كند كه انسان هاي همدل با ديگران را هم وادار به سنگدلي و خشونت مي كند. او با استناد به نظريات هانا آرنت و نيز آثار استنلي ميلگرم و فيليپ زيمباردو مواردي را بررسي مي كند كه در آنها آدم هاي عادي، رفتارهاي سنگدالنه اي از خود بروز مي دادند. بر اين اساس، دكتر بارون كوهن نتيجه مي گيرد كه در وجود اكثريت ما انس��ان ها همواره امكان به تعليق درآوردن حس همدلي وجود دارد و اين شرايط است

كه حس سنگدلي را تقويت مي كند. اين كتاب ديد ما نسبت به خوب و بد را عوض مي كند.

امیلی امرایی: »نيمه غايب« س��ناپور ي��ادآور روزهاي خوش اس��ت، روزهايي كه همزمان ش��دند با جش��ني در ستايش نسل نوي نويس��ندگان ايراني كه تب جايزه هاي ادبي شور و حالي به آن بخش��يده بود، روزهايي كه مي ش��د توي تاكسي كناردس��تي ات را مشغول خواندن »نيمه غايب« و اين تصوير بس كه تكرار ش��ده بود ديگ��ر برايت غريبه نبود، نيمه غايب پي درپي تجديدچاپ مي شد و چشم اميد اهل ادبيات به اين بود كه اين سير ادامه پيدا كند. با اين همه آن روزهاي خوش دوام نياورد و باز هم نام حسين سناپور با عصر بدحالي كتاب گره خورد، عرصه تنگ ش��د و كتاب هاي بسياري پيش روي ص��ف طويل ميزهاي مميزي معطل ماندند، مجوزهاي قبلي از ناش��ر سلب ش��دند و ماجراي كتاب هاي او به مناظره هاي تلويزيوني هم كش��يده ش��د و همه چيز در مح��اق توقيف و معطلي باقي ماند. با اين حال پس از پنج سال باالخره لب بر تيغ مجوز گرفت و اين روزها هم پشت ويترين كتابفروشي ها خوش نشسته است. از بخت خوش، رمان سناپور تاريخ مصرف نداشت، درست مثل نيمه غايب كه حاال هم زنده است، پنج س��ال معطل ماندن روايت لب بر تيغ را قديمي نكرده است. چراكه سناپور از عصيان حرف مي زند، عصيان نسل هاي تازه

خون به پا خواهد شدلب بر تیغ پرفروش ترین رمان این روزهاي تهران

لب بر تیغ حسین سناپورنشر چشمه۱۶4صفحه4۰۰۰تومان

در مقابل نس��لي كه ديگر بايد قبول كند، وقت سوار بودنش تمام شده، نسلي كه ديگر نمي تواند بتازد. لب بر تيغ تنها يك رمان نيست، تقابل نسل هاست و آدم هايي كه انگار همگي پاي ب��رج بابل دور هم زندگي مي كنند، آدم هايي از يك ش��هر، از يك خانواده كه زبان همديگر را نمي فهمند و دس��ت آخر كار به عصيان مي رسد و شوريدگي كه آدم هاي پيش رويش انگ ديوانگي به آن مي زنند. اين وس��ط سمانه دختر لب بر تيغ از همه جاندارتر اس��ت، مي شود لمس اش كرد و حتي سمانه را موقع خواندن كتاب ديد. انگار كه لب برتيغ رمان سمانه باشد،

انگار كه اول از همه دخترك در ذهن نويسنده جان گرفته باشد و بيش از باقي آدم هاي قصه براي نويسنده عزيز باشد. سناپور از دل عصي��ان دختري آرام و س��ربه زير در مقابل پدر كه به آدم ربايي و قتل و سراسر حادثه آغشته است، روايتي به دست مي دهد از خشونتي كه مدام در آن زندگي مي كنيم. خشونتي كه نمي خواهد نگاه طبقاتي را به رخ بكشد و قصه بزن بهادرها و الت هاي پاپتي را روايت كند، سرچشمه اين خشونت از خانه اي است در شمال شهر كه سمانه، پدر و نامادري به نام فرنگيس در آن زندگي مي كنند، اما س��ويه تاريك آدم ها اين زندگي را تبديل به يك زندگي پرحادثه مي كند و رفته رفته انگار سناپور در 25 فريم بعدي مي خواهد از پس ذهن آدم هايي از نسل ها و طبقه هاي گوناگون آن سياهي ترسناك سويه ديگر هر يك از آدم هايي را كه پاي اين برج بابل نشسته اند به رخ بكشد. همه آدم هاي اين داس��تان از داوود و امير كه شايد تنها در صفحه حوادث روزنامه از آدم هايي شبيه او خوانده ايم � يا حداقل در سينما كه بيشتر هم يك بعدي و آبكي از آب درمي آيد � پدر س��مانه و نامادري پرحاشيه اش و آقاي ثقفي هركدام نماينده طيفي هس��تند از آدم هايي كه هر روز توي اتوبوس و تاكسي و خيابان چشم توي چشم شان مي شويم، بي اينكه بدانيم آنها هم همين جا زندگي مي كنند، چه خوب چه بد اين حال و روز برج بابلي اس��ت كه توي آن هر روز چشم باز مي كنيم و لب فرومي بنديم كه ديگر زبان نيمي از شهر را نمي دانيم و از سويه تاريك هم بي خبريم، بي خبر تا جايي كه رويارويي در كار باشد

و عصياني و شايد هم فروپاشي و قتلي.

شهروند امروز 11تیر 139067

سبپر

دم خو

از

احم�د کش�اورز: برج ه��اي تج��ارت جهاني كه فروريخت، نامي ت��ازه از ميان ويرانه ها س��ربرآورد. تاجري اهل عربستان سعودي، كه شاهزاده و تحصيل كرده بود تنها فردي بود كه از ميان جامعه عرب خود را نباخ��ت: »به صفحه تلويزيون خيره ش��ده بود. او همزمان فكرمي كرد كه حاال بايد چكار كرد.« شاهزاده رف��ت و آمدهاي متوالي به اياالت متحده داش��ت و بس��ياري از تجار غرب او را مي ش��ناختند. شاهزاده اصول رفتاري جهان متمدن را هم مي شناخت. اتفاقا او آگاه هم بود كه حمله اي كه از س��وي هموطنش بن الدن هدايت ش��ده براي خان��واده او بي عقوبت نخواهد بود. تاجر عرب اتفاقا احساس درستي داشت. وقتي ويرانه هاي برج هاي غول پيكر آمريكايي برزمين ريخت، نقشه هاي بس��ياري افراد مانند او هم نقش

برآب ش��د. روابط تجاري ميان دوكشور بايد همچون برج هاي دوقلو نابود مي شد ولي شاهزاده تدبيري خاص كرد. او به سرعت هواپيماي ج��ت اختصاصي خ��ود را ب��راي س��فري طوالني به آنس��وي كره زمي��ن مهيا كرد. س��وخت گيري بايد در رياض صورت مي گرفت ودر لندن تجديد مي ش��د.

مقصد نهايي هم نيويورك بود. شاهزاده و الوليد براي اطمين��ان خود با چكي به مبلغ 10 ميليون دالر به ديدار جيلياني شهردار وقت نيويورك رفت. شهردار از شاهزاده به گرمي استقبال كرد. الوليد به رسم سنت ديرينه اعراب همان لباس��ي را پوشيده بود كه اتفاقا ساعتي بعد تروريست ها در فيلم تلويزيوني خود برتن داش��تند. همين جريان هم براي شاهزاده گرفتاري شد. دردسري كه اثرات 10 ميليون دالر را هم خنثي كرد. الوليد ولي با فروريختن برج هاي دوقلو در جهان غرب و عرب نامي متفاوت يافت. الوليد براساس اعالم مجله فوربس به عنوان چهارمين مرد ثروتمند جهان انتخاب شد. شاهزاده الوليد بن طالل بن عبدالعزيز آل سعود ثروتي حدود 23/5 ميليارد دالر براي خود اندوخته است. ارزش ثروت او طي يكسال 38 ميليارد دالر افزايش يافته اس��ت. براس��اس آمارهاي مجله فورب��س او در ه��ر روز 10/4 ميلي��ون دالر برثروت

خود مي افزايد؛ يعني هر روز 434هزار دالر و در هر ثاني��ه كمي بي��ش از 120 دالر. مجله فوربس او را چنين توصيف كرده بود: »دومين تاجر پرنفوذ جهان پ��س از بيل گيتس.« او در س��ال 1990 بزرگترين سهامدار سيتي گروپ شد. او را استاد سرمايه گذاري مي خوانند. در وال استريت مشهور است كه شاهزاده نهادهاي مالي ورشكسته را مي خرد و با سرمايه گذاري مجدد موسس��اتي مدرن و پول ساز تحويل مي دهد. نمونه چنين رفتاري بارها از ش��اهزاده سرزده بود. او »س��يتي بانك« آمريكا را در روزهاي سخت خريد و در ايام طاليي تحويل س��هامداران تازه داد. مدتي بعد شاهزاده »كانالي وارف« بزرگترين بنگاه معامالت ملك��ي در اروپ��ا را خريد. موسس��ه همچون ديگر شكارهاي شاهزاده در آستانه ورشكستگي بود ولي الوليد موسسه را بازهم از نو ساخت. او اين چنين به اسطوره بريتانيا بدل شد. او مدتي هم شريك تجاري برلوسكوني ايتاليايي شد. مي گويند براي فرانسوي ها او م��رد »ي��ورو ديزن��ي« اس��ت. اوپاركي در جنوب پاريس خريد و مجموعه اي تماشايي تحويل داد. روايت مي كنند اين معامله هنوز براي او سودي نداشته اس��ت. اما الوليد براي كسب سود، ابتكاري ديگر در همين پاريس به خرج داد. او با سرمايه گذاري اي نه چندان گسترده مالكيت هتل جورج پنجم را برعهده گرفت. در زماني كوتاه هتل را

به مجموعه اي كم نظير دراروپا بدل كرد. چرا اين كتاب مهم است؟

تنها نكته اي كه كتاب را از سطح خاطرات متداول دور مي كند، تالش نويس��نده براي بيان رفتارهاي اجتماعي شاهزاده اس��ت. اين تالش سبب شده تا الگويي از رفتار يك تاجر موفق بيان ش��ود. از سوي ديگر روابط س��اده زندگي الوليد كه براي مخاطبان عام شايد جذابيت زيادي نداشته باشد، نقشه راهي از سلوك تجاري و خانوادگي او را بيان مي كند. اهميت كتاب براي فعاالن اقتصادي در همين بخش نمايان مي ش��ود. زندگينامه الوليد در واقع اس��لوبي براي

رفتارهاي تجاري در دنيايي مدرن است.

شاهزاده درنیویوركبراي آنهایي که مي خواهند سرمایه گذاري مدرن بیاموزند

جانستان کابلستانرضا امیرخانینشر افق۳۰۰صفحه۶۵۰۰تومان

فروش، مساله ناشر است، كتاب، مساله من. راجع به فروش، ناشر بايد حرف بزند. با اين حال اين قدر گول نيستم كه نفهمم مساله فروِش يك كتاب در قالِب سفرنامه، مساله

ساده اي نيست. نه يك رماِن خوش خواِن خوش دست نوشته ام، نه يك مقاله سياسي � انحرافي روز. يك قالِب

متروك را احيا كرده ام به ناِم سفرنامه كه تا همين جاي كار اين متروك بودِن قالب مي تواند مهم تريِن دليِل شكسِت تجاري يك كتاب باشد. از آن سو از مياِن اين همه كشوِر

»بيامراببيِن« امريكايي و اروپايي و حتا آسياي شرقي، رفته ام سراِغ افغانستان كه به ظاهر هيچ ويژگي برجسته اي

ندارد. اين هم مي تواند دليِل دوِم شكست باشد!حاال ناشر مي گويد كه كتاب شكست نخورده است. اين قدر گول نيستم كه نفهمم اين مخاطب به رضا اميرخاني لطف

دارد، نه الزاما به قلِم او يا به كتاِب او يا به موضوِع او. پس بايد سپاسگزارِ اين لطف بود و نوشت؛ همين. »جانستان

كابلستان« را نوشتم فقط براي اين كه مردم به خاطر بياورند كه مرزِ فرهنگي مياِن ما، دست ساز است و موهوم؛ نوشتم فقط براي اين كه مردم بدانند همسايگان شان فقط مغني و فعله نيستند؛ نوشتم فقط براي اين كه مردم بدانند

كه اگر مشكل ويزا نبود، اقشارِ ديگري هم از همسايه ها بودند كه دوست داشتند به ايران بيايند. نوشتم براي اين كه مودت مياِن اين دو همسايه را بيشتر كنم. نوشتم براي اين كه با هم نژادترين همسايه، نژادپرستانه رفتار نكنيم. نوشتم

براي اين كه اداي ديني كنم به همسايه هم تبارِ هم نژاِد هم ديِن هم زباِن هم سرنوشت مان.

حاال، فرصتي است تا به اين بهانه تشكر كنم از بعضي دوستاِن افغانستاني ام مثِل فاضِل بيدل شناس، دكتر

عبدالغفورِ آرزو و همچنين عزيِز جوانمرد، انجينير عبدالرحيم محتسب زاده... و باز تشكر كنم از دو دوست

عكاِس سمپادي، الياس پيراسته و احساِن عباسي و ايضا برادرِ صبور و خوش ذوق، محمد مهدوي اشرف كه با محبت

ايشان، رِخ كتاب رنگ و آبي گرفت و در پايان، سپاِس بي پايان از هم او كه بايستي پاسخگوي سواالِت مرتبط با

فروش باشد؛ يعني جناِب ناشر!

با هم نژادترین همسایه نژادپرستانه رفتار نكنیم

رضا امیرخاني

کساني که باید کتاب را بخوانند: فعاالن اقتصادي و تجار به طور حتم از مطالعه این کتاب به نكات بسیار ارزشمندي در مورد الگوي کارآفریني و سرمایه گذاري دست خواهند یافت. این درحالي است که کتاب شرح زندگي الولید اساسا با این هدف تدوین نشده است.

کساني که نباید کتاب را بخوانند: آنهایي که در جست وجوي رماني واقعي و سرگرم کننده از زندگي اعراب اند، به طور حتم با مطالعه

این کتاب راه به جایي نخواهند برد.

