398
**NAFAS_S ﻋﺸﻖ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ** - ﻧﺎم رﻣﺎن : ﻋﺸﻖ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪه :Nafas_s ((ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻣﺠﺎزي ﻧﻮدﻫﺸﺘﯿﺎ)) www.98iia.com www.98iia.com / Nafas_s 1

**nafas s ** عشق ممنوعه -*NAFAS_S - ﻪﻋﻮﻨﻤﻣ ﻖﺸﻋ ** ﺪﻨﮐ ﮏﻤﮐ ﻦﻣ ﻪﺑ ﺎﺗ ﺪﻧﺰﺑ شرﺎﮐ زا ﺖﺳاﻮﺧ ﯽﻣ ﻢﻫ زﺎﺑ

Embed Size (px)

Citation preview

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

عشق ممنوعهنام رمان :

Nafas_sنویسنده :

((کتابخانه مجازي نودهشتیا))

www.98iia.com

www.98iia.com / Nafas_s 1

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

www.98iia.com / Nafas_s 2

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

www.98iia.com / Nafas_s 3

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

این جا بود.دستی به موهاي کهنه ي قلموم هاي کوچکمتابلوقلموها وچند تا از ،ردم باز ک هم کارتن آخررا

ام براي خودم از قوریه توي استکان کریستال همیشگی،نه رفتم ام بلند شدم و به سمت آشپزخیاز جا ،کشیدم

.چینی اي که جهاز مادرم بود چاي ریختم

صندلی را مثل یر جیر ج صداي ! درب و داغان بود نشستمبه سالن رفتم و روي صندلی چوبی که حسابی

هورتی از چایم کشیدم و صداي زنگه موبایلم سکوتم را شکست .همان اسم همیشگی روي صفحه ،همیشه شنیدم

.جواب دادم (امیرپارسا)،ي موبایلم بود

!امیرپارسا:سالم

.بدون هیچ حسی سالم داد

خوبی؟-

تو چه طوري ؟،نفسی کشیدم و گفتم :بد نیستم

.هیچ وقت من براي این کار پیش قدم نمی شوم،همیشه او اول حال من را می پرسد

.براي چیدن وسایل میام کمکت!منم خوبم -

همیشه مثل االن مهربان است .

.تنهایی از پسش بربیام ،نه خودم می تونم-

واقعا؟-

.کال چهار تا دونه کارتنه و چند تام تیر و تخته و بوم !آره-

.کاري داشتی زنگ بزن،م شرکت پس من میر-

www.98iia.com / Nafas_s 4

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

و مثل همیشه باز هم می خواست از کارش بزند تا به من کمک کند

.باشه خدافظ-

.خدافظ-

توي گزارش تماس هایم از بین ده تماس هشت ! همیشه به هر بهانه اي زنگ می زند،باز هم از این تماس ها

تماس مال امیرپارساس.

ط این اساس فق،چیدن وسایل .نیازي به فکر کردن درباره دکوراسیون نبودشروع کردم به ،بقیه چاي رو خوردم

دیوار نصب مثل قبل چیدم حتی تابلوهایم رو به ترتیب قبل روي راز است که جمع شده .دوباره وسایل دو رو

از روي چوب لباسی اي که داخل سالن است پالتوي مشکی رنگ و رو رفتم و با ،کردم .ساعت هفت شب شده

برداشتم . کولم

ونه .این جا خ دنه و دستشویی و حمام دارزخاکال یک سالن و یه آشپ !گفت خونه البته اگر بشود بهش ،این خونه

مثل همیشه روي پله ها آب آشغال ،ي نقاشی هاي من هست و آتلیه تاریک و دلگیره من .از خانه بیرون آمدم

امیرپارسا همیشه میگه :هر وقت شب شده بود و می ،رفتم شرکت طبقه ي باال ریخته شده بود .از پله ها پایین

خواستی از آتلیه بري خونه بهم بگو بیام دنبالت .

ه اشاو همیشه در آن شرکت سخت کار می کند تا بتواند پولی بیشتراز حقوق ماهیان،ولی من دلم نمی آید

از کوچه ي تنگ و تاریک و بن بسته با خانه ،فرو کردم مدست هایم را داخل جیب،دربیاورد .هوا کمی سرد بود

هاي قدیمی و همیشه پر از گربه هاي خیابانی گذشتم .مثل همیشه توي ایستگاه خلوت اتوبوس نشستم

اریکی از صندلی ها نشستم.کوله ام روي،بود .صندلی هاي خالی زیاد بودن داخل اتوبوس خلوت،.اتوبوس آمد

.اصال نفهمیدم کی چشمانم سنگین شد.با صداي زنگ گوشیم بیدار شدم.به دور به خیابان نگاه کردم،بغل کردم

www.98iia.com / Nafas_s 5

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

از داخل کولم در آوردم و باز هم اسم تکراري را از ایستگاه رد نشده بودم .گوشیم خداروشکر ،و برم نگاه کردم

!رو دیدم .جواب دادم

؟بله-

کجایی؟!الو-

.رو پایین می رفتم گفتم:تو راهه برگشت به خونه به ایستگاه رسیدم .بلند شدم و در حالی که پله ها

چرا نگفتی بیام دنبالت؟-

چه قدر این جمله برایم تکراري بود.همیشه امیرپارسا این را می گوید.هزاریه چرك و کهنه اي رو به عنوان کرایه

به راننده دادم.

تو که می دونی من هیچ وقت بهت نمی گم پس چرا هر دفعه اینو می پرسی؟-

شروع به قدم زدن کردم .

تو چرا هر دفعه به من نمی گی تا بیام دنبالت ؟-

.فکر کنم دیگه راهه برگشت به خونم و بلد باشم،بچه که نیستم !براي این که نیاز نیست -

.بجث اصال این نیست-

پس چیه؟-

اینه که...-

.بقیه حرفش رو نگفت .آدم خجالتی ایه و بیشتر مواقع تعارفی

www.98iia.com / Nafas_s 6

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.دیگهبگو -

.هیچی ولش کن -

خب کارت چی بود که زنگ زدي ؟-

.درسا براي کاره مهمی زنگ زده باشپرسیدم ولی گفتم شاید یک درصد امیرپا اومی دونستم سوال مسخره اي از

.می خواستم بهت خبر بدم امشب خونتون شام دعوتم -

.انتظار داشت در مقابل خبره نه چنداش مهمش خوش حال بشوم اما نشدم

.خوش اومدي -

.خدافظ،خونه می بینمت -

.خدافظ-

.برعکس من اوخیلی از آمدن به خانه ومخوش حال نمی ش انمانامیرپارسا به خ آمدنچرا هیچ وقت از انمنمی د

ه رسیدم.طبق تو خیابان هاي سرد و تکراري به خان نبعد از بیست دقیقه قدم زد،می شودي ما خوش حال

،بود و داشت غذا می پخت.رفتم داخل آشپزخونه نهامعمول مادر تو آشپزخ

!سالم-

.مادر دست از هم زدن قابلمه کشید و به رویم برگشت

.میرپارسا داره میاد،امادر:سالم دختره گلم

.با خونسردي گفتم:می دونم

www.98iia.com / Nafas_s 7

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کولم و از روي شونم برداشتم و روي تخت گذاشتم .روي تخت ،نه بیرون رفتم و داخل اتاقم شدمخااز آشپر

.سرم درد می کرد.دستم را روي پیشونیم گذاشتم و چشمانم را بستم .صداي در چشمانم را باز کرد،نشستم

؟بهنواز:بیام تو

!بیا-

درس خوانده و بهنواز وارد اتاق شد .مثل همیشه با موهاي ژولیده و قیافه اي که معلوم بود ده ساعت است که

تست زده .

!بهنواز:بهاران یه چیزي شده

چی شده؟-

بهنواز با احتیاط نزدیکم آمد.روبه رویم جلوي تخت زانو زد وچشماي مشکی اش نگران بود.

.بهنواز:بهاران امروز مامان حالش بد شد

!با این حرف ترسیدم

واقعا؟-

!آره -

خب چی شد ؟-

.ولی بهاران حاله مامان این چند روزه خیلی بد شده ،هیچی با آب قند حالش جا اومد-

چرا االن به من اینو میگی ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 8

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

همیشه میگه به بهاران نگو حالم بد شده .،خودت که مامان و خوب می شناسی -

نفسی کشیدم .این اتفاق اتفاقه جدیدي نبود .همیشه مادر حالش بد می شد و به هیچ کدام ما نمی گفت و

کرد حالش خوب هست . همیشه وانمود می

.حاال فردا میرم از دکتر وقت می گیرم ،باشه-

.فقط بهاران جان به مامان نگو من گفتما-

.برو درست و بخون،باشه خانمه نخبه -

بت به بدبختی ها نو،بهنواز لبخندي زد و عینکش را روي بینی اش سفت کرد و از اتاق بیرون رفت .پوفی کشیدم

زندگی من تحمیل می کنن.نوبت خودشان را به

صداي آیفون را شنیدم .به سمته آیفون رفتم و با دیدن چهره ي خندان امیرپارسا در را باز کردم و امیرپارسا با

لبخند سالم داد .

رد و نشست .با .امیرپارسا با مادر و بهنواز سالم و علیک ک انه آمدب دادم و امیرپارسا داخل خبا خونسردي جوا

ماه دیگر با هم عقد کنیم اما تا محرم نشدیم روسري ام را جلویش در نمی چنداست این که قرار

آورم.

امیرپارسا با لبخندي چاي رو برداشت و گفت :دسته شما درد ،اسا چاي ریختم و بهش تعارف کردم براي امیرپ

نکنه .

.وي آشپزخانه بودت هم مادرم قش بود و داشت تست می زد ونشستم کناره امیرپارسا.بهنواز مثل همیشه تو اتا

قول دادي و بدي؟ صاحبخونهوري می خواي این پولی که به میگم امیر پارسا چه ج-

www.98iia.com / Nafas_s 9

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.قرض می گیرم-

.امیرپارسا هورت کوچکی از چاییش کشید

بازم قرض؟-

.چاره ي دیگه اي نیست-

.از دستش عصبانی شدم

!چرا بود-

چی؟-

این که کال بیخیال آتلیه بشیم .-

بدون هیچ اخمی یا دلخوري اي گفت:خب عزیزم اگر آتلیه و می دادیم به صاحبش اون وقت تو می خواستی تو

؟فسقل اتاق اون بوم و بند و بساطت و جا بدي

باالخره یه جا به غیر از اتاقم پیدا می کردم .مردك عوضی همه ي اجاره هاي عقب افتادش و با ماه بعد و -

خواست.

.تمام می شددیگر داشت چایش

؟می خواي به جاي قرض تابلوهام و بفروشم-

این دفعه دلخور با آن چشم هاي سیاهش نگاهم کرد.

؟چیه؟چرا این جوري نگام می کنی -

www.98iia.com / Nafas_s 10

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تو ...تو به من اعتماد نداري؟-

چه ربطی داره؟-

و جور کنم و می خواي خودت با فروختن تابلوهات نیازي(صاحبخونه)من اعتماد نداري که پول اون تو به -

.پولش و بدي

.من به تو اطمینان دارم اما نمی خوام تو به خاطر من جلویه هر کسی سر خم کنی و پول بگیري،نخیر-

ایش میاما دلم بر،دانستم با این حرفم خوش حال شده چشمانش ببینم.می درمی توانستم برق خوش حالی رو

گر می گویم قرض نگیرد به خاطر غرور خودم است چون نمی ،ا دروغ می گویم او اند دارم بهسوزد که نمی د

خواهم امیر پارسا جور من را بکشد .

.تو نمی خواد نگران من باشی .من پول و جورش می کنم تو هم به نقاشیات دست نمی زنی امیرپارسا:

خیلی وقت ،او هیچ وقت به من دستور نمی دهد،می کند.جمله ي آخرش دستوري نیست با لبخند به من نگاه

ها باورم نمی شود که تا به حال حتی یک داد هم سرم نکشیده است.

.کاشکی سره هر ماه می تونستم اجارشو بدم که حاال این شکلی نشه-

ی مهمه اینه که تو هنوز آتلیت و داري .قول بهت میدم یه روزي خودم برات یه آتلیه ي خیل،اشکالی نداره -

.خوب بخرم

یاي خیلی هایش را یادم نمی آید.همه چی در دن،چند هزار تا قول به من داده است نمی دانم تا االن!بازم قول

همش به آینده امیدواریم که فالن چیز را داشته باشیم و فالن جا را برویم.می ،من و امیرپارسا قول و رویاست

به واقعیت تبدیل شود؟ شود؟واقعا می شود؟روزي تمام قول هاي امیرپارسا

www.98iia.com / Nafas_s 11

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بازم چایی می خواي؟-

.نه ممنون-

صداي سرفه هاي کهنه و قدیمی مادرم را از آشپزخانه می شنوم.

امیرپارسا بعد از خوردن شام راهی خانه اش می شود.دمه در که دارد کفش هایش را می پوشد نگاهش می کنم.

امیرپارسا:فردا برنامت چیه؟

.دکتر آتلیه برم و یه سرم مطب-

مطب براي چی؟-

.براي مامان-

عه دوباره حالشون بد شده؟-

!آره-

می خواي من برم؟-

.نه نمی خواد-

از روي زانوهایش بلند می شود و با لبخند نگاهم می کند.

.مراقب خودت باش،شب بخیر-

.شب بخیر-

www.98iia.com / Nafas_s 12

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بگویم.فکر نکنم هیچ وقت بتوانم بهشنمی توانم به او بگویم تو هم مراقب خودت باش.هیچ وقت نتوانستم بهش

بگویم.

مادرم وقت حوصله ي رنگ و بوم را نداشتم وسایلم را جمع کردم تا بروم مطب و برايبعد از این که دیگر

دکتر هم همان داروهاي قدیمی را براي مادرم می نویسد.نمی دانم چند سال است که فعه بگیرم.می دانم این د

نمی دانم چند سال است که نفس مادرم بسته به ،وابسته به این قرص و داروهاست قطع شدن سرفه هاي مادرم

کاش این قدر پول داشتم!نمی دانم کی قرار است مادرم دیگر سرفه نکند و دیگر نفسش نگیرد؟،این داروهاست

که براي درمان او را به خارج از کشور می بردم و بهترین دکترهاي جهان درمانش می کردند.

لکه ها بهم حالت تهوع دست احساس می کنم با نگاه کردن به این ،ت هم رد آشغال باالیی روي پله ها هسهنوز

از این پله هاي نکبتی دور می شوم و به سمت مطب می روم. عسری،می دهد

به .درگیر استمریض هاي این جا از همه رنج سنی هستند و همه شان نفس هایشان ،مطب حسابی شلوغ است

منشی یک زن جوان است که فکر می کنم حقوق یک سالش را فقط صرف جراحیم،منشی می رو سمت میز

!آرایش غلیظ و موهاي مش شده دارد و با لحن لوسی می گوید:بفرمایین؟،بینی و تزریق لب هایش کرده است

.براي گرفتن وقت اومدم-

شما مادرتون مریضه درسته؟ ،آهان یادم اومد-

.بله -

.شوه اي که انگار من یک پسر جوان هستم می گوید:دوشنبه ساعت سهعرش می اندازد و با نگاهی به دفت

.باشه -

www.98iia.com / Nafas_s 13

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اسمه مریض؟-

.زیبا رحمانی-

دوان دوان بارد ار دارد از آسمان شهاب سنگ میباران گرفته بود و مردم در حالی که انگ،از مطب بیرون آمدم

می زدم و به فکر مادرم بودم .کاش می شد براي همیشه با بدون توجه به باران آرام قدم ،حر کت می کردند

همین قرص و دواهاي این دکتر خوب شود اما نمی شود .

یک دفعه یک موتور روي زمان خیس سر خورد و با من تصادف کرد.جیغی کشیدم و نقش بر زمین شدم .دستم

دیگر مردم ،فتم .حسابی درد گرفته بودمچم گر دستم را به دوربه زمان افتاد ، زمین خورد.موتوري هممحکم به

که من را از روي باز خدا را خیر بدهد آن دو تا خانمی را ،بیکار براي دیدن فیلم سینمایی ما جمع شده بودند

موتوري سرش حسابی زخمی شده بود و خون ازش سرازیر شده بود.خالصه بعد از کلی معطل ،زمین بلند کردند

دستم ضرب دیده بودو فقط باند پیچی شد . روي تخت بودم که گوشیم ،ن بردندهر دومان را به بیمارستا شدن

.زنگ خورد.همان اسم همیشگی

!الو-

کجایی بهاران؟!الو سالم -

.بیمارستان !سالم-

!بیمارستان؟؟با این حرفم بلند داد کشید :چی

ت حوصله ي این جور کارهارا ولی اصال تو این وضعی،شاید نباید این قدر بی مقدمه این حرف را بهش می زدم

.نداشتم

www.98iia.com / Nafas_s 14

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره بیمارستانم-

چرا؟چی شد؟-

.این قدر ترسیده بود که لرزش صدایش را می توانستم بشنوم

.تصادف کردم-

واي.االن...چه طوري ؟با چی؟حالت چه طوره؟-

.نگران نباش،حاللمم خوبه ،با یه موتوري ،هول نشو -

.من بیام ببین آدرس بیمارستانی که هستی و بگو-

.نمی خواد-

.زود باش بگو !یعنی چی نمی خواد-

درس را گفتم و نیم ساعت بعد امیرپارسا بیمارستان ،آاصرار می کنه که بیایدصبح می دانستم اگر نگویم تا فردا

بود.

و با دیدن وضعیتم که روي تخت نشسته بودم و شدا چهره ي رنگ پریده داخل اتاق سراسیمه و نفس زنان و ب

ستم باندپیچی شده بود حالش بد تر شد .د

امیرپارسا:واي بهاران دستت چی شده؟

جلویم ایستاده بود و به دستم زل زده بود.

هیچی ضرب دیده.-

www.98iia.com / Nafas_s 15

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

االن جایه دیگت آسیب دیده؟-

.نه فقط دستمه-

.داشتم می مردم،خب خداروشکر-

ت و یک مشت دروغ هاي پوشالی اس می دانستم که احساساتش و حرفاهایش همه اش واقعی،باور می کردم

می دانستم واقعا براي من در حد مرگ حالش بد شده .،نیست

.برو بیرون یه لیوان آب بخور،دم ولی بیشتر از من حاله تو بده من تصادف کر-

باشه حاال میرم.چی شد که تصادف کردي؟-

تو حال خودم بودم حواسم نبود موتوري زد بهم.-

حواست کجا بود ؟-

به اندازه ي کافی خودم ،نفرماالن چه وقت سرزنش کردن است؟از سرزنش شدن مت،هی شاکی بهش انداختم نگا

خودم را سرزنش می کنم دیگر حوصله ي بقیه را ندارم.

.من میرم بیرون آب بخورم -

.آره دقیقا تو االن باید بري بیرون آب بخوري-

فقط از روي نگرانی وناراحتی بود و اصال قصد بدي نداشت .می دانم حرفی که زد ،امیرپارسا شرمنده رفت بیرون

ي تخت روتو تا به بیماري که آمدپرستار،طفلکی گناهی نداشت، ی که نشون دادم پشیمون شدم از عکس العمل

پرستار در حالی که داشت آمپول را داخل سرم می زد رو به من گفت :خوش به ،بغلی ام بود رسیدگی بکند

حالت .

www.98iia.com / Nafas_s 16

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چرا؟-

.این پسري که االن رفت بیرون وقتی که اومد طفلی این قدر آشفته و نگران تو بود که خوردش به صندلی -

است.او همیشه براي من نگران ،برایم عادي بود

.می دونم -

.این جور پسرا کم پیدا میشه،قدرشون بدون -

نش هستم یا نه؟فکر می دانم قدردا (قدرش را بدان )نمی،حرف پرستار در مغزم می پیچید ،پرستار رفت بیرون

بعضی وقت ها از این که فکر می کند عاشقش هستم اما نیستم عذاب وجدان می گیرم .احساس می ،کنم نیستم

بیش از حد ،تر هاي دیگر با او رفتار نمی کنمکنم دارم بازیش می دهم.من دوستش دارم اما عاشق نه .مثل دخ

او مثل یک روح در ذهن من هست که گاهی ،ل از ذهنم محو می شود ی گاهی کامنسبت بهش بی تفاوتم و حت

م رنگ می شود و دیگر نمی بینمش .خیلی ک

با امیرپارسا در راه روي بیمارستان بودیم و امیرپارسا داشت کارهاي ترخیصم را انجام می داد که همان آقایی هم

ی شد و گفت:دختره ي کور .حواست کجا بود،ها؟که با من تصادف کرده بود داخل راه رو آمد .بادیدن من عصبان

به جاي من امیر پارسا گفت :حرف دهنت و هم،شت .جوابی نداشتم تا به یارو بدامیرپارسا از روي پیشخوان برگ

!بفهما

دختره ي گیج معلوم نبود چی زده بودي که اصال تو حال خودت نبودي.،مرد:برو بابا

م نیاورد و با هم دست به یقه به سمت مرد حمله ور شد و مرد هم ک،خیلی قاطی کرده بود رامیرپارسا دیگ

یه کم هول کرده بودم د،زیر پاهاش له می کن اپارسا بود شک نداشتم امیرپارسا رهیکل مرده دو برابر امیر ،شدن

www.98iia.com / Nafas_s 17

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با هباالخر،به اندازه ي کافی خودم ناقص بودم جلوبرودمجرات نداشتم د،فقط به امیرپارسا می گفتم ولش کنو

پادرمیونی چند نفر دعوا خوابید.

ش گرفته بود و سرش باالغامیرپارسا و من روي نیمکت بیمارستان نشسته بودیم و امیر پارسا دستمال به دما

بود تا خون دماش بند بیاد .

.نباید باهاش دعوا می کردي-

.امیرپارسا:آخه مردك عوضی داشت حرف مفت می زد

خب می زد .-

رو پایین آورد. امیرپارسا سرش

چرا هیچی برات مهم نیست حتی خودت؟-

چی بهش می گفتم؟نمی دانم راست می گوید یا نه؟اما یه چیز هایی مثل مادرم و خواهرم و در گذشته یک نفر

.دیگر برایم مهم بودند و هستند

ري ره برگرده یه سدوما براي خودمم ارزش قائلم ولی این که یکی که حق دا،اوال همه چی برام اهمیت داره -

مقصر من بودم .،بین امیر پارسا اون مرد حق داشت ب،چیز بارم بکنه اذیتم نمی کنه

.تو هم فقط از مردم دفاع کن -

.پس بهتره تمومش بکنیم ،ببین امیر پارسا این بحث بی فایدس-

.باشه-

www.98iia.com / Nafas_s 18

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اما این کارش یعنی این که روي ،هرچند به خاطر این کار سرزنشش کردم ،این کار امیرپارسا را دوست داشتم

من غیرت دارد و برایش مهم هستم.

***

می ،ولی همین هم غنیمت هست ،البته نه به طور خصوصی ،چند ماه دیگر نمایشگاه دارم،این تابلو هم تمام شد

صندلی را می شنوم .تمام وقت من در این خانه ي کوچک می نشینم و باز هم صداي جیر جیر زروم و پشت می

با نقاشی هایم سپري می شود.شاید تمام دنیاي من همین ها باشند .به ندرت با امیرپارسا به گردش می رویم و

تازگی ها بیگانه شده ام اما قبال این طور نبودم و چند سال است که این طوري شده ،با کافی شاپ تا حدي

سرده ام که به ندرت لبخند روي لب هایش می شود دید و در دنیاي عشق و عاشقی سردرگم و ام.دختري اف

من هنوز نمی دانم که ازدواجم با امیرپارسا درست هست یا نه است،بعضی وقت ها قربانی و دیگر وقت بی رحم

؟من هنوز سردرگم هستم .

ا قبل از نمایشگاه بفروشم چون دیگر تحمل این را به تابلو هایم نگاه می کنم .به فکر این می افتم که آن ها ر

ندارم که زیر دین امیرپارسا باشم .من به خاطر کمک هاي مالی اش همیشه شرمنده اش هستم و حاال هم که

بیچاره به خاطر کرایه ي این آتلیه ي مسخره کلی زیر قرض رفته است.یادم هست یکی از دوستانم از یکی از

شاید خوب نباشد که االن به او زنگ ،بود ولی من براي نمایشگاه آن را به او نفروختمتابلوهایم خوشش آمده

بزنم و بخواهم که تابلوام را بخرد ولی امتحانش می کنم .

ی گوید در کمال ناباوري از فروختن تابلو استقبال می کند و م،گوشی ام را برمی دارم و به او زنگ می زنم

به دفترش ببرم . همین امروز تابلو را

www.98iia.com / Nafas_s 19

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نیست چه برسد به این با خوش حالی تابلو را روزنامه می پیچم و می برمش.توي اتوبوس براي خودم هم جا

می دانم که امیر پارسا از این کارم ناراحت می شود اما چاره اي ندارم .توي پیاده رو راه می روم و ،تابلوي بزرگ

ه می ایستم و به درونش زل می جلوي در کاف،ي آشنا می افتد ان چشمم به یک جاتابلو زیر بغلم هست و ناگه

درونش تغییري نکرده و حتی می توانم میزي که ،اتوق من و...پاین همان کافه ایست که در گذشته آره ،زنم

همیشه پشتش می نشستیم را ببینم .جایمان خالی است و هم جاي او خالی است .با لگد زدن به خاطرات

چ از آن جا رد می شوم .گذشته و البته پو

او هم می گوید چند دقیقه منتظر بمانم تا بتوانم به اتاق م،به دفتر می رسم و به منشی خودم را معرفی می کن

دوستم بروم.این دوستم دوست دوران مدرسه ام است که از همان اول هم پولدار بودند و االن هم که براي

خودش شرکت زده است.

ي یک برا،باسی شیک و گران قیمت نشسته است اتاق می شوم .نیلوفر پشت میزش با لوقتش می رسد و وارد

دقیقه از لباس هاي ساده و کهنه ي خودم خجالت کشیدم.تابلو را برایش روي دیوار نصب می کنم و او هم چک

اما این قدر پولی خوبی بهم داد .می خواهد براي ناهار نگهم دارد،.کلی ازش تشکر می کنم روز به من می دهد

به اندازه ي کافی جلویش خجالت زده هستم. ،پیشش راحت نیستم که بتوانم باهاش غذا بخورم

باز به آن کافه خیره شدم.نمی دانم ،دستم کمی درد می کرد م،دوباره به همان کافه رسید.نماز دفتر فرار می ک

دانم براي چی آن جا رفتم.روبه رویم جاي چی شد که خودم را پشت همان میز همیشگی البته تنها دیدم .نمی

اطراتمان او بود که خالی بود .روزي هم جایی در قلبم داشت که حاال خالی است .یک قهوه سفارش دادم .تمام خ

شود. جلوي چشمم تداعی می

من هم می خندم .کمی از قهوه اش می خورد و می گوید:می دونی من می ،او روبه رویم نشسته و می خندد

د از ازدواج بریم خارج پیش بابام زندگی کنیم .عم بخوا

www.98iia.com / Nafas_s 20

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ولی من نمیام-

.خب خودم تنهایی میرم-

رنگ از چهره ام پرید.او خندید.

.تنهایی میري؟منم که این جا هویجم-

.نه هویج نیستی-

؟پس چیم-

.تو همه ي همه ي همه ي زندگیه منی-

.کی فکرش را می کرد که امروز زندگی من این طور بشود .قهوه را می زنم پوزخندي به خاطرات خوشمان

با یادآوري آن خاطرات سردرد گرفتم .کاش آن خاطرات را به یاد نمی ، بیرون زدمرده رها کردم و از کافه نخو

آوردم .

همه اش ،تمآتلیه دعوت کردم تا چک را به او بدهم .من هیچ چیزي از آن پول را نمی خواسبه امیرپارسا را

هر چند که باز هم به او کلی بدهی داشتم . ،براي امیر پارسا بود

.امیر پارسا روي صندلی نشست .مثل همیشه لبخند می زد و کمی هم خسته بود چون از سره کار آمده بود

نشستم و چک را جلویش گذاشتم . شروبه روی

ین چیه؟امیرپارسا که به صندلی تکیه داد بود جلو آمد و گفت :ا

این چیه؟-

www.98iia.com / Nafas_s 21

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.چک-

.نه بابا من فکر کردم گوشکوبه-

.این چک براي توئه،مسخره بازي در نیار -

براي چی؟-

.خب این پول فقط براي پولیه که براي اجاره خونه و خریدن چند تا وسیله براي آتلیه دادیه -

.امیرپارسا ماتش برده بود

کنی ؟یعنی تو داري با من تسویه حساب می امیرپارسا:

.ولی بازم بهت بدهکارم ،بله-

.کاشکی می شد این چک و پاره کنم -

.شاکی شدم

براي چی؟-

تو خجالت نمی کشی؟-

واسه چی؟-

امیرپارسا با عصبانیت گفت:برگشتی چک گذاشتی جلوي من میگی براي تسویه حسابه .

حاال مگه چی شده؟-

؟بهاران مگه من هر کاري برات می کنم یا پولی بهت میدم براي اینه که ازت پس بگیرم و قرضه -

www.98iia.com / Nafas_s 22

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تو همچین چیزي نمیگی ولی من خودم می بینم تو با چه سختی اي براي من پول جور می کنی پس وظیفه -

ارزش ور پوال برات بیتو که آدم خیر نیستی یا میلیاردر نیستی که این ج ،ي من اینه که پوال رو بهت پس بدم

.باشن

.من نه میلیاردرم نه خیر ولی عاشقم-

.کلمه ي آخرش مثل زنگی در مغزم صدا کرد

مگه من ،براي این که تو قراره زن من بشی ازت پس نمی گیرم ،چون دوست دارم این پوالرو میدم بهاران من-

.من دارم به نامزدم پول میدم پس لزومی به پس گرفتنش ندارم ؟به دوستم دارم پول میدم که ازش پس بگیرم

.چک و بردار،نو یکی کنی نمی خواد از االن جیباموعصبی گفتم:

اصال تو این پول و از کجا آوردي؟ ،برنمی دارم-

براي اه و اصال دوست نداره من بوم ها ر.امیرپارسا روي بوم ها حساسدمی کردم که این سوال و ازم نپرس خداخدا

این جور کارها بفروشم.

.از تو جوب پیدا کردم -

.بهاران راستشو بگو-

.نمی گم تو چک و بردار -

.دوما تو باید به من بگی این پول و از کجا آوردي ،اوال من این چک و برنمی دارم-

.برور و ن چک و برداتو هم ای،م مر بوطه بلند شدم و داد زدم:از هرجایی آوردم به خودگر از کوره در رفتم و دی

www.98iia.com / Nafas_s 23

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

سرشو انداخت پایین و بعد از چند ثانیه کتشو از روي میز برداشت و بلند شد و بدون ،امیرپارسا بهش برخورد

.برداشتن چک به سمت در رفت

.امیرپارسا این چک و بردار -

ش می گفتی امیرپارسا قبل از این که به در برسه برگشت و گفت:به اونم این جوري دستور می دادي و به

؟زندگیت بهش مربوط نیست

ولی روز اولی که امیرپارسا وارد زندگیم ،من با امیرپارسا بد حرف زدم ،یکم شرمنده شدمی گوید،م افهمیدم کی ر

تر بیشد،برام تداعی بکن رااسم و خاطرات اون داشتم که هیچ وقت هیچ وقت حق ندارش این قانون و گذیشد برا

اونم به تو مربوط نیست .گفتم:و از قبل عصبی شدم

ت بیرون و در و پشتفکنم .امیرپارسا ربتحمل را نستم رفتارشاضربه ي بدي به امیرپارسا زدم ولی نمی تو

سرش محکم بست .

گذاشتم تا آروم بشم .نمی زروي صندلی نشستم و سرم و روي می،قدر عصبی بودم که نفس نفس می زدماین

نباید خودش را با او مقایسه می کرد .،ید اسم او را به یاد من می آورد ود اما او نبادانم شاید کارمم درست نب

بلند شدم و به سمت اتاق رفتم .توي اتاق یک سري وسایل شخصی و یک سري وسایل نقاشی را گذاشته بودم

می کنم .هیچ .در کمد دیواري را باز کردم .ته کمد دیواري یک بوم متوسط داشتم که همیشه این جا قایمش

کس جز خودش نمی داند که من نقاشی چهره اش را کشیده ام.

د روزنامه را پاره کردم و بعد از مدتی دوباره چهره اش را دیدم .پسري بور با موهاي قهوه ،روي بوم روزنامه زده بو

ش گرفتمودم عکس این نقاشی را ازایه روشن و چشمانی مشکی و جذاب .لبخندي زیبا بر روي صورتش بود.خ

شب تولدش بود .،یعنی هر دومان خوش حال بودیم ،ودآن شب خوش حال ب،

www.98iia.com / Nafas_s 24

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

برایش یک گردنبند با پالك اسم خودش را خریده بودم .پالك را برایش سفارش دادم .(رادمهر)زیباترین اسم

ی خواستم اسمش .(رادمهر.رادمهر.رادمهر)نمندند اسم او را در ذهنم فریاد می زجهان بود .انگار کسی با صداي بل

را بشنوم ،نمی خواستم .خیلی سریع دوباره بوم را به کمد دیواري برگرداندم .

،نه می توانستم بوم را پیش خودم نگه دارم اما نگاهش نکنم .انگار بین دنیاي دور بیاندازمه می توانستم بوم را ن

عشق و نفرت مانده بودم.من نمی دانستم باید از او متنفر باشم یا هنوز هم عاشقش باشم.من هنوز هم سردرگم و

که مرد روزهاي گیج بودم .از طرفی امیرپارسا هم بود .می دانستم امیرپارسا قطعا مرد رویاهاي من نیست بل

سخت و تنهایی هاي من هست .او نجات غریق من از دریاي شکست هست.شاید او را به اجبار در کنارم قبول

کردم .فکر کردن به این جور چیزها یک شکنجه ي همیشگی بود که خودم موجب آن می شدم ،خودم روح و

کنم. بروانم را شکنجه می دادم و نمی خواستم گذشته را فراموش

مادرم داشت با تلفن صحبت می کرد و بهنواز هم احتماال در اتاقش بود و ،.دستانم یخ کرده بودند به خانهسیدم ر

داشت درس می خواند.منم بدون حرف به اتاقم رفتم .لباسم را عوض کردم و می خواستم روي تختم دراز بکشم

.د شو لباست و بپوش بریمکه مادرم در زد و وارد اتاق شد .مادرم در دم ایستاد و گفت :بلن

کجا؟-

.خونه ي خالت -

.روم و اون طرف کردم و با بی حوصلگی گفتم :نمیام

؟بهاران بس کن .چهارسال گذشته ،نمی خواي تمومش کنی-

.دقیقا دارم همین کارو می کنم -

www.98iia.com / Nafas_s 25

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بعدشم االن ،ی کنی و خودت و ما رو عذاب میدي تو هنوزم داري به اون فکر م،مادرم شاکی شد و گفت:نخیر

.من نمی دونم تو چرا نمیاي خونه ي خالت،لت که تنهاست و پسرشم پیشش نیست خا

نفسی کشیدم و گفتم:باشه میام اما به شرطی که نه تو و نه خاله حرفی از گذشته ها نزنید .

هاي گذشته رو به یادت بیارم . باشه دختره گله من .به خدا خوده منم اصال دوست ندارم خاطره-

.امیدوارم -

.خاله استباالي شهر در تیم خونه ي خاله .خونه ي خاله مادرم نفسی کشید و رفت بیرون .آماده شدیم و رف

قیمت و خوب می تنها بود و با دو خدمتکار زندگی می کرد.زنی شیک و با کالس بود و همیشه لباس هاي گران

که از همان اول زندگی با سختی من و بهنواز را بزرگ کرد و هیچ وقت چیزي را براي پوشید برعکس مادر من

خودش نخواست و همیشه به خاطر ما فداکاري می کرد .

روي مبل نشسته بودیم و منتظر خاله بودیم که خدمتکار آمد و چاي به ما تعارف کرد .فنجان ها ي خیلی شیک

و لوکسی بودن .

.می خریمبراي جهازت همینو ایشاال ،:نگاه کن چه فنجونایی قشنگیه گفتم به من امامان آر

لبخند تلخی به مادرم زدم.دلم نمی آمد دلش را بشکنم و به او بگویم ، است مادرم منم خیلی خوش خیال

لوکس و گرانقیمت مزگ بود و پر از وسایل و لوازردر زیاد هست .خونه ي خاله خیلی بقیمت این فنجان ها چه ق

شاکی شدم و گفتم:آهاي چی کار ،هنواز شروع کرد به خوردن هم برایمان آوردند و خیلی سریع ب اد .میوه ها ربو

می کنی بهنواز ؟

.دارم بستکبال بازي می کنم ،خب دارم میوه می خورم دیگه-

www.98iia.com / Nafas_s 26

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

الزم نکرده.چرا مثل آدماي ندید بدید رفتار می کنی ؟-

.ه،کاري نمی کنه که مادر:عه ولش کن ،داره میوه می خوده دیگ

پوفی کردم .شاید هم من داشتم زیادي وسواس نشان می دادم .باالخره خاله آمد و باهم روبوسی کردیم .خاله

مثل همیشه لباسی شیک و گران پوشیده بود.آن وقت ما با لباس هاي خیلی معمولی و ساده والبته براي من

ته بودیم.سکهنه جلویش نش

البته به ،به خاطر همسرش بود.خاله وقتی که جوان بود با مردي خیلی پولدار ازدواج کرد تفاوت ما با خاله مان

اما هر وقت این حرف را می زند ،گفته ي خوده خاله از شوهر شانس نیاورده چون از شوهرش طالق گرفته

بهنواز می زند زیر خنده و مسخره می کند.

نیومده فعه ي پیشم که مامانت و بهنواز اومده بودن این جا تو ،دان جان اصال به ما سر نمی زنیا خاله:خب بهار

.یه زنگم به خاله ي تنهات نمی زنی اصال،بودي

. لبخندي زورکی زدم و گفتم:درگیرم

درگیر چی؟-

.عه...حاال بماند-

.بگو درگیر امیرپارسام ،راحت باش عزیزم ،ی نازك کرد و گفت:نخیر چرا بماندخاله پشت چشم

پیش خودم گفتم می دانم چرا زورش می گیرد . مگه به وجود آمدن این مشکالت تقصیر من ،شدمیکم شاکی

را به جاي من بگیرد . یقه ي رادمهر مسبب همه ي این بالها خوده پسرش بود .او باید ه؟بود

.کم نیاوردم و گفتم:درگیر امیرپارسا هم هستم

www.98iia.com / Nafas_s 27

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اینارو ول کنید راستی می خواستم... مادرم براي این که من حرفه دیگه اي نزنم گفت:عه

زدن با خاله بود و من بهتر بود در آن بحث نباشم چون فخونه خاله حوصلم سر می رفت .مادر که سرگرم حر

انه اي بسیارخممکن بود دوباره حرفی بزنم .بهنوازم مثل همیشه تو کتابخانه ي خونه ي خاله بود.آن جا کتاب

ه این جور جاها خوراك بهنواز بود .بزرگ با انواع کتاب ها بود ک

توي حیاط رفتم تا هوا بخورم.حیاط پر از درختان بلند و انواع گل و گیاهان بود .قدم زدم و روي تاب نشستم

.یکم تکان خوردم و دوباره به یاد رادمهر و خاطراتش افتادم.یک بار وقتی روي این تاب نشسته بودم از پشت

نم کمی ترسیده بودم و هی به او می گفتم که این کارو نکند اما رادمهر با خنده به محکم من را هول می داد و م

هر ،کارش ادامه می داد .به یاد امیرپارسا افتادم .حسابی دعوا کرده بودیم .شاید بهتر باشد از او منت کشی بکنم

اش را گرفتم .بعد از چند تا چند که او نباید آن حرف را به من می زد .گوشی ام را از جیبم در آوردم و شماره

.بوق برداشت

.امیرپارسا:سالم

با این که قهر هستیم اما همچنان هم او براي سالم دادن پیش قدم هست .

.سالم -

خوبی؟-

.باز هم اوپیش قدم شد و مثل همیشه حال من برایش مهم هست

بد نیستم تو چی؟-

.خوب نیستم -

www.98iia.com / Nafas_s 28

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.امروز هستمی توانستم حدس بزنم به خاطر دعواي

.عه ...یه جورایی زنگ زدم براي منت کشی .بیا آشتی کنیم-

مگه قهر بودیم؟-

.تو رو نمی دونم اما من آره -

بابتش قول داده بودم ،امیرپارسا سکوتی کرد و گفت :من معذرت می خوام .نباید اون حرف و بهت می زدم بهت

.

.ارو نکنیز این به بعد دیگه این کمهم اینه که ا ،بله .نباید می زدي ،اما مهم نیست چیزیه که گذشته-

.شتیک و جلوم می ذاباشه .اما تو هم نباید اون چ-

.اون چک حقت بود -

.نمی خوامش هاگر اون حقه من-

چرا با من لجبازي می کنی؟-

می من هی میگم نمی خواد پوالرو پس بدي تو باز حرف خودت و ،اتفاقا تو داري با من لجبازي می کنی-

زنی.حاال به من بگو اون پول و از کجا آوردي ؟

می فهمید حتما ناراحت و عصبانی می شد . رابوم اگر قضیه ي !چه جوري به او می گفتم

.بماند-

.نخیر ،نماند -

www.98iia.com / Nafas_s 29

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.امیرپارسا ول کن دیگه-

.ول نمی کنم -

.باید به او می گفتم وگرنه تو خوده صبح بیخیال نمی شد

.عه...خب...یکی از بوم ها رو فروختم -

چی؟-

.همین که شنیدي-

براي چی این کار و کردي .ها؟؟صداي امیرپارسا رفت باال و گفت:مگه من نگفته بودم این کارو نکن

.براي این که نمی خواستم محتاج و بدهکار کسی باشم-

حتی من؟-

.تازه بهش پسم ندم ،ه پولی بگیرمبله حتی تو .من نمی خوام نه از تو نه از هیچ کس دیگ-

.خیلی یه دنده اي بهاران-

.نخیر من مستقلم-

.باشه مستقلی-

مسخره می کنی؟-

.نه-

.چرا می کنی -

www.98iia.com / Nafas_s 30

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

من می دونم که تو دختره مستقلی هستی اما اینم بدون یه دختر تنها و بدون پشتوانه نمی ،نه جدا نمی کنم -

تونه همیشه مستقل بمونه .

گفت .من همیشه به کمک امیرپارسا براي زندگی ام احتیاج داشتم .راست می

خیله خب کاري نداري؟-

.نه شبت بخیر-

.خدافظ-

بودم که بهدر نیاورده را.هنوز لباسم دنه رفت تا آب بخورابرگشتیم خونه .مامان آشپزخ .ردمگوشی رو قطع ک

.من خاله تیکش و انداخت درمامانم گفتم:دیدي ما

خب اونم ناراحته دیگه .باالخره دوست داشت تو عروسش بشی. ،بابا ولش کنمامان:اي

رادمهر همه چیز و خراب کرده بعد من باید جوابگوش باشم .،من نمی دونم چرا از من طلبکاره-

ندگیشه هم تو قراره ازدواج بکنی غصه نخور .مهم اینه که همه چیز تموم شده االنم هم اون سره خونه و ز-

.نکن دختره من بهش فکر،

.کاش می شد فراموشی بگیرم و همه چیز و فراموش کنم-

***

کلی پول این کالس کنکور و دادم.،ی کنیا خیلی خوب درس و گوش میدي ببین بهنواز شیطونی نم-

م .هباهاش بد ابابام هست تا خرج این جور چیزا رخداورشکر پول بازنشستگی

www.98iia.com / Nafas_s 31

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بهنواز:خیله خب ده دفعه گفتی .نگران نباش

به در آموزشگاه رسیدیم .

.دیگه سفارش نکنما -

..پس این قدر سفارش نکن ماین کالسا رو دادي می دون تدر پولی که باببهنواز:ببین قطعا منم ق

.خیله خب برو-

ي دندانپزشکی قبول شود تا آینده ي خوبی بهنواز رفت تو.حسابی نگرانش بودم .دوست داشتم حتما رشته

داشته باشد .دختر باهوشی بود اما می ترسیدم به خاطر مشکالت مالی به درسش ضربه وارد بشود.

امروز با دوستم قرار داشتم .دوست دوران دبیرستان هست .اسمش رها است .توي یه پارك قرارمان هست .به یاد

ارك می رفتیم .روي نیمکتی از پارك نشستم و منتظر بودم که گوشیم دوران دبیرستان که بعضی وقت ها به پ

.زنگ خورد .برداشتم و دیدم بازم امیرپارساس

؟بله-

سالم چه طوري؟-

سالم خوبم .چی کار داري ؟-

.عه می خواستم بریم دنبال سفره عقد-

؟االن -

www.98iia.com / Nafas_s 32

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

پس کی؟-

.هنوز کلی وقت داریم -

.خوام بریم دنبال کاراي عقد .شاید بعدا نشهنه ببین من یه تعطیلی دارم می -

نمی خواستم .نمی خواستم براي کاراي عقد اقدام کنم.راستش هنوز هم دلم با این عقد نبود. من هنوز هم شک

داشتم اما به هیچ کس نگفته بودم .هیچ کس نمی دانست من از این ازدواج خیلی هم راضی نیستم .من باالجبار

را انتخاب کردم .امیرپارسا را دوست داشتم اما عاشقش نبودم .بیشتر تکیه گاهم بود تا و تنهایی این ازدواج

!عشقم .باید وقت را تلف می کردم .من باید مطمئن می شدم که با امیرپارسا ازدواج بکنم یا نه

.عه من نمی تونم بیام-

چرا؟-

.چون ...یه قراري دارم که مهمه -

قراره چی؟-

.با دوستم -

؟چه قدر طول می کشهخب -

البته طفلک ذوق داشت . ،حسابی پیله کرده بود

تازه یه سري از تابلوهام هنوز آماده نیستن ،ببین من کال این چند روز و کار دارم .کاراي دکتر مامان هست-

.باید آمادشون بکنم .من وقت ندارم

.نچ اي بابا .باشه خدافظ عزیزم-

www.98iia.com / Nafas_s 33

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

م خجالت کشیدم .او به من می گوید عزیزم اما من براي کاراي عقد بهانه می (عزیزم)با این کلمه کمی از خود

آورم .

.خدافظ-

از آینده که می دانستم بسیار نزدیک است می ترسیدم .نمی دانستم این آینده با امیرپارسا است یا بی او .هر دو

.ترسناك بود ،چه بی او چه با او حالت برایم

ي بسیار زیادي از اوگرفتم .همیشه برعکس من دختر شاد و سرزنده اي است رها رسید و با دیدنش یک انرژ

.نسکافه اي گرفتیم و شروع به خوردن کردیم .قضیه ي کاراي عقد و گفتم .رها از همه ي ماجرا خبر دارد

.رادمهر و امیرپارسا را می شناسد.

کنی یا اگر قراره کنارش باشی با کمال میل و رها:ببین بهاران تو نباید این طوري باهاش رفتار کنی .یا باید ولش

این طوري انگار تکلیفش مشخص نیست !عشق کنارش باشی.این اصال خوب نیست تو واقعیت و بهش نمیگی

ولی تو داري به این کار وانمود می کنی و واقعا دلت باهاش شفکر می کنه تو هم می خوای ،.بیچاره گناه داره

.نیست

نفسی کشیدم و گفتم:خودمم نمی دونم می خوامش یا نه .ببین من خودمم بالتکلیفم .هورت از نسکافم و

خب می خواي باالخره چی کار کنی؟-

.فعال تا عقد وقت دارم که فکر بکنم -

.هر چی جلوتر برین که البته رفتین جدایی براي امیر پارسا سخت تر میشه ،زود تر تصمیمت و بگیر-

م اگر نخوامش چه جوري باید بهش بگم .می دونم .اصال نمی دون-

www.98iia.com / Nafas_s 34

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.حاال اون موقع یه فکري می کنیم -

پوفی کشیدم .از این بالتکلیفی خسته شده بودم .چهار سال بود که من و امیرپارسا بالتکلیفیم.انگار مثل دو خط

موازي هستیم که شاید هیچ وقت بهم نرسیم و کنار هم نباشیم .

بهش فکر می کنی ؟ زرها:هنو

به کی؟-

.رادمهر دیگه،رها مسخره گفت :ننه فرانکی

.البته بعضی وقت ها م،چرا می کن-

.تو االن نامزد داري ،جالت بکش خبهاران -

.بله البته زورکی-

.همون چهارسال پیش به امیرپارسا می گفتی نمی خوایش ؟زورکی چیه-

.ال هم حرف عشق و عالقه نبود و نیستاص ،ببین من تنها بودم به خاطر همین امیرپارسا رو قبول کردم-

ش فرامو چه نکنی باید رادمهر ووولی چه تو قرار باشه که با امیرپارسا ازدواج بکنی ،اصال همین که تو میگی-

دلیلی نداره که تو بعد چهارسال بازم بهش فکر بکنی . ،،خیلی وقت هم هست که رفته هکنی.رادمهر دیگه رفت

.چرا دلیل داره -

دلیلی؟چه -

.من...(نمی توانستم بگم)ببین مطمئن نیستم ولی ...ولی انگار هنوزم دوسش دارم-

www.98iia.com / Nafas_s 35

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

!واي بهاران-

؟!مگه دست خودمه ،عه خب چی کار کنم -

یارو ولت کرده رفته تازه با یکی دیگم ازدواج کرده بعد تو باز میگی دوسش داري .خیلی به خدا ،ت عمته نه دس-

...

.دیگه ادامه نداد

؟خرم؟چیم-

.رها:فک کنم

.نه خر نیستم،عاشقم-

.اما این عشق اصال عاقبت خوبی نداره .این عشق فقط باعث عذاب تو و امیرپارسا میشه -

.این عشق از همون اولم باعث عذاب امیرپارسا بود-

سا عذاب آور آره اما اون موقع تو هیچ کاره بودي اما االن می تونی کاري بکنی که این عشق دیگه براي امیرپار-

.نباشه

چه جوري؟-

.با فراموش کردنش-

.خیلی سخته -

.اما ممکنه ،شاید-

www.98iia.com / Nafas_s 36

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

حرف هاي رها بیشتر از قبل من و نگران و ناراحت کرد،من واقعا نسبت به امیرپارسا عذاب وجدان داشتم من

نباید اونو بالتکلیف می ذاشتم و بهش دروغ می گفتم .

.به دمه در آموزشگاه که رسیدم چند نفر و دیدم که اون جا جمع شده بودن.دقت بعد از ظهر رفتم دنبال بهنواز

زود دویدم تا بهشون برسم .بهنواز بلند داد می هست . ر دعواست و یه طرف دعوام بهنوازکردم و دیدم انگا

.زد:ساکت شو دختره ي بی شعور

.دختره:هر چه قدرم بی شعور باشم از تو و خانوادت بد تر نیستم

که منم به سمتشون رفتم و با این حرفش عصبی شدم .بهنواز هم عصبانی شد و به سمت دختره حمله ور شد

رام آغلی بردم و گوشه اي ایستادیم تا کردم و به زور بهنواز را از آن جا دور کردم.او را به کوچه ي بیشان جدا

بشود.

درسه نه بازیگوشی .مگه قرار نبود فقط براي چی باهاش دعوا کردي ،هان؟مگه بهت نگفتم اون جا کالس-

!حواست به درس باشه ؟با تو ام؟

بهنواز نگاهی طلبکارانه بهم انداخت و گفت:اگه تو هم جاي من بودي درست و ول می کردي تا دهنه اون دختره

.و ببندي

براي چی؟-

.براي این که توهین کرد-

به چی؟-

.به همه چیمون-

www.98iia.com / Nafas_s 37

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ي بهش گفتی؟براي چی این کارو کرد؟چیز-

.این دختره تو مدرسمونم هست -

؟خب-

.تو همون مدرسه هم با من لج بود-

؟خب-

بهنواز نفسی کشید و ادامه داد:خب دیگه این جا زهرش و ریخت .(بهنواز سرشو انداخت پایین ،انگار ناراحت شد

ه ب ،به مامان ،شد )به تو)دختره ي عوضی پولدار بودنش و به رخ من می کشه .(بغض کرد و چشماش پر از اشک

.به هممون توهین کرد به خاطر این که فقط پول نداریم ،به خودم ،بابا

.منم ناراحت شدم و سرم و انداختم پایین

براي چی باهات لجه؟-

به خاطره این که درسم خیلی بهتر از اونه و به من حسودیش میشه .-

بهنواز به دیوار تکیه داد و آروم اشک ریخت .

دختره ي دیوونه براي چی گریه می کنی ؟خودتم میگی که بهت حسودیش میشه که باهات دعوا کرده ،مهم -

.نیست ،اصال ارزش نداره خودت وناراحت بکنی

!بهاران-

؟بله-

www.98iia.com / Nafas_s 38

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.کاشکی پول داشتیم -

ی شد م نش نگاه کردم .او راست می گفت .کاشکی پول داشتیم .با پول خیلی از مشکالت ما حلاي گریبه چشما

بردم خونه و سره راه یک روزنامه براي پیدا کردن کار خریدم .تو اتاق نشستم و تلفن و کنارم گذاشتم را.بهنواز

کنارم و شروع کردم بین آگهی ها دنبال کار گشتن .باید یک منبع درآمد براي خودم و خانواده ام پیدا

گري و...بود .من رشته ي مهندسی معماري بکنم.کارهاي مختلف مثل پرستاري ،کار در مهدکودك ،منشی

دوست نداشتم سمت این ه همبیرون و دیگ آمدمز شرکتی که توش کار می کردم خوندم اما به خاطر شرایطی ا

. م و رفتم سمت عشق همیشگیم نقاشیوکار بر

ار دارم اما شاید این هماما االن باید تن به این کار بدهم و دوباره وارد این کار بشوم .البته فقط دو سال سابقه ک

که سابقه ي کار زیادي نداشتم و حقوق گ زدم اما مشکل این بود کمکی برایم باشد .شرکت هاي مختلف را زن

ز م.سره میوم .فردا صبح آماده شدم تا بررواما قرار شد براي مصاحبه به یک شرکت ب ،خیلی زیادي هم نمی دادن

ش می خورد.لقمه اي یداشت قرصاهم ي می کرد و مادرم زشیش باصبحانه نشسته بودم و بهنواز داشت با گو

نم گذاشتم و به بهنواز گفتم:به جاي این کارا و گوشی بازي صبونت و بخور که مخت براي تست زنی اتوي ده

بکشه .

.بدون صبونم می کشه -

.ایشاال -

؟مادر:حاال الزمه باز بري سره کار

پوالمون زیاده نمی دونم باید چی کارش بکنیم .مادرمن نمی بینی نه مامان جان حوصلم سر رفته.از بس -

وضمون افتضاحه ؟

www.98iia.com / Nafas_s 39

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مادر:به امیرپارسا گفتی که می خواي بري سره کار ؟

.هنوز نه-

براي چی نگفتی ؟-

.حاال وایسید یه جا استخدام بشم اون وقت بهش میگم-

اگر اجازه نده چی؟-

بهم اجازه نده؟براي چی نده؟اصال چی کارمه که بخواد -

.عه بهاران زشته .امیرپارسا نامزدته -

.عال اختیارم دسته خودمه ،فبله ولی شوهرم که نیست -

.خیلی یه دنده اي -

***

.دستانم عرق کردهزدم او طبقه ي سه ر آمد به قبول شدن نداشتم .آسانسورخیلی استرس داشتم ،اصال امیدي

بود و می لرزیدند .اصال فکر نمی کردم این قدر برایم سخت باشد .گوشیم زنگ خورد زود از جیبم در آوردمش و

اصال حوصله ي حرف زدن با او را نداشتم ،گوشی را قطع کردم و آسانسور هم رسید و به ،اسم امیرپارسا را دیدم

دم .از ظاهرش معلوم بود که یک شرکت شیک است.خانم منشی سمت راست رفتم و زنگ در را زدم و وارد ش

که البته بیشتر شبیه به یک مدل بود پشت میز نشسته بود و با دیدن من گفت :سالم عزیزم بفرمایین بنشینید .

www.98iia.com / Nafas_s 40

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با شنیدن عزیزم یکم جا خوردم.البته این سیستم کاره یک منشیه .به غیر از من سه نفر دیگم در اون جا بودن

نگار براي مصاحبه آمده بودن چون داشتند فرم پر می کردند.روي یک صندلی نشستم و بعد چند ثانیه که ا

منشی برگه ي فرم را بهم داد و شروع به پر کردن کردم .

نوبت من شد و ضربان قلبم بیشتر شد و به سمت اتاق رفتم ،در را زدم و صداي مردي را کشیدم که

.گفت:بفرمایین

دم .آقایی به نظر جوان پشت میزي بزرگ نشسته بود و سرش پایین بود و داشت چیزي می نوشت و در را باز کر

!در را بستم و آن آقا سرش را باال آورد ،دمه در ایستاده بودم و فرم دستم بود و گفتم:سالم

.بفرمایین بنشینید م!آقا:سال

آقا یه نگاهی به سرتاپایم انداخت ،کمی به خاطر لباس هاي کهنه ام خجالت کشیدم اما خب چاره اي نداشتم

،برعکس من آقایی که پشت میز بود کت و شلوار مشکی بسیار شیک و خوش دوخت پوشیده و خودش هم

.روي دور ترین صندلی چهره ي خوبی داشت و موهایش را هم سر به باال زده بود و بسیار تمیز و مرتب بود

.نسبت به میزش نشستم که یک دفعه گفت :نه لطفا نزدیک تر بنشینید

باالجبار بلند شدم و نزدیک تر نشستم .

.آقا:فرم و لطفا بهم بدین

فرم و سمتش گرفتم و به خاطر استرس دستانم می لرزید و برگه هم می لرزید و آقا برگه را ازم گرفت و گفت

سترس دارین .:به نظر میاد ا

.دقیقا زد تو هدف ،خیلی زود متوجه استرسم شد

www.98iia.com / Nafas_s 41

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.لبخند زورکی اي زدم و گفتم:یکم

.به فرمم نگاهی انداخت و با لبخند رو به من گفت:دو سال سابقه ي کار دارین

.بله-

براي چی دیگه اون جا کار نمی کنین ؟-

.عه...به خاطر دالیل شخصی -

نگاهی بهم انداخت.

یر اون شرکت یکی از اقوام ما بودن و من با مدیرشون مشکالت خانوادگی پیدا کردم و مجبور شدم یعنی مد-

دیگه اون جا کار نکنم .(من نمی توانستم در شرکتی کار بکنم که براي خاله ام بود ،اتفاقاتی که بین من و

مدیریت آن جا به دست رادمهر رادمهر افتاده بود باعث شد من دیگر نتوانم در شرکت مادرش کار بکنم ،البته

بود )

.آهان ،اما این جا شانس استخدام رو دارین -

چرا؟-

چون هیچ کدوم از اقوامتون این جا کار نمی کنن و مدیر این جا هم خودم هستم .-

خنده ي کوچکی زد .اما من اصال از شوخی اش خوشم نیامد و سرم را پایین انداختم .

استخدام بشین چون هم سابقه کار دارین و هم این که مدرك فوق لیسانس دارین خب فکر می کنم این جا -

.،حاال من باید بین شما و چند نفر تصمیم بگیرم و اگر انتخاب شدین باهاتون تماس می گیرم

www.98iia.com / Nafas_s 42

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

زدم بیرون .سوار اتوبوس شدم و به مدم بیرون و از شرکتآند می زد و خوش رو بود.از اتاق در تمام مدت لبخ

پارسا زنگ زدم هر چند می دانستم کار خیلی مهمی هم ندارد .امیر

.امیرپارسا:سالم

سالم ،کارداشتی؟-

خوبی؟-

!آره-

.کارخاصی نداشتم ،می خواستم ببینم کجایی بیام دنبالت بریم بیرون یه چرخی بزنیم -

.فرصت خوبی بود تا قضیه کار در شرکت را به او بگویم

.خودم میام اون جا،االن بیرونم،بگو کجا می خواي بریم منمی خواد بیاي دنبال-

.باشه ،بیا کافه همیشگی-

.باشه خدافظ-

عه راستی چرا زنگ زدم گوشی رو قطع کردي ؟-

.نمی تونستم حرف بزنم -

.آهان .مراقب خودت باش خدافظ-

www.98iia.com / Nafas_s 43

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

من هیچ وقت این را بر کردم.همیشه مثل یک حامی و مراقب می گفت که مراقب خودت باش اما عگوشی را قط

زبان نیاوردم .به قرارمون رسیدم و امیرپارسا قبل از من رسیده بود و داشت با گوشی اش بازي می کرد .روبه

رویش نشستم و بادیدنم خوش حال شد .گوشی را کنار گذاشت و سفارش دادیم ،دو تا قهوه سفارش دادیم .

.بودیم امیرپارسا:خیلی وقت بود که با هم بیرون نرفته

.آره-

.عه ...امیرپارسا می خواستم یه چیزي و بهت بگم-

چی؟-

من ...من می خوام دوباره توي یه شرکت کار بکنم( با این حرف رنگش عوض شد و لبخندش محو)البته یه جا -

.مصاحبه دادم و شایدم استخدام بشم ،گفتم که بدونی

.یازي هم به گفتن نبود :البته به نظر خودم ن متوش چشمانم نگاه کرد و گفت

بهش برخورده بود .

تصمیمت و گرفتی ،دنبال کارم گشتی ،یه جایی هم می خواي استخدام بشی ،اون وقت میاي االن به من -

(پوزخندي زد و گفت )خیلی خوبه ،من براي تو حکم یه هویج یا کاهو رو دارم نه ؟ ؟میگی

دوما هویج یا کاهو برام نیستی اما ،فرقی به حالم نداشت نفسی کشیدم و گفتم:اوال اگر از اول خبرت می کرد

.اینم می دونم همه کارمم نیستی

.نخیر من براي تو هیچی نیستم-

خیلی عصبی شده بود و دستی توي موهایش کشید و گارسون قهوه ها را آورد .

www.98iia.com / Nafas_s 44

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

االن روبه روت نمی شستم منم عصبانی گفتم:مطمئن باش اگر برام چیزي نبودي چهارسال کنارت نمی موندم و

و این خبر و بهت نمی دادم .

رو توي چشمانم زل زد و گفت :نه بابا ،خیلی زحمت کشیدي بهاران خانم ،من نمی دونم این همه توجهت

باید چه جوري جبران بکنم ؟ نسبت به خودم

.ب من نرواعصاامیرپارسا رو -

طلبکارتم ،طلبکار یه عشق همیشگی از تو ،البته شایدم عه بدهکارم شدم ،اما بهاران من بدهکارت نیستم من-

هیچ وقتم بدهیت و باهام صاف نکنی ،می دونی چرا؟

توي چشمانش نگاه کردم و گفتم :چرا؟

تو هنوزم اونو دوست داري(بغضش گرفت )و من اینو خوب حس می کنم .-

.را پایین انداختم با این حرفش کمی جا خوردم .انتظار نداشتم این را فهمیده باشد .سرم

.امیرپارسا پوزخندي زد و گفت :حداقل خوبه شرمنده اي

.با این حرفش شاکی شدم

نخیر شرمنده نیستم ،مگه من بهت گفتم که تو رو خدا بیا با من نامزد کن که حاال به خاطر این موضوع -

کی دیگه داشته باشم به خاطرش .تو خودت اومدي سمتم و االنم هر احساسی نسبت به تو یا ی!شرمنده باشم

شرمندگی اي در مقابلت ندارم چون من هیچ وقت براي این آشنایی پیش قدم نشدم .

بهاران می خوام یه چیزي ازت بپرسم و لطفا صادقانه جوابم و بده .خب؟-

.نفسی کشیدم و گفتم :خب

www.98iia.com / Nafas_s 45

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تو اصال منو دوست داري ؟-

وقت از من نپرسیده بود .من امیرپارسا را دوست داشتم اما سوال خیلی سختی ازم پرسید ،سوالی که هیچ

عاشقش نبودم .

خودت چی فکر می کنی ؟-

.االن من نمی خوام فکر بکنم ،می خوام تو بهم بگی -

سکوتی بینمان حاکم شد .من باید اعتراف می کرد البته صادقانه .

.دوست دارم -

با این حرفم برقی در چشمان مشکی اش دیدم .

قعا؟وا-

!واقعا-

.لبخند کم رنگی زد و گفت :خب خداروشکر

می دانستم االن چه قدر خوش حال است اما نشان نمی دهد ،او فردي بسیار احساسی و البته حساس است

،گفتن این حرف از دهنه من برایش یک پیروزي بسیار بزرگ بود ،خیلی برایش خوب بود که می دانست کسی را

م دوست دارد.که عاشقش است او را ه

توي ماشین نشسته بودیم و داشتیم به سمت خانه ي ما می رفتیم ،سکوت کرده بودیم تا یک دفعه آهنگی پلی

شد و امیرپارسا صدایش را زیاد کرد.

www.98iia.com / Nafas_s 46

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تمام قلب من اینجاست

باورش اما زمان میخواست

هر کسی که بین ما بود

هرچقدر کم اشتباه بود

عاشقم موندي حتی تو درد

ی جز تو ادعا کردهر ک

از یه روزي هر چی خوب یا بد

امیرپارسا شروع کرد با خواننده همخوانی کردن )(قلب من جز تو همه رو خط زد

هر کسی راهش سمت من افتاد

قلب من عمدا اسمتو لو داد

راهشو بستم اگه حسی داشت

پاي تو موندن بیشتر ارزش داشت(صدایش خوب بود )

عاشقم موندي حتی تو درد

هر کی جز تو ادعا کرد

از یه روزي هر چی خوب یا بد

قلب من جز تو همه رو خط زد

هر کسی راهش سمت من افتاد

قلب من عمدا اسمتو لو داد

www.98iia.com / Nafas_s 47

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

راهشو بستم اگه حسی داشت

پاي تو موندن بیشتر ارزش داشت

شادمهر)_(آهنگ قلب من

ست که زده ام .اما این شادي خیلی هم دوام ندارد ،او نمی تواند با یک می دانستم شادي اش به خاطر حرفی ا

حرف من خانه ي خوشبختی اش را بسازد ،با وجود این که دوستش داشتم اما باز هم تصمیم قطعی ام را نگرفته

یک این قدر ها هم نسبت به او بی تفاوت نبودم اما فکر می کنم براي ،بودم .با دیدن شادي اش شاد می شدم

زندگی همیشگی به دوست داشتن بیشتري احتیاج دارم.

توي خونه بودم و داشتم تلویزیون نگاه می کردم که گوشی ام زنگ خورد ،شماره اي ناشناس روي صفحه

.موبایلم بود .جواب دادم

؟بله-

؟سالم ،خانم بهاران سپهري -...

بله بفرمایین ،شما؟-

.عه من از شرکت ...(همان شرکتی که براي مصاحبه رفته بودم )تماس می گیرم -

.با این حرفم از روي مبل بلند شدم و سریع گفتم :عه بله بفرمایین

.خوشبختانه شما توي مصاحبه ي ما قبول شدین و می تونین تو شرکت ما استخدام بشین-

زدن خودم را گرفتم . با این حرفش لبخند بزرگی زدم و به زور جلوي جیغ

؟عه کی می تونم براي کار بیام شرکت-

www.98iia.com / Nafas_s 48

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.فردا صبح اول وقت -

.باشه حتما میام-

.خدافظ -

.خدافظ-

.گوشی را قطع کردم و بلند داد زدم :بهنواز

بهنواز خیلی سریع از اتاق اومد و بیرون و چون عینکش روي چشمانش نبود و به دیوار خورد و آهی کشید و

؟گفت:چی شده

.به سمتش رفتم و با صداي بلند گفتم :من استخدام شدم

.دروغ میگی بهاران-

.نه به جان تو -

.بهارانم خوش حال شد و بغلم کرد و گفت :آخ جون

***

نستم روز اول برایم خیلی سخت است مقنعه ي مشکی ام را با یک مانتوي دانشجویی پوشیدم و راه افتادم ،می دا

.وارد شرکت شدم و ممصاحبه بود ز.خودم را توي آسانسور شرکت دیدم .چهره ي خوبی داشتم و بهتر از رو

منشی بهم گفت که روي صندلی همین جا بنشینم و کمی منتظر بمانم .

.منشی:عه هنوز آقاي نادري نیومدن به خاطر همین باید منتظر بمونین

www.98iia.com / Nafas_s 49

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

آقاي نادري کین؟عه -

.مدیرعامل این جا دیگه ،همون آقایی که باهاشون مصاحبه کردین -

.آهان-

پس اسم اون آقا نادریه .بعد از ده دقیقه آقاي نادري هم آمد و با دیدن من باز لبخندي زد و گفت :خانم خوش

.اومدین

.منم لبخند زدم و گفتم :متشکر -

خب خانم ...فامیلیتون چی بود؟-

.سپهري -

.آهان ،خانم سپهري همراه من بیاین -

پشت سرش راه افتادم و من رو به یکی از اتاق ها برد ،در آن اتاق دو میز بود که یکی از آن ها پر بود و خانمی

پشتش نشسته بود و بادیدن ما بلند شد و به آقاي نادري سالم داد.

اشاره کرد)جاي شماست و شما یک جورایی دستیار آقاي نادري:خب خانم سپهري میز کناري (به میز خالی

خانم قربانی (همان خانمی که توي اتاق بود)هستین و باید خیلی خوب به حرفشون گوش بدین و ایشون هم

رئیس شما محسوب میشن.

.بله چشم -

.خانم قربانی وظایف و کاراتون و بهتون توضیح میدن -

.بله-

www.98iia.com / Nafas_s 50

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کار کردم ؛وظایفم را فهمیدم و دست به کار شدم .برگه اي به دستم آقاي نادري رفت بیرون و من شروع به

رسید که زیرش امضاي مدیر عامل بود، نوشته بود (سامان نادري)مرد خوبی به نظر می آمد اما هنوز چیزي

معلوم نبود .

.م زنگ زدبه خانه رسیدم و با شوق و ذوق تمام اتفاقات شرکت را براي مادرم و بهنواز گفتم ،امیرپارسا ه

.امیرپارسا:استخدامت مبارك باشه

.مرسی-

شیرینی به ما نمیدي ؟-

.فعال یه قرونیم پول در نیاوردم -

شرکتش خوبه ؟ ارانحاال به-

.آره شرکت خیلی خوبیه ،نگران نباش-

جدا؟-

.بله ،جدا-

.امیدوارم موفق باشی-

.مرسی-

.مواظب خودت باش ،شبت بخیر-

.خدافظ-

www.98iia.com / Nafas_s 51

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کردم و روي تختم دراز کشیدم ،خیلی خوش حال بودم که باالخره یک کار ثابت پیدا کردم و می گوشی را قطع

توانستم شاید بدون کمک مالی امیرپارسا به زندگیم ادامه بدم .

صبح دوباره رفتم شرکت و توي آسانسور بودم که آسانسور توي پارکینگ توقف کرد و در آسانسور را یکی باز

.آقاي نادري است .با دیدن بازم لبخند زد و گفت :عه خانم سپهري ،صبح بخیرکرد و دیدم که

.وارد آسانسور شد و طبقه ي سه را زد

.صبح شمام بخیر-

عه ...راستی شما چه جوري میان این جا ؟خودتون وسیله دارین ؟-

توبوس میام ،چه طور؟نه من با ا-

ته دیگه که توي این ساختمونن سرویس بگیریم می خواستم شاید بخوایم براي شرکت خودمون و چند تا شرک-

.ببینم آماربگیریم

.آهان -

به طبقه رسیدیم و وارد شرکت شدیم .منشی براي آقاي نادري بلند شد و آقاي نادري رفت توي اتاقش و منم

یلی از خش است ،خچند تا پرونده از منشی گرفتم و رفتم توي اتاقم ،کار کردن تو این شرکت برایم خیلی لذت ب

نم این جا کار بکنم .اکارم راضی ام و امیدوارم تا مدت ها بتو

( نویسنده :این قسمت از زبان امیرپارسا گفته می شود )

امیرپارسا:

www.98iia.com / Nafas_s 52

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نم انداختم ،انصافا آبرو بر بود اما مناپارکینگ رفتم،نگاهی به پراید داغماشین را پارك کردم و به طرف آسانسور

شکر داشت که توان خریدن ماشین دیگري را نداشتم .آسانسور آمد و طبقه ي دوم را زدم ،جاي در حال حاضر

حقوق ثابتی دارم وگرنه کال باید قید بهاران را می زدم ،به طبقه دوم داشتم و يکار این شرکت حداقل در

م منشی گفت:سالم آقاي رسیدم و به سمت در شرکت رفتم ،در زدم و منشی در را برایم باز کرد و وقتی وارد شد

.کیانی

.سالم خانم رهنما ،صبحتون بخیر -

.صبح شمام بخیر -

به سمت اتاقم رفتم وبا همکارمم که در همان اتاق هست سالم و علیک کردم ،پشت میز نشستم و مشغول

.ه کارهایم شدم ،ظهر شد و همکارم گفت :من دو ساعت مرخصی می گیرم و میرم ،تو حواست به کارها باش

.باشه -

.رفت بیرون و شروع کردم با کامپیوتر کارهامو انجام دادن که تلفن زنگ خورد و برداشتم

؟بله-

.منشی:عه یه آقایی اومدن با شما کار دارن

اسمشون چیه؟-

.نمی گن -

چرا؟-

.میگن این طوري بهتره-

www.98iia.com / Nafas_s 53

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بعد ار چند ثانیه مکث گفتم :باشه بگین بیان داخل اخمی کردم و

.؟در زده شد و گفتم :بفرمایینچه کسی پشت در هست ببینم گوشی رو قطع کردم خیلی مشتاق بودم

در باز شد و در کمال ناباوري او را جلوي خودم دیدم ،از دیدنش خیلی شوکه شدم درست مثل دفعه قبل که

ه بودم ،لبخندي زیبا دیدمش ،این قدر گیج و مبهوت بودم که فقط سره جاي خودم نشسته بودم و به او زل زد

.روي صورتش بود و دمه در ایستاده بود که صدایش مثل سنگی تمام افکارم را در هم شکست

.رادمهر:سالم رفیق قدیمی

من هم خودم را جمع کردم و از جایم بلند شدم و گفتم :سالم (و به سمت رفتم و او را در آغوش گرفتم )

.رادمهر :خیلی دلم برات تنگ شده بود

.از بغلش بیرون آمدم و گفتم :خیلی از دیدنت شوکه شدم

لبخندش بزرگ تر شد و گفت:می دونم ،چه طوري تو ؟

من که خوبم تو چی؟-

.اي بد نیستم -

.عه بشین (به صندلی کنارم اشاره کردم )-

اورد خیلی نه االن وقت کاریته ،می خواستم بعد از این که کارت تموم شد بیام ببینمت اما دلم طاقت نی-

.دلتنگت بودم

.لبخندي به او زدم

www.98iia.com / Nafas_s 54

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.اما هر وقت که وقتت خالی شد یه زنگ بهم بزن تا یه قراري بذاریم و مفصل با هم گپ بزنیم -

عه ...باشه حتما ،راستی کی رسیدي ؟-

.خب من میرم ،دیشب-

رادمهر دوباره در آغوشم گرفتم و از شرکت بیرون رفت .

