Upload
ngokiet
View
334
Download
1
Embed Size (px)
Citation preview
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
A b c الفبا.حروف الفبای یک زبان
A اگر بھ .پشیمانی استفاده میشود,ترس,وحشت,شدت ھیجان,تعجب,استھزا,حرفی کھ در نارضایتی.الف مددار.الف ممدود
عتاب و مؤاخده ,حرفی برای اخطار,اگر بھ صورت کوتاه ادا شود.حالت تعجب را میرساند,صورت کشبده ادا شود
,اگر پس از فعل بیاید.است مت تصدیق و تأکید می باشدعال در گویش قاراچای بھ معنای .حرف ندا.مخفف آی.
.استفاده میشود «ممکن است؟»و«نیز»
A.b.ş (مخفف آمریکا بیرلشمیش شتاتالری).ایاالت متحده آمریکا.
Aaz آی قیز باشد»شاید مخفف .(گویش قره داغ).کلمھ ای برای صدا کردن بانوان».
Aba başı یئر مورواری نیز میگویند.میوه ی وحشی خوراکی بھ شکل خیار کھ در کوھستانھا می روید.تنوم.روز گردک.
Aba در برخی جاھای آذربایجان .خواھر.مادر بزرگ.اجداد.پدران.مرد قابل احترام در میان ترکان قدیم.خواھر بزرگتر.پدر
.مانند تبریز،بھ مادر اطالق می شود
Abacı خواھر بزرگتر. یا آغاباجی گرفتھ شده است از واژه آقاباجی .فارس زبانھا آن را آبجی نیز تلفظ می کنند.
Abacırıq بنیاد.اساس.زمین
Abaçı موجودی برای ترساندن کودکان.کابوس.
Abadaranq (گویش خوی).شترق.شرق
Abaq با غیرت.مرد نظیف و عفیف.
Abaqan (نام پسر).نجیب زاده.عالیجناب
Abaqay پسرعمو. نلقب بزرگا .لقبی است کھ در سیبری برای بانوان محترم و بانفوذ داده میشود.خویشاوند نزدیک.
Abaqı افچھ.داھل.ھراسھ.مترسک.
Abaqıma وحشت.ترس.
Abaqımaq ترسیدن.
Abaqır نامی قدیمی برای مردان در میان قرقیزھا.
Abaqıymaq ترساندن.
Abaqıymış (نام پسر)کشنده.دلھره آور
Abaqlı ی مردان در میان ازبکھانامی برا .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Abaqus تیرکی کھ بر باالی ستون می نھند.سر ستون.
Abama ارعاب.مخالفت.رد.
Abamaq مخالفت کردن.رد کردن.
Abandırılmaq روی دست تکیھ داده شدن.(حیوان)بھ زانو نشانده شدن.
Abandırmaq روی دست تکیھ دادن.حیوانی را بھ زانو نشاندن.
Abang چنانچھ.اگر.
Abanı پارچھ ای کھ با ابریشم زرد بافتھ شده است.
Abanıcı تکیھ کننده.ھجوم کننده.
Abanlama گام شماری.
Abanlamaq گام شماری کردن.گامھای بلند برداشتن و اندازه گرفتن مسافتی.
Abanlayıcı گام شمارنده.
Abanlayış گام شماری.
Abanma ستیز.حملھ.تکیھ.
Abanmaq خم شدن. ردن وسینھ سپر کردنحملھ ک .تکیھ دادن.
Abanoz kəsilmək سرد شدن و بھبود یافتن.
Abanoz درختی سنگین و سیاه.
Abarn چنانچھ.اگر.
Abartac بزرگ کننده.آگراندیسمان.
Abartağan ھمواره مبالغھ کننده.
Abartası قابل بزرگ نمایی.
Abartı بزرگ نمایی.
Abartıcı مبالغھ گر.بزرگ نما.
Abartılmaq مبالغھ شدن.بزرگ شدن.
Abartış بزرگنمایی.مبالغھ.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Abartışmaq مورد مبالغھ واقع شدن.بزرگ شدن.
Abartma بزرگ نمایی
Abartmaca غلو.
Abartmaq بزرگنمایی کردن.
Abartman بزرگ نماینده.
Abaş در ادبیات فارسی آبش نوشتھ شده است.گامھای کوچک بانوان. استآباش خاتون نیز آمده (نام دختر).
Abat (گویش قرقیزی).مأمور
Abatay (نام پسر).تای+آبا
Abay (نام پسر).دقت.بصیرت.شگرف.حیرت آور.روشنی بخش.روشنی.خشم.غضب.قھر
Abaylama تحریک.
Abaylamaq خشمگین کردن.
Abaylandırılmaq خشمگین گردانیده شدن.
Abaylandırmaq موجب خشم کسی شدن.خشمگین گردانیدن.
Abaylanmaq خشمگین شدن.
Abaylayıcı خشم آورنده.
Abaylayış خشم آوری
Abci کوچک شده ی آباجی است.
Abçar نام ).آوشار،آفشار و افشار نیز گفتھ می شود.گانھ اوغوزھا24یکی از شاخھ ھای .گردآورنده.مطیع.سربراه.کاردان
.(پسر
Abçı رمیدن.کنار کشیدن.ضرر دیدن.
Abdıra (گویش قرقیزی).صندوق بزرگ
Abdırağan (گویش قرقیزی)آشفتھ
Abdol گودی بین دو بلندی.دره ی کوچک کھ محل سیالب است.
Abəzək مردان و زنان شانھ در شانھ ھم این رقص را انجام می دھند.نوعی رقص دستھ جمعی در میان ترکان قاراچای.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Abı eşik قراول جنگل.نگھبان بیشھ.قرقچی.
Abıç با احساس. قباذو .نامی قدیمی برای پسران کھ در نوشتھ ھای اویغور آمده است.
Abıçar مجرد.عزب.
Abikə نجیب زاده.عالیجناب.
Abıq با احساس.اصیل.
Abıqan اصیل.قان+آبی.
Abıqay روشن.آی+آبیق
Abıl دوست داشتنی.
Abıma پنھانکاری.استتار.
Abımaq پوشاندن.پنھان کردن.
Abın خوش.ممنون.امیدوار.
Abınaq شخصی کھ بھ راحتی خیال رسیده است.
Abınç آوونج نیز بیان میشود.آرامش.تسلی.آسودگی.
Abınsız کسی کھ کار بھ قاعده می کند.
Abıntı پنھان شده.خفیھ.
Abır gözləmək مالحظھ ی آبروی کسی را کردن.
Abıraq نزاکت.
Abıtanaq محل پنھان کردن.
Abıtar پنھان کننده.
Abıtdırmaq نھان گردانیدنپ .
Abıtən برادروار
Abıtıcı پنھان کار.
Abıtılmaq استتار شدن.
Abıtış استتار.پنھان کاری.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Abıtışmaq باھم پنھان شدن.
Abıtqan خفی.مخفی.ھمواره پنھان.
Abıtma پنھان کاری.استتار.
Abıtmaq نگھ داشتن.پنھان کردن.
Abız مربوط بھ روح.روحانی.
Abla خواھر بزرگتر. ختری کھ مانند خواھر بزرگتر رفتار کندد .
Ablaq صورت گرد و چاق و گوشتالود.
Ablalıq خواھری
Abra düşmək مأخوذ افتادن.بھ حال معقول افتادن.سامان یافتن.سر و سامان گرفتن.
Abra salmaq سر و سامان دادن.مرتب کردن.
Abra پاره سنگ.
Abrağan بسیار راه برنده.
Abrama اداره. بریراھ .
Abramaq اداره کردن.
Abraman مدیر.
Abranış راھبری.مدیریت.
Abranmaq اداره شدن.
Abray (نام دختر)باور.ایمان
Abrayıcı راھبر.مدیر.
Abrayış راھبری.مدیریت.
Abrek سوار قفقازی.کشاورز قفقازی.قفقازی.
Abrı vermək آبرو بردن.
Abrını atmaq بی حیایی کردن. نآبرو ریزی کرد .
Abrısını alıb əlinə vermək آبروی کسی را بردن.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Abrısını almaq آبروی کسی را بردن.آبروریزی کردن.
Abrıya qısılmaq بھ خاطر حفظ آبرو دم نزدن.
Abu ھمچنین نام یکی از خدایان سومری.عالمت تعجب.
Abzı مرد سالخورده.آقابیگ.افندی.برادر بزرگتر.
Abzu س در سومرنام خدای آب و اقیانو .
Ac göz حریص.طمعکار
Ac güdən گرسنھ.شکمباره
Ac qurd ندید بدید.سیری ناپذیر.حریص.گرگ گرسنھ
Ac qursaq آدم ندید بدید.طمعکار
Ac toyuq آدم طماع.مرغ گرسنھ
Ac yalavac گرسنھ و تشنھ.گدا.فقیر.گرسنھ
Ac طالب.حریص.گرسنھ
Aca فرزند نخست
Acağan آذرخش.رعدوبرق
Acar یونجھ تازه ای کھ پس از درو می .(پارچھ و غیره)شستھ نشده.کارنکرده.تازه.کشنده.باغیرت.جدید.نو.پرحرکت.پرتوان
.روید
Acarqı جوان کننده
Acarlağan ھمواره قوی شونده
Acarlama جوانھ زنی
Acarlamaq دوباره جوانھ زدن.نو شدن
Acarlanmaq نو شدن.جوانھ دار شدن
Acarlaşmaq نقوی شد
Acarsoy اصیل زاده
Acartan ھمچون دالور
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Acartay ھمچون دالور
Acartürk ترک مرد قوی
Acaryar دوست نیرومند
Acdırmaq بھ اشتھا آوردن
Acı bal عسل تلخ.عسل وحشی
Acı damaq قسمت آھنی مدور افسار
Acı dırnaq ناخن درد آور.ناخن تیز
Acı duz نوعی نمک شیمیایی. ریستال ھیدراتمنیزیم سولفات ک انگلیس دوزو نیز می گویند.
Acı xəmrə مایھ ی خمیر
Acı qıcıq دماغ سوختھ
Acı qını vermək حرکتی کھ کودکان برای تحقیر یا عصبانی کردن یکدیگر انجام می دھند و با انگشت سبابھ بھ .دماغ سوختھ خریدن
دماغ خود می زنند
Acı qını دماغ سوختھ
Acı su آب معدنی. خآب تل آبی کھ در برخی نقاط از زمین می جوشدو دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر است.
Acı vaz سیر وحشی
Acığa düşmək لجاجت.عناد کردن
Acığa gətirmək بر سر خشم آوردن
Acığa minmək لج کردن.خشمگین شدن
Acığa salmaq کسی را بھ عناد انداختن
Acığı soyumaq آرام شدن خشم
Acığı sönmək فرو نشستن خشم
Acığı tutmaq خشم گرفتن
Acığını almaq انتقام گرفتن
Acığını boğmaq خشک خود را فرو خوردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Acığını çıxarmaq انتقام گرفتن
Acığını tutdurmaq کسی را بر سر خشم آوردن
Acık برادر بزرگتر
Acıq almaq انتقام گرفتن
Acıq çəkmək حرص خوردن.سرخوردگی.خشم گرفتن
Acıq etmək قھر کردن
Acıq vermək لجاجت بھ خرج دادن.حرص کسی را درآوردن.بھ خشم آوردن کسی
Acıq انتقام.قھر.تلخ.لجاجت.کینھ.غضب.خشم
Acıqdırmaq گرسنھ نگھ داشتن
Acıqlama خشمگیری
Acıqlamaq خشم گرفتن
Acıqlandırmaq سبب خشم دیگری شدن
Acıqlanmaq سرزنش کردن.خشم گرفتن
Acıqlı خشمگین
Acıqlıq خمره یا ظرفی کھ تلخی بھ آن ریختھ شده .چیزی کھ تلخی بھ آن اضافھ شده است.تلخدار.عصبانیت.کینھ توزی.خشم
است
Acıqma فقر.گرسنگی
Acıqmaq فقیر شدن.گرسنھ شدن
Acıqsamaq خواستن چیز تلخ یا ترش
Acılama طعنھ زنی.مسموم سازی.تلخ گویی.تلخی
Acılamaq دنتلخ کر نیش زبان زدن.مسموم کردن.سخن بھ تلخی گفتن.
Acılaşmaq ور آمدن خمیر.تندتر شدن.تلخ تر شدن
Acılatdırmaq تلختر گردانیدن.باعث مسمومیت شدن.تلخ گردانیدن
Acılatdıtdırmaq موجب شدن کھ کسی چیزی را تلخ گرداند
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Acılatmaq تلخ کردن
Acıma مروت.رحم.تخمیر
Acımaq تلخ شدن. شدنترش تأسف خوردن.تخمیر شدن.متأسف شدن.بر سر رحم آمدن.خشمگین شدن.
Acımış ترشیده.رسیده
Acımsey تلخ گونھ
Acımsov تلخ گونھ
Acımtıl تلخ گونھ
Acımtraq مایل بھ تلخ.کمی تلخ
Acınay مین باشی.سرھنگ
Acındırmaq مایھ ی تأسف شدن
Acınılacaq وضعیت تأسف بار
Acınılmaq نبھ رحم آمد متأسف شدن.
Acınış تأسف.دلرحمی
Acınqan متأسف.دلرحم
Acınma تأسف.حس سوزش
Acınmaq تأسف خوردن.سوختن.حس سوزش کردن
Acıntı رحم.تأسف
Acır اسب نر.کینھ توز
Acıraq تلخ مزه.تلخ تر
Acırıcı اشتھا آور
Acırış اشتھا آوری
Acırqa تربچھ صحرایی.ترب وحشی. نر می باشددر زبان مغولی بھ معنای
Acırqan چیزی کھ فورا اشتھا را تحریک می کند
Acırqanmaq حمایت کردن.رحم کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Acırma تحریک اشتھا
Acırmaq گرسنھ رھا کردن.گرسنھ کردن.بھ اشتھا آوردن
Acışdırıcı دردآور
Acışdırmaq رنجاندن.بھ درد آوردن زخم با خاریدن
Acışma سوزش.درد
Acışmaq دردکردن
Acıtıcı تلخ کننده
Acıtılmaq تلخ شدن
Acıtış رنجش
Acıtqan ھمواره تلخ
Acıtma تلخی.مایھ ی خمیر
Acıtmaq تلخ کردن
Acıtmalıq خمیر مخصوص مایھ زدن
Acıyan دلسوز
Aclıq اعتصاب غذا.نداری.طمع.حرص.گرسنگی.نخستین خرمن یا آرد از محصول تازه گندم
Acma گرسنگی
Acmaq گرسنھ شدن. تنغذا خواس
Acman گرسنھ
Acmış گرسنھ شده
Acodağ بسیار عالقھ مند.دلداده.شیفتھ
Aç qızıl بھ رنگ گل سرخ
Açacaq باز کننده.دربازکن
Açacsal تحلیلی
Açaçı نام اصلی آن ھاچاچی است.روستایی است در نزدیکی میانھ بر کنار رودخانھ قزل اوزن.گشاینده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Açada خر.االغ
Açağan بسیار گشاینده
Açaxan بزرگ مرتبھ.خان+آچا
Açan در نانوایی بھ کسی گفتھ می شود کھ چانھ ی خمیر را با وردنھ ی نازک خود باز می کند.باز کننده
Açar ay نیسان.ماه گشایش.ماه آوریل
Açar salmaq بھ یکی متوسل شدن.مشکل گشایی.دلداری دادن.بھ قصد دزدی،کلید در قفل کسی انداختن
Açar حروف .قفل.دست افزار.ابزار فلزی کھ با آن پیچھا و مھره ھا را باز و بستھ می کنند.کلید.فصل بھار.باز کننده
با ھمین تلفظ بھ معنای کلید بھ زبان فارسی راه یافتھ است.اشاره بھ معنای نتھای موسیقی اول سطر.شرح لغات.رمز
Açarçı کلیددار زندان.تکنسین معدن.چلنگر.قفل ساز
Açardan ھ در آن ظروف نمک،فلفل،خردل و سرکھ و روغن زیتون وظرفی ک گذارند...
Açarqı گشودنی
Açarlama آچارکشی.قفل زنی
Açarlamaq قفل کردن.بستن
Açarlanmaq در زندان افتادن.بستھ شدن
Açarlayıcı قفل زننده
Açarlayış قفل زنی
Açav بخشش.ھدیھ
Açay زیبا و گرامی چون ماه.آی+آچا
Açdırmaq ور بھ باز شدن کردنمجب گشایاندن.از روی کلیدی ساختن.
Açər پدر.اجداد
Açı ortalayan خطی کھ یک زاویھ را بھ دو زاویھ مساوی تقسیم می کند.نیمساز زاویھ
Açı بانوی سالخورده.دیدگاه.نگاه.زاویھ.گوشھ
Açıb ağartmaq افشإ کردن
Açıcaq قلم تراش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Açıcı گشاینده.کلید.باز کننده
Açığ رادر بزرگترب
Açığa çalan کمرنگ
Açıq açı درجھ 90زاویھ ی بیشتر از .زاویھ ی منفرجھ
Açıq adam گشاده رو.شخص دارای قلب صاف
Açıq ağız گزافھ.یاوه
Açıq anlatma تصریح
Açıq aydın واضح.روشن
Açıq danışmaq بھ صراحت سخن گفتن
Açıq duruşma جلسھ ی علنی
Açıq əl جوانمردی.سخاوت
Açıq qalmaq خالی ماندن
Açıq qapı günü روزی کھ برای آشنایی دانشجویان و کارآموزان با کارخانھ ھا در نظر می گیرند
Açıq mavi آبی روشن
Açıq olmaq صمیمی بودن.صریح بودن
Açıq oturum میز گرد
Açıq öyrətim آموزش مکاتبھ ای از راه دور
Açıq saçıq بی ادبانھ.پریشان. ز شئوناتخارج ا
Açıq tutqun سایھ روشن
Açıq yaşıl سبز روشن
Açıq yatmış خفتھ ی عریان
Açıqan ترش مزه.ترش
Açıqçı بی قید وبند
Açıqdan بھ صورت آشکار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Açıqlama توضیح
Açıqlamaq توضیح دادن
Açıqlanmaq تشریح شدن.توضیح داده شدن
Açıqlaşdırmaq روشن تر گردانیدن.توضیح دادن
Açıqlaşmaq باز شدن.واضح شدن.روشن شدن
Açıqlatmaq توضیح دادن
Açıqlayan شارح
Açıqlayıcı تحلیلگر.مفسر
Açıqlayış تشریح
Açıqlıq کسی کھ در نعمت بھ سر می .صمیمیت.رفتار نیک.صورت زیبا.بی پرده.روشنایی.مکان خالی میان دو چیز.فراخی
برد
Açıl گشوده.باز
Açılan ay ماه آینده
Açılan سالح آتشین.گشودنی.باز شدنی
Açılıb bağlanan چیزی کھ گشوده و بستھ شود.تاشو
Açılıb saçılmaq شلختھ لباس پوشیدن
Açılım (ستاره شناسی)آزیموت.گشایش
Açılış صمیمیت.بھبود.گشایش
Açılışmaq کامل شدن.باز شدن روی کسی.خجالت نکشیدن.بی حیاء شدن.صمیمی شدن
Açılma افتتاح.گشایش
Açılmaq اعالم شدن .افشإ شدن.ایجاد شدن.تأسیس شدن.آغاز شدن.فاصلھ افتادن.خالص شدن.از میان رفتن مانع.گشوده شدن
انداختھ .روشن شدن.باریدن.تمیز شدن.وسیع شدن.کنده شدن.دیده شدن.حفر شدن.ظاھر شدن.شکوفا شدن.نتایج پژوھش
.سرزنش شدن.بھبود یافتن.درست شدن.خالی شدن.شدن افتادناتفاق حل .دست کشیدن.رد شدن.حاضر شدن.جاری شدن.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
سوراخ .جاباز شدن.صاف شدن ھوا.صبح شدن.کمرنگ شدن.مطرح شدن.افتتاح شدن.شکفتن.ممنون شدن.شدن
اتفاق افتادن.رخ دادن.نمایان شدن.درخشان شدن.(دوخت)شکافتھ شدن.جان گرفتن.شدن
Açılmaz کور.باز نشدنی
Açılmış بھبود یافتھ.گشوده
Açım پیغام الھی.وحی.زمان گشایش.زمان گل دادن
Açımlama تشریح
Açımlamaq روشن نمودن.توضیح دادن.تشریح کردن
Açımlanmaq تشریح شدن
Açındırılmaq سطحی بر روی سطحی دیگر پھن شدن.بھ صورت پھن درآمدن
Açındırmaq سطحی را بر روی سطحی دیگر تصویر کردن.بھ صورت پھن درآوردن
Açınım پیشرفت.ترقی
Açınlamaq کشف کردن.موشکافی کردن
Açınmaq در گشایش بودن.گشوده شدن.علوفھ یا غذا دادن.پیشرفت کردن
Açınsamaq ماھیت و علل پیشرفت چیزی را مشخص کردن
Açıntı باز.گشوده شده
Açısal زاویھ ای
Açış کشف.شکوفایی.گشایش.طرز گشودن
Açışqa پنجره
Açışmaq باھم گشودن. سابقھم
Açıt پنجره
Açqac گشاینده.کلید
Açqal گشودنی
Açqı براق.آلتی در نجاری و آھنگری برای بزرگ کردن سوراخ.باز کن.کلید.براق کننده.عینک
Açqıçı بازکننده.براق کننده.عینک ساز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Açqılama برق اندازی.عینک زنی
Açqılamaq برق انداختن.باز دیدن.عینک زدن
Açqılanmaq شدنبراق شفاف شدن.
Açqılatmaq براق کردن
Açqın بسیار باز شونده
Açqus آچار
Açma زاویھ.زمینی زراعی کھ از بریدن درختان جنگل بھ دست آمده باشد.گشایش.باز نکن
Açmaçı کسی کھ درختان جنگل را می برد و از جای خالی آنھا مزرعھ درست می کند
Açmaq ایجاد .بنیان گذاشتن.آغاز کردن.آزاد کردن.رھا کردن.بازکردن گره.باز کردن.درآوردن.برداشتن.گشودن
حل .تمیز کردن.براق کردن.وسعت دادن.حفر کردن.خوشحال کردن.شکوفھ دادن.افشإ کردن.راز گشودن.دادن.کردن
اندیشیدن.کردن
Açmalı آغازگر سخن.گشادنی.مشکل.بستھ
Açmalıq جالسنج.براق کننده.لکھ گیر.مواد شوینده
Açman فاتح.گشاینده
Açmaz gətirmək بھ وضعیت سختی افتادن
Açmaz وضعیت .در اصطالح شطرنج حالت مھره کھ ھرگاه آن را از برابر شاه بردارند،شاه در حالت کیش واقع شود.بستھ
سخت
Açmazlıq فورس ماژور.حالت فوق العاده.وضعیت دشوار
Açsamaq درطلب گشایش بودن
Açuçi کاشف
Açun alp ن پھلوانجھا دالور دوران.
Açunal بھ اندازه تمام جھان
Açuntaş معاصر.ھم عصر
Ad almaq نامزدی.نام یافتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ad aparmaq آوردن اسم.نام بردن
Ad çəkimi تصریف اسم
Ad eləmək نامزد کردن
Ad günü روز تولد
Ad سبب.بھانھ.عنوان افتخاری.اشاره ی شفاھی بھ چیزی.شھرت.عنوان.نام.اسم. ی بافتھ شده از ابریشم پارچھ
Ada در ادبیات عاشیقی بھ معنی جویبار یا رودخانھ ی کوچک بھ کار می رود.نیت.نذر.تشبیھ کردن.جزیره
Adal راستگو.صادق
Adalan نام آور.آالن+آد
Adaldı نام آور.آلدی+آد
Adaldıq صمیمیت
Adalı اھل جزیره
Adalıq مجمع الجزایر
Adalmış نام آور
Adam oğlu بنی آدم
Adama نیاز.نذر
Adamaq نذر کردن
Adan سزاواری.لیاقت
Adar جستجوگر
Adaş (داش+آد).دو تن کھ یک نام داشتھ باشند،ھرکدام نسبت بھ دیگری آداش خوانده می شود.ھم اسم.ھمنام
Adaşan گمراه
Adaşdırmaq گمراه کردن
Adaşlıq دوستی.ھمنامی
Adaşma انحراف.گمراھی
Adaşmaq شدن گمراه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Aday نامزد .خرسندی .تشکر.خشنودی
Adçılıq نومینالیزم
Adda budda نامنظم.پراکنده.از آنجا واینجا
Addama عبور
Addamac دره.رود
Addamaq از جایی بھ جایی گذشتن.از روی چیزی گذشتن.رد شدن
Addanış جھش.پرش
Addım atmaq گام برداشتن
Addım basmaq کلک زدن
Addım اندازه ی یک گام.قدم.گام
Addımlama گام شماری
Addımlamaq گذشتن.شمردن گام.راه رفتن منظم.قدم رو.گام برداشتن.اندازه گرفتن زمین با گام
Addımlıq مسافتی بھ اندازه یک گام
Adı var کسی کھ زنده نیست.خوشنام
Adınçıq جداگانھ.فوق العاده.سرآمد.ممتاز
Adışmaq جداشدن
Adlı sanlı نشان دار نام و
Adlı دارای نام.بنام.نامدار
Adma طرد شده.رھا شده
Adnama مبادلھ.تعویض
Adnamaq تعویض کردن
Adnanmaq تعویض شدن
Adra زمین بایر
Adsal اسمی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Aduq ناشناس.گمنام
Afal afal مات و مبھوت
Afarta (گویش قره داغ)شکل .وضعیت .فایده
Aftalit ھونھای سفید.ھپتالھا
Ağ alınlı بلندبخت.پیشانی سفید
Ağ altın طالی سفید.پالتین
Ağ appağ قند بسیار تمیز و سفید.کامال سفید
Ağ bağır شش.جگر سفید
Ağ basma آب مروارید چشم
Ağ bator غیرتمند
Ağ bəniz پژمرده.الغر.سفیدگونھ
Ağ birçək زنی کھ موھای بنا گوشش سفید شده باشد.باتجربھ.پیرزن
Ağ boranı و تنبلکد
Ağ bulaq نام چند روستا در آذربایجان.چشمھ روشن
Ağ çiçək نوعی رقص آذربایجانی
Ağ çiçəklər نوعی نقش فرش کھ در قره باغ بافتھ می شود.شکوفھ ھای سفید
Ağ dəmir آھن کوبیده شده.آلومینیوم
Ağ dən لکھ ی سفید.غلھ
Ağ dəniz دریای مدیترانھ.دریای سفید
Ağ dərili وستسفیدپ
Ağ dərya دریای خزر
Ağ el ایل شریف.خانواده ی با ناموس
Ağ ev مرکز حکمرانی ایاالت متحده آمریکا در شھر واشنگتن.کاخ سفید
Ağ ət عضو مادگی گاو.گوشت سفید
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ağ gümüş نقره فام
Ağ gün روز روشن.آینده.خوشبختی
Ağ xəlili نوعی انگور آزربایجانی. می نامند در نخجوان آن را یای اوزومو زودرس و خوش رشد است.
Ağ ilik مغز استخوان سفید
Ağ qalay آلومینیوم
Ağ qızıl پنبھ .پالتین
Ağ paxla لوبیای خشک
Ağ saqqal بھ صورت آق سقال بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است.بزرگتر.ریش سفید
Ağ sarı زرد روشن
Ağ sona سفید و زیبا چون کبک.اردک ماده سفید
Ağ soy نجیب زاده .اصیل
Ağ süyək نجیب زاده
Ağ teror عملیات تروریستی برای ترور رھبران انقالبی کھ از طرف .نقطھ ی مقابل ترور سرخ یا ترور انقالبی.ترور سفید
.این اصطالح در انقالب مشروطھ ی ایران نیز رایج بود.حکومت یا ضد انقالبیون صورت می گیرد
Ağ təbəqə مشبکیھ ی چش
Ağ ürək ترسو
Ağ yalan دروغ بزرگ
Ağ yol آسمان دره.کھکشان راه شیری
Ağ سکھ ی نقره یا فلز .بیماری آب مروارید.تلھ.دام.خشتک.نانوشتھ.غیرت.ناموس.تمیز.مالفھ ی سفید.کفن.متقال.سفید
.تورعنکبوت.تورماھیگیری.سرتاسر.مبالغھ.افراط.نژاد اروپایی.(در شکل جمع)ضد انقالب.سفید یده تخم سف
کامال آشکار.سفیدپوست.پول نقره.سربلند.پاکدامن.مرغ
Ağa bacı لقبی کھ عروس ھا بھ خواھرزن بزرگ می دھند.لقبی محترمانھ برای زن دایی،زن عمو وغیره.
Ağa çalmaq بھ سفیدی زدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ağa خانم.بیگم.بانو.سیده .بی بی .حاتون. خواجھ سرایان ذکر می کلمھ احترامی کھ با نام شخص بخصوص با نام زنان و
بھ صورت اآلغا .آغا محمدخان قاجار:مانند.برای مردانی نیز بھ کار می رود کھ از حیلھ ی مردی محروم شده اند.شود
بھ معنی خواجھ وارد زبان عربی شده است
Ağac çatı داربست
Ağac deşən دارکوب
Ağac dələn درخت سنب.دارکوب. رای خانھ سوراخ می کندھمچنین حشره ای است کھ درختان را ب
Ağac saqqızı رزین
Ağac toyuğu دارکوب
Ağac usta نجار
Ağac بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده .مسافتی معادل ھفت ورست روسی.فرسنگ.تیر.عصا.چوب.درخت
است
Ağacsov چوبی
Ağal bəy ارجمند.محترم
Ağal تمیز و سفید
Ağan اوج گیرنده .شھاب سنگ .نقطھ ی نورانی .بلند مرتبھ .سرفراز .بلند
Ağaran رنگ باختھ.براق.سفیدشده.ماست پرچرب
Ağarantan سپیده دم.اول صبح
Ağarantı لبنیات
Ağardan شقراق.دارکوب.براق کننده.سفیدکننده
Ağarma سفیدی
Ağarmaq با سفیدی خود بھ چشم زدن .دیده شدن .با برف پوشیده شدن .سفید شدن. نتمیز شد رنگ .جو گندمی شدن موھا.
پریدن رنگ از صورت.گذشتن زمان چیزی.برآمدن زخم.سپیده زدن.روشن شدن.باختن
Ağarmaz سفیدناشدنی
Ağarmış رنگ باختھ .سفید شده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ağartma تخماق برنجکوبی.سفیدکاری.برنجی کھ پس از کوبیدن شلوتک بھ دست می آید
Ağat بااحساس.درست.باناموس
Ağata رھمچون سرو
Ağatay ھمچون سرور
Ağaya ھماھنگ .معقول
Ağaz ابتدا .متوسط
Ağcalıq سفید شدن مو و پوست حیوان و انسان در اثر بیماری.بیماری آلبینزم
Ağçın مردی دارای سخن معتبر
Ağda مربا و نظیر آن کھ جوشیده و غلیظ شده باشد .مخلوط .معجون
Ağdalama تغلیظ و اختالط
Ağdalamaq دنغلیظ کر
Ağdar سرنگون کننده
Ağdırmaq لغزاندن.مخلوط کردن
Ağı tutmaq عزاداری کردن
Ağıç خزانھ .دارایی .حساب
Ağıçı خزانھ دار .نگھدارنده ی پارچھ ھای ابریشمی .زن نوحھ سرا .مرثیھ سرا
Ağımaq باال بردن
Ağınmaq غلتیدن
Ağır ağır آرام آرام
Ağır baş متواضع
Ağır gün روز سخت. وزگار سختر
Ağır kürə ھستھ ی کره ی زمین
Ağır sanbal وقار
Ağır sanmaq تنبلی کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ağır satıcı گرانفروش
Ağır satmaq فخرفروختن
Ağır su (شیمی)آب سنگین.آبی کھ در موقع خوردن،گلو را اذیت می کند
Ağır yana متین.الیق.مناسب
Ağır آورعذاب .سخت .شدید .متین .وزین .بزرگ .سنگین ناراحت .ترسناک .بی امان .تحمل ناپذیر .سفت .عمیق .
.دلگیر کننده .رنج آور .باوقار .ناخوشایند .دیر ھضم .کثیف .غلیظ .ثقیل .مشکل .زیاد .دارای تأثیر بزرگ.آرام.کننده
(شیمیایی)سنگین .جنگ افزارھای دارای تجھیزات قوی .گران .چاق .حاملھ
Ağıral بسیار دردآور
Ağırlamaq رنجاندن.تھمت زدن.تنظیم کردن.عزیز کردن.بزرگ داشتن
Ağırlanmaq تجلیل شدن.
Ağırlatmaq قدردانی کردن.اضافھ کردن بار.سنگین کردن
Ağırlıq satmaq عشوه گری کردن.طنازی کردن
Ağırlıq جھیزیھ بھ عروسان در زمان قدیم بھ وسائل با دوامی مانند قالی گفتھ می شد کھ بھ عنوان .متانت .بزرگی .سنگینی
تعلق می یافت
Ağırman سرسنگین
Ağırsama سرسنگینی
Ağırsamaq سرسنگینی کردن
Ağırsımaq نسبتا سنگین شدن.تنبل شدن
Ağıtqan باال رونده.ھمواره در حال صعود
Ağıtlama مرثیھ سرایی .سوگواری
Ağıtlamaq مرثیھ سرودن .سوگواری کردن
Ağıtmaq بیرون آوردن. نباال رفت
Ağız burmaq ابراز نارضایتی کردن .امتناع
Ağız otu چاشنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ağız önlüsü حروف صدادار زبان ترکی
Ağız عدد .بار .نزدیک .جلو .مصب رود .کنار یک چیزی .آستانھ .در .تیغھ ی آالت برنده .دھانھ سالح.دھانھ ظریف.دھان.
کناره ی کفش.نوعی بیماری در دھان گاو
Ağızdan شفاھی
Ağızın zodu نفوذ کالم
Ağızlaşmaq مشورت کردن .دستھ جمعی سخن گفتن .بگومگو کردن.بحث کردن
Ağladış گریھ
Ağlama گریھ و زاری
Ağlamaq در قدیم بھ معنای تنھا شدن استفاده می شد.عزاداری.ماتم گرفتن.گریستن
Ağlan دامنھ ی کوه
Ağlar gün فالکت.بدبختی
Ağlar اندوھگین .گریان
Ağlaşmaq باھم گریستن
Ağlatmaq خالی کردن .دور کردن .بسیار تأثیر کردن.گریاندن
Ağlı bozlu رنگارنگ
Ağma شھاب.ترفیع.تصعید.صعود
Ağmaq باال رفتن .صعود کردن .اوج گرفتن .بلند شدن
Ağman مرد سفید چھره .پاکدامن
Ağnam مالیات.رمھ
Ağnama ریزش.غلتش
Ağnamçı مأمور مالیات
Ağnatmaq سرازیر کردن .ریختن
Ağrı dağ کوه آرارات
Ağrı kəsən مسکن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ağrı نارضایتی.کدر.غصھ.عذاب.درد
Ağrıma ھنگام بیمار شدن گوسفندان.احساس درد
Ağrımaq دلگیر شدن .بیماری .احساس درد کردن
Ağrımaz بی درد
Ağruq بھ شکل آغرق وارد زبان فارسی شده است.بار و بنھ
Ağruma سنگینی
Ağrumaq سنگین شدن
Ağsal سفیدگونھ
Ağsan سفیدگونھ
Ağsəl سفیدگونھ
Ağsı بافت سفید
Ağtac تاج عروس
Ağuq مسموم
Ağuqmaq مسموم شدن
Ağul روستا .اوبا .ھالھ ی دور ماه
Ağula گریھ
Ağuş شده استبھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی .بر .آغوش .نامی ترکی.پرنده ی سفید.بنده .غالم.قوش+آغ
Ağutur بلند کننده.باال برنده
Ağva خنجر
Ağzı bərk راز نگھدار
Ağzı pozuq ھرزه
Ağzım vay ناتوان.عاجز
Ax tuf آب دھان.تف
Ax uf نالھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ax تھمت.سرزنش.حسرت.آرزو.تأسف.عالمت تعجب.ندا
Axa axa در حال جاری بودن
Axac لولھ ی فاضالب.شیار.زھکش
Axacaq ترشحات.مجرا. لکانا جوی.
Axaclama زھکشی
Axaclamaq زھکشی کردن
Axaclatmaq باعث زھکشی شدن
Axağan بسیار جاری شونده
Axaq کانال.سرازیری.بستررود
Axal مزبلھ.آشقال
Axan ay ماه گذرا
Axan ulduz شھاب سنگ
Axan جاری.خمار.گذرا.رونده.جاری شونده
Axanaq چشمھ.محل خروج آب از زمین
Axanta اری شوندهبسیار ج
Axar qum ماسھ بادی
Axar türk ترک مرد قوی و پاکیزه
Axar مایع.آھنگدار.روان.سلیس.جریان رود.جاری.روند.بستر رود
Axarbaxar مرز و حد فاصل حوضھ دو رود خانھ.خط تقسیم دو رود.چشم انداز.منظره
Axarca سل استخوان.زخم آبدار.مسیل.رود
Axarı سمت جریان.بستر.مسیر
Axarqı روان شدنی
Axarlar تیره ای از عنکبوتیان
Axarlı آیرودینامیک.جاری.موافق با جریان ھوا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Axarlıq روان بودن.آھنگدار بودن.سالست.پی در پی در تغییر بودن.بی ثباتی.بی قراری
Axarod آتش روان.اود+آخار
Axası روان شدنی
Axdırmaq جاری کردن
Axıdac مایعات از آن استفاده می شود لولھ ای کھ برای روان کردن پیپت.
Axıdıcı جاری کننده.فرستنده
Axım toplar باتری.خازن
Axınçı مھاجم
Axındırıq رزین.صمغ
Axır uxur آخری.تھ مانده
Axır yol بار آخر.پایان زندگی.مرگ
Axır (در فارسی آخور و در عربی االخر) بھ حیوان علف می ظرفی سنگی یا چوبی کھ بھ دیوار می زنند و در آن
سنگی تابھ مانند کھ در آن آب از انگور می گیرند.جای علف خوردن چھارپایان.دھند
Axırı olmaq نتیجھ داشتن
Axırkı درنتیجھ.باالخره
Axış سیالن.مجرا.بستر.روند
Axışqan türkləri ترکان مھاجر. ده شدندگروھی از ترکان کھ در پایان جنگ جھانی بھ نقاط مختلف شوروی کوچان
Axışqan جاری.سیال
Axıtqan ھمواره در جریان
Axızma جریان آرام
Axızmaq کم کم جاری کردن
Axlım لولھ.لولھ ی فاضالب
Axlov محل جریان.بستر.مجرا
Axma جریان.ریزش.حرکت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Axmaca آبشار
Axmaqəyə صخره ی سقوط کرده
Axman رو بھ جلو.روان.جاری
Axmaz سقوط ناپذیر.آب راکد.غیرجاری.ثابت
Axsa tuxsa لنگیدن
Axsaqlıq چالقی
Axsama نقصان.لنگی
Axsamaq در طلب جریان بودن.کار را نیمھ تمام گذاشتن.در عقب ماندن.خوب نرفتن.لنگیدن
Axsar توپال.شل
Axsatmaq ناقص کردن کار.چالق کردن.شل کردن
Axsayış چالقی.لنگی
Axsum سرمست.شرابخوار
Axsumlama بدمستی
Axşam başı طرف عصر
Axşam namazı نماز مغرب
Axşam ulduzu زھره.ستاره ی ونوس
Axta مرد بی خایھ کھ صدایش شبیھ بھ صدای زن و .مردی کھ بیضھ ھایش را بیرون آورده باشند.بی خایھ.خایھ کشیده.عقیم
.بسیار متمایل بھ چاق شدن اما بی نشاط و فاقد موی صورت است ش را کشیده باشند تا فربھ حیوان نری کھ خایھ ا
بھ صورت اختھ وآختھ وارد .چرمی کھ بر روی زین اسب می کشند.میوه ای کھ ھستھ ی آن را در آورده باشند.شود
زبان فارسی شده است
Axtac حیوان اختھ شده
Axtaçı کسی کھ کارش اختھ کردن حیوانات است. یی دیگر شاه و فرمانروایی کھ دست نشانده و تابع شاه و فرمانروا
بھ صورت اختاجی و آختھ چی وارد زبان فارسی شده است.میرآخور.داروغھ ی اصطبل.باشد
Axtaxana روستایی در نزدیکی سلماس.گیاھی مانند چاییرا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Axtaracaq گردشگاه.مکان جسنجو
Axtarma جستجو
Axtarmaq جستجو برای دیدن.جستن چیزی پنھان را.جستجو کردن. نتالش برای بھ دست آورد تفتیش .معاینھ کردن.آرزو کردن.
بھ چیزی بیش از اندازه فکر کردن.منتظر بودن.کردن
Aksalamaq تقلیدکردن
Aksılama تقلید
Aksılamaq تقلید کردن
Aqa bəliçi چاپلوس
Aqa xan شخص واال مرتبھ
Aqaba سرباالیی.بلندی
Aqababa پدربزرگ
Aqalıq ملک و احشام مخصوص ارباب .حاکمیت. یمردانگ مرحمت .لطف .خانھ ی مخصوص ارباب .بزرگی .
Aqqışma جریان.روانی
Aqora بازار
Aqsum بدمست
Al altı (اشعھ)مادون قرمز
Al dəmir آھن گداختھ
Al sat خرید و فروش
Al ver خرید و فروش.بده بستان
Al verçi دالل .سوداگر
Ala bağır بزدل .ترسو
Ala bişmiş نیمھ پختھ
Ala bulanlıq نیمھ زالل
Ala bulud نیمھ ابری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ala qapı دروازه ای کھ .درب باغ .دربھای ورودی و خروجی شھرھای قدیم .طاق .نام ساختمان حکومتی در تبریز .بابعالی
.بھ صورت عالی قاپو وارد زبان فارسی شده است .برای اشاره بھ حادثھ ای تاریخی در ورودی شھر نصب می شود
Ala qara کج ومعوج .دست نوشتھ
Ala qaş نادر
Ala soy دورگھ
Ala sulu میوه ی تازه رسیده
Ala südlü نورس .نیمھ رس
Ala sütül گندم سبز
Ala tən جذامی
Ala türkə ترک وار
Ala vermək دماغ سوختھ گفتن .شکلک در آوردن
Ala yarım ناتمام
Ala yemə نیمھ رسیده
Alaban تمساح .چپاول
Alaca قسمتی از مزرعھ کھ آب بھ آن .نقش قالی .سیاه و سفید.ریسمان سفید و سیاه.اسب الغر.اسب ضعیف.طنابی دست باف
بھ صورت الیجھ بھ .نوعی جغد .وسیلھ ای رنگارنگ کھ برای نزدیک شدن بھ کبک بھ کار می برند .نرسیده باشد
رچھ پنبھ ای منقش و یا کتانی قلمکار معنای نوعی پارچھ ی راه راه پشمی یا ابریشمی کھ با دست بافتھ شده باشد،پا
وارد زبان فارسی شده است
Alacaq درآمد.طلب.گرفتنی
Alaça رنگ بھ رنگ .ابلق
Alaçıq اوبھ .سایھ بان نمدی.خانھ ی چوبی یا حصیری وسط باغ.خیمھ ی گنبدی شکل عشایر.(خیمھ ی رنگارنگ)چیق+آال.
امھ ی بستر سازندنوعی خیمھ کھ از ج .سراپرده و سایھ بان دو ستونھ قطر .کلبھ ای بھ صورت خیمھ ھای تاتاری.
سانتی متر کھ روی آن 15چیغ یا چیخ حصار پشم بافتھ و حصیری بھ پھنای تقریبی .متر می رسد 10تا 8آالچیق بھ
.نقشھای متفاوتی بھ وسیلھ ی نخ یا پشم ھای رنگی بافتھ میشود،است کھ چادر عشایر استفاده می شود یغ عشایر از چ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
برای حفاظت گرداگرد اطراف سیاه چادرھا استفاده می کنند و گاھی نیز در چادرھای بسیار بزرگ برای جدا سازی
بھ صورت آالچیق وارد زبان .استفاده می شود...پوشش دیوار و.بخشھای داخلی شھری نیز بھ عنوان پرده،پاراوان
فارسی شده است
Alaxan بی خانمان
Alaxey چاپلوس
Alaxun valaxun بھ ھمین صورت ومعنا وارد زبان فارسی شده است .دربدر .بی سرو سامان
Alaqçı وجین کننده
Alaqlama وجین.تمیز کاری
Alaqlamaq وجین کردن.تمیز کردن
Alala شاخ و برگ و .گیاه کوچکی است کھ بیشتر در نقاط مرطوب و کوھھا وکنارجویھا می روید .اللھ ی سرخ .الال+آل
بیھ بھ خشخاش اما کوچکتر از آن استثمر آن ش بھ صورت آاللھ وارد زبان فارسی .ھم بیابانی و ھم بوستانی است.
.شده است
Alalmaq سرخ شدن
Alan topu توپ تنیس
Alanaq محل دریافت
Alanır محصول
Alanta بسیارگیرنده
Alara بانوی شھال چشم
Alası ھدف.گرفتنی
Alaş ulaş (گویش خوی)خس و خاشاک
Alaş رنگارنگ .کلمھ ای برای نامیدن و صدا زدن سگ
Alaşıq dolaşıq غیرروشن .نامعلوم.چیزی کھ آشکار دیده نمی شود
Alaşıq رنگارنگ
Alaşılama ترکیب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Alaşılamaq ترکیب کردن
Alaşılanmaq ترکیب شدن
Alaşım ترکیب دو یا چند فلز از طریق ذوب کردن.ھمبستھ.ھمجوش.آلیاژ
Alav بھ ھمین صورت ومعنا وارد زبان فارسی شده است.لھیب.شعلھ
Alavan نھنگ.تمساح
Alavlama لھیب.اشتعال
Alavlamaq شعلھ کشیدن
Alavlanmaq آتش گرفتن
Alavlıq ھیزم
Alay etmək تمسخر کردن
Alaz alaz آشفتھ
Alaz نام خدای آتش در میان شمنھا .شعلھ
Alazdağ شعلھ ی کوھستان
Alazlama نوعی مارمولک.سرخی.گرمایش
Alazlamaq مشتعل کردن.برداشتن و فرار کردن.سوزاندن.بھ شعلھ آوردن زغال.سرخ کردن نان
Alazlanmaq نیمھ سوختن .شعلھ کشیدن .سوختن
Albaq روسری
Albatu منشی .دفتردار
Albeni کشش .جاذبھ
Albruz کوه بین المللی.کوه جھانی. ده استبھ صورت البرز وارد زبان فارسی ش
Alçacıq کمی کوتاه قد
Alçaq uca پایین و باال
Alçaq پست .حقیر .پایین
Alçaqlatmaq پایین آوردن.تحقیر کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Alçaqlıq پستی.سفالت.حقارت
Alçalıq باغ زردآلو یا گوجھ
Alçalış کاھش
Alçalmaq تحقیر شدن
Alçatmaq تحقیر کردن
Alçı daş سنگ گچ. باشد سنگی کھ بھ شکل آلچی بجول کوکب االرض .نوعی سنگ ساختمانی .
Alçıcı گچکار
Aldadıcı فریبنده
Aldadılmaq فریب خوردن
Aldaq نیرنگ.حیلھ.دروغ
Aldamaq فریب دادن
Aldanğıc حیلھ .تلھ
Aldar بسیار دروغگو
Aldatmaq فریب دادن.
Aldavac افسونگر
Aldıq خریدنی .گرفتنی .دریافتنی
Aldırğan متصرف
Aldırıcı متصرف
Aldırış خرید اجباری
Aldırma تصرف
Aldırmaq ستردن موی صورت و ابروی بانوان بھ وسیلھ ی .کسی را وادار بھ خرید کردن .مال کسی را بھ زور تصاحب کردن
آرایشگر
Algı vergi داد و ستد
Alğan جاذب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Alı balı میوه ای است سرخ رنگ شبیھ بھ گیالس .آلبالو. مطبوع بوده و مقدار کمی ویتامین طعم آن ترش و B,C ملین و .دارد
.برای کبد و معده سودمند است.مدر و اشتھا آور است
Alıcan خونگرم
Alıcı دوربین عکاسی .مشتری .شکارچی .آنتن .گیرنده .خریدار .دریافت کننده .درنده
Alıq alıq با حیرت
Alıqlama کالھبرداری
Alıqmaq حماقت کردن
Alım satım خرید وفروش
Alım جاذبھ.طلب.دریافت
Alımcı حسابدار.تحویلدار
Alınca از واژه ی آالن گرفتھ شده است .میدان .جبھھ
Alındı قبض رسید
Alınqan بسیار حساس.زودرنج
Alıntı اخذ.رسید.اقتباس
Alırçı حقوق بگیر
Alırlıq مواجب .قوه ی ادراک
Alış dəyiş مبادلھ .کن واکن
Alış veriş داد و ستد
Alış دھانھ ی آبی کھ از فواره می ریزد .مواخذه ی بدھکار .طلب بدھی.جذب .دریافت .خرید
Alışıqlıq انس .عادت
Alışqan کبریت.(از ریشھ ی آلماق)دریافت کننده (از ریشھ ی آلیشماق).معتاد.شعلھ ور
Alışqanlıq اعتیاد
Alışqı عادت .رفتار عادت شده
Alışqın معتاد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Alışma انس .کشتن حیوان و تقسیم کردن گوشت آن بین مشترکین .اعتیاد .التھاب .سوزش
Alışmaq خشمگین شدن .تمرین کردن .آموختن .رام شدن .انس گرفتن .عادت کردن .خوگرفتن .مشغول شدن .آتش گرفتن
Alıt محل خرید.محل دریافت
Alız مریض .بیمار
Alızlaşmaq وخیم شدن حال
Alızlıq بیماری
Alqama خیرخواه .شکرگذاری
Alqamaq خدا را سپاس گفتن.دعای خیر کردن
Alqan فاتح.پیروز
Alqılama دریافت .درک
Alqılamaq دریافت کردن .درک نمودن
Alqılanmaq ادراک شدن.دریافت شدن
Alqır تمام کننده .کشنده .نابود کننده
Alqış تظاھرات.تسلی .دعای خیر .دعا .پیشباز .استقبال
Alqışçı مشوق.استقبال کننده
Alqışlama تشویق.استقبال
Alqışlamaq بھ پیشباز رفتن .استقبال کردن
Alqışlanmaq مورد استقبال قرار گرفتن
Alqun بلندی .تپھ
Allah qoysa ان شاءهللا
Allama رنگ آمیزی
Allanmaz رنگ نشدنی
Alları ج بودنوعی ترانھ ی عاشقانھ کھ در سومر رای
Alma gücü قدرت خرید
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Alma درختی است از تیره ی گل سرخیان،دارای برگھای بیضی و دندانھ دار،در آب و ھوای معتدل می .سیب .أخذ .دریافت
دارای اسید مالیک،اسید سالیسیلیک و بواسطھ .میوه اش خوشبو و خوش طعم است.متر می رسد 6روید و بلندیش تا
ھ ترشح غدد جھاز ھاضمھ و ھضم غذا کمک می کندترشیھای مطبوعی کھ دارد ، ب در انواع .نیز داردb,cویتامین .
در آزربایجان موجود است...استکان آلماسی،قیزیل احمدلی،شیروان گؤزه لی،شیخی جانی،عاشیقی و
Almac دستگاه انتقال نیرو،گیرنده
Almaq ن،پوشاندن،اعتناء کردن،محل گذاشتن،فتح گرفتن،خریدن،ستاندن،دریافت کردن،وصول کردن،فراگرفتن،احاطھ کرد
کردن،پذیرفتن،عھده دار شدن،کساد کردن،بھ دست آوردن،بلند کردن،برداشتن،درآوردن،ظبط کردن،محروم
کردن،خوردن،نوشیدن،سرکشیدن،چشیدن،بھ ھمراه بردن،باخود بردن،اقتباس کردن،دیدن کسی
Alman دهگیرن .طلب یاری .استدعا .اطمینان خاطر .بی باک
Almaniya کشور آلمان.آلمان
Almaşdırmaq حرکت دادن
Almaşıq تغییر،متناوب،آلترناتیو
Almaşlıq (دستور زبان)ضمیر
Aln پیشانی
Alovlanma زبانھ کشی
Alovlanmaq زبانھ کشیدن
Alp acar قھرمان نیرومند
Alp لقب پھلوانان ترک .سرسخت .پھلوان .دلیر
Alt alta زیر بھ زیر
Alt وضع .پایین .زیر
Altı atar تفنگ ششلول
Altı qol شش ضلعی
Altı عدد شش
Altıdan bir یک دانگ.یک ششم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Altımıncı ششمی
Altıncı ششم.ششمین
Altız شش قلو
Altmış 60عدد .شصت
Altun ان بھ ھمین صورت و معنا وارد زب .معادل اوالن مغولی است .نامی از نامھای زنان ترک .زر سرخ .طال .زر
فارسی شده است
Altunlama طالکاری
Altunlamaq طالکاری کردن
Altut ھرج و مرج
Aluç شفتالو
Alunur طناز.با احساس
Alva حلوا
Amac بھ ھمین صورت و معنا وارد .نشان.آماجگاه.خاک توده کرده کھ نشان تیر را بر آن نصب کنند .ابزار کشت.ھدف.نشانھ
زبان فارسی شده است
Amaclama انھ گیرینش
Amaclamaq ھدف گرفتن.نشان کردن
Amaclanmaq نشان شدن.مورد ھدف قرار گرفتن
Amaclıq ھدف .نشانھ
Aman evi پناھگاه
Amana gəlmək تسلیم شدن
Amanlıq عافیت
Ambır گیره ی بزرگ آھنگری.انبر
Amma اما.ولی
Amşan پوست بره
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ana qurşaq خط استوا
Ana oxulu مھد کودک
Ana yasa قانون اساسی
Ana yayla فالت قاره
Ana yol راه اصلی .آزاد راه
Ana yurdu سرزمین مادری
Ana چین اول یونجھ.بزرگ.اساسی .اصلی .ماده .زن سالخورده .ننھ.مام .مادر
Anacıq نامادری
Anaqay مادر گونھ
Anaqran کار پایان ناپذیر
Anamal سرمایھ
Anamalçı سرمایھ دار
Anan ھوشتیز
Anat نزدیک.فھمیدنی.قابل فھم
Anbar محل نگھداری اجناس.
Ancaq تنھا.صرف.محض.بھ زحمت .بھ زور .لیکن.ولی .اما .در ھرصورت.بھرحال
And bəlgə سوگند نامھ
And içmək سوگند خوردن
And خویشاوندان نزدیک.قسم.سوگند
Anda vermək سوگند دادن
Andaç ر خاطراتی کھ تقویم نیز دارددفت .ھدیھ ی گرفتھ شده.خاطره
Andaman خواھش وتمنا
Andırılı تفھیم شده
Andırılmaq مورد یادآوری قرار گرفتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Andırılmış تفھیم شده
Andırışmaq یاد آوردن
Anıq حافظھ.ادراک.فھم.آماده.حاضر
Anıqlama آمادگی
Anıqlamaq آماده کردن
Anıqlanmaq آماده شدن
Anıqlıq بسیج .آمادگی
Anıqsal ادراکی
Anım یادواره .ادراک
Anımsamaq بھ یاد آوردن .بھ خاطر آوردن
Anış یادآوری .تفاھم
Anışmaq با ایما و اشاره منظور ھمدیگر را فھمیدن .تفاھم پیدا کردن
Anıtqan ھمواره آماده .آماده کننده
Anıtlaşmaq ماندگار شدن.اثر تاریخی شدن
Anıtsal عظیم .قدیمی .تاریخی
Anlaq درک .شعور .فھم
Anlam ad اسم معنی
Anlam احساس .فھم
Anlama درک.فھم
Anlamaq درک کردن.فھمیدن
Anlamaz گنگ.نفھم
Anlamdaş ھم معنی
Anlamsal معنوی .ذھنی
Anlaşıq سازگاری .تفاھم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Anlaşılmaz نامفھوم
Anlaşım پیمان
Anlaşma سازش .تفاھم
Anlaşmaca قراردادی
Anlaşmaçı پیمانکار
Anlaşmaq بھ توافق رسیدن
Anlaşmazlıq عدم تفاھم
Anlatı تفھیم.اطالع.خبر
Anlatım فھم .بیان
Anlatmaq تفھیم کردن
Anlayış شعور .درک .فھم
Anlı متین .آرام .حافظھ
Anma یادبود .یادواره
Anmaq فھمیدن.یاد آوردن.بھ خاطر آوردن
Annaq حافظھ .یادگار
Anrama غرش .نعره زنی
Ansal ذھنی.عقالنی
Ansambıl تاالر ھنری .گروه ھنری
Ansız ناگھان
Ap arasa خیلی تمیز.