الولیدریزخانترجمه عاطفه صادقینشر لوح فکر4۱۲صفحه ۱۶۰۰۰تومان

شهروند امروز 11تیر 139068

یگان

بای

لطفا شرح مختصری از خود ارائه دهید. در سال 1302 در اصفهان متولد شدم؛ پس از طی مراحل تحصيلی در مهرماه سال 1321 وارد دانشكده افسری شدم و در مهرماه سال 1323 با احراز رتبه اول در رسته توپخانه و كسب امتياز يكسال ارش��ديت به درجه افسری نائل گرديدم؛ من نه تنها شاگرد اول رسته توپخانه بودم، بلكه بين رشته های مختلف پياده سوار، توپخانه، مخابرات، مهندسی، مالی و هوايی به عنوان ش��اگرد اول و ممتاز به درجه ستوان دومی توپخانه نائل شدم. چون در دوره دانشكده افسری هميشه شاگرد اول و در حقيقت ارشد ترين فرد دانشكده بودم، با تمام همدوره هايم كه به عنوان دوره نادری مشهور بود، تماس داشتم و از روحيات و شخصيت اجتماعی و تفكرات آن ها مطلع بودم. پس از فارغ التحصيل شدن از دانشكده افس��ری، با وجودی كه سپهبد رزم آرا، رئيس ستاد وقت ارتش تمام فارغ التحصيالن همدوره ام را به خارج از تهران منتق��ل كرده بود، اما فقط من را به علت احتياج برای تدريس و به عهده گرفتن مسووليت فرماندهی آتشبار افسری احتياط در ته��ران ابق��ا كرد و من در اول آبان 1323 به س��مت كفيل فرماندهی آتشبار احتياط شامل ۶4 نفر از دكتر ها، مهندسين و افراد تحصيل كرده كه به عنوان خدمت نظام وظيفه دوره افسری را طی می كردند، منصوب و مشغول به خدمت شدم و سال های سال در دانشكده افسری به تعليم و تربيت افسران آينده رسته توپخانه مشغول بودم و درسال 28-1327 به دريافت ليسانس

حقوق قضايی و سياسی از دانشگاه تهران نائل شدم. فضای حاکم بر دانش�كده افس�ری پس از ش�هریور 20 چگونه بود؟ چون به گفته حسین فردوست در دوره ای که رزم آرا رئیس س�تاد ارتش شد، فعالیت کشف افراد توده ای در رکن 2 ارتش تعطیل شد و در نتیجه افسران توده ای به مشاغل مختلف و حتی حساس رسیدند، شما

در آن جو چه دیدگاه و گرایشی داشتید؟ من از همان بدو ورود به دانشكده افسری با عالقه ذاتی كه به امور سياسی و مسائل مملكتی داشتم در جستجوی راهی بودم كه بتوانم خدمتی انجام دهم و مسير آينده خودم را طی كنم. در آن موقع دانش��كده افسری در حقيقت پايگاهی قوی در فضای سياسی ايران بود، آن هم به علت اينكه نخبه ترين و

شرافتمند ترين افسران ارتش ايران در دانشكده افسری خدمت می كردند و تمامی اين افراد پس از س��رخوردگی از شكس��ت س��وم شهريور 20 و فرار رضا ش��اه و اشغال مملكت به دنبال حركت های سياس��ی بودند و بی اغراق می توان گفت هس��ته مركزی احزاب سياسی در دانشكده افسری و در ميان افسران تحصيل كرده بود كه اغلب آن ها در فرانسه تحصيل كرده بودند؛ به عبارتی در آن مقطع دانشكده افسری مهم ترين پايگاه فكر و انديشه و چاره جويی بود. در اين محيط تمام مجالت آن روز كش��ور كه مهم ترين آن ها نش��ريه »رهبر« ارگان حزب توده، »رع��د« ارگان حزب اراده ملی س��يد ضياءالدين طباطبايی و »داريا« و بعد ها »ايران ما« بود، در دانشكده افسری مورد بحث و جدل قرار می گرفت. من از همان روز ها متوجه ش��دم كه در بين رجال سياسی دوره قبل از شهريور 20 تعداد معدودی از رجال سياسی، وطن پرست و ايران دوست هستند كه از جمله مشهور ترين و برجسته ترين آن ها آقای دكتر محمد مصدق بود كه با دارا بودن تحصيالت عاليه در كشور آزادی چون سوئيس و تحصي��الت عالی فقهی و حقوق��ی و نيز همكاری با مرحوم دهخدا، موتمن الملك، مش��يرالدوله و مس��توفی الممالك كه از رجال خوش��نام ايران بودند، نظرم را جلب كرد. هميشه در س��ير حوادث مملكت، با توجه به سابقه تاريخی دكتر محمد مصدق، نظرات سياسی و جهانی ايشان را تعقيب می كردم. در بين افسران دانشكده افسری در سال های 22-1321 گرايشات ناسيوناليستی رواج داش��ت و عجيب آنكه افسرانی كه بعد ها پايه گذار سازمان نظامی حزب توده شدند، همگی به اصطالح فاشيس��ت بودند. به طور نمونه سرلشكر آريانا كه نام واقعی او حسين منوچهری بود، موهای خود را به شكل ناپلئون اصالح می كرد و همراه با افسرانی مانند خسرو روزبه و ساير افسرانی كه بعدا به حزب توده پيوستند، روی تانك می نشستند و اظهار عقيده می كردند؛ مثال می گفتند بايس��تی 17 ش��هر قفقاز را ب��ه اي��ران برگردانيم و به ياد می آورم ك��ه ورقه ای هم با خون خود نوشته بودند و 17 نفر امضا كرده بودند. اين جو دانشكده افسری بود؛ كامال از جنبه نظامی خارج شده بود و درباره مسائل

سياسی، ايدئولوژی و جهانی فكر و مطالعه می كرد. منظورتان از اینكه افسران فاشیست بودند، وجود تمایالت

در كيفرخواستی كه پس از كودتای 28 مرداد 1332 برای مقامات و افسران دولت مصدق صادر

شده، نام سروان موسی مهران )فشاركی(، افسر گارد محافظ دكتر مصدق در رديف پنجم ديده می شود؛ پس از نام های محمد مصدق، سرتيپ تقی رياضی، سرتيپ عطاءاهلل كيانی و سرهنگ

عزت اهلل ممتاز. مدعی العموم دادگاه نظامی تهران برای او و چند افسر ديگر حكم اعدام صادر كرد اما در نهايت به سه سال حبس محكوم شد. اين

تاوان خنثی كردن كودتای 25 مرداد 32 بود كه كودتاچيان 28 مرداد برايش در نظر گرفتند.

از سروان موسی مهران )فشاركی(كه از سال 1331 مسئوليت محافظت از دكتر مصدق را تا روز كودتای 28 مرداد برعهده داشت، طی ۶0

سال گذشته خاطره مدون و گفت و گويی منتشر نشده است او در 88 سالگی پر از ناگفته هاست؛

چرا كه هر گفته ای از او پس از ۶0 سال خود ناگفته ای است مانده در دل تاريخ و رانده به سوی آينده ای كه همچنان نام دكتر محمد مصدق توام با احترام و افتخار ايرانی است و كودتای 28 مرداد

زخمی تازه بر پيكر آن. بخش نخست از سلسله گفت وگو ها با موسی مهران )فشاركی( به دوره

حضور او در دانشكده افسری، آشنا شدن او با نام مصدق و اولين ديدارش با وی به همراه غالمرضا پهلوی اختصاص دارد و از هفته های آتی به ديگر زوايای زندگی دكتر مصدق و كودتای 28مرداد می پردازيم. باشد كه اين يك از هزاران ناگفته،

گوشه ای بنماياند از خلوت مصدق.

خاطره

سرگه بارسقیان

انمی

خاده

زانفر

س: عک

ناگفته هایاولین مالقاتموسی مهران )فشارکی(، محافظ مصدق پس از 60 سال از خاطرات خود می گوید

شهروند امروز 11تیر 139069

ییخ

تارت

روای

یكي از روز ها که ناصرالدین شاه با معدودي از خواص در دیوانخانه به صحبت ایستاده بود ناگاه از الي درخت ها نظرش به حاج سیاح

افتاد که کنار دیوار براي شرفیابي انتظار مي برد. شاه با دیدن او سر را آهسته جنبانیده،

لحظه اي به فكر فرو شد آنگاه با اشاره دست او را پیش خواند. حاج سیاح با شتاب آهنگ حضور کرد و بنابر سنت دیرین که آن زمان

منسوخ شده بود، هنوز فاصله اي به شاه مانده، کفش ها را از پا بیرون کرده با جوراب

نزدیک آمد. ناصرالدین شاه رو به او کرده، گفت: »از قراري که شنیده ام هم مسلكت

ملكم در روزنامه قانون مطالبي در مورد لزوم دادن آزادي و برقراري آئین مشروطه در

ایران نوشته. از قول من به او بنویس که به اندازه تو و امثال تو عقل و شعور دارم، تواریخ

و سیر هم خوانده ام و از اوضاع دنیا آگاهم. نیک مي دانم که ترقي کامل مملكت بسته به آزادي است ولي دادن آزادي به مردم نادان

و بي سواد و رها ساختن عنان اراذل و اوباش تیغ در کف زنگي مست نهادن است و آرامش و امنیت کشور را به خطر انداختن. مخصوصا

به او بگو که این فضولي ها را کنار بگذارد و مطمئن باشد روزي که تشخیص دهم مردم

شایستگي داشتن حكومت مشروطه و لیاقت استفاده از آزادي را دارند، اگر الزم شود از

تاج و تخت نیز مي گذرم و مشروطه را به آنان ارزاني مي دارم.« آنگاه شاه رو به حاضران

نموده اضافه کرد: »مردم قبل از آزادي احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارند. ترتیب این کار را در حدود امكانات داده ام و بالفاصله پس از

برگزاري تشریفات »قرن« به یاري خداوند آن را به مرحله اجرا خواهم گذارد.«

------------------------------* برگرفته از کتاب »یادداشت هایي از زندگي خصوصي ناصرالدین شاه«، نوشته دوستعلي خان معیرالممالک )خزانه دار دوره ناصرالدین شاه( � نشر تاریخ ایران � 1361

احتیاج به سواد قبل از آزادي

شدید ناسیونالیستی در آن ها به تاسی از هیتلر و آلمان نازی بود ک�ه افرادی مانند داوود منش�ی زاده و داریوش همایون در حزب سومكا به عنوان شاخص ترین نمادهای

آن بودند یا فاشیست به معنی مصطلح سیاسی آن؟ منظور من از فاشيست افكار وطن پرستانه ای بود كه الگوی خود را حزب نازی آلمان و هيتلر می دانستند و اين عكس العملی بود به تحقير و شكست روحی بزرگی كه فرار رضاشاه و افسران فرماندهان پادگان های مختلف، آن هم به شكل بسيار زننده و بزدالنه و بعضا با پوشيدن لباس زنانه و فرار از جبهه شمال تا محالت و غارت دارايی های پادگان ها و بردن آن ها به محل های اختف��ا به وجود آمده بود. در اين فضا در تكاپو بودم كه راهی را كه شامل خدمتگزاری به ملت ايران و باال بردن سطح حيثيت اجتماعی، سياسی و جهانی ايران باشد برای خود پيدا كنم و با مطالعه و تحقيق و تفحص به قدر امكان پی بردم كه نه چپ را قبول دارم و نه راس��ت را، چون در راس��ت نه حقيقت و نه منافع مردم را می ديدم، بلكه بردگی و تابعيت از دولت انگلستان را احس��اس می كردم. در چپ برخی تفك��رات قابل تامل بود، ادبيات جديد ضداستبدادی و ضداستعماری خميرمايه اصلی حزب توده بود. افراد متمايل به حزب توده، افرادی تحصيلكرده، منضبط و درس��تكار بودند، اما در عمق فكرش��ان عبوديت به شوروی و تمكين از دس��تورات اجنبی و اطاعت كوركورانه از آن ها كامال محس��وس و قابل درك بود. بنابراين ضمن احترام به تحصيالت، اخ��الق، فداكاری و درس��تی آن ها، تفكر چپ برای من غيرقابل قبول و پيروی بود. لذا با ايمان راه آقاي دكتر محمد مصدق را قبول كردم و عاشقانه و عالمانه خود را در آن مسير قرار دادم. خوشحالم كه برای يك ساعت هم در طول اين سال ها از حركت در چنين مسيری پشيمان نشدم بلكه ايمانم روز به روز قوی تر شده و با داليل منطقی محكم تر و استوار تر

بوده و هست. مص�دق در س�ال های پی�ش از نخس�ت وزی�ری چ�ه ویژگی هایی داشت که افسر جوان تحصیلكرده ای چون

شما را مجذوب خود کرده بود؟ نظرات دكتر مصدق كه موجب گرايش مردم به آن ش��ده بود، متكی و نشأت گرفته از 30 سال مبارزات ايشان در مشاغل مختلف قبل از شهريور 1320 بود كه به طور نمونه فهرست وار عرض می كنم، قيام مصدق عليه كودتای سيدضياء و رضاخان و عزيمت به بختياری برای ادامه مبارزه، نطق مشهور و تاريخی در مجلس پنجم عليه سلطنت رضاخان و مبارزات حق طلبانه ايشان در تمام طول دوره نمايندگی مجلس و پس از مجلس، پرهيز از اشرافی گری و اتكا به علم و منطق و جهان بينی خاص و انتخاب تز مش��هور به موازنه منفی كه در حقيقت موس��س آن در جهان ش��خص آقای دكتر مصدق بود. اين ويژگی ها و طرز تفكر كامال جذاب و افتخارآميز بود. همين چند نكته كافی بود كه افرادی كه به استقالل، عظمت، پيشرفت و تحول ايران عالقه مند بودند، متوجه آقای دكتر مصدق ش��وند و از ايشان تبعيت كنند و خوشبختانه سير تاريخی نشان داد كه انتخاب

مردم ايران كامال صحيح و با خلوص و عشق صورت گرفت. همدوره ای های شما در دانشكده افسری چنین گرایشی

به دکتر مصدق داشتند؟ در دوره نادری كه مجموعا 3۶0 نفر فارغ التحصيل شدند، به جرات می توانم عرض كنم كه بيشتر از 200 نفر از افسران افرادی وطن پرس��ت و مبارز در راه استقالل و پيشرفت ايران و

باطنا طرفدار طرز تفكر و روش مصدق بودند.