م ه ،ام افتادم و دستی توي موهایم کشیدم ،آمدن رادمهر بعد از چهار سال فاجعه بود بعد از رفتنش روي صندلی

؟اگر این خبر را بشنود خیلی بهم می نهبراي من و هم براي بهاران ،نمی دانم بهاران تا االن ماجرا را فهمیده یا

خراب بکند ،او نباید می ریزد ،آمدن رادمهر مثل یک طوفان است که ممکنه است تمام زندگی من و بهاران را

نکند او به خاطر بهاران آمده ،من نمی گذارم این ؟آمد ،نباید می آمد ،اصال براي چه بعد از چهارسال برگشته

دفعه هم رادمهر بهاران را از من بگیرد ،من یکبار بهاران را از دست دادم نمی گذارم این دفعه هم این کار را با

آینده می ترسم ،از آینده اي از ر دلم انداخت ،تمام دست و پاهایم می لرزد و من بکند .آمدنش ترسی بزرگ د

که نمی دانم با بهاران هست یا نه ؟از آینده اي می دانم حسابی آرامش زندگی من و بهاران را نابود می کند.سرم

را روي میز گذاشتم تا کمی آرام بشوم .

رون زدم ،هنوز نمی دانم بهاران از برگشت رادمهر خبر دارد یا کتم را پوشیدم و کیفم را برداشتم و از شرکت بی

نه ؟جرات نداشتم به او زنگ بزنم تا متوجه این موضوع بشنوم ،تصمیم گرفتم به بهنواز زنگ بزنم شاید او بداند .

.توي ماشین نشستم و شماره اش را گرفتم ،بعد از چند تا بوق برداشت

.بهنواز:سالم

سالم ،خوبی؟-

ره ،تو چه طوري ؟آ-

www.98iia.com / Nafas_s 55

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.من خوب نیستم -

چرا ؟-

عه ...تو ...تو از برگشتن رادمهر خبر داري ؟-

.بهنواز آه بلندي کشید و گفت :آره ،صبح فهمیدم

چه جوري ؟-

.خاله زنگ خونمون و گفت -

بهاران چی؟اون می دونه ؟-

ه چیزي بهش نگه ،فک کنم تا االنم ندونصبح که خونه نبود ،ما هم تا االن بهش چیزي نگفتیم ،به خالم گفتیم -

،تو از کجا فهمیدي؟

.خوده رادمهر امروز اومده بود شرکتم -

جدا؟؟؟-

.آره-

واي ،چی می گفت ؟-

چیزه خاصی نگفت ،چون سره کار بودم نموند پیشم و گفت بعدا یه قراري می ذاره تا هم دیگرو ببینیم -

امیرپارسا حاال کی به بهاران بگه ؟-

.نمی دونم -

www.98iia.com / Nafas_s 56

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تو میگی ؟-

چی؟؟؟-

.ببین تو بگی بهتره -

.نه من نمی تونم -

.می تونی -

.بهنواز اذیت نکن دیگه -

.ببین فک کنم اگر تو بگی بهتره ،بگو دیگه -

.کمی فکر کردم شاید واقعا بهتر بود من این خبر را به بهاران بگویم ،او باید می فهمید

.خیله خب-

.آخ جون-

.نتظر طوفان بعد از گفتن این خبرم باشالبته م-

.چشم من خودم و مامان و براي این اتفاق وحشتناك آماده می کنم -

.مسخره بازي در نیار بهنواز-

.خیله خب -

االن بهاران کجاست ؟-

.فک کنم رفته آتلیه آخه صبح خودش گفت بعد از شرکت میره اون جا-

www.98iia.com / Nafas_s 57

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه حاال بهش یه زنگ می زنم -

خواي همین امروز بهش بگی؟می -

.آره ،هر چی زود تر بفهمه بهتره -

باشه ،کاري نداري ؟-

.نه خدافظ-

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم .گفتن این خبر خیلی برایم سخت بود،می دانستم با گفتن این خبر بهاران مثل یک شیشه

ادمهر هیچ وقت برنمی گشت می شکند.سرم را به پشت صندلی ماشین تکیه دادم ونفسی کشیدم .کاشکی ر

،کاشکی .

به بهاران زنگ زدم .بعد دو تا بوق برداشت ،صداي زیبایش از پشت تلفن مثل معجونی بود که وجودم را آرام می

کرد .

.بهاران :سالم

سالم ،خوبی؟-

.بد نیستم -

کجایی؟-

.آتلیه -

www.98iia.com / Nafas_s 58

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نفسی کشیدم و گفتم :خب من میام اون جا

.باشه -

.خدافظ عزیزم-

خدافظ.-

گوشی را قطع کرد .پوفی کشیدم و چشمانم را بستم ،کمی استرس گرفتم ،دستی توي موهایم کشیدم و ماشین

را روشن کردم .به دمه در آتلیه رسیدم ،هوا تاریک شده بود ،از ماشین پیاده شدم و زنگ را زدم ،بهاران بدون

فتم نفس نفس می زدم ،به خاطر استرس بود ،قلبم تند جواب دادن در را باز کرد ،زمانی که از پله ها باال می ر

به در رسیدم و بهاران در را باز کرد .چهره ي زیبایش را دیدم مثل همیشه ریلکس و آرام بود .سالم .تند می زد

.و علیک کردیم و وارد آتلیه شدم .کتم را در آوردم و روي صندلی نشستم

؟بهاران:چایی می خوري

.دستت درد نکنه -

نم را قورت دادم ،گلویم شک شده بود و به ابهاران توي آشپزخانه رفت ،پوفی کشیدم و دستی در موهایم .آب ده

شدت به چاي احتیاج داشتم ،بهاران با دو تا چایی برگشت و سینی را روي میز جلویم گذاشت و خودش به

سمت بومش که روي سه پایه بود و آن طرف سالن بود رفت و قلم و پالتش را برداشت و به نقاشی کشیدنش

.ادامه داد

این تابلوت جدیده؟-

.اران:آرهبه

www.98iia.com / Nafas_s 59

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.قشنگه-

تابلو منظره ي یک کلبه تک در یک جنگل برفی بود ،بهاران نقاش بسیار ماهري است و من نقاشی هایش را به

.شدت دوست دارم

.فعال که کلی کار داره -

کارا تو شرکت خوب پیش میره؟-

.آره خداروشکر،هم همکارا خوبن هم مدیرعاملش -

خودم وقت بخرم اما انگار نمی شد.چاي را از توي سینی برداشتم و کمی سعی می کردم با سوال کردن براي

فوتش کردم و هورتش کشیدم .

.عه بیا چاییتو بخور بهاران -

.میام صبر کن -

من بود و اصال متوجه حال بدم نمی شد .نفسی کشیدم ،سعی کردم روي به بهاران گرم نقاشی اش بود و پشت

و را رها کرد و به سمت میز آمد و روي صندلی روبه رویم نشست .هورتی از چایی خودم مسلط بشوم .بهاران تابل

.اش کشید و به من خیره شد،من هم به او خیره شدم

بهاران:حالت خوبه؟

عه ...چه طور؟-

آخه رنگت پریده ،چته؟-

عه ...(سرم را پایین انداختم )-

www.98iia.com / Nafas_s 60

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

!امیرپارسا-

.سرم را باال آوردم

چیه؟-

؟بهت میگم چته -

.ببین بهاران ...یه ...یه اتفاقی افتاده -

.رنگ بهاران عوض شد

چی شده ؟-

...عه-

مامانم طوریش شده؟-

.بهاران ترسیده بود

.نه حال مامانت خوبه-

پس بهنواز طوریش شده؟-

.نه حاله اونم خوبه-

پس چی شده امیرپارسا؟-

.میگم بهت -

.بگو-

www.98iia.com / Nafas_s 61

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.فقط خواهش می کنم روي اعصاب خودت مسلط باشی -

کاري کردي؟-

کار؟چه کاري؟؛اخمی کردم و گفتم: تعجب کردم

.نمی دونم ،شاید یه گندي زدي که این جوري حرف می زنی-

.نه من کاري نکردم-

.بهاران شاکی شد

.عه امیرپارسا بگو دیگه-

.خیله خب می گم-

اشک آلود می شود ،کاشکی هیچ وقت این خبر به شدانستم چشمانتظرش نگاه کردم ،می در چشمان من

گوشش نمی رسید .

عه...(آب دهنم را قورت دادم و سرم را پایین انداختم )بهاران...رادمهر...(نمی توانستم توي چشمانش نگاه -

.کنم)رادمهر دیشب برگشت ایران

بهاران:

ت ایستاد .فقط به امیرپارسا زل زده بودم و حرکتی نمی با شنیدن این حرف انگار قلبم براي لحظه اي از حرک

کردم .امیرپارسا سرش را باال آورد ،چشمانش غمگین بود،سرم را پایین انداختم و نفس نفس می زدم ،احساس

سنگینی زیادي را در قبلم احساس می کردم ،انگار کسی دستانش را روي گلویم گذاشته بود و فشار می داد

.فسه ي سینه ام گذاشتم،دستم را روي ق

www.98iia.com / Nafas_s 62

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا نگران گفت :بهاران جان ...حالت خوبه؟چت شد؟

نگاهش کردم ،خیلی نگران بود .بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت .قفسه ي سینه ام به شدت تیر می کشید و

یک لیوان اد .امیرپارسا بهمچنان سخت نفس می کشیدم .حرف امیرپارسا همین طور توي مغزم پژواك می ش

.آب قند برگشت .لیوان را روي میز گذاشت و با قاشق همش می زد

بهاران جان ،حالت چه طوري؟قلبت درد گرفته؟-

درد گرفت و شکست .رهایم کرد ال پیش که رادمهر او نمی دانست قلب من همان چهارس

.بیا آب قند و بخور تا حالت خوب بشه -

ا گرفتم کمی ازش خوردم .امیرپارسا کنار صندلی ام زانو زد و فقط نگاهم آب قند را سمتم گرفت و من آب قند ر

.می کرد

.بازم بخور-

کمی دیگر هم خوردم و از جایم بلند شدم .امیرپارسا هم بلند شد و گفت :عه کجا؟تو حالت خوب نیست بهتره

.بشینی

و پالتم را برداشتم و به نقاشی به حرفش گوش نکردم و از کنارش گذشتم و به سمت تابلوام رفتم و قلمو

کشیدنم ادامه دادم ،شاید این تنها کاري بود که امیرپارسا از من انتظار نداشت ،خودم هم نمی دانم چرا به سراغ

که نسبت به دناخودآگاهم می خواست وانمود بکن نقاشی رفتم ،این عمل کامال ناخودآگاه بود ،شاید همان

اما قطعا این یک دروغ بزرگ بود .نمی دانم چه طور اما دستم به خوبی روي بوم برگشتن رادمهر بی تفاوت است .

حرکت می کرد ،امیرپارسا هیچ حرفی نمی زد انگار می دانست نباید چیزي بگوید ،تمام خاطراتم با رادمهر از

www.98iia.com / Nafas_s 63

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

من و د از نیم ساعت که بین عهمان لحظه ي اول که دیدمش از توي ذهنم مثل یک فیلم گذشتند ،خالصه ب

.امیرپارسا سکوت حاکم بود باالخره امیرپارسا این سکوت لعنتی را شکست و گفت :پاشو بریم خونه،دیروقته

امیرپارسا هم ،بدون هیچ حرفی از جایم بلند وشدم و به سمت اتاق رفتم ،لباس هایم را پوشیدم و بیرون آمدم

ته ،از گذش ؟از که می گفتیم؟،اصال چه می گفتیم آماده بود و به راه افتادیم ،توي ماشین هم هیچ حرفی نزدیم

وشبتی اي در انتظارم هست یا نه ؟از رادمهر و عشقش می خآیا ؟ام که تباه شد یا از آینده اي که معلوم نیست

حرفی نبود که بزنیم و سکوت ؟از قلب عاشقم می گفتم یا از دل شکسته ام ؟گفتیم یا از نامردي و خیانتش

ما بود ،به دمه در خونه رسیدیم و امیرپارسا ماشین را نگه داشت و گفت :خب دیگه من نمیام بهترین حرف بین

.تو ،میرم خونه ي خودم ،اگر...اگر یه وقت حالت بد شد حتما بهم زنگ بزن

توي چشمان مهربانش نگاه کردم ،می دانم خیلی برایم نگران است .بدون هیچ حرفی از ماشین بیرون آمدم و

کردم ،نمی دانم مادرم و بهنواز از قضیه زدر خونه رو باردم و بعد امیرپارسا رفت .در آوردم و در را باز ککلید را

انه بیرون آمد،قیافه اش مضطرب بود خبر دارند یا نه ؟در را بستم و مادرم با شنیدن صداي در از آشپزخرادمهر

.قم می رفتم که مادرم گفت :عه شام حاضره ،به احتمال زیاد او هم خبردار شده سالم دادم و به سمت اتا

.نمی خورم -

.در اتاق را باز کردم و وارد اتاقم شدم ،روي تختم نشستم و لباس هایم را عوض کردم که صداي در آمد

بهنواز:بیام تو ؟

.اصال حوصله ي حرف زدن با او را نداشتم اما گفتم:بیا

.بهنواز هم مضرب به نظر می رسید

.را پشت سرش بست و به سمتم آمد و کنارم روي تخت نشست بهنواز در

www.98iia.com / Nafas_s 64

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهنواز:عه...حالت خوبه ؟

با بی حوصلگی گفتم:چه طور؟

بهنواز نمی توانست حرفش را بگوید با قیافه ي ناراحتی گفت :امیرپارسا االن بهم زنگ زد و گفت که تو از

.برگشتن رادمهر با خبر شدي

؟!بسرم را پایین انداختم و گفتم:خ

آبجی جونم اصال غصه نخوریا ،اصال بهش فکر نکن ،مهم اینه که تو تونستی بعد از اون ...-

توي چشماش نگاه کردم و محکم گفتم :نمی خواد منو دلداري بدي ،گوش من از این حرفا پره ،االن به جاي این

کارا برو درست و بخون .

کس قط می خواستم تنها باشم و هیچ داشتم ،من االن فازم دلخور شد اما من تحمل شنیدن این جور حرفارو ن

..با چشماي غمگین گفت:باشه ودمزاحمم نشهم

که هست می دانستم هم مادرم نفر بعدي ،دمو رفت بیرون و منم پشت سرش دره اتاقم و قفل کرشد بلند

.روي تختم نشستم ،احساس خفگی زیادي رو توي گلویم احساس می کنم ،دلم می خواهد شود وارد اتاقم می

لباسم را عوض داشتم ،داد بزنم ،جیغ بکشم و این غمی را که توي دلم هست بیرون بریزم ،من نیاز به تخلیه

؟این وقت شبه اتاقم زدم بیرون و به سمت در خونه رفتم که مادرم سریع سمتم آمد و گفت :عه کجا کردم و از

.بی حوصله گفتم :میرم بیرون هوا بخورم

.نه نمی خواد -

!مادر جلویم ایستادو گفت :من مگه می ذارم تو با این حالت تنها اونم این وقت شب بري بیرون

www.98iia.com / Nafas_s 65

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نچ مادر من بذار برم ،اگه نرم این قدر این جا جیغ می کشم که آبروي هممون و می برم -

مادرم دسستانش را روي بازوهایم گذاشت و مهربان گفت :عزیز دلم ،این قدر خودت و اذیت نکن ،چرا به خاطره

خواي غصه ي این تا کی می ،قربونت برم یکم به فکر خودت باش؟این پسره این قدر خودت و عذاب میدي

؟ماجرا رو بخوري

.زدم و گفتم :مامان بذار برم ددا

گرفت بازم سعی کرد آرامم بکند ،نمی دانم چه شد که دیدم دارم مثل یک بچه ي کوچک مادرم مرا در آغوش

در بغل مادرم گریه می کنم ،با صداي بلند به حال خودم گریه می کردم و مادرم فقط می گفت:عزیزم آروم باش

.

هق تبدیل شد و مادرمم هم بغض کرد و دلش به حال این دختره بیچاره اش می سوخت .دیگر گریه ام به هق

.خواباندم من را به اتاقم برد و روي تخت کم کم آرام شدم ،مادر

.مادر:دختره قشنگ من بگیر بخواب ،اگر بخوابی آروم میشی ،اصال هم بهش فکر نکن

.باشه-

انگار تمام انرژي ام تخلیه شده ،خوب شد که گریه کردم ،خیلی سبک شدم .بهنواز با یه لیوان آب و قرص آمد

.خل و لبه ي تخت نشست و گفت :بیا این قرص آرامبخشه ،بخور تا بتونی راحت بخوابیدا

.نمی خورم-

.عه بخور دیگه -

.به زور قرص را خوردم و بهنواز پتو را رویم کشید و گفت:کار داشتی بگو،شب بخیر

www.98iia.com / Nafas_s 66

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

برداشتم .امیرپارسا اس از اتاق رفت بیرون .صداي زنگ اس ام اس گوشی ام را شنیدم ،گوشی را از کنار بالشتم

ام اس زده بود و نوشته بود:حالت چه طوره؟

.نوشتم:خوبم

جدا؟-

.آره-

مطمئن باشم؟-

.آره-

.باشه شبت بخیر ،خوب بخوابی-

.شب بخیر-

.گوشی را خاموش کردم و چشمانم را بستم و نمی دانم کی خوابم برد

***

چشمانم را باز کردم همه جا تاریک بود .گوشی ام را روشن کردم و دیدم ساعت چهار صبح است ،دیگر خوابم

نمی آمد ،ازجایم بلند شدم و پتویم را برداشتم و به سمت تراس توي اتاقم رفتم ،در تراس را با کردم ،توي

ک میز و صندلی هست ،روي صندلی نشستم و پتو را دور خودم پیچیدم ،هوا سرد بود و سوز می آمد تراس ی

،کمی لرزیدم ،به ویو روبه رویم نگاه کردم و به یاد خاطرات گذشته افتادم،همان رو زاول که رادمهر را دیدم

.وتمام خاطرات را مرور کردم

چهار سال پیش:

www.98iia.com / Nafas_s 67

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

هورت کشیدم ،بهنواز هم داشت چرت می زد ،نباید تا دیر وقت با هم فیلم می خمیازه اي کشیدم و چایی ام را

دیدیم.

یکی در میون خمیازه می کشن و کال چشماشون بستس،بهاران خانم شما دانشگاهی ،مادر:نگاه کن این دو تا رو

.شدي و راحتی اما این بهنواز هنوزم مدرسه داره و باید هر روز صبح زود بره مدرسه

.می دونم بله-

.می دونستی تا دیر نمی شستی باهاش فیلم ببینی-

مامان حسابی شاکی شده بود و منم چاره اي جز قبول کردن حرف هایش نداشتم .

بهنواز صبحانه اش را تمام کرد و بلند شد تا لباس مدرسه اش را بپوشد .جثه ي ریزي دارد و عینکش هم براي

صورتش بزرگ است .من همچنان به صبحانه خوردنم ادامه می دادم که صداي بوق سرویس بهنواز را

.شنیدم.مادر که مشغول شستن ظرف ها بود داد زد:بهنواز بدو ،سرویست اومد

روشکر به لطف خاله پول سرویس بهنواز را دادیم تا طفلک با اتوبوس به مدرسه نرود ،بهنواز با عجله خدا

خداحافظی کرد و رفت ،من هم میز را جمع کردم و رفتم و توي اتاقم لباسم را پوشیدم و از مادر خداحافظی

نم ،بعد از گرفتن لیسانسم خاله ام کردم و به راه افتادم ،حدود شیش ماه است که توي شرکت خاله ام کار می ک

بهم پیشنهاد کرد که توي شرکتش کار بکنم که هم براي خودم تجربه بشود هم براي خانواده ام کمک خرجی

باشم ،البته من اولش قبول نکردم و حاال بعد از دوسال این پیشنهاد رو قبول کردم و االن دارم براي فوق

ی کنم ،این شرکت یکی از هزاران ملک هایی است که شوهر سابق خاله لیسانس می خوانم و همزمان هم کار م

خاله ي من هم چون توان اداره ي ،ام وقتی که طالقش داد به جاي مهریه اش این امالك را به اسمش کرد

شرکت را ندارد اداره ي شرکت را به دست یکی از اقواممان داده است ،اسمش محمد است و تازه یک سال است

www.98iia.com / Nafas_s 68

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اج کرده است و پسر خوبی است و خیلی خوب می تواند شرکت را اداره بکند و کلی هم کار به من یاد که ازدو

می دهد .به شرکت رسیدم و به منشی سالم دادم و وارد اتاقم شدم ،خودم را مشغول کار هایم کردم که یک

رگه و نقشه روبه رویم گذاشت و دفعه نازنین (همکار و دوستم )وارد اتاق شد و با هم سالم و علیک کردیم ،چند ب

توضیحاتی درباره اش به من داد ،او چند سال است که این جا کار می کند و او هم به من کار یاد می دهد .

.نازنین:بهاران

؟بله-

.گردنبندش را از زیر مقنعه اش نشانم داد و گفت :اینو نگاه کن

.یک گردنبند طال بود با یک پالك قلبی شکل

.قشنگه ،مبارك باشه -

.کامران برام خریده -

!عه -

کامران نامزد نازنین است .

.خیلی دوست داره ها ،خوبه-

؟ندي زد و گفت :بله،ببینم دختر تو نمی خواي یه کامران براي خودت جور بکنی خنازنین لب

.خندیدم و گفتم :نه اصال ،من خودم و وارد این قصه هاي عشق و عاشقی نمی کنم

چرا؟-

www.98iia.com / Nafas_s 69

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.براي این که زیرا-

.بگو دیگه-

خودش باید بیاد بعدم اصال کو پسر؟ ،مگه من باید برم دنبالش ،اي بابا-

.حاال اگر یکی اومد سمتت بهش نه نگو -

.مسخره اش کردم و گفتم :چشم حتما منتظر بودم شما به من دستور بدین

.من دیگه میرم ؛فعال -

.باشه -

عشق و این جور چیزها و بالعکس من اصال به این جور چیزها فکر نمی کنم و فقط به فکر نازنین خیلی به دنبال

درس و کارم هستم .دوباره شروع کردم به خمیازه کشیدن ،حسابی کالفه شده بود و کلی خودم را فحش دادم

داروشکر کالس هایم جوري است که به کارمم هم می رسم خ.بعد از تمام شدن کارهایم به سمت دانشگاه رفتم،

میازه می کشیدم و چشمانم به خاطر کم خوابی قرمز خ،کالس واقعا کسل کننده بود و من هم پشت سر هم

.شده بودند .وقتی که استاد گفت :کالس تمومه

ي نه شب بود ،توي ایستگاه وسایلم را برداشتم و به راه افتادم ،ساعت نزدیکا عچشمانم تازه باز شدند و سری

نشستم و منتظر اتوبوس شدم و توي اتوبوس هم چرتی زدم و به خونه رسیدم ،وارد خونه شدم ومادرم را دیدم

انگار خیلی هم خوش حال است و پشت سر هم می گوید :چشمت روشن ،که مشول حبت با تلفن هست

.،خداروشکر

www.98iia.com / Nafas_s 70

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

سمت مادرم رفتم و سرم را به گوشی چسباندم و همان موقع حس کنجکاوي بسیار زیادي به من دست داد و به

مادرم به زور کله ي من را از گوشی جدا کرد اما من بیخیال نشدم و به کارم ادامه دادم ،انصافا چیزه زیادي از

پشت تلفن شنیده نمی شد فقط از حرف هاي مادرم متوجه شدم که با خاله ام صحبت می کند .بعد از این که

وشی را قطع کرد و به من نگاهی انداخت و گفت :چته دختر؟مادرم گ

لبخندي زدم و گفتم:چی می گفت ؟

.مادر اخمی کرد و گفت:نمیگم

.مامان اذیت نکن دیگه -

.لت زندگی بکنه خاپیش ندي زد گفت:خیله خب،پسرخالت قراره بیاد یران ،خمادرم لب

اخمی کردم و گفتم:پسرخاله؟

تا پسرخاله داري؟ آره دیگه ،مگه تو چند-

؟تازه دوهزاریم افتاد و گفتم:عه یعنی شوهرخاله رضایت داد تا پسرشون بیاد پیش خاله

.خوش حاله که نگو ر آره ،حاال خالت این قد-

کی می رسه؟-

.فردا -

.لبخندي زدم و گفتم:خوشا به حال خاله

.آره طفلک ،باالخره بعد از این همه سال پسرش داره میاد پیشش-

www.98iia.com / Nafas_s 71

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بلند شدم و به سمت اتاقم می رفتم که مادرم گفت :فردا براي استقبال رادمهر میریم با خالت فرودگاه

رادمهر؟کیه؟-

؟مادرم نگاهی کرد و گفت :وا...یعنی تو نمی دونی اسم پسرخالت رادمهره

.آهان ،یادم رفته بود،آخه مگه چند دفعه حرفش شده که من بشناسمش -

.خیله خب برو-

وي اتاق و لباسم را عوض کردم .رادمهر پسرخاله ام هست که خیلی سال پیش وقتی که خاله ام از رفتم ت

سالش بود را با خودش به آمریکا برد و 6شوهرش طالق می گیرد ،شوهرش به زور پسر کوچکشان که آن موقع

یچ وقت نمی سرپرستی اش را به عهده گرفت و بعد از آن خاله همیشه دلتنگ پسرش بود چون شوهرش ه

گذاشت که رادمهر به ایران بیاید و این همه سال با تلفن و اسکایپ و این جور چیزها با هم در ارتباط بودند و

حاال بعد از این همه سال این پسر دارد پیش مادرش برمیگردد تا درکنار او زندگی کند .من تا به حال او را

ودش براي خاله ام فرستاده بود و دیدم ،فکر می کنم االن ندیدم و با او حرف نزدم و فقط چند تا عکس که خ

.باید نزدیک بیست و شش سالش شده باشد ،به هر حال بود و نبودش به حال من فرقی نمی کند

پشت میز تحریرم نشستم و جزوه ام را باز کردم و شروع کردم به درس خواندن که یک دفعه بهنواز آمد داخل و

.ت و گفت :خواهر جونم دستم به دامنت این مسئله رو برام حل کن دفترش را روبه رویم گرف

.پوفی کشیدم .کار همیشگی اش بود ،مسئله را برایش حل کردم و مثل همیشه در آخر گفت :عه چه آسون بود

مشکل این بود که باید روش فکر می کردي ،تو که فکر نمی کنی تا می بینی یکم سخته ،نخیر آسون نبود-

.اي من میاریش بر

www.98iia.com / Nafas_s 72

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خب دیگه این مشکل توئه که ریاضی خوندي -

.پرو-

راستی خبر به گوشت رسیده؟-

.آره-

.با ذوق گفت:واي من که خیلی ذوق دارم که ببینمش

نگاهی بهش انداختم.

تو ذوق نداري؟-

.با بی تفاوتی گفتم :نه

چرا؟-

؟نمی دونم ،آخه بود و نبود اون براي ما چه فرقی می کنه -

.اما من بازم ذوق دارم ،از کمی فکر کرد و گفت :راست میگیبهنو

.خداشفات بده -

ن وش حال بودخبهنواز اخمی کرد و از اتاق بیرون رفت ،منم به پشتی صندلی ام تکیه دادم و واقعا دلیلی براي

پیدا نکردم.

***

www.98iia.com / Nafas_s 73

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

به شرکت می رفتم ،اما پنج شنبه بود و بهنواز به مدرسه نمی رفت و قرار شد و مادرم و بهنواز من که صبح باید

به همراه خاله ام به فرودگاه بروند .

وارد شرکت که شدم ،دیدم که محمد دارد با منشی دعوا می کند ،حتما دوباره حواسش پرت بوده و اشتباهی

بعد از تمام شدن کارهایم دوباره به دانشگاه رفتم ،امروز هم فتم و آن ها به اتاقم ره است ،بدون توجه به کرد

کالس داشتم ،توي راهرو ي دانشگاه ایستاده بودم و منتظر استاد بودم که تلفنم زنگ خورد،بهنواز بود،جواب

دادم .

!الو-

.بهنواز:الو سالم

.سالم-

.رسیدش -

.چشمت روشن ،بپا پس نیفتی -

.چه قدر خوش تیپ وخوشگلهواي بهاران نمی دونی -

.خجالت بکش ،تو هنوز بچه اي نباید تو فکر این جور چیزا باشی-

.بهنواز طلبکارانه گفت :عزیزم چشمم و چی کار کنم ،کور که نیستم زیبایی رو می بینم و درك می کنم

.پوزخندي زدم

؟االن کجایین-

.ام می مونیم این جا ،تو هم بیا این جاخونه ي خاله اصال براي همین زنگ زده بودم ،ما براي ش-

www.98iia.com / Nafas_s 74

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه ،من کالس دارم خدافظ-

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم و پوفی کشیدم و استاد را دیدم که داشت می آمد.

به دمه در کالس تمام شد و بعد از این که کارم هم در کتابخانه تمام شد به سمت خونه ي خاله به راه افتادم ،

ودم انداختم و مقنعه ام را درست کردم و زنگ را خاول توي آینه ي دستی نگاهی به ،خونه ي خاله ام رسیدم

زدم و بدون پرسیدن در را برایم باز کردند ،وارد حیاط درندشت خونه ي خاله شدم و نمی دونم چرا چراغ هاي

اط تاریک بود و کمی ترسناك ،یک دفعه یک نفر جلویم حتما یادشان رفته بود ،حی ،حیاط را روشن نکرده بودند

ظاهر شد و با دیدنش وحشت کردم و جیغی کشیدم ،فرد در تاریکی بود و دیده نمی شد ،وقتی که من جیغ

.کشیدم اوهم دادي کشید ومعلوم شد که مرد است ،خیلی سریع به طرفم آمد و گفت :نترسین

.ره اش را دیدم ،با دیدنش خیلی تعجب کرد ،او رادمهر بود از توي تاریکی بیرون آمد و تازه من چه

.عه ...شما...شمایین -گفتم

.رادمهر:بله

.ببخشید من ترسیدم -

االن خوبین؟ ،اشکال نداره-

.آب دهانم را قورت دادم و گفت :بله

.بفرمایین باال ،خیله خب-

www.98iia.com / Nafas_s 75

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

دم که متوجه شدم خیلی نامتعارف با او رفتار لبخند زورکی اي زدم و به سمت در حرکت کردم ،تازه به در رسی

.کردم ،برگشتم و گفتم :راستی رسیدن بخیر

.لبخندي زد و گفت :متشکرم

وارد خونه شدم و با بقیه سالم و علیک کردم و قضیه حیاط را تعریف کردم و رادمهر هم هنوز تو نیامده بود و

.خاله گفت :رفته بیرون با تلفن صحبت بکنه

دانم خونه به این درندشتی و بزرگ براي چه او باید توي حیاط برود .کنار بهنواز نشستم و بهنواز داشت من نمی

میوه می خورد و یواشکی به من گفت :دیدیش باالخره؟

.پوزخندي زدم و گفتم :حاال انگار رونالدو رو دیدم

نگو...دیدي چه قدر خوب بود؟-

.ارارو هم نداشتم ،تو میوت و بخورواال اون جا تاریک بود وقت این جور ک-

بهنواز گاز بزرگی به سیبش زد .مشغول صحبت کردن با خاله بودیم ،خاله گفت :واي نمی دونی بهاران جان چه

.قدر خوش حالم که پسرم پیشمه

.می دونم -

ش کنم.من هم مادر نگاهی بهم انداخت ،ازهمان نگاه هایی بود که منظورش این بود که دهنم را ببندم و فقط گو

.گوش کردم وخاله ادامه داد

ود اما حیف که خاله ب ،خاله حسابی گرم صحبت بود ومی خواستم به او بگویم کمی نفس بگیرد و بعد ادامه بدهد

و نمی شد این حرف ها رو به او بگویم .باالخره با وارد شدن رادمهر به سالن دکمه ي آف خاله زده شد و من

www.98iia.com / Nafas_s 76

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نفس راحتی کشیدم ،رادمهر روي مبلی روبه رویه من و بهنواز نشست و مشغول بازي با گوشی اش شد که مادرم

یاي ایران و این جا زندگی کنی ؟گفت :خب خاله جون چی شد که بابات راضی شد ب

اما من سرم را پایین انداختم. ،قیافه ي بهنواز دیدنی بود،حسابی ذوق کرده بود و به رادمهر زل زده بود

.رادمهر:عه به سختی راضیش کردم

بهنواز:چی شد یه دفعه تصمیم به برگشت گرفتین؟

به اورفتم تا دهنش را ببندد و اداي آدم هاي بزرگ را در زل زدم و چشم غره اي او با آرنج به بهنواز کوبیدم و به

نیاورد.

.رادمهر خیلی جدي گفت :یه دفعه نبود ،چند سال بود که قصد این کارو داشتم اما پدرم راضی نمی شد

روبه بهنواز کردم و گفتم :االن متوجه شدي عزیزم ؟

.بهنواز خندید و گفت :بعله

.مشغول پوست کندن سیب شدم که با حرف رادمهر سرم را باال آوردم دوباره سرم را پایین انداتم و

.رادمهر:چه قدر شما دو تا خواهر اصال شبیه هم نیستین

بهنواز خنده ي بلندي کرد که مجبور شدم دستم را روي گوشم بگذارم .می خواستم همان موقع به او بگویم:درد

.

. بهنواز گفت :آره همه اینو میگن

.ر شد هیچ کس هیچ حرفی نمی زد ،انگار از ظهر تا حاال همه ي حرفایشان را زدند سکوت برقرا

www.98iia.com / Nafas_s 77

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خاله:عه رادمهر جان بهاران (به من اشاره کرد)توي شرکت ما مشغول به کاره ،البته همزمان درسشم می خونه

.رادمهر سري تکان داد و گفت :چه کار سختی

رخورد و گفتم:مسخره می کنین ؟احساس کردم دارد من را مسخره می کند ،بهم ب

.رادمهر کمی چهره اش تغییر کرد و گفت :نه ،جدي گفتم

.ابرویم راباال انداختم و گفتم:امیدوارم

ولی فرصتی!البته به درك ،دورده باشخرادمهر سرش را انداخت پایین و دیگر حرفی با من نزد ،شاید بهش بر

ولی ،ش تیپ بود خویلی خالبته ،بکنم .پسري بود با قد بسیار بلندپیدا کردم تا بتوانم چهره اش را آنالیز

ه و وش چهرخداشت با چشمانی مشکی و پوستی سفید .به قول بهنواز :انصافا دنسازي نداشت ،موهاي قهوه اي ب

زیبا بود .

.میز شام را چیدند ،البته میز که چه عرض کنم شبیه به میز هاي غذایی بود که فقط در کارتون ها می شد دید

.مامان:خواهر جان ماشاال سنگ تموم گذاشتیا

!خاله با لبخندي گفت :معلومه ،مگه من چند تا پسر دارم

یم را به پایش کوبیدم تا به خودش بیاید که همین دهان بهنواز باز مانده بود و به غذاها زل زده بود .از زیر میز پا

طور هم شد.

شروع به غذاخوردن کردیم که رادمهر وقتی قیمه را خورد گفت :این خیلی خوشمزس مامان ،دستپختت خیلی

.خوبه

www.98iia.com / Nafas_s 78

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با این حرفش بهنواز پقی زد زیر خنده .همه با تعجب به بهنواز نگاه کردیم و بهنواز خودش را جمع کرد،من هم

؟ديبراي درست کردن وضعیت شروع به سرفه کردن کردم که رادمهر گفت :ببخشید چرا خندی

.بهنواز نگاهی به بقیه کرد و گفت :عه فکر کنم از همین االن با واقعیت هاي تلخ زندگیتون روبه رو بشین بهتره

.ل دهان بهنواز می کند را داخ ششتم االن پاشنه ي کفشخاله خیلی بدجور به بهنواز نگاه می کرد ،شک ندا

رادمهر تعجب کرد و گفت :چه واقعیتی ؟

بهنواز باز هم کمی خندید و گفت :عه خاله جان اصال آشپزي بلد نیستن ،براي این غذام باید از آشپز رستوران

.خیابون باالییتون تشکر کنین

.چه ها به این جا که رسید منم یکم خندیدم که مادرم خیلی سریع گفت :عه بس کنین ب

اله را کارد می زدي خونش در نمی آمد ،نفس نفس می زد ،معلوم بود که حسابی عصبانی است .خاگر

.رادمهر با این حرف فقط سرش را پایین انداخت و مامان گفت:عه رادمهر جان غذات و بخور خاله جون

.رادمهر:بله ،(نگاهی به ما انداخت )چشم

باالخره شام به هر ترتیبی بود تمام شد و ما هم با آژانسی که خاله برایمان گرفت به خونه برگشتیم و تو راه

قیافه ي واي:.توي آژانس بودیم که بهنواز گفت حسابی با بهنواز به اتفاقاتی که توي مهمانی افتاد می خندیدیم

. رادمهر وقتی فهمید خاله آشپزي بلد نیست خیلی باحال بود

.من خندیدم و گفتم :آره ،من خیلی خودم و کنترل کردم که نخندم

.مادر چپ چپ نگاهمان کرد و گفت:بسه ،به اندازه ي کافی آبروي منو اون جا بردین

.ونه رسیدیم خهردویمان ساکت شدیم و به

www.98iia.com / Nafas_s 79

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نویسنده :این قسمت از زبان رادمهر گفته می شود

رادمهر:

ودم را جمع خا گوشی ام بازي می کردم که مادرم آمد و کنارم نشست ،من هم کمی روي مبل لم داده بودم و ب

.و جور کردم و گوشی ام را کنار گذاشتم ،مادر برایم یک لیوان آب پرتقال آورده بود

.مادر:بیا پسر گلم (به آب پرتقال اشاره کرد )نوش جونت

دم .با لبخند لیوان را از مادرم گرفتم و مشغول همزدن شیره ش

؟مادر با لبخند گفت :امشب با خالتینا خوش گذشت

.به چشمان مادرم نگاه کردم و گفتم :اي بد نبود

چیه از حرفاي بهنواز ناراحت شدي؟-

اخمی کردم گفتم :بهنواز کدوم یکی بود ؟

.کوچیکه-

.آهان نه بابا ،اون که بچه بود -

.ولی بهاران برعکس بهنوازه خیلی دختره آروم و خوبیه -

کمی از آب پرتقالم خوردم و مادرم گفت:فردا برنامت چیه؟

.عه میرم یکی از دوستام و ببینم -

مادر اخمی کرد و گفت :دوست ؟مگه تو این جا دوست داري؟

www.98iia.com / Nafas_s 80

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.البته یه دونه ،خندیدم و گفتم :بله

کی باهاش دوست شدي ؟،عه -

.همون آمریکاتو -

.دوباره از آب پرتقالم خوردم

ایرانیه؟-

آره اون جا با پدرش زندگی می کرد ،وضع مالی شونم خوب نبود ،بعد از فوت پدرش اون تنها شد و هیچ کسم -

اون جا نداشت ،به خاطر همین برگشت ایران که تنها نباشه ،از طرفی به خاطر بی پولی اون جا خیلی اذیت می

ر این جا یکم وضعش بهتر شده .شد اما انگا

االن تنهاس ؟-

دیگه مستقل شد و االن تنها زندگی می لی وقته کهآره تا چند سال پیش که با عمش زندگی می کرد ولی خی-

کنه .

اسمش چیه؟-

.امیرپارسا -

***

دند ،انگار وارد یک دنیاي ناشناخته شده بودم ،این جا زمین تا آسمان با خیابان هاي تهران خیلی برایم غریب بو

م ها د،آ می کردم آمریکا فرق دارد ،مثل بچه هاي کوچک به درو دیوار شهر نگاه می کنم و خیابان ها را متر

و ه این کارکمی برایم عجیب هستند و تقریبا من مقدار زیادي از فرهنگ ایرانی ها را نمی دانم ،از صبح هست ک

www.98iia.com / Nafas_s 81

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

می کنم ،مادرم مدام نگران است که گم بشوم و پشت سره هم به من زنگ می زند ،اما این پرسه زدن ها در

یابان برایم لذت بخش است ،آدرس خونه ي امیرپارسا را دارم ،دوست دارم غافلگیرش بکنم و بی خبر به خ

ه دور و اطرافم نگاه می کنم ،به دم در خونه سراغش بروم.آدرس را به یک دربستی می دهم و در ماشین هم باز ب

انگار خونه نیست ،اش می رسم ،یک آپارتمان در پایین شهر است ،زنگ را می زنم اما کسی جواب نمی دهد

،زنگ طبقه ي پایین را می زنم ،طبقه ي پایین خونه ي صاحب خانه ي امیرپارسا هست .خانمی جواب می دهد

.

؟خانم:بله

.،من یکی از دوستان مستاجر باالیتتون هستم عه سالم خانم -

امیرپارسا رو میگین ؟-

بله بله ،عه هر چی زنگ می زنم جواب نمی ده می خواستم ببینم شما ازش خبر دارین ؟-

.خب معلومه کجاست ،طفلک فقط میره سره کار -

آهان ،پس االنم سره کاره ؟-

.آره -

.ممنون-

را دارم ،در یک شرکت کار می کند ،او پسر بسیار با عرضه اي است و با این گوشی را گذاشت ،آدرس سره کارش

واند و دانشگاه برود و االن هم در شرکتی کار خکه مشکالت مالی زیادي در خانواده اش داشت اما توانست درس ب

ایی بکند ،بعضی وقت ها به او حسودي ام می شود ،من همیشه به پدرم تکیه کردم و با کمک او به یک ج

www.98iia.com / Nafas_s 82

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رسیدم ،اما امیرپارسا مثل یک مرد از پس مشکالت به تنهایی برآمد ،او بسیار عاقل است ،در دوران کودکی ام

وقتی که خرابکاري اي می کردم به او پناه می بردم تا راه حلی برایم پیدا بکند ،او همیشه کمک حال من بوده و

ه افتادم ،به دمه در شرکت رسیدم ،شرکت نسبتا بهتر است بگویم بهترین دوستم هست .به سمت شرکتش به را

خوبی به نظر می آمد ،وارد شدم و به منشی اش سالم کردم و گفتم :عه ببخشید من با آقاي امیرپارسا کیانی کار

داشتم ؟

منشی:از مشتري هاي شرکتمون هستین ؟

.نه من یکی از دوستانشونم -

.بر بدمخباشه صبر کنین بهشون -

.نگاه کردم و منشی به امیرپارسا تلفن زدبه اطرافم

.منشی :عه آقاي کیانی یه آقایی اومدن میگن یکی از دوستانتون هستن

امیرپارسا:..........

اسمتون چیه آقا؟-

کمی مکث کردم ،دوست نداشتم اسمم را بگوید آخر دیگر غافلگیر نمی شد .با صداي خیلی آروم گفتم :میشه

.ایز بشه نگم ،آخه می خوام سوپر

منشی لبخندي زد و گفت :عه اسمشون و نگفتن .

امیرپارسا:......

.منشی گوشی را قطع کرد و گفت :بفرمایین داخل ،همین اتاق بغلی

www.98iia.com / Nafas_s 83

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نفسی کشیدم و به سمت اتاق رفتم و در را باز کردم ،دقیقا روبه روي من نشسته بود پشت میزش و با دیدن من

؟اي بیاي استقبال کپ کرد .خندیدم و گفتم :نمی خو

امیرپارسا تازه به خودش آمد و او هم خندید و بلند شد و به سمتم آمد و من را در آغوش گرفت و گفت:کی

اومدي ؟

.خندیدم و گفتم :دیروز

از بغل هم بیرون آمدیم و گفت:چرا پس خبر ندادي بیام استقبالت ؟

.مهم نیست -

.که ندیده بودمش و گفتم:ماشاال بزرگ شدیا به قدو باالیش نگاه کردم ،چند سال می شد

.امیرپارسا خندید و گفت :نه که تو کوچولو شدي ،بابا برج میالد،قدي داریا

.من هم خندیدم و گفت:خب بشین

.نشستیم و گپ و گفتمان را آغاز کردیم و کلی خندیدیم و شوخی کردیم

؟سا :خب رادمهر جان قرار نیست مارو ساقدوش بکنیامیرپار

.قرار بر این بود که شما اول من و ساقدوش کنین شخندیدم :راست

.نه نه قربونت من و اصال وارد این بحث هاي خطرناك نکن -

چرا مگه از ازدواج می ترسی؟-

آخه یکم فکر کن ،کی به من زن میده؟-

www.98iia.com / Nafas_s 84

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چرا ندن؟-

.شغل دارم ،همین که تقریبا بی کسم و یتیم ،پولی هم در بساط ندارم و فقط یه ممن یه پسری-

.از خداشونم باشه یه پسر آقا مثل تو دامادشون بشه -

؟فعال که کسی از خداش نیست ،تو که وضعت خوبه چرا نمیري قاطی مرغا بشی -

.باالخره منم کاراي خودم و دارم ،یه سریام به من زن نمیدن -

زن آمریکایی می گیري ؟-

.نه بابا ،من اصال دوست ندارم با خارجی ازدواج کنم -

!خدا بده شانس ،ناز می کنی عروس خانما -

.خندیدم و گفتم :بسه ،من دیگه برم

بلند شدم و امیرپارسا هم همراه من بلند شد :کجا؟

.خونه آقا شجاع ،میرم خونه ي خودمون-

!بمون دیگه-

.مامانم االن شاکی میشه ،نه برم-

.سالمت ،مارو فراموش نکنیابه -

؟مگه میشه فراموش کنم -

دوباره در آغوشش گرفتم ،می توان گفت که امیرپارسا براي من مثل یک برادر است .

www.98iia.com / Nafas_s 85

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهاران:

از طرفی هم امتحانات دانشگاه داشت شروع می شد و باید ،کرده بود کارهاي شرکت حسابی به من فشار وارد

د ،ولی چاره می ش،از طرفی هم مقداري از حقوقم کم انم به امتحاناتم برسم چند روز مرخصی می گرفتم تا بتو

اي نداشتم ،کتابم را بستم و به سالن رفتم ،مادرم را دیدم که باز هم با ذوق و شوق مشغول صحبت کردن با

ن ی متلفن هست .داخل آشپزخانه رفتم و لیوانی پر آب یخ خوردم ،مثل مسکنی براي درمان سردردم بود و کم

.واد یه جشن بگیره خرا آرام کرد ،تلفن مادرم تمام شد و روبه من کرد و گفت :خالت می

اخمی کردم و گفتم :جشن چی؟

مادر با ذوق بلند شد و به سمت آمد و آن طرف اپن ایستاد و گفت:به مناسبت برگشتن رادمهر می خواد جشن

بده .

.برگشته لب و دهنم را کج کردم و گفتم :حاال انگار کی

مادر اخمی کرد و گفت :ببین بهاران اگر یکباره دیگه تو یا اون بهنواز از این جور حرفا بزنید من می دونم و

.شماها

.باشه -

.باشه ي الکی نگو -

.خب باشه ي واقعی می گم-

.خداکنه گوش بدي -

!ایشاال -

www.98iia.com / Nafas_s 86

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.حاال برین لباس انتخاب کنین -

پقی زدم زیر خنده .

شد و گفت :براي چی می خندي؟ مادرم شاکی

آخه یه جوري میگی برین لباس انتخاب کنین انگار ما چهار تا کمد پر از لباس داریم (گردنم را کج کردم و -

گفتم )مادر من کال یه کمد لباسه ،من و بهنوازم یه دست لباس درست و حسابی داریم ،دیگه انتخاب کردن نمی

.خواد

.ال این جور سوتی ها باش خیله خب تو هم یه سره دنب-

.چشم-

***

رادمهر:

روي تاب نشسته بودم و تاب می خوردم که مادرم را دیدم که از دور به من نزدیک می شد .تاب را نگه داشتم و

.او هم نشست و دوباره تاب راهول دادم که مادرم سریع گفت : نه نه نگه دار من از تاب خوردن بیزارم

خندیدم و تاب را نگه داشتم .

!یه سور بدم مادر:می دونی می خوام براي برگشتن تو

تعجب کردم :من؟واقعا؟

آره ،مادرجون بعد از این همه سال دوري و سختی باالخره تو اومدي پیشم ،چرا سور ندم ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 87

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.مامان ول کن -

.ول کن چیه ،من کلی تدارك دیدم -

.پوفی کشیدم و گفتم :هرچند با گرفتن این جشن مخالفم اما به خاطر شما قبول می کنم

.ز سره رضایت زد مادر لبخندي ا

.پشت میز نشسته بودیم و در حال نوشتن لیست مهمان ها بودیم و مادر اقوام و فامیل را دعوت می کرد

؟عه میشه امیرپارسا رو هم دعوت کنیم -

.چرا نمیشه ،حالی که توي دفترچه تلفن دنبال شماره ي یکی از اقوام می گشت گفت :آرهر در ماد

اسم امیرپارسا را هم در لیست نوشتم .حس شیطنتم فعال شد و گفتم :ایشاال مهمونا قراره دستپخت عالیه شمار

!وبخورن دیگه

.مادر اخمی کرد و گفت :تو هم شدي بهنواز

.خندیدم

.راستی مامان اگر بهنواز نیاد اصال این مهمونی خوش نمی گذره ،حتما اون باید باشه ،آهان-

.،شیطون شدیا بسه پسر-

.بودم-

.بله ،می دونم -

.به امیرپارسا زنگ زدم و بعد از چند تا بوق برداشت

www.98iia.com / Nafas_s 88

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.سالم رفیق جان ،امیرپارسا:به

سالم پسر خوب ،چه طوري ؟-

بد نیستم ،تو چی؟-

.ار برگشتن من مهمونی بگیره خعالی ،مخوصا االن که مادرم می خواد به افت-

جدا؟-

.آره-

.شدیا ا تو دیگه کی هستی ،خیلی آدم باب-

.خندیدیم و گفتم :تو هم دعوتی

.من تو جمع هاي خانوادگیتون نمیام ،نه قربونت-

.نمیشه نیاي-

چرا؟-

.چون من میگم شمام باید بیاي ،هیچ مخالفتی هم نباید بکنی -

...عه-

.ساکت سیس!-

خیله خب کی هست ؟-

.پنج شنبه شب-

www.98iia.com / Nafas_s 89

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چی؟خب خوبه ،آدرس -

.برات می فرستم وآدرس خونمون-

؟باشه ،کاري نداري مصیبت -

خندید و گفتم :نه خدافظ عزیزم (عزیزم را طور خاصی گفتم)

.باز هم خندید دو گفت :خدافظ

.گوشی را قطع کردم

بهاران :

.می تونمدکمه هاي پیراهنم را بستم که بهنواز پرید توي اتاقم و گفت:بیا این موهامو درست ببند ،من ن

تعجب کردم :موهات و براي چی مدل میدي ؟مگه قراره روسریت و در بیاري ؟اون جا مهمونیه قاطیه ،کلی مرد

.اون جا هست

اخم کرد و گفت :خودم اینو می دونم آي کیو ،واسه این که زیاد روسریم خوب وایسه موهامو این طوري می کنم

.

خاطر کشیدن موهایش جیغ و داد کرد ،اما باالخره کارمان تمام شد و پوفی کشیدم و موهایش را بستم و کلی به

جلوي در رفتیم و کفش هاي پاشنه بلندمان و پوشیدیم و مادر هم جلو در آمد و با دیدن ما دو تا ذوق کرد و

.گفت :اینارو نیگا ،ندزدنتون دخترا

و خاله از قبل میز و صندلی ها رو لبخندي زدیم و به سمت خونه ي خاله رفتیم ،جشن توي حیاط خونه بود

چیده بود و غذاها رو هم طبق معمول زحمتش بر دوش رستوران بود ،باغ پر بود از آدم هاي جور و واجور ،اکثرا

www.98iia.com / Nafas_s 90

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اقواممان بودند و آن ها را می شناختیم ،بعد یک سالم و احوال پرسی طوالنی ،خاله را دیدیم که با لباسی بسیار

میزي ایستاده و با چند نفر صحبت می کند ،مقایسه ي مادرم با خاله ام واقعا دردآور قیمت و خاص کنار گران

بود ،ماد رمن زنی ساده با لباسی معمولی اما آبرومند بود و برق لباس خاله چشم من را گرفت ،با خاله ام سالم و

علیک کردیم و مادرم پرسید :عه خب پس رادمهر کجاست ؟

.می دونم ،تو این شلوغی پیداش نمی کنم خاله خندید و گفت :واال ن

.بهنواز سرش را پایین انداخت و آرام گفت :خسته نباشین

؟با آرنج به دستش زدم و باز هم او آرام گفت :پپه تر از خاله ي مام هست

.خندیدم و گفتم :آره هست

نواز مرض داشتم .داشتم بنشینم ،نمی دانم چرا به قول بهنمادرم و بهنواز نشستند اما من دوست

براي خودم قدم می زدم که کم کم به جاهاي خلوت تري از باغ می رسیدم و یک دفعه رادمهر را دیدم که دمه

در پشتی ایستاده بود و انگار منتظر بود،او کت و شلوار مشکی و خوش دوخت با پیراهنی سفید و کراواتی مشکی

ش را در جیبش کرده بود ،به او نزدیک شدم و با دیدن من به ،انصافا عالی شده بود ،رادمهر دستپوشیده بود

خودش آمد و دستش را از جیبش در آورد و با لبخند گفت :عه سالم شمایین ؟

.ند زدم و گفتم :سالم خمن هم لب

کی رسیدین ؟-

.همین االن ،بقیه سراغتون و می گیرن -

.االن منتظره کسیم ،راستش حضور تو این مهمونی برام سخته ،میام حاال-

www.98iia.com / Nafas_s 91

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چرا؟-

رادمهر نفسی کشید و و گفت:می دونی ،من هیچ کدوم از این آدما رو نمی شناسم البته به غیر شما و خاله و

خواهرتون ،هزار نفر میان سمتت و جوري بغلت می کنن که انگار صد ساله می شناسنت ،یه جوري رفتا رمی

.که انگار پسرخالتن کنن

همه ي این حرف ها رو با غمی در چشمانش می گفت .

ناراحتین که برگشتین ؟-

.توي چشمانم نگاه کرد و گفت :نه اصال ،اما عادت کردن به این شرایط برام خیلی سخته

.حق دارین -

بودنم رو فراموش نکنمفکر کنین یه عمر اون ور بزرگ میشین و زندگی می کنین ،هر چند سعی کردم ایرانی -

اما خب منم شبیه اونوریا شدم ،حاالم که برگشتم مثل یه آدم گیج می مونم .

.لبخندي زدم و گفتم :ایشاال زود تر عادت می کنین

.او هم لبخند مهربانی زد و گفت :امیدوارم

.یک دفعه پسري از در وارد شد و گفت :به سالم

:سالم ،کجایی تو ؟رادمهر با دیدنش ذوق کرد و گفت

همدیگر را د رآغوش گرفتند و رادمهر روبه من کرد و گفت :البته به غیر از شما این آقاي امیرپارسا هم می

.شناسم ،ایشون رفیق فابریک منه و یه جورایی با هم بزرگ شدیم

ی داشت .کنمکت طوسی با شلوار کتان مشکی پوشیده بود و موهایش زیاد بودند و قیافه ي با امیرپارسا

www.98iia.com / Nafas_s 92

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.اسمشون بهارانه ،رادمهر ادامه داد :و ایشونم (به من اشاره کرد)دختره ي خاله من هستن

.امیرپارسا لبخند زد و گفت :بله ،خوشبختم خانم

.من هم لبخند زدم و گفتم :همچنین

.دیگه بریم پیش بقیه ،رادمهر رو به من کرد و گفت :خب امیرپارسام اومد

ن هم دیگر کنارشان نماندم تا راحت باشم ،کنار بهنواز نشستم و بهنواز از رفتن من پیش رادمهر و راه افتادیم و م

زدیا ،بهت خیلی خوش گذشت . بر شده بود و گفت:حسابی پسر دیدخدیدن امیرپارسا هم با

.دوباره با آرنج به پهلویش کوبیدم و گفتم :ساکت شو

ظر فرمان شما بودم .بهنواز آخی گفت و بعد ادامه داد:چشم منت

مهمونیه مجللی بود ،روي هر میز پر از میوه و شیرینی بود و همه چی مرتب بود ،خدمتکار ها می چرخیدند و به

کار ها می رسیدند ،تمام وقت هم امیرپارسا و رادمهر کنار هم بودند و یک سره می خندیدند ،معلوم بود که

این جا تقریبا من و بهنواز از بقیه ساده تر هستیم ،بعضی از آن حسابی بهشان خوش می گذرد ،در بین دختراي

ها حجاب ندارن و لباس مجلسی پوشیده اند و معلوم هست که از اقوام ما نیستن و دوست ها و آشنایان خاله

ودشان رسیده اند و بسیار شیک هستند ،معلوم هست که وضع مالی شان خهستن ،همه ي آن ها حسابی به

ی احساس اعتماد به نفسم پایین آمد ،سادگی و معمولی بودن من و بهنواز برایم آزاردهنده بود ، خوب هست ،کم

دلم کمی براي خودم و بهنواز می سوزد ،چند سالی می شود که پدرم را از دست داده ایم ،رفتن پدر مثل این

ند سال پیر شد بود که کوه سنگینی بر دوش همه ي ما گذاشته باشند ،مادرم بعد از فوت پدرم چ

،پدرم،پشتیبانم ،سرپرستم را براي همیشه از دست دادم و ستون استوار زندگی ام در ساختمان قلبم فرو ریخت و

حال تنها من هستم که نیازهاي خانواده ام را برطرف می کنم ،این کار برایم خیلی سخت هست ،من یک دختر

www.98iia.com / Nafas_s 93

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اما تمام سعی و تالشم را می ،ت زندگی را ندارمتنها و کم سن و سال هستم و توان برطرف کردن مشکال

.کنم.حرف بهنواز من را از این خیاالت آزاردهنده ي همیشگی نجات داد

.بهنواز :منم دوست دارم شالم و در بیارم

.اخمی کردم و گفتم :بیخود،الزم نکرده

.عه این همه آدم در آوردن -

باید بکنی ؟خیلی جدي گفتم:مگه همه هر کاري می کنن تو هم

بهنواز خیلی ناراحت شد و تقریبا با من قهر کرد ،بچه بازي هاي بهنواز هم یکی از مشکالت زندگی من هست ،او

رفتار بکند ،او شرایط را درك نمی کند و نمی داند ها تحت تاثیر همساالنش هست و دلش می خواهد مثل آن

بیاید کسی هست که کمکشان بکند ،آن ها با طوفان هاي که دوستانش پدر دارند و اگر مشکلی برایشان پیش

سختی ها به آسانی شکست نمی خوردند و همیشه پشتشان گرم هست .

.خاله به طرفمان آمد و گفت:شماها بیاین ،می خوام بریم پیش رادمهر بشینم

ره میز رادمهر رسیدیم که بلند شدیم و دنبال خاله راه افتادیم ،مادرم هم پیش یکی دیگر از اقواممان بود ،به س

.البته تنها نبود و امیرپارسا پیشش بود

!خاله روي صندلی نشست و ما هم مثل او رفتار کردیم و خاله گفت :خیلی شما دو تا با هم اختالط کردینا

.و خندید

ما راحت امیرپارسا هم خندید و مودبانه گفت :می بخشید ،پسرتون و اجاره کرده بودم ،من دیگه میرم تا ش

.باشین

www.98iia.com / Nafas_s 94

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خاله خیلی سریع گفت :نه نمی خواد ،بشین ،ما که حرف خاصی نمی خوایم بزنیم

امیرپارسا پیش ما ماند و شروع به حرف زدن کردیم ،امیرپارسا کمی از خودش و زندگی اش در ایران و آمریکا

رو رادمهر کرد و گفت گفت و وقتی که گفت در شرکتی مشغول به کار هست،خاله خیلی خوشش آمد و روبه

کاریت چه شکلیه ،می خواي چی کار کنی ؟ :خب مامان جان تو برنامه ي

.راستش می خوام تو شرکت خودمون کار بکنم ،رادمهر کمی مکث کرد و گفت :عه

.خاله :خب خیلی خوبه

راستی مدیریت اون جا به دست کیه ؟-

خاله مکثی کرد و گفت:چه طور؟

انداخت و گفت :آخه نمیشه که من که پسرتونم تو اون شرکت که شرکت خودمونه زیر رادمهر سرش را پایین

دست یکی دیگه باشم .

خاله تازه متوجه منظور رادمهر شد و گفت :آخه محمد ،پسره عمه بزرگم مدیر اون جاست .

.خب باشه ،تا آخر عمر که نمی تونه مدیر اون جا باشه -

.بیرون کنم آخه پسرم من که نمی تونم اون و-

.من گفتم :آره نمیشه که بعد از چند سال یه دفعه ایشونم بیرون کرد

رادمهر اخمی کرد وگفت:شما مشکلی دارین خانم مدیر ؟

رسما من را مسخره کرد و بهم برخورد .

www.98iia.com / Nafas_s 95

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟محمد از شمام باید اجازه بگیرم رادمهر ادامه داد :نکنه براي بیرون کردن

م که یک دفعه خاله به رادمهر گفت :عه رادمهر بسه،مگه بهاران چی گفت که تو این دیگر داشتم ناراحت می شد

جوري بهش می توپی ؟

نستم آن جو را تحمل کنم به خاطر همین بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم و فقط خاله یک بار صدایم انمی تو

زد اما من نایستادم و بهنواز هم دنبال من آمد .

رادمهر:

ناراحت شد ،مهم نیست می خواست فضولی نکند و نخود آش نشود ،مادر هم شاکی شده بود و بهاران خیلی

گفت :چرا این جوري باهاش حرف زدي ؟

عصبانی شدم و گفتم :براي این که شما اون محمد و به خاطره این که فامیله راه دادین تو اون شرکت و تازه

از این همه سال برگشتم و کاري هم ندارم ولی مادرم یه حاال که من که پسرتونم بعد ،مدیرعاملشم کردین

شرکت داره که مدیرش یکی دیگس حاال مادره من نمی خواد به خاطر تک پسرش مدیر اون جا رو اخراج کنه

ولی اون بهاران چی کارس که تو این مسائل ،،تو باید براي من به خاطر این کار ناز بکنی ،خب حقم داري

دخالت می کنه ؟

اون طفلک که چیزي نگفت ،بعدشم تو چته چرا یه دفعه بهم می ریزي ؟ عه-

ه ون وقت باید بسال با کلی مصیبت برگشتم این جا اهمه بعد از این ؟ناراحت و عصبی گفتم :چرا بهم نریزم

؟شما بحث کنم ئی بازخاطر این مسئله ج

امیرپارسا :عه ببخشید من بهتره که برم

www.98iia.com / Nafas_s 96

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا سریع بلند شدو از ما دور شد و مادر گفت :دستت درد نکنه ،این جوري باید با مادرت و اون بهاران

؟جلوي این دوستت که غریبس حرف بزنی

.اگر شما و نخود آش با من مخالفت نمی کردین این طوري نمی شد -

؛به کمی آرامش نبود س در آن جااز سره میز بلند شدم و به سمت پشت باغ رفتم که خلوت بود و هیچ ک

احتیاج داشتم ،خودم هم نمی دانم چه شد که این طور سریع بهم ریختم و عصبی شدم ،شاید به خاطر فشار

روحی است که در این چند وقت تحمل کردم و می کنم ،برگشتن به ایران پیش مادرم و راضی کردن پدر کار

و دعوا همراه بود ،این اتفاقات اعصاب و روانم را بهم ریخته بود و اصال ساده اي براي من نبود و با کلی کشمکش

باعث شده بود زود از کوره در بروم ،خیلی تند رفتم .چند نفس عمیق کشیدم که امیرپارسا را دیدم که به من

.نزدیک می شود

.امیرپارسا :گرد و خاك راه انداختی پسر

.می دونم -

چت شد یه دفعه ؟-

.ه دفعه قاطی کردم نمی دونم ،ی-

بهاران :

پسره ي ...-

.بهنواز سریع گفت :عه چیزي نگیا

www.98iia.com / Nafas_s 97

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

روي صندلی نشستم بهنواز هم باالي سرم بود و گفتم :عه عه عه دیدي چه جوري جلوي اون پسره دوستش

من و سنگ رو یخ کرد ،خیلی بی شعوره ،خجالتم نمی کشه هر چی از دهنش در میومد بار من کرد

عصبی و ناراحت بودم و تند تند نفس می کشیدم ،دلم می خواست هی چی از دهانم در میاید به او بگویم خیلی

تی که رادمهر با من ددر تمام م ،او غرورم را شکست و من را کوچک کرد ،اصال فکر نمی کردم چنین آدمی باشد،

وع را به مادرم گفتم ،او هم تعجب حبت می کرد امیرپارسا فقط به من زل زده بود و چیزي نمی گفت ،موضصبد

کرد و سعی کرد من را آرام بکند .شام را خوردیم و کم کم مهمانی تموم شد و به خانه برگشتیم .

رادمهر:

باالخره آخرین نفر هم رفت ،راهی کردن مهمان ها کار کسل کننده و خسته کننده اي بود اما چاره اي نداشتم

افتادم ،مادرم هم روي مبل روبه رویم نشست و گفتم:عه مامان من همین فردا .کتم را در آوردم و روي کاناپه

میرم شرکت تا به محمد بگم که باید به فکر کاره دیگه اي باشه .

.مادر اخمی کرد و گفت:پسرجون زشته بري اینو بهش بگی

.شما نمی خواد نگران باشی من خودم این کارو می کنم ،زشت نیست-

...آخه -

.نداره دیگهآخه -

.باشه فقط خیلی محترمانه اینو بهش بگو-

.باشه -

***

www.98iia.com / Nafas_s 98

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهاران:

لباسم را پوشیدم و به سمت شرکت رفتم ،ظهر یک کالس در دانشگاه دارم و مجبور هستم مرخصی بگیرم ،به

.هم از دیدنش تعجب کردم و هم عصبی شدم ،ز منشی رادمهر را دیدم شرکت رسیدم که ناگهان جلوي می

.او هم من رادید و گفت :سالم

.دلم نمی خواست جوابش را بدهم ،سرم را انداختم پایین و با اخم گفتم:سالم

.رادمهر به سمت منشی برگشت و منشی گفت :بهشون اطالع میدم

توي شرکت خودم باید هماهنگ بکنم . ندي زد و گفت :خوبه ،براي رفتنخرادمهر پوز

.چون گفت :سالم آقاي مدیر ه منشی به آقا محمد زنگ زد

.منشی در ادامه گفت :یه آقایی به اسم رادمهر اومدن می خوان شما رو ببینن

حتما می خواهد قضیه دیشب را به او بگوید .دیگر منتظر نماندم و ،آهان پس رادمهر براي دیدن آقا محمد آمده

به سمت اتاق خودم رفتم ،وقتی در را می بستم رادمهر داشت به من نگاه می کرد .نیم ساعت گذشت و

تصمیمی گرفتم به اتاق آقا محمد بروم تا مرخصی ام را قبول کند ،به منشی گفتم و او گفت :هنوز که اون آقا

.،ولی بهشون میگمداخله

به آقا محمد زنگ زد و او هم گفت اشکالی ندارد که من داخل بروم .در زدم و وارد شدم ،رادمهر پشت میز

نشسته بود و آقا محمد هم پشت میز خودش بود و داشتند چاي می خوردند ،سالم دادم و نزدیک آقا محمد

. رفتم و گفتم:ببخشید من مزاحمتون شدم ،من مرخصی می خوام

آقا محمد نگاهی بد انداخت و گفت :براي کی؟

www.98iia.com / Nafas_s 99

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ظهر-

.نمیشه-

ناامدید شدم و گفتم:چرا؟

.براي این که کلی کار داریم-

.من ظهر یه کالس مهم دارم ،آقا محمد خواهش می کنم-

.نمیشه بهاران خانم -

یعنی هیچ جوره راه نداره؟-

.نه نداره-

.یک دفعه رادمهر گفت :چرا داره

کردیم و آقا محمد گفت :چی؟ هردو تعجب

.رادمهر به من نگاه کرد و گفت :بهاران تو مرخصیت و گرفتی می تونی ظهر بري

ابروهایم باال رفت و آقا محمد گفت :ببخشید کی به ایشون مرخصی داد؟

.من رادمهر:

.آقا محمد پوزخندي زد و گفت :ولی مدیر این جا منم

االنم من به عنوان مدیر جدید می تونم هر کاري که دلم بخواد بکنم ،من مدیر بله ولی مدیر این جا بودید و -

.این جام و به کارمندم یعنی بهاران مرخصی میدم

www.98iia.com / Nafas_s 100

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مثل این که رادمهر حسابی مصمم هست تا آقا محمد را از این جا بیرون بکند و هنوز نیامده همه ي کارهارا به

.دست گرفته

انم شما هیچ مرخصی اي امروز ندارین و من هم هنوز مدیر شما هستم نه این آقا محمد روبه من کرد و گفت:خ

.آقا

رادمهر خیلی جدي گفت :چرا نمی خواي باور کنی ،آقا شما رسما از این جا امروز به وسیله ي من اخراج شدین

.

نمی دانستم میان این دعوا باید چه کار بکنم ،به حرف کدامشان گوش کنم .

دیگر سرش را پایین انداخت و بعد از چند ثانیه از جایش بلند شد و کتش را ،بهم ریخته بود آقا محمد حسابی

من همین االن از این شرکت بیرون میرم ،شمام ،پوشید و کیفش را برداشت و روبه رادمهر گفت:خیله خب

.بمونید با همین شرکتتون

از این حرکتش بسیار زیاد تعجب کردم.

می رفت که رادمهر بلند شد و گفت :خوش اومدي آقا محمد به سمت در

آقا محمد عصبانی در را باز کرد و پشت سرش کوبید و با کوبیده شدن در من لرزیدم .چند ثانیه سکوت بین من

و رادمهر بود که رادمهر رفت پشت میز مدیر عامل نشست و گفت:تو مرخصی داري ،می تونی ظهر بري .

مدیرین؟یعنی جدي جدي شما دیگه -

.رادمره سرش را تکان داد و گفت :آره

.پشتم را بهش کردم که بیرون بروم که رادمهر گفت :بهاران

www.98iia.com / Nafas_s 101

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟با حرفش برگشتم و گفتم :بله

.من...معذرت می خوام -

اخمی کردم و گفتم:بابته؟

یتم سره توحرف هاي دیشبم ،ببین من نمی خواستم اون حرف ها رو بهت بزنم یه دفعه عصبی شدم و عصبان-

خالی کردم ،ازم ناراحت نباش من منظوري نداشتم .

.با این حرفش دلم نرم شد و کمی من و من کردم و گفتم:باشه

.رادمهر لبخندي زد و گفت :حاال برو سره کارت

از اتاق بیرون رفتم و البته من هم خیلی خوش حال بودم.

رادمهر:

نده ايعذاب وجدان داشتم ،او دختري بخش بت کردم تا صبحدختر خیلی خوبی است ،دیشب که بد با او صح

این را می شود به راحتی تشخیص داد و ،است و می توان گفت چیزي در دلش نیست ،او قلبی پاك دارد

همچنین بسیار پرتالش است چون هم کار می کند هم درس می خواند ،دلم برایش می سوزد که مجبور است به

ا درسش کار بکند ،حاال که من مدیر این جا شدم سعی می کنم تا جایی که بتوانم کار خاطر کمبود پول همراه ب

هایش را در شرکت سبک بکنم.

من خبر نداشتم که این شرکت وضعیتش چه طور است و چه جوري کار می کند ،به خاطر همین تصمیم گرفتم

به من گزارش بدهند . فردا تمام اعضاي هیات مدیره و مادرم را بر بکنم تا وضعیت شرکت را

بهاران:

www.98iia.com / Nafas_s 102

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

وسایلم را جمع کردم و از اتاقم بیرون رفتم ،باید سریع تر به کالسم می رسیدم که یک دفعه وقتی جلوي میز

منشی بودم رادمهر در اتاقش را باز کرد و با دیدن من گفت:کجا؟

.ترسیدم گفتم:خودتون بهم مرخصی دادین

.آهان -

را مرتب بکنم و بعد راه بیفتم ؛رادمهر سره میز منشی رفت و به او گفت:پرونده روي صندلی نشستم تا کیفم

هاي یک سال اخیر و به اتاقم بیار .

منشی کمی قیافه اش را کج کرد و گفت:یعنی جدي جدي شما رئیس این جا شدین؟

به دست منه پس رادمهر عصبی شد و خیلی محکم گفت:بله ،شمام بدون از این به بعد حقوقت و موندن این جا

. براي من قیافه نیا

که ددر به من و بقیه فخر فروشی می کنمنشی خیلی بهش برخورد،به نظر من حقش بود،این خانم منشی این ق

همه از دستش ناراحتن.

رادمهر گفت :متوجه شدین؟

.منشی پشت چشم نازك کرد و گفت :بله

.ند شدم و گفتم:خدافظرادمهر کمی نگاهش کرد وبعد هم به من نگاه کرد و بل

.رادمهر:خدافظ

راه افتادیم .

رادمهر:

www.98iia.com / Nafas_s 103

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

منشی در زد و با چند تا پرونده داخل اتاق شد .منشی با اخم پرونده ها را روي میزم گذاشت و گفتم:بهت گفتم

؟واي براي من قیافه بگیري چی میشهکه اگر بخ

؟گفتم:اینا براي یک سال اخیره منشی کمی خودش را جمع و جور کرد و پرونده اي را باز کردم و

.بله-

.می تونی بري -

منشی با کلی ناز و عشوه راه می رفت و از اتاق بیرون رفت ،این منشی انگار می خواهد عروسی برود،آرایش

.دبا کفشی پاشنه بلنود و غلیظ کرده موهایش را بلوند کرده و مانتویی کوتاه و جذب به رنگ قرمز پوشیده ب

بهاران:

توي راهروي دانشگاه قدم می زدم که گوشی ام زنگ خورد ،روي صفحه گوشی اسم بهنواز را دیدم.