Ap تمام.کامل.پر
Apa در ترکی قدیم بھ معنای مادر نیز آمده است.ارجمند.بزرگ.مرد الیق احترام.خواھر بزرگتر.
Apağ نام ھمسر نظامی گنجوی.کامال سفید.آغ+آپ
Apaksız یناگھان غفلتا.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Apaq bəyim بانوی سفید چھره.
Apalaq بچھ کوچک.
Apar gətir معطلی.قرطاس بازی.ببر و بیار.کش و قوس.
Apar topar شتابان.باچابکی.
Aparası بردنی.
Apardı سخت بی شرم.سخت گریز.
Aparıb göyə çıxartmaq ارزش چیزی را بھ اعلی درجھ رساندن.
Aparıcı راھنما.سردبیر.رھبر. رندهب .مجری برنامھ تلوزیون و رادیو.محرک.
Aparılmaq بازنده شدن در مسابقھ.پیش برده شدن.اداره شدن.انجام شدن.برده شدن.
Aparış اداره.ھدایت.رانش.اجرا.
Aparqan انجام دھنده.ھمواره برنده.
Aparqı برده شده.
Aparma رانش.ھدایت.راھنمایی.اداره.انجام.تخریب.سرقت.برده شده.
Aparmaq انجام .در یک مسیر حرکت کردن.زمان بردن.صرف شدن.ویران کردن.دزدیدن.برنده شدن.بردن.حرکت دادن
خواب .خوردن.زدودن.سائیدن.پیش بردن.ھدایت کردن.راھنمایی کردن.سبب شدن.بیھوش کردن.اداره کردن.دادن
.کردن
Aparram vermərəm نام نوعی بازی محلی مانند بازی« مگرگم و گلھ میبر ».
Apartı بدزبان.بی حیا.
Apaslı بی غم.
Apat آفت.خطر.بال.یاغی.
Apatək ھمچون آپا.
Apaz بھ اندازه یک مشت.مشت بستھ.
Apazlağan بسیار تکان دھنده.بسیار چنگ زننده.
Apazlama دست یازی.تکان کشتی در دریا.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Apazlamaq دست یازیدن.چنگ زدن.تکان خوردن کشتی در دریا.آرام آرام سپری کردن.
Apazlandırmaq موجب تکان شدن.چنگ یازانیدن.
Apazlanış دست اندازی.
Apazlanmaq تکان داده شدن.چنگ زده شدن.دست یازیده شدن.
Apazlaşmaq ھمدیگر را تکان دادن.از ھم گرفتن.بھ ھم دست یازیدن.
Apı مار افعی
Apış طرف داخل پاھا و ران.
Apışıq پاھایش گزارده و میرود حیوانی کھ دمش را الی .
Apışılmaq خستھ شدن.از پا انداختھ شدن.
Apışqa داخلی.درونی
Apışqan ھمواره خستھ
Apışları açıq حیوان تنبل و خستھ
Apışma درماندگی
Apışmaq باز کردن پاھا و نشستن بھ عالمت از پا افتادن.از عھده ی کاری برنیامدن
Aplan نوعی موش
Apol خرامان. ھآھست .
Apşaq حیوان تنبل و خستھ.
Ara bir یک در میان.گاھی
Ara çalqı آھنگی میان دو آھنگ
Ara dəniz دریایی کھ از سھ طرف خشکی آن را فرا گرفتھ باشد.خلیج
Ara xət نیمساز
Ara kəsən میان بر
Ara kəsit شیار
Ara kəsməyə salmaq اطراف چیزی را گرفتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ara qatqı شلوغی.گیرودار. کھمعر
Ara qatmaq بھ ھم زدن میانھ ی دو کس
Ara qonaqçı انگل
Ara mal مواد واسطھ.مواد اولیھ
Ara pozan دو بھم زن
Ara pozar دو بھم زن
Ara pozmaq دو بھم زنی
Ara pozu ھرج و مرج.اغتشاش
Ara salmaq شریک شدن
Ara seçim انتخابات میان دوره ای. ی باشدانتخاباتی کھ میان دو انتخاب اصل
Ara sınav آزمون میان ترم.امتحان میانی
Ara soyumaq سرد شدن روابط.میانھ بھ سردی گرائیدن
Ara söz شایعھ.قید.جملھ ای کھ در میان دو کالم بیاید.جملھ ی معترضھ
Ara vermək فاصلھ دادن
Ara vurmaq میانھ را بھ ھم زدن.بھ ھم زدن رابطھ ی دو کس
Ara yerdə در میانھ
Ara yol راھی کھ کوتاه تر از راه اصلی است.میان بر
Ara از زمان حادثھ.از روی حادثھ.رفتار.رابطھ.داخل.مرز.میانھ،وسط،مسافت میان دو نقطھ یا دو شی
Araba بھ صورت.اتومبیلArbaبھ معنای ارابھ وارد زبان روسی شده است
Arabalıq گاراژ
Arac واسطھ.وسیلھ.دستاویز. لی داردکسی کھ غذای معمو
Araçı فرستاده.واسطھ.معتدل.میانجی
Araçılıq اعتدال.میانجیگری
Arada bir یکی در میان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Arada gəzmək فتنھ کردن.خبرچینی کردن
Arada qalmaq در تردید ماندن
Aradan از میان
Araq araq سرتاسر
Araq نم
Aral اتاق.میانھ باال.دریاچھ.دریایی کھ میان کوھھا باشد
Arala اصطالحات فرشبافی بھ معنای بشکاف یا باز کناز
Aralama جداسازی
Aralamaq پایان دادن بھ دعوا.باز کردن.جدا کردن
Aralanan متباعد.جدا شده
Aralandırmaq فاصلھ انداختن
Aralanmaq فاصلھ افتادن.کمی باز شدن.افتادن.ترکیدن.دور شدن.راه باز شدن.جداشدن
Aralaşdırmaq جدا کردن
Aralaşmaq جدا شدن
Aralı کمی باز و کمی بستھ.نیمھ باز.جدا
Aralıq dənizi دریای مدیترانھ
Aralıq محدوده ی مشخصی از مراتع در اطراف .دھلیز.مکان خالی میان دو اتاق.فاصلھ ی میان دو چیز.وسط.معرکھ.میانھ
اوبا یا قشالق کھ بھ صورت اشتراکی بھره برداری می شود
Aralıqçı دالل. طھواس میانجی.
Aralıqlı متناوب
Aralma انتقام.قصاص
Arama کاوش.تحقیق
Aramaq اھمیت دادن.خواستن.کاویدن.جستن
Araman مرد پاکیزه.سمبل پاکی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Aramut زاللی.صافی
Aranı qatmaq برھم زدن میانھ
Aranı qırmaq قطع کردن رابطھ
Aranquş باز سفید
Aranlama کاوش.جستجو
Aranlamaq نجستجوکرد کاویدن.
Aranlı دشت نشیمن.اھل دشت
Aranlıq جای مناسب برای آخور.مکان ھموار.جای گرم.دشت
Aranmaq مورد جستجو قرار گرفتن.جشن گرفتن
Aransız کوھسار
Aranta بسیار جستجو کننده
Arantı اوصاف.مورد جستجو
Aranzəmin نوعی نقشھ ی فرش در قره باغ
Arar su در بھ پاک کردن باشدآبی کھ از لحاظ شرعی قا
Arasat قیامت
Araşdırı پژوھش
Araşdırıcı محقق.پژوھشگر
Araşdırılmaq بررسی شدن.مورد تحقیق واقع شدن
Araşdırma پژوھش
Araşdırmacı پژوھشگر
Araşdırmaq پژوھانیدن.بررسی گردانیدن
Araşdırman پژوھشگر
Araşdıtdırmaq ری بررسی کندموجب شدن کھ کسی چیزی را بواسطھ ی دیگ
Araşqın کاله کلفت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Araşma خبرگیری.کاوش.جستجو
Araşmaq خبرگرفتن.کاویدن.جستن
Aray پاکنام.صبح زود.سحر
Araya salmaq پیش آوردن.پیش کشیدن.طرح کردن
Arayıcı مفتش.جستجوگر
Arayış تصدیق.گواھینامھ.اطالعات درباره ی موضوعی.جستجو
Araz سعادت.جاروجنجال.غوغا. بختینیک قھرمان منسوب بھ قوم آس.رودخانھ ی ارس.پھلوان آزربایجانی.آز+آر.
Arbalıq تساوی
Arbama افسونگری
Arbamaq افسون کردن
Arbış جادو.افسون
Arcan پاک نھاد.قوی ھیکل.دالورمرد.پاک سرشت
Arça boy بلند قامت
Arça در زبان ترکمنی نوعی درخت است.ھمیشھ سبز.تمیز
Arçın ند پایھمأمور بل
Ard arda مسلسل.متوالی
Ard ادامھ.پشت
Ardaq پشت سر ھم چیده شده
Ardalayan بھ صورت اردالن وارد زبان فارسی شده است.مرد افکن
Ardaş پی در پی.متوالی
Ardaşlıq توالی
Ardəl پسوند
Ardı kəsilməz مداوم.بی وقفھ
Ardıca در ادامھ.بھ دنبال
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ardıcıl مداوم.ادامھ دار. قیمنط
Ardına düşmək تعقیب کردن
Ardınca سپس.در ادامھ
Ardışıq مداوم.پیاپی
Arəş شکست ناپذیر
Arğab حلقھ
Arğama پیچش
Arğası پیچیدنی
Arx جوی آب
Arxa baxça تحت الحمایھ قرار دادن و از آن خود شدن یک کشور توسط کشور دیگر.حیاط خلوت
Arxa el تکیھ گاه.پشت وپناه
Arxa پشت. هپنا پشت از گردن تا .اجداد.کمک.پشت جبھھ.عقب.پشت انسان و حیوان.پشت چیزی.تبار.
حجامتگاه.دنبالھ.دنبال.کمر
Arxadağ پشتیبانی چون کوه
Arxadan از عقب.از پشت سر
Arxadaş حامی.دوست.پشتیبان
Arxalama پشتیبانی
Arxalamaq پشتیبانی کردن
Arxama رسیدگی
Arxamaq سرزدن.رسیدگی کردن
Arxaşma ھمیاری
Arxaşmaq کمک کردن درعمل بارزنی.ھمیاری.بھ یکدیگر کمک کردن
Arxayın ساختھ شده است(پشت)از ریشھ ی آرخا.خاطرجمع.مطمئن
Arı könül پاکدل
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Arı دارای چھار بال نازک،بیشتر در سوراخ دیوار النھ کرده و .حشره ی کوچکی است از راستھ ی نازک باالن.زنبور
ندگی می کننددستھ جمعی ز بر چند .نیش زھرآلودی دارد کھ بھ کیسھ ی زھر متصل است و انسان را نیش می زند.
.قسم است نوعی از آن زرد رنگ و کوچک و نوع دیگر یزرگتر و سرخ رنگ،معروفتر از ھمھ زنبور عسل است
حداقل.یا .شفاف .صاف.تمیز
Arıdac پاالیشگاه
Arıdış پاالیش.تصفیھ
Arıq بھ معنای دره نیز بھ کار می رود.ظریف.ریز.تمیز.نحیف.الغر
Arıqlamaq الغر شدن
Arım دالور
Arın خالص.تمیز
Arınç پاکی.تمیزی.آرامش.صلح
Arınçu گناه
Arıs زالل.صاف
Arısal کوشا مانند زنبور
Arısoy نجیب زاده
Arışmaq فریب دادن.جستجو کردن.تار وپود
Arıtım تصفیھ.نظافت
Arıtlama پاکیزگی.تنظیف
Arıtlamaq تمیز کردن
Arqa فھیم.عاقل.ذکی .آب روان
Arqama کنترل.بررسی.رسیدگی
Arqamaq بررسی کردن.رسیدگی کردن
Arqan در زبان روسی بھ صورت آرکان کاربرد دارد.کمند
Arqav چروک
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Arquy زره.سپر
Arquz خوش رفتار.با ادب
Armağan سوغات
Arpa جو. نمقیاس اندازه گیری زمی دعای .جادو.طلسم.جواھری بھ شکل جو کھ در گذشتھ از طال و نقره ساختھ می شد.
مخصوص شمنھا
Arpaçı جوکار.جوفروش
Arpağcı ساحر
Arpaq دعایی کھ در زمان قدیم روحانیون برای بھبودی بیمار می خواندند.سحر.افسانھ
Arpalama جودھی.تعلیف
Arpalamaq جودادن بھ حیوان
Arpalanmaq رفتنجو گ
Arpalı نوعی شال.دارای جو
Arpalıq مزرعھ ی پر قوت و حاصلخیز.گودی موجود در دندانھای آسیای اسب.مزرعھ ی جو
Arpə باریک
Arsak صحیح و سالم
Arsan پاک نام.سان+آر
Arsıqmaq فریب خوردن
Arsın رھایی.استقالل
Arslan شیر.الن+آرس. ست و الن مخفف واژه ی چینی لونگ بھ معنی آرس صورت مغولی شده ی واژه ی ترکی آسالن ا
آرس در زبان ترکی قدیم بھ معنای حیوان گوشتخوار،شغال،دلھ،راسو و سمور آمده است.اژدھاھست
Arsu آب تمیز.چیز بی ارزش
Arsun بھ راحتی رسیده.سرور.افندی
Arşınçı پارچھ فروش
Artabay سپھساالر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Artağan فراوان.بابرکت.پرمحصولی
Artaq فتھآش
Artalama سیلی زنی
Artalamaq سیلی زدن
Artam برتری.رجحان.با ارزش
Artama آشفتگی.دیرپایی
Artan ardıcıllıq اعداد ترتیبی صعودی
Artan زمان طلوع خورشید.افزوده.افزایش یابنده
Artar مثبت.زیاد شونده
Artaş دوست.ھمراه
Artatmaq خراب کردن.آشفتھ کردن
Artı sayı عدد مثبت
Artı uc (شیمی)کاتد
Artı عالمت جمع.+
Artıq əskik کم و زیاد.بیش و کم
Artıq il سال کبیسھ
Artıq tamah حریص.طمعکار
Artıq بیش از حد.عالوه.زیاد.اضافھ
Artıqlaşa تصاعدی.بیش از حد معین
Artıqlıq بیشی.برتری.تفضیلی
Artılan زیاد شونده
Artınc افزایش
Artıran افزاینده. د کنندهزیا
Artırım پس انداز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Artırımlamaq پس انداز کردن.افزودن
Artırımlıq پس اندازی
Artırma مزایده.نام یک بازی کودکانھ کھ آن را ائششک بئلی نیز می نامند.بالکن.افزایش.اضافھ
Artırmac بالکن.ایوان
Artırmaca ماده ی افزودنی
Artış افزایش.ازدیاد
Artma زیادی.افزایش. یاد شوندهشیءز زمانی کھ نقش بھ جوراب اضافھ می شود.اصطالحی در جوراب بافی.
Artmaq نوعی .ریع کردن برنج.پیشرفت کردن.شیوع یافتن.پربرکت شدن.تکثیر یافتن.ترقی.پخش شدن.نیرو گرفتن.افزایش
جوال آرد کھ از پشم می بافند
Artur عشوه دار.فتان.دلچسب.جذاب
Arturu اکسترم.برکت
Artut مغانار ھدیھ.
Arvad arası امور زنانھ
Arvad ھمسر.زن
Arvada oxşar مردی کھ حرکات زنانھ دارد.زن گونھ
Arvana نام کوھی است دارای دو قلھ در جنوب شھر بستان آباد در شرق .ناقھ .شتر خاکستری ماده .ماده شتر دو کوھانھ
تبریز
Arzı تمنا.آرزو
Arzıq خرافاتی.فناتیک
Arzılı ندھوسم
Arzukeş طالب
Arzuman خواستھودرخواست
Asac وسیلھ ی آویختن
Asalaq پارازیت.طفیلی.انگل
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Asan راحت.سالمت.زنده
Asanaq محل آویختن.آویزه
Asay آویزان
Asıcı میر غضب.آویزان کننده
Asılış تأخیر.سر گردانی
Asılqan پا در ھوا.معطل.آویزان
Asıltı وابستگی.آمولسیون
Asıt چراغ.لوستر.آویزه
Asqac آویز
Asqın آویختھ.ناتوان.بی حال
Asqıncaq مزاحم
Asqırıdıcı گاز عطسھ آور
Asqırıq عطسھ
Asqırma عطسھ
Asqırmaq عطسھ کردن
Asqırtı عطسھ
Aslaq آویزان
Aslam فاییز.درصد
Aslan dişi شیر دندان.علف قاصدک .کاسنی زرد .خبرکش .خبرآورک
Aslanca شیر گونھ
Aslanış وابستگی.آویختگی
Aslanmaq آویزان شدن
Aslantaş شیرآسا
Aslantolqa شیر جثھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Aslayıcı آویزاننده
Aslı نام دختری معروف کھ موضوع داستان عاشقانھ اصلی و کرم است.منسوب بھ قوم آس
Asma körpü پل معلق
Asma معلق.رخت آویز.آویز.داربست.آونگ.آویختھ.آویزان
Asmaca آویز
Asmaq جا انداختن.بار گذاشتن دیگ غذا.مصلوب کردن.دار کشیدن.حایل کردن.آونگ کردن.دار زدن.آویختن.آویزان کردن
Asnarışmaq با ھم کناره گیری کردن.دستھ جمعی استعفا دادن
Asnarma کناره گیری
Asnarmaq کناره گیری کردن.از کار دوری گزیدن
Aspar سودمند.مفید.
Asra زیر.پایین
Asraq جانبداری.حمایت
Asrama نگھداری
Asramaq نگھداشتن
Asta qarabağı ترتیب حرکات رقص ثابت و سرعت آن آرام است.این رقص در قره باغ بھ وجود آمده است.نوعی رقص آزربایجانی
Asta آرام
Astaca نوعی سوسک.بھ آرامی
Astaq آویزان
Astan صورت وارد زبان فارسی شده است بھ ھمین .پیشگاه .ورودی .طرف پایین .یان+آست
Astana آسدانا نیز می گویند.بھ صورت آستانھ وارد زبان فارسی شده است.طرف پایین
Astar رمز.نشان سمبل.بھ شکل آستر وارد زبان فارسی شده است.«آست»از ریشھ ی.الیھ ی زیرین
Astarlamaq دوختن آستر
Astarlanmaq دارای آستر شدن
Astarlatmaq ی کردنتودوز آستردار کردن.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Astarlıq دارای آستری
Aş damı آشپزخانھ
Aş evi آشپزخانھ
Aş غذای آبدار کھ بھ اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت می پزند.آش.پلو.خوراک
Aşaca بی ارزش.پست.طرف پایین
Aşağı ارزان.نامرغوب .تحتانی .زیرین .زیر .پایین. زلنا دون پایھ.پایان انجام .آخر .تھ .رو بھ پایین.فقیر.بی چیز.
Aşaq قاپ نرم.مغرب
Aşam خوردنی و نوشیدنی.رتبھ.درجھ.مرحلھ
Aşama رتبھ.درجھ.مرحلھ
Aşamaq میل کردن.خوردن
Aşbaşı خورشت
Aşçı آشپز
Aşıq ذشتھ وارساق ، دده اوزان و یانساق نیز در گ .خنیاگر .نوازنده و خواننده ی مردمی را می گویند .آھنگساز .شاعر
گفتھ می شود
Aşındırmaq فرسودن
Aşınım فرسایش
Aşınma فرسایش.پوسیدگی
Aşınmaq فرسایش یافتن.پوسیدن
Aşınmış پوسیده شده
Aşırma qayış تسمھ
Aşıt جایی کھ گذشتن از آن ضروری است.گردنھ.گذر.گذرگاه.راه
Aşıtmaq گذراندن
Aşqal بھ صورت آشغال .انداختنی.گوسفند ناتوانی کھ نمی تواند بره بیاورد.خاکروبھ.دم جارو.داس و دوس.آقال.زبالھ.زیاد
وارد زبان فارسی شده است
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Aşqı maşını بولدوزر
Aşqın نغمھ.ملودی.برتر.متالطم.بیش از.متجاوز از.لبریز.کامل.برتر.سبقت گرفتھ
Aşlama واکسیناسیون.پیوند زنی
Aşlamaq ن درختپیوندزد تمام کردن قسمت ناتمام ساختمان.واکسن زدن.
Aşlanmaq پیوند زده شدن
Aşmaq لبریز .واژگون شدن.تجاوز کردن.باال رفتن.گذراندن.رسیدن.پریدن.افتادن.عبور کردن.رد شدن.گذشتن
انجام یافتن کار.روبراه شدن.تلوتلو خوردن.سوار شدن.جفت گیری کردن.سپری شدن.پرشدن.سررفتن.شدن
Aşunmaq سبقت گرفتن
Aşur شکست ناپذیر.باغیرت
At araba گاری اسبی
At arpası نوعی مالیات کھ در دوره حکمرانی خانھای آذربایجان برای سواره نظام ارتش گرفتھ می شد.جو اسب.
At ayaq آدم سبک و غیر متین.زود رونده.سریع.سبک پا.
At baxar مھتر
At baytal ماده اسب
At boğazı اسب خوراک
At boy بلندبی قواره.لندھور.کشیده قامت.بلندقد
At çapan تازنده.چابکسوار
At çapdı مسابقھ
At çapış اسب دوانی
At eşşək چھارپایان.استران.
At ili پس از سال مار وپیش از سال گوسفند.سال اسب درتقویم ترکی
At qafalı متھور.بی مالحظھ
At qıraq فرستاده ی ترکان اویغور
At qulağı برابر.دوقلو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
At qulancarı نوعی گیاه درشت و خاکستری
At quvvəsi نیرویی برابر با .وات برابر است746واحد اندازه گیری نیرو کھ در آمریکا و انگلیس با .اسب بخار.نیروی اسب
کیلوگرم متر بر ثانیھ75
At mindi مسابقھ ی اسب دوانی.سوارکاری
At minən سوارکار
At minmək سوارکاری
At oğlan سوارکار
At oluğa ردپای اسب
At təsi سرگین اسب
At yabı یابو.اسب بارکش
At yoha لبھای اسب
At اسب
Ata ana والدین.پدر و مادر
Ata baba kotanı خیش بزرگ.گاو آھن
Ata baba پدران.اجداد
Ata bala پدر و فرزند
Ata bay شخص بزرگ و دارا. رگ ترکمن کھ در اطراف اترک زندگی می کنندنام یکی از طوایف بز .
Ata boğan پدر کش
Ata gələn eşşək خر نری کھ بھ اسب ماده می پرد
Ata gələn حشری.ھار
Ata gözəli زیبای پدر
Ata gözü نور چشم پدر
Ata kişi مرد محترم و بزرگوار
Ata oğul پدر و پسر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ata sağun پدر حکیمان.حکیم.پزشک
Ata türk ترکانپدر لقب مصطفی کمال پاشا بنیان گذار ترکیھ ی نوین.
Ata verdi یادگار پدر
Ata vətən وطن پدری
Ata yurt وطن پدری
Ata جنس مذکر.سرپرست.خطاب بھ شخص محترم و مسن.حامی.بانی یک نظریھ.پدر.دارای اوالد
Atabəy مقامی در دربار سلجوقیان.مربی.پدر بزرگ. یت شاھزادگان سلجوقی بھ آنان واگذار می پیران کار آزموده کھ ترب
بھ .خود آنھا بعدھا با استفاده از سستی حکومت سلجوقیان،حکومتھایی را در ایران با نام اتابکان بھ وجود آوردند.شد
وارد زبان فارسی شده است«اتابک»و«آتا بای»وارد زبان عربی و بھ صورت«اتابک»صورت
Atabir فرزندان پدری.فرزندان یک پدر.دو نفر کھ دارای یک پدر باشند
Atac پدرانھ.کسی کھ جانشین پدر شده است.کودکی کھ حرکات مردانھ دارد.دنبالھ رو پدر.منسوب بھ پدر
Atacaq چیز قابل پرتاب.پرتاب کردنی
Atacan نام روستایی است در بستان آباد.کسی کھ مانند پدر انسان را دوست بدارد.پدر عزیز
Atacı سنتگرا. روش نیاکانپیرو
Atacılıq سنتگرایی
Atadan bir برادر یا خواھری کھ پدر مشترک دارند.ناتنی
Atadan qalma ارث.میراث پدری
Atadan میراث
Atağan بسیار پرتاب کننده
Atak مرد دالور وجسور
Atakı لفظی مھربانانھ برای پدر
Ataklı اصیل
Ataq نوعی شاھین.راه کوھستانی.آوازه.شھرت.نام. ایھکن محل تیراندازی.متھور.بی مالحظھ.جسور.
Ataqam مغ پیر.پدر روحانی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ataqul غالم پدر
Ataqurt جسور
Atala مفتخر.نامدار.مشھور
Atalan مفتخر.نامدار.مشھور
Atalantə دختری کھ خواستگارانش را بھ مسابقھ در سوارکاری و شکار وا می دارد.دختر شکارگر و مغرور.
Atalar sözü وحکمامثال نصیحت پیشینیان.سخن بزرگان.پند و اندرز بزرگان.
Atalay پدرمن.مشھور
Atalığana شایستھ آتالیق
Atalığı سمت و رتبھ آتالیق
Atalıq میراث پدری.نگھبان.لـلھ.یزرگ قائم مقام پدر.ھمچون پدر.حامی.پدرناتنی.وظیفھ فرزند نسبت بھ پدر.رابطھ پدری
Atalmış مفتخر.نامدار.مشھور
Atam od پدر دالور.مرد نیرومند
Atam oğlan پسری کھ نام پدربزرگش را بر او گذاشتھ اند.نامی کھ برای حفظ حرمت پدر،بر فرزند گذاشتھ شود.آقا کوچک
Atama لقب.لقبدھی
Atamaq لقب دادن
Ataman پدربزرگ.مرد قابل احترام.رھبر گروه.رھبر دستھ راھزنان.مقامی نظامی میان قزاقھا. ین تلفظ و در معنای با ھم
.سرکرده،پیش قراول،رھبر گروه،کاپیتان و سرگروه وارد زبان روسی شده است
Atan شتر اختھ.(سنگ انداز)اندازنده مانند داش آتان.پرتاب کننده
Atanak تمساح بزرگ
Atanaq محل پرتاب
Atanc وسیلھ پرتاب
Atandaş رقیب
Atandırılmaq وادار بھ قیام شدن
Atandırmaq کسی را بھ قیام و برخاستن وادار کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Atandıtdırmaq موجب شدن کھ کسی دیگری را بھ قیام ترغیب یا وادار کند.
Atanış خیزش.قیام
Atanışmaq باھم برخاستن
Atanlanmaq صاحب شتر اختھ شدن
Atanlıq صاحب شتر اختھ
Atanma قیام.خیزش
Atanmaq برخاستن
Atanta بسیار پرتاب کننده
Atar damar آئورت.سرخرگ.رگ جان
Atar tutar طعن و ضرب.رد و بدل.دست انداز
Atar پرتابگر.شلیک کننده.سپیده صبح
Atarqı انداختنی
Atarman قھرمان
Atasal سنتی.پدرانھ
Atasay کسی کھ بھ بزرگان حرمت می نھد
Atası انداختنی
Ataso پدر سرباز
Atasoy نژاد پدری
Ataşacaq محل آوازخوانی
Ataşdırılmaq وادار با آواز خوانی شدن
Ataşdırmaq کسی را بھ آوازخوانی واداشتن
Ataşdıtdırmaq موجب شدن کھ کسی دیگری را بھ آواز خواندن ترغیب یا وادار کند.
Ataşqal خواندنی.قابل خوانده
Ataşqan ترنم کننده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ataşlıq کبریت
Ataşma ھمخوانی.ھم آوازی
Ataşmaq باھم ترنم کردن.باھم خواندن
Atay ھجوم.حملھ.مشھور.پدرمشھور
Atayana مانندپدر
Atayar یارپدر
Atcaq تخماق حالجی
Atcıl از تیره اسب.عالقمند بھ اسب.کسی کھ اسبداری را بسیار دوست دارد
Atçı اسب سوار.نگھدارنده ی اسب
Atdıq پرتاب کردنی
Atdıra Atdıra پرتاب کنان
Atdırıcı حالج.پرتاب کننده
Atdırılmaq دور ریز شدن.انداختھ شدن
Atdırış پرتاب
Atdırqaç نوعی وسیلھ ی چوبی برای برگرداندن نان روی ساج
Atdırqan بسیار پرتاب کننده
Atdırma نام نوعی بازی گروھی محلی کھ اساس آن بر پریدن بازیکنان از روی بازیکنی است کھ خم .پرتاب شده.انداختھ شده
بر زانو نھاده است شده ودستھا ھمچنین نامی برای بازی الھ کلنگ در قره بوالق.
Atdırmaq دور ریز کردن.دور ریختن.پینھ زدن.قطع کردن.بردن.انداختن.پراندن.حالجی کردن.ریسیدن.بریدن
Atəş açmaq آتش گشودن.تیر اندازی کردن
Atəş bahasına بسیار گران
Atəş bücəyi کرم شب تاب
Atəş kürəyi فگیر چوبیک
Atəş qurdu کرم شب تاب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Atəş pöskürmək با شدت فریاد زدن و صدا کردن
Atəş tər قرمزی شرابی
Atəşçi مسئول آتش.شلیک کننده
Atıqay بزرگ.مشھور
Atıl مبارز.مشھور.نامدار.نامی
Atıla Atıla با جھش راه رفتن.با پرش راه رفتن
Atıla چابک.مبارز.مشھور.نامدار.نامی
Atılay مرد جسور
Atılış پرش.ھجوم.حملھ
Atılqan کسی کھ زیاد جست و خیز می کند.مرد بی باک.سبک.پرنده
Atılma شلیک.خیز.ھجوم.پرش
Atım Atım پراکنده.
Atım ər تیرانداز ماھر
Atımcı پنبھ زن.حالج
Atımlıq خرج.بھ مقدار یکبار مصرف
Atın qulası سمند
Atınç مرد بی باک
Atınçu وندهپرتاب ش
Atınma جھش.پرش
Atınmaq مانند تیر جھیدن.بھ سویی پرش کردن
Atış yeri ھدف.سیبل
Atışbəy از رتبھ ھای نظامی دوره ی صفویھ.فرمانده گروه آتش
Atışdırıcı دوبھم زن
Atışdırılmaq بھ جان ھم انداختھ شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Atışdırmaq فتنھ افکندن.موجب درگیری دو نفر شدن
Atışdıtdırmaq شدن کھ کسی دو نفر را بھ جان ھم بیندازدموجب
Atışıcı دشنام گو.درگیرشونده
Atışqa نوعی در بی پاشنھ کھ بر روی چارچوب نیفتد بلکھ چون ببندند با .دریچھ ی کوچک در پنجره بھ کار می رود
:در معانی«آغشکھ»و«آغشغھ»بھ صورت.گیشھ.چارچوب پیوندد کوچھ باز پنجره بزرگ،در اتاق کھ بھ طرف حیاط یا
شود و دارای شیشھ باشد،ارسی وارد زبان فارسی شده است
Atışqan ناآرام.درگیر
Atışma درگیری.جنگ
Atışmaca متلک.پرخاش
Atışmaq تیراندازی کردن.درگیر شدن.دشنام دادن.جنگیدن
Atışman پرخاشگر.جنگجو
Atıt میدان تیراندازی
Atqal پرتاب کردنی
Atqı iplik پود
Atqıcı اب کنندهپرت
Atqıç منجنیق.فالخن
Atqılamaq طناب کشیدن
Atqılanmaq طناب کشی شدن
Atqın تیرانداز.حالج.اندازنده
Atladılmaq عبورداده شدن.جھانده شدن
Atlağan ھمواره پرش کننده
Atlama daşı سنگی کھ در میانھ ی رودخانھ اندازند و بھ وسیلھ ی آن از روی رود عبور کنند. قی نیز گفتھ می شودبھ پلھ بر
Atlama جھش.عبور.سوارکاری.سواری.آبدوغ.دوغ.ماست رقیق شده با آب
Atlamac پل کوچک چوبی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Atlamaq پریدن.جھیدن.ردشدن.عبورکردن.گذشتن
Atlan atlan فرمانی نظامی بھ معنی سوارشو
Atlanıb düşmə جست و خیز
Atlanıcı پرش کننده.سوارکار
Atlanış جھش.(ورزش)پرش
Atlaşan تحریک شده
Atlaşdırıcı تحریک کننده
Atlaşdırmaq انگیزاندن
Atlaşmaq برانگیختن.مسابقھ دادن با اسب.بالغ شدن کره اسب
Atlatmaq عبوردادن.رد نمودن.جھاندن.کسی را مجبور بھ سوار شدن کردن
Atlayış سوارکاری.سواری
Atlı xan بزرگ اسب سوار
Atlı دارای اسب.سوار
Atlıq وار دالورس شخص معروف.
Atma söz متلک.کنایھ
Atma پرتاب.دیرک عمودی و نازکتری کھ بر تیرک سراسری سقف قرار میگیرد
Atmaca بازک.قرقی.فالخن.سنگ انداز.کنایھ.متلک
Atmacalamaq کنایھ زدن.متلک انداختن
Atmaq چیزی را از جای بلند پرت کردن.انداختن چیزی بھ دور یا نزدیک. ردنموکول ک تخم .افشاندن.با تأخیر انداختن.
بھ جای گود .دست دراز کردن.شکافتن درز.پنبھ زدن.رنگ پریدن.باال انداختن.نوشیدن.دروغ پرداختن.پاشیدن
انتشار .تپیدن.بریدن دوخت لباس.افشاندن.پوشاندن.تیر انداختن،زدن.رد کردن.ترک کردن.پرتاب کردن.انداختن
دراز کردن.(مقالھ)دادن
Atmalı اموش کردنیفر انداختنی.
Atman (آدمان)پرتاب کننده.نامدار.مشھور.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Atmaz وفادار.دوستدار.کسی کھ چیزی پرتاب نمی کند
Atmıq منی.اسپرم
Atsaq مشھور.نامدار
Atsal ھمچون اسب.اسب گونھ
Atsamaq در فکر پرتاب بودن
Atsat تصدیق.گواھی نامھ
Atta پدر
Attaşe رایزن.وابستھ.آتاشھ
Attaşmaq رگ بھ رگ شدن
Attay پدر
Av لکھ ی روی مردمک چشم .شکار
Ava getmək بھ شکار رفتن
Avara بھ صورت آواره وارد زبان فارسی شده است.سرگردان.بچھ ماده و دو سالھ گاومیش (گویش میانھ)چین دوم یونجھ
Avava ت خرمنجھت جمع شدن برای بازی پس از برداش .در اصل صدای فراخوان .فراخوان
Avazlanma تن صدا .طرز تلفظ
Avc راھنما .مشت
Avçı شکارچی
Avıma آرامش .تسکین
Avımaq آرام کردن .تسلی دادن
Avqan آرامش .تسلی
Avquş بھ صورت آقوش وارد زبان فارسی شده است .پرنده شکاری.قوش+آو
Avlaq شکارگاه
Avlama شکار
Avlamaq شکارکردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Avlaşmaq گرد آمدن
Avrıntı ضربان .تپش
Avtunc قرض
Avuc مشت
Avultaş ھمسایھ
Avunc تسکین .تسلی
Avus موم عسل .موم
Avutmaq تسلی دادن
Ay bəri bax نوعی رقص آزربایجانی کھ از جملھ قدیمیترین رقصھا می باشد کھ فقط توسط خانمھا اجرا می شود
Ay bəy نی بت و صنم و معشوق نیز گفتھ شده است بھ مع .ماه تمام .ماه بزرگ .ایبک .آی بک بھ صورت آیبک و ایبک .
وارد فارسی شده است
Ay pəri بسیار زیبا
Ay suda ماه در آب
Ay حرفی برای ندا .حرفی برای حیرت .برج .کره ماه .ماه
Ayaq qabı پاپوش .کفش
Ayaq آن خم و دارای میخ دو سر و پل کھ نوکھای .بست .کانال .پایین .ھمراه .پا قسمت انتھایی چشمھ و .درجھ باشد 90
کسانی کھ بر یک دستگاه نشستھ و فرش می .یار .ماشھ ی تفنگ .شراب .می .ساغر .قدح .پیالھ .پایان .قنات
شیر )بزرگترین ساغر قیمیز .حرکت .غیرت .شرف .چیخماق تفنگ و طپانچھ .قدم .سرعت .دفعھ .بار .بافند
بھ صورت ایاغ بھ معنی جام ، ساغر و ساتگین وارد زبان فارسی شده است .(اسب
Ayaqça پدال
Ayaqdaş ھمراه .ھمپا
Ayaqlamaq در خوی اگر کسی پای دیگری را لگد کند ، .تحقیر کردن .سرکوب کردن .نابود کردن .لھ کردن .زیر پا گذاشتن
تقد بودند کھ در خانھ اش فردی خواھد مرداو نیز باید پای این را لگد کند وگرنھ مردم مع
Ayalama وسیلھ ای چوبی برای جمع آوری کاه پراکنده در خرمن.تخلص .لقب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ayalqa اسم مستعار .لقب
Ayama لقب دھی .عنوانی کھ مردم بھ کسی می دھند .لقب
Ayamaq دریغ داشتن .لقب دادن
Ayaz دون ابر و سرد شب ب .ھوای صاف و خیلی سرد .نسیم خنک سحر نام غالم محبوب سلطان محمود غزنوی کھ از .
بھ صورت ایاز وارد زبان فارسی شده است .طایفھ ی ترک اویماق بود
Aybın غیرت .شرف
Aydın روشنفکر .مھتاب .امیدبخش .نورانی .واضح .روشن
Aydınçı روشنگر .روشنفکر
Aydınlaşmaq روشنتر شدن
Ayğay فریاد
Ayğucu ئیس مجلس ر صدراعظم .
Ayı در انواع قونور ، آغ ،آغ دوش ، عینکی ، .کیلوگرم است 700تا 60متر و وزنشان از 3درازی آنھا تا .خرس
نادان .گنده .مالالیا ، باریبال ، اوزون دوداق موجود ھستند
Ayıdıcı خبر دھنده .بشارت دھنده
Ayıq sayıq ھشیار و بیدار
Ayıq yatan ابسبک خو
Ayıq ھوشیار.بیدار .وعده
Ayıqlıq بیداری
Ayıldan آگاه کننده .بیدار کننده
Ayılma بیداری .ھشیاری
Ayılmaz غافل .بیدار نشدنی
Ayılmış ھوشیار شده .بیدار شده
Ayımda sayımda گاه و بیگاه
Ayın oyun در قدیم بھ مراسم جشن و سرور گفتھ می شود .خرت و پرت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ayın şayın بھ خوشی و خرمی .واضح و روشن .آشکار و عیان
Ayıntap مھتاب
Ayırac ماده ای کھ بھ وسیلھ ی آن چگونگی مواد دیگر و تجزیھ و ترکیب آنھا را مشخص می کنند
Ayırıc محل جدا شدن .محل تالقی
Ayırıcı جدا شونده .فارق
Ayırma جداسازی
Ayırmac آشکارساز
Ayırmaq جدا کردن
Ayırtlama تفکیک
Ayırtlamaq تفریق و تمیز دادن
Ayırtmaq جداکردن
Ayırtman ممیز .مسئول تعیین و کنترل
Ayırun سیاست .گردآمدن بزرگان تیره ھای مختلف یک قوم یا بزرگان اقوام ھمسایھ
Ayışmaq خارش پیدا کردن
Ayıtım سرود
Ayıtış مشاعره .احوالپرسی
Ayıtqan پرسشگر .پرسنده
Ayıtmaq پرسیدن .آگاه کردن .زینھار کردن .ھوشیار کردن .بیدار کردن
Ayıtmış خبر دھنده .گوینده
Ayqan با احساس .صمیمی
Ayqay فریاد .نعره
Ayqın bayqın بیش از حد احساساتی .ضعیف .ناتوان
Ayqın گسترده .بی انتھا
Ayqırılıq اعوجاج .مخالفت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ayqut کافاتم .نتیجھ .ارمغان
Ayla گردش .حرکت .خانھ .ھالھ ی اطراف ماه
Aylam حلقھ .دایره
Aylama گردش .تداوم .انتظار
Aylamaq دور زدن .گردش کردن .ادامھ پیدا کردن .سپری شدن .منتظر شدن
Aylançaq گرداب
Aylandırmaq چرخانیدن .برگرداندن
Aylanmaq سرگیجھ گرفتن .پیچیدن .برگشتن
Aylar ماھھا
Aylıq حقوق .مواجب .ماھانھ
Aylıqçı پادو .کارمند .مواجب بگیر
Aylın حلقھ ی دور ماه
Ayma پرسش .ھوشیاری
Aymaz غافل
Aynalım رایج
Aynama بطالن
Aynamaq باطل کردن
Aynar انار زیبا
Aynatmaq باطل گردانیدن
Aynaz مھناز
Aypa نوعی سطل برای آب پاشیدن
Ayra اجد
Ayrac معترضھ .پارانتز .جدا کننده .فرقان
Ayral برگزیده .استثنایی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ayran در برخی جاھا ائیران می گویند .دوغ
Ayrı basım ویژه نامھ .چاپ ویژه
Ayrıca استثنایی .جداگانھ
Ayrıq مستثناء .منفصل .جدا
Ayrılan جداشونده .مفارق
Ayrılanmaq جدا شدن
Ayrılaşmaq شدن مفرد جدا افتادن .
Ayrılıq فراق .ھجران .جدایی
Ayrılma انفکاک .جدایی
Ayrılmaq جداشدن
Ayrılmaz الینفک .جدا نشدنی
Ayrım محل انشعاب راه .تفاوت .فرق .مرز
Ayrımlaşma انشعاب
Ayrımlaşmaq منشعب شدن
Ayrıntı تفصیالت .شعبھ .فرع
Ayrışmaq طالق گرفتن .جدا شدن
Ayrıtlıq کاراکتر .شخصیت
Ayrıtsal شخصیتی
Aysal ماھواره
Aysan مھسا .مانند ماه .مھوش
Aysəl ماه گونھ
Aytam ماه تمام
Aytan بشارت دھنده
Aytar بشارت دھنده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Aytay چون ماه .مھسا
Aytək مھسا .مانند ماه
Aytıq پیام .خطاب
Aytışmaq دعوای لفظی کردن
Ayuki حکومت
Ayur کننده بحث
Ayva در روسی بھ ھمین صورت تلفظ می شود .میوه ی بھ
Az çox کم و زیاد.کم و بیش
Az görsənən کم پیدا
Az qanlı پژمرده.کم تحمل.بی صبر.کم خون
Azaq تیری کھ پرتاب کننده و محل پرتاب آن دانستھ نباشد.باده.کاسھ.پا
Azalan نزولی.کاھش یابنده
Azaldan کاھنده.کم کننده
Azalma کاھش
Azaltmaq کم کردن
Azan گمراه.گمشده .اذان
Azay گالیھ.شکایت
Azca کم
Azcana کمی
Azçılıq کمبود.قحطی
Azdırqan گمراه کننده
Azdırmaq گمراه کردن.از بین بردن.بد کردن.دور کردن.گم کردن
Azər oğlu از نسل آذربایجانی
Azərbaycan maralı نوعی رقص آذربایجانی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Azərbaycan رسیده،توانگر و )بایقان+(مرد،دالور)ار+(نام قومی قدیمی)آس:این نام از قسمتھای.نام منطقھ ای در دریای خزر
ھمچنین نام نوعی رقص .می باشد«مرد پیشرو از قبیلھ آس»در معنای کلی این نام در زبان ترکی بھ معنای.(مبارک
.قدیمی و بی اندازه ملودیک است ان اجرا می شوداین رقص فقط توسط مرد در مراسم پر طمطراق و بیشتر در لباس .
نام آھنگی از .ریتم بسیار سریع آن از مجری رقص،مھارت ذاتی می طلبد.عید با ردای چرکسی اجرا می شود
آھنگھای میانھ ی موسیقی عاشیقی آذربایجان
Azərtaş سنگ آذرتاش
Azğın تحریک شده.منحرف.گمشده.گمراه
Azı اقلحد . (دندان)آسیا
Azıcı گمراه کننده
Azıcıq اندک.کم
Azıq بھ صورتھای .در زبان ترکی باستان بھ معنای ره توشھ ای است کھ احتیاطا برای گم شدن برداشتھ می شود.آذوقھ
ھمچنین بھ معنای دندانھای آسیا .آزوغھ نوشتھ شده و بھ صورت آذوقھ در زبان فارسی وارد شده است.آزوغا.آزوغ
نیز می باشد
Azıqlamaq با دندانھای آسیا خوردن
Azıqlı آذوقھ دار.شخص نیکوکار
Azıqlıq چیزی کھ برای توشھ آماده شده است.معیشت.نفقھ.اقلیت
Azınlıq اقلیت
Azırqanmaq کم دادن.دریغ داشتن
Azış گمراھی
Azışdırmaq سرباز کردن دوباره ی زخم در اثر ور رفتن با آن.پژمرده کردن.گمراه کردن
Azışqan بسیار گم شونده
Azıtqan ھمواره گمراه
Azıtmaq گمراه کردن
Azlaq کم یاب.نادر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Azlanmaq بیشتر خواستن.کم شمردن.کم دیدن
Azlaşmaq کم شدن
Azlıq کم.کمبود.اقلیت
Azma قوچی کھ پوست بیضھ ھایش .حیوانی کھ از دو جنس مختلف پدید آمده باشد.بره ی نر چھارسالھ.انحراف.گمراھی
افتھ شده استشک
Azmaçox کمابیش
Azmaq رنگ بھ رنگ شدن رنگ .بھ بیراھھ رفتن.از جا در رفتن .از حد خارج شدن .از راه راست بیرون شدن.راه گم کردن
در رنگرزی
Azmış گمراه.وحشی.گمشده
Azraq کمتر
Azsama مناقصھ
Azsamaq کم و اندک پنداشتن
Azso آذری تبار
B آزربایجانی کھ جزء حروف صامت طنین دار،جفت لبی و انفجاری گروھبندی می شود یکی از حروف زبان تورکی
Ba کلمھ تعجب
Bab olmaq مد شدن .متداول شدن .شایستھ بودن .در خور بودن .برابر بودن .ھمتراز بودن
Baba dili زبان باستانی .زبان کھن
Baba dirəyi ستون وسط خانھ
Baba yurdu مسکن اجدادی
Baba در زبان ترکی .خطاب احترام آمیز و دوستانھ .فراش مدرسھ .آدم معمولی و ساده .سالخورده .مرد مسن .جد .پدر
بھ معنای پدر بزرگ و در زبان فارسی بھ معنای پدر کاربرد دارد
Babaçı کسی کھ بھ گذشتھ و نیاکان خود عالقھ ی بسیار دارد .سنت گرا
Babadan qalma قدیمی .کھنھ .ماترک .ارث . ارث پدری
Babal عذاب .گناه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Babalıq حقوق جد .پدر بزرگ ناتنی
Babasının xeyrinə خیر پدرش
Babay پدر بزرگ
Babur بھ صورت بابور بھ عنوان نام بنیان گذار گورکانیان ھند وارد فارسی شده است .ببر
Baca کی از یک اداره یا اطاقکی کھ بھ کاری اختصاص یافتھ یا در بخش کوچ .دودکش .شکاف .روزنھ .منفذ .سوراخ
در زبان فارسی بھ صورت باجھ وارد شده است .آن خدمت ویژه ای را انجام می دھند
Bacaq پولی کھ صاحب گلھ بابت ھر رأس آن بھ چوپان .نوعی زره کھ بر زانو می پوشیدند .ران .ساق پا .لنگ .پاچھ
دھد
Bacaran وده کار آزم توانا .مجرب .
Bacarat توانایی
Bacarı صنعت .فن .ھنر .موفقیت .مھارت
Bacarıq مھارت .شایستگی .استعداد .قدرت .توانایی
Bacarışıq قدرت .توانایی
Bacarmaq ارت داشتن مھ .شایستگی داشتن .شایستھ بودن .بلد بودن .آشنا بودن .از عھده بر آمدن .قادر بودن .توانسان .
حریف شدن
Bacı oğlu بھ صورت باجاقلو ، باج اوقلی،باجقلی و باجغلی نیز نوشتھ می شود .پسر خواھر
Bacı خطاب محترمانھ برای خانمھا .خواھر .ھمشیره
Bad باد .دیواره ی چاه .دیوار استخر آبیاری .گلی کھ با خاک و موی بز برای ساختن تنور تھیھ می کنند .تنور اجاق.
کوالک
Badalaq فن .نیرنگ .کلک .حیلھ .پشت پا
Badalaqlamaq فن زدن .حیلھ و نیرنگ زدن .پشت پا زدن
Badalaqlaşmaq با ھم کلنجار رفتن .بھ ھمدیگر پشت پا زدن
Badam ağız دھان کوچک و زیبا .غنچھ دھان
Badam bacı مادر شوھر و زنان مسنمادر زن و .عنوان احترام آمیز برای عروسھا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Badamaq قیچی کردن پای حریف در کشتی
Badamcıq غدد لنفاوی کھ در دو طرف حلق وجود دارند .لوزتین .بادامک .لوزه
Badamlıq باغ بادام
Badar qılmaq گم شدن .با صدای بلند کوبیدن
Badımcan بادنجان
Bağ salmaq احداث کردن باغ .درخت کاشتن
Bağ بندی کھ .پی . (گیاه )دستھ .نخ و ھرچیز مشابھ کھ برای بستن و گره زدن بھ کار رود .ریسمان .طناب .تسمھ .بند
گلزار .درختزار .بوستان .باغ .رابط .رشتھ ی دوستی .سد .قطعات اسکلت بدن و سایر اعضاء را بھ ھم پیوند
Bağacıq قورباغھ ی کوچک
Bağana تیرک .ستون
Bağanaq تکھ گوشت پرده مانند میان دو ناخن پای اسب .جای میان دو ناخن حیوان .مچ پای اسب
Bağancaq آن قسمت از پای حیوان کھ بھ زمین نمی خورد .محل پابند زدن بھ پای اسب .قسمت بین مچ و سم اسب
Bağara قرقره یا چرخ برای باال کشیدن آب از چاه کم عمق
Bağça لزار گ .کرت .باغچھ مھدکودک .کودکستان .
Bağçacıq باغچھ ی کوچک
Bağçı کارگری کھ پشت سر دروگران ، خوشھ ھا را بستھ بندی می کند .باغبان .باغدار
Bağda قطعھ ی موسیقی .نغمھ .آھنگ
Bağdar آھنگساز
Bağdaşdırıcı آداپتور
Bağdaşdırmaq ھماھنگ گردانیدن
Bağdaşıq تلفموء .ھماھنگ .متجانس
Bağdaşım ھماھنگی .تجانس
Bağdaşır منسجم
Bağdaşma اتفاق .ائتالف
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bağdaşmaq آمیختن .چھارزانو نشستن .راضی شدن
Bağdaşmaz ناموافق
Bağdu تشعشع .نور
Bağıl تقریبی .نسبی
Bağım تأثیر .پیوند .وابستگی
Bağımlı تابع .وابستھ
Bağımsız مستقل
Bağımsızlıq استقالل
Bağın پایھ
Bağıntı رابطھ .مناسبت .نسبیت
Bağır آغوش .کبد .جگرسیاه
Bağırdaq کمر عریضی کھ بھ گھواره می پیچند .بند گھواره .بند قنداق.
Bağırış شیون دستھ جمعی .غریو .فریاد .نعره
Bağırlamaq بھ سینھ فشردن .بھ آغوش کشیدن
Bağırma نعره کشی .فریادزنی
Bağırmaq نعره زدن .فریاد کشیدن
Bağırsaq qurdu آسکاریس
Bağırsaq لولھ ی پالستیکی .روده
Bağırsamaq ھوای جگر خوردن کردن
Bağırtı عربده .خروش .فریاد بلند .غریو .بانگ .نعره .فریاد
Bağış آمرزش .عفو .ھدیھ .بخشش
Bağışıq معاف .آزاده .آزاد شده
Bağışıqlıq معافیت
Bağışlama بخشش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bağışlamaq تقدیم کردن .بخشیدن
Bağıt پیمان .عقد .قرارداد
Bağıtlamaq عقدکردن
Bağla قالده ی سگ .بند
Bağlac ربط .حرف ربط
Bağlaclamaq بستھ بندی کردن
Bağlamaq گره زدن .سد کردن .بستن
Bağlan بھ آنقوت نوعی قاز وحشی قرمز رنگ شبیھ .دستھ گل .قبضھ .دستھ
Bağlanaq ارتباط
Bağlanım ارتباط
Bağlanmaq گره خوردن .مغلوب شدن در مشاعره .بند آمدن .تعطیل شدن .بستھ شدن
Bağlanmış بستھ شده
Bağlantı وسیلھ ای برای ریختن شیر در دستگاه .ارتباط
Bağlaşıq مرتبط .ھمدست
Bağlaşım ارتباط .اتصال
Bağlaşma اتحاد
Bağlaşmaq قرارداد .دست یکی کردن .زد و بند کردن .شرط بندی کردن .ھمبستھ شدن .متحد شدن .یکی شدن .مسابقھ دادن
مشاعره کردن .ھم عھد شدن .اتحاد کردن .قرار گذاشتن .بستن
Bağlatmaq موجب انسداد چیزی شدن
Bağlava م مرغ نوعی شیرینی بسیار لذیذ کھ از آرد ، شکر ، روغن ، تخ پستھ و ھل تھیھ می کنند و بھ قطعاتی بھ .بادام .
بھ صورت باقلوا وارد زبان .این شیرینی را در ترکیھ بھتر می پزند .شکل لوزی، مربع یا مثلث برده می شود
فارسی و بھ صورت البقالوی وارد زبان عربی شده است
Bağlayıcı ط حرف رب .متصل کننده .پیوند دھنده .وصل کننده رابط .حلقھ ی واسط .
Bağlı باغدار .دارای باغ .سرپوشیده .ممنوع .علف .بستھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bağlılaşıq متناسب .متناظر
Bağlılaşım متقابل .متناسب .متناظر
Bağna پلھ
Bağnaz متعصب
Bağnazlıq تعصب
Bağrı qan olmaq غصھ دار شدن .دل پر خون شدن
Bağrı qara بلند پا و سینھ سیاه ، بزرگتر از کبوتر کھ در کنار آبھا زندگی میکند پرنده ی .سنگ شکنک در .نوع دارد 14 .
بھ صورت باقرقره .در آزربایجان دو نوع قارقارین و آغ قارین وجود دارد .زمین النھ می کند و سھ تخم می گذارد
وارد زبان فارسی شده است
Bağrı yanmaq سوختن جگر .تشنھ شدن
Bağşı یم حک پزشک .
Baha پربھاء .پرقیمت .گران .ارزش .بھاء .قیمت
Bahalı کمیاب .نادر .پرارزش .گرانبھا .گرانقیمت .گران
Bahalıq گرانی
Bahana بھانھ
Baxac دوربین .ناظر .بیننده
Baxacaq آینھ .دیدنی .منظره
Baxaq منظر .محل نگیرستن
Baxan شرف م .مدیر .ناظر .بیننده وزیر .
Baxanaq نوعی بیماری در پای حیوانات .منظره
Baxanay مھوش .ماه کامل
Baxanlıq وزارت
Baxanta بسیار بیننده
Baxar kor نابینا با چشمان باز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Baxar مشرف .ناظر .جایی کھ دید دارد .جای وسیع
Baxarsan شاید
Baxay غیر قابل کنترل .حشری
Baxça باغچھ
Baxdırmaq فال گرفتن توسط کسی .مورد معاینھ ی کسی قرار دادن .نشان دادن برای معاینھ و بررسی
Baxıcı فالبین .تماشاگر .مراقب .معاینھ گر .بیننده
Baxım اعتناء .توجھ .نگرش .پرستاری .نقطھ نظر .دیدگاه
Baxış ظر ن .بررسی اجمالی .معاینھ .مالحظھ .نگرش .طرز نگاه .نگاه .پرستاری .بینایی .دید .نقطھ نظر .نظریھ .
سرپرستی
Baxışım تقابل .تناظر .طرز نگریستن
Baxışımsız بی تناسب .بی تقارن
Baxışlıq تفریحگاه .منظره
Baxıt محل نگریستن .پنجره
Baxma بازدید .نگرش
Baxmaca پنجره
Baxmaq افکندن نظر .تماشا کردن .نگریستن .نگاه کردن .پژوھش کردن .مطالعھ کردن .بررسی کردن .رسیدگی کردن .