با افس�ران عضو حزب توده هم بح�ث و جدالی درباره مصدق در می گرفت؟

در دانشكده افسری بيشتر افسران ناهار را در باشگاه افسران صرف می كردند و در يك س��اعتی كه فرصت بود، بحث هايی پيرامون مسائل سياسی و تحوالت اجتماعی ايران انجام می شد. در بين افس��رانی كه بعدا به حزب توده ملحق شدند يا همان موقع دارای افكار ماركسيستی بودند و افسرانی كه چشم اميد به س��يد ضياء دوخته بودند و جزو دار و دسته سرلشكر ارفع، اين نماينده خالص امپراتوری انگلستان در ارتش ايران بودند، گفت و گو ها جريان داش��ت. عجيب آنكه در تمام اين مباحث كسی نمی توانس��ت به نظرياتی كه نماينده شاخص آن دكتر مصدق بود، ايراد گرفته يا معارضه و مناقش��ه كند، آن ها باطنا قبول داش��تند. افرادی كه دارای اين طرز تفكر بودند نزد تمام

فرق محترم بودند. آیا این عالقه شما به مصدق به عضویت در احزاب حامی

او منجر شد؟ من هيچ وقت جزو هي��چ حزبی نبودم. طرفدار جبهه ملی بودم و هميشه و همه روز به پيشرفت جبهه ملی فكر می كردم و خدمات ناقابلی هم در دوره خدمت خودم برای پيشرفت جبهه

ملی كردم، اما در هيچ حزبی عضويت نداشتم. آی�ا پیش از اینكه به عنوان افس�ر گارد محافظ مصدق انتخ�اب ش�وید، او را دیده بودید؟ اولین دیدار ش�ما با

مصدق کی و کجا بود؟ اولين ديدار ما با آقای دكتر مصدق در مردادماه 132۶ بود كه دانشكده افسری مانوری برگزار كرده بود از قافالنكوه تا تهران كه با ش��اگردانم مرحله به مرحله از قافالنكوه به سمت تهران به صورت مانور نظامی حركت كرديم. در اين فاصله در يكی از نقاطی كه اردو زديم احمدآباد بود كه باغ و قلعه دكتر مصدق در آنجا قرار داشت و آقای دكتر مصدق به صورت تبعيد يا تبعيد اختياری در همين قلعه دور از شهر تهران زندگی می كرد. همراه اين اردو غالمرضا پهلوی )برادر ناتنی محمدرضا ش��اه( كه به عنوان ش��اگرد دانشكده افسری مش��غول خدمت بود، حضور داشت. من با سروان سوار ماكويی كه فرمانده شاهپور غالمرضا پهلوی بود، صحبت كردم كه به مالقات مصدق برويم. شاهپور غالمرضا هم كه از نظر مادری نس��بت دوری با همس��ر آقای دكتر مصدق داشت عالقه مند به اين مالقات بود و ما به اتفاق غالمرضا پهلوی به قلعه احمدآباد رفتيم و با كسب اجازه به اتاق زندگی مصدق كه در طبقه فوقانی قلعه بود وارد شديم. سادگی و آرايش س��نتی اتاق و وسايل استراحت و زندگی آقای دكتر مصدق واقعا ديدنی بود، به طوری كه باورمان نمی ش��د مردی با آن همه س��وابق كه از مكنت مالی هم برخوردار بود، دارای چنين زندگی س��اده و در حد يك روس��تايی باشد. مخصوصا لباس آقای دكتر مصدق »برك« كه هميشه از مشهد خريداری می شد، جالب توجه بود. بعد از عرض سالم به دكتر مصدق و نشستن و پذيرايی ايشان، شاهپور غالمرضا سوال كرد »آقای دكتر مصدق به طور كلی حالتان چطور اس��ت؟« آقای مصدق در جواب گفت كه حال من مثل حال 15 ميليون سكنه ايران اس��ت، اگر حال آن ها خوب و قابل قبول است، زندگی من هم قابل قبول است. در اين حرف نكات سياسی و اجتماعی فراوانی نهفته بود كه من با تمام وجود درك كردم كه فكر و انديش��ه آقای دكتر مصدق ممزوج و آميخته با ملت ايران است. چهره، آرامش روحی، تواضع و ادب آقای مصدق واقعا مسحوركننده

بود. اين اولين مالقات من با آقای دكتر مصدق بود.

پیام ناصرالدین شاهبه میرزاملكم خان

شهروند امروز 11تیر 139070

هنگامي كه سه پيرمرد كهنسال و محترم اتاق بازرگاني به رأي نمايندگان بخش خصوصي از هيات رئيس��ه اتاق بازرگاني بيرون رانده شدند، شباهتي تلخ ميان سرنوشت آنان و »هفت دالور« وسترن بي بديل هاليوود برقرار شد. اث��ر ماندگار هفت دالور روايت گروهي »جنگجو« را بيان مي كرد ك��ه براي حفظ دهكده اي كوچك به اس��تخدام عده اي دهقان درآمده بودند. آنان وظيفه داشتند دهكده را از ش��ر راهزنان نجات دهند. سرانجام كار هم همچون بس��ياري از آثار سينماي وسترن شيرين بود. هفت دالور شهر را نجات دادند ولي عده اي از آنان در ميانه جدال جمع را ترك كردند و چنين شد: حذف دالوران. »هفت دالور« محصولي از سينماي »هاليوود« غربي بود ولي مشابه هاي بسياري حتي در سرزمين هاي »رها شده از استعمار« هم داشت. نقش آفرينان محصول آمريكايي در تالشي بي توقف براي اثبات آرماني هستي س��از بودند. آنان مدام در ميان جمالت خ��ود تاكيد مي كردند كه نه تنه��ا براي پول كه براي احقاق حق مبارزه مي كنند. »هفت دالور« بديل هاي بسياري يافت. از ميان نمونه هاي متفاوت آن يكي هم اتفاقا

در اقتصاد رخ داد. روايت مي كنند هنگامي كه انقالب به پيروزي رسيد،

پایان هفت دالوربه بهانه حذف جریان بازاری های سنتی و افراد منصوب حضرت امام در اتاق

بازرگانی از اتاق ایران و در حاشیه سندي که روند تاریخي بایكوت جریان راست سنتي از معادالت سیاسي و اقتصادي ایران را نشان مي دهد

بهراد مهرجو

يالژ

ستنو

جريان حذف چهره هاي شاخص بازار از اقتصاد ايران نه در سال 90 كه از سه دهه

قبل كليد خورده بود. مكاتبات بين وزير بازرگاني و اعضاي كميته امور صنفي منصوب حضرت امام يكي از مشخص ترين رفتارهاي

حذفي اقتصاد ايران بوده است. وزارت بازرگاني با رويكرد چپ گرا در دهه ۶0 تمامي تالش خود را به كار بست تا نيروهاي مورد تاييد جريان بازار سنتي از فضاي تصميم گيري و سياستگذاري اقتصاد ايران كنار گذاشته

شوند. بازاريان در اين دوره به دو گروه تقسيم مي شوند. عده اي از آنان به اتاق بازرگاني

مي روند و گروهي ديگر قدم به اين كميته مي گذارند. نكته جالب در مورد آنان روابط

نسبي است. از خانواده خاموشي ها علينقي به اتاق بازرگاني مي رود و سيدتقي برادر بزرگتر به عنوان مسئول كميته امور صنفي انتخاب

مي شود. در خانواده عسگراوالدي ها، اسداهلل به اتاق بازرگاني مي رود و برادر بزرگتر او صادق به كميته امور صنفي مي رود. اين حضور ولي

دوام چنداني نداشت

موجي از احكام هم براي فوجي از مردان انقالبي صادر مي شد. كشور انقالبي نياز به مديراني براي اداره دستگاه هاي اجرايي و هدايت نهادهاي بنيادين اقتصاد داشت. از ميان آنها هم يكي اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران بود. حضرت امام به توصيه مرحوم بهشتي و تاييد آيت اهلل موسوي اردبيلي حكمي به گروهي از فعاالن اقتصادي داد كه اتفاقا آنها هم ويژگي مشتركي با حق جويان وسترن آمريكايي داشتند. آنها هم هفت نفر بودند. هفت نفر اقتصادي ولي نام خود را به سان قهرمانان وسترن »هفت دالور« نگذاشتند، آنها خود را هفت معتمد امام و بعدها انقالب در اتاق بازرگاني خواندند. اما از آن هفت نفر يكي اس�داهلل عس�گراوالدي اخوي كوچكتر حبيب اهلل عس��گراوالدي م��رد مبارز بازار بود. ديگري عالءالدی�ن میرمحمدصادقي متدين بازار و همراه هميش��گي نيز آيت اهلل بهشتي و سران انقالب بود. نفر سوم ليست به خاندان خاموشي ها رسيده بود. علینقي خاموشي يكي از اعضاي خانواده مبارزان سياسي به شمار مي آمد كه در صدر آنها تقي اخوي بزرگتر به جنبش امام پيوست، محسن اخوي كوچكتر به مجاهدين خلق )بعدها منافقين( ملحق شد و اندكي بعد تغيير ايدئولوژي داد. او را در روزه��اي پيش از انقالب »معدوم« مي خواندند و در روزه��اي پس از انقالب تالش كردند تا نامي از او بر زباني جاري نشود. برادر ديگر اين خاندان »مرتضي« هم سنت محسن را پيش گرفت. او هم به جرگه مجاهدين پيوست. ش��يخ محمود دعايي روحاني معتم��د نظام نقل مي كرد ۱۳

4۰ال

سی

الداو

گرس

هلل عدا

سا

از راست به چپ: عالء الدین میرمحمدصادقی، اسداهلل عسگراوالدی و علینقی خاموشی.

درسفر به عمان به عنوان نمایندگان اتاق بازرگانی که از سوی امام برای اداره این نهاد حکم داشتند

شهروند امروز 11تیر 139071

قديمي، او باز هم به اتاق بازگشت ولي هنگامي كه فضا را چنين ديد يار صميمي ايام دور را س��رزنش كرد و رفت: »آقا ما چه دشمني به شما كرده بوديم كه گفتيد باز هم بيايي��د.« دهه ۶0 به ميانه نرس��يده بود كه ميرمصطفي هم از اتاق بريد. او به سرعت مشاور اقتصادي ميرحسين موسوي شد و به جايگاه انتقاد از اتاق رفت. مي گفت: »ما چرا بايد به عده اي سرمايه دار سرويس بدهيم.« نقل كالم او به گوش اتاقي ها رس��يده ب��ود. آنها هم ميرمصطفي را نواختند كه چرا بايد »سماورسازي« پدر صنعت لقب گيرد. او ج��واب داد »چطور يك عده نخود و لوبيافروش در بازار بايد براي اقتصاد راه تعيين كنند.« او تنها عضو هفت نفر بود كه دشمن اتاق هم شد. از ميان جمع ماندند تنها سه نفر اس��داهلل عسگراوالدي، علينقي خاموشي و عالءالدين ميرمحمدصادق��ي. اينها از همان دهه ۶0 ماندند تا اولين سال دهه 90. همگي طي ساليان سال شرح مجاهدت ها و تالش ه��اي خود را نقل مي كردن��د. از مجادله با دولت

ميرحسين موس��وي گرفته تا تكاپو براي كاهش ريسك سرمايه گذاري در ايران. گفتار سه نفر باقي مانده هفت نفر در س��ال هاي متمادي شرحي از خاطرات مدام اتاق شده بود. قصه تاريخ بر همين س��ياق نقل مي ش��د تا هنگامي ك��ه رخدادي تازه به وقوع پيوس��ت. خاطرات مي رفت كه 32 ساله ش��ود كه ناگهان سه نفر باقي مانده از هفت نفر هم حذف ش��دند. اين بار نه قهر در كار بود و نه جبر. نه خس��تگي نويد و كرداحمدي دامن شان را گرفته بود كه هر س��ه باقي مانده اتفاقا براي حضور در هيات رئيس��ه با اشتياقي بي نظير كانديدا هم شده بودند. ماجرا، قهر علي حاج طرخاني هم نبود كه اين س��ه نفر همچنان كسب و كارشان را هم داشتند. دلزدگي عالي نسب هم در كار نبود كه باز هم هر سه نفر با شور در صحنه بودند. سه پيرمرد به حكم »دموكراسي« از اتاق رفتند. اين حذف، حذفي بدون »مجادله« بود. حذف به حكم راي مردم پاياني براي حضور

به حكم حكومتي بود.