!جواب داد و گفتم:بله

.بهنواز گفت :سالم

علیک سالم ،چی شده؟-

.چه خوبه زود میري سر اصل مطلب-

.نفسی کشیدم و گفتم:آخه جز این کاري باهام نداري ،خیله خب بگو

.باقی مونده ي مدرسمو می ریختی امروز باید شهریه ي -

.با دستم بر پیشانی ام کوبیدم و گفتم:اي واي یادم رفت

www.98iia.com / Nafas_s 104

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بله یادت رفت -

.حاال موقع برگشتن می ریزم -

.باشه -

.خدافظ-

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم ،شهریه ي بهنواز را به کل یادم رفته بود .نمی دانم چه قدر پول در حسابم هست ،شاید به

الزم نرسد . مقدار

با نگرانی به سمت شرکت راه افتادم و در راه موجودي حسابم را با ترس و لرز نگاه کردم ،خداروشکر موجودي

ر همیشه باید نگران آخ ،حساب کافی بود .نفس راحتی کشیدم و شهریه را ریختم ،بی پولی واقعا درد بدي است

ست از این عذاب رها شویم ،همیشه با ترس و لرز و احتیاح ماه و خرج هاي ناخوانده باشی ،نمی دانم کی قرار ا

خرج می کنم تا مبادا وضع بد تر از این بشود .

به شرکت رسیدم و مشغول کارهایم شدم و وقت رفتن به خانه شد ،وسایلم را جمع کردم و در راه روي شرکت

بیرون آمد و چند کلمه با منشی صحبت چند کارمند را دیدم که همه در حال رفتن بودند و رادمهر هم از اتاقش

کرد و وقتی که من را دید کمی مکث کرد و دوباره به صحبت کردنش ادامه داد .وسایلم را از روي میز برداشتم و

امروز خیلی برایم سخت بود .از رادمهر رد ،کوله اي را از روي میز برداشتم و به راه افتادم .خیلی خسته بودم

.فظ شدم و آرام گفتم:خدا

.که یک دفعه رادمهر باز هم گفت:وایسا

www.98iia.com / Nafas_s 105

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.وباره وایسادم و رادمهر به منشی گفت:خدافظ د

.سمت من آمد و گفت:بیا می رسونمت

.تعجب کردم و گفتم:نه نمی خواد ممنون

تعارف می کنی؟-

.نه خودم می رم-

.نه بیا من میرسونمت دیگه-

.آخه اصال مسیراي ما بهم نمی خوره -

عه جدا؟-

.بله (کمی خنده ام گرفت)مثل این که شما هنوز خیابوناي تهران و یاد نگرفتین -

رادمهر هم کمی خندید و گفت:تا یه جاهایی چی؟میشه؟

.کمی فکر کردم و دیدم واقعا میشه اما خودم راحت نبودم تا با او بروم

.بله میشه-

.خب پس بریم-

د .من هم به مجبور راه افتادم .به پارکینگ رفتیم ،ماشین رادمهر کیفش را روي شانه اش انداخت و راه افتا

از به قول بهنو ،البته این ماشین را چند وقت پیش خاله خرید اما از او استفاده نکرد ،رادمهر بسیار مدل باال بود

.:ماشاال خاله این قدر داره که یه ماشین لوکس جز تزئینات خونش محسوب میشه

www.98iia.com / Nafas_s 106

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

داخل ماشین نشست ،فکر کردم براي دفعه اول بهتر است که پشت بنشینم اما تا رادمهر در ماشین را زد و

خواستم کاري بکنم رادمهر از توي ماشین در جلو را باز کرد ،من هم دیگر رویم نشد مخالفت بکنم وبه زور سوار

تادیم ،رادمهر یک شدم .کوله ام را روي پایم گذاشتم و کمی معذب بودم .رادمهر ماشین را روشن کرد و به راه اف

آهنگ الیت و خارجی گذاشت و سعی می کرد با دقت رانندگی بکند .

.روبه من کرد وگفت:رانندگی تو تهران خیلی سخته

.لبخند زدم و گفتم:عادت می کنید

.سخته-

.درست میشه -

بعد از چند ثانیه مکث گفت:تو همیشه این قدر ساکتی؟

.همیشه کمی تعجب کردم و خندیدم و گفتم:بله

این شکلی خوبه؟-

.هر چه قدر کم تر حرف بزنی برات بهتره ،بد نیست-

کار کردن همراه درس خوندن برات سخت نیست ؟ ،شاید ...عه-

.چرا ،یه سري سختیایی داره -

.تو خیلی دختر قوي اي هستیا-

.خندیدم و گفتم:شما لطف دارین

www.98iia.com / Nafas_s 107

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ونم هم کار بکنمخنمی تونم هم به درس ب من اصال نمی تونم مثل تو باشم ،اصال ،جدي میگم-

.لبخند تلخی زدم و گفتم:چاره اي نیست ،من مجبورم که کار بکنم

اما می دونم که فقر چه قدر سخته و ،شیدمچرفاه زندگی کردم و طعم فقر رو نمن همیشه توي ،می دونی-

.نباشه و مشکل مالی نداشته باشه یروقت هایی میگم کاشکی هیچ آدمی فقزجرآور .یه

شت بلکه این یه سرنو ،اما آدم ها محکومن به سرنوشتشون ،هیچ آدمی انتخاب نمی کنه که فقیر باشه یا پولدار-

نانوشته شده و تحمیلیه .

.اما آدم می تونه سرنوشتش رو تغییر بده-

.و منم دنبال همینم ،بله -

از هم خداحافظی می کردیم ،از رادمهر تشکر کردم و او هم با لبخند جواب به چهار راهی رسیدیم که دیگر باید

.داد :خواهش می کنم

در ماشین را بستم و رادمهر رفت ،هوا تاریک شده بود کمی جلوتر رفتم و در ایستگاه اتوبوس نشستم ،بعد از

چند دقیقه اتوبوس آمد و سوارش شدم ،روي صندلی اي کنار پنجره نشستم و سرم را به شیشه تکیه دادم و

.شمانم بسته شد و خوابم گرفت کوله ام را بغل گرفتم و به خیابان و آدم ها نگاه می کردم که کم کم چ

خداروشکر یک ایستگاه مانده بود به خونه بیدار شدم و خودم را به خونه رسوندم،مادر خواب بودچون سردرد

گرفته بود ،بهنواز هم آرام توي پذیرایی نشسته بود و درس می خواند،روي مبل نشستم و تلویزیون را روشن

رم بیدار نشود،بعد از چند دقیقه بهنواز سمتم آمد و گفت:برام نقاشی کردم و صدایش را خیلی کم کردم تا ماد

.بکش

www.98iia.com / Nafas_s 108

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه من حال ندارم-

باور کن هر وقت تو نقاشی برام می کشی ،من نقاشیم خوب نیست اما تو خیلی حرف اي هستی ،بکش دیگه-

همه ي کالس دهنشون باز می مونه .

کشیدن است ،در کودکی ام کالس نقاشی می رفتم و نقاشی می توانم بگویم تنها هنري که دارم همین نقاشی

ام خیلی خوب است ،به اصرار بهنواز شروع کردم به نقاشی کشیدن و همزمان اتفاقات امروز شرکت از بیرون

کردن آقا محمد تا رساندن من توسط رادمهر را برایش تعریف کردم و او با اشتیاق و شوق و ذوق به حرف هایم

گوش می داد.

.هنواز:واي چه قدر این پسره خوبهب

.عطسه اي کردم و بهنواز ادامه داد:عافیت باشه

.یدسالمت باش-

.ولی من اصال نمی دونستم این بشر این قدر مهربونهبهنواز:

.ریف نکن ،چشم می خورهعحاال خیلی ازش ت-

.و گفت:دمت گرم که کشیدي بهنواز خندید و نقاشی ام تمام شد و برگه را سمتش گرفتم و بهنواز ذوقی کرد

.چاکریم -

بعضی وقت ها مثل آدم هاي الت با هم حرف می زنیم البته زمانی که مادرمان نباشد ،قضیه را براي مادرم هم

تعریف کردم و مادر هم از خدا خواسته شروع کرد به تعریف کردن از خواهر زاده اش .

رادمهر:

www.98iia.com / Nafas_s 109

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با محمد چانه می زند،انگار به محمد ،تلفن صحبت می کنه و با مادر یک ساعت است که جلوي من راه می رود

مادرم رضایت می دهد ه چاره اي نداشتم و ندارم ،باالخر ،اما منمدخب راستش به نظرم حق دار ،برخوردهخیلی

.و گوشی را قطع می کند و به من نگاه می کند و چشمانش را ریز می کند و می گوید:چه قدر تو رکی پسر

.دم و گفتم:دست پرورنده ي شمام لبخند ز

مادر چشم غره اي به من رفت ومن هم دیگر بحث نکردم.

***

دکمه ي آسانسور را زدم و در طبقه ي شرکت ایستاد،مادر هم امروز با من هست و در جلسه ي هیات مدیره

حضور دارد.

فتیم و من پشت میز نشستم و مادر هم پشت یکی از صندلی هم نشست و روبه من کرد و داخل اتاق ریاست ر

گفت:االن من به این هیات مدیره چی بگم؟

مدم و گفتم:چیو؟آجلو

.این که تو رئیس شدي -

.قتل که نکردم به راحتی میگی -

.نخیر آقا اینو نمی گم -

پس چی؟-

؟آخه من یک کاره بگم بیاید این پسرم از حاال مدیره -

.عین همین جمله رو بگین حله ،آفرین-

www.98iia.com / Nafas_s 110

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.مادر چشم غره اي رفت و گفت:رادمهر باهات شوخی ندارما

.اصال مسئله نیست ،ولی گفتنش کاري نداره که ،خندیدم و گفتم:چشم

.از دست تو پسر -

.لبخندي زدم و تلفن زنگ خورد ،برداشتم و منشی گفت که دو تا از اعضاي هیات مدیره رسیدن

هست آن دو آمدند .قرار شد بعد از یک ربع هیات نه و بیست دقیقه بود اما االن که با این که قراره ما ساعت ده

لسه به طور رسمی شروع شد .مدیره داخل اتاق بیاین چون جلسه هنوز شروع نشده.باالخره ساعت ده شد و ج

بهاران:

پرونده اي را کامل کردم و با چند تا برگه از اتاق بیرون رفتم تا آن ها را به منشی بدهم ،جلوي میز منشی بودم

که آبدارچی در اتاق را باز کرد تا میوه داخل اتاق مدیریت ببرد ،با باز شدن در به داخل اتاق نگاه کردم،پر از

خاله و رادمهر که پشت میز مدیریت نشسته بود و نطق می کرد.البته ،یه دار و با کالس بودماآدم هاي سر

با وارد شدن آبدارچی رادمهر به حرف زدنش ادامه نداد و نگاهش به من افتاد که بیرون اتاق بودم ،از صبح که

اتاق بیرون آمد و در زرچی اه ضایع نشوم لبخند زدم،آبداآمده ندیدمش و به من لبخند زد ،من هم براي این ک

فکر می کنم لبخند من را به ،زل زده من بسته شد و من سرم را به سمت منشی برگرداندم و متوجه شدم او به

.رادمهر دید ،خب به درك

به نظر می رسد ،بدون هیچ حرفی به داخل اتاقم برگشتم ،دو ساعت گذشت و صداي سروصدا از بیرون آمد

ز هم دو ساعت گذشت و دیگر وقت ناهار شده ،همیشه از خانه براي خودم غذا می آورم و جلسه تمام شده ،با

وقتش هست که غذا را گرم کند که تلفن زنگ می خورد ،برمی دارم و منشی می گوید:آقاي رئیس دستور دادن

. شما برین اتاقشون

www.98iia.com / Nafas_s 111

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه-

غذا را بیخیال شدم و از اتاقم بیرون رفتم ،در زدم و وارد اتاق رادمهر شدم ،خاله هم در اتاق بود و بادیدن من

.لبخند زد و گفت:به سالم دختر من

با خاله و رادمهر سالم و احوال پرسی کردیم و کنار خاله ایستاده بودم که به رادمهر گفتم:با من کاري داشتین ؟

.کار خاصی نهرادمهر جدي گفت:

پس واسه چی صدام کردین؟-

.معلومه که کارت داشتم ،رادمهر خندید و گفت:تو چه جدي می گیري حرف منو

د تلخی زدم و گفتم:خب چه کاري؟خنلب

بیا با ما ناهار بخور ،می خوام از بیرون غذا بگیرم چی می خوري؟-

.عه نه مرسی -

تعارف می کنی؟-

.گفت:معلومه که تعارف می کنه تا خواستم چیزي بگویم خاله

.نه من خودم اصال غذا آوردم -

؟غذا بخوري ابهت بد می گذره با م زرادمهر:حاال یه رو

.لبخندي زدم و گفتم:معلومه که نه

.پس بشین-

www.98iia.com / Nafas_s 112

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

دیگر راضی شدم و نشستم و رادمهر غذا را سفارش داد ،موقع غذا خوردن خاله گفت:بهاران از این به بعد تو

.گهبان رادمهر و ازش مراقبت می کنیمیشی ن

.رادمهر کمی از دلسترش خورد و گفت:مادرم شوخی می کنه

.لبخند زدم و خاله گفت:نه واال ،این پسر این قدر کله شقه که من ازش می ترسم

.نترس مادر من غول بیابونی نیستما-

.پسر سرکش که هستی-

.عه آره -

.خندیدم وگفتم:چشم من مراقبشونم

.رادمهر:آره اصال یادت نره

.چشم -

البته این وسطا کمی هم درس خواندم ،ساعت هفت بود و خیلی ،ناهار و خوردیم ،دوباره شروع به کار کردم

خسته بودم اما کمی از کارهایم مانده بود ،بقیه همکارها رفته بودند و فقط من و منشی مانده بودیم و از رادمهر

رم را روي میز گذاشتم و کم کم خوابم برد.سم چه شد هم خبري نداشتم .نمی دان

رادمهر:

وسایلم را جمع کردم و کیفم را برداشتم و روي شانه ام انداختم ،از اتاق بیرون آمدم و روبه منشی کردم و

گفتم:خب همه رفتن؟

منشی:نه فامیلتون مونده (چشم غره اي رفت )

www.98iia.com / Nafas_s 113

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تون چیه ؟بعدشم ده دفعه بهت گفتم براي من قیافه نگیر من بی شدم و گفتم:این چه وضع حرف زدنه ،فامیلصع

.رئیستم نه زیردستت

.منشی دوباره خودش را جمع و جور کرد و با آن لب هاي پروتزه اش که کلی رژلب به آن زده بود گفت:چشم

.خیله خب شمام برو -

ت:شما نمیرین؟منشی سري تکان داد به نشانه ي مثبت و وسایلش را جمع کرد و بلند شد و گف

؟براي رفتن باید از شما اجازه بگیرم-

.نه-

تق تق تق صداي کفشش حسابی رو اعصابم هست و بدون این که برگردم گفتم:دیگم اون کفش هاي پاشنه بلند

.و نپوش

داي کفشش نمی آمد و گفت:چرا؟صمنشی ایستاد چون دیگر

.چون من دوست ندارم-

.بعد از چند ثانیه گفت:چشم

.و از شرکت بیرون رفت

.به سمت اتاق بهاران رفتم و در زدم ولی کسی جواب نداد،دوباره در زدم و گفتم:بهاران

و کردم نکند اتفاقی برایش افتاده باشد ،باالجبار بدون در زدن در را باز ،اما بازم جواب نداد ،کمی نگران شدم

ا عشدم و دیدم که نفس می کشد و خیالم راحت شد واقرا روي میز گذاشته ،به او نزدیک شدیدم که بهاران سر

به صورتش نگاه کردم ،دختر ساده اي بود اما زیبا ،نگرانش شده بودم ،زیر سر بهاران چند تا برگه و نقشه بود

www.98iia.com / Nafas_s 114

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اما صورتش زیبایی کی داشت ،آرایش نمی کرد،صورتش مانند قرص ماه بود و چشمانی درشت با ابروهاي مش

ندگی اش را می گذراند و زندگی زبرایش می سوزد،فشار زیادي بر رویش است ،او سخت خاصی داشت ،دلم

برایش خیلی شیرین نیست ،من تمام سعی خودم را می کنم تا به او کمک کنم اما نمی دانم تا کجا می توانم

هاي زندگیش به اما پرتو هاي امید و شادي از البه الي سختی !ادامه دهم ،تا چه حد می توانم یاري اش بکنم

چشم می خورد ،کاش پدرش بود ،نمی دانم این دختر تا کجا می تواند این کوله بار سختی ها را روي شانه هاي

!ضعیفش تحمل کند

باید می رفتیم ،آرام صدایش کردم و یک دفعه بهاران از خواب پرید ،کمی جا ،تصمیم گرفتم که بیدارش بکنم

.خوردم و گفتم:ببخشید ترسوندمت

بهاران به خودش آمد و من را دید و گفت:عه شمایین؟اشکالی نداره ...کی خوابم برد؟

.نمی دونم -

ساعت چنده ؟-

.هشت-

بهاران تعجب کرد و گفت:اي واي ،یعنی یه ساعت خوابیدم ؟

.نمی دونم -

.بهاران به برگه هاي روي میزش نگاه کرد و گفت:اي واي همه ي کارام موند

.حاال پاشو بریم ،اشکال نداره-

.آخه این همه کار مونده-

www.98iia.com / Nafas_s 115

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.فردا انجامش بده-

.نمیشه-

.کالفه شدم و گفتم:خب ببر خونه و انجامش بده

بهاران چشمانش برقی زد و گفت:واقعا می ذاري؟

.آره اشکالی نداره -

ی خواستم بهاران سریع بلند شد و وسایلش را جمع کرد و با هم از شرکت بیرون زدیم و باز هم وقتی م

د من شیخبرسانمش تعارف کرد و اما من باالخره راضی اش کردم و سوار شدیم ،توي راه بودیم که بهاران گفت:بب

.خوابم برد

.لبخند زدم و گفتم:اشکالی نداره

.این قدر خسته بودم که اصال متوجه نشدم -

.من تا دمه در خونتون می رسونمت فقط بهم آدرس بده،عه -

.عه نه مرسی -

ببین فکر می کنی تا کجا با تعارفات راه میام؟خسته نشدي این قدر تعارف کردي؟-

.بهاران لبخندي زد و گفت:خب شما اون طرف بزرگ شدین و هنوز با تعارفاي ایرانی ها آشنا نیستین

؟!اینم از اون چیزاییه که باید بهش عادت کنم -

.دقیقا-

www.98iia.com / Nafas_s 116

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ولی االن باید آدرس خونتونو بهم بگی -

من هم از خدا خواسته ،راستش خیلی خستم و جانی در بدنم نمانده و آدرس را همزمان با حرکت ماشین به

رادمهر می دادم .

پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم که گوشی رادمهر زنگ خورد ،رادمهر با دیدن اسمی روي صفحه ي گوشی کمی

قیافه اش تغییر کرد وبعد جواب داد.

!بله-

-...

چی؟ شما،خوبم سالم -

من فضول نیستم اما االن خیلی کنجکاو شدم .؟یعنی با کی حرف می زنه

.من االن نمی تونم حرف بزنم ،بعدا بهت زنگ می زنم !عه-

نکند یک دختر است .

رادمهر خیلی تشکر کردم و او زرادمهر گوشی را قطع کرد و چراغ هم سبز شد و راه افتاد .به خانه رسیدیم و ا

با مهربانی می گفت خواهش می کنم . هم فقط

رادمهر:

بهاران را رساندم و تصمیم گرفتم به پدرم تلفن کنم ،اگر خونه می رفتم حتما مادر می فهمید و شاید باعث

رنجشش می شد ،شماره ي پدرم که روي شماره ي جدیدم افتاده را سیو کردم و به او زنگ زدم ،بعد از چند

بوق پدر برداشت .

www.98iia.com / Nafas_s 117

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

!پدر:سالم

.سالم ،ببخشید نتونستم اون موقع باهات حرف بزنم -

هنوز دلخوري؟-

.و نفسی کشیدم و گفتم:نه چون من االن این جام مکمی به دور و اطرافم نگاه کرد

.اگر نمی خواستم بري به خاطر این بود که دوست داشتم و دارم-

گفتین.ده دفعه ،بله-

این چند روزم اگر زنگ نزدم به خاطر این بوده که تو آروم بشی ،دلم برات خیلی تنگ شده االنمباور کن همین -

بعد بهت تلفن کنم .

.لطف کردین-

اون جا بهت خوش می گذره؟-

.از آمریکا خیلی بهتره -

طعنه می زنی ؟-

.نه -

؟پس اون جا خوبه-

حاال ناراحتین؟ ،بله-

!راحت میشهمگه آدم از خوش حال بودن بچش نا ،نه-

www.98iia.com / Nafas_s 118

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.من برگردم پیش مادرم نا می شدین که این همه سال نذاشتیحتم-

!من نمی خواستم تو ازم دور بشی ،همین-

.نه شما نمی خواستین من به مادر نزدیک بشم -

.من زنگ زدم حالت و بپرسم نه این که دوباره با هم بحثمون بشه ،خیله خب-

.زي نیاز داشتی حتما بهم بگوپدر آهی کشید و ادامه داد:اگر پولی چی

.چشم -

.خدافظ پسرم-

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم.چندین سال است که با پدرم به خاطر برگشتن به ایران بحث و جدل داریم ،اما باالخره من

پدرم را راضی کردم و در عوض پدرم هم گفت اگر بري دیگه باهات صحبت نمی کنم ،اما حاال بعد از چند روز

البته خودم هم می ترسیدم چون من پسري مستقل نیستم و هیچ وقت ،گ زد .او می ترسید که من برومبهم زن

نبودم همیشه به پدر وابسته بودم و حاال برگشتنم به ایران فرصت خوبیه تا یک مرد واقعی بشوم ،مثل امیرپارسا

دلم برایش تنگ ،امیرپارسا حرف نزدم شاید امیرپارسا براي من یک الگو و اسطوره باشد ،از مهمونی به بعد با!

شده ،فردا حتما به دیدنش می روم .

صورتم را شستم و روي مبل نشستم و یکی از خدمتکار ها برایم چاي آورد ،مادر روي صورتش ماسک گذاشته

بود تا پوستش صاف تر از این بشود ،در همان حال گفت:امروز چه طور بود آقاي مدیر؟

!خوب -

www.98iia.com / Nafas_s 119

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

سخته ؟-

.نه خیلی ،اومدنی بهاران و رسوندم خونشون -

خوب کاري کردي ،رادمهر جان این دختر تنها و بی کسه ،به تنهاییم داره زندگیشونو اداره می کنه ،ازش غافل -

.نشیا

.نه حواسم بهش هست-

***

م ،نمی دانم بهاران کارهایش را دیشب انجام داد یا نه؟شماره ي بهاران را توي توي اتاق نشستم و کتم را در آورد

ام سیو کرده .شماره را گرفتم و بعد از چند تا وشیشماره ي همه ي فامیل را توي گ گوشی ام داشتم ،مادرم

بوق برداشت .

بهاران با حالت غریبانه گفت:بله؟

!سالم-

سالم بفرمایین؟-

نشناختی؟-

نه شما؟-

.رادمهرم-

.عه شمایین ،ببخشین نشناختم -

www.98iia.com / Nafas_s 120

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.اشکال نداره آلزایمره دیگه -

.نه اصال صداتون و تشخیص ندادم-

خب کارا رو انجام دادي؟-

.خیلی ممنون که گذاشتین ببرم خونه ،آره-

.خواهش می کنم ،من برم به کارا برسم-

.خدافظ-

.خدافظ-

با امیرپارسا دیشب قرار گذاشتم تا بعد از وقت اداري به شرکت من بیاید تا ببینمش . .گوشی را قطع کردم

بهاران :

ست همکار دیگرم بدهم که بعد از دم تا به اتاق دیگري بروم و به داتاقم بیرون آم زنقشه اي را آماده کردم و ا

کردم متوجه شدن آن پسر امیر تحویل وقتی از اتاق بیرون آمدم ،مردي آشنا جلوي میز دیدم،خوب که دقت

!پارسا است ،دوست صمیمیه رادمهر و گفتم:آقاي امیر پارسا

!با این حرفم برگشت و با دیدن من لبخند بزرگی زد و گفت :عه بهاران خانم

!نزدیکش شدم و گفتم:سالم

.سالم ،یادم رفته بود این جا کار می کنین -

ین ؟شما براي دیدن آقا رادمهر این جا اومد-

www.98iia.com / Nafas_s 121

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بله -

.منشی:بفرمایین داخل

منشی خطابش به امیرپارسا بود .

.امیر پارسا به منشی گفت:باشه

!امیرپارسا روبه من کرد و گفت:با اجازه

.بفرمایین -

.امیرپارسا داخل اتاق مدیریت رفت ،پسر خیلی خوبی به نظر می آید ،رامهر که خیلی از او تعریف می کند

رادمهر:

امیرپارسا شروع به گپ زدن کردیم و با هم چاي می خوردیم .با

.امیرپارسا فنجانش را روي میز گذاشت و گفت:تو سالن بهاران خانم و دیدم

عه بهش سالم کردي؟-

.من خیلی بچه ي با ادبی هستم ؟امیرپارسا با تعجب گفت:آره بابا با هم حرفم زدیم ،تو چی فکر کردي

.تو تکی ،کشیدم و گفتم :می دونمهورتی از چایی ام

.چاکره شما-

!امیر پارسا -

!امیر پارسا که مشغول پیدا کردن شکالت مورد عالقه اش از ظرف شکالت ها بود گفت :بله

www.98iia.com / Nafas_s 122

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

یه چیزي بگم نمی خندي ؟-

.امیرپارسا شکالتی را پیدا کرد و گفت:نمی دونم شایدم بخندم

.و خندید

.می خوام بهت بزنم مسخره بازي در نیاز ،حرف جدي-

.امیرپارسا تعجب کرد و با حالت تمسخر گفت:او ،وایسا کارمنداتم جمع کنم

چرا؟-

.و ببینن این اتفاق ومی خواي براي اولین در زندگیت یه حرف جدي بزنی باالخره باید بقیه باشن-

.امیرپارسا بسه -

.چشم-

...من فکر کنم -

فکر کنی چی؟-

.امیرپارسا به من نگاه می کرد و گفتم:فکر کنم که بهاران و...بهاران و دوست دارم

برعکس تصور من امیرپارسا اصال نخندید و احساس کردم شاید کمی دمق هم شد .

.امیرپارسا سرش را پایین انداخت و البته از این واکنشش تعجب کردم

!امیر-

میگی؟امیرپارسا سرش را باال آورد و گفت:جدي

www.98iia.com / Nafas_s 123

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ولی احساساتم که اینو میگه ،واال نمی دونم-

.آهان -

تو ...خوبی؟-

امیرپارسا لبخندي زد و گفت:آره ...چرا بد باشم ؟

امیر پارسا شروع کرد به خوردن چایی اش وبعد درباره ي کار هاي شرکت صحبت کردیم و بعد از یک ساعت هم

امیرپارسا رفت .

دو ماه بعد

بهاران:

دم و رادمهر اجازه داد تا وارد زپرونده هم تمام شد ،باید به رادمهر نشان می دادم تا تایید بکند ،در را کار این

شوم .

!رادمهر با دیدن من لبخندي زد و گفت:عه بهاران

.من هم لبخند زد و گفتم:کار این پرونده باالخره تموم شد

.به به -

پرونده را باز کرد و شروع به نگاه کردنش کرد .رادمهر پیراهنی سرمه پرونده را روي میز رادمهر گذاشتم و رادمهر

اي پوشیده بود با شلوار کتان نارنجی ،خوشتیپ بود مثل همیشه .

!رادمهر سرش را باال آورد و با لبخندي گفت:خب خانم مهندس باید شیرینی بدي

www.98iia.com / Nafas_s 124

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مشکلی نداشت؟-

.نخیر-

.لبخندي زدم و گفتم :چشم ،شیرینی هم میدم

.خب پس بیا بعد از کار بریم کافی شاپ -

وران تستا االن فقط یکبار با رادمهر بیرون رفتم آن هم به خاطر کار بود و بعد از کار به یک ر ،کمی معذب شدم

.رفتیم

عه...-

می خواي رد کنی؟-

راستش ...-

.بهاران من ناسالمتی پسرخالتما ،با غریبه که بیرون نمی خواي بري-

اما خودم هم کمی وسوسه شدم تا با رادمهر بیرون ،دم ،شاید من هم بیش از حد محتاط هستمکمی فکر کر

بروم،قبول کردم و از اتاق بیرون آمدم و به اتاق خودم رفتم ،پشت میز نشستم ومشغول درس هایم شدم ،در این

هست ،ازش خیلی مدتی که رادمهر آمده وضع بهتر شده ،همیشه در کار ها کمکم می کند و حواسش به من

البته او پسري است که هر دختري از او به خاطر تیپ و قیافه و پولش خوشش می آید اما من به ،خوشم آمده

خاطر اخالق و رفتارش ازش خوشم می آید ،او بسیار گرم و صمیمی رفتار می کند و نمی گذارد آدم جلویش

ا جذبه رفتار می کند .احساس معذب بودن بکند ،بسیار با ادب و با کالس است و ب

www.98iia.com / Nafas_s 125

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کار ها تمام شد و جلوي میز منشی نشسته بودم و منتظر رادمهر بودم تا با هم به کافی شاپ برویم ،رادمهر در را

.باز کرد و کیفش را روي شانه اش انداخت و به منشی چند تا سفارش کرد و بعد رو به من گفت:بریم

ي اش می شد .با هم راه افتادیم و به یک کافی شاپ خیلی عالی کامال نگاه بد منشی را حس می کردم ،او حسود

در شمال شهر رفتیم و قهوه سفارش دادیم .

؟!خب حاال که من و این جاآوردي به فکر جیبمم هستی گفتم:

جدیدا کمی با او راحت تر صحبت می کردم .

.رادمهر:بله...چون اصال قرار نیست تو پول بدي

شیرینی من نیست ؟اخمی کردم وگفتم:مگه

.چرا ولی من پرداخت می کنم -

!نمیشه که-

چرا؟-

؟!چه به او می گفتم

.خیله خب میشه -

. رادمهر خندید و گفت:بله

.رادمهر تا آخر قهوه اش را خورد و گفت:عه امیرپارسا دعوتم کرده که با یه اکیپ بریم یه سفر یه روزه

.چه خوب-

www.98iia.com / Nafas_s 126

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه خیلی هم -

چرا؟-

.آخه من جز امیرپارسا کسی و نمی شناسم -

.خب با بقیم آشنا میشی ،قرار نیست که تا آخر عمرت فقط با امیر پارسا دوست باشی-

رادمهر چشم هایش را ریز کرد و گفت:خب...تو ...تو هم میاي ؟

تعجب کردم و گفتم:من؟

. آره ،این طوري حداقل یه نفره دیگم به غیر از امیرپارسا می شناسم-

.عه...نه من نمیام-

چرا؟-

.خب منم مثل شما هیچ کس و نمی شناسم اصال نمی دونم اونا کین -

.خب منم وضعیتم همینه ولی دارم میرم -

.نه ببین من یه دخترم ،خب نمی تونم راحت هر جایی که دلم می خواد برم-

.ببین می دونم ولی خب منم هستم بهاران ،تازه امیرپارسام هست -

.شید خمن نمی تونم بیام ببنه -

.رادمهر پوفی کشید و گفت:باشه

رادمهر من را به خانه رساند .

www.98iia.com / Nafas_s 127

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر:

چه قدر امروز لذت بخش بود ،سپري شدن لحظات با بهاران برایم بسیار دلنشین است ،عالقه ي من نسبت به او

عادي اي بود اما براي من خاص بیشتر از قبل شده ،حتی بعضی وقت ها دلم هم برایش تنگ می شود ،او دختر

ترین دختر بود .گوشی ام زنگ خورد ،امیرپارسا بود.جواب دادم .

.امیرپارسا:سالم به آقا رادمهر

سالم پسر خوب ،چه طوري؟-

بد نیستم تو چی؟-

.عالی-

چی شده ؟-

.با بهاران بیرون بودم کلی خوش گذشت -

.بعد از چند ثانیه مکث گفت :عه پس خیلی حالت خوبه

.بعله -

خب سفر و میاي؟-

.آره فقط دارم بهارانم راضی می کنم که بیاد -

بهاران؟-

.آره-

www.98iia.com / Nafas_s 128

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چرا؟-

چون که زیرا ،دلیل می خواي ؟-

نه خب ...-

.باالخره دوست دارم اونم باشه ،ولی هنوز راضی نشده -

چرا؟-

.باالخره محتاطه -

شه ،رفیق جان کاري نداري؟با-

.نه شب بخیر-

.خدافظ-

با یه اکیپ جوون و امیرپارسا بریم طرفاي تهران م مادرم کردم و گفتم:مامان می خوا شامم تمام شد و رو به

.،طبیعت و اینا

.عه...چه خوب-

.آره فقط من می خوام بهارانم باهام بیاد -

مادر تعجب کرد و گفت:بهاران؟

.بله-

بهش گفتی؟حاال -

www.98iia.com / Nafas_s 129

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره ولی قبول نکرد -

.معلومه -

حاال میشه شما به من کمک کنی ؟-

.من نمی تونم راضیش کنم-

مامان گلم ...-

.رادمهر لوس نشو مثل بچه دوساله ها -

.اي بابا...خواهش می کنم...جان رادمهر-

عه...-

؟پس قبوله -

کاناپه ي کناري نشسته بودم و تلویزیون نگاه می مادر به خونه ي خاله زنگ و روي مبل نشست من هم روي

کردم .

مادر بعد از احوال پرسی قضیه را گفت و گوشی را روي آیفون گذاشت تا منم بشنوم .

.خاله:اتفاقا بهاران بهم گفت ...ولی خب نمیشه بیاد

.چرا؟فقط یه روزه صبح تا شب-

.اصال کیا هستن آخه من که نمی تونم دخترم و بفرستم جایی که نمی دونم-

.بعدم کلی دختر و پسراي دیگه هم هستن ،ببین هم رادمهر میره هم دوستش امیرپارسا -

www.98iia.com / Nafas_s 130

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

...آخه-

آخه نداره عزیزم ،بذار یکم بهاران طفلک هوا بخوره ،خودتم خوب می دونه چه قدر فشار روشه ،بعدشم من از -

.رادمهر قول می گیرم که مراقب بهاران باشه

عه...-

البته حق داشت . ،ست دست می کردخاله د

.ولی رادمهر باید مثل چشماش ازش مراقبت بکنه ،مبادا حواسش پرت بشه ،من بهش اعتماد دارما ،باشه میاد-

.باشه حتما بهش میگم -

.مادر من ،دسته شما درد نکنه ،لبخندي از سر رضایت زدم و مادرم گوشی را قطع کرد و گفتم:واي مادرمن

.خیله خب ...زبون نریز ،فقط رادمهر جونه تو و جونه بهاران ،خودتم شنیدي چه قدر خالت سفارش کرد -

.چشم-

حاال رادمهر تو جدي جدي بهاران و دوست داري؟-

!سرم را پایین انداختم و گفتم:مطمئنم ولی نمی دونم عاشقش هستم یانه

!ال باورم نمیشه تو از بهاران خوشت میاد صا-

؟چرا-

.آخه این همه دختر آمریکایی و اروپایی تو زندگیت دیدي ولی االن از یه دختر معمولی خوشت اومده -

www.98iia.com / Nafas_s 131

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اتفاقا به خاطر همینه که دوسش دارم ،شاید اون به نظر شما و بقیه یه دختر خیلی معمولی باشه ولی براي من -

اون خاص ترین دختر دنیاست .

مادر لبخندي زد .

روي تختم دراز کشیدم و به سقف زل زدم و به فکر فرو رفتم ،فکر بهاران ،فکري که همواره در ذهنم بود و به

سختی لحظه اي از ذهنم بیرون می رفت،فکر چشم هایش بودم ،چشم هایی که نه آبی بود و نه سبز اما براي

ش برایم دلنشین ترین آوا بود،خودم هم من زیباترین و نافذترین چشم هاي دنیا بود،او همیشه زیبا بود ،صدای

نمی دانم چه شد که مهرش در دلم افتاد اما می دانم این عشق هیچ وقت از یاد من نمی رود ،او براي من یک

عشق جاودان است ،اما حیف که خودش از این عشق خبر ندارد ،نمی دانم کی می خواهم جلویش به این عشق

را بکنم . رکا اعتراف کنم اما باید سریع تر این

وارد آسانور شرکت شدم و دکمه را زدم در آسانسور در حال بسته شدن بود که یک دفعه بهاران از بیرون پرید

توي آسانسور و نگذاشت در آسانسور بسته شود .

.سالم بهاران خانم-

.سالم-

.در آسانسور بسته شد

بهاران :باالخره کار خودت و کردي ؟

کدوم کار؟-

.یه ي سفر و اینا همون قض-

www.98iia.com / Nafas_s 132

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باالخره مادرا خیلی به درد می خوردن ،با لبخند شیطنت آمیز گفتم :آهان

.بهاران به حالت شیطنت ابروهایش را باال انداخت و گفت:براي شما بعله

.خدا خیرشون بده-

***

کردم ،بیدار شدن در شیش صبح خیلی کار سختی است ،امروز روز سفر است صداي موسیقی ماشین را بیشتر

،البته به نظر من یک پیک نیک است ،جلوي درخونه خاله منتظرم تا بهاران بیاید .

به اطرافم نگاه کردم ،پوفی کشیدم که دیدم بهاران از در خانه بیرون آمد ،در ماشین را باز کرد و نشست و

!گفت:ببخشید دیر شد

.نمی بخشم-

.لب هاي بهاران آویزان شد و گفت:چرا؟ببخشید دیگه

.حاال راجبش فکر می کنم ،لبخندي زدم و گفتم :عه

.بهاران گفت:خیلی نامردي

.ما اینیم دیگه -

راه افتادیم ،توي اتوبان با بچه هایی که اصال نمی شناختم قرار داشتم ،امیرپارسا هم با یکی دیگر از دوستانش

مد ،او در آن اکیپ با چندین نفر دوست هست .می آ

.:خوابم می آد در راه بهاران گفت

www.98iia.com / Nafas_s 133

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

می خواي خوابت بپره ؟-

چه جوري؟-

؟فرمان را یک دفعه به سمت راست چرخاندم و بهاران جیغی کشید و گفتم:این جوري

دوباره حالت عادي شد و بهاران چشم هایش را ریز کرد و گفت:خیلی...

؟لبخندي زدم و گفتم:خیلی مردم آزارم

.یه چیزي تو این مایع ها -

.تعارف نکن ،هر چی دوست داري بگو-

.به خدا قلبم اومد تو دهنم -

.منم همینو می خواستم -

.بهاران خندید و گفت:خیلی نامردي

ها بودند و امیرپارسا هم به محل قرار رسیدیم ،چند تا ماشین پارك بودند و چند تا پسر و دختر هم کنار ماشین

به یکی از ماشین ها تکیه داده بود .با دیدن ماشین من تکیه اش را برداشت و صاف ایستاد .از ماشین پیاده

شدیم و با هم سالم و علیک کردیم .

دیر رسیدم ؟-

.امیرپارسا:نه بابا ،چند تا از بچه ها هنوز نیومدن

www.98iia.com / Nafas_s 134

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

میرپارسا تک تک همه را به ما معرفی می کرد ،کمی معذب بودیم ولی یعنی شدیم،ا ،با بچه هاي دیگر آشنا شدم

اهمیتی نداشت .

با امیرپارسا مشغول گپ زدن شدیم وبهاران هم ساکت بود و حرفی نمی زد تا این که دو تا ماشین دیگر هم

رسید و تصمیم گرفتیم راه بیفتیم ،روبه امیرپارسا کردم و گفتم:با ما میاي ؟

.نه -

چرا؟-

.بهتره شما دو تا با هم خلوت کنید -

بهاران داخل ماشین بود.

.حاال انگار می خوایم چی کار کنیم ،ما هنوز حرف عاشقانه هم با هم نمی زنیم -

.خسته نباشی-

.ولی مزاحم نیستیا-

.نه عزیزم شما راحت باشین -

.باش-

و آهنگ شادي گذاشتم و صدایش را زیاد شد و من هم سوار شدم .به جاده رسیدیم 206امیرپارسا سوار ماشین

کردم ،بهاران کمی تعجب کرد .

.دست بزن-

www.98iia.com / Nafas_s 135

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهاران:جدي؟

.آره ،اومدیم خوش باشیم دیگه -

من شروع کردم به بوق زدن و بهاران هم دست زد ،البته طفلک خیلی خجالت کشید ،ماشین که امیر پارسا در

ما دستی تکون داد و رفت .آن بود از کنارمان رد شد و امیر پارسا با دیدن

یک جا ایستادیم تا صبحانه بخوریم ،ساعت هفت و نیم بود .چند تا از بچه ها وسایل و زیر انداز را آوردند ما هم

چاي را آوردم که البته بهاران آورده بود،هر کس چیزي آورد و شروع به خوردن صبحانه کردیم .تقریبا دوازده یا

خیلی با خجالت صبحانه می خورد و حرفی نمی زد .یکی از بچه ها که اسمش سیزده نفر می شدیم .بهاران

!فرهاد بود و یکی از دوستان امیرپارسا بود گفت:خب آقا رادمهر شنیدم شما تو خارج بزرگ شدي ؟

.لقمه ام را قورت دادم و گفتم:بله

پس خیلی با کالسی نه ؟-

.خندیدم و گفتم:نمی دونم

.یکی دیگر از بچه ها که اسمش نادر بود گفت:خیلی هم با کالسی

لبخندي زدم و فرهاد گفت:متولد اون جام هستی ؟

.نه من ایران به دنیا اومدم -

.یکی دیگر از دختر ها گفت:خب یکم از با کالسیت افتاد

خیلی نمی خندد .شاید همه خندیدیم اما احساس می کردم امیرپارسا مثل همیشه اش نیست ،مثل همیشه

اتفاقی برایش افتاده .

www.98iia.com / Nafas_s 136

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

فرهاد:خب بچه ها بریم دشت بگردیم ،خوبه؟

.یکی از بچه ها گفت:آره ،رودخونم بریم

.باشه -

البته شرایط همین طور بود . ،بچه ها برنامه ریزي می کردن و منم حکم هویج را داشتم

شدند و بهاران هم باالخره دهانش را باز کرد و با بعد از تمام شدن صبحانه بچه ها مشغول جمع کردن وسایل

یکی از دختر ها در حال حرف زدن بود .به طرف امیرپارسا رفتم ،او داشت با دو تا از بچه ها حرف می زد .

.به شانه اش زدم و گفتم:یه دیقه بیا

امیر پارسا به سمتم آمد و کمی آن طرف تر از بچه ها ایستادیم و گفتم:خوبی؟

پارسا مسخره بازي در آورد و گفت:آره تو چه طوري ؟امیر

.نه جدي بگو-

.باور کن خوبم-

؟راست میگی -

.کاست و بیار ماست بگیر-

.امیر پارسا واقعا احساس می کنم یکم حالت خوب نیست -

.نه خوبم -

.باشه ،برو -

www.98iia.com / Nafas_s 137

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیر پارسا دستی به شانه ام زد و رفت .

یعنی من این قدر به او نزدیک نیستم که او مشکلش را به ،می ناراحت شدمگفت،ک غاما احساس می کنم او درو

،من بگوید ،من او را مثل برادرم می دانم ،راستش وقتی دیدم این جا دوستان دیگر هم دارد کمی ناراحت شدم

من آدم خودخواهی هستم و دیدن این وضعیت برایم سخت است .

!ره روزه ي سکوت و شکستی سوار ماشین شدم و به بهاران گفتم:باالخ

بهاران خندید و جوابی نداد.راه افتادیم و به دشتی رسیدیم ،سرسبز بود و درختان زیادي داشت ،هوا خیلی خنک

االن فصل بهار هست و هوا خیلی خوب است ،لباس اسپرت پوشیده بودم و سویی شرتمم برداشتم ،و عالی بود

ا پوشیده بود.راه افتادیم و بچه ها با هم صحبت می کردند و می ،بهاران هم کمی سردش بود و سویی شرتش ر

خندیدند .

.دستشون درد نکنه خیلی جاي خوبی آوردنمون -

.بهاران:آره

.وایسا ازت عکس بگیرم -

من؟-

.نه من -

.بهاران لبخندي زد و گفت:باشه

؟با هم دوتایی به سمت درختی رفتیم و یکی از بچه ها پرسید کجا

.:االن میایم

www.98iia.com / Nafas_s 138

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ند ملیحی زد .دوربین عکاسی ام را آورده بودم ،آماده ي عکس گرفتن شدم خبهاران به یک درخت تکیه داد و لب

.و با دیدن چهره ي بهاران گفتم:بیشتر لبخند بزن

بهاران بیشتر لبخند زد جوري که دندان هایش مشخص شد .عکس قشنگی از او گرفتم و راه افتادیم ،کمی بعد

هم جدا شدیم و من پیش امیرپارسا و دوستانش رفتم ،بهاران هم پیش چند تا دختر رفت .البته کلی به او از

سفارش کردم که مراقب خودش باشد ،اگر یک تار مو از او کم شود ،صد تار مو از من کم می شود .

فرهاد از روي سنگی پرید و گفت:خب آقا رادمهر این دختره کیه باهاته ؟

کنار من راه می رفت و اطرافش را نگاه می کرد .گفتم:مگه امیرپارسا نگفته ؟ امیرپارسا

.نه نگفته -

.خب اون دختر خالمه -

؟عه -

.ف راون ط امیرپارسا کوله پشتی اش را جابه جا کرد و گفت:بریم

سید با هم به سمت اون طرف رفتیم و دختر ها هم دنبال ما می آمدند .یکی از دختر ها گفت :آهاي پسرا وای

.عکس دسته جمعی بگیریم

ستادیم کنار یک تنه ي بزرگ درخت که روي زمین یاین جا خیلی سر سبز بود و پر از دارو درخت بود .همه ا

،روبه ندنشستدادند و بعضی دیگر روي تنه افتاده بود و رویش پر از برگ هاي سبز بود .بعضی ها به درخت تکیه

.بهاران کردم و گفتم:بیا پیشم

www.98iia.com / Nafas_s 139

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهاران سمتم آمد و کنارم ایستاد ،من به درخت تکیه دادم و امیرپارسا هم کنار بهاران بود ،یکی از دختر ها پایه

!ي دوربین را تنظیم کرد و گفت:بچه ها می خوام تایمرو بزنم ،آماده باشین

گرفته شد . تایمر را زد و خودش هم زود به سمتمان آمد و یک گوشه ایستاد و همه لبخند زدند و عکس

.گفتم:خب این عکس و به ما هم بدین

.یکی از پسرها گفت:براي امیرپارسا می فرستم بعد ازش بگیر

.باشه -

به رودخانه رسیدیم ،بچه ها همش باهم شوخی می کردند و می خندیدند ،امیرپارسا هم کمی حالش بهتر شده

.بود و گفت:می بینی چه جایی آوردمت آقا رادمهر

.سته شمت درد نکنه د ،بعله-

رودخانه ي زاللی بود و هر دو طرفش پر از درختان سبز و سربه فلک کشیده بود ،صداي پرندگان در میان

صداي ما گم می شد و صداي رودخانه بلند تر از صداي ما بود و هر طرف که نگاه می کردي سبز بود و درختان

شیدم و بچه ها رادیدم که چندتا از آن ها پاچه هاي نفس عمیقی ک .شاخه هایشان در هم گره خورده بودند

شلوارشان را باال داده بودند و در آب بودند و سروصداي زیادي داشتند .امیرپارسا لبه ي رودخانه نشسته بود و به

بچه ها نگاه می کردند و بهاران هم با بچه ها روي یکی از سنگ هاي رودخانه ایستاده بود و به اطراف نگاه می

البته من هم از شادي او ،د .کنار رودخانه نشستم و به بهاران خیره شدم ،او می خندید و خوش حال بودکر

خوش حال بودم ،نمی دانم چرا هر وقت می خندید این قدر انرژي می گرفتم ،خندیدنش ،گریه کردنش برایم

دختر می درخشید ،خیلی خوش در واقع تمام زندگی او برایم مهم بود ،صورت اش در میان آن همه ،مهم بود

www.98iia.com / Nafas_s 140

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

حالم که حال او خوب است ،کاشکی بتوانم تا آخر عمر حال او را خوش بکنم .فرهاد آمد و کنارم نشست و

.گفت:زل زدیا

کمی خودم را جمع کردم و گفتم:از کجا فهمیدي؟

آخه خیلی ضایع بودي ،ببینم حاال چرا زل زدي بهش؟-

و راحت نبودم که احساساتم را به او بگویم .سرم را پایین انداختم این قدر با ا

.فرهاد چشمانش را ریز کرد و گفت:فکر کنم دوسش داري

سرم را باال آوردم و تعجب کردم ،او خیلی خوب توانست ذهن من را بخواند .

.آره-

خب ،اون چی؟-

چی؟-

اونم دوست داره؟-

.به بهاران نگاه کردم و گفتم:هنوز بهش نگفتم که دوسش دارم

جدي؟-

.آره-

چرا؟-

.نمی دونم ،فرصتش نشده -

www.98iia.com / Nafas_s 141

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مگه فرصت می خواد ؟-

.آره خب -

فرهاد به بهاران نگاه کرد و به از چند ثانیه گفت:دوست داري امروز بهش بگی؟

پلکی زدم و گفتم:امروز؟

.آره -

.من آمادگی ندارم ،*نه-

مگه آمادي می خواد ؟-

.آره خب-

.نخیر نمی خواد ،امروز بهش بگو،اصال من یه کاري می کنم که راحت تر بگی -

چی؟-

.بماند-

فرهاد چشمانش را ریز کرد و گفت:حاال می خواي یا نه ؟

یعنی بهش بگم؟-

.به نظره من که آره -

www.98iia.com / Nafas_s 142

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اما شاید امروز وقتش باشد ،شاید دیگر باید به کمی فکر کردم ،نمی دانم کی قرار است به این عشق اعتراف کنم

فرهاد هم بلند شد و گفت:خب ،او بگویم ،هر چند فکر می کنم شاید او حدس هایی زده باشد ،اما قبول کردم

.من دیگه برم

تو چی کار می خواي بکنی؟-

.دیگه بهت نمی گماونشو خب -

چرا؟-

.ي من کارت و درست می کنم ؟تو چی کار دار-

حاال چرا به من کمک می کنی؟-

؟فرهاد لبخندي زد و گفت:باهات حال کردم ،اشکالی داره

.نه -

فرهاد به سمت بچه ها که توي رودخانه بودند رفت ،نمی دانم می خواهد چه کمکی به من بکند .چشمم به

لند شدم و سمتش امیرپارسا خورد که روي سنگی در رودخانه ایستاده بود و داشت به سمت خشکی می آمد ،ب

چرا نمیري تو آب؟ نشستم .لبخندي به من زد و گفت: رفتم ،او روي سنگ کوچکی نشست و منم کنارش

.نه همین جا خوبه ،این فرهاده خیلی باحاله ها-

چه طور ؟-

.می خواد یه کاري کنه که من به بهاران بگم که دوسش دارم -

چی کار ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 143

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نمی دونم نگفت-

ه رو نگاه کرد و گفت:حاال چرا خودت تا حاال بهش نگفتی ؟امیرپارسا به روب

.پوزخندي زدم و گفتم:می ترسم

امیرپارسا تعجب کرد و گفت:می ترسی؟

.آره من که مثل تو شجاع نیستم -

مسخره می کنی منو؟-

نه بابا ،بده بهت حسودي می کنم نه؟-

جدا؟-

.آره -

.فقط من به تو حسودي می کنم امیرپارسا خندید و گفت:تا حاال فکر می کردم

به چیم حسودي می کنی ؟-

امیرپارسا به چشمانم نگاه کرد و گفت:خب خیلی چیزا ،تو خیلی چیزا داري که من ندارم ،پول ،تیپ و قیافه

،موقعیت اجتماعی خوب ،مادر و پدر و...،حاال تو واقعا به من حسودیت میشه؟

،من خیلی چیزا دارم اما همیشه بهت با وجوده همه ي اینا مهربان بهش نگاه کردم و گفتم:درست میگی

حسودیم میشد و میشه ،تو لوس نیستی،مستقلی و بلدي چه جوري زندگی کنی ،شجاعی و تنهایی می تونی

کاشکی منم شجاعت تو رو داشتم و همین االن به بهاران !زندگیت و بچرخونی ،پرتالشی و با عرضه ،می دونی

خیلی راحت موضوع رو می گفتم .

www.98iia.com / Nafas_s 144

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا پوزخندي زد و گفت:اشتباه گرفتی داداش ،من اصال هم شجاع نیستم ،اصال نیستم ،من یه آدم ترسو

ام ،شاید ترسوتر از تو هم باشم .

.ی حداقل به اندازه ي تو شجاعت داشتم امیرپارسا بغضی کرد و گفت:خیلی بده ترسوام ،کاشک

از حرف هاي امیرپارسا تعجب کردم ،چرا او این حرف ها را می زد ،می خواستم چیزي بگویم که یکی از بچه ها

.پرید وسط و گفت:امیر بیا این جا

.امیرپارسا هم بلند شد و گفت:فعال

پارسا این قدر عجیب شده ،شاید واقعا اتفاقی و امیرپارسا به سمت او رفت ،پوفی کشیدم ،نمی دانم چرا امیر

افتاده ،حیف که به من چیزي نمی گوید .

قرار شد با چند تا از بچه ها به سمت آن طرف رودخانه برویم ،البته همه ي بچه ها موافقت نکردند و ما فقط پنج

شیش تا بودیم .

.امیرپارسا و بهاران هم همراه ما بودند و با هم راه افتایدم

بهاران:

نفس عمیقی کشیدم،این طرف رودخانه خیلی قشنگ تر بود ،ما در پایین شیبی بودیم و به سمت باال حرکت می

کردیم ،نفس نفس می زدم و کوله ام برایم سنگین بود ،رادمهر سمتم آمد و گفت:می خواي کولت و بدي من؟

.نه خوبه-

.نم باور کردم رادمهر کوله را از پشتم کشید و گفت:باشه ،تو گفتی م

.خندیدم و گفتم:مرسی

www.98iia.com / Nafas_s 145

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر کوله را دستش گرفت .باالخره رسیدیم ،خیلی خسته شدیم ،روي سربلندي اي بودیم و کنارمان پرتگاهی

بود ،پایین پرتگاه منظره ي بسیاز زیبایی بود ،پرتگاه خیلی عمیق بود و درآن پر از درختان سبز بود ،درختان

دند و جاي خالی اي دیده نمی شد ،کنار پرتگاه ایستادم و پایین را نگاه کردم،رادمهر تمام زمین را پوشانده بو

خیلی از من دور تر بود و مشغول بود ،یکی از دختر ها من را صدا زد و برگشتم تا جوابش را بدهم که ناگهان

تم و ،چشمانم را بس انگار سنگ زیر پایم محکم نبود و جیغی کشیدم و به سمت پایین پرت شدم ،پایم سر خورد

تحمل دیدن این لحظات را داشتم ،می دانستم مرگم حتمی است که ناگهان احساس کردم دستانی قوي بدنم را

اش پر از یتعجب روبه رویم امیرپارسا را دیدم ،چشمان مشک لنگه داشته است ،چشمانم را باز کردم و در کما

بود ،من در آغوش امیرپارسا بودم ،دستانش کمرم را گرفته ترس بودند و رنگ چهره اش پریده بود و سفید شده

بود و با هم فاصله ي کمی داشتیم ،نفسم بند آمده بود و فقط با تعجب به امیر پارسا زل زده بودم ،امیر پارسا

من را کمی جلو کشید و به آن طرف برد و رهایم کرد ،تمام بچه ها و رادمهر به سمتم آمدند ،امیرپارسا فاصله

من هنوز بهت زده بودم و متوجه ،رفت و رادمهر به من نزدیک شد ،او هم خیلی ترسیده بود و رنگش پریده بودگ

اطرافم نبودم و حواس درستی نداشتم .

رادمهر:خوبی بهاران ؟

.فقط توانستم سرم را تکان دهم به نشانه ي بله

.واي قلبم وایساد -

و کمی بهم آب دادن تا حالم جا بیاید ،رادمهر و امیرپراسا کنار هم بقیه بچه ها هم من را روي زمین نشاندند

ایستاده بودندو به من زل زده بودند.

باالخره حالم بهتر شد و به سمت امیرپارسا رفتم که کنار رادمهر نشسته بود ،ما هنوز باالي بلندي بودیم .

www.98iia.com / Nafas_s 146

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خیلی ممنون آقا امیرپارسا-

.بلند شد و گفت:خواهش می کنم امیرپارسا نشسته بود و با دیدن من

.اگر شما نبودید من االن معلوم نبود زنده بودم یا نه -

.امیرپارسا با فروتنی گفت:خدا نکنه

.رادمهر هم کنار امیرپارسا ایستاد و گفت:آره امیرجان ،واقعا ممنون

.امیرپارسا لبخندي زد و گفت:خدا رحم کرد

.گفتم:آره واقعا ،خدا رحم کرد

.دیگه بسه بیاین برگردیم ،مهر:خیله خبراد

.آره-

به سمت پایین برگشتیم ،رادمهر کنارم راه می رفت و گفت:واقعا به خیر گذشت ،اگر اتفاقی برات می افتاد من

.می مردم

با این حرفش تعجب کردم و به او نگاه کردم ،قیافه اش خیلی ناراحت بود و گفتم:من تا آخر عمر به امیرپارسا

.نم مدیو

واي نمی دونی بهاران وقتی که گرفتت چه قدر خوش حال شدم ،خداروشکر بهت نزدیک بود و تونست بگیرتت -

.

.آره ،دستش درد نکنه -

www.98iia.com / Nafas_s 147

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

همچنان در این مورد صحبت می کردیم که به رودخانه رسیدیم و رادمهر به سمت فرهاد رفت ،من هم به آن

نداز انداخته بودند و تنقالت می خوردند ،یکی از بچه ها طرف رودخانه رفتم ،کمی نشستم ،یچه ها زیر ا

با شما نبود ؟ هگفت:امیرپارسا نیست ،کوش؟مگ

.منظورش من بودم و گفتم:نمی دونم

به اطرافم نگاه کردم و ندیدمش .

.آخه تخمه گرفتیم نیست بخوره -

.من میرم دنبالش -

.ممنون-

،پشت درختان رفتم و امیرپارسا را دیدم که روي تخت سنگ بلند شدم و به آن طرف رفتم ،اطراف را گشتم

بزرگی نشسته بود و به رو به رویش زل زده بود .به سمتش رفتم و گفتم:این جایین ؟

.با دیدن من جا خورد و گفتم:دنبالتون می گشتیم

.امیرپارسا:عه

.بچه ها دارن تخمه می خورن ،دنبالتون می گشتن -

.می کردم ،من نمیام شما برینعه یکم با خودم خلوت -

چرا؟-

.نه حوصلش و ندارم -

www.98iia.com / Nafas_s 148

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کنجکاو شدم و گفتم:چیزي شده ؟

.امیرپارسا لبخند تلخی زد و گفت:چیزه مهمی نیست

.آخه یکم حالتون خوب نیست -

.بشینید ،چرا وایسادین-

روي تخته سنگ رفتم و کنار امیرپارسا نشستم .

شما با کسی درد و دل نمی کنی ؟-

.نه راستش کسی نیست که درد و دل کنم -

.رادمهر چی؟اون که می گفت خیلی بهتون نزدیکه -

.نه من به اونم نمی تونم بگم-

.بگذریم ،راستی بازم بابت کمکتون ممنونم ،جونم و نجات دادین -

.خواهش می کنم ،کاري نکردم -

رسیده بودیم ،من که فاتحه ي خودم و ،راستش هم من هم رادمهر خیلی تنه شما خیلی کار بزرگی کردین -

.خوندم

.امیرپارسا به روبه رویش زل زد و گفت:آره رادمهر که خیلی ترسیده بود

.آره چون مامانم من و به اون سپرده بود ،ترسید یه اتفاقی برام بیفته -

.فقط این نیست-

www.98iia.com / Nafas_s 149

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چی؟-

امیرپارسا برگشت و به چشانم نگاه کرد و گفت:یعنی فقط به خاطر این که مادرتون شما رو به رادمهر سپرده

.رادمهر نگران نبود

متوجه نشدم و گفتم:خب چیزه دیگش چیه؟

.امیرپارسا سرش را پایین انداخت و سکوت کرد

!بگین دیگه-

نمی دونین؟امیرپارسا دوباره به من نگاه کرد و گفت:یعنی شما

چیو؟-

با این حرفش خیلی کنجکاو شدم.

.این که ...این که رادمهر شما رو دوست داره -

با این حرف چشمانم درشت شدند و خیلی تعجب کردم .اصال انتظار شنیدن این حرف را نداشتم امیرپارسا ادامه

.داد:خیلی وقت پیش بهم گفت ،گفت که دوستون داره

.پایین انداختم کمی معذب شدم ،سرم را

امیرپارسا:یعنی شما نمی دونستین ؟

.نه-

.جدا؟یعنی هیچی حس نکرده بودین -

www.98iia.com / Nafas_s 150

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با چهره اي مبهوت گفتم:آخه من اصال به این جور چیزا فکر نمی کردم ،فکر می کردم هر محبتی یا کمکی که

ده ،فکر می کردم این کارا رو رادمهر می کنه به خاطره اینه که من یه دختر تنهام و خاله بهش سفارشه من و کر

.از روي خیرخواهی و کمک انجام میده نه چیزه دیگه

خب اشتباه می کردین ،همه ي این کارا از روي دوست داشتنه ،نمی دونم چرا اینو بهتون گفتم ،راستش از -

.دهنم در رفت

.اشکال نداره ،کاره خوبی کردین گفتین -

حاال می خواین چی کار کنین؟-

...چرا خودش تا حاال چیزي بهم نگفته؟به رویم زل زدم و گفتم:نمی دونم به رو

.خجات می کشه -

جدا؟-

.آره -

کجایین شماها؟با امیرپارسا سمت بچه ها برگشتیم و با دیدن ما یکی از پسرها گفت :

تصمیم گرفتن جوابی ندادیم و نشستیم ،رادمهر هنوز هم آن طرف رودخانه بود ،بچه ها وسایل را جمع کردن و

بریم یک رستوران خوب تا ناهار بخوریم .

سوار ماشین شدم و راه افتادیم ،هنوز هم به حرف هاي امیرپارسا فکر می کردم ،من هنوز هم باورم نمی شود که

رادمهر به من عالقه دارد ،راستش من اصال خودم را در حد رادمهر نمی دانم ،اصال به این فکر نمی کردم که

www.98iia.com / Nafas_s 151

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مکن است عاشق دختري مثل من شود ،او از همه لحاظ از من سر تر است .با حرف رادمهر تمام فکر رادمهرم

هایم بهم ریخت.

رامهر:تو فکري؟

.لبخندي زورکی زدم و گفتم:نه

چیزي شده؟-

.نه خوبم -

حالت به خاطر پرت شدم از دره بده؟-

.نه بهترم-

.من هنوزم حالم بده -

چرا؟-

.نمی دانم چه شد که این طور بی هوا این سوال را پرسیدم ،نباید این را می گفتم

.رادمهر کمی جا خورد و گفت:خب ...عه باالخره خاله تو رو دست من سپرده بود

.سعی کردم ماس مالی بکنم و گفتم:آره

بعد از کلی راه باالخره به یک رستوران رسیدم ،بچه ها می گفتند قبال هم این جا آمدند و غذایش خیلی خوب

است ،رستوران یک رستوران سنتی بود ،پر از تخت ها و آالچیق هاي بزرگ ،فضاي رستوران پر از درختان و گل

نشستم و رادمهر هم با یکی دیگر از بچه ها و گیاه بود ودر یک تخت بزرگ نشستیم ،من کنار چند تا از دختر ها

به دستشویی رفت ،غذا را سفارش دادیم وبرایمان آوردند ،سره غذا بچه ها خیلی شوخی می کردند و می

www.98iia.com / Nafas_s 152

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

خندیدند ،ناهار تمام شد ،همه آن قدر خورده بودیم که سیر شده بودیم ،بعد از ناهار بچه ها سفارش چاي دادند

همه چاي برداشتیم ،دیگر چایمان داشت تمام می شد که یکی از پسر ها گفت:خب وچاي را برایمان آوردند و

بریم؟بچه ها بعد از چایی

.فرهاد:نه نه بازي کنیم همین جا

یکی از دختر ها گفت:چه بازي اي ؟

.فرهاد با حالت شیطنت آمیز گفت :جرات و حقیقت

.بچه ها همه با هم گفتند:اه

.،هزار تا بال سرمون اومدپسر ها گفت:همون دفعه ي پیش که بازي کردیم بس بود تعجب کردم و یکی دیگر از

.لوس نشین دیگه ،بیاین بازيفرهاد:

اي را برعکس کردند و بطري آن ها را راضی کرد .بچه ها سینی چباز هم بچه ها مخالفت کردند تا فرهاد باالخره

ولی یکی ،د ،بچه ها اغلب حقیقت را انتخاب می کردندآب را روي آن گذاشتند و فرهاد چرخاند و بازي شروع ش

.از بچه ها جرات را انتخاب کرد و طرف مقابلش گفت :تو باید همین جا بلند شی و برقصی

پسره ي طفلک باالجبار قبول کرد و با خجالت بلند و شد و گفت:خدا بگم چی کارت کنه فرهاد که این بازي رو

.آوردي وسط

.آهنگ بخونید و دست بزنید فرهاد:خب بچه ها

www.98iia.com / Nafas_s 153

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

هم با کلی خجالت شروع به رقصیدن پسرها شروع به خواندن آهنگی شاد کردند و ما هم دست زدیم ،آن پسر

و همه می خندیدند،پسر قر می داد و فقط می خندید ،بقیه مردم هم به ما نگاه کردند وسروصداي ما زیاد کرد

.شد ،بعضی ها سوت می زدند و بعضی از دختر ها هم هووو می کشیدند و پسر گفت:دیگه بسته

دمهر و سمت و نشست و دوباره بطري را چرخاندند وبعد از چند دور این دفعه بطري یک سمتش به طرف را

دیگرش به فرهاد افتاد ،فرهاد باید از رادمهر سوال می پرسید.

؟فرهاد:جرات یا حقیقت

.رادمهر خندید و گفت:حقیقت

اوه اوه ،خوراك خودمی ،خب...آقا رادمهر به من بگو که شما ...بهاران خانم و دوست داري یا نه ؟-

و امیرپارسا هم تعجب کرد .با این سوالش لبخند رادمهر محو شد من هم جا خوردم

.رادمهر خیلی خجالت کشید و سرش را پایین انداخت و فرهاد گفت:بگودیگه

رادمهر نگاهی به من انداخت من هم سرم را پایین انداختم .

.رادمهر:عه...خب...(رادمهر آب دهانش را قورت داد )خب ...آره ،من دوسش دارم

م چرا اما دلم لرزید و سرخ شدم ،سرم را پایین انداختم و بهم استرس با این حرفش انگار قلبم ریخت ،نمی دان

وارد شده بود .

.فرهاد:خب باالخره خالص شدي

www.98iia.com / Nafas_s 154

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

،به امیرپارسا نگاهی فرهاد دوباره بطري را چرخاند و رادمهر به من نگاهی انداخت و دوباره نگاهم را از او دزدیدم

ي هم تمام شد و دیگر بعد از ظهر شده بود و زن انداخت،باالخره باانداختم ،او هم به من نگاه کرد و سرش را پایی

باید بر می گشتیم .

رادمهر:

کتونی هایم را پوشیدم و سمت فرهاد رفتم .

این شکلی می خواستی بهش بگم ؟-

فرهاد:بد شد؟

.ولی کاشکی قبلش بهم می گفتی ،نه-

چه فرقی می کرد؟-

.کمی فکر کردم و گفتم:هیچی

.برو حالش و ببرحاال -

.خندیدم و به سمت ماشین رفتم ،بهاران به ماشین تکیه داده بود و سرش پایین بود و گفتم:بشین بریم

،اعتراف به این عشق خیلی برایم سخت بود بهاران بدون هیچ حرفی نشست ،راستش کمی از او خجالت کشیدم

را بکنم.توي راه بودیم و بهاران هیچ حرفی نمی زد ،البته خدا فرهاد را خیر بدهد که مجبورم کرد این اعتراف

دیگر طاقت نیاوردم و گفتم:از دسته ...من ناراحتی ؟

.بهاران نگاهی بهم انداخت و گفت:نه

جدا؟-

www.98iia.com / Nafas_s 155

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره -

.راستش می خواستم زود تر بگم اما نشد -

.می دونم -

تعجب کردم و گفتم:از کجا؟

.مه چیو می دونستم بهاران توي چشمانم نگاه کرد و گفت:من ه

خودت فهمیدي و حس کردي؟-

نه-

.پس چی؟-

.یکی بهم گفت -

بیشتر تعجب کردم و گفتم :کی؟مامانم یا فرهاد ؟

.هیچ کدوم -

پس کی؟-

.بهاران سرش را پایین انداخت و گفت :امیرپارسا

جا خوردم ،اصال انتظار نداشتم که او این حرف را به بهاران بگوید .

کی گفت ؟-

.همین امروز-

www.98iia.com / Nafas_s 156

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

جدي؟-

.آره -

حاال تو واقعا ناراحت نیستی ؟-

.نه نیستم-

خداحافظی بکنیم و سفریک با بچه ها قرار شد ،دیگر حرفی نزدم و ساکت شدم ،باالخره به جایی رسیدیم

روزمان تمام شود.از ماشین پیاده شدیم و دونه به دونه با بچه ها صحبت می کردیم که فرهاد گفت:بچه ها قرار

.بعدي کی باشه ؟این دفعه دوست دارم بریم شمال

؟!همه گفتند:شمال

یکی از پسر ها گفت:ویالي کی؟

.ویالي ساسان -

.یکی دیگر گفت:خوبه ،من هستم

.بچه ها دونه به دونه موافقت کردند و من هم گفتم:اگه جور شه میام

.امیرپارسا:آقا من هستم

قرارمان را گذاشتیم براي یک و ماه و نیم دیگر که هوا بهتر شود و روبه امیرپارسا کردم و گفتم:میاي برسونمت؟

.امیرپارسا دستانش را داخل جیب هاي شلوارش کرد و گفت:نه قربونت

تعارف می کنی؟-

www.98iia.com / Nafas_s 157

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه بابا-

.پس خدافظ-

امیرپارسا را در آغوش گرفتم و با او خداحافظی کردم ،بهاران هم خداحافظی کرد و سوار ماشین شدیم ،هنوز سه

تا ماشین مانده بودند اما من تک بوقی به نشانه ي خداحافظی زدم و رفتیم .

ی بهم نزدیم و وقتی که جلوي در رسیدیم ،بهاران تا موقع رسیدن به در خونه ي خاله من و بهاران هیچ حرف

.گفت:خیلی ممنون رسوندیم ،خدافظ

!بهاران می خواست کوله اش را از صندلی پشتی بردارد که گفتم :بهاران

؟بهاران با آن چشم هاي زیبایش نگاهم کرد و گفت:بله

چه در دلم می گذرد را براي او بازگو کنم .داشتم حرف هایی را به او بزنم ،باید آن تسرم را انداختم پایین ،نی

.من ...واقعا دوست دارم -

بهاران با این حرفم کمی معذب شد و سرش را پایین انداخت .دلم می خواست وقتی این حرف ها را به او می

؟زنم او من را نگاه کند به همین خاطر گفتم:میشه بهم نگاه کنی

یش را دیدم و ادامه دادم :بهاران من خیلی وقته که دوست دارم ،فکر کنم بهاران سرش را باال آورد و صورت زیبا

.اصال عاشقت شدم

بهاران تعجب کرد و دهانش باز شد .

فعه دمن خیلی دوست دارم ،اینو باور کن،خودمم باورم نمیشه که عاشقت شدم ،اصال نفهمیدي چی شد ،یه -

دیدم دلتنگت میشم ،دیدم وابستتم ،دیدم ...نمی تونم یه دیدم ازت خوشم میاد بعد دیدم دوست دارم ،بعد

www.98iia.com / Nafas_s 158

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

لحظم بهت فکر نکنم .تو ...تکی ،صدات ،نگاهت،رفتارت،متانتت ،لبخندت ،خندت همه ي اینا براي من لذت

بخشه ،خیلی زیاد .

.بهاران همچنان نگاه می کرد و حرفی نمی زد ،ادامه دادم :فقط امیدوارم این عشق یه طرفه نشه

.ن سرش را پایین انداخت و آرام گفت:نبود بهارا

متوجه نشدم و گفتم:چی ؟

.یه طرفه نبود -

خوش حال شدم ولی پرسیدم :نبود ؟

بهاران سرش را تکان داد به نشانه ي بله و گفتم:یعنی تو از قبل منو دوست داشتی ؟

.بهاران خیلی خجالت می کشید و سریع گفت :آره

.دوباره سرش را پایین انداخت و گفتم:تا حاال فکر می کردم این عشق یه طرفه

.بهاران خیلی خونسرد گفت:خب اشتباه می کردي

لبخندي زدم و گفتم:چه اشتباهی خوبی،بهترین اشتباه زندگیم بود .

.بهاران سرش را باال آورد و لبخندي زد و گفتم:چه عجب شما از قیافه در اومدي

.لبخندش بیشتر شد و گفت:شب بخیربهاران

.مهربان گفتم:شبت بخیر

www.98iia.com / Nafas_s 159

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهاران در ماشین را باز کرد و به سمت در خونه رفت اما دمه در ایستاد و به سمت من برگشت و لبخندي زد و

برایم دست تکان ،من هم برایش دستی تکان دادم و به او لبخند زدم ،بهاران کلید را داخل قفل انداخت و در را

کرد و وارد خونه شد .باز

شاید این شب بهترین شب زندگیم باشد .

