765
121 ﻫﻮ ل ﺟﻠﺪاو ﺗﺮﺟﻤﻪي ﻓﺎرﺳﻲ و ﻣﺘﻦ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺷﺮﻳﻒ ﻌﺎد¸ ﻓﻲ ﻣﻘﺎﻣﺎت اﻟﻌﺒﺎد¸ ﺑﻴﺎن اﻟﺴ ﺗﺄﻟﻴﻒ ﻋﺎرف ﺷﻬﻴﺮ ﺐ ﺑﻪﺳﻠﻄﺎﻧﻌﻠﻴﺸﺎه ﺪﮔﻨﺎﺑﺎدي ﻣﻠﻘ ﺟﻨﺎب ﺣﺎج ﺳﻠﻄﺎنﻣﺤﻤ ﻃﺎب ﺛﺮاه ﻣﺘﺮﺟﻤﺎن ﻪرﻳﺎﺿﻲ× رﺿﺎﺧﺎﻧﻲ و ﺣﺸﻤﺖاﻟﻠ- ﺪآﻗﺎ ﻣﺤﻤ

Soltan 01

  • Upload
    diop

  • View
    224

  • Download
    3

Embed Size (px)

DESCRIPTION

Soltan 01

Citation preview

Page 1: Soltan 01

121

هو

ل جلداو

شريف تفسير متن و فارسي ترجمهي

عاد¸فيمقاماتالعباد¸ بيانالس

تأليف

شهير عارف

بهسلطانعليشاه ملقب دگنابادي سلطانمحم حاج جناب

ثراه طاب

مترجمان

حشمتالل×هرياضي و رضاخاني محمدآقا-

Page 2: Soltan 01

كتاب شناسنامهي

العباده مقامات في عاد¸ الس بيان شريف تفسير فارسي وترجمهي متن : كتاب نام

EFGHI [ عليشاه سلطان ] د محم سلطان حاج : مولف نام

رياضي حشمتاهللا و رضاخاني دآقا محم : مترجمان

طباطبايي] قاÄمي[ عزيزاهللا سيد : ويراستار

بذركار نفيسه سركارخانم : كامپيوتري: تايپ

زمستان1379 غديرخم سعيد عيد دوم : چاپ نوبت

رضاخاني دآقا محم : ناشر

:5åååتومان هديه

است/ محفوظ مترجمان براي حقوق كليهي

Page 3: Soltan 01
Page 4: Soltan 01

Ôر خÑ ÖالI و Ôل Ñو ÖالI وÔه

ÔنÇاطبÇÖلI و Ôر ه ×ÇلظI و

Õيمل ع ¾ Öي ش لÔكب وÇÇÔه و

Page 5: Soltan 01

گفتار پيش

بÇه كÇه سÇزد را الوجودي واجب ذات قياس و حد بي سپاس و حمداست; مÇتجلي جÇمال و خير به , متصف وجوب ازليت به قاÄم, صرف هستياز را امكÇانيه ثابتهي اعيان اقدس, فيض و حبي و ذاتي تجلي به كه داداريآنگاه نمود; جلوه گر صفات و اسما شهود و علمي ظهور به خويش هويت غيبشÇهود و عÇلمي ظهور مقام از رحماني نفس و س مقد فيض و خلقي تجلي بامبناي بر را هستي و گردانيد, متعين عيني خارجي شهود صورت به مفهوميصورت به را انسان حضرت و ساخت نمودار صفات به تجلي و ذات به عشق

گردانيد/ شهود تا غيب از وجود مراتب همهي جامع و آفريد خويشو مÇرآت را او و مÇنطوي وجÇودش در را تكوين كتاب و كبير عالمآتش <يÇحبهم> تÇجلي بÇا و نÇموده خÇويش افعال و صفات و ذات مجالي

ساخت/ مشتعل جانش در را <يحبونه>نÇداشت عشق Ïمل ديد رخش كرد جلوهاي

زد آدم بÇر و غÇيرت ايÇن از شد آتش عينغيب از را انسان وجود كتاب ن مكو حقايق الÖبي×ان> Ôه لم ع> با آنگاه و<اقر¾> با و ساخت گر جلوه اليقين> <عين شهود و ظهور به علميه> <صورلسان و داد تنزيل لساني شهود به و نازل مثال, عالم به امر عالم غيب از را آن

Page 6: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 6

قÇراÄت و گشÇته نÇمايان تÇدوين كÇتاب تا ساخت خود فعل آلت را, حبيبشنمودار بشري حروف و اصوات به ملكوتي سماع و لساني قراÄت بر شهوديده مجر حقايق از نازله صورتي بتواند خود حد و وسع قدر به كس هر تا گرديدمحفوظ كتاب در كه رمز و راز سراسر بودي از نما رمز و گونه راز نمودي وبر و دريابد كماليهاش عروج با داشته انس آن با آغاز در كه طوري به گردد

ببيند/ نور تا نشيند نور از نردبانيكتاب و بود للعالمين رحم¹ كه برگزيدهاش و حبيب بر درود و سپاسبيخبران بر خويش, اصل به انسان عروج و رحمت افاضهي جهت از را خداپÇرواز بÇه وحدت و حقيقت سيمرغ به وصول راجهت همه تا فراخواند خفته

آرد/راز هÇمان و بÇوده پÇيامبران هÇمهي بÇا را كه مخفي سر آن سرانجام

نمود/ ابالغ <بلغ> آيهي با ميشد, شمرده هدايتشان اصل و شريعتاصل و انبيا همهي با كه ي سر آن و شد متجلي شهود به غيب تيجه بالنصÇدر در قÇلبي مÇثابهي به كه حقيقتي شد, نمايان بود نبوت بطن و واليت

نمود/ چهره تشريع ظاهر ژرفاي در بطني و اسالم,ظاهر بود <الكتاب> خود بلكه تدوين, كتاب با همراه كه ناطقي كتاب

گرديد/ نبوت پايان بود//// نعمت اتمام و دين ا كمال كه واليت و شدكرد آ گاه حق سر از ولي در كÇالم راه بÇيان آمد نبي در

واليت مقام وارث بر زا كيات, و ناميات صلوات و سالم و درود پسو سÇبحاني واليت واليÇتش و رحماني جلوهي علويتش كه ديه محم كليهي

بود/ نور> علي <نور نورانيتش

Page 7: Soltan 01

7 گفتار پيش

امÇÇام المÇÇتقين و دين وحÇÇولي المÇÇار,مÇÇن و جÇÇنت قسÇÇÇÇيمقرآن ر مفس و حافظ و بود ناطق قرآن كه باد; باد Ðال ابد تا cdefg علي بن ابيطالبمسÇتقيم صÇراط كه حضرت آن امجاد اوالد بر سالم و درود سپس و صامتو عÇلم درخشÇان سÇتارگان و فالح سبيل هاديان و نجات سفينهي و هدايتقÇرآن هÇمگام و هÇمسان و همراه همواره, بوده; عصمت و حكمت و معرفت

بودند/ عظيم قرآن حافظ و ر مفس روشنگر, و راهگشاي كريم,هÇوس اندر زده, كاتش زكسي و بس و پÇرس قÇرآن ز قرآن معنيشÇدست قرآن آن روح عين كه تا پست و ربانيÇق گشته قرآن پيشعÇيان را آن دلت بÇر بÇÇتابد تÇÇا آن تأويÇل بÇجو نÇميدانÇي گÇر

كÇه باهللا عارفان و هدي× اÄمهي سر اصحاب از شكر و سپاس آنگاه وطور آتش جانشان درگاه, نظاره گر چشمانشان عليا, ملكوت مهبط وجودشانخÇدا اسÇرار گÇنجينهي دلهÇايشان و واال انديشههاي مأمن صدرشان سينا,

بودهاست/و رياضت كورهي در وال, و عشق جوهرهي با و صدق قدم با كه آناناشراقÇي يات تجل سيناي وادي از نموداري كه آثاري و گداخته نفس تهذيبو شÇدند قرآن خود برتر, همه از و ريختند سخن صدف در نثر و نظم به بودهمقامات في عاده الس بيان <تفسير ميان آن از كه نمودند, تأويل و تفسير را قرآن, حكمي تفسيرهاي و بيشمار كتب ستارگان بين در خورشيدي چون < العبادهقÇرن در عرفان و علم نابغهي دانشمندش, ر مفس درخشيده واليي و عرفانيس قد Ç سلطانعليشاه به ملقب د گنابادي محم سلطان حاج حضرت چهاردهم,

بود]/ جايگاهش [ كه برد; عرش به خود با را Ç ه سر اهللا

Page 8: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 8

از: عبارتند كه دارد قرار رفيع و عظيم ركن چهار بر شريف تفسير ايناشÇتقاق و نÇحو و صرف به توجه و الفاظ محكم پايهي و ستون Ç1و كÇلمات مÇختلف و د تعدÇم وجوه و موارد به آنچنان شيوه اين در كلماتبÇين ه ذر بÇا را اطالق موارد همهي عرضي مراتب در كه داشته, نظر عباراتمÇعنوي حÇقايق و فÇني دقÇايق به آنگونه نمودهاست; مشاهده نگري ژرف

است/ ممكن آن استنباط و درك قدرت را فن اهل تنها كه گراييدهدر تÇا پرداخÇته و اخبار از شالودهاي ر; مفس عارف واليي, اخبار Ç2

بخشيد/ ويژه درخششي تفسيرش بر آن محوربسياري معاني گوهرهاي كه است ار ذخ بحري گفت, ميتوان الحق وو اشارات و لطايف و ساخته نمايان است rstuv معصومين اخبار صدف در كه را

نمودهاست/ استنباط و استنتاج آن از تازهاي بكر تعريضات و تلويحاتاست قرآني استدالل پايهي بر مبتني تفسير اين كالمي: استدالل Ç3كافي بهره گيري و آنها همهي ارتباط و ديگر آيات مفاهيم به دقيق ه توج با كهرا عقول متعاليه, حكمت باالخص و اشراق و ا¾ مش و حكمت و عقلي مباني از

ميسازد/ خود مفتون را خرد و خيرهواليت نور از برخاسته آن, عرفان محوري ستون عرفاني: مباني Ç4نÇمودهاست; بÇرجÇا پÇا و مÇحكم طولي, مراتب در را تفسير معناي كه است

ميشود/ ديده ستون بدون كه است آسمان گويا كه آنچنانآن, مطالب از بعضي شدهاست; برافراشته جاذبه و نور ستون با يعني,باده حافظ, چون جليل ر مفس گويا كه ميباشد بديع و روشن و صريح آنچنانو گشÇته ذات جÇلوهي شÇعشعهي از بÇيخود گرفته; صفات يات تجل جام از

Page 9: Soltan 01

9 گفتار پيش

مثال عالم حقايق زده; مستانه بادهي ملكوت عفاف سر حرم سا كنان با بيپردهميتوان كه مينمايد ارايه و ديده اليقين عين به آنست لفظي نمود قرآن, كه را

نيوشانده/ و نيوشيده نوشانده; و نوشيده چشانده; و چشيده گفت:نÇازل اليÇقين علم منزلهي رابه اليقيق عين و دادهاست نشان و ديدهتÇا رود دريÇا به خود, سپس, رسانده, حقيقت ساحل بر را خواننده تا ساخته;

شود/ دريابÇررسي در كÇامل و جÇامع شÇرح وجÇود بÇا كه اين كالم, حصل ماÇ جليل عارف پژوهشگر, و محقق دانشمند ايشان, صادق خلف كه ادانهاي نقس قد رضاعليشاه به ملقب تابنده گنابادي سلطانحسين حضرت مغفور مرحومتÇهران, دانشگÇاه چاپخانه سال1344 دوم طبع براي كه مهاي مقد در Ç سرهالتÇفاسير> <سلطان به كه را ارزشمندش تفسير و جليل ر مفس فرموده مرقوممه; قدÇم آن مÇطالعهي با و نمودهاند في معر احسن نحو به شدهاست معروف

گويد/ سخن سليمان از كه موريست جاي نه ديگرترجمهي كار?! چه سليمان به ترا ضعيف مور اي بگويد: كسي شايد

نيست: تو كار تفسير اينتوست! جوالنگه نه سيمرغ عرصهي مگس اي

مÇيداري مÇا زحÇمت و مÇيبري خÇود عرضميدهد: گونه بدين را اعتراضها اينگونه پاسخ مولوي

مÇيگويم خÇود بÇه شÇعر مÇن كÇه مÇپندار تونÇزنم دم يكÇي هشÇÇيار و بÇÇيدارم كÇÇه تÇÇا

كه: بود چنين امانت بار كشيدن و گستاخي اين ماجراي ا, ام

Page 10: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 10

و تفسير اين نام با دانشگاه; به ورود آغاز از , حق حضرت فقيران ماشديم/ آشنا القدرش جليل ر مفس

حسÇن د حمÇم حاج مرحوم تفسير درس با جان كام بارها آن, از پس

عليشاه نور مال حاج آقاي حضرت مرحوم ابن عليشاه صالح حسن د محم حاج آقاي حضرت مرحوم /1

اللهيه نعمت عليه سلسله اقطاب از معظم, ر مفس سلطانعليشاه د محم مال حاج حضرتآقاي مرحوم ابن

پند نشست/ ارشاد مسند بر پدر رحلت از بعد و شد متولد بيدخت گناباد در قمري 1337 سال در كه بود

حÇاج فÇرزندش و كÇرد رحÇلت شÇمسي 1345] قÇمري 1386 سÇال در وي اوست آثÇار از صÇالح

قÇطب عنوان ميباشد/به بسيار تأليف داراي كه تفسير اين نويس مه مقد و مصحح تابنده سلطانحسين

عالم به و كرده تهي خرقه 1371 شهريور 18 در نيز جناب آن كه اين تا بست ارشاد به كمر سلسله اين

حضرت بزرگوار آن فرزند [ ه سر قدس محبوبعليشاه ] تابنده حاج اقاي جناب پس ا كنون و شتافت باال

ميباشند/ شده ياد سلسله درويشان راهنماي نور دكتر آقاي

در شركت سعادت بارها و نموديم(1); شيرين عليه اهللا رضوان عليشاه صالحرا Ç عÇليشاه رضÇا Ç تÇابنده حسÇين سلطان حاج آقاي حضرت تفسير درس

داشتيم/در عاده بيانالس تفسير خمخانهي از معرفت طبيهي حيات آب ايشان

ميكرد/ را,تر ما تشنهي لبان و ميريخت صراحيو مÇقدمه ترجمهي كه جناب آن تأليف سعادت رهنماي كتاب روزياز كÇه رسيد دستمان به بود سعاده ال بيان تفسير از قرآن Ïكوچ سورهي هفتو داده قÇرار خÇود سرمشق را آن نيز ترجمه اين در كه برديم بهرهها آن فيض

گرفت/ فزوني شوقمان آتش و برديم بهرههاسه كتاب سال1361 در اينكه تا شد تأخير مثنوي اين تي مد كه دريغاو cdefg مÇوسي حضرت داستان < كه آنجناب تأليف عرفاني اسرارآميز داستان

Page 11: Soltan 01

11 گفتار پيش

تفسير همان بر مبتني عرفاني شيوهي به ذوالقرنين و كهف اصحاب cdefgو خضراست/ عاده الس بيان

كشانيد/ رمز و راز عالم به را ماو تÇرجÇمه كه تابنا ك گوهر سه كتاب سال1365 در كه نپاييد ديريبه آنجناب توسط ميباشد, نور آيهي و الكرسي آي¹ و معراجي¹ آيات شرحبÇه نÇوشيم; آب كÇوزه از دريا, وجود با كه نداشتيم طاقت ديگر رسيد, طبعرا تÇفسير هÇمهي چÇرا كه داشتيم معروض و يافته حضور شرف محضرشان

نميفرماييد? شرح و ترجمهكسالت و ر مكر مراجعات و زياد مشغلهي و نيست <مجال فرمودند:

است/> علت بر مزيدتÇفسير همان چراغ با كه آيهاي نور به دل و داد دست حالي اينكه تا

گشت/ پديدار رازي و آشكار رمزي شد ر منو بود, شده هويداتÇرجÇمه را آن تÇا گشوديم باز را تفسير و خاستيم بپا و آمده وجد به

نماييم/سازد/ روشن را دلها همهي آن, ثمين گوهرهاي كه باشد

ناتوانتر را خود شديم نزديكتر چه هر لكن پرداختيم, كار به شوق باكه: بود انداز طنين گوش در سعدي سخن ولي يافتيم

خوابي در و رفت پنجاه كه ايدريÇابي روزه پÇنج ايÇن مگركÇه روحاني فيض نه و داشتيم علمي بضاعت نه ميكرديم, چه بايد

گفت: و آمد سراغمان به حافظ

Page 12: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 12

است كافري طريقت در دانش و تقوا بر تكيهبÇايدش تÇوكل دارد هÇنر صÇدها ا گÇر مÇردحاليكه در انداختيم تفسير بيكران بحر در را خود و كرده توكل خدا به

نميدانستيم/ شنابدان اينجا, نحو; نه شد بايد محو

ران آب در خطر بي محوي تو گررخش آن ما و كشد> رستم تن تا بايد <رخش كه: نكتهآ گاه اين به وليپÇير مÇحضر بÇه دوبÇاره رو اين از كشيم, عرفان رستم امانت بار تا نبوديم

نشستيم/ استاد برابر در كودكي همچون شتافتيمخويش خواهش نخست بوديم سليمان برابر در مور چون حاليكه درسبب به ايشان ساختيم; مطرح ايشان خود توسط تفسير, ترجمهي به داير را

نپذيرفت/ كسالت, و زياد مشغلهيبپردازيم/ مهم اين به ايشان نظر تحت تا كرديم درخواست سپس

كÇرده; شكÇوفا را وجÇودمان غÇنچهي هميشگي مي تبس با جناب آنتا طلبيد ياري توفيق خدا از و كنيد دقت ولي است خوبي بسيار كار فرمود:تÇا بياوريد را ترجمه عين نيز گهگاه و نمايد/ روشن قرآن نور به را دلهايتان

ببينم/ خودكه: بود گشته مترنم شعر اين به زبانمان حاليكه در برخاستيم شادمانه

رواست فشÇانم جÇان گÇر مÇÇژده, بÇÇدينمÇاست جÇان آسÇايش مÇÇژده ايÇÇن كÇÇهبود دلهايمان بهانه كه تفسير اين ترجمهي به بهار1364 ترتيب بدين

Page 13: Soltan 01

13 گفتار پيش

صبحگاهان حياتبخش رانفخهي ريحان و گل آن دلانگيز عطر و نموده آغازبا همنوا و گشته واقفتر خود عجز به ميرفتيم پيش چه هر ولي ساختيم خود

كه: حافظكشÇيد نÇتوان امÇانت بÇار آسÇمان

زدنÇد ديوانه من نام به فال قرعهيتÇجليات برابر در مندي ارزش عين در ظاهري علوم كه دريافتيم و

است/ فروغ بي باطنسپرد/ ره وال, و همت چراغ با بايد

ميگويد: حافظحÇافظ سÇان بÇه تÇو گÇر فÇرياد بÇه رسد عشقت

روايت چÇÇهارده بÇÇا بÇÇخوانÇÇي زبÇÇر قÇÇرآننرسد جايي به راهبر, بدون هم عشق ومكÇن خÇضر هÇمرهي بÇي مÇرحÇله اين طي

گÇمراهÇي خÇÇطر از بÇÇترس است ظÇÇلماتراه/ روشنگر عشق, و بود همراهمان وقت خضر گرم نفس خوشبختانهكه سفري و سير و ديگر تأليفات و زياد مشغلهي و متن دشواري اما

نميداد/ پيشرفت مجال ميآمد پيش Hكره يا Hطوعاهللا رضوان تابنده سلطانحسين حضرت مغفور مرحوم مطالعه آنگاه ونبهي, عبدالرحيم دكتر آقاي جناب دانشور, جنابآقاي مرحوم مقابله و عليه

شود/ برده نامشان نميخواهند كه ديگران وفاطمه سركارخانم صالحيار, آقاي توسط كه چندي هاي نويسي باز

Page 14: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 14

افتد/ تعويق به آن نشر و طبع سالها تا گرديد موجب يافت, انجام رشيدي,مÇا حÇضور عÇدم امÇا كÇرد اقدام آن چاپ به الزهرا دانشگاه چه گر

گرديد/ آن اجراي حسن از مانع مترجمينميدهد تشكيل را ل او جلد كه تفسير از قسمتي چاپ از بعد كه اين بادكتر آقاي جناب از مركب شورايي عليشاه رضا حضرت مرحوم فرمان به بنادكÇتر آقÇاي كÇاشاني, حسÇينعلي آقÇاي دكÇتر شÇفيعيان, آقاي تابنده, نورآن از شد بنا و تشكيل مترجمين و قانعي اشرف سيد آقاي و نبهي عبدالرحيمهم تفسير متن شود, چاپ سپس و ببيند تابنده دكتر آقاي را ترجمه تمام پس

دهد/ تطبيق متن با را ترجمه بتواند ميخواهد كه هر تا باشد ترجمه با همراهخÇطيري وظيفهي چنين انجام از عجز اظهار با هم تابنده دكتر آقايمن كه نمودند اضافه و نموده اقدام وظيفه اين ارجاع از اطاعت مقام در HصرففÇقط و باشم تفسير معاني و عربيت بر مسلط كامل طور به كه نيستم مدعي

گيرم/ نظر در بتوانم است ممكن را كوچكي گوشهينشÇر و طبع مادي مسألهي حل اما بود بزرگي موفقيت تفصيل اين باالهي كرم و فضل rstuv عبا آل تن پنج به ل توس با كه اين تا مينمود دشوار بسيار

گرفتيم/ برعهده غيبش خزانه از نيز را چاپ مخارج گرديد حالمان شاملدر كه ويژه به نمود; اميدوارتر تفسير نشر و طبع به را ما موفقيت اينحاجآقا نام به بيت اهل عاشق و دوست درويش و بزرگوار مردي ايام همانامر در نظارت و سهولت جهت و گشت تفسير اين مجذوب عطايي عليرضاتايپ ] تايپ به شعاع فرزانه خانم كار سر آنگاه داد; مساعد قول نشر و طبع

پرداخت/ كامپيوتري]

Page 15: Soltan 01

15 گفتار پيش

را نÇاخوانÇا نوشتههاي و كوشش كيفيت, حسن در تمام جديت با اوياورزاه فرزانه خانم سپس و ساخت خويش الطاف مرهون را ما و نموده خواناو ريÇاضي] ] رشيدي فاطمه خانم و نمود اقدام ويراستاري به بسيار سعي بادانشگÇاه چاپخانه و پرداختند مقابله به جعفري محور عباس سيد حاج آقاي

نمود/ اقدام آن چاپ به نور پيامكÇه است سÇروران همه سعي نتيجهي شماست برابر در آنچه ا كنون

باد/ مشكور سعيشان و مقبول اجرشانو [EFGHI ] عÇليشاه رضÇا آقÇاي مرحÇوم نظر كه است يادآوري به الزمصÇد در صÇد كه بود اين مترجمان ما قلبي خواست و مذكور بررسي شورايمÇعنا نا كÇرده خداي كه گردد رعايت معنا و لفظ اصالت تا شود امانت حفظبه تفسير مفهوم كه نكند دور مقصود از را, ما بيان, سالمت و نشود لفظ فداي

شود/ حاصل رأيبر مشتمل متن چون داشتيم; نويسي ساده در كه فراواني سعي وجود باهÇم فÇارسي مÇعادل واژههÇاي و بود كالمي و عرفاني فلسفي, اصطالحاترا مطلب لذا,گاهي بود] ذهن از دور يا و ناقص و نارسا داشت [ا گر نداشت

نبود/ گريزي آن از كه مينماياند غامض و پيچيدهآورده هم سر پشت را سورهها آيات عبارات تمام القدر, جليل ر مفسجÇهت مÇا, ولي نساختهاند; جدا را آياتي يا آيه و است ساخته مربوط هم بهترجمه و نوشته را كامل آن رسيديم آيه ل او به جا خوانندههر دريافت سهولتمÇجزا طÇور به را آيه چند يا Ïي تنها خواست كسي ا گر تا پرداختيم تفسير وآورده پÇاورقي مطالب, از بعضي براي لزوم وقت در بفهمد, بتواند بخواند;

Page 16: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 16

اهگشاست/ ر ي حد تا ولي نيست كامل چه ا گر شدهاستبÇهتر چÇه هÇر ارايÇهي در را ما خوانندگان سازنده انتقاد است اميد

باشد/ راهگشاالتكالن عليه و التوفيق اهللا ومنرياضي اهللا- حشمت رضاخاني, Ç د محم

Page 17: Soltan 01

تفسير م دو چاپ مه مقد

سÇلطانحسين آقÇاي حضرت مرحوم بقلم مقدمه: ترجمهي

هÇيجدهم تÇاريخ در [ سÇره قÇدس عÇليشاه رضÇا ] تابنده سلطانحسين حاج آقاي حضرت مرحوم /1

گفت/ وداع را فاني جهاني بقا, عالم شوق به بود طبع تحت ترجمه اين كه 1371 ماه شهريور

(1)EFGHI عليشاه] [رضا تابنده

الرحيم حمن الر اهللا بسم

نÇوره رطفÇ ل خÇتفي× هÇوا مÇÇن يÇÇاظÇÇهوره فÇÇي البÇÇاطن الظÇÇÇاهر

شÇيي¾ لÇك اسÇتنار وجÇÇهه بÇÇنورفÇÇيي¾ سÇÇوا¾ نÇÇÇÇور عÇÇÇÇند و

گشÇته مÇخفي ظÇهور فÇرط از كÇÇه كسÇÇي اياست پÇÇنهان ظÇÇهورش در كÇÇÇه ظÇÇÇÇاهري

شÇده روشÇن چÇÇيزي هÇÇر رويش نÇÇور بÇÇااست سايه او جز چيز همه او وجه نور برابر در وفÇصل و حكÇمت و شÇده نازل او بر كتاب كه كسي بر سالم و درود

هÇم از را بÇاطل و حق چون شده ناميده نام باين قرآن و باطل و حق كننده جدا يعني الخطاب فصل /2

آشكار و عبادت مقامات روشنگر بر سالم و درود و شد داده او به الخطاب(2)

Page 18: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 18

ميكند/ جدا

باد/ پا كيزهاش خاندان mnopqو د محم سعادت, و خوشبختي راههاي سازندهيبÇلكه دين علوم واالترين كه داشت توجه بايد درود و سالم از پساست/ ديني علوم ساير اساس كه است كريم قرآن تفسير علم آنها, شريفترين

از و شده ] گرفته ستوده ] حميد فرقان و مجيد قرآن از آنها تمام زيرا,گرديدهاست/ اقتباس آن

مانند حقيقت در نمييابد راه باطل آن سوبه هيچ از كه عزيز كتاب اينوجÇود آخÇرت و دنيا امور از تري و Ïخش هيچ و است اسالم اساسي قانون

آمدهاست/ آن در اينكه مگر ندارد

نگردد/ معلوم متكلم مراد و نباشد واضح آن داللت كه است لفظي مجمل = مجمالت /1

يÇا لفÇظ جÇهت از آن در شÇبههاي و شك و است قÇطعي حكم كه است لفظي محكم, = محكمات /2

ندارد/ معناراه

مÇحكمات(2), و ميسازد روشن را كتاب اين مجالت(1) تفسير, علم

وجÇوه و معاني داراي لفظ و نيست آشكار و واضح آن معناي كه است لفظي متشابه = متشابهات /3

است/ متعددي

نباشد/ مقيد قيدي هيچ به كه است لفظي مطلق, = مطلقات /4

برسد/ محدوديت و انحصار بر اطالق و عموميت از ويژهاي قيد با كه است لفظي = دات مقي /5

نسÇخ و گÇرديده يكÇن لم كÇان ديگÇر آيÇهاي واسطهي به كه آيهاي مدلول از عبارتست منسوخ /6

شود/ آن جايگزين و كرده نسخ را قبلي نازلهي آيهي كه است آيهاي ناسخ, و شدهاست

متمايز يكديگر از را منسوخ(6) و ناسخ مقيدات(5), مطلقات(4), متشابهات(3),

Page 19: Soltan 01

19 تفسير م مهيچاپدو مقد

مينمايد/كÇالم بÇه علم آن, غايب و قرآن آيات بيان تفسير, موضوع بنابراين,به تحقق و بدان عمل و معرفت, سبب به نفس تكميل آن, نهايي غايت و الهي,

ميباشد/ آن, معارف درك و حقايقشريفترين از بيشك باشد, واال چنان غايتش و موضوع كه چيزي هر

است/ علومآن اصحاب بين mnopq خدا رسول زمان از كريم, قرآن تفسير رو, اين ازاحكÇام بيان در ورود حقيقت در تفسير چون ولي بودهاست; معمول حضرتمگÇر بگÇردد; مهم اين گرد به نبودهاست آن توان را كس هيچ ميباشد شرعحقايق و نزول موارد به و داشته ص تخص كار بدين كه قرآن, علم در استواراندر قرآن, كه است كساني به منحصر حقيقت در اين و بودند آ گاه قرآن احكام و

گرديد/ نازل آنان خانهيفÇرشتگان آمÇد و رفت مÇحل و رسÇالت كان و نبوت بيت اهل آنان

هستند/پيرواني و rstuv بيت اهل به منحصر قرآن تفسير شيعه, نزد رو, اين ازآنÇان مÇعرفت دريÇاهاي تÇراوش از يافته, نور واليت, مشكو¸ از كه است

گشتهاند/ سيرابخÇبرهاي بÇه مÇورد ايÇن در نميدانÇند; جايز را رأي به تفسير آنان

ميكنند/ استناد رسيدهاست عصمت سرچشمههاي از كه بسياري

Page 20: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 20

ميفرمايد: كه نبوي حديث اين مانندبÇر نشيمنگاهش كند; تفسير خود رأي به را قرآن كس <هر

دارد>/ قرار آتشميگويند: بلكه نميدانند, بيت اهل به منحصر را تفسير شيعه, غير ا اماز خود فهم قدر به پرداخته; تفكر به عالم حقايق در ميتواند سليمي, عقل هر

نمايد/ استنباط آنولي نÇيست, بشÇر سخن چند هر زيرا است, چنين اين هم مجيد قرآنبه تابعين و صحابه كه, اينجاست ميگردد, محسوب كالم جملهي از باالخره

ميكردند/ تفسير را آن خويش فهم اندازهيهر پس گويندهاست; نزد ذات> و اصل <در سخن هر معناي چون ليكنمقاصد فهم بر باشد, نزديكتر گوينده به يابي بهره و همنشيني جهت از كه كس

است/ شايستهتر او سخنانبه اهلبيت, و اصحاب غير بر آنان, بيت اهل و صحابه جهت, اين از

كه اخباريين از بعضي مقابل در است كريم قرآن ظواهر حجيت در شيعه علماي از استدالل نوع اين /1

رأي بÇه تÇفسير را آن و گÇرفته شيعه از را استدالل اين عام¹ علماي و نميدانند, حجت را قرآن ظواهر

و ظواهر حجيت بين فرق كه حالي در و نمايند اثبات را رأي به تفسير جواز خواستهاند و بردهاند به كار

است/ روشن و واضح مي دو جواز عدم و لي او جواز و رأي به تفسير و قرآن

نيست(1)/ آنان به منحصر تفسير ولي ميباشند, سزاوارتر قرآن تفسيركالم جنس از تعالي خداي كالم چه ا گر زيرا نيست, درست سخن اين

ميباشد/ بشري كالم فوق ليكن است;

Page 21: Soltan 01

21 تفسير م مهيچاپدو مقد

شدهاست: روايت mnopq خدا پيامبر از چنانكه:بÇاطني و ظÇاهر داراي قÇرآن است; بسÇياري وجÇههاي را <قÇرآنهفتاد تا قولي به و بطن هفت تا است باطني داراي آن, از باطني هر ميباشد;

بطن/است مÇقيد و مطلق مبين, مجمل, متشابهات, محكمات, داراي قرآنآنان بر كتاب كه كساني از را آن كه كسي براي جز آن موارد جميع به اطالع كهشدهباشد بهرمند وحي مكتب از و كردهباشد استفاده و آموخته شدهاست نازل

نيست/ ممكنو cdefg عÇلي بÇن ابÇيطالب بÇراي جز ا كمل, وجه به خصوصيت, اينحÇاصل يافتهانÇد; نور او علم نور از كه آناني و او جانشينان و rstuv فرزندان

نگرديدهاست/از بÇعد ه] اصÇخ و ه امÇع ] فÇرقه, دو هÇر اق, فÇات بÇه رو, ايÇÇن ازبدون بود, cdefg علي پرداخت, قرآن تفسير به كه كسي نخستين mnopq پيامبرا كرم

است/ صحيح نظر اين Ï شحضرت آن به اسالم در متداول علوم همهي بلكه تفسير, تنها نه زيرا,

ميباشد/ منسوبمشروح بهطور نهجالبالغه, شرح مهي مقد در الحديد ابي ابن چنانكه

است/ داشته بيان را آنبردارد قدم عمل اين در دارد قصد و بگردد كار اين گرد خواهد كس هر

Page 22: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 22

نكند/ اعتماد و ا كتفا ميفهمد آنچه به تنها و جويد ياري rstuv بيت اهل از بايدكتاب مقصود خالف كردهاست درك او كه را آنچه است ممكن بسا چه

باشد/ خداديگÇر و مÇيباشد دين آموختههاي شريفترين از تفسير, علم چونرين فسÇم جÇملهي از نÇيز صحابه از شدهاست,بسياري بنا آن بر ديني علومامام و mnopq رسول حضرت از كه كعب بن ابي و مسعود بن عبداهللا مثل; بودهاند

گرديدهاند/ بهرمند cdefg عليتفسير در cdefg علي دانش سرشار تراوشات از استفاده با كه كسي لين او

كرد/ تفسير را قرآن و يافت بهرههجري 68 سال در كه بود عبدالمطلب بن عباس بن عبداهللا او شا گرد

يافت/ وفاتميباشد/ قرآن ر مفس بزرگترين cdefg علي استادش از بعد او

شÇا گÇرد Ç جيبر بن سعيد مانند: رين مفس از جمعي نيز تابعين بين در

روسÇري و مÇقنعه كÇوفه مسÇجد از طÇاقي زير در او اينكه براي شدهاست سد به منسوب ي: سد /1

حضرت اصحاب از وي ماندهاست[مصحح] باقي كه است مسدودي طاق مقدار آن سده و ميفروخت

بود/ rstuv صادق امام و باقر ,امام اد ق/سج ه 150 سال متوفي /2

و سدي(1) عبدالرحمن بن اسماعيل مجاهد, عكرمه, قتاده, Ç عباس بن عبداهللاابي بن ثابت ابوحمزه و الجعفي يزيد بن جابر و مالÏ بن انس, و بصري حسنو باقر حضرت اصحاب از نفرآخر, دو داشتهاند; وجود ثمالي(2), دينار صفيه

كردند/ استفاده حضرت دو آن فضايل از كه بودند hijkl صادق

Page 23: Soltan 01

23 تفسير م مهيچاپدو مقد

كتبي و يافت گسترش مسلمانان بين تدريج به تفسير علم بعد به آن ازبر كه نمودند تأليف بسياري تفاسير سنت; اهل و شيعه شد تدوين باره اين درتÇاريخ و آيات نزول موارد و حديث و ادب در كه مطالبي و موضوع حسب

داشت/ تفاوت هم با گرفتند, قرآن از عرفاني و فلسفي و فقهي مسايل و آنهاداد داده; بسÇط را كالم مذكور, مسايل در خود برداشت طبق Ïي هر

دادند/ سخنبÇر احÇاطه و شمردن بر كه شد تأليف بسياري تفاسير ترتيب اين بهاز مشÇهورند و موجود كه تفسيرهايي بيشتر ليكن است, دشوار آنها همهيrstuv مÇعصومين اÄمهي از كه احاديثي از آنها همهي و ميباشند شيعه تأليف

شدهاست/ گرفته شده; روايتبيان و حديث بر مبتني كه آياتي شرح به تنها تفسيرها اين از بعضي درتÇركيب و اعراب و لغت بيان ديگر برخي در شدهاست; ا كتفا بوده; آنها ظاهرآن بÇر نÇيز را ادبي نكتههاي ديگر بيان علم و نحو و صرف قواعد و كلمات

افزودهاند/عمل به كوشش اين بلكه نشده ه توج ادبي جنبههاي به ديگر بعضي در

دارد/ بيان را فقهي احكام شرح و آيات نزول موارد تنها كه آمدهاستكه را آنچه بلكه نكردهاند ا كتفا مذكور موارد به تنها رين مفس بعضيتأويÇل, به آن از اعتباري به و بودهاست آن حقايق و قرآن لطايف به مربوط

افزودهاند/ آن بر شدهاست تعبير rstuv بيت اهل اخبار به مستند

Page 24: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 24

تأويل

در كه تأويلي ولي نيست, جايز تأويل اقسام از بعضي كه دانست بايداست/ جايز ميشود ذ كر اينجا

بازگشت اينجا در و ميباشد بازگشت و رجوع ل او معناي به تأويلدارد/ باطني و ظاهر قرآن زيرا, است; منظور باطن به ظاهر دادن

rstuv اهÇلبيت روايات به مستند صورتيكه در باطن, به ظاهر ارجاعاست/ درست باشد;

بÇه مسÇتند ا گÇر ولي ميباشد قرآن بطنهاي از بعضي بيان واقع درنيست/ جايز كردهباشد تراوش ناقص فكر و وهم از تنها و نباشد معصوم

هÇمان ايÇن و داشتهباشد آيه هم مقصود با منافات است ممكن زيرا,است/ ممنوع تأويل

خÇارجÇي مفاهيم و معاني ارجاع آن, دارد; هم ديگري معناي تأويلميباشد/ او باطني قواي با آنها دادن تطبيق انسان, باطن به آيات

آمدهاستبه آدم داستان در كه هابيل و قابيل كلمهي دو تأويل مانند:است الزم نفس قابيل بر عقل هابيل تسلط كه شود گرفته نتيجه تا عقل و نفس

گردد/ انساني عالم در روح آدم جانشين عقل تاامثال و آن از پيروي لزوم عقل, و روح با كشتي و نوح تطبيق همچنينعÇالم بر آن اجزاي و كبير عالم كه شود گرفته نتيجه تأويالت اين از تا اينها,

Page 25: Soltan 01

25 تفسير م مهيچاپدو مقد

الي سلوك در آن از تا است منطبق انساني> <عالم صغير عالم قواي و صغيرو طاغوت از پيروي ترك و آنان دوستداران و كامالن ,rstuv انبيا به ي تأس با اهللا

گردد/ استفاده دوستدارانشو تÇدبير بÇلكه رأي, بÇه تÇفسير نه و است شرع خالف نه تأويل اين

فرمودهاست/ امر بدان را ما قرآن, كه است تفكريظÇواهÇر دادن بازگشت كرديم ذ كر كه همانطور ممنوع, تأويل ا ام وبا مخالف و فهم از دور معاني با آن تطبيق و نفساني هواهاي مقتضاي به آياتمسÇتندي rstuv معصومين اخبار از كه اين بدون است س مقد شرع ضروريات

باشد/ داشته

4 Ç حديد /123 Ç فجر /2

كه جا هر شماست با [او (1)ÖمÔتÖنÔك ا ايÖنم× ÖمÔك ع م وÔه> آيهي تأويل مثل

ميداند/ باطل را آن عقل و شرع كه حاد> ات و <حلول به باشيد]كÇه هم تفسيري نميباشد جايز تأويالت اينگونه امثال كه همانطور

بود/ خواهد چنين باشد آن ضروريات و شرع ظاهر خالففا>[و ص Hف ص ÔÏل مÖال و Ïب ر ¾ا ج× و> آيهي: امثال به استدالل مانندو تعالي خداي براينكه [ آمدند(2) صف در صف فرشتگان با همراه پروردگار

هستند/ قدم و جسم داراي فرشتگان اصناف< هب ر ¾ق×ال Öوج Öري ك×ان Öن م ف> شريفهي: آيهي اين به استشهاد مانند و

Page 26: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 26

110 آيهي كهف سورهي /17 آيهي عمران آل سوره /2

ميباشد]/ پروردگارش مالقات به اميدوار كه كس هر [پس (1)

مخالف و باطل اينها همهي است ممكن چشمان با خدا ديدن اينكه براز مگر نيست جايز تأويلي و تفسير هيچ شيعه نزد اينرو از است عقل و شرعrstuv بيت اهل از اخذ و دانش] در استواران ] (2)< مÖل عÖال في ونÔخ اس <ر× طرفو ر فسÇم تÇا يÇافتهانÇد, نور آنان هدايت و علوم چراغ از كه كساني يا ت نبو

نيافتد/ فرو باطل عقايد ساير و الحاد زندقه, هال كت ورطهي در خوانندهكه الفاظي ترجمه, در زيرا, است, ترجمه از غير تفسير كه نماند نا گفتهتبديل بدهند را معنا آن كه ديگري الفاظ به دارند داللت مخصوص معناي به

ل/ مفص و مشروح بهطور است معاني آن بيان تفسير ولي ميشوند

Page 27: Soltan 01

آن مÆلف و عاد¸ الس بيان

شÇده نÇوشته شÇيعه بÇين در اخير قرن در كه تفسيرهاي مهمترين ازاز آن و دارد نÇام العباد¸> مقامات في السعاد¸ <بيان كه است تفسيريدر كÇه است د گÇنابادي حمÇم سلطان حاج مولي جليل عارف عالم تأليفاتطريقت در اده سج شيخ او و ميباشد ثراه طاب سلطانعليشاه به ملقب طريقت,

اخيرست/ قرن عرفاي و علما مشهورترين از و اللهي نعمتخود خط با د محم حيدر مال مرحوم پدرش آنچنانكه او والدت تاريخو عÇلم نÇابغهي > كÇتاب در آن گÇراف فتو عكس و نوشتهاند قرآن پشت در

ميباشد/ قمري سال1251 االولي جمادي آمدهاست;28 عرفان>شهرهاي از بعضي به پدرش رسيد; سالگي سه سن به جناب آن چون

نشد/ خبري او از و كرد مسافرت هند به سپس و ايرانرا او , د محم الÇم بÇرادرش و گشت مÇبتال پÇدر فÇراق بÇه جناب آن

نمود/ سرپرستيآمÇوزش بÇرادر و مÇادر امÇر بÇه بÇنا رسيد; سالگي 6 سن به چوندر نÇتوانست مÇاه پنج ت مد در و كرد آغاز را فارسي كتابهاي و قرآنمجيد

كند/ حاصل توفيق آنها آموختنكÇارهاي بÇه بÇرادرش امر به بنا نشد, موفق تحصيل ادامهي به وليمÇتداول ديني علوم تحصيل به دوباره شد; ساله تا17 گشت مشغول دنيوي

گرديد/ مشغول

Page 28: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 28

مشÇهد بÇه سپس پرداخت, ادبي علوم تحصيل به خود وطن در ابتداشتافت/ cdefg رضوي مقدس

عÇلوم درك جÇهت آنگاه و اشرف نجف به ديني علوم تكميل جهتحÇاج متأله, زاهد و عارف حكيم محضر از و رفته سبزوار به فلسفه و عقلي

شد/ بهرمند سبزواري هادي مالتÇحصيل بÇه اسÇتاد خÇدمت در نÇاپيوسته و پÇيوسته بهطور تها مد

پرداخت/كامل مهارت و برتري آن در و شد كامل ظاهري علوم در آنكه از پسدر او راهنمايي و هادي مال حاج بهوسيلهي حق جذبات از جذبهاي كرد; پيداو نÇمود مسÇافرت اصÇفهان بÇه خويش مقصود يافتن جهت و آمد پديد وي

رسيد/ برحمته] دهاهللا تغم ] عليشاه سعادت دكاظم محم جليل عارف خدمتنÇعمت طÇريقت در دخول و جناب آن از قلبي ذ كر گرفتن به موفق و

شد/ اللهيفÇرمان از اطÇاعت مÇورد در مرشد امر به بنا به گناباد بازگشت درازدواج بيدختي مال حاج دختر با مينمود] ترغيب ازدواج به را او [ كه مادرشبÇار كه داشت آن بر را وي شيخ ديدار تجديد شوق كمي ت مد از بعد و كرد

كند/ مسافرت اصفهان به ديگرذ كر تلقين و ارشاد اجازهي به عليشاه سعادت طرف از سال1284 درگرديد/ ملقب Ç سلطانعليشاه Ç لقب به طريقت در و مفتخر مأثوره اوراد و قلبيشيخ و نشست او جاي در جناب آن كرد; رحلت او, شيخ سال1293 در

Page 29: Soltan 01

29 تفسير م مهيچاپدو مقد

اهللا الي سÇالكان توجه مورد و گرديده الهي نعمت طريقهي در نشين اده سجگرفت/ قرار

روي اقÇامت حلÇم روسÇتاهاي گÇناباد] [از بيدخت جناب آن مقرايÇنكه, از بعد نبود معروف زمان آن تا كه نام گناباد شد, آنجا به آورندگانخود اين و يافت شهرت ايران تمام در بهتدريخ گزيدند اقامت آنجا در ايشان

بود/ شهر آن در بزرگوار عارف و عالم آن وجودي بركات از يكيو شد ف مشر حج به قمري سال1305 در ثراه> <طالب سلطانعليشاه

داد/ انجام را خدا خانهي زيارتبا و گرديد نايل عراق] [در سه مقد عتبات زيارت به بازگشت در اومÇرحÇوم آنÇان: جÇملهي از كه نمود مالقات بالد, آن شيعهي فقهاي و علماحسن ميرزا حاج مغفور مرحوم و او فرزندان و مازندراني العابدين شيخزيناحترام با كرده تعظيم و تجليل را جناب آن همگي, كه بودند ديگران و شيرازي

شدند/ روبرو ايشان بامÇوقع اين در نمود, توقف تهران در تي مد ايران, به بازگشت از پسقÇاجار پÇادشاه رسÇيدند; ايشÇان حضور به سياست و فقه علم, رجال بيشترآن شÇنيد چÇون مÇيبرد; بÇهسر جÇاجرود در زمان آن در كه ينشاه ناصرالدنمود عالقه اظهار و فرستاد تهران به پيكي شدهاست; وارد تهران به حضرتبÇه حضرتشان مالقات جهت بهزودي كه داد خبر و نمايد مالقات وي با كه

آمد/ خواهد تهرانتهران از حركت در شنيد را سخن اين وقتي سلطانعليشاه حضرت ولي

Page 30: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 30

مÇا گÇفت: و برود تهران از شود, تهران وارد شاه اينكه از قبل تا نمود شتاب

الفصاحه] [نهج است تواضع از فقرا با همنشيني فرمود: mnopq خدا رسول -1

بازگشت/ به گناباد پس كار!(1) چه پادشاه با را ما فقراييم همنشينان و فقيريممشÇهد زيارت جهت ديگر بار در گناباد; اقامت سال چند از بعد اواو ولي گرديد, مسموم آنجا در و گرديده ف مشر آستان آن به رضوي س مقد

نيافت/ باز را نخستين تندرستي ليكن شد; رفع خطر و نمودند عالج راكشاورزي امور به معاش وسايل تحصيل جهت سلطانعليشاه حضرت

ميپرداخت/كسب به بايد معيشت و زندگي وسايل تأمين براي كه بود معتقد زيرابه را مريدانش و پيروان ولي, اهللا نعمت سيد شاه كه همانطور پرداخت; كار و

ميفرمود: امر بيكاري ترك و كسبو مردم ارشاد تأليف, , تدريس مطالعه, از ميكرد كار كه حال عين در

نداشت/ غفلت محتاجان, نيازهاي برآوردن و مسا كين به Ïكم و مÇهارت به كه جايي تا ميپرداخت نيز بيماران مداواي به او بلكه

گشت/ مشهور طب در توانايياو از سÇحر, در تÇهجد گاه هيچ و بود عابد و زاهد بسيار حضرت آن

نشد/ تركذ كر مجلس جماعت, نماز مانند مذهبي و ديني شعاير بپاداشتن در اوو بود مشتاق و عالقمند بسيار rstuv بيت اهل سوگواري مراسم و قرآن قراÄت و

Page 31: Soltan 01

31 تفسير م مهيچاپدو مقد

و پÇيروان و كÇرده قÇناعت داقل ح به پوشا ك و خورا ك مانند دنيا امور درميفرمود/ امر ديني آداب از محافظت به رانيز خويش مريدان

نÇمودهانÇد; خالف مريدانش از بعضي كه ميشنيد يا ميديد گاه هرآنÇان به بلكه نمايد; پنهان و برده فرو را خود خشم دين امر در نميتوانستكÇه را مريدانش از بعضي كه آنجا تا ميكرد, برخورد خشنونت با كرده د تشد

بودند/ نكرده رعايت را شرع آدابنمود/ طرد آوري ياد تأثير عدم و رعايت به آوري ياد و تذكر از پسبÇه و مÇطلب تكميل جهت بخواهيم ا گر رسيد بدينجا سخن كه حالذ كر اينجا در را نعمتاللهي طريقهي از اتي خصوصي استطراد و ضمني طريق

بود: نخواهد تعجب جاي كنيمبÇه را مÇريدان هÇمهي تا كÇنون او جانشينان و ولي نعمتاهللا سيد :1مات, محر ترك و واجبات به عمل قبيل از نبوي ي مقد شرع آداب محافظت

نمودهاند/ امر مكروهات بلكهاولي و رسول خدا خدا, از اطاعت مستلزم خدا, غير از دل تخليهي چه

ميباشد/ آنان احكام از پيروي با االمراست; دوسÇتدار و و حبÇم كÇه كسي نيست ممكن بلكه جايز, زيرا

دهد/ انجام محبوب امر خالفاوامÇر و او, اوامÇر از است الزم مÇيكند; خدا دوستي عاي اد كه هر

نمايد/ اطاعت رسولشعÔونâي تب اÇ ف اهللا ونب حÇ Ôت ÖمÔتÖنÇÔك Öنا ÖلÇ Ôق> فÇرمود: خÇدا ايÇنكه چه

Page 32: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 32

31 Ç عمران آل /1

<(1)ÔاهللاÔمÔكÔبب حÔيزينت الهي حدود حفظ به انسان جوارح و اعضا ظاهر كه مادام زيرا

نميشود/ مÆدب روحاني آداب به دل نيابد;قÇبيل از بÇاشد داشÇته شÇريف شÇرع بÇا مخالفت چه, هر اينرو, ازراه طÇريقه اين در سماع> <حتي شده نهي اعمال و بدعتها باطل, اعتقاداته منز و پا ك امور اين همهي از هم ذ كر مجالس است, ممنوع و باطل نداشته;

ميباشد/و گÇوشه گÇيري بÇيكاري, مأمÇورند طÇريقه, ايÇن برادران اينكه :2جÇهت بÇاشد مÇباح كه دنيوي شغلهاي از يكي به و نموده, ترك را رهبانيتنياز بي ديگران از را آنان خود معاش تأمين در تا آورند روي معاش تحصيل

سازد/است مسكن و پوشش آشاميدن, خوردن, به محتاج دنيا در انسان چهبا آنها به رسيدن و ميگردد محسوب دنيا زندگي ضروريات از اينها همهي وو ميشود حاصل غير به احتياج اظهار يا و گدايي يا سرقت, با يا حالل كسبمÇحسوب سرقت جزو حقيقت در غصب مثل باشد Ïمال رضاي بدون چه هرحسÇاب بÇه گدايÇي, و سÆال نوع از است; طمع به مربوط چه هر و ميگردد

ميآيد/است/ حرام عرف و شرع , عقل نظر از گدايي و سرقت

Page 33: Soltan 01

33 تفسير م مهيچاپدو مقد

تجارت يا باشد كشاورزي خواه ميماند باقي مباح و حالل كسب تنهاحالل/ مختلف كسبهاي از آنها غير يا صنعت يا و

حÇالل كسÇبي بÇه Ïي هر كه است الزم طريقه اين فقرا همهي بر پسباشد طوري كارشان است الزم بلكه نشوند, ديگران بار سر تا ورزند اشتغال

برساند/ سود نيز ديگران به كهاجتماع به شدن وارد و انزوا ترك به مأمور طريقه اين برادران چون

هستند/

و گÇرفتگي حÇالت و دهÇد ظÇهور Ïسال نزد را حجاب و انذار و بعد كه است واردي نتيجهي قبض /1

شهود و حجاب رفع و بشارت و قرب كه است واردي نتيجه و قبض عكس بسط شود سبب را دل اندوه

سازد/ گسترده را وجود آن, شادماني و دهد اراÄه دل در را

غلبهي چه ميگردد(1) غالب قبض بر بسط آنان در صوفيه اصطالح بهكÇناره و گوشه گÇيري اثر بر عمومي طور به اهللا الي Ïسال در بسط بر قبضموجب مردم, جماعت و اجتماع در شدن داخل و ميآيد پديد خلق از جويي

ميشود/ بسطو كند مشاهده مظاهر همهي در را حق كه است الزم Ïسال براي زيرا,مظاهر داشتن دوست چه نمايد; همنشيني و معاشرت نيكي به هستي همهي با

خداست/ دوستي ظل و سايه الهياست: گفته شيرازي سعدي جليل شيخ چنانكهاوست از م رÇخ جÇهان كÇه آنÇم از م رÇخ جÇهان بÇه

اوست از عÇالم هÇمه كÇه عÇالم هÇمه بÇر عÇÇاشقم

Page 34: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 34

لباس ويژه, پوشش به نبودن مقيد طريقه, اين خصوصيات جمله از :3آن امثال و تاج و مخصوص خرقهي مانند ميباشد, ظاهر در معيني و مشخص

ميباشد/ معمول صوفيه, طرق از بسياري در كهتÇنها صÇوفي براي گفتهاند: وي جانشيان و ولي اهللا نعمت سيد بلكه

آن/ از غير نه است الزم تقوي لباسكÇه نميپوشند معين لباس ظاهر در آنان اينكه از ندارد بي تعج لذا,تفاوتي هيچ و است جايز و ممكن لباسي هر با اهللا, الي سلوك و خدا عبادت

نيست/ باشد آن غير يا حكومتي لباس در يا علم اهل لباس در كه كسي بينمخصوص خرقهي داراي كه صوفيه سلسلههاي از بسياري خالف به

ميباشند/ صي مشخ تاج ولبÇاس بÇه بÇايد HتمÇح شÇود سÇلسله اين داخل كس هر كه بگونهاي

گردد/ مقيد مخصوص[ كه است ذ كر مجالس مخصوص لباس, به تقيد طريقهها از بعضي دردر قيد اين اللهي نعمت طريقهي در ولي ميپوشند] مخصوص لباس آنجا, در

ندارد/ وجود Âاص آن غير و ذ كر مجلسÏي هيچ بود; مقيد روش و سيره اين به چون نيز جليل مÆلف حضرتبÇلكه مات حرÇم تÇرك در و نÇنموده تÇرك را مسÇتحبات بÇلكه واجبات ازلذا داشت اشتغال به كار دنيا در خود و بود استوار و قدم ثابت نيز مكروهاتو رعÇايت در ت شد وبه ميداد فرمان امور اين به نيز را مريدانش و پيروان

بود/ كوشا آنها حفظ

Page 35: Soltan 01

35 تفسير م مهيچاپدو مقد

خفه قمري سال1327 االول ربيع شنبه26 شب در را ايشان سرانجاما كنون كه مطهر حرم [در و فرمود رحلت دنيا از شهيد او ساختند, غرق و كردهتÇپه بÇاالي بÇيدخت قبرستان انتهاي در ميباشد] سايرين و فقرا زيارتگاه

گشت/ مدفونثاني نورعليشاه مال حاج موال كاملش عارف فرزند آنحضرت از پسگرديد/ پدر جانشين ميباشد قمري هجري اني1284 الث ربيع در17 متولد كهربÇيع تاريخ15 در نيز ايشان تا نشست پدر جاي او ترتيب بدين ومعظم پدر ايشان جليل فرزند و شدند مسموم كاشان در قمري 1337 ل االوكه عليشاه صالح د حسن محم شيخ حاج موال [ تابنده حسين سلطان ] اينجانب,مسند كه گرديد مرحوم آن جانشين شدهبود زاده قمري ذيحجهي1308 8 درخداوند كه است مزين حضرت آن وجود به زمان اين در اللهي نعمت طريقهي

نÇهم بÇا مطابق شمسي هجري 1345 مراد ششم تاريخ در عليشاه صالح حسن د محم شيخ حضرت /1

و گفت Ïلبي را حق دعوت و كرد تهي خرقه بيدخت ادگاهش ز در قمري هجري 1386 سال اني الث ربيع

مسÇند بÇر عÇليشاه رضا لقب با مه مقد اين نويسنده تابنده حسين سلطان حاج حضرت مقدسش فرزند

و كÇرد تÇهي خرقه شمسي هجري 1371 ماه شهريور هيجدهم تاريخ در نيز جناب آن Ç نشست ارشاد

بموجب [ محبوبعليشاه ] تابنده حاج آقاي حضرت ا كنون و ساخت عزادار خود رحلت با را عرفان عالم

بر بود فرموده صارد خود حيات در ه سر قدس عليشاه رضا آقاي حضرت بزرگوارشان پدر كه فرماني

فرمودهاند/ جلوس سلسله اين فقراي ارشاد و هدايت مسند

گرداند/(1) طوالني را شريفش عمراحكام در آنها بيشتر كه دارد بسياري تأليفات د محم سلطان حاج موالسعادت مانند: ميكند; مطابقت عرفان اصول با كه است اخالق و شرع آداب و

Page 36: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 36

تÇنبيه المÆÇمنين, بشÇار¸ نÇامه, واليت عاد¸, الس بيان عاد¸, الس مجمع نامه,وااليضاح/ وضيح الت اÄمين, الن

مÇيباشد عربي به ايضاح و السعاد¸ بيان كه آنها از تأليف دو جز بهاست/ فارسي به ديگر آثار

نحو و منطق در كه دارد هم ديگري تأليفات برده, نام كتب از غير وياست/ شرحي و حاشيه كه هذيب> الت <تذهيب مثل ميباشد;

Çعاد¸ الس <بيان كه است مجيد قرآن تفسير جناب, آن تأليف مهمترينقÇرآن بر كه است تفسيرهايي مهمترين از آن و دارد نام العباد¸> مقامات فيحكيم و عراقي مجتهد محسن آقا مرحوم كامل فقيه كه آنجا تا شدهاست نوشته

گفتهاند: آن دربارهي كاشاني د محم مال آخوند مغفور مرحوم جليلاست" فاسير الت سلطان سلطان, "تفسير

ذ كر آيات بيان در ادبي و فلسفي عرفاني, دقيق نكات تفسير اين دردر وي, خود كه همانطور نشدهاست; يادآور او از پيش كس هيچ كه شدهاست

نمودهاست/ بيان صراحت به نيز تفسير مهي مقدو احÇاديث به مستند Hكل شدهاست ذ كر آيات تفسير در آنچه همهي

شدهاست/ روايت rstuv عمصت مصادر از كه ميباشد اخباريدكاظم حمÇم حÇاج مÇرشدش و شÇيخ بÇÇه چÇÇون سÇÇلطانعليشاهخÇود: آثÇار از اثÇر سÇه داشت; بسÇيار ارادت و عÇالقه سÇÇعادتعليشاه,

نمود/ ايشان نام به را عادات> الس مجمع السعاد¸, بيان سعادتنامه, >مرشدش اسم به را خويش ديوان خراساني, بلخي مولوي كه همانطور

Page 37: Soltan 01

37 تفسير م مهيچاپدو مقد

ديÇوان Ç رعليشاه ظفÇم دتقيكرماني حمÇم مÇولي نÇهاد, نÇام تبريزي شمسرا ايشÇان خÇدا كه Ç بخشيد پايان عليشاه مشتاق مرشدش نام به را اشعارش

بيامرزد/

Page 38: Soltan 01

تفسير> اين ويژگيهاي و <خصوصيات

نميباشد: تفاسير ديگر در كه دارد ويژگيهايي تفسير اينكÇه حالي در سابق به مربوط الحق آيات دادن قرار و آيات ربط Ç 1نÇيز خÇود مÆلف و نشدهاست آوري جمع نزول ترتيب به قرآن آيات همهيبÇه قÇرآن آيات تأليف كه دارد عقيده ايشان حال عين در و دارد اعتقاد بدانارادهي و الهÇي عÇلم كه است آن دليل جلد] دو بين محصور ] موجود ترتيب

شود/ آوري جمع ترتيب بدين آيات اين كه گرفتهاست تعلق آن بر ازليآن ما, قÔرآنه>البته و Ôه ع م ج لينا ع نا> ميفرمايد: تعالي خداي چنانكه

ميآوريم/ در قرآن صورت به كرده; جمع راو ميباشند منظم بوده, هم به مربوط كليهي االمر, نفس و واقع در پس

باشند/ مربوط بههم نيز معنا در كه است اين آن الزمهيجÇايز مÇا اعتقاد به اينرو از نبودهاست; ترتيب به آنها جمع چه ا گراست [قرآن] جلد دو بين آنچه و گردد مرتب فعلي نظم بدون آيات كه نيستخواهد محفوظ لاهللافرجه عج قاÄم حضرت ظهور تا ترتيب اين و خداست كالم

ماند/در آيات تنظيم اينكه بر دارد داللت اقوال و اخبار بعضي اين بر عالوهميباشد آن بر دليل خود اين بودهاست; او فرمان به بنا mnopqو ا كرم پيامبر زمان

است/ موجود آيات بين رابطهاي نفساالمر و واقع در كهو ساخته مربوط خود سابق به را آيات از بسياري بزرگوار مÆلف لذا,

Page 39: Soltan 01

39 تفسير م مهيچاپدو مقد

ارتباطي آن, مفهوم و معنا ظاهر در چه ا گر كردهاست ذ كر را آن ارتباط وجهنباشد/ موجود

ايمان به را, كفر و ايمان عقايد به مربوط آيات, جميع جليل, ر مفس Ç 2و cdefg علي واليت به نسبت تمام اهتمام و نموده تفسير واليت به نسبت كفر وواليت به ايمان عين خدا به ايمان كه است معتقد و داشته rstuv معصومين اÄمهي

بالعكس/ و است واليت به كفر عين خدا, به كفر و است,مستلزم واليت, به كفر و خدا به ايمان مستلزم واليت به ايمان [يعني,

خداست] به كفرو <عامه فرقه دو هر فاق ات مورد كه نبوي اخبار به را موضوع اين و

است/ داشته مستند ميباشد ه> خاصاهل از بعضي كه آنجا تا ميرسد بهنظر غلو ظاهر در عقيده اين چه ا گرآنها از را شيعه و است غÔالت از عقيده اين كه كردهاند گمان مخالفين, از لجاج,

آوردهاند/ حساب بهچÇه است; عقلي دليل و اخبار به مستند بلكه نيست; طور اين ليكنچÇنانكه باشد اولي ف تصر در كه كسي عرفا, نزد و اخبار اصطالح در , ولي

وا///>; Ôن م ا× ين الذ يل و Ôاهللا> فرمودهاست: خدافÇرمودهاست: نÇيز و آوردهاند, ايمان كه است آنان ولي خدا يعني; ]و جان در ف تصر> به نسبت پيامبر <Öم ه سÔف Öن أ Öن م نâني م ÖÆ ÔمÖال ب Öلي Öوأ يالنب>

است/ خودشان از سزاوارتر مÆمنين مال]كÇه ميباشد متفاوت مراتب داراي Ïمشك است حقيقتي نيز معنا اين

Page 40: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 40

جميع شامل و دارد بستگي زمان هر در كاملهاش مظاهر اختالف به تفاوت آنميباشد/ عصر هر در مطاع و كامل اولياي انبيا,

امÇام دوازده هÇمان mnopq د حمÇم رسÇولاهللا از پس واليت مظاهر اينمÇقام بÇا مÇتحد [واليت] حقيقت اين عالي مرتبهي و ميباشند rstuv معصومفÇيض و اهللا كÇه است جامعيت مقام و صفات و اسما تجلي و احديت مشيت,

شدهاست/ ناميده س مقدتÇمام آينهي و تام مظهر ,cdefg علي او از پس و mnopq د محم كه آنچنان

هستند/ حضرت آن نمايmnopqو رسول كه آن تام مظهر پس ميدارد احاطه [اهللا] مرتبه اين چونچنين اهللا سوي ما به نيز ميباشند, rstuv معصومين واوصياي خلفا ايشان از بعد

دارند/ احاطهاي[به است منسوب مرتبه بدين عالي مقام در كفر و ايمان كه همانطور

است]/ منسوب خدا[ خÇدا ولي] مÇظهر بÇه ايمان و است چنين نيز, آينه و مظهر مقام در

ميباشد/ خدا به كفر عين مظهر به كفر و مظهر] خالق ] ظاهر به ايماناز موضوع اين گفت: ميتوان بلكه دارد, داللت امر اين به نيز اخبار و

است/ شيعه مسلم اصولتطبيق و جمع به جليل مÆلف اهتمام تفسير, اين ات خصوصي از دگير /3

ميباشد/ حديث طرد عدم و آيات تفسير امكان, حد در مختلف اخباروارد آدم داسÇتان در مÇنهيه شÇجره دربÇارهي كÇه اخÇباري مانند:

Page 41: Soltan 01

41 تفسير م مهيچاپدو مقد

شدهاست/آن نمود] نهي آن بر شدن Ïنزدي از را آدم تعالي خداي كه [درختي

آمÇدهاست اخبار در آنچه همهي با كه نمودهاند تفسير طوري را آن بزگوار,ميكند/ تطبيق

و هب Öت م ه Öدقل و> آيهي: دربارهي كه مختلفي تفسيرهاي همچنين

/25 Ç يوسف /14åآيهي توبه سورهي /2

كوشش يوسف, وصال جهت در زليخا ] (1)< هب ر ره×انÔب أ ر Öنا ال× Öول ا به× هماو خÇواسÇتهي جهت در نميديد را پروردگارش برهان ا گر هم يوسف كرد,

آمدهاست/ مينمود] تالشيÇا كÇرده رد را رين مفس گفتههاي از بعضي كه نادري موارد در مگرمÆÇلف عÇقيدهي خÇالف بÇر زيرا, نمودهاست اخبار بعضي صحت در خدشه

بودهاست/

ÖمÇ ل ودÔنÔجÇ ب Ôه يدا و هÖيلع Ôهتنâكي س Ôاهللا ل زÖناف> آيهي تفسير ماننده×ا>(2) Ôروت

كÇه لشكرياني به را او و فرستاد فرو وي دل بر را آرامش خدا [پساينها/ غير و نمود] تأييد را آنها نميديد

كÇه است واليت در اصطالحش تفسير, اين ات خصوصي از ديگر /4معمول پيوند به است تشبيهي كه نهادهاست نام <پيوند> را واليت به صال اتبه كÇار درختان ميوهي اصالح و نمو رشد, تربيت, جهت كشاورزان نزد در

Page 42: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 42

ميبرند/آنها ميوهي يا و نميدهند ميوه پيوند بدون ميوهدار, درختان ا كثر چهارزش بÇا و خÇوب ميوهدار درخت از مگر است; تلخ يا و بيارزش و پستا گر پيوند] بودن مطلوب صورت [در شود; زده پيوند آن به مرغوب بارورو خوب ميوهي نموده نمو و رشد درخت زدن پيوند از بعد نشود; فاسد پيوند

ميدهد/ مرغوبنÇميرسد; مÇطلوب كمال به كه است درخت آن مانند هم انسان پسو است خبر اصل [واليت] اين و گردد متصل الهي واليت پيوند به اينكه مگرميوههاي تبديل موجب و ارزشمند و Ïني ثمرات ظهور سبب و سعادتها منبعو است نظر مورد كمال همان كه ميگردد شريف قوي ميوهي به پست و فاسدموجب ميرسد شير به چون كه است, پنير مايهي نقش مانند, صال, ات اين نيز

ميشود/ آن انعقادحل به مه, عال عالم ر مفس كه است اين تفسير اين ديگر خصوصيات /5مطالب به ساده بيان با را آن ورزيده اهتمام قرآن در موجود علمي معضالتدادهاست/ تطبق اخبار, با حال عين در ساخته, مستند عرفاني و فلسفي كالمي,يÇا آيÇه بيان به اقدام و بوده او عادت موارد همهي در تطبيق اين ودر و نÇموده اسÇتناد معصومين احاديث به اينكه مگر نكرده قرآن از مشكلياهÇتمام تÇطبيق ايÇن بÇه نÇيز پÇيجيده مÇطالب و مشكÇل مÇوضوعات بيان

ورزيدهاست/نميباشد/ ديني مبادي با مخالف موردي هيچ در او تحقيق لذا,

Page 43: Soltan 01

43 تفسير م مهيچاپدو مقد

دادهاست شرح ساده و فصيح بيان با چنان را معاد و معراج مسÃله Âمثاست/ آسان باشد غيرآلوده و سالم عقل داراي كه كس هر براي آن فهم كه

و فÇلسفي بيان به آن, وجود اثبات و جن تحقيق مسألهي در همچنيناست/ پرداخته جالب و مليح عرفاني

بÇودن حÇرام آن از پس و <مÇي> بÇودن حÇرام دربارهي مÆلف نيز واينكه و دو آن حرمت تشريحي و طبيعي داليل با و كرده تحقيق افيون استعمال

نمودهاست/ ثابت است شديدتر هم خمر حرمت از افيون حرمتلكÇن شÇدهاست ذ كر هم تفاسير ساير در چه ا گر مسايل قبيل اين وابÇتكار فلسفي و ديني جهات جميع رعايت و استدالل طريقهي در آنجناب,

دادهاست/ بهخرج مخصوص

مÆلف: فتاواي

بودهاست دست زبر نقلي و عقلي علوم در كه اين با القدر جليل مÆلفمغفور مرحوم چون: تقليد, مراجع حتي زمانش علماي همهي اعتراف به بنا وو نداده فتوي ليكن بودهاست, خود زمان مسلم مجتهد كبير, شيرازي آيتاهللافرعي احكام در را درويشان و مريدان بلكه ننمودهاست تدوين عمليه رسال¹

دادهاست/ احاله تقليد مراجع رسالههاي بهايÇن در احكÇام, از بÇعضي دربارهي اندك مواردي در اين وجود با

است/ داشته ابراز را خويش رأي تفسير,ميرساند را او نظر ليكن نميشود تلقي فتوا چه ا گر رأي اظهار اين و

Page 44: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 44

فتواست/ حكم در وكرد: اشاره زير موارد به ميتوان آنها جملهي از

/219 Ç بقره /1/5 Ç ماÄده /2

(1)< ر سÖي مÖال و ر Öم خÖال نع ÏونÔلÃ Öسي> شريفه آيهي تفسير در /1اسÇتعمال حرمت بر محكمي داليل شراب حرمت بر استدالل از پسرا افÇيون كنندهي مصرف و داده فتوا آن حرمت به و آورده, افيوني دخانيات

كردهاست/ لعنبه قول و هستند پا ك آنان كه است اين او نظر كتاب; اهل دربارهي /2بÇا مÇمارست و مزاولت نتيجهي هم آن كه ميدهد ترجيح را عرضي نجاست

ميباشد/ خوك و شراب(2):<ÖمÇ Ôك ل ل ح ت×اب كÖال اÔوتÔوا ين الذ Ôام طع× و> ذيل در فتوا اين و

آمدهاست/ [ است; حالل كتاب اهل غذاي ]

ع(مÇوقت) تمت عقد حد در تنها را, كتاب اهل زنان با ازدواج جواز /3وي كالم فحواي مفهوم از معنا اين و نميداند جايز را دايمشان عقد و دانسته

/5 Ç ماÄده /3

چÇون ] ن///>(3) ورهÇ Ôج Ôأ تÇيتموهن ا <اذا مÇباركهي: آيÇهي تÇÇفسير درميگردد/ معلوم داديد], را مزدهايشان

مÇوجب نÇباشد, تÇمتع قÇابل كه صغيره انقطاعي عقد وي نظر به /4تÇمتع قÇابل كÇه بلوغ از دوراني اينكه مگر نميشود, صغيره مادر محرميت

گردد/ اضافه بدان باشد,

Page 45: Soltan 01

45 تفسير م مهيچاپدو مقد

ه×اتÇ وام> جÇملهي ذيÇل چهارم, جز¾ آخر در را مطلب اين ر, مفس

/23 Ç نسا¾ /1/9 Ç جمعه /2

شايع فقها نزد در آنچه ميكند: ذ كر را عبارت اين سپس آورده, (1)<ÖمÔكÄا نس×شÇده, مÇحرم مادرانشان تا ميكنند عقد را صغيره دختران كه است اين است;راه احÇتياط, و مواجÇهاست بزرگي اشكال با گردد; حالل آنها به كردن نگاهمادر مجاز غير مواضع كه است گونه بدين آن و ميباشد محكمي و صوابÂاص يا و نمايد اجتناب نيز او با كردن نكاح از و نكند نگاه شده عقد صغيرهي

نگردد/ شبهات اين گردشÇدهاست فتوا طرف دو هر در احتياط به قايل اينجا در معظم ر مفسبدان اندك ولو بلوغ, از بعد ت مد كه چندي تا شود انجام صغيره عقد ا گر يعني,نكاح از اين وجود با نميآيد, حساب به محرم او, مادر چند هر نگردد; اضافه

شود/ خودداري بايد ( احتياط بنابر (مادر او باو او بÇين مسÇافت كÇه بهشرطي است; جمعه روز در سفر تحريم /5بلكه باشد, فرسخ دو مقدار به يا فرسخ دو از كمتر جمعه نماز در مردم اجتماعشÇريفه آيهي اين آن مستند و دليل دارد, ضرورت نيز فروش و خريد ترك

است:عÔوا Öاس ف ¹ ع Öم Ôج Öال م Öوي Öن م و ل× لص ل ي ودÔن اذ×ا نÔوا ا×م نâي الذ ا هي ا <ي×ا

(2)< ون Ôمل Öعت ÖمÔتÖنÔك Öنا ÖمÔلك ÕرÖي خ ÖمÔكل ذ× عÖيبÖال وا Ôرذ و اهللا رÖك ذ ال×يكÇرده نÇدا جمعه نماز براي كه هنگامي آوردهايد ايمان كسانيكه اي

Page 46: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 46

بÇهترست اين و كنيد رها را فروش و بشتابيد خداوند ذ كر بهسوي پس شودبدانيد/ ا گر شما براي

مÆلف براي تفسير اين وجود انكار از جواب

بين مÆلف دانش و فضل آن, انتشار و چاپ و تفسير اين تأليف از بعدفÇضل بÇه نÇمود رامالحظه تفسير اين كس هر يافت, شهرت عام> و خاص>حسÇد تشÇديد مÇوجب اين(امÇر) كه نمود اقرار او ذ كاوت و نبوغ و مÆلفايشان از ارزنده اثر اين تأليف منكر آنان از برخي كه آنجا تا گرديد, حاسدينكنند تلقين را افترا اين ديگر, بعضي دلهاي در تا ورزيدند و اصرار و گرديده

نمودند/ بيان را خود انكار مختلف صورتهاي به جهت اين از وهم آنان زيرا كردند ايجاد شبهه فضال از بعضي قلوب در كه بهطوري

پذيرفتند/ را مغرضين انكارهاي تحقيق و دقت بدونامÇور در تا است الزم دقيق; كنندهي نقد و محقق فقيه بر حاليكه درو بررسي از بعد مگر ننمايد; صادر حكمي مشكوك امر دربارهي كرده; ق تعم

تحقيق/ايÇن از پÇيش كه حكمي از ناچار شود ظاهر آن خالف Gبعد ا گر چه,

شد/ خواهد پشيمان دادهاستميفرمايد: تعالي خداي چنانكه

يâبÔوا صÇÔت Öنا فتبينÔوا أبنب Õق اس ف× ÖمÔك ¾ا ج× Öنا نÔوا ا×م نâي الذ ا هي ا <ي×ا

Page 47: Soltan 01

47 تفسير م مهيچاپدو مقد

6Ç /حجرات 1

خÇبري ا گÇرفاسق آوردهايد ايمان كسانيكه اي كسان(1) اي < ¹ال ه× جب ما Öوقرسانيد/ آسيب ناداني به را قومي مبادا كه كنيد تحقيق پس آورد شما براي

از كه را آنچه مذكور آيهي به توجه بدون فقها و فضال از بعضي ليكنچون پذيرفتند; ميگويند, راست اينكه به گمان شنيدند, حسودان و دشمنان

برگشتند/ خود سابق نظر از شد, ثابت ايشان بر آن خالفكÇه گÇازار دباقر حمÇم شيخ حاج مغفور مرحوم االسالم, ¹حج مانند:و صÇوفيه رد در فارسي به المفاسد> اصالح و المكاÄد <اطفا¾ نام به كتابي

است/ نوشته بابيه و شيخيهميباشد, بعيد قي محق چنين از نام سه اين ترادف نسبت كه حالي دروجÇود بسÇياري اختالف و مباينت بابيه با شيخيه و صوفيه عقيدهي بين چه

دارد/مÇنكر بابيه كه حالي در دارند ب تعص تشيع در شيخيه و صوفيه زيرا

ميباشند/ جديد دين ظهور و آن نسخ به قايل و اسالمنموده; بدگويي تفسير, مÆلف از Ç بيامرزد خدايش كه Ç فقيه اين ا ام

آوردهاست: مضمون بدين توهينآميز عبارتياز بÇلكه نÇيست, او از تÇفسير اين كه شنيدم مطمÃن افراد بعضي <از

خطي نسخهي او بودهاست; او از پيش كه ميباشد ديگري گذار بدعت صوفيرا آن مÇضامين كÇه حÇالي در نمودهاست; منتشر خود نام به رايافته, قديمي

Page 48: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 48

< نكردهاست/ دركتÇحريف را تÇفسير اسÇم دباقر] محم [شيخ مذكور كتاب مÆلف حتي

ناميدهاست/ الشقاو¸> <بيان را آن نموده;و شÇعور مسأله اين به و نفهميدهاست را گذاري نام اين حقيقت لكن

نرفتهاست/ فرو حرف اين معناي رژفاي در نداشته; آ گاهيÂاص يا نباشد د] محم سلطان ] جليل مÆلف از تفسير, اين فرض, بر ا گر

است/ قرآن بيان خره Ñباال لكن باشد, هم باطلقÇرآن به حقيقت در باشد; آورده را كلمه اين شعور و قصد با او, ا گراين مذكور فقيه ليكن ميباشد, كفر اين كه دادهاست; دشنام ورزيده, اهانت

آوردهاست/ آن معناي به توجه بدون را لفظشد/ منتشر و چاپ اصالحالمفاسد> و اطفا¾المكاÄد > كتاب كه آنگاه ونسخههاي از يكي كه اهالي گناباد] [از تفسير مÆلف دشمنان از يكيخÇود چشم به خودمان ما گفت: و كرد اعتراض مذكور فقيه بر بود ديده را آنكه ديديم خود و نمود تأليف را تفسير اين د> محم سلطان > خودش كه ديديم

بود/ تفسير اين جزوات نوشتن به مشغول Hشخصميخواند/ حاضرين بر را آن از بعضي نوشتن, موقع به و

به كه را ر مفس بر وارد ايرادات ساير حقيقت در فقيه اين دروغ و افترادر كÇه شد موجب امر, همين و كرد تكذيب بود, شده ابزار مخالفين وسيلهي

گردد/ ايجاد ترديد و Ïش ميدهند نسبت مÆلف به كه چيزهايي سايرس قدÇم مشÇهد زيÇارت جهت كتاب; اين تأليف از بعد مذكور فقيه

Page 49: Soltan 01

بÇا و كÇرده توقف بيدخت در روز دو كرده; مسافرت خراسان به cdefg رضويو عقايد كه فهميد يافته; مÆانست ثاني] عليشاه نور مال [حاج مÆلف جانشينآنچه يارانش و او در است, صوفيه بر وارده هامات ات مخالف او افعال و اعمالمÇانند بÇود كي <شنيدن گفت: و نيافت باشد نبوي س مقد شرع مخالف كه راعÇليشاه صÇالح حسÇن د حمÇم شيخ حاج مولي به نامهاي هم آنگاه ديدن?>;و نمود خواهي عذر گذشته از و نوشت سلطانعليشاه> بن عليشاه نور <فرزندا كÇنون نامه اين و كرد, پشيماني اظهار است نوشته يه رد رسالهي اينكه ازكه ميكند معلوم و ميباشد او نيت صدق بر دليل اينها همهي و است موجوداشتباه به را او نموده, مشتبه برايشان را امر دشمنان و ورزان غرض از بعضي

بودند/ انداختهنسÇخهي به بود; اصفهان در كه وقتي تفسير مÆلف گفتند: هم بعضيآخر و ل او نموده,و ف تصر آن در و يافته اطالع نوشتهاي دست قديمي خطي

ساخت/ منسوب خودش به را آن و كرد حذف را آنفÇاضل از اصل در تفسير خطي نسخهي آن گفتند: هم آنان از بعضي

بودهاست/ آبادي نجف

محترم مÆلف به غلو نسبت

[ سلطانعليشاه ] ايشان با كه بوده يزدي فاضل از گفتند: ديگر بعضي و

Page 50: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 50

ميبرد/ سر به اصفهان مدرسه در حجره Ïي درحكم گمان, و حدس روي از دعوي اين بر تهمت اين دهندگان انتشار

نميباشد/ عليشاه سلطان از تفسير كه دادهاند قطعيبسÇيار بÇاشد, روحانيت و علم عي مد كه كسي جانب از مسأله اين

است/ شگفتانگيزو نكرد مسافرت اصفهان به علم تحصيل جهت Âاص او ميگوييم: مااشرف نجف و سبزوار و مشهد در سپس در گناباد, نخست گفتيم كه همانطورو طÇريقت آداب اخذ جهت فقط اصفهان به ايشان رفتن پرداخت تحصيل بهمحضر از بهرهيابي او, ت هم وجههي سعادتعليشاه, دكاظم محم حاج زيارتكتابخانه مشاهدهي نه و شرعي ظاهري علوم تحصيل نه Ç بودهاست جناب آن

/ت دÇم وي كÇه آنست مسÇتلزم تÇفسير اين رونويسي اين بر عالوهرا آن تا ميكشد طول يكسال الاقل كه باشد ورزيده اشتغال كار آن به مديدي

نمايد/ رونويسياين از قبل او, عالوه به ماند] اصفهان در كمي ت مد او حاليكه [در

و معروف شهرها ديگر و تهران در نقلي, و عقلي علوم در تبحر و فضل به سفربودهاست/ مشهور

چÇهاردهم> قÇرن در عÇرفان و علم <نابغهي كتاب در را آن چنانكهآوردهام/ مشروح بهطور

Page 51: Soltan 01

51 تفسير م مهيچاپدو مقد

در بÇايد بوده او از قبل كه باشد ديگر مÆلف از تفسير اين ا گر :Hثانيباشد/ آمده مين متقد احوال شرح و تذكرهها

علما, , بزرگان كليهي نزد تفسيري چنين تأليف است, ممكن چگونهيابد/ اطالع آن به ناآ گاه و معروف غير طلبهي Ïي فقط و باشد ناشناخته رجالكه نيست سزاوار را مسلماني هيچ نيست افترا و تهمت جز نسبت, اين

بگردد! افتراها اين گرد كه مÆمن, به رسد چه بزند افترايي و تهمت چنين

ذم قبيل <از بود ذم و نكوهش مقصودش كه ستايشي با فضال از يكيو دقيق نكات كه است عرفاني فلسفي كامل تفسير آن گفت: من به مدح> شبيهسبزواري هادي مال استاد از را آنها همهي مÆلف دارد, جالب و نيكو مطالب

گرفتهاست/ عليه اهللا رحم¹از بسÇياري چه, نميباشد, صحيح و است واقع خالف هم سخن اينآن مانند و ن ج وجود در تحقيق مانند: رفتهاست به كار درآن كه تحقيقي نكاتابÇتكارات از بلكه ندارد, وجود ديگران و سبزواري حكيم فات لÆم در Âاصنموده, تحقيق كه آنچه در ابتكار عي مد او, حال عين در Ç ميباشد جليل مÆلف

نبودهاست/درك را كه حقايقي همهي كه ميكند افتخار او ,Á او ميگوييم: ما بلكه

بودهاست/ احاديث و اخبار از و rstuv معصومين افاضات از كردهاستتا است تأليفي هر لوازم از تحقيقاتشان و مين متقد اقوال ذ كر :Hثاني

نيست/ تأليف مخالف اين و گردد استشهاد بدان

Page 52: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 52

فكÇري ابÇتكارات از داشته بيان كه تحقيقاتي آن تمام نميگوييم: مااست چيزهايي گونه آن از تحقيقات, اين از بسياري ميگوييم: بلكه اوست,از ذ كري Ç اهللا رحمهم Ç ين متقد كتاب در و است يافته راه او, كامل فكر به كه

نيامدهاست/ ميان به آناوقات <بعضي فرمودهاست: و نموده اشاره بدان تفسير, مهي مقد دردر را آنها كه ميشد ظاهر من بر لطايفي اخبار, تلويحات و كتابي اشارات از

نشنيدهبودم///> هم گويندهاي از نديده, كتابي هيچآقÇا شÇيخ بÇه معروف طهراني دمحسن محم شيخ استاد مه, عال ا ام و

مينويسد: الشيعه> تصانيف الي ريع¹ الذ> كتاب م سو جلد در بزرگشÇريف قرآن تفسير تفسيرمنير> يا العباد¸ مقامات في عاد¸ الس <بيانبن د محم سلطان مولي معاصر عارف پيروان خرج به سال1314 در كه استمÇجلد در قمري سال1320 حدود در متوفي خراساني د گنابادي محم حيدر

رسيد/ چاپ به تهران در بزرگيگÇرديد ذ كÇر نÇامش كÇه آنان از تفسير اين كه اعتقادند اين بر آنان

ميباشد/آن تأليف از قمري سال1311 به كه ميكند ذ كر تفسير آن در خود, اوبه حايري قزويني حسين سيد معاصر پارساي ليكنعالم است, يافته فراغتميكند داللت كه شدهاست واقع تحريفي و تغيير آن در كه داشت: اظهار من

نباشد/ آن تمام چه گر است; ديگري از تفسير اين كه

Page 53: Soltan 01

53 تفسير م مهيچاپدو مقد

[حروف سورهها اوايل حروف اعراب وجوه از آن ل او در آنچه زيراميكند/ خيره را عقل كه رساندهاست جايي به را شقوق و آوردهاست مقطعه]مهاÄمي احمد بن شيخ رسالهي در آن عبارتها عين و تفاضيل تمام باسيد و است موجود مهاÄمي مخدوم به مشهور [835Ç 776] نواÄني كوكنيكرده تأليف سال1177 به كه خود, سبح¹المرجان در كتاب بلگرامي آزاد غالمگفته همچنين و كرده ذ كر را رساله آن الفاظ شدهاست, چاپ 13å3سال در وقومي ثوابت مانند نواÄت, دكن, نواحي از در كوكن است بندري مهاÄم, است:

آمدند/ فرود دكن سرزمين در اج حج زمان در كه بودند قريش ازشرح در زوارف رحماني, تفسير نام به < كتابهايي كه: ميدهد ادامه او¹Ç ادل > و قÇونوي فصوص شرح ين, محيالد فصوص شرح المعارف عوارف

اوست/> آثار از التوحيد>و حمن تبصيرالر به موسوم او تفسير ميگويم: الذريعه] صاحب ] منچÇاپ بÇوالق در در1295 و دهÇلي در سال1286 در كه است, تفسيرالمنانقايق الد مرآت كتاب و آمدهاست: نيز المطبوعات معجم در شدهاست,چنانكهدر كه مهاÄمي رسالهي از مقدار آن اينكه خالصه رسيده, چاپ به بمبÃي در اوتا نيست سطر دو يا سطر Ïي جمله, دو يا جمله Ïشدهاست,ي ذ كر تفسير اين

شود/ داده نظر دو توافق و ذهن دو بر مطلب Ïي توارد احتمالبه اذعان و اثبات موجب نظري, هر از عدول يا برگشت موجب هميناوست آن از مÇطالب ايÇن كÇه است مشهور كه كسي به تفسير نسبت صدق

Page 54: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 54

العالم/ اهللا و ميشودتÇحقيقي كار Ïي ظاهر به چه گر نيز سخن اين يعه] الذر سخن پايان ]

نيست خالي غرض با آميختگي از انصاف با محقق نزد ليكن ميشود پنداشتهاست/ دور تحقيق از و

احÇتمال آن در كÇه امÇوري در ويژه به امر, هر در محقق اينكه براينميكند ا كتفا شخص Ïي از قول نقل به دارد, وجود افترا به آميختگي و تهمت

شود/ فرض عادل شخص آن چه گرتا برندارد دست جستجو از و پرداخته پژوهش و كوشش به بايد بلكه

گردد/ حاصل برايش قطعي دليلمÇطالعه را مهاÄمي به منسوب تفسير كه بوده الزم جليل عالم اين برهم با را تحقيقات و كلمات كه طوري به ننمايد ا كتفا تنها قول نقل به و كرده

كند/ زايل ر Ïش و نموده تطبيقدارد/ وجود كذب و صدق احتمال خبري, هر در زيرا

و است خÇالف فÇرد, Ïي از خÇبر نقل به مÆمن به دادن خالف نسبتميفرمايد: كه است شريفه آيهي مصداق

17 Ç انفال / 1

شÇما بÇراي خبري فاسقي [ا گر فتبينوا>(1) نبأ ب ق فاس ÖمÔك ¾ا ×Öج Öنا>شود]/ آشكار آن حقيقت تا كنيد تحقيق آورد;

و عÇلما از تÇحقيق, تكميل براي ريعه, الذ مÆلف كه بود شايسته Hثاني

Page 55: Soltan 01

55 تفسير م مهيچاپدو مقد

ديده را او و ميشناختند را تفسير نويسندهي كه ايشان معاصر منصف فضاليبÇرايش او دانش و فÇضل درجÇهي تÇا ميكرد پرسش مÆلف درباره بودند,

شود/ آشكارو آيتاهللا شيرازي مانند: مÆلف, زمان علماي بزرگان از بسياري چهو دكاشاني محم الÇم آخوند و سبزواري ميرزاحسين حاج و سمناني مال حاجرا آنÇان هÇمهي خÇدا كÇه ديگران و او اوالد و شيخ زينالعابدين مازندراني

داشتند/ اعتراف او نبوغ و فضل به همه Ç بيامرزدو موافق از شده حاضر وي محضر در كه مخالفان و دوستان از Ïي هرآن تأليفات ساير و شود او تقواي و دانش فضل, منكر نتوانستهاست مخالف

است/ امر اين بر گواه خود جناب,تأليÇفات داراي او بلكه نبوده, تفسير اين به منحصر او تأليفات زيرا

است/ عربي و فارسي به بسياريدادهاست, ارايÇه آن بÇر هم تحقيقاتي نوشتهو اسفار بر كه حاشيهاي

دارد/ تحقيقاتي و/// ادبي علوم در Hضمناوست/ خالقهي هي قو و نبوغ گواه اينها همهي

در بÇودند تحقيق اهل ريعه] الذ صاحب ] فاضل شخص اين ا گر Hثالثبر بلكه نميكرد ياد آن از تقريب به يا و نمينمودند اشتباه مÆلف وفات تاريخ

بيابد/ را جناب آن وفات قطعي تاريخ تا نمايد تحقيق كه بود الزم اوتÇبنيه كÇتاب از كÇه وقÇتي الذريعه Ç چهارم مجلد در او, خود البته,

Page 56: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 56

خÇود اشÇتباه به ميبرد نام است: تفسير صاحب فات لÆم از يكي كه الناÄمين

دÇح از تفسير اين دربارهي او, كه اين بر است دليل خود اين و ميكند اقرارمحكم و متين ظاهري كرديم كهذ كر طوالني كالم اين در و شده, بيرون انصافبر كينه و بغض حس و نموده ارايه ورزي كينه و دشمني غرض از پر باطني و

شدهاست/ غالب اوو حب احساسات تأثير تحت محقق Ïي كه نيست شايسته حاليكه دردو يÇا Ïي از مÇطالب ايÇن امثال شدن شايع ا گر Hمخصوص گيرد, قرار بغضشوند/ انجام هستند, معروف نفساني هواهاي و شخصي غرض به كه شخصيبر او افتراي حال عين در باشد, هم علم اهل لباس با چه مغرضا گر چه

ميگردد/ گفتهاش پذيرش عدم و فسق سبب مسلماناننايب معصوم ميرزا حاج تأليف كه ايقالحقايق> <طر به بود بهتر :Hرابع

ميكرد/ مراجعه است شيرازي الصدراين از بود طريقت عي مد كتاب اين تأليف زمان در آنكه وجود با ويداشت, هم غرض وقت آن در شايد داشت هم اعتراض تفسير مÆلف بر جهتكÇه هÇنگامي در ويژه به كتاب اين در مÆلف حاالت ذ كر هنگام حال عين در

نميگردد/ تفسير مÆلف فضل منكر ميدهد شرح تفسير اين عظمتمÇطالعهي و طÇرايÇق] ] كتاب اين مطالعهي به را حقيقت طالبان ما,كه سعادت رهنماي كتاب به نيز و Ç او حال شرح Ç عرفان و علم نابغهي كتاباست; اينجاب تأليفات از و قرآن Ïكوچ سورههاي از بعضي تفسير ترجمهي

Page 57: Soltan 01

57 تفسير م مهيچاپدو مقد

ميدهيم/ احالهعمل عالي بسيار تفسير, اين تأليف در مÆلف گفتهاند: ديگر بعضي وآخرين فقهي مسايل از بعضي و عرفاني و فلسفي و ادبي مطالب بيان در كرده,امÇر بÇه عÇالقهي ت شد علت به لكن آوردهاست, بهعمل را تحقيق درجهيهمانند غلو به كالمش و خارج اعتدال حد از واليت به آيات تأويل و واليت

شدهاست/

قره:<وÇب سورهي در تعالي, خداي قول در <اهللا> كلمهي تفسير مثل,

8 بقره / 1104 Ç توبه / 2

هستند كساني آنان از و (1)< رخ اال× م ÖويÖالب و اهللاب ن×ا ا×م ÔولÔقي Öن م اس×الن ن مآوردهايم/ ايمان واپسين روز و خدا به ميگويند كه

آيه اين همانند ديگر, آيات در همچنين خداست; مظهر كه cdefg علي بهكردهاست/ تفسير چنين

ميفرمايد: كه [آيهي15] براÄت سورهي تفسير درÔذÇأخي و ه ب×ادÇ ع ÖنÇ ع ¹وبÇ الت ÔبلÖقÇ ي وÇ Ôه اهللا ان وا Ôمل ÖعÇ ي Öملا>و مÇيپذيرد را بÇندگانش تÇوبهي خÇدا, كÇه ندانستهايد آيا (2)< ق×ات د الص

ميگيرد//? را صدقاترا خود بشريت كه او خلفاي و مظاهر به را خدا نيز ديگري موارد در و

رب و االرباب رب به را رب نيز نمودهاست; تفسير نمودهاند; فاني خدا, درنمودهاست/ اطالق مضاف

Page 58: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 58

Ç آيهي در چنانكه كردهاست تفسير واليت در رب به را مضاف رب

110 Ç / كهف 122 Ç الفجر / 2

پÇروردگارش لقاي به اميدوار كه هر پس (1)< هب ر ¾ا لق× جÔو Öري ك×ان Öن م ع>ميباشد/

ولقÇاي واليت بÇه را مÇضاف رب است; كÇهف سورهي آخر در كهنمودهاست/ تفسير او جبروت سپس و ملكوت

و پÇروردگارت و :(2)<اف ص Hف ص ÔÏل مÖال و Ïب ر ¾ا ج× و> آيهي درمضاف رب به را رب آيهي23] سورهيفجر, ] آمدند صف در صف فرشتگان

نمودهاست/ تفسير است Ïسال وجود در قاÄم كهشرك به را شرك نيز واليتو به كفر به مختلف موارد در را كفر Hضمن

كردهاست/ تفسير واليت; درهمهي زيرا است; واقعي عقيدهي خالف ر, مفس به غلو نسبت ولكناخباري و آيات به مستند كه ميباشد عرفاني عقايد بر مبتني شد كهذ كر آنچه

رسيدهاست/ rstuv ه مÄا از كه استتÇفسير واليت بÇه شÇيعه نزد در ايمان متواتر, و بسيار اخبار در چه

شدهاست:آنÇچه < Öم هÇ Äا د× Öع ا فâي و Öم ه âي ف ل زÔن ا <م× باب در كافي اصول در چنانكه

است/ موجود شده, نازل دشمنانشان دربارهي و : ه مÄا دربارهيابÇاعبداهللا حÇضرت از گفت: آمدهاستكه اف صح از نقل به سراد از

Page 59: Soltan 01

59 تفسير م مهيچاپدو مقد

ÖمÔكÖن م و Õراف نÖكÔمÖ ك× م ف> ميفرمايد: كه تعالي خداي قول دربارهي cdefg صادق] ]

2Ç /تقابن 1110 Ç كهف / 2

پرسيدم/ ميباشند] مÆمن برخي و كافر برخي شما, [از <(1) Õن م ÖÆ ÔمپÇذيرش و داشÇتن دوست به را آنان ايمان خدا, فرمود: حضرت آنپÇيمان آنÇان كÇه روزي در واليت پÇذيرش عÇدم بÇه را آنÇان كفر واليت,

ميشناسد/ گرفتهاست,/(2)<Gدحا هب ر ب×اد عب ÔÎ ر ÖشÔي ال× و> تفسير ضمن صافي تفسير در

سورهي آخر در كه ندهد; قرار Ïشري را كسي پروردگارش عبادت بهعÇمل فÇرمود: حÇضرت آن شد سوال cdefg صادق حضرت از آمدهاست كهف

است/ اÄمه به معرفت صالح,كÇه را كسÇي گشÇته; cdefg علي به دG>تسليم ح ا هب ر اد ب× ع ب ÔÎ ر ÖشÔي ال× و>

ندهد/ قرار Ïشري او با ندارد را آن صالحيت و نيست او حق خالفتبÇه كÇه است بسيار دشمنان, نكوهش و بيت اهل فضايل در اخبار و

نميآيد/ شمارهاز و مÇجازست طريق به آن پس ,cdefg علي به <اهللا> كلمهي تفسير ا أمميشود/ استفاده نيز اخبار از مطلب اين و است مظهر ارادهي و ظاهر قبيلذ كر

او, مÇظاهر بÇه كفر و او, مظاهر به ايمان الزمهاش خدا به ايمان زيرااوست/ به كفر همان كه خداست امر با مخالفت و او رد مستلزم

Page 60: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 60

و ايمان, ما <دوستي شدهاست: روايت cdefg باقر جعفر ابي از چنانكهاين نيز قرآن در و است بسيار روايات اينگونه امثال است> كفر ما با دشمني

شدهاست/ استعمال چنينبÇراÄت درسÇورهي [ كÇه صÇدقات گÇرفتن و توبه قبول نسبت زيرازيÇرا كرد: حمل ظاهرش به نميتوان را خدا به شد] ذ كر باال در و آمدهاست<اهللا> كلمهي از بايد ناچار پس نميباشد, او براي دستي و نميشود ديده خداكمال صفات همهي جامع كه را, ذات مظاهر مجاز, طريق به مذكور آيهي در

كرد/ اراده است

ÔتÖيÇ م ر Öذا ÔتÖي م ارÇ <م× مÇيفرمايد: شانهي تعالي خداي چنانكه:

6 Ç حجرات / 117 Ç انفال / 2

/(1)< مي× ر Ôاهللا ن ل×ك وانداخت/ تير كه بود خداي اين انداختي, كه وقتي نينداختي تو يعني

به لغت در < رب> زيرا است, صحيح شد] ذ كر چنانكه ] نيز رب تفسيرسورهي در چنانكه: شدهاست; اطالق خدا غير به نيز قرآن در و مربي معناي

رب نÇزد مرا (2)< Ïب ر دÖن ع ين ÖرÔك ÖذÔا> آمدهاست: cdefg يوسف قول از يوسفكن/ ياد خودت مربي يعني, خود;

بÇر < رب> اطالق بودن درست بر دليل نيز اب> ب× Öر اال رب> كلمهي و

رب> تÇعالي خداي اينكه و ميباشد مضاف رب عنوان به تعالي خداي غيراست/ رباب> اال

Page 61: Soltan 01

61 تفسير م مهيچاپدو مقد

امÇر ايÇن به نيز آنها قان محق جميع و سنت اهل بلكه شيعه, تنهاي نهباره اين در خود كتاب در بسياري اخبار كرده, اعتراف < دي× Ôه اÄمهي <فضايل

آورد/در خÇود القربي> ¸ مود> كتاب در شافعي همداني سيدعلي چنانكه:مÆÇمن جز را <علي فرمود: صحابه جمع در mnopq پيامبر ميگويد: م سو مودت

ندارد>/ دشمن كافر جز و ندارد دوسترسÇول گفت: كه شدهاست نقل عايشه, المÆمنين ام از كتاب آن در وكافر او كند خروج علي بر كس هر كه بست من با تعالي خداي فرمود: mnopq خدا

دارد/ جاي آتش در و استنهم و پنجاه باب در حنفي بلخي سليمان شيخ وده, الم ينابيه كتاب درعÇباس ابن از افراد در قطني دار آمدهاستكه قه> المحر واعق الص > از نقل بهشÇد آن داخÇل كس هر است دروازهاي علي گفت: mnopq پيامبر كه ميكند نقل

است/ كافر شد خارج آن از كه هر و است مÆمنرا كس هر كه است قميها از متقدمين مانند جليل مÆلف به غلو نسبت

ميناميدند/ غالي را او نميكرد mnopq نبي سهو به اعتراف كه

110 Ç كهف / 1

<بگÇو (1)<ÖمÔكÔلÖثÇ م Õر شب انا ا نم× ا ÖلÔق> شريفه: آيهي طبق آنان زيراو مÇيدانسÇتند بشÇر را پÇيامبر هستيم> شما همانند بشري من كه بهدرستيبÇراي پس دارد; قÇرار خÇطا و فرامÇوشي اشتباه, معرض در بشر, ميگفتند:

Page 62: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 62

است/ جايز سهو هم رسولخداغÇالي بÇاشد نداشته اعتراف امر اين به كس هر كه بودند معتقد آنان

است/حالي در ميآورند; حساب به غالي Hتقريب را, شيعه ديگر فقهاي لذا

نيست/ چنين كهحقيقت در غالي, شدهاست: ذ كر مشروح ل مفص كتابهاي در چنانكهمسÇتجمع او, تÇنها و بوده موجود خدا در كه را ثبوتيه صفات كه است كسيوجود دايمي و باقي زنده بهطور ات ذر و عوالم همهي در كمال صفات جميع

ندارد/ راه مرگ زوال و نقص او در و دارداز زنÇدگي دورانهاي داراي كه بشري كند; اثبات بشر از فردي براينقصهاي ديگر به و شده فقير و ضعيف بيمار, است, پيري و جواني تا كودكي

ميگردد/ دچار ه مادبÇه مÇنسوب كه cdefg عليبنابيطالب جسماني الوهيت به اعتقاد پس

وجÇود سÇبا بÇن عÇبداهللا كÇه شدهاست معاصر دانشمند عسگري عالمهي قدر عالي محقق توسط / 1

و حكايت و روايت صدها برتيب بدين و بوده, جعلي و افسانهاي و خيالي شخص Ïي و نداشته خارجي

و سبا بن عبداهللا كتاب به بيشتر العات اط براي ميباشد, محض كذب كردهاند نقل وي از ه عام كه افسانه

[مترجمين] شود/ مراجعه مذكور دانشمند تأليفات از ساختگي صحابي تن پنجاه و يكصد كتاب

بÇن د حمÇم بÇه چÇنانكه cdefg د جعفربنمحم الوهيت يا است عبداهللابنسبا¾(1)امÇام الوهÇيت يا شدهاست داده نسبت الخطاب ابي به مكني اسدي مقالصبÇه روايت در چÇنانكه cdefg عسگÇري حسÇن امÇام cdefg د هÇادي علي بن محم

Page 63: Soltan 01

63 تفسير م مهيچاپدو مقد

به بنا و جنيد دست به او و شده داده نسبت قزويني ويه فارس بن حاتم بن ماهست/ غلو و كفر اينها همهي رسيد, قتل cdefgبه عسگري د محم ابي امام امر

و فاني چيز زيرا ميباشد عقل نظر و شهود خالف اعتقادات اين چه,است?! زمين و آسمانها خالق كه باشد خدايي است ممكن چگونه شونده نابودبÇه و ر نوÇم الوهيت نور به و فاني, بشري صفات از بنده, ا گر ليكنربÇوبيت جÇلوههاي گاه جلوه و احديت ذات مظهر شود; زنده معنوي حيات

ميگردد/قبيل از است, بشريت حيطهي از خارج كه اموري او, از نتيجه, در وذات در او, فناي چه هر و ميشود, ظاهر عادت, خوارق و كرامات و معجزاتكÇه مÇيرسد مقامي به تا ميشود قويتر آن به او بقاي گردد, تمامتر احديتگاه جلوه كاملترين و مظهر قويترين حالت اين در و ميشود, او تام مظهرمشÇيت مÇقام با متحد بلكه متصل, حقيقت در صورت, اين در ميگردد; خدا

ميباشد/ ه تامو cdefg علي مخصوص او از بعد و mnopq د محم مخصوص مظهريت, اينو فÇرزند يازدهمين كه اوست, فرزندان از rstuv معصومين ه مÄا ويژهي سپس

ميباشد/ [ عج] قاÄم آنان دوازدهمينجÇلوه گÇاههاي و ه تام مظاهر عليا, صفات اسمايحسني, آنان پسارادهي مÇريدان و قدرت قادران و علم دانايان آنان هستند, خدا ذات كامل

خدايند/

Page 64: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 64

تÇوحيد عÇين بÇلكه نيست; غلو و شرك و كفر موارد اين از Ïي هيچميباشد/

ذات بÇرابÇر در شÇخصي را آنÇان از كدام هيچ امر اين به معتقد چه,تي, خصيÇش گشته; فنا ذات در بزرگواران آن ميگويد: بلكه نميبيند احديت

نماندهاست/ برايشان او به بقاي و تعالي خداي مظهريت جزمÇتجلي كه صورتهايي جز آن در كه هستند آيينهاي مانند آنان پس

ميباشند/ خدا ذات آيينه rstuv ه مÄا و ديد نميتوان است,و شÇد پÇرستيده خÇدا مÇا, <بهوسيلهي آمدهاست: خبر در چنانكه:

گرديد>/ شناخته خدا ما, بهوسيلهيو آيÇات ظÇاهر به Ï تمس در غلو و افراط حقيقت در عقيده, اين پس

است/ چنين اين نيز تفسير مÆلف به غلو نسبت و اخبارست

توضيح

تÇابنده سÇلطانحسين حÇضرت م دو چاپ مصحح قلم به مه مقد ايناست/ نوشته شهريور1344 در كه است گنابادي

تفسير ترجمهي دربارهي قانه, محق مه, مقد اين نوشتن از پس ايشاناينست/ آن خالصهي كه فرمودهاند سخن بهفارسي

فايدهباشد/ مفيد همگان براي تا پرداختيم تفسير ترجمهي به اينرو از

Page 65: Soltan 01

65 تفسير م مهيچاپدو مقد

داشت; نقلي و عقلي علوم در تبحر به نياز اثري چنين ترجمهي البتهاسÇتدعاي قبول جهت از بلكه وجوب و امر طريق به نه هم, جليل والد وليبه آن, از فصلهايي ترجمهي به تا خواستند بنده از ممكن اندازهي به برادران,كه ت مد اين از بعد و شد متوقف سال حدودبيست20 و شده سپرده فراموشياضÇافه را فÇرامÇوشي اين ارهي كف و پرداختم ترجمه به دوباره شدم يادآورقÇرآن آخر Ïكوچ سورهي 6 آنگاه و دادم قرار حمد سورهي ترجمهي نمودنترجمه بود; اخالص و نصر قدر, انشراح, ضحي, , اعلي سورههاي شامل را كهكÇرده تÇمام را آن شÇمسي بÇا1342 مطابق قمري 1383 تاريخ در و نمودم

ناميدم/ سعادتش, رهنمايو ل او چÇاپ خÇصوصيات از سپس بزرگوار, عارف محترم, مصححبه سخن نمودهاست ايجاد آن در ويرايش و كمال و حسن جهت در كه تغييريو مينمايد تشكر نشر و طبع به كنندگان ت هم و كنندگاه مقابله از آورده, ميان

برميشمارد/ را م دو طبع مزايايهÇر جÇا, و نÇمودهاست تبديل جلد چهار به را ل او چاپ تفسير اصلماليم را آن اسالمي مذهب تقريب جهت گراييده; طعن به ر مفس Ç قلم رشحات

ساختهاست/فÇرزندشان به و بودهاست اين كتاب ختم از پس هم, ر مفس نظر البتهو صالحعليشاه آقاي حضرت فرزندش, به ايشان نورعليشاه, آقاي حضرت

گرديدهاست/ عملي كه بودند فرموده توصيه محترم ح مصح به ايشان

Page 66: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 66

مينويسد: مه مقد ين پايان در محترم ح مصحو خير و اجر دهد, توفيق را چاپ اين كوشندگان كه ميخواهم خدا از

فرمايد/ زيادت بركتو القارÄين من عا¾ الد اسأل و م¹ المقد في الكالم آخر <هذا

الحين>/ الص عباداهللا علي الم الستابنده سلطانحسين العبد انا وشهريور1344 6Ç االول1385 جمادي: ه غر

Page 67: Soltan 01

مÆلف مقدمهي

الرحيم الرحمن اهللا بسمهو و خطاب, كل في المتجلي و واب, للص الملهم هو

الوكيل نعم و حسبيدارد/ ويژه بخشايشي و فرا گير بخشش كه خداوندي نام به

او, تنها جلوه گرست; گفتاري هر در مينمايد, را درست راه كه اوستاست/ خوبي وكيل چه و ميكند كفايت مرا

كÇجي هيچ و فرستاد فرو را كتاب بندهاش بر كه را خداوندي ستايشصÇالح عÇمل كه را مÆمنين و ترسانيده خدا سختيگري از تا نداد قرار آن در

دهد/ نيك پاداش مژده ميدهند انجامبÇا سÇخني هم از و نمود تجلي ذاتش بر خويش ذات با كه خداوندي

هاست/ منز خويش آفريدههايايÇن بÇا و كÇرد تجلي خود ساختههاي ساير بر خود صفات و اسما باديده كه است دور ديدگان] [از آنچنان گرديد; خود يات متجل حقيقت تجلي,را گÇفتن سخن آهسته حتي كه است Ïنزدي [ جانها و دلها [به چنان نميشود;

شنواست/ و شاهد

Page 68: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 68

است/ مرتبه بلند و بزرگبر بهويژه باد, او فرستندگان و پيامبران و فرشتگان بر سالم و درود وبوده امكان و وجوب درياي دو مجمع كه قرآني نمود, نازل او بر را قرآن آنكه

ميباشد/ تبياني و كتاب ذ كر, هر بيان جامع و كردهاست يكجا را آنها وو پا ك ترديد و Ïش ناهمگني, اختالف, , غش و غل هر از كه كتابي

پا كيزهاست/و كÇنندهاست وفÇا ميدهد كه پسنديدهاي و خوب وعدهي هر به او

است/ تن و روان در بيماري و رنج هر شفابخشو درود و كنندهاست كفايت كتاب و كالم و خطاب هر از بينش اهل بر وبÇه پا كش; خاندان و يافته هدايت ياران و رفته راست راه جانشينان بر سالم

باد/ معصومش فرزندان و او دانش وارث و عم پسر بر ويژهخداي به نيازمند بندهي اين ستايش, و درودها و سالم اين از پس وÇ گذرد در دو آن از خداي كه Ç گنابادي د محم حيدر بن د محم سلطان نياز, بي

ميگويد:را خدا آفريدگان همهي و فرستادگان و پيامبران فرشتگان, خدا, من,بي يكتاي او, كه اهللا جز خدايي نيست ميدهم شهادت اينكه بر ميگيرم گواهمهربان بخشنده, گوينده, بااراده, دريابنده, بينا, شنوا, دانا, توانا, زنده, همتا,و rstuv رسÇوالن فÇرستندهي كنندهيكارها, تدبير موجودات, پايدارندهي بر

است/ آسماني كتابهاي كنندهي نازل

Page 69: Soltan 01

69 EFGHI مÆلف مقدمهي

در او تهاي حج و اوليا و فرستندگان و پيامبران كه ميدهم شهادت وميباشند/ حق بر همه زمين, روي

جÇانب از آنÇچه و نÇميگذارم, فÇرقي رسÇوالن از Ïي هÇيچ بÇين وهمهي و ايشان خود به من و است راست و حق همه آوردهاند پروردگارشانخÇاتم mnopq د حمÇم كÇه ميدهم شهادت و آوردهام, ايمان آوردهاند, كه آنچهحÇضرت, آن از پس و خÇداست خلق همهي بهترين و فرستادگان و پيامبرانوارث و ت نبو خاندان حلقهي سر cdefg هستند,علي خدا خلق شريفترين عترتشآنÇان يازدهمين كه فرزندانش از نفر يازده او از پس و است mnopq د محم علمخداوند باشد, مانده باقي روز Ïي فقط دنيا عمر ا گر كه منتظرست قاÄم غايبداد و عدل از را زمين و كرده خروج او, تا ميگرداند طوالني آنقدر را روز آن

كند/ پرشدهاست/ پر تجاوز و گري ستم از كه سان همان به

درمÇاندگيانÇد, و بÇينوايÇي روز در مÇن شفيعان و پيشوايان آنانرستاخيز روز در نجات يد ام آنان از شده, ل متوس خداوند به آنان بهوسيلهي

دارم/حضرت آنچه و شريعتهاست جميع ناسخ mnopq د محم شريعت اينكه وايÇمان مÇجمل و ل مفص از آنها تمام به و ميباشد راست و حق بر mnopq د محم

دارم/نÇامههاي و خاليق شدن برانگيخته ميزان, صراط, قبر, سÆال , مرگ

Page 70: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 70

دين اين و دارم همه روحاني و جسماني معاد دوزخ, بهشت, حساب, اعمل,است/ من

است من دين اين و دارم, يقين آنها بر و دارم ايمان آنها همهي به منبÇرانگÇيخته آن بÇر و ميميرم, آن بر و زندهام آن بر و شدهام ملتزم آن به كه

انشا¾اهللا/ ميشومكÇتابي هÇمان مÇاست دست در كه قرآني اينكه بر ميدهم شهادت وكه است محكمي ريسمان و او آيين خالصهي شده نازل mnopq د محم بر كه استريسمان كه است تكويني واليت صورت آن چه, شده, كشيده خدا جانب از

است/ همين حقيقت در الهي محكممÇردم سÇوي از كÇه است ريسÇماني آنان, واليت و عترت چنانچهتا نميشوند جدا هم از عترت] و [قرآن دو آن و شدهاست كشيده خدا بهطرف

شوند/ وارد او بر حوض درمÇا حÇجت قرآن فرمودهاند: چنانكه است; عترت دليل قرآن اينكه و

است>/ قرآن روشنگر عترت, همچنانكه است بيت اهلاست/ ناطق قرآن عترت, و صامت امام قرآن, پس

او, بÇه نگÇريستن و بزرگداشÇتن بيت, اهل عالم دوستي همچنانكه:در انديشيدن و سخنانش و گفته به دادن گوش و شنيدن نزديكش, در نشستنوي, بÇر شدن تسليم او مراتب و شÆون در تفكر او اخالق و احوال و كردارنÇزول جهت كردن, خالي غير از را دل خانهي گشتن, او متشابهات به تسليم

Page 71: Soltan 01

71 EFGHI مÆلف مقدمهي

كشيده خلق بهسوي كه خداست ريسمان او كه نظر اين با Ç قلب در ملكوتشعبادتهاست/ بزرگترين از نداشتن او با عناد [الاقل] يا و Ç شدهاست

شÇنيدن و آن سطور به نگرستين و قرآن بزرگداشت ترتيب بههمينلطÇايفش, و اشارات در تفكر و عبارات در بر تد آن, به دادن گوش و كلماتتسÇليم و احكÇام از پيروي و آن حقايق تجلي منظور به دل خانهي تخليهياز شده كشيده ريسمان قرآن كه باشد نظر اين با گاه هر متشابهاتش به گرديدن

ميگردد/ محسوب عبادات بزرگترين از است; خلق بهسوي خداتÇالوت, مÇوقع در قرآن, به دادن گوش و شنيدن اخبار, و آيات درامÇر آن, در تÇفكر بÇا آن لطÇايف و اشÇارات استنباط , آيات در انديشيدن

شدهاست/پشت يا و اندازد دور را آن و نمايد اعراض قرآن از كه كسي چنانچه

افكنده/ سريا نمايد, تفكر آن در اينكه بدون بخواند زبان لقهي لق با تنها را آن ياكÇتاب كه االغي همانند نكند آن مضمون به عمل و بخواند و كند حفظ را آنقرار سرزنش و ذم مورد اخبار و آيات در افراد اين همهي باشند/// كرده بارش

گرفتهاند/و بيت, اهل علما, از بعد كردن خدمت جهت چيزها شايستهترين پس

است/ قرآن همان ل تأم و نظر و تفكر به كارها سزاوارترينو درس و مÇطالعه به نسبت جواني اوايل و علوم كسب آغاز از من

Page 72: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 72

موفق امر بدين مرا تعالي خداي و بودم نشاط با اخبار و تفسير كتابهاي بحثلطÇايفي مÇن بÇراي اخبار تلويحات و كتاب اشارات از اوقات بعضي داشت

بودم/ نشنيده كس هيچ از و نديده كتابي هيچ در آن من كه ميشد آشكارقرآن بر گونهاي تفسير نوشته; اوراقي در را آنها كه گرفتم تصميم پسمÇايهي خÇود ايÇماني بÇرادران بÇراي هÇم و خود براي هم اينكه تا دهم قرارو بÇاشد آ گÇاهي و بÇيداري مÇوجب غافالن همهي و خود جهت و يادآوريمÇيان در خÇيرم ذ كÇر مÇايهي و جزا روز ذخيرهي را آن تا خدايم به اميدوار

دهد/ قرار ديگرانشود ناميده العباده> مقامات في السعادد <بيان آن, كه است آن سزاوارنظر با آن به كه است اين درخواستم ميافكند نظر نوشتهها اين به آنكه از وو آخر و ل او از را خداي حمد و لجاج, و دشمني ديدهي به نه بنگرد, انصاف

باد/ او خاندان و mnopq د محم بر درودجهل و آن بين فرق و علم حقيقت دربارهي مقصود در شروع از پيشدانش چه هر اينكه و ناداني ارزشي بي و پستي و علم شرافت و علم, مشابهخودبيني گردد بيشتر ناداني چه هر و ميگردد كاسته خودبيني از شود افزون

گردد/ زيادهكÇناره و تنهايي است, همراه خشيت و حيرت با پيوسته علم اينكه وايÇنكه و است, جدانÇاشدني آن از و مالزم عمل وبا ميكند ايجاب را جويي

دانش نماست/ ناداني همان باشد بهره بي عمل از كه ادرا كي

Page 73: Soltan 01

73 EFGHI مÆلف مقدمهي

قÇرآن, بÇه كÇردن گÇوش و خÇوانÇدن بودن مستحب دربارهي نيز وباطن, و ظاهر بيان و تفسير بودن روا و آن خوانندگاه مراتب قراÄت, چگونگيمÇطالبي قرآن خاص و عام منسوخ, و ناسخ متشابه, محكم, تأويل, و تنزيل

ميكنيم/ ذ كرنكÇوهش اخÇبار و قÇرآن در كه رأي به تفسير كه گفت خواهيم نيز واز تÇفسير و است; جÇهل از ناشي ادرا كات بر مبتني تفسير همان شدهاست,

آمدهاست/ قرآن در كه است حكمتي همان علم, روي

269 Ç بقره /1

را كس هÇر [و (1)<Gرâي ثÇ ك GرÖي خ يوتÔا Öدق ف ¹ مÖك ح Öال يÆÔت Öن م و>شدهاست]/ داده او به بسياري خير شود داده حكمت

و بÇوده مأمÇور آن بÇه انسان كه همانست تفسيرها اينگونه اينكه وميباشد/ پسنديده روشني

بيت اهل مخصوص آن مقامات و مراتب تمام با قرآن تفسير اينكه وشدهاست/ ناظر آنها بر قرآن كه است

مÇقصود آن وجوه همهي كه است دي متعد وجوه داراي قران اينكه واست/ نظر مورد آنها تمام كه است بسياري بطون داراي چنانكه: است;

شÇدهباشد; نÇازل گÇونا گÇون قراÄتهاي با قرآن است ممكن اينكه وا رÇ Ôق قÇراÄت اخÇتالف سÇبب بÇه اخÇتالفات آن است: مÇمكن كÇه همانطور

باشد/ ليه> او <خوانندگان

Page 74: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 74

عبارات و الفاظ نظر از ا گر دارد قرار مردم دست در امروز كه قرآنيبطنها و اشرات و مختلف وجوه به جه تو جهت از باشد; نشده كم و نبوده ناقص

است/ يافته كاستي مقامات وثلث شدهاست,يا نازل دشمنانشان و ه مÄا دربارهي قرآن تمام اينكه و

ميباشد/ چنين آن ربع يا وميداريم/ بيان فصل چند در كرديم; اشاره بدان كه را مطالب اين ما

Page 75: Soltan 01

ل او فصل

جهل و علم حقيقت

دو و ناداني و دانش شهر دو بين بشريت, مقام حسب به انسان كه بداناو بÇراي كÇه شهودي يا دريافت هر در و شدهاست واقع ظلمت و نور جهاناز يا علم سراي به او توجه جهت از گردد عارض او بر كه حالتي يا شود واقعيÇا ادرا ك كÇه هر و است علم آن ميسازد دارالعلم ه متوج را او كه جهت آنرا او دارد جهل دار به ه توج كه جهت آن از شود حاصل او بر كه حالتي يا شهود

است/ علم مشابه جهل آن سازد جهل سراي به متوجهآن و است, علم همانند ادرا ك اصل, در كه روست آن از شباهت اينادرا ك عدم از عبارت كه بسيط جهل مقابل در و شدهاست ناميده مركب جهل

باشد/ داشته را ادرا ك شأنيت و صالحيت كه كسي از استادرا كي كه اين عين در كه ناميدهاند مركب جهت آن از را مركب جهلنÇيافتهاست; در شده, ادرا ك كه را آنچه علمي جهت ولي دارد وجود آن دردو از مركب اينكه يا است يافته تركيب ادرا ك عدم و ادرا ك Ïي از بنابراينو درك مÇورد شÇي عÇلمي جÇهت ادرا ك عدم يكي است: ادرا ك عدم نوعناميدهاند/ نيز بيدرمان درد را آن كه ادرا ك عدم همين ادرا ك, عدم ديگريطÇبيب چÇرا كÇه عاجزند, آن معالجهي از بشري, روان طبيبان زيرا,به ظن يا بيابد را مرض خود در كه كند معالجه ميتواند را كسي كننده معالجه

گردد/ او امر فرمانبردار و نمايد طبيب تسليم را خودش داشته, مرض

Page 76: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 76

طبيب از دانسته, سالم را خود مركب] جهل به جاهل ] مريض اين ا اموجود علم مشابه جهل چنين چون نميگردد) او فرمان (مطيع ميگزيند دوريكرد اثبات هم آن) به (نسبت را علم موضوع Ïي مورد در استكه درست دارد,

نفي/ همÇانÔوا ك× ÖوÇ ل ÖمÔه سÔفÇ Öن ا âهب وا Ôر ش ا م سÖÃبل و> خÇدا: قول در چنانچه

آمدهاست/ بقره سورهي در < ون Ôمل Öعيانشا¾ ميدانستند] ا گر فروختهاند, بدان را خود آنچه, است بد چقدر ]

شد/ خواهد ارايه آيه اين تفسير طي جهل و علم دربارهي كامل تحقيقي اهللاتÇا شود كاسته خودبيني گردد; بيشتر چه هر كه است آن علم عالمت

برود/ بين از كلي بهطور كه آنجاخودبيني و انانيت شود زيادتر اندازه هر كه است آن جهل اين عالمتصÇفات از كÇه تسليم از انسان در كه جايي تا ميشود زيادتر خودپسندي و

نميماند/ باقي چيزي است انسانيآنها بلكه نميگردد, جمع دنيوي غرضهاي با علم اينكه ديگر عالمتفÇزوني هÇم دنيوي غرضهاي شود افزوده چه هر جهل ولي ميبرد بين از را

مييابد/حÇريص بÇيشتر آنÇها طÇلب به انسان شود بيشتر غرضها آن چه هرو تÇمرين بÇه روز و شب سراسÇر كرده, ل تحم را سختيها كه آنجا تا ميشودخطراتي و هال كت در را خويش و ميگذراند خشكي و دريا راههاي پيمودن

Page 77: Soltan 01

77 وجهل حقيقتعلم ل فصلاو

و مÇنصبها بÇه عÇلم, بÇه شبيه جهل آن به ل توس با اينكه پندار به مياندازداوقÇاف, در بÇرسد, زندگي شوندهي نابود غرضهاي و دنيوي پست خطراتو پÇادشاهان بÇه خود نمودن بانزديك و كرده رف تص يتيمان و غايبين اموال

گردد/ مسلط مردمان بر و يافته دست كشورگشايي به حا كمانو خÇدا از دوري جÇز صÇاحبش بÇراي شÇد ناميده جهل كه علم, اينمÇيفرمايد: كÇه تÇعالي خÇداي كÇالم و نميافزايد چيزي شيطان به نزديكي

102 Ç بقره /1

(1)< ونÔلافÇ غ× ÖمÇ Ôه رÇ خ Ö×اال نع ÖمÔه و نÖي×ا الد و ي× ح Öال ن م Gر اه ظ× ون Ôمل Öعي>غافلند]/ آخرت از و ميدانند را دنيا زندگي ظاهر [تنها

معلوم هر از آنان, يعني دارد; حقيقي علم از غفلت و جهل اين به اشارهميداند/ را آن جهلي و دنيوي جهت دركي, Ôم و

علمي جهت درك مورد شيÃي از و شدهاند واقع جهل طرف در زيرااينكه تا نرسيدهاند [cdefg [علي علم شهر در آنان چون نميدانند, را آن اخرويمÇييابند; در را دنيا به مربوط مطالب يا گردد; اخروي دانش دريافتهايشان

ناتوانند/ واپسين سراي مسايل درك از وليآشكÇار درآن دانش نÇور نگردد; پا ك دنيوي ادرا كات اين از دل تا

نميشود/و مياندازد, بخواهد كه كس هر دل در را خدا كه است نوري علم, چهو سكوت حيرت, انسان براي قلبي, نور اين ظهور و تجلي نخست مرتبهي در

Page 78: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 78

دادن گوش حالت م, دو مرتبهي در و ميآيد پيش دنيوي مدركات از اعراضخودپسندي و خودكامگي موجب كه علمي ترك و فرمانبرداري و پذيرش و

ميشود/ حاصل است;كه: گفتهشد mnopq خدا رسول به ميفرمايد: cdefg صادق حضرت چنانكه

چه? ديگر پرسيد سپس سكوت! گفت: چيست? علم پيامبرخدا ايدادن/ فرا گوش فرمود: mnopq خدا پيامبر

شدهاست: گفته خوب چه وفÇÇريق ايÇÇن بشسÇÇتند دانشÇÇÇÇها ز دل

طÇريق ايÇن نÇدانÇد دانش ايÇÇن كÇÇه زاناست سÇر زان اصÇلش كÇه بÇايد دانشÇÇي

است رهÇبر اصÇلش بÇه فÇرعي هÇر زانكه,مÇÇرد بÇÇه بÇÇياموزي عÇÇلمي چÇÇرا پس

كÇÇرد پÇÇا ك زان را سÇÇينه, بÇÇÇبايد كشطلب در كه نبود روا را او نشود بيرون ناداني سراي از تا انسان پس

برآيد/ علمي ادرا كاتزيان موجب زيرا, آن, از غير يا باشد فقه يا حكمت دريافتها, آن خواه

شدهاست: گفته چنانكه ميگردد او ناداني ت شد و خودش بهآمÇوختن فÇن و عÇلم را بÇدگهر

راهÇزن دست است تÇÇيغ دادن

Page 79: Soltan 01

79 وجهل حقيقتعلم ل فصلاو

شود پر كژدم و مار صحرا جملهشود مÔر حكم شاه جاهل كه چون

لنÇا عÇلم ال گÇوي ÏÄالÇم چونمتنا لÇع تÇو دست بگÇÇيرد تÇÇا

مÇختلف قسمتهاي در محترم سر ف Ôم كه ميباشد قرآن آيات به اشاره چهارم: دفتر Ç معنوي مثنوي /1

دادهاند/ شرح تفسير اين

هجي تو نداني مكتب اين در گرحجي(1) نور از ي پر احمد همچو

Page 80: Soltan 01

م دو فصل

جهل ارزشي بي و پستي و علم اين شرافت در

همين آن شرافت در و شد, دانسته علم شرافت گشت بيان كه آنچه ازانسان اينكه و است حيوانات ساير و انسان بين امتياز مايهي علم تنها كه بس

ميباشد/ تعالي خداي بجز موجودي هر از بلكه حيوان از شريفتر, ان ÇقÔر× ÖلI لمÇ ع Ôن Çم× Öح <الر مÇيفرمايد: كÇه تÇعالي خÇداي قÇول

Ç الرحمن /1/9 آيهي زمر /2

را انسÇان آموخت, را قرآن بخشنده خداي ] <(1)ي×انبÖلIÔه لم ع ان نÖس× ÖالI قل خچÇون است عÇلم شÇرافت بÇه اشاره داد], ياد را گفتن سخن انسان به آفريد,

نمود/ ذ كر را بيان تعليم انسان, آفرينش از پس امتنان مقام در خداوند

نâي ذÇ Iل و ون Ôمل ÖعÇ ي نâي ذÇ Iل ي وتÇ Öسي Öله> تعالي: خداي قول وصÇريح بهطور را علم شرافت برابرند], نادانان با دانايان [آيا (2)< ون Ôمل Öعي ال×

ميكند/ بيانصÇنعتي صÇاحب هÇر چون است, فطري آن شرافت ميگوييم: بلكهجهت آن از اين و ميدارد, م مقد خويش بر صنعت آن در را خودش از عالمترنÇدارنÇد شÇناخت و آ گÇاهي كه كساني كه است علم همين فطرتش كه استعÇلم را, آنان جهل چون ميكنند, احترام و ا كرام را علم مشابه جهل صاحبان

ميآورند/ روي آنان به و پذيرفته را آن ميپندارند

Page 81: Soltan 01

81 تفسيرقرآن شرافتعلم م فصلدو

از بايد آنان نداشت وجود تشابه اين و نبود علم براي شرافت اين ا گرشÇرافت هÇمين بÇهجهت و گرگ از گوسفند فرار همانند ميكردند فرار اينان<جÇويندگي شده: وارد گونا گون و يكسان الفاظ و مختلف طرق به كه است

است>/ واجب مسلمان زن و مسلمان مرد هر بر دانشميدارد>/ دوست را دانش كنندگان طلب <خداوند كه شده وارد نيز وبÇدان خداونÇد جويد, علمي كه پويد راهي كه <هر آمدهاست: نيز وبالهايشان فرشتگان اينكه و ميگشايد> او براي بهشت بهسوي راهي وسيله

برسانند/ او از را خود خشنودي تا ميگسترانند علمي طالب هر براي رادانش جويندهي دريا, ماهيان حتي است زمين و آسمانها در <آنچه واز دري بهسوي و آيد بيرون خانهاش از كه <هر و ميكنند> خواهي آمرزش راتÇعالي خÇداي بياموزد; ديگران به و برده سود آن از دلش كه آرد روي علمنÇويسد, او بÇر نÇماز و روزه سال هزار عبادت ميدارد بر كه گامي هر برايدريا ماهيهاي آسمان, پرندگان بگسترند, او سر بر را خويش بالهاي فرشتگاناز نفر هفتاد او خانهي به تعالي خداي و فرستند درود او, بر خشكي جنبدگان و

آورد>/ فرود را صديقانو كند عمل بدان و آموزد دانش كه <هر و انبيايند> وارثان <علما, و:خوانÇده عظمت با و بزرگ آسمان, ملكوت در بياموزد ديگران به خدا براي

ميشود>/مÇيانهي در و پست جÇاهاي در عÇالم با همنشيني و گفتن <سخن و:

Page 82: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 82

ه مخد و Ïتش روي و كاخها در نادان با نشيني هم و گفتن سخن از بهتر مزبلههاميباشد>/

خاشا ك>/ و خس پژوه, دانش عالم, دستهاند: سه <مردمان و:يا حاليكه در آور روز به را <شبت كه: شدهاست وارد حديث در نيز وچÇهارم قسÇم و بÇاشي دانش اهل دوستدار يا دانشآموز, يا باشي دانشمند

شوي>/ هال ك آنها با دشمني سبب به كه نباشييكÇي نÇيست: فÇرد دو براي جز زندگي در <خيري آمدهاست: نيز ونÇيز و بÇاشد> هشÇيار كÇه شÇنوندهاي ديگÇري برند, فرمان او از كه عالميهÇفتاد از برتر برساند; سود و ببرد سود خود دانش از كه <عالمي آمدهاست:

است>/ عابد هزارشرافت, جوانب و جهتها همهي كه است اين برتريها اين همهي علت

است/ جمع علم دركÇه است, صÇفت آن جايگاه شرافت به بسته يا صفتي هر برتري چه,از نÇه آن روحاني جهت از انسان جان فرشتگان, و خدا از بعد دانش جايگاهكه جانهاست; شريفترين انسان جان Ïش بدون كه ميباشد, حيوانياش جهتسÇبب بÇه صفتي هر شرافت يا ميباشد; جهتها شريفترين آن روحاني جهتسÇپس خÇدا ل او وهÇلهي در علم به موصوف كه است, آن موصوف شرافت

ميباشد/ موجودات اشرف كه است انسان آنگاه و ماليكههدف و است آن مقصود و غايت شرافت سبب به صفت هر شرافت يا و

Page 83: Soltan 01

83 تفسيرقرآن شرافتعلم م فصلدو

هيچ كه ميباشد بخشنده خداي سوي به حشر كه است انسان هدف همان علمبÇه وابسÇته صÇفتي هر شرافت يا و ندارد وجود آن از برتر مقصدي و غايتشهوتها, نفس, اسارت از رهايي علم لوازم كه است; صفت آن لوازم ارزشفÇروتني, خشÇيت, حÇاالت آمÇدن پÇديد و نفس, شيطاني فريبهاي غضبها,بلكه فرشتگان با گفتن سخن و خدا با مناجات از بردن ت لذ و شادماني راحتي,

ميباشد/ اهللا سوي ما به احاطه در خدا به تشبه و خدا باجÇهات از آنها اضداد شد, ذ كر علم براي شرافت جهات از كه چه هر

است/ ثابت علم, مشابه جهل براي مقابله حكم به پستيرا خÇويش مدركات علمي جهت كه است عالمي همان جاهل, اين و

كردهاست/ تركدر كردهاست ترك را خود علم كه عالمي بوي از دوزخ <اهل اينكه و

آزارند>/كسÇي حال افسوس, و ندامت جهت از آتش اهل حال شديدترين و:بپذيرد; او از و كند اجابت شخص آن و بخواند خدا سوي به را بندهاي كه استو علم ترك خاطر به كننده دعوت آن ولي گردد بهشت داخل كرده; خدا اطاعت

گردد/ آتش داخل دراز و دور آرزوهاي و هوس و هوي از پيروي<يكي است: گونه دو <علم فرمود: كه است منسوب mnopq پيامبرا كرم بهكÇه است دريÇافتها علمي جهت به اشاره اين و دارد> جاي دل در كه دانشيجÇهلي جÇهت بÇه اشÇاره كه است زبان بر كه دانشي و است, سودمند دانش

Page 84: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 84

دارد/ دريافتهاجÇهت شÇرافت بهواسطهي و ميباشد بنيآدم بر خدا حجت علم اينبÇه دريافتها جهلي جهت پوشش تحت آن اختفاي سرعت و لطافت و علميداده دستور ميشود اخذ او از علم كه فردي در دقت و علمي نگرش در دقتنÇور را آن صاحب شود; گرفته جهل دارندگان از مدركات, ا گر كه شدهاست

نميشود/ ظاهر در آن علمي جهت و نبخشد روشني دانشنجات كند; عمل بدان و دارد دريافت اهلش خبر از را علم كس هر زيرا

مييابد/از را علم كه هر كه, است اين آن مفهوم و آمدهاست خبر در چنانكه:

نميشود/ رستگار نكند عمل بدان يا نگيرد, فرا اهلشميفرمايد: كه متعال خداي سخن اين دربارهي cdefg باقر امام حضرت

24 Ç عبس /1

(1)< ه ام طع× ل×ي ا Ôان نÖس× Öاال رÔظÖن ي ل ف>كند/ نظر طعامش به انسان بايد پس

بسياري اخبار و باشد شده گرفته اهلش از كه ميداند علمي را طعامرسيدهاست/ اهلش غير از جستن دوري و آن اهل از علم اخذ در

عالم, مشابه نادان يا دانا مردان و كتابها از ميشود را دريافتهها زيرااز مدركات اخذ زبان آن علمي جهتهاي به اتاف لكن نمود, اخذ كافران از يا

نميشود/ باشد متصف آنها علمي جهت به كه كسي

Page 85: Soltan 01

85 تفسيرقرآن شرافتعلم م فصلدو

< كتاب تحرير> آغاز در Ç عليه اهللا رضوان حلي مهي عال بزرگ عالمبÇدان نÇميتوان كÇتابها از كه است اسراري را دانشي هر ميفرمايد: خويش

شود/ گرفته فرا علما¾ از كه است واجب پس يافت آ گاهيگيريد/ فرا مردم دهان از را دانش فرمود: cdefg معصوم رو, اين از

نÇهي آموختهانÇد دفتر از را خود علم آنانيكه از را دانش فرا گيري و كردهاست/

نفريبند/ را شما دفتر, و كتاب اهل فرمود: پسميپندارند كه هستند كساني ما ميان در شد: گفته cdefg باقر حضرت به

فرمود: تعالي خداينصارا و يهود اهلذ كر كنيد: سÆال اهلذ كر از < رÖك الذ لÖها ÃلÔوا Öاسف>

ميخوانند!/ خود دين به را شما باشند; آنها ا گر فرمود: هستند/سرعت به كه شدهاست خلق طوري بشري روان اينكه مطلب حاصل

ميگيرد/ قرار تأثير تحتا گÇر پس ميباشد/ صورتي هر پذيراي كه است صافي آيينه مانند وبه را آنان جهل كيفيت فرا گيرد عالم] به [شبيه جاهل از را خود دريافتههاي

نمييابد/ در را ناداني جهت جز خود دريافتههاي از گرفته, خودآنها علم چگونگي و كيفيت به دارد دريافت علم صاحب از ا گر ولي

نميباشد/ آن علمي جهت جز دريافتههايش شده, مكيفعÇلم اهÇل لباس كه جاهالني از الحذر! الحذر, خدا, بندگان اي پس

Page 86: Soltan 01

ميكنند/ پيدا تشبه علم اهل به دريافتههايشان و پوشيدهاند;نيز و آمدهاست تشخيص جهت بسياري آثار و عالمتهاي اخبار در ودنيوي علم نشانههاي و آخرت براي آن طلب و دنيا براي علم طلب نشانههاي

است/ فراوان اخبار در اخروي وو عÇلوم بÇه و بÇيندازنÇد نظر اخبار به دو هر متعلم و عالم بايد پس

است/ صنفي چه از آنها علم اينكه و كنند نگاه خود آموختههاينشÇان عالم را خود كه كسي و عالم و بد علماي و حقيقي علماي پس

ميدهد/زاري خÇدا درگاه به بايد دنياباشد; براي و جهل نوع از علمشان ا گرعلم نوع از ا گر گرداند/ پا ك آن از را ايشان دلهاي تا بخواهند خدا از و كنندآنÇان از و زيادگردانÇد را آن كه بخواهند خداوند از است; آخرت به مربوط

نگيرد/دريÇافت را خÇويش عÇلم كسي چه از كه بنگرد بايد نيز پژوه دانشجلوه گر عالم او نظر به كه جاهلي از مبادا تا نشود مشتبه او بر امر تا ميدارد

گيرد/ فرا است جهل حقيقت در كه دانشي است,م سو فصل

انانيتاست موجب جهل

ناداني چه هر و ميشود; كاسته انانيت از گردد, افزوده دانش بر چه هرميگردد/ افزوده انانيت بر شود بيشتر

Page 87: Soltan 01

87 انانيت موجب جهل م فصلسو

است/ گرفته قرار شيطاني و رحماني سراي دو بين انسانگÇفته پÇروردگار وجÇه آن, به كه دارد خدا سوي به رو Ïي او, نفس[خود انانيت يعني, نفس, روي آن كه دارد شيطان سوي به رويي و ميشود,دادن نسبت نفس به را آن و ديدن خود از را هستي و ناميدهميشود محوري]در كه ميباشند دنيا و آخرت همان نفس وجه دو اين و نشود, وجه باهمين جزبه رساندن زيان Ïي هر به نمودن روي كه است مرد Ïي زن دو و هوو دو حكمو ميشوند ناميده جهل و عقل انسان] ] صغير عالم در دو آن و است ديگري

ميشود/ اطالق جهل و عقل نيز آنها دريافتههاي براست> آن شÇيطاني جÇنبهي جÇهل و ادرا ك, رحماني جنبهي <عقل,مÇيباشد, مÇنوط آن مدركات فزوني به دو, اين از Ïي هر دامنهي گسترش

اوست/ دريافتههاي فعليت واسطهي به انسان فعليت زيرا,شدهاست: گفته چنانكه:

انÇÇديشهاي هÇÇمين تÇÇو بÇÇÇÇرادر! ايريشÇÇهاي و اسÇÇتخوان تÇÇو مÇÇÇÇابقي

جاويدان/ انتشارات /234 ص معنوي/ مثنوي در مولوي /1

تÇوگلشني انÇديشهات; است گÇÇل گÇÇرگÇلخني(1) هÇيمه تÇو خÇÇاري, بÇÇود وربيني خود گردد; افزون دنيوي جهت يعني جهل دريافتههاي چه هر و

ميگردد/ ضعيفتر اني رب وجههي و ميشود, بشتر

Page 88: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 88

گردد تقويت اني رب وجههي و شود زيادتر عقالني دريافتههاي چه هرميگردد/ ناتوانتر بيني خود و ناداني جنبهي شود, تواناتر و

شده, زيادتر او در شيطان ف تصر شود; بيشتر انسان در نادانيها چه هرو واقع در آن كه نميگيرد صورت شيطان وافاضه Ïكم با جز او ادركات بلكه

است/ نفس وجه بر شيطان فضلههاي حقيقت دراست: گفته خوب چه عاملي ين بها¾الد شيخ موالنا

صÇور ايÇن و مÇÇحال خÇÇياالت ايÇÇنحÇجر آن بÇر بÇÇود شÇÇيطان فÇÇضلهي

دغÇل اي داري زانكÇÇه بÇÇادت شÇÇرمبÇغل در شÇÇيطان اسÇÇتنجاي سÇÇنگسÇوي آن بÇه و نÇبوده, رب سÇوي به وجهي داراي انسان ا گر پسصفحهي و است شيطاني وجههي داراي ناچار باشد, نداشته روي پروردگارآمادگي و استعداد حسب بر شيطان و گرفته; قرار شيطان ف تصر تحت روانش

ميكند/ القا او به بخواهد كه چه هر ويفرمودهاست: عليه اهللا رضوان بهاÄي شيخ هم, باز

نÇهي دل ار عشÇق, عÇلم غÇير بÇه تÇÇومÇيدهي شÇيطان بÇه اسÇتنجا سÇÇنگ

نگÇار آن مÇهر ز شÇÇد فÇÇارغ كÇÇه دلشÇمار شÇÇيطانش اسÇÇتنجاي سÇÇنگ

Page 89: Soltan 01

89 انانيت موجب جهل م فصلسو

بÇرگردانÇيد! شÇيطان از را رويÇهايتان بگÇريزيد! خدا سوي به پسگردانيد! پا كيزه و پا ك او وسوسههاي از را دلهايتان

المعاد في ينجي ليس علم اد كلÆالف لوح عن قوم يا فاغسلواسÇراي و رسÇتاخيز روز بÇراي كÇه دانشي هر از را دل لوح قوم [اي

بشوييد]/ نباشد نجات مايهي بازپسينبÇرتري بر ا گر بنگريد; ميگيرد فرا كه علمي صنايع گونه هر به پسشÇيطان فضوالت از آنها كه بدانيد ميشود, افزوده شما خودنمايي و جويي

است/جÇويندهي و جÇهلي دريÇافتهاي جÇÇويندهي تÇÇفاوت دربÇÇارهيرا آنها گونهاند; سه دانش جويندگان كه: آمدهاست خبر در علمي دريافتههاي

بشناسيد: صفاتشان و اشخاص بهخودنمايي و ريا كاري و جهل براي موقع در را دانش كه دستهاي ل: او

ميجويند/دادن فريب و زورگوي و نمايي قدرت براي را علم كه دستهاي دوم:

ميطلبند/ميكنند/ جستجو خردمندي و فهم جهت را دانش كه دستهاي سوم:

و درا كه هي قو دو اعتبار به شيطاني نفس وجههي صاحب خبر اين دربه را علم طلب غايت و دارد, قرار صنف دو علمي و نظري عقل <يعني اله عممÇدركات و خود مقصود كه داده قرار جهل كننده درك شيطاني هي قو اعتبار

Page 90: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 90

ميآيد/ شيطان دنبال به كه است نفس وجه استكمال غايت يا است جهليپسند و خودبيني و تكبر از عبارت كه است جهل مدركات لوازم نيز وبه روايت در اينها همهي از و ميباشد, ديگران تحقير و خود مدركات كردن

شدهاست/ تعبير ممارات و مرا¾علمي] كÇه و [عقلي اله عم هي قو اعتبار به را علم طلب غايت نيز واز كÇه داده قرار زورگويي و قدرت ميباشد بهيميه و سبعيه ه قو به منشعب

بهيميت/ لوازم از كه ميباشد تملق معناي به <ختل> و است, سبعيت لوازممقصود كه داده قرار فقه الهي وجه اعتبار به را علم طلب غايت نيز و

است/ ديگر مدرك به مدركي از انتقال و ادرا ك يافتن ت شدل متص كه است نفس وجه استكمال يا مدركات خود عقل از مقصود و

است/ رحمان به

Page 91: Soltan 01

چهارم فصل

وعمل علم مالزمبودن

گÇوشه و تÇرس و حÇيرت علم اقتضاي اينكه و عمل و علم تالزم دراست/ نشيني

جÇهت از كÇه دريÇافتههايي از عبارتست علم دانستي كه همانطورو عÇقايد به آن, و ميگردد حاصل انسان براي اخروي, جنبهي و الهي وجهه

ميشود/ تقسيم جسماني اعمال و نفساني اخالقفرمود: كه شدهاست اشاره بدان نبوي حديث در كه

>عقايدي Õ¹ م Äا نÕ¹ ق× س Öوا , Õ¹ل اد ع× Õ¹ ريض ف Öوا , Õ¹ مك Öح Ôم Õ¹ي ا× Õ¹الثث ÔمÖل ع Öال ا نم ا>نمايد/ استوار را عدالت و اخالقي اعتدال كه واجبي برجا; پا

عÇلوم كÇه جÇهت آن از گاه هر عقلي عقايد و پاينده, و پايدار سنتيبÇراي آيÇينهاي شÇود; حÇاصل علم سراي در انسان بودن جهت از و هستندبÇه مÇيباشد; معتقدات طعم معتقد, شخص كه طوري به ميباشد; معتقداتخÇويش اعÇتقادات در را خÇويش مÇعتقدات طÇعم معتقد, شخص كه طوريتÇا مييابد ت شد بردن ت لذ و يافتن اين در و ميبرد ت لذ آن از و ميچشدچشيدن حسب به را معتقدات عقلي عقايد چون و ميرسد مشاهده به كه جايي

ميدهند/ نشان عيان و شهود و يافتن وچÇون و نÇهادهاست, نÇام نشÇانه يعني, <آيه>; بدان mnopq خدا پيامبريعني, <محكمه>; را آن گذشت] چنانكه ] نيست; جدا آنها وجود از معتقدات

Page 92: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 92

ناميدهاست/ محكم و ج بر پااست/ قلب همان نگريستن] و [آ گاهي شهود, و وجدان اين

باشد خالي شد] ذ كر [ كه قلبي معتقدات از كسي اعتقادات ا گر پسحاصل است علم سراي در كه جهت آن از انسان براي كه نيست علومي ديگر

شدهباشد/ افاضه خداوند جانب از يا شده[و شÇدهاست القا نفس به شيطان طرف از كه است جهالتهايي بلكهرا آن يا نهيم, نام شيطان گامهاي آن, به ا گر حال, دادهاست] نشان علم را خود

ندارد/ فرقي بناميم, فضوالتاست علم سراي در انسان كه جهت آن از رواني و نفسي اخالق ا گرشÇناخت صÇورت بÇه جÇزÄي نحو به جز آنها ادرا ك گيرد قرار ادرا ك مورد

نميگردد/ حاصل كلي ادرا ك و بود نخواهدآن مشاهدهي از است عبارت جزÄي, نحو به ناپسند صفات به معرفتخود وجود در را زيانهايش و ناپسند صفات كه هركس خود, وجود در صفاتخÇويش روان كÇردن پÇا ك ه متوج فكرش و شده منزجر آنها از كند مشاهده,ÏيÇن خلصتهاي كس هر و است علم همين كار خود, مطلب اين و ميگردداين و ميگردد آنها به صاف ات طالب نمايد مشاهده را آن تهاي لذ و بهجتها

است/ علم اين كارعادله> و <فريضه را آن صاف ات و شهود اين اعتبار به mnopq رسولخداروي ميانه و است اتصاف همين از عبارت عيني واجب و فرض كه ناميد;زيرا

Page 93: Soltan 01

93 وعمل علم بودن مالزم فصلچهارم

است/ صفات اين اعيان از عبارت تفريط و افراط بين توسط واز جدا و ذهني و كلي بنحو پسنديده و ناپسند صفات به علم ا گر ا ام

نادانيهاست/ جملهي از نيز آن گيرد; صورت جزÄي نحو به آن مشاهدهياز و بوده جدا عمل از آن و است عادله نه و فريضه نه معرفت, نوع اين

ميگردد/ محسوب شيطان القاÄات و فضوالتبهراستي پژوه, دانش و شود گرفته راستگو از ا گر نيز, قالبي اعمال وو آن, اجراي به پاداش وعدهي و باشد داشته علم پذيرفته, دانش او از آنكه,خÇودبيني, حÇجاب و نفس هواي با بداند; راست را آن ترك به عقوبت وعيدآن در نسÇازد; چيره علم مقتضاي بر را نفس مقتضاي يا نپوشاند را خود علم

است/ ناممكن برايش عمل ترك صورت,, سنت و سيره زيرا, ناميدهاست; <سنت> را آن mnopq پيامبر اعتبار به وشخص براي عادت صورت به يا هستند, متفق آن بر جماعتي كه است اعمالي

درآمدهاست/صاحب به و قلبي اعمال به آن صال ات و اهلش از آن فرا گيري جهت از

نهاد/ نام پاينده و پايدار يعني قاÄمه را آن قلبي اعمالدر اخÇذ كÇه جÇهتي آن از يا و نشود گرفته فرا اهلش از علم اين ا گروجÇهه ] دارد; وجود علم در كه حقيقتي آن و نشود گرفته دارد قرار دارالعلم

نگردد/ دريافت خدايي]از يا علم از و نبوده علم آن كند, غلبه علم مقتضاي بر نفس مقتضاي يا

Page 94: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 94

گشتهاست/ جدا باشد, دل به پيوسته و پايدار بايد كه عملياست/ شيطان ماندههاي پس و جهل دانشها, گونه اين

اشÇاره, يÇا صراحت به rstuv معصومين از بسيار اخبار در اينرو, ازشدهاست/ وارد دو هر بودن ملزوم و الزم و عمل و علم همراهي

ا مÇ ن فرمود:<ا كه خدا سخن تفسير در cdefg صادق عبداهللا ابي چنانكهميترسد]/ خدا از دانشمند بندگان تنها ا¾>[ مل ÔعÖال ه ب×اد ع Öن م ياهللا× شÖخي

را گÇفتارش كÇردارش, كÇه است عالمي علما از مقصود ميفرمايد:نيست/ عالم نكند; تصديق را گفتارش كردارش كه هر و كند; تصديق

بÇا همراه و عمل به مقرون علم كه شدهاست روايت حضرت آن از وهم كس هر و ميكند عمل علمش به باشد; عالم راستي به كه هر است;پس عملا گÇر مÇيزند صÇدا را عمل علم, و ميشود افزوده او دانش بر كند عمل كه

ميكند/ كوچ آنجا از گرنه و ميماند داد را جوابشهÇيچ مÇتعال خÇداونÇد كه: شدهاست روايت cdefg حضرت آن از نيز ونميشود محقق عمل بدون معرفتي هيچ و نميپذيرد معرفت, بدون را كرداريهر و ميشود رهنمون كردار به را او معرفت خود رسيد; معرفت به كه, هر پساز ايÇمان اجÇزاي از برخي كه باشيد! نيست,آ گاه معرفتي را او نكند عمل كه

ميآيد/ پديد ديگر برخياز نيست; جدا عمل از علم كه همانگونه كه ميگردد معلوم گفته اين از

نميباشد/ جدا نيز, آخرت جهت در افزوني و يافتن شدت

Page 95: Soltan 01

95 وعمل علم بودن مالزم فصلچهارم

با كه كرد درك را چيزي الهي صفات از و رسيد شناخت به كه هر زيراآن به شوقش ت شد برد, لذت و داد دست سرور و خوشحالي او به ادرا ك آنآن طالب كند پيدا چيزي به شوق كس هر و افزودهميشود خوشحالي و ادرا ك

مييابد/ را آن كند; طلب را چيزي كسي هر و ميرود; آن دنبال به گشته;از فÇرارش شÇناخت, را پسÇنديده و نÇاپسند صÇفتهاي كس هر وهÇر و ميكند پيدا ت شد را پسنديده صفتهاي او طلب و ناپسند صفتهايپسÇنديده خÇصلتهاي بÇه و گÇردد; افزون ناپسنديده امور از او گريز اندازهبيشتر پسنديده امور تهاي لذ و ناپسنديد امور آفات به او بينش شود; متصف

ميگردد/امر از فرمانبرداري كه دريافت و شناخت را خداوندي فرمان كه هر وميافزايد, وي در را نفساني و عقلي علوم او, نهي از خودداري و پروردگارآن شرح [ كه علومش نمود; فرمانبري كه هر و ميسازد پيشه را فرمانبرداري

ميگردد/ افزوده شد] ذ كرآيÇه: ضÇمن در بÇقره سÇورهي در مطلب اين تحقيق و بسط و شرح

شد/ خواهد بيان <ÖمÔه سÔف Öن ا هب ا Ôرو اش م سÖÃبل>بÇه وصول عدم و خود دانش رعايت عدم جهت از علم اين صاحببÇيم و انÇدوه حالت در هميشه آنست] خواهان او, كه [آنطور خويش علوماندوهاست/ و حزن موجب عالمي چنين براي علم نكردن مراعات زيرا, است;

خودپسنديدي روايات, و الفاظ حفظ از نما, عالم نادان كه همانگونه

Page 96: Soltan 01

مييابد/چÇون و است زنÇدهدار شب گذشت] آن شرح چنانكه ] حقيقي عالمخÇداخÇوان و بيمنا ك ترسان, ميكند عمل ميباشد, خويش مطلوب مشتاقدر نÇيز خويش برادران نزديكترين از بوده, خويش زمان اهل شناساي است,معلوم حالش, سر و شود فاش خدا با او, راز نكند [ كه است ترس و وحشت

است/ حيران خود كار در همواره گردد]هم با كرده; جذب خود به را, وي نوعي به كدام هر او, جهل و علم زيرا

ميپردازند/ پيكار بهو بردبار و كننده مدارا و دل نرم و مهربان و شكرگزار بسيار عالم, ايننÇيكوكار, دوستدار, نياز, بي و قانع و آزار بي و متواضع و فروتن و شكيبا

است/ بين نكته و ظريف پا كيزه, زنده, دل دار, مردمعالمي با بپرهيز!! كند عمل علمش غير به كه عالمي از برادر! اي پسرفتار فروتني درنهايت او با و باش همنشين و همراه كند عمل علمش به كه

نما/پÇا زيÇر را حق مردان شو خا ك

ما همچو كن حسد فرق بر خا كپنجم فصل

آن به ل توس و قرآن خواندن فضليت

Page 97: Soltan 01

97 آن به سل تو و قرآن خواندن فضيلت فصلپنجم

دو, آن و است عترت با همراه قرآن شد اشاره گذشته در كه همانگونهشدهاند/ كشيده خلق بهسوي خدا سوي از كه هستند محكمي ريسمان دو

بÇرآوردن و كردن خدمت از باشد كه نحوي هر به عترت به ل توس ودر نشسÇتن ايشÇان, بÇه نگÇريستن آنÇها, بÇه مÇحبت و احترام و حاجتشاندر تÇدبر حÇاالت, و شÃونات در انديشيدن آنان, با گرفتن انس حضورشان,و مÇناقب ذ كر نامها, شنيدن بزرگواران, آن سخنان به دادن گوش رفتارشان,آنÇان بÇا دشÇمني بÇدون صفاتشان, و شمايل آوري ياد و بزرگان آن احوال

است/ عبادتكÇه است وسÇايلي و اسباب جملهي از و عبادات بزرگترين از بلكه

ميگردد/ بهشت در دخول موجبخواندن حروف, به دادن گوش قرآن, سطرهاي به كردن نگاه همچنينبÇه و آن خواننده به نهادن احترام و بزرگداشت آيه, و سوره نوشتن كلمات,ت لذ اشÇارهها, در تأمل و نظر معاني, در تدبر مفاهيم, معاني, آوردن ر تصومثلها, و حكايتها از گرفتن عبرت نهي, و امر از فرمانبرداري و لطايف از بردنمÇحسوب عÇبادت قÇرآن, انÇدرزهاي و نÇصايح از گÇرفتن پند و يابي بهره

ميگردد/همين قرآن به ل توس فضيلت در و ميباشد عبادات بزرگترين از بلكه

ميفرمايد: كريم قرآن در خود تعالي خداي كه بسترحمون> لعلم انصتوا و له فاستمعوا القرآن قÔر¾ <اذا

Page 98: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 98

مÇورد بÇلكه بÇاشيد سÇا كت و دهيد فرا گوش شد خوانده قرآن چونبگيرد/ قرار خدا رحمت

رسيدهاستكÇه hijkl د جعفر بن محم و hijkl الحسين بن علي از خبريفرمودند:

را آن اينكه بدون دهد فرا گوش تعالي خداي كتاب از حرفي به كس هرÏي را او ميزدايد را او گناه Ïي نوشته نيكي Ïي برايش تعالي خداي بخواندتعالي خداي بخواند صدا بدون و كردن نگاه با را آن كه هر و ميبرد باال درجهبااليش مرتبه Ïي و ميزدايد گناه Ïي و نوشته برايش نيكي Ïي حرفي هر بهبÇرايش نÇيكي ده تÇعالي خداي بياموزد آن, ظاهر از حرف Ïي كه هر ميبرد

ميبرد/ باال را او درجه ده و ميزدايد را گناهش ده و مينويسدهÇر بÇراي مÇيگويم بلكه آيه, هر ازاي در نميگويم ميفرمايد: بعد

قرآن/ حرف از دو آن شبيه و <يا¾> يا <با> مثل حرفنمازش در كه حالي در بخواند را آن از حرفي كس هر فرمودند سپس

ميبرد/ باال را او درجه پنجاه تعالي خداي باشد نشستهبرايش پروردگار, بخواند, ايستاده حالت در نماز در را حرفي كه هر

ميبرد/ بين از را گناه يكصد مينويسد نيكي يكصداو خواست در كند; ختم را قرآن كه هر و ميبرد بااليش درجه يكصد و

ميشود/ واقع اجابت مورد زود], چه دير [چه

قرآن همهي ختم گردم فدايت گفتم ميگويد: خبر اين كنندهي روايت

Page 99: Soltan 01

99 آن به سل تو و قرآن خواندن فضيلت فصلپنجم

است? مقصوداست/ قرآن همهي ختم مقصود بلي فرمود:

كردهاست روايت cdefg صادق جعفر امام عبداهللا ابي از ار عم بن اسحقگفتم: او به كه

كردهام/ حفظ دلم در را قرآن من گردم <فدايتروي از و كنم نگاه قرآن به يا است ارزشمندتر بخوانم دلم در را آن

بخوانم? آناست/ ارزشتر با آن كه بنگر نوشته به هم بخوان; هم گفت: من به پس

است>/ عبادت قرآن, نوشتهي به نگاه كه نميداني آياخوانÇدن عبادات <برترين گفت: كه است منسوب mnopq ا كرم پيامبر به

است>/ قرآنپس است تعالي خداي مهماني و طعام قرآن است: mnopq خدا پيامبر از و

ميتوانيد/ كه مقدار هر به بگيريد ياد او مهماني ازشفابخش و آشكار نور آن و است خدا ريسمان قرآن اين كه بدرستي

كند/ Ï تمس آن به كه است كسي ونگهبان حافظ است, سودمندراست تÇا نميشود كج ميدهد, نجات را وي كند پيروي آن از كه هر

نميگردد/ كهنه شود; بهرهيابي آن از چه هر و نميشود منحرف و گرددپاداش شما به نيكي ده حرف هر خواندن به خدا كه بخوانيد را آن پسخوانÇدن براي ميگويم نيكي, ده <الم> خواندن براي نميگويم من و ميدهد

Page 100: Soltan 01

ميدهد/ پاداش تا ده ميم, براي> و تا ده <الم> براي و تا ده <الف>است/ خلق بر خدا پيمان قرآن, كه; شدهاست روايت cdefg صادق امام از

بخواند/ آيه روز50 هر و بنگرد پيمانش به مسلمان هر كه است سزاوار پسقÇرآن خوانÇدن به را هايتان خانه كه: شدهاست روايت mnopq پيامبر ازقÇرار خاموش گورستان مسيحيان و يهوديان مانند را آنها و بخشيد روشنيرا خانههايشان دادند, انجام ديرها و كنيسهها در تنها را نماز آنها چه ندهيد,

كردند/ تعطيل خدا عبادت ازميشود بسيار آن در خير, شود; تالوت قرآن بسيار خانهاي در چها گرمÇيبخشد روشÇني آسÇمان اهل به و ميگيرند; قرار وسعت در خانه اهل و

ميگيرند/ روشني آسمان ستارگان از دنيا اهل چنانكهmnopqفرمود:<هر رسولخدا گفت: كه شدهاست نقل cdefg اد سج حضرت ازبهتري چيز ديگري به كه كند گمان او و نمايد عطا را قرآن او به خدا كه كس

شمردهاست>/ بزرگ را كوچكي و Ïكوچ را بزرگي او كردهاست, عطا

ششم فصل

خوانندگان مراتب و قرآن خواندن چگونگي و آداب در

و حÇالت و دارد; هÇمراه به سخنگو براي را نمودي و ظهور سخن هرميسازد/ آشكارا ميباشد; دارا گفتن سخن وقت در گوينده, را كه مرتبهاي

خويش خشم تا بكوشد چه هر خشم, موقع در انسان كه نميبيني مگر

Page 101: Soltan 01

101 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

ميشود? نمودار سخنش در او خشم ناچار به سازد; پنهان راشنونده, مقام نه Ç اوست خود مقام مناسب گويندهاي, هر سخن نيز واز را فرشتگان سخن خود بشريت جهت از نيست ممكن بشر براي اينرو, ازحالت يا ميگردد; ديوانه يا شده بشنودهال ك ا گر و بشنود خود بشريت جهت

ميبيند/ زيان ديگر صورتي به يا شده عارض وي بر بيهوشي و غشفرود و ل, تنز [بدون اطالقش مقام در ا گر تعالي خداي كالم اينكه واز چيزي هيچ شود, ظاهر باشد] بشر درك قابل كه پايينتر مراتب در آمدنخÇداي ليكن ميشوند; فاني او كالم در همه و نميماند برابرش در آفريدههادارد; آفريدههايش به نسبت كه مهرباني كمال و رحمت نهايت خاطر به تعالينات تعي پوشش با را آن داده; ل تنز اطالق مقام از را خود كالم و صفات اسما,

ميپوشاند/ امكانيپÇايين اشباح مقام در و آنها با موافق عاليه ارواح مقام در نتيجه درو عÇبارتها و صÇوتها انسÇان مقام در و است گشته آنها با مطابق ظلمانيچنانكه ميشود ظاهر است آنان چشم و گوش متناسب كه نوشتار و حروف

ميفرمايد: مولويبÇود بÇين شه او آنكه طواف خود

بود دين و كفر و لطف و قهر فوقجÇهان در عÇبارت Ïي نيامد زان

ونÇهان نÇهانست و نهانست بس

Page 102: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 102

حÇميد الفÇاظ و اسÇما اين زانكهپÇديد آمÇÇد آدمÇÇي گÇÇالبه از

امÇام را آدم بÇد االسÇÇما¾ عÇÇلمالم و عÇين لبÇاس انÇدر ني Ïلي

كاله سر بر گل و آب آن نهاد چونسÇياه رو جÇاني اسÇما آن گشت

كشÇيد خود در دم حرف نقاب كهپÇديد مÇعني گل و آب بر شود تاخÇداي ] ل او قÇح نمايانگر خويش لفظهاي و نقشها با قرآن بنابراينظاهر تعالي خداي خطاب و كالم در را حق صفات و اسما كه ميباشد تعالي]

است/ ساختهميباشد/ بندگانش به مهرباني جهت از امر اين و

خÇوانÇدن وقت در شمرده, بزرگ را آن كه است الزم بندگان بر پساست, ناپسند مردم ديدگاه در آنچه و پليدي و ناپا كي از را خويش برون قرآنو بزدانيد, آلودگي از تيمم يا وضو يا غسل با را درون و گردانند پا كيزه و پا كبÇا اوست فÇضوالت نÇهانخانهي و شيطان نمايانگر كه خودبيني از را رواندر كÇه خÇدا عظمت برابر در خشوع و خدا, كبريايي بارگاه برابر در فروتني

دارند/ پا كيزه است, ظاهر كالمشخود به اندوه و حزن حالت قرآن, دادن گوش و خواندن موقع در بايد

Page 103: Soltan 01

103 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

آنÇان خشÇوع و فروتني و باشند گريان ساخته رقيق و نرم را جانها و گيرندگردد/ افزوده

بÇخالف مÇيآورد تكليفي وجوب فقط انشا¾ صورت به كالم كردن ادا اينكه -يعني 79 آيه واقع¹ /1

و مس امكÇان عدم از خبر </// اال ه يمس <ال جمله صورت اين در كه شود ادا خبر صورت به كالم اينكه

ميدهد/ ندارد باطن طهارت كه كسي براي را قرآن باطن به وصول

جز را قرآن يعني رون>(1); ه ط Ôالم الا Ôه س مي <ال تعالي: خداي قول وكه است اين به اشعار جهت خبري جمله صورت به نميكنند لمس پا كيزگانحÇدث و خÇبث از ظÇاهر پا كÇيزگي به جز قرآن حروف و نقوش كردن لمس

نيست/ شايستهآن حقايق و لطايف به صال ات و قرآن مقصود و باطن با تماس اينكه واز بÇاطن, طÇهارت بÇا جÇز نÇيست ممكن آن بركات و علوم از بهرهيابي واز را خود بايد نيز و وسواس و ترديد و Ïش و ناپا كيها و اخالقي پستيهاينگه پا كيزه شدهاست گرفته مردم از كه تقليدي عاميانهي افكار و عادي علوي

دارد/

بجوايدهجس

تعالي: خداي قول و

ون ر خÇ ي Öم هÖي لÇ ع يÔتÖلي× اءذا Ðي هلÖبق ن م مÖل عÖلI ÖواÔوتÔأ ين لذI <اءنبÇنا ر ÔدÇ Öع و انÇ ك اءن ĤنÇب ر ن ×Ç ح ÖبÇ Ôس ونÔولÔقÇ ي و ا جدÇÇ Ôس انقÖذÑ ÖالÇÇ ل

107-1å9 آيات االسرا¾ /2

وعا(2) ÔشÔخ ÖمÔه Ôيد زي و ونÔكÖبي انقÖذÑ Öالل ون ر خي و والÔعÖف ملبÇه قÇرآن فرستادن فرو از قبل و شد داده دانش بدانها, كسانيكه آن

Page 104: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 104

خÇا ك به شود تالوت برايشان قرآن از آيهاي گاه هر بودند] آ گاه آن صحته نزÇم ميگويند: و ميگيرند قرار سجده حال به و خويش چانهي بر ميافتند,ميافتند رو بر و ميشود انجام البته پروردگار وعدهي كه ما پروردگار است

ميگردد/ افزوده آنها خشوع حالت و ميگريند و چانهها برو گÇريستن و تواضÇع بودن مستحب به اشاره و است مدح مقام در

است/ آن به دادن فرا گوش و قرآن خواندن وقت در خشوعانÇدوه و حزن با قرآن فرمود: كه شدهاست نقل cdefg صادق حضرت از

بخوانيد/ اندوه و حزن با پس شدهاست; نازلاز Çريعه الش مÇصباح در و صÇافي تÇفسير در EFGHI فيض> محسن مال>براي فرمودند: پيغمبر9 كه گفت حضرت آن كه ميكند: نقل cdefg صادق حضرت

است/ خوش صداي قرآن زيور و است زيوري چيزي هرو بخواند را قرآن كه هر گفت: كه شدهاست روايت cdefg حضرت آن ازاندوه و نگردد نرم آن براي دلش و باشد نداشته فروتني و خضوع آن به نسبتزياني در داشته خوار را تعالي حق شأن عظمت نشود, پيدا باطنش در ترس و

ميبرد/ سر به آشكاردارد/ احتياج چيز سه به قرآن خوانندهي پس

خلوت/ جايگاه و آسوده بدن خاشع, دلميگريزد/ او از شيطان شد, خاشع دلش خدا, به نسبت هنگاميكه پسبÇراي او قÇلب سÇاخت جدا وسايل و اسباب از را خويش روان ا گر

Page 105: Soltan 01

105 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

از او و نÇميگردد او دل عÇارض چÇيز هÇيچ و مÇيشود د مجر قرآن خواندنمÇحروم نÇيز آن فÇوايÇد از و كÇند روشÇن را او دل بايد كه قرآن روشنايي