ندس

يكبار براي هدايت در عراق ديداري را ترتيب داده بود ولي مرتضی تحصيل در اياالت متحده را رها نساخته بود و به ع��راق نيامده بود تا به حرف دعايي مس��ير عوض كند. او مجاهد ماند و در همان مرز عراق كشته شد. از ميان اين خاندان يك نماينده متدين به اتاق آمد. علينقي داستاني جدا از اخوان خاموشي ها بود. او هم يكي از هفت نفر شد. ديگري میرمصطفي عالي نسب نام داشت. در تفسير رفتار او شرح ها بس��يار داده اند و افسانه هاي بيشمار ساخته اند. يكي مي گفت او مكتب اقتصاد آلمان را از حفظ شده است. ديگ��ري در كتاب يادمانش نق��ل كرده بود »ميرمصطفي چنان پرهيزگار در رفتار بود كه مرحوم عالمه جعفري او را زاهد خوانده بود«. افس��انه ها ولي براي مردان اقتصادي معنايي نداش��ت. آنها خيلي كه پيش رفتند عالي نسب را به دليل تاسيس كارخانه سماورسازي عالي نسب و كارخانه كارتن سازي ميهن به نام »پدر صنعت« خواندند. اينگونه پدر صنعت هم به جمع افزوده شد. بازوی ديگر هفت نفر ولي مردي مبارز بود. علي حاج طرخاني، اخوي كوچكتر تقي حاج طرخاني يكي از اتاقي ها شد. تقي مردي مشهور در عالم مبارزه بود. او مس��جد قبا را س��اخته بود، سال ها هزينه گذران عمر ش��ريعتي را مي داد، هزينه حس��ينيه ارش��اد را تقبل مي ك��رد و محلي براي اختف��اي دائمي تمامي مب��ارزان بود. حتي گودرزي را پيش از تاس��يس فرق��ان، س��كنا داده ب��ود. اتفاقا هم او هم تق��ي را به تير تروري كور به ش��هادت رساند. علي و تقي پسردايي هاي خاموش��ي ها هم بودند. اينچنين از يك خانواده دو نام به اتاق آمدند. نفر ششم ولي به اندازه ديگران سرشناس نبود. محمدعلي نوید از چهره هاي مورد تاييد جبهه ملي بود كه جذب موتلفه اسالمي شد. او در هنگام مبارزه در بخشش مالي براي انقالب شهرت داشت. كرداحمدي رفيق شفيق نويد و بازاري متدين يك��ی ديگر از بازاريان بودكه نامش در ليس��ت قرار گرفت اما حاضر به مشاركت در اداره اتاق نشد. هفتمين نام هم محمود میرفندرسكي تاجر اصفهاني بود. ميرفندرسكي در ميان جمع يگانه به شمار مي آمد. او مدت ها در زندان هم بند مرحوم عزت اهلل س��حابي بود. در س��راي حاج حسن بازار و در كنار ديگر اصفهاني ها حجره داشت و يك ماه در ميان، راهي زندان مي شد. در كرامات او هم نقل ها بسيار شده ولي همان يك گفته عزت اهلل سحابي براي او كافي بود كه حاج محمود را »شريك كارهاي خير« خواند. هفت نفر چنين تكميل ش��دند. گ��روه هم مانند »هفت دالور« هر كدام سجايايي داشتند. اما سرنوشت ها همه يكسان بود. علي حاج طرخاني با قهر انقالبي مواجه شد هنگامي كه حكم مصادره اموالش را از دولت بازرگان تحويل گرفت. دولت موقت او را در ليست معروف به 52نفر قرار داده بود. اندكي بعد همه فهميدند چه اشتباهي صورت گرفته و علي از ليست خارج شد. پدر او مرحوم شاهپوري هزينه ساخت حرم حضرت معصومه)س( را پرداخت كرده ب��ود و چنين روا نبود فرزن��دش محكوم به مصادره اموال ش��ود. علي، ولي چنان شوكه شده بود كه خود را از ميان هفت نفر خارج كرد. مدتي بعد كرداحمدي هم بهانه آورد

كه بيمار شده و توان كار ندارد.او يكسره راهي لندن شد. محمدعلي نويد هم به سرعت و در همان سال 13۶2 چنين كرد. او گفت كه قصد دارد تجارت خود را پيش برد. مدتي بعد به توصيه يكي از ياران

پس از پیروزی انقالب حضرت امام طی حكمی آیت اهلل انواری روحانی معتمد بازار را به عنوان سرپرست کمیته امور صنفی منسوب کردند. آیت اهلل انواری هم چهار چهره سرشناس مبارز بازار را برای اداره امور انتخاب کردند اما روند اسنادی که می بینید نشان می دهد پس از پایان دوره وزارت عسگراوالدی در وزارت بازرگانی، حذف جریان راست سنتی از بازار توسط عابدی جعفری وزیر بعدی بازرگانی کلید خورد.

شهروند امروز 11تیر 139072

فُل َسَفه

کرق ف

اتاسه شنبه س��وم خرداد، حدود ساعت 2 بعد از ظهر، سوار در تاكسي از ولنجك به تجريش مي آمدم. در آصف، خانمي ميانسال سوار تاكسي شد. پس از لحظاتي از راننده پرسيد: »جاده قديم شميران هم مي رويد؟« راننده كمي مردد به فكر فرو رفت و طوري ِمن ِمن كرد كه گويي نمي دانست مقصود خانم از »جاده قديم ش��ميران« كجاست! يا منظورش كدام

قسمت از اين جاده يا خيابان دور و دراز است. خواس��تم ي��ادآوري كنم ك��ه منظور چيس��ت. گفتم: »منظورش��ان خيابان شريعتي اس��ت«. راننده گفت: »نه«. خانم طوري كه همه بفهمند به من گفت: »مي دانستم نام جديدش چيست، اما نمي خواستم دهانم نجس شود!« و بعد ادامه داد: »مي دانس��تيد كه نام آن خيابان در قديم كوروش بود؟« س��پس به طوري كه گويي سن مرا مي داند، شرح داد: »البته شما جوانيد و يادتان نمي آيد؟« و باز ادامه داد: »دكتر هم نبود و خودش را دكتر معرفي مي كرد«. سپس خاموش

شد و ديگر چيزي نگفت. هيچ يك از سخنان او واكنشي در من برنيانگيخت و من هرگز كلمه اي نگفتم. شايد خاموشي م��ن رغبتي براي ادامه حرف هايش به او نبخش��يد - هرگز دوس��ت ندارم در اتوبوس يا تاكس��ي با كسي حرف بزنم يا

هم كالم شوم )حتي همراهان يا دوستانم.(در اين سي و اندي سالي كه در تهران و در شميران زندگي مي كنم، گرچه در س��ال هاي قب��ل از انقالب نيز در تهران و ش��ميران بوده ام، بسيار ش��نيده ام كه كساني همچنان بعد از سي و اندي س��ال نا م هاي قديم خيابان ها را صدا مي زنند؛ مث��ال عباس آباد و تخت طاووس به ويژه هنوز هرروز به گوش مي خورد. اما در اين سي و اندي سال هرگز نشنيده بودم كه كسي خيابان شريعتي را »كوروش« بنامد، »جاده قديم« چرا )البته وقتي مي گويند »جاده قديم ش��ميران« گويي بيشتر منظور آن سر خيابان است كه از خيابان انقالب آغاز مي شود و به پل سيد خندان ختم مي شود!(، اما »كوروش« هرگز. آن خانم نيز خود چنين نگفت. باري، همه اينها مهم نبود. برايم آن نفرت و تحقيري عجيب بود كه با كلمه »نجس« ش��دن دهان نثار نام »ش��ريعتي« مي ش��د و بعد متهم كردن او به داشتن »دكتراي قالبي«. آيا همه عيب او اين بود كه »دكتر«

نبود، اگر نبود؟ و اگر بود ديگر مشكلي در افكار و انديشه هايش وجود نداش��ت؟ آن خانم سر و وضعي نداشت كه بگويم آدم متعصب يا املي به نظر مي آمد. به عكس، زني كامال فرهيخته و امروزي به نظر مي آمد با عينكي آفتابي بر چشم و لباسي

آسانگيرانه و تابستاني با رنگ هاي روشن بر تن.به نظر مي آيد كه ش��ريعتي در اين س��ي و اندي س��ال آماج عشق و نفرتي همزمان بوده است. براي برخي كه از او متنفرند، او فريبكاري بزرگ بوده است كه چهره اي انساني و آزادانديش و مترقي و مسئول و مردم دوست و عدالت طلب و زيبا از اسالم ارائه داده است و حال آنكه در عمل آنان چيزي خ��الف آن را ديده اند. براي برخ��ي او براندازنده واقعي نظام پادش��اهي بوده است و بنابراين به دوراني طاليي پايان داده است كه آنان هنوز حس��رتش را مي برند. براي برخي نيز او هنوز نماينده آن اس��الم »ديگر«ي است كه آنان هنوز بدان عشق مي ورزند و زندگي شان را بر آن بنا مي كنند. برخي نيز زماني با او »آغاز« كرده اند، اما به همراه زمانه بزرگ ش��ده اند و ديگر ش��ريعتي كمتر چيزي براي گفتن به آنان دارد، مگر اينكه او را در مقام انس��اني س��تايش كنند كه زندگي كرد آن طور كه مي خواس��ت و جهاد كرد در راه آنچه مي خواست

شریعتي: نام خیابان یا روشنفکري پُرتوان

آیا شریعتي نمونه خوبي نیست براي اینكه دیگر »شور«هایمان را جدي نگیریم و فقط به فكر زندگي خودمان باشیم؟ آیا راه هاي بهتري براي مشهور شدن و پول در آوردن وجود ندارد؟

محمدسعید حنایي کاشاني

طرح:حسین صافی

شهروند امروز 11تیر 139073

يیران

ه ازمر

روي

دگر زن

ه درس

پ

و اگر به آنچه مي خواس��ت در حياتش نرس��يد، دس��ت كم يكي، دو سال بعد به آنچه پيش بيني مي كرد و نه فقط آرزو، رس��يد. اما آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، داستان ديگري است كه بايد بازماندگان و »ش��اگردان« پاسخش را بدهند، نه او ك��ه »آموزگار« بود و گفته بود آنچه به فكرش رس��يده بود. نمونه شريعتي مي تواند نمودار يكي از آن روشنفكران موفق جهان سومي باشد كه كساني همچون فردريك جيمسون حس��رتش را مي برند. مردي دانشگاهي كه به جاي رفتن به دنبال گرفت��ن ارتقا و مقام از نظام و خريدن خانه و زمين و ويال و انباشت ثروت براي همسر و فرزند، راه زندان و اخراج و تبعيد خودخواسته را به جان مي خرد. آيا امروز كسي هست كه بخواهد فرزندي همچون علي شريعتي داشته باشد؟ آيا كسي هست كه بخواهد فرزندش راه علي شريعتي را بپيمايد؟ آيا بهتر نيست آدم به جاي »علي شريعتي«، »علي دايي« يا

»علي كريمي« باشد يا هر علي ديگري؟ اگر امروز به قهرمانان مشهور مردم نگاه كنيم، كمتر كسي را خواهيم ديد كه شباهتي به »شريعتي« داشته باشد، كمتر كسي را خواهيم ديد كه چنين نمونه اي از زندگي را شايسته زيستن بداند. شغل هايي هست كه آدم مي تواند هم محبوب مردم باشد، هم محبوب نظام و هم خوب پول در بياورد و هم خوب زندگي كند. وقتي هم كه مرد جنازه اش را خوب تشييع مي كنند و به خاك مي سپارند و از راست و چپ و انقالبي و ضدانقالبي هم براي خانواده اش تسليت مي فرستند. اين است

نعمت دنيا و آخرت.اما آدمي مانند شريعتي ش��دن، يعني در زندگي زندان رفتن، ارتقاي ش��غلي نداشتن، محكوم به ممنوعيت انتشار، ممنوعيت سخنراني، دشنام ش��نيدن از اين و آن، تكفير و تفس��يق شدن، هر غلط و نادرست در سخن و انديشه اش را به رخ كش��يدن، با فقر و تنگدستي سر كردن و دست آخر هم در غربت و بي كس��ي مردن. البته، شايد بعد يك توفاني برخيزد. س��خنراني هايش را همه مانند نوارهاي خوانندگان پاپ در هر جا گوش كنند، كتاب هايش را صدهزار، صدهزار ناشراني گمنام منتشر كنند و س��رمايه اي براي خود فراهم كنند، آدم هايي هم پيدا ش��وند و زندگي شان را فدا كنند تا ديگراني آزاد و خوشبخت زندگي كنند، اما بعد همه به اين نتيجه برسند كه راه اشتباهي رفتند و زندگي شان را بيهوده

تباه كردند.آن وقت باز آن »علي ش��ريعتي« است كه همه را گمراه كرده اس��ت و فريب داده اس��ت و باز اوست كه بايد دشنام بش��نود و تحقير ش��ود. آيا اين سرنوشت خوبي است؟ بهتر نيست فرزنداني داشته باشيم كه كاري به كار هيچ چيز نداشته باشند، ش��هرونداني س��رگرم كار خويش باشند، بزرگترين هدف شان در زندگي ارتقاي شغلي، كسب ثروت و برخورداري از لذتهاي زندگي باشد تا هيچ وقت پايشان به زندان باز نشود، تا هيچ وقت اخراج نش��وند، تا هيچ وق��ت ممنوع الخروج و ممنوع االنتشار و محروم از كار و حقوق اجتماعي نشوند. آيا بهتر نيست فرزندان مان را فوتباليست و خواننده و پزشك و مهندس و استاد دانشگاه و هر متخصص ديگري بار آوريم و به او گوشزد كنيم كاري به كار سياست نداشته باشد و هر كه خر است او هم باشد پاالنش. آيا شريعتي نمونه خوبي نيست براي اينكه ديگر »شور«هايمان را جدي نگيريم و فقط به فكر زندگي خودمان باشيم؟ آيا راه هاي بهتري براي مشهور شدن

و پول در آوردن وجود ندارد؟

زندگي روزمره نامي است براي همه چیز و در عین حال هیچ چیز

اين يادداش��ت با عجله نوشته شد، نوشتن 1 با ش��تاب براي جامعه اي كه عجله بخشي از واقعيِت زندگي آن اس��ت، امري آشنا به نظر مي رس��د. به خصوص اينكه نوش��تن در باب زندگ��ي روزمره هميش��ه رنگ وبوي ش��تاب مي دهد: نثري نامنس��جم، درهم، بي سرآغاز و بي پايان. اين همان نوش��تارِ در عجله است كه مي توان براي جامعه ما به تقليد از روالن بارت از درجه عجله نوشتار يا درجه عجله انجام دادن كارها سخن گفت. چنين سبكي از انجام دادن امور به وضعيِت اضطرار اشاره دارد. در مضيقه بودن ماست كه فرهنِگ عجله را ايجاد مي كند. فرهنگي كه بيشتر نشان دهنده ناداشته هاست: ع��دم اطمينان، عدم قطعي��ت و عدم امنيت. عجله، زمان را به ولوله مي اندازد و با دستكاري در آن نق��ش نام��وزون خ��ود را ب��ر آن حك مي كن��د. اما عجله به همان اندازه كه مي تواند به معناي سبقت جستن از زمان باشد مي تواند به معناي عقب افتادن نيز تلقي شود. اين است كه مي توان بي ثباتي، بي نظمي و عدم استقرار در وضعيت مش��خص را مهم ترين ويژگي اين فرهنگ دانس��ت. امري كه بهترين وصف آن

»زندگي روزمره در مضيقه و اضطرار« است.