بهاران:

راستش خجالت می و بهنواز چیزي در این باره نگفتم،تا صبح به حرف هاي رادمهر فکر می کردم ،به مادر

کشیدم ،خیلی ذوق زده بودم ،در این چند ماه من هم حس هایی به رادمهر داشتم اما همیشه آن ها را در خودم

می کشتم و صداي عشق را در قلبم خفه می کردم ،نمی خواستم به سمت عشق و عاشقی بروم ،نمی خواستم

خودم را درگیر این جور چیز ها بکنم و جلوي عالقه ي خودم را می گرفتم ،اما حاال که متوجه عالقه ي رادمهر

براي اولین بار در زندگی ام ،من هم شدم چرا خودم را عذاب دهم ،من می توانم یک عشق شیرین را تجربه کنم

می توانم شیرینی این عشق را بچشم ،من می توانم لذت ببرم .

بعد از چند روز قضیه را به مادرم و بهنواز گفتم و آن ها هم خوش حال شدند و بهنواز با ذوق گفت:باالخره

.قاپشو دزدیدي

.قاپش چیه ؟زشته-

نخیرم ،چه جوري مخشو زدي ؟-

زد.بهنواز زشت-

.نخیر ،واي رادمهر عاشقت شده -

www.98iia.com / Nafas_s 160

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.انگار تو بیشتر از من ذوق داري -

.بهنواز خودش را جمع کرد و گفت:عاشق تو شده نه من

.باالخره خیلی شادي-

بهنواز با حالتی غمگین گفت:بده؟بابا بعد این همه بدبختی یکم حالمون بهتر شده ،به خدا بهاران با وضعیتی که

ینده امیدوار نبودم ،فکر می کردم من و تو همین طوري بدبخت می مونیم ،اما االن که می ما داریم اصال به آ

.بینم رادمهر تو رو دوست داره خیلی امیدوار شدم ،تو دلم عروسیه که یه نفر عاشق خواهرم شده

ر می زد ،فکبهنواز حق داشت ،با خاطر مشکالت اعتماد به نفسش پایین آمده بود به همین دلیل این حرف ها را

یر او نیست شرایط باعث شده اوصمی کرد اگر پول نداریم و پدر نداریم دیگر آدم به حساب نمی آییم ،البته تق

سمت دانشگاه رفتم ، به موقع به کالس رسیدم و بعد از تمام این قدر ناامید باشد .بهنواز را دلداري دادم وبه

و خداروشکر شرکت تعطیل است ،جلوي در دانشگاه ایستادم شدن کالس باید می رفتم خونه ،امروز پنج شنبس

تا پوشه ام را داخل کوله پشتی ام بگذارم که یکی بوق زد ،و یک دفعه ماشینی جلوي پایم ترمز کرد ،کمی

ترسیدم ولی بعد که خوب نگاه کردم دیدم ماشین رادمهر است ،شیشه ي ماشین را پایین داد و عینک آفتابیش

.فت :سالم را در آورد و گ

لبخندي زدم و گفتم:سالم ،این جا چی کار می کنی ؟

.لبخندي زد و گفت:اومدیم دنبال خانممون

؟و نشستم توي ماشین و گفتم:از کجا فهمیدي االن کالسم تموم میشه خندیدم

رادمهر:از خاله پرسیدم ،خب کجا بریم ؟

www.98iia.com / Nafas_s 161

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟مگه نمی خواي ببریم خونه -

.نه -

پس کجا؟-

.تو بگو-

یعنی بگردیم؟-

.آره،می تونیم بریم کافه یا پارك یا...نمی دونم تو بگو-

.کمی فکر کردم و گفتم:بریم پارك

.خوبه-

به سمت پارك جنگلی اي رفتیم و با هم بستنی قیفی خوردیم ،روي نیمکتی نشستیم و رادمهرگفت :باورت

؟میشه من از بستنی قیفی خوشم نمیاد

تعب کردم و گفتم:جدا؟

.لهب-

پس چرا گرفتی؟-

.به خاطره تو -

؟کنجکاو شدم و پرسیدم:به خاطر من حاضري فقط بستنی اي که دوست نداري و بخوري

رادمهر چشمانش را ریز کرد و گفت:یعنی چی؟

www.98iia.com / Nafas_s 162

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

یعنی تو که این قدر دم از عاشقی می زنی ،براي من فداکار هم هستی ؟-

.آهان ،فهمیدم چی میگی -

من و روي نیمکت چهارزانو نشست و گفت :خب ،می خواي سقف فداکاري و بدونی ؟رادمهر برگشت روبه

.آره -

،رادمهر به من نزدیک تر شد و در چشمانم زل زده و گفت : من...حاضرم همه ي زندگیم و حتی جونمم بدم

.به خاطره تو ،براي تو

این حرفش شاید زیباترین حرفی بود که از او شنیده بودم .

رق در حرفی بودم که او بهم غباره سره جایش برگشت و به بستنی خوردنش ادامه داد و من هم رادمهر دو

زده،این حرف مثل کوهی استوار پشتم را گرم کرد ،با این حرفش احساس امنیت کردم و متوجه شدم تنها

نیستم و هر روز که می گذشت بیشتر وجودش برایم مایه آرامش بود .

.بیا قدم بزنیم رادمهر گفت : بعد از تمام شدن بستنی

د رادمهر دست من را درون دستش گرفت و وقتی به صورتش عموافقت کردم و بلند شدم و راه افتادیم ،کمی ب

نگاه کردم او داشت به من لبخند می زد،او دست گرمی داشت ،گرماي دستش سردي دستم و وجودم را گرفت

در کنارم ستان من را بگیرم و همیشه لم می خواهد تا ابد ددخواهد هیچ وقت دستش را رها کنم ،،دلم نمی

دوست دارم همیشه دوستم داشته باشد ،دلم می ،،دلم نمی خواهد حتی یک لحظه من را رها کندبماند و باشد

خواهد عشق ما یک عشق ابدي باشد ،عشقی تکرار نشدنی ،هیچ کدوماممان نمی دانیم چه شد که این طور و

تی که لی هیچ حرفی نمی زدیم ،هر دو از لحظاعاشق و دلبسته ي هم شدیم ،ساعت ها با رادمهر قدم می زدیم و

.با هم بودیم لذت می بردیم

www.98iia.com / Nafas_s 163

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.رادمهر من را دمه در خانه رساند و گفت:فردا خونتون ناهار مهمونیم

.من از این قرار خبر نداشتم و با ذوق گفتم:عه،خوش اومدین

.ولی شرط داره بیام-

اخمی کردم و گفتم:چه شرطی؟

رادمهر لبخند شیطنت آمیزي زد و گفت:آشپزي بلدي خداروشکر ؟

.خندیدم و گفتم:عه پس جنابعالی از من غذا می خواي

دختر خوبی باشی منم اما اگر،و آشپزي نکنی منم نمیام بله ...حاال خود دانی می خواي تنبل بازي دربیاري-

.میام تا دسپختتو بخورم ،باالخره یه عمر باید باهات زندگی کنم و باید ببینم آشپزیت چه طوریه

توي ازدواج با من جدي هستی؟ جدي گفتم:تو چه قدر

رادمهر اخمی کرد و گفت :حیف این جا دمه در خونتونه وگرنه از ماشین پرتت می کردم بیرون تا خودت

.برگردي خونتون

!رادمهر-

خمش بیشتر شد و گفت:چیه ؟رادمهر ا

ازدواج با تو چه یعنی تو این مدت نفهمیدي من براي ؟رادمهر به من نزدیک شد و گفت:تو چه فکري می کنی

بهاران من از اولشم براي دوستی سمتت نیومدم ،از اولم قصدم ازدواج بوده ،بهاران جان من می ؟قدر جدي ام

.همین فردام که می خوایم بیام خونتون من می خوام با خاله در مورد حرف بزنم ،خوام که با تو ازدواج بکنم

تعجب کردم و گفتم:فردا؟

www.98iia.com / Nafas_s 164

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره -

رام شد و گفت:بهاران نکنه تو همه چیو به شوخی گرفتی ؟رادمهر کمی آ

من هم مثل او به ازدواج فکر می کردم اما هنوز هم فرصت می خواستم ،من هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودم و

.گفتم:نه

.خب پس تکلیفمون مشخصه -

.ه خب من میرم خدافظ حرفی نداشتم که با او بزنم ،نمی خواستم با او بحث کنم ،به خاطر همین گفتم:خیل

به رادمهر خداحافظی کرد و از ماشین پیاده شدم ،دمه در خانه رسیدم که ماشین رادمهر از پشتم رد ،ایستادم و

،راستش فکر می کردم رادمهر هم مثل من هنوز تصمیم خود را نگرفته باشدماشینش نگاه کردم و فکر کردم ،

،اما من احساس می کنم که هنوز زود است هایش را کرده است اما انگار او خیلی مطمئن هست و همه ي فکر

راجبه ازدواج این قدر جدي بشویم،ما نباید عجله کنیم و باید بیشتر فکر کنیم ،آهی کشیدم و به داخل خانه

رفتم .

راستش احساس می کنم رادمهر کمی از ،فردا مشغول درست کردن غذا بودم همان طور که رادمهر خواسته بود

کردن ساالد شدم که زنگ خانه به حرف هاي دیروزم ناراحت شده ،اما خب من حرفم را زدم ،مشغول درست

!صدا درآمد ،بهنواز آیفون را برداشت و گفت:بفرمایین

علیک خاله و مادر دست از کار کشیدم و دستانم را شستم و خشک کردم و مادر در را باز کرد و صداي سالم و

.آغوش گرفت و گفت:به به عروس من سالم و علیک کردم ،خاله من را در می آمد من هم دمه در رفتم و

،جلوي مادرم آب شدم ،رادمهر پشت سر خاله ایستاده بود و باشنیدن این حرف با این حرفش خجالت کشیدم

عکس العمل خاصی نشان نداد .

www.98iia.com / Nafas_s 165

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ه و مادر مشغول حرف زدن شدند و ما هم ساکت بودیم که یک دفعه خاله گفت براي مهمان ها چاي آوردم و خال

.:راستش خواهر جان اصال امروز اومدیم خونتون که راجبه رادمهر و بهاران تصمیم بگیریم

؟با این حرف هول شدم و زود گفتم:عه خاله جون می خواین دوباره چایی بیارم

.ي خاله گفت:نه بابا ،چایی نمی خواد بیار

نمی خواستم خاله در این مورد صحبت بکند ،باید جلوي این کار را می گرفتم .رادمهر بد به من نگاه می کرد و

.من سرم را پایین انداختم تا او را نبینم

مادر:راستش نمی دونم ،چه تصمیمی؟

.را روي میز گذاشت و گفت:ازدواجشون دیگه خاله بشقاب میوه اش

فقط بهنواز با شنیدن این حرف ذوق کرد و گفت ،خت ،او هم انتظار این حرف را نداشتمادر نگاهی به من اندا

:واقعا ؟

.می خواستم بگویم به تو ربطی ندارد قاشق نشسته

.خاله لبخندي زد و گفت:آره

مادر:یکم زود نیست؟

آخیش ،خیلی خوب شد که مادر این حرف را زد .نفس راحتی کشیدم.

خاله اخمی کرد و گفت:نه ،براي چی سخت بگیریم ،بذار زود تر با هم زندگی کنن ،الکی لفتش بدیم که چی

.بشه

.گفت:نمی دونم واال مادر با خجالت و تعارف

www.98iia.com / Nafas_s 166

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

خاله:خب ببین این دوتا ...

.خیلی زود وسط حرف خاله پریدم و گفتم:عه خاله جان

خاله با تعجب گفت:چیه؟

.ا ریز کرده بود و من رانگاه می کرد و گفتم:راستش منم فکر می کنم یکم ...زوده رادمهر چشمانش ر

خاله :زوده؟

.بله،من به وقت بیشتري احتیاج دارم تا فکر کنم -

رادمهر اخم بدي کرده بود، راستش او را تا به حال این طور ندیده بودمش .

فکر کنی ؟-

.ب فکراشو بکنه دیگه مادر:خب آره ،باالخره ازدواجه ،آدم باید خو

ان فعال بهار ،اما معلوم بود که به او برخورده است ،پشت چشمی نازك کرد و گفت:باشه،خاله دیگر بیخیال شد

.فکراشو بکنه

.بهنواز آمد کنارم و گفت:دیوونه اینا چی بود گفتی نفسی کشیدم و از جایم بلند شدم و به سمت آشپرخانه رفتم

؟

.حرف راست -

.ست چیه؟کال همه چیو خراب کردي حرف را-

.ولم کن بابا -

www.98iia.com / Nafas_s 167

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بهنواز آهی کشید و گفت:خیلی بهشون برخورد

.به من چه-

بهنواز تعجب کرد و گفت:به تو چه؟

.بهشون بر می خوره بله ،من که نمی تونم حرف دلم و نزنم چون اونا-

.دیگه بحث ازدواجمان جمع شد

دم دی ه سمت در برگشتم ناگهان رادمهر راوقتی بتا چیزي از توي کمد براي مادرم بیاورم که رفتم توي اتاقم

که روبه رویم دست به سینه ایستاده بود و به در تکیه داده بود ،با دیدنش واي گفتم و کمی ترسیدم و گفتم:تو

این جا چی کار می کنی ؟

.و بداخالق گفت:می خوام باهات حرف بزنم رادمهر مثل همیشه مهربان و خندان نبود و خیلی جدي

االن؟-

.بله-

.ببین بذار براي بعدا ،نه-

چرا؟-

.براي این که االن وقتش نیست -

وقتش کیه؟-

رادمهر چرا این قدر شاکی اي ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 168

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

داي بلند تر گفت :نباشم ؟(پوزخند زد )بعد این همه مدت صرادمهر دستانش را باز کرد و عادي ایستاد و با

.برگشتی تازه االن میگی من می خوام راجبه ازدواج فکر کنم

اخمی کردم و گفتم:چرا نگم؟تو چرا این قدر پرتوقعی ؟

پر توقع؟-

نه اب بکمی تونه شریک یه عمر زندگیشو انتخدو روزه آدم ؟ازدواچ بچه بازیه بینم فکر کرديبله هستی ،ب-

؟ازدواجه ،خاله بازي که نیست که این قدر آسونش گرفتی ،من وقت بیشتري می خوام براي این که باید تصمیم

.خیلی مهمی رو بگیرم

تا کی می خواي فکر کنی ؟-

.نمی دونم -

.رادمهر سرش را تکان داد و پوزخندي زد و گفت:پس حاال حاال ها عالفیم

خیلی بهم برخورد و به او نزدیک شدم و با عصبانیت گفتم:عالف؟خیله خب اگر تو فکر می کنی به پاي عشقت

.وایسی یعنی عالفی پس یعنی دوستم نداري و این عشق نیست

رادمهر اخمی کرد و گفت:دوست ندارم ؟

.خیلی محکم گفتم:بله دوستم نداري

.منم به تو شک دارم ؟ال می دونی چیهخوبه حاال به دوست داشتنمم شک کردي ،اص-

شک؟-

.منم به دوست داشتن تو شک دارم ،بله -

www.98iia.com / Nafas_s 169

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

طلبکارانه گفتم:اون وقت چرا؟

.براي این که براي ازدواج دست دست می کنی -

خیلی دیگه عصبی شدم و گفتم:دست دست می کنم؟نخیرآقا من دارم عاقالنه تصمیم می گیرم ،من باید به انداه

درك نمی کنی و فکر می کنی دارم دست دست می کنم ،بهت گفتم رادمهر ومو بکنم اما تو ایني کافی فکرا

ازدواج خیلی مهمه بحثه یه عمر زندگیه می فهمی ؟

چشمانم را ریز کردم و گفتم:اما تو نمی فهمی ،می دونی چرا؟چون هنوز بزرگ نشدي ،فکر کردي شناخت چند

گر این چند ماه با هم خوب بودیم می تونیم یه عمرم این طوري با هم فکر کردي ا؟ماهه براي ازدواج کافیه

.راحت تصمیم به ازدواج گرفتی وتو هنوز بچه اي که این قدر سریع ؟خوب بمونیم

.بزرگ روانشناسم که شدي د و گفت:خانمرادمهر پوزخندي ز

یک دفعه مادرم پرید توي اتاق و بلند گفت :بسه ،چتونه ؟

جواب رادمهر را بدهم .سرم را پایین انداختم و جوابی ندادم،رادمهر هم چیزي نگفت و من خیلی دیگر نتوانستم

سریع از اتاق بیرون آمدم و جلویم خاله را دیدم که دمه در اتاق ایستاد و به من زل زده ،از کنارش رد شدم و به

گوش ایستاده ،با دیدنم گفت:دعوا کردین ؟اتاق بهنواز رفتم ،بهنواز هم پشت در ایستاده بود به نظر می رسید فال

پرسید:چی شد دعواتون شد ؟او باز هم ودر را بستم و نفسی کشیدم

. جوابی دادم :هیچی

.و از اتاق بیرون آمدم

www.98iia.com / Nafas_s 170

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر عصبی به پذیرایی آمد و روي مبل نشست ،مادر و خاله هم آمدند و من هم خودم را مشغول غذا و ناهار

وجهی نداشتم و اصال نگاهشان نمی کردم .کردم ،به بقیه ت

خاله:آخه چرا دعوا کردین ؟

.رادمهر :مامان جان ولش کنین

مامان:آخه چی شد یه دفعه ؟

.رادمهر:خاله جون فعال نمی خوام راجبش حرف بزنم

رامهر از روي مبل بلند شد و به سمت در تراس رفت ،خاله پرسید:کجا؟

.رادمهر:میرم یکم هوا بخورم

رادمهر رفت توي تراس و در را بست و پشت در ایستاد .خاله توي آشپزخانه آمد و با حالت نگران گفت:بهاران تو

بگو چی شد؟

.من هم مثل رادمهر دلم نمی خواست براي خاله و مادر توضح بدهم و گفتم:هیچی

مادر هم توي آشپزخانه آمد و گفت:چرا هیچ کدومتون حرف نمی زنین؟

.که حال هر دومون بده ،لطفا ما رو بیخیال بشین ،اصال حوصله ندارم بهتون توضیح بدم،ببخشیدبراي این -

سرم را پایین انداختم و مادر و خاله هر دو سر تکان دادند و نگاهی بهم انداختند و از آشپزخانه بیرون رفتند.

رادمهر هنوز هم دمق دلی ها نشستند ،میز غذا را به کمک بهنواز چیدم و خاله و مادر و رادمهر آمدند و روي صن

ول غذا خوردن شدیم ،وقتی خاله از خورشت قیمه غبود و اصال نگاهی به من نمی کرد ،خودم هم نشستم و مش

.اي که من درست کرده بودم خورد گفت:به به خیلی این خوش مزس،خواهر جون چه خوب درست کردي

www.98iia.com / Nafas_s 171

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ارانه مادر لبخندي زد و گفت:من درستش نکردم ،کار به

با این حرف رادمهر که سرش پایین بود و مشغول غذا خوردن بود سرش را باال آورد و به من نگاهی کرد،شاید

انتظار نداشت به قولی که دادم عمل کنم؛فکر نمی کرد به حرفش گوش کنم .رادمهر دوباره سرش را پایین

انداخت و مشفول غذا خوردن شد.

و رادمهر هنوز با من قهر بود .بعد از ناهارخاله اینا رفتند

تمام شب تا صبح را به رادمهر فکر می کردم ،خیلی ناراحت بودم ،دلم نمی خواست این طور با او دعوا کنم

،رادمهر فکر می کند دوستش ندارم ؛من خیلی دوستش دارم ،درواقع عاشقش هستم اما او عجول هست و فکر

تا به حال با من این طور برخورد نکرده بود . ن بد صحبت کرد ،او خیلی با ممی کند تامل من بهانه است .

راست به خانه برمی گشتم ،توي اتاقم رفتم و صبح به شرکت رفتم ،امروز کالس نداشتم و بعد از شرکت یک

مشغول کارهایم شدم ،با منشی کاري داشتم و باید از او چند تا نقشه را می گرفتم ،از اتاقم بیرون رفتم و جلوي

میز منشی ایستادم ،مثل همیشه او شیک و مرتب بود و بوي عطرش حسابی به مشامم می خورد و گفتم:میشه

؟نقشه هایی که دیروز بهتون دادم و بهم بدین

؟!منشی گفت:باشه ،یه چند لحظه باید صبر کنی من یه تلفن باید بزنم

ول صحبت غمنشی شماره اي را گرفت و مشحال نداشتم توي اتاقم بروم ،به همین خاطر همین جا ایستادم ،

کردن با تلفن شد ،همان موقع یکی از کارمند ها در اتاق مدیر را باز کرد و از اتاق بیرون آمد و در را پشت سرش

.نبست و گفت:االن میام

www.98iia.com / Nafas_s 172

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چشمم به چشم رادمهر خورد که پشت میزش نشسته بود .با دیدنش عصبی شدم و سرم را پایین انداختم ،آن

ارمند هم دوباره با یک پرونده به داخل اتاق رفت و در را بست ،نفسی کشیدم و تلفن منشی هم تمام شد و ک

نقشه ها را به من داد.

بعد از تمام شدن کارهایم ،کیفم را برداشتم تا به سمت خانه بروم ،جلوي آسانسور بودم و منتظر بودم تا بیاید که

یک دفعه رادمهر را در کنار خودم دیدم ،رادمهر پیراهن سفیدي با شلوار کتان کرم و کفش هاي سفید پوشیده

بود ،با دیدنش پشت چشمی نازك کردم و بود و مثل همیشه موهاي قهوه ایش روي پیشانی اش ریخته شده

چند سانت با من فاصله داشت ،باز هم به او نگاه طرویم را از او برگرداندم ،رادمهر بهم نزدیک شد ،جوري که فق

.نکردم تا این که گفت :می خوام باهات حرف بزنم

.در همان حال گفتم:من حرفی با تو ندارم

.نم رادمهر پوفی کرد و گفت:خواهش می ک

سرم را برگرداندم و نگاهی به او انداختم و چهره اش مثل قبل مهربان شده بود ،آرام بود اما لبخند بر لبش نبود

.،گفتم:باشه

همان موقع در آسانسور باز شد و هر دو داخل آن رفتیم .

م و به دیگذاشت و با هم قدم زدیم ،هیچ کدوم حرفی نمی زپارك جنگلی در محوطه ي رادمهر ماشین را

،وقتی نشستیم رادمهر باز هم حرفی نزد و من خیلی سرد گفتم:خب،چی نیمکتی رسیدیم روي آن نشستیم

می خواستی بگی؟

رادمهر نگاهی به من انداخت و روبه من برگشت و دست چپش را روي پشتی نیمکت انداخت و گفت:خب ،اول

.این که بابته دیروز واقعا متاسفم و معذرت می خوام

www.98iia.com / Nafas_s 173

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟از هم به سردي گفتم:خبب

رادمهر نفسی کشید و گفت:دوم این که حق با تو بود ،من باید وقت بیش تري به تو بدم تا درباره ي ازدواج فکر

.کنی

؟دوباره گفتم:خب

سوم این که بهاران من عاشقتم،دیروز یه حرفایی زدم که واقعا پشیمونم ،من واقعا دوست دارم و به پات -

دوست داشتن تو هم شک ندارم ،ببین من دیروز عصبانی بودم و یه سري پرت و پرت در این باره وایمیسم،و به

گفتم .

؟کمی نرم شده بودم اما بازم با یک دندگی تمام گفتم:خب

.رادمهر تعجب کرد و گفت:همین دیگه

گفت :آشتی ؟حرفی نزدم و سرم را برگرداندم و به روبه رویم نگاه کردم ،بعد از چند ثانیه رادمهر

برگشتم و به چشمان زیبا و عاشقش نگاه کردم ،دلم نمی آمد با او قهر بمانم آن هم حاال که از حرف هاي

دیروزش پشیمان است و معذرت خواهی می کند .

شتی می کنی ؟مهر ادامه داد:بگم غلط کردم تو آراد

پشیمانی در چهره اش موج می زد و بعد از چند ثانیه گفتم:آشتی .باز هم حرفی به او نزدم و فقط نگاهش کردم

.

رادمهر لبخندي زد ،از همان لبخند هاي همیشگی و دوست داشتنی اش .

.رامهر:من مخلص شمام

www.98iia.com / Nafas_s 174

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تو تا هر وقت که بخواي می تونی راجبه ازدواج با من فکر کنی ،من هم لبخندي زدم و رادمهر گفت:خانم من

ازدواج یه بحث خیلی مهمه و به همین ،که بخواي صبر می کنم ، تو درست می گفتی ،من هم تا هر وقت

راحتی نمیشه دربارش تصمیم گرفت ،من عجول بودم .

.خوبه که باالخره فهمیدي -

بهاران راستش دیروز یه دفعه کنترل خودم و از دست دادم اون حرف ها رو زدم ،نمی دونم چم شده بود که -

.دوست نداري ،رادمهر دیروز من نبودم ،باور کن فکر کردم تو منو

.خودم فهمیدم -

از کجا؟-

چشمانم را ریز کردم و گفتم:براي این که رادمهر من هیچ وقت نه سر من داد می کشه نه به عشق من شک می

.کنه

؟رادمهر لبخندي زد و گفت :بله ،شما درست میگی،هی حاال بریم یه بستنی قیفی بخوریم

بستنی پشت سر هم بخوري ؟رفش خندیدم و گفتم :می تونی دو تا با این ح

.رادمهر صورتش را جمع کرد و گفت :سعی می کنم به خاطره تو

.لبخندي زدم و گفتم :باشه ،مرده و حرفش

.رادمهر با این حرفم خودش را جمع و جور کرد و سریع گفت :نه نه شوخی کردم

.خندیدم وگفتم:خیله خب باشه

www.98iia.com / Nafas_s 175

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

وز خیلی به من و رادمهر خوش گذشت ،روز خوبی بود و از آشتی کردنمان خوش حال بودم .دلم نمی اون ر

خواست هیچ وقت با او قهر کنم ،دلم نمی خواست هیچ وقت احساس کنم کمی بین ما فاصله افتاده .

یک هفته بعد

است که تصمیم بگیري که مرد من همچنان به ازدواج با رادمهر فکر می کنم و باالتکلیفم ،راستش خیلی سخت

.زندگی ات را انتخاب کنی ،می ترسم که در این تصمیم اشتباه کنم و بعدا پشیمان بشوم

اش نگاه کردم ،رادمهر بود ،کمی به صفحه ،در شرکت بودم و مشغول کار کردن بودم که گوشی ام زنگ خورد

.عجب کردم چون او االن توي شرکت است .جواب دادم و گفتم:سالم ت

.رادمهر:سالم خانم من

فاصله این قدر زیاده که زنگ می زنی ؟-

.آره به خدا-

.فاصله ي زیادیه دیگه یه اتاق بینمونه ،-

.آره -

خب حاال چی کار داشتی ؟-

.می خوام بریم بیرون-

.عه رادمهر ما که همین دیروز بیرون بودیم -

خب اشکالش چیه؟-

www.98iia.com / Nafas_s 176

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.اشکالش اینه که من مثل تو بیکار نیستم عزیزم ،دانشگاه دارم ،درس دارم -

.بیا دیگه-

.نه-

!بهاران-

.نه-

!جان من -

با این حرفش نرم شدم و خندیدم و گفتم:خیله خب باشه ،کجا؟

لباس قشنگ می پوشی و خوشگل میشی ،بعدش من میام دنبال شما مثل شما بعد از کار میري خونه بعد یه -

.دو تا آدم بیکار میریم یه رستوران باکالس تو باالشهر و کیف می کنیم و یه شام عالی می خوریم

.خوبه -

.فعال-

.فعال--

ده است ،من کررادمهر انگار خوشبختی به من رو چه قدر خوبه که رادمهر هست ،با وجود .گوشی را قطع کردم

به آینده امیدوار هستم ،فکر می کنم این خیلی عالی است که یک نفر عاشقت هست ،رادمهر مثل یک خورشید

تابان زندگی سرد من را گرم کرد ،او من را به سوي خوشبختی می برد و دلم می خواهد تا ابد درکنارم بماند .

www.98iia.com / Nafas_s 177

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

وي آبی آسمونی پوشیدم و با شلوار و کیف و کفش و بعد از کار به خانه رفتم ،آرایش ملیحی کردم و مانت

ودم انداختم خوب بودم یعنی خروسري سفید و روسري ام را دور گردنم پیچیدم و بعد گرهش زدم .نگاهی به

!خیلی خوب بودم ،گوشی ام زنگ خورد ،رادمهر بود و جواب دادم :بله

.ارین که بیاین پایین و اگر دیر کنین من میرم فقط دو دقیقه وقت د ،خانم خوشگل رانندتون دمه در خونتون-

.خندیدم و گفتم:نامرد

.به پاي شما نمی رسم ،چوب کاري نفرمایین-

.خیله خب االن میام-

.شمارش معکوس از همین االن شروع شد -

.باشه -

گفت:واي چه قدر گوشی را قطع کردم و از اتاقم بیرون آمدم ،بهنواز و مادرم با دیدن من شوکه شدند و بهنواز

.قشنگ شدي

.مرسی-

.مادر:ماه شدي

.ممنون-

.بهنواز:بپا ندزدنت ،رادمهر باید حسابی مراقبت باشه

.خندیدم و بهنواز ادامه داد :البته تو باید مراقب رادمهر باشی که کسی ندزدتش

www.98iia.com / Nafas_s 178

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.من باید برم ،بازم خندیدم و گفتم:خیله خب

رادمهر را دیدم که توي ماشینش نشسته و با دیدن من اشاره اي به ساعت از خونه بیرون آمدم و جلوي در

مچش اش می کند،سوار ماشین شدم و رادمهر گفت :باور کن داش...

رادمهر دیگر به حرفش ادامه نداد و فقط به من زل زده بود و بعد از چند ثانیه لبخندي زد و گفت:خیلی خوشگل

.شدیا

.خودت گفته بودي -

.ستم این قد رحرف گوش کنی نمی دون-

.البته تو هم خیلی عالی اي ،ما اینیم دیگه-

.باالخره شوهر خوشگلم نعمتیه-

.االن سقف رو سرم خراب میشه ،خندیدم و گفتم:اوه اوه

.رادمهر شیطنت آمی گفت:الزم نکرده سقف رو سرت خراب بشه ،انصافا خوشگلم

.خندیدم و گفتم:بله

یراهن سفید و شلوار مشکی و کفش مشکی پوشیده بود و موهایش را کمی باال زده بود .به رادمهر کت قرمز با پ

راه افتادیم و به یک رستوران خیلی باکالس رفتیم ،رادمهر دستم را گرفته بود و سر میزي که از قبل رادمهر رزرو

گفت:می دونی یه جایی کرده بود نشستیم .غذا را سفارش دادیم و وقتی داشتیم ساالد می خوردیم رادمهر

؟خوندم عاشقا دیوونن

.خب اشتباه نکردي -

www.98iia.com / Nafas_s 179

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره و من و تو هم عاشقیم-

؟یعنی دیوونه ایم -

.بله کامال درسته -

؟خب-

.خب عاشقا باید دیوونه بازي در بیارن -

مثال؟-

.نمی دونم ،تو بگو-

منم نمی دونم ،حاال چرا می پرسی؟-

.زي در بیارم دلم می خواد امشب یه دیوونه با-

.خندیدم و گفتم:نه تو رو خدا این غذا رو کوفتمون نکن

!بهاران -

خب چی کار می خواي بکنی ؟-

.اولش می خوام از تو اجازه بگیرم بعد کارمو بکنم-

کی ؟االن؟-

.حاال وقتش مهم نیست ،تو اجازه بده -

.آخه تو بگو می خواي چی کارکنی -

www.98iia.com / Nafas_s 180

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه دیگه تو فقط اجازشو بده -

.مشکوك شدیا -

.من غلط بکنم مشکوك بشم ،حاال اجازه بده نزن تو ذوقم -

.خیله خب اجازه دادم -

با این حرف رادمهر لبخند شیطنت آمیزي زد و یک دفعه از سره جایش بلند شد و روبه من ایستاد و با صداي

.عاشقتم بلند جوري که بقیه بشنون گفت :بهاران خانم من تو رو خیلی دوست دارم ،من

با این حرفش همه ي رستوران نگاهمان کردند و من ماتم برده بود ،دهانم باز شده بود و به خاطر نگاه دیگران

داشتم آب می شدم .

رادمهر از جیبش جعبه را بیرون آورد و درش را باز کرد و روبه من گرفت ،درون جعبه انگشتري شبیه به حلقه

.اران جان من این جا می خوام از تو رسما خواستگاري بکنمبود .رادمهر خیلی خونسرد گفت:به

با این حرف خیلی تعجب کردم واقعا او داشت دیوونه بازي در میاورد ،از تعجب ماتم برده بود و مبهوت بودم و

رادمهر گفت:با من ازدواج می کنی؟

ن کاري را انجام دهد ،من این حرفش مثل یک توپ خیلی سنگین به سرم خورد ،اصال انتظار نداشتم او همچی

،او من را در عمل انجام شده گذاشته است ه کاري انجام بدههنوز گیج و مبهوت بودم و اصال نمی دانستم باید چ

.،یکی از پسرهایی که چند میز آن طرف نشسته بود گفت:بگو بله دیگه

یک تصمیم آنی و همیشگی .من همچنان به رادمهر زل زده بودم ،من باید همین االن تصمیمم را بگیرم ،

.نمی دانم چه شد که گفتم:آره

www.98iia.com / Nafas_s 181

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با این حرفم چند نفر هو کشیدند و رادمهر لبخند بزرگی زد و من هم انگشتر را برداشتم و درون انگشتم کردم

،دقیقا دست چپ جاي حلقه ،رادمهر روي صندلی نشست و باالخره مردم بیخال ما شدند و دیگر به ما توجهی

د از چند ثانیه گفتم:چی کار کردي رادمهر؟نکردندو بع

.خودت اجازه دادي ،رادمهر :دیوونه بازي

.رادمهر لبخندي زد ولی من هنوز هم گیج بودم و گفتم:یه دفعه زد به سرت

.ولی خیلی خوبه که باالخره جوابم و گرفتم، راستش دیگه طاقت نداشتم -

نیستی ؟ رادمهر کمی به من نزدیک شد و گفت:تو که پشیمون

.لبخندي زدم و گفتم:نه

نکنه به خاطر این که من این طوري ازت خواستگاري کردم جواب واقعی رو نداده باشی و الکی گفته باشی بله -

؟

.باز هم لبخندي زدم و گفتم:نه

پس واقعا بله؟-

م دارم ،من نمی تونستعا نمیشه زندگی کنم ،دیدم خیلی دوست قبله،رادمهر من فکرامو کردم دیدم بدون تو واف-

آینده ي بدون تو رو تصور بکنم .

رادمهر لبخند بزرگی زد و دستانم من را با دستانش گرفت و فشرد ،هر دومان فقط بهم نگاه می کردیم و لذت

می بردیم ،این لحظه یکی از بهترین لحظات زندگی ام بود .

www.98iia.com / Nafas_s 182

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ین که درس من تمام شد با هم عقد کنیم و تقریبا بعد از آن شب خاله با مادرم صحبت کرد و قرار شد بعد از ا

اما رادمهر خیلی مهربان این را قبول کرد و گفت:تا هر وقت که بخواهی منتظرت ،یک سال از درس من مانده

می مانم .

رادمهر:

ا ر بعد از این که کار هایم تمام شد کامپیوتر را خاموش کردم ،باید به امیرپارسا زنگ می زدم و این خبر خوش

!می دادم .امیرپارسا برداشت و گفت:به آقا رادمهر

.سالم امیرپارسا جون -

؟چه طوري بی معرفت -

.من که به پاي تو نمی رسم ،برو برو-

.باور کن درگیر کار بودم-

.می دونم ،برات خبر دارم -

خب؟-

.من و بهاران قراره با هم ازدواج کنیم با ذوق زیاد گفتم :

.از چند ثانیه سکوت گفت :مبارك باشهامیرپارسا بعد

.آره دیگه من دارم قاطی مرغا میشم-

.امیرپارسا خندید و گفت :باالخره تو هم داماد شدي

www.98iia.com / Nafas_s 183

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.دوشم بشی بله ،تو باید ساق-

.چشم-

.امیرپارسا نمی دونی راضی کردن بهاران چه قدر سخت بود ،انصافا به دست آوردن دل دخترا سخته -

.آره خیلی سخته-

ببینم تو چی؟کسی و سراغ نداري براي خودت ؟-

امیرپارسا خندید و گفت:نه بابا ،کی به من زن میده ؟

چراندن؟-

چرا بدن؟-

.بابا تو خیلی پسر خوبی هستی ،آقایی ،مستقلی -

.خیله خب بسه این قدر نوشابه برام باز کردي -

.جدي میگم -

. قربونت ،من برم رادمهر کلی کاراي شرکت مونده-

.باشه ،خدافظ-

.خدافظ آقا دوماد -

www.98iia.com / Nafas_s 184

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

گوشی را قطع کردم و لبخندي زدم و از روي صندلی ام بلند شدم و سمت پنجره رفتم ،جلوي پنجره ایستادم و

به روبه رو نگاه کردم ،درواقع در ذهنم به آینده ي درخشانم با بهاران فکر می کردم ،بهاران همه ي زندگی من

نم زندگی بکنم ،من با او خوشبخت می شوم مطمئنم .هست ،من بدون او نمی توا

بهاران:

و وارد اتاقم شد ،کسی تو اتاق هایم را می خواندم که رادمهر در زد توي شرکت بودم و داشتم کمی از درس

.خیلی خستم ،نبود و با دینش ذوق کردم و گفتم:خوب شد اومدي

.نباشیرادمهر هم لبخندي زد و روي میزم نشست و گفت:خسته

.رادمهر درسام خیلی زیا شدن -

مرخصی می خواي ؟-

نگاهی به رادمهر انداختم و گفتم:نه ،حقوقم چی میشه ؟

.تو دیگه فکر پول نباش ،اصال می خواي دیگه سرکار نیا ،من خودم بهت پول میدم -

کمی بهم برخورد و گفتم:تو پول میدي؟

.آره-

.من نمی خوام -

چرا؟-

من فکر می کردم تو تا االن متوجه شدي که من دختر مستقلی ام و دوست ندارم کسی به من ببین رادمهر -

پول بدهد یا خرج خانواده ام را بدهد .

www.98iia.com / Nafas_s 185

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ناسالمتی قراره شوهرت بشم ،خب آره ولی من که غریبه نیستم -

.هر وقت شوهرم شدي اون وقت می تونی بهم پول بدي -

.خیلی یه دنده ایا-

....،ببین بیخیال شوفقط دلم نمی خواد یه دنده نیستم-

!همونایی که با هم رفتیم اطراف تهران ،باشه اصال براي کاره دیگه پیشت اومده بودم ،بهاران جان بچه ها-

در حالی که داشتم ورقه هایم را مرتب می کردم گفتم:خب؟

.می خوان یه برنامه بریزن یعنی ریختن که بریم شمال -

جدي؟کی؟-

دیگه ،میاي؟ هفته ي-

.شمال نه ،نه-

چرا؟-

.مثل دفعه ي قبل یه روز که نیست ،باالخره شمال چند روزه ،آخه من که اصال اونا رو نمی شناسم-

.خب منم هستما ،امیرپارسام هست،باور کن مثل چشمام ازت مراقبت می کنم-

.نه من بقیه رو نمی شناسم -

بشناسی،مگه من اصال اونا رو می شناسم ؟ مگه می خواي چی کار کنی که باید اونا رو-

.باید با مامانم حرف بزنم ،نمی دونم-

www.98iia.com / Nafas_s 186

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه ،من دیگه برم بهاران ،خبر دادن یادت نره-

.چشم-

رادمهر لبخند همیشگی اش را زد و از اتاق بیرون رفت ،راستش این سفر واقعا براي من الزم است ،این چند وقت

خسته شدم .حسابی به خاطر کار و دانشگاه

البته بازم به من کلی سفارش کرد که مراقب خودم باشم و باز هم به ،به خونه رفتم و باالخره مادرم راضی شد

یه هاي ایمنی را به رادمهر بکند .صخاله زنگ زد تا تو

.مادردرحالی که گوشی به دست بود داشت با رادمهر صحبت می کرد

بهاران قراره زنت بشه ،مادر:آره دیگه خاله جان جون تو و جون بهاران ،باالخره االن دیگه مثل دفعه قبل نیست

.باید بیشتر احساس مسئولیت بکنی

.گوشی روي آیفون بود و رادمهر گفت:چشم حتما

.رادمهر جان یه وقت بالیی سرش نیاد -

.نه مراقبشم-

مطمئن باشم ؟-

.بله -

ولی بازم تا لحظه ي آخر به من و رادمهر سفارش کرد و روز سفر ،ادر هم خیالش البته کمی راحت شدباالخره م

فرا رسید ،با وسایلم دمه در خانه ایستاده بودم و منتظر رادمهر بودم ،ماشین رادمهر را از دور دیدم که با سرعت

www.98iia.com / Nafas_s 187

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

را پایین داد و گفت:سالم بر خانم می آمد و جلوي ترمز بدي کرد و کمی ترسیدم .رادمهر شیشه ي ماشین

.خودم

؟می خواي مامانم نرفته برم گردونه ،رادمهر دیوونه ترسیدم-

چرا؟-

.با این رانندگی تو دیگه خیالش راحت نمی مونه-

.شید غلط کردمخبب-

.حاال خوب شد -

.خیلی بی رحمی -

و رادمهر گفت:بریم؟خندیدم وسوار ماشین شدم و کوله ام را صندلی ام را عقب گذاشتم

.بریم-

رادمهر گازش را گرفت و مثل قبل با بچه ها قراري گذاشتیم و سر قرار رسیدیم ،این دفعه چهار تا ماشین بودیم

خوایم سه و فرهاد و امیرپارسا و چند تا دیگر از بچه ها هم بودند وقتی همه جمع شدند فرهاد گفت:بچه ها می

.،یه ویالي عالی کنار دریا کردم ضدحاله همین االن برگرده ،من ویال رو جوررونیم ،هر کی روز خوش بگذ

oooooهمه ي بچه ها گفتند:

سوار ماشین شدیم و به جاده چالوس رسیدیم ،واقعا جاي رویایی اي بود ،انگار در جایی بودیم که روي زمین

.ادمهر گفتم:این جا عالیه نبود ،شیشه ي ماشین را پایین کشیدم و دستم را بیرون بردم و به ر

.رادمهر گفت االن می رسیم تونل عالی ترم میشه

www.98iia.com / Nafas_s 188

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.به تونل رسیدیم و رادمهر گفت :سرت و ببر بیرون و هر چه قدر دوست داري جیغ بکش

خوش حال شدم و به محض ورود به تونل سرم را بیرون بردم و شروع به جیغ کشیدن کردم ،رادمهر هم سرش

اد می کشید و ماشین پشتی که بچه ها بودند هم با دیدن ما سرشان را بیرون آوردن و همگی را بیرون برد و د

جیغ می کشیدند ،امیرپارسا هم سرش را بیرون آورد و کلی داد زد ،بچه بوق هم می زدند و همه می خندیدیم

.،باالخره از تونل بیرون آمدیم و من سره جایم نشستم و گفتم:واي خیلی خوب بود

مهر کالهی سرش گذاشته بود و تیشرت آبی با شلوار اسپرت مشکی پوشیده بود .راد

به جایی رسیدیم که قرار شد کمی استراحت بکنیم ،بساط زیرانداز و این ها را آوردیم و یک جاي باصفا وسایل را

چه خبر از شما و و بچه ها دوباره شروع به مسخره بازي کردند و کلی خندیدیم و فرهاد گفت:آقا رادمهر چیدیم

.بهاران خانم

رادمهر خندید و گفت :راستش به لطف شما که دفعه پیش کردین االن من و بهاران قراره که با هم ازدواج کنیم

.

چون از ،فقط امیرپارسا ریلکس بود ،با این حرف همه ي بچه ها جیغ کشیدن و دست زدند و ما دو تا خندیدیم

این موضوع باخبر بود .

.پس مبارك باشه فرهاد:

.رادمهر:مرسی

ایشاال عروسی ما دعوتیم دیگه ؟-

.حتما-

www.98iia.com / Nafas_s 189

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بچه ها پس یه شام افتادیم -

.همه خندیدند و رادمهر گفت :شما اختیار دارین،اتفاقا من یه ساق دوش کم دارم

یکی کیه؟ ناز هم بچه ها خندیدند و فرهاد گفت :اوب

.رادمهر گفت:امیرپارسا جون

لبخند بزرگی زد و راه افتادیم ،توي راه یک دفعه رادمهر آهنگ دوست دارم از محسن یگانه را گذاشت امیرپارسا

و ناخودآگاه هر دو خندیدیم و شروع به خواندن آهنگ کردیم ،هر دو بلند می خواندیم و براي هم دیگر مسخره

بازي در میاوردیم .

من توي زندگیتم ولی نقشی ندارم اصال

تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدي از من

بود و نبودم انگار خیلی فرقی برات نداره

این همه بی خیالی داره حرصمو در میاره

حرصمو در میاره

تکلیف عشقمون رو بهم بگو که بدونم

باشم ؟ نباشم ؟ بمونم یا نمونم ؟

می ترسم که بفهمم هیچ عشقی بهم نداري

…یا اینکه کنج قلبت هیچ جایی واسه م نذاري

www.98iia.com / Nafas_s 190

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

آخه دوست دارم من بیچاره(هر دو بهم نگاه کردیم و بلند تر خواندیم )

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

دوست دارم من بیچاره

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

کجاي زندگیتم یه رهگذر تو خوابت

یه موجود اضافی توي اکثر خاطراتت

می بینی دارم می میرم و هیچ کاري باهام نداري

تو با غرور بیجات داري حرصمو در میاري

حرصمو در میاري

من توي زندگیتم ولی

دوست دارم من بیچاره

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

دوست دارم من بیچاره

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

کجاي زندگیتم یه رهگذر تو خوابت

یه موجود اضافی توي اکثر خاطراتت

من توي زندگیتم ولی نقشی ندارم اصال

تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدي از من

www.98iia.com / Nafas_s 191

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بود و نبودم انگار خیلی فرقی برات نداره

این همه بی خیالی داره حرصمو در میاره

حرصمو در میاره

تکلیف عشقمون رو بهم بگو که بدونم

باشم ؟ نباشم ؟ بمونم یا نمونم ؟

می ترسم که بفهمم هیچ عشقی بهم نداري

یا اینکه کنج قلبت هیچ جایی واسه م نذاري

آخه دوست دارم من بیچاره

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

دوست دارم من بیچاره

.بعد از تمام شدن آهنگ من دست زدم و گفتم:خیلی کیف کردم

.رادمهر :ما اینیم دیگه

زد و بعد از چند ثانیه پیرمردي در را باز کرد ،انگار به ویال رسیدیم ،اول فرهاد دمه در حیاط ویال رفت و در

نگهبان آن جا بود ،با ماشین ها داخل باغ رفتیم ،واقعا ویالي خوبی بود ،کمی جلوتر که رفتیم می توانستیم دریا

را تهه باغ ببینیم و ساختمان اصلی سمت راست بود ،از ماشین ها پیاده شدیم و رادمهر عینکش را از روي

.م برداشت و گفت:نه جاي خوبیهچشمان

.فرهاد لبخندي زد و گفت:رادمهر خان ما که شما رو جاي بد نمیاریم

وسایل را برداشتیم و همراه بچه ها به داخل ساختمان رفتیم ،وارد سالن بزرگی شدیم که کلی اسباب در آن بود

.اتاقاس ،باید اتاقارو تقسیم کنیم و ویالي لوکسی به نظر می رسید ،فرهاد جلوي همه ي ما آمد و گفت:باال

www.98iia.com / Nafas_s 192

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

یکی از بچه ها گفت:چند تاس؟

.فرهاد:سه تا

.رادمهر:زنونه مردونش بکنین

؛اول اتاقارو تقسیم کنیم چون می خوایم وسایلمونو جابه جا کنیم بعدش ما پسرا میریم این اطراف فرهاد:چشم

.جوجه بخریم

.پس حسابی کیف کنیم ،با این حرف یکی از پسرها گفت :او

.فرهاد:بله

.با بچه ها به سمت باال می رفتیم و رادمهر کوله پشتی من را گرفت و گفت:سنگینه

،وقتی به سالن باال رسیدیم فرهاد گفت :مژده خانم و سیاوش که با هم عقد کردن برین تو اون اتاق کوچیکه

.اتاق بغلیه بقیه خانمام تو اتاق وسطیه برن و ما پسرام میریم این

همه قبول کردند و من وسایلم را داخل اتاق بردم ،یکی از دختر ها که اسمش مینا بود گفت :بچه ها چه قدر این

.جا خوش بگذرونیم

.آره ،خوش می گذره بهمون -

فتند راما بقیه پسرها به دنبال جوجه ،امیرپارسا و یکی دیگر به اسم فرشاد داخل ویال ماندن تا مواظب ما باشند

؟،به یکی از دختر ها گفتم:بریم لبه دریا

.مینا گفت:بریم

با مینا و دختر دیگري به سمت دریا رفتیم ،بعد پیمودن یک راه آسفالت که پر از درخت بود به دریا رسیدیم

جایی که همیشه برایم مثل یک رویا بود ،خیلی سال پیش وقتی دبیرستان بودم به شمال آمده بودم و بعد ،،دریا

از آن دیگر این جا نیامدم ،لبه دریا ایستادم و به روبه رو خیره شدم ،این جا یک تیکه از بهشت بود ،همه چیز

ه ودم بودم و بخخیره شده بودم و توي افکار آبی بود ،مرز بین آسمان و دریا خطی بود که دیده نمی شد ،به افق

www.98iia.com / Nafas_s 193

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بعد از چند دقیقه به اصرار بچه ها به ویال برگشتیم چون باید ظرف هاي ویال را براي بچه ها توجهی نداشتم

باالخره باید یکبار هم ،اما بچه ها خیلی حساس بودن ،البته که این ویال تمیز و مرتب بود ،ناهار می شستیم

را می شستند ،شروع به شستن ظرف ها کردیم که بچه ها رسیدند ،دست پر بودند و جوجه خودشان ظرف ها

هاي مزه دار شده و نوشابه و دلستر و این جور چیزا گرفته بودند و قرار بود خودشان این ها را کباب بکنند

کلی با هم شوخی می ل منقل را هم آماده کردند و شروع به کباب کردن کردند و امیرپارسا و رادمهر همی،وسا

کردند و می خندیدند ،ناهار را خوردیم و بعد از ناهار از ظرف ها خیلی سریع شستیم و بعد همه بیهوش شدند و

مثل خرس خوابیدند ،بعد از ظهر شد که دیگر از خواب بیدار شدم ،به اطرافم نگاه کردم بقیه دختر ها خواب

.و با دیدن من لبخندي زد و گفت:باالخره یکی از این لشکر بیدار شد بودند ،به پایین رفتم فرهاد بیدار شده بود

.خندیدم و گفتم:مثل این که بچه ها خیلی خستن

.انگار کوه کندن -

.رادمهر:سالم

رادمهر از طبقه باال به سمت پایین می آمد و تازه از خواب بیدار شده بود ،چشمانش پف کرده بود و موهایش

.مثل این که شما دو تا وقت خوابتونم با هم تنظیمه ،با دیدن او گفت:سالم نامرتب بود ،فرهاد

.خندیدم و گفتم:باور کنین اتفاقی بود

رادمهر سمت ماآمد و گفت:چرا؟

.فرهاد:چون دقیقا با هم بیدار شدین

ندي زد و گفت :خب این میزان تفاهم و تا حاال دیده بودي ؟خرادمهر لب

.فرهاد:نه

.خندیدیم و فرهاد گفت:من برم بقیه بچه ها رو بیدار بکنم

.رادمهر:خیلی مردم آزاریا

www.98iia.com / Nafas_s 194

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ب آفتاب و ببینیم غرو ،بابا می خوام بریم لبه دریا کیف کنیم-

.پس من و بهاران زود تر بریم-

.من گفتم:آره بیا بریم

.فرهاد:پس منم بچه ها رو بیدار می کنم بعد میام

.رادمهر:باشه

رادمهر از ویال بیرون آمدیم و به سمت دریا رفتیم ،وقتی به دریا رسیدیم هر دو روي ماسه ها نشستیم و به با

دریا خیره شدیم.

!رادمهر-

؟رادمهر:جانم

؟فکر می کردي یه روزي من و تو عاشق هم بشیم -

.خب اوالش که نه -

.من که اصال فکرشو نمی کردم -

.کاره دله دیگه -

.له ،آدم اصال دست خودش نیست ،یه دفعه به خودش میاد و می بینه عاشق طرف مقابلش شدهبعله کاره د-

می بینه دیوونش شده ،می بینه همه چیزش شده ،بهاران تو ...تو نفس من شدي ،همه چیزم شدي .-

.خوبه ،مثل این که خیلی خوب قاپتو دزدیم -

.ی ،پاشورادمهرخندید و گفت:بعله شما که تو کارت حرفه اي هست

کجا؟-

.خونه آقا شجاع -

www.98iia.com / Nafas_s 195

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر بلند شد و سمت دریا رفت ومن هم بلند شدم و پشت سر او رفتم ،رادمهر پاچه هاي شلوارش را باال داد و

داخل آب شد ،پرسیدم:کجا؟

رادمهر برگشت و سمتم آمد و دستم را گرفت و من را سمت خودش کشید و داخل دریا برد ،من می

.،ولم کن گفتم:رادمهر کجا

راه می رفت ،آب تا نزدیک زانوهایم رسید و دیگر رادمهر دستم را ول کرد رادمهر بدون کم ترین توجهی به من

.:خب دلم براي آب بازي تنگ شدهزد و گفت،شیطنت از چشمانش می بارید ،رادمهر لبخندي

متوجه نشدم و گفتم:چی؟

.رادمهر بی وقفه خم شد و آب سمت من پاشید

.،جیغی کشیدم و گفتم:دیوونه من که توقع این حرکت را نداشتم

.رادمهر خندید و گفت :خودت که بهتر می دونی آدم عاشق دیوونس

.عه-

من هم خیلی سریع آب را سمت او پاشیدم و او هم نامردي نکرد و دوباره پاشید ،هیچ کداممان دست از کارمان

برنمی داشتیم و این چرخه همچنان ادامه داشت ،هر دو جیغ و داد می کردیم و می خندیدیم که دیگر خسته

ساحل بودند و می خندیدند و من همه توي.شدیم و متوجه شدیم همه ي بچه ها دارند به ما نگاه می کنند

دیگر از آب بیرون آمدم ،تمام لباس هایم خیس بود ،به سمت ویال رفتم تا لباس هایم را عوض کنم ،رادمهر هم

پشت سر من آمد تا لباس هایش را عوض کند،سره یک پله ایستادم و سمت رادمهر برگشتم و گفتم:خیلی

.نامردي

رادمهر :چرا؟

. خیس خالیم کردي-

.مثل موش آب کشیده شدي -

www.98iia.com / Nafas_s 196

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خندید و گفتم:منم که همیشه موجب شادي و خنده ي تو میشم

.نخیر شما موجب ادامه ي حیاط بنده و نفس کشیدنم میشی-

جدا؟-

.به جان سیبیالم-

حتی ریشم نداشت ،دوهزاریم افتاد و ،ال سیبیل نداشتصآخر رادمهر ا ،با این حرفم نگاهی به رادمهر انداختم

رادمهر که هم خودش متوجه حرفش بود زیر زیرکی می خندید و من هم شاکی شده بودم و رادمهر در همان

.حال که می خندید گفت:ببخشید

،دوباره سمت دریا برگشتیم و تا تاریک رادمهر قهقهه زد و من هم دیگر سمت اتاق رفتم و لباسم را عوض کردم

ب را تماشا کردیم ،من و رادمهر کنار هم نشسته بودیم و آتش کوچیکی شدن هوا کنار دریا ماندیم و غروب ،آفتا

!هم کنارمان روشن کردیم ،بقیه بچه ها از ما دور بودند و مشغول بودند ،رادمهر نفسی کشید و گفت:بهاران

؟بله-

میاي این جا االن بهم یه قولی بدیم ؟-

چی؟-

مردونه! قول-

.باشه -

،دستانم را درون دستایش گرفت و گفت:این که ،تا آخر عمر کنار هم بمونیمرادمهر به چشمانم زل زد و

قول خوبی بود اما سخت ،کسی از آینده اش بر ندارد و گفتم:مگه آینده دست ماس ؟

.ولی تا جایی که قدرت داریم می تونیم پاي این قول بمونیم دیگه ،نه-

.خیله خب قول ،قول مردونه میدم -

.منم قول میدم -

www.98iia.com / Nafas_s 197

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کمی فکر کردم و گفتم:تو می ترسی؟

از چی؟-

از نبودن من ،می ترسی؟-

چه جوري فهمیدي ؟-

.منم مثل تو ام ،هر دومون شبیه همیم ،منم از نبودن تو می ترسم -

مهر لبخندي زد .راد

فردا صبح به جنگل رفتیم ،خیلی خوش گذشت ،با بچه ها ماهی کبابی خوردیم و بعد از ظهر مثل جنازه

برگشتیم باز هم همه خوابیدیم و شب با بچه ها نشستیم تا بازي بکنیم ،پسرها و چند تا از دختر ها پاسور بازي

اي به این بازي ها نداشتم و یک گوشه می کردند و دو نفر دیگر هم تخته نر بازي می کردند ،من که هیچ عالقه

نشسته بودم و تلویزیون نگاه می کردم ،فرهاد که بیرون بود و آمد و با دیدن بچه ها گفت :اه اه بساطتونو جمع

. کنین ،چیه ساکت نشستین و بازي می کنین

سیاوش :پس چی کار کنیم ؟

.یکم بزنیم برقصیم دلمون باز شه پاشین-

.زي را جمع کردند و فرهاد گفت :بیاین اول براي این تازه عروس دوماد آهنگ بخونیمبچه ها وسایل با

امیرپارسا:تازه عروس و دوماد کیان؟

.فرهاد:رادمهرو بهاران

این حرف من و رادمهر خندیدیم و کمی هم خجالت کشیدیم ،بچه ها دور میز جمع شدند بعضی ها روي با

از آشپزخانه آورده بود و یکی از بچه ها پرسید:این چیه؟زمین نشستند ،فرهاد قابلمه اي

.فرهاد:سازمه

شروع به خواندن آهنگ یار مبارك بادا کرد.فرهاد

www.98iia.com / Nafas_s 198

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.امیرپارسا:دي جی فرهاد وارد می شود

جینگ و جینگه ساز میاد از باالي شیراز میاد

هووو می کشیدند) (همه ي بچه ها دست می زدند وشازده دوماد غم نخور نومزدت با ناز میاد

یار مبارك بادا ایشاهللا مبارك بادا

یار مبارك بادا ایشاهللا مبارك بادا

کی به حجله؟ کی به حجله؟ شازده دوماد با زنش

(فرهاد:حاال همه باهم)کی بگرده دور حجله؟ خواهره کوچیکترش

یار مبارك بادا ، ایشاهللا مبارك بادا

(من و رادمهر هم خواندیم )باد یار مبارك بادا ، ایشاهللا مبارك

.بچه ها همه دست زدند و رادمهر گفت:بابا مرسی فرهاد جان

بعد از بچه ها آهنگ شادي را با گوشی گذاشتند و چند تا از بچه ها شروع به رقصیدن کردند،فرهاد هم می

رقصید و به زور امیرپارسا را وسط برد،همه ي ما می دانستیم که امیرپارسا چه قدر خجالتی است ،امیرپارسا فقط

.می خندید و می گفت :نه نه من نمی تونم

زود نشست .باالخره یکم رقصید و

www.98iia.com / Nafas_s 199

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

فردا به تهران برگشتیم .

رادمهر:

کارهاي شرکت خیلی زیاد شده بود ؛باید حسابی کار می کردم ،گوشی ام زنگ خورد ،پدرم بود ،جواب دادم و

.گفتم:سالم

پدر:سالم پسر گلم،خوبی؟

ممنون شما چه طوري ؟-

.منم بد نیستم ،می خوام باهات حرف بزنم -

چه حرفی ؟-

.جدیه -

.شب تصویري باهاتون تماس می گیرم -

باشه عزیزم کاري نداري ؟-

.نه -

.خدافظ-

.خدافظ -

گوشی را قطع کردم ،نمی دانم پدرم در مورد چه چیزي می خواهد با من صحبت بکند .وسایلم را جمع کردم و

به خانه رفتم و با پدرم تماس گرفتم .از شرکت بیرون زدم و

بهاران:

گوشی رادمهر زنگ می زنم جواب نمی دهد ،نمی دانم کجاس،امروز در شرکت دیدمش .هر چه قدر به

.فردا صبح به دانشگاه رفتم و بعد هم به شرکت ،به سمت منشی رفتم و گفتم:می خوام آقاي مدیر و ببینم

.منشی:نیستن

www.98iia.com / Nafas_s 200

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نیست؟-

.نه،از صبح نیومدن -

.آخر سابقه نداشت او به شرکت نیاید ،تعجب کردم

باز هم جواب نداد اما دوباره مشغول کارهایم شدم و دوباره به رادمهر زنگ زدم ، ،اتاقم رفتم و کمی فکر کردم به

،کمی نگرانش شدم و تصمیم گرفتم بعد از شرکت به خانه ي خاله بروم ،وسایلم را جمع کردم و سوار تاکسی

را برایم باز کردند ،وارد خانه شدم و خاله را شدم و به سمت خانه ي خاله رفتم ،زنگ در را زدمو بدون جواب در

دیدم که سمتم آمد و من را در آغوش گرفت و با هم سالم و علیک کردیم و روي مبل نشستیم و پرسیدم:خاله

رادمهر خونس؟

.خاله:نه

کجاس؟-

.واال صبح زود پاشد رفت-

کجا رفت ؟-

.گفت میرم طبیعت گردي -

طبیعت گردي؟-

همیشه این جور چیزا رو بهت می گفت؟آره تو نمی دونستی؟آخه -

.نامیدانه گفتم:نه به من نگفته بود

عجیبه،آخه چرا نگفته ؟-

.از دیروز جواب تلفنمم نمیده -

.،نگران نباش اي بابا ،نمی دونم واال -

لبخند زورکی اي زدم .

www.98iia.com / Nafas_s 201

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

،اصال از خاله خداحافظی کردم و به سمت خانه خودمان رفتم ،توي پیاده رو راه می رفتم و توي فکر بودم

متوجه رفتار رادمهر نمی شدم ،دفعه آخر که با هم بودیم اوضاع خوب بود،نه دعوایی کردیم نه بحثی،نمی دانم

برانه منتظرم که با او صحبت صر حال بی شاید من کاري کردم که خودم نمی دانم و باعث نگرانی او شده ،به ه

بکنم .

با صداي زنگ گوشی ام از خواب بیدار شدم ،به صفحه گوشی نگاه کردم و اسم رادمهر را دیدم ،با دیدن اسمش

ناخودآگاه از جایم خیلی سریع پریدم و جواب دادم.

!الو رادمهر -

.الو سالم -

سالم خوبی؟-

آره تو چی؟-

.رادمهر خیلی بی حس و خونسرد حرف می زد و انرژي نداشت

چرا یه دفعه گذاشتی رفتی ،چیزي شده ؟ ؟خوب نیستم ،رادمهر کجایی-

.چیزي نشده،نه -

پس چرا جواب تلفنام و نمی دادي ؟-

.گوشیم پیشم نبود -

چرا؟-

دلم می خواست از طبیعت لذت ببرم و از گوشی دور ،خب رفتم طبیعت دلم نمی خواست گوشی همراهم باشه-

.باشم

چرا یهویی رفتی ؟چرا به من چیزي نگفتی ؟ پس-

.یه دفعه شده بود عه یه دفعه اي به سرم زد برم ،به تو ام نگفتم چون -

www.98iia.com / Nafas_s 202

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

االن حالت خوبه دیگه ؟-

.آره فقط زنگ زدم تا دیگه نگران نباشی-

االن کجایی؟-

.خونمون-

؟شرکت میاي -

.نه خستم -

.باشه خدافظ-

.خدافظ-

خیالم راحت شد ،نگرانش بودم ،نمی دانم چرا یک دفعه تصمیم به سفر گرفته .از توي دوربین یکی از عکس

هاي تولد رادمهر را پیدا کردم ،چند هفته پیش تولدش بود ،من کلی از او عکس گرفتم ،یکی از عکس ها که

مثل همیشه جلوي موهایش رو به پایین بود و خوش حال بود .این عکس را ند بزرگی داشت و خرادمهر در آن لب

براي نقاشی انتخاب کردم ،می خواهم نقاشی چهره ي رادمهر را روي بوم بکشم .

صبح به شرکت رفتم همان طور که خبر داشتم رادمهر به شرکت نیامده بود بعد از شرکت به بازار رفتم و بوم

یدم ،نقاشی کشیدن تنها هنر من هست ،خوب هست که حداقل یک هنر بلدم ،روز خر بوم نسبتا بزرگخریدم ،

بعد رادمهر به شرکت آمد ،به اتاقش رفتم تا ببینمش ،در را زدم و او اجازه داد تا وارد اتاق بشوم ،رادمهر پشت

!میزش نشسته بود و با دیدن من لبخند زد و گفت :سالم

؟،خوبیسالم -

به میز رادمهر نشستم و رادمهر جواب داد :آره تو چی؟ندلی اي نزدیک صروي

.بد نیستم -

.بهاران جان ببخشید این چند روز اذیتت کردم -

www.98iia.com / Nafas_s 203

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.من که گذشتم ولی آقا رادمهر از این به بعد هر کاري می خواي بکنی حتی یهویی به من بگی -

.چشم -

.راستی یه خبر خوب -

چی؟-

.بکشممی خوام نقاشی چهرت و روي بوم -

رادمهر خوش حال شد و گفت :جدي؟

.آره یکی از عکساي تولدت و برداشتم -

خوبم دیگه ؟-

.شما همیشه خوبی ،بله-

بعد از شرکت به دانشگاه رفتم و بعد هم به خانه و شروع به نقاشی کشیدن کردم ،بهنواز قایمکی توي اتاقم آمد و

.با دیدن عکس رادمهر و بوم قضیه را فهمید و بلند داد زد :واي این عالیه

با این دادش از جایم پریدم و ترسیدم و عصبانی گفتم:تو کی اومدي؟

.ت :همین االن ،می بینم که داري نقاشی یار و می کشیبهنواز لبخندي زد و گف

.این فضولیا به تو نیومده -

.اتفاقا اومده ،خوش به حال رادمهر -

کارم را ادامه دادم و بهنواز هم کنارم نشسته بود و فقط نگاه می کرد .

دو روز گذشت .

.کافه توي دانشگاه بودم که رادمهر زنگ زد ،جواب دادم و گفت:می خوام بریم

کی؟-

.بعد از دانشگاهت -

www.98iia.com / Nafas_s 204

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه ،من برم سره کالس خدافظ-

.خدافظ-

بعد دانشگاه به طرف کافه رفتم ،رادمهر زود تر از من رسیده بود و پشت میز همیشگیمان نشسته بود،به سمتش

رفتم و با هم سالم و علیک کردیم و پشت میز نشستم .قهوه سفارش دادیم و بعد از کمی صحبت رادمهر گفت

.:می خوام یه موضوعی رو بهت بگم

چی؟-

.رم آمریکاعه بهاران من ...من باید ب-

آمریکا؟جا خوردم و گفتم:

براي چی؟-

آخه از وقتی ایران اومدم آمریکا نرفتم ،باید برم با بابام سر بزنم ،یه سري ام کار اون جا دارم که باید انجام -

.بدمشون ،فقط این سفر یکم مدتش طوالنیه،چون کاراي شر کت خیلی بهم ریخته من باید بهش کمک کنم

طول می کشه ؟خب چه قدر -

.شاید ...شاید چند ماه -

جا خوردم و گفتم:این قدر زیاد؟ بیشتر با این حرف

.چون کاراي شرکت بابام خیلی زیاده و وقت الزم داره ،آره دیگه -

کمی فکر کردم و گفتم:خب کی میري ؟

.هفته ي دیگه-

.پس حسابی باید از هم دور شیم -

.متاسفانه -

www.98iia.com / Nafas_s 205

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

انگار او هم به این سفر راضی نبود و گفت:بهاران خودمم دلم نمی خواهد این همه ، رادمهر کمی مضطرب بود

مدت تنهات بذارم و ازت دور باشم ولی خب چاره اي ندارم من ...من مطیع بابامم ،باور کن من اگر مجبور نبودم

!نمی رفتم ،قول میدم زود برگردم فقط ...فقط تو

گفتم:فقط چی؟رادمهر دیگر حرفش را ادامه نداد و

. هیچی -

خیلی ناراحت بود ،براي دلداري دادن او گفتم:ناراحت نباش ،رادمهر سرش را پایین انداخت و دیگر چیزي نگفت

.،اتفاقا این دوري باعث میشه قدر هم دیگر و بیشتر بدونیم ،بر می گردي دیگه

.فقط خیلی دلتنگت میشم-

.منم ولی ...چاره اي نیست دیگه -

یعنی ،تا لحظه ي آخر او ناراحت بود .ا رادمهر در این مورد صحبت نکردیم و رادمهر من را به خانه رسانددیگر ب

باالخره دوري براي هردومان سخت بود .قضیه را به مادر و بهنواز گفتم ،آن ها هم ،هر دومان ناراحت بودیم

و مادر گفت:چرا یهویی؟ناراحت شدند

.نمی دونم -

واال منم نمی دونم یهویی تصمیم :خاله هم گفت.مادر به خاله زنگ زد و در این مورد با هم صحبت کردند

گرفت که بره و کاراي شرکت پدر رادمهر زیاد شده و رادمهر باید بره .

جبورمتا هفته ي بعد که پرواز رادمهر بود بیشتر اوقات با رادمهر بودم و او همیشه ناراحت بود و می گفت:من م

.وگرنه نمی رفتم ،برم

هر دو دلمان ،سعی می کردیم این چند روز آخر در کنار هم باشیم و جاهاي مختلف می رفتیم ولی شاد نبودیم

گرفته بود و هر دو از االن دلمان براي یکدیگر تنگ میشد .

رادمهر:

www.98iia.com / Nafas_s 206

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بدانم ،این لحظات آخر برایم خیلی از بهاران خداحافظی کردم ،سعی می کردم قدر این لحظات را با بهاران

سخت است ،کاشکی هیچ وقت مجبور نمی شدم به آمریکا بروم .با امیرپارسا قرار داشتم تا ببینمش و از او

خداحافظی بکنم .

؟به خانه امیرپارسا رفتم ،زنگ را زدم و امیرپارسا جواب داد:بله

.بی حوصله گفتم:رادمهرم

ه ها باال رفتم و به طبقه چهارم رسیدم ،در زدم و بعد از چند ثانیه امیرپارسا در را باز امیرپارسا در را باز کرد،از پل

نه ي امیرپارسا یک آپارتمان خیلی کوچک بود،وسایل تیم ،خاکرد،با هم سالم وعلیک کردیم و داخل خانه رف

اب هایش ،ظرف هاي کثیف ،لباس هاي امیرپارسا ،برگه ها و کتزیادي درخانه بود و خانه خیلی بهم ریخته بود

.غذا روي میز و اپن و این طرف و آن طرف بود .امیرپارسا شرمنده گفت :ببخشیدا این جا یکم بهم ریختس

یکم؟-

.خیلی ،نه-

روي مبل نشستم و امیرپارسا به آشپزخانه امیرپارسا دو کتاب و پیراهنش را از روي مبل برداشت تا من بنشینم ،

آب کرد و روي اجاق گاز گذاشت و بعد آمد و روي مبل کناري من نشست ،امیرپارسا از زرفت و کتري را پر ا

.رفتن من خبر دارد و گفت:خب خوش اومدي

.مرسی-

چرا دمقی؟-

.دلم نمی خواد برم -

چرا؟-

.از بهاران دور میشم -

.امیرپارسا لبخند کمرنگی زد و گفت:خب پس سعی کن زود برگردي پیشش

www.98iia.com / Nafas_s 207

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خدافظی کنم اومدم که ازت-

.زحمت کشیدي ،می گفتی خودم بیام پیشت -

.نه -

راستی چه قدر اون جا می مونی ؟-

.ولی یه چند ماهی میشه ،نمی دونم -

چه خبره ؟-

!کاراي شرکت بابام زیاده ،امیرپارسا-

؟بله-

.مراقب بهاران باش-

من؟-

.هم بهش اعتماد دارم ،متو تنها کسی هستی که هم باهاش راحت؟مگه جز تو کسی و دارم -

خب چی کار کنم؟-

باالخره اون یه دختر دست تنهاس ،یه وقتایی به یه مرد ،بهش سر بزن ،ببین اگر کاري داشت براش انجام بده-

.تو در حق من برادري بکن و مراقبش باش ه،احتیاج دار

.من هر کاري بتونم می کنم ،باشه-

.دمت گرم ،جبران می کنم -

.خوادنمی -

.مخلصتم-

،هر دو بهم لبخند زدیم ،این هم آخرین دیدار من و امیرپارسا هست،تا مدت ها دیگر نمی بینمش

www.98iia.com / Nafas_s 208

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

باز هم به امیرپارسا سفارش کردم که مراقب بهاران باشد،در آخر محکم او را در آغوش گرفتم چون می دانستم

به زودي دلتنگش می شوم.

هفت شب پرواز داشتم و توي فرودگاه نشسته بودم و با مادر بودم که بهاران باالخره روز موعود فرا رسید ،ساعت

و بهنواز و خاله هم آمدند ،کمی با هم صحبت کردیم تا پرواز یک ساعت وقت داشتم و تصمیم گرفتم با بهاران

از همینصحبت بکنم ،به همین خاطر به کافی شاپ فرودگاه رفتیم ،قهوه سفارش دادیم باز هم ناراحت بودم و

.االن دلتنگ بهاران شدم

.بهاران مراقب خودت خیلی باش -

بهاران هم ناراحت بود ،براي او هم جدایی سخت بود .