نميگرداند/جÇويي كناره مردم از و كرد انتخاب خود براي خلوت مجلس گاه هرميگيرد انس خدا با او روح گشت; متصف ل او خصلت دو به آنكه از پس نمودبندگان با را تعالي خداي گفتن سخن شيريني و مييابد پيوند خدا به او سر وعنايت به را او [ كه دارد آنان با خداوند كه لطفي به و مييابد در خويش صالحو ميپذيرد را آن كرامات و ميبرد پي [ داده درك را آن تازه و بديع اشارت و

ميكند/ درك را آن تازه و بديع اشاراتديگر حالتهاي بر را حال آن نوشد آبشخور اين از پيالهاي چون پسطاعت هر بر بلكه ميدهد, اختيار داده; ترجيح ديگر وقتهاي بر را وقت آن و

ميدهد/ ترجيح نيز عبادتي وميكند/ مناجات پروردگار با واسطه بدون حال آن در كه زيرا

و مÇيخوانÇي را واليÇتت منشور و خدايت, كتاب چگونه بنگر پسالهÇي حÇدود از چگÇونه و مÇيگويي پÇاسخ را, او نبايدهاي و بايد چگونهاز نه و پيش از نه باطلي هيچ كه است عزيز كتاب آن كه ميكني, فرمانبرداريفÇرستاده فÇرو سÇتوده حكÇيم خÇداي سÇوي از آن نمييابد, راه آن در پس

شدهاست/

Page 106: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 106

است/ قرآن خواندن تĤني با و آهسته و واضح ترتيل: /1

نما! توقف وعيدش و وعده جايگاه در بخوان! ترتيل(1) با را آن پسكن! انديشه اندرزهايش و مثلها در

كني, دقت آنها در و بپاداري را آن حروف مبادا اينكه از بترس پسگرداني/ ضايع را حدودش

بÇر سÇخنش در تعالي <خداي گفت: كه شدهاست نقل cdefg حضرت ازاخبار در آنچه اينست و نميبينند را آن مردم ليكن و كرده جلوه آفريدههايش

شدهاست>/ اشاره بدان آيات وميگوييم: ما ليكن و

ها>/ كل االسما¾ آدم <علم تعالي: خداي گفتهي منطوق بنابه چونهÇر حسب بر انسان و است, منطوي انسان در بالقوه موجودات مراتب جميع

است/ تكليف و حكم و حال داراي كند پيدا فعليت كه مرتبهايتكÇليف و حكÇم و حال كند پيدا فعليت انسان در كه مرتبهاي هر لذا

ميشود///احكÇام كه گشت مختلف احوال داراي مراتب آن حسب بر انسان لذاحالت و رحماني و شيطاني حالت در مراتب همهي و دارد, پي در را مختلف

است/ منطوي دو آن بين ط متوسهيچ رحماني ف تصر از او, در كه شود شيطان مسخر آنچنان ا گر زيرا

نميكند/ فرقي حال اين در كه گردد شيطان مظهر او نماند; باقي

Page 107: Soltan 01

107 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

يÇا مراتبش با درندگي يا خود مراتب با بهيميت و چرندگي او در چهكÇه مراتبي با آنها تركيب از حاصله حالت يا و آيد غالب مراتبش با شيطنتشيطان وسايل و آالت او, چشم و گوش و دست و زبان و شود حاصل دارند

گردد/زباني آن و نميخواند شيطان زبان با جز را قرآن او, صورت اين درنميشنود و نمينويسد و است منسوب وي خودبيني و اره ام نفس به كه است

شيطان/ چشم و گوش و دست با مگر نميبيند وفرمودهاست: تعالي خداي افراد اين امثال دربارهي

ÔوهÔب س Öحتل ب×Çت كÖال ب م Ôهت ن سÖل أ ون ÔوÖل ي ا يق ر فل Öم ÔهÖن م اءن و>

78 آيه عمران آل /179 Ç بقره /2

آلعمران>(1) ب×Çت كÖلI ن م

ونÔول ÔقÇ ي Çم Ôث Öم يه د Öي أ ب ب×Çت كÖلI ونÔبÔتÖك ي ين لذل Õل Öي و ف >اهللا]>(2) من هو ما [و للهI ند ع Öن م ا ذ ×Ç ه

همان اين كه كنيد گمان تا ميخوانند را قرآن آيات زبانشان با يعني,نيست/ كتاب آن خواندهاند آنچه كه حالي در است, كتاب

ميفرمايد: بعد آيهي درسÇپس و مÇينويسند خويش دست با را كتاب كسانيكه بر واي پسايÇنكه يÇعني نÇيست خدا طرف از حاليكه در خداست نزد از اين ميگويند:و افÇعال مÇبادي از كÇه كسÇي نÇزد و است كلي امري چه ا گر قرآن نقشهاي

Page 108: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 108

نÇوع هÇر بÇر نÇدارد Çالعي اط انگشتان نوشتههاي بر قرآن صدق چگونگيافعال مبادي به نظر كه كسي نزد و واقع در ولي ميكند, صدق قرآن نوشتهيمسخر و خدا به منسوب كه دستي نوشتهي بر مگر نميكند, صدق قرآن دارد

رحمان/ يا باشد شيطان مسخر انگشتان خواه باشد اوهÇر كÇه نيست چنين زيرا قرآن الفاظ قرايت در مطلب است همچنينآن و بخواند قرآن حقيقت در كند; تالوت را قرآن مشابه الفاظ زبان به كه كسقÇرآن زبÇاني بÇا قÇرآن خوانندهي اينكه مگر گيرد قرار قرآن مصداق الفاظخواننده خود نفس به كه زباني به نه باشد خدا مسخر و وابسته آن كه بخواندچÇنين صÇاحب قÇرايت حكم و گردد, واقع شيطان تسخير در و شود مربوطچيزي وبال و وزر جز بلكه نكرده, تجاوز او حنجرهي از كه است آن حالتي

ندارد/ او برايتكليف كه قرآن آيات به دادن فرا گوش و نوشتن حكم است همچنينآفتهايي به را او كه كند درخواست خدا از و نمايد زاري و ع تضر شدهاست:

نمايد/ انابه و توبه و بخواهد آمرزش خدا از سازد, بينا شده واقع آن در كهفرمودند كه چيزي لين او rstuv انبيا كه است شخصي چنين مثال براي و

52 آيه هود, سوره /1

:(1)< ه ÖيÇل اء Öا ÐوÔوبÇ Ôت Çم Ôث ÖمÔبك ر Öوا Ôر ف Öغ ت ÖسI م Öو ق ×Ç ي و> كه: بودهاست اينبه و نماييد توبه سپس و كنيد خواهي آمرزش پرورگارتان از قوم اي يعني;

كنيد/ بازگشت او سوي

Page 109: Soltan 01

109 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

بر كه حالتي هر باشد; شيطانيت و رحمانيت حالت بين در كسي ا گر واست/ ي خاص تكليف و حكم و حال داراي حالت همان حسب بر شود غالب اواين صاحب و داشت خواهد ديگري حكم باشد; مساوي حالت دو ا گرآرام حيواني مقتضيات با زيرا دارد, طوالني اندوه و بسيار رنج همواره حالتبÇدان تا نميبرد ت لذ عقالني مقتضيات از و گردد بهرهمند آن از تا نميگيردنÇازل شÇخصي چÇنين حÇق در تÇعالي خداي قول و كند پيدا آرامش وسيله

شدهاست:

112 Ç توبه /1

(1) ونÔلت Öق Ôي و ونÔلÔت Öق ي ف للهI يل ب س في ونÔل ت ×Ç ق Ôي>ميشوند/ كشته يا و ميكشند ميكنند پيكار خدا راه در

كشÇÇمكش انÇÇدر و جÇÇÇنگ در شب و روزآخÇÇرش بÇÇÇÇا لش او چÇÇÇÇاليش كÇÇÇÇردهچيره او بر شيطاني و ناداني حالت دروني] كشمكش از [پس گاهي ول او دسÇتهي حكÇم قÇرآن شنيدن و خواندن در صورت اين در كه ميگردد;

ميكند/ پيدا را صفتان] شيطان ]

مسخر كه را دسته آن حكم ميگردد; غالب او بر رحمانيت حالت گاهيو رحماني حالت دو هر از گاهي ميكنيم; ذ كر Gبعد كه داشت خواهد رحمانندمشÇرك قÇرآن خوانندهي در صورت اين در كه ميماند باقي اثري شيطانيباشند/ Ïشري او مالكيت در نفر چند كه بندهاي] ] مردي آن مانند, بود خواهد

Page 110: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 110

خودبيني او, عبادت در كه بهطوري باشد رحماني هي قو فرمانبر وا گربه يا تعالي خداي فرمان به او عبادتهاي بلكه باشد نداشته مداخلهاي شيطان وخÇدا جÇز كارگزاري او وجود در يعني گيرد; صورت تعالي خداي فعل سبب

نباشد/و مÇرتبهها هسÇتند] تÇعالي خÇداي فرمانبر و مسخر [ كه گروه اين

دارند/ درجههاييجانشينان و فرشتگان و از حجاب در كه هستند كساني آنان بين در چهآنان خداست] جانشينان و فرشتگان و خدا و آنان بين پردهاي ] ميباشند خدا

رسيده/ آنها به زمين روي در خدا جانشينان بهوسيلهي كه خدا امر به[نÇه ميدهند; انجام تعالي خداي امر جهت را كاري هر و مينگرندنيز را فاعل و ميبينند خود از را فعل كساني چنين خود] نفس خواستهي طبق

ميبينند/ تعالي خداي امر مسخر را خود نفس ولي ميدانند خود نفسفرمان مسخر آنها اعضا¾ همچنين شيطان] از نه و خود خودي از [نه

خداست/به فعل جهت از باز بدهد هم خودش به هم ظاهر در را اعضا نسبت ا گردسته آن از قرآني خوانندهي چنين پس خودش; به نه ميدهد نسبت خدا امر

ميخواند/ خدا امر زبان با را خدا كتاب كهرا حÇال هÇمين نيز خدا كتاب نويسندهي و شنونده و بيننده همچنين;

دارند/

Page 111: Soltan 01

111 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

قÇول حكايت جز نميكند كاري قرآن خواندن در آن خوانندهي لكناست/ گشته صادر mnopq رسول زبان از كه خدا

را خÇدا يا جبرييل يا mnopq پيامبر قول حكايت خود, قراÄت در او, پسنكند/ mnopq پيامبر بودن واسطه به هي توج ا گر مينمايد,

شهود در ليكن ميباشند; شهود اهل قرآن خوانندگان از ديگر دستهيكه باشد طوري ا گر حالت اين نميبينند, را فرشتگان و الهي خلفاي جز خودصÇورت به كه نباشد طوري برسد هم ا گر يا نرسد; حلول مقام به آنان شهودآن ولي ميبينند خود از را فعل سابق, مثل هم باز بيايد, در محلل و حال حاد ات

ميباشد/ پيش حكم مانند آنها حكم و ميدانند خود مشهود مسخر راكÇردهاست مشÇاهده آنÇچه ا گÇر كÇه است ايÇن دو آن بين تفاوت وصÇورت اين در باشد, فرشتگان از فرشتهاي يا او cdefg جانشين يا mnopq رسولخÇود مشÇهود بÇر را آن و مÇيكند حكايت را خدا يا پيامبر گفتهي خواننده,خواندن به او آمر مشهود, ا گر اوست, مشهود امر يا خدا امر زبان ميخواند

باشد/شÇاهد با حاد ات نوعي به كه باشد طوري حلول در وي مشهودي ا گر

شود/ كشيدهچه اوست;ا گر مشهود زبان عين قرآن, خوانندهي زبان اينحالت, دربÇه دادن نسبت عين خودش به دادن نسبت ليكن شده داده نسبت نيز خود به

است/ چنين هم او دست و چشم و گوش حال است, مشهود

Page 112: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 112

نفس هنوز زيرا ميبيند, خود از گاهي را قرآن قراÄت خوانندهاي چنينميبيند, مشهود از را آن گاهي و است; باقي مقداري و نرفته بين از كلي به اووي مشÇهود و نفس از عبارت كه ميبيند مبادي از را قراÄت آن نيز گاهي ومشهودش ديدن و قراÄت ديدن خود در است قرار همين از مطلب و ميباشد,گفته فارسي به حلول مراتب اواخر و حاد ات همين حق در و قراÄت, شنيدن در و

شده!جÇام لطÇافت و مÇي صÇÇفاي از

مÇدام و جام رنگ آميخت هم درمي گوÄي نيست و است جام همه

جÇام گÇوÄي نست و است مدام ياشدهاست: گفته حلول مراتب به اشاره در و

نابدنا Öل لÇÇÇ ح انÇÇÇÇروح ÔنÖحÇÇÇÇ ن Çا ن ا Çوي× Öه ا ÖنÇ م و Çوي× Öه ا ÖنÇ م Çا ن ااست, مÇن خود ميدارم دوست آنچه و ميدارم دوست كه همانم من

پيكريم/ Ïي در كه روح دو ما,شدهاست: گفته حاد, ات مراتب به اشاره در و

مÇن كÇيست? ليÇلي و ليÇلي; كÇيم? مÇÇنبÇÇدن دو انÇÇدر روحÇÇÇيم, مÇÇÇÇايكيخواهد سخن اهللا انشا¾ وحدت و حاد ات و حلول مقام حقيقت دربارهي

Page 113: Soltan 01

113 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

خÇود مÇقام در تÇفسير و بسÇط بÇه تÇرجÇمه ذيÇل نيز ما, وجود, وحدت و حاد ات و حلول دربارهي /1

دو آن الزمهي كه ديگري در چيزي گرفتن قرار از: عبارتست حلول ميگوييم كلي بهطور و ميپردازيم

بدن, و روح حاد ات نوع از چه و باشد اجسام امتزاج نوع از چه نيز حاد ات از و است/ محل و حال بودن تا

ليس و اهللا اال اله ال همان ندارد; راه آن در دوÄي كه وحدت ميماند ميآيد/ الزم غيريت و دوگانگي باز

ميباشند/ ار, دي غيره ار الد في

آمد(1)/ميگذرد نمودها و نات تعي مقام از كه ميكند ترقي آنچنان گاه Ïسالمطلق و رها يعني است, مطلق مشيت مقام آن كه ميكند, مشاهده را حق فعل وبا يا كند, حلول او Ïمل در يا باشد وجودش از خارج كه است ناتي تعي همهي از

باشد/ متحد اوو است خدا همان الهي, جلوهي و حق فعل اين, كه ميكند گمان پسپÇيدا بÇرايش فÇرشته يا پيامبر مشاهدهي حين در كه را حاالتي يهي كل حكم

ميگردد/ جاري وي بر ميشد,خÇدا از يÇا مÇيخوانÇد خÇدا بر كه ميپندارد قرآن, خوانندهي پس

خداست/ قرآن خوانندهي اينكه و ميشنودآنگاه نبيند; ميان در را خود ديگر كه رود باالتر مرتبه اين از گاهي وو مشيت [مقام مضاف حق يا ,mnopq رسول او, مشهود خواه نميبيند مشهود جز

باشد/ واليت]مشÇهود هÇمان نويسنده و بيننده و شنونده و خواننده حالت اين در

است/

Page 114: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 114

ميآيد: پيش سالكان بعضي براي كه, است مشهود وحدت مقام اينجÇايز كثرتها ظهور و آمدن خود به و هشياري از بعد آن آوردن زبان به كه

نيست/

است/ [ [ره شبستري شيخ منظور /1

كرده مقام همين به اشاره شيخ(1) و است ممنوع وحدت همان اين, وفرمودهاست: كه آنجا

است مÇحال ايÇنجا ÇÇحاد ات و حÇÇلولاست ضالل عين دويي وحدت, در كه

گفتهاند: آن دربارهي ونÇباشد مÇن چÇو تÇويي; كÇه آنÇÇجا

نÇÇباشد سÇÇخن ايÇÇن مÇÇحرم كساست; سÇزاوار است, شÇيطان مسÇخر كه قرآني خوانندهي براي پستÇعالي خÇداي تعبير به تا آورد بهدر شيطان تسخير از را خويشتن تا بكوشدخداي جهت اين از نگردد; خدا درگاه مردود بالكتاب> السنتهم <يلوونفرمان شده, رانده شيطان از استعاذه به قرآن قراÄت موقع در را بندگان تعالي

نباشد/ شيطان زبان آنان زبان اينكه تا دادهاستميخواند; خدا قول از حكايت عنوان به را قرآن كه خوانندهاي نيز وو شود بيرون غيبت حال از اينكه تا افكند زحمت و رنج به را خويش نفس بايددر مشهود اينكه تا شود بيرون محض مشاهدهي از كه است الزم از كه را آن

Page 115: Soltan 01

115 قرآن مراتب كميتو آداب, فصلششم

وارد وجودش در مشهود, آنكه بر نيز و كند حلول آن در گرددو داخل وجودششدهاست/

Çحاد, ات به حلول از كه برسد مقامي به تا بكوشد است الزم [Ïسال ]

و برد ت لذ مقام آن از آنقدر است الزم رسيده; حاد ات به آنكه هر و يابد, ارتقانماند/ باقي غيري يكتا, و تنها مشهود جز تا گردد آن محو

چيزي آن وجه چند از يكي است: اهللا الي سلوك مراتب آخرين اين وقرآن خوانندهي به رستاخيز روز در آمدهاستكه بسياري اخبار در كه استÏالÇس وجÇود در قيامت نمونهي بايد چه, باالرو> و <بخوان ميشود: گفته

باشد/ حاضربÇراي نÇماز در كÇه شدهاست داده نسبت cdefg صادق امام حضرت بهدست را او غش حال حق به كامل توجه از آمد پيش بيخودي حالت حضرت,

شد/ سÆال حضرت از آن, دربارهي پس دادخÇويش گÇوش و دل بر را آيه پيوسته, آنچنان فرمودند: ايشان پسديدن توان و تاب من, جسم حال اين در شنيدم, آن گويندهي از تا گذارندم,

شدم/ بيهوش و نداشت را او قدرتزبÇانش تÇا كند كوشش بايد قرآن خوانندهي اينكه از آ گاهي براي و

گردد/ خدا زبانايها <ي×ا تÄقرا موقع بايد كه شدهاست امر [Ïلبي] تلبيه به اخبار درهمچنين گويد; Ïلبي شنيدهاست, خدا از را آن كه ور تص اين با نÔوا> ا×م ين الذ

Page 116: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 116

شدهاست/ امر قراÄت وقت در استعاذه, بهاز سÇورهيتوحيد[پس خوانÇدن وقت در آمدهاستكه اخبار در نيز

است/ چنين اين من پروردگار بâي> ر Ôاهللا Ïل < كذ× شود; گفته آن] اتمام

Page 117: Soltan 01

هفتم فصل

اخبار و تفسيرآيات بودن جايز

و rstuv مÇعصومين اخÇبار و قÇرآن آيÇات تفسير بودن جايز دربارهيدر تدبر و آنها منظور معاني, در تفكر و مفاهيم در انديشيدن و آنها در نگرشكه منظورهايي و غايتها مقصودها, در تدبر و آنها منظور و غايتها مقصودها,دريÇافت و نزول موارد از جستن آ گاهي نيز و ميكند برگشت آنها به آيات

دارد/ امور اين به ناظر كنندهي تفسير كه استعدادي بهقدر آنها تأويلدر ژرفنگري و تدبر ستايش بر داللت كه اخباري و آيات كه بدانو احكÇام از پيروي دادن, قرار پيشوا ل, توس لزوم تدبر, ترك نكوهش قرآن,

است/ بسيار ميكند آن شعاع آن از يافتن فروغ و نور از گرفتن روشناييفتنهها سختيها, وقت در قرآن كه دارد داللت اخبار و آيات همچنين و

است/ ناداني بيماري درمان و دهندهاست نجات آزمايشها وبه آن شگفتيهاي و است قرآن در امامان حجت و امامت دليل اينكه و

نگردد/ كهنه آن تازگيها و نيايد سرقÇرآن صفت اين به كه كسي براي است خدا شناخت راهنماي قرآن و

ميباشد/ راه بهترين يافتن براي راهنما قرآن نيز و باشد آ گاهايÇنكه و است حكمت روشن نشانهي و هدايت چراغهاي قرآن, درنگاه و نمايد صيقلي و داده جال آن با را چشمانش كه است شايسته و سزاوار

بياندازد/ آن ژرفاي به را

Page 118: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 118

از دانشÇمندان كÇند; گمراه خدايش جويد; قرآن از جز هدايت كه هرنگردند/ سير آن به ه توج

پاداش كند; عمل بدان كه هر و بود, راستگو گويد; سخن قرآن به كه هرگرفت/ خواهد را آن

به گمراهي از قرآن گردد, رهنمون راست راه به زد; چنگ بدو كه هربÇه تÇاريكي از و پايداري به لغزش از روشنگري, به نابينايي از و هدايت

ميرساند/ رشد به سرگشتگي از و روشناييدور آن از را خÇوانÇنده سÇاخته, روشÇن را گرفتاريها و فتنهها قرآننمايد; پيروي آن از و داده قرار خويش پيشواي را قرآن كه كس هر ميسازد;بهشتها رابه او تعالي خداي شود, منتهي بدان و داده قرار خود گاه تكيه را آن

ميسازد/ برخوردارش نعمتها از و رساندكÇه داللت ايÇن بر آنها همهي كه است بسيار اخبار و آيات نوع اينو بÇايدها از فرمانبرداري و تفسير و معاني در ل تأم و قرآن آيات در نگرشنگري درون و بشارتها به بردن پي و مثلها و داستانها از گرفتين پند و نبايدها

جايزست/ باشد, آن اهل كه هر براي قرآن لطايف و اندرون دربÇر دليÇل نÇمودهاست مÇردم به تعالي خداي كه خطابهايي ضمن درواقع خطاب آن مورد كه آناني براي آيات در انديشيدن و نگرش كه اينست

است/ جايز شدهاندبيان آيات, در نظر كه بعضي گفتهي به شد, ذ كر چه آن به توجه با پس

Page 119: Soltan 01

119 واخبار آيات تفسير بودن جايز فصلهفتم

نمود/ ه توج بدان داد, گوش نبايد كردهاند; منع را آنها تفسير و معناعÇرفي مÇفاهيم بÇر كه عباراتي همان از عبارتند اخبار و قرآن چونو لطÇايف بÇه كه است مخصوصي مقاصد مفاهيم, منظور از و دارند; داللت

دارد/ اشاره آنها حقايقمفاهيم نمودن روشن از عبارتست اخبار و آيات تفسير ديگر سوي ازنهادن انگشت و اشارات به نمودن اشاره و مقاصد, از برداشتن پرده و لفظهاهويدا و حقايق بر آ گاهاندن نيز است; متصف بدان اخبار و قرآن كه لطايفي بر

است/ آن تأويل به كردن اشاره و نزول موارد نمودنكردن آشكار و نمودن روشن معناي به تفسير> و <فسر كلمهي زيراروي ميباشد;لذا متفاوت چيز, آن حسب به چيزي هر نمودن آشكار و استبالغت و صرف و نحو و اعراب عرب لغت علوم به ر مفس كه است جهات همين

ميشود/ مطرح بديع صنعت در كه كالم بر عارض نات محس واست, نيازمند شدهاست وارد آيات تفسير در كه اخباري بر اطالع وو فرضي نفسي اخالق و كالم> <علم اصلي عقلي عقايد علم به دارد احتياج نيزآن/ اشارههاي شناختن و آيات مقاصد به علم و فقه> <علم فرعي بدني احكامÇصاف ات ايÇن كه آيات لطايف بر صاف ات به دارد احتياج ر مفس نيز و

آيات/ لطايف بر صاف ات به دارد احتياج ر مفس كه است اين به مشعرآيÇات حÇقايق بÇه ميتواند مفسر كه است اين به مشعر صاف ات اينآن, تأويÇل مرتبهي به دانا, تنزيل موارد به بايد ر مفس همچنين شود, متحقق

Page 120: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 120

باشد/ عالم خاص و عام و منسوخ و ناسخ و متشابه و حكم به شناسا,در قÇرآن مقصودهاي و مفهوم بيان در نداند; را ادبي علوم ا گر زيراشدهاست; بيان آيات تفسير مورد در كه اخباري به ا گر ميافتد; بسيار خطاي

نباشد/ آ گاهعلم ديني علوم وا گربه ميافتد اشتباه در آيات تأويل و تنزيل بيان دراشارات ا گر و ميكند, زياد اشتباه مجمالت و متشابهات بيان در باشد نداشتهبه تفسير بلكه ناقص, او تفسير نيابد; خويش وجود در را لطايف و نشناسد را

اشتباهاست/ آن تمام كه ميشود رأيمتشابه از را محكم كسي ا گر تأويل, شناخت دربارهي است همچنينيÇقين به خود بيان در ندهد, تشخيص خاص از را عام و منسوخ از را ناسخ و

ميگردد/ مرتكب بسيار خطاي گفته, آنچه در و نميرسد

Page 121: Soltan 01

هشتم فصل

و/// تأويل تنزيل, در باطن و ظاهر فرق

نÇخستين در كÇه است; تÇعالي خÇداي ل, او قÇح كالم قرآن كه بدان<نفس جهت اين از شدهاست; ظاهر مطلق امكاني نات تعي همهي از ظهورش

جايزاست/ نات تعي جميع به آن صاف ات آنجا كه از شدهاست; ناميده الرحمن>را آن چÇيزي عدم شرط به مقيد و است چيزي شرط به مقيد نه چون

ناميدهاند/ < كÔن> مقام و خدا اشراقيهي اضافهيهÇمانند است; سÇاخته ظÇاهر بساطت, و اجمال بهنحو را غيب چون

گويند/ خدا كلمهي آن به ميسازد; ظاهر است سينه در را آنچه كه كلماتشÇامل بÇاالتر و بÇرتر نحو به را امكاني وجودات مراتب جميع چون

ناميدهميشود/ الجمع جمع و قران ميگردد;و اوست فÇعليت آخرين كه است mnopq د محم باالترين اينكه جهت ازلذا و گÇرديدهاست مÇوسوم ديه حمÇم حقيقت به ميدهد تشكيل را او هويت

است/ قرآن mnopq د محم سرشت و صفت و اخالقكÇالم ظÇهور ليÇن او كÇه جهت آن از و اطالقش جهت از قرآن چوننÇيست; شÇنيدند تÇوان را زمينينان و زمين و آسمانيان و آسمان و خداستبÇا عقلي نات تعي حجابهاي با و داده تنزل اطالقش مقام از را آن تعالي خدايو تها عليÇف تÇمام بÇا عÇقول نÇتيجه در و سÇاخت مÇحجوب را آن مراتÇبش

گرفت/ قرار قرآن مصاديق و وجودهايش

Page 122: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 122

مÇحجوب را آن نÇفسي, نات تعي پردههاي با و كرده نازل را آن سپسرا آن دوباره گرديد; آن مصداقهاي تهايش فعلي با نفوس نتيجه در و ساخت

نمود/ محجوب نوريه مقداريهي نات تعي پردههاي با داد ل تنز نيزرا آن آنگÇاه و شÇد واقÇع آن مصاديق خود مراتب با مثال عالم پسمصداقهاي طبيعي اجسام كشيده; آن بر طبيعي نات تعي پردهي و ساخت فروتر

گرديد/ آنصÇوت, لباس و آوررد فرود وجود مراتب نازلترين در را آن آنگاهتوانايي بشري چشمهاي و گوشها تا پوشاند آن بر نقشها و نوشتاري حروفخÇدا كÇالم از مرتبه اين مصداقهاي نقوش و حروف پس بيابند; را آن درك

شد/ واقعو بÇيانگر قÇرآن گشت, قرآن مصداقهاي وجود, مراتب جميع چون وخÇدا كÇتاب در ايÇنكه مگر نبود خشكي و تر هيچ و گرديد چيز هر روشنگر

59 Ç انعام /1

آمد/(1)مÇحسوس مصداقÇهاي كه بدان پس دانستي, را مطالب اين كه حالمÇراتب چÇون و آنست بÇاطن روحاني, مصداقهاي و آن ظاهر قرآن طبيعياست/ بسيار روحاني مراتب است متعدد جزيياتش و ات كلي جهت از روحانيبÇطن هزار هفتاد تا آمدهاستو د متعد بطون قرآن براي اخبار در لذا,آيه مصاديق همگي نزول مورد امثال و آيه نزول مورد چون و شدهاست ذ كر

Page 123: Soltan 01

123 قرآن آيات اقسام فرق فصلهشتم

نÇازل دربارهاش آيه, آن كه همانست آيه, مصداقهاي ظاهرترين ميباشند, گرديدهاست/

طÇرفي از است, ظاهري ظاهري, هر براي آمدهاستكه اخبار در لذامحسوب پنهان و بطن خود پايينتر مرتبهي به نسبت روحاني, مرتبه هر چون

است/ بطني بطني هر براي كه آمدهاست خبر در رو اين از ميگردد;تÇطبيق از است عبارت باشد; مصدري معناي به ا گر قرآن تنزيل ا امبارهاش در آيه كه باشد چيزي آن معناي به ا گر و طبيعي, مصاديق بر آن دادنبازگشت از عبارتست تأويل و مصداقها; آن خود از عبارت شدهاست; نازلمصاديق, با تطبيق كه است درست جهت اين از ميگذرد; مصاديق به آن دادن

شود/ ناميده بازگشتمÇصداقÇهاي از بÇعضي كه شدهاست وارد اخبار از بعضي در آنچهنزول مورد به نسبت آيه تعميم كه است آن به اشاره شده; ناميده تأويل طبيعيايÇنكه مگÇر نÇيست ممكن ميآيد پيش بعد زمانهاي در كه همانند موارد وبÇر كÇه كلي معناي به را آن و نموده الغا را نزول مورد شخصي خصوصيات,نÇيز را نÇزول مورد غير طبيعي مصاديق برگردانيم, آيد صادق موارد همهي

است/ ترتيب بههمين و قبيل همين از ناميدن بطنكه: آمدهاست خبر در تأويل و تنزيل تفسير به اشاره جهت و

براي يعني; نميباشد, جايز صحيح اثر و صريح نص با جز قرآن تفسيرايشÇان خÇانه در قرآن كه هستيم محتاج آناني بيان به قرآن تنزيل به معرفت

Page 124: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 124

شدهاست/ نازلمصاديق نمونههاي انسان كه است اين به محتاج قرآن تأويل شناختمÇصاديق آثÇار از است عÇبارت آن كÇه كÇند درك وجودش در را روحانيبه يا دو اين از يكي به جز تأويل و تنزيل بيان كه است اين مقصود يا روحاني,به يا محض, تقليد و شنيدن به مگر نيست جايز تفسير يعني نيست, جايز دو هر

قلب/ در آن آثار يافتن سبب به عيني وجود و تحققوجÇود در آن نÇمونههاي و روحÇاني و طبيعي مصاديق اعتبار به وچهار بر خدا كتاب كه: شدهاست روايت cdefg صادق حضرت از كه است انسان

حقايق/ و لطايف و اشاره و عبارت Ç دارد قرار چيزو rstuv اوليا براي لطايف و خواص براي اشارت و عوام براي عبارت

ميباشد/ rstuv انبيا براي حقايقدارد عرفي مفاهيم بر داللت كه است نقشهايي و الفاظ همان عبارت:است عوام مخصوص مرتبه, اين است/ صادق طبيعي ي حس مصداقهاي بر وبه نميرسد] معقوالت [به نميكند تجاوز ي حس امور حد از آنها ادرا ك كهاست اين مقصود يا است ي حس مرتبهي در منحصر ادرا كشان عوام كه معنا اينآن بÇه اشارات كه شرط اين با است مرتبه اين به مخصوص عوام ادرا ك كعوام با مرتبه اين ادرا ك در ديگر مراتب صاحبان گرنه و نشود, منضم مرتبه

است/ ديگر مراتب ادرا ك در عوام از آنها امتياز و شريكندبÇه آن اشÇارات و Çي حس مÇصداقÇهاي داللب از عبارتست اشاره:

Page 125: Soltan 01

125 قرآن آيات اقسام فرق فصلهشتم

و ميشود حاصل آن, يابندهي وجود در كه لطيفههاي و روحاني مصداقهايبÇه كÇه هستند كساني آنها و نميكنند درك خواص جز را قرآن از مرتبه اينعالم متذكر جهان اين از و بوده سرگرم خويش اصالح به و دارند توجه آخرت

شدهاند/ صغير عالم متذكر كبير عالم از و گرديده آخرتوجÇود در انسان كه است ظريفي و رقيق مسايل از عبارت لطايف:

ميباشند/ كبير عالم مصداقهاي از نمونههايي آنها و مييابد خويشواليتشان جهت از كه خداست دوستداران و اوليا خاص مرتبه, اين و

شدهاند/ دل صاحببÇراي مÇرتبه اين و قرآن مصداقهاي همهي از است عبارت حقايق:نموده مشاهده را آنها يا باشد شده محقق حقايق آن به كه ميشود حاصل كسيجÇهت از هسÇتند اوليا يا تشان نبو جهت از هستند انبيا¾ آنان و باشد ديده و

انبيا/ به نسبت آنها جانشيني و خالفتمتحقق آنها با تا ندارد كثرات به ه توج واليتش جهت از ولي كه زيرابه ه توج در را پيامبر مرتبهي همان خالفت جهت از ولي ببيند را آنها يا شود

ميپردازد/ مشاهده وبه شده, متحقق آنها به داشته كثرتهامÇرتبه بÇاشد; باالتر مرتبهي داراي كه دسته] چهار اين [از كدام هر

نيست/ درست آن عكس و داراست را پايينترو اشÇارات و عÇبارات صÇاحب ل او مرحلهي در حقايق صاحب پس

ميگردد/ حقايق م دو مرحله در سپس و ميشود لطايف

Page 126: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 126

و اطÇيعواهللا <و ميفرمايد: كه كنيم ه توج شريفه آيهي اين به ا گر

92 Ç ماÄده /1

كه ميبينيم [ كنيد/ اطاعت خدا رسول و خدا از [و يعني سول>(1) اطيعوالرفÇرستاده خÇدا جÇانب از كÇه مÇخصوص انسان بر كه mnopq رسول ونقش لفظ

است/ آن عبارت دارد داللت شدهاست;شدهاست/ نازل دربارهاش آيه كه هاشمي پيامبر, و

خدا رسول اين است آن ظاهر و تنزيل باشد; او همانند كه كس هر وآن ظاهر ظاهر شده, نازل دربارهاش آيه كه [mnopq مصطفي د محم] بهخصوصهمانند كه بشر افراد از كس هر و است او در منحصر وجهي به تنزيل و است,چنانچه است آن باطن نيز وجهي به چنانچه است, آن تأويل وجهي به باشد او

گذشت/و او بÇر رسول اسم ساختن واقع سبب به mnopq د محم اطاعت به امر وخدا از معنايي رسول اسم در اينكه بر ميكنند داللت او بر رسول اسم اطالق

شدهاست/ او از مردم اطاعت جوب و مستحق سبب بدان كه استداشته وجود معنا اين وي در كه كس هر كه دارد داللت امر اين بر بازو انسان] [جهان صغير عالم در چه آفرينش] [جهان كبير عالم در چه باشد,بيعيه] الط ماوراي و مجردات [جهان ارواح عالم در چه و طبيعت عالم در چه

خداست/ كتاب اشارات همان داللت اين است واجب او, اطاعتاهÇل بÇه داللت ايÇن از دارد وجودي گستردگي بوده صاحبدل آنكه

Page 127: Soltan 01

127 قرآن آيات اقسام فرق فصلهشتم

آنها در معنا اين كه هستند كساني آنها بين در اينكه و ميشود منتقل مملكتشكه رسول مثال مانند و است خدا جانب از رسول كه عقل مانند است, موجودو عقل طاعت وجوب و است, موجود معنا اين نيز آن در كه است متمثل او نزداز تخلف امكان بعدم يا امر صريح به يا مييابد وجودش در را متمثل رسول

اطاعت/او, طاعت به امر و رسول لطايف همان مييابد وجودش در كه چيزيعالم و مثال عالم در پيامبر اطاعت و است, او طاعت به امر و رسول حقايق وبطن و آن بطن و تأويل و آيه حقايق از عبارت اسما عالم و عقول عالم و نفوسÇد ح و آيه حد خودش جهت از مراتب و معناي ازاين Ïي هر و است/ آن بطنبÇاالترش معناي بر كه جهت آن از و ناميدهميشود قرآن است, قرآن حروف

ناميدهميشود/ <مطلع> دارد داللتكه نحوي به باشد محكم و پايدار تعلق در كه است آن قرآن در محكمتعلق و وابستگس از كس هيچ و نشود زايل شدهاست وابسته او به كه كسي از

نشود/ خارج آن بهآن مÇتعلق كه معنا اين به باشد متشابه آن متعلق كه است آن متشابهبÇه آن مÇتعلق به جاهل و آن در ناظر اينكه يا است, ديگر آيهي متعلق شبيهدر حÇاالت يا افراد خصوصيات از خصوصيتي زيرا ميافتد, التباس و اشتباهنميگردد محكم و عام صورت به آن تعلق نتيجه در و ميشود اعتبار آن تعلقخÇداي كÇه آنجا مثال: براي نشود, زايل متعلقش از كه نميرسد حد آن به و

Page 128: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 128

ميفرمايد: تعالي

190 آيه Ç بقره سوره /1

(1)<ÖمÔكÖي ل ع تدي× Öااع م لÖث م ب هÖيلع وا Ôدت Öاع ف ÖمÔكÖي ل ع ي تد× Öاع ن م ف>آنان بر اندازه همان به نيز شما داشتند روا تجاوزي و ستمي شما به ا گر يعني

كنيد/ تجاوزكرده پيدا تعلق او به كه كسي بر و نيست ثابت مكلف هر براي امر اينبÇا انسÇان كÇه است حÇالتي مÇخصوص بÇلكه ندارد; تعلق احوال همهي درنمايد/ گذشت داشته روا ستم وي بر آنكه بر نتواند و برد بسر نفس دوزخهاينفس دوزخ از و دارد وجود كار گنه بر گذشت امكان كسي در ا گر ا اماين دارد, امكان ستمگر از گذشت برايش رسيدهاستكه حالي به آمده بيرونكه است; شده وارد اخبار در آنچه معناي است همين نيست او دربارهي حكممشÇتبه جÇاهل بÇر كه است آن متشابه و ميشود عمل بدان كه آنست محكم

ميشود/آنست متشابه و ميشود عمل آن بر كه آنست محكم فرمودهاند: نيز و

دارد/ شباهت ديگر بعضي با آن از برخي كهآن بر كه آنست محكم است: آمده اخبار در آنچه معناي است همين و

آنست/ بر ما آيين و ميكنيم عمل و داريم ايمانما يعني, نميكنيم; عمل آن به ولي داريم ايمان بدان كه آنست متشابهمÇا بÇه كه آنچه پس شدهايم, برتر و باالتر حاالت عروض و متشابه مقام از

Page 129: Soltan 01

129 قرآن آيات اقسام فرق فصلهشتم

ما به متعلق شود, متشابه كه آنچه و است محكم و نميشود زايل شود متعلقنميكنيم/ عمل آن به و ميآوريم ايمان آن به نيست

محكم, در كه است اين آن و دارد هم ديگري معناي متشابه و محكمآن در اشتباه و احتمال كه نحوي به است محكم و قطعي خود معناي بر داللتبÇر داللت بÇين كÇه است آن متشابه نميآيد, پيش آن در اشتباه و ندارد راه

ميشود/ اشتباه مقصودشدهاست/ اشاره موارد اين همهي به اخبار در

خÇداي قÇول تÇفسير ضمن در تمامتر تفصيل و شرح و كامل تحقيقاست محكم آيات از [بعضي < ت×اب كÖالمÔا هÔن Õات كم× Öح Ôم Õا×ي×ات ÔهÖن م> تعالي

7 آيهي آلعمران سورهي /1

ميآوريم/ [ خداست(1)/ كتاب اصلي منبع و سرچشمه همان كهدر كÇه را ثÇابتي حكÇم كÇه است آيÇهاي قرآن در كلي نسخ به ناسخ

كند/ نسخ بوده, شريعت اين در يا ديگر شريعتباشد شده آمدهاستنسخ آن در كه ثابتي حكم كه است آيهاي منسوخو بÇياورد شخص به را حكم كه است آيهاي از عبارت جزيي نسخ به ناسخ وآيÇهاي نسÇخ اين به منسوخ مقابل در بردارد, شخص آن از را ديگري حكم

شدهباشد/ برداشته و شده نسخ شخص اين از آن حكم كه استمنسوخ و گيرد تعلق شخصي به كه ميشود گفته آيهاي آن به ناسخ و

نگيرد/ تعلق شخص همين به كه است آيهاي

Page 130: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 130

آمد/ خواهد آخر> تا آي¹/// من <ماننسخ آيهي: طي بقره سورهي در نسخ كافي تحقيق و /1

نميباشد(1)/ متشابهات در جز جزوي نسخ به ناسخ بنابراينجميع و اشخاص جميع شامل و است عام آن حكم كه است آيهاي : عام

ميشود/ احوالحÇالت و خاص شخص به مخصوص آن حكم كه است آيهاي : خاص

است/ خاصو دارنÇد, مÇعنا Ïي مÇحكم معاني از يكي با مقايسه در عام بنابراين

متشابه/ و خاص است همچنيناوليÇا¾ او خواص جز را معنا اين به خاص و عام و منسوخ و ناسخ ومنسوخها و ناسخها و متشابهات و ها خاص مصاديق زيرا نميداند, كسي خدااز آ گاهي و بصريت با جز آنها شناخت كه هستند متشابهات خود معنا اين به

نيست/ ممكن خدا جانب

Page 131: Soltan 01

نهم فصل

اخبار در رأي به تفسير نكوهش و حرمت در

تفسير خود رأي به را قرآن كه هر فرمود: كه شده نقل mnopq خدا پيامبر ازهم باز كند, اصابت هم حقيقت و واقع به و باشد درست هم او تفسير ا گر كندكند تفسير خود رأي با را قرآن كه كسي فرمود: نيز اشتباهاست; در و كرده خطا

ميشود/ پر آتش از نشيمنگاهشخÇود رأي بÇا را قرآن كه <هر كه: شدهاست روايت cdefg صادق امام ازو برد نخواهد پاداشي كند تفسير درست و برسد هم آن بحقيقيت كندا گر تفسيركس <هيچ كه: است حضرت آن از باز بود; خواهد دورتر آسمان از كند اشتباه

نمايد/ تفسير ديگر بعضي با را آيهها بعضي خود رأي با كه است اين مقصود /1

ميگردد/ كافر اينكه مگر نميزند ديگر(1) شبعضي با را قرآن از بعضيتوضيح

و نÇور و جهل و عقل و شيطان و رحمن سراي دو بين انسان كه بدانظÇاهر است شÇيطان به منسوب كه فعليتي با ا گر پس شدهاست, واقع ظلمتنÇاشي او خودبيني ظهور از و اوست نفس به منسوب فعليت همان كه شود;وسÇيلهي و آلت او ادرا كÇي قÇواي و اندامها تمام صورت اين در ميگردد,خÇردش و رحÇمانيت جÇهت در و مÇيگردد نفسش و شيطان مقاصد اجراي

نميباشد/ادرا كات همهي و است شيطان براي او تهاي فعلي و كردارها همهي

Page 132: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 132

و او وجÇود در شÇيطان جايگيري وسايل و اسباب و است ناداني و جهل اوميگردد/ رحمان از دوري

ف صرÇت با ك است ادرا كي يا كردار آمدهاست] حديث در [ كه خطاانساني پس ميشود, انسان در شيطان بيشتر جايگزيني سبب و بوده, شيطان

كند/ درك قرآن از چه هر شده, ظاهر شيطان فعليت با كهقÇرآن مقصود موافق چه ا گر و است شيطان نادانيهاي او, ادرا كاتخطا است شيطان Ïتحري با چون نمايد, تفسير و كرده بيان را قرآن ا گر و باشدمÇنسوب رأي بÇه تÇفسيرش و بÇاشد بوده قرآن موافق چه ا گر اشتباهاست وو كÇردارهÇا يافته, فعليت بدينسان كه شخصي چنين زيرا ميباشد بهخودش

اوست/ خودبيني ظهور كه نميداند خود نفس از جز را ادرا كاتبخود منسوب انديشهي و رأي با را قرآن كس هر كه است درست پسافتاده اشتباه و خطا در نمايد; تفسير هم حق به حتيا گر كند; تفسير خودبيني وندارد/ پاداشي برسد هم حقيقيت به ا گر ميگيرد/ قرار آتش بر نشيمنگاهش وظاهر است رحمان فعليت همان كه عقل به منسوب فعليت با ا گر حالخواهد خدا و عقل وسيلههاي و آلتها او, مدركهي قواي و اعضا همهي شود;او, ادرا كÇات هÇمهي و ميشود خدا براي تهايش, فعلي و افعال همهي و بود

ميگردد/ انانيت ضعف موجب بوده روشني و دانشداده او عقل به نسبت شود داده نسبت او جوارح و اعضا به كارها وا گر

شدهاست/

Page 133: Soltan 01

133 رأي به تفسير حرمت فصلنهم

شيطان فرمانبردار و بوده عقل فرمانبردار حالت اين در او نفس زيرانسبت عقل به كه ادرا كي و كاري هر و ندارد; خودنگري و خودبين و نيستعقل خطاي زيرا نباشد, واقع موافق چه ا گر بجاست, و درست آن شود; داده

دارد/ قرار جهل و شيطان برابر در زيرا دارد; درستس و صواب حكم همبه كس هر شده: وارد اخبار در كه است فعليت اين صاحب دربارهي و

دارد/ پاداش Ïي كند خطاي ا گر دارد; پاداش دو برسد واقع و حقيقتگÇيرد چÇه <هر شده: گفته بفارسي شيطاني فعليت صاحب دربارهي

شود>/ علت علتيتا بيماريهاست همهي از باالتر كه است بيماري شيطاني, فعليت زيراصÇاحب حÇق در و گفتهاند كننده خسته درد يعني, عيا¾> <دا¾ آن به كه آنجاكه زيرا شود>; ملت ملت گيرد < كفر شدهاست گفته فارسي به عقالني فعليتنمودهاست بيعت امرش ولي با كه واليت به مÆمن جز عقالني, فعليت صاحب

نميباشد/ الهي مسير در جز مÆمن, اين سيرهي و نيست; ديگري كسو است مÇلت همان باشد; عقل ف تصر در ا گر خدايي, روش و سيره

ميدارد/ دريافت را آن پاداش و است, مصيب كار خطا مليرا بÇيت اهل ما, واليت خداوند فرمود: cdefg صادق حضرت اينرو, ازآن گرد به قرآن محكمات و دادهاست قرار كتب همهي و قرآن قطب و محورايÇمان و گÇرديده شگفت و ارجمند آسماني كتب آن, بواسطهي و ميچرخد

ميشود/ آشكار و ظاهر

Page 134: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 134

آنÇان از و كنند اقتدا mnopq د آلمحم و قرآن به كه داد فرمان خدا پيامبر

لن Çهما ان و ابدا تضلوا لن بهما كم تمس ان ما بيتي اهل عترتي و اهللا كتاب الثقلين, فيكم مخلف <اني /1

كتاب يكي ميگذارم, گرانبها و بزرگ ميراث دو شما ميان در من يعني, الحوض>; علي يردا حتي يفترقا

هيچگاه دو آن و شد نخواهيد گمراه جوييد Ïتمس دو اين به شما ا گر بيتم اهل و عترت ديگري و خداوند

حضرت از حديث اين درباره الغدير] Ç عبقات ] برسند من به قيامت در تا نميشوند جدا يكديگر از

آن كÇه كÇرد نÇقل cdefg عÇلي اميرالمÆمنين از خود اجداد از نقل به حضرت آن و شد سÆال cdefg صادق

من, عترت از فرمود عترتي]/ و اهللا كتاب الثقلين فيكم مخلف [اني اهللا/// رسول قول معناي در حضرت

آل قاÄم كه باشد مهدي حضرت آن نهم كه هستم rstuv حسين فرزندان از گانه نه اÄمه و حسين و حسن

در خدا برسول اينكه تا ندارد جدايي آنها از خدا كتاب و ندارند جدايي خدا كتاب از آنها كه است د محم

[156 ص 2 البحارج [سفين¹ برسند حوض

حديث(1) آخر تا نمايد پيرويبÇه آن آثÇار و شيطاني و رحماني خصوصيات فعليت به اشاره در و

شدهاست: گفته فارسيهست كه هر احمق پيغمبركه گفت

است رهÇزن غÇول و مÇا عدو اوماست جان او بود عاقل او كه هر

مÇاست ريحان او ريح و او روحراضÇيم مÇن دهÇد دشÇنامم عقل

اضيم يÇف از دارد فÇيضي زآنكÇÇهلبÇم انÇدر نÇهد حÇلوا از احÇÇمق

تÇبم انÇدر او حÇلواي آن از مÇن

Page 135: Soltan 01

135 رأي به تفسير حرمت فصلنهم

واقع در او عمل چه استا گر درست او فعل ميكند, تقيه كه كسي Âمثوي عمل چه استا گر كار خطا كند; ترك را تقيه آنكه و نباشد خدا حكم موافق

باشد/ خدا حكم موافقو دعÇا خÇوانÇدن بÇه اجÇازه بÇا كسانيكه قلندران و هنديان بين درغلط چه ا گر افسونگريها و گفتهها آن ك ميشود ديده پرداختهاند; طلسماتبÇدون كÇه آنكس حاليكه بودهاست;در مÆثر شود, خوانده هم صحيح غير واثÇري بÇخوانÇد هÇم صÇحيح را آن ايÇنكه لو و پرداخته كارها اين به اجازهكه است الزم ر مفس براي دهد;پس انجام است نتوانسته كاري و نبخشيدهاستبگريزد شيطان از شديم, يادآور پيش فصلهاي در كه ماتي مقد تحصيل از پستعالي خداي فرمان تسليم را خود نفس و گردد رحمان خداي حكم در داخل و

سازد/همان و است درست و حق بر تفسيرش كند; تفسير حالت اين با كها گرحالي چنين مÆمنين Ç همهي و ما به تعالي و تبارك خداي Ç است نور و حكمت

فرمايد/ روزي را

Page 136: Soltan 01

فصلدهم

mnopq حضرتمحمد بر علمقرآن منحصربودن

rstuv اهلبيت و

است زياد بسيار قرآن حقايق و ژرفناها بطنها, كه شد بيان گذشته درو mnopq د حمÇم ديت حمÇم آن برترين حقيقت, و بطن مرتبهي باالترين اينكه واست/ امكان مافوق مقام كه است مشيت مقام آن و ميباشد cdefg علي علويت

, او جÇانشينان و mnopq د حمÇم جÇز پÇيامبري جÇانشين و پÇيامبر هيچنرسيدهباشد مشيت مقام به كه كسي و روند, باالتر امكان مقام از نميتوانند

چيست? آن در كه نميداندپÇي خÇود آنÇچه جز ر مفس زيرا, ; كند بيان آن از چيزي تواند نمي و

كند/ تجاوز تواند نمي اوست خود حد و بردهاستهÇر نÇمايد; تفسير را آن از چيزي بدانديا قرآن از چيزي كس هر پسمÇانند جز كند مي كه تفسيري و او علم باز , باشد رسيده هم مقاماتي به چند

نيست/ اقيانوس از قطرهايمقام واقع در است, cdefg علي mnopqو د محم حقيقت همان قرآن حقيقت چه

ندارد/ نهايت كه است اطالقيعني ممكنات, همهي از برتر چند هر الوجود] ممكن[ممكن موجود وغÇير بÇينهايت و مÇحدود بين نسبت و است محدود باز باشد; هم كل عقل

است/ محدود

Page 137: Soltan 01

137 rstuv معصوم mnopqوامامان د برمحم تامقرآن اختصاصعلم فصلدهم

در قÇطره مÇانند , قرآن علم به نسبت قرآن ر مفس و عالم هر علم پسدرياست/ مقابل

rstuv حÇضرت مÇعصومآن فÇرزندان و cdefg علي mnopqو د محم مقام چوناست/ مشيت مقام همان

علم كه است كسي cdefg علي باشدو مي آنان نزد قرآن علم همهي پس

118 آيهي بقره سورهي /1158 آيهي اعراف سورهي /2

شدهاست/(1) اشاره آن بر آيه در همچنانكه اوست نزد كتاباستغراق مفيد خود اين و شده اضافه < كتاب> <علم>به لفظ آيه اين در

است/ cdefg علي نزد كتاب همهي علم يعني استپيش قرآن از مقداري مقداري علم كه بوده كسي [ برخيا [بن آصف وكردنه آزمايش محدودي و معدود كلمات با خداوند را cdefg ابراهيم و بوده, او

بود/ پيامبران كاملترين mnopq ما پيامبر از بعد او اينكه با كلمات همهيميآورد/ ايمان او كلمات همهي و خدا, mnopqبه د محم حضرت

ي ذÇ ال ي م ÖÔاال هول Ôس ر و اهللاب نÔوا ام×ف> آمدهاست: قرآن در چنانكهاو كÇلمات هÇمهي و خدا به كه پيامبري و خدا به <(2) هات كلم× و اهللاب Ôن م ÖÆÔي

آوريد/ ايمان گرويدهاستكند/ مي استغراق افادهي و است مضاف جمع < كلماته> لفظ چون

گرنه و نميباشد اجمالي ايمان ; آمدهاست آيه در كه ايمان از مقصودمحقق آن و است تفصيلي ايمان منظور بلكه شدند مي Ïشري ان در هم ديگران

Page 138: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 138

كند/ درك عيان و شهود با را آن مومن اينكه جز نميشود

Page 139: Soltan 01

يازدهم فصل

است دي متعد وجوه داراي قرآن اينكه تحقيق در

داراي و است رام قÇرآن فÇرمود: كÇه شدهاست روايت mnopq پيغمبر ازكنيد/ حمل وجهها بهترين رابر آن پس مختلف, وجوه

وجÇوه همه بنابر كه است وجوهي داراي قرآن مانند نيز خبر اين خودشد/ گفته كه است مقصود معنا اين

شكل و الفاظ مواد جهت از است ممكن قرآن بودن وجه چند كه زيرادر مطلب اين تحقيق كه باشد آن تركيب و اعراب جهت از يا آن هيÃتهاي وآن مÇصاديق و الفÇاظ داللت جهت از است, ممكن آمد, خواهد آينده فصل

باشد/از لفظي هر كه معنا بدين است طولي يا مصاديق كثرت و داللت اين وحسب بÇر مصداقهايي داراي مفهوم آن كه ميكند مفهوم Ïي بر داللت قرآنبه پايين مرتبهي به نسبت باال مرتبهي مصداقهاي كه است طولي نشÃههايو روان Çحاد ات منزلهي به دو, آن حاد ات و پيكر به نسبت است, روح منزلهي

/ است پيكرايÇن و است, قÇرآن در باطن و ظاهر و تأويل و تنزيل معناي اين كهايÇنكه و دارد, د تعدÇم مÇصداقÇها مÇراتب, حسب بر قرآن كه گذشت مطلبو بطنها روحاني مصداقهاي و است قرآن تنزيل و ظهور طبيعي مصداقهاي

ميباشد/ آن تأويل

Page 140: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 140

اراده نÇيز مÇذكور خبر از معنا همين و است جاري قرآن در وجه اينمصداقي هر كه معنا اين به است; عرضي مصاديق كثرت اينكه يا و شدهاست

باشد/ ديگر مصداق مقابل و مغايربÇه نسÇبت روح منزلهي به كه نباشد متحد طولي مصداقهاي ماننديزكي Ôاهللا لب> تÇعالي: خداي قول در <يزكي> لفظ مانند شود, شناخته پيكر

ميكند/ تزكيه خواهد را كه هر كه خداست بلكه يعني, ;< Ô¾ا Ð×يش Öن مزكو¸ ميگرداند, پا ك يا , نمو و رشد معناي به <يزكي> است ممكن كهيÇا و پÇا كÇي يÇا مÇيسازد, نمودار را ميوه ميدهد, نعمت ميكند, بيرون را

باشد/ نعمت از برخوداريباشد معنا بههمين است ممكن است د متعد وجوه داراي قرآن اينكه وميباشد; هم ضد بلكه هم مغاير كه مختلف معاني به آيات تفسير اخبار, در و

آمدهاست/

¹ان م× Öالا نا ض رع <ان×ا ميفرمايد: كه آيه اين در <امانت> تفسير مانند

و ا نÖه× م نÖق ف Öاش و لنه×ا مÖحي Öنا نÖياب ف ب×ال جÖال و ض Öر Öالا و ات و× م× الس ليع

72 Ç احزاب /1

(1)< ان نÖس× Öاال ا هل م حاز هÇمه كÇرديم, عÇرضه كÇوهها و زمين و آسمانها بر را امانت [ما

انسان و ترسيدند و كردند انديشه و ورزيدند خودداري آن حمل و پذيرش[ نمود/// حمل و پذيرفت را آن

Page 141: Soltan 01

141 قرآن د متعد وجوه تحقيق فصليازدهم

بÇه و نÇماز, خصوص به و مطلق, بهطور تكليف معناي به امانت كهشÇهادت بÇه و ظÇاهري خالفت به و cdefg ابيطالب بن علي خالفت و واليت

شدهاست/ تفسير cdefg علي بن حسينباز اينها دوي هر و مغايرند هم با وصايف و ظاهري خالفت Ïش بدون

دارند/ تغاير نماز و تكليف با آنها همهي و ميباشند; مغاير شهادت بانزول موقع در امانت لفظ در آنها همهي كه نيست شكي حال عين در

بودهاست/ مندرج mnopq د محم حضرت بركلمهي در آنچه از غير به آنان تفسير كه ميآمد الزم نبود; چنين ا گر

باشد/ بودهاست; مندرج <امانت>معناهاي كلمهاي در كه ندارد وجود معنا يا لفظ جهت از ممانعتي هيچو شÇنونده و گÇوينده گسÇتردگي و وجÇودي سعهي چه باشد; مندرج بسياردر ه بالقو د متعد معاني اندراج جواز و احتمالي, معاني همهي بر آنها احاطهي

ميشود/ لفظ آن در معاني جميه لحاظ جواز موجب لفظ Ïي

معنا Ïي از بيش در لفظ و باشد داشته معنا چند لفظ Ïي كه است لفظي اشترا ك همان اشترا ك عموم /1

دارد/ معنا چند كه شير مثل شود استعمال

شود/ استعمال مجاز عنوان به معنا چند در لفظ Ïي كه آنست مجاز عموم /2

از يÇا است, مÇجاز(2) عموم يا اشترا ك(1) عموم بهنحو اندراج اين و

است/ معنوي اشترا ك همان احتمال اين و /3

صورتهاي لحاظ قبيل از يا است, است,(3) كلي مفهوم در جزييات دخول قبيلصÇورت سÇه از يكي به كلي معناي Ïي اينكه بدون است آينه Ïي در د متعد

Page 142: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 142

شود/ اعتبار مذكورو حقيقت نحو به چه باشد صحيح بسيار معاني بر لفظ, اطالق ا گر زيرا

د تعدÇم مÇصاديق و افÇراد داراي مÇفهوم آن كه است كلي مفهوم Ïي بر لفظ داللت معنوي اشترا ك /1

است/

آنها همهي بر كه كسي بر معنوي(1) اشترا ك يا لفظي اشترا ك نحو به يا مجازقÇرار لحاظ مورد لفظ Ïي در را معاني آن همهي كه است جايز دارد, احاطهمورد را معاني آن سپس آورده نظر در را كلي معناي نخست اينكه بدون دهد;

دهد/ قرار توجهچÇه و مÇتناهي چÇه را د تعدÇم مÇعاني كÇه نيست ممكن ناقص برايمÇناط كه را كلي معناي اينكه بدون كند; اعتبار بالفعل لفظ Ïي در نامتناهي

گرفتهباشد/ نظر در است جزييات آن اعتبازو افÇراد هÇمهي كه آورد نظر در بالفعل را كلي معناي ل او بايد بلكه

باشد/ شده اخذ كلي آن در ه بالقو جزوي معانياز چنانكه: آمدهاست قرآن وجوه گستردگي دربارهي بسياري اخبارهفت بر قرآن كه: شدهاست روايت سنت] [اهل عامهي طريق از mnopq پيغمبر

ميباشند/ دهنده شفا كنندهو كفايت آنها همهي كه شدهاست نازل حرفهفت بر قرآن فرمود: كه كنيم حمل ديگري خبر بر ميتوانيم را خبر اين

از: عبارتند كه شدهاست نازل حرفو آوردن دليÇل تÇرساندن, و آوردن بÇرغبت بازداشتن, و واداشتن

Page 143: Soltan 01

143 قرآن د متعد وجوه تحقيق فصليازدهم

ثل/ م و داستانمحكم, حرام, حالل, داشتن, وا بازداشتن, فرمود: ديگر روايت در و

مثلها/ و متشابهنبوي روايت در كه حرفها يعني <احرف> كه است اين حمل اين وجهبر فوق خبر است ممكن همچنين شود, داده قرار آيات اقسام از عبارت آمدهجÇهت از يÇا و مختلف لغتهاي اعتبار به لفظ جهت از قرآن وجوه گستردگيمعاني جهت از مختلف وجو بر ميتوانيم نيز و شود حمل گونا گون قراÄتهاي

كنيم/ حمل عرضي يا طولي متعدد,كه: شد گفته او به كه شدهاست روايت cdefg صادق امام از

است/ مختلف ميشود نقل شما از كه احاديثيكه حقي كمترين و شدهاست نازل حرف هفت بر قرآن فرمود: حضرت

دهد/ فتوا وجه هفت بر بتواند كه است اين دارد امام

39 Ç ص سوره /1

(1)>ايÇن اب س× ح رÖي غ ب Ï س Öما Öوا ÖنÔن Öامف ن×ا ÔÅط×اع ا <ه×ذ× گفت: سپسآن] بÇيان [از يÇا گÇذار مÇنت مردم بر آن] بابيان ] خواهي ما, بخشش است

نميشوي/ واقع مسÃوليت و حساب مورد كن, خودداريدر كه است وجوهي احرف از منظور كه دارد اين به اشعار خبر, اينو ميباشد هفت از بيشتر وجوه آن اينكه و شدهاست اعتبار معنا در هم عرضطÇولي معنوي يا لفظي وجوهم است ممكن چند هر است; هفت آنها كمترين

Page 144: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 144

باشد/ مقصودبÇودن, واجب قÇبيل از بÇاشد تكÇليفي وجÇوه مقصود است وممكنساير و بودن باطل و بودن, صحيح بودن, حرام داشتن, كراهت بودن, مستحب

عرضي/ منوي وجوه اقسامدر كه آمدهاست; نبوي حديث [اصل ل او خبر در كه <ذلول> كلمهيچه دارد داللت عرضي محتمل وجههاي زيادي بر شد] ذ كر فصل همين ل اوآن از كه ميباشد معنا هر بر انطباق قابل كه است رام و منقاد معناي به ذلول

ميخوابد/ جابخوابانند هر كه رامي شتر همانند شو, ارادهنÇقل rstuv مÇعصومين از ديگÇري اخبار آيات, تفسير دربارهي نيز وكردهاند ذ كر هم كنار در و عرضي نحو به را قرآن گونا گون وجوه كه شدهاستبÇه تفسير درستي بر را آنها بايد بلكه كرد; حمل تقيه بر را آنها نميتوان كه

است/ معنوي مشترك يا مجاز عموم يا عموم اشترا ك مقصود /1

پيش كه وجههايي(1) از يكي به است مندرج لفظ Ïي در كه مختلف, معناهايكنيم/ حمل شد; ذ كر اين از

به فرمود: كه آمد] فصل ل او] نبوي حديث در <احسن> از منظور وكنيد/ حمل وجهها بهترين

قÇرار ايÇن مÇخاطب آنÇها كÇه زيرا, است نسبي بودن بهتر و احسنحÇقيقي احسÇن و, هسÇتند قÇرآن انديشمندان و خوانندگان همه, گرفتهاند;اÇÄمهي جÇز كس هÇيچ بÇراي درون و بÇاطن جÇهت از حقيقت] در [بهترين

Page 145: Soltan 01

145 قرآن د متعد وجوه تحقيق فصليازدهم

نميباشد/ ر ميس معصومينعرضي معناهاي در آن مختلف وجههاي حسب بر حقيقي احسن فهم

نيست/ معلوم كس هر برايوجوه احسن بر قرآن حمل به امر بود; معلوم آن درك كس هر براي ا گرميشد نهي احسن بر حمل از گاهي بايد بلكه نبود, صحيح جا هر و مقام هر در

آن/ نظير و تقيه مقام مثل است احسن غير بر حمل متقضي كه جايي مانندكه دارند اختالف لفظ حسب به كه وجوهي در است همچنين مطلب واحسن كه صورتي در است احسن بر حمل از نهي مقتضس مقام گاهي آنجا دراقÇتضا را احسن غير شنونده حال يا باشد تقيه كه آنجايي مانند باشد, معلوم

كند/است, وضÇو¾ آيهي معناي بحسب وجوه احسن بر حمل از نهي مثال

ميفرمايد:

و ÖمÔكوه Ôج Ôو لÔوا ÔسÖاغف و ل× الص الي ÖمÔت ÖمÔق اذ×ا نÔوا ام ×¾ الذين ا هي ا ي×ا

6 Ç ماÄده /1

(1)نÖيب ÖعكÖال الي ÖمÔكل Ôج Öرا و ÖمÔك س ÔÅرب حÔوا س Öام و قاف ر× مÖال الي ÖمÔكدي Öي ا

و رويÇها استاديد; نماز به كه هنگامي آوردهايد ايمان كسانيكه ايپÇا قÇوزك تÇا پاهايتان بر بعد و سر بر سپس و بشوييد آرنج راتا دستهايتان

بكشيد/ دستبÇر را آن كÇه نÇيست جÇايز [ارجلكم] نصب صورت در آيه اين در

Page 146: Soltan 01

مÇحل بÇر است جÇايز و كند, داللت پاها, شستن بر تا نماييم عطف وجوهكمبرسانند/ را پا بر كشيدن دست تا شود عطف <رÅوسكم>,

و معطوف بين يگانه امر شدن واقع فاصله زيرا است; بهتر م دو وجهحÇاصل تÇوافÇق <ارجل> لفظ جر قراÄت با نيز و نميآيد الزم عليه معطوف

است/ حرام تقيه مقام در آن به عمل و احسن اين بر حمل وليكن ميشود,<ارجل> چه است; آيه, همين نيز لفظ در وجوه, احسن از نهي ومثالاست بÇهتري قراÄت <ارجل> جر به خواندن شدهاست; خوانده نصب و جر بهگÇيرد قÇرار عÇليه معطوف و معطوف بين نميشود الزم بيگانه كلمات زيرا,خوانÇدن نوع اين از كه دارد اقتضا <تقيه> مقام ليكن لكÔم] Ôج Öرا و كم وجوه ]

شود/ خوانده خواندهاند كه وجه همان بر و شود پرهيزشده وارد rstuv اÄمه از كه مختلف قراÄتهاي و آيات تفسير در كه آنچه

ميشود/ حمل نسبي احسنيت همين بردوازدهم فصل

الفاظ ازجهت مختلف وجه چندين به قرآن نزول

mnopq پيغمبر بشريت بر باطن راه از جبرÄيل ي وسيله به قرآن كه بدان. از نه پيامبر اخروي مدركه قواي جهت از ليكن شد; فرستاده فرو

بÇعلت دنÇيوي مدركهي قواي زيرا دنيوي, مدارك ازجهت پيامبرنهاز شكÇل Ïي و وجه Ïي جز بتواند كه ندارد را گستردگي آن دامنهاش, تنگينميتواند لفظ از وجه Ïي جز نيز دنيوي زبان بر و كند, درك را مسموع لفظ

Page 147: Soltan 01

147 مختلف بروجوه قرآن نزول جواز فصلدوازدهم

جÇريان Ïي در مÇيتوانÇد بÇاطني] ] اخروي گوش و زبان ولي شود جاريبشنود/ و بگويد را الفاظ از وجه چند شنيداري يا و گفتاري

كÇثرات تزاحÇم و توراد از و گستردهاست اخروي گوش و زبان زيرابعد آن گسترش يا مختلف صورتهاي به قرآن نزول چون و ندارد, مضايقهاي

ميباشد/ جايز نزول ازاهÇل ] ه امÇع قÇراÄت بÇا مخالف كه مختلف قراÄتها rstuv معصومين ازتÇصويب را مختلف قراÄت دو گاهي بزرگواران آن شده; روايت است سنت]

نمودهاند/قراÄت ميبايست است] جايز وجه چند به قراÄت [ كه نبود چنين ا گرمورد غير در [حتي شدهاست نازل mnopq د محم حضرت بر آنچه با آنها از بعضي

باشد/ مخالف تقيه]فرمود: كه است منسوب mnopq پيغمبر به حديثي

ميكند امر تو به خدا گفت: آمد; من نزد جل و عز خداي جانب از كسيبده, وسعت تم ام بر را آن خداوندا گفتم: پس بخواني, حرف Ïي بر را قرآن كه

بخوان>/ حرف هفت بر كه ميكند امر جل و عز خداي گفت: پسمختلف لغت هفت به قرآن قراÄت منظور, است ممكن روايت اين درلغت بÇه بعضي و هذيل] بدوي [قوم هذيل لغت به بنا آنها از بعضي كه باشديÇمن بÇالغت برخي و عراق لغت طبق بعضي و حجاز لغت به بعضي و هوازن

باشد/

Page 148: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 148

هفت به واحد مقام و واحد كلمهي در آن قراÄت منظور, است ممكنباشد/ لغت

ميباشند/ <بيا> معناي به همه, كه Ãي> ج قبل, ا عال, ت , هلم> مثلبÇاشد قÇرآن نزول او بعد ميتواند كه همانطور لفظ در توسعه, اين

باشد/ بوده قرآن نزول حين در است ممكن همچنيننÇازل او بÇر قÇرآن كÇه كسÇي و او زبÇان و آيات كنندهي نازل زيرا

است/ بسيار گستردگي داراي او قواي و شدهاستهÇفت لهجههاي و لغات ميتواند حرف هفت از منظور كه همانطور

باشد/ گانهكه باشد اعرابي و قراÄتها حسب به وجه, هفت كه است جايز همچنينچه باشند توسعه در خوانندگان تا باشد داشته وجود است ممكن لفظ Ïي درمÇعنا, در را وجÇه هفت كه است جايز نيز و نزول, حين در چه و نزول او بعد

گذشت/ چنانكه باشند توسعه در عمل جهت از تابندگان بدانيم;و است يكي قرآن كه: شدهاست روايت cdefg باقر حضرت از كه آنچه وروايت جÇانب از اخÇتالف شÇدهاست; فÇرستاده فÇرو يگانه خداي سوي از

است/ كنندگانعرض صادق امام به گفت: كه شدهاست يسار بن فضل از كه آنچه و

شدهاست/ نازل حرف هفت بر قرآن ميگويند مردم كردم:از حرف Ïي بر قرآن بلكه گفتهاند, دروغ خدا, دشمنان فرمود: حضرت

Page 149: Soltan 01

149 مختلف بروجوه قرآن نزول جواز فصلدوازدهم

گرديدهاست/ نازل يكتا خداي نزديگÇانهي يكتاي خداي نزد از قرآن كه باشد اين منظور, است ممكنآن ل تنز از پس و شدهاست نازل جمعي بساطت و ظلي وحدت بهنحو حقيقيبÇه مÇتعلق كÇه جهت آن از آمد پديد آن در تفضيل و كثرت كثرتها عالم بهبرميگردد مردم فاسد توهم به امام تكذيب و گشت, مختلف د متعد كثرتهايمÇقام از شÇده صادر قراÄاتش و الفاظ در كثرت و تفضيل نحو به را قرآن كه

ميپنداشتند/ حقيقي وحدتدر الفÇاظش حسب بÇه قÇرآن كÇه دانسÇتي را مطلب اين گذشته درخدا وجود مرتبهي آخرين در جهت اين از و است خدا از مرتبهي دورترين

دارد/ قرارنظر از كه وجوهي و قراÄتها اختالف است ممكن اينكه, كالم حاصلعمل به ا¾] قر] قرآن ليهي او خوانندگان خود طرف از شدهاست روايت لفظكه باشد تعالي خداي جانب از توسعهاي يااختالف است ممكن و آمدهباشد

شدهاست/ انجام بندگان, حق در نزول از بعد يا نزول حين در

Page 150: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 150

سيزدهم فصل

قرآن) تحريف (دربارهي

و پيشآمدن شدنو كاسته شدنو افزوده دربارهي نگرشيو خواندن به و ماست دست در كه قرآني همين در تغيير و تحريفحدودآن و احكام داشتن پاي بر و نبايدها و بايدها از فرمانبرداري

مأموريم/و زياده شدن واقع دربارهي اطهار هي مÄا از بسياري اخبار كه بدانصدور دربارهي كه طوري به رسيدهاست ما به قرآن در تغيير و تحريف و كماينكه به آنها همهي تأويل و نميماند, باقي شكي rstuv ه مÄا از آنها از بعضيپÇيوسته وقÇوع بÇه قÇرآن خوانÇندگان مدركات در تغيير, و شدن كم و زياد

قرآن]/ لفظ در است[نهمÇخاطبات در كÇاملين مÇقام سخنان سزاوار و است, تكلف نوع Ïي

نميباشد/ عموميخÇطاب طÇوري مÇردم هي عام به خود سخنان در كامل شخص زيرا

ببرند/ بهره آن از خواص و عوام از كس همه كه ميكندو مÇوجب, بÇدون است ظاهرش از لفظ برگرداندن تأويل اين نيز وپÇيغمبر زمان در قرآن همهي كه دليل اين به قرينه وجود توهم و قرينه بدونكرده حفظ را آن كه بودند هم شدهاست,كساني آوري جمع او حضور در mnopqو

Page 151: Soltan 01

151 قرآن تحريف درباره فصلسيزدهم

ميدادند/ درس ديگران بهآنجا تا داشتند بسيار اهتمام تبديل, و تغيير از آن حفظ در اصحاب, و

ميكردند/ ضبط را آنان قراÄت چگونگي و قاريان قراÄت كهاين جواب و نيست, باشد///صحيح نميتواند لفظ در تحريف بنابراين

نيست/ مسلم پيغمبر زمان در قرآن آوري جمع كه اينست توهمنازل تدريج به حضرت عمر آخر تا رسالت, ت مد تمام در قرآن زيرابرخي و سورهها از بعضي كه ميآيد بر چنين مستفيض اخبار از و شدهاست;

شد/ نازل mnopq حضرت عمر آخر سال در آيات ازخدا رسول رحلت از بعد را قرآن كه اين بر دارد داللت كه اخباري و

نمودهاند/ آوري جمعگرديد; قرآن آوري جمع به مشغول نشسته خانه در cdefg علي كه اين و

شود/ ممكن آن انكار كه است آن از بيشترو است مسÇلم مÇيكردند تدريس و حفظ را قرآن اصحاب, اينكه ووجود آنان دست در كه بوده قرآني همان محدودهي در تدريس و حفظ لكنو قاريان قراÄت حفظ و قرآن حفظ به اهللا رسول اصحاب اهتمام و است داشته

بودهاست/ قرآن ترتيب و جمع از بعد آنان قراÄت چگونگيطÇور هÇمين بود بسيار قرآن حفظ دواعي و انگيزهها كه همانطور و

بود/ بسيار نيز منافقين از تحريف انگيزههايدست در كÇه قرآنÇي به گفتهاند شويم, قرآن الفاظ تغيير به قايل ا گر

Page 152: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 152

نمينماند/ اعتمادي ماستاحكÇامش از و كÇنيم اعÇتماد قرآن همين به كه مأموريم كه حالي در

نماييم/ انديشه آياتش در و پيرويو داريÇم پÇا بÇر را آن حدود و بريم فرمان را نبايدهايش و بايدها و

داريم/ عرضه آن به ميشود نقل كه اخباريظÇواهÇر تحريف و تغيي بر دليل كه بسياري اخبار برابر در گفته اين

نيست/ اعتماد قابل دارد قرآناز فÇرمانبري و پÇيروي وجÇوب و مكتوب قرآن اين به اعتماد زيرااخÇبار در كه است جهت آن از آن احكام و حدود برپايي و نبايدها و بايدهاشود/ اعتماد است; موجود قرآن از ما نزد آنچه به است واجب كه آمده بسيار

كÇتاب همان بعينه, جلد دو بين موجود قرآن كه نيست جهت آن از وتحريف و افزوني و كاستي آن در كه ميباشد mnopq د محم حضرت بر شده نازل

نشدهاست/ انجاما گر تغيير و كمي و زيادي كه: ميشود استفاده اينگونه اخبار, اين از

نياوردهاست/ وارد خللي قرآن باقي مقصود به باشد; شده واقع آن دراهÇنمايي ر الهÇي, كÇتاب از هدف و مقصود مهمترين ميگوييم بلكهحجت و برهان كنوني قرآن اين در و ميباشد آنان به ل توس و عترت بهسوي

است/ موجود بيت اهل برقÇرآن از پÇيروي به امر ا گر آنان, بدامان زدن چنگ و ل توس از بعد

Page 153: Soltan 01

153 قرآن تحريف درباره فصلسيزدهم

است/ قاطع برهاني ما, براي همان نمودند; كنونيمÇوجود آن در بÇاشد آورده وارد خلل مقصود در كه تغييري چند هرقÇرآنÇي پيروي به امر آنان يا نشويم, ل متوس rstuv اهلبيت به ا گر ولي باشد,و بايدها استنباط و احكام از پيروي و قرآن به ما, زدن چنگ و نكنند, كنونيقÇبيل از صورت اين در باشد نفس هواي سوي از آن احكام حدود و نبايدهاباشد/ نبوده آن در هم تغييري هيچ ولو است ممنوع كه ميباشد رأي به تفسيرقÇولهاي و خÇبرها صÇافي, تفسير مهي مقد در كاشاني فيض مرحوم

نمودهاست/ آوري جمع باره اين در را بسياريضمن در كند, مراجعه تفسير مهي مقد آن به ميتواند ميخواهد كه هردر كه تغييراتي دربارهي آيات تفسير ضمن در هم را بسياري متفرقهي اخبار

آوردهاست/ شده واقع آيات

Page 154: Soltan 01

چهاردهم فصل

rstuv معصوم امامان و قرآن

امÇامان دربÇارهي قÇرآن تÇمام وجهي به كه اين دربارهيمدحآنانو دربارهي وجهي شدهاستوبه فرستاد فرو دوازده گانهثÇلثي دشمنانشان, و آنان دربارهي آن ثلث دشمنانشان, نكوهشاحكÇام, و واجبات دربارهي ديگر ثلث و مثلها و سنتها دربارهيثلثي دوستانشان, و آنان دربارهي قرآن ثلث وجهي به و ميباشد;آمدهاست مثل و سنت دربارهي ديگر ثلث و دشمنانشان دربارهيÏي چÇهار آنان, دربارهي قرآن چهارم Ïي است ديگر وجهي به وو مÇثلها و سÇنتها دربارهي ديگر ربع دشمنشان, دربارهي ديگردربÇارهي و مÇيباشد احكام و فرايض دربارهي آخري Ïي چهار

رسيدهاست/ اخباري شده ياد موارد همهينميتواند كس [هيچ است مطلق مجهول و محض غيب تعالي خداياين از است; خبري نه و نشاني نه و نامي نه مقام اين در يابد], در را او حقيقتكÇه داشت دوست خداوند پس ناميدهاند, كور يعني, < را<عمي× مقام اين رو

آيد/ نايل او معرفت به تا آفريد را خلق شود, شناختهتا خواستم بودم, نهان گنج آمدهاست<من قدسي حديث در چنانكه:نشÇانهي نÇخستين گردم> شناخته تا بيافريدم را آفريدهها پس شوم شناختهو مÇعروفيت مÇقام اشراقÇيه, اضافهي حمن, الر نفس كه بود او فعل ظهورش

Page 155: Soltan 01

155 rstuv معصوم وامامان قرآن فصلچهاردهم

است/ علويه لطيفهي همان اين شدهاست; ناميده mnopq ديه محم حقيقترا خÇدا خÇواست گرديدهاستو اضافه خلق خدابه از كه جهت آن از

ميگيرد/ نام مشيت ميدارد; معلوم خلق به نسبتواليت خÇدا, سوي به خلق از است اضافهاي اينكه جهت از همچنينبالمشيه>, االشيا¾ <خلقت حديث: مضمون به حقيقت اين و دارد نام مطلقهعقالني مراتب در آفرينش همهي مبدأ كه آفريدم, مشيت به را چيز همه يعني

ميباشد/ طبيعي و ظلماني نوراني, و جسماني و نفساني ومÇنظور و غايت و است آفرينش همهي مقصود و غايت انسان چون

56 Ç ذاريات /1

را انس و [جن (1)< ون ÔبدÖعيل ×الا سÖن Öاال و ن جÖال ÔتÖقل خ ا <م× آيه: طبق انسان[ نيافريدم/ پرستش براي جز

آفريدگان [من فرمود: تعالي خداي كه قدسي حديث مضمون طبق وخداست/ معرفت گردم] شناخته تا آفريدم را

و آورد فرود كتابها فرستاد; را پيامبر انسان معرفت تحقق جهت خدابشناسند/ را او مردم تا نمود ايجاد را شريعتها

مطلقه واليت كه است مشيت همان خدا, معروفيت مقام گفتيم چنانكهميباشد/

بÇه مÇتحقق آنان اوالد و cdefg علي و mnopq د محم حضرت كه رو آن ازمبدأ آنان شود: گفته كه است صحيح لذا, ميباشند; معروفيت مقام و واليت

Page 156: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 156

هستند/ هستي غايت و كل درست و راست جهت آسماني كتابهاي و الهي شريعتها همهي چونبÇر كÇه وآنان است واليت به خلق دادن وتوجه انسانيت روش و راه نمودنهسÇتند; دارا را مطلقه واليت حقيقت در و شدهاند متحقق واليت و انسانيت

ميباشند/ rstuv آنان فرزندان cdefgو علي ,mnopq د محمكتابهاي همهي و الهي آيينهاي جملهي بگوييم: كه است درست اينHمنÇض كÇه مÇيباشد آنÇان سوي به مردم كردن رو و آنان دربارهي آسماني

ميگردد/ محسوب نيز ايشان شمردن بزرگ توصيفاشÇاره به يا كنايه به يا صراحت با قرآن, آيات از بسياري كه آنجا ازنÇازل دشÇمنانشان دربÇارهي آنÇچه حÇتي; و شÇده نÇازل آنÇان دربÇارهيبه ه توج سبب تا ميباشد, آنان مخالفين از بيزاري و عبرت گرديدهاستبراي

شمردند/ رابزرگ آنان مرتبهي و شأن شناخته; را ايشان شده;ارزش آنها[روش] سير بر تأ كيدي نيز خبرها و داستانها نهي, امر, ديگر, آيات

است/ واليت جهت در و انسانيت طريق درنÇازل آنÇان دربÇارهي قرآن <همهي شود: گفته كه است صحيح پس

شدهاست>/,rstuv بزرگواران آن دربارهي آيات از بعضي است; ل مفص قرآن چونمÇخالفانشان و دشÇمنان دربÇارهي برخÇي دوستدارانشان, دربارهي بعضيواجبات دربارهي هم برخي و مثلها و تها سن درباره هم آيات بعضي ميباشد;

Page 157: Soltan 01

157 rstuv معصوم وامامان قرآن فصلچهاردهم

دشÇمنانشان و آنان دربارهي قرآن شدهاست: گفته اينكه پس است, احكام وگفته مبحث اين ل او در [ كه قسمت, چهار يا است قسمت سه يا و شده نازل

است/ درست آنها همهي شد],آمÇدهاست; گÇذشتگان بÇدان و نÇيكان اخبار دربارهي كه هم آياتيامامان از كنايه دشمنانشان; و امامان به آنها برگشت از نظر قطع با آنها همهيخير اصل بزرگواران آن كه روست آن از اين ميباشد, نيز ت ام بدان و نيكان و

هستند/ بدي اصل دشمنانشان واست; رفته سخن نيكي و خير از آن در كه آيهاي هر ميگوييم: بلكهزشÇتكاري و بÇدي آن در كÇه آيÇهاي هÇر و ت, ام اين نيكان آن از منظوريÇا است آنÇان دربارهي يا آيه, زيرا, است; ت ام اين بدان آمدهاستمنظور,

شر اصل دشمنانشان و خير اصل آنان كه است جهت اين از يا , آنان از كنايههستند/

آمدهاست: جامعه زيارت در دليل همين بهفرع و اصل آن, ل او mnopq د محم خاندان شما شود; كرده ياد خوبي ا گر

ميباشيد/ آن پايان و جايگاه معدن, شاخه], و ريشه ]

مÇعدن, شاخه, ريشه, آخر, ل, او دشمنانتان شود بيان بدي و شر ا گرميشوند/ محسوب آن پايان و جايگاه

هر در كنم, بيان مقصود به شروع از قبل كه ميخواستم آنچه است, اينميگيرم/ Ïكم خدا از حال

Page 158: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 158

است/ نگهبان بهترين او, هم و است كافي مرا او,

Page 159: Soltan 01

¹حات فÖلI Ô ور Ôسو گÇرديد نازل مكه در كه است آيه هفت داراي سوره, ايننÇازل مÇدينه در ديگر بار و مكه در يكبار كه شدهاست گفته نيز

شدهاست/(1 ) يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر للهI م Öسب

ÏلÇ ×Ç م (3 ) يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر (2 ) ين ملÇ ×Ç ع ÖلI ب ر لهل Ôد Öم حÖلI) يمقت Öس ÔمÖلI ط× ر لصI نا دÖهI(5 ) Ôين عت Öسن Îيااء و ÔدÔب Öعن Îيااء (4 ) ين لدI م Öوي(7 ) ينلĤ Iلض ال و Öم هÖي ل ع وب ÔضÖغ م ÖلI رÖي غ Öم هÖي ل ع ت Öم ع Öن أ ين لذI ط× ر ص (6

ترجمهمهربان بخشندهي نامخداوند به

مÇهربان/ بÇخشندهي آن است/ جÇهانيان پÇروردگار كه را خداوند سپاس

را ميخواهيم/ما ياري تو از تنها و ميپرستيم را تو تنها خداوندا جزا/ روز خداوند

نÇظر از كÇه آنÇان نÇه نواختهاي, را آنان كه كساني راه بدار/ استوار راست راه بر

نه گمراهان/ و انداختهاي,

تفسيرامر چند سوره, اين تسميهي وجه در سوره: اين دربارهي توضيحاتي

دارد: احتمالجهت آن از شده, گرفته شهر باروي يعني; المدينه> <سور از سوره Ç1به دارد كه معاني با قرآن سورههاي از كدام هر كه ميشود خوانده نام اين به

Page 160: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 160

نهادهاند; آنها از Ïي هر بر كه مخصوص الفاظ و است دانش از شهري منزلهيميباشد/ دانش شهر آن ديوار حكم در

و مقام سوره, هر چه شدهاست, گرفته منزلت معناي به <سوره> از Ç2ميباشد/ خود آورندگان روي براي پايگاهي

شÇرافت موجب آنها از كدام هر زيرا است; شرف معناي به سوره Ç3ميباشد/ خواننده مقام

آنها از كدام هر كه رو آن از است; زيبا> بلند <بناي معناي به سوره Ç4ندارد/ راه بدان پيش, و پس از خرابي و باطل كه ميباشد زيبايي بلند بناي

از عÇالمتي آنها از كدام هر زيرا, است; عالمت معناي به سوره, Ç5است/ تعالي خداي مهرباني و دانش توانايي, حكمت, عاليم

چون ميشود; محسوب ديوار رگههاي از رگهاي معناي به سوره, Ç6ديوار اين رگههاي از رگهاي سوره هر و است بلندي ديوار مانند قرآن همهي

ميگردد/ محسوب بلندكه: است جهت آن از الكتاب> <فاتح¹ به سوره اين تسميه وجه ا ام

كÇالم و مÇيباشد اهللا سÇوي ما جملهي حقيقت كه تكويني كتاب Ç1سوره اين با است, اهللا سوي ما همه اصل نيز آن كه مشيت مقام و خدا حقيقي

ميگردد/ افتتاحسوره اين با است; قرآن كه آن نوشتاري صورت به تدويني كتاب Ç2

ميشود/ آغازكتابي يا مفروض است كتابي آن و است نماز آغاز سر سوره اين Ç3

نوشتهاست/ mnopq نبي قلب در وحي سبب به را آن خداوند كه است

Page 161: Soltan 01

161 حمد سورهي

شدهاست/ ناميده كتاب] سرچشمهي و مادر ] الكتاب ام وآن در و ميباشد ستون و ريشه همان است مشيت كه آن حقيقت زيرا,مÇجموعه هÇر و اصÇلي هر عرب, آمدهاست; گرد تكويني كتاب اجزاي تمام

ميگويد/ مادر >;يعني, ام> را اجزايينÇوشته و تدويني صورت كه شده ناميده الكتاب ام جهت آن از يا وكÇتاب كه است خلقي و الهي اضافات و نسبتها جميع بر مشتمل آن شدهي

نگرديدهاست/ تدوين آنها بيان براي جز تدوينيگرديد/ ذ كر كه است جهاتي به ناميدهاند اساس را سوره اين كه اين

اساس چيزي هر براي شدهاست: روايت كه ميباشد جهت بدان نيز وفÇاتحه پايهي و الكتاب> <فاتحه قرآن شالودهي كه دارد وجود شالودهاي و

است/ حيم> الر و حمن الر اهللا <بسمميباشد آيه هفت شامل زيرا گفتهاند; نيز المثاني> <سبع را سوره اينmnopq رسÇول بÇر مدينه در ديگر بار و مكه در شدهاست;يكبار نازل بار دو و

گرديدهاست/ وحيخواندهميشود, دوبار نماز در كه دارد نام المثاني سبع جهت اين از ياآن از يÇا آمدهاست, ر مكر سوره اين جملههاي از بسياري اينكه جهت به يا

م/ دو هفت ميشود فاتحه, آيهي 7 پس است, قرآن از مختصري كه جهتكه عالم مراتب طبق است مشيت همان كه سوره, اين حقيقت اينكه يانÇموده; صÇعود گانه هفت مراتب از سپس كردهاست پيدا ل تنز ميباشد هفت

ميشود/ تا هفت دو, صعود, و نزول اين پسايÇن در زيرا باشد <ثنا> از <مثاني> كلمهي است ممكن اينكه ديگر

Page 162: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 162

ثÇنا¾ مسÇتلزم اخÇبار و دعا كه دارد; وجود دعا و اخبار ستايش, ثنا, سوره,ميباشند/

Îن×اÖيا×ت Öدقل و> آيهي ضمن مثاني سبع در قول اين تحقيق زودي به وآمد/ خواهد حجر سورهي در < يث×ان مÖال ن م عاÖب س

بر مشتمل زيرا ناميدهاند, نيز كافيه كه وافيه كنز, سورهي را سوره اينكه است امري بر مشتمل و ميباشد موجود عالمها در كه است اموري همهي

دارد/ وجود قرآن درچون گفتهاند, نيز صلو¸ و مسأله تعليم دعا, شكر, حمد, سوره آن بههÇمين حÇقيقي, صÇلو¸ كÇه جهت اين از يا است; واجب نماز در آن خواندنخÇدا سوي به بنده ه توج موجب كه آنچه يا دعا يعني صلو¸; چه سورهاست;

باشد/آن ميفرمايد: mnopq خدا رسول كه شدهاست گفته نيز شفا> و <شافيه و

است/ دردي هر شفايالكتاب> فاتح¹ سورهي خواندن <فضيلت

روايات و اخبار آن, خوانندهي و سوره اين خواندن فضيلت دربارهيبرشمرد/ را آنها همهي نميتوان كه رسيدهاست بسياري

دريافت/ را آن ارزش ميتوان نهادهاند آن بر كه بسياري نامهاي ازيا عيني واجب نمازهاي ركعات همهي در كه بس, همين آن ارزش درتÇرك نÇيز مسÇتحبي و نافله نمازهاي در و شدهاست واجب تخييري واجب

نميشود/فرمود: كه شدهاست داده نسبت cdefg باقر امام حضرت به

Page 163: Soltan 01

163 حمد سورهي

ديگر چيز هيچ نبخشد, بهبود بيماري از را او حمد, سورهي كه كسينميدهد/ بهبود

حمد سورهي ا گر فرمود: كه است منسوب cdefg صادق امام حضرت بهنميباشد/ شگفتي جاي گردد, باز او تن به روح و بخواني مرده بر بار هفتاد را

يâم ج الر ط×انÖي الش ن م اهللاب Ôوذ Ôعادر را جيم الر الشيطان من باهللا اعوذ گفتن استعاذه ر س پيش صفحات درو شÇيطان رف تص بين چون انسان گفتيم: و شديم يادآور قرآن خواندن وقتباهللا اعوذ ] استعاذه با تا دادهاست فرمان بندگان بر خدا شدهاست; واقع رحمنبخشنده خداي ف تصر در آمده; بيرون شيطان ف تصر از الرجيم] يطان الش من

نشود/ اهريمن سخنان سخنانش و اهريمن زبان زبانش, تااينكه گيرد; قرارHواقع ميخواند, قرآن از آنچه بر تا گردد خدايي سخنانش, زبان بلكه

كند/ صدق قرآن خواندنيطان الش من باهللا <اعوذ ميگويد: قرآن] تالوت موقع [در آنكه پساز فرار و خدا به بردن پناه براي Ç انشا عنوان به يا اخبار عنوان به چه Ç جيم> الرپروردگار ف تصر و حكومت تحت در شدن داخل و شيطان ف تصر و حكومت

ميباشد/داده دستور است; شيطان از گريختن براي جويي] [پناه استعاذه چونطور به و آهسته گريز موقع در گريزنده زيرا گوييم; آهسته را آن كه شدهاست

ميگريزد/ پنهانيحالت ولي < مâجي الر ط×انÖي الش ن م اهللاب ÔوذÔعا> بگويد: كسي ا گر لذا,

Page 164: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 164

خداوندگار حكومت تحت در شدن داخل و شيطان حكومت از شدن بيرون او

طلب اين اينكه Ç2 ميكند/ طلب مخاطب از را فعلي اينكه Ç1 ميكند: داللت چيز دو بر انشايي هر /1

چنين اينكه كند, پيدا تحقق مخاطب وسيلهي به فعل اين كه ميخواهد Hواقع متكلم كه ميدهد نشان او

است/ انشايي هر اخبار جنبهي دارد خواستي و دارد خواستي و اراده

دادن خبر مستلزم(1) انشايي هر اينكه باب از انشا¾ يا دادن خبر در او نباشد;زبان بر شده, القا وي بر شيطان سوي از كلمه, اين و دروغگويست ميباشدخداي درگاه از شده; شيطان مسخر خود كلمه, اين با گرديدهاست; جاري وي

گرديدهاست/ دور بخشايندهايÇن تا بكوشيد Ç دهد توفيق مرا و شما خدا كه Ç من برادران اي پسو پدران از كه آموزش و عادت سبيل بر يا غفلت موقع در شما زبان در كلمه

نشود/ جاري گرفتهايد; مان معلكÇه هستيد كسي همانند گويي استعاذه وقت در كه باشيد چنان بلكهرا او كÇه ميدانÇد كه كسي به و گريخته بكشد را او كه دشمني از ميخواهد

ببرد/ پناه ميدهد نجاتبه ولي ميگريزد دشمن از كه نباشيد كس آن مانند استعاذه, موقع درچون و ميشود گرفتار چنگالش در كرده; رو دشمن به ناآ گاهي و غفلت علت

ميكند/ خود مسخر را او دشمن نميفهمد;

98 Ç نحل /2

به فرمان Ïي (2)</// اهللاب Öذ عت Öاس ف> تعالي: خداي گفتهي كه دانست بايدمسÇتحب و است; كÇرداري استعاذهي به امر بلكه نيست; گفتاري استعاذهينÇه گÇر و مÇيباشد كÇرداري استعاذهي تأييد براي گفتاري استعاذهي بودن

Page 165: Soltan 01

165 حمد سورهي

با همراه خواه Ç است كرداري و عملي استعاذهي همان اصلي مقصود و مطلوبنباشد/ يا باشد زبان استعاذه

شدهاست: گفته خوب چهگÇفت بÇه اسÇتثنا نÇاورده بسÇÇا اي

جÇفت اسÇتثناست جÇان بÇا او جÇانپناه تا خداست; به نزديكي خواست در كردار, در استعاذه از مقصودبيرون ميكند القا انسان به شيطان كه غرضهايي از [ كننده استعاذه ] جويندهآيد, بيرون خدا غير به گفتار و كردار دادن نسبت از كه برسد مقامي به رفته;

شود/ خارج خدا ذات ديدن جز هستي, عالم در ذاتي هر ديدن آن از پسسه حاالت از Ïي هر در كه بداند بايد ميدارد بر گام راه اين در كه آنو حكم از غير كه دارد مخصوص گفتاري و خاص حكم استعاذه, مورد در گانه

ميباشد/ ديگر حالت گفتارنشدهاست, بيرون گانگي چند و كثرت سراي از كه وقتي تا انسان پساسÇتعاذه, در او حكم خداوند! از نه ميبيند بندگان از معتزله همانند را افعال

اوست/ كردن گمراه از گريز و شيطان از گريزرانده شيطان از خدا به ميبرم <پناه كه: است اين واقع در او گفتار و

است/ مطرود خير عالي مقام هر از و دور خوبي و خير و هر از كه شدهايتوحيد سراي در و شده بيرون مطلق گانگي چند و صرف كثرت از ا گرافعال كليهي موقع اين در نميداند خدا از جز را كرداري هيچ گردد داخل افعالنيز و ميگردد; پديدار او بيشمار ونمودارهاي مظاهر از كه ميداند خدا از راالهي خلفاي مظاهر در خدا از هدايت و شيطان مطهريت در خدا از را گمراهي

Page 166: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 166

مينگرد/در خدا نمودن گمراه از كه است چنان استعاذه در شخصي چنين حكمو عÇفو به او دشمنان و ايادي بهدست عقابش از و هدايتش به شيطان مظهر

ميبرد/ پناه خلفايش مظاهر در بخشش

اهللا ¹اي د× هب ÔوذÔعا> است: اين مرحله اين در او حالي] و زبان ] گفتاربÇه او كÇردن گمراه از خداوند هدايت به < هاب ق× ع Öن م ه وÖف عب و هل ال× Öضا Öن م

ميبرم/ پناه عقابش, و جزا از پروردگار گذشتجز را صفتي گردد, وارد صفات توحيد در و گذرد مقام اين از حالا گر

نداند/ خداوند ازوجÇود قÇهر مظاهر در كه الهي قهريهي صفات از بردن پناه او حكمو لطف مظاهر در كه لطيفي صفات به دشمنان] و شيطان و Ç نفس مانند ] دارد

ميباشد/ است جلوه گر مهرشاز < Ïطخ س Öن م Îا ض× رب ÔوذÔعا> است اين مرحله اين در او گفتارذات تÇوحيد در چون و ميبرم پناه خشنوديت و مهر به ناخشنوديت و خشماست; ذاتي فناي مقام, اين و نميبيند حق ذات جز ذاتي, هستي از شود; داخل

بود/ وصفي و فعلي فناي مقام سابق, مقام دو چنانكه:[بدون است بردن پناه خدا به خدا از استعاذه; در وي حكم حال اين دروجÇودش فÇطرت بÇه او استعاذهي بلكه خويش], استعاذهي و ذات به ه توج

ميباشد/به تو از يا خدا از خدا به ميبرم پناه است: اين مقام اين در او گفتار وچه است; رفته ميان از تكلم و خطاب و حضور و غيبت مقام اين در زيرا , تو

Page 167: Soltan 01

167 حمد سورهي

جز هم را صفتي و فعل Hممسل نبيند, تعالي حق جز ذاتي هستي, در كه آنكسنميبيند/ ذات همان

و نميبيند, ذات به نسبت غيبتي و حضور , لطف قهر, شخصي, چنيناست: گفته خوب چه

بÇود بين شه او كه آن طواف خودبود دين و كفر و لطف و قهر فوقدر mnopq رسÇول خÇدا كÇه است گانه سه مرتبههاي اين به اشاره برايمن بعفوك <اعوذ ميگفت: خدا) درگاه به است; منسوب بدو ( كه سجودشتÇوحيد ] ÏخطلÇس مÇن ÎاÇض بر اعوذ و افعالي] [توحيد Ïعقاب

ذاتي]> [توحيد Ïمن Ïاعوذب و صفاتي]از خشÇنوديت, بÇه نÇاخشنوديت از گذشت, به عقابت, از خدايا بار

ميبرم/ پناه خودت به خودتبÇه را چÇيزي يÇعني شÇدهاست; گرفته <شطنه> از يا شيطان> > لفظ

بست/ بلندي ريسماناو تÇوجه و قÇصد در خود همراه با كه هنگامي صاحبه> <شطن از يا

ورزد/ مخالفتبه كه <شاطن> از يا است ژرف بسيار چاه ; معناي به كه <شطون> از ياهÇال ك يÇا شÇد, غليظ يا سوخت معناي به كه <شاط> از استيا پليد معناي

شدهاست/ گرفته گرديد;< يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر للهI م Öسب>

را آنÇان خدا خشنودي و بهشت Ç عليهم اهللا رضوان Ç اماميه علماي

Page 168: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 168

ن ×Ç مÇ Öح Iلر للهI م Öسب> Ç يÇعني; <بسمله>, كه دارند نظر فاق ات Ç باد ارزانيآن ل او در كه ميشود محسوب سوره هر از آيه Ïي و بوده قرآن از Ç < يم ح Iلرواجب شÇود, خوانده بلند بايد كه نمازهايي در آيه اين شده; ذ كر اهللا> <بسم

شود/ خوانده بلند كه استگردد/ ترك واجب نمازهاي در نبايد و

كردهاند/ مخالفت مورد اين در سنت] [اهل ه عام علماي وليفÇاتحه سورهي جز¾ <بسمله> ميگويد: خود تفسير ل او در بيضاوي

ميباشد/و كÇوفه و بÇودند] Çه مك در كه قرآن ليهي او خوانندگان ] مكه اي قرو شÇيباني ولي دارند; را عقيده همين نيز شافعي و مبارك ابن و آنجا فقيهانبا امر اين در اوزاعي و Ïمال و مناطق اين فقيهان و شام و بصره و مدينه اي قر

مخالفند/ آنانايÇنرو, از است; نگفته صريح طور به مطلبي باره اين در حنيفه ابو

نيست/ سوره جز¾ <بسمله> است, معتقد حنيفه ابو كردهاند: گمان بعضيهÇر گفت: او شد; پرسيده hijkl حسن بن د محم از مسأله اين دربارهي

ميباشد/ خدا كالم است جلد دو بين ما چهبÇاره ايÇن در كÇه است بسياري احاديث ما دليل ميگويد: بيضاوي

داريم/ل او دارد, آيه هفت الكتاب> <فاتح¹ كه: كردهاست روايت ابوهريره

است/ الرحيم> الرحمن اهللا <بسم آن:

لهÇل Ôد Öم حÖلI> و خواند را سوره اين mnopq خدا رسول گفت: سلمه ام و

Page 169: Soltan 01

169 حمد سورهي

آورد/ شمار به آيه Ïي را < ين ملÇ ×Ç ع ÖلI ب رآيÇه Ïي تÇنهايي بÇه اهللا///> <بسÇم آيÇا كه است اختالف اينرو, از

ميباشد?ميگردد/ محسوب واحدي آيهي <الحمدهللا///> يعني بعد آيهي با يا

كÇالم است جلد دو بين آنچه كه دارند اجماع مطلب بهاين مسلمانانفراوان سعي آنان كه حالي در ميكنند اثبات و مينويسند را آن و است خدا

شود/ گفته <آمين> كلمهي <والالضالين> از بعد نماز در است مستحب سنت اهل نزد /1

نÇوشته قÇرآن در آمÇين(1) حÇتي نباشد; قرآن در اضافي چيز هيچ كه داشتند/ بيضاوي] كالم از [منقول نشدهاست/

فاتحه سورهي از اهللا> <بسم كه: شدهاست روايت cdefg اميرالمÆمنين ازشÇمار بÇه سÇوره Ïي از آيÇه Ïي و ميخوانÇد را آن mnopq خدا پيامبر و است

ميآورد/

ميدانند/ بدعت نماز در حمد سورهي در را اهللا بسم گفتن كه است سنت اهل مقصود /2

را?! اينها(2) ميشود چه كه: شدهاست روايت cdefg صادق حضرت ازگÇمان و نمودند را خدا كتاب آيهي بزرگترين قصد كه كند! نابود را آنان خدا

است! بدعت كنند; اظهار را آن ا گر كه كردندآيÇهي بÇهترين آنها فرمود: كه شدهاست روايت cdefg باقر حضرت از

دزديدند/ باشد, الرحيم> الرحمن اهللا <بسم كه را خدا كتابرا مردم آنها همهي در رسيدهاستكه چندي اخبار rstuv معصومين ازخداوند تا كردهاند; ترغيب بزرگ, يا Ïكوچ كار هر آغاز در <بسمله> گفتن به

Page 170: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 170

دهد/ بركت امر آن در را, ايشانرا اهللا> <بسÇم فرمود: كه شدهاست روايت cdefg صادق حضرت از نيزاهللا> <بسÇم بÇا كه را كاري آن يعني, باشد; شعر آن از بعد چه ا گر مكن ترك

باشد/ خواندن شعر كردي شروعمÇا شÇيعه از كس هÇر كÇه: شÇدهاست روايت نيز cdefg حضرت آن ازرا او تا ميكند آزمايش نا گواري امر به را او ل او خدا, كند; ترك را <بسمله>بين از <بسمله> ترك در را وي تقصير و ننگ و كند آ گاه ستايش و سپاس به

ببرد/جÇانب از mnopq خÇدا رسÇول كه: شدهاست روايت cdefg مÆمنان امير ازآن در كÇه ي همÇم كÇار هÇر كÇه فÇÇرمود مÇÇن بÇÇه لÇÇج و زÇÇع خÇÇدايآخر به و بوده; بريده> <دنبال ابتر كار اين نشود; گفته حيم> حمنالر بسماهللالر>

نميرسد/اهللا> <بسم با كه ي مهم كار هر كه: شدهاست روايت هم ه عام طريق از

نميرسد/ بپايان يعني است, ابتر نگردد; آغازميباشد/ چسباندن يعني; الصادق, براي يا اهللا>: <بسم در < ¾با> لفظ

است/ متصل خدا اسم به قرآن خواندن ابتداي اينكه اعتبار بهاست/ همراهي معناي به مصاحبت; ¾با يا

است/ جويي ياري معناي به استعانت ¾با يااست/ سبب و علت معناي به سببيت, ¾با يا

مجرور اءسم و جر, حرف ¾با] شدهاست حذف متعلق فعل آيه اين دراست/

Page 171: Soltan 01

171 حمد سورهي

حÇذف فÇعل آن اينجا در كه باشد; فعلي به متعلق مجرور و جار بايدشدهاست]/

بÇاشد, ابÇتدا¾ مادهي از تعلق مورد فعل يعني متعلق آن است ممكنميكنم/ آغاز خدا بنام يعني [ اهللا/// سمIب Ôأ دت Öأب]

أقÇرأ مانند شدهاست واقع اهللا بسم از پس كه باشد فعلي مادهي از ياميشوم> <داخل Ôل خ Öأد و <مينشينم> Ôد Ôأقع و <ميايستم> ÔومÔأق و <ميخوانم>

ميآيم>/ <بيرون Ôج Ôر Öأخ ومÇيگوييم: واقÇع در كÇه باشد گذاردن] نشانه ] <أسم> مادهي از يااز نشÇانهاي بÇه را خÇود يÇعني: اهللا>; سÇمات مÇن بسم¹ نفسي Ôأسم>

ميگذارم/ عالمت خدا نشانههاينفسي <أسم فرمود: كه شدهاست روايت cdefg رضا حضرت از چنانچهÇهر Ôم خÇدا نشÇانههاي از نشÇانهاي بÇه را خود يعني, اهللا>; سمات من بسم¹

باشد]/ عبادت همان [ كه ميگذارم;چيست? <السم¹> شد پرسيده حضرت از

است/ نشانه يعني, عالمت; فرمود:حÇمن الر اهللا <بسÇم گويندهي كه است اين بر تنبيه خود خبر, اينرا خدا صفات از نمونهاي سخن, اين موقع در تا بكوشيد است الزم حيم> الر

بيابد/ وجودش دردر بنده اينكه, به دارد اشاره است; عبادت عالمت آن كه امام گفته ايناز شÇدن بÇيرون واقع در كه بيني خود از است سزاوار گفتار, اين بيان موقعرفÇته بيرون خود اختيار و مالكيت از و شود خارج است عبوديت و عبادت

Page 172: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 172

اينكه تا بيابد خود درون در را امر اين و گردد داخل خود, پروردگار امر تحتخÇدا و خÇود مÇيان آن بÇيان مÇوقع در بوده راست او زبان از كلمه اين بيان

نباشد/ دروغگواز نشانهاي به صاف ات انشا¾ اهللا> <بسم كلمهي از ما, كه نميكند فرقي

باشد/ صاف ات اين به اخبار مقصود يا كنيم اراده خدا نشانههايپيش است ممكن اقرأ///> Ç <ابدأ ميشود گرفته تقدير در كه كلمهاينظر در اهللا> <بسم از پس ا گر ليكن گرفت نظر در آن از پس يا اهللا> <بسم ازهم را حصر و است مناسبتر خدا نام به اهتمام و بزرگداشت جهت از بگيريم

ميكنم/ آغاز Gمنحصر مهربان بخشنده بسيار خداي نام به يعني, ميرساند;و سم> كلمهي نيز و همزه ضم يا و وصل همزهي كسر به <اسم> كلمهيبلندي معناي به < سمو> شدهاست,از خوانده سين حركت سه هر به Ç كه سما>آن مÇصغر و است <اسما> آن جمع ميباشدو عالمت معناي به <وسم> از يا

است/ م دو مÆيد آمدنش عالمت بهمعناي و ل او مÆيد مي> س><وسم> از اشتياق هم اهللا> <بسم دربارهي cdefg رضا حضرت حديث و

ميرساند/ راعرض يابراي جوهر براي كه لفظ هر و است آن عالمت چيزي, هر اسم

مينامند/ اسم را آن شود; اعتبار آن, در نسبتي كه آن بدون گردد, وضعچه و لفظ چه كند; داللت تعالي خداي بر آنچه از عبارتست خدا اسميÇا لفÇظي نÇامهاي به اختصاصي و باشد خارجي و عيني جوهر چه و مفهومعيني, ذاتهاي به موارد بسياري در <اسم> اخبار در زيرا ندارد; ذهني مفاهيم

گرديدهاست/ اطالق خارجي موجودات يعني,

Page 173: Soltan 01

173 حمد سورهي

ا> Çله× Ôك ¾ا Ð×مÇ Öس Öاال ما×د <عÇلم آيهي تفسير ضمن بقره, سورهي درآمد/ خواهد اسم دربارهي كاملي تحقيق

نظر در معاني از معنايي اسم در كه آنگاه صفت; و اسم بين تفاوت ا امميباشد/ اشتقاق مبدا¾ و مشتق ميان كه است فرقي مانند شود; گرفته

نظر در <ال> بشرط را علم كه مشتق], ] عالم و اشتقاق] [مبدأ علم مثلولي نÇميشود اطالق باشد, موصوف آن به كه ذاتي بر اينرو, از گرفتهاند;شÇرطي هيچ به مقيد يعني, است; <¾ ãشيي بشرط ال <مأخوذ عالم كلمهيو است صÇادق باشد علم به موصوف كه ذاتي هر بر جهت اين از نميباشد;به و بوده د مجر كه كنيم فرض علمي چها گر نيست, معتبر مشتقق در ذات وجودبÇاري ذات ميگوييم بلكه ميكند, صدق آن بر عالم كلمهي باشد; قاÄم خودهم خودش ميكند صدق او بر عالم پس است ذات به قاÄم و د مجر علم تعالي,

ذات/ به قاÄم و علم عين هم عالماست/ جهت دو اسم براي

به كه ميگردد محسوب مسمي آÄينهي و بوده, اسم كه جهت آن از ل اوي مÇمس از غÇير وجÇودي و نيست, استقاللي نفسي وجود داراي اعتبار اين

ندارد/كالم در حكم جهت, اين از است/ ي مسم وجود همان آن وجود بلكه

نميشود/ توجه چيزي به ي مسم به جز و بود, نخواهد ي مسم براي جزتوجهي آن حروف و زيد كلمهي به آمد> <زيد ميگوÄيم: وقتي ,Âمثحكم آن اي مسم دربارهي تنها بلكه نميكنيم; حكمي لفظ, دربارهي و نداريم

برسانيم/ را, زيد آمدن تا ميكنيم

Page 174: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 174

ا مسم وجود از غير وجودي اسم, خود براي كه است آن اسم م دو جهتمÇانند نيز اسم اعتبار, اين به شود; حكم مستقل طور به آن بر و شود; اعتباروارد آن بÇر كÇه است حكÇمي محكوم و مستقل موجود, است امري ي مسمو گشته ي مسم خود اسم اعتبار اين به نميباشد; ي مسم حكم مغاير و ميآيد

ميشود/ اسمهايي دارايحرف: سه از مركب است لفظي , زيد ميگويي: وقتي مثال عنوان بهلفÇظ, اسم, مثل: است: د متعد اسم چند داراي گفتار اين در خود دال, و زا,يا

غيره/ و علم موضوع, مركب, كلمه,

ي× مسم بر و نميباشد مي× مس آينهي و مظهر اسم ديگر اعتبار, اين بهكلمهي بلكه نيست خصوصي به شخص فوق, گفتار در [زيد نميكند, داللتعالم, همهي چون ندارد] خودش از غير ايي مسم لذا است; نظر منظور زيدگفتيم اسم پيرامون كه فوق جهت دو هر لذا, ميباشند; تعالي خداي اسمهاي

است/ ثابت نيز آنها دربارهيفرمود: و نمود اشاره اعتبار دو اين به تعالي خداي رو اين از

23 Ç نجم /1

مسمي ميپرستيد] كه بتهايي ] اينها يعني, (1):/// ¾ا م× Öسا ×الا ي ه Öنا>خÇداي برابر در كه نيستند, خدا مغاير و نميباشد مستقل و نظر مورد نبوده;

نهادهايد/ آنها بر شما كه هستند اسمهايي اينها بلكه گيرند; قرار تعاليو مÇينگريد اسÇمها بÇه گشÇته, مÇحجوب ي× مÇمس از شÇما يÇعني,اينگونه با و داده قرار ي مسم را آنها لذا ند; مستقل وجود, در آنها ميپنداريد

Page 175: Soltan 01

175 حمد سورهي

شدهايد/ كافر و مشرك نگرش,اسماي اينكه جهت از آنها به يكي مختلفند, چيزها به نگرش در مردمغÇفلت يÇا ميكند غفلت آنها خود به توجه و وجود از و مينگرد هستند خدا

دارد/ توجه نيز آنها خود به و نميكنداز و مينگرد آنها به هستند ي مسم خود چيزها اينكه جهت از ديگري

ميشود/ غافل حقيقي اي مسمنÇظر هÇم ي مسم به نگريسته; مستقل ديد با آنها به ديگر, نگرندهي

دارد/توجه هستند خدا اسما كه جهت آن از اشيا به شخص كه ل او مورد دربه را ي مسم حقيقت در نباشد يا باشد غافل اسما خود به توجه از خواه ميكند

است/ د موح شخصي چنين و ميكند عبادت آن بر گذاشتن اسم سببمستقل و ي مسم خود اينكه جهت از اسما به شخص كه دوم مورد در

است/ غافل ي مسم حقيقت از و مينگرد ميباشنداين كه ميشود كافر و پرستيده ي مسم بدون را اسم كه است كسي او

دارد/ وجود مردم بيشتر در حالمسÇتقل اي مسم را آنها حاليكه در اسما به شخص كه سوم مورد دربÇا مÇغاير و مستقل بهطور را, ي مسم حال عين در و مينگرد ميكند حسابو ميپرستند را ي مسم هم و اسم هم حقيقت در ميدهد; قرار توجه مورد اسما

ميباشد/ مشرك اومÇيباشند قÇح اسÇما ايÇنكه, جهت از موجودات به كه ل او دستهيآنان بر چيزي مجذوبند; آنان دارند; غفلت اسما خود به توجه از و مينگرند

Page 176: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 176

برداشÇته آنان از تكليف و نيستند كثرات در حكمي داراي و نميشود نوشتهشدهاست/

ندارند]/ استشعاري كه جذب حال در [البتهايÇنكه جÇهت از را موجودات و باشد داشته ه توج اسما به كه كسيطرف دو هر جامع و كامل او باشد, نظرآ گاه اين به و بنگرد; هستند او اسمهاي

است/ ي مسم و اسمبÇر او آ گÇاهي بÇر غالب اسم, بر آ گاهياش يا كاملي, شخصي چنينÏي به دو هر در او آ گاهي يا است; غالب ي مسم بر او آ گاهي يا است ي مسم

اندازهاست/واقÇع مÇوسوي مÇقام و نشÃÇه در دارد, قÇرار ل او حÇالت در كه آن

شدهاست/در كه آن و است عيسوي مرحلهي در ميباشد; م دو حالت در كه آنكÇه طوري به ميكند, رعايت را وحدت و كثرتها حقوق باشد; سوم مرتبهي

نميگذارد/ فرو طرف دو حقوق از را چيزيكثرت بين جامع كه است دي محم مرحلهي در واقع در شخصي چنين

نميكند/ كم را آنها حقوق از چيز هيچ كه طوري به ميباشد; وحدت وكÇرده; اشÇاره مÇرحÇلهي سÇه ايÇن بÇه مجيد قرآن در تعالي خداي

ميفرمايد:

Ô¾Ĥم ح Ôر فارÔكÖلIيل ع Ô¾آ د شأ Ðو Ôهع م ين لذI و للهI Ôول Ôس ر Õد م ح م >في ÖمÔاه يم س و ×نا Öض ر و للهI ن م ال Öضف ونÔغتÖبي ا جد Ôس رÔ كعا ÖمÔه ×Çل رت ÖمÔهنÖيب

Page 177: Soltan 01

177 حمد سورهي

Çي ف ÖمÔهÔلثÇ م و ¹ ×ÇÇل ر ÖوÇ Iلت Çي ف ÖمÔهÔلث م Ïل× ذ ودÔج لسI رث أ Öن م م ه وه Ôج Ôو

29 Ç فتح سوره /1

و(1) Ôه ÑÇ Öط ش ج رÖخأ ع Öر زك يل نج ء ÖالIكÇافران بر هستند او با كه كساني و او و خداست پيامبر د محم يعني,حال در همواره را آنان مهربانند بسيار خودشان بين و ميگيرند سخت خيلياست ايÇن مÇيطلبند, را خÇدا رضايت و خشنودي كه ميبيني سجود و ركوعÏاريÇب ابÇتدا آن برگ كه است زراعتي همانند وانجيل, تورات در مثلشانبلند شده, بزرگ و قوي تا مينمايد وتقويت ياري را آنها سپس آمده, بيرون

ميشود/ كشاورزان شگفتي باعث كه برسد خود كمال به سپس و گردد/< ¹ ×Çل ر ÖلتوIيف ÖمÔهÔلث م> فرمودهاست: اينكه و

بÇه < يل جÇن ء ÖالI Çي ف ÖمÔهÔلث م و> دارد, اشاره موسويت مرحلهي بهمÇرحÇلهي بÇه مرحÇله دو اين بين جمع با و ميكند اشاره عيسويت مرحلهي

مينمايد/ اشاره ديت محمگانه سه مراحل و كامل و مجذوب و مشرك و كافر كه را مذكور مواردديÇده آن در كÇه صÇورتهايي و آن بÇه نگريستن و آينه به ميتوانيم است;

كنيم/ تشبيه ميشودو بÇودن گرد و عوارض و صفات جهت از آينه خود به انسان گاهيبÇدون مÇينگرد كافر] حالت مانند ] مقعر و دب مح ششگوش و چهارگوشهÇم آينه در صورت وجود به هي توج Âاص يا ببيند; آن در را صورت اينكه

Page 178: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 178

ندارد/خÇود به اينكه بدون مينگرد, صورت ديدن جهت از آينه يه گاهياز هم آينه به گاهي مجذوب>/ <حالت باشد داشته ه توج آن خصوصيات و آينهمÇيشود; ديده آينه در كه صورتهايي به هم و خودش صفات و شكل جهت

مينگرد/كÇه حÇالتي در مÇيكند نگاه آينه به گاهي و مشرك> حالت مانند >از تنها بلكه ندارد آيينه خود به هي توج و نميكند حكمي آيينه خود دربارهيو شÇعور آيÇنه بÇه هم او حالت, اين در مينگرد, آن به صورتها ارايه جهت

آ گاهاست/ ميشود; ديده آينه در كه صورتهايي به هم و دارد آ گاهيبه بيشتر ه, توج ا گر كه ترتيب بدين گذشت; كه گانهاش سه اقسام باا گر و عيسويت باشد; صورت به بيشتر ه توج ا گر و موسويت باشد, آينه خود

است/ ديت محم كند, توجه دو هر بهخÇدا? در خÇلق يا است خلق در خدا آيا cdefgپرسيد: معصوم از كسيآينه يا هستي آينه در تو, آيا كه بگو من به آينه دربارهي داد: جواب حضرت

گفتيم/ ما كه آنچه به دارد اشاره حديث اين تو? درجÇمع و كثرت در وحدت و وحدت در كثرت مقام اصطالح واقع دراشاره حالت سه همين به است; معمول صوفيه ميان در كه كثرت و وحدت بين

دارد/چÇيز <هÇيچ آمدهاستكÇه: خبر در نشĤت و حاالت همين درباره بازخدا كه <مگر آمدهاست: ديگر خبر در ديدم>/ آن در را خدا اينكه مگر نديدم

Page 179: Soltan 01

179 حمد سورهي

آن از پس را خÇدا ايÇنكه آمدهاست<مگر ديگر خبر در ديدم> آن از پيش راديدم>/

پيش و آن در را خدا اينكه مگر نديدم را چيز هيچ گفت: ميتوان [پسو عÇيسويت ديت, حمÇم جÇنبهي سÇه ترتيب به كه ديدم آن از پس و آن از

موسويت]/آن? غير يا است? ي مسم همان اسم, آيا كه: گفته اين پاسخ پس

مÇنظور اسميت جهت از نام ا گر چه شد معلوم شديم يادآور چنانكهباشد; ناميده ه متوج فقط بوده غافل نام به نگرش از نگرنده كه بهطوري باشد;و شخصيت و وجودي هيچ كه معناي اين ناميدهاستبه عين واقع در نام اين

ميباشد/ ي مسم براي تنها هست چه هر نيست; اسم براي اثري و حكمباشد خودآ گاه نظر ناظربه كه باشد نظر منظور طوري نام, حالا گرآن

ميشود/ مسمي عين جهتي از و ي مسم غير جهتي از صورت اين درداراي بÇيننده, نÇظر بÇه كه باشد نظر منظور طوري نام, آن ا گر حالچÇه مÇيباشد; ي مسم غير آنصورت در باشد, نفسانيت و وجود و شخصيت

باشد/ نداشته بدان توجهي هيچ يا باشد داشته ه توج ناميده به نام از نگرندهسÇراي و دارد قÇرار شÇيطان و رحمن سراي بين انسان كه آنجا از وعÇلت بÇه و آن بر نيستيها چيرگي و رحمن از دوري نهايت علت به شيطان

ميباشد/ تعالي خداي قهر مظاهر خود اجزا تمام با اينكهمÇقابل نقطهي درست نيست; تعالي خداي مظهر دراصل كه گويا لذامسخر كه جهت آن از انسان نفس و است حق رحمت وجههي و رحمن سراي

Page 180: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 180

ميباشد/ شيطانفÇرمان تحت كه جهت آن از و رحمن نه است, شيطان اسم, كه گويا

ميباشد/ رحمان اسم, است, او مسخر و عقلميشود, صادر انسان نفس از كه انساني افعال كليهي چون طرفي از

است/ عقالني جهت از يا و شيطاني جهت از ياكاري هر در كه اشت شده امر بندگان به مذكور جهات همين روي لذاو بÇاشد رحÇماني آنها كارهاي تا بگويند اهللا> <بسم بزرگ, چه و Ïكوچ چه

نباشد/ شيطانيفاعليت جهت در صحيح نگرش به هستند; كوتهبين مردم بيشتر چون

نبيند/ را واسطهها كه نرسيدهاند تعالي حقآنÇان فÇعال از وسايط هم باز رسيدهاند مقام اين به كه هم كساني واينرو از است وسايط به نظر و توجه رفته بين از كه آنچه بلكه نشده; بيرونو دارد قرار اهللا, و <با¾> بين را اسم كه اهللا> <باسم فرمود: تعالي خداي كه است

است/ صحيح نيز <باهللا> واقع در حاليكه در باهللا, نفرمود,اسم همان كه ميشود صادر او نفس بهواسطهي انسان از افعال زيرااهللا, و جر حرف با¾ بين كه اسم, كلمهي كه شدهاست گفته آنچه پس است, خدا

نيست/ اعتنا قابل است; زايد حكم در شدهاست; واقع مجرورو بÇاشد آن لفÇظ اهللا از مÇقصود كه ميرسد بهنظر كه آنچه همچنيناهللا توصيف زيرا نيست, درست باشد بياني اضافه نوع از اهللا به اسم اضافهي<باسم كه است, اين مانع را اهللا لفظ نه ميكند وصف را خدا ذات كه رحمن به

Page 181: Soltan 01

181 حمد سورهي

دهيم/ قرار بياني¹ اضافه را اهللا>داخل و شيطاني جهت از شدن بيرون اهللا> <بسم گفتن از مقصود چون

است/ عقالني جهت در شدنبه را <خود فرمود: كه گذشت cdefg رضا حضرت از حديثي در چنانكه:اهللا <بسم بگويد گوينده ا گر لذا, نهادم> عالمت خدا, نشانههاي از نشانهاياو ف تصر و شيطان سراي از بگويد: كه آنست مثل او گفتهي حيم> الر ن حم× الرگشتم بخشنده خداي خانهي در داخل و بردم پناه او ف تصر و رحم×ن سراي به

شدم/ متصف او صفات به ورا <استعاذه> معناي خودش معناي بر عالوه اهللا> <بسم صورت اين در

دارد/ هماز كÇه كÇتابي هر ل او فرمود: كه شدهاست cdefgنقل باقر حضرت از لذاخوانده اهللا> <بسم پسا گر است; حيم> الر حمن الر اهللا <بسم آمده فرود آسماندر را تو اهللا بسم بخواني ا گر و نگفتي استعاذه كه باش نداشته با كي ديگر شود

ميكند/ حفظ زمين و آسمان بينالهي عالمتهاي از يكي به اتصاف گوينده براي گفتن اهللا> <بسم چونفÇرار آن از شÇيطان كÇه شيطان برابر در است سالحي منزلهي به واقع در و

ميكند/استعاذه خالف به شود; خوانده بلند اهللا> <بسم كه فرمودهاست امر لذا

شود/ خوانده آهسته است بهتر كهفعل همان كه خدا ظهور مقام عنوان به است متعال خداي ذات علم اهللا

Page 182: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 182

ميباشد/ مشيتش وو ¾ماÇاس و نÇدارد نشÇاني و نام و است مطلق غيب ذات, خود زيرامشيت مشيتش, و فعل به او ظهور اعتبار به مگر نيست; آن براي هم صفاتي

است/ اعتبار دو را, خداكه آن اعتبار به ديگر دارد, غيب مقام به رويي كه اعتبار آن به يكي

دارد/ خلق به روييناميدهميشود/ كرسي دارد; خلق به رويي كه جهت آن از

ميشود/ موسوم العلي> به <اهللاو به ل او حق عنوان, دو اين سبب بهحمن الر> ميفرمايد: تعالي حق كه است عنوان دو اين اعتبار به نيز وو گÇرفت قÇرار عÇرش بÇر خÇداونÇد يÇعني, اسÇتوي>; العÇرش عÇÇليليÇالع هÇو و االرض و السÇÇموات كÇÇرسيه وسÇÇع مÇÇيفرمايد:

255 Ç بقره /1

و مرتبه بلند بسيار كه است او و است زمين و آسمان همه او العظيم>(1) كرسياست/ عظمت نهايت در

<اهللا> يعني, ياجامد; است مشتق كه است اختالف <اهللا> لفظ دربارهييا مصدر آن بلكه نميباشد; مشتق اسم يا است; مصدر از مشتق صفتهاي از

نيست/ ف متصر هي ماد داراي كه است جامدي اسم يا مصدر اسمشدهاست: گفته جملهي از آمدهاست: چندي اقوال آن, دربارهي

<اله> آن مÇÇصدر و مÇÇيباشد < Ôيأله هÇÇÇ ل ا> اله هي ادÇÇÇÇم از اهللا,

Page 183: Soltan 01

183 حمد سورهي

<الوهت>است/كÇرد; عÇبادت و بندگي يعني, ; ÔدÔب Öع ي دب ع معناي به و , Ôر ÔصÖن ي ر صمثل,ن

ميباشد/حذف آن همزهي كه همزهاست كسر به له> ا> همان <اهللا> كلمهي اصلاز پس كه است گشته <االله> آمدهاستو تعريف ال, آن عوض به و شدهاستكÇردن ندا موقع در آنكه باب از يا دليل شدهاست;بههمين اهللا, همزه, حذفنشدهاست/ حذف ندا موقع در آن, الف است مطلوب سخن دادن طول محبونيÇا تÇحير مÇعناي بÇه يÇفرح, ح رف وزن بر يأله له ازا اهللا, است ممكنهي ادÇم از كÇه شدهاست گفته نيز باشد; دادن پناه يا و بيتابي و جزع بسياريمثل, يله, [وله يا يحسب حسب مثل يله وله يا يضرب ب ر ض مثل يله> <وله

است/ يعلم] لم عهي ماد از يا و ميباشد/ بيتابي و ترس و حيرت و اندوه آن معناي وبÇهمعناي يÇليه, اله هي ادÇم از يا آفريد, را خلق يلوه>;خدا الخلق اهللا <اله

ميباشد/ مشتق شد مقام بلند يا شد پنهانميباشد; سرياني كلمهي كه است <الها> آن اصل گفتهاند هم بعضيآن بÇر تÇعريف, ال و حذف آخرش الف, شدهاست; برگردانده عربي به چون

شدهاست/ داخلغايب براي ضمير اين چه بودهاست; <هو> آن اصل گفتهاند هم بعضيديدهها از غايب و شدهاست وضع مخاطب و متكلم بين شده شناخته و معهودالم سÇپس است, <اهللا> هÇمان دلها شدهي شناخته و معهود و مطلق, طور به

Page 184: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 184

مختص اهللا سوي ما همهي كه باشد اين به مشعر تا شده داخل آن بر اختصاصاست/ او

[ كشÇيده شÇدهاست, اشÇباع داشت بÇزرگ جهت الم, فتحهي سپسديگري بزرگداشت جهت سپس است گشته تبديل الف, به و گرديدهاست]

گرديدهاست/ اهللا شده, داخل آن بر تعريف, الماسÇم بÇراي صفت دو يا <اهللا> براي صفت دو < يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر >و مÇظاهر هسÇتند اهللا مÇظاهر كÇه همانطور خدا عينيهي اسما زيرا ميباشد;

ميباشند/ نيز متعالي خداي صفات همهي نمودهايصفت كه است اين از بهتر بگيريم اسم براي صفت ا گر را لفظ دو اينبÇا رحÇمان كÇلمهي كÇه ميآيد الزم دوم صورت در زيرا باشند; <اهللا> براي

باشند/ تأ كيد مابعدشاين آوردن پس دارد واقع در را صفات همان <اهللا> كلمهي خود چون

به جديدي معناي تأسيس جهت يا باشد كلمهتأ كيد آن اينكه بين باشد داير امر كلمهاي مورد در ا گر /1

لفظ دو لذا است/ ازتأ كيد بهتر تأسيس بر حمل شده ذ كر بيان معناي علم در كه قانوني طبق شود برده كار

/ است بهتر باشند اسم براي صفت حيم> الر> و حمن> الر>

است(1)/ تأ كيد صفت دودر فعل استواري و قوام كه است اين اسم آوردن از منظور طرفي ازبه اسم بودن متصف معنا اين و گردد, ختم بدو پايان, در و شروع آن از آغاز,

است/ رحيميت و رحمانيت صفاتكسÇر بÇه <رحÇم> از < يمÇ ح Iلر > و < ن ×Ç مÇ Öح <Iلر كÇلمهي دو اين

Page 185: Soltan 01

185 حمد سورهي

مÇعناي به است مبالغه صيغهي صورت آن در كه شدهاست گرفته عينالفعلمهربان/ بسيار و بخشنده بسيار

صÇفت صÇورت, آن در كه شده گرفته عينالفعل ضم به < Ôرحم> از يارحÇيم, از رحÇمن, حال, هر به مهربان/ و بخشنده معناي به ميباشند مشبهه

رساتراست/رحمت ثاني در و دارد بيشتر] [حروف بيشتري بناي رحمان Á او زيرارحÇمت خالف به نيست, ي خاص جهت يا حالتي يا چيزي به مختص رحماني

دارد/ اختصاص اهللا الي سالكان و انسان به تنها كه رحيميجهت از شده, واقع خدا رضاي مورد Ïسال كه است حالتي در هم آن

باشد/ گرديده او حال شامل رحيمي رحمت خدا خشنوديحÇيوان] و بÇنات و جÇماد ] گÇانه سه مواليد و عناصر كه انسان غيراست/ آن ضد كه غضب به نه و ميشوند, وصف رحيمي رحمت به نه هستند;

كه حال عين در وجودشان باال] عالم مجرد وجودات ] عاليه ارواح وبÇين در رحمت دو اين هستند; نيز رحيمي رحمت ميباشند; رحماني رحمت

ندارد/ راه آنها در هم غضب جهت چنانكه: نيست هم از جدا آنهارحÇمت به كه است ممكن گاهي سفلي] موجودات ] خبيثه ارواح اماميباشند/ غضب به متصف آنها كه است اين اغلب لكن شوند; متصف رحيميافÇاضهي از عÇبارتست رحÇماني, رحمت كه است اين مطلب سر وسزاوار كه كماالتي به آنان رساندن بكمال و نگهداشتن باقي و اشيا بر وجوديا انسان سرا, آن و سرا اين چيزهاي همهي به نسبت امر اين و آنانست فطرت

Page 186: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 186

فرا گيراست/ انسان غيرالعÇرش عÇلي حÇمن الر> فÇرمودهاست: تÇعالي خداي اينرو ازبÇه را آن و شÇد/> مسÇتولي و گرفت قرار عرش بر <رحمن يعني استوي>;

كردهاند/ تفسير پست و شريف و Ïكوچ و بزرگ به خدا نسبت تساوياي يÇعني, االخر¸>; و نيا الد رحمن <يا آمدهاست; حديث در نيز

آخرت/ و دنيا بخشايندهي

عام صفت Ïي براي خاص اسم رحمان كه شده وارد cdefg صادق امام ازاست/

بÇا كه است كسي رحمن, كه: شدهاست روايت cdefg صادق حضرت ازآنها به آفريدهها به دادن روزي با اينكه يا و ميكند رحم ما بر روزي گسترشرا روزي مÇوارد, از Ïي هÇيچ در و مÇيكند مÇهرباني و مÇيورزد عطوفت

بگسلند/ خدا فرمانبرداري از آنان چه ا گر نميگسلد

در مÇعقول كه است صوري را الهي اسما ميگويد: فصوص شرح در قيصري ثابته اعيان دربارهي /1

جهت آن از را عقليه صور ميباشند/ خود صفات و اسما به عالم و خود ذات به عالم تعالي حق زيرا, حق;

كلي تعين مقام در اينكه از اعم نامند, ثابته اعيان است, معينه نسبت و خاص تعين به متجلي ذات عين كه

از: عبارتند ماهيات پس نامند هويات را جزييات و حقايق و ماهيات, را ات كلي حكما و جزيي, يا باشد

ثابته اعيان اقدس فيض بواسطهي و ل, او تعين حسب بر هاند علمي حضرات در متعين كه اسما كليه صور

ل حصÇت خارج در اعيان آن مقدس فيض بواسطهي و ميشود حاصل علم در آنها اصلي استعدادات و

يابند///

و است آنÇها بÇه وجÇود بÇخشيدن ثابته اعيان(1) روزي كه است معلوموابسÇته بدان وجود بقا¾ كه است چيزي آن بخشيدن هم موجودي هر روزي

Page 187: Soltan 01

187 حمد سورهي

است/پسند مورد اختياري كماالت افاضهي از عبارتست رحيميه: رحمت

باشند/ اختيار داراي كه انس و جن بربÇها¾ بÇه بÇا¾ اهللا> بسم <در آمدهاستكه: اخبار در جهت بههمين وعÇظمت و مجد, به ميم, و, خدا بزرگواري و سنا به سين و خدا <روشنايي>

دارد/ اشاره پروردگاراله خداو او يعني <اهللا> لفظ و دارد اشاره خدا Ïمل به ميم روايتي, دربÇه <رحÇيم> و آفÇريدگان جميع بر است مهربان يعني رحمان و است چيز هر

دارد/ اختصاص مÆمنانرحÇيم جهت آن از مÆمنش بندگان به خدا, آمدهاستكه خبر در آنچهرحيم جهت آن از كافرش بندگان به و ميگيرد Ïسب آنها بر را طاعتش كه استتعلق كه گفت بايد ميكند; مدارا خود فرمان موافقت به آنها دعوت در كه استفÇعليت مÇقتضاي كه آنانست فطرت بقاي جهت از كافران به رحيمي رحمت

است/ اختياري پسند مورداندرز و دنيا در مدارا و رفق پسنديده, كردارهاي به فعليت الزمهي و

است/ اخروي امور براي دادندر و ما دين در خداوند, كه: شدهاست روايت cdefg اميرالمÆمنين از ومÇا به داده; قرار آسان و Ïسب ما بر را دين كه است; رحيم ما به آخرت و دنيا

ميسازد/ متمايز و جدا خودش دشمنان از را ما كه آنرو, از ميكند; رحممÇانند است غضب و خشم برابر در رضا معناي به كه رحيمي رحمت

Page 188: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 188

بÇراي هاست ادÇم رحÇماني, رحمت آن و رحماني, رحمت براي است صورتمÇوجود, كÇماالت و وجود افاضهي چون رحماني رحمت زيرا وغضب رضا

است/از اختيار و بااراده و داشته اختيار كه موجودات بعضي به نسبت لذا,آنها به نسبت ميشود ظاهر غضب و خشم صورت به ميكنند; نافرماني حقرحمتي و ميكند جلوه خشنودي صورت به ميكنند اطاعت و دارند اختيار كه

رحيمي/ رحمت نه است رحماني رحمت همين دارد; پيشي غضب بر كهپيشي از منظور صورت اين در كه باشد رحيمي رحمت است ممكناقÇتضاس حسب بÇر است مكÇلف افراد به آن تعلق غضب, بر رحمت داشتن

دارد/ پيشي غضب بر رحمت كند اقتضا فطرتشان كه اندازه هر يعني /1

فطرتشان(1)/گرفتن قرار علت شد ذ كر كه آنچه از و شد بيان اين از پيش چنانكه:دانسته رحيم بر رحمان تقديم و رحمان بر اهللا تقديم و اهللا و جر حرف بين اسم

شد/به رحمن لفظ با و تعالي حق جامعيت به <اهللا> لفط با تعالي خداي وتعالي خداي و دارد, اشاره بازگشت و مرجعيت به رحيم با و آغاز, و مبدييت

نمودهاست/ جمع صفت دو اين در را اضافاتش جميعآن گÇوياي و قÇرار عÇيني وجÇود مراتب برابر در لفظي حروف چون

دارد/ اشاره آن از مرتبهاي به آنها از Ïي هر لذا, ميباشند;

Page 189: Soltan 01

189 حمد سورهي

بساطت در چون <با¾>, ; جوب و مرتبهي به بساطت علت به Ç <الف>عÇين ] ندارد او با فرقي كه افعالي تجلي و فعل مقام به است, Ïنزدي الف, به

دارد/ اشاره اوست]دارد/ اشاره امكان سبب به فعل تعيين به با, زير نقطهي

اشÇاره ايÇن و گرديد ظاهر با, وسيلهي به آمدهاستكه: اخبار در لذادارد/

به اشاره واين گرديد ظاهر با, وسيلهي به آمدهاستكه: اخبار در لذاجدا شونده پرستش از پرستنده با, زير نقطهي وسيلهي به و است مشيت مقام

شد/ميباشد/ عقالني ل او امكان سبب به مشيت تعين به اشاره نيز اين

شدهاست: گفته همچنيندر و ازاي بÇه حروف چون و گرديد ظاهر اهللا, بسم ¾با از موجوداتبÇراي آسماني كتابهاي جميع ديگر سوي از و دارد قرار وجودي مراتب برابرو قÇح نسÇبتهاي همهي و ميباشد خلق و حق رابطههاي و نسبتها تصحيح<فاتح¹ در آنچه همهي و فاتح¹الكتاب, سورهي در ريشه, و اصل نظر از خلق

للهI م Öسب> در آنچه هر و < يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر للهI م Öسب> در است الكتاب>است/ جمع < للهI م Öسب <با¾ در است < يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر

سÇورهي در است قÇرآن در چÇه هÇر شود گفته كه است درست پس

للهI م Öسب> در است الكتاب> <فاتح¹ سورهي در آنچه هر الكتاب>, <فاتح¹است < يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر للهI م Öسب> در آنچه همهي و < يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر

Page 190: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 190

نوري اهللا خلق ما ل او حديث: به اشاره شود/1/ راشامل افراد همه كه است آن استغراق /2

همان لش(1), او تعين اعتبار cdefgبه علي ونيز ميباشد جمع < للهI م Öسب> با¾ درشود/ گفته كه است صحيح است/ للهI م Öسب با¾ زير نقطهي

تÇفسير از يÇا الكتاب> <فاتح¹ تفسير از شتر هفتاد بخواهد عالم ا گرميتواند/ كند; بار < للهIم Öسبا¾ب> تفسير يا < يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر للهI م Öسب>

است/ منسوب cdefg اميرالمÆمنين به ومضامين; معاني اين ا كثرو مضموم را <حمد> دال ,Hعموم معروف] [قرا¾ ا¾ قر :< لهل Ôد Öم حÖلI>و دال كسر يا و الم كسر و دال فتح به بندرت و خواندهاند مكسور را <اهللا> الم

خواندهشدهاست/ دال از پيروي به الم كسرآمدهاست/ استغراق(2) يا جنس تعريف براي <الحمد> الم ا ام

براي الم اينكه بنابر حصر افادهي و است <حصر> براي كالم حال هر بهاست/ واضح باشد استغراق

ميشود; استفاده اهللا, الم حرف از آن حصر باشد; جنس الم, ا گر ولياست/ اختصاص براي [ ل] الم كه زيرا

است/ ميشود] واقع حمد مورد [آنچه عليه> <مايحمد معناي به حمد

است/ صحيح حصر هم باز صورت اين درديÇده ظÇاهر به هم تعالي خداي غير در كمال, صفات اينكه وجود با

ميشود/

Page 191: Soltan 01

191 حمد سورهي

جهت از صفات آن به غير اتصاف و است حق به متعلق درحقيقت زيرااز صفات آن كه باشد آن جهت از نه ميباشد صفات آن براي غير آن مظهريت

است/ غير آن خودآن اصÇل و باشد <اهللا> آن فاعل و مصدر معناي به حمد است ممكنحÇذف فعل كه باشد كردني; ستايش كرد; خداستايش يعني, <Gحمد <حمداهللاكلمهي و گرديده اضافه بدان تعريف <ال> شده منتقل مصدر به رفع و شده,استغراق و ثبات بر تا شد داده قرار آن خبر الم و الف ط توس به اهللا لفظ و <اهللا>

كند/ داللت حصر ودر آنÇان كثرت و ستايشگران د تعد وجود با را حمد صورت اين در

كردهايم/ منحصر <اهللا>Ôلع Öف ي اهللا <ان آيه تفسير در بقره سورهي در كه است جهت بدان اين واست فعلي هر فاعل تعالي خداي كه گفت خواهيم و آمد خواهد </// ÔدâريÔي ا م×قÇدرتي و نÇيرو هيچ و نميباشد خدا جز وجود, در فاعلي هر از كه است كهستايشگريا گر هر نيز و باهللا], اال قو¸ وال [الحول خدا سبب به مگر نيست

باشد/ سپاس و حمد او ستايشحÇقيقي كÇنندهي مÇدح كÇند ستايش را اختياري واقعي زيباي يعنيعقل زبان به و كند نگاه عقل نظر به گشته; عقالني او مدح اينكه مگر نميشودو نظر عقل, زبان و نظر صورت اين در خودبيني, و جهل نظر به نه بزند, حرف

خدا/ غير نه, ميگردد; خدا حمد او حمد نتيجه در و ميشود خدا زبانو كردن ستايش و سپاس يعني, مصدري; معناي به حمد است ممكن

Page 192: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 192

<GدÖمÇ ح اهللا Ôت Öد مÇ ح> بÇودهاست; ايÇن اصل در كه باشد آن مفعول <اهللا><Gحمد> و شدهاست حذف فعل سپس كردني] ستايش كردم ستايش را خداي ]

گرديدهاست/ مرفوع و داخل آن بر الم شده واقع آن جاي در است مصدر كهبÇراي خÇبر و جÇر الم شÇدن داخÇل با بودهاست مفعول كه هم <اهللا>

شدهاست/ <الحمد>لحاظ صدور و حدوث مصدري معناي در كه است اعتبار بدان اينثبوت آن در و بگيريم مجهول يا معلوم فعل از را مصدر است ممكن ولي شود

شود/ صادر فاعل از كه است فعلي هر از عبارت حدث /1

ايÇنكه بÇدون كÇنيم اعتبار حدث آن به اتصاف و مفعول يا فاعل براي حدث(1)مÇيشود: چÇنين آن مÇعناي نتيجه در و شود, لحاظ آن در صدور و حدوثذات مÇخصوص شÇوندگي] ستايش ] محموديت يا ستايشگري] ] حامديت

خداست/صÇفات از مÇيشود واقÇع سÇتايش و سÇپاس مÇوررد آنچه بدانكهآن بÇه خÇداونÇد كه جالليه, صفات از است چيزي همان عين خدا, جماليهي

ميشود/ تسبيحسÇتايش آن بÇر خÇدا كÇه هاي ماليÇج ثبوتيه صفات همهي اصل چه,و عدم و وجود هر به نسبت او, احاطهي و حق وجودي سعهي همان ميشود

ميباشد/ معدوم و موجود هرسبب به است ثابت او براي است نفسيت عدم همان كه عدم خود زيرا,

Page 193: Soltan 01

193 حمد سورهي

جز هم, او وجود سعهي و وجود سبب به است عدم به محكوم معدوم و وجودخداوند كه هاي جاللي سلبي صفات همهي اصل و اونيست صفات همه سعهيتعالي خداي از حدود سلب همان ميشود; تنزيه و تسبيح آن از وسيله بدان

است/نيستيها سلب مصداق و ميگردد بر نيستيها سلب به حدود سلب ودر سÇلب چه دارد فرق امر اين محدودند كه ممكنات در و نيست وجود جزانتزاع ممكنات وجودات و حدود از آن كه ميگردد بر وجودات سلب به آنها,انجام ستايش كه خداوندي ه منز و پا ك پس آنها, وجودات خود از نه ميشودآنÇچه بÇه مگر نميشود تسبيح و ميشود تسبيح بدان برآنچه مگر نميشود

ميشود/ ستايش بدانيÇا <حمد> صريح كلمهي با تسبيح ذ كر سنت, و كتاب در رو, آن از

شدهاند/ ذ كر جدا هم از كمتر و آمدهاست هم با معنااست بدين آنچهكلمه اين به حمد ايجاد يعني, است; انشا¾ يا < لهل Ôد Öم حÖلI> از مقصودخداي شوندگي ستايش و محموديت يه دادن خبر معناي به كه است اخبار يا

ميباشد/ تعاليبا هم ذات و است آن ظهور اعتبار به ذات براي اسم اهللا, كلمهي چون

است/ صفات آن پديداري ذات, ظهور و است متحد حقيقي صفات جميعو حمد شود: گفته كه است آن بهمنزلهي < لهل Ôد Öم حÖلI> كالم اين لذا,اينكه جهت از است كمال صفتهاي همهي جامع كه است ذاتي ويژهي سپاس

جمعند/ كمال صفات همهي آن, در

Page 194: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 194

به <ربه> از و شدهاست قراÄت با فتح و كسر به :< ين ملÇ ×Ç ع ÖلI ب ر>هÇمراه يÇا گرداندن شايسته يا كردن تربين يا كردن جمع يا شدن Ïمال معناي

است/ مناسب معاني اين همهي ميباشد, بودن آن مالزم يا نمودنيا است < راب> مخفف و فاعل اسم يا ه مشبه صفت < رب> طرفي از

نشستهاست/ فاعل اسم جاي كه است مصدرياست/ عالمت از يا علم از يا عالم, لفظ :< ين ملÇ ×Ç ع ÖلI>

است چيزي آن يعني, است; به>, يختم <ما معناي به خاتم كه همانطورباشد/ انگشتري منظور كه كنند مهر و ختم بدان را نامه كه

و اهللا سوي ما همهي به و است; به> يعلم <ما معناي به هم عالم همچنيناز فرد هر بر و موجودات انواع از نوع هر بر و اهللا سوي ما مراتب از مرتبهي هر

ميشود/ اطالق انسان, افرادنوعي با همراه چيز چندين اجتماع كلمه اين اطالق در گويي كه چنانعالمون] ] نون و واو با عالم, جمع و شدهاست اعتبار آنهاست; بين كه حاد ات

است/ قياس خالف برو خÇود امÇال ك در مÇالكين ربÇوبيت مانند تعالي, خداي ربوبيت,انسÇان روان ربÇوبيت مÇانند و نميباشد فرزندان به نسبت پدران ربوبيتبه نسبت است نفس ربوبيت مانند بلكه نيست; هم جوارح و اعضا به نسبتبÇه را آنÇها و بوده آنها حفاظت و پايداري و وجود باعث كه جهت آن از قوا

Page 195: Soltan 01

195 حمد سورهي

است/ مرتبهاي طولي كماالت ثانويه, كماالت ولي است; فردي و نوعي كمال همان اوليه, كماالت /1

كماالت ولي است اوليه كماالت ميباشد, دارا فطرت و خلقت طبق انسان كه كماالتي ديگر عبارت به

ميباشد/ ثانويه كماالت ميشود حاصل زمان مرور به كه

ميرساند/ ثانويه(1) و اوليه كماالتنگهبان و است جهانيان بر وجود كنندهي افاضه تعالي خداي كه زيرا

ميرساند/ ثانوي و لي او كماالت به را آنها و است آنها كننده استوار وآمدهاست الرحيم> <الرحمن العالمين> <رب از پس اينرو, ازدر مÇطالبي صفت دو اين تحقيق در شود/ ثابت آن برتري و فضيلت اينكه تا

شد/ بيان گذشتهداده قÇرار خÇدا بÇراي صÇفت دو كÇلمه دو ايÇن ايÇنجا, در اينكه ازاسم براي صفت كلمه, دو اين اهللا> <بسم در كه دارد اشعار امر اين شدهاست,بهاست الزم خواننده كه دارد اشاره بدان و تأ كيد به شود تأسيس اينكه تا <اهللا>و رود باال آنها توصيف و بدان يافتن نشان و اسما به نظر لحاظ از قرايت درتÇوصيف خودش صفات به را ذات و افكند نظر ذات به گشته خدا صفات ازمحقق آي]; [برتر ارق, و [بخوان] اقر¾, امر امتثال او حق در اينكه تا نمايد

شود/خÇوانÇده فÇاعل وزن بÇر <ÏالÇم> كلمهي :< ين لدI م Öوي ÏلÇ ×Ç م>بÇا و اضافه و رفع و اضافهي و نصب با و يوم به اضافه و جر با و شدهاست;

شدهاست/ خوانده اضافه بدون هم رفع و تنويناضافه حال در رفع و نصب و جر و الم, كسر و ميم فتح با <Ïمل> نيز و

Page 196: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 196

شدهاست/ خواندهميباشد Ïمال تخفيف كه خواندهاند الم, سكون با را ,Ïمل هم بعضي

خواندهاند/ فعل صورت به Ïمل هم برخيبÇه نسÇبت مÇالكان مÇالكيت مانند چيزها, به تعالي خداي مالكيتنسبت روانها مالكيت و مملكتهايشان به نسبت ملوك مالكيت ملكهايشان,

نميباشد/ اعضا بهصورتهاي و وجودي قواي به نسبت است روان مالكيت مانند بلكههر و ميكند فنا بخواهد را كدام هر كه است حاضر نفوس آن نزد در كه علمي

ميكند/ اثبات و ميسازد محو مينمايد, ايجاد بخواهد, را كدامهمان به اشاره < ين لدI م Öوي> به تعالي خداي مالكيت دادن تخصيصبشريت و طبع عالم در وقتي تا انسان, چه, كرديم; بيان كه است برتري و ارتقا

نميگردد/ آشكار وي بر تعالي خداي مالكيت ماندهاستيافت; ارتقا است مثال عالم كه پاداش و جزا عالم به جهان اين از چون

اشياست/ Ïمال تعالي خداي كه ميشود آشكار او برميباشد/ رواني نيروهاي و علمي صورتهاي Ïمال او جان همچنانكهميگردد, آشكار جزا روز در خدا مالكيت كه اينست آن معناي پس

جزا/ روز مالكيت يا باشد چيزها همهي بر خدا مالكيت مراد خواهميگردد حاضر مالكش نزد وجهي به رسيد جزا روز به آنكه چون وسÇزاوار يعني, :< ÔدÔب Öعن Îيااء> فرمود: آموزش و تعليم طريق به تعالي خدايمظاهر در تعالي, حق مشاهدهي و حضور مقام تا قرآن خوانندهي كه است آن

Page 197: Soltan 01

197 حمد سورهي

نبودهاست/ چيز هيچ Ïمال او خود كه ببيند آنگاه و كند ترقي آنحقيقي Ïمال تعالي خداي و ذات, نه صفت, نه فعل; نه مال; Ïمال نهاست وقت آن است; داشته هم را مالكيت اين استحقاق و بودهاست آنها همهيجÇميع زبان و ذاتش زبان و گفتار و حال زبان به آمده در التجا¾ مقام در كهبه را خود بندگي و عبوديت ميدهد; قرار مخاطب را خدا قوايش و لشگريانايÇن حÇضور مقام اقتضاي زيرا, ميسازد; ظاهر خدا در عبوديت حصر نحومنحصر و گيرد تنگ را پرستندگي دامنهي چنان حق محضر در حاضر كه است

باشد/ نداشته را معبود غير به نگرش مجال كه سازد معبود بهميفرمايد: كه نميكني نگاه تعالي خداي قول اين به آيا

97 - نسا¾ /156 Ç عنكبوت /2

زمÇين آيÇا يÇÇعني, فيه×ا(1); وا Ôر اج فتÔه× ¹ ع اس و× اهللا Ôض Öرا ÖنÔكت Öملا>كنيد/ هجرت آن در كه نيست گسترده خداوند

بÇه راجÇع دراصÇل بوده, غيبت و هجرت دربارهي چون آيه, اين درخÇداي بÇه منحصر را عبادت اينكه به رسد چه نيامده ميان به ذ كري عبادت

بداند/ تعاليميفرمايد: ديگر آيه, در

(2)< دونÔب Öاع ف اي×ي ا ف Õ¹ ع اس و× ي âض Öرا ان نÔوا ا×م ين الذ ي ب×اد ع <ي×ادربÇارهي آيه اين بپرستيد! مرا فقط پس گستردهاست; من زمين من بندگان اي

دادهاست/ قرار تعالي خداي به منحصر را آن لذا, است; عبادت

Page 198: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 198

است اسم به مربوط باشد هم ا گر و نيست عبادتي غيبت مقام در چونمقام در ولي گردد; منحصر خدا به عبادت اينكه به رسد چه تا خدا حقيقت به نهندارد وجود چيزي عبادت جز بود] مربوط بدان عبادي; يا آيهي [ كه حضور

نمييابد/ تحقق دارد قرار حق حضور در كه كسي براي جز عبادترا خÇدا <واهللا ÔدÔب Öاع و> مÇيفرمايد: ديگر جاي در تعالي خداي لذا و

بپرستيد/باشيد/ پروردگارتان پرستندهي <ÖمÔبك ر وا ÔدÔاعب> ميفرمايد: نيز و

آمÇاده تعالي, حق به آن نمودن منحصر و عبادت اظهار از مقصود وكار ميگويد, حصر, طريق به لذا اوست; از جستن ياري جهت در خود نمودنتÇو ذات بÇندهي تنها اينكه يا تو; غير براي نه ميكنيم تو براي فقط را بندگي

نميشويم/ كس هيچ بنده گشته;ميگويد: اينكه تا

ايÇن از نشدن بيرون برابرت; در حضور دوام بر < Ôين عت Öسن Îيااء و>ميطلبيم/ Ïكم تو از تو به امور, وا گذاري و عبوديت در ماندن باقي و مقام;نÇاچار به برسد; خدا برابر در حضور مقام به خواندن در Ïسال چونو مÇيگردد; جذب خدا سوي به او, وجود كشور كاركنندگان و كثرات همهيدرخÇواست را خÇود حÇقوق و ميطلبند جدا از را خويش حاجتها آنها همهي

ميكنند/خويش وجود كشور از خارج كثرتهاي به ميشود ناچار ,Ïسال پس

كند/ ه توج

Page 199: Soltan 01

199 حمد سورهي

بÇه را او خود وجود كاركنان و رعايا حقوق احقاق به احتياج كه زيرابÇا برخورد و معامله در او كه ميبيند گونه بدين و ميسازد وادار ه توج اينمÇقام از مانع دو, اين و ميشود جدا و Ïمنف تفريط و افراط از كمتر كثرتهاو مينمايد زاري و ع تضر خدا درگاه به پس ميگردند; وصال ت لذ و حضوردارد/ باز غير به اشتغال از و فرموده عنايت او به را وصال ت لذ كه ميخواهد

ميگويد: لذاتا باش! رهنمون مستقيم راه به را ما :<يمقت Öس ÔمÖلI ط× ر لصI نا دÖهI>در < كÇه خÇارجÇي كثرتها با رابطه در وجودمان كشور اعضاي معاملهي درجنبهي تفريط و نصرانيت جنبهي افراط از ميگذارند> تأثير ما وجود كشور

باشيم/ كنار بر يهوديت,از را ما است; آن به وصول از پس راه, از تجاوز همان كه افراط, چه,ر قصÇم را مÇا نيز تفريط و ميدارد باز آن عطاي از بعد تو, جمال مشاهدهيراهاست; دادن نشان همان هدايت, يابيم/ راه تو حضور به بتوانيم تا ميسازد,واسÇطه بÇدون خÇواه نرساند; كدام هيچ به يا برساند; (راه) مطلوب به خواه

شود/ ي متعد < ل> و لي> ا> واسطه به خواه و شود ي متعدبه <زا> با <زراط> و باسين <سراط> و صاد با <صراط> راط>: الص>

ميباشد/ راه معنايراه و است روشن ظاهر صراط شده; خوانده سين و صاد با اينجا, دراينكه يا باشد; وسط حاق در كه است آن مستوي راه و ميباشد معلوم مستقيمكÇه مÇيشود گÇفته راهÇي بÇه مسÇتقيم گاهي و است, مستقيم همان مستوي

Page 200: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 200

مستوي/ دربارهي است همچنين باشد; مقصود به خطها نزديكترينمÇبدأ بين كه است مسافتي همان <مكاني> يا أيني حركات در طريقزمÇين در راهي و جاده صورت به خواه شدهاست; واقع آن انتهاي و حركات

نباشد/ يا باشدو [ايني حركت دو هر در و است حا كم نيز وضعي حركات در امر همينو كيفي حركات در ولي دارد; وجود حركت از قبل آن حدود و مسافت وضعي]و جسم بر عارض كم و كيف مختلف مراتب از عبارت كه راه جوهري, و كميپÇيدا مÇتحرك جÇوهر بÇر هÇم دنÇبال به كه است جوهري صورتهاي مراتبقطعي حركت مانند آن بلكه ندارد وجود آن از بعد و حركت از قبل ميشوند

آن/ از بعد نه و دارد وجود حركت از قبل نه كه استرسÇيدن ذهÇن كÇه ترتيب بدين است; ذهن در تنها راه, وجود بلكه

ميكند/ ترسيم واحدي و متصل امر را مراتب حدود به متحر كاز مÇرتبهاي از است عÇبارت دارد وجود حركتها اين در كه راه آنآن عÇدم هي قو عين طي توس حركت مانند, آن وجود كه جوهر, يا كم يا كيفنظر اهل از بسياري بر امر اينرو, از ميباشد; آن انقصاي عين آن ظهور بوده;و كلي جهت از ويژه به حركات اين در محفوظ موضوعي بقاي لزوم دربارهي

شدهاست/ دشوار جوهريجسم از تعليمي جسم كه است اين بر مبني دشواري و اشكال اين البته

Page 201: Soltan 01

201 حمد سورهي

ولي است جوهر اقسام از كه شود فرض عمق و عرض و طول بعد سه كه است جوهري طبيعي جسم /1

شدهاست/ انتزاع طبيعي جسم از تعليمي جسم پس است, اعراض از و كم مقولهي از تعليمي جسم

مÇيشود; پÇيدا تعليمي جسم در كه تبديلي و تغيير با و شده(1) انتزاع طبيعيميكند/ پيدا تبديل هم طبيعي, جسم

نÇيز موضوع آمد; پديد طبيعي, جسم در دگرگوني و شد چنين چونميشود/ دگرگون

چÇنين نيز جوهري حركات در جوهري صورتهاي توارد در مطلب وضÇمن در صÇورت و كم نوعي سبب به موضوع كه است اين حق و ميباشدغÇيبي شخصي حافظه بهواسطهي آن و است محفوظ وارده صور و كمياتكميت داراي كه است اي ماده واسطهي به نيز و ميباشد جسم آن در كه استوحدت با وحداني صال ات چه, دارد; مشخص غير صورتي بوده; مشخص غير

هستند/ مساوي و داشته قرار رتبه Ïي در شخصي,و كيف در خود آمدن پديد ل او از حيوان, و نبات جماد, از پديدهاي هريÇا نÇوعي اليÇق كÇمال به تا ميكند حركت جوهري صورتهاي در بلكه كم,

برسد/ خود شخصيهستي قي> التر في Ôن ÖوكÖلا> گويند: كه سخن اين معناي است, اين

است/ ترقي درخÇروج و مÇيباشد فÇعل بÇه ه وÇق از تدريجي خروج حركت, زيرا,

است/ ترقي معناي به فعل به ه قو از تدريجيبه آنند; سزاوار كه كمالي جهت در پيدايش ل او از پديدهها از Ïي هر

Page 202: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 202

بر ه قو جنين پيدايش ل او از كه چيزي هر و ميآيند; فعل به ه قو از دايم طورو مسÇتقيم صÇراط در بÇرسد خÇود شÇايستهي كÇمال به تا شود خارج فعلو نÇباشد آنÇان راه سر مانعي كه شرطي به ميگيرد; قرار شايسته تهاي فعلي

نگيرد/ قرار آنان مسير در نارسانايي] ] عايقيافراد از انسان كه گونه بدين است, ديگري طور انسان در معنا اين واوست شÇخص و نÇوع اليÇق كه راست راه در بدن استكمال حسب بر حيوانفعل به ه قو از نباشد راهش سر بر مانعي و عايق كه شرطي به ميكند حركت

ميرسد/بر و ميرسد فعل به ه قو از نيز رواني جويي كمال حسب بر همچنينآن و است حركت در است آن سزاوار شخصيت, و نوعيت جهت در كه راهياخÇتيارش در كÇه آنگÇاه نÇيست, اختيارش در استقاللي كه است موقعي تاكه فعلي به ه, قو از رسيد فرا تكليفش و آزمايش زمان و شد حاصل استقاللدر بÇاشد او نوعيت مخالف كه فعليتي و ميرود, پيش است انسان نوع اليق

برسد/ فعليتهايش انتهاي به تا نميآيد پيش برايش ات فعلي اين بيناست/ cdefg علي علويت و كليه واليت و اطالق مقام اين

نادرند/ افراد اينگونه و ميدهد رخ كم امر اين البته,خÇود, اليÇق تهاي فعلي به ه قو از كه است طوري ازاوقات, بسيارياو خÇود در كÇه مÇيشود تهايي عليÇف گرفتار راه بين در ولي ميكند; حركت

نميباشد/نÇيست, انسÇاني راست راه در فعل به ه قو از خروج صورت, دراين

Page 203: Soltan 01

203 حمد سورهي

پÇيش نÇميباشد, او اليÇق كÇه اتي فعلي سوي به و شده كج او راه گاهي بلكه

ذ×ات ÖمÔهÔبلقÇ Ôن و > فرمود: تعالي خداي سالكين, اينگونه دربارهي ميرود

18 Ç كهف /1

گاهي ميگردانيم; چپ و راست طÇرف به را آنان (1)< ال م× الش ذ×ات و نâميي Öالاز و ميپذيرد را اليق غير فعليات كه ميشود وارد كج راه در چنان انسان همنهايت به اليق غير تهاي فعلي در و ميگردد دور اوست خور در كه تهايي فعلي

ميرسد/پستتÇر هÇم شÇياطين يÇا درنÇدگاه يا چهارپايان از صورت آن درفعليت كه صورتي همان در ايستاد; باز حركت از راه دربين ا گر حال ميگردد,

در مسÇخ مÇعتقدند هÇندوان چÇنانكه ي; ادÇم مسخ نه است, معنوي و روحي مسخ منظور Ç مسخ /2

و غفلت علت به بوده حق متوجه قلوبشان كه باشد را درگاه مطرودين كه است قلوب مسخ عرفا اصطالح

مترجم شدهاند/ نفساني تهاي لذ ه متوج شده مسخ امر به توجه عدم

ميماند/ حيواني حال همان به شده, مسخ(2) يافته,بÇينايي هر كه بهطوري چيزهاست دقيقترين انساني, راست راه چونباريكترين و تيزترين دهد, تميز و تشخيص درست غير راه از را آن نميتوانددر لغزش هيچ بدون راه, اين در سلوك سالكي, هر براي كه آنطور امورست;است امÇور پنهانترين همچنين ندارد, امكان تفريط] و افراط [از طرف دو

نگردد/ ممكن آن ادرا ك كنندهاي درك هر براي كه بهطورياسباب حسب بر و فطرت جهت از سلوك و سير در هم مردم طرفي از

ميباشند/ متفاوت و مختلف خارجي عوامل و

Page 204: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 204

مÇو, از, كÇه شÇدهاست وصÇف چنين صراط كه است جهت همين بهنور اندازهي به مردم كه است Ïتاري چنان ندهترست: بر شمشير از و باريكتر

ميپردازند/ تكاپو به آن در خودمÇراتب از صÇورتهايي است انسÇان شايستهي كه اتي فعلي آن چوناز هÇايي نÇمونه كÇه تفريطي و افراط تهاي فعلي با و ميباشد انسان انسانيتيابد; فعليت كه انسان مراتب از مرتبهاي هر و شدهاست احاطه هستند دوزخبÇهشت مÇراتب از صÇورتي به كرده, دور دوزخ مراتب صورتهاي از را او

ميرساند;///كه است راستي راه همان انساني صورت آمدهاستكه: اخبار در لذاشدهاست/ كشيده دوزخ و بهشت بين كه است پلي بوده; رهنمون امري هر بهراه در سلوك چون شدهاست; كشيده جهنم روي بر <صراط> اينكه واعÇمال در كه است آن مستلزم انساني تهاي فعلي به ه قو از خروج و انسانيتبر عارض حاالت و نفساني اخالق يعني, قلبي; اعمال و شرعي احكام و بدنيبين وسط حد و نپيمايد تفريط و افراط راه ديني عقايد و عقلي اوصاف و نفس

كند/ اختيار را دو آنانساني <صراط> بر سلوك ميانهروي, اين الزمهي ديگر سوي از و

است/تفسير عقايد, و اخالق و احوال و اعمال در روي ميانه به صراط لذاخداي كه است نوشيدن و خودند در ميانهروي مانند اعمال در اعتدال و شده

فرمودهاست: آن درباره تعالي

Page 205: Soltan 01

205 حمد سورهي

31 Ç اعراف /129Ç االسرا¾ /2

ولي بÇياشاميد و بÇÇخوريد فÔوا>(1) رÇ Öس Ôت ال× و ÇÇربÔوا Öاش و ÇÇلÔوا Ôك >نكنيد/ زياده روي

ميسازد واجب يا مستحب يا مباح را آشاميدن و خوردن آيه, اين كهشدهاست/ منع افراط از Hصريح التسرفوا در شده, منع امسا ك از و

عل ÖجÇ ت <ال× فرمود: تعالي خداي كه بخششها در روي ميانه مانند وگردن به را خود دست :<(2) ط ÖسبÖال كÔل ا طÔه× سÖبÔت ال× و ÏقÖن Ôع ال×ي ¹ولÔلÖغ م Î دي

نكن]/ [اسراف مگذار باز Âكام را آن نيز و مكن] [امسا ك مبند

خÇداي كÇه آمدهاست مستحب يا واجب صدقات دربارهي همچنين

141 Ç انعام /3110 Ç االسرا¾ /4

را او قÇح فÔوا(3)>; رÇ Öس Ôت ال× و ه اد حص× م Öوي Ôقه ح <¾ا×تÔوا ميفرمايد: تعالينكنيد/ زيادهروي و بدهيد درو هنگام

بÇارهي در يÇا نÇماز دربÇارهي كه است تعالي خداي قول اين مانندميفرمايد: مطلق بهطور بدني عبادات

;<(4)يالب س Ïذ×ل نÖيب غتÖاب و ا به× Öتاف تÔخ× ال× و Ïت لو× صب هر Öجت ال× و>دو اين بين كه راهي بلكه نخوان, هم آهسته زياد بلند, خيلي را خود نماز يعني,

برگزين/ را

سبب به يا صالح, عمل جزاي به يا آن, و است رب از فايضه موهبت ولي, نعم¹اهللا شه قول به احوال /5

را بÇنده ايÇنكه سبب به گويند; احوال را, احوال و است امتنان يامحض قلب, تصفيهي و نفس تزكيهي

و مÇطلق(6) جÇذب بÇين در گزيني ميانه مانند احوال(5) در گزيني ميانه

Page 206: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 206

قرب درحات و حقيه صفات به بعد دركات و خلقيه رسوم از ميفرمايد تحويل

واردات واسÇطه به كوشش بدون و ه خاص عنايت علت به سلوك و سير در كه آنست مطلق: جذب /6