اكنون زمان آن رسيده كه توضيح دهم در 2 سلسله نوشتارهايي كه به صورت هفتگي در اين مجله منتشر مي شود از چه موضوعاتي مي خواهم سخن بگويم: شهر، غريبگي، باهم بودن، تعارف كردن، خيابان، قدم زدن، چهره و... با اين وصف، شايد بهتر باشد بگويم در باب چه چيزهايي نمي خواهم بنويسم. تنها مفهومي كه شايد بتواند ناهمگوني هاي موجود در موضوعات نوشتار من را توضيح دهد »امر روزمره« است. زندگي روزمره نامي اس��ت ب��راي همه چيز و در عين حال هيچ چي��ز. زندگي روزمره درباره چيزي سخن نمي گويد چراكه اين موضوعات گاهي آنقدر مورد غفلت قرار مي گيرند كه ديگر چيزي درخور به نظر نمي رسند. به زباِن نيچه ، در اينجا س��خن از بر گرفتن ناچيزها به مثابه موضوعات تامِل فلسفي است: ناچيزهايي كه وقتي موضوِع تامل قرار مي گيرند چيزبودگي

خ��ود را نش��ان مي دهند و در واق��ع از دنياي خام��وش ناچيزها به دنياي پرهياهوي چيزها قدم مي گذارند يا به تعبير فرويد )در روانكاوي زندگي روزمره( مسافرت به دنياي امر فراموش شده. اين همان جايي است كه ما بايد موضوعات مطالع��ه و تام��ل را از آنجا به دس��ت بياوريم. بنابراين در اين نوش��تار از چيزهايي صحبت مي كنيم كه ممكن اس��ت ب��ه دليل بداهت و روزمرگي اش كمتر م��ورد توجه قرار گيرند و از اي��ن رو به راحتي و با عجل��ه به دور انداخته مي شوند. گويا كاري كه عجله مي كند بي مقدار كردِن زمان كنوني و دور ريختن چيزهاس��ت. كار ما به عنوان منتقد فرهنگي همان طور كه والتربنيامين گفت، نشان دادن اين است كه تا چه ان��دازه اين دور ريختني ها مي توانند واجد اهميت باشند. اما اين دور ريختني ها به تعبير ريتا فلكسي به تكرار و امر عادتي مبتال شده اند و جامه بداه��ت بر تن كرده اند. امري كه براي بازتاملي ش��دن محتاج آشنازدايي است. تنها آشنازدايي است كه با غيربديهي كردن و ناآشنا كردن امور روزمره مي تواند آنها را درخور تامل كند و به تعبيري»خوانايي« را به آنها عطا كند و اين گونه است كه چونان »زباله جمع كن« در كاوش مي��ان آنچه زباله هاي روزمره نام گرفته ارزشمندي موضوعات را دوباره گوشزد مي كنيم

و آنها را درخور تامل مي سازيم.

با اين حس��اب آيا ما با يك كش��كول يا 3 منظوم��ه از س��نخ آنچه بنيامي��ن بدان مي انديشيد مواجه نخواهيم شد؟ در آن صورت »منظومه« در شناخِت كليت جامعه چه كمكي مي تواند بكند؟ اين پرسشي است كه مي تواند نظريه انتقادي زندگ��ي روزمره را به مطالعات فرهنگي نزديك س��ازد. پاره ه��اي بريده اي از جامع��ه كه جداجدا مورد تامل قرار مي گيرند، در واقع در يك منظومه، كليتي را برمي سازند كه قدرت شناخت و نقد را به ما بازمي گرداند. ب��راي جامعه اي ك��ه قدرت ش��ناخت در آن به گونه اي به قهقرا رفته وكنِش مفاهمه اي در آن مخدوش شده است شايد منظومه اي ديدن راهي باشد براي بازگرداندن قدرِت نقد كردن و فهميدن. البت��ه واقفم كه اين ادعاي بزرگي است اما بگذاريد در هنگامه اي كه با ادعاهاي بزرگ سر مي كنيم با ادعاهايي از همان سنخ

به ميدان بياييم.

سخن در باب ناچیزها

عباس کاظمي

شهروند امروز 11تیر 139074

»قضاوت اخالقي« كار درس��تي است يا نه؟ آيا اخالق در نهاي��ت موضوعي كامال انتزاعي اس��ت؟ آيا ما آدم ها به صورت فردي انتخابش مي كنيم يا اينكه فرهنگ جامعه ما را به سمت انتخاب هايمان مي كشاند؟ جواب اين سال ها را

نمي توان به اين آساني ها داد.تا دهه 1930 ميالدي، بس��ياري از فيلس��وفان گمان مي كردند قضاوت هاي اخالقي، بيان كننده حقايقي عيني هس��تند. اما از آن دهه به بعد، پوزيتيويست هاي منطقي به نتيجه متفاوتي رس��يدند: از آنج��ا كه راهي براي اثبات حقيق��ِت قضاوت هاي اخالقي ما وجود ندارد، بهتر اس��ت اين قضاوت ها را نوعي بياِن افكار و احساس��ات خود تلقي كنيم. بنابراين، وقتي مي گوييم »بچه را نبايد كتك بزني« درواق��ع داريم مخالفت خودمان را با كتك زدن بچه اعالم مي كنيم و در عين حال ديگري را ترغيب مي كنيم كه از كتك زدن بچه دست بردارد. پرسشي كه برخي فيلسوفان مطرح مي كنند، اين است كه چقدر مي توان »حقيقت« را در گفتارهاي مشابه به اين جست جو كرد و درست و غلط

بودن آن را تشخيص داد.اين ديدگاه نسبت به اخالقيات بارها به چالش كشيده ش��ده اس��ت و بخش مهم��ي از اعتراضات ه��م از جانب متفكراني مطرح شده كه عقايدشان با فلسفه سكوالر دنياي غرب همخواني ندارد. اين جدل ها در هر حال به نتيجه اي نرسيده است؛ اما حاال با انتشار يك اثر فلسفي مهم، ظاهرا

بايد انتظار گشايش مجدد باب بحث را بكشيم.»درك پارفي��ت« را خيلي ها مي شناس��ند. او اس��تاد افتخاري كالج »آل سولز« در آكسفورد است و پيش از اين،

تنها يك كتاب به نام »داليل و افراد« نوشته بود. اين كتاب كه در س��ال 1984 ميالدي به چاپ رسيد، با اس��تقبال زيادي مواجه شد اما سال ها طول كش��يد تا پارفيت كتاب جديدي منتشر كند. حاال كتاب »چه چيزي اهميت دارد« نوشته پارفيت، جاني تازه به بحث در مورد عينيت گرايي و اخالقيات بخشيده است. استدالل هاي سكوالر پارفي��ت و نيز روش فراگي��ري كه او براي بحث در مورد ديدگاه هاي آلترناتيو در پيش مي گيرد، براي اولين بار در چنددهه اخير توانسته مخالفاِن عين گراي��ي در اخالقيات را به دف��اع از مواضع

خودشان وادارد. »چه چيزي اهمي��ت دارد« كتاب حجيمي

اس��ت؛ داراي دو جلد و بالغ بر 1400 صفحه مي ش��ود و تم��ام اين صفحات را هم اس��تدالل هاي مختلف پر كرده اس��ت. پارفيت در اين كتاب با نثري روش��ن و غيرمبهم، استدالل هايش را پيش مي برد و از مثال هايي آشكار براي روشن ش��دن منظورش استفاده مي كند. پارفيت به اينكه »چه چيزي اهميت دارد« اهمي��ت چنداني نمي دهد؛ اما اينكه »هرچيزي مي تواند از بعد عيني مهم باشد« از نظر او

حائز اهميت زيادي است. خيلي ه��ا اصوال گمان مي كنند كه عقل گرايي همواره سودمند و راهگشاست. به اعتقاد آنها، عقل نشان مي دهد چه طور به آنچه كه مي خواهيم برس��يم؛ اما خواسته ها و هوس هايمان در گستره اي فراتر از عقل گرايي قرار گرفته اند. پارفي��ت چني��ن اس��تداللي را رد مي كند. ب��ه اعتقاد او همان طور كه مي فهميم يك به عالوه يك مس��اوي است ب��ا دو، پس مي توانيم اجتن��اب از رنج و عذاب آينده را هم بفهميم. در چنين شرايطي مهم نيست كه االن چه حس يا خواسته اي داريم. ما در عين حال داليلي )شايد ناكافي( براي خودمان داريم كه باعث مي شود جلوي رنج دادن به ديگران را هم بگيريم. اين حقايق دس��توري درواقع بنياِن

دفاع پارفيت از عينيت گرايي در اخالقيات را فراهم كرده اند. يك استدالل مهم عليه عينيت گرايي در اخالقيات اين است كه مردم در مورد درست و غلط بودِن مسائل با هم تفاهم ندارند. چنين شكافي در ميان فيلسوفان هم ديده مي شود. وقت��ي متفكران بزرگي مثل امانوئل كانت و جرمي بنتهم بر س��ر چنين مسائلي درمانده اند، آيا ما مي توانيم پاسخي درست و عيني براي پرسش هايمان در اين خصوص پيدا

كنيم؟واكنش پارفيت به چنين استدالل هايي، او را به مدعايي مي رساند كه حتي از موضعش در »دفاع از عينيت گرايي در اخالقيات« هم قوي تر اس��ت. او سه نظريه مهم را بررسي مي كند كه همگي به بحث »چه بايد كرد« پرداخته اند: يكي از كانت، يكي از سنت قرارداد اجتماعي هابز، الك، روسو و فيلسوفان معاصري مثل جان راولز و تي.ام. اسكانلن و يكي هم از فايده گرايي بنتهم. پارفيت معتقد اس��ت كه ديدگاه كانتي و ديدگاه ق��رارداد اجتماعي بايد مورد بازبيني قرار

گيرند و فقط در اين صورت مي توانند قابل دفاع باشند.او سپس استدالل مي كند كه بازبيني در اين نظريه ها مي توان��د ش��رايطي جدي��د را فراهم كن��د؛ به طوري كه نظريه ه��اي اخالقي مختلف در تقابلي ش��ديد با يكديگر قرار نداش��ته باشند. به اعتقاد پارفيت، در چنين شرايطي، مدافعاِن هر يك از اين نظريه ها درواقع راه يك كوهستان را

طي مي كنند اما از مسيرهاي مختلفي باال مي روند.در نهايت نبايد از پارفيت انتظار داشت پاسخ هاي متقني به سوال هاي مطرح شده درباره عينيت گرايي در اخالقيات بدهد. هدف اصلي او مقابله با ذهنيت گرايي و نيهيليس��م است. وقتي حقانيِت عين گرايي ثابت شود، او حس مي كند

كه كار خودش را انجام داده است.پارفي��ت در پايان بحث، مس��ئله »چه چيزي اهميت دارد« را دوباره مطرح مي كند و پاس��خ هايي بسيار آشكار به آن مي دهد، مثال به وضوح مي نويس��د آنچه كه اهميت دارد اين است كه »ما مردم ثروتمند دس��ت از تجمل گرايي هايمان برداريم، تخريب جو زمين را متوقف كنيم و به شكل هايي جديد از سياره زمين محافظت كنيم«. خيلي از ما از قبل اينها را مي دانيم. مهم اين است كه حقايق عيني را با دقت بيش��تري ببينيم و از آن دفاع

كنيم. -------------------------------------

* فیلسوف استرالیایي و استاد دانشگاه پرینستون. او از صاحبنظران بحث اخالق

کاربردي است.منبع: پراجكت سیندیكت

اهمیتي که به اهمیت مي دهیم

تامل

در دفاع از عینیت گرایي در اخالقیات

پیتر سینگر*ترجمه فرزانه سالمي

تا دهه 1930 بسیاري از فیلسوفان گمان مي کردند قضاوت هاي اخالقي، بیان کننده حقایقي عیني هستند. اما پوزیتیویست هاي منطقي به نتیجه متفاوتي رسیدند: از آنجا که راهي براي اثبات حقیقِت قضاوت هاي اخالقي ما وجود ندارد، بهتر است این قضاوت ها را نوعي بیاِن افكار و احساسات خود تلقي کنیم

شهروند امروز 11تیر 139075

نگاهی به مرگ سیمون وی

او از گرسنگی ُمرد

سيمون وي )1943-1909(به نظر ش��وپنهاور، تنها ش��كل مجاز خودكشي، از گرس��نگي مردن زاهدها و مرتاض هاست. او مي نويسد، »باالتري��ن درجه زهد �� نف��ي مطلق توجه به هر چيز دنيوي �� مرگ داوطلبانه از راه گرسنگي كشيدن است.« رس��يدن به چنين مرگي �� كه حقيقتا مرگي قديسانه اس��ت �� دو ش��رط دارد. اول، روگرداندن محض از هر خواهش نفساني. در فلسفه ش��وپنهاور، اگر خودكشي بر اثر خواس��ت و خواهش دروني باشد، آلوده توهم هاي زندگي خواهش آلود در جهان نمود و نمايش است. دوم، زاهدي كه به خود گرسنگي مي دهد، بايد پيش از آن كه بميرد، به باالترين درجه حكمت رس��يده باشد. قديس

بايد فيلسوف هم باشد. سيمون وي، بي ترديد، حائز اين هر دو شرط بود.