.باشه-

.به امیرپارسا گفتم حواسش بهت باشه ،اگر کاري داشتی بهش بگو ،تعارف نکن -

.باشه -

.بهت زود به زود زنگ می زنم ،تصویري هم زنگ می زنم-

.باشه -

.ودلم برات تنگ میشه ،خیلی زیاد -

.بهاران با چشمان مهربان و عاشقش به من زل زد و گفت:منم همین طور

حرف زدن دیگر برایم سخت شد ،گلویم خشک شده بود و انگار تمام توانم تخلیه شده بود،بهاران براي تسکین

.من گفت :نگران نباش

معلومه؟-

.خیلی ،نگران نباش رادمهر -

.می کنم سعی -

www.98iia.com / Nafas_s 209

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.من مراقب خودم هستم ،بهت قول میدم -

است بیشتر از این او متوجه حال خراب من بشود ،دیگر وقت تمام شد و باید لبخند زورکی اي زدم ،دلم نمی خو

له هر دو من را در آغوش گرفتند و ه روي من ایستاده بودند،مادرم و خا،همه روبفظی می کردم از همه خداحا

برایم آرزو کردند،بهنواز هم خداحافظی کرد . بهاران هم گفت :سفر خوبی داشته باشی،مراقب ا سفر خوبی ر

.خودت باش

.از ته قلبم گفتم:دوست دارم تا همیشه

. بهاران کمی جا خورد و اشک در چشمانش جمع شد و گفت:منم دوست دارم تا همیشه

یم ،به سمت پله برقی رفتم و همان طور که از پله هر دو در چشمان هم زل زدیم و نگاه عاشقمان را بهم دوخت

برقی باال می رفتم ،برگشتم و به بهاران نگاه کردم ،چشمان منتظرش را به من دوخته بود .

بهاران:

نمی دانم چرا ولی وقت رفتن رادمهر حالم بد شد ،احساس بدي بهم دست داد،نگران بودم ،رادمهر روي چله

کرد و بعد براي من دست تکان داد ،من هم براي او دست تکان دادم و رادمهر از برقی همچنان به من نگاه می

دید من خارج شد و رفت .

،خیلی زود ،من منتظرت هستم .نفسی کشیدم ،امیدوارم خیلی زود برگردد

روز بعد رادمهر به من زنگ زد . چند

با ذوق بسیار گفتم:سالم خوبی؟

رادمهر:سالم خانمم ،خوبم تو چی؟

.االن که صدات و شنیدم خوبم ،باور کن دو روزه منتظره زنگتم -

.ببخشید دیر شد -

سفرت خوب بود ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 210

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره ولی هنوز خستم -

.نگرانت بودم-

حالم خوبه ،یه چیزي بگم؟-

چی؟-

.دلم برات تنگ شده -

خندیدم و گفتم:به این زودي ؟

.آره -

.منم ...منم دلم تنگ شده-

.چه تفاهمی-

.خندیدم ورادمهر گفت:واي بهاران کاشکی تو هم این جا بودي

خوش می گذره؟-

.االن وایسادم جلوي پنجره-

؟خب-

.روبه روم استخربزرگیه و پشتش پر از دار و درخته و غروب بسیار دل انگیزیه ،جاي تو خالی-

اون جا کجاس؟-

.خونمون-

-ooooپس خیلی پول دارین،.

.یه جورایی ،باور کن یه روزي یه همچین خونه اي برات می خرم -

.خوبه -

.شما امر کن ،من هر چی بخواي برات فراهم می کنم -

www.98iia.com / Nafas_s 211

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.می دونم-

با رادمهر همچنان صحبت کردیم و بعد تماسمان تمام شد ،خیلی حس خوبی داشتم ،صحبت کردن با رادمهر

داشتم تا با رادمهر صحبت بکنم ،حاال خیالم راحت شد .برایم آرامشی فراهم کرد ،خیلی الزم

دستانم یخ کرده بود،زمستان سردي امسال بود؛چند ماهی هست که رادمهر در آمریکاس ،هر از چند گاهی به

،مدیریت شرکت به دست خاله هست و من هم کمکش می من زنگ می زد و کمی با هم گپ و گفت می زنیم

از پس کارهاي شرکت بر بیاید . کنم ،به تنهایی نمی تواند

تا حاال امیرپارسا دوبار به شرکت آمده تا به قولی که به رادمهر داده بود عمل کند،از او براي انجام کارهاي شرکت

کمک گرفتم،او واقعا توانایی مدیریت شرکت را دارد .یکبار هم من را از شرکت به خانه رساند .

ا فراموش نکرده است .در کل او به من کمک می کند و من ر

جلسه شرکت تمام شد و من به دفتر خودم رفتم ،پشت میزم نشستم و شماره ي رادمهر را گرفتم تا با او صحبت

کنم.یک هفته بیشتر است که او به من زنگ نزده ،شاید منتظر است تا من زنگ بزنم .رادمهر جواب نداد.دوباره

شدم ،بعدا که شماره ي من را روي گوشی اش ببیند به من زنگ شماره را گرفتم باز هم جواب نداد ،بیخیال

خواهد زد .

فردا امتحان داشتم و باید تا فردا صبح درس می خواندم ،شروع کردم به درس خواندن ،ساعت پنج به خانه رفتم ،

ن یصبح دیگر کم آوردم و خوابم گرفت،فشار روي من زیاد است ،کارهاي شرکت و دانشگاه برایم خیلی سنگ

است ،دیگر از این وضع خسته شدم ،دیگر توان ندارم .

نمی دانم خوب دادم یا نه .به شرکت رفتم ،پشت ،صبح به دانشگاه رفتم و امتحان را دادم ،امتحان سختی بود

میزم نشستم و کامپیوتر را روشن کردم ،نگاهی به گوشی ام انداختم ،رادمهر زنگ نزده بود،باید تا امروز شماره ام

.مشغول کارها شدم اما خستگی نمی گذاشت به کارم ادامه بدهم ،چشمانم پر از خون را می دید و زنگ می زد

www.98iia.com / Nafas_s 212

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ه داد و به خانه رفتم ب احتیاج داشتم ،پیش خاله رفتم تا از او مرخصی بگیرم،خداروشکر خاله اجازبود و به خوا

وخوابیدم .

دو روز بعد

من چند بار دیگر هم به او زنگ زدم ،او نه تماسی بهم زده نه پیامی فرستاد ،دیگر ،هنوز هم رادمهر زنگ نزده

ن همه مدت خبري از خودش به من ندهد .مجبورا پیش خاله کم کم دارم نگرامش می شوم ،سابقه نداشت او ای

رفتم ،خاله پشت میز نشسته بود و عینکش را روي چشمش زده بود و مشغول رسیدگی به کارهاي شرکت بود .

!خاله-

؟خاله سرش را باال آورد و گفت:جانم

شما از رادمهر خبر دارین؟-

طور؟ خاله کمی تعجب کرد و با کمی دستپاچگی گفت:نه،چه

.ره خودشم زنگ نمی زنه،آخه ...چند روز هر چی زنگ می زنم برنمی دا-

.حتما درگیره-

درگیره چی؟-

.خاله با من و من پاسخ داد:کاراي شرکت باباش دیگه

یعنی این قدر زیاده که به من نمی تونه زنگ بزنه ؟-

.آره بابا ،طفلک همش درگیره-

.به فکر فرو رفتم و سرم را پایین انداختم و خاله گفت:بهاران به منم خیلی وقته زنگ نزده ،کاراش زیادي دیگه

.باشه-

از اتاق بیرون رفتم ،امیدوار بودم خاله خبري از او داشته باشد ،اما ندارد .

www.98iia.com / Nafas_s 213

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ترسیدم اتفاق برایش چند روز دیگر هم گذشت و از رادمهر خبري نشد ،دیگر خیلی نگرانش شده بودم ،می

افتاده باشد .دیگر نمی توانستم این همه اضطراب را تحمل بکنم ،به ناچار به شرکت امیرپارسا رفتم تا شاید او

خبري از رادمهر داشته باشد،از قبل به امیرپارسا خبر ندادم.وارد شرکت شدم،منشی اي پشت میز نشسته

.بود،سمتش رفتم و گفتم:سالم

.بفرمایین ،پاسخ داد:سالم منشی با خوشرویی

.من با آقاي امیرپارسا کیانی کار داشتم ،عه-

چه کاري؟-

.شخصیه -

.صبر کنین اطالع بدم -

منشی گوشی را برداشت تا به امیرپارسا اطالع بدهد ،به امیرپارسا گفت:یه خانم به اسم ...

گوشی را پایین آورد و گفت:اسمتون؟

.بهاران-

همینو بگم؟-

.بله-

گواش با امیرپارسا ادامه داد:یه خانم به اسم بهاران اومدن می خوان شما رو ببینن و میگن کار منشی به گفت

.شخصی دارن

.بعد از چند ثانیه منشی گوشی را گذاشت و گفت:االن خودشون میان

.ممنون-

خیلی حالم بد است ،ناراحت و نگرانم و تشنه ي یک خبر از رادمهر .

!ه من نزدیک می شود و می گوید :سالممی کند و از اتاق بیرون می آید ،بتاقش را باز امیرپارسا در ا

www.98iia.com / Nafas_s 214

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.جوابش را می دهم

.امیرپارسا:بیاین اتاق من

با امیرپارسا به اتاقش می رویم ،روي صندلی می نشینم ،امیرپارسا به طرف میزش می رود و گوشی تلفن را بر

.ا چایی بیارین می دارد و می گوید:لطفا براي ما دو ت

امیرپارسا گوشی را می گذارد و روبه رویم من می نشیند و می گوید:خوبین ؟

.نه-

چرا؟-

.راستش اصال واسه ي همین مزاحمتون شدم ،ببخشید-

نه اشکالی نداره ،چرا خوب نیستین؟-

شما...شما از رادمهر خبر دارین ؟-

رادمهر؟-

.بله-

مگه چی شده؟-

.چند روزه هر چی بهش زنگ می زنم برنمی داره -

.راستش منم ازش خبر ندارم ،آخرین بار یه ماه پیش بود با هم حرف زدیم ،عه-

.واي ،من تنها امیدم به شما بود -

.مادر رادمهر چی؟ایشون خبري ندارن-

.از مامانشم پرسیدم میگه درگیره کارشه-

خب اگه این جوري میگن چرا نگرانین ؟-

یعنی این قدر کارش زیاده که نمی تونه به من حتی یه پیام بده ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 215

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

یعنی شما میگین چیزه دیگه اي شده ؟-

.آره ،نکنه یه...یه بالیی سرش اومده باشه-

.کامال مشخص بود ،این قدر نگران بودم که دلم می خواست گریه بکنم نگرانی در چهره ام

.ایشاال که حالش خوبه ،این قدر خودتون و اذیت نکنین -

.نمی تونم ،نمی تونم ،هر روز به هزار تا چیز فکر می کنم،همش منتظره یه خبرم -

.آروم باشین ،شاید ...شاید واقعا درگیره کارشه -

.نمی دونم -

.کسی در اتاق را زد و امیرپارسا گفت:بفرمایین

.ا گرفت و گفت:دسته شما درد نکنه ل آمد و امیرپارسا سینی رآبدارچی با دو تا چایی داخ

.آبدارچی رفت و امیرپارسا سینی را روي میز گذاشت و گفت:بفرمایین

.ممنون-

؟می خواین براتون آب بیارم -

.نه ...مرسی-

.امیرپارسا فنجانش را برداشت و گفت:به نظر من این قدر نگران نباشین ،حتما یه خبري ازش میشه

.امیدوارم -

.سرم را پایین انداختم وامیرپارسا گفت:سعی می کنم خبري ازش پیدا کنم ،هر اتفاقی افتاد بهتون میگم

.ممنون -

از شرکت امیرپارسا بیرون آمدم ،هیچ خبري از رادمهر نشد ،به پارك جنگلی اي که همیشه می رفتیم رفتم

،روي نیمکتی که همیشه می نشستیم نشستم ،با جاي خالی رادمهر که کنارم بود نگاه کردم ،ناخودآگاه چشمانم

www.98iia.com / Nafas_s 216

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اه کردم و نفسی کشیدم وگفتم:کجایی پر از اشک شد ،دستم را روي نیمکت در جاي اوگذاشتم ،به روبه رویم نگ

رادمهرم؟کجایی؟

.یک هفته گذشت

همچنان هم خبري از رادمهر نیست ،خاله هم همش می گوید درگیرش کارش هست و من را دست به سر می

کند و دروغ می گوید ،دیگر خسته شدم ،بعد از شرکت به خانه ي خاله رفتم تا دوباره از او سراغ رادمهر را بگیرم

بگوید . غر چند باز هم می خواهد به من دروه،

خاله کنارم نشست و یکی از خدمتکاران برایمان چاي آورد .

!خاله-

؟بله-

هنوزم خبري از رادمهر نشده ؟-

.صد دفعه تا حاال پرسیدي منم بهت جواب دادم ؟خاله تعجب کرد و گفت:باز اومدي اینو بپرسی

.خاله من باور نمی کنم -

.این مشکل من نیست -

تم:خاله گف .بلند شدم و جلوي راهش را گرفتم و با بغضی که گلویم را داشت خفه می کرد ،خاله بلند شد تا برود

.تو رو خدا اگه چیزي می دونی بگو

!خاله با حالت ملتمسانه گفت:بهاران

تحملشو ندارم ،من ...من می دونم دیگر بغضم ترکید و با حالت گریه گفتم:خاله تو رو خدا ،باور کن من دیگه

.حتما یه چیزي شده که تو بهم نمیگی ،خاله بگو

.خاله دستانش را روي بازوهاي من گذاشت و با حالت مهربان و ملتمسانه گفت :بهاران این قدر التماس نکن

.نه خاله بگو،هر کاري بخواي می کنم فقط بهم بگو -

www.98iia.com / Nafas_s 217

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.گریه نکن-

.داد زدم :خاله بگو

.خاله بهم خیره شد و بعد از چند ثانیه آب دهنش را قورت داد و گفت:باشه بهت میگم

.بی صبرانه منتظر شنیدنش بودم

.خاله ناراحت در چشمان نگاه کرد و گفت:بهاران،رادمهر...تو آمریکا با ...با یه دختر آمریکایی ازدواج کرده

ه نشدم ،گیج و مبهوت بودم ،خاله سرش را پایین با این حرف یک دفعه ساکت شدم ،اصال متوجه حرف خال

انداخت،تازه من متوجه حرف او شدم ،دیگر گریه نمی کردم ،نه حرفی می زدم نه ناله می کردم ،انگار مغزم از

کار افتاده بود ،نمی دانستم کجا هستم ،نمی دانستم خوابم یا بیدار ،نمی دانستم شب هست یا روز ،من شوکه

ک دفعه تمام رویاهایم نابود شد .شدم ،انگار به ی

کاشکی می ذاشتی هیچ وقت اینو بهت ،خاله با حالت بغض گفت:اگر نمی گفتم به خاطر خودت بود ،کاشکی

.نگم

،خاله دستان من را ول کرد.من هنوز توي شوك بودم ،انگار داشتم خفه می شدم و نمی توانستم نفس بکشم

رداشتم و از خانه بیرون زدم ،خاله سعی کرد تا مانعم بشود اما نتوانست خیلی سریع کوله ام را از روي مبل ب

،هیچ صدایی را نمی شنیدم ،توي پیاده رو سریع و بی هدف راه می رفتم ،به آدم ها می خوردم و بهم بد و بیراه

توي ،حرف خاله و مردم متعجبانه به من نگاه می کردند می گفتند اما من حتی یک کلمه هم جواب نمی دادم

ذهنم پژواك می شد ،رادمهر ازدواج کرده،رادمهر ازدواج کرده،نمی توانستم باور کنم ،کی ازدواج کرده؟،رادمهر

؟ بلند بلند شروع به صحبت کردن مگر می شود ؟،چطور همچین چیزي ممکن هست ؟رادمهر من ازدواج کرده ،

.،نه نه نه نه ،نه رادمهر همچین کاري و نکرده-با خوردم شدم ،

www.98iia.com / Nafas_s 218

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ن خوردم ،دستم محکم به زمین و خورد و کوله ام به یک طرف پرت ن پایم به چیزي گیر کرده و به زمیناگها

،یک خانم آمد و بهم شد ،اصال درد را احساس نمی کردم چون دردي که در سینه ام بود بیشتر از این حرفا بود

.و گفتم:نمی خوام کمک کرد تا بلندم کند اما من عمدا از جایم بلند نشدم

خانم بیخیال من شد و رفت ،مردم باز هم به من نگاه می کردند ،کوله ام را برداشتم و با همان حالت نشسته به

سمت گوشه ي دیوار رفتم ،زانوهایم را درون شکمم خم کردم و شروع به گریه کردم ،بلند بلند در خیابان گریه

از ،د ،از ته قلبم گریه می کردم ،از درد گریه می کردم،از درد تنهاییمی کردم و مردم متعجبانه نگاهم می کردن

رادمهر با من همچین کاري را کرده است ،باورم نمی شود .از درد خیانت،باورم نمی شود که ،نامرديدرد

با چشم هاي قرمز و صورتی زرد و لب هاي خشکیده به خانه رفتم،مادر به محض باز کردن در ،در چشمانم زل

.زد و بغضش گرفت و بعد من را د رآغوش گرفت و گفت:الهی بمیرم مادر برات

بغضم گرفت و شروع به گریه کردم،مادرم را محکم بغل کردم و بلند گریه کردم،مادرمم هم گریه کرد .

.مادرم:غصه نخور عزیزم

عجیبی داشتم ،آخر شب بود و بعد از کلی گریه باالخره آرام شدم ،به اتاقم رفتم و روي تختم نشستم ،سردرد

من حتی شام هم نخوردم ،اصال هیچ چیزي از گلویم پایین نمی رود ،به آشپزخانه رفتم و قرص آرامبخش را از

توي جعبه ي قرص ها پیدا کردم ،لیوان آب را از شیر آب پر کردم و قرص را خوردم،برگشتم و روبه رویم بهنواز

او هم حرفی به من درمورد اتفاقی که افتاده نزده ام ،بهنواز صحبت نکردمرا دیدم ،از وقتی به خانه آمدم با

اصال اون آدم بی لیاقتی بوده که قدر تو رو ،،بهنواز ناراحت بود،نزدیکم آمد و گفت:ناراحت نباش،غصم نخور

.ندونسته

کند و براي این کهبا چشمان سرد و خونسرد به بهنواز نگاه می کردم ،بهنواز دیگر نتوانست خودش را کنترل

بغضش جلوي من نشکند خیلی سریع به سمت اتاقش رفت و در را پشت سرش بست .

www.98iia.com / Nafas_s 219

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

او هم ناراحت است ،بهنواز از اول هم از رادمهر خوشش می آمد و وقتی که فهمید رادمهر به من عالقه دارد

ربه سر هم می خیلی خوش حال شد،همیشه با رادمهر خوش و بش می کرد و با هم شوخی می کردند و س

گذاشتند ،بهنواز واقعا رادمهر را دوست داشت ،در واقع او به رادمهر تکیه کرده بود و فکر می کرد حاال که پدر

نداریم و پشتوانه در زندگی مان نیست رادمهر می تواند براي ما جاي پدر را پر کند و مثل پشتیبان براي ما باشد

.

شک شده بود و به زور خوابم برد .خاحساس می کردم روحم یخ زده ،اشکانم

فردا صبح نه به دانشگاه رفتم نه به شرکت ، مادرم با سینی صبحانه توي اتاقم آمد و روي تخت کنارم من

.نشست و برایم سریع لقمه اي پنیر گرفت و لقمه را سمتم گرفت و با دلسوزي مادرانه گفت:بیا عزیزم بخور

.نمی خورم-

.م نخوردي ،از دست میري ،بخوریعنی چی نمی خورم،شام-

.نمی تونم-

.بهاران به خدا قیافت زرد شده ،رنگ و روت پریده ،این قدر خودت و اذیت نکن ،بخور عزیزم-

به زور مادر چند لقمه خوردم ،وقتی لقمه ها را قورت می دادم انگار سنگی را قورت می دادم ،نمی توانستم

تنها گذاشت .چیزي بخورم ،مادر بیرون رفت و من را

امیرپارسا:

براي کار شرکت باید به دفتري در جاي دیگر می رفتم ،آن دفتر نزدیکه خانه ي بهاران بود،هفته ي پیش که

بهاران این جا بود این قدر حالش بد بود که جاسوئیچی اش را توي اتاقم جا گذاشت ،فرصت خوبی است که

امروز جاسوئیچی رو براش ببرم .

کارم را انجام دادم و به خانه ي بهاران رسیدم ،آدرس و شماره ي بهاران را از رادمهر قبال گرفته بودم ،زنگ در را

؟زدم ،خانمی جواب داد :بله

www.98iia.com / Nafas_s 220

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بهنواز بود.

.سالم ،امیرپارسام-

خوبین؟ بله ، -

.متشکر-

؟بفرمایین-

ببخشید مزاحم شدم ،بهاران خانم هستن؟-

،حاال شما چی کارش دارین؟ ...یعنی ،نه نیست ،بهاران عه-

.وسیلشون پیشم جامونده می خواستم بهشون بدم-

.خب بفرمایین داخل-

.مزاحم نمیشم ،نه نه ممنون-

.پس من میام دمه در-

.زحمت می کشین-

بعد از چند دقیقه مادر بهاران در را باز کرد با هم سالم و احوال پرسی کردیم و جاسوئیچی رو سمت ایشان

.گرفتم و گفتم:ببخشید این جا مونده بود تو دفتر من ،می خواستم زود تر بدم ولی فرصت نمی شد

.مادر بهاران جا سوئیچی را گرفت و گفت:دسته شما درد نکنه

.خواهش می کنم ،با اجازه-

.نه صبر کنین -

؟سر جایم ایستادم و گفتم:بله

ت:شما ...شما از قضیه رادمهر خبر داشتین؟مادر بهاران من و من کرد و بعد از چند ثانیه گف

تعجب کردم و پرسیدم:کدوم قضیه؟

www.98iia.com / Nafas_s 221

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.قضیه...قضیه ي ازدواجش-

با این حرف شوکه شدم و گفتم:ازدواج؟

.بله،رادمهر اون ور با یه دختر خارجی ازدواج کرده-

گفتم:شوخی می کنین؟ ؟اصال باور نکردم،آخر مگر می شد رادمهر ازدواج کرده باشد

بابا شوخی چیه،طفلک بهاران از دیروز که این خبر و شنیده مثل یه آدم افسرده شده ،االن حالش بده که نه -

.من اومدم دمه در ،بچم داره از غصه می میره

همچنان شوکه و متعجب بودم ،اصال نمی توانستم قضیه را هضم کنم ،امکان ندارد رادمهر همچین کاري را کرده

است ؟چه طور ممکن باشد،آخه

.بري ازش نبود خبعد از چند ثانیه گفتم:پس بگو چرا

.آره ،بچم و بازي داد-

میشه ...میشه بهاران خانم و ببینم ؟-

.راستش حالش اصال خوب نیست ،بذارین یه وقته دیگه -

.چشم-

.ببخشیدا-

.افتاده متاسفمنه اشکالی نداره ،سالم منو به بهاران خانم بدین و بگین من بابته اتفاقی که -

.باشه-

خداحافظی کردم ،واقعا من متاسفم بودم؟نمی دانم .توي ماشین نشستم و هنوز توي فکر بودم و باورم نمی شد

که همچین اتفاقی افتاده است .

بهاران:

www.98iia.com / Nafas_s 222

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

خبر آمدن امیرپارسا بهم رسید ،او هم از قضیه خبر نداشت ،یعنی رادمهر به نزدیک ترین کسشم چیزي نگفته

طور توانست این کار را بکند؟چه طور توانست من را به این راحتی کنار بزند ؟چه طور توانست عشق من را ،چه

فراموش کند،چه طور توانست این طور قلب من را بشکند؟

چند روز توي خانه ماندم ،کارم گریه کردن و خوردن قرص هاي مسکن و آرامبخش و خوابیدن بود،هر دفعه که

می خواست دیگر از خواب بلند نشوم ،دلم می خواست بمیرم ،اما من جرات خودکشی کردن را می خوابیدم دلم

من را دلداري می دادند و مادرمم هم با خاله در این مورد بحث کرد ،خاله سعی داشت زنداشتم ،مادر و بهنوا

به رادمهر داشتم از پسر خودش را بی گناه جلوه دهد اما نمی شد ،احساس می کردم به یکدفعه تمام عشقی که

بین رفته ،بعضی وقت ها از او متنفر می شدم ،با هیچ کس حرف نمی زدم و غذا نمی خوردم.

بعد از این چند روز به اصرار مادرم به بیرون رفتم تا حال و هوایم وعوض شود ولی دیدن خیابان ها و آدم ها

فتیم رفتم ،سره جاي همیشگی نشستم و دو تا براي من خوشایند نبود،به کافه اي که همیشه با رادمهر می ر

بی صدا هر چند که من االن تنها هستم ،به جاي خالی رادمهر زل زده بودم و ،قهوه مثل همیشه سفارش دادم

اشک می ریختم ،قهوه را آورد و هر دو را سمت من گذاشت و متعجبانه بهم نگاه کرد و رفت،یکی از قهوه ها را

عنی جاي رادمهر گذاشتم ،سعی کردم لحظات خوش قبل را که با اودراین کافه بودم برداشتم و سمت دیگرم ی

تصور کنم ،رادمهر را روبه رویم دیدم با همان لبخند همیشگی ،اما خیلی زود افکارم در هم شکست ،باز هم یاد

میز را می پردازم کاري که با من کرد می افتم ،هنوز هم توي شوکم و باورم نشده ،قهوه را نخورده صورت حساب

و از کافه بیرون می آیم،به خانه می روم و از پشت تختم بوم نقاشی چهره ي رادمهر را درمی آورم ،هنوز خیلی

که گوشه ي بوم چسباندم نگاه می کنم و بغضم می گیرد.را کار دارد،به عکسش

ه می گذارم و شروع به نقاشی کشیدن ولی وسایل نقاشی ام را آماده می کنم و بوم را روي سه پای ؛نمی دانم چرا

می کنم ،چرا؟چرا باید نقاشی کسی را که بهم خیانت کرده را بکشم؟فکر می کنم چون هنوزم هم دوستش دارم

،من هنوز دوستش دارم ،من هنوز دوستش دارم ،با این که نامرد است .

www.98iia.com / Nafas_s 223

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

شده ام،عشق شکست خورده ام موقع نقاشی کشیدن ،صورتم خیس می شود،براي خودم ،آینده ام ،قلب شکسته

.گریه می کنم،انگار همه ي دنیا روي سرم آوار شده ،انگار دنیا برایم تمام شده

هق هق می کنم و همزمان قلمو را روي بوم حرکت می دهم،چرا؟چرا این طور شد؟چرا ؟

.دو روز بعد

خواهد من را ببیند ،مادرم با من امیرپارسا به گوشی ام زنگ می زند و مادرم جواب می دهد و امیرپارسا می

مشورت می کند و من راضی می شوم ، با امیرپارسا بعد از ظهر در پارکی قرار دارم .

.به محل قرار می رسم،امیرپارسا روي نیمکتی نشسته و با دیدن من بلند می شود و می گوید:سالم

.خیلی آرام جواب می دهم و او می گوید:بفرمایین ،بشینید

و او هم کنار من می نشیند ،امیرپارسا با خجالت می گوید:خوبی؟ می نشینم

.به سردي پاسخ می دهم:نه

.من ...من هنوزم باور نمیشه -

.منم-

.اصال فکرشو نمی کردم اون همچین کاري کرده باشه ،وقتی شنیدم ماتم زد ،توقعشو نداشتم -

سرم را پایین انداخته بودم و حرفی نمی زدم .

م دیگر حرفی نزد و به روبه رویش زل زد .امیرپارسا ه

گفتم:جواب تلفنتونو داد ؟

قبل از این خبر که نه ،بعدشم که فهمیدم دیگه بهش زنگ نزدم -

چرا؟-

شاید ...شاید ازش بدم میاد ،درسته دوستمه و برام مثل برادره اما کاري که اون کرده جاي هیچ محبتی رو -

.بینمون نمی ذاره

www.98iia.com / Nafas_s 224

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.عشقی رو هم نمی ذارهجاي هیچ -

به روبه رویم زل زدم و امیرپارسا هم به من نگاه کرد .

.با غمی که در دلم داشتم گفتم:کاشکی...کاشکی هیچ وقت عاشقش نمی شدم

.امیرپارسا من را به خانه رساند و دمه آخر گفت:هر کاري داشتین بهم بگو،تعارف نکن

بازم می خواین به قولتون عمل کنین ؟-

شاید خوب نباشه که هنوز به قولی که به رادمهر دادم می خوام عمل کنم اما از این جا به بعد دیگه حس انسان -

.دوستی نه قول

.خبر داشتم آدم خوبی هستین -

برق زد و خداحافظی کردم . با این حرفم چشمانش

بود ،هیچ کس این قضیه را نمی امیرپارسا هم خیلی ناراحت و متاسف بود ،راستش این قضیه براي همین عجیب

توانست باور کند .

روي مبل نشسته بودم و داشتم آبمیوه می خوردم ،البته به زور مادر،مادر کنارم نشست و گفت:خب با امیرپارسا

رفتی بیرون خوب بود؟

.بد نبود -

چی می گفت؟-

.حرف رادمهر اینا بود-

.اونم خبر نداشت ،به هیچ کس نگفتن -

آبمیوه ام خوردم و مادر گفت:فردا میري دانشگاه ؟کمی از

؟مجبورم-

.نه به خاطر خودت میگم،حال و هوات عوض بشه،یکم حواست پرت بشه از این قضایا -

www.98iia.com / Nafas_s 225

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه-

شرکت چی؟-

.با این حرف نفسی کشیدم و گفتم:دیگه نمیرم،هیچ وقت نمیرم

چرا؟-

.می خواد دور باشمنمی خوام برم جایی که پر از خاطرات رادمهره ،دلم -

.باشه-

،خودش هم می دانست آن شرکت برایم مثل یک زندان است ،یک زندان مادر خیلی راحت عقب نشینی کرد

سرد و تاریک ،زندانی که در آن نفسم حبس می شود،در آن خفه می شوم .

کردم،نمی توانستم یکروز بعد به سختی به دانشگاه رفتم،حال روحیم اصال خوب نبود ،همش به رادمهر فکر می

لحظه ام فکر او را از ذهنم بیرون ببرم،دلم می خواست با او حرف بزنم،دلم می خواست از او بپرسم چه طور

توانست این کا را بکند،چه طور توانست؟

بعد از آن که به خانه آمدم به مادرم گفتم که دیگر نمی خواهم به دانشگاه بروم ،مادرم کلی با من بحث کرد اما

در آخر به خاطر وضع روحی من کوتاه آمد ،من نمی توانستم به دانشگاه برم،یعنی هیچ جا نمی توانستم

راستش انگیزه هم ندارم و ،بروم،حس می کردم مثل یه مرده ي متحرك شده ام ،اصال تحمل دانشگاه را ندارم

ارم .نمی خواهم دیگر فوق بگیرم،در کل هیچ انگیزه اي براي ادامه زندگی ام ند

حال روحیم هر روز بد تر می شد ،انگار هر روز خبر ازدواج رادمهر را به من می دادند،هر روز که می گذشت من

امیرپارسا می خواست من را دوباره ببیند و از حالم با خبر بشود ،ولی به اصرار مادرم قبول بیشتر می شکستم ،

کرد که به خانه ما بیاید.

امیرپارسا:

www.98iia.com / Nafas_s 226

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ن نگاهی به سرو وضع خودم کردم ،به نظرم خوب بودم،دستی به موهایم کشیدم و جعبه شیرینی قبل از زنگ زد

را روي دستم جابه جا کردم و زنگ را زدم و بدون پرسش در را برایم باز کردند،قبل از ورود به خانه نفسی

نه شدم و شیرینی را به مادر کشیدم و زنگ را زدم،مادر بهاران در را باز کرد و با هم سالم و علیک کردم،وارد خا

بهاران دادم و با هم کمی تعارف کردیم ،خیلی خجالت کشیدم،نمی توانستم سرم را باال بیاورم ،روي مبل نشستم

کردم و در بهاران برایم چاي آورد،تشکرم بهنواز هم آمد و با من سالم و علیک کرد و ماو کمی استرس داشتم ،

.م نشست و گفت:بهاران اصال حالش خوب نیستبهاران روبه روی را برداشتم ،مادرچاي با خجالت

هنوزم بهتر نشده؟-

.هنوزم مثل قبلشه ،اصال بهتر نمیشه،نه -

.با گذشت زمان که حالش باید بهتر بشه -

نه شرکت،اصال آروم و قرار نداره هولی نمیشه،نه دانشگاه میر-

زد . نگرانی و ناراحتی در چشمان مادر بهاران موج می

دانشگاه چرا؟-

،این دختر این شکلی بود؟خودتونم می دونین دختري بود که یه سره همیگه نمی تونم ،اصال هیچ جا نمیر-

،حرف نمی زنه ،همش گریه می کنه . یه مرده متحرك،به زور غذا می خورهبیرون بود ،عین

.عجب-

ذره ذره جلوي چشمانش شداشت ،دختردخترش می سوخت ،حقم براي مادر بهاران بغض کرده بود و دلش

داشت آب می شد .

.ایشون ادامه دادند:نمی دونم باید چی کار کنم

.کمی از چایی ام نوشیدم و فکري به ذهنم رسید و گفتم:مشاور،روانشناس

چی؟-

www.98iia.com / Nafas_s 227

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ببریمش پیش یه روانشناس تا حالش بهتر بشه،باالخره اونا می تونن کاري بکنن-

.،البته باید راضیش کنممد و گفت:آره آره،فکر خوبیهمادر بهاران به وجدآ

.به هر حال براي خودش خیلی خوبه -

.می دونم -

صداي سالم بهاران را از پشت سرم شنیدم ،بهاران جلو آمد و جوابش را دادم و برایش بلند شدم و بعد از چند

بود و زیر چشمانش گود افتاده بود .ثانیه هر دو نشستیم ،قیافه ي بهاران زرد بود،مثل یک گل پژمرده شده

ودش هم خبه بهاران قضیه روانشناس را گفتیم و او در کمال ناباوري مخالفتی نکرد و بدون هیچ بحثی قبول کرد،

می خواست زود تر این وضع تمام شود.

خانواده دست به درخواست مادر بهاران قرار شد من به دنبال پزشک خوب بگردم،راستش به قول رادمهر این

تنها هستند و کمک به آن ها خیلی عالی است .خودم هم می خواهم در کنار بهاران باشم .

بهاران:

آخر شب وقتی که همه خواب بودند گوشی ام را برداشتم و به باال پشت بام رفتم ،لبه ي دیوار پشت بام رفتم و

باید کاري کنی از پاشایی را گذاشتم و خودم شهر را زیر پایم دیدم ،سکوت محض در این جا حاکم بود ،آهنگ

روي لبه پشت بام رفتم ،حفظ کردن تعادل برایم سخت بود،هر آن ممکن بود پرت بشوم اگر هم پرت بشوم برایم

مهم نیست .

چشمانم را بستم و به آهنگ گوش دادم

دلم تنگه مثل ابراي تیره

توي حسی مثل زندون اسیره

www.98iia.com / Nafas_s 228

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نمیدونیتو از احساس من چیزي

که داري بی خودي منو می رنجونی

یه امشب جاي من باش

جاي اونی که چشماش

به در خشک شد ولی عشقش نیومد

یه امشب همسفر باش

مثل من دربه در باش

جاي اون که به دنیا پشت پا زد

(تمرکز کرده بودم و به خاطراتم با رادمهر فکر می کردم)باید کاري کنی آروم بگیرم

(باید رادمهر)ظه دستاتو بگیرمباید یک لح

باید برگردي امشب باز به این خونه

باید این لحظه ها یادت بمونه

یه امشب مال من باش

مال مردي که دستاش

به جز دست تو همراهی نداره

www.98iia.com / Nafas_s 229

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بذار یادت بیارم

چجوري بی قرارم

بودم،نسیم خنکی هم می وزید و (نفس هاي عمیق می کشیدم و دستانم را باز کرده دل من غیر تو راهی نداره

..باعث تکان خوردن مانتو ام می شد)

من از تو یاد گرفتم تمام زندگیمو

حاال با کی بگم این قصه ي وابستگیمو

..رو دوش کی بذارم یه دنیا خستگیمو

باید کاري کنی تو

که باز مثل قدیما

به هم خیره بشن چشماي خیس و اشکی ما

همین امشب که تنهام

برگردي اینجا باید ..

باید کاري کنی آروم بگیرم

باید یک لحظه دستاتو بگیرم

www.98iia.com / Nafas_s 230

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

باید برگردي امشب باز به این خونه

باید این لحظه ها یادت بمونه

یه امشب مال من باش

مال مردي که دستاش

به جز دست تو همراهی نداره

بذار یادت بیارم

چجوري بی قرارم

دل من غیر تو راهی نداره

ار کمی آرام شدم و این کار بهم آرامشی داد و برایم مثل یک قرص مسکن بود تا درد قلبم را کاهش با این ک

هر روز عالقه ام نسبت به رادمهر کمتر می شود اما هنوز هم دوستش دارم .بدهد .

***

،امیرپارسا توي ماشینش نشسته بود و منتظر ما بود ،امروز وقت دکتر داشتم به همراه مادرم به دمه در رفتیم

،امیرپارسا از ماشین پیاده شد و با ما سالم و علیک کرد و در صندلی جلو و صندلی عقب را هم باز کرد ،خیلی با

احترام،مادر جلو و من عقب نشستم و امیرپارسا راه افتاد .

.ند نفر توي مطب نشسته بودند و به سمت منشی رفتیم و امیرپارسابه مطب رسیدیم و داخل رفتیم .چ

.وقت داشتیم ،گفت:سالم

www.98iia.com / Nafas_s 231

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

منشی:سالم ،اسم بیمار؟

.بهاران سپهري -

.منشی نگاهی به دفترش انداخت و گفت:بله ،تشریف داشته باشین نوبتتون که شد صداتون می کنم

پایین بود و هیچ کس هیچ حرفی نمی زد و بعد از چند هر سه نشستیم ،با انگشتان دستم بازي می کردم و سرم

.،مادرم روبه من کرد و گفت :خودت تنهایی برو دقیقه وقت ما رسید

تعجب کردم و گفتم:تنهایی؟

.آره ،این شکلی بهتره -

مجبورا تنها به اتاق دکتر رفتم ،دکتر یک خانم خیلی شیک و با کالس بود که به محض ورود من به اتاق

.گفت:سالم عزیزم

.جواب دادم و دکتر گفت:بشین

روي صندلی اي روبه روي دکتر نشستم ودکتر پرسید:خب مشکلت چیه؟

.مشکلم درده عشقه-

.گفتم:من می خوام از این برزخی که توش گیر کردم در بیام تمام اتفاقات را برایش توضیح دادم و در آخر

درسته؟،خانم دکتر پرسید:هنوزم دوسش داري

.بله-

چه جوري با این اتفاقی که افتاده می تونی بازم دوسش داشته باشی؟-

.نمی دونم-

من می دونم تو تو چه موقعیتی هستی ،غرورت لطمه خورده و عشق پاکت از بین رفته ...-

www.98iia.com / Nafas_s 232

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نم دکتر کلی با من صحبت کرد ،او خیلی خوب من را درك می کرد و از احساسات من خیلی دقیق خبر خا

و توي ماشین مادر پرسید:خب بهاران جان داشت ،امیرپارسا برایم وقت بعدي گرفت و از مطب بیرون آمدیم

دکتره خوب بود؟

.آره-

امیرپارسا:واقعا خوب بود ؟

.بله-

و آرام بود و کم صحبت می کرد ،رادمهر حق داشت شیفته ي این پسر بشود .امیرپارسا امیرپارسا خیلی خجالتی

.ما را به خانه رساند ازش تشکر کردیم ،و بازم امیرپارسا گفت:اگر کاري بود بهم بگین ،تعارف نکنین

.مادرم مهربان گفت:ممنون ،خدا خیرت بده پسرم

.امیرپارسا با لبخند جواب داد:خواهش می کنم

خداحافظی کردیم و به خانه رفتیم.

،به سراغ بوم رفتم ،هیچ کس خبر نداشت که من دارم این نقاشی را می کشیدم،اصال دوست ندارم کسی بفهمد

حتی مادرم ،با غم بسیار روي بوم کار کردم و بعد از دو ساعت از اتاقم بیرون رفتم و صداي زنگ خانه به صدا در

؟داشت و گفت:بلهآمد ،بهنواز آیفون را بر

.یک دفعه بهنواز گفت:خالسروي مبل نشستم و

سریع بلند شدم وگفتم:در و باز شپزخانه بود تعجب کرد و من از جایمبا این حرف هم من و هم مادر که توي آ

؟کردي

.بهنواز با خجالت گفت:آره

.نفسی کشیدم و روبه مادرم کردم و گفتم:من میرم تو اتاقم

.مادر:کجا؟خب خودتم بشین ببینیم چی میگه

www.98iia.com / Nafas_s 233

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه-

توي اتاقم رفتم و در را نیمه باز گذاشتم و کمی از در باز بود.

پشت در ایستادم تا حرف هاي خاله را ،فالگوشصداي آمدن خاله و سالم و علیکش را با مادر و بهنواز شنیدم

.بشنوم

خاله:بهاران کجاس؟

.مادرم به سردي پاسخ داد:نیستش

خاله:حالش چه طوره؟

؟واسه پرسیدن مادرم:دیر نیست

.حاال تو بگو-

خوب نیست ،بعد از این همه مدت اومدي؟-

.به خدا روم نمی شد بیام ،از کاره رادمهر خجالت می کشم-

.حق داري -

ه ،یه دفعه بهم گفت مامان من می خوام با من نمی دونم چرا این پسر این کارو کرد ،انگار عقلشو از دست داد-

.یه دختر آمریکایی ازدواج کنم

با این حرف قلبم به درد آمد .

.مادرم:باالخره قسمت این بوده

.قسمت بدیه -

.حتما صالحی در اینه -

.من ...من شرمندتم-

.چرا من؟بهاران اصل کاریه -

www.98iia.com / Nafas_s 234

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره ،شرمنده بهارانم -

.طفلک دخترم مثل گل پر پر شد -

.می دونم سخته -

رادمهرم اینو می دونه ؟-

.نمی دونم -

خالصه خاله و مادرم کلی با هم صحبت کردند و خاله همش شرمنده بود و مادر هم ناراحت.

***

ودم تنها با امیرپارسا می رفتم ،او باز هم دنبال من آمد و وقتی خامروز هم وقت دکتر داشتم ،این دفعه دیگر

.توي ماشین نشستم گفتم:الزم نیست بیاي دنبالم

.بهتره که تنهات نذارم ،امیرپارسا مهربان گفت:نه

حرفی نزدم و راه افتادیم ،باز هم با دکتر صحبت کردم،حرف هایش بیشتر از قبل آرامم کرد ،او سعی می کرد

کند که من با این مشکل کنار بیایم و سعی کنم زندگی جدیدي را شروع بکنم و مهر کسی دیگر را در دلم کاري

داشته باشم ،می شد؟می شد من مهر کسی دیگر را در دلم داشته باشم ؟بعد از رادمهر عشق براي من تمام شده

.

وقتی توي ماشین نشستیم امیرپارسا گفت:میاي بریم یه جایی؟

کجا؟-

فی شاپی ،پارکی ...کا-

.نه -

.امیرپارسا خیلی زود تسلیم شد و گفت:باشه

من را به خانه رساند و رفت .

www.98iia.com / Nafas_s 235

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چند ماه بعد

جلسات مشاوره همچنان ادامه داشت و امیرپارسا تک تک جلسات را همراه من آمد و همیشه مراقب من بود و با

محبت با من برخورد می کرد ،احساس می کنم او به من ترحم می کند و من از این قضیه ناراضیم،می خواهم به

لی دارد که او این طور است ،مادر حسابی از ،هر چند مادرم می گوید چه اشکااو بگویم دیگر این طور رفتار نکند

و من در مقابل این حرف هایش پکر فیس بودم و آمده و می گوید این برعکس رادمهرهستامیرپارسا خوشش

نظري نداشتم ،حال روحیم کمی بهتر شده اما هنوزهم دلم نمی خواهد به دانشگاه بروم .

ا اما این قرار فرصتی بود تا من ب ویم ،مادر هم خیلی استقبال کردرامیرپارسا به زور من را راضی کرد که به کافه ب

امیرپارسا در مورد محبت هاي بی جایش صحبت بکنم.

سر یک میز نشستیم و هر دو قهوه سفارش دادیم ،کمی صبر کردم و گفتم:شما...

امیرپارسا :من؟

.رك گفتم:من از ترحم کردن بدم میاد

گفت:ترحم؟امیرپارسا کمی جا خورد و

خیلی بدبختم؟،فکر کردین چون پسري که دوسش داشتم ولم کرده و رفته پی کس دیگه -

.بازهم متحیر بود و ادامه دادم:نمی خوام مثل یه آدم بدبخت بهم نگاه کنید و کمکم کنید

؟ یعنی شما فکر می کنین کمک هاي من از روي ترحم و دلسوزیه،امیرپارسا تازه متوجه شد و گفت:آهان

.محکم گفتم:بله

.اشتباه می کنید-

پس واسه چی کمک می کنید ؟-

امیرپارسا سرش را پایین انداخت و گفت:صادقانه بگم ؟

مگه تا االن دروغ می گفتی ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 236

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ی البته خیل ،امیرپارسا کمی از قهوه اش خورد وگفت:دروغش اینه که من از سر انسان دوستی کمکتون می کنم

.راستشم نیست هم دروغ نیست ولی راست

.نمی فهمم -

.واقعیت چیزه دیگه ایه-

چی؟-

امیرپارسا سرش را باز هم انداخت پایین ،جانش باال می آمد تا دو کلمه حرف بزند .

.وایسین خودم حدس بزنم -

مهر مربوطه ؟امیرپارسا در چشمانم نگاه کرد و گفتم:نکنه کمکتون به راد

امیرپارسا تعجب کرد و گفت:یعنی چی؟

.شاید شما می خواین کاري که دوستتون کرد و جبران کنین یا ...نمی دونم -

.نه اصال به رادمهر ربطی نداره-

بی حوصله گفتم:پس چیه؟

.چیزیه که من ...من خیلی وقته می خوام به شما بگم -

خب چی؟-

.حسابی معذب بودامیرپارسا سرخ و سفید می شد و

و گفت:راستش ...یه چیزیه که مال خیلی وقت پیشه ،یعنی ...امیرپارسا آب دهان را قورت داد

.منتظر به امیرپارسا نگاه می کردم و او هی من و من می کرد عصبی گفتم:بگو دیگه

.امیرپارسا یک دفعه خیلی سریع گفت:من تو رو دوست دارم

دم ،امیرپارسا بعد از حرفش حسابی جا خوردم و کپ کردم ،چشمانم باز شده بودند و به امیرپارسا خیره شده بو

سرش را پایین انداخت ،از خجالت داشت آب می شد ،سرخ شده بود و نفس راحتی کشید .

www.98iia.com / Nafas_s 237

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بعد از چند ثانیه گفتم:غیرممکنه

.نه نیست -

...آخه-

این عالقه برایم باور کردنی نبود ،راستش یک دفعه هم این فکر تو ي ذهنم من هیچ وقت نیامد .

ن یعنی مال بعد از رفت ،جدي توي چشمانم نگاه کرد و گفت:این عالقه مال این چند وقت نیستامیرپارسا خیلی

رادمهر نیست ،مال خیلی وقت پیشه...ماله اول باریه که دیدمت ،توي اون مهمونی وقتی با رادمهر جلوي در

.وایساده بودین ،از همون موقع عاشقت شدم

خیلی سخت بود،از همان شب اول ،من اصال متوجه رفتار خاصی از حرف هایش محکم به مغزم می خورد و برایم

امیرپارسا نشدم ،راستش او هیچ کاري نکرده تا من بتوانم این عالقه را حدس بزنم .

امیرپارسا ادامه داد:بعد از اون مهمونی با خودم کلنجار می رفتم تا یه وقتی اینو بهت بگم ولی نمی تونستم

ن که اون روز اومدم شرکت و اولش همو دیدیم و بعد من رفتم پیش رادمهر ،همون موقع ،جراتشو نداشتم ،تا ای

رادمهر از عالقش نسبت به تو خبر داد ،من هیچی از احساسم نسبت به تو به اون نگفتم،راستش یه جورایی از

که يستم با دختروخودگذشتگی کردم و گذاشتم بهترین دوستم توي میدون عشق بره،گذاشتم بهترین د

عاشقشم باشه و عاشقی کنه ،رادمهر هیچ وقت از عالقه من نسبت بهت خبردار نشد ،من اینو به هیچ کس

نگفتم.

.و انگار حسابی دلش براي خودش می سوختحرف هایش را با افسوس و حسرت می زد

کمی فکر کردم و گفتم:پشیمونی ؟

از چی؟-

.از عقب نشینی-

.،آره حاال که وضعیت این شکلی شده -

www.98iia.com / Nafas_s 238

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بودي ؟نیعنی اگه رادمهر نمی رفت تو از کارت راضی بودي و پشیمون -

امیرپارسا با احساس گفت:تا وقتی که خوشبختیت و کناره رادمهر می دیدم پشیمون نمی شدم ،من عالقم و

.نگفتم به دو دلیل

خب دلیالت چی بودن ؟-

همه چیز داشت در واقع همه چیزایی رو داشت که دومیش اینه که رادمهر از همه لحاظ از من سر تر بود ،اون-

من با وجود این رقیب جرات نمی کردم پا پیش ،مثل تیپ و قیافه ي خوب ،پول ،خانواده ،من نداشتم و ندارم

بذارم و اولش که مهم تره اینه که من ...من همیشه خوشبختیت و می خواستم ،فکر کردم کنار اون تا ابد

.خوشبخت میشی ،فکر کردم رادمهر می تونه جوري خوشبختت کنه که من نمی تونم

ستش و ود با وجود این که در کنار صمیمی ترین دباورم نمی شد ،امیرپارسا راضی به خوشخبت بودن من بو

.رقیب عشقیش باشم ،او قلب خیلی پاکی دارد ،خیلی پاك

.قبال گفتم آدم خوبی هستی -

:از خودگذشته و عاشق ،حاضر بودي من کناره رادمهر باشم ولی حالم خوب مامیرپارسا لبخند کمرنگی زد و گفت

به خودت بد و بیراه میگی که چرا همون اول پا پیش نذاشتی؟،االن حتما کلی باشه ،زندگیم خوب باشه

.آره،فکر کردم رادمهر همیشه کنارت می مونه -

.این حرفش قلبم را به درد آورد

ادامه داد :باور کن اگر می دونستم قراره همچین اتفافی بیوفته براي داشتنت هر کاري می کردم ،برات می

.جنگیدم ،به عشقم اعتراف می کردم

پس بگو چرا تو اون پیک نیک یه روزه :به پشتی صندلی ام تکیه دادم و نفسی کشیدم و بعد از چند ثانیه گفتم

و شمال حالت گرفته بود ،به خاطر ما بود ؟

.آره-

www.98iia.com / Nafas_s 239

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟پس االن خوش حالی-

امیرپارسا:از چی؟

.از این که رادمهر رفته -

.من که گفتم فکر کردم کنا رش خوشبخت میشی و نمی خواستم این قدر اذیت بشی ،نه -

.اما...حاال میدون عشق دست توئه -

امیرپارسا چشمانش را ریز کرد و گفت:می ذاري ...می ذاري وارد شم ؟

این یعنی اجازه،اجازه ي این که در قلبم را به سوي امیرپارسا باز کنم ،در قلبم را روبه دوست رادمهر باز کرد

،فکر کردم ،این پسر احساساتش پاك بود،قلبش پاك بود ،فداکار و دلسوز بود و من را هم خیلی دوست داشت

.شاید ...شاید بیشتر از رادمهر

اگر اجازه ندم؟-

.می ناراحت شد و گفت:میرم...براي همیشه امیرپارسا ک

شاید او مرد ایده آل من بود . ،من از امیرپارسا خوشم می آمد

.گفتم:متاسفم

.امیرپارسا این قدر ناراحت شد که نزدیک بود اشکش در بیاید

می دونی چرا؟-

امیرپارسا با غم بسیار گفت:چرا؟

.چون...من می خوام تو بمونی -

با این حرفم رنگش عوض شد ،تعجب کرد و فهمید اولش سره کارش گذاشتم و من لبخندي زدم و گفتم:خوب

.سره کارت گذاشتم

.امیرپارسا خندید و گفت:ترسیدم

www.98iia.com / Nafas_s 240

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا به من نگاه می کرد و فقط خنده هاي کوچک می کرد ،انگار باورش نمی شد .

ال شد که انگار تمام دنیا را به او دادند .وقتی این خبر به مادرم رسید این قدر خوش ح

مادر:واي بهاران این پسره خیلی خوبیه ،حاال تو هم دوسش داري ؟

.خونسرد گفتم:ازش خوشم میاد

.حاال کم کم مهرش میوفته به دلت -

.همین االنشم افتاده-

مادر خندید وگفت:جدي؟

.نمی دونم -

یک سال بعد

دیگر رادمهر در کنارم نیست ،ولی امیرپارسا هست ،محکم و با احساس ،هر روز حاال یک سال و نیم هست که

بهم زنگ می زند و همیشه حواسش به من هست ،با وجود وضع مالی اش براي من حسابی خرج می کند .

ت به فرص فقط یکبار پدید می آید و دیگر همدوستش دارم ،اما عاشقش نیستم ،عشق براي من تمام شده ،عشق

داده نمی شود ،من کپنم را خرج کردم ،دیگر فرصتی ندارم ،خوده امیرپارسا هم می داند حس من فقط آدم

دوست داشتن است ،در واقع او همیشه از احساسات من خبر داشته ،می داند هنوز هم گاهی وقت ها به یاد

می گوید همین که هستی رادمهر می افتم و برایش اشک می ریزم ،با وجود این او از این وضعیت راضی است و

براي من کافی است .

از وقتی دانشگاه و شرکت نمی روم مثل آدم هاي بیکار شدم ،ولی براي خرج زندگی نقاشی می کنم ،در آمدش

بد نیست ،به ازاي تابلو ها خوب پول می دهند اما پیدا کردن مشتري سخت است .

www.98iia.com / Nafas_s 241

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نقاشی بکشم چون شرکتش خیلی لوکس و بزرگ یک شرکت روزي بهم زنگ زد و در خواست کرد تا برایش

ته اسمش رها است ،الباست سفارش ده تا تابلو را داد ،راستش این کار را به سفارش یکی از دوستانم پیدا کردم ،

داریم،ولی من بابته این لطفش ممنونم هما خیلی نسبت بهم بی معرفتیم و خیلی کم باهم رابط

ه این جا می آید ،راستش تو این مدت این قدر با مادرم و بهنواز صمیمی شده که امیرپارسا به خانه ما آمد،زیاد ب

می گوید آن ها مثل خانواده ي اصلی خودش هستند.

شت و را کنار گذا رم تلویزیون بودم ،امیرپارسا بازيامیرپارسا با بهنواز توي گوشی بازي می کردند و من هم سرگ

.گفت:راستی بهاران یه چیزي یادم اومد

چی؟-

.میگم بیا یه آتلیه بزن -

تعجب کردم و گفتم:آتلیه؟

.آره ،آتلیه نقاشی -

واسه چی؟-

پس کار کردن برات تو اتاق خوابت سخته ،جدیدا هم که زیاد کار گرفتی ،خب تو که داري کار نقاشی می کنی-

.،تو به یه فضاي بزرگ تر احتیاج داري تا بهتر به نقاشیات برسی

ا آمد و کنار من روي مبل نشست و گفت:آره واال خوبه ،همه ي اتاقش شده بوم و رنگ ،همش مادر به سمت م

..بوي رنگ و این چیزا تو اتاقشه

.امیرپارسا:باالخره تو به یه محل کارم احتیاج داري دیگه

.به فرض من قبول کنم که آتلیه بزنم ،آتلیه خرج داره -

.خب من یه مقدار پس انداز دارم -

.هر چی ما میگیم تو میگی من پس انداز دارم ،نمی دونم چرا پس اندازاي تو تموم نمیشه -

www.98iia.com / Nafas_s 242

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا خندید و گفت:حاال قبوله یا نه؟

امیر واقعا جدي میگی؟-

.آره واال-

.مادر:خیلی خوبه ها بهاران ،به حرف امیرپارسا گوش کن

.هم باکالسه بهنواز دوباره مثل قاشق نشسته گفت:آره بهاران خیلی

.تو بازیت و بکن -

دنبال یه جایی برویم براي اجاره . خره قبول کردم و قرار شد با امیرپارساباال

؟جواب دادم :بلهتوي خونه بودم و مشغول کشیدن نقاشی بودم که امیرپارسا زنگ زد ،

.امیرپارسا با خوشرویی جواب داد:سالم

.سالم -

خوبی؟-

.خوبم -

.یه جا پیدا کردم براي آتلیه -

عه کجا؟-

. پایین شهره -

.نفسی کشیدم و گفتم:می دونستم با پول کمی که ما داریم نمیشه یه جاي خوب اجاره کرد

.همینم خوبه ،حاال بعد از ظهر میام دنبالت ببینیمش -

.باش-

.قربانت -

.خدافظ-

www.98iia.com / Nafas_s 243

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

است ،حتی به چیز هاي کم ،طمع کار نیست و دنبال پول گوشی را قطع کردم ،امیرپارسا همیشه این قدر راضی

هم نیست ولی دنبال بهتر شدن وضع زندگی اش هست .

بعد از ظهر با امیرپارسا به طرف همان جایی که گفته بود رفتیم ،آقاي بنگاهی هم همراه ما آمد ،به ساختمان

د و آسانسور هم نداشت ،به طبقه اي رسیدیم ،ساختمان در کل اداري بود ،نمایش آجر هاي سیاه و کثیف بو

رسیدیم که جاي مورد نظر در آن جا بود،وارد شدیم ،یک سالن نسبتا بزرگ بود که کفش موزائیک بود و در و

دیوارش و کفش حسابی کثیف بود ،در خانه فلزي بود و پنجره ها هم قدیمی بودند ،آقاي بنگاهی گفت:این جا

.یه اتاق و آشپزخونم داره

پزخانه رفتیم ،آشپزخانه اپن نبود و مثل یک اتاق بود ،درواقع یک آشپزخانه ي خیلی کوچک بود که سمت آبه

فقط یک گاز و یخچال در آن جا می شد ،کاشی هاي آشپزخانه پر از چربی بودند و کابینت هاي فلزي اش سیاه

.شده بودند

در کل اتاق خیلی کوچکی بود . به طرف اتاق خواب رفتیم ،اتاق خواب یک کمد دیواري داشت و

.دیم و به در و دیوار نگاه کردیم توي سالن آمدوباره

بنگاهی :خب چه طوره ؟

.جدي گفتم:خیلی لوکسه

.امیرپارسا چشم غره اي بهم رفت و براي ماس مالی گفت:شوخی می کنن

ن سا نزدیکم شد و آرام گفت:چرا ایبنگاهی دیگر حرفی نزد و من به سمت پنجره رفتم تا ویواش را بیینم ،امیرپار

ویو.شکلی میگی ؟خب با پول ما این جا فقط خو

یعنی آشغال تر از این جام هست ؟-

.آره -

بعد از چند ثانیه امیرپارسا پرسید:نظرت ؟خوبه این جا ؟

www.98iia.com / Nafas_s 244

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نمی دونم -

با امیرپارسا به خانه رفتیم و قرار شد فکر بکنم و بعد به بنگاهی خبر بدهیم .

امیرپارسا و مادر در این باره صحبت کردم و درآخر به این نتیجه رسیدیم که فعال این جا را اجاره بکنیم تا بعد با

که وضعم بهتر شد یک جاي بهتر را اجاره بکنیم .

اجاره نامه بسته شد و قرار شد اول با وسایل شوینده با مادر و بهنواز و امیرپارسا به آن جا برویم تا تمیزش کنیم

.و کثافت هایش را بشوییم

وسایل را به آتلیه بردیم و شروع به کار کردیم ،براي امیرپارسا چهار پایه گذاشتم تا دیوار را پاك کند ،خودم هم

هم آشپزخانه را تمیز می کردند . زپنجره ها را پاك کردم و مادر و بهنوا

ی آب این طرف و اون طرف و روي خودم سطلی پر از کف و صابون درست کردم و روي پنجره ها ریختم ،کل

د و یک دفعه زد زیر قهقهه و عپاشیده شد و یک لحظه از اتفاقی که افتاد شوکه شدم و امیرپارسا به من زل زده ب

.گفت :واي خونه داري بلد نیستیا

نوز که ه به شوخی برایش عصبانی شدم و سمتش رفتم ،او از چهار پایه پایین آمد و یک دفعه سطل آب و کف را

کمی توش آب بود را رویش پاشیدم ،یک دفعه دادي زد و سره جایش ایستاد و گفت:چی ...چی کار کردي ؟

.چوب حرفت و خوردي -

.بهنواز اتاق را تمیز می کردیم که بهنواز گفت :خوش به حال امیرپارسا زد زیر خنده و من هم خندیدم ،با

بابته ؟-

.و گفت :امیرپارسا خیلی خوبهبهنواز دستمال را داخل سطل زد

چه طور؟-

.آخه همه جوره هم حواسش به ما هست هم به تو-

ازش خوشت میاد ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 245

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.معلومه ،خیلی زیاد ،راستش حاال می بینم این خیلی بهتر ازرادمهره -

. فتادم ،هر کاري می کردم باز هم حرف رادمهر در زندگی من بوداو ا با تبا این حرفش دوباره یاد خاطرا

نظره خودت؟کدومشون بهترن ؟بهنواز:به

رادمهر تا وقتی که در کنارم بود براي من بهترین مرد دنیا !چه باید می گفتم؟خودم هم نمی دانم کدام بهترن

محسوب می شد ،امیرپارسا هم به قول بهنواز همه جوره حواسش به همه ي ما هست و از احوال لحظه به لحظه

.هست .هر دو شان براي من یک رنگ هستند و هیچ شباهتی بینشان نمی بینم من و خانواده ام با خبر

.بهنواز:بگو دیگه

.نمی دونم -

سریع از اتاق بیرون رفتم تا بهنواز دوباره سوالی نپرسد .

کار آتلیه تمام شد و اسباب را آوردیم .کارگري وسایل را باال می آورد که چشمم به بومی افتاد که نقاشی چهره

بوم را روزنامه زده بودم و امیرپارسا هم پایین بود،خیلی سریع بوم را برداشتم دمهر را د رآن کشیده بودم ،رويرا

و توي کمد دیواري اتاق پنهان کردم ،در کمد را بستم و به کمد تکیه دادم ،اگر...اگر یک روزي امیرپارسا این بوم

ی دانم .را می دید چه می شد ؟دلخور می شد ؟گله می کرد ؟نم

وسایل را به کمک امیرپارسا چیدم ،میز و دو تا صندلی در کنار پنجره سالن چیدم و چند تا از کارهاي خوبم را

توي سالن چیدم و ابزار دیگر را هم توي اتاق گذاشتم ،به خاطر این که این جا خالی نماند به دیوار زدم و بقیه را

تمام شد با امیرپارسا روي صندلی ها نشستیم و امیر پارسا نار چیدکلی بوم و سه پایه خریدم ،بعد از این که ک

.به سالن نگاهی کرد و گفت:نه ،قشنگ شد

.به من نگاهی کرد و گفتم:مرسی بابته همه چی

.امیرپارسا لبخندش بیشتر شد و ادامه دادم:خوبه تو هستی

.امیر پارسا:من مخلص تو ام

www.98iia.com / Nafas_s 246

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

لبخندي زدم .

فردا صبح به آتلیه آمدم تا کارم را شروع کنم اما قبل از هر کاري به سراغ کمد دیواري رفتم و بوم را بیرون

آوردم ،روي زمین نشستم و روزنامه را کندم ،بوم را روبه رویم گرفتم و به آن زل زدم ،دوست داشتم این تابلو را

.با بغض گفتم:خیلی بی معرفتی عشق من به او هدیه بدهم اما او نماند ،روي صورتش دست کشیدم و

. تابلو را دوباره توي کمد انداختم و کارم را شروع کردم

تا زمانی که همه ي تابلو ها آماده بشوند امیرپارسا هر روز به من سر می زد و بهم کمک می کرد ،بعضی وقت ها

ت بهم کمک می کرد تا این که بعد از قلمو ها و پال نبرایم غذا هم می آورد و توي مرتب کردن وسایلم و شست

مدت ها کار ها آماده شد ،بوم را دو تا دوتا با امیرپارسا به پایین بردیم تا در ماشین امیرپارسا بگذاریم ،به خاطر

وجود تعاد زیاد بوم ها آن ها را در ماشین سخت جا کردیم و راه افتادیم ،به مقصد رسیدیم و چند تا از بوم ها را

و به داخل شرکت رفتیم ،به منشی از قبل خبر داده بودم و با دیدن ما سالم و علیک کرد و برداشتیم

.گفت:منتظرتون بودیم

بعد از چند دقیقه به داخل اتاق مدیر رفتیم،مدیر یک آقاي شصت و خورده اي ساله بود که همیشه خوش پوش

رانقیمت مصرف می کرد ،سالم و علیک و مرتب بود و کراوات می زد و ساعت مارك داشت و ادکلن هاي گ

.کردیم و نشستیم و من شروع به صحبت کردم

.عه من تمام تابلو ها آماده کردم-

.آقاي مدیر:خب بده ببینم

من و امیرپارسا روي صندلی ها نشستیم و آقاي مدیر تابلو تابلو ها را روي میزش گذاشتم و به آن ها نگاه کرد ،

.کارات خیلی خوبن ،کرد و بعد از چند لحظه آقاي مدیرگفت:نهها را یکی یکی نگاه می

.لبخندي زدم و گفتم:ممنون

بقیشون کجاس؟-

www.98iia.com / Nafas_s 247

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.امیرپارسا:تو ماشین

.خب بقیشم بیارین تا من چکتونو بنویسم-

امیرپارسا بقیه بوم ها را هم از توي ماشین آورد و آقاي مدیر چک را نوشت،پول خوبی نصیبم شده بود ،توي

این همه تابلو براي موفقیت بزرگی یغ می کشیدیم و می خندیدیم ،فروش و هر دومان از خوش حالی ج ماشن

بود .

!امیرپارسا-

؟بله-

.مهمونت بکنم ه خیلی خوبمیگم به خاطر این اتفاق خوب می خوام یه قهو-

.باشه ،منم از خدامه-

.آره اونو که می دونم -

!و قهوه سفارش دادیم،کمی ازقهوه ام خوردم و به امیرپارسا گفتم:امیرپارساامیرپارسا خندید و به کافه رفتیم

؟بله -

.ممنون ،میگم-

امیرپارسا کمی از قهوه اش خورد و اخمی کرد و گفت:بابته ؟

.رفتی و کمکم کردي تا نقاشی ها رو بکشم گبابته همه چی،بابته این که برام آتلیه -

.من کاري نکردم ،بود امیرپارسا لبخندي زد و گفت:وظیفه

.چرا کردي -

.نه بابا ،همش زحمت خودت بود -

همیشه فروتن بود و هیچ وقت منتی سره هیچ کس نمی گذاشت .

www.98iia.com / Nafas_s 248

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اما این حال خوش خیلی طول نکشید چون پول تابلو ها خیلی زود خرج شد و من دوباره دربدر دنبال سفارش

می گشتم .

.یک و سال و نیم بعد

درخواست کرد که به خواستگاري ام بیاید هر چند این خبر عجیبی نیست ،باالخره تو این همه امیرپارسا ازم

مدت بحث ازدواج در میان بوده اما حاال باید رسمی می شد و من جواب آخرم را می دادم ،خانه را مرتب کردیم

ام بود ولی نه هیجانی و لباسی خوب به تن کردم و کمی به صورتم رسیدم ،با این که امشب شب خواستگاري

داشتم نه نگرانی اي .

عمه و شوهر عمه اش به خواستگاري آمد ،خب او پدر ومادر نداشت و این دو نفر بزرگ تر او امیرپارسا به همراه

مهمان ها چاي آوردم و بحث کسل کننده ي خواستگاري محسوب می شدند ،به خاطر رسم و روسومات براي

شروع شد .

ا:واال خودتون تو این مدت حتما فهمیدین که امیرپارسا پسره مستقلیه،دستش تو جیب خودشه عمه ي امیرپارس

و از ما هم هیچ کمکی نمی گیره ،این پسر از نوجوونیش دنبال کار بوده و االنم خداروشکر دستش به دهنش می

مثل امیرپارسا داشته رسه ،پسره سر به زیر و آرومیه ،بد اخالق نیست ،راستش همیشه دلم می خواست یه پسر

.باشم

.مادرم:بله ما امیرپارسا را خیلی خوب می شناسیم ،تو این مدت خیلی به ما لطف کرده

.امیرپارسا که امشب حسابی به خودش رسیده بود و خوشگل شده بود سرخ شد و گفت:اختیار دارین

.فقط می مونه موافقت عروس خانم ،عمه :خب پس اصال نیازي به این جور حرف ها نیست

من باید جواب می دادم ،باید تصمیم می گرفتم ،یک تصمیم سخت و حیاطی ،در حاال ،همه به من نگاه کردند

شکر می تواند تحمل کند جاي این مدت خیلی خوب امیرپارسا را شناختم ،او پسر خوبی است ،همین که من را

.شیه گفتم:من موافقم بنابراین بدون حرف اضافه و حا ،دارد

www.98iia.com / Nafas_s 249

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.عمه:مبارکه

.امیرپارسا لبخندي زد و من هم لبخندي زدم

.مادر:بفرمایین دهنتون و شیرین کنین

چون امیرپارسا در خواست وام کرده بود و ،مهریه چهارده تا سکه تعیین شد و قرار شد پنج ماه دیگر عقد کنیم

ماه طول می کشید. براي عقد نیاز به وام داشت و تا آماده شدنش پنج

.س رفتیم تا کمی با هم گپ بزنیم ابا امیرپارسا توي تر

.امیرپارسا:چه قدر زود جواب دادي

.پوزخندي زدم وگفتم:زوده؟من چهارساله که تو رو می شناسما

.فکر می کردم وقت الزم داشت باشی -

.کردممن تو این چهار سال به اندازه ي کافی وقت داشتم و به ازدواج فکر -

خب چی شد که راضی شدي ؟-

خب چرا نشم؟عیب تو چیه ؟-

.بحثه عیب و ایراد نیست -

پس چیه ؟-

.بحث دل که باید گیر کنه -

.حتما گیر کرده که بهت جواب مثبت دادم -

تمام ولی ،امیرپارسا لبخندي زد و به ویو مقابلش نگاه کرد و گفت:نمی تونم قول بدم که خوشبختت می کنم

.سعی خودم و براي این کار می کنم

.با شناختی که از امیرپارسا داشتم گفتم:می دونم

www.98iia.com / Nafas_s 250

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تصمیم را به ناچار گرفتم ،مگر جز امیرپارسا راهه دیگري هم داشتم ،چه کسی حاضر می شد با البته من این

این موضوع فکر نکردم و دختري افسرده که شکست عشقی هم خورده ازدواج بکند ،راستش من خیلی جدي به

فقط براي شاد شدن دل مادرم که خیالش راحت باشد من ازدواج کردم به امیرپارسا جواب مثبت دادم.

***

آخه یعنی چی که خالی کنم ؟-

.اجارت چند ماهه عقب افتاده ،صاحب خانه:همین که گفتم

.آقا خب من نداشتم که بدم -

.منم میگم خونه رو خالی کن دیگه-

پوفی کشیدم تا آرام شوم ،صاحب خانه گیر داده بود تا خانه را خالی کنم ،راستش چند ماه است که اجاره اش را

ندادم و درواقع کاري دستم نبود تا با فروشش پول اجاره به دست بیاید .

.آقا شما...به من فرصت بده -

.نه ،به اندازه ي کافی اجارت دیر شده -

.فقط مهلت بدین ،ببین حاال من یه جوري پول و جور می کنم-

.الف می زدم ،خودم هم نمی دانستم از کجا می خواهم پول را جور کنم ،پولی نبود .فقط می خواستم وقت بخرم

چه قدر مهلت می خواي ؟-

.تا ماه بعد -

اگرم نتونستی خونه رو ،اگر تونستی جور کنی که هیچ ،هفته بهت وقت میدم فقط دو ،؟خیلی زیاده هچه خبر-

.خالی می کنی

.به ناچار قبول کردم و گفتم:باشه

.فقط یادت باشه باید تمام این اجاره هاي عقب افتاده با ماه بعد و بدي -

www.98iia.com / Nafas_s 251

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

براي چی ماه بعد؟-

اگر نکردي اسبابت و از اون خدافظ،جور کردي کهول بهم ندادي ،به هر حال پول پببخشید چهار ماه یه قرونی -

.جا جمع می کنی،خدافظ

دوره افتادم و به تک تک ؟و براي آرام شدنم کمی آب نوشیدم ،حاال پول را از کجا جور کنم گوشی را قطع کرد

هم ،آن ها هم از من بدبخت تر بودند ،راستش بهم اعتماد دوستانم و آشنایانم زنگ زدم تا پول قرض بگیرم

سرم را گذاشتم روي میز ،به امیرپارسا نگفتم که ؟نداشتند،چه ضمانتی بود تا من بتوانم این پول را برگردانم

چند ماه است اجاره ندادم ،حاال هم نمی خواهم به او چیزي بگویم ،نمی خواهم وابسته او باشم و او خرج من را

راي من و خانواده ام خرج می کند و ی کند و ببدهد ،غرورم جریحه دار می شود وقتی او دست توي جیبش م

.فتد تا پول را جور کندیومی دانم امیرپارسا هم پولی در بساط ندارد و دلم نمی خواهد توي زحمت ب

چند روز گذشت و من همچنان به دنبال پول بودم ،وام هم به این زودي آماده نمی شد و پس اندازي هم نداشتم

خالی کنم . راید آتلیه ،فکر می کنم با

روز ها به سرعت می گذشتند و در آخر تصمیم گرفتم آتلیه را جمع بکنم ،دوهفته مثل برق و باد گذشت و به

.فردا خونه رو خالی می کنم فتم:من نتونستم پول و جور کنم ،نیازي (صاحبخانه )زنگ زدم و گ

.بعدشم میریم بنگاه ،نیازي:باشه منم همون موقع میام کلید و بگیرم

.باشه -

جمع کردن وسایل کارتن آوردم و شروع به مجبورم آتلیه را خالی بکنم ،گوشی را قطع کردم ،ناراحت بودم که

در این جا نیست و می توانم تنهایی همه را جم و جور بکنم ،شب که شد به خانه رفتم و شدم ،وسایل زیادي

موضوع را به مادرم گفتم ،مادرم حسابی شاکی شد که چرا من به امیرپارسا چیزي نگفتم و من دلیلم را هم به او

ه امیرپارسا چیزي نگوید .ولی در آخر من پیروز شدم و از او قول گرفتم که ب،گفتم ولی او بازم اصرار ورزید

www.98iia.com / Nafas_s 252

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

صبح بقیه وسایل را هم جمع کردم و یک وانت کوچک کرایه کردم و وانت آمد و دو تا کارگر کا رتن ها و وسایل

را می بردند و من کلی به آن ها سفارش می کردم که مراقب وسایل باشند ،همان موقع آقاي نیازي باال آمد و با

.بینین که دارم خالی می کنمهم سالم و علیک کردیم و گفتم:می

.زي بداخالق جواب داد :خونه اجاره اي یعنی این که باید ماه به ماه اجارشم بديآقاي نیا

تمام وسایل را کارگر ها بردند و چیزه دیگري نمانده بود ،با آقاي نیازي به پایین رفتیم و من کلید را به ایشان

براي فسق قرارداد و این جور چیزها .دادم و قرار شد باالفاصله به بنگاه برویم

در همان موقع یک دفعه ماشین امیرپارسا را دیدم که آمد و جلوي در آتلیه پارك کرد ،امیرپارسا از ماشین پیاده

شد و با ما سالم و علیک کرد و گفتم:این جا چی کار می کنی ؟

ال بیخی،..من تمام پولی که می خواین و میدم امیرپارسا بدون جواب به من روبه آقاي نیازي کرد و گفت :آقا من .