.معاینھ کردن .نگھداری کردن .پرستاری کردن .سرپرستی کردن .مراقبت کردن .نظارت کردن .تحقیق کردن
اشتغال . پیروی کردن .تأسی جستن .توجھ کردن .دقت کردن .بھ حساب آوردن .شمردن .فال دیدن .معالجھ کردن
پرداختن .داشتن
Baxmalı جالب .تماشایی .دیدنی
Baxman بازرس .ناظر
Baxmayaraq علی رغم .بدون توجھ
Baxtavar بختیار
Baku جای بلند .تپھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Baqqal خواربارفروش
Baqor چنگال
Bal ayı ماه عسل .نخستین ماه پس از عروسی
Bal dodaq شیرین زبان
Bal ز درختان ترشح می شود مومی کھ ا .عسل بامزه .شیرین .شربت عسل .
Bala bala آرام آرام
Bala خرد .ریزه .کوچولو .کوچک .جوجھ .بچھ .طفل .کودک .نوزاد .فرزند
Balaca اندکی .بی اھمیت .ریز .خرد .جزئی .کم .کودک .بچھ کوچول .کھتر .کوچک
Balacacıq خیلی ریز
Balağan باالخانھ .بالکن
Balaqdar تنکھ .شورت زنانھ
Balalı بچھ دار
Balalıq بچھ دان .زھدان .رحم
Balansırlamaq تنظیم کردن
Balata خمیرمایھ
Balçı عسل فروش .زنبوردار
Baldırsal عضالنی
Baldız خواھرشوھر .خواھرزن
Baldu تبر
Baldur ران
Balıq adam غواص
Balıq گل .قلعھ .شھر .فوریھ . اسفند .حوت .ماھی
Balınc متکا .بالش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Balış بھ صورت بالش وارد .بالش زیرپایی .بالش سر ، بالش تکیھ دادن ، تشکچھ ی زیرین :بر چھار نوع بوده است .متکا
زبان فارسی شده است
Balqam تسلیم
Balqay صورت دیگری از واژه ی بیلگھ .دانا
Balqımaq کندن پرتو اف .درخشیدن برق زدن .
Balqız شیرین چون عسل
Balsan شیرین چون عسل
Balta baş ھر چیز سر صاف
Balta diş ھر چیز دندان سفت
Balta بھ صورت البطھ در معنای نوعی تبر وارد زبان عربی شده است .حلقھ ی آھنی در ناف آسیاب .تبر
Baltaçı رد زبان عربی شده استبھ صورت البلطجی وا .ھیزم شکن .تبرزن .تبرساز
Baltalamaq کارشکنی کردن .ریشھ کن کردن .خراب کردن .تبرزدن
Baltalma ریشھ شکنی .تخریب
Baltaş شیرین چون عسل
Baltın (گویش قره داغ)کاپشن
Bam کوپھ .تپھ
Bambıl دست و پا چلفتی .بھ درد نخور .ناشایست .بی لیاقت .بی سرو پا
Bamsı ده ی شکاریپرن .عقاب
Ban ev خانھ ی بلند
Banar قبضھ .دستھ
Bancı مؤذن
Banco آلت موسیقی شبیھ گیتار
Bandırmaq فرو بردن در آب یا چیز مایع
Banqırdamaq نعره کشیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Banqırmaq عربده کشیدن .فریاد کشیدن
Banlaq ندا .فراخواندن .دعوت
Banlamaq صدا شدن ھم .بانگ برآوردن دستھ جمعی خروسھا ھم آوازی کردن .
Banmaq ناخنک زدن .فرو بردن
Bap balaca کوچولو .خیلی کوچک
Bar bar bağırmaq عربده کشان گریستن .یکسره نعره کشیدن .بلند نعره زدن .یکسره جیغ زدن .وحشیانھ نعره کشیدن
Bar tutmaq رقصیدن
Bar نوعی بازی .ترشح .سفیدک روی زبان .قارچ .کپک .محمولھ .بار .بارنگین .بھره .ثمر .میوه
Bara vermək خراب کردن .سوتی دادن
Bara خیط .رسوایی
Baran درخت انگور .انگور .گندمگون .سبزه
Barantay ھمقد .ھمسال
Baras gün چھارشنبھ
Barat olmaq الھام شدن
Barat ھ معنای سکھ ای برابر یک چھلم قروش ترکی وارد زبان عربی ب .جشن نیمھ شعبان .حوالھ .قبض .سفتھ .برات
شده است
Barbar بیگانھ .غیر متمدن .وحشی
Barça تمام .ھمھ
Barçın قطیفھ .پارچھ ی ابریشمی
Bardaq سبو .دیزی .ابریق .ظرف سفالین .ظرف ترشی .کوزه
Bardaqça فنجان
Barğa جوی آب
Barılanmaq محصور شدن
Barılatmaq محصور گردانیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Barılmaq حصار کشیدن .دیوار کشیدن
Barım سرمایھ
Barınaq محل تغذیھ .سرپناه .پناھگاه
Barındaq بھ صورت برنداق و برنداف .غاشیھ .دوال .روده .انبانی کھ از پوست بز ماده باشد .چرم خام .کمر و تسمھ ترک
وارد زبان فارسی شده است
Barındırmaq یر کردن س منفعت رساندن .بی نیاز کردن .محافظت کردن .حمایت کردن .تعلیف کردن .پروار کردن .خوراندن .
Barınma بھره مندی .پناه جویی
Barınmaq مستفیض شدن .فایده بردن .تغذیھ شدن .حفاظت شدن .پناه جستن
Barış bəlgə صلح نامھ
Barış görüş صلح و صفا
Barış صلح .سازش
Barışan صلح کننده
Barışcıl صلح طلب
Barışçı صلح طلب
Barışdırıcı سازشکار .میانجی .آشتی دھنده .صلح دھنده .سازش دھنده
Barışdırmaq تلفیق کردن .وفق دادن .آشتی دادن
Barışıq سازش .صلح .آشتی
Barışıqçı صلح دھنده .آشتی دھنده
Barışma صلح .سازش
Barışmaq ازش کردن س موافقت کردن .تحمل کردن .ھمرأی شدن .ھمراه شدن .دوست شدن .
Barışman سازشکار
Barıt ماده ی منفجره کھ از شوره و گوگرد و ذغال درست کنند.
Barıtçı باروت فروش .باروت ساز
Barıtlıq مخزن باروت .ظرف باروت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Barqın سیاح .جھانگرد
Barlanmaq مر نشستن بھ ث .پر بار شدن جرم بستن دندان .سفیدک زدن .کپک زدن .
Barlas بھ صورت برالس وارد زبان فارسی شده است .دالور .قھرمان
Barmağı olmaq دست داشتن .در امری شرکت داشتن .در کاری دخالت داشتن
Barmaq arası baxmaq بی اعتنایی کردن .اھمیت ندادن
Barmaq arası بی اعتناء
Barmaq ucu تقریبی .سر انگشتی
Barmaq جا انگشتی در .اندازه ی یک انگشت .ھر شاخھ ی شن کش .میلھ ی نرده .پره ی چرخ .شانھ .دندانھ .انگشت
.قلمھ ی انار، تاک وغیره .مقیاس ھجا در شعر .دستکش
Barmaqca انگشتر
Barmaqlamaq با انگشت خوردن .انگشت فرو کردن .انگشت زدن
Barmaqlanmaq با انگشت خورده شدن .انگشت زده شدن .انگشت خوردن
Bars il گانھ ی ترکی پس از سال گاو و پیش از سال خرگوش12سال سوم از سالھای .سال پلنگ
Basa پس از .بعدا
Basabas شلوغی .تراکم .ازدحام
Basac تلمبھ .پمپ
Basac تلمبھ .پمپ .چاپ کننده
Basağar فروتن
Basaq evi چاپخانھ
Basaq بھ صورت بسق وارد فارسی شده است .گنبد .پوشش
Basamaq پلکان .پلھ
Basan پیروز .غالب .غذایی کھ پس از دفن مرده خورده شود
Basanaq محل پیروزی
Basanta بسیار پیروز شونده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Basar ھمچنین صفت است بھ معنای زیر گیرنده و غالب .سیر کوھی
Basarat بینایی
Basarıq تختھ ی زیر پا .پدال .رکاب
Basarqı پیروزشدنی
Basarlı مستولی .چیره .پیروز
Basarlıq کوھی کھ دارای سیر کوھی باشد
Basat از اسامی .مھربان وشفیق .مدد و تعاون .ھمیشھ یاور .تمغا .مھر .مغلوب کننده یا رام کننده ی اسب .آت+باس
ر داستانھای دده قورقودقھرمانان و اساطی
Basbas قسمتی از بیل کھ با پا فشار دھند .آلت فشردن ھستھ ھای روغن دار یا میوه ھا برای آبگیری .منگنھ
Basdamaq زیرگرفتن
Basdı kəsdi قمپوز در کردن .بزن و بکوب
Basdıq ارد زبان فارسی شده استبھ صورت باسلوق بھ عنوان نام یک شیرینی و .فشاردادنی .باتالق .جوزقند
Basdırma گوشت قورمھ .نوعی خورشت.
Basdırmaq دوختن .رازپوشی کردن .پنھان کردن .ستر کردن .پوشاندن .دفن کردن .خاک کردن .زیر خاک کردن.
واباندن مرغ روی تخم خ .نشاندن نھال .تخم پاشیدن .کاشتن .تو گذاشتن حاشیھ در دوخت . (لبھ ی پارچھ)توگذاشتن .
مغلوب .ثبت کردن .بھ چاپ رسانیدن .جفت گیری دامھای نر و ماده را فراھم کردن .بارور گردانیدن .تلقیح کردن
تعلیف گردانیدن .گردانیدن
Basıcı فشاردھنده
Basıq گود .تورفتھ
Basıqlıq گودی .فرو رفتگی
Basıqmaq دندچار شبیخون دشمن ش .درکمین دشمن افتادن
Basılı اشغال شده
Basılış چاپ .فشردگی
Basılqan شکست خورده .مغلوب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Basılmaq فشرده شدن .شکست خوردن
Basılmaz استوار .محکم .شکست ناپذیر
Basılmış چاپ شده .فشار داده شده
Basım نیرو .انرژی .کشتی .آبخور .طغیان .ضرب سکھ .چاپ
Basin نشریھ
Basınc تضییق .فشار
Basırıq دوروبر .قلمرو .انباشتگی .تراکم .شلوغی .ازدحام
Basışmaq با ھمدیگر فشاردادن
Basıt کمپوت
Basqal فشاردادنی
Basqı دستگاه فشار دھنده .دستگاه چاپ .چاپ .فشار نظامی .فشار
Basqıc نردبان
Basqıç سویھ .روش .سیاق
Basqıçı چاپ کار می کند کسی کھ با دستگاه .چاپچی
Basqıncaq االکلنگ
Basqınçı تاالنچی .چپاولگر .غارتگر .مھاجم .راھزن
Basqınlıq حاکمیت
Basqıntı غارت .فشار .ھجوم
Baslamaq زیر پا گذاشتن .لھ کردن
Basma رنگ مو .جوھر خشک کن .ساختگی .تقلبی .چاپی .فشرده .چاپ
Basmaca آلت فشار دادن
Basmaxana مطبعھ .چاپخانھ
Basmaq فشار دادن
Basman غالب .پیروز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Basmarlamaq ناگھانی حملھ کردن و گرفتن .زیر فشار گذاشتن .فرا گرفتن .زیر سیطره گرفتن .غافلگیر کردن
Basmarlanmaq زیر سیطره قرار گرفتن .ناگھانی مورد حملھ قرار گرفتن و اسیر شدن .غافلگیر شدن
Bastaq کتاب
Baston عصا .چوبدستی
Baş açıq بی چادر .رو باز .سر برھنھ .بی حجاب
Baş aparmaq سر کسی را با زیاد حرف زدن بردن .عجلھ داشتن .افسار گسیختن .خودسری کردن
Baş aşağı سرازیری .سرازیر
Baş ayaq واژگونھ .وارونھ.
Baş bağlamaq مند شدن عالق .تدارک دیدن .فراھم کردن متأھل کردن .سامان دادن .دانھ بستن گیاه .
Baş baxan سر ناظر .نخست وزیر
Baş barmaq انگشت بزرگ .انگشت شست
Baş beyin حوصلھ
Baş bərt جذام .ریش
Baş bilən بزرگ .مرد عاقل .مدبر .آزموده .مجرب .باتجربھ .کاردان
Baş bilit حال و نمونھ ی آثار شعرا و غیرهتذکره شامل شرح .گذرنامھ
Baş bilitçi شرح حال نویس .تذکره نویس .مأمور گذرنامھ
Baş çavuş بھ صورت الباشجاویش وارد عربی شده است .گروھبان یکم
Baş gicəllənmə سرگیجھ
Baş katib سردبیر
Baş qırxan سلمانی
Baş qırxmaq یر غارت کردنتزو .با حیلھ .اصالح کردن سر .سرتراشیدن
Baş nazir نخست وزیر
Baş oyunçu ھنرمند نقش اول
Baş pılan نقشھ ی جامع
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Baş söz مقدمھ
Baş tası جمجمھ
Baş ucunda در انتھا .در نوک
Baş verən فدایی .سرباز
Baş vermək اهسر از خاک بیرون آوردن گی .جوانھ زدن .سر فدا کردن .روی دادن .رخ دادن .واقع شدن
Baş vəzir نخست وزیر
Baş vurmaq قمھ زدن در ایام عاشورا .لگد زدن تفنگ .بازدید کردن .بھ مالقات کس رفتن .سرزدن
Baş vuru مراجعھ
Baş yazı سر مقالھ
Baş yemək باعث فوت کسی شدن .حوصلھ کسی را سر دادن .غذای اصلی
Baş yemiş شوم .سرخور
Baş کلھ .آغاز .سر
Başa batan معقول .قابل فھم
Başa çatmaq بھ نتیجھ منتھی شدن .بھ انجام رسیدن
Başa düşmək بھ سر زدن .فھمیدن
Başa gəlmək حاصل شدن .خرج برداشتن .بھ پایان رسیدن کار.
Başağut پیشوا .پیشرو
Başaq سنبل .خوشھ
Başaqçı خوشھ چین
Başal کالسیک .پیشرو
Başalmış پیروزمند
Başarqanlıq اجراء .کار برجستھ .شاھکار
Başat مستولی .حاکم .برتر
Başatlıq استیالء .حاکمیت .برتری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Başcıl پیشاھنگ .رھبر
Başça (کتاب)سرفصل .عنوان
Başçı رئیس .رھبر .فرمانده .سرکرده
Başda در ابتدا .در آغاز .نخست .در صدر .در رأس
Başdan ر از س .از نو از اول .از ابتدا .دوباره .
Başı bəlli نامدار .مشھور
Başı dümük مشغول .سرگرم
Başı qaşınmaq طالب جنگ و در گیری بودن
Başı papaqlı مرد بالغ
Başı soyuq سھل انگار
Başı uca سرافراز .سربلند
Başı üçün بسرت قسم .زکی
Başı ترام یا تعیین شغل و سمت بھ آخر برخی کلمات اضافھ می شود مانندبیشتر برای اح .سرور .سردستھ .سردار آبدار :
باشی
Başına çalmaq منت زدن .سرکوفت زدن .توسر کسی زدن
Başına olmaq بی صاحب بودن .سرخود بودن
Başına سربھ ھوا .سرخود
Başkənd پایتخت
Başqa بجز .غیر از .اجنبی .بیگانھ .سایر .دیگر
Başqaq پیشوا .سرکرده
Başqalaşım دگرگونی
Başqalıq تغییر .دگرگونی .فرق .تفاوت .اختالف .مغایرت
Başqan نوعی ماھی .رئیس .رھبر
Başqarıcı فاعل .راھنما
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Başqarmaq راھی کردن .راھنمایی کردن .متوجھ ساختن .انجام دادن
Başqası ذیگری
Başlaq سرآغاز .ابتدا .سرخود .رھا شده .حیوان رھا شده
Başlam آغاز .شروع
Başlama آغاز
Başlamaq رھبری کردن .راھنمایی کردن .از سر گرفتن .آغاز کردن
Başlamişi آغازگری .تأسیس
Başlanğıc نخست .ابتدا .پیشگفتار .مدخل .شروع .سرآغاز .مقدمھ
Başlanılmaq آغاز شدن .شروع شدن
Başlanış سرآغاز .ابتدا
Başlanmaq راه برده شدن حیوان بھ سوی چراگاه .ھدایت شدن .ظاھر شدن .بروز کردن .آغاز شدن .شروع شدن
Başlayıcı شروع کننده .پیشقدم .آغازگر
Başlıq بھ صورت باشلوق وارد زبان فارسی شده است .شیر بھا .سرفصل .عنوان .روسری
Başmaq seyri زنی قدم .پیاده روی
Başmaq نعلین .صندل .پاپوش .کفش
Başmaqçı کفشدار .کفشدوز .کفاش
Başman رھبر
Başnaq بدون کالھخود و زره
Başsız بی .بی خبر .سر خود .بی انظباط .بی مغز .نادان .بی کلھ .بی سرپرست .بدون فرمانده .بدون سرپوش .بی سر
نشانھ
Başşad ه بعدھا بھ پاشا تبدیل یافتھ و لقب امیران ارتش عثمانی شد این واژ .سر فرمانده در pasha .pachaبھ صورت .
انگلیسی کاربرد دارد
Baştar داس
Bat دامی کھ در زمستان برای شکار کبک درست می کنند
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bataq بطالت .رکود .گل .لجنزار .لجن .مرداب .باتالق
Bataqcıl دوستدار مرداب
Bataqlı لجنزار .گل آلود
Batar فرو رونده
Batbat نوعی علف کھ اگر .برگ آن برای درمان خارش شدید مفید است .ھزار بند .ھفت بند .نوعی ترشک .بنگ دانھ
وارد زبان «البطباط»بھ صورت .چوپان دودوگو نیز می گویند .دانھ ی آن با خمیر بھ االغ داده شود ھوایی می شود
عربی شده است
Batı رب مغ رشید .دالور .باختر .غرب .
Batıcı سوزاننده .گم کننده
Batıçı غربگرا .غربی
Batırmaq آلودن .آغشتن .آلوده کردن .غوطھ ور ساختن .غرق کردن .خالندن .داخل کردن .ضرر کردن .فرو کردن.
خراب کردن کار .گم و گور کردن .از دست دادن .ورشکست شدن
Batış غرق .غوطھ وری .تأثیر ونفوذ .غروب
Batışmaq بھ مقابلھ با ھم برخاستن .برھم اثر گذاشتن .برھم چربیدن .برھم نفوذ کردن .برھم کارگر افتادن
Batqı خسارت .کشتی بھ گل نشستھ .طلب سوخت شده .ضرر و زیان .چالھ .حفره .گودال
Batlaq بت اشباع شده و معموال گیاھی در آن روییده و عبور کردن از آن دشوار زمینی پست کھ از رطو .آبگند .مرداب
بھ ھمین صورت و معنی وارد زبان فارسی شده است.است
Batma علوفھ ی موجود در آخور حیوان .فقدان .افول .آلودگی .سوخت طلب .غروب
Batmaq و ریختن فر .ویران شدن .گم شدن .از دست رفتن .آلوده شدن .فرو رفتن .خلیدن .غوطھ ور شدن .غرق شدن .
تأثیر و .تسلط یافتن .خفھ شدن .از بین رفتن .مفقود شدن .محو شدن .سوخت شدن .افول کردن .غروب کردن
گرفتن صدا یا گوش .گود افتادن .بھ نظر نیامدن .پوشیده شدن .گم شدن .غلبھ کردن .نفوذ کردن
Batman tərəzi قپان
Batman کیلو 3کیلو است و در تھران 5من در تبریز .واحد اندازه گیری در وزن .من.
Batmaz مبارز .زنده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Batmış گم و گور شده
Batsıq غروب .باختر .غرب
Baturqan حافظ .نگھدارنده
Baturuq مرد .راستگو
Bay bək بیگ بزرگ .بابک خرم دین .شخص عالیمقام
Bay kişi اصیل زاده . بزرگ مرد
Bayaq پیشتر .چند لحظھ ی پیش .زمان نزدیک در گذشتھ .زمان خاصی از گذشتھ .مخفف بو آیاق یعنی این بار
Bayaqkı پیشین .قبلی
Bayar یکی از صفات خداوند در باور ترکان .نامدار .عظیم .کھن
Bayat ورت بیات وارد زبان فارسی شده استبھ ص .مانده .کھنھ .ثروتمند .کنایھ از خدا .نام بزرگ
Bayatı ھجا و چھار مصراع کھ مصرع سوم آزاد و بقیھ ھم قافیھ ھستند 7گونھ ای شعر تغزلی مردم آزربایجان دارای.
ترانھ ی تغزلی مردمی آزربایجان را کھ اھنگھای محزون دارد ، بایاتی .اندیشھ ی اصلی در بیت دوم بیان می شود
می نامند
Bayatlıq کھنگی .حالت بیاتی
Bayburd نام دژی در میان ترکان
Baydırmaq برباد دادن .خراب کردن .ارزان فروختن .مفت از دست دادن .بھ امانت خیانت کردن
Bayır بیابان .تلف .ھدر .بایر .زمین .خارج .بیرون
Bayıtmaq ثروتمند کردن
Baykal دریا
Bayqan این واژه بھ صورت بایگان در زبان فارسی و بایجان در گویش .یزرگ شده .سروری یافتھ .تکامل یافتھ .رسیده
عربی تغییر یافتھ و قسمت دوم نام آزربایجان است
Bayqın از خود بیخود شده .والھ .مدھوش .پژمرده .خمار .بی حال .بی روح .سست .غش کرده .بیھوش .از حال رفتھ
Bayquş بھ صورت بیغوش وارد زبان فارسی شده است .بوق .بوم .جغد
Bayla شھر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Baylaç عوارض گمرکی
Baylalaşmaq اجتماعی شدن
Baylalıq شھرنشینی
Baylasal اجتماعی .شھری
Baylıq شھر
Bayma پیشرفت .تکامل
Bayol گرامی .برگزیده
Bayraq بھ صورت بیرق وارد زبان فارسی شده است .پرچم
Bayraqçı رقدار بی در عربی نیز البیرقدار وارد شده است .رھبر .راھنما .
Bayram نوعی از پارچھ ی ریسمانی کھ شبیھ بھ متقالی عراق اما از آن .زیبایی .شادی .خوشبختی .خوشحالی .عید .جشن
نازکتر است
Bayramaq جشن گرفتن
Bayramlaşmaq دید و بازدید کردن در ایام عید
Bayramlıq یدیع
Bayraşmaq باھم جشن گرفتن
Baysal اعیانی .راحتی .آسایش
Baysan بسیار گرامی
Baz olmaq عالقھ داشتن .انس داشتن .عالقمند بودن
Baz اجنبی .ناآشنا .بیگانھ .شاھین .عقاب .پسوندی است کھ شدت عالقھ بھ کاری را می رساند
Bazar dəyəri مالتیبھ ارزش معا .بھ قیمت بازار
Bazar ertəsi روز دوشنبھ
Bazar günü روز یکشنبھ
Bazar olmaq رونق خرید و فروش .مشتری داشتن
Bazar خرید و فروش .محل داد و ستد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bazarçı بازاری .تاجر
Bazarı با کیفیت پایین .بازاری
Bazarlamaq عرضھ کردن
Bazarlanmaq عرضھ شدن
Bazarlıq رای عرضھ و فروش در بازار کاال ب .خریداری .خرید چانھ زنی .بازار گرمی .
Bazıq ضخیم .کلفت
Bazırqan بازرگان
Beced چاالک .تند .سریع .جلد
Becərmə تربیت .پرورش
Becərmək نموکردن .رشد کردن .بارآوردن .پرورش دادن .تربیت کردن .پروراندن
Becərtmək پرورش دادن .رویاندن .سبز کردن
Beçan بز
Beçə arı گروه زنبورھای جوان کھ کندو را بھ دنبال شھد ترک می کنند
Beçə balı شان .عسل زنبورھای جوان کھ با رنگ روشن است
Beçə کودک .طفل .بچھ .زنبور عسل جوان .جوجھ خروس
Beçədan رحم زھدان
Beçələmək جوانھ زدن گیاه .بچھ آوردن .تکثیر یافتن زنبور عسل
Beçi (گویش بستان آباد)بزغالھ ی شش ماھھ
Bedoy در برخی منابع بھ معنای اصیل و تنومند نیز آمده است .تندرو
Bel bağı کمربند .بند تنبان
Bel bağlama مراسم بستن کمرعروس در شب عروسی
Bel bağlamaq دن متکی ش .دل بستن .اعتماد کردن .پشتیبانی داشتن .امید بستن .کمر بستن بھ کسی پشتگرم شدن .
Bel buxum قد و قامت
Bel çantası کولھ پشتی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bel dayağı ستون فقرات
Bel qayışı کمربند
Bel suyu اسپرم .منی
Bel yarağı اسلحھ ی کمری
Bel (گویش قره ضیاءالدین)واحد شمارش مقدار آب در آبیاری .اطراف .دور .کمره ی کوه .میان .پشت .کمر .بیل
Belə belə چنین و چنان
Belə çıxırkı نتیجھ اینکھ .از قرار معلوم
Belə iykən در حالیکھ چنین باشد .اگر چنین باشد
Belə اینطور .ھمین طوری .چنین .حتی .اینقدر .پس .بر این منوال .نظیر .این چنین
Belədə پس اینطور
Beləha (تأیید و تمجید)اینطوری
Beləlikdə ین صورت در ا اگر چنین باشد .
Beləliklə بدین ترتیب .پس .بنابراین .بھ این ترتیب
Beləsə در صورتیکھ اینطور باشد .اگر چنین باشد
Beli sınmaq بیچاره شدن .ناتوان شدن
Belin tirəsi ستون فقرات
Belləmək شخم زدن .بیل زدن
Berə تبریز کھ بھ تحریف بیرق می نامند نام روستایی در نزدیکی .مکان شیردوشی دامھا
Beş barmaq نام گیاھی است قابض کھ پغمبر چیچگی نیز می .پنج انگشت .پنجھ بوکس . (برای جابجا کردن علوفھ و غیره)شانھ
گویند
Beş bətər بدتر از بد
Beş bıyıq ازگیل
Beş bucaqlı پنج ضلعی .پنج پھلو .پنج گوشھ
Beş daş بازی پنج سنگ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Beş pıralıq بھ درد نخور .پست
Beş taxta بھ ھمین معنا وارد زبان عربی شده است «البشتختھ»بھ صورت .صندوق کوچک
Beş yerli پنج نفره
Beş 5عدد
Beşgən مخمس .پنج ضلعی
Beşik منشأ .زادگاه .ننو .مھد .گھواره
Beşiktaş ھم گھواره
Beşiminci پنجمین
Beşinci پنجمی
Beşiz ج قلوپن
Bey بیعانھ
Beyin doldurmaq تحریک کردن
Beyin qırışıqları چین خوردگیھای مغز
Beyin qutusu کاسھ ی سر
Beyin orağı پرده ای کھ میان دو قسمت مغز وجود دارد
Beyin دماغ .کلھ .ادراک .شعور .عقل .مغز .مخ
Beyincik مغز کوچک .مخچھ
Beyinə düşmək بھ سر زدن
Beyini oymaq از دست دادن عقل .تکان خوردن مغز
Beyininə batmaq با عقل جور آمدن .پذیرفتنی بودن .منطقی بودن
Beyinini aparmaq زیاد حرف زدن .سر کسی را بردن
Beyinsəl مغزی
Beykin مانند
Beyləşmək بیعانھ دادن یا گرفتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Beyrək نام یکی از قھرمانان داستان دده قورقود
Beytin بیکار .زمین بایر
Bez qırağı آدم پست
Bez قماش .پارچھ ی کتانی یا پنبھ ای .پارچھ ی سفید .کرباس .پارچھ ی زبر
Bezar بھ صورت بیزار وارد زبان فارسی شده است .رنجیده
Bezdirmək کردن ذلیل .مأیوس کردن .جان بھ لب رساندن .بھ ستوه آوردن .بھ تنگ آوردن .بیزار کردن عاجز کردن .
Bezə بیچاره .فقیر
Bezgin مأیوس .بیزار .متنفر
Bezikmək متنفر شدن .بیزار شدن
Bezmək عاجز ماندن .مأیوس شدن .بھ تنگ آمدن .متنفر شدن .بیزار شدن .بھ ستوه آمدن
Bəbə عروسک .نی نی .بھ بھ .کودک شیر خوار
Bəbək مردمک چشم . بچھ کوچولو .کودک شیر خواره.
Bəhməz شیره ی انگور یا توت .شیره .دوشاب
Bəkdaş ھمتا
Bəkinmək اصرار کردن
Bəkləmə انتظار .نگھبانی
Bəkləmək معطل شدن .صبر کردن .انتظار کشیدن .منتظر شدن .نگھبانی کردن
Bəklənti توقع .انتظار
Bəkməz باده گساری .پیالھ ی شراب .باده . شراب .شیره ی انگور یا توت .شیره .دوشاب
Bəqavul بھ صورت .در میان ترکان قدیم بھ کسی گفتھ می شد کھ از جایی بھ جای دیگر پیغام و نامھ را با اجرت می رساند
بکاول بھ معنای خوانساالر وارد زبان فارسی شده است
Bələkləmək قنداق کردن
Bələmək غشتن آ .آلودن .پیچیدن .قنداق کردن کثیف کردن .شاش کردن کودک .خراب کردن .پوشاندن .
Bələşik مرکب .آغشتھ .آلوده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bələşmək پالوده شدن .آغشتھ شدن .آلوده شدن
Bəlgə قیمھ ی نازک گوشت یا جگر سیاه (اراضی مزروعی)سرحد .مرز .وثیقھ .دستاویز .سند .برگھ .حلقھ ی نامزدی
)مچ پیچ. در دعوا بھ عنوان سپر پاره نان .عالمت .نشان . (
Bəlgəsəl مستند
Bəlgin معین شده
Bəlim پوشال
Bəlimək معلوم کردن .آشکار کردن
Bəlirgin واضح .روشن
Bəlirmə توضیح
Bəlirsiz مبھم
Bəlirtən مضاف الیھ
Bəlirtəv کاراکتر
Bəlirti آشکار کننده .عالمت .نشانھ.
Bəlirtilən مضاف( زباندستور )
Bəllə ساندویچ .لقمھ ی درشت .لقمھ
Bəllək حافظھ
Bəlləmə تعیین .نشانھ گذاری .شناسایی
Bəllətmək معلوم گردانیدن .آشکارگردانیدن
Bəlli آشکار .بدیھی .ظاھر .واضح .معلوم
Bəlliləmək مشخص کردن
Bəm صدای کلفت در موسیقی .بم
Bən اننش .خال . (اول شخص مفرد)من
Bəndləmək چیزی را بھ قیمت گران فروختن یا ارزان خریدن .گیر دادن .بند کردن .بند زدن .کوک زدن
Bəniz رخسار .رخ .ظاھر .صورت .چھره
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bənizçi نقاش .صورتگر
Bənizçilik نقاشی .صورتگری
Bənzəmək ھمگون بودن .مانند بودن .نظیر بودن .شبیھ بودن .شباھت داشتن
Bənzər مانند .شبیھ
Bənzəriş ھمگونی .شباھت
Bənzərti شباھت
Bənzəşim مقایسھ .آنالوژی
Bənzəti ھمانندی .تجانس .ھومولوژی
Bənzətim تقلید
Bənzətmək تقلید کردن .نظیره ساختن .شبیھ ساختن .تشبیھ کردن
Bərdağ ھمان بارداق است .سطل .ظرف
Bərə کمین .معبر .گذرگاه
Bərəltmək خیره کردن .چشم غره رفتن .گشاد کردن
Bərğul بھ صورت البرغل وارد زبان عربی شده است .بلغور .آسیاب شده ی گندم
Bəri بھ این سمت .از آن ھنگام .از آن وقت .جلوتر .جلو .نزدیکتر .اینجا .بھ این سو .بھ سمت آینده .بھ این طرف
Bərk ثابت .استوار .سمج .خسیس .قوی .سالم .سریع .تیز .تند .بلند .غلیظ .جامد .کمربند .محکم .سفت .سخت.
مستحکم
Bərkimə استحکام .سفتی
Bərkin محکم .سخت .جامد
Bərkinmək خود را پوشاندن .قفل شدن .بستھ شدن .محکم شدن
Bərkitmə تحکیم
Bərkitmək تقویت کردن .سفت کردن
Bərzaqlamaq خشمگین کردن
Bəsdirmək تمام کردن .بس کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bəsləmə پرورش .تربیت
Bəsləmək پرورانیدن .پرستاری کردن .مراقبت کردن .بزرگ کردن .پرورش دادن .تربیت کردن.
Bəstə boy میان باال .خوش اندام
Bəstə kar آھنگساز
Bəstələmə آھنگسازی
Bəstələmək آھنگ ساختن
Bəsti کوزه
Bətər کفل .مقعد .خیلی تند .شدیدتر .وخیمتر .بدتر .بد .فوق العاده .مھم .عجیب .خیلی
Bətim رسم .نقش .تثویر
Bətimləmə صورتگری .تصویرگری
Bətimləmək تصویر کردن
Bətimsəl رسمی .ترسیمی
Bəy فارسی در .بیگ .اعیان .لقب .امیر .رئیس طایفھ .داماد .بزرگ beyg تلفظ می شود.
Bəy داماد .امیر .رئیس قبیلھ .بیگ
Bəydili کسی کھ سخن بھ استواری می گوید .شکست ناپذیر .دیلی +بیگ
Bəyə شاید .مگر
Bəyəm شاید .مگر .ادا
Bəyənmə پسند
Bəyənmək پذیرفتن .برگزیدن .پسندیدن
Bəyənmiş پسندیده
Bəyrək نجیب زاده
Bəzək düzək آرایش افراطی .زر و زیور .آرایش و پیرایش
Bəzək بھ ھمین صورت وارد زبان فارسی شده است .آرایش .تزئین
Bəzətdirmək بھ وسیلھ ی کسی آرایش دادن .کسی را بھ آرایش گماردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bəzətgən بسیار آرایش کننده
Bəzətmək تزئین کردن .آرایش دادن .آراستن
Bibar فلفل( ومیھگویش ار )
Bibarlamaq فلفل زدن
Bibər فلفل
Bibi qızı دختر عمھ
Bibi oğlu پسر عمھ
Bibi مادربزرگ .کدبانو .خاتون .عمھ.
Bicar برنج .مزرعھ ی برنج
Biçaq تیغھ ی برش در دستگاھھای مختلف برش .کارد .چاقو
Biçaqçı چاقوفروش .چاقوساز
Biçaqlamaq با چاقو بریدن .چاقوزدن
Biçək سوزن
Biçər bağlar علف جمع کن
Biçər döyər کمباین
Biçiləndirmək شکل دادن
Biçim bilim شکل دھنده .مورفولوژی
Biçim فرمت .درو .حالت .اندازه .قد و قامت .شکل و ریخت و قیافھ .بافت .دوخت
Biçimçi شکل دھنده .فورمالیست
Biçimdaş ھمشکل
Biçimsəl لفورما .شکلی
Biçin میمون .فصل درو .درو
Biçinti فورمالیتھ
Biçiş برش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Biçki درو
Biçmə اسلوب .سبک .برش .کشتار .درو
Biçmək قتل عام کردن .حاصل برداشتن .چیدن .تراشیدن .برش دادن پارچھ و غیره .بریدن .درو کردن
Biçmən برشکار
Bığ . سبیل .آھنگ .قصد .آراستھ .ساختھ .مھیا .بروت
Bıxdırmaq بیزار گردانیدن
Bıxmaq بیزار شدن
Bildir پارسال
Bildirçin بھ صورت بلدرچین وارد فارسی شده .پرنده ای با منقار کوچک ضخیم و خمیده و بالھای کوتاه و صدای بلند .کرک
.است
Bildirgə اعالمیھ .بیانیھ
Bildiri منشور .ابالغیھ .آگھی
Bildirik نیھ بیا اعالمیھ .
Bildirilmək تفھیم شدن .ابالغ شدن .آگھی شدن .اعالم شدن
Bildirim امتحان .خبرنامھ
Bildiriş اطالع .اعالم .آگھی .اعالن
Bildirişim مخابرات .ارتباطات
Bildirmək ردن آشکار ک .تفھیم کردن .اطالع دادن .آگاھانیدن .ابالغ کردن .فھماندن .متوجھ کردن معلوم کردن .نشان دادن .
.خاطر نشان ساختن .
Bilək damarı نبض
Bilək دانشکده .مچ دست .اریش
Bilən داننده .دانا
Biləntə فھیم .داننده
Bilər bilməz نفھمی .بفھمی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bilərək آگاھانھ
Bilərmən آگاه .دانا
Biləşkə برآیند
Biləşmək ترکیب یافتن
Bilgə دانا .نشانھ .اثر .اشارت
Bilgələmə تحسین .تعریف
Bilgələmək تعریف کردن
Bilgəlik سند .قابل استناد
Bilgəmiş داننده .دانا
Bilgəsəl مستند
Bilgi sayar ماشین حساب .کامپوتر
Bilgi دانش
Bilgic آگاه .باخبر
Bilgilik اعالمیھ
Bilgin دانا .واضح .روشن .آشکار
Bilmə شدان .فھم
Bilməcə چیستان .معما
Bilmək آشنا بودن .بلد بودن .قادر بودن .توانایی داشتن .توانستن .خبردار شدن .آگاه شدن .متوجھ شدن .فھمیدن .دانستن
.یاد آوردن .رعایت کردن .درک کردن .اطالع کسب کردن .یاد گرفتن .بھ حساب آوردن .شمردن .شناختن .
استنباط کردن .باور کردن .گمان کردن .خاطر آوردن
Bilməməzlik نادانی .ناآگاھی
Bilmən خبره .کارشناس
Bilməz نادان
Bir ağız یکبار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bir alada گاھی .بعضا
Bir an یک آن
Bir arada باھم یکجا
Bir aralıq یک آن .یک لحظھ
Bir az یک کم
Bir azca اندکی .یک کمی
Bir azcıq یک کمی
Bir azdan بزودی .کمی بعد
Bir bağır ھماھنگ .باھم .منظم
Bir baş مستقیم .راست .یکسره
Bir başa مستقیم .راست .یکسره
Bir belə این قدر .این ھمھ
Bir daha ھرگز .ھیچگاه .یکباردیگر .بار دیگر
Bir dibli قطعی .ھمیشگی .دائمی .ازریشھ .ازاصل
Bir dilimə یک نفس
Bir dınqılı یک کمی
Bir dınqış یک ذره
Bir dönə یکبار
Bir elə آنھمھ .آنقدر
Bir eləmək یکی کردن
Bir ətək مقدار زیاد .یک دامن
Bir gözlü تک سوراخی .دارای یک خانھ .دارای یک چشمھ .دارای یک کشو .تک چشم
Bir havırdan بعد از کمی
Bir xırda یک کم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bir qollu یک دست دارای دارای یک شعبھ .دارای یک دستھ و دستگیره .
Bir olmaq ھمرأی شدن .ھم عھد شدن .متحد شدن .یکی شدن
Bir sayaq بھ شیوه یکسان .یک طوری .ھماھنگ .یکدست
Bir səfər یکبار
Bir sıra بعضی .یک سلسلھ .یک رشتھ .دستھ ای
Bir sözlə بھ یک کالم
Bir sürü ک گلھ ی .یک سری یک عالمھ .خیلی زیاد .
Bir Tanrılı یک خدایی .موحد
Bir təhər بھ نحوی .یک جور
Bir üzlü یک رویھ
Bir yol یکباره .یکبار
Bir zad یک چیزی .چیزی
Bir ترک مش .کلی .عمومی .عام .برابر .ھمسان .ھمان .عینا .فقط .تنھا .فرد .تک .یگانھ .واحد .عدد یک .یک .
.دارای معنای تأکید قبل از فعل .عالمت تأکید در ابتدای صفت .دفعھ .یکباره .باری . (مردی،زنی)یای نکره .باھم
تکرار عمل را نیز ھمراه کلمات زمان می رساند
Bira آبجو
Biraxmaq رھا کردن
Birbirə یک بھ یک
Bircə elə این قدر .این ھمھ
Bircə فقط .یکی یکدانھ .یگانھ .واد .تک .تنھا .یکی .یک
Bircəlik یکبار مصرف
Birdəki دیگر اینکھ .بعالوه .ثانیا
Birdən birə بھ طور ناگھانی و غفلتا
Birdən یکھو .ناگھان .بھ یکبار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Birey یگانھ .تنھا .فرد
Bireysəl فردی
Birə beş پنج برابر
Birəl یکدور .یکبار .یک دست .یک دور
Birər birər دانھ دانھ .تک تک
Birər بی مثال .بی نظیر .یکدانھ .یکھ .واحد .عدد
Birəşik ترکیبی
Birəşim ترکیب .سنتز
Birgə yaşayış ھمزیستی
Birgə باھم .متفق .مشترک .متحد
Biri یکی
Biricik یکتا .یگانھ
Biricillik وحدت .یگانگی
Birigün پس فردا
Birikdirmək یکجا جمع کردن .متمرکز کردن .تمرکز دادن .اندوختن .توده کردن .متراکم کردن .انباشتن
Birikim ذخیره
Birikinti ذخیره
Birikişmək با ھم متحد شدن
Birikmə تراکم .انباشتگی
Birikmək ذخیره شدن .متحد شدن .گردآمدن .توده شدن .متراکم شدن .انباشتھ شدن
Birim واحد
Biriminci نخستین .اولین
Birincəl بنیاد .اساس
Birinci یکم .اول .اولین .اولی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Birində در یکی
Birindən ازیکی
Birinə بھ یکی
Birisi gün پس فردا
Birisi یکی
Bırışqa کالسکھ ی اسبی دو یا چھار چرخھ
Birlə باھم
Birləşdirmək رابطھ کردن ایجاد .گردآوردن .یکی کردن .متحد کردن ھمطراز کردن .بھ ھم وصل کردن .
Birləşim اتحاد
Birləşmə اشتراک .اتحاد
Birləşmək ھمطراز .بھ ھم متصل شدن .پیوستن .بھ ھم رسیدن .یکی شدن .یکپارچھ شدن .متفق شدن .متحدشدن .اتحادبستن
یگانستن .ازدواج کردن .ایجاد رابطھ کردن .شدن
Birləşmiş د متح یکپارچھ .
Birlik یگانگی .وحدانیت .وحدت .اتحاد
Biryana بھ یک سو
Bişir düşür پخت و پز
Bişirilmək پختھ شدن
Bişirim مقدار غذایی کھ در یک وعده پختھ شود .پخت و پز
Bişkin کارآزموده .ماھر .مجرب .رسیده .پختھ
Bişmə نانھای کوچکی کھ در روغن بپزند .پخت
Bişmək تجربھ .مھارت یافتن . (ران)سوختھ شدن . (زیربغل)عرق سوز شدن . (میوه)پختھ شدن .رسیدن .طبخ شدن .پختن
پختھ شدن .اندوختن
Bişmiş آدم پختھ .با تجربھ .سرد و گرم روزگار چشیده . (آجر و سفال)سفت شده .پختھ شده .رسیده .طبخ شده .پختھ.
غذای پختھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bita محل اطراق کوچ نشینان .یورت
Bitik تحریرات .بھ انتھا رسیده .نوشتھ .کاغذ .مرسولھ .نامھ .قبالھ .قبض
Bitiki مأمور عالیھ و غیره از اویغورھا بھ مغولھا رسیده .منشی .کاتب .دبیر .وظیفھ ی دولتی در دوره ی ایلخانان مغول
در منابع فارسی بیتکچی نیز می نویسند .است
Bitiklik مناسب برای نوشتن
Bitilmək نوشتھ شدن
Bitim ترکیب .انتھا .پایان .گیاه .علف
Bitimsəl فینال .پایانی
Bitirim سر انجام .پایان
Bitirimlik تز پایان نامھ .رسالھ.
Bitiriş پایان .انجام
Bitirmək تمام .بھ آخر رساندن .بھ انجام رساندن .کامل کردن .رویاندن .سبز کردن .نمو دادن .رشد دادن .پرورش دادن
بھ پایان رساندن .فارغ االتحصیل شدن .کردن
Bitiş اتمام
Bitişdirmək بھ انتھا رساندن .تمام کردن .بھ ھم رساندن .بھ ھم جوش دادن .بھ ھم چسباندن .بھ ھم متصل کردن .بھ ھم پیوستن
Bitişkən م پیوند خورده بھ ھ .بھ ھم پیوستھ زبان .جای اتصال .ھمسایھ .مجاور ھم .پیوستھ بھم .جوش خورده .متصل .
التصاقی
Bitişmək دستھ جمعی .التیام یافتن زخم .جوش خوردن .متصل شدن .بھ ھم پیوند خوردن .بھ ھم چسبیدن .بھ ھم وصل شدن
اقرار کردن .نوشتن
Bitki qıran علف کش
Bitki yağı غن نباتیرو
Bitkin فرسوده .کوفتھ .خستھ .قطعی .سنجیده .رسیده .پختھ .بالغ .کامل
Bitkisəl نباتی .گیاھی
Bitmə پایان .اتمام .رویش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bitmək قانع .فرسوده شدن .از پا در آمدن .بی طاقت شدن .بھ نتیجھ رسیدن .خاتمھ یافتن .رشد کردن .سبز شدن .روئیدن
شدن
Bitməz tükənməz خیلی فراوان .بی انتھا .بی پایان .ابدی
Bitməz غیر قابل اجرا .بی نھایت .تمام نشدنی .بی پایان .پایان ناپذیر
Biz سیخ آھنی نوک تیز با دستھ ی چوبی کھ در کفش دوزی برای سوراخ .راست .سیخ .سیخونک .درفش کفشدوزی
رود کردن چرم و گذراندن سوزن بھ کار می ما . .
Bizim مال ما
Bizləmə تحریک
Bizlənmək برانگیختھ شدن .تحریک شدن .سیخونک خوردن
Boğanaq گرباد .توفان
Boğar خفھ کننده
Boğaz ürü ورم گلو .گواتر
Boğaz ی آبنای بھ صورت البوغاز وارد زبان عربی و بھ صورت بوغاز وارد زبان فارس .تنگھ .تنگھ ی دریایی .گردن
سوراخ داخل چرخھای چوبی آسیاب .خانھ ی چوبی .آبستن .حاملھ .شده است
Boğazlamaq گلو را گرفتن .پوست کندن پرنده برای کباب کردن .سر بریدن
Boğça دستمال .پارچھ ای مربع و یا مستطیل شکل برای بستن لباس و جامھ ، دستاری کھ چیزی در آن گذاشتھ و گره زنند
.چھارگوش ستھ ب بھ صورت بقچھ و بغطاق وارد زبان فارسی و بھ صورت البقچھ وارد زبان عربی شده است .
Boğlamaq بستھ بندی کردن .بقچھ پیچ کردن
Boğma برآمدگی در عضو بدن .نوعی گردنبند زنانھ .بند آب.
Boğmaca حرکت دست بھ عالمت نفرین .بیماری دیفتری
Boğmaq خفھ کردن .بستن راه .مفصل .دگمھ ی پیراھن
Boğman خفھ کننده
Boğsamaq بغض در گلو گیر کردن
Boğsuq غل .زنجیر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Boğtaq بھ صورت .سرپوشی مخروطی شکل مخصوص زنان متأھل بود کھ با سنگھای قیمتی و پر طاووس زینت داده می شد
بغتاق و بغطاق وارد زبان فارسی شده است
Boğulmaq از میان رفتن .خفھ شدن
Boğum بند .مفصل .گره
Boğus اندوه .بغض
Bol پر .لبریز .فراوان
Bollaşmaq فراوانتر شدن
Bollatmaq فراوان گردانیدن
Bolluq سرشاری .فراوانی
Bolun solun (گویش خوی و سلماس)فراوان
Bom boş بکلی خالی .خالی خالی
Bom boz خاکستری پر رنگ
Bombalamaq ب افکندنبم .بمباران کردن
Boran بھ صورت بوران وارد زبانھای فارسی و روسی شده است .کوالک .باد سرد ھمراه با طوفان شدید
Borc bilmək فرض دانستن .وظیفھ دانستن
Borc olmaq وظیفھ بودن
Borc ودیعھ .امانت .دین .تعھد .وظیفھ .وام .قرض
Borç فلفل
Borça باران طوفانی
Bordaq اتاقک کوچک در طویلھ .پروار بندی شده .پروار
Bordaqlamaq پروار بستن
Borna مقدم .ابتدا .اول
Bornama سبقت گیری
Bornamaq سبقت گرفتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bornaşmaq پیشی گرفتن
Boru düzən لولھ گذار
Boru بھ صورت البوری وارد عربی شده است .لولھ ی بخاری .لولھ.
Borucuq ژیگلور .مویین .لولھ ی کوچک
Boruçu لولھ کش
Boruçuluq لولھ کشی
Boş adam آدم بی اراده .آدم بی خیر .آدم بی مغز
Boş ara وقت فراغت .زمان خالی
Boş boğaz پرحرف
Boş damar نقطھ ضعف .رگ غیرت .رگ خواب
Boş inam خرافھ
Boş san عدد صفر .صفر
Boş ل و .بیکار .بیوه .بی شوھر .تھی .خالی .سست .شل .نرم .بی نتیجھ .بیھوده .بی معنی .بی فایده .پوک .پوچ .
سست عھد .بی اراده .سھل .آسان .اوقات فراغت .آزاد .آسوده .لق
Boşaltac تخلیھ کننده
Boşaltım تخلیھ
Boşama طالق .انصراف
Boşamaq دنخالی ش .سست شدن .جدا کردن .طالق دادن .دست کشیدن
Boşanmaq طالق گرفتن
Boşatdırmaq کسی را بھ طالق مجبور کردن .مجبور بھ طالق کردن
Boşatmaq باعث طالق شدن
Boşqab محتویات یک .بشقاب گود .سکرچھ .سکر .ظرف غذاخوری پھن و گرد و کم عمق . (ظرف خالی)قاب+بوش
.بھ صورت بشقاب وارد زبان فارسی شده است .ظرف
Boşlaqlamaq تحریک کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Boy buxun قد و قواره
Boy oxşamaq نوازش کردن
Boy ارتفاع .قواره .قامت .قد .تیره .نسب .قبیلھ .بخش .فصل .قسمت نثر داستانھا،حکایتھا .باال .عالمت تعجب .وا.
اندازه .ژرفا .عمق .درازا .بلندی .طول
Boya boy ا بدراز .ھمقد .در طول .سراسر مجموعھ ی چند بستر در تاکستان .ھم اندازه .
Boya بھ صورت ابویھ بھ معنای واکس وارد زبان عربی شده است .نیرنگ .خدعھ .رنگ
Boyaçı بھ صورت البویاجی بھ معنای واکسی وارد زبان عربی شده است .رنگ فروش .رنگرز
Boyaq کھ ریشھ اش را در شکستگیھا مصرف می کنند (گیاه)روناس .الک .رنگ روغنی .مواد رنگی .رنگ
Boyalamaq لکھ زدن .رنگ کردن .رنگی کردن.
Boyalanmaq لکھ شدن .رنگ شدن .رنگی شدن
Boyama رنگ آمیزی .نیرنگ
Boyanacaq رنگ شدنی
Boyanmış آلوده شده .رنگ شده .رنگی
Boyar رنگرز
Boydaş ھمقد و قواره .ھمقد
Boylam طول . درازا
Boylama داستانسرایی .اندازه گیری
Boylamaq قد گرفتن .داستان سرایی کردن .سرک کشیدن .اندازه گیری کردن عمق آب .قد کشیدن .اندازه گرفتن
Boylanmaq قدراست کردن .دراز شدن .قدکشیدن .بلند شدن .سرک کشیدن .گردن کشیدن
Boymamaq پیچیدن .درھم فرو بردن
Boymul حیوانی کھ گردنش سفیدی باشد
Boynaq گردنھ .سینھ کش .دامنھ ی کوه
Boynama غرور
Boynamaq مغرور شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Boynatmaq گردنکشی کردن .مغرور گردانیدن
Boysal راست قامت
Boyu bəstə خوش اندام .میان قد
Boyu ilə درامتداد
Boyu طول .قد .در طول .در امتداد
Boyun قھ ی لباس ی .گردن عاج دندان .اسب یا گاوی کھ بھ خیش یا عرابھ می بندند .
Boyuna در امتداد .طوال .بھ درازا
Boyunda در امتداد .در طول
Boyunlamaq چیزی را بھ صورت طولی بریدن
Boyut اندازه .اھمیت .حجم .بعد
Boz baş ستبھ صورت بزباش وارد زبان فارسی شده ا .دیزی .آبگوشت
Boz qurt حیوانی کھ بنا بھ افسانھ ھای قدیم، ترکھا از نسل او ھستند یا او بھ ھنگام مھاجرت بزرگ، آنھا را .گرگ خاکستری
.راھنمایی می کرد
Bozaraq رنگ مایل بھ خاکستری .خاکستری
Bozarışmaq از دور سایھ وار دیده شدن .رفتھ رفتھ خاکستری شدن .بھ تدریج پژمردن
Bozarma رنگ باختگی
Bozarmaq رو در روی کسی ایستادن .رنگ باختن .خاکستری رنگ شدن
Bozartmaq پریده رنگ کردن .بی رنگ کردن .سرخ کردن .خاکستری کردن
Bozca زمین بایر .خاکستری فام
Bozqır لف و یا خشک و بی علفزمین پھناور و مسطح دارای آب و ع .جلگھ ی وسیع علفزار .استپ .بیابان بی آب و علف
Bozlama تراژدی
Bozumca نوعی مارمولک
Bozumtul متمایل بھ خاکستری
Bölək بخش .قسمت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bölən جداکننده .تقسیم کننده .بخش یاب .مقسوم علیھ
Bölgə başı فرماندار
Bölgəsəl منطقھ ای
Bölgü قسمت .تقسیم .مدرج .ابزار .فصل .حصھ .سھم .بخش
Bölkə başı استاندار
Bölkə استان
Bölkət جزءجزء .قسمتھای کوچکتر یک چیز .جزء
Bölmə تقسیم .واحد نظامی .گروه .شعبھ .فصل .قسمت .بخش .دیواره .تیغھ .دیوار حایل .انشعاب .تقسم بندی .بخش
Bölməc جداکننده
Bölmək تقسیم کردن .بریدن .جدا کردن .بخش کردن
Bölü تقسیم
Bölücü تیزدندان .تفکیک کننده .مقسم .پخش کننده
Bölük başı سردستھ
Bölük منطقھ ای کھ مشتمل بر چند ده و قریھ .آجر سیمانی .گروھان .دستھ .جزء .بخش .قطعھ .حصھ .قسمت .چادر
ارد زبان فارسی و بھ بھ صورت بلوک بھ معنای واحد مجموعھ ی آپارتمانی و آجر سیمانی و .پشکل شتر .باشد
در معنای بلوک و بلوک آپارتمانی وارد زبان روسی شده است blokصورت
Bölüm پایداری .ثبات .قاچ .دپارتمان .دایره .فصل .بخش .یکی از قسمتھا
Bölümsəl بخشی .قسمتی
Bölüngü فراکسیون .شعبھ
Bölünmək (حساب)قابل قسمت بودن .جدا شدن .تفکیک شدن .قسمت شدن .تقسیم شدن
Bölüntü شعبھ .فراکسیون .تیره
Bölünüş انشعاب
Bölüşmək سھم ھر یک را تعیین کردن .بین خود تقسیم کردن .تقسیم شدن
Bölüt صنف .تقسیم سلولی .حلقھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Börk کاله
Bövə رطیل
Böyə رطیل
Böyrək قلوه .کلیھ
Böyrəkli جسور .پردل
Böyrəksəl کلیوی
Böyüdüş بزرگنمایی
Böyük ayı (ستاره)ھفت برادران و ھفت خواھران بزرگ .خرس بزرگ .دب اکبر
Böyük سرور .زیاد .نیرومند .شدید .بزرگتر .بزرگسال .مسن .ارشد .کبیر .وسیع .درشت .بزرگ .کالن .عظیم.