پس از تدريس فلس��فه در يك مدرسه دخترانه، كار در كارخانه اتومبيل س��ازي، حضور در جرگه آنارشيست ها در جنگ داخلي اس��پانيا و كارگري در مزرعه پس از گريختن از پاريس در 1940، سيمون وي، اين دختر 33 ساله با يكي از آخرين كاروان هاي دريايي در سال 1942 بندر مارسي را به مقصد نيويورك ترك كرد. پس از مدتي مطالعه فشرده در »كتابخانه عمومي نيويورك« سوداي خدمت به »مقاومت« به سرش افتاد و به لندن رفت. در لندن، حاضر نبود بيش از جيره رسمي مردم در فرانسه اشغال شده غذايي بخورد. بر اثر سوءتغذيه و پركاري، سالمت جسمي اش را از دست داد. در بيمارستاني در جنوب لندن بستري شد و در آنجا معلوم شد مبتال به س��ل است. چند ماه بعد در آسايشگاه مسلولين در

اشفورد درگذشت.در يادداش��ت هاي پرش��ماري كه از او بر جا مانده، دامنه فوق العاده وس��يع مطالعاتش و ني��ز همه چيز خوان بودنش عيان است و بر ما معلوم كرده كه او )كه خانواده اش يهودي بودند( به يك ديدگاه ديني منحصربه فرد رسيده بود: نوعي مسيحيت گنوسي بدعت آميز كه در آن، وظيفه ما اين است كه چشم به راه خدايي تقريبا غايب باشيم. با عنايت به اينكه او از گرسنگي مرد، واقعا تأثرانگيز است كه آخرين نوشته او در دفتريادداشتش درباره جنبه معنوي غذاست كه در آن به لذت پودينگ كريسمس و تخم مرغ هاي عيد پاك اشاره مي كند. او در جمله اي كه به احتمال قريب به يقين، آخرين جمله اي است كه بر كاغذ آورده است، مي گويد، »لذت ضيافت عيد و معناي معنوي آن، در ظرافت و وسواس ويژه اي است كه براي

ضيافت به خرج مي دهيم.« روآن ويليامز، سراسقف كانتربري، در مقاله »سيمون وي در اشفورد« مي نويسد: »... و اگر من نمي توانم همانند خداوند راه بروم، دس��ت كم مي توانم سبك و گرسنه باشم، و اندرون خود را از طعام خالي بدارم، تا آنجا كه بدنم استخواني شود

كه خداوند حكمفرما در آن ]نغمه[ بدمد.«

مقدمه مترجم: سايمون كريچلي )متولد 19۶0، انگلستان( نويسنده اي نامدار و شناخته شده در حوزه فلسفه است. خواننده فارسي خوان دست كم با دو كتاب خوشخوان او، در باب طنز )با ترجمه سهيل سمي( و فلسفه قاره اي

)با ترجمه خشايار ديهيمي( آشناست. مطالبي كه در اين ستون ذيل عنوان »مرگ و فيلسوفان« ارائه خواهد شد، ترجمه پاره هايي از كتاب اوست با

نام كتاب »فيلسوفان مرده« كه در سال 2008 در انگلستان و سال بعدش در آمريكا به چاپ رسيد و با استقبال گسترده اي روبه رو شد و مدت ها

در فهرست پرفروش ها بود. مضمون كتاب، به بيان خود كريچلي، »مرگ فيلسوفانه« است و البته نوعي مرور سريع تاريخ فلسفه با تكيه بر پايان كار هر فيلسوف نيز مي تواند به حساب آيد. هدف نويسنده از نوشتن اين كتاب

پرزحمت را شايد سرلوح كتاب، كه نقل قولي از مونتني است، بهتر از هر چيز روشن كند: »آن كس كه به انسان ها ياد بدهد چگونه بميرند، به آنها ياد داده چگونه زندگي كنند.« بدين ترتيب هر شماره در اين ستون خواننده نسبت

يك فيلسوف و مرگ به روايت او خواهيد بود.

مقدم�ه نویس�نده: مرگ آخري��ن تابوي بزرگ اس��ت. نمي توانيم مستقيم توي چشمش نگاه كنيم. از ترس اينكه مبادا جمجمه اي را كه زير جلدش است ببينيم. نظرسنجي هاي مختلف راجع به نگاه افراد به مرگ، نشان مي دهد كه اغلب مردم مي خواهند س��ريع و بي درد بميرند و به قول معروف، »باري بر دوش ديگران نباشند.« نظرسنجي ملي جامعي كه در سال 2003 انجام گرفت، حاكي از اين است كه 92 درصد از م��ردم آمريكا به خدا معتقدند، 85 درصد به بهش��ت باور دارند و 82 درصد به معجزه اعتقاد دارند. اما حقيقت عميق تر اين اس��ت كه اين اعتقادات ديني، تسكين چنداني در قبال مرگ براي معتقدين به بار نمي آورد. تنها مرجع مقدس كه آدم ها واقعا بدان معتقدند، پزشكان هستند كه هدف »داروها و ابزارهاي مقدس« آنها تأمين »طول عمر« است. دليل من براي اين ادعا كه بس��ياري از دينداران حرف و عمل شان در قبال مرگ يكي نيست، بي اطالعي از آموزه هاي ديني راجع به مرگ، خصوصا آموزه مسيحي است. محتواي مسيحيت، چيزي جز آماده شدن براي مرگ نيست، مسيحيت آموزش سختگيرانه مردن است �� نوعي مرگ در زندگي كه ارزشي براي »طول عمر« باقي نمي گذارد. مس��يحيت، در دس��تان پولس ها، آگوستين ها و لوترها، طريقي است براي كنارآمدن با كوتاهي زندگي و دس��ت كشيدن از آرزوي ثروت و قدرت و منافع گ��ذراي دنيوي. اين براي اكثر كس��اني كه خود را مس��يحي مي نامند بدترين حالت ممكن است. علتش هم اين اس��ت كه بيشتر آنها عمال يك زندگي سراسر بي خدا و لبريز از آرزوي طول عمر و ترس از نيست شدن را مي گذرانند. در اين اوضاع اس��ت كه ايده آل »مرگ فلس��في« اينقدر در تضعيف شعارهاي كهنه »انكار مرگ« اين زمانه مؤثر است. فاني بودن، آن چيزي است كه بايد »فرديت« و »خود«مان را در نسبت با آن شكل بدهيم. در نسبت با واقعيت مرگ است، مرگ خودم و مرگ ديگران كه حقيقي ترين »خود« حاصل مي شود. در نسبت با »از دست دادن خود« و با پذيرش اين واقعيت است كه »خود«ي براي به دست آوردن وجود دارد. مرگ آن حدومرزي اس��ت كه در نس��بت با آن بايد زندگي را زيست. مونتني مي گويد: فلسفه ورزي يعني يادگيري اين عادت كه هميش��ه طعم مرگ را در دهان داشته باشيم. اين طوري، اندك اندك مي توانيم با ترس از معدوم شدن مواجه شويم �� ترسي كه ما را اسير خود مي سازد و ما را به گريز يا خودفريبي مي كشاند. با سخن گفتن از مرگ و حتي خنديدن به شكنندگي و ميرندگي خودمان، محدوديت مخلوقانه خود را مي پذيريم كه اين به درستي شرط آزادي انسان است. آسان نيست، مي دانم. فلسفه ورزي يعني يادگيري اينكه اين سختي

را دوست بداريم.

1 -ن

وفالس

فیگ و

مر

سایمون کریچلیترجمه رضا دهقان

شهروند امروز 11تیر 139076

خانهکاس

ع

عکس نوشت

صدايش از ته چاه كه هيچ از ته گلو هم به زحمت بيرون می آي��د: »آب... آب...«. كارگره��ا دب��ه آب را با طناب پايين می فرستند. دوربين از همين باال

خم می شود به سالمی.پيرم��رد آنقدر در خ��ود و كار خود فرورفته ك��ه يا صدا را نمی ش��نود يا ن��ای جواب س��المی ن��دارد. دوربين مهمان كوشك است، يكی از شهرهای اطراف اصفه��ان. »كوش��ك«در زبان فارس��ی ب��ه معنی »قص��ر« و »كاخ« اس��ت. پيرمرد كوشكی كه )عام برت( صدايش می كنن��د روزهايش را نه در كوش��ك و كاخ و... كه در قعر ظلمت

چاه می گذراند.از هر سن وسالی برای كار در چاه های زغال آمده اند، بعضی ها شغل پدری شان را برای ادام��ه دادن انتخاب كرده اند و عده ای ديگر جزو روزمزدهايی هستند كه غروب هر روز مزدشان را می گيرند و معلوم نيس��ت فردا گذرشان به آنجا بيفتد يا نه. تنها سرگرمی كارگرهای اينجا اين است كه چای زغالی درست كنند و س��ر ظهر به دنبال جور كردن

بساط نهار باشند و...

این روزهاسیاه است

عکس ها:محمدرضا سلطانیآژانس عکس جام

شهروند امروز 11تیر 139077

عکاسخانه

شهروند امروز 11تیر 139078

انهسخ

کاع

شهروند امروز 11تیر 139079

عکاسخانه

شهروند امروز 11تیر 139080

نقد انست

هنر

سي نماتئاترکنسرتگالرينمایشگاه نقاشی غالمحسین نامی

۲7 خرداد تا ۲۰تیرگالری خاک

فتهي ه

هاامه

برن

اکسپوی 90 مجسمه سازان۳تیر تا ۲۸ تیر

گالری شیرین

کنسرت گروه »سیمرغ«آهنگساز: حمید متبسم

خواننده: همایون شجریان۱۳ تا ۱7 تیرماه

تاالر وحدت

جرمکارگردان: مسعود کیمیایی

ورود آقایان ممنوعکارگردان: رامبد جوان

قصه پریاکارگردان: فریدون جیرانی

گلن گري گلن راسنویسنده: دیوید ممت

کارگردان: پارسا پیروزفرتماشاخانه شماره یک ایرانشهر

الرنس راهب مردي که حرف مي زندنویسنده: محمد چرم شیر

کارگردان: عباس غفاريتاالر سایه

باالخره این زندگي مال کیه؟نویسنده: برایان کالرک

کارگردان: اشکان خلیل نژادتئاتر مولويـ سالن اصلي

ديويد ممت آدم كوچكي نيست. يكي از آن غول هاي آرام و كم سروصداي تئاتر در سال هاي پاياني قرن بيستم كه نگاه اجتماعي و موش��كافانه »آرتور ميلر« و جادوي زبان��ي »هارولد پينتر« را همزم��ان دارد و به عنوان يك منتقد اجتماعي كه گه گاه فيلمنامه هم مي نويسد به يكي از مهم ترين نمايشنامه نويس��ان معاصر آمريكا بدل شده است. كسي كه اين روزها در كنار »جويس كرول اوتس« و »احمد كريمي حكاك« در دانش��گاه »ييل« نيويورك مشغول تدريس نمايشنامه نويسي است. درست است كه او در حيطه س��ينما و فيلمنامه نويسي هم دستي دارد و اثر درخشاني همچون »تسخيرناپذيران« )به كارگرداني برايان دي پالما( را نوشته است، اما ممت نمايشنامه نويس كه با همان نمايشنامه نخست اش »انحراف در شيكاگو« )1974( توانس��ت در سن 2۶ س��الگي جايزه »ابي« را

تصاحب كند، انسان شگفت انگيزتري است.ديويد ممت استاد آفرينش روابط پرتشنج در ظاهري آرام و متين است. آدم هاي نمايشنامه هاي او پيش از آنكه از طريق واژگان و كلمات با يكديگر حرف بزنند، همديگر را زخمي مي كنند، به همديگر تعدي مي كنند و بعضي وقت ه��ا با يك جمله كلك همديگ��ر را مي كنند. اما در اين ميان »گلن گري گلن راس« كه در سال 1984 جايزه پوليتزر و جايزه منتقدين نيويورك را براي ممت به ارمغان

آورد، يك اثر ش��اخص در جريان نمايشنامه نويسي او به شمار مي رود.

اثري از دوره نخست نمايشنامه نويسي او كه به شكل معتدلي تمام ويژگي هاي نمايشنامه نويس��ي او را يدك مي كشد. عناصري كه بعدها در نمايشنامه هايي همچون »اولئانا« و »نوش��ته رمزي« جنبه اي تكنيكي تر يافت و

تمركزش را هرچه بيشتر بر امكانات زبان معطوف كرد.»گلن گري گل��ن راس« تصويرگر نوع��ي تنازع براي بق��اي م��درن آن هم به وحش��يانه ترين و در عين حال رقت انگيزترين شكل خويش اس��ت. براي ممت، جدال و توح��ش پنه��ان در اليه زيرين رواب��ط حرفه اي چند دالل ي��ك بنگاه فروش امالك، بهانه اي اس��ت تا عالوه بر نقب زدن به اليه هاي بي رحمانه نظام س��رمايه داري و مشكالت اقتصادي در دهه 80 آمريكا به تبيين اضمحالل

ارزش هاي انساني در اين ساختار اشاره كند.اگر بخواهي دالل موفقي باشي بايد يكي كپي از ليست خريدارهاي بالقوه را داش��ته باشي. اسامي اي كه تنها به افرادي داده مي ش��ود كه نام ش��ان بر تخته سياه باشد و نام چه كس��اني بر تخته سياه نقش مي بندد؟ كساني كه باالترين ميزان فروش را داش��ته اند. يعني كساني كه از پيش نام خريداران بالقوه را داشته اند، اين تصوير چرخه خردكننده اي است كه كوچك ترين ضعف، خطا و حركت

نادرس��ت را به معناي قرباني شدن براي هميشه در نظر م��ي آورد. تمام ت��الش آدم هاي نمايش ب��راي تصاحب جايگاهي در تخته سياه يا كسب اطالع از اسامي افرادي كه در دفترچه »ويليامس��ون« رديف شده اند هر لحظه آنه��ا را به فكر طرح و توطئه ت��ازه اي مي اندازد و در اين بين همواره آن كس��ي بازنده است كه از همه ضعيف تر و نيازمندتر است: شلي لوين،شلي لوين داللي است كه روزگارش به سر آمده. مردي كه حاال پا به سن گذاشته و در براب��ر »ريچارد روما« فروش��نده موفق، خوش تيپ، جوان و سر و زبان دار، اندازه يك پول سياه هم نمي ارزد. كسي كه اسمش روزهاي متمادي است كه از تخته سياه پايين نيامده. »شلي لوين« شباهت هايي با »ويلي لومان« نمايش��نامه »مرگ فروشنده« »آرتور ميلر« دارد. مردي كه ديگر دوره اش سپري شده و حاال بايد با تمام نيازها و احتياجاتش به يك مرخصي اجباري برود و جالب تر اينكه تالش او براي غرق نشدن به موازات توطئه هاي »ديويد ماس« و »جورج آرونو« )فروشنده هاي ديگر( همان قدر رقت انگيز و محكوم به شكست است كه تالش ويلي لومان

براي تصاحب كار تازه اي در شهر محل سكونتش .و در پايان كار او قرباني چرخه بي رحم اين رقابت نابرابر اس��ت. يك خطا و يك لغزش همه ما را براي هميشه به

ته چاه مي اندازد.