.تخلیه بشین

آقاي نیازي:پس تا االن کجا بودین ؟

.من تمام پول و میدم ،آقا به حرفم گوش کنین-

.خب همین االن چکشو بده -

.فقط چک روز نیست ،باشه-

و امیرپارسا دست چکش را از نیازي که از خدا خواسته بود و به دنبال پول بود خیلی زود راضی شد و قبول کرد

توي کیفش در آورد و می خواست چک را بنویسد که من جلویش را گرفتم و گفتم:چی کار می کنی؟اصال می

خواي این پول و از کجا بیاري ؟

.امیرپارسا :حاال از یه جایی میارم

.امیرپارسا نکن این کارو-

.می کنم -

www.98iia.com / Nafas_s 253

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا بدون توجه به من چک را نوشت و تحویل آقاي نیازي داد و کلید را از او پس گرفت .به کارگران هم

.گفت:کرایه شما رو میدم فقط بارها رو دوباره برگردونین

کارگران کمی غرغر کردند ولی راضی شدند و وسایل را برگرداندند.

برم شرکت ،مرخصی دیگه ندارم ،ببخشید نمی تونم دبایامیرپارسا کمی ایستاد ولی سمتم آمد و گفت:من

.کنارت باشم

.اشکال نداره برو-

.خدافظ-

امیرپارسا به طرف ماشینش رفت و از آتلیه دور شد ،نمی دانم می خواد این پول را از کجا بیاورد ولی امیدوارم

بتواند این پول را جور بکند.

از جام ،از تابلوهایم این جا بود.دستی به موهاي کهنه ي قلموم کشیدمکارتن آخررا باز کردم .قلموها وچند تا

ام براي خودم از قوریه چینی اي که جهاز بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم توي استکان کریستال همیشگی

یرجیرجدرب و داغان بود نشستم .صداي مادرم بود چاي ریختم .به سالن رفتم و روي صندلی چوبی که حسابی

صندلی را مثل همیشه شنیدم.هورتی از چایم کشیدم و صداي زنگه موبایلم سکوتم را شکست .همان اسم

.همیشگی روي صفحه ي موبایلم بود.(امیرپارسا).جواب دادم

!امیرپارسا:سالم

.بدون هیچ حسی سالم داد

.سالم -

خوبی؟-

www.98iia.com / Nafas_s 254

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نفسی کشیدم و گفتم :بد نیستم .تو چه طوري ؟

.ل من را می پرسد .هیچ وقت من براي این کار پیش قدم نمی شوم همیشه او اول حا

.منم خوبم .براي چیدن وسایل میام کمکت-

همیشه مثل االن مهربان است .

.خودم می تونم تنهایی از پسش بربیام،نه -

واقعا؟-

.کال چهار تا دونه کارتنه و چند تام تیر و تخته و بوم ،آره -

.داشتی زنگ بزن پس من میرم شرکت .کاري -

.و مثل همیشه باز هم می خواست از کارش بزند تا به من کمک کند

.باشه خدافظ-

.خدافظ-

چند ماه بعد

امیرپارسا:

ماشین را پارك کردم و به طرف آسانسور پارکینگ رفتم،نگاهی به پراید داغونم انداختم ،انصافا آبرو بر بود اما من

دیگري را نداشتم .آسانسور آمد و طبقه ي دوم را زدم ،جاي شکر داشت که در حال حاضر توان خریدن ماشین

داشتم و حقوق ثابتی دارم وگرنه کال باید قید بهاران را می زدم ،به طبقه دوم يحداقل در شرکت این جا کار

www.98iia.com / Nafas_s 255

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

قاي م آد شدم منشی گفت:سالرسیدم و به سمت در شرکت رفتم ،در زدم و منشی در را برایم باز کرد و وقتی وار

.کیانی

.سالم خانم رهنما ،صبحتون بخیر -

.صبح شمام بخیر -

به سمت اتاقم رفتم وبا همکارمم که در همان اتاق هست سالم و علیک کردم ،پشت میز نشستم و مشغول

.کارهایم شدم ،ظهر شد و همکارم گفت :من دو ساعت مرخصی می گیرم و میرم ،تو حواست به کارها باشه

.باشه -

.رفت بیرون و شروع کردم با کامپیوتر کارهامو انجام دادن که تلفن زنگ خورد و برداشتم

؟بله-

.منشی:عه یه آقایی اومدن با شما کار دارن

اسمشون چیه؟-

.نمی گن -

چرا؟-

.میگن این طوري بهتره-

.بگین بیان داخل ،بعد ار چند ثانیه مکث گفتم :باشه اخمی کردم و

!؟در زده شد و گفتم :بفرمایین چه کسی پشت در هست م ببینمخیلی مشتاق بود،گوشی رو قطع کردم

www.98iia.com / Nafas_s 256

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

درست مثل دفعه قبل که ،در باز شد و در کمال ناباوري او را جلوي خودم دیدم ،از دیدنش خیلی شوکه شدم

زده بودم ،لبخندي زیبا دیدمش ،این قدر گیج و مبهوت بودم که فقط سره جاي خودم نشسته بودم و به او زل

.روي صورتش بود و دمه در ایستاده بود که صدایش مثل سنگی تمام افکارم را در هم شکست

.رادمهر:سالم ،رفیق قدیمی

من هم خودم را جمع کردم و از جایم بلند شدم و گفتم :سالم (و به سمت رفتم و او را در آغوش گرفتم )

. رادمهر :خیلی دلم برات تنگ شده بود

.از بغلش بیرون آمدم و گفتم :خیلی از دیدنت شوکه شدم

لبخندش بزرگ تر شد و گفت:می دونم ،چه طوري تو ؟

تو چی؟ ،من که خوبم-

.اي بد نیستم -

عه بشین (به صندلی کنارم اشاره کردم )-

خیلی ،نیاورد نه االن وقت کاریته ،می خواستم بعد از این که کارت تموم شد بیام ببینمت اما دلم طاقت-

.دلتنگت بودم

.لبخندي به او زدم

.اما هر وقت که وقتت خالی شد یه زنگ بهم بزن تا یه قراري بذاریم و مفصل با هم گپ بزنیم -

عه ...باشه حتما ،راستی کی رسیدي ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 257

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خب من میرم !دیشب -

رادمهر دوباره در آغوشم گرفتم و از شرکت بیرون رفت .

م ه ،صندلی ام افتادم و دستی توي موهایم کشیدم ،آمدن رادمهر بعد از چهار سال فاجعه بودبعد از رفتنش روي

؟اگر این خبر را بشنود خیلی بهم می نهبراي من و هم براي بهاران ،نمی دانم بهاران تا االن ماجرا را فهمیده یا

ان را خراب بکند ،او نباید می ریزد ،آمدن رادمهر مثل یک طوفان است که ممکنه است تمام زندگی من و بهار

من نمی گذارم این ؟نکند او به خاطر بهاران آمده ؟آمد ،نباید می آمد ،اصال براي چه بعد از چهارسال برگشته

دفعه هم رادمهر بهاران را از من بگیرد ،من یکبار بهاران را از دست دادم نمی گذارم این دفعه هم این کار را با

زرگ در دلم انداخت ،تمام دست و پاهایم می لرزد و آینده می ترسم ،از آینده اي که من بکند .آمدنش ترسی ب

نمی دانم با بهاران هست یا نه ؟از آینده اي می دانم حسابی آرامش زندگی من و بهاران را نابود می کند.سرم را

روي میز گذاشتم تا کمی آرام بشوم .

بیرون زدم ،هنوز نمی دانم بهاران از برگشت رادمهر خبر دارد یا کتم را پوشیدم و کیفم را برداشتم و از شرکت

نه ؟جرات نداشتم به او زنگ بزنم تا متوجه این موضوع بشنوم ،تصمیم گرفتم به بهنواز زنگ بزنم شاید او بداند .

.توي ماشین نشستم و شماره اش را گرفتم ،بعد از چند تا بوق برداشت

!بهنواز:سالم

سالم ،خوبی؟-

آره ،تو چه طوري ؟-

.من خوب نیستم -

چرا ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 258

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

عه ...تو ...تو از برگشتن رادمهر خبر داري ؟-

.بهنواز آه بلندي کشید و گفت :آره ،صبح فهمیدم

چه جوري ؟-

.خاله زنگ خونمون و گفت -

بهاران چی؟اون می دونه ؟-

ه چیزي بهش نگه ،فک کنم تا االنم ندون صبح که خونه نبود ،ما هم تا االن بهش چیزي نگفتیم ،به خالم گفتیم-

،تو از کجا فهمیدي؟

.خوده رادمهر امروز اومده بود شرکتم -

جدا؟-

.آره-

واي ،چی می گفت ؟-

.چیزه خاصی نگفت ،چون سره کار بودم نموند پیشم و گفت بعدا یه قراري می ذاره تا هم دیگرو ببینیم -

حاال کی به بهاران بگه ؟ ،امیرپارسا-

.ی دونم نم-

تو میگی ؟-

چی؟-

www.98iia.com / Nafas_s 259

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ببین تو بگی بهتره -

.نه من نمی تونم -

.می تونی -

.بهنواز اذیت نکن دیگه -

.ببین فک کنم اگر تو بگی بهتره ،بگو دیگه -

.کمی فکر کردم شاید واقعا بهتر بود من این خبر را به بهاران بگویم ،او باید می فهمید

.خیله خب-

.آخ جون-

.طوفان بعد از گفتن این خبرم باشالبته منتظر -

.من خودم و مامان و براي این اتفاق وحشتناك آماده می کنم ،چشم -

.مسخره بازي در نیار بهنواز-

.خیله خب -

االن بهاران کجاست ؟-

.آخه صبح خودش گفت بعد از شرکت میره اون جا ،فک کنم رفته آتلیه-

.باشه حاال بهش یه زنگ می زنم -

همین امروز بهش بگی؟می خواي -

www.98iia.com / Nafas_s 260

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آره ،هر چی زود تر بفهمه بهتره -

باشه ،کاري نداري ؟-

.نه خدافظ-

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم .گفتن این خبر خیلی برایم سخت بود،می دانستم با گفتن این خبر بهاران مثل یک شیشه

هیچ وقت برنمی گشت می شکند.سرم را به پشت صندلی ماشین تکیه دادم ونفسی کشیدم .کاشکی رادمهر

،کاشکی .

به بهاران زنگ زدم .بعد دو تا بوق برداشت ،صداي زیبایش از پشت تلفن مثل معجونی بود که وجودم را آرام می

کرد .

.بهاران :سالم

سالم ،خوبی؟-

.بد نیستم -

کجایی؟-

.آتلیه -

.نفسی کشیدم و گفتم :خب من میام اون جا

.باشه -

www.98iia.com / Nafas_s 261

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خدافظ عزیزم-

.خدافظ-

گوشی را قطع کرد .پوفی کشیدم و چشمانم را بستم ،کمی استرس گرفتم ،دستی توي موهایم کشیدم و ماشین

را روشن کردم .به دمه در آتلیه رسیدم ،هوا تاریک شده بود ،از ماشین پیاده شدم و زنگ را زدم ،بهاران بدون

تم نفس نفس می زدم ،به خاطر استرس بود ،قلبم تند جواب دادن در را باز کرد ،زمانی که از پله ها باال می رف

مثل همیشه ریلکس و آرام بود .سالم ،به در رسیدم و بهاران در را باز کرد .چهره ي زیبایش را دیدم.تند می زد

.و علیک کردیم و وارد آتلیه شدم .کتم را در آوردم و روي صندلی نشستم

؟بهاران:چایی می خوري

.دستت درد نکنه -

بهاران توي آشپزخانه رفت ،پوفی کشیدم و دستی در موهایم .آب دهنم را قورت دادم ،گلویم شک شده بود و به

شدت به چاي احتیاج داشتم ،بهاران با دو تا چایی برگشت و سینی را روي میز جلویم گذاشت و خودش به

برداشت و به نقاشی کشیدنش سمت بومش که روي سه پایه بود و آن طرف سالن بود رفت و قلم و پالتش را

.ادامه داد

این تابلوت جدیده؟-

.بهاران:آره

.قشنگه-

www.98iia.com / Nafas_s 262

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تابلو منظره ي یک کلبه تک در یک جنگل برفی بود ،بهاران نقاش بسیار ماهري است و من نقاشی هایش را به

.شدت دوست دارم

.فعال که کلی کار داره -

کارا تو شرکت خوب پیش میره؟-

.آره خداروشکر،هم همکارا خوبن هم مدیرعاملش -

سعی می کردم با سوال کردن براي خودم وقت بخرم اما انگار نمی شد.چاي را از توي سینی برداشتم و کمی

فوتش کردم و هورتش کشیدم .

.بیا چاییتو بخور بهاران ،عه-

.صبر کن ،میام -

وجه حال بدم نمی شد .نفسی کشیدم ،سعی کردم روي بهاران گرم نقاشی اش بود و پشت من بود و اصال مت

خودم مسلط بشوم .بهاران تابلو را رها کرد و به سمت میز آمد و روي صندلی روبه رویم نشست .هورتی از چایی

.اش کشید و به من خیره شد،من هم به او خیره شدم

بهاران:حالت خوبه؟

عه ...چه طور؟-

آخه رنگت پریده ،چته؟-

را پایین انداختم ) عه ...(سرم-

!امیرپارسا-

www.98iia.com / Nafas_s 263

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.سرم را باال آوردم

چیه؟-

بهت میگم چته ؟-

.ببین بهاران ...یه ...یه اتفاقی افتاده -

.رنگ بهاران عوض شد

چی شده ؟-

...عه-

مامانم طوریش شده؟-

.بهاران ترسیده بود

.حال مامانت خوبه ،نه-

پس بهنواز طوریش شده؟-

.حاله اونم خوبه ،نه-

س چی شده امیرپارسا؟پ-

.میگم بهت -

.بگو-

.فقط خواهش می کنم روي اعصاب خودت مسلط باشی -

www.98iia.com / Nafas_s 264

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کاري کردي؟-

تعجب کردم

.کار؟چه کاري؟-

.نمی دونم ،شاید یه گندي زدي که این جوري حرف می زنی-

.من کاري نکردم ،نه-

. بهاران شاکی شد

.امیرپارسا بگو دیگه ،عه-

.خیله خب می گم-

اشک آلود می شود ،کاشکی هیچ وقت این خبر به شتظرش نگاه کردم ،می دانستم چشمانچشمان مندر

گوشش نمی رسید .

عه...(آب دهنم را قورت دادم و سرم را پایین انداختم )بهاران...رادمهر...(نمی توانستم توي چشمانش نگاه -

.کنم)رادمهر دیشب برگشت ایران

بهاران:

ار قلبم براي لحظه اي از حرکت ایستاد .فقط به امیرپارسا زل زده بودم و حرکتی نمی با شنیدن این حرف انگ

کردم .امیرپارسا سرش را باال آورد ،چشمانش غمگین بود،سرم را پایین انداختم و نفس نفس می زدم ،احساس

اد فشار می د سنگینی زیادي را در قبلم احساس می کردم ،انگار کسی دستانش را روي گلویم گذاشته بود و

.،دستم را روي قفسه ي سینه ام گذاشتم

www.98iia.com / Nafas_s 265

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا نگران گفت :بهاران جان ...حالت خوبه؟چت شد؟

نگاهش کردم ،خیلی نگران بود .بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت .قفسه ي سینه ام به شدت تیر می کشید و

یک لیوان ااك می شد .امیرپارسا بي مغزم پژوهمچنان سخت نفس می کشیدم .حرف امیرپارسا همین طور تو

.آب قند برگشت .لیوان را روي میز گذاشت و با قاشق همش می زد

بهاران جان ،حالت چه طوري؟قلبت درد گرفته؟-

او نمی دانست قلب من همان چهارسال پیش که رادمهر من را رها کرد درد گرفت و شکست .

.بیا آب قند و بخور تا حالت خوب بشه -

را سمتم گرفت و من آب قند را گرفتم کمی ازش خوردم .امیرپارسا کنار صندلی ام زانو زد و فقط نگاهم آب قند

.می کرد

.بازم بخور-

کمی دیگر هم خوردم و از جایم بلند شدم .امیرپارسا هم بلند شد و گفت :عه کجا؟تو حالت خوب نیست بهتره

.بشینی

به سمت تابلوام رفتم و قلمو و پالتم را برداشتم و به نقاشی به حرفش گوش نکردم و از کنارش گذشتم و

کشیدنم ادامه دادم ،شاید این تنها کاري بود که امیرپارسا از من انتظار نداشت ،خودم هم نمی دانم چرا به سراغ

نقاشی رفتم ،این عمل کامال ناخودآگاه بود ،شاید همان ناخودآگاهم می خواست وانمود بکنه که نسبت به

رگشتن رادمهر بی تفاوت است .اما قطعا این یک دروغ بزرگ بود .نمی دانم چه طور اما دستم به خوبی روي بوم ب

انگار می دانست نباید چیزي بگوید ،تمام خاطراتم با رادمهر از ،حرکت می کرد ،امیرپارسا هیچ حرفی نمی زد

www.98iia.com / Nafas_s 266

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

د از نیم ساعت که بین من و عالصه بهمان لحظه ي اول که دیدمش از توي ذهنم مثل یک فیلم گذشتند ،خ

.امیرپارسا سکوت حاکم بود باالخره امیرپارسا این سکوت لعنتی را شکست و گفت :پاشو بریم خونه،دیروقته

امیرپارسا هم ،بدون هیچ حرفی از جایم بلند وشدم و به سمت اتاق رفتم ،لباس هایم را پوشیدم و بیرون آمدم

ته ،از گذش ؟از که می گفتیم؟آماده بود و به راه افتادیم ،توي ماشین هم هیچ حرفی نزدیم ،اصال چه می گفتیم

تی اي در انتظارم هست یا نه ؟از رادمهر و عشقش خوشبخآیا ؟یا از آینده اي که معلوم نیست؟ام که تباه شد

وت ،حرفی نبود که بزنیم و سک؟قم می گفتم یا از دل شکسته ام ،از قلب عاش؟می گفتیم یا از نامردي و خیانتش

بهترین حرف بین ما بود ،به دمه در خونه رسیدیم و امیرپارسا ماشین را نگه داشت و گفت :خب دیگه من نمیام

.تو ،میرم خونه ي خودم ،اگر...اگر یه وقت حالت بد شد حتما بهم زنگ بزن

دانم خیلی برایم نگران است .بدون هیچ حرفی از ماشین بیرون آمدم و توي چشمان مهربانش نگاه کردم ،می

کردم ،نمی دانم مادرم زایستاد و در خونه رو با کلید را در آوردم و در را باز کردم و بعد امیرپارسا رفت .آسانسور

نه بیرون آمد،قیافه اش اخو بهنواز از قضیه رادمهر بر دارند یا نه ؟در را بستم و مادرم با شنیدن صداي در از آشپز

سالم دادم و به سمت اتاقم می رفتم که مادرم گفت :عه شام ،مضطرب بود ،به احتمال زیاد او هم خبردار شده

.حاضره

.نمی خورم -

.در اتاق را باز کردم و وارد اتاقم شدم ،روي تختم نشستم و لباس هایم را عوض کردم که صداي در آمد

بهنواز:بیام تو ؟

.اصال حوصله ي حرف زدن با او را نداشتم اما گفتم:بیا

.بهنواز هم مضرب به نظر می رسید

www.98iia.com / Nafas_s 267

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بهنواز در را پشت سرش بست و به سمتم آمد و کنارم روي تخت نشست

بهنواز:عه...حالت خوبه ؟

با بی حوصلگی گفتم:چه طور؟

با قیافه ي ناراحتی گفت :امیرپارسا االن بهم زنگ زد و گفت که تو از .بهنواز نمی توانست حرفش را بگوید

.برگشتن رادمهر با خبر شدي

؟سرم را پایین انداختم و گفتم:خب

آبجی جونم اصال غصه نخوریا ،اصال بهش فکر نکن ،مهم اینه که تو تونستی بعد از اون ...-

داري بدي ،گوش من از این حرفا پره ،االن به جاي این توي چشماش نگاه کردم و محکم گفتم :نمی خواد منو دل

کارا برو درست و بخون .

قط می خواستم تنها باشم و هیچ کمازم دلخور شد اما من تحمل شنیدن این جور حرفارو نداشتم ،من االن ف

حر.مزاحمم نشه .با چشماي غمگین گفت:باشهم

ی دانستم هم مادرم نفر بعدیه که وارد اتاقم میشه .روي م ،رفت بیرون و منم پشت سرش دره اتاقم و قفل کردم

تختم نشستم ،احساس خفگی زیادي رو توي گلویم احساس می کنم ،دلم می خواهد داد بزنم ،جیغ بکشم و این

اتاقم زدم زغمی را که توي دلم هست بیرون بریزم ،من نیاز به تخلیه داشتم ،دوباره لباسم را عوض کردم و ا

؟سمت در خونه رفتم که مادرم سریع سمتم آمد و گفت :عه کجا این وقت شبه بیرون و به

.بی حوصله گفتم :میرم بیرون هوا بخورم

.نه نمی خواد -

www.98iia.com / Nafas_s 268

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.مادر جلویم ایستادو گفت :من مگه می ذارم تو با این حالت، تنها اونم این وقت شب بري بیرون

.مادر من بذار برم ،اگه نرم این قدر این جا جیغ می کشم که آبروي هممون و می برم ،نچ -

مادرم دسستانش را روي بازوهایم گذاشت و مهربان گفت :عزیز دلم ،این قدر خودت و اذیت نکن ،چرا به خاطره

غصه ي این خواي تا کی می ،قربونت برم یکم به فکر خودت باش؟این پسره این قدر خودت و عذاب میدي

؟ماجرا رو بخوري

.دا زدم و گفتم :مامان بذار برم

بازم سعی کرد آرامم بکند ،نمی دانم چه شد که دیدم دارم مثل یک بچه ي کوچک ،مادرم مرا در آغوش گرفت

در بغل مادرم گریه می کنم ،با صداي بلند به حال خودم گریه می کردم و مادرم فقط می گفت:عزیزم آروم باش

.

ادرمم هم بغض کرد و دلش به حال این دختره بیچاره اش می سوخت .دیگر گریه ام به هق هق تبدیل شد و م

.کم کم آرام شدم ،مادرم من را به اتاقم برد و روي تخت وخواباند

.مادر:دختره قشنگ من بگیر بخواب ،اگر بخوابی آروم میشی ،اصال هم بهش فکر نکن

.باشه-

خلیه شده ،خوب شد که گریه کردم ،خیلی سبک شدم .بهنواز با یه لیوان آب و قرص آمد انگار تمام انرژي ام ت

.داخل و لبه ي تخت نشست و گفت :بیا این قرص آرامبخشه ،بخور تا بتونی راحت بخوابی

.نمی خورم-

.عه بخور دیگه -

www.98iia.com / Nafas_s 269

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.به زور قرص را خوردم و بهنواز پتو را رویم کشید و گفت:کار داشتی بگو،شب بخیر

از اتاق رفت بیرون .صداي زنگ اس ام اس گوشی ام را شنیدم ،گوشی را از کنار بالشتم برداشتم .امیرپارسا اس

ام اس زده بود و نوشته بود:حالت چه طوره؟

.نوشتم:خوبم

جدا؟-

.آره-

مطمئن باشم؟-

.آره-

.باشه شبت بخیر ،خوب بخوابی-

.شب بخیر-

.بستم و نمی دانم کی خوابم بردگوشی را خاموش کردم و چشمانم را

***

صبح است ،دیگر خوابم پنجام را روشن کردم و دیدم ساعت چشمانم را باز کردم همه جا تاریک بود .گوشی

کردم ،تويباز ر تراس را نمی آمد ،ازجایم بلند شدم و پتویم را برداشتم و به سمت تراس توي اتاقم رفتم ،د

تراس یک میز و صندلی هست ،روي صندلی نشستم و پتو را دور خودم پیچیدم ،هوا سرد بود و سوز می آمد

را مرور کردم با رادمهر تمام خاطرات ،،کمی لرزیدم ،به ویو روبه رویم نگاه کردم و به یاد خاطرات گذشته افتادم

تا آخرین لحظه چشمانم را به رادمهر دوخته بودم و زر در فرودگاه ،اون رو،از همان روز اولی که دیدمش تا آخربا

www.98iia.com / Nafas_s 270

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ي زهمان لحظه دلم برایش تنگ شد ،یاد دلتنگی ها و غصه هایی که به خاطر رادمهر خورده ام می افتم ،یاد رو

دم ،باید دیگر که خاله بهم گفت رادمهر ادواج کرده ،من باید تمام خاطراتم با رادمهر را براي همیشه می سوران

چون او دیگر متعلق به کس دیگر بود ،اصال اوبراي چه برگشته ؟چرا ،بهش فکر نمی کردم و فراموشش می کردم

،زنش هم همراهش هست ؟حاال من باید چه کنم ؟؟بعد از چهارسال برگشته

ی ام نگاه کردم همان طور که در این افکار بودم به خودم آمدم و دیدم هوا روشن شده و به ساعت روي گوش

البته هوا هنوز گرگ و میش بود ،از جایم بلند شدم و توي اتاقم رفتم ،من باید ساعت ،،ساعت شیش و نیم بود

هشت به سره کار می رفتم و همچنان وقت داشتم ،تصمیم گرفتم به حمام بروم .

بیدار شده بودند و داشتند بعد از حمام دیگر باید صبحانه می خوردم و به شرکت می رفتم ،مادرم و بهنواز

،صبحانه می خوردند ،سالم آرامی دادم و سره میز صبحانه نشستم ،مادرم و بهنواز بهم چپ چپ نگاه می کردند

تا این که مادر گفت :کی بیدار شد که حمومم رفتی ؟

.پنج-

بهنواز تعجب کرد و با صداي بلند گفت:پنج؟

تمام شد او به سمت اتاقش رفت تا درس بخواند و حال فقط من و دیگر کسی حرفی نزد و وقتی صبحانه بهنواز

مادر مانده بودیم ،مادر کمی از چایش خورد و گفت :حالت خوبه ؟

.به مادرم نگاهی انداختم و دوباره مشغول صبحانه شدم و جواب دادم:بله

.آتیش می گیره می دونم برات خیلی سخته ،به خدا وقتی می بینم تو این قدر غصه می خوري جیگرم-

.آتیش نگیره -

www.98iia.com / Nafas_s 271

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مگه میشه ؟-

.آره -

؟اعصابت خورده -

.آره ،معلومه -

.خودت و این قدر اذیت نکن -

.سعی می کنم -

مادر دیگر حرفی نزد و فقط با غصه به من نگاه می کرد ،بعد از صبحانه به شرکت رفتم ،ناراحت بودم ولی سعی

ی توي آسانسور بودم خودم را توي آیینه آسانسور نگاه کردم ،حسابی می کردم در چهره ام نمایان نشود ،وقت

قیافه ام ضایع بود و باید خودم را جمع و جور می کردم ،با دستم چند ضربه به صورتم زدم و نفس عمیقی

مشغول کار هایم شدم و من یک برگه را براي مدیر یعنی کشیدم و از آسانسور بیرون رفتم و وارد شرکت شدم ،

ي نادري می بردم تا امضا بکند ،از منشی اجازه گرفتم و به اتاق رئیس رفتم ،سالم و علیک کردیم و برگه را آقا

.روي میز گذاشتم و گفتم:لطفا اینو امضا کنید

آقاي نادري کمی بهم نگاه کرد و بعد امضا کرد و برگه را سمتم گرفت تا بگیرمش ،دستم را روي برگه گذاشتم تا

آقاي نادري برگه را رها نکرد و تعجب کردم و گفتم:نمی دینش؟بگیرمش ولی

آقاي نادري چشمانش را ریز کرد و گفت :چیزي شده ؟

خیلی زود دستم رو شد و با خجالت گفتم:چه طور؟ مثل این که ،جا خوردم

.از قیافتون مشخصه -

www.98iia.com / Nafas_s 272

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بله ،یه مشکلی پیش اومده -

من می تونم کمک بکنم ؟-

.شخصیه ،نه -

مرخصی می خواي ؟-

.نه ممنون -

آقاي نادري بعد از چند ثانیه برگه را رها کرد و از اتاقش بیرون رفتم .

مشغول کارهایم بودم و حواسم از رادمهر پرت شده بود که امیرپارسا زنگ زد ،زود تر از اینا طبق پیش بینی من

ن بوده .باید زنگ می زد و اگر تا االن صبر کرده به خاطر مالحظه حال م

جواب دادم .

.الو-

!امیرپارسا:سالم

!سالم-

خوبی؟-

.نه خیلی -

خیلی ناراحتی؟-

فرقی می کنه چه قدر ناراحتم؟-

www.98iia.com / Nafas_s 273

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.واسه من آره -

این یعنی چی ؟-

چی؟-

این که میگی واسه من مهمه ،منظورت به کسه خاصیه ؟-

.خب آره ،چه قد بده باهوشی-

؟ ها بندازيخودشم می تونی از این تیکه جلو -

شک داري؟-

.خیلی زیاد -

چرا؟-

.چون باالخره رادمهر دوست صمیمت بوده ،به قول خودتون مثل دو تا برادر بودین-

.امیرپارسا پوز خندي زد و گفت:نمی دونم بتونم یا نه

.دیدي چه قدر باهوشم -

.بله-

.امیرپارسا من کار دارم -

.فقط می خواستم حالت و بپرسم -

.این کارو که هر روز می کنی -

www.98iia.com / Nafas_s 274

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.اما امروز از اون روزاي خاصه-

.بعد از چند ثانیه سکوت گفتم:خدافظ

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم ،نفس کشیدم و به صندلی ام تکیه دادم ،حاال چه می شد ؟رابطه رادمهر و امیرپارسا چه می

حاال نامزده عشق ،به او نزدیک تر بود شد ؟وقتی که رادمهر بفهمد صمیمی ترین دوستش ،کسی که از همه

قبلی خودش شده ،البته عشق قبلی را شک دارم ،بعضی وقت ها می گویم من براي او یه سرگرمی بودم ،یه

عروسک بودم تا او با من بازي کند و حوصله اش سر نرود ،خیلی وقت ها به حرف هاي عاشقانه اي که می زد

شک می کنم .

چند ساعت بعد صداي زنگ در را ،رفتم و مثل همیشه خودم را توي اتاقم حبس کردمبعد از شرکت به خانه

شنیدم ،بی توجه به صداي زنگ روي تختم دراز کشیدم و به سقف زل زدم ،صداي مادرم را می توانستم از

؟بیرون بشنوم که آیفون را برداشت و گفت:بله

ن جا ؟بعد از چند ثانیه مادر آرام گفت:واسه چی اومدي ای

.کنجکاو شدم به خاطر همین پشت در رفتم و فالگوش ایستادم

.مادر:الزم نکرده ،برو ،فقط برو

.مادر ادامه داد :نمی خواد برو

و بعد گوشی آیفون را گذاشت ،می توانستم حدس بزنم که او هست ،می توانستم حضورش را در این نزدیکی ها

دیدن من دستپاچه شد و گفتم:رادمهر بود ؟ رم باحس کنم ،از اتاق بیرون رفتم و ماد

www.98iia.com / Nafas_s 275

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.مادر کمی جا خورد و گفت :ردش کردم

.خوب کردي -

و به اتاقم برگشتم ،شاید او هنوز دمه در خانه باشد ،به همین دلیل بی باکانه پرده را سریع کنار کشیدم و در یک

مغزم از هر فکري ،د ،به اوخیره شده بودمآن رادمهر را دیدم ،بعد از چهار سال ،او دمه در بود و سرش پایین بو

تهی شده بود ،بعد چند ثانیه رادمهر سرش را باال آورد و من را دید ،با دیدن من جا خورد و در جایش خشکش

زد ،مثل من .

هر دو بهم نگاه می کردیم ولی نه لبخند می زدیم نه اشک می ریختیم ،سرد و بی روح بودیم ،دیگر نتوانستم

به خطر جلوگیري از اشکایم زود پرده را دوباره کشیدم تا دیگر نبینمش ،دو قدم در اتاق ،نش زل بزنمتوي چشما

برداشتم و دستم را به دیوار تکیه دادم ،باز هم احساس تنگی نفس می کردم ،نفس نفس می زدم و روي زمین

م را نمی شنیدم .نشستم ،به دیوار تکیه دادم وآرام آرام اشک ریختم ،جوري که خودم هم صدای

فقط دیگر موهایش را سمت پایین نمی زد و رو به باال زده بود ،چهره ،همان رادمهر بود ،هیچ تغییري نکرده بود

ش تنگ شده بود ،براي چهره اش ،براي نگاهش ،براي صدایش ،براي دست یدلم برااش همچنان زیبا بود ،

هایش ،انگار قلبم پیش او جا مانده .

با این که او مرا پس زده .؟چرا هنوز هم دوستش دارم چرا ؟

اه کردم،شماره برایم ناشناس بود آخر شب بود و می خواستم بخوابم که گوشی ام زنگ زد ،به صفحه اش نگ

؟،جواب دادم و گفتم:بله

.بعد از چند ثانیه یک صداي آشنا جواب داد :الو

www.98iia.com / Nafas_s 276

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تخت نشستم ،قلبم تند تند می زد ،صداي خودش بود ،صداي با شنیدن صدایش یک دفعه از جایم پریدم و روي

آشنا و زیبایش ،زبانم بند آمده بود.

.رادمهر با صداي آرام ادامه داد :بهاران

صدایم زد،بعد از چهارسال ،دوباره اسم من را گفت ،دلم تنگ شده بود براي این که اسمم را صدا بزند .

.ز اشک شد و باز هم چیزي نگفتموقتی صدایم زد دلم لرزید ،چشمانم پر ا

رادمهر :بهاران جانم ،خوبی ؟

.جوابش را ندادم ،یعنی نمی توانستم جوابش را بدهم

رادمهر :بهاران چرا جواب نمیدي ؟

من همچنان سکوت کردم و بعد از چند ثانیه نفسی بلندي کشیدم تا کمی از اضطرابم کم بشود .

پشت تلفن می شنوم ،پس چرا جواب نمیدي ؟ رادمهر :من که دارم صداي نفساتو از

بغضم گلویم را می فشارد .

.د وبهارانم ،دلم برات تنگ شده ب-

باورم نمی شد ،که او هم در این مدت دلتنگ من شده است ،راست می گوید؟دیگر به حرف هاي عاشقانه اش

اعتماد ندارم .

.حتی دلم براي صداي نفساتم تنگ شده بود-

www.98iia.com / Nafas_s 277

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

هر چند حدس می زدم شاید این ها دروغ هایی شیرین باشد ،ولی حرف هایش به دلم می نشست نمی دانم چرا

.

!رادمهر با بغض دوباره اسمم را صدا زد:بهاران

دیگر بغضم ترکید و نتوانستم به این مکالمه ي بی کالم ادامه دهم و مجبور شدم گوشی را قطع بکنم ،دستم را

م را نشنود .جلوي دهانم گذاشتم تا کسی صدای

نمی دانم برا ي چه و کی گریه می کردم ؟

دوست نداشتم گریه بکنم اما من ضعیف تر آن بودم تا بتوانم خودم را کنترل بکنم .

در گذشته شنیدن صدایش انگار برایم زیباترین نواي جهان بود،اما حال صدایش برایم مثل یک شکنجه بود.

شکنجه اي به شدت دردناك بود.

و این تنها راهی بود که پیدا کرده یشه تکیه گاهم یک آهنگ بود،آهنگ گوش دادن بهم آرامش می دادمثل هم

بودم .

.آهنگ را گذاشتم و خودم هم روي زمین دراز کشیدم و به آهنگ گوش دادم

باید نفس بکشم توي هواي خودم

باید که سر بذارم رو شونه هاي خودم

مباید که گریه کنم واسه عزاي خود

شبونه گل ببرم خودم براي خودم

www.98iia.com / Nafas_s 278

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نشد نشد که بیام بازم به دیدن تو

نشد نفس بکشم نفس کشیدن تو

روزاي تار منه شباي روشن تو

چقدر غریبه شدي منم منم منه تو

هنوز رویاي تو دنبال منه هنوز زخماي تو رو بال منه

هنوز از خواب خوشت میپرم هر شب

طوفانیه چشماي تروببین تقدیر بد بی خبرو ببین

(باز هم اشک می ریختم ،مثل همیشه )ببین تو دوریو تنهاترم هر شب

باید نفس بکشم توي هواي خودم

باید که سر بذارم رو شونه هاي خودم

باید که گریه کنم واسه عزاي خودم

شبونه گل ببرم خودم براي خودم

انگار کسی فکر پریشونی من نیست

کسی تو شب بارونی من نیست

دیگه وقت پشیمونی من نیست

انگار تو قلبم غم دلخواه تو مونده

هنوز قلب من همراه تو مونده

هنوز پشت سرم آه تو مونده انگار

ببین تقدیر بد بی خبرو ببین طوفانیه چشماي ترو

ببین تو دوریو تنهاترم هر شب

www.98iia.com / Nafas_s 279

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

باید نفس بکشم توي هواي خودم

باید که سر بذارم رو شونه هاي خودم

که گریه کنم واسه عزاي خودم باید

شبونه گل ببرم خودم براي خودم

نشد نشد که بیام بازم به دیدن تو

نشد نفس بکشم نفس کشیدن تو

روزاي تار منه شباي روشن تو

چقد غریبه شدي منم منم منه تو

امین بانی )–(آهنگ نشد

بیابد .لب اندوهگینم آرامش چشمانم را بستم تا ق بعد از آهنگ در همان حال

؟فردا صبح به شرکت رفتم ،مثل همیشه مشغول کارهایم بودم که یک دفعه کسی در زد و گفتم:بله

منشی بود که در را باز کرد و وارد اتاق شد ،کمی عصبی به نظر می رسید ،برگه اي دستش بود که آن را روي

میزم گذاشت و با صداي کمی بلند گفت:این چه وضعه ؟

اختم و گفتم:چی؟به برگه نگاهی اند

.همین نقشه -

به نقشه نگاهی انداختم ،این نقشه اي بود که دیروز من کارهایش را انجام دادم و بعد به منشی اش دادم و

گفتم:خب مشکلش چیه ؟

www.98iia.com / Nafas_s 280

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

منشی:همه ي تنطیمات و بهم زدي ،اندازه هات اشتباهه ،کال نقشه ایراد داره ،چرا همچین نقشه اي کشیدي ؟

آن دقت کردم ،منشی به نقشه نگاهی کردم و این بار در نمی شد که در کارم اشتباه کردم ،باز هماصال باورم

.راست می گفت ،اندازه هاي اشتباه بود و نقشه درست نبود و با فهمیدن اشتباهاتم ،با شرمساري گفتم:ببخشید

.کردن نیست تو این شرکت وقت اشتباه ،ببینید خانم باید حواستون و بیشتر جمع کنین-

.چشم -

منشی نقشه برداشت و از اتاق بیرون رفت ،این قدر دیروز حالم بد بوده که در کارم اشتباه کردم ،به پشتی

صندلی ام تکیه دادم و به خاطر اشتباهم افسوس خوردم و کلی خودم را فحش دادم که چرا حواسم به کارم

نبوده است .

.زد و گفت :آقاي رئیس می خوان شما رو ببینن بعد از چند دقیقه منشی به اتاقم زنگ

کمی ترسیدم ،حتما به خاطر اشتباهم بوده ،نکند می خواهد من را توبیخ بکند ،او رئیسی بسیار جدي و مقتدر

است .

.در را زدم و آقاي نادري گفت :بفرمایین با ترس و لرز

تادم و سرم را پایین انداختم .آرام در را باز کردم و وارد اتاق شدم و روبه روي میز او ایس

.آقاي نادري با مالیمت گفت :مثل این که حال بد دیروزتون روي کارتون تاثیر گذاشته

.با خجالت گفتم:شرمنده

.ولی من نگران حالتم،اشکال نداره -

سکوت کردم .

www.98iia.com / Nafas_s 281

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بازم فکر می کنی کمکی از من ساخته نیست ؟-

.آرام گفتم:بله

ی شده ؟چرا ؟یعنی میشه بگی چ-

توي چشمان آقاي نادري نگاه کردم ،تنها بودم ،دلم می خواست بنشینم و سفره ي دلم را براي آقاي نادري باز

کنم ،دلم می خواست درد و دل بکنم .

.من ...قلبم شکسته ،مشکل من اینه-

.آقاي نادري کمی جا خورد و بعد از چند ثانیه گفت:بشین

میز او جلوي میز نشستم و باز هم سرم را پایین انداختم . آرام روي یکی از صندلی ها کنار

آقاي نادري:کی قلبت و شکسته ؟

.کمی بغض کردم و گفتم:کسی که هنوزم عاشقشم

با این حرفم آقاي نادري چهره اش تغییر کرد ،در خودش فرو رفت و دیگر به من نگاه نکرد .

کمی تعجب کردم و پرسیدم :چی شد ؟

خودش آمد و سریع گفت :هیچی،گفتی هنوزم دوسش داري ؟آقاي نادري به

.آره-

چرا ؟-

.هر چند که اون بی وفاترین آدم دنیا باشه ،عشقت و دوست داشته باشی یاگر واقعا عاشق باشی تا ابد می تون-

www.98iia.com / Nafas_s 282

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

آقاي نادري کمی مکث کرد و گفت:خیانت ؟

.خیلی خوب توانسته بود قلب من را بخواند ،با کمی مکث گفتم:آره

.می دونم ،تحملش سخته -

.اما مشکل من این نیست -

پس چیه ؟-

کسی که عاشقش بودم و منو پس زده برگشته ،نمی دونم این مال خیلی وقت پیشه ،مشکل االنه من اینه که -

.براي چی ؟اما برگشته

غرورم را له کردم ،نباید این قدر با آقاي نادري راحت می شدم ،خودم را جمع و جور با این حرف انگار خودم

.کردم و سریع از جایم بلند شدم گفتم:من دیگه میرم

به سمت در می رفتم که یک دفعه صداي آقاي نادري را از پشت شنیدم که گفت :اصال فکرشو نمی کردم

.مشکل این باشه

شتم و گفتم:چرا ؟تعجب کردم و به سمتش برگ

.آقاي نادري سرش را پایین انداخت و گفت:همین طوري

جوابی ندادم و از اتاق بیرون رفتم .

به اتاقم رفتم و با ناامیدي روي صندلی ام نشستم ،ناراحت بودم که سفره ي دلم را براي آقاي نادري باز کردم .

من نباید این کار را می کردم .

www.98iia.com / Nafas_s 283

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بعد از به آتلیه رفتم .

توي اتاق رفتم و در کمد را باز کردم و بوم را آوردم بیرون .روزنامه ها را مثل همیشه پاره کردم و به چهره ي

رادمهر زل زدم .با تصویر او صحبت کردم.

رادمهرم ،برگشتی ؟ولی چه قدر دیر برگشتی ،براي چی برگشتی ؟براي کی برگشتی ؟کاشکی برنمی گشتی -

فتی،کاشکی براي همیشه پیشم می موندي ،دلم برات تنگ شده اما نمی خوام ،اصال کاشکی هیچ وقت نمی ر

ببینمت ،دلم برات خیلی تنگ شده .

امیرپارسا :

مشغول کارهایم بودم که گوشی ام زنگ خورد ،به صفحه اش نگه کردم ،شماره را نمی شناختم ،جواب دادم و

؟گفتم:بله

.رادمهر:به به سالم

ولی االن با شنیدن صدایش دلم می لرزد .،به وجد می آمدم همیشه از شنیدن صدایش

.سعی کردم خودم را خوش حال نشان بدهم و گفتم:به به سالم،رفیق قدیمی

چه طوري ؟-

بد نیستم ،تو چی ؟-

.منم بد نیستم ،امیرپارسا امشب بیا بریم بیرون -

کجا؟-

.چیزي ،یکم با هم گپ بزنیم یه رستورانی -

www.98iia.com / Nafas_s 284

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بتوانم طبیعی رفتار بکنم تا رادمهر به چیزي شک نکند مجبورا قبول کردم و خودم را خوش حال براي این که

نشان دادم .

بعد از قطع کردن گوشی کمی صبر کردم و بعد به بهاران زنگ زدم ،بعد از چند تابوق بهاران برداشت .

!سالم -

!بهاران مثل همیشه بی حال جواب داد:سالم

خوبِی؟-

.بد نیستم -

.رادمهر بهم زنگ زده بود -

؟خب-

.قرار شد امشب با هم بریم رستوران -

.خوش بگذره -

.بهاران مسخره نکن -

خب چی بگم ؟-

.من هنوزم چیزي بهش راجبه خودمون نگفتم -

تا کی می خواي نگی ؟-

تو نمی خواي بگی ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 285

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه -

هر چیزي بگوید ولی پرسیدم:چرا ؟با این که می توانستم حدس بزنم که چرا او نمی خواهد به رادم

خودت چرا نمی گی ؟-

چرا جواب درست و حسابی نمی دي ؟-

.بهاران براي در رفتن از جواب دادن گفت :اه امیرپارسا حوصلم و سر بردي

.خیله خب ،به هر حال من امشب بهش چیزي نمی گم و وانمود می کنم که اتفاقی نیقتاده -

.باشه -

.خدافظ-

.خدافظ-

گوشی را قطع کردم وپوفی کشیدم .

یب ،رقبه رو شوم و رر نمی کردم مجبور شوم با رادمهر تا کی می توانستم به رادمهر چیزي نگویم ،هیچ وقت فک

عشقی دوست صمیمی ام شدن بسیار برایم سخت است ،من رادمهر را هنوز هم از ته قلبم دوست دارم ،فکر نمی

صله بیاندازد .کردم هیچ وقت یک دختر میان ما فا

به هر حال من فکر می کنم بهتر است فعال چیزي به رادمهر نگویم و سکوت کنم .

شب شد و به همان رستورانی رفتم که رادمهر آدرسش را برایم اس ام اس کرده بود .

www.98iia.com / Nafas_s 286

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تر رسیده بود و سره میزي نشسته بود ،سعی کردم مثل همیشه با او رفتار کنم به همین دلیل لبخند رادمهر زود

بزرگی زدم و به سمتش رفتم.

مثل همیشه او هم از دیدن من خوش حال شد و همدیگر را در آغوش گرفتیم .

دیم .روي صندلی نشستم و با هم شروع به صحبت کردیم در همین حال غذا را هم سفارش دا

وقتی که ساالد را می خوردیم رادمهر پرسید :تو...حتما از اتفاق هایی که بعد از رفتن من افتاد خبر داري ؟

خودم را به کوچه علی چپ زدم و گفتم :چه اتفاقایی؟

.رادمهر :همین قضیه من و بهاران دیگه

نداشتم ،به ناچار گفتم:آهان ،یه انکار کردن دیگر جواب نمی داد ،راستش ممکن بود شک کند که بگویم خبر

.چیزایی شنیدم

تو...تو این مدت بهاران و دیدي؟-

.می خواستم بگویم بله تقریبا هر روز او را می بینم ولی گفتم :خیلی وقته که ندیدمش

عمل کردي ؟ ،به قولت چی-

ر حال یه وقت کاري داشتن بهم قول؟همین قولی که به او دادم تا از بهاران مراقبت بکنم ،جواب دادم :آره ،به ه

.گفتن ،ولی خیلی نمی بینمشون

رادمهر دیگر چیزي نگفت و دست از ساالدش کشید و به پشتی صندلی تکیه داد و کمی قیافه اش در هم رفت .

کنجکاو شدم تا بپرسم چرا رادمهر در آمریکا ازدواج کرد .

www.98iia.com / Nafas_s 287

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

پرسیدم:یه دفعه چی شد که اون طرف ازدواج کردي ؟

.هر کمی جا خورد و بعد از چند ثانیه گفت :اومدم تا همینارو بگم ،اما قبل از همه باید به بهاران بگم رادم

؟به نظرت اون راضی میشه تا باهات حرف بزنه -

.مه حرفم نزد زنگم بهش زدم ،جواب داد ولی یک کلت که منو ببینه ،سدیروز رفتم دیدنش اما نخوا-

م را به من نگفته ،مثل اتفاق افتاده ولی بهاران هیچ کدا تازه تعجب کردم ،این همهبا شنیدن این خبر هاي داغ و

همیشه او خیلی چیز ها را از من قایم کرده .

.خب...اونم دلش شکسته -

.رادمهر:می دونم

نباید بیشتر از این حرفی می زدم ،ممکن بود چیزي از دهنم در برود و تمام چیزها خراب تر از این بشود.

ود ،این در چهره اش موج می زد .ادمهر حسابی داغان بر

.رادمهره بعد از چند ثانیه سکوت گفت :دلم براش تنگ شده

گذشته هم وقتی که رادمهر از عشق در گوش کردن به این حرف ها در این وضعیت هم مثل گذشته سخت بود،

م و باید عالقه ام را مخفی می کردم.باید و عالقه اش نسبت به بهاران بهم می گفت من نمی توانستم حرفی بزن

سکوت می کردم و وانمود می کردم به بهاران حسی ندارم .

دلم می خواست دیگر براي رادمهر فداکاري کنم و همین االن داد بزنم و بگویم :من بهاران و دوست دارم و قراره

.با هم ازدواج بکنیم

به دوستم وارد نشود .اما من هنوز هم فداکاري می کردم تا ضربه اي

www.98iia.com / Nafas_s 288

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

وسط غذا خوردن ناگهان دستم خورد و کمی نوشابه روي شلوارم ریخت،به ناچار به دستشویی رفتم تا بشویمش

.داخل دستشویی رفتم و شروع به شستن کردم ،نمی دانم چرا همیشه از این جور بدشانسی ها میاورم .

زد و گفت :تمیز شد ؟بعد از تمام شدن کارم به میز برگشتم و رادمهر لبخند

.اي یه جورایی -

از زن چه خبر ؟-

.لبخند الکی اي زدم و گفتم:زن کجا بود

؟هنوز مهره کسی به دلت نیاوفتاده-

.باز هم دروغ

.نه بابا -

هنوزم اعتماد به نفس نداري براي ازدواج ؟-

او همه چیز را یادش بود .

.لبخند زدم و گفتم:نه خیلی ،ولی تو همیشه داشتی و داري

.وگفت:ولی من همچنان اعتقادم به اینه که تو خیلی پسر خوبی هستی رادمهر خندید

.مثل قدیم ها گفتم:من مخلص شمام

www.98iia.com / Nafas_s 289

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بعد از شام دمه در رستوران از رادمهر خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدم،در راه همش به رادمهر فکر می

دلم نمی ؟قهر می کند؟با من بد می شود؟کردم،وقتی که او از قضیه من و بهاران خبر دار بشود چه می شود

خواهد این طور بشود ،رادمهر بهترین دوست من هست ،چه طو رمی توانستم در مقابلش باشم.

پیدا چه حالی چه طور می توانستم رقیبش باشم،وقتی که بفهمد بهترین دوستش حاال نامزد عشق سابقش شده

می کند؟

از دست بهاران دلخورم که چرا قضیه آمدن رادمهر براي دیدنش و مکالمه تلفنی شان را به من نگفت .

مثل همیشه هیچ چیزي را به من نمی گوید.کمی هم عصبانی بودم .امشب شب سختی بود ،پنهان کردن رابطه

من و بهاران در مقابل رادمهر کار سختی است.

شیشه ي ماشین را پایین کشیدم و براي آرام شدنمنمی شدیم این کار را انجام بدهم ،وقت مجبور کاشکی هیچ

سرم را کمی از پنجره بیرون بردم ،نفس کشیدم .

بهاران:

امروز جمعس و مجبورم توي خانه بمانم ،از ماندن در خانه آن هم در این وضعیت بی زارم ،اگر سرم گرم بشود

این جور چیز ها فکر می کنم ،به خاطر همین بعد از ناهار به آتلیه رفتم و مشغول کشیدن کم تر به رادمهر و

یک نقاشی شدم ،یک طبیعت سرسبز را نقاشی می کردم .

؟زنگ آتلیه به صدا در آمد .آیفون را برداشتم و گفتم:بله

.امیرپارسا :منم باز کن

سراغ نقاشی ام رفتم .در را برایش باز کردم،در واحد را هم باز کردم و به

www.98iia.com / Nafas_s 290

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا وارد آتلیه شد و با هم سالم و علیک خشکی کردیم و امیرپارسا روي یکی از صندلی ها نشست و

گفتم:چایی می خوري؟

.امیرپارسا:نه

امیرپارسا بعد از چند ثانیه گفت:نمی خواي در مورد دیشب بپرسی؟

.بی تفاوت گفتم:نه

.گفت و تلفنتون بهم درمورد دیدنتون رادمهر -

؟کمی جا خوردم اما قیافه خودم را حفظ کردم و رو به امیرپارسا برگشتم و با پرویی گفتم:خب

خب؟چرا خودت بهم نگفتی ؟-

.همین طوري -

.نخیر ،نخواستی که بگی-

.باید تفره می رفتم

اصال می گفتم که چی بشه ؟-

تم ،تنها کسی که از موبه مو رابطه ي تو و رادمهر از همون اول خبر داره منم ،بعد میگی واسه دبهاران من نامز-

؟چی بهت می گفتم

.کالفه گفتم:بسه امیر،خستم کردي

.ولی باید خودت بهم می گفتی نه رادمهر -

www.98iia.com / Nafas_s 291

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ولم کن امیرپارسا-

امیرپارسا در این مورد درد و دل بکنم امیرپارسا دیگر بیخیال شد و نفس راحتی کشیدم ،من نمی توانستم با

،نمی توانستم حرف دلم را به امیرپارسا بزنم .

چه طور می توانستم احساساتم جلوي او ابراز بکنم.

نقاشی را رها کردم و روبه روي امیرپارسا نشستم و گفتم:خب حاال دیشب چه خبر بود ؟

.چه عحب یاده دیشب افتادي -

.تم و گفتم :اذیت نکن بگودستم را زیر چانه ام گذاش

.ازش پرسیدم که چرا اون طرف ازدواج و اینا کردي-

؟خب-

.گفت یه اتفاقایی افتاده که اومدیم ایران تا اونا رو بگم در همین مورد-

زدم و گفتم:مثال چه اتفاقایی ؟ پوزخندي

.به من نگفت-

چرا ؟-

.گفت می خواد اول از همه به تو بگه -

.دوباره پوزخند زدم و گفتم :معلوم نیست چه مزخرفاتی می خواد تحویلم بده

.بعد از چند ثانیه امیرپارسا با کمی حیا گفت :می گفت دلش برات تنگ شده

www.98iia.com / Nafas_s 292

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

به امیرپارسا هم این را گفته ،موقعی که تلفن زد هم این را به من گفت ،واقعا دلش براي من تنگ شده ؟

یا نه ؟نمی دانم راست می گوید

همین ؟-

.آره ،خودش نخواست تا درمورد توو ازدواجش حرف بزنیم و من هم بحث و عوض کردم -

دستم را از زیر چانه ام برداشتم و به پشتی صندلی ام تکیه دادم و گفتم:برات پنهان کردن رابطمون سخت بود؟

ز دهنم بپره و همه چی خراب امیرپارسا دستی در موهایش کشید و گفت:خیلی ،همش می ترسیدم یه چیزي ا

.بشه

.کاشکی می پرید-

چرا؟-

براي این که با اوضاعی که ما داریم نه من می تونم به رادمهر چیزي بگم نه تو ،پس کی می خواد بهش بگه -

.اصال چرا تا حاال خاله بهش چیزي نگفته ؟اگر گفته بود خب دیشب تو می فهمیدي دیگه ؟

.آره ،حتما اونم جرات نداره دیگه -

.واي کاشکی خاله بهش می گفت -

.بدبختی اي داریم ما-

تازه فهمیدي ؟-

امیرپارسا کمی خندید ولی زود به حالت عادي اش برگشت و بعد به خانه ما رفتیم .

www.98iia.com / Nafas_s 293

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ما روي یک مبلی مادرم امیرپارسا را براي شام نگه داشت و وقتی داشتیم میوه می خوردیم ،مادر آمد و کنار

.نشست و روبه من و امیرپارسا کرد و گفت :امروز خالت زنگ زده بود

؟خب-

.براي شام ما رو دعوت کرد-

کی؟-

.فردا شب-

.امیرپارسا:جالبه دقیقا تو این وضعیت دعوتتون کرده

.مادرم:معلومه که دعوتش منظور داره و از قصده

پرسیدم:حاال ما میریم؟

.یش را باال انداخت و گفت :واال من به خالت گفتم نمی دونم ،باید با تو مشورت بکنم مادرم شانه ها

.امیرپارسا:تو اون مهمونی حتما رادمهرم هست

.مادر:آره دیگه

.تازه دارم به عمق بدبختی پی می برمز آسمون خوشبختی برامون می باره ،امیرپارسا:بهاران ا

.وضع از اینم بد تر میشه ،دیديپوفی کشیدم و گفتم:حاال کجاشو

مادرم:حاال میریم ؟

.کمی فکر کردم و ناگهان فکري به ذهنم رسید و گفتم:میریم

www.98iia.com / Nafas_s 294

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا:چی؟واقعا تو می خواي بري ؟

.ببین امیرما می تونیم از این موقعیت استفاده کنیم -

امیرپارسا هنگ کرد و گفت:کدوم موقعیت دقیقا ؟

.نی فردا شب دیگهکالفه جواب دادم:مهمو

چه استفاده اي؟-

.تو هم با ما بیا -

.من و که اصال دعوت نکرده-

.اه دعوت الزم نیست -

اصال من براي چی بیام ؟-

.بابا وقتی رادمهر من و تو رو اون جا با هم ببینه خودبه خود قضیه رو می فهمه ما دو تا دیگه راحت میشیم-

؟امیرپارسا تعجب کرد و مادر گفت:چی ؟می خواي امیرپارسا رو ببري اون جا تا رادمهر شما رو با هم ببینه

.چون نه من نه امیرپارسا نمی تونیم هیچی راجبه رابطمون به رادمهر بگیم ،آره -

.مادر:دیوونه این به خدا

مادر یک دفعه گفت:واي فکر کنم غذا سر رفته.

.رفتم و به امیرپارسا گفتم:امیراین خیلی خوبه ها مادر به آشپزخانه

.من نمیام-

www.98iia.com / Nafas_s 295

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

یعنی چی من نمیام؟-

.یعنی این که من نمی تونم بیام-

طلبکارانه گفتم:چرا؟

.چون که برام سخته ،من باید آمادگیشو داشته باشم-

؟مگه پیشنهاد ازدواج بهت دادم که میگی باید آمادگیشو داشته باشم -

.بهاران اصال وقت خوبی براي شوخی کردن نیست -

.خیله خب ،به هر حال باید بیاي -

میگم نمی تونم برام سخته ،اینو می فهمی ؟-

.آره-

.فکر نکنم-

چه حالی داري ،ولی به هر نخیر براي منم سخته ،پس می فهمم؟ عصبی گفتم:تو فکر می کنی برام منم آسونه

.مه،هر چه قدر زودتر بهتر حال رادمهر که یه روزي می فه

.اي بابا -

امیرپارسا باالجبار قبول کرد ولی نگران بودو در دلش آشوب بود.من هم همین طور بودم ،حالم خوب نبود و

نمی دانستم عکس العمل رادمهر چه خواهد بود ولی باالخره باید می فهمید و من خودم را براي ،استرس داشتم

.هراتفاقی آماده کرده بودم

www.98iia.com / Nafas_s 296

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

روز بعد آماده شدم و امیرپارسا هم رسیده بود و پایین دمه در خانه منتظر من و مادر و بهنواز بود،من زود تر از

بقیه آماده شدم چون که می خواستم کمی با امیرپارسا صحبت بکنم ،به خاطر همین دمه در ایستادم و در حالی

.یرم پایین بعد شماها بیاین تر ممی پوشیدم به مادرم گفتم:من زود که کفش هایم را

.مادرم :باشه

.امیرپارسا رفتم و توي ماشین صندلی جلو نشستم در خانه را بستم و به سمت ماشین

االن هست که از استرس سالم دادم و امیرپارسا با اضطراب جواب داد و به روبه رویش زل زد ،احساس می کردم

پس بیفتد.

.شاکی گفتم:چته تو ؟خودت و جمع کن

.امیرپارسا:نمی تونم بهاران

.یعنی چی نمی تونم ،با این قیافه نمی تونیم بریم-

.امیرپارسا جوابی نداد و شروع کرد به جویدن ناخن هایش ،باز هم شاکی گفتم:نجو ناخناتو

.نمی تونم-

.امیر نکن -

.واي بهاران قلبم داره وایمیسه -

.خودت و جمع و جور کن تو رو خدابس کن ،-

.امیرپارسا دست از جویدن ناخن هایش برداشت و نفس عمیقی کشید و گفت :سعی می کنم آروم بشم

www.98iia.com / Nafas_s 297

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.یکم اعتماد به نفس داشته باش -

.جلو رادمهر هیچ وقت اعتماد به نفس نداشتم االنم که با این وضعیت اصال ندارم -

امیرپارسا پوفی کشید.

هنوز هم با رادمهر مثل قبل باشند.ی سوزد ،دلش نمی خواد دوستی اش خراب بشود،او می خواهد دلم برایش م

.امیرپارسا با غم گفت :کاشکی هیچ وقت این شکلی نمی شد ،دلم نمی خواد رادمهر و از دست بدم

.چاره اي نیست -

.کاشکی کارمون به این جا نمی کشید -

.حاال که کشیده -

مادر و بهنواز هم آمدند و راه افتادي در راه بودیم که گفتم:مامان تو قضیه من و امیرپارسا رو بعد از دو دقیقه

.بگو

مادر تعجب کرد و گفت:من بگم ؟

.من و امیرپارسا که نمی تونیم چیزي بگیم ،تو بگو ،آره دیگه -

...مادر:بهاران آخه

من بگم ؟ بهنواز مثل قاشق نشسته مثل همیشه پرید وس و گفت :می خواي

الزم نکرده مامان میگه،باشه مامان ؟-

.مادر به ناچار قبول کرد و گفت:باشه ،چه گیري افتادیم از دست شماها

www.98iia.com / Nafas_s 298

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

به دمه در خانه خاله رسیدیم ،امیرپارسا ماشین را پارك کرد و از ماشین پیاده شدیم ،امیرپارسا به خاطر این که

ش گرفته بود .دمه در که رسیدیم مادر زنگ زد و بعد از چند دست خالی نرود یک دسته گل خریده بود و دست

لحظه بدون هیچ جوابی در باز شد.

وارد حیاط درندشت خونه خاله شدیم و آرام راه می رفتیم ،تپش قلبم زیاد شده بود و استرس تمام وجودم را فرا

گرفته بود .

.یر امیرپارسا آب دهانش را قورت داد و گفت :بیا تو دسته گل و بگ

من واس چی؟-

.من نمی تونم بدم-

.خودت میدیش ،لوس بازي در نیار-

امیرپارسا دیگر اصرار نکرد و به دمه در ساختمان اصلی رسیدیم ،به امیرپارسا نگاه کردم ،او هم به من نگاه کرد

و کمی مکث کردیم و بعد من نفس عمیقی کشیدم و وارد ساختمان شدیم .

طر به خا ،هست که آدم در او گم می شودهیچ کس را در خانه ندیدیم ،مثل همیشه این خانه این قدر بزرگ

همین در همان دمه در ایستادیم تا کسی به استقبالمان بیاید .

بعد از چند لحظه خاله از باالي پله هایی که سمت راستمان بود پایین آمد .اول لبخند می زد و گفت :به به

.سالم

نواز سالم و احوال پرسی و بعد با دیدن امیرپارسا لبخندش محو شد و پکر شد و بعد به ما رسید و با مادرم و به

.رو به من کرد و گفت :سالم بهاران خانم کرد و

www.98iia.com / Nafas_s 299

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.سالم-

.روبه امیرپارسا کرد و گفت :سالم ،نمی دونستم تو هم میاي

.من گفتم:بهتر بود بیاد

؟اران خاله:چرا لج می کنی به

.لج نمی کنم -

.تو که می دونی رادمهر االن این جاس-

.خب باشه -

؟از دست تو بهاران ،خواهره من تو چرا گذاشتی اینا این کارو بکنن -

؟مادر:واال مگه کاراي اینا دست منه

.حاال بفرمایین بشینید ،خیله خب -

کنار هم نشستیم و امیرپارسا استرسش کامال همگی رفتیم و توي پذیرایی روي مبل نشستیم ،من و امیرپارسا

.نمایان بود و آرام گفتم:آروم باش

تا خواستم چیزي بگویم صداي پایی را شنیدم ،به روبه رویم نگاه گردم و قامت بلند رادمهر را در جلوي خودم

دیدم .

من و امیرپارسا از روي مبل او به من و امیرپارسا زل زده بود و لبخند مشکوکی روي لبش بود ،بعد از چند ثانیه

؟بلند شدیم و بعد رادمهر به ما نزدیک شد و بلند روبه امیرپارسا کرد و گفت:چطوري تازه دوماد

www.98iia.com / Nafas_s 300

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

با این حرف همه ي ما جا خوردیم ،امیرپارسا زبانش بند آمده بود و رادمهر روبه رو امیرپارسا ایستاد و دستانش

عروسیتون دعوت می کنین ؟را داخل جیبش فرو کرد و گفت :منم

و به من نگاهی انداخت و پوزخندي زد و ادامه داد:مگه میشه دعوت نکنی،ناسالمتی من صمیمی ترین دوستتم

.،ساق دوشت میشم دیگه ،از طرفی هم عروسیه دختر خالمه ،نمیشه که نیام

.شاید خاله گفته بودنگفته بود . او همه چیز را می دانست ،اما از کجا فهمیده بود ؟امیرپارسا که چیزي به او

امیرپارسا همچنان سکوت کرده بود و چیزي نمی گفت که یک دفعه لبخند مزحک رادمهر محو شد و او با یک

.دستش خیلی محکم یقه ي امیرپارسا را گرفت

همه با این حرکت او ترسیدند و امیرپارسا هم چشمانش از تعجب و وحشت باز شد .

اما حاال دست به یقه شدن ارسا و رادمهر تا به حال از گل بهم نازك تر نگفته بودندقسم می خورم امیرپ

رادمهر یقه ي امیرپارسا را محکم در دستش گرفته بود و خاله گفت :رادمهر این چه کاریه ؟

اشک در چشمان امیرپارسا حلقه زد و رادمهر با خشم به امیرپارسا نگاه می کرد .

این نمایش مسخره بلند گفتم:ولش رادمهر براي تمام این کردن

با این حرفم رادمهر روبه من برگشت و پوزخندي زد و گفت:دوسش داري ؟

جا خوردم ،چه جوابی باید به او می دادم ؟

.مادرم گفت:بس کن رادمهر

رادمهر بلند سره من داد زد و گفت:جواب منو بده ؟تو واقعا امیرپارسا رو دوست داري ؟

www.98iia.com / Nafas_s 301

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ترسیدم و کمی لرزیدم ولی بعد از چند ثانیه سریع گفتم:االن این خیلی مهمه ؟یقشو ول کن

عصبی شده بودم و دلم می خواست هر چه زود تر این صحنه ها از جلو چشمم بگذرند .

ا کرد ورادمهر دوباره به امیرپارسا که مثل همیشه مظلوم بود نگاه کرد و بعد از چند ثانیه یقه امیرپارسا را ره

چند قدم عقب رفت .

امیرپارسا خیلی سریع از رادمهر رد شد و به سمت در ورودي رفت ،از ساختمان خارج شد ،خواستم دنبالش بروم

که چشمم به رادمهر افتاد ،او همچنان یک دستش داخل جیبش بود و با چشمان پر از اشک به من زل زده بود.

خاطر رابطه من و امیرپارسا ناراحت بود؟او که من را رها کرده می خواست اشک بریزد ؟واقعا بهبراي چه

بود؟مگر هنوز من را دوست داشت ؟اال مگر من براي او هنوز مهم بودم ؟

شاکی به چهره اش نگاه کردم ،کسی که طلبکار بود من بود نه او .بعد از چند ثانیه رادمهر هم برگشت و از پله

.سره جایم ایستاده بودم هنوز توي شوك اتفاقی بودم که افتاده بود . هاي خانه باال رفت و دیگر ندیدمش

چه لحظات بدي بود .

به بقیه نگاه کردم،همه از جایشان بلند شده بودند و به من زل زده بودند .سرم را پایین انداختم وخاله گفت

.:خیله خب بشینید

د گرفته بودم و بهم فشار عصبی وارد شده بود همگی نشستیم و من هم دستم را روي پیشانی ام گذاشتم ،سردر

.

هیچ کس حرفی نمی زد و همه سکوت کرده بودند ،نفس کشیدم و بلند شدم و با بلند شدنم سریع مادرم

گفت:کجا؟

www.98iia.com / Nafas_s 302

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.میرم پیش امیرپارسا-

از ساختمان خارج شدم و امیرپارسا را ندیدم ،کمی دنبالش گشتم تا این که کنار استخر دیدمش .

کنارش ایستادم ،متوجه حضورم شد و فقط نگاهم کرد و چشمش را به آب استخر دوخت . رفتم و

چهره اش غمگین بود ،اگر می توانست شاید گریه می کرد .

.همین طوري بشه دیگه یمگفتم:این قدر دمق نباش ،ما می خواست

امیرپارسا:دیدي چه جوري یقه من و گرفته بود ؟

.وج می زد افسوسی در صداي امیرپارسا م

.همون موقع فهمیدم که چه قدر از رفتارش ناراحت شدي -

دلم براي هر دومون سوخت ،ما دوستاي خوبی براي هم بودیم اما االن...-

.این سرنوشتمونه ،خودمون انتخابش نکردیم -

.،کاشکی این طوري دوستیمون خراب نمی شد داره شسرنوشت تلخیه با این شیرینی هم کنار-

هیچ وقت رادمهر عاشق من نمی شد ،اون وقت هیچ کدوم از این اتفاقا نیوفتاده بود ،همه چی از اون کاشکی-

.عشق شروع میشه ،هر چند فکر نمی کنم دیگه چیزي از اون عشق مونده باشه .بریم تو

.بعد من میام امیرپارسا:تو برو

.زود-

.باش -

www.98iia.com / Nafas_s 303

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

حالم خودم هم بهتر از او نبود ،لحظه اي فهمیدم رادمهر از همه رفتم و امیرپارسا را با حالش رها کردم،هر چند

چی خبر دارد یک آن قلبم ریخت ،دلم لرزیدو ترسیدم .چه قدر لحظه ي سختی بود .

هیچ وقت فکر نمی کردم مجبور بشوم با همسرم یا نامزدم در مقابل او بایستم ،در مقابل کسی که عاشقش بودم

ن که نامرد است .و هنوز هم دوستش دارم با ای

چشمانش از یادم نمی رود ،مثل دو کاسه خون شده بودند و خشم درآن شعله ور شده بود ،با نفرت به صمیمی

ترین دوستش نگاه می کرد و با افسوس و غم و چشمانی پر از اشک به من .

امیرپارسا:

ران باالخره که او باید می هرچند به قول بها ،نفسی کشیدم،باالخره کابوسم به واقعیت تبدیل شده بود

فهمید،کاش می شد تا آخر عمر این را از او مخفی بکنم .

حضور یک نفر را در کنارم احساس کردم و برگشتم و رادمهر را دیدم ،کمی جا خوردم ولی زود خودم را جمع و

جور کردم و دوباره برگشتم و به استخر نگاه کردم ،رادمهر هم برگشت و به استخر زل زد .

دستانش را مثل همیشه داخل جیبش فرو کرده بود و بعد از چند ثانیه گفتم:از کجا فهمیدي ؟مادرت بهت گفت

؟

.رادمهر نفسی بیرون دادو گفت :نه مادرم نگفت ،خودم فهمیدم

تعجب کردم و گفتم:چه جوري ؟

.وقتی رفتیم رستوران -

. ولی من که چیزي نگفتم،ترسیدم ،نکند من حرفی زده بودم

www.98iia.com / Nafas_s 304

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چه طوري فهمیدي؟-

.وقتی رفتی دستشویی تا لباست و تمیز بکنی -

؟خب-

.گوشیت روي میز بود -

.تقریبا تا آخر قصه را حدس زدم

بهاران و ،اولش به گوشیت دست نزدم ولی اسم فرستنده پیامرادمهر ادامه داد:به گوشیت یه اس ام اس اومد ،

دیدم .

خب قضیه کامل معلوم شد .

اسم بهاران گوشیت و برداشتم و پیام و باز کردم ،بهاران نوشته بود :چی شد ؟ با دیدن-

بعدش پیاماي باالتر و خوندم و فهمیدم تو و بهاران خیلی با هم صمیمی شدین و بعدشم اس ام اساتونو در مورد

.زمان عقد و خرید عقد و حلقه و این جور چیزا رو دیدم

کردي هیچی نفهمیدي ؟ پس چرا چیزي بهم نگفتی و وانمود-

رادمهر بغض کرد و گفت :فکر کردم اگر بهت چیزي نگم بعدا برام معلوم میشه که همه چیز دروغ بوده ،صبر

با هم دیدمتون ،ولی امشب که،گفتم شاید همش یه خواب باشه کردم تا شاید بفهمم همه اون پیاما دروغ بودن

فهمیدم تو خواب نبودم .