مÇحو وحÇدت در را او عنايت, جاذبهي و باشد نداشته تكليف كه باشد, شده كشيده حق بهسوي قلبي

است/ اثري نه و خبري نه را او كه بيخبر, كثرت از و گرداند مستغرق

خود كثرت در و است سلوك و سير و عبادت و دريافت راه در هميشه Ïسال آنستكه صرف: سلوك /7

ميباشد/ خود سلوك و سير جه متو داشته قرار صفات و اسما و هستي و

جÇاست/ ر و خÇوف از بÇرتر بسط و قبض است/ گشايش و شكوفايي و بسط و دل گرفتگي قبض: /8

نفس/ مقام در رجاست مثابهي به دل مقام در بسط

است/ نفس مقام در رجا مقابل خوف چنانكه: است; قبض بسط, مقابل /9

رجا(9)ست/ و خوف وميان بسط(8) و قبض بين صرف(7), سلوك

و شÇهوت , حÇرص بÇين در ميانهروي مانند اخالق در گزيني ميانهناميدهميشود/ عفت كه است سستي

بÇين ميانهروي و دارد نام شجاعت ترس و با كي بي بين ميانهرويعدالت ستمكشي و ستمگري بين و ميشود ناميده حكمت بودن ابله و جربزه

ناميدهميشود/محدود كه است تنزيه بين در ميانهروي مانند عقايد در گزيني ميانهبÇوده, نÇادرست دو هر ميباشد; او به دادن جسميت كه تشبيه و خدا كردن

ميباشد/ درست آن ميانهيجسماني مرتبهي در cdefg امام mnopqو پيامبر انحصار بين در گزيني ميانهاز بايد امامت و ت نبو به اعتقاد در كه است خدايي مرتبهي تا آنان بردن باال و

بود/ حذر بر تفريطها و افراط اينگونه

Page 207: Soltan 01

207 حمد سورهي

صÇرف, روحÇاني مÇعاد و صرف جسماني معاد بين در گزيني ميانهدردهايش و دوزخ دركات و اتش لذ با بهشت طبقات معاد, به داشتن اعتقاد

ميباشد/به گرديد راست راه راهي و آمد در انساني تههاي فعلي به Ïسال چون

ميشود/ متحقق مرتبه آن فعليات به برسد كه مرتبهاي هرآن, وسÇيلهي بÇه كÇه برسد الهيه مقامات از مقامي به كه آنگاه پسراه روحاني مقامات و بشريت مقام در بنفسه خود گردد; خدا خليفهي يا پيامبرنÇحو او بÇه Çصال ات و او بÇا بيعت همان كه او واليت شود; مستقيم صراط وبÇه راهي واليت اينكه باب از است انساني طريق خاص كيفيت و مخصوص

خداست/// بهسوي حقيقي راه روحانيتش و او روحانيت سويرسÇيدهاستكÇه cdefg صادق امام از كه آنچه ميشود صحيح بنابراينراهÇند: دو خود دو آن و خدا به معرفت جهت در است راهي واليت, فرمود:مÇفترض امÇام هÇمان دنياست; در كه راهي آخرت/ در راهي و دنيا در راهيو بشناسد دنيا در را او كه هر است; واجب او از فرمانبرداري كه است اع¹ الطعÇبور مÇيباشد دوزخ روي بر پلي كه صراط از كند پيروي او راهنمايي از

كرد/ خواهدو ميلغزد صراط بر آخرت در او گامهاي نشناسد; را او دنيا در كه هر

ميافتد/ فرو دوزخ آتش درهمان صراط كه شده نقل حضرت آن از كه آنچه ميشود صحيح نيز و

است/ cdefg علي اميرالمÆمنين

Page 208: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 208

آن بÇه مÇعرفت نÇيز <و كÇه; كÇردهاست اضÇافه هم ديگري خبر درحضرت>/

صÇراط كÇه آمÇدهاست خÇبر در كه آنچه ميشود صحيح همچنين واست/ cdefg امام شناخت و معرفت مستقيم

مستقيم صراط <ما فرمودند: كه شدهاست نقل آنان rstuv قول از آنچه وهستيم>/

بÇه مÇعرفت و امÇام بشÇريت شود: گفته كه ميشود صحيح همچنينبه راه او با بيعت و بشريت به صال ات و او نورانيت به معرفت بدون او بشريتنورانيت همان اهللا, خود به طريق و اهللا] خود به [نه است; اهللا الي طريق سوي

است/ بدان صال, ات و نورانيت آن معرفت و امامصÇوفيه, نÇزد نورانيتش برحسب او به معرفت و cdefg امام به صال ات و

شدهاست/ ناميده فكر و حضورحسب بÇر cdefg امام ظهور همان معرفت, و صال ات اين مرتبه نخستين

اوست/ مثالي مقام

سÇويدا, ¹القÇلب, حب فÆاد, شغف, قلب, و صدر از: است عبارت كه گفتهاند مرتبه هفت را دل اطوار /

اهللا نعمت شاه اصطالحات و مكي ابوعثمان القلوب اسرار و عرفا مصطلحات فرهنگ [به مهج¹القلب

[ شود مراجعه ولي

و فكر اين از مقصود و خداي] راهجوي سينهي ] اهللا لي اء Ïسال صدر برصÇورت كÇه است معمول و مشهور مرتاضهاي بين در كه نيست آن حضور

مينمايند/ مجسم چشم برابر در زحمت با ولو را شيخ

Page 209: Soltan 01

209 حمد سورهي

اين به مشعر رسيدهاست rstuv هدي هي مÄا از كه اخبار بعضي چه ا گرمعناست/

پÇيامبر تكبير¸االحرام, وقت در كه, شدهاست نقل cdefg صادق امام ازبدهيد/ قرار چشم برابر در را rstuv امامان از يكي آورد, ياد به را خدا

مÇعمول مرتاضها بين در آنچه حضور, و فكر از مقصود گفتيم اينكهشÇبيه و بوده صورت به تقيد آنها سخن كه است جهت بدان نميباشد, استبه را دل آينهي Ïسال كه شايستهاست كه است آن مراد بلكه بتهاست; عبادت

ببخشد/ جال ; گرفته دستور شيخش از كه اعمالي و ذ كرشيخ شد خالي اغيار از دل و گشت قوي ذ كر بخشيد; جال را ذهن چون

ميشود/ ظاهر Ïسال بر مثالي صورت باوجود نازلهي مرتبهي ميشود گرفته او از كه ذ كري كه آنست علت

ميشود/ متمثل Ïسال در او صورت به شود; تقويت ا گر كه اوستبÇين از تكليف دشواري شود ظاهر خود مثالي صورت به شيخ چونوارد او بÇر آنÇچه مÇيبيند بÇرده; ت لذ محبوب نزد در حضور از و ميرود

ميكند/ ت لذ امراحساس اين از و ميباشد محبوبش سوي از ميشودبÇدان مÇيدانÇد; خÇود محبوب از چون نباشد, او طبع ماليم چه گر

است/ دلخوشاز خÇارج مÇباين امر ظهور قبيل از شيخ, ظهور گاهي هنگام اين دربه هم گاهي و او وجود در حلول صورت به گاهي ميباشد; مباين بر شيي ذات

ميباشد/ حاد ات صورت

Page 210: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 210

بÇه شÇيخ بقاي و خود از Ïسال فناي صورت به ظهور اين هم گاهيرا شيخ نورانيت تنها كه ميشود فاني خود از طوري يعني, ميباشد; تنهايي

ميكند/ مشاهدهمختلفي حاالت و درجات مرتبهها, باز مراتب, اين كل در Ïسال برايكه است وقتي آن و دارد وجود نيز هال كت ورطههاي كه) (همانطوري استباشد/ رفته بيرون او; بر حالش كردن عرضه از و شيخ ف تصر از شده; مغرورو تÇميز بÇدون ميكند مشاهده كه را آنچه موارد از بسياري در چه,اينكه بدون گرديدهاست; معتقد ديده بدانچه او و است باطل و حق تشخيص

دارد/ عرضه راه بيناي بربÇدان شÇارع كÇه را آنچه و سازد روشن را آن نادرست و درست تا

ميگويد: مولوي كه است اج حل منصور بن حسين به منسوب /1

برست و الحق انا منصوري پست گفت گشت اهللا انÇا فرعوني گفت

/ عرفاني تذكرههاي ساير و االوليا¾ تذكر¸ به شود مراجعه

تÇذكرههاي سÇاير و تÇذكر¸االوليÇا¾ و مÇثنوي بÇه شود مراجعه است بسطامي يزيد با به منسوب /2

عرفاني/

<(2) اهللا ي وÇ س جÔبتâي فâي سÖيل> و <(1)Ôااهللانا <انâي قبيل: از نيست راضياد حÇات و حÇلول به اعتقاد يا و شود, ظاهر وي بر نيست] خدا جز جامهام [در

و سÇخنان و چÇيز هÇر بودن مباح و است ممنوع شرع در كه وجودي وحدتگردد/ معلوم او بر است, بيرون مطهر شريعت حدود از كه الحادي اعمال

براي صورتي وي, اخير فعليت باشد; انساني فعليتهي بر Ïسال چون

Page 211: Soltan 01

211 حمد سورهي

مÇحسوب آن هي ادÇم هÇمانند شود حاصل برايش كه فعليتها ساير و بوده اوميگردد/

آن/// هي ماد به نه است آن صورت به چيز هر شيÃيت ديگر سوي از وآن اينكه اعتبار به شود; اضافه Ïسال به طريق كه است صحيح پس,

است/ اخير فعليتچÇنين زيÇرا, شÇود; تفسير Ïسال به طريق; كه است درست همچنين

شدهاست/ متحقق فعليات همهي به كسيسÇپاس چگÇونه كÇه است آموزشي بندگان براي حمد سورهي چون

بخوانند? را او و شوند ملتجي بدو و گويندكÇه بÇندگان همهي براي است تلقيني <اهدنا> تعالي خداي قول پس

بخوانند/ هدايت حهت را خدايكه را راهي ما به كه است آن مسلمان غير به نسبت هدنا> ا> معناي پس

كشيدهشدهاست/ تو سوي به راه, آن كه بده نشان است پيامبر همان

طريق اراÄه آن آيا كه است هدايت معناي در اختالف بر مبتني رساندن و دادن نشان تعبير اختالف /1

گذشت/ چنانچه مطلوب, به رساندن يا است

كÇه راهي بر را ما كه است اين مسلمان به نسبت برسان(1) او به را ما يامعتقد او به مسلمان كه است ولي آن مقصود كن, داللت توست ولي از عبارت

بدار/ باقي است اسالم همان كه راهي در را ما يا برسان او به را ما يا استگويندهاست/ نيت و نظر اختالف به مربوط حاالت اين

هدنا, ا معناي, باشد; خشنود بدان و باشد داشته نظر خود اسالم ره ا گر

Page 212: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 212

نگاهدار/ مدام بهطور و هميشه اسالم راه در را ما يعني, است; <ادمنا>است; ايمان سوي به راهي اسالم, كه باشد نموده ه توج نكته بدين ا گر

ميدهد/ معنا برسان, ايمان به را ما يا نما, داللت ايمان به را ما <اهدنا>خود شيخ برابر در حضور مقام به نورانيت برحسب كه مÆمن به نسبترا ما همواره و نگاهدار راه در را, ما كه, آنست معناي به اهدنا باشد; نرسيدهحسب به معناي اين كه نما, داللت يا برسان بدان را ما هميشه يا بدار راه اين بر

اوست/ ديدگاه اختالفحÇاضر او نÇورانÇيت حسب بÇه خÇود شÇيخ برابر در آنكه به نسبت

ميباشد/اين بر يا بدار حال اين بر همواره را, ما كه است اين معناي به <اهدنا>

ببر/ راهوجÇود مÇختلف اخبار <اهدنا> تفسير در كه است اعتبارات اين به و

دارد/و نÇميشود حÇاصل واليت به جز انساني راست راه بر سلوك چون

ميگردد/ نعمت آن بهوسيلهي اسالم, كه است حقيقي نعمت همان واليتط× رÇ ص> عبارت المستقيم> <صراط بيان از پس تعالي خداي لذا,

كردهاست/ ذ كر بدل عنوان به را <Öم هÖي ل ع ت Öم ع Öن أ ين لذIماليم و مناسب كه است چيزي آن دادن انسان, به بخشيدن نعمت چه,كه است واليت همان اوست, انسانيت مقام سازگاري آنچه و باشد انسانيتشاز انسÇاني فعليتهاي و ميرساند انساني فعليت به نموده; خارج ه قو از را او

Page 213: Soltan 01

213 حمد سورهي

فÇعليات الزمÇهي و مÇيشود صÇادر آن از كه آثاري و است واليت مراتبيÇادآور ايÇن از پÇيش كه است اموري در ميانهروي قبيل از ; است انساني

شديم/هم آنها ميكند; Ïكم فعل به ه قو از خروج جهت به كه اعمالي همچنينمحسوب نعمت باز باشد; واليت همان كه حقيقي نعمت به صال ات جهت از نيز

ميگردد/چÇنين آن تÇفسير دربارهي cdefg اميرالمÆمنين ما, موالي از رو اين از

شدهاست/ وارددادي, نعمت آنان به كه آناني راه به كن راهنمايي را ما خدايا بگوييد:ايÇن [ كه تندرستي و مال نه فرمودي عنايت فرمانبرداري و دين در توفيقرا آن است مÇمكن نيز بدكاران و كافران زيرا نيست] تندرستي و مال توفيق

باشند/ داشتهفرمود: خود كالم دنباله در cdefg علي سپس

ع ط Ôي ن م و> فرمود: ايشان درباره تعالي خداي كه هستند كساني آنان

ينيق دÇ لصI و يني بÇ Iلن نÇ م م هÖي ل ع ÔللهI م عÖن أ ين لذI ع م Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأف ول Ôس Iلر و للهI

71 آيه نسا¾ سورهي /1

او پيامبر و خدا كه هر >يعني, ا(1) يق ف ر Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ ن Ôس ح و ين ح لÇ ×Ç Iلص و ¾آ د ه لشI واز بخشيدهاست نعمت آنها به خدا كه بود خواهد كساني يا كند فرمانبرداري را

هستند/ ياراني نيكو آنان و نيكوكاران و شهيدان و راستان و پيامبران

Page 214: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 214

محسوب نعمت باشد داشته بستگي واليت ببه ظاهريا گر نعمتهايبÇر كÇه است وقÇتي آن و مÇيآيد حساب به عذاب و نقمت نه گر و ميشود

كند/ Ïكم انساني غير فعليتهايواليت, سبب به حصول از پس انساني فعليتهاي حالت است همچنينآن از پيش اينكه وجود با باشد او فرمان تحت و شيطان مسخر ا گر آنهم كهتحت آن از پيش اينكه با است عذاب و نقمت باز داشت قرار خدا فرمان تحتنÇعمت ايÇن از پيش اينكه با است عذاب و نقمت باز داشت قرار خدا فرمان

بودهاست/كÇه كسÇانند همان داشتهاند دريافت را واليت نعمت كه آناني چونآن افراط و واليت ترك موجب كه كوتاهي و تفريط از و گزيدهاند ميانهرويتفريط بين ميانه, راه آنان راه و بودهاند, كنار بر شوند, خارج واليت حد از كه

است/// امور همهي در افراط وآنها < ينلĤ Iلض ال و Öم هÖي ل ع وب ÔضÖغ م ÖلI رÖي غ > عبارت با اينرو, ازغÇضب و خشم مورد نه كه هستند كساني آنان يعني, نمودهاست; توصيف را

گشتهاند/ گمراه نه شدهاند, واقع

قÇح پÇذيرش در كه كاراني تفريط به <Öم هÖي ل ع وب ÔضÖغ م ÖلI > چه///شدهاست/ تفسير ورزيدهاند كوتاهي

ميشود/ اطالق , حد از متجاوز كاران افراط به ضالين وواليت رابÇه خÇود ورزيÇده; كÇوتاهي چÇون كÇاران تÇفريط زيÇرا,او غÇضب مÇورد بÇلكه نÇبوده,, خÇدا رضÇايت مورد اصل در نرساندهاند;

Page 215: Soltan 01

215 حمد سورهي

ميباشند/مÇورد واليت دÇح بÇه رسÇيدن چÇون واليت امر در كار افراط ولي

دÇح از او تÇجاوز سÇبب به ولكن شده خارج او خشم از گرفته خدا رضايتگÇمراه است آن در خÇدا رضÇاي كÇه راهÇي از و انسانيت طريق از واليت;

گرديدهاست/واليت هÇمان تÇفريط و افÇراط و ناخشنودي و خشنودي معيار چه,اين در او رضامندي سبب و انسان پايداري حد زيرا ديگر; چيز نه ميباشد

است/ حالتدرست كÇه شدهاست تفسير كسي به <Öم هÖي ل ع وب ÔضÖغ م ÖلI> گاهي وو نÇمايد, تÇوصيف و كÇرده درك را cdefg امÇام يا mnopq نبي مقام نتوانستهاستو mnopq بيÇن مقام يافوق خود ادرا ك فوق كه شدهاست كسي به تفسير < ضال>به نصاري و يهود به جمله دو آن تفسير و نمودهاست, توصيف را آنها cdefg امام

است/ درست تفسير اين نيز ل او معناي به چه ا گر است, معنا همينعÇطف قÇبيل از عÇليهم> <مغضوب بر <ضالين> عطف است ممكن

شوند/ تفسير گروه دو به نيست الزم و هستند گروه Ïي جمله دو هر از مقصود يعني /1

هر كننده افراط و كننده تفريط چه باشد, همديگر(1) بر ذات Ïي د متعد اوصاففÇاقد دو هر كه معنا اين به گمراه, و ضال هم و هستند عليهم مغضوب هم دو

هستند/ طريقاز قÇبل يا باشد آن يافتن از بعد طريق نداشتن و فقدان اينكه از اعم

Page 216: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 216

راهاست/ فاقد ل او همان از يعني يافتن,غضب چون شود, تفسير ناصبيها به عليهم> <مغضوب است ممكن وو نشناسد را امام كه گردد تفسير كسي به <ضالين> و است, شديد آنان بر خدا

كند/ شك امام در كه كسيو حمد چگونه كه ميدهد آموزش بندگان به مباركه سورهي كه بدان

بگويند? تعالي خداي بر ثناروند? باال و كرده ترقي قراÄتشان در و بخوانند چگونه و

بكنند?/ سÃوال و دهند قرار خطاب مورد در را خداوند چگونه وانسان كه است اين به اشاره براي قراÄت ابتداي در استعاذه به امر پسو كند حفظ را او خداوند كه كسي مگر است واقع شيطان و رحمان تصرف بين

نگهدارد/باشد داشته مناجات خدا با يا گويد كه خدا ثناي يا بخواند هرگاه پسبرد خدا امان و حفظ به پناه و نمايد استعاذه شيطان تصرف از كه است سزاواراز را خÇوانÇدههايش و ثÇنا الفاظ و شده مخفي قلبش پشت نتواند شيطان تاشيطاني معاني الفاظ, آن در نتواند (همچنين) و سازد تهي خدا مقصود معانيكتاب و ميگويد را شيطان حمد گوينده حمد صورت اين در كه نمايد; داخلميخواند/ را خدا كتاب و كرده را خدا حمد ميكند خيال و ميخواند را شيطانيعني ميشود, داخل السنتهم> <يلوون تعالي خداي قول مصداق در ورا آن شما تا ميچرخانند قرآن به Ç را خدا زبان نه Ç را خودشان زبانهاي اينانشÇخص بÇايد پس نÇيست, كتاب از آن كه حالي در پنداريد قرآن و كتاب از

Page 217: Soltan 01

217 حمد سورهي

و بÇاشد, داشÇته تÇوجه ميگويد كه آنچه به خدابرده به پناه و كننده استعاذهقÇرآن مÇانند هم او استعاذه گرنه و دهد قرار شيطان از استعاذه حال را حالشبرده, پناه شيطان به خدا از حقيقت در ميشود,او شيطان ف باتصر خوانندنش

بالعكس/ نهدر آن گفتن به امر سوره, هر ل او از جزيي < للهI م Öسب> دادن قرار وخواندن وقت Hخصوص فعلي هر فاعل كه دارد اين به اشاره چيزي هر ابتدايو نÇمايد شÇروع خدا نامهاي از نامي به است شايسته خداست كالم كه قرآنو عÇالمت هÇمان آالت اعÇضايش ساير و زبان اينكه تا كند عالمتگذارياست صورت اين در باشد, اسم همان افعال و كالم افعالش و كالم و نامگذاري

دادهشود/ قرار خدا جانب از قرآن تالوت آن است صحيح كهبه را خود ا گر نميشود, خدا براي نباشد خدا جانب از تالوت ا گر چهو خÇودش نÇفس نشÇانههاي بÇا Hطبع ننهد عالمت خدا نشانههاي از نشاني

ميزند/ مهر خود به شيطان نشانههايصادر شيطان از او افعال ميشود, شيطان آالت او اعضا نتيجه در و

گردد/ برمي شيطان) ) بهاو و گشتهبÇه زبÇانشان فقظ كه ميشود كساني از فعل فاعل و قرآن خواننده و

فرموده: آنها دربارهي خداوند كه ميشود كساني از و ميچرخد كتابكتاب كه كساني بر مÖ>واي يه دÖيأب ت×اب كÖال ونÔتبÖكي ين لذل ÕلÖي وف>

خدا/ دست با نه مينويسند, خودشان دست با راو تعالي حق ظهور گسترش به بايد قرآن يا سوره اين خوانندهي پس

Page 218: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 218

كند/ ه توج شدهاست ظاهر هايش نشانه از نشانهاي هر در كه صفاتشبنگرد/ آنست ظهور هستي همهي كه صفاتش و اسما در را حق]

Page 219: Soltan 01

219 آيات5-1 بقره سورهي

ر قبÖلI Ô ور ÔسHم ÖوÇ ي ÇقÔوا ات و> آيهي: Ïي شدهاست,جز نازل مدينه در سوره اين

[ بقره سورهي 281 [آيهي ميشود برگردانده خدا بهسوي روز آن در كه روزي از بترسد /

دعÇوت و اعÇالم به بنا كه افتاد اتفاق هجري دهم سال در mnopq ا كرم پيامبر حج آخرين حج¹الوداع: /1

و آمÇدم Çه مك بÇه تمتع حج جهت مستطيع, مسلمين عربستان, جزيره شبه سراسر در mnopq ا كرم پيامبر

مÇحل در جحفه در بازگشت در و داد انجام تعليم و اجرا¾ جهت مربوطه اعمال تمام را حج خدا رسول

وحي طبق را cdefg علي حضرت ,mnopq ا كرم پيامبر با بازگشته اج حج از نفر هزار هفتاد برابر در خم غدير

بÇراي است/ شÇيعه مÆيد باره, اين در سنت اهل از سند 90 از بيش حدود برگزيد/ خويش جانشيني به

شود/ مراجعه اسالم تواريخ به اطالع

و جÇمرات رمÇي شÇده, وارد اج جÇح ه, ذيحج دهم روز از آنجا در كه است مكه Ïنزدي محلي مني /2

ميكنند/ تقصير و حلق و قرباني

در و شدهاست, نازل(2) منا در ¹الوداع(1) حج در كه < اهللا الي فيه ونÔجع ÖرÔتشدهاست/ اشاره نكته اين به مجمعالبيان تفسير

داراي و يگانه حقيقي هستي, كه اين و وجود مراتب دربارهي تحقيقاست/ گونا گون مراتب

آيات5-1

يم ح Iلر ن ×Ç م Öح Iلر للهI م Öسبين لذI (2 ) ينتق ÔمÖلل ي دÔه يهف بÖي ر ال Ôب ×Ç ت كÇ ÖلI Ïل× 1)ذ ) ÐمÇ Ðالين لذI و (3 ) ونÔق نفÔي ÖمÔه ×Ç ن Öق ز ر ا م م و ¸ لو× Iلص ون Ôيم ق Ôي و بÖي غÖال ب ونÔن م ÖÆÔي(4 ) ونÔنوقÔي ÖمÔه ر خ ÖÑاالب و ÏلÖبق ن م ل نزÔأ Ĥم و ÏÖيل اء ل نزÔأ Ĥمب ونÔن م ÖÆÔي

Page 220: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 220

(5 ) ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ و Öم هب ر ن م ي دÔه لي× ع Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأترجمه

[ كÇه] نÇيست روا آن در Ïش كÇه است كÇتاب /ايÇن الم[الف/الم/مÇيم]

بÇرپا را نÇماز و دارنÇد ايمان غيب به كه كساني همان است/ پرهيزگاران راهنماي

تو بر آنچه به كه كساني و ميكنند/ انفاق دادهايم, روزيشان آنچه از و ميدارند

بÇه آنÇان هم و دارند ايمان شدهاست, فرستاده تو از پيش آنچه و شدهاست نازل

اينانند هم و برخوردارند هدايتي از پروردگاشان جانب از اينان دارند/ يقين آخرت

رستگارند/ كه

تفسير

در و دارد تحقق ¹اصال كه يگانه, است حقيقي وجود, كه بدان :< ÐمÇ Ðال>ضعف, ت, شد در مراتب آن كه است گشته نمودار بسياري مختلفهي مراتب

هستند/ متفاوت تأخر و م تقد

آن تشÇخص را, چÇيزي هر وجود خاص نحوهي است, تعين و تشخص داراي موجودي هر نات: تعي /1

بنا است/ آن هويت در وجودش نحوه تعين, ا ام و است/ آن مرتبهي به مربوط تشخص آن كه گويند چيز

ÂثÇم است نسبي تعين ولي نسبي غير امري تشخص زيرا دارد فرق تعين با تشخص اصدرا: مل قول به

موجودات از آن چگونگي و خارجي خاص وجود نظر از آنها خارجي ه خاص موجودات, ميگوييم وقتي

از Hذات كÇه واجبالوجÇود تÇعين مانند است; ذات عين گاه تعين, ا ام آنهاست/ ذاتي كه مشخصند ديگر

در باشد/ عدمي يا عرضي صفات شامل كه است ذات بر زايد تعين گاه و وجوب به است ممتاز ممكنات

cdefg حسين بگوييم عدمي حالت در است; ستمگر يزيد است/ شجاع cdefg بگوييم اينكه مثل ل او حالت

وقÇتي و است حÇق تشÇخص بÇذاتÇه ذاته دل من يا ميشود: گفته وقتي است/ جاهل يزيد است, عالم

گÇفت مÇيشود است, حق تعين يا تشخص عالم گفت نميشود و اوست تعين هوالحيالقيوم, ميگوييم

در نات(1) تعي و ميباشند متكثر وجود الت تنر از ناشي كثرت حسب بر

Page 221: Soltan 01

221 آيات5-1 بقره سورهي

فلسفي] مصطلحات فرهنگ و اسفار از [مأخوذ است حق فعل تعين عالم

حقيقت آن آفرينش به وابسته آنها آفرينش و وجوداند حقيقت تابع يافتن و تحقق

ماهيت لحاظ از زيرا ندارند, حكمي خود خودي به آنها كه تهاست عل از وجودو لوازم از چÇيزي بÇه نÇه و موجود نه و معدوماند نه نيستند, چيزي خود جز

ميباشند/ موصوف معدوم يا موجود وابستههايمÇقيد بسÇياري نات عيÇت به اينكه جهت از حيواني ادرا كي نيروهاينخواهÇد درك بودنشان مقيد لحاظ از را نات تعي بند در موجودات جز است;

كرد/مورد Hذات و دارند تحقق در اصالت نات تعي كه ميشود توهم چنين لذا,وجود اينكه و ميگيرند قرار احكام موضوع و ميشوند واقع آفرينش و جعل

نيست/ وجود در معلوليتي و يت عل و حقيقت و اعتباري است امرينه خبري نه كه ميباشد مطلق غيب وجود, حقيقت از مرتبهاي كه بدان

هست/ آن از اسمي نه و نشانينيست از دادن خبر مانند نيست آن از خبري اينكه به آن از دادن خبرخويش براي تعالي خداي كه اسمي و نيست خبري آن از اينكه به است مطلقآن ديگÇر مرتبهاي و است مرتبه آن در نگردانيدهاست ظاهر غير بر برگزيدهو ميباشد صفاتش و اسما به تعالي خداي تجلي و ل او مرتبهي ظهور حقيقت

ميشود/ ناميده مشيت اعتباري به و واحديت اعتباري به ظهور, آنو اهللا به اعتباري به و كرسي اعتباري به و عرش اعتباري به چنانكه:

Page 222: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 222

اضافهي و اهللا فعل و <اهللا> كلمهي آن و است موسوم cdefg علي به اعتباري بهانسÇان, نÇفس به تشبيه براي و است زمين و آسمانها در خدا نور و اشرافيهجامع و امكان و جوب و بين برزخ مرتبهي اين و ناميدهميشود الرحمن نفس

است/ اضداد همهي بينتعينات, و صفات و اسما كثرت حسب بر بخواهي چه هر مرتبه اين در

دارد/ راه كثرت

بسيطه حقيقت

و هست چيزها تمامي وجود حقيقت اينكه دربارهي تحقيقگÇفته كه آنچه االشيا¾> كل الحقيقه <بسيط نيست آنها از Ïي هيچ

/ نيست چيزها از Ïهيچي و هست چيز همه وجود حقيقت, شدهازمÇرتبهي گÇذشت چنانكه ×واال است مرتبه اين به اشاره سخن اينكÇه است جÇهت ايÇن از آن بودن چيز همه و نميشود داده خبر ذاتي وجوبشÇدهاست گÇرفته نظر در <البشرط> صورت به مرتبه اين در وجود حقيقت

اعÇتبار سÇه ماهيت آن بسنجيم, خودش ذات از خارج امر با را ماهيتي گاه هر كه است اين مشهور /1

مينامند/ Ñشيي شرط به ماهيت را آن كه باشد خارج امر آن به مشروط ماهيت آن اينكه Ç1 ميكند: پيدا

ايÇنكه Ç3 ناميدهميشود/ ال شرط به ماهيت آن كه باشد Ñشيي آن عدم به مشروط ماهيت آن اينكه Ç2

ال ماهيت صورت اين در كه آن عدم به مشروط نه و شود اعتبار Ñشيي آن وجود به مشروط نه ماهيت

آن از مقصود كه مقسمي بشرط ال مقابل در مينامند قسمي> بشرط <ال را سوم قسم اين ميشود بشرط

بلكه شرط به ال نه و ال شرط نه و Ñشيي بشرط نه يعني ميگيرد, قرار اعتبار سه هر مقسم كه است ماهيتي

ندارد, منافات شود لحاظ شرط با كه آنچه با شود نظر در <البشرط(1)> كه وآنچه

Page 223: Soltan 01

223 آيات5-1 بقره سورهي

البشرط/ به نسبت حتي است مطلق

شرط از ا گر است شرط به مأخوذ عين شده لحاظ <البشرط> كه آنچه بلكهشود/ نظر قطع

به اشاره و شدهاست وارد حاد ات اين بيان در اخبار و آيات در آنچه وخÇداي مÇانند:فÇرمودهي دارد; اشÇيا و مÇرتبه ايÇن بÇين مÇغايرت بÇÇقايخÇداي وفÇرمودهي اوبÇاشماست] ]40ÇديدÇÇح ] < ÖمÔك ع م وÇÇ Ôه تÇÇعالي:<آنÇجا كÇنيد رو سÇو هر [بقره109Ç]به < ه×الل ÔهÖج و ثم ف لوا وÔت ا تعالي:<فأيÖنم×

خداست/ روياحاطه چيزي هر به او همانا < Õيط ح Ôم ÑÖي ش لÔكب وÔه و> فرموده: نيز و

ÔورÇ Ôن Ôاهللا> است> زمÇين و آسÇمانها نÇور <خÇدا كÇه است او فرمود و داردفÇي <داخÇل cdefg معصوم فرمودهي و [35 Ç [نور < ض Öر Öاال و ات و× م× الس

بالممازجه/ ال االشيا¾بÇه نه ميباشد اشيا همه در داخل يعني, البالغه]; نهج در cdefg [علي

شدن/ ممزوج صورترايت و اال شÇيÃا رأيت <ما كه: است [cdefg [علي بزرگوار آن فرمود واز اينها از غير و ديدم] آن در را خدا آنكه مگر نديدم را چيزي [هيچ فيه>/ اهللا

دارد/// اشيا بين و مرتبه اين بين مغايرت و حاد ات بر داللت آنچههست چيزها تمامي وجود <حقيقت كه فالسفه گفتار اين از اينها همهي

است/ رساتر و جامعتر نيست> چيزها از Ïهيچي و

Page 224: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 224

وجود به را توهم اين و ميكند پيدا قيد اين به احتياج آنان كالم چوناست/ د متعد اشيا با واجب كه ميآورد

از مراتبي و ميباشد خودش قيود به مقيد اشيا آن كه جهت آن از نيز واست/ حقيقت آن

پÇيدا آن در نات عيÇت لحÇاظ از كÇه تكثراتي و يات ترق و الت تنر لذااست/ مرتبه آن ظهورات ميشود

بÇه ايستاده پا بر كه فرشتگاني اعتباري به كه است همان مراتب ايننمينگرند/ هيچ

1Ç ات صاف /15 Ç نازعات /2

كه فرشتگاني و امور(2) كنندهي تدبير فرشتگاني صف(1) در فرشتگان وزمÇينها و آسÇمانها بÇه مÇنقسم ونÇك عالم نيز و سجودند و ركوع در بسيار

ناميدهميشود/اثبات و محو لوح و محفوظ لوح و عالي قلمهاي به ديگر, اعتباري بهاست/ موسوم جن سراي و سفلي مادران و علوي پدران به منقسم عين عالم ومرتبهي هر و برتر, مرتبهي از نمودي مراتب آن, از فروتر مرتبهي هر

است/ پايينتر مرتبه حقيقت برتر,مÇراتÇبي داراي نيز ميباشد موجودات همهي خالصهي كه را انسانرقÇيقهي و خÇالصه و حÇقيقت آن از مÇرتبه هÇر و عالم مراتب مانند: است;

است/ ديگر مرتبههاي

Page 225: Soltan 01

225 آيات5-1 بقره سورهي

و يÇافته تÇنزل شÇده; رقيق شود; جاري بشري زبان بر آنچه هر لذا,بÇر آنچه و ميگردد جاري مثالياش مرتبهي زبان بر كه است چيزي نمودارزبÇان بر كه ميباشد چيزي آن شدهي رقيق ميشود; جاري وي مثالي زبان

ميگردد/ جاري دلشآنچه از است شدهاي رقيق مراتب, اين همهي آخر, تا ترتيب همين بهنسبت او شعور و درك اندازهي به انسان برتري است ثابت مشيت عالم در كه

ميباشد/ آنها به پيوستن و مراتب آن بهاو, بهاي نتيجه در نمييابد, در را بشري جنبهي جز انسان از كه كسي

است/ چارپايان ارزش حد درپÇوستشان در آنچه جز انسان از و غافلند مراتب اين از مردم بيشتر

نميكنند/ درك گنجيده;گاه هر گشته; متحقق بدانها آنكه و ميكند درك را مراتب آن آنكه,در آن حروف صور و كلمه آن حقايق به آورد زبان بر كلمهاي ديگري يا خود

مييابد/ خود در را آنها حقيقت يا يافته آ گاهي عاليه, مراتببريدهها دنيا از و مقطعه حروف

كسÇي زبان بر مقطعه حروف شدن جاري دربارهي تحقيقبريدهاست عالم اين از كه

است/ بزرگتر احد كوه از عاليه الواح در قرآن از حرفي هر كه: گفته اين

صÇحيح آن> به تحقيق و مراتب آن <درك اخير, موضوع به توجه با

Page 226: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 226

ميباشد/درك را آنÇها يÇا شÇده متحقق عاليه مراتب به نخست انسان, گاهيرقÇيق كÇه مÇيگردد نÇازل او بشريت بر كلماتي مراتب, اين از سپس نموده

است/ گشته آشكار برايش مراتب آن در كه ميباشد حقايقي شدههايبر داللت كه كلمهاي گاه هر شدهاست; نقل بزرگان از يكي دربارهياو بر بيهوشي ميآورد: زبان بر را كلمهاي چنين يا ميشنيد دارد; عالي معاني

ميرفت/ بيرون بشريت طبيعي حالت از شده; عارضمينمود/ تكلم الهيه حقايق به بيهوشي حين در بسا چه

وحي, نزول موقع در غش به شبيه حالتي نيز mnopq خدا رسول به گاهيو ميشد ظاهر برايشان گسترده بهنحو حقايقي آنحال در گاهي و ميداد دستنÇازل كÇالم اين كه ميگرديد نازل تفصيل نحو به نيز بزرگوار آن بشريت بر

ميشود/ ناميده قدسي حديث و خدا كالم شده;بشريت بر بهمانگونه شده ظاهر بساطت و اجمال نحو به حقايق گاهيتعبير مقطعه حروف و اجمال طريق به آن از كه ميگرديد نازل نيز حضرت آن

سورهها/ از بعضي آغاز مانند ميشود;

آن بطون و قرآن تأويل معناي

در كه حقايقشان به است الفاظ دادن] بازگشت ] ارجاع قرآن, تأويلثابتند/ مراتب آن

اين چون ميباشد: مراتب آن در پايدار حقايق از عبارت قرآن بطون

Page 227: Soltan 01

227 آيات5-1 بقره سورهي

هفتصد با جزيياتش به ه توج جهت از و مرتبه, هفت يات: كل اعتبار به مراتبميرود/ باال مرتبه هزار

از تÇعبير چون و است مختلف قرآن بطنهاي تعداد مورد در اخبار لذامÇمكن مÇثالي صÇور راه از جز طبيعت گورستان در خفتگان براي حقايق آن

نيست/ظÇاهر مÇثالي, صÇور شكل به خواب در عيني حقايق كه همانطوري

شدهاست/ مختلف سورهها فواتح تفسير در اخبار لذا ميشودرسيدهاست; اشاره شيوهي بر چه و بصراحت چه آنها تفسير در آنچه

ميباشد/ وجه دوازده بر بالغميگوييم: پس

< ÐمÇ Ðال>حضرت به آ گاهي براي كه اعظمند اسم از بعضي مقطعه حرف اين Ç1بÇدان را خÇداي نموده تركيب را آنها حضرت آن تا شدهاست القا mnopq رسول

بخواند/نميكند/ آ گاه آن به را هيچكس كه بودهاست رمزها و رازها از Ç2

مجيد] = م اهللا, = ل انا, = [ا المجيد> <انااهللا مانند كلماتي تركيب از Ç3ميشود/ حاصل

= م =جبريل ل اهللا, = [ا د محم جبرييل, Ç مانند:<اهللا> نامهايي از Ç4شدهاست/ گرفته حرف اين اليه مششار كه د] محم

سوره/ براي است اسمي Ç5

Page 228: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 228

گفتهاند/ بعضي چنانكه قرآن, براي كه است اسمي Ç6باشد/ اهللا براي اسم است ممكن Ç7باشد/ بوده mnopq د محم براي اسم Ç8

حÇروف, آن تركيب از كه [ با [الف بسيطه حروف براي اسمهايي Ç9از سÇوره ايÇن يÇا قÇرآن ايÇن كه است اين مقصود و ميشود حاصل كلماتتشكÇيل مÇيبريد به كÇار گفتار در شما كه كلماتي و حروف همان يها مسمآوردن از كه است خودتان واژههاي همان كلمات اين كه حالي در شدهاست;

ناتوانيد/ آن همانندباشد/ عالم وجود مراتب به اشاره Ç10

باشد/ خدا رسول وجود مراتب به اشاره Ç11باشد/ آنان سرانجام و اقوام پيدايش و آغاز به اشاره Ç12

آغÇاز در كÇه مÇقطعه حروف اعراب عدم يا اعراب محتملهي وجوهآمدهاست/ سورهها

اخÇبار در صÇريح بÇهطور شÇد] خواهÇد ذ كر [ كه وجوه اين بيشتراز اشÇاره و تÇلويح صورت به نشده ذ كر صريح طور به كه آمدهاست,آنچه

ميشود/ استفاده اخباراز آنÇچه و است; ضÇعيف ا جد سورهها فواتح مورد در اقوال بقيهياسÇلوب از خÇارج شÇدهاست; مÇترتب آنها بر اعداد و مزاج و خواص جهت

است/ عربيتندارد/ يا دارد اعراب از محلي يا باشد اسم حروف از <الم> ا گر پس

Page 229: Soltan 01

229 آيات5-1 بقره سورهي

ميكند: پيدا وجه هفت باشد; داشته اعراب از محلي ا گر حالشدهاست/ حذف خبرش كه است مبتدايي Ç1

شدهاست/ حذف مبتدايش كه است خبري يا Ç2شدهاست/ حذف آن عامل كه است مفعولي Ç3

هÇر يÇا مÇيباشد <الف> يا <ادع> يا <اذ كر> مانند, كلماتي آن عاملباشد/ مقام مناسب كه چيزي

واسطهي به شدهاست منصوب نتيجه در كه است قسم مورد اسم Ç4محذوف/ قسم فعل

است/ خودش از بعد براي مبتدا Ç5است/ خودش از بعد براي خبر Ç6نداست/ حرف تقدير به منادي Ç7

كÇه ديگر وجه Ïي بهاضافهي اعراب وجه [هفت وجه هفت اين عينپÇيدا جÇريان <الم> در محتمل وجوه جميع در آن مثل يا ندارد] اعراب محلآن هشتگانه وجوه در شده گفته <الم> تفسير در كه را دوازده ا گر كه ميكند

ميآيد: دست به عدد96 كنيم ضرببرحسب اعراب نظر از گانه وجوه96 از Ïي هر در و [8 * 12= 96]

ميآيد/ پديد بسيار وجوه مابعدش با تركيبميشويم يادآور را مورد از96 مورد Ïي اعراب وجوه نمونه, براي ما

ميگوييم: پس باشد ديگر موارد براي ميزاني تاو شÇده; گÇرفته اعÇظم اسÇم حروف از <الم> گاه هر ل] او مورد ] Ç 1

Page 230: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 230

ميشود: چنين آن تقدير و باشد الخبر محذوف مبتداي< ÐمÇ Ðال> خبر اعظم> اسم <حروف كه است اعظم اسم حروف = < ÐمÇ Ðال>

باشد/است/ آن براي بيان, عطف يا بدل = < Ïل× ذ>

است/ <Ïذل> براي بدل با <Ïذل> براي صفت = < Ôب ×Ç ت كÇ ÖلI>لفÇظ چه است, جنس نفي براي <الريب> در <ال> لفظ = < بÖي ر ال>يا ميباشد <ليس> عمل آن عمل با رفع به چه و شود خوانده فتح به <ريب>

نميكند/ عمل و است ملغي عمل از اينكهميشود/ حاصل حالت 12Hمجموع بنابراين,

نÇظر در را جÇمله خود ا گر [12= [3] ال * [2] الكتاب * [2]Ïذل]

كند/ بيان را دو هر با مفعول يا فاعل حالت كه است جملهي حاليه, جملهي /1

در خÇواه نباشد مرتبط و وابسته ماقبلش با كه است جملهاي نحويين اصطالح در مستأنفه جملهي /2

اهل اصطالح در مستأنفه جمله و نباشد, يا باشد ر مقد سÃوال جواب خواه و نباشد يا باشد كالم ابتداي

بيان اهل اصطالح Hغالب تفسير اين در استيناف از مقصود و باشد/ ر مقد سÃوال از جواب كه است آن بيان

است/

آنها24 ضرب حاصل نتيجهي كه مستانفه(2) يا است حاليه(1) جملهي بگيريم;ميشود/ وجه

كه آنجا تا ميشود حذف <ال> خبر Hعموم زيرا است محذوف <ال> خبرندارد/ خبر جنس, نفي الي شدهاست گفته

نÇفي سÇياق در زيرا ميباشد; <ريب> براي حال يا صفت يا :< يهف>

Page 231: Soltan 01

231 آيات5-1 بقره سورهي

است/ گرفته قراراست/ [الم] براي حال يا

[فيه] شدهي ياد احتمال سه در را باال گانه] 24] احتماالت ا گر ا كنون/[24*3=72] ميشود كنيم;72 ضرب

است/ محتمل وجه چند <هÔدي>

/ <ريب> براي باشد حال Ç1/ <الم> براي باشد حال Ç 2

/ <ريب> براي باشد صفت Ç3محذوف/ مبتداي براي باشد خبر Ç4

مصدر جعل در كه گانهاي سه وجوه طبق باشد محذوف فعل مفعول /5

در <ذو> لفظ Ç2 باشد/ مبالغه باب از اينكه Ç1 شده گفته وجه سه ذات بر مصدر حمل تصحيح براي /1

مÇثل بÇاشد شده استعمال فاعل اسم معناي در مصدر Ç3 ذوعدل> زيد> مانند باشد, شده گرفته تقدير

خبر مصدر و معنا اسم كه مواردي همهي در وجه سه اين البته است/ عادل زيد يعني عدل> زيد> اينكه

است/ جاري شود واقع مبتدا¾

باشد/ تميز يا گفتهاند ذات(1) برضرب [72] پيشين اعداد وجوه در را شانزده ا گر حال

/[72*16=1152] ميآيد/ بدست عدد1152 كنيم;ميرسد/ بهنظر زير حالتهاي احتمال < ينتق ÔمÖلل > در

<هدي>/ براي باشد صفت Ç1<ريب>/ براي باشد صفت Ç2

Page 232: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 232

<الم>/ براي باشد حال Ç3<ريب>/ براي باشد حال Ç4

محذوف/ مبتذاي براي باشد خبر Ç5

ر مقد عامل به متعلق آنكه مستقر ظرف و باشد مذكور عامل به متعلق كه گويند را ظرفي لغو: ظرف /1

باشد/

باشد(1)/ <هدي> به متعلق لغو, ظرف Ç6باشد/ <فيه> به متعلق لغو ظرف Ç7

[1152] باال شده ياد وجوه در را فوق گانهي هفت وجوه اين ا گر حال[1152*7=8064] آمد خواهد بدست عدد8064 كنيم ضرب

ال> تÇركيب از حÇاصل چÇهارگانه و بÇيست احتماالت ا گر = <فيه>آوريم/ نظر در شديم; يادآور اين از پيش كه را ,< بÖي ر

در مÆÇخر; مبتذاي <هدي> و باشد م مقد خبر <فيه> لفظ است ممكناست: محتمل زير وجه چهار صورت اين

باشد/ < بÖي ر ال> براي صفت < هÔدي يهف> جملهي Ç1باشد/ < بÖي ر ال> براي حال < هÔدي يهف> جملهي Ç2

باشد/ لم> ا> براي براي حال هدي> <فيه جملهي Ç3باشد/ مستأنفه با حال هدي> <فيه جملهي Ç4

براي ا گر حال [24*4=96] ميشود محتمله96 وجوه ضرب حاصلبيفزاييم نيز را خبر از بعد خبر شديم يادآور را گانه هفت وجوه كه < ينتق ÔمÖلل>[96] شش و نÇود در را آن ا گر كه ميآيد بدست وجه هشت صورت آن در

Page 233: Soltan 01

233 آيات5-1 بقره سورهي

مÇيشود حÇاصل 768 عÇدد كÇنيم ضÇرب الذ كÇر] فÇوق محتملهي [وجوه

/[8*96=768]

عÇدد كÇنيم جÇمع هم با را آمده بدست محتملهي ضروب ا گر ا كنونميشود/ حاصل 8832

[8064+768=8832]شد/ بيان ريب> <ال در كه چهارگانه و بيست وجوه در اينكه يا

مقدم نكره به ابتدا¾ ز مجو و باشد آن خبر <للمتقين> و مبتدا, <هدي>

اسÇتثنا¾ قÇانون ايÇن از را مÇواردي نحويين و باشد معرفه بايد مبتدا¾ و نيست جايز نكره به ابتدا, /1

بر ظرف كه است جا همين موارد آن از يكي كه دانستهاند نكره به ابتدا¾ ز مجو و غ مسو را آنها و كردهاند

شدهاست/ م مقد مبتدا¾

است: محتمل وجه سه <فيه> براي صورت اين در است,(1) <فيه لفظ شدنباشد/ <هدي> از حال <فيه> Ç1

باشد/ خبر به متعلق لغو ظرف <فيه> Ç2است ضعيف اخير احتمال اين كه <هدي> به متعلق باشد لغو ظرف Ç3

استيناف/ يا <الم> از حال يا <ريب> براي حال يا صفت يعني /2

جÇاري(2) گÇذشتهي گÇانهي چهار وجوه همان قين> المت هدي> جملهي در واست/

جÇمله[12=3*4] حÇالت چÇهار و <فيه> حالت سه ضرب حاصل ازمÇيشود/ <288> آن كÇل ضÇرب حÇاصل كÇه مÇيآيد پÇديد وجÇه دوازده

[3*4*24=288]

Page 234: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 234

بÇدست عدد9120 نماييم; اضافه 288 به را گذشته وجوه ا گر ا كنونميآيد/

[8832+288=9120]نماييم/ ر تصو را زير حالتهاي گانه وجوه24 همان در اينكه يا

<ال> خبر = <فيه><هدي>:

باشد/ <ريب> براي صفت Ç1باشد/ <ريب> براي حال Ç2

باشد/ <الم> براي حال Ç3باشد/ خبر از بعد خبر Ç4

باشد/ محذوف مبتداي خبر Ç5مÇصدر حÇمل در كÇه وجهي سه همان طبق محذوف فعل مغعول Ç6

شد/ گفته برذاتباشد/ تميز Ç7

قين: للمت

باشد/ صفت <ريب> براي يا <هدي> براي قين> للمت> كه است اين صفت وجه دو از مقصود /1

است/ وجه(1) دو به صفت Ç1است/ محذوف مبتداي خبر Ç3

است/ خبر از بعد خبر Ç4

Page 235: Soltan 01

235 آيات5-1 بقره سورهي

ميباشد/ <فيه> به يا <هدي> به متعلق لغو ظرف يعني /1

است/ وجه(1) دو به لغو ظرف Ç5و19 قين> للمت> وجه وجه هشت ضرب از پس وجوه اين نتيجهي از

ميآيد/ بهدست عدد3648 <الريب>; وجه در24 <هدي> وجه[24*19*88=3648]

ميگوييم: <الريب> چهارگانهي و بيست وجوه بنابر يااست: ممكن <فيه>

باشد/ <ريب> براي صفت Ç1باشد/ <ريب> براي حال Ç2

باشد/ <الم> براي حال Ç3بÇر مÇصدر حمل در گانه سه وجوه همان طبق بر <ال> خبر = <هدي>

ذات/ايÇن در باشد, داشته را شده ياد هشتگانه وجوه همان = قين> للمت>

ميشود/ ضرب1728 حاصل صورتبگوييم/ <الريب> گانه چهار و بيست وجوه همان در اينكه يا

شدهاست] بيان اين از [پيش وجه سه Ç <فيه>شدهاست] بيان اين از [پيش وجه 19Ç <هدي>

ميشود/ شده1369 ياد وجوه ضرب حاصل <ال> خبر Ç قين> للمت>ميگوييم: <الريب> چهارگانه و بيست وجوه در اينكه يا

Page 236: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 236

هدي> <فيهباشد/ معترضه جملهي Ç1

باشد/ صفت Ç2

باشد/ <الم> از يا <ريب> از حال يعني /1

باشد/ وجه(1) دو به حال Ç3باشد/ <ال> خبر قين>: للمت>

ميشود/ وجه ضريب96 ضرب حاصلوجوه الريب چهارگانهي و بيست وجوه همان در ميگوييم اينكه يا

شود/ فرض زير محتملهياست/ <ال> خبر = هدي> <فيه

بÇراي از بÇعد خÇبر گÇذشته گانهي هشت وجوه بر عالوه قين> للمت>ميآيد/ بهدست وجه نه باشد; نيز <هدي>

ميشود/ آن216 ضرب حاصل نتيجه درفرض زير موارد چهارگانه, و بيست وجوه همان در ميگوييم اينكه يا

شود/ميباشد/ <ال> خبر كه بوده جملهي Ïي قين>: للمت هدي <فيه

<فيه>:ميباشد/ قين> للمت> به متعلق كه است لغو ظرف Ç1ميباشد/ <هذي> به متعلق كه است لغوي ظرف Ç2

Page 237: Soltan 01

237 آيات5-1 بقره سورهي

باشد/ <هدي> براي حال Ç3ميشود/ شده72 ياد وجوه ضرب حاصل

عدد16249 بگيريم نظر در را پيشين ضربهاي حاصل مجموع حالا گرميآيد/ بهدست

[920+3648+1728+1369+96+216+72=16249]

:<Ïذل> اينكه ياباشد/ بدل Ç1

و الخÇبر محذوف مبتداي <الم] كه تقديري بنابر باشد بيان عطف Ç2باشد/ آن خبر مابعدش و مبتدا <الكتاب>

<ذلÏالكتاب>; جملهياست/ حال Ç1

جÇملهي صورت اين در خبر و است مستأنفه] جملهي ] استيناف Ç2است/ محذوف خودش خبر كه است <الريب>

است/ عمل از ملغي يا ميكند, <ليس> عمل يا است, جنس نفي براي <ال> يعني /1

شد/ ذ كر اين(1) از پيش كه <ال> لفظ وجه سه بنابر<فيه>:

باشد/ <ريب> صفت Ç1باشد/ <ريب> حال Ç2

GدÇج <الكÇتاب> بÇراي يا <الم> براي حال يا خبر, از بعد خبر احتمال

Page 238: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 238

به كه ميكند پيدا ضمير به احتياج <الريب> لفظ هنگام در زيرا است; ضعيفبرگردد/ مبتدا

است/ محتمل آن در زير هشتگانهي وجوه <هدي>:<ريب> صفت Ç1

<ريب> حال Ç2<الم> حال Ç3

<الكتاب> حال Ç4<الكتاب> براي خبر از بعد خبر Ç5

محذوف مبتداي خبر Ç6

مصدر كه است مواردي همهي در ذات بر مصدر حمل مصحح وجه سه كه كرديم اشاره اين از پيش /1

حمل/ اتحا¾ از اينها غير يا خبر يا باشد مفعول اينكه از اعم شود حمل ذات بر

ذات بر مصدر حمل(1) وجه سه همان طبق محذوف فعل مفعول Ç7محتمل زير گانهي نه وجوه Ç قين> للمت> در صورت اين در و تميز Ç8

است/<هدي> براي صفت Ç1<ريب> براي صفت Ç2<الم> براي <حال> Ç3

<الكتاب> براي <حال> Ç4<ريب> براي حال Ç5

خبر از بعد خبر Ç6

Page 239: Soltan 01

239 آيات5-1 بقره سورهي

محذوف مبتداي خبر Ç7<هدي> به متعلق لغو ظرف Ç8

<فيه> به متعلق لغو ظرف Ç9ميشود/ عدد4752 محتمله, وجوه ضرب حاصل

<الريب> كÇه وقتي در دوازده گانه, وجوه در ا گر ميگوييم اينكه ياالخبر/ محذوف

است: محتمل زير وجوه باشد, <الكتاب> براي خبرهدي>: <فيه

<ريب> براي صفت Ç1<ريب> براي حال Ç2

<الكتاب> براي حال Ç3<الم> براي حال Ç4خبر از بعد خبر Ç5مستأنفه جمله Ç6

از بعد خبر اينكه اضافه به سابق وجه نه يعني وجه, ده با = < ينتق ÔمÖلل>/ آنهاميشود720 ضرب حاصل كه باشد <هدي> براي خبر

زير وجوه <الريب> وجه دوازده همان12 برمبناي ميگوييم: اينكه ياالذ كر سابق وجه شش بر Ç قين> للمت <هدي جملهي باشد/ محتمل

<فيه>:باشد/ هدي براي حال Ç1

Page 240: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 240

قين> للمت> به متعلق لغو ظرف Ç2<هدي> به متعلق لغو ظرف Ç3ميشود/ آن216 ضرب حاصل

ميگوييم: <الريب> وجه همان12 در ياباشد/ الريب براي خبر <فيه> لفظ

ميشود: داده احتمال زير وجوه <هدي> براي صورت آن دراست/ <ريب> براي صفت Ç1:<هدي>

است/ <ريب> براي حال Ç2است/ <الم> براي حال Ç3

است/ <الكتاب> براي حال Ç4است/ <الكتاب> براي خبر از بعد خبر Ç5است/ <الريب> براي خبر از بعد خبر Ç6

است/ محذوف, مبتداي خبر Ç7برذات/ مصدر حمل وجه سه به محذوف فعل مفعول Ç8

است/ تميز Ç9نمود/ فرض ميتوان آن براي را زير وجوه نيز Ç قين> للمت> براي

است/ <هدي> براي صفت Ç1است/ <ريب> براي صفت Ç2است/ <ريب> براي حال Ç3

است/ <الم> براي حال Ç4

Page 241: Soltan 01

241 آيات5-1 بقره سورهي

است/ <الكتاب> براي حال Ç5است/ <الكتاب> براي خبر از بعد خبر Ç6است/ <الريب> براي خبر از بعد خبر Ç7

است/ محذوف مبتداي خبر Ç8است/ <هدي> به متعلق لغو ظرف Ç9است/ <فيه> به متعلق لغو ظرف Ç10

ميشود/ هزار سه محتمله وجوه ضرب حاصلميگوييم: <الريب> دوازده گانه وجوه همان در يا

باشد/ <ريب> براي صفت Ç1<فيه>باشد/ <ريب> براي حال Ç2

باشد/ <الكتاب> براي حال Ç3بÇر مصدر حمل سه گانهي وجوه همان طبق <الريب> خبر Ç <هدي>

ذات/باشد/ الذ كر فوق وجه ده همان بر Ç قين> للمت>

ميشود/ ضرب1080 حاصلميگوييم: چنين <الريب> وجه همان12 در يا

سابق/ وجه سه همان بر Ç <فيه>گذشته/ وجه دو و بيست همان بر Ç <هدي>

باشد/ <ال> براي خبر Ç قين> للمت>ميگوييم/ <الريب> گانهي وجوه12 همان طبق: بر اينكه يا

Page 242: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 242

باشد/ <ريب> براي صفت Ç1:<هدي <فيهباشد/ <ريب> براي حال Ç2

باشد/ <الكتاب> براي حال Ç3باشد/ خبر از بعد خبر Ç4

است/ <ال> خبر Ç قين> للمت>ميگوييم: <الريب> براي شده ياد گانه دوازده وجوه همان در يا

است/ ال براي, خبر هدي>: <فيهباشد/ سابق وجه ده همان بر Ç قين> للمت>

باشد/ <ال> براي خبر Ç قين> للمت هدي <فيه اينكه ياميشود; احتمال چند اين ضرب حاصل جمع

/[792+48+120+12=972]آوريم; بدست را محتملهي وجوه ضربهاي حاصل مجموع ا گر حال

ميشود/ شصت و هفتصد و هزار ده عددعÇدد27009 كÇنيم, اضÇافه را قبلي مجموع مجموع, اين به ا گر حال

[16249+1076=27009] آمد/ خواهد بدست<Ïذل> ميگوييم: اينكه يا

بدل Ç1بيان عطف Ç2

مبتدا <الكتاب><ذلÏالكتاب> جملهي

Page 243: Soltan 01

243 آيات5-1 بقره سورهي

حال Ç1مستأنفه Ç2

يÇا حÇاليه جÇملهي < گذشته] وجه سه بر الخبر محذوف Ç <الريب>ميباشد/ معترضه

الكتاب خبر Ç <فيه>سابقالذكر/ وجه دو و بيست همان بر Ç <هدي>

الذكر/ سابق وجه همان9 بر Ç قين> للمت>ميشود/ محتمله4752 وجوه ضرب حاصل

اينكه: يا<Ïذل> ميگوييم:

بدل Ç1مبتدا, معطوف Ç <الكتاب> بيان, عطف Ç2

واستيناف] Ç [حال وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> [جمله]

سابق وجه بر6 الخبر محذوف Ç <الريب>Ç <فيه>

<ريب> صفت Ç1<ريب> حال Ç2

<الكتاب> حال Ç3گذشته وجه سه طبق الكتاب خبر Ç <هدي>

الذ كر/ سابق وجه بر9 Ç < ينتق ÔمÖلل>

Page 244: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 244

ميشود/ شده1924 ياد وجوه ضرب حاصلوجه, 24Ç <الريب> ميگوييم: يا

<ال> خبر Ç <فيه>ذات بر مصدر حمل وجه سه طبق <الكتاب> خبر Ç <هدي>

شده ياد وجه بر9 Ç < ينتق ÔمÖلل>ميشود/ محتمله648 ضرب حاصل

<Ïذل> ميگوييم: يابدل Ç1

بيان عطف Ç2مبتدا Ç <الكتاب>

گذشته وجه دو بر <ذلÏالكتاب> جملهيمبتدا خبر Ç < ينتق ÔمÖلل>

وجه بر6 الخبر محذوف Ç <الريب>وجه سه بر Ç <فيه>

Ç <هدي><ريب> براي صفت Ç1

<ريب> براي حال Ç2<الكتاب> براي حال Ç3

بر مصدر حمل در سه گانه وجوه همان طبق محذوف مبتداي خبر Ç4ذات/

Page 245: Soltan 01

245 آيات5-1 بقره سورهي

تميز Ç5ميشود;1152/ فوق وجوه ضرب حاصل

حÇاليكه: در شÇده, يÇاد وجÇه هÇمان24 بر Ç <الريب> ميگوييم ياباشد <الكتاب> خبر Ç < ينتق ÔمÖلل>

<ال> خبر Ç <فيه><هدي>

خبر/ از بعد خبر Ç1<ريب> براي صفت Ç2<ريب> براي حال Ç3

<الكتاب> براي حال Ç4محذوف/ مبتداي خبر Ç5

ذات] بر مصدر [حمل مصدر وجه سه طبق محذوف/ فعل مفعول Ç6تميز/ Ç7

ميشود/ شده456 ياد محتمل وجوه ضرب حاصلكÇه حÇالي در سÇابق وجÇه هÇمان24 بÇر Ç <الريب> مÇيگوييم: يا

باشد/ <الكتاب> براي خبر < ينتق ÔمÖلل>وجه/ سه بر Ç <فيه>

وجه/ سه همان طبق <ال> خبر Ç <هدي>ال خبر هدي> فيه <و باشد گانه وجوه24 همان بر Ç <الريب> اينكه يا

ميشود/ عدد240 ضرب حاصل باشد

Page 246: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 246

<Ïذل> ميگوييم: اينكه: يابدل/ Ç1

بيان/ عطف Ç2مبتدا/ Ç <الكتاب>

حذف آن خبر كه <الريب> سابق, وجه دو [بر <ذلÏالكتاب> جملهيوجÇه بÇر9 Ç < ينتق ÔمÖلÇ ل> <الكتاب> خبر Ç هدي> <فيه وجه, 6 بر باشد شده

[ گذشته]باشد/ <الكتاب> خبر للمتقين> هدي <فيه <الريب>, وجه همان24 در

ميشود240/ حاصلضرببÇدست عÇدد36441 كنيم جمع هم با را آمده بدست وجوه ا گر حال

ميآيد/[27009+4752+1924+648+1152+456+240

+240=36441]الخبراست/ محذوف <الم> ميگوييم: اينكه يا

مبتدا Ç <Ïذل><Ïذل> خبر Ç <الكتاب>

است/ مستأنفه جملهي يا است حال <ذلÏالكتاب> [جمله]

دارد/ حالت <ال>4 لفظ وجه سه با الخبر محذوف Ç <الريب>خبر/ از بعد خبر Ç1

<الم> حال Ç2

Page 247: Soltan 01

247 آيات5-1 بقره سورهي

<Ïذل> حال, Ç3مستأنفه/ جملهي Ç4

<فيه>:خبر از بعد خبر Ç1<ريب> صفت Ç2<ريب> حال Ç3<Ïذل> حال Ç4<الم> حال Ç5

< هدي><ريب> براي صفت Ç1

<ريب> براي حال Ç2<Ïذل> براي حال Ç3

<الم> براي حال Ç4خبر/ از بعد خبر Ç5

محذوف/ مبتداي خبر Ç6ذات/ بر مصدر حمل وجه سه همان طبق محذوف فعل مفعول Ç7

تميز Ç8< ينتق ÔمÖلل>

<هدي> صفت Ç1<ريب> صفت Ç2

Page 248: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 248

<ريب> حال Ç3<Ïذل> حال Ç4<الم> حال Ç5

خبر از بعد خبر Ç6محذوف مبتداي خبر Ç7

گذشته وجه دو به لغو ظرف Ç8ميشود محتمله23760 وجوه ضرب حاصل

است/ آن خبر Ç <الكتاب> و مبتدا Ç <Ïذل> ميگوييم اينكه ياسابق وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> جملهي

سابق وجه پنج بر Ç هدي> <فيه جملهسابق وجه بر9 Ç قين> للمت>

و وجÇه پÇنج قين> للمت هدي <فيه جملهي <الريب> وجه بر24 بنا يازير/ وجه چهار <فيه> و وجه نه < ينتق ÔمÖلل>

<هدي> براي حال Ç1خبر براي ظرف Ç2

<هدي> براي ظرف Ç3مقدم خبر Ç4

ميشود1560 حالت دو اين محتمله ضروب مجموعسابق وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> جملهي ميگوييم: يا

سابق وجه دوازده بر Ç <الريب>

Page 249: Soltan 01

249 آيات5-1 بقره سورهي

<ال> خبر Ç <فيه>هدي

<الريب> براي خبر از بعد خبر Ç1<Ïذل> براي خبر از بعد خبر Ç2

محذوف مبتداي خبر Ç3محذوف فعل مفعول Ç4<ريب> براي صفت Ç5

<ريب> براي حال Ç6<Ïذل> براي حال Ç7

ذات] بر مصدر [حمل وجه سه در <الم> براي حال Ç8تميز Ç9

قين> للمت>سابق وجه دو به خبر از بعد خبر Ç1

محذوف مبتداي خبر Ç2<هدي> براي صفت Ç3<ريب> براي صفت Ç4

<ريب> براي حال Ç5<Ïذل> براي حال Ç6<الم> براي حال Ç7

<هدي> به متعلق لغو ظرف Ç8

Page 250: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 250

<فيه> به متعلق لغو ظرف Ç9ميشود محتمله6000 وجوه ضرب حاصل

سÇابقالذكÇر وجÇه دو به Ç <ذلÏالكتاب> جمله ميگوييم: اينكه: ياميباشد/ شده ياد وجه بر12 Ç <الريب>

<فيه>:<ريب> براي صفت Ç1

<ريب> براي حال Ç2<الم> براي حال Ç3

<Ïذل> براي حال Ç4وجÇه سÇه ذات بÇر مÇصدر حÇمل وجه سه طبق <ال> خبر Ç <هدي>مÇيشود مÇحتمله وجÇوه ضرب حاصل پيشين وجه همان10 بر Ç <للمتقين>

وجه/ 24Ç <الريب> فرض با ميگوييم: يا 2880فوق] در مذكور ] وجه 4Ç <فيه>

شده ياد وجه 19Ç <هدي><ال> براي خبر Ç <للمتقين>

ميباشد/ محتمله1824 وجوه ضرب حاصلوجه/ تركيب24 در Ç <الريب> ميگوييم: اينكه يا

<ال> خبر Ç هدي> <فيهوجه ده = <للمتقين>

بÇاشد/ <ال> خÇبر <فيه> چهارگانه وجوه در Ç للمتقين> هدي <فيه يا

Page 251: Soltan 01

251 آيات5-1 بقره سورهي

ميگردد/ 336 فوق حاالت ضرب حاصلحÇاصل مجموع به و كنيم جمع هم با را ضربها حاصل اين ا گر حال

ميآيد/ بدست عدد72801 نماييم; اضافه گذشته ضربهاي[36441+2376+156+6000+288+1826+336=72801]

مبتدا/ Ç <Ïذل> ميگوييم: اينكه ياسابق/ وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> جملهي

<الكتاب>بيان عطف Ç1

بدل Ç2/<Ïذل> خبر وجه سه هر در الخبر محذوف Ç <الريب>

گذشته/ وجه 5 Ç <فيه>وجه/ 22Ç <هدي>

وجه/ 9Ç <للمتقين>ميگردد/ محتمله11880 وجوه ضرب حاصل

الذكر/ سابق وجه تركيب12 در Ç <الريب> جملهي ميگوييم: اينكه ياوجه/ <هدي>25 و <ال> خبر Ç <فيه>

وجه/ 10Ç <للمتقين>ميباشد/ محتمل3000 وجوه حاصل

خÇبر <فيه> جملهي <الريب> گانهي دوازده وجوه بنابر ميگوييم ياكه وجهي چهار للمتقين>///يا هدي <فيه جملهي يا وجه, ده <للمتقين> و <ال>

Page 252: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 252

باشد/ <ال> خبر است; محتمل <فيه> لفظ درميباشد/ عدد168 احتماالت اين مجموعسابق/ وجه بر12 Ç <الريب> ميگوييم: يا

گذشته/ وجه بر2 Ç <فيه>گذشته/ وجه سه طبق وجه 3 در <ال> خبر Ç <هدي>

وجه ده Ç <للمتقين>ميشود/ محتمله1440 موارد ضرب حاصل

باشد/ وجه 12Ç <الريب> ميگوييم: اينكه ياوجه/ چهار Ç <فيه>وجه/ 19Ç <هدي>

ميباشد/ <ال> خبر Ç <للمتقين>ميشود/ ضرب912 حاصل

سابق/ وجه همان12 بر Ç <الريب> ميگوييم: يا<ال>/ خبر Ç <للمتقين>

كÇه باشد معترضه جملهي اينكه اضافه به وجه پنج بر Ç هدي> <فيهميشود/ وجه احتماالت60 اين حاصل

سابق ضربهاي جمع حاصل بر و نماييم جمع را حاصلضربها چون كهميآيد/ بدست عدد90953 بيافزاييم,مبتدا/ Ç <Ïذل> ميگوييم: يا

سابق/ وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> جملهي

Page 253: Soltan 01

253 آيات5-1 بقره سورهي

<الكتاب>بدل Ç1

بيان عطف Ç2وجه بر6 الخبر محذوف Ç <الريب>

<Ïذل> خبر Ç <فيه>وجه 22Ç <هدي>

وجه/ 9Ç <للمتقين>ميشود/ آن4752 ضرب حاصل

وجه الخبر24 محذوف Ç <الريب> ميگوييم: ياوجه 4Ç <فيه>

<Ïذل> خبر وجه 3 بر Ç <هدي>وجه نه بر Ç <للمتقين>وجه 24Ç <الريب> يا

<ال> خبر بر Ç <فيه>بÇر <فيه> يا وجه/ ده بر <للمتقين> و <Ïذل> خبر وجه 3 بر Ç <هدي>

<Ïذل> خبر وجه سه بر <هدي> و وجه, چهارمحتمله; وجوه ضرب حاصل ضعفيف/ قول بنابر <ال> خبر Ç <للمتقين>

ميشود/ 3600حÇذف آن خبر حاليكه در وجه, بر24 Ç <الريب> ميگوييم: اينكه يا

باشد/ شده

Page 254: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 254

وجه/ بر4 Ç <فيه>وجه/ بر19 Ç <هدي>

/<Ïذل> خبر Ç <للمتقين>وجه/ 4Ç هدي> <فيه

وجه/ 24Ç <الريب> يا<Ïذل> خبر Ç <للمتقين>

<ال>/ خبر Ç <فيه>سابق/ وجه بر22 Ç <هدي>

وجه/ 24Ç <الريب> يا/<Ïذل> خبر Ç قين> للمت>

وجه/ 4Ç <فيه>وجه 3 بر <ال> خبر Ç <هدي>

وجه/ 24Ç <الريب> يا/<Ïذل> خبر Ç قين> للمت>

<ال> خبر Ç هدي> <فيهميباشد/ [2760] عدد حالت اين محتملهي ضروب جمع حاصل

باشد/ الخبر محذوف وقتيكه وجه 24Ç <الريب> ميگوييم: يا<Ïذل> خبر Ç هدي> <فيه

وجه/ 9Ç <للمتقين>وجه/ 24Ç <الريب> يا

Page 255: Soltan 01

255 آيات5-1 بقره سورهي

<ال>/ خبر Ç <للمتقين>وجه/ 24Ç <الريب> يا

ذلÏباشد/ خبر دارد; <فيه> لفظ كه وجهي 4 با Ç للمتقين> هدي <فيهميشود/ 336 احتماالت اين محاسبهي حاصل

حاصل به احتمالي وجوه از را آمده بهدست حاصلضربهاي ا گر حالميآيد/ بهدست عدد102401 بيافزاييم, پيشين مجموع

90953+4752+3600+2760+336=102401زيÇر وجÇوه صورت آن در بگيريم الخبر محذوف را <الم> اينكه يا

است: محتملباشد/ دوم مبتداي <الكتاب> و مبتدا, Ç <Ïذل>

سابق, وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> جملهدوم/ مبتداي خبر وجه سه هر در الخبر محذوف Ç <الريب>

Ç <فيه><ريب> براي صفت Ç1

<ريب> براي حال Ç2<الكتاب> براي حال Ç3

<Ïذل> براي حال Ç4<الم> براي حال Ç5

<Ïذل> براي خبر از بعد خبر Ç6<الكتاب> براي خبر از بعد خبر Ç7

Page 256: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 256

<هدي>:سابق وجه دو به خبر از بعد خبر Ç1

<ريب>/ براي صفت Ç2وجه/ بر4 حال Ç3

وجه/ دو به از بعد خبر Ç4محذوف/ مبتداي خبر Ç5وجه/ دو به لغو ظرف Ç6

ميشود/ محتمله12936 وجوه ضرب حاصلميگوييم/ يا

وجه/ 6Ç <الريب><ال> خبر Ç <فيه>

<هدي>:<الريب> براي خبر از بعد خبر Ç1<الكتاب> براي خبر از بعد خبر Ç2

/<Ïذل> براي خبر از بعد خبر Ç3<ريب> براي صفت Ç4

چهارگانه/ وجوه در حال Ç5محذوف/ مبتداي خبر Ç6

ذات/ بر مصدر حمل سه گانه وجوه طبق محذوف فعل مفعول Ç7تميز/ Ç8

Page 257: Soltan 01

257 آيات5-1 بقره سورهي

<للمتقين><هدي> صفت Ç1<ريب> صفت Ç2وجه در4 حال Ç3

وجه/ سه بر خبر از بعد خبر Ç4محذوف/ مبتداي خبر Ç5وجه/ دو به لغو ظرف Ç6

ميشود/ محتمله2232 وجوه ضرب حاصلميگوييم/ يا

وجه/ بر6 Ç <الريب>وجه 7 بر Ç <فيه>

<ال> خبر وجه, سه در Ç <هدي>ميباشد/ وجه در12 Ç <للمتقين>

ميباشد/ محتمله1512 وجوه ضرب حاصلميگوييم: يا

وجه بر6 Ç <الريب>وجه 7 بر Ç <فيه>

وجه در31 Ç <هدي><ال> خبر Ç <للمتقين>

خبر <للمتقين> و وجه, هفت بر هدي> <فيه و وجه, 6 بر <الريب> يا

Page 258: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 258

<ال>ميباشد/ <ال> خبر <فيه> لفظ وجه با4 Ç للمتقين> هدي <فيه يا

<ال> خبر Ç هدي> <فيه ياميباشد/ وجه بر12 Ç <للمتقين>

ميآيد/ بدست عدد1440 وجوه اين ضرب حاصل مجموع ازميگوييم: يا

مبتدا Ç <Ïذل>م دو مبتدا Ç <الكتاب>

سابق وجه دو بر Ç <ذلÏالكتاب> جملهيجÇملهي <ال> لفÇظ در وجÇه/ سÇه هر در الخبر محذوف Ç <الريب>

است/ معترضه<الكتاب> از حال يا

ميباشد/ <الم> از حال يا <Ïذل> از حال يا<الكتاب> خبر Ç <فيه>

<هدي>:<ريب>/ صفت Ç1

وجه/ دو به خبر از بعد خبر Ç2وجه چهار به حال Ç3

محذوف/ مبتداي خبر Ç4ذات بر مصدر حمل وجه سه بر محذوف فعل مفعول Ç5

Page 259: Soltan 01

259 آيات5-1 بقره سورهي

تميز/ Ç6<للمتقين>

وجه دو به صفت Ç1وجه چهار به حال Ç2

وجه دو به خبر از بعد خبر Ç3محذوف مبتداي خبر Ç4وجه/ دو به لغو ظرف Ç5

ميگردد/ عدد7392 وجوه اين ضرب حاصلميگوييم/ يا

وجه/ 24Ç <الريب>Ç <فيه>

صفت/ Ç1وجه/ به4 است حال Ç2

<الكتاب> خبر, وجه, 3 در Ç <هدي>بدست ضرب3960 حاصل و ميباشد وجه [11] يازده Ç <للمتقين>

ميآيد/ميگوييم يا

وجه/ 24Ç <الريب><ال> خبر Ç <فيه>

<الكتاب> خبر وجه سه بر Ç <هدي>

Page 260: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 260

وجه/ بر11 Ç <للمتقين>ميآيد/ بدست عدد792 ضرب حاصل از

ميگوييم ياوجه/ 24Ç <الريب>

وجه 5 Ç <فيه>Ç <هدي>صفت Ç1

وجه/ چهار به حال Ç2محذوف/ مبتداي خبر Ç3

ذات)/ بر مصدر حمل حالت سه (در محذوف فعل مفعول Ç4تميز/ Ç5

<الكتاب>/ خبر Ç <للمتقين>وجه/ 24Ç <الريب> يا

<ال>/ خبر Ç <فيه>نيز <الريب> براي خبر از بعد خبر سابق, وجه بر25 عالوه Ç <هدي>

باشد/<الكتاب>/ خبر Ç <للمتقين>

وجه/ 24Ç <الريب><ال>/ خبر Ç هدي> <فيه

<الكتاب>/ خبر Ç <للمتقين>

Page 261: Soltan 01

261 آيات5-1 بقره سورهي

وجه/ <الريب>24وجه/ 5 Ç <فيه>

وجه/ سه به ال خبر Ç <هدي>باشد/ الخبر محذوف وقتيكه وجه 24Ç <الريب>

وجه/ 5 Ç هدي> <فيه<الكتاب>/ خبر Ç <للمتقين>

ميشود/ آن3744 ضرب حاصلباشد/ الخبر محذوف وقتيكه وجه, 24Ç <الريب> يا

<الكتاب>/ خبر Ç هدي> <فيهوجه/ 11Ç < ينتق ÔمÖلل>

<الكÇتاب> خÇبر <فيه> لفظ در وجه چهار يا للمتقين>: هدي <فيه يابيافزاييم; سابق جمعهاي به را آن ا گر كه ميشود عدد264 ضرب حاصل باشد

ميآيد/ بهدست عدد136673[1024+112936+2232+1512+144+7392+396+792+3744+264

=136673]

گفتيم]; پيش صفحات در ] كه است گانه وجوه96 از يكي نمونه اين وميآيد/ دست به عدد13.120.608 كنيم: ضرب در96 را فوق عدد ا گر حال

كه: است محتمل < بÖيغÖال ب ونÔن م ÖÆÔي ين لذI>باشد/ قين مت براي صفت Ç1

باشد/ قين مت براي بدل Ç2

Page 262: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 262

باشد/ قين مت براي بيان عطف Ç3باشد/ محذوف مبتداي خبر Ç4باشد/ محذوف فعل مفعول Ç5

است/ ر متصو آن در پنجگانه احتماالت بنابراينينفقون>: رزقناهم ا مم>

شدهاست/ صله بر عطف كه فعليه جملهي Ç1شدهاست/ صله بر عطف كه اسميه جملهي Ç2

مستأنفه/ جملهي Ç3ميباشد/ حاليه جملهي Ç4

ميشود/ ضرب فوق شده ياد وجه 5 در وجه چهار اين[4*5=20]

دارد] وجه [دو Ç% < ÏÖيل اء ل نزÔأ Ĥمب ونÔن م ÖÆÔي ين لذI و>قين/ مت بر عطف Ç1

بالغيب>/ يÆمنون <الذين بر عطف Ç2دارد/ وجه 3 Ç<Ïالي انزل <ما در <ما>:

اسميه/ موصوله Ç1موصوفه/ Ç2مصدريه/ Ç3

:< ÏلÖبق ن م ل نزÔأ Ĥم و> جملهي و< ÏلÖبق ن م ل نزÔأ Ĥم و> بر عطف گفتهشد <ما> در كه وجهي سه با Ç1

Page 263: Soltan 01

263 آيات5-1 بقره سورهي

است/حاليه/ جملهي Ç2

مستأنفه/ جملهي Ç3است/ نافيه <ما> لفظ Ç4است/ استفهاميه <ما> Ç5

ميكنيم/ ضرب باال وجه در40 را آن كه ميشود محتمله21 وجوه/<Ïالي انزل <ما بر عطف :< ر خ ÖÑاالب و >

:< ونÔنوقÔي ÖمÔه> جملهيحال/ Ç1

مستأنفه/ حال Ç2است/ < ونÔنوقÔي> به متعلق :< ر خ ÖÑاالب> يا

:< ونÔنوقÔي ÖمÔه> جملهيحال/ Ç1

مستأنفه/ جملهي Ç2حاصله در840 را وجه پنج اين ا گر حال صله, جملهي بر معطوف Ç3

ميآيد: بدست عدد4200 كنيم ضرب در21 ضرب40 ازبÇررسي بÇعد مÇحتملهي وجÇوه با را [4200] شدهي ياد ووه ا كنون

مينماييم/< Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

م دو يا ل او <الذين> براي بدل Ç1Ç ل] او]

Page 264: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 264

م دو يا ل او <الذين> براي بدل Ç2ل] او] <الذين> براي بيان عطف Ç3

م]/ دو] <الذين> براي بيان عطف Ç4<Öم هب ر ن م ي دÔه لي× ع>

باشد/ مفرد كه حالي در است حال Ç1مبتدا/ بتقدير مستأنفه جملهي Ç2

ل]/ او] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> بر عطف م] دو] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>Ç المفلحون> <هم

مستأنفه/ جملهي Ç2,هحالي جملهي Ç1المفلحون> هم ÏÃاول Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

شدهاست/ عطف ربهم> من هدي <علي بر كه است جملهاي Ç1حاليه/ جملهي Ç2

ميباشد/ مستأنفه جملهي Ç3Ç <هم>

جدا همديگر از را دو آن و خبر و مبتدا¾ بين ميشود فاصله كه است ضميري فصل ضمير از مقصود /1

ما اينكه بر ميكند داللت كه زيرا اشتباهاست, و ابهام رفع حصر افادهي بر عالوه آن فايدهي و ميسازد

و منفصل كه است آن ضمير اين شرط و آنها, غير يا بدل يا صفت نه است, قبلش ما براي خبر ضمير بعد

باشد/ مرفوع

فصل/(1) ضمير Ç1مبتدا/ Ç2

Page 265: Soltan 01

265 آيات5-1 بقره سورهي

عدد4200 در را آن كها گر ميباشد شده64 ياد احتماالت حاصلضربميآيد/ بدست عدد268800 نماييم; ضرب

زير آمدهاستاحتماالت بدست اين از پيش كه وجوه4200 همان بر ياميشود: اضافه نيز

مبتدا/ Ç ل] او] <ÏÃاول>/< Öم هب ر ن م ي دÔه لي× ع Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> [جمله]

حاليه/ جملهي Ç1مستأنفه/ جملهي Ç2

/<ÏÃاول> خبر هدي> <عليÇ [دوم] <ÏÃاول>

مفرد بر مفرد عطف قبيل از است ل او <ÏÃاول> بر عطف Ç1Ç المفلحون> <همحاليه/ جملهي Ç1

مستأنفه جملهي Ç2Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> يا

عÇطف ربهم> من هدي علي ÏÃاول> جملهي بر كه است جملهاي Ç 1شدهاست/

حاليه/ جملهي Ç 2مستأنفه/ جملهي Ç 3

<هم> ضمير

Page 266: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 266

فصل/ ضمير Ç 1م/ دو مبتداي Ç 2

ميباشد/ وجه نتيجه,16ميآيد/ بهدست شود!67200 ضرب در4200 وقتيكه

پيشين/ شده ياد وجه در4200 يامبتدا/ Ç ل] او] <ÏÃاول>

Ç ربهم> من هدي علي ÏÃاول> جملهي] ]

حاليه/ جملهي Ç 1مستأنفه/ جملهي Ç 2

حاليه/ جملهي Ç ربهم> من هدي <عليقبلي/ جملهي بر عطف Ç م] دو] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

خبر Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه >Ç <هم> ضمير

م/ دو مبتداي Ç فصل/2 ضمير Ç 1بهدست عدد16800 كنيم; ضرب در4200 را وجه چهار اين ا گر حال

ميآيد/ميگوييم: يا

الذ كر/ سابق وجه 5 بر Ç بالغيب> يÆمنون <الذينالذكر/ سابق وجه بر4 Ç ينفقون> رزقناهم ا مم>

مبتدا/ Ç م] دو] ذين> ال>

Page 267: Soltan 01

267 آيات5-1 بقره سورهي

<Ïالي انزل بما يÆمنون <الذين [جمله]

حاليه/ جملهي Ç1مستأنفه/ جملهي Ç2

شده/ ياد وجه Ç 21Ç <Ïقبل من انزل ما و Ïالي انزل <بماوجه/ پنج بر Ç يوقنون هم <باالخر¸

ميشود/ نيز4200 وجوه اين ضرب حاصلميگوييم: [4200] گانه دويست و هزار چهار وجوه اين طبق

مبتدا¾ خبر Ç ل] او] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>هدي> <علي

خبر/ از بعد خبر Ç1مبتدا/ تقدير به مستأنفه يا حال Ç2

مفرد/ بر مفرد عطف قبيل از ل او <ÏÃاول> بر عطف Ç [دوم] <ÏÃاول>مستأنفه/ يا حال Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>

مبتدا/ Ç [دوم] <ÏÃاول> ياانزل> بما يÆمنون <الذين جملهي بر Ç المفلحون> هم ÏÃاول> [جمله]

شدهاست/ عطفشدهاست/ عطف هدي> <علي بر جمله اين Ç2

باشد/ مستأنفه يا حاليه جملهي Ç3پيشين/ وجه دو بر <هم> ضمير

كنيم ضرب در4200 را آن وقتي كه ميشود عدد30 وجوه اين حاصل

Page 268: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 268

ميآيد/ بدست 126000ميگوييم: شده ياد وجه همان4200 بر يا

ل] او] <ÏÃاول>بدل Ç1

م] دو] <الذين> براي بيان عطف Ç2م] دو] <الذين> خبر Ç هدي> <علي

م] دو] <ÏÃاول>ل] او] <ÏÃاول> بر عطف Ç1م]/ دو] <الذين> بر عطف Ç2

ميباشد/ شده ياد وجه دو بر Ç< ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>خبر ضمير وجه دو هر با Ç المفلحون> <هم و مبتدا Ç م] دو] <ÏÃاول> يا

است/< ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> [جمله]

انزل> بما يÆمنون <الذين جملهي بر معطوف Ç1است/ هدي> <علي بر معطوف جمله Ç2

حال/ Ç3مستأنفه/ Ç4

ضÇرب در4200 را آن وقÇتي كÇه ميشود وجه وجوه24 اين حاصلميآيد/ بدست عدد100800 مينماييم;

وجه همان4200 بر يا

Page 269: Soltan 01

269 آيات5-1 بقره سورهي

ل] او] <ÏÃاول>ل] او] <ÏÃاول>

بدل/ Ç1بيان عطف Ç2هدي> <علي

حاليه/ جمله Ç1مستأنفه/ جمله Ç2

[دوم] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>مفرد/ بر مفرد عطف قبيل از ل او <ÏÃاول Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> بر عطف

م]/ دو] <الذين> خبر Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه >سابق دوجه به Ç <هم> ضمير

42ååدر وقÇتيكه مÇيباشد; وجÇه 8 احتماالت اين ضروب حاصلميآيد/ بدست 336ååشود ضرب

وجه/ 42ååهمان برم/ دو مبتداي Ç ل] او] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

مبتدا/ خبر Ç < عليهدي >م]/ دو] <الذين> خبر Ç هدي> علي ÏÃاول>

م] دو] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>م] دو] <الذين> بر عطف Ç1

/< Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> بر عطف Ç2

Page 270: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 270

مفرد/ بر مفرد عطف قبيل از هدي> <علي بر عطف Ç3< ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> يا ضمير در وجه دو با < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>

ضمير وجه دو باشدهاست/ آن خبر و <الذين> جمله بر عطف كه است جملهاي Ç1

باشد/ عطف هدي> علي ÏÃاول> جمله بر Ç2باشد/ هدي> <علي بر عطف -3

مستأنفه/ جمله -4م دو مبتداي ل]- او] < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> يا

وجه/ دو بر Ç هدي> <عليم دو < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

/ ل او < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> براي عطف Ç1م>/ دو <الذين> بر عطف Ç2

باشد/ ل] او] <ÏÃاول> خبر ضمير, وجه بادو Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>باشد/ م دو <الذين> خبر Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ> [جمله]

نÇماييم ضÇرب در4200 كه وقتي ميشود; محتمله24 وجوه حاصلميآيد/ بهدست 100800

مبتدا/ Ç [ اول] ذين> ال> يااينكهبالغيب> يÆمنون <الذين [جمله]

حاليه/ جملهي Ç1است/ مستأنفه جملهي Ç2

Page 271: Soltan 01

271 آيات5-1 بقره سورهي

ميباشد/ وجه چهار بر Ç ينفقون> هم رزقنا ا مم>است/ ل> او <الذين بر عطف Ç [دوم] <الذين>

است/ قبلي شده ذ كر وجه 21Ç <Ïقبل من انزل ما و Ïالي انزل <بماوجه/ 5 Ç يوقنون> هم <باالخر¸ و

ميشود/ احتماالت840 اين ضرب حاصلميگوييم: وجه همان<840> بر ا كنون

خبر/ Ç ل] او] <ÏÃاول>وجه/ سه بر Ç هدي> <علي

قين> للمت> بر عطف Ç1ذين> ال> بر عطف Ç2

مفرد/ بر مفرد عطف قبيل از ل] او] <ÏÃاول> بر عطف Ç3وجه/ دو بر Ç المفلحون> <هم

مبتدا/ Ç م] دو] <ÏÃاول> ياباشد/ آن خبر ضمير وجه دو با Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>

Ç< ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>آن/ خبر و <الذين> جملهي بر عطف Ç1

هدي>/ علي ÏÃاول> جملهي بر عطف Ç2هدي>/ <علي بر عطف Ç3

حاليه/ جملهي Ç4مستأنفه/ جملهي Ç5

Page 272: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 272

ضرب در480 را آن هرگاه ميشود 48 ضروب حاصلميآيد/ بدست كنيم;40320

ل] او] <ÏÃاول> ميگوييم پيشين شده وجهذ كر همان840 در اينكه ياÇ

بدل/ Ç1بيان/ عطف Ç2

ذين>/ ال> خبر Ç هدي> <عليم دو <ÏÃاول>

ذين> ال> بر عطف Ç1<ÏÃاول> بر Ç2

هدي>/ <علي بر عطف Ç3مبتدا/ Ç م] دو] <ÏÃاول> يا ميباشد, وجه دو با Ç المفلحون> <هم

آن/ خبر ضمير وجه دو در Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>< ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

آن/ خبر و <الذين> بر عطف Ç1هدي>/ <علي بر عطف Ç2

حاليه/ جملهي Ç3مستأنفه/ جمله Ç4

كنيم; ضرب در840 را آن صورتيكه در ميباشد وجوه28 اين حاصلميآيد/ بدست عدد23520

Page 273: Soltan 01

273 آيات5-1 بقره سورهي

ميگوييم/ پيشين وجه همان840 در بازÇ ل] او] <ÏÃاول>

بدل/ Ç1بيان/ عطف Ç2

مستأنفه/ يا حال, Ç1Ç هدي> <عليهدي> علي ÏÃاول> يا

مبتدا/ Ç1خبر/ Ç2

است/ مستأنفه جملهي يا حاليه جملهي Ç3Ç م] دو] <ÏÃاول>

<الذين> بر عطف Ç1ل] او] <ÏÃاول> بر عطف Ç2

باشد/ آن خبر ضمير وجه دو با - < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>عÇدد كنيم; ضرب در840 ا گر كه ميشود وجه آن24 ضرب حاصل

ميآيد/ بدست 20160ميگوييم اينكه يا

مبتدا/ Ç ل] او] ذين> ال>بالغيب> يÆمنون <الذين [جمله]

حال/ Ç1مستأنفه/ Ç2

Page 274: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 274

وجه/ بر4 Ç ينفقون هم رزقنا ا مم>مبتدا/ Ç [دوم] <الذين>

Ïالي انزل بما يÆمنون <الذينحاليه/ جملهي Ç1

معترضه/ جملهي Ç2ميباشد/ وجه بر21 Ç <Ïقبل من انزل ما و Ïالي انزل ما <و

ميباشد/ وجه 5 Ç يوقنون> هم خر¸ Ðباال> وميشود/ فوق1680 ضروب حاصل

ميگوييم: وجه] 1680] حالت همين در ا كنون/ است [دوم] <الذين> يعني, م; دو مبتداي خبر Ç ل] او] <ÏÃاول>

ل/ او مبتداي خبر Ç هدي> <عليمفرد حال در Ç دوم> ÏÃاول>

ل او مبتداي بر عطف Ç1م دو مبتداي بر عطف Ç2

ل/ او خبر بر عطف Ç3م/ دو خبر بر عطف Ç4

وجه/ 2Ç المفلحون> <همآن در زيÇر وجوه ضمير; حالت دو در Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>

ميشود/ داده احتمالشدهاست/ عطف ل او جمله بر Ç1

Page 275: Soltan 01

275 آيات5-1 بقره سورهي

باشد/ شده م دو جملهي به عطف Ç2ل/ او خبر بر عطف Ç3

باشد/ م دو خبر بر عطف Ç4باشد/ حاليه جملهي Ç5

باشد/ مستأنفه جملهي Ç6نماييم; ضرب در1680 را آن چون ميشود وجه ضروب20 مجموع

ميآيد/ بهدست [33600] عددبگوييم: شده ذ كر وجه همان1680 در اينكه يا

Ç ل] او] <ÏÃاول>بدل/ Ç1

است/ [دوم] <للذين> براي بيان عطف Ç2است/ م, دو الذين خبر Ç هدي> <علي

Ç دوم <ÏÃاول>ل] او] ذين> ال> بر عطف Ç1م] دو] ذين> ال> بر عطف Ç2ل] او] <ÏÃاول> بر عطف Ç3

هدي>/ <علي بر عطف Ç4باشد/ ل او خبر ضمير وجه دو با <هم> - < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>

ميآيد/ بدست ضروب26880 اين حاصلبگوييم: پيشين وجه همان1680 در اينكه يا

Page 276: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 276

م دو مبتداي Ç <ÏÃاول>آن/ خبر Ç هدي> <علي

است/ م دو <الذين> خبر هدي> علي ÏÃاول>است/ م دو <الذين> خبر Ç هدي> علي ÏÃاول>

Ç م] دو] <ÏÃاول>است/ ل] او] <الذين> بر عطف Ç1است/ م] دو] <الذين> بر عطف Ç2

هدي>است/ علي ÏÃاول> جمله بر عطف Ç3هدي> <علي بر عطف Ç4

<ÏÃاول> خود بر عطف Ç5باشد/ ل او ذين> ال> خبر ضمير وجه دو در Ç < ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه>

ميباشد/ [16800] عدد شده ياد احتماالت ضرب حاصلنماييم; جمع هم را شده ياد محتملهي وجوه ضربهاي حاصل ا گر حالكÇه وجوهي مجموع در احتماالت اين همهي و ميآيد بدست عدد875280ميكند پيدا جريان است عدد13120608 آن و داشت وجود قين> للمت> تا <الم>

ميآيد/ بدست 484ر11 عدد240ر770ر205ر ضرب, از پس كهحÇالتهاي بÇوده مÇعروف و شايع كه است مواردي از شده ياد وجوهبÇه يا كه را ضعيفي وجوه ما و نيامدهاست آن در دشوار و نادر ,شاذ كمياب,اشتباهي موجب يا دارد لفظي دشواري و پيچدگي يا است ضعيف معنا حسب

نمودهايم/ ترك ميشود معنا در

Page 277: Soltan 01

277 آيات5-1 بقره سورهي

را نادر و شاذ وجوه بيشتر شدهاند وجوه ض متعر كه كساني از بعضينمودهاند/ ترك را شايع و قوي وجوه اين بيشتر و كرده ذ كر

خÇود نگÇفتهايÇم; و كرده ترك نيز قوي جوه از را آنچه است بديهيمÇيرفت تكÇرار آمÇيختگي احتمال آن در كه وجوهي نيز و ميباشد بسيار

پيش صورت دو اينجا <Hمهدي Gراشد ذهب <اء مانند باشند حال چيز Ïي براي سرهم پشت لفظ دو ا گر /1

و Gراشد لفظ اينكه مثل باشد, حال چيز Ïي از مستقل طور به كدام هر دوم و ل او حال اينكه Ç1 ميآيد:

ل او حال اينكه Ç2 ناميدهميشود/ مترادف حال صورت اين كه باشند ذهب اء ضمير از حال كدام هر Hمهدي

از حÇال <Gراشد> اينكه مثل باشد, حال دوم حال ضمير از دوم حال و باشد ذوالحال براي حال مستقيم

ناميدهميشود/ متداخل حال صورت اين در كه باشد Gراشد ضمير از حال Hمهدي و ذهب اء ضمير

ما اينكه وجود با نياوردهايم, باشند متداخل و مترادف(1) حالها اينكه مانند,تÇعريف ض تعرÇم شÇديم مÇلتزم و دانسته تفسير در اختصار به ملزم را خودبÇر نÇمودن آ گÇاه دليÇل به ولي نشويم براÄتها انواع و اعراب وجوه كلمات,بر وجوه وسعت و گستردگي بر داللت كه لفظ, حسب به قرآن وجوه گستردگيقÇرآن تأويÇالت و بÇاطن گسÇترش بÇر دليل خود اين كه ميكند معنا حسب

داشتيم/ بيان را شريفه آيات محتملهي وجوه از قسمتي ميباشد,شود; جدا نازله هستي بنيان اين از انسان گاه هر كه دانستي كه ا كنونجÇهتي از و قÇرآن حÇقايق جهتي از كه را عاليه شÃونات و مراتب ميتوانند

شود/ متحقق بدان و نموده مشاهده است, انسان مراتباقتضاي حكم به و باالتر مرتبهي از پايينتر مرتبهي پيروي حكم به وو بÇردانÇي] عÇالي ] پستتر بر باالتر افاضهي و برتر از پايينتر يابي بهره

Page 278: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 278

بشÇريت با متناسب كه پايينتر مرتبهي خواست و اقتضا به نسبت آن اجابتميباشد/ آن تفضيلي و اجمالي ادرا كي نيروهاي و پايين مرتبهي

كه حروفي و كلمات نيز و مدارك و حقايق آن با مناسب صورتهايديده و شنيده جسماني يا خيالي چشم و گوش با و هستند صفحهها بر منقوش

ميشود/ آشكار و ظاهر ميشوندمنظور ] سورهها آغاز الفاظ ساير همچنين و <الم> كه دانستي نيز ودارد/ حقايق آن به اشاره است] كريم قرآن سوره از بعضي ل او مقطعه] حروف

در آنÇچه و ندارد امكان مثلها وسيلهي به جز آنها مشاراليه از تعبيرتÇناسب اشÇاره مÇورد حقايق با كه مثالهايي از غير شدهاست وارد تفسيرهامطالب اين كه نميباشد,حال دارد, موافقت هم مخاطب شخصيت با و داشته

ميگردد/ آسان تو براي ميآيد زير در كه مطلبي فهميدن دانستي راقرآن و ه حق كتب

باطل چه و حقه كتاب چه ن, مدو كتابهاي جميع اينكه تحقيققÇرآن حÇقيقت هÇمان كه ميباشد حقيقي كتاب از نمودهايي همه

است/

<الم> يÇعني, است; انجيل و تورا¸ <الكتاب> از مراد كه آوردهاست عكرمه قول از گازر تفسير -در 1

است انÇجيل و تورات كه شما كتاب در آن نعمت و وصف كه است كتابي همان اين است/ قرآن نام كه

بÇقره سورهي از پيش تعالي خداي كه كردهاست نقل كيسان ابن از تفسير همان در و ميباشد, مسطور

است/ حقيقت همان به اشاره <ذلÏالكتاب>(1) تعالي: خداي قول

Page 279: Soltan 01

279 آيات5-1 بقره سورهي

بدانهاست/ اشاره <Ïذل> كه فرستادهاست ديگر سورهي چند

و حÇقايق همان عظمت دليل آمدهاستبه دور به اشاره اسم اينكه و

مÇقام و <عمي> ندارد راه بدان بشري ادرا ك و گوش و چشم و است البصر عدم چون را مقام -اين 1

مÇرتبت شÇود/ لحÇاظ ال> <بشرط ا گر وجود ميگويد: قيصري ناميدهاند مطلق غيبت و الغيوب غيب

مÇيباشد/ آن در ÏتهلÇمس صفات و اسما تمام كه نامند عمي و الحقايق حقيق¹ و الجمع جمع و احديت

يدركه ال الذي ميفرمايد: ل او خطبهي در البالغه نهج در cdefg علي اينرو از [10 ص قيصري [شرح

كÇه خÇدايÇي آن يعني, موجود; النعت و محدود حد لصفه ليس ذي ال الفطن غوص يناله ال و الهمم بعد

كه خدايي نيابد, دست او حقيقت به فطانت و هوش درياهاي اصان غو و نكند/ درك را او بلند تهاي هم

نشود/ مقيد خاص بوصفي سش مقد ذات و نباشد محدود ي حد به صفتش

ميباشند(1)/ بشر بينشهاي و ديدگان ادرا ك از آنها بودن دور نهايتو مبتدا <ذلÏالكتاب> اينكه بر بنا مسند بودن معرفه از كه حصري واست كتابي حقيقت حقايق, آن كه است آن اعتبار به ميشود استفاده باشد خبرنوشته عيني زميني و آسماني الواح بر الوهيت قلمهاي با بخشنده خداي كه

است/از نÇمودهايي الهÇي, غÇير چه و الهي چه شده, تدوين كتب ساير و

ميباشند/ كتاب آن نازلهي مراتبعلوم و غيرشرعي و شرعي شايع علوم در كه هاي, حق كتابهاي لكن وآن مراتب از صورتهايي همه شدهاست تدوين غريبه علوم انواع از شايع غير

و /[38 ص العارفين رياض ] باشد/ خارجي خواه و ذهني يا علمي خواه است مظهر از عبارت -آينه 2

آيÇنه اسÇما و صفات و ذات مظهريت جهت از را انسان و است كامل انسان قلب مطلق, معناي به آينه

ميگويد: ولي اهللا نعمت شاه است/ اظهر دارد ه تام مظهريت كه كامل انسان در معنا اين گويند/

كردهاند(2)/ جلوه مصفا و پا ك و راست آيينههاي در كه هستند حقايق

Page 280: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 280

المثل في عيان گشته آينه, در تو حسن تست تÇمثال مÇظهر كÇاينات آيÇنهي

آن فنون و شيطاني باطله انواع دربارهي كه باطله و حقه غير كتب وآينههاي در كه ميباشند حقيقي كتاب آن از صورتهايي است; گشته تدوين

شدهاست/ نمايان كدر و كجنميدهند/ نمايش را; واقع خالف صورتهايي جز كه آينههايي

شدهاست وارد cdefg امام از چنانچه كريم قرآن به <ذلÏالكتاب> تفسيرشدهاست/ آغاز <الم> با كه قرآن فرمود: كه

در و است <هÇذا> مÇعناي به اينجا در <Ïذل> كه: آوردهاست اخفش قول از البيان مجمع تفسير -در 1

داده وعÇده پÇيشين پÇيامبران بÇه كÇه است كÇتابي بÇهمان اشÇاره مÇنظور, و دارد نظير عرب ادبيات

او بر < كه بود داده وعده پيامبرش به خدا چون كه: ميكند نقل جباÄي و ا¾ فر قول از شدهاست/چنانكه:

كردن نازل پس نگرداند> كهنهاش و نبرد بين از ايام حوادث و نكند محو را آن آب كه كند نازل كتابي

وجه اين نيز الهيجي تفسير صاحب البته بوديم>/ داده وعده بتو كه است كتابي همان <اين فرمود: قرآن

كردهاست/ ذ كر را

از بعد و شدهاست(1) داده خبر آن از cdefg موسي به كه است كتابي همانآ گÇاهي اسراييل بني به آنان و شدهاست اعالم پيامبران ديگر به بزرگوار آن

ميكنم/ نازل را آن د محم اي تو بر زودي به كه دادهاند;صÇورت كه است كتابي همان قرآن كه است اين اعتبار به تفسير اين

گرديدهاست/ جمع آن در حقايق آن مراتب جميع<الم> براي است خبر <ذلÏالكتاب> اينكه بر دارد داللت حديث ايندر كه محذوف مبتداي براي است خبر يا شديم يادآور هم اين از پيش چنانكه

نيامد/ ميان به آن از ذ كري پيشين وجوه

Page 281: Soltan 01

281 آيات5-1 بقره سورهي

حÇقايق ايÇن بÇه آنان آنستكه براي cdefg ياعلي د محم به كتاب تفسير

cdefg عÇلي كÇتاب از مÇراد كه: شدهاست نقل cdefg صادق حضرت قول از الهيجي شريف تفسير -در 1

معناي لذا, الناطق> اهللا كتاب <انا فرمود: كه است مروي حضرت آن از سخن اين تأييد در چنانچه است

cdefg ابيطالب بن علي شدهاست سلف انبيا¾ كتاب در كه عربي رسول وصي آن كه بود خواهد چنين آيه,

ميباشد/

شدهاند(1)/ متحققبÇا حقايق آن ظهور اعتبار به واليت يا ت نبو يا رسالت به آن تفسير

ميباشد/ آنها در آن, مراتب از بعضي يا مراتبش و شÃون جميعبه اينها پذيري نقش جهت به روح و قلب و صدر به آن تفسير همچنين

است/ حقايق آن صورتهاي/cdefg علي كتاب به كتاب تفسير از شدهاست وارد كه آنچه

خود علويت به cdefg علي كه باشد مكتوبي آن, از منظور است ممكناست/ نگاشته

است/ cdefg علي علويت نوشتار اهللا سوي ما همهي زيرابÇر خÇدا جÇانب از كÇه باشد كتابي كتاب, از مراد است ممكن نيز و

شدهاست/ نازل بزرگوار آن خالفت و cdefg علي دربارهي mnopq د محمcdefg علي شخص كتاب, از مراد دارد امكان بدانيم بياني را اضافه ا گر

باشد/cdefg علي Ïش بدون <الكتاب> كه: است روايت cdefg صادق حضرت از

است/

Page 282: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 282

آن مصاديق و كتاب تحقيق

و ذات بستن نقش شأنيت و قابليت كه چيزي بر است مصدر كتاب لفظميشود/ اطالق دارد را خود مادهي

انÇطباع شأنÇيت يÇا و مÇيشود, ثÇبت مواد بر كه صورتهايي مانندچÇيز در آنÇها كÇتبي صÇورتهاي كه الفاظي همچون است, دارا را صورتش

باشد/ شده منقوش ديگريآن در صورتهاي اين آنچه بر و شده منقوش صورتهاي خود بر نيز و

ميشود/ اطالق كتاب آن در صورتهاي شدن ترسيم اعتبار به ميشود; ثبتنقش صحيفهها در صورتهايشان تا شدهاند وضع كه الفاظي بنابراينكتاب ميشود; ثبت آنها در صور آن كه كتابهاي و مكتوبه صور خود و ببندد

ناميدهميشود/نÇيز ميبندند نقش آن در صورتها, كه موادي و طبيعي صورتهاي ومÇحلهاي و فلكي و انساني نفوس و حيواني نفوس و ميشوند ناميده كتاب

دارند/ نام كتاب هم, آنهامثالي, ابدان خود همچنين و هستند مثالي بدنهاي به متعلق كه نفوسي

نيست/ جسم ا ام ميآيد بهنظر جسم كه آينه در صورت مثل جسماني بدن به است شبيه مثالي -بدن 1

علوي و سفلي نفوس در شده حاصل علميهي صورتهاي و ميباشند(1) كتابنÇاميده كÇتاب مÇيآيد; پÇديد آنÇها در دانش ايÇنكه جهت از نفوس خود و

كÇتاب نÇيز اخÇالقي شÇدن پÇذيرا جÇنبه از آنÇها حقيقت و نفس اخالقي خصايل و رذايل -همچنين 2

نفوس اين خود و ميشود پيدا نفوس در كه نيكي و زشت صفات و ميشوند(2)

Page 283: Soltan 01

283 آيات5-1 بقره سورهي

ناميدهميشود/

هستند/ كتاب نيز آنها, در اخالق حصول حيث ازنÇاميده كتاب عقول, خود نيز و ميشوند اضافه عقل به كه علومي و

ميشوند/ميگردد آشكار احديت و مقام در كه آن لوازم و خداوند نامهاي به ومÇيباشد; صÇفات و اسما ظهور محل خود, كه منبسط] ] گسترده فيض به و

ميشود/ گفته كتابمÇتعين نات عيÇت آن به كه وجودهايي و امكان عالم نهاي تعي به نيز و

ميشود/ گفته كتاب ميباشند;مÇتعين نات عيÇت آن به كه وجودهايي و امكان عالم نهاي تعي به نيز و

شدهاست/ گفته كتاب ميباشند;شدهاست/ سروده فارسي به چنانكه

است تÇجلي در جÇÇانش آنكÇÇه بÇÇنزداست تÇعالي حÇق كÇتاب عÇÇالم هÇÇمهيافته نور صدر بر و آدم بني بر و عالم وجود مراتب بر كتاب اطالق وت, نبو احكام بر ت, نبو نور به روشن دل بر رسالت, احكام بر و رسالت نور به

است/ بسيار اخبار و آيات در واليت, نور به روشن روح بر وكالم معناي در تحقيق

< كلم> اينكه براي نشدهاست: استعمال آن فعل كه است مصدري كالم

Page 284: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 284

و Çتل ق بÇاب از بÇلكه نشده استعمال <تكلم> معناي به است د مجر ثالثي كهتفعيل باب از كلم> <و شدهاست; استعمال كرد] [زخمي جرح معناي به ب ر ضبه تفاعل باب از <تكالم> و مفاعل¹ باب از < كالم> و تفعل باب از <تكلم> و

شدهاست/ استعمال <تكلم> معنايدر ولي <تكلم> معناي به است مصدر اسم < كالم> كه شدهاست گفته و

عرف در و مينامند; كالم را <تكلم> از حاصل عام, عرفباشد/ معنا مفيد كه است مركب كلمات نام < كالم> نحو علم علماي

كالم و كتاب بين فرق

صÇادر عÇاليه مÇبادي از كه آنچه به نسبت كالم و كتاب بين تفاوتاست/ اعتباري امري Hصرف شدهاست

و لطف اصل از ناشي اقدس فيض س: مقد فيض Ç ب اقدس, فيض Ç الف گفتهاند: گونه دو را -فيض 1

مÇوجودات بÇر ام الدو عÇلي كÇه گويند فياض مبدأ را حق است/ حق حضرت رحيمي و رحماني رحمت

امكÇانيت مÇقتضاي از HنĤفHآن و مستمر بهطور اشيا¾ رحماني تجلي فيض واسطهي به و ميكند افاضه

بÇه فÇروتر مÇرتبهي از لبس و خلع اين چنان و ميكنند/ پيدا هست برتر, مرتبهاي به مرتبهاي از ذاتي

صورت آمدن و قبلي صورت رفتن كه است سريع رحماني فيض د تجد و استمرار علت به برتر مرتبهي

جالل موالنا بقول ميباشد/ برعكس و رفتن عين آمدنش واقع در و نميشود ادرا ك و احساس بعدي

الدين:

بÇقا انÇÇدر نÇÇوشيدن از بÇÇيخبر مÇا و دنÇيا به ميشود نو نفس هر

جسÇد در مÇÇينمايد ري تمÇÇمس مÇيرسد نو نو جوي همچون عمر

ذات از فيض صورت به آن در كه آن/ باطنيت و ذات ليت او بحسب تجلي از است عبارت س: مقد فيض

و اسما در فيض آن, از پس و است, س مقد فيض كه ميشود واصل ثابته, اعيان و صفات و اسما به Hدايم

اسما الزمهي آنچه و اسما و صفات ظهور اعتبار به (1) مقد فيض زيرا

Page 285: Soltan 01

285 آيات5-1 بقره سورهي

حÇركت مÇوجب و مÇيرسد دارند را فيض تجلي پذيرش استعداد و قابليت كه خارجيه اعيان به اعيان

است/ كامل انسان مقام همان كه ميشود آن مدام لبس و خلع و كماليه جوهريه

و اشÇراقÇيه اضافهي الي, تع حق فعل به ي مسم كه فيض آن وسيلهي به استاست/ مشيت و حمن الر نفس

حق وسيلهي به آن قيام و شود گرفته نظر در ل او حق با نسبتش گاه هرخÇدا كÇالم صÇورت آن در گÇردد لحÇاظ فÇاعل بÇه فÇعل قÇيام مانند, ل, او

ميشود/ بودن متكلم نيز خدا براي و ناميدهميشودنÇظر در قÇح بÇا جدا و مغاير بهطور نفسه في را س مقد فيض ا گر و

است/ تعالي خداي < كتاب> صورت آن در بگيريمطبع عالم و مثال عالم و نفوس و عقول در است قرار همين از مطلب

حق ذات از كه مشيتي واسطهي به و است < كالم> تعالي حق به نسبت آنها چهنفس مانند خدا, به مشيت آن نسبت كه ميباشد كتاب است; گرفته سرچشمه

است/ انسان به انسانحروف مخارج به نسبت انسان نفس مثل ممكنات, مراتب به نسبت و

ميباشد/شدهاست/ ناميده حمن الر نفس كه است جهت اين از و

وجÇهي به باالترش, مرتبهي به نسبت وجود, مراتب از مرتبهاي هراست/ كتاب وجهي به و كالم,

عÇالم عاليهي مراتب همانند دارد; عاليهايكه مراتب نظر از انسان واست/

Page 286: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 286

به حروف مخارج برش بتوسط كه او نفس انسان], ] بشري مقام در ا امو استقالل چون ميگيرد خود به را حروف كيفيت و ميآيد; در حروف شكل

است/ پنهان بودنش كتاب و ظاهر بودنش كالم ندارد, ظاهري نفسيتكتاب استقالل, و انسان از آن بودن جدا ظهور جهت از او نوشتار و

است/ پنهان بودنش كالم و آشكار بودنشدو ايÇن نÇظير تعالي خداي ذات به نسبت طبع عالم و ارواح عالم وآشكار گانگي دو طبع عالم در و پنهان, جدايي, ارواح عالم در كه ميباشد

ميباشد/فيه ريب ال

ميباشد/ شايع فرد نفي براي يا جنس, نفي براي يا, <ال>

و تفكر از پس عقال كه نيست سزاوار آمدهاست: ريب ال تفسير مورد در الهيجي شريف تفسير -در 1

cdefg ابيطالب بن علي كه اين در كنند شك يا است اهللا جانب از نازل و وحي قرآن, كه كنند Ïش تدبر

از كه شده نقل جابر از الطاهره عتر¸ فضايل في الظاهره االيات تأويل كتاب در است/ اهللا رسول وصي

شكي كه است مÆمنان امير كتاب فرمود: چيست? فيه ريب ال ذلÏالكتاب كه: پرسيدم cdefg صادق امام

Ïذل <الم فÇرمود: صÇادق امام آمدهاستكه عياشي مسعود بن د محم تفسير در است/ امام او كه نيست

بÇياني اضافهي cdefg علي به كتاب اضافهي و فيه, الريب cdefg علي كتاب يعني, فيه>; الريب الكتاب

آيÇهي دربارهي الهيجي تفسير از [مأخوذ دارد/ نيز علي براي [لعلي] المي اضافهي احتمال و است

[ مذكوره

است(1); ريب> <ال كÇلمهي در كÇه قÇراÄت نوع دو در اختالف بنابريا معلوم امري از كه گويند انساني نفس اضطراب و نگراني به ريبه> و <ريبدر لفظ اين استعمال و شك معناي در تبا و ميشود, ناشي مشكوك يا مظنون

Page 287: Soltan 01

287 آيات5-1 بقره سورهي

ميباشد/ همراه Ïش با Hغالب كه است رو اين از است آنميانجامد/ شك به سرانجام باشد; همراه هم گمان يا علم با ا گر

خواهيد شك كه نگيريد; قرار <ريب> در كه: شدهاست وارد اخبار درميشويد>/ كافر كه نكنيد شك و كرد

ميباشد/ Ïش يا آن حقيقي معناي اينجا, در <ريب> از منظورگردد/ برمي <الم> به يا <الكتاب> به يا <فيه> در, مجرور ضمير

كÇه حÇقايقي از عبارتست شد] اشاره همانطوريكه ] اينجا در كتابواال عÇوالم بÇه ال صÇات و بشÇري حاالت از انسالخ حين در mnopq رسول براي<الم> اينكه يا و شدهاست اشاره <الم> بالفظ عوالم آن به و بودهاست, مشهود

شدهاست/ گرفته عوالم آن ازعلي به آن تفسير يا شدهاست آغاز <الم> با كه قرآني به آن تفسير ويا آن] آثار و [واليت , يعني شدهاست; نازل cdefg علي دربارهي آنچه يا cdefgصورت آنها كه است اين براي دو, اين احكام و رسالت يا ت نبو به آن تفسير

حقايقند/ آن ظهور و نازله

قرآن درك الزمهي نفس اسارت از رهايي

از نيايد بيرون نفسش اسارت از انسان تا اينكه در تحقيقنميكند/ درك چيزي عبارت و لفظ جز قرآن

به و باشد نشده رها هوسهايش و نفس اسارت از كه وقتي تا انسانآن درجÇهي مÇين دو لحÇاظي از و عÇلم لحÇاظي از كÇه استماع و تسليم حد

Page 288: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 288

كه نرسيدهباشد تقليد از نيازي بي و تحقيق حد به يا باشد, نرسيده ميباشد,

وÇ Ôه و ع ÖمÇ الس Çقي Öل ا Öوا ÕبÖلÇ ق ÔهÇ ل ك×ان Öن مل> گفتار اين با تعالي خداي

36 آيهي Ç ق -سوره 1

/(1)< Õيد ه شو باشد هوشياري قلب داراي كسيكه براي است پندي آينه هر يعني,

شود رساتر عبارت به يا شود نوشته پاورقي در آيه ترجمهي - 2

آن نيست ممكن نمودهاست, اشاره دو آن به دهد(2) فرا گوش الهي حقايق به يانمايد/ درك را آن ظهور و نازله مرتبهي يا حقايق

لحÇاظ از واليتها و رسالت ت, نبو قرآن, ادرا ك او, براي نتيجه, درنيست, امكانپذير ميباشند آنها (صورت)نازلهي و حقايق آن ظهور اينكه

نمييابد/ در چيزي كتابت و نقش عبارت, صوت, جز قرآن از بلكهر تصو در اوست مقام مناسب و شأن موافق آنچه تنها قرآن معاني از و

عاليهاست/ حقايق براي الهيه عناوين كه آنچه نه ميگنجد اويعني, المطهرون>; اال يمسه <ال× ميفرمايد: تعالي خداي چنانكه:

نمايد/ حاصل تماس [قرآن] آن با نميتواند هيچكس پا كيزگان جزاز و نمييابند در را آنان بشري مرتبهي جز هم الهي خلفاي از اينانو چÇارپاياني مÇرتبهي و شÇيطاني ادرا كات موافق آنچه تنها آنان, دعاوياخÇالق و عÇاليه مÇقامات نÇه مÇيكنند, درك است; آنان خود خويي درندهكه آنچه به دادند نسبت را پيامبران اينرو از آنانرا, الهي اوصاف و ملكوتي

ميشود/ ديده آن از كه نقشي و شنيده قرآن از كه الفاظي پس, دادند نسبت

Page 289: Soltan 01

289 آيات5-1 بقره سورهي

و قÇرآنÇي, زبÇان بÇه گويا متكلم و باشد قرآن نقش و لفظ تنها ا گرآنها معاني از را نقش و لفظ آن شيطان نباشد; قرآني دست با كاتب نويسنده,شنيدن هنگام در شخص آن مرتبهي و حالت موافق ديگري معاني نموده خالي

ميكند/ ايجاد وي در ديدن, وميباشد/ خود مواضع از كالم تحريف وجوه از يكي معنا اين و

ميشود: گفته آنها دربارهي كه ميباشند كساني آنان و

Öن م ا ذ ×Ç ه ونÔولÔقي ثÔم Öم يه دÖيأب ب ×Ç ت ك ÖلI ونÔبÔتÖكي ين لذل ÕلÖي وف >ÕلÖي و و Öم يه دÖي أ Öتبتك ا م م لهÔم ÕلÖي وف ياللق نا مث ي هب Öوا Ôرت Öشيل للهI ند ع

آيهي79 /سورهيبقره 1

و ميشنوند را آن و نوشته را كتاب كسانيكه بر واي (1)< ونÔب سÖكي ا م م لهÔمدستهاي آنچه از آنان بر واي پس خود چشمهاي و گوشها و دستها با ميبينندآنان بر واي و ميبيند چشمهايشان و ميشنود گوشهايشان و مينويسد آنان

مينمايند/ كسب آنچه از, نÇفس و جÇهل لشگريان از گرديدن, <ريب> پذيراي و داشتن Ïش

ميباشند/ دل و خرد سپاهيان از فرمانبرداري و دانشنيايد; بيرون نفسش اسارت از كس هر ميگوييم: مه, مقد اين از پس

نمييابد/ در آن مراتب از مرتبهاي هيچ در را كتابميكند درك كتاب از كه آنچه در ميآيد بيرون نفس اسارت از كه هر

نميشود/ واقع ريب و شك در

Page 290: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 290

مدركات به مربوط آنان شك ميكنند; Ïش كتاب در كه كساني پسميباشد/ خودشان [ دريافتها ]

كتاب آنچه و كتاب از غير است ترديد و شك محل آنچه پس كتاب نهنميشود/ واقع ريبي و Ïش آن در است;

نفي كتاب از آن افراد جميع يا ريب جنس كه ميشود صحيح بنابراين

از جÇديد مÇعني آن حكم و شود تضمين ديگري معناي لفظ يك در اينكه از است عبارت -تضمين 1

تضمين و باشد, داشته كلمه دو معناي بتواند كلمه يك تا شود داده لفظ اين به بودن الزم و دي متعد قبيل

آمدهاست/ كتاب اين در مختلف مناسبتهاي به

الريب> ينبغي <ال مانند باشيم تضمين(1) ارتكاب به احتياج اينكه بدون شودريب <ال مÇانند بÇاشيم تÇقدير بÇه محتاج آن, تقدير يا ابتغا معناي تضين به

بكنيم/ قين> للمت مانند ظرف به مقيد را آن اينكه يا للعاقل>,

هدايت معناي تحقيق

و طريق ارايه معناي به است مصدر قي> الت> مانند <الهداي> <هدي>چÇه بÇاشد مÇقصود به رساندن يا راه به رساندن با همراه چه راه, دادن نشان<الي> لفظ با يا <الم> لفظ با يا شود ي متعد بخودي م, دو معفول به چه و نباشد

باشد/ خلق سوي از يا خدا جانب از متعلق هدايت چه گردد; ي متعدباشد/ هدف و مقصود به متعلق يا راه خود به متعلق هدايت چه و

از نÇظر قÇطع با و مطلق صورت به گاه هر خدا طرف از هدايت ا ام وبگيرد/ تعلق چيزي به آن نوع و هدايت مورد

Page 291: Soltan 01

291 آيات5-1 بقره سورهي

همان انسان در مطلوب كمال و آنست مطلوب كمال به هدايت منظورمÇطلقه رسÇالت آن از بعد و مطلقه, ت نبو آن از پس و مطلقه واليت حصول

ميباشد/بÇه آن از كÇه اوست انساني نفس راه همان كمال, اين سوي به او راههيچ به يا شدهباشد, منشرح] ] گشوده اسالم يا كفر به كه ميشود تعبير صدرو روحش به قلبش از قلبش, سوي به آن از و باشد نشده گشوده دو آن از كدام

باشد/ يافته ادامه مطلقه واليت تا ترتيب همين بهو شدهاست بسته نفساني نات تعي با و پنهان ديدگان از راه اين چون وبوده, گمراه نفس وادي در كار ل او در انسان و است اختياري راه اين بر گذركÇامل و نÇفساني خواهشÇهاي به رسيدن همان او, مطلوب كمال ميپنداردخÇويش گÇمان مورد جز چيز هر با و است شيطاني و حيواني قواي گرداندن

دارد/ كينه و بغضكرد اقتضا پروردگاري ه تام رحمت و الهي بالغهي حكمت رو اين ازبه و گرداند آ گاه گمراهيشان به را آنان تا برانگيزد را كسي بشر نوع براي كهايÇنكه و شدهاست واقع گمان ماوراي در شان مطلوب كمال كه بفهماند آنان

ميباشد/ شيطان دامهاي و كشنده سموم ميپندارند, كمال كه را آنچهگÇم كه هستند اينان گمراهي كمين در درندگاني وادي آن در اينكه و

كردنشان/ نابود براي ميشمارند غنيمت را شدنشانكÇمينگاه از و وادي آن در تÇوقف از را ايشÇان تÇا (هدايتگرست)برگي و ساز شده آ گاه تا دارد حذر بر شياطين ريسمانهاي و بندها و درندگان

Page 292: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 292

برگيرند/ ورطهها آن از خروج برايو كرده آغاز را سريعي حركت وادي آن از رهايي و آمدن بيرون برايكه برانگيزد آنان براي را كسي خداوند آن, از پس تا بجويند, را راهبري و راهداده نشان ايشان به را كماالتشان راه و داشته بر مدارا با را آنان راه سر موانع

برسانند/ هدفهايشان به وناميدهميشود/ هدايت هدف, به رساندن و دادن نشان اين

يكي بودند مرتبه دو داراي Ïي هر وي جانشين mnopqو خدا پيامبر چونانÇجام آن وسÇيلهي به شد ذ كر كه دادن بيم و آ گاهاندن كه رسالت مرتبهيآن وسيلهي به راه دادن نشان و رساندن كه واليت مرتبهي ديگري و ميگيرد

ميشود/ انجاماهنمايند/ ر جهتي از و دهنده بيم جهتي از دو آن از Ïي هر لذا,

انت <انما خدا قول در دادن بيم و انذر در رسول شأن كردن حصر و

7 Ç رعد /1

آن ايÇنكه وجÇود بÇا ميباشي] دهنده بيم فقط تو كه درستي [به ر>(1) نذ ÔممÇرتبهي بÇه اشÇاره براي است; موارد و مراتب كل در كل پيشواي حضرت

بزرگوارست/ آن رسالتآن از نه است رسول كه جهت آن از است رسول آيه مخاطب اينكهاست مطلقه هدايت داراي واليت, نظر از او گرنه و است نبي يا ولي كه جهت

كردهاند/ اقتباس بزرگوار آن وجود از راهنمايان همهي و

Page 293: Soltan 01

293 آيات5-1 بقره سورهي

است/ مرتبه دو هر داراي تش نبو با حضرت آنجهت از < ولي> و [ دهنده [بيم <منذر> رسالتش لحاظ از رسول پس

راهنماست/ و هادي است ولي اينكهكÇه كسي بر جز خدا جانب از هدايت و است مرتبه دو هر داراي نبي

نميگيرد/ تعلق سازد پيشه پرهيزگاري كند انذربه مقيد يا مطلق طور به لفظ حسب بر اينجا در هدايت ا گر نتيجه در

ميرساند/ را واحدي مقصودي و منظور شود گرفته قين> للمت>

آن مراتب و تقوا معناي در تحقيق

به ا گر كه هستند <وقايه> از مصدرهايي <تقا¸> و < <تÔقي× و <تقوي>بÇيايد, مطلق طور به يا و شود داده نسبت مات محر به يا خدا خشم به يا خدايا كماالت تحصيل به آور زيان يا منافي كه آنچه از داري خود آن از منظور

ميباشد/ است, انساني آمده بهدست كماالتبعضي و اسالم از پيش آن از برخي است; بسياري مراتب تقوي براي

ميباشد/ ايمان از پيش و اسالم از پسذاتي كامل فناي به رسيدن تا مراتبش, با ايمان از بعد آن از بعضي ونÇفس انگÇيزههاي و زشÇتيها از بيزاري تقوي مرتبهي نخستين پس است,

است/ استغفار مقام همان مرتبه, اين دارد; منافات خرد, با كه ميباشداز رهايي طلب و نفس خواهشهاي و زشتيها از انصراف م, دو مرتبهي

است/ توبه, مقام كه است; فرار وسيلهي به آن

Page 294: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 294

بين خدا وسايل و الهي خلفاي سوي به فرار در بازگشت م سو مرتبهياست/ انابه مقام آن كه ميباشد; خلقش و خود

است/ اسالم از قبل مرتبه سه اينرا امتهÇايشان بÇا پÇيامبران از بÇعضي گÇفتار كه آنجا تعالي خداي

فرمودهاست: اشاره آن به ميكند حكايتاز مÇن, قÇوم اي اليÇه> Çوبوا Ôت مÇث كÇم رب اسÇتغفروا م Öوق <ي×ا

كنيد/ توبه به او سوي به آنگاه و بخواهيد آمرزش پروردگارتانم وÇس مرتبهي به اشاره شدهاست; مقيد <اليه> قيد به <توبوا> اينكه

دارد/ تقويآن از و آورد اسÇالم او خÇليفهي يا پيامبر بهدست انسان هنگاميكهگÇردد; پذيرا و گرفته فرا است نواهي و اوامر شامل كه قالبي احكام بزرگواربا نمودن مخالفت از را خود كه ميشود; حاصل او براي تقوي چهارم مرتبهي

ميدارد/ باز او نواهي و اوامراست; اوامر ظاهر در ماندن از جستن بيزاري تقوي پنجم مرتبهي ا امبÇر داللت كه را كسي و بوده اوامر روح و باطن يافتن پي در بايد شخص كه

كند/ طلب كند اوامر حقيقت و بطنايÇمان از قبل و اسالم از بعد پنجم] و چهارم مرتبهي ] مرتبه دو اين

ميباشد/وجÇهي بÇه تÇقوا است, مردم تودهي و عوام تقواي همان تقوا اين و

به: ميشود منقسم

Page 295: Soltan 01

295 آيات5-1 بقره سورهي

شبهات از پرهيز كه خواص تقواي است, حرام از پرهيز كه عوام تقواياست/ مباح از پرهيز كه اخص تقواي و است

اعÇمال روح بÇه را او كÇه مÇييابد; را كسي حق, طالب كه هنگاميÇه ولوي اخÇتصاصي بيعت با و نموده خاص توبهي دستش بر و كند راهنماييخود پسنديدههاي و ناپسنديدهها بر باطن و بصيرت چشم با و بياورد ايمانآن كÇه مÇيشود, حÇاصل او بÇراي تÇقوي از ديگÇري مرتبهي يابد; آ گاهي

پسنديدهاست/ خصلتهاي استكمال سبب به زشتيها از خودداريشد; آراسته پسنديده بهخصايل و پا ك ناپا كيها از او, دل هنگاميكه

ميشود/ وارد دلش خانهي درون در يافته تمثل وي وجود در امامشمينمايد/ مشاهده كارگزار دو خويش, وجود در هنگام اين در

دو هسÇتي, عÇالم در ميپندارم; پس شيطاني, ديگري و الهي, يكيكه مينگرد وجود در ميافتد; گانگي دو و شرك پرتگاه در و دارد وجود خدااو در شيخ وجود كه ميپندارد او اوست; شيخ وجود ديگري و او وجود يكي

ميافتد/ فرو حلول گرداب در لذا, كردهاست; حلولدر كه ميباشد امامش و خود ذات آن كه مينگرد, واحدي وجود يا

ميافتد/ حاد ات مهلكهي در حالت اينو بپرهيزد شيطان به افعال دادن نسبت از و نمايد مدد را او توفيق ا گريافته ظهور شيطاني يا الهي مظهر در كه ببيند رحمن از مطلق بهطور را فعل

ببرد/ ت لذ آن از و دريابد را باهللا> اال القو¸ و حول <ال× معناي و استداري خود همانا كه ميشود حاصل او براي تقوي از ديگري مرتبهي

Page 296: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 296

افعالي توحيد به افعال شرك از شدن بيرون و خدا غير به افعال دادن نسبت ازاست/

به نسبتش افعال, چون وجودي اوصاف كه فهميد و شد متفطن ا گر وقبول و ظهور لحاظ از تعالي خداي غير به ولي وجوب صدور جهت از خدا<الحÇمدهللا> مÇعناي و هستند خدا صفات مظهر همگي كه يابد در و ميباشد

ببرد/ ت لذ آن از و دريافته را آن شده حاصل او برايديÇدن از داري خود آن ميشود, حاصل برايش تقوي ديگر مرتبهي

ميباشد/ تعالي خداي غير به اوصاف نسبت

سالكين شطحياتاز بعضي ظهور سر بيان

تÇجلي مÆمن بر خويش احديت و صفت به خدا گاهي مرتبه, اين درميكند/

چيز هيچ براي نفسش, در خودبيني مختصر بقا¾ وجود با او, نتيجه درميكند گمان چنين افتاده ممنوعه وحدت گرداب در لذا, نميبيند صفتي و ذاتموجود] وحدت و وجود وحدت ] است واحد هم موجود است واحد وجود كهشÇيخي ا گر و ميآورد زبان به گرديده معتقد بدان آمد, خود به آنكه از بعد

وظÇاÄف قÇيود بÇه مÇقيد را خود كه هستند كساني اباحيه و ميباشد امور همه دانستن مباح -اباحه 1

Âعق سخن اين حقيقت/ اهل نه الناس عوام وظايف از شريعت احكام به تقيد ميگويند/ ندانسته شريعت

آن نÇفي و تكÇوين, اعÇمال اخÇتياري اجراي دين, اصلي تكاليف زيرا است تكوين اصل خالف Âنق و

و چيز هر بودن مباح اباحه(1) وادي در نكند رجوع شيخش به يا باشد نداشته

Page 297: Soltan 01

297 آيات5-1 بقره سورهي

است/ جان جمد و سكون

انساني حقيقت به توجه عدم بعلت كه است كسي ملحد و است قبر معناي به لحد, ريشهي از -الحاد 1

است/ گرفته قرار لحد در اوست; اعتالي و رشد جهت در كه تكاليفي اجراي توجه عدم و خويش

بÇه و نÇميگيرد چيزي به آنانرا شريعتهاي و پيامبران افتاده(1) الحاد و انكارميپردازد/ شريعتهايشان و آنان خود استهزا¾

وي بÇيني خÇود ميكند; جلوه او براي صمديت صفت به خدا, گاهيميبيند/ نياز بي را خود خدا, از حتي چيز همه از گرديده ظاهر

شÇيخ داراي مÆمن ا گر آن از پيش مرتبهي و تقوي از مرتبه اين درÏمهل ورطههاي بداند, بينياز از را خود و نكند مراجعه خود شيخ به يا نباشدهمهي و ما خداوند كه اميد Ç دارد وجود كننده تباه پرتگاههاي و آمدها پي ,شطحيات كه است مرتبه دو اين در و Ç نگهدارد آن از خود پناه در را مÆمنينمرتبه دو اين از كنندگان, غلو بيشتر غلو و ميشود ظاهر سالكين از ممنوعه

آمدهاست/ پديدكه پنداشتند چون شدند مرتبههال ك دو اين از مغرور, متشيخه بيشتر

شدهاند/ نياز بي برساند; كمال به بايد كه شيخي از و گشتهاند واصلحÇاالت ديگÇر از بيشتر شيخ به حاالت اين در آنان نياز حاليكه در

است/آن از خروج تا وصفي و فعلي توحيد مراتب مهلكههاي اينكه خالصهقلمها نوشتن با يا بگنجد بيان در كه است آن از بيش ذاتي توحيد مرتبهي به

برآمد/ شمارش عهدهي از بتوان

Page 298: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 298

تعالي ل, او حق همان است, ات لذ با متحقق آنكه كه دريافت كه آنگاهاعتباري نمودهاي بوده; محض اعتبارات وجود مراتب ساير و ميباشد شأنهدگÇرگون او ديÇدگاه و شدهاند ناشي حقيقت آن مراتب گسترش از كه هستندگونه هر از ه منز كه تعالي حق وجود چز چيزي وجود عالم در نتيجه در و شد;اال هو <ال معناي بلكه اهللا>, اال اله <ال معناي اين در و نديد است اعتبار و تعينكÇه است صÇورت ايÇن در برد ت لذ آن از و كرد, دريافت و تحصيل را هو>تقواست, مرتبهي آخرين آن كه ميگردد; حاصل برايش تقوي ديگر مرتبهيو فÇعل وي بÇراي تا نميماند; اثري و ذاتي Ïسال براي حالت آن در كه زيرا

گردد/ ر تصو تقوا و وصف, فنا از بعد بقاي موهبت به و گشته او حال شامل الهي عنايت حالا گر

از زلت مÇحو است: قسÇم سÇه بر و نفوس اوصاف كردن دور از است عبارت محو Ç صحو و -محو 1

و سكر از بعد آن و است هوشياري معناي به صحو سراÄر/ از علت محو ضماÄر, از غفلت محو ظواهر,

در ولي اهللا نعمت شاه قول به و حق/ يا است عبد حال صحت بغدادي: جنيد قول به ميشود حاصل مستي

الهي اسرار گرداند است] كشف صحو مقام در [آنكه صاحي بر اهللا كه آنست صحو تعريفات: رسالهي

است خلق و مشهود الجمع جمع راز: گلشن صاحب قول به محو از بعد صحو و خصوص/ و عموم در را

كند/ مشاهده مخلوقات و موجودات جميع در را حق يعني حق; به قاÄم

و رسÇيد رحÇمن بÇه تشÇبه و حق شهود و محو(1) از بعد <صحو> هوشياريخدا به دشمنان با جهاد در خدا راه در كه ياراني و جنود عرض او به خداوندعطا رحماني جنود تكثير و عباد تكميل براي احسان فضليت دادهاست قرض

ميگردد/ وي خليفهي يا نبي شده; كامل او سلوك هنگام اين در ميكند;تÇقوي حÇقيقت از بÇودهاست; اسÇالم از قبل كه تقوايي مراتب چون

Page 299: Soltan 01

299 آيات5-1 بقره سورهي

خود زمان عالم از و نشدهاست داخل اسالم دين در انسان تا زيرا نميباشد;چيز چه نميداند, است; نياموخته دارد; ضرر كماالنش تحصيل براي را آنچه

كند/ پرهيز آن از تا است بخش زيانمÇنقسم قسÇم سه به تقوي باقيماندهي مراتب چون ديگر سوي از و

ميشود:ايمان/ از قبل و اسالم از بعد تقواي Ç1

غÇير به صفات دادن نسبت تقواي از پيش و ايمان از پس تقواي Ç2تعالي/ خداي

حÇضرت حÇقيقت از غÇير ذاتÇي و صفت ديدن از پرهيز و تقوي Ç3را باقي قسم سه نكرد; ذ كر را اسالم از قبل تقواي خداوند رو اين از احديت

آوردهاست/ آخر> تا الذين/// علي <ليس آيه: اين درو امنوا الذين علي <ليس تعالي خداي قول دربارهي تحقيق

ات> الصالح عملوا

و آمÇنوا الذيÇن عÇلي ليس است: چنين آيه كل كه ماÄدهاست سوره 94 آيهي از قسمتي به -اشاره 1

و اتÇقوا مÇث آمÇنوا و وا اتق ثم الحات الص عملو و امنوا و وا اتق ما اذا طعموا فيما جناح الحات الص عملوا

آنÇچه در گÇناهي كÇردند شايسته كارهاي و گرويدند كه آنان بر ترجمه: المحسنين/ Õيحب اهللا و احسنوا

پرهيزكار [ دوباره ] پس كردند/ شايسته كارهاي و آوردند ايمان و شدند پرهيزكار چون نيست خوردند

دوست را نيكوكاران خداوند و ورزيدند نيكي و شدند پرهيزكار [ دوباره ] سپس و گرويدند و شدند

ميدارد/

امنوا>(1) الذين علي <ليس<اسلموا> امنوا;يعني

Page 300: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 300

آوردند/ اسالم يعني: آوردند; ايماننÇاميده اسالم كه است عام ايمان همان ايمان, از منظور اينجا در چه<ليس نÇفرمود: ايÇنكه و آمد خواهد آن تفضيل و تحقيق زودي به و ميشودباشد اين به اشاره تا نياورد را تقوي ايمان از قبل و آمنوا> و قوا ات الذين علي

نيست/ تقوي است ايمان اين از قبل آنچه كهشÇرعيهي احكام به عمل صالح, عمل از مقصود الحات> الص <عملو

است/ قالبياتقوا> ما اذا طعموا فيما <جناح

تقوايي به يعني ورزيدند; تقوي ا گر نيست, خوردند; آنچه در گناهيشدند/ آراسته است; ايمان از قبل و اسالم از بعد كه

حاصل لويه و ه خاص بيعت با كه است خاصي ايمان <امنوا> از منظورايÇمان آن ÏمÇك با مÆمن و ميشود كاشته دل در ايمان بذر آن وسيلهي به واين, و مردم جانب از رشتهايست كه ميزند; چنگ محكم ريسمان به خاصطÇرف از است رشتهاي كه ميباشد تكويني رشتهي به زدن چنگ بر عالوهقالبي اعمال بر اضافه را قلبي اعمال مÆمنان يعني الصالحات> <عملوا و خدا

آوردند/ جاي به است الزم آنان بر كهاز بÇعد آن كÇه تقوا مراتب به كنند] پيشه تقوي سپس [و اتقوا> ثم>

خداست/ غير به صفات به دادن نسبت از تقوا از قبل و ايمانكه اليقين عين به كردند پيدا يقين يعني, شهودي; ايمان يعني <امنوا>

ميشود/ جاري حق قهر و لطف مظاهر بر تعالي خداي افعال همهي

Page 301: Soltan 01

301 آيات5-1 بقره سورهي

عÇملوا <و جÇملهي ديگÇر اتÇقو> مÇث> ذ كر از پس مباركه آيهي درنياورد/ را الحات> الص

و زشتيها كليه از خود كردن پا ك تقوي اين شد ذ كر كه همانطور زيرافعلي هيچ متقي مرحله, اين در خداست; غير به افعال دادن نسبت از خودداري

دهد/ نسبت خود به را اعمال تا نميبيند خود از رانظرشان در امكاني ذات خود و امكاني ذات به صفات نسبت هنوز ا امرا باالتري تقواي فرموده; اتقوا> ثم> دوباره تقوي, اين از بعد ا ام است باقي

نمودهاست/ بيانعدم و تعالي خداي غير به صفات دادن نسبت از خودداري تقوا اين

است/ تعالي حق ذات جنب در امكاني ذات به توجهو پÇرهيزكاري ديدن از و خودشان ذوات ديدن از حتي كه, جايي تا

دارند/ پرهيز و تقوا نيز خودشان تقوايدر مÇيشود, تعبير ¾الفنا ¾فنا به تقوي به توجه از پرهيز و تقوي از وديگÇر رو, ايÇن از نميماند, باقي ذاتي و صفتي و فعلي آنها از صورت اين

ماند/ نخواهد باقي آنها براي هم عملي و ايمانشدهاست; فاني و مندك هم عمل و ايمان ديگر تقوي, اين از بعد چونفÇرمود و نكÇرد, ذ كÇري عمل و ايمان از ديگر تعالي و تبارك خداوند لذا,

باشد/ فنا از بعد ¾بقا به اشاره تا <احسنوا>احسان مطلق طور به افعالش همهي بماند باقي فنا¾ از بعد كه هر زيراهستند>/ ما شيعيان پيشگان <تقوا شدهاست وارد خبر در و ديگر چيز نه است

Page 302: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 302

كÇه چيزيست از خودداري آمدهاست; خبر در كه تقوي, اين از مرادمنافات انسانيت راه پيمودن با يا ميكند; خارج انسانيت طريق از را شخص

دارد/راه در چون نشدهاست مÆمن لويه] و [بيعت خاص ايمان به كه كسيشÇيعه غÇير براي چون و نميباشد ر متصو معنا اين به تقوايي او براي نيستمÇنحصر شيعه در متقي كه است درست لذا, ندارد; وجود معنا اين به تقوايي

: Ç شدهاست گفته خوب چه و Ç گرددشÇود مÇلت مÇلت گيرد شود كفر علت علتي گيرد چه هر

آن مراتب و ايمان

و نمودن تصديق معناي به لغت در ايمان < بÖي غÖال ب ونÔن م ÖÆÔي ين لذI>است/ امان عملي اجرا¾ و دادن امان و داشتن اذعان

كÇردن اعÇتماد و اطÇمينان و تÇرس از سÇاختن ايمن معناي به نيز وآمدهاست/

اطÇالق اسÇالم ظاهري دعوت قبول و اسالمي بيعت به شرع, در ا امبÇيعت وسÇيلهي بÇه كه حالتي بر و توبه از بعد بيعت ¾اجزا بر نيز و ميشود;اصول به كننده بيعت كه حالتي مانند ميگردد/ اطالق ميشود; حاصل عمومي

ميشود/ پذيرا را فروع نموده, اقرار اسالميمÇيدارد, اسالمي بيعت از ناشي حالت به شباهت كه حالتي به نيز و

باشد/ داشته شدن پذيرا و اقرار حالت انسان كه حالتي مانند ميگردد اطالقهم آن بر اشراف و بيعت اراده بر نيز و باشد نرسيده بيعت به هنوز ا ام

Page 303: Soltan 01

303 آيات5-1 بقره سورهي

ميشود/ اطالقبوده, حقيقي ايمان مقابل در كه است اسالم معناي همان Hعين معنا اينباطني, دعوت قبول و ايماني خاص بيعت بر و ميگردد محسوب آن مهي مقداز حاصله حالت بر ميشود, اطالق ايمان توبه از بعد بيعت اجزاي از بعضي بردارد; واليت و رسالت و توحيد به اقرار كننده بيعت كه ولويه هي خاص بيعتشÇبيه كه حالتي بر نيز و ميباشد قالبي احكام بر عالوه قلبيه, احكام پذيرايبه دسترسي چون كه حالي در است قبول و اقرار داراي و است مذكور حالتاطÇالق ايÇمان مÇوارد اين همهي بر نشدهاست/// حاصل بيعت ندارد; بيعت

ميشود/باشد/ مجازي اسالم معاني بر ايمان اطالق كه ميرسد نظر به چنين

مÇيفرمايد كÇه آنجا شدهاست, سلب اسالم معناي از ايمان كه زيرا

قولوا اولكن تÆمنو لم قل امنا االعراب <قالت ميفرمايد: كه است حجرات سوره 14 آيه به -اشاره 1

باديه ترجمه: ,<HÃشي اعمالكم من يلتكم ال رسوله و اهللا تطيعو ان و قلوبكم في االيمان يدخل ا لم و اسلمنا

دلهايتان در ايمان هنوز و آوردهايم اسالم بگويÃد <mnopq د محم <اي بگو آورديم, ايمان گفتند نشينان

كÇه درسÇتي به نگرداند كم چيزي كردارهايتان از كنيد اطاعت را رسولش و خدا ا گر نشدهاست داخل

است/ مهربان آمرزندهي خداوند

اسالمي ه عام بيعت آنها چون آوردهايم(1), ايمان گفتند آمنا> االÑعراب <قالتآ گاهي را آنها تا نياوردهايد ايمان شما بگو: آنها به mnopq د محم اي Ç نمودهاندظÇاهر بÇه آنان تا ديگري بيعت مقتضي و است, ديگري امر ايمان, كه كني;ايÇمان سÇوي بÇه را ايشان كه بيابند و بجويند را كسي نشده, متوقف اسالم

Page 304: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 304

كند/ داللتاصÇول بÇه اقرار و ه عام بيعت زيرا آوردهايم; اسالم ما بگوييم بلكهاسالم باشد; موافق ميگذرد دل در آنچه با ا گر قالبي, احكام قبول و اسالمي

نيست/ هم اسالم نباشد; دل موافق ا گر است/آوردهايÇم/ اسÇالم بگÇوييد: اسÇلمنا> <قولوا فرمودهاست: اينرو از

آوردهايد/ اسالم نفرمودهاستدلها در ايماني بيعت سبب به كه بذري يعني: االيمان>; يدخل ا لم <و

نشدهاست/ وارد شما دلهاي در ميشود حاصلآن, سÇبب به كه نشدهاست وارده انسان دل در ايمان بذر كه ماداميايمان, صدق در چه ناميدا گر نميتوان مÆمن را او آيد; صادق او بر ايمان اسم

نباشد/ است; انسان حقيقت از شأني كه ايمان حقيقت به صاف اترسوله> و اهللا تطيعوا ان <و

در خÇدا پيامبر كه پيماني به و كنيد اطاعت را رسولش و خدا ا گر وكنيد/ وفا گرفته شما از نواهي و اوامر امتثال و اسالمي بيعت

نميشود/ تباه و كم چيزي شما كردار شيHÃ>از اعمالكم من يتكلم <الاست كافي انسان نجات براي ه, عام بيعت اينكه بر دارد داللت امر اين

باشد/ صادق خود بيعت بر كننده بيعت اينكه شرط بهه عام بيعت به خدا رسول زمان در كس هر اينكه بر دارد داللت نيز و

ميشود/ آمرزيده Ïش بدون بميردبل اسالمكم علي تمنوا ال قل اسلموا ان Ïعلي <يمنون خدا: سخن اين

Page 305: Soltan 01

305 آيات5-1 بقره سورهي

17 Ç -حجرات 1

تو بر شدهاند مسلمان اينكه از مردم <(1) لاليمان/// هديكم ان عليكم يمن اهللانگزاريد/ منت من به آوردنتان اسالم با بگو, ميگزارند منت

هÇدايت ايÇمان بÇه را شÇما كÇه ميگزارد منت شما بر خداوند بلكهايمان از غير شدهاست ناميده اسالم آنچه اينكه در دارد صراحت كردهاست>

است/معلوم ايمان راه آن, وسيلهي به و است ايمان مهي مقد اسالم اينكه وتصريح بسياري موارد در ايمان و اسالم بين مغايرت به اخبار در و ميشودتÇعلق ايمان بر پاداش و ثواب و است ايمان از قبل اسالم اينكه و شدهاست

ميگيرد/فايدهاي توراث صحت و ازدواج جواز و خون حفظ جز اسالم اينكه و

ندارد/دارد/ مناسب آن لغوي معاني همهي با شرعي, معناي به ايمان,

ين ذÇ <Iل صÇلهي < بÖي غÖالÇ ب > ظÇرف ا گر اينجا در ايمان از منظور/ است اذعان يا تصديق باشد; < ونÔن م ÖÆÔي

از مراد كه شدهاست, روايت cdefg صادق حضرت ما ي موال از چنانكهميباشد/ چيز سه اينجا در غيب كلمهي

[عج] قاÄم حضرت قيام و ظهور روز Ç1[رجعت] بازگشت روز Ç2

Page 306: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 306

قيامت روز Ç3و آوردهاست ايÇمان غيب به او, باشد; داشته ايمان اينها به كه كسياهللا>; اهم باي هم ذ كر <و ميفرمايد: كه است خداوند گفتهي همان Hعين معنا اينايÇنكه بÇر دارد داللت خÇبر اين گردان! آ گاه خدا روزهاي به را آنان يعني:

يÆمنون>/ <الذين براي است صله <بالغيب>مÇعناي و فÇاعل, بÇراي است حال باشد; مستقر ظرف <بالغيب> ا گرحاليكه در ميآورند ايمان كه هستند كساني ميشود: چنين يÆمنون> <الذيناين در هستند; غيبت متلبش آنها يا نيستند آخرت وجود يا خدا حضور متوجهلغوي معاني از Ïي هر به يا آن شرعي معناي به ايمان كه است ممكن صورت

باشد/ مقصود امان, اجراي و امان دادن جز به ديگر

آن مراتب و نماز تحقيق

بسياري مراتب داراي انسان گذشت, چنانكه < ¸ لو× Iلص ون Ôيم ق Ôي و >آن از بÇعد و است جسÇماني كÇالبد مÇرتبهي او, مÇرتبهي پايينترين است,آن از پس شدهاست, تعبير هم قلب و صدر به آن از كه است او نفس مرتبهي

است/ روح و نفس بين كه است او قلب مرتبهاست/ نمازي او براي مرتبهاي, هر در و اوست ديگر مراتب پس آن از

و اذ كار و اعمال mnopq دي محم شريعت در نماز] صورت ] قالبي نمازرور¸ الضÇب آنرا ميشود; دين اين وارد كه كسي بر كه است مخصوص هيÃت

Page 307: Soltan 01

307 آيات5-1 بقره سورهي

ميداند/از كÇه است مÇخصوصي ذ كÇر باشد; او صدر همان كه او قلب نمازبدست ذ كر ه قو از يا كه است مخصوصي فكر نيز و ميشود اخذ اجازه صاحبفكÇر, از مÇنظور ميگردد حاصل مفكره هي قو انداختن كار به از يا و ميآيدامÇام بÇه ه توج از عبارت آن و آمدهاست صوفيه اصطالح در كه است همان

است/و آورد; بياد را ا كرم پيامبر االحرام تكبير¸ <وقت شده: وارد چنانكه

بده>/ قرار خود ديدگان برابر در امامانرا از يكيو نماز ذ كرهاي معاني مشاهده است روح و نفس بين كه قلب ونمازآنها به نماز گونا گون حاالت كه است آن گونا گون مراتب و حاالت مشاهدهي

ترتيب/ همين به و است/// امور همين معاينهي روح نماز ميشود, اشارهنÇماز بÇه جسÇماني و قالبي نماز نمودن متصل نماز اقامهي معنايبÇه اقÇامه چÇه ميباشد آخر تا قلب نماز به صدر, نماز نمودن متصل صدر,باشد, نشستن مقابل در برخاستن معناي به چه و كجيها از شدن راست معنايطولي حدود نماز حدود باالترين چه باشد نماز حدود داشتن پا بر معناي به ياجسماني قالب به نسبت روح مثل نماز عرضي حدود به نسبت كه ميباشد آن

است/جسماني قلبي ذ كري نماز و است انسان كالبد مانند قالبي نماز پسمÇدارك و قوا مركب بخاري روح آن كه انسان در است بخاري روح مانندقÇلبي نماز و انسان مثالي بدن مانند صدري, فكري نماز و ميباشد حيواني

Page 308: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 308

ميباشد/ انسان روح مانند روحانيبد بوي كه است مرداري باطني مراتب بدون انسان كه همانطور پسمÇراتب بÇدون هم قالبي نماز ميآزارد; باشد Ïنزدي او به كه را كس هر آن,خÇبر در كÇه مÇيآزارد; را انسÇان آن, گÇند بÇوي كه مرداريست باطنياشلو¸ الص و مصل رب> ميكند لعن را او نماز كه نمازگزاري بسا چه آمدهاست

تلعنه>/انسان براي زكات و نماز تكويني استمرار تحقيق

و ه, القوÇب است, كÇمال نوع دو داراي خلقتش آغاز از انسان كه بدانه القوÇب جنبهي ديگر و است, بالفعل جهت هر از كه پاياني مرتبهي تا بالفعل

ندارد/ بودنخÇون ] علقه ه بالقو ميباشد دارا را نطفه فعليت حاليكه در نطفه, پسطفل و جنين و مضغه ه بالقو نيز و است, فعل به Ïنزدي ه قو اين و است بستن]از چيزي نشود كم چيزي نطفه فعليت از تا و است فعل از دور ه قو اين و است

نميآيد/ حاصل علقه فعليتحاصل نقصان اندازهي به شدن علقه فعليت استمرار و صال ات طور بهسپس شود; بالفعل بودن علقه جهت از علقه كه وقتي تا است, نطفه فعليت در

چÇه, است تكÇويني ه ماد از م سو طور و االرب] [منتهي است گوشت از پارهاي معناي به -مضغه 1

متن] [مصحح است/ مضغه م, سو طور و علقه م دو طور نطفه, ل او طور

ازديÇاد بÇه رو مÇضغه(1), فÇعليت حÇصول رفÇته نÇقصان به رو علقه فعليتحÇاصل مراتب جميع در مافوق كمال و مادون نقص با ترتيب اين ميگذارد;

Page 309: Soltan 01

309 آيات5-1 بقره سورهي

ميشود/فÇناي يÇا فÇعليت نقصان به مرتبه, هر فعليت مراتب, همهي در زيراو انسÇان تكÇويني زكÇو¸ فنا و نقصان اين ميباشد موقوف پيشين مرتبهياست/ انسان تكويني نماز يافتن كمال و شدن افزون و باالتر مرتبهي حصولمÇيباشد; آن بقيهي كردن پا كيزه و مال مازاد بخشش زكو¸, كه زيرا

است/ چنين نيز بعدي] فعليتهاي حصول براي فعليتها نقصان ] موضوع ايناست رحمت جلب مزبور است,افزودني آن طلب و رحمت جلب نمازو تكÇوين موافق تكليف چون آنهاست آوردن جمع و انسان كماالت آن كههيچ لذا, كند; مطابقت تكويني افعال با كه, است اين به اختياري اعمال حسنآن و فرموده تشريع را زكو¸ و نماز اينكه مگر نشدهاست برانگيخته پيامبري

دادهاست/ قرار فرعي شرعي اعمال تمام ستون و اصل عنوان به راهم و موافق مختلف, شريعتهاي در آن, شكل و وضع چگونگي لكن

نيست/ هم با آهنگبÇر نماز طبيعي م تقد جهت به آيات ساير و آيه اين در نماز تقديم وكه است اين بر موقوف است دست در كه آنچه دادن دست از زيرا است زكو¸

باشد/ برتر چيزي طلب در يا آيد دست به ديگر چيزيوجÇود هÇنوز كÇه است كمالي طلب يا يافتن دانستي چنانكه نماز وكÇمال انسÇان ا گÇر نتيجه در موجودست, كه كمالي به اتصاف از بعد ندارد,نميدهد/ دست از دارد دست در و كرده حاصل كه را كمالي آن نجويد ديگري

شدهاست: گفته چنانكه

Page 310: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 310

م سو دفتر معنوي -مثنوي 1

هست سÇيب كÇه كÇودكي نÇÇبيند تÇÇادست(1) ز نÇÇدهد را گÇÇنده پÇÇياز اوزيÇرا بيشتر, بدان اهتمام و برترست كه جهت اين از نماز مرتبهي يا

دادن/ دست از و كردن ترك زكو¸, و يافتناست و خواستن نماز,< ونÔق نفÔي ÖمÔه ×Ç ن Öق ز ر ا م م و>

لكن و شد تمام مالش يعني, ماله>; <نفق از است افعال باب از <انفق>

است/ انفاق اصطالحي معناي م دو معناي و لغوي ل او معناي -يعني 2

شود/(2) برده بهره مال آن از كه جايي در شدهاست مال كردن انفاق مخصوص

است/ <ينفقون> فعل بر رزقناهم> ا مم> تقديم -مقصود 3

رÅس مÇراعÇات و مÇوضوع اهميت براي متعلقش بر ظرف تقديم(3)است/ حصر جهت به نيز و آيات

امر به گاهي اموال, كه نمايد اشاره نكته اين به خواسته خداوند گوياامر به گاهي و آمدهاست شما دست به دادهايم قرار ما كه راههايي همان از ما,

كردهايم/ نهي آن از را شما كه راههايي از و شيطاناست همچنين آمدهاست, دست به شيطان شرا كت با مال آن نيز گاهيدر كÇه مÇيشود زاده انساني عالم در كه خياالتي و نيات حاالت, قوا, علوم,شيطان ا گر زيرا نميشود; يافت كرده; او روزي خدا كه آنچه جز مÆمن ÏملپÇيشه پÇرهيزگاري افتاده خدا ياد به كند مداخله او, مال تحصيل در بخواهد

نميكند/ انفاق دادهايم روزي او به ما كه را آنچه جز بنابراين ميكند

Page 311: Soltan 01

311 آيات5-1 بقره سورهي

كرد عدول الزكو¸> <يÆتون گفتن از تعالي خداي است جهت همين از/< ونÔق نفÔي ÖمÔه ×Ç ن Öق ز ر ا م م و> فرمود: و

روزي آنÇان بÇه خدا كه را آنچه تعميم گفتيم ما كه آنچه از تو گويا ونه انسان اختياري انفاق كه زيرا كردي; درك زيركي با را انفاق تعميم و كردهرهÇايي مقام آخر تا تمرين و تشخيص زمان ل او از بلكه او بلوغ ل او از تنها

دارد/ ادامه نات, تعي از خروج و كاملكه است اين انفاق معناي كه شدهاست روايت cdefg صادق حضرت از

هستند/ كوشا آن نشر در و ميدهند گسترش آموختيم آنها به ما آنچه ازيكي و كردهاست روزي خدا كه است چيزهايي وجوه از يكي بيان اين

ميباشد/ مقام اقتضاي حسب بر انفاق وجوه ازميانه و تعادل دادن نشان خاطر به تبعيضي ن> م> كلمهي شدن داخل و

است/ اموال انفاق در روياز خÇودداري چنانچه شود; انفاق مال همهي نيست سزاوار اينكه و

نيست/ سزاوار هم گرفتن تنگ و انفاق< ÏÖيل اء ل نزÔأ Ĥمب ونÔن م ÖÆÔي ين لذI و>

مÇعاني از Ïي هر ارادهي باشد سببيه [ بما كلمهي [در <با> حرف ا گربود/ خواهد صحيح ايمان از لغوي و شرعي

و است اذعÇان و تÇصديق آن معناي باشد; ايمان براي صله <با> ا گربر كه است چيزهايي آن مجموعهي يا شدهاست نازل او به كه آنچه از منظورمخصوص اينكه يا احكام] و قرآن از اعم] شدهاست فرستاده فرو mnopq پيامبر

Page 312: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 312

آمدهاست/ cdefg علي واليت از قرآن, در آنچه به استنازل خدا رسول دل به كه است واليت حقيقت خصوص در منظور يا

باشد/ موصوفه يا موصوله <ما> كه است صورتي در همه اينها شدهاستخÇود به ايمان ايمان, معناي صورت اين در باشد مصدري <ما> ا گر

باشد/ نظر مورد نزول متعلق اينكه بدون است; كتاب انزال و وحييا كتابها و شريعتها قبيل از تو از پيش آنچه < ÏلÖبق ن م ل نزÔأ Ĥم و>عÇلويت دربÇارهي ,rstuv انبيا بر نازله واليتهاي يا اوصيا واليت به تصريح

شدهاست/ فرستاده cdefg علي>معطوف ÏلÖبق ن م ل نزÔأĤم و> كه است صحيح صورتي در معنا اين

باشد/ <ÏÖيل ا ل نزÔأ Ĥم> بر:معناي ل او صورت در باشد: استفهاميه يا نافيه, ما, و حاليه جمله ا گرو قرآن و شرايع قبيل از شدهاست نازل تو بر كه آنچه است: اين < ل نزÔأ Ĥم و>

نشدهاست/ نازل تو از قبل واليتانكÇاري استفهام معناي به باشد استفهاميه <ما> كه م دو صورت در

شدهاست? نازل تو از پيش چيز كدام يعني: است,نÇازل تÇو بÇر كÇه آنÇچه مÇقابل در شÇده نÇازل آنان بر آنچه يعني,

ناچيزست/ بسيار گرديدهاست;علم شدن متقن و محكم و استوار ايقان :< ونÔنوقÔي ÖمÔه ر خ ÖÑاالب و>آميخته عادت, و تقليد با و نيابد راه آن در شبههاي و شك طوريكه به است;

نباشد/

Page 313: Soltan 01

313 آيات5-1 بقره سورهي

حصر افادهي شده; م مقد <يوقنون> فعل بر كه <هم> لفظ اينكه ضمندارد آن به اشعار حصر اين و فصل; ضمير خواه باشد اليه مسند خواه ميكند;[در شده ياد صفتهاي به كه گروه اين به است خردمندان صفات از كه يقين كهداراي آنÇها از غÇير زيÇرا ديگران; بر نه دارد اختصاص هستند; متصف آيه]چه آنانا گر علوم و ندارند, شأني ترديد و گمان , شك جز كه هستند نفسهاييآلودگÇي از و است مظنونات سلسله Ïي باز باشد هم دليل و برهان مبناي بر

نيست/ كنار بر عادت و تقليد و شكنÇه بÇاشد; يÆÇقنون براي معمول اينكه بنابر خر¸> Ðباال> ظرف تقديم

ميباشد/ حصر افادهي و آيهها آخر مراعات جهت انزل> <بما بر عطفكه سابق اوصاف به موصوفين يقين و علم كه دارد بهآن اشاره اين و

ندارد/ تعلق آخرت به جز آنهاست مختص يقينقرار خويش همت و كوشش غايت و العين نصب را آخرت آنان, زيرارا دنÇيا كÇه ديگران خالف به ندارند; توجهي آن غير به نتيجه در و دادهاند,

انداختهاند/ سر پشت را ديگر سراي و ساخته خود العين نصببه فقط آنان علوم چه نميگيرد; تعلق آخرت به آنها نفساني علم لذا,

است/ گشته منحصر دنياست در زندگي الزمهي آنچه و دنيادنيا زندگي از ظاهري تنها است; يقيني غير و نفساني آنها دانش پس

29 آيه -سوره 1

مÇقدار هÇمين بÇه دانش و عÇلم از اينان غافلند(1) ديگر سراي از و ميدانند

Page 314: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 314

رسيدهاند/شده: گفته فارسي به و

گÇÇرفت اÄي نÇÇب سÇÇوراخ ايÇÇن انÇÇÇÇدرگÇÇرفت دانÇÇاÄي سÇÇÇوراخ خÇÇÇÇور در

است روشÇني بÇهر نÇه دانش پÇÇي چÇÇوناست دنÇي دنÇياي عÇÇلم طÇÇالب هÇÇمچو

خÇاص و عÇÇام بÇÇهر است عÇÇلم طÇÇالبخÇالص عÇالم ايÇن از يÇابد تÇا كÇÇه نÇÇي

كÇرد سÇوراخ طÇرف هÇر مÇوشي هÇÇمچوسÇرد گشت در از رانÇد نÇÇورش چÇÇونكهو بوده صفت اصل در كلمه اين ميباشد; آخر مÆنث <آخر¸> كلمهي وغالب او بر بودن اسم سپس شده مÆنث باشد; ار> الد> كه موصوفش اعتبار به

گرديدهاست/از پس انسÇان كÇه اعÇتبارست اين به غيب; عالم بر آخرت اطالق و

دنياست/ دار از بعد و متأخر آخرت و ميرسد سرا بدان جهاني اين سراياز مÇنظور و باشد; باال و عالي عوالم و مبدأ غيب از منظور ا گر پساين در باشد; بازگشت و معاد يعني صعودي سلسلهي در متأخر عوالم آخرت;

اعم باال عوالم مطلق غيب از مقصود وا گر نهتأ كيد است تأسيس كالم صورت,به هم باز كه ميشود عام از پس خاص ذ كر بر مبتني كالم باشد معاد و مبدأ از

بود/ خواهد تأسيس كالم ايمان از بعد ايقان ذ كر اعتبار

Page 315: Soltan 01

315 آيات5-1 بقره سورهي

صفند/ مت مذكور بزرگ اوصاف به كه بزرگان اين < Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>بر حا كم كه نحوي به هستند الهي هدايت >بر Öم هب ر ن م ي دÔه لي× ع>

آن/ بر محكوم نه Ç هدايتند صفتمسنداليه كه است آن براي <ÏÃاول> دور به اشارهي اسم آوردن پسبÔعد به هم و باشد حكم علت مانند تا آورد نظر پيش شدهاش ذ كر صفات با را

باشد/ شده اشارهاي آنهاست عظمت از ناشي كه آنان مرتبهيالذين و بالغيب/// يÆمنون <الذين در م دو <الذين> يا ل او ذين> ال> ا گرحصر افادهي اشاره, اسم صورت به مبتدا, تكرار باشد; مبتدا <///Ïالي انزل بما

هدايتند/ بر اينان Gمنحصر يعني, مينمايد;جÇملهي: بÇودن بÇاشند; قين> متÇلل> تÇابع Çذين> ال> دو هÇر ا گÇÇرنÇاشي مÇقام از كÇه است سÆالي جواب < Öم هب ر Öن م ديÔه ل×ي ع Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>بÇدين است آنان آن از Gمنحصر هدايت يعني, ميرساند; را حصر و ميشودبعد و است آنان راهنماي كتاب اين اينكه و پرهيزگاران ذ كر از بعد كه ترتيبسÆÇال ايÇن كه, ميكند اقتضا مقام آنان, نيكوي و پسنديده اوصاف بيان ازاز دارند خصوصيتي چنين كه كساني آن به خداوند سوي از كه شود, مطرحجهت اين از دارند ديگران بر كه امتيازي چه و شدهاست اعطا چه خدا جانبديگران به و شدهاست اهدا¾ آنان به خدا از كه هستند هدايتي بر آنان كه است

نشدهاست/ اعطاميباشد/ اينجا در حصر دليل و قرينه <ÏÃاول> م دو فقرهي در حصر و

< ونÔحل Öف ÔمÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ و>

Page 316: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 316

صفت دو از Ïي هر به آنان امتياز به اشاره عبارت اين در مبتدا تكراردارد/ مستقل و ا مجز طور به فالح و هدايت

دو و صÇفت دو ايÇن از كÇدام هÇر كÇه دارد آن بÇه اشاره عطف واوعÇطف حÇرف بدون را م دو جملهي ا گر كه است; ديگري از غير خصوصيتدو اين و بوده, ل او جملهي تأ كيد م دو جملهي كه ميشد توهم چنين ميآورد

الفاÄزون; هم شيعته و Hعلي ان فرمود: mnopq رسول حضرت كه شدهاست روايت cdefg باقر حضرت -از 1

آيÇه ذيل گارز [تفسير رسيدهاند رستگاري و فالح مقام به او شيعهي و cdefg علي كه درستي به يعني

مذكور]

ميباشند/(1) متالزم يا متحد صفت;

Page 317: Soltan 01

آيات16-6

ÖمÔه Öر نذÇ Ôت ÖمÇ ل Öمأ ÖمÔهت Öر ذÇن أ¾ Öم هÖي لÇ ع Õ¾آ و س Öوا Ôرفك ين لذI <اءن

Öم ه ر ×Ç ص Öب أ Ð×يل ع و Öم ه ع Öم س لي× ع و Öم هوبÔل Ôق لي× ع ÔللهI مت خ (6 ) ونÔن م ÖÆÔي ال