خیلی مھم .سرپرست .رئیس .محترم
Böyültəc زورآگراندی .بزرگ کننده
Böyümə نمو .رشد
Böyümək ارتقاء .قدکشیدن .مسن تر شدن .نیرومند شدن .تشدید شدن .افزایش یافتن .نمو کردن .رشد کردن .بزرگ شدن
مھم شدن .صاحب مقام شدن .مقام یافتن
Böyür جنب .جناح .طرف .تھیگاه .پھلو
Böyürmə نعره کشی
Böyürmək کشیدنبا صدای ناھنجار نعره
Böyürtmək بھ نعره واداشتن .فریاد کسی را در آوردن
Böyütəc میکروسکوپ
Böyütmək رشد دادن .پرورش دادن .گزافھ گفتن .اغراق گفتن .مبالغھ کردن .بزرگ نشان دادن .گنده کردن .بزرگ کردن
Böyüyən رشد یابنده
Böyüyüş رشد .ارتقاء
Brışmaz ذیر آشتی ناپ .سازش ناپذیر سرسخت .قاطع .
Bu arada در این میانھ .در این ھنگام .در این موقع .در این اثناء
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bu ayaq ھمین نزدیکی .ھمین بار
Bu ayaqdan از این قرار
Bu saat الساعھ
Bu این
Bucaq aramaq سوراخ سنبھ را گشتن .دنبال جایی برای اختفاء گشتن
Bucaq ر جای دو .کنج .زاویھ .گوشھ ترکمنھا این اسم را برای آسمان بھ کار می برند .ناحیھ .محل خلوت .
Buçuq کسی کھ بینی او مجروح گشتھ و معیوب شده باشد .نیمھ .نیم.
Buçuqlu اعشاری
Bud پیروزی.برد .ران
Budaq فرعی .شعبھ .ترکھ .شاخھ
Budaqlamaq شاخھ شاخھ کردن
Budama ترکھ .چماق .چوبدستی
Budayıcı دروگر
Budun قوم .ایل .کشور
Budunluq قومیت
Buğda گندم
Buğduz تنومند .خدمتگذار .فروتن
Buğlama بخارپزی
Buğlamaq بخاربیرون دادن .بخار کردن .بخارپز شدن
Buğlanış بخار
Buğu بخار
Buxara مجمع علم
Buxcu اره
Buxsama نافرمانی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Buxsamaq بھ معنی گریھ کردن عاشق در ھجران معشوق نیز آمده است . سرتافتن .نپذیرفتن
Bulaq otu بھ صورت بوالغ اودی وارد زبان فارسی شده است .علف چشمھ .جیرجیر .آب تره
Bulaq اسبی کھ بینی آن چاک باشد . (اسب)کوتاه قد .چشمھ
Bulama ھ عمل آید و آن را با شیر معمولی مخلوط می کنند و شیری کھ پس از کاال ب .اولین شیر گوسفند یا گاو پس از زایمان
اختالط .می خورند
Bulandırmaq بھ ھم ریختن .آلوده کردن
Bulanıq کدر .تیره
Bulanmaq بھ ھم ریختن .آلوده شدن .آغشتھ شدن
Bulaşdırmaq آلوده کردن
Bulaşıcı سرایت کننده .مسری
Bulaşıq بھ ھم ریختھ .کثیف شده
Bulaşıqcı ظرف شوی
Bulaşım آلودگی
Bulaşqan برھم زننده .چسبناک
Bulaşmaq آغشتھ شدن
Bulca یافتھ
Bulğaq (فتنھ جو)بھ صورت بلغاق و بلغاک وارد زبان فارسی شده و اصطالحاتی چون بلغاکی .غوغا .ھرج و مرج .آشوب
این ریشھ پدید آمده انداز (آشوب برپا کردن)و بلغاق نھادن (آشوب برپا شدن)، بلغاق افتادن
Bulğur بھ صورت بلغور وارد زبان فارسی و بھ صورت البرغل .غذایی کھ از گندم نیم کوب درست می کنند .گندم نیم کوب
.وارد زبان عربی شده است
Bulqa انقالب .اغتشاشی کھ بھ واسطھ ی حملھ ی دشمن روی می دھد
Bulqu کشف
Bulma کشف
Bulmaq دن پیداکر .یافتن نایل شدن .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Bulnamaq اسیر کردن
Bulnaşmaq با ھم اسیر شدن
Bulnatmaq اسیر گردانیدن
Bulumlamaq چاپلوسی کردن .پاچھ خواری کردن
Bulun زندانی .اسیر
Bulunmaq دیده شدن .ظاھر شدن .بودن .پیدا شدن
Buluntu یافتھ
Buluşmaq دنبرخوردن کر .مالقات کردن .ھمدیگر را یافتن
Bulut بشقاب بزرگ .دیس
Bum bulaşıq خیلی آلوده
Bum buz مثل یخ .خیلی سرد
Bun عیب .واھمھ .ترس .تشویش .اضطراب .کدر .غم
Buna görə بدین خاطر .بھ این علت
Bunaq رقیب .حریف
Bunalım اضطرار .بحران
Bunalımsal اضطراری
Bunalmaq در تنگنا افتادن .پریشان خاطر شدن .نگران شدن
Bunamaq عیبناک شدن
Bunca چنین .اینگونھ .اینقدر .بھ این درجھ .بھ این اندازه
Bundan sonra بعد از این
Bunqun اضطراب .تشویش
Bunlu زجر آور .مکدر .مشوش .مضطرب
Bunlutmaq در تنگنا گذاشتن .پریشان خاطر کردن .نگران کردن
Bura اینجا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Buracıq oracıq اینجا اونجا
Buracıq دور و بر
Burada در اینجا .اینجا
Burağan گرباد
Buraxılış صدور .نشر اسکناس .تعطیل .امتحان نھایی .فارغ التحصیلی .رھایی .آزادی .انتشار
Buraxım ترخیص .رھایی
Buraxma پرتاب .واگذاری .ترخیص .رھایی
Buraxmaq جاری کردن .صادر کردن .اجازه دادن . ول کردن .رھا کردن
Buralı اھل این محل
Burcaq نوعی گل معطر .رایحھ ی خوش گل
Burclama جوانھ زنی
Burclamaq جوانھ زدن
Burcu طناز
Burcuq قطره
Burcutmaq قر دادن .کمر جنباندن .قر و غمزه آمدن
Burçin اردک ماده
Burda در اینجا
Burdaca جادرست در این
Burğac ھندل .فنر .کوک
Burğu درد زایمان .سوراخکن .متھ
Burğulamaq با ترکھ بستن .با متھ سوراخ کردن .متھ کاری کردن
Burğulanmaq متھ کاری شدن
Burğun گرداب
Burxal صنم .بت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Burxmaq پیچ دادن
Burxucu پیچ دھنده
Burxuq پیچ خورده
Burxulmaq ھ رگ شدن رگ ب . (پا)پیچ خوردن در رفتن استخوان .تاب برداشتن .پیچیدن .
Burxuntu در رفتگی استخوان .مفصل .پیچ خوردگی
Burqaç کوک فنر .ھندل .بیشتر در میان ترکمنھا کاربرد دارد .پیچ رودخانھ
Burla xatın بانوی قد بلند
Burla قدبلند .انگور
Burlağan گردباد
Burma yazqı ھ شکل تومارکتب ب .طومار
Burmac حیوان اختھ شده .عقیم شده .نیشگون .مخروط
Burmaq خواجھ کردن .اختھ کردن .نیشگون گرفتن .چرخاندن .تابیدن .تاب دادن .پیچاندن
Burnu yelli مغرور .خودبین
Burtaq ناھموار و ناھنجار
Burtalamaq چسباندن تکھ ھای طال
Burtalanmaq از تکھ ھای طال درست شدن چیزی
Burucu تاب دھنده .تابنده
Buruq vermək جا خالی دادن .رد کردن .پیچ دادن
Buruq پیچ کوچھ .از زیر کار دررو .چاه نفت . (آب)شیر .اختھ .خمیده .کج .تابیده .پیچیده .پیچ خورده
Buruqluq پیچ خوردگی . (ھندسھ)اشکال حلزونی
Buruqmaq رفتن از زیر کار در برگشتن .دور زدن .تاب خوردن .
Burulan پیچان
Burulğan گرداب .طوفان .گردباد
Burulğun بھ عقب برگشتھ و خمیده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Burulma حلزونی شکل .پیچاپیچ .مارپیچ .اختگی .تابیدگی .پیچش
Burulmaq اختھ شدن .تاب برداشتن .پیچیدن .پیچ خوردن
Burun مقدم .ابتدا .نوک .دماغ . پوزه .منقار .دماغھ.
Buruntaq دھنھ .افسار .مھار
Buruşmaq کج و کولھ شدن . (پوست)جمع شدن .چین و شکن پیدا کردن .چروک شدن .چروکیدن .مچالھ شدن .چین خوردن.
پالسیدن .پژمردن .پیچ خوردن
Buruşuq ین و شکن چ .چروکیده .چین دار .چین و چروک .مچالھ .پیچیده دشوار .سر در گم .بھ ھم پیچیده .کج و کولھ .
Busəlik یکی از مقامھای دوازده گانھ ی موسیقی آزربایجانی
Busqu کمین
Busmaq بوسیدن .کمین کردن
Buta tapar بت پرست
Buta بچھ شیر بچھ و فرزند آدمی و سایر حیوانات و .نھال کوچک درخت کھ تازه نشاده باشند .نشانھ .ھدف بھ صورت .
بوتھ وارد زبان فارسی شده است
Buynuz ابزاری برای درست کردن کناره ی کفش .شاخ
Buynuzlamaq ناسازگاری کردن .شاخ زدن
Buyruq فرمایش .دستور
Buyruqçu فرماینده .فرمانده
Buyruqsal امری
Buyuxmaq یدن چای .از سرما یخ زدن .متحیر شدن .دست و پا گم کردن کرخت شدن .
Buyurdu بھ صورت .می باشد «امرشد»یا «فرمان داد»در لغت بھ معنای .دستور پادشاه یا وزیر یا اعالمیھ ی آنھاست
.البیوردی وارد زبان عربی شده است
Buyurqan زیاد امر کننده
Buyurtma سفارشی
Buyurtmaq سفارش کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Buyuruldu در لغت بھ معنای امر شد. ت البوبورولدی وارد زبان عربی شده استبھ صور
Buz baltası آدم سالم و قوی
Buz qıran کشتی یخ شکن .یخ شکن
Buz بھ صورت البوظھ بھ معنای بستنی وارد زبان عربی شده است .یخ
Buzçu یخ ساز .یخی .یخ فروش
Buzxana سردخانھ .انباریخ .یخچال
Buzla یخچال طبیعی
Buzlac یخچال
Buzlamaq از سرما لرزیدن .یخ بستن
Buzlanmaq یخ کردن .منجمد شدن
Buzluq محل یخبندان
Bücək qıran حشره کش
Büdrətmək لغزانیدن
Bükməc ساندویچ .لقمھ
Bükülgən تاشو
Bükülmə انعطاف
Büküş خط تا .چین خوردگی
Bürkü ھوای خفھ .ھوای مھ آلود و مرطوب و گرم .شرجی
Bürmələmək ولھ کردن ل از نان لقمھ درست کردن .بھ پارچھ پیچیدن .
Bütöv درستھ .دست نخورده .کامل .تام
Bütün کامل .ھمھ .تمام
Bütüncül توتالیتر .تمامیت خواه .کسی کھ ھمھ ی امکانات را می خواھد
Bütünləşim تکامل
Bütünsəl کلی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Büyü افسون .سحر .جادو
Büyüləmək جادو کردن .افسون کردن
Büzdəm مقعد
Büzdüm مقعد .آخرین قسمت ستون فقرات .دنبالچھ .دمچھ
Büzgən ماھیچھ
Büzmə پلیسھ . (دامن)چین دار
Büzməcə مچالھ
Büzmək حالت گریھ بھ خود گرفتن .بھ ھم فشردن .منقبض کردن .پلیسھ کردن .چین چین کردن .چین انداختن .چین دادن
و بستن در توبره و گونی و غیره جمع کردن .بچھ
Büzmələmək چین دادن
Büzöv اردیبھشت .ثور .گوسالھ
Büzücü چین دھنده .مچالھ کننده .یبوست دار .قابض
Büzülüş چروک
Büzüşdürmək منقبض کردن .چروک کردن .چین و شکن دادن .مچالھ کردن .بھ حالت مچالھ در آوردن
Büzüşmək ز سرما جمع کردن و پوف کردن صورت دست و پا را ا .منقبض شدن .چروک شدن .چین خوردن .مچالھ شدن .
جمع شدن لب و دھان .گس شدن .پالسیدن .پژمردن .خود را جمع کردن
Büzüşük چین و چروک .مچالھ
C گروھبندی می یکی از حروف صامت ترکی است کھ جزء حروف بی صدای طنین دار ، پیشین کامی و انفجاری .ج
.شود
Ca مثل،مانند،بھ شیوه ی ، بھ طرز ، برطبق ، بر :پسوندی است برای نشان دادن ھمگونی ، ھمانندی و افاده ی معنی
.پیوندی کھ از اسم حالت ظرف می سازد .میکند ...وفق ، برحسب و
Cacıq ت ھم خامش را می خورند و ھم در نوعی علف صحرایی مانند تره اس .برای تقویت کبد با عسل می خورند .زینان
آش دوغ .گلھای سفیدی دارد .آش می ریزند
Cad نوعی نان جو .نان ارزن .ارزن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Cada راه .جاده
Cadar چاک .رخنھ .ترک .شکاف
Cadıkün جادوگر
Cağlamaq نرده کشیدن .چپر کشیدن .محصور کردن
Cahaz جھیزیھ .وسائل
Calaq ندک پیو .پیوند .واکسن تلقیح .
Calaqçı پیوند کار .پیوند زن
Calaqlamaq تلقیح کردن .پیوند زدن
Calaqtay بھ صورت شلختھ وارد زبان فارسی شده است .بھ ھم ریختھ
Calama پیوند .ریزش
Calamaq کوبی کردن آبلھ .تلقیح کردن .پیوند زدن .برگرداندن ظرف طوری کھ محتویات آن بریزد .پاشیدن .پاشیدن آب .
وصل کردن
Calandırmaq سرریز کردن .پاشاندن آب
Calanmaq تلقیح شدن .آبلھ کوبی شدن .پیوند خوردن .سرریز شدن .سررفتن آب .پاشیده شدن .ریختھ شدن آب
Calanmış پیوند خورده .سررفتھ
Calaşıq مرتبط .متصل .بھ ھم پیوستھ
Cam ساغر .پیالھ .گیالس .ظرف .آبگینھ .شیشھ
Camakı ویترین مغازه .شیشھ ی بزرگ مغازه
Camaşır لباس زیر
Can almaq کشتن .جان گرفتن .قبض روح کردن
Can kisəsi کیسھ ی حمام
Can qurtaran آمبوالنس .نجات بخش
Can sürtən کیسھ کش .دالک
Can yağı روغن حیوانی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Can yaxıcı جانگداز
Cana sinər دلچسب .دلنشین
Canaq چنگ .استخوان .جناغ
Canazar نحیف .ناتوان
Candan eləmək از حیات محروم کردن
Candaş ھمدل
Canıxma بیزاری .بی تابی
Canıxmaq بھ تنگ آمدن .ذلھ شدن
Canılca نیرومند .تنومند
Canqı رت جانقی زدنبھ صو .مجلس مشاوره ی حکومتی در دوره ی صفویھ .تصمیم .مشورت .مشاوره (مشورت کردن)
وارد زبان فارسی شده است (مشورت کردن)و جانقی کردن
Canqılıc رنگین کمان
Canqır مرد کشنده .کشنده
Canlatmaq زنده کردن
Canlı زنده .رایج
Cansız غیرجاندار .کم فروغ .نحیف .ضعیف .ناتوان .بی روح .مرده .بی جان
Canyanan دلسوز
Canyanlıq دلسوزی
Car جای تنگ .یک مدت زمانی .فریاد .بانگ .ندا .صدا
Cara ظرف روغن زیتون و روغن آب شده
Carçı کسی کھ مردم را آواز دھد و اموری را بھ آنان ابالغ کند یا خبری دھد .بشیر .خبردھنده .اعالن کننده.
Carlamaq ورت جار کشیدن وارد زبان فارسی شده استبھ ص .صدا کردن .فریاد کشیدن .در اصل چارالماق .
Carlanmaq صدا زده شدن .شایع شدن
Carmalıq بازار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Catağan راحت طلب .تنبل
Cataq بھ صورت جاتاغ وارد زبان فارسی شده .کلیجھ ی خیمھ و آن تختھ ای است سوراخ دار کھ بر ستون خیمھ گذارد
.است
Cayan گمراه .منحرف
Caycay کھ با آن گندم را می کوبند وسیلھ ای .
Caydaq لنگ دراز .درازقد
Caydırış تحریف
Caydırmaq منحرف کردن .ورتابیدن .بھ اشتباه انداختن
Cayıq انحرافی
Cayış انحراف
Cayqın منحرف
Cayma گمراھی .انحراف
Caymaq صرفنظر کردن .از قول خود عدول کردن .بال اختیار حرف زدن .گمراه شدن .منحرف شدن
Caynaq پنگول .پنجھ .چنگال
Caynaqlamaq پنجھ کشیدن
Caynaqsal پنجھ ای
Cecim جئجیم در اصل برخاستھ از قره باغ .جئجیم بسیار شبیھ پالس است ولی تیپ جئجیم عمودی و در پالس افقی است
ارسی شده استبھ صورت جاجیم وارد زبان ف .جئجیمھای قره باغ بیشتر ابریشمی ھستند .است .
Ceyran حیوانی است شبیھ بھ گاو، دارای شاخھای بلند ، ھر شاخ او چند شاخھ دارد .مارال .گوزن .آھوی زرد.
Cəbləx خالص
Cən تا
Cəngəri بنفش .نیلوفری
Cər بند .سد
Cərcənək رچنگولی چا .باز شدن دو پا از ھمدیگر تا حد پاره شدن .محل اتصال استخوانھای لگن خاصره چھارمیخ .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Cərcər خرمنکوب
Cərə دالور .مذکر ھر حیوان
Cərən صورت مغولی واژه ی جیران
Cərgə əkin ردیف کاری
Cərgə صف .ردیف
Cərgələmək ردیف کردن
Cərgələnmək ردیف شدن
Cərgələşmək ردیف شدن
Cəvanəzən شیر زن .زن خانھ دار .زن جوان
Cəviz گردو .جوز
Cəzanə ستوه
Cicik حسادت
Cıda نیزه
Cıdamaq تحمل کردن
Cıdır میدان اسب دوانی .مسابقھ ی سوارکاری .اسب دوانی
Cığal دغل .جر زن
Cığıldamaq جیغ و داد راه انداختن
Cığır سرفصل .اثر شخم .شیار .راه مالرو .کوره راه .راه باریک
Cığırdaş ھمراه .ھمسفر موقتی
Cığlama ی کز دھ سرخ کنی .
Cığlamaq کز دادن
Cıxmaq بیرون آمدن
Cıqqılı کوچولو
Cıqqıltı بسیار کوچک .خرد و ریز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Cıqqır جیک .صدای آھستھ
Cildam سریع .زود
Cilik پاره .تکھ
Cılıqqa ارد زبان بھ صورت جلیقھ و .پوشند (کت)نیم تنھ ی کوتاه بی آستین و اغلب جلو باز کھ روی پیراھن و زیر نیم تنھ
فارسی شده است
Cılız حقیر .مردنی .ریزه .الغر .نحیف .ضعیف
Cılqız نخود ھر آش .فضول .غیرجدی .بی مالحظھ .سبک و سطحی
Cilovlamaq مھار کردن .لگام زدن
Cin toru تار عنکبوت
Cin عصبانیت .خشم .جن
Cında کھنھ پارچھ ی پاره و .بدکاره .فاحشھ .کھنھ و پاره بھ صورت ژنده بھ معنای مندرس وارد زبان فارسی شده است .
Cındır پارچھ ی کھنھ .شندره .پاره .ژنده .مندرس
Cındıraq فرشی کھ بھ صورت خشن و غیر محکم بافتھ می شود.
Cing شریک .رفیق .صدای بھم خوردن دو قطعھ فلز یا شیشھ .جرنگ .سھره ی زرد
Cingim قطعھ .تکھ
Cınqılı کوچولو .ریزه
Cinli خشمگین .عصبانی
Cins نر و ماده .مرد یا زن .نژاد مرغوب .اصیل .ھمانند .یکسان .جور .متاع .کاال .گونھ .نوع
Cır زود خشم .آدم عصبی .صدای جیرجیر .دست نخورده .خودرو .وحشی
Cırcızıq جایی کھ زیاد خط کشی دارد
Cırğama نیخوشگذرا
Cırğamaq عیش و نشاط کردن
Cırıq محل جراحت .اثر زخم .جای زخم .پاره و پوره .پاره .پارگی .شکاف
Cırıldamaq جیر جیر صدا کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Cırılmaq از ھم شکافتن .کھنھ شدن .پاره شدن
Cırlamaq وحشی کردن .تغییر ماھیت دادن
Cırma خراش .پارگی
Cırmaq چاخان .خراش دادن .خراشیدن .جیم شدن .دررفتن .از ھم دریدن .پاره کردن .پنجھ .چنگال .پنجول .چنگ
بھ صورت جر دادن وارد زبان فارسی شده است .کردن
Cırmaqlamaq پنجول کشیدن .خراش دادن .ناخن کشیدن .پنجھ انداختن .چنگ زدن
Cırnaq چنگال
Cırnamaq ادار شدن و .از شوخی رنجیدن .عصبانی شدن مجبور شدن .
Cırnatmaq مجبور کردن .وادار کردن .خشمگین کردن .عصبانی کردن
Cırtdan ریزه .گورزاد .کوتولھ
Cırtqoz آدم جنجالی .پرتوقع .زودرنج
Cisimcik گلبول
Cıvıltı جیک جیک
Cıvrıq زیرک .چاالک .تیزھوش
Ciyə نخ .بند .رسن .ریسمان .طناب
Cıyıq پشتکم آبکی .مایع .تنک .
Ciyil بتھ .درختچھ .خار و خاشاک .خس و خاشاک
Cıyıldaq بی مو .کچل
Cıyın سپاه .لشکر
Cıyrıq دستگاھی دستی کھ پنبھ را از غوزه جدا می کرد
Cız بازی می شکندجیز نام دایره ای بزرگ کھ در این .ھمچنیننام نوعی بازی با قاپ (بھ زبان بچھ )سوزان .داغ .جز .
Cızıq بازی لی لی .خراشیدگی .خراش .خط
Cızıldamaq صدا کردن سماور .جلز و ولز کردن
Cızılış خط کشی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Cızılqa دیاگرام .جدول
Cızılmaq شیار .اثر .خط
Cızılmaq خراشیده شدن .خراش دار شدن .ترسیم شدن .خط انداختھ شدن
Cızqala بھ صورت جزغالھ وارد زبان فارسی شده است .پختھ شده .تف داده شده
Cızqı شیار .خط
Cızqılamaq شیارزدن .خط خطی کردن
Cızma خراش .خط کشی
Cızmacı خط کش
Cızmaq حک کردن .کنده کاری کردن .کندن .خراش انداختن .خراشیدن .خط خطی کردن .ترسیم کردن .خط کشیدن
Cızmalama خط کشی
Cızmalamaq کشیدن خط .خط خطی کردن .
Cızvız حسرت الملوک .جغور بغور
Co واحد اندازه گیری سطح تقریبا برابر با چھار اوکوز
Cola گودال .چالھ
Colka زمین مسطحی سبز یا خشک کھ میان دو کوه باشد
Coma روی ھم انباشتھ .پشتھ .توده
Comalamaq جمع کردن .گردآوری کردن .پشتھ ساختن .توده کردن .روی ھم انباشتن
Comərd مردصفت
Coşğun خروشان .طغیان کرده .توفانی .متالطم .جوشان .پرھیجان .پرشور .آتشین
Coşqu ھیجان .وجد
Coşma ھیجان .جوشش
Coşmaq جوش و .متالطم شدن .بھ شوق آمدن .تحریک شدن .برانگیختھ شدن .بھ ھیجان آمدن .جوشیدن .بھ جوش آمدن
ناراحت و عصبانی شدن .حرص خوردن .خروش داشتن
Covqa بھ صورت جوخھ واردزبان فارسی شده است .گروه مردم .فوج.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Covqalamaq گرد آوردن
Covqalanmaq جمع شدن .گردآمدن
Cövüz جوز .گردو
Culunbur بیچاره .مفلوک
Cumbuz موچین .مکاپ
Cumculaq خیس خیس
Cumdurmaq ملھ واداشتن بھ ح غرق کردن .غوطھ ور کردن .فرو بردن .وادار بھ ھجوم کردن .
Cumma یورش .حملھ
Cummaq شیرجھ .غوطھ ور شدن .فرو رفتن .خیز برداشتن .پریدن روی کسی .ھجوم کردن .یورش بردن .حملھ کردن
ریختن سقف .ریزش کردن .رفتن
Cumulmaq حملھ کردن .خیز برداشتن
Cumuşluq دستشویی
Cuvan میراب
Cuvar میراب .آبیار
Cuymaq برطرف و نابود کردن
Cücərti جوانھ
Cüllüt مرغی است شبیھ بھ مرغابی و دارای منقار دراز، بیشتر در کنار آب می نشیند .کاروانک .مرغ آبیانھ.
Cüt نیجفت گاو برای شخم ز .خیش .گاوآھن .نر و ماده .دوتا .زوج .جفت
Cütçü کسی کھ با گاو آھن شخم می زند .شخم زن
Cütləşmək جفت گیری کردن .جفت شدن .دو تا شدن
Cüyüd یھود .جھود
Ç یکی از حروف صامت زبان ترکی است کھ جزء حروف صامت گنگ ، پیشین کامی و انفجاری گروھبندی می .چ
شود
Çabalamaq ا زدن دست و پ .ورجھ وورجھ کردن .تقال کردن جان کندن .دوندگی کردن .تالش کردن .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çaça دریانورد ماھر .دونده .کماندو
Çadan عقرب .صدپایھ
Çadır خیمھ.
Çadra بھ صورت چادر وارد زبان فارسی شده است . (زنان)باشامھ
Çaxan زبان فارسی شده است بھ ھمین صورت وارد .در قدیم بھ معنای تبر جنگی بھ کار می رفت .گزاف .جفنگ .دروغ
Çaxar فانوس دریایی
Çaxdırmaq آتش اسلحھ را بھ وسیلھ ی کسی روشن کردن
Çaxır بھ صورت چقر بھ معنای شرابخانھ، میخانھ و میکده وارد زبان فارسی شده است .شراب
Çaxışdırmaq بھ ھم انداختن .بھ ھم زدن
Çaxışım انطباق
Çaxışma مواجھھ .مناظره
Çaxışmaq مناظره کردن
Çaxmaq درخشیدن .سنگ آتش زنھ
Çaxnaşmaq متالطم شدن .متشنج شدن .منازعھ کردن .برخوردن .بھ ھم خوردن
Çapa راھرویی کھ در دل .عطیھ .ھبھ .کج .یک وری .یک وری .لنگر کشتی .کلنگ دو سر .بیل باغبانی .کج بیل
کوه کنده باشند
Çapacaq ابی کارد قص .ساتور تاخت سریع و تند .سواره .دشنھ .
Çapaq تکھ ی آھنی کھ بھ ھنگام سوراخ کردن دستھ ی چاقو ، .ماھی ریزه . (گویش میانھ )سوسک .ماھی کپور .سیم ماھی
بیرون زند
Çapal جایی کھ برای درست کردن اجاق ، کنده باشند
Çapan لباس ژنده و پاره .چپاولگر .غارتگر .سواری کھ چھار نعل می تازد
Çaparaq چارگامھ .تیزرو .چھار نعل
Çaparçı قاصد .نامھ رسان
Çapıq جای زخم .اثر زخم .شکافتھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çapıqlamaq ترکاندن .شکافتن
Çapışmaq دستھ جمعی اسب دواندن .مسابقھ دادن با اسب
Çapızmaq تاختن
Çapqılamaq وزیدن باد شدید با برف یا باران
Çapqınçı غارتگر .چپاولگر
Çaplamaq با قلم کندن .طول و عرض چیزی را اندازه گرفتن
Çaplı پھناور .وسیع .دارای کالیبر
Çapma تاخت و تاز .چپاول
Çapmaq اسب تاختن .بھ یغما بردن .چپاول کردن .غارت کردن .تاراج کردن .چاپیدن
Çapovlama غارت
Çapovlamaq چپو کردن وارد زبان فارسی شده استبھ صورت .غارت کردن
Çapovul بھ صورت چپاول وارد زبان فارسی شده است .غارت .تاالن .یغما
Çapraşmaq در ھم فرو رفتن
Çapraz خط متقاطع .حالتی در کشتی کھ از زیر بغل طرف بگیرند
Çarpan ضرب شونده
Çarpaşmaq گرفتار شدن
Çarpaz خط متقاطع .خاج .صلیب .چلیپاوار .متقاطع.
Çarpazlamaq دستھا را از پشت بستن .دستھا را روی سینھ چلیپا قرار دادن
Çarpı ضرب .عالمت ضربدر
Çarpıcı خارق العاده .فتان
Çatac (شکل ھندسی)ھرم
Çataq شده با طناب بستھ .بندزده .طناب .بند .میوه ی دو قلو .چلیپایی .صلیب وار .متقاطع .داربست .کلیچھ ی خیمھ .
شریک و سھیم در شغل .تختھ ای سوراخ دار کھ برستون خیمھ گذرانند
Çatallamaq تقسیم کردن .دو شاخھ کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çatar تقاطع .برخوردگاه
Çatdırış ابالغ
Çatılmaq شقھ شدن .شکافتھ شدن .بار زده شدن .بھ ھم رسیدن
Çatış وصول .نیل
Çatışıq بھ ھم رسیده
Çatqın چسبیده .پیوستھ
Çatlaq دلتای رودخانھ .شیار .ترک خوردگی .ترک .درز .سوراخ .شکاف
Çatlama بھ ھمین صورت و معنا وارد اصطالحات نظامی .بمبی کھ در زمین چال کنند .مین .شکافت .ترک .فراغت
فارسی شده است
Çatma qaş ابرو پیوستھ .ابروی پیوستھ
Çatma بھ صورت چاتمھ و چاتمھ فنگ وارد زبان فارسی شده است .بھ ھم پیوستھ .ھرم .اتصال
Çatmaz نارسا .غیرکافی
Çatmazlıq عدم کفایت .کمبود
Çay yatağı حوضھ ی رودخانھ
Çayhun بھ صورت جیحون در ادبیات فارسی وارد شده است .نام رودی نامدار در ترکستان .رودخانھ ی ھون .ھون+چای.
Çayır مرغ .قصیل
Çayırlıq مرغزار .مرتع .چراگاه
Çayqun جنبش آب و ھوا
Çaylaq نوعی پرنده ی شکاری کھ چاالغان نیز گفتھ می شود .زغن .آبرفت .بستر رود .رودخانھ
Çaylan آبشار .ریگزار .ماسھ زار
Çaylaşmaq با ھم چایی خوردن
Çek مرز کشوری
Çer لوچ چشم .لوچ
Çeri başı فرمانده دستھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çeri bəyi سپھبد
Çerik بھ صورت چریک وارد زبان فارسی شده است .سربازان داوطلب تعلیم ندیده .سرباز
Çerikləmə لشکر کشی
Çerikləmək لشکر کشیدن
Çerkəmək بھ صف کردن
Çerkəşmək ردیف شدن .مرتب شدن .بھ صف شدن
Çeşidçi سورت کننده .طبقھ بندی کننده
Çeşidləmək درجھ بندی کردن .سورت کردن .رستھ بندی کردن .طبقھ بندی کردن
Çeşidlənmə تنوع
Çeşidlənmək رقم بندی شدن .درجھ بندی شدن .سورت شدن .طبقھ بندی شدن
Çeşil پنیر بی روغن
Çeşin شیوه .ژانر
Çeşit طبقھ .طور .گونھ .جور .نوع
Çeşni جنس .نوع
Çevik ک چاال .چابک زبردست .تردست .جلد .زرنگ .زرنگ .
Çevirəcək تبدیل کننده .مبدل
Çevirgə حدود
Çevirgəc شالتر .مبدل
Çeviri ترجمھ .برگردان
Çevirici برگرداننده .مترجم .مبدل
Çevirik مقلوب
Çevirinti ترجمھ .برگردان
Çeviriş سقوط .واژگونی .تحول .تغییر .دگرگونی
Çevirmə ترجمھ .برگردان .اسقاط .تبدیل .تغییر .دگرگونی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çevirmək ساقط کردن .برگرداندن .ترجمھ کردن .دگرگون کردن .تغییر دادن .تبدیل کردن .پشت و رو کردن .برگرداندن.
شخم زدن .برگردان کردن .ورق زدن .واژگون کردن
Çevirmən مترجم .برگرداننده
Çevrə yolu نتورک
Çevrə دور و بر .پیرامون .دایره .محیط
Çevrəci اکولوژیست .محیط شناس
Çevrəcilik اکولوژی .محیط شناسی
Çevrələmə احاطھ
Çevrələmək گرد گرفتن .محاصره کردن .احاطھ کردن
Çevrələnmək محصور شدن .محاط شدن
Çevrən افق
Çevrəsəl محیطی
Çevrik برگشتھ .گرداب
Çevril دوره ای .دوری
Çevrilim تحول .تغییر .دگرگونی
Çevriliş کودتا .سقوط .واژگونی .تحول .تغییر .دگرگونی
Çevrim دگرگونی .انقالب .پشت و رو شده .برگشتھ
Çevrimsəl ادواری
Çeynəmək حرفی را مکرر کردن .خاییدن .جویدن.
Çezmək سیدن نتر .تیز دادن .گوزیدن .چسیدن مردن .
Çəcək آنچھ شب بعد از طعام خورند .شب چره
Çəç آلت نخ ریسی
Çəduk گربھ
Çəftə کلون .چفت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çəftələmək قفل کردن .چفت کردن
Çək çevir امتحان .آزمایش .بررسی
Çəkək کششگاه
Çəkəl نوعی بیلچھ
Çəkəməmək حسادت ورزیدن
Çəkəməz حسود
Çəkər تورتراک .ظرفیت وزن نمودن
Çəkgin فرشی کھ در اندازه ی سفارشی بافتھ می شود .بی مداخلھ .کناره گیر
Çəkic بھ صورت چکش وارد زبان فارسی شده است . (گوش)چکش .پتک
Çəkici کشنده .جذاب
Çəkiliş تصویر .احداث
Çəkim کشش .توان .ظرفیت .جاذبھ
Çəkimləmək فیلم و تصویر برداشتن
Çəkimsənmək ت کشیدن دس پرھیز کردن .
Çəkimsər بی طرف
Çəkimsərlik بی طرفی
Çəkincə احتیاط .واھمھ .بیم .ترس
Çəkincik ھستھ ای
Çəkindirmək دور نگھداشتن .برحذر داشتن
Çəkingən خوددار .انزواطلب .گوشھ گیر .ترسو .محجوب .خجول .کم رو
Çəkiniş احتیاط .پرھیز
Çəkinməz ی حیاء ب .پررو بی پروا .رک .شجاع .نترس .
Çəkinti جوی موقتی برای آبیاری مزرعھ .تھ سیگار
Çəkirgə وسیلھ ی آھنی کھ برای جلوگیری از خفھ شدن حیوان بارکش بر اثر پیچیدن طناب بار بر گردنش کاربرد دارد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çəkiş bəkiş بگو مگو .کشاکش .کشمکش
Çəkişim تنازع
Çəkişmə ط بندیشر .منازعھ
Çəkişmək شرط .شکستن جناق مرغ برای شرط بندی .شرط بندی کردن .کشمکش کردن .مشاجره کردن .منازعھ کردن
بستن
Çəkit لوکوموتیو
Çəkmə علت نامگذاری این نوع کفش بھ این نام این است کھ چون پا را در داخل .موزه .کفش ساق بلند کھ تا زیر زانو برسد
دو دست از ساقھ ی آن گرفتھ و می کشند آن کردند ، با بھ صورت چکمھ وارد زبان فارسی .توزین .ترسیم .کشش .
شده است
Çəkmək عرق کشیدن .کتک زدن .ترسیم کردن .وزن کردن .شبیھ بودن .کشیدن.
Çələng شھپر مرغ .اکلیل .دستھ ی گل .حلقھ ی گل .تاج گل
Çələngər ل سازقف .کلید ساز .چلنگر
Çəlik پوالد .پوچ .پوالد .آھن سخت .چوب زیر بغل .چوبدستی .عصا .قلمھ .ترکھ ی چوب .نام نوعی بازی .دودالھ
بی جوھر
Çəlim خوش قیافھ .قواره .اندام .ھیبت .شکل
Çəliş دو رگھ .ھرچیز دو تخمھ .تناقض
Çəlişik تناقض
Çəlişki متناقض
Çəlişmə نقض
Çəlişmək نقض کردن
Çəllək ظرف چوبین کھ قاعده ی آن بھ شکل دو دایره ی مسطح است کھ بھ وسیلھ ی تختھ ھایی بھ یکدیگر متصل شده و در
بھ صورت چلیک وارد زبان فارسی .سطل چوبی .بشکھ .ظرف آھنی یا حلبی .آن شراب ، سرکھ و غیره ریزند
شده است
Çəlləkçi بشکھ ساز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çəlmə رت شلمھ وارد زبان فارسی شده استبھ صو .چالما
Çəlməcə پارادوکس .تناقض
Çəlmək نقض کردن .ضد بودن .از راه برگرداندن .انداختن .مانع شدن
Çəltik بھ صورت شلتوک وارد زبان فارسی شده است .برنج کوبیده نشده
Çəm شیوه .قلق .طریق .طرز .لم .راه حل
Çəmən ند جم .اسب و ستور بد رو در زبان فارسی بھ معنای سبزه است .
Çən منبع ذخیره ی مایعات .غرابھ .مھ
Çənbər روسری زنانھ .کالف دف .حلقھ ی فلزی کھ دور چیلیک می کشند .محیط دایره .حلقھ
Çənçik کلید سھ تکھ ی درب
Çənək باالی منقار پرنده طرفین پایین و .لپھ .گوشتھ ای کھ در تخم گیاھان ، جنین را می پوشاند طرفین محکم و پاره .
کننده در دھان حشرات
Çənələşmək چانھ زدن .مباحثھ کردن .مناقشھ کردن
Çənət پوستھ ی تخم .کپسول
Çəngələmək دستھ کردن .چنگ زدن
Çənləşmək مھ آلود شدن
Çənli bel مھ آلود
Çəp bucaq تند گوشھ .زاویھ ی حاده
Çəp çevir وزیر و ر
Çəpə توده برف .بھمن
Çəpəq رمض .چرک چشم
Çəpəl آلوده .گرفتھ .تیره .کجرو .خیره ساز .خطاکار
Çəpər سمند تیزپای .چاپار
Çəpərləmək چپر کشیدن .محصور کردن
Çəpəz گلولھ ی نخ بھ ھم ریختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çəpik سبد کوچک .سرگنده .دست .کف
Çəpikləmək کف زدن
Çəpiş الھ نر دو سالبزغ .بزغالھ
Çər vurmuş ورپریده
Çərçər حالتی از برف مالیم کھ باد دانھ ھای برف را بھ اینسو و آنسو می برد.
Çərçi پیلھ ور .فروشنده ی دوره گرد
Çərçil پراکنده کردن محصول بھ شکل دایره در خرمن برای بوجاری
Çərə ترشحات آلت تناسلی حیوانات ماده
Çərəkə کتاب درسی .بزرگتر از باریک و کوچکتر از بوتون .پاره آجری کھ تقریبا بھ اندازه نیمھ آجر است .تسبیح درشت
جنگ مرثیھ و غیره .مکتبخانھ
Çərəm شراره ی آتش
Çərənçi وراج .چرند پرداز .یاوه گو
Çərəz آجیل .خشکبار .تنقالت
Çərəzçi خشکبار فروش
Çərəzlənmək زی برداشتھ شدنکمی از چی .آجیل خوردن
Çərkəsi نوعی پیکان دراز و مخروطی
Çərləmə بیزاری
Çərləmək مشمئز شدن .متنفر شدن .بیزار شدن .مبتالء بھ بیماری چر شدن
Çərlənmək مبتالء شدن .بیزار شدن
Çərlənti بیزاری
Çərlətmək مشمئز کردن .ذلھ کردن .متنفر کردن .بیزار کردن
Çərməmə پیچ .تاب
Çərməmək تاباندن .تاب دادن
Çərmətmək تابانیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çərtikləmək خراش دادن
Çərtilmək از جا در رفتن .از بین رفتن .نابود شدن .تراشیده شدن .مختصر شکاف داده شدن .خراش داده شدن
Çərtmə تیغ زنی .جرزنی
Çət نددانھ ھای گندم کھ پس از کوبیده شدن ھنوز از سبوس جدا نشده ا
Çətəl چوب خط
Çətənə شاھدانھ
Çətin دشوار
Çətinlik تنگدستی .سختی .دشواری
Çətir otaq سایبان .خیمھ
Çətir (از مصدر چاتماق) . بھ صورت چتر وارد زبان فارسی شده است .سایبان .خیمھ
Çəvəl کسی کھ پاھایش بزرگ است.کسی کھ پایش کج کولھ است.
Çəyirdək مغز .ھستھ
Çəyirdəkcik (چشمک)ھستک
Çəyirdəksəl ھستھ ای
Çıflamaq جلز ولز کردن شیره ھنگام جوشیدن
Çift ماشھ ی کوچک مخصوص حروفچینھا .ماشھ ی کوچک مخصوص ساعت سازھا
Çigil بالغ .رسیده
Çığır bağır سر و صدا .داد و فریاد
Çığırışmaq با ھم جار و جنجال کردن
Çığırlamaq در برف با پای خود راه گشودن .راه باز کردن
Çığırma نعره کشی .جیغ زنی
Çığırmaq با صدای بلند گریھ و شیون کردن .داد و بیداد کردن .فریاد زدن .نعره زدن .جیغ کشیدن
Çığırtı سر و صدا .شیون .جیغ و داد .فریاد
Çığırtmaq ندن بچھگریا .کسی را بھ جیغ زنی واداشتن .داد کسی را در آوردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çıqqıldamaq صدای تیک دادن
Çıqqıltı صدای بھ ھم خوردن دو چیز خرد .صدای تیک تیک
Çıl çılpaq سراسر لخت .کامال برھنھ
Çılbır چیلبور نیز می گویند .بند .تسمھ .دھنھ .افسار
Çilçilə بھ صورت چلچلھ وارد زبان فارسی شده است .پرستو .خاخالی
Çıldaqlamaq ردن برای راندن ارواح خبیثداغ ک
Çıldıran دیوانھ کننده .نورافشان
Çıldırım پوست کنده
Çıldırmaq دیوانھ کردن .دیوانگی کردن .عقل خود را از دست دادن
Çilə تنک کھ زود آتش گیرند .ھیزمھای نازک
Çilək (حمام)آب پاش .دوش حمام .توت فرنگی
Çiləm پرنده ای خوش آواز
Çiləmə ش پخ بارش .
Çiləmək چھ چھ زدن بلبل .نم نم باریدن .پخش کردن .افشاندن .پاشیدن
Çilənmək پخش شدن .پاشیده شدن
Çiləyən (...گالب پاش ، عطرپاش، سمپاش و)اسپری .دستگاه پاشنده مایعات
Çılğın ناآرام .بی پرده .والھ .شیدا .دیوانھ
Çılxa پیرایھ بی .منزه .صاف .لخم .خالص ناب .سره .
Çilingir بھ صورت چلنگر وارد زبان فارسی شده است .آھنگر
Çilis تنگ چشم.لئیم .خسیس
Çillə ابریشم .وتر .زه کمان
Çilli کک و مک دار .خال خال .خالدار
Çılma آشفتگی .دیوانگی
Çılmaq عقل خود را از دست دادن .آشفتھ شدن .دیوانھ شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çılpaq نھ برھ درخت بدون برگ .زمینی بدون گیاه .بدون پوشش .بدون زین و برگ .تھیدست .بی چیز .لخت .
Çilpək کھنھ ی بچھ
Çilpik چرک چشم
Çiltan نوعی پرنده
Çiltik بشکن .تلنگر
Çim çavaz وسواسی
Çimçəşmək متنفر شدن .مشمئز شدن .مورمور شدن .چندش آمدن
Çimçim اهناخو .بااکراه
Çimdik پرزنھ .مقدار کم .بھ اندازه ی انگشت .وشگون .نیشگون
Çimdirmək آب تنی دادن .شستشو دادن
Çimən بھ صورت چمن وارد زبان فارسی شده است .چمن
Çimənlik چمنزار
Çimər عینک شنا .چشم بند شنا
Çimərlik پالژ .محل شنا
Çımxırmaq ردن خشونت ک .درشتی کردن .تشر زدن داد و فریاد زدن .
Çimir خواب سبک .چرت
Çimişlik مستراح.
Çimmə شنا
Çimmək آب تنی کردن .شستشو کردن .استحمام کردن
Çin çıxmaq بھ حقیقت پیوستن
Çin olmaq راست بودن .درست بودن
Çin مأخوذ از روسی بھ معنای .دستره .دندانھ دار .داس کمانی .داس .درست .صحیح .راست .واقعیت .حقیقت
مأخوذ از فارسی بھ معنای چین و شکن ، چروک ، کیس ، پلیسھ ، دفعھ ، بار ، طبقھ ، الیھ .سردوشی، رتبھ و درجھ
، ردیف ، توده و کپھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çinə گرگ خاکستری
Çınqama پایمالی
Çınqamaq پایمال کردن
Çınqanmaq پایمال شدن
Çınqatmaq پایمال گردانیدن
Çınqı تشپارهآ
Çınqıraq چوبی کھ برای کشیدن آب از چاه کاربرد دارد
Çınlaq پژواک
Çınlama پژواک .ترنم .نواخت
Çınlamaq پژواک کردن .تحلیل و بررسی کردن .بھ صدا در آوردن .نواختن
Çınlaşıq آھنگ
Çınlatmaq بھ صدا در آوردن
Çinləmək دنمنظم چی .روی ھم چیدن .با داس درو کردن
Çivgin پر انرژی .روغنی
Çivi yazısı خط میخی
Çivin ظرف لعابدار
Çivqar اسب سومی کھ بھ ھنگام ضرورت بھ ارابھ ببندند
Çivləmək میخ زدن
Çivzə جوانھ .دانھ ھای ریز .دانھ روی پوست .آبلھ ریزه .جوش صورت .جوش
Çiy بکر .دست نخورده .ناماھر .بی تجربھ .کال .نپختھ .نارس .خام
Çiyələk توت فرنگی
Çiyəli رویھ ی پرزدار قاپ
Çiyid پنبھ دانھ .تخم .ھستھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çiyil نوعی گلیم کھ زمینھ بھ نوارھای پھن و باریک متناوب منقسم و نقشھا بر این نوارھا چیده شده و در میان نوارھای
شوندپھن و باریک نوارھائی نازک بھ رنگ قرمز و سفید جای داده می
Çiyin بوتھ ای کھ از ابریشم دوزند .گیاه .سبزه .شانھ .کتف.
Çiyrətmək بیزار کردن
Çobançılıq چوپانی
Çocuq کودک .بچھ
Çodar دام فروش
Çoğal دموگرافیک
Çoğul بسیار
Çoğunluq اکثریت
Çoğurcuq سار
Çox bilmiş هآب زیر کا .با تجربھ .ھوشیار .باھوش .زیرک .دانا
Çox çox صدایی برای فراخواندن و تحریک سگھا .فراوان .خیلی زیاد .زیاد
Çox sağol در نطام ارتش ایران تا دوره ی پھلوی معمول بود کھ صاحب منصب برای (خیلی خوب .بسیار خوب )چوخ ساغ اول
ی دادندو او یا آنان پاسخ م «چخ صاغل»:اظھار رضایت از یک سرباز یا یک واحد نظامی می گفت ساغیم »:
و در پاسخ «خیلی خوب»:اکنون بھ جای چوخ ساغ اول گفتھ می شود . (سپاس سرکار یا جناب)«(یا جنلب)سرکار
«سپاس»:گفتھ می شود
Çox sürmək طوالنی شدن .طول کشیدن
Çox اکثریت .چند .پر .کثیر .فراوان .بسیار .زیاد .خیلی
Çoxalış تکثیر .ازدیاد
Çoxalmaq افزایش یافتن .زیاد شدن .تولید مثل کردن .زاد و ولد کردن .تکثیر یافتن
Çoxaltım تکثیر
Çoxaltmaq اضافھ کردن .عالوه کردن .تکثیر کردن .افزودن .زیاد کردن
Çoxca خیلی زیاد .بھ مقدار زیاد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çoxdan از قدیم االیام .پیشین .خیلی قبل .از خیلی وقت پیش
Çoxlaşmaq زیاد شدن
Çoxlatmaq اضافھ کردن .تکثیر کردن .افزودن .افزایش دادن
Çoxluq اکثریت .تعداد زیاد .زیادی .کثرت
Çoxsama مزایده
Çoxulçu پلورالیست .مردمگرا
Çoxumaq مثل زنبور ھجوم بردن .غلیان کردن .ازدحام کردن
Çoxuşmaq با ھم جمع شدن
Çoq مچنین بھ معنای منکلھ کھ بر سر کاله دوزند، آمده استھ .ھمان چوخ است .زیاد
Çoqmar گرز ، عمود
Çolaq بھ صورت چالق و چالغ وارد زبان فارسی شده است .کسی کھ دست و پایش شکستھ باشد
Çolbanaq فرزند نامشروع .دوراندیش .دوربین
Çopra خارستان انبوه .مویک ماھی
Çopur ھموار نا .آبلھ رو .کره ی آھو ناصاف .
Çor vurmaq آفت زدن
Çor کلمھ ای کھ بچھ ھا در موقع تخلف از قواعد بازی یا منع از انجام رفتاری .وبای گاوی .آفت .درد .بیماری .مرض
جمعیت لشکر .تمامی .یکجا .خالف قاعده گویند
Çorab بھ صورت جوراب وارد زبان فارسی شده است .پاپوش
Çorba وعی آش ساده کھ با برنج و انواع سبزی می پزندن .شورباج بھ صورت شوربا وارد زبان فارسی شده است .
Çotaq قبضھ ی شمشیر
Çök رسوب .پایھ .ریشھ .زانو
Çökdürmə رسوب گذاری
Çökdürmək پس زدن .عقب راندن .فرونشاندن .تھ نشین کردن .بھ زانو در آوردن .نشاندن
Çökəltmək رسوب دادن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çökgün ناتوان .وارفتھ
Çökmə رسوب .نشست
Çöküm انحطاط
Çöküntü نزوالت .تھ نشست .لرد .رسوب
Çöküntüsəl رسوبی
Çökürmək نشاندن
Çöküş سقوط .ریزش
Çöküşmək فروریختن
Çöl qazı غاز وحشی
Çöl در محال قره داغ بھ معنای بیرون .بادیھ .مزرعھ .بیابانی .وحشی .دشت .صحرای خالی از بشر .بیابان .صحرا
بھ کار می رود
Çölçü دھقان .دشت نشین .صحرانورد
Çölkə (گویش قرقیزی)منطقھ
Çöp qulu ریزه میزه
Çöp موافق .شایستھ .درد .رسوب شراب .باسیل .دمچھ ی میوه .خس .چوب .باریکھ ی چوب
Çöpçük باکتری
Çöpçülük طبابت سنتی
Çöpə dönmək مثل نی قلیان شدن .الغر و نحیف شدن
Çörçək متل .افسانھ
Çörək itirən نمک نشناس
Çörək سود.زاد .توشھ .رزق .روزی .نان
Çörəkçi نان فروش .نانوا
Çörəkləmək نان پختن .نان دادن .غذا دادن .مھمان کردن .پروردن .پرورش دادن .تغذیھ کردن
Çörəklik ی نانآرد مناسب برا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çörtə ناودان چوبی پشت بام
Çörtən ابزاری حلبی برای ریختن آرد بھ صندوق .ناودان
Çöz روده ی بزرگ
Çözə سیزاناق، چوز و چیوزه نیز می .جوانھ .دانھ ھای ریز .دانھ ی روی پوست .آبلھ ریزه .جوش صورت .جوش
.گویند
Çözələmək نیش زدن .جوانھ زدن .جوش زدن
Çözəlti (شیمیایی)محلول .فراق
Çözər غربال بزرگ
Çözmə کتان بافتھ شده در خانھ .حل
Çözmək حل کردن .باز کردن
Çözük رشتھ رشتھ شده .باز شده
Çözülmək از ھم باز شدن .گشوده شدن .باز شدن
Çözüm راه حل
Çözümcü محلل .حل کننده
Çözümləmə تحلیل
Çözümləmək تحلیل کردن
Çözümləniş راه حل
Çözümlənmək تحلیل شدن
Çözümsəl تحلیلی
Çözüntü حل .محلول
Çözüş حل
Çuçu شاعر
Çuğa پاکیزه .تمیز .ریز نقش .دالور .جسور
Çuğramaq شیھھ کشیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çuğul بھ صورت چغول بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .خبرچین.
Çuxulmaq کاویده شدن
Çuxumaq گود کردن .غور کردن .کاویدن
Çuxur گودال .گودی
Çuxurdan گودال .گودی
Çuxurluq گودی .فرو رفتگی
Çuxuşmaq با ھم کاویدن
Çul نمدی کھ بر پشت حیواناتی چون اسب و قاطر می اندازند.
Çulğac حفاظ .لفاف
Çulğalamaq ھ و غیره پوشاندن با پارچ .فرا گرفتن .چیزی را در چیزی پیچیدن .پیچیدن دربرگرفتن .پوشانیدن .
Çullama پاالن گدازی .تحمیق .فریبکاری
Çupra لباس کھنھ
Çura روح .پری .جن .خدای زمین
Çuraman جن زده
Çuran معنوی .روحانی
Çursaq کلمھ ای کھ پس از تخلف در بازی رقیب گفتھ می شود و اسباب بازی توقیف می شود
Çür منفعت .سود
Çürə خدمتکار مرد .دستھ .گروه .جرگھ
Çürük تخم گیاھی است کھ برگ آن شبیھ بھ برگ کرفس است .کیس .چین و چروک .از کار افتاده .گندیده .پوسیده .فاسد
برای گزندگی عقرب سودمند است .زوفرا .آن را یابان توراق اوتو نیز می گویند .
Çürümə عفونت .پوسیدگی .فساد
Çürümək ورز آمدن .ور آمدن .دلمھ شدن .لختھ شدن . (...شیر،دوغ و)بریدن .گندیدن .فاسد شدن .پوسیدن
Çürümüş پوسیده شده
Çürüntü کود .گندیده .فاسد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Çürütmək تصفیھ کردن .تسویھ کردن .دلمھ کردن .لختھ کردن .بریدن شیر و غیره .فاسد کردن .پوساندن
Da ن ھمچنی .نیز .ھم .اگر .حتی .باری .الاقل .عالوه بر این .از سوی دیگر .ھیچ .مگر .اگر ھم .اگرچھ .البتھ .
در »و «در»از حروف ربط است و اگر بھ صورت پسوند پیوستھ یا اضافھ باشد ، بھ معنی .در محل .در .ولی
ا تأیید می کند انجام قطعی کاری ر .یعنی بھ صورت مفعول فیھ استعمال می شود «محل تردید و عدم یقین گوینده را .
نسبت بھ امری بیان می کند
Dabalaq پشت پا
Daban çəkən پاشنھ کش
Daban daşı سنگ پا
Daban بھ معنای آستر تھ کفش و تھ کفش وارد زبان عربی شده است «الضبان»بھ صورت .پاشنھ
Dabar حوضچھ
Dad almaq لذت بردن
Dad ت لذ .طعم .مزه نشئھ .
Dada getmək دادخواھی کردن .شکاین بردن
Dadal با ذوق .حساس .فھیم
Dadanmaq عادت کردن .خو گرفتن .چشتھ خور شدن
Dadaş بھ معنی برادر وارد زبان فارسی شده است .مردافکن .دالور .برادر
Daddırmaq چشاندن
Dadıcı ارت داردکسی کھ در کار چشیدن مھ .چشنده .مزه کننده
Dadılmaq چشیده شدن
Dadızmaq چشیدن
Dadlanmaq طعم گرفتن .مزه گرفتن .با مزه شدن
Dadlıca شیرینی قنادی .خوشایند .خوشمزه
Dadlıq تنقالت
Dadma تجربھ .چشایی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dadmaq تجربھ کردن .آزمودن .مزه دادن .مزمزه کردن .چشیدن
Dağ bayır کوه و دشت
Dağ ن کوھستا .کوه محکم .استوار .عظیم .بزرگ .سترگ .ییالق .جبال .