و گفت :از کی عاشقش شدي ؟رادمهر سمتم برگشت

به سمتش برگشتم و در چشمان زیبایش نگاه کردم ،دلم نمی آمد با دوستم این طور برخورد بکنم .

www.98iia.com / Nafas_s 305

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آب دهانم را قورت دادم و گفتم :خیلی وقت پیش

کی ؟-

.از همون اول -

رادمهر جا خورد و گفت :اول ؟

.از همون شب اولی که بهاران و تو اون مهمونی کناره تو دیدم -

با این حرفم رادمهر کمی مکث کرد و بعد پوزخندي زد و گفت:خوبه ،خیلی خوبه ،تو از اون موقع دوسش داشتی

.و چیزي به من نگفتی

؟!عاشق بهاران شدم مچی بهت می گفتم وقتی تو جلوي من گفتی فکر کن-

منم می گفتم که حسی ه مکث ادامه دادم:چه جوري وقتی تو از حست نسبت به بهاران گفتی بعد از چند ثانی

نسبت بهش دارم ؟

زل زدم ؛عصبی تر از قبل شده بودم و از این که با رادمهر در حال بحث کردن بودم اعصابم دوباره به روبه رویم

خورد می شد .

.رادمهر:کاشکی همون موقع بهم می گفتی

.د دلت و بشکونم دلم نیوم-

با این حرفم رادمهر توي چشمانم زل زد و چشمانش پر از اشک شد و گفت :می دونم تو ...تو دوست خوبی بودي

.

االن چی ؟نیستم ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 306

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.رادمهر کمی سرش را تکان داد و گفت :نمی دونم

.رادمهر من ...من هنوزم همون امیرپارسام -

.رادمهر توي چشمانم زل زده و گفت:ولی شاید من دیگه اون رادمهر نباشم

هضم کردن حرفش برایم خیلی سخت بود ،من نمی توانستم تماشاگر از دست رفتن دوستیمان باشم .

خیله خب من میرم تو ،میاي ؟بعد از چند ثانیه براي خالص شدن از این منجالب گفتم:

.نه -

در که رسیدم قبل از وارد شدن برگشتم و به رادمهر نگاه به سمت ساختمان رفتم ،دمهرادمهر را رها کردم و

کردم که همچنان روبه استخر ایستاده بود .با زهم دلم براي هر دومان سوخت ،کاشکی هیچ وقت این طور نمی

شد .

بهاران:

.برم امیرپارسا آمد و روبه مادرم و خاله ام کرد و گفت :معذرت می خوام ولی باید

متعجب پرسیدم :چرا؟

.امیرپارسا:حالم خوب نیست بهاران

.حاال تو بمون ،حالت خوب میشه -

.نه نمی تونم -

!امیرپارسا -

www.98iia.com / Nafas_s 307

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کن ،اصرار نکنامیرپارسا تا خواست چیزي بگوید ،صداي رادمهر را از پشت سر امیرپارسا شنیدم که گفت :ولش

.بذار بره

.اه کرد و گفت :آره بهتره برم امیرپارسا برگشت و به رادمهر نگ

.امیرپارسا سمت ما برگشت و گفت:ببخشید مهمونیتونم خراب شد ،خدافظ

با رفتن امیرپارسا من دیگر نمی توانستم این جا بمانم ،نمی خواستم تنها این جا باشم ،نمی و از در بیرون رفت ،

خواستم تنها گیر رادمهر بیوفتم ،هر چند رفتن امیرپارسا بهانه ي خوبی بود تا من هم خودم را از این مهمونی

. جهنمی نجات بدهم ،سریع بلند شدم و کیفم را برداشتم و گفتم:منم میرم باهاش

مادرم :کجا ؟

.خدافظ -

به راه افتادم که رادمهر جلوي راهم را گرفت.توي چشمان زیباومهربانش نگاه کردم و با بی حوصلگی گفتم:برو

.کنار

.رادمهر :بمون

.نه ،برو کنار -

کردم ،ماشین رادمهر دیگر اصرار نکرد و از سره راهم کنار رفت و من هم از خانه بیرون رفتم ،وقتی در خانه را باز

.امیرپارسا را دیدم که تازه شروع به حرکت کرد ،براي ایستادن ماشین بلند داد زدم :وایسا امیر

امیرپارسا خداروشکر شنید و ایستاد ،رفتم و سوار ماشین شدم و امیرپارسا گفت:تو هم اومدي ؟

.آره موندن اون جا برام سخت بود -

www.98iia.com / Nafas_s 308

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تادیم ،توي اتوبان ها و خیابان ها می چرخیدیم و بدون مقصد بودیم و امیرپارسا دیگر چیزي نگفت و به راه اف

هیچ کدام حرفی نمی زدیم ،ناراحت و عصبی بودیم .

آخر شب امیرپارسا من را به دمه در خانه رساند .قبل از این که پیاده شوم روبه امیرپارسا کردم و گفتم:غصه

.نخور

.:مواظب خودت باش ،شبت بخیر امیرپارسا با چشمان غمگین نگاهم کرد و گفت

در این موقعیت هم نمی توانست نگران من نباشد و باید می گفت که مراقب خودم باشم .

از ماشین پیاده شدم ،شب سردي بود ،امیرپارسا رفت و من هم به داخل خانه رفتم .مادر با دیدنم گفت :شما دو

تا چتون شد ؟چرا یه دفعه رفتین ؟

.دم ،خب معلوم بود که چرا رفتیم جوابی به مادرم ندا

توي اتاقم رفتم و لباس هایم را عوض کردم و روي تختم دراز کشیدم و پتو را درون دلم جمع کردم ،چه قدر

شب سختی بود .کم کم چشمانم سنگین شد و به خواب فرو رفتم.

نجره افتاد ،برف ناگهان چشمم به پجایم بلند شدم و چشمانم را باز کردم و کمی کش و قوس به بدنم دادم و از

می آمد ،البته خیلی کم .

به سمت پنجره رفتم و دور و بر را نگاه کردم ،تمام خیابان و روي درختان و ماشین ها پر از برف بود ،پس

د ،دانه هاي سفید برف روي لبه پنجره می نشست ،خیلی وقت بود برف ندیده وسرماي دیشب به خاطر برف ب

ي زدم و از اتاقم بیرون رفتم .بودم ،لبخند

بهنواز با دیدنم جیغی کشید و گفت :واي بهاران برف و دیدي ؟

www.98iia.com / Nafas_s 309

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خونسرد جواب دادم :آره

مادرم در آشپزخانه بود ،به آشپزخانه رفتم و بهنواز هم پشت سر من آمد .به مادرم سالم دادم و پشت میز

نشستم و شروع به خوردن صبحانه کردم .

.گفت :واي بهاران بعد از صبونه بریم برف بازي بهنواز با ذوق

.نه من نمیام -

توي ذوق بهنواز خورد و گفت :عه چرا ؟

.براي این که باید برم شرکت-

.یه ذره -

اصال کم تر از یه ساعت بازي می کنی بعد میاي خونه و میشینی پاي ،نه ،تو هم اگر خودت رفتی یه ساعت-

.درست

.ته اه ،این کنکورم مصیب-

.می دونم -

.مادرم :بهنواز و ول کن به من گوش کن

چی شده ؟-

این چه کاري بود شما دو تا دیشب کردین ؟شما که می خواستین برین اصال واسه چی اومدین ؟-

.به خاطره همین برگشتیم ،پوفی کشیدم و گفتم:مادره من اشتباه کردیم اومدیم

www.98iia.com / Nafas_s 310

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نمی دونی بعد از رفتن چی شد که-

شد ؟چی -

.رادمهر که رفت باال و تا آخرش که ما اون جا بودیم نیومد -

؟خب-

.ما هم می خواستیم برگردیم ولی خالت نذاشت -

؟خب-

.خب؟آبروریزي کردین بعد میگی خب-

؟خب -

.مادر عصبی گفت :بهاران

.خیله خب چی بگم ؟هر اتفاقی افتاد فدا سرم -

براي چی؟-

چرا طرف اونایی؟-

خورد و گفت :طرف اونا ؟مادرم جا

چرا وقتی یکم فقط یکم حال خاله و رادمهر بد میشه خونه منو تو شیشه می کنی ؟،آره -

!بهاران-

www.98iia.com / Nafas_s 311

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مامان تو مثل این که همه چیزو یادت رفته ،رادمهر منو روانی کرد ،شده بودم یه دیوونه و افسرده که قرص -

میگی چون یکم اونا ناراحت شدن من خیلی کاره بدي اعصاب می خوردم و پیش دکتر می رفتم ،بعد تو االن

؟کردم و مایه آبروریزیم

بهاران من...-

.بسه مامان ،یه ذره دلت براي من بسوزه-

خیلی تند رفتم،مادرم مات و مبهوت من را نگاه می کرد ،راستش از رفتار هاي مادرم عصبانی شده بودم ،او نمی

اما این که در گذشته ما به خاك سیاه نشستیم آن هم به خاطر ،بخورد خواست آب توي دل رادمهر و خاله تکان

رادمهر برایش مهم نبود .

.از سره میز بلند شدم و گفتم:من میرم شرکت

.مادرم:لباس گرم بپوش

.چشم-

به اتاقم رفتم و لباس گرم پوشیدم ،پالتو ام یک پالتو مشکی بود کالهم را هم روي مقنعه ام گذاشتم و پوتین

هاي درب و داغانم را هم از کمد برداشتم و دوباره رفتم سمت پنجره تا ببینم هنوز هم برف می آید یا نه که در

کمال ناباوري رادمهر را در کوچمان دیدم .

دستانش را داخل جیب هاي پالتو اش کرده بودو این پا و آن پا می کرد انگار سردش بود .کاله روي سرش

پوشیده بود . ا پالتو نک مدادي و یقه اسکی قرمزین که خیلی بهش می آمد بنذاشته بود و شلوار ج

مثل همیشه جذاب و زیبا شده بود .

www.98iia.com / Nafas_s 312

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

اما براي چه این موقع صبح دمه در خانه ماست ؟از خانه بیرون رفتم و در خانه را باز کردم و چشمم در چشمان

رادمهر افتاد .

رادمهر با دیدنم سره جایش ثابت شد و من هم اخمی کردم و بی توجه به او شالگردم را دور گردنم پیچیدم و به

زرگی این جا ندیدي ؟براه افتادم .از رادمهر داشتم دور می شدم که رادمهر داد زد:منو به این

نیدم ،رادمهر سریع آمد جلو ام و توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم و صداي پاهاي رادمهر را از پشت سرم ش

راهم را سد کرد .

.عصبی گفتم:برو کنار

.رادمهر :این همه راه تو این سرما نیومدم این جا تا وقت از جلو راهت برم کنار

.براي هر کاري اومدي به من مربوط نیس ،برو کنار -

.بهاران اومدم تا باهات حرف بزنم -

.من نمی خوام با تو حرف بزنم -

.اما او خیلی سریع جلو راهم را گرفت و گفت :لج نکن ،فتم تا بتوانم بروم ربه سمت راست رادمهر

.رادمهر برو کنار وگرنه جیغ می کشم -

.نه نمیرم -

پوزخندي زدم و گفتم:چرا فکر می کنی می تونی قانعم بکنی تا به حرفات گوش بدم؟

چرا قانع نشی ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 313

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ویی عصبی تر از قبل گفتم:خیلی پر

.بهاران جان خواهش می کنم -

.برو بابا -

از برخوردم تعجب کرد و گفت :تا حاال این جوري باهام حرف نزده بودي ؟ ررادمه

.از این به بعد بد تر از این باهات حرف می زنم ،حاالم برو کنار نمی خوام ببینمت-

،همیشه مثل یک بت می پرستیدمش و با رادمهر باز هم تعجب کرد ،انتظار نداشت با او این طور صحبت بکنم

احترام با او صحبت می کردم اما االن دیگر وضع فرق کرده .

رادمهر انگار غرورش شکست و بعد از چند ثانیه از جلو راهم کنار رفت و بدون هیچ حرفی به راه افتادم و رفتم .

نه ناراحت .کاشکی بر نمی گشت .توي اتوبوس همش به رادمهر فکر می کردم ،نه از بودنش خوش حال بودم

به گوشی ام اسم ام اس ارسال شد ،گوشی ام را روشن کردم و دیدم پیام از طرفه امیرپارساس.پیام را باز کردم و

دیدم او نوشته :

.صبح برفیت بخیر

از این صبح لذت ببر و برف بازي هم بکن ،امروز عروسی درختاس .

مراقب خودت باش .

دوست دارم .

حتی االن در وضعیتی که می دانم حالش خوب نیست .،لبخندي کمرنگ زدم ،هر لحظه به فکرم بود

www.98iia.com / Nafas_s 314

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.به شرکت رسیدم و چشمم به آقاي نادري افتاد که با دیدنم لبخند بزرگی زد و گفت:سالم

.سالم-

.صبحت بخیر-

.شاید به خاطر این بود که من سفره دلم را پیش او باز کرده بودم ،خیلی زود صمیمی شده بود

.ممنون ،صبح شما هم بخیر -

حسابی سردت شده ؟-

.نه خیلی -

.ولی تو این هوا یه قهوه داغ می چسبه -

.لبخندي زدم و گفتم :بله

.پس بخوریم ،با هم -

پیشنهاد ها بدهد ؟ ن از این جورمجا خوردم ،چه طور می توانست این قدر راحت به

.عه نه ممنون-

.ی تونی رد کنی نم-

متعجب پرسیدم :چرا ؟

.چون من میگم -

www.98iia.com / Nafas_s 315

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

پوزخندي در دلم زدم ،این بشر واقعا خودشیفتس با این که آدم خوبیه .تو این اوضاع باید فرمایشات این مرفح

بی درد را هم انجام می دادم .

.آقاي نادري :االن کیفم و بر می دارم و با هم میریم

چیزي نگفتم و آقاي نادري به اتاقش رفت ،اصال حوصله اش را نداشتم ،اصال براي چه باید با او بیرون بروم و

؟قهوه بخورم

.در زدم و وارد اتاقش شدم و با دیدنم گفت:االن می اومدم

او داشت وسایلش را توي کیفش می گذاشت .

در را بستم و نزدیکش رفتم و پرسید :طوري شده ؟

.منظورم حال روحیمه ،کالفه گفتم:ببین من ...من اصال حالم خوب نیست

چرا؟-

شخصیه ،ببین من شب بدي داشتم خیلی بده ،صبحه بدي هم شروع کردم و نمی تونم االن با شما قهوه -

.بخورم

درگیره اون پسري هستی که گفتی عاشقش شدي ؟آقاي نادري کمی اخم کرد و پرسید :نکنه هنوزم

چه غلطی کردم این را به او گفتم،حاال هر روز می خواهد درباره او از من بپرسد.

مجبور شدم راستش را بگویم .

.بله -

www.98iia.com / Nafas_s 316

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نگفته بهت که چرا برگشته ؟-

.آخر به تو چه ربطی دارد ؟چه گیري افتادم

.نه -

؟شی را برداشت و گفت:بلهنادري زنگ خورد .آقاي نادري گواي یک دفعه تلفن ثابت دفتر آق

منشی:....

خب کی ؟-

-....

االن ؟-

-....

باشه -

آقاي نادري گوشی تلفن را گذاشت و گفت :اسمش چی بود؟

بی حوصله پرسیدم:اسمه کی؟

.همون که میگی برگشته و اعصابت و بهم ریخته -

و برخورد نکنم .سعی کردم خودم را کنترل بکنم و تند با ا

.رادمهر-

.آقاي نادري بعد از چند ثانیه مکث گفت:االن دمه دره

www.98iia.com / Nafas_s 317

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟ یعنی چی ؟مگر می شود؟چه طور ممکن هست.دهانم از تعجب باز ماند

سریع به سمت در رفتم و دررا باز کردم و جلویم پسر قد بلند با پالتو نوك مدادي و یقه مشکی و بدون حرف

قهوه اي که روبه باال زده بود جلویم ایستاده بود . شلوار جین جذب و موهاي

ا چی با عصبانیت گفتم:تو این جبا دیدنش انگار مثل یک گلوله آتش شدم ،تند تند و بلند نفس می کشیدم و

کار می کنی ؟

.رادمهر :اگر دمه در خونتون می ذاشتی ببینمت االن این جا نمی اومدم

.،برو بیرونتو بی جا کردي اومدي این جا -

.فقط با تو از این جا بیرون میرم وگرنه همین جا می مونم -

.با صداي بلند داد زدم :برو بیرون ،من نمی خوام یک کلمم با تو حرف بزنم ،برو بیرون

همه ي شرکت از شنیدن دادم به وحشت افتادند و فقط ما رو نگاه می کردند .

. جواب داد :تا تو باهام نیاي نمیرم رادمهر همچنان ایستاده بود و با خونسردي

از پشت زداي آقاي نادري اصاز این همه مقاومتش به ستوه آمده بودم و می خواستم دوباره سرش داد بزنم که

سرم شنیدم که به رادمهر گفت :چه خبره آقا؟من مدیر این شرکتم پس خواهش می کنم اگر مشکل شخصی اي

دارین برین بیرون از شرکت .

.مهر:من بیرون میرم ولی کارمندتونم باید با من بیاد راد

فرستمشو.ن من می فریآقاي نادري نفسی بیرون داد و گفت :باشه میان ،شما اول بر

چه جوري بهتون اعتماد بکنم که بهاران و پایین می فرستین ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 318

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.و از این جا برو بیرون اکت شو سادمهر دیگر زدم به سیم آخر و گفتم :ر

کمی جا خورد ،هنوز هم به حرف زدن من عادت نکرده بود و فکر می کرد مثل قبل با عزت و احترام با او رادمهر

برخورد می کنم .

.آقاي نادري:قول میدم می فرستمشون ،شما لطفا برین

رادمهر توي چشمانم زل زده و بعد از چند ثانیه بدون حرف از شرکت بیرون رفت ،با بیرون رفتنش نفسی راحتی

کشیدم و آقاي نادري از کنارم رد شد و وسط سالن ایستاد و به کارمندانی که داشتند مثل فیلم سینمایی ما را

.نمایش تموم شد ،تماشا می کردند گفت :خیله خب برین سره کارتون

.کارمندان هم آرام سره کارهایشان رفتند و بعد آقاي نادري خیلی جدي رو به من کرد و گفت :برو پیشش

.هن-

.من بهش قول دادم ،آقاي نادري شاکی شد و گفت :سرکشی نکن،بهت دارم میگم برو پیشش

.دیگر آقاي نادري هم مالحظه را کنار گذاشته بود و گفتم:باشه

و از شرکت بیرون رفتم ،رادمهر جلوي ساختمان شرکت ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود با دیدن من صاف

رفتم و گفتم:چرا آبروي من و می بري؟ایستاد و سمتش

.رادمهر خونسرد جواب داد :تقصیر خودته

خیله خب بگو ببینم ،چی می خواي بگی ؟-

.این جا که نمیشه-

.کفري گفتم:واي رادمهر دیوونم کردي ،هر چی هست همین جا بگو

www.98iia.com / Nafas_s 319

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه نمیشه -

.به درك -

یعنی هر وقت که تو،ام را گرفت و گفت :خیله خب ،بعدا پشتم را به او کردم که بروم ولی یک دفعه محکم بازو

.بگی با هم یه کافه اي جایی قرار می ذاریم تا باهات حرف بزنیم

.به ناچار قبول کردم ،خیلی هم بدم نمی آمد بدانم این پسر گستاخ چه می خواهد به من بگوید

.دستم را با عصبانیت از دستش بیرون کشیدم و گفتم:باشه

.شرکت رفتم ،به محض ورود خانم منشی گفت :آقاي نادري باهاتون کار داره به درون

بی حوصله به سمت اتاقش رفتم و در زدم و وارد اتاقش شدم .آقاي نادري پشت میزش نشسته بود و به نظر

عصبی می آمد .جلوتر رفتم و گفتم:با من کاري دارین ؟

نو توي شرکتم اومده ؟آقاي نادري:این چه وضعی بود ؟چرا مسائل شخصیتو

.شرمنده گفتم:ببخشید ،من اصال خبر نداشتم که اون این جا اومده ،من به جاي اون شما معذرت می خوام

.این جا شرکته ،محل کاره ،نه این که به مسائل عاشقانه رسیدگی بشه -

.من که گفتم معذرت می خوام -

چرا مشکلت و زود تر حل نمی کنی ؟-

شدم و گفتم:مگه دسته منه ؟ من هم دیگر عصبی

.پس دسته کیه ؟این مشکله توئه پس باید حلش بکنی -

www.98iia.com / Nafas_s 320

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.حلش می کردم و خودم و از این بدبختی که توش گیر کردم نجات می دادم اگر می تونستیم -

م آرامش شرکت و به خاطر مشکالت شخصی تو به خطر بندازم من نمی تون ،به هر حال زود تر باید حلش کنی-

.

برخورد ،شاید هم حق داشت . بهم

.باشه -

راستی بهت چی گفت ؟-

.به تو چه ربطی داره ،با بی حوصلگی جواب دادم :حرف هاي شخصی بود

.آقاي نادري پوزخندي زد وگفت:باشه نگو

نکند واقعا انتظار داشت به او تمام صحبت هایم با رادمهر را بگویم ؟او پیش خودش چه فکري می کند ؟

رم ؟میشه ب-

.آره -

از اتاق آقاي نادري بیرون آمدم و در را پشت سرم بستم و به در تکیه دادم و پوفی کشیدم ،چه قدر مشکالت

زیاد هستند ،هر کدامشان یک ضربه روحی به من وارد می کنند و من را در خودشان غرق می کنند .

رادمهر :

دم ،دستانم داخل جیب هایم بود و بی تفاوت به آدم توي خیابان هاي سرد قدم می زدم و به بهاران فکر می کر

ها قدم برمی داشتم ،نمی دانم باید به بهاران فکر بکنم و سعی قلب او را دوباره به دست بیاورم یا این که

امیرپارسا فکر کنم و او را از سره راهم بردارم .

www.98iia.com / Nafas_s 321

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ه او قرار است با بهاران ازدواج بکند ،چه ،هنوز هم باورم نشده کز بهاران فکرم درگیره امیرپارسا هست بیشتر ا

طور من تو آن مدت هیچی از این عالقه نفهمیدم؟چه طور نفهمیدم دوست صمیمی ام عاشق شده ؟چه طور

واقعا گیج بودم در آن مدت من تمام حواسم به بهاران ؟نگاه هاي عاشقانه اش به بهاران را بفهمم منمی توانست

که من حتی از این همیشه در کنارم بود اما دریغ از آنمی کردم ،رقیب عشقی ام بود و به امیرپارسا توجهی ن

عالقه خبر داشته باشم .

بهاران چه؟او چه طور دلبسته امیرپارسا شده ؟فکر نمی کنم در آن مدتی که با هم بودیم این عالقه از طرف

ز عشقکنم که تمام وجود بهاران ا بهاران شکل گرفته باشد .چون در آن موقع من خیلی خوب می توانستم حس

فکر نمی کند ،او همیشه رفتارش با امیرپارسا معمولی بود و حرکت خاصی از او من پر شده و به کسه دیگري

ندیده بودم .

روي نیمکتی توي خیابان نشستم و به دختر پسرهایی که از جلویم رد می شدند نگاه می کردم ،افسوس

در همین خیابان قدم می زدیم دست در دست هم بودیم ،خیلی دلم براي آن روز روزهایی را می خورم با بهاران

ها تنگ شده .

.دست رفتن تمام چیزهایم با بهاران شدچهارساله پیش وقتی که پدرم باهام تصویري صحبت کرد باعث از

چهار سال پیش :

به پدرم زنگ شدم و بعد از سالم و احوال پرسی پدرم دستی به موهایش کشید و گفتم:گفتین کار جدي دارین

.پدرم:آره ،کاشکی می شد حضوري ببینمت

.حاال کارتون و بگین -

.رادمهر ،می دونی که وضع شرکت خیلی بده -

www.98iia.com / Nafas_s 322

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بله -

.روز دارم ضعیت تر میشم ،چند وقت دیگه به کل ورشکست میشم هر-

.می دونم -

.کمک می خوام -

از کی ؟-

.از تو -

من ؟-

تو مگه پسر من نیستی ؟ ،آره-

چرا، ولی من چه کمکی می تونم بکنم ؟-

.پدرم نفسی بیرون داد و گفت:باید بهاران و رها کنی

نداشتم .جا خوردم ،اصال انتظار همچین حرفی را

پرسیدم:چرا؟به بهاران چه ربطی داره ؟

.باید با یه دختر دیگه ازدواج کنی -

اصال نمی توانستم حرف هاي پدرم را درك بکنم،پوزخندي زدم و عصبی گفتم:یعنی چی ؟ ،گیج شده بودم

ضعیت من چه قدر بد و خرابه ،من می دونم به هیچ وجه دیگه ببین پسرم خودت گفتی که خوب می دونی و-

.نمی تونم وضعیت شرکت و تغییر بدم و اموالی که از دست دادم و به دست بیارم

www.98iia.com / Nafas_s 323

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

خب این چه ربطی داره ؟-

دختر آقاي محتشمی ازدواج بکنی ،خودت خوب می دونی اون چه آدمه بانفوذ و ربطش اینه که تو باید -

.پولداریه

.ریع گفتم:بابا خواهش می کنم بس کنخیلی س

نمیشه ،گوش کن ،اگر تو با دختر اون ازدواج بکنی می تونی به اموال زیادي از طریق دخترش برسه ،اون که به -

.جز اون یه دونه دختر کسی و نداره

مثل گی منمپوزخندي زدم و نفسم را بیرون دادم و خیلی عصبی و با صداي بلند گفتم:بابا بسه ،تو رو خدا زند

.خودت خراب نکن

.عاقل باش ،ببین من می دونم تو چه قدر بهاران و دوست داري ولی این راه چاره ماست -

.ما نه ،تو -

پدر کالفه گفت:چرا خنگ میشی ؟مگه من چه قدر دیگه زندم ،بعد از مرگم تمام اموالم به تو می رسه دیگه ،اگر

.توي رفاه کامل باشی با اون ازدواج بکنی می تونی تا آخرعمر

.با بغض گفتم:بابا ،اذیتم نکن

ببین آقاي محتشمی گفته به محض این که دخترش ازدواح بکنه تمام اموالش و به اسم دخترش می زنه -

،بعدش تو با استفاده این که همسرشی می تونی اموالش و صاحب بشی ،نمی گم همشو ولی بخش زیادیشو می

.انه جور می کنی و دختره و طالق میدي تونی بگیري ،بعدشم یه به

پدر نقشه اي خیلی کثیفی کشیده بود،هضم کردنش برایم خیلی سخت بود .

www.98iia.com / Nafas_s 324

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بابا این بی معرفتیه-

بابا پوزخندي زد و گفت :تو هنوز خیلی بچه اي ،دنیا همینه ،همش نامردي و بی معرفتیه ،فکر کردي می تونی

به چیزي برسی ؟بدون این جور چیزا

.اباب-

درد و بابا ،عاقل باش رادمهر ،گفتم که می تونی از دختره بعد از یه مدتی طالق بگیري و بعدش دنبال هر کس -

.که خواستی بري

چه طور همچین درخواستی از من می کرد؟ ،باز هم نمی توانستم با پدرم کنار بیایم

.من نمی تونم اباب-

لوس نشو ،چرا این قدر ضعیفی ؟چرا نمی تونی احساسات و کنار بذاري و با عقلت تصمیم بگیري ؟چرا زندگیت -

؟تحت تاثیر یه دختره

.بابا من بهاران و دوست دارم -

.دوستش نداري ،من میگم فقط یه مدت ازش دور باش نگفتم من که -

بره ؟اصال از کجا معلومه نقشه شما همه چیش درست پیش -

.بچه جون من همه چیزو می دونم ،بعدشم به من اطمینان کن ،من می دونم که موفق میشیم-

.موفق؟ولی ما یکی رو بدبخت می کنیم -

.بهت همین االن گفتم باید براي به دست آوردن پول و چیزاي خوب بعضی وقت ها بد بود -

www.98iia.com / Nafas_s 325

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.ولی من نمی خوام-

.شی ولی باید این طوري باشی ،باید قوي ب-

بعد از چند ثانیه پدرم گفت :من دیگه باید برم ،دوباره بهت زنگ می زنم ،دوست دارم وقتی بهت تلفن می زنم

.،دوست دارم ،خدافظ پسرم دیگه راضی شده باشی

پدرم قطع کرد و من هنوز به صفحه لپ تاپ زل زده بودم ،چه طور می توانستم قبول بکنم؟چه طور می توانستم

ها بکنم ؟چه طور می توانستم با کس دیگر ازدواج بکنم آن هم به خاطر پول ؟بهاران را ر

چه طور می توانستم بهاران را تنها بگذارم ؟چه طور می توانستم در کنارش نباشم ؟چه طور می توانستم مدتی

از او دور باشم ؟چه طور می توانستم در کناره دختر دیگري باشم ؟

به پشتی مبل تکیه دادم و چشمانم را بستم . نفسم را بیرون دادم و سرم را

تختم می نشستم ،نمی دم ،توي اتاقم راه می رفتم و روي تا صبح بیدار بودم و به حرف هاي پدرم فکر می کر

دانستم باید چه کار بکنم ؟

دم .یا در کنار عشقم می ماندم و زندگی سختی را تجربه می کر،باید پدرم و آینده خودم را نجات می دادم

صبح که شد ،وسایل کوه نوردي ام را برداشتم و لباس ورزشی ام را هم پوشیدم ،به آشپزخانه رفتم،صبح خیلی

زودي بود،نمی توانستم بیشتر از این در خانه بمانم ،ساعت پنج صبح بود و همه خواب بودند ،برگه اي آوردم و

.رویش نوشتم :من رفتم طبیعت گردي ،نگرانم نباش و زنگم نزن

برگه را روي یخچال چسباندم و رفتم .

www.98iia.com / Nafas_s 326

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

به کوه رسیدم ،ماشین را جایی پارك کردم و تصمیم گرفتم تا هر جایی که می توانم از کوه باال بروم ،نمی دانم

شاید این تنها کاري بود که می توانستم در این موقعیت بکنم ،هر چه قدر که باالتر می رفتم خسته تر می شدم

تن برایم سخت می شد ،من نمی توانم بهاران را رها بکنم ،من نمی توانم از او دور باشم و بیشتر تصمیم گرف

،دلتنگش می شوم ،خیلی زیاد .

خسته شدم و روي تخته سنگی نشستم ،رودخانه در کنارم جریان داشت و تنها صداي آب بود که در آن جا می

به رودخانه زل زدم و توي فکر فرو که تنها باشم ، شنیدم ،به غیر از من کسی آن اطراف نبود ؛خودم می خواستم

رفتم ،گوشی را روي سایلنت گذاشتم تا مجبور نشوم به تلفن هاي بهاران جواب بدم ،نمی توانستم با او صحبت

بکنم ،باید تصمیم می گرفتم ،یک تصمیم خیلی مهم .

بودم ،تصمیم گرفتم چیزي بخورم ظهر شد و من همچنان داشتم از کوه باال می رفتم ،دیگر خیلی خسته شده

بعد برگردم .

دارم زهر می خورم ،هیچ منشستم و چند تا خوراکی برداشتم و شروع به خوردن کردم ،احساس می کرد

شیرینی اي به زبانم نمی آمد و فقط تلخی را حس می کردم ،می ترسم بدون بهاران هم فقط تلخی هاي دنیا

ی ترسیدم ،از نبودن بهاران می ترسیدم ،از دور بودن بهاران می ترسیدم ،من برایم بماند ،می ترسیدم ،خیلی م

خیلی می ترسیدم .

بعد از این که خوراکی هایم تمام شد ،تخته سنگ بزرگی را کمی آن طرف تر دیدم ،ازش باال رفتم و رویش

!ایستادم و هیچ کس آن اطراف نبود پس با خیال راحت بلند داد زدم :اي خدا

!هم داد زدم:اي خدا باز

!باز هم داد زدم :اي خدا

www.98iia.com / Nafas_s 327

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

!اشکانم سرازیر شد و باز هم داد زدم :خدا

سرم را پایین انداختم و بلند شروع به گریه کردم ،خیلی بلند گریه می کردم ،دیگر نتوانستم روي پاهایم بایستم

!،روي زانوهایم افتادم و باز هم گفتم:اي خدا

ن قدر گریه کردم تا خالی شدم ،به پایین کوه برگشتم،دیگر غروب شده بود .ولی ای،نمی دانم چه قدر

توي ماشین نشستم و گوشی ام را از توي داشتبرد در آوردم و نگاهی به گزارش تماس ها انداختم ،بهاران پنج

شیش بار زنگ زده بود و مادر هم یک بار .

روي فرمان ماشین گذاشتم . بی حوصله گوشی را روي صندلی کنارم پرت کردم و سرم را

دیگر شب شده بود ،مادرم با دیدن من سریع سمتم آمد و گفت:کجا رفتی تو؟ ،به خانه رفتم

.خونسرد جواب دادم:براتون که نوشته بودم

دیدم ولی چرا یهویی؟-

.جوونم دیگه ،بعضی وقت ها کاراي عجیب و غریب می کنم -

چیزي نگفتی ؟بهارانم نگرانت شده بود،چرا به اون -

.همین طوري -

.اومد این جا سراغت و گرفت منم گفتم رفتی طبیعت گردي -

.نفسم را بیرون دادم و سعی کردم خودم را کنترل بکنم و گفتم:خوب کردي ،من خستم میرم اتاقم

قدم برداشتم که مادرم گفت:رادمهر حالت خوبه؟

www.98iia.com / Nafas_s 328

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.فقط یکم خستم ،با این خوب نبود ولی گفتم:آره

و کوله ام را روي مبلی که توي اتاقم بود پرتاب کردم و بعد هم ر دیگر چیزي نگفت و از پله ها باال رفتم ماد

خودم را روي تختم پرتاب کردم ،بعد از چند دقیقه به پدرم زنگ زدم .

پدرم:سالم پسر گلم خوبی ؟

شما چه طور ؟ ،سالم بد نیستم-

تونم بگم حالم چه طوره ،فکراتو کردي ؟باید ببینم جواب تو چیه ؟در اون صورت می -

.بله -

خب؟-

ب قطعی و سرنوشت ساز ،یک جوابی که به زندگی من و بهاران و پدرم گره خورده باید جواب می دادم ،یک جوا

بود .

.فکر کنم باید خوش حال باشین-

و این یعنی من قبول کردم .

.پدرم:خیلی خوبه

.فقط به خاطر این که گفتی می تونم دختر آقاي محتشمی رو طالق بدم قبول کردم -

باشه ،خیلی خوش حالم که قبول کردي ،ناراحتم نباش،فکر نمی کنم زندگی مشترکتون خیلی طول بکشه ،این -

م و بعدشطور که معلومه آقا محتشمی گفته باالفاصله بعد از عروسی دخترش تمام اموالش و به اسمش می زنه

تو براي دختره لوس بازي در بیار و کم کم اموال و به اسم خودت کن و بعد یه مدتی هم طالقش بده .

www.98iia.com / Nafas_s 329

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه -

کاري ندارم عزیزم ؟-

.نه-

.خدافظ-

.خدافظ -

.راستی باید هر چه زود تر بیاي آمریکا تا بتونی به دختره نزدیک بشی و پیشنهاد ازدواج بدي-

ا می فشرد ،اصال احساس خوبی نداشتم .حرف هاي پدرم قلبم ر

.باشه -

وقتش بود که به بهاران زنگ بزنم ،به اندازه کافی ازم بی خبر بوده .گوشی را قطع کردم ،

تلفن بهاران را گرفتم هر چند می دانستم دیر وقت هست و شاید خواب باشد .

.الو رادمهر بهاران جواب داد:

.الو سالم -

سالم خوبی؟-

چی؟ آره تو-

بهاران با هول و ال جواب داد:خوب نیستم ،رادمهر کجایی چرا یه دفعه گذاشتی رفتی ،چیزي شده ؟

.دروغ گفتم:نه چیزي نشده

پس چرا جواب تلفنام و نمی دادي ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 330

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.گوشیم پیشم نبود -

چرا؟-

عت لذت ببرم دلم می خواست از طبی،و باز هم دروغ :خب رفتم طبیعت دلم نمی خواست گوشی همراهم باشه

.و از گوشی دور باشم

چرا یهویی رفتی ؟چرا به من چیزي نگفتی ؟ پس-

.یه دفعه اي به سرم زد برم ،به تو ام نگفتم چون یه دفعه شده بود ،عه -

االن حالت خوبه دیگه ؟-

.آره فقط زنگ زدم تا دیگه نگران نباشی-

االن کجایی؟-

.خونمون-

شرکت میاي؟ -

.نه خستم -

.خدافظباشه -

.خدافظ-

ر بودم به ودلم به حال بد خودم سوخت ،واقعا آدم بدبختی بودم که مجبگوشی را روي تختم پرتاب کردم و

ی را که دوست دارم هر چند موقت رها بکنم.سطر پول کاخ

تمام روز را توي تختم افتاده بودم و نه حرفی می زدم نه غذایی می خوردم ،مادرم حسابی نگرانم بود و کالفه ام

ولی من باز هم مقابله کردم ،کرده بود ،مادرم براي چندمین بار توي اتاقم آمد و خواهش می کرد تا غذا بخورم

.و روي تختم نشستم و به مادرم گفتم:بشین رو تخت مامان

مادر روي تخت نشست و باز هم پرسید:چته باز تو ؟

www.98iia.com / Nafas_s 331

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.می خوام یه رازي و بهت بگم -

راز ؟چه رازي ؟-

.می خوام برم آمریکا -

مادرم جا خورد وگفت:واسه چی ؟

.براي ازدواج -

مادرم بیشتر از قبل تعجب کرد و گفت :ازدواج چی ؟

.قراره با یه دختره دورگه ازدواج بکنم -

دهان باز نگاهم می کرد و گفت:نمی فهمم چی می گی ؟مادرم با

با ناامیدي و سردي گفتم:به خاطر پوله ،بابا وضعش بده ،شرکت کامال ورشکست شده و به پیسی خورده ،بابام

گفت با یه دختري که پول باباش از پارو باال میره به طور موقت ازدواج بکنم و وقتی که اموالشونو باال کشیدم

.الق بدم دختره و ط

.مادرم همچنان با چشمانی باز وگیج و مبهوت نگاهم می کرد

چی کار می خواي بکنی ؟اصال می فهمی چی میگی ؟-

.مخصوصا بهاران ،فقط به هیچ کس هیچی نگو،آره -

؟واي رادمهر دیوانه شدي -

.مجبورم ،فقط به هیچ کس نگو ،االنم برو بیرون لطفا -

کرد ولی بعد از چند ثانیه گفت:پس بهاران چی ؟مادرم فقط به من نگاه می

.با این حرفش قلبم به در آمد

.سعی می کنم هر چه زود تر دختره و طالق بدم و برگردم -

.تو ممکنه چند سال با دختره زندگی بکنی ،رادمهر بحث یه روز و دو روز نیست-

www.98iia.com / Nafas_s 332

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.دخترش می زنه باباي دختره گفته به محض ازدواج دخترش کل اموالش و به اسم -

رادمهر می فهمی داري چی کار می کنی ؟-

.فقط تو چیزي به کسی نگو ،آره-

تا کی ؟-

.تا آخرش -

.اما تو نمی تونی کاري بکنی که بهاران هیچی از این ماجرا نفهمه -

.چرا می تونم ،فقط تو چیزي نگو ،منم سعی می کنم هر چه زود تر برگردم -

.گفت :فقط هرکاري می کنی مواظب باش مادرم نفسی بیرون داد و

بیرون رفت . بدون هیچ حرفی از اتاقمبه مادرم نگاهی انداختم ،نگران و آشفته بود و

می خواستم تا آخر این قصه همه چیز را از بهاران مخفی بکنم ،می خواستم هیچ وقت بهاران این قضیه را بفهمد

به هر حال من به آن جایش فکر نمی کنم ،شاید هم نشود ،،شاید بتوانم تا آخر این را مخفی نگه دارم ،نمی دانم

،نمی خواهم از االن غصه آن موقع را بخورم .

.نباید رفتاري می کردم تا بهاران شک بکند،باید خودم را مثل قبل نشان می دادم رکت رفتم ،روز بعد به ش

.بهاران در زد و وارد اتاقم شد ،براي عادي نشان دادن خودم لبخند زدم و گفتم :سالم

؟سالم ،خوبی-

روي صندلی اي نزدیک به میزم نشست و گفتم :آره تو چی؟

.بد نیستم -

.ببخشید این چند روز اذیتت کردم بهاران جان -

.ولی آقا رادمهر از این به بعد هر کاري می خواي بکنی حتی یهویی به من بگی ،من که گذشتم -

.چشم -

www.98iia.com / Nafas_s 333

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.راستی یه خبر خوب -

چی؟-

.می خوام نقاشی چهرت و روي بوم بکشم-

خوش حال شدم و گفتم :جدي؟

.یکی از عکساي تولدت و برداشتم ،آره -

دیگه ؟خوبم -

.شما همیشه خوبی ،بله-

تمام روز براي مثل جهنم بود ،فکر کاري که می خواستم بکنم براي خودم هم وحشتناك بود .

ن بود تا به بهاران چیزي بگویم ،باید با او در مورد رفتم صحبت می کردم به همین خاطر روز گذشت و وقت آ دو

به او زنگ زدم .

.کافه جواب دادو گفتم:می خوام بریم

کی؟-

.بعد از دانشگاهت -

.باشه ،من برم سره کالس خدافظ-

.خدافظ-

از بهاران رسیدم و پشت میز همیشگیمان نشستم ،بهاران آمد و با هم سالم و علیک کردیم و پشت میز زود تر

.نشست .قهوه سفارش دادیم و بعد از کمی صحبت گفتم :می خوام یه موضوعی رو بهت بگم

چی؟-

.نقسم را بیرون دادم و گفتم:عه بهاران من ...من باید برم آمریکا

براي چی؟ آمریکا؟-

www.98iia.com / Nafas_s 334

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

آخه از وقتی ایران اومدم آمریکا نرفتم ،باید برم با بابام سر بزنم ،یه سري ام کار اون جا دارم که باید انجام -

.بدمشون ،فقط این سفر یکم مدتش طوالنیه،چون کاراي شر کت خیلی بهم ریخته من باید بهش کمک کنم

غ بگویم .واي چه دروغ بزرگی ،دلم برایش می سوخت که مجبور بودم به او درو

خب چه قدر طول می کشه ؟-

.شاید ...شاید چند ماه -

.شاید هم بیشتر طول بکشد

با این حرفم جا خورد و گفت:این قدر زیاد؟

.چون کاراي شرکت بابام خیلی زیاده و وقت الزم داره ،آره دیگه -

کمی فکر کردم و گفتم:خب کی میري ؟

.هفته ي دیگه-

.شیم پس حسابی باید از هم دور -

.متاسفانه -

ولی خب ،:بهاران خودمم دلم نمی خواهد این همه مدت تنهات بذارم و ازت دور باشم مگفتبراي تسکین بهاران

فقط ،من ...من مطیع بابامم ،باور کن من اگر مجبور نبودم نمی رفتم ،قول میدم زود برگردم ،چاره اي ندارم

......فقط تو

ولی شاید از طرفی شک هم بکند.،نتوانستم بقیه حرفم را بگویم ،می خواستم به او بگویم تحمل بکند

:فقط چی؟بهاران پرسید

.هیچی -

:ناراحت نباش ،اتفاقا این دوري باعث میشه قدر هم دیگر و بیشتر بدونیم بهاران گفت ،براي دلداري دادن من

.،بر می گردي دیگه

www.98iia.com / Nafas_s 335

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.میشمفقط خیلی دلتنگت -

.منم ولی ...چاره اي نیست دیگه -

بهاران را به خانه شان رساندم ،او هم مثل من از این رفتن ناراحت بود و نگفتن واقعیت بیشتر عذابم می داد ،اگر

یت را می فهمید بیشتر اذیت می شد .عواق

م را شاد و سرحال نشان سعی کردیم در این یه هفته بیشتر اوقاتمان را با هم بگذرانیم ،سعی می کردیم خود

هر چند می دانم یک جایی کامال دمق و ناراحت بودم و بهاران هم مثل من بود ،او هم از رفتن من ،بدهم

ناراحت بود ،کاش می شد در کنارش بمانم ،اما نمی شود ،نمی توانم .

را تا حدي براي او پر حاال که قرار است براي مدت زیادي نباشم باید یک نفر مراقب بهاران باشد و جاي من

کند،بهترین فرد امیرپارسا بود ،فقط می توانستم به او اعتماد بکنم ،مطمئن بودم که او کارش را درست انجام می

دهد.

؟به خانه امیرپارسا رفتم ،زنگ را زدم و امیرپارسا جواب داد:بله

.بی حوصله گفتم:رادمهرم

و به طبقه چهارم رسیدم ،در زدم و بعد از چند ثانیه امیرپارسا در را باز امیرپارسا در را باز کرد،از پله ها باال رفتم

انه ي امیرپارسا یک آپارتمان خیلی کوچک بود،وسایل خکرد،با هم سالم وعلیک کردیم و داخل خانه رفتیم ،

اي کثیفزیادي درخانه بود و خانه خیلی بهم ریخته بود ،لباس هاي امیرپارسا ،برگه ها و کتاب هایش ،ظرف ه

.غذا روي میز و اپن و این طرف و آن طرف بود .امیرپارسا شرمنده گفت :ببخشیدا این جا یکم بهم ریختس

یکم؟-

.خیلی ،نه -

www.98iia.com / Nafas_s 336

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

امیرپارسا دو کتاب و پیراهنش را از روي مبل برداشت تا من بنشینم ،روي مبل نشستم و امیرپارسا به آشپزخانه

رفت و کتري را پر از آب کرد و روي اجاق گاز گذاشت و بعد آمد و روي مبل کناري من نشست ،امیرپارسا از

.رفتن من خبر دارد و گفت:خب خوش اومدي

.مرسی-

چرا دمقی؟-

.م نمی خواد برم دل-

چرا؟-

.از بهاران دور میشم -

.امیرپارسا لبخند کمرنگی زد و گفت:خب پس سعی کن زود برگردي پیشش

.اومدم که ازت خدافظی کنم -

.زحمت کشیدي ،می گفتی خودم بیام پیشت -

.نه -

چه قدر اون جا می مونی ؟ ،راستی-

.ولی یه چند ماهی میشه ،نمی دونم-

چه خبره ؟-

!کاراي شرکت بابام زیاده ،امیرپارسا-

؟بله-

.مراقب بهاران باش -

من؟-

.مگه جز تو کسی و دارم ،تو تنها کسی هستی که هم باهاش راحتم هم بهش اعتماد دارم -

www.98iia.com / Nafas_s 337

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

خب چی کار کنم؟-

رد م باالخره اون یه دختر دست تنهاس ،یه وقتایی به یه ،بهش سر بزن ،ببین اگر کاري داشت براش انجام بده-

.تو در حق من برادري بکن و مراقبش باش ه،احتیاج دار

.باشه من هر کاري بتونم می کنم -

.دمت گرم ،جبران می کنم -

.نمی خواد-

مخلصتم.-

.هر دو بهم لبخند زدیم ،این هم آخرین دیدار من و امیرپارسا هست،تا مدت ها دیگر نمی بینمش

مراقب بهاران باشد،در آخر محکم او را در آغوش گرفتم چون می دانستم باز هم به امیرپارسا سفارش کردم که

به زودي دلتنگش می شوم.

باالخره روز موعود فرا رسید ،ساعت هفت شب پرواز داشتم و توي فرودگاه نشسته بودم و با مادر بودم که بهاران

داشتم و تصمیم گرفتم با بهاران و بهنواز و خاله هم آمدند ،کمی با هم صحبت کردیم تا پرواز یک ساعت وقت

صحبت بکنم ،به همین خاطر به کافی شاپ فرودگاه رفتیم ،قهوه سفارش دادیم باز هم ناراحت بودم و از همین

.االن دلتنگ بهاران شدم

.بهاران مراقب خودت خیلی باش -

بهاران هم ناراحت بود ،براي او هم جدایی سخت بود .

.باشه-

.حواسش بهت باشه ،اگر کاري داشتی بهش بگو ،تعارف نکن به امیرپارسا گفتم-

.باشه -

.بهت زود به زود زنگ می زنم ،تصویري هم زنگ می زنم-

www.98iia.com / Nafas_s 338

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه -

.ودلم برات تنگ میشه ،خیلی زیاد -

.بهاران با چشمان مهربان و عاشقش به من زل زد و گفت:منم همین طور

بود و انگار تمام توانم تخلیه شده بود،بهاران براي تسکین حرف زدن دیگر برایم سخت شد ،گلویم خشک شده

.من گفت :نگران نباش

معلومه؟-

.خیلی ،نگران نباش رادمهر -

.سعی می کنم -

.من مراقب خودم هستم ،بهت قول میدم -

د بای واست بیشتر از این او متوجه حال خراب من بشود ،دیگر وقت تمام شد وخلبخند زورکی اي زدم ،دلم نمی

له هر دو من را در آغوش گرفتند و ه روي من ایستاده بودند،مادرم و خااز همه خداحافظی می کردم ،همه روب

سفر خوبی را برایم آرزو کردند،بهنواز هم خداحافظی کرد . بهاران هم گفت :سفر خوبی داشته باشی،مراقب

.خودت باش

.از ته قلبم گفتم:دوست دارم تا همیشه

.جا خورد و اشک در چشمانش جمع شد و گفت:منم دوست دارم تا همیشه بهاران کمی

هر دو در چشمان هم زل زدیم و نگاه عاشقمان را بهم دوختیم ،به سمت پله برقی رفتم و همان طور که از پله

برقی باال می رفتم ،برگشتم و به بهاران نگاه کردم ،چشمان منتظرش را به من دوخته بود .

ري بود که از بهاران به خاطرم سپردم ،داخل هواپیما نشستم و از پنجره بیرون را تماشا می کردم این تنها تصوی

،چند دقیقه دیگر هواپیما پرواز می کرد و من هزاران کیلومتر از بهارانم جدا می شدم ،از همین االنم هم دلم

www.98iia.com / Nafas_s 339

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ت کرد و وقتی که از شهر تهران هواپیما حرکنم ؟برایش تنگ شده ،چه طور می توانستم دوري اش را تحمل بک

.می گذشت گفتم:ببخشید براي همه چی

به بهاران گفتم و امیدوارم من را ببخشد .

به آمریکا رسیدم و به بهاران زنگی زدم و نمی دانستم تا کی می توانم به این تماس ها ادامه بدهم .

محتشمی بود نزدیک بشوم مجبور بودم که به براي این که بتوانم به دختره که اسمش هانا بود و دختر آقاي

دیدنش بروم ،او را چند سال پیش در یک مهمانی دیدم ،یادم می آید که همان موقع هم چشمش من را گرفته

بود و االن هم کار سختی پیش رو ندارم .

ار شرکتش کقرار بر این شد که با پدرم به دیدن آقاي محتشمی برویم،البته توي شرکتش و دخترش هم در آن

رکت ما هستمی کرد ،به یک ساختمان خیلی باکالس لوکس رسیدیم ،شرکت آقاي محتشمی چند برابر ش

ی شدیم و آقاي محتشمی با دیدن من کلی ذوق کرد ،او از بچگی ام از من خوشش می ،وارد اتاق آقاي محتشم

آمد .

ایران خوش گذشت ؟ !آقاي محتشمی :خب آقا رادمهر

.کردم ولی گفتم:بله خوب بودبهترین دوران زندگی ام را در آن جا تجربه !یم خیلیبگو ممی خواست

آقاي محتشمی خیلی سال پیش براي درس خواندن این جا می آید و ماندگار می شود و با یک دختر آمریکایی

در نتیجه هانا یک دختر دورگه هست ،پوست ،ازدواج می کند و بعد دختري به اسم هانا رو به دنیا می آوردند

سفید دارد با موهاي بلوند و چشمانی آبی،زیبایی خیلی خاص و فوق العاده دارد اما هیچ وقت این زیبایی به

.چشم من نیامد

کمی بعد از حرف زدن گوشی ام زنگ خورد و متوجه شدم که مادرم هست ،براي جواب دادن بلند شدم و

.ید تلفن و جواب بدم گفتم:می بخشید با

.آقاي محتشمی :اشکال نداره

www.98iia.com / Nafas_s 340

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.از اتاق بیرون رفتم و توي یک راه رو بزرگ رفتم ،به دیوار تکیه دادم و جواب داد

!سالم مامان -

مادرم:سالم عزیزم ،خوبی ؟

ممنون شما خوبی؟-

بد نیستم،اون جا خوبه ؟-

.جا بزرگ شدما مادره من دفعه اول نیست که میام این جا ،یه عمر این -

.نگرانتم ،نگرانه کاریم که می خواي بکنی -

.نفسم را بیرون دادم و گفتم:نگران نباش

.نمی تونم -

.مامان جان فقط تو مراقب بهاران باش-

.ولی تو هم باید زود اون نمایش مسخرت و تموم بکنی و بگردي ،باشه -

.باشه سعی خودم و می کنم -

مامان جان کاري نداري ؟-

.نه قربونت-

.مراقب خودش باش ،خدافظ -

.چشم ،خدافظ-

گوشی را قطع کردم و سرم را باال آوردم و ناگهان چشمم به هانا افتاد که چشم به من دوخته بود ،توي چشمان

آبی اش زل زدم ،این قدر زیبا بود که می درخشید ،از بچگی زیبا بود ،همبازي بچگی هایم بود و همیشه با من

کرد ،کاشکی همچنان بچه بودیم و با هم بازي می کردیم . بازي می

.هانا جلو آمد و لبخند زد و به فارسی گفت :سالم

www.98iia.com / Nafas_s 341

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

لهجه خاصی داشت و نمی توانست خیلی روان فارسی صحبت بکند .

.سالم-

.خیلی وقت بود ندیده بودم تو رو -

.منم همین طور-

به همین خاطر لبخندي زدم و گفتم:قشنگ تر شان بدهم و سعی کردم خودم را به خاطر دیدن هانا خوش حال ن

.از قبل شدي

meet you هانا خنده کوچکی کرد و گفت:

با هانا توي اتاق آقاي محتشمی رفتیم و وقتی آقاي محتشمی ما دو تا رو با هم دید لپ هایش گل انداخت

. ها از خداشونه که من دامادشون بشوم،انصصافا این

به گپ و گفت کردیم . نشستیم و شروع

مامان چطور بودن؟،آقا محتشمی :خب رادمهر جان

.خوب بودن -

.هانا:پس خیلی خیلی ...عالی بود که مادرت و دیدي

.آره -

هانا مدام به من زل زده بود و لبخند می زد .

آقاي محتشمی :پس چرا ایران نموندي و برگشتی ؟

کاشکی می شد همه چیز را همین االن بگویم و خودم را ؟چه می شد اگر نیت واقعیم را به آن ها می گفتم

خالص بکنم .

.فقط رفته بودم یه مدت پیش مامانم باشم،راستش از اولم نرفته بودم تا توي ایران بمونم ،عه -

ها بگویم .پدر چپ چپ نگاهی بهم انداخت و نکند انتظار داشت واقعیت را به آن

www.98iia.com / Nafas_s 342

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

در راه برگشت به خانه بودیم و کنار پدرم توي ماشین صندلی عقب نشسته بودم ،رانندگی بدون حرف رانندگی

می کرد و ما دو تا هم حرفی نمی زدیم تا این که پدرم گفت :باید بیش تر به دختره نزدیک بشی ،البته اونا تو رو

لوي دختره و باباش گیر کردي ،پس خیلی هم نمی خواد از بچگیت دوست داشتن و االنم معلوم بود که تو گ

.خودت زحمت بدي

.می دونم-

این قدر قیافه بدبخت و بیچاره ها رو نگیر ،چرا دمقی همش؟-

به پدرم نگاه کردم و گفتم:انتظار دارین خوش حال و خندان باشم ،پدرمن ،من مجبور شدم کسی رو که دوست

و یه دختره دیگه اي رو فریب بدم و باهاش ازدواج بکنم و مال و م این جان سره دنیا ول کنم و بیاداشتم او

اموالش و باال بکشم ،بعد تو میگی چرا دمقم ؟

نمی تونی همیشه که این قدر ناراحت باشی ،من به خاطره باالخره تا کی می خواي این طوري بمونی ؟رادمهر ،-

.خودت می گم

جدا؟-

نگفته و فقط به خاطره این که کاره خودش جلو برود این حرف ها را زد.می دانستم که به خاطر خودم

پدر جوابی نداد و پوفی کشید .

چند وقت گذشت و در این مدت من دو بار به دیدن هانا رفتم ،در مورد ایران و اتفاقات گذشته و بچگی مان

با و هستم ،تا این که براي بار سومبیشتر صحبت می کردیم و سعی می کردم طوري رفتار بکنم که انگار عاشق ا

اشق پیشه را در می آوردم عاو قرار گذاشتم ،دلم می خواست زود تر این وضع تمام شود ،از این که اداي یک آدم

بیزار بودم .

ا یاد ه د را جلوي من گرفت ،با دیدن بستنیهانا روي نیمکت کنارم نشست و دو تا بستنی قیفی که خریده بو

دم ب ینه هر دومان می دانستیم من از بستطر او بستنی می خوردم در حالی کم ،یاد روزي که به خاهاران افتادب

www.98iia.com / Nafas_s 343

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ابت بکنم هر کاري برایش انجام می دهم ولی حاال چی ؟به ثمی آید ،آن کار را می کردم براي این که به بهاران

چه دلیل و انگیزه اي این بستنی را بخورم.

تش گرفتم .لبخندي زدم و بستنی را از دس

؟گفتم:تو یادت رفته من از بستنی بدم می آد

.،من از یاد برده بودم ooooهانا تعجب کرد و گفت :

البته با این که سختش بود. ،هانا همیشه با من فارسی صحبت می کرد از همان بچگی

.هانا:خب نخورش ،برات یه چیزه دیگه می گیرم

.نه نمی خواد-

!هانا گفتم:هانا بعد از تمام شدن بستنی

؟بله-

وقتش بود که احساساتم را بروز بدهم و خودم را خالص بکنم .

.دلم می خواد بهت نزدیک بشم -

این ،هانا تعجب کرد ،کمی به او نزدیک شدم و گفتم:دلم می خواد این قدر بهت نزدیک بشم که توي وجودت برم

.قدر نزدیک بشم تا نفسات به صورتم بخوره

ه طور می توانستم این اراجیف را به او بگویم .چخودم هم مانده بودم

تیر خالص را زدم و ناگهان هانا را بغل کردم ،می دانستم چه قدر از این حرکت شوکه شده ولی باید هر چه

سریع این ابراز عالقه صورت می گرفت،دستم را پشت هانا گذاشته بودم و سعی می کردم سفت بغلش بگیرم.

نا را به دمه در خانه شان رساندم و هانا قبل از پیاده شدن رو به من کرد و لبخندي زد و باهمان لهجه خاص ها

.گفت :ممنون ،امشب خیلی شب خوبی بود براي من

هانا از اتفاقی که افتاده بود خوش حال بود و این یعنی پیروزي .

www.98iia.com / Nafas_s 344

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

عالقه بیشتري می کردم و از آن طرف به بهاران هم چند وقت به همین صورت گذشت و من هر روز به هانا ابراز

زنگ می زدم و صحبت می کردم ،هر دفعه که به او زنگ می زدم بعدش کلی اشک می ریختم و دلم می

قب برگردد و من همچنان کنار بهاران باشم .عخواست زمان به

.اج بده سره میز غذا بودیم که پدرم گفت:همین فردا پس فردا به هانا پیشنهاد ازدو

با این حرفش غذایم پرید گلوم و کمی آب نوشیدم و آرام شدم .

پدرم:من چیزه عجیبی گفتم؟

.نه -

.زود تر کار و تموم کن-

.چشم-

چه قدر انجام این کار سخت بود ،یاد شبی افتادم که بهاران را به رستوران بردم و در میان مردم بلند از او

م پیش بهاران بود حتی لحظاتی که کناره هانا بودم .خواستگاري کردم ،تمام لحظات فکر

را به او دادم . درش رفتم ،وارد اتاق هانا شدم و گلکمی خوشگل کردم و دست گلی خریدم و به شرکت هانا و پ

.هانا کلی ذوق زده شد و گفت :واي این ...این خیلی پرفکته

زنم گفتم:هانا می خوام یه چیزي بگم که باید نشستیم و دست هانا را گرفتم و جوري که حسابی مخش را ب

.موافقت بکنی

هانا ي ساده چشمانش برق زد و گفت :چی؟

خودم هم دلم براي ساده بودنش می سوخت ،او چه بدبختی بود که باید بازیچه من می شد .

.سریع گفتم:با من ازدواج کن

کمال میل قبول می کنم . هانا کمی البته الکی تعجب کرد و برایم عشوه آمد و گفت :با

نفس راحتی کشیدم البته تازه بدبختی ها در حال شروع شدن بود.

www.98iia.com / Nafas_s 345

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

یک هفته دیگر مراسم عروسی من و هانا هست و باید براي آخرین باز به بهاران زنگ بزنم و صداي زیبایش را

ن درست نبود.به همین خاطر بشنوم ،نمی خواهم در دورانی که همسر هانا هستم با بهاران ارتباط داشته باشم ،ای

باید با او قطع رابطه می کردم ،اما مگر می شد مدت طوالنی با او ارتباطی نداشته باشد،او قطعا شک می کرد

،مشتی به دیوار زدم و به خاطر حماقتی که کردم خودم را سرزنش کردم،کاشکی از اول این بازي را شروع نمی

طع رابطه بکنم ،آخر چه طور ؟کردم ،چه طور می توانستم با بهاران ق

شاید بهاران را از دست می دادم ،شاید دیگر نمی توانستم کنارش باشم ،کاشکی می توانستم همان االن به ایران

برگردم ،شاید مجبور می شدم تمام واقعیت را به او بگویم ،اما در آن صورت چه؟او حاضر می شد با یک پسري

راستس خودم هم خیلی از پول بدم مال و اموالش را باال کشیده زندگی بکند ؟که دختره دیگري را بازي داده و

نمی آمد ،ثروت محتشمی خیلی زیاد بود ،این قدر زیاد بود که خودم و پدرم و هفت نسل بعدي مان می

ان رتوانستیم در آرامش مطلق زندگی بکنیم و این انگیزه به من قدرت می داد تا پا روي احساساتم بگذارم و بها

را رها بکنم و هانا را بازي بدهم .

نمی دانستم باید چه کار بکنم ،فکر آینده را نکرده بودم واالن فقط باید براي آخرین بار به بهاران زنگ می زدم

،نمی خواستم تصویري با او صحبت بکنم ممکن بود متوجه حال بدم بشود .

را بزنم نتوانستم ،گوشی را روي زمین پرتاب کردم شماره را گرفتم اما به محض این که خواستم دکمه کال

،گوشی به هزار تکه تبدیل شد ،سمت پنجره اتاقم رفتم و آن را باز کردم و بلند شروع به گریه کردم ،نمی

توانستم براي آخرین بار با او صحبت بکنم،من توانش را نداشتم ،دستم را مشت کرده بودم و به لبه پنجره می

زنگ بزنم و تصمیمی گرفتم که هیچ وقت به او زنگ کردم ،در آخر نتوانستم به بهاران ه میکوبیدم وفقط گری

نزنم .

ربگو کارهاي شرکتش زیاد هست و درگیدر عوض به مادرم زنگ زدم و گفتم :هر چه قدر بهاران سراغم را گرفت

هست .

www.98iia.com / Nafas_s 346

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

د زود تر اموال را باال می کشیدم و بعد هانا می دانستم این دروغ زیاد دوام ندارد اما چاره ي دیگري نداشتم ،بای

آدم بدي بشوم ،چه طور می توانستم دل دو دختر را بشکنم دم،هیچ وقت فکر نمی کردم این قدررا طالق می دا

یزي تبدیل شده بودم ؟،به یک پست فطرت ،به یک آشغال .ن به چه چ،م

مراسم ازدواجمان انجام شد.

خاطرات بد گذشته را رها کردم ،من آدم بدي شده بودم ،خیلی بد ،بهاران می دیگر از روي نیمکت بلند شدم و

توانست من را بپذیرد ؟

طمع پول من را بدبخت کرد ،طمع پول باعث شد من پا روي خودم هم باورم نمی شود این قدر کثیف شده ام .

احساسات بگذارم .

بهاران :

این باره هیچی به امیرپارسا نگفتم ،بهتر بود در این قضایا اما در ،باالخره حاضر شدم با رادمهر صحبت بکنم

دخالتی نکند ،هر چه قدر بیشتر خودش را وارد این ماجرا می کرد بیشتر ضربه می خورد .

رادمهر جاي همیشگمان در آن پارك جنگلی قرار گذاشت ،به پارك رفتم ،او زود تر رسیده بود و جاي همیشگی

سته بود ،جایی که چهار سال بود خالی بود .اش روي آن نیمکت قدیمی نش

!جلو رفتم و با دیدن من از جایش بلند و گفت:سالم

!به زور جواب دادم :سالم

.روي نیمکت نشستم ،رادمهر هم کنارم نشست و گفت:قبلنا باهام بهتر حرف می زدي و رفتار می کردي

.شاکی گفتم:قبلنا قبلنا بود

.گذشته،راست میگی،حیف که دیگه گذشته -

.،زود بگو؟چی می خواستی بگی ،خیله خب -

.می خوام همه چی و واست تعریف بکنم -

www.98iia.com / Nafas_s 347

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

چیو؟-

.همه این چهارسال و -

با این حرف قلبم به در آمد ،چه می خواست بگوید؟بعد چهار سال چه توجیهی می خواست بکند ؟با این حال

ور توانسته به من خیانت بکند .مشتاق بودم تا ببینم چه ط

.باشه زود بگو -

.فقط خواهشا تا آخر و گوش کن -

باشه -

.قول ؟-

.بگو ،به چشمان آشنا و مهربانش نگاه کردم و گفتم:گوش میدم تا آخرش

.رادمهر کمی من و من کرد و بعد گفت:ازدواج من یه نقشه بود

وقتی ایران بودم بابام بهم زنگ زد و گفت تو شرایط مالی بدي رادمهر ادامه داد :یه روز .متوجه منظورش نشدم

ر واقع د پدرم توي زندان بیوفته و تمام داراییش که کتش داشت ورشکست می شد و نزدیک بودگیر افتاده ،شر

دارایی من بود و به من می رسید و از دست می داد ،بابام گفت یه آقایی که خیلی پولداره و اموالش چندین برابر

می شناختم ،دختره همبازي بچگیام بود ،بابام گفت پدر رواموال ماس می خواد دخترش و شوهر بده ،من اونا

دختره گفت به محض این که دخترش با یکی ازدواج بکنه تمام اموالش و به اسم دخترش می زنه ،باباي منم از

م اموالش و صاحب بشم و طالقش بدم و این فرصت استفاده کرد و گفت که من با اون دختر ازدواج بکنم و بعد

.برگردیم ایران دوباره

.خیلی عجیب ،حرف هایش عجیب بود

.گفتم:تو هم قبول کردي

؟پوزخندي زدم و ادامه دادم :منو مسخره کردي ،این چرندیات چیه که میگی

www.98iia.com / Nafas_s 348

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.اگر باور نداري از مامانم یا بابام بپرس ،من راست میگم ،به خدا راست میگم :رادمهر ملتمسانه گفت

.خب ازدواج کردي و منم کال بیخیال شدي -

باور کن تمام این مدت به تو فکر می کردم ولی چند تا مشکل پیش اومد ،بهاران من نمی خواستم ،رادمهر:نه

م با کسی دیگه رابطه داشته باشم ،خب نمی وقتی که با هانا ،اسمه دختره بود ....عه وقتی که با هانا ازدواج کرد

الصخواستم بهش خیانت بکنم ،به خاطر همین مجبور شدم دیگه بهت زنگ نزنم و خبري بهت از خودم ندم ،ا

.قرار نبود تو چیزي از این ماجرا بفهمی ،ولی متاسفانه مامانم نتونست جلوي خودش و بگیره و همه چیو لو داد

مخفیش بکنی ؟یعنی تو می خواستی از -

.آره -

چرا ؟-

ابام می اگر ب ،د به هیچ کس چیزي بگم ،وگرنه وقتی ازدواجم با هانا برمال شده بودچون بابام بهم گفته بود نبای-

.ذاشت من همه ي واقعیت و همون چهارسال پیش می گفتم

خیلی ...-

حق داري ،حق داري هر چه قدر که دوست داري بهم فحش بدي ،فقط بذار من بقیشو بگم ،بهاران طبق نقشه -

بعد از ازدواج باالفاصله باید باباي هانا اموال و به اسمش می زد اما نمی دونم چی شد که دبه کرد و گفت فعال

و به اسم هانا نزد و گفت بعدا این کارو می ولی اون اموال ،این کارو نمی کنه ،شاید شک کرده بود ،نمی دونم

کنه ،اون موفع فقط یه ماه بود که ما با هم ازدواج کرده بودیم من می خواستم هانا رو طالق بدم و بیخیال همه

چی بشم ولی بابام نذاشت و گفت صبر کن ،این قدر صبر کردم تا شد چهار سال ولی هنوزم باباي هانا اموال و به

عنی اگرم بزنه دیگه برام مهم نیست چون من دیگه نتونستم دوري از تو رو تحمل بکنم و بیخیال اسمش نزده ،ی

به درخواست جفتمون از هم طالق گرفتیم و ي نقشه رو گفتم و همه چیز شدم و خیلی صادقانه به هانا همه

.منم باالفاصله برگشتیم ایران ،پیش تو

www.98iia.com / Nafas_s 349

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ستم باید چه کار بکنم ؟حرف هاي رادمهر گیجم کرده بود ،نمی دان

.بهاران من به خاطر تو قید همه چیو زدم -

.پورخند زدم و گفتم :بس کن رادمهر ،چرت و پرت نگو

.چرت و پرت چیه؟دارم راست میگم جون تو -

.جون منو قسم نخور-

و اموال و خیله خب جون خودم ،بهاران جان من نتونستم دوریت و تحمل بکنم ،برگشتم ،قید همه ي اون مال-

.اما من همه ي این کارا رو به خاطر تو کردم ،شکایتم بشهاز من زدم ،حتی ممکنه به خاطر کاري کردم تازم

.دیگه دیر شده -

براي چی؟-

.براي این که به خاطره من کاري بکنی -

خیلی هم دیر بود . ،رادمهر کمی ناراحت شد ،راست می گفتم دیر بود

خیلی دیره ،براي همه چی خیلی ،و پشت به رادمهر ایستادم در همان حال گفتم:دیرهاز سره جایم بلند شدم

.دیره

و رفتم،رادمهر دنبالم نیامد .

رادمهر :

روي نیمکت همچنان نشسته بودم ،شاید بهاران راست می گفت ،شاید واقعا دیر است ،اما من باید می جنگیدم و

دیر شده بود.هر چند که ،بهاران را به دست می آوردم

بهاران:

توي آتلیه بودم و امیرپارسا هم بود ،روي میز همیشگی نشسته بودیم و تماما ماجرایی که رادمهر برایم تعریف

کرده بود و برایش تعریف کردم .

www.98iia.com / Nafas_s 350

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نمیشه مامیرپارسا مثل من گیج و مبهوت شده بود و گفت :باور

.منم-

.فکر نمی کردم رادمهر این قدر پولکی باشه -

یعنی تو تو این همه سال نفهمیده بودي ؟-

.نه واال ،راستش فکر می کردم پول براش خیلی اهمیتی نداره -

.حداقل اموال دختره و هم باال نکشیده که دلم نسوزه -

؟امیرپارسا تعجب کرد و گفت:بهاران ،خوب بود مال و اموال اون دختره بیچاره و باال می کشید

!امیر-

؟بله-

.خودم می سوزهدلم براي -

واس چی؟-

به خاطره این که رادمهر منو به خاطر پول ول کرده ،اگر پاي یه عشق در میون بود این قدر دلم براي خودم -

.نمی سوخت

این چه حرفیه می زنی؟-

به خاطر پول ولم کرده ،راست میگم دیگه ،یعنی من این قدر کم ارزشم که به خاطر یه دختره دیگه ولم نکرده-

.

.بهاران جان باالخره خودتم خوب می دونی پول چیزه بی ارزشی نیست -

.ش پیش یه دختره دیگه گیر می کرد و ولم می کرد بهتر بودبه هر حال اگر دل-

.بسه بهاران ،پاشو بریم -

www.98iia.com / Nafas_s 351

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ود ببه خانه رفتیم آخر شب بود و می خواستم بخوابم که گوشی ام زنگ خورد ،شماره آشنا بود ،فکر کنم رادمهر

،جواب دادم .