اللهب نا ام ¾ ÔولÔقي ن م لناسI ن م و (7 ) Õيم ظ ع Õاب ذع ÖمÔهل و Õ¸ و ×Ç ش غÖواÔنÇ ام ¾ ين لذI و للهI ونÔع د ×Ç خ Ôي (8 ) ينن م ÖÆ Ôمب هÔم ا م و ر خ Ñ ÖالI م ÖويÖالب و

ÔمÔه اد زف Õض ر م م هوبÔل Ôق في (9 ) ون ÔرÔع Öشي ا م و ÖمÔه سÔنف أ Ð اءال ونÔع دÖخي ا م و

ÖمÔهÇ ل يلÇ ق و اءذا (1å ) ونÔب ذÖكي ÖواÔانك ا مب م Ôيمل أ Õاب ذع ÖمÔهل و ا ض ر م ÔللهI

ÔمÇ Ôه ÖمÔهÇ ن اء Ð الأ (11 ) ونÔحل ÖصÇ Ôم ÔنÖحن ا نم اء Öا ÐوÔالق ض Öر ÖÑالIيف Öوا Ôد سÖفÔت ال

نÇ ام ¾ Ĥمك ÖواÔن ام ¾ ÖمÔهل يلق اءذا و (12 ) ون ÔرÔع Öشال ي ن ك ×Ç ل و ون Ôد سÖف ÔمÖلIÇن ك ×Ç ل و Ô¾Ĥهف لسI ÔمÔه ÖمÔنه اء Ð الأ Ô¾Ĥهف لسI ن ام ¾ Ĥمك Ôن م ÖÆÔنأ Öا ÐوÔالق ÔلناسI

اءلي× Öا Öولخ و اءذا نا ام ¾ Öا ÐوÔالق ÖواÔن ام ¾ ين لذI ÖواÔقل و اءذا (13 ) ون Ôمل Öعال ي

ÔÑي زÖهت Öسي ÔللهI (14 ) ون Ô¾ زÖهت Öس Ôم ÔنÖحن ا نم اء ÖمÔك ع م اءنا Öا ÐوÔالق Öم هين ط ×Ç ي شÖا Ôو رت ÖشI ين لذI Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ (15 ) ونÔه م Öع ي Öم هن ×Ç ي Öغ Ôط في ÖمÔه د Ôمي و Öم هب

(16 ) ين دت Öه Ôم ÖواÔانك ا م و ÖمÔهÔت ر ×Ç ج ت بحت ر ا مف ي× دÔهÖال ب ¹لÇ ×Ç ل Iلضترجمه

نÇدهي هشدارشان چه بدهي هشدارشان چه است يكسان كافران براي >

ديÇدگانشان بÇر نÇهادهاست, مهر گوشهايشان و دلها بر خداوند نميآورند/ ايمان

Page 318: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 318

كه هستند مردم از كساني و دارند/ پيش] [در بزرگ عذابي آنان و است پردهاي

نÇيستند/ مÆÇمن آنÇان ولي آوردهايÇم, ايمان روزبازپسين و خداوند به ميگويند

نيرنگ خودشان به جز كه حالي در بزنند, نيرنگ مÆمنان و خداوند به ميخواهند

بيافزايد بيماريشان بر خداوند و هست بيماري دلهايشان در نميدانند/ و نميزنند

آنان به چون و دارند/ پيش] [در دردنا ك عذابي ميگفتند كه دروغي كيفر به و

ايشان كه بدانيد اصالحيم/ اهل كه ما گويند نكنيد, فساد سرزمين اين] در گفتهشود

و نميدانند/ خود ولي فسادند اهل ايشان بدانيدكه نميدانند/ خود ولي اهلفسادند,

هÇم]ايÇمان [شما آوردهاند, ايمان مردم [ساير] چنانكه گفتهشود ايشان به چون

خردند كم خودشان كه بدانيد بياوريم? ايمان كمخردان مانند ماهم آيا گويند آوريد

با چون و آوردهايم ايمان گويند شوند, رو روبه مÆمنان با چون و نميدانند/ ولي

مÇيكنيم/ ريشÇخند فÇقط ما هستيم, شما با ما گويند شوند تنها خويش پيشوايان

هستند كساني اينان ميدارد/ سرگشته طغيانشان در و ميكند ريشخندشان خداوند

راهياب و نكرد, سودي آنان سوداي ولي خريدند, راهيابي بهاي به را گمراهي كه

نشدند/

تفسير

آن انواع و كفر بيان

Page 319: Soltan 01

319 آيات5-1 بقره سورهي

شيطان, به نه Ç شدند كافر تعالي خداي به آنانكه < Öوا Ôرفك ين لذI <اءنشيطان/ به كفر و خدا به كفر ميباشد: نوع دو كفر, زيرا

ميآيد ميان به سخن مطلق بهطور كفر از اخبار و آيات در كه هنگامي/ است نظر مورد خدا به كفر

است: نوع چند خدا به كفرذاتي/ وجوب به نسبت كفر Ç1

/ حق حضرت پرودگاري به نسبت كفر Ç2توحيد/ به نسبت كفر Ç3

خدا/ فرستادهي به نسبت كفر Ç4واليت/ به نسبت كفر Ç5

معاد/ به نسبت كفر Ç6الهي/ نعمتهاي به نسبت كفر Ç7

آمدهاست بوجود فاق ات و تصادف حسب بر خلقت معتقدند كه كسانيكافرند/ ذاتي وجوب به آنها

مÇيگويند: و بوده معتقد الوجود واجب ذاتي وجوب به كه يهوديان

كÇه خÇود كار همه از خدا هفتم روز در كه: آمدهاست م سو و م دو آيهي پيدايش سفر در تورا¸, -در 1

را هÇفتم روز خÇدا پس گرفت/ آرام بود ساخته كه خود كار همه از هفتم روز در و شد فارغ شد ساخته

گرفت/ آرام ساخت و آفريد كه خود كار همهي از آن در زيرا نمود تقديس آنرا و خواند مبارك

ميباشند/ خدا الهيت به كافر(1) شد, فارغ عالم امور از خدابÇه كافر هستند; باالستقالل فاعل خدا, بندگان ميگويند كه معتزله و

Page 320: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 320

هستند/ خدا الهيتالهÇي فاعل دو و واجب مبدا¾ Ïي به يا واجب مبدأ دو به كه آنهايي

توحيدند/ به كافر قاÄلند;يكي خاص رسالت منكر يا بوده; رسالت منكر مطلق طور به آنانكه

هستند/ رسالت به كافر ميباشند; رسوالن ازيÇا بوده واليت منكر رسالت انقطاع از بعد مطلق بهطور كه آنهاييكافر شيعه از منحرف فرقههاي و ه عام مانند هستند; خاصي ولي واليت منكر

هستند/ واليت بهميباشند/ معاد به كافر خدايند; سوي به بازگشت منكر آنانكه

نعمتند/ به كافر ميكنند; انكار را الهي نعمتهاي كه آنانلسÇاني كفر از عبارت كه دارد اقسامي خود نيز كفر اقسام از Ïي هرايÇن و مÇيباشند قي حقÇت كفر و شهودي كفر حالي, كفر دل, به كفر زباني] ]

يعني باشد/ ممنوع دو هر تالي و مقدم شدن برداشته و رفع كه است قضيهاي از عبارت الخلو -مانع¹ 1

الجمع/ مانع¹ مقابل در است ممكن غير دو هر از واقع گشتن خالي

ميباشند(1)/ الخلو مانع¹ منفصلهي قضاياي صورت به كفر اقسام و حاالتگفت: كه هنگامي قارون, مانند است زباني كافر يا نعمت, به كافر زيرا

يافتهام/ را اينها خود دانش با مناو جانب از نمعتي و مبدا به اعتقاد كسيكه مانند است اعتقادي كافر ياو خÇدا بÇه اقرار كه كساني از بسياري مانند است حالي كفر يا باشد نداشته

است/ شهودي كفر يا دارند; غفلت او از ولي دارند خدا نعمتهاي

Page 321: Soltan 01

321 آيات5-1 بقره سورهي

دامنگير كه است; قي تحق كفر يا نباشد; مبتال كفر اين به كه كسي كمترميشود/ اوليا از بعضي و انبيا جز مردم همهي

عبارتند كه ميشود تقسيم هم ديگر اقسام به ديگر تقسيم Ïي در كفر ودادن بيم و انذار كفري چنين صاحب براي كه است ذاتي كفر آن و فطري كفر از:كÇافر نÇوع ايÇن بÇه پÇيامبر دادن بÇيم و انذار كه عرضي, كفر و ندارد فايدهاز مÆمن براي گرنه و كافرست همين مخصوص انذار Âاص بلكه سودمندست

نيست/ ديگري چيز بشارت جز ايمانش جهتانذار كافر, شخص براي كه است ذاتي كفر آيه, اين در كفر از منظور

ندارد/ سوديو مستوي بهمعناي و است مصدر <سوا¾>; كلمهي رو اين از < Õ¾آ و سمÆÇنث و مÇذكر جÇمع و مفرد در شدهاست, حمل كفروا> <الذين بر مساوي

ميرود/ كار به يكسانكردن انذار چه تو براي نه ندارد; سودي آنان براي انذار :< Öم هÖي ل ع>نÇباشد; مÆثر يا باشد مÆثر اينكه از اعم نافع, تو براي و است امر اطاعت توانÇذار تأثير عدم جهت از كه هستند آنها و بس و است امر ابالغ تو وظيفهي

ميشوند/ واقع ت مذم موردفرمودهاست/ كه است آنجا عكس بر آنان ذم در خدا كالم اين و

[اعراف192] صامتون> انتم ام تموهم ادعو عليكم Õ¾سوا ///>و بخوانيد را ايشان شما, چه نميكند فرقي و است مساوي شما برايانجام براي است/ مخاطبين ذم بيان اين از مراد نزنيد/ حرفي بوده; سا كت چه

Page 322: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 322

ندارد/ بر در سودي آنان براي كه امرييا بيايد; تسويه همزهي از بعد كه فعلي < ÖمÔه Öر نذÔت Öمل ÖمأÖمÔهت Öر نذأ¾>نظر قطع با ميگردد لحاظ آن در مصدر معناي يا ميشود برگردانده مصدر بهواقÇع عÇليه مÇحكوم جهت همين به است; فعل معناي از جزÄي كه نسبت از

نÇميشود, واقع به محكوم و عليه محكوم فاعل به نسبت داراي و است فاعل كه جهت آن از -فعل 1

خارج بودن فعل از ديگر گردد پوشي چشم فاعل به آن نسبت از و برود, مصدر به تأويل فعل گاه هر ولي

گيرد/ قرار خبر يا مبتدا¾ ميتواند نتيجه در و ميشود

ميشود/(1)آن فÇاعل هÇمزهاست; از بÇعد آنÇچه و <اءن> خÇبر اينجا در <سوا¾>

است/ مبتدا <سوا¾> اينكه يا ميباشد;است/ آن خبر يا آمده خودش از بعد كه آنچه براي

و است مستتر <سوا¾> فاعل اينكه يا ميباشد; < اءن> خبر جمله گي, واست/ فاعل ر مفس همزه از بعد ما

جÇواب كÇه است مسÇتأنفه جملهي يا خبر از بعد خبر < ونÔن م ÖÆÔي ال>آنهاست/ بر نفرين يا آنها, حالت از سÆال

Öم هÖي ل ع Õ¾آ و س> جمله و است; < ونÔن م ÖÆÔي ال> فعليه جملهي < ان> خبر يااست/ معترضه يا حاليه جملهي آخر تا < ÖمÔه Öر نذÔت Öمل Öمأ ÖمÔهت Öر نذأ¾

در يÇا تعليل مقام در استيناف يا حال يا خبر از بعد خبر :< ÔللهI مت خ>است/ نهان مهر يعني, طبع, معناي به <ختم> است دعا مقام

<طبع معناي به الكتاب> علي <ختم يا االنا¾> <ختم يا الكتاب> <ختم و

Page 323: Soltan 01

323 آيات5-1 بقره سورهي

مÇثل چÇيزي بÇه يا انگشترش با را كتاب يعني, است; بخاتمه> الكتاب عليمÇمكن مÇهر همان با جز آن بستن شود; باز مهر اين ا گر كه كرد مهر انگشتر

نيست/رسيد/ آخر به كتاب خواندن يعني الكتاب> <ختم و

آن اطالقات و قلب مراتب دربارهي تحقيق

چشم و قلب بر زدن مهر در تحقيقي

ميشود اطالق گاهي قلب, است; قلب جمع قلوب, < Öم ه وبÔل Ôق لي× ع >, جن عالم بين برزخ كه انساني نفس بر گاهي گوشتي, صنوبري قلب همان بر

ميباشد/ مالÄكه عالم و شياطينيا باشد كفر به منشرح ميشود تعبير سينه به آن از كه است همان اين ونفس به مختلف اعتبارات با و نشدهباشد باز دو آن از Ïي هيچ به خواه و اسالم;

ميشود/ تعبير مطمÃنه و امه لو اره, امكÇه مÇيشود, اطالق قلب است عقل و نفس بين كه مرتبهاي بر نيز وو ميكند درك را اعمالش نتايج و علوم حقايق از چيزهايي مرتبه آن در انسان

ميگردد/ آراسته خويش كردار و دانش حقايق به خودمقصود كه مشاهدهاست; كان و معدن قلب كه شدهاست گفته رو اين از

است/ اعمال و علوم حقايق از ناچيزي مقدار مشاهدهيميفرمايد: كه كردهاست اشاره معنا همين به آيه اين در تعالي خداي

وÇ Ôه و ع ÖمÇ الس لÖقي ا Öوا ÕبÖلق Ôهل ك×ان Öن مل كÖري× ذل Ïذ×ل فâي <ان

Page 324: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 324

36 آيهي ق مباركهي سورهي /1

يÇا دارد دل كÇه كسي براي است يادآوري (آيات) اين راستيكه (1)به Õيد ه شرسيدهاست/ مشاهده مقام به كه حالي در ميدهد, فرا گوش

حÇقايق از مختصري كه است كسي ;< ÕبÖلق Ôهل ك×ان Öن م> از مراد چهو خارج صرف تقليد از و نمايد مشاهده آنرا گشته; محقق او در عملش و علم

باشد/ شده وارد تحقيق از نوعي مرحلهي درنيز انسان روحاني مرتبهي بر و انساني سيارهي لطيفهي بر دل نيز و

باشد/ نظر مورد ي خاص مرتبهي اينكه بدون ميگردد; اطالقو مÇختلفه حÇاالت و عÇلوم و شياطين و مالÄكه عالم بين قلب چونگÇفته قÇلب آن بÇه ميشود; دگرگون و ميدهد حالت تغيير گونا گون مراتب

ميشود/است/ انساني نفوس آيه, اين در قلبها از منظور

جمع آن اليه مضاف كه است جهت آن از يا <قلوب> لفظ آمدن جمعاست/ اليه مضاف افراد از Ïي هر لحاظ از يا است

مÇهر آنان از Ïي Ïي هر دلهاي بر يا دل دارندگان همهي دل بر يعني,

قÇلب كÇل عÇلي اهللا يطبع Ïكذل > ميفرمايد: كه ميباشد مÆمن سوره 37 آيه از قسمتي به -اشاره 2

ميگذارد/ مهر آنها همهي بر يا ار جب متكبر دل بر خدا همچنين يعني: ار> جب متكبره

قراÄت اين بر بنا ار>(2) جب متكبر قلب كل > ميفرمايد: كه آنجا مانند نهادهاستباشد/ شده اضافه ار> جب <متكبر به <قلب> كه

داراي كه خانهاي مانند است; بسياري شÃون داراي انساني نفس چه

Page 325: Soltan 01

325 آيات5-1 بقره سورهي

بÇعضي كÇه است بسÇياري مراتب داراي نيز و باشد طبقه Ïي در اطاقهاييدر بسÇيار اطاقهاي داراي كه خانهاي مانند دارد, قرار ديگر بعضي از باالتر

گيرد/ قرار ديگر بعض از باالتر طبقات از بعضي كه باشد طبقه چندقÇلب, مÇيشود/ ناميده قلب انساني, نفس آن از مرتبهاي يا شأن هوو خÇرد سÇپاهيان جايگاه شده; واقع خوشبختان و بدبختان شهر دو بين چونبدبختان و خوشبختان شهر سوي به كه ميباشد در دو داراي كه است ناداني

ميشود/ بازشهر سوي به كه دلشان درهاي بر خدا, فرمود: تعالي خداي اينرو ازشدن وارد امكان درها اين از را كسي هيچ تا زده, مهر ميشود; باز نيكبختان

نباشد/ رفتن بيرون واست/ سفلي عالم درهاي شدن گشوده مالزم درها, اين بر نهادن مهر

دل درهÇاي شدن بسته و زدن مهر معناي به <ختم> كلمهي اطالق وباز باال عالم سوي به رو كه است همان دل, در حقيقت در كه دارد اين به اشاره

ميشود/نيست/ قلب, در حقيقت در شود, باز سفلي عالم به رو كه دري

خدا به نمودن گمراه نسبت مانند تعالي خداي به دل بر زدن مهر نسبتنميباشد/ جبر مستلزم كه است

اعÇتبار بÇه كÇه بوده رحماني رحمت شعبههاي از زدن مهر اين زيرا,است/ گونا گوني پذيرندهي قابليت

را گÇازر جÇامههاي كÇه است خورشيد شعاع مانند رحماني, رحمت

Page 326: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 326

بÇد بÇوي و ميبخشد گل به خوش, بوي و ميكند سياه را رخسارش و سفيدميسازد/ آشكار را مدفوع

انشا¾اهللا/ آمد خواهد تفصيل به ديگر جايي در سخن دنبالهي /1

است(1)/ آن پذيرندهي اقتضاي و استعداد حسب بر حالت, دو هر اينالكÇالم> <سمع مصدر <السماع> همچون السمع < Öم ه ع Öم س لي× ع و>ميشود/ اطالق شدهاست داده قرار آن در شنيدن هي قو كه عضوي بر و است,قرار گوش پردهي پس عصب در و شده نهاده روح در كه هاي قو بر و

ميگيرد/ انجام آن وسيلهي به شنيدن كه ميشود گفته سمع نيز دارد;ايÇجاد از حاصله صداي ميشود, درك شنيدن وسيلهي به كه آنچه

است/ شديد برخورد يا امواجيÇا كوبيدن از ناشي [ هوا [امواج شديد برخورد اين كه نميكند فرقپاره و درخت كندن مانند شديد و سخت شدن جدا هم از يا و آن از دادن عبور

باشد/ جامه كردناز مÇرتبهاي ميكند, درك را شنيدهها آن بهوسيلهي نفس كه هاي قو

است/ آدمي روان مراتبروزنهاي دارد: روزنه دو, خارج, به روزنهاش از غير كه دل, همانندميشنود/ را فرشتگان آواز آن, وسيلهي به كه پا ك روآنهاي و علوي عالم بهاو آن; حق جهت ميشنود خارج از روزنه اين وسيلهي به كه آنچه و

ميكشاند/ عقالنياش حقيقت مرتبهي به را

Page 327: Soltan 01

327 آيات5-1 بقره سورهي

آن وسيلهي به كه دارد ناپا ك روانهاي و سفلي عالم به نيز روزنهايوسيلهي به خارج از كه را آنچه و ميدهد, گوش بدان شنيده را شيطان صدايو پست مÇرتبه و بÇاطل سÇوي بÇه را او آن باطل جهت ميشنود روزن اين

ميفرمايد: آيه اين تفسير در دوم دفتر در -مولوي 1

صÇدا بس و صورتست بس حجب در خÇدا مÇهر بÇصر و سÇÇمع بÇÇر هست

كÇÇرشم از و كÇÇمال از و جÇÇÇمال از چشÇم بÇه آن رساندن خواهد او آنچه

خÇروش وز بشÇارت از و سÇÇماع از بگÇوش آن رساندن خواهد او آنچه و

جÇان موي گشته چشم چون بنه همين مكÇان ال در جÇو چÇاره اي را چشÇم

ميگويد: دل كري و كوري مورد در و

عÇيان مÇيديدم كÇوريت بÇدل من جÇان نÇور نÇدارد شÇهوانÇي نÇفس

دور ز مÇيديدم كÇوريت بÇدل من كÇور و است كر حق ز شهواني نفس

ميدهد(1)/// سوق نادرستروزنهاي است; ذاتي است; پا ك روانهاي سوي كه اي روزنه چون

ميباشد/ عرضي و ذاتي غير ميباشد; پا ك روانهاي جهت در كهعÇلوي روزنÇه بر نهادن مهر مطلق, طور به ختم از مقصود بنابراينو ميكند وسوسه آن در شيطان نميدمد, روزنه آن در فرشته نتيجه در و استميكشاند/ هست خودش مقصود كه جايي به را او ميشنود; خارج از را آنچهآن براي ديگري معناي و ساخته منحرف خويش معناي از را كلمات و

ميسازد/ آن جايگزين و داده; قرارهر ابصار> و <قلوب لفظ اينكه با آمده مفرد <سمع> لفظ اينكه دليل

Page 328: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 328

لحÇاظ آن بÇودن مصدر اصل كه است آن براي آمدهاند; جمع صورت به دوو است يكسÇان مÇصدر در جمع و مثني و مفرد و مÆنث و مذكر و شدهاستخداي قول در جمع صورت به لذا و [ گوش] <اذن> خالف به نميكند; تغيير

حÇاصل بهتر مقصود بيان تا آوردهاست يكجا ساخته مربوط هم به را آيه دو از قسمتي جليل ر مفس /1

يÆمنون ال ذين ال <و ميفرمايد: كه ميباشد فصلت سورهي از چهارم و چهل آيه از قسمتي ل او آيه گردد

<فضربنا ميفرمايد: كه است كهف سوره دهم آيهي ابتداي از قسمتي دوم آيهي در قر///> و آذانهم في

آذانهم///> علي

اذانهم>(1): علي فضربنا قر و اذانهم <في آمدهاست: تعاليآنان/ گوشهاي بر نواختيم و است سنگيني آنان گوشهاي در

از برتر تجرد, جهت از گوش كه است آن براي ابصار, بر سمع تقديمخواب كه وقتها لذابعضي و شدهاست, محقق خود جاي در چنانكه است; چشم

نميكند/ غلبه گوش بر ميكند غلبه چشم برفعل به متعلق يا و قلوبهم> <علي بر است عطف < Öم ه ر ×Ç ص Öب أ Ð×يل ع و>بÇاشد مÇنصوب آن از بÇعد ا گر ابصارهم> علي <جعل يعني, است; محذوفخوانده مرفوع بعدش ما كه صورتي در است; م مقد خبر شود] خوانده ¸غشاو ]

خÇبر جÇاي بÇه و ميكند كفايت خبر از آن مرفوع كه است مبتداÄي يا و شودمينشيند/

هي وÇق يا مخصوص عضو يا چشم ديدن آن و است, بصر جمع ابصارشدهاست; كشيده چشم دو سوي به كه تهي ميان عصب و روح در شده نهاده

ميباشد/

Page 329: Soltan 01

329 آيات5-1 بقره سورهي

است/ آدمي روان مراتب از مرتبهاي شنوايي, هي قو چون نيز ه قو اينديگÇر روزن دو بÇيرون سÇوي بÇه روزنÇهي بÇر عÇالوه نÇيز آن ومÇهر شود, گفته مطلق صورت به كه جا هر بستن و زدن مهر از دارد/منظورپردهي و حجاب است همچنين و دارد; باال عالم به راه كه است روزنهاي كردن

آن/فا¾الفعل و شدهاست خوانده رفع و نصب به ¸غشاو كلمه < Õ¸ و ×Ç ش غ>و دادن اهÇميت بÇدليل آن آمدن نكره و گرديدهاست قراÄت حركت سه به نيز

ميباشد/ آن كردن بزرگابصارهم] [علي تعالي خداي قول بر عطف < Õيم ظ ع Õاب ذع ÖمÔهل و>

است/ اهللا] [ختم برخيرات همهي اصل كه كتاب ذ كر فوق آيات در چون < لناسI ن م و>و مصادر همهي جامع و همه مصدر و عنوان هر غايب و Ç غايب هر عنوان و

القÇرآن ان كه: ميكند نقل ديگران و مسعود ابن از نقل به و المشتمل النور كتاب در ابونعيم حافظ - 1

و Çاهر الظ عÇلم منه عنده ابيطالب بن علي ان و بطن و ظهر له اال حرف منها ما احرف سبع¹ علي انزل

مگر نيست حرفي هيچ آمدهاست]; آن شرح مقدمهي [در شده نازل حرف هفت بر قرآن يعني الباطن///

حديث اين به جه تو با است/ باطن و ظاهر علم او نزد كه است كسي cdefg علي و دارد باطني و ظاهر اينكه

است/ صحيح ناطق كتاب عنوان cdefgبه علي بر الكتاب اطالق شد ذ كر الكتاب, دربارهي آنچه و

قسيمآن وذ كر مÆمنين منجربهذ كر علي(1) واليت < كتاب يعني, است; صوادر

كه آمدهاست: ¹السن كنوز مفتاح از [بنقل حنبل بن احمد مسند و ماجه ابن مسند و ترمذي سنن -در 2

منافق/ اال يبغضه ال و مÆمن اال يحبه <ال فرمود: cdefg علي درباره mnopq پيغمبري

/ شد(2)

Page 330: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 330

ابو بعدي/ مÆمن كل ولي انت فرمود: cdefg علي به پيغمبر كه آمدهاست حنبل مسند و ترمذي سنن در و

ميگويد: صحيح اقوال آوردن با اصفهاني نعيم

لهÇم <سيجعل تفسير در و اوست, ياران و cdefg علي دربارهي آمدهاست; آمنوا>/ الذين ايها <يا جا هر

مÆÇمن> قÇلب در علي حب> آيه از منظور كه شدهاست گفته ديگران و عباس ابن قول از <Gود الرحمن

هر و هستند cdefg حسين اوالد از اÄمه ميفرمود: كه ميكند نقل رسول حضرت از صدوق شيخ ميباشد/

پس كردهاست/ خدا نافرماني كند نافرمانيشان كه هر و كردهاست اطاعت را خدا كند; اطاعت را آنان كه

مÆÇمنان و هسÇتند cdefg عÇلي واليت به منافقان و كافران بقره سورهي ليهي او آيات در منافق و كافر

باشند/ حضرت آن واليت به مÆمنان

تÇعالي خÇداي است; مسÇلم كفرشان مÆمنين برابر در كه آناني يعنيايمان زبان به كه ميباشند منافق يعني, <مذبذب>; كه را آنان تا فرمود اراده

نمايد/ ذ كر فوق تقسيم تكميل جهت كافرند دل در داشتهحاالت مثل از را مردم تا سازد آ گاه گروه اين حاالت از را ت ام نيز و

دارد/ حذر بر شانذ كر و مÆمنين ذ كر به كتاب از تجليل از اصلي مقصود ميگوييم: بلكه

ورزيدند/ نفاق cdefg علي واليت به كه است منافقين ذ كر كافران, ضمنيهمان نفاق و كفر, و ايمان, كتاب, از اتم مقصود اينكه بنابر Hمخصوصزشتترين از خود كه باشد واليت به نسبت نفاق و كفر و ايمان و واليت كتاببÇراي كÇفر اين و ميباشد آنها زيانبارترين از مÆمنين براي بوده; كفر اقسام

ميرود/ بهشمار موانع شديدترين از حق طالباننÇهايت بÇه را آنÇان زشتيهاي ذ كر داده; بسط آنان ذم در را كالم لذا

Page 331: Soltan 01

331 آيات5-1 بقره سورهي

مقصود, كه دارد آن بر داللت تشان, مذم آخر در آنان حال مثل ذ كر و رساندهاست/ واليت به منافقين

نيست/ بخش روشني افروز, آتش چون حالتش رسالت به منافق زيرانÇمييابند خÇويش كردار ناحيهي از نوري رسالت, به منافقين زيرا

ندارند/ قبول را رسول و نداشته اعتقاد رسالت به چون,نÇور با راهش رسالت قبول علت به او كه واليت به منافق خالف بهاعمالي چون ليكن شدهاست; روشن گرفته خدا رسول از كه اعمالي و رسالتنيست متصل واليت نور به است پذيرفته كه را رسالتي و دادهاست انجام كه

شدهاست/ گسسته او نوربÇه اشÇاره آيه كه است اين ميشود استفاده cdefg امام تفسير از آنچه

شد/ خواهد واقع cdefg علي مورد در غدير, روز در Gبعد كه دارد نفاقيعلي مخالفت بر آنها تباني cdefgو علي با منافقين و امت, كردن بيعت وبÇر دارد داللت مÇحكم عهدهاي و پيمانها گرفتن از پس و بيعت از پس cdefg

است/ واليت به نفاق همان مقصود اينكهالفعل عين جاي كه است نسيان] ] ريشهي از جمع اسم <ناس> كلمهي

شدهاست/ عوض [ي] الفعل الم با [س]

معناي به نسيان از جهت آن از <ناس> و شدهاست حذف الفعل الم يادر كه را آنچه زيرا, است; غالب انسان بر نسيان كه شدهاست گرفته فراموشي

نميآورد/ ياد به است داشته الفت آنها با سابقه عوالم,مقلوب <يا> حرف كه باشد تأخير معناي به <نسيي¾> از است ممكن و

Page 332: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 332

گرديدهاست/ الالم محذوف يا آمدهاست در <ناس> صورت به و شده;كÇه است توحش ضد كه باشد الفت معناي به [انس] از است ممكن

گرديدهاست/ قلب يا حذف آن فا¾الفعلديدهها: به اطمينان با ديدن معناي به باشد شده گرفته ايناس] ] از يا

Ôت Öسا×ن âيÇ ن ا> مÇيفرمايد: Ç cdefg مÇوسي زبÇان از تÇعالي خÇداي چÇÇنانكه:

29 آيهي قصص سوره و 7 آيهي نمل سوره ,9 آيهي طه سوره /1

كردم/ پيدا اطمينان بدان و ديدم >آتشي (1)Gن×ارزيرا باشد شده گرفته نسيي يا نسيان از ناس كه است اين اظهر وليايÇنكه و آمÇدهاست: دو آن با مناسب, مقام در آنها استعماالت موارد اغلبآن اسÇتعماالت اغÇلب كÇه دليل همين به شده گرفته <انس> از نيز <انسان>

است/ مصدر همين مناسبمحذوف از عوض [الناس] در الم] [الف حرف كه برخي گفته اين و

ميرسد/ نظر به بعيد است;مÇوصوف جÇانشين يÇا كه است مبتدا و مجرور و جار الناس> <منمÇعناي چÇون مÇيباشد مÇحذوف موصوف از نايب يا است ر مقد محذوفالنÇاس> <مÇن خود كه شده گفته كه آنجا تا است قوي <من> لفظ در تبعيضپÇيدا نيابت و تقدير به احتياج يا باشد چيزي جانشين اينكه بدون مبتداستم مقد خبر الناس> <من است وممكن است, الناس> <بعض آن: معناي و شود

باشد/

Page 333: Soltan 01

333 آيات5-1 بقره سورهي

زيان به باشند; موافق Hقلب اينكه بدون كه هستند كساني < ÔولÔقي ن م>تÇعالي و تبارك خداوند مظهر او كه cdefg علي به يا < اللهب نا ام ¾> ميگويند:

آورديم/ ايمان ميباشد;بÇه ايÇمان به ايمان تفسير بر مبني شده وارد اخبار در كه آنچه بنابر

/cdefg علي واليتمعاد/ و مبدا¾ به ايمان < ر خ Ñ ÖالI م ÖويÖالب و >

ايمان كه اين كنندبه اشاره خواستند جر حرف تكرار با مÆمنين كه گويااست/ برهاني معاد و مبدأ از Ïي هر به آنها

تحقيق بدون باشد; خدا به ايمان نتيجهي معاد, روز به ايمان اينكه نهبرهان/ و

عÇالم هÇر مÇراتب و است/ هÇفت آن كليات اعتبار به عوالم كه بدانو مÇيباشد بخواهد خدا چه هر تا و تا100 هم10 مرتبه هر درجات و دهاستتا هفتصد هفتاد, هفت, را عوالم اين اخبار, در كه است اعتبارات همين بهسبب

سعادت راهنماي كتاب و كتاب بهمين آمده جامعي تفسير مه مقد در آيات باطن و عوالم -دربارهي 1

شود/ مراجعه

آمدهاست(1)/ بخواهد خدا كه آنجا تا و هزار هفتمÇرتبه هر گردد مالحظه عوالم, آخر تا ل, او مبدا¾ از مراتب اين ا گراز حÇاصل, تÇاريكي ايÇنكه بÇراي است شب خود, سابق مرتبهي به نسبتمالحظه مبدأ به منتهي از گاه هر و ميگيرد ت قو نات تعي كثرت و وجود الت تنزو نÇور, گÇرفتن ت دÇش بهجهت خود سابق مرتبهي به نسبت مرتبه هر شود;

Page 334: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 334

است/ روز ظلمت شدن ضعيفو انتها¾ و صعود و عروج ذ كر هنگام اخبار و آيات در جهت همين به

شدهاست/ ذ كر روز لفظ خروجو شدهاست ذ كر شب باشد نازله مراتب و نزول از سخن كه هنگامي وهÇر قيام روز يا است, حساب براي خاليق حشر روز يا آخر, روز از منظور

ندارد/ آنجا از خروج راه كه ميباشد خودش جاي و مقام در صنفي<امنا ميگفتند: كه منافقين] ] آنان قول رد براي < ينن م ÖÆ Ôمب هÔم ا م و>

گرويدهايم/ بازپسين روز به االخر>ما باليوم و باهللابفرمايد: شأنه تعالي خداي كه بود مناسب

ايÇمان قÇيامت روز و خÇدا بÇه آنÇها االخر> اليوم و باهللا يÆمنوا <لمنمايد/ نفي را گذشته زمان در ايمان حصول بر مبني آنها عاي اد تا نياوردهاندو زمان به مقيد آنرا و نموده عدول اسميه جملهي به تعالي خداي لكنآنان از مطلق طور به را ايمان تا نكرد ميگيرد, تعلق آن به ايمان كه چيزي بههÇيچ به آينده و گذشته در فطري و تكليفي ايمان آنان بگويد: و فرموده نفي

نداشتهاند/ چيزميرود كار به ايجاب تأ كيد براي يه اسم جملهي كه همانطوري زيرامگر است نفي اطالق جهت از مطلق نفي و ميشود; استعمال نيز نفي تأ كيد درنÇيز آن بر وارد نفي اينصورت در كه باشد اطالق به مقيد مطلق خود اينكه

كند/ داللت اطالق نفي بر گاهي ميتواند< ÖواÔن ام ¾ ين لذI و للهI ونÔع د ×Ç خ Ôي >

Page 335: Soltan 01

335 آيات5-1 بقره سورهي

ميباشند مصدر آن, كسر و فا¾الفعل فتح به خدع> و مخادعه و <خداعاست/ مصدر اسم <خديعه> و

يÇا و شود پنهان كنشي بد و آشكار كرداري, Ïني كه است آن خدعهمÇتعرض و كÇند اعÇراض ظاهر در يا گردد, پنهان مخالفت و آشكار موافقت

باشد/ داشته ض تعر قصد نهان در ولي نشود

است/ د مجر ثالثي فعل معناي به ولي است مفاعله باب مصدر <الخداع> كه است اين -مقصود 1

<خÇدع(1)> بهمعناي مخادع¹] يخادع [خادع خادع مصدر <الخداع>فÇريب را هÇديگر يÇعني است مشاركت بهمعناي يا و داد, فريب يعني است

است/ بسيار دادن فريب بهمعناي كه است مبالغه يا دادندرا خود مخالفت و ميكنند تظاهر موافقت به ايمان اظهار با آنان زيرا,

ميكنند/ پنهاندر آنها به بخشيدن نعمت و دادن مهلت با تعالي و تبارك خداوند وو مÇيكند وانÇمود آنÇها بÇه را خود احسان و اعراض اينكه مثل فريبكاري,مÆمنين و خدا رسول و ميدارد مخفي آنان به نسبت را خود كردن بد و ض تعرموافÇقت اظهار آنها با خود مداراي يا باطني مخالفت به آ گاهي وجود با هم

ميدارند/ پنهان را خود مخالفت نموده,غÇالب مÆمنان و رسول و خدا بر فريبكاري در آنان گويي, چنانكه:زيÇرا cdefg علي يا و mnopq رسول يا است, الوجود واجب يا اهللا از مراد و شدهاند

گرديدهاست/ ظاهر بزرگوار, دو آن وسيلهي به تعالي خداي الهيت

Page 336: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 336

شدهاست/ خوانده مجهول و معلوم بهصورت < ونÔع دÖخي ا م و>شدهاست/ خوانده نحو همين به هم <يخادعون>

خÇوانÇده نيز افتعال, باب از عون يخد و تفعيل باب از عون> يخد> و

گÇرديده; ادغÇام آن در و شدهاست بدل <دال> به ابدال قانون طبق <تا¾> بوده يختدعون اصل -در 1

شدهاست/ عون يخد

شدهاست/(1)نسبت كه نيرنگي و خدعه با آنان كه است اين منظور < Öم Ôه سÔنف أ Ð <اءالو مÇيرسانند زيان خود به فقط ميبرند; به كار مÆمنين و mnopq خدا رسول به

آنÇان يعني /Hصنع يحسنون هم ان يحسبون هم و ميفرمايد: كه كهف سورهي 4 آيهي به -اشارهاست 2

ميدهند/ انجام خوبي كار كه ميپندارند

دادهاند(2)/ انجام نيكي كار ميپندارند,الفت و راستي مقتضي كه انساني مقامات از را خويش نفس آنان چهل نزÇت مÇيباشد حش تو و كينه و دروغ مقتضي كه شيطاني مقامات به بوده;

دادهاند/ميگسلند او از بپيوندند; خدا رسول به است واجب كه جايي در آنان

ميپيوندند/ بگسلند او از است واجب كه شيطان به وحيواني نفس همان كه انساني, نفس بر هم و شي, ذات بر هم <نفس>است ممكن و ميشود/ اطالق است, گشته [عقل] خرد نور به روشن كه است

شود/ اراده معنا دو هر آيهي اين در <أنفس> لفظ ازبه و ميشود, اطالق نباتي نفس بر و حيواني نفس بر <نفس> لفظ نيز و

Page 337: Soltan 01

337 آيات5-1 بقره سورهي

بÇر و مÇيشود اطÇالق نفس نيز خون بر خون و نفسها اين بين مناسبت علتاطÇالق نفس مطمÃنه] ] و ه] لوام] و [ اره ام] از اعم هم انساني نفس مراتب

ميشود/عÇرف فÇقد نفسه عرف <من حديث امثال در امام به نفس تفسير ا ام

ربه>/است/ شناخته را خويش پرودگار شناخت را خود امام كس هر

بربه>/ اعرفكم بنفسه <اعرفكم حديث واست/ شناساتر خدا به است شناساتر خود امام به آنكه

<Ïرب تعرف Ïنفس <اعرف ورا/ پرودگارت بشناسي تا را خود امام بشناس

است كسي ذات Hمخصوص چيز, هر ذات امام, كه است جهت بدان پسنمودهاست/ قبول را او واليت و كرده بيعت او با كه

وسيلهي به يا نمييابند در زيركي به يا >نميدانند ون ÔرÔع Öشي ا م و>نميكنند/ احساس خويش مدركات

كردهباشد/ اراده را اخير معناي دو اين از يكي قرآن گويا,سورهي [آيهي12 يعملون> ال لكن <و تعالي: خداي قول به توجه با تا

باشد/ تازهاي معناي ن متضم /[ بقره

التفات مورد كه است جايي آن و شدهاست استعمال ي خاص احساس در بيشتر التفات = تفسير -متن 1

تÇفطن و زيÇركي در التÇفات ايÇنكه يا است, حس نزد در آن حضور چون است محسوس چيزهايي از

درك مورد به ه توج و التفات(1) معناي به شعور موارد, از بسياري در

Page 338: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 338

ميشود/ استعمال مخصوص

آمدهاست/آشكÇار بس از خودشان به نسبت آنها فريب كه است اين مقصود وبÇا آنها نكردن ادرا ك و ميباشد ظاهري حواس به محسوس گويا, كه استكه كسي مانند است آنان التفاتي بي و هي توج بي از آن, بودن آشكار وجودت دÇش دليÇل به لكن ميبيند را آنها و ميشود واقع مشهودات بر چشمانش

نميكند/ را آنها ادرا ك احساس ديگر چيز به نفس, اشتغالخÇدا قÇول در بعد آيهي در چنانچه نياورد استدرا ك ادات اينجا دردر تÇعالي حÇق زيÇرا, آمدهاست يعلمون> ال <ولكن و يشعرون>, ال <ولكن

است/ گرفته بكار را انسانها خطاب روش همان مردم, به هايش خطابامÇر زشÇتيهاي كه سخن آغاز در سخنران Ïي كه است چنين Hغالب و

نيست/ شديد خشمش ميشمرد; بر را ناپسنديجهت, اين از ندارد; مناسبت چندان ت, شد و تأ كيد و گستردگي با لذا,در هم مخاطب و نيست همراه تأ كيد با ميآمد Gبعد آنچه خالف بر قبلي كالمهن الذ خالي موافق يا مخالف انديشه يا و پذيرش يا و Ïش و رد از سخن آغاز

ندارد/ مناسبتي استدرا ك ادوات آوردن و تأ كيد پس استجواب و است, مستأنفه جملهي عبارت, اين < Õض ر م م هوبÔل Ôق <فيعÇلت يÇا خدا, خدعهي علت يا حالشان با رابطه در است; سزاوار كه سÆاليآنÇان عÇليه دعاÄي كه است مستأنفه جملهي يا شود; مطرح آنان شعور عدم

Page 339: Soltan 01

339 آيات5-1 بقره سورهي

م/ سو يا م دو يا ل او فعل فاعل از باشد حاليه جملهي است ممكن و باشداو طÇبيعي مÇزاج با كه حيوان در است] عارضه ] است علتي مرض,اختصاص ولي ميدهند اختصاص بدن به را آن , حس اهل و نميباشد سازگارناسازگار عوارض از نفس, در يا بدن در آنچه از است اعم بلكه ندارد بدن به

باشد/ او خداداي مزاج بابر تكليف يا تكوين حسب بر آنچه از را انساني نفس كه امري هر زيرا

اوست/ بيماري سازد, خارج است; سرشته آنميشود/ اطالق مختلف موارد به قلب كه شديم آور ياد Âقب

آمدهاست مرض با كه قلوب از مراد است نفساني مرض مرض از مقصود اينكه با يعني تفسير: -متن 1

ميباشد/ جسماني قلب

به كه است جسماني صنوبري قلوب يا اينجا در قلوب(1) از منظور وترس, ت شد از يا و ميآيد جوش به قلوب آن خون غضب و خشم ت شد جهت

ميافتد/ جوش از خونشانيا و است ناسازگار قلوب با ضربان, كمي و ت شد چه حالت, دو هرشÇيطاني رذاÇÄل آن, بÇيماريهاي از مÇراد و معنوي دلهاي قلوب, از منظور

ميباشد/است/ اخبار يا نفرين جمله اين ا> ض ر م ÔللهI ÔمÔه اد زف>

و انساني خوب خصلتهاي او شدن دور سبب نفس بيماري افزايشميباشد/ پليديها در نفس شدن متمكن

ميباشد/ اخبار يا نفرين نيز عبارت, اين < Ôيمل أ Õاب ذع ÖمÔهل و>

Page 340: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 340

و است كÇردن درد مÇعناي بÇه است <الم> از مبالغه صيغهي <اليم>عÇذاب ت دÇش در مÇبالغه جÇهت بÇه و مجاز باب از درد به عذاب توصيف

ميباشد/ميشود/ است, شكنجه در خودش درد ت شد از عذاب گويا, چنانكه:

<مÆلم>/ معناي به را <اليم> است ممكن وپا ك بسيار معناي به كه طهور] ] از چنانكه: دانست; دردنا ك, يعني:

شدهاست/ اراده كننده پا ك معناي ر> مطه> است خالص ومعنا اين و است غير به ي تعد مقتضي موارد اين مثل در مبالغه زيرا,خود دهنده عذاب كه ميرساند معنا اين كه چرا ميباشد, ل او معناي از رساتر

ميشود/ ديگري كشيدن درد موجب كه ميكشد درد نحوي بهموصوله يا موصوفه يا است مصدري يا Ç ما < ونÔب ذÖكي ÖواÔانك ا مب <م

آنها/ بودن به يعني: مصدري; معناي به كانوا> <بما ل او صورت در است/بودند/ كه چيزي به م, دو حالت در

دارد/ داللت بودند; كه آنچه به م, سو حالت دريا [يكذبون شدهاست/ خوانده دو هر تشديد و تخفيف با <يكذبون>

بدهد/ دروغگويي نسبت او به كه وقتي است ي متعد به> كذ > از بون] يكذبسياري يا كذب در مبالغه كه باشد الزم فعل ب> كذ > از است ممكن

ميرساند/ را كذبولي است اقÇوال در آن اسÇتعمال بÇيشتر صÇدق] ] همانند < كذب>

ندارد/ اقوال به اختصاص

Page 341: Soltan 01

341 آيات5-1 بقره سورهي

انسÇان از كÇه مرتبهاي و شأن يا خو و خلق يا حالت يا فعل هر بلكههر و است راستي و صدق آن باشد; انساني حقيقت مقتضاي مناسب و صادر

است/ دروغ و كذب نباشد چنين اين كه چه< ض Öر ÖÑالIيف Öوا Ôد سÖفÔت ال ÖمÔهل يلق <و اءذا

<يكذبون> عبارت بر عطف يا عبارت اينمرض> قلوبهم <في عبارت بر يا

ميباشد/ باهللا> آمنا <يقول بر يا اهللا> <يخادعون بر يادگرگوني و تغيير معناي به افساد و است افساد مصدر از تفسدوا> <ال

آن/ مقتضي كمال از چيزي كردن منع يا دارد كه حالي آن از چيزست

است/ كÇبير انسÇان عÇرفا از بÇعضي و رواقيان قول به بنا كه است موجود جهان كبير عالم از -مراد 1

كÇه آنجا است منطوي او در كبير عالم cdefg علي فرمودهي به بنا كه است انسان صغير, عالم از منظور

ميفرمايد

اال كÇبر العÇالم انÇÇطوي ÏيÇÇف و صÇغير جرم Ïان <انزعم> اتحسب

دنÇيا ميگويد: كامل انسان حضرت مبحث ابتداي در صالحيه كتاب در ه/ سر س قد عليشاه: نور مرحوم

او از منتهي و مبدأ است, مجتمع او در ابد و ازل است, انسان, باطن جلوهي آخرت و است انسان ظهور

است/ آخر و ل او و باطن و ظاهر اوست, به و

بودهام من جهان دو هر بنگري معناي به چون گشÇتهام عÇالم دو نمودار صورت در چه گر

صÇغير(1) عÇالم يا كبير عالم زمين از اعم زمين, <ارض>, از منظوربه منجر كه است صغير عالم در افساد امام و عقل طاعت از خروج و ميباشدكشÇتن و امÇام بÇه استهزا آن كه ميشود بزرگ افساد يا كبير عالم در افساد

اوست/

Page 342: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 342

اين گفت: كه شدهاست داده نسبت Ç عنه اهللا رضي Ç سلمان به كه آنچهآيÇه اينكه بر دارد داللت نيامدهاند هنوز كه ميشود افرادي حال شامل آيه,

شدهاست/ نازل رسول از بعد ت ام منافقان دربارهي< ونÔحل Öص Ôم ÔنÖحن ا نم اء Öا ÐوÔالق>

كÇارشان در كه ميپندارند واليت و رسالت و توحيد منكران Áاصونيست/ ميان در فسادي و شر بوده; صالح و خير

آهنگ خود كردار در باشعور موجود هر كه دارد عموميت مطلب اينميكند/ كار صالح و خير نيت به دارد صالح و خير

جلوگيري علت گفتهاند: كه است منسوب صحابه از بعضي به چنانكه:مÇزاح بسيار و بوده, سال كم حضرت آن كه بودهاست cdefgآن علي خالفت از

ميفرمودهاست/كÇه شنيدند و ميباشند مصلح كارشان در آنان كه كردند گمان چونشايستگي و صالح نسبت خود به بنابراين ميشود داده آنان به افساد نسبترا جمله كه حالي در نمودند, صالح و خير در منحصر را خود كار و شأن و داده

نمود/ تأ كيد حصر افاده و < ان> لفظ و بودن اسميه بامÇقابله آنÇان مÆكد انكار با آيه اين در < ون Ôد سÖف ÔمÖلI ÔمÔه ÖمÔنه اء Ð الأ>

شدهاست/ داده نسبت آنان به افساد و شده,ضمير و اسميه جلمهي و [ ان] و آغاز در <أال> كلمهي با اسناد اين وو كارها كه آنان حصر مقابل در و شدهاست; تأ كيد حصر, افادهي <هم> فصلرا آنان تعالي و تبارك خداوند ميدانستند, اصالح در منحصر را خود شÃون

Page 343: Soltan 01

343 آيات5-1 بقره سورهي

نمودهاست/ معرفي مفسد GمنحصربÇرده, كÇار به را استدارك ادات اينجا در < ون ÔرÔع Öشال ي ن ك ×Ç ل و>Âقب كه طور همان است/ كالم در بسط و خالف, توهم دفع مقتضي مقام زيرا

شد/ بيان< ÖواÔن ام ¾ ÖمÔهل يلق اءذا و>

مÇيباشند مÆÇمنين يÇا و mnopq ا كÇرم رسول سخن اين گويندهي چونتحذير بين كننده نصيحت و دهنده پند كه اين به كرد اشاره تعالي خداي گفتهيقسÇمت دو هÇر در آنÇان و نÇموده جÇمع دادن مÇژده و دادن بيم و ترغيب و

كردهاند/ رد را خدا رسول اندرزهايوسÇيلهي به mnopq ا كرم رسول به ايمان يا آيه, اين در ايمان از منظورشدهاست/ اراده cdefg علي به ايمان يا ميباشد زبان و دل همراهي با ه عام بيعتعلي يا د محم با بيعت سبب به مردم كه همانطور < ÔلناسI ن ام ¾ Ĥمك >و شروط به كه بود قصد اين بر ارادهشان و دل حاليكه در آوردند ايمان cdefg

بياوريد/ ايمان نيز شما كنند; وفا عهدها و پيمانهايا اذعان باهللا> <آمنا ميگفتند كه آنجا در ايمان از مراد كه است ممكن

باشد/ تصديقباشد/ معنا همين است ممكن نيز اس> الن <آمن در ايمان از مراد و

بÇيعت شود ذ كر مطلق صورت به سنت و كتاب در ايمان گاه هر وليبيعت از حاصله حالت يا بيعت, اجزاي از توبه, از بعد حالت يا ه خاص يا ه عامايمان mnopq اهللا رسول حيات در رسالت, و توحيد به اقرار د مجر ا ام مقصودست;

Page 344: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 344

نميشد/ ناميدهايمان, از مراد اينكه بر ميكند لت دال شده نقل امام تفسير در كه آنچه

ميباشد/ cdefg علي با بيعتبياوريم?! ايمان سفيهان مثل ما آيا گفتند: < Öا ÐوÔالق>

مÆمنين نه است; خودشان همانند منافقين گفتار اين در آنان مخاطبچÇنين مÆÇمنين بÇه كاري; پنهان و فريبكاري علت به آنان زيرا ناصحين, و

نميكنند/ فاش را خود راز و نداده پاسخيبه را كه مÆمنين ايمان كه, معنا اين به است انكاري استفهام :< Ôن م ÖÆÔنأ>

ميكنند/ انكار خود از آنرا صدور و ندانسته صحيح سفيهانند, از آنها گمان< Ô¾Ĥهف لسI ن ام ¾ Ĥمك >

باشد/ شده منع و حجر اموالش در تصرف از عللي به كه است كسي -محجور 1

ك محجور(1), و است محجور آن و ميشود گفته رشيد غير به سفيه,است; شايسته كه آنطور افعالش, كه عقلي Ïسب به يا و دارد; احتياج قيم به

ميشود/ گفته نباشد,نه و كند خرج شايسته طور به را مالش ميتواند نه اموال مورد در وكÇه كسي نيز و يابد فزوني كه بيندازد كار به را سرمايهاش طوري ميتواندميشود/ اطالق نميآيد, در الهي حا كم Ïي فرمان تحت و نميشناسد را حق

معناست/ همين به اخبار در [سفيه] لفظ استعماالت بيشتر وشيطاني عقلهاي با كه ديدند حالتي در را مÆمنان منافقان كه هنگامي

Page 345: Soltan 01

345 آيات5-1 بقره سورهي

د محم از باطن و ظاهر در مÆمنان, اين كه ديدند و نبود آنها خوشايند خويشمينمايند/ اطاعتشان نموده, پيروي cdefg علي يا mnopq

را خود پيروان كه ندارند را آن توانايي بزرگواران آن آنان, پندار بهناميدند/ سفيه را مÆمنين اينرو, كنند,از حفظ دشمنانشان از نموده نگهداري

و عقل مقتضاي خدا, خليفهي از آنها اطاعت و مÆمنان پيروي چون ونسبت آنان فريبكاري و انقياد, از منافقين خروج و است حق معرفت مقتضاياست/ حق معرفت و سليم عقل مقتضاي از آنان شدن بيرون موجب مÆمني, بهنمود آنها به منحصر بسيار تأ كيد با را سفاهت تعالي حق لحاظ اين از

جÇاهل زيد ميگويد: او Âمث كني, معكوس را مخاطب اعتقاد كه است آن = قلب قصر Ç قلب -حصر 1

واژگونه و قلب را او حرف كرده; زيد به منحصر را عالم كه نيست> زيد جز <عالمي ميگويي تو است,

واژگÇون را آن لذا, سÇفيهند> <مÆمنان ميگويند: كه آوردهاست را منافقان نقل چون آيه, در نمودهاي

سÇفاهت در محصر را منافقان كه است قلب قصر عبارت اين كه السفها¾> هم انهم <اال ميگويد: كرده;

بعد] به 125 ص Ç البالغه [معالم نمودهاست/

در سفاهت حصر بر عالوه تا نمود افاده قلب(1) قصر صورت به را حصر اين ونسÇبت مÆÇمنان بÇه مÇنافقان آنچه يعني: نمايد; نفي مÆمنين از آنرا منافقين

فرموده: لذا, دهد/ برگشت خودشان به كرده; نفي دادهاند;< ون Ôمل Öعال ي ن ك ×Ç ل و Ô¾Ĥهف لسI ÔمÔه ÖمÔنه اء Ð الأ>

و تأ كيد و ادات آوردن وجه المفسدون> هم انهم گذشته<أال آيهي درشد/ بيان استدرا ك

< ÖواÔن ام ¾ ين لذI ÖواÔقل <و اءذا

Page 346: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 346

اينكه و بود/ منافقان خود حال بيان براي قبل آيات در ل او فقرهي دونميشنوند را ناصح پند خود افعال به بودن راضي و پسندي خود علت به آنها,بيان و ار كف و مÆمنين با آنان حال بيان براي است آيه اين در كه فقره دو اين و

ميباشد/ مÆمنان به نسبت آنان فريبكارينا> ام ¾ Öا ÐوÔالق>

و ايÇهام طÇرفي از تا آمدهاست تأ كيد نوع هر از خالي فعليه جملهينيست; سزاوار كه كنند وانمود چنان ميخواهند منافقين اينكه به باشد اشارهطرفي از و باشد داشته تأ كيد به احتياج تا باشد Ïش يا انكار مورد آنها, ايمان

ندارد/ مساعدت تأ كيد و مبالغه با آنان دلهايشدهاست/ بسنده آمنا> <قولوا به لذا,

مشÇخص و معروف كه شياطين جمع < Öم ه ين ط ×Ç ي ش اءلي× Öا Öولخ <و اءذاكÇه, است آن جÇهت از شيطان به انسات تسميهي وجه اما و ميباشد/ استو شباهت جهت از يا باشد, او فرمان فرمانبر و شيطان مظهر ميتواند انسان

است/ شيطان با انسان مشا كلتاز يكي شيطان لغوي معناي اعتبار به انسان كه است اين جهت از يا وبÇه كÇه شدهاست مشتق <شطن> از شيطان, لفظ چون ميباشد, آن مصاديق

است/ شدن دور معنايدورند/ صالح و نيكي و خير از انس و جن شياطين, كه جهت آن از

گÇرفته لرزان و شÇده رهÇا و بÇلند ريسÇمان معناي به <شطن> از ياآنها چون گرديدهاست; اخذ باشد; طل> ب> معناي به كه , شاط از يا شدهاست;

Page 347: Soltan 01

347 آيات5-1 بقره سورهي

اÄدهاست ز هم شيطان <نون> صورت اين در كه هستند باطل خود, ذات دردين مورد در شماÄيم; با ما كه, گفته اين از منظور < ÖمÔك ع م اءنا Öا ÐوÔالق >جانب از انكار توهم كه آوردند تأ كيد با را جمله جهت آن از است; اعتقادات واخÇتالط و آميزش از ناشي پندار اين و داشت وجود منافقين و شياطينشان

بود/ مÆمنين با منافقينبÇيان در آنÇان كه است خوشحالي و نشاط جهت از تأ كيد اين نيز ومقتضي كند بيان خوشحالي و نشاط با را چيزي متكلم وقتي چه دارند; مطلب

ميگردد/ مبالغه و تأ كيدتÇفصيل و بسÇط كÇالم در و نكردهاند ا كتفا هم, اندازه همين به لذا,خود مرتبهي و شأن تا كردهاند تأ كيد متعدد تأ كيدات با را گفتارشان و دادهاندقصر نوع از يا كردن حصر اين و هستند شياطين با كه سازند منحصر اين در را

تخصيص از عبارتست اصطالح در و است حبس معناي به لغت در قصر = افراد قصر و قلب -قصر 1

او غير به تجاوز امر آن از كه معنا بدين امري به منحصر و مختص شيÃي دادن قرار يعني: امري; به شيÃي

را كÇتابت نÇيست ديگÇري بÇراي شده, داده اختصاص زيد به كتابت امر كه االزيد/ كاتب ما مثل نكند

هم و است شاعر هم زيد كه باشد معتقد مخاطب گاه هر حال نامند/ حصر يا قصر را عبارت و فيه محصور

يÇا است شÇاعر فقط زيد يعني: االشاعر>; زيد <ما گوÄي و شاعريت در كني محصور را زيد و كاتب,

در منحصر را زيد كار يعني دارد نام افراد> <قصر نيست شاعري زيد جز يعني, زيد; Ðاال شاعر ما بگوÄي:

:Âمث سازي, وارونه و رامعكوس مخاطب معتقد ا گر ولي كردهاي بودن شاعر و كتابت چيز دو از يكي

را او سخن وقت اين در نيست> عالم كسي زيد <جز بگوÄي شما ولي است> جاهل <زيد بگويد: كسي

[127 تا 121 ص البالغه [معالم دارد نام قلب قصر اين و كردهاي; قلب

افراد/(1) قصر يا است قلب

Page 348: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 348

بÇين در كÇردن] مسخره ] استهزا كلمهي < ون Ô¾ زÖهت Öس Ôم ÔنÖحن ا نم اء>مسÇخره يا كننده مسخره لحاظ از چه ا گر شدهاست; شناخته و مشهور مردم

ميباشد/ تفصيل و شرح محتاج استهزا جهت يا شوندهمÇجازي شÇدهاست; داده نسÇبت خدا به كه استهزايي صورت هر به

است/< Öم ه ب ÔÑي زÖهت Öسي ÔللهI>

اين خدا استهزاي معناي باشد مجاز بهخدا منسوب استهزا اينكه بنابرخوار را آنها يا ميكند, مجازات را آنها آنان استهزا¾ جزاي به خدا كه ميشوداست/ كردن مسخره شبيه كه ميدهد انجام آنها به نسبت عملي يا ميگرداند,

در همانند و مشا كله صنعت باب از <استهزا¾> كلمهي آوردن اينكه يااست/ عرفي محاورات

لكن/ بل, :حتي, ام Ç ثم Ç ف Ç و از: عبارتند عطف -حرف 1

و جÇمله دو اين بين مناسبتي چون نيامدهاست(1), عطف ادات اينكهندارد/ وجود قلبي جملهي

چÇه آنÇان يÇا خÇدا ميكنند مسخره را مÆمنان آنان كه ا كنون باشد: چنين ر مقد سÆال است -ممكن 2

كرد? خواهد

باشد/(2) ر مقد سÆال جواب تا است مستأنفه يا جمله پسنفرين] [يعني است آنان عليه كه ميباشد دعا جمله يا

مÇيشود: اين عبارت معني هستند منافقين كه <قالوا> فاعل براي باشد حال بهم> يستهز¾ <اهللا -ا گر 3

باشد/(3) <قالوا> فاعل براي حال, كه دارد احتمال

Page 349: Soltan 01

349 آيات5-1 بقره سورهي

حاليكه در ميگويد: خداوند شماÄيم/ با ما ميگفتند: ميكردند, مسخره را مÆمنان حاليكه در منافقين كه

دارند/ عايي اد چنين آنان ميكند استهزا¾ را آنها خدا

نياورد/ فاعل اسم مضارع فعل جاي به -يعني 1

آنÇان كÇنندهي مسخره خداوند ] بهم> مستهزي¾(1) <اهللا است نگفتهاست]/

مستهزÅن> نحن نما <اء جملهي با بهم> يستهزي¾ <اهللا جمله مقابلهي -مقصود 2

چÇون مÇيشد; كاملتر و تمامتر مقابله(2) صورت اين در كه حالي دررا تأ كÇيد نÇهايت كه همانطور استهزا از دادن خبر در آنان شادماني و نشاط

ميكرد/ اقتضاو خوي صورت به مÆمنين استهزا كه بدهند خبر ميكرد اقتضا همچنين

است/ عادت و خوي مانند استمرار و ثبات در يا آمده در آنان عادتآن, در كÇه تÇعالي خÇداي جانب از آنان استهزاي به اخبار خالف به

ندارد/ وجود خدا براي خوشحالي و نشاطصفات از بگيريم; كه معنا هر به آنان به نسبت خداوند استهزاي Hضمن

شود/ شمرده ذات عين اينكه به رسد چه نيست; تعالي خداي ذاتي ثابتاستهزا¾] ] آن و ميباشد ضي رع بوده; الهي ثابت قهر از قسمي بلكه

ندارد/ وجود ميباشد; خبيثه ارواح عالم كه آن مادون و طبيعت عالم در جزاست آن در آنچه بوده; ذاتي طبيعت, جهان براي شدن, نو و دگرگوني

ميباشد/ شدن نو و دگرگوني حال در هميشه طبع عالم در د تجد سبب بهضمني دادن خبر آنها, خواري پيوستگي و د تجد به خداوند دادن خبر

Page 350: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 350

است/ خواري گرفتن شدت بهرا آنان قواي يعني: آمدهاست; < مد> از يا <مدد> از يمد < ÖمÔه د Ôمي و>عÇمر اينكه يا مينمايد; افزون نموده, تقويت و ميكشاند طغيان] سوي [بهنسبت خدا استهزا¾ چگونگي بيان اين و ميدهد مهلت و كرده طوالني آنانرا

آنانست/ به

است: ايÇن شده داده پاسخ كه ميكشاند? را آنها خداوند جهت چه در باشد مقدر چنين سÆال -شايد 1

ميكشاند/ طغيانشان در را آنان

مÇابعدش يا و قيل ما به متعلق و است لغو(1) ظرف < Öم ه ن ×Ç ي Öغ Ôط <فيبÇه مستأنفه جملهي يا شدهاست واقع حال كه است مستقر ظرف يا ميباشد,

انÇديشه و فكÇر در بينايي بصيرت ا گر پس است, ملكه عدم و ملكه تقابل دو آن بين نسبت -يعني 2

باشد/ انديشه در سرگرداني و حيرت <عمه> بايد است

باشد(2)/ ر مقد سÆال جواب تا است مبتدا تقديرو مÇينامند طÇغيان بÇاشد; چÇه هÇر را خÇود دÇح از شÇيÃي تجاوزانسÇان دÇح فÇرموده بيان را آن زمان پيامبر يكه خرد فرمان از فرمانبرداري

است/ميباشد/ طاغي و سركش كند تجاوز حد اين از كسيكه بنابراين

ميباشند/ حيران و سرگردان يعني < ونÔه م Öع ي>انديشههاست/ و آرا¾ در سرگرداني معناي به [Ç ه Ç م Ç [ع عمه لفظ

و است بينايي به كوري نسبت مانند <بصيرت> به <عمه> نسبت چونميباشد/ مستأنفه يا حال <يعمهون> لفظ

Page 351: Soltan 01

351 آيات5-1 بقره سورهي

هدايت برابر در گمراهي خريدن بيان

بÇه كÇه گÇروه آن < ي× دÔهÖال ب ¹لÇ ×Ç ل Iلض Öا Ôو رت ÖشI ين لذI Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>مÇيبرند; سر به استخفاف و خواري غايت در و موصوف, ناپسند صفتهاي

خريدند/ هدايت به را گمراهي كه هستند كسانييÇعني ميباشند, االنسان> ضل> مصدر دو هر <الظالله> و <ضالل>

كرد/ گم را راهدر مال آن كه نميداند صاحبش و شد گم مالش يعني المال> ضل> و

كجاست/مذكر صورت به هم آن و است/ بيان و رشد و داللت معناي به <هدي>

نيست/ يكسان آن در مÆنث و مذكر كه است اين -مقصود 1

ميشود(1)/ استعمال مÆنث صورت به هم وباشد مجهول فعل از مصدر اينكه بر بنا Ç اينجا در Ç <هدي> از مرادآنان تعالي خداي هدايت مراد اينكه يا ميباشد انساني راست راه به يافتن راه

است/ انساني, راست راه جهت در راصورت به را¾> الش> و ميشود معلوم فعل مصدر صورت اين در كهكه است اضداد از معنا, لحاظ از و آمدهاست دو هر [شرا¾] ممدود و <شري><اشترا¾> كلمهي عام عرف در ليكن ميشود اطالق دو هر فروش و خريد برو فÇروشنده مخصوص كه بيع لفظ مانند است خريدار و مشتري مخصوص

Page 352: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 352

است/ بايعدوزخ] ] بدبختان سراي به را او كه راههايي حسب به انسان كه بدان

ميشود/ رهنمون بهشت] ] خوشبختان سراي به را او كه راهي و ميرساندروش از پÇيروي بÇه را او كÇه است بسياري حاالت و شÆون داراي

ميباشد/ او فطري و ذاتي ميكند, راهنمايي سعادتمندانكردهاست/ Ïتملي آنان به را حاالت آن تعالي خداي گويا, آنچنانكه

آن ميباشد; عرضي Gميكشاند شقاوت جهت در را انسان كه مراتبيهستند/ او غير مملوك حاالت آن گويا چنانكه:

كه هستند عرضهايي و دارند وجود جهان اين در كه اوصافي اينكه ودارد/ وجود ذات به قاÄم حقايق آنان براي آخرت عالم در ميباشند غير به قاÄم

داراي است نسبي و اضافي اعتباري صفت Ïي كه گمراهي حقيقت درميباشد, نفس مراتب از مرتبهاي خود و است نفس عالم در جوهري حقيقت

دارد/ را حال همين هم هدايت,مÇال خريدن] گرفتن ] <اشترا¾> چون ميگوÄيم مقامات اين از پسدر ديگري قيد پسا گر آنست Ïمال مشتري كه است بهايي عوض در ديگري

ميباشد/ خود حقيقي معناي به <شرا¾> باشد نرفته كار به آناز بÇايد ثمن و مبيع كه كنيم اخذ را قيد اين اشترا معناي در ا گر ولي

باشند/ دنيوي اعراضميگيرد, انجام مخصوص لفظ و صيغه ط توس به بايد خريدن اينكه و

Page 353: Soltan 01

353 آيات5-1 بقره سورهي

مÇجاز شÇود استعمال اصلي معناي غير در ا گر و حقيقت شود استعمال موضوع معناي در لفظ -ا گر 1

چيزي عالقه اين ا گر حال نيست, جايز معنا دو بين عالقه بدون مجازي معني در لفظ استعمال و است

باشد مشابهت عالقه ا گر دارد/ نام مرسل مجاز باشد آنها نظير و جزÄيت سببيت, قبيل از مشابهت از غير

ترشيحي يا حه مرش استعارهي شود ذ كر به مشبه مالÄمات از چيزي استعاره در گاه هر و استعارهاست,

مالÄمات از Ïي هيچ ا گر و است د مجر استعاره شود ذ كر مشبه مالÄمات از چيزي ا گر و ميشود, ناميده

است/ مطلقه استعارهي نشود, ذ كر مشبهبه و مشبه

ميباشد/ استعاره(1) اشترا لفظ صورت اين درتعالي: خداي قول و

استعارهاست/ ترشيح >براي Öم ÔهÔت ر ×Ç ج ت بحت ر ا مف>اصÇل بÇر افÇزوني ربÇح Ç ميباشد عقلي مجاز تجارت ربح نسبتاصÇل در نÇقصان و شÇدن كم زياد, كه همانطوري است; معامله در سرمايه

است/ سرمايهيا و شدن كم يا و مال اصل بقاي از اعم آمدهاست, آيه در كه ريح نفيآن كردن تلف و سرمايه نقصان از اعم <خسران> كه همانطوري آنست نابودي

است/مهتدين> كانوا <ما

بر قويتر شدن عطف قبيل از خود, قبل ما به عبارت اين شدن عطفضعيفترست/

يعني, نشدهاند; هدايت بلكه < ين دت Öه Ôم ÖواÔانك ا م و> صورت اين دركردهاند/ تلف را خود سرمايهي و بضاعت اصل

آن از دادهاست; قÇرار آنÇان سرمايهي را هدايت تعالي, خداي زيرا,

Page 354: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 354

معلول به علت عطف قبيل از يا و كرد ذ كر بها, عنوان به معامله در آنرا جهتبردن, سود و تجارت طريق به آنان اينكه براي نبردهاند; سودي يعني: است:

نشدهاند/ هدايتخريدهاند هدايت مقابل در را گمراهي آنها كه است اين آيه معناي يا

نبودهاند/ هدايت Ïمال <Áاصو> آنان چوناز مÇقصود خÇواه بÇودهاست: عÇاريتي امري آنان براي هدايت زيرايا باشد; mnopq د محم با بيعت وسيلهي به اسالم نور از روشنايي طلب هدايتباشد نفس شÃون از يا شده روشن اسالم نور با كه بگيريم نفس شÃون از آنرا

است/ ايمان يا اسالم نور به شدن روشن آمادهي كهعÇايدشان سÇودي ÂÇاص يÇعني; است جÇمع عÇطف قÇÇبيل از يÇÇا

نشدهاند/ راهنمايي نجات راه سوي به دراصل يعني; نگرديدهاست,

آيات22-17

بهذ و Ôهل Öوح ا م Öت¾ĤضأĤملف ا ارن دق Öوت ÖسIي لذI لث مك ÖمÔهÔلث م >

Õي Öم Ôع ÕمÖكÔب م م Ôص (17 ) ون Ôر صÖبÔال ي ت ×Ç م ÔلÇ Ôظ في ÖمÔهك رت و Öم ه ورÔنب ÔللهIÕدÇ Öع ر و Õت ×Ç م ÔلÇÇ Ôظ يهÇ ف ¾ĤمÇ Iلس ن م بي صك Öوأ (18 ) ونÔع ج Öري ال ÖمÔهفت Öو مÇ ÖلI ر ذÇ ح ق ع× و Iلص ن م م هاناذ ¾ Ðيف ÖمÔه ع ب ×Ç ص أ ونÔل ع Öجي Õق Öرب و

ĤلمÇ Ôك ÖمÔه ر ×Ç صÇ Öب أ ÔفطÖخÇ ي Ôق ÖربÖلIÔادكي (19 ) ين رف ×Ç ك Öال ب م Ôيط ح Ôم ÔللهI وبه ذÇ ل ÔللهI ¾Ĥ ش Öول و Öوا Ôامق Öم هÖي ل ع ملÇ Öظ أ و اءذآ يهف Öا Öو ش م لهÔم ¾Ĥ ضأÔلناسIا هيأÐ×Ç ي (2å ) Õير دق ¾ Öي ش لÔك لي× ع للهI اءن Öم ه ر ×Ç ص Öب أ و Öم ه ع Öم س ب

Page 355: Soltan 01

355 آيات22-17 بقره سورهي

(21 ) ونÔتقÇ ت ÖمÔلك عÇ ل ÖمÔكلÖبÇ ق ن م ين لذI و ÖمÔكق ل خ ي لذI ÔمÔبك ر Öوا ÔدÔب ÖعI

¾Ĥم ¾Ĥم Iلس ن م ل نزأ و ¾ĤÇن ب ¾Ĥم Iلس و ا ش× رف ض ÖرÑ ÖالI ÔمÔكل لع ج ي لذIÖمÔتÇن أ و ادا دÇن أ لهÇل ÖواÔلعÖجت الف ÖمÔلك قا Öز ر ت× ر لثمI ن م ي هب ج رÖخأف

<(22 ) ون Ôمل Öعت

ترجمهچÇون و افÇروختند, آتشي كه است كساني داستان همچون ايشان داستان

در وآنÇان كÇرد, راخÇاموش نÇورشان خداونÇد [ كرد[بنا گاه روشن را پيرامونشان

هستند نابينا و گنگ ناشنواو ساخت/ رهايشان نميبينند [ [چيزيرا كه تاريكياي

مÇيبارد[و] آسمان از كه سخت در]باراني [ گرفتاران چون يا نميآيند/ راه به و

در را انگشتانشان صاعقهها مرگباري بيم از است/ برق رعدو و تاريكي با همراه

بÇرق[نÇور] كÇه است نزديك چيرهاست/ كافران بر خداوند ميكنند, گوشهايشان

خداوند و بايستند كند, تاريك [ را راهشان [برق كه هرگاه بربايد, را چشمانشان

كاري هر بر خداوند كه چرا ميبرد بين از را بيناييشان و شنوايي ميخواست ا گر

بپرستيد آفريدهاست, را پيشينيانتان و شما كه را پروردگارتان مردم اي تواناست/

سرپناه [همچون] را آسمان و انداز زير [همچون] را زمين آنكه مانيد/ امان در تا

شما روزي براي ميوهها [انواع] بدان آنگاه فرستاد, فرو آبي آسمان از و كرد, شما

نياوريد/ همتا او براي آ گاهانه پس آورد; بر

تفسير

نÇور بÇه روشÇنايي طلب يا اسالم نور قبول در آنان مثل < Öم ÔهÔلث م>

Page 356: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 356

افروخت/ آتش كه است كسي همانند ا> ارن دق Öوت ÖسIي لذI لث مك > اسالم/عين] فاو [بفتح ثل> م> ل شدهاست,او قراÄت وجه سه به <مثل

الفعل] عين سكون و فا¾ كسر [به ثÖل> م> دومشÇبيه و شÇبه و شÇبه معناي و وزن بر كه فعيل وزن بر <مثيل> سومبÇراي مÇوارد اغلب در الفعل عين حركت با ثل> م> استعمال ليكن آمدهاست;

ميشود/ برده كار به مركب تشبيهعÇام عÇرف در مردم بين در كه مركت جملههاي براي است اسم لذا,تÇعريف براي گاهي ال> به <معرفه مانند: نيز الذي] ] موصول و دارد جريانجاري جمع و مفرد حكم آن مفرد بر است جايز صورت اين در كه است جنس

شود/كه ضمايري از بعضي كه زيرا است ترتيب همين به اينجا در چنانچه

آمدهاست/ جمع ديگر بعضي و مفرد است; موصول مرجع

70 آيهي توبه, سورهي /1

فÇرورفتند خاضوا(1)> كالذي خضتم و ///> تعالي: خداي قول مانند ورفتند/ فرو گروه آن همچنانكه: شهوات در

اينكه با اينجا در كه برگردد, موصول به <خاضوا> فاعل اينكه بر بنااست/ برگشته آن به جمع ضمير است مفرد <الذي>

گمراهي خريدن فرع و نتيجه سابق جملهي دو مانند جمله اين اينكه باسÆال جواب براي مستأنف جملهي آنرا و نياورد عطف واو حال عين در است

Page 357: Soltan 01

357 آيات22-17 بقره سورهي

ايجاد شنونده در تازهاي نشاط روش, تغيير اين وسيلهي به تا داد قرار ر مقد كند/

باشد/ حاليه جملهي كه دارد احتمال وو> Ôهل Öوح ا م Öت¾ĤضأĤملف>

نسبت ميگردد بر آتش به كه ضميري به است; متعددي يا <اضا¾ت>آن اينكه اعتبار به شده, داده اسناد <ما> به كه است الزم فعل يا شدهاست; داده

ميكند/ داللت است آن حوش) و (حول اطراف در كه اشيايي و اما كن بربرميگردد <نار> به كه ضميري به كه است الزمي فعل <اضا¾ت> يابÇدل حÇوله> <ما و است] مستتر اضا¾ت در <نار> [ضمير شده, داده نسبت

بدون باشد حكم به مقصود كه تابعي از عبارتست آن و است مقرر نحو علم در آوردن بدل Ç -بدل 1

است/ بدل نفس لذات با و حقيق¹ عليه محكوم بدل در پس واسطه,

است/ قسم چهار بدل

كه ابوك> <ا كرمني زيد, ا كرمني كه است معنا اين به حقيقت در كه ابوك زيد ا كرمني مثل: كل از كل بدل

ميباشند/ هم عين است بدل دومي و منه مبدل اولي كه ابو, و زيد

رفتند/ نصفشان شا گردان مثل كنيم اراده را كل از جزÄي كه كل از جز¾ بدل Ç2

عملش/ زيد آورد بشگفت مرا مثل: است بدل بر مشتمل منه مبدل كه اشتمال بدل Ç3

بعد] به 77 ص البالعه معالم [مأخذ نميآيد/ فصيح سخن در كه غلط بدل Ç4

است/(1) اشتمال< ت ×Ç م ÔلÇ Ôظ في ÖمÔهك رت و Öم ه ورÔنب ÔللهI بهذ>

گذاشته/ فرو تاريكيها در را آنان و برده را آنان نور خداوندظلمات] ] جمع صورت به ظلمت ولي مفرد و واحد صورت به <نور

Page 358: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 358

نÇور ذاتÇي وحدت, اينكه و باشد نور حقيقت وحدت به اشاره تا آمدهاستحÇاصل وحÇدت نÇود, شدن عارض واسطهي به نور, غير مورد در و است

ميشود/ايÇنكه و دارد وجÇود ظلمت در كه است كثرتي به اشاره براي نيز و

ميگيرد/ قرار بررسي و تحقيق مورد مطلب اين انعام سورهي ابتداي در شا¾اهللا ان /1

است(1)/ عرضي چيزها, ساير براي بوده, ذاتي ظلمت, براي كثرتظلمات شدهاست/ زده مثل آن به كه چيزي آن در ظلمات از مورد ا امنور از قدر هر انسان چه, گرديدهاست; مترا كم كه است نفس شÃون تاريكي وافÇزونتر و بÇيشتر تÇيره نÇفس مراتب در او, افتادن فرو و شود دورتر اسالم

ميشود/نكره <ظلمات> و معرفه <هم> ضمير به اضافه سبب به نور, اينكه از

ميباشد/ عرضي ظلمت و انسان ذاتي نور, كه, است آن دليل به آمدهحÇذف آن عÇاÄد كÇه است صفتي يا حال عبارت >اين ون Ôر صÖبÔال ي>

است/ مستأنفه جملهي آنكه يا شدهاستÇير> ص> مÇعناي بÇه را آن ا گÇر است < ك رÇ ت> بÇراي م دو مفعول يا

بگيريم/ [ گردانيد]قÇرار م دو مفعول را ظلمات> <في ا گر است; مفعول از بعد مفعول يانÇبوده قÇصد مورد چون شدهاست حذف < ون Ôر صÖبÔال ي> فعل مفعول و دهيم,

آمدهاست/ الزم صورت به فعل گويي چنانكه:

Page 359: Soltan 01

359 آيات22-17 بقره سورهي

كÇه را چÇيزي آن يÇعني يÇابد, تعميم آن مفعول كه آنست مقصود ياگردد/ چيز همه شامل و باشد عام نميبيند

پس كÇورانÇند و گنگان كران, < ونÔع ج Öري ال ÖمÔهف Õي Öم Ôع ÕمÖكÔب م م Ôص>نيست/ بازگشتي آنانرا

و دارد روزنهاي خارج به كدام هر چشم و گوش كه دانستي گذشته دراست: روزنه دو باطن جهت از را Ïي هراست/ مالÄكه عالم سوي به يكي

است/ جنيان عالم سوي به ديگريسوي به كه روزنهاي و ذاتي است; مالÄكه عالم سوي به كه روزنهاي

ميباشد/ عرضي است جنيان عالمجهان سوي به رو كه است روزنه آن كردن مسدود آن, بر نهادن مهر

دارد/ فرشتگانكه است گوش و چشم روزنهي دو اين نمودن مسدود كوري و كري وعالم به كه را مسموعات بودن حق جهت كه نحوي به دارند راه مالÄكه عالم به

نشنوند/ است; رهنمون مالÄكهنيروهاي ديگر, عبارت به نميبينند; آنرا اني حق جنبهي ديدنيها از وبÇاشد; عقل حكم فرمانبر ا گر خيال و است خيال فرمان تحت انسان, ادرا كيمطلوب ادرا كش باشد; شيطان فرمان تحت وليا گر است; مطلوب آن ادرا ك

دارد/ را حكم همين نيز زبان و نيست,< ونÔع ج Öري ال ÖمÔهف>

Page 360: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 360

كه را منادي نداي آنان زيرا, گردند برنمي هدايت به ضاللت از آناننميشنوند/ ميخواند; نجات طريق و هدايت سراي به را آنها

گمراهÇي سراي در را دد و ديو صداي شنوايي, عدم علت به همچنينمÇوذيات و شÇوند وحشÇتزده ضاللت سراي زيانبار موارد از تا نميشنونداز خÇروج راه و نÇميبينند نÇيز را خوشبختي سراي لذتهاي و ضاللت واديگÇنگي سÇبب بÇه و نÇميشناسند را خÇوشبختي خÇانهي به ضاللت خانهيتÇا شوند يادآور را خود دردهاي نموده, خواهي فرياد ديگران از نميتوانند

گيرند/ قرار ترحم موردÇ است زياد او جانشينان و خدا كالم در كه Ç آوردن مثال از مقصودكÇه كساني براي ميباشد ظاهري احوال وسيلهي به آنان باطني حاالت بيان

ميبينند/ را ظاهري حاالت و محسوسات فقطذ كÇر آن از بÇعد گاهي و تشبيه, ادات از قبل مثل گاهي جهت اين از

ميشود/ بيان آنان احوال چگونگي Hعين گاهي و ميشود/< ¾Ĥم Iلس ن م بي صك Öوأ> تعالي خداي قول مانند

ÕدÇ Öع ر و Õت ×Ç م ÔلÇÇ Ôظ يهف ¾Ĥم Iلس ن م بي صك Öوفرمودهاست:أ لذا

ت Öو مÇ ÖلI ر ذÇ ح ق ع× و Iلص ن م م هاناذ ¾ Ðيف ÖمÔه ع ب ×Ç ص أ ونÔل ع Öجي Õق Öرب وفÇرو آسمان از كه است تندي باران همچون يا < ين رف ×Ç ك Öال ب م Ôيط ح Ôم ÔللهI وشدت از را خويش انگشتهاي است برق و رعد و تاريكيها آن در كه ريزدبر خداوند و باشند امان در مردن از تا ميدهند قرار گوشهايشان در صاعقهها

است/> محيط كافران

Page 361: Soltan 01

361 آيات22-17 بقره سورهي

گوش شدن كوبيده در منافقين حال يعني, < ¾Ĥم Iلس ن م بي صك Öوأ>نÇورش از كه است رحمتي آن در كه تهديدآميز كلمات اين وسيلهي به آنها

ميكوبد/ را آنها گوش كه است ابر يا باران همانند ميشود, روشن دلهاعÇطف <GتوقدنارÇاس Çذي ال < كÇمثل جÇملهي بÇه عÇبارت اين پس

گفتهاند/ برخي چنانچه <Gاستوقدنار <الذي جملهي به نه گرديدهاستو پياپي باران ظلمت و شب تاريكي و ظلمت يعني < Õت ×Ç م ÔلÇ Ôظ يهف>

ابرها/ ترا كم ظلمتباران و ابر و برق و رعد تحقيق

ي جو پديدههاي جمله از برق و رعد و ابر كه بدان برق> و رعد و <ابريا كه ميباشد مرطوب زمين از بخار شدن متصاعد ابر, پيدايش سبب و است,از اينكه يا گرديده بخار گرم گوگردي مواد علت به يا خورشيد نور سيلهي بهگردد, تبديل گاز به و شود منبسط برخاسته گرم نمكزار و مردابي زمينهايميشود تبديل ابرهايي به گرديده مترا كم گيرد قرار سرد بسيار جو Ïنزدي ا گر

هستند/ خود ماوراي ديدن مانع كهگرديده پخش و پرا كنده هم از آن ذرات كه, آبي از است عبارت بخار

شدهاست/ آميخته هوا ذرات اجزا¾ به واز مقداري آب]; مولكولهاي ] شده مجتمع آب ذرات ترا كم, از بعد

ميشود/ آب به تبديل نيز هوا اجزايا گر و ميگردد پديدار باران صورت به نشود; منعقد هوا بابرودت ا گراز قÇبل انÇعقاد ا گر و ميآيد در برف صورت به بشود; منعقد اجتماع از بعد

Page 362: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 362

از گÇاهي و مÇيآيد وجÇود بÇه تگرگ گيرد صورت آن ذرات كامل اجتماعميگردد متصاعد بخار با همراه [ گاز] دودي گوگردي, باير و Ïخش زمينهايتÇركيب است, آمÇيخته هوا اجزاي با كه آتش اجزاي و زمين اجزاي از دود و

ميشود/گازي اجزاي و شود مترا كم و برسد سرد بسيار جو به بخار اين گاه هراجزاي و متمايل پايين به Hطبيعت زمين اجزاي شود; حبس بخار اجزاي بين آنغالب خا كي اجزاي بر آتشي اجزاي ا گر حال ميباشد, متمايل باال به آتشينو ميآورد در حركت به ت شد به باال سوي به ابرها بين را گازي اجزاي شود

ميكشاند/ پايين سوي به ت شد به را آنها شود; غالب زمين اجزاي ا گرپÇاره پÇاره است غÇليظتر هÇوا از كÇه ابرهايي شديد, حركت اين با

ميآيد/ وجود به ميشود ناميده رعد كه صدايي آن شدن پاره از ميشودگرمي و حركت از ناشي گرماي سبب به باشد لطيف گاز مادهي ا گربÇرق را حالت اين ميشود خاموش سرعت به بعد شده مشتعل آتشين اجزاينشود, خاموش سرعت به شود مشتعل چون باشد غليظ گاز آن وا گر ميگويندمينامند/ صاعقه آنرا برسد; زمين به اينكه تا ميماند باقي حال همان به بلكهتÇازيانههاي صداي رعد كه آمدهاست اخبار در آنچه با گفتيم آنچه

ما و ندارد بعضي و دارد مطابقت علمي اصوول با آن از بعضي كه قدماست قول نقل فوق -نظريات 1

كرديم/ ترجمه امانت, حفظ خاطر به

ندارد/ منافاتي ميباشد(1) موكل فرشتگانحال جمله, اين < Öم ه اناذ ¾ Ðيف ÖمÔه ع ب ×Ç ص أ ونÔل ع Öجي Õق Öرب و ÕدÖع ر و>

Page 363: Soltan 01

363 آيات22-17 بقره سورهي

گÇويا كÇه مÇيباشد ر مقد سÆال جواب كه است مستأنفه جملهي يا صفت يااست? چگونه مردم حال شدهاست پرسيده

ميشود/ استفاده مالزمه از كه برميگردد اس> الن> به ضمير واز ناشي كه ميترسند مرگي از آنان < ت Öو مÖلI ر ذح ق ع× و Iلص ن م>

است/ صاعقه صداي از گوششان پارگياز پرسندهاي گويا كه منافقين به ميگردد بر <يجعلون> ضمير اينكه يا

ميكند/ سÆال شدهاست زده آنان براي مثل كه منافقين حال چگونگياست كلماتي از مجاز عنوان به آيه, اين در <صواعق> صورت اين در

ميكوبد/ صاعقه چون شديد وعيد و تهديد با را آنها گوشهاي كهبه خدا, يعني, بالكافرين>; محيط اهللا <و تعالي خداي قول با بيان اينجÇاي بÇه را ظاهري اسم جهت اين از است موافقتر است, محيط كافران آن

باشد/ آنان براي ديگري ذم به مشعر تا آورده ضميريعني, باشد; منافقين <يجعلون> ضمير مرجع كه است صورتي در اين

ميگذارند/ گوشهايشان در را انگشتهايشان منافقين<يجعلون> فاعل براي حال, < ين رف ×Ç ك Öال ب م Ôيط ح Ôم ÔللهI و> جملهي وفرار زيرا ندارد سودي ايشان بر مرگ از پرهيز كه است اين آن معناي و باشد

نيست/ ممكن تعالي خداي حكومت حيطهي از< ÖمÔه ر ×Ç ص Öب أ ÔفطÖخي Ôق ÖربÖلIÔادكي>

حÇالت شدهاست گفته گويا كه است ديگري سÆال جواب جمله, اينبود? خواهد چه برق وجود با منافقين يا زدگان باران

Page 364: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 364

را سÇرعت بÇه بÇردن, مÇيباشد; خلف آن مصدر كه يخطف [خطف

[ ميگويند/ميباشد/ متداخل حال يا مترادف حال جمله اين

< Öوا Ôامق Öم هÖي ل ع ملÇ Öظ أ و اءذآ يهف Öا Öو ش م لهÔم ¾Ĥ ضأĤلمÔك >يÇا است مي وÇس سÆال جواب و ديگر مستأنفه جملهي عبارت, اين

گذشت اين از پيش متداخل و مترادف حال معناي /1

ميباشد/(1) متداخل يا و مترادف حال اينكها گر آمدهاست/ دو هر الزم و ي متعد صورت به <اظلم> و <اضا¾> و

است/ كم خيلي آن بودن ي متعد چهروشن را راهشان يا اطراف برق, يا خدا گاه هر كه است اين آن معني,راه بÇرداشÇته, گام راهشان, در يا و اطرافشان در يا روشنايي آن در گرداند

ميروند/آنÇانرا راه يÇا اطراف خدا گاه هر ميدهد: معنا چنين <اظلم> همچنين

ميكنند/ توقف گرداند ÏتاريراهشÇان يÇا اطÇراف و شود, روشن ايشان راه يا اطراف گاه هر يا و

گردد/ Ïتاريياوري گاه هر لذا است خير و خدا بهسوي پويندي بالفطره انسان چونعالم جهت از ياوري ا گر و ميشتابد سوي آن به نا گزير بيابد; نور جهان ازاين از ميكند حركت فطرتش اقتضاي به گاهي و ميشود متوقف نيابد خيرات

Page 365: Soltan 01

365 آيات22-17 بقره سورهي

مÇهمله صÇورت به م دو شرطيه و كليه صورت به ل او شرطيهي قضيهي رو

باشد شده بيان كلي چه و جزÄي چه آن افراد مقدار و حكم متعلق شرطيه يا حمليه هي قضي در گاه -هر 1

مÇهمله آنÇرا باشد نشده بيان جزÄيت و كليت و افراد نظر از حكم متعلق ا گر و نامند, محصوره را قضيه

مينامند/

آمدهاست/(1)< Öم ه ر ×Ç ص Öب أ و Öم ه ع Öم س ب به ذل ÔللهI ¾Ĥ ش Öول و>

ايÇنگونه ميباشد/ مخذوف شرط; جواب قرينه به اهللا> <شا¾ مفعولعلت و ميشود ذ كر ندرت به مفعول و است زياد عرب كالم در مفعول, حذف

گرديد/ يادآوري Âقب هم <سمع> آوردن مفردمÇيخواست خÇدا ا گÇر است: چÇنين آيÇه از قسمت اين معناي پسميبرد/ ببرد, بين از برق درخشش با را آنان بينايي و صاعقه با را شنواييشان

بÇين از را آنÇها شنوايي ميخواست خدا ا گر ميدهد: معنا چنين يا ونشنوند/ را صاعقه و رعد صداي تا ميبرد

بيناييشان و شنوايي ميخواست خدا ا گر كه است اين آن معناي يا وكه را الهي آيات نيز و نشنوند را وعيد و تهديدآميز كلمات تا ميبرد بين از را

نكنند/ مشاهده است او پيامبران و تعالي خداي انيت حق بر داللتكÇه آنهايي ] له ممثل به التفات آيه اين در كه است بنابراين معنا اينجÇمله و بÇاشد, مÇنافقين ضماير مرجع و شدهاست] آورده مثل ايشان جهتاينكه بر بنا باشد مستأنفه يا حاليه جملهي يا و سابق شرطيه جملهي بر عطف

باشد/ جايز استيناف براي <واو> و آمدن

Page 366: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 366

< Õير دق ¾ Öي ش لÔك لي× ع للهI <اءنقÇبلي مÇطلب بÇراي باشد علتي اينكه تا است مستأنفه نيز جمله اينشÇامل دو هÇر مÇمكن و واجب بÇر كه است ه عام مفاهيم از <شي¾> كلمهيواجب غير به بودن, عام بنابراين ندارد; اختصاص ممكنات به تنها و ميشود

كردهاست/ پيدا تخصيص تعاليتÇفسير آن تÇرك و فÇعل انÇجام بÇودن صحيح به را قدرت متكلميندر زيرا نيست درست تعالي خداي قدرت مورد در تفسير اين ولي نمودهاند;در باشد داشته امكان تعالي خداي به افعال نسبت كه ميآيد الزم صورت آنهم او فعل [پس است واجب جهات همهي از ات لذ با الوجود واجب كه حالي

گرديدهاست/ محقق خود جاي در مسأله اين ميباشد]; واجب او خود چونكه باشد طوري Hذات فاعل, كه شدهاست: تفسير اينگونه قدرت نيز وو نÇدهد انجام نخواهد ا گر و بدهد انجام دهد; انجام را كاري بخواهد گاه هر

است/ ممكن و واجب قدرت از اعم آن معنايبلكه باشد; ممكن م مقد وضع كه نيست الزم شرطيه قضيهي در زيرا

و م قدÇم شÇرطيه قضيهي در موضوع ميباشد, يفعل> لم يشأ ن اء و فهل شا¾ ن <اء شرطيه از -مقصود 1

دارد/ نام تالي محمول

است/ صحيح شرطيه آن, امكان يا و م(1) مقد وضع باضرورتاز مردم دستجات ذ كر به شد منجر <الكتاب> ذ كر سوره, ل او در چونار كف و است آنان زيان و سود به كه آنچه و آنان هاي موقعيت و پرهيزكاران قبيلبر كه آنچه و حاالت و منافقين و است آنها زيان بر كه آنچه و آنان موقعيت و

Page 367: Soltan 01

367 آيات22-17 بقره سورهي

به را تقوا كه نمود عبادت به امر را مردم آن دنبالهي در ا كنون است آنها زيانعبادت به امر كه گويا شد, قينذ كر مت براي كه را آنچه نيز آن كه ميآورد دنبال

آنانست/ زيان و سود و گروهها ذ كر فرع و نتيجهايجاد و تهييج براي شدهاست آغاز [ [يا ندا حرف با آيه ل او اينكه ازوسÇيله بÇدين تÇا ميشود, حاصل خطاب ت لذ از كه شنوندهاست در نشاطصÇورت بÇه بÇرگشت خطاب به غايب از و برساند را عبادت شأن به اهتمام

باشد/ عبادت در نشاط جهت در تجديدي تا كالم در التفاتفرمود: پس

< ÔمÔبك ر Öوا ÔدÔب ÖعI ÔلناسIا هيأÐ×Ç ي>او بÇندهي آرزوهÇايتان, و نÇفسها بردگي از شدن بيرون با مردم ايگونه بدين ميدهند; انجام مواليشان برابر در بندگان كه كنيد آنچنان يا شويد;كه بندگان اعمال صورت از آنچه يا نباشد; او نهي و امر به جز شما حركات كه

رسانيد/ انجام به دادهاست قرار شريعت در تعالي و تبارك خدايو بالذات الوجود واجب كه االرباب> رب> به گاهي < الرب> كلمهي

است/ مطلق معبودمÇيرساند; را cdefg عÇلي عÇلويت كه نسبي و مضاف رب به گاهي وكÇه است چÇيزي او, عنوان و مطلق رب ظهور cdefg علي چون ميشود اطالق

ميشود/ داده خبر خدا از او بهوسيلهينشÇانهاي و اسÇم خبر, نمود, و ظهور اين از غير بزرگ <خداي زيرااحÇديت حضرت ظهور از پس ولي نميشود واقع عبادت مورد پس ندارد,

Page 368: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 368

خÇبر آن از بوده; آ گاهي و درك قابل cdefg علي مظهريت نمود و عنوان بهاينمطلق رب ظهور چون عنوان اين و ميگيرد قرار پرستش مورد و ميشود داده

است/ موسوم مضاف < رب> به شدهاست داده نسبت خلق به و بوده

و> مÇيفرمايد: كه كافران مورد در تعالي خداي قول بيان در چنانكه

57 آيهي فرقان سورهي /1

ميباشد, خود صاحب و رب پشتيبان كافر <(1)Gير هظ هب ر ل×ي ع Ôرك×افÖال ك×ان است/ cdefg علي كه است مضاف رب , رب از مراد كه شدهاست وارد

يعني, مضاف; رب نيز آيه] اين [در < رب> از منظور كه نيست بعيدباشد/ cdefg علي

cdefg عÇلي زيرا ندارد, منافات خالقيت به رب توصيف با مسÃله اين واست/ خلق آفرينش واسطهي

<و آفÇريد مشيت به را چيز همه خداوند آمدهاست: خبر در چنانكه:عÇالم پÇروردگار مشÇيت همان cdefg علي علويت و آفريد> خودش را مشيت

شود/ مراجعه القدر جليل ر مفس تأليف نامه واليت به كامل اطالع -براي 2

است(2)/است فرمانبرداري عبادت از منظور شود; اراه مضاف < رب> گاه هر

پرستش]/ [نهچÇه ميگردد; اطالق مينامند, < رب> آنچه به < رب> كلمهي گاهي

باشد/ غيره و پادشاهان چه ستارگان, چه بتها, چه خدا,بÇيان براي توصيف اين آفريد را شما كه كسي آن < ÖمÔكق ل خ ي لذI >

Page 369: Soltan 01

369 آيات22-17 بقره سورهي

است/ پرستش به امر علتو باشد امر تعطيل براي هم است ممكن و [ رب ساختن مقيد براي [نه

باشد/ م سو بهمعناي رب تقييد هم< ونÔتقت ÖمÔلك عل ÖمÔكلÖبق ن م ين لذI و>

شويد/ پرهيزگار شما كه باشد شدهاند, آفريده شما از پيش كه آنان وبه امر, علت نمودن بيان براي است بياني استيناف آيه, از قسمت اينcdefg امام تفسير در و آفرينش علت بيان يا و عبادت خود علت بيان يا عبادت,

دارد/ آن وجوه د تعد به اشارهوارد آيات براي rstuv اÄمه از گونا گون تفسيرهاي زيادي اخبار در وآن علت كه آمدهاست; rstuv امامان از زيادي وجوه آيات, از بعضي در و شدهاقتضاي حسب بر قرآن الفاظ حمل صحت باب از و است قرآن وجوه وسعت

معاني/ همهي بر مقاممÇيباشد, گونا گون وجوه داراي كريم قرآن كه شدهاست نقل آنچه وندارد/ منافاتي تفاسير, اختالف با نماييد حمل آن وجه بهترين به آنرا شما پسبÇه مÇعاني بÇر الفÇاظ حÇمل وجه] بهترين به حمل [از مقصود زيرا

مطلق/ بطور نه بودهاست; بيان مقام حسب بر آن, وجه نيكوترينا> ش× رف ض ÖرÑ ÖالI ÔمÔكل لع ج ي لذI>

گردانيد/ گسترده شما براي را زمين كه كس آناست/ < رب> براي م دو صفت آيه, از قسمت اين

براي كه است چيزي آن و است; فرش آن مفرد و است جمع <فراش> و

Page 370: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 370

و آن از شÇدن بهرهمند آن الزمهي و ميگسترند زمين بر خوابيدن و نشستنو آرامش امكان گستردهاست; زمين چون است, انسان براي بهرهدهي پذيرشاطالق فراش آن بر لذا دارد; وجود آن از بردن سود آن در خوابيدن و استراحت

شدهاست/ميكند داللت شده روايت مورد اين در cdefg رضا حضرت از كه آنچه

آوردهاست/ را فراش لوازم جميع مشبه وجه در cdefg امام اينكه بربÇا مناسب و سازگار را زمين تعالي خداي است: چنين روايت آن وآنÇرا چÇنانكه: دادهاست قرار شما هدفهاي موافق و ساخته سرشتها و طبعهابسÇيار و بسÇوزانÇد حرارت از را شما تا ندادهاست قرار سوزان و داغ بسيار

شويد/ منجمد زياد سردي از شما از تا ندادهاست قرار هم سردشما سرهاي كه ندادهاست قرار شديد و معطر بسيار بويهاي آن در واحداث از مانع تا ندادهاست قرار محكم و سخت تحت بسيار و آورد بدرد را

بشود/ شما مردگان قبور كندن و بناها و خانههادادهاست قرار متانتي و استحكام آن در تعالي خداي حال عين در وآن روي بتواند شما بناهاي و بدنهايتان و خودتان و شويد بهرهمند آن از كهمنافع و قبرهايتان و خانهها از بتوانيد كه آفريد طوري را زمين نيز و بايستد

گرديد/ بهرهمند ميشود عايدتان كه ديگري بسيارقÇرار فÇراش را زمين گفتار, اين در تعالي خداي كه جاست همين از

دادهاست/را شÇما تا داد قرار سقف را آسمان خداوند يعني < ¾ĤÇن ب ¾Ĥم Iلس و>

Page 371: Soltan 01

371 آيات22-17 بقره سورهي

و سهل تعالي خداي تدبير به زمين روي در را شما زندگاني و كند نگهدارينمايد/ آسان

خÇداي كÇه اسÇبابي و لوازم وسيلهي به شما نيازمنديهاي همهي وگردد/ حاصل نمودهاست, منظم را آنها تعالي

< ¾Ĥم Iلس ن م ل نزأ و>گرفته/ قرار باال در آسمان كه جهت آن از آسمان] از فرستاد فرود [و

و كÇوهها قÇلهي تÇا برف و تگرگ و باران وسيلهي به [آب] < ¾Ĥم>را شÇما بيابانهاي و صحرا آن وسيلهي به چنانچه نمايد آبياري را تپههايتانو كشتزارها و زمينهاي كه دادهاست قرار طوري آنرا خداوند ميكند; آبياري

ندادهاست/ قرار قطعه Ïي صورت به را باران و گردند بهرمند شما درختانتÇباهي موجب مبادا كه فرستادهاست] فرو قطرات صورت به [بلكه

گردد/ كشتزارهايتان و بناهاآورد/ بيرون بهرهها و ميوهها آن از >و ت× ر لثمI ن م ي هب ج رÖخأف>از كÇه را آنÇچه مÇطلق يÇا است, ميوه معناي به ثمره جمع <ثمرات>

گويند/ ثمره شود; حاصل درختان و كشتزارها< ÖمÔلك قا Öز ر>

باشد/ شما براي روزي تااست/ تبعيض يا و تبيين يا و ابتدا براي ن> م> لفظ

آن بÇر م مقد كه <Hرزق> براي است حال مجرور و جار الثمرات> <منميباشد/ به مفعول <Hرزق> و شدهاست

Page 372: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 372

قاÄم الثمرات> <من مجرور و جار و است, تبعيض براي <من> لفظ ياÇمرات الث <بÇعضي از بدل يا <الثمرات> براي حال يا <رزقا> و به مفعول مقام

اشتمال/ بدل صورت به است>اين آفريدن از بعد و آفريد, را شما كه است كسي رب و پرودگار ا گرسببهاي همهي كه نمود تربيت را شما ترتيب اين با و داد شما به را نعمتهاقÇرار هÇمتا خÇدا بÇراي پس نÇمود فÇراهÇم شÇما بÇراي را زميني و آسماني

ادا>> ندأ لهل ÖواÔلعÖجت الندهيد<فندهيد/ قرار همتا خداوند براي

يا عبادت يا و تربيت جهت از نه و پرودگاري و وجوب لحاظ از نهتÇمامي در تÇوحيد سÇزاوار تÇعالي, خÇداي كه زيرا جستن ياري يا اطاعت

اينهاست/

آمدهاست/ اهللا ظاهر اسم <له> ضمير جاي -به 1

هÇمهي به اشاره جهت آمدهاست(1); ظاهر اسم ضمير, جاي به اينكهاز جهات, جميع از است; ذات اسم <اهللا> زيرا, است ربوبيت الزمهي اضافاتاز جسÇتن ياري و پرستش استحقاق و الوهيت در يگانگي اضافات جملهي

باشد/ تعالي خدا براي گرفتن, Ïشري از نهي علت به اشاره, تا اوست,انبساط و نشاط و بردن ت لذ تعالي خداي اسما¾ تكرار عمومي علتروان و نÇفس در تعالي خداي ذ كر شدن جايگزين و است آن ذ كر در خاطردر تمكن موجب خداوند ذ كر تكرار و شود ذ كر هم زبان با كه مينمايد اقتضا

Page 373: Soltan 01

و ترين دللÇم مÇجيد قÇرآن در تÇعالي خÇداي اسامي تكرار و ميگردد نفسدر ديگÇر چÇيزي مÇعبود, ياد و ذ كر جز آن آورندهي كه است دليلي بهترين

نبودهاست/ وجودشهسÇتيد شعور و علم داراي شما و ميدانيد شما >و ون Ôمل Öعت ÖمÔنتأ و>

اصÇطالحي مÇعني مÇقصود بلكه نيست ميشود فهميده عرف در آنچنانكه شدن فراموش -مقصود 1

معني به منوي يا ر مقد يا است مذكور يا كه ميگويند اليه مضاف يا مفعول تقسيم در كه است آن نحوي

تقدير در نه و شدهاست ذ كر نه نيست, آن به توجهي هيچ يعني است Hمنسي Hنسي يا و شده, گرفته نيت در

شدهاست/ فراموش Âاص كه گويا نتيجه در ذهن, در نه و است,

مÇيشود: چنين معنا, باشد; شده(1) فراموش <تعلمون> مفعول كه صورتي دراين بر آنكه با نيست كاري هيچ انجام به قادر آنرا كه دارد شعور و علم آنكه

نميداند/ مساوي است; قادر كارهمتايان] ] <أنداد> قدرت عدم و خدا قدرت تقديري, مفعول وليا گرنÇعمتها و آفÇرينش آن بر خدا كه ميدانيد شما كه است اين آن معناي باشد;

ندارند/ توانايي چيزي بر پنداري] همتايان ] همتايان و تواناستآيات35-23

Çن م ورÇ Ôس ب ÖواÔتÖأف نا دÖب ع لي× ع لÖنا نز ا م م بÖي ر في ÖمÔنتÔك و اءن

كÇه شÇدهاست روايت بÇاقر امام حضرت از گويد: از كتابكافي نقل 1]به [ج الهيجي تفسير -در 2

علي في عبدنا علي لنا نز مما ريب في كنتم ان <و كه ساخت نازل mnopq پيغمبر بر چنين را آيت اين جبرÄيل

دارد حالت سه <عبد> حروف كه شدهاست: نقل cdefg صادق حضرت قول از ريعه الش مصباح در و <cdefg

به نزديكي دال, و خدا غير از عالÄق قطع و شدن جدا با و تعالي, خداي به علم عين, كه دال> و با و <ع

فاءن (23 )(2) ينق د ×Ç ص ÖمÔنتÔك اءن للهI ونÔد ن م آ¾ كÔم ده Ôش ÖواÔعÖدI و ي هلÖث م

Page 374: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 374

/[ ميشود اطالق cdefg علي به عبد باز ترتيب اين [با است/ حجابي و كيفيت هر بدون خدا

Ô¸ ار ج حÇ ÖلI و ÔلناسI ها ÔودÔق و Iلتي لنارI ÖواÔاتق ف ÖواÔلعÖفت و لن ÖواÔلعÖفت Öلم

أن ت ×Ç ح لÇ ×Ç Iلص ÖواÔل مع و ÖواÔن ام ¾ ين لذI ر شب و (24 ) ين رف ×Ç ك Öل ل Öت د عÔأقا Öز ر ر مث ن م ا هÖن م ÖواÔق ز Ôر ا لمÔك Ôر ×Ç ه Öن Ñ ÖالIا هت Öحت ن م ي رÖجت ت ×Ç ن ج ÖمÔهلĤيهÇ ف ÖمÔهÇ ل و ا هب ×Ç ش تÇ Ôم ي هب ÖواÔتÔأ و ÔلÖبق ن م قÖنا ز Ôر ي لذI ا ذ ×Ç ه ÖواÔالقأن Ðي يÖحتÇ Öس ي ال هÇ Iلل 25)اءن ) ون ÔدلÇÇ ×Ç خ Çيها ف ÖمÔه و Õ¸ هرط م Õج× و Öزأ

ÔهÇ ن أ ون Ôمل ÖعيÇ ف ÖواÔن ام ¾ ين لذI ا فأم ا هق Öوف ا مف ¹ وضÔعب ا م الث م ب ر Öضيالث م ا ذ ×Ç ه ب ÔللهI اد رأ اذآ م ونÔولÔقي ف Öوا Ôرفك ين لذI ا و أم Öم هب ر ن م قحÖلI) ينق س ×Ç ف ÖلI اءال Ðي هب ل ضÔي ا م و ا يرثك ي هب ي دÖهي و ا يرثك ي هب ل ضÔي

ÔللهI ر م أ Ĥم ونÔعط Öق ي و ي هق ×Ç يث م دÖعب منم للهI دÖه ع ون ÔضÔنقي ين لذI (26(27 ) ون Ôر س ×Ç خ ÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ ض ÖرÑ ÖالI في ون Ôد سÖفÔي و ل وصÔي أن Ðي هب

ثÔم ÖمÔيك ي ÖحÔي ثÔم ÖمÔكÔيت مÔي ثÔم ÖمÔك ×Ç ي Öح أف و ×تا Öمأ ÖمÔنتÔك و اللهب ون ÔرÔفÖكت فÖيك

Ð×ي وت ÖسI ثÔم ا يع م ج ض ÖرÑ ÖالIيف ا م لكÔم قل خ ي لذI وÔه (28 ) ونÔع ج ÖرÔت هÖيلاءÖذاء و (29 ) Õيمل ع ¾ Öي ش لÔكب وÔه و ت× و ×Ç م س عÖب س هÔن ×Ç ل و سف ¾Ĥم Iلس اءليا يهف Ôلع Öجت أ Öا ÐوÔالق ¹يف ل خ ض ÖرÑ ÖالI في Õل اع ج ني اء ¹ك ءÇ ل Ð×Ç ل م Öل ل Ïب ر القÏل Ôس دقÇ Ôن و Î د Öم حÇ ب Ôحب سÔن ÔنÖحن و ¾Ĥم لدI ÔÏف Öسي و ا يهف Ôد سÖفÔي ن م

ÖمÔه ض رع ثÔم ا لهÔك ¾Ĥم Öس Ñ ÖالI ماد ¾ لم ع و (3å ) ون Ôمل Öعت ال ا م Ôمل Öعأ Ðين اء الق

Page 375: Soltan 01

375 آيات35-23 بقره سورهي

(31 ) ينق د ×Ç ص ÖمÔنتÔك اءن ¾ Ð ال ÔÆ Ð×Ç ه ¾Ĥم Öسأب وني ÔÑÇ منب أ القف ¹ك ءÇ ل Ð×Ç ل م ÖلI لي ع(32 ) Ôيم ك حÇ ÖلI Ôيمل عÖلI نتأ Ïن اء Ĥنت Öلمع ا م اءال Ĥنل مÖل ع ال Ïن ×Ç ح Öب Ôس ÖواÔالقÇل Ôق أ Öمل أ الق Öم ه ءÇلĤم Öسأب نبأهÔم

م أ Ĥملف Öم ه ءÇلĤم Öسأب ÖÃهÔم منب أ Ôماد ÑÇÇ Ð×Ç ي الق

ÖمÔنتÔك ا م و ون ÔدÖبÔت ا م Ôمل Öعأ و ض ÖرÑ ÖالI و ت× و ×Ç م Iلس بÖي غ Ôمل Öعأ Ðين اء ÖمÔلك

يسلÖب اء Ð اءال Öا Ðو Ôدج سف مدÑ ال Öوا ÔدÔج ÖسI ¹ك ءÇ ل Ð×Ç ل م Öل ل قÔلÖنا Öذاء و (33 ) ون ÔمÔتÖكت

نتأ ÖنÇ Ôك ÖسI Ôماد ÑÇÇ Ð×Ç ي و قÔلÖنا (34 ) ين رف ×Ç ك ÖلI ن م انك و ربÖكت ÖسI و بي× أ¸ ر ج Iلش ه ذ ×Ç ه با رÖقت ال و ا مÔتÖà ش ÔثÖي ح ا دغ ر نÖها م الÔك و ¹ن جÖلI ÏÔج Öو ز و

(35 ) ين م لÇ ×Ç Iلظ ن م فتكÔوناترجمه

راست ا گÇر داريÇد, Ïش فرستادهايم; فرو خود بندهي بر آنچه از ا گر <و

يÇاري خÇداونÇد بÇرابÇر در ياورانتان از و بياوريد آن همانند سورهاي ميگوييد

آن هÇيزم كÇه آتشÇي از Çكرد نخواهيد هرگز كه Ç نكرديد چنين ا گر بخواهيد/ولي

كÇه كسÇاني بپرهيزيد/وبÇه شدهاست, آماده كافران براي [و] سنگهاست و انسان

است بوستانهايي را ايشان كه بده نويد كردهاتد, شايسته كارهاي آوردهاندو ايمان

گويند يابند روزي آن ميوههاي از هرگاته است; جاري جويباران آن دست فرو كه

آوردهشود; آن همانند برايشان و بوديم; بهرهمند آن از پيشترها كه است همان اين

به كه ندارد پروا خداوند جاويدانند/ آنجا در هم و دارند جفتهايپا كيزه آنجا در و

[مثل]راست آن كه ميدانند مÆمنان زند,آنگاه مثل آن از فروتر] فراتر[يا و پشه

از خداوند ميگويند كافران ولي است; پروردگارشان [و]ازسوي است درست و

Page 376: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 376

راهÇنمايي را بسياري و گمراه بدان را بسياري خواهد?[بدينسان] چهمي مثل اين

پÇيمان كه كساني همان نميگرداند/ بيراه بدان را كسي نافرمانان جز ولي ميكند,

دادهاست فÇرمان آن بهپيوستن خداوند وآنچه ميشكنند, بستنش از پس را الهي

كÇفر خÇداونÇد بÇه چگÇونه زيÇانكارند/ ميكنندايÇنان فساد زمين در و ميگسلند

را شÇما سÇپس بخشيد, جان شما به [او] و بوديد جان بي آنكه حال ميورزيد?

كسÇي مÇيشويد/او بازگردانÇده سويش به آنگاه كند, زندهمي دوباره ميميراندو

آسمان [آفرينش] به سپس آفريد, شما براي را همه است زمين در آنچه كه است

و دانÇاست/ چيزي هر به او و كرد استوار آسمان هيأت]هفت [به را آنها پرداخت,

آيÇا گفتند: زمينم, در جانشيني گمارندهي من گفت فرشتگان به پروردگارت چون

ما آنكه حال ميريزد?! خونها ميكندو فساد آن در كه گماري مر آن در را كسي

ميدانم چيزي من فرمود: ميكنيم; ياد پا كي تورابه و ميكنيم نيايش تورا شا كرانه

عرضه برفرشتگان را آنها سپس آموخت, آدم نامهارابه همهي نميدانيد/ شما كه

كه گفتندپا كا دهيد/ خبر ايشان نامهاي از من به ميگوييد راست ا گر گفت و داشت

اي فرمود: فرزانهاي/ داناي تو آموختهاي, ما به آنچه جز نداريم دانشي ما تويي,

آيا فرمود: داد خبرشان نامهايشان از چون و ده, خبرشان نامهايشان از را آنان آدم

و مÇيداريÇد آشكار را آنچه و ميدانم را زمين و آسمانها ناپيداي من كه نگفتم

سجده آدم بر گفتيم فرشتگان به كه بود چنين و ميدانم/ ميداشتيد پنهان را آنچه

و شد/ كافران از و ورزيد كبر و سركشيد كه ابليس جز سجدهبردند همه آنگاه بريد,

كÇه هرجÇا از آن] [نعمتهاي از و بيارميد بهشت در همسرت و تو آدم اي گفتيم

از كÇه نشويد نزديك درخت اين به ولي بخوريد, فراواني و خوشي به خواستيد

شد/ خواهيد ستمكاران

Page 377: Soltan 01

377 آيات35-23 بقره سورهي

تفسير

اين آن معناي و معناست اعتبار به خود قبل ما به عطف < ÖمÔنتÔك <و اءنو شك در وي بÇودن مÇبدأ و وجود وجوب و خداوند مورد در ا گر كه است

نميكنيد/ انكار را آنها شما كه خدا اوصاف است اين پس هستيد ترديدلÖنا نز ا م م> داريد شك خدا رسول رسالت مورد در >ا گر بÖي ر <فياست گفته همتايان نبودن و توحيد مورد در او كه آنچه او در و نا> دÖب ع لي× ع

ميكنيد/ ترديدبياوريد/ سوره Ïي >پس ور Ôسب ÖواÔتÖأف>

حمن الر اهللا بسم <با خواه است قرآن از محدودي مقدار قرآن سورهيباشد/ نشده آغاز آن با يا باشد شده آغاز حيم> الر

شÇهر ديوار معناي به كه شدهاست گرفته <سور> كلمهي از يا سورهاست/

<سÆر> كلمهي از يا و ميباشد درجه و رتبه معناي به <سور> از يا و

/ گذشت سوره معناي بيان ل مفص طور به فاتحه سورهي ل او در /1

ميباشد(1)/ چيزي از تكهاي يا و مانده معناي به كه شدهاست گرفته همزه بابÇه مثله> <من باشد mnopq د محم <ه> ضمير مرجع ا گر ي> هلÖث م ن م>

ميباشد/ mnopq د محم> مانند معناينازل آنچه مانند به است: اين آن معناي باشد <نزلنا> ضمير مرجع ا گرعÇاي اد در و موافقتر خواستن] مبارز ] ي تحد با وجه اين و بياوريد كرديم

Page 378: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 378

رساترست/ قرآن بودن معجزهمÇعجره مÇطلق, طور به قرآن اينكه بر است دليل خود وجه اين زيرا,كسي وسيلهي به قرآن اعجاز بر داللت تنها كه ل او حالت خالف به ميباشد,را قÇرآن است, نÇوشته نÇه خÇوانÇده, نه هرگز كه دارد <mnopq د محم> همچونانÇطباق هم ي> تحد> آيات ساير با بودن لنا> نز <ما ضمير مرجع آوردهاست/

ميفرمايد: كه مناسبتر بعدي كلمهي با و دارد بيشتراز بÇطلبد تÇصديق يÇا و بÇخواهÇيد يÇاري يÇعني, ;< ÖواÇÇ Ôع ÖدI و>

[ گواهانتان]/ آ¾ كÔم> ده Ôش>معني و ميباشد, حاضر معناي به و شهيد جمع شهدا¾ آ¾ كÔم> ده Ôش>فÇرا را او گÇردد; حاضر ياري براي است سزاوار كه كس هر كه است اين آيهادا و شهادت, به كنندهي قيام و پيشوا و دهنده ياري معناي به شهيد خوانيد/

باشد/ ميتواند نيز آن كنندهيپاÄين معناي به و چيزي از پست مكان <دون> لفظ < للهI ونÔد ن م>توسعه باب از و آمدهاست, هم [نزد] <عند> معناي به و ميباشد/ باال نقيضيعني است>; عمرو دون <زيد مانند: آمدهاست, نيز مرتبه معناي به ظروف در

دارد/ قرار عمرو مرتبهي از پايينتر زيد مرتبهياراده مÇعنا هÇمين اينجا در كه آمدهاست هم غير, معناي به كلمه اين

شدهاست/ميباشد; <شهداÄكم> براي حال و مستقر ظرف اهللا> دون <من عبارتنداي به و ميدانيد شايسته كه را كسي يا بخوانيد; را كنندگانتان ياري يعني,

Page 379: Soltan 01

379 آيات35-23 بقره سورهي

و رهبران يا بيايد; شما Ïكم به تا كنيد صدا ميشود حاضر و ميدهد پاسخ شمامÇانند كÇه بدهند شهادت كه بياوريد را گواهانتان و بخوانيد را پيشوايانتانآنÇچه تÇرتيب در كÇه بÇياوريد را خÇدا از غÇير كسÇاني يا آوردهايد, قرآن

باشند/ كرده ياري ميآوريد,اهللا> دون <من معنا تحقيق

يا ادعو به متعلق اهللا> دون <من كه آوردهاند خود تفسير در بيضاوي و اف كش تفسير در -زمحشري 1

است/ مستقر ظرف و مجرور و جار كه حالي در ميباشد شهداÄكم به

ذ كÇر مÇطالبي اهللا> دون <مÇن بÇيان در ه(1) عام تفاسير از بعضي درهستيم/ نياز بي آن بيان از ما كه شدهاست

و اسÇما مÇظاهر بÇزرگواران آن اوصياي و انبيا از خدا اولياي چونندارد/ نمودي و ظهور آنان وسيلهي به جز خداوند بلكه هستند; الهي صفاتخÇدا شما وسيلهي به اهللا> عرف <بكم آمدهاست حديث در چنانكه:

شدهاست/ شناختهاراده اهللا> اوليا¾ دون <من اهللا> دون <من عبارت از كه است جايز لذاكند پيدا جريان امت منافقان مورد در شريفه آيهي اينكه بر بنا Hمخصوص شوداوليا¾ دون <من همان اهللا> دون من از <مراد شد بيان كه همانطور اينرو از و

ميباشد/ اهللا>و Ïش عÇاي اد در هسÇتيد راستگو ا گر يعني: ;< ينق د ×Ç ص ÖمÔنتÔك <اءنكÇتاب انكÇار در يا آسمان, از قرآن نزول انكار يا توحيد, انكار در يا ريب,

او/ بر شدهي نازل

Page 380: Soltan 01

بشÇري از يÇا ساخته خود پيش از را گفتهها mnopqآن د محم اينكه در وپيدا ترديد و Ïش چيزي در وقتي مردم هي عام اينكه چه آموخته خودش مانند

ميكنند/ انكار را آن كنند;پس مÇيشوند منكر باشد آنها معلومات از باالتر كه آنچه آنها زيرابÇر شما ا گر كنيم اراده را معنا اين لنا> نز ا مم ريب في كنتم <ان از است جايز

بياوريد]/ آن مثل سورهاي ] هستيد; منكر كردهايم نازل خود بندهي بر آنچه

قرآن اعجاز وجوه به اشاره

قÇرآن هÇمانند بشر براي نيست ممكن اينكه و ي تحد آيات كه بداناست/ بسيار باشند يارو و يار مورد اين در را همديگر چه ا گر بياورد

از بعد باقيه معجزهي قرآن كه شدهاست شايع زبانها بر و آمده خبر درميباشد/ mnopq د محم حضرت

وجÇه ده از كÇه كÇردهانÇد ذ كر بسياري وجوه قرآن اعجاز مورد دراز يكي به يقين و متحيرند خود وجوه اين كنندگان ذ كر كه حالي در و ميگذرداست اين بر دليل قرآن اعجاز وجه در Ïش و ترديد همين خود و ندارند, وجوه

نشدهاست/ درك اعجاز وجه كهآن بÇالغت و فÇصاحت بÇه قرآن اعجاز كه آمدهاست اخبار در آنچهلسÇان اهÇل و بÇوده كامل فصاحت در كه كساني براي جز آن درك ميباشد;

نيست/ ممكن باشند;هÇمه قرآن در همانا < شي كÔل تبيان فيه ان> آمدهاست قرآن در نيز و

Page 381: Soltan 01

381 آيات35-23 بقره سورهي

ديگÇر كسÇان آن, اهل جز هم را وجه اين شدهاست/ بيان روشن طور به چيزنميكنند/ درك

زمين و آيند حركت به كوهها قرآن, وسيلهي <به آمدهاست همينطورر يسÇم اهلش براي جز آن درك باز آيد;> در سخن به مرده و گردد; پاره پاره

نشود/و بهبودي آن در < نâني مÆ ÔمÖلل Õ¹ م Öح ر و Õ¾فا ش وÔه ا <م× آمدهاست: نيز و

<84 آيهي اسرا¾ <سورهي است/ مÆمنان براي رحمتدرك قÇابل ديگÇران بÇراي بÇوده; مÆمنان خواص براي نيز وجه اين

نيست/حروف اعداد از آينده آمدهاي پيش استنباط به هم اشارهاي اخبار دراشÇاره قÇرآن حÇروف اعÇداد بÇر آثÇار تÇرتب بÇه نÇيز و گرديدهاست قرآنو نيست ممكن غريبه علوم به دانايان براي جز نيز موارد اين كه گرديدهاستآن در هÇم برخÇي شدهاند, منكر را قرآن اعجاز بعضيها كه است جا همين ازقبول مختلف وجههاي در را قرآن اعجاز كه هم كساني داشتهاند, روا ترديدجÇهت به يا و گذشتگان از محض تقليد بلكه نبوده; تحقيق مبناي بر كردهاند

بودهاست/ اخبار و آياتكرده تحقيق وجوه همهي يا وجوه از بعضي به را قرآن اعجاز كه كسيچنانچه ندارند, اشاره به جز اظهار حق اينان و است اندك Gجد باشد فهميده وكه بودهاست عرب زبان اهل با ي, تحد چون و نكردهاند اظهار آنرا گذشتگان

ميكردند/ مباهات خويش اشعار و خطبهها به آنان

Page 382: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 382

و سÇخنوران هÇمهي و بÇودهاست فÇصاحت در مÇÇبارزهطلبي پسنمودهاند/ اعتراف و اذعان آن اعجاز و فصاحت كمال به گويندگان

و فÇصاحت مورد در ي, تحد كه شدهاست وارد بسيار اخبار اينرو ازبودهاست/ بيان شيواÄي

< ÖواÔلعÖفت Öلم ن اء ف>

شÇرطيه صÇورت به جمله آوردن و است شرط ادوات از كه است < Öن <اء لفظ شك ادات از -منظور 1

است/ آن تحقق در شك عالمت

Ïش ادات(1) حÇال عÇين در بياورند را قرآن مثل نميتوانند آنان كهÏش در ي تحد آغاز در آنها چه باشد; كرده را مخاطب حال مراعات تا آورد,

نميتوانند/ تا بياورند قرآن همانند ميتوانند آيا كه بودهاندتا بدهد ابد نفي از خبر تا آورد ديگري معترضهي جملهي اينرو از

رود/ بيرون متوهمي هر ذهن از هميشه براي باشد ترديد امكانمÇورد در مÇطلب بÇيان براي اينجا در تعالي خداي < ÖواÔلعÖفت <و لناستفاده فعل هي ماد از خدا جز گواهاني خواندن و قرآن مثل سورهاي آوردن

آوردهاست/ [ ÖواÔلعÖفت [لن كرده;را اخÇتصار و ايÇجاز هÇم تÇرتيب بدين و باشد كاري هر از كنايه تا

نمودهاست/ پرهيز حذف و تكرار از هم كرده; رعايتشÇود: گفته كه است اين باشد هم مقصود بيان بر مشتمل كه كالم نظمو قرآن ا گر يا داريد شك است تعالي خداي جانب از آن اينكه و قرآن در ا گريÇا سÇاخته; را قرآن خود mnopq د محم كه داريد انكار را آن بودن خدا جانب از

Page 383: Soltan 01

383 آيات35-23 بقره سورهي

دادهاست/ تعليم او به حضرت, خود مانند بشريو قرآن انكار در يا هستيد صادق خودتان ترديد و Ïش عاي اد در ا گرقÇرآن مانند چيزي كه بتوانيد بايد Ç هستيد صادق آن بودن بشر كالم به اقرار

بياوريد/گواهانتان/ ياري با سخنوران و خطبا¾ شما ويژه به

كه mnopq پيامبر رسالت دعوي ابطال و بودن حق ابطال و معارضه برايبÇدون را خود شهود همهي و, بياوريد; قرآن همانند سورهاي آورده را قرآن

نماييد/ دعوت تعالي خدايعاجز و ي تحد مقام در شرط جزاي دادن قرار معلق از منظور كه زيرابه تا آورد در تعليق حال به را جزا امكان و جواز كه است اين آنان, گرداندنوجود با پس برود, بين از نيز آن جواز و امكان جزا¾ فعليت رفتن بين از سببقÇرآن, مثل نتوانستيد ا گر معارضه به كوشش و اهتمام و همراهان و شاهدان

ببريد/ پي قرآن صدق به بايد بياوريد, سورهايكÇه است ايÇن بÇر دليل نيز تفعلوا> <لن شدن واقع معترضه جملهي

است/ قدرت و امكان نفي مقصودبÇه ار كف جانب از قرآن همانند نياوردن كه اشكال اين ديگر بنابراينتا قدرت عدم جهت از نه است, معارضه به ندادن اهميت و نكردن اعتنا جهتامكان نفي آيه چون نميشود, وارد باشد آن آورندهي و قرآن صدق مستلزم

شد/ بيان چنانچه ميكند قدرت نفي واز ار> الن قوا فات> پس دانستيد را آن آورندهي و قرآن صدق كه ا كنون

Page 384: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 384

بپرهيزيد/ آتش

همانند نتوانستيد ا گر يعني است تفعلوا> لم ن <اء شرط فعل و است, شرط جزا¾ النار> قوا فات> -چون 1

از پرهيز اصلي جزا¾ كه بپرهيزيد آتش از پس هستند صادق پيامبر و قرآن كه فهميديد و بياوريد قرآن

ميباشد/ آتش در دخول سبب كه است پيامبر و قرآن مخالفت

و است(1), جزا¾ مقام مسبب اقامهي قبيل از < لنارI ÖواÔاتق ف> جملهيهÇمان كÇه بپرهيزيد پيامبرانش و قرآن با مخالفت از كه است اين آيه معناي

ميگردد/ آتش در شما ورود سبباست اين مقصود يا كردهاست سببذ كر مقام در را مسبب نيز اينجا كه

بپرهيزيد/ آتش از آورندهاش و قرآن از پيروي سبب به كهها> ÔودÔق و <Iلتي

حÇذر بر جهت تأ كيد و ترساندن براي شدهاست آتش از كه توصيفياست/ داشتن

آن بÇه آتش آنچه يعني, است; مصدر اسم [واو] فتح به <وقود> اماگفته و گيراندن] يعني, ] است; مصدر [واو] ضم به <وقود> و ميشود گيراندهنÇيز مÇض بÇه و است مÇصدر اسم ضم به و مصدر فتح, به وقود] ] شدهاست

شدهاست/ خواندهاشتعال سبب كه آتش از بپرهيز است: چنين آيه تقدير باشد مصدر ا گر

سنگهايند/ و مردم < Ô¸ ار ج حÖلI و ÔلناسI> آنو مردم سوختن همان آتش گيراندن و اشتعال كه است اين مقصود يا

سنگهايند/

Page 385: Soltan 01

385 آيات35-23 بقره سورهي

ايÇنكه بÇر دارد داللت چون است رساتر ترساندن مقام در ل او وجههسÇتند; آن گÇيرهي آتش سÇنگها و مردم كه است شديد آنقدر آخرت آتش

نميشوند/ مشتعل شديد بسيار آتش اثر در جز كه چيزي دو يعني,جÇمع كه <جماله> مانند: است سنگ معناي به حجر جمع < Ô¸ ار ج ح>

ميباشد/ [شتر] جملاست/ قياس خالف بر و است رفته كار به كمتر جمع نوع اين

قÇد [ قÇد[ ] تقدير, به است حال عبارت, اين < ين رف ×Ç ك Öل ل Öت د عÔأ>آنان حالت از كه است پرسشي پاسخ و مستأنفه جملهي يا للكافرين] ت اعد

ميشود/گÇفته گويا كه است معني اعتبار به سابق جملهي بر عطف < ر شب و>بيم آتش به شوند قرآن منكر آشكار داليل از بعد كه را كساني آن شدهاست;

ده/< ÖواÔن ام ¾ ين لذI ر شب و> و

بÇه اقرار كه آنهايي يعني, آوردند; ايمان كه را كساني آن ده مژده وآوردند, ايمان خدا به كه كساني يا و نمودند اعتراف و اذعان بدان كرده, قرآنقرآن انيت حق به اقرار مستلزم آنها از كدام هر كه خاص ايمان يا عام ايمان به

است/قرآن انيت حق وضوح كه زيرا است ار> الن <اتقو به عطف ر> بش> يا وكنندهي اقرار به مژده مستلزم است آن منكر عليه تهديدي الزمهاش چنانچه

ميباشد/ نيز آن

Page 386: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 386

بشارت بپرهيزيد; آتش از نداديد انجام پسا گر فرمودهاست; كه گوياآوردهاند/ ايمان كه آنان بر ده

كÇه است كسي هر شامل عام طور به يا mnopq د محم مخصوص خطابباشد/ ممكن او به خطاب

عÇام ايÇمان باال در ايمان از مقصود ا گر < ت ×Ç ح لÇ ×Ç Iلص ÖواÔل مع و>قبول و لويه و ه خاص بيعت با كه است خاص ايمان صالح, عمل از منظور باشد;

ميآيد/ دست به باطني دعوتعمل صالح, عمل پس باشد خاص ايمان باال در ايمان, از مقصود ا گرمذكور عهد به كردن وفا و شدهاست ذ كر پيمان در كه است چيزي آن به كردن

ميباشد/است] آنÇان بÇراي كÇه درستي [به < Öم Ôهل <بأن معناي به < Öم Ôهل <أن

ميباشد/است/ باغها معناي به جنت جمع ات> جن>

زيÇر از يا آن درختان زير از < Ôر ×Ç ه Öن Ñ ÖالI ا هت Öحت ن م ي رÖجت ت ×Ç ن ج>است/ جاري نهرهايي آن قسمتهاي از بعضي زير از يا آن ساختمانهاي

است/ كمتر دريا از و باالتر جوي از نهر نهر, جمع <انهار>قا> Öز ر ر مث ن م ا هÖن م ÖواÔق ز Ôر ا لمÔك >

است/ <الم> به مجرور ضمير از حال يا صفت از بعد صفت جمله, اينو آنها حالت بيان تا است; مستأنفه جملهي يا و جنات از است حال يا

باشد/ بهشتهاست در آنچه

Page 387: Soltan 01

387 آيات35-23 بقره سورهي

شامل و است عام آن و <مرزوق> معناي به است مصدر اسم <رزق>قسم چند بر آن و مييابد, كمال آنها از بدن كه ميشود رزقهايي اقسام جميع

است:سپس و كبد به آنجا از شده, معده وارد دهان راه از كه نباتي رزق Ç1

ميگردد/ منتقل اعضا به آنجا از و روده بهاز آنÇچه تÇا مÇيشود بÇدن اعÇضاي داخل كه حقيقي نباتي رزق Ç2

كند/ جبران است; رفته تحليل كه را بدني نيروهايبÇه تÇغذيه در قÇبلي مراتي بقيهي باشد] يتحلل ما بدل اصطالح [بهبسÇتري و جÇايگاه باغها, كه همانطور Ç است مرتبه اين براي قالب منزلهي

ميوهاند/ برايحيواني [ پيها و رگها ] مدارك و حواس راه از كه حيواني روزي Ç3مقتضيات چه ميرسد; آن به محر كه نيروي طريق از يا ميشود, وارد قلب به

ميكند/ اثر قلب در حيواني و سبÔعي اعضا¾اثر روح در كه همانطور بگذارد; تأثير دل در رنجها و لذايد از چه هر

ميكند/ تأثير نيز بدن در ميگذارداست, روح كمال موجب كه انساني و حيواني روزيهاي از نوع آن Ç4عÇلم موجب كه است عملي يا و گردد عمل موجب كه است علمي از عبارت

شود/ميباشد/ <رزقوا> به متعلق كه است لغو ظرف <منها>

وجود گرفتن <اخذ>, معني <رزقوا> در زيرا است; ابتداÄيه <من> لفظ

Page 388: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 388

از بدل ثمره> <من و <من> واسطهي به است مفعول به وصول مقتضي كه دارداشتمال/ بدل نوع از است رزق

آن به بيضاوي> > و <زمخشري> كه است اعرابي از بهتر اعراب اين ودادهاند/ قرار <Hرزق> از متداخل حال دو را دو آن و شدهاند قايل

است/ بدل عموم مقتضي آمدهاست ما> كل > از بعد چون <ثمره> لفظبدن بهشت] ] آنجا در زيرا نيست نباتي روزي مانند بهشتي, رزقبÇه محتاج كه ندارد سنگيني بهشتي روزي و ندارد يتحلل ما بدل به نيازي

باشد/ دفع< ÔلÖبق ن م قÖنا ز Ôر ي لذI ا ذ ×Ç ه ÖواÔالق>

ميباشد/ دنيا < ÔلÖبق ن م> از منظورسايههايي و صورتها زمينها و آسمانها از دنياست در كه آنچه بدان

است/ آخرت در آنچه از استاست/ دنيا در كه است چيزي آن حقايق سراست ديگر در آنچه

آتش/ و آب و هوا و خا ك از عبارتند -عناصر 1

كÇه آنÇها از Ïي هر و است سالم مزاج موجب آنها تركيب كه دم و بلغم سودا و صفرا از عبارتند مواليد

ميشود/ ايجاد بيماري شد; نامتعادل

تÇمامي و است جهان مركز و سا كن زمين كه بودند معتقد قديم هيأت علما¾ افال ك دربارهي = افال ك

ميچرخند/ او دور ثوابت و ارات سي

هÇمهي مÇاواري در بودند معتقد و ثوابت و سيارات گردش سير و استقرار محل از بود عبارت افال ك

ميچرخند/ زمين دور يكبار ساعت, 24 در را سيارات و ثوابت همهي و دارد جاي اطلس Ïفل افال ك,

در حÇقايقشان سÇتارگان و افÇال ك(1) و مواليد و عناصر همهي پس

Page 389: Soltan 01

389 آيات35-23 بقره سورهي

موجود جهان اين در سايهاش اينكه جز نيست چيزي دربهشت و است بهشتاست/

صورت به و است آن حقيقت به شخص شخصيت و چيز بودن چيز چونهÇمان ميدانÇند; ميبينند; بهشت در مÆمنان, آنچه پس نيست آن سايهي و

ديدهاند/ دنيا در كه استبودهاست تيرگيها و نيستيها و مادي نقايص به آلوده دنيا در ليكن

است/ مواد و كدورتها اين از پا ك و مصفا آخرت در ولياز پÇيش كه است همان اين ميگويند: ببينند را ميوهها از چه هر پسبي تعج انكاري استفهام جمله اين هم شايد و شدهايم بهرمند آن از دنيا در اين

باشد/تفاوت دنيا انار با كه رابينند آخرت <انار> مثال باب از وقتي يعني,هÇمان <انÇار> ايÇن شوند متوجه و دارد طعم] و رنگ و شكل [در بسياريو عجيب آنان براي و شد خواهند شگفت در ديدهاند, دنيا در كه است اناري

دارد/ وجود انار دو اين بين زيادي تفاوت چه كه مينمايد غريبو داده قرار انكار مورد دنيا انار با همجنسي جهت از آنرا وجود لذا,

ميگويند:ديدهام? Âقب كه است انار همان اين Hواقع آيا

در كه باشد اين از قبل دفعهي به مربوط يادآوري اين دارد; احتمالسنگينيها و كدورات از بودن پا ك در بهشتي ميوههاي زيرا بودهاند بهشتآنها خوردن با بدن نشدن سنگين و خوشبوÄي و لذت و لطافت در و متشابهاند

Page 390: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 390

و بودن رسيده حد از بيش يا بودن نارس در اختالف عدم و بودن يكدست ودارند/ شباهت هم به چنيناند اين دنيا ميوههاي چنانكه بعضي بودن معيوب

بÇر قÇبل> مÇن <رزقنا عبارت حمل توافق, و تشابه اينگونه دليل به

مÇوضوع كÇه كÇردهايÇم انسان بر حمل است محمول كه را ناطق است ناطق انسان ميگوييم -وقتي 1

عÇين موضوع ذات كه است اين آن معني و مينامند, هو هو حمل يا مواطا¸ حمل را حملي چنين است,

خÇود مÇوضوع يÇعني است هÇمان او يعني هو> <هو و يگانگي, و فاق ات يعني مواطا¸ و است, محمول

است/ محمول

ميشود صحيح هو>(1) هو <حمل شيي¾ خود بر شيي¾ ذات حمل نوع از <هذا>كÇه است> شير مانند شجاعت در <زيد است> شير <زيد بگوÄيم: اينكه مثل

كردهاست/ صحيح را هو> هو <حمل شجاعت در شير به زيد تشابهبÇه بهشت ميوهي جنس از يا روزي, همان جنس از ي> هب ÖواÔتÔأ و>

شدهاست/ داده آنهادارند/ شباهت ديگر بعضي با آن افراد از بعضي يعني بها>; ×Ç ش ت Ôم >

شد/ بيان باال در تشابه وجه< Õج× و ÖزأĤيهف ÖمÔهل و>

جمع و است, يكسان آن در مÆنث و مذكر و است زوج جمع ازدواج,است/ فرد فرد, هر به نسبت يا مجموع به نسبت آن بودن

در كÇه چيزهايي از يعني پا كيزهاند آن نقصهاي و ماده از < Õ¸ ر طه م>و حيض خون و غاÄط و بول قبيل از ميشود محسوب آلودگي و پليدي زنانسÇرزنش و ت ذمÇم مÇوجب كÇه ناپسند صفات از نيز و استحاضه, و نفاس

Page 391: Soltan 01

391 آيات35-23 بقره سورهي

پا كيزهاند/ و پا ك ميشونداصÇول ايÇنجا در تÇعالي و تبارك خداي < ون ÔدلÇ ×Ç خ فيها ÖمÔه و>و نكÇاحها و غذاها و مسكنها چون است محسوس نظرها در كه نعمتهاييبا چند هر نعمت زيرا نمودهاست مطرح است آنها دوام همان كه را آنها كمال

ميشود/ نا گواري باعث باشد, آن در رفتن بين از ترس ا گر باشد ارزش< Ðي يÖحت Öسي ال للهI <اءن

بÇاز زشÇتي كÇردن ظاهر از را شخص كه دارنده باز است هاي قو حياميشود/ زده خجلت قبيح ظهور حين در و داشته,

ميگويند/ حيا ميگردد; ظاهر اعضا بر ه قو آن از كه اثري بر گاهيخويها/ و خصلتها ساير مانند:

بÇه است مÇمكن و حيا¾, طلب براي نه است مبالغه براي <استحيا¾>خود نفس از را حيا¾ كننده, حيا¾ گويا, كه جهت آن از باشد حيا¾ طلب معنايبÇه آن نسÇبت معناي به تعالي خداي به استحيا و حيا دادن نسبت و ميطلبد

نيست/ خلق;در است دگÇرگوني و تغيير و انفعال مقتضي كه چيزهايي ساير مانندشدن ظاهر از خجلت حيا, در تفريط Hضمن شوند داده نسبت خلق به كه وقتيچه حال ميشوند بدانآ گاه مردم كه است كاري انجام بر نداشتن قدرت و فعلظهور به نسبت مباالتي بي حيا, در افراط طرف و بد; چه باشد; خوب فعل آن

باشد/ بد چه باشد; خوب چه است فعلامري مثل و بكوبد را گوشها آوردن مثل با يعني < الث م ب ر Öضي <أن

Page 392: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 392

ميشود ذ كر <مثل> دارد, شباهت آن به ديگري پنهاني امر Ïي كه ظاهر استآن نÇمودن ذ كر و كردن اجرا زدن, <مثل> كند بيان را پنهاني امر آن حالت تا

است/ ابهامي وصفي ا> <م لفظ و استصورت اين در است ممكن شدهاست/ خوانده هم رفع به < ¹ وضÔعب>صدرصله ل او صورت در كه باشد استفهاميه يا و موصوف يا و موصول <ما>

است/ محذوف صفت صدر دوم صورت در وبزرگتر جثه در يا باشد, پشه از باالتر حقارت در يعني قها> Öوف ا مف><ذبÇاب> تÇعالي خÇداي چÇرا كÇه است آنان انكار رد براي جمله اين باشد/

آوردهاست? تمثيل عنوان به را غيره و عنكبوت و [حشرات]

ميزنند سرباز ناچيز و Ïكوچ چيزهاي اين به توجه از جاهالن چوننÇظر از ايÇنها زيرا,حقارت نميزند سرباز بدان, تمثيل از تعالي خداي ولي

است/ جاهالنا گر Hخصوص باشند, Ïكوچ چه ا گر حيواني نفس چون عقال¾ نظر از نهريÇزه كÇاريهاي و حكÇمت دقايق باشد هم كامل و تمام آنان حيواني حواسشگÇفتيهاي نميتوانÇد خدا جز كسي كه است اندازهاي به آنها در آفرينش

برشمرد/ را وجودشانريÇزه كÇاريهاي و الهÇي حكÇمت دقايق اعشار از عشرت كه كسيزدن مثل از كند; درك شدهاست, گذارده وديعه و پشه وجود در كه را آفرينشفيل به را پشه كه نيست غريب و ذهن از دور برايش نميكند; خودداري بدان

كند/ تشبيه

Page 393: Soltan 01

393 آيات35-23 بقره سورهي

زدهاست مثل پشه به خداوند شدهاست: روايت cdefg صادق حضرت ازبزرگياش همهي با فيل در را آنچه تعالي خداي حجم, كوچكي وجود با زيراكه خواست خدا پس دادهاست جاي پشه در ديگر عضو دو ازدياد با داده; قرار

سازد/ آ گاه آفرينش شگفتي و خلقت لطافت به را, مÆمنين وسيله بديندارد> فيل از بيشتر عضو دو <پشه كه سخن اين در cdefg صادق حضرتپشه ولي دارد پا چهار فيل, دارد; فيل بر زيادهاش پاي دو و بال دو به اشاره

دارد/ پا ششاز آنها نزول انكار بر مشعر را تمثيلها گونه اين كافرين انكار چون< ÖواÔنÇ ام ¾ ين ذÇ Iل ا <فأم فرمود: آنان پاسخ در تعالي خداي خداست, جانبفرستادهي رسالت به و آوردند ايمان خاص ايمان به يا و عام ايمان به كساني

نمودند/ اقرار كتاب نزول و وحي نزول و خداو است حق شده; زده كه مثلي ميدانند پس ;< قحÖلI Ôنهأ ون Ôمل Öعي ف >نفس پرداختهي و ساخته شدهاست; نازل خدا طرف از مثل اين و نيست باطل

نيست/پروردگارشان طرف از يعني: < Öم هب ر ن م> فرمودهاست: رو, اين از

ميباشد/خبر از بعد خبر ربهم> <من و است بيان براي <من> لفظ هم> رب <من

ميباشد/ <الحق> به متعلق لغو ظرف يا حال; يا است;جÇملهي آوردن < ÔهÇ Iلل اد رأ اذآ م ونÔولÔقي ف Öوا Ôرفك ين لذI ا <و أمو اسÇتهزا جÇهت اهللا> أراد <ماذا در تعالي خداي به اراده نسبت و استفهاميه

Page 394: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 394

بگويد: كه بود چنين آيه قبلي فقرهي مناسب نه گر و است, تمسخراين از ولي است>/ حق آن كه نميدانند شدند كافر كه كساني اما <وبÇيان را آنان استهزاي هم و برساند را ايشان ناداني هم تا كرد عدول عبارت

كند/محذوف فعل از حال يا و آن حال يا و <هذا> تميز Âمث < الث م ا ذ ×Ç ه ب >كÇه است ايÇن مÇقصود گÇرنه و ميكنيم ذ كر مثل باب از را اين يعني, است;

كردهاست? اراده چه قرآن همهي و مثلها همهي از خداوندگÇمراهÇي يÇا مÇيكند گÇمراه را بسياري جمع ا> يرثك ي هب ل ضÔي>

ميشود/ موجب را بسياريبا كه آنهاست استفهاميه جملهي جواب خدا جانب از واقع در بيان اين

كردهاست? اراده چه خدا پرسيدهاند: مسخرگي و استهزابدهد را آنان مسخرگي جواب چگونه كه ميدهد ياد پيامبرش به خداآنها قول مقول جمله اين است ممكن و بدهد را آنها پاسخ جواب اين مثل به و

باشد/ استيناف يا حال وي هÇ ب ي دÖهÇ ي و> ميفرمايد: كه تعالي خداي قول صورت اين درآنان گويا كه است حق حضرت فرمودهي از يا و ميباشد آنان قول از ا> يرثك

است? خواسته چه كرده; اراده چه خداوند مثل, اين آوردن با گفتهاندهاي عد چه ا گر كردهاست گمراه را عدهاي مثل, آوردن با كه حالي در

نمودهاست/ هدايت هم راعدهي ميگويد: آنها رد براي آنها, گفتهي بر عطف با تعالي خداي يا

Page 395: Soltan 01

395 آيات35-23 بقره سورهي

ميكند/ هدايت خداوند آن, وسيلهي به را بسياريبسيار مردم هدايت آن, در يعني ;< ينق س ×Ç ف ÖلI اءال Ðي هب ل ضÔي ا م و>نميپذيرد/ صورت نيست, آنها در خير اميد كه آناني براي جز گمراهي و استتÇوجه مÇورد و است انÇدك آن, زيÇان و بسÇيار آن خÇير بنابراين,

نميباشد/< للهI دÖه ع ون ÔضÔنقي ين لذI>

عطف يا بدل, يا صفت, ميباشد, <فاسقين> كلمهي تابع عبارت ايننÇقض است; الخاسرون> هم ÏÃاول> آن خبر كه است مبتدا يا و ميباشد بيانباب از عهد, مورد در آن استعمال و آنست تافتههاي گسستن هم از ريسمان,

ريسمان/ به و است عهد تشبيهمقيد چه و مطلق طور به چه آمدهاست, عهد يا و عقد قرآن, در جا هركه است پيماني آن ات بالذ و نخست وهلهي در آن از مراد خاص چه و عام چهعÇقدي و عÇهد هر به وبالتبع Hثاني و ميشود قرار بر ه خاص يا ه عام بيعت دركه هستند كساني ميشكنند را الهي عهد كه آناني از منظور ميگردد اطالق

ميشكنند/ شدهاست; گرفته آنها از mnopq د محم با بيعت در كه را پيمانيد حمÇم از بعد كه هستند كساني آنها يعني, ي>; هق ×Ç يث م دÖعب منم >و آمدهاست مستقبل صورت به <ينقضون> فعل اينرو, از ميشكنند پيمان mnopqو خÇلفا ,mnopq د حمÇم حضرت با بيعت و پيمان از بعد كه هستند كساني مراد يا

شكستند/ بود شده گرفته آنان از كه را خدا با خود عهدهاي او اوصيايوثوق سبب كه است چيزي معناي به است; آلت اسم يا <ميثاق> لفظ

Page 396: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 396

است/ استحكام و اطمينان ونمودن/ محكم و كردن استوار معناي به است; مصدر <ميثاق> يا و

كه ميباشند ت ام منافقين شكنان پيمان از مقصود اينكه مطلب حاصلاز نواهي و اوامر جميع در كه بستند پيمان و كردند بيعت mnopq د محم حضرت با

شكستند/ را خويش عهد سپس كنند اطاعت اودادهاست/ را آن وصل دستور خدا كه آنچه گسستن بيان

بدل يوصل> <ان جملهي < ل وصÔي أن Ðي هب ÔللهI ر م أĤم ونÔعط Öق ي و>و تÇرك مÇعناي به يا قطع كلمهي و است مجرور ضمير از بدل يا و <ما> از

است/ گزيدن دوريكسÇي به [بپيوند <Ïقطع من <صل فرمودهاست cdefg معصوم چنانكه:

گزيد] دوري تو از كهو جست دوري تو از كه [ كسي <Îهاجر <من معناي به <Ïقطع <منخدا كه را آنچه آنان, است: چنين عبارت معني پس ميباشد, كرد] ترك را تو

ميكنند/ ترك داده فرمان وصلش بهاست تكليفي واليت دادهاست; فرمان آن وصل به خدا كه آنچه اصل و

شود/ مراجعه ه سر س قد محترم ر مفس تأليف نامه واليت به بيشتر تفصيل و توضيح -براي 1

اعÇمال و بÇدني شرعي اعمال ساير و ميباشد تكويني(1) واليت ظهور كهميباشد/ آن شعبههاي از جسماني و روحاني قرابتهاي و قلبي,

است/ cdefg علي شوند متصل بدان بايد كه آنها همهي اصل

Page 397: Soltan 01

397 آيات35-23 بقره سورهي

طÇرف دو از Ïي هÇر يÇعني است ريسÇمان قطع معناي به قطع يا وكنند/ ريسمانش دو به تبديل و كرده جدا ديگري از را ريسمان

كه است اين < ل وصÔي أن Ðي هب ÔللهI ر م أ Ĥم ونÔعط Öق ي و> معني پسميكنند/ قطع دارد, قرار خدا و خودشان بين را ريسماني آنان

خداونÇد كه است خويشان و اقربا¾ بين و آنان بين كه ريسماني يا وو واليت از مÇاع قÇرابت ايÇن مÇيكنند, قطع دادهاست آنان وصل به فرمان

ميباشد/ جسماني و روحاني قرابتهاي و آن, شعبههايعبارت كه ارواح از را بدني اعمال كه باشد آن منظور است ممكن و

ميكنند/ قطع است, الهي ات ني و صدري فكرهاي و قلبي اذ كار ازوصل افكار و اذ كار به اعمال كه كردهاست امر خداوند, كه حالي در

باشد/ معاش امرار به مربوط اعمال يا عبادات اعمال, آن چه شود

زمين و افساد تحقيق

خÇود قÇبل ما عبارت به كه عبارت اين < ض ÖرÑ ÖالIيف ون Ôد سÖفÔي و>در كÇردن فسÇاد چه ميباشد; سبب بر مسبب عطف نوع از شدهاست عطفداشتن باز يا و آنها كماالت ميرانيدن يا و آن مواليد ميرانيدن از عبارت زمين,تدويني و تكويني كلمات تحريف يا و انتظار مورد كماالت به رسيدن از آنها

ميباشد/ جايگاهش ازو علمي استعدادهاي نيروي برندهي بين از بگسلد; واليت از كه كسيچيزي كنندهي اوهال ك است; آخرت به سلوك و سير براي عملي استعدادهاي

Page 398: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 398

توليد و كاشتن و آخرت بذر قبيل از آمدهاست, پديد الهي عنايت با كه استفاسد, چيز زيرا, كبير; عالم زمين در همچنين و صغير عالم زمين در آن نسلعÇالم در افساد صغير عالم در فساد بر عالوه و ميكند فاسد هم را مجاورش

ميباشد/ نيز كبيرنيز الهي شرايع و آسماني كتابهاي سرزمين در نا گزير شخصي چنين

ميكند/ فسادجايگاهش از را كبير عالم و صغيرش عالم كلمات كه همانطور زيرا,تÇحريف هÇم را الهÇي شÇرايÇع و آسماني كلمات همچنين ميسازد منحرف

ميكند/سÇرمايهي كÇه هسÇتند كسÇاني آنان < ون Ôر س ×Ç خ ÖلI ÔمÔه Ï ءÇ ل Ð×Ç ل ÖوÔأ>بÇه عÇروج براي آنها استعداد و انسانيت ارهي سي لطيفهي كه را درونيشان

ميبرند/ بين از و كرده نابود ميباشد; انسانيت عالمآوردن معرفه و <هم> فصل ضمير و <ÏÃاول> دور اشاره اسم آوردنآ گاه و آوردن ديدگان برابر در و شمردن خوار براي همه, <الخاسرون> مسند

ميباشد/ فساد] ] شده ياد صفات داشتن به آنان نمودنبراي است; حاصل فصل ضمير و اشاره اسم از كه حصري و تأ كيدي و

نيست/ واليت قطع در جز زياني و خسران گويا كه است نكته اين بيانعلت به آنان اينكه و منافقان حال بيان از بعد < اللهب ون ÔرÔفÖكت فÖيك >كÇرده آن وصل به امر خداوند كه را آنچه سپس و شدند كافر پيمان شكستنانكار و تعجب با نموده; توجه آنها حالت به نمودند; فساد و كردند قطع بود;

Page 399: Soltan 01

399 آيات35-23 بقره سورهي

ميورزيد? كفر حالي چه و كار چه براي فرمود:بورزيد/ كفر حاالت از حالي هيچ در نيست سزاوار يعني,

از كه پيمان و عهد شكستن سبب به شما كه نيست شايسته Âاص پسشويد/ كافر آن كردن محكم از پس شده گرفته شما

مطلق به خطاب كه دارد احتمال است; موافقتر ماقبلش با معني اينباشد/ مÆمنان مخصوص يا مÆمنان; و كافران

به <باهللا> مجرور از يا فاعل, از است حال جمله اين <Hاموات كنتم <ودرست [ كÇنتم] ماضي فعل بودن حال اينكه تا كنتم] [و <قد> كلمهي تقدير

باشد/مÇجموع بÇه آنÇها, آ گÇاهي و علم حقيقت در اينجا در حال اينكه يا

آن/ از تعجب و كفر انكار علت زيرا است گذشته پي در پي جملههايكÇه حÇالي در است گÇفته گويا كه است مطلب اين به آنان خود علم

ميدانيد/ و آ گاهيد احوال اين به خودتانداشÇته بودن زنده صالحيت كه است موجودي از زندگي عدم مرگپÇيدا مÇخصوصي مÇعني چÇيز آن حسب بر چيزي هر به نسبت حيات باشد;

ميكند/و بÇرگ گياه, حيات و خا ك از گياه آوردن بيرون زمين, حيات :Âمثو احسÇاس موجب كه است روح دميدن حيوان, حيات و آوردن, ميوه و دانهرحÇم در را, دل عيسي كه است روحي دميدن به انسان حيات و باشد حركتنÇه است صÇادق انسان بر علم مفهوم نه اين بدون و كند, منعقد نفس, مريم

Page 400: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 400

حيات/ مفهوماهل و مردهاند <مردمان فرمود: كه است منسوب cdefg اميرالمÆمنين به

زندهاند/> علمشÇامل كÇه است چيزي مرگ از مقصود باشد; مÆمنان به خطاب ا گرو نÇطفه بعد و غذا سپس بوده عنصري كه است انساني قبل ما حيات حاالتآمدهاست/ در ظاهر انسان صورت به سسپس گرديده; جنين و مضغه و علقه

حيات از قبل كه است حاالتي مرگ, از مراد باشد; كفار به خطاب ا گرميباشد/ حيواني

صفت Hذات مرگ كه وجودي با مخاطبها, بر مردگان] ] اموات حملا گÇر چه دارد, وجود صورت و ماده بين كه است حادي ات جهت به مادهاست

ميباشند/ فصل و جنس شوند; اخذ بشرط> <ال طور به صورت و مادهصÇورت آن بÇر عÇالوه مÇيگيرند, قرار محمول صورت اين در كهبه ست, متحد آن با پاÄين مقام در و مادهاست از غير عالياش مقام در انسانيدر كه است چيزي روح و است بدن واقع در انسان كه كردهاند گمان كه نحويديدهام بعضي مÆلفات در گل; در است آب جريان مانند ميباشد, روان بدن

است/ فاسق باشد, ناطقه نفس د تجر به قاÄل كه هر كه:ميراندنبرايانسان كردنو تحقيقتكرارزندهگردانيد/ زنده انساني و حيواني زندگي به را شما پس <فاحيا كم>

انسÇاني يÇا دنÇيوي حيواني زندگاني از را شما سپس يميتكم> <ثمهÇمهي از مرگ نفخهي با كبري, قيامت از پيش انسان چه ميميراند دنيوي

Page 401: Soltan 01

401 آيات35-23 بقره سورهي

ميميرد/ حياتي قواي و مدركاتتا برزخها مرحله بين در ملكي اخروي حيات با سپس و يحييكم> <ثم

ميگرداند/ زنده اعراف

قيامت روز در rstuv د محم آل و mnopq د محم كه جهنم و بهشت بين است بلندي جاي يا تپه -اعراف 1

اهÇل كÇه شÇده نقل cdefg باقر امام از مجمع در ميدهند, دخول فرمان بهشت اهل به و ميايستند آنجا

او آنان و بشناسد را بزرگواران آن كه كسي مگر نميشود بهشت داخل ميباشند, cdefg د محم آل أعراف

در البته شده/ نقل نيز اشي عي تفسير در حديث اين آنها/ منكرين مگر نميشود آتش داخل و بشناسند, را

است/ روايات و اخبار از مستفاد كرديم ذ كر ما كه آنچه و هست, نيز ديگري اقوال اعراف معني

است اعÇراف(1) راست سمت در كه راهي از سپس ترجعون> اليه <ثمميكنيد/ بازگشت او سوي به دارد, قرار اعراف چپ سمت در كه راهي از يا

نÇمودهاي و مظاهر به بازگشت يا تعالي خداي سوي به گشت باز وو ظÇلماني مÇظاهر بÇه رجعت يا است, او لطيف اسم و نعمت سراي و نوري

ميباشد/ تعالي خداي اريت قه نام و دوزخ خانهيدر كÇه نطفهاش همان يعني مادهاش, آفرينش آغاز از انسان كه بدان

نقض از يعني, ميباشد پوشيدن, را نو حيات جامهي لبس و كردن در به را كهنه حيات جامهي -خلع 2

است/ شدن فعل به ه قو از و كمال به

هاست, ماد در لبس>(2) و <خلع حال در بدنش كمال پايان تا ميگيرد جاي رحمشود/ متكامل تا

دارد ادامه نفس در لبس و خلع بدنش, به نفس تعلق آغاز از همچنينبرسد/ بلوغ حد به تا

و جديد پوشش هر و مرگ, صورتي از شدن رها و حالتي از خلع هر

Page 402: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 402

است/ زندگي تازهاي صورتباز آن, از بعد را او و مشهودست همه براي گانه دو جويي كمال اينشقاوت پستيهاي در ل, تنز سعادت, مراتب جهت در استعاليي و استكمال

دارد/ وجودآخÇرت, برزخهاي در و لبس و خلع او نفس حسب به حالت, دو اين

است/ حيات, و فوتمقايسهي با عالم شخص نباشد; مشهود همه براي لو و حالت دو اينخÇداي چÇنانكه ميبرد, پي بدان بلوغ از پيش حاالت با بلوغ از بعد حاالت

فرمودهاست: تعالي

62 Ç -واقعه 1

تذكرون>(1) ال فلو االولي النشأ¸ علمتم لقد و >يÇاد بÇه چÇرا پس را, نÇخستين آفÇرينش آن دانسÇتيد; تÇحقيق بÇÇه

نميآوريد?ادامه اعراف تا لبس و خلع اين و است زندگي و مرگ لبس, و خلع هرهÇم اعÇراف از بÇعد نÇيست/ اضطراري يا اختياري مرگ در تفاوتي و داردمرگ آن, الت تنز و زندگي, اندر زندگي آن ترقي كه هست التي تنز و ترقيات

است/ مرگ اندرو اصÇول به كرده; استنباط شريفه آيهي اين از ه> سر س قد> مولوي

نمودهاست/ اشاره اصلي زندگي و مرگ انواع هات ام

Page 403: Soltan 01

403 آيات35-23 بقره سورهي

مÇحقق خود محل در چنانكه است يتناهي ال حيات و موت افراد البتهفرمودهي است اين است بينهايت به تقسيم قابل قطعي حركت كه شدهاست

مثنوي: در موالناشÇدم نÇامي و مÇردم جÇمادي از

زدم سÇر حÇيوان به مردم نما ز وشÇدم آدم و حÇيوانÇي از مÇÇردم

كمشدم زمردن كي ترسم چه پسبشÇر از بÇميرم ديگÇر حÇÇملهي

پÇر و بÇال ÏاليÇم از بÇرآرم تÇÇازجÇو جسÇتن بÇايدم هم Ïمل وز

ÔههÇوج اال ÏالÇه ¾ييÇÇش كÇÇلشÇوم ان رÇپ ÏلÇم از ديگÇر بÇار

شÇوم آن نÇايد هÇم انÇدرو آنچهاز قبل حاالت تمام به اشاره و ×تا> Öمأ ÖمÔنتÔك و> تعالي: خداي قول پسكه كرده عطف <فا¾> با را < ÖمÔك ×Ç ي Öح أف> لذا و است انسانيت از قبل يا حيوانيت

Çم Ôث> جÇهت هÇمين بÇه و است, انسÇاني يا حيواني حيات حدوث به اشارهبشري يا حيواني موت حدوث به اشاره آن و كرده عطف <ثم> با را < ÖمÔكÔيت مÔي

است/حÇيات حدوث به اشاره كه كرده عطف <ثم> با را يحييكم> ثم> لذا وكرده, عطف <ثم> با را ترجعون> ليه ا ثم> نيز جهت همين روي و است برزخي

Page 404: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 404

ميكند/ اعراف مقام و برزخ بعد ما به اشاره كهحيات شد ذ كر كه همانطور زيرا, نفرمودهاست; < ÖمÔيك ي ÖحÔي <ثÔم ديگر

است/ زندگي اندر زندگي اعراف از بعد نيكان و خير اهل دردر زهردار, موجودات و زهرها حتي چيزها, كليهي آفرينش در تحقيق

انسان/ سود جهتمسÇتأنفه جÇملهي يا و قبلش ما از حال جمله اين < قل خ ي لذI وÔه>تÇا نÇيامدهاست, قبلش ما و جمله دو اين بين وصل, ادات رو, اين از است:فÇراوان مÇعدوات مانند آنها شمارش شايستگي و نعمتها بسياري به مشعر

باشد/و آسمان در آنچه خداوند شما, آفرينش و ايجاد براي يعني: < <لكÔم

است/ زمينمÇا هÇمهي بلكه انسان خلق مهي مقد است زمين در آنچه چه آفريد

ميباشد/ انسان آفرينش مهي مقد اهللا, سويآخÇر و است, انواع آخر انسان شده محقق خود محل در چنانچه زيرا

شريفترست/ و برتر هميشه فعلنهايت و غايات, غايت انسان پس است, فعل آن غايت فعل آخر زيرا

است/ موجودات همهي نهاياتفعلش از باشد تعالي حق ذات بر زايد كه غرضي چون ميگوييم: بلكه

است/ محال كه كند پيدا استكمال خدا, كه ميآيد الزم گرنه و است منتفيقÇرار غرض و غايت را انسان پس گشته ر مقر خود جاي در چنانكه:

Page 405: Soltan 01

405 آيات35-23 بقره سورهي

منتهي حق ذات به چه هر و ميشود منتهي حق ذات به كه است آن دليل دادناست/ شريفتر تعالي حق از بعد شريفي هر از شود

بÇراي است, بقاÄكم> في نتفاعكم <ال معناي به لكم> <خلق معناي ياو عÇناصر اصÇل به نيازمند بقاي در انسان چه شما, بقا¾ جهت در بردن بهره

ميباشد/ آن مواليدجÇهت است زمين در آنچه خداوند كه باشد اين مقصود است ممكنميرسد; نظر به ظاهر در آنچه و آفريد; شما بقا¾ در بهرهيابي و خلقت اصلحيوانات و نباتات و معادن بيشتر به نياز او بقاي و انسان خلقت كه اين بر مبنيهÇم انسان زيان موجب زهرداران و زهرها مانند: آنها از بعضي بلكه ندارد,

ميباشند/مÇعلوالت بÇين ارتباط كيفيت از آ گاهي عدم از ناشي و اشتباهاستچÇيز آفÇرينش علل بعضي و هستند ات بالذ مقصود و اصلي بعضي چه استميباشند آن كمال علت يا و است اصلي مقصود آن كه ميگيرند قرار ديگريدر كÇه همانطوري هستند, آن الزمهي برخي و خلقت شرط آنها از بعضي وفي ا <م تعالي خداي قول زيرا ميشود مشاهده صغير عالم زمين موجودات

ميگوÄيم: بلكه ندارد, كبير عالم زمين به اختصاصي يعا> م ج ض ÖرÑ ÖالIصÇغير عÇالم زمين ابتدا آيد/ ميان به آسمان و زمين از اسمي جا هرنخواهد شناخته كبير عالم در نشود; شناخته صغير عالم در آنچه و است منظور

شد/بÇا كÇه است كÇبير عÇالم شÇدهي مختصر نسخهي صغير جهان زيرا

Page 406: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 406

ميشود/ امكانپذير كبير عالم مطالعهي آن مطالعهيبقاي يا آمدن پديد شرط يا علت, يا است صغير عالم زمين در آنچهو كÇمال شÇرط يا علت يا و ميباشد ابوالبشر آدم آن كه است; حقيقي انسانبه و علت وجهي به يا و است; انسان بقاي و آمدن پديد الزمهي يا و او جمال

است/ آن الزمه وجهياصÇلي و رÇÄيسي اعÇضاي پيدايش بر متوقف انسان پيدايش زيرا,و است رÄيسي حفظ يا پيدايش شرط انسان ديگر اعضاي از بعضي و است,الزمÇهي بÇعضي و زيÇبايي و ل تجم براي بعضي و بقا شرط اعضا از بعضيآنند/ الزمه وجهي به و شرط وجهي به ديگر بعضي و هستند انسان آفرينش

و سÇودا و مÇيباشند زهرداران مانند صفرا كيسهي و طحال چنانچهخود جاي در كه است, هم سودهايي آنها در ولي هستند زهر همانند خود صفرا

شدهاست/ ذ كرآنÇها در و ميباشند; بدن اجزاي پستترين وجوديكه با ناخن و موزيبايي و هستند انسان بقاي و خلقت الزمهي حال عين در ندارد وجود حيات

است/ وابسته بدان بدنو آسÇمان همان آمدهاست; آيه در كه آسمان و زمين از مقصود ا گربا كه < ¾Ĥم اءليIلس Ð×ي وت ÖسI <ثÔم تعالي خداي بيان در باشد, صغير عالم زمينعالم آسمانهاي خلقت زيرا نميماند, باقي اشكالي فرمودهاست عطف <ثم>است آن در آنÇچه و آن زمÇين شÇدن تÇمام از بعد آن زمين به نسبت صغيرخداوند است آن در آنچه و زمين اتمام از بعد كه است اين آن معني و ميباشد

Page 407: Soltan 01

407 آيات35-23 بقره سورهي

پرداخت/ آسمانها خلقت بهبا آن خلقت باشد علوي اجرام كبير عالم در آسمان از مقصود ا گر ا امآسمانها خلقت باشد نظر منظور علوي ارواح ا گر و همراهاست آن زمين خلقت