Dağan بھ صورت داغون بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی .باز شده .ناتوان .ضعیف .در ھم ریختھ .متالشی شده .سھ پایھ
شده است
Dağar دراز کھ در آن ماست ظرف سفالی .کیسھ بوکس .جوال .گونی .الوک .طغار .کیسھ ی چرمی .حرب .جنگ
بھ صورت تغار و طغار وارد زبان فارسی شده است .ریزند
Dağçı کوھنورد
Dağçılıq کوھنوردی
Dağıdan ناشر
Dağıdar بھ صورت تگودار و لقب سلطان احمد .شدید .نصیب .قسمت .ویرانگر .نابود کننده .ھمچون کوه پایدار .با شکوه
یران شده استتگودار وارد ادبیات تاریخی ا
Dağıdıcı خرابکار .ویرانگر
Dağılım پخش .تقسیم
Dağılış واژگونی .ویرانی .پریشانی .تفرقھ .پراکندگی
Dağın بھ صورت داغون وارد زبان فارسی شده است .پراکنده .پریشان
Dağıtım توزیع .پخش
Dağıtmaq بھ ھم ریختن .پریشان کردن .پاره کردن .ویران کردن .خراب کردن .پراکنده کردن .پخش کردن .توزیع کردن.
ریخت و پاش کردن .داغان کردن .متفرق کردن .ریختن .مستعمل کردن .کھنھ کردن .برھم زدن
Dağma فرستاده ی دولتی .کوھپایھ
Dağnama انفجار
Dağnamaq منفجر شدن .پراکنده شدن .ترکیدن
Daha بزرگتر =عالمت صفت تفضیلی مانند داھا بؤیوک .بعالوه .بیشتر .پسین .دیگر
Dax نیز .بھ عالوه .بازھم .از .دیگر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Daxma بھ صورت دخمھ وارد زبان فارسی شده است .خانھ ی زیرزمینی .سرداب .زاغھ .کلبھ
Dal badal پی در پی
Dal budaq شاخ و برگ
Dal gün روز مبادا
Dal آخر .بقیھ .دنبالھ .قفا .دنبال .عقب .پشت سر .پشت . .در تشبیھ بھ معنای خمیده قامت . .ترکھ .شاخھ ی درخت.
عقبی .پشتی .عاقبت
Dalaq سپرز .طحال
Dalamaq گاز گرفتن .نیش زدن .گزیدن
Dalan راھرو .داالن
Dalançı داالندار .سرایدار
Dalanmaq نیش خوردن .گزیده شدن
Dalar گزنده
Dalaşmaq ستیزه جویی .منازعھ طلبیدن .دعوا خریدن .نزاع کردن .دعوا کردن .در افتادن .بھ کسی پیچیدن .سربسر گذاشتن
کردن
Dalazlamaq جواب پس دادن
Dalcıq شاخک
Daldalanmaq گذران کردن .در جای خلوت قرار گرفتن .پشت چیزی قائم شدن .پناه جستن
Daldalı س پسکیپ .عقب عقب
Daldan از قفا .از پشت سر
Dalğa kəsən تیزی قسمت جلوی کشتی کھ موج را می شکند .موج شکن
Dalğa صفحھ ی دفتر .خیزآب .نوسان .اھتزاز .ارتعاش .موج
Dalğacıq موج کوچک .موجک
Dalğalandırmaq موجدار کردن .بھ ارتعاش در آوردن .مواج کردن
Dalğı ینا آگاھ .غفلت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dalğım تموج دریا و انقالب ھوا
Dalı almaq مسترد داشتن .استرداد کردن .پس گرفتن
Dalı عقب .پشت
Dalınca در پی .دنبال .بھ دنبال .از پشت سر
Dallama ھرس
Dallamaq ھرس کردن
Dallanış شاخھ بندی .تقسیم بندی
Dallanmaq شدنبغرنج و بحرانی .تقسیم شدن .شاخھ دار شدن
Dallı شاخھ دار .پر شاخھ
Dallıq تکیھ گاه
Dalma استغراق .فرروی
Dalmaq غوطھ ور شدن .غرق شدن .مستغرق شدن .فرو رفتن
Dam yalı خطالرأس سقف
Dam زندان .آغل .پشت بام .خانھ .جای سرپوشیده .اتاقک .دخمھ .سقف .بام
Damağı çaq سرزنده .سرحال
Damaq vermək ذت بردنل
Damaq بھ صورت دماغ وارد زبان فارسی شده است .حوصلھ .سرخوشی .دھان .لذت .حال .سقف دھان .کام
Damar قسمت خام مانده .غیرت .خلق و خوی .رگھ .نبض .منبع .اصل .ریشھ .زرد پی و رگ و ریشھ ی گوشت .رگ
بھ صورت دمار وارد زبان فارسی شده است .ی پوست
Damarca مویرگ
Damarcıq مویرگ
Damarlamaq رگ گرفتن
Damazlıq نسل .خمیرمایھ .مایھ ی ماست
Dambat الفزن .مغرور .خودخواه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dambıl آلت پسر بچھ
Damcılamaq ترشح کردن .چکھ کردن .چکیدن .قطره قطره ریختن
Damcırmaq چکیدن
Damğa طمغا وارد زبان فارسی شده است .بھ صورت تمغا .افتراء . تھمت .آلت داغ زن .عالمت .نشانھ .مھر
Damğaçı داغ زن
Damğalamaq افتراء بستن .تھمت زدن .عالمت گذاشتن .مھر زدن .داغ زدن
Damğalı بد نام و لکھ دار .نشان دار .مھردار .داغدار .ممھور .مھر خورده .داغ شده
Damıtıq تقطیر شده .مقطر
Damıtım تقطیر
Damıtmaq تقطیر کردن
Damız قطره
Damızlıq قطره چکان
Damızmaq ترشح کردن .قطره قطره چکیدن .چکھ چکھ ریختن
Damla ھمچنین نام بیماری نقرس است .چکھ .قطره
Damladaş کلسیم بیکربنات
Damlalıq قطره چکان .پیپت
Damlama بازداشت .چکھ
Damlanmaq نزندانی شد .چکیدن
Damma الھام .چکھ
Dammaq برات شدن .الھام شدن .قطره قطره ریختن .چکھ کردن .چکیدن
Dan çağı سپیده دم
Dan yeli نسیم سحری
Dan فوق العاده .با ارزش .سپیده ی سحر .صبح .سپیده
Dana عدد .ھستھ .گوسالھ ی باالتر از یکسال
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dandırmaq ردانیدنمنکر گ .موجب انکار چیزی شدن
Danıcı منکر
Danışdırmaq بازپرسی کردن .استنطاق کردن .حرف کشیدن .بھ گفتگو واداشتن
Danışıq مشاوره .مذاکره .گفتگو .سخن .حرف .صحبت .تلفظ .گویش
Danışqan پرحرف
Danışma گفتگو
Danışmaq صحبت کردن .حرف زدن .سخن گفتن.
Danıştay کابینھ .شورای دولتی
Danqa بھ .آدم خشن .خود سر .سر بھ ھوا .حرف نشنو .کلھ شق .حرف گوش نکن .نفھم .قاب و استخوان زانوی دامھا
بھ معنی احمق و بی شعور وارد عربی شده است «الدانق»صورت
Danla سحرگاه .سپیده
Danlaq سرزنش .تحقیر .سرکوفت
Danlama پیغاره .سرزنش
Danlamaq دن سرزنش کر سرکوفت زدن .
Danlatmaq در معرض مالمت قرار دادن .سبب سرزنش کسی شدن
Danma تکذیب .رد .نفی .حاشا .انکار
Danmaq مخفی کردن .منکر شدن .رد کردن .نفی کردن .حاشا کردن .انکار کردن
Dansıq فوق العاده
Dap عالمت تأکید
Daracıq خیلی تنگ
Daraq کاکل مرغ . (شانھ بسر)تاج گوشتی بعضی از پرندگان .بالھ ھای گوش مانند ماھی .گاوآھن . شن کش .سم .شانھ.
قطار فشنگ .شانھ ی کندو .گل پنبھ .تاج خروس
Daralmaq دشوار شدن .محدود شدن .باریک شدن .تنگ شدن
Darçı طناب کش چوبھ ی دار .میرغضب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Darğa شردن ، تنگ کردن و بھ معنای مجازی ممھور کردن است داروخو در زبان مغولی بھ معنای ف .پاسبان .شبگرد .
بزرگتر ھر .رئیس شبگردان و پاسبان شھر .محافظ قریھ یا شھر .بزرگ و ھمھ کاره ی محلھ .نگھبان خانھ یا اداره
نظارت بر کارھای یک رئیس یا مأمور .گزمھ .نگھبان .کدخدای ده .کالنتر .سر دستھ ی نگھبانان .صنف و دستھ
بھ صورت داروغھ وارد زبان فارسی شده است .بخش، صنف یا گروه
Darıxma دلتنگی
Darıxmaq دلگیر شدن .ملول شدن .بھ ستوه آمدن .کم حوصلھ شدن .حوصلھ سر رفتن .دلتنگ شدن
Darılqan نازک دل .رنجیده .زودرنج
Darışlıq تنگنا
Darlatmaq تنگ کردن
Darlıq کمبود .محدودیت .دشواری .تنگدستی .کم عرضی .باریکی .تنگی
Darmadağın بھ صورت درب و داغون وارد زبان فارسی شده است .ویران شده .از بین رفتھ .محو .خرد و خاکشیر .پریشان
Darsıq خشن
Dartım تنش .میزان کشش .میزان کشیدگی
Dartış تشنج
Dartışmaq ھرکس بھ طرف خود کشیدن .کلنجار رفتن .مناقشھ کردن
Dartmaq بھ زور کشیدن .بھ طرف خود کشیدن .کشیدن .خرد کردن .آرد کردن .آسیاب کردن
Daş atan نام روستایی است در شھرستان بستان آباد .فالخن .سنگ پران .سنگ انداز
Daş atmaq ست دادناز د .اشکال تراشیدن .سنگ پراندن .سنگ انداختن
Daş basma لیتوگرافی .چاپ سنگی
Daş daşımaq کار سنگین و طاقت فرسا کردن .سنگ حمل کردن
Daş döyər کارکن .با دوام
Daş duz نمک معدنی .سنگ نمک .نمک سنگی
Daş qalaq سنگسار .سنگباران
Daş qaş جواھرات .انگشتر مرصع .سنگھای قیمتی .نگین جواھر نشان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Daş qıran سنگتراش .سنگبر
Daş yağı نفت خام
Daş مانند .پسوندی بھ معنای ھمراه،با ھم .وزنھ .طاس تختھ نرد .زر . (تختھ نرد، دومینو)مھره .صخره .سنگ
بیرونی . (ھمراه)یولداش
Daşa basmaq سنگباران کردن .سنگسار کردن
Daşdan yumuşaq نرم تر از سنگ .ھر چیز خوراکی
Daşdırmaq لبریز گردانیدن .پر کردن
Daşıq محمولھ .حمل کردنی
Daşıqçı باربر
Daşıl فسیل .سنگواره
Daşım سرریز
Daşıma انتقال .حمل
Daşımacı بارکش
Daşımaq دارا .انجان دادن .بھ عھده گرفتن .بھ گردن گرفتن .با خود حمل کردن .نقل و انتقال دادن .حمل کردن .بردن
داشتن .بودن
Daşınar منقول
Daşını atmaq ترک نمودن
Daşınım ترابری
Daşınmaq احتراز کردن .منصرف شدن .رخت بربستن .جابجا شدن .نقل مکان کردن .حمل و نقل کردن .اسباب کشی کردن
.
Daşınmaz غیرمنقول
Daşıntı سیل .طغیان .بار .محمولھ
Daşıt وسیلھ ی حمل و نقل
Daşıtdırmaq وادار بھ حمل کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Daşqa چرخ دستی .فرغون .ارابھ
Daşqın متالطم .پرھیجان .طغیان کرده .سرریز .پر .لبریز
Daşlandırmaq سر ریز گردانیدن
Daşlanmaq سرریز شدن .از کوره در رفتن .از جا جستن .بوجاری شدن .سنگسار شدن .سنگباران شدن
Daşlatmaq سنگفرش کردن بھ وسیلھ ی دیگر
Daşlıq چینھ دان .سنگدان .محل سنگی .سنگالخ
Daşma لبریز .سرریز .طغیان .دم پخت .کتھ
Daşmaq متالطم .بھ ھیجان آمدن .حوصلھ سررفتن .از کوره در رفتن .طغیان کردن .سررفتن .لبریز شدن .سرریز شدن
شدن
Daşşaq جرأت .بیضھ .خایھ
Dava عالج .چاره . درمان .دارو
Davalama سم پاشی
Davranış حرکات و سکنات .رفتار
Davranma کنش .رفتار
Davranmaq رفتار کردن
Dayaq چوبدست .عصا .پشتوانھ .پشتگرم .حائل .اتکا .پایگاه . (در ساختمان)پایھ .تیر .شمع .تکیھ گاه .پشتیبان
Dayaqlamaq تکیھ گاه زدن .شمع زدن
Dayama تکیھ دھی
Dayan توقف .ایست
Dayanacaq تکیھ گاه .ایستگاه
Dayanaq تکیھ گاه .پایگاه
Dayanat پایداری .مقاومت
Dayançı گماشتھ .مأمور
Dayandırmaq (حرکت و جریان)قطع کردن .ایستاندن .بازداشتن .متوقف کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dayanıq عتبار ا .مقاومت .ثبات .استحکام .پایھ دار .متکی اعتماد .
Dayanım پایداری
Dayanqan استوار
Dayanma ایستادگی .توقف
Dayatmaq متوقف گردانیدن
Dayaz (آب)جای کم عمق .سطحی .کم عمق
Dayı بھ صورت دایی وارد زبان فارسی شده است .برادر مادر
Daylaq ھ صورت دیالق بھ معنای آدم بی قواره در ادبیات ب .آدم بی قواره .کره اسب دو سالھ .کره شتر بزرگتر از کوششک
فارسی وارد شده است
Dayna (بگو دیگھ)مانند دئ داینا .عالمت تأکید
Dayzəngi نام یکی از گویشھای زبان ترکی در ھزاره ی .کسی کھ اسبی با زنگی بر گردن سوار شده است .زنگی+دای
افغانستان
Dazalaq طاس .کچل
Dazlıq موییکم .طاسی
Deyiliş طرز بیان .بیان .گفتار .گویش
Deyim گویش .اصطالح .تعبیر
Deyin وصیت
Deyinmək غرزدن .غرغرکردن .غرولند کردن
Dəb salmaq رایج کردن .باب کردن
Dəbə فتق
Dəbək لوده .جلف .سبک
Dəbəlik (ناف،بیضھ وغیره)فتق
Dəc انھ گذاری مقدار خرمن و غلھ وسیلھ ای برای نش .نشان .عالمت .مھر میخ یا قطعات ریز سنگ چخماق کھ زیر .
.غلتک خرمنکوب می کوبند و یا نصب می کنند
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dədə kulahı نوعی صافی مسی
Dədə اجداد .پدربزرگ .بابا .پدر.
Dədəlik حق و تکلبف پدری .پدرخوانده .ناپدری
Dəfə بخش متحرک دستگاه بافندگی .شانھ فرشبافی
Dəhrə تبر .اره .تیشھ
Dək (تا عصر)آخشامادک:مانند .تا
Dələ düz بھ صورت دلھ دزد وارد فارسی شده ست .حیلھ گر .فریبکار .پست .شیاد
Dələ qarın پرخور .شکمو
Dələ گربھ ی وحشی
Dəlgəc سوراخ کن
Dəlgi چیز نوک تیز برای سوراخ کردن .سنبھ .سوراخ کن
Dəli bal کھ زنبورھا از گلھای زھردار درست کرده باشند نوعی عسل
Dəli balta ستمگر
Dəli qanlı نوجوان .مجنون .نترس .شجاع
Dəli pozuq پریشان حال
Dəli دیوانھ
Dəlic نام نوعی علف .دیوانھ وار
Dəlicə بی حد .وحشیانھ .دیوانھ وار
Dəlici سوراخ کن
Dəlik پنجره ی گرد آخور .سوراخ
Dəlim بیشمار .شدید .بسیار .زیاد
Dəlinmək مشبک شدن .سفتھ شدن .سوراخ شدن
Dəliriş شورش .تھییج
Dəlirmə جوشش .ھیجان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dəlirmək بھ ھیجان آمدن
Dəlişman خیره سر .دیوانھ
Dəlmə چوبی بھ شکلT منفذ .سوراخ .سوراخ کنی .وبھ درازی سھ چارک کھ با آن آفتابگردان می کارند
Dəlmək مشبک کردن .سوراخ کردن
Dəm qaz گاز کربنیک
Dəm vermək شیر کردن .مغرور ساختن .تحریک کردن
Dəm vurmaq الف زدن .گزافھ گفتن
Dəmi چپق .قلیان
Dəmin کمی پیش
Dəmir baş امالک دولتی
Dəmir beton بتون آرمھ .بتون مسلح
Dəmir boz خاکستری آھنی
Dəmir qapan آھنربا
Dəmir qarıq ستاره ی قطبی
Dəmir quş ھواپیما
Dəmir yol راه آھن
Dəmir استوار .سخت .محکم .آھن
Dəmirçi آھنگر
Dəmirgən آھن نوک تیر .پیکان .آھن خام
Dəmiri بھ رنگ آھن
Dəmirov بھ صورت دمرو وارد زبان فارسی شده است .بھ پشت خوابیدن.
Dəmiyəlik برای پختن دمیمواد الزم .دیمزار
Dəmkəc قوری .دمکن .دمکش
Dəmləmə اغواء .تحریک . (داروھای گیاھی)دم کردنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dəmləmək آتش بخاری را تندتر کردن .اغواء .تحریک کردن . (چایی ، پلو )دم کردن
Dəmlətmək گذاشتن چایی و غیره برای دم کشیدن
Dəmlik خ و برگ گیاھان لکھ پدید می آوردنوعی بیماری کھ در شا .دمکن .قوری .دمکش .
Dən döş دانھای مختلف برای تعلیف و تغذیھ ی دام .مخلوط .بنشن .حبوبات
Dən غلھ .تارھای سفید مو .بنشن .دانھ .گیاه .تخم .دان
Dəncik دانھ ی کوچک .دانک
Dəndən ریش ریش .خال خال .دانھ دانھ
Dəndənə گیره .دستھ .پره ھای چرخ .دندانھ
Dənə عدد .تخم میوه .ھستھ .دانھ
Dənəcik دانھ ریز
Dənək محک
Dənəmə آزمایشی .آزمایش
Dənəmək سنجیدن .امتحان کردن .آزمایش کردن
Dənətim کنترل .آزمون
Dənəvər دارای دانھ ھای جدای از ھم .بھ شکل دانھ .حبھ
Dəng بی حوصلھ .خستھ .بیزار .جزیی ناچیز .بار .عدل .ھمتا .لنگھ .سردرد .سرسام
Dəngə تعادل
Dəngəluş غیرجدی .سبک سر .سبک
Dəngənə ظرف سفالی کوچک بھ شکل کاسھ .سرپوشیده .بیان .راز .سر
Dəngəsər بی حوصلھ .سرسام .درد سر
Dəniz sevyəsi سطح دریا
Dəniz دریا
Dənizçi ملوان .دریاپیما .دریانورد
Dənk تعادل
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dənkləm فرمول .معادلھ
Dənkləmə تعدیل
Dənkləmək متعادل کردن
Dənləmək دستچین .دانھ دانھ چیدن میوه .از پوستھ در آوردن .دانھ کردن .دانھ خوردن .دانھ نوک زدن . (مرغ)دانھ چیدن
از بین بردن و تلف کردن .انتخاب کردن .جدا کردن .کردن
Dənlik می تخ .بذر مرغ .چینھ دان .غلھ دان .
Dəpmə ضربھ .لگدزنی
Dəpmək راندن .کوبیدن .لگدزدن
Dərbə ذخیره ی علوفھ ی دامھا .کاه .یونجھ .خوراک گاو
Dərdə yaramaq بھ درد خوردن
Dərdəcər ھمواره مریض
Dərdirmək چیداندن
Dərdləşmək ھمدردی کردن با ھم دیگر .درد دل کردن
Dərənə زنبیل .سبد
Dərgə یک مشت غلھ . (گویش میانھ)گنجایش یک مشت .مشت
Dərgəz داس دستھ بلند
Dərgi جنگ . (ادبی،علمی،فنی،سیاسی و غیره)مجموعھ ی .مجلھ
Dəri خیک .چرم .پوستھ .جاد .پوست
Dəricik پوشش نخستین جوانھ ھای برگ .پوستک
Dərilmə برش .چینش .درو
Dərilmək ه شدن چید انجمن شدن .توده شدن .گردآمدن .جمع آوری شدن .
Dərin پیچیده .ھمھ جانبھ .گود .عمیق
Dərinlik عمق .تھ .گودی .ژرفا
Dərinti محصول چیده شده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dərisəl پوستی
Dəriş بیرونی
Dərləm کلکسیون .مجموعھ
Dərləmə جمع آوری
Dərləyici گردآورنده .تدوینگر
Dərli toplu با سلیقھ
Dərman çiləyən سمپاش
Dərmançı داروفروش .داروساز
Dərmə با نقش و نگار .دست چین .چیده شده .قطع .درو .برش .چینش
Dərmək بریدن .قطع کردن .رفو کردن .جدا کردن .چیدن
Dərməkçi پزشک
Dərnək گردھمایی .گروه .محفل .انجمن
Dərnəkçi عضو انجمن
Dərnəksiz بی معرفت .متفرق .پریشان
Dərnəşik منظم .مدون
Dərsimək ترساندن
Dərslik کتابھای درسی .متون درسی .کتاب درسی
Dərz تشکیل یک «بافا»چند .آنھا را دستھ بندی می کنند (با ساقھ و سنبل)دستھ ی گندم و برنج و غیره کھ پس از درو
بسک .می گویند «گول خارا»را «درز» 20و ھر «خارا»را «درز» 10ھر .می دھد «درز»
Dərzi دوزنده .خیاط
Dəstəkli دارای دستھ .دستھ دار
Dəvamçı پیگیر .ادامھ دھنده.
Dəvə و (سھ سالھ)و دایالق . (دوسالھ)، توروم (یکسالھ)در انواع مختلف کوششک .شتر...
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dəvəli یکی از طایفھ ھای دو گانھ ی ایل قاجار در ادبیات فارسی راه یافتھ بھ صورت دوللو بھ معنای .شتر دار .شتر سوار
است
Dəyəc کنتاکتور
Dəyəcik کلبھ ی کوچک و محقر
Dəyənək بھ صورت دقنک وارد زبان .خطاب تحقیر آمیز .استبداد .زور .چوب دستی بزرگ برای نزاع .چماق کلفت
فارسی شده است
Dəyər alanı حوزه .دامنھ
Dəyər قابل .الیق .مناسب .در خور .شایستگی .استعداد .لیاقت .قیمت .بھا .ارزش
Dəyərgə تیررس .حوزه .میدان
Dəyərli ارزشمند
Dəyinti تماس
Dəyirman دستگاھی کھ بھ وسیلھ ی آن غالت را آرد کنند .آسیاب
Dəyirmançı آسیابان
Dəyiş ییر تغ .مغاوضھ .تبادل .مبادلھ .تعویض بھ صورت دگش با ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .تبدیل .تحول .
Dəyişdirəc مبدل
Dəyişgə متغیر
Dəyişilmək تبدیل شدن .عوض شدن
Dəyişinim جھش
Dəyişmə معاوضھ .مبادلھ
Dəyişmək تبدیل کردن .بدل کردن .عوض کردن
Dəymə بلوغ .برخورد
Dəymək بھ کسی یا چیزی خوردن .برخوردن .خوردن
Dəyməz بی ارج .بی ارزش .ناشایست .ناالیق
Dib پرده بکارت .زیر .پاه .پا .آخر .انتھا .گونھ .بن .بیخ .ریشھ .ژرفا .عمق .کف .تھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dibcək گلدان
Dibcik تھ قنداق تفنگ
Dibirik تندرو
Diblik تھ ھر چیزی .مناسب برای کفی .کفی
Dibsiz ی انتھا ب دختری کھ بکارتش زایل شده است .بدون کفی .بی پایھ .بی اساس .بی کنھ .بی ریشھ .بی پایان .
Didim خراشیده .تاج عروس
Didişmək چنگ و ناخن زدن بھ ھمدیگر .با چنگ و ناخن منازعھ کردن .با ھم نزاع کردن
Didmək ی کردن با دست حالج . (پنبھ یا پشم)از ھم باز الیاف .دریدن .
Dığılmaz مدور .گرد
Dığırlab غلتک
Dığırlamaq غلتیدن
Dığırlatmaq غلتاندن
Dığlamaq مسلول شدن .دق کردن
Dığlatmaq مبتال ء بھ دق کردن .ذلھ دادن .دق دادن
Dik durmaq سراسیمھ از جا بلند شدن .سیخ ایستادن
Dikcə سیخ و شق .بھ طور قائم .عمودوار
Dikey عمودی
Dikə dörd qol مستطیل
Dikə üçgən مثلث متساوی الساقین
Dikə ستون
Dikəltmək برپا کردن
Dikgən درجھ 90خطوط دارای
Dikili شق .سیخ .راست .قائم .عمود
Dikilmək با دقت نگریستن .بھ جایی یا کسی چشم دوختن .بھ یک نقطھ خیره شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dikinə ئم بھ حالت قا .عمودی سرباال .راست .
Dikləm نمودار .عمود منصف
Dikləmə رو بھ باال .سرباال
Dikləmə نشانھ گیری .اھتزاز .قائم گردانی
Dikləmək ھدف گرفتن .نشانھ گرفتن .برفراز شدن .از سرباالیی باال رفتن .بھ حالت قائم در آوردن
Diklənmək آمدن بھ حالت عمود در .قائم شدن .راست شدن .بلند شدن .راست ایستادن .قد راست کردن .بھ پا خاستن .
استقرار یافتن .قدکشیدن .سربرآوردن .صعود کردن .سرباالیی رفتن
Dikli دارای بلندی و برجستگی
Diklik تپھ زار .برآمدگی .بلندی .حالت عمودی و قائم بودن
Dikmən ستیغ .قلھ
Diksinmək ا پریدن از ج .یکھ خوردن مشمئز شدن .از چیزی ناراحت شدن و تکان خوردن .
Dıqqa قطعھ ی کوچک .مقدار کم .ریزه .تکھ
Dil açmaq خواھش کردن .التماس کردن .بھ زبان آمدن .شروع بھ صحبت کردن .زبان باز کردن
Dil bilgisi دستور زبان
Dil bilməz کودن .نادان .زبان نفھم .نفھم
Dil زبان
Dilbir یکدل .ھمرأی .ھمدل .ھمزبان
Dilçək زبانھ
Dilçi زبانشناس
Dildaş ھمزبان
Dilək آمال .خواھش .خواستھ .آرزو
Diləkçə عریضھ
Dilənçi گدا
Dilənmək التماس و تضرع کردن .سؤال کردن .دریوزگی کردن .گدایی کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dilqəmi یکی از کوکھای اصلی ساز .آھنگ عاشیقی
Dillək سخن چین .شاعھ پراکن
Dillənmək بھ صدا درآمدن .جرأت و جسارت ورزیدن .بھ زبان آمدن .حرف زدن
Dilləşmək ھمرأی شدن .ھمزبانی کردن .صحبت کردن .مذاکره کردن .گفتگو کردن
Dilli زبانھ ی سگک کمربند .زبانھ دار .پر حرف .چرب زبان .زبان آور .زبان دار
Dilmanc گستاخ در سخن گفتن .زبان آور .میانجی .رابطھ .سخنگو .مترجم
Dilmən خوش بیان .خوش زبان
Dilsəl گفتاری .زبانی
Dilsiz کمرو .ضعیف .عاجز .گنگ .الل .کم حرف .بی زبان
Dim dik سیخ و شق .با تمام قامت .کامال قائم و شاقولی .سیخ .راست و مستقیم
Dımbıldamaq افتادن و دامب صدا کردن
Dimdik تک .نوک .منقار
Dimdikləmək با منقار خوردن .نوک زدن .منقار زدن
Dimi شلوار
Dımıq گوسفند دنبھ دار .نوک یا لبھ ی تیز آلت برنده
Dımrıq شن کش
Din savaşı جھاد
Dınbız ھیوال .عظیم الجثھ
Dinc بھ صورت دنج وارد زبان فارسی شده است .صلح .آرام .آسوده .آرامش .استراحت
Dincəliş استراحت .آرامش
Dincəlmək ساکت شدن .راحت شدن .رفع خستگی کردن .آرام گرفتن .استراحت کردن
Dinclik مسالمت .صلح .سکوت .آسایش .آرامش
Dinçi دیندار
Dindaş ھم دین
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dindirən بازپرس
Dindirilmək فتن مورد بازپرسی قرار گر طرف سئوال قرار گرفتن .بھ حرف کشیده شدن .سئوال پیچ شدن .
Dindiriş پرسش و پاسخ .بازپرسی
Dindirmək باز جویی کردن .بھ حرف کشیدن .سئوال و جواب کردن.
Dınqıldamaq کردنغیر جدی رفتار .وول خوردن .تکان خوردن .ورجھ وورجھ کردن . (ناقوس،فلز و غیره)بھ صدا درآمدن
Dınqılı کوچولو
Dinləmə گوش سپاری
Dinləmək پیروی کردن .توجھ کردن .شنیدن .گوش دادن
Dinlər ھمدم .مونس
Dinlətmək کسی را وادار بھ گوش سپاری کردن
Dinləyən شنونده
Dinmə سخنگویی
Dinmək زبان بھ سخن گشودن .صحبت کردن .حرف زدن
Dinməz بی گفتگو .کم حرف .ساکت .بی حرف
Dip diri کامال تندرست .زنده .شاداب .سرزنده
Dirçəlmə بھبودی .شکوفایی
Dirçəlmək اعتالء یافتن .ارتقاء یافتن .سالم شدن .شفا یافتن .سرزنده شدن .بھبود یافتن .شکوفا شدن .احیاء شدن .جان گرفتن
بلند شدن .بپا خاستن .قد برافراشتن .
Dirə tutmaq مجازات کردن .عذاب دادن
Dirək حامی .پشتیبان .تیردکل .پایھ .ستون .تیر .تیرک . «شاتیر»و نازکتر از «زولھ»کلفت تر از .تنھ درخت
Dirəmə اصرار .پافشار .خیرگی .تکیھ زنی
Dirəmək ر کردن سینھ سپ .بھ یک نقطھ چشم دوختن .خیره شدن .زل زدن .تکیھ دادن .تکیھ کردن اصرار .پافشاری کردن .
کردن
Dirənc اصرار .پافشاری .لجاجت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dirəngən پافشار .لجوج
Dirəni اعتراض
Dirənim سرسختی .ایستادگی
Dirənmək تماس گرفتن .پایداری کردن .خیره شدن .دوختھ شدن چشم بھ یک نقطھ .تکیھ داده شدن .مقاومت کردن .ایستادن.
نقطھ ای امتداد یافتن تا .برخوردن باال .اصرار کردن .عناد ورزیدن .لجاجت کردن .راست و قائم قرار دادن .
رفتن
Dirgi جانور
Diri ناپختھ .نیم پز .سرزنده .شاداب .جاندار .زنده.
Dirilmək شفایافتن .بھبود یافتن .نیرو گرفتن .جان گرفتن .احیاء شدن .زنده شدن
Diriltmək جان دادن .حیات بخشیدن .احیاء کردن .زنده کردن
Dirim چوبھای دور آالچیق .حیات .زندگی .خون
Dirimsəl حیاتی
Dırmanmaq از درخت یا ستونی چھار دست و پا بھ باال خزیدن .با دست و پا باال رفتن
Dırmaşmaq خود باال کشیدن .باال خزیدن .باال رفتن .با دست و پا باال رفتن چھار دست و پا رفتن .
Dirmək اکنون درمک تلفظ می شود .جمع کردن .گردآوردن
Dırmıq چنگ،جیغیلی، دیناووج، دارینقوج ، داراق و .چنگال .شانھ .شن کش .ھمان شن کشی کھ بھ پشت تراکتور می بندند
رنده نیز می گویند
Dırnaq مردم در برخی نقاط آزربایجان معموال شب ناخن نمی گیرند .پنجھ .چنگول .چنگال .سم .پرانتز .گیومھ .ناخن
چرا کھ معتقدند عمرشان کم می شود
Dırnaqlamaq چنگ زدن .ناخن کشیدن
Dırnaqlı راھوار .زبر و زرنگ .ناخن دار .سم دار
Dırnaqlıq می شد مالیاتی کھ از طرف خانھای آزربایجان از دامداران ، بابت تعلیف مراتع اخذ (19و قرن 18نیمھ ی قرن )
Dırnaqsız آدم فرصت طلب و بی رحم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dirsək در )شمع .چوبی کھ زیر شاخھ ی پر بار درخت می زنند .حائل .پایھ .بندگاه میان ساعد و بازو .آران .آرنج
. (در لولھ )زانویی .کنج . (ساختمان
Dirsəkli val میل لنگ
Dirsəkli ودار زان .بھ شکل آرنج بانفوذ .نیرومند .پرزور .
Diskiniş اضطراب .وحشت
Diskinti اضطراب .وحشت
Diş batan نقطھ ی ضعف .دندان گیر
Diş çöpü خالل دندان
Diş əti لثھ
Diş oğuz ترکمن .اوغوز بیرونی
Diş saray بیرونی دربار
Dış بیرون .خارج
Diş حبھ .دندانھ .دندان .بیرون .خارج( رسی آھنی کھ برزگران بر سر چوب کرده زمین را بدان .بھ اندازه ی یک گاز . (
شیار کنند
Dışarı بیرون .خارج
Dışarlama اخراج
Dışarlamaq اخراج کردن
Dişə dəyən خوردنی
Dişərmə جوانھ زنی
Dişərmək (گیاه)سر بیرون آوردن .سبز شدن .جوانھ زدن
Dişi دمل و زخمھای چرکین کھ سرباز نمی کند .چوب نرم .مقابل نر .مؤنث .ماده
Dişicik دارای سھ قسمت یومورتالیق ، ستونجوق و آغیزلیق است . (گل گیاھان)مادینگی .مادگی.
Dişil دندانی .مؤنث
Dişilik مؤنث بودن .مادینگی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dışqı بیرون ریختنی .تفالھ
Dişlam بیرون
Dişlə درشکھ وصل می شود و اسبھا را دو طرف آن می بندند تیری کھ بھ محور چرخ عرابھ یا مال بند عرابھ .
Dişlək دندان خورده .گاز زده شده .اثر گاز .جای دندان .دندان زده .گاز گرفتھ
Dişləmə بھ صورت دیشلمھ بھ ھمین معنا واردزبان فارسی شده .چای قند پھلو .چای تلخ .خوردن چای ھمراه با قند .اخراج
ستا
Dişləmək گزیدن .خوردن .جویدن .بھ دندان خاییدن .گاز گرفتن .دندان زدن .اخراج کردن
Dişlənmək دندان خوردن .جویده شدن
Dişrə بیرون
Dişsiz بی نفوذ .ناتوان .صاف .بی دندانھ .بی صفت . (پیر یا بچھ)بی دندان
Ditdili پشھ
Ditdirmək دانیدنپاره گر .از ھم دریدانیدن
Diyamond نوعی رقص آزربایجانی
Diyin افسار .ریسمانی کھ بھ گردن اسب بندند
Diz مکان بلند یا تپھ .زانو
Dizcək زانوبند
Dizey (ریاضی)ماتریس
Dizə مصراع . (آلت موسیقی)تمپو
Dizələk شعر معاصر
Dizəlgə لیست .فھرست .تابلو
Dizəlgələmə فھرست برداری
Dizəm دوزم نیز می گویند .ریتم
Dizgə منظومھ .سیستم
Dizgin زمام .افسار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dizi سلایر .دانھ رشتھ کشیده .صف لشکر .سطر کتاب
Dızıxmaq در رفتن .جیم شدن
Dizil درجھ
Dızıldamaq وزوز کردن
Dizilli مدرج
Dizin dizin رشتھ رشتھ
Dizin نمایھ
Dizinləmə نمایھ برداری
Dizqaq زرع زمین لم ی دغسر .حرز .
Dizləmək با زانو ضربھ زدن .با زانو زدن
Dizlik لباس .شلوار بزرگ کھ سپاھیان از قدک دوختھ و می پوشیدند . (زنانھ)دامن گشاد . (مردانھ )زیر شلواری .زانو بند
پیشبند زنان .بلند زنانھ
Dızmır گردن کلفت
Dobalaq نوعی فن کشتی .پشت پا
Dodaq arası زیر لبی .پیش خود .پنھانی .زیر زیرکی
Dodaq لبھ .لب
Dodaqlanan حروفی کھ با دخالت مؤثر حرکات لب بیان می شوند شاملu .ü.ö.o
Dodaqlanmayan مانند .حروفی کھ در بیان آنھا ، حرکات لب دخالت مؤثری ندارد: ı.ə.e.a.İ
Dodurqa کننده سیر .براق .شفاف .باز .باذوق .حساس عجیب و غریب .
Doğa üstü غیر طبیعی
Doğa طبیعت
Doğac فی البداھھ
Doğacaq آینده
Doğacı طبیعت گرا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Doğaclama بداھھ سرایی
Doğaclamaq فی البداھھ شعر گفتن
Doğal dişi غیر طبیعی
Doğal طبیعی
Doğalaq مدور
Doğalca بھ طور طبیعی .طبیعتا
Doğan فریننده آ .شاھین .قوش .باز تکثیر یابنده .زایا .
Doğar بچھ زا .زاینده
Doğma طلوع خورشید .زایش .خیلی مھربان و نزدیک .مادر زادی .از یک پدر و مادر .تنی .صلبی .ھمزاد .بطنی.
زادگاه .ارثی
Doğmaca فی البداھھ .از یک پدر و مادر .تنی
Doğmaq کردن طلوع .بچھ بدنیا آوردن .زائیدن یکباره افزایش .آفریدن .پدید آمدن .بھ وجود آمدن .ظاھر شدن .درآمدن .
یافتن
Doğram بھ اندازه یکبار برش .قطعھ قطعھ .خرد شده .ریز ریز
Doğrama تجزیھ .آبدوغ خیار .خرد شده .ریز ریز .قیمھ قیمھ .تردید آبدوغ
Doğramaq گزاف گفتن .بریدن .بریدن و قطعھ قطعھ کردن
Doğru açı درجھ 180زاویھ ی
Doğru görmə تصویب
Doğru سمت .جھت .طرف .سو .درست .مستقیم .راست
Doğrucul درستکار .راستین
Doğruçu راستگو .درستکار
Doğrudaş ھم مستقیم .ھمراستا
Doğrul درستی .راستی
Doğrulamaq ید کردنصحت و درستی امری را تأی .تحقق بخشیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Doğrulma پیشگامی
Doğrulmaq بھ .اصالح شدن .درست شدن .تأیید شدن .بھ اجرا در آمدن .تحقق یافتن .پیشقدم شدن .بلند شدن .داوطلب شدن
بھ سویی رو آوردن .جھت گرفتن .قد راست کردن .عمل آمدن
Doğrultu محل .خط راست .مسیر
Doğruluq صمیمیت .صداقت .حقیقت .درستی .راستی .صحت
Doğrulum حقیقت طلبی
Doğrusal مستقیم .خطی
Doğsuq مشرق .خاور
Doğu مشرق
Doğulmaq بھ وجود آمدن .ظھور کردن .طلوع کردن .متولد شدن .زاییده شدن
Doğulu اھل شرق .شرقی
Doğuluş طلوع .ظھور .پیدایش .وجود .زایمان .تولد
Doğum ش زای .تولد زایمان .
Doğuş پیدایش .طلوع .زایش
Doğuşca مادرزاد
Doğuşdan (گویش ارومیھ)براستی .مادرزادی
Doğuşluq نجابت .اصالت
Doğuz خوک
Doğuzmaq زاییدن
Doxsan 90عدد .نود
Doqquz 9عدد .نھ
Dombaltı تعظیم .رکوع
Domcalanmaq در دام افتادن .بھ تور افتادن
Domurcuq قطره
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Don yağı روغن حیوانی
Don جامد .درجھ ی حرارت زیر صفر .یخ .انجماد .پیراھن زنانھ ی دامن دار .قبا
Donac فریز
Donama تجھیز .آرایش
Donamaq تجھیز کردن .آراستن
Donan کره اسب چھار سالھ
Donanım سخت افزار .تأسیسات
Donanma شاھی کوکبھ و اثاثیھ پاد .آرایش .ناوگان تجھیز .
Donanmaq آراستھ شدن
Donar فصل زمستان
Donatı آرماتور .وسائل .تجھیزات
Donatılmaq آراستھ شدن .آماده شدن .تجھیز شدن
Donatım تأسیسات .مبلمان
Donatımcı تدارکاتچی .کارپرداز
Donatış بسیج .تجھیز .آمادگی
Donatmaq لباس پوشاندن
Donba رجستھ ب .ورقلنبیده عضوی از بدن گوسفند کھ در انتھای تپھ ی او آویختھ و بھ جای دم اوست و تمام آن .برآمده .
.بھ صورت دنبھ وارد زبان فارسی شده است .روغن آن بیشتر و بھتر از پیھ و چربی بدن گوسفند است .چربی است
Donbalaq پشتک وارو .معلق
Donbalan جستھ بر .ورم .گوژ .قارچ زمینی بھ صورت دنبالن وارد زبان فارسی شده است .
Dondarma انجماد
Dondarmaq یخ بستن .منجمد کردن
Dondurac منجمد کننده
Dondurma بتون .ھوای صاف و بسیار سرد .منجمد .یخی .یخ زده .بستنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dondurmaq آوردن بھ حالت انجماد و یخ در .یخ درست کردن .یخ زده کردن .منجمد کردن مات و .توی سرما نگھ داشتن .
مبھوت گردانیدن
Dondurucu سرمای سوزناک .منجمد کننده .یخ زننده . (سرخانھ)تونل انجماد .فریزر
Donqaz ضعیف .نحیف .الغر
Donquldamaq عر و تیز کردن .شکوه کردن .غرولند کردن
Donma انجماد
Donmaq یخ درآمدن بخ حالت .یخ بستن .منجمد شدن .
Donuxdurmaq بھ حیرت انداختن .مبھوت کردن .مات کردن
Donuxmaq خیره شدن .بی حرکت ماندن .مبھوت شدن .مات بردن .مات شدن
Donuşluq منجمد .زمین یخ زده
Dopu ظرف دیزی .دیزی
Dora اوج .ستیغ .قلھ
Dostaq زندان
Dostaqçı زندانبان
Dostaqlamaq دنزندانی کر
Dov tutmaq تھدید کردن .پرخاش کردن .میدانداری کردن
Dov جنجال .دعوا .تھدید .پرخاش .حملھ .میدانداری .حریف قدر .حریف غالب
Dovğa آش دوغ کھ در آن برنج و سبزی و نخود و گاھی کوفتھ ریزه ھم می ریزند .آش ماست .دوغبا
Dovşan ترسو .بزدل .خرگوش
Doydurmaq اشباع گردانیدن .سیر گردانیدن
Doyqun جوان .مشبع .سیر
Doyma اشباع .سیری
Doymaq دلزده شدن .بیزار شدن .اشباع شدن .سیر شدن
Doyulmaq اشباع شدن .سیر شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Doyum evi غذاخوری
Doyunca بھ قدر رفع احتیاج .بھ قدر کافی .تا حد اشباع .شکم سیری .بھ حد سیری
Doyurmaq باورانیدن .بھ دروغ مطمئن کردن .سیر کردن .اشباع کردن
Doyuzdurmaq سیر گردانیدن
Döndərəcək کفگیر آشپزخانھ
Döndəriş پیچ .برگردان
Döndərmək منصرف کردن .دگرگون ساختن .منقلب کردن .مراجعت دادن .بھ عقب برگرداندن .پشت و رو کردن .برگرداندن
بھ ھزیمت واداشتن .قانع کردن .
Dönə dönə مرتبا .پشت سر ھم
Dönə دفعھ .بار
Dönəc دینام
Dönəcək سرپیچ
Dönəcəl دوری .گردشی
Dönək غیر قابل اعتماد
Dönəm نوبت .مرحلھ .ھنگام .موسم .فصل
Dönəməc نقطھ ی عطف
Dönəngə مدار
Dönər روزگار .دوره
Dönərgə رروزگا .دوران .مدار .چرخ
Dönərlik (فیزیک)گشتاور
Döngəl ھمچنین بھ معنای ساعت ، نیمھ و کلھ گنجشکی است .ازگیل وحشی
Döngü خم .پیچ
Dönkün سر بھ ھوا .خشک مغز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dönmək بھ عقب برگشتن .وارونھ شدن .پشت و رو شدن .پشت کردن .روبرگرداندن .چرخیدن .رجعت کردن .برگشتن.
کردن مراجعت .بازگشتن .عدول کردن .مرتد شدن .گردیدن .چرخیدن .پیچیدن .تغییر یافتن .دگرگون شدن .
نقض عھد کردن
Dönüş توبھ .عطف .دگرگونی .تغییر .رجعت .بازگشت
Dönüşdürücü ترانسفورماتور
Dönüşüm انقالب .بازگشت .پیچ
Dörd ھمھ جانبھ را می رساند در ابتدای بعضی کلمات مفھوم ھمھ و . 4عدد .چھار
Dördgən مربع
Döş bağı بند زین کھ از زیر سینھ رد می شود .سینھ بند زنانھ
Döş رویا .خواب .سینھ کش .دامنھ .سینھ .پستان
Döşdən از حفظ .از بر
Döşə salmaq شیر دادن بھ بچھ
Döşək بھ صورت تشک وارد زبان فارسی شده است .برخوابھ
Döşəkcə ک کوچکتش
Döşəlgə توقفگاه .اردوگاه
Döşəli مفروش .فرش شده
Döşəm تأسیسات
Döşəmə زیر انداز .بستر .فرش
Döşəmək (ساختمان)فرش کردن کف .کف سازی کردن .بستر درست کردن .منظم چیدن .پھن کردن .فرش کردن .گستردن .
یصانھ و پر خوردنحر .بی تأمل حرف زدن .گفتن .زدن .نواختن .کوبیدن
Döşənəcək زیر انداز .فرش
Döşənək بستر زیر پای حیوانات در آغل و آشیانھ ی مرغ .زیر انداز .فرش .بستر
Döşənmək پھن شدن .فرش شدن.
Döşənti فرش .زیر انداز .پوشش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Döşləşmək سینھ بھ سینھ جنگیدن .سینھ بھ سینھ آمدن
Döşlük (گویش موغان)جلیقھ .سینھ بند .پیش بند
Döşünə yatmaq دلپذیر بودن
Döşürmə چینش
Dövran sürmək حکمفرمایی کردن .حکومت کردن
Döycə قلمھ .پیوند
Döycə محل کوبش و ضربھ
Döycələmək قلمھ زدن .پیوند زدن
Döydü دستھ ی تبر
Döydürmək بھ وسیلھ ی کسی آرد کردن .باعث کتک خوردن کسی شدن. کردن تلقیح کوباندن .
Döyəc دستھ ی ھاون .گرز .چکش چوبی .چوبی کھ بھ ھنگام لباس شستن از آ ن برای کوبیدن لباس استفاده می شود.
وسیلھ ی کوبیدن و ضربھ زدن
Döymə ضرب و شتم .ضربھ .سرکوب.
Döymək سرکوب کردن .ضربھ زدن .کوبیدن .کتک زدن .زدن
Döyükmək سر در گم ماندن .مبھوت شدن .دستپاچھ شدن
Dözmə صبر .تحمل
Dözmək تمکین دادن .رضایت دادن .صبر کردن .انتظار کشیدن .منتظر شدن .تاب آوردن .تحمل کردن
Dözülmək تحمل شدن
Dözüm تاب .توان .ثبات .دوام .شکیب .صبر
Dözüş بردباری .تحمل .صبر
Dubur وی پوست ایجاد شودتاولی کھ بھ علت حساسیت ر .
Dumuşuq مات و مبھوت .کز کرده .مچالھ
Dun تاریکی .شب
Dup مطلقا .کامال
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dur ağacı دکل
Dur دکل آنتن رادیو .تیرک کشتی .دکل
Duracaq حداکثر .آخرین حد .روروک .ایستگاه وسائط نقلیھ یا مسافر .توقفگاه
Durağan ایستا .ثابت
Durağanlıq ایستایی .ثبات
Duraq سنگھایی کھ روی قفس کبک شکار شده گذارند .مکث .ایستگاه
Duraqsama تردید .مکث
Duraqsamaq درنگ کردن .مکث کردن
Durba لولھ ی بخاری
Durxum شمایل .آب و گل
Duşxana حمام دوشدار
Duvaqlamaq تور عروسی را انداختن .نقاب کشیدن
Duyal با احساس
Duyar احساس
Duyarqa شاخک حسی
Duyarlıq حساسیت .قابلیت احساس
Duydurmaq محسوس گرداندن .فھماندن
Duyğal بیش از حد احساساتی
Duyğu فھم .درک .حس .شور .عاطفھ .احساس
Duyğudaş سمپات .ھم احساس .ھمرأی
Duyğulanış احساسات .تأثر
Duyğulanmaq احساساتی شدن .متأثر شدن
Duyğulu سانتیمانتال .احساساتی
Duyğun متأثر .حساس
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Duyğunluq حساسیت
Duyğusal احساسی
Duyluq کودنی .نفھمی
Duyma دریافت .تأثیر .احساس
Duymaq ملتفت شدن .دریافتن .درک کردن .احساس کردن .حس کردن
Duymalı اید دقت و توجھ خاص شودبازی با کلمات بھ نحوی کھ برای درست خواندن آنھا ب .اندیشیدنی .
Duysal با احساس .احساسی
Duyu احساس
Duyuçu حساس .حسگر
Duyuq خبر .خبردار .حساس
Duyulmaq معلوم شدن .با خبر شدن .آگاه شدن .درک شدن .احساس شدن .حس شدن
Duyum الھام .ادراک .مکاشفھ .احساس
Duyumsal احساسی .حسی
Duyumsamaq حس کردن
Duyuru آگھی .اعالمیھ
Duyusal احساسی
Duyuş درک .احساس
Duzlaq نمکدان .معدن نمک .محلی کھ بھ گلھ نمک می پاشند .نمکزار
Duzlama نمک زنی
Duzlamaq نمک دادن بھ گلھ .نمک سود کردن .در نمک خواباندن .نمک زدن
Duzlanmaq دن لوس ش .در نمک خوابانیده شدن .نمک سود شدن نمک داده شدن بھ گلھ .حرکات جلف در آوردن .
Duzlatmaq نمک سود گردانیدن
Duzlayış نمک زنی
Duzlu bəlğəm بیماری اگزما
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Duzluq نمکدان .نمکزار
Dübbə düz مستقیم .کامال راست
Dübbə مغرور .شوخ و حقھ باز .لوده
Dübür بزغالھ نر بزرگتر از دو سال
Düdüllü سردوانی .دلخوش کلک . وعده ی بیجا
Dümən سکان کشتی .سکان
Dümənçi بھ صورت الدمانجی وارد زبان عربی شده است .سکاندار
Dümlənmək پلکیدن
Dümsük سقلمھ
Dümsükləmək با آرنج بھ کسی زدن .بھ پھلوی کسی زدن .سقلمھ زدن
Dümük olmaq با چیزی سرگرم شدن و وقت گذراندن
Dümük سرگرم .پستانک . مشغولیت
Dümüşmək چمباتمھ زدن
Dün دیروز
Dünbələn düz کامال راست
Dünən دیروز
Dünkü دیروزی
Dünya baxışı جھان بینی
Dünya durduqca تا جھان پایدار است .تا ابد.
Dürtə مشت گره کرده
Dürtmə ضربھ .سقلمھ
Dürtmək بزور جا دادن .سک زدن .سیخ زدن .زور چپاندن .فرو بردن .بزور فرو کردن .چپاندن .تپاندن .فرو کردن
Dürtmələmək سقلمھ زدن
Dürtülmək فرو رفتن .خلیدن .بھ زور داخل شدن .چپیدن .بھ زور وارد شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Dürtünmək فرو برده شدن
Düşcü خیاالتی
Düşdükcə بر حسب امکان .اتفاقی .بر حسب تصادف
Düşey زان می .درست .راست عمودی .
Düşəlgə سھم .میراث
Düşəm ھر وسیلھ ی نشستنی .مبل
Düşəmçi مبل فروش .مبلساز
Düşən قسمت ھر کس .حصھ .سھم
Düşəndə پیشامد .تصادفا .گاھی .بعضا .گھگاه .اگر شد .درصورت امکان
Düşərcə فرصت
Düşəri فرصت
Düşəriçi فرصت طلب
Düşəyən افتاده
Düşgü ناگھانی .کاھش .سقوط .افت .تنزل
Düşgün رذل .پست .فاسد .بیمار .رنجور .ضعیف.
Düşman بھ صورت دشمن وارد زبان فارسی شده است .درگیر .در افتاده
Düşmə اتفاقی .غیر مترقبھ .تصادفی .مستعمل .از کار افتاده .سقوط
Düşmək افتادن.
Düşük ط شده بچھ ی سق .نارس .بی حال فروتن .رذل .پست .ھرزه .تنزل یافتھ .افتاده .
Düşün bilim فلسفھ
Düşüncə تأمل .ایده .فکر .اندیشھ
Düşüncəl انتزاعی .ذھنی .فھمی
Düşüng güdüm عقیده .ایدئولوژی
Düşüngü الھام .تأثر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Düşünmək ن بھ فکر فرو رفت .اندیشیدن .فکر کردن .درک کردن .فھمیدن .خیال کردن .تصور کردن .پیش خود اندیشیدن .
نگران شدن .غصھ خوردن
Düşünsəl انتزاعی .ذھنی .فھمی
Düşüntü ھرچیز فھمیدنی
Düşünü اندیشھ
Düşünüm اندیشھ .فکر .نظر
Düşünür اندیشمند
Düşünüş ادراک .تفکر .طرز تفکر
Düşürmək ردندچار ک .پایین گذاشتن .پایین آوردن
Düyər گردھمایی
Düymə وسیلھ ای کوچک از جنس پالستیک ، چوب یا فلز کھ برای بھ ھم بستن قسمتھای مختلف لباس یا برای تزئین بر روی
آن دوختھ می شود
Düymək پیوند دادن .متصل کردن .بستن . (سرطناب و غیره)حلقھ زدن .گره زدن
Düz yazı نثر
Düzəldən تعمیرکار .سازنده
Düzəliş سازش .اصالح .غلط نامھ .غلط گیری .تصحیح
Düzəlişmək درست شدن .اصالح شدن .ساخت و پاخت کردن .بھ توافق رسیدن .صلح کردن .با یکدیگر سازش کردن
Düzəlişsəl اصالحی
Düzəlmə اصالح .ساخت .سامان .احداث
Düzəlmək نبھتر شد .ساختھ شدن .راست شدن .درست شدن
Düzəlti تصحیح
Düzən نظم .کلک .حیلھ .آکورد .نظام .ترتیب .سیستم .دشت .زمین صاف
Düzənbaz حیلھ گر
Düzəncə دیسیپلین .انضباط
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Düzənci ناظم
Düzənçi کارگردان .جلب .حیلھ گر
Düzənək مکانیزم .طرز حرکت .مراسم
Düzəngah جای ھموار
Düzəngəc گالتورر .تنظیم کننده
Düzənləmək ارنج کردن .تنظیم کردن .ھماھنگ کردن
Düzənləşik ھماھنگ
Düzənləyim آرایش .ارنج .چینش .ھماھنگی
Düzənli منظم
Düzənlik سازگاری .دشت .جای ھموار
Düzənlilik نظم .انتظام
Düzənmək خود را آراستن .پیرایش کردن
Düzənti قاعده .سیستم
Düzgə تم سیس .منظومھ .
Düzgülü معقول .بھنجار
Düzgün بھ موقع خود .بھ جای خود .بھ قاعده .درستکار .منتظم .سالم .حقیقی .صحیح .درست .راست .صدیق
Düzgünlük نوعی پودر سرخاب عروسھا .راستی .درستی
Düzləm مستوی .صاف
Düzləmə استخدام .تسطیح .نشانھ گیری
Düzləmək شان رفتن ن استخدام کردن .صاف و ھموار کردن .نشانھ گیری کردن .روی کردن .ھدف قرار دادن .