!الو-

!رادمهر:سالم

خسته گفتم:سالم ،چیه؟

نمی تونی یکم با مالیمت باهام رفتار بکنی ؟-

گفتم:برو خداروشکر کن که حداقل همین طوري باهات حرف می زنم وگرنه باید تو اون شرکت جلو همه شاکی

.جوري می زدم تو گوشت که نفهمی از کجا خوردي

.تو حق داري ،البته من چکم و خوردمباشه ،گفتم بهت که -

از کی؟-

.از بابام ،به خاطرطالق دادن و هانا و گفتن واقعیت و از همه مهم تر به دست نیاوردن مال و اموال-

خیله خب چی می خواي ؟-

.تورو-

خندید.کمی جا خوردم ولی رادمهر زد زیر خنده ،دلم براي خنده هایش تنگ شده بود ،تو این موقعیت هم می

.جدي پرسیدم-

.منم جدي جواب دادم -

.پس خدافظ ،خیله خب-

.رادمهر سریع گفت:نه نه غلط کردم

.اون که بله -

.بهاران ،می خوام خوب به حرفایی که زدم فکر کنی -

www.98iia.com / Nafas_s 352

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کدومش؟-

.همین قضیه هانا و اینا دیگه -

واسه چی فکر کنم؟-

ست ؟برات مهم نی-

می گذاشتم باز هم دلم را هر را از خودم دور می کردم ،نبایدولی من باید رادم ،بودد خیلی هم مهم ،چرا مهم بو

.به دست بیاورد

.الو بهاران -

.هستم-

ه حظم نبود ک،یه لفکر کن ،باور کن که من بهت خیانت نکردم ،به خدا یه لحظه هم مهر هانا به دل من نیوفتاد-

.باشم از فکرت بیرون اومده

دیگري بود ،من خیلی وقت پیش همان چهار سال پیش قلبم به اما مشکل چیزه ،می گویددانستم راست می

آمده بود و حرف هاي االن رادمهر نمی توانست تسکینی براي قلب دردمند من باشد . ددر

.خدافظ-

ا ل یو سریع گوشی را قطع کردم ،نمی خواستم بیشتر از این با او حرف بزنم ،برایم مهم نبود که به خاطر پو

حاال به هر دلیلی ،اتفاقاتی که رادمهر برایم تعریف کرد ،براي این مهم بود که رهایم کرد ،چیزه دیگر رهایم کرده

،او قلب من را شکسته بود .نمی توانست توجیهی برایم باشد

امیرپارسا :

طر پول همچین خا توي شرکت بودم و مدام توي فکري بودم که رادمهر کرده بود ،او چه طور می توانست به

و با یک نفر دیگر ازدواج چه طور می توانست بهاران را که این قدر عاشقش بود رها بکندکاري را کرده باشد ؟

.ناگهان گوشی ام زنگ خورد و نگاهی به صفحه اش انداختم ،شماره برایم آشنا بود ،جواب دادم بکند ؟

www.98iia.com / Nafas_s 353

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟بله-

.رادمهر:سالم

سالم خوبی ؟-

.ت به تو مربوط نیس-

.حسابی زد توي برجکم

خیله خب چی کار داري ؟-

.می خوام ببینمت -

.من کار دارم -

.بعد از کارت -

؟باشه،کجا-

.بیا کافه -

.باشه-

.آدرسشو می فرستم -

.باشه-

بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد ،حسابی وضع بد شده ،دیگر خبري از آن رفاقت قدیمی نبود .

یک میز نشستم ،رادمهر هنوز نرسیده بود ،کمی صبر کردم و او هم آمد ،برایش بلند شدم به کافه رسیدم و سره

!و دستم براي دست دادن جلو بردم و گفتم:سالم

!رادمهر نگاهی به دستم انداخت و خیلی خشک گفت:سالم

نم .رفت و سره میز نشست ،انتظار همچین رفتاري را داشتم و سعی می کردم مالحظه بک دست نداد و

.خب بگو-

www.98iia.com / Nafas_s 354

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر به پشتی صندلی اش تکیه داد و گفت:مثل این که خیلی عجله داري ؟

.آره کارت و بگو -

.من باید از تو طلبکار باشم نه تو-

چرا؟-

مرد حسابی با نامزده من می خواي ازدواج بکنی بعد ازت طلبکار نباشم ؟-

پس الکی ،کرد و رفتی دیگه از اون موقع نامزدش نبوديبراي این که وقتی جنابعالی بهاران و ول ،نه نباش -

.هارت و پورت نکن

رادمهر رویش کم شد ،نمی توانستم در مقابلش سکوت بکنم .

رادمهر نفس را بیرون داد و گفت :خیله خب ،ولی االن ازت می خوام که خیلی دوستانه از زندگی بهاران بري

.بیرون

.خیال باشکمی تعجب کردم و گفتم :به همین

.امیرپارسا جان لطفا خودت با پاي خودت این کارو بکن -

؟:اگه نکنمطلبکارانه گفتم

.اون وقت من این کارو می کنم -

تو؟تحقیرآمیز گفتم:

چه طور؟رادمهر اخمی کرد و گفت:

.فکر نکنم دیگه حنات براي یکی رنگی داشته باشه -

رادمهر اخمی کرد و گفت :یعنی چی؟

؟بندازي بیرون بعدش می تونی دوباره با بهاران باشییعنی این که فکر می کنی اگه منو از زندگی بهاران -

چرا که نه ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 355

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نه بهاران اون بهاران سابق ،پس این قدر ،لبخند مسخره اي زدم و گفتم:همین دیگه ،نه تو اون رادمهر سابقی

.بابته بهاران مطمئن نباش که دوباره کنارت بمونه

.تو نمی خواد نگران موندن بهاران کناره من باشی ،براي من همین که تو دیگه کنارش نباشی بسه-

اما من به این سادگیا عقب نشینی نمی کنم ،دیگه این دفعه فداکاري نمی کنم و میدون عشق و به نفع تو ول -

.نمی کنم

.مجبور میشی-

می کنی ؟ متو مجبور-

.حتما -

.یمببنیم و تعریف کن-

.می بینیم -

.از سر میز بلند شدم و گفتم:خدافظ رفیق

و رفتم ،اعصابم بهم ریخته بود ،از این که باید با صمیمی ترین رفیقم کل کل بکنم کالفه شده بودم.

بهاران:

باز هم رادمهر زنگ زد ،جوابش را ندادم ،حوصله حرف هایش را نداشتم ،به شرکت رفتم و آقاي نادري مثل قبل

خوشرویی با من رفتار کرد .با

جواب دادم تا از دست تماس هاي مکررش خالص ،دیگر خسته شده بودم ،توي اتاقم بودم که رادمهر زنگ زد

بشوم .

چیه ؟-

.رادمهر:بهارانم ،خواهشا یکم با مالیمت تر رفتار کن عزیزم

.برو بابا-

www.98iia.com / Nafas_s 356

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.خیله خب،کارم این بود که می خوام ببینمت -

تو ...-

.حرفم را خوردم ادامه

.خجالت نکش ،بگو ،بگو بیخود کردم -

.من نمی خوام ببینمت -

.باید او را از خودم دور می کردم

.خواهش می کنم-

.نه-

!بهاران-

.نه-

.اي بابا قبول کن دیگه،خواهش می کنم بهاران-

توانستم بیشتر از این مقاومت بکنم ،من همیشه در مقابل رادمهر ضعیف و ناتوان بودم .قبول کردم و قرار نمی

.شد همان کافه همیشگی مان برویم

به کافه رسیدم،کافه اي که چهار سال تنهایی به این جا آمدم ،باور نمی شد که باز هم بتوانم رادمهر را در این

کافه ببینم .

ز نشسته بود ،من هم نشستم و بی حوصله سالم دادم .ولی او با خوشرویی جواب داد .رادمهر سر می

رادمهر:خب همون قهوه همیشگیت رو می خوري؟

.شاکی گفتم:رادمهر ما دیگه نامزد هم نیستم که مثل آدماي بیکار بریم کافه و قهوه بخوریم

.چه ربطی داره ،خب کافه اومدیم باید یه چیزي بخوریم -

.من نمی خورم ،زود باش کارت و بگو -

www.98iia.com / Nafas_s 357

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.باشه-

رادمهر بیخال سفارش دادن شد وگفت :ببین من هانا رو طالق دادم و همه ي نقشه رو براش برمال کردم و در

.نهایت پولی هم نصیبم نشد

؟خب-

.خب همه ي این کارا به خاطر تو بود-

.بذاري پوزخندي زدم و گفتم:خاك تو سره من که تو باید سرم منت

اي بابا بهاران چرا این طوري حرف می زنی ؟-

.من هر طور دلم می خواد حرف می زنمططلبکارانه گفتم:

دارم بهت عشقم و ثابت می کنم ،من این همه کارو کردم و ،باشه ،ببین اصال بحث منت گذاشتن نیست -

.برگشتم این جا فقط به خاطر تو

.زحمت کشیدي ،خسته نشی یه وقت -

اه بهاران تو رو خدا جدي باش ،این قدر تیکه ننداز ،یکم گوش کن ،فکر کن هر دیگر از کوره در رفت و گفت:رادم

.

پشت چشمی برایش نازك کردم و ادامه داد :بهاران من غلط کردم ،خودمم خوب می دونم که چه گندي زدم اما

.بدي ،می خوام دوباره با هم باشیم براي جبران اومدم ،می خوام جبران بکنم ،می خوام دوباره بهم فرصت

گر گرفتم و با عصبانیت گفتم :چی می گی تو ؟اصال حالیته چی میگی ؟منو بدبخت کردي اون وقت االن پرو

نشستی جلوم میگی می خوام دوباره با هم باشیم ،تو خجالت نمی کشی ؟

!بهاران-

.دردو بهاران -

.دایم باالتر رفتص

www.98iia.com / Nafas_s 358

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بالیی به سره من آوردي؟می دونی چه گندي به زنگیم زدي ؟تو اصال می دونی چه -

...ببین خب من می دونم اذیت شدي ولی-

اذیت شدم؟این فقط براي یه دیقش بود ،من روانی شده بودم ،می فهمی؟من دیوونه شده بودم ،قرص می -

؟!خوردم ،افسرده شده بودم ،بعد میگی می دونم که فقط یکم اذیت شدي

.دم کی صورتم از اشک هایم خیس شد ،رادمهر مبهوت به من نگاه می کرد خودم هم نفهمی

.رادمهر ،تو،تو منو نابود کردي با صداي لرزان گفتم:

و از سره میز بلند شدم و رفتم ،رادمهر دنبالم نیامد ،خودش هم هنوز نمی دانست چه بالیی به سره من آورده

است .

امیرپارسا:

پیدا کردم و روزنامه را روي زمین یی میان لباس ها و وسایل و روي زمین جا املتی براي خودم درست کردم

انداختم و شروع به خوردن کردم،گوشی ام زنگ خورد ،رادمهر بود و جواب دادم.

؟بله-

.رادمهر:نزدیک خونتم

االن؟-

نه دو هفته دیگه ،خونه اي دیگه ؟-

.آره-

.خب من پنج دیقه دیگه میام-

ردم ،بدون تعارف و دعوت می آید .گوشی را قطع ک

!گفت:سالم روید ،در را برایش باز کردم و به زقبل از تمام شدن غذایم رادمهر رس

!جواب دادم :سالم

www.98iia.com / Nafas_s 359

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

و توي خانه آمد ،در را بستم و رادمهر روي مبلی نشست ،من هم روي زمین نشستم تا غذایم را بخورم ،خب

.زشت بود به رادمهر تعارف نکنم

خوري ؟می -

.رادمهر با اخم گفت :نه

.می دانستم الکی می گوید ،لقمه اي درست کردم و سمتش گرفتم و گفت:گفتم که نمی خورم

.بی حوصله گفتم:با من قهري با شکمت که قهر نیستی

.با این حرفم رادمهر نرم و لقمه را گرفت و گفت:شام نخوردم

.و لقمه را خورد

؟بود که گفتم:می خواي برات درست بکنمدیگر غذا در حال تمام شدن

.الزم نکرده ،زود تر تمومش کن کارت دارم -

.ش را خوردم و جمعش کردم ،کنار رادمهر نشستم و گفتم:خب بگو یآخر

رادمهر:راسته که....بهاران افسرده شده بوده ؟

.خونسرد جواب دادم:آره

؟خیلی حالش بد بود-

.تا حدودي-

.رادمهر با عصابانیت گفت:امیرپارسا درست حسابی جواب منو بده

.خب دارم میگم دیگه -

تا حدودي یعنی چی؟-

www.98iia.com / Nafas_s 360

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

خب تو یکم اون مخت و به کار بنداز ،خودت و بذار به جاي بهاران ،اگر یه دفعه نامزدت ،عشقت ،ولت می کرد -

نامزدش پیچونده بودتش ،حالت چه شکلی و می رفت و بعدش خبر ازدواجش با یکی دیگه در می اومد و رسما

می شد ؟تا چه حد افسردگی می گرفتی ؟

.ا پایین انداخت و گفت :پس خیلی حالش بد بوده خشم رادمهر فروکش کرد و سرش ر

بهاران نقشه می کشی خوب بود زمعلومه که بوده ،وقتی که داشتی با بابات براي پوالي اون دختره بیچاره تر ا-

.یه لحظم به بهاران فکر می کردي

رادمهر شاکی گفت:تو الزم نکرده واسه من نطق بکنی ،هر کاري کردم به خودم مربوطه ،اصال قضیه من و بهاران

.به تو هیچ ربطی نداره

.یرون خیله خب پس اگه ربطی نداره پاشو از خونه من برو بتعارف را کنار گذاشتم و گفتم:

با این حرفم رادمهر کمی جا خورد ،فکر می کرد تا آخر می توانم مالحظه اش را بکنم و در مقابل توهین هایش

ساکت بمانم .

ن مرادمهر بلند شد و وقتی به دمه در رسید برگشت و گفت :فقط ...اینو بدون که دیر یا زود بهاران دوباره مال

.میشه

خانه بیرن رفت و در را محکم پشت سرش بست ،سرم را توي دستانم گرفتم و پوزخندي زدم و رادمهر سریع از

نفسی کشیدم .

رادمهر :

به خانه رفتم ،مادرم توي اتاقش بود و ماسک پوست روي صورتش گذاشته بود ،روي تختش نشستم و مادر گفت

:چه خبرا ؟

.بدبختی -

چرا؟-

www.98iia.com / Nafas_s 361

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رفته بود ؟چرا بهم نگفتی بعد از رفتن من بهاران افسردگی گ-

مادر نگاهی به من انداخت و گفت :واسه چی می گفتم ؟تو خودت کم فشار روحی روت بود ؟اونم می گفتم که

؟حالت بد تر بشه

!مامان-

؟جانم-

خیلی حالش بد بود ؟آره ؟-

مادر نفسی کشید و گفت :عذاب وجدان داري؟

.آره،دلش و شکستم -

چرا با هانا اون طوري کردي ؟مادر پوفی کشید و گفت :آخه پسر خوب

.نتونستم دووم بیارم ،سخت بود ،خیلی سخت -

حواست هست که دله اونم شکستی ؟-

به چشمان مادرم نگاه کردم ،می دانستم ،من دل هانا را هم شکستم ،طمع پول باعث لطمه خوردن دو دختر بی

و آن یکی عاشقم بود .بود گناه شد که یکی شان عشقم

.دونم،اونم تو این ماجره لطمه خوردمی -

همه ي این آتیشا از گور بابات بلند میشه ،اگر اون این نقشه رو نمی کشید این همه بال سره تو و بهاران و هانا -

.نمی اومد

.اتفاقیه که افتاده -

من جا خورد و با البته به اصرار مادرم ،هنوز هم آن منشی مسخره آن جا بود ،با دیدن ،فردا صبح به شرکت رفتم

خوشرویی با من احوال پرسی کرد ،انگار اخالقش عوض شده،به اتاق مدیریت رفتم ،دلم براي این اتاق تنگ شده

چه قدر خاطرات خوش در این اتاق داشتم ،به اتاق بهاران بود ،پشت میزنشستم و به پشتی صندلی تکیه دادم ،

www.98iia.com / Nafas_s 362

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

کارمند ها نیامده بودند و اتاق بهاران خالی بود ،به میزش ي رفتم ،خداروشکر موقعی آمده بودم که هنور همه

نگاه کردم ،دلم تنگ شده براي دیدن او پشت این میز ،هر وقت می دیدمش یا مشغول کار بود یا درس ،بعضی

وقت ها هم پشت میز خوابش می برد ،در را بستم و خاتمه اي به خاطرات گذشته دادم و پوفی کشیدم .

بعد از ظهر بعد از شرکت به خانه خاله رفتم تا دوباره بهاران را بیینم و با او صحبت بکنم ،دمه در خانه رسیدم و

تا خواستم زنگ بزنم در را یکی باز کرد و یک دفعه بهنواز را جلو ي خودم دیدم ،بهنواز با دیدنم کمی جا خورد

؟و بعد اخمی کرد و گفت :بله

.ران کار داشتم برو کناربی حوصله گفتم:با بها

.بهاران نیست -

؟فسقلی تو هم به من دروغ میگی -

.بهنواز عصبی گفت:برو بابا ،دروغ کجا بود ،اصال اگرم بود بازم بهت دروغ می گفتم

این قدر از دست همه کفري بودم که دیگر حوصله بحث کردن با این بچه را نداشتم و با عصبانیت گفتم:تو غلط

.کنار ببینم می کنی ،برو

اگه نرم چی؟-

.بهنواز واس من شاخ نشو -

.میشم خوبم میشم-

.تو غلط می کنی نیم وجبی -

.چرا غلط می کنم ؟ها؟چون سنم کمه؟اتفاقا من خوب می کنم -

.خیلی زبون دراز شدیا ،باید زبونت و کوتاه بکنم -

،دوما بایدم زبونم دراز باشه ،خواهرم و بدبخت کردي اوال الزم نکرده تو واسه من اداي آقا باال سرارور در بیاري -

؟دو قورت و نیمتم باقیه

www.98iia.com / Nafas_s 363

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تحمل توهین هاي این نیم وجبی را نداشتم و ناخودآگاه دستم را باال آوردم تا سیلی اي به او بزنم که یک دفعه

؟ پشت سره بهنواز رسید و جلو بهنواز ایستاد و آشفته گفت:چی کار می کنی رادمهر از خاله

.داشتم این دختره پرو و ادب می کردم -

.بهنواز :بیچاره خواهره من که به خاطر تو لعنتی این قدر عذاب کشید

و هم بسه دیگه تبانیت روبه بهنواز کردو گفت:صدوباره به سمتش هجوم بردم و باز هم خاله مانع شد این بار با ع

.،برو تو خونه

بعد داخل خانه رفت ،خاله سمتم برگشت و گفت :چیه چی شده ؟ بهنواز با عصبانیت به من نگاه کرد و

.هیچی بهش میگم می خوام بهاران و بینم براي من قلدر بازي در میاره -

.بهاران نیست -

کجاس ؟-

.آتلیه-

؟آتلیه -

آره-

.آتلیه کی؟کجا؟-

.آتلیه خودش

خودش ؟-

.آره،آتلیه نقاشی داره-

.خبر نداشتم ،آدرسشو بدین لطفا-

ازخاله آدرس را گرفتم ،پس بهاران نقاشی اش را دنبال کرده .به آتلیه رسیدم ،زنگ را زدم ،بهاران جواب داد .

؟بهاران:بله

www.98iia.com / Nafas_s 364

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.منم ،رادمهر -

.بهاران سکوت کرد و گفتم:باز کن دیگه

ش لبخند زدم و گفتم بهاران باز کرد ،از پله ها باال رفتم و بهاران را دیدم که در درگاه در ایستاده بود ،با دیدن

.:سالم خانم نقاش

بهاران جواب نداد و گفت:تو این جا چی کار می کنی ؟

جلو در ایستادم و گفتم:تعارف نمی کنی بیام تو ؟

کنار رفت و داخل خانه یا بهتر بگویم آتلیه رفتم ،داخل آتلیه روي دیوار بهاران کمی مکث کرد و بعد از جلو در

تلف بود و کنار پنجره میز و صندلی چوبی اي بود و یک سه پایه هم بود که رویش یک بوم ها پر از تابلو هاي مخ

. نیمه کار بود ،بهاران کنارم ایستاد و به میزو صندلی ها اشاره کرد و گفت:بشین

.رفتم و روي یکی از صندلی ها نشستم ،بهاران گفت:چایی می خوري ،تنها چیزیه که این جا دارم

.،بشیننه ممنون -

بهاران آمد و روي صندلی مقابلم نشست و سرش را پایین انداخت ،دلم می خواست تا فردا صبح همین طور

نگاهش بکنم و از دیدنش لذت ببرم اما این سکوت زیاد دوام نیاورد و بهاران گفت:واس چی اومدي این جا ؟اصال

آدرس این جا رو از کجا آوردي ؟

.ات حرف بزنم از مامانت گرفتم ،اومدم باه-

.خوبه مامان من وضعیت منو می دونه ولی بازم آدرس این جا رو میده -

نگفته بودي آتلیه زدي ؟-

تو کی بودي که بهت بگم؟-

.خوشم میاد یه لحظه ام دست از تیکه انداختن برنمی داري -

www.98iia.com / Nafas_s 365

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

نگاه کردم ،واقعا زیبا بود و از روي صندلی بلند شدم و به سمت تابلو هاي روي دیوار رفتم ،دانه دانه آن ها را

گفتم:بهاران اینا معرکس ،نمایشگاهم گذاشتی تا حاال ؟

.بهاران همچنان روي صندلی اش نشسته بود و جوابی نداد ،گفتم:فکر کنم سوال پرسیدم

.بهاران:حتما جوابی نداشته که بهت بدم

.راست میگی-

بدهم . سعی می کردم در مقابل تلخی هاي بهاران صبوري به خرج

به تابلو اي رسیدم که فوق العاده زیبا بود ،از دیدن این تابلو به وجد آمدم و گفتم:واي بهاران این خیلی قشنگه

.،جالبه

بهاران از روي صندلی بلند شد و به سمتم آمد و گفت:حاال می خواي به چیز جالت تر نشونت بدم ؟

.باشه کنجکاوانه گفتم:

و داخل آن رفت .بهاران به سمت اتاقی رقت

بهاران:

از اتاق بیرون رفتم و مقابل رادمهر ایستادم ،رادمهر با دیدن ی که تصویر رادمره را روي آن کشیده بودم با بوم

چند ثانیه چشمانش پر از اشک شد و گفت:پس تو این چهار بوم زل زده بود و بعد از هبوم مات و مبهوت شد ،ب

؟ي مونده بود برات ال فقط این تابلو از من یادگارس

اري دردم برام به یادگتکیه اش دادم و گفتم:نه ،یه مشت خاطره شیرین با و را روي زمین گذاشتم و به دیوار تابل

.از تو مونده بود

.رادمهر:فکر نمی کردم تمومش بکنی

چشمانم زل زد و بعد من به سمت میز رفتم و روي صندلی نشستم ،رادمهر بعد از چند ثانیه آمد و رادمهر به

؟روبه رویم نشست و گفت:می خوام برگردي

www.98iia.com / Nafas_s 366

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.آرزو بر جوانان عیب نیست -

چرا آرزو ؟باور کن من هنوزم دوست دارم ،اصال مگه خودت نگفتی که اینو باور کردي ؟-

.ه دیگسچرا ،ولی مشکل من یه چیز-

چیه ؟-

برام این مهمه که تو ولم کردي ،حاال به هر دلیلی ،پول یا ، برام مهم نیست که االن دوسم داري یا ندارياصال-

.یه چیزه دیگه ،این براي من مهمه نه عشق و عالقه االنت

.بهاران،من غلط کردم ،تو رو خدا یه فرصت دیگه بهم بده -

.با بغض گفتم:بس کن ،التماس نکن تحمل التماس کردنش را نداشتم و

رادمهر مبهوت ماند و بعد از چند ثانیه گفت:این یعنی هنوزم دوسم داري ؟ها؟

گاف را دادم ،نمی خواستم رادمهر بفهمد که هنوز هم دوستش دارم ،این طوري جدایی برایمان آسان تر بود اما

ن انداختم ،من همیشه در مقابل او ضعیف بودم و زود االن کار از کار گذشته بود و جوابی ندادم و سرم را پایی

تسلیم می شدم .

.رادمهر لبخندي زد و گفت :سکوت عالمت رضایته

واي ،بدبخت شدم .باز هم جوابی ندادم و رادمهر از سره میز بلند شد و گفت :حیف که کار دارم و باید برم ،وگرنه

.برام بسه ،البته فعال ،خدافظ می موندم پیشت ،همین که فهمیدم هنوزم دوسم داري

باید سوتی می دادم ،باید او را از خودم دور می رادمهر در را باز کرد و بیرون رفت ،دستم را روي میز کوبیدم ،ن

از قبل نزدیک کردم ،حاال چه کنم ؟چه طور این گند را درست بکنم ؟کردم اما بیشتر

گوشی ام زنگ خورد ،امیرپارسا بود . فردا صبح به شرکت رفتم و مشغول کارهایم بودم که

!الو-

جواب داد :کجایی؟امیرپارسا سرد

www.98iia.com / Nafas_s 367

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.تعجب کردم که مثل همیشه سالم نداد و حالم را نپرسید ،من هم جواب دادم:شرکت

؟کی می تونی بیاي بیرون-

.بعد شرکت دیگه -

.خب همون موقع بهم زنگ بزن ،قرار بذاریم -

.باش-

حتما اتفاقی افتاده چرا او این کار را انجام می دهد ؟نکرد ،برایم عجیب بود ، و قطع کرد و خداحافظی هم

اشین مبعد از شرکت به امیرپارسا زنگ زدم و قرار شد که امیرپارسا دنبالم بیاید ،دمه در شرکت ایستاده بودم که

و به سمتم آدم و آقاي نادري از پارکینگ شرکت بیرون آمد ،آقاي نادري با دیدن من از ماشین پیاده شد

گفت:چرا این جا وایسادي ؟

.منتظرم-

منتظره کی ؟-

آخر به تو چه؟

.نامزدم-

رنگ آقاي نادري پرید و تعجب کرد و بعد از چند ثانیه گفت:نامزد؟

.آره-

منظورت همون پسرس که میگی برگشته و قبال دوسش داشتی ؟-

.نه -

؟پس کی-

چرا باید به سواالي شما جواب بدم ؟اصال چرا شما راجبه زندگی خصوصی دیگر از کوره در رفتم و گفتم:اصال من

من این قدر می خواین بدونین ؟

www.98iia.com / Nafas_s 368

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

آقاي نادري کمی خجالت کشید و سرش را پایین انداخت و ولی بعد از چند ثانیه گفت:چرا نگفته بودي نامزد

داري ؟

چیو می گفتم؟اصال بی دلیل براي چی می گفتم که نامزد دارم ؟-

.آخه تو اون فرم استخدام زده بدي مجرد -

.خب آره ،چون من هنوز عقد نکردم ،چند وقت دیگه عقده -

آقاي نادري باز هم توي خودش رفت و گفتم:چرا واسه شما این موضوع این قدر مهمه؟

که جلوي آقاي نادري جوابم را نداد و تا این که من صداي بوق ماشین امیرپارسا را شنیدم و ماشینش را دیدم

.پاي ما ایستاد و به آقاي نادري گفتم:خدافظ

و سوار ماشین شدم و رفتیم .

امیرپارسا:این کی بود ؟

.رئیس شرکت -

چی می گفت ؟-

چرت و پرت،راستی تو خوبی ؟-

.امیرپارسا نگاهی به من انداخت و گفت:چه عجب ،یه بارم تو حال منو پرسیدي

تیکه می اندازي؟-

.نه دارم نازت می کنم -

بهم برخورد ،امیرپارسا کم پیش می آمد این طور صحبت بکند و گفتم:تو چته؟چرا این جوري حرف می زنی

؟چیزي شده ؟آره؟

ا جوابی نداد و به یک کافه رسیدیم ،پشت میز نشستیم و سفارش دادیم و امیرپارسا گفت:شاید این سامیرپار

.ن میایم آخرین باري باشه که با هم بیرو

www.98iia.com / Nafas_s 369

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تعجب کردم و پرسیدم :براي چی ؟

.براي این که جنابعالی با یکی دیگه قرار گذاشتین -

شاکی گفتم:چرا چرت و پرت میگی ؟

؟امیرپارسا عصبانی شد و گفت:من چرت و پرت میگم یا تو که خودت و زدي به اون راه

.ون راه چیه ؟اصال تو چی میگی ؟من نمی فهمم اکالفه پرسیدم:

.همیشه کارت همین بوده ،همه چیز و از من پنهان می کنی و منو بازي می دي و خر فرضم می کنی -

امیرچته ؟چرا قاطی کردي ؟ -

امیرپارسا عصبانی تر شد و با صداي بلند تر گفت:قاطی نکنم وقتی تو منو چهار سال تمام عالف خودت کردي

؟ي با رادمهر باشی ؟قاطی نکنم وقتی بعد این چهار سال دوباره میخوا

؟تعجب کردم وگفتم:کی گفته من قراره با رادمهر باشم

بسه بسه ،این قدر خودت و به خنگی نزن بهاران ،من تا این جا تحمل کردم ،با تمام بد خلقیات و بد اخالقیات -

.و ادهات ساختم ولی حاال که کار به این جا رسیده من دیگه نمی تونم تحمل بکنم

امیرپارسا برایم خیلی سنگین بود ،او چه طور می توانست با من این طور حرف بزند ؟بغضم گرفت و حرف هاي

گفتم:امیرپارسا به خدا من نمی فهمم تو درباره چی حرف می زنی ؟اصال این حرفا رو کی گفته؟

!رادمهر -

.رادمهر ؟من که چیزي بهش نگفتم-

ش گفتی دوسش داري ؟ها ؟نکنه گفتی و یادت رفته ؟مگه تو نبودي که به-

.گیج شده بودم ،براي چی رادمهر این حرف را زده

.من این حرف و نزدم -

.؟منو خر نکن ،خوده منم می دونم که تو رادمهر دوست داريهپس رادمهر دروغ می گ-

www.98iia.com / Nafas_s 370

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

و ر فتم می خوام برگردم پیشش و توه فرض این راست باشه ولی من که نگخب ،خب اصال بتسلیم شدم و گفتم:

.ول کنم

الزم نیست بگی ،واضح و مشخصه ،ببین بهاران من دیگه پیشت نمی مونم ،باور کن نمی تونم دیگه این وضع و -

.تحمل بکنم

امیرپارسا از سر میز بلند شد و به سمت در رفت ،چند بار صدایش زدم اما نایستاد ،چه طور می توانست این

ن رابطه را تمام کرد ؟حرف ها را بزند؟چه طور این قدر راحت ای

گیج شده بودم ،رادمهر لعنتی ،نباید این طور می شد .به رادمهر زنگ زدم و برداشت و گفتم:کجایی؟

.رادمهر خوش حال گفت :عه چه عجب تو یه بار به من زنگ زدي

.رادمهر حوصله ندارم زود جوابم و بده -

چته ؟چیزي شده ؟-

.جواب منو بده-

.شرکتم-

.خیله خب من االن میام -

باید این گند را درست می کردم ،نباید می گذاشتم وضع همین طور بماند ،به شرکت رسیدم ،بعد از چهار سال

دوباره به این شرکت می آمدم ،به طبقه شرکت رسیدم ،جاي جاي این شرکت پر از خاطرات مشترك و شیرین

قدیمی پشت میز بود و همچنان خیلی شیک و قشنگ بود من با رادمهر است ،وارد شرکت شدم ،همان منشی

؟،جلویش رفتم و سالم دادم ،با دیدن کمی مکث کرد و بعد لبخند زد و گفت:عه شمایین

.رفت که االن می گیرد بلند شد و با من دست داد ،آن موقعی که این جا بودم این قدر من را تحویل نمی گ

.منشی:چه عجب

.شتم من با رادمهر قرار دا-

www.98iia.com / Nafas_s 371

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.االن بهشون می گم -

من خوش حال شد و بلند شد و سمتم د اتاق شدم ،رادمهر با دیدن زنگ زد به رادمهر و اوهم اجازه داد و وار

.آمد و گفت:به به سالم بهاران خانم

کاره خودت و کردي آره ؟اخم کردم و گفتم:

رادمهر متوجه نشد و گفت:چی ؟

می خوام برگردم پیشت ؟ها؟براي چی به امیرپارسا گفتی من -

.رادمهر تازه متوجه شد و پشت میزش نشست و گفت:آهان ،من که همچین حرفی نزدم

چی گفتی ؟ سپ-

.دوسم داري البته هنوزم ،فقط گفتم دوسم داري-

تو ...-

عصبانی حرفم را خوردم و رادمهر گفت:راحت باش عزیزم ،هر چی دوس داري بگو،ببینم اصال تو چرا این قدر

هستی ؟

.نباشم ؟گند زدي به همه چی -

.گند ؟تو رو خدا چرت و پرت نگو بهاران ،بشین -

.صال من ،من بهت دروغ گفتم روي صندلی نشستم و گفتم:ا

رادمهر اخم کرد و گفت:بسه ،بس کن بهاران ،به من که دیگه دروغ نگو ،از چشمات می تونم بخونم که داري الف

.می زنی

م.ی توانستم بگویم ،چه قدر من بیچاره ادروغ هم نم

رادمهر اصال تو براي چی اینو به امیرپارسا گفتی ؟-

.براي این که بدونه من هنوزم هستم ،براي این که بدونه منو دست کم نگیره ،براي این که آتیش بگیره -

www.98iia.com / Nafas_s 372

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

؟تونی این قدر باهاش بی رحم باشی رادمهر اون دوستته ،چه جوري می -

.رادمهر کمی ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:مسببش تویی

.تی شما دو تا رو این جوري می بینم قبه خدا عذاب وجدان می گیرم و-

.الزم نکرده عذاب وجدان بگیري -

.تو راحت تر با بهم خوردن دوستیتون کنار اومدي اما امیرپارسا ،خیلی ناراحته -

.گفت:اون همیشه حساس بود ،االنم بیشتر از من ضربه می خوره رادمهر نفسی بیرون داد و

.این قدر اذیتش نکن -

.اونم منو اذیت می کنه ،فکر نکن اون هیچی نمی گه ،اونم به وقتش حرفاشو می زنه -

من به اون کاري ندارم ،دارم به تو میگم این قدر اذیتش نکن ،عذابش نده ،خودت داري میگی اون حساس تر از -

.ئه،پس تو کوتاه بیا،به خاطر این همه سال دوستیتون حداقل اذیتش نکن تو

رادمهر:خیله خب ،فقط به خاطر تو ،راستی تو اولش گفتی من به امیرپارسا گفتم که تو می خواي برگردي پیشم

!اینو کی گفته ؟امیرپارسا؟

گفتی هنوزم دوسش داري پس یعنی آره ،بهش گفتم که این حرف و نزدم ولی اون گفت که وقتی تو به رادمهر -

.می خواي برگردي پیشش

.خداکنه -

.بودم رادمهر خندش گرفته بود و من هم شاکی

رادمهر :بد میگم ؟

.خیلی -

.چرا که نه ؟یکم بهش فکر کن -

.الزم نکرده -

www.98iia.com / Nafas_s 373

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.بلند شدم و رادمهر گفت:کجا؟خیله خب بابا بهش فکر نکن

.دیرم شده -

.به سالمت -

بیرون رفتم و لبخندي زدم ،حرف هاي رادمهر برایم خنده دار است. از اتاق

فردا صبح به شرکت رفتم ،دمه در شرکت آقاي نادري را دیدم که با دیدن من کمی جا خورد و ناراحت شد و

.سرش را پایین انداخت و جلو رفتم و گفتم:سالم

نکرد ،داخل اتاق رفتم و مشغول کار شدم ،چند آقاي نادري سالم خشکی داد و مثل همیشه گرم با من برخورد

ساعت بعد آقاي نادري خواست تا من را ببیند ،داخل اتاقش رفتم ،پشت میزش نشسته بود و بوي ادکلنش در

.تمام اتاق پخش شده بود ،آقاي نادري گفت :بشین

نشستم و گفتم:چیزي شده ؟

.آقاي نادري :نه

ن کاري کردم ؟چرا شده ،چون شما خیلی ناراحتین ،م-

آقاي نادري نفسی بیرون داد و گفت:نه ،یعنی ...

.حرفش را ادامه نداد بعد از چند ثانیه گفت:تو...تو اصال به من نگفتی که نامزد داري

.پوفی کردم و گفتم:دیروزم جواب دادم ،گفتم که دلیلی نداشت اینو بهتون بگم

اما من ...-

نمی زنید ؟ شما چی ؟چرا درست و حسابی حرفتون-

.ه اول که دیدمت ازت خوشم اومد عببین ،من ...من همون دف-

کمی معذب شدم و او ادامه داد:وقتی هم که توي فرم استخدام زدي که مجردي خیلی خوش حال شدم ،اصال

.طر این که مجرد بودي من...من تو رو استخدام کردم ...اصال من به خا

www.98iia.com / Nafas_s 374

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

جا خوردم ، اصال باورم نمی شد ؟

چی؟چی گفتی؟-

آقاي نادري هم خجالت کشید و گفت:من براي استخدام به یه آدم کارکشته با سابقه باال می خواستم نه یه دختر

.دانشجو با سابقه پایین ،من تو رو استخدام کردم فقط به خاطر این که ازت خوشم اومد و دیدم مجردي

مات و مبهوت مانده بودم ،چه حرف هاي عجیبی می زد ؟

قاي نادري :اما دیروز که دیدم تو نامزد داري ...آ

.بسه ،بسه ،بس کن -

از سره جایم بلند شدم و آقاي نادري گفت:بهاران ...

.بسه ،هیچی نگو،تو منو بازي دادي-

آقاي نادري هم بلند شد و گفت:بهاران ،ببین من من می خواستم با هم باشیم ،اصال شاید به ازدواجم می

.رسیدیم

.،بیشتر از این حالم و بهم نزن ساکت-

با این حرفم آقاي نادري دیگر چیزي نگفت و از اتاق بیرون رفتم ،محکم در تاقم را کوبیدم و پشت میزم نشستم

،بعد از آن سریع وسایل شخصی ام را از کشومیز برداشتم و داخل کوله ام ریختم و از اتاق بیرون رفتم ،روبه

.این جا نمیاممنشی کردم و گفتم:من دیگه

یعنی فقط به خاطر این که به من نظر داشته و از شرکت بیرون زدم ،عصبی بودم ،منشی با تعجب به من زل زد

من را در شرکتش استخدام کرده ؟فکر این که بازي ام داده دیوانه ام می کند .

ر نگوید.مادرم هم گفت که بهتر است دیگضیه را به مادرم گفتم اما قول گرفتم تا به کسی چیزي به خانه رفتم وق

آن جا نروم.

www.98iia.com / Nafas_s 375

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

قضیه را برایش توضیح می دادم و متوجه می ،می دانم از دستم دلخور است ،بایدباید با امیرپارسا حرف می زدم

قضیه را برداشت کرده .شد که اشتباه

؟زنگ زدم و امیرپارسا جواب داد :بله

.سالم -

.سالم-

.ریا ،می خوام باهات حرف بزنم عه...تحویلمون نمی گی-

.من حرفامو گفتم -

لوس بازي در نیار ،بهت نمیاد ،بعدشم تو واقعا منو دوست داري ؟-

چه طور؟-

.آخه دیروز خیلی سریع همه چیو تموم کردي ،شک کردم به عشقت -

.شک نکن ،عصبانی بودم البته هنوزم هستم -

.بیا خونمون با هم حرف بزنیم -

.باشه -

.خدافظ -

.خدافظ-

می دانستم می آید ،او به همین راحتی همه چیز را رها نمی کرد ،امیرپارسا آمد و براي این که بتوانم راحت با او

صحبت بکنم به تراس رفتیم ،دو تا صندلی داخل تراس بود و روي آن نشستیم و من دو تا چایی هم آوردم و

یکی را دست امیرپارسا دادم.

مهمی ،اینو باید باور کنی ،به خدا براي من اهمیت داري برام ن امیرتو...تو یت و آرام بود و گفتم:ببامیرپارسا ساک

زاي رو،من دوست دارم امیر،اینو قبال هم بهت گفتم ،تو...تو مرد روزاي سخت منی ،تو تکیه گاه منی ،پشتیبان

www.98iia.com / Nafas_s 376

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

لی ن خیپارسا اگر براي من مهم نبودم باور کامیرپارسا سرش پایین بود و به من نگاه نمی کرد ،ادامه دادم :امیر

اومدن رادمهر ولت می کرد ، تا االن کنارت نمی موندم ،مشکل تو اینه که تو منو باور نداري حتی قبل از،زود تر

،تو همیشه کنارم بودي ،لحظه ،احساسم و باور نداري ،باور کن به همون اندازه که رادمهر برام مهم تو هم مهمی

واست به من بوده ،هر روز ده دفعه حال منو می پرسی ،حواست به تک تک کاراي من هست به لحظه ح

.،امیرپارسا باورم کن ،خواهش می کنم

امیرپارسا سرش را باال آورد و نگاهی به من انداخت ،می توانستم برق خوش حالی را در چشمانش ببینم ،اما

لبخند نمی زد .

االن من تو یه دوراهی قرار گرفتم .کمی از چایم نوشیدم و گفتم:اما

.با یان حرفم امیرپارسا کمی جا خورد

.من بین تو و رادمهر گیر کردم ،باید انتخاب بکنم -

.گفتن این حرف ها برایم سخت بود اما باید می دانست ،من واقعا در یک دوراهی بودم

،بین تو که همراه و یاور و پشتیبان منی و ب بکنم ،باید تصمیم بگیرمتخاببین امیرپارسا من ...من باید ان-

رادمهر که عشق اولم و دلباختشم .

.نفسی بیرون دادم و گفتم:زمان می خوام

.امیرپارسا به من زل زد و بعد از چند ثانیه بلند شد و گفت:باشه ،فکر کن ،انتخاب کن ،مختاري

دانست،درست هست که ما قرار گذاشته ایم که و رفت ،می دانستم خیلی بهم ریخت اما باید این واقعیت را می

بکنیم اما وجود رادمهر سدي در این راه هست ،نمی توانم نادیده اش بگیرم .با هم عقد

امیرپارسا:

به یک سرباالیی رسیدم و ماشین را پارك کردم،این جا خلوت بود و غیر از من کسی این جا نبود ،لبه بلندي

م بود ،دستانم را داخل جیب شلوارم فرو کردم و به حرف هاي بهاران فکر کردم ایستادم ،تمام شهر زیر پاهای

www.98iia.com / Nafas_s 377

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

،همیشه از این لحظه می ترسیدم که بهاران بگوید باید انتخاب بکند ،رادمهر همه چیز را خراب کرد ،انگارنه انگار

شه و تمام مدت به که بهاران من را انتخاب نمی کند ،او همیگر قرار است عقد بکنیم ،می دانم چند ماهه دی

رادمهر فکر می کرد و می کند ،معلوم هست که کسی را که بیشتر دوست دارد انتخاب می کند ،بهاران از اول

هم دلش با من نبود .

جیب است .ط با رقیبم !عبه رادمهر زنگ زدم ،نمی دانم چرا اما دلم می خواهد با او صحبت بکند ،در این شرای

!رادمهر برداشت و گفتم:سالم

.رادمهر:سالم رفیق قدیمی

.چه عجب ،یادت مونده که یه زمانی رفیق بودیم -

االن نیستیم نه ؟-

.ي روزایی که دوست بودیم تنگ شده ،بهاران باهام حرف زد نمی دونم ،اما دلم برا-

خب ؟-

.گفت باید انتخاب بکنه بین منو تو -

.عه پس تورم دوست داره -

تو از کجا می دونی ؟-

.براي این که اگه دوست نداشت یه لحظم کنارت نمی موند -

.می دونم،دلم گرفته رادمهر ،خیلی حالم بده ،کاش می شد مثل قبلنا با هم درد و دل بکنیم -

.رادمهر نفسی بیرون داد و گفت:بهاران ازم خواهش کرد که اذیتت نکنم و بازم باهات مثل قدیما باشیم

یشه ؟م-

.خیلی دلم می خواد -

جدا؟-

www.98iia.com / Nafas_s 378

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

مآره،درسته از وقتی برگشتم یه بارم به جز اون شب رستوران با هم مثل قدیما نبودیم ولی من همون رادمهر-

.مثل برادرمی امیرپارسا ،هنوزم تو تنها دوست صمیمی منی ،

.خوبه ،پس درد و دل می کنم لبخندي زدم و گفتم:

.نفسی بیرون دادم و گفتم:می ترسم ،از نبودن بهاران می ترسم

.منم می ترسم ،فکر نکن وضیت منم بهتر از توئه-

پشیمونم از این که بهش نزدیک شدم ،نباید از احساسم چیزي بهش می گفتم ،نباید سراغش می رفتم ،باید -

.ش نمی رفتم همون چهار سال پیش وقتی که تو رفتی قید بهاران و می زدم و طرف

.پشیمون نباش ،حداقل این مهمه که تو باالخره احساست و بهش گفتی -

.اگر فراموشش می کردم بهتر از این بود که کار به این جا بکشه -

این قدر به گذشته فکر نکن ،مهم االنه ،مهم اینه که بهاران دوست داره اینو رادمهر باز هم دلداري ام داد و گفت:

.دونیم هر دمون خوب می

.ولی اینم هر دومون خوب می دونیم که بهاران عاشق توئه،دیوونه توئه ،آره -

.بهت که گفته اگر تو براش مهم نبودي و دوست نداشت یه لحظم کنارت نمی موند ،اینو هیچ وقت یادت نره -

.کاشکی به این جا نمی رسیدیم ،منظورم هر سه مونه -

.حاال رسیدیم ،فقط بهاران می تونه این وضع و تغییر بده -

.مرسی که امید دادي ،داداش گلم-

.رادمهر خنده کوچکی کرد و گفتم:خدافظ

.خدافظ -

.نفسی بیرون دادم ،از آینده می ترسم ،از تصمیم بهاران می ترسم .گوشی را قطع کردم

بهاران:

www.98iia.com / Nafas_s 379

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ی دانستم حال امیرپارسا بد است اما زنگ زدن من به او فایده اي روي تختم دراز کشیدم و خوابم نمی برد ،م

نداشت ،از اتاقم بیرون رفتم و به آشپزخانه رفتم تا آب بخورم و دیدم که چراغ اتاق بهنواز روشن است ،در زدم و

در را باز کردم ،بهنواز با دیدنم سرش را از روي کتاب باال آورد و گفت:نخوابیدي؟

.در را بستم و گفتم:نه

رفتم و روي تختش نشستم،بهنواز پشت میز تحریرش نشسته بود و جلویش پر از کتاب و دفتر بود و گفتم:خسته

نشدي از بس درس خوندي ؟

بهنواز :چاره اي هم جز این دارم ؟

.کمی فکر کردم و گفتم:نه ،فک کنم تنها راه نجات از این وضیت درس خوندنه

کتابش را رها کرد و رو به من برگشت و گفت:واي بهاران ،نمی دونی چه قدر دوست دارم دکتر بشم تا بهنواز

.دوست دارم با اولین حقوقم یه گوشی خوب براي خودم بخرمپولدار بشم ،

لبخندي زدم و او ادامه داد :بعد که خیلی پولدار شدم ،براي تو یه آتلیه خوب بخریم و یه خونه خوبم بخریم

.ماشینم بخریم،

.ایشاال به اون جا برسی لبخندي زدم و گفتم:

.ایشاال -

بهنواز بعد از چند ثانیه گفت:راستی تو می خواي چی کار کنی ؟

چیو؟-

.رادمهر و امیرپارسا -

.آهان ،نمی دونم -

زدواج گذاشتی بعد من اگه جاي تو بودم امیرپارسا رو انتخاب می کردم ،اصال خیلی نامردي که تو باهاش قراره ا-

.می خواي بهمش بزنی ،چه جوري دلت میاد،گناه داره

www.98iia.com / Nafas_s 380

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

من چی ؟-

چی؟-

من گناه ندارم ؟باید تا آخر عمر به فکر عشق اولم باشم ؟-

تو که دلت با رادمهره پس چرا امیرپارسا طفلک و زود تر خالص نمی کنی تا بیشتر از این بین شما دو تا عذاب -

نکشه ؟

همون چیزي که گفتی ،من نامردي نمی کنم،تو راست میگی نمیشه نامردي کرد ،نمیشه دله امیرپارسا را -

.شکوند،بعدشم من...من دوسش دارم بهنواز

بهنواز لبخندي زد و گفت:پس حسابی گیر کردي بین این دو نفر ؟

.آره -

چم و هنوز چیزي حالیم نمیشه ولی خوده تو ولی بهاران عاقل باش ،امیرپراسا برات مرد زندگی میشه ،درسته ب-

ی خوب می دونی امیرپارسا یه مرد واقعیه ،اون همیشه کنارته ،پشتته ،مثل کوهه،ولی رادمهر چی ؟چه جوري م

بعدش ممکنه رادمهر براي ،اعتماد بکنی ؟اومدیم و تو با رادمهر ازدواج کرديخواي به یکی که یه بار پست زده

و دوباره ول کنه یا یه بالي بدتر سرت بیاره ،به رادمهر اعتباري نیست ،اون طمعکار ،به خاطر یه پول گنده تر تو ر

قید پول و زد ولی دفعه بعد چی ؟بهاران پول هر کاري می کنه ،این دفعه رو شانس آوردیم که دوباره برگشته و

.خود دانی اونه که خوشبختت می کنه ،حاال بازامیرپارسا به دردت می خوره ،

به حرف هاي بهنواز فکر کردم،حرف حساب می زد ،راست می گفت،به رادمهر اعتباري نیست ،اما من می توانم

تا آخر عمر به امیرپارسا تکیه بکنم ،اما حیف که دل حرف حساب سرش نمی شود .

خواهرم کالسفردا به شرکت نرفتم ،حتی براي تسویه حساب هم نمی روم ،توي خانه تنها بودم و مادرم بیرون و

.و گوشی ام زنگ خورد ،رادمهر بود .جواب دادم بود

.سالم-

www.98iia.com / Nafas_s 381

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر :سالم ،خوبی؟

بد نیستم ،تو چه طوري؟-

.با تصمیم جنابعالی عالی -

چی؟-

.امیرپارسا دیشب باهام حرف زد -

؟خب-

خب به جمالت ،حاال خودمون کیو انتخاب می کنی ؟-

خودت چی فکر می کنی ؟-

.نمی دونم ،نگاه کن فسقل دختر چه جوري زندگی ما دو تا پسر و بهم ریخته ،خیلی کارت درسته -

.خندیدم و گفتم:مشکل خودتونه که عاشق شدین

.آره ،فقط عشق می تونه این جوري همه چیز و خراب کنه و بهم بریزه ،امیدوار تصمیم درست و بگیري ،همین -

م باشیم ؟خیلی دلت می خواد دوباره با ه-

ولی دلمم نمیاد دل دوستم و بشکونم ،تو خودت می دونی من چه قدر امیرپارسا رو دوست دارم ،باور ،معلومه -

.کن برام سخته غمشو ببینم

حتی تو این شرایط؟-

1؟آره ،می دونم اگه تو از پیشش بري ممکنه دیوونه بشه -

.با این حرف دلم لرزید

بزنی؟از خودت چی ؟نمی خواي حرفی -

.تو که خودت از همه وجوده من باخبري ،نیازي نیست چیزي بگم-

کاري نداري؟-

www.98iia.com / Nafas_s 382

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه -

.خدافظ-

.خدافظ -

نفسی کشیدم ،می خواستم کله ام را به دیوار بکوبم ،چه قدر در وضعیت سختی قرار گرفته بودم .

مد ،آیفون را برداشتم و تصویر یک می خواستم به آتلیه بروم که زنگ خانه به صدا در آ تنهایی اذیتم می کرد و

؟دختر را دیدم ،گفتم:بله

دختر:من...این جا خونه بهاران هست ؟

بله،کارتون چیه؟-

؟میشه...میشه بیاین این جا -

.بله -

اده کردم ،دختر در جلویم ایست زرا بانمی شناختم ،به پایین رفتم و در ال این دختر راصگوشی آیفون را گذاشتم ،ا

!بود ،یک دختر با پوست سفید و چشمانی رنگی و موهاي طالیی در جلویم دیدم ،دختر با دیدن من گفت:سالم

؟سالم ،بفرمایین -

عه شما بهاران هستید ؟-

بله ،شما ؟-

.عه ...من من هانا هستم -

هانایی که رادمهر راجبش گفته ؟زن سابق رادمهر ؟با شنیدن اسم جا خوردم ،واقعا این دختر هانا هست ؟همان

پرسیدم:شما زن رادمهر بودین؟

.هانا با شنیدن اسم رادمهر لبخندي زد و گفت:بله

هانا:من میشه بیام تو ؟

www.98iia.com / Nafas_s 383

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.چاره نداشتم و گفتم:بفرمایین

ادمهر هانا روي مبل نشست و چمدانش را هم کنارش گذاشت ،چاي درست کردم و گفتم:شما واقعا همسر ر

بودین ؟

.بله -

باید به رادمهر خبر می دادم ،او براي چی این جا آمده ؟

!ببخشیدي گفتم و به اتاق خوابم رفتم ،شماره رادمهر را گرفتم و رادمهر برداشت و گفتم:الو

!رادمهر:سالم ،بهاران خانم

.ره یه چیزي شده هرادم-

چی شده ؟امیرپارسا طوریش شده ؟-

!نه ،هانا-

هانا؟-

.هانا االن خونه ماس-

چی؟-

.(چی)رادمهر این قدر بلند بود که گوشم درد گرفت و گفتم:آروم

مطمئنی هاناس؟سره کارم نمی ذاري ؟-

.خودش میگه من هانام -

چه شکلیه ؟-

.بوره ،موهاش بلونده و چشماش رنگیه و لهجم تو حرف زدنش داره -

.واي ،بهاران این هاناس -

خونه ما اومده؟ چی کار می کنی ؟واسهاین جا چی -

www.98iia.com / Nafas_s 384

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

تو رو می شناسه ؟اصال از کجا می شناسه ؟-

.من چمیدونم از جنابعالی باید بپرسم -

.من هیچی از تو بهش نگفتم-

.اینا مهم ینست فقط زود تر بیا خونه ما -

.باشه -

.زودا-

.باشه -

بود و کنارش نشستم و گفتم:زنگ زدم که دن چایشرگوشی را قطع کردم و پیش هانا برگشتم،هانا مشول خو

.رادمهر بیاد

.ممنون،اتفاقا می خواستم بهت بگم که بهش زنگ بزنین -

چرا خودتون این کار و نمی کنین؟-

.براي این که من عه شمارش و ندارم -

واقعا؟-

.آره ،من بی خبر هستم ازش -

من و از کجا می شناسین ؟-

.عه ...تمام وقت رادمهر به شما فکر می کرد ،من اینو خوب می فهمیدم -

؟با این حرفش کمی معذب شدم و گفتم:آدرس خونمون و از کجا آوردین

عه رادمهر چند دفعه براي شما کادو گرفت تا بفرسته اما هیچ وقت نفرستاد ،یکی از اون کادوها جامونده بود و -

.نوشته شده بود و من از اون جا فهمیدم که شما کجا هستین آدرس خونه شما در ایران روش

آهان ،خب چرا ازش بی خبرین ؟باز هم با کنجکاوب پرسیدم:

www.98iia.com / Nafas_s 385

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.عه...خودش این طور می خواست -

.هانا چند لحظه بعد گفت:شما خیلی زیبایین

تعجب کردم و گفتم:من؟

.به نظر من رادمهر حق داشت عاشق شما باشه -

را می دانست اما از کجا ؟چه طور؟هانا همه چیر

شما اینا رو از کجا می دونین ؟کسی چیزي گفته ؟-

.نه...خودم از رفتار هاي رادمهر و یادداشت هاي دفترچش فهمیدم ،همشه دلتنگ شما بود-

واقعا؟-

.من عه اینو خیلی خوب حس می کردم ،حتی وقتی کنار هم بودیم به شما فکر می کرد ،تمام وقت-

حرف هاي عجیبی می زد . هانا

؟حاال چی کارش دارین -

هانا کمی مکث کرد و گفت:من خیلی زیاد رادمهر رو دوست دارم ،می خوام که برگرده ،هر چند فکر می کنم

.الکی اومدم و اون بر نمی گرده اما...اما من می خوام تالشم و بکنم ،من بدون رادمهر نمی تونم

.هانا بغض کرد ،او براي برگشتن رادمهر آمده

اما می خوام هر طور شده اونو بگردونم و باهاش زندگی کنم ،ادامه داد :می دونم که رادمهر من رو دوست نداره

.،می دونم حرف هاي احمقانه اي می زنم چون اون شما رو دوست داره و می خواد با شما باشه

ین که می دونین اون به خاطر پول باهاتون ازدواج کرده ولی بازم می خواین که شما با وجود ابا تعجب پرسیدم:

.باهاش باشین

.بله -

چرا؟-

www.98iia.com / Nafas_s 386

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.عشق،چون عاشقشم،عه می دونم نباید اصال این حرف و بهتون بزنم-

.نه اشکال نداره -

چه طور می توانست کسی را که بازي اش داده هنوز دوست داشته باشد ؟

بگم؟یه چیزي و هانا:

چی؟-

.رادمهر براي شما حتی گریه هم کرد -

با این حرف بیشتر جا خوردم و هانا گفت:من ...همیشه رادمهر رو دوست داشتم ،از دوران بچگی ،همیشه دوست

داشتم که با اون باشم ،وقتی با هم ازدواج کردیم بهش وابسته شدم و حاال که از هم جداشدیم فهمیدم که بدون

.ندگی بکنم و بیشتر از قبل دوستش دارم اونو اون نمی تونم ز

احساس می کنم این دختر بیشتر از من رادمهر را دوست داره ،او دیوانه رادمهر هست .

صداي زنگ در خانه به صدا در آمد ،باید رادمهر باشد ،رادمهر بود و در را بازکردم ،رادمهر وارد خانه شد و نزدیک

؟ ؟دیدن هانا کمی جا خورد و گفت:تو...این جا چی کار می کنیمبل ها رفت و هانا را دید ،با

می توانستم برق خوش حالی را در چشمان هانا ببینم ،او خیلی از دیدن رادمهر خوش حال شد .

هانا جوابی نداد و با یک لبخند سمت رادمهر رفت و دستانش را باز کرد تا رادمهر را بغل کند که رادمهر سریع

.ید و گفت:نه...این جا لطفا بغل نکن خودش را عقب کش

.خنده ام گفت ،رادمهر حسابی خجالت کشید ،هانا گفت:باشه

و رادمهر او را به یک هتل برد .هانا و رادمهر با هم رفتن

قضیه را به مادرم و خواهرم گفتم ،شب بود و در تراس نشسته بودم و به حرف هاي هانا فکر می کردم ،این که

دلتنگ من بوده و دروغ نمی گفته و این که هانا این قدر رادمهر را ت رادمهر در این چهار سال چه قدر می گف

www.98iia.com / Nafas_s 387

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

دوست دارد که با این که می داند او بازي اش داده و دوستش ندارد و من را دوست دارد اما باز هم می خواهد با

او باشد ،این یک عشق خالص هست ،یک عشق واقعی .

ت سدم و به آسمان نگاه کردم ،چه داستانی ،عشق واقعا پدیده عجیبی هست ،بسیار قدرتمند هسرم را باال کر

.،قدرتمند تر از هر چیزي هست

به امیرپراسا زنگ زدم ،براي این که احوالش را بپرسم ،خودم حالش را بد می کنم و خودم هم حالش را می

پرسم .

.بعد از چند تا بوق برداشت و سر جواب داد:سالم

سالم ،حال شما ؟-

.شما بهتري -

.کن زنگ زدم حالت و بپرسمتیکه ننداز دیگه ،باور-

.خوب نیستم -

.حق داري -

.خوبه که اینو می فهمی -

تیکه می اندازي؟-

نه ،کی جواب می دي ؟-

.نمی دونم-

.پس حاال حاال ها عالفیم -

.تو هم بخواي لج کنی بد لج می کنیا -

نداد و گفتم:خبر تازه رو شنیدي ؟امیرپارساجوابی

نه چه خبري؟-

www.98iia.com / Nafas_s 388

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.هانا اومده ایران ،خونه ماهم اومد -

هانا؟-

.آره-

هانا این جا چی کار می کنی ؟-

.اومده دنبال رادمهر،می گفت بدون رادمهر نمی تونه -

.ش آورده ببین اون چه آدمیه که حاضره دوباره با رادمهر باشه بعد از این همه بالیی که رادمهر سر-

.و دسته هر سه تاي ما بلند شده ر-

.امیرپارسا خندید و گفتم:چه عجب شما یکم خوش اخالق شدي ،فعال

.مراقب خودش باش-

.باشه-

.خدافظ -

فردا به رادمهر زنگ زدم تا ببینم قضیه هانا چه شد ؟توي آتلیه بودم و مشغول نقاشی کشیدن .

؟رادمهر برداشت :جانم

.سالم-

.سالم -

چه خبر ؟-

.سالمتی -

.هانا رو میگم-

.آهان ،بردمش هتل همون جاس-

؟خب-

www.98iia.com / Nafas_s 389

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.میگه بیا دوباره ازدواج بکنیم و از این جور حرفا -

.اونم خیلی خله که بازم تو رو می خواد -

.نخیر عزیزم از عشق فراوونه -

.خوبه که این می دونی -

.میگم خیلی دوسم داره ولی جدي-

.به من گفت می دونم ،دیروزم-

عه ؟-

...بعدشم گفت که شما براي من کادو می خریدي و گریه می کردي و ،بله -

.خیله خب پرو نشو خندیدم و رادمهر گفت:

عه،چی شده اصال رو نمی دي ؟-

رادمهر خندید و گفتم:حاال می خواي با هانا چی کار کنی ؟

.بگیرم نمی دونم ،نمی تونم تصمیم -

.گفتم:خب من به جاي تو تصمیم می گیرم ناگهان فکري به ذهنم رسید و کمی مکث کردم و

رادمهر تعجب کرد و گفت:چی؟تو؟

.،خدافظ آره،منتظر باش تا بهت بگم-

و زود گوشی را قطع کردم چون نمی خواستم بیشتر از این به او توضیح بدهم،من هم به جاي خودم تصمیم می

ا تمام می کنم .گیرم هم به جاي رادمهر و این قضیه ر

تمام وقت منطقی با خودم فکر کردم ،به امیرپارسا ،رادمهر و هانا فکر کردم و در آخر تصمیم خودم را گرفتم که

فکر می کنم بهترین تصمیمه ،می دانم با این تصمیم همه سود نمی برند اما این بهترین راه هست.

www.98iia.com / Nafas_s 390

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

ت و قهوه همیشگی را سفارش دادیم آمد و روبه رویم نشسبا رادمهر در همان کافه قدیمان قرار گذاشتم ،رادمهر

،رادمهر مثل همیشه خوشتیپ بود و گفتم:هنوز تصمیمت و نگرفتی ؟

.رادمهر بی حوصله جواب داد :نه

.اما من تصمیم و گرفتم یعنی تصمیم تو رو هم گرفتم -

؟رادمهر کنجکاوانه پرسید :خب

.گفتم:می خوام خیلی سریع همه چیزو بهت بگم

؟ ر :باشه ،گفتی به جاي منم تصمیم گرفتی رادمه

.آره ،گرفتم ،البته بازم خودت مختاري که هر کاري دوست داري بکنی -

.بگو-

.فک کنم این آخرین قهوه اي باشه که با هم می خوریم کمی مکث کردم و به سختی گفتم:

آب دهانم را رادمهر عوض شد ،کمی خجالت کشیدم اما باید می گفتم ،رادمهر جا خورده بود وبا این حرفم رنگ

.ادامه دادم:رادمهر ما مال هم نیستیم ،هیچ وقت نمی تونیم کنار هم باشیم قورت دادم و

چرا؟-

و لی شدعشق به تو براي من یه عشق ممنوعس ،هیچ وقت نمی تونم در کنارت باشم ،دفعه پیش که اون شک-

.فتی این دفعم فقط ما دو تا تو میدون عشق نیستیم ،هانا هست امیرهست رتو

.این عشق هیچ ثمره اي نداره ،از اولم یه عشقه ممنوعه بوده رادمهر به من زل زده بود و گفتم:

چرا این تصمیم و گرفتی؟رادمهر سعی کرد روي احساساتش مسلط باشد و با کمی بغض گفت:

و دوست داره و فکر می کنم خودم ،دوم به خاطر بقیه ،رادمهر من ...من امیرو دوست داره اونم من اول به خاطر-

اما تو ...رادمهر من...دیگه نمی تونم مثل قبل دوست داشته ،مرد زندگیم باشه و منو خوشبخت بکنه می تونه

دلگیرم از تود ولی من هنوزم باشم ،تو رفتی ،تنهام گذاشتی ،برگشتنت فقط یکمی از زخم قلب منو تسکین دا

www.98iia.com / Nafas_s 391

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

و ر ،من عروسک تو نیستم که هر کاري دوست داشتی باهام بکنی ،نمی تونم بهت اعتماد کنم ،و این که تو هانا

تو رو دوست داره و حاضره به خاطرت هر کاري بکنه ،هر کاري ،من مطمئنم داري ،دختري که از منم بیشتر

،باهاش باش ،این تصمیم توئه که من گرفتم ،هانا تو رو خوشبخت می کنه بهترین فرد براي تو باشه هاون می تون

،مطمئنم .

.رادمهر پوزخندي زد و گفت:شکایتی نمی کنم ،مخالفتی هم ندارم ،اگر تو...این شکلی می خواي ،باشه قبول

می کنی ،منو می دونم برات سخته ،به خدا می دونم ،اما عادت سعی می کردم رادمهر را دلداري بدهم و گفتم:

فراموش کن ،عشق و فراموش کن ،به هانا فکر کن ،اون خیلی دختر خوبیه ،باهاش زندگی کن و از زندگیت لذت

.ببر

.رادمهر چشمانش پر از اشک شد و گفت:تسلیم ،تو تصمیم گیرنده بودي

واقعا مخالفتی نداري ؟-

.نه -

واقعا می گی؟-

.ین جوري می خواي باشه ،قبول آره ،چون تو همه کاره بودي ،اگر تو ا-

.باور کن این واسه هممون خوبه -

.رادمهر از سره میز بلند شد و گفت:قهوه آخر قهوه خوش مزه اي بود

و رفت ،غمگین و آشفته ،خودم هم بغضم گرفت ،دل کندن از او برایم سخت بود اما بهترین راه همین بود ،تنها

او سزاي کاري را که چهار سال پیش کرد را می دید ،او من را رها کرد د شاید ،کسی که ضرر می کرد رادمهر بو

یگر در کنار من نباشد ،طمع کرد ،هانا و پدرش را بازي داد،او بد کرد و نتیجه اش هم شاید همین باشد که د

به او ش می کردم ،سعی کردم تمام خاطراتمان را در همان کافه جا بگذارم و دیگرورادمهر را فرام ،من هم باید

فکر نکنم.

www.98iia.com / Nafas_s 392

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

بیرون کافه به امیرپارسا زنگ زدم ،هنوز چیزي به او در این باره نگفته بودم ،قرار شد که امیرپارسا دنبالم بیاید

.،سوار ماشین شدم ،امیرپارسا دمق و ناراحت بود

امیرپارسا:کجا برم؟

.عه...بریم دنبال کاراي عقد دیگه ،خیلی عقب افتادیم بدون مقدمه گفتم:

امیرپارسا از حرفم جا خورد و من با لبخند ادامه دادم:باید هم براي من لباس بخریم هم براي تو کت و شلوار

.هم سفره عقدمون و انتخاب کنیم ،کلی داریم ،بخریم

امیرپارسا همچنان مات و مبهوت به من زل زده بود و بعد ازچند ثانیه گفت:شوخی می کنی؟

.نه به جان تو-

م کم لبخندي زد و گفت:آخه چه جوري؟یعنی رادمهر چی؟امیرپارسا ک

.لبخندم محو شد و گفتم:رادمهر سهم من نبود ،شاید سهمه هانا بود

امیرپارسا لبخند بزرگی بر لبانش نشست و گفتم:بریم؟

.امیرپارسا:بریم

امیرپارسا:

.گوشی رادمهر را گرفتم و برداشت

.رادمهر:سالم آقا دوماد

.لبخندي زدم و گفتم:ناراحتی ،می دونم

.نه اتفاقا ،خیلی هم حالم بد نیست -

واقعا؟-

.آره داداش -

هیچ کاري براي تغییر دادن نظرش نکردي ؟-

www.98iia.com / Nafas_s 393

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

.نه-

چرا؟-

.براي این که اون این جوري انتخاب کرد،اون منو نمی خواد و من نمی تونم اونو به زور کنار خودم داشته باشم -

.کاشکی هیچ وقت به این جا نمی رسیدیم -

.زمان به عقب بر نمی گرده -

.شاید دیگه هیچ وقت مثل قدیما نشیم ،اما بدون همچنان براي من عزیزي-

.تو هم همین طور -

به نظرت بهاران تصمیم درستی گرفته ؟-

.نمی دونم ،شاید -

نفسی بیرون دادم و گفتم :حاال تو چی کار می کنی ؟

.گردم آمریکا برمی-

هانا چی ؟-

.فکر کنم باید با هم باشیم-

.لبخندي زدم و گفتم :خوشبخت بشی ،اینو از ته قلبم میگم

.رادمهر با صداي مهربان گفت:منم همین طور ،امیدوارم با بهاران خوشبت بشی

.خدافظدیگر حرفی براي گفتن نداشتم :

.خدافظ-

صحبت بکنم ؛شاید این آخرین باري باشد که مثل دو تا رفیق با هم حرف شاید دیگر با رادمهر نتوانم این طور

زدیم .

بهاران:

www.98iia.com / Nafas_s 394

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

می خواستم حرف هاي آخرم را با رادمهر بگویم ،راستش می خواستم آخرین دیدار من با رادمهر در همان کافه

باشد ولی رادمهر خیلی زود آن جا را ترك کرد و االن باید دوباره با او قرار بگذارم .

به رادمهر زنگ زدم و قرار شد به پارك جنگلی برویم .

هواخیلی سرد بود ،پالتو ام دور خودم پیچیدم ،نمی دانم چرا رادمهر این قدر دیر کرده است ؟

باالخره رادمهر از راه می رسد ،از روي نیمکت بلند می شوم و به او سالم می کنم ،او جواب می دهد و می

.گویم:بشین

ن هم کنارش می نشینم و رادمهر بعد از چند ثانیه می پرسد:امیرپارسا می دونه که با هم قرار می نشیند ،م

داریم ؟

چه اهمیتی ؟-

.باالخره حق اونه که بدونه -

.آره ،می دونه -

.رادمهر به روبه رویش زل زد و گفت:فکر کردم دیگه نمی بینمت

.اشتباه فکر کردي -

.رادمهر خنده کوچکی کرد و گفت:مرسی،خیلی خوب و سریع جواب میدي

.می خوام حرف هایی رو بهت بزنم که تا به حال بهت نگفتم -

رادمهر کمی تعجب کرد و ادامه دادم:می خوام دوباره مثل قبل باهات مهربون بشم ،مثل قبل باهات خوب رفتار

.تی بکنم و حرف بزنم ،همین طوري که خودت می خواس

رادمهر سکوت کرده بود و فقط نگاهم می کرد و من ادامه دادم :ممنون ،بابته تمام خاطرات خوبمون ممنون

.،بابته لحظات خوبمون ممنون،بابته عشقمون ممنون

www.98iia.com / Nafas_s 395

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر ماتش برده بود و با لبخند گفتم:درسته که خیلی اذیتم کردي ولی تو خیلی چیزاي خوب به من هدیه

.کردي

بیرون دادم و گفتم:تو به عشق و هدیه دادي ،چیزي که قبل از تو تجربش نکرده بودم ،من بابته عاشق نفسم را

.شدنم از تو ممنونم

رادمهر با چشمان مهربانش نگاهم می کرد و من با لبخند ادامه دادم :تو باعث شدي من طعم شیرین عشق و

.بچشم ،این براي من خیلی ارزشمنده

فتم:سعی می کنم فراموشت بکنم اما اگر یه روزي دوباره یادت افتاده مطمئن باش فقط یاد لبخندم محو شد و گ

.خاطرات خوشمون می افتم ،یاده روزایی می افتم که در کنار هم می خندیدیم

رادمهر هم لبخندي زیبا زد و گفت:منم از تو ممنونم و ازت معذرت می خوام ،معذرت می خوام که کنارت

نموندم ،من بابته تمام خاطرات بدي که برات به وجود آوردم متاسفم ،من هم کنار تو طعم یه عشق شیرین و

.چشیدم با تمام وجودم

.بلند شدم و گفتم:امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی

و رفتم ،هر قدم که از رادمهر دور می شدم احساس می کردم فراموش کردنش برایم کمی آسان می شود ،من

هنوز هم او را دوست داشتم اما خوب می دانم که این عشق یک عشق ممنوعس و باید از بین برود.

***

رار شد که من در شرکتی کار پیدا ما عقد کردیم و رادمهر و هانا هم به آمریکا برگشتن تا با هم ازدواج بکنن ،ق

بهنواز هم در رشته پزشکی در دانشگاهی خوب قبول شد و من کنم و در کنارش نقاشی ام را ادامه بدهم و

زندگی ام را با امیرپارسا شروع کردم ،یک زندگی خوب و شیرین ،زندگی اي که لحظه به لحظه اش در کنار

امیرپارسا و رادمهر آروزي خوشبختی امیرپارسا باشم و هیچ وقت او را تنها نگذارم، از صمیم قلبم براي خودم و

نم.می ک

www.98iia.com / Nafas_s 396

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

رادمهر:

اده بود و از خودش عکس می تسمی کردم ،هانا کمی آن طرف تر ای دکمه پالتو ام را باز کردم و برج ایفل نگاه

گرفت ،االن چند ماهی می شود که امیرپارسا و بهاران با هم ازدواج کرده اند ،عکس هاي عقدشان را دیدم ،هر

نا هم با هم دیگر ازدواج کرده ایم و براي تعطیالتمان به دوشان خوشگل شده بودند و خوش حال بودند ،من و ها

فرانسه آمده ایم ،هانا کنارم آمد و گفت که با هم دو تایی عکس بگیریم،گوشی را روبه رویمان گرفتم طوري که

برج در پشتمان دیده شود و لبخندي زدیم و عکس را در کنار هم دو تایی گرفتیم .

.انصافا من از تو قشنگ ترم شنگ شده بود و به هانا گفتم:به عکس نگاهی انداختم واقعا ق

هانا چشمانش را ریز کرد و گفت:مطمئنی؟

.خندیدم و گفتم :بله ،این همه میگن

.هانا پوزخندي زد و گفت:همه اشتباه می کنن

.برات سخته که من از تو خوشگل تر باشم ولی هستم هاناي عزیزم می دونم -

.هانا خندید و گفت:باید تاوان این حرفت و بدي

چه جوري؟-

.با خوردن بستنی -

.خندیدم و گفتم:اگر تاوان اینه من حاضرم تا آخر عمر بستنی بخورم ولی از تو قشنگ تر باشم

.هانا دستم را گرفت و گفت:بریم بستنی بخوریم

آینده ،آینده اي با هم و در کنار هم.هر دو خندیدم و به راه افتادیم ،دست در دست هم به دنبال

پایان

Nafas_sسنده:ننوی

www.98iia.com / Nafas_s 397

**NAFAS_S - ** عشق ممنوعه

sadatویراستار:

گرافیست:مهتاب موذنی

مراجعه نمایید) www.98ii.com جهت دانلود رمان هاي بیشتر و عضویت در انجمن نودهشتیا به آدرس

www.98iia.com / Nafas_s 398