است/ آنها زمين از قبلآسÇمانها بر زمين خلقت پيشي بر داللت و آمدهاست اخبار در آنچه

ميشود/ صغير عالم بر حمل دارد,تفاوت جهت به <ثم> لفظ با عطف كنيم; حمل كبير عالم بر را آيه ا گر

است/ خلقت نوع دو و اخبار نوع دو درارادهي و قصد معناي به شدهاست ذ كر آيه اين در كه <استوا> كلمه

آسمانهاست/ خلقتشكستگي و كژي از مصون و كامل و تمام بطور را آنها < ن Ôه ×Ç ل و سف>

كرد/ خلقو است جنس اسم سما¾ كه است آن براي يا < هن> جمع ضمير آوردن

مÇفعول دو بÇه ي تعدÇم < يهن وÇس> كلمهي بنابراينكه است خبر اصل در وات> سم× <سبع لفظ -يعني 1

فÇعل مÇضعف < يهن سو> كه است اين بر مبني اين و باشند, خبر و مبتدا اصل در مفعول دو آن كه باشد

خبر/ نه ميشود حال سماوات> <سبع باشد, تام فعل مضعف ا گر ولي باشد <صير> معناي به ناقص

ميباشد/ خبر(1) رعايت براي يا جمع معناي بهعÇالم مÇراتب و زمÇينها و آسمانها تعداد تحقيق < ت× و ×Ç م س عÖب س>

ميآيد/ Gبعد اهللا انشا¾< Õيم ل ع ¾ Öي ش لÔكب وÔه و>

Page 408: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 408

<خلق> فاعل از حال يا و خلق> الذي <هو جملهي به عطف جمله, ايناست سابق جملههاي از يكي فاعل از حال يا و است <Hاموات < كنتم بر عطف يا

آمدهاست/ خلق> الذي <هو جملهي از قبل كهكÇفر از خدا انكار و تعجب علت و كفر بر تهديد مقصود تقدير بهر و

ميشود/ استفاده گذشت كه باهللا> تكفرون < كيف از تعجب و انكار -اين 1

شما بوده شما كفر به دانا خدا كه درستي به بفرمايد ميخواهد كه است(1) آنهاميكند/ مÆاخذه كفر اين خاطر به را

است/ حضوري علم آن, كه اشياست وجود عين اشيا به او علمآ گاهي خويش, روان و ذهن در حاضر صورتهاي به ما كه همانطور

ماست/ معلوم و ما علم آنها وجود و داريمكه اشيا به خدا علم اما و اشياست با كه است خدا علم از قسم آن هم اينذات; عÇين آن از مÇرتبهاي است: مراتÇبي داراي اشياست از قبل علم وجودمÇحفوظ; لوح عÇين مرتبهاي و قلم عين مرتبهاي اوست; فعل عين مرتبهاي

است/ اثبات و محو لوح عين مرتبهايو تحقيق اينجا و است نظري حكمت خدا, علم دربارهي تحقيق محل

نيست/ آن تفصيل

مالÄكه اقسام و Ïمل مادهي تحقيق

هÇنگاميكه پÇيامبر, اي آر >بÇياد ¹ك ءÇ ل Ð×Ç ل م ÖلÇÇ ل Ïب ر الÇÇ ق Öذاء و>

Page 409: Soltan 01

409 آيات35-23 بقره سورهي

بÇراي شÇدهاست آفريده آنچه كه بداني تا گفت:/// فرشتگان به پروردگارتبياور/ آنها ياد به يا اوست, خاطر به و انسان

سÇجدهي و آدم آفÇرينش داسÇتان كÇه بÇدانÇند تا را انسان آفرينشاست/ آدم خاطر به آفرينش همهي كه است آن دليل او بر فرشتگان

از <Ïمأل> آن اصÇل چÇه اصÇلش اعتبار به است Ïمل جمع مالÄكه,گرديدهاست/ قلب سپس شده گرفته رسالت ; معناي به همزه ضم [ألوكه]به

وزن بر ملأ ك و شده عوض همديگر با الفعل فا¾ و الفعل عين جاي وشدهاست/ معل] وزن [بر همزه حذف از بعد كه شده عين تقديم به مفعل

ارسل معناي به يلوك> <ال ك از مفعل اصلش كه شدهاست گفته نيز وو شÇدهاست قÇلب [الف] به آن حركت نقل از پس [واو] بعد بوده <فرستاد>

شدهاست/ حذف سپسبودهاست; Ïيمل Ïمل از فعال وزن بر مال ك, اصلش گفتهاند; بعضي و

گرديدهاست/ Ïمل شده حذف الف سپسدارد: بسيار انواع Ïمل

متعلق چه اتند مادي به متعلق كه ميباشند زميني فرشتگان آن نوع ÏيمÇالÄكه و لند تنز و ترقي مراتب داراي باشند; آسماني يا زميني جرمهاي بهآنÇان جملهي از سجود و ركوع حال در هميشه فرشتگان يعني: د, سج و ركعپايين و مقامش از Ïمل سقوط بر مبني آمدهاست اخبار در آنچه و ميباشندنÇوع هÇمين بÇه مربوط او از شفيع كردن شفاعت و خويش مرتبهي از آمدن

انواع/ ساير نه است مالÄكه

Page 410: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 410

و مÇعلوم مÇقام كÇدام هÇر نيستند; متعلق يات ماد به كه مالÄكه زيراثابتند/ خود جاي در و دارند صي مشخ

است: عالم سه وجهي به عوالم شود دانسته بايد وقÇرار عالم همين در آتش و دوزخ كه است, شياطين و جن عالم ل اوچه ا گر عالم آن و است آدم بني از معذبين و شقي مردمان جايگاه آن و دارد

است/ ماديات عالم از پايينتر است, د مجرزمينيان/ و زمين و آسمانيان و آسمان از است, ماديات عالم دوم

است/ عالمها ضعيفترين عالم دو ايننÇيز را آنÇان و است مÇالÄكه آن و است عÇلوي دات مجر عالم سومدر هÇمواره فرشتگان سجود, حال در هميشه فرشتگان قبيل از است مراتبيمÇدبرات فرشتگان بال, چهار و بال سه و بال دو داراي فرشتگان ركوع, حالهÇيچ به كه ايستادهاي نگهبان فرشتگان و زده صف در صف فرشتگان امور,

نمينگرد/ سوكه توانايي و قدرت سبب به شياطين و جن انواع از جن عالم اهل ويات ماد در ف تصر و العاده خارق كارهاي انواع بر دادهاست آنها به خداوند

فرق/ بدون مالÄكه عالم اهل مانند دارند, توانايي و قدرتنوعند: دو شياطين و جن

قÇابل غÇير و نÇاپا ك بÇوده, حق از دوري غايت در آنها از نوع Ïيهدايتند/

مسÇتعد رو ايÇن از و هستند يات ماد جهان به Ïنزدي آنها, از نوعي

Page 411: Soltan 01

411 آيات35-23 بقره سورهي

دارند/ التي تنز و ترقيات بوده ايمان و هدايتنوعند: دو بر نيز مالÄكه

از و يات ادÇم از آنها كه بوده, دور بسيار ماديات از آنها از نوع Ïيميباشند/ ارواح و عقول آنان هستند, د مجر آنها تدبير و آنها به وابستگي

ميپردازند/ آن امور تدبير به بوده, وابسته ماديات به آنها از نوعيمأمور و پاييناند و باال عالم اجرام از زمينيان بر موكل فرشتگان آنها

است/ مالÄكه از نوع همين آدم آدمي فعليت جهت از آدم سجده بهزمين مالÄكه آدم, سجدهي به مأمورين آمدهاست: اخبار در چنانچهزمين در كه دهي قرار خليفه را كسي ميخواهي ] فرشتگان اعتراض و بودندمربوط ميآيد دست به خبر و آيه از كه طوري به ميريزد] خون و كند فساد

است/ فرشتگان اينگونه بهبه بوده; جنيان از كه ابليس است جن مشابه مالÄكه از نوع اين چون وعÇبادت بÇه آنان بين در و كرد مشبه; را امر نيز آنها بر و گشت شبيه مالÄكهو آنان فرمانرواي و آموزگار و پيشوا ابليس كه شدهاست نقل بلكه پرداخت,

بودهاست/ خود قوم افرادطرد زمين روي از را آنان پرداخته; جنگ به ها جن و ابليسها با آنان ومقام جهت از چه ا گر بردند/ باال خودشان آسمان به دزديده; را شيطان و كردهجهت از حقيقت در ولي بودند سجده به مأمور مالÄكه از نوع اين آدم آدميتجميع بلكه مالÄكه انواع جميع علويش مقام جهت از بلكه آدم مقامات ساير

بودند/ سجده به مأمور امكاني موجودات

Page 412: Soltan 01

فرمانبردار بوده خود انواع ارباب تصرف تحت موجودات جميع زيرا,ميباشند/ خويش النوع رب

و انساناند مسخر و انساني النوع رب تصرف تحت ارباب همهي وشد ÏÄمال مسجود جهت آن از آدم كه: شدهاست اشاره مسأله اين به اخبار در

Ç عرشه في اهللا زار فقد زراني من الحق رأي فقد رآني من فرمود: cdefg علي حضرت دليل همين -به 1

و نمودهاست ديدار را خدا نمايد ديدار و كند زيارت مرا كه هر ديدهاست/ را خدا ببيند; مرا كه هر يعني:

جهرا/ و G سر mnopq د محم مع و G سر االنبيا¾ مع كنت فرمود:

بودهاند/(1) او صلب در rstuv هدي اÄمهي و cdefg علي كه

و تحقيقدرچگونگيگفتارخدافرشتگان با فرماناو

آفرينندهام/ من ;< Õل اع ج ني اء>بÇراي ظÇرف < ض ÖرÑ ÖالIيÇ ف> عÇبارت زمÇين در :< ض ÖرÑ ÖالIيف>

است/ <جاعل>مÇفعول دو بÇه كÇه است <صير> معناي به جعل از <جاعل> اينكه يااست/ دوم مفعول < ض ÖرÑ ÖالIيف> تعالي خداي قول بنابراين ميشود, متعديو امر, من امر به كه دادهام قرار شما بر خودم, از جانشيني Ïي خليف¹;

ميكند/ دادگري من دادگري به و نهي, من نهي بهرفتن باال از پس تا دادهام قرار زمين در شما از جانشيني ديگر: معنيدادم قÇرار جن و شياطين از جانشيني يا كند اصالح را زمين آسمان, به شما

Page 413: Soltan 01

413 آيات35-23 بقره سورهي

نموديد/ طرد زمين روي از را آنها آنكه از پسكه صدايي يا و شنود كسي كه آوازي نوع از فرشتگان به خدا گفتهي

است/ نظمي و ترتيب داراي عوالم, ميگوييم: بلكه نيست بكوبد را گوشبÇر بÇاال مرتبهي و گرفته قرار ديگر بعضي از باالتر عوالم از بعضي

باالترست/ عالم مظهر و مصدر و دارد احاطه پايين مرتبهيعÇالم در ذاتي يا وصفي يا ايجاد فعلي كه كند اراده باال, عالم گاه هرلوازمش و اوصÇاف تÇمام با شده; اراده كه آنچه و اراده آن آرد; پديد پايين

مييابد/ ظهورخÇويش قبلي حقيقت از احق كه ميگردد حقيقتي ايجاد موجب بلكه

دارد/ قرار پايين و باال عالم بين وسط حد در كه ميباشدعÇالي قÇول است يÇافته ظÇهور كÇه آنÇچه به نسبت را ظهور اين و

ميگويند/بÇيافريند طبيعت عالم در را بشري آدم كه كند اراده خدا, گاه هر پسميشود, نمودار او از نا گزير واحديت عالم در شده اراده كه آنچه و اراده اينعÇلم وجÇهي به و صفات و اسما عالم وجهي به و مشيت عالم وجهي به كه

ميباشد/ cdefg علي علويت عالم وجهي به و الهوتاست; الهوتي انسان شده ظاهر كه حقيقتي بلكه صورت اين واقع در

ميشود/ ظاهر [مهيمن] نگهبان مالÄكه عالم در سپسزدني] صف زدگان [صف ا صف ات صاف فرشتگان عالم در آن, از پسعالم در آن از بعد امور] كنندهي تدبير فرشتگان ] امر مدبرات عالم در آنگاه

Page 414: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 414

و ركوع حال در هميشه كه مالÄكهاي عالم در سپس بالها, صاحب فرشتگانو جن عالم كه سفلي ملكوت در آن از پس طبع; عالم در سپس هستند; سجود

ميگردد/ ظاهر است; شياطينكه ميباشد اوصافش و لوازم مجموع با مالÄكه مراتب بر آدم ظهورايÇن و است, زمÇين در احديت حضرت جانب از وي خالفت آنها جملهي از

فرمود: كه است تعالي خداي گفتهي همان< ¹يف ل خ ض ÖرÑ ÖالIيف Õل اع ج ني اء>

درك را آدم ادرا كشÇان گستردگي و احاطه علت به ب مقر فرشتگانو ه بالقو او در آنچه و اوست نهان و پيدا صفات و او وجود الزمهي آنچه كرده;حلÇم و اضÇداد از مركب cdefg آدم كه دانستند و فهميدند موجودست; بالفعلمÇقتضيات از ا گÇر كÇه بوده; موصوف شهوات به كه ميباشد زشتي صفات

ميشود/ Ïتحري و آمده هيجان به او در كينه و خشم شود; منع شهوتفسÇاد و غارت و گرفتن اسارت و كشتن مقتضي نيز غضب هي قو و

ميباشد/ انگيختنآن شأن كه است انسانيتي ظرف و محل بشر كه دانستند مالÄكه نيز واز وصفي هر است, متضاد امور از كردن اطاعت و اضداد آوردن در فرمان بهبÇين جÇانشين و خÇليفه است, مÇوجودات از مÇوجودي مناسب او اوصافخداي امر اين از لذا, است; اضداد مجمع كه باشد نميتواند آدم جز متضادها

ننمودند/ استنكاف آدم جانشيني از نكرده; تعجب تعاليهÇر و بودند; خاص مرتبهي داراي كدام هر زميني فرشتگان چون و

Page 415: Soltan 01

415 آيات35-23 بقره سورهي

ايÇن و نÇميرود فراتÇر آن از كه دارد مشخصي حدود و حد ي خاص مرتبهيداراي مرتبه هر و مرتبهاي داراي Ïي هر كه است انساني مدارك و قوا همانند

است/ معين ي حدصÇداهÇا درك بوده; صداها درك مرتبهاش كه شنوايي هي قو مانندسÇونگري, Ïي اين با لذا, است; مسافت و صدا از معيني حد به محدود خودمÇقتضي وجودش و ميباشد اضداد جمع كه انسان از ظاهري جز فرشتگان,و انسÇانيت كÇه را بÇاطنش و نكردند, درك است; فساد و ويراني و كشتار

نكردند/ درك است همه كننده تسخيررا زبانشان و گرديدند منكرش شده; زده شگفت او جانشيني از لذا,

گفتند: و گذاردند رها خودشان حال تناسب به< ¾Ĥم لدI ÔÏف Öسي و ا يهف Ôد سÖفÔي ن م ا يهف Ôلع Öجت أ Öا ÐوÔالق >

ميدهي? قرار خليفه ميريزد خون و ميكند فساد كه را كسي آيامÇا از چرا ميدهند انجام هم جن و شياطين را كارها اين كه: همچنانو بÇبرد بÇين از را فساد و ورزد دادگري زمين روي در كه برنگزيدي خليفه

دارد? نگه را خونها حرمتاو حكÇم محكوم تا دهي قرار موجودي چنين فرمانبر و مطيع را ما تا

باشيم/دو آن فرق و تقديس و تسبيح معناي در تحقيق

ما چون گفتند: فرشتگان و < Ïل Ôس دقÔن و Î د Öم ح ب Ôحب سÔن ÔنÖحن و>سزاوارتريم/ جانشيني به نداريم دارد, آدم كه را متضادي اوصاف

Page 416: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 416

منزه و كردن پا ك كه است معني Ïي به تقديس و تسبيح عام عرف درتسÇبيح, از مراد شود; داده نسبت تعالي خداي به كه آنگاه ولي باشد داشتنو صÇفتها نÇبودن موجود بشرط نه نقصهاست و زشتيها از گرداندن پا ك

كثرتها/ و اضافات و صفتها ماندن باقي با بلكه كثرتها و اضافاتبين از و اضافات و نسبت هر از گردانيدن پا ك تقديس, از مقصود و

است/ كثراتها بردنو زشتيها از تنزيه از اعم كه كرد اراده ميشود را معنايي تقديس از

باشد/ كثرتها ثبوت و نسبتهاهÇمهي بÇا او واحد اسم سبب به ل او حق مالحظهي ديگر عبارت به

است/ تعالي خداي تسبيح اضافاتش; همهي و سلبيه و ثبوتيه صفاتصفت, و اسم مالحظهي بدون او احد اسم جهت از ل او حق مالحظه و

است/ تعالي خداي تقديس موارد, آن عدم مالحظه با بلكه تعين, و كثرتمÇيشود استعمال ديگري معناي به Ïي هر تقديس و تنزيه گاهي و

شوند/ استعمال هم با گاه هر كه مسا كين و فقرا¾ لفظ مانندهÇر شود استعمال تنها گاه هر و دارد را خودش خاص معناي كدام هر

معناست/ Ïي به دو هر و ديگري معناي به كداماست/ دانستن ا مبر كاستي و ي كم همهي از را خدا اهللا> <سبحان معناياست/ دانستن ه منز اعتبارات و اضافات از را خدا اهللا, س قد معناي و

<اهللا مÇعناي در آنكÇه جواب در كه cdefg صادق امام فرمايش معني وچيزي هم خدا از غير مگر فرمودند: است چيزي چه از بزرگتر خدا گفت: ا كبر>

Page 417: Soltan 01

417 آيات35-23 بقره سورهي

حق/ حضرت تسبيح مقام نه است او مقدس مقام به اشاره دارد? وجود<ال بين تفاوت مانند, شانه تعالي حق تقديس با تسبيح بين تفاوت و

شدهاست/ داده توضيح بقره سورهي آغاز در ال بشرط و بشرط ال مورد -در 1

كه ميبينيم لذا و است كثرتها و اوصاف به نسبت ال>(1) <بشرط و بشرط>اتصاف بر داللت حمد و بيايد حمد ذ كر بدون تسبيح كه افتادهاست اتفاق كمتر

دارد/ پسنديده اوصاف به تعالي خدايبÇر داللت كه تقديس از ميباشند كثرتها به مبتال مردم عامهي چون

نميآيد/ ميان به نامي اندك مواردي در جز دارد كثرتها نفيو پا ك ترا يعني: ميباشد, <نسبح> بحمدك نسبح خدا: قول تقدير و

ميدانيم/ نقايص از ا مبرميدانيم/ پا ك نقايص اين از را نامت يا

ميگردانيم/ پا ك تو حمد با آلودگي اين از را خود رواانهاي اينكه يابه با <Ïل س نقد> و گرفتهايم قرار تو ستايش و حمد پوشش در ما, ياچنين: اين است تقدير در مفعول يا و زايدهاست الم كه است Ïنقدس معناي

/Ïل Ïاسم نقدس نفوسنا ك, نقدس

ÐيÇ ن اء> فرمود: فرشتگان استغراب و تعجب پاسخ در خداوند < ال ق>ار سي و روان انسانيت قبيل از است نهان او در كه چيزي از و آدم از من < Ôمل Öعأو است عوالم در كه آنچه همهي به نسبت كه جامعيتي و گستردگي سبب كهشÇما كه ميدانم چيزي ساخته خود مسخر را اضداد جميع دارد مراتب همهي

Page 418: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 418

و گشته مشتبه شما بر و است نهان بعضي در كه كفري از همچنين و نميدانيدنميشود/ آشكار و ظاهر آدم خلقت با جز معني اين و دارم, خبر است ابليس انو هسÇتي و انسÇان وجÇود حÇقايق بÇه شÇما چون < ون Ôمل Öعت ال ا م>

مينمايد/ شگفت آدم, جانشيني برايتان نيستيد; آ گاه او شخصيتتÇنها كردهايÇد درك آنچه شما زيرا ميكنيد; انكار را وي خالفت و

افساد/ مقتضي و ست متضاد كه است او ظاهري شÃونشدهاست: روايت cdefg علي از پدارانش از نقل به cdefg باقر حضرت ازهÇفت بيافريند; خويش دست به را آفريدهاي كه كرد اراده تعالي خداي وقتيتÇعالي خÇداي پس بÇود; گذشته زمين در نسناس و جن حقيقت از سال هزارو جن از زمين اهل به كه داد فرمان فرشتگان به و زد كنار را آسمانها پردهيدر ناحق فساد و خونريزي و گناه از را آنها عمل چون پس بنگريد, نسناس

ديدند/ زمينو زمين حالت بر و شدند خشمگين خدا بر آمده, گران آنان بر معنا اين

گردند/ چيره و Ïمال خود خشم بر نتوانستند و خوردند تأسف زمينياناين كه حالي در وااليي, و توانا و بزرگ خود تو پروردگارا بار گفتند:قبضهي در و عافيتت از بهرهمند و تو نعمت در غرق زبونت و خوار آفريدهيمÇيكند فساد زمين در و ميزند دست گناه به كرده نافرماني است تو اختياركه حالي در نميداري/ روا انتقام و نگرفته خشم او بر خودت خاطر به تو وليگÇران نÇيز تÇو بÇر آنÇرا و است گÇران بس مÇا اينبر ميبيني و ميشنوي تو

ميشماريم/

Page 419: Soltan 01

419 آيات35-23 بقره سورهي

روي در مÇن خليف¹> االرض في جاعل <اني گفت: تعالي خداي پسباشد/ من زمين روي در خلقم بر من حجت تا ميدهم قرار جانشين زمين

[جن اينان چون كه ميدهي قرار را كسي زمين در آيا گفتند: فرشتگانكند? فساد زمين در نسناس] و

ورزند?! كينه و حسد هم به نسبت او كردند?! خونريزي اينها چنانكهكÇينه نÇه و بÇريم Ïرش هم به نه ما زيرا; بگمار; خليفهاي ما از پس

مشغوليم/ تو س تقد و ستايش و تسبيح به ما نماييم خونريزي نه و ورزيمنميدانÇيد> شما را آنچه ميدانم <من فرمود: تعالي و تبارك خدايو پÇيامبران وي يت ذر در كÇه بيافرينم خويش دست با آفريدهاي ميخواهيبر زمين در ار آنان تا دهم; قرار هدي اÄمهي و شايسته بندگان و فرستادگانرهÇنمون من فرمانبرداري به را ديگران و دهم قرار خود خليفهي آفريدههايم

دارند/ بازشان من نافرماني از و شوندانذار و شود برداشته ديگران از عذر تا دهم قرار خود حجت را آنان واز را زمين و مياندازم بر زمين از را نسناس و ميگردد محقق نيز دادن بيم ويا كنم, منتقل هوا به و برداشته را نافرمان سركش يان جن و كنم پا ك وجودشان

نباشد/ Ïنزدي من آفريدهي به كه دهم جاي Ïخش صحراهاي دراين نسل كه هر ميدهم, قرار پرده آدم يعني آفريدهام اين و جن ميان وسÇركشان جÇايگاه در و ورزد سركشي و نافرماني برگزيدهام; كه آفريدهاي

ميفرستم/ [ جنيان/// ] آنان سرمنزل به را او داده; قرارشمتنا> عل ما اال لنا علم ال Ïسبحان> گفتند: فرشتگان پس

Page 420: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 420

نميدانيم/ چيزي آموختي ما به تو كه را آنچه جز پروردگارا! بارسال پانصد اندازهي به تعالي خداي پس فرمود: cdefg علي امام سپسانگشÇتانشان بÇا جسته; پناه الهي عرش به آنها آنگاه كرد دورشان عرش ازافكند نظر عالميان پروردگار پس نمودند مغفرت طلب خدا از و كردند اشارهبر گفت: داد; جاي المعمور بيعت در را ايشان و فرستاد; فرو رحمت آنان بر و

خوشنودم/ بدان من كه نماييد ترك را عرش و كنيد طواف خانه اينهفتاد روز هر كه است خانهاي آن و پرداختند خانه طواف به آنها پس

نميگردند/ باز الهي عرش سوي به ديگر شده; وارد بدانجا فرشته هزاراهل توبهي را كعبه و آسمان اهل توبه را المعمور بيت تعالي خداي ومÇن صÇلصال> من Gبشر خالق فرمود:<اني تعالي خداي پس داد; قرار زمين

هستم/ ل گ از بشر آفرينندهيو بودهاست آن مهي مقد و آدم آفرينش از قبل حق حضرت سخن اين و

بودهاست/ مالÄكه بر خدا جانب از احتجاجي واقع در نيزآب دسÇتي كÇف جالله جل خداي سپس فرمود: cdefg حضرت آن پسخدا دست دو هر كه حالي در گرفت بر خويش راست دست با شيرين و گوارارا آن و نپاشيد هم از تا آورد در كوزه گري گل چون را آن و است راست دست

و آسمان جهان خالق كه پس آن از ميفرمايد البالغه نهج در انسان خلقت دربارهي Ç cdefg Ç -علي 1

مشتي شورهزار و گياه خوش و درشت و نرم زمينهاي از Ïي هر از بيافريد, آنهاست در چه هر و زمين

پا كيزه و خالص و بباريد خا ك آن بر پي در پي روز شبانهي چهل تا بفرمود را رحمت ابر برگرفت خا ك

ساخت(1)/ محكم و سخت

Page 421: Soltan 01

421 آيات35-23 بقره سورهي

از شدند/ يكي هم با گانه چهار عناصر و گشت چسبان اينكه تا كرد مخلوط وتري رطوبت به آنرا شد/

Ïخش آنÇرا و بÇيافريد بود گسستگيها و پيوستگيها اعضا¾ و اطراف داراي كه صورتي خا كي چنين

و معين زمان تا آنرا نپاشيده هم از تا داد قرار نرمش و محكم و چسبيده هم به زده, در چنگ تا ساخت,

انÇوار آÇÄينه صورت آن خداوند پس گذاشت/ وا خودش حال به باشد روح پذيرفتن قابل كه معدودي

آن نيروي به كه فكريه قواي داراي ساخت انساني و دميد آن در خود روح از داده, قرار خويش تجلي

[ خطبهي/// البالغه [نهج كند تصرف اشيا¾ در

بندگان و فرستادگان و پيامبران تو از گل! اي گفت: جالله جل خداي وتا را آنان پيروان و بهشتند سوي به بشر خوانندگان كه راهبر امامان و شايستهباز مورد آنان و نميشوم خواست باز كردهام آنچه از و ميآفرينم قيامت روز

ميگيرند/ قرار خواستو شÇد سÇفت و آورد عمل به را آن و گرفت بر تلخ و شور آب سپسبÇه داعيان و ستمگران و شياطين برادران و سركشان و فرعونها تو از گفت

صور/ نفخ تا ميرود قيامت تا شور, آب شيرين آب ذره ذره ميفرمايد: مورد اين در -مولوي 1

باز ميدهم انجام آنچه از ميآفرينم(1) رستاخيز روز تا را پيروانشان و آتشميشوند/ بازخواست آنان كه حالي در و نميشوم خواست

شود داده توضيح ابدا¾ -كلمهي 2

اصحاب با ولي نمود ابدا¾(2) شرط آفريدگان اين با فرمود: امام پسيافته انجام راست دست در شيرين و گوارا آب از خلقتشان كه آنهايي ] يمين

ننمود/ شرطي معروفند] مباركي و ميمنت اهل يا راست دست پيروان به ودر كÇه را بÇرگرفته دست در كÇه را شور و شيرين آب دو, اين آنگاهكه حالي در ريخت عرش جلوي در را آنها و آميخت هم به بود گرفته بر دست

Page 422: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 422

و صبا باد و جنوب و شمال مالÄكه به سپس بودند گل چكيدهي و گزيده دو آندهند/ نما و نشو كرده; پا ك آنرا و بوزند ل گ اين بر داد; دستور مغرب باد

بلغم و خون گانه چهار سرشتهاي نموده; تقسيم و تجزيه را آن آنگاهدادند/ انجام را كار اين مالÄكه و دهند جاي آن در را صفرا و سودا و

بÇاد از تÇلخ صفراي و شمال باد از بلغم و صبا باد سوي از خون پسپيدا استقالل نفس آنگاه, يافت; ظهور مغرب باد طرف از تلخ سوداي و جنوب

شد/ كامل بدن و كردبه بسياري اخبار البته كرديم/ حذف را امام سخنان دنبالهي اينجا در

شدهاست/ وارد مضمون همينبه سجده براي فرشتگان به خدا فرمان او آفرينش و آدم داستان چونخاطر به او گريستن و بهشت از آدم هبوط و سجده از ابليس داري خود و آدمدر ا حو شدن حامله و آدم نسل از ا حو خلقت و ا حو از دوري و بهشت از دورياز ديگر, شكم پسر با شكم Ïي دختر ازدواج و دختر Ïي و پسر Ïي به شكم هرو كÇتابها در HخصوصÇم گÇذشتگان كÇتابهاي در است هستي آغاز رمزهاياختالف بوده متفاوت باره اين در ما اخبار ولي آمده; بسيار يهود تاريخهايبخواهد كه هر كه است رمزهايي و راز به پوشيده; آنها همهي و دارد بسياريبÇا بÇخواهÇد كÇه هر و ميشود سرگردان و متحير كند, حمل ظاهر بر را آنهاچيزي و شده, طرد آنها از بفهمد را آنها شيطاني, مدركات و بشري توانايي

فهميد/ نخواهد مدلول خالف جزكه لطايفي بيان و آدم به نامها همهي تعليم بيان و اسم معني در تحقيق

Page 423: Soltan 01

423 آيات35-23 بقره سورهي

است/ مندرج شريفه آيهي اين دربر كه است آن چيزي هر اسم كه بدان كÔلها> ¾Ĥم Öس Ñ ÖالI ماد ¾ لم ع و>از بÇعضي اعتبار به يا باشد مطلق طور به داللت اين خواه كند داللت چيز آنيا باشد لفظ كننده داللت چه و وضعي غير يا باشد وضعي داللت چه صفاتش;اسÇم جÇانب در داللت چون و عيني موجود يا ذهني مفهوم يا نقش و تصوير

شدهاست/ گرفته بودناست/ شديدتر اسميت جانب باشد قويتر داللت كه اندازه هر به پسامر به محتاج چون است نقوش و الفاظ صورت به كه وضعي داللتضÇعيفترين ميباشد; واضع وضع چگونگي به مربوط آن كه است ديگري

است/ داللتهااست/ تها اسمي ضعيفترين وضعي داللت در بودن اسم پس

خÇود برايÇنكه عالوه زيرا است, اسمها ضعيفترين نيز ذهني مفهومآن منكر بعض كه جايي تا است پنهان مدركه قواي نظر از است ضعيف Hذاتو اضافه بلكه نيست عالم ذهن در معلوم صورت حصولي علم گفتهاند: شده;

معلوم/ و عالم بين است نسبتيصÇورت است, عالم مشاهدهي حصولي علم گفتهاند: قين محق بعضي

است/ دور از معلوم النوع رب مشاهدهي يا مثال عالم در دور از را معلوماسÇمها ضÇعيفترين از نÇيز ايÇنجا در اسميت جهات اين روي پسآن و بÇاشد اسميت در كامل كه ميماند باقي قسم Ïي فقط بنابراين ميباشدخÇودش غÇير بر بالطبع بوده; درك قابل كس هر براي كه است عيني موجود

Page 424: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 424

ميكند/ داللتالحسني> االسما¾ نحن <و فرمودهاند: كه اين

[ هستيم/ الهي حسني اسما¾ [ما

/ نيست من از بزرگتر نامي هيچ و مني> اعظم اسم ال <واركان كه نامهايت به سوگند و شي> كل اركان مالت التي ÏÄباسما <و

نمودهاست/ پÔر را چيزها همهيبÇر مÇيكند داللت همه بزرگواران آن بيانات از موارد اين از غير ورا مÇحسوسات چون مردم عامهي و خارجي موجود اعيان در اسميت اعتباردرك نÇقش و لفظ جز اسم اطالق از نميكنند; تجاوز آن ظاهر از مينگرند

نميكنند/اينكه به رسد چه غافلند; ذهن در ي مسم مفهوم حصول از آنها زيرا,خودشان غير بر اعيان داللت از حجابشان علت به كنند; اعتبار اسميت آن براي

خبرند/ بي ميباشد, ل او حق آينهي اعيان اينكه از وآÄينهي و نمودار نفسه حد في خودش وجود و بودن اسم جهت از اسم

است/ ي مسمي مسم اعتبار به حكم بلكه ندارد حكمي است, آينه تنها كه اسم لذا

است/آيÇنه ايÇنكه بدون ميگيرد قرار مورد خودش جهت از اسم گاهي وكÇه مÇيشود حكÇم داراي اسÇم اعتبار اين به شود اعتبار غيرش براي بودن

باشد/ به محكوم و عليه محكوم ميتواند

Page 425: Soltan 01

425 آيات35-23 بقره سورهي

كÇند; عÇبادت را اسم تنها كس هر اينكه بر ميكند داللت كه اخبارياست/ كافر

را مÇعنا كÇه آنكس و مشÇرك; كند; عبادت را معني و اسم كه كسيخودش; تعالي خداي كه صفاتي با سازد واقع معناي بر را اسما و كند عبادت

است/ د موح نمودهاست موصوف صفات آن به را اسماايÇن وبÇه داشÇته; ذهني موهومات يا عيني اسماي به نظر اخبار اين

ميكند/ اشاره اعتبارانزل ما آباÅكم و انتم يتموها سم اسما¾ اال هي <ان تعالي خداي قول و

23 آيهي نجم -سورهي 1

نÇهادهايÇد; آن بÇر پدرانتان و شما كه نامهايي جز اين سلطان>(1) من بها اهللانيست/

همين به اشاره ندادهاست/ قرار دليلي و حجت هيچ نامها اين به خدا, واست/ اعتبار دو

جÇز پÇذيرفتهايÇد; اطÇاعت مورد يا معبود عنوان به شما آنچه يعنيسازيد/ جاري حكمي و كنيد; نظر آنها بر كه نيست سزاوار و نيستند نامهاييو ي مÇمس عÇنوان بÇه نيستند; ي مسم كه را چيزهايي پدرانتان و شمااطÇاعت مÇورد و بودن معبود به و دادهايد قرار توجه مورد و گرفته; حقيقت

كردهايد/ حكم آنها شدن واقعقÇرار دليÇلي و حÇجت هÇيچ مÇورد بي دادن ارزش اين در خداوند,

Page 426: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 426

ندادهاست/كردن آماده نحو به چه او به دادن علم از است عبارت تعليم, و آموزشخداي تعليم مانند باشد; اضافه نحو به چه و بشري تعليم مانند باشد تسبيب وعلم مانند: است نفس صفحهي بر چيز آن خود ظهور چيزي, به علم و تعالي,بÇر بÇنا النوع رب در يا و مثال, عالم در يا نفس, در آن صورت يا حضوري,

نمودهاند/ علم تعريف در كه اختالفيسÇاده و بسÇيط شعور نتيجهي علم اين چه حال حصولي علم مانند:

مركب/ شعور حاصل يا باشدتعالي و تبارك خداي كه است اين ها> كل االسما¾ ادم <علم معناي پساسÇما¾ ايÇنكه جÇهت از را آنÇها نÇمونهي و كÇلي صورت و موجودات علماو در و كرد افاضه آدم بر ميباشند شأنه تعالي حق براي آينههايي و [ نشانها ]

هستند/ يات مسم خود آنها كه جهت آن از نه گذارد; وديعه بهدر معلومات اين و بايستد حد آن در كه نبود حدي در آدم حدود زيراو باشد مسمي تنها و باشد بوده ي مسم صورت به و مستقل طور به او وجود

نباشد/ اسماست مطلب اين شعار ا و اعالم براي اسما¾ به موجودات از تعبير پس

نميايستد/ حركت از نشود واصل خدا به تا آدم كهبه آدم وجود در چيز همه كه است آن به اشاره ها> كل > لفظ به تأ كيد

نيست/ او وجودي حيطهي از خارج چيزي هيچ و شدهاست گذاشته وديعهوديعه به آدم در را آنها نمونه و چيزها صورت خداوند كه گفتيم: آنچه

Page 427: Soltan 01

427 آيات35-23 بقره سورهي

و ميباشد cdefg آدم نزد چيزي هر حقيقت گرنه و است عوام فهم حسب بر نهاده,وديعه به cdefg آدم وجود در تعالي خداي كه است حقايقي دقايق چيزها همهي

نهادهاست/اشيا¾ و بودند; محدود درك و وجود از حدودي داراي مالÄكه چونلذا, ميشد; واقع عليه محكوم ي خاص وجه از و بود محدود آنها به نسبت نيزدر آنÇها كه باشد اين به اشعار تا كرد عرضه مالÄكه بر را اسما¾ تعالي خداي

هستند/ محدود آنها براي بودن اسم اعتبار بدون مستقل اهاي مسم صورتكÇار به اسما مورد در را [هم] العقول> <ذوي ضمير كه ترتيب بدين

بردهاست/ايÇنكه اعÇتبار به يا غير بر العقول ذوي دادن غلبه يعني تغليب جهتعقال و اسما به ضمير برگردانيدن چه هستند عقال تعالي خداي به نسبت اشيا¾

است/ آنها بودن اسم اعتبار اسقاط آنها كردن اعتبارفرمود: لذا و اسميت عنوان به اسما بر علم شدن واقع خالف بهدانستي/ چنانچه كرد, عرضه را اسما خداوند, < Öم Ôه ض رع <ثÔم

كه اسما¾ آن يهاي مسم به را ضمير تكلف با كه نيست نيازي بنابراينبÇه ضÇمير كه تكلف اين بلكه برگردانيد, ميشود; فهميده التزامي داللت بهضمير ارجاع و اسما به فعل تعليق در كه را لطايفي شود; داده ارجاع يات مسم

دانستي/ چنانچه ميبرد بين از دارد وجود العقول ذوي بهزمÇين فÇرشتگان ايÇنجا, در مÇالÄكه از مÇراد < ¹ك ءÇ ل Ð×Ç ل مÇ ÖلI لي ع>

ميباشند/

Page 428: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 428

بودند شده زده شگفت آن از و كرده تعجب آدم جانشيني از آنان زيرااراده تÇعالي خÇداي چÇون است مقصود فرشتگان جميع بر كردن عرضه يا وبر را جانشيني به وي استحقاق و او احاطهي و آدم وجودي سعهي تا فرمود;مسÇاÄل ايÇن بÇه مقرب فرشتگان چه ا گر زيرا سازد; نمايان فرشتگان جميعبÇود شÇده نهاده آدم در فعل و ه قو و درون و برون در را آنچه داشته; احاطه

ميدانستند/و بود, پنهان آنان از است مشيت مقام در كه الهيه اسماي حقايق ليكن

بود/ آنها جامع بلكه عالم, آنها به خويش برتري و علويتش با آدمگشت/ آنها بر خالفت مستحق حقاÄق, همين سبب به

آنها به كه آنچه طبق rstuv معصومين از كه است مقام همين اعتبار بهاز سÇوم] آسمان ] برين بهشتهاي در القدس روح شده: وارد است منسوب

چشيد/ نوبر ميوهي ما باغهامÇعراج شب در mnopq د حمÇم حضرت به cdefg جبرÄيل كه شده وارد نيز و

شود/ مراجعه عماديه الواح و االشراق> <حكمت به بهتر شرح -براي 1

ميسوختم/ ميشدم(1), نزديÏتر انگشت بند Ïي ا گر گفت:كÇردن نÇمايان كرد; عرضه فرشتگان بر را اسما خدا اينكه از منظوربعد لذا, خدا; طرف از نزول در نه است خدا سوي به بازگشت در آنان حقايق

گرديد/ عرضه فرشتگان به شد; آموخته اسما جميع آدم به آنكه ازعروجي cdefg آدم عروج واسطهي به نيز اشيا خود براي درحقيقت زيرا,

Page 429: Soltan 01

429 آيات35-23 بقره سورهي

وي همراه و انسان با اسما¾ عروج بر عالوه اين و دارد, وجود انسان صراط درميباشد/

عÇطف آدم بÇه اسÇما تعليم بر < ثم> لفظ با را مالÄكه بر كردن عرضهبودهاست/ آدم تعليم از بعد مالÄكه بر عرض كه معناست همين به مشعر كردن;و كÇرد عرضه آنان بر را مالÄكه اشباح خداوند كه آمدهاست خبر در

بود/ سايه در نورهايي آنهاعلم منزلهي به اينجا در اسما, < ¾ Ð ال ÔÆ Ð×Ç ه ¾Ĥم Öسأب وني ÔÑÇ منب أ القف>نحو به كه يافته; كثرت حقايق اين از Ïي هر از نمونهاي به يعني, است; آدم درو ات متضاد بين در خالفت استحقاق سبب همان كه دارد وجود شما در متضاد

دهيد/ خبر شده محكوم و حا كم بين سنخيت سبب به فاسدها بين حكومتسÇنخيت مÇيكنند خÇالفت آنها بر كه كساني و خليفه بين بايد چون,

باشد/تÇنها شÇما و آنهانيست از نمونهاي Ïي جز فرشتگان شما وجود درالهي اسما¾ همهي ميكنيد فكر اين از غير هستيدا گر اسم Ïي نمونهي و مظهر

دهيد/ خبر رااسÇتحقاق و آدم خÇالفت انكÇار در ا گر حال < ينق د ×Ç ص ÖمÔنتÔك <اءن

دهيد/ خبر الهي اسماي از هستيد راستگو خود خالفتاز كÇه نÇمودند حاصل يقين كردند, مراجعه خويش نفس به آنها پسو عاجز فاسدها به آ گاهي و مخالف امور مابين في حكم و اضداد با مجانستاسÇتخبار و استفهام انكار سبيل بر و بودند شده شگفتزده اينكه و قاصرند

Page 430: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 430

خÇالفت اسÇتحقاق و تÇحميد با تسبيح ادعاي در و كارند تقصير مينمودندكرده اعتراف اينها همهي به و رفتهاند افراط راه آدم استحقاق عدم و خودشان

گفتند: وبيهوده و كمبود هر از هستي ه منز خدايا بار گفتند < Ïن ×Ç ح Öب Ôس ÖواÔالق>ا كÇتفا تسبيح به اينكه و شوي بازخواست ميكني آنچه از اينكه از و كاري

ندارند/ را الهي درك آنان كه ميدانستند چون كردندبحمدك> نسبح <نحن ميگفتد و بودند آن مدعي آنها كه حمدي زيراادرا ك و است; استغراق و عموم مفيد كه است <حمدك> كاف به مضاف حمدكه حالي در كنند, درك مظاهرش جميع را او كه است اين به خدا مستغرق حمد

ناتوانند/ و عاجز خدا مظاهر بيشتر درك از كه فهميدند آنهاما وجود در نامها از نامي يعني: نداريم; آ گاهي بدان ما <Ĥنل مÖل ع ال >

نيست/نÇامهاي بÇه فرمودي تعليم ما به كه اسمايي آن جز <Ĥنت Öلمع ا م <اءال<نحن و آخر> تا فيها <اتجعل آنان گفتهي اين از چون و نداريم آ گاهي ديگرنسبت خودشان به را حكمت و علم آنها كه آمد پيش توهم اين آخر> تا نسبحعلم به نسبت آنها علم كه گشت معلوم و شد آشكار آنها ناتواني Gوبعد دادهاند

است/ هيچ و كالعدم تعالي خداي حكمت ورا آن از كمي مقدار تنها كرده; نفي خود از باالصال¹ را علم نسبت لذارا مÇعني ايÇن التزامي داللت به و كردند ثابت خويشتن به عاريه صورت بهتÇعالي خÇداي در مÇنحصر افراد حصر صورت به Hاصالت علم كه كردند افاده

Page 431: Soltan 01

431 آيات35-23 بقره سورهي

تعالي خداي براي حصر طريق به حكمت و علم اثبات با را مطلب اين و است;نمودند/ تأ كيد

داناي تو فقط كه درستي به گفتند: آنگاه < Ôيم ك حÖلI Ôيمل عÖلI نتأ Ïن اء>هستي/ حكيم

نياوردند/ عطف حرف باشد; حصر مفيد جملهي كه جهت همين به وعÇلم ايÇنكه بÇنابر عÇقل نÇزد است شيÃي صورت شدن آشكار علماز عبارت علم يا باشد; عالم نزد معلوم حاصلهي صورت از عبارت حصوليعبارت كه حضوري علم مانند آن; صورت نه است; شيÃي خود شدن آشكار

است/ عالم نزد در شيÃي خود حضور ازاز عبارت علم يا است حاضر ما نزد كه صورتهايي به ما علم مانند

ذاتي/ علم با اشيا به خدا علم مانند اشياست حقيقت شدن آشكارو عملي هي قو به گاهي و ميشود اطالق نظري هي قو به گاهي حكمتاز عبارت اعم معنا آن و ميرود كار به مورد دو هر از اعم معني در نيز گاهي

است/ عمل و علم در لطفكه پي در پي غايت و علوم دقايق ادرا ك از است عبارت علم در لطفاست عبارت عمل در لطف و آن دور و Ïنزدي لوازم و ميباشد مترتب آنها بر

ميكند/ درك مصنوعات دقايق از كه آنچه ساختن بر توانايي ازبÇه عملي حكمت و بيني خرده به فارسي در [نظري] علمي حكمتتنها يا است; اعم معناي اينجا در حكمت از مراد و ميشود تعبير كاري خرده

است/ عملي حكمت

Page 432: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 432

اسÇتحقاق عÇدم و عÇجز شÇدن آشكار از بعد تعالي, خداي < ال ق>گفت: خالفت به فرشتگان

< Öم ه ءÇلĤم Öسأب ÖÃهÔم منب أ Ôماد ÑÇÇ Ð×Ç ي >و فÇضل ايÇنكه تا كن آ گاه نامهايشان حقيقت به را فرشتگان آدم ايو شود آشكار خودشان بر آنها استحقاق عدم و تو جانشيني استحقاق و برتريخود براي را آن بوده; خالفت به تو استحقاق منكر كه آنها ادعاي دو هر بطالن

گردد/ ظاهر ميكردند; اثباتنامها حقيقت نماياندن بلكه نيست; زبان به دادن خبر <انبا¾> از منظور

دانستي/ Âقب چنانچه ميباشد/ آدم وجود از< Öم ه ءÇلĤم Öسأب نبأهÔم

م أ Ĥملف>وجود سبب به او كه ديدند و نماياند آنان به را اسمها حقيقت چون پسبلكه ديدند, او وجود در را همه نمونهي و است اسما¾ همهي جامع جمعياشوجهي به اينكه و است cdefg آدم وجهي به امكاني اشيا¾ همهي حقيقت كه ديدند

ميفرمايد: انسان شأن در cdefgكه علي به منسوب اشعار -از 1

الكÇبير العÇالم انطوي Ïفي و صÇÇغير جÇÇرم Ïان اتÇÇزعم

تÇبصر مÇÇا و ÏنÇÇم Ïدان و تشÇÇعر ال و ÏيÇÇÇÇف ÏÄدوا

المÇضمر اظÇهر حÇÇرفه بÇÇا ي الذ المÇبين الكÇتاب انت و

يÇحضر مÇÇوجود ÏافيÇÇم و الوجود نفس و الوجود انت و

ترجمه:

اوست/ شدهي رقيق هستي, كل و شدهاست(1) نهاده او در حقايق كل

Page 433: Soltan 01

433 آيات35-23 بقره سورهي

هسÇتي? كÇوچكي جرم و ماده تو كه ميپنداري آيا

شÇدهاست پÇيچيده بÇزرگ جهان تو در كه حالي در

نداري آ گاهي بدان و ميباشد خودت در تو داروي

نÇداري بÇÇينايي بÇÇدان و تÇÇوست از تÇÇو درد و

كÇÇه هسÇÇتي روشÇÇني كÇÇÇÇتاب آن از تÇÇÇÇو و

مÇيگردد آشكÇÇار پÇÇوشيدهها آن, حÇÇروف بÇÇا

هسÇتي وجÇÇود حÇÇقيقت و وجÇÇود خÇÇود تÇÇو و

نÇباشد حÇاضر وجÇودت در كÇه نÇيست چيز هيچ و

بÇر و زمÇين در خالفت استحقاق كه است كسي آن آدم, كه دانستنددارد/ را مالÄكه همهي

آنچه نگفتم شما به من آيا ?< ÖمÔلك قÔل أ Öمل أ الق > گفت: تعالي خدايتعلمون> ماال اعلم <اني گفتم كه آنجا نميدانيد? شما ميدانم من كه را

و آسمان نهانيهاي من و < ض ÖرÑ ÖالI و ت× و ×Ç م Iلس بÖي غ Ôمل Öعأ Ðين اء>است زمÇين و آسÇمان ملكوت آن و است غايب و پنهان شما از كه را زميناست پنهان و غايب زمين و آسمان كه را آنچه كه است اين منظور يا ميدانمكه است چيزي هر به نسبت انسان بودن جامع كه ميدانم جمله از و ميدانم,

باشد/ امكان عالمت دارايمÇيكنيد; آشكÇار كÇه را آنÇچه ميدانÇم من < ون ÔدÖبÔت ا م Ôمل Öعأ و>ساير و خالفت به را خودتان استحقاق و آدم جانشيني از را شما شگفتزدگيميدانم/ را ظاهريتان دانش مقدار و است ظاهر شما غير و شما بر كه صفتهايي

< ون ÔمÔتÖكت ÖمÔنتÔك ا م و>

Page 434: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 434

نداريد آ گاهي آن به كه هايي كاستي و مكن از ميكرديد پنهان آنچه وامÇر آن بÇه را شÇما آنكه از بعد مگر شد, نخواهد آشكار شما بر موارد آن و

بسازم/ آ گاهتان كرده; اختيارنفاق نسبت مستلزم آن چه نست, اراده و شعور با كردن پنهان مقصود

ميشود/ خدا بر جهل از جو به آنان اعتقاد و فرشتگان بهكرديم/ تفسير آنچه به اشاره

كتمان اينكه بر كند داللت تا شده افزوده عبارت, به < كنتم> كلمهيبودهاست/ داÄم و ثابت آنها

و شيطان و كردن پنهان [ كتمان] كردن پنهان از مقصود است ممكنآن از شÇود سÇجده بÇه امÇر ا گر يعني ميباشد آدم سجدهي از او خودداريرا آن كه باشد مقصود آدم به نسبت آن دشمني و مخالفت يا ميكند/ خودداري

است/ داشته پنهانبÇه لذا, است داشÇته شÇباهت آنها به و بوده فرشتگان ميان در چون

شدهاست/ داده كتمان نسبت مالÄكهشد ذ كر Âقب كه معنايي و معنا اين از اعم معناي به كه است ممكن ومÇاال اعÇلم Çي ان> خÇدا قول اجمال تفضيل تعالي خداي از گفتار اين و باشدلكن و بودهاست هم با و يكديگر همراه دو هر بيان دو اين يا و است تعلمون>نياوردهاست, حكايت حين در را تكتمون> كنتم ما <و دوم قسمت تعالي حق

فرمودهاست/ بيان [ آنها عجز از [پس ا كنونلفÇظ و بÇاشد, حال تبدون> ما <اعلم كه: ميشود داده احتمال نيز و

Page 435: Soltan 01

435 آيات35-23 بقره سورهي

قول با كه حالي در اقل> <الم بر باشد عطف يا ميشود, گرفته تقدير در <أنا>باشد/ شده واقع حكايت مورد ل او

جÇملهي االرض> و السÇموات غÇيب اعلم <اني كه است جايز نيز ونباشد/ قول سبب به شده حكايت بوده مستأنفه

يادآوري يا يادآر به يعني <Ïرب قال <اذ به است عطف قÔلÖنا> Öذاء و>شدهاست/ آفريده شما براي است زمين در آنچه جميع بدانيد تا كن

مÇا اخÇبار در و گÇذشت چنانكه فرشتگان, از منظور < ¹ك ءÇ ل Ð×Ç ل م Öل ل>فرشتگان مسجود آدم آدميت مرتبهي زيرا است, زمين فرشتگان و آمدهاست

بودهاست/ زمينيبÇيان هÇم Âقب كه همانطوري چون است فرشتگان همهي منظور يا وما اخبار در و گرديد/ ÏÄمال جميع مسجود خويش علويت حسب بر آدم شدهسجده را آدم داد, فرمان اينرو از فرشتگان به تعالي خداي كه شدهاست واردبود/ آدم صلب در rstuv حضرت آن خاندان cdefgو علي و mnopq د محم نور كه كنند

آدم] به كنيد سجده ] < م دÑ ال Öوا ÔدÔج ÖسI>مسÇجود بÇه نسبت فرمانبرداري و خواري و خضوع نهايت سجده,مÇورد شخص برابر در افتادن خا ك به ذلت, پذيرش حد آخرين چون و است

شدهاست/ نماز سجدهي نام سجده مطهر, شرع در لذا سجدهاست;و cdefg آدم فÇرمان تÇحت در شدن خوار آيه, اين در سجده از منظوررا چÇيزي ا گر آنان از Ïي هر به نسبت كه نحوي به است, شدن او امر مسخر

بشود/ بشو بگويد بخواهد

Page 436: Soltan 01

هÇمانند ابÇليس جÇز بÇه آدم بÇه آنها سجدهي و مالÄكه فرمانبري وكÇه هÇم> <و جÇز است, انسÇان از صغير عالم در آدم قواي همهي فرمانبري

ميباشد/ عالم اين شيطان< يسلÖب اء Ð اءال Öا Ðو Ôدج سف>

رحÇمت از يعني, است; يÃس معناي به أبلس از افعيل وزن بر ابليسشد/ نوميد خدا

شد/ نگران و متحير يعني, است; <ابليس> از ياسزاوار كه بود كرده كاري زيرا شد, پشيمان يعني, است; <ابلس> از يا

بود/ پشيمانيگرديد; گسسته او حجت و شد سا كت معناي به است; <ابلس> از ياغير اسم ابليس كه شدهاست گفته نشدهاست; استعمال مجرد صورت به گويا

است/ منصرف غير لذا, ميباشد; عربياست/ مسبب بر سبب عطف عبارت, قسمت اين < ربÖكت ÖسI و بي× أ>

ترك و زدن سرباز و كفر مبناي بر او فطرت < ين رف ×Ç ك ÖلI ن م انك و>بود/ شده سرشته فرمانبرداري

قÇدرت چÇون بÇاشد شÇده عÇارض او بر كفر ايمام, از پس اينكه نهبر هم انقياد و تسليم ا گر كه نحوي به بوده, او ذاتي فرمانبرداري از خودداريچÇنانچه گشÇته عÇارض او بر است عرضي امر Ïي كه گويا گردد عارض او

آوردهاست/ اسالم من دست به من شيطان شده: روايتعالم مراتب در تحقيق

Page 437: Soltan 01

437 آيات35-23 بقره سورهي

شيطانها و يان جن خلقت چگونگي و

است: مراتبي داراي وجود شد, داده شرح Âقب كه همانطورينشÇاني و اسمي و خبري آن از كه بوده, مطلق غيب آن, از مرتبهايوجÇوب به ظهورش مقام عنوان به آن از كه است, ذاتي وجوب آن و نيست

ميشود/ داده خبر ذاتيدر اوست; مÇعروفيت و ظهور و تعالي واجب فعل آن ديگر مرتبهياينكه اعتبار به مرتبه اين و ميشود ظاهر او اسماي و صفات تمام مرتبه, اين

شدهاست/ ناميده واحديت است تعالي خداي عنوان خدا اسماي سبب بهنÇاميده الهي مشيت مينمايد; جهان ايجاد اقتضا¾ اينكه اعتبار به وفعل است جهان ايجاد نفس و حقيقت مرتبه, اين اينكه اعتبار به و شدهاست

ميشود/ ناميده خداجÇمعي واحÇد وجود سبب به صفات و اسما همهي اينكه اعتبار به و

ناميده شدهاست/ <اهللا> است; صفات و اسما تمام جامعاست احÇاطه صÇورت به موجودات همهي مجمع اينكه اعتبار به و

شود/ ناميده cdefg عليشدهاست/ ناميده كرسي و عرش اعتبار, دو اين به و

هست/ هم ديگري نامهاي داراي مرتبه ايندند/ مجر فعل و درذات كه است دات مجر عالم وجود ديگر مرتبهي

بÇه شÇريعت زبان به كه ميشود تقسيم ارواح و عقول به مرتبه اين[ كشÇيده صف زدگان [صف <Hصف افات الص <و و نگهبان] ] مهيمن, مالÄكه

Page 438: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 438

شدهاست/ تعبير

دارنÇد قÇرار هÇم طول در كه ميباشد گانه [ده عقول همان طولي عقول = عرضي و طولي -عقول 1

تا شدهاند خلق و حق بين واسطي حد به معتقد لذا, نميشود; صادر واحد جز واحد از معتقدند چون حكما

اال عنه يصدر ال <الواحد قاعده و دهد نتيجه را معلول و علت بين سنخيت هم قديم, به حادث ربط هم

و مثل را واسط حد اين افالطون گردد, مربوط مجرد ذات به مادي متكثرات بتواند و شود حفظ الواحد>

آوردهاست/ ميان به سخن <صور> از ارسطو

ميباشد/ ل او عقل تعالي حق از مبدع نخستين ميگويند: فالسفه

تا شدهاست صادر دوم Ïفل و سوم عقل دوم, عقل از و آمد وجود به ل او Ïفل و دوم عقل ل, او عقل از

دهم/ عقل

عناصر از و آتش] و خا ك و هوا و [آب اربعه عناصر نهم, Ïفل از و جبرÄيل با فعال عقل دهم عقل از

ميشود/ افاضه انسان] و حيوان و [نبات گانه سه مواليد اربعه,

هÇمين بÇه سوم نور و دوم نور از و دوم نور آن از كه ميداند اقرب انوار را, طولي عقول سهروردي

است; انسان نور كه اسفهبديه نور تا شدهاست صادر طوليه مترتبهي انوار ترتيب,

اربÇاب هÇمان و است موجودات صورتهاي و حقايق كه صوريهاند قاهره انوار همان هم عريضه انوار

شÇيخ از عماديه الواح و االشراق حكمت به و طلسمات ارباب و انواع ارباب به اطالع [براي انواعند

[ شود مراجعه اشراق

مÇختلفهي مÇراتب داراي و واحÇده حÇقيقت وجود كه است اين حكما, از فهلويون نظر مجمل طور به

است/ Ïبالتشكي مقولهي

و شدت و مراتب در وجود افراد بين فرق و يكديگر به متصل اولي هيوالي تا ل او عقل از وجود مراتب

كÇه است مÇاهويه نات تعي جميع از ال شرط به وجود حقيقت مرتبهي اولين در مراتب اين است/ ضعف

از مÇوجودات ساير و ل او حق و ميباشد تركيب حاد ازات عاري و بسيط و بهت هستي و صرف وجود

هستند/ تعالي حق از نازله مراتب سلسله به عرضيه و طوليه عقول

و انواع ارباب و ناميدهاند, عرضي و طولي(1) عقول را آنها فالسفه,عبارت رسيده, شرع تقرير به كه فارسي حكماي اصطالح در طلسمات ارباب

Page 439: Soltan 01

439 آيات35-23 بقره سورهي

است/ عرضي عقول همان ازرا آنان كه فعل در د مجر نه اتاند لذ با ات مجر وجود از ديگر مرتبهيجزÄيه; نفوس و كليه نفوس به آن و گويند امر] كنندگان [تدبير <Gامر <مدبرات

ميشود/ تقسيم اثبات و محو لوح و محفوظ لوح يعني,در كه جابلقا به كه است نازل مثال عالم مرتبهي وجود, ديگر مرتبهيعÇالم در آنÇچه هÇمهي صورت آن در و شدهاست تعبير است, مغرب سمتكه اثباتي و محو ظهور نيز و است; موجود اشرف و اعلي نحو به است طبيعت

ميباشد/ مرتبه اين در ميپذيرد انجام عالم اين در جزÄيه نفوس درو مÇيشود; مربوط عالم اين به آمدهاست اخبار در كه نيز بدا¾> <وبندهي روح قبض مانند چيز هيچ در ميفرمايد: كه تعالي و تبارك خداي قولخÇوابÇهاي مÇيشود ظÇاهر عالم همين در نكردم, آمد و رفت و تردد مÆمنمآينده در كه چيزهايي صورت مشاهدهي و عالم اين به اتصال علت به راستينيÇا بÇاشد تÇعبير به محتاج چه ميگيرد, صورت عالم همين در ميشود واقع

نباشد/و عÇنصر و آسÇمانيان و آسمانها از ماديات عالم آن, ديگر مرتبهيسرچشÇمهي و متخالفات محل و اضداد مجمع عالم اين و است انش عنصريتعليم و است; سعادتمندان صعود محل و هال كت جايگاه و بغضها و كينههامرتبه همين در است آسمان و زمين در كه آنچه بر وي خالفت و آدم به اسماي

شدهاست/ واقعپÇايينترين آن كÇه است شÇياطين و جن عالم وجود, ديگر مرتبهي

Page 440: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 440

و است بخت نگون انسانهاي ; محل آن و است خدا از آنها دورترين و عالمهامÇقابل نقطهي درست آن و شدهاست واقع بدكاران عذاب و دوزخ آنجا در

شدهاست/ واقع باال مرتبهي كه است باال مثال عالممÇادهي از بالها صاحبان فرشتگان وجود مانند شياطين و جن وجود

است/ مجردمÇانند و آيÇند در گÇونا گÇون اشكÇال به كه دارند آنرا توانايي لذا,

كنند/ تصرف طبيعت عالم در فرشتگانباشند/ طبيعت عالم از قويتر وجود در آنها كه ميرسد نظر به و

به و آزادند مكان و زمان و ماده قيد از بودنشان مجرد علت به زيرا,آنÇان پÇيش در آنچه و آينده, و گذشته مانند ندارد, آ گاهي انسان كه چيزي

دارند/ اطالع نيست حاضر

مدار و دانسته خا ك و آب و باد و آتش عنصر چهار در منحصر را جهان مادهي قدما اربعه: -عناصر 1

اربÇعه, امهات گوهر, چهار اربعه, اركان نام به را آنها و ميدانستند فساد و كون عالم و كاÄنات وجود

چهار به را اربعه عناصر صوفيان ميخواندند اربعه مواد و اربعه اجساد آخشيج چهار اربعه, استقسات

نÇفس را خÇا ك و مÇلهمه, نÇفس را, آب امه, لو نفس را, باد اماره, نفس را, آتش كردهاند: تشبيه نقش

شمردهاند/ بر خاصيت ده كدام هر براي كرده نام مطمÃنه

و حÇيوان و نÇبات و جÇماد ] عÇنصري موجودات و عناصر(1) لكن وپوشش تحت در ورود و مكان و زمان قيد از خروج استعداد علت به انسان]تÇعالي خÇداي به نزديكتر و وجود در تواناتر خدا درگاه بان مقر و اعال, مال¾

هستند/

Page 441: Soltan 01

441 آيات35-23 بقره سورهي

ميشوند: تقسيم نوع چند به باز سفلي ملكوت اهلقÇبول اسÇتعداد از و بÇوده خدا از دوري نهايت در آنها از دسته ÏيذاتÇي خÇدا رحمت از بودن محروم گويا كه نحوي به هستند دور خدا رحمت

است/ آنهااست/ آنها ذريهي و شياطين آنها

شÇمول بÇراي آن استعداد و ماده از دوري نهايت در ديگر دستهايميباشند/ جن آنها و نيستند خدا رحمت

است/ طبيعت عالم از پايينتر شياطين و جن عالم اين واست/ طبيعت عالم از برتر مالÄكه عالم چنانكه:

آن اقسÇام و صÇفات و جÇن عالم از كرديم ذ كر ما آنچه به اخبار درشدهاست/ اشارههايي

وجÇود نÇزولي سÇير در جهان, مرتبهي آخرين شياطين و جن جهانميباشد/

پس و بوده آنجا از آغازش كه آنجا تا وجود صعود ناحيهي در اما وبه Ïنزدي گاهي چه ا گر شياطين و جن و است عناصر و ماده از عبارت مبدأصعود ليكن ميروند, باال دارند كه دوري و سقوط جايگاه از و ميشوند خداخÇالف به نميكنند, تجاوز آن از و بوده, محدودي حد تا [ آنها [ترقي آنان

ندارد/ توقفي و حد كه ماديات صعودكÇدام هر تيزي شكستن و آنها تركيب عناصر, صعود مرتبهي لين او

نشود/ داده تميز هم از مركبه عناصر از كدام هر كه طوري به است;

Page 442: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 442

ديگر و آمده در آب صورت به كه ا كسيژن و هيدروژن تركيب [مثل

نميشود]/ داده تميز هم ازنوعيه صورت و جديد تركيب و تازه خصوصيات يافتن دوم: مرتبهي

است/ حقيقي وحدت داشتن وطريق يا كرده توقف مرتبه, همان در يا آن, و نامند جماد را مرتبه اينپايدار كه م سو مرتبهي صورت اين در مييابد ارتقا نبات به پيموده, تكاملو گونا گون آثار ظهور موجب كه ميگردد حاصل آن در است نباتي نفس شدن

ميشود/ متخالف كارهايپيش حيواني مرتبهي صعودي طريق در شيي¾ بشرط ال صورت به و

ميرود/و است ارادي حÇركت و حس ظÇهور و حيواني نفس حصول چهارم,طÇريق در يا ميماند; حد همان در يا ميآيد دست به مرتبه اين در كه آنچه

ميكند/ حركت شدن انسانمرتبه اين در است, كلي ادرا كات ظهور و انساني نفس حصول پنجم,بشÇر افراد اختيار حسب بر است توقفي ا گر و نيست في توق تكوين حسب برهر افراد اندازهي به و حيوان و نبات و جماد انواع مراتب اندازهي به و بوده;

داشت/ خواهند توقف آنها از نوعمÇرتبه ايÇن از بعد آن عروج درجات و انساني نفس صعود مقامات

است/ بينهايتيا آن, مختلف درجات و عليا ملكوت به عروج او صعود مقام نخستين

Page 443: Soltan 01

443 آيات35-23 بقره سورهي

صÇعود از بÇعد حÇاصله مÇلكوت است/ آن دركات و سفلي ملكوت به نزولاست/ <جابلقا> مقابل كه ميشود ناميده <جابلسا> بشري مقام از عناصر

ميشود حاصل جابلسا در م دو بار براي است عالم اين در آنچه جميعبودهاست/ <جابلقا> در عالم اين از قبل چنانكه:

كÇردهاست, عÇالم ايÇن بÇه پشت ميشود حاصل <جابلسا> در آنچه<جابلسا> در آنچه رو اين از است; عالم اين به رو جابلقا در حاصل چنانچه

نميكند/ پيدا ظهور جهان اين در ميباشدظÇاهر جهان اين در نا گزير بودهاست <جابلقا> در آنچه كه: حالي در

ميشود/و خÇوشبختان سراي و عليا ملكوت بين مشترك راه كه برزخي اما واز قسÇمتي و مÇنطقهاي آن پس است, بدبختان جايگاه و سفلي ملكوت بين

شدهاست/ شمرده ملكوتزيÇرا شÇود شمرده عالمي يا مقام, خود تا نيست ماندن محل آنجا وبÇه تا بگذرند آنجا از بايد ناچار دو هر بدبخت] و خوشبخت ] شقي و سعيدمÇلكوت سÇوي به راهي آنجا از و است برزخها آخر اعراف و برسند اعراف

است/ سفلي ملكوت سوي به راهي و علياآن در كه است شهري آن و ناميدهاند قليا> و <هور را برزخ پيشينيان

دارد/ وجود در هزار هزارانشماره به كه ميشوند وارد شهر آن در آنقدر خدا خلق از روز هر و

ميشوند/ خارج هم اندازه همين به و نميآيد

Page 444: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 444

نميباشند/ اندازه از مجرد <جابلسا> و جابلقا> و قليا <هور واندازه گÇيري و اندازه از مجرد كه است جهانهايي آن از باالتر ولي

هستند/به شدهاست تعريف ميكند روشن را سطوح كه عرضي نور كه بدان

ميباشد/ هم خود غير كننده آشكار است, آشكار خويش ذات به اينكهو و است وجود براي حقيقت در تعريف اين [ لغيره مظهر بذاته ظاهر ]

است/ عرضي نور از سزاوارتر تعريف اين براي جودميكند/ آشكار چشم براي فقط را اشيا است; چشم روشني نور زيرا

نور ظهور و ندارند ارتباط خارج عالم به نور طريق از ديگر, حواساست/ نور وجود علت به بلكه نيست نورانياش ماهيت سبب به و خود ذات بهو روشن خود نفس در است ماهيات از ماهيتي كه جهت آن از نور پس

است/ آشكار و روشن است وجود كه جهت آن از نور بلكه نيست; آشكاربÇا نه و ديگر, جزو نه است وجود از عبارت كه جز¾ آن با نور يعنيذات به و است بسيط كه وجود خالف به ميباشد ظاهر و روشن اجزا¾ همهيآن كÇه است خÇودش غير كنندهي ظاهر و ديگر, چيز به نه است آشكار خوداست, عÇدم كه خود نقيض كنندهي ظاهر و باشد كه ماهيتي هر است, ماهيت

ميباشد/چشم] براي نور [مثل نيست مدركه هي قو Ïي براي تنها آن ظهور واست/ مدركه قواي از Ïي هر براي چيزي هر ساز آشكار و آشكارا خود بلكه

نÇور كÇه همانطور و است عرضي نور از قويتر بودن نور در آن و

Page 445: Soltan 01

445 آيات35-23 بقره سورهي

نÇور كÇه شود روبرو شفاف, غير ضخيم سخت, جسم با هنگاميكه عارضي,و بلور چون باشد صيقلي چه جسم آن استقامت وجود با كند نفوذ آن در نتواندمترا كÇم و جمع جسم در كه نوري اثر بر سخت سنگهاي مانند صيقلي غير يا

ميشود/ آشكار و ظاهر آن از نوري آثار گشتهمقابل هبين ذر كه وقتي ميگردد حاصل بلور پشت در كه آتشي مانند:

غيره/ و گوگردي سنگهاي درون آتش مانند و بگيرد قرار خورشيددر كÇه گÇيرد قرار چيزي برابرش در وقتي حقيقي نور است, همچنينهÇيچ بودن, ه بالقو جز كه قابلي مادهي مانند: نمايد; ايستادگي آن نفوذ مقابلچيزي آن در قبول, جهت جز كه اجسام عالم و باشد نشده حاصل آن در فعليتاز دور كÇثرات و ضÇعيف وجÇودات و بÇاشد نداشته فاعليت جهت و نبوده,درون در نهان آتشي انوار اجتماع از صورت اين در گردد جمع آن در وحدتميشود ظاهر آن با مناسب نفسي آن سبب به كه ميشود حاصل آن پشت يا آن

است/ شرارت داراي كهايÇن در كÇه دارد آتشÇين ظÇاهري و است دور خير از يا نفس آن ومستنير جسم از و گشته ظاهر ذرهبين پشت در كه است آتشي نظير صورتآتشزا سنگهاي در كه است آتشي نظير كه است Ïنزدي خير به يا و است دور

است/ پنهاندارد/ نام جن دوم قسم و ميباشند شياطين ل او قسم

آشكÇار يÇا پنهان نوري خود آتش و است پنهان آتشي نور در پسآتش از جن و شيطان آفرينش بر داللت كه اخباري و آيات رو, اين از است,

Page 446: Soltan 01

1 . ج السعاده بيان ترجمهي 446

ندارند/ تأويل به نيازي دارد,هÇمچنين و شÇدهانÇد, تأويل مرتكب فالسفه از بعضي كه همانطورتجويز دود كرهي در را شياطين و جن خلقت اخبار تصحيح جهت نيست نيازي

كنيم/آثار از بسياري و فالسفه اصول و قواعد از بسياري با تأويل اين زيرا

دارد/ منافات شده, وارد شريعت در كه شياطينآنها يا كنيم انكار تأويل با جز را آنها وجود كه نيست نيازي همچنين وكه حالي در شدهاند, آفريده نور از مالÄكه زيرا دهيم, قرار مالÄكه از نوعي را

آتشاند/ از شياطينديگري اجزا¾ با كه ميباشد آتش نور مانند نوري آنها براي چه ا گر

است/ آميختهآب و خا ك كه است آن اعتبار به شدهاست آفريده گل از آدم اينكه وچÇهارگانه عÇناصر از آدم مادهي گرنه و ميباشد بيشتر او وجودي ماده در

شدهاست/ تشكيلالعالمين رب الحمدهللا

Page 447: Soltan 01

121

هو

ل جلداو

شريف تفسير متن

عاد¸فيمقاماتالعباد¸ بيانالس

تأليف

هير الش العارف

بسلطانعليشاه الملقب مالسلطانمحمدالجنابذي حاج

ثراه طاب

Page 448: Soltan 01

حيم حمنالربسماهللالر

الثانيه الطبع¹ مقدم¹

ظÇÇهوره فÇÇي البÇÇاطن ÇÇÇاهر الظ نÇوره لفÇرط اخÇتفي هÇو مÇن يÇÇافÇي¾ سÇوا¾ وجÇهه نÇÇور عÇÇند و شÇي¾ لÇك اسÇتنار وجÇÇهه بÇÇنوراوتÇي الذي الكتاب, عليه انزل من علي الم الس و لو¸ الص وعاد¸ الس طرق ح ض و العباد¸ مقامات مبين الخطاب, فصل و الحكم¹

االطياب/ االطهار وآله د م ح ÔمالكÇريم القÇران تفسير علم اشرفها بل ين الد علوم اجل من فان بعد والقران من مأخوذ¸ و مقتبس¹ ها كل الن ينيه الد العلوم لساÄر Hاساس يكون الذي

الحميد/ الفرقان و المجيدخلفه, من ال و يديه بين من الباطل اليأتيه الذي العزيز الكتاب هذا وو نيا الد امور من اليابس و رطب ال و لالسالم, االساسي كالقانون الحقيق¹ في

فيه/ اال خر¸ ÐاالبÇين يÇميز و المÇجمالت مÇن الكتاب هذا في ما يبين فسير الت علم و

المنسوخ/ و اسخ الن و دات المقي و المطلقات و المتشابهات و المحكماتبÇالكالم العلم غايته و ¹القراني يات Ðاال بيان موضوعه يكون هذا فعليÇحقق الت و فيه بما العمل و بالمعرف¹ النفس تكميل له القصوي الغاي¹ و االلهيمÇن Çه ان ÏالشÇف كذا غايته و موضوعه كان ما كل و معارفه, Îدر و بحقاÄقه

Page 449: Soltan 01

449 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

العلوم/ اشرفÁمعمو اله و عليه صلياهللا سول الر زمن من القران تفسير صار لهذا ورع الش احكام بيان في Gورود الحقيق¹ في فسير الت كان ا لم لكن و االصحاب, بينمÇوارد علي المطلعون القران علم في اسخون الر يصون الخص اال حوله يحم لم

احكامه/ حقاÄق و نزولهبيت اهل هم و بيوتهم في القران نزل من في منحصر الحقيق¹ في هذا وعÇند القÇران تÇفسير يكون لهذا و المالÄك¹, مختلف و سال¹ الر معدن و ¸ بوالنمشكÇو¸ مÇن المÇقتبسين لهÇم ابعين الت و rstuv البيت اهل في Gمنحصر يع¹ الش

تفكر/ نقله/ و رواه ي:الحديث الترو -من 1

Çفسير الت زون جوÇي ال و مÇعرفتهم بÇحار رشحات من ين(1) المترو و واليتهمالعصم¹/ مصادر من المأثور¸ الكثير¸ االخبار الي Gاستناد أي بالر

ار/ الن من مقعده ¾ فليتبو برأيه القران ر فس من ;mnopq النبوي كالحديثسليم عقل كل ان يقولون: بل باالنحصار يقولون فال يع¹ الش غير ا ام والقÇران كÇذا و فÇهمه بقدر منها يستنبط و العالم حقاÄق في يفكر ان له يجوز

/Hبشري يكن لم ان و الكالم جمل¹ من النه المجيدكÇان ا لم لكن و فهمهم بقدر رونه يفس ابعون الت و حاب¹ الص كانت لذا وو مÇصاحب¹ اليÇه اقرب كان من فكل المتكلم عند Hذات و اصال¹ كالم كل معنيكÇانت هÇذا اجل من و تبيينها, و الكالم من مقاصده بفهم اولي فهو استفاض¹بهم/ Gمنحصر يكون ان ال هم غير من القران بتفسير اولي البيت اهل و حاب¹ الص

Page 450: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 450

فÇوق لكنه و الكالم جنس من كان ان و تعالي كالماهللا الن نظر, فيه و

لكل و بطن و ظهر له و وجوه ذو mnopq بيالن عن روي كما النه البشري الكالم/Hبطن سبعين او ابطن سبع¹ الي بطن

علي االطالع و مقيد و مطلق و مبين و مجمل و متشابه و محكم له ومكتب من و عليه الكتاب انزل ن مم استفاد و تعلم لمن ×اال اليمكن موارده جميعو لده Ôو cdefgو لعلي بن ابي طالب اال اال كمل بالوجه Âحاص لميكن Ïذل و الوحي

علمه/ ضيا¾ من استضا¾ من كل و خلفاÄهفاق بات آله و mnopq اهللا رسول بعد القران ر فس من ل او cdefg علي كان لذا واليه, منتسب االسالم في المتداول¹ العلوم جميع بل فيه Ïش ال هذا و الفريقينيحوم من كل و لنهجالبالغ¹ شرحه م¹ مقد في Hمشروح الحديد ابي ابن ذ كره كماالنه يفهمه ما علي اليعتمد و rstuv اهل البيت من يستمد ان عليه الزم هذا حول

الكتاب/ من المقصود خالف ادركه ما يكون ان يمكنالعلوم ساÄر عليه يبتني و ين الد معالم اشرف من فسير الت علم كان ا لم وو عبداهللا بن مسعود مثل رين المفس من Hايض حاب¹ الص من كثير جمع كان ينيه الدمن ل او و ,cdefg علي االمام و سول الر بحضر¸ استفادوا الذين هم و اÔبي بن كعبتÇلميذه cdefg ليÇع المÇولي طÇفحات رشÇحات مÇن اسÇتفاده و القÇران Çر فساعÇظم هو و 68 سن¹ المتوفي لب رضياهللا عنهم اس بن عبدالمط عبداهللا بن عب

/cdefg علي استاذه بعد القران ري مفستÇلميذ جبير بن سعيد مثل رين المفس من Hايض ابعين الت من جمع كان و

Page 451: Soltan 01

451 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

و مÇÇÇÇجاهد و عكÇÇÇÇرم¹ و قÇÇÇÇتاد¸ و عÇÇÇÇباس بÇÇÇÇن عÇÇÇÇÇبداهللا

مÇا هي و الكوف¹ مسجد من ¸ د Ôس في الخمار) (جمع الخمر و المقانع يبيع كان النه د¸ سÔال الي منسوب /1

المسدود/ الطاق من يبقي

و مÇالÏبنانس, و الحسÇنالبÇصري و Çدي(1) منالسÇح ماعيلبنعبدالرÇاسمÇن كÇانا هما و مالي هدينارالث ابوحمز¸ثابتبنابيصفي و جابربنيزيدالجعفي

بحضرتهما/ استفادا و hijkl ادق الص و الباقر اصحابألف و Hن مدو و المسلمين بين HعÄشا Hتدريج القران تفسير علم صار ثمالمÇطالب و المÇوضوع بحسب مختلف¹ كثير¸ تفاسير ¹ن الس اهل و يع¹ الش فيو الفقه و اريخ الت و النزول موارد و الحديث و االدب من القران من المستفاده

فيها/ المقال و الكالم بسطوا و العرفان و الفلسف¹

نÇلك و بجميعها االحاط¹ و احصاÅها ر يتعس كثير¸ المÆلف¹ فاسير الت ومن مأخوذ¸ هذه كل و يع¹ الش فات لÆم من ا كثرها المشهور¸ الموجود¸ فاسير التشرح علي اقتصروا بعضها في و rstuv المعصومين ¹ مÄاال من ¹المروي االحاديثو االعÇراب و Çغ¹ الل بÇيان بÇعضها زاد و ظاهرها بيان و الحديث بنقل يات Ðاالبعض و ,¹االدبي كات الن ساÄر و البيان و ¹حوي الن و ¹رفي الص القواعد و ركيب التو Çزول الن موارد بيان تهم هم وجه¹ كان و ¹االدبي الجهات بذكر وا يهتم لم آخربعض اضافوا و هذه علي يقتصروا لم رين المفس بعض و ,¹الفقهي االحكام شرحالي المسÇتند أويل التÇب باعتبار عنها المعبر حقاÄقه و القران بلطاÄف يتعلق ما

/rstuv البيت اهل اخبار

Page 452: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 452

التأويل

هنا المذكور أويل الت لكن و جاÄز غير أويل الت اقسام بعض ان اليخفي والي Çاهر الظ ارجÇاع هÇنا المراد و جوع الر هو ل االو بالمعني أويل الت فان جاÄز

الباطن/اهلالبيت من ماورد الي Gمستند كان ان هذا و Hبطن و Gظهر للقران فانالمعصوم الي Gمستند يكن لم ان القران بطون من بطن بيان و صحيح, فهو rstuvان يمكن نه ال جاÄز غير تأويل فهو فقط اقص الن الفكر و الوهم من HÃناش كان بل

الممنوع/ أويل الت هو هذا و القران في ي¹ Ðاال من قصد ما غير يكونالي يات Ðلال ¹الخارجي المفاهيم ارجاع هو و آخر معني Hايض أويل للت وهابيل و قابيل كلمتي تأويل مثل ¹الباطني القوي علي تطبيقها و االنسان باطنهابيل تسليط لزوم منه يستنتج حتي العقل و بالنفس آدم ه قص في المذكورتين/ االنساني العالم في وح الر آدم خليف¹ العقل يصير حتي قابيلالنفس علي العقلامثال و متابعته لزوم و العقل و وح الر علي فين¹ الس و نوح تطبيق كذا وو قÇواه; و Çغير الص العالم علي اجزاÄه و الكبير العالم تطبيق منه لنستنيج ÏذلمÇتابع¹ تÇرك و ل مÇالك و بÇاالنبيا¾ أسي بالت اهللا الي Îلو الس في منه نستفيد

اولياÄه/ و اغوت الطالتدبر هو بل أي بالر Gتفسير اليكون و رع الش خالف ليس أويل الت هذا و

المأموربه/ فكر الت ومÇا الي يÇات Ðاال ظواهÇر ارجاع ذ كرنا كما فهو الممنوع أويل الت ا ام و

Page 453: Soltan 01

453 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

المخالف¹ و الفهم عن البعيد¸ المعاني علي تطبيقه و ¹فساني الن االهوي¹ اقتضاهالمÇعصومين اخÇبار من مستندله وجود دون من س المقد رع الش ات لضروريفي الباطلين حاد االت و بالحلول كنتم> اينما معكم هو <و آي¹: تأويل مثل rstuv

العقل/ و رع الشعلي يكون الذي فسير الت فكذا جاÄز¸ غير التأويالت هذه امثال ان كما وو Ïرب جÇا¾ و :¹Çآي بامثال كاالستدالل اته ضروري و رع الش ظواهر خالفاقÇدام, و اجسام ذوات المالÄك¹ اصناف و ب الر كون علي Hصف Hصف Ïالملاهللا ¹ÇيÅر بجواز ربه لقا¾ يرجو كان فمن ريف¹: الش ي¹ Ðاال بهذه واالستشهادو Çفسير الت اليجوز لهذا و العقل و رع للش مخالف و باطل Ïذل كل فان بالبصراو ¸ بوالن بيت اهل من Gآخذ و العلم في Hراسخ كان لمن اال يعه الش عند أويل التفÇي القÇاري و ر فسÇالم اليÇقع حÇتي هدايتهم و علومهم مصباح من Gمستنير

الباطل¹/ العقاÄد ساÄر و االلحاد و ندق¹ الز من المهلك¹ الورطاتتÇبديل ÇرجÇم¹ الت انÇف اخري بلغ¹ الترجم¹ غير فسير الت ان اليخفي والمعاني هذه علي دال¹ آخر Ôبالفاظ لغ¹ في مخصوص¹ معان علي ¹دال ال االلفاظ

/Hمشروح المعاني هذه بيان فسر الت و اخري لغ¹ في

مÆلف¹ و السعاد¸ بيان

المسمي فسير الت خير اال القرن في يع¹ الش في المÆلف¹ فاسير الت اهم من والجÇليل العÇارف العÇالم تأليÇفات من هو و العباد¸ مقامات في عاد¸ الس ببيان

Page 454: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 454

طاب بسلطانعليشاه ريق¹ الط في الملقب الجنابذي د محم سلطان الحاج الموليو العÇلما¾ اشÇهر من و هي¹ الل النعم¹ ريق¹ الط في اد¸ ج الس شيخ كان هو و ثراه

االخير/ القرن في العرفا¾بÇخطه د محم حيدر المولي المرحوم والده كتبه ما علي والدته كان وعرفان> و علم <نابغة كتاب في الفتوغرافيه صورته الموجود القران ظهر فيماÄتين و خمسين و احدي سن¹ االولي جمادي شهر من العشرين و الثامن في

االلف/ بعدو الهند الي Gبعد و ايران بالد بعض والده سافر سنين ثالث بلغ حين ود محم الموالي اخيه حضان¹ تحت صار و والده بفراق ابتلي و خبر, منه يوجد لمو المÇجيد القÇران تÇعلم في اخيه و ه ام بامر شرع سنين ست بلوغ عند و عليلم Ïذل بÇعد و فÇيه HاحجÇن صÇار و شهور خمس¹ ه مد في و الفارسيه الكتببلغ حتي اخيه بامر ¹نيوي الد باالمور اشتغل و حصيل الت الدام¹ وفيق الت يساعده

سن¹/ عشر سبع¹ عمرهموطنه في ¾بتدا ا المتداول¹ ينيه الد العلوم بتحصيل اخري ¸ مر اشتغل وو ,cdefg ويÇض الر س قدÇهدالمÇالمش الي ¹يÇاالدب العلوم التحصيل بعد سافر والي الفÇلسفي¹ و ¹قليÇالع للÇعلوم و االشرف النجف الي ¹يني الد العلوم لتكميلهادي, مال الجاج المتأله اهد الز العارف الحكيم محضر من استفاد و سبزوار,

متناوب¹/ و متوالي¹ سنينمÇن جذب¹ ادركه فيها والتبحر فوق والت ¹اهري الظ العلوم تكميل بعد و

Page 455: Soltan 01

455 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

الي المقصود طلب في سافر و هدايته, و هادي مال الحاج بوسيل¹ الحق جذباتعند هيه الل النعم¹ طريق¹ في دخول ال و ¹القلبي االذ كار باخذ ف وتشر اصفهان

بغفرانه/ اهللا ده تغم سعادتعليشاه دكاظم محم الحاج الجليل العارف الموليالبÇيدختي عÇلي مال الحاج ¹صبي مع ج تزو جنابذ الي المراجع¹ في واشواقه تهيجت قليل¹ د¸ م بعد و االزدواج في ه ام امر باطاع¹ مرشده امره حيث

اصفهان/ الي سافر و شيخه زيار¸ لتجديداالذ كÇار وتÇلقين االرشÇاد اجاز¸ باخذ Gمفتخر صار سن1284¹ في و

سلطانعليشاه/ بلقب ريق¹ الط في Hبملق و المأثور¸ واالوراد ¹القلبيصÇار و مÇقامه فÇي هÇو تÇمكن و شÇيخه تÇوفي سÇن1293¹ في وصÇار و اليه, الياهللا الكون الس ه توج و ;¹هي الل طريق¹النعم¹ في اد¸ سجشيخالهÇذا الي جÇنابذ ولميكن الوافدين رحال محط الجنابذ قري من بيدخت ه مقركان و Hتدريج ايران بالد في جنابذ اسم اشتهر هذا تمكنه بعد و Hمعروف مان الز

هنا/ وجوده بركات من Gاحد و ÏذلرجÇوعه عÇند و البÇيت وزيار¸ بالحج ف تشر ¹القمري 13å5¹سن فيمن الفقها¾ و العلما¾ بعض قي ال و العراق في س¹ المقد االعتاب بزيار¸ ف تشرو ابناÄه و المازندراني العابدين زين يخ الش المرحوم مثل البالد هذه في الشيع¹

موه/ عظ و لوه فبج غيرهم و يرازي ميرزاحسن الش الحاج له المغفوررجÇال ا كÇثر بÇخدمته حضر بطهران فه توق و ايران الي مراجعته بعد و

ياس¹/ الس و الفقه و العلم

Page 456: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 456

قدومه سمع ا لم و بجاجرود, كان حينÃذ شاه دين ناصرال القاجار Ïمل وÇه ان اخÇبر و المÇالقا¸ الي عالقته ابرز و طهران الي Áرسو ارسل طهران اليفي استعجل هذا حضرته استمع ما بعد لكن و حضرته للقا¾ طهران الي سيعودجÇالسو المسÇا كÇين نحن قال: و طهران, الي Ïالمل جالل¹ قدوم قبل الحرك¹

!Îالملو و مالنا المسا كين,¸ رÇم سÇافر سنين بعد و هنا, Hنمتمك ¸ مد صار جنابذ الي عوده عند واستعلج لكن و Hمسموم هنا صار و cdefg ضوي الر س المقد المشهد لزيار¸ اخري

/¹لي االو ته صح ينل لم لكن و الخطر عنه رفع ونÇه ال المعاش وساÄل لتحصيل ارعيه الز باالمور Âمشتغ كان حضرتهنعم¹ سيد ال المولي به امر ما علي المعاش لتحصيل الكسب بلزوم Gمعتقد كانÎترÇي لم Ïذل مÇع هÇو و البÇطال¹ Îتر و بالكسب مريديه و اتباعه الولي اهللاحواÄج قضا¾ و المسا كين اعان¹ و الخلق ارشاد و أليف الت و دريس الت و المطالع¹بالحذاق¹ Gمشتهر صار حتي Hايض المرضي بمعالج¹ يشتغل كان بل المحتاجين

/ بالط فيكان و االسحار تهجد عنه يفت لم و العباد¸ و Ï نس الت كثير كان حضرتهو الذ كÇر مجالس و الجماع¹ صلو¸ مثل المذهب; و دين ال شعاÄر باقام¹ Hمولعاللبس و اال كل في نيا الد من Hقانع كان و ,rstuv بيت اهل عزا¾ اقام¹ و القران قرا¾¸

ها/ باقلاذا و ينيه, الد داب Ðاال علي بالمحافظ¹ Hايض مريديه و اتباعه يأمر كان و

Page 457: Soltan 01

457 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

و الغيظ كظم من ين الد امر في يتمكن لم Hخالف المريدين بعض في اوسمع رأياثر علي المريدين من Hبعض طرد انه حتي عليه يغلظ و د يشد كان بل الكتمان

فيهم/ تأثير عدم و للمراقب¹ اهم اي تذكيره بعد الشرع Ĥداب ل مراقبتهم عدم:¹هي الل النعمه طريق¹ من خصاÄص Gاستطراد هنا نذكر غروان ال و

آداب بÇمحافظ¹ مÇريديه جÇميع امر االÐن الي خلفا¾ه و يد الس ان منهابل مات المحر Îتر و نن الس و بالواجبات العمل mnopqمن ي بوالن س المقد رع الشو سول الر اطاع¹ و اطاعته تستلزم اهللا غير عن القلب تخليه الن المكروهات,امÇر مÇخالف¹ اليÇمكنه بل له اليجوز المحب الن احكامه, اتباع و االمر اوليحيث سول, الر اوامر و امره او اطاع¹ يلزم اهللا محب¹ عي اد من كل و المحبوب,و اهر الظ لميتزين ما و Ôاهللا ÔمÔكÔبب حÔي عÔوني اتب ف اهللا ونب حÔت ÖمÔتÖنÔك Öنا ÖلÔق قال:في ليس لهذا و وحانيين, الر بĤداب القلب يتأدب ال اهللا حدود بحفظ الجوارحو البÇدع و البÇاطل¹ االعÇتقادات مÇن ريف الش رع الش يخالف ما ريق¹ الط هذههÇذه جÇميع عÇن ه¹ منز Hايض الذ كر مجالس و ماع, الس حتي ¹المنهي االعمال

االمور/و ¾االنزوا و البطال¹ Îبتر مأمورون ريق¹ الط هذه في االخوان ان منها والمÇعاش لتحصيل المباح¹ ¹نيوي الد االشغال من بواحد باالشتغال و ¹هباني الر

المعاش/ في هم غير عن يغنيهم حتيو المسكن و اللبس و رب الش و الياال كل نيا الد في محتاج االنسان الناو بÇالكسب ا ام يكون اليها الوصل و ¹نيوي الد للحيو¸ ات الضروري من ها كل

Page 458: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 458

الغير/ الي احتياجه اظهار و السÃوال او رق¹ السو حقيق¹, رق¹ الس في داخل فهو كالغصب مالكه رضا بدون كان ما كل وHعرف و Hشرع و Âعق حرامان هما كال و Æال الس من فهو بالطمع Hمقرون كان ما كل المكاسب من غيرها او اوصنع¹ اوتجار¸ فالح¹ كان سوا¾ Hمباح الكسب فيبقي

المحلل¹/ المختلف¹بكسب مÇنهم كل يشتغل ان ريق¹ الط هذه في الفقرا¾ جميع علي فالزم

الغير/ به ينتفع بحيث يكون ان الزم بل غيره علي Âك اليكون حتيفÇي خول بالد و االنزوا¾ Îبتر مأمورين ريق¹ الط هذه اخوان كان ا لم و

/¹وفي عندالص المصطلحين القبض علي Hغالب فيهم البسط صار الجماعاتاالغÇلب فÇي تكون اهللا, الي Ïال الس في البسط علي القبض غلب¹ النللبسط مستتبع الجماعات في خول الد و الخلق, عن العزل¹ و االنزوا¾ اثر علييÇحسن و المÇظاهر جÇميع فÇي قÇالح ظÇهور يشاهد ان له الزم Ïال الس الن

اهللا/ ¹لمحب ظال محبتهم لكون الجميع مع المجالس¹ و المعاشر¸الشيرازي: سعدي الجليل الشيخ قال كما

مازوست رÇخ جÇهان كÇه آنÇم از م رÇخ جÇهان بÇهازوست عÇالم هÇه كÇه عÇالم هÇمه بÇÇر عÇÇاشقم

في معين زي و مخصوص¹ بكسو¸ ريق¹ الط هذه في قيد الت عدم منها وطرق من كثير في المعمول¹ Ïذل امثال و اج الت و المخصوص¹ كالخرف¹ اهر الظ

ف/ التصو

Page 459: Soltan 01

459 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

و غÇيره, ال Çقوي الت لباس وفي لص ل الالزم ان خلفاÅه: و يد الس قال بلو ممكن اليه Îلو الس و اهللا عباد¸ و معين بلباس اهر الظ في يتلبس لم اذا الغروهم, غير او الحكوم¹ رجال او العلم اهل زي كان سوا¾ زي و لباس كل في جاÄزÇاج الت و مÇخصوص¹ خرف¹ فيها يكون حيث الصوفيه سالسل من كثير بخالف

ريق¹/ الط هذه في دخل من كل علي Hالزم به التقيد يكون بحيث به المختصهذه في دخل من كل علي Hالزم به التقيد هذا يكون الطرق بعض في وليس لكن و الذ كر بمجالس H مختص التقيد هذا يكون الطرق بعض في و ريق¹, الط

/Âاص غيرها في و الذ كر مجالس في Âاص قيد الت هذا ¹هي ال النعم¹ طريق¹ فيÎلميتر انه علي و ير¸ الس بهذه كان ا لم Hايض الجليل المÆلف حضر¸ و

المكروهات/ بل مات للمحر Hتارك كان و المستحبات بل الواجبات من Gواحداالمور, بهذه Hايض مريديه و اتباعه امر نيوي الد بالشغل Âمشتغ كان وربيع شهر من العشرين و ادس الس بت الس ليل¹ في و عليها, حفظ الت شديد كان وارتحل و Hغريق و Hمخنوق صار االلف بعد ثالثمأ¾ و عشرين و سبع سن¹ ل االو

بيدخت/ مقابر اعلي في دفن و ,Gشهيد نيا الد مننÇورعليشاه علي مال الحاج المولي الكامل العارف العالم ابنه خلف ووالده خليف¹ صار و اني1284 الث ربيع شهر من عشر ابع الس في المتولد اني الثو سبع سن¹ ل االو ربيع شهر من عشر الخامس في بكاشان Hمسموم قتل حتي

الحاج المولي المعظم والدي الجليل سليله صار و االلف; بعد ثالثمأه و ثالثينالحÇرام ¹ ذيالحج شهر من الثامن في المتولد صالحعليشاه دحسن محم شيخ

Page 460: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 460

مزين مان الز هذا في ريق¹ الط مسند و له, خليف¹ االلف بعد ثالثماÄه و ثمان سن¹ريف/ الش بقاÄه اهللا اطال سماحته بوجود

و االحكام في ا كثرها كثير¸ فات لÆم د سلطانمحم مال الحاج للمولي وو سعادتنامه مثل العرفان اصول علي طبيق الت مع االخالق و رعي¹ الش داب Ðاالو اÄمين الن تنبيه و المÆمنين بشار¸ و واليتنامه و عاد¸ الس بيان و عاد¸ الس مجمعغير و ¹بالعربي االيضاح و سعاد¸ ال بيان هما و منها اثنان االيضاح, و وضيح التتÇذهيب مÇثل Çحو الن و المنطق في Ïذل غير اخر تأليفات له و ,¹بالفارسي هماها لÇك االسÇفار عÇلي حواش و المنطق, تهذيب علي شرح و حاشي¹ هذيب الت

/¹بالعربيمقامات في عاد¸ الس <بيان ي المسم المجيد القران تفسير فاته لÆم اهم والفÇقيه فÇيه قال حتي االخير القرن في المÆلف¹ قاسير الت اهم من هو و العباد¸>به المغفور الجليل الحكيم و العراقي مجتهد محسن آقا الحاج المرحوم الكاملفÇي ذ كر قد و فاسير> الت سلطان لطان الس <تفسير دالكاشاني محم مال خوند Ðااليذكرها لم يات Ðاال بيان في ¹ادبي و ¹فلسفي و ¹عرفاني دقيق¹ نكات فسير الت هذاجميع و فسير الت مقدم¹ في مضاف¹ الفعل حيث فهي نفسه به ح صر كما قبله احدمصادر من ¹المروي االخبار و االحاديث الي مستند يات Ðاال تفسير في ذ كر ما

/rstuv العصم¹دكاظم محم الحاج مرشده و بشيخ¹ االراد¸ و العالق¹ شديد كان ا لم وو سعاد¸ ال بيان و سعادتنامه هي و باسمه فاته لÆم من ثالث¹ ي سم سعادتعليشاه

Page 461: Soltan 01

(مÇجموع¹اشÇعاره) ي سم حيث الخراساني البلخي سعاد¸ كالمولوي ال مجمع

رمانيÇالك دتقي حمÇم المÇولي و بريزي, ينالت شمسالد مرشده باسم ديوانهمشÇتاقعليشاه مÇرشده بÇاسم ديÇوانÇه فÇي اشÇعاره ختم حيث عليشاه مظفر

رحمهمااهللا/

التفسير هذا ات مختص

غيره: في تكون ال به ¹ مختص امور فسير الت لهذا والحال و ابق¹ بالس مربوط¹ الالحق¹ يات Ðاال جعل و يات Ðاال ربط منها Ç1ÂÄقا كان ولكنه به قاÄل Hايض المÆلف و نزولها بترتيب تكن لم يات Ðاال جمع اندليل فتين الد بين الموجود رتيب بالت جمعها و ¹القراني يات Ðاال تأليف ان Ïمعذل

/Ïكذل بجمعها قتا قدتعل ¹االزلي االراد¸ و االلهي العلم ان عليفي لĤيات يات Ðفاال قرانه> جمعهو علينا ان> شأنه تعالي اهللا قال كماالمÇعني فÇي تكون ان هذا الزم و منتطم¹, و مرتبط¹ ها كل االمر نفس و الواقعتنظيم عندنا اليجوز لهذا و النزول, بترتيب جمعها لمتكن ان و مرتبط¹ HايضÇرتيب الت هذا و اهللا كالم تين ف الد بين ما و الفعلي رتيب الت بغير ¹القراني يات Ðاال

فرجه/ اهللا عجل القاÄم ظهور زمان الي محفوظزمن في كان يات Ðاال تنظيم ان علي دال االقول و االخبار بعض ان علياالمر نفس في ارتباطها علي دليل Hايض هو و بامره و آله و عليه اهللا صلي بيالنتكن لم ان و بط الر وجه ذ كر و بسابقها يات Ðاال ا كثر الجليل المÆلف ربط لذا و

Page 462: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 462

المفهوم/ و المعني ظاهر في مربوط¹الكÇفر و االيÇمان و بالعقاÄد المربوط¹ يات Ðاال جميع تفسير منها و Ç2االÇÄم¹ و cdefg ليÇع ¹Çوالي بشأن Çام الت االهÇتمام و بالوالي¹ الكفر و بااليمانباهللا الكفر و بالوالي¹, االيمان عين باهللا االيمان ان و ولده, من rstuv المعصومين

بالوالي¹/ الكفر عينالكÇفربها و بÇاهللا لاليمان مستلزم بالوالي¹ االيمان (اي العكس كذا وعÇليها المÇتفق ¹بويÇ الن االخÇبار الي اسÇتند Hايض هذا في و للكفربه) مستلزم

/rstuv ¹ مÄاال من ¹المروي االحاديث و الفريقانمن جاج الل اهل بعض زعم حتي G غلو اهر الظ في كان ان و النظر هذا و

منهم/ يع¹ الش احتسبوا و الغال¸ من العقيد¸ هذه ان المخالفين

الولي الن العقل دليل و االخبار الي مستند¸ بل Ïكذل ليست ها لكن وبالتصرف/ االولي بمعني العرفا¾ عند و االخبار اصطالح في

/ نÔوا ا×م¾ ين الذ يل و Ôاهللا شأنه: تعالي قال كماالمÇعني هذا و Öم ه سÔف Öن ا Öن م ينن مÆ ÔمÖال ب ل×ي Öوا يلنبا : وجل عز قال و

لÇك فÇي الكامل¹ المظاهر باختالف متفاوته مراتب ذات مشكك¹ حقيق¹ Hايضبعد هم و زمان كل في المطاعين ل الكم االوليا¾ و االنبيا¾ جميع يشتمل و زمانمن العالي¹ المرتب¹ و ,rstuv عشر االثني االÄم¹المعصومين mnopq د محم اهللا رسولو فات الص و االسما¾ تجلي و ¹الواحدي و ¹المشي مقام مع حد¸ مت الحقيق¹ هذهعلي بعده mnopqو د محم كان الذي س المقد الفيض و باهللا ي المسم ¹الجامعي مقام

Page 463: Soltan 01

463 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

فكذا اهللا سوي بما محيط¹ المرتب¹ هذه و له, مرآ¸ و Hتام Gمظهر cdefg طالب ابي بنالمعصومون/ اوصياÅه و خلفاÅه بعده و mnopq الرسول هو و التام مظهره

المرتبه هذه الي Hمنتسب العالي المقام في الكفر و االيمان يكون فكماكفر به الكفر و اهر بالظ ايمان بالمظهر االيمان و المرآ¸ و المظهر مقام في كذا

شيع/ الت اصول من هو نقول: ان يمكن بل عليه ¹دال Hايض االخبار و به,االخÇبار بÇين Çطبق الت و بÇالجمع الجÇليل المÆلف اهتمام منها و Ç3الوارد¸ كاالخبار حديث, طرد عدم و االمكان بقدر يات Ðاال تفسير في المختلف¹في ماورد جميع علي ينطبق بحيث رها فس فانه آدم ¹ قص في ¹المنهي جر¸ الش في

االخبار/ان ال لو بها هم و به همت لقد <و آي¹: في المختلف¹ فاسير الت كذا وبعض طرد حيث ادر¸ الن الموارد في اال يات Ðاال من غير و ربه> برهان رآيعقيدته خالف علي لكونها االخبار بعض ¹صح في خدش او رين المفس اقوالغÇير و تÇروها> لم بجنود ايده و عليه سكينته اهللا <فأنزل آي¹ كتفسير

/ÏذلHتشبيه بالوصل¹ بها صال االت تسمي¹ و الوالي¹ في اصطالحه منها و Ç4ثمرها صالح و ها نمو و لتربيتها االشجار في حين الفال عند المعمول¹ بالوصل¹ لهاو Hردي Hسخيف ثمرها يكون او الوصل¹ بدون تثمر ال المثمر¸ االشجار ا كثر فانالوصل¹ لميفسد ان و به ريف الش ذوالثمر المثمر جر الش وصل¹ التصق اذا اال G ر Ôم

بعدها/ تنمو

Page 464: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 464

اذا اال المÇنظور بكماله يبلغ ال و جر الش هذا مثل يكون االنسان فكذاسÇبب و عادات الس منبع و الخيرات اصل وهي به ¹االلهي الوالي¹ وصل¹ اتصلاالخÇالق من ¹دي الر الفاسد¸ االثمار لتبديل موجب¹ و ريف¹ الش االثمار لظهورشÇبه HضÇاي و المÇنظور, الكمال هو و ريف الش القوي بالثمر غيرها و الفاسد¸

كرش فهو ا كل فاذا مالميأ كل الجدي و الجمل كرش هي و مخفف¹ ¾الفا فتح و المهمز¸ بكسر االنفح¹ - 1

البحرين) (مجمع

لالنعقاد/ Hسبب به الحليب صال ات يصير حيث باالنفح¹(1) صال االت¹لميÇالع المÇعظالت حلÇب تمÇاه Çالم¹ الع الحبر ر المفس ان منها و Ç5و ¹لسفيÇالف و ¹الميÇالك المطالب الي مستند سهل ببيان القران في الموجود¸و الموارد جميع في دأب¹ كان طبيق الت Ïذل و االخبار علي تطبيقها مع ¹العرفاني¹رويÇالم باالحاديث معاالستناد اال القران في معضل¹ او آي¹ بيان علي لميقدم

المعضل¹/ المطالب و المشكل¹ الموضوعات بيان في و rstuv المعصومين عنHخالفÇم مÇورد في تحقيقه لميكن لذا و طبيق الت بهذا Hمهتم كان HايضسÇهل فÇصيح بÇبيان شرحهما حيث المعاد و المعراج كمسÃله ¹يني الد للمبادي

ب/ مشو غير سالم عقل له من كل يفهمهو مليح, عرفاني فلسفي ببيان وجوده اثبات و الجن تحقيق مسÃل¹ كذا و¹االدلÇب اثÇباتها و االفÇيون شرب حرم¹ بعده و الخمر حرم¹ في تحقيقه Hايض

الخمر/ من حرم¹ اشد كونه و ¹شريحي الت و ¹بيعي الطفÇي Gمبتكر كان لكنه و غيرها في مذكور¸ كانت ان و المساÄل هذه و

Page 465: Soltan 01

/¹الفلسفي و ¹يني الد الجهات جميع رعاي¹ و االستدالل طريق

المÆلف و الفتيا

كÇان و ¹قلي الن و ¹العقلي العلوم في Gمتبحر كونه مع الجليل المÆلف انله المغفور مثل قليد الت مراجع حتي زمانه علما¾ جميع باعتراف Hممسل GمجتهداحÇال بÇل ¹مليÇع رسÇال¹ ن يدو لم و يفت لم لكنه و الكبير يرازي الش آي¹اهللاÏعذلÇم و قليد الت مراجع رساالت الي ¹الفرعي االحكام في الفقرا¾ و المريدينبعنوان لميكن ان و هو و تفسيره في االحكام من قليل¹ موارد في رأيه ذ كر قد

الفتوي: بحكم يكون و نظره يبين لكنه و الفتوي

و ر Öم خÇ Öال نÇ ع ÏونÔلÃÇ Öس ي> ريف¹ الش ي¹ Ðاال تفسير في بيانه منها Ç1عÇلي ¹قوي ¹ادل بعدها ذ كر حيث راب الش حرم¹ علي االستدالل في < سرÖي مÖال

شاربيه/ لعن و به افتي و االفيون دخان شرب حرم¹¹العرضي جاس¹ بالن القول ترجيحه و الكتاب اهل بطهار¸ رأيه منها و Ç2

ين الذ طع×ام ¹< وÇآي ذيل في ¹اتي الذ جاس¹ الن علي الخنزير و الخمر بمزاول¹/< ÖمÔكل ل ح ت×اب كÖال اÔوتÔوا

و االنÇقطاع و متع التÇب ¹الكتابي عقد حلي¹ باختصاص القول منها و Ç3و ¹Çي Ðاال تفسير في كالمه فحوي من المفهوم اثم الد بالعقد نكاحها جواز عدم

الماÄد¸/ سور¸ ل او في < هÔن ورÔجÔا نÔوه Ôم Ôت Öي ت ا× <اذ×ا المبارك¹صغير¸ باالنقطاع المعقود¸ كانت اذا الحرم¹ نشر بعدم قوله منها و Ç4

Page 466: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 466

قÇابل¹ تكÇون حÇتي اليÇها البÇلوغ مÇن ¸ مد ضيف اذا اال لالستماع قابل¹ غيرجمل¹/ ذيل في ابع الر الجزا¾ آخر في لالستمتاع

من عنده شاع فما > العبار¸ هذه Gبعد ذ كر و <ÖمÔكÄا نس× ه×ات مÔا و>عÇظيم اشكÇال فÇيه Çهات االم الي Çظر الن لتÇحليل غاÄر الص تمتيعغÇير الي Çظر الن مÇن يجتنب ان هو و داد الس طريق هو واالحتياطتحليل من يجتنب ان و غيره الص المعقود¸ ام من المستثناه المواضعباالحتياط قال هنا و بهات> الش هذه مثل حول يحوم ال او Hايض بعضهاال البÇلوغ بÇعد قÇليل¹ لو و ¸ دÇم اضاف¹ دون من غير¸ الص عقد اذا الطرفين في

نكاحها/ من يجتنب Ïذل مع و Hمحرم ها ام يحتسببÇين و المساف¹ كان من علي الجمع¹ يوم في فر الس تحريم منها و Ç5فيه البيع Îتر لزوم بل فرسخين بقدر او فرسخين من اقل للجمع¹ الناس مجتمع

م Öوي Öن م و ل× لص ل ي ودÔن اذ×ا نÔوا ا×م ين الذ ا هي ا <ي×ا ريف¹ الش ي¹ Ðاال الي Gاستنادآخره)/ >(الي ¹ع Öم Ôج Öال

عنه الجواب و المÆلف من التفسير كون انكار

بÇين المÆلف فضل اشتهر انتشاره و طبعه و فسير الت هذا تأليف بعد وو نبوغه و مÆلفه بفضل اقر الحظه و فسير الت رأي من كل و العلوم و الخواصهذا كون بعضهم انكر حتي الحاسدين حسد لتشديد Hسبب Ïذل صار و عبقريته

منه/ المنيف أليف الت

Page 467: Soltan 01

467 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

بوجوه هذا ذ كروا و آخر بعض قلوب في االفترا¾ هذا تلقين في وا اصر وو دقه دون من بالقبول وا تلق و Hايض الفضال¾ بعض قلوب في وقع بحيث مختلف¹

تحقيق/في ق عم الت و حقيق الت المدقق اقد الن و المحقق للفقيه الالزم ان والحال

حقيق/ الت بعد اال Îمشكو بشي¾ الحكم عدم و االموراهللا كÇما Âقب به حكم ا مم Hنادم يصير Ïذل خالف Gبعد له ظهر اذا النهيبÔوا صÇÔت ان فتبينÔوا ¾ابنب Õق اس ف× ÖمÔك ¾ا ج× Öنا نÔوا ا×م ين الذ ا هي ا <ي×ا تعالي:مÇن سÇمعوا ما تلقوا Hايض الفقها¾ و الفضال¾ من Hبعض لكن >و ¹ال ه× جب Hم Öوقلهم ظهر ما بعد و ¹ح الص و دق الص منه Hظن بالقبول اد الحس و المعاندين بعضد محم شيخ الحاج له المغفور االسالم حج¹ مثل ابق الس رأيهم من عدلوا خالفهالمÇفاسد> اصÇالح و المكÇاÄد اطÇفا¾ > اه مÇس و Hكتاب الف حيث الجازار باقرÇالث¹ الث هÇذه ذ كÇر ان الحال و ¹البابي و ¹يخي الش و ¹وفي الص رد في ¹بالفارسي¹البابي مع ¹شيخي ال و وفيه الص عقيد¸ بين الن المحقق هذا مثل من بعيد Hمرادف

بعيد¸/ بينون¹و لالسÇالم مÇنكرون ¹البابي و شيع الت في بين المتعص من لين االو الن

جديد/ دين ظهور و بنسخه قاÄلونو المضمون بهذا موهن¹ بعبار¸ ذ كره و المÆلف ذم له المغفور الفقيه ومÇبتدع صوفي من بل منه ليس فسير الت هذا ان قات الث بعض من <سمع انه: هولم انه الحال و باسمه جعله و القديم¹ الخطي¹ نسخته وجد هو و عليه سابق آخر

Page 468: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 468

بÇيان اه مÇس و فسير الت اسم ف حر الكتاب هذا مÆلف ان حتي مضامينه> يفهمقاوه! الش

غور في يخض فلم به يستشعر لم و االسم هذا حقيق¹ Îيدر لم لكنه ولكنه و Âباط كان و منه كان او منه لميكن انه فرض لو و فسير الت هذا الن معناهللقران شتم الحقيق¹ في شعور و قصد مع كان ان االسم بهذا فتسميت¹ القران بيان

للمعني/ ه توج بدون اللفظ هذا ذ كر المذكور الفقيه لكن و Gكفر يكون ومÆلف اعادي من احد و منه نسخ¹ رأي انتشر و الكتاب هذا طبع ا لم وباعيننا نحن كنا قال و المذكور الفقيه علي اعترض و جنابذ اهالي من فسير التبكÇتاب¹ ÁغوÇمش كÇان Çه ان رأينا و فسير, الت لهذا HفلÆم بنفسه لكونه شاهدين

الكتاب¹/ عند الحاضرين علي بعضه قر¾ و ,Hشخص فسير الت هذا جزواتالوارد¸ االيÇرادات لساÄر Hب مكذ يكون الحقيق¹ في الفقيه هذا نسب¹ ولم مÇن كل عنه رديد الت و Ï الش يوجد النه المخالفين من فسير الت مÆلف علي

اليه/ المنتسبات ساÄر في يعرفهس المقد المشهد لزيار¸ سافر الكتاب هذا تأليف بعد المذكور الفقيه و

الحاج المÆلف خليف¹ مع Hمأنوس صار و يومين ببيدخت توقف و cdefg ضوي الرهامات لالت Hمخالف افعاله و اعماله و عقاÄده وجد و اني الث عليشاه نور علي مالالمÇقدس Çرع الش يخالف ما اعوانه في و فيه يجد لم و ¹وفي الص علي الوارد¸

/mnopq بوي النÅي¹, كالر يكون ال ماع الس اي ديدن> مانند بود كي <شنيدن قال و

Page 469: Soltan 01

469 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

اعتذر و صالحعليشاه دحسن محم شيخ الحاج للمولي Hكتاب Hايض بعده كتب و/¹ي د الر سال¹ الر تأليف علي دام¹ الن اظهر و ابق الس من

انه و نيته صدق علي Âدلي يكون Ïذل كل و االÐن موجود الكتاب هذا واالعادي/ و المغروضين بعض من عليه االمر اشتبه قد

¹خطي نسخ¹ علي اطلع اصفهان في كان حينما المÆلف ان بعض: قال وباسمه/ جلعها و آخرها و لها او حذف و فيها ف تصر و المكتبات من قديم¹

قÇال و , اديÇآب نجف فاضل من االصل في كان انه منهم: بعض قال واصفهان/ بمدرس¹ واحد¸ حجر¸ في معه كان يزدي فاضل من انه آخر: بعض

ذ كر عدم مع النه الوهم هذا علي اليقين آثار التهم¹ هذه ناشر رتب ثمالسيما و عجيب هذا و منه فسير الت هذا كون بعدم قطع عوي الد هذا علي دليل

/¹وحاني الر و العلم عي اد ن ممتحصيله كان بل Âاص العلم لتحصيل باصفهان هو يسافر لم نقول نحن وكÇان و االشÇرف: النجف و سبزوار و بالمشهد Gبعد و ,Á او بجنابذ ذ كرنا كماو سعادتعليشاه دكاظم محم الحاج زيار¸ و ريق¹ الط آداب الخذ باصفهان رحلته¹اهريÇ الظ العÇلوم ال فقط, محضره من االستفاض¹ و زيارته ته هم وجه¹ كانمسÇتلزم Çفسير الت هÇذا اسÇتكتاب ان عÇلي المكتبات, مشاهده ال و ¹رعي الش¸ دÇم اال بÇاصفهان يبق لم هو و لكتابته سن¹ من اقل ال و مديد¸ ه مد الشتغال

قليل¹/و ¹العقلي العلوم في التبحر و بالفضل Gمشتهر فر الس هذا هو كان Hايض و

Page 470: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 470

در عرفان علمو <نابغة كتاب في Hمشروح ذ كرته كما غيره و بطهران ¹النقليچهاردهم>/ قرن

شروح و التذا كر في لذكر قبله آخر مÆلف من فسير الت هذا كان لو Hثاني واحد عند معروف و مألوف غير تأليف يوجد ان يمكن كيف و ين المتقد احوال

عليه/ Hلعمط معروف غير علم طالب يصير و جال الر علما¾ و الفحول منلمسÇلم اليÇليق و االفÇترا¾ و التهم¹ محض اال اليكون النسب¹ هذه و

االفترا¾ات/ هذه حول يحوم ان لمÆمن فكيف

م الذ قÇبيل (مÇن م الذ به Gمريد المدح بلسان الفضال¾ بعض لي قال وانÇيق¹ مطالب و دقيق¹ بنكات عرفاني فلسفي كامل تفسير انه بالمدح) بيه الش

اهللا/ رحم¹ سبزواري هادي مال الحاج االستاذ رشحات من كلها اخذكÇات الن مÇن GثيرÇك الن بÇصحيح, ليس و الواقÇع خÇالف Hايض لكنهالفÇي ÂÇاص GوجودÇم ليس امثاله و الجن وجود في حقيق كالت فيها ¹حقيقي التعلي الجليل, المÆلف مبتكرات من بل غيره الفي و سبزواري الحكيمال فات لÆم

ق/ حق ما جميع في االبتكار ع يد لم انهمن Hمقتبس يكون الحقاÄق من Îادر ما كل بان يفتخر انه :Á او نقول بل

االحاديث/ و االخبار من و rstuv المعصومين االÄم¹ افاضات رشحاتو تحقيقاتهم و مين المتقد اقوال من يذكر ان تأليف كل الزم ان :Hثاني ومن ذ كر ما جميع ان نقول: ال نحن و للتأليف Hمخالف اليكون هذا و بها يستشهد

فكره/ مبتكرات من حقيقات الت

Page 471: Soltan 01

471 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

يكن لم و الكامل بفكره سنج مما حقيقات الت هذه من Gكثير ان نقول: بلقال: و فسير الت م¹ مقد في اليه اشار كما رحمهماهللا مين المتقد كتب في GمذكوراالخÇبار تÇلويحات و الكتاب اشارات من االحيان بعض لي يظهر كان قد <و

آخره)/ (الي خطاب> من اسمعها ال و كتاب في اجدها كنت ما لطاÄفآقا بشيخ المعروف هرانيالط دحسن محم يخ الش االستاذ العالم¹ ذ كر وعبارته ما يع¹> الش تصانيف الي ريع¹ الذ> كتاب من الث الث المجلد في بزرگ

كذا:ريف الش المنيرتفسيرللقران فسير الت أو العباد¸ مقامات في عاده الس بيانالمÇعاصر العÇارف اصÇحاب نفق¹ علي سن1314¹ كبير مجلد في بطهران طبع

المتوفي الخراساني ( الجنابذي) الكنابدي د محم حيدر بن د سلطانمحم الموليفرغ انه فيه ذ كر نفسه هو و المذكور شيخهم تصنيف انه معتقدين حدود1320

القزويني دحسين السي المعاصر البارع العالم نبهني لكن و سن1311¹ تأليفه منالجمل¹ في لو و لغيره كونه عن يكشف فسير الت هذا في وقع بانتحال الحاÄريالحÇروف مÇن Çور الس فواتح اعراب وجوه تشقيق من له او في اورده ما مانو تفاصيلها بتمام توجد العقل منه يبهر ما الي قوق الش Ïتل انها¾ و عات المقطÇواÇÄتي الن الكÇوكني ميÄالمها احمد بن علي يخ الش رسال¹ في عباراتها عينقد و المهاÄمي علي بمخدوم المشهور 835 سن¹ المتوفي و 776 سن¹ المولودسبح¹المÇرجÇان كتابه في البلگرامي آزاد غالمعلي يد الس سال¹ الر الفاظ ذ كرمن في كوكن بندر المهاÄم ان ذ كر و سن1303¹ المطبوع و سن1177¹ المÆلف

Page 472: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 472

دكن/ نواحياج الحج زمن في دكن بالد الي نزلوا قريش من قوم كثوابت نواÄت وشÇرح و المÇعارف, عوارف شرح في وارف الز و حماني الر فسير الت له و قال:

وحيد/ الت ل¹ اد و للقونوي النصوص شرح و ين, الد لمحيي الفصوصدهلي في طبع المنان تفسير و حمن بتبصيرالر الموسوم تفسيره و اقولكÇتابه و المطبوعات, معجم في ذ كره كما سن1295¹ بوالق في و سن1286¹,/ ميÄالمها رسال¹ من المذكور المقدار بالجمل¹ و بمبÃي, في طبع قاÄق مرآ¸الد

حÇتي سÇطرين و GطرÇس او جملتين او جمل¹ هو ليس فسير الت هذا فياالزعان عن تنا ثب االنتحال فهذا ظرين, الن توافق و الخاطرين توراد فيه يحتمل

العالم/ اهللا و له بانه اشتهر من الي النسب¹ بصدقالمÇنصف عÇند لكÇنه و حقيق تÇلل موهما ظاهره كان ان و Hايض هذا وو امر كل في المحقق الن حقيق, الت عن بعيد و الغرض شوب عن اليخلو المحققمÇن القول بنقل اليكتفي االفترا¾ شوب و للتهم¹ المحتمل¹ االمور في سيما الله يحصل حتي هذا عن اليتقاعد و يفتش و يجتهد بل Áعاد فرض لو و واحد

ليل/ بالد القطعالي المÇنسوب Çفسير الت يطالع ان عليه Hالزم كان الجليل العالم هذا ويزول حتي حقيقات الت و الكلمات يطابق و القول نقل علي يقتصر ال و ميÄالمها

/ Ïشال عنهبÇنقل المÆمن الي الخالف نسب¹ الكذب, و دق الص يحتمل الخبر الن

Page 473: Soltan 01

473 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

Õق اسÇ ف× ÖمÔكÄاÇ ج× Öنا ريف¹ الش للĤي¹ Hمصداق يكون و خالف واحد شخص خبر/ أبنب

مÇن يسأل ان Çحقيق الت لتكميل ريع¹ الذ مÆلف علي Hي حر كان Hثاني وحÇتي ورأوه يÇعرفونه كانوا الذين المنصفين الفضال¾ و العلما¾ من معاصريهآي¹Çاهللا مÇثل زمانه في العلما¾ فحول من Gكثير الن ,Hواضح عليه فضله يصيرو السÇبزواري مÇيرزاحسÇين الحاج و مناني الس علي مال الحاج و يرازي الش

/ الكاشاني د محم مال خوند Ðاالمعترفين كانوا هم غير و TUVWX اوالده و المازندراني العابدين زين الشيخمن يتمكن لم المخالفين و المÆالفين من محضره حضر من كل و نبوغه, و بفضلهعÇلي شÇاهد¸ Hايض تأليفاته ساÄر و اعاديه, حتي تقواه و علمه و فضله انكار

/Ïذلو ¹بالفارسي كثيره تأليفات له بل فسير الت بهذا Gمنحصر ليس تأليفه فانغيرها و االدب علوم في تحقيقات و االسفار علي تحقيقات و حواش و ¹العربي

/TUVWX لعبقريته شاهد¸ كلها هي ووفÇا¸ تÇاريخ فÇي الخطا¾ في لميقع Hقمحق الفاضل هذا كان لو Hثالث ولوفاته القطعي اريخ الت تحقيق عليه Hالزم كان بل قريب بالت يذكره لم و المÆلفمÇن ابÇع الر المÇجلد في االشتباه بهذا اقر نفسه هو و االشتباه, في يقع ال حتي

فسير/ الت صاحب فات لÆم احد اÄمين الن تنبيه كتاب ذ كر عند ريع¹ الذالذي ويل الط كالمه في و االنصاف حد عن خرج انه علي دليل هذا و

Page 474: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 474

حس عليه غلب و شحينا, العناد و الغرض من باطنه و Hمتين ظاهره يكون ذ كرناهالبغض و الحب احساسات تأثير تحت يقع ان اليليق المحقق ان الحال و البغضمÇعروفترين شÇخصين او واحد شخص من هذا امثال شيوع كان اذا ما سي ال والعÇلم بÇلباس كÇان ان و المغرض فان ¹فاسني الن االهوا¾ و خصي الش بالغرض

قوله/ قبول عدم و للفسق Hسبب المسلمين علي افتراÅه يكونمÇيرزا حاجÇلل الحÇقاÄق طراÄق حظ يال و يطالع ان Hي حر كان Hرابع وHعي مد الكتاب هذا تأليف زمن في كونه مع فانه يرازي الش در الص ناÄب معصومÏذل مع لكنه و وقته في Hمغرض كان لعله و فسير الت مÆلف عن Hمعرض و ريق¹ للطشÇرح فÇي بيانه عند سيما ال و الكتاب هذا في حاالته ذ كر عند فضله لمينكر

فسير/ الت هذا عظم¹و عÇلم <نابغهي مطالع¹ و الكتاب هذا بمطالع¹ البين الط حيÔل Ôن نحن وترجÇم¹ في سعادت> رهنماي > و تأليفاتي من المÆلف حال شرح في عرفان>

مني/ غار الص ور الس بعض تفسير

المÆلف الي الغلو نسب¹

الغاي¹ بلغ و فسير الت هذا تأليف في المÆلف اجاد لقد آخر: بعض قال والفقهيه/ المساÄل بعض و ¹العرفاني و ¹الفلسفي و ¹االدبي التحقيقات في القصوي

دÇح عن خرج بها ديات Ðاال تأويل و الوالي¹ بامر عالقته لشد¸ لكنه وفÇي تÇعالي قوله في كلم¹اهللا تفسير مثل بالغلو Hشبيه كالمه صار و االعتدال

Page 475: Soltan 01

475 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

هو الذي بعلي < اال×خرم ÖويÖالب و اهللاب ن×ا ا×م ÔولÔيق Öن م ÖمÔهÖن م و> البقر¸ سور¸

اهللا ان وا Ôمل Öعي Öملا> البرا¾¸ سور¸ في و مثلها, اخر آيات في كذا و االله, مظهرو بمظاهره اخر موارد في و < ق×ات د الص ÔذÔأخي و ه ب×اد ع Öنع ¹التوب ÔلÔبÖقي وÔه

فياهللا/ ببشريتهم الفانين خلفاÄه

ب الر تفسير و المضاف ب الر و االرباب رب علي ب الر اطالق مثل و

¾ا لق× جÔو Öري ك×ان Öن م ف> آي¹ مثل في ب الر كتفسير الوالي¹ في ب بالر المضافجبروته/ ثم ملكوته لقا¾ و الوالي¹ في ب بالر الكهف سور¸ آخر في < هب ر

سور¸ في <Hف ص Hف ص ÔÏل مÖال و Ïب ر ¾ا ج× و> آي¹ في ب الر تفسير وفÇي الكÇفر تÇفسير و Ïال الس وجود في القاÄم هو الذي المضاف ب بالر الفجرهÇذا لكن و بالوالي¹; Îر بالش و Îاالشرا كذا و بالوالي¹ بالكفر د¸ متعد مواردÇي الت ¹العرفاني العقاÄد علي Hمبني يكون هذه لÔك الن مذهبه لواقع خالف Hايض

/rstuv االÄم¹ من المأثور¸ االخبار و يات Ðاال الي مستند¸ تكونعÇند متواتÇر¸ كثير¸ بالوالي¹ بااليمان االيمان تفسير في االخبار الن

اعداÄهم/ في و فيهم نزل ما باب في الكافي, في كما يع¹ الشتÇعالي قÇوله عÇن cdefg اباعبداهللا سألت قال اف, ح الص عن اد ر الس عنبها كفرهم و بمواالتنا ايمانهم اهللا عرف فقال مÆمن> منكم و كافر <فمنكم

الميثاق/ عليهم اخذ يومسور¸ آخر <Gاحد ربه بعباد¸ Îيشر ال <و تفسير في افي الص في والمÇعروف¹ الصالح العمل فقال: ي¹ Ðاال هذه عن سÃل انه cdefg ادق الص عن الكهف

Page 476: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 476

الخالف¹ في معه Îيشر ال لعلي سليم الت Gهاحدرب بعباد¸ Îيشر ال و باالÄم¹;اهله/ من هو ال و له Ïذل ليس من

Çا ام و التحصي, كثير¸ اعداÄهم ذم و البيت اهل فضاÄل في االخبار وHايض هو و المظهر اراد¸ و اهر الظ وذ كر المجاز بطريق فهو بعلي اهللا كلم¹ تفسير

االخبار/ من مستفادد الر يستلزم بمظاهره الكفر و بمظاهره, لاليمان مالزم بااهللا االيمان الن

به/ كفر هو و اهللا امر مخالف¹ وÏذل امثال و كفر; بغضنا و نا حب ان :cdefg الباقر جعفر ابي عن روي كمادقات الص اخذ و التوب¹ قبول نسب¹ الن Ïكذل Hايض القران في استعمل و كثير¸,يراد ان بد فال يد له يكون ال و يري ال اهللا الن ظاهره علي حمله اليمكن اهللا اليالمÇجاز بطريق الكمال صفات لجميع المستجمع¹ ات الذ مظاهره اهللا كلم¹ من

ي>/ م× ر اهللا ن ل×ك و تÖي م ر Öذا تÖي م ر ا م× شأنه<و تعالي قال كماقد و المربي بمعني اللغ¹ في ب الر الن صحيح Hايض فهو ب الر تفسير ا امcdefg يÇوسف عÇن Âنق يوسف سور¸ في كما اهللا غير علي Hايض القران في اطلق

ب الر اطالق ¹صح علي دليل Hايض االرباب رب كلم¹ و < Ïب ر دÖن ع <اذ كÔرنياالرباب/ رب شأنه تعالي كونه و المضاف ب الر بعنوان تعالي اهللا غير علي

كÇتبهم في و Ïبذل اعترفوا Hايض قوهم محق و الجماع¹ و ¹ن الس اهل بلالباب/ هذا في كثير¸ اخبار

¸ ودÇالم فÇي افعيÇ الش الهمداني علي سيد للمير ¸القربي مود في كما

Page 477: Soltan 01

477 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

يبغضه ال و مÆمن اال Hعلي يحب ال حاب¹: الص جمع في mnopq بيالن قال انه الث¹: الثكافر/ اال

اهللا ان :9 اهللا رسول قال قالت ها ان عايش¹, المÆمنين ام عن Hايض فيه وار/ الن في كافر فهو علي علي خرج من الي عهد قد

و اسع الت الباب في الحنفي البلخي سليمان يخ للش ¸ المود ينابيع في وابن عن االفراد في قطني ار الد اخرج قال المحرق¹, واعق الص عن Âنق الخمسينكان ج خر من و HمنÆم كان فيه دخل من ¹حط باب علي قال: mnopq النبي ان عباس

/Gكافر اهللا رضي مين المتقد القميين كتسمي¹ الجليل المÆلف الي الغلو نسب¹ و

ÕرÇبش بÇانه قÇاÄلين كانوا النهم Hغالي mnopq بيالن بسهو يتعرف ال من كل عنهم,يÇعتري البشر ان قالوا و <ÖمÔكÔلÖث م Õر شب انا ا نم ا ÖلÔق> ريف¹: الش ي¹ Ðاال بصريح

كل ان معتقدين كانوا و هو, الس جاÄز Hايض فهو الخطا¾ و سيان الن و هو الس عليه/Hغالب يكون Ïبذل يعترف لم من

الحال و قريب بالت Hغالب يع¹ الش فقها¾ من هم غير يحتسبون كانوا لذا والت/ المفص في Hمشروح ذ كر كما Ïكذل ليس انه

فÇي المÇوجود¸ ¹بوتي الث فات الص جميع اثبت من الحقيق¹ في الغالي و

الحي ات ر الذ و العوالم كل في المتجلي الكمال صفات لجميع المستجمع االلهÇذي ال البشÇري للفرد ممات ال و الزوال و نقص يعتريه ال الذي اÄم الد الباقيHضعيف و Hمريض يصير و الكهول¹ و باب الش و غر الص من الحيو¸ ادوار له يكون

Page 478: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 478

/¸ الماد نواقص من Ïذل غير و Gفقير والي المÇنسوب cdefg طÇالب ابÇي بÇن علي ¹جسماني ¹بالوهي فاالعتقادبÇن د حمÇم الي نسب كÇما ,cdefg طÇالب ابي بن جعفر ¹اوالوهي سبأ, بن عبداهللااو cdefg الهادي د محم بن علي ¹بالوهي او اب الخط بأبي المكني االسدي مقالص

القزويني ماهويه بن حاتم بن فارس الي نسبته كماروي cdefg العسكري الحسنالنه , غلو و كفر ها كل cdefg دالعسكري محم ابي االمام بامر جنيد يد علي المقتول

العقل/ رأي و هود الش خالفو السماوات فاطر الهأ يكون ان يمكن كيف Ïالهال و الفاني ي¾ الش النو ¹االلوهي بنور استنار و بشريته صفات من Hفاني صار اذا العبد لكن و االرض,للÇجودات مÇجلي و ¹ديÇاالح ات للذ Gمظهر يصير ¹المعنوي بالحيو¸ Hحي صار

بوبي¹/ الرو المÇعجزات مÇن ¹ريÇالبش ظاهر حيط¹ عن خارج¹ امور منه فيصدربقاÅه كان اتم ¹االحدي ات الذ في فناÅه كان كلما و العادات, خوارق و الكراماتمظهر اقوي يكون Ïذل عند و له, Hتام Gمظهر يصير مقام الي يصل حتي اقوي به

هللا/ مجلي اتم وهذه و التام¹ ¹المشي مقام مع Gحدمت بل Âصمت الحقيق¹ في يكون هذا وبÇاالÄم¹ بÇعده و cdefg عليÇب بÇعده و mnopq د محمÇب مÇخصوص¹ كانت ¹المظهرياالسÇما¾ فÇهم قاÄمهم, و االÄمه عشر ثاني هم يعشر حاد ولده من المصومينهÇم و اهللا لذات الكامل¹ المجالي و ¹ ام الت المظاهر و العليا فات الص و الحسني

Page 479: Soltan 01

479 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

بعلمه, عالمون فهم قدرته, و بارادته ¹االلهي القدر¸ تعلق ما جميع علي قادرونال و Hشرك ال و Gكفر Ïذل من شي¾ ليس و بارادته, مريدون و بقدرته, قادرون و

/G غلو¹شخصي منهم فرد الي يري ال Ïبذل المعتقد الن وحيد الت عين يكون بل

اال ¹شخصي لهم يكون ال و فانون انهم يقول, بل ¹االحدي ات الذ قبال مخصوص¹لمشÇاهد¸ اال اليÇها يÇنظر ال حÇيث كالمرآ¸ فهم به البقا¾ و تعالي اهللا ¹مظهري

فيه/ ¹المتجلي ور¸ الصفÇهذه اهللا> عرف بنا و عبداهللا <بنا كماورد اهللا ذات مرآ¸ rstuv االÄم¹ وو Hافراط الحقيق¹ في القميين عقيد¸ يكون لذا و التوحيد عين الحقيق¹ في العقيد¸HضÇاي المÆÇلف الي الغلو نسب¹ و االخبار, و يات Ðاال بظواهر Ï مس الت في G غلو

/Ïكذل

¹بالفارسي التفسير ترجم¹

و مÇهم¹ مÇطالب ذو العواÄد غزير الفواÄد كثير فسير الت هذا كان ا لم والمÇولي الجÇليل والدي حÇضر¸ مÇن ¾االخال من جمع استدعي عالي¹ مساÄلالمتكلمون يتمكن حتي ¹بالفارسي بترجمته يأمر ان فداه روحي صالحعليشاه

/Hايض اللغ¹ بهذه

مÇث تÇرجÇمت¹ يمكنه من له ي يتصد ان حضرته اجاز و منه يستفيد ان= 1358 و 1357 (سÇن¹ Çحصيل الت ايام اواخر في االصدقا¾ من بعض مني كل

Page 480: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 480

/Ïلذل د عه الت و االمر هذا ي تصد (¹شمسي و1318 1317= ¹قمريو ¹قليÇالع العÇلوم في التبحر علي Hمبتني و Âمعض Gامر كان ا لم لكن وغير و وسعي علي GدÄزا هذا كان و عليها, الكامل الوقوف علي الاقل و ¹قلي النلم فلذا العلمي¹, البضاع¹ عدم مع هذا لي يمكن كيف و عندي هذا لفقد لي ر ميسبقدر اقدم ان علي منهم بعض عليه ألح لكن و الخطير, االمر هذا قول لي ر يتيسبل الوجوب و االمر بطريق ال جليل والدي حضر¸ اليه اشار و المجال و الوسع

الميسور/ بقدر االخوان استدعا¾ قبول بعوانبعد لكن و فيها شرعت و ¹بالفارسي فقط المقدم¹ لترجم¹ ات تهي فلذا,حÇتي متمادي¹ سنين الخمول زاوي¹ في وقع و Hمنسي صار منها فصول ترجم¹هذا كفار¸ جعلت و اتمامها في Gمجدد شرعت و سن¹ عشرين بعد ذ كري في وقعÇوفيق الت سÇاعدني تÇرجÇمتها بعد و اليه الحمد سور¸ ترجم¹ اضاف¹ سيان النو والضحي سور و االعلي سور¸ هي و اخري صغار سور ست ترجم¹ لتصميم1339= ¹مريÇق سن1380¹ في ختم و االخالص و النصر و القدر و نشرح الميتها مÇس و ,¹مسيÇش 1342= ¹مريÇق سÇن1383¹ في Hمطبوع صار و ¹شمسياالصدقا¾ من و وفيق الت اهللا من ارجو و سعادت> <رهنماي فسير الت اسم بمناسب¹

عا¾/ الد االخال¾ و

للتفسير االولي الطبع¹

من عشر ابع الر في متمادي¹ سنين بعد فسير الت هذا تأليف اتمام كان و

Page 481: Soltan 01

481 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

اجÇالح بÇنققه ¹قمري سن1314¹ في طبع و ¹قمري سن1311¹ المظفر صفر شهرسÇر خÇÇان دحسين حمÇÇم مÇÇيرزا و يÇÇهرانÇÇ الط خÇÇطيب دحسن حمÇÇمو اهللا, رحمهم المشهدي لطان قالس مصد غالمرضاخان و رشتهداراالصفهانيالحكما¾ شيخ رضاالطهراني يخ الش المرحوم بوسيل¹ الطبع نسخ¹ تصحيح كاند¸ متعد حواشي اضاف لكنه و القرويني, الواعظ كيوان اسعلي عب شيخ الحاج ومنها بعض و ,Âاص وارد¸ منها بعض ليس ¹ادبي اعتراضات علي بعضها محتوي¹

الناسخ/ من او القلم سهو من Hايضاول الثÇاني المجلد من صفح89¹ ففي عنها: الجواب مع اذ كرها انا والعÇبار¸ هذه ذ كر <Ôمâي ح الر Ôزâزي ع Öال وÔهل Ïب ر ان و> آي¹ عند الشعرا¾ سور¸فÇي ذ كÇر و يÇهملهم و يÇهملهم بذكر < ونÔوبÔتي ÖمÔله عل ÖمÔهÔل ه Öم Ôي هت مÖح رب>سهو من لعله ادري ال و االهمال من يهملهم ان المصنف خط في < كان الحاشي¹يهملهم ذ كر لكن و اولي يمهلهم كان ان و صحيحان كليهما ان الحق و القلم>

اهملهم/ كانه حتي أمهلهم انه كماورد مجاز Hايض

نÖلÔق و> عبار¸ في Ïالزواج قل النبي ها اي يا تفسير في ص140 في و

الحق كان و شي¾> هنا سسقط < كأنه الحاشي¹ في كتب طلقÖتنا> Öنا Ïن ا Ïل علتري× Ïل عل نÖلÔق> كذا هو و منه به¹ الش يرفع حتي القمي كالم اصل الي رجوعه

من ص236 و ص161 في و اسخ, الن من سقط <تري> فكلم¹ طلقÖتن×ا> Öنا Ïن اذ كر و ي المحش اعترض للبيع¹ باعوا و باع كلم¹ المÆلف ذ كر حيث المجلد هذالجانب استعمل <باع> الن صحيح Hايض لكنه و االستعمال, هذا علي يقف لم انه

Page 482: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 482

جÇانب مÇن باع اطالق و ¹ثالثي Hايض البيع¹ كلم¹ و رفين, الط من بايع و واحدلكن و له ما و نفسه خلفاÄه و اولياÄه بوسيل¹ اهللا باع النه صحيح فقط المÆمن

رفين/ الط من المبايع¹جمل¹ من < اب س× ح رÖي غ ب ÏسÖما Öوا ÖنÔن Öامف> ذيل في ص177 في ومÇا شا¾ من يعطي ان له فكان mnopq اهللا رسول في االي¹ هذه جرت ثم> الحديثاو زاÇÄده ان لفÇظ¹ ان ي: حشÇالم فÇقول Çاسخ الن مÇن سقط <له> كلم¹ يشا¾>عليه/ Hمعلوم يصير حتي الحديث اصل الي يرجع ان عليه كان و سهو ¹مصدريالحبل هي <و قال حيث معرضون عنه انتم تفسير في ص179 في و< كذا المحشي قال منالناس> بحبل و به اال ¹الذل عليهم ضرب مناهللاÇه الن اسÇتبعاد فيه ليس انه الحال و االستبعاد منه يفهم حيث ف> المنص بخط

ÕلÖب ح و اهللا ن م لÖب حب ×الا Ô¹ل الذ Ôم هÖي ل ع Öتب ر Ôض> Çريف¹ الش االي¹ من اقتباس/< اس×الن ن م

يم ح ر ورÔف غ Öن م ال ÔزÔن آي¹ ذيل في المذكور المجلد من ص199 في وعداÄنا ال مبغض منا موال يموت <ما cdefg ادق الص عن المروي الحديث ذ كر فيو فيرونه rstuv الحسين و الحسن و اميرالمÆمنين و mnopq اهللا رسول يحضره و اال

آخرها>/ الي رونه يبشيخفي ال و روي¹, الت من اوين بو يكون ان المناسب ان الحاشي¹ في ذ كرمÇن الثيالث من صحيح واحد¸ بواو يرونه و بعبارته الحديث ذ كر النه فيه ماالمÇفعول بÇحذف االرا¾¸ مÇن االفÇعال بÇاب من المزيد من و يري, رأي باب

Page 483: Soltan 01

483 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

افي الص في و نورانيتهم, و حقيقتهم يرونه بعدهاي ما بقرني¹ صحيح Hايض- 1

/Ïكذل الحديث ذ كر Hايض اني(1) الثفقد االحوال من Ïامام <فما الحديث عبار¸ في فح¹ الص هذه في Hايض و

ان يظن و ز> هو بها¾ يكون ان اهر الظ و كذا االصل <نسخ¹ ان ذ كر كفيتموها>فÇي كما ز هو بها¾ الحديث عبار¸ فان القلم سهو من يكون و صحيح هنا قوله

/Hصحيح عموميته الي نظر Hايض بالحا¾ كان ان و افي الصا ×م م ÕرÖي خ Ïب ر ¹ م Öح ر و تفسير ذيل خاف الز سور¸ صفح¹(210) في ومÇن به> اال يستغني ان Ïالمل Ïلذل Hاليتهي لما تصلح خدم¹ ا ام <و ونÔع م Öج يال لمÇا <تÇصلح كذا مغلوط¹ صارت المطبوع¹ النسخ¹ في و التفعل باب HتهيالمÇعني ان الحال و معلوم> المقصود لكن معناه ادر <لم المحشي فذكر يتها>

االصل/ نسخ¹ من ال الطبع نسخ¹ من الغلط و معلوم<و قال ,Hف ÔرÖخ Ôز ونÔÄو ك ت ي ا ليÖه× ع Gر Ôر Ôس و آي¹ ذيل فح¹ الص هذه في وال بحيث دنياه في عليه عنا س لو االيمان استعداد وجوده في من حال مراعا¸ لوالنصب و الممدود¸ بااللف يغتم ال كلم¹ بعد انا لفظ و دنياه> من بشي¾ انا يغتم/Ïكذل ليس و زاÄد¸ انه قال و المتكلم بمعني انا انه ظن المحشي و <Hآن) النونفذكره جافي الت من يتجافون ال الحديث في حيح الص ص225 اول في و

سهو/ الترديد بطريق المحشي منقال Öم هÖي دÖياب ÖمÔهوتÔي Ôب ونÔب ر خÔي آي¹ ذيل الحشر سور¸ ص265 في ونسخ¹ في و المسلمين> مع مجال¹ و للقتال <توسع¹ البيوت تخريب توجيه في

Page 484: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 484

اي القتال الي مير الض يرجع هذا علي و بالها¾ بل النقط¹ بدون مجاله و االصلبÇهذه هÇذا مثل Hايض افي الص في ذ كر كما المسلمين مع القتال لمجال توسع¹القÇتال> لمÇجال Hتوسيع و نكاي¹ ظواهرها يخرجون < كانوا العبار¸

خطا¾/ دال ال سقط و المجادل¹ بصيغ¹ انه المحشي ظن فعليهذاقÇال انÇزلنا الذي النور و تÇفسير في الحشر سور¸ ص275 في وHجواب Gظاهر يذكر لم و آخرها> الي ¹بالمشي Âصمت صار ا لم امام كل <و ر المفسÏذلÇب <و فÇي الواو زيÇاد¸ او ا لم لفظ زياد¸ اهر الظ ان المحشي ذ كر الذا للم

عيف/ الض باالحتمال صال> االتفÇي ذيÇل¹ في كتب الحاشي¹ هذه الطبع بعد المÆلف الحظ ا لم لكن و

لÇك مÇن اسهل الجواب حذف <و بخطه العبار¸ هذه عندي الموجود¸ النسخ¹ر/ فليقد االخبار و يات Ðاال في كثير بقرين¹ الجواب حذف فان Ïذل

النسخ¹ هذه في المتن الي اضاف Hايض و باالمام> النور وا فسر ر فليقد¹عليÇالف Ïبتل <و العبار¸ هذه باالمام> صال االت <قبل عبار¸ بعد هذا قبل بخطهو غيروارد, المحشي اشكال فعليهذا باالمام> النور روا فس وجوده عليه يظهرو ,HوابÇج د¸ متعد سطور بعد ور> الن بهذا صال باالت <فعليكم كون Hايض يمكنتأليÇف في مÆلف كل بل المÆلف نظر كان ان و قدير الت الي يحتاج ال هذا علي

بالقبول/ اجدرجÇيش كلم¹ ذ كر Gلبد Áما اهلكت يقول آي¹ ذيل البلد سور¸ في وقال و ين بالش المطبوع¹ في و ين بالس المصنف بخط ¹يالخط النسخ¹ في العشر¸

Page 485: Soltan 01

معناها/ ادر لم المحشي

الن اولي ين السÇب كÇان ان و صحيح و معلوم كليهما معني ان الحال وحرار¸ في الخروج عليهم عسر الناس الن Îتبو غزو¸ علي اطلق العسر¸ جيشكان و ¾الغال و للقحط عليهم المعيش¹ لعسر¸ Hايض و مر¸ الث ايناع ابان و القيظمااقتسم رب و اثنان مر¸ الت اقتسم ربما و المدود التمر و المسوس عير الش زادهم

الما¾/ عليها ليشربوا الجماع¹ وها مص ربما و اثنان مر¸ الثفÇي وقعت ها الن صحيح الغزو¸ هذه علي Hايض جيشالعشر¸ اطالق وGعيرÇب عشÇر¸ لÇك يعق كان الغزو¸ هذه في Hايض و الهجر¸, من العاشر¸ ن¹ الس

/GواحداقسÇم قÇال يغÖشي×ها اذا لÖاللي و آي¹ ذيل مس الش و سور¸ ل او في و

مس/ الش نور ظلم¹ احاط¹ وقت و بالليلدونها) و (بالواو كليهما ان الحان الواو زياد¸ اهر الظ ان المحشي فذكر

بيين/ الت و وضيح للت الواو ذ كر و صحيحان

الثاني¹ الطبع¹

Çفسير الت نسÇخ¹ صار و متمادي¹ سنون االولي الطبع¹ من مضي ا لم ومن Hجمع ان حتي الطبع تجديد سنين قبل ¾ االخال من جمع سألني الوجود نادرتكلموا يار¸ للز اسفاري خالل العاليات العتبات و بغداد في العلم اهل و الفضال¾

بيروت/ او بغداد في بطبعه منهم بعض قال و طبعه تجديد لزوم في

Page 486: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 486

لطبعه يوافق لم لكنه و الجليل والدي علي مقالهم عرضت Hايض انا وفÇي و المساف¹ لبعد الخارج في لنا الطبع مراقب¹ في لالشكال ايران خارج فياالخ اسÇتأذن و طÇبعه تÇجديد حÇضرته من جمع Hايض استدعي مان الز Ïذلو الوسع¹ اعطاه و حفظهاهللا المصداقي خان حسينعلي الحاج ديق الص االيماني

الح حتي سنتين حدود Hبات يجبه لم و بنفقته الطبع يكون ان حضرته من البرك¹السÆال/ هذا ر كر و Gكرار

الفاضل شرع ساÄله; و عداد ال مصداقي الحاج طفق و حضرته, فاجازمÇع Çفسير الت كÇتاب¹ فÇي تÇوفيقاته اهللا ادام دهب¹اهللالجذبي سي الحاج العارفبه امر ما طبق صحيح الت و الكتاب¹ في اجاد و بع, الط نسخ¹ ليكون صحيحات التو الخÇطي¹ االخÇري سÇخ¹ الن و ¹ليÇاالص النسخ¹ مع مقابلته و الجليل والديبÇعد و اهللا, حفظه لطاني الس دباقر محم الحاج الفاضل العم بمعاون¹ المطبوع¹و القرار عقد علي مصداقي الحاج عزم االربع دات المجل من دين المجل كتاب¹تÇصحيح تÇقبل Çام االي هÇذه خالل و طهران> <دانشگاه مطبع¹ مع Hكتاب كتباالخ و اشانيÇالك العÇارف ا كبر علي الشيخ باني الر العالم مقابلتها و النسخ¹

صحيح/ الت في اجادا و اهللا قهما ف و العلوي دانشور اهللا فضل السيد الفاضلسي درÇم مÇن الكÇرام العلما¾ من احد طبعه بتصحيح عني Ïذل بعد و

حفظهمااهللا/ العلوي ددانشور السي معاضد¸ مع بطهران دارالعلماالسÇتاد Çبع الط امور تسهيل و كتابته بعض في سعي Hايض Ïذل بعد وو هدويÇالم يÇن الد معز يد الس الجليل الفاضل السيد و سولي عبدالر مرتضي

Page 487: Soltan 01

487 الطبع¹الثاني¹ م¹ مقد

مÇن كÇر الش م دÇاق انÇا و المطبع¹, اعضا¾ و جهانگيري عبدالحميدمير يد السلهم/ ارين الد اجر اهللا اسأل و جميعهم

االولي: في تكون ال مزايا الطبع¹ لهذه وفÇي المÆلف بخط يكون الذي فسير الت الصل Hتبع فسير الت جعل قد Ç1

واحد/ مجلد في جعلت االولي الطبعه لكن و مجلد اربععÇن GتمايزÇم الحق ليصير طور الس مقدم في المطالب عنوان ذ كر Ç2

االولي/ الطبع¹ في ال و فسير الت اصل في يكن لم هذا و سابق, العÇالم¹ فÇوق جÇعل فÇتح¹ كÇان ان التشديد, مع الحروف اعراب Ç3بÇخالف الكلم¹ فوق هما كال و شديد الت تحت وضع كسر¸ كان ان و شديد التفÇيها الكسÇر¸ فان غيرها في المعمول¹ المعرب¹ الحروف في المعمول الترتيبصÇارت الطبع هذا في المعمول الترتيب و فوقها الفتح¹ و الكلم¹ تحت تجعلمÇع Çها ان الحÇال و HلطÇغ يحسبونها ال و المعرب¹ الحروف في متداول¹ Gاخير

/Hغلط يكون ابق الس الترتيببعض في وقع حتي الواليه و شيع الت في به تعص ه شد مع المÆلف ان Ç4علي بالطعن ه تفو و ¹المذهبي االحساسات و العصبي¹ هذه تأثير تحت الموارد

بالمخالف¹/ بعض عند اشتهر منرفÇع و ¹االسالمي المذاهب لتقريب العالق¹ شديد Ïمعذل كان لكنه واذن و عÇنه عدل لهذا و المذاهب في حاد االت بل النظر حسن ايجاد و الخالفالطبع¹ في اهللا رحم¹ هو اجاز من كل و عليشاه نور علي مال الحاج الجليل لولده

Page 488: Soltan 01

بÇعض حÇذف او تÇغييرها و الموهم¹ العبارات بعض في النظر بتجديد اني¹ الثالعÇتقاد HقÇوافÇم كونه مع ¹االصلي لمعناها مناسب¹ بكلمات تبديلها و الفاظهاو العبارات هذه بتغيير الجليل الوالد حضر¸ امر ¹مني الض االجاز¸ الفريقينفلهذهHقÇوافÇم يÇصير بÇحيث مناسب¹ بكلمات تبديلها و ح¹ المصر الكلمات حذفو حه, حÇص و عليه قرأتها ثم المطاع امره اطعت و Hايض يع¹ الش غير لمعتقداتHموافق و االولي الطبع¹ في كان ما غير الطبع¹ هذه في العبارات هذه يكون Ïلذل

الفريقين/ العتقادGيرÇخ و GرÇاج يÇزيدهم و الطبع¹ هذه في اعين الس يوفق اهللا من ارجوعÇلي الم الس و القارÄين من عا الد اسÃل و المقدم¹; في الكالم آخر وبرك¹هذا

الحين/ الص اهللا عبادالجنابذي تابنده سلطانحسين العبد انا وشهريور1344 6= االولي1385 جمادي ¸ غر

م¹المÆلف مقد

يم ح الر ن م× Öح رال اهللا م Öسبو بي Öسح وÔه و , ط×اب خ لÔك في Ôيل جت ÔمÖال و , اب و× للص Ôم هÖل ÔمÖال هÔو

Ôلâكي وÖال مÖع ن,Hج و ع Ôهل عل Öجي لم و تابالك ه بدع علي ل نزا ي الذ هللا Ôمد لحاونÔل م ÖعÇ ي نâالذي , نâني مÆ ÔمÖال ر شبÔي و Ôنه Ôدل ن م Gديد ش Hأسب ر نذÔيل Hمي ق

Page 489: Soltan 01

489 المÆلف م¹ مقد

عن ه فتنر هذ×ات علي هذاتب ل×ي جت الذي ,Hن سح Gجرا لهÔم نا ح×اتال ×الصهات نÔوع× Öص م اÄر س× عل×ي هفات ص و هÄا م× Öأسب ل×ي جت و , هوقاتÔخل م ¹ سان ج× Ôمد هÇ ش ف ب ÔرÇ ق و يÔري فال× دÔعب , هياتل جت Ôم قÄقا ح التجلي Ïل بذ× صارفهÄا أنÖبي× و هتكÄال م ل×ي ع Ôال×م و الس Ô¸و ل× و الص ال×ي, تع× و Î بارت , النجÖوي×Ôع جمÇ م وÇ Ôه ي ذÇ ال , را×نÇ Ôالق يهلÇ ع ل نزأ Öن م علي× Hوص ÔصÔخ هل Ôس Ôر وو ت×ابÇ ك و رÇ Öك ذ لÔكل يانالب Ôع جم م و , ك×ان Öم اال و جوب Ôلول نÖي رÖحالبفي دÖع و لÔكب افâي الÖو× و , ي×ابت Öار و فÖلÔخ و نÖي م لÔك Öنع افâي ×لصا , ي×انÖبت, ام جÖس× Öاال و وسÔفÔالن في ¾ن×اع و ض ر م لÔكل افâي ×الش و , اب و× ص و رÖي خهÄا Çلف× Ôخ Çل×ي ع و , ال×مÇك و ط×اب خ و ت×اب ك لÔك Öنع رâصيبÖلل الÖك×افâي وابÇن ا Çيم× س ال× نâري اه ×الط هيتب هلأ و يني د Öه الم هصحابأ و نâدي اش ×الر

/ نâومي ÔصÖع الم ه والدأ و ه لم ع ث وار و ه م عد حمÇم حÇيدر بÇن د حمÇم سلطان الغني ربه الي الفقير فيقول بعد و

عنهما: اهللا عفي الجنابذيجميع rstuvو رسله و انبياÄه و مالÄكته اÔشهد و اهللا اÔشهد انيالتقدير حدالحي اال الواحد هو الذي اهللا اال اله ال ان اشهد اني خلقهالقيوم حيم الر حمن الر المتكلم المريد Îالمدر البصير ميع الس العليم

للكتب/ المنزل rstuv سل للر المرسل لالمور المدبرارضÇه في rstuv حججه و rstuv اولياÄه و rstuv رسله و rstuv انبياÄه ان وصدق و حق ربهم عند من به جاÅا ما ان و رسله, من احد بين ق افر ال حق كلهم

Page 490: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 490

rstuvو المرسلين و االنبيا¾ خاتم mnopq Gدمحم ان و به, جاÅا ما بجميع و بهم منت ا×الخلق/ اشرف بعده rstuv عترته ان و اجمعين, الخالÄق اشرف

من عشر االحد بعده mnopqو د محم علم وارث و العتر¸ ل اوcdefg Hعلي ان و

اال نيا الد من لميبق لو منتظر قاÄم غاÄب rstuv منهم عشر الحادي ان و ,cdefg ولدهكÇما ÁدÇع و Hقسط االرض يملأ و يخرج حتي اليوم Ïذل اهللا ل لطو واحد يوم

فاقتي/ و فقري ليوم شفعاÄي و متي Äا هÆال¾ ان و ,Gجور و Hظلم لÃت Ôمد محم شريع¹ ان و ميعادي, يوم نجاتي ارجو بهم و اهللا الي ل اتوس بهمو Çنن الس مÇن mnopq د حمÇم بÇه جا¾ ما جميع ان و الشرايع, لجميع ناسخ¹ mnopq

العقاÄد/ و ياسات الس و الفراÄضو الكÇتب تÇطاÄر و الخالÄق بعث و الميزان و راط الص و القبر سÆال وآمنت صدق و حق ها كل ¹روحاني و ¹جسماني المعاد و ار الن و ¹الجن و الحساب

ايقنتها/ و بهاابعث عليها و اموت عليها و احيي عليها به; ادين الذي ديني هذه ان وف حرmnopq د محم علي المنزل الكتاب هو اظهرنا بين الذي القران ان و اهللا, انشا¾

ف/ يحر لم او فيهالنه اهللا, من الممدود الحبل هو و شريعته اجمال و رسالته دليل هو و

حقيق¹/ اهللا من الحبل هي التي ¹كويني الت الوالي¹ صور¸يردا حتي يفترقا لن هما ان و اس, الن من الحبل هي اليتهم و العتر¸ ان كما

الحوض/ mnopq عليه

Page 491: Soltan 01

491 المÆلف م¹ مقد

rstuv Çهم ان كما البيت, اهل تنا حج فيه قالوا كما العتر¸ دليل القران ان ومن العالم ¹محب ان كما و ناطق, قران العتر¸ و صامت امام فالقران القران; مبينوالتدبر و سماعه و قوله استماع و عنده الجلوس و اليه النظر و تعظيمه و العتر¸ما لمتشابهات و له سليم الت و شÃونه في التفكر و اخالقه و احواله و افعاله فيالي الممدود اهللا حبل انه بمالحظ¹ فيه بملكوته لنزوله القلب بيت تخلي¹ و منه

العبادات/ اعظم من معه عناد غير من او اس النو سماعها و كلماته استماع و سطوره في النظر و القران تعظيم Ïكذل لتÇجلي القÇلب بيت تخلي¹ و لطاÄفه و اشاراته في التفكر و عباراته في التدبربلحاظ كان اذا العبادات اعظم من متشابهاته تسليم و احكامه اتباع و حقاÄقه

اهللا/ من Gممدود Âحب كونهعÇند له االنÇصات و بÇاالستماع االمر االخبار و يات اال× في قدورد و

فيها/ فكر الت و لطاÄفه و اشاراته استنباط و آياته في التدبر و قرا¾ته

ذم و ظهره, ورا¾ نبذه و Gمهجور اتخذه و عنه أعرض من ذم ورد كمافÇيه بÇما لميعمل و قرأه و حفظه من ذم و فيه ما لميتدبر و لحييه بين كه ال من

قÇاح و العÇتر¸ علما¾ بعد بالخدم¹ االشيا¾ فأولي Gاسفار يحمل الحمار كمثلالقران/ هو الفكر¸ و بالنظر االمور

بÇمطالع¹ شبابي عنفوان و للعلوم ا كتسابي اوان منذ Hنشيط كنت قد ولي يظهر كان قد و Ïلذل تعالي قنياهللا وف و مدارستها و االخبار و فاسير الت كتباجÇدها كنت ما لطاÄف االخبار تلويحات و الكتاب اشارات من االحيان بعض

Page 492: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 492

خطاب/ من اسمعها ال و كتاب فيلتكÇون للكÇتاب تÇفسير نحو اجلعها و وريقات في اثبتها ان فأردتاهللا من Hراجي الغافلين, لجمل¹ و لنفسي Hتنبيه و المÆمنين خواني ال و لي تذكر¸بÇان جÇدير هو و االخرين في صدق لسان و ين الد ليوم ذخير¸ لي يجعلها اناليÇه يÇنظر ان اظر الن من المسÃول و العباد¸ مقامات في عاد¸ الس ببيان ي يسمعلي لو¸ الص آخرGو و Á او الحمدهللا و االعتساف و العناد بعين ال االنصاف بنظر

آله/ و د محمالجهل بين و بينه الفرق و العلم حقيق¹ المقصود في روع الش قبل لنذكر وضعف ازداد ما كل العلم ان و الجهل هذا خساس¹ و العلم شراف¹ و للعلم المشابه

/¹االناني في زاد ازداد كلما الجهل و ,¹االنانيانه و العزل¹, و الوحد¸ اقتضا¾ و الخشي¹ و الحير¸ عن Ïينف العلمال ان والمشابه الجهل هو العمل عن Ïالمنف Îاالدرا ان و منه, Ïينف ال و العمل يالزم

للعلم/و اÄه قر مراتب و قراÄته ¹كيفي و له االستماع و القران ¹Äقرا استحباب وو المتشابه و المحكم و ويل Ôاالت و نزيل الت و البطن و الظهر بيان و تفسيره جوازرد و الذي بالرأي فسير الت ان و القران من الخاص و العام و المنسوخ و اسخ النمÇن التي الحكم¹ من بالعلم فسير الت ان و ¹الجهلي باالدرا كات فسير الت هو ه ذم

/Gكثير Gخير اوتي فقد اوتيها

ختصÇم مقاماته بتمام القران تفسير ان و اليه, مندوب به مأمور انه و

Page 493: Soltan 01

493 المÆلف م¹ مقد

Çه ان كÇما وجوهه بكل مراد هو و وجوه ذو القران ان و عليهم, نزل الذين بأهلهالمÇختلفه بÇالقرا¾ات نزوله يكون ان يجوز انه و بطونه, بكل مراد و ذوبطون

ا¾/ القر من القرا¾ات اختالفات يكون ان كمايجوزالفاظه بحسب منه Hمنقوص لميكن ان الناس ايدي في الذي القران ان وو بÇطونه و اشÇاراتÇه و وجÇوهه بحسب منه منقوص فهو قيل كما عباراته و

مقاماته/Ïذل لنذكر و Hارباع و Hاثالث او اعداÄهم في و االÄم¹ في نزل القران ان و

فصول/ في

االول الفصل

للعلم المشابه الجهل و العلم حقيق¹ في

و الجهل و العلم مدينتي بين واقع بشريته مقام بحسب االنسان ان اعلمحيث من عليه يطرو حال او له يقع شهود او Îادرا كل و الظلم¹ و النور عالمياو Îادرا لÇك و عÇلم, فهو اليها Hهمتوج يجعله بحيث او العلم دار الي هه توجHهمتوج يجعله بحيث او الجهل دار الي هه توج حيث من له يحصل حال او شهود

/Îاالدرا اصل في للعلم لمشابهته للعلم مشابه جهل فهو اليهاÎاالدرا عÇدم هو الذي الساذج الجهل مقابل في Hمركب جهال يسمي و,Îالمدر من ¹العلمي الجه¹ Îادرا عدم و Îاالدرا من لتركبه Îاالدرا شأنه ممنو Îاالدرا Ïذل عÇدم Îادرا عÇدم و ¹لميÇالع الجÇه¹ Îادرا عدم من لتركبه او

Page 494: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 494

عالجها/ عن النفوس ا¾ اطب لعجز Hايض عيا¾ دا¾ ي يسمبيب للط نفسه يسلم و المرض بنفسه يظن او يجد من يعالج المعالج النينقاد و بيب للط نفسه يسلم و المرض بنفسه يظن المريض هذا و المره ينقاد ولأمره/ ينقاد ال و بيب الط عن يتأنف و ح¹ الص بنفسه يظن المريض هذا و المره

موضوع من نفيه و العلم اثبات صح للعلم المشابه الجهل هذا لمكان وقوله: عند البقر¸ سور¸ في سيجيي¾ كما واحد

تام تحقيق سيجيي¾ و ون Ôمل Öعي ك×انÔوا Öول ÖمÔه ÔسÔف Öن ا هب وا ر اش م× سÃبلاهللا/ انشا¾ االي¹ Ïتل عند الجهل و للعلم

/¹ي بالكل يفنيها حتي ¹االناني من نقص ازداد كلما انه العلم عالم¹ وو Çفس الن ¹ÇيÅر و ¹يÇ االن فÇي زاد ازداد كلما انه الجهل هذا عالم¹ واالنسÇان صÇفات من هو الذي سليم الت من االنسان في يبقي ال بها; االعجاب

/ شي¾كلما الجهل ان و يفنيها, بل ¹نيوي الد االغراض مع يجتمع ال العلم ان ول يحتم انه حتي طلبه في االنسان ازداد االغراض ازداد كلما االغراض زاد زادالبحار و الفيافي قطع و التكرار و المدرس¹ بادام¹ هار الن و ليل ال طول المتاعبÏذل لÇك االخطار و Ïالمهال في النفس القا¾ و االسفار في المكاره مقاسا¸ وو الفÇاني¹ االعÇراض و انÇي¹ الد المÇناصب الي الجهالت Ïبتل ل التوس بتوهمو Çالطين الس الي ب قرÇ الت و االيÇتام و الغيات اموال و االوقاف في التصرف

العباد/ علي سلط الت و البالد في ط التبس و الحكام

Page 495: Soltan 01

495 المÆلف م¹ مقد

البعد اال صاحبه اليزيد (الواقعيالمركب) بالجهل المسمي العلم هذا والشيطان/ من القرب و اهللا من

خر¸ Ðاال نع هÔم و الدنيا يو الح ن م Gظاهر ون Ôمعلتعالي:ي قوله و

كل من يعلمون يعني العلم هذا عن الغفل¹ و الجهل هذا الي اشار¸ ونÔلغاف هÔممنه اليعملون و الجهل طرف في واقعين لكونهم ¹الجهلي ¹نيوي الد جهته Îمدرادرا كهم يصير حتي العلم مدين¹ باب الي وصولهم لعدم ¹االخروي ¹العلمي جهتهالمÇدركات يÇدركون ال و ¹يويÇن الد المÇدركات يÇدركون او HرويÇاخ Hعلمي

/¹االخرويالقÇلب علي لميظهر ¹نيوي الد االدرا كات هذه من القلب ر يطه لم ما و

يشا¾/ من قلب في اهللا يقذفه نور فانه العلم; نورو الحÇير¸ لالنسÇان يحصل النور هذا ظهور من االولي المرتب¹ في و

/¹نيوي الد المدركات عن االعراض و كوت السالعÇلم Îتر و االنقياد و االستماع حال له يحصل اني¹ الث المرتب¹ في و

بنفسه/ Hبمعج Gمستبد يجعله الذيÇ العلم? ما اهللا رسول يا :mnopq اهللا لرسول قيل انه cdefg ادق الص عن كما

االستماع/ قال: اهللا? رسول يا ما ثم قيل: االنصات, قال:قيل: ما نعم و

فÇÇريق ايÇÇن بشسÇÇتند دانشÇÇÇÇها ز دلطÇريق ايÇن نÇÇدانÇد دانش ايÇÇن زانكÇÇه

Page 496: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 496

سÇراست زان اصÇلش كÇه بÇÇايد دانشÇÇياست رهÇبر بÇاصلش فÇرعي هÇÇر زانكÇÇه

بÇÇمرد بÇÇياموزي عÇÇÇÇلمي چÇÇÇÇرا پسكÇÇرد پÇÇا ك زان را سÇÇينه بÇÇÇبايد كش¹العلمي االدرا كات طلب له لميجز الجهل دار من لميخرج ما فاالنسان

قيل: كما منها جهله اشتداد و بها ره لتضر هما غير او Hفقه او كانت حكم¹راهÇزن دست است تÇÇيغ دادن آمÇوختن فÇن و عÇلم را گهر بدشود مر حكم شاه جاهل چونكه شود پر كژدم و مار صحرا جملهمتنا لÇع تÇو دست بگÇÇيرد تÇÇا لنÇا عÇلم ال گÇوي ماليك چونحÇجي نور از پري احمد همچو هجي تو نداني مكتب اين در گر

الثاني الفصل

الجهل خساس¹ و العلم هذا شراف¹ في

و االنسان بين المايز انه شرافته: في كفي و العلم شراف¹ ذ كر ا مم علم قدسÇوي مÇوجود لÇك من بل حيوان كل من اشرف االنسان ان و الحيوان ساير