Düzləndirmək ھموار گردانیدن .راست گردانیدن
Düzləşmək صاف و ھموار شدن .راست شدن
Düzlük سیقی مقامی آزربایجان ھمچنین یکی از آھنگھای مو .زمین ھموار .صافی .ھمواری .درستکاری .درستی .راستی
است
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Düzmə بھ رشتھ کشیده شده
Düzməcə ساختگی .ساختھ
Düzmək بھ صف کشیدن . (تسبیح و غیره)بھ رشتھ کردن .ردیف کردن .منظم کردن .چیدن.
Düzü در حقیقت .راست حسینی .براستی .راستش
Düzücü ھر کسی کھ چیزی را منظم می چیند .حروف چین چاپخانھ.
Düzük نام کتاب قانونی کھ پادشاھان ترک ھندوستان تدوین کرده بودند .نظام نامھ .آراستھ .ساختھ
Düzülmək رده بستن .صف بستن .بھ رشتھ کشیده شدن .ردیف شدن .منظم و مرتب شدن .چیده شدن .بھ صف ایستادن
Düzülüş ترتیب .نظم و نسق .شیوه ی ردیف کردن .چینش
Düzüm ینش چ (مانند تسبیح ، زرد آلو خشک و غیره)تعداد دانھ ھایی کھ در یک نخ کشیده می شود .
Düzünə مستقیم .اصلی .حقیقی .درستی .راستی
Düzüntü منظومھ .نظام .سیستم
Düzüş چینش
Düzüşmək ردیف شدن
E نارضایتی .بھ صورت کشیده حرف اعتراض
Ebin خود .دانھ
Ebinç رفاه
Ebiri شخصیت .فضیلت
Ebrek ثابت قدم
Ebret جدایی .اختالف
Eçku بز
Edə bilmək توانستن
Edən جدا کننده .کننده .انجام دھنده
Edici مرثیھ سرا .کننده .انجام دھنده
Edilən مفعول
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Edilgən مجھول
Edilgi انفعال
Edilgin منفعل
Edilmə اقدام .انجام
Edilmək انجام شدن
Edilmiş نجام شدها
Edim عمل
Edimci فاعل .عامل
Edimsəl اصالت عمل
Edinc فعل .عمل
Edinilmək اکتساب شدن
Edinim اخذ .اکتساب
Edinmək بھ دست آوردن .از آن خود کردن .اخذ کردن
Edinti فعل .عمل
Ediş انجام کار
Ediz بلند .واال .قیمتی .قیمت
Edizlənmək پست و حقیر شمرده شدن
Edizlik مناعت .بلندی
Edləmə تأثیر گذاری .ارزش گذاری
Edləmək تأثیر کردن .اھمیت دادن .ارزش نھادن
Edlənmək چیزی را خواستن
Edləşmək یکدیگر را با حس احترام جستن
Edlik سودمند .بھره مند
Ekiz دوقلو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ekşi ترش .ترشی
El arası میان مردم
El arxa ایل و تبار
El görmüş جھانگرد .سیاح
El malı بیت المال
El oba جمعیت .مردم .ایل و طایفھ
El tayfa قوم و خویش
El ulus جمعیت .مردم
El yaz بھار قبیلھ
El yurt کاشانھ .وطن
El بھ صورت ایل وارد زبان فارسی شده است .دست .تابع .رام .مطیع .دیار .قبلھ .کشور .جماعت .طایفھ
Elat ایالت .عشایر
Elban وفادار بھ کشور و دولت .وطن پرست
Elcar بھ صورت ایلجار .ھمداستانی با حکومت برای دفاع از کشور .اجتماع گروه بسیاری از مردم برای انجام کاری
وارد زبان فارسی شده است
Elçi başı رئیس ھیئت نمایندگی .سفیر کبیر
Elçi düşmək کردن خواستگاری .خواستن
Elçi xana سفارتخانھ.خانھ ای کھ از طرف دولت در شھرھا مخصوص ایلچیان اختصاص می یافت
Elçi وفادار بھ کشور و دولت .بشیر .نماینده .خواستگار .فرستاده .سفیر
Elçilik سفارتخانھ .خواستگاری
Elçim ظرفیت
Elçin ر دولتیمأمو .نام آلتی برای درو کردن .باغ .الیق قبیلھ
Eldar مردمدار
Eldarlıq مردمداری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Eldaş ھم قبیلھ .ھموطن
Elə belə چنین و چنان .بھ طور کلی .نھ بد و نھ خوب .بی ھدف .مفت
Elə beləcə ھمانطور کھ ھست .بدون تغییر وضعیت
Elə bil گویا
Elə bilmək ظن کردن
Elə bu saat الساعھ
Elə cək بھ محض انجام دادن
Elə isə اگر چنین باشد .در چنین شرایطی
Elə ola ola بدین صورت
Elə si ھمانطوری
Eləki ھمانطورکھ .ھمانکھ
Eləmək کردن .انجام دادن
Elənmiş اقدام شده .انجام شده
Eli türk دختری از تبار ترکان
Elik نجیب زاده .خانزاده
Eliz پاکیزه .تمیز
Elkin سیاحت کننده .میھمان
Elləşdirmək عمومی کردن .اجتماعی کردن
Elləşmək اجتماعی شدن
Ellik ھمگانی .عمومی
Ellikdə جمیعا .ھمگی
Elman سمبل و نشانھ ی ایل
Elmira بھ صورت المیرا وارد زبان فارسی شده است .تمثیل کننده ی ایل
Elnaz ناز ایل .نازنین قبیلھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Eltər وطن پرست
En dayirəsi خط استوا
En رض ع وسعت .گشادی .فراخی .پھنا .
Endirici کاھنده
Endirim سرازیری .تخفیف
Endirim شیب .گذشت .تخفیف
Endirmə تخفیف .بھ زیر کشی .اسقاط
Endirmək محروم .انداختن .کشیدن .زدن .ارزان کردن .کم کردن .آویزان کردن .پایین کشیدن .تخفیف گرفتن .پایین آوردن
ن کرد ضربھ وارد .کاھش دادن .ساقط کردن .تنزل دادن .پیاده کردن .فرود آوردن .التفات کردن .لطف کردن .
فروتنی کردن .سرازیر کردن .کردن
Enən پیاده شونده .نزول کننده
Enər çıxar آسانسور
Enər نشیب .دامنھ ی کوه
Eninə zolaqlı حلقوی
Eniş نشیب .سرازیری
Enləm جغرافیایی عرض
Enlənmək افتخار کردن .شادمان شدن .پخش شدن .پراکنده شدن .بزرگ شدن لباس .عریض شدن
Enləşmək عریض شدن
Enlətmək عریض کردن
Er زود
Era دوره ی تاریخی مھم .مبدأ تاریخ میالدی .سده .قرن
Ergec دیر و زود
Erkək بی نزاکت .زمخت .مانند مرد استوار .مرد .قوچ .گوسفند نر .منسوب بھ مذکر .مذکر .نر
Erkəkləmə زبری .بلوغ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Erkən بھ معنی چوب باالی در نیز آمده است .پیش از موعود .صبح زود .اول وقت .زود
Ermə اتمام .وصول
Ertə çağ صبح زود .صبحدم
Ertə ھ بھ معنای بعدی و پسین کاربرد دارددر حال حاضر در ترکی .صبح زود .زود ھنگام .قبلی .پیشین بازار :مثال .
دوشنبھ=ائرتھ سی
Ertəgi داستان
Ertik مسلک
Ertin اندوھگین
Ertinqu ویژه .فوق العاده
Eş anlamı ھم معنی .مترادف
Eş çağ ھمزمان
Eş çəkim فتوکپی
Eş dəyər ھم ارز .معادل
Eş qollu üçgən مثلث متساوی االضالع
Eş qollu ساوی االضالعمت
Eş ölçər ھم اندازه .ایزومتری
Eş yapı ھمریخت .ھمشکل
Eş yönlü ھمگرا .ھمسو
Eşdirmək بافتن .سوراخ کردن .پیچاندن
Eşidən شنونده
Eşik baca دور و بر .اطراف .گذر
Eşik طرف بیرون چیزی .بیرون
Eşiklik صحرا .دوری .بیرونی
Eşilməz سفت .محکم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Eşim شا کو پرتالش .
Eşişləmək مخلوط کردن
Eşişmə اختالط
Eşişmək مخلوط شدن
Eşit مساوی .برابر
Eşitdirmək بھ گوش کسی رساندن
Eşitgən دقیق .شنوا
Eşitmək نصیحت پذیرفتن .حرف شنوی داشتن .گوش فرا دادن .احساس کردن .شنیدن
Eşitsiz نامساوی .نابرابر
Eşlək استوایی
Eşləm ی کپ ھماھنگ .رونوشت .
Eşləşik موافق
Eşləşim موافقت
Eşləşmək ھمسان شدن
Eşmə کاوش .جستجو .نوعی بازی کودکانھ با قاپ .پیچیده شده .تابانده شده .تاب داده
Eşmək پیچ دادن .تابیدن .دستکاری کردن .درست کردن با انگشت .تاب دادن سیبیل .زیرورو کردن .کاویدن .جستن.
روپوش زنانھ کھ دارای آستین ھای کوتاه و یقھ ی .بد افتادن با کسی .پیلھ کردن .کاویدن ھمراه با کندن .کندن
خزدار
Eşsək میز اتو .تختھ ی اتو کشی
Eşşək balası کره خر
Eşşək نفھم .خر .االغ
Etdirkən فعل متعدی
Etdirmə اقدام .انجام
Etdirmək نباعث انجام کاری شد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Etkən فعال .موثر
Etki تأثیر .عمل .فعل
Etkiləmə تأثیر گذاری
Etkiləmək موثر واقع شدن .تأثیر گذاشتن
Etkilənmək تأثیر گرفتن
Etkiləşim تأثر
Etkiləşmək تأثیر گذاشتن
Etkiləyici تأثیر گذار
Etkili مؤثر
Etkin فعال
Etmə اقدام .انجام
Etmək دادن .انجام کردن. نکرد
Etmən فاعل .عامل
Etniz مزرعھ
Ev açmaq متأھل شدن
Ev altı زیر زمین .انبار
Ev arası خانوادگی
Ev arvadı زن خانھ دار
Ev bücəyi سوسک
Ev quşu پرنده ی خانگی
Ev tikmək خانھ بنا کردن .خانھ ساختن
Ev tökmək خانھ تکانی مردن
Ev yaran دزد
Ev من انج .اتاق .منزل .خانھ خانگی .خانواده .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Evcil دوستار خانھ و خانواده .اھلی
Evdaş زن .ھمسر
Evdimə جمع آوری
Evdimək جمع کردن
Evdinmək خود را جمع و جور کردن .بھ جمع ملحق شدن .جمع شدن
Evet بلی .آری
Evgin شتابان
Evin عصاره .مایھ و اصل ھر چیز .تخم .ھستھ یا دانھ .خود .اصل .جوھر
Evləniş ازدواج
Evlənmək ازدواج کردن
Evli متأھل
Evlilik تأھل
Evran شانس .بخت
Evrən dəyər پارامتر
Evrənsəl جھانی .جھان شمول
Evrənsəllik جھانی شدن
Evrim تکامل
Evrişmək یاری رساندن بھ زیر و رو کردن یا برگرداندن چیزی .روان شدن بھ سوی چیزی .جمع شدن
Ey belə ای ھمچین
Ey ندا .اعتراض
Ey با توجھ بھ لحن،گاھی اوقات نارضایتی را می رساند .یا .ای.
Eyi خوب
Eyitəc آموزش .فرھنگ
Eyitici مربی .آموزگار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Eyitilmək پرورش یافتن
Eyitim تربیت .آموزش
Eyitimçi مربی
Eyitimsəl تربیتی
Eyitişim جدل
Eyitmək تربیت کردن
Eyitmən آموزگار .مربی
Eyləm عمل .فعل
Eyləmlik مصدر
Eyləmsəl فعلی
Eymən مطمئن
Eyrəmə جعل .ساخت
Eyrəmək جعل کردن .ساختن
Eyrəti مستعار .مصنوعی .جعلی
Eyrətmək جعل گردانیدن
Ədəbsiz بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان عربی شده است .بی ادب
Əfil əfil əsmək رزیدنبسیار شدید ل
Əfil در مورد انسان وحیوان بھ کار می رود .ناتوان .عاجز
Əfsəmə غربالگری
Əfsəmək اضافات از حبوباتی چون گندم و برنج .جدا کردن .غربال کردن
Əhəri نوعی کفش کھ نوکش بھ باال برگشتھ است .نوعی شیرینی گرد و لذیذ کھ در تبریز پختھ می شود.
Əhvəl (گویش زنجان)خیره سر .نادان .سفیھ
Ək پیوست .ضمیمھ .پسوند
Əkər مزارع .اجاره دار .برزگر .دھقان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əkinçi کشاورز
Əkinəcək کشتنی
Əkinlik کشتزار .مزرعھ
Əkiş طرز کاشت
Əkləm مفصل استخوان
Əkləmə ضمیمھ .الصاق
Əkləmək ضمیمھ کردن .الصاق کردن
Əklənti پیوند .پسوند
Əklik تپیوس
Əkmək از .بذر افشاندن .تخم پاشیدن .نھال نشاندن .کشت کردن .کاشتن .زاد وتوشھ .غذا .نان .کشت و زرع .محصول
مخفی کردن .در بردن .قال گذاشتن .دک کردن .سر باز کردن
Əkməkçi کشاورز
Əl ağacı نان آور خانھ .چوبدستی
Əl altı زیر دست .دست پرورده. نده دست نشا پنھانی .یواشکی .بغل دست .دم دست .وردست .دستیار .فرمانبر .مطیع .
Əl borcu قرض دستی
Əl dəyişik معاوضھ
Əl əməyi کار دستی
Əl işi کار دستی
Əl otağı اتاق نشیمن
Əl üstü با عجلھ.روی دست
Əl vermək افتادن اتفاق .با کسی بھ منظورسالم و دوستی دست دادن .دست دادن دست رساندن .یاری کردن .رخ دادن .
Əl نوبت .توسط .وسیلھ .مشارکت .شرکت .طرف .جھت .سمت .ردیف .بار .دفعھ .پاھای پیشین جانوران .دست.
مھارت و استادی در کار یدی .پرس غذا .وعده .(در قمار)یک دور بازی
Əlbət البتھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əlbir یکیدست بھ .ھم آواز .ھمدست
Əlcə مقدار کم .بھ اندازه کف دست
Əlcək ھمدم .مونس .دستگیره ی داس و غیره .دستکش
Əldək دستاورد .توانایی .بصیرت
Ələ düşmək بھ دست آمدن .گیر افتادن
Ələ tilik (گویش خوی)المپ الکتریکی
Ələcək دستھ ی ھاون چوبی
Ələk غربال .ماشو
Ələngə استخوان خشکیده
Ələngi بھ صورت النگو وارد زبا .حلقھ ای از فلز قیمتی یا جنس دیگر کھ برای زینت در دست می کنند .دستبند .انگی+ال
فارسی شده است
Ələnmək دست چین شدن . (گرد وخاک)پاشیدن (باران) .ریختن .بیختھ شدن
Ələşdiri باز بینی .نقد
Ələşdirmə نقادی
Ələşdirməci بازبین .منتقد
Ələşdirmək بازبینی کردن .مورد نقد قرار دادن
Əlikmən چراغ دستی
Əliş ماھر .استاد
Əlkin مسافر .میھمان
Əlləmə صخره .سنگ .لمس .دست زنی .نوازش
Əlləşdirmək بھ تالش برانگیختن .انگولک کردن .ور رفتن .با دست بھ ھم زدن .دست بردن .دست مالی کردن
Əlləşkən شاکو
Əlləşmə درگیری .جھد .تالش
Əlləşmək زور آزمایی کردن .درگیر شدن .ور رفتن .کوشیدن .تالش کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əlli ayaqlı الیق .زرنگ
Əlli پرزور .چاالک .دستھ دار .دست دار .عدد پنجاه
Əlməşik مضطرب .ھراسان
Əlyazma دست نوشتھ
Əmcək نوک پستان .پستان .پستان حیوانات
Əmçi دکتر .پزشک
Əmək çəkmək کار کردن
Əmək زحمت .تالش .کار
Əməkçi کارکن .کارگر
Əməkdar عنوان افتخار کھ در آزربایجان بھ ھنرمندان و کارگران نمونھ داده .الیق .شایستھ .کھنھ کار .کارآزموده .اھل حرفھ
می شود
Əməkdaş کارمند .ھمکار
Əməkli بازنشستھ
Əməlbaz یلھ گر ح باتدبیر .
Əmən درخت جنگلی .گودالی کھ برای درخت کاری می کنند .حیات .روح .جان
Əmiş موعد مکیدن .طرز مکیدن .مکش
Əmişmək ھمدیگر را مکیدن .شیر خوردن چند بچھ
Əmmə مک زنی .مکش
Əmməlik پستان
Əmzək ترسو .کودن .بچھ ی شیر خور .ضعیف .نایژه .لولھ
Əmzik مالج .شیر خواره .پستانک .شیشھ ی شیر نوزاد
Əmzikli پستانک دار .مادری کھ بچھ ی شیرخوار دارد .بچھ ی شیر خواره
Ən sonra آخرین
Ən پھنا .عرض .عالمتی برای تأکید و برتری .عالمت صفت عالی .ترین .ادا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əncik اسباب بازی
Əndərmək ردن خالی ک . (مایعات)یکدفعھ ریختن سرازیر کردن .
Əndirmək پایین آوردن .پایین کشیدن
Əng لوحھ ای کھ بر گردن حیوان می .عالمت و نشانھ ای کھ روی مال التجاره می زنند .فک پایین .زنخدان .چانھ
شده و بھ ھمین صورت و بھ معنای افتراء وارد زبا فارسی .داغ یا چاکی کھ بر گوش گوسفند یا بز می زنند .آویزند
اصطالح انگ زدن نیز از ھمین ریشھ پدید آمده است
Əngov پر حرف
Əprək پیر.فرسوده .پوسیده
Əprik فرسوده .کھنھ
Əprimə نابودی .پوسیدگی
Əprimək ریختن .از بین رفتن .پوسیدن
Əprimiş پوسیده
Əprinti پوسیده
Əpritmək پوسانیدن
Əpsəm خاموش
Ər suyu اسپرم .منی
Ər شوھر .مرد
Ərbə مبنا .تراز
Ərdəm مردانگی .شخصیت .معرفت .فرھنگ .فضیلت
Ərdov موجود خیالی و ترسناک .غول .ھیوال .آب کثیف .پساب
Ərəvoş ھرس
Ərgin مذاب .مایع
Əridən آب کننده .ذوب کننده .حالل
Əridici ذوب کننده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əril مذکر
Ərimək ن آب شد .حل شدن .ذوب شدن نحیف .از خجالت آب شدن .خجل شدن .خجالت کشیدن .بھ حالت مایع درآمدن .
بھ تدریج از بین رفتن و محو شدن .جیم شدن .در رفتن .الغر شدن .شدن
Əriməz نامحلول .غیر قابل حل
Əriş arğac تار و پود
Əriş نآرما .ھدف .نخ طولی در فرش و پارچھ .طولی .مخالف پود .تار
Əritmək الغر کردن .مصرف کردن .خرج کردن .فروختن .آب کردن .بھ حال مایع در آوردن .حل کردن .ذوب کردن.
بھ تدریج محو کردن و از بین بردن .ھضم کردن .آب کردن گوشت و چربی بدن
Əritmən ذوب کننده
Ərk عھ قل .دژداخلی .اقتدار .نفوذ .چشمداشت .پشت گرمی .آزادی بھ «االریکھ»بھ صورت .اشراف .سلطھ .دیوار .
معنای مرصع نشان و اورنگ وارد زبان عربی شده است
Ərka کودک .پسر بچھ
Ərkana مستقل .آزاد
Ərkansız بی دین و بی شخصیت .ناسزایی بھ معنای بی ایمان
Ərkə انرژی
Ərkin آزاد
Ərkinçi لیبرال .آزادیخواه
Ərkinlik آزادی
Ərov چرکاب صابون .پساب
Ərsəmə جفت خواھی .بلوغ
Ərsəmək بالغ و رشید شدن .طلب جفت کردن .رشد کردن
Ərsik شبیھ مرد .مرد گونھ
Ərsoy از تبار دالوران
Ərvaz ھمیاری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ərzəl بی ارزش
Əsba حصبھ
Əsdirmək ول گشتن .بھ ھیجان آوردن .تکان دادن .لرزاندن .وزاندن
Əsər انوز
Əsin الھام .نسیم
Əsinləmək الھام بخشیدن
Əsinmək الھام گرفتن
Əsir yesir دست و پا بستھ .ناتوان .بی کس .بیچاره .بی چیز
Əsirgəmə مضایقھ
Əsirgəmək مضایقھ کردن .منع کردن .دریغ داشتن
Əski bilimi باستانشناسی
Əski ھن ک .پارچھ ی کھنھ .کھنھ ی بچھ .کھنھ پاره باستانی .پاره پوره .مندرس .سابق .با تجربھ .قدیمی .قدیم .
Əskik آدم پست و کم مایھ .بی مقدار .کم ارزش .کاستی .کمبود .کسر .کم
Əskilmək قطع شدن .کوتاه شدن .کم بھاء شدن .کوچک شدن .کاھش یافتن .افت کردن .ذلیل شدن
Əskilmiş ده کم ش .کاھش داده شده ناقص شده .
Əskiltmə مناقصھ
Əskiltmək از نفوذ انداختن .پست کردن .بی مقدار کردن .کاھش دادن .کسر کردن .کم کردن .ناقص کردن .ذلیل کردن.
کوتاه کردن
Əskiyi حداقل .دست کم
Əsmə iflic بیماری پارکینسون
Əsmə تشنج.لرزش .وزش
Əsməcə تب و لرز .رعشھ .تشنج .لرز .لرزش
Əsmək بیش از حد اشتیاق داشتن .عصبانی شدن .بھ ھیجان آمدن .تکان خوردن .لرزیدن .وزیدن
Əsnək سوراخ ھوا در جلوی تنور .االستیک .حلق .خمیازه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əsnəmə خمیازه .دھن دره
Əsnəmək خمیازه کشیدن
Əsti باد .نسیم
Əşkək پاروی کشتی
Ət döyən گوشت کوب
Ət ت گوش آبگوشت .اندام .بدن .
Ətbaş دیر فھم .بی عقل
Ətçəkən ماشین چرخ گوشت
Ətçi گوشت فروش .قصاب
Ətdaş سبک سنگین .اندازه .معیار .میزان
Ətək yazı زیر نویس .پاورقی
Ətək قسمت آویزان شاخھ ی درخت .دامنھ ی کوه .دامنھ .دامن
Əvədəmə غلتش
Əvədəmək غلتیدن
Əvəzlik ضمیر
Əyə سوھان
Əyələmə سوھان زنی
Əyələmək سوھان زدن
Əyər چنانچھ
Əygi منحنی
Əyik شیب دار .سرازیر .اریب .مایل .کج .منحنی .خمیده
Əyilgən val میل لنگ
Əyili مایل
Əyilim تمایل
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əyilmə انحراف .کجی
Əyilməz سرفراز .شکست ناپذیر .مغرور
Əyin بھ معنای کج شده نیز استفاده می شود .لباس .اندام .بدن .تن .قامت .قواره
Əyinsəl بدنی
Əyirmə ریسندگی
Əyirmək ریسیدن
Əyirmən ریسنده
Əyiş انحنا
Əyləc لگامھ .ترمز
Əylək سایبان
Əylənilmək سرگرم شدن
Əyləniş سرگرمی .تفریح
Əyləşik جلسھ .نشست
Əyləşmək کردن سکونت .جلوس کردن .نشستن برای .مجلس سوگواری ترتیب دادن .مقیم بودن .ساکن بودن .اقامت کردن .
بازدید عید و غیره در خانھ ماندن
Əylim انحنا .منحنی .تمایل
Əymə قسمت کمانی چرخ عرابھ .کمانی .خمیدگی .خمکاری .تمایل
Əymək کردن خمیده .خماندن .بھ سویی مایل کردن .کج کردن .خم کردن .منحرف کردن .تا کردن .خمکاری کردن .
مطیع کردن .راضی کردن .تحریف کردن
Əynəz ظریف .ضعیف .ریز
Əyri ھمچین نام سازی است کھ در فارسی چنگ می .کج دست .نادرست .کج و مایل .خمیده .کمان .قوس .منحنی .کج
نامند
Əyrilmək کج شدن
Əyrim مد زیر زینن .گرداب .انحناء
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Əzdirmək چیزی را توسط کسی لھ کردن .ننر کردن .لوس کردن
Əzər کوبنده
Əzgin کوفتھ .خستھ .کوبیده شده .غر شده .لھ شده
Əzilmə چم و خم .غمزه .ناز .کوبیدگی
F کی یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف صامت گنگ ، لب و دندان و اصطکا .ف
.این حرف شبھ صامت است .گروھبندی می شود
Fal قاچ .طالع .پیشگویی
Fayiz پورسانتاژ .درصد .تنزیل .فرع .ربح .بھره
Fel ترفند .دو و کلک .نیرنگ .حیلھ
Fərik جوجھ کبک .جوجھ مرغی کھ ھنوز بھ تخم نیامده است .نیمچھ مرغ .جوجھ پرندگان .مرغ جوان یک سالھ
Fılıq غلفتی .لخت .پوست کنده .بدون پوست
Fırça بھ صورت فرچھ وارد زبان فارسی شده است .برس .قلم مو
Fırfıra بھ ورت فرفره وارد زبان فارسی شده است .چرخنده
Fırıq وخیم .بد .خراب .زار
Fırıldaq ود کھ زور بھ ھیجان می آید و معرکھ بھ آدم سبک گفتھ می ش .بند و بست .مکر و نیرنگ .کالھبرداری .چرخان
قاشق ھر آش .گردان می شود
Fırlamaq چرخاندن
Fırlatmaq گردانیدن .چرخاندن
Fırlı کوھان دار .دارای برآمدگی
Fısqı بھ صورت فیسقیھ بھ ھمین معنا وارد زبان عربی شده است .فواره
Fısqırmaq بیرون دادن .سیگار کشیدن
Fişək ولھ ی تفنگ و تپانچھ گل .تیرپخش بھ صورت فشنگ وارد زبان فارسی شده است .فشفشھ .
Fışfışa بیشتر در آتش بازی بھ کار می .لولھ ی باریک از مقوا یا کاغذ کھ در آن باروت ریزند و آتش بزنند .فوران آتش
بھ صورت فشفشھ وارد زبان فارسی شده است .رود
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Fışqa مدفوع خر .سوت. ( و جلفا گویش مرند آدم لوده . (
Fışqırma فوران
Fışqırmaq فوران کردن . (خون)جھیدن .ناگھانی و بھ شدت بھ بیرون ریختن
Fit بوق .شیشکی .سوت
Fitilli فتیلھ دار
Fıtışqa کبریت
Fitləmək کیش دادن .تحریک کردن .شیشکی بستن .سوت زدن
G است کھ جزء حروف میان کامی ، انفجاری و طنین دار یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی .گ
.گروھبندی می شود
Gaz بخار .گاز
Gec dəyən دیر رس
Gec tez دیر و زود
Gec تأخیر .دیر وقت .دیر
Gecə شب
Gedərgi رفتنی .ناپایا
Gediş (در بازی شطرنج)حرکت .طرز رفتن .طی .طول .رفتار .مشی .جریان امور .روند
Gedişat جریانات
Gen güdü استراتژی .راھبرد
Gen دلخور .قھر .دور .گشاد .فراخ .پھن .عامل انتقال وراثت .ژن
Genel ھمگانی .عمومی
Genəl عمومی
Geniş فراوان .عریض .پھناور .گسترده .باز .فراخ .گشاد .وسیع
Genişlik تردگی گس .گشادگی .پھنا .عرض .پھناوری .وسعت رفاه .فراوانی .گسترده .عرصھ .فضای باز .میدان .
Gerçək واقعی .حقیقی .درست .صحیح .صحت .درستی .راستی .واقع .حقیقت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Gerçəkçi رئالیست .واقعگرا
Geri عقب مانده .عاقبت .پیامد .پی .پشت سر .عقب
Get gəl رفت و آمد
Geydirmək دن لباس پوشان .پوشاندن شمشیر را غالف کردن .جا انداختن .
Geymək لباس برتن کردن .پوشیدن .پوشاک .لباس
Gəbərmək بزرگ شدن شکم در اثر بیماری .سقط شدن . (با تحقیر)مردن .مردن سگ و انسان سگ صفت
Gədik بھ صورت گدوک وارد زبان فارسی شده است .گردنھ
Gələcək ی آت .مستقبل .آتیھ .آینده طالع .سرنوشت .
Gələn gedən میلھ ی فلزی سھ کنجی کھ با حرکت رفت و برگشت ، فشنگ را بھ داخل خزانھ ی تفنگ می برد و .آینده و رونده
بھ ھمین معنا و تلفظ در اصطالحات نظامی فارسی شده است .پوکھ ی فشنگ را بیرون می اندازد
Gələnək رسم .عرف
Gəlin ا زیب .عروسک .عروس مانند عروس .
Gəlir منفعت .سود .عایدی .داخل .درآمد
Gəlişdirici توسعھ دھنده
Gəlişdirim پیشبرد
Gəlişdirmək باعث پیشرفت چیزی شدن .توسعھ دادن
Gəlişən شیک و ظرافت
Gəlişgin پیشرفتھ
Gəlişim پیشرفتگی
Gəlmə (واژه)وارده .دخیل .بیگانھ .غریب .کسی کھ از جای بیگانھ آمده .آینده
Gəlməz بھ درد نخور .غیر مناسب
Gəlniz جریان شدید آب .سیل
Gəmi peyk ماھواره
Gəmi (کوچک)و قاییق (متوسط)، کیمھ (بزرگ)اوچاق :برسھ نوع است .کشتی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Gəmircək ورمی کھ در بینی اسب و االغ پدید می آید .غضروف
Gəmirdək غضروف
Gəmirmək دان کشیدن بھ دن .جویدن (استخوان)خاییدن .
Gəmləmək پوزه بند بستن
Gən soru استیضاح
Gənc برنا .نورس .جوان
Gəncə شھری مشھور در آزربایجان کھ زادگاه و مدفن .نام نوعی روسری ابریشمی .طفلی کھ از پیر کھنسال بھ دنیا آید
.نظامی گنجوی است
Gənəşmək شور کردن .مصلحت کردن
Gənəşmən رایزن .مشاور
Gənəz قابل پیشکش .مرغوب .قماش مرغوب
Gər جرب .گر .کلفت .چاق .نوعی توت
Gərəç ملزومات
Gərək yaraq مالیاتی کھ در قرون وسطی برای تأمین ھزینھ ھای خانھا و شاھزاده ھا و بانوانشان وصول می .سورسات اجباری
ده استبھ صورت گرک یراق وارد زبان فارسی ش .شد
Gərək خواه .ھم .شاید .اگر .مورد نیاز .سودمند .مفید .آرزو .احتمال .بایستھ .واجب .نیاز .الزم .باید
Gərəkcə دلیل .علت
Gərəkim ایجاب
Gərəkləmək بایستھ کردن .ضروری کردن
Gərəksə در صورت لزوم
Gərəksəl الزم .ضروری
Gərəksiz زم غیر ال .غیر ضروری ناالیق .بی بھره .بی ثمر .بی فایده .
Gərən دفعھ .بار
Gərilim ولتاژ .پتانسیل .تنش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Gərmən دژ .حصار
Gərnəşmək خمیازه کشیدن
Gətiri آوانتاژ
Gətiriş واردات
Gəyirmək بادگلو زدن .آروغ زدن
Gəzərçi دوره گرد .سیار
Gəzinti ی قدم زن .گشت و گذار .سیاحت .گردش جستجو و کاوش .
Gəziş سیر .طرز قدم زدن .راھپیمایی .گردش
Gəzlənmək نشانھ گرفتن .تمیز شدن
Gəzmə بھ صورت گزمھ وارد زبان فارسی شده است .شبگرد .گذرچی .گردش
Gic بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است .احمق .کودن .مبھوت
Gicəlmək رفتنسرگیجھ گ .گیج شدن
Gicik حسود .ابلھ .احمق .گیج
Giciş خارش .سوزش
Girc کالری .نیرو .قدرت .توان
Girdəkan گردو
Gop مبالغھ .چاخان .اغراق گویی .گزافھ .الف
Gorda قمھ .شمشیر کوتاه
Göbək وسط .مرکز .بطن .شکم .ناف
Göbələk دنبالن .قارچ.
Göcə (گوگجھ) ا بیضی شکل خوراکی و درشت بھ رنگ سبز کھ نارس و رسیده ی آن را می خورندمیوه ی کروی ی بھ .
صورت گوجھ وارد زبان فارسی شده است
Gödən شکم
Göl نقش ترنج .نوعی نقش روی فرش و قالی .دریاچھ .تاالب .استخر .حوض
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Gölməc برکھ ی کوچک .محل تجمع آب خیلی کم .استخر .حوض
Gömdürmək کردندفن
Gömük زیرزمین
Gömüt خزینھ
Gön چرم .پوست
Gönc دارا .ثروتمند
Göndərən فرستنده
Göndəri حوالھ .ارسال
Göndəriş ارسال .اعزام
Göndərmə روانھ .ارسال
Göndərmək فرستادن
Görə در مقایسھ .متناسب با .بھ اندازه ی .بھ سبب .بھ علت .بھ دلیل اینکھ .نظریھ .بنابراین .برای .بھ خاطر
Görəcə اعتبار
Görəcək سرنوشت
Görəcəli تخمینی
Görək در کتاب دده قورقود بھ .بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است .نمایش .تظاھر .زیبایی .حسن
معنای مبارک، خجستھ و زیبا آمده است
Görənc اعتماد .افتخار
Görəsən برای این واژه نیست معادلی در فارسی مثال گؤره سن نھ .معادل است «نمیدانم»و «یعنی»در فارسی تقریبا با .
(نمیدانم چی شده)یا (یعنی چی شده).اولوب
Görəv وظیفھ
Görəvdaş ھمکار
Görəvli مأمور
Görgü تربیت .دیدگاه .تجربھ .بینش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Görgüçü آمپریست .تجربھ گرا
Görgüçülük اعتباریھ .آمپریسم .تجربھ گرایی
Görgül اعتباری
Görgüsəl تجربی
Görkəm حالت .چشم انداز .نما .ظاھر
Görkül ادبی
Görkülçü ادیب
Görmək فھمیدن .احساس کردن .دیدار کردن .مالقات کردن .انجام دادن .تماشا کردن .معاینھ کردن .مشاھده کردن .دیدن
بس بودن .کفایت کردن .مشکوک شدن .مظنون شدن .کافی بودن .تکافو کردن .کفایت کردن .
Görməli انجام دادنی .جالب .تماشایی .دیدنی
Görsəl بصری .بینایی .تصویری
Görsənmək نمایان شدن .مشاھده شدن .دیده شدن
Görü منظره
Görücü ناظر .تماشاگر .بیننده
Görük سیما .منظر .نما
Görümlü توجھ جالب چشم گیر .
Görümlük دیدگاه
Görümsəl بصری .دیداری
Görümsətmə پیش پرده
Görüncü حسی . (فلسفھ)عرض
Görünək منظره
Görünər دیدنی .مرئی
Görünməz پنھان .مخفی .دور از چشم .بی سابقھ .ناپیدا .نامشھود .غیر قابل رؤیت
Görüntü quşağı ویدئو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Görüntü صویر ت .پدیده دورنما .
Görüntüləmə تجسم
Görüntüləmək بھ تصویر در آوردن .مجسم کردن
Görüntülük اکران .سینما
Görüntüsəl تصویری
Görünüm صحنھ .رؤیت
Görünür آشکار .پیدا
Görünüş جلوه .منظره .ظاھر
Görüsəl دیداری
Görüş ر نقطھ نظ .بینش .دیدگاه .نگرش .نقطھ نظر .دیدار زیارت .کشتی .نظریھ .جھان بینی .مسابقھ دوستانھ .
Görüşmək زیارت کردن .ھمدیگر را دیدن .مالقات کردن
Görüşü آگھی .رپورتاژ
Gösəmək خواستن .آرزو کردن
Göstərgə مشیر .نمودار .منحنی .اشاره .عقربھ .نشانھ .نشانگر
Göstəri نمایش .دیدگاه
Göstərici ر نمودا شاخص .فھرست .اعالم .ھادی .راھنما .نشان دھنده .
Göstərim نمایشنامھ .نمایش
Göstəriş چشم انداز .منظره .دستورالعمل .تعلیم .داللت .تظاھر .عالمت .نشانھ .ھدایت .راھنمایی .نمایش
Göstərmə ارائھ .نمایش
Göstərmək اشاره کردن .وانمود کردن .تظاھر کردن .نمایش دادن .معرفی کردن .عرضھ کردن .نشان دادن
Göstərsəl مثالی .تمثیلی
Götürəl گیریم .فرض کنیم
Gövşəmək نشخوار کردن
Göy daş کات کبود .سولفات مس
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Göy dəmir زره
Göy بخیل .خسیس .سپھر .فلک .آسمان
Göycə گوجھ فرنگی .آلوچھ .سبز
Göyçək آسمانی .دلپسند .خوشگل .قشنگ .رعنا .زیبا
Göyərtmək بھ رنگ سبز کردن .سیاه کردن .کبود کردن .سبز کردن .رویانیدن
Göymək مالیدن
Göynəmək رنجیدن .درد داشتن .سوزش کردن .سوزش داشتن
Göysəl آسمانی
Göz açmaq باز کردنسوراخ .آگاھی یافتن .تجربھ پیدا کردن .متولد شدن .چشم گشودن
Göz dağı زھر چشم
Göz dəyəri تخمینی .تقریبی
Göz ھر یک از لولھ ھای .سردمل .پیوندک .جوانھ .نظر .کفھ یا لنگھ ترازو .سوراخ .چشمھ .دھانھ .دیده .چشم
(پنجره)خانھ . (اطاق)باب .تفنگ دو لول و سھ لول
Gözə اتالقی و مرطوب چمنزار ب .جنگلی کھ آب از آن بیرون زده است .سلول .حجره .چشمھ .
Gözəc آزمند .حریص .طمعکار
Gözək وصلھ بافتنی .ریسمان .طناب
Gözəl نازنین .نیکو .خوب .برازنده .ظریف .قشنگ .خوشگل .زیبا
Gözəmək (بافتنی)وصلھ کردن .رفو کردن
Gözən انبار
Gözər الک بزرگ خرمن
Gözətiş مراقبت
Gözətmən (کالس)مبصر
Gözgü آینھ
Gözgün تلوزیون
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Gözləm evi رصدخانھ
Gözləm مشاھده .رصد .چشم انداز .منظره
Gözləmci بیننده .مشاھده گر
Gözləmək رعایت .ھوای کسی را داشتن و پاییدن .مواظب بودن .مراقب بودن .انتظار کشیدن .مواظب بودن .منتظر ماندن
توقع داشتن .کردن
Gözlənti توقع .انتظار
Gözləyiş انتظار
Gözlük چشم بند اسبھا .چشمک .عینک.
Gözlükçü عینک ساز
Göznü آینھ
Gurlamaq طنین انداختن .غرش کردن
Gurlaşmaq پرطنین شدن .شدیدتر شدن
Guruldamaq صدای انفجار در آوردن .طنین افکندن .غرش کردن
Gurultu جالل .شکوه .ممتد .طنین .خطر .ماجرا .غرش .صدای خشن
Gübrə فضوالت .کود
Güc əmsalı (نسبت نیروی بالفعل بھ نیروی بالقوه جریان برق)ضریب نیرو
Güc kablı سیم برق
Güc نفوذ .اعتبار .قدرت .توان .قوت .نیرو
Gücəmək ستم کردن
Gücləşmək قوی تر شدن .تشدید شدن .تقویت شدن
Güdaz دردسر .لو .دام .تلھ .جزا .عذاب
Güdə خالصھ .مختصر .قدکوتاه .کوتاه
Güdək کوتولھ .کوتاه قد .کوتاه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Güdər بھ صورت گدار وارد زبان فارسی شده است و اصطالح بی گدار بھ آب زدن نیز از .دقت .خواستھ .مراد .ھدف
ھمین ریشھ پدید آمده است
Güdmək کردن کمین .پاییدن مواظب بودن .مراقب بودن .دنبال کردن .
Güdümcü نگھبان
Güdümləmək تلقین کردن
Gül suyu گالب
Gül خوب .قشنگ .زیبا .لکھ ھای سرخک .نقش و نگار .گل
Güləc ھمواره متبسم
Gülər متبسم .خندان
Güləş خنده رو .پیکار .زورآزمایی .میان گرفتن .کشتی
Güləşmək تی گرفتن کش زورآزمایی کردن .
Güllə گلولھ
Gülməcə جوک .لطیفھ
Gülmək مسخره کردن .لبخند زدن .تبسم کردن .خندیدن
Gülmən خنده رو .زیبا و دوست داشتنی چون گل
Gülməz اخمو .جدی .ترشرو .اخم آلود
Gülsan ھمچون گل
Gülümsər متبسم
Güməc سوراخ کندوی زنبور عسل
Gümüşçü نقره کار
Gün aydın روز بخیر
Gün bilgisi تقویم
Gün orta ظھر
Gün sayar تقویم .روزشمار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Gün گذران .زندگی .معیشت .ساعت 24مدت .شبانھ روز .آفتاب .خورشید .روز
Günbəz مناره .گنبد
Güncə روزنامھ
Güncək چتر
Güncük روز زمستانی .روز کوتاه
Günçək یخورشید .شمسی
Gündəlik برنامھ روز .دستور روزمره .دستورجلسھ .یادداشت روزانھ .تقویم .یومیھ .روزمره .روزانھ
Gündəm برنامھ کار روزانھ
Gündəmləmək برنامھ ریختن
Gündürgə کرسی ساختمان
Gündürlük خرج روزانھ .یومیھ
Gündüz از طلوع تا غروب آفتاب .صبح .روز
Güney جنوب
Günəş شمس .خورشید و آفتاب
Günəşsəl خورشیدی
Güng لولھ سفالی .تنبوشھ
Günüc روزانھ .نفقھ
Gürəman دالور
Gürgöz نمودار .عالمت .تیزبین
Gürsəl فراوانی
Güvən امان .افتخار .مباھات .اطمینان .اتکاء .دلگرمی .اعتماد
Güvənc افتخار .مباھات
Güvənmək مغرور شدن .بھ خود بالیدن .مباھات کردن .متکی بودن .اعتمادکردن .افتخارکردن
Güz پاییز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
H ح .ھـ
Ha belə اینطور .ھمینطور .ھمچنین
Hacı leylək لنگ دراز .لک لک
Hacı yolu کھکشان راه شیری
Haçalamaq شکاف دادن .دو شاخھ کردن
Haçan چھ زمانی؟
Hadır مواظب
Haqlamaq را بھ چنگ آوردن کسی .رسیدن بھ جایی و یا بھ کسی .حق کسی را کف دست گذاشتن .یقھ ی کت کسی را گرفتن .
رسیدن
Haqlaşmaq تصفیھ حساب کردن
Hal qalmamaq شور و شوق نداشتن
Hala baxmaq لذت بردن .خوشگذرانی کردن
Hala gəlmək سر حال آمدن
Halbuki لکن .ولی .اما .با وجود اینکھ .در حالیکھ .در صورتی کھ .حال آنکھ
Hallandırmaq سر حال آوردن . (دستور)صرف کردن .تصریف
Hallaşmaq از ھمدیگر احوالپرسی کردن
Hallı تندرست .سرحال
Hallıca زن سر حال .گوشتالو .فربھ
Halva حلوا
Hara کجا؟
Harada در کجا
Haradan از کدام طرف .از کجا
Haralı اھل کجا .کجایی
Haray مدد .کمک .ھیاھو .بانگ .جار .فریاد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Haraya بھ کجا؟
Haşaçı انکار کننده
Haşalamaq انکارکردن .حاشاکردن
Hava gəmisi بالن
Hava şarı بادکنک
Hayıf حیف
Hazırlıq aparmaq تدارک دیدن
Hazırlıq حضور .تدارک .آمادگی
Hecalamaq تھجی کردن
Heç اصال .بھیچوجھ .بکلی .ابدا .نیستی .عدم .ھیچ
Heçəçi کسی کھ سنگ قبر می تراشد و درست می کند .سنگ تراش
Heçlik حقارت .کوچکی .پوچی .فنا .عدم
Helləngəc فلکھ
Hellənmək قل خوردن .چرخیدن .غلتیدن از سرباالیی .سرازیر شدن
Hep کلیھ .تمام .ھمھ
Heriki ظم و انضباطبی ن .آنارشیست
Hertuman کرگھ .تخم گندم و جو
Hey توان .تاب
Heyfsimək افسوس خوردن
Heyvan xana باغ وحش
Həlbət بی تردید .بھ ھر حال .البتھ
Hələ دست کم .حداقل .حتی .عجالتا .فعال .اکنون .حاال .ھنوز
Hələlik خداحافظ .بھ سالمت .تا مدتی .فعال
Həm ھمکار و انباز .بھ منعی ھمانند .پیشوند .خود .ھمان .ھمچنین .نیز .ھم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Hən بلھ
Hənəkçi بذلھ گو
Hənirləmə گرمایش
Hənirləmək گرم کردن
Həram ilik نخاع .مغز حرام
Hərbə biçmək تھدید کردن
Hərbə kəsmək رجز خواندن .اتمام حجت کردن .تھدید کردن
Hərbə zorba خ و شانھ شا .رجز خوانی تھدید .
Hərə ھرکدام .ھرکس
Hərəsi ھر کدام
Həri آری .بلی
Hərləmə چرخش .حلقوی .دایره وار
Hərlənmək گیج رفتن .خرامیدن .ناز و ادا در آوردن .قل خوردن .گردیدن .چرخ خوردن .چرخیدن
Həsbənd مصیبت .زحمت
Həsləmə پس زنی
Həştərxan ن شھر ھشترخا .بوقلمون آستاراخان .حاجی طرخان .
Həyat yoldaşı ھمسر
Himləmək با چشم و ابرو اشاره کردن
Hin صوتی برای راندن چھارپایان و مرغھا .آلونک .مرغدانی .آشیانھ ی مرغ .النھ ی مرغ
Hırnamaq نیش وا کردن .ھرزه ھرزه خندیدن
Hirs خشم .عصبانیت
Hırsız دزد
Hirslənmək خشمگین شدن
Hirsli خشمگین
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
His دود .دوده
Hitgə کینھ
Hitgəli کینھ توز
Hiz yolu اتوبان .آزاد راه
Hiz جلد .نابکار .سریع
Hola خرمن
Hop hop شانھ بسر .ھدھد
Hopdurmaq (چوب)اشباع کردن .عجین کردن .تزریق کردن .بھ خود کشیدن .جذب کردن
Hoppulmaq جھش کردن .پریدن
Hopurmaq مکیدن
Hovur وقت اندک .دم .آن .لحظھ
Hozu ناشی .بی پروا .زمخت .خشن .خرس
Hörək دیوار
Hörgün محدود .محدود شده
Hörgütsəl مشبک
Hörüş بافت
Hövkə ابزار لحیم کاری .ھوویھ
Huratmaq دور کردن
Huş چرت .زیرکی .فھم و شعور .ذکاوت
Huyuq حیرت .مات
Hünü پشھ
Hürmək عوعو کردن .پارس کردن
Hüzür سوگواری .عزا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
X یکی از حروف صامت زبان ترکی است کھ جزء حروف صامت گنگ ، پسین کامی و اصطکاکی گروھبندی می .خ
و اگر صائت قبلی نرم «ق»در زبان ادبی در آخر کلمات چند ھجایی اگر صائت ما قبل خشن باشد ، بھ «خ».شود
ود ولی گویش در آخر کلمات چند ھجایی نیز تبدیل میش «ک»باشد، بھ .بیان می شود «خ»
Xaxol ساده لوح .منگ .مشنگ
Xaqan لقب امرای مغول .عنوانی است برای پادشاھان چین و ترکان
Xal خال ورق بازی .نقش .لکھ .امتیاز در ورزش
Xala خطاب احترام آمیز بھ زنان .خالھ
Xalça palaz قالیچھ و فرش
Xalça قالیچھ ھا در قطعات کوچک و قابل حمل با قرار دادن از نقشھا و طرح .بافت قالیچھ از اصیل ترین ھنر عشایر است
خالچا ھمھ ی دستبافتھایی است کھ با تکنیک قالی ولی در اندازه .ھای متنوع و اشکال ھندسی در آن بافتھ می شود
ن فارسی شده استبھ صورت قالیچھ وارد زبا .ای کوچک بافتھ می شود .
Xalçaçı قالی فروش .قالیباف
Xalta حلقھ ی گردن اسب .تسمھ .گردنبند .قالده
Xam mal مواد اولیھ
Xama معدن .رگھ .مواد اولیھ ی بافتنی .ابریشم نتابیده .ابریشم خام . (شیر)خامھ
Xamna ت خامنھ نوشتھ می شودنام شھری در منطقھ ی گونئی آزربایجان کھ بھ صور .ابریشم خام .
Xamsıtmaq گول زدن
Xanım بھ صورت خانم .زوجھ .عنوانی احترام آمیز کھ بھ اول و آخر نام زنان می افزایند .خاتون .بزرگزاده و نجیب .زن
.وارد زبان فارسی شده است
Xarab خراب
Xarabalıq ویرانھ
Xarakter شخصیت .کاراکتر
Xaral ی بزرگکیسھ .گونی .جوال
Xaranca ظربف .نزار .ناتوان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Xaric dəftəri دفتر ثبت نامھ ھای صادره
Xarici bir tərəfli bucaq زوایای متقارن خارجی
Xarici çarpaz (متبادلھ)زوایای متقابل خارجی
Xarlamaq فروریختن .یخ زدن برف .شکرک بستن .خال خال کردن .خال زدن
Xarlanmaq جی شدن اسفن .شکرک بستن پختن میوه .رسیدن میوه .
Xartıldamaq قرش و قروش کردن .صدای خارت خورت کردن
Xasavan نام روستایی در نزدیکی خسرو شاه تبریز کھ بھ تحریف خاصبان نوشتھ می شود .قھرمان تنومند
Xatın اشدشکل تغییر یافتھ ی کلمھ ی قادین می ب .کدبانو .بانو .خانم .بانوی عالی نسب بھ صورت خاتون وارد زبان .
.فارسی و عربی شده است
Xay خنگ .بی دست و پا .رکود .سکون .آرامش
Xaya بیضھ .خایھ
Xayalamaq از خایھ ی کسی یا حیوانی گرفتن
Xaylaq طایفھ
Xesm خود .خویش
Xeylək گروه کثیری از مردم .بسیار انبوه .خیلی
Xəcir چھارپا .استر
Xəfə خاموش .خفھ شده .روپوش سرتاج سماور کھ از اتالف گرمای آن جلوگیری می کنند و قوری را روی آن می گذارند
محل خلوت .جای مخفی .ھوای گرفتھ .صدا گرفتھ .
Xəfiyəçi کارآگاه .مأمور مخفی
Xəfnək تنگی نفس
Xəlbir قسمتی از سر)پرویزن .آردبیز .غربیل .غربال
Xəlbirləmək جدا کردن ریز از درشت .بیختن .غربال کردن
Xəlbirlənmək غربال شدن
Xəlq artesti (عنوان افتخاری در جمھوری آزربایجان)ھنر پیشھ ی مردمی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Xəlqçi ملی گرا
Xəlqə (قلماقلی)پیشکش
Xəmrə خمیرمایھ .مایھ ی خمیر .خمیره
Xəncə شاخچھ ی نازک کھ از درخت روید
Xəngər بیضھ ی چپش را عقیم کرده باشند گاو نری کھ
Xərc در .مصرف .ھزینھ .اضافاتی بھ شکل لپھ کھ در برنج و گندم یافت شود و آن را غربال کرده و بیرون می ریزند
رفت
Xərcləmək مصرف کردن .ھزینھ کردن
Xərə گل شل و آبکی
Xərəçi و کارگران ساختمانی ھنگام کار کردن بر آن چھارپایھ ی بزرگی کھ تختھ ی درازی بر روی آن نصب شده .خرک
می ایستند
Xərəngə سر و صدا .شلوغ .بی نظمی .دغل .فریبکار
Xərəzən چوبی کھ برای زدن گاومیش استفاده می شود .شالقی کھ با آن گاو را زنند
Xərgə بھ صورت خرگاه وارد زبان فارسی شده است .خانھ ی پارچھ طوایف کوچ رو
Xəstə xana بیمارستان
Xəstə ناخوش .ضعیف .ناتوان .بیمار
Xəşəl شکم دار .شکم گنده .توبره .جوال
Xəşəlik مزرعھ ی اسپرس
Xəşəllənmək کیف کردن .حظ کردن
Xəşəm نوعی ماھی سفید و خوراکی آبھای شیرین
Xəşəng اثر صدمھ دیدگی .زدگی .کچلی .داغ زخم
Xəşil عی غذا مانند کاچی کھ از آرد ، روغن و دوشاب می پزند نو .کراخمال .آھار زیور زنان .نرم و خمیر مانند .
Xəşilləmək بھ صورت خمیر درآوردن .لھ کردن
Xəzəl پژمرده .برگ ریزان .برگ ریزی .برگھای ریختھ شده در پاییز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Xıxlamaq بھ زانو در آوردن .بھ زانو نشاندن شتر
Xıxmaq ن بھ زانو در آمد تمرگیدن . (شتر و غیره)بھ زانو نشستن .
Xıpıq خپل .آدم گرد و قلنبھ
Xıra کمبزه .کالک .خربزه ی نارس
Xırça خربزه ی کال .کالک
Xırçın تند مزاج .عصبی .بدخلق
Xırda جزئی .خرده .کوچولو .ریز .کوچک .خرد
Xırdaca کوچولو
Xırdalama توضیح .تقسیم
Xırdalamaq د کردن خر شیرفھم کردن .با شرح و بسط و جزء جزء معنی کردن .کوچک کردن .
Xırp دفعتا .یکباره
Xırpadan تماما .ناگھان .دفعتا
Xırpalamaq تحقیر کردن .خرد کردن .لگدکوب کردن .گلوی کسی را فشردن
Xırtdək سیب آدم .حلقوم .گلو .حنجره
Xırtdənək غضروف
Xırtış مزاحم
Xiyallanmaq بھ تخیل پرداختن .بھ فکر فرو رفتن
Xiyar میوه ای است سبز و دراز و درشت کھ آنرا خام میخورند و دارای ویتامینھایa.b.c و سلولز و بعضی امالح معدنی
یئرپنک و گول بھ سر نیز .ارزش غذایی آن کم است ولی برای رفع یبوست و شستشوی کلیھ ھا سودمند است .است
.می گویند
Xod پررونق .تنوره .شعلھ
Xodək طفل ھمراه پدر یا مادر در خانھ ی نامادری یا ناپدری .شاگرد چوپان
Xodik اندوه .پریشانی .غصھ .غم
Xodlamaq مشتعل کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Xor baxmaq بھ دیده ی حقارت در کسی نگریستن .قھر کردن .بی اعتنایی کردن .خوار شمردن
Xorlamaq دن رمی .رم کردن خورخورکردن .اجتناب کردن .پراکنده شدن .
Xornamaq خرناسھ کشیدن .خرخرکردن
Xortlaq شبح
Xoruldamaq غل و غل کردن .غرولند کردن .بھ خواب عمیق فرو رفتن .خرناسھ کشیدن .خروپف کردن .خرخر کردن
Xorultu خروپف .خرخر
Xorum یک وعده ی غذایی دام
Xoruz ستیزه جو .جنگی .خروس
Xosanlamaq نجوا کردن
Xosdəvəng درددل .نجوا .پچ پچ
Xosək کلبھ .آلونک
Xoş beş احوالپرسی
Xoşca خوشایند
Xoşlama پسند
Xoşlamaq دوست داشتن .خوش آمدن .دلپذیر بودن .پسندیدن
Xoşlaşmaq وداع کردن
Xotay است بھ صورت ختای وارد زبان فارسی شده .حریر و ابریشم
Xotək گوسالھ ی گاو میش
Xotka جره .خوتکاه
Xoz کوھان .گوژ .قوز
Xozal پوستھ ی گندم .سبوس
Xozan مزرعھ ی بعد از درو
Xtir sormaq احوال پرسی کردن
Xurcun بھ صورت خورجین وارد زبان فارسی شده است .توشھ دان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Xuylu لجوج .عصبانی
Xuyu tutmaq کردن لجاجت .خشمگین شدن بھ سرش زدن .