تنازع براي بقاي مدرندرباره گلن گری گلن راس و دیوید ممت امین عظیمي

شهروند امروز 11تیر 139081

هنر در جهان

تا پيش از انقالب مصر، چهره بي خيال و ژست گرفته تامر حسني را مي شد همه جا ديد. بيلبوردهاي تبليغاتي پپسي با تصوير او همه جا را پوشانده بودند؛ موزيك ويدئوهايش دائم در شبكه هاي موسيقي مصر پخش مي شد و ميليون ها جوان، ترانه هاي عاشقانه او را به عنوان زنگ موبايل هايشان انتخاب كرده بودند.اما بعد اتفاقي افتاد كه زندگي او را براي هميشه نابود كرد. وبالگ نويس هاي مصري نام اين اتفاق را »حماسه سقوط« تامر حسني گذاشته اند. در همان اوايل شكل گيري قيام اعتراضي مردم مصر، تامر حسني در يك تماس تلويزيوني با شبكه دولتي تلويزيون مصر حمايتش را از حسني مبارك اعالم كرد. اين درست همان زماني بود كه نيروهاي امنيتي مصر در جريان تظاهرات اعتراضي به شدت با مردم برخورد مي كردند و خود مبارك هم مردم را به خاطر پشت كردن به

»پدر ملت« مورد انتقاد قرار داده بود.تا پيش از تماس تلفني كذايي، تامر حس��ني 33 س��اله پردرآمدترين خواننده در مصر بود و خيلي ها لقب »س��تاره يك نس��ل« را به او داده بودند. اما مكافات شديدي از سوي مل��ت در انتظار او بود: خيلي از مردم نمي توانس��تند او را به خاطر طرفداري از حسني مبارك ببخشند. تظاهركنندگان مصري پوسترهاي او را پاره كردند، سي دي هايش را شكستند

و موسيقي او را تحريم كردند. حاال كه چه��ار ماه از زمان س��قوط مبارك مي گذرد، تامر حس��ني هنوز هم با دردسرهاي زيادي مواجه اس��ت. اخي��را روزنامه هاي مصري گزارش كردند گروهي از مردان جوان به يك گروه فيلمبرداري حمله كرده اند تا جلوي نقش آفريني تامر حسني در مجموعه اي تلويزيوني را بگيرند. گزارش هايي هم منتشر شده كه از دو برابر شدن تعداد محافظان او در هفته هاي اخير خبر مي دهد. حتي جوانان طرفدار او هم ديگر آهنگ هاي او را

براي زنگ موبايل هايشان انتخاب نمي كنند. س��قوط تامر حسني از عرش به فرش خيلي

ش��ديد بود؛ اما اين اتفاق براي خيلي هاي ديگر هم افتاد. در ماه هاي بعد از پيروزي انقالب مصر، انقالبيون فهرست سياهي تهي��ه كردند كه در آن نام برخي از موزيس��ين ها، بازيگران،

كمدين ها، قهرمانان ورزش��ي و چهره ه��اي تلويزيوني ديده مي شد. اين افراد متهم هستند كه در زمان قيام مردم مصر به

طرفداري از حسني مبارك پرداخته اند. خش��م عمومي عليه س��تاره هاي قديم باعث ش��ده كه چهره هاي ذكر ش��ده در فهرست سياه از بسياري پروژه هاي پردرآمدشان محروم شوند. بعضي از فعاالن صنعت سينما و سرگرمي در مصر مي گويند اين شرايط تاثيري منفي بر بازار سرگرمي در اين كشور دارد. »وليد تمام« گزارشگر سينمايي روزنامه ش��روق مصر در اين خصوص مي گويد: »تنها علت ادامه كار برخي از اين چهره ها اين است كه آنها با شبكه هاي تلويزيون��ي غيرمص��ري � به خصوص ش��بكه هاي كابلي در كشورهاي حوزه خليج فارس � قرارداد بسته بودند و حاال هم

دارند از آنها حقوق دريافت مي كنند.« برخي از هنرمنداني كه نام ش��ان به فهرست سياه رفته، ت��الش زيادي كرده اند كه نظر م��ردم را دوباره جلب كنند. بعضي ه��ا در تلويزيون ظاهر ش��ده و از م��ردم عذرخواهي كرده اند. عده اي هم از مردم درخواس��ت كرده اند كه از اذيت و آزار آنه��ا در كوچه و خيابان خودداري كنند. اما دل مردم مصر را نمي توان به همين س��ادگي به دست آورد. خيلي از مصري ها مي گويند اصوال بازار سينما، تلويزيون و سرگرمي ها

در مص��ر تا حد زيادي به دولت وابس��ته بوده و بس��ياري از مجيزگوي��ان مبارك در اين صنعت پ��ول زيادي به هم زده بودند. مناس��بات خانواده مبارك با ستاره هاي هنري آن قدر بود كه خوانندگان در مهماني ها و عروس��ي هاي فاميلي آنها

برنامه اجرا مي كردند.از فهرست س��ياه هنرمندان در مصر، نسخه هاي زيادي وج��ود دارد؛ هم به عربي و هم به انگليس��ي. تهيه كنندگان فهرست به صورت تعمدي خواسته اند نشان دهند اين مردم هستند كه هنرمندان را مي سازند و نه رژيمي مثل حكومت مبارك. در نس��خه آنالين اين فهرس��ت، »شواهد« حمايت هنرمندان از حسني مبارك هم آورده شده است؛ شواهدي مانند كليپ هاي يوتيوب، مطالب روزنامه ها و عكس هايي كه از

رفاقت و همكاري اين افراد با رژيم مبارك حكايت مي كند. در اين ميان، عده اي از هنرمندان مصري هم سعي كردند مواض��ع خود در حمايت از مب��ارك را تغيير دهند اما مردم چندان به آنها روي خوش نش��ان ندادند؛ مثال تامر حسني دو روز بعد از اس��تعفاي مب��ارك به ميدان تحرير قاهره آمد تا تغيير موضع خود را نش��ان بدهد اما س��وت و هوي مردم باعث شد فورا آنجا را ترك كند. شركت پپسي كه ستاره رو به افول اقبال تامر حسني را ديده بود، فورا تبليغات خياباني ب��ا حضور او را از نقاط مختلف قاه��ره جمع كرد. در مقابل، شركت رقيب يعني كوكاكوال فورا وارد عمل شد و دو نقاشي دي��واري بزرگ را براي تبليغات خود ب��ه كار گرفت. در اين نقاشي ها، جواناني انقالبي نشان داده شده بودند كه راهشان را از ميان سختي هاي زياد باز مي كردند و خود را به رود نيل مي رساندند. در اين ميان، برخي از هنرمندان مصري ظاهرا توانستند به موقع از خش��م مردم نجات پيدا كنند. يكي از آنها يك خواننده رپ به نام حس��ام الحس��يني است كه در آغاز قيام مردم مصر براي كنس��رتي مشترك با تامر حسني در هلند به سر مي برد. الحسيني بالفاصله بعد از بازگشت به مصر از قيام مردم حمايت كرد و حاال هم نامش در فهرست سياه هنرمندان نيست. واقعيت همين است؛ مرز بين حمايت از مبارك يا حمايت از مردم مصر، مرزي بود كه سرنوش��ت

هنرمندان مصري را رقم زد. منبع: میامي هرالد

رفقاي هنرمند دیكتاتورسقوط حسني مبارك در مصر بسیاري از هنرمندان را از نان خوردن انداخت

تامر حسني خواننده مصری که در جریان اعتراضات از حسنی مبارك حمایت کرده بود دو روز بعد از استعفاي او به میدان تحریر قاهره آمد تا تغییر موضع خود را نشان بدهد اما سوت و هوي مردم باعث شد فورا آنجا را ترك کند

شهروند امروز 11تیر 139082

ژوئي��ه 1957، از حقوق س��ربازي ام 50 دالر جمع كرده و آم��اده بودم براي رفتن به غرب. دوس��تم ُرم��ي بُنكور از سن فرانسيس��كو برايم نامه داده و نوش��ته بود كه بايد بروم پيشش و با كشتي دور دنيا را بگرديم. قول داده بود كه من را ببرد به موتورخانه كشتي. من هم برايش نامه دادم و گفتم كه تا وقتي مطمئن باشم با پول چند سفر تو اقيانوس مي توانم موقع برگشتن پيش عمه آن قدر پول داشته باشم كه از پس خرجم بربيايم و رمانم را تمام كنم، فرقي ندارد كه كشتي اش چه باش��د. گفت يك آلونك در ميل س��يتي دارد و تا داريم امورات گير آوردن كش��تي را رديف مي كنيم، وقت دارم كه تا قيام قيامت بنشينم و بنويس��م. يا دختري به اسم لي آن زندگي مي كرد؛ گفته بود آش��پز معركه اي است و همه چيز رديف اس��ت. رمي رفيق پيش دانشگاهي ام بود. فرانسوي اي بود كه تو پاريس بزرگ ش��ده ب��ود و جدي جدي خل بود � نمي دانستم بعد از اين همه وقت حاال ديگر چه قدر خل است. منتظرم بود كه خود را 10 روزه برس��انم آن جا. عمه ام هم با س��فرم به غرب كنار آمده بود؛ گفته بود اين س��فر سرحالم مي آورد، تمام زمستان را خانه مانده بودم و مثل خر كار كرده بودم؛ حتي وقتي هم بهش گفتم بايد كمي از راه را اتواستاپ بزنم بهم گير نداد. تنها حرفش اين بود كه صحيح و س��الم برگردم، اين جور شد كه يك روز صبح، ُكپه دست نوشته هايم را گذاشتم باالي ميزم، ملحفه هاي نرم و گرمم را تا كردم و با كوله اي كه چند تا چيز ضروري چپانده بودم توش راه افتادم،

و با 50 دالر تو جيب راهي شدم طرف اقيانوس آرام.تو پترس��ون چند ماه تو نقشه آمريكا گشته بودم، حتي كتاب هاي��ي راج��ع به كاش��ف ها و آدم ه��اي كله گنده اي مث��ل پالته و س��يمارون و امثال اين ها خواندم، و ديده بودم كه رو نقش��ه جاده ها يك خط قرمز دراز هس��ت به اسم جاده ۶ كه از س��ر كيپ كود يكراست مي رود ب��ه نوادا و از آن جا س��رازير مي ش��ود طرف لس آنجلس. ب��ه خودم گفتم تا لس آنجلس راسِت جاده ۶ را مي گيرم و با خيال راحت راه افتادم. براي رسيدن به جاده ۶ بايد مي رفتم بير مونتين. با يك عالم خ��واب و خيال راجع به اين كه تو شيكاگو، تو دنور، و بعد باالخره تو سن فرانسيسكو چه كار كنم، راسِت بزرگراه هفتم را گرفتم تا آخر خيابان

242 و از آن ج��ا هم با ترام��وا رفتم يانكرز؛ تو يانكرز، مركز شهر، سوار ترامواي ديگه اي شدم و رفتم محدوده شهر طرف شرق رودخانه هادسن. اگر تو رودخانه هادسن، تو سرچشمه پررمزورازش ت��و اديرونداكز، يك گل رز مي اندازيد به تمام جاهايي فكر كنيد كه اين رودخانه از آن ها مي گذرد تا براي هميش��ه بريزد به دريا � به دره بي نظير هادسن فكر كنيد. اتواستاپ زدن شروع شد. با پنج تا ُمفتي سواري نصفه نيمه رسيدم به پل بي نظير بير مخونتين، جايي كه جاده ۶ از نيو انگلند دور مي زنه و مي آد. وقتي رسيدم آن جا رگبار شروع شد. كوهستاني بود. جاده ۶ سرتاسر رودخانه را مي آيد، دور يك ميدان مي زند و بعد تو دل بيابان گم مي ش��ود. ماشين كه رد نمي شود هيچ، سطل س��طل باران مي آمد و من هم بي س��رپناه. بايد مي دويدم مي رفتم زي��ر درخت هاي كاج؛ فايده اي نداش��ت؛ ش��روع كردم به داد و بي��داد و بد و بيراه گفتن و مي زدم تو سر خودم كه اين قدر خر تشريف دارم. ۶0 كيلومتري شمال نيويورك بودم، تمام راه تو اين فكر بودم كه آن روز، روز بزرگ ش��روع سفر، به جاي اين كه طبق برنامه بروم غرب، داشتم مي رفتم شمال. حاال تو شمالي ترين نقطه زندگي ام گير افتاده بودم. ني��م كيلومتري راه رفته بودم تا رسيدم به يك پمپ بنزين متروكه محشر كه حال و هوايي انگليسي داشت، همان جا زير سقفش ايستادم. باال باالهاي سرم، بير مونتين گنده پشمالو چنان رعد و برق مي فرستاد كه خوف از خدا تو دلم قل زد. تنها چيزي كه مي تونس��تم ببينم درخت هاي شبيه دود بود و بيابان دلگيري كه سر به آسمان كشيده بود. غر زدم »اين جا چه غلطي مي كنم؟« و دلم براي ش��يكاگو لك زد. »االن اون ها دارن حال مي كنن، دارن فالن كارو مي كنن، من اون جا نيس��تم، كي مي رسم اون ج��ا!« � و غيره. باالخره يك ماش��ين كنار پمپ بنزين خالي نگه داش��ت، يك مرد و دو زن داخلش مي خواستند نقشه را وارسي كنند. سرپا شدم و رفتم زير باران ادا و اطوار درآوردم؛ با هم مشورت كردند؛ مسلما با آن موهاي خيس و كفش هايي كه چلپ چلپ مي كردند شده بودم عين ديوانه ها. كفش هاي��م، چه قدر خ��رم، كفش هاي��م از آن مدل اليافي مكزيكي بود، براي ش��ب هاي باراني آمريكا و شب هاي سرد و نمناك جاده درس��ت نش��ده بودند و حاال هم شده بودند مث��ل آبكش. ولي باالخره آن جماع��ت راهم دادند داخل و من را برگرداندند نيوبرگ، كه هر چه نباشد بهتر از اين بود كه تمام ش��ب تو بيابان بير مونتين گير بيافتم. مرد گفت: »تازه، ديگه كه از جاده ۶ ماشين رد نمي شه. اگه مي خواي بري شيكاگو بايد راست تونل هالند تو نيويورك را بگيري و

بروي پيتزبورگ«، و من هم ملتفت بودم كه طرف راس��ت مي گويد. خواب و خيالم تِركمان ش��ده بود، خيال مهمل و احمقانه اين كه چه باحال مي شد اگر به جاي امتحان كردن راه ها و جاده هاي مختلف، فقط دنباِل يك خط قرمز بزرگ

سرتاسري آمريكا را بگيري و بروي.تو نيوبرگ باران قطع ش��د. پي��اده رفتم تا دم رودخانه و مجبور شدم تا نيويورك را با اتوبوس بروم، كه پُر بود از هيأت نمايندگان معلم هاي مدارس كه داش��تند از تعطيالت آخر هفته ش��ان در كوهستان برمي گشتند � ِهي زرزر، هي وِرور، م��ن هم به خاطر آن همه پ��ول و وقتي كه تلف كرده بودم ب��د و بيراه مي گفتم، و با خودم فكر مي كردم كه خبر مرگم مي خواه��م بروم غرب و آن وقت تمام روز و ش��ب دارم باال و پايين مي روم، شمال و جنوب، انگار كه اين سفر نمي خواهد شروع ش��ود. بعد قسم خوردم كه فردايش بايد تو شيكاگو باش��م، براي اين كه خاطرجمع شوم سوار اتوبوس شيكاگو شدم، بيش تِر پولم را دادم، و برايم اهميتي هم نداشت، فقط

مهم اين بود كه بايد فردا شيكاگو باشم.