حمن/ الر

يانÇ الب Ôه ملÇ ع نسان اال قل خ القران مل ع Ôحمن الر تعالي: قوله واالنسان/ خلق بعد البيان بتعليم االمتنان لذكره شرافته الي اشار¸

يÇبين ون ÔمعلÇ ي ال ذينال و ون Ôمعلي ذينال يستوي هل قوله: و

Page 497: Soltan 01

497 المÆلف م¹ مقد

عÇلي صنعته في االعلم صنع¹ ذي لÔك مÖي د Öق ت ل ¹فطري شرافته نقول بل و شرافتهله خÇبر¸ ال من يكرم العلم لشراف¹ و هذا شرافته و ه لتقدم فطريه لشهاد¸ نفسهيÇقلبون و مÇنهم يقبلون و علم جهلهم ان لظنهم للعلم المشابه الجهل صاحبيفÇرار مÇنهم ون فرÇي لكانوا المشابه¹ Ïتل و للعلم راف¹ الش هذه ال لو و عليهم,

رحان/ الس من أن الضالعلم طلب : ان متخالف¹ و متوافق¹ الفاظ و مختلف¹ بطرق ورد لشرافته و

مسلم¹/ و مسلم كل علي فريض¹HلمÇع فÇيه يطلب Hطريق Ïسل من ان و العلم, بغا¸ يحب اهللا ان ورد: و

/¹الجن الي Hطريق به اهللا ÏسلليسÇتغفر Çه ان و بÇه, رضي العلم لطالب اجنحتها لتضع المالÄك¹ ان و

البحر/ في الحوت حتي االرض في من و ما¾ الس في من العلم لطالبغيره يعلمه و قلبه ينتفع و العلم من Hباب يلتمس بيته من خرج من ان والمÇالÄكه حÇفته و قÇيامها و صÇيامها سن¹ الف عباد¸ خطو¸ بكل له اهللا كتباهللا انÇزله و رÇالب دواب و البÇحر حيتان و ما¾ الس طيور عليه صلي و بأجنحتها

/Hيق صد سبعين بمنزله

ي ع Ôد هللا علم و به عمل و العلم تعلم من ان و االنبيا¾, ورثه العلما¾ ان و/Hعظيم ما¾ الس ملكوت في

رابي/ الز علي الجاهل محادثه من خير المزابل علي العالم محادث¹ ان واهل احب او Hممتعل او Hعالم اغد وورد غثا¾, و متعلم و عالم الناس ان و

Page 498: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 498

ببغضهم/ Ïفتهل Hرابع التكن و العالمHعالم ان و , واع مستمع او مطاع عالم لرجلين اال العيش في خير ال انه و

عابد/ الف سبعين من افضل بعلمه ينتفعشÇرف الن العÇلم, في مجتمع¹ رف الش جهات ان كله Ïذل رفي الس ومن االنسان نفس المالÄك¹ و بعداهللا العلم محل و محالها بشرف ا ام االوصاف

/¹الحيواني جهتها من ال ¹الروحاني جهتهااشÇرف ¹وحاني الر جهتها و فوس الن اشرف االنسان نفس ان Ïش ال والمالÄك¹ ثم ل االو الحق هو بالعلم الموصوف و موصوفاتها بشرف او جهاتها,غاي¹ العلم غاي¹ و غاياتها بشرف او الموجودات, اشرف هو الذي االنسان ثم

منه/ اشرف غاي¹ ال و حمن الر الي الحشر هو و االنسانو شهواتها و النفس اسر¸ من الخالص العلم لوازم و لوازمها بشرف اوااللتذاذ و رور الس و اح¹ الر و الخشوع و الخشي¹ و ¹يطاني الش حيلها و غضباتهابما االحاط¹ في باالله التشبه و اهللا مع بل مالÄك¹اهللا مع المحادثه و اهللا بمناجا¸الخساس¹ جهات هي التي فأضدادها للعلم راف¹ الش جهات من ذ كر كلما و سواه

المقابل¹/ بحكم للعلم المشابه للجهل ثابت¹و مدركاته, من ¹العلمي للجه¹ اي لعلمه Îار الت العالم هو الجاهل هذا وو ندام¹ ار الن اهل اشد ان و لعمله, Îار الت العالم ريح من ليتأذون ار الن اهل انفأدخÇله اهللا فأطاع منه قبل و له فاستجاب تعالي اهللا الي Gعبد دعا رجل حسر¸

االمل/ طول و الهوي باعه ات و علمه بتركه ار الن اعي الد أدخل و ¹الجن

Page 499: Soltan 01

499 المÆلف م¹ مقد

الي اشار¸ القلب; في فعلم علمان العلم قال انه mnopq بيالن الي نسب وافع/ الن Ïفذل المدركات من ¹العلمي الجه¹

ابن علي اهللا ¹حج Îفذا الجهلي¹ الجه¹ الي اشار¸ سان; الل علي علم و¹الجهلي الجه¹ تحت اختفاÄها سرع¹ و لطافتها و ¹العلمي الجه¹ لشراف¹ و آدم,اذا المدركات فان منه يÆخذ فيمن و العلم في النظر ¹بدق امروا المدركات منجÇهتها له يÇظهر ال و العلم بنور صاحبها يستنير ال الجهل صاحبي من اخذت

نجا/ به عمل و اهله من العلم اخذ من فان ¹العلميلم به يعمل لم او اهله من يأخذه لم من ان بمفهومه يفيد و الخبر, في كما

ينج/ل×Çي ا ÔانÇس ن× اال رÔنظليÇ ف تÇعالي قÇوله بÇيان فÇي cdefg البÇاقر قال و

يأخذه/ ن عم يأخذه الذي علمه ه ام طع×كثير¸, اهله غير من اخذه من االحتراز و اهله من العلم اخذ في االخبار وجاهلين ام كانوا عالمين جال الر من و حف الص من اخذها يمكن المدركات فان¹العلمي بجهتها االتصاف لكن مÆمنين, ام كانوا كافرين للعلم; المشابه بالجهل

/¹العلمي بجهتها Hصفمت كان ن مم المدركات اخذ اذا اال اليحصلو تحريره: ل او في عليه اهللا رضوان الحلي مه العال العلم في البارع قال

/ العلما¾ من اخذه فيجب الكتب من عليها يطلع ال اسرار علم لكلجال/ الر افواه من العلم خذا :cdefg قال لهذا و

اليÇغرنكم :cdefg فÇقال فÇاتر الد مÇن عÇلمه اخذ ن مم االخذ عن نهي و

Page 500: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 500

حيفون/ الص

رلذك ا لÖها ÃلÔوا Öاسف اهللا: قول ان يزعمون عندنا من ان :cdefg للباقر قيل ودينهم/ الي يدعونكم Gاذ قال صاري الن و اليهود انهم

كÇالمرآ¸ Çر أث الت سÇريع¹ قÇابل¹ خلقت ¹البشري النفوس ان الحاصل وور/ للص القابل¹ افي¹ الص

Îلمتدر و بجهلهم تكيفت الجهل صاحبي من المدركات اخذت فاذاالعÇلم صÇاحبي من المدركات اخذت اذا و ,¹الجهلي الجه¹ اال المدركات منمÇنها; ¹لميÇالع الجÇه¹ اال المÇدركات مÇن Îتدر لم و علمهم ¹لكيفي تكيفتفي المتشبهين العلم اهل بلباس المتلبسين ال الجه من اهللا عباد الحذر فالحذر

العلم/ باهل مدركاتهمللÇعلما¾ و الجهل و للعلم كثير¸ آثار و عالمات االخبار في ذ كر قد ولالخر¸ لطلبه و نيا للد العلم لطلب و المتكلف و للعالم و و¾ الس للعلما¾ و ¹الحق

/ االخروي للعلم و نيوي الد للعلم وو ماتهما تعل و علومهما الي لينظر و االخبار الي المتعلم و العالم فلينظر

صنف? اي من ها انو اهللا الي عا ليتضرÇف ¹يويÇن الد العلوم و الجهاالت قسم من كانت فان

نا اهللا الي فليبتهال العلوم قسم من كانت ان و منها, قلوبهما يطهر ان منه ليسÃاليشتبه ال حتي منه العلم يأخذ من الي المتعلم لينظر و منهما, يسلبها ال و يزيدها

عالم/ انه بظن جاهل من المدركات يأخذ و عليه االمر

Page 501: Soltan 01

501 المÆلف م¹ مقد

¹ياالن في الجهل و العلم مناثار الثالث: الفصل

ازداد كÇلما الجهل و ,¹االناني ضعفت ازداد كلما العلم ان في/¹االناني زادت

وجÇه لنÇفسه و يطان, الش و حمن الر داري بين واقع االنسان ان اعلماي Çفس الن وجÇه له يÇقال و اهللا الي وجه له يقال و يطان الش الي وجه و ب الر

انانيته/هذان و الوجه بهذا اال اليها نسبته و النفس من الوجود رÅي¹ يكون ال و

لÇك الي االقÇبال و تان رÇالض هما تان الل نيا; الد و االخر¸ هما للنفس الوجهانالجهل و العقل يطلق و غير الص العالم في الجهل و العقل هما و باالخري اضرار

الن وسÇعتها مÇدركاته بزياد¸ الوجهين من كل وسع¹ ,Hايض مدركاتهما عليقيل: مدركاته ¹بفعلي االنسان ¹فعلي

ريشÇهاي و اسÇتخوان تÇو مابقي انÇديشهاي هÇمين تÇو بÇرادر ايهÇيمهيگلخني تÇو خاري بود ور گÇلشني انديشهيتو است گل گر

الوجÇه¹ ضعفت و ¹االناني ازدادت ¹الجهلي المدركات ازدادت ما فكلضعفت و ¹باني الر الوجه¹ قويت العقالنيه المدركات ازدادت كلما و ,¹باني الرفÇيه ازداد االنسان في الجهاالت ازدادت كلما و االنانيه, و ¹الجهالني الوجه¹

يطان/ الش ف تصرفÇي فÇهي افÇاضته و يطان الش بامداد اال المدركات Ïتل اليكون بل

Page 502: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 502

ين: الد و بها¾المل¹ موالنا قال ما نعم و النفس وجه علي فضالته الحقيق¹حÇجر آن بÇر بÇود شÇيطان فضلة صÇور ايÇن و مÇحال خياالت اينبÇغل در شÇيطان استنجاي سنگ دغÇل اي داري زانكه بادت شرم

يطان الش الي وجه ذا محال¹ كانال ب الر الي وجه ذا لميكن ان فاالنساناستعدادهÇا بحسب يشا¾ ما عليها فيلقي يطان الش ف بتصر نفسه صفح¹ كان و

عليه: اهللا رضوان Hايض البهاÄي شيخنا قال كمامÇيدهي بشÇيطان استنجا سنگ نÇهي دل ار عشق و علم بغير توشمار شيطانش استنجاي سنگ نگÇار آن زمهر شد فارغ كه دل

مÇن قÇلوبكم روا طه و يطان الش من وجوهكم اصرفوا و اهللا الي وا ففروساوسه:

المعاد في ينجي ليس علم اد كلÆÇالف لوح قÇوم يÇا فاغسلوافÇي تÇزيد كÇانت فان ¹العلمي الصنايع من مكتسباتكم الي انظروا وفÇي الخÇبر فÇي و يطان الش فضالت من انها فاعلموا مماراتكم و كم استكبارثالث¹ العلم طلب¹ ان :¹العلمي المدركات و ¹الجهلي المدركات طالبي بين الفرقيÇطلبه صÇنف و المÇرا¾, و للجهل يطلبه صنف صفاتهم; و بأعيانهم فاعرفهم

العقل/ و للفقه يطلبه صنف و الختل, و لالستطال¹و را ك¹ الد تيه قو باعتبار صنفين الشيطاني¹ النفس وجه¹ صاحب فجعليعني الجهل را ك¹ الد ¹يطاني الش ¸ القو باعتبار العلم طلب غاي¹ جعل و ال¹, العمو Çيطان الش يÇلي Çذي ال Çفس الن وجÇه استكمال او ,¹الجهلي المدركات نفس

Page 503: Soltan 01

503 المÆلف م¹ مقد

تÇحقير و بÇمدركاتها االعجاب و النفس رÅي¹ و االستكبار هي التي لوازمهابالممارا¸/ كله Ïذل عن عبر و الغير,

و بعي¹ الس الي المنشعب¹ ال¹ العم ¸ القو باعتبار العلم طلب غاي¹ جعل ومن هو الذي ملق الت اي الختل و ¹السبعي لوازم من هي التي ستطال¹ اال ¹البهيميو Îاالدرا اشÇتداد الفقهاي االلهي الوجه باعتبار غايته جعل و ,¹البهيمي لوازماسÇتكمال او المÇدركات نفس اي العقل و آخر, Îمدر الي Îمدر من االنتقاد

حمن/ الر يلي الذي النفس وجه

العمل و العلم بين المالزم¹ ابع: الر الفصل

و والخشÇي¹ الحÇير¸ العلم اقتضا¾ و العمل و العلم تالزم فيالعزل¹/

حيث من لالنسان الحاصل¹ المدركات عن عبار¸ علم كما العلم ان اعلماخÇالق و ¹قالنيÇع عقاÄد الي تنقسم هي و ¹االخروي صفحته و ¹االلهي وجهتهانما بقوله: mnopq بوي الن الحديث في اليها اشير التي ¹جسماني اعمال و ¹نفساني

قاÄم¹/ ¹سن او عادل¹ فريض¹ او محكم¹ آي¹ ثالث¹; العلماالنسان كون حيث و Hعلوم كونها حيث من حصلت اذا ¹العقلي العقاÄد وفÇي معتقداتÇه ذوق المعتقد يجد بحيث للمعتقدات مراÄي كانت العلم دار فيو يشÇاهدها, حÇتي االلتÇذاذ و الوجدان Ïذل في يشتد و بها يلتذ و اعتقاداتهالرسول اها سم العيان و الشهود و الوجدان و وق الذ بحسب المعتقدات الراÄتها

Page 504: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 504

آي¹/ mnopqالوجدان هذا و محكم¹ اها سم ذ كر كما عنها المعتقدات Îانفكا لعدم ولمتكن ذ كر كما المعتقدات عن االعتقادات تخلي فلو القلب عمل هو هود الش وكانت بل اهللا من فاÄض¹ ال و العلم دار في كونه حيث من لالنسان حاصل¹ Hعلوماو الشÇيطان خÇطوات يت مÇس سÇوا¾ يطان الش من النفس علي ملقا¸ جهاالت

فضالته/العÇلم دار فÇي االنسÇان كون حيث من ادركت اذا ¹فسي الن االخالق وذاÄل الر معرف¹ و ;¹ي الكل البنحو المعرف¹ بنحو و ¹يÄالجز بنحو اال اداركها لميكنتها مضر و ذاÄل الر شاهد من و وجوده في مشاهدتها عن عبار¸ ¹يÄالجز بنحو

/ منها نفسه تطهير فكره كان و منها انزجر وجوده فياتÇها لذ و بÇهجاتها و الخصاÄل شاهد من و العمل, هذا عمل هو هذا وتÇصاف اال و Çهود الش هذا باعتبار و العلم, هذا عمل هذا و بها تصاف اال طلب

/ فريض¹ mnopq الرسول اها سماالفراط طرفي بين العادل¹ و تصاف اال هذا هو Hعين الفرض فان عادل¹ و

فات/ الص هذه اعيان هي فريط الت وبÇنحو شهودها عن Hمنفك الكلي¹ بنحو الخصاÄل و ذاÄل بالر العلم ا ام وو العمل عن Hمنفك كان و Áعاد ال و Hفرض لميكن و الجهاالت من فانه الجزÄي¹

يطان/ الش فضالت من كاناخذها من صدق االÐخذ علم و صادق; من اخذت اذا ¹القالبي االعمال و

Page 505: Soltan 01

505 المÆلف م¹ مقد

هÇذا يستر لم و تركها علي العقوب¹ وعيد و فعلها علي االÑجر وعد صدق و منهباعتبار و بها العمل Îتر اليمكنه مقتضاه علي النفس مقتضي يغلب لم او العلماو عليها جماع¹ اتفق التي االعمال هي ¹السن و ير¸ الس فان ¹سن اه سم العمل هذا

للشخص/ شيم¹ صارتبÇصاحب و ¹لبيÇالق بÇاالعمال Çصالها ات و اهلها من اخذها باعتبار واخذه لميكن او اهله من العمل هذا يÆخذ لم اذا و قاÄم¹, اها سم ¹القلبي االعماليكن لم النفس مقتضي مقتضاه علي غلب او العلم دار في االخذ كون حيث منÏذل كان و بالقلب Âصمت HمÄقا العمل كون عن او العمل عن Hمنفك صار و Hعلم

يطان/ الش فضالت من كان و Âجه العلمتالزم الي االشار¸ و صريح الت كثير¸ اخبار في rstuv عنهم ورد Ïلذال و

العمل/ و العلمعباده من اهللا يخشي انما تعالي قوله بيان في cdefg عبداهللا ابي فعنفÇليس فعله قوله ق لميصد من و فعله قوله ق صد من بالعلما¾ يعني العلما¾:

بعالم/و علم عمل من و عمل علم فمن العمل الي مقرون العلم ان cdefg عنه و

عنه/ ارتحال اال و اجابه فان بالعمل يهتف العلمعÇرف فمن بعمل اال معرف¹ ال و ¹بمعرف اال Âعم اهللا يقبل ال cdefg عنه ومن بعضه االيمان أالان له, معرف¹ فال يعمل لم من و العمل علي المعروف¹ دلته

بعض/

Page 506: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 506

و االشتداد عن Ïينف ال العمل عن Ïينف ال كما العلم ان يعلم هذا من وو يبتهج ما ¹االلهي فات الص من Îادر و عرف من الن الĤخر¸ جانب في االزدياد

¾ييÇش الي اشÇتاق من و االبتهاج و Îاالدرا ازدياد الي اشتاق بادارا كه يلتذوجده/ HÃشي طلب من و طلب,

و ذاÇÄل الر عÇن فراره اشتد الخصاÄل او الرذاÄل من HÃشي عرف من وازداد بÇالخصاÄل Çصافه ات و ذاÇÄل الر من فراره ازداد كلما و للخصاÄل, طلبه

اتها/ لذ و بĤفاتها استبصاره¹العقلي علومه في يزيد نهيه و امره امتثال ان و االلهي االمر عرف من و

المذكور¸/ علومه في يزيد نهيه و امره امتثل من و امتثل, ¹فسي الن وقÇوله عÇند البÇقر¸ سور¸ في المطلب لهذا تحقيق و بسط سيجيي¾ و

/ Öم Ôه سÔف Öن أ هب وا Ôر اش م× سÖÃبل و تعالي:مÇراعÇاته عدم من حزن و ذا كأب¹ يكون الذي هو العلم هذا صاحب وعاي¹ الر Îتر يحزنه العالم هذا فان يريد كما معلومه الي وصوله عدم و لعلمهمطلوبه الي Hاشتياق سهر ذا يكون و واي¹, الر حفظ يعجبه الجهل صاحب ان كماHمستوحش زمانه بأهل Hعارف شانه علي Âمقب Hمشفق Hداعي Âج و يخشي و يعمل

جهله/ و علمه لتجاذب امره في Gرمتحي اخوانه, اوثق منالخÇاضع الخاشع بور الص الحليم فيق الر حيم الر Åف الر الشكور هو وريف الظ ظيف الن الحي الوصول البار الودود الغني القنوع المستسلم المتواضعكÇن و بÇعلمه العÇامل الزم و بÇغيره العÇامل العالم من اخي يا فاحذر ريف الط

Page 507: Soltan 01

507 المÆلف م¹ مقد

له/ Hمتواضعما همچو كن حسد فرق بر خا ك پÇا زيÇر را حق مردان شو خا ك

الخامس الفصل

القران ¹Äقرا فضل في

كان نحو باي به ل وسالت فضل و

الحÇبالن هÇما و العÇتر¸ قÇرين اليه االشار¸ سلف كما القران ان اعلمو الخدم¹ من كان نحو بأي بالعتر¸ ل وس الت ان و الخلق, الي اهللا من الممدوداناالنس و عندهم الجلوس و اليهم النظر و لهم ¹المحب و وقير الت و الحاج¹ قضا¾سÇماع و اقوالهم الي االستماع و افعالهم في التدبر و شÆنهم في التأمل و بهممعهم عناد غير من اوصافهم و شماÄلهم تذكر و احوالهم و مناقبهم و اسماÄهم

عباد¸/Çظر الن Ïكذل الجنات دخول اسباب من و العبادات اعظم من كانت بلو آياته و سوره كتاب¹ و كلماته قرا¾¸ و حروفه الي االستماع و القران سطور اليو اشاراتÇه في النظر و معانيه تدبر و مفاهيمه ر تصو و قاريه توقير و تعظيم¹اال و امÇثاله و بÇحكاياته االعتبار و نواهيه و اوامره امتثال و بلطاÄفه االلتذاذ

عباد¸/ نصاÄحه و بمواعظه عاظ ت<اذا تعالي قوله به ل وس الت فضل في كفي و العبادات اعظم من كانت بل

ترحمون>/ لعلكم وأنصتوا له فاستمعوا القران قر¾Hحرف استمع من قاال: هما ان hijkl د محم بن جعفر و الحسين بن علي عن و

Page 508: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 508

و ¹Ãسي محاعنه و حسن¹ به له تعالي اهللا كتب قرا¾¸ غير من تعالي اهللا كتاب منو حسÇن¹ حÇرف بكل له اهللا كتب صوت غير من Gنظر قر¾ من و درج¹, له رفععشÇر له اهللا كÇتب GاهرÇظ Hحرف منه تعلم من و درج¹, له رفع و ¹Ãسي محاعنه

درجات/ عشر له رفع و Ãات سي عشر محاعنه و حسناتمن و قال: شبههما او يا¾ او با¾ حرف; بكل لكن و آي¹ بكل اقول ال قال:خمسين عنه محا و حسن¹ خمسين له اهللا كتب صلوته في جالس هو و Hحرف قرأله اهللا كتب صلوته في قاÄم هو و Hحرف قرأ من و درج¹, خمسين له رفع و ¹Ãسيدعو¸ له كانت ختمه من و درج¹, ¹Äما له رفع و سيÃه ¹Äما محاعنه و حسن¹ ¹Äماختمه قال كله ختمه Îفدا جعلت قلت اوي الر قال ل¹/ معج او ¸ خرÆم مستجاب¹

كله/Çي ان ÎداÇف جÇعلت له قلت قال cdefg عبداهللا ابي عن ار عم بن اسحق والمÇصحف في انظر او افضل قلبي ظهر عن فأقرأه قلبي ظهر عن القران احفظفÇي Çظر الن ان عÇملت امÇا افÇضل فهو المصحف في انظر و اقرأه بل لي فقال

عباد¸/ المصحفmnopq عنه و القران ¹Äقرا العبادات افضل قال نه ا mnopq النبي الي نسب وو اهللا حبل القران هذا ان استطعتم, ما مأدبته من فتعلموا تعالي اهللا ماÔدب¹ القران

يعوج ال تبعه لمن نجا¸ و به Ï تمس لمن عصم¹ افع الن ¾Ĥالشف و المبين النور هوفاتلوا د الر كثر¸ عن يخلق ال و عجاÄبه التنقضي و فيستعتب, يزيغ ال و م فيتقوو عشر الÐم اقول انيال اما حسنات, عشر حرف بكل تالوته علي يأجركم اهللا فان

Page 509: Soltan 01

509 المÆلف م¹ مقد

عشر/ ميم و عشر الم و عشر الف اقول لكنللÇمر¾ يÇنبغي فÇقد خÇلقه الي عهداهللا القران ان cdefg عبداهللا ابي عن و

آي¹/ خمسين يوم كل في يقرأ ان و عهده في ينظر ان المسلمGقبور تخذوها ت ال و القران بتالو¸ بيوتكم روا نو قال mnopqانه النبي عن و

انÇف بيوتهم لوا عط و البيع و الكناÄس في صلوا صاري الن و اليهود فعلت كماكÇما ما¾ الس الهل أضا¾ و اهله اتسع و خيره كثر القران تالو¸ فيه كثر اذا البيت

نيا/ الد الهل ما¾ الس نجوم تضيي¾فرأي القران اهللا اعطاه من mnopq اهللا رسول قال قال: انه cdefg جاد الس عن و

/Gصغير عظم و Hعظيم صغر فقد أعطي ا مم افضل اعطي Gاحد ان

ادس الس الفصل

ا¾ ر Ôالق مراتب و كيفيتها و القرا¾¸ آداب في

كÇلم الت حÇين فيه هو الذي بشأنه للمتكلم ظهور نحو الكالم ان اعلمالمحال¹ يظهر غضبه اخفا¾ في نفسه اجهد لو الغضب حين االنسان ان االتري

كالمه/ في غضبهاليÇمكن Ïلذل و امع الس اللمقام لمقامه مناسب متكلم كل كالم ان واو نÇج او Ïهل سمع لو و الجن او Ïالمل كالم استماع بشريته حيث من للبشر

آخر/ بوجه ر تضر او عليه غشيو خلقه من شي¾ له قام لما اطالقه مقام في لوظهر تعالي اهللا كالم ان و

Page 510: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 510

و اسماÄه ل نز لخلقه رأفته كمال و رحمته لغاي¹ تعالي لكنه كالمه في الكل لفنيمÇقام في فصارت نات عي الت ألبس¹ ألبسها و االطالق مقام من كالمه و صفاتهمقام في و لها, مرافق¹ المضاف¹ االرواح مقام في و لها, موافقه العالي¹ االرواحاالنسÇان مÇقام في و لها, مطابق¹ ¹الظلماني افل¹ الس و وري¹ الن العالي¹ االشباحو اصÇماخهم لتناسب الكتاب¹ و الحروف و العبار¸ و االصوات بلباس ظاهر¸

ابصارهم/بقوله: المولوي اليه اشار كما

بÇود ديÇن و كفر و لطف و قهر فوق بÇود بÇين شÇه او آنكÇه طواف خودنÇهان و نÇÇهانست و نÇÇهاست بس جÇهان در عÇبارت يك نÇÇيامد زانپÇÇديد آمÇÇد آدمÇÇي گÇÇÇالبه از حÇميد الفÇاظ و اسÇما¾ ايÇن زانكهالم و عÇين لبÇاس انÇدر نÇÇي ليك امÇÇام را آدم بÇÇد االسÇÇما¾ عÇÇلمروسÇياه جÇÇاني أسÇÇما¾ آن كÇاله گشت سÇر بر گل و آب آن نهاد چونپÇديد مÇعني گÇل و آب بÇر شود تا كشÇيد خÇود در دم حÇرف نقاب كهبأسماÄه تعالي ل االو للحق Gظهور الفاظ و بنقوشه القران كان هذا فعليهم ظواهر روا يطه و يعظموه ان عليهم و بعباده رأف¹ خطابه و كالمه في صفاته ومÇن بواطنهم و االنظار, يرتضيه ال ا مم و االخباث و االنجاس من قرا¾ته عندهي التي ¹االناني من نفوسهم و م, التيم او الوضو او الغسل و بالغسل االحداثالخشÇوع و حمن الر كبريا¾ تحت واضع بالت فضالته مختفي و يطان الش ظهور

كالمه/ في الظاهر¸ عظمته تحت

Page 511: Soltan 01

511 المÆلف م¹ مقد

يزيدوا و يبكوا و عنده نفوسهم يرق و سماعه, و لقرا¾ته نوا يتحز ان و/Hخشوع

الينبغي بانه لالشعار باالخبار ون Ôهرط Ôم Öال اال Ôه س مي ال× تعالي قوله ويمكن ال و االحداث, و االخباث من اهر الظ بطهار¸ اال حروف¹ و نقوشه مسيسو علومه استفاضه ال و حقاÄقه و بلطاÄفه صال االت ال و مقصوده و باطنه مسيسو يÇبه الر و ÎوÇك الش و االرجÇاس و ذاÇÄل الر مÇن الباطن بطهار¸ اال بركاتهاس/ الن من خوذ¸ المأ ¹قليدي الت ¹العامي العقاÄد و ¹العادي العلوم من و الواسواس,

ون ر خÇ Ôي Öم هÖي ل ع يÔتÖل×ي اذ×ا هلÖبق Öن م مÖل عÖال اÔوتÔوا ين الذ ان قوله و

و والÔعÖف مÇ ل بÇن×ا ر ÔدÖع و ك×ان Öنا بن×ا ر ان بÖح× Ôس ونÔولÔقي و Gدج Ôس ق×انÖذ Öاللالي اشÇار¸ المÇدح مقام في Hوع ÔشÔخ ÖمÔه Ôيد زي و ونÔكÖبي ق×انÖذ Öالل ون ر خÔي

للقرآن/ االستماع و ¹Äالقرا عند الخشوع و البكا¾ و واضع الت استجباب/ بالحزن فاقرأوه بالحزن نزل القران قال انه cdefg ادق الص عن و

ادق الص عن ريع¹ الش مصباح في و افي الص تفسير في EFGHI الفيض قال والحسن/ وت الص القران حلي¹ و حلي¹ شيي¾ لكل mnopq بيالن قال :cdefg قال انه cdefgلم و عÇليه رقÇي لم و له يخضع لم و القران قر¾ من قال انه cdefg عنه وHبينÇم HرانÇخس خسر و اهللا شأن بعظم استهان فقد ه سر في Âوج او Hحزن يغشخÇال; موضع و فارغ بدن و خاشع قلب اشيا¾ ثالث¹ الي يحتاج القران فقاري¾د تجر االسباب من نفسه غ تفر اذا و جيم, الر يطان الش منه فر قلبه اهللا خشع فاذا

Page 512: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 512

Hمجلس اتخذ اذا و فواÄده, و القران نور فيحرمه عارض فاليعترضه للقرا¾¸ قلبهه سر و روحه استأنس االوليين بالخصلتين اتي ان بعد الخلق من اعتزل و HخاليمÇقام و بÇهم لطÇفه عÇلم و الحين الص عباده اهللا مخاطبات حالو¸ وجد و باهللاالمشرب هذا من Hكأس شرب فاذا اشاراته بداÄع و كراماته بقبول لهم اختصاصه

كل علي يÆثره بل Hوقت الوقت Ïذل علي و Áحا الحال Ïذل علي يختار ال ذÃفحينÏرب كتاب تقرأ كيف فانظر بالواسطه ب الر مع المناجا¸ فيه الن عباد¸ و طاع¹فانه حدوده تمتثل كيف و نواهيه, و اوامره تجيب كيف و ,Ïتي ال و منشور وحميد, حكيم من تنزيل خلفه من ال و يديه بين من الباطل يأتيه ال عزيز كتابان احذر و مواعظه و امثاله في تفكر و وعيده و وعده عند وقف Âترتي فرتله

حدوده/ اضاع¹ في حروفه اقامتك من تقعاليبصرون لكن و كالمه في لخلقه اهللا تجلي لقد اهللا و قال انه cdefg عنه و

االيات/ و االخبار في اليه اشير ما هذااالسÇما¾ ادم عÇلم تعالي قوله بمنطوق االنسان كان ا لم نقول لكناذا مÇرتب¹ كل بحسب له و ¸ بالقو الموجودات مراتب جميع فيه Hمنطوي كلهااحÇوال المراتب Ïتل بحسب له كان تكليف; و حكم و حال بالفعل فيه صارت

احكامها/ تختلف مختلف¹ط¹ المتوس الحال¹ و حماني¹ الر و ¹يطاني الش في منطوي¹ المراتب جمل¹ وGمظهر كان حمن الر ف تصر فيه لميبق بحيث يطان للش G مسخر كان ان النه بينهمااو بÇمراتÇبها ¹بعيÇالس او بÇمراتÇبها ¹البهيمي عليه الغالب كان سوا¾ يطان للش

Page 513: Soltan 01

513 المÆلف م¹ مقد

و يده و لسانه كان و بمراتبها تركيبها من الحاصل¹ الحال¹ او بمراتبها يطنه الشهÇو و Çيطان الش بÇلسان اال القÇران يقرأ ال فكان يطان للش االت بصره و سمعهو بÇيد اال اليÇبصر و اليسمع و اليكتب و انانيته و نفسه الي المضاف لسان ال

/Ïكذل بصر و سمع

ت×اب كÖالÇ ب Öم ه تنÇ س Öل ا ون ÔلوÇي تÇعالي: قÇوله ورد امثاله حق في و/ ت×اب كÖال ن م وÔه ا م× و ت×اب كÖال ن م ÔوهÔب سÖحتل

ا ه×ذ× ونÔولÔقي ثÔم Öم يه دÖياب ت×اب كÖال ونÔتبÖكي ين لذل ÕلÖي وف قوله: وHليÇك Gامر كانت ان و القران نقوش ان يعني اهللا دÖن ع Öن م وÔه ا م× و اهللا دÖن ع Öن مصدق ¹كيفي و االفعال بمبادي له الخبر¸ من عند منها مكتوب كل علي تصدقالي يÇنظر من عند و االمر نفس في التصدق ها لكن البنان مكتوب علي القراننقش كل علي ال حمن, للر ر¸ مسخ و منسوب¹ يد مكتوب علي اال االفعال Ñمباديحمن الر او يطان للش ر¸ مسخ كانت سوا¾ بنان كل من صادر القران لنقش مشا كل

القران/ ألفاظ قرا¾¸ في الحال هكذا واالمر نفس في له Hمصداق للقران مشابه سان بالل ملوي كل يكون ال فانهنÇفس الي مÇضاف بلسان ال حمن للر مسخر و مضاف بلسان وا مقر كان اذا االالتÇتجاوز Çها ان قرا¾ته حكم الحال¹ هذه صاحب و يطان, للش مسخر و Ñالقاريو القÇران اليات استماعه و كتابته حكم هكذا و عليه Áبا و تكون بل حنجرتهمن االستغفار و فيه هو ما افات ره يبص ان منه السÆال و اهللا الي ع التضر تكليفه

/ االناب¹ و التوب¹ و اهللا

Page 514: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 514

Çم Ôث ÖمÔكب ر وا Ôرف Öغت Öاس م Öوق ي×ا قالوا ما ل او rstuv االنبيا¾ قال مثاله ال و

كل غلب¹ بحسب له كان ¹الشيطاني و حمانيه الر بين Hمتوسط كان ان و هÖيلا تÔوبÔواو آخر حكم له فيه الحالين استوا¾ بحسب و تكليف, و حكم و حال الحالين من¹الحيواني مقضياته الي يسكن ال طويل حزن و كثير عنا¾ له الحال¹ هذه صاحب

اليها/ نÃفيطم ¹العقالني بمقتضياته يلتذ ال و بها فيلتذ/ ونÔلتÖقÔي و ونÔلÔتÖقيف اهللا لâبي س في ونÔلات يÔق× نزل حقه في و

كشÇÇمكش انÇÇدر و جÇÇÇنگ در شب و روزآخÇÇرش بÇÇÇÇا لش او چÇÇÇÇاليش كÇÇÇÇردهاسÇتماعه و قÇراÇÄته فÇي فليتحق ¹الشيطاني و الجهل عليه قديغلب وفيه يبقي قد و االتي نف بالص فيلتحق ¹الرحماني عليه يغلب قد و ل, االو نف بالصشÇركا¾ فÇيه كÇرجÇل قÇراÇÄته فÇي مشركا فيكون حمن, الر و الشيطان من اثرفÇي للشÇيطان و ¹انيÇاالن يبق لم بحيث حمن للر Gرمسخ كان ان و متشا كسون

مداخل¹/ عباداتهفي الفاعل اليكون بحيث تعالي بفعله او تعالي بامره عباداته يكون بل

درجات/ و مراتب تعالي المسخرهللا من نف الص لهذا كان تعالي, اهللا اال وجودهامره الي ناظر خلفاÄه و مالÄكته عن و اهللا عن محجوب هو من منهم النيري فهو نفسه بامر ال تعالي بامره لفعله فاعل خلفاÄه ط بتوس اليه وصل الذيالالنانيت¹ تعالي اهللا المر ر¸ مسخ نفسه يري لكن نفسه الفاعل و نفسه من الفعل

للشيطان/ و

Page 515: Soltan 01

515 المÆلف م¹ مقد

الي اضÇافتها يÇري كان ان و اهللا المر ر¸ مسخ تكون اعضاÅه Ïكذل ويلوي ن مم القاري هذا فاليكون اهللا امر الي مضاف¹ الفعل حيث من فهي نفسهالكÇاتب و المسÇتمع و Çاظر الن حال هكذا و اهللا امر بلسان بل بلسانه الكتابسول الر لسان من ادر الص اهللا قول حكاي¹ اال ¹Äالقرا في شانه ليس لكن للكتاب,

/mnopqلميكن ان اهللا عن او جبرÄيل عن او mnopq سول الر عن Îحا قراÄته في فهو

/mnopq سول الر وساط¹ اي التفات لهمشاهد¸ عن شهوده لميتجاوز لكن الشهود اهل من يكون من منهم ولكن بلغ او الحلول مقام الي شهوده يبلغ لم ان هذا و مالÄكته و تعالي اهللا خلفا¾الفعل يري سابقه حكم مثل كان , المحل مع حاد ات نحو الي الحال حلول لميبلغ

ان سابقه بين و بينه الفرق و سابقه, مثل حكمه و للمشهود ر¸ المسخ نفسه منالقÇاري كان المالÄك¹ من Hملك او خليفته او mnopq سول الر هو كان ان المشهودعÇند لحضوره مشهوده علي له Hقاري و اهللا قول او سول الر لقول Hحا كي ذÃحينالمشهود كان ان مشهوده اوامر اهللا امر لسان ¹Äالقرا حيث من لسانه و مشهوده

بالقراÄه/ له GامرلسÇان كÇان الشاهد مع حاد ات نحو الي الحلول في المشهود بلغ ان والي انتسابه لكن Hايض نفسه الي ينسب كان ان و المشهود لسان ذÃحين القاري

هكذا/ الي انتسابه عين نفسه و المشهود¹نفسي لبقا¾ نفسه من ¹Äالقرا قديري القاري هذا و يده و بصره و سمعه

Page 516: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 516

هكÇذا و مشÇهوده, و نفسه هو مبد¾ من قديريها و المشهود من قديراها و له

حق في و القرا¾¸ سماعه في و مشهوده رÅيته و القرا¾¸ رÅيته نفس في الحالبالفارسيه: قيل الحلول مراتب اواخر و حاد االت هذا

مÇدام و جام رنگ آميخت هم در جÇام لطÇافت و مÇي صÇÇفاي ازجÇام گويي نيست و است مدام يا مي گويي نيست و است جام همه

قيل: الحلول مراتب الي لالشار¸ وبÇÇدنا حÇÇللنا روحÇÇان نÇÇÇÇحن انÇا اهÇوي مÇن و اهÇوي مÇن انÇا

قيل: حاد االت مراتب الي لالشار¸ وبÇدن دو انÇدر روحÇيم يكÇÇي مÇÇا مÇن كÇيست ليÇلي و ليلي كيام منيترقي قد و اهللا انشا¾ الوحد¸ و حاد االت و الحلول مقام تحقيق سيجي¾ وجمل¹ من Hمطلق ¹المشي مقام اي الحق فعل يشاهد و نات التعي مقام من Ïال الساهللا هو الفعل ان فيظن معه Gحدمت او ملكه في Áحا او وجوده عن Hخارج نات التعي

/Ïالمل او سول الر مشاهد¸ حين ذ كرت التي االحوال كل عليه فيجريو اهللا هÇو القاري ان و اهللا من يسمع او اهللا علي يقرأ انه القاري فيظنالمشهود كان سوا¾ المشهود اال يري فال البين في نفسسه رÅي¹ عن قديترقيو اظر الن و امع الس و القاري يكون ذÃحين و المضاف الحق او mnopq سول الر هوÇتي ال ÎالÇ الس لبÇعض المشهود¸ الوحد¸ مقام هو هذا و المشهود هو الكاتبو الممنوع¹ الوحد¸ هي هذه و الكثرات ظهور و االفاقه بعد بها ه فوالت اليجوز

بقوله: عليه اهللا رحم¹ يخ الش اشار المقام هذا الي

Page 517: Soltan 01

517 المÆلف م¹ مقد

است مÇحال ايÇنجا Çحاد ات و حÇلولاست ضالل عين دوÄي وحدت در كه

ه: حق في قيلنÇباشد سÇÇخن ايÇÇن مÇÇحرم نÇباشد كس مÇن چÇو تÇويي كÇه آنÇÇجامÇن الخÇروج فÇي نفسه يجهد ان يطان للش المسخر للقاري¾ فينبغي

ت×اب كÖالب ÖمÔهتن سÖلا ون ÔوÔلي تعالي: قوله بتعبير اليصير حتي يطان الش تسخيرحمن/ الر باب من Gمردود (االي¹)

حÇتي القÇران ¹Äقرا حين يطان الش من باالستعاذه العباد اهللا امر Ïلذل ويخرج حتي نفسه يتعب ان الحا كي للقاري¾ و يطان الش لسان لسانهم اليصير

منه/ المحكي يشاهد و غيبته منيÇدخل حÇتي مشÇاهد¸ مÇحض من الخروج في انيعاني للمشاهد وفÇي يبالغ ان المشهود فيه دخل لمن و فيه, Áحا يصير و وجوده في المشهودو وحده المشهود يبقي حتي يلتذ ان للمتحد و حاد, االت الي الحلول من الخروج

غيره/ اليبقياخÇبار فÇي ماورد وجوه احد هذا و اهللا الي Îلو الس مراتب آخر هذا والقيام¹ انيكون ينبغي النه وارق; اقرأ القيام¹ يوم القران لقاري¾ يقال انه كثير¸

/Ïال للس حاضر¸ بانموذجتهاcdefg عÇنه فسÃÇل لو¸ الص في الغشي لحقه انه cdefg ادق الص الي نسب وبها المتكلم من سمعتها حتي سمعي علي و قلبي علي االي¹ د ارد زلت ما فقال:

Page 518: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 518

قدرته/ لمعاين¹ جسمي يثبت فلماهللا لسÇان لسانه يصير حتي القاري انيجاهد ينبغي انه علي للتنبيه وور بتص تعالي لنداÄه اجاب¹ نÔوا ام× ين الذ ا Ôيه ا ي×ا ¹Äقرا حين بالتلبيه االمر وردحين ربي; اهللا Ïكذل ورد: و ¹Äالقرا حين باالستعاذه اهللا أمر و اهللا, من استماعه

وحيد/ الت سور¸ ¹Äقرا

Page 519: Soltan 01

ابع الس الفصل

القران آيات تفسير جواز في

و مفاهيمها في ل والتأم فيها النظر rstuvو وأخبارالمعصومينالغÇايات و مÇقاصدها فÇي التدبر و المرادبها و معانيها في التفكراسÇتعداد بÇقدر تأويلها استنباط و تنزيلها استعالم و اليها ل وÆالم

الناظر/ ر المفسÎتر ذم و القران في التدبر مدح علي ¹الدال االخبار و االيات ان اعلمو بنوره االستناره و أحكامه اتباع و Hامام جعله لزوم و به ل وس الت لزوم و التدبردا¾الجهل/ عن Õ¾شفا انه و الفتن, التباس حين المنجي انه و بضياÄه االستضاÄه

تبلي ال و عجاÄبه التنقضي انه و االÄم¹, ¹ حج و االمام¹ دليل فيه ان وسبيل/ خير علي ليل الد انه و ف¹, الص عرف لمن المعرف¹ علي Õدليل ان و غراÄبه,بصره جال يجلو ان ينبغي انه و الحكم¹, منار و الهدي مصابيح فيه ان وعÇنه يشبع ال و اهللا اضله غيره في الهدي التمس من ان و نظره, ف¹ الص يبلغ والي هدي فقد به اعتصم من و اجر, به عمل من و صدق, به قال من ان و العلما¾,

مستقيم/ صراطمن نور و العثر¸ من استقال¹ و العمي من Õتبيان و الل¹ الض من هدي انه وبه يقتدي الذي امامه جعله من ان و الفتن, من بيان و الغواي¹ من رشد و الظلم¹

كثير¸/ النعيم ات جن الي اهللا اه اد اليه ينتهي الذي له معو وو معانيها في ل أمالت و القران آيات في النظر جواز علي داالت ها كل و

Page 520: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 520

اسÇتنباط و امÇثال و بقصصها االعتبار و نواهيها و أوامرها امتثال و تفسيرهالها/ Âاه كان لمن لطاÄفها و بطونها استبطان و اشاراتها

لمن ل أمالت و النظر جواز علي تدل ¹ خاص او ¹ عام للناس اهللا خطابات وو مÇعانيها بÇيان و االيÇات في النظر من بعض فمنع الخطابات, Ïبتل يخاطب

ذ كر/ ما بعد اليه اليصغي تفسيرها;مÇفاهيمها عÇلي ¹ال الد العبادات عن عبار¸ االخبار و القران كان ا لم و

/ حقاÄقها و لطاÄفها الي المشاربها المخصوص¹ المقاصد بها المراد ,¹العرفيكشف و ألفاظها مفاهيم ابان¹ عن عبار¸ االخبار و االيات تفسير كان واتصف التي لطاÄفها الي االيما¾ و اشاراتها الي االشار¸ و مقاصدها عن الغطا¾

تأويلها/ الي لويح الت و بتنزيلها صريح الت و حقاÄقها علي نبيه الت و بها ر المفسبحسبه تكون ¾شيي كل في االبان¹ و االبان¹, بمعني فسير الت و الفسر النو اشتقاقها, و هيÃاتها و اعرابها علم و العرب لغ¹ علم الي Hمحتاج ر المفس كان

البديع/ صناع¹ في المذكور للكالم الطارÄه نات المحس و البالغ¹ علمالعÇقاÄد علم والي الĤيات, تفسير في الوارد¸ االخبار علي االطالع وو ,¹رعيÇالف ¹الجسمي االحكام و ,¹الفرضي ¹النفسي االخالق و ,¹االصلي ¹العقليبÇامكان المشÇعر بلطاÄفها صاف االت الي و اشاراتها, معرف¹ و بماقصدها العلم

مرتبته/ بقدر تأويلها معرف¹ و بتنزيلها العلم الي و بحقاÄقها, التحقق

الخاص و العام و المنسوخ و اسخ الن و المتشابه و بالمحكم العلم الي وو المقاصد, و المفاهيم بيان في الخطا¾ كثير كان االدبيه العلوم Öمل Öعي Öمل Öنا Ôنه ال

Page 521: Soltan 01

521 المÆلف م¹ مقد

بيان في الخطا¾ كثير كان االخبار من االيات تفسير في ماورد علي يطلع لم انالمجمالت/ و المتشابهات

تفسيره كان وجوده في اللطاÄف لميجد و االرشادات يعرف لم ان والتأمل, معرف¹ في الحال هكذا و خطا¾, تمامه كان الذي أي بالر Gتفسير بل Hناقص

الخاص من العام و المنسوخ من اسخ الن و المتشابه من المحكم يعلم لم ان وبينه/ فيما الخطا¾ كثير كان و بيانه في يقين علي يكن لم

Page 522: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 522

الثامن الفصل

المعاني) في االيات اقسام بين (الفرق

و المحكم و والتأويل التنزيل و البطن و الظهر بين الفرق فيالخاص و العام و المنسوخ و الناسخ و المتشابه

عن Hمطلق ظهر ما ل او ظهر قد و تعالي ل االو الحق كالم القران ان اعلملجÇواز و حÇمن, الر بÇنفس ي مÇيس االعتبار بهذا و ¹مكاني اال نات التعي جميعي مÇيس شÇيي¾ ال البشÇرط و شيي¾ بشرط ال لكونه نات التعي بجميع صافه ات

كن/ بمقام ¹االشراقي باضافتهدور الص في ما ظهور مثل البساط¹ و االجمال بنحو به الغيب لظهور وبنحو ¹االمكاني الوجودات جميع علي شتماله ال و بكلمته, ي يسم الكلمات في

الجمع/ بجمع و بالقران ي يسم اعلي و اشرفبÇها هÇو التي اته فعلي آخر هو الذي mnopq د محم مقامات اعلي لكونه و

القران/ خلقه كان Ïلذل و ,¹دي المحم بالحقيق¹ ي يسملسÇماعه يÇقوم ال ظهور ل او في اهللا كالم و باطالقه القران كان ا لم واطالقه مقام عن تعالي انزله ات االرضي و االرض ال و ماويات الس و موات السوجوداتÇها و اتها بفعلي العقول فصار بمراتبها ¹العقلي نات التعي بحجب حجبه و

القران/ مصاديقاتها بفعلي فوس الن فصارت ¹النفسي نات التعي بحجب و حجبه و انزله ثمعÇالم فصار وري¹ الن ¹المقداري نات التعي بحجب حجبه و انزله ثم له, مصاديق

Page 523: Soltan 01

523 المÆلف م¹ مقد

له/ مصاديق بمراتبها المثال¹بيعيÇ الط االجسام فصارت ¹بيعي الط نات التعي بحجب حجبه و له نز ثمو الحÇروف و Çوت الص البسه و الوجود مراتب انزل الي له نز ثم له, مصاديقو الحÇروف فصارت ¹البشري االبصار و االذان يطيقه حتي قوس الن و الكتاب¹Hتبيان صار للقرآن مصاديق الوجود مراتب جميع لكون و له, مصاديق النقوش

فيه/ كان اال يابس ال و رطب ال و شيي¾ لكلو ظÇهوره ¹بيعيÇ الط المÇحسوس¹ مÇصاديقه ان فاعلم Ïذل عرفت اذا

بطونه/ ¹وحاني الر مصاديقهالبطون د تعد ذ كر اتها يÄجز و اتها كلي ¹حاني الرو المراتب د تعد باعتبار وفÇيه المنزل امثال و اي¹ لكل فيه المنزل كان لما و ,Hالف سبعين الي االخبار فيو ,Gظهر ظهر لكل ان ورد مصاديقها اظهر فيه المنزل كان و مصاديقها, HجميعبÇطن لكل ان ورد Hبطن دانيتها الي بالنسب¹ حانيات الرو من مرتب¹ كل كان ا لم

/HبطنHادقÇص جÇعله عن عبار¸ كان المصدري بمعناه كان ان القران تنزيل وÏتل نفس عن عبار¸ كان فيه المنزل بمعني كان ان و ,¹بيعي الط المصاديق علي

المصاديق/Ïتل نفس عن او ¹وحاني الر المصاديق الي ارجاعه عن عبار¸ تأويله وعليها Hصاق جعله ي سم النزول حين المصاديق Ïتل علي لمروره و المصاديق

/Hارجاع

Page 524: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 524

Âتأوي ¹بيعي الط المصاديق بعض تسمي¹ من االخبار بعض في ماورد وفÇيه المنزل خص الش ات خصوصي عن بارجاعها اال يكون ال النزول زمان بعد

امثاله/ علي و فيه المنزل علي يصدق كلي معني اليفيه المنزل غير هي التي ¹بيعي الط المصاديق تسمي¹ في الحال هكذا و

اال يجوز ال القران تفسير ان ورد أويل الت و نزيل الت تفسير الي لالشار¸ و Hبطنالي محتاج¹ القران من نزيل الت معرف¹ ان يعني حيح الص االثر و ريح الص بالنص

بيوتهم/ في القران نزل من بيانالمÇصاديق انموذجات االنسان Îيدر ان الي محتاج¹ تأويله معرف¹ وبÇيان ان المقصود او ¹وحاني الر المصاديق آثار هي التي وجوده في وحاني¹ الر

اال فسير الت يجوز ال يعني بكليهما او منهما بواحد اال يجوز ال أويل الت و نزيل التباعتبار و القلب في االثار بوجدان بالتحقق او المحض قليد الت و مع الس بالقا¾

االنسان/ وجود في انموذجاتها و ¹وحاني الر و ¹بيعي الط المصاديقو االشار¸ و العبار¸ اشيا¾ اربع¹ علي اهللا كتاب ان cdefg الصادق عن ورد

¾لالوليا اللطاÄق و , للخواص االشارا¸ و للعوام, فالعبار¸ الحقاÄق; و طاÄف الل/rstuv لالنبيا¾ الحقاÄق و ,rstuv

¹رفيÇالع المفاهيم علي ¹ال الد النقوش و العبارات عن عبار¸ فالعبار¸يتجاوز ال الذين للعوام المرتب¹ هذه و ¹بيعي الط ¹الحسي المصاديق علي ادق¹ الصالمرتب¹ هذه علي اداركهم محصور العوام ان بمعني المحسوسات عن اداركهمفصاحبوا اال و بهم ¹ مختص اليها االشارات انضمام عدم بشرط المرتب¹ هذه او

Page 525: Soltan 01

525 المÆلف م¹ مقد

ÎادراÇب عÇنهم يÇمتازون و المرتب¹ هذه Îادرا في يشاركونهم االخر المراتباالخر/ المراتب

المصادق الي اشاراتها و ي¹ الحس المصاديق دالل¹ عن عبار¸ االشار¸ ومن المرتب¹ هذه Îاليدر و ;Îالمدر وجود في الحاصل¹ طاÄف الل و ¹وحاني الرشأ¸ الن فتذكروا بأنفسهم اشتغلوا و االخر¸ الي هوا توج الذين الخواص اال القران

الكبير/ العالم من غير الص العالم موجودات و االولي; شأ¸ الن من االخريمÇن وجÇوده فÇي االنسان يجدها التي قاÄق الر عن عبار¸ طاÄف الل وقلب لهم كان الذين اهللا الوليا¾ المرتب¹ هذه و الكبير العالم مصاديق انموذجات

واليتهم/ حيث منتحقق لمن المرتب¹ هذه و Hتمام القران مصاديقها عن عبار¸ الحقاÄق وحيث من rstuv االوليا¾ او تهم نبو حيث من االنبيا¾ هم و عاينها و شاهدتم او بها

/rstuv لالنبيا¾ خالفتهماو بها يتحقق حتي الكثرات الي له ه التوج واليته حيث من الولي فانو الكÇثرات الي ه وجÇ الت فÇي Çبي الن شأن فله خالفته حيث من ا ام و يشاهدهاالي ه وجÇالت فÇي النبي شأن فله خالفته حيث من ا ام و يشاهدها او بها التحقق

مشاهدتها/ و بها التحقق و الكثراتفÇصاحب العكس, دون اني¹ الد المرتب¹ فله العليا المرتب¹ له من كل وصÇاحب صÇار ثم Á او البعارات و االشارات و طاÄف الل صاحب كان الحقاÄق

/Hثاني الحقاÄق

Page 526: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 526

المكÇتوب نÇقشه و mnopq سÇول الر لفظ سول الر اطيعوا تعالي فقولهالذي الهاشمي سول الر و عبارته, اهللا من مرسل مخصوص انسان علي االن الد

ظهره/ و تنزيله مثله كان من كل و فيه المنزل هومن و بوجه, فيه منحصر نزيل الت و ظهره ظهر فيه المنزل سول الر هذا وبطاع¹ واالمر سبق, كما بوجه بطنه انه كما بوجه تأويله البشر افراد من مثله كان

ان علي يدالن عليه الرسول اسم اطالق و عليه سول الر اسم بايقاع mnopq د محمكان من كل ان علي يدالن و له الناس اطاع¹ جوب و استحق به اهللا من معني فيهفي كان سوا¾ و غير الص العالم في او الكبير العالم في كان سوا¾ المعني هذا فيهاشÇار¸ هÇي الل¹ الد هذه و واجب¹ طاعته كان االرواح عالم في او الطبع عالم

الكتاب/اهÇل الي وجÇوده فÇي وسع¹ قلب له كان من ينتقل الل¹ الد هذه من وكÇمثال و اهللا من رسول هو الذي كالعقل المعني هذا فيه من فيهم ان و مملكتهجÇوب و وجÇوده في يجد و المعني هذا Hايض فيه الذي عنده المتمثل سول الر

ف¹/ تخل امكان بعدم او االمر بصريح ا ام المتمثل سول الر و العقل طاع¹و بÇطاعته االمÇر و سول الر لطاÄف هي وجوده في يجدها التي هذه وعالم و فوس الن عالم و المثال عالم في طاعته و بطاعته, واالمر سول الر حقاÄقهذه من كل و بطنها, بطن و بطنها و تأويلها و حقاÄقها االسما¾ عالم و العقولمÇن و القÇران, لحروف و اللĤي¹ حد ي يسم نفسه حيث من المراتب و المعاني

/Hلعمط ي يسم فوقه معني علي Áدا كونه حيث

Page 527: Soltan 01

527 المÆلف م¹ مقد

عمن اليزول بحيث علق الت محكم يكون الذي هو القران في المحكم والمÇتعلق متشابه يكون الذي هو المتشابه و احد, تعلقه من اليخرج و به تعلقو فيه اظر الن علي يلتبس و يشتبه او االخري االي¹ متعلق يشبه متعلقه ان بمعنيتعلقه في اوالحوال االفراد ات خصوصي من ¹خصوصي العتبار لمتعلقه الجاهل

به/ تعلق ن عم اليزول بحيث التعلق المحكم و التعلق عام يكون فالو مكÇلف لكل ليس هÖيلع وا Ôدت Öاع ف ÖمÔكÖي ل ع ي تد× Öاع ن م ف قوله فانال و Çفس الن جÇهنام في االنسان كان اذا بل االحوال كل في به تعلق لمن ليسجهنم من خرج من و المسيي¾ عن العفو يمكنه من ا ام ظلمه عمن العفو يمكنه

الحكم/ هذا له فليس ظلمه ن عم العفو يمكنه بحال صار و النفسعÇلي اشتبه ما المتشابه و به يعمل ما المحكم ان ورد معني ما هذا وبÇعضه يشÇبه Çذي ال المتشابه و به يعمل ما المحكم نا ماورد معني و جاهله,

/HبعضÇا ام و بÇه, نÇدين و به نعمل و به فنÆمن المحكم ا فام ماورد معني ووا طر و المتشابه مقام عن ارتفعنا قد انا يعني به النعمل و به فنÆمن المتشابهال و به فنÆمن بنا يتعلق ال تشابه ما و Hمحكم فكان يزول بناال تعلق فما الحاالت

به/ نعملبÇحيث داللته احكم الذي هو أخرو معني المتشابه و للمحكم وبÇداللته مقصوده علي داللته اشتبه الذي و اليه االشتباه و االحتمال ق اليتطر

اتم تفضيل و تام تحقيق سيجيي¾ و االخبار في كل الي اشير و مقصوده غير علي

Page 528: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 528

ت×ابÇ ك Öال مÔا هÔن Õات كم× Öح Ôم Õا×ي×ات ÔهÖن م تعالي قوله عند المتشابه و للمحكمعمران/ ال سور¸ في االي¹

HابتÇث Hحكم نسخت التي االي¹ هو القران في الكلي بالنسخ الناسخ وريع¹/ الش هذه في او اخري شريع¹ في

اسخ الن و ريع¹ الش في ابت الث حكمها نسخ التي االي¹ هو المنسوخ وو آخر Hحكم عنه رفعت و بشخص حكمها تعلق التي االي¹ هو الجزÄي خ بالنسو الشÇخص, هذا عن حكمها نسخ التي االي¹ هو الجزÄي النسخ بهذا المنسوخÇخص, الش بÇهذا تÇتعلق Çتي لل المÇنسوخ و بشخص تعلقت للتي اسخ الن يقالاف و تحقيق سيجيي¾ و المتشابهات في اال يكون ال الجزÄي بالنسخ اسخ فالن

االي¹/ , ¹ا×ي Öن م Ôخ سÖنن ا م× عند البقر¸ سور¸ في للنسخجÇميع و االشخاص لجميع Hعام حكمها يكون التي االي¹ هو العام وو شخص دون بشخص H خاص حكمها يكون التي االي¹ هو الخاص و االحوالو المتشابه و الخاص كذا و واحد معانيه باحد المحكم و فالعام حال دون بحالمÇن الخواص اال المعني بهذا الخاص و العام ال و المنسوخ و اسخ الن يعرف ال

/rstuv اهللا اوليا¾و اسخات الن و منها المتشابهات و االيات من ات الخاص مصاديق الن

اهللا/ من ببصير¸ اال معرفتها يمكن ال و متشابهات المعني بهذا المنسوخات

Page 529: Soltan 01

529 المÆلف م¹ مقد

التاسع الفصل

بالرأي التفسير تحقيق في

االخبار في ته مذم و حرمته ورد الذياخطأ/ فقد الحق فاصاب برأيه القران ر فس من قال: انه mnopq النبي فعن

ار/ الن من مقعده فليتبو¾ برأيه القران ر فس من :mnopq عنه وان و يÇوجر لم اصÇاب ان برأيه القران ر فس من :mnopq عبداهللا ابي عن و

ما¾/ الس من أبعد فهو اخطأكفر/ اال ببعض بعضه القران رجل ضرب ما mnopq عنه و

و العقل و يطان الش و حمن الر داري بين واقع كماسبق االنسان ان اعلم¹الفعلي هي و يطان الش الي المنسوب¹ بفعليته ظهر فان الظلم¹ و النور و الجهلو يطان للش االت مداركه و اعضاÄه تمام صار ¹اناني بظهور نفسه الي المنسوب¹جÇميع كÇان و يطان للش اته فعلي و افعاله جمل¹ كان و لعقله و حمن الللر لنفسه

حمن/ الر من البعد و من يطان الش لتمكن Hاسباب و جهاالت ادرا كاتهلتمكنه Hسبب يصير و يطان الش ف بتصر يكون Îادرا او فعل الخطا¾ وكÇان القران من Îادر كلما يطان الش ¹بفعلي ظهر الذي فاالنسان ما االنسان فيÇر فس و بÇين ان و القران لمقصود Hموافق كان ان و يطان الش جهاالت ادرا كاتهبÇرأي تفسيره كان و Hموافق كان ان و خطا¾ فكان يطان الش Ïبتحري كان القران

اليه/ HمنسوبنÇفسه مÇن اال االدرا كÇات و االفÇعال اليري ¹الفعلي هذه صاحب الن

Page 530: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 530

فان انانيته و نفسه الي منسوب برأي القران ر فس من ان فصح بانانيته بظهورهظهر ان و لميوجر اصاب ان و ار الن من مقعده ¾ ليتبو و اخطا¾ فقد الحق اصابمÇداركÇه و اعضاÄه كل صار حمن الر ¹فعلي هي و العقل الي المنسوب¹ بفعليتهادرا كاته جمل¹ كان حمن للر اته فعلي و افعاله جميع كان و حمن الر و للعقل االت

/¹االناني لضعف Hباعث و Gنور و Hعلوم

ذÃحين نفسيتهم الن العقل الي نسب¹ اليهم نسبتها كان اليهم نسبت اذا ولهم/ ¹اناني التكون و يطان الللش للعقل ¸ مسخر تكون

Hموافق يكن لم لو و Hصواب كان Hادرا ك او كان Âفع العقل الي نسب كلما وهذه لصاحب و الجهل و يطان الش مع المضاد¸ بحكم صواب خطا¾ه العقل فانحÇق فÇي و واحد اجر له المخطي¾ و اجران له المصيب ان نقل ما ورد ¹الفعلي

بالفارسي¹/ قيل ¹يطاني الش ¹الفعلي صاحبشود> علت علتي گيرد چه <هر

Õ¾Ĥعي دا¾ انه قيل حتي االمراض جميع فوق مرض ¹يطاني الش ¹الفعلي فانبالفارسي¹: قيل ¹العقالني ¹الفعلي صاحب حق في

شود> ملت ملتي گيرد < كفرولي مÇع Hبايع بالوالي¹ HمنÆم اال اليكون ¹العقالني ¹الفعلي صاحب الن

ف تصرÇب كانت اذا ¹لهي اال× ير¸ الس و ¹هي ال× اال المÆمن هذا سير¸ التكون و امرهاجر/ له و مصاب الملي من المخطي¾ و ¹مل كانت العقل

قÇطب البÇيت اهÇل يتنا ال و جعل اهللا ان cdefg ادق الص عن ورد Ïلذل و

Page 531: Soltan 01

531 المÆلف م¹ مقد

و الكتب هت نو بها و القران محكم يستدير عليها و الكتب جميع قطب و القرانااليمان/ يستبين

و الحÇديث mnopq د محم آل و بالقران يقتدي ان mnopq اهللا رسول امر قد و:¹بالفارسي قيل هما اثار و تين الفعلي الي لالشار¸

هست كه هر احمق كه پيغمبر گفتزنست ره غÇول و مÇا دوÇÇع او

ماست جان او بود عاقل او كه هرمÇاست ريحان او ريح و او روح

راضÇيم مÇن دهÇد دشÇنامم عقلفÇياضيم از دارد فÇيضي زانكÇÇه

لبÇم انÇدر نÇهد حÇلوا ار احÇÇمقتÇبم انÇدر او حÇلواي آن از مÇنHقÇوافÇم عÇمله لميكÇن لو و HصابÇم كان ¹قي بالت العامل ان Ïذل مثالالمأذون و Hموافق علمه كان لو و Ñمخطي ¹قي للت Îار الت و االمر نفس في لحكماهللاو Hمغلوط قر¾ لو و قوله يÆثر المنظريات و عا¾ الد في القلندري¹ و الهنود من

/Hصحيح قر¾ لو و قوله يÆثر ال المأذون غيرابق¹ الس الفصول في ذ كرت التي مات المقد تحصيل بعد ر للمفس زم فالال

فان تعالي, المره نفسه يسلم و حمن الر حكم تحت يدخل و يطان الش من يفر انجÇميع و اهللا رزقÇنا Gنور و ¹حكم و Hصواب و Hحق تفسيره كان الحال¹ بهذه ر فس

Page 532: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 532

الحال/ هذا المÆمنين

العاشر الفصل

mnopq اله محمدو علي القران علم انحصار في

mnopqو مÇحمد فÇي مÇنحصر مراتÇبه بتمام القران علم ان فيمقامه/ بقدر اال هم لغير ليس و عشر االثني اوصياÄه

و االعÇلي بطنه ان و د¸ متعد كثير¸ حقاÄقه و القران بطون ان مضي قدÇتي ال ¹المشي مقام هو و cdefg علي ¹علوي و mnopq د محم ¹دي محم هو العليا حقيقتهد محم سوي االمكان مقامه يتجاوز ال كان وصي و نبي كل و االمكان فوق هيÏذل من يبين ال و فيه ما يعلم ال ¹المشي مقام الي يبلغ لم من و اوصياÄه و mnopq

/HÃشي المقامHÃشي القران من علم من فكل نفسه حد تفسيره في اليتجاوز ر المفس النبالنسب¹ تفسيره و علمه اليكون المقامات من بلغ ما بلغ ان و HÃشي منه ر فس او

محيط/ بحر من كقطر¸ اال القران علم اليمÇقام هÇي cdefg ليÇع و mnopq د حمÇم حÇقيق¹ هي التي القران حقيق¹ فانالعقل هو الذي الممكنات اشرف كان ان و الممكن و له, النهاي¹ الذي االطالقالغÇير المÇتناهي غير و المحدود بين النسب¹ ور اليتص او محدود يكون الكليالي كÇقطر¸ القÇران عÇلم الي بÇالنسب¹ للقران ر مفس و عالم كل فعلم المحدود

البحار/

Page 533: Soltan 01

533 المÆلف م¹ مقد

¹المشي مقام rstuv المعصومين اوالده و cdefg علي و mnopq د محم كان ا لم واالي¹ في كما الكتاب علم عنده من هو cdefg علي كان و عندهم كله القران علم كانعلم عنده الذي هو cdefg آصف كان و لالستغراق المفيد الكتاب الي العلم باضاف¹

/ الكتاب منانه مع الكلمات البجمل¹ معدود¸ بكلمات ربه ابتاله cdefg ابراهيم كان وكما Hجميع كلماته و باهللا يÆمن mnopq د محم كان mnopqو نا نبي بعد االنبيا¾ ا كمل كانو بÇاهللا يÆÇمن الذي مياال النبي رسوله و باهللا فامنوا تعالي قوله في

كلماته/االيÇمان بÇه المراد ليس و لالستغراق مفيد مضاف جمع الكلمات فانال Çفضيلي الت االيمان و فضيلي الت االيمان بل فيه غيره لشاركه اال و االجمالي

/Hعيان و Gشهود به من المو Îبادرا اال يكون

Page 534: Soltan 01

عشر الحادي الفصل

وجوه ذو القران ان تحقيق في

عÇلي فÇاحملوه ذووجوه ذلول القران ان قال: انه mnopq النبي عن رويالوجوه/ احسن

يجوز القران فان الوجوه بكل مراد هو و وجوه ذو كالقران الخبر هذا وو اعÇرابÇها او تÇصريفها و هÇيÃاتها او الفاظه مواد بحسب وجوه ذا يكون ان

االتي/ الفصل في Ïذل تحقيق سيجيي¾ و تركيبهاهÇذه و مÇصاديقها, و الفاظه دالل¹ بحسب وجوه ذا يكون ان يجوز والقران من لفظ كل ان بمعني الطول في تكون ان ا ام المصاديق كثر¸ و الل¹ الدمن عال كل يكون ¹ولي الط النشĤت بحسب مصاديق له واحد مفهوم علي يدلمÇع وح الر Çحاد ات معه Gحدمت و الجسد و وح الر بمنزل¹ اني الد مع المصاديق

الجسد/القران ان مضي قد و البطن, و الظهر و أويل الت و نزيل الت معني هو هذا وو تنزيله, و ظهوره ¹بيعي الط مصاديقه ان و النشĤت بحسب د¸ متعد مصاديق له

تأويله/ و بطونه ¹وحاني الر مصاديقهفÇي تكÇون ان Çا ام و الخبر, هذا من مراد و القران في جار الوجه فهذاGحدتÇم ال له Âمقاب و لالخر Gمغاير يكون المصاديق من Âك ان بمعني العرضفانه يشا¾ من يزكي اهللا بل تعالي: قوله في يزكي لفظ مثل له Hروح و معهاو Çما¾ الن يظهر و ينعم و الز كو¸ يخرج و يطهر و ينمي بمعني يكون ان يجوز

Page 535: Soltan 01

535 المÆلف م¹ مقد

م/ نع الت او هار¸ الطتفسير االخبار في ورد فانه ;Hايض المعني بهذا وجوه ذا يكون القران وقوله في االمان¹ تفسير مثل ¸ المتضاد بل المتغاير¸ المتخالف¹ بالمعاني االياتان فابين الجبال و االرض و موات الس علي االمان¹ عرضنا انا تعالي:

االنسان حملها و منها اشفقن و يحملنهاو بÇالوالي¹ و مÇخصوص¹ لو¸ الصÇب و كÇليف الت بمطلق رت فس ها فانبشÇهاد¸ و ¹اهريÇالظ بÇالخالف¹ و cdefg طÇÇالب ابÇÇي بÇÇن ليÇÇع بÇÇخالف¹الوصÇاي¹ و ¹الظاهري الخالف¹ ان Ïش ال و hijkl الحسين بن علي بن ابي طالب

لو¸/ الص و كليف للت مغاير¸ الكل و هاد¸ للش مغايرتان هما و Hمع مغايرتاند محم علي نزوله حين االمان¹ لفظ في مندرج¹ كانت الكل ان Ïش ال وو منه Gمراد اللفظ في Hمندرج كان ما بغير rstuv تفسيرهم يكون ان لزم اال و mnopq

فÇي العديد¸ المعاني اندرج من المعني جه¹ من ال و اللفظ جه¹ من امتناع الالمÇعاني بÇجميع احÇاطتهما و المÇخاطب و ب خاطÇالم وسÇع¹ الواحد اللفظ

فيه/ الجميع لحاظ ز تجو الواحد اللفظ في ¸ بالقو اندراجها جواز و المحتمل¹دخÇول او المÇجاز عÇموم او ÎتراÇاالش عÇموم بنحو االندراج هذا والواحد¸ المرآ¸ في العديده ور الص لحاظ بنحو او الكلي المفهوم في الجزÄياتللمعني الوضع بنحو او المجاز و Îاالشترا عموم بنحو يكل معني اعتبار غير مناو المÇجاز و الحقيق¹ بنحو عديد¸ معان علي اطالقه صح اذا اللفظ فان الكلياللفظ في يالحظ ان للمحيط جاز المعنوي Îاالشترا او فظي الل Îاالشترا بنحو

Page 536: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 536

/Á او فيه كلي معني اعتبار غير من بالفعل Ïتل جميععÇديد¸ مÇعان اعÇتبار اقص نÇلل اليÇمكن نعم المعاني Ïتل اعتبار ثميكÇون كلي معني اعتبار غير من واحد لفظ في بالفعل متناهي¹ غير او متناهي¹الجزÄيات اعتبار مناط هو Ïتل يكون بالفعل Hيكل معني يعتبر بل الجزÄيات Ïتل

كثير¸/ القران وجوه سع¹ الي المشير¸ االخبار و بالفعل ال ¸ بالقو فيه GمعتبرسÇبع¹ عÇلي نÇزل القران ان ¹ العام بطريق mnopq النبي عن ماروي مثلHايض mnopq عنه ماروي علي حمله يجوز كما الخبر هذا و شاف, كاف ها كل احرفو جÇدل و تÇرهيب تÇرغيب و جر امروز احرف سبع¹ علي القران نزل قال انهو حرام و حالل و امر و زجر قال: انه اخري رواي¹ في ماروي و مثل, و قصصان يÇجوز االيات اقسام من عبار¸ االحرف جعل من امثال, و متشابه و محكميجوز و القرا¾ات باعتبار او اللغات باعتبار اللفظ في الوجوه سع¹ علي يحمل

/Hعرض او Áطو د¸ المتعد المعاني باعتبار الوجوه سع¹ علي يحمل انالقران ان فقال منكم تخلف االحاديث ان له قيل انه cdefg ادق الص عن وهÇذا قÇال ثم وجوه سبع¹ علي يفتي ان مالالمام ادني و احرف سبع¹ علي نزل

حساب/ بغير Ïامس او فامنن عطاÅناالمعني في المعتبر¸ الوجوه باالحروف المراد بان Õاشعار الخبر هذا في وبه يراد ان يجوز كان ان و بع¹ الس ادناها و سبع¹ من ا كثر ها ان و العرض بحسب

ولي¹/ الط المعنوي¹ او فظي¹ الل الوجوهو االسÇتحباب و الوجÇوب مÇن كÇليفي¹ الت الوجوه به يراد ان يجوز و

Page 537: Soltan 01

537 المÆلف م¹ مقد

و العرضي¹ ¹المعنوي الوجوه من البطالن و ح¹ الص و الحرم¹ و الكراه¹ و االباج¹

انÇف العÇرضي¹ المÇحتمل¹ الوجوه كثر¸ علي يدل ل االو الخبر في الذلول لفظالذي الذلول كالجمال منه اريد معني اي علي ينطبق و ينقاد انه معناه الذلول

انخته/ ما كل يناخ و ينقادمتخالف¹ بوجوه مختلف¹ اخبار و االيات تفسير في rstuv عنهم ورد قد وبمعان فسير الت ¹ صح علي يحمل ان و البد بل ¹قي الت علي حملها يمكن ال ¹عرضي

/Hسابق المذكور¸ الوجوه باحد اللفظ في مندرج¹ مختلف¹¹نيÇاالحس الوجÇوه احسÇن علي فاحملوه قوله في باالحسن المراد وو فÇيه المÇتدبرين و القران ا¾ قر كل الخطاب هذا في المخاطبين فان ¹االضافياالحسÇن و rstuv االÇÄم¹ لغير ادا كه ر ميس غير البطون بحسب الحقيقي االحسنلو و احد لكل معلوم غير ¹العرضي المعاني من المختلف¹ الوجوه بحسب الحقيقيالحمل عن النهي يأتي بل مقام كل في عليه بالحمل االمر صح لما Hمعلوم كان

غيرها/ و ¹قي الت مقام مثل غيره يقتضي مقام في عليهالمقام يقتضي قد فانه اللفظ بحسب المختلف¹ الوجوه في الحال كذا ومثال غيره امع الس حال يقتضي او ¹تقي كان اذا Hمعلوم كان لو االحسن عن النهيبÇنصب الوضÇو¾ ¹Çاي المÇعني بÇحسب الوجوه احسن علي الحمل عن النهي

ارجلكم/و االرجÇل غسل علي يدل حتي وجوهكم علي Hعطف جعله يجوز فانهلزوم لعÇدم احسÇن اني الث و مسحها علي يدل حتي رÅسكم محل علي Hعطف

Page 538: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 538

االرجل جر لقرا¾¸ لموافقته و عليه المعطوف و المعطوف بين باالجنبي الفصلعÇن Çهي الن مÇثال و Hحرام يكون قي¹ الت مقام في به العمل و عليه الحمل لكنو بالجر االرجل قر¾ قد فانه االي¹ هذه اللفظ بحسب الوجوه احسن علي الحمل

ذÃحين باالجنبي الفصل لزوم لعدم القرا¾تين احسن انه عرفت قد الجر و النصب,و به القرا¾¸ عن التجنب المقام يقتضي قد لكن عليه المعطوف و المعطوف بينفÇي HختلفÇم عÇنهم ماورد بحمل ¹االضافي ¹االحسني علي و قرÅا, بما القرا¾¸

عنهم/ الوارد¸ المختلف¹ القرا¾ات في الحال هكذا و االيات تفسير

Page 539: Soltan 01

عشر الثاني الفصل

الفاظه في مختلف¹ بوجوه القران نزول جواز في

mnopq نا نبي ¹بشري علي باطن طريق cdefgمن جبرÄيل به نزل القران ان اعلم¹نيوي الد Îالمدار و ¹نيوي الد مداركه جه¹ المن ¹االخروي مداركه جه¹ من لكنالمسموع اللفظ من ¸واحد ¹Ãهي و Gواحد Hوجه اال Îتدر بان لها سع¹ ال لضيقهامع الس و سان الل ا ام و اللفظ من واحد وجه اال عليه يجري ال نيوي الد سان الل و

ان/ االخرويعديد¸ Hوجوه واحد سماع و واحد اجرا¾ في يسمع و يجري ان فيجوزبالوجوه النزول لجواز و الكثرات تزاحم عن ضيقهما عدم و لسعتمها اللفظ منلقرا¾ات مخالف¹ مختلف¹ rstuvقرا¾ات عنهم ورد النزول بعد للتوسع¹ او المختلف¹

/ ه العامبÇعض لكÇان Ïذل ال لو و المÇختلفتين القرا¾تÇين تصويب عنه ورد و

/¹تقي غير من mnopq د محم علي نزل لما مخالف¹ قرا¾تهماهللا ان فÇقال لÇج و عز اهللا من آت اتاني قال انه mnopq بيالن الي نسباهللا ان فقال تي ام علي ع وس رب يا فقلت واحد حرف علي القران تقرأ ان ÎمرHي

احرف/ سبع¹ علي القران تقرأ ان Îيأمر جل و عزالقران في ق¹ متفر لغات سبع المراد يكون ان يجوز كما واي¹ الر هذه وبعضه و الحجاز, بلغ¹ بعضه و الهوازن, بلغ¹ بعضه و هذيل, بلغ¹ بعضه فيكونو واحد¸ كلم¹ في قرا¾ته المراد يكون ان يجوز اليمن; بلغ¹ بعض و العراق, بلغ¹

Page 540: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 540

/ Ñوجي اقبل و تعال و هلم مثل لغات بسبع واحد مقامحÇين تكÇون ان يجوز النزول بعد وسع¹ الت هذه يكون ان يجوز كما و

مداركه/ و عليه المنزل و لسانه و المنزل لسع¹ النزولبها يراد ان يجوز لغات سبع احرف بسبع¹ المراد يكون ان يجوز كما وعلي للتوسع¹ واحد لفظ في االعراب و القرا¾ات بحسب اللفظ في اوجه سبع¹

زول/ الن حين او النزول بعد القارينعÇلي العÇمل فÇي وسع¹ للت المعني في اوجه سبع¹ بها يراد ان يجوز و

/ مضي كما العبادÇن لك و واحÇد عند من نزل واحد القران ان cdefg ابيجعفر عن ماورد و

او¸/ الر قبل من يجيي¾ االختالفالناس ان cdefg عبداهللا البي قلت قال, انه يسار بن الفضل عن روي ما وعÇلي نزل لكنه و اعدا¾اهللا كذبوا فقال احرف سبع¹ علي نزل القران ان يقولون

الواحد/ عند من واحد حرفالوحد¸ بنحو حقيقي احد واحد عند من نزل القران ان به يراد ان يجوزÇفضيل الت و الكثر¸ جا¾ت الكثرات الي له تنز بعد و ¹الجمعي البساط¹ و ¹الظلي

المتخالف¹/ د¸ المتعد بالكثرات تعلقه جه¹ من فيهمÇقام مÇن صدر انه من الكاسد همهم و الي Hراجع كذيب الت يكون وفيما عرفت قد و قرا¾اته و الفاظه في الكثر¸ و فضيل الت بنحو ¹الحقيقي الوحد¸مراتب اخر Ïذل بحسب انه و اهللا من المراتب ابعد في الفاظه بحسب انه مضي

Page 541: Soltan 01

541 المÆلف م¹ مقد

وجوده/¹رويÇالم الوجÇوه و القÇرا¾ات اختالف يكون ان يجوز انه الحاصل وحين تعالي اهللا من توسع¹ يكون ان يجوز و انفسهم ا¾ القر من االلفاظ بحسب

زول/ الن بعد او النزول

عشر الثالث الفصل

والتغييرو/// الزياد¸ بمعني فيالتحريف

و التحريف و التأخير و قديم الت و النقيص¹ و ياد¸ الز وقوع فيامÇتثال و بÇتالوته امÇرنا الذي اظهرنا بين الذي القران في التغيير

حدوده/ و احكامه اقام¹ و نواهيه و اوامرهو ياد¸ الز بوقوع rstuv االطهار االÄم¹ عن االخبار استفاضت قد انه اعلممنهم بعضها صدور في Ïش يقع اليكاد بحيث فيه غيير الت و حريف الت و قيص¹ الن

الجميع/ تأويل وفي ال القران من مدركاتهم في هي انما غيير الت و قيص¹ الن و ياد¸ الز بانيخاطب الكامل الن ¹ العام مخاطبهم في بالكاملين يليق ال و كلف¹ القران لفظصÇارف, غÇير مÇن ظÇاهره من للفظ صرف و الخواص و العوام حظ فيه بماكÇانوا و mnopq بيÇ الن زمÇن فÇي عÇندهم Hمجموع كونه من Hصارف موه وماتوهبديل الت و غيير الت عن بحفظه مهتمين االصحاب كانت و يدرسونه و يحفظونهكÇونه ان عÇنه فÇالجواب قÇرا¾تÇهم كيفيات و القرا¾ قرا¾ت ضبطوا انهم حتي

Page 542: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 542

مسلم/ غير HمجموعاسÇتفاض قÇد و Hنجوم عمره اخر الي رسالته ¸ مد في نزل القران فانÇهم ان من ماورد و االخر العالم في االيات بعض و ور الس بعض بنزول االخباريمكن ان من القرانا كثر بجمع Âمشتغ بيته في جلس Hعلي ان و رحلته بعد جمعوهكان فيما رس الد و الحفظ كان لكن مسلم يدرسونه و يحفظونه كونهم و انكاره

بايديهم/قرا¾اتÇهم ات كيفي و ا¾ القر قرا¾ات حفظ و بحفظه االصحاب اهتمام وكÇانت ÏذلÇك حÇفظه في ر¸ متوف واعي الد كان كما و ترتيبه و جمعه بعد كان

تغييره/ في المنافقين من ر¸ متوفمأمÇورون Çا ان الحÇال و عÇليه اعÇتماد ذÃحين لنا يبق لم انه قيل ا م× وو نواهÇيه و اوامره امتثال و آياته في التدبر و احكامه اتباع و عليه باالعتماداالخÇبار هذه مثل طرف في عليه اليعتمد عليه االخبار عرض و حدوده اقام¹

ظواهرها/ عن حريف الت و التغير علي ال¹ الد الكثير¸و اوامÇره امÇتثال و باعه ات وجوب و المكتوب هذا علي االعتماد النال ذ كر ما علي ال¹ الد الكثير¸ لالخبار هي انما احكامه و حدوده اقام¹ و نواهيهو نÇقيص¹ غير من mnopq د محم علي المنزل الكتاب هو فتين الد بين ما بان للقطع

فيه/ تحريف و زياد¸في انوقعت غيير الت و قيص¹ الن و ياد¸ الز ان االخبار هذه من يستفاد والكتاب من االهم المقصود كان نقول بل منه الباقي بمقصود ¹مخل لمتكن القران

Page 543: Soltan 01

543 المÆلف م¹ مقد

البيت/ اهل تهم حج منه الباقي في و بهم ل وس الت و العتر¸ علي الل¹ الدكان لو و لنا ¹قطعي ¹حج كان باعه بات امروا ان البيت باهل وسل الت بعد وكÇان و باعه اتÇب يأمÇروا لم او بهم ل نتوس لم ان و بمقصوده مخال Gتغيير مغيرامن احكامه و حدوده و نواهيه و اوامره استنباط و احكامه اتباع و به ل وس التقد و Gرمغي يكن لم لو و منه منعوا الذي بارأي فسير الت قبيل من كان انفسنا قبلهÇذا فÇي االقول و االخبار افي الص تفسيره مات مقد في (ره) الفيض استقصيتÇفسيره مطاوي في متفرق¹ كثير¸ Gاخبار ذ كر قد و اليه فليرجع اراد من الباب

فيها/ الواقع¹ غييرات الت بيان في لاليات

Page 544: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 544

عشر الرابع الفصل

Hاثالث القران نزول في

و بÇوجه rstuv عشر االثني االÄمه في تمامه نزل القران ان فياعداÄهم, في و فيهم ثلث Hنزلاثالث و بوجه اعداÄهم في و فيهم نزلو فÇيهم ثلث او بوجه, احكام و فراÄض ثلث و امثال, و سنن ثلث ونÇزل و بÇوجه, مÇثل و ¹سن ثلث و اعداÄهم في ثلث و اÄهم احب فيربÇع و امÇثال و سÇنن ربع و هم, عدو في ربع و فيهم, ربع Hارباع

االخبار/ في بكل االشعار ورد قد و بوجه, احكام و فراÄضال كان و Hمطلق Áمجهو و Hمحض Hغيب كان العزيز شأنه تعالي اهللا ان اعلم

/ عنه خبر ال و رسم ال و له اسمكما يعرف لكي الخلق فخلق يعرف ان فاحب بالعمي ي يسم كان لذا وو حÇمن الر بÇنفس ي يسم الذي فعله ظهوره ل او فكان المعروف القدسي فيÇطيفه الل هÇي و mnopq دي¹ المحم الحقيق¹ و ¹المعروفي مقام و ¹االشرافي االضاف¹بالوالي¹ و الخلق, الي تعالي اهللا اضاف¹ كونه باعتبار ¹بالمشي ي يسم و ,¹العلوي

اهللا/ الي للخلق اضاف¹ كونه باعتبار المطلق¹الخÇلق جÇميع مÇبد¾ ¹بالمشي االشيا¾ خلقت بمضمون الحقيق¹ هذه وو ¹بيعيÇ الط و ¹لماني الظ و ¹النوراني ¹الجسماني و ¹فساني الن و ¹العقالني بمراتبه

/ للكل غاي¹ االنسان كان ا لم/ ون ÔدÔب Öعيل ×الا سÖن Öاال و ن جÖال ÔتÖقÖل خ ا بمنطوقم× االنسان غاي¹ كان و

Page 545: Soltan 01

545 المÆلف م¹ مقد

ارسÇل اهللا مÇعرف¹ اعÇرف لكي الخلق فخلقت تعالي قوله بمضمون ولمعروفيته/ الشرايع س اس و الكتب انزل و سل الر

ا لم و المطلق¹ الوالي¹ هي التي مشيته هو معروفيته مقام ان عرفت قد واوالدهما/ و cdefg Hعلي و mnopq Gدمحم ¹المعروفي بمقام و بالوالي¹ المتحقق كان

و ¹لهي Ðاال رايع الش جميع كان ا لم و غايته, و الكل مبد¾ انهم يقال ان صحكÇان و ¹Çالوالي الي الخلق توجيه و ¹االنساني طريق لتصحيح ¹اوي الس الكتبالمÇطلق¹ بÇالوالي¹ المÇتحقق و ¹Çالوالي و ¹االنساني بالطريق قين المتحق اصلو ¹يÇله Ðاال ÇرايÇع الش جمل¹ يقال ان صح cdefg اوالدهما cdefgو Hعلي و mnopq Gدمحمو وصف Hايض هو و اليهم الخلق توجيه في و فيهم نزلت ¹ماوي الس الكتب جميع

لهم/ تبجيل

¹توري او Hتعريض او Hتصريح فيهم نزلت القران آيات من كثير كان ا لم واالنزجÇار و بمخالفيهم االعتبار اال منه المقصود يكن لم اعداÄهم في كان ما وكان و شأنهم عظم¹ و قدرهم لمعرف¹ و اليهم ه للتوج Hسبب ليكون مخالفيهم عنطÇريق عÇلي Çير الس لتأ كÇيد االخÇبار و القصص و النهي و االمر آيات ساير

فيهم/ نزل القران جميع يقال ان صح الوالي¹ الي ¹االنسانيبعضها و محبيهم في و فيهم آياته بعض بكون Â مفص القران كان ا لم و

صح Hاحكام و فراÄض بعضها و امثاال و Hسنن بعضها و مخالفيهم و اعداÄهم في/Hارباع او اثالثا نزل او اعداÄهم في و فيهم القران نزل يقال ان

تعريض ها كل المضامين االشرار و االخيار اخبار علي ¹ال الد الĤيات و

Page 546: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 546

الي و اليÇهم رجÇوعها عÇن Çظر الن قÇطع مع اشرارهم و ¹ االم واخيار باالÄم¹/ ر الش في Âاص اعداÄهم كون و الخير في Âاص كونهم بسبب اعداÄهم,

ذ كر آي¹ كل و ¹ االم اخيار بها المراد كان خير فيها ذ كر آي¹ كل نقول بللكونهم او بهم, Hتعريض او فيهم الĤي¹ لكون ¹ االم اشرار بها المراد كان شر فيهاكنتم الخير انذ كر الجامع¹: يار¸ الز في و ر الش و الخير في Âاص اعداÄهم كون و

منتهاه/ و مأواه و معدنه و فرعه و واصله له اوله او كانوا ر الش فانذ كر المقابل¹, بحكم اعداÄهم حال في الحال هكذا و

منتهاه/ و مأواه و معدونه و فرعه و واصله آخره وفي االعان¹ اهللا من و المقصود, في روع الش قبل ايراده اردت ما آخر هذا

الوكيل/ نعم و حسبي هو و حال كل

Page 547: Soltan 01

¹حات الف× ر¸ و Ôسو ¸ رÇم بÇمك¹ نÇزلت قÇيل و ¹مدني قيل و مكي¹ آيات سبع

اخري/ ¸ مر بمدين¹مÇنها ÂÇك الن بÇها القران سور سميت المدينه سور من ا ام السور¸ وÏلÇت سÇوره بÇمنزل¹ المÇخصوص¹ االلفاظ و العلم من ¹مدين بمنزل¹ بمعانيهااو عليها, للوافدين منزل¹ سور كل الن المنزل¹ بمعني ور¸ الس من او المدين¹بÇمعني ور¸ الس من او لقاريها, شرف منها Âك الن رف الش بمعني السور¸ من

/ الحسن الطويل البنا¾مÇن ال و يÇديه بÇين من الباطل اليأتيه حسن طويل بنا¾ منها Âك النو تعالي حكمته عالمات من عالم¹ Âك الن العالم¹ بمعني السور¸ من او خلفه,

الن الحاÄط عروق من عرق كل بمعني السور¸ من او رأفته, و علمه و قدرتهعروقه/ من عرق كأنها منه سور¸ كل و طويل كحاÄط تمامه القران

الذي كويني الت الكتاب فتتاح ال الكتاب بفاتح¹ ور¸ الس هذه سميت واصل ¹المشي مقام هو و الحقيقي اهللا كالم هي التي بحقيقتها اهللا سوي ما جمل¹ هوفÇتتاح ال و ¹دويني الت بصورتها دويني الت الكتاب الفتتاح و اهللا سوي ما جمل¹mnopq Çبي الن قلب في بالوحي اهللا كتبه كتاب او مفروض كتاب هي التي لو¸ الصو GمادÇع و ÂÇاص ¹يÇالمش هي التي بحقيقتها لكونها الكتاب ام سميت و بها,

لÇك و اصÇل كل ي تسم العرب و كويني الت الكتاب اجزا¾ جميع فيها Hمجموع

Page 548: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 548

االضÇافات و النسب جÇميع علي مشتمل¹ ¹التدويني صورته الن و Hأم مجتمعدويني الت الكتاب ليس التي الخلقي¹ االضافات و النسب جميع علي و ¹لهي اال×

ذ كر/ لما Hاساس يت سم و لبيانها االو الفÇاتح¹ القران اساس و ذ كر ان الي Hاساس Ñشيي لكل ان روي لما و

حيم/ الر حمن الر اهللا بسم الفاتح¹ اساسو بÇمك¹ النزول في ثنيت و آيات سبع نها ال المثاني بع بالس سميت و

المدين¹/مختصر¸ ها اوالن رت تكر فقراتها ا كثر اوالن لو¸ الص في تثني ها اوالنعÇلي لت نزÇت ¹يÇالمش هي التي حقيقتها اوالن المثاني بع الس هو و القران منبÇاعتبار و Hسبع العالم مراتب باعتبار فصارت عليها صعدت ثم العالم مراتب

مثاني/ عود الص و النزولو دعا¾ و اخبار و ثنا¾ ور¸ الس الن نا¾ الث من المثاني يكون ان يجوز و

Öدقل و قوله: عند المثاني بع الس في القول تحقيق سيجيي¾ و نا¾ الث همايستلزمانان شا¾ اهللا/ الحجر سور¸ من يث×ان مÖال ن م HعÖب س Îن×اÖيا×ت

و العوالم في ما جمل¹ علي شتمالها ال الكافي¹ و الكنزوالوافيه سور¸ وÇلو¸ الص و المسأل¹ تÇعليم و والدعÇا¾ كÇر الش و الحمد سور¸ و القران في مابÇه مÇا او عا¾ الد لو¸ الص الن حقيق¹ صلو¸ اوالنها لو¸ الص في قراÄتها لوجوب

اهللا/ الي ه وجالتدا¾/ كل شفا¾ هي mnopq لقوله فا¾ الش و افيه الش و

Page 549: Soltan 01

549 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

و البيان يحصيه ماال قاريها فضل في و ور¸ الس هذه فضل في قدذ كر وجÇميع في قراÄتها جوب و فضلها في كفي و اسماÄها من فضلها استفاد¸ يمكنركعات في Îتتر ال ها بان و Hتخييري او Hعيني Hجوب و ¹الفرضي لوات الص ركعات

/¹فلي الن لوات الصنسب و شيي¾ يبرÄه لم الحمد يبرÄه لم من قال انه cdefg الباقر الي نسبفÇيه ردت مÇث ¸ رÇم سبعين ميت علي الحمد قرأت لو قال انه cdefg الصادق الي

/Hعجيب كان ما الروح

جيâم الر ط×انÖالشي ن م اهللاب ÔوذÔعابين Hواقع كان ا لم االنسان ان و القرا¾¸ عند باالستعاذه االمر سر سبق قدف صرÇت مÇن الخÇروج و باالستعاذه العباد اهللا امر حمن الر و يطان الش ف تصرو يطان الش لسان لسانه اليصير حتي حمن الر ف تصر تحت خول الد و يطان الشو حÇمن الر كÇالم كالمه و حمن الر لسان لسانه يصير بل يطان الش كالم كالمه

القاÄل/ فقول القران انه ه متلو علي يصدقالفرار و اهللا الي لاللتجا¾ انشا¾ او اخبار جيم الر يطان الش من باهللا اعوذلكÇون و فه تصر و اهللا حكوم¹ تحت خول الد و فه تصر و يطان الش حكوم¹ من

االستعاذه/ في باالخفات امرنا يطان الش من Gفرار االستعاذهلميكن و يطان الش من باهللا اعوذ القاÄل قال فلو بفراره يختفي الفار فانفÇي Hكاذب كان اهللا حكوم¹ تحت خول الد و الشيطان حكوم¹ من الخروج حاله

Page 550: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 550

ملقا¸ الكلم¹ هذه تكون و لالنشا¾ الالزم االخبار باعتبار انشاÄه في او اخبارهسخري¹ الكلم¹ بهذه صار و لسانه علي الشيطان من جاري¹ و عليه الشيطان من

حمن/ الر باب من Gمطرود و يطان للشعÇلي الكلم¹ هذه تجري ال حتي اي واي اهللا قكم ف و اخواني فجاهدواو االبÇا¾ مÇن المأخوذ عليم الت و العاد¸ سبيل علي او منكم ¹غفل حين السنتكميÇعلم مÇن الي قتله يريد عدو من يفر كمن االستعاذ¸ حين كونوا بل المعلمين

منه/ نجاتهانه عن Âغاف عليه باالقبال العدو من يفر كمن االستعاذ¸ في التكونوا وقÇوله ليس فÇانه اليشÇعر حيث من يأخذه و ه عدو علي فيقع ه عدو علي مقبلو ¹عليÇالف بÇاالستعاذ¸ امÇر هو بل القولي¹ باالستعاذ¸ Gامر باهللا فاستعذ تعاليهÇو فÇالمطلوب اال و ¹عليÇالف االسÇتعاذ¸ لتأيÇيد ¹وليÇالق االستعاذ¸ استجاب

تكن/ لم او ¹القولي باالستعاذ¸ قرين¹ كانت سوا¾ ¹الفعلي االستعاذ¸قيل: ما نعم و

جÇفت اسÇتثناست جÇان بÇا او جÇان بگÇفت اسÇÇتثنا نÇÇاورده بسÇÇا اييÇخرج حÇتي اهللا مÇن القÇرب طلب ¹الفعلي االستعاذه من المقصود وو االفعال نسب¹ من ثم االنسان علي يطان الش يلقيها التي االغراض من المستعيذاالحوال من كل في و اهللا سوي الوجود في ذات رÅي¹ من ثم اهللا غير الي االقول

االخري/ في الذي القول و الحكم غير قول و االستعاذه في حكم له الثاللثمن المعتزل¹ مثل االفعال يري و الكثر¸ دار من لميخرج ما االنسان فان

Page 551: Soltan 01

551 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

مÇن بÇاهللا اعوذ قوله و اضالله و يطان الش من الفرار حكمه اهللا دون من العبادالكÇثر¸ من خرج اذا و الخير, بقا¾ من و خير كل من المطرود جيم الر يطان الشحينÃذ يكون و اهللا من اال االفعال اليري و االفعال توحيد دار في دخل و الصرف¹مÇظهر في اهللا من االضالل يري و ثر¸ المتك المظاهر في اهللا من االفعال رÅيتهاهللا اضالل من االستعاذه حكمه كان خلفاÄه مظاهر في اهللا من الهداي¹ و يطان الشو اله مÇع ايدي علي عقابه من و خلفاÄه مظاهر في بهدايته يطان الش مظهر في

خلفاÄه/ مظاهر في بعفوه اعداÄهفي دخل اذ و عقابه, من بعفوه و اضالله, ن م اهللا بهداي¹ اعوذ قوله كان وصÇفاته من االستعاذه حكمه كان اهللا من اال صف¹ اليري و فات الص توحيد دارمÇظاهر فÇي تÇظهر التي طفي¹ الل فات بالص قهره مظاهر في تظهر التي ¹القهري

لطفه/و ات الذ تÇوحيد دار في دخل اذ و ,Ïسخط من Îضا بر اعوذ قوله وكÇان كÇما اتÇي الذ الفÇنا¾ مقام هو و تعالي ذاته سوي الوجود في Hذات اليرياهللا من باهللا االستعاذه حكمه كان الوصفي و الفعلي الفنا¾ مقام ابقان الس المقامانكان و وجوده بفطر¸ استعاذته يكون بل ذاته استعاذه و بذاته منه شعور غير منو الخطاب و الحضور و الغيب¹ حكم الن Ïمن Ïاعوذب او اهللا من باهللا اعوذ قوله

/ Îهنا مرتفع التكلمسÇوي HفÇوص و Âفع اليري اهللا سوي الوجود في Hذات اليري من فان

قيل: ما نعم و ات الذ من غيب¹ و Gحضور ال و Hلطف و Gقهر فاليري ات الذ

Page 552: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 552

بود دين و كفر و لطف و قهر فوق بÇود بÇين شه او آنكه طواف خودنسب ما علي سجود في mnopq سول الر قال الثالث مراتب الي لالشار¸ و/Ïمن Ïب اعوذ و Ïسخط من Îضا بر اعوذ و Ïعقاب من Îبعفو اعوذ :mnopq اليه

خالفه اذا صاحبه شطن من او طويل بحبل ه شد اذا شطنه من يطان الش والشÇاطن من او القعر, البعيد¸ البÃر بمعني طون الش من او وجهه, و قصده في

/Ïهل او غلظ او احترق بمعني شاط من او الخبيث, بمعنيحيâم الر ن م× Öح الر اهللا م Öسب

كل من آي¹ انه و القران من انه عليهم اهللا رضوان ¹االمامي اصحابنا اتفقو لوات الص من به يجهر فيما به الجهر يجب انه و لها او في ¹التسمي ذ كر سور¸

/ الفراÄض في تركه يجوز الالفاتح¹ من هو تفسيره: ل او في البيضاوي قال ¹ العام Ïذل في خالف وخÇالفهم و افعيÇ الش و ÎبارÇالم ابن و فقهاÄهما و الكوف¹ و ¹مك ا¾ قر عليه و

/ االوزاعي و Ïمال و فقهاÅها و ام الش و البصر¸ و المدين¹ ا¾ قر و يباني الشعنده/ ور¸ الس من ليست ها ان فظن بشي¾ فيه حنيق¹ ابو لمينص و

تعالي/ اهللا كالم تين الدف مابين فقال عنها الحسن بن د محم سÃل و

سÇبع الكتاب فاتح¹ قال انه ابوهرير¸ ماروي منها كثير¸ احاديث لنا

دÇع و mnopq رسÇولاهللا قرأ سلم¹ ام قول و حيم الر حمن الر اهللا بسم اوليهن آيات

اجلهما/ من آي¹و العالمين رب هللا الحمد حيم الر حمن الر اهللا بسمبÇين مÇا ان عÇلي االجÇماع و بعدها بما او برأسها آي¹ ها ان في اختلف

Page 553: Soltan 01

553 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

تÇجريد في المبالغ¹ مع المصاحف في اثباتها علي الوفاق و اهللا كالم تين الدفالبيضاوي/ كالم هيهنا الي آمين, يكتب لم حتي القران

mnopq رسÇولاهللا ان و الفÇاتح¹ مÇن سÇمي¹ الت ان cdefg اميرالمÆمين عن و

اعÇظم الي عمدوا اهللا قتلهم مالهم cdefg ادق الص عن و منها آي¹ ها يعد و يقرÅها

آي¹ ا كرم سرقوا cdefg الباقر عن و ااظهروها اذا بدع¹ ها ان فزعموا اهللا كتاب في آي¹

حيم/ الر حمن الر اهللا بسم اهللا كتاب من

Îليبار كبير او ضغير امر كل عند به االبتدا¾ في رغيب الت منهم ورد و

من تركها من cdefg عنه و شعر بعدها كان لو و تدعها ال قال انه cdefg ادق الص فيه

صÇم¹ و عÇنه يÇمحق و نا¾ الث و كر الش علي لينبهه بمكروه اهللا امتحنه شيعتنا

عز اهللا عن ثني حدmnopq اهللا رسول ان cdefg المÆمنين امير عن و تركه/ عند تقصيره

ابتر/ فهو حيم الر حمن الر اهللا بسم فيه يذكر لم بال ذي امر كل قال انه جل وابتر/ فهو اهللا باسم يبد¾ لم بال ذي امر كل عنه ¹ العام طريق عن و

او تÇعالي باسمه القرا¾¸ ابتدا¾ لصوق باعتبار لالصاق فيه البا¾ لفظ ومÇن او االبتدا¾ ماد¸ من محذوف المتعلق و ¹سبي لل او لالستعان¹ او للمصاحب¹¸ ادÇم من او اخرج و ادخل و اقعد و اقوم و اقرأ مثل بعده يقع الذي الفعل ¸ ماد

اهللا/ سمات من ¹بسم نفسي اسم اي االسم

و اهللا سمات من بسم¹ نفسي اسم يعني قال انه cdefg ضا الر عن كماروي

العالم¹/ قال م¹ ماالس له قيل العباد¸ هيان ينبغي حيم الر حمن الر اهللا بسم القاÄل ان علي تنبيه الخبر هذا في و

Page 554: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 554

وجوده/ في اهللا صفات من Hانموذج القول هذا يجدحين حتي يجهدان يÇنبغي القول هذا حين العبد ان الي اشار¸ العباد¸ هي و قوله في وو مالكيته من يخرج و ¹العبودي و العباد¸ من خروج هي التي انانيته من يخرجالكلم¹ هذه منه يكون حتي نفسه من Ïذل يجد و ربه امر تحت يدخل و اختياره

اهللا/ بين و بينه Hكاذب هو يكون ال و صادق¹او اهللا سÇمات مÇن بسÇم¹ االتصاف انشا¾ اهللا بسم بكلم¹ اريد سوا¾ادخل التأخير لكن قديم الت تقدير و ر المقد في التأخير تقدير يجوز و به االخبار

الحصر/ يفيد و اهللا باسم االهتمام و عظيم الت فيÇين الس بÇتثليث ما الس و م الس و ا ضمه و الوصل همز¸ بكسر االسم وعÇلي جÇمعه و العالم¹, بمعني الوسم من او االرتفاع بمعني مو الس من مأخوذ

اني/ الث يÆيد العالق¹ بمعني كونه و ل, االو يÆيد ي م Ôس علي تصغيره و اسما¾

اسÇمالشÇي¾ و اني الث علي ينبه اهللا بسم بيان في cdefg ضا الر حديث و

فيه/ نسب¹ اعتبار غير من عرض او لجوهر وضع لفظ كل و عالمتهجÇوهر او مÇفهوم او لفظ من تعالي عليه ل يد ا عم عبار¸ اهللا اسما¾ و

/¹هني الذ المفاهيم او ¹اللفظي باالسما¾ لها اختصاص ال و عيني¾سÇيجيي¾ و كÇثير ¹ينيÇالع وات الذ علي االخبار في االسم اطالق فان

كÔلها/ ¾ا م Öس Öاالما×د لم ع و تعالي قوله عند البقر¸ ل او في لالسم تام تحقيقالمÇعاني مÇن مÇعني االسÇم في اعتبر اذا ف¹ الص و االسم بين الفرق و

العالم/ و كالعلم االشتقاق مبد¾ و المشتق بين كالفرق

Page 555: Soltan 01

555 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

به الموصوف¹ ات الذ علي اليصدق Ïلذل و ال بشرط مأخوذ ل االو فانو بÇه المÇوصوف¹ ات الذ علي يصدق Ïلذل و شيي¾ بشرط ال مأخوذ اني الث ويÇصدق بذاته قاÄم د مجر علم فرض اذا النه المشتق في معتبر¸ الذات ليستÇه ان كÇما بذاته قاÄم د مجر علم عظمته جلت الباري ذات نقول بل العالم عليه

عالم/االعتبار بهذا و ي, للمسم مرآ¸ و Hاسم كونه اعتبار ان اعتبار لالسم والكالم في الحكم اليكون Ïلذل بل ي للمسم مغاير وجود ال و ¹نفسي له اليكون

/ ي المسم الي اال النظر يكون ال و المسمي علي االو ي, المسم علي اال الحكم ال و فيه النظر اليكون زيد جا¾ Ïقول فانبÇهذا و عليه Hمحكوم اليه Gمنظور ي للمسم Gمغاير Gموجود كونه اعتبار الĤخرGغايرÇم و عÇليه HحكومÇم ÂتقÇمس Gموجود Gامر ي كالمسم هو يكون االعتبار

اسما¾/ له و ي مسم االسم يصير االعتبار بهذا و ي للمسمله القول هذا في Gزيد فان احرف ثالث¹ من مركب لفظ زيد Ïقول مثلو ال الد و المÇوضوع و المركب و الكلم¹ و اللفظ و االسم مثل عديد¸ اسما¾

/ Ïذل غير و العلمكان Hلم و عليه داال ال و للمسمي مرآ¸ و Gمظهر اليكون االعتبار وبهذاهذين الي و لها ثابتين ان االعتبار هذان كان تعالي اهللا اسما¾ ها برمت العالم جمل¹و يات مÇمس هÇي ليست يÇعني Õ¾اسما اال هي ان بقوله تعالي اشار االعتبارصÇرتم كÇم ان يÇعني انÇتم تموها ميÇس هللا مÇغايرات مستقالت و اليها Gمنظور

Page 556: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 556

الوجود في مستقالت ها ان حيث من االسما¾ الي ناظرين ي المسم عن محجوبينالنظر في الناس و النظر, لهذا كافرين و مشركين فصرتم يات مسم لها جاعلينعÇن ÂافÇغ اهللا اسÇما¾ Çها ان حيث من اليها ينظر فناظر مختلفون االشيا¾ اليها ان حيث من اليها ينظر ناظر و اليها, بالنظر Gشاعر او اليها النظر عن و وجودهاو المسÇمي الي و مسÇتقالت اليها ينظر ناظر و ي, المسم عن Âغاف يات مسماو اليها النظر عن Âغاف اسما¾ ها ان حيث من االشيا¾ الي ينظر الذي هو و ل االو

اليها/ بالنظر Gشاعرالذي و ,GدوحÇم يكون و عليه االسما¾ بايقاع ي المسم يعبد الذي هوالذي هو ي المسم عن Âغاف مستقالت يات مسم ها ان حيث من االسما¾ الي ينظر

اس/ الن ا كثر حال هذا و Gكافر يكون و المسمي دون االسم يعبدي المسم الي و مستقالت يات مسم حالكونها االسما¾ الي ينظر الذي وو االسÇم يÇعبد الذي هÇو االسÇما¾ عن Hمباني Gمغاير Âمستق ي مسم حالكونهعن Âغاف اسما¾ ها ان حيث من االسما¾ الي اظر الن و ,Hمشرك يكون و ي المسمال و الكÇثرات فÇي له الحكÇم و عنه القلم رفع الذي المجذوب هو اليها نظرهالجÇامع الكÇامل هو بنظره Gشاعر اسما¾ انها حيث من اليها اظر الن و تكليف,

رفين/ للطاسÇتشعاره عÇلي HالبÇغ بÇاالسما¾ استشعاره يكون اما الكامل هذا وعلي بالطرفين استشعاره يكون او Hغالب ي بالمسم استشعاره يكون او ي بالمسمشأ¸ الن فÇي الواقع هو اني الث و ¹الموسوي النشأ¸ في الواقع هو ل االو و السوا¾

Page 557: Soltan 01

557 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

من اليهمل بحيث الوحد¸ و الكثرات حقوق يراعي الذي هو الثالث و ¹العيسويو للكÇثر¸ الجÇامع¹ mnopq ¹دي المحم شأ¸ الن في الوقع هو و HÃشي الطرفين حقوق

حقوقهما/ من شيي¾ اليشذ بحيث الوحد¸

mnopqو اهللا رسÇول Õد حمÇم بقوله تعالي أشار الثالث النشÃات الي و

GدجÇس HعÇرك تÇريهم بÇينهم Ô¾رحما الكفار علي Ô¾ا أشد معه ين الذفي مثلهم و التوري¹ في مثلهم Ïذل Hرضوان و اهللا من Âفض يبتغون

(الĤي¹)/ شطأه; أخرج كزرع االنجيلبÇقوله و ¹وسويÇالم النشأ¸ الي وري¹; الت في مثلهم :Ïذل بقوله فاشار

/¹العيسوي النشأ¸ الي الĤي¹, كزرع االنجيل في مثلهممن المذكور Ïذل اعتبر و ¹دي المحم النشأ¸ الي النشأتين بين بالجمع والنظر و بالمرآ¸ الثالث نشÃاته و الكامل و المجذوب و Îالمشر و الكافر حال

فيها/ ور الص رÅي¹ و اليهاو اسÇتدارلهÇا و صÇفاÄها حÇيث من المرآ¸ الي االنسان ينظر قد فانهغير من او فيها صور¸ رÅي¹ غير من تقعيرها او تحديبها و تسديسها و تربيعها

فيها/ صور¸ برÅي¹ شعورو بÇالمرآ¸ شÇعور غير من فيها ور الص رÅي¹ حيث من اليها ينظر قد وور¸ الص الي ينظر و صفاÄها و اشكالها حيث من المرآ¸ الي ينظر قد و برÅيتها,

ابقه/ الس الثالث¹ باالقسام ور الص الي بنظر و المرآ¸ الي ينظر قد و فيها التيقوله من اهللا في الخلق ام الخلق في اهللا هل قال من جواب في ماورد و

Page 558: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 558

مق و ذ كرنا ما الي يشير Ïفي المرآ¸ ام المرآ¸ في انت هل المرآ¸ عن اخبرني cdefgالكÇثر¸ و الوحد¸ بين الجمع و الكثر¸ في الواحد¸ و الواحد¸ في الكثر¸ اماتÏلÇت الي لالشÇار¸ و الثÇالث النشÃات الي اشار¸ ¹وفي الص السن¹ في اير¸ الد

شÃات/ الن

اهللا ورأيت اال آخر: في و فيه اهللا ورأيت اال HÃشي رأيت ما : خبر في ورد

بعده/ اهللا ورأيت اال آخر, في و قبله

فان ذ كرنا ا مم جوابه علم قد غيره او ي المسم عين االسم ان قيل ما ونظره عن Âغاف اظر الن يكون بحيث اسميته حيث من اليه Gمنظور كان اذا االسماال ذÃينÇح اثر ال و الحكم و ¹نفسي ال و وجود ال انه بمعني ي المسم عين يكون

ي/ للمسمو عينه, بوجه و غيره بوجه يكون بنظره Gشاعر ذÃحين اظر الن كان اذا وكان ¹اناني و وجود و ¹ذانفسي اظر الن نظر في يكون بحيث اليه Gمنظور كان اذا

ينظر/ لم او ي المسم الي االسم من اظر الن نظر سوا¾ غيرهدار كÇان و Çيطان الش و حÇمن الر داري بÇين Hواقع االنسان كان ا لم واجزاÇÄها بتمام كونها و عليها االعدام غلب¹ و حمن الر من بعدها لغاي¹ يطان الش

تعالي/ قهره مظاهركÇانت و حÇمن الر لدار مÇقابل¹ كانت و تعالي له مظاهر لمتكن ها كان من و حمن للر ال للشيطان اسم ها كأن يطان للش ره تسخ حيث من ¹االنساني النفسا ام نفسه من صادر¸ االنسان افعال جميع كان و حمن للر اسم للعقل ره تسخ حيث

Page 559: Soltan 01

559 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

فعل كل عند سمي¹ بالت العباد امروا ¹العقالني جهتها من او ¹يطاني الش جهتها منفي يدخلوا و ¹يطاني الش النفس جه¹ من سمي¹ بالت يخرجوا حتي عظيم او صغير

/Hشيطاني ال Hرحماني الفعل يكون و ¹حماني الر جهتهااهللا ¹فاعلي الي النظر مقام الي بالغين غير قاصرين الناس ا كثر كان ا لم ومرتفع¹ الوساÄط لمتكن المقام Ïذل الي بلغ من و الوساÄط وساط¹ بدون تعاليبÇتخلل اهللا باسم تعالي قال الوساÄط الي النظر حقه في المرتفع بل أفعاله في

االمر/ نفس في Hصحيح Hايض هذا كان ان و باهللا يقل لم و اهللا و البا¾ بين االسمقيل فما هللا اسم هي التي نفسه ط بتوس االنسان عن تصدر االفعال فانالمراد كون من يتراÄي ما كذا و بشيي¾ ليس مجروره و جار بين مقحم االسم ان

حمن/ بالر وصيف الت يأتاه ¹بياني االضاف¹ كون و لفظه اهللا منخول الد و ¹الشيطاني الجه¹ من الخروج سمي¹ الت من المقصود كان ا لم و

/¹العقالني الجه¹ فيمن بسم¹ نفسي اسم يعني قوله من تفسيرها cdefgفي ضا الر عن سبق كماقال ان مثل بسماهللا قوله كان حيم الر حمن الر اهللا بسم القاÄل قال فلو اهللا سماتداره في دخلت و فه تصر و حمن الر دار الي فه تصر و الشيطان دار من التجأت

زاÄد/ شيي¾ مع االستعاذ¸ فاÄد¸ يفيد فكان بصفاته صفت ات

اهللا بسÇم السÇما¾ مÇن نÇزل كتاب كل ل او cdefg الباقر عن ورد Ïلذل و

بÇين فيما Ïسترت قرأتها اذا و تستعيذ ال ان فالتبال قرأتها فاذا حيم الر حمن الر

و اهللا سمات من بسم¹ Hصافات القاÄل من سمي¹ الت كان ا لم و االرض, و ما¾ الس

Page 560: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 560

بخالف اهللا ببسم بالجهر امروا منها يفر الشيطان و للشيطان الح الس بمنزل¹ هي

االستعاذ¸/ات الذ فان مشيته و فعله هو الذي ظهوره مقام بعنوان ات للذ علم اهللا وباعتبار اال له ليست الصفات و االسما¾ ان و له رسم ال و له اسم ال مطلق غيب

مشيته/ و بفعله ظهورهوجهها اعتبار و الغيب مقام الي وجهها اعتبار اعتباران; لها مشيته والي وجÇهها بÇاعتبار و ,Hعرش الغيب الي وجهها باعتبار ي تسم و الخلق, الي

/Hي كرس الخلقهÇذين باعتبار و بالعلي و باهللا ل االو الحق ي يسم العنوانين بهذين و¹رسيÇك وسÇع و اسÇتوي العÇرش علي حمن عالي:الرÇت قال العنوانينانه بمعني جامد او مشتق هو هل و العظيم العلي هو و االرض و موات الساسم او مصدر هو بل Hمشتق Hاسم ليس او المصادر من ¹المشتق االوصاف من

اقوال/ ف¹, متصر ¸ ماد له ليس اسم او مصدربكسر اله واصله عبد بمعني نصر مثل الوه¹ و اله¹ اله ¸ ماد من انه فقيلو طويل الت ¹لمطلوبي او Ïلذل و عريف الت الم عنها عوض و الهمز¸ حذف الهمز¸

دا¾/ الن في الفه يحذف لم المحبوب ندا¾ في فخيم التاو الذبه و اليه فزع او عليه جزعه اشتد او تحير بمعني كفرح اله من اوو حزن بمعني ضرب و علم و حسب باب من له و ¸ ماد من قيل و اجاره, بمعنييليه اله من او خلقهم بمعني يلوه الخلق اهللا اله ¸ ماد من او جزع و خاف و تحير

Page 561: Soltan 01

561 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

عال/ او تستر بمعنيالم دخÇل و االخير¸ االلف بحذف ب فعر ¹رياني بالس الها اصله قيل: والغاÄب و معروف معهود لغاÄب موضوع النه هو اصله كان قيل و عليه التعريفادخل ثم اهللا هو االطالق علي للقلوب المعروف المعهود و Hمطلق االبصار عنÇالم ال فتح¹ اشبع ثم به, سواه ما كل باختصاص لالشعار االختصاص الم عليه

اهللا/ فصار آخر لتفخيم عليه عريف الت الم ادخل ثم HتفخيمÇها ان كÇما ¹العيني اهللا اسما¾ فان لالسم او هللا صفتان حيم الر حمن الر

/ تعالي صفاته لجميع مظاهر هللا مظاهرعلي التأ كيد للزوم هللا صفتين جعلهما من اولي لالسم صفتين جعلهما والفعل قوام به يكون باسم سام االت المنظور الن و ل االو دون مابعده مع اني الث

اليه/ الفعل وينتهي به المبتدأهÇما و ¹يميÇح الر و ¹مانيÇح الر بÇصف¹ Hصفمت االسم كون معني هذا وصÇفتين العÇين ضمÇب Çم Ôرح مÇن او للÇمبالغ¹ العين بكسر م رح من مأخوذتانلعÇدم و مÇبناه لزيÇاد¸ حÇيم الر مÇن ابلغ حمن فالر تقدير اي علي و هتين مشبدون بجه¹ و حال دون بحال و شيي¾ دون بشيي¾ ¹حماني الر حم¹ الر اختصاص

/¹حيمي الر حم¹ الر بخالف جه¹كونه بحال و حمن الر الي Hسالك مثله كان من و باالنسان مختص¹ ها فانو العÇناصر انÇف االنسÇان غÇير ا ام و رضاه علي كونه جه¹ من و رضاه علياالرواح و ها ضد هو الذي بالغضب ال و ¹حيمي الر حم¹ بالر توصف ال المواليد

Page 562: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 562

حمتين الر بين تمايز ال و ¹رحيمي رحم¹ ¹رحماني رحم¹ هو كما وجودهم العالي¹فيهم/

صفوا يت يجوزان قد الخبيث¹ االرواح و فيهم غضب جه¹ ر يتصو ال كماحÇم¹ الر ان Ïذل و بÇالغضب صفون تÇم انهم االغلب لكن ¹حيمي الر حم¹ بالرا كÇمالها و ابÇقاÄها و االشÇيا¾ عÇلي الوجÇود افÇاض¹ عن عبار¸ ¹حماني الر¹رويÇاواخ كانت ¹دنيوي االشيا¾ لجميع عام هذا و بفطرتها Äق¹ الال بالكماالت

غيراناسي او كانت اناسينسبته باستوا¾ روه فس و استوي العرش علي حمن الر قال Ïلذل و

ان cdefg الصادق عن وورد الĤخر¸, و نيا الد رحمن يا وورد: الحقير و الجليل الي/¹ عام لصف¹ خاص اسم حمن الر

علينا زق الر ببسط يرحم الذي حمن الر ان cdefg اميرالمÆمنين عن ورد وطاعته/ عن انقطعوا ان و رزقه مواد عنهم اليقطع زق بالر خلقه علي العاطف اورزق و عÇليها الوجÇود افÇاض¹ ابت¹ الث االعيان رزق ان المعلوم من وافÇاض¹ عÇن عÇبار¸ ¹حيمي الر حم¹ الر و وجوده بقا¾ به ما افاض¹ الموجودورد Ïلذل و الجن و االنس من المختارين علي ¹المرضي االختياري¹ الكماالتاهللا سنا¾ السين و اهللا بها¾ البا¾ rstuv عنهم وورد ¹ خاص لصفته عام اسم حيم الر انو خلقه بجميع حمن الر شيي¾, كل اله اهللا و اهللا Ïمل رواي¹ في و مجداهللا الميم وعليهم تخفيفه في المÆمنين بعباده حيم الر انه ماورد و ¹ خاص بالمÆمنين حيم الرحÇم¹ الر فÇتعلق موافقته الي دعاÄهم في فق الر في الكافرين بعباده و طاعاته

Page 563: Soltan 01

563 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

¹رضيÇم ¹عليÇف اقتضاÄها و فطرتهم بقا¾ جه¹ من هو انما بالكفافرين ي¹ حيم الرالي دعÇاÄهم و بهم فق الر ¹الفعلي Ïتل تقتضي ¹المرضي ات الفعلي من ¹اختياري

العقبي/ امر في لهم صيح¹ الن و نيا الد في معهم المدارا¸ و ين الدو ادياننا في بنا حيم الر cdefg المÆمنين امير عن المروي الخبر آخر في ومن بتمييزنا يرحمنا هو و Hخفيف Âسه جعله و ين الد علينا خفف آخرتنا و دنياناحم¹ رÇلل كÇالصور¸ الغÇضب مÇقابل ضÇا الر بمعني ¹حيمي الر حم¹ فالر اعداÄه

الغضب/ و للرضا ¸ ماد هي و ¹حماني الرقÇد المÇوجود كÇماالت و الوجود افاض¹ هي و ¹حماني الر الرحم¹ فانهم و بعضهم في و Hغضب العاصون المختارون هم و الموجودين بعض في تصيرحÇم¹ الر هÇي الغÇضب عÇلي Çابق¹ الس حم¹ الر و ,Hرض المطيعون المختارونقها تعل بسبقها المراد و ¹حيمي الر حم¹ الر هي او ¹حيمي الر حم¹ الر دون ¹حماني الرتخلل وجه ذ كر ا مم علم قد و سبق كما Ïذل فطرتهم اقتضا¾ بحسب فين بالمكلعÇلي حمن الر تقديم و حمن, الر علي اهللا تقديم وجه و اهللا, و الجار بين االسم

حيم/ الرالي بالرحيم و مبدÄيته الي حمن بالر و تعالي جامعيته الي باهللا اشار وبÇازا¾ ¹فظيÇ الل الحÇروف كÇان ا لم و فيهما اضافاته جميع جمع قد و مرجعيتهلبسÇاطتها فÇااللف مÇنه مرتب¹ الي اشار¸ منها كل كان ¹العيني الوجود مراتبالي اشÇار¸ البسÇاط¹ في االلف الي اقرب لكونها البا¾ و الوجوب الي اشار¸الفعل تعين الي اشار¸ البا¾ تحت النقط¹ و بينه, و بينه الفرق الذي فعله مرتب¹

Page 564: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 564

/ باالمكانبÇالنقط¹ و ,¹يÇالمش مقام الي اشار¸ الوجود ظهر بالبا¾ ورد: Ïلذل وو العقالني ل االو باالمكان نها تعي الي اشار¸ المعبود; عن العابد تميز البا¾ تحتمÇراتب بÇازا¾ الحروف ان بلحاظ و اهللا, بسم با¾ من الموجودات ظهرت قيلالنسب و الحÇقي¹ النسب لتصحيح ¹ماوي الس الكتب جميع ان لحاظ و الوجودفÇاتح¹ في هات االم بحسب مجتمع¹ ¹الخلقي و الحقي¹ النسب جميع و ¹الخلقيما جميع و حيم الر حمن الر اهللا بسم في مجتمع¹ الفاتح¹ في ما جميع و الكتابما جميع يقال ان صح اهللا بسم با¾ في مجتمع¹ حيم الر حمن الر اهللا بسم تمام فيبسم في الكتاب فاتح¹ سور¸ في ما جميع و الكتاب, فاتح¹ سور¸ في القران فيبÇاعتبار cdefg علي و اهللا, بسم با¾ في اهللا بسم في ما جميع و حيم, الر حمن الر اهللاسÇبعين وقر ال العالم شا¾ لو يقال, ان صح و البا¾ تحت النقط¹ هو ل االو تعينهمÇن او حÇيم الر حÇمن الر اهللا بسم تفسير من او الكتاب فاتح¹ تفسير من Gبعير/cdefg اميرالمÆمنين موالنا الي المضامين هذه ا كثر نسب كما اهللا بسم با¾ تفسير

و ال الد بفتح الشواذ في قر¾ و الالم كسر و ال الد بضم القرا¾ هللا Ôد Öم حÖل االحÇمد الم و الالم ال الد Çباع ت ال Çالم ال و ال الد بكسر Hايض قر¾ و الالم كسرتقدير علي هو و للحصر فالكالم تقدير اي علي و االستغراق او الجنس لتعريف

/¹الجنسي تقدير علي و واضح االستغراقيحمد ما بمعني اما الحمد و لالختصاص النه هللا الم من يستفاد فالحصر

تعالي/ لغيره الكمال صفات من يتراÄي ما مع ذÃحين الحصر صح و عليه

Page 565: Soltan 01

565 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

الغير صاف ات و حقيق¹ تعالي له هي انما الكمال صفات من للغير ما الناهللا فاعله و المصدري بمعناه او نفسه من ها ان باعتبار ال لها مظهريته باعتبار بهاالم عليه ادخل و فع الر الي المصدر نقل و الفعل حذف ثم Gحمد اهللا حمد واصلهو االسÇتغراق و Çبات الث عÇلي للدالل¹ الالم بتوسط خبره اهللا جعل و التعريفلمÇا كÇثرتهم و الحÇامدين د تعد مع اهللا في المعني بهذا الحمد حصر و الحصرفاعل تعالي انه من يريد ما يفعل اهللا لكن قوله عند البقر¸ سور¸ في سيأتي

اال ¸ قو وال حول ال و اهللا اال الوجود في فاعل ال انه و فاعل كل من ظاهر فعل كل باهللا/

عيÇواق جÇميل عÇلي ثÇنا¾ يعني Gحمد مدحه كان اذا مادح كل الن وبلسان Hممتكل و العقل بنظر Gناظر Hعقالني صار اذا اال Hمادح يكون ال اختياريو العÇقل نÇظر و لسانه, و الجهل بلسان ال و نفسه نظر و الجهل بنظر ال العقلبÇمعناه او اهللا, غÇير حمد ال اهللا حمد ذÃحين يكون فحمده لسانه و نظراهللا لسانهالمصدر اقيم و الفعل فحذف Gحمد اهللا حمدت واالصل مفعوله اهللا و المصدريهذا له Gخبر الالم بتوسط مفعوله جعل و فع الر الي به عدل و cdefg ادخل و مقامهHمبني المصدر يعتبر ان يجوز و المصدري للمعني الصدور و الحدوث باعتباربه صافه ات و المفعول او للفاعل الحدث ثبوت اعتبار بمعني المفعول او للفاعلاو هللا ¹امديÇالح المÇعني يكÇون و فÇيه, الصÇدور و الحدوث اعتبار غير من

هللا/ ¹المحموديمن به تعالي يسبح ما عين ¹الجمالي صفاته من عليه يحمد ما ان اعلم

Page 566: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 566

تÇعالي يÇحمد Çتي ال ¹الجمالي ¹بوتي الث صفاته جميع اصل الن ¹الجاللي صفاته

الن مÇعدوم و موجود وكل عدم و وجود لكل احاطته و وجوده سع¹ هو عليهاعÇليه مÇحكوم المعدوم و بالوجود ¹النفسي عدم هي التي نفسه له ثابت العدمجميع اصل و صفاته جمل¹ سع¹ اال ليست وجوده سع¹ و الوجود بسبب بالعدمو تÇعالي عÇنه الحدود سلب هو بها تعالي يسبح التي ¹الجاللي ¹السلبي صفاتهاال ليس Çلوب الس سÇلب مÇصداق و Çلوب الس سلب الي راجع الحدود سلب

المحدودات/ الممكنات بخالف هذا و الوجودمن منتزع¹ هي التي الوجودات سلوب هي اليها اجع¹ الر لوب الس فانبه يسبح ما علي اال يحمد منال فسبحان وجوداتها نفس من ال وجوداتها حدود

عليه/ يحمد بما اال يسبح ال وفÇي مÇعناه او الحÇمد صريح عن سبيح الت ذ كر Ïينف قلما كان Ïلذل وتعالي بمحموديته االخبار او الكلم¹ بهذه الحمد انشا¾ المراد و السن¹ و الكتابÇفات الص جÇميع مع حد¸ مت ات الذ و ظهوره باعتبار للذات Hاسم اهللا كان ا لم والحمد يقال: ان ¸ قو في الكالم كان فات الص Ïلتل ظهور الذات ظهور و ¹الحقيقي

الكمال/ صفات جميع لجمعها الكمال صفات لجميع الجامع¹ ات للذاو جمعه او ملكه بمعني ربه من فتحها و البا¾ بكسر قر¾ نâميال الÖع× ب راسم او مشبه¹ صف¹ ب الر و مناسب, الكل و لزمه او صاحبه او اصلحه او اه رب

الفاعل/ اسم مقام اقيم مصدر او راب مخفف فاعليطلق و به يعلم ما بمعني الخاتم مثل العالم¹ من او العلم من العالم و

Page 567: Soltan 01

567 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

نوع كل علي و اهللا سوي ما مراتب من مرتب¹ كل علي و جمل¹ اهللا سوي ما عليالموجودات/ انواع من

مع امور اجتماع اطالقه في اعتبر كأنه االنسان افراد من فرد كل علي وتÇعالي ربÇوبيته و القياس خالف علي النون و بالواو جمعه و بينها حاد ات نحوالنفس ¹كربوبي ال و لالوالد االبا¾ ¹كربوبي ال و Îلالمال Îالمال ¹كربوبي ليست

لالعضا¾/م¹ مقو و للقوي ل¹ محص تكون ها ان حيث من للقوي النفس ¹كربوبي بلمÇفيض تعالي اهللا فان ¹انوي الث و ¹لي االو كماالتها الي لها مبلغ¹ و حافظ¹ و لهاو ¹Ç لي االو كÇماالتها الي لها مبلغ و لها م مقو و حافظ و العالمين علي الوجود

/ ¹انوي الثمÇضي قÇد و تفضياللها ليكون مâحي الر ن م× Öح لرا بقوله بها عق Ïلذل وصÇفتين ¹سمي الت في بجعلهما يشعر هللا صفتين هيهنا جعلهما و فتين الص تحقيققÇراÇÄته فÇي يكون ان ينبغي القاري ان الي اشار¸ و Hتأسيس ليكون اهللا السمالي النظر الي اهللا بصفات توصيفها و بها سام االت و االسما¾ الي النظر من Hمرتقي

وارق/ اقر¾ امر: امثال حقه في يتحقق حتي بصفاتها توصيفها و ات الذو االضÇاف¹ و الجرÇب الفÇاعل وزن علي Ïمال قر¾ نâي الد م Öوي Ïال م×

/Hن منو فع وبالر االضاف¹ و فع بالر و االضاف¹ و بالنصبو االضاف¹, و فع الر و النصب و بالجر الالم كسر و الميم بفتح Ïمل قر¾ وتÇعالي مÇالكيته و الفعل, لفظ علي Ïمل قر¾ و ,Hتخفيف الالم باسكان Ïمل قر¾

Page 568: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 568

ال و لممالكهم Îالملو ¹كمالكي ال و مال كهم ال Îالمال ¹لكي كما ليست لالشيا¾¹لميÇالع صÇورها و لقÇويها فوس الن ¹كمالكي بل عضاÄها ال فوس الن ¹كمالكي و يÇثبت, و يمحو و ماشا¾ يوجد و منها ماشا¾ يفني عندها الحاضر¸ الحاصل¹

ذ كرنا/ الذي االرتقا¾ الي لالشار¸ ين الد بيوم تعالي يته مالك تخصيصمÇالكيته عÇليه لميظهر ¹البشري و الطبع عالم في مابقي االنسان فانÏمال تعالي انه عليه ظهر المثال عالم هو الجزا¾ عالم ل او الي ارتقي اذا تعالي

/¹فسي الن قواه و ¹العلمي لصوره كمالكيته لالشيا¾مÇالكيته ظÇاهر المÇراد كÇان سوا¾ الدين يوم مالكيته ظاهر فالمعنيعند بوجه Gحاضر الجزا¾ يوم الي الواصل كان ا لم و ين الد يوم لنفس او لالشيا¾

عليم/ الت بطريق تعالي قال مالكهيشÇاهد و الحضور مقام الي يرتقي ان للقاري ينبغي يعني ÔدÔب Öعن Îاياافعاله و امواله من ¾لشيي Hمالك كان ما انه فيري تعالي مظاهره في تعالي الحقمÇقام فÇي فÇيقع بÇاالستحقاق للكل Ïالمال هو كان اهللا وان ذاته و اوصافه ويظهر و قواه و جنوده جميع و ذاته لسان و قاله و حاله بلسان يخاطبه و االلتجا¾

فيه/ ¹العبودي حصر بنحو تعالي له يته ورق عبوديتهللحاضر يبقي ال بحيث ¹العبودي في التضييق يقتضي الحضور مقام فاناهللا ارض تكÇن الم تÇعالي قوله الي تنظر الم المعبود غير الي النظر مجالفÇيه العÇباد¸ حصر عن Âفض فيه عباد¸ ذ كر غير من فيها جروا فتها ¹واسع

تعالي/

Page 569: Soltan 01

569 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

فÇاعبدون فاياي Õ¹واسع ارضي ان عبادي يا تعالي قوله الي وتعالي/ فيه حصرها و العباد¸ بذكر

لالسم اال لميكن عباد¸ فرض لو و عباد¸ فيه يكون ال الغيب¹ مقام فانال و العباد¸ غير يكون ال الحضور مقام في و تعالي, فيه الحصر عن Âفض الهللا

لديه/ حضر لمن اال العباد¸ تكونو ربكم اعبدوا و اهللا اعبدا و آخر موضوع في تعالي قال Ïلذل واالعان¹ لطلب Gتمهيد تعالي اهللا في الحصر و العباد¸ اظهاره من المقصود يكونال Ïل GبيدÇع نصير او Îلغير ال Ïل العبيد فعل نفعل الحصر بطريق يقول و منه

/ÎلغيرهÇذا مÇن الخÇروج عدم و Îعند الحضور دوام في Ôنâعيت Öسن Îايا وفي Ïال الس بلغ اذا و هذا, سوي االمور جمل¹ في و Ïتعبودي علي البقا¾ و المقامو وجÇوده كÇثرات يتجاذبه محال¹ ال يكون ربه عند الحضور مقام الي قرا¾تهالي رضطÇي و حÇقوقها احÇقاق و حاجاتها قضا¾ منه تتقاضي و مملكته رعاياقضا¾ في اليها الحاج¹ الضطرار مملكته من خارج¹ كثرات الي و اليها االلتفاتالتفريط و االفراط عن الكثرات معامل¹ في Ïينف قلما انه يري و رعاياه حقوقاالبقا¾ يسأله و ربه علي ع فيتضر الوصال ¸ لذ و الحضور مقام عن مانعان هما و

باالغيار/ االشتغال عن الوصال ¸ لذ عليو مÇملكتنا اهÇل مع معامالتنا في مâقيت Öس ÔمÖال اط ر× الص نا دÖه ا يقول و

فان د هوالت تفريط رو التنص افراط بين سط بالتو مملكتنا من الخارج¹ الكثرات

Page 570: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 570

Ïجمال مشاهد¸ عن يمنعنا اليه الوصول بعد ريق الط عن جاوز الت هو و االفراط/Ïلدي الحضور عن بنا ر يقص Hايض فريط الت و منحتنابها, ما بعد

او المطلوب الي االيصال مع كانت سوا¾ ريق الط ¹Äارا هي الهداي¹ وراط الص و بالالم, او اوبالي بنفسها عديت سوا¾ و عنهما, د¸ مجر او ريق الط اليو ين الس و اد بالص هيهنا قر¾ و ريق الط ا¾ بالز الزراط و ين بالس راط الس و اد بالصالوسط حاق في كان ما منه المستوي و معلوم مستقيمه و ظاهر اهر الظ راط الصالي الخÇطوط اقرب علي يكون الذي ريق للط المستقيم يقال قد و Hمستقيم او

المقصود/مبد¾ بين المساف¹ هو ¹االيني الحركات في ريق الط و المستوي هكذا وهكÇذا و تصر, لم او االرض في Hطريق و ¸ جاد صارت سوا¾ منتهاها و الحرك¹الحركتين هاتين في حدودها و المساف¹ يكون و ¹الوضعي الحركات في الحال

الحرك¹/ قبل موجود¸هÇي و فÇيها ريق الطÇف ¹وهريÇالج و ¹ي الكم و ¹الكيفي الحركات ا ام و¹الجوهري ور الص مراتب و Îالمتحر الجسم علي اري¹ الط الكم و الكيف مراتببÇل بÇعدها ال و الحÇرك¹ قÇبل ال موجود غير Î المتحر الجواهر علي المتعاقب¹Gامر المراتب حدود الي Î المتحر وصول رسم بسبب هن الذ في يكون وجودهااو الكم او الكيف من مرتب¹ هو فيها الطريق من الموجود و فيه Hحداني و Âصمت¸ وÇق عين نها تكو و عدمها ¸ قو عين ¹وسطي الت كالحرك¹ وجودها التي الجواهر

مها/ تصر

Page 571: Soltan 01

571 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

محفوظ موضوع بقا¾ في النظر اهل من كثير علي االمر اشكل Ïلذل والجسم ان علي بنا¾ ¹الجوهري و ¹الكمي الحركات في Hخصوص الحركات هذه فيبÇتبدله و بيعي الط الجسم ل يتبد له بتبد و بيعي الط الجسم عن منتزع عليمي التالحÇركات فÇي ¹وهريÇالج Çور الص توراد في الحال هكذا و الموضوع ل يتبد

/¹الجوهريضمن في محفوظين ما صور¸ ماو بكم محفوظ الموضوع ان الحق وو مÇا مÇبك بÇاقي¹ ¸ ماد و غيبي شخصي بحافظ الوارد¸ ور الص وت الكمياتمن ن مكو كل و ¹الشخصي للوحد¸ مساوق الواحداني صال االت فان ما صورفÇي بل الكم و الكيف في نه تكو ل او من متحر ك الحيوان و بات الن و الجماد

شخصه/ او بنوعه الÄق ال كماله الي ينتهي حتي ¹الجوهري ور الص¸ القو من Hتدريج Õخروج الحرك¹ فان رقي الت في الكون كون معني هذا ومن خروجه هذه من كل و رقي الت معني الفعل الي ¸ القو من الخروج و الفعل اليÇراط الص عÇلي يكÇون بÇه الالÇÄق كماله الي نه تكو ل او من الفعل الي ¸ القواالنسان سوي عاÄق يقعه لم و مانع يمنعه لم ان به الÄق¹ ال ات الفعلي و المستقيم

الحيوان/ افراد منبنوعه الÄق ال المستقيم راط الص علي يخرج بدنه استكمال بحسب فانهالي ¸ القو من يخرج Hايض نفسه استكمال بحسب و عاÄق يعقه لم ان شخصه واختياره/ في استقالل له يحصل مالم شخصه و بنوعه الÄق ال راط الص علي الفعلفÇقد تكÇليفه و تمرينه اوان حان و اختياره في استقالل له حصل فاذا

Page 572: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 572

¹عليÇف حÇصول دون مÇن االنسان بنوع الÄقه ال ات الفعلي الي القوي من يخرجمقام هي و اته فعلي آخر الي يصل حتي الفعليات Ïتل بين متخلله لنوعه مخالف¹مÇن يÇخرج ما Gكثير و نادر هذا و cdefg علي ¹علوي و ¹الكلي الوالي¹ و االطالقالي خÇروجه فيكون به الÄقه غير ات فعلي بتخلل به الÄق¹ ال ات الفعلي الي القويغÇير الي صÇراطÇه ج يعو قد بل االنساني المستقيم راط الص علي ال الفعليات

تعالي/ به الÄقه ال ات الفعليو ,Îال الس هÆال¾ الي اشار¸ مال الش ذات و اليمين ذات نقلبهم و¹فعلي دون من به الÄف¹ ال الغير ات الفعلي و ج¹ المعو الطرق الي االنسان يخرج قداو Çباع الس او البÇهاÄم من أخس فيصير ات الفعلي تلك في ينتهي فقد به الÄق¹

يطان/ الشÇراط الص كان ا لم و عليها وقف التي ¹الفعلي بصور¸ فيمسخ يقف قد واالمور أحد و تمييزه, بصير لكل اليمكن بحيث االمور ادق االنساني المستقيمعÇليه ير الس في مختلفين االشخاص كان و اداركه Îمدر لكل اليمكن بحيثمن أدق بأنه وصف الخارج¹ المعاونات و االسباب بحسب و فطرتهم بحسبو انÇوارهÇم قدر علي عليه الناس يسعي مظلم انه و سيف ال من أحد و عر الشمحفوف¹ و االنسان ¹انساني مراتب صور باالنسان الÄقه ال ات الفعلي Ïتل لكونفي لالنسان مخرج¹ و الجحيم انمذجات هي التي فريط الت و االفراط بفعلياتصÇور¸ الي مÇوصل¹ و Çيران الن مراتب صور من صور¸ من ¹فعلي و مرتب¹ كل الي المسÇتقيم ريق الط هي ¹االنساني ور¸ الص ان ورد الجنان مراتب من مرتب¹

Page 573: Soltan 01

573 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

ار/ الن و ¹الجن بين الممدود الجسر و خير كل راط الص علي Îلو الس كان ا لم و جهنم, متن علي ممدود راط الص نا وبÇين وسط للت Hمستلزم ¹االنساني الفعليات الي القوي من الخروج و االنساني¹القلبي االعمال في و رعي¹ الش الحكام و ¹البدني االعمال في فريط الت و االفراطالعÇقاÄد و ¹قليÇالع االوصاف في و اري¹ الط االحوال و ¹فسي الن االخالق يعني

/¹يني الدط وسÇ الت و والعقاÄد االخالق و االحوال و االعمال في ط وس الت كان وو كلوا تعالي بقوله اليه المشار رب الش و اال كل في وسط الت مثل االعمال في

اشربوا/عÇن مÇنع و وجÇوب او و اسÇتحباب او Çرب الش و لال كل Õ¹اباح فانه

تسرفوا/ وال Îاالمسااليه المشار االنفاقات في وسط الت مثل و االفراط عن Hصريح منع فانهالبسط/ كل التبسطها و Ïعنق الي ¹مغلول Îيد تجعل ال تعالي: بقوله

يوم حقه وآتوا ¹المستحب او الواجب¹ دقات الص في تعالي قوله مثل والعÇبادات مÇطلق في او لو¸ الص في تعالي قوله مثل و تسرفوا ال و حصاده

/Âسبي Ïذل بين وابتغ بها تخافت ال و Ïبصلوت تجهر ال و ¹البدنيو Çرف, الص ÎلوÇ الس و الجذب بين وسط كالت االحوال في وسط الت وفي وسط الت و جا¾, الر و الخوف بين التوسط و البسط, و القبض بين وسط التو هور الت بين وسط الت و ¹بالعف ي المسم الخمود و الشره بين وسط كالت االخالق

Page 574: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 574

بالشجاع¹/ ي المسم الجبنبÇين Çوسط الت و بالحكم¹, ي المسم الباله¹ و الجربز¸ بين وسط الت ونزيه الت بين وسط كالت العقاÄد في وسط الت و بالدال¹, ي المسم االنظالم و الظلمحÇصر بين وسط الت و شأنه, تعالي ل االو الحق في م المجس شبيه الت و د المحدفي له¹ Ðاال مرتب¹ الي اعالÄهما و ¹الجسماني المرتب¹ علي cdefg االمام mnopqو النبي

االمام¹/ و ¸ بوالن اعتقاداعÇتقاد فÇي Çرف¹ الص ¹وحاني الر و ¹بيعي الط ¹الجسماني بين وسط الت والخارج كان ا لم و آالمها, و النيران دركات و اتها لذ و الجنان طبقات و المعادÏتلÇب HقتحقÇم يصير المستقيم راط الص علي Ïال الس و ¹االنساني الفعليات اليصÇار و خليف¹ او Hنبي به صار و لهه Ðاال مقامات من مقام الي بلغ فاذا الفعلياتصÇار و ¹انيÇروح مقامات و بشريته مقام من Hمستقيم Hصراط و Hطريق بنفسهHطريق ¹ خاص ¹كيفي و مخصوص بنحو به صال االت و معه البيع¹ هي التي واليته

اهللا/ الي حقيق¹ طريق روحانيته و روحانيته الي طريق نها ال Hانساني

هÇما و اهللا مÇعرف¹ الي Çريق الط ها ان من cdefg ادق الص عن ورد ما صح

فÇهو نÇيا الد فÇي راط الص ا فام الĤخر¸ في صراط و نيا الد في صراط صراطان

Çراط الص علي مر بهديه اقتدي و نيا الد في عرفه من اع¹; الط المفترض االمام

عÇن قÇدمه زلت نÇيا الد فÇي لميÇعرفه من و الĤخر¸, في جهنم جسر هو الذي

Çراط الص ان عÇنه مÇاورد و جÇهنم, نÇار فÇي فÇتردي الĤخÇر¸ فÇي راط الص

/cdefg االمام معرف¹ انه ماورد و معرفته, و : خبر في زيد و cdefg اميرالمÆمنين

Page 575: Soltan 01

575 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

¹ريÇبش ان يقال ان صح و المستقيم راط الص نحن قولهم: من ماورد و

معه البيع¹ و ببشريته صال االت و ¹نوراني معرف¹ دون من بشريته معرف¹ و االمام

معرفتها و cdefg االمام ¹نوراني هو اهللا الي ريق الط ان و اهللا الي ريق الط الي طريق

/ بها صال االت ووفيه الص عند نورانيته بحسب معرفته و cdefg باالمام صال االت ي يسم وبحسب االمام ظهور هو المعرف¹ و صال االت Ïذل مرتب¹ ل او و الفكر و بالحضورمÇا الحضور و الفكر بهذا المراد ليس و اهللا الي Ïال الس صدر علي مثاله مقامكان ان و ل عم بالت العين نصب الشيخ صور¸ جعل من العجم مرتاضي بين اشتهر

المعني/ هذا بمثل االشعار rstuv تنا مÄا عن وردو mnopq رسÇولاهللا تذكر االحرام تكبير¸ وقت cdefg ادق الص عن ورد فانه

/Ïعيني نصب rstuv االÄم¹ من Gواحد اجعلينبغي Ïال الس ان المراد بل االصنام بعباد¸ شبيه و ور¸ بالص تقيد فانهو هن الذ اجتلي فاذا شيخه, من المأخوذ¸ االعمال و بالذ كر قلبه مرآ¸ يجلو انالذ كر فان Ïال الس علي بمثاله يخ الش ظهر االغيار من القلب خال و الذ كر قويرفع بمثاله يخ الش ظهر اذا و بصورته تمثل قوي فاذا وجوده نازل¹ منه المأخوذهو انما عليه يرد ما كل ان رأي و محبوبه عند بحضوره التذ و عنه كليف الت كلف¹قÇد ذÃينÇح و مÇحبوبه من يراها النه HمÄمال يكن لم لو و بها فيلتذ محبوبه من

المبادين/ علي الخارج المباين ظهور بنحو يخ الش ظهور يكونقÇد و حاد, االت بنحو يكون قد و وجوده, في الحلول بنحو يكون قد و

Page 576: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 576

المÇراتب مÇن لÇك في Ïال للس و وحده يخ الش بقا¾ و Ïال الس فنا¾ بنحو يكونف صرÇت مÇن خÇرج اغترو اذا مهلكات ورطات و حاالت و درجات و مراتب

عليه/ حاله عرض من و يخ الشعرض غير من عاينه ما يعتقد و تميز غير من يشاهده بما يغتر Gكثير فانهمثل من رع الش مااليرضيه منه فيظهر سقيمه عن سالمه له يبين حتي بصير عليو Çحاد االت و الحلول اعتقاد منه يظهر و اهللا سوي جبتي في ليس و اهللا, انا اني

ر¸/ المطه ريع¹ الش في االلحاد و االباح¹ و الممنوع¹ الوحد¸صور¸ االخير¸ ¹الفعلي يصير ¹االنساني الفعليات علي Ïال الس كان ا لم و

حÇص ته مادÇب ال بÇصورته الشيي¾ ¹يÃشي و ¸ كالماد تصير الفعليات ساÄر و لهÇه ان بÇاعتبار بÇه تفسيره صح و االخيره ¹الفعلي انه باعتبار اليه ريق الط اضاف¹و يÇحمدونه كÇيف للعباد Hتعليم ور¸ الس كانت ا لم و ات, الفعلي بجميع متحقق

يدعونه/ و اليه يلتجÆناهÇدنا فمعني للهداي¹ يدعوه ان العباد لكل تلقين اهدنا تعالي فقولهÏالي ريق الط هو الذي بيالن هو الذي ريق الط علي نا دل المسلم غير الي بالنسب¹Çذي ال الولي هÇو الذي ريق الط علي نا دل المسلم سب¹الي بالن و اليه اوصلنا اوان فانه نظره باختالف االسالم هو الذي راط الص علي ابقنا او اوصلنا او به يÆمناالسالم ان الي Hملتفت كان ان و أدمنا, فالمعني به Hراضي و اسالمه الي Gناظر كان

االيمان/ الي أوصلنا او نا دل بمعني االيمان الي طريقأدمنا نورانيته بحسب شيخه عند الحاضر الغير المÆمن الي بالنسب¹ و

Page 577: Soltan 01

577 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

عند الحاضر الي بالنسب¹ و نظره اختالف بحسب نا دل او أوصلنا او ريق الط علياالعÇتبارات بÇهذه و Çريق, الط علي بنا اذهب او أدمنا نورانيته بحسب شيخه

<اهدنا>/ تفسير في االخبار اختلفت

اال يÇحصل ال انيÇاالنس المسÇتقيم Çراط الص علي Îلو الس كان ا لم وعنه تعالي ابدل نعم¹ االسالم يصير بها و ¹الحقيقي النعم¹ هي الوالي¹ و بالوالي¹

/ Öم هÖي ل ع ت Öم ع Öن ا نâذيال اط ر× ص تعالي قولههÇي النسÇانيته الماليم و ¹انساني ياليم ما ايتاÄه لالنسان االنعام فانمÇراتب مÇن ¹انيÇاالنس الفعليات و ,¹االنساني اته فعلي الي له المخرج¹ الوالي¹االمور في وسط الت من ¹االنساني اته فعلي من الالزم¹ و ادر¸ الص الĤثار و الوالي¹باعتبار نعم¹ هي انما المذكور الخروج علي المعين¹ االعمال هكذا و المذكور¸

الوالي¹/ هي التي بالنعم¹ صالها اتقÇولوا قÇال: انه تفسيره في cdefg اميرالمÆمنين مولينا عن ورد Ïلذل وح¹ الص و البالمال Ïطاعت و Ïلدين وفيق بالت عليهم انعمت الذين صراط اهدناو اهللا يÇطع و تعالي اهللا قال الذين هم و قال Hاق فس او Gار كف قديكونون فانهمÏÃاول حسÇن و قÇوله الي عليهم اهللا أنعم الذين مع ÏÃفاول سول الر

/HرفيقصÇارت واال ¹عمÇن كانت بالوالي¹ مرتبط¹ كانت ان وري¹ الص النعم وحال كان هكذا و ¹االنساني غير ات الفعلي الي الخروج علي معين¹ كانت اذا نقم¹يطان للش ر¸ مسخ صارت اذا يعني بالوالي¹ حصلت ما بعد ¹االنساني الفعليات

Page 578: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 578

/ ¹نعم كانت ما بعد نقم¹ صارت حمن للر ر¸ مسخ كانت ما بعدقصير الت و فريط الت بين طين المتوس هم بالوالي¹ عليهم المنعم كان ا لم وبين Hط متوس كان صراطهم و الوالي¹ حد عن المخرج االفراط و الوالي¹ Îتر فيو Öم هÖي ل ع وب ÔضÖغ م Öال رÖي غ بقوله صفهم و االمور جمل¹ في االفراط و فريط الت

اليâن/ ×الض الÇالون الض و رين قصÇالم طين المفرÇب عÇليهم المÇغضوب ر فس قد فانهيÇصر لم ¹Çالوالي الي يبلغ لم ا لم ر المقص المفرط الن المتجاوزين بالمفرطينHمرضي الوالي¹ حد الي بالوصل صار ا لم الوالي¹ امر في المفرط و Âاص Hمرضيو ¹االنساني طريق عن ضل الوالي¹ حد عن بتجاوزه لكنه ¹المغضوبي من خرج

ضا/ الر طريق عنالغÇير ¹Çالوالي هو التفريط و لالفراط و الغضب و ضا للر المعيار فانبمن عليهم <المغضوب> ر يفس قد و ارتضاÄه سبب و االنسان استقام¹ حد ها النفوق بماهو وصفهما بمن ال الض cdefgو االمام mnopqاو بيالن مقام وصفه في يبلغ لميجوز كان ان و صاري الن و باليهود را فس المعني بهذا و مقامهما فوق او ادرا كهيجعل ان يجوز و ل االو المعني باعتبار صاري الن و باليهود هما تفسير يكون انو ط المفر فان واحد¸ لذات د¸ المتعد االوصاف عطف قبيل من الين الض عطفكان سوا¾ ريق للط فاقدان هما ان بمعني ضاالن و عليهما مغضوب كليهما المفرط

الوجدان/ قبل او الوجدان بعد الفقدان<و عÇليهم اهللا غضب ¸ لشد اب صبالن عليهم> <المغضوب ر يفس قد و

Page 579: Soltan 01

579 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

فيه/ Hشا ك كان بمن و االمام يعرف لم بمن الضالون>اهللا علي يثنون و يحمدون كيف للعباد تعليم المبارك¹ ور¸ الس ان اعلمفاالمر يسألون و يخاطبون كيف و قرا¾تهم في يرتقون و يقرÅن كيف و تعالي

القرا¾¸/ ل او في باالستعاذ¸مÇن اال يطان الش و حمن الر ف تصر بين واقع االنسان ان الي لالشار¸من يستعيذ ان ينبغي له المناجا¸ و اهللا علي نا¾ الث او ¹Äالقرا اراد فاذا اهللا عصم¹خلف الشيطان اليمكن حتي امانه و اهللا حفظ الي يلتجي¾ و للشيطان ف تصرفيها يدخل ال و المقصود¸هللا معانيها من راته مقر و ثناÄه الفاظ اليخلي و قلبههو يطان الش لكتاب Hقاري و للشيطان Gحامد الحامد فيصير ¹الشيطاني المعانيتÇعالي قÇوله مصداق في Âداخ يكون و اهللا لكتاب قار و حامدهللا انه يحسبمÇن ماهو و الكتاب من لتحسبوه بالكتاب اهللا اللسان يعني السنتهم يلوون

الكتاب/حÇال حÇاله يÇجعل و يÇقول مÇا الي HلتفتÇم يكون ان للمستعيذ فالبداستعاذ¸ و الشيطان ف بتصر كقرا¾ته استعاذته كان اال و الشيطان من االستعاذ¸االمربها و سور¸ كل ل او من G¾جز ¹التسمي جعل و حمن الر الي ال الرحمن منالقÇران تÇالو¸ عند Hخصوص و فعل لكل الفاعل ان الي اشار¸ امر كل ل او فيو لسانه يصير حتي اهللا سمات من بسم¹ نفسه يسم ان ينبغي اهللا كالم هو الذياالسÇم Ïلذل ÁعاÇاف و Hكالم افعاله و كالمه و م¹ الس Ïلتل آالت اعضاÄه ساÄر

جعلهاهللا/ ح فيص

Page 580: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 580

اهللا سمات من بسم¹ نفسه لميسم لو و تكنهللا لم اهللا من لمتكن ان ها فانصÇار و اليÇه راجÇع¹ و يطان الش سمات و نفسه سمات من بسم¹ Hسممت صار

فيهم/ اهللا قال ن مم و بالكتاب السنتهم يلوون ن مم الفاعل و القاريسع¹ الي ينظر ثم بيداهللا ال بايديهم الكتاب يكتبون للذين ÕفويلتÇعالي اضافاته جمل¹ الي فينظر سماته من سم¹ كل في بصفاته تعالي ظهوره¹ÇيÅر عÇن GاصرÇق كÇان ان مملكته اهل الي بالنسب¹ م¹ الس Ïتل من اهر¸ الظرحم¹ هي و تعالي اضافاته هات بأم فيصفها مملكته خارج الي بالنسب¹ اضافاتهو االعاد¸ علي ال¹ الد ¹حيمي الر رحمته و االبقا¾ و االبدا¾ علي ال¹ الد ¹حماني الرالي للنظر وصيف الت Ïبذل يستعد حتي ¹االنساني ¹االختياري الكماالت افاضهتختلف و سماته وساطته بدون ثناÄه و حمده في بصفاته توصيفه و تعالي اهللا

المتسم/ و القاري حال اختالف بحسب ماوت السو اهللا عن الغاÄبين للوالي¹ القابلين المنقادين الي بالنسب¹ م¹ الس Ïفتلالمبقي¹ ازق¹ الر و م¹ المقو هي و امرها لولي المنقاد¸ النفس جه¹ هي امامهم عنمÇن الي بالنسب¹ و ¹االختياري لكماالتها المفيض¹ و مملكتها اهل الي سب¹ بالنالي بالنسب¹ و انموذجات Ïتل وجوده في تعالي اسماÄه النوذجات وجد و عرفل او هو و شيخه صور¸ هي مملكته في شيخه مثال وجد و شيخه عند حضر منعÇاين و ر التقد مقام من مخرج من الي بالنسي¹ و ,¹ورانيبالن المعرف¹ مقامات

ر/ التقد عن د¸ مجر شيخ¹ ¹روحاني ر التقد عن د¸ مجر االشيا¾مÇقام ¹االمكاني يدات التقي و د التحد مقام عن خرج من الي بالنسب¹ و

Page 581: Soltan 01

581 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

سÇمات المÇقامات لجميع الجامع الي بالنسب¹ و ¹بالمشي عنه المعبر االطالقبÇحجب احÇتجاب غÇير من ات الذ الي للنظر االستعداد بعد و المقامات تمامو شيي¾ كل في اهللا الي ينظر و السما¾ عن النظر د يجر ان للقاري ينبغي السماتاال الكمال صفات يري ال و النقاÄص و الحدود اال االشيا¾ من اليري و فيي¾,

اهللا/ مناو المÇحامد حÇصر بنحو Gاخبار او ¾انشا الحمد بصيغ¹ لسانه يطلق واالشÇيا¾ حÇفظ هي التي بربوبيته يصفه و تعالي, فيه ¹المحمودي او ¹الحامديالسور¸ آخر الي هكذا و المفقود¸ كماالتها الي تبليغها و الموجود¸ بكماالتها

/Hسابق ذ كر ما بنحومÇراحÇل و مÇقامات و مÇنازل و GفارÇاس اهللا الي سÇالكين لل اعلم ثماسÇفار, أربÇع¹ في منحصر¸ هات االم بحسب ها ان قالوا قد و اهللا اال اليحصيهااليها النظر و الكثرات حدود من السير هو و الحق الي الخلق من فر الس ل, االو

الحق مشاهد¸ و القلب حدود الي الوصول فر الس هذا منتهي و ل, االو الحق اليكلف¹ و العنا من فر الس هذا في Ïال الس Ïينف ال و اسماÄه, و بصفاته مظاهره في

ه: سر س قد المولوي قال Ïال الس هذا حق في و كيلف التاست فخ هستي اين كه دانستي جمله

است دوزخ اخÇتياري فكÇر و ذ كÇرالسفر هذا في و المطلق الحق الي مظاهره في الحق من فر الس اني, الث وورطÇات سÇفر ال هÇذا فÇي و ,Hأمن الخوف و ¸ لذ المرار¸ و راح¹ الكلف¹ ل يتبد

Page 582: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 582

سيجيي¾/ كما مهلكاتبÇتسيير Ïال الس يسير فر الس هذا في , الحق في بالحق فر الس الث, الث و

بذاته/ ال و بسيره منه شعور غير من الحقتÇحت اوليÇاÄي ان تعالي قوله مصاديق احد فر الس هذا في Îال الس و

غيري/ يعرفهم ال قباييو ¹وبيÇب الر ابتدا¾ فر الس هذا ابتدا¾ و الخلق في بالحق فر الس ابع, الر وrstuv االنبيا¾ عدد تحديد و اهللا اال يحصلها السفرال هذا مقامات و ¹العبودي انتها¾و المقامات Ïتل هات ام الي اشار¸ Hالف عشرين و اربع¹ و ¹بمأت rstuv االوصيا¾ واثمهما و تعالي قوله عند االنسان مراتب و االسفار لبيان Õتام تحقيق سيجيي¾

البقر¸/ سور¸ في نفعهما من ا كبراالسفار الي Áاجما اشار¸ المبارك¹ السور¸ ان فاعلم Ïبذل تنبهت اذا

المذكور¸/ االربع¹فرار فر الس هذا الن الحق الي الخلق من السفر الي اشار¸ االستعاذه فانو تÇعالي, الحÇق مÇظاهر و التÇوحيد عالم الي الشيطان مظاهر و الكثرات منو االلتجا¾ Ïذل نفس ¹الفعلي االستعاذه و االلتجا¾ بهذا اخبار ¹القولي االستعاذ¸الي قÇالح مÇن Çفر الس الي اشار¸ ين الد يوم Ïمال قوله الي ¹سمي الت و الفرار,

/ الحقÇدين يومال Ïمال الي بعده ما و بصفاته صاف باالت اخبار ¹التسمي فانقوله و العبد, فنا¾ الي تعالي الي تعالي الحق صفات في Ïال الس بحرك¹ اعالم

Page 583: Soltan 01

583 ¹حالف×ات ر¸ و Ôس

تعالي مالكيته الن الحق في بالحق فر الس الي اشار¸ نستعين Îا اي و نعبد Îا ايعبوديته يتم ذاته بفنا¾ و ذاته و وصفه و فعله من Hفاني العبد صار اذا اال اليظهر

الحقÇب اال يكÇون ال و المطلق الحق في اال سيره اليكون عبوديته كمال بعد وله/ ذات لعدم

في بالحق فر الس الي اشار¸ المستقيم راط الص اهدنا تعالي: قوله وحو الص و الفنا¾ بعد البقا¾ و غير الص العالم في ¹االختياري جع¹ الر هو هذا و الخلق

المحو/ بعدÇراط الص و الكÇثرات فÇي الوحد¸ بحفظ فر الس هذا يكون ان ينبغي واحديهما يغلب بحيثال الكثر¸ في الوحد¸ ¹محفوظي هو فر الس هذا في المستقيمعلي Åتطر قد االحوال هذه و االخري تحت احديهما يختفي ال و االخري علي

يستشعروا/ اولم بها استشعروا سوا¾ Îال السال و Gآخر و Á او الحمدهللا و فيها نا مكن و منها المÆمنين جميع و اهللا اذاقنا

العظيم/ العلي باهللا اال ¸ قو ال و حول

Page 584: Soltan 01

ره قبÖال ¸ Ôر و Ôس

فيه ترجعون Hيوم اتقوا و تعالي قوله هي و منها واحد¸ ¹آي اال كلها ¹مدني

المجمع> في < كذا بمني الوداع ¹حج في نزلت فانها اهللا الي

مâحي الر ن م× Öح الر اهللا م Öسب

مشككه واحد¸ حقيق¹ انه و الوجود مراتب تحقيق

فÇي ظÇاهر¸ Çحيقق الت فÇي ل¹ متأص واحد¸ حقيق¹ الوجود ان اعلم الÐم,تكثر بحسب ر¸ متكث التأخر و م التقد و عف الض و ¸ بالشد متفاوت¹ كثير¸ مراتبمÇجعول¹ التÇحقق فÇي لها تابع¹ نات التعي و التها تنز من نشأت التي نات عي التليست هي حيث من نها ال انفسها في لها حكم ال تها بمعلولي معلول¹ تها بمجعولي

توابعهما/ من بشي¾ موصوف¹ ال و موجود¸ ال و معدوم¹ ال هي االالموجودات اال Îالتدر الكثر¸ نات بالتعي دها لتقي ¹الحيواني Îالمدار وÇحقق الت فÇي االصÇل ان تÇتوهم لذا و د¸ قيÇم هي حيث من نات بالتعي د¸ المقي¹اعتباري امور الوجودات ان و عينات الت هي عليه المحكوم و ات بالذ المجعول

فيها/ ¹معلولي ال و علي¹ ال و لها حقيق¹ الاسم ال و عنها خبر ال مطلق غيب الحقيق¹ Ïتل من مرتب¹ ان Hايض اعلم والمÇعدوم عÇن االخÇبار قبيل من عنها خبر ال بأن عنها االخبار و رسم ال و لهالغيره يظهره لم و لنفسه تعالي اهللا استأثره الذي االسم و عنه خبر ال بأنه المطلق

Page 585: Soltan 01

585 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

المرتب¹/ Ïتل في هوو صفاته و بأسماÄه تعالي تجليه و االولي المرتب¹ ظهور منها مرتب¹ و

اعتبارÇب ي يسم كما ¹بالمشي باعتبار و ¹بالواحدي باعتبار ي يسم هور الظ Ïذلو اهللا كÇلم¹ هي و بالعلي باعتبار و باهللا باعتبار و بالكرسي باعتبار و بالعرشبنفس ي تسم و االرض و ماوات الس في اهللا نور و ¹االشراقي اضافته و اهللا فعلالجامع و االمكان و الوجوب بين البرزخ هي و االنسان بنفس شبيه للت حمن الركÇثر¸ بÇحسب شÃÇت كÇم الكثر¸ يجي¾ المرتب¹ Ïتل في و كلها االضداد بين

نات: التعي كثر¸ بحسب و فات الص و االسما¾

االشيا¾ كل الحقيق¹ بسيط معني تحقيق

الي اشÇار¸ منها, بشي¾ ليس و االشيا¾ كل الحقيق¹ بسيط ان قيل ما و

كل كونها وجه و مر كما عنه خبر ال ذاتي ال الوجوب فمرتب¹ اال و المرتب¹; Ïتلبل بشرط المأخوذ ينافي ال بشرط ال المأخوذ و بشرط ال مأخوذ¸ ها ان االشيا¾

رط/ الش عن النظر مقطوع هو هوبÇقا¾ الي GيرÇمش Çحاد االت هذا بيان في االخبار و االيات في ماورد و

االشيا¾/ بين و المرتب¹ هذه بين المغاير¸و اهللا وجع فثم تولوا اينما تعالي قوله و معكم هو تعالي قوله مثل

محيط/ شي¾ بكل هو و قولهفي داخل rstuv المعصوم قول و االرض و موات الس نور اهللا قوله: و

Page 586: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 586

بالممازج¹/ ال االشيا¾عÇلي يدل ا مم Ïذل غير و فيه اهللا رأيت و اال HÃشي مارأيت cdefg قوله ومن بشيي¾ ليس و االشيا¾ كل الحقيق¹ بسيط قولهم من اجود المغاير¸ و حاد االتها ان حيث من و االشيا¾ مع حاد¸ ات يوهم و القيد هذا الي يحتاج حيث االشيا¾,ياتها ترق و التها تنز بحسب المرتب¹ Ïتل ظهورات منها مراتب و بقيودها د¸ مقيبالمالÄك¹ باعتبار ي تسم التي هي المراتب Ïتل و التعينات بحسب تكثراتها وو السجد و والر كع Gامر المدبرات و Hصف افات الص و الينظرون قيام هم الذين

ات/ االرضي و ماويات الس الي المنقسم الكون عالمو االثبات و المحو لوح و المحفوظ وح الل و العالي¹ باالقالم باعتبار وÏتل كل و ¹الجن دار و ¹فلي الس هات االم و ¹العلوي االبا¾ الي المنقسم العين عالمهو الذي االنسان و لنازلها حقيق¹ عاليها و لعاليها ظهور و مثال نازلها المراتبحقيق¹ منه مرتب¹ كل و العالم كمراتب مراتب له Hايض الموجودات جمل¹ خالص¹

سواه/ لما رقيق¹ اوعلي يجري لما ظهور و ل تنز و رقيق¹ بشريته لسان علي يجري فكلمالسÇان عÇلي يجري لما رقيق¹ مثاله لسان علي يجري ما و مثاله, مرتب¹ لسان

قلبه/بÇقدر االنسÇان فضل و ¹المشي في ثبت لما رقاÄق Ïتل كل و هكذا وسÇوي االنسÇان مÇن Îيدر ال من و بها, صال االت و المراتب Ïبتل االستشعاريدركون ال المراتب Ïتل عن غافلون الناس ا كثر و البهيم¹ قدر فقدره ¹البشري