İb نخ .رسن
İbçin تمام .درست .کامل
İbrə شال دستباف .عقربک
İbrişim ابریشم
İç içə در اندرون یکدیگر .تو در تو
İç otaq اندرونی
İç saray اندرونی دربار
İç savaş جنگ داخلی
İç tun شلوار
İç üz ماھیت .رو و تو .اندرون و بیرون .باطن و ظاھر
İç üzü حقیقت و واقعیت چیزی .تھ و تو .درون و بیرون
İç اندرونی .داخلی .ھستھ .مغز .امعاء و احشاء .اندرون .باطن .درون .داخل
İçar درون گرا .باطنی
İçdən صمیمی .از تھ دل
İçə baxış مرابقت
İçici الکلی .شرابخوار
İçim یک قورت .بھ اندازه یک قلپ .جرعھ
İçin قلب .صمیمی .بھ خاطر .برای
İçində در اثناء .در عرض مدت .در ظرف .در بین .در توی .در اندرون .درداخل
İçindəkilər فھرست مندرجات
İçit نوشابھ
İçkin ضمنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İçləm مأل .محتوا
İçməli خوردنی .نوشیدنی
İçraq درونی تر .داخلی تر
İçrə درون چیزی .داخلی .داخل
İçrəsi طرف داخلی،میان و وسط چیزی .داخل چیزی
İçri درون چیزی .داخلی .داخل
İçrik محتوا
İçsəl داخلی .درونی
İçtən از صمیم قلب .صمیمی
İçtənlik صمیمیت
İdi qut صاحب سعادت
İdiş ظرفھا
İdman ورزش
İdmançı ورزشکار
İka ھنر
İkəm المثنی
İkən در حال شدن .دراثنا بودن
İki canlı حاملھ.
İki çin در دو جرگھ .دو ردیفھ
İki yaşamlı دو زیست
İki yüz دو صد .دویست
İki دو
İkicə فقط دو تا
İkicilik تثنیھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İkidə bir نیم .نصف
İkili باھم .دوتایی .عدد جفت .دوگانھ
İkilik (میخ)نمره دو .اختالف .تناقض .دوئیت .ثنویت .دوگانگی
İkinci جدا .ریاکار .دومین .دومی
İkindi عصر .بعد از ظھر
İkindili موقع عصر
İl aşırı ھرسال .یکسال در میان
İl dönüm سالگرد
İl gör سالنما
İl uzunu در طول سال
İl در قدیم بھ دست نیز گفتھ می شد .سنھ .سال
İlan çalmaq مار گزیدن
İlan hikayəsi داستان طوالنی
İlan ili ال مار س یکی از سالھای تقویم ترکی پس از سال نھنگ و پیش از سال اسب .
İlan mələyən گرمای شدید
İlan yolu مارپیچ .راه مارپیچ
İlan آدم حیلھ گر و نیش زن .مکار .خائن .مار
İlanğac شمامھ .دستنبو
İlay حضور .برابر
İlbaramaq پختھ و آبلھ شدن عضو از گرمی آب
İlbaratmaq پختن و آبلھ کردن عضوی از بدن بر اثر گرمی آب
İlbiz آب زیرکاه .مردم آزار .حلزون
İldam چابک .سریع
İldəlik وقایعنامھ .سالنامھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ildır نورانی .درخشان .بی باک .باشکوه .ترسناک .مھیب
Ildıraq آذرخش .درخشنده .ستاره ی سھیل
Ildıran افکن پرتو .نورافشان .درخشان براق .
Ildırım ötürən برقگیر
Ildırım می گفتند کھ آذرخش وقتی بھ زمین بزند الماس بھ قعر زمین فرو می رود ولی اگر آذرخش بھ .رعدوبرق .آذرخش
باسمالیق بزند،الماس کمتر در زمین فرو می رود
Ildırıskı (گویش خوی)الکتریسیتھ
İlə ی یا چیزی بھ اتفاق کس .و .از .ھمراه .با بواسطھ ی .بوسیلھ ی .
İlən (اکنون ایلھ استفاده می شود)ھمراه
İlətgən ھادی .رسانا
İlətişim ارتباطات
İlətmək رساندن .فرستادن
İlgə رابطھ .عالقھ
İlgəc سنجاق .گیره
İlgi duymaq عالقمند شدن
İlgi odağı مرکز عالقھ
İlgi رابطھ .عالقھ
İlgiçi حرف ربط
İlgiləndiriş عالقمندی
İlgili عالقمند
İlginc جالب
İlğama یورش .تاخت و تاز
İlğamaq بھ تاخت حملھ کردن
İlğar حرکت سریع سپاھیان بھ سوی دشمن .یورش .شبیخون .غارت .تاخت و تاز
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İlğarlamaq یورتمھ رفتن اسب .شبیخون زدن .تاخت و تاز کردن
Ilğım سراب
Ilğın سراب
Ilğıncar یابانی کراز و آجی کراز نیز گفتھ می شود .گیالس تلخ
Ilxı رمھ ی اسب .گلھ ی اسب و شتر در صحرا .گلھ ی اسب
Ilxıçı اسب چران .رمھ دار اسبھا
Ilıca حمام آبگرم طبیعی
İlik بھ معنای حاکم نیز آمده است .لطیف .سفید و لطیف .مغز حرام .مغز استخوان .مخ
İlikləmək ست آوردن و دستگیر کردنبھ د
İlikləşmək با یکدیگر دست بازی کردن
İliklətmək دستگیر گردانیدن
Ilıq در میان اویغورھا ، قاراخانیان و سلجوقیان بھ .مھربان .مالیم .نرم . (تخم مرغ)عسلی .معتدل .نیم گرم .ولرم
.معنای حاکم استفاده می شد
İlim ilim بدون اثر
Ilımaq دنولرم ش
Ilıman معتدل
Ilımlı معتدل .مبانھ رو
İlincək کسی کھ پشتکار فراوان دارد
İlincik نوترون
Ilındırmaq ولرم کردن
İlingə توپولوژی
Ilınmaq عسلی شدن تخم مرغ .ولرم شدن
İlinti (ریاضی)فرمول .مقصود
İlintiləmə (ریاضی)فرمولبندی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İlistir صافی مسی یا آلومینیومی
İlişdiricik دستگیره
İlişdirmək کتک زدن .نواختن سیلی .گره انداختن .چسباندن .الصاق کردن .بھ ھم پیوستن .متصل کردن .گیر دادن .بندکردن
ضربھ زدن .
İlişən عالمت .نشان
İlişi نمد
İlişib qalmaq گیر افتادن .گیر کردن و متوقف ماندن
İlişik ھم پیچیدگی بھ .گره خوردگی .بند .گیر دست و .پاگیر .بستگی .رابطھ .پیوستگی .پیوند .اتصال .درھم برھمی .
پریشان .مغشوش .مانع .مزاحم .پا گیر
İlişkən گیرکننده .چسبناک .چسبو .چسبنده
İlişkin مرتبط
İlişkinlik عایدیت .ارتباط
İlişmə مانع .پیچیدگی .گره . (در وسائط نقلیھ )اتصاالت .پیوند .اتصال
İlişmək تماس .برخورد کردن با کسی یا چیزی .چسبیدن .پیوند خوردن .متصل شدن .گیر کردن .بند شدن .گیر افتادن
.سربسر گذاشتن .متلک گفتن . (چیزی یا امری)گره خوردن .گره افتادن .توھم رفتن .پیچیدن .حاصل کردن
دن گلوگیرکر .درافتادن باکسی با اشتھا غذا خوردن .عالقمند شدن .
İlitmə نوعی ماست بدون روغن
İlk axşam اول غروب .اول عصر
İlk bahar نوعی رقص آزربایجانی
İlk birim اتم
İlk çağ دوره ی اولیھ
İlk oxul دبستان
İlk اساسی .مھم .ضروری .مقدمھ .آغاز .اولین .نخستین .نخست
İlkə بنیاد .اساس
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İlkəbəlgə اساسنامھ
İlkəci بنیادگرا
İlkəcilik بنیادگرایی
İlkəl اصلی .نخستین
İlkəsəl اساسی .بنیادی
İlqar gətirmək رغبت داشتن .میل کردن .روی آوردن
İlqar ھ ب .ھجوم سواران بھ خاک دشمن برای چپاول .ھجوم ناگھانی .چھار نعل تاختن اسب بی سوار .قول .عھد و پیمان
صورت ایلغار بھ ھمین معنی وارد فارسی شده است
Ilqım salqım قوس و قزح
İllik ھر حلقھ نشانھ ی .حلقھ ھایی کھ در برش عرضی تنھ ی درخت مشاھده می شود .سالنامھ .یکسالھ .سالیانھ .ساالنھ
یکسال عمر درخت است
İlmə گره
İlməçər ھای نقره ای کھ زنان بر صورتشان زنندزیور .دگمھ زنی بر لباس .سوزن چنگال دار
İlməkçi فرشباف
İlməkləmək گره بستن .گره زدن
İlməklətmək گره زدانیدن
İlti جاری .نسبت بین زنان دو برادر
İlyaz سرتاسر بھار
İm شفق یل فلق .سرخی طلوع یا غروب
İmac خیال
İman vermək شک کردن
İmanmaq شرم داشتن .دوری کردن
İmarat (گویش اردبیل).قارا چوپ نیز می گویند .مزرعھ ی بھ آیش گذاشتھ شده .مزرعھ ی کشت نشده
İmcə حرف
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İmdi اکنون
İmdicə ھم اکنون
İməci ھمیار .کمک داوطلبانھ .خودیاری .یاری ھمیاری در کار کشاورزی .کمک
Imək وجود داشتن .ھستن .بودن .خزش بچھ .مشقت .رنج
İməkləmək خزیدن .چھار دست و پا رفتن
İməklətmək بچھ را وادار کردن تا با چھار و دست و پا راه بخزد
İməl زین اسب
İmgə خیال
İmgələmə تخیل
İmgələmək در خیال آوردن
İmgəsəl خیالی
Imqa خزانھ دار .حسابدار .تحصیلدار
İmləmək نشان دادن
İmrağ محبوب .مرغوب .مطلوب
İmrə ر سرو دوست .درویش .عاشق .امیراالمرا .بیگلر بیگی .
İmrənc دوست داشتنی .محبوب .عزیز
İmrənmək پسندیدن .میل کردن .ھوس کردن
İmrik تکھ ی درشت ، قطعھ ی بزرگتر قطعات خرد شده
İmrikləmək کامال آرد نکردن .نیمھ خرد کردن
İmsik تیز شامھ .حساس نسبت بھ بو
İmsiləmək و کشیدن ب استشمام کردن .بو کردن .
İn غار .النھ .کنام
İnam اختیار .اطمینان .اخالص .ایمان .اعتقاد .باور
İnan شتر ماده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İnanc عقیده .باور
İnanca ضمانت
İnandırmaq خاطر جمع کردن .مطمئن کردن .قانع کردن .معتقد ساختن .باورانیدن
İnanıqlı ل قبولقاب .اقناع کننده
İnanılacaq قابل اعتماد .قابل باور
İnanış عقیده .ایمان .باور
İnanmaq امیدوارشدن .اعتماد کردن .صحیص دانستن .حقیقت پنداشتن .یقین کردن .ایمان آوردن .اعتقاد یافتن .باور کردن
اختھ شدن .خصی شدن .
İnavlı سوراخ و یا گودالی کھ برای شکار کنده باشند
İncə sənət صنایع مستظرفھ .ھنرھای زیبا
İncə مالیم .نرم .قلمی .زیبا .ضعیف .موشکاف .دقیق .خفیف .باریک .ظریف
İncələmək تحلیل رفتن .الغر شدن .ضعیف شدن .ظریف شدن .باریک شدن .نازک شدن
İncəlik ی مھربان .مالیت .زیبایی .نازکی .باریکی .لطافت .ظرافت ویژگی .ریزه کاری .
İncəvara چھ بھتر کھ .خوشبختانھ
İnci tay ھمچون مروارید .درسا
İnci پر ارزش .گرانبھا .لولو .دردانھ .مروارید .گھر .گوھر .در
İncidiş رنجش
İncik ه کوفتھ شد .آزرده خاطر .بند قلم اسب .استخوان نازک ساق پا کھ بھ فارسی شتالنگ می گویند رنجیده .ضرب دیده .
دلخور .
İncilmək ظریف شدن
İncimə درد .رنجش .دلگیری
İncimək برخوردن .اذیت شدن .دلخور شدن .آزار دیدن .عذاب دیدن .آزردن .رنجیدن .دلگیر شدن
İncimiş آزارمند .رنجیده
İncitmək د آوردن در .آزار دادن .عذاب دادن .رنج دادن .آزردن .رنجاندن ناراحت کردن .معذب کردن .دلخور کردن .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İnco مروارید
İnçal مربای توت
İndama فراخوانی .دعوت
İndamaq بھ خانھ طلبیدن .دعوت کردن
İndanmaq دعوت شدن
İndatmaq دعوت گردانیدن
İndi االن .حاال .اکنون
İndicə ھم اکنون
İndiki امروزی .حاضر .کنونی
İndilik ان حال زم در حال حاضر .عجالتا .فعال .فعلیت .
İndinin indisində در حال حاضر .در شرایط فعلی
İndirgəmə ارجاع
İndirgəmək ارجاع دادن
İndiyəcən تاکنون
İndiyədək تا بھ حال .تاکنون
İngiltərə انگلیس
Inıqma الفت .انس
Inıqmaq مأنوس شدن
İnişil دو سال قبل .پیارسال
İnk صورت .گونھ
İnqaq زنخدان
İnqan شتر
İnlək نالھ .مویھ .زاری
İnləmə مویھ .زاری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İnləmək نالھ کردن .زاری کردن
İnləşmək دستھ جمعی نالھ و زاری کردن
İp ağacı دستگاه بافندگی
İp مجموعھ ی تاختاھا در یک مزرعھ .رسن .ریسمان .طناب
İpar ومشک و عنبر و ھر چیز خوشب
İpçi نخ تاب .نخ فروش
İpçin محکم .کنارھم
İpə yatmaz سرکش
İpək burmaq ابریشم تابیدن
İpək yolu جاده ی ابریشم
İpək ابریشمی .ابریشم
İpəkləmə ابریشم ریسی
İpəkləmək ابریشم ریسیدن
İpi çürük غیرقابل اعتماد
İpkin نخ سیاه
İpləmə دیوانھ .زنجیری
İprimiş فرسوده
İr زین
İraq candan دور از جان
İraq görər تلسکوپ .دوربین
İraq olsun خدا آن روز را نیاورد .دورباد
İraq دور
İraqlıq ھجران .دوری
İran ایران
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İrçi مرز میان مزارع .زین ساز
İrdam آداب سوارکاری
İrəli مقدم .قبل .جلو .پیشاپیش .پیش .نزدیک
İrəlilik رویپیش .پیشاھنگی
İrəmə نیل .وصول .تپھ
İrgənti اشمئزاز .چندش
İri görər ماکروسکوپ
İri بسیار .کالن .حجیم .عظیم .زمخت .گنده .درشت .بزرگ
İrilətmək حجیم گردانیدن .بزرگ گردانیدن
İrilik درشتی .گندگی .بزرگی
İrim arası راه میان باغچھ ھا
İrin su گنداب
İrin yığıntısı آبسھ .دمل
İrin چرک و خون دمل .خونابھ .عفونت .چرکی کھ از زخم بیرون می آید
İrincik عفونی .چرکین .چرک
İring ریم .چرک
İrinqan خون بھ جگر .خون بھ دل
İrinlədici چرک زا .عفونت زا
İrinləmək چرک کردن .عفونت کردن
İrinlənmək عفونی شدن .چرکی شدن
İrinlətmək اعث عفونت و چرک شدنب
İrinlilik تورم چرکین
İrinsəl عفونی
İrinti دانھ ھای بزرگ کھ داخل الک باقی می مانند.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Irmacıq رود کوچک
Irmaq رودخانھ
İrpələmə درو شدن
İrpəmə دروگری
İrpəmək درو کردن
İrpətmək دستور بھ درو دادن .درو گردانیدن
İs اکنس .ذکاء .حس .دارنده .صاحب
İsə باشد...اگر .اما .و .ھرگاه .اگر .ھم .نیز
İsi گرم
Isıq su حمام
İsil ترمال .گرمایی
İsin کالری
İsinəkli خونگرم .زود جوش
İsirgən بسیار شیفتھ
Isırğan گاز گیرنده .گزنده
Isırma نیش زنی .گزش
Isırmaq خوردن .گاز گرفتن .نیش زدن .گزیدن
İsirmə وریغوطھ
İsirmək فرو کردن
İsisalar (ایستی ساالر) رادیاتور
İsitmə شوفاژ .حرارت .گرمایش .ماالریا .تب نوبھ .تب و لرز
İsitmək تب و لرز کردن .گرم کردن
İsiz نابود شدنی .فنا
İsizlənmək فناپذیر شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İsizlik فناپذیری
İslaq تری .خیسی .نمناک .خیس
İslama استشمام .بو کشی
İslamaq گوش بھ سخن دادن .بو کردن
İslandırmaq نم زدن .مرطوب کردن .خیس کردن .خیساندن
İslanmaq متعفن شدن .دچار باران شدن .نمور شدن .تر شدن .مرطوب شدن .خیس شدن
İslanmaz ضدرطوبت .ضدآب
İslatmaq کتک زدن .در آب خواباندن . تر کردن .نم زدن .مرطوب کردن .خیساندن .خیس کردن
İslim اجاق گاز
İsmarış سفارش
İsmarlama سفارش
İsmarlamaq سفارش کردن .سپردن
İsmarlanmaq سفارش شدن .سپری شدن
İsmarlıq سفارشی
İspirə بئوره .جوشھای ریز
İspit قسمت چوبی زیر چنبره ی آھنی چرخھای ارابھ
İssi گرم
İstək خواستھ .خواھش
İstəkcə استدعا .خواھش
İstəkli داوطلب .معشوق .دلدار .عزیز .خواستار
İstəm خواستھ .اراده
İstəmə طلب .خواستھ
İstəmək صدا .تمنا کردن .خواھش کردن .گرامی داشتن .دوست داشتن .مایل بودن .آرزو داشتن .ھوس کردن .خواستن
خواستگاری کردن .الزم بودن .احتیاج داشتن .احضار کردن .طلبیدن .خواندن .کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İstənc اراده
İstənək تصمیم
İstər istəməz خواه نخواه
İstər ھم . ...باید .بخواھد .خواه...
İstərki باید...بگذار .فرقی نمی کند...اگر بخواھد....
İstərsə اگربخواھد
İstəşmək ھمدیگر را خواستن
İsti ot تلخی .تندی .فلفل سیاه
İsti soyuq پستی و بلندی زندگی .سرد و گرم
İsti su آبی کھ در برخی نقاط از زمین می جوشد و دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر می باشد و برای معالجھ ی .آبگرم
امراض جلدی سودمند است
İsti vurma گرمازدگی
İsti vurmaq گرمازده شدن
İsti نگرمخو .حرارت .گرما .داغ .گرم
İsticə بھ اندازه ی کافی گرم .با حرارت .بھ گرمی
İstilik خونگرمی .گرما .حرارت .گرمی
İstiraça پارچھ ی اتو کشی
İstisəl حرارتی .گرمایشی
İş arası ساعت کار .زمان کار
İş aşıran کارمند
İş başı سرخدمت .در کارگاه .سرکار
İş bilən کاردان
İş birliyi کار اشتراک
İş buyurucu کارفرما
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İş sürən وکیل
İşan نشانھ .ھدف .آخوند .روحانی
İşarantı عالمت .اشاره
İşarma جوانھ زنی .سوسوزنی
İşarmaq سبز شدن مزرعھ .جوانھ زدن .نور خفیف داشتن .سوسوزدن
İşartı درخشش .کورسو .سوسو
İşartmaq نورانی کردن .روشن کردن
İşbara مند نیرو قوی .
İşcil پرکار .فعال .کار دوست
İşçi کارمند .خدمتکار .زحمتکش .کارکن .کارگر
İşdaş ھمکار
İşdir اگر .بلکھ .شاید
İşgil نارسایی .مزاحمت .دشواری .شبھھ .تردید .شک .ظن .زبانھ .چفت و بست
Işıq bilgisi اوپتیک
Işıq ili در ستاره شناسی برابر با مسافتی کھ نور در یک سال می پیماید واحد اندازه گیری .سال نوری
Işıq kölgə سایھ روشن
Işıq özü فوتون
Işıq seli مقدار انرژی نوری است کھ از سطح معین در زمان واحدی عبور می کند .جریان نور .سیالن نور
Işıq ucu نورامید
Işıq فروغ .تابان .تابناک .روشن .سپیده دم .صداقت . پاکی .تمدن .فرھنگ .پرتو .روشنایی .نور
Işıqlanmaq سپیده دمیدن .تابناک شدن .پرنور شدن .نورانی شدن .روشن شدن
Işıqlı تابان .شفاف .پرفروغ .پرنور .روشن
Işıqlıq تمدن .فرھنگ .نورگیر .روزن .جای روشن .روشنایی
Işıl سوسو .پرتو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Işılaq ه درخشند براق .
Işıldaq پرتو افکن .نورانی .درخشان .پروژکتور .نورافکن
Işıldama درخشش
Işıldamaq با تاللو پرتو افشاندن .نورپراکندن .برق زدن .تابیدن نور .پرتو افکندن .درخشیدن
Işıldayan تابناک .تابان .درخشان .پرتو افکن .درخشنده .براق
İşilmək اختن بھ کار پرد بھ کار گرفتن .
Işıltac نورافکن
Işıltı کورسو .سوسو .نور .نورزودگذر .درخشندگی
Işın bilim پرتونگاری .رادیولوژی
Işın etkin رادیو اکتیو
Işın ölçər رادیومتری
Işın اشعھ .شعاع
Işınqal ماده ای کھ اشعھ ی رادیو اکتیو و گاما و آلفا و بتا ساتع می کند
Işınlamaq تابیدن
Işınlandırmaq تابانیدن
Işınlatma پرتو بینی
Işınsal پرتوی
Işıtac المپ
İşqab گنجھ
İşqar باطن .درون .داخل
İşlədici محرک .راه اندازنده .کارانداز
İşlək کلک .حیلھ .کارکرده .پرجنب و جوش .فعال .کاری .کارگر
İşləm عملیات .عمل جراحی .کار
İşləmləmə محاسبھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İşləmləmək محاسبھ کردن
İşləmsəl عملیاتی
İşləncə حساب
İşləncələmək حساب کردن
İşləngəc ماشین حساب
İşləniş مکانیزم .استعمال .کاربرد
İşlər başı علت اساسی .سبب اصلی
İşlər ھمسر .کدبانو
İşlətim مصرف .کاربرد
İşlətmə یی پودر مانند کھ معده و روده ھا را تمیز و نرم می کنددارو .مسھل .استفاده .استعمال
İşlətmək استفاده کردن .مصرف کردن .بھ کار انداختن .استعمال کردن .کسی را بھ کار گرفتن .کسی را بھ کار واداشتن.
لینت ایجاد کردن .راه بردن .اداره کردن
İşlətmən اپراتور .کاربرد
İşlətsəl مکانیک
İşləv (ریاضی)تابع .کارکرد
İşləyim صنعت .صنایع
İşli آدم مرموز .مشغول .شاغل .صاحب کار
İşlik صاحبکار .آتلیھ .کارگاه .محل کار
İşman کاری .کوشا
Işnama نور افشانی
Işnamaq نور افکندن .نور پاشیدن
İştah اشتھا
İştə بفرما .بین .این است
İştək مصرفی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İştux حرفھای بی پایھ .دروغ .شایعھ
İştuk حرفھای بی پایھ .دروغ .شایعھ
İşuq کاله آھنی .کالھخود .مغفر .نور
İt burnu گلی است خوشبو بھ رنگ سرخ یا سفید،کوچکتر از گل سرخ،در ھر شاخھ اش چندین گل شکفتھ می شود .نسترن
İt dirsəyi ناخنھ .گل مژه
İt qanad خفاش
İt südü əmmiş امزاده حر نانجیب .شیر سگ خورده .
İtdəmək دفع کردن .راندن
İtələmə رانش .ھل دھی
İtələmək فروبردن .فشار دادن .راندن و دفع کردن .ھل دادن
İtənək پیستون
İtgi گمگشتگی .زیان .ضرر .مرگ .ضایعات .تلفات .فقدان
İtgin تلف شده .گمشده
İti bucaq شھ ی تندگو .زاویھ ی حاده
İti سریع االنتقال .داغ .تیزھوش .برا .نافذ .گذرا .سریع .تند .نوک تیز .برنده .تیز
İticə خیلی تند
İtiləyici تیز کن
İtilik قاطعیت .سرعت .تندی .برندگی .تیزی
İtim فراموشی .فقدان
İtirim افت .اتالف
İtiriş اتالف
İtirmək ردن تلف ک .از دست دادن گم کردن .باختن .
İtirmiş مالباختھ .گم کرده
İtitmək تیز کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İtləmək راندن .فحش دادن
İtləyici ھل دھنده .دفع
İtmə فقدان .گمشدگی
İtmil باریک .تیز
İv شیار .فرق .خط
İvdirmək شتاب دادن
İvləmək جستن .شیار کردن
İvmə چابکی .شتاب
İvmək شدن چابک .شتاب کردن
İy aparmaq بو بردن
İy vurmaq بوی چیزی آدم را زدن
İy ابزار رشتن پنبھ و پشم و غیره .دوک ریسھ .دوک نخ ریسی .میل نخ ریسی .رایحھ .بو
İycil حساس نسبت بھ بو
İydə ای سفید و درختی است کوتاه و خالدار ، برگھایش شبیھ بھ برگ بید ، گلھایش خوشھ .پستانک .چوبدانھ .سنجد
یک ھستھ ی .خوشبو، میوه اش کوچک و دارای پوست نازک سرخ رنگ ، مغزش سفید و آرد مانند و شیرین است
.دراز و سخت دارد
İyə دارنده .مالک .صاحب
İyi عالی .بھتر .خوب
İyilik خوبی .نیکی
İyimiş بو گرفتھ .گندیده
İyimsər خوشبین
İyit قھرمان .دالور .پھلوان
İyləmə بویایی
İyləndirici عفونت زا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İyli معطر .بودار
İynə سخن تلخ .نیش زبان .برگ بھ شکل سوزن .خار .نیش .سرنگ .آمپول .سوزن طبی .سوزن تفنگ .سوزن
İynəli söz حرف کنایھ دار
İyrənc مھوع .چندش آور نفرت آور .دل آشوب .منفور
İyrənti چندش آور
İz بنک .جای پا .عالمت .نشانھ . اثر .رد
İzcə تاکتیک .تابعھ
İzçi ردیاب
İzdüşüm تصویر
İzə düşmək راه را پیدا کردن .ردپا را پیدا کردن
İzgə طیف
İzgi باھوش .دانا
İzincə بھ دنبال . ...براثر ردپای...
İzinə düşmək رد پای کسی را دنبال کردن
İzlək راه بزرو
İzləm تعقیب
İzləmək دنبالھ .تعقیب کردن .پی جویی کردن .پیگیری کردن .ردیابی کردن .رد پا را گرفتن و دنبال کردن .تعقیب کردن
تحت پیگرد قرار دادن .روی کردن
İzləncə برنامھ
İzlənək نظام
İzlənim اثر
İzlənmək دنبال شدن .تعقیب شدن
İzləşmək با ھم جستجو کردن
İzlətmək ردانیدن تعقیب گ کاواندن .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
İzləyici رھرو .پیرو .ردیاب
J یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف صامت طنین دار و پیشین کامی گروھبندی .ژ
می شود
Jalik (گویش قزاقی)درخشنده
Jaltil (گویش قزاقی)برھنھ
Jarkin (گویش قزاقی)کمک
Jumak (گویش قزاقی)بھشت
K مثل )و پسین کامی (مثل کلم)یکی از حروف صامت ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف گنگ ، میان کامی .ک
.و انفجاری گروھبندی می شود (کاشف
Kal شکستگیھای کنار رودخانھ .بی تجربھ .کندذھن .دیرفھم .نپختھ .نارس .صدای گرفتھ و خفھ .جوانھ
Kankan چاه کن
Kankaş تجو جس .مشورت بھ صورت کنکاش وارد زبان فارسی شده است .کاوش .
Kar (تلفظ)گنگ .ناشنوا . . .پسوند فاعلی .کارگر .فایده .تأثیر .کار
Karabaş پرستار
Karandaş مداد
Karlı مفید .کارا .مؤثر
Keçəcək توشھ .معاش .گذران .گذشتھ .گذر .معبر
Keçəl با ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است بھ صورت کچل .طاس .بی مو
Keçən پیش .قبل .ایام گذشتھ .گذشتھ .گذار .گذرنده .عابر .رھگذر
Keçər موقتی .گذرا
Keçərgi بی ثبات .گذرا
Keçəri بی ثبات .گذرا
Keçik معبر .پل
Keçim ölçüm اکونومتری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Keçirgən (فیزیک)تراوا .با گذشت .بخشنده
Keçirici رسانا . (برق)ھادی .راھنما .عبور دھنده
Keçirim (الکتریک)ھادی .معبر .گذرگاه
Keçirmə انتقال
Keçirmək ھادی بودن .بھ انجام رساندن .گذراندن .عبور دادن
Keçit گذرگاه .معبر .گذار .رژه .عبور .گذر
Keçmən گذرنده .عبور کننده .عابر .رھگذر
Kefli مست .سرخوش
Kelər سوسمار
Keş تیردان
Keşik بھ صورت کشیک وارد زبان فارسی شده است .نگھبان .ردیف .نوبت
Keşikçi نگھبان
Keşir ھویج
Key غیر حساس .بی حس .سست و بی حال .کرخت
Kəbin بھ صورت کابین وارد زبان فارسی شده است .صداق .ازدواج .عقد .نکاح .مھر
Kədi گربھ
Kəfə (ترازو)کفھ .کف دست
Kəflənmək کف کردن
Kəhir حساسیت
Kəkələmək لکنت زبان داشتن .تتھ پتھ کردن
Kəl کچل .گاو نر .کره گاومیش نر چھارسالھ .زورمند .پرقدرت .گاومیش اختھ .گاومیش نر
Kələk خیک پرباد برای عبور از روی .دام .تلھ .نیرنگ .حیلھ .تجمعی از سنگھا کھ وسط چمنھا یا یونجھ زار می باشد
بھ ھمین صورت بھ معنای حیلھ وارد زبان فارسی شده .خربزه ی نارس .زنگولھ ی گردن احشام .کالک .رودخانھ
است
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Kələntir (گویش زنوز)درگز .داس بلند
Kələr سوسمار بزرگ
Kələş قھرمان .جسور
Kəmənd طناب
Kənd شھر .روستا
Kəndir ناب ط .کنف .چتنھ نیز می گویند .قیطان .بند .ریسمان .
Kərə ضربدر .تا .نوبت .مرتبھ .دفعھ .بار . (گوسفند)گوش کوچک و نوک تیز . (آدم)کلھ ی تراشیده شده .کره
Kərən کنده .تیرستونی .تیرچوبی
Kərəney ده استبھ صورت کرنا وارد زبان فارسی ش .شیپور .تنوره .دودکش .قره نی
Kərfəkə زره
Kərmə تپالھ .ھیزم .ھیمھ
Kərpic آجر
Kəsdirmək بھ انتظار ایستادن .اراده کردن .تخمین زدن .تمام کردن .ختنھ کردن .قطع گردانیدن
Kəsən برنده .برشکار . (ھندسھ)وتر
Kəsər جنگ .کشتار .سالح سرد .تیشھ .برش
Kəsici آلت برنده .آلت برش .قطع کننده .بند آورنده . برا .تیز .قاطع .برنده
Kəsinlik قطعیت
Kəsinmək بریده شدن
Kəsişən (ھندسھ)متقاطع
Kəsişim فصل مشترک .تقاطع
Kəsişmə (مثل دو خط یا تقاطع راه)برخورد .تقاطع
Kəssək کلوخ
Kəstər سفال
Kəşən زنجیر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Kəvər نوعی سبزی خوردنی .تره
Kiçik ay صغردب ا (ستاره قطبی)
Kiçiltmək تصغیر کردن .بھ وسیلھ ی کسی کوچک کردن .تحقیر کردن .کوچک کردن
Kiçin زنجیر
Kifir بدگل .زشت .شلختھ .چرکین .کثیف
Kilit بھ صورت کلید وارد زبان فارسی شده است .آچار
Kim چھ کسی؟ در قدیم بھ عنوان کھ بھ کار می بردند.
Kimin مانند
Kimisi کسی .برخی .بعضی
Kimlik ھویت
Kimlikçi ھویت طلب
Kimsə بعضی .یکی .ھیچکس .ھرکس .کسی .شخص .کس
Kimsəl شخصی .خصوصی
Kip بھ ھمین صورت وارد زبان فارسی شده است .محکم .فشرده .تنگ
Kir کوروش .گل .چرک .کثافت
Kira کرایھ
Kiras گیالس .گلنار
Kıras گیالس
Kıraz گیالس
Kirimək مبھوت شدن .دم فرو بستن .از تب و تاب افتادن .تسکین یافتن .بی حس شدن .کز دادن .خشک شدن
Kiriş ریسمان محکمی کھ از روده درست می کنند و برای زه کمان بھ کار می رود .زه.
Kirman دژ .حصار
Kirpik نوعی طرح در فرشبافی .مژه
Kirşə سورتمھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Kirvə خطاب بھ مردی از نزدیکان .کسی کھ ھنگام ختنھ کردن ، پسر بچھ را نگھ می دارد
Kişi شخص .نفر .شوھر .دالور .دلیر .حوانمرد .مرد
Kişləmək راندن مرغ و طیور .کیش کردن
Kişnəmək شیھھ کشیدن
Kitrə انگم .صمغ .کتیرا
Kiyiz د تشکزیر اندازھای بافتھ شده از پشم مانن .نمد
Kiyizçi نمدمال
Koğşamaq پرداخت کردن .پوک شدن .پوسیدن
Kol بازو. .خار .تنھ .گلبن .بوتھ
Kola کوتاه
Koma مجموعھ .توده .تل .کپھ .دخمھ .کلبھ
Komalamaq روی ھم تل کردن .کپھ کردن
Komba مجتمع .توده
Kor bucaq زاویھ ی باز .زاویھ ی منفرجھ
Kor بی شعور .نمک نشناس .کم نور .کم سو .چشم بستھ .ناآگاه .غافل .بن بست .گرفتھ .مسدود .بستھ . نابینا.
ھمچنین نام بازی با قاپ است
Korlamaq کم نور شدن و از روشنایی افتادن .از بین بردن .از کار انداختن .بھ ھم زدن .کور کردن .خراب کردن
Korocaq زند بدون فر .نازا بھ صورت اجاق کور در زبان فارسی وارد شده است .
Kotan شخم زننده زمین .شخم زن .خیش
Köç طایفھ .دودمان .انتقال ایل یا لشکر از جایی بھ جای دیگر .گروه کوچ کننده .ییالق و قشالق .مھاجرت .رحلت.
است بھ صورت کوچ وارد زبان فارسی شده .بنھ .کوچ .بار .خانواده
Köçə (از ریشھ ی کوچمک) . اکنون بیشتر .کوی .برزنküçə بھ صورت کوچھ وارد زبان فارسی شده .بیان می شود
است
Köçər مھاجر .کوچ کننده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Köçəri گذرا .مھاجر .کوچ کننده .کوچ نشین
Köçgün کوچنده
Köçmək بھ .شوھر کردن .رحلت کردن .از دنیا رفتن .مھاجرت کردن .اسباب کشی کردن .نقل مکان کردن .کوچ کردن
خانھ ی شوھر رفتن
Köçüm مھاجرت .کوچ
Köçürmə حوالھ .انتقال
Köçüş مھاجرت .کوچ
Köçüt اسب
Ködəlik زمین بایر و غیر بازده کھ نتوان کشت کرد و یا تراکتور بھ آنجا برد
Köhnə فارسی شده است بھ صورت کھنھ وارد زبان .قدیمی .کارکرده .مندرس
Köhnəltmək مستعمل کردن .کھنھ کردن
Kök alma ریشھ گیری .ریشھ یابی
Kök altı مجزور .عدد زیر رادیکال
Kök iki (ریاضی)جزر مربع
Kökdaş ھمریشھ
Kökdənci رادیکال .اصولگرا
Kökdəncilik اصولگرایی
Köklənik اصالت
Kökləşdiriş تحکیم بخشی
Kökləşik کالسیک
Kökləşmək ریشھ انداختن .فربھ شدن .پروار شدن .چاقتر شدن
Köks آغوش .قلب .سینھ
Köksəl اساسی .ریشھ ای
Kökümsov شبیھ ریشھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Kölə بنده .غالم .برده
Kölgə تیره .شبح .سایھ
Kömək شد انجام کاری برای دیگران بدون چشمداشت مزد یا انجام کاری کھ برای دیگری سود داشتھ با بھ صورت کمک .
وارد زبان فارسی شده است
Kömən رویا .خیال
Kömür کاربن .رنگ سیاه پریده .زغال
Könd شگرد .قلق .لم .سو وجھت .ھمسو .راه راست
Köndəm راه درست .جھت .سو .لم .شگرد .قلق
Könlü şən دلشاد
Könmək برگشتن
Könül birliyi ھمدلی
Könül sevən اه دلخو دلپذیر .
Könül اشتھا .اشتیاق .میل .دل .قلب .احساس
Könüldaş ھمدل
Köpək (فحش)پیرسگ .سگ چاق و پر مو .سگ
Köpəş برآمده .باد کرده .متورم
Köpmə حالتی کھ دام زیاد چریده و بیمار شود در این حالت بھ او دوغ می خورانند .تورم .نفخ.
Köpmüş خیکی .متورم .بادکرده
Köpşəmək متورم شدن
Köpül بھ صورت کپل وارد زبان فارسی شده است .شکم گنده
Köpülmək برجستھ شدن
Köpürcük جباب .کف
Körpə لحاف .یونجھ ی نیم رس تازه .تازه جوانھ زده .نورس .نونھال .کودک .نوزاد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Körpü ندان پل د .وسیلھ ای کھ دو قطعھ را بھ ھم اتصال دھد .پل بھ صورت الکبری و .حلقھ ی کمربند .فنی در کشتی .
الکوبری وارد عربی شده است
Kösəv ھیزم نیم سوختھ .ھیزم نیمھ سوز
Köşənlik مزرعھ .کشتزار درو شده
Köşk بھ صورت کیوسک وارد زبانھای اروپایی و بھ صورت کشک و کوشک .خانھ و عمارت کوچک .چادر .آالچیق
فارسی شده استوارد زبان
Köşümək زیر سایھ بردن .پوشاندن .کرخت شدن
Kötək بھ صورت کتک وارد زبان فارسی .ضرب و شتم .ضرب با چوب دستی .دستھ ی ھاون .ضرب زدن .چوبدستی
شده است
Kötləmək نابود کردن
Kötü فانی .ترسناک .بد
Kötük چاق . (سیگار)تھ .تھ قبض .تھ سوش .جذر .ریشھ .کنده ھیزم .کنده .تنھ درخت
Kötül عنکبوت
Kötür ناھموار .سطح ناصاف
Kövrəlmək متأثر و متألم افتادن .بھ حال گریھ افتادن .رقت پیدا کردن .شکننده شدن .ترد شدن
Kövrəmək ناتوان شدن
Köy بھ صورت کوی وارد زبان فارسی شده است .ده .قریھ .محل کوچک زندگی
Köyçü دھاتی
Köyəv داماد
Köymək نگران شدن .پریشان خاطر شدن .مکدر شدن .سوزاندن .سوختن
Köynək پیراھن
Köz بھ صورت کز بھ معنای گل آتش وارد زبان فارسی شده است .زغال برافروختھ
Közərmə تاللو .درخشندگی .گداختگی
Közləmə کبابی .سرخ کنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Közlü شیاردار
Kuçuq سگ تولھ (گویش خوی و سلماس)
Kuf getmək تاب بازی کردن
Kuf نوعی جغد کھ آن را کنگی نیز می گویند .تاب
Kul بنده .غالم
Kula ھیزم
Kurt کرم
Küçük بھ صورت کوچک وارد زبان فارسی شده . (در مقام ناسزا یا شوخی)طفل .کودک .تولھ سگ .تولھ .خرد
کیچیک نیز می گویند.است
Küdü دوک
Küf (رنگ)روشن .سفیدک
Kükrənti نعره .غرش
Kükrətmək بھ غرش در آوردن
Küküz تحفھ .نفیس .صاف .ھموار
Kül atan خاک انداز
Kül کود .خاکستر
Külçə بھ صورت کلوچھ وارد زبان فارسی شده است .نان شیرینی
Külə برده .کوتولھ .کوتاه قد .بدون دم .بی دم
Külək دریا تالطم بھ صورت کوالک وارد زبان .توفان شدید با برف .تالطم امواج دریا .موج بزرگ .برف ھمراه با باد .
فارسی شده است
Küləş ساقھ ی گیاه برنج .پوشال .کاه .کاه بن
Künc گوشھ
Küpə girən حیلھ گر
Kürd کرد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Kürək عربی شده است بھ صورت الکریک وارد .قفا .کتف .دوش .پشت .پارو
Kürəkən داماد
Kürküm زعفران
Kürşamaq کند کردن
Kürt خوابیدن مرغ بر روی تخم مرغ . (مرغ)کرچ
Kürümək رفتن .روبیدن .پارو کردن
Küsdürə رنده
Küsgün قھرکننده
Küskün بدبین .زودرنج .دلخور .رنجیده .قھرآلود
Küsmək ن رنجید .با کسی حرف نزدن .قھرکردن دلخور شدن .
Küşültü صدای بھ ھم خوردن امواج .زوزه .عکس صدا .پژواک
Küt baş کم عقل
Küt bucaq زاویھ ی حاده
Küt نان کولھ رفتھ .نانی کھ بھ تنور افتاده باشد .زاویھ ی حاده .تنبل .کودن .دیرفھم .بی دست و پا .کند . .توده .کپھ
زمخت .غذای سگ .در تنور
Kütəy چوپان
Küvləmək با سرو صدا ھجوم بردن .سر و صدا راه انداختن.
Küy موسیقی .نسب .ریشھ .چو .شایعھ .ھای و ھوی .غوغا .طنین .صوت .سر و صدا
Küyçü شایعھ پرداز .غوغاگر
Küyənti کنسرت
Küyləşi کنسرت
Küylü طنین دار .پرطنین
Küysəl موسیقیایی .موزیکال
Küyüldəmək طنین انداختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Küyütmək رماندن .رم دادن
Küz تقسیم می کنند «کوز»کشاورزان ھنگام شخم زدن مزرعھ ، ابتدا آن را بھ قسمتھایی کوچکتری با نام .شیار .آغل.
Küzəc بھ صورت کوزه وارد زبان فارسی شده است .ظرف آب
Q ھ جزء حروف صامت طنین دار ، پسین کامی و انفجاری یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است ک .ق
.گروھبندی می شود
Qab محکم .استوار .بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است .چارچوبھ ی عکس .طبق طعام .آوند .ظرف
تسخیر ناپذیر .
Qaba بی نزاکت .بی تربیت .بی ادب .زمخت .زبر .خشن
Qabaq یش پ .جلو . .کدو منظر .چھره .اولی .اول .پیشین .برابر .مقابل .
Qaballamaq کنترات کردن
Qabarmaq عصبانی شدن .آماس کردن .ورم کردن .تاول زدن .پینھ بستن .مغرور شدن .باد کردن.
Qabıq ای جمع آوری آب باران و ناودانی بر کنار بام بر .غالف .پوشش بیرونی .قشر .رویھ .پوست .کدو تنبل .پوستھ
بھ صورت قابوک وارد زبان فارسی شده است .ھدایت آن بھ زمین
Qabırqa بھ صورت قبرقھ و قبرغھ وارد زبان فارسی . (سماور و غیره)کمر و پھلوی اشیاء .کمرگاه .استخوانھای سینھ .دنده
شده است
Qablatmaq چپاندن
Qac برای آبیارینھرھای باریک .ضد .مخالف .دشمن
Qaç بھ .چقدر .بریده .ترک .شکاف .نوعی تیر .جویباری کوچک برای آبیاری مزرعھ .پاره ای از خربزه و مانند آن
ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است
Qaçaq و داستان دالوریھای دھقانانی کھ برای مبارزه با خوانین و مأمورین دولتی بھ کوھھا و جنگلھا فرار می کردند .فراری
کاری بر خالف قانون کھ .تندرو .زبانزد مردم آزربایجان است (مانند قاچاق نبی ، قاچاق کرم ، و قاچاق محمد)آنان
کاالیی کھ خارج از قواعد گمرکی وارد .متاعی کھ معاملھ یا ورود آن بھ کشور ممنوع باشد .پنھانی انجام شود
عنا وارد زبان فارسی شده استبھ ھمین صورت و م .کشور شود
Qaçaraq دوان .در حال دویدن .بدو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qaçılmaz ناگزیر .اجتناب نا پذیر
Qaçmaq گریختن .دویدن
Qadağan بھ صورت قدغن وارد زبان فارسی شده است .غیرقانونی .غیرمجاز .ممنوع
Qadamaq محکم کردن .میخ دوز کردن
Qadın یافتھ ی واژه ی خاتین صورت تغییر .بانو .خانم است (خاتون)
Qadıncıl زن ذلیل
Qadınçı کسی کھ برای حقوق زنان تالش می کند .فمنیست
Qadınlaşmaq بھ صورت زن درآمدن
Qafa şütü ضربھ ی با سر
Qafa tası جمجمھ
Qaflan پلنگ
Qaftan بھ صورت خفتان وارد زبان فارسی شده است .لباس رزم
Qaxış فت سرکو .سرزنش کوبش .ضربھ .طعنھ .
Qaxlamaq خشکاندن
Qaxmaq کوبیدن .سرکوفت زدن .شماتت کردن .طعنھ زدن .سرزنش کردن . .پوست درخت بید کھ می سوزانند.
Qaxsımaq گندیدن .متعفن شدن .فاسد شدن
Qaxşamaq از ھم دریدن .شکافتن .خرد کردن .بریدن .پاره کردن
Qaqqaq میخ
Qaqqıldamaq قدقد کردن .قھقھھ زدن
Qala بھ صورت .محبس .زندان .حصاربلند .بارو .دژ .این واژه از ریشھ ی ترکی قالقا بھ معنی سپر و محافظ است
.نیز می باشد (مانده)بھ معنای (قالماق)ھمچنین از ریشھ ی .کالت وارد زبان فارسی شده است
Qalabalıq امازدح .پر ھیاھویی .شلوغی
Qalağay بھ صورت کالغ وارد زبان فارسی شده است .ھر چیز ابری ملون
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qalaq تاجی کھ از تختھ و یا سنگ ، برای گذاشتن .تاج عروس .چیدمان تپالھ گوسفندان .پشتھ ی علف یا چیز دیگر .پشتھ
.بر سر عروس تزئین می شد
Qalamaq تل کردن .انباشتن .روی ھم چیدن .توده کردن .
Qalan بھ صورت قالن وارد زبان فارسی شده است .بقیھ .اضافی .باقیمانده
Qalar حضر .اسکان
Qalça قسمت میان ران و تھیگاه .قالیچھ
Qaldırac دیلم .اھرم
Qaldıran باالبر .بلند کننده
Qaldırım سنگفرش
Qaldırmac گرانکش .جرثقیل
Qalxan سپر
Qalxar پرآوازه
Qalxım آمدگی بر برجستگی .
Qalxış توسعھ .معراج .قیام .خیزش
Qalxmaq ور آمدن .قیام کردن .باال رفتن .بپاخاستن .برخاستن
Qalı بھ ھمین صورت و معنی .فرش دستباف پشمی کھ معموال در روستاھا بافتھ می شود و رنگھای آن نیز طبیعی است
.وارد زبان فارسی شده است
Qalıq تتمھ .تفاضل .میراث .بقایا .باقیمانده .بقیھ .پس مانده .تھ مانده
Qalım بقا .دیرپایی .دیرزیستی
Qalımlıq دوام .ثبات .ماندگاری
Qalın انبوه .پرپشت .پرجمعیت .کلفت .ضخیم
Qalısız حتمی .بی تردید
Qalış محل ماندن .اقامت
Qalıt ماترک .ارث
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qalıtım اشتراک .ژنتیک .وراثت
Qallaq لودگی .شوخی .مسخرگی
Qallamaq ھرزگی کردن .مسخره کردن
Qalma یادگاری .باقی .مانده .توقف
Qalmaq گیر کردن .اقامت کردن .ماندن
Qalmaş بھ صورت قلماش نیز آمده است .نامعقول .یاوه .بیھوده .ھرز
Qamarmaq احاطھ کردن
Qamaşmaq خیره شدن چشم( ثر نور زیاد در ا کند شدن دندان .حالت چشم وقتی کھ بھ برف یا آفتاب خیره شود . (
Qamçı موی .تار .چوبی نازک کھ سواران در دست می گیرند .تازیانھ
Qamçılamaq برانگیختن .تحریک کردن .بھ شدت باریدن باران و تگرک .با خشونت انتقاد کردن .تازیانھ زدن
Qamlama الجھمع .درمان
Qamlamaq درمان کردن
Qamlanmaq درمان شدن
Qan sızma چکیدن خون .خونریزی داخلی .خونریزی
Qan آدم کشی .قتل .قصاص .انتقام .خصومت .دشمنی .طبیعت .سرشت .دودمان .تبار .نسل .خون
Qanan با نزاکت .با ادب .با شعور .فھمیده
Qanatmaq دن خونی کر .خونین کردن زخمی کردن .
Qandırmaq سیر گردانیدن .کاله گذاشتن بر سر کسی .دسیسھ کردن .حالی کردن .شیرفھم کردن .فھماندن
Qanıq نشئھ .سیراب .عادت کرده .خون آشام .تشنھ ی خون
Qanıqmaq معتاد شدن .شیرگیر شدن .تشنھ ی خون شدن .عادت کردن
Qanış فریب .نیرنگ .اقناع
Qanıt حجت .برھان .دلیل
Qanıtqan ھمواره شوق آفرین
Qanıtlamaq اثبات کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qanıtlanım اثبات
Qanıtsav نظریھ .تئوری
Qanqıma حسرت .آرزومندی
Qanqımaq تقاضا کردن .التماس کردن .در حسرت چیزی بودن .در آرزوی چیزی بودن
Qanmaq دن شیرفھم ش .حالی شدن .درک کردن .فھمیدن سیر شدن .
Qanmaz بی ادب .احمق .کودن .نفھم
Qanrıma عقب گرد
Qanrımaq چرخاندن .بھ عقب برگرداندن
Qansız بی غیرت .ترسو .بی احساس . (دعوا)بدون خونریزی .بی خون .ضعیف .کم خون
Qanşar مکانی کھ مقابل دید باشد .روبرو .جلو
Qanşarlamaq استقبال کردن
Qantaşmaq دستھ جمعی آشوب کردن .شوریدن
Qap بجول .استخوان شتالنگ کھ برای قمار و بازی بھ کار می رود
Qapaz توسری .سرکوفت
Qapcıq کپسول
Qapılış تأثر .تأثیر
Qapış گازگیری .دزدی .سرقت .تاراج
Qapqır با ذوق .حساس
Qapqışay خالص .ساده .صاف
Qaplam مساحت
Qaplamaq طھ کردن احا فراگرفتن .شامل شدن .پوشاندن .
Qapmaq این واژه بھ صورت ترجمھ شده ی قاپیدن بھ معنای دزدیدن و .ربودن .چنگ زدن .نیش زدن .گزیدن .گاز گرفتن
کش رفتن وارد زبان فارسی شده است
Qapsamaq ناگھان در میان گرفتن و فرو گرفتن .اشغال کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qapsamaq ناگھان در میان گرفتن و فرو گرفتن .اشغال کردن
Qapud بھ صورت کاپود و کاپوت بھ معنای دربچھ ی داخل ماشین وارد زبان فارسی شده است و بھ صورت .دربچھ
capote بھ معنای کاله باشلق دار و کاپوت ماشین وارد زبان انگلیسی شده است
Qar تمیز .سفید .برف
Qara ba qara بپا پا .سایھ بھ سایھ
Qara bağ نام ناحیھ ای معروف در آزربایجان کھ مرکز آن شھر خان کندی است .جنگل بزرگ و پھناور
Qara qorxu تھدید
Qara nal اسب بدون نعل
Qara nəfəs با شتاب و نفس زنان .تنگ نفس
Qara təhər سیاه وش .سیاھگون
Qara vurğun افلیج
Qara yağ عمل ماشینروغن مست .روغن سیاه .نفت
Qara yaxmaq متھم کردن .تھمت زدن
Qara yaz از اول بھار بھار تا اواسط اردیبھشت .سیاه بھار
Qarabağ şikəstəsi یکی از مقامھای ضربی آزربایجانی
Qaramaq تاریک شدن .نفرین کردن .تحت نظر داشتن .مراقبت کردن .مالمت کردن .سرزنش کردن .متھم کردن
Qaraman یاه تن س بھ صورت قھرمان بھ معنای دالور وارد .نوعی گوسفند با دنبھ ی چربی و پر .پھلوان .دالور .سیاه چشم .
زبان فارسی شده است
Qaran شوره زار .لخت .بی ثمر
Qarandaş مداد
Qaranquş چلچلھ .پرستو
Qaranlıq غیرواضح .مبھم .جای تاریک .سیاھی .تاریکی
Qarcamaq فتھ کردنآش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qardaş خطاب دوستانھ و .در دوره ی صفوی لقب و عنوانی بود کھ بھ امرا و بزرگان می دادند .رفیق .دوست .برادر
احترام آمیز بھ پسران و مردان
Qarğaşa بھ صورت قرقشھ ، قرغشھ و خرخشھ وارد زبان فارسی شده است .ازدحام .غوغا .جار و جنجال .سر و صدا
Qarğımaq لعن کردن .نفرین کردن
Qarğış نفرین
Qarı بازو .نام آلتی کھ با آن چیزھا را کز کنند .ذرع .حیلھ گر .جادوگر .عیال .زوجھ .ھمسر .پیر زن
Qarıxmaq (گویش اردبیل)دستپاچھ شدن .سردرگم کردن .اشتباه کردن
Qarın زھدان .رحم .دل .اندرون .بطن .شکم
Qarındaş ر براد ھم شکم .
Qarış وجب
Qarışdırmaq دو بھم زن .مخلوط کردن
Qarışım آلیاژ .مخلوط
Qarışmaq بد شدن .خراب شدن .دخالت کردن .آمیختن
Qarqaq بی آب و علف .بیابان خشک .صحرا
Qarlamaq برف باریدن
Qarmaşıq مختلط
Qarmatmaq باعث تاراج چیزی یا جایی شدن .ربایانیدن
Qarnı açıq گرسنھ .بیچاره و فقیر .برھنھ .لخت
Qarnı zığlı بد خواه .حسود
Qarovulçu بھ صورت قراولچی وارد زبان فارسی شده است .دیده بان .نگھبان
Qarpımaq بازی کردن بھ قصد معاشقھ .گاز گرفتن بھ قصد شوخی
Qarpız ھندوانھ
Qarsalamaq مو سوزاندن .کز دادن . (سرما)سوزاندن تف دادن .
Qarsalanmış سوختھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qarsamaq کزگرفتن .سوختن سطحی .سوختن مو
Qarşaq تکھ ای از لباس کھ بھ اندازه ی یک وجب باشد
Qarşı sav آنتی تز
Qarşı برعلیھ .علیھ .مخالف .ضد .درباره ی .نسبت بھ .برابر .رویارو .طرف مقابل .روبرو .مقابل
Qarşılama برخورد .استقبال
Qarşılamaq مواجھھ شدن .روبرو شدن .مالقات کردن .برخورد کردن .پیشواز کردن .استقبال کردن
Qarşılıq برابر ھم بودن .تقابل
Qarşın برعکس
Qarşıt مخالف .ضد
Qartal شاھین
Qartalmaq زمخت شدن .فرتوت شدن .سرباز کردن زخم
Qarvanmaq جو بھ چیزی برخورد کردندر حین جست .دستگیر شدن
Qarvaşmaq در جستجوی چیزی با ھم مسابقھ دادن .گالویز شدن
Qaslamaq بھ حالت کشیده در آوردن
Qasnamaq لرزیدن .بھ ھم فشردن دندانھا
Qasnı بھ صورت کاسنی وارد زبان فارسی شده است .قنھ .بارزد
Qaş daş سنگھای قیمتی
Qaş ز مو کھ در زیر پیشانی و باالی چشم می روید خطی ا .کمان ابرو .ابرو .