س��فري معمولي با اتوبوس بود، به همراه گريه بچه ها و آفتاب داغ و روستايي هايي كه سر هر بيقوله پنسيلوانيا سوار و پياده مي شدند، تا اين كه افتاديم تو دشت اوهايو و رفتيم باال طرف آش��تابوال و بعد هم تمام ش��ب يك راس��ت طرف اينديانا. صبح زود بود كه رسيدم شيكاگو، تو انجمن جوانان مسيحي يك اتاق گرفتم و با جيب تقريبا خالي از پول رفتم تو رختخواب. بعد از يك خواب مفصل، ته و توي شيكاگو را درآوردم. بادي از طرف درياچه ميشيگان، موسيقي بي باپ در كافه لوپ، قدم زدن هاي طوالني دور و بر سوت هالستد و نورث كالرك و بعد از نيمه ش��ب، پياده روي اي طوالني در جنگل، كه يك ماشين گشت انگار آدم مشكوكي باشم دنبالم كرد. اين موقع، يعني سال 1947، موسيقي بي باپ داشت به ش��كلي ديوانه وار همه آمريكا را مي گرفت. بر و بچه ه��ا تو كافه لوپ تو سازش��ان مي دميدند ولي با دمي خس��ته، چون موسيقي بي باپ دوره آهنِگ »اورنيتولوژی ]پرنده شناس��ي[« چارلي پاركر را گذرانده بود ولي هنوز هم ب��ه دوره مايلز ديويس نرس��يده ب��ود. همان طور كه آن جا نشس��ته بودم و گوش مي دادم به صداي ش��ب، كه بي باپ نماينده اش بود، به دوست هايم از اين سر مملكت تا آن سرش فكر كردم و اين كه ممكن است همه شان تو خلوت عظيمي مثل تنهايي من، مشغول يك ديوانه بازي سرس��ام آور هس��تند. و براي اولين بار تو زندگي ام، بعد از

مقدمه مترجم: این تكه ها که در ادامه می خوانید، بخش هایی است از رمانی که ظرف سه هفته نوشته شده، اوایل آوریل سال 1951، روي کاغذ ُرلي به طول 60 متر، چون سبک جدیدي که جک کرواِك

)1969-1922( 29 ساله براي نوشتن رمان جدیدش انتخاب کرده بود مجالي براي عوض کردن کاغذ ماشین تحریر نمي گذاشت. سبكي که نه از نویسندگان محبوبش، ثورو و تامس ولف، بلكه از موسیقی جاز

و شیوه حرف زدن و نامه نوشتن دوستش نیل کسیدي وام گرفته بود؛ سبكي که کرواك اسمش را گذاشته بود »نوشتن خودانگیخته«: »اول شخص، سریع، دیوانه وار، اعترافي.« »در راه« تا شش سال ناشري پیدا

نكرد، ولي وقتي در سپتامبر 1957منتشر شد براي همیشه آمریكا را تغییر داد.

انست

دا

جک کرواِکترجمه احسان نوروزی

در راه

کاغذ رلی ۶۰متری که رمان»در راه« روی آن نوشته

شد

شهروند امروز 11تیر 139083

شعر

راوي به يك مهماني مي رود كه او را هزار سال پير كرده به گذش��ته مي برد. اين بند لحظه اي

پيش از روايت مهماني در صبح بعد است:

از دور، در بريدگي ابر پرهيب برج ها، سيمرغ ها و آنتن ها، آهسته در كفاب هوا غرق مي شدند...مهماني وزارتخانه با چلچراغ هاي

فروزان، گرداب روشنايي در خندقي عميق.سرگيجه ي سفينه

امواج بام هاتهديد لجه ها

فرجام عشق با اوچي چورني.

شهبانوي اوستاييسياح بازگشته خبر مي دهد:اما دو سوي مجلس مهماني

تغيير شبهه ناك زمان، روي داد اين تجربه، گمانم بيش از هزار سال مرا پير كرد

پس مي توان به مرز حكايت رفت آگاه از حوادث آينده

با مردم قديم سخن گفت.

سياح بام ها رخداد ورطه را ديد، و اين گزارش اوست:

اصال بنا ندارم از حوادث ديشب بگويم، بگذار امروز صبح را خبر بدهم، پيش از آن كه به پايان

گزارش برسم، و همان جا بمانم. براي هميشه!به ياد خواهد ماند )اگرچه مهم نيست( غريو دودناك قطاري كه از س��حر آمد، و چشم هاي

سوزنبان دو تونل سياه به خاطر داشتبه ي��اد خواه��د مان��د چش��م ورم كرده ي جوان هايي ك��ه در كنار خيابان چش��م انتظار

سرويس كارخانه ها بودند به ياد خواهد ماند تنور نانوا كه پيش از طلوع،

خورشيد را دو آتشه مي كردبه ياد خواهد ماند كه بر فراز گلدسته، دخترك كرد، ونوس ايراني، خورشيد يشت ها)1( به رقص درآمد... لمي��ده بر چاربالش حرير، ش��هبانوي اوستايي، با بازوان خوش تركيب، شراب خرماي

گيسوانش را به گلدان آفتاب افشاند، آه...جمال صبح تماشا داشت

اگر حوادث ديشب نبود

اما عجب ضيافت كابوس گونه اي!------------------------------------

یادداشت ها:1- اردويسور آناهيتا، دوشيزه اي بسيار زيبا، خوش اندام و بلندب��اال... آزاده ن��ژاد، پ��اك روان. گوش��واره ي زرين چارگوشه اي بر گوش و گلوبندي بر گردن زيبايش، كمر بر ميان بسته ]…[ كفش هاي زرين پوشيده و جامه ي پرچين گرانبها در بر... هنگام برآمدن خورشيد. يشت ها

*بخش��ي از بندهاي منظومه ي »افس��انه ي ش��اعر گمنام« كه نشر افق آنرا منتشر خواهد كرد.

افسانه ي شاعر گمنام*م-ع-سپانلو

ظهر فرداي آن روز، رفتم س��مت غرب. يك روز خوشگل و گرم براي مفتي سواري. براي اين كه تو شلوغي ترافيك ش��يكاگو گير نكنم سوار اتوبوسي شدم به مقصد جوليت در ايالت ايلينويز، از كنار زندان جوليت گذشتيم و بعد از اي��ن كه خيابان هاي داغان و برگ پوش را پياده گز كردم، خودم را رس��اندم بيروِن شهر و راهم را پيدا كردم. كل راه نيويورك تا جوليت را با اتوبوس آمده بودم و بيشتر از نصف

پولم خرج شده بود. اولين س��واري ام با يك كاميون ديناميت بود كه پرچمی قرمز هم داشت، حدود پنجاه كيلومتر تو دل ايالت سرسبز و محشر ايلينويز رفتيم، راننده اشاره كرد به جايي جاده ۶ كه توش بوديم، مي خورد به جاده ۶۶ و از آنجا تبديل مي شدند به يك جاده كه يك عالم راه را مي رود طرف غرب. حدود سه بعد از ظهر، بعد از خوردن پاي سيب و بستني تو كافه هاي كنار جاده، يك ماشين كوپه كه زني راننده اش بود نگه داشت. دنبال ماشين رفتم، زني ميان سال بود. تقريبا به سن مادر بر و بچه هايي مثل من كه پي كسي مي گشت تا برايش تا آيووا رانندگي كند. من كه دربست در اختيار بودم. آيووا! خيلي از دنور دور نبود و وقتي برس��م آن جا مي توانم استراحت كنم. چند ساعِت اول را او راند و انگار كه توريست باشيم، يك جا هم اصرار كرد برويم كليس��ايي قديمي را ببينيم، و بعد من نشستم پش��ت فرمان و هرچند راننده تحفه اي نيستم ولي كل مس��ير باقي مانده از ايلينويز تا ديون پورت ايالت آيووا را كه از راك آيلند مي گذشت رانندگي كردم. آن جا بود كه براي اولين بار تو زندگي ام رودخانه مي سي سي پي عزيز را ديدم كه تو مه رقيق تابستان خشك و كم آب شده بود و بوي شديد تعفنش كه همان بوي بدن خام آمريكا بود حس مي ش��د، چون مي سي سي پي است كه آمريكا را مي شويد. راك آيلند � خطوط راه آهن، آلونك ها، بخش كوچك مركزي شهر و بعد از پل ديون پورت دوباره همان جور شهرك هايي كه همه شان زير آفتاب گرم نواحي شمالي مركزي بوي خاك اره مي داد. از آن جا زن بايد مي رفت به راه خودش طرف شهر كوچكي در

آيووا و من هم پياده شدم. آفتاب داشت غروب مي كرد. بعد از چند نوشيدني تگري، قدم زنان رفتم تا خروجي شهر و عجب قدم زدن طوالني اي بود. همه مردها داش��تند با ماشين از سر كار برمي گشتند خانه، با كاله هاي راه آهن، كاله هاي بيس بال، همه جور كاله، مثل س��اعت برگش��ت از كار در هر شهر كوچك ديگري. يكي ش��ان من را تا باالي تپه رس��اند، كنار تقاطعي خلوْت لب ي��ك چمن زار پي��اده ام كرد. جاي قش��نگي بود. تنها ماشين هايي كه رد مي شدند ماشين هاي كشاورزي بودند؛ مش��كوك نگاهم مي كردند و با تلق وتلوق به راه شان ادامه مي دادند، همين جور تا قيام قيامت. هيچ كاميوني نبود. فقط چند تا ماشين ويژ رد شدند. يك پسر كه دستمال گردنش داشت پرواز مي كرد با يك ماشين تقويت شده از راه رسيد. آفتاب ديگر داشت كامال مي رفت پايين و من ايستاده بودم تو تاريكي س��رخابي رنگ. ديگر ترس برم داشته بود. هيچ ن��وري آن دور و ب��ر آيووا نبود؛ تا چند دقيقه ديگر كس��ي نمي توانست من را ببيند. شانسم گفت و يك نفر كه داشت برمي گشت ديون پورت من را رساند به شهر. اما قضيه اين

است كه باز آمده بودم سر جاي اولم.-----------------------------------این رمان از سوی نشر چشمه منتشر خواهد شد

شهروند امروز 11تیر 139084

چقدر خرافاتی هستیم؟امید ایران مهر: این روزها که بحث درباره جن گیری و رمالی داغ است بعضی ها فال و فالگیری، رمالی و دیگر کارهای به قول خودشان

متافیزیكی را علم کرده اند و اخباری عجیب از اعمال افرادی که به این کارها مشغولند، منتشر می کنند. با خواندن این اخبار اولین چیزی که به ذهن می آید این است که آیا به عقیده ناشران این اخبار جامعه ایران پذیرش چنین داده هایی را دارد؟ برای اینكه بدانیم در جامعه ای که زندگی می کنیم، افراد تا چه حد به خرافات و مسائلی که دلیل منطقی برایشان وجود ندارد اعتنا می کنند درباره انواع فال،

فالگیری و رمالی چند پرسش مطرح کردیم. پرسش و پاسخ با مردم نتایج جالبی داشت:

خودشان را خرافاتی نمی دانند

تا حدودی خودشان را خرافاتی می دانند

در محضر فالگیر مراجعه به فالگير يكی از نش��انه های خرافاتی بودن است. چند درصد از مردم اين كار را می كنند؟

۸۲ام

ته رف

ز نرگ

ه

دوگانه خوش شانس و بدشانس

آیا به خوش اقبالیو بد اقبالی اعتقاد دارید؟

مراجعه كنندگان به فالگير راضی

بودند

محبوب ترین فال

آیا فال حافظ می گیرید و به آن

اعتقاد دارید؟

هرچند فال حافظ عنوان »فال« را در خود دارد اما اکثر مردم آن را از خرافات جدا می کنند

این نظرخواهی در یک جامعه آماری 100 نفره که 52 درصد زن و 48 درصد مرد بوده اند، انجام شده است. میانگین سن افرادی که به سوال ها پاسخ داده اند 33 سال است و همه آن ها در مناطق مختلف تهران؛ از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب زندگی می کنند. 7 درصد جامعه آماری دارای مدرك

فوق لیسانس و باالتر، 39 درصد لیسانس، 14 درصد دانشجوی دوره لیسانس، 5 درصد کاردانی، 28 درصد دیپلم و 7 درصد زیر دیپلم هستند.

زیر پوستشهر

شنیده ها

فال قهوه

طالع بینی

ماه تولد

در میان دوستان تان آیا کسی را می شناسید که مدعی باشد

مراجعه به فالگیر برایش مفید بوده است؟

با وجود آن که از »فال قهوه« بسیار شنیده ایم، اما گویا

ماجرای این نوع فالگیری چندان هم جدی نیست

تجربه فال قهوه دارید؟

در میانه دهه 7۰ آماری منتشر شد که نشان می داد کتاب های طالع بینی

جزو پرفروش ها هستند. مشاهدات ما نشان می دهد آن دوران گذشته است.

کتاب های طالع بینی می خوانید؟

بارها شنیده ایم که افرادی برای این که از خصوصیات شما

مطلع شوند، می پرسند متولد چه ماهی هستید؟ این افراد چه درصدی از

جامعه را تشکیل می دهند؟

فقط

تجربه فال قهوه دارند% 20

می شناسم%20

95%

5%

%58

88رمالی، كف بينی

و سر كتاب باز كردن را قبول ندارند

85 می گويند بعضی ها ذاتا

خوش شانس هستند

% %

85%بله

15%خیر

70%بله

30%%42خیر

33%بله

۸ام

ته رف

ار کب

ی%

%

۱۰ام

ته رف

ار کب

ز یش ا

بی%