Page 587: Soltan 01

587 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

اذا بÇها المÇتحقق و المراتب Ïبتل المستشعر و اهابه في ما سوي االنسان منفÇي حÇروفها صÇور و الكÇلم¹ Ïتل بحقاÄق يستشعر بكلم¹ غيره او هو تكلم

بها/ يتحقق او العالي¹ المراتب

المقطع¹ الحروف جريان تحقيق

البنيان هذا عن المنسلخ لسان علي

احد; جبل من اعظم العالي¹ االلواح في القران من حرف كل ان قيل: ما واو العÇلي¹ بÇالمراتب االنسÇان يتحقق قد و ق, التحق او االستشعار هذا صحيحهÇي Çي الت الكÇلمات بشريته علي المراتب Ïتل من ل ينز ثم Á او بها يستشعر

المراتب/ Ïتل في الحقايق من عليه يظهر ما رقاÄقاو العÇالي¹ المعاني علي ¹دال كلم¹ سمع اذا كان انه بعض عن نقل قد وحÇين يÇتكلم كÇان ربما و بشريته من ينسلخ و الغشي يأخذه Ïكذل كلم¹ ذ كربÇالغشي شÇبيه¹ حال¹ يأخذه mnopq اهللا رسول كان قد و ¹هي االل× بالحقاÄق الغشيالمÇراتب ÏلÇت في ذÃحين الحقاÄق عليه يظهر قد mnopq كان و الوحي نزول حينبكالم ازل¹ الن ي تسم و فصيل الت بنحو Hايض بشريته علي ل تنز و فصيل الت بنحو

البساط¹/ و االجمال بنحو الحقاÄق يظهر قد و القدسي, بالحديث و اهللابÇالحروف و االجÇمال بÇطريق عنها فيعبر Ïكذل بشريته علي ل تنز و

ور/ الس فواتح مثل المقطع¹

Page 588: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 588

بطونه و القران تأويل معني

ÏلÇت فÇي الثابت¹ حقاÄقها الي الفاظه ارجاع عن عبار¸ القران تأويل ولكÇون و المÇراتب Ïتل في الثابت¹ الحقاÄق عن عبار¸ القران بطون و المراتب,الف ¹ÄبعماÇس الي تÇرتقي اتها يÄزÇج باعتبار و Hسبع اتها كلي باعتبار المراتبالحÇقايق ÏلÇت عÇن عبير الت امكان لعدم و البطون تحديد في االخبار الختلفعÇن اÄمين للن ¹العيني الحقاÄق يظهر كما باالمثال اال الطبع مراقد في اقدين للر

ور/ الس فواتح تفسير في االخبار اختلف باالمثال العالم هذافنقول: Hوجه عشر اثني تبلغ Hتلويح او Hصريح تفسيرها في ماورد وو يÆÇلفه حتي mnopq له Hتنبيه mnopq اليه القي االعظم االسم حروف بعض ا ام آلم,حÇروف مÇن مأخوذ هو او احد عليها يطلع ال التي االسرار من هو او يدعوبهحÇروف مÇن مأخÇوذ هÇو او المجيد اهللا انا مثل اليها اشار¸ هو التي الكلماتور¸ للس اسم هو او mnopq د محم cdefg جبرÄيل اهللا, مثل اليها اشار¸ هو التي االسما¾البسيط¹ للحروف اسما¾ هي او mnopq د لمحم او هللا اسم هو او قيل كما للقرآن او

الكلمات/ منها المركبلغتكم هي و ور¸ الس او القران هذا اتها مسمي من المÆلف, ان المقصود ووجوده مراتب او العالم وجود مراتب الي اشار¸ هو او مثله عن عاجزون انتم و

آجالهم/ و اقوام ظهور بدو الي اشار¸ هو mnopqاو

عÇن و السور فواتح اعراب في المحتمل¹ الوجوه في

Page 589: Soltan 01

589 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

اعرابها

HريحÇص يÇذكر مالم و Hصريح االخبار في الوجوه هذا ا كثر ذ كر قد وجه¹ من عليها مايترتب و Gماجد ضعيف فيها ماقيل ساÄر و Hتلويح منها يستفاد

/¹العربي اسلوب عن فخارج اعدادها و مزاجها هاو خواصاوال, االعراب من محل له يكون ان ا فام االعظم االسم حروف كان فانGبرÇخ او الخÇبر مÇحذوف مÇبتد¾ يكÇون ان ا فام االعراب من ذامحل كان فانالمقام يناسب ا مم اوالف ادع او اذ كر مثل لمحذوف Áمفعو او المبتدأ محذوفمنادي او بعده لما خبر او بعده لما مبتدأ او القسم بفعل منصوب به مقسم هو او

دا¾/ الن حرف بتقديرالمحتمل¹ الوجوه جميع في بامثالها او بأعيانها تجري اوجه ثماني¹ فهذهو ¹ست عشر االثني في ¹ماني الث ضرب من يحصل و اثناعشر هي التي <الÐم> فيما مع تركيبه بحسب االعراب من عديد¸ وجوه كل في يجري و Hوجه تسعونللباقي Hميزان لتكون التسعين و ¹الست من واحد في االعراب وجوه نذكر و بعدهالخبر محذوف مبتد¾ كان و االعظم االسم حروف من مأخوذا الÐم كان اذا فنقول

/Âمث االعظم االسم حروف الÐم تقديرهريب ال و منه بدل او Ïلذل صف¹ الكتاب و بيان عطف او منه بدل Ïفذلعن ملغا¸ او ليس عمل عامل¹ او الجنس لنفي فيه <ال> فع الر و الفتح قرا¾¸ علي

مستأنفه/ او حال الجمل¹ و حال الجمل¹ و عشر اثني Ïفتل العملحتي ال خبر حذف لشيوع محذوف <ال> خبر و عشرون و اربع¹ Ïفتل

Page 590: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 590

حال او النفي سياق في لوقوعه عنه حال او لريب صف¹ وفيه لها خبر ال انه قيلاو لريب صف¹ او الÐم من او يب الر من حال هدي و سبعون و اثنان Ïفتل الÐم عنالمÇصدر حمل في الثلث¹ بالوجوه محذوف فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر

تمييز/ او ات الذ عليو الف فÇيحصل بعين الس و االثنين في مضروب¹ Hوجه عشر ¹ست Ïفتلاو الÐم عن حال او اولريب لهدي صف¹ قين> للمت> و خمسون1152 و اثنان و مأ¸سبع¹ Ïفتل بفيه, او بهدي متعلق لغو ظرف او محذوف مبتد¾ خبر او ريب عن

ستون8064/ اربع¹ و آالف ثمانيه تحصل سابقتها في مضروب¹لفظ ريب, ال تركيب عند الحاصل¹ العشرين و االربع¹ الوجوه علي اومن حال او منه حال او لريب صف¹ الجمل¹ و مÆخر مبتد¾ هدي و م مقد خبر فيهباضاف¹ الثماني¹ الوجوه علي قين> للمت> و تسعون و ¹ست Ïفتل مستأنف¹ او المو ¹Äسبعما رب الض بعد Ïفتل ابق¹ الس السبع¹ الوجوه الي خبر بعد Gخبر كونه وجهاثنان و ثمانمأه و آالف ثماني¹ تحصل ابق¹ الس الوجوه مع تجمع ستون و ثماني¹

/ ثلثون8832 وو خÇبره قين متÇلل و مبتد¾ <هدي> العشرين و االربع¹ الوجوه علي اومÇتعلق او بÇالخبر متعلق لغو ظرف او هدي عن حال فيه و فيه تقديم غ المسوفÇي تÇضرب عشر اثنا Ïفتل االربع¹ الوجوه علي الجمل¹ و ضعف علي بهديحتي سابق¹ ال مع تجمع و ثمانون و ثماني¹ و مأتان تحصل و العشرين و االربع¹

عشرون9120/ و ¹Äما و آالف تسع¹ تحصل

Page 591: Soltan 01

591 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

صÇف¹ وهÇدي ال خÇبر <فيه> العشرين و االربع¹ الوجوه علي أونقولفعل مفعول او محذوف مبتد¾ او خبر بعد خبر او الÐم عن او عنه حال او يب للرصÇف¹ قين متÇلل و تÇميز هÇدي او المصدر حمل في الثالث¹ باالوجه محذوفلغÇو او خÇبر بÇعد خÇبر او محذوف مبتد¾ خبر او بالوجهين حال او بالوجهين

/3648 اربعون و ثماني¹ و ¹Äما ست و آالف ثالث¹ فهذه بالوجهيناو عÇنه حال او لريب صف¹ فيه العشرين و االربع¹ الوجوه علي أنقولعلي قين للمت و ال و خبر المصدر حمل في الثالث¹ الوجوه علي هدي و الÐم عنعشÇرون و ثÇماني¹ و ¹ÄبعماÇس و الف تÇحصل رب الض بعد و ماني¹ الث الوجوه

/1728علي هدي و الثالث¹ الوجوه علي فيه العشرين و االربع¹ علي نقول أوو تسÇع¹ و ثالثما¸ و الف رب الض بعد تحصل ال و خبر قين للمت و عشر التسع¹

ستون1369/او مÇعترض¹ جÇمل¹ هدي فيه العشرين و االربع¹ الوجوه علي أونقول

تسعون96/ و ¹ست رب الض بعد فهذه ال خبر قين للمت و بالوجهين حال او صف¹الوجوه علي قين للمت و ال خبر هدي فيه العشرين و االربع¹ علي أونقول¹ست و مأتان فهذه ابق¹ الس ماني¹ الث الي لهدي خبر بعد Gخبر كونه باضاف¹ التسع¹

عشر216/و خبرال واحد¸ جمل¹ قين للمت هدي فيه العشرين و االربع¹ علي أونقولسبعون72 و اثنان فهذه هدي عن حال او بهدي او قين للمت بقوله متعلق لغو فيه

Page 592: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 592

و مأتÇان و Hالف عشر ¹ست تحصل ابق الس الحاصل مجموع الي تضاف و تجمعاربعون16249/ و تسع¹

مÇحذوف مÇبتد¾ الÐم كون تقدير علي بيان عطف او بدل Ïذل نقول اوال و الخÇبر و مستأنف¹ او حال الجمل¹ و خبره بعده ما و مبتد¾ الكتاب و الخبرا ام و منه حال او يب الر صف¹ فيه و ال لفظ في الثالث¹ علي الخبر محذوف ريبريب ال حتياج ال Gجد فضعيف الكتاب عن او الÐم عن Áحا او خبر بعد Gخبر كونهعن او الÐم عن او عنه حال او يب اللر صف¹ هدي و للمبتد¾ عايد تقدير الي ذÃحينمحذوف فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر او للكتاب خبر بعد خبر او الكتابلريب او لهدي صف¹ قين للمت و تميز هدي او المصدر حمل في الثالث¹ باالوجهمÇبتد¾ خÇبر او خÇبر بÇعد خبر او يب الر عن او الكتاب عن او الÐم عن حال اوو آالف اربÇع¹ Çرب الض بعد فهذه بفيه او بهدي متعلق لغو ظرف او محذوف

خمسون4752/ و اثنان و ¹ÄسبعماGخبر الخبر محذوف ريب ال كون حين عشر االثني الوجوه علي نقول اوخبر بعد خبر او الÐم من او الكتاب من او منه حال او لريب صف¹ هدي فيه للكتابالي لهدي خبر بعد Gخبر كونه باضاف¹ العشر¸ علي قين للمت و مستأنف¹ جمل¹ او

عشرون720/ و ¹Äسبعما رب الض بعد تحصله ابق¹ الس التسع¹من حال فيه و ت¹ الس علي جمل¹ قين للمت هدي عشر االثني علي نقول او

عشر216/ ¹ست و مأتان فهذه بهدي او قين للمت بقوله متعلق لغو او هدياو يب للر صف¹ هدي و فيه لفظ¹ ريب ال خبر عشر االثني علي نقول او

Page 593: Soltan 01

593 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

خÇبر بÇعد خÇبر او للكÇتاب خبر بعد خبر او الكتاب من او الÐم من او منه حالحمل في جه او بثالث¹ محذوف فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر او لالريبالÐم عن او يب الر عن حال او ريب صف¹ او هدي صف¹ قين للمت و تميز او المصدرلغو او محذوف مبتد¾ خبر او لالريب او للكتاب خبر بعد خبر او الكتاب عن او

آالف3000/ ثلث¹ فهذه بفيه او بهدي متعلقعÇن او عÇنه حال او لريب صف¹ فيه عشر االثني الوجوه علي نقول اوعÇلي قين متÇلل و المصدر في الثالث¹ الوجوه علي الريب خبر هدي و الكتاب

ثمانون1080/ و الف فهذه العشر¸و االثÇنين عÇلي هÇدي و Çالث¹ الث علي فيه عشر االثني علي نقول اوعÇن حÇال او صف¹ هدي فيه عشر االثني علي او ال و خبر قين للمت و العشرينفيه عشر االثني علي او وال خبر قين للمت و خبر بعد خبر او الكتاب عن او يب الرو ¹Äتسعما فهذه ال خبر قين للمت هدي فيه او العشر¸ علي قين للمت و ال خبر هديستين10760 و ¹Äسبعما و آالف عشر¸ فتصير سابقتها مع يجمع سبعون و اثنان

تسع27009¹/ و Hالف عشرين و سبع¹ فتصير السابق المجموع عليها تضافاو حÇال الجÇمل¹ و مÇبتد¾ الكتاب و بيان عطف او بدل Ïذل نقول اوخÇبر فÇيه و مÇعترض¹ او حال الثالث¹ علي الخبر محذوف ريب ال و مستأنف¹رب الض بعد فهذه التسع¹ علي قين وللمت العشرين و االثنين علي هدي و الكتاب

خمسين4752/ و اثنين و ¹Äسبعما و آالف اربع¹ تصيرعلي الجمل¹ و مبتد¾ معطوف الكتاب و بيان عطف او بدل Ïذل نقول او

Page 594: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 594

او عنه حال او لريب صف¹ فيه و ¹ت الس علي الخبر محذوف ريب ال و الوجهينو الف فهذه التسع¹ علي قين للمت و الكتاب خبر الثالث¹ علي هدي و الكتاب عن

اربعون1944/ و اربع¹ و ¹ÄتسعماهÇدي و ال خبر فيه لفظ ريب ال عند العشرين و االربع¹ علي نقول اواربعون و ثماني¹ و ¹Äما ست فهذه التسع¹ علي قين للمت و الكتاب خبر الثالثه علي

/648الوجهين علي الجمل¹ و مبتد¾ الكتاب و بيان عطف او بدل Ïذل نقول اوهدي و الثالث¹ علي فيه و ت¹ الس علي الخبر محذوف الريب و قين للمت الخبر وفي الثالث¹ باالوجه محذوف مبتد¾ خبر او الكتاب من او منه حال او لريب صف¹

خمسون1152/ و اثنان و ¹Äما و الف فهذه تميز او المصدرقين للمت كون حين ريب ال تركيب عند العشرين و االربع¹ علي نقول اوعÇن او عنه حال او للريب اوصف¹ خبر بعد خبر هدي و ال خبر فيه الكتاب خبرحÇمل في الثالث¹ علي محذوف فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر او الكتاب

خمسون456/ و ¹ست و ¹Äاربعما فهذه تميز او المصدرالكÇتاب خبر كون حين ريب ال عند العشرين و االربع¹ علي نقول اوالعشرين و االربع¹ علي او الثالث¹ علي ال خبر هدي و الثالث¹ علي فيه قين للمت

اربعون240/ و مأتان فهذه ال خبر هدي فيهالوجهين علي الجمل¹ و مبتد¾ الكتاب و بيان عطف او بدل Ïذل نقول اوعÇلي قين للمت و هدي فيه الكتاب خبر و ت¹ الس علي الخبر محذوف ريب ال و

Page 595: Soltan 01

595 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

و مأتان فهذه الكتاب خبر قين للمت هدي فيه العشرين و االربع¹ علي او التسع¹و Hالف ثÇلثين و ¹تÇس فتصير المجموع الي تضاف و سابقتها مع تجمع اربعون

اربعين36441/ و Gواحد و ¹Äاربعماحال الجمل¹ و خبره الكتاب و مبتد¾ Ïذل و الخبر محذوف آلم نقول اوحال او خبر بعد خبر ال لفظ في الثالث¹ علي الخبر محذوف ريب ال و مستأنف¹ اواو عنه حال او للريب صف¹ او خبر بعد خبر فيه و مستأنف¹ او Ïذل عن او الÐم عنخبر او الÐم عن او Ïذل عن او عنه حال او للريب صف¹ هدي و الÐم عن او Ïذل عنحمل في الثالث¹ باالوجه محذوف فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر او خبر بعدعÇن او الريب عن حال او ريب صف¹ او هدي صف¹ قين للمت و تميز او المصدربÇالوجهين لغو ظرف او محذوف مبتد¾ خبر او خبر بعد خبر او الÐم عن او Ïذل

ستون23760/ و ¹Äسبعما و Hالف عشرون و ثالث¹ فهذهريب ال و الوجهين علي الجمل¹ و خبره الكتاب و مبتد¾ Ïذل نقول اوعلي او التسع¹ علي قين للمت و الخمس¹ علي هدي فيه جمل¹ و عشر االثني عليعلي قين للمت هدي فيه جمل¹ ريب ال تركيب عند الحاصل¹ العشرين و االربع¹فÇيه و الخمس¹ علي للمتقين هدي عن Áحا بجعله االربع¹ علي فيه و الخمس¹فهذه Hم مقد Gخبر او لهدي او للخبر Hظرف او هدي عن Áحا بجعله االربع¹ علي

ستون1560/ و ¹Äخمسما و الفو عشر االثني علي ريب ال و الوجهين علي الكتاب Ïذل جمل¹ نقول اواو مÇحذوف مÇبتد¾ خبر او Ïلذل او لالريب خبر بعد خبر وهدي ال و خبر فيه

Page 596: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 596

بÇثالث¹ Çم Ðال عن او Ïذل عن او عنه حال او ريب صف¹ او محذوف فهل مفعولمÇبتد¾ خÇبر او بÇالوجهين خÇبر بعد خبر قين للمت و تميز او المصدر في اوجهاو الÐم عن او Ïذل عن او يب الر عن حال او ريب صف¹ او هدي صف¹ او محذوف

آالف6000/ ¹ست فهذه بفيه او بهدي متعلق لغو ظرفو عشر االثني علي الريب و الوجهين علي الكتاب Ïذل جمل¹ نقول اوو ال و خبر الثالث¹ علي هدي و Ïذال عن او الÐم من او عنه حال او ريب صف¹ فيه

ثمانون2880/ و ¹Äثمانما و الفان فهذه عشر¸ علي قين للمتو االربع¹ علي فيه ريب ال تركيب عند العشرين و االربع¹ علي اونقولو اربÇع¹ و ¹ÄاÇم ثÇمان و الف فهذه ال خبر للمتقين و عشر التسع¹ علي هدي

عشرون1824/العشر¸ علي قين للمت و خبرال هدي فيه العشرين و االربع¹ علي نقول اوو ¹ست و ¹Äثالثما فهذه ال خبر فيه لفظ في االربع¹ بالوجوه قين للمت هدي فيه او

/336 ثالثوناثنين فتصير ابق الس الحاصل المجموع الي تضاف و سابقتها مع تجمع

/72801Gواحد و ¹Äثمانما و Hالف سبعين وبيان عطف او بدل الكتاب و الوجهين علي الجمل¹ و مبتد¾ Ïذل نقول اوعلي هدي و الخسم¹ علي فيه و Ïذل خبر الثالث¹ علي الخبر محذوف ريب ال وو ¹ÄمانماÇث و Hالف عشÇر احد فهذه التسع¹ علي قين للمت و العشرين و االثنين

ثمانون11880/

Page 597: Soltan 01

597 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

هدي و ال خبر فيه لفظ ريب ال تركيب عند عشر االثني علي نقول اوآالف3000/ ثالث¹ فهذه العشر¸ علي قين للمت و العشرين و الخمس¹ علي

علي قين للمت و ال خبر فيه جمل¹ ريب ال عند االثني الوجوه علي نقول او¹Äما فهذه ال خبر فيه لفظ في االربع¹ بالوجوه قين للمت هدي فيه جمل¹ او العشر¸

ستون168/ و ثماني¹ وو االربع¹ علي فيه لفظ ريب ال عند عشر االثني الوجوه علي نقول اواربÇعون و ¹ÄعماÇارب و الف فÇهذه العشر علي قين للمت و بالثالث¹ ال خبر هدي

/1440

ديÇه و االربع¹ علي فيه لفظ ريب ال عند عشر االثني علي نقول اواثناعشر912/ و ¹Äتسعما فهذه ال خبر قين للمت و عشر التسع¹ علي

علي هدي فيه و ال خبر قين للمت ريب ال عند عشر االثني علي نقول اوتضاف و سابقتها مع تجمع ستون60 فهذه معترض¹ جمل¹ كونها باضاف¹ الخمس¹خÇمسين و ثالث¹ و ¹Äتسعما و Hالف تسعين فتصير السابق الحاصل مجموع الي

/90953بيان عطف او بدل الكتاب و الوجهين علي الجمل¹ و مبتد¾ Ïذل نقول اوو االثÇنين عÇلي ديÇه و Ïذل خÇبر فيه و ¹ست علي الخبر محذوف ريب ال وخمسون و اثنان و ¹Äسبعما و آالف اربع¹ فهذه التسع¹ علي قين للمت و العشرين

/4752الخÇبر محذوف ريب ال تركيب عند العشرين و االربع¹ علي نقول او

Page 598: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 598

علي او التسع¹ علي قين للمت و Ïذل خبر الثالث¹ عي هدي و االربع¹ علي فيه لفظعÇلي قين متÇلل و Ïذل خبر الثالث¹ علي هدي و ال خبر فيه العشرين و االربع¹علي ال خبر قين للمت و Ïذل خبر الثالث¹ علي هدي و االربع¹ علي فيه او العشر¸

/3600¹Äما ست و آالف ثالث¹ فهذه ضعففيه لفظ الخبر محذوف ريب ال عند العشرين و االربع¹ علي نقول اوعÇل ديÇه فيه او Ïذل خبر قين للمت و عشر التسع¹ علي هدي و االربع¹ عليعلي هدي و ال خبر فيه و Ïذل خبر قين للمت العشرين و االربع¹ علي او االربع¹عÇلي فÇيه و Ïذل خبر قين للمت العشرين و االربع¹ علي او العشرين و االثنينو Ïذل خبر قين للمت العشرين و االربع¹ علي او بالثالث¹ ال خبر هدي و االربع¹

ستون2760/ و ¹Äسبعما و الفان فهذه ال خبر هدي فيه

هدي فيه الخبر محذوف الريب عند العشرين و االربع¹ علي نقول اوبالوجوه قين للمت هدي فيه او ال خبر قين للمت او التسع¹ علي قين للمت و Ïذل خبر

/ 336 ثالثون و ¹ست و ¹Äثالثما فهذه Ïذل خبر فيه لفظ في االربع¹¹ÄاÇم فتصير السابق الحاصل مجموع الي تضاف و سابقتها مع تجمع

/102401Gواحد و ¹Äاربعما و الفين و الفالكÇتاب و مÇبتد¾ Ïذل الخÇبر مÇحذوف الÐم كون تقدير علي نقول اوالمبتد¾ خبر بالثالث¹ الخبر محذوف ريب ال و الوجهين علي الجمل¹ و مبتدÄانبعد خبر او الÐم او Ïذل من او الكتاب من او منه حال او للريب صف¹ فيه و اني الثحال او يب للر صف¹ او بالوجهين خبر بعد منه خبر هدي و للكتاب او Ïلذل خبر

Page 599: Soltan 01

599 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر او الÐم من او Ïذل من او الكتاب من او منهاو لريب او لهدي صف¹ قين للمت و تميز او المصدر حمل في بالثالث¹ محذوفظرف او محذوف مبتد¾ خبر او بالوجهين خبر بعد خبر او االربع¹ بالوجوه حال

ثالثون12936/ و ¹ست و ¹Äتسعما و Hالف عشر اثنا فهذه بالوجهين لغوخÇبر بعد خبر هدي و ال خبر فيه لفظ ريب ال عند ت¹ الس علي نقول اومبتد¾ خبر او االربع¹ بالوجوه حال او لريب صف¹ او Ïلذل او الكتاب او لالريبقين للمت و تميز او المصدر في الثالث¹ بالوجوه محذوف فعل مفعلول او محذوفمÇبتد¾ خÇبر او بÇالثالث¹ خبر بعد خبر او باالربع¹ حال او لريب او لهدي صف¹

ثالثون2232/ و اثنان و ماÄتان و الفان فهذه بالوجهين لغو ظرف او محذوفعÇلي ديÇه و Çبع¹ الس علي فيه لفظ ريب ال عند ت¹ الس علي نقول اوعشÇر اثÇنا و ¹Äخمسما و الف فهذه عشر االثني علي للمتقين و ال خبر الثالث¹

/1512االحد علي هدي و بع¹ الس علي فيه لفظ ريب عندال ت¹ الس علي نقول اوو السبع¹ علي هدي فيه ريب ال عند ت¹ الس علي او ال خبر قين للمت و الثالثين وخبر هدي فيه او ال خبر فيه لفظ في باالربع¹ قين للمت هدي فيه او ال خبر للمتقين

اربعون1440/ و ¹Äاربعما و الف فهذه عشر االثني علي للمتقين و الريب وال الوجهين علي الجمل¹ و مبتدÄان الكتاب و مبتد¾ Ïذل نقول اواو Ïذل عن او الكتاب عن حال او معترض¹ ال لفظ في بالثالث¹ الخبر محذوفحال او بالوجهين خبر بعد خبر او ريب صف¹ هدي و الكتاب خبر فيه و الÐم عن

Page 600: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 600

لفظ في بالثالث¹ محذوف فعل مفعول او محذوف مبتد¾ خبر او االربع¹ بالوجوهخÇبر بÇعد خÇبر او باالربع¹ حال او بالوجهين صف¹ قين للمت و تميز او المصدرو آالف سÇبع¹ فÇهذه بالوجهين لغو ظرف او محذوف مبتد¾ خبر او بالوجهين

تسعون7392/ و اثنان و ¹ÄثالثماحÇال او صÇف¹ فيه لفظ ريب ال عند العشرين و االربع¹ علي نقول اوو آالف ثالث¹ فهذه عشر باالحد قين للمت و الكتاب خبر بالثالث¹ هدي و باالربع¹

ستون3960/ و ¹Äتسعماالكتاب خبر بالثالث¹ هدي و ال خبر فيه العشرين و االربع¹ علي نقول او

تسعون792/ و اثنان و ¹Äسبعما فهذه عشر االحد علي قين للمت وو الخسم¹ علي فيه لفظ الريب عند العشرين و االربع¹ علي نقول اومÇحذوف فÇعل مÇفعول او محذوف مبتد¾ خبر او باالربع¹ حال او صف¹ هديو االربÇع¹ عÇلي او الكÇتاب خبر قين للمت و تميز او المصدر لفظ في بالثالث¹خبر بعد Gخبر كونه بزياد¸ العشرين و الخسم¹ علي هدي و ال خبر فيه العشرينالعشرين و االربع¹ علي او الكتاب خبر قين للمت و ابق¹ الس الوجوه علي لالريبال خÇبر ديÇه و الخÇمس¹ علي فيه او الكتاب خبر قين للمت و ال خبر هدي فيهعلي هدي فيه الخبر محذوف الريب عند العشرين و االربع¹ علي او بالثالث¹اربعون و اربع¹ و سبعماÄه و آالف ثالث¹ فهذه الكتاب خبر للمتقين و الخمس¹

/3744

هدي فيه الخبر محذوف ريب ال عند العشرين و االربع¹ علي نقول او

Page 601: Soltan 01

601 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

لفظ في باالربع¹ قين للمت هدي فيه او عشر االحد علي قين للمت و الكتاب خبرتضاف و سابقتها مع تجمع ستون264 و اربع¹ و مأتان فهذه الكتاب خبر فيهو وثالث¹ ماÄه ست و Hالف ثالثين و ¹ست و ¹Äما فتصير ابق الس الحاصل مجموع الي

سبعين136673/هذه ضرب اذا و التسعين و ت¹ الس الوجوه من الواحد الوجه وجود هذه و¹Äما ست و Hالف عشرون و ¹Äما و الف الف عشر ثالث¹ تحصل التسعين و ¹ت الس في

السابق¹/ المندرج¹ الوجوه علي و ,13120608¹ثماني و

ا ×مÇ م و ¸و Çل× الص ون Ôم âقي Ôي و بÖي غÖال ب ونÔن م ÖÆÔي نâالذي تعالي فقوله

ÖنÇ م ل زÇ Öن Ôأ ا م× و ÏÖيل ا ل زÖن Ôأ ا بم× ونÔن م ÖÆÔي نâالذي و # ونÔق ف ÖنÔي ÖمÔاه قÖن× ز ر

ÔمÔه ÏÃل أÔو× و Öم هب ر Öن م ديÔه ل×ي ع ÏÃل #أÔو× ونÔنوقÔي ÖمÔه ر خĤÖالب و ÏلÖبق/ ونÔحل Öف ÔمÖال

يÆÇمنون Çذين بيانها<ال في فنقول االعراب من عديد¸ Hوجوه يحتملمفعول او محذوف مبتد¾ خبر او بيان عطف او بدل او قين للمت صف¹ ا ام بالغيب>عÇلي مÇعطوف¹ فعلي¹ جمل¹ ينفقون رزقناهم ا مم و خمس¹ فهذه محذوف فعلاربÇع¹ فÇهذه ¹اليÇح او مستأنف¹ او ل¹ الص علي معطوف¹ ¹اسمي جمل¹ او ل¹ الصعلي او المتقين علي عطف Ïالي انزل بما يÆمنون الذين و الخمس¹ في مضروب¹او موصوف¹ او ¹اسمي موصول¹ <Ïالي انزل <ما في ما و بالغيب يÆمنون الذين

/¹مصدرياو Ïالي انزل ما علي معطوف¹ ما لفظ في جه او بثالث¹ Ïقبل من انزل ما و

Page 602: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 602

فهذه ¹استفهامي او نافي¹ <ما> لفظ و مستأنف¹ او ¹حالي جمل¹ Ïقبل من انزل ماو Ïالي انزل ما علي عطف <باالخر¸> و االربعين في مضروب¹ عشرون و احداو حال الجمل¹ و بيوقنون متعلق باالخر¸ او مستأنف¹ او حال يوقنون هم جمل¹

ل¹/ الص علي معطوف¹ او مستأنف¹ضÇرب من الحاصل¹ االربعين و ¹Äالثمانما في مضروب¹ خمس¹ فهذهمأتÇان و آالف اربÇع¹ الضÇرب من الحاصل و االربعين في العشرين و االحد

/4200علي و اني الث او ل االو للذين بيان عطف او بدل االولي ÏÃفاول عليها وعطف اني¹ الث ÏÃاول و مبتد¾ بتقدير مستأنف¹ جمل¹ او Gمفرد حال ربهم من هديهÇم ÏÃاول او مسÇتأنف¹ او ¹اليÇح جÇمل¹ المÇفلحون هم و االولي ÏÃاول عليهم و مستأنف¹ او ¹حالي او ربهم من هدي علي علي معطوف¹ جمل¹ المفلحونو االالف االربÇع¹ فÇي مÇضروب¹ سÇتون و اربع¹ فهذه مبتد¾ او الفصل ضمير/268800¹Äثمانما و Hالف ستون و ثماني¹ و مأتان الضرب من الحاصل و المأتيناو حال الجمل¹ و مبتد¾ االولي ÏÃاول المأتين و االالف االربع¹ علي اوهÇم و المÇفرد عÇطف عليها عطف اني¹ الث ÏÃاول و خبره هدي علي و مستأنف¹عÇلي معطوف¹ جمل¹ المفلحون هم ÏÃاول او مستأنف¹ او ¹حالي جمل¹ المفلحونفÇهذه مبتدÄان او للفصل مير الض و مستأنف¹ او حال او هدي علي ÏÃاول جمل¹و سبع¹ رب الض من الحاصل و المأتين و االالف االربع¹ في مضروب¹ عشر ¹ست

ماÄتان67200/ و Hالف ستون

Page 603: Soltan 01

603 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

او حال الجمل¹ و مبتد¾ االولي ÏÃاول المأتين و ف االال االربع¹ علي اوالمفلحون هم و عليه عطف ¹اني الث ÏÃاول و حال ربهم من هدي علي و مستأنف¹الحاصل و ابق الس في مضروب¹ اربع¹ فهذه ثان Õ¾مبتد او للفصل مير الض و خبره

/16800¹Äثمانما و Hالف و عشر ¹ستيÇنفقون رزقÇناهم ا مم و الخمس¹ علي بالغيب يÆمنون الذين نقول اوالخمس¹ علي يوقنون هم باالخر¸ و الجمل¹ و مبتد¾ اني الث الذين و االربع¹ علي

ماÄتان4200/ و آالف اربع¹ Hايض فهذهاو حÇال او خÇبر بÇعد خبر هدي علي و خبره االولي ÏÃفاول عليها و

مبتد¾/ بتقدير مستأنفاو حال المفلحون هم و المفرد عطف االولي علي عطف اني¹ الث ÏÃاول وبما يÆمنون الذين جمل¹ علي معطوف¹ الجمل¹ و مبتد¾ اني¹ الث ÏÃاول او مستأنف¹ثالثون فهذه الوجهين علي مير الض و مستأنف¹ او حال او هدي اوعلي,علي انزل

/126000Hالف عشرون و ¹ست و ¹Äما الحاصل و مضروب¹ HوجهبÇيان عÇطف او بÇدل االولي ÏÃاول المأتين و االالف االربع¹ علي اوÏÃاول علي عطف اني الث ÏÃاول و اني الث الذين خبر هدي علي و ثاني ال للذينمبتد¾ اني الث ÏÃاول او الوجهين علي المفلحون هم و اني الث الذين علي او ل االوالذين جمل¹ علي معطوف¹ الجمل¹ و خبره مير الض في بالوجهين المفلحون هم وو عشÇرون و اربÇع¹ فÇهذه مستأنف¹ او حال او هدي علي او انزل بما يÆمنون

ثمانما100800/ و الف ¹Äما الضرب من الحاصل

Page 604: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 604

و بÇيان عطف او بدل االولي ÏÃاول المأتين و االالف االربع¹ علي اوهÇم و المÇفرد عطف عليها عطف اني¹ الث ÏÃاول و مستأنف او حال هدي عليو مÇضروب¹ ثÇماني¹ فÇهذه بÇالوجهين Çمير الض و اني الث الذين خبر المفلحون

/33600¹Äما ست و Hالف ثالثون و ثالث¹ الحاصل

هدي علي و ثان Õ¾مبتد االولي ÏÃاول المأتين و االالف االربع¹ علي اواو Çاني الث Çذين ال علي عطف اني¹ الث ÏÃاول و الثاني الذين خبر الجمل¹ و خبرهÏÃاول او بالوجهين المفلحون هم و المفرد عطف هدي علي علي او ÏÃاول علياو خبره و الذين جمل¹ علي معطوف¹ جمل¹ مير الض في بالوجهين المفلحون هم

/ هدي علي علي, او هدي علي ÏÃاول جمل¹ عليو بالوجهين هدي علي و مبتد¾ثان االولي ÏÃاول او مستأنف¹ او حال اوالمÇفلحون هم و الثاني الذين علي او االولي ÏÃالول علي عطف اني¹ الث ÏÃاولاربع¹ فهذه اني الث الذين خبر الجمل¹ و االولي ÏÃاول خبر مير الض في بالوجهين

/100800¹Äثمانما و الف ¹Äما الحاصل و مضروب¹ عشرون ورزقÇناهم ا مم و مستأنف¹ او حال الجمل¹ و مبتد¾ ل االو الذين نقول اومÇن انÇزل ما و Ïالي انزل بما و ل االو علي عطف اني الث الذين و االربع¹ علي¹Äثمانما فهذه الخمس¹ علي يوقنون هم باالخر¸ و العشرين و االحد علي Ïقبل

اربعون840/ واني¹ الث ÏÃاول و عليالثالث¹ هدي علي و خبره االولي ÏÃفاول عليها وهÇم و المÇفرد عطف االولي ÏÃاول علي او الذين علي او قين المت علي عطف

Page 605: Soltan 01

605 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

الوجهين/ علي المفلحونو خÇبره مير الض في بالوجهين المفلحون هم و مبتد¾ اني¹ الث ÏÃاول اوعلي علي او هدي علي ÏÃعلياول او خبره و الذين جمل¹ علي عطف الجمل¹

/ هديو الثÇمانماÄه فÇي مضروب¹ اربعون و ثماني¹ فهذه مستأنف¹ او حال او

عشرون40320/ و ¹Äثالثما و Hالف اربعون الحاصل و االربعينعلي و بيان عطف او بدل االولي ÏÃاول االربعين و ¹Äالثمانما علي اوعÇلي, او ÏÃاول عÇلي او Çذين ال علي عطف اني¹ الث ÏÃاول و الذين خبر هدي

مبتد¾/ اني¹ الث ÏÃاول او الوجهين علي المفلحون هم و عليهديعÇلي عÇطف الجمل¹ و خبره مير الض في بالوجهين المفلحون هم وعشرون و ثماني¹ فهذه مستأنف¹ او حال او عليعليهدي او خبره و الذين جمل¹

عشرون23520/ و ¹Äخمسما و Hالف عشرون و ثالث¹ الحاصل و مضروب¹علي و بيان عطف او بدل االولي ÏÃاول االربعين و ¹Äالثمانما علي اوÏÃاول و مستأنف او حال و خبر و مبتد¾ هدي علي ÏÃاول مستأنف او حال هديفÇي بالوجهين المفلحون هم و االولي ÏÃاول علي او الذين علي عطف اني¹ الثو ¹Äما و Hالف عشرون الحاصل و مضروب¹ عشرون و اربع¹ فهذه خبره الضمير

ستون20160/مستأنف¹/ او حال الجمل¹ و مبتد¾ ل االو الذين نقول او

الجمل¹ و مبتد¾ اني الث الذين و االربع¹ علي ينفقون رزقناهم ا مم و

Page 606: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 606

معترض¹/ او حالو العشÇرين و االحÇد عÇلي Ïقبل من انزل ما و Ïالي انزل ما و

ثمانون1680/ و ¹Äما ست و الف فهذه الخمس¹ علي يوقنون هم باالخر¸و ل االو خÇبر هدي علي و اني الث المبتد¾ خبر االولي ÏÃفاول عليها وهم و اني الث او ل االو الخبر او اني الث او ل االو المبتد¾ علي عطف Gمفرد ÏÃاول

بالوجهين/ الفلحونعÇلي مÇعطوف¹ جÇمل¹ Çمير الض في بالوجهين المفلحون هم ÏÃاول اوثالث¹ فهذه مستأنف¹ او حال او اني الث او ل االو الخبر او اني¹ الث او االولي الجمل¹

/33600¹Äما ست و Hالف ثالثون وبيان عطف او بدل االولي ÏÃاول مانين الث و ¹Äتما الس و االلف علي اوالذين علي عطف اني الث ÏÃاول و اني الث الذين خبر هدي علي و اني الث للذينالمÇفلحون هÇم و ديÇه عÇلي علي او االولي ÏÃاول علي او اني الث او ل االووثمانون ¹Äثمانما و Hالف عشرون و ¹ست فهذه ل االو خبر مير الض في بالوجهين

/26880خبره هدي علي و مبتد¾تان ÏÃاول مانين الث و ¹Äتما الس و االلف علي اواو اني اوالث ل االو الذين علي عطف اني¹ الث ÏÃاول و اني الث الذين خبر الجمل¹ والمفلحون هم و نفسه ÏÃاول علي او عليعليهدي او هدي علي اولÃك جمل¹

/16800¹Äثمانما و Hالف عشر ¹ست فهذه ل االو خبرالذين مير الض في بالوجهينسبعون و خمس¹ و ¹Äثمانما حصل الحاصالت المجموعات جمعت اذا و

Page 607: Soltan 01

607 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

ثمانون875280/ و ماÄتان و Hالفو قين متÇلل قوله الي الÐم في المحتمل¹ الوجوه مجموع في كل يجري وو ثماني13120608¹ و ¹Äما ست و Hالف عشرون و ¹Äما و الف الف عشر ثالث¹ هيو الف الف الف الف عشر احد يحصل المجموع هذا في المجموع Ïذل ضرب اذو الف آالف خÇمس¹ و مÇاÄتان و الف الف الف ثÇمانون و اربÇع¹ و ¹Äاربعما

ارقامه,11484205770240/ هذه و اربعون و ماÄان و Hالف سبعون و ¹Äسبعماو فيها, غلق ال و ندور ال و لها شذوذ ال التي شايع¹ ال الوجوه هي هذه واو اللفظ بحسب غلق او المعني بحسب ضعف ا اءم فيها التي عيف¹ الض الوجوه ا امذ كÇر االعÇراب لوجوه ض تعر من بعض رأيت قد و المعني في Hالتباس يورث

تركناها/ كثير¸ Hايض فهي ايع¹ الش ¹القوي الوجود هذه ا كثر Îتر و ا كثرهاو مترادف¹ االحوال كون مثل تكرار شوب فيها التي الوجوه تركنا كذا وفسير الت هذا في التزامنا مع ريف¹ الش الĤي¹ في الوجوه هذه ذ كرنا قد و متداخل¹القÇرا¾ات و االعÇراب وجÇوه و الكلمات لتصريف عرض الت عدم و االختصاربÇحسب وجوهه سع¹ علي ال¹ الد فظ, الل بحسب القران وجوه سع¹ علي Hتنبيه

تأويله/ و القران بطون سع¹ علي تدل التي المعنييتحقق يشاهد البنيان هذا من االنسالخ حين االنسان ان عرفت ما بعد ومن يظهر و االنسان, مراتب بوجه و القران حقاÄق بوجه هي التي العالم بمراتبافاض¹ و العالي حظوظ من اقتضاÄه و للعالي اني الد باع ات بحكم الحقاÄق Ïتلو بشÇريته عÇلي اسÇتدعاÄه و انÇي الد قÇتضا¾ ال اجابته و اني الد علي العالي

Page 608: Soltan 01

كلمات و Îالمدار Ïتل و الحقاÄق Ïلتل مناسب¹ صور Âتفضي او Áاجما مداركهاالبÇصر او مع الس بال¹ مدرك¹ مسموع¹ او الواح علي منقوش¹ Ïكذل حروف وÏلÇت الي اشار¸ ور الس فواتح ساير كذا و آلم ان و الجسمانيتين او تين الخياليتفسيرها في ماورد و باالمثال, اال اليه بها يشار ا عم التعبير يمكن ال و الحقاÄقمعرف¹ Ïعلي سهل الخاطب لشا كل¹ موافق¹ الحقاÄق Ïلتل مناسب¹ Áامثا اال ليسالذي الحقيقي الكتاب صور باطله و حقه نه المدو الكتب جميع كون :تحقيق ان

القرآن حقيق¹ هو

الكتاب صور باطله و ه حق نه المدو الكتب جميع كون تحقيق

القرآن حقيق¹ هو الذي الحقيقي

باسم االتيان ان و الحقاÄق Ïتل الي اشار¸ [ Ôت×اب كÖال Ïذ×ل] تعالي قولهو االبÇصار Îادرا عن البعد غاي¹ بعدها و الحقاÄق Ïتل لعظم¹ البعيد¸ االشار¸

البصاÄر/الكتاب Ïذل كون تقدير علي المسند تعريف من المستفاد الحصر ان وحمن الر كتبه الذي الكتاب حقيق¹ الحقاÄق Ïتل ان باعتبار هو انما ;Gخبر و ¾مبتد

/¹ماوي الس االلواح علي لهي¹ اال× باالقالملهÇي¹ غÇيراال× او ¹لهي اال× ن¹ المدو الكتب ساÄر ان و ¹العيني ¹الأرضي اوايعه الش العلوم في ن¹ المدو ¹الحق الكتب لكن نازلته و الكتاب Ïذل شÆن صوربأنواعها الغربي¹ العلوم من ايع¹ الش غير العلوم في و ¹رعي الش غير و ¹رعي الش

Page 609: Soltan 01

609 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

الكÇتب و افي¹, الص المستقيم¹ المرآ¸ في تتراÄي التي الحقاÄق Ïتل شÆن صورشÆÇنها فÇنونها و بأنواعÇها ¹الشيطاني الباطل¹ العلوم في ن¹ المدو ¹الحق الغيرمÇا بخالف اال فيها ور الص التتراÄي التي الكدر¸ ج¹ المعو المرايا في المترا¾ا¸

عليه/ هييÇعني قÇال Çه ان cdefg االمام عن كماورد بالقران الكتاب Ïذل تفسير وبÇعده من و cdefg موسي به أخبرت الذي الكتاب Ïذل هو بالÐم افتتح الذي القران

/mnopq د محم يا Ïعلي سأنزله اني اسراÄيل بني أخبروا هم و rstuv االنبيا¾ منالحقاÄق/ Ïتل شÆن جميع لصور الجامع الكتاب هو القران ان باعتبار

GبرÇخ او قدسبق, و اللÐم Gخبر الكتاب Ïذل جعل علي يدل الخبر هذا وابق¹/ الس الوجوه في نذكره لم و لمحذوف

الحقاÄق, Ïبتل قان متحق هما ان باعتبار cdefg علي او mnopq د بمحم تفسيره وبÇجميع الحÇقاÄق ÏلÇت ظهور باعتبار الوالي¹ او ¸ النبو او سال¹ بالر تفسيره و

فيها/ ببعضها او شÆنهاÏتل بصور انتقاشها حيث من وح الر و القلب و در بالص تفسيره Ïكذل وكÇتبه مكتوب به يراد ان يمكن cdefg علي بكتاب تفسيره من ماورد و الحقاÄق,

بعلويته/ cdefg علينزل كتاب به يراد ان و ,cdefg علي ¹علوي مكتوب اهللا سوي ما جمل¹ فانعلي cdefg علي هو كتاب يراد ان و خالفته, و cdefg علي في mnopq د محم علي اهللا من

فيه/ Ïش cdefgال علي الكتاب ان ادق الص عن روي و /¹بياني االضاف¹ يكون ان

Page 610: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 610

مصاديقه و الكتاب تحقيق

ور كالص بنفسه ينطبع ان شأنه من ما علي يطلق مصدر الكتاب لفظ وشÇي¾ في ¹الكتبي بصورها المنطبع¹ كااللفاظ بصورته او المواد في المنطبع¹ارتسÇام بÇاعتبار Çور الص فيه مايرتسم علي و المنطبع¹ ور¸ الص علي و آخر

فيه/ ور الصÇور الص و ÇحاÄف الص فÇي صÇورها الرتسÇام المÇوضوع¹ فااللفاظو ¹الطبيعي ور الص و ,Hكتاب ي تسم ور الص فيها المرتسم¹ حاÄف الص و المكتوب¹النÇفوس و ¹يÇالحيوان النفوس و ,Hكتاب Hايض ي ورتسم الص فيها النطبع¹ الموادو ¹ثاليÇالم بÇاالجساد المتعلق¹ فوس الن و كتاب, ها محال و ¹الفلكي و ¹االنساني

كتاب/ ¹المثالي االجسادÏتل نفس و ¹العلوي او ¹فلي الس فوس الن في الحاصل¹ ¹العلمي ور الص وفي الحاصل¹ والخصاÄص ذاÄل الر و كتاب, فيها العلوم حصول حيث من النفوسالعÇلوم و كتاب, فيها االخالق حصول حيث من النفوس Ïتل نفس و فوس; النفي اهر¸ الظ لوازمها و ¹لهي اال× االسما¾ و كتاب, العقول و العقول علي الفاÄض¹Çفات الص و االسÇما¾ ظÇهور محل هو الذي المنبسط الفيض و ¹الواحدي مقامقيل كما كتاب, نات التعي Ïبتل المتعين¹ الوجودات و ¹االمكاني التعينات و كتاب,

:¹بالفارسياست تعالي حق كتاب عالم همه است تجلي در جانش آنكه بنزد

Page 611: Soltan 01

611 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

العالم, وجود مراتب علي االخبار و الĤيات في الكتاب اطالق كثر قد وو سال¹, الر أحكام علي و سال¹, الر بنور المستنير در الص علي و آدم, بني علي والمستنير وح الر علي و ه, بوالن احكام علي و ,¸ بوالن بنور المستنير القلب علي

الوالي¹/ آثار علي و الوالي¹, بنور

الكالم معني تحقيق

معني في يستعمل لم Gد مجر كلم الن فعله يستعمل لم مصدر الكالم والتكلم بمعني المستعمل و جرح بمعني ضرب و قتل باب من استعمل بل التكلممÇن كتالم و المفاعل¹ من كالم و ل التفع باب من تكلم و فعيل, الت باب من كلم

التفاعل/HمÇاس صÇار العام العرف في لكنه التكلم بمعني مصدر اسم هو قيل و

الكلمات/ من المفيد للمركب Hاسم صار حا¸ الن عرف في و بالتكلم للحاصلالكالم و الكتاب بين الفرق

العالي¹ المبادي¾ من صدر ما الي بالنسب¹ الكالم و الكتاب بين الفرق واضÇافته و تÇعالي قÇالح بÇفعل ي المسم س المقد الفيض فان محض اعتباريلوازم و االسÇما¾ و فات الص ظهور باعتبار ته مش و حمن الر نفس و ¹االشراقيبالفاعل الفعل قيام به قيامه و تعالي ل االو الحق الي نسبته حظ لو اذا به االسما¾

تعالي/ له ¹مي متكل و Hكالم كانHكتاب كان منه بينونته و تعالي له مغايرته و نفسه في شيÃيته حظ لو اذا و

Page 612: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 612

تعالي/ لهها انÇف الطبع عالم و المثال عالم و فوس الن و العقول في الحال هكذا واالنسان كنفس اهللا من هي التي ¹المشي بتوسط كتاب و كالم تعالي اليه بالنسب¹

االنسان/ منلذا و الحÇروف مÇخارج مÇن االنسان كنفس الممكنات مراتب من وو كالم عاليها الي بالنسب¹ الوجود مراتب من ¹مرتب كل و حمن, الر بنفس سميت

باالعتبارين/ كتاببÇمقامه Çا ام و للÇعالم, العالي¹ المراتب نظير العالي¹ بمراتبه االنسان والحÇروف بمخارج تقطيعه ط بتوس بالحروف ¹بكيفي المتكيف فنفسه البشري

/¹خفي كتابيته و ظاهر¸ كالميته نفسيته و استقالله ظهور عدم بسببو ,¹خفي كالميته و ظاهر¸ كتابيته استقالله و بينونته لظهور مكتوبه والبينون¹ ختفا¾ ال تعالي اهللا الي بالنسب¹ الطبع عالم و االرواح عالم هذين نظير

هيهنا/ ظهورها و ÎهنااخÇتالف عÇلي Çايع الش الفرد لنفي او الجنس لنفي ال [ هâفي بÖي ر [ال×

المÇر االنÇقياد عÇن النفس في االضطراب و القلق يب¹ الر و يب الر و القرا¾تينفÇي لكÇونه فيه استعماله و Ïالش معني تبادر و Îمشكو او مظنون او معلوم

/ Ï الش مع غلب ÑاالتÇرتابوا ال ورد: كÇما Ï الش يسÇتعقب نالظ و العلم مع كان اذا النه وو Ï الش او , قيقيÇالح مÇعناه هيهنا منه المراد و فتكفروا, تشكوا ال و فتشكوا,

Page 613: Soltan 01

613 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

الÐم/ اوالي الكتاب الي راجع المجرور الضميرالحÇقاÄق عÇن عÇبار¸ اليÇه االشÇار¸ ت رÇم كما هنا الكتاب ان اعلمالمشار العالي¹ بالعوالم صال االت و ¹البشري عن االنسالخ حين mnopq له المشهود¸او cdefg عليÇب او بÇالÐم المÇفتتح بالقران تفسيره و الÐم منها المأخوذ او بالÐم اليهاأحكامهما و سال¹ الر او ¸ بوبالن او آثارها و بالوالي¹ يعني cdefg علي في بمانزل

ظهورها/ و الحقاÄق Ïتل نازله المذكورات لكون

ÎدرÇالي نفسه اسر من مالميخرج االنسان ان تحقيق

العبار¸ و اللفظ اال القران من

و سÇليم الت حد يبلغ لم و هواها و نفسه اسر من يخرج مالم االنسان وو قيق التح حد او بوجه, ثانيتها و , بوجه العلم درجات اولي هو الذي االستماعمع الس القي او قلب له كان لمن تعالي بقوله اليهما مشار قليد الت عن الغنيظÇهورها و نÇازلتها Îادرا ال و الحÇقاÄق Ïتل Îادرا له اليمكن شهيد هو وÇها ان حيث من الواليات و ساالت الر و ات بوالن ال و القران Îادرا له فاليمكن

نازلتها/ و الحقاÄق Ïتل ظهورال و الكÇتاب¹ و Çقش الن او العبار¸ و الصوت اال القران من Îاليدر بلالعÇناوين هÇو مÇا ال لمقامه المناسب لشانه الموافق هو اال معانيه من يتصورمن Îيدر ال و المطهرون اال ه يمس ال تعالي قال كما العالي¹ للحقاÄق ¹االلهيالدرا كÇاته الموافÇق هو ما اال دعاويهم من ال و البشري مقامهم اال اهللا خلفا¾

Page 614: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 614

¹الملكوتي أخالقهم و العالي¹ مقاماتهم ال ¹السبعي و ¹البهيمي شÆنها و ¹يطاني الشلهي¹/ اال× أوصافهم و

و القÇران مÇن المسÇموع فاللفظ نسبوهم ما الي االنبيا¾ نسبوا لهذا وبÇالقران المÇتكلم يكÇون ال بان نقشه و القران لفظ كان ان منه المبصر النقشو مÇعانيهما مÇن يها يخل يطان فالش بيده Hكاتب الكاتب لميكن و بلسانه Hممتكل

االبصار/ و ماع الس حين له موافق¹ اÔخر معاني فيهما يجعليقال الذين هÆال¾هم و مواضعه, عن الكلم تحريف وجوده احد هذه وو بأيديهم يبصرونه و يسمعونه و الكتاب يكتبون للذين Õويل فيهم:و اذانهم سمعت و أيديهم كتب ا مم لهم Õفويل أبصارهم و أسماعهم

يكسبون/ ا مم لهم Õويل و عيونهم ابصرتمÇن االنقياد و العلم و النفس, و الجهل جنود من االرتياب و Ïشال وÎيدر ال نفسه أسر من يخرج لم من فنقول: هذا د تمه اذا القلب, و العقل جنود

مراتبه/ من ¹مرتب في الكتابمÇن Îأدر فÇيما ارتÇياب و ÕÏش مÇنه اليقع نفسه أسر من خرج من والكÇتاب, الي ال مÇدركاتهم الي Õراجع شكهم الكتاب في فالشا كون الكتاب,

الكتاب/ غير Ï الش فيه فماوقعجميع او يب الر جنس نفي فصح ريب¹, و ÕÏش فيه يقع ال الكتاب ماهو وبمعنيال تقييد او تقدير او تضمين ارتكاب الي ¹حاج غير من الكتاب من افرادهقين للمت او قدير, بالت للعاقل ريب ال او تقديره, او االبتغا¾ بتضمين يب الر ينبغي

Page 615: Soltan 01

615 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

بالظرف/ بتقييده

الهداي¹ معني تحقيق

لاليصال مصاحب¹ ريق الط ارا¾¸ بمعني Õمصدر كالتقي الهدي [ ديÔه]

او بنفسه اني الث المفعول الي ي عد سوا¾ ¹مصاحب غير او المقصود, الي او اليهبنفس تعلقت سوا¾ و الخلق, من اهللا من الهداي¹ كانت سوا¾ و الي, بلفظ او بالالممطلق¹ كان شيي¾ اي ¾بشي تعلقت اذا اهللا من الهداي¹ ا ام و بالمقصود او ريق الط

منه/ المطلوب كماله طريق الي هدايته فالمراد اليه المهدي عن¸ بوÇ الن ثم المطلق¹ الوالي¹ حصول هو االنسان من المطلوب الكمال ونÇفسه مÇن طÇريقه هو الكمال هذا الي طريقه و المطلق¹, سال¹ الر ثم المطلق¹

باالسالم/ او بالكفر Hمنشرح در بالص عنها يعبر التي ¹االنسانيالي هكÇذا و روحÇه الي مÇنه و قلبه الي منهما بشي¾ منشرح غير اونات عي بالت Gمسدود االبصار عن Hمختفي ريق الط هذا كان ا لم و المطلق¹, الوالي¹بÇدو في Áضا النفس بيدا¾ في االنسان و Hاختياري علي المرور كان و ¹فسي النو ¹فسيÇ الن المشÇتهيات الي الوصÇول هو منه المطلوب الكمال ان Hظان حالهاقÇتضت مÇظنونه سÇوي لمÇا HبغضÇم ¹يطاني الش و ¹الحيواني القوي استكمالبههم ين من النوع الي يبعث ان ¹بوبي الر ¹ ام الت حم¹ الر و ¹لهي اال× البالغ¹ الحكم¹

ضاللهم/ عنÁماÇك ماظنوه ان و منهم, المطلوب الكمال هو مظنونهم ماورا¾ ان و

Page 616: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 616

¹مغتنم ضاللهم ¸د مترص Hسباع الوادي في ان و يطان, الش Îا شب و Õ¹مهلك Õسمومضياعهم/

حÇباÄل عÇن و لهÇم باع الس د ترص عن و فيه الوقوف عن هم ر يحذ وريق الط يطلبوا و منه للخروج بوا يتأه و حذرهم يأخذوا و يتنبهوا حتي يطان الشيريهم و فق بالر موانعهم يرفع من عليهم Ïذل بعد يبعث حتي عليه; يدلهم من وي تسم االذهاب هذا و االرا¾¸ Ïتل و غاياتهم, الي بهم يذهب و كماالتهم طريقيÇقع بÇه و سال¹ الر شأن ذاشأنين منهما كل كان ا لم خليف¹ و سول الر و هداي¹,

المذكوران/ االنذار و نبيه التمÇنهما لÇك كان المزبوران االرا¾¸ و االذهاب يقع به و الوالي¹ شأن وانما تعالي, قوله في االنذار في سول الر شأن حصر و ,Hهادي بوجه و Gمنذر بوجه

منذر/ انتهو المخاطب ان و سال¹ الر شأن لالشار¸الي الكل في الكل امام انه معالهداي¹ صاحب بواليته فهو اال و , نبي او ولي هو بما ال رسول هو بما سول الرهو بما سول فالر الشأنين صاحب ته بنبو و منه, مقتبسون الهادين كل و المطلق¹اهللا من الهداي¹ و الشأنين صاحب بيالن و هاد, ولي هو بما الولي و Õمنذر رسولGدمقي او اللفظ بحسب Hمطلق هيهنا هدي أخذ فاذا اتقي و أنذر بمن اال تتعلق ال

/Gواحد المقصود كان قين للمت بقوله

Page 617: Soltan 01

مراتبها و التقوي معني تحقيق

الي او اهللا الي نسبت اذا و الوقاي¹ من مصادر قا¸ الت و التقي و قوي الت و

يضر او ينافي ا عم التحفظ منها فالمراد منها اطلقت او مات المحر الي او سخطه/¹االنساني الحاصل¹ الكماالت حصول

قÇبل و االسالم بعد بعضها و االسالم, قبل بعضها عديد¸ مراتب لها و/ اتي الذ التام الفنا¾ الي بمراتبها االيمان بعد بعضها و االيمان,

للعاقل¹ المنافي¹ دواعيها و النفس مساوي عن االنزجار مراتبها فاولياالستغفار/ مقام هي و

مÇقام هÇي و بÇالفرار منها الخالص طلب و عنها االنصراف ثانيتها وهي و خلقه بين و بينه وساÄله و اهللا خلفا¾ الي الفرار في جوع الر ثالثتها و التوب¹,

االناب¹/ مقامعن حكاي¹ بقوله تعالي اشار اليها و االسالم علي م¹ مقد الثالث¹ هذه و

توبوا اليه/ ثم ربكم استغفروا قوم يا أممهم: مع أنبياÄه بعض قولاسÇلم اذا و الثÇالث¹, المÇرتب¹ الي اشÇار¸ <اليه> بقوله التوب¹ تقييد وو أوامره من ¹القالبي احكامه منه قبل و cdefg خليف¹ او mnopq يدنبي علي االنسانقÇوله مÇخالف¹ عÇن التحفظ هي التي قوي الت من رابع¹ مرتب¹ له حصل نواهيه

نواهيه/ و اوامره بامتثالو بواطنها طلب و االوامر عليظاهر الوقوف عن االنزجار الخامس¹ وو االيÇمان; قبل و االسالم بعد هاتان و بواطنها, علي له يد من طلب و روحها

Page 618: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 618

تقوي و الحرام من العوام تقوي الي بوجه تنقسم و العوام تقوي هي قوي الت هذهبهات/ الش من الخواص

روح عÇلي يÇدله مÇن الطالب وجد اذا و المباح من االخص تقوي واستبصر و ¹الولوي ¹ الخاص بالبيع¹ آمن و ¹ خاص توب¹ يده علي تاب و االعمالمن حفظ الت هي و قوي الت من أخري مرتب¹ له حصل خصاÄله و برذاÄله و بباطنه

الخصاÄل/ باستكمال ذاÄل الربيت دخل و امامه تمثل بالخصاÄل تحلي و ذاÄل الر من قلبه تطهر اذا والوجود في ان فيظن Hشيطاني Âفاع و Hال×هي Âفاع وجوده في يشاهد ذÃحين و قلبهلشيخه Gوجود و لنفسه Gوجود يري و ¹نوي الث و Îاالشرا ورط¹ في فيقع هين ال×

الحلول/ ورط¹ في فيقع وجوده في حال انه فيظن مملكته في Âداخان و Çحاد, االت ورط¹ في فيقع امامه و ذاته هو Gواحد Gوجود يري اومÇن HطلقÇم الفÇعل رأي و Çيطان الش الي االفعال نسب¹ اتقي و وفيق الت ساعده¸ قو ال و حول ال معني وجد و ل حص و يطاني الش او هيÐاالل المظهر في حمن الراالفعال نسب¹ من حفظ الت هي قوي الت من أخري مرتب¹ له حصل به التذ و باهللا اال

/ الفعلي وحيد الت الي الفعلي Îاالشرا من الخروج و اهللا غير اليدور بالص اهللا الي نسبتها كاالفعال ¹الوجودي االوصاف بان تفطن اذا وو اهللا اوصاف مظاهر الكل ان و القبول; و هور بالظ تعالي غيره الي و الوجوب وهÇي Çقوي الت من أخري مرتب¹ له حصل التذبه و الحمداهللا معني وجد و ل حص

تعالي/ غيره الي االوصاف نسب¹ رÅي¹ عن حفظ الت

Page 619: Soltan 01

619 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

Îال الس من الشطحيات بعض ظهور سر بيان

يري فال ¹الواحدي بصف¹ المÆمن علي اهللا يتجلي قد المرتب¹ هذه في والممنوع¹/ الوحد¸ ورطه في فيقع لنفسه ما ¹اناني بقا¾ مع صف¹ ال و Hذات ¾لشي

و Ïذل يÇعتقد االفاق¹ بعد و واحد الموجود و واحد الوجود ان يظن وو شيخه الي يرجع اولم شيخ له يكن لولم االلحاد و االباح¹ في ويقع به ه يتفويÇتجلي قÇد و بها, و بهم يستهز¾ بل Ñشي في ذÃحين شرايعهم و سول الر اليعدو اهللا من حتي شيي¾ كل من االستغنا¾ و منه ¹االناني فيظهر عليه ¹مدي الص بصف¹

هكذا/و مÇهلك¹ ورطÇات Çابق¹ الس المÇرتب¹ و قوي الت من المرتب¹ هذه ففيمÇنه استغني و اليه يرجع اولم شيخ تربي¹ في المÆمن لميكن ان موبق¹ عقباتمن يظهر ما جميع يظهر المرتبتين هاتين في و منها المÆمنين جميع و اهللا أعاذنا

الممنوع¹/ ات طحي الش من Îال السيخ¹ تشÇالم ا كÇثر و المÇرتبتين, هÇاتين من هم غلو نشأ الغالين ا كثر واستغنوا و صلوا و انهم ظنوا حيث من هلكوا و استدرجوا هاتين من المغرورين

ل/ المكم الشيخ عنهذه غير في الشيخ الي منهم Hاحتياج أشد االحوال هذه في انهم الحال والي الخروج الي الوصفي و الفعلي وحيد الت مراتب Ïمهال بالجمل¹ و االحوال,

Page 620: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 620

االقالم/ تحرير يحصلها او البيان بها يحيط ان من ا كثر اتي الذ وحيد التساÄر ان و شأنه تعالي ل االو الحق هو ات بالذ المتحقق بأن تفطن اذا وÏتل سع¹ مراتب من ¹Ãناش ¹اعتباري نات تعي و ¹ ض Öح م اعتبارات الوجود مراتب

لÇك عن ه المنز الحق الوجود اال دارالوجود في يري فال بصره انقلب و الحقيق¹هو/ اال هو ال معني بل اهللا اال ال×ه ال معني وجد و ل حص و اعتبار و تعين

Çقوي الت مÇراتب آخر هي و قوي الت من أخري مرتب¹ له ل حص به التذ وتقوي/ و وصف و فعل له ر يتصو حتي اثر ال و Õعين هذه بعد Ïال للس يبقي فانهالالمحو بعد حو الص و الفنا¾ بعد البقا¾ بموهب¹ ¹لهي Ðاال العناي¹ ادركته فاناالحسÇان فÇضيل¹ له بÇاعطا¾اهللا حمن الرÇب التشبه و الخلق في الحق شهود وفÇي االعÇوان و الجنود من اهللا اقرض لما Hعوض جنوده تكثير و العباد لتكميل

خليفته/ او Hنبي صار و Îلو الس له تم سبيله في االعدا¾ جهادقوي الت حقيق¹ مراتب من االسالم قبل التي قوي الت مراتب لميكن ا لم وكماله تحصيل في ه يضر ما يتعلم لم و االسالم دين في مالميدخل االنسان الن

منه/ يتقي حتي ه يضر شيي¾ اي يدري ال وقته عالم منبÇعد التي قوي الت اقسام; ثالث¹ الي منقسم¹ الباقي¹ المراتب كان ا لم والي فات الص نسب¹ عن قوي الت قبل و االيمان بعد التي و االيمان, قبل و االسالمالتي قوي الت اسقط تعالي غيره ذات و صف¹ رÅي¹ عن قوي الت و تعالي, اهللا غير

تعالي: قوله في الباقي¹ الثالث¹ االقسام ذ كر و االسالم قبلتعالي: قوله تحقيق

Page 621: Soltan 01

621 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

الحات عملواالص و آمنوا الذين علي ليس

االيÇمان هنا بااليمان المراد فان اسلموا اي الذينآمنوا علي ليستفصيله/ و تحقيقه Ñسييجي كما االسالم هو العام

هÇذا قبل التي ان الي لالشار¸ آمنوا و اتقوا عليالذين ليس يقل لم والصÇالحات بÇعمل المÇراد و الحات الص عملوا و قوي الت من ليست االيمان

/¹القالبي ¹رعي الش باالحكام العملو االسالم بعد التي قوي بالت قوا ات اي اتقوا ما اذا طمعوا فيما Õجناحو ¹Ç الولوي ¹ الخاص بالبيع¹ يحصل الذي الخاص بااليمان امنوا و االيمان قبلمن حبل هي التي الوثقي بالعرو¸ Ï يتمس به و القلب في االيمان بذر به يدخلو اهللا مÇن حÇبل هÇي Çتي ال ¹وينيÇك الت بÇالعرو¸ Ï مسÇالت الي HضافÇم الناس

/¹القالبي اعمالهم الي مضاف¹ ¹القلبي اعمالهم هي التي عملوالصالحاتنسÇب¹ عÇن Çقوي الت قبل و االيمان بعد التي قوي الت بمراتب اتقوا ثممÇنه ها كل االفعال بان اليقين عين أيقنوا شهودGاي امنوا و غيراهللا الي صفات المن ذ كر لما الحات الص عملوا و يقل لم و ¹القهري و طفي¹ الل مظاهره علي جاري¹فÇال اهللا غÇير الي االفعال نسب¹ عن تحفظ و ذاÄل الر عن تطهير التقوي هذه انالي فات الص نسب¹ Ôبعد بقي لكن اليهم االعمال ينسب حتي نفسهم ال Âفع يرون

انظارهم/ في ¹االمكاني وات الذ نفس و ¹االمكاني وات الذوات الذ ¹ÇيÅر عÇن و تÇعالي غÇيره الي فات الص نسب¹ عن اتقوا ثمعن يعبر و قاÄهم ات رÅي¹ عن و ذواتهم رÅي¹ عن حتي ذاته جنب في ¹االمكاني

Page 622: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 622

الفنا¾/ بفنا¾ قوي الت رÅي¹ عن قا¾ االتالعمل و ايمان يبقي فال ذات ال و صف¹ ال و فعل عنهم ذÃحين فاليبقيبÇعد البÇقا¾ الي اشار¸ احسنوا قال و قوي الت هذه بعد بهما يأت لم لذا و لهم

الفنا¾/الخÇبر: فÇي و غير, ال احسان االطالق علي فعله الفنا¾ بعد الباقي فانÇريق الط مÇن يÇخرج ا مÇع قوي الت الخبر في قوي بالت المراد و شيعتنا; المتقونيكÇن لم ا لم الخاص بااليمان المÆمن غير و عليه, Îلو الس ينافي او االنسانيبÇهذا الشÇيع¹ لغير يكن لم ا لم و المعني بهذا تقوي له ور يتص ال ريق الط علي

قيل: ما نعم و الشيع¹/ في المتقي حصر صح تقوي المعنيشÇود مÇلت مÇلتي گيرد شود كفر علت علتي گيرد چه هر

مراتبه و االيمان تحقيق

اعطا¾ و االذغان و صديق الت لغ¹ االيمان [ بÖي غÖال ب ونÔن م ÖÆÔي نâلذي ا]عÇلي يطلق Hشرع و االيتمان, و الخوف من Hآمن جعله و االمان انفاد و االمانو البيع¹ اجزا¾ من التوب¹ بعد ما علي و الظاهر¸ عو¸ الد قبول و ¹االسالمي البيع¹¹الميÇاالس بÇاالصول G مقر البايع كون من ¹ العام بالبيع¹ الحاصل¹ الحال¹ عليكون من ¹االسالمي بالبيع¹ الحاصل¹ بالحال¹ الشبيه¹ الحال¹ علي و للفروع Âقاب

البيع¹/ الي الوصول عدم حين كالبايع Âقاب و G مقر االنساناالسالم معاني بعينها هذه و عليها االشراف و البيع¹ اراد¸ علي يطلق و

Page 623: Soltan 01

623 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

¹ اصÇالخ البÇيع¹ عÇلي يÇطلق و مته, قدÇم و الحقيقي االيمان مقابل هو الذيالباطن¹/ عو¸ الد قبول و ¹االيماني

بÇالبيع¹ الحÇاصل¹ الحال¹ علي و البيع¹ اجزا¾ من التوب¹ بعد ما علي وÂابÇق و ¹Çالوالي و سÇال¹ الر و وحيد بالت G مقر البايع كون من ¹الولوي ¹ الخاصبÇالحال¹ الشÇبيه¹ الحال¹ علي و ,¹القالبي االحكام الي مضاف¹ ¹القلبي لالحكامالي الوصل عدم حين بيع¹ دون من المذكورين القبول و االقرار من المزبور¸

البيع¹/فÇي عÇنها لسلبه Gمجاز االسالم معاني علي اطالقه يكون ان يشبه و

االعرابآمنا/ قالت تعالي: قولهلمتÆمنوا د محم يا لهم قل ¹االسالمي ¹ العام البيع¹ بايعوا انهم حيث منظÇاهر علي يفقوا فلم أخري بيع¹ يقتضي آخر امر االيمان ان علي تنبههم حتي

االيمان/ علي يدلهم من يجدوا و يطلبوا حتي و االسالم¹االسالمي باالصول االقرار و ¹ العام البيع¹ الن اسلمنا قولوا لكن وتكن لم ان و Hاسالم كانت القلب في لما موافق¹ كانت ان ¹القالبي االحكام قبول و

/Hايض ما Hاسالم تكن لم للقلب موافق¹يÇدخل Çا لم و اسÇلمتم, لكÇن و لميقل و أسلمنا قولوا قال: لذا وقلوبكم في القلوب في ¹االيماني البيع¹ بسبب يدخل الذي البذر اي االيمانو االيمان اسم يصدق بسببه الذي االيمان بذر االنسان قلب في لميدخل ما وحÇقيق¹ مÇن شأن هي التي بحقيقته Hصفمت االيمان باسم الموصوف يكن لم ان

Page 624: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 624

مÆمن/ أنه عليه لميصدق االنسانفÇي mnopq رسÇوله أخذه الذي بالعهد بالوفا¾ رسوله و اهللا تطيعوا ان و/HÃشي اعمالكم من يلتكم هماال بظاهر نواهيه و اوامره امتثال و ¹االسالمي البيع¹في Hصادق البايع كان ان جا¸ الن في ¹ العام البيع¹ كفاي¹ علي يدل هذا وال GغفورÇم كÇان ¹ العام البيع¹ علي سول الر زمان في مات من ان علي و بيعته,

محال¹/

ليÇع تÇمنوا ال قÇل اسلموا ان Ïعلي يمنون تÇعالي قوله في وي مÇالمس بان تصريح لاليمان هديكم ان عليكم يمن اهللا بل اسالمكمفي و االيمان طريق يري به و لاليمان م¹ مقد االسالم ان و االيمان غير باالسالم

ان و االيÇمان قÇبل االسالم ان و لاليمان االسالم بمغاير¸ تصريحات االخبارااليمان/ علي الثواب

و التوراث, ¹ صح و المنا كح¹ جواز و ¾ما الد حفظ اال يفيد ال االسالم وكان ان هيهنا به المراد و ¹غوي الل معاينه من Âك يناسب رعي الش معناه االيمان

/ االذعان او صديق الت معني له صل¹ الظرفاشÇيا¾ ثالث¹ هنا بالغيب المراد ان cdefg ادق الص موالنا عن روي فيما و

بالغيب/ آمن فقد بها آمن من القيام¹ يوم و ¸ الكر يوم و cdefg القاÄم قيام يومكونه علي دالل¹ اهللا بأيام هم وذ كر تعالي قوله معني هو بعينه هذا ويÆÇمنون Çذين ال المÇعني و الفÇاعل من Áحا G مستقر كان ان و ليÆمنون, صل¹مÇعناه يراد ان يمكن بالغيب Hسمتلب او الĤخر¸ او اهللا من الغياب في حالكونهم

Page 625: Soltan 01

625 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

االمان/ انفاذ و االمان اعطا¾ سوي ¹غوي الل معاينه من واحد كل او الشرعيمراتبها و لو¸ الص تحقيق

ادني و كثير¸ مراتب ذو مر كما االنسان ان اعلم [ ¸و ل× الص ون Ôم âقي Ôي و]

و در الصÇب عنها يعبر التي نفسه مرتب¹ بعدها و الجسماني قالبه مرتب¹ مراتبهمراتبه بعدها و وح, الر و النفس بين هي التي قلبه مرتب¹ بعدها و Hايض بالقلب

االخر/mnopq دي¹ المحم ريع¹ الش في ¹القالبي صلوته و صلو¸ له ¹مرتب كل في وين الد هذا في دخل من لكل المعلوم¹ المخصوص¹ الهيÃات و االذ كار و االفعالصاحب من المأخوذ المخصوص الذ كر صدره هو الذي قلبه صلو¸ و رور¸ بالض

االجاز¸/و ر¸, فكÇالم ل تعم من او الذ كر ¸ قو من المأخوذ المخصوص الفكر ووقت كÇماورد االمÇام الي ه وجÇ الت مÇن ¹وفي الص مصطلح ماهو بالفكر المرادو ÏينيÇع نصب االÄم¹ من Gواحد اجعل و mnopq اهللا رسول تذكر االحرام تكبير¸شاهد و لو¸ الص اذ كار معاني مشاهد¸ وح الر و النفس بين هو الذي القلب صلو¸و هÇذه مÇعاين¹ وح الر صلو¸ و لو¸ الص بأطوار اليها المشار الشÆن و االحوال

هكذا/صلو¸ و الصدر بصلو¸ متصل¹ القالب صلو¸ جعل لو¸ الص اقام¹ معني وعÇن االقÇام¹ بÇمعني االقÇام¹ كان سوا¾ هكذا و القلب, بصلو¸ متصل¹ در الصحدودها حدودها اعظم فان لو¸ الص حدود اقام¹ بمعني او قعود, عن او اعوجاج

Page 626: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 626

/¹ولي الطفصلو¸ القالب الي بالنسب¹ وح كالر ¹العرضي الحدود الي بالنسب¹ ها فان

البخاري وح كالر ¹الجسماني ¹القلبي ¹كري الذ لو¸ الص و االنسان كقالب القالب¹ريÇالفك Çلو¸ الص و ,¹الحيواني Îالمدار و القوي مركب هو الذي االنسان منكÇروح ¹انيÇوح الر ¹لبيÇالق Çلو¸ الص و االنسان, من المثالي كالبدان ¹دري الصÏكذل قرينها تÆذي عفن¹ ميت¹ الباطن¹ المراتب بدون االنسان ان فكما االنسان,و مصل رب قدورد و موذي¹; عفت¹ جيف¹ الباطن¹ مراتبها بدون ¹القالبي لو¸ الص

تلعنه/ لو¸ الص

Hتكوين لالنسان الز كو¸ و لو¸ الص استمرار تحقيق

الي ته ادÇم خÇلق¹ ل او من ¹فعلي و ¸ ذاقو خلق االنسان ان Hايض اعلم و¹فعلي لها فالنطف¹ ¸ قو فيها ليس و جه¹ كل من بالفعل هي التي االخير¸ مرتبتههكÇذا و االنساني الطفل و الجنين و المضع¹ ¸ قو و قريب¹ العلق¹ ¸ قو و النطف¹

بعيد¸/و Ñشيي العلق¹ ¹فعلي من يحصل لم Õ¾شيي النطف¹ ¹فعلي من ينقص مالم وصار ان الي النطف¹ ¹فعلي نقصان بقدر العلق¹ ¹فعلي االستمرار و صال باالت يحصل¹عليÇف و النÇقصان في العلق¹ ¹فعلي يصير ثم علق¹ كونها جه¹ من بالفعل العلق¹

المراتب/ جميع هكذا و االزدياد و الحصول في المضغ¹هÇذا و فÇناÄها, او سÇابقتها نÇقصان علي موقوف¹ مرتب¹ كل ¹فعلي فان

Page 627: Soltan 01

627 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

/Hتكوين االنسان زكو¸ الفنا¾ و النقصانفضول اعطا¾ الز كو¸ الن Hتكوين صلوته االزدياد و الحصول ذلك وو طÇلبها و حÇم¹ الر جÇلب Çلو¸ الص و Ïكذل Hايض هذا و باقيه, تطهير و المالا لم و لها, Õاستجماع و االنسان كماالت هي التي حم¹ للر جلب المزبور االزديادمÇطابق¹ بكÇونها ¹تياريÇاالخ االعÇمال حسن و للتكوين Hموافق كليف الت كانو Âاص جعلها و الزكو¸ و لو¸ الص بتشريع اال قط نبي يبعث لم ¹كويني الت لالفعالراÄع الش في صورتهما و وضعهما لكن ¹الفرعي ¹رعي الش االعمال لتمام Gعماد

متوافق¹/ غير مختلف¹Çا ام الز كÇو¸ عÇلي الĤيÇات ساÄر في و الĤي¹ هذه في لو¸ الص تقديم واالفضل طلب او غيره عليوجدان موقوف اليد في ما اسقاط الن Hطبع مها لتقدبكمال صاف االت بعد المفقود للكمال طلب او وجدان علمت كما لو¸ الص و منه:¹بالفارسي قيل و Âحاص Áكما Îيتر آخرال Áكما االنسان يطلب لم فما موجود,

زدست نÇدهد را گÇنده پياز او هست سيب كه كودكي نبيند تاالز كو¸ و وجدان, و طلب ها الن اتم بها االهتمام و اشرف لو¸ الص الن او

فقدان/ و Îترنفد مالهاي نفق من االفعال باب من انفق [ ونÔق ف ÖنÔي ÖمÔناه Öق ز ر ا ×م م و]

مÇراعÇا¸ و لالهÇتمام الظرف تقديم و به ينتفع فيما المال بانفاق ص خص لكنمن و بامرنا تحصل قد االموال ان الي يشير ارادان كأنه للحصر و االي رÅس

لتحصيلها/ رناه قر الذي الوجه

Page 628: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 628

قÇدتحصل و عنه, نهينا الذي الوجه من و يطان الش بأمر تحصيل قد ود¸ المتول الخياالت و ات يالن و Ãون الش و القوي و العلوم كذا و يطان, الش بشرك¹أراد او Çه الن رزقÇناه مÇا اال مÇلكه في اليوجد المÆمن ان و االنسان عالم فيما اال فالينفق يتقي و يبصر هو فاذا تذكر ماله تحصيل في يداخله ان يطان الش

رزقناه/اسلفنا ا مم تفطنت Ïكأن و الز كو¸ يÆتون قوله عن عدل الوجه لهذا ول او من لالنسان االختياري االنفاق فان االنفاق تعميم و اهللا رزقهم ما بتعميمنات/ التعي من الخروج و االطالق مقام آخر الي تمرينه زمان ل او من بل بلوغهالحد بيان هذا و يبثون, مناهم عل ا مم و معناه ان cdefg ادق الص عن روي و¹بعيضيÇالت مÇن ادخÇال و المÇقام, اقÇتضا¾ بحسب االنفاق و المرزوق وجوهيÇنبغي ال كÇما الجÇميع انفاق ينبغي ال انه و االنفاق في ط التوس الي لالشعار

االنفاق/ عدم و قتير التاراد¸ صح ¹ببي للس البا¾ كانت ان [ ÏÖيل ا ل زÖن Ôأ ا بم× ونÔن م ÖÆÔي نâالذي و]

فمعناه لاليمان صل¹ كانت ان و االيمان من ¹غوي الل و ¹رعي الش المعاني من كل و القÇران مÇن اليÇه نÇزل مÇا جمل¹ اليه انزل بما المراد و االذعان او صديق الت

االحكام/نÇزل ما خصوص او القران, من cdefg علي والي¹ في نزل ما خصوص اوكÇانت اذا و مÇوصوف¹, او مÇوصول¹ مÇا كÇان اذا هذا قلبه; الوالي¹ حقيق¹ منالمنزل/ اعتبار دون من الكتاب انزل و الوحي بنفس االيمان فالمعني ¹مصدري

Page 629: Soltan 01

629 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

والي¹ التنصيص من او الكتب و رايع الش من [ ÏلÖبق Öن م ل زÖن Ôأ ا م× و]

انزل ما كان ان هذا cdefg علي ¹علوي من االنبيا¾ ازل¹ الن الواليات من او االوصيا¾او نÇافي¹ مÇا لفÇظ¹ و ¹اليÇح جÇمل¹ كان ان و ,Ïالي انزل ما Hمعطوف قبلك منمن الوالي¹ او القران و الشرابع من Ïالي أنزل ما أنزل, ما و فالمعني ¹استفهامياليÇهم أنÇزل ما ليس اي االنكار معني علي Ïقبل من أنزل شيي¾ اي او ,Ïقبل

/Ïالي أنزل ما جنب في Ñبشييو Ïش اليعتريه بحيث العلم اتقان يقان اال [ ونÔنوقÔي ÖمÔه ر خĤÖالب و]

سÇوا¾ مير الض تقديم من المستفاد الحصر و اعتياد و تقليد به اليشو و ارتياب

مختص العقال¾ صفات من هو الذي االيقان بان اشعار للفصل او اليه Gمسند كانغيرهم/ دون ذ كر بما الموصوفين بهÆال¾

يب¹, الر و Ï الش و نالظ اال شأنها من ليس التي فوس الن أصحاب فانهمعاد¸, و تقليد و ريب¹ شوب من يخلو وال Õظنون فهي ¹برهاني كانت ان علومهم وعلي Hعطف جعله تقدير علي ال ليوقنون Áمعمو كونه تقدير علي الظرف تقديم والمÇوصوفين هÆÇال¾ ان الي بÇه Gمشار للحصر و اال×ي رÅس لمراعا¸ أنزل بمابالĤخر¸ Hقمتعل اال ايقانهم و علمهم ليس اليقين بهم المختص ابق¹ الس باالوصافحÇتي غيرها الي يلتفتون فال هممهم غاي¹ و أعينهم نصب الĤخر¸ جعلوا نهم الالĤخÇر¸ نبذوا أعينهم نصب نيا الد جعلوا فانهم غيرهم بخالف به يقينهم يتعلق

ظهورهم/ ورا¾و نيا الد علي مقصور¸ علومهم الن بالĤخر¸ فساني الن لعلمهم تعلق فال

Page 630: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 630

الحيو¸ من Gظاهر يعلمون ¹ايقاني غير ¹نفساني فتكون فيها التعيش يلزم ما علي:¹بالفارسي قيل قد و العلم; من مبلغهم Ïذل غافلون, هم الĤخر¸ عن هم و نيا الد

گÇرفت اÄي نÇب سÇوراخ ايÇن انÇÇدرگÇرفت دانÇاÄي سÇÇوراخ خÇÇور در

روشÇنياست بهر نه دانش پي چوندنÇيست دنÇياي عÇلم طÇالب همچو

خÇاص و عÇام بÇهر است علم طالبخÇالص عÇالم ايÇن از يابد تا كه ني

كÇرد سÇوراخ طرف هر موشي همچوسرد گشت در از راند نورش چونكهبÇاعتبار أنÇيث الت و HفÇوص االصÇل فÇي كÇان الĤخر نيث تا الĤخر¸ وعÇالم علي الĤخر¸ اطالق و ,¹االسمي عليه غلب ثم دار ال هي الذي الموصوفالمÇراد كÇان فÇان عنها, ر¸ متأخ و نيا الد ار الد بعد لالنسان ها ان باعتبار الغيب

زول/ الن سلسل¹ في العالي¹ العوالم و المبد¾ بالغيبفÇالكالم المعاد يعني عود الص سلسل¹ في ر¸ المتأخ العوالم بالĤخر¸ وفÇالكالم GعادÇم و ¾مبد العالي¹ العوالم مطلق بالغيب المراد كان ان و تأسيس,االيمان بعد االيقان ذ كر باعتبار الكالم كان و العام بعد الخاص ذ كر علي مبتن

/Hايض Hتأسيس

ÖنÇ م ديÔه لي ع ] العظام باالوصاف المذكورون العظما¾ [ ÏÃل [أÔو×

Page 631: Soltan 01

631 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

باسم فاالتيان به محكومون أنهم ال الهدي وصف حا كمون انهم بحيث [ Öم هب رللحكم ¹كالعل ليكون المذكور¸ بأوصافه اليه المسند حضار ال البعيد¸ االشار¸

لعظمتهم/ مرتبتهم بÔعد الي لالشار¸ واالشÇار¸ باسم المبتدأ فتكرير ¾مبتد اني¹ الث او االولي الذين كان ان وعÇن ناش الÆلس Hجواب الجمل¹ فكون قين للمت تابعتين كانتا ان و الحصر, يفيدذ كÇر و لهÇم Hهادي الكتاب كون و قين المت ذ كر بعد فانه الحصر يقتضي المقام

اهللا/ من لهم ما يقال: ان مقام المقام صار الجميل¹ اوصافهمعلي بكونهم غيرهم عن امتازوا ÏÃاول فقال: هم غير من امتازوا بما وقÇرين¹ Çاني الث القÇرين في الحصر و غيرهم, دون ربهم من اليهم اهدي هدي

هيهنا/ للحصر

لÇبك هم امتياز الي لالشار¸ المبتدأ تكرار [ ونÔحل Öف ÔمÖال ÔمÔه ÏÃل×Ôأ و]

Âك ان الي لالشار¸ العاطف توسيط و بينهما, بجمعهم ال حيالهما فتين الص من

ان لتوهم العاطف عن د¸ مجر اني¹ الث بالجمل¹ لواتي و الĤخر, غير الوصفين منزمان/ متال او ان متحد الوصفين ان و لالولي تأ كيد اني¹ الث

اقسامه و الكفر بيان

كÇفر و باهللا كفر كفران; الكفر فان يطان بالش ال باهللا [ وا Ôرفك نâالذي ن ا]باهللا/ الكفر المراد كان االخبار و الĤيات في اطلق اذا و يطان بالش

وحيد الت كفر و له¹ Ðاال كفر و اتي الذ الوجوب كفر الي ينقسم باهللا الكفر وعما¾/ الن كفر و المعاد كفر و الوالي¹ كفر و سال¹ الر كفر و

Page 632: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 632

اليÇهود و , يÇات الذ بÇالوجوب كافرون فاق االت و بالبخت القاÄلين فانالعباد بأن القاÄلين المعتزل¹ و االمر, من فرغ قد انه و اتي الذ بالوجوب القاÄلينواحد بمبد¾ او واجبين بمبدÄين القاÄلون و له¹, Ðباال كافرون باالستقالل فاعلونرسÇال¹ او المÇطلق¹ سال¹ الر منكر و وحيد, بالت كافرون آلهين فاعلين و واجباو Hمطلق سال¹ الر انقطاع بعد الوالي¹ بقا¾ منكر و سال¹, بالر كافر خاص رسولبالوالي¹, كافرون الشيع¹ من المنحرف¹ الفرق و ,¹ كالعام خاص ولي والي¹ منكر

بالنعم/ كافر المنعم انعام منكر و بالمعاد, كافر المعاد منكر واو هوديÇش او اليÇح او نانيÇج او قالي كفر ا ام Ïذل من واحد كل وحين كقارون Hلسان كافر ا ام بالنعم¹ الكافر فان الخلو مانع¹ المنفصل¹ و , قي تحقمنه, Hانعام ال و مبد¾ يعتقد ال كمن Gاعتقاد او عندي, علم علي تيته او انما قال:يكفر ال من قل و Gشهود او عنه, الغافلين بانعامه و باهللا ين المقر كا كثر Áحا اوبقسم¹ ينقسم و االوليا¾, بعض و االنبيا¾ اال عنه Ïينف ال و Hقتحق او الكفر, بهذاالي و االنذار, لصاحبه ينفع الذيال اتي الذ الكفر هو و الفطري الكفر الي أخريفالمÆمن اال و الكافر لهذا االنذار بل باالنذار صاحبه ينتفع الذي العرضي الكفر

البشار¸/ اال له ليس ايمانه بجه¹و باالنذار صاحبه ينفع ال الذي اتي الذ الكفر الĤي¹ في بالكفر المراد و

كفروا/ الذين علي حمل لذاو المذكر و الجمع و المفرد فيه سوا¾ مستو بمعني Õمصدر [ Õ¾ا و× س] قوله:يÆÇثر لم ام Çر اث سوا¾ Ïل نافع و طاع¹ االنذار فان Ïعلي ال [ Öم هÖي ل ع] المÆنث

Page 633: Soltan 01

633 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

أثر/ الت بعدم الذمومون هم و البالغ Ïعلي فانماام ادعوتموهم عليكم Õ¾سوا تعالي قوله عكس هم ذم في الكالم و

صامتون/ انتمÖمل Öما ÖمÔهت Öر ذÖن أ¾] الينفعهم امر ارتكاب علي المخاطبين ذم المراد فانفÇيه ملحوظ او بالمصدر Õل وÆم ا ام سويه الت همز¸ بعد الذي الفعل [ ÖمÔه Öر ذÖنÔت

معناه/ من جز¾ هي التي النسب¹ عن النظر مقطوع المصدر معنيسوا¾ او فاعله الهمز¸ بعد ما و ان خبر هينها سوا¾ و عليه يحكم لذا والهمز¸ بعد ما و مستتر سوا¾ فاعل او ان خبر الجمل¹ و عنه خبر او بعده لما مبتد¾او حÇالهم عن للسÆال جواب مستأنف او خبر بعد خبر [ ونÔن م ÖÆÔي [ال× له ر مفسمÇعترض¹ او ¹اليÇح الĤخر الي عليهم سوا¾ و اليÆمنون ان خبر او عليهم دعا¾و عا¾ الد مقام في او التعليل مقام في استيناف او حال او خبر بعد ]خبر Ôاهللا مت خ]

مثل Ñبشيي او بخاتمه عليه طبع الكتاب ختم و االنا¾ و الكتاب ختم الطبع الختمفÇي آخره بلغ الكتاب ختم و Ïذل بمثل اال ختمه اليمكن فتح اذا بحيث الخاتم

قرا¾ته/

Page 634: Soltan 01

اطالقاته و القلب مراتب تحقيق

البصر و القلب ختم تحقيق و

و اللحمي نوبري الص القلب يطلق القلب و القلب جمع [ Öم ه وبÔل Ôق ل×ي ع]

عÇالم بين و ياطين الش و ¹الجن عالم بين برزخ هي التي ¹االنساني النفس عليغÇير او االسÇالم او بÇالكفر HنشرحÇم در بالص عنها يعبر التي هي و المالÄك¹و ¹Çام وÇالل و Çار¸ االم بالنفس باالعتبارات عنها يعبر و منهما Ñبشيي منشرحفي االنسان Îيدر و العقل و النفس هذه بين التي المرتب¹ علي يطلق و ¹نÃالمطمو علومه بشÆنات يتشأن و اعماله ثمرات و علومه حقاÄق من HÃشي المرتب¹ Ïتل

أعماله/حقاÄق من جزÄي Ñشيي مشاهد¸ المشاهد¸اي معدن القلب ان قيل لذا وكان لمن لذكري Ïذل في ان بقوله: تعالي اشار هذا الي و االعمال و العلوم

شهيد/ هو و مع الس القي او قلب لهمÇن يسير Ñلشيي Gمشاهد و Hقمتحق كان من قلب له كان بمن المراد فانيطلق و ما, تحقيق في Âداخ رف الص قليد الت من Hخارج و عمله و علمه حقاÄقدون من االنسان من ¹وحاني الر المرتب¹ علي و ¹االنساني يار¸ الس طيف¹ الل علي

/¹ خاص مرتب¹ اعتبارفي تقلبه و ياطين الش و المالÄك¹ عالمي بين لتقلبه Hقلب القلب ي يسم وفوس الن هي هيهنا بالقلوب المراد و االطوار, و الشÆن في و االحوال و العلومواحد كل باعتبار او اليه المضاف ¹جمعي باعتبار ا ام القلوب جمع و ,¹االنساني

Page 635: Soltan 01

635 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

كل نظير منهم كل قلوب علي او منهم كل قلب علي ختماهللا اليهاي المضاف منار/ جب متكبر الي القلب اضاف¹ قرا¾¸ علي ار جب متكبر قلب

طبق¹ في كثير¸ بيوت ذات كدار كثير¸ شÆن ذات ¹االنساني النفس فانفÇوق بÇعضها بيوت ذات كدار بعض فوق بعضها كثير¸ مراتب ذات و واحد¸,مÇصري بين Hواقع كان ا لم القلب و ,Hقلب ي يسم منها مرتب¹ او شأن كل و بعضمÇصر الي بÇابان له و ,¹هليÇالج و ¹قليÇالع للجنود Âمح و عدا¾ الس و االشقيا¾

/ االشقيا¾ و عدا¾ السال حتي عدا¾ الس مصر الي قلوبهم ابواب علي اهللا ختم تعالي: قالمالزم االبواب Ïتل ختم و االبواب Ïتل من الخروج و دخول ال من Õأحد يتمكن

/ فلي الس العالم ابواب لفتحالعÇالم الي الذي الباب هو القلب باب أن الي لالشار¸ الختم اطالق و

و , ¹حقيق للقلب Hباب فليس فلي الس العالم الي بابه ا وأم العلوي/Gجبر يستلزم ال االضالل كنسب¹ تعالي اليه الختم نسب¹

فان القابل; باعتبار تختلف التي ¹حماني الر حم¹ الر شعب من الختم النو وجÇهه يسود و ار القص ثوب يبيض الذي مس الش كشعاع ¹حماني الر حم¹ الرسيأتي و اقتضاÄه و القابل استعداد حسب الغايط ريح ينتن و الورد ريح يطيب

آخر/ موضع في اهللا شا¾ ان فيه الكالم تمامعلي يطلق و ماع كالس الكالم سمع مصدر مع الس [ Öم هع Öم س ل×ي ع و]

وح الر فÇي المÇودع¹ ¸ وÇالق يÇطلق و فيه, موضوع¹ ماع الس ¸ قو الذي العضو

Page 636: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 636

مÇن الحÇاصل و يحصل بها التي ماخ الص في المفروش¹ العصب¹ في المصبوب¹و Çجر¸ الش كÇقلع عنيف تفريق او االمرار; او بالقرع كان سوا¾ عنيف امساسالنفس شÃون من شأن المسموعات النفس Îيدر بها التي ¸ القو و الثوب, خرق

تان; كو الخارج الي تها كو سوي كالقلب لها ويب¹/ الط االرواح الي و العلوي العالم الي ¸ كو

¹قÇالح جهته تÆدي بها الخارج من ماتسمع و المالÄك¹ من تسمع بها/¹العقالني ¹الحق مرتبتها الي

يطان الش من تسمع بها الخبيث¹ االرواح الي و فلي الس العالم الي ¸ كو ومÇرتبتها الي الباطل¹ جهته الي تÆدي بها خارج من تسمع ما و اليه, تصغي و

/¹فلي الس الباطل¹االرواح الي تها وÇك و لهÇا ¹ذاتي يب¹ الط االرواح الي تها كو كان ا لم وفÇال ¹لويÇالع تها كو ختم الي منصرف االطالق فختمهاعلي ¹ذاتي غير الخبيثهيÇصرفه خÇارج مÇن تسÇمع مÇا و يطان الش فيها يوسوس و Ïالمل فيها ينفت

آخر/ معني فيها يجعل و معناها عن الكلم¹ ف يحر و يوافقه ما الي يطان الشكÇونه لمÇالحظ¹ جÇمعين االبÇصار و القÇلوب كون مع مع الس افراد وفÇيه الجمع و ثني¹ الت و االفراد و ذكير الت و التأنيث استوا¾ و االصل في Gمصدر

االذن/ بخالفآذانهم; فضربنا Õقر و آذانهم في تعالي: قوله في بالجمع اتي لذا وال لذا و موضعه في حقق كما البصر من Gد تجر أعلي نه ال االبصار علي تقديمه و

Page 637: Soltan 01

637 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

البصر/ يغلب ما بعض في النوم يغلبهاي بمحذوف متعلق او قلوبهم; علي علي: عطف [ Öم ه ار بÖص× ل×يأ ع و]

او رفÇعه قرا¾¸ علي م مقد خبر و مابعده نصب قرا¾¸ علي أبصارهم علي جعلالخبر/ عن بمرفوعه مكتف مبتدأ

¸ القو او المخصوص العضو او العين Îادرا هو و البصر جمع االبصار و/ العينين الي تين الممد فتين المجو العصبتين في المصبوب¹ وح الر في المودع¹

الي تها وÇك سوي لها و النفس شÆن من شأن ماع الس ¸ كقو Hايض هذه وحجابها/ كذا و ¹العلوي تها كو ختم االطالق علي ختمها و تان, كو الخارج

الغشÇاو¸ تÇنكير و الفÇا¾ بÇتثليث و فع بالر و بالنصب قر¾ [ Õ¸ او ش× غ]

فخيم/ للت<علي أبصارهم> تعالي قوله علي عطف [ Õمâظي ع Õاب عذ× ÖمÔهل و]

ااهللا>/ <ختم قوله علي او غشاو¸و الخيرات كل اصل هو الذي الكتاب ذ كر انساق ا لم [ اس×الن ن م و]

وادر الص و المصادر كل و الكل مصدر و عنوان كل غاÄب و غاÄب كل عنوانعÇليهم المسجل اعني قسيمهم ذ كر و المÆمنين ذ كر الي cdefg علي كتاب اعنيسان اللÇب لاليÇمان المÇظهر المنافق أعني بينهما المذبذب يذكر ارادان بالكفرالفÇرق¹ هÇذه حال علي ¹ لالم Hتنبيه و للقسم¹ Hتتميم القلب في للكفر المضمرالكÇتاب تبحيل سوق من المقصود كان نقول بل أحوالهم مثل عن لهم GتحذيرنÇافقوا الذين المنافقين هÆال¾ ذ كر بالكفرين استطرادهم و المÆمنين ذ كر الي

Page 638: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 638

/cdefg علي بوالي¹و الكÇفر و االيÇمان و الكتاب من االتم المقصود هو ما علي Hخصوصالكفر اقسام اقبح فانه به فاق الن و الكفر و االيمان و الوالي¹ كتاب اعني فاق النو هم ذم في بسط لذا و البين للط Hمنع ها اشد و المÆمنين علي ها اضر و نفسه فيالمراد ان علي ¹دال قرين¹ هم ذم آخر في حالهم مثل ذ كر و قباÄحهم ذ كر في بالغالمستوقد بحال شبيه¹ حالهم ليست سال¹ بالر المنافقين الن بالوالي¹ المنافقون

المضيي¾/اعÇتقاده لعÇدم االعÇمال من Ñبشيي Ñيستضيي ال سال¹ بالر المنافق فانسال¹ للر بقبوله فانه بالوالي¹ المنافق بخالف سول الر من القبول عدم و سال¹ بالرلميكÇن ا لم لكن mnopq سول الر من المأخوذ¸ االعمال و سال¹ الر بنور Ñيستضيي

/Hمنقطع نور كان الوالي¹ بنور متصل¹ سال¹ الر قبوله و المأخوذ¸ اعمالهمÇن مÇاسيقع الي اشÇار¸ كانت الĤي¹ ان االمام تفسير من يستفاد ما وعÇلي تÇواطÆÇهم و معه المنافين و ¹ االم مبايع¹ و الغدير يوم cdefg بعلي فاق النالمÇراد ان علي يدل عليهم المواثيق و بالعهود التأ كيد بعد و البيع¹ بعد خالف¹

بالوالي¹/ فاق النÇالم ال مÇحذوف او ,Hالم العين مقلوب سيان الن من جمع اسم الناس و

ÑييÇس الن مÇن او ابق¹, الس العوالم في الفه ما لميتذكر حيث عليه سيان الن لغلب¹

دÇض ¹Çااللف بÇمعني االنس مÇن او Çالم, ال محذوف او ;Hمقلوب التأخير بمعنيمع االبصار بمعني االيناس من مأخوذ هو او مقلوبه, او الفا¾ محذوف التوحش

Page 639: Soltan 01

639 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

و بها; اطمأننت و Gنار رأيت اي Gنار انست قال:اني كما بالمبصر االطمينانمقام في االغلب في الستعماله Ñالنسيي او سيان الن من مأخوذ الناس أن االظهرعن عوض الناس في الالم ان قيل و ,Ïلذل االنس من االنسان ان و لهما مناسبالمÇوصوف مÇقام لقÇيام¹ ا ام Õ¾مبتد المجرور و الجار و بعيد هو و المحذوفبÇنفسه انه قيل: حتي فيه ¹البعضي معني ¸ لقو عنه لنيابته او ر المقد المحذوف

اس/ الن بعض المعني و ¹نياب و تقدير و الغير مقام قيام دون من Õ¾مبتدم/ مقد خبر او

cdefg بعلي او [ اهللااب×ن ام] قلوبهم موافق¹ دون من بألسنتهم [ ÔولÔقي Öن م]

م ÖويÖالÇ ب و] بÇالوالي¹ بااليمان فسير الت من ماورد علي له¹ Ðاال مظهر هو الذي

بكل ايمانهم ان الي الجار بتكرار اشاروا كأنهم المعاد و بالمبد¾ يعني [ ر خĤÖالدون مÇن بÇاهللا االيمان من مأخوذ الĤخر باليوم االيمان ان ال برهان عن مأخوذ

عليه/ برهان و تحقيقو عشÇر¸ المÇع لÇك مراتب و سبع¹ اتها يكل باعتبار العوالم ان اعلم واختلف االعتبارات هذه بسبب و ماشا¾اهللا الي مأ¸ الي عشر¸ مرتب¹ كل درجاتالي ¹Äما بع الس و بعين الس و بالسبع¹ الĤيات بطون و العوالم تحديد في االخبارالعوالم آخر الي ل االو المبد¾ من المراتب حظ لو اذا و ماشا¾اهللا, الي Hالف سبعينالت نزÇت مÇن الحÇاصل¹ Çلم¹ الظ ¸ لقو ليل¹ سابقتها الي بالنسب¹ مرتب¹ كل كانمرتب¹ كل كان المبد¾ الي المنتهي من حظت لو اذا و نات, عي الت كثر¸ و الوجود

سابقتها/ الي سب¹ بالن الظلم¹ ضعف و النور ¸ لقو Hيوم سابقتها الي سب¹ بالن

Page 640: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 640

و Çعود الص و العروج ذ كر عند االخبار و الĤيات في اليوم ذ كر ولهذايوم ا ام الĤخر باليوم المراد و النزول, ذ كر عند الليل¹ ذ كر و الخروج, و االنتها¾لهم خروج ال الذي مقامهم في صنف كل قيام يوم او للحساب, الخاليق حشر

عنه/الĤخر اليوم و باهللا آمنا قولهم: لرد المناسب كان [ نâني م ÖÆ Ôمب ÖمÔه ا م× و]

حÇصول مÇن عوه اد لما Hنفي الĤخر اليوم و باهللا يÆمنوا لم شأنه: تعالي يقول انو مان بالز قيد الت عن ¹مطلق ¹االسمي الي عدل لكنه الماضي من الز في االيمانHقتعلÇم ÂتقبÇمس و HاضيÇم Hتكليف و ¸فطر عنهم االيمان بنفي Gاشعار المتعلقتكÇون االيÇجاب لتأ كÇيد تكون الجمل¹ ¹اسمي ان كما فانه االشيا¾ من بشيي¾باالطالق/ المطلق يقيد ان اال النفي طالق ال يكون المطلق نفي و في, الن لتأ كيد

و اهللا ونÔع اد [يÔخ× االطالق لنفي قديكون ذÃحين عليه الوارد النفي فانالخÇديع¹ و بكسرها و الفا¾ بفتح الخدع و المخادع¹ و الخداع [ نÔوا آم نâالذيمع الموافق¹ تظهر او االسا¾¸ تبطن و االحسان تظهر ان الخدع و للمصدر اسم

ض/ التعر ابطان مع االعراض تظهر او المخالف¹ ابطانفÇانهم للÇمبالغ¹ او للÇمشارك¹ او خدع بمعني خادع مصدر الخداع وبامهالهم تعالي اهللا و المخالف¹ ابطانهم مع الموافق¹ يظهرون االيمان هم باظهاريÇخفي Çه ان مع االحسان و االعراض يريهم كأنه عليهم االنعام و الخديع¹ فيالموافÇق¹ يظهرون معهم بمداراتهم المÆمنون و سول الر و االسا¾¸ و ض عرالتو اهللا يÇغالبون Çهم كأن و المÇخالف¹ ابطانهم و Hباطن منهم بالمخالف¹ علمهم مع

Page 641: Soltan 01

641 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

الخديع¹/ في المÆمنين و سول الر¾الهÇيته الن cdefg ÕليÇع او mnopq سول الر او الوجود واجب باهللا المراد و

بهما/ ظهرت شأنه تعالييخادعون و المفعول و للفاعل بالبنا¾ يخدعون قر¾ [ ونÔع دÖخي ا م× و]

االفتعال/ من عون يخد و فعيل الت من عون يخد و Ïكذل و بأنفسهم ون يضر المÆمنين و سول الر بمخادع¹ فانهم [ Öم Ôه سÔف Öن أ الا]¹انيÇاالنس مÇقاماتهم عن أنفسهم ينزلون لأنهم Hصنع يحسنون أنهم يحسبونالبعض و للكذب المقتضي¹ ¹الشيطاني الي االنس و ¹المحب و دق للص ¹المقتضيمنه يقطع ان يحب ما الي يصلون و يوصل ان يجب ا عم يقطعون و التوحش و

الشيطان/ و سول الر منهÇي Çتي ال ¹انيÇاالنس النفس علي و Ñالشيي ذات علي تطلق النفس وو هيهنا, االنفس من ارادتهما يجوز و العقل; بنور ¹Ãالمستضي ¹الحيواني النفسÏتل بين ما لمناسب¹ م الد علي و ,¹باتي الن النفس علي و ,¹الحيواني عليالنفس/¹نÃالمطم و ¹ واملل و ار¸ االم من ¹االنساني النفس مراتب علي و م, الد و االنفس

و Çه, رب عÇرف فÇقد نفسه عرف من أمثال: في باالمام تفسيرها ا ام و/Ïرب تعرف Ïنفس اعرف و بربه, أعرفكم بنفسه أعرفكم

قبل و معه بايع من ذات السيما و ¾شيي كل ذات االمام لكون هو فانماواليته/

Page 642: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 642

كأنه و Îبالمدار ون يحس او يتفطنون او مايعملون [ ون ÔرÔع Öشي ا م× و]

يعملون لكنال و قوله من مايأتي مع يكون حتي خيرين اال المعنيين احد به اراد

او الحس عÇند لحÇضوره يحس ان ينبغي ما الخاص االحساس في استعماله ا كثر يعني االلتفات -في 1

الخاص/ ر تفط في

/Îالمدر الي االلتفات(1) في الشعور يستعمل ما Gكثير و ,HتأسيسمÇحسوس Çه كأن ظÇهوره كÇثر¸ مÇن لأنفسهم خداعهم ان المقصود وهم شعور و التفاتهم عدم من ظهوره مع له ادرا كهم عدم و الظاهر¸, بالحواسيشÇعر ال آخر بامر النفس اشتغال ¸ لشد لكن يÄالمر علي ابصاره يقع من مثللكÇن و قوله من بعد فيما بها أتي كما Îاالستدرا بادا¸ هيهنا يأت ولم بادرا كهعليطريق¹ مخاطباته في جري تعالي النه اليعلمون لكن و قوله و اليشعرون

/¹االنساني المخاطباتGشديد غضبه اليكون المذموم ذماÄم لذ كر او في المتكلم ان االغلب وبخالف عليه ابق الس الكالم يÆكد لم لذا و غليظ الت و التأ كيد و البسط فاليناسبهو Ï الش و د الر عÇن هÇن الذ خالي يكون الكالم ل او في المخاطب و مايأتي,/Hأيض Îاالستدرا ادا¸ و التأ كيد يناسبه فال الوفاق و الخالف توهم عن و القبولمÇن عÇنه يسأل ان ينبغي ا عم Hجواب مستأنف¹ [ Õض ر م Öم هوبÔل Ôق [فâياو عليهم عا¾ للد مستأنف¹ او عور الش عدم ¹عل او اهللا مخادع¹ ¹عل من او حالهم

الث/ الث او اني الث او ل االو الفعل فاعل عن حال

الحس اهÇل و بيعيÇ الط مÇزاجÇه تالÄم ال الحيوان في ¹عل المرض و

Page 643: Soltan 01

643 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

مÇن نفسه في ما و ه يعم بل به له الاختصاص و الحيوان بدن في بما صوه خصهي ا عم االنسان نفس يخرج ما كل الن لهي Ðاال لمزاجها المالÄم¹ غير االعراض

القاتÇاط للقلب ان مضي قد و مرضها فهو كليف الت و التكوين بحسب عليهعديد¸/

/ النفساني المرض بالمرض, المراد ان مع يعني بالقلوب المراد -و 1

¸ دÇلش ها فان ¹الجسماني ¹نوبري الص القلوب ا ام هنا بالقلوب(1) المراد وعÇدم فÇي دماÄها خوفهم ¸ شد من او الغليان ¸ شد في دماÄها حنقهم و غيظهمبÇجمل¹ امÇراضÇها و ¹المعنوي القلوب او لمزاجها مالÄم غير كالهما و الغليان

/¹الشيطاني ذاÄل الربÇعدها بازدياد مرضها ازدياد و , Õاخبار او Õ¾دعا [Hض ر م Ôاهللا ÔمÔه ف×زاد]

ذاÄل/ الر في نها تمك و الخصاÄل عنو وجع, اذا الم من مبالغ¹ صيغ¹ [ Õمâليأ] Õاخبار او دعا¾ [ Õاب عذ× ÖمÔهل و]

ب متعذ ته شد من العذاب كأن ته شد في للمبالغ¹ Gمجاز باالليم العذاب توصيفبنفسه/

المبالغ¹ الن هور الط من المطهر اراد¸ مثل المولم معني يراد ان يجوز والعÇذاب Çم تأل يفيد النه ل االو من أبلغ هذا و الغير الي ي عدالت تقضي مثله في

بتألمه/ الغير الم تألمه يقتضي بحيثقÇري¾ [ ÔونÔب ذÇ Öك ي ] كÇانوا بالذي او Ñبشيي او بكونهم [ [بم×ا ك×انÔواللمبالغ¹ الالزم ب كذ من او الكذب الي نسبه اذا به كذ من شديد بالت و خفيف بالت

Page 644: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 644

بها له اختصاص ال لكن االقوال في Gكثير يستعمل دق كالص الكذب و كثير الت اويقتضيه لما Hمطابق يكون االنسان من يصدر شأن او خلق او حال او فعل كل بل

كذب/ فهو Ïكذل لميكن وكلما صدق, فهو ¹االنساني حقيق¹او <يكذبون> علي عطف [ ض Öراال في وا د سÖفÔت ال× ÖمÔهل لâقي اذ×ا و]

االفساد و باهللا> آمنا <يقول او اهللا> <يخادعون علي او مرض> قلوبهم علي<فيمÇن اعم باالرض المراد و يقتضيه كمال عن منعه او عليه هو ا عم Ñيي الش تغييرالعالم في افساد االمام و العقل طاع¹ عن الخروج غير الص او الكبير العالم ارضاالستهزا¾ هو الذي الكبير االفساد الي و الكبير في االفساد الي يÆدي و الصغير

قتله/ و باالمامل يد بعد, يأتوا لم الĤي¹ هذه اهل ان عنه: اهللا رضي سلمان الي نسب ما و

/mnopq بيالن بعد ¹ االم منافقي في نزلت الĤي¹ ان علياو سÇال¹ الر او Çوحيد الت مÇنكري فان [ ونÔحل Öص Ôم ÔنÖحن ا انم× [قالÔواعورÇش ذي كل فان الفساد و ر الش ال فعلهم في الح الص و الخير يظنون الوالي¹

صالحه/ و خيره بفعله يقصدقÇليل Çه بأن cdefg علي خالف¹ منع علل انه حاب¹ الص بعض الي نسب كما

المزاح/ كثير ن الساليÇهم االفسÇاد نسب¹ سمعوا و فعلهم في مصلحون انهم زعموا ا لم و

ان و الجمل¹ ¹باسمي GدكÆم عليه شÆنهم قصر بطريق انفسهم الي االصالح نسبوااالفساد باسناد المÆكد انكارهم قابل [ ون Ôد سÖف ÔمÖال ÔمÔه ÖمÔنه ا [اال الحصر افاد¸

Page 645: Soltan 01

645 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

الحصر افاد¸ و الفصل ضمير و الجمل¹ ¹اسمي و ان و االستفتاح بادا¸ GدكÆم اليهماالفساد/ في شÆنهم بحصر االصالح في شÆنهم حصرهم مقابل¹ في أتي و

Îاستدرا المقام قتضا¾ ال Îاالستدرا هيهنا اتي [ ون ÔرÔع Öشي ال× Öن ل×ك و]

/Hآنف مضي كما الكالم في البسط و الخالف توهماشار المÆمنين او سول الر هو القاÄل كان ا لم [ نÔوا آم ÖمÔهل لâقي اذ×ا و]

االنذار و رغيب الت و التحذير صفي و بين جميع لهم اصح الن أن الي شأنه تعالينصحه/ شقي كال عليه وا رد انهم و التبشير و

و تواطÆالقلب مع ¹ العام بالبيغ¹ mnopq سول بالر االيمان بااليمان المراد و/cdefg بعلي االيمان او سان الل

و القلب Æتواط مع cdefg علي او mnopq د محم مع بالبع¹ [ Ôاس×الن ن آم ا [ كم×المواثيق/ و روط الش من عليهم أخذ بما الوفا¾ علي العزم

صديق الت او االذعان باهللا> <امنا قلوبهم في بااليمان يراد ان يجوز وبه يراد ¹السن و الكتاب في اطلق اذا االيمان لكن Ïذل Hايض هيهنا به يراد ان والحÇاصل¹ الحÇال¹ او البيع¹ اجزا¾ من التوب¹ بعد ما او ¹ الخاص او ¹ العام البيع¹حÇال¹ بااليمان ي يسم فلميكن سال¹ الر و وحيد بالت االقرار محض ا ام و بالبيع¹مÇع البيع¹ به المراد أن علي ل يد االمام تفسير في نقل ما و mnopq سول الر حيو¸

/cdefg عليفÇانهم اصحين الن و المÆمنين مع ال المنافقين من نظراتهم مع [ [قالÔوامعهم/ الجواب هذا بمثل يكاشفون عنهمال حالهم اخفا¾ و للمÆمنين لمخادعتهم

Page 646: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 646

بظنهم سفها¾ هم الذين المÆمنين ايمان مثل لصدور Gانكار [ Ôن م ÖÆÔنأ]الذي عليه المحجور هو و شيد الر غير فيه الس [ Ô¾ا فه× الس ن آم ا [ كم× مثلهم عنو ينبغي ما علي افعاله اليكون الذي العقل خفيف علي يطلق و القيم, الي يحتاج

ينبغي/ كما له لما Hي منم ال و Gر مبذ اليكونGكثير و , الهي حا كم حكم تحت ينقاد وال الحق اليعرف من علي يطلق وال حال¹ علي و المÆمنين رأو ا لم و المعني, بهذا االخبار و الĤيات في يستعمل ماcdefg علي او mnopq د لمحم Hباطن و Gظاهر انقيادهم مع ¹يطاني الش عقولهم يرتضيها

سفا¾/ وهم سم اعداÄهم من اتباعهما محافظ¹ علي بزعمهم قدرتهما عدم وو العÇقل مÇقتضي هÇو اهللا لخÇليف¹ انقيادهم و المÆمنين باع ات كان ا لمHخروج العباد مع الخديع¹ و االنقياد عن المنافقين خروج و الحق معرف¹ مقتضيفاه¹ الس شأنه تعالي حصر الحق معرف¹ مقتضي عن و ليم الس العقل مقتضي عن

اليهم/ نسبوها ن عم نفيها ليفيد قلب حصر العديد¸ بالتأ كيدات GدكÆم فيهموجÇه مÇضي قد [ ون Ôمل Öعي ال× Öن ل×ك و Ô¾ا فه× الس ÔمÔه ÖمÔنه ا [اال× فقال:

االستدرا ك/ وادا¸ التا كيد بأدوات االتيالفÇي حÇالهم لبيان االوليان الفقرتان كانت [ ا Ôآمنو نâالذي لقÔوا اذا و]

نÇصح يسÇمعون ال فÇعالهم ال ارتضاÄهم و بأنفسهم باعجابهم أنهم و أنفسهمللمÆمنين/ خديعتهم بيان و ار الكف و المÆمنين مع حالهم لبيان هاتان و اصح النايمانهم ان يهام ال دات كÆالم عن الخالي¹ ¹الفعلي بالجمل¹ ن×ا] آم [قالÔواالتأ كيد/ و المبالغ¹ علي قلوبهم مساعد¸ لعدم و فيه Ïيش او ينكر ان ينبغي ال

Page 647: Soltan 01

647 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

و مÇعروف, يطان الش و يطان الش جمع [ Öم ه ن âي×اطي ش ال×ي ا Öولخ اذ×ا و]

حكمه, تحت Gرمسخ و يطان للش Gمظهر لصيرورته ا ام Hشيطان االنسان تسمي¹

غوي الل معناه باعتبار مصاديقه احد االنسان لكون او المشابه¹, و للمشا كل¹ اوالخير/ عن االنس و الجن شياطين لبعد بعد اذا شطن من مشتق فانه

بÇطل اذا شاط من او المضطرب, الطويل الحبل بمعني طن الش من اوو ين الد في [ ÖمÔك ع م ان×ا [قالÆÔا زاÄد¸ نونه كان هذا فعلي ذواتهم في لبطالنهممع لمخالطتهم شياطينهم من فيه Ïالش او انكاره لتوهم الحكم وا ا كد االعتقاد

اظهاره/ في لنشاطهم و المÆمنينلم لهذا و التأ كيد, و المبالغ¹ الي يدعوه الحكم في المتكلم نشاط فانقÇاصرين بÇتأ كÇيدات دين كÆم قالوا و الكالم في بسطوا و القدر بهذا يكتفواان و معروف االستهزا¾ [ ن ÔÅ زÖهت Öس Ôم ÔنÖحن ا نم× ا] اواالفراد القلب قصر شأنهمشرح الي Hمحتاج االستهزا¾ حيث من به المستهز¾ و المستهز¾ حال بحسب كان

/Gمجاز كان اهللا الي المنسوب فاالستهزا¾ كان كيف و تفصيل واو اسÇتهزاÇÄهم جزا¾ يجازيهم [ Öم ه ب Ô¾ زÖهت Öسي Ôهللا] تعالي: قوله فمعنيصÇنع¹ باب من باالستهزا¾ االتيان او االستهزا¾, يشابه ما بهم يفعل او يهينهما ام فالجمل¹ قبله ما بين و بينه المناسب¹ لعدم العطف بأدا¸ يأت لم و المشا كل¹فاعل عن حاال تكون ان يحتمل و عليهم دعا¾ او ر مقد الÆس عن Hجواب مستأنف¹

قالوا/فÇي نشÇاطهم الن مÇات المقابل¹ ليكون بهم; مستهز¾ اهللا يقل: لم و

Page 648: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 648

ان يخبروا ان يقتضي الحكم تأ كيد في يبالغوا ان يقتضي كما باالستهزا¾ االخباراالسÇتمرار و Çبات الث فÇي ¹السجيÇك او لهم ¹سجي صار بالمÆمنين االستهزا¾

بهم/ باالستهزا¾ اهللا اخبار بخالفكÇان معني باي استهزاÅه ليس و تعالي له نشاط اخباره في ليس فانهمن هو بل ات الذ عين هي التي يكون ان عن Âفض ات بالذ له ابت¹ الث صفاته منعالم من مادونه و الطبع عالم في اال يكون ال و بالعرض له ابت الث القهر شعب

الخبيث¹/ االرواحاخباره في و ده بتجد د متجد فهو فيه كلما و الطبع لعالم Õذاتي د التجد و

الهوان/ بتشديد Õاخبار الهوان بتجديد تعالياو فيها, يزيد و يها يقو و قواهم يمد اي المد او المدد من [ ÖمÔه د Ôمي و]

بهم/ لالستهزا¾ Õبيان هذا و امهالهم و عمرهم في لهم يمداو Áحا مستقر او بعده بما او قبله بما متعلق لغو ظرف [ Öم ه ان طÔغÖي× [فâياي ه حد عن الشيي¾ تجاوز غيان الط و ر مقد لسÆال Hجواب مبتد¾ بتقدير HمستأنففÇمن وقÇته بيÇن يبينه الذي العقل حكم تحت انقياده االنسان حد و كان Ñشيي

/Hطاغي كان الحد هذا عن تجاوزالي نسÇبته انÇف الĤرا¾ فÇي التحير هو العمه و يتحيرون, [ ونÔه م Öع ي ]

مستأنف/ او حال هو و البصر الي العمي كنسب¹ البصير¸

Page 649: Soltan 01

بالهدي الضالل¹ اشترا¾ بيان

الهÇوان غÇاي¹ المÇهانون المذموم¹ باالوصاف المحضرون [ ÏÃ×ولÔا]االنسان ضل مصدرا الل¹ الض و الل الض الÖهÔد×ي] ب ¹ل ال× الض ا Ôو رت Öاش نâالذي]و الل¹ الد الهدي و هو, اين صاحبه يدر لم و فقد اذا المال ضل و ريق, الط فقد اذاالمسÇتقيم Çريق الط الي االهÇتدا¾ هنا به المراد و نثÆي و يذكر البيان و شد الرÇريق الط الي لهم اهللا هداي¹ او للمفعول, Hمبني Gمصدر يكون ان علي االنسانيGمدودÇم و Gمقصور < ر الش <و للفاعل, Hمبني يكون ان علي االنساني المستقيمالعرف في بالمشتري خاص االشترا¾ و را¾, الش و البيع علي يطلق االضداد من

للبايع/ كالبيع العامطريقه و داراالشقيا¾ الي طرقه بحسب كثير¸ نÆذاش االنسان ان اعلم و

فكأن له ¹ذاتي السعدا¾ طريق علي كونه بحسب له التي شÆنه و عدا¾ الس دار اليله ¹رضيÇع االشقيا¾ طريق علي كونه بحسب له التي Æن الش و اها اي ملكه اهللابغيرها قاÄم¹ أعرض العالم هذا في هي التي االوصاف ان و لغيره مملوك¹ ها كأن

آخر/ عالم في بذاوتها قاÄم¹ حقاÄق لهافي متجوهر¸ حقيق¹ لها اضافي اعتباري وصف هي التي الضالل¹ فان

مراتبها/ و شÆنها من هي و النفس عالمالغير مال أخذ االشترا¾ كان ا لم فنقول: هذا تمهد اذا الهداي¹ Ïكذل وعÇلي را¾ الشÇف قÇالح هو كما آخر قيد فيه يعتبر لم فان للمشتري Îمملو بثمن

Page 650: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 650

االشÇترا¾ كون و ¹نيوي الد االعراض من الثمن و المبيع كون اعتبر ان و حقيقتهاستعار¸/ االشترا¾ كان ¹مخصوص بصيغ¹

بح الر نسب¹ و لالستعاره Hترشيح [ Öم ÔهÔت ار تج× ÖتحÖب ر ا [فم× قوله: كان و

ان كما المعامل¹ في المال رأس علي الفضل هو بح الر و عقلي مجاز جار¸ الت الينقصانه و المال رأس بقا¾ من اعم بح الر نفي و المال, رأس نقصان هو الخسران

اتالفه/ و المال رأس نقصان من أعم الخسران ان كما Hرأس اتالفه والمعني و علياالضعف االقوي عطف قبيل من [ نâديت Öه Ôم ك×انÔوا ا م× و]

بضاعتهم الهدي جعل تعالي فانه Hرأس بضاعتهم اتلفوا اي مهتدين كانوا ما بلربحوا ما اي المعلول علي ¹العل عطف قبيل من او Hثمن االشترا¾ في جعله لذا والضÇالل¹ اشÇتروا المÇعني او المرابÇح¹ و جار¸ الت طرق الي يهتدوا لم النهم

للهدي/ مالكين كانوا ما النهم بالهدياالسالم بنور االستضا¾¸ بالهدي أريد سوا¾ لهم عاري¹ كان الهدي فانÆÇن الش او االسÇالم بÇنور ¹ÃتضيÇالمس النفس شÆن او mnopq محمد مع بالبيع¹ما اي الجمع عطف قبيل من او االيمان, او االسالم بنور لالستضا¾¸ ¸ المستعد

جا¸/ الن طريق الي مهتدين ماصاروا ربحواي âذÇ ال لث مÇ ك ] بÇه االسÇتضا¾¸ و االسالم نور قبول في [ Öم ÔهÔلث م]

و به كالش المثيل و االسكان و بالكسر المثل و Ïحري بالت المثل [Gن×ار دوقت Öاسالمركب التشبيه في Ïحري بالت المثل استعمال لكن معني و Hلفظ بيه الش و به الش

ا كثر/

Page 651: Soltan 01

651 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

ف المعرÇك الموصول و العام العرف في يار الس للقول Hاسم صار ولذاحكÇم مÇفرده عÇلي يجري از يجوز ذÃحين و الجنس لتعريف يكون قد بالالم

بعضها/ جمع و اليه اجع¹ الر ماÄر الض بعض أفراد فانه هنا كما الجمع و االفرادالفÇاعل يكون ان علي خاضوا كالذي خضتم تعالي قوله في كما ومثل الل¹ الض اشترا¾ علي ع متفر أنه مع هنا بالعاطف يأت لم و الموصول عاÄدالسامع لنشاط Gتجديد ر مقد الÆس لجواب Hمستأنف جعله و السابقتين الجملتين

/Áحا يكون ان يحتمل و االسلوب بتغييرالزم او ار الن ضمير الي مسند متعد أضاÄت [ Ôهل Öوح ا م× ÖتÄا أض× ا ×ملف]مسند الزم او حوله, التي االشيا¾ و االما كن بمعني كونه باعتبار <ما> الي مسند

االشتمال/ بدل عنه بدل حوله ما و ار الن ضمير اليجÇمع و النÇور Çد وح [ ات ظÔلÔم× فâي ÖهمÔك رت و Öم ه ورÔنب Ôاهللا بهذ]

بعرض لغيره و للنور ¹ذاتي الوحد¸ ان و النور حقيق¹ وحد¸ الي لالشار¸ الظلم¹ور/ الن

و ,¹رضيÇع لغيرها و لها ¹ذاتي الكثر¸ ان و الظلم¹ كثر¸ الي لالشار¸ وشا¾اهللا/ ان االنعام سور¸ ل او في لهذا تحقيق سيأتي

انÇف المترا كم¹ النفس شÆن ظلمات له الممثل في لمات بالظ المراد والمظلم¹, النفس شÆن في Âتوغ ازداد االسالم نور من Gبعد ازداد ما كل االنسانلالنسان Hذاتي النور كون من سبق لما لمات الظ تنكبر و باالضاف¹ النور تعريف و

/¹عرضي الظلم¹ و

Page 652: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 652

ثÇان مÇفعول او اومستأنف العاÄد بحذف صف¹ او حال [ ون Ôر صÖبÔي [ال×

Hثاني Áمفعو ظلمات في جعل اذا مفعول بعد مفعول او صير, بمعني جعل اذا ÎلترفÇي Çعميم الت لقÇصد او Hالزم جعل الفعل كأن اليه القصد Îلتر المفعول Îتر و

المفعول/منهما لكل البصر و السمع ان مضي فيما علمت قد [ ي Öم Ôع مÖكÔب م Ôص]

و ¹نÇالج عالم و المالÄك¹ عالم الي الباطن جه¹ من تان كو و الخارج الي Õ¸ كو عبار¸ ختمهما و ¹عرضي ¹الجن الي تهما كو و Õذاتي المالÄك¹ عالم الي تهما كو

المالÄك¹/ عالم الي تهما كو سد عنالمالÄك¹ عالم الي هما اللتين تين الكو سد عن عبار¸ العمي و مم الص وو المالÄك¹ عالم الي تÆدي التي ¹اني الحق جهتها المسموعات من اليسمع بحيثجهتها المبصرات من اليبصر و اجر الز Ïالمل من ال و المالÄك¹ عالم من اليسمع

/¹اني الحقكÇان فÇان الخيال حكم تحت ر¸ مسخ االنسان Îمدار أخري بعبار¸ وو ادرا كها من المطلوب¹ الجه¹ من اداركها كان العاقل¹ حكم تحت Gرمسخ الخيالو منها المطلوب¹ الجه¹ من ادرا كها يكن لم يطان الش حكم تحت Gرمسخ كان ان

سان/ الل حكم هكذاندا¾ سماعهم لعدم الهدي دار الي الل¹ الض دار عن [ ونÔع ج Öري ال× ÖمÔهف]دار فÇي الغÇيان صÇدا¾ ال و Çجا¸ الن طريق الي و الهدي دار الي لهم المناديدار ات ملذ وال الل¹ الض دار موذيات ابصارهم لعدم و يستوحشوا حتي الل¹ الض

Page 653: Soltan 01

653 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

به يستغيثون لهم نطق لعدم و عاد¸ الس دار الي منها الخروج طريق ال و عاد¸ الس/ يرحموا حتي االÐالم من مالهم يذكرون و هم بغير

بÇيان خÇلفاÄه كÇالم و اهللا كÇالم في كثر الذي مثيل الت من المقصود والمÇثل يذكر قد Ïلذل اهر¸ الظ باالحوال ¹الحسي االنظار الهل الباطن¹ االحوال

االحوال/ نفس يذكر قد و بعدها و التشبيه ادا¸ قبلفي المنافقين حال اي [ ¾ا م× الس ن م بصيك Öوا] تعالي: قوله في كماالقÇلوب بÇنورها المسÇتنير¸ حÇم¹ الر فÇيها المندرج¹ د¸ المهد الكلمات قرعاستوقد الذي كمثل قوله علي معطوف فهو سحاب او مطر اي كصيب اسماعهم

استوقد/ الذي علي الترا كم ظلم¹ و المطر تتابع ظلم¹ و الليل ظلم¹ [ Õات ظÔلÔم× هâفي] قيل كما

حاب/ الس

المطر و حاب الس و البرق و الرعد تحقيق

كاÄنات جمل¹ من البرق و عد الر و حاب الس ان اعلم [ Õق Öرب و ÕدÖع ر و]

نه تسخÇالم طÇب¹ الر االراضي من البخار تصاعد حاب الس ن تكو سبب و الجوسبخ¹/ مالح¹ او كبريتي¹ بكونها او بالشمس

قريب الي الهوا¾ الي استحالته و تحلله قبل وصل و البخار تصاعد فاذاأجزا¾ عن عبار¸ البخار و لماوراÄه, Hحاجب Hسحاب صار و ترا كم الزمهرير كر¸و ¹يÄاÇالم االجÇزا¾ يÇجتمع الترا كم بعد و اÄيته هو بأجزا¾ مختلط¹ ¹يÄما ¹ي رش

Page 654: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 654

صارت الهوا¾ ببرود¸ تنعقد لم فان الما¾ الي ¹يÄالهوا االجزا¾ من Ñشيي يستحيل/Gمطر

االجÇتماع قÇبل انعقدت ان و ,Gبرد صارت االجتماع بعد انعقدت ان ودخÇان تي¹ بريÇالك و سÇبخ¹ ال االراضÇي من يتصاعد قد و ,Hثلج صارت امالت¹اريÇ الن االجÇزا¾ و ¹يÇاالرض االجزا¾ من مركب خان الد و البخار, مع مختلط

/¹يÄالهوا باالجزا¾ المختلط¹االجÇزا¾ واحÇتبس ترا كÇم و مهرير الز كر¸ الي البخار Ïذل وصل فاذاالي بÇالطبع ماÄل¹ ¹االرضي االجزا¾ ان الحال و ¹البخاري االجزا¾ بين ¹الدخانييÇتحر ك غالب¹ ¹اري الن دام فما العلو الي بالطبع ماÄل¹ اري¹ الن االجزا¾ و فل الس¹االرضي االجزا¾ كانت ان و د¸ بالش العلو الي حاب الس بين من ¹خاني الد االجزا¾هو الذي حاب الس تخرق ديد¸ الش بحركتها و ¸ د بالش فل الس الي تتحر ك غالب¹

/Gرعد ي يسم الذي وت الص فرقها من يحصل و الهوا¾ من أغلظاالجزا¾ سخون¹ و الحرك¹ بتسخين يشتعل لطيف¹ خان الد ماد¸ كان فانيÇنطفي ال و يشتعل غليظ¹ كانت ان و ,Hبرق ي يسم و بسرع¹ ينطفي و اري¹ الن

صاعق¹/ يسمي و االرض الي يصل حتي يبقي بل بسرع¹,أسÇواط أصÇوات عÇد الر ان من االخبار في ماورد ذ كر ما الينافي و

حاب/ الس علي الموكل¹ المالÄك¹جÇواب مستأنف او صف¹ او حال [ Öم ه آذان فâي ÖمÔه ع اب أص× ونÔل ع Öجي]المسÇتفاد Çاس الن الي راجÇع Çمير الض و الناس حال ما قيل كأنه ر مقد لسÆال

Page 655: Soltan 01

655 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

بالمالزم¹/من [ ت ÖومÖال ر ذح] الصاعق¹ جمع واعق الص اجل من [ ق اع و× الص ن م]

Çه كأن المÇنافقين الي راجع يجعلون ضمير او اصمختهم اعقه الص صوت خرقلهم/ الممثل المنافقين حال عن ساÄل سأل

ا مم أسماعهم تقرع التي الكلمات عن Gمجاز ذÃحين واعق الص يكون و/ Õشديد Õوعيد و Õتهديد فيهبقوله: أوفق هذا و

المÇضمر موضع اهر الظ فوضع بهم اي [ نâري اف الÖك× ب Ôطâحي Ôم Ôاهللا و]

و المÇنافقين الي Hراجع يجعلون ضمير يكون ان علي هذا لهم, آخر م بذ Gاشعارمن الفرار يمكن ال اءذ الحذر ينفعهم ال المعني و يجعلون فاعل من Áحا الجمل¹

حكومته/حال ما قيل, كأنه آخر سÆال جواب [ ÖمÔه ار أبÖص× ÔفطÖخي Ôق ÖربÖال Ôك×ادي]مترادف¹ حال او بسرع¹, االذهاب الخطف و البرق, مع المنافقين او الممطرين

متداخل¹/ اوآخر استيناف [ وا Ôق×ام Öم هÖي ل ع ملÖظا اذ×ا و هâفي ا Öو ش م لهÔم ¾ا اأض× [ كÔلم×Ïكذل و الزم و متعد واضا¾ متداخل¹, او مترادف¹ حال او ثالث سÆال جواب وماحولهم البرق او اهللا اضا¾ كلما المعني و ¹القل غاي¹ في ي¹ متعد كان ان و أظلم

ريق/ الط في او حولهم ما في او يا¾ الض في مشوا ريق الط اوكÇان Çا لم و ريق, الط او حولهم ما أظلم اذا او حولهم ما اهللا أظلم اذا و

Page 656: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 656

النور عالم من Hمعين وجد فكلما الخيرات الي و اهللا الي Hكادح بالفطر¸ االنسانمحال¹/ ال اليه سعي

و بÇفطرته يسعي قد و يقف قد الخيرات عالم من المعين يجد لم اذا و/ ¹مهمل اني¹ بالث و ¹يكل االولي ¹رطي بالش أتي Ïلذل

محذوف شا¾ مفعول [ Öم ه صار×Öب أ و Öم ه ع Öم س ب به ذل Ôاهللا ¾ا ش× Öول و]

وجه مضي قد و Âقلي اال المفعول يذكر ال كالمهم في Õكثير مثله و الجواب بقرين¹هÇم بÇبصر و اعق¹ الصÇب بسÇمعهم يذهب ان اهللا شا¾ لو المعني و مع الس افرادو عد الر صوت يسمعوا ال حتي بسمعهم يذهب ان اهللا شا¾ لو او البرق, بوميض

اعق¹/ الصكلمات اليسمعوا حتي ابصارهم و بسمعهم لذهب شا¾اهللا لو المعني اوان علي نبيه ¹حقي و يته حق علي ال¹ الد اهللا آيات اليبصروا و الوعيد, و هديد التالجمل¹ و المنافقين الي راجع¹ ماÄر الض يكون و له الممثل الي االلتفات يكوناو الو اتÇيان تÇجويز عÇلي Õ¹تأنفÇمس او حال او ابق¹ الس ¹رطي الش علي عطف

لالستيناف/من Ñالشيي و ابق الس لتعليل استيناف [ Õرâدي ق ¾يÖي ش لÔك ل×ي ع اهللا [انعلي و بالممكن له اختصاص ال و الممكن و للواجب امل¹ الش ¹ العام المفاهيم

تعالي/ الواجب سوي بما ص مخص فعمومه هذا

صحÇي ال و مين, متكلÇلل هÇذا و Îرالت و الفعل ¹ بصح رت فس القدر¸ وو بÇاالمكان تعالي اليه االفعال نسب¹ يكون ان منه يلزم النه به قدر¸اهللا تفسير

Page 657: Soltan 01

657 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

محله/ في حقق كما الجهات جميع من واجب ات بالذ الوجود واجب ان الحالهذا و لميفعل; لميشأ ان و فعل شا¾ ان ذاته في الفاعل بكون رت فس وبÇل م قدÇالم وضع امكان ¹رطي الش اقتضا¾ لعدم الممكن و الواجب قدر¸ يعم

امكانه/ م المقد وضع ضرور¸ مع تصحما و عليه هم ما و قين المت من الناس فرق الي الكتاب ذ كر انسباق ا لم وو عليه هم ما و المنافقين من و عليهم, هو ما و عليه ماهم و ار الكف من و لهم, هوذ كÇر لما المستعقب¹ قوي للت المستعقب¹ بالعباد¸ باالمر Ïذال عقب عليهم هو ما

قين/ للمتالكالم ر صد و عليهم ما و لهم ما و الفرق عليذ كر فرع و له نتيج¹ كانهعن عدل و العباد¸ بشأن Hاهتمام المخاطب¹ ¸ بلذ امع الس لنشاط Hتهييج بالندا¾العÇباد¸ فÇي لنشÇاطه Gتجديد الكالم في االلتفات بطريق الخطاب الي الغيب¹

فقال:¹يÇ رق من بالخروج له Gعبيد صيروا [ ÖمÔكب ر ا ÔدوÔب Öاع Ôاس×الن ا هي ا [ي×امن اال حركاتكم يكون ال بان لمواليهم العبيد فعل له افعلوا او أهويتها و أنفسكمفÇي ر¸ المقر االعمال من عبيده افعال اهللا جعله ما صور¸ فلعوا او نهيه و امرهو ات بالذ الوجود الواجب اي االرباب رب به يراد و يطلق قد ب الر و ريع¹, الش

االطالق/ علي المعبود هوظÇهور فانه cdefg علي ¹علوي هو و المضاف ب الر به يراد و يطلق قد وو هور الظ هذا غير من شأنه تعالي فانه عنه به يخبر ما و عنوانه و المطلق ب الر

Page 658: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 658

العنوان بهذا ظهوره بعد ا ام و يعبد, فال رسم ال و اسم ال و عنه خبر ال العنوانيعبد/ و عنه يخبر و Îيدر فهو

ي مÇيس الخلق الي Hمضاف و المطلق ب للر Gظهور لكونه العنوان هذا وربÇه عÇلي الكÇافر كان و تعالي: قوله بيان في قدورد و المضاف ب بالرهÇنا ب بالر يراد ان اليبعد و cdefg علي هو و المضاف ب الر به المراد ان Gظهير

,¹بالخالقي وصيف الت الينافيه و المضاف ب الر¹يÇالمش و ¹المشيÇب االشيا¾ اهللا خلق كماورد الخلق خلق واسط¹ النهبالعباد¸ فالمراد المضاف ب الر اريد اذا و ,¹المشي cdefgهي علي ¹علوي و بنفسها,

اع¹/ الط عباد¸الكوا كب و االصنام و اهللا من Hرب ونه يسم ما به يراد و ب الر يطلق قد و

الطين/ الس و

ب الر و لتقييد او ب الر اللتقييد االمر لتعليل وصيف الت [ ÖمÔكق ل خ ي âذال]/Hجميع التعليل و ب للر الث الث المعني علي

االمر ¹عل لبيان بياني استيناف [ ونÔتقت ÖمÔلك عل ÖمÔكلÖبق Öن م نâالذي و]

د عدÇت الي اشÇار¸ cdefg االمام تفسير في و الخلق ¹عل او العباد¸ ¹عل او بالعباد¸الوجوه/

في عنهم نقل و مختلف¹ تفاسير للĤيات عنهم االخبار من كثير في ورد والحمل ¹ صح باب من و القران وجوه سع¹ من هذا و عديد¸ Õوجوه الĤيات بعض

/ لكل المقتضي المقام بحسب الكل علي

Page 659: Soltan 01

659 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

ما علي الحمل الوجوه أحسن علي فاحملوه وجوه ذو القران ان نقل ما و/Hمطلق الوجوه أحسن علي الحمل ال البيان مقام بحسب الوجوه أحسن هو

الفرش واحد الفراش و ثاني¹ صف¹ [Hاش فر× ض ÖرÖاال ÖمÔكل لع ج ي âلذا]و به االنتفاع يلزمه و عليه االضطجاع و للجلوس االرض علي يفترش ما هو واالضÇطجاع و االسÇتقرار يمكن منبسط¹ االرض كان ا لم و لالنسان مطاوعته

عليها/ الفراش أطلق بها االنتفاع و عليهاال مÇوافÇق¹ لطÇباÄعكم ¹مÄمال جعلها قوله من cdefg ضا الر عن نقل ما والنÇتن شÇديد¸ ال و فÇتخرقكم, الحرار¸ و ي الحم شديد¸ يجعلها لم جسادكم,عليكم فتمتنع الب¹ الص شديد¸ ال و فتغرقكم, كالما¾ اللين شديد¸ ال و فتعطبكم,ما المتان¹ من فيها جعل تعالي اهللا لكن و موتا كم, قبور و ابنيتكم و دوركم فيبه تنتفعون ما و بنيانكم, و ابدانكم عليها تتماسك و تتماسكون و به تنتفعونانه علي يدلHفراش االرض جعل Ïفلذال منافعكم من كثير و كم قبور و كم لدور

الفراش/ لوازم جميع به الش وجه في اعتبر cdefgاالرض عÇلي تÇعيشكم ل هÇيس و يحفظكم به Hسقف [ ¾ن×اب ¾ا م× الس و]

اليه/ ماتحتاجون تمام يحصل بها التي اسبابه تعالي تنظيمه و تعالي بتدبيرهÇلج الث و البرد و بالمطر [ ¾ا [م× العلو جه¹ من [ ¾ما الس ن م ل زÖن أ و]

به ينتفع بحيث جعله و وهادكم به يستقي كما تاللكم و جبالكم قلل به فيستقيو ابÇنيتكم يÇفسد واحد¸ قطع¹ يجعله لم و زروعكم و اشجاركم و اراضيكم

زروعكم/

Page 660: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 660

مÇا مÇطلق او الفا كه¹ هي و الثمر¸ جمع [ ات ر× الثم ن م هب ج رÖخفأ]االشجار/ و روع الز من يحصل

و ارÇالج و للÇتبعيض او للÇتبيين او لالبÇتدا¾ من لفظ¹ [ ÖمÔكل Hق Öز ر]

و بعيض تÇلل مÇن لفظ¹ او به Õمفعول Hرزق و عليه م مقد Hرزق من حال المجرورمÇن بÇدل او الثمرات من حال Hرزق و به المفعول مقام قاÄم المجرور و الجار

االشتمال/ بدل الثمرات بعضHمربي و النعم بهذه خلقكم بعد عليكم Hمنعم خلقكم ي الذ ب الر كان اذا و

/¹االرضي و ¹ماوي الس االسباب تسبيب من التربي¹ بهذه لكماو العباد¸ او التربي¹ و ليه¹ Ðاال او الوجوب في [Gد×ادÖنا اهللا تجÖعلÔوا [فال×Çاهر الظ وضع و , الكل في د يوح ان حقيق فانه الوجود او االستعان¹ او اع¹ الط

/¹بوبي للر الالزم¹ االضافات جميع الي لالشار¸ المضمر موضعاالضÇافات جÇمل¹ مÇن و فات الص جميع حيث من ات للذ Õاسم اهللا فانو هي, نÇلل ¹العلÇك يكون حتي به االستعان¹ و العباد¸ استحقاق و باالله¹ د فرالتاقتضا¾ و ذ كرها, في النشاط و بها االلتذاذ تعالي اسماÄه تكرار في العام الوجهبÇتكرار Çفس الن في نها تمك تحصيل و سان, الل علي ذ كرها النفس في نها تمكبه االتي ان علي دليل ادل المجيد الكتاب في تعالي اهللا اسما¾ تكرار و ذ كرها,

معبوده/ تذكر سوي وجوده في يكن لمال من ور الشع ذو ي يسو ال و عور الش و العلم و ذو [ ون Ôمل Öعت ÖمÔتÖنأ و]

,Hمنسي تعلمون مفعول يكون ان علي هذا هذه, علي يقدر بمن ¾شيي علي يقدر

Page 661: Soltan 01

661 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

علي يقدر اهللا ان تعلمون انتم و فالمعني االنداد قدر¸ عدم و اهللا ر قد اذا ا ام و/Ïذل من ¾شي علي يقدرون ال االنداد ان و Ïذل

و اهللا مÇن ريب فÇي كنتم ان يعني المعني باعتبار عطف [ ÖمÔتÖنÔك Öنا و]

[ بÖي ر [فâي كنتم ان و تنكرونها ال التي أوصافه فهذه مبدÄيته و وجوده وجوبسال¹/ الر من

فÇي هو قاله ما و رسالته تجحدوا حتي ن×ا] دÖب ع ل×ي ع لÖن×ا زن ا ×م م و]

االنداد/ خلع و وحيد الت¸ بدوÇم محدود¸ القران من Õ¹فÄطا القران من ور¸ الس [ ور Ôسب [فأÖتÔواور الس من او المدين¹ سور من مأخوذ¸ ¸ مبدو غير او حيم الر حمن الر اهللا ببسممضي قد و , Ñالشي من القطع¹ و ¹البقي بمعني بالهمز¸ السÆر من او تب¹ الر بمعني

ور¸/ الس لبيان تفصيل الفاتح¹ ل او فيي حدبالت أوفق هذا و لنا نز ما مثل من mnopqاو د محم مثل من [ هلÖث م Öن م]

/ ل االو بخالف Hمطلق معجز انه علي يدل النه القران اعجاز عا¾ اد في أبلغ وÂاص يكتب لم و يقرأ لم الذي mnopq د محم مثل من اعجازه علي يدل فانه

بها/ ي المتحد الĤيات بساÄر اطبق و[ ÖمÇ Ôك Äا Çهد× Ôش ] صديق الت او لالستعان¹ اي [ ادÖعÔوا و] بقوله أنسب واو لالعÇان¹ يÇحضر ان ينبغي من ادعوا المعني و الحاضر بمعني الشهيد جمع[ اهللا ونÔد Öن م] لها المÆدي هاد¸ بالش القاÄم بمعني او االمام او اصر الن بمعنيبمعني و فوق نقيض تحت بمعني و Ñالشيي من اني الد المكان بمعني دون لفظ

Page 662: Soltan 01

مرتبته يعني عمرو, دون زيد مثل, تب¹ الر في االتساع باب من يستعمل و عندمÇن حÇال قرتÇمس Çرف الظ و هنا المراد هو غيرو بمعني و عمرو, مرتب¹ تحتعانتكم ال ناديكم يحضر ان ينبغي من او ناصريكم ادعوا المعني و شهداÄكملالعÇان¹ او االتÇيان, حين هاد¸ الش الدا¾ بالمماثل¹ لكم يشهد من او تكم مÄاوا

اهللا/ غير هو ممن Hبعض حالكونهم رتيب الت حين

اهللا دون من معني تحقيق

و شÇبهدا¾كÇم او بÇادعوا Õمتعلق اهللا دون في من ان ذ كرا Õالبيضاوي و الزمخشري فان ذ كر قد و -قوله: 1

/ مستقر ظرف المجرور و Õالجار ان الحال

عن الغنا¾ مالنا ¹ العام تفاسير بعض في اهللا دون من بيان في قدذ كر(1) وصفاته و اهللا اسما¾ مظاهر rstuv اوصياÄهم و االنبيا¾ من اهللا اوليا¾ كان ا لم و ذ كره

بهم/ اال اهللا يظهر ال بلدون مÇن اهللا دون مÇن بقوله يراد ان جاز اهللا; عرف بكم ورد: كماالمراد ان قدذ كر و ¹ االم منافقي في الشريف¹ الĤي¹ اجرا¾ علي Hخصوص اهللا اوليا¾

اوليا¾اهللا/ دون منانكار او حيد, التو انكار في او يب, الر عا¾ اد في [ نâقي اد ص× ÖمÔتÖنÔك Öنا]

عليه/ المنزل الكتاب انكار و سال¹, الر انكار في او ما¾ الس من القران تنزيل

Page 663: Soltan 01

663 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

¹ العام فان مثله بشر من تعلمه او نفسه تلقا¾ من له تقو mnopq Gدمحم ان وفيجوز معلومهم ماورا¾ ينكرون النهم االغلب في أنكروه Ñشيي في ارتابوا اذاعÇلي لنا انزÇم انكÇرتم ان قوله معني لنا نز ا مم ريب في كنتم ان بقوله يراد ان

عبدنا/

القرآن اعجاز وجوه الي االشار¸

لو و بمثله للبشر االتيان يمكن ال القران ان و ي التحد آيات ان اعلم وهÇو القÇران ان االلسÇن فÇي شاع و ورد قد و كثير¸ Gظهير لبعض بعضهم كانتÇبلغ ¸ثيرÇك Hوجوه القران اعجاز في ذ كروا و mnopq د محم بعد الباقي¹ المعجز¸دليل القران اعجاز وجه في رديد الت و قاطعين غير ين متحير Hوجه عشر بضع¹

اعجازه/ وجه Îادرا عدم علياهل اال يدركه ال بالغته و بفصاحته اعجاز ان من االخبار في ماورد و

¾شيي كل تبيان فيه ان الكريم الكتاب في ورد قد و الفصاح¹ في البارع سان اللاهله/ اال اليدركه وجه هذا و

ليس الموتي تكليم و االرض تقطيع و الجبال تسيير به ان ماورد كذا ومÇن واصÇالخ اال يدركه ال للمÆمنين رحم¹ و شفا¾ فيه ان ماورد و لأهله, االو حروفه, أعداد من الĤتي¹ الوقايع استنباط الي االخبار في اشير و المÆمنين,

اال يÇدركه ال وجه Hايض هذا و حروفه, اعداد علي الĤثار ترتب الي Hايض اشيرالغريب¹/ العلوم اهل

Page 664: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 664

يقل لم به قال من و فيه, بعض د ترد و القران اعجاز بعض أنكر لهذا واعجاز حقق من و االخبار, و للĤيات او لالسالف قليد الت محض بل تحقيق عن

اال االواÇÄل يÇظهره لم كما اظهاره له ليس و Gجد قليل ها بكل او الوجوه ببعضو بÇالخطب مÇباهين كÇانوا و العرب لغ¹ اهل مع ي التحد كان ا لم و باالشار¸,

خطاب/ و كالم كل ببراعته اعترفوا قد و بفصاحته دي التح كان االشعار

ÖمÇ ل Öن فاء] فصاحته بوجه كان ي التحد ان كثير¸ اخباره في ورد لهذا ولحÇال ¸اÇراعÇم االتÇيان بÇعدم عÇالم تعالي انه مع Ï الش بأدا¸ اتي [ تفÖعلÔواو عدمه و المعارض¹ امكان في شا كين كانوا ي حدالت ل او في النهم المخاطبينيÇتوهم ال حتي التأبيدي بالنفي االتيان نفي عن مخبر¸ معترض¹ بجمل¹ اتي لذامثله من ور¸ بالس المقيد االتيان عن أبدل و [ تفÖعلÔوا Öنل و] فقال: امكانه متوهممن Gحذر و Gايجاز الكل عن به يكني الذي بالفعل اهللا دون من هدا¾ الش دعا¾ و

الحذف/ و التكرارمÇن ريب فÇي كنتم ان يقال ان المرام بيان علي Âمشتم الكالم نظم وقلتم و عنداهللا من منزل انه و القران انكرتم ان او اهللا, عند من منزل انه و القرانفي صادقين كنتم فان مثله بشر من تعلمه او نفسه عند من له تقو mnopq Gدمحم انالبشÇر عÇند مÇن له تقو اقرار و القران انكار في او أنفسكم من يب الر دعوي

هدا¾/ الش تعاون مع البلغا¾ الخطبا¾ من Hخصوص و بمثله االتيان يجزلكمبسور¸ به الĤتي رسال¹ دعوي ابطال و حقيته ابطال و لمعارضته فأتوا

اهللا/ دون من شهداÄكم ادعوا و مثله من

Page 665: Soltan 01

665 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

جÇواز تعليق عجيز الت و ي حدالت مقام مثل في الجزا¾ بتعليق المراد فانجوازه/ و امكانه فعليته برفع يرتفع حتي امكانه و الجزا¾

اهتمامكم و هدا¾ الش تعاون مع مثله بسور تأتوا ان علي لمتقدروا فانتفعلوا لن بجمل¹ االعتراض و صدقه, تعلموا ابطاله و معارضته في جهدكم ولعله الفعل عدم أن عليه فاليرد القدر¸ و االمكان نفي المراد ان علي Hايض دليلصÇدق و القÇران صدق يستلزم حتي القدر¸ لعدم ال بالمعارض¹ االعتنا¾ لعدم

به/ الĤتي صدق و القران صدق علمتم اذا و به, الĤتيقوا اتÇف المÇعني و الجزا¾ مقام المسبب اقام¹ من فهو [ ار×الن [فاتقÔوابب/ الس مقام بب المس اقام¹ من Hأيض فهو ار الن لدخول Õسبب هي التي مخالفتهما

و هويل للت وصيف الت ه×ا] ÔودÔق و [التâي ار الن متابعتهما بسبب قوا فات اوو , Õمصدر م بالض و ار الن به يوقد لما مصدر اسم بالفتح الوقود و التحذير, تأ كيدGصدرÇم كان فان بالضم قر¾ و للمصدر اسم بالضم Õمصدور بالفتح الوقود قيل

وقودها/ سبب قدير الت كانل االو و الحÇجار¸ و Çاس الن احتراق وقودها او [ Ô¸ جار ح Öال و Ôاسالن]يكÇون بÇحيث Çد¸ الش في الĤخر¸ نار عليأن يدل النه هويل الت مقام في ابلغ

ديد¸/ الش الموقد¸ ار بالن اال ان يتأثر ال الذين الحجار¸ و الناس به ماتوقدمÇقيس غÇير قليل هو و الجمل جمع كالجمال¹ الحجر جمع الحجار¸ و

حالها/ عن سÆال لجواب اومستأنف قد بتقدير Õحال [ رين اف للÖك× ت د عÔأ]

Page 666: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 666

أنÇذر قÇيل كأنه المعني باعتبار ابق¹ الس الجمل علي عطف [ Öر شب و]

ار/ بالن حجيته وضوح بعد القران أنكروا الذينبÇاهللا آمÇنوا او بÇه أذعنوا و بالقران وا أقر اي [ نÔوا آم نâالذي] ر بش ويته حقÇب االقÇرار مÇنها دÇواح كل المستلزم الخاص بااليمان او العام بااليمان

ار/ الن قوا ات قوله: علي عطف او القرانÇه كأن ه مقر تبشير يستلزم منكره تهديد يستلزم كما يته حق وضوح فانmnopq د بمحم خاص الخطاب آمنوا,و الذين ر بش و ار الن قوا فات تفعلوا لم فان قال

الخطاب/ منه يتأتي من لكل عام او

امÇالع االيÇمان بÇااليمان المÇراد كÇان ان [ ح×اتالÇ ×الص لÔوا مع و]

¹ اصÇالخ بÇالبيع¹ يÇحصل الذي الخاص االيمان الح الص العمل من فالمقصود/ الخاص االيمان بااليمان المراد كان ان و الباطن¹, عو¸ الد قبول و ¹الولوي

بعهده الوفا¾ و ميثاقه في عليه أخذ بما االتيان الح الص بالعمل فالمرادتها ÖحÇ ت Öن م âريÖجت] البستان هي و ¹الجن جمع [ ات×نج] لهم بأن [ Öم Ôهل [ان

أشجارها/ تحت من [ Ôار الأنÖه×النهر و النهر جمع االنهار و قطعها, تحت من او عماراتها, تحت من اوصف¹ الجمل¹ [Hق Öز ر ر م ث Öن م ا نÖه× م قÔوا ز Ôر ا [ كÔلم× البحر دون و الجدول فوقلبيان مستأنف¹ او الجنات عن او بالالم و المجرور مير الض عن حال او صف¹ بعد

ات/ الجن في ما حال و حالهمالبدن به يستكمل ا مم أعم هو و المرزوق بمعني مصدر اسم زق الر و

Page 667: Soltan 01

667 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

و الكبد, الي منها و المعد¸, الي الفم طريق من يدخل الذي باتي الن زق الر منيدخل الذي هو الحقيقي باتي الن زق الر و االعضا¾, الي منها و االورد¸, الي منهلهÇذا قÇوالب ابق¹ الس المراتب باقي و منها يتحلل ا عم Áبد االعضا¾ خلل في

زق/ الرمن يدخل الذي الحيواني زق الر من و لالثمار, محال البساتين ان كما

اليه/ المحر ك¹ طريق من او القلب الي ¹الحيواني Îالمدار طريقاعÇني القÇلب فÇي تÆÇثر مÇقتضياتها ¹الحيواني و بعي¹ الس اعضا¾ فانيÆثر وح الر في يÆثر كما المولمات و ات الملذ من القلب في يÆثر كلما و الخيال,

االنساني زق الر من و الحيواني زق الر من وح الر به يستكمل ا مم و البلدان, فيللعلم/ المورث العمل و العمل, علي الباعث العلم هو الذي

فان ¹يÄابتدا من لفظ و برزقوا, متعلق لغو ظرف منها; تعالي: قوله وبدل ثمر¸ من و بمن, المفعول الي الوصول يقتضي هو و االخذ معني رزقوا فيمÇن اعرابÇهما في البيضاوي و الزمخشري قاله ا مم اولي هذا و االشتمال منهالعموم يقتضي كلما بعد لكونه ثمر¸ لفظ و ,Hرزق من متداخلين حالين جعلهمامÇا بÇدل الي ÎناÇه الحاج¹ لعدم باتي الن زق كالر ليس ¹الجن رزق و , البدليقÖن×ا ز Ôر âالذي ا ه×ذ [ق×الوا الدفع الي المحتاج الثفل علي اشماله لعدم و يتحلل

نيا/ الد في اي [ ÔلÖبق Öن ملما أظالل و صور االرضيات و ماويات الس من نيا الد في كلما ان اعلمÎاالفال و مواليدها و فالعناصر نيا الد في لما حقايق االخر¸ في ما و االخر¸, في

Page 668: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 668

العالم/ هذا في ها ظل و اال Õ¾شيي ¹الجن في ليس و ¹الجن في حقايقها كوا كبها وظÇله و بصورته ال بحقيقه خص الش ¹شخصي و Ñالشيي ¹يÃشي كان ا لم ونÇيا الد في لكنه نيا الد في رأوه الذي أنه علموا ¹الجن في المÆمنون رأي فكلمافكلما Ïذل عن يمصف الĤخر¸ في و ظلماتها و أعدامها و المواد بنقاÄص مشوب

نيا/ الد في قبل من رزقنا الذي هذا قالوا: االثمار من رأوهبعد يعني بي التعج االنكاري االستفهام علي الكالم يكون ان يحتمل وفÇي Hعظيم Hتفاوت ¹نيوي الد ان¹ م الر مع متفاوت¹ ,Âمث ¹االخروي ان¹ م الر مارأواو بوا تعج نيا الد في رأوها التي ان¹ م الر هي ها أن ورأوا الطعم و اللون و كل الشفي كانت التي ان¹ م الر جنس من كونها أظهروا و العظيم فاوت الت Ïذل استغربوا

االنكار/ معرض في نيا الد¹الجن ثمار فان ¹الجن في ¸ المر هذه قبل من المراد يكون ان يحتمل وطيب و ¸ ذالل و طاف¹ الل غاي¹ في و اثفال و الكدورات عن فا¾ الص في متشابه¹و HيÇن بعضها كون في مختلف¹ غير متوافق¹ و بأ كلها الجسد ثقل عدم و الراÄح¹

/Hمعيب بعضها و النضج حد Gمتجاوز بعضها و Hنضيج بعضهاÇذي ال حمل: يصح وافق الت و شابه الت بهذا و Ïكذل نيا الد ثمار ان كما

/ Õأسد Õزيد مثل هو هو بحمل هذا علي قبل; من رزقناافراده بعض [Hهاب تش× Ôم] ¹الجن ثمر بجنس او زق الر بجنس [ هب اÔتÔوا و]

شابه/ الت وجه قدمضي و بعض معو االنÇثي و الذ كÇر فÇيه يسÇتوي وج الز جمع [ Õاج و× Öزأ ا فيâه× ÖمÔهل و]

Page 669: Soltan 01

669 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

/ فرد كل الي بالنسب¹ او المجموع الي بالنسب¹ ¹الجمعيو االخبثين من سا¾ الن من يستقذر ا مم نقاÄصها و ¸ الماد من [ Õ¸ ر طه Ôم]

ذاÄل/ الر من عليه من يذم ا مم و ما¾ الداالنÇظار فÇي أصÇولها Çعم الن من تعالي ذ كر [ ون Ôدال خ× فيâه×ا ÖمÔه و]

و النعم¹ فان دوامها هو و كمالها و المنا كح و المطاعم و المسا كن هي و ¹ي الحسص¹/ منغ وال الز خوف مع ها لكن جليل¹ كانت ان

مÇخجل¹ و القÇبيح اظهار عن رادع¹ ¸ قو الحيا¾ [ âيي Öحت Öسي ال× اهللا [انو جايا, الس كساÄر االعضا¾ علي منها اهر الظ اثرها علي يطلق قد و ظهوره حينالحيا¾ يطلب كأنه المستحيي ان باعتبار للطلب او للطلب ال للمبالغ¹ االستحيا¾

نفسه/ منالخلق الي نسبته بمعني ليس تعالي اهللا الي االستحيا¾ و الحيا¾ نسب¹ وو تÇفريطه طÇرفا و الخÇلق الي نسبتها حين Gتغيير و Áانفعا يقتضي ما كساÄرالخÇلق اطالع حين الفعل علي االقتدار عدم و الفعل ظهور عن الخجل افراطهاو كان Hحسن الفعل بظهور المباال¸ عدم و Hقبيح او الفعل كان Hحسن Hمطلق عليه

/Hقبيحيشبهه ظاهر امر المثل و بمثل االسماع يقرع ان ا] م× Âث م ب ر Öضي Öنا]و ذ كره, و اجراÄه عن عباد¸ ضربه و , الخفي االمر Ïذل حال لبيان يذكر خفي امر

/¹ابهامي ¹وصفي ما لفظ¹كÇونها يÇحتمل مÇا فلفظ¹ عليها و Õفع بالر Õ¹بعوض قري¾ و [ ¹وضÔعب]

Page 670: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 670

/¹استفهامي و ف¹ الص صدر بحذف موصوف¹ و موصول¹هم النكار رد هذا و الكبار¸ و ¹الجث في او الحقار¸ في قه×ا] Öوف ا [فم×من يستنكفون ال الجه الن Ïذل غير و العنكبوت و باب بالذ مثيل الت تعالي عليه

بها/ مثيل الت من يستنكف ال اهللا و الحقار Ïتل امثال الي ه وجالت

انÇف العÇقال¾; أنظار في ال ال الجه أنطار في حقير هذه من الحقير فانÎالمدار له تم ما Hخصوص يكون ما اصغر كانت ان و ¹الحيواني فوس الن ذواتمن Gعشر فيها اودعهااهللا التي نع الص لطاÄف و الحكم دقاÄق من فيها ¹الحيواني

بها/ الفيل تمثيل اليستغرب و بها مثيل الت من اليستنكف أعشارهاصÇغر عÇلي Çها الن بالبعوض¹ المثل اهللا ضرب انما cdefg ادق الص عن وآخرين عضوين زياد¸ و كبره مع الفيل في اهللا خلق ما جميع فيها اهللا خلق حجمها

صنعه/ عجيب و خلقه لطيف علي المÆمنين Ïبذل ينبه ان اهللا فأرادرجÇليها و جÇناحيها الي آخÇرين; عضوين زياد¸ و بقوله: cdefg اشار وجÇعلوا Çا لم و أرجÇل, استÇله و لÇأرج اربع للفيل فان الفيل علي ايدتين الزو اهللا من كونها بانكار Gمشعر الكتاب في المذكور¸ باالمثال مثيل الت انكارهم

تعالي: قال عليه Âدليسول الر برسال¹ وا أقر و الخاص او العام بااليمان [ نÔوا آم نâذيال ا [فام[ قحÖال] المضروب المثل اي [ Ôنهأ ون Ôمل Öعي ف] الكتاب تنزيل و الوحي نزول و

النفس/ من مختلق ال اهللا من ل منز يعني باطل ال حق المثل ان يعلمون يعنيGلغو Hظرف او Áحا او خبر بعد Gخبر للبيان [ Öم به ر Öن م] بقوله: أتي لذا و

Page 671: Soltan 01

671 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

/ بالحق HقمتعلنسÇب¹ و االسÇتفهام [ Ôاهللا اد أر× اذ×ا م× ونÔولÔقي ف وا Ôرفك نâالذي ا أم و]

ان Çابق الس للÇقرين المناسب كان و التهكم و لالستهزا¾ تعالي اهللا الي االراد¸هÇذا فÇاد¸ ال هذا الي عدل لكنه الحق انه يعلمون فال كفروا الذين ا ام و يقول

االستهزا¾/ و التهكم هو و زاÄد Ñشيي مع المعنيهذا نذكر اي محذوف من حال او منه حال او هذا من تميز [Âث م ا [به×ذ×

القران/ جمل¹ و االمثال بجمل¹ اراد ماذا فالمقصود اال و Âمث حالكونهال اهللا مÇن جÇواب GثيرÇك ÁالÇاض او GثيرÇك HمعÇج [Gرâثيك هب ل ضÔي]و Hمستأننف او Áحا قولهم مقول او بمثله يجيبهم ان mnopq لنبيه Hتعليم ستفهامهمÇهم كأن اهللا قول من او قولهم من ا ام [Gرâثيك âهب âديÖهي و] تعالي: فقوله ذÃحينبÇه يÇهدي كان ان و الناس من Gكثير به يضل حالكونه بهذا اهللا أراد ماذا قالوا:

هب ل ضÔي ا م× و] Gكثير به يهدي و عليهم د للر قولهم علي Hعطف اهللا قال او ,Gكثير رجÇا¾ ال لمن اال اضالله ليس و كثيرين اناسي هداي¹ فيه يعني [ نâقي اس الÖف× الا

يعبأبه/ ال ه ضر و كثير فخيره فيه خيربيان عطف او بدل او صف¹ للفاسقين تابع [ اهللا دÖه ع ون ÔضÔق Öن ي نâذيال]و طÇاقاته, فÇتل فسÇخ الحÇبل نÇقص و الخاسرون, هم ÏÃاول خبره مبتد¾ اوالكÇتاب في عهد او عقد ذ كر كلما و بالحبل العهد لتشبيه العهد في استعمالهفي يكون الذي هو ات بالذ و Á او به فالمراد H خاص او Hعام Gدمقي او كان HمطلقÇذين ال بÇهم المراد و عقد و عهد كل بالتبع و Hثاني و ¹ الخالص او ¹ العام البيع¹

Page 672: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 672

/mnopq د محم مع بالبيع¹ عليهم المأخوذ اهللا عهد ينقضونبالفعل أتي لذا و mnopq د محم بعد نكثوا الذين هم و [ هث×اقâمي دÖعب Öن م]

و مÇيثاقه بÇعد من عليهم المأخوذ اهللا عهد نقضوا الذين هم المراد او Âمستقبمابه بمعني ¹آل اسم ا ام الميثاق و mnopq اوصياÄه و خلفاÄه و mnopq د محم مع البيع¹

االحكام/ بمعني مصدر او االحكام, و الوثوقمÇع بÇايعوا الذين ¹ االم منافقوا ينقضون بالذين المراد ان الحاصل ونواهيه/ و اوامره جميع في طاعته با عاهدوه الذي عهدهم نقضوا ثم mnopq د محم

يوصل ان به اهللا امر ما قطع بيان

الضÇمير مÇن او ما, من بدل [ ل ص وÔي Öنا هب Ôاهللا ر ما ا م× ونÔعط Öق ي و]

المهاجر¸/ و Îرالت بمعني ا ام القطع و المجرور,المÇعني و ÏركÇت و ÎاجرÇه من بمعني Ïقطع من صل cdefg قوله فانهÇي Çتي ال ¹التكليفي الوالي¹ بوصله أمراهللا ما اصل و بوصله أمراهللا ما يتركونو ¹القلبي االعمال و ¹القالبي رعي¹ الش االعمال ساÄر و ¹كويني الت الوالي¹ ظهور

/cdefg علي الكل اصل و شعبها من ¹الجسماني و ¹وحاني الر القراباتجÇعله و الĤخر عن طرفيه من كل فصل اي الحبل قطع بمعني القطع اوامÇراهللا االقÇربا¾ بين و بينهم او اهللا بين و بينهم Âحب يقطعون المعني و حبلين

/¹الجسماني القرابات و ¹وحاني الر القرابات من و شعبها و الوالي¹ من بوصلههÇي Çتي ال االرواح عن ¹البدني االعمال يقطعون انهم يراد ان يجوز و

Page 673: Soltan 01

673 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

االعمال بوصل امراهللا قد و ¹لهي Ðاال ات الني و ¹الصدري االفكار و ¹القلبي االذ كاراالفكار/ و االذ كار الي للمعاش مات مر او Õعبادات كانت سوا¾

االرض في االفساد تحقيق

فان السبب علي المسبب عطف قبيل من [ ض Öراال في ون Ôد سÖفÔي و]

عÇن مÇنعها او كماالتها افنا¾ او مواليدها افنا¾ عن عبار¸ االرض في االفسادعن ¹دويني الت او ¹التكويني كلماتها تحريف او بها المترقب¹ كماالتها الي البلوغÎلو للس ال¹ العم و الم¹ الع قواه ستعدادات ال مفن الوالي¹ عن القاطع و مواضعهانسلها و زرعها و االخر¸ بذر من ¹لهي Ðاال بالعناي¹ تولد لما Ïمهل و االخر¸ اليمايجاوره يفسد الفاسد اذ الكبير العالم ارض في كذا و غير الص عالمه ارض في

الكبير/ العالم في افساد الصغير الصغير العام ارض في االفساد ان عليف حرÇي كما النه ¹لهي Ðاال الشراÄع و ¹ماوي الس الكتب أراضي في كذا وكلمات ف يحر مواضعها عن الكبير العالم كلمات كذا و الصغير عالمه كلمات

/¹لهي Ðاال رايع الش و ¹ماوي الس الكتبلطÇيفتهم هي التي بضاعتهم أهلكوا الذين [ ون Ôر اس الÖخ× مÔه ÏÃ×ولÔا]االشÇار¸ بÇاسم االتيان و عالمها, الي للعروج استعدادها و ¹االنساني ار¸ السيفات الصÇب اسÇتحضارهم و لالهÇان¹ المسند تعريف و الفصل ضمير و البعيد¸

الوالي¹/ قطع في اال خسران ال كأنه الحصر و التأ كيد و المذكور¸بنقضهم كفروا أنهم و المنافقين حال ذ كر ما بعد [ اهللاب ن ÔرÔفÖكت فÖيك ]علي االنكار: و التعجب سبيل علي فقال اليهم التفت أفسدوا و قطعوا ثم العهد

Page 674: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 674

لكÇم يÇنبغي فال االحوال من بحال الكفر لكم ينبغي ال يعني تكفرون حال أيقبله, بما أوفق هذا و ميثاقه بعد من عليكم المأخوذ عهده بنقض باهللا Âاص الكفريكÇون ان يÇحتمل و المÆÇمنين, و ار الكف لمطلق الخطاب يكون ان يحتمل و

/ ¹ خاص للمÆمنين الخطابلتÇصحيح قد بتقدير ا ام المجرور او الفاعل عن حال [Hات و× Öمأ ÖمÔتÖنÔك و]

الجÇمل ÏلÇت بÇمضمون علمهم الحقيق¹ في الحال لأن او ,Áحا الماضي وقوعالمتعاقب¹/

أنÇتم و قÇال Çه كأن Ïبذل بعلمهم Õلمعل منه التعجب و الكفر انكار النو ,HيÇح يكÇون ان شأنه من ا عم الحيو¸ عدم الموت و االحوال, Ïبتل عالمونو نباته باخراج االرض حيو¸ فان بحسبه; معني Ñشيي كل الي باالضاف¹ للحيو¸Çتي ال وح الر بÇنفخ الحÇيوان و اثÇماره, و حÇبوبه و اوراقÇه بÇاخراج Çبات النعÇيسي انÇعقاد بÇها التي وح الر بنفخ االنسان حيو¸ و الحرك¹, و بهااالحساسو االنسان علي العلم اليصدون النفخ هذا بدون و النفس, مريم رحم في القلب

الحيو¸/ الأحيا¾/ العلم أهل و موتي الناس :cdefg اميرالمÆمنين الي نسب قد و

التي االحوال يشمل معني للمÆمنين الخطاب كان ان بالموت المراد وو ¹مضغ و ¹علق و ¹نطف و ¾غذا و Gعنصر االنسان كون من ¹االنساني الحيو¸ قبلالتي االحوال بالموت فالمراد ار للكف الخطاب كان ان و ,Hصوري Hانسان و HجنينصÇف¹ المÇوت ان مÇع المخاطبين علي االموات حمل و ¹الحيواني الحيو¸ قبل

Page 675: Soltan 01

675 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

كÇانتا رطÇبش ال اخذتا اذا هما فان الصور¸ و ¸ الماد بين حاد لالت ات بالذ ¸ الماد/¸ الماد غير العالي مقامها في ¹االنساني ور¸ الص ان علي محمولين Âفص و HجنسهÇو االنسان ان ظنوا بحيث معها حد¸ مت فهي اني الد مقامها في ا ام وفي رأيت قد و الورد, في الما¾ كسريان البدن في سار جسم وح الر ان و البدن

/ Õفاسق فهو اطق¹ الن النفس د بتجر قال من ان بعض: فات لÆم

لالنسان االمات¹ و االحيا¾ تكرار تحقيق

الحيو¸ عن [ ÖمÔكÔت âميÔي [ثÔم ¹االنساني او ¹الحيواني بالحيو¸ [ ÖمÔي×ا ك Öحفأ]/¹نيوي الد ¹االنساني او ¹نيوي الد ¹الحيواني

القÇوي و Îالمدار من ماله كل عن يموت االمات¹ بنفخ¹ االنسان فانبنفخ¹ ¹الملكي ¹االخروي بالحيو¸ [ ÖمÔكâيي ÖحÔي [ثÔم الكبري القيام¹ عليه يقم مالمهÇو الذي ريق الط علي [ ونÔع ج ÖرÔت هÖيلا [ثÔم االعراف الي البرازخ في االحيا¾ا ام تعالي اليه جوع الر و يسارها عن هو الذي ريق عليالط او االعراف يمين عندار و ¹الظلماني مظاهره الي او طيف, الل اسمه و نعيمه دار و ¹وري الن مظاهره الي

ار/ القه اسمه و جحيمهفي ت استقر التي النطف¹ هي التي ته ماد خلقه ل أو من االنسان ان اعلمتÇعلق ل او من كذا و ته, ماد في لبس و خلع في بدنه استكمال آخر الي حم الرموت منه خلع كل و جال, الر حد بلوغه الي نفسه في لبس و خلع في ببدنه نفسه

حيو¸/ لبس كل و

Page 676: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 676

و ÕتكمالÇاس Ïذل بÇعد له و , لÇللك مشÇهودان االسÇتكماالن هذان وهذان و قاو¸, الش مهابط في استنزال و Õاستكمال و عاد¸ الس مدارج علي Õ¾استعالغير كانا ان و هما و االخر¸, برازخ في حيو¸ و موت و نفسه بحسب لبس و خلعحÇاالته مثل البلوغ بعد حاالته ان بالمقايس¹ يعلم العالم لكن للكل مشهودين

البلوغ/ قبلو تذكرون; النشأ¸االوليفلوال لقدعلمتم و شأنه: تعالي قال كمااالعراف الي Õمستمر اللبس و الخلع هذا و حيو¸ و موت لبسانه و خلعاته من كل له االعÇراف بÇعد و طراريÇاالض او تياريÇاالخ بالموت االنسان مات Õ¾سواعÇلي ÕوتÇم ته نزÇت و الحيو¸ علي Õ¸حيو اته ترقي لكن Hايض Õالت تنز و Õيات ترق

الموت/Çهات ام الي GيرÇمش الشريف¹ الĤي¹ من Hمستنبط EFGHI المولوي قال قد و

الحيو¸/ و الموت أنواعقابل¹ ¹القطعي الحرك¹ ان من محله في حقق كما متناهي¹ غير افراده فان

هاي¹/ الن غير الي للقسم¹زدم سÇر بÇحيوان مÇردم نÇما وز شÇدم نÇامي و مÇردم جÇمادي ازشدم كم زمردن كي ترسم چه پس شÇدم آدم و حÇيوانÇي از مÇÇردمپÇر و بÇال مÇالÄك از آرم بÇر تا بشÇر از بÇÇميرم ديگÇÇر حÇÇملةوجÇهه اال هÇالك ¾ييÇÇش لÇÇو كÇزج جسÇتن بايدم هم ملك وزشÇوم آن نÇايد هÇم و انÇدر آنچه شÇوم ان رÇپ مÇلك از ديگÇر بار

Page 677: Soltan 01

677 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

¹الحيواني قبل التي الحاالت تمام الي اشار¸ Hاموات كنتم و تعالي: فقولهحدوث الي اشار¸ هو و بالفا¾ فأحيا كم قوله عليه عطف لذا و ¹االنساني قبل او

ثم قوله و , بثم يميتكم ثم قوله عليه عطف لذا و ¹االنساني او ¹الحيواني الحيو¸قوله عليه عطف لذا و البشري او الحيواني الموت حدوث الي اشار¸ يميتكم

/¹البرزخي الحيو¸ حدوث الي اشار¸ هو و بثم يحييكم ثمبÇعد مÇا الي اشÇار¸ هو و بثم, ترجعون اليه ثم قوله عليه عطف لذا والخÇير اهل في انه ذ كر لما يحييكم ثم يميتكم ثم يقل لم و االعراف و البرزخ

الحيو¸/ علي حيو¸

Page 678: Soltan 01

االشيا¾ جميع خلق تحقيق

االنسان موملنفع الس ذوات و موم الس حتي

بادا¸ يأت لم و مستأنفه او سابقتها عين حال الجمل¹ [ قل خ âالذي وÔه]

فÇي الكÇثير¸ كÇالمعدودات تعد ان ينبغي ها ان و النعم بكثر¸ لالشعار الوصللخلق م¹ مقد االرض في كلما فان خلقكم و يجادكم ال اي [ ÖمÔكل] عداد الت معرضآخÇر محله في حقق كما فانه االنسان لخلق م¹ مقد اهللا سوي ما كل بل االنسان

أشرف/ الفعل آخر و االنواعالغرض كان ا لم نقول: بل هايات الن نهاي¹ و الغايات غاي¹ فهو غايته النهر قر كما محال هو و استكماله للزوم فعله عن Hمنفي تعالي الحق ذات علي الزاÄدمÇا و الحق ذات الي ينتهي انه دليل Hغرض و غاي¹ االنسان فجعل موضعه فيفي نتفاعكم ال المعني او تعالي, بعده شريف كل من أشرف فهو ذاته الي انتهي

بقاÄكم/المعني او مواليدها, و العناصر ااصل الي محتاج بقاÄه في االنسان فاناو االنسان خلقه توقف عدم من مايترا¾ي و Hجميع بقاÄه في انتفاعكم و لخلقكمو موم كالس ببعضها ر ضرالت بل الحيوانات و باتات الن و المعادن ا كثر علي بقاÄه

المعلومات/ بين االرتباط ¹كيفي علي االطالع عدم من خطا¾ موم الس ذواتالمقصود ماهو لخلق¹ ¹عل بعضها و ات, بالذ مقصود و أصل بعضها فانارض مÇوجودات في مشهود هو كما الزم بعضها و Õشرط بعضها و لكماله, او

Page 679: Soltan 01

679 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

غير/ الص العالمبارض [Hمي×عج ض Öراال في ا [م× شأنه: تعالي لقوله اختصاص ال فانهما و غير الص العالم الي Á او فالنظر سما¾ و ارض ذ كر كلما نقول بل الكبير العالمعÇن مÇوجز¸ نسخ¹ النه الكبير العالم في يعرف ال غير الص العالم في يعرف لم

¹دخليÇم مÇاله رط, بالش المراد و الغاي¹ و الفاعل و ¸ الماد و الصور¸ االربع, العلل احدي :¹بالعل -المراد 1

المانع/ Õالمعد و المصطلح رط الش الي ينقسم و كليهما او عدمه او بوجوده بقاÄه و ايجاده في

ا ام غير(1) الص العالم ارض في ما و الكبير في ما مطالع¹ يمكن بمطالعته الكبيرلبقاÄه/ او أبوالبشر آدم هو الذي الحقيقي االنسان لحدوث شرط او ¹عل

و بوجه ¹عل او بقاÄه و لحدوثه الزم او له, تجم و لكماله شرط او ¹عل اواالعضا¾ بعض و االنسان حدوث عليها يتوقف Äيس¹ الر االعضا¾ فان بوجه Õالزمالزم و , بوجه شرط بعضها و لحفظها, او Äيس¹ الر االعضا¾ لحدوث شرط الĤخر

/ بوجهمنافع فيها و موم كالس تان المر و موم الس كذوات المرار¸ و حال الط فانلهÇما حÇيو¸ ال و االجÇزا¾ اخس هما أن مع الظÔفر و عر الش و مقامها, في ذ كرت

له/ تجم عليهما يتوقف و بقاÄه, و لخلقته الزمانغير الص العالم في تان الل السما¾ و االرض السما¾ و باالرض اريد اذا وخلق¹ فان ; بثم ا¾] م× الس الي ي تو× Öاس [ثÔم تعالي قوله عطف في Õاشكال يبق لمما تمام و ارضه تمام بعد ارضه الي اضافتها حيث من غير الص العالم سماواتخلق¹ مع فخلقتها ¹العلوي االجرام ما¾ بالس اريد فان الكبير العالم في ا ام و فيها

Page 680: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 680

ارضه/في ذ كر كلما و ارضه, قبل فخلقتها ¹العلوي االرواح ما¾ بالس اريد ان والعÇالم عÇلي ل نزÇم فهو االرض عن ما¾ الس خلق تأخر علي يدل ا مم االخبارو االخبارين لتفاوت بثم فالعطف الكبير العالم علي االي¹ تنزيل علي و غير الص

خلقهن اي [ ن Ôيه ×و سف] ما¾ الس خلق قصد اي القصد هيهنا االستوا¾ و الخلقتينمعني في Hجنس ما¾ الس لكون الضمير جمع و الفطور و العوج عن مصون¹ ¹ تام

الي HتعديÇم يهن وÇس يكÇون ان عÇلي االصÇل فÇي ÕبرÇخ سموات سبع الن ذلك و الخبر, لرعاي¹ -قوله 1

تام فعل مضعف كان أما صيرو مثل ناقص فعل مضعف يكون ان علي Õخبر و Õمبتد االصل في هما مفعولين

Gخبر ال Áحا سموات سبع فيكون

االرضين و ماوات الس عدد تحقيق [ وات م× س عÖب س] الخبر(1) لرعاي¹ او الجمعاهللا/ شا¾ ان بعد من سيجيي¾ العالم مراتب و

عن حال او خلق, الذي هو قوله علي عطف [ Õمâلي ع ¾ Öي ش لÔكب وÔه و]

ابق¹ الس الجمل احدي فاعل عن Õحال او ,Hاموات كنتم علي عطف او خلق, فاعلخلق/ الذي هو قوله علي

عالم بأنه انكاره تعليل و الكفر عن هديد الت فالمقصود تقدير اي علي و

حضوري علم فهو االشيا¾ وجود عين باالشيا¾ علمه و عليه, اخذكم Æفي بكفركمعلمه هذا و معلوم, و لنا علم وجودها فان نفوسنا في الحاضر¸ ور بالص كعلمنامنها مرتب¹ مراتب, فله قبلها هو الذي باالشيا¾ علمه ا ام و االشيا¾ مع هو الذيالمحفوظ, وح الل عين مرتب¹ و القلم, عين مرتب¹ و فعله, عين مرتب¹ و ذاته, عينليس و ¹ظري الن الحكم¹ في علمه تحقيق و االثبات, و المحو لوح عين مرتب¹ و

Page 681: Soltan 01

681 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

تفصيله/ و تحقيقه محل هيهنا

المالÄك¹ اقسام و Ïالمل ¸ ماد تحقيق

Ïبذل ذ كرهم او لالنسان خلق الكل ان تعلم حتي [ Ïب ر ق×ال Öذا] ÖرÔك Öاذ ويعلموا/ حتي

ال الكل خلق¹ أن علي Âدلي له المالÄك¹ سجود و آدم خلق¹ ¹ قص في فانجله/

¹Çااللوك مÇن Ïمأل اصله فان اصله باعتبار Ïالمل جمع [ ¹كÄ [للÖمال×معل/ فصار الهمز¸ حذف ثم العين بتقديم معفل فصار فقلب سال¹ الر بمعني

نقل بعد Hاوالف الو فقلب ارسل بمعني Îيلو Îال من مفعل اصله قيل: وعلي Ïالمل و االلف, فحذف Ïيمل Ïمل من فعال اصله قيل و حذف ثم حركتهبÇاالجرام قين متعل كانوا سوا¾ يات بالماد قون متعل ارضيون مالÄك¹ منها أنواعو جد الس المالÄك¹ و الت تنز و ترقيات لهم و ;¹االرضي باالجرام او ¹ماوي الس

منهم/ الر كع

شفيع شفاع¹ و مرتبته عن له تنز و مقامه عن Ïمل سقوط من ماورد و

كل يات بالماد المتعلق¹ غير المالÄك¹ فان االنواع ساÄر في ال النوع هذا في هو لهمعلوم/ Õمقام له منهم واحد

فيه و الشياطين و ¹الجن عالم لها او ثالث¹; بوجه العوالم ان ليعلم وعالم تحت هو و آدم بني من بين المعذ و االشقيا¾ محل هو و نيرانها و الجحيم

Page 682: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 682

/¸ الماد عن Gد مجر العالم Ïذل كان ان و ات الماديو االرض و Çماويات الس و السÇماوات من الماديات عالم ثانيها و

العوالم/ أضعف العالم هذا و ات االرضيمÇن بÇمراتÇبها المالÄك¹ عالم هو و ¹العلوي دات المجر عالم ثالثها و

رباع/ و ثالث و مثني االجنح¹ ذوي و الر كع و د ج السÇذين ال المÇهيمنين القÇيام و ,HفÇص Çافات الص و ,GرÇأم المÇÇدبرات وعلي باقداراهللا قدر¸ ياطين الش و ¹الجن أنواع من ¹الجن عالم الهل و الينظرون,دون من المالÄك¹ عالم اهل مثل الماديات عالم في التصرف و الخوارق أنواعغير الخباث¹ و البعد غاي¹ في منهم نوع نوعين, علي الشياطين و ¹الجن و , فرقالقÇرب هÇذا بسبب ات, المادي عالم من قرب لهم منهم نوع و للهداي¹, قابلين

الت/ تنز و ترقيات لهم و االيمان و للهداي¹ ين مستعد كانواو الماديات عن البعد غاي¹ في منهم نوع نوعين; علي المالÄك¹ Ïكذل وهم و لها دبير الت و بها التعلق عن و يات الماد عن و يات الماد عن دات المجر همالمÇالÄك¹ هم و للماديات بير التد و علق الت لهم منهم نوع و االرواح, و العقولآدم بسجد¸ المأمور و ¹فلي الس و ¹العلوي االجرام من االرضيات علي الموكل¹

النوع/ هذا هو آدميته ¹فعلي حيث منو االرض مÇالÄك¹ هÇم آدم بسÇجد¸ المأمÇورين أن االخبار في كمالمجانس¹ و النوع هذا من Hأيض االخبار و الĤي¹ من المستفاد المالÄك¹ اعتراضنقل بل فيهم Gعابد و عليهم Hمشتبه و لهم Hمشابه ابليس كان ¹للجن القسم هذا

Page 683: Soltan 01

683 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

لقومه/ و لهم Hحا كم و Hممعل و Hامام كان انهاالرض وجÇه عÇن لهÇم طÇاردين ¹الجن و لالبالس¹ محاربين كانوا ومقام حيث من آدم بسجد¸ المأمور و سماÄهم, الي له رافعين يطان للش سارقينحÇيث من سجدته المأمور Ïذل لكن المالÄك¹ من النوع هذا كان ان و ¹دميĤالبÇل المÇالÄك¹ أنواع جميع المكمون¹ علويته مقام حيث من بل مقاماته, ساÄر

/¹االمكاني الموجودات جميعر¸ خÇمس و أنواعها ارباب ف تصر تحت واقع¹ الموجودات جميع لأن¸ مسخر و االنساني النوع رب ف تصر تحت واقع¹ االنواع أرباب جميع و لها,

لها/cdefgو علي لكون Gمسجود صار آدم ان و Ïذل الي االخبار في أشير قد و

صلبه/ في ¹ مÄاال

Page 684: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 684

للمالÄك¹ أمره و اهللا قول ¹كيفي تحقيق

مÇن هو او للجعل ظرف [ ض ÖرأÖال [في فقوله خالق اي [ Õل اع ج× âين ا]/ ثان مفعول االرض في فقوله المفعولين الي ي المعد صير بمعني جعل

منكم ¹خليف او بعدلي, يعدل و بنهيي ينهي و بأمري يأمر مني [ ¹فâلي خ]

و ياطين الش من ¹خليف او ما¾, الس الي رفعكم بعد االرض صالح ال االرض في

¾نداÇب ليس للمالÄك¹ تعالي قوله و االرض وجه عن تموهم طرد ان بعد ¹الجنيقرع/ بصوت ال و يسمع

و اني بالد Õمحيط العالي و بعض فوق بعضها مترتب¹ العوالم ان نقول: بلذات او وصف او فعل من ايجاده العالي يريد ما كل لالعلي, مظهر و له مصدرو اوصÇافه تÇمام و بصورته المراد Ïذل و االراد¸ Ïتل يظهر اني الد العالم فيالعÇالم فÇي هÇو بÇها هÇو التي حقيقته من به أحق هي التي بحقيقته بل لوازمه

اني/ الد Ïذل و العالي بين المتوسطخلق اهللا أراد فاذا فيه ظهر ما الي بالنسب¹ العالي قول هو هور الظ Ïذل و

االراد¸/ Ïتل محال¹ ال يظهر بع الط عالم في البشري آدماالسما¾ عالم و بوجه ¹المشي عالم هو و ¹الواحدي عالم في المراد هذا وÏلÇت و وجهÇب cdefg علي ¹علوي عالم و بوجه الالهوت عالم و بوجه فات الص والمÇالÄك¹ عÇالم فÇي يÇظهر مÇث ; هوتي ال انسان اهر¸ الظ الحقيق¹ بل ور¸ الصذوي عالم في ثم Gامر المدبرات عالم ثم Hصف ات اف الص عالم في ثم المهيمنين

Page 685: Soltan 01

685 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

فلي الس الملكوت في ثم بع, الط عالم في ثم د سج ال و الر كع عالم في ثم االجنح¹ياطين/ الش و ¹الجن عالم هي و

مÇن و اوصافه و لوازمه بتمام المالÄك¹ مراتب علي cdefg آدم ظهور وخليف¹/ االرض في جاعل اني لهم تعالي قوله االرض في اهللا من خالفته جملتهاcdefg آدم من ادركوا ادرا كهم وسع¹ حاطتهم ال المالÄك¹ من بون المقر وÇه أن فÇعلموا ¸ بالقو فيه ما و بالفعل له ما و الباطن¹ و اهر¸ الظ صفاته و لوازمهلهÇيجان المستدعي¹ هوات بالش موصوف ذاÄل للر محل و االضداد من مركبو االسرا و القتل يقتضي الغضب و مشتهاه عن منعه من مع التباغض و الغضب

االفساد/ و النهبتسÇخير شأنÇها مÇن Çتي ال ¹انيÇلالنس وعا¾ و محل انه Hايض علموا ومÇن لمÇوجود ÕناسبÇم اوصÇافه من بكل أنه و ات المتضاد اطاع¹ و االضدادهÇو Çذي ال آدم غÇير المتضادات بين الخليف¹ يكون ان اليمكن و الموجودات

يستنكروه/ لم و آدم استخالف من يستعجبوا فلم االضداد مجمعال محدود حد لشأنه و واحد شأن لكل كان ا فلم االرض مالÄك¹ ا ام و

/¹االنساني Îالمدار و القوي هم نظير يتجاوزهÎادرا علي مقصور شأنه مع الس ¸ قو مثل Gحد كل لشأن و Hشأن لكل فانلم المسÇاف¹ و Çوت الص من معين بحد محدود لالصوات ادرا كه و االصوات,و للقتل Hمقتضي لالضداد Hمجمع كونه من ظاهره عليه ما سوي آدم من يدركوااستعجبوا و للكل ر¸ المسخ ¹االنساني من باطنه يدركوا لم و الفساد, و النهب

Page 686: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 686

بحالهم/ الÄق ال لسانهم أطلقوا و استنكروه و استخالفه من

ÔÏف Öسي و ا فيâه× Ôد سÖفÔي Öن م ا فيâه× Ôلع Öجت ا] االنكÇار بصور¸ [ ق×الÔوا و]

فÇي يÇعدل خليف¹ منا تجعل ال و الجن و ياطين الش فعل هذا كان ] كما ¾ا م× الدله/ محكومين هذا لمثل مطيعين تجعلنا و ما¾ الد يحفظ و الفساد يرفع و االرض

بينهما الفرق و التقديس و التسبيح معني تحقيق

لعÇدم بÇالخالف¹ أحق فنحن [ Ïل Ôس دقÔن و Î د Öم ح ب Ôحب سÔن ÔنÖحن و]

فينا/ ¸ المتضاد االوصافÇنزيه الت و طهير الت هو و واحد بمعني العرف في قديس الت و سبيح الت والنÇقاÄص و القÇباÄح مÇن التطير سبيح بالت يراد تعالي اهللا الي أضيفا اذا هما لكنو االضÇافات و االوصÇاف بÇقا¾ مع بل االضافات و االوصاف عدم البشرط

الكثرات/ رفع و االضافات و النسب من طهير الت قديس بالت و الكثراتثÇبوت و النسب و القباÄح من نزيه الت من أعم قديس بالت معني يراد اوصفاته بجمل¹ يعني الواحد باسمه ل االو حق مالحظ¹ أخري بعبار و الكثراتغÇير من االحد باسمه مالحظته و تسبيحه اضافاته جمل¹ و ¹لبي الس و ¹بوتي الث

تقديسه/ عدمها مالحظ¹ مع بل اعتبار و نتعي و كثير و ¹صف و اسم مالحظ¹اجتمعا اذا المسا كين و كالفقرا¾ فهما الĤخر معني في كل يستعمل قد واهللا س قد معني و ,Hه تنز قاÄص الن من اهللا ه تنز اهللا سبحان معني و اجتمعا افترقا

/Hه تنز االعتبارات و االضافات من اهللا ه تنز

Page 687: Soltan 01

687 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

من ا كبر اهللا قال: من جواب في شيي¾? Îهنا هل و cdefg ادق الص قول وتسبيحه/ مقام الي ال قدسه مقام الي اشار¸ , ¾شيي اي

و البشرط المأخوذ بين كالفرق تقديسه و تعالي تسبيحه بين فالفرقالمأخÇوذ بÇين كالفرق او الكثرات و االوصاف الي البالنسب¹ بشرط المأخوذ

ال/ بشرط المأخوذ و ¾شيي بشرطوصاف Ñباال صافه ت اء علي ال الد الحمد بدونذ كر تسبيح ذ كر قلما لهذا ونÇفي عÇلي ال الد التÇقديس يذكر لم بالكثرات الخلق ¹ عام االبتال¾ و الحميد¸عÇن Îر طهÇن و ÏحبÇنس Îبحمد نسبح تعالي قوله تقدير و Âقلي الا الكثرات

/Îبحمد متلبسين او Îحمد بسبب نفوسنا نسبح او Ïاسم نسبح او النقاÄصÏاسم س نقد او Ïل نفوسنا س نقد او الالم بزياد¸ Ïس نقد ,Ïل س نقد ومن فيه المكمون من و آدم من [ Ôمل Öعا âين ا] استغرابهم جواب في اهللا [ ال [ق× Ïللجمل¹ تها جامعي و بسعتها المناسب¹ االضداد لجميع ر¸ المسخ يار¸ الس ¹االنسانيو بعض في عليكم المتلبس المكمون الكفر من و الشÆن جمل¹ و العوالم في ما

آدم/ بخلقت اال Ïذل اليظهر انه و ابليس هومÇا بمالحظ¹ استخالفه تستنكرون و تستغربون لذا و [ ونÔملÖعت [م×اال×

لالفساد/ المقتضي¹ ¸ المتضاد اهر¸ الظ شÃونه من منه تدركونان اراد Çا لم اهللا ان cdefg أميرالمÆمنين عن آباÄه عن cdefg الباقر عن رويسÇبع¹ االرض في سناس الن و الجن علي مضي ما بعد Ïذل و بيده Hخلق يخلقاهل الي انظروا ان المالÄك¹ أمر و ماوات الس حجاب سبحانه فرفع ¹سن آالف

Page 688: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 688

ÏفÇس و المÇعاصي من فيها يعملون ما رأوا ا فلم سناس الن و الجن من االرضو تÇعالي اهللا غضبو و عليهم Ïذل عظم الحق بغير االرض في الفساد و ما¾ الد

غضبهم/ يملكوا لم و االرض علي فوا تأسالحقير ليل الذ Ïخلق هذا و الشأن العظيم القادر العزيز انت ربنا قالوا: وبمثل Ïيعصون هم و Ïقبضت في المرتهن Ïبعافيت المتمتع Ïنعمت في المتقلبتسمع انت و Ïلنفس تنتقم ال و تغضب ال و االرض في يفسدون و نوب الذ هذه

/Ïل أ كبرناه و علينا Ïذل عظم قد و تري وأرضÇي فÇي لي ¹حج تكون خليف¹ االرض في جاعل اني تعالي: فقالÏيفس و هÆال¾, أفسد كما فيها يفسد من فيها أتجعل المالÄك¹: قالت خلقي, عليال فانا منا الخليف¹ Ïذل فاجعل يتباغضون و يتحاسدون و هÆال¾, فعل كما ما¾ الد

/Ïل س نقد و Îبحمد نسبح نحن و ما¾ الد Ïنفس ال و نتباغض ال و نتحاسدو بيدي Hخلق أخلق أريد اني تعلمون, ماال أعلم اني تعالي, و Îتبار قالو مÇهديين ¹ مÇÄا و Çالحين الص عبادهللا و المرسلين و االنبيا¾ يته ذر في أجعلعÇن يÇنهونهم و طاعتي الي يهدونهم أرضهم في خلقي علي خلفاÄي اجعلهمو ارضي عن سناس الن أبين و ,Gنذر و Gعذر عليهم لي ¹حج اجعلهم و معصيتيو خÇلقي مÇن خÇيرتي و بريتي عن العصا¸ المرد¸ الجن أنقل و منهم رها أطه

الهوا¾/ في أسكنهمنسل بين و الجن بين أجعل و خلقي, يجاورون فال االرض قفار في ومسكÇن اسكنتهم اصطفيتهم الذين خلقي نسل من عصاني من و Hحجاب خلقي

Page 689: Soltan 01

689 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

مواردهم/ أوردتهم و العصا¸و عز اهللا فباعدهم قال متنا عل ما اال لنا علم ال Ïسبحان المالÄك¹, فقالتفنظر باالصابع أشاروا و بالعرش ذوا فال عام ¹Äخمسما مسير¸ العرش من جلبه طوفوا فقال: المعمور البيت لهم فوضع حم¹ الر نزل و اليهم جالله جل ب الر

العرش/ ودعواالف سÇبعون يوم كل يدخله الذي البيت هو و به فطافوا Hرض لي فانهالكعب¹ و ما¾, الس الهل توب¹ المعمور البيت اهللا وضع و ,Gابد اليه يعودون ملÏال

االرض/ الهل توب¹اهللا مÇن Ïذل كÇان و قÇال صلصال من Gبشر Õخالق اني تعالي: اهللا فقال

جل فاغترف قال عليهم منه Hاحتجاب و يختلفه ان قبل cdefg آدم في مه تقد تعاليفÇصلصلها ÕمينÇي يÇديه كÇلتا و بÇيمينه غÇرق¹ الفرات العذب الما¾ من جالله

فجمدت/الحين الص عبادي و المرسلين و بيين الن أخلق Ïمن جالله: جل اهللا قال وا عم أسأل ال و القيام¹ يوم الي اتباعهم و ¹الجن الي عا¸ الد المهديين االÄم¹ و

ألون/ ÖسÔي هم و أفعلتعالي: فقال فجمدت فصلصلها غرق¹ االجاج المالح الما¾ من اغترف ثمو ار الن الي عا¸ الد و العتا¸ و ياطين الش اخوان و الجبابر¸ و الفراعنه أخلق Ïمن وÏذل في شرط و قال يسألون هم و أفعل ا عم أسأل ال و القيام¹ يوم الي أشياعهمكÇفه فÇي HميعÇج الماÄين خلط ثم اليمين أصحاب في يشرط لم و فيهم البدا¾

Page 690: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 690

الجهات مالÄك¹ أمر ثم طين, من سالل¹ هما و عرشه ام قد كفأهما ثم فصلصلهماطÇين مÇن Çالل¹ الس هÇذه علي يجولوا بوران الد و با الص و الجنوب و مال الشو تين المر االربع باÄع الط فيها أجروا و لوها فص و Åها جز ثم انشأوها و فابرÅهامÇن م الدÇف االربع باÄع الط فيها أجروا و عليها المالÄك¹ فجالت البلغم و م الدو الجنوب, ناحي¹ من فرا¾ الص ¸ المر و مال, الش ناحي¹ من البلغم و با, الص ناحي¹أسÇقطنا قد و البدن كمل و النسم¹ استقلت و الدبور, ناحي¹ من ودا¾ الس ¸ المر

كثير¸/ أخبار المضمون بهذا و الحديث; آخرتعن ابليس ابا¾ و بسجدته مالÄك¹ وأمر خلقته cdefgو آدم ¹ قص كان ا لم وا¾ حو خلقه و ا¾ حو فراق و ¹الجن فراق في بكاÅه و ¹الجن عن هبوطه و السجودحمل و نسله كثر¸ و ا¾ حو و يطان الش بقول غروره و منه يسر اال الجنب ضلع منمÇن الĤخÇر البطن لذكر بطن كل أنثي تزويج و أنثي و Gذ كر بطن كل في ا¾ حوو اليÇهود كÇتب HصوصÇخ لف الس كتب في ذ كره كثر قد و االواÄل; مرموزاتالي بÇها Gمرموز Gكثير Hاختالف الباب هذا في مختلف¹ اخبارنا ورد و تواريخهمÎدرÇي ان رام مÇن و فÇيها, تحير ظاهرها علي يحملها ارادان من و مارمزوهمنها Îيدر لم و عنها طرد منها ¹الشيطاني Îالمدار و ¹البشري ته بقو المقصود

مدلولها/ خالف اال

كلها االسما¾ آدم تعليم بيان و االسم معني تحقيق

ريف¹ الش االي¹ في المندرج¹ اللطاÄف بيان و

Page 691: Soltan 01

691 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

او HطلقÇم عليه مادل Ñالشي اسم ان كÔله×ا]اعلم ¾ا م× Öاالس مآد لم ع و]

كÇان سوا¾ و ,¹وضعي غير او ¹ضعي و الل¹ الد كانت سوا¾ صفاته بعض باعتبار/Hعيني Gموجود او Hذهني Hمفهوم او Hنقش او Hلفظ ال الد

كانت اقوي الل¹ الد كانت فكلما ¹االسمي في مأخوذ¸ الل¹ الد كانت ا لم وكÇانت Çا لم Çقوش الن و االلفÇاظ فÇي هي التي ¹الوضعي الل¹ فالد اشد االسميه

اضعف/ كانت واضع وضع هو آخر أمر الي محتاج¹

نيÇالذه المفهوم و ات, االسمي اضعف ¹الوضعي الل¹ الد في ¹فاالسمي/ Õبعض أنكره بحيث Îالمدار عن اختفاÄه و نفسه في لضعفه

ذهÇن في المعلوم من صور¸ بحصول ليس الحصولي العلم ان قالوا: والمعلوم/ و العالم بين باالضاف¹ هو بل العالم

المثال عالم في المعلوم صور¸ العالم بشهود انه قين المحق بعض قال وان فÇبقي ,HضÇأي االسما¾ اضعف بعد عن المعلوم نوع رب بشهوده او بعد عنفÇي ÂامÇك بÇالطبع غيره علي ال الد احد لكل Îالمدر العيني الموجود يكون

/¹االسميمÇلأت التي ÏÄبأسما و مني, اعظم اسم ال و الحسني, االسما¾ نحن وللأعÇيان ¹ميÇاالس اعتبار علي تدل كلماتهم من Ïذل غير و , ¾شيي كل أركان

الموجود¸/ال عÇنها متجاوز غير المحسوسات الي هم نظر كان ا لم العرف اهل ومن مفهوم حصول عن لغفلتهم النقش و اللفظ سوي االسم اطالق من يعرفون

Page 692: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 692

له/ ¹االسمي اعتبار عن Âفض هن الذ في ي المسم

حقÇلل مرايÇا كونها عن و غيرها علي االعيان دالل¹ عن الحتجابهم وحكم ال للمسمي ¸مرأ و Hعنوان كونه و ¹االسمي حيث من االسم و تعالي, ل االو

ي/ للمسم االعتبار بهذا الحكم بل لهبÇهذا له و لغيره ¸مرأ اعتباره غير من نفسه حيث من االسم يعتبر قد و

به/ و عليه يحكم و نفسه في Õحكم االعتبار

ÕÎمشر المعني و االسم عابد و Õكافر االسم عابد ان علي ¹ال الد االخبار وناظر¸ د موح نفسه بها وصف التي بصفاته عليه االسما¾ بايقاع المعني عابد و

/¹هني الذ الموهومات او ¹العيني االسما¾ الي

Õ¾ماÇاس اال هÇي ان تÇعالي: قÇولÔه االعتبارين, هذين الي مشير¸ و/ سلطان من بها اهللا ماأنزل آباÅكم و انتم سميتموها

ان يÇنبغي ال اسما¾ اال ليست مطاعين او معبودات جعلتموها ما يعنيو اليÇها Gمنظور و يات مسم جعلتموها آباÅكم و انتم عليها يحكم و اليها ينظرHسلطان االعتبار Ïذل من بها اهللا أنزل ما ¹المطاعي او ¹بالمعبودي عليها Hمحكوم

له/ العلم اعطا¾ الشيي¾ تعليم و ¹حج واالفاض¹ بنحو او البشري عليم كالت سبيب الت و االعداد بنحو كان سوا¾او الحضوري كالعلم بنفسه النفس علي ظهوره Ñالشيي علم و تعالي اهللا كتعليم

النفس/ في الحاصل¹ بصورتهكÇالعلم فÇيه االخÇتالف عÇلي النÇوع رب فÇي او المثال, عالم في او

Page 693: Soltan 01

693 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

آدم عÇلم فÇمعني ركيبي الت بالشعور او البسيط عور بالش كان سوا¾ الحصوليمÇن انموذجه و منها كل وصور¸ الموجودات علم أودع و أفاض ها كل االسما¾د حدÇت لعدم يات مسم هي حيث من ال شأنه تعالي للحق مرايا أسما¾ هي حيث

/ الحد Ïذل في Hواقف يصير حتي بحد آدمال مسÇمي و الوجÇود في عنده Âمستق الحد Ïذل في المعلوم يكون ودون cdefg آدم وقوف بعدم لالشعار باالسما¾ الموجودات عن عبير فالت لغيره Hاسموجود في مودع¹ الجميع ان الي لالشار¸ ها كل بلفظ التأ كيد و اهللا الي الوصول

االشيا¾/ من Ñشيي وجوده حيط¹ عن يشذ ال بحيث آدمأفÇهام بÇحسب هÇو انه أنموذجها و االشيا¾ صور¸ أودع انه قلنا ما وÇتي ال لحÇقاÄق دقاÄق ها كل االشيا¾ و cdefg آدم عند Ñشيي كل فحقيق¹ اال و العوام

/cdefg آدم في تعالي اهللا أودعهاو د¸ تحدÇم اليهم بالنسب¹ االشيا¾ كان و دين متحد المالÄك¹ كان ا لم ولالشÇعار المالÄك¹ علي العرض معرض في تعالي جعلها بوجه عليها Hمحكومبار لها ¹االسمي اعتبار غير من المستقالت يات المسم صور¸ في بمحدوديتهمتعالي اليه بالنسي¹ االشيا¾ كون باعتبار او Hتغليب اليها العقول ذوي ضمير جاع

عقال¾/العÇتبار اسقاط عقال¾ كونها اعتبار و االسما¾ الي مير الض ارجاع فان

/¹االسمي بعنوان االسما¾ علي العلم ايقاع بخالف لها ¹االسميتكÇلف الي فÇالحاج¹ عÇرفت كما االسما¾ عرض اي [ Öم Ôه ض رع [ثÔم

Page 694: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 694

الي مير الض ارجاع تكلف بل بااللتزام المفهوم¹ يات المسم الي مير الض ارجاعارجÇاع و االسÇما¾ علي الفعل تعليق في المودع¹ طاÄف بالل يذهب يات المسم

اليها/ العقول ذوي ضميرالمستغربون النهم االرض مالÄك¹ اي [ ¹كÄال م Öال لي ع] عرفت كما

/cdefg آدم خالف¹و احÇاطته و cdefg آدم سÇع¹ ليظهر الجميع علي ليظهر الجميع علي او

جميعهم/ علي الخالف¹ استحقاقهcdefg آدم مÇن عÇالمين مÇحيطين كانوا ان و المالÄك¹ من بين المقر فانمÇقام فÇي هي التي ¹لهي Ðاال االسما¾ حقاÄق لكن ¸ بالقو فيه ما و باطنه و ظاهرهالحقاÄق Ïبتل و لها جامع بها عالم بعلويته cdefg آدم ان مع عليهم مختفي¹ ¹المشي

عليهم/ الخالف¹ يستحقالقدس روح اليهم: نسب ما علي rstuv عنهم ورد المقام Ïذل باعتبار و

الباركور¸/ حداÄقنا من ذاق الصاقور¸ جنان فيال ¹ملÇأن لودنوت المعراج: ليل¹ mnopq د لمحم قال cdefg جبرÄيل ان ورد و

حترقت/النزول في ال اهللا الي العود في حقاÄقهم اظهار عليهم بالعرض المراد ولالشÇيا¾ انÇف االسما¾ جميع cdefg آدم تعليم بعد العرض Ïذل كان لذا و اهللا منعÇروج الي Hمضاف االنسان صراط في بأنفسها Hعروج cdefg آدم عروج بواسط¹به/ مشعر cdefg لĤدم االسما¾ تعليم علي بثم العرض عطف و ااالنسان مع أسماÄها

Page 695: Soltan 01

695 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

âني ÔÆبÖنا فق×ال] ¹االظل في أنوار هم و أشباحهم عرض انه الخبر وورد

كل بأنموزج أنبÆني يعني آدم في العلم بمنزل¹ هيهنا االسما¾ [ ¾ ال× ÔÆ×ه ¾ا م× ÖسابتسÇتحقوا حتي وجودكم من ¸ المتضاد الموجود¸ ر¸ المتكث الحقاÄق هÆال¾ من

ات/ المتضاد في الخالف¹فÇي ليس و عÇليه المستخلف مع ¹سنخي له يكون ان البد الخليف¹ فانفأخÇبروني مÇنهم واحÇد باسم اال منكم كل يخبر فال واحد انموذج وجودكل

الجميع/ بأسما¾خÇالفتكم اسÇتحقاق و cdefg آدم خالف¹ انكار في [ نâقي اد ص× ÖمÔتÖنÔك Öنا]عÇن و االضÇداد مع المجانس¹ عن قاصرون انهم أيقنوا و أنفسهم الي فرجعوااالستعجاب في رون مقص بالمتفاسدات, العلم عن و المتخالفات, بين المحا كم¹و Çحميد الت مÇع سÇبيح الت عا¾ اد في طون مفر االنكار سبيل علي االستخبار و

/Ïبذل فاعترفوا آدم دون الخالف¹ استحقاقتسأل ان و البعث و النقص عن Hه تنز هت تنز اي [ Ïان بÖح× Ôس ق×الÔوا و]

تعالي/ حمده يدركوا لم أنهم علموا ا لم سبيح الت علي اقتصروا و تفعل ا عممستغرق Îبحمد نسبح نحن و قولهم في عوه اد كما المضاف الحمد فانعاجزون أنهم قد علموا و مظاهره جميع في بادرا كه المستغرق حمده Îادرا و

مظاهره/ ادراÎأ كثر عن

ن×ا]االت ÖملÇ ع ا م× الا] االسما¾ من وجودنا في اسم ال اي لن×ا] مÖل ع [ال×

نÇحن و قولهم: و الĤخر; الي فيها اتجعل قولهم: من توهم ا لم و اعطيتناه Hاسم

Page 696: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 696

ان و عجزهم Ïذل بعد ظهر و أنفسهم الي الحكم¹ و العلم نسب¹ االخر; الي نسبحGقدر اثبتوا و اصال¹ عنهم العلم نفوا كالعدم حكمته و اهللا علم الي سي¹ بالن علمهم

/Hالتزام افادوا و عاري¹ لأنفسهم العلم من Âقليالعلم باثبات Ïذل دوا وأ ك افراد, حصر تعالي فيه منحصر اصال¹ العلم ان

الحصر/ بطريق تعالي له الحكم¹ والعÇلم و بالعاطف, يأتوا لم لذا و [ Ôمâكي ال×ح لي×م عÖال تÖن أ Ïن ا [فق×الÔواور¸ بالص الحصولي العلم يجعل من قول علي بصورته العقل عند Ñيي الش ظهور

العالم/ عند المعلوم من الحاصل¹بحقيقته او عندنا, الحاضر¸ ور بالص كعلنا الحضوري كالعلم بنفسه او¸ قوÇلل فÇيما تسÇتعمل قد الحكم¹ و , اتي الذ بالعلم باالشيا¾ تعالي الحق كعلمهو و منهما, االعم في تستعمل قد و ال¹, العم و¸ للق فيما تستعمل قد و العالم¹

العمل/ و العلم في اللطفالمÇترتب¹ الغايات و العلوم دقايق Îادرا عن عبار¸ العلم في اللطف وعلي القدر¸ عن عبار¸ العمل في اللطف و البعيد¸, و القريب¹ وازم الل و المتعاقب¹

المصنوع/ دقاÄق من يدركه ما صنعالحكÇم¹ و بÇيني> <خÇرده ¹الفارسي في عنها يعبر ¹العلمي الحكم¹ واو مÇاالع المÇعني Çا ام هÇيهنا بها المراد و كاري> <خرده به عنها يعبر ¹العملي

فقط/ ¹العملي الحكم¹

Ôم آد [ي×ا للÇخالف¹ استحقاقهم عدم و عجزهم ظهور بعد تعالي [ ال [ق×

Page 697: Soltan 01

697 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

دونÇهم للÇخالف¹ Ïاستحقاق و عليهم Ïفضل يظهر حتي [ Öم ه Äا م× Öساب ÖمÔهÖÃ بÖن أاسÇتحقاق اثÇبات و ÏالفتÇخ استحقاق انكار دعوييهم; بطالن عندهم فيظهر

نفسهم/ ال الخالف¹كما وجوده من االسما¾ اظهار بل سان بالل االخبار ليس باالنبا¾ المراد و

/Hسابق عرفتبÇوجوده لÇالك السÇما¾ جÇامع انه رأوا و [ Öم ه Äا م× Öساب ÖمÔهأبÖنأ ا ×ملف]

فيه/ كل انموذج رأوا و الجمعي

لÇك ان و , وجهÇب cdefg آدم هÇو ¹االمكاني االشيا¾ كل حقيق¹ ان رأوا بل

يستحق الذي هو cdefg آدم ان عرفوا و له, رقاÄق الكل و بوجه فيه منطو الحقاÄقالمالÄك¹/ جميع علي و االرض في الخالف¹

ÔملÇ Öع ا âيÇ ن ا] تعلمون ال ما اعلم اني قولي عند [ ÖمÔكل ÖلÔق ا Öملا ق×ال]الغاÄب او ملكوتهما هو و منهما عنكم الغاÄب [ ض Öراال و ات و× م× الس بÖي غ[ ون ÔدÖبÔت ا م× Ôمل Öعا و] االمكان عالم¹ له لما االنسان ¹جامعي جملته من و عنهماصÇفاتكم ساÄر و دونه الخالف¹ استحقاقكم و آدم خالف¹ استعجاب اظهار من

اهر¸/ الظ علومكم مقدار و كم غير علي و عليكم اهر¸ الظيÇنظر ال و بها لكم شعور ال التي قاÄص الن من [ ون ÔمÔتÖكت ÖمÔتÖنÔك ا م× و]

بالشعور ماتكتمون المراد ليس و فعلنا كما باستعالمكم اختياركم بعد اال عليكمالمالÄك¹ الي اهللا عالي الجهل جواز اعتقاد و فاق الن نسب¹ يستلزم فانه االراد¸ و

كنتم/ رنا فس ما الي لالشار¸ و

Page 698: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 698

بÇما يÇراد ان يÇجوز و لهم, HمÄدا Hثابت كان الكتمان ان علي يدل النهمÇن او بÇه أمÇر لو cdefg لĤدم Çجد¸ الس عن االبا¾ من يطان الش كتمه ما يكتمونو فÇيهم لكونه المالÄك¹ الي نسبته و فيه, المكمون cdefg لĤدم العناد و المخالف¹

/Á او ذ كر ا مم و منه اعم يراد ان يجوز و بهم, Hمشتبهماال اعلم قوله:اني عند أجعل لما Õتفضيل ا ام تعالي, منه القول هذا وÇنه لك تعلمون ماال اعلم اني قوله مع Gمذكورر القول هذا كان او تعلمون,

الحكاي¹/ حين اسقطه تعاليعلي Hعطف او انا بتقدير Áحا ماتبدون اعلم قوله: يكون ان يحتمل وغÇيب اعÇلم Çي ان قÇوله: يكÇون ان يجوز و ل, االو بالقول Hمحكي اقل الم

بالقول/ محكي غير Hمستأنف موات السان تعلموا حتي ذ كر او اذ كر اي Ïرب قال اذ قوله علي Õعطف اذÖقÔلÖن×ا] و]

عÇلي االرض لمÇالÄك¹ اي [ ¹كÄ [للÖمال× قلنا اذ لكم خلق االرض في ما جميعأخبارنا/ في ماورد

Hجميع للمالÄك¹ او االرض لمالÄك¹ مسجود¸ cdefg آدم ¹آدمي مرتب¹ فان/ المالÄك¹ لجميع Õمسجود بعلويته cdefg آدم ان ماسبق علي

نÇور لكون cdefg آدم بسجد¸ المالÄك¹ أمر اهللا ان أخبارنا في ورد قد وصلبه/ في hijkl عترتهما و cdefg علي و mnopq د محم

للمسجود, االنقياد و ذلل الت و الخضوع غاي¹ السجد¸ [ م دĤل وا ÔدÔج Öاس]Çجد¸ الس صÇارت السمجود عند التراب علي قوط الس ذلل الت غاي¹ كان ا لم و

Page 699: Soltan 01

699 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

آدم أمر تحت ذلل الت هيهنا جد¸ بالس المراد و ريع¹ الش في لو¸ الص لسجد¸ اسماكن له يقول ان HÃشي أراد اذا منهم كل الي بالنسب¹ يكون بحيث له التسخر و cdefg

القوي تسخر نظير ابليس دون cdefg لĤدم سجدتهم و المالÄك¹ تسخر و فيكون,العالم/ هذا في يطان الش هو الذي الوهم دون غير الص العالم في الدم

من او اهللا رحم¹ من يÃس اذا أبلس من افعيل [ سâليÖب ا اال× وا Ôدج سف]يÇندم ان يÇنبغي فعل فعله الن اذاندم أبلس من او اضطراب, و تحير اذا أبلس

عليه/قيل: و د¸ مجر يستعمل لم كأنه و ته, حج انقطع و اذاسكت أبلس من اوعلي بب الس عطف قبيل من [ ربÖكت Öاس بيو×ا] ينصرف لم لذا و أعجمي اسم انهو االبا¾ و الكفر فطر¸ كانت فطرته ان يعني [ نâري اف الÖك× ن م ك×ان و] المسببالنÇقياد عÇن االبا¾ ¸ قو اذ ;HمنÆم كان ان بعد عليه طرأ الكفر ان ال اع¹ الط ÎتركÇان يÇدي علي أسلم شيطاني روي كما االنقياد طرأ لو بحيث له ¹ذاتي كانت

له/ عرض عرضي كأنه االنقياد

العالم مراتب تحقيق

الشياطين و ¹االجن خلق ¹كيفي و

ال و عنه خبر ال مطلق Õغيب منه Õ¹مرتب مراتب; له مر كما الوجود ان اعلمظÇهوره مÇقام بÇعنوان عÇنه يÇخبر الذي اتي الذ الوجوب هو و رسم ال و اسمÏلÇت في و معروفيته و ظهوره و الواجب فعل منه Õ¹مرتب و , اتي الذ بالوجوب

اسماÄه/ و صفاته تمام يظهر المرتب¹

Page 700: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 700

تسÇمي بأسÇماÄه تÇعالي له HنوانÇع كÇونها بÇاعتبار المÇرتب¹ Ïتل وبÇاعتبار و ,¹بالمشي ي تسم العالم يجاد ال ¾اقتضا كونها باعتبار و ,¹بالواحديلتÇمام جÇامع¹ كÇونها باعتبار و تعالي بفعله, ي تسم العالم ايجاد نفس كونها

باهللا/ تسمي جمعي واحد بوجد فات الص و االسما¾

عليÇب تسمي االحاط¹ بنحو الموجودات لتمام Hمجمع كونها باعتبار وهذه/ غير اÔخر Õ¾أسما لها و الكرسي و بالعرش ي تسم االعتبارين بهذين cdefgو

االرواح و العقول الي ينقسم و فعال و Hذات دات المجر عالم عنه Õ¹مرتب وو ,HفÇص ات اف الصÇب و المÇهيمنين بالمالÄك¹ ريع¹ الش لسان في عنهما المعبرو االنÇواع اربÇاب و ,¹رضيÇالع العÇقول و ¹ولي الط بالعقول الفالسف¹ هيما يسمعÇن عÇبار¸ الشرع رها قر التي الفرس حكما¾ اصطالح في لسمات الط اربابي تسم و الفعل في ال ات الذ في دات المجر عالم منه Õ¹مرتب و ,¹العرضي العقول

/Gامر بالمدبراتو المحفوظ اللوح يعني ¹يÄالجز فوس الن و ¹يالكل قوش الن الي ينقسم والواقع بجابلقا عنه المعبر ازل الن المثال عالم منه Õ¹مرتب و االثبات, و المحو لوحو اشÇرف, و أعلي بنحو الطبع عالم في ما كل صور¸ فيه و المغرب جانب فيالذي البدا¾ و العالم, هذا في ¹يÄالجز فوس الن في اللذين االثبات و المحو ظهوردي كترد ¾شيي في دت ترد ما تعالي: قوله و العالم, هذا في هو االخبار في ذ كرتكون ادق¹ الص Åيا الر و العالم, هذا في يظهر انما المÆمن; عبدي روح قبض فيغير او عبير الت الي محتاج¹ فيه بصورته سيقع ما شهود و العالم بهذا صال باالتو عÇنصره و اته ماويÇس و سÇماواتÇه مÇن الماديات عالم منه Õ¹مرتب محتاج¹

Page 701: Soltan 01

701 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

اته/ عنصريالمتباغضات مصدر و المتخالفات مورد و االضداد مجمع العالم هذا وعلي خالفته و االسما¾ آدم تعليم وقع فيه و عدا¾, الس مصعد و الهلكي مصرع والعوالم أسفل هو و ياطين الش و ¹الجن عالم منه Õ¹مرتب و ما¾, الس و االرض في مااالشرار عذاب و الجحيم فيه و االنسان من االشقيا¾ محل هو و اهللا عن أبعدها والذين المالÄك¹ كوجود ياطين الش و ¹الجن وجود و العالي, المثال مقابل في هو و

/¸ الماد عن د مجر االجن¹ ذووا همعÇالم في ف صرالت و المختلف¹ باالشكال شكل الت علي يقدرون لذا وعن دهم لتجر الطبع عالم من Gوجود اقوي انهم يترا¾ي و المالÄك¹, مثل الطبعمن االنسان عليه اليطلع ما علي اطالعهم و مان الز و المكان و ¸ بالماد قيد الت

مكانهم/ في Gحاضر لميكن ا مم و االتي و الماضيو مان الزÇب قيد الت عن للخروج لالستعداد العنصريات و العناصر لكنو GودÇوج اقÇوي اهللا من بين المقر و االعلي بالملأ التحاقهم و ¸ الماد و المكانو اهللا عن البعد غاي¹ في هو من الي فلي الس الملكوت اهل ينقسم و اهللا, من اقربهÇم و له يÇذات حÇم¹ الر عÇن الحرمان كأن بحيث اهللا رحم¹ قبول استعداد عناستعدادها و ¸ الماد عن البعد غاي¹ في ليس هو من الي و يتهم ذر و ياطين الش

/¹الجن هم و حم¹ للراالخبار في و فوقه, المالÄك¹ عالم ان كما الطبع عالم تحت العالم هذا وفي العوالم آخر هذا و أقسامها و صفاتها و ¹الجن عالم من ذ كرنا ما الي Õاشاراتو ¸ الماد فالمبدأ بدي¾ منه ما الي الوجود صعود في ا ام و اهللا, من الوجود نزول

Page 702: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 702

مÇهابطهم عÇن يتصاعدون و بون يتقر قد ياطين الش و ¹الجن كان ان و العناصرات/ ي الماد صعود بخالف اليتجاوزونه محدود حد الي صعودهم لكن البعيد¸

و امتزاجÇها العناصر صعود درجات اولي و الوقوف و لها حد ال فأنهبينها/ مييز الت ارتفع بحيث كل سور¸ كسر

و لها ¹الحقيقي الوحد¸ و فيها ¹وعي الن ور¸ الص و المزاج حصول ثانيتها وبات/ الن طريق في واقع او Ôواقف ا ام هو و ;Gجماد الحاصل ي يسم

عالÇاف و مÇختلف¹ ارÇآث ظهور و فيها ¹باتي الن النفس حصول ثالثتها وفÇي ¾ييÇش بشرط او ال بشرط ا ما هو و Hنبات الحاصل ي يسم و عنها ¹متخالف

الحيوان/ طريقالحÇرك¹ و الحس ظÇهور و فÇيها ¹يÇالحيوان النفس حصول رابعتها وغير او حد علي موقوف غير او حد علي Õموقوف ا ام الحاصل و عنها; ¹االرادي

االنسان/ طريق في واقع بل موقوفو عنها, ¹الكبي االدرا كات ظهور و ¹االنساني النفس حصول خامستها ووقÇوفات لأفÇراده االختيار بحسب كان ان التكوين بحسب للحاصل وقوف النوع كل افراد وقوفات عدد و الحيوان, و بات الن و الجماد أنواع وقوفات عدد

منها/غÇير Ïذل بÇعد عÇروجها درجÇات و االنسان نفس صعود مقامات والحÇاصل¹ المÇلكوت الي عÇروجها Ïذل بعد صعودها مقامات ل او و , ¹متناهيبعد الحاصل¹ الملكوت و بدركاتها, فلي الس الملكوت الي نزولها او بدرجاتها,

لجابلقا/ Õمقابل هو و بجابلسها ي يسم البشري المقام عن العناصر صعود

Page 703: Soltan 01

703 ¸ رÖقالب ر¸ و Ôس

فÇي Âحاص كان كما Hثاني جابلسا في يحصل العالم هذا في ما جميع و

ان كما العالم هذا عن Gدبر Ôم يكون جابلسا في يحصل ما و العالم, هذا قبل جابلقاالعالم/ هذا علي Âمقب كان جابلقا في حصل ما

في حصل ما كان كما العالم هذا في ظهور جابلسا في لما يكن لم لهذا والعالم/ هذا في ظهوره من البد جابلقا

عدا¾ دارالس و العليا الملكوت بين Îمشتر طريق هو الذي البرزخ ا ام ومقام ليس و الملكوت قع Ôص من معدود فهو داراالشقيا¾, و فلي الس الملكوت وعليه سلكوهما من البد قي الش و عيد الس الن بنفسه Hعالم و Hمقام يعد حتي مقر

االعراف/ اليآخر طريق و العليا الملكوت الي طريق منه و البرازخ آخر االعراف وهي المدين¹ هذه و قوليا بهور البرزخ االقدمون ي سم و فلي الس الملكوت اليمثل يخرج و اهللا, خلق من يحصي ماال يوم كل يدخلها و باب الف لهاالف التيعÇوالم فÇوقها و ر قدÇ الت عن د¸ مجر غير جابلسا و جابلقا و قوليا هور و ,Ïذل

/Hايض ر قد الت عن د¸ مجربأنه ف معر طوح الس يستضيي¾ به الذي العرضي النور ان Hايض اعلم ومÇن به اولي هو و للوجود الحقيق¹ في عريف الت هذا و لغيره Õمظهر بذات Õظاهر

/ العرضي النورسÇاÄر العÇلي االبÇصار عÇلي لغÇيره مظهر لالبصار ظاهر النور فان¹مهي هو بما فالنور بوجوده بل ¹وري الن بمهيته و بذاته ليس ظهوره و ,Îالمدارالذي بجزÄه بنفسهاي ظاهر وجود هو بما هو بل بنفسه Gظاهر ليس الماهيات من

Page 704: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 704

ظÇاهر بسÇيط فانه الوجود بخالف بالمجموع ال و الĤخر بالجز¾ ال الوجود هولنقيضه مظهر و كانت ¹مهي ¹اي ¹المهي هو الذي لغيره مظهر آخر بشيي¾ ال بذاتهلÇلك مظهر و مظاهر هو بل واحد Îمدر علي ليس ظهوره و العدم, هو الذي

/ العرضي النور من ¹وري الن في اقوي فهو Îالمدار جميع علي االشيا¾يÇنفذ شÇفيف غير كثيف صلب جسم قابله اذا العرضي النور ان كما ومÇن كÇغيره يقليÇص غير او كالبلور Hصيقلي كان سوا¾ استقامته علي فيه النورار الن مثل ¹وري الن غير آثار منه ظهر ترا كم و فيه النور اجتمع و لب¹ الص االحجاراالحÇجار في المكمون¹ ار الن و مس الش نور قابلت اذا ور¸ البل خلف الحاصل¹االستقام¹ علي فيه ينفذ مالم قابله اذا الحقيقي النور Ïكذل غيرها و ¹تي الكبري

/¸ القو سوي فيها ¹فعلي جه¹ ال التي القابل¹ ¸ كالماد اجÇتمع و ¹اعليÇالف ال القÇبول جه¹ اال فيه ليس الذي االجسام عالم ونار االنوار اجتماع من حصل الوحد¸ من البعيد¸ الكثرات و الضعيف¹ الوجوداتعÇن بÇعيد¸ ا ام شرير¸ لها مناسب¹ نفس ار الن Ïبتل تعلو و خلفه او فيه مكمون¹الجسÇم مÇن البÇعيد¸ ور¸ البل خلف اهر¸ الظ ار الن نظيرها ¹اري الن ظاهر¸ الخير

المستنير/ل االو القسم و االحجار, في المكمون¹ ار الن نظيرها الخير من قريب¹ اواو مكمون نور ار الن و مكمون¹ نار النور ففي ¹الجن اني الث القسم و ياطين الش

ظاهر/خÇلق عÇلي ¹Ç ال الد االخÇبار و االيÇات تأويل الي حاج¹ ال هذا فعليبÇتجويز تÇصحيحها الي ال و الفÇالسف¹, فعلته كما ار الن من ¹الجن و ياطين الش

Page 705: Soltan 01

ياطين الش آثار من لكثير و قواعدهم من لكثير في المنا خان الد كر¸ في خلقهاجعلهم الي ال و أويل, بالت اال وجودهم انكار الي ال و ريع¹, الش في ذ كروها التي

المالÄك¹/ من Hنوع¹نوري لهم كان ان و ار الن من خلقوا هم و النور من خلقوا المالÄك¹ فانالما¾ و التراب ان باعتبار الطين من Hمخلوق ادم كون و المختلف¹, ار الن ¹كنوري

االربع¹/ العناصر من مركب¹ ته فماد اال و ته ماد في غالبان

Page 706: Soltan 01

پنجگانه فهرستهاي

اعالم فهرستاخبار فارسي ترجمهي فهرست

اخبار عربي متن فهرستابيات فهرست

ماÐخذ و منابع فهرست

Page 707: Soltan 01

707 فهرستهايپنجگانه

آثارريف,481 الش المنيرتفسيرللقران فسير الت

36 المÆمنين, بشار¸36 عاد¸,27,2, الس بيان

سعاد¸,470 ال بيان52,36 العباد¸, مقامات في عاد¸ الس بيان

470,36 هذيب, الت تذهيبمنير,52 تفسير

484,470,36 اÄمين, الن تنبيهاالسفار,470 علي حواش

57 سعادت, رهنماي36 نامه, سعادت

470,469,36 سعادتنامه,المنطق,470 تهذيب علي شرح

36 عادات, الس مجمع36 اد¸, السع مجمع

سعاد¸,470,469 ال مجمع404,374 ,36 نامه, واليت

اشخاص36 كاشاني, د محم مال آخوند

Page 708: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 708

آصف,13855 آيتاهللا شيرازي,

43 كبير, شيرازي آيتاهللا475 , يرازي الش آي¹اهللا483 يرازي, الش آي¹اهللا

الحديد,21 ابي ابن335 اس,62, عب ابن

ثمالي,22 دينار صفيه ابي بن ثابت ابوحمزهمالي,460 هدينارالث ابوحمز¸ثابتبنابيصفي

كعب,22 بن ابياÔبي بن كعب,459

ار,520 عم بن اسحقدي,460 حمنالس اسماعيلبنعبدالر

سدي,22 عبدالرحمن بن اسماعيلسولي,498 عبدالر مرتضي االستاد

البهاÄي,514470, العراقي مجتهد محسن آقا الحاج

477 الجازار, باقر د محم شيخ الحاجصالحعليشاه,469 دحسن محم شيخ الحاجصالحعليشاه,479 دحسن محم شيخ الحاج

Page 709: Soltan 01

709 فهرستهايپنجگانه

سعادتعليشاه,479,464 دكاظم محم الحاجسعادتعليشاه,470 دكاظم محم الحاج

مصداقي,497 الحاجالبيدختي,464 علي مال الحاج483 مناني, الس علي مال الحاج

نورعليشاه,469 علي مال الحاج465, يرازي ميرزاحسن الش الحاج

483 السبزواري, ميرزاحسين الحاجاج,482 الحج

الحسنالبصري,460481, سبزواري الحكيمال

الحاÄري,482 القزويني دحسين السيميرجهانگيري,498 عبدالحميد يد الس

البلگرامي,482 آزاد غالمعلي يد السدانشور,498 اهللا فضل السيد

498, المهدوي ين الد معز يد السرضاالطهراني,492 يخ الش

465, المازندراني العابدين زين يخ الش483 , المازندراني العابدين زين الشيخ

481, هرانيالط دحسن محم يخ الش

Page 710: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 710

الحلي,511 مه العال482, ميÄالمها

عايشه,61 المÆمنين امسلم566,¹ ام

394,385 بيضاوي,172,171,170,الجعفي,22 يزيد بن جابرجابربنيزيدالجعفي,460طالب,489 ابي بن جعفر

63 د7, جعفربنمحمعطايي,14 عليرضا حاجآقا

36 سعادتعليشاه, دكاظم محم حاج48 د, محم سلطان مال حاج

56 شيرازي, الصدر نايب معصوم ميرزا حاجبصري,22 حسن

المصداقي,497 خان حسينعليكاشاني,14 حسينعلي

عليشاه,14 رضا حضرت38 لاهللافرجه, عج قاÄم حضرت

501,481,463,68 د,52,27, محم حيدرشعاع,14 فرزانه خانم

Page 711: Soltan 01

711 فهرستهايپنجگانه

دانشور,13دكتر شفيعيان,14

نبهي,14,13 عبدالرحيم دكترعليشاه,17 رضا

جبير,460 بن سعيدجيبر,22 بن سعيد

تابنده,66,17,13,10,9 سلطانحسين35 تابنده, حسين سلطان

50,30,29,28,27,10,7 سلطانعليشاه,68 ,52,48 ,35 ,27,7 د, محم سلطان

488 , الحنفي البلخي سليمانحنفي,61 بلخي سليمان

53 حايري, قزويني حسين سيدجعفري,15 محور عباس سيد

قانعي,14 علياشرف سيدشافعي,61 همداني دعلي سي

53 بلگرامي, آزاد غالمعلي سيدولي,31 نعمتاهللا سيد

دهب¹اهللالجذبي,497 سيبريزي,470 ينالت شمسالد

Page 712: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 712

37 تبريزي, شمسبهاÄي,89 شيخ

88 عاملي, ين بها¾الد شيخمازندراني,29 العابدين شيخزين55 شيخ زينالعابدين مازندراني,

القرويني,492 الواعظ كيوان اسعلي عب شيخ48 دباقر, محم شيخ

47 گازار, دباقر محم شيخ35 عليشاه, صالح حسن د محم شيخ

طهراني,52 دمحسن محم شيخصالحعليشاه,66

صالحعليشاه,490صالحيار,14

63 عبداهللابنسبا¾,489,63 سبأ, بن عبداهللا

اس,460,22 عب بن عبداهللاعبدالمطلب,22 بن عباس بن عبداهللا

لب رضياهللا عنهم,460 اس بن عبدالمط عبداهللا بن عبمسعود,22 بن عبداهللا

عبداهللا بن مسعود,459

Page 713: Soltan 01

713 فهرستهايپنجگانه

عكرمه,283,22عكرم460,¹

85 حلي, مهي عالواÄتي,482 الن الكوكني ميÄالمها احمد بن علي

492, المشهدي لطان قالس غالمرضاخانمصد63 ويه, فارس بن حاتم بن ماه

489, القزويني ماهويه بن حاتم بن فارسآبادي,49 نجف فاضل

479, آبادي نجف فاضليزدي,50 فاضل

479, يزدي فاضلرشيدي,15,14 فاطمه

كاشاني,155 فيضقابيل,24قتاده,22

قتاد¸,460انس,22 مالÏ بنمالÏبنانس,460

مجاهد,460,22لطاني,497 الس دباقر محم

Page 714: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 714

63 اب, الخط ابي به مكني اسدي مقالص بن د محماب,489 الخط بأبي المكني االسدي مقالص بن د محم

رعليشاه,470 مظف الكرماني دتقي محم37 رعليشاه, مظف دتقيكرماني محم

491, هرانيدحسنخطيبالط محمعليشاه,28 سعادت دكاظم محمسعادتعليشاه,50 دكاظم محم

53 مهاÄمي, علي مخدوم37 عليشاه, مشتاقمشتاقعليشاه,470

د,27 محم حيدر مالد,2 محم سلطان مال

بيدختي,28 علي مال55 سمناني, علي مال

35 نورعليشاه, علي مال478 اني, الث عليشاه نور علي مال

فيض,104 محسن مال470, دالكاشاني محم مال

483 , الكاشاني د محم مالعلي,27 د محم مال

Page 715: Soltan 01

715 فهرستهايپنجگانه

55 دكاشاني, محم مالهادي,464,28 مال

سبزواري,28 هادي مالشاه,465 دين ناصرال القاجار Ïمل

37 خراساني, بلخي مولوي55 سبزواري, ميرزاحسين

491, دحسينخانسررشتهداراالصفهاني امحم ميرزينشاه,29 ناصرالد

نورعليشاه,66هابيل,24

اقطاب35 تابنده,10, حسين سلطان حاج

حسن,10 د محم حاجتابنده,14 دكتر

تابنده,14 نورعلي دكتررضاعليشاه,9

35 عليشاه,17,15,14,10, رضاسلطانعليشاه,49

عليشاه,49 صالح حسن د محم شيخ49,35 عليشاه,10, صالح

Page 716: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 716

اقوامكهف,11 اصحاب482,53 قريش,482,53 نواÄت,

اما كناصفهان,479,464,50,49,28

الجنابذ,499,464,463,456س,464 المشهدالمقد

478 س,465, المقد المشهدالمهاÄم,482

االشرف,479,464 النجفباصفهان,480,479

بالمشهد,479بجاجرود,465

بجنابذ,479482,54 بمبÃي,

469,464,49,35 بيدخت,29,10,478 جنابذ,465,464,

482,53 دكن,480,479,464,55 سبزوار,51,50,28,

Page 717: Soltan 01

717 فهرستهايپنجگانه

طهران,497,465482,53 كوكن,

65 ,52,50,48 ,30,29,28,27,10,9,7 گناباد,رضوي49,7 س مقد مشهد

53 مهاÄم,پيامبران

,418,417,416,413,383 ,287,175,106,102,41,24,5 آدم,,438 ,437 ,436 ,435 ,431,430,428,426,425,423,422,421,419

455 ,448,445,444,443,442,441719,718,715,714,713,710,705,cdefg آدم

138,cdefg ابراهيم546,cdefg ابراهيم

726,524,435 ,431,420,381,65 ادم,,659,656 ,565 ,538 ,529,528,527 ,516,472,mnopq سول الر

664,547 ,542,523 ,521,520,510,488 ,487 ,459,mnopq بيÇÇ الن

663,593 ,588 ,560,554 ,552,549144,cdefg صادق امام

124,109,25,rstuv انبيا663,mnopq سول بالر

Page 718: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 718

686,626,489,mnopq د بمحم316,61,mnopq پيامبر

390,211,112,111,100,93,62,mnopq پيامبر21,mnopq ا كرم پيامبر

99,38 ,mnopq ا كرم پيامبر84 ,mnopq پيامبرا كرم

296,20,mnopq خدا پيامبر172,132,99,91,78 ,mnopq خدا پيامبر

148,143,140,104,mnopq پيغمبر380,152,149,mnopq پيغمبر231,22,mnopq رسول حضرت

11,cdefg خضرخضر,13

341,291,231,126,114,112,111,40,22,mnopq رسول348 ,mnopq ا كرم رسول

,590,570,566,544,521,493,488 ,459,349,mnopq اهللا رسول643,602

173,171,61,30,19,mnopq خدا رسولرسولخدا,62

341,230,164,78 ,mnopq خدا رسول

Page 719: Soltan 01

719 فهرستهايپنجگانه

100,92,mnopq رسولخدا169,mnopq رسول خدا

سليمان,12,9719,718,715,cdefg لĤدم

665,mnopq د لمحم715,mnopq د لمحم

386 ,285,154,138,137,127,69,40,18,mnopq د محم,307,232,160,158,148,142,121,72,70,69,64,mnopq د محم,444,437 ,419,408,403,402,392,389 ,387 ,384 ,359 ,350,308,626,603,555 ,552,548 ,546,545 ,544,538 ,534 ,502,501,472

692,683 ,681,669,664570, Õد محم

684,682,558 ,501,mnopq Gدمحم126,mnopq مصطفي د محم

625,284,11,cdefg موسي337 ,cdefg موسي

62,mnopq نبي220,163,mnopq نبي

552,546,mnopq نا نبينوح,24

Page 720: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 720

يوسف,61,41پيشوايانمعصوم

عبا,14 آل135,mnopq د آلمحم147,59,rstuv ه مÄا553 ,cdefg ابيجعفر

60,cdefg باقر جعفر ابيعبداهللا,542,521,520,517,99 ابي

94,cdefg صادق عبداهللا ابي472,rstuv عشر االثني االÄم¹المعصومين

489,cdefg دالعسكري محم ابي االمام708,573 ,566,562,511,487 ,cdefg الباقر

460,hijkl ادق الص و الباقر489,cdefg العسكري الحسن

548 ,hijkl الحسين بن علي بن ابيطالب 678 ,573 ,568 ,567 ,cdefg ضا الر

جاد,521,464,463 الس530,486,cdefg ادق الص

,576 ,566,562,549,544 ,536 ,523 ,507,493,cdefg ادق الص707,690,646,642,590,589

Page 721: Soltan 01

721 فهرستهايپنجگانه

546,481,471,460,rstuv المعصومين531,462,rstuv المعصومين

63 ,cdefg عسگري د محم ابي امام63 ,cdefg عسگري حسن امام

صادق,424,290,189,165,150,116,22 امام213,211,132,100,cdefg صادق امام

,695,592,589 ,578 ,576 ,407,193,172,cdefg اميرالمÆÇمنين708

218,191,cdefg اميرالمÆمنين566,cdefg اميرالمÆمين173,cdefg مÆمنان امير

461,rstuv اهلالبيت,135 ,73 ,71,70,60,31,26,24,23 بيت,21,20,19,14, اهل

155155,rstuv اهلبيت

721,630,489,cdefg بعلي664,657 ,cdefg بعلي

98,hijkl د جعفر بن محمد,520 محم بن جعفر

165,84 ,cdefg باقر امام حضرت

Page 722: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 722

165,116,cdefg صادق امام حضرت426,184,150,85 ,cdefg باقر حضرت

22,hijkl صادق و باقر حضرت184,175,174,cdefg رضا حضرت

376 ,cdefg رضا حضرت100,cdefg اد سج حضرت

104,59,cdefg صادق حضرت,316,310,285 ,189,172,135 ,124,78 ,cdefg صÇادق حضرت

400,399,380,529,528 ,525 ,524,521,518 ,517 ,429,335 ,cdefg , ليÇÇع,584 ,576 ,566 ,563 ,559 ,549 ,547 ,534 ,533 ,532 ,531 ,530

630,605,285 ,225,193,138 ,137 ,77 ,60,40,39 ,22,21,cdefg عÇÇلي

460,459,444,441,349,336,207,158 ,153 ,142,137 ,135 ,69,64 ,59 ,57 ,22,cdefg علي,335 ,334 ,321,317 ,316,291,290,285 ,284 ,283 ,227,218,212,421,419,404,380,374 ,373 ,350,349,348 ,347 ,341,338 ,336

446,428,426374 ,cdefg علي

,665 ,664,647 ,646,626,586 ,546 ,545 ,419,cdefg ليÇÇÇع

Page 723: Soltan 01

723 فهرستهايپنجگانه

704,703,693,677664,663,656,655 ,471,459,cdefg علي

578 ,cdefg علي659,cdefg Õعلي719,cdefg علي

558 ,501,cdefg Hعلي488 ,472, 290,285,142,63,21,cdefg ابيطالب بن علي

548 ,cdefg طالب ابي بن علي98,hijkl الحسين بن علي

الحسين,520 بن علي489,cdefg الهادي د محم بن علي

63 ,cdefg د هادي علي بن محم553 ,cdefg عبداهللا البي

459,cdefg لعلي بن ابي طالب171,hijkl حسن بن د محم

64,8 ,rstuv معصومين,148,146,145,117,94,52,42,40,39 ,25,23 مÇÇعصومين,

437 ,172

عرفاني تعابير

Page 724: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 724

قابيلالنفس,461العقل,461 هابيل

شاعران334 ,13,12,9,7 حافظ,

33 شيرازي, سعدي470, الخراساني البلخي كالمولوي

طواغيت,108,107,105,103,94,93 ,92,90,89 ,88 ,87 ,77 شÇيطان,,170,169,168,167,166,165,136,134,133,132,115,111,110,109,342 ,332 ,324 ,315 ,299,295,292,222,221,218,185 ,184 ,183

514,455 ,445,443,419,365 ,352شيطانش,514,89

غزواتالعسر¸,496 جيشجيشالعشر¸,496

496,Îتبو غزو¸فرشتگان

715,603,552,527,447,437 جبرÄيل,380,148,53 سبح¹المرجان, كتاب

گرايشها

Page 725: Soltan 01

725 فهرستهايپنجگانه

47 بابيه,47 تشيع,

47 شيخيه,311,182,49,47 ,34 ,33 صوفيه,

مرا كزهرا,14 الز دانشگاه

Page 726: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 726

اخبار فارسي ترجمهي فهرست

آنÇچه < Öم هÇ Äا د× Öع ا فâي و Öم ه âي ف ل زÔن ا <م× باب در كافي اصول در چنانكه59/ / / / / است/ موجود شده, نازل دشمنانشان دربارهي و rstuv ه مÄا دربارهيابÇاعبداهللا حÇضرت از گفت: آمدهاستكه اف صح از نقل به سراد از

ÖمÔكÖن م و Õراف نÖكÔمÖ ك× م ف> ميفرمايد: كه تعالي خداي قول دربارهي cdefg صادق] ]

پرسيدم/ ميباشند] مÆمن برخي و كافر برخي شما, [از < Õن م ÖÆ ÔمپÇذيرش و داشÇتن دوست به را آنان ايمان خدا, فرمود: حضرت آنپÇيمان آنÇان كÇه روزي در واليت پÇذيرش عÇدم بÇه را آنÇان كفر واليت,59/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميشناسد/ گرفتهاست,حضرت آن شد سوال cdefg صادق حضرت از آمدهاست كهف سورهي59/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ ه مÄا به معرفت صالح, عمل فرمود:كÇه را كسÇي گشÇته; cdefg علي به دG>تسليم ح ا هب ر اد ب× ع ب ÔÎ ر ÖشÔي ال× و>59/ / / / / ندهد/ قرار Ïشري او با ندارد را آن صالحيت و نيست او حق خالفتو ايمان, ما <دوستي شدهاست: روايت cdefg باقر جعفر ابي از چنانكهاين نيز قرآن در و است بسيار روايات اينگونه امثال است> كفر ما با دشمني59/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شدهاست/ استعمال چنيندر خÇود القربي> ¸ مود> كتاب در شافعي همداني دعلي سي چنانكه:مÆÇمن جز را <علي فرمود: صحابه جمع در mnopq پيامبر ميگويد: م سو مودت61/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ندارد>/ دشمن كافر جز و ندارد دوست

Page 727: Soltan 01

727 فهرستهايپنجگانه

رسÇول گفت: كه شدهاست نقل عايشه, المÆمنين ام از كتاب آن در وكافر او كند خروج علي بر كس هر كه بست من با تعالي خداي فرمود: mnopq خدا61/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / دارد/ جاي آتش در و استنهم و پنجاه باب در حنفي بلخي سليمان شيخ وده, الم ينابيه كتاب درعÇباس ابن از افراد در قطني دار آمدهاستكه قه> المحر واعق الص> از نقل بهشÇد آن داخÇل كس هر است دروازهاي علي گفت: mnopq پيامبر كه ميكند نقل62/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ كافر شد خارج آن از كه هر و است مÆمنو شÇد پÇرستيده خÇدا مÇا, <بهوسيلهي آمدهاست: خبر در چنانكه:64/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / گرديد>/ شناخته خدا ما, بهوسيلهيسÇه دانش جÇويندگان كÇه: آمÇدهاست خÇبر در علمي دريافتههاي

بشناسيد: صفاتشان و اشخاص به را آنها گونهاند;خودنمايي و ريا كاري و جهل براي موقع در را دانش كه دستهاي ل: او89/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميجويند//دادن فريب و زورگوي و نمايي قدرت براي را علم كه دستهاي دوم:90/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميطلبند//جسÇتجو خÇردمندي و فÇهم جÇهت را دانش كÇه دسÇÇتهاي سÇÇوم:90/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميكنند/Õ¹الثث ÔمÖل ع Öال ا نم ا> فرمود: كه شدهاست اشاره بدان نبوي حديث در كهاعتدال كه واجبي برجا; پا >عقايدي Õ¹ م Äا نÕ¹ ق× س Öوا , Õ¹ل اد ع× Õ¹ ريض ف Öوا , Õ¹ مك Öح Ôم Õ¹ي ا×91/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / نمايد// استوار را عدالت و اخالقي

Page 728: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 728

ا مÇ ن رمود:<اÇف كه خدا سخن تفسير در cdefg صادق عبداهللا ابي چنانكه94/ / / / ميترسد]/ خدا از دانشمند بندگان تنها ا¾>[ مل Ôع Öال ه اد ب× ع Öن م ياهللا× ش Öخ يرا گÇفتارش كÇردارش, كÇه است عالمي علما از مقصود ميفرمايد:94/ / / / نيست/ عالم نكند; تصديق را گفتارش كردارش كه هر و كند; تصديقبÇا همراه و عمل به مقرون علم كه شدهاست روايت حضرت آن از وهم كس هر و ميكند عمل علمش به باشد; عالم راستي به كه هر است;پس عملا گÇر مÇيزند صÇدا را عمل علم, و ميشود افزوده او دانش بر كند عمل كه94/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميكند// كوچ آنجا از گرنه و ميماند داد را جوابشهÇيچ مÇتعال خÇداونÇد كه: شدهاست روايت cdefg حضرت آن از نيز ونميشود محقق عمل بدون معرفتي هيچ و نميپذيرد معرفت, بدون را كرداريهر و ميشود رهنمون كردار به را او معرفت خود رسيد; معرفت به كه, هر پساز ايÇمان اجÇزاي از برخي كه باشيد! نيست,آ گاه معرفتي را او نكند عمل كه94/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميآيد// پديد ديگر برخيكÇه رسيدهاست hijkl د جعفر بن محم و hijkl الحسين بن علي از خبريآن اينكه بدون دهد فرا گوش تعالي خداي كتاب از حرفي به كس هر فرمودند:را او ميزدايÇد را او گناه Ïي نوشته نيكي Ïي برايش تعالي خداي بخواند راخÇداي بخواند صدا بدون و كردن نگاه با را آن كه هر و ميبرد باال درجه ÏيمÇرتبه Ïي و ميزدايد گناه Ïي و نوشته برايش نيكي Ïي حرفي هر به تعالينÇيكي ده تÇعالي خداي بياموزد آن, ظاهر از حرف Ïي كه هر ميبرد بااليش98/ / / ميبرد/ باال را او درجه ده و ميزدايد را گناهش ده و مينويسد برايش

Page 729: Soltan 01

729 فهرستهايپنجگانه

هÇر بÇراي مÇيگويم بلكه آيه, هر ازاي در نميگويم ميفرمايد: بعد98/ / / / / / / / / / / / / / / / / / قرآن/ حرف از دو آن شبيه و <يا¾> يا <با> مثل حرفنمازش در كه حالي در بخواند را آن از حرفي كس هر فرمودند سپسدر را حÇرفي كÇه هر ميبرد/ باال را او درجه پنجاه تعالي خداي باشد نشستهمÇينويسد نÇيكي يكصد برايش پروردگار, بخواند, ايستاده حالت در نمازرا قÇرآن كه هر و ميبرد بااليش درجه يكصد و ميبرد/ بين از را گناه يكصدروايت ميشود/ واقع اجابت مورد زود], چه دير [چه او خواست در كند; ختم

است? مقصود قرآن همهي ختم گردم فدايت گفتم ميگويد: خبر اين كنندهي99/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ قرآن همهي ختم مقصود بلي فرمود:كردهاست روايت cdefg صادق جعفر امام عبداهللا ابي از ار عم بن اسحقدلم در را آن كÇردهام/ حÇفظ دلم در را قرآن من گردم <فدايت گفتم: او به كه

بخوانم? آن روي از و كنم نگاه قرآن به يا است ارزشمندتر بخوانماست/ ارزشتر با آن كه بنگر نوشته به هم بخوان; هم گفت: من به پس99/ / / / / / / / / / / / / / / / / است>/ عبادت قرآن, نوشتهي به نگاه كه نميداني آياخوانÇدن عبادات <برترين گفت: كه است منسوب mnopq ا كرم پيامبر به99/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است>/ قرآنپس است تعالي خداي مهماني و طعام قرآن است: mnopq خدا پيامبر از و100/ / / / / / / / / / / / / / / / / / ميتوانيد// كه مقدار هر به بگيريد ياد او مهماني ازشفابخش و آشكار نور آن و است خدا ريسمان قرآن اين كه بدرستي

كند/ Ï تمس آن به كه است كسي ونگهبان حافظ است, سودمند

Page 730: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 730

راست تÇا نميشود كج ميدهد, نجات را وي كند پيروي آن از كه هرنميگردد/ كهنه شود; بهرهيابي آن از چه هر و نميشود منحرف و گردد

پاداش شما به نيكي ده حرف هر خواندن به خدا كه بخوانيد را آن پسخوانÇدن براي ميگويم نيكي, ده <الم> خواندن براي نميگويم من و ميدهد100/ / / / / / ميدهد/ پاداش تا ده ميم, براي> و تا ده <الم> براي و تا ده <الف>است/ خلق بر خدا پيمان قرآن, كه; شدهاست روايت cdefg صادق امام ازآيÇه روز50 هÇر و بÇنگرد پÇيمانش بÇه مسÇلمان هÇر كه است سزاوار پس100/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بخواند/قÇرآن خوانÇدن به را هايتان خانه كه: شدهاست روايت mnopq پيامبر ازقÇرار خاموش گورستان مسيحيان و يهوديان مانند را آنها و بخشيد روشنيرا خانههايشان دادند, انجام ديرها و كنيسهها در تنها را نماز آنها چه ندهيد,100/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / كردند/ تعطيل خدا عبادت ازميشود بسيار آن در خير, شود; تالوت قرآن بسيار خانهاي در چها گرمÇيبخشد روشÇني آسÇمان اهل به و ميگيرند; قرار وسعت در خانه اهل و101/ / / / / / / / / / / / / / / ميگيرند/ روشني آسمان ستارگان از دنيا اهل چنانكهفÇرمود: mnopq رسÇولخدا گفت: كه شدهاست نقل cdefg اد سج حضرت ازچÇيز ديگÇري بÇه كه كند گمان او و نمايد عطا را قرآن او به خدا كه كس <هربÇزرگ را كÇوچكي و ÏوچÇك را بÇÇزرگي او كÇÇردهاست, عÇÇطا بÇÇهتري101/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شمردهاست>/انÇدوه و حزن با قرآن فرمود: كه شدهاست نقل cdefg صادق حضرت از

Page 731: Soltan 01

731 فهرستهايپنجگانه

105/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بخوانيد/ اندوه و حزن با پس شدهاست; نازلmnopq پÇيغمبر كÇه گÇفت حضرت آن كه ميكند: نقل cdefg صادق حضرتاست//105 خوش صداي قرآن زيور و است زيوري چيزي هر براي فرمودند:و بخواند را قرآن كه هر گفت: كه شدهاست روايت cdefg حضرت آن ازاندوه و نگردد نرم آن براي دلش و باشد نداشته فروتني و خضوع آن به نسبتزياني در داشته خوار را تعالي حق شأن عظمت نشود, پيدا باطنش در ترس و105/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميبرد/ سر به آشكاربÇر سÇخنش در تعالي <خداي گفت: كه شدهاست نقل cdefg حضرت ازاخبار در آنچه اينست و نميبينند را آن مردم ليكن و كرده جلوه آفريدههايش107/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شدهاست>/ اشاره بدان آيات وبÇراي نÇماز در كÇه شدهاست داده نسبت cdefg صادق امام حضرت بهدست را او غش حال حق به كامل توجه از آمد پيش بيخودي حالت حضرت,116/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شد/ سÆال حضرت از آن, دربارهي پس دادخدا كتاب كه: شدهاست روايت cdefg صادق حضرت از كه است انسان125/ / / / / / / / / / / حقايق/ و لطايف و اشاره و عبارت Ç دارد قرار چيز چهار برو rstuv اوليا براي لطايف و خواص براي اشارت و عوام براي عبارت125/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميباشد/ rstuv انبيا براي حقايقتفسير خود رأي به را قرآن كه هر فرمود: كه شده نقل mnopq خدا پيامبر ازهم باز كند, اصابت هم حقيقت و واقع به و باشد درست هم او تفسير ا گر كندكند تفسير خود رأي با را قرآن كه كسي فرمود: نيز اشتباهاست; در و كرده خطا

Page 732: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 732

133/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميشود/ پر آتش از نشيمنگاهشخÇود رأي بÇا را قرآن كه <هر كه: شدهاست روايت cdefg صادق امام ازبرد نخواهد پاداشي كند تفسير درست و برسد هم آن بهحقيقيت كندا گر تفسير<هÇيچ كه: است حضرت آن از باز بود; خواهد دورتر آسمان از كند اشتباه و133/ ميگردد/ كافر اينكه مگر نميزند ديگر بعضي با را قرآن از بعضي كسرا بÇيت اهل ما, واليت خداوند فرمود: cdefg صادق حضرت اينرو, ازآن گرد به قرآن محكمات و دادهاست قرار كتب همهي و قرآن قطب و محورايÇمان و گÇرديده شگفت و ارجمند آسماني كتب آن, بواسطهي و ميچرخد136/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميشود/ آشكار و ظاهرآنÇان از و كنند اقتدا mnopq د آلمحم و قرآن به كه داد فرمان خدا پيامبر136/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / حديث/ آخر تا نمايد پيرويداراي و است رام قÇرآن فÇرمود: كÇه شدهاست روايت mnopq پيغمبر از141/ / / / / / / / / / / / / / / / كنيد// حمل وجهها بهترين رابر آن پس مختلف, وجوهاز چنانكه: آمدهاست قرآن وجوه گستردگي دربارهي بسياري اخبارهفت بر قرآن كه: شدهاست روايت سنت] [اهل عامهي طريق از mnopq پيغمبر144/ / / / / / / / / / دهنده شفا كنندهو كفايت آنها همهي كه شدهاست نازل حرف144/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميباشند/از: عÇبارتند كÇه شÇدهاست نÇازل حÇرف هفت بر قرآن روايتي: درو داسÇتان و آوردن دليÇل ترساندن, و آوردن برغبت بازداشتن, و واداشتن145/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ثل/ م

Page 733: Soltan 01

733 فهرستهايپنجگانه

محكم, حرام, حالل, داشتن, وا بازداشتن, فرمود: ديگر روايت در و145/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / مثلها/ و متشابهكه احاديثي كه: شد گفته او به كه شدهاست روايت cdefg صادق امام از145/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ مختلف ميشود نقل شما ازكه حقي كمترين و شدهاست نازل حرف هفت بر قرآن فرمود: حضرت145/ / / / / / / / / / / / / / / / / دهد/ فتوا وجه هفت بر بتواند كه است اين دارد امامخÇداي جانب از كسي فرمود: كه است منسوب mnopq پيغمبر به حديثيحÇرف Ïي بÇر را قÇرآن كه ميكند امر تو به خدا گفت: آمد; من نزد جل و عزو عز خداي گفت: پس بده, وسعت تم ام بر را آن خداوندا گفتم: پس بخواني,150/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بخوان>/ حرف هفت بر كه ميكند امر جلو است يكي قرآن كه: شدهاست روايت cdefg باقر حضرت از كه آنچه وروايت جÇانب از اخÇتالف شÇدهاست; فÇرستاده فÇرو يگانه خداي سوي از151/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ كنندگانعرض صادق امام به گفت: كه شدهاست يسار بن فضل از كه آنچه و

شدهاست/ نازل حرف هفت بر قرآن ميگويند مردم كردم:از حرف Ïي بر قرآن بلكه گفتهاند, دروغ خدا, دشمنان فرمود: حضرت151/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / گرديدهاست/ نازل يكتا خداي نزدكÇه كسÇي فÇرمود: كه شدهاست داده نسبت cdefg باقر امام حضرت بهبÇهبود ديگÇر چÇيز هÇيچ نÇبخشد, بÇهبود بÇيماري از را او حÇمد, سÇورهي166/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / نميدهد/

Page 734: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 734

حمد سورهي ا گر فرمود: كه است منسوب cdefg صادق امام حضرت بهنميباشد/ شگفتي جاي گردد, باز او تن به روح و بخواني مرده بر بار هفتاد را166/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /ل او دارد, آيه هفت الكتاب> <فاتح¹ كه: كردهاست روايت ابوهريره172/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ الرحيم> الرحمن اهللا <بسم آن:

ب ر لهل Ôد Öم ح ÖلI> و خواند را سوره اين mnopq خدا رسول گفت: سلمه ام و172/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / آورد// شمار به آيه Ïي را < ين م لÇ ×Ç ع ÖلIفاتحه سورهي از اهللا> <بسم كه: شدهاست روايت cdefg اميرالمÆمنين ازشÇمار بÇه سÇوره Ïي از آيÇه Ïي و ميخوانÇد را آن mnopq خدا پيامبر و است173/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميآورد/خدا را?! اينها ميشود چه كه: شدهاست روايت cdefg صادق حضرت ازكردند گمان و نمودند را خدا كتاب آيهي بزرگترين قصد كه كند! نابود را آنان173/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است! بدعت كنند; اظهار را آن ا گر كهآيÇهي بÇهترين آنها فرمود: كه شدهاست روايت cdefg باقر حضرت از173/ / / / / / / / / / / / دزديدند/ باشد, الرحيم> الرحمن اهللا <بسم كه را خدا كتابرا مردم آنها همهي در رسيدهاستكه چندي اخبار rstuv معصومين ازخداوند تا كردهاند; ترغيب بزرگ, يا Ïكوچ كار هر آغاز در <بسمله> گفتن به173/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / دهد/ بركت امر آن در را, ايشانرا اهللا> <بسÇم فرمود: كه شدهاست روايت cdefg صادق حضرت از نيز<بسÇماهللا> بÇا كه را كاري آن يعني, باشد; شعر آن از بعد چه ا گر مكن ترك

Page 735: Soltan 01

735 فهرستهايپنجگانه

173/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / باشد/ خواندن شعر كردي شروعمÇا شÇيعه از كس هÇر كÇه: شÇدهاست روايت نيز cdefg حضرت آن ازرا او تا ميكند آزمايش نا گواري امر به را او ل او خدا, كند; ترك را <بسمله>بين از <بسمله> ترك در را وي تقصير و ننگ و كند آ گاه ستايش و سپاس به174/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ببرد/جÇانب از mnopq خÇدا رسÇول كه: شدهاست روايت cdefg مÆمنان امير ازآن در كÇه ي همÇم كÇار هÇر كÇه فÇÇرمود مÇÇن بÇÇه لÇÇج و زÇÇع خÇÇدايآخر به و بوده; بريده> <دنبال ابتر كار اين نشود; گفته حيم> حمنالر بسماهللالر>174/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / نميرسد/<بسماهللا> با كه ي مهم كار هر كه: شدهاست روايت هم ه عام طريق از174/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / نميرسد/ بپايان يعني است, ابتر نگردد; آغازنفسي <أسم فرمود: كه شدهاست روايت cdefg رضا حضرت از چنانچهÇهر Ôم خÇدا نشÇانههاي از نشÇانهاي بÇه را خود يعني, اهللا>; سمات من بسم¹175/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / باشد]/ عبادت همان [ كه ميگذارم;خÇدا? در خÇلق يا است خلق در خدا آيا cdefgپرسيد: معصوم از كسيآينه يا هستي آينه در تو, آيا كه بگو من به آينه دربارهي داد: جواب حضرت182/ / / / / / / / / / / / / / / / / / گفتيم/ ما كه آنچه به دارد اشاره حديث اين تو? دربه را <خود فرمود: كه گذشت cdefg رضا حضرت از حديثي در چنانكه:<بسÇماهللا بگويد گوينده ا گر لذا, نهادم> عالمت خدا, نشانههاي از نشانهاياو ف تصر و شيطان سراي از بگويد: كه آنست مثل او گفتهي حيم> الر ن حم× الر

Page 736: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 736

گشتم بخشنده خداي خانهي در داخل و بردم پناه او ف تصر و رحم×ن سراي به185/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شدم/ متصف او صفات به واز كÇه كتابي هر ل او فرمود: كه شدهاست نقل cdefg باقر حضرت از لذاخوانده اهللا> <بسم پسا گر است; حيم> الر حمن الر اهللا <بسم آمده فرود آسماندر را تو اهللا بسم بخواني ا گر و نگفتي استعاذه كه باش نداشته با كي ديگر شود186/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميكند/ حفظ زمين و آسمان بينالهي عالمتهاي از يكي به اتصاف گوينده براي گفتن اهللا> <بسم چونفÇرار آن از شÇيطان كÇه شيطان برابر در است سالحي منزلهي به واقع در و186/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميكند/استعاذه خالف به شود; خوانده بلند اهللا> <بسم كه فرمودهاست امر لذا186/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شود/ خوانده آهسته است بهتر كهدر و ما دين در خداوند, كه: شدهاست روايت cdefg اميرالمÆمنين از ومÇا به داده; قرار آسان و Ïسب ما بر را دين كه است; رحيم ما به آخرت و دنياميسازد//192 متمايز و جدا خودش دشمنان از را ما كه آنرو, از ميكند; رحمكÇه رسÇيدهاست صÇادق7 امام از كه آنچه ميشود صحيح بنابراينراهÇند: دو خود دو آن و خدا به معرفت جهت در است راهي واليت, فرمود:مÇفترض امÇام هÇمان دنياست; در كه راهي آخرت/ در راهي و دنيا در راهيو بشناسد دنيا در را او كه هر است; واجب او از فرمانبرداري كه است اع¹ الطعÇبور مÇيباشد دوزخ روي بر پلي كه صراط از كند پيروي او راهنمايي از

كرد/ خواهد

Page 737: Soltan 01

737 فهرستهايپنجگانه

و ميلغزد صراط بر آخرت در او گامهاي نشناسد; را او دنيا در كه هر213/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميافتد/ فرو دوزخ آتش درهمان صراط كه شده نقل حضرت آن از كه آنچه ميشود صحيح نيز و213/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ cdefg علي اميرالمÆمنينصÇراط كÇه آمÇدهاست خÇبر در كه آنچه ميشود صحيح همچنين و213/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/ cdefg امام شناخت و معرفت مستقيممسÇتقيم صراط <ما فرمودند: كه شدهاست نقل آنان قول: از آنچه و213/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / هستيم>/پÇيامبر تكبير¸االحرام, وقت در كه, شدهاست نقل cdefg صادق امام از214/ / / / / / / بدهيد/ قرار چشم برابر در را امامان: از يكي آورد, ياد به را خداچÇنين آن تÇفسير دربارهي cdefg اميرالمÆمنين ما, موالي از رو اين از219/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شدهاست// وارددادي, نعمت آنان به كه آناني راه به كن راهنمايي را ما خدايا بگوييد:ايÇن [ كه تندرستي و مال نه فرمودي عنايت فرمانبرداري و دين در توفيقرا آن است مÇمكن نيز بدكاران و كافران زيرا نيست] تندرستي و مال توفيق219/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / باشند/ داشتهكÇه هسÇتند كسÇاني آنان فرمود: خود كالم دنباله در cdefg علي سپس

عÇ م Ï ءÇ Çل Ð×Ç ل ÖوÔأف ول Ôس Iلر و للهI ع ط Ôي ن م و> فرمود: ايشان درباره تعالي خداي

ن Ôس ح و ين ح لÇ ×Ç Iلص و ¾آ د ه لشI و ينيق د لصI و يني ب Iلن ن م م هÖي ل ع ÔللهI م عÖن أ ين لذIاشيا همه در داخل يعني, البالغه]; نهج در cdefg [علي هر ا>يعني, يق ف ر Ï ءÇل Ð×Ç ل Öو Ôأ

Page 738: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 738

شدن/ ممزوج صورت به نه ميباشدرايت و اال شÇيÃا رأيت <ما كه: است [cdefg [علي بزرگوار آن فرمود واز اينها از غير و ديدم] آن در را خدا آنكه مگر نديدم را چيزي [هيچ فيه>/ اهللا228/ / / / / / / دارد/// اشيا بين و مرتبه اين بين مغايرت و حاد ات بر داللت آنچهcdefg علي Ïش بدون <الكتاب> كه: است روايت cdefg صادق حضرت از286/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / است/از مراد كه شدهاست, روايت cdefg صادق حضرت ما ي موال از چنانكه311/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميباشد/ چيز سه اينجا در غيب كلمهي[رجعت] بازگشت روز Ç2 [عج] قاÄم حضرت قيام و ظهور روز Ç1ايÇمان غÇيب بÇه او, بÇاشد; داشÇته ايÇمان اينها به كه كسي قيامت روز Ç3ذ كر <و ميفرمايد: كه است خداوند گفتهي همان Hعين معنا اين و آوردهاستدارد داللت خبر اين گردان! آ گاه خدا روزهاي به را آنان يعني: اهللا>; اهم باي هم311/ / / / / / / / / / / / / / / / / يÆمنون>/ <الذين براي است صله <بالغيب> اينكه بركه است اين انفاق معناي كه شدهاست روايت cdefg صادق حضرت ازهستند//317 كوشا آن نشر در و ميدهند گسترش آموختيم آنها به ما آنچه ازعÇرف فÇقد نفسه عرف <من حديث امثال در امام به نفس تفسير ا ام343 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ربه>/343 / / است/ شناخته را خويش پرودگار شناخت را خود امام كس هر343 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بربه>/ اعرفكم بنفسه <اعرفكم حديث و343 / / / / / / / / است/ شناساتر خدا به است شناساتر خود امام به آنكه

Page 739: Soltan 01

739 فهرستهايپنجگانه

بشÇناسي تÇا را خÇود امÇام بشÇناس <Ïرب تÇعرف Ïنفس <اعرف و343 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / را/ پرودگارت<و آفÇريد مشيت به را چيز همه خداوند آمدهاست: خبر در چنانكه:است/ عالم پروردگار مشيت همان 7 علي علويت و آفريد> خودش را مشيت375 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /ميكند داللت شده روايت مورد اين در cdefg رضا حضرت از كه آنچه377 / / / / / / آوردهاست/ را فراش لوازم جميع مشبه وجه در cdefg امام اينكه بربÇا مناسب و سازگار را زمين تعالي خداي است: چنين روايت آن وآنÇرا چÇنانكه: دادهاست قرار شما هدفهاي موافق و ساخته سرشتها و طبعهابسÇيار و بسÇوزانÇد حرارت از را شما تا ندادهاست قرار سوزان و داغ بسيار377 / / / / / / / / شويد/ منجمد زياد سردي از شما از تا ندادهاست قرار هم سردشما سرهاي كه ندادهاست قرار شديد و معطر بسيار بويهاي آن در واحداث از مانع تا ندادهاست قرار محكم و سخت تحت بسيار و آورد بدرد را377 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بشود/ شما مردگان قبور كندن و بناها و خانههادادهاست قرار متانتي و استحكام آن در تعالي خداي حال عين در وآن روي بتواند شما بناهاي و بدنهايتان و خودتان و شويد بهرهمند آن از كهمنافع و قبرهايتان و خانهها از بتوانيد كه آفريد طوري را زمين نيز و بايستد377 / / / / / / / / / / / / / / / / / گرديد/ بهرهمند ميشود عايدتان كه ديگري بسيارقÇرار فÇراش را زمين گفتار, اين در تعالي خداي كه جاست همين از378 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / دادهاست/

Page 740: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 740

زدهاست مثل پشه به خداوند شدهاست: روايت cdefg صادق حضرت ازبزرگياش همهي با فيل در را آنچه تعالي خداي حجم, كوچكي وجود با زيراكه خواست خدا پس دادهاست جاي پشه در ديگر عضو دو ازدياد با داده; قرار401/ سازد// آ گاه آفرينش شگفتي و خلقت لطافت به را, مÆمنين وسيله بديناهل و مردهاند <مردمان فرمود: كه است منسوب cdefg اميرالمÆمنين به408/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / زندهاند/> علمشدهاست: روايت cdefg علي از پدارانش از نقل به cdefg باقر حضرت ازهÇفت بيافريند; خويش دست به را آفريدهاي كه كرد اراده تعالي خداي وقتيتÇعالي خÇداي پس بÇود; گذشته زمين در نسناس و جن حقيقت از سال هزارو جن از زمين اهل به كه داد فرمان فرشتگان به و زد كنار را آسمانها پردهيدر ناحق فساد و خونريزي و گناه از را آنها عمل چون پس بنگريد, نسناس427/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ديدند/ زمينو زمين حالت بر و شدند خشمگين خدا بر آمده, گران آنان بر معنا اين427/ / گردند/ چيره و Ïمال خود خشم بر نتوانستند و خوردند ف تأس زمينياناين كه حالي در وااليي, و توانا و بزرگ خود تو پروردگارا بار گفتند:قبضهي در و عافيتت از بهرهمند و تو نعمت در غرق زبونت و خوار آفريدهيمÇيكند فساد زمين در و ميزند دست گناه به كرده نافرماني است تو اختياركه حالي در نميداري/ روا انتقام و نگرفته خشم او بر خودت خاطر به تو وليگÇران نÇيز تÇو بÇر آنÇرا و است گÇران بس مÇا اينبر ميبيني و ميشنوي تو428/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميشماريم/

Page 741: Soltan 01

741 فهرستهايپنجگانه

روي در مÇن خليف¹> االرض في جاعل <اني گفت: تعالي خداي پسمÇن زمÇين روي در خÇلقم بÇر مÇن حÇجت تÇا مÇيدهم قرار جانشين زمين428/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / باشد/[جن اينان چون كه ميدهي قرار را كسي زمين در آيا گفتند: فرشتگان428/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / كند? فساد زمين در نسناس] وورزند?! كينه و حسد هم به نسبت او كردند?! خونريزي اينها چنانكهنه و ورزيم كينه نه و بريم Ïرش هم به نه ما زيرا; بگمار; خليفهاي ما از پس428/ / / / / / / / / مشغوليم/ تو س تقد و ستايش و تسبيح به ما نماييم خونريزينميدانÇيد> شما را آنچه ميدانم <من فرمود: تعالي و تبارك خدايو پÇيامبران وي يت ذر در كÇه بيافرينم خويش دست با آفريدهاي ميخواهيبر زمين در ار آنان تا دهم; قرار هدي اÄمهي و شايسته بندگان و فرستادگانرهÇنمون من فرمانبرداري به را ديگران و دهم قرار خود خليفهي آفريدههايم428/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / دارند/ بازشان من نافرماني از و شوندانذار و شود برداشته ديگران از عذر تا دهم قرار خود حجت را آنان واز را زمين و مياندازم بر زمين از را نسناس و ميگردد محقق نيز دادن بيم ويا كنم, منتقل هوا به و برداشته را نافرمان سركش يان جن و كنم پا ك وجودشان429/ / / / / / / نباشد/ Ïنزدي من آفريدهي به كه دهم جاي Ïخش صحراهاي دركÇه هÇر ميدهم, قرار پرده آدم يعني آفريدهام شياطين و جن ميان وجÇايگاه در و ورزد سÇركشي و نافرماني برگزيدهام; كه آفريدهاي اين نسل429/ / / / / ميفرستم/ [ جنيان/// ] آنان سرمنزل به را او داده; قرارش سركشان

Page 742: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 742

بÇار متنا> لÇع مÇا اال لنÇا عÇلم ال ÏبحانÇس> گÇفتند: فÇرشتگان پس429/ / / / / / / / / / نميدانيم/ چيزي آموختي ما به تو كه را آنچه جز پروردگارا!سال پانصد اندازهي به تعالي خداي پس فرمود: cdefg علي امام سپسانگشÇتانشان بÇا جسته; پناه الهي عرش به آنها آنگاه كرد دورشان عرش ازافكند نظر عالميان پروردگار پس نمودند مغفرت طلب خدا از و كردند اشارهبر گفت: داد; جاي المعمور بيعت در را ايشان و فرستاد; فرو رحمت آنان بر و429/ / / / / خوشنودم/ بدان من كه نماييد ترك را عرش و كنيد طواف خانه اينهفتاد روز هر كه است خانهاي آن و پرداختند خانه طواف به آنها پس429/ نميگردند/ باز الهي عرش سوي به ديگر شده; وارد بدانجا فرشته هزاراهل توبهي را كعبه و آسمان اهل توبه را المعمور بيت تعالي خداي ومÇن صÇلصال> من Gبشر خالق فرمود:<اني تعالي خداي پس داد; قرار زمين430/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / هستم/ ل گ از بشر آفرينندهيآب دسÇتي كÇف جالله جل خداي سپس فرمود: cdefg حضرت آن پسخدا دست دو هر كه حالي در گرفت بر خويش راست دست با شيرين و گوارارا آن و نپاشيد هم از تا آورد در كوزه گري گل چون را آن و است راست دست430/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ساخت/ محكم و سختبندگان و فرستادگان و پيامبران تو از گل! اي گفت: جالله جل خداي وتا را آنان پيروان و بهشتند سوي به بشر خوانندگان كه راهبر امامان و شايستهباز مورد آنان و نميشوم خواست باز كردهام آنچه از و ميآفرينم قيامت روز430/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ميگيرند/ قرار خواست

Page 743: Soltan 01

743 فهرستهايپنجگانه

و شÇد سÇفت و آورد عمل به را آن و گرفت بر تلخ و شور آب سپسبÇه داعيان و ستمگران و شياطين برادران و سركشان و فرعونها تو از گفتبÇاز ميدهم انجام آنچه از ميآفرينم رستاخيز روز تا را پيروانشان و آتش431/ / / / / / / / / / / ميشوند/ بازخواست آنان كه حالي در و نميشوم خواستاصÇحاب بÇا ولي نمود ابدا¾ شرط آفريدگان اين با فرمود: امام پسيافته انجام راست دست در شيرين و گوارا آب از خلقتشان كه آنهايي ] يمينشÇرطي مÇعروفند] مÇباركي و مÇيمنت اهÇل يÇا راست دست پÇيروان به و431/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ننمود/در كÇه را بÇرگرفته دست در كÇه را شور و شيرين آب دو, اين آنگاهكه حالي در ريخت عرش جلوي در را آنها و آميخت هم به بود گرفته بر دستو صبا باد و جنوب و شمال مالÄكه به سپس بودند گل چكيدهي و گزيده دو آندهند/431 نما و نشو كرده; پا ك آنرا و بوزند ل گ اين بر داد; دستور مغرب بادبلغم و خون گانه چهار سرشتهاي نموده; تقسيم و تجزيه را آن آنگاه431/ / / / دادند/ انجام را كار اين مالÄكه و دهند جاي آن در را صفرا و سودا وبÇاد از تÇلخ صفراي و شمال باد از بلغم و صبا باد سوي از خون پسپيدا استقالل نفس آنگاه, يافت; ظهور مغرب باد طرف از تلخ سوداي و جنوب431/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / شد/ كامل بدن و كردمÇعراج شب در mnopq د حمÇم حضرت به cdefg جبرÄيل كه شده وارد نيز و438 / / / / / / / / / / / / ميسوختم/ ميشدم, نزديÏتر انگشت بند Ïي ا گر گفت:مÇن مÇقعده ¾ ليتبوÇف بÇرأيÇه القÇران ر فس من ;mnopq النبوي كالحديث

Page 744: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 744

459/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ار/ الن

Page 745: Soltan 01

745 فهرستهايپنجگانه

اخبار عربي متن فهرست

تÇعالي قÇوله عÇن cdefg اباعبداهللا سألت قال اف, ح الص عن اد ر الس عنيوم بها كفرهم و بمواالتنا ايمانهم اهللا عرف فقال مÆمن> منكم و كافر <فمنكم487 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / الميثاق/ عليهم اخذسÇور¸ آخÇر <GدÇاح ربه بعباد¸ Îيشر ال <و تفسير في افي الص في والمÇعروف¹ الصالح العمل فقال: ي¹ Ðاال هذه عن سÃل انه cdefg ادق الص عن الكهفمن الخالف¹ في معه Îيشر ال لعلي سليم الت Gاحد ربه بعباد¸ Îيشر ال و باالÄم¹;487 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / اهله/ من هو ال و له Ïذل ليسÏذل امثال و كفر; بغضنا و نا حب ان :cdefg الباقر جعفر ابي عن روي كمادقات الص اخذ و التوب¹ قبول نسب¹ الن Ïكذل Hايض القران في استعمل و كثير¸,يراد ان بد فال يد له يكون ال و يري ال اهللا الن ظاهره علي حمله اليمكن اهللا اليالمÇجاز بطريق الكمال صفات لجميع المستجمع¹ ات الذ مظاهره اهللا كلم¹ منعلي سيد للمير ¸القربي مود في كما و تÖي م ر Öذ ا تÖي م ر ا م× شأنه<و تعالي قال كماال Çحاب¹: الص جمع في mnopq بيالن قال انه الث¹: الث ¸ المود في افعي الش الهمداني488 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / كافر// اال اليبغضه و مÆمن اال Hعلي يحباهللا ان :mnopq رسولاهللا قال قالت ها ان عايش¹, المÆمنين ام عن Hايض فيه و489/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / ار/ الن في كافر فهو علي علي خرج من الي عهد قدفÇي طنيÇق ار الد اخرج قال المحرق¹, واعق الص عن Âنق الخمسين وو HمنÆم كان فيه دخل من ¹حط باب علي قال: mnopq النبي ان عباس ابن عن االفراد

Page 746: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 746

489/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Gكافر كان ج خر منمنا موال يموت <ما cdefg ادق الص عن المروي الحديث ذ كر في يم ح رو الحسÇن و امÇيرالمÆÇمنين و mnopq رسÇولاهللا يÇحضره و اال عداÄنا ال مبغض494/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / آخرها>/ الي رونه يبش و فيرونه الحسين:Ç العÇلم? ما اهللا رسول يا :mnopq اهللا لرسول قيل انه cdefg ادق الص عن كما508/ / / / / / / / / / / / / / / االستماع/ قال: اهللا? رسول يا ما ثم قيل: االنصات, قال:العلم طلب : ان متخالف¹ و متوافق¹ الفاظ و مختلف¹ بطرق ورد لشرافته و510/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / مسلم¹/ و مسلم كل علي فريض¹HلمÇع فÇيه يطلب Hطريق Ïسل من ان و العلم, بغا¸ يحب اهللا ان ورد: و510/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /¹الجن الي Hطريق به اهللا ÏسلليسÇتغفر Çه ان و بÇه, رضي العلم لطالب اجنحتها لتضع المالÄك¹ ان و510/ / / / البحر/ في الحوت حتي االرض في من و ما¾ الس في من العلم لطالبغيره يعلمه و قلبه ينتفع و العلم من Hباب يلتمس بيته من خرج من ان والمÇالÄكه حÇفته و قÇيامها و صÇيامها سن¹ الف عباد¸ خطو¸ بكل له اهللا كتباهللا انÇزله و رÇالب دواب و البÇحر حيتان و ما¾ الس طيور عليه صلي و بأجنحتها510/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / //Hيق صد سبعين بمنزله

ي ع Ôد هللا علم و به عمل و العلم تعلم من ان و االنبيا¾, ورثه العلما¾ ان و510/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Hعظيم ما¾ الس ملكوت فيرابي/ الز علي الجاهل محادثه من خير المزابل علي العالم محادث¹ ان و510/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /

Page 747: Soltan 01

747 فهرستهايپنجگانه

اهل احب او Hممتعل او Hعالم اغد وورد غثا¾, و متعلم و عالم الناس ان و510/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ببغضهم// Ïفتهل Hرابع التكن و العالمHعالم ان و , واع مستمع او مطاع عالم لرجلين اال العيش في خير ال انه و511/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / عابد/ الف سبعين من افضل بعلمه ينتفععلم و اشار¸ القلب; في فعلم علمان العلم قال انه mnopq بيالن الي نسب و511/ / / / / / / / / / / / علي/ اهللا ¹حج Îفذا الجهلي¹ الجه¹ الي اشار¸ سان; الل عليعÇلمه ه ام طع× ل×ي ا Ôسان ن× اال رÔنظ لي ف تعالي قوله بيان في cdefg الباقر قال و512/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / يأخذه/ ن عم يأخذه الذي513/ / / / / / / / / / / / / / / / / / جال/ الر افواه من العلم خذا :cdefg قال لهذا واليÇغرنكم :cdefg فÇقال فÇاتر الد مÇن عÇلمه اخذ ن مم االخذ عن نهي و513/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / حيفون/ الص

رلذك ا ل Öه ا لÔوا à Öاس ف اهللا: قول ان يزعمون عندنا من ان :cdefg للباقر قيل و513/ / / / / / / / / / / / / / / / / دينهم/ الي يدعونكم Gاذ قال صاري الن و اليهود انهمالحÇديث فÇي اليÇها اشÇير Çتي ال ¹مانيÇجس اعمال و ¹نفساني اخالق¹نÇس او عÇادل¹ فÇريض¹ او مÇحكم¹ ¹Çآي ثÇالث¹; العلم ما ان بقوله: mnopq بوي الن516/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / قاÄم¹/عÇباده مÇن اهللا يÇخشي Çما ان تعالي قوله بيان في cdefg عبداهللا ابي فعنفÇليس فÇعله قوله ق لميصد من و فعله قوله ق صد من بالعلما¾ يعني العلما¾:518/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بعالم/و علم عمل من و عمل علم فمن العمل الي مقرون العلم ان cdefg عنه و

Page 748: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 748

518/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / عنه/ ارتحال اال و اجابه فان بالعمل يهتف العلمدلته عرف فمن بعمل اال معرف¹ وال ¹بمعرف اال Âعم اهللا يقبل cdefgال عنه وبعض/ من بعضه االيمان أالان له, معرف¹ فال يعمل لم من و العمل علي المعروف¹519/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /استمع من rstuv قاال هما ان rstuv د محم بن جعفر و الحسين بن علي عن ومÇحاعنه و حسن¹ به له تعالي اهللا كتب قرا¾¸ غير من تعالي اهللا كتاب من HحرفحÇرف لÇبك له اهللا كÇتب صوت غير من Gنظر قر¾ من و درج¹, له رفع و ¹Ãسيله اهللا كÇتب Gظاهر Hحرف منه تعلم من و درج¹, له رفع و ¹Ãسي محاعنه و حسن¹521/ / / / / / / / / / درجات/ عشر له رفع و Ãات سي عشر محاعنه و حسنات عشرمن و قال: شبههما او يا¾ او با¾ حرف; بكل لكن و آي¹ بكل اقول ال قال:خمسين عنه محا و حسن¹ خمسين له اهللا كتب صلوته في جالس هو و Hحرف قرأله اهللا كتب صلوته في قاÄم هو و Hحرف قرأ من و درج¹, خمسين له رفع و ¹Ãسيدعو¸ له كانت ختمه من و درج¹, ¹Äما له رفع و سيÃه ¹Äما محاعنه و حسن¹ ¹Äماختمه قال كله ختمه Îفدا جعلت قلت اوي الر قال ل¹/ معج او ¸ خرÆم مستجاب¹521/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / كله/Çي ان ÎداÇف جÇعلت له قلت قال cdefg عبداهللا ابي عن ار عم بن اسحق والمÇصحف في انظر او افضل قلبي ظهر عن فأقرأه قلبي ظهر عن القران احفظفÇي Çظر الن ان عÇملت امÇا افÇضل فهو المصحف في انظر و اقرأه بل لي فقال521/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / عباد¸// المصحفmnopq عÇنه و القران ¹Äقرا العبادات افضل قال نه ا mnopq النبي الي نسب و

Page 749: Soltan 01

749 فهرستهايپنجگانه

و اهللا حبل القران هذا ان استطعتم, ما مأدبته من فتعلموا تعالي اهللا ماÔدب¹ القران

يعوج ال تبعه لمن نجا¸ و به Ï تمس لمن عصم¹ افع الن ¾Ĥالشف و المبين النور هوفاتلوا د الر كثر¸ عن اليخلق و عجاÄبه التنقضي و فيستعتب, يزيغ ال و م فيتقوو عشر الÐم اقول انيال اما حسنات, عشر حرف بكل تالوته علي يأجركم اهللا فان522/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / عشر/ ميم و عشر الم و عشر الف اقول لكنللÇمر¾ يÇنبغي فÇقد خÇلقه الي عهداهللا القران ان cdefg عبداهللا ابي عن و522/ / / / / / / / / / / آي¹// خمسين يوم كل في يقرأ ان و عهده في ينظر ان المسلمGقبور تخذوها ت ال و القران بتالو¸ بيوتكم روا نو قال انه mnopq النبي عن و

انÇف بيوتهم لوا عط و البيع و الكناÄس في صلوا صاري الن و اليهود فعلت كماكÇما ما¾ الس الهل أضا¾ و اهله اتسع و خيره كثر القران تالو¸ فيه كثر اذا البيت522/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / نيا/ الد الهل ما¾ الس نجوم تضيي¾فرأي القران اهللا اعطاه من mnopq اهللا رسول قال قال: انه cdefg جاد الس عن و522/ / / / / / / / / /Gصغير عظم و Hعظيم صغر فقد أعطي ا مم افضل اعطي Gاحد ان525/ / / / بالحزن فاقرأوه بالحزن نزل القران قال انه cdefg ادق الص عن وادق الص عن ريع¹ الش مصباح في و افي الص تفسير في EFGHI الفيض قال وÇوت الص القÇران حÇلي¹ و حÇلي¹ شÇيي¾ لÇلك mnopq بيالن قال :cdefg قال انه cdefg525/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / الحسن//لم و عÇليه رقÇي لم و له يخضع لم و القران قر¾ من قال انه cdefg عنه وHبينÇم HرانÇخس خسر و اهللا شأن بعظم استهان فقد ه سر في Âوج او Hحزن يغشخÇال; موضع و فارغ بدن و خاشع قلب اشيا¾ ثالث¹ الي يحتاج القران فقاري¾

Page 750: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 750

د تجر االسباب من نفسه غ تفر اذا و جيم, الر يطان الش منه فر قلبه اهللا خشع فاذاHمجلس اتخذ اذا و فواÄده, و القران نور فيحرمه عارض فاليعترضه للقرا¾¸ قلبهه سر و روحه استأنس االوليين بالخصلتين اتي ان بعد الخلق من اعتزل و HخاليمÇقام و بÇهم لطÇفه عÇلم و الحين الص عباده اهللا مخاطبات حالو¸ وجد و باهللاالمشرب هذا من Hكأس شرب فاذا اشاراته بداÄع و كراماته بقبول لهم اختصاصهكل علي يÆثره بل Hوقت الوقت Ïذل علي و Áحا الحال Ïذل علي يختار ال ذÃفحينÏرب كتاب تقرأ كيف فانظر بالواسطه ب الر مع المناجا¸ فيه الن عباد¸ و طاع¹فÇانه حدوده تمتثل كيف و نواهيه, و اوامره تجيب كيف و ,Ïالتي و منشور وحميد, حكيم من تنزيل خلفه من ال و يديه بين من الباطل يأتيه ال عزيز كتابان احذر و مواعظه و امثاله في تفكر و وعيده و وعده عند وقف Âترتي فرتله525/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / حدوده// اضاع¹ في حروفه اقامتك من تقعاليبصرون لكن و كالمه في لخلقه اهللا تجلي لقد اهللا و قال انه cdefg عنه و526/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / االيات/ و االخبار في اليه اشير ما هذاcdefg عÇنه فسÃÇل لو¸ الص في الغشي لحقه انه cdefg ادق الص الي نسب وبها المتكلم من سمعتها حتي سمعي علي و قلبي علي االي¹ د ارد زلت ما فقال:531/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / قدرته/ لمعاين¹ جسمي يثبت فلمو االشار¸ و العبار¸ اشيا¾ اربع¹ علي اهللا كتاب ان cdefg الصادق عن ورد

¾لالوليا اللطاÄق و , للخواص االشارا¸ و للعوام, فالعبار¸ الحقاÄق; و طاÄف الل537 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /rstuv لالنبيا¾ الحقاÄق و ,rstuvفÇقد قÇالح فÇاصاب بÇرأيÇه القÇران ر فس من قال: انه mnopq النبي فعن

Page 751: Soltan 01

751 فهرستهايپنجگانه

543 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / اخطأ/543 / / / / / / / / ار/ الن من مقعده فليتبو¾ برأيه القران ر فس من :mnopq عنه وان و يÇوجر لم اصÇاب ان برأيه القران ر فس من :mnopq عبداهللا ابي عن و543 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ما¾// الس من أبعد فهو اخطأ543 / / / / / / / / / / كفر/ اال ببعض بعضه القران رجل ضرب ما mnopq عنه وقÇطب البÇيت اهÇل يتنا ال و جعل اهللا ان cdefg ادق الص عن ورد Ïلذل وو الكتب هت نو بها و القران محكم يستدير عليها و الكتب جميع قطب و القران545 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / االيمان// يستبينعÇلي فÇاحملوه ذووجوه ذلول القران ان قال: انه mnopq النبي عن روي548 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / الوجوه/ احسنعن و سبع¹ علي نزل القران ان ¹ العام بطريق mnopq النبي عن ماروي مثلسبع¹ علي نزل القران ان فقال منكم تخلف االحاديث ان له قيل انه cdefg ادق الصاو فامنن عطاÅنا هذا قال ثم وجوه سبع¹ علي يفتي ان مالالمام ادني و احرف551/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / حساب/ بغير Ïامساهللا ان فÇقال لÇج و عز اهللا من آت اتاني قال انه mnopq بيالن الي نسباهللا ان فقال تي ام علي ع وس رب يا فقلت واحد حرف علي القران تقرأ ان ÎمرHي553 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / احرف/ سبع¹ علي القران تقرأ ان Îيأمر جل و عزÇن لك و واحÇد عند من نزل واحد القران ان cdefg ابيجعفر عن ماورد و554 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / او¸/ الر قبل من يجيي¾ االختالفالناس ان cdefg عبداهللا البي قلت قال, انه يسار بن الفضل عن روي ما و

Page 752: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 752

عÇلي نزل لكنه و اعدا¾اهللا كذبوا فقال احرف سبع¹ علي نزل القران ان يقولون554 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / الواحد/ عند من واحد حرفنسب و شيي¾ يبرÄه لم الحمد يبرÄه لم من قال انه cdefg الباقر الي نسبفÇيه ردت مÇث ¸ رÇم سبعين ميت علي الحمد قرأت لو قال انه cdefg الصادق الي563 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Hعجيب كان ما الروحنسب ما علي سجود في mnopq سول الر قال الثالث مراتب الي لالشار¸ وÏب اعÇوذ و ÏخطÇس مÇن ÎاÇض بر اعوذ و Ïعقاب من Îبعفو اعوذ :mnopq اليه566/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Ïمن567 تعالي/ اهللا كالم تين الدف مابين فقال عنها الحسن بن د محم سÃل وسÇبع الكتاب فاتح¹ قال انه ابوهرير¸ ماروي منها كثير¸ احاديث لنابسم عد و رسولاهللا9 قرأ سلم¹ ام قول و حيم الر حمن الر اهللا بسم اوليهن آيات567 / / / / / / / / / / / اجلهما/ من آي¹و العالمين رب هللا الحمد حيم الر حمن الر اهللاmnopq رسÇولاهللا ان و الفÇاتح¹ مÇن سÇمي¹ الت ان cdefg اميرالمÆمين عن وآي¹ اعظم الي عمدوا اهللا قتلهم مالهم cdefg ادق الص عن و منها آي¹ ها يعد و يقرÅهامن آي¹ ا كرم سرقوا cdefg الباقر عن و ااظهروها اذا بدع¹ ها ان فزعموا اهللا كتاب في567 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / حيم/ الر حمن الر اهللا بسم اهللا كتابÎليبار كبير او ضغير امر كل عند به االبتدا¾ في رغيب الت منهم ورد ومÇن تركها من cdefg عنه و شعر بعدها كان لو و تدعها ال قال انه cdefg ادق الص فيهصÇم¹ و عÇنه يÇمحق و نا¾ الث و كر الش علي لينبهه بمكروه اهللا امتحنه شيعتنا567 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / تركه// عند تقصيره

Page 753: Soltan 01

753 فهرستهايپنجگانه

Çه ان جل و عز اهللا عن ثني حد mnopq رسولاهللا ان cdefg المÆمنين امير عن و567 / / / / / / / ابتر// فهو حيم الر حمن الر بسماهللا فيه يذكر لم بال ذي امر كل قالو اهللا سمات من بسم¹ نفسي اسم يعني قال انه cdefg ضا الر عن كماروي568 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / العالم¹/ قال م¹ ماالس له قيل العباد¸ هياسÇمالشÇي¾ و Çاني الث علي ينبه اهللا بسم بيان في cdefg ضا الر حديث و569/ / / / / / فيه/ نسب¹ اعتبار غير من عرض او لجوهر وضع لفظ كل و عالمتهاهللا ورأيت اال آخر: في و فيه اهللا ورأيت اال HÃشي رأيت ما : خبر في ورد572/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بعده/ اهللا ورأيت اال آخر, في و قبلهاهللا بسÇم السÇما¾ مÇن نÇزل كتاب كل ل او cdefg الباقر عن ورد Ïلذل وبÇين فيما Ïسترت قرأتها اذا و تستعيذ ال ان فالتبال قرأتها فاذا حيم الر حمن الرو اهللا سمات من بسم¹ Hصافات القاÄل من سمي¹ الت كان ا لم و االرض, و ما¾ السبخالف اهللا ببسم بالجهر امروا منها يفر الشيطان و للشيطان الح الس بمنزل¹ هي574 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / االستعاذ¸/عن وورد الĤخر¸, و نيا الد رحمن يا وورد: الحقير و الجليل الي نسبته577 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / //¹ عام لصف¹ خاص اسم حمن الر ان cdefg الصادقعلينا زق الر ببسط يرحم الذي حمن الر ان cdefg اميرالمÆمنين عن ورد وطاعته/ عن انقطعوا ان و رزقه مواد عنهم اليقطع زق بالر خلقه علي العاطف او577 / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /مÇا صح في بنا حيم الر cdefg اميرالمÆمنين عن المروي الخبر آخر في وفÇي صراط صراطان هما و معرف¹اهللا الي ريق الط ها ان من cdefg ادق الص عن ورد

Page 754: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 754

اع¹; الط المفترض االمام فهو نيا الد في راط الص ا فام الĤخر¸ في صراط و نيا الدفÇي جهنم جسر هو الذي راط الص علي مر بهديه اقتدي و نيا الد في عرفه منفي فتردي الĤخر¸ في راط الص عن قدمه زلت نيا الد في لميعرفه من و الĤخر¸,معرفته, و : خبر في زيد و cdefg اميرالمÆمنين راط الص ان عنه ماورد و جهنم, نار590/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /cdefg االمام معرف¹ انه ماورد و¹ريÇبش ان يقال ان صح و المستقيم راط الص نحن قولهم: من ماورد ومعه البيع¹ و ببشريته صال االت و ¹نوراني معرف¹ دون من بشريته معرف¹ و االمامو معرفتها cdefgو االمام ¹نوراني هو اهللا الي ريق الط ان و اهللا الي ريق الط الي طريق590/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بها/ صال االتو mnopq رسÇولاهللا تذكر االحرام تكبير¸ وقت cdefg ادق الص عن ورد فانه591/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Ïعيني نصب االÄم¹: من Gواحد اجعلقÇولوا قÇال: انه تفسيره في cdefg اميرالمÆمنين مولينا عن ورد Ïلذل وح¹ الص و البالمال Ïطاعت و Ïلدين وفيق بالت عليهم انعمت الذين صراط اهدنا

الحق بتسيير و تعالي اهللا قال الذين هم و قال Hاق فس او Gار كف قديكونون فانهم598/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / بذاته/ ال و بسيره منه شعور غير منتÇحت اوليÇاÄي ان تعالي قوله مصاديق احد فر الس هذا في Îال الس و598/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / غيري/ يعرفهم ال قبايييÇعني قÇال Çه ان cdefg االمام عن كماورد بالقران الكتاب Ïذل تفسير وبÇعده من و cdefg موسي به أخبرت الذي الكتاب Ïذل هو بالÐم افتتح الذي القران627//mnopq د محم يا Ïعلي سأنزله اني اسراÄيل بني أخبروا هم و rstuv االنبيا¾ من

Page 755: Soltan 01

755 فهرستهايپنجگانه

اشÇيا¾ ثالث¹ هنا بالغيب المراد ان cdefg ادق الص موالنا عن روي فيما وبالغيب/643 فقدآمن بها آمن من القيام¹ يوم و ¸ الكر يوم و cdefg القاÄم قيام يومالحد بيان هذا و يبثون, مناهم عل ا مم و معناه ان cdefg ادق الص عن روي و¹بعيضيÇالت مÇن ادخÇال و المÇقام, اقÇتضا¾ بحسب االنفاق و المرزوق وجوهيÇنبغي ال كÇما الجÇميع انفاق ينبغي ال انه و االنفاق في ط التوس الي لالشعار647/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / االنفاق/ عدم و قتير التو Çه, رب عÇرف فÇقد نفسه عرف من أمثال: في باالمام تفسيرها ا ام و661/ / / / / / / / / / / / / //Ïرب تعرف Ïنفس اعرف و بربه, أعرفكم بنفسه أعرفكمل يد بعد, لميأتوا الĤي¹ هذه اهل ان عنه: اهللا رضي سلمان الي نسب ما و664/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / /mnopq بيالن بعد ¹ االم منافقي في نزلت الĤي¹ ان عليقÇليل Çه بأن cdefg علي خالف¹ منع علل انه حاب¹ الص بعض الي نسب كما664/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / المزاح/ كثير ن السال مÇوافÇق¹ لطÇباÄعكم ¹مÄمال جعلها قوله من cdefg ضا الر عن نقل ما والنÇتن شÇديد¸ ال و فÇتخرقكم, الحرار¸ و ي الحم شديد¸ يجعلها لم جسادكم,عليكم فتمتنع الب¹ الص شديد¸ ال و فتغرقكم, كالما¾ اللين شديد¸ ال و فتعطبكم,ما المتان¹ من فيها جعل تعالي اهللا لكن و موتا كم, قبور و ابنيتكم و دوركم فيبه تنتفعون ما و بنيانكم, و ابدانكم عليها تتماسك و تتماسكون و به تنتفعونعÇلي يدلHفراش االرض جعل Ïفلذال منافعكم من كثير و كم قبور و كم لدور680/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / الفراش/ لوازم جميع به الش وجه في اعتبر cdefg انهصÇغر عÇلي Çها الن بÇالبعوض¹ المثل اهللا ضرب انما cdefg ادق الص عن و

Page 756: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 756

آخرين عضوين زياد¸ و كبره مع الفيل في اهللا خلق ما جميع فيها اهللا خلق حجمها691/ / / / / / / صنعه/ عجيب و خلقه لطيف علي المÆمنين Ïبذل ينبه ان اهللا فأرادقد و المعني و Ïترك و Îهاجر من بمعني Ïقطع من صل cdefg قوله فان696/ / / / / / / / / / / أحيا¾// العلم أهل و موتي الناس :cdefg اميرالمÆمنين الي نسبمن ا كبر اهللا قال: من جواب في شيي¾? Îهنا هل و cdefg ادق الص قول و708/ / / / / / / / / / / / / / / / تسبيحه/ مقام الي ال قدسه مقام الي اشار¸ , ¾شيي ايان اراد Çا لم اهللا ان cdefg أميرالمÆÇمنين عن آباÄه عن cdefg الباقر عن رويسÇبع¹ االرض في سناس الن و الجن علي مضي ما بعد Ïذل و بيده Hخلق يخلقاهل الي انظروا ان المالÄك¹ أمر و ماوات الس حجاب سبحانه فرفع ¹سن آالفÏفÇس و المÇعاصي من فيها يعملون ما رأوا ا فلم سناس الن و الجن من االرضو تÇعالي اهللا غضبو و عليهم Ïذل عظم الحق بغير االرض في الفساد و ما¾ الد709/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / غضبهم/ يملكوا لم و االرض علي فوا تأسالحقير ليل الذ Ïخلق هذا و الشأن العظيم القادر العزيز انت ربنا قالوا: وبمثل Ïيعصون هم و Ïقبضت في المرتهن Ïبعافيت المتمتع Ïنعمت في المتقلبتسمع انت و Ïلنفس تنتقم ال و تغضب ال و االرض في يفسدون و نوب الذ هذه709/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Ïل أ كبرناه و علينا Ïذل عظم قد و تري وأرضÇي فÇي لي ¹حج تكون خليف¹ االرض في جاعل اني تعالي: فقالÏيفس و هÆال¾, أفسد كما فيها يفسد من فيها أتجعل المالÄك¹: قالت خلقي, عليال فانا منا الخليف¹ Ïذل فاجعل يتباغضون و يتحاسدون و هÆال¾, فعل كما ما¾ الدس قدÇن و ÎحمدÇب نسÇبح نÇحن و مÇا¾ الد ÏفسÇن ال و نتباغض ال و نتحاسد

Page 757: Soltan 01

757 فهرستهايپنجگانه

709/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / /Ïلو بيدي Hخلق أخلق أريد اني تعلمون, ماال أعلم اني تعالي, و Îتبار قالو مÇهديين ¹ مÇÄا و Çالحين الص عبادهللا و المرسلين و االنبيا¾ يته ذر في أجعلعÇن يÇنهونهم و طاعتي الي يهدونهم أرضهم في خلقي علي خلفاÄي اجعلهمو ارضي عن سناس الن أبين و ,Gنذر و Gعذر عليهم لي ¹حج اجعلهم و معصيتيو خÇلقي مÇن خÇيرتي و بريتي عن العصا¸ المرد¸ الجن أنقل و منهم رها أطه710/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / الهوا¾/ في أسكنهمنسل بين و الجن بين أجعل و خلقي, يجاورون فال االرض قفار في ومسكÇن اسكنتهم اصطفيتهم الذين خلقي نسل من عصاني من و Hحجاب خلقي710/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / مواردهم/ أوردتهم و العصا¸و عز اهللا فباعدهم قال متنا عل ما اال لنا علم ال Ïسبحان المالÄك¹, فقالتفنظر باالصابع أشاروا و بالعرش ذوا فال عام ¹Äخمسما مسير¸ العرش من جلبه طوفوا فقال: البيتالمعمور لهم فوضع حم¹ الر نزل و اليهم جالله جل ب الر710/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / العرش/ ودعواالف سÇبعون يوم كل يدخله الذي البيت هو و به فطافوا Hرض لي فانهالكعب¹ و ما¾, الس الهل توب¹ المعمور البيت اهللا وضع و ,Gابد اليه يعودون ملÏال710/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / االرض/ الهل توب¹اهللا مÇن Ïذل كÇان و قÇال صلصال من Gبشر Õخالق اني تعالي: اهللا فقالجل فاغترف قال عليهم منه Hاحتجاب و يختلفه ان قبل cdefg آدم في مه تقد تعاليفÇصلصلها ÕمينÇي يÇديه كÇلتا و بÇيمينه غÇرق¹ الفرات العذب الما¾ من جالله

Page 758: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 758

711/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / فجمدت/الحين الص عبادي و المرسلين و بيين الن أخلق Ïمن جالله: جل اهللا قال وا عم أسأل ال و القيام¹ يوم الي اتباعهم و ¹الجن الي عا¸ الد المهديين االÄم¹ و711/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / ألون// ÖسÔي هم و أفعلتعالي: فقال فجمدت فصلصلها غرق¹ االجاج المالح الما¾ من اغترف ثمو ار الن الي عا¸ الد و العتا¸ و ياطين الش اخوان و الجبابر¸ و الفراعنه أخلق Ïمن وÏذل في شرط و قال يسألون هم و أفعل ا عم أسأل ال و القيام¹ يوم الي أشياعهمكÇفه فÇي HميعÇج الماÄين خلط ثم اليمين أصحاب في يشرط لم و فيهم البدا¾الجهات مالÄك¹ أمر ثم طين, من سالل¹ هما و عرشه ام قد كفأهما ثم فصلصلهماطÇين مÇن Çالل¹ الس هÇذه علي يجولوا بوران الد و با الص و الجنوب و مال الشو تين المر االربع باÄع الط فيها أجروا و لوها فص و Åها جز ثم انشأوها و فابرÅهامÇن م الدÇف االربع باÄع الط فيها أجروا و عليها المالÄك¹ فجالت البلغم و م الدو الجنوب, ناحي¹ من فرا¾ الص ¸ المر و مال, الش ناحي¹ من البلغم و با, الص ناحي¹أسÇقطنا قد و البدن كمل و النسم¹ استقلت و الدبور, ناحي¹ من ودا¾ الس ¸ المر711/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / كثير¸/ أخبار المضمون بهذا و الحديث; آخرروح rstuv اليÇهم نسب مÇا عÇلي rstuv عنهم ورد المقام Ïذل باعتبار و716/ / / / / / / / / / / / / / / الباركور¸/ حداÄقنا من ذاق الصاقور¸ جنان في القدسال ¹ملÇأن لودنÇوت المعراج: ليل¹ mnopq د لمحم قال cdefg جبرÄيل ان ورد و716/ / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / / حترقت/

Page 759: Soltan 01

759 فهرستهايپنجگانه

ابيات فهرستëآدمزد غÇيرتوبر ازايÇن شÇÇد آتش عÇÇين عشÇقنداشت ÏدملÇÇردرخشديÇÇلوهايكÇÇج

ìردÇÇك آ گÇÇاه حÇÇÇق رÇÇÇÇس از ولÇÇÇÇي در كÇÇÇÇالم راه بÇÇÇÇيان آمÇÇÇÇد نÇÇÇÇÇÇÇبي در

هÇÇوس7 انÇÇدر زده, كÇÇÇاتش زكسÇÇÇÇي و بس و پÇÇرس قÇÇÇرآن ز قÇÇÇÇرآن مÇÇÇÇعني

شÇÇدست7 قÇÇرآن آن روح عÇÇين كÇÇه تÇÇا پست و ربانيÇÇق گشÇÇته قÇÇÇÇرآن پÇÇÇÇيش

عÇÇÇÇيان7 را آن دلت بÇÇÇÇر بÇÇÇÇتابد تÇÇÇÇا آن تأويÇÇل بÇÇÇجو نÇÇÇÇميدانÇÇÇÇي گÇÇÇÇر

مÇيداري9 مÇا زحمت و ميبري خود عرض ايمگسعÇÇÇرصهيسيمرغنهجوالنگهتوست!

نÇزنم10 دم يكÇي هشÇيار و بÇيدارم كÇه تÇÇا مÇيگويم خÇود بÇه شÇعر مÇن كÇه مپندار تو

دريÇÇابي11 روزه پÇÇÇÇنج ايÇÇÇÇن مگÇÇÇÇر خÇÇÇÇوابÇÇي در و رفت پÇÇÇÇنجاه كÇÇÇÇه اي

بÇايدش12 تÇوكل دارد هÇنر صÇدها ا گر مرد است كافري طريقت در دانش و تقوا بر تكيه

ران12 آب در خÇطر بÇي مÇحوي تÇÇو گÇÇر ايÇنجا,بÇدان نÇÇحو; نÇÇه شÇÇد بÇÇايد مÇÇحو

مÇاست12 جÇان آسÇايش مÇژده ايÇÇن كÇÇه رواست فشÇÇانم جÇÇان گÇÇر مÇÇژده, بÇÇدين

زدنÇد13 ديÇوانÇه مÇن نÇام بÇه فÇال قرعهي كشÇÇيد نÇÇتوانست امÇÇانت بÇÇار آسÇÇÇÇمان

روايت13 چÇهارده بÇا بÇخوانÇي زبÇر قÇرآن حÇافظ سÇان بÇه تو گر فرياد به رسد عشقت

گÇمراهÇي13 خÇطر از بÇترس است ظÇÇلمات مكÇن خÇضر هÇمرهي بÇي مÇرحÇله ايÇن طي

ظÇÇÇÇهوره17 فÇÇÇÇي البÇÇÇÇاطن الظÇÇÇÇاهر نÇÇوره رطفÇÇل هÇÇÇÇواخÇÇتفي× مÇÇÇÇن يÇÇÇÇا

فÇÇÇÇيي¾17 سÇÇÇÇوا¾ نÇÇÇÇور عÇÇÇÇÇÇند و شÇÇيي¾ لÇÇك اسÇÇÇÇتنار وجÇÇÇÇهه بÇÇÇÇنور

است17 پÇنهان ظÇÇهورش در كÇÇه ظÇÇاهري گشÇته مÇخفي ظÇهور فÇرط از كÇه كسي اي

3êاوست از عالم همه كه عالم همه بر عاشقم اوست از م رÇخ جهان كه آنم از م خر جهان به

طÇريق78 ايÇن نÇدانÇد دانش ايÇÇن كÇÇه زان فÇÇريق ايÇÇÇن بشسÇÇÇÇتند دانشÇÇÇÇها ز دل

است78 رهÇبر اصÇلش بÇه فÇرعي هر زانكه, است سÇر زان اصÇÇلش كÇÇه بÇÇايد دانشÇÇي

كÇÇرد78 پÇÇÇÇا ك زان را سÇÇÇÇينه, بÇÇÇÇبايد مÇردكش بÇÇه بÇÇياموزي عÇÇلمي چÇÇرا پس

راهÇÇÇÇÇÇزن79 دست است تÇÇÇÇÇÇÇÇيغ دادن آمÇÇÇÇوختن فÇÇÇÇن و عÇÇÇÇلم را بÇÇÇÇدگهر

Page 760: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 760

شÇود79 Çر Ôم حكÇم شÇاه جÇاهل كÇÇه چÇÇون شÇÇود پÇÇر كÇÇژدم و مÇÇار صÇÇحرا جÇÇÇمله

متنا79 عÇÇÇÇل تÇÇÇÇو دست بگÇÇÇÇيرد تÇÇÇÇÇا لنÇÇا عÇÇÇلم ال گÇÇÇÇوي ÏÄالÇÇÇÇم چÇÇÇÇون

حÇÇجي79 نÇÇور از ي رÇÇپ احÇÇمد هÇÇÇمچو هÇجي تÇو نÇÇدانÇÇي مكÇÇتب ايÇÇن در گÇÇر

ريشÇÇهاي87 و اسÇÇتخوان تÇÇÇو مÇÇÇÇابقي انÇÇÇديشهاي هÇÇÇÇمين تÇÇÇÇو بÇÇÇÇرادر! اي

گÇÇلخني88 هÇÇيمه تÇÇو خÇÇاري, بÇÇÇود ور تÇÇوگلشني انÇÇديشهات; است گÇÇÇل گÇÇÇÇر

حÇÇجر88 آن بÇÇر بÇÇود شÇÇيطان فÇÇضلهي صÇÇور ايÇÇن و مÇÇحال خÇÇÇÇياالت ايÇÇÇÇن

بÇÇغل88 در شÇÇيطان اسÇÇتنجاي سÇÇÇÇنگ دغÇÇل اي داري زانكÇÇÇه بÇÇÇÇادت شÇÇÇÇرم

مÇيدهي89 شÇÇيطان بÇÇه اسÇÇتنجا سÇÇنگ نÇÇهي دل ار عشÇÇق, عÇÇلم غÇÇير بÇÇه تÇÇو

شÇÇمار89 شÇÇيطانش اسÇÇتنجاي سÇÇÇÇنگ نگÇÇار آن مÇÇهر ز شÇÇد فÇÇÇارغ كÇÇÇÇه دل

المÇÇعاد89 فÇÇي يÇÇنجي ليس عÇÇلم لÇÇÇÇاد كÆÇÇالف لوح عÇÇن قÇÇوم يÇÇÇÇا فÇÇÇÇاغسلوا

مÇا97 هÇمچو كÇن حسÇد فÇرق بÇر خÇÇا ك پÇÇا زيÇÇر را حÇÇق مÇÇردان شÇÇو خÇÇÇÇا ك

بÇود102 ديÇن و كÇفر و لطÇف و قÇهر فوق بÇÇود بÇÇين شÇÇه او آنكÇÇه طÇÇواف خÇÇود

ونÇÇهان102 نÇÇÇهانست و نÇÇÇÇهانست بس جÇÇÇÇهان در عÇÇÇÇبارت Ïي نÇÇÇÇÇÇيامد زان

پÇÇديد102 آمÇÇÇÇد آدمÇÇÇÇي گÇÇÇÇالبه از حÇÇميد الفÇÇاظ و اسÇÇÇما ايÇÇÇÇن زانكÇÇÇÇه

الم102 و عÇÇين لبÇÇاس انÇÇدر نÇÇÇÇي Ïلي امÇÇÇÇام را آدم بÇÇÇÇد االسÇÇÇÇما¾ عÇÇÇÇÇلم

سÇÇياه102 رو جÇÇÇÇاني اسÇÇÇÇما آن كÇاله گشت سÇر بÇÇر گÇÇل و آب آن نÇÇهاد چÇÇون

پÇديد103 مÇعني گÇل و آب بÇر شÇÇود تÇÇا كشÇÇيد خÇÇود در دم حÇÇرف نÇÇقاب كÇÇÇÇه

آخÇÇرش110 بÇÇا لش او چÇÇÇاليش كشÇÇمكش كÇÇÇÇرده انÇÇدر و جÇÇنگ در شب و روز

مÇدام113 و جÇÇام رنگ آمÇÇيخت هÇÇم در جÇÇÇÇام لطÇÇÇÇافت و مÇÇÇÇي صÇÇÇÇÇفاي از

جÇام113 گÇوÄي نÇيست و است مÇÇدام يÇÇا مÇÇي گÇÇوÄي نÇÇيست و است جÇÇام هÇÇÇمه

حÇÇÇÇÇÇÇللÖنابدنا انÇÇÇÇÇÇÇÇروح ÔنÖحÇÇÇÇÇÇÇÇن انÇÇا اهÇÇÖوي× ÖنÇÇ م و اهÇÇÖوي× ÖنÇÇÇÇ م انÇÇÇÇا

11êدنÇÇب دو انÇÇدر روحÇÇÇيم, مÇÇÇÇايكي مÇن كÇÇيست? ليÇÇلي و ليÇÇلي; كÇÇيم? مÇÇن

11ëاست ضÇالل عÇين دويي وحدت, در است كه مÇÇحال ايÇÇÇنجا اتÇÇÇÇحاد و حÇÇÇÇلول

11ëباشدÇÇن سÇÇخن ايÇÇÇÇن مÇÇÇÇحرم نÇÇباشد كس مÇÇن چÇÇو تÇÇويي; كÇÇÇÇه آنÇÇÇÇجا

Page 761: Soltan 01

761 فهرستهايپنجگانه

13ìاست رهÇÇزن غÇÇول و مÇÇا دوÇÇÇÇع او هست كÇÇه هÇÇر احÇÇمق پÇÇيغمبركه گÇÇÇفت

13ìاستÇÇم ريÇÇحان او ريÇÇÇÇح و او روح مÇاست جÇÇان او بÇÇود عÇÇاقل او كÇÇه هÇÇر

فÇÇÇياضيم137 از دارد فÇÇÇÇيضي زآنكÇÇÇÇه راضÇÇيم مÇÇن دهÇÇÇÇد دشÇÇÇÇنامم عÇÇÇÇقل

تÇÇبم137 انÇÇدر او حÇÇÇلواي آن از مÇÇÇÇن لبÇÇم انÇÇÇدر نÇÇÇÇهد حÇÇÇÇلوا از احÇÇÇÇمق

1ì8فتÇج اسÇتثناست جÇÇان بÇÇا او جÇÇان گÇÇفت بÇÇه اسÇÇÇتثنا نÇÇÇÇاورده بسÇÇÇÇا اي

بÇود170 ديÇن و كÇفر و لطÇف و قÇهر فÇوق بÇود بÇÇين شÇÇه او كÇÇه آن طÇÇواف خÇÇود

است288 تÇعالي حÇق كÇÇتاب عÇÇالم هÇÇمه است تÇÇجلي در جÇÇانش آنكÇÇÇÇه بÇÇÇÇنزد

شÇÇود307 مÇÇلت مÇÇÇلت گÇÇÇÇيرد شÇÇود كÇÇÇÇفر عÇÇلت عÇÇلتي گÇÇيرد چÇÇÇÇه هÇÇÇÇر

31ëدست ز نÇÇÇدهد را گÇÇÇÇنده پÇÇÇÇياز او هست سÇÇيب كÇÇه كÇÇودكي نÇÇÇÇبيند تÇÇÇÇا

گÇÇرفت319 دانÇÇاÄي سÇÇÇوراخ خÇÇÇÇور در گÇÇرفت بÇÇناÄي سÇÇÇÇوراخ ايÇÇÇÇن انÇÇÇÇدر

است320 دنÇي دنÇياي عÇلم طÇالب هÇمچو است روشÇني بÇÇهر نÇÇه دانش پÇÇي چÇÇون

خÇالص320 عÇالم ايÇن از يÇابد تÇا كÇه نÇي خÇÇاص و عÇÇام بÇÇهر است عÇÇلم طÇÇÇالب

سÇرد320 گشت در از رانÇد نÇورش چÇونكه كÇرد سÇوراخ طÇÇرف هÇÇر مÇÇوشي هÇÇمچو

ê11زدم سÇر حÇيوان بÇÇه مÇÇردم نÇÇما ز و شÇÇÇدم نÇÇÇÇامي و مÇÇÇÇردم جÇÇÇÇمادي از

ê11مشدمÇك زمÇردن كÇي تÇرسم چÇÇه پس شÇÇÇÇدم آدم و حÇÇÇÇيوانÇÇÇÇي از مÇÇÇÇردم

ê11رÇÇپ و بÇÇال ÏاليÇÇم از بÇÇرآرم تÇÇÇا بشÇÇÇÇر از بÇÇÇÇميرم ديگÇÇÇÇر حÇÇÇÇÇملهي

ê11ÔههÇÇوج اال ÏالÇÇÇÇه ¾ييÇÇÇÇش زجÇÇو كÇÇÇÇل جسÇÇتن بÇÇÇايدم هÇÇÇÇم ÏلÇÇÇÇم وز

ê11ومÇÇش آن نÇÇايد هÇÇم انÇÇدرو آنÇÇÇچه شÇÇوم ان رÇÇÇپ ÏلÇÇÇÇم از ديگÇÇÇÇر بÇÇÇÇار

êë8هورهÇÇÇظ فÇÇÇÇي البÇÇÇÇاطن الظÇÇÇÇاهر نÇÇوره لفÇÇرط اخÇÇتفي هÇÇÇو مÇÇÇÇن يÇÇÇÇا

êë8¾يÇÇف سÇÇوا¾ وجÇÇهه نÇÇور عÇÇÇÇند و شÇÇي¾ لÇÇÇك اسÇÇÇÇتنار وجÇÇÇÇهه بÇÇÇÇنور

êì9ازوست عÇالم هه كه عالم همه بر عاشقم مازوست رÇخ جÇهان كÇه آنم از م خر جهان به

ë08ريقÇط ايÇن نÇدانÇد دانش ايÇن زانكÇÇه فÇÇريق ايÇÇÇن بشسÇÇÇÇتند دانشÇÇÇÇها ز دل

ë08است رهÇبر بÇاصلش فÇرعي هÇر زانكه سÇÇراست زان اصÇÇلش كÇÇه بÇÇايد دانشÇÇي

ë08ردÇÇك پÇÇا ك زان را سÇÇينه بÇÇبايد بÇÇÇمرد كش بÇÇÇÇياموزي عÇÇÇÇلمي چÇÇÇÇرا پس

Page 762: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 762

ë09زنÇÇÇÇراه دست است تÇÇÇÇÇÇÇÇيغ دادن آمÇÇوختن فÇÇن و عÇÇÇÇلم را گÇÇÇÇهر بÇÇÇÇد

ë09ودÇش مÇر حكÇم شÇاه جÇÇاهل چÇÇونكه شÇÇود پÇÇر كÇÇژدم و مÇÇار صÇÇحرا جÇÇÇمله

ë09متنا عÇÇÇل تÇÇÇÇو دست بگÇÇÇÇيرد تÇÇÇÇا لنÇÇا عÇÇلم ال گÇÇÇÇوي مÇÇÇÇاليك چÇÇÇÇون

ë09جيÇح نÇÇور از پÇÇري احÇÇمد هÇÇمچو هÇجي تÇو نÇÇدانÇÇي مكÇÇتب ايÇÇن در گÇÇر

ë1êهايÇÇريش و اسÇÇتخوان تÇÇو مÇÇÇÇابقي انÇÇÇÇديشهاي هÇÇÇÇمين تÇÇÇÇو بÇÇÇÇرادر اي

ë1êيمهيگلخنيÇÇه تÇÇو خÇÇاري بÇÇÇود ور گÇÇلشني انÇÇديشهيتو است گÇÇÇÇل گÇÇÇÇر

ë1ëجرÇÇح آن بÇÇر بÇÇود شÇÇيطان فÇÇضلة صÇÇور ايÇÇن و مÇÇحال خÇÇÇÇياالت ايÇÇÇÇن

ë1ëغلÇÇب در شÇÇيطان اسÇÇتنجاي سÇÇÇنگ دغÇÇل اي داري زانكÇÇÇه بÇÇÇÇادت شÇÇÇÇرم

ë1ëيدهيÇÇم بشÇÇيطان اسÇÇتنجا سÇÇÇنگ نÇÇهي دل ار عشÇÇق و عÇÇلم بÇÇÇغير تÇÇÇÇو

ë1ëمارÇÇش شÇÇيطانش اسÇÇتنجاي سÇÇنگ نگÇÇار آن زمÇÇهر شÇÇد فÇÇÇÇارغ كÇÇÇÇه دل

ë1ëعادÇÇالم فÇÇي يÇÇنجي ليس عÇÇلم لÇÇاد كÆÇÇÇÇالف لوح قÇÇÇÇوم يÇÇÇÇا فÇÇÇÇÇÇاغسلوا

ë20اÇم هÇمچو كÇن حسÇد فÇرق بÇر خÇا ك پÇÇا زيÇÇر را حÇÇق مÇÇردان شÇÇو خÇÇÇÇا ك

ë23ودÇب ديÇن و كÇفر و لطÇف و قÇهر فوق بÇÇود بÇÇين شÇÇه او آنكÇÇه طÇÇواف خÇÇود

ë23هانÇÇن و نÇÇÇÇهانست و نÇÇÇÇهاست بس جÇÇÇÇهان در عÇÇÇÇبارت يك نÇÇÇÇÇيامد زان

ë23ديدÇÇپ آمÇÇÇÇد آدمÇÇÇÇي گÇÇÇÇالبه از حÇÇميد الفÇÇاظ و اسÇÇما¾ ايÇÇÇÇن زانكÇÇÇÇه

ë23الم و عÇÇين لبÇÇاس انÇÇدر نÇÇي ليك امÇÇÇÇام را آدم بÇÇÇÇد االسÇÇÇÇما¾ عÇÇÇÇÇلم

ë23ياهÇÇروس جÇÇÇÇاني أسÇÇÇÇما¾ آن كÇاله گشت سÇر بÇÇر گÇÇل و آب آن نÇÇهاد چÇÇون

ë23ديدÇپ مÇعني گÇل و آب بÇر شÇÇود تÇÇا كشÇÇيد خÇÇود در دم حÇÇرف نÇÇقاب كÇÇÇÇه

ë27رشÇÇآخ بÇÇا لش او چÇÇÇاليش كشÇÇمكش كÇÇÇÇرده انÇÇدر و جÇÇنگ در شب و روز

ë29دامÇم و جÇام رنگ آمÇÇيخت هÇÇم در جÇÇÇÇام لطÇÇÇÇافت و مÇÇÇÇي صÇÇÇÇÇفاي از

ë29امÇج گÇويي نÇيست و است مÇدام يÇÇا مÇÇي گÇÇويي نÇÇيست و است جÇÇام هÇÇÇمه

ë29دناÇÇÇÇب حÇÇÇÇللنا روحÇÇÇÇان نÇÇÇÇحن انÇÇا اهÇÇوي مÇÇن و اهÇÇوي مÇÇÇÇن انÇÇÇÇا

ë30دنÇÇب دو انÇÇدر روحÇÇيم يكÇÇي مÇÇÇا مÇÇن كÇÇيست ليÇÇلي و ليÇÇلي كÇÇيام مÇÇن

ë30است ضÇالل عÇين دوÄي وحدت در كه است مÇÇحال ايÇÇÇنجا اتÇÇÇÇحاد و حÇÇÇÇلول

Page 763: Soltan 01

763 فهرستهايپنجگانه

ë30باشدÇÇن سÇÇخن ايÇÇÇÇن مÇÇÇÇحرم كس نÇÇباشد مÇÇن چÇÇو تÇÇويي كÇÇÇÇه آنÇÇÇÇجا

ëêëزنست ره غÇÇÇول و مÇÇÇÇا دوÇÇÇÇع او هست كÇه هÇر احÇÇمق كÇÇه پÇÇيغمبر گÇÇفت

ëêëاستÇÇم ريÇÇحان او ريÇÇÇح و او روح مÇاست جÇÇان او بÇÇود عÇÇاقل او كÇÇه هÇÇر

ëêëياضيمÇÇÇف از دارد فÇÇÇÇيضي زانكÇÇÇÇه راضÇÇيم مÇÇن دهÇÇÇÇد دشÇÇÇÇنامم عÇÇÇÇقل

ëêëبمÇÇت انÇÇدر او حÇÇلواي آن از مÇÇÇÇن لبÇÇم انÇÇÇدر نÇÇÇÇهد حÇÇÇÇلوا ار احÇÇÇÇمق

ëìê / / / / / جفت/ استثناست جان با او جان بگÇÇÇÇفت اسÇÇÇÇتثنا نÇÇÇÇاورده بسÇÇÇÇÇا اي

ëììودÇب ديÇن و كÇفر و لطÇف و قÇهر فÇوق بÇÇود بÇÇين شÇÇه او آنكÇÇه طÇÇواف خÇÇود

ë98است دوزخ اخÇÇتياري فكÇÇر و ذ كÇÇÇر است فÇخ هسÇتي ايÇن كÇه دانسÇÇتي جÇÇمله

ì28است تÇعالي حÇق كÇÇتاب عÇÇالم هÇÇمه است تÇÇجلي در جÇÇانش آنكÇÇÇÇه بÇÇÇÇنزد

ìê1ودÇÇش مÇÇلت مÇÇلتي گÇÇÇÇيرد كÇÇÇÇفر شÇÇود عÇÇلت عÇÇلتي گÇÇيرد چÇÇÇÇه هÇÇÇÇر

ìêìزدست نÇÇÇÇدهد را گÇÇÇÇنده پÇÇÇÇياز او هست سÇÇيب كÇÇه كÇÇودكي نÇÇÇÇبيند تÇÇÇÇا

ìê9رفتÇÇگ دانÇÇاÄي سÇÇÇوراخ خÇÇÇÇور در گÇÇرفت بÇÇناÄي سÇÇÇÇوراخ ايÇÇÇÇن انÇÇÇÇدر

ìê9يستÇدن دنÇÇياي عÇÇلم طÇÇالب هÇÇمچو روشÇÇنياست بÇÇهر نÇÇه دانش پÇÇي چÇÇون

ìê9الصÇخ عÇالم ايÇن از يÇابد تÇا كÇه ني خÇÇاص و عÇÇام بÇÇهر است عÇÇلم طÇÇÇالب

ìê9ردÇس گشت در از رانÇد نÇورش چونكه كÇرد سÇوراخ طÇÇرف هÇÇر مÇÇوشي هÇÇمچو

ì98زدم سÇÇر بÇÇحيوان مÇÇردم نÇÇÇÇما وز شÇÇÇدم نÇÇÇÇامي و مÇÇÇÇردم جÇÇÇÇمادي از

ì98دمÇش كÇم زمÇردن كÇي تÇرسم چه پس شÇÇÇÇدم آدم و حÇÇÇÇيوانÇÇÇÇي از مÇÇÇÇردم

ì98رÇÇپ و بÇÇال مÇÇالÄك از آرم بÇÇر تÇÇا بشÇÇÇÇر از بÇÇÇÇميرم ديگÇÇÇÇر حÇÇÇÇÇÇÇملة

ì98ههÇÇوج اال هÇÇÇالك ¾ييÇÇÇÇش لÇÇÇÇك زجÇÇو جسÇÇتن بÇÇايدم هÇÇÇÇم مÇÇÇÇلك وز

ì98 / / / / / / شوم/ آن نايد هم و اندر آنچه شÇÇوم ان رÇÇپ مÇÇÇÇلك از ديگÇÇÇÇر بÇÇÇÇار

Page 764: Soltan 01

متنتفسيربيانالسعاد¸.ج1 764

منابع و مأخذ53 التوحيد, ¹ادل

وحيد,482 الت ل¹ ادكافي,59 اصول

48 اصالحالمفاسد, و اطفا¾المكاÄد477 المفاسد, اصالح و المكاÄد اطفا¾

482, حماني الر فسير الت56 ,55 ,54 ,53 الذريعه,

الشيعه,52 تصانيف الي ريع¹ الذيع481,¹ الش تصانيف الي ريع¹ الذ

المعارف,482 عوارف شرح في وارف الزقه,62 المحر واعق الص

الكافي,486حمن,482 بتبصيرالر

53 ان, تفسيرالمن و تبصيرالرحمنافي,523 الص تفسير

53 ان, تفسيرالمنان,482 المن تفسير53 رحماني, تفسير

صافي,155,104,59 تفسيرالهيجي,380,290,284 تفسير

53 نواÄني, كوكني مهاÄمي احمد بن علي شيخ رسالهي491,485 سعادت,10, رهنماي

Page 765: Soltan 01

765 فهرستهايپنجگانه

سبح¹المرجان,482ين,482 الد لمحيي الفصوص شرح

482, للقونوي النصوص شرح53 محيالدين, فصوص شرح المعارف عوارف شرح

53 قونوي, فصوص شرحنهجالبالغه,21 شرح

56 ايقالحقايق, طر85 كتاب تحرير, كتابكافي,380

54 قايق, الد مرآتقاÄق,482 مرآ¸الد

ريعه,380,104 الش مصباحريع523,¹ الش مصباح

482,53 المطبوعات, معجمالقربي,61 ¸ مود

487 ¸القربي, مود485 ,57 ,51,27,7 عرفان, و علم نابغهي

488 ,¸ المود ينابيعوده,61 ينابيهالم