Qaşıq بھ صورت قاشق و قاشغ وارد فارسی و بھ صورت .آلتی چوبی یا فلزی دارای دستھ کھ با آن طعام و شراب خورند
القاشوقھ وارد عربی شده است
Qaşımaq دودنز .با سایش پاک کردن .خراشیدن .تراشیدن .ناخن کشیدن .خاراندن .خراشیدن
Qaşınmaq خارش گرفتن .مورمور کردن .خار داشتن .خاریدن .خود را خاراندن.
Qaşqa نوعی سالح کھ از آھن .دایره ی پیش جنگ .وسط پیشانی .بین دو ابرو .پیشانی سفید .گاو پیشانی سفید .مشھور
رت قشقھ وارد زبان فارسی شده استبھ صو .ارابھ اسبی دوچرخھ .ساختھ و در روز جنگ بر پیشانی اسب بندند .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qaşqar جسور
Qaşov آلتی آھنی دارای دندانھ کھ بدن جانداران را بدان خارند .وسیلھ ی تیمار چھارپایان .پشت خار ستور .کبیچھ .کبیجھ
.بھ صورت قشو وارد زبان فارسی شده است .تا کثافت پوست آنھا پاک گردد
Qat sayı ضریب
Qat بھ مرت .دفعھ خط اتو .بند .الیھ .طبقھ .
Qatıq ماست
Qatılım مشارکت
Qatışıq آمیزه .مخلوط .ژولیده .مغشوش .ریختھ و پاشیده .بھ ھم ریختھ .درھم بر ھم
Qatışmaq خراب شدن .قاتی شدن .مخلوط شدن
Qatqı شکست ناپذیر .استوار .ماده ی مخلوط شده .مخلوط
Qatla نوبت
Qatlamaq روی ھم خواباندن .تا کردن.
Qatmaq بھ ھم زدن .بھ ھم ریختن .ملحق کردن .داخل کردن .شرکت کردن .عالوه کردن .مخلوط کردن
Qatman الیھ
Qatnat تکرار
Qaval نوعی رقص آزربایجانی .دایره .دف
Qavara بھ صورت قواره وارد زبان فارسی شده است .اندام
Qavat آدم سبکسر
Qavlamaq ریختن مو .پرکندن .پوست کندن
Qavraq حساسیت شدید
Qavram مفھوم .فھم
Qavramaq بھ دست آوردن .فھمیدن .درک کردن
Qavuq مثانھ
Qavur بی اصل .بی معنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qaya صخره .سنگ
Qayçı بھ صورت قیچی وارد زبان فارسی شده است.آلتی برای بریدن کاغذ، پارچھ و غیره .قیچی
Qaydırmaq لغزانیدن .لیز و لغزنده کردن
Qayıdacaq مرجع
Qayıdan بازگردنده .منعکس شونده .بازتابنده
Qayıq بھ صورت قایق وارد زبان فارسی شده .بلم .لتکھ .کرجی .کشتی کوچک کھ با پارو رانند یا با موتور حرکت کند
ھمچنین نوعی یقھ ی بیضی شکل لباس است .است
Qayın ر بزرگ زن براد بھ صورت .بھ معنای برادر شوھر نیز بھ کار می رود .برادر کوچک را یوکورچی می گویند .
قاین وارد زبان فارسی شده است
Qayır تپھ ی شنی
Qayıra مشوش .اندوھگین
Qayırma مصنوعی .ساختگی
Qayırmac کارخانھ
Qayırmaq در قدیم بھ معنای غمگین شدن .اصالح کردن .تعمیر کردن . تأسیس کردن .ساختمان کردن .درست کردن .ساختن
استفاده می شد
Qayış دوال کمر .تسمھ .چرم
Qayıtma مراجعھ .برگشت
Qayıtmaq کسی را بھ لواط .عود کردن .دوباره پدیدار شدن .ظاھر شدن .عقب گرد کردن .بازآمدن .مراجعھ کردن .برگشتن
غیب کردنیا نزدیکی وادار یا تر
Qayqan لغزنده .لیز
Qaynaq چنگال پرندگان شکاری .لحیم .محل جوش . (فلز و شیشھ و غیره)جوش .جوشان .سرچشمھ .منشأ .چشمھ .منبع.
جوششی کھ در رحم زنان نو زاییده پدید آید .پنجھ .چنگ
Qaynaqçı جوشکار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qaynamaq دن بھ جوش آم .جوش زدن .جوش خوردن .جوشیدن مثل .بھ جوش و خروش آمدن .خروشیدن .بھ غلیان آمدن .
متراکم شدن .در ھم لولیدن .ازدحام کردن .چشمھ از زمین جوشیدن
Qaynar چشمھ .پر شور .پر جوش و خروش .خروشان .داغ .جوشان .جوش
Qaynaşım ترکیب
Qaynaşımsal ترکیبی
Qaynatmaq غلیان آوردن بھ .بھ جوش آوردن .جوشاندن (فلز)جوش دادن .
Qaypamaq کنار کشیدن
Qaytaq کسی کھ روی حرف خود ثابت نیست .حیلھ گر .تسمھ .بند
Qaytarmaq دفع کردن .مسترد داشتن .پس دادن .باال آوردن .استفراغ کردن .برگرداندن
Qazaq طغیانگر .آزاده .فراری .رنده
Qazalaq دار کھ با یک اسب کشیده می شود عرابھ ی دوچرخھ ی فنر بھ صورتھای غازاالق، قازاالخ ، و غزالغ .چکاوک .
وارد زبان فارسی شده است
Qazan بھ صورت قازغان در زبان فارسی و بھ صورت القزان در زبان عربی .توپ دھان گشاد .رکاب پھن .پاتیل .دیگ
وارد شده است
Qazança دیگچھ .دیگ کوچک
Qazanılma عارضی .اکتسابی
Qazanım حقوق .منفعت .سود
Qazanış منفعت .سود
Qazanmaq پیروز شدن .نایل شدن .سود بردن .بھره بردن .تحصیل کردن .بھ دست آوردن .کسب کردن
Qazıq ستاره ی قطبی کھ آن را تیمور قازیق نیز می نامند .جای کنده شده .چالھ .گل میخ .میخ چوبی
Qazıt وسیلھ ی حفاری .کلنگ
Qazma بھ صورت القازمھ و االزمھ .حکاکی .کند و کاو .حفاری .کلنگ .بوم کند .خانھ ھا ی زیر زمینی .زاغھ .دخمھ
بھ معنای کلنگ وارد عربی شده است
Qazmac دستگاه حفاری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qazmaq تھ دیگ
Qazmaq زدنقلم .کنده کاری کردن .حک کردن .حفر کردن .کندن
Qaznaq خندق .جای کنده شده .چالھ .حفره
Qey استفراغ .قی
Qəmə بھ صورت قمھ وارد زبان فارسی شده است .جنگ افزاری مانند شمشیر و از آن کوتاھتر و دارای دو لبھ ی تیز
Qəşəng بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده ا ست .خوش نما .زیبا .خوشگل
Qəyə گسن .صخره
Qəzet یومیھ .نشریھ .روزنامھ
Qəzetçi روزنامھ فروش .روزنامھ نگار
Qıc انقباض و گرفتگی عضلھ .بی حس .کرخت .کرخ
Qıcır صدای دندان قروچھ .حس انتقام
Qıcırqan مغرور
Qıcış خارش
Qıcıtmaq چشم غره رفتن .دندان قروچھ رفتن
Qıcqırmaq ورآمدن .ترش شدن .تخمیر شدن( میرخ ترشیدن . (
Qıç پایھ .پا
Qıdıq النگوی پالستیکی دختر بچھ ھا .تحریک پوست بدن .قلقلک
Qıdıqlamaq قلقلک دادن.
Qıdıqlayış قلقلک .تحریک
Qıf قیف
Qıfıl چفت
Qığ پشگل گوسفند و غیره .تاپھ .تپالھ
Qığırdaq غضروف
Qığlamaq پشگل انداختن .تپالھ انداختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qıl damar ویرگم
Qıl بھ اندازه ی یک مو .باریک .تارمو .پشم و پیلھ .موی ریز .مو
Qılaf بھ صورت غالف وارد زبان فارسی شده است .پوستھ .پوشش
Qılıcı انجام دھنده .کننده .فاعل
Qılıf بھ صورت غالف وارد زبان فارسی شده است .جلد .پوشش .نیام .پوستھ
Qılıftı تان شارال .حقھ باز پوست گوسفند یا حیوان دیگر کھ یکپارچھ و بھ شکل خیک از بدن »بھ صورت غلفتی بھ معنای .
وارد زبان فارسی شده است «او جدا کنند
Qılıq بھ صورت .تربیت .عادت .وضع خاص .کردار و رفتار خوب .قواره .شکل ظاھر .خوی خاص .خلق خاص
قلق وارد زبان فارسی شده است
Qılıqçı خدمتکار .نوکر
Qılınc بھ صورت قلیج و قلیچ وارد زبان .تیغھ ی آھنی گاو آھن .دندان تیز .دندانھای گراز .تیغ .دشنھ .خنجر .شمشیر
فارسی شده است
Qılınış اقدام .انجام
Qılış فعل .عمل .کردار
Qılqan بسیار کننده .فعال
Qıllanmaq ار شدن مو د .منزجر شدن .بد آمدن مو در آوردن .
Qılmaq گزاردن .ادا کردن .ایفاء کردن .اجرا کردن .بجا آوردن .انجام دادن .کردن
Qımıc دنبالچھ .دمچھ
Qımıldaq جنبان .متحرک
Qımıldamaq ازدحام کردن .لولیدن .در جای خود تکان خوردن .جم خوردن .از جا جنبیدن
Qımışma تبسم
Qımışmaq کردن تبسم زیر لب خندیدن .لبخند زدن .
Qımqıraq لبریز
Qımzama قیام .حرکت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qımzamaq حرکت کردن .از جا بلند شدن
Qın آن قسمت از برگ ذرت و گندم کھ دور ساقھ .قبضھ .دستھ .الک .پوشش .پوستھ .قاب .جلد .غالف شمشیر .نیام
عذاب .شکنجھ .می پیچند
Qınaq چنگال .شماتت .طعنھ .سرکوفت . مالمت .سرزنش
Qınamaq مالمت کردن .سرزنش کردن.
Qınanc حسرت
Qınatmaq آزار دادن .شکنجھ دادن توسط دیگری
Qınçal ریز .ظربف
Qınıq باغیرت .ارجمند .گرامی
Qınqır استوار .متین
Qıpçaq پر جنب و جوش .متحرک .گره درخت
Qıpçınmaq حیاء کردن
Qıpıq نیم باز .نیم بستھ
Qıpırdaq پرجنب و جوش
Qıpırdamaq حرکت کردن .تکان خوردن .جنبیدن
Qıpırdaşmaq با ھم تکان خوردن
Qır at (اسب کوراوغلو)اسب خاکستری
Qıra بیگانھ .طرف .کنار .خربزه ی کال
Qırac بیگانھ .طرف .کنار .بیابان
Qıraq حاشیھ .کناره .لبھ .کنار
Qıraqdan از حاشیھ .از دور
Qırcanqa بھ صورت غرغنجھ وارد زبان فارسی شده است .طناز .جلف .فاحشھ
Qırcanmaq خود را لوس کردن .لوس شدن .ناز و ادا درآوردن .ناز کردن
Qırcımaq جمع کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qırcışmaq با ازدحام حملھ کردن .ازدحام کردن
Qırçamaq بھ کنار ھدف خوردن
Qırçı فالت کار آس چوب مدرج برای اندازه گیری شیر .قیرمال .
Qırğım آسفالت
Qırx عددی کھ کثرت را می رساند .چلھ .چھل
Qırxım مقدار پشمی کھ در یک نوبت چیده شود .پشم چیده شده .فصل پشم زنی .موزنی .پشم زنی .پشم چینی
Qırxmaq ستردن .موچیدن .پشم چیدن . (موی سر و صورت)اصالح کردن . (مو)تراشیدن
Qırpılış خراش .انفکاک .جدایی
Qırpım آن .لحظھ
Qırpmaq چیدن .قطع کردن .کندن .چشمک زدن .پلکھا را تند تند بستن و باز کردن .مژه بھ ھم زدن
Qırtlaq خیرتدک نیز می گویند .قصبھ الریھ .گلو .حلق .حلقوم
Qırtmaq قطعھ جدا کردن یک .کندن نیشگون گرفتن .بریدن .قطع کردن .
Qışıq ناراست .کج
Qışqırıq بھ صورت قشقرق ، قشقره و غشقرق وارد زبان فارسی شده است .الم شنگھ .غریو .فریاد
Qışqırma نعره زنی .فریاد کشی
Qışqırmaq ھیاھو بپا کردن .جیغ کشیدن .فریاد کشیدن
Qışqırtı داد و فریاد
Qışla دگان پا بھ صورت القشلھ وارد زبان عربی شده است .خانھ ھای کارگری .
Qışlaq بھ صورت قشالق وارد زبان فارسی شده است .زمستانگاه
Qışlamaq در قشالق بودن .زمستان را بسر بردن
Qışsal زمستانی
Qıtlıq (خواربار)کمیابی .کمبود
Qıtmır خسیس
Qıv ثروت .دارایی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qıvraq ست چ .چابک بھ صورت قبراق وارد زبان فارسی شده . (لباس)سبک .چسبیده .تنگ .بانشاط .سرحال .چاالک .
است
Qıvramaq بھ صورت چابک رفتار کردن .گردآوردن .کپھ کردن .توده کردن .جمع و جور کردن
Qıvranış پیچش
Qıvranmaq لولھ شدن .تاخوردن .پیچیدن
Qıvrantı بی قراری
Qıvrıq (گیسو)بافتھ شده .تابیده شده .مجعد
Qıvrılma (موج)پیچ و تاب .تاب .پیچش
Qıyı ساحل .کرانھ .سوزن .کنار جاده .کنار .گوشھ ی چشم
Qıyım ظریف
Qıyınlıq تراژدی
Qıyınmaq سرخورده و تحقیر شدن
Qıyqı ظلم .ستم
Qıyqın ستم دیده
Qıymaq ی شدن راض .مضایقھ نکردن .از دل آمدن .تنگ کردن .روا داشتن .دریغ نکردن .رضا بودن .رضایت داشتن .
رحم کردن .ریز ریز کردن .نیم بستھ کردن . (پلک)بھ ھم زدن .باریک کردن
Qoca قدیمی .کھنھ .فرتوت .مرد .زوج .شوھر .بزرگ .پیر
Qoç د جوانمر .دالور .گوسفند بالغ و شاخدار .حمل .ماه مارس بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است .
Qoçaq بھ صورت قچاق وارد زبان فارسی شده است .بی باک .نیرومند .قھرمان
Qoçaş کسی کھ در جنگھا ارابھ ھا را می راند .پیشرو .رھبر
Qoduq بی ادب .کره خر
Qoxu تعفن .گند .رایحھ .بو
Qoxumaq متعفن شدن .گندیدن .بو دادن
Qol çəkmək امضا کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qol بازو .امضا.
Qolac بھ صورت قالج وارد زبان فارسی شده است .کشش کمان بزور و قوت .بازه
Qolay در آزربایجان .نامرغوب .بھ درد نخور .مساعد .موافق .مناسب .در دسترس .ساده .سھل الوصول .سھل .آسان
در ترکیھ بھ معنای مناسب کاربرد داردبھ معنای بھ درد نخور و .
Qolaylaşdırıcı کاتالیزور
Qolaylaşdırma کاتالیز
Qolbaq بازوبند .النگو .دستبند
Qoldamaq دستگیر کردن
Qoldaş ھمکار .دوست .ھمرزم
Qolma احضار .خواھش
Qolmaq خواستن
Qoltuq زیر بغل .بغل
Qoma کھ از چوب بلوط ساختھ می شود چادری .جای امن .سرپناه .کلبھ بھ صورت کومھ وارد زبان فارسی شده است .
Qoman کسی کھ بھ دشمن امان نمی دھد .غیور
Qomarmaq احاطھ کردن
Qonac آشیانھ
Qonaqcıl مھمان نواز
Qonam زخمی کھ از بدن اسبان درآید و بر دو نوع ساریجا و قارجا است .منصب .مقام
Qonça زبان چینی بھ معنای دختر خان است قونچوی در بھ صورت غنچھ وارد زبان فارسی شده .گل .ھدیھ .ارمغان .
است
Qondaq پارچھ ای کھ دست و پای کودک نوزاد را در آن می پیچند و با نوار مانندی آن را می بندند تا دست و پای کودک بی
بان فارسی شده استبھ صورت قنداق وارد ز .قسمت چوبی تھ تفنگ .حرکت بماند
Qondarma وصلھ و پینھ .ساختگی و قالبی .جعلی .جعل
Qonqarma ریشھ کنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qonqarmaq از جا کندن
Qonma نزول .فرود
Qonmaq رحل اقامت افکندن .منزل کردن در سفر .نازل شدن .فرود آمدن .نشستن پرنده روی زمین یا بلندی
Qonşuluq مجاورت .ھمسایگی
Qonu وضوعم
Qonuqluq مسافرت
Qonuş حساب مقارنھ ی ماه و پروین .قرارگاه .منزل .گفتگو .بحث .جای گود .محل فرود
Qonuşqaç تلفن
Qonuşqan زود جوش .خوش صحبت
Qonuşmaq انس گرفتن .نزدیک شدن .گفنگو کردن .سخن گفتن
Qoparaq باشتاب .فوری .سریع
Qoparış جدایی .انفکاک
Qopartmaq برپا کردن .بھ راه انداختن .گوش بریدن .کش رفتن .بھ زور و حیلھ گرفتن .قطع کردن .جدا کردن .کندن
Qopçalamaq قفل کردن
Qopmaq ظھور کردن . (توفان و صدا و غیره)اوج گرفتن .بلند شدن .گسیختن .گسستن .قطع شدن .جدا شدن .برپا شدن.
پیدایش یافتن .بھ میدان آمدن
Qopuq تکھ ی جدا شده .جدا شده .کنده شده
Qopuz آلتی موسیقی از ذوات التوار و آن سازی است مرکب از یک قطعھ ی چوب مجوف بر شکل عودی کوچک ، دارای
نام آن آمده است «دده قورقود»در قرون وسطی در آزربایجان رواج داشتھ و در کتاب .پنج وتر
Qor سالح .اخگر .سالح
Qora بھ صورت غوره وارد زبان فارسی شده است .انگور نارس
Qorğan حصن .حصار
Qorxacaq ترسناک .ترسو
Qorxana بھ صورت قورخانھ در زبان فارسی رایج است .زرادخانھ .اسلحھ خانھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qorxmaq پروا داشتن .بیم داشتن .ھراسیدن .ترسیدن
Qorxunc واھمھ .ترس .خطرناک .بیم آور .مخوف .ترسناک
Qorxutmaq بیم دادن .بھ ھراس انداختن .تھدید کردن .ترساندن
Qorqu باک .ترس
Qorqut باشکوه .مھیب
Qorlamaq با آتشپاره پوشاندن .روی سرپوش دیگ آتشپاره ریختن .جرقھ زدن
Qormut رد زبان فارسی شده استبھ صورت قرموت وا .مخلوطی از کاه و جو و یونجھ کھ بھ اسب دھند
Qoruc دفاع
Qorumaq حمایت کردن .حراست کردن .نگھداری کردن .دفاع کردن
Qoruman نگھبان
Qorunaq مأمن .جان پناه
Qoruncaq محافظت
Qoruncalıq وثیقھ
Qorunmaq از خود مراقبت کردن .خود را محافظت کردن .مراقبت شدن .حراست شدن .محافظت شدن
Qoruntu نگھبانی .محافظت
Qorunu احتیاط
Qoş جفت گاو .دو پیالھ کھ ساقی پی در پی بدھد .زوج .جفت .منزل .خانھ.
Qoşa çay نام شھری در آزربایجان کھ بھ تحریف میاندواب می نویسند .دو رودان
Qoşa ا بھ کرت می رساندمعبری کھ آب در آن جاری می شود و آب ر .پیوستھ .موازی .جفت .باھم .دو
Qoşalamaq جفت کردن.
Qoşantı مقالھ
Qoşar شاعر .تالشگر .فرمانده
Qoşarca شاعرانھ
Qoşarımtıl شاعرانھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qoşqun بھ صورت قشقون وارد زبان فارسی شده است .رانکی .پاردم
Qoşucu دستگاه اتصال دھنده ی دو واگن بھ ھمدیگر .پیوند دھنده .اتصال دھنده
Qoşuq شعر .چسبیده .متصل
Qoşullu مشروط .مشروطھ
Qoşun بھ صورت قشون وارد زبان فارسی شده است .مردم .اھالی .عده ی زیاد .کثرت .ارتش .مجموعھ ی سپاھیان
Qoşut موازی .دوگانھ
Qoşutluq موازات
Qotaz شرابھ .آویز .منگولھ
Qovalamaq جواب کردن .اخراج کردن .دواندن .فرار دادن . تعقیب کردن .دنبال کردن .راندن
Qovan تعقیب کننده .آچار آلن .ظرف باروت .کندوی زنبور عسل
Qovlama تعقیب .غیبت .طرد
Qovlamaq غیبت کردن .شایعھ پراکندن .دواندن .تعقیب .دنبال کردن .تاراندن .طرد کردن .فرار دادن .راندن
Qovluq وشھ پ .بادکنک بھ صورت قاولوغ وارد زبان فارسی شده است .جزوه دان .کیف .چنتھ .جعبھ ی خیاطی .کالسور .
Qovm نفر
Qovmaq تاراندن .از پیش خود راندن .جواب کردن .اخراج کردن .بیرون کردن .تعقیب کردن .راندن
Qovra شده تا ده روز محل نگھداری موقت بره ھا و بزغالھ ھای تازه متولد .سوھان
Qovşaq بھ صورت القاووش بھ معنای بند زندان وارد عربی شده است .پیوندگاه .چھارراه .تقاطع .محل تالقی
Qovşaqlamaq بھ ھمدیگر متصل کردن .بھ ھم پیوستن
Qovşamaq صیقل دادن .پرداخت کردن
Qovucu (نیرو)رانش .دافعھ .طرد کننده .دفع کننده
Qovuq ھ مثان حباب .کیسھ ی جنین .خیک . (ماھی)بادکنک .
Qovurqa بو داده .برشتھ .بود داده و برشتھ (یا سایر حبوبات)گندم.
Qovuşan زود انس گیرنده .محل اتصال .بھ ھم نزدیک شده .بھ ھم پیوستھ .متصل
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qovuşmaq شدن متحد .یکی شدن .بھ ھم رسیدن .وصل شدن .چسبیدن .بھ ھم رسیدن .ادغام شدن .جوش خوردن .پیوستن .
مسابقھ اسب دوانی دادن .مسابقھ دو دادن .واصل شدن
Qovuşuq متصل .بھ ھم پیوستھ .جوش خورده
Qovzama اعتالء
Qovzamaq باال بردن .بلند کردن
Qoyaq محل گود میان دو کوه .وادی
Qoyar محل پیوستن دو آب روان
Qoyaş خورشید
Qoymaq فدا کردن .اجازه دادن .گذاشتن
Qoynu قسمت باالی لباس .بغل
Qoyu حداکثر .افراطی . (رنگ)تند
Qoyuluş گزاره .طرز طرح پیشنھاد .سرمایھ گذاری
Qu پرنده ای است زیبا با گردن دراز و پاھای پرده دار ، در آب بھ خوبی شنا می کند ، پرھایش نرم و لطیف و بھ رنگ
اه ، گوشتش چرب و چغل است و چندان مطبوع نیست سفید یا سی بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده .
است
Qucaq بھ اندازه یک بغل .بر .بغل .آغوش
Qucaqlamaq بغل کردن
Quçuq تولھ سگ
Qudurmaq شرور شدن .تحریک شدن .حرکات دیوانھ وار کردن .خشمگین شدن .ھار شدن
Quduzluq گی دیوان گمراھی .
Qul بنده .غالم . .بھ صورت غول وارد زبان فارسی شده است .بزرگ جثھ و بد ھیکل .دیو
Qulaq گوشھ .اللھ ی گوش .گوش
Qulçu برده دار
Quldur بھ صورت قلدر وارد زبان فارسی شده است .مرد قوی و زورگو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qullab سی شده استبھ صورت قالب وارد زبان فار .ویرگول .چنگک .کجک
Qullanım مصرف .کارایی .کاربرد
Qullanış کاربرد .بھره برداری
Qullaşmaq مثل برده شدن
Qulluq بھ صورت قلق وارد زبان .دستمزد .کارمزد .غالمی .بردگی .فرمایش .امر .پیشگاه .پذیرایی .حضور .خدمت
فارسی شده است
Qulluqçu ت قلقچی وارد زبان فارسی شده استبھ صور .مستخدم .خدمتکار
Qulman نوکر .غالم
Qulunba بھ صورت قلنبھ و غلنبھ وارد زبان فارسی شده است .سخن مغلق و نامستعمل .خشن .درشت .برآمده .برجستھ
Qum ماسھ .شن .ریگ
Qumsal خاک کشتزار .ماسھ زار
Quppa وارد زبان فارسی شده استبھ صورت قبھ .انباشتھ ای از یک چیز .تل
Quraq وصلھ .بی رطوبت .بی باران .خشک
Qural dişi بیرون از قاعده
Qural قانون .قاعده.
Quralamaq گرد گرفتن .دور کردن .محاصره کردن .احاطھ کردن
Quralcıq فرمول
Quram تئوری .طبقھ .مرتبھ .نظریھ
Quramlamaq بھ صورت تئوری در آوردن
Quramsal نظری
Quran مونتاژکار .ایجادگر .آفریننده .تأ سیس کننده .نصب کننده .معمار
Qurban بھ صورت قربان بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .ترکش .کماندان
Qurcalamaq انگولک کردن .کنکاش کردن .ور رفتن
Qurdaq کرم خاکی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qurma آراستھ .تزئین شده .کوکی .فنردار .شکل .ایجاد .احداث
Qurmaq برپا کردن .ساختن .آفریدن.
Qursaq شکنبھ .معده .قسمت چھارم معده ی نشخوار کنندگان .شیردان
Qursaqcıq روده ی کوچک
Qurşaq ناحیھ .خط استوا منطقھ .شال کمر .کمربند .کمر
Qurşalaq محاصره
Qurşatma تحریک
Qurşatmaq یدنتحریک گردان
Qurşuncu گلولھ ساز
Qurtaq مونتاژ
Qurtarım اتمام .رھایی
Qurtarış رستگاری .نجات .رھایی
Qurtarmaq تمام کردن
Qurtdalamaq دستکاری کردن
Qurtluq خونخواری .گرگ صفتی
Qurtulmaq (زن باردار)فارغ شدن .رھا شدن .نجات یافتن
Qurtuluş رھایی .آزادی
Qurtum جرعھ
Quru yemiş خشکبار
Quru بی پایھ .خالی .محض .گیاه پژمرده .آدم خشک و نچسب .دیم .یابس . (در مقابل تر و مرطوب و آبدار)خشک.
بیشھ .مرغزار . (در مقابل دریا)خشکی .زمین .الغر و نحیف
Qurucu ایجاد کننده .آفریننده .سازنده .بنیانگذار
Qurud کشک
Qurul روهگ .ھیئت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qurulanmaq خود را خشک کردن
Qurulma برقراری .برپایی
Quruluq الغری .منطقھ ی خشکی .زمین .خشکی
Quruluş فرمول در شیمی .نھاد .بنیاد .تشکیالت .ترکیب .بنا
Qurumlamaq سازمان دادن .دوده ای کردن
Qurumsal سازمانی
Quruntu ساختمان .بنیان
Qurutac خشک کن
Qurutmaq خشک کردن
Quruyuş تشکیل .ایجاد
Qusmaq باال آوردن .برگرداندن .استفراغ کردن
Quş بھ ھمین صورت و بھ معنای پرنده ی شکاری وارد زبان فارسی شده است .پرنده ی شکاری .باز .مرغ .پرنده
Quşam کمربند
Quşama محاصره .احاطھ
Quşamaq احاطھ کردن
Quşatmaq ردن محاصره ک احاطھ کردن .در میان گرفتن .
Quşqu شک .تردید
Qutanmaq کامروا شدن .خوشبخت شدن
Qutlamaq تبریک گفتن
Qutlu شگوندار .خوش یمن .مبارک
Qutman پشتھ ی علف ، کاه کھ بھ صورت مخروطی روی ھم انباشتھ می شود
Qutsal مقدس
Qutsama تقدیس
Qutsamaq تقدیس کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Qutsuz ارک نامب تیره بخت .بدقدم .بدیمن .
Quvas خیارشور
Quylamaq پوشاندن .زیرخاک کردن .چال کردن .دفن کردن .چاه کندن
Quylamaq فروکردن .مخفی کردن .پوشاندن .زیرخاک کردن .دفن کردن
Quymaq نان روغنی .حلیم .کاچی
Quyruq زایده .صفت نوبت .دنبالھ رو .دنبھ .دم
Quyu چالھ ای کھ برای نگھ داری غالت در گذشتھ در زیر زمین خشک آماده می کردند .چاه
Quyuçu چاه کن
Madar امکان .چاره
Madırqa ابزاری فلزی برای شکستن سنگھای کوچک
Mağıl عجب .کاش . !...معقول
Mahana بھانھ
Mahnı آواز .تصنیف .نغمھ .ترانھ
Maqtamaq تعریف و تحسین کردن
Mamırlanmaq خزه بستن
Man زشت .عار .ننگ .عیب
Manat واحد پولی برابر با سھ لایر و ده شاھی .منات
Manay بخش .قسمت .ساحھ
Manqut جاویدان .ابدی
Manramaq زاری کردن .مویھ کردن .ندبھ کردن .نعره زدن .نالھ و فغان حیوانات
Mansır محاصره
Manşırlamaq شناسایی کردن .آشنا کردن .تعقیب کردن
Mantarlamaq فریب دادن
Mara نوعی کلید و قفل چوبی .کلید
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Marafon استقامت .ماراتون
Maraq کلون .قفل چوبی پشت در .کنجکاوی .شور .اشتیاق .ھوس .میل .ذوق .عالقھ .رغبت .دلبستگی .جاذبھ .کشش
Maraqlanmaq ایل شدن م .راغب شدن .عالقمند شدن جلب شدن .مشتاق شدن .
Marıq کمینگاه .کمین
Marıqlanmaq پاییده شدن .بھ کمین افتادن
Marqa سنجاق سر
Masa تریبون .میز
Maşqa سنجاق سر
Mav رتیل
Maymaq منگ .گیج .بی خیال .احمق
Mazalaq (الق+مازی) . ره زمینی فرف .فرفره ی چوبی کھ بر زمین می اندازند و می چرخانند بھ ھمین صورت و تلفظ وارد .
زبان فارسی شده است
Mazat ناز
Mazlamaq واکس زدن بھ کفش یا چرم
Mazol پینھ بستھ .پینھ
Me عالمت سؤال و استفھام در آخر افعال
Mələr چارپای خانگی .ناالن .گریان
Məmə مادر .پستانک .نوک پستان .پستان
Məncil خودپسند
Məndil مال دست علفی کھ زیر کپھ ی غالت درو شده می گذارند تا ازفساد آنھا جلوگیری شود .دستار .سفره .دستمال جیبی .
Mənələ داس
Mənimsəmə اسرافکاری .سرقت اموال دولتی و عمومی .اختالس
Mənlik منش .مربوط بھ من .شخصیت
Mərc مسابقھ .شرط
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Mərci pilov عدس پلو
Mərgən شکارچی ماھر .تفنگچی
Məskəmə روغن تازه
Miçətkən پشھ بند
Miçin میمون
Mığ mığ پشھ
Milaq انگوری کھ برای زمستان نگھداری می شود
Milləmək قایم نگھ داشتن .سیخ کردن
Millətçi ناسیونالیست .ملی گرا
Millətçilik ناسیونالیسم .ملی گرایی
Min مینیبمب ز .بی شمار .تعداد زیاد .ھزار
Mindirmək نشاندن .سوارکردن
Minmək نشستن .سوارشدن
Minus تفریق .منفی .منھا
Mırıq کسی کھ دندانھای پیشین او ریختھ باشد .لب شکری
Mırt شوخی .الس
Mısmaq کمین کردن .کز کردن .ورچیدن .قھرکردن
Mişarlamaq اره کردن
Mışıl mışıl حالت خواب آرام و راحت
Mışıl صدای نفس کشیدن آرام .حالت کسی کھ در کمال راحتی خوابیده باشد
Mızıqçı دغل
Moğul روشن .سفید
Mor ارغوانی .بنفش
Morarmaq بنفش شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Möv درخت انگور
Muğar انبار و انباری
Muxul مزاحم
Mul حرامزاده
Mumlamaq ساکت کردن .با موم بستن .موم زدن
Muni این را
Munq اندوه
Munqaymaq اندوھگین شدن
Muran رودخانھ
Mutlu خوشبخت
Mutluluq خوشبختی
Muyan نیکی .خیر .راست .وسط
Muyda زن غیر عفیف
Müçük استخوان خاج
Mülçü چوبی کوچک کھ بر سر آن پنبھ پیچیده اند .چوب سرمھ کشی زنان
Mürgü پینکی .چرت
Mürgüləmək پینکی زدن .چرت زدن
Mürgülü مار خ خواب آلود .
N یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف طنین دار ، پیشین کامی و شبھ صائت .ن
گروھبندی می شود
Nacaq (درویشان)تبرزین .ساطور و تبری کھ یک لبھ اش بھ شکل تبر و برنده است و در سوی دیگر چکش قرار دارد .تبر
Naxır چھارپا مانند گاورمھ حیوانات .گلھ
Namaz با تلفظ ترکی وارد زبان روسی شده است .نیایش .عبادت
Nar انار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Nara کجا
Nardaşa مربا، آب یا رب انار،نارشاراب و نارروب نیز می گویند
Narıncıq ذره
Narınlıq باریکی .زیرکی .نرمی
Narlıq نارستان
Nayman خودساختھ .نجیب زاده
Necə چگونھ
Necəl چگونگی
Necəlik وصف .چگونگی .کیفیت
Neçə چند؟
Neçəlik مقدار .کمیت
Neçəm کوانتوم
Neçənci چندمی
Nehrə کوزه ای کھ در آن از ماست کره و دوغ می گیرند .کوزه ی کره گیری
Neşdo ناشتا
Nə inki عالوه بر
Nə isə خالصھ .در ھر حال .بھ چھ سبب .بجھتی .بھر جھت
Nə üçün برای چھ؟
Nə zaman چھ وقت؟کی؟
Nə چھ؟چی؟
Nəcür چھ نوع .چھ جور
Nəcürlük چگونگی
Nəçi چکاره؟
Nədən چرایی .علت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Nədəncə وسیلھ
Nədənlik سببیت
Nədənsə از چھ جھتی .از چھ بابت .بھ چھ سبب .بھ چھ علت .چرا .از چھ رو
Nədənsəl مربوط بھ علت .علی
Nədənsəllik علیت
Nələr چھ ھا .چھ چیزھا
Nəlik برای چھ مصرفی .چگونگی
Nəmənə چھ چیزی؟چی؟
Nəmlətmək مرطوب کردن
Nəmov نمور .رطوبت
Nənə خطاب احترام آمیز بھ زن مسن .مادر بزرگ .مادر
Nərildəmək (شتر و گاو)ماق کشیدن .غریدن .نعره زدن
Nərilti غرش .صدای نعره
Nəsnəl مادی
Nəsnəsəl مادی
Nəyi چھ چیزی را؟
Nifi سقف
Nığır (گویش خیاو)چاق
Nıqqır نشان .عالمت
Nimçə بشقاب لب تخت .دیس .دوری .سینی
Nin النھ ی مرغ
Nırqız خسیس
Nisgil آرزو و آمال سرخورده .حسرت .اندوه و غصھ
Nişan نامزدی .داللت .اشاره .ھدف .مدال .اثر .عالمت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Niyə برای چی؟ چرا؟
Noğala خمیری کھ بھ شتر می دھند .نوالھ
Noxta لگام .دھنھ .افسار
Noxud نخود
Nov ناودان .آبریز .ناو کانال
Nökər مردی کھ در خانھ ای خدمت می کند یا کارھای شخصی کسی را انجام می .مأمور گماشتھ .در اصل نوگر بوده است
پاھی س .مزدور .جاسوس .خدمتکار .دھد بھ صورت نوکر وارد زبان فارسی شده است .
Nümrə کلک .حیلھ .شماره
Nüvə ھستھ
O irəli این نزدیکی
O ھمچنین صفتی است قدیمی بھ معنای نیرومند .اشاره بھ دور .ضمیر سوم شخص .آن .آھا .اوی
Oba ده .آبادی .مسکن .خانھ .محل برافراشتن چادر کوچ نشینان .چادر .اوبھ
Oban لولھ ی آبرسان در چرخ آسیاب
Obaşdan قبل از اذان صبح .نیمھ شب .سحر
Obaşdanlıq غذای سحر .پیش از طلوع آفتاب .سپیده دم .سحری
Obelə آن ھمھ .آنقدر
Obiri ثانوی .آن یکی .آن دیگری
Ocağına düşmək پناه جستن .التماس کردن
Ocaq زیارتگاه .دوده .خاندان .نسل .خانواده .خانھ .منزل .منبع .سرچشمھ .کانون مرکز . دیگدان .دودمان .آتشدان.
در . (ماه ژانویھ)ماه بر افروختن اجاق .گودالی کوچک کھ برای کاشتن تخم کدو حفر کنند .کوره .محل تبرک .پیر
شده است اصل اوداق بوده و بھ صورت اجاق بھ معنی آتشدان وارد زبان فارسی
Ocaqlıq آشپزخانھ .خانواده
Ocaqsal مرکزی
Oçar چدار اسب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Od alışqan قابل احتراق .آتش زنھ
Od alov رنگ سرخ .آتش شعلھ ور .زیرک .آتشپاره
Od basar آتش نشان
Od basılıq دفتر آتش نشانی
Od basmaq آتش خاموش کردن .داغ کردن .داغ زن
Od qabı منقل .آتشدان
Od parçası چاالک .تیزھوش .زیرک .آتشپاره
Od pöskürən آتشفشان
Od saçan آتشفشان .آتشزا .آتشبار
Od حتی در برخی مناطق آب .در آزربایجان مردم آتش را مقدس می دانند .خیلی نازک .خانھ .کانون خانوادگی .آتش
و در آن جای دارندرا روی آتش نمی پاشند چرا کھ برآنند اجنھ از آتش ھستند
Oda başı اطاقدار .کاروانسرا
Oda سالن .صنف .خانھ
Odaçı پیشخدمت
Odaq کانون
Odaqlamaq متمرکز کردن
Odaqlıq مرکزیت
Odaqsal مرکزی
Odalıq زنان اندرون و حرم سالطین عثمانی .زنی کھ در خدمت زنان سلطان باشد .خدمتکار زر خرید .کنیز
Odbanu ون آتشبانویی چ
Odcul آتش پرست
Odlac مشعل
Odladan فتنھ انگیز .آتش انگیز .آذر افزا .آتش افروزنھ .آتش گیره .آتش زننده .آتش افروز
Odlağan آتش زننده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Odlamaq بھ آتش کشیدن .آتش زدن
Odlanmaq خشمگین کردن .آتش گرفتن
Odlanmış سوختھ .آتش زده شده
Odlar yurdu ش سرزمین آت آزربایجان .
Odlayan آتش زننده
Odlu بھ رنگ آتش .گرم .آتش دار .پرحرارت .آتشین
Odul آتشکده
Odun آدم بی احساس .آدم نخراشیده .زمخت .خشن .چوب .ھیمھ .ھیزم
Odunçu ھیزم فروش .ھیزم شکن
Odunluq چوب مناسب برای ھیزم .انبار ھیزم
Oğlaq جدی برج .بزغالھ ی یکسالھ بھ معنای شاخھ و شعبھ نیز آمده است .یرج فلکی در نیمکره ی جنوبی .دی .
Oğlan qız پسر و دختر
Oğlan داماد .پسربچھ .پسر
Oğlu ریشھ .بن .پسر
Oğraş دزد .قواد .پا انداز .جاکش
Oğru دزد
Oğruluq سرقت .دزدی
Oğrun انھمخفی .پنھانی .یواشکی .زیرزیرکی .دزدکی
Oğul دالور.جوانمرد .مرد .خطاب محبت آمیز اشخاص مسن بھ پسرھا .فرزند ذکور .فرزند .پسر
Oğulcama کرنش .تعظیم
Oğulcamaq تعظیم کردن
Oğulcamış تعظیم کرده
Oğulcay تعظیم کننده
Oğunmaq تسکین یافتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oğurlamaq ربودن .سرقت کردن .دزدی کردن
Oğurluq ت سرق .دزدی مال دزدیده شده .اختالس .دستبرد .
Oğuş کوچکترین واحد اجتماعی ترکان .عائلھ .احفاد .نبیره
Oğuz در ترکیھ بھ کسی .در اردبیل بھ چیزھایی گفتھ می شود کھ از زیر زمین پیدا شوند .نام طایفھ ی مھمی از ترکان
یرومند ن .سالم .گفتھ می شود کھ نمی تواند نیرنگ در کار بندد .روستایی .ساده .بی آالیش .دوست .پاک نفس .
رودخانھ .مبارک .شخص بی تجربھ
Ox atan ماه نوامبر .قوس .عطارد .منطقھ البروج .تیر انداز
Ox atıb yayını gizlətmək نظر و عقیده خود را صریح و کامل نگفتن
Ox başı پیکان
Ox qabı تیردان .تیر کش
Ox sadaq ر کشیدن تی تیردان .
Ox صورت فلکی در نیمکره ی .منطقھ البروج . (ریاضیات)سھم .بردار .محور .خدنگ .پیکان .تیر .شاخھ .تیره
شمالی
Oxçu کمانکش .تیرفروش .تیرساز .تیرانداز
Oxdan تیرکش .تیردان
Oxlama تیراندازی
Oxlamaq بھانداختن محور ارا .با تیر زدن .تیر زدن
Oxlu دارای محور .تیغدار .خاردار .تیر دار
Oxramaq شیھھ کشیدن
Oxrantı (آھستھ)شیھھ
Oxsınmaq پشیمان شدن
Oxşaq مانند .شبیھ
Oxşamaq مرثیھ .نوحھ خواندن .مویھ کردن .کسی را برای دلجویی توصیف کردن .مانستن .شبیھ کردن .نوازش کردن
نوحھ سرایی کردن .خواندن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oxşan مانند .شبیھ
Oxşar ھمانندی .نظیر .شباھت
Oxşaş مانند .شبیھ
Oxşatmaq عوضی گرفتن .نظیره ساختن .تقلید کردن .تشبیھ کردن
Oxta با سواد .دانا
Oxtam مسافتی بھ اندازه ی پرتاب تیر
Oxtama تیراندازی
Oxtamaq تیرانداختن
Oxtar ندهدعوت کن .باسواد .دانا .تیرساز
Oxtay تیرفروش .ھمچون تیر
Oxu دعوتنامھ ی میھمانی یا عروسی .مطالعھ .قرائت
Oxucu آوازه خوان .درس خوان .قاری .خواننده
Oxul مکتب .مدرسھ
Oxuldaş ھم مدرسھ ای
Oxulu تحصیلکرده .باسواد
Oxuma آوازخوانی .قرائت
Oxumaq وت کردندع .قرائت کردن .آواز خواندن .خواندن
Oxunası خواندنی.
Oxunmaz غیر قابل حل
Oxuntu دعوت .قرائت
Oxur yazar باسواد
Oxur محصل .خواننده
Oxuş قرائت .طرز آواز
Oxutdurmaq بھ تحصیل گماردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oxutqan بسیار خواننده .آموزگار
Oxutmaq بھ آواز خوانی کردن وادار .سبب تحصیل کسی شدن .بھ تحصیل گماردن .بھ مدرسھ فرستادن قرائت چیزی را از .
کسی خواستن
Oxutsamaq در طلب خواندن بودن
Ola bilər ممکن است
Ola bilsin ki ممکن است .محتمل .شاید
Ola باشد
Olacaq محل سکونت .آینده .پیشامد .تحقق پذیر .ممکن .سرنوشت .تقدیر .شدنی
Olağan üstü ulaq ھیئت فوق العاده
Olağan üstü فوق العاده
Olağan معمولی.عادی
Olaki احتمال .شاید باشد
Olan باشنده .موجود .اتفاق افتاده .واقع شده .شدنی .ممکن
Olanaq امکان
Olanca چھ خبر؟ .تمام .ھمھ
Olar بسیار خوب .حتی االمکان .گویا .روا باشد .شاید .ممکن است .می شود
Olaraq غالبا برای ساختن قید از صفت بھ کار می رود .با وجود .گو اینکھ
Olarsı ممکن .شدنی
Olası شدنی .ممکن
Olasılıq احتمال
Olay حادثھ .خبر .اتفاق
Olcam برکت .غنیمت
Olcan (مخفف اوغول جان) . پسرجان
Olcay خوشبخت .بختیار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oldu اطاعت می شود .بچشم .انجام گرفت .شد
Olduğu kimi موجود .وافعیت .ھمانطور کھ ھست
Olduqca ھرچھ بیشتر .فوق العاده .بی اندازه .خیلی .تا آنجا کھ ممکن است .بھ قدر کافی .حتی االمکان .تا حد امکان
Oldusa ھرچھ واقع شد .ھرچھ اتفاق افتاد .ھرچھ شد
Olqu رویداد .حادثھ
Olqucu پوزیتیویست
Olquculuq سمپوزیتیوی
Olquluq وقایعنامھ
Olqun رسیده .کامل
Olqunlaşım تکامل
Olqunluq کمال
Olma انجام .وقوع
Olmaq مناسب بودن .اتفاق افتادن .پیش آمدن .روی دادن .واقع شدن .پختھ شدن .رسیدن .فرارسیدن .بودن .گردیدن.
امکان .انجام گرفتن .متولد شدن .مبدل شدن .شدن .حضورداشتن .گنجیدن .جاگرفتن .میسر بودن .درخور بودن
داشتن
Olmalı عملی .انجام گرفتنی .شدنی
Olmaya احتماال .شاید .نکند
Olmayacaq امکان ناپذیر .نشدنی .بی سابقھ.
Olmayan غیرقابل تصور .بی سابقھ .محال .غیر ممکن .نشدنی
Olmaz ی شود نم .محال .غیرممکن .نشدنی نھ خیر .بھ ھیچ وجھ .ممکن نیست .
Olmazın نشدنی .غیر ممکن .دور از عقل .باور نکردنی .حیرت آور .غیر قابل تصور .بی مانند .بی سابقھ .بی نظیر.
تحقق ناپذیر
Olmazlama حق وتو .وتو
Olmuş رخداده .اتفاق افتاده .انجام یافتھ .شده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Olsa ر مقدور باشداگ .اگر بشود
Olsun عیبی ندارد .مھم نیست .خوب .خواه .حتی اگر باشد .باد .باشد
Olubduğun آنچھ کھ اتفاق افتاده
Oluq تغار مخصوص فشردن انگور .ناودان
Olumlama تصدیق
Olumlamaq تصدیق کردن
Olumlu مثبت
Olumsuz نکره .منفی
Olumsuzlama انکار
Olumsuzlamaq ردنانکار ک
Olunmaq بھ صورت فعل معین ھمراه کلمات بیگانھ استعمال می شود و فعل مجھول می .انجام یافتن .واقع گردیدن .شدن
سازد
Oluntu رویداد .واقعھ
Olurlama پذیرش
Olurlamaq پذیرفتن
Olurunda در زمان بودنش
Oma سر استخوان ران .لنبر .سرین .کفل .لگن خاصره .لگن
Omac (برگرفتھ از واژه ی اووماج بھ معنای ریز ریز) نوعی آش کھ با آرد درست می کنند و در آن خمیر را ریز ریز می
نوعی خیش از چوب .نوعی آش کھ در آن گلولھ ھای کوچک خمیری باشد .سایند تا بھ رشتھ تبدیل شود
Omuz چاق .چھارشانھ .کول .دوش .کتف .شانھ
Omuzlamaq رفتنبھ دوش گ
On altı 16عدد
On beş 15عدد
On bir 11عدد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
On dogguz 19عدد
On dörd این رقص بھ .بھ دلیل شماره ی ردیف رقص است ( 14شماره )این نام گذاری .نوعی رقص آذربایجانی . 14عدد
.صورت مالیم ، با سرعت آرام و بھ نحو حزین توسط مردان و زنان اجرا می شود
On günlük ده روزه .دھھ
On iki 12عدد
On illik سالھ 10دوره ی .دھھ
On səggiz 18عدد
On üç 13عدد
On yetdi 17عدد
On بی آالیش .پاکیزه .سالمت . 10عدد
Ona بھ آن خاطر .بھ او .بھ آن
Onamaq پسندیدن .راضی شدن
Onarıcı ترمیم کننده
Onarım ترمیم .تمبر
Onarma مرمت . روبراھی .درستی
Onarmaq مرمت کردن .شفا دادن .سالم کردن .روبراه کردن .درست کردن
Onaylama تصویب .پذیرش
Onaylamaq تصویب کردن .پذیرفتن
Onda آنموقع .نزد او
Ondakı آن جایی
Ondalıq عشریھ .ده یک .ده درصد
Ondan از او
Onqan خوشبخت .مسعود .بختیار
Onqut دژبان .نگھبان دژ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Onlu کسری .اعشاری
Onma سالمتی .بھبودی
Onu مال او
Onulmaq شفا داده شدن
Onumuncu دھمین
Onurğa beyin نخاع
Onurğa مھره .ستون فقرات
Opan غار
Ora بھ آنجا .آنجا
Orada در آنجا
Oradan از آن طرف .از آنجا
Oraqlamaq با داس بریدن .درویدن .درو کردن
Oraqlanmaq درو شدن و چیده شدن
Oranlama احضار .فراخوانی.
Oranlamaq فراخواندن
Oranlanmaq تخمین زده شدن
Oranlı sayı عدد گویا
Orantı نسبت .تناسب
Orası آن مطلب .آن نکتھ .آن محل .آنجایش
Oraya بھ آنجا
Orcah روبرو .موجھ
Ord لپ
Ordu bəyi رتشبدا .سپھساالر .فرمانده سپاه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ordu در .محل تمرین ورزشکاران .تفریحگاه .محل گشت و گذار گروھی .قشون .مرکز .پایتخت .مرکز .ارتش .سپاه
بھ صورت اردو وارد زبان فارسی شده است .آمده است (میانھ ی بھشت)واژه ی اریبھشت
Orduca مربوط بھ اردو .لشکری
Orduçu سپاھی .لشکری
Orduluq قرارگاه . اردوگاه
Ordusal نظامی
Orğaçı مؤنث .ماده
Orxun ھمراز .رازنگھدار
Orka سراپرده
Orqa پرچم
Orqıç موج
Orlam کر خوانی .ھمخوانی
Orlaşı ھمخوانی
Orlaşmaq ھمخوانی کردن .بھ صدا در آمدن .جنبیدن
Orman جنگل
Ormançı جنگلبان
Ormanlıq جنگل
Ormuş برنده .دروگر
Ornaq جا .تخت روان .تخت
Ornam (در موسیقی)مقام
Ornama جایگیری
Ornamaq جا گرفتن
Ornaşmaq با ھم جا کردن
Ornatma اقامھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ornatmaq مستقر کردن
Orpaq نسب .ریشھ .مبدأ .منشأ
Orta doğu خاورمیانھ
Orta oxul نای دوره ی متوسطھ نیز استفاده می شود بھ مع .اورتا تحصیل و اورتا مکتب نیز می گویند .آموزش راھنمایی .
Orta فاصلھ .بین .وسطی .متوسط .حد وسط .میانگین .معدل .مرکز .میانھ .وسط .میان
Ortaq bölən مضرب مشترک
Ortaq oran ضریب مشترک
Ortaq ار ،ھمیاری می کردنددر قدیم عده ای کشاورزان با در میان گذاشتن زمین و بذر و ک .ھمدست .مشترک .شریک .
بھ صورت ارتاق وارد زبان .بعد محصول و درآمد را بھ صورت گاوبندی و مشارکت مالک و زارع تقسیم می کردند
فارسی شده است
Ortalamaq شریک .معدل گرفتن .میانگین گرفتن .نصف کردن .دو قسمت مساوی کردن .از وسط تقسیم کردن .دو نیم کردن
کردن محاصره .کردن در میان گرفتن .
Ortalıq محاصره .شراکتی .میدان مشترک .عرصھ .میانھ .وسط
Ortam وسط .محیط .فضا .جو
Ortay مرکز
Ortayaş میانسال
Oruc açma افطار
Oruc açmaq افطار کردن
Oruc bayramı عید فطر
Oruc روزه
Orucluq رمضان .ایام روزه
Orum چراگاه
Orun ل منز .جا منصب .قرارگاه .موقع .
Orunluq سریر .تخت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oruntaq مقام عالی
Oruz ماه رمضان .ھدف .شانس .بخت
Orvat عزت .حرمت .احترام
Osal تنبل.سھل انگار
Osallaşmaq تنبل شدن
Oşadıcı شکننده
Oşanmaq بی حس شدن
Oşatmaq ریختن و شکستن .شکستن
Oşatmış شکستھ
Ot علف دارویی .درمان .علف
Otaçı ییالق .حکیم .پزشک
Otaq اتاق ماشین .خیمھ .چادر بزرگ صحرانوردان .اتاق .اتاق مھمان .اتاق نشیمن
Otama مداوا
Otarıd تیر .عطارد
Otarma چرای حیوانات
Otarmaq عالف کردن .فریب دادن .چرانیدن .چراندن
Otcul گیاه خوار
Otçu دروگر
Otlaq اهچراگ
Otlama مفتخوری .علف چری
Otlamaq مفتخوری کردن .چرا کردن .علف خوردن .چریدن
Otlandırmaq چرانیدن
Otlanmaq پرعلف شدن .چریده شدن مرتع
Otlu پرعلف .علف دار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Otluq سبزه زار .چراگاه
Otsul علفی
Oturacaq اسکان یافتھ .ساکن .محل اتکای چیزی .تکیھ گاه .قاعده . تھ .مسکن .اقامتگاه .نشستگاه .نشیمنگاه .تخت .نشیمن
غیرمھاجر .
Oturaq آن سوی اشیا کھ روی زمین .نشستن و حرکت نکردن .غیر مھاجر .اسکان داده شده .ساکن .صندلی .نشیمنگاه
بھ صورت اتراق وارد زبان فارسی شده است .قرار دارد
Oturaqlıq تمدن . یکجانشینی .شھرنشینی
Oturqa صندلی کوچک
Oturma جلسھ .سکوت .نشست
Oturmaq رسوب کردن .تھ نشین شدن .جاافتادن .جاگیر شدن .فرورفتن .نشست کردن .سوار شدن .ساکن شدن .نشستن.
مصاحبت .اختالط .شب نشینی .واردمرتع یاچراگاه شدن .گران تمام شدن
Oturmalıq زمینھ .نشیمن
Oturmuş نشستھ
Oturtmalıq (ساختمان)پی
Oturum زمینھ .اقامت .اسکان .جلسھ .نشست
Oturuşuq رفتار .نشست
Otuz عدد سی .سی
Ov صید
Ova çıxmaq عزم شکار کردن .بھ شکار رفتن
Ova جلگھ
Ovalamaq آرد کردن .خرد کردن .ماالنیدن .سائیدن
Ovanmaq خرد گشتن
Ovaraq میزه مقداری ریزه
Ovcalamaq مالیدن .مالش دادن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ovcu مشت
Ovçu gözü چشم تیزبین
Ovçu نوعی رقص آذربایجانی .شکارچی
Ovxaq ترد وشکننده .چروک بردار
Ovxam قطعھ قطعھ .سنگریزه
Ovxantı خرد وریز .براده
Ovxuntu خرده ریز .براده
Ovlama ماھیگیری .صید .شکار
Ovma از ریزه ھای پنیر و کره درست می کنند غذایی کھ .ماساژ بیماری سرایت یافتھ .پارچھ ی ظریف و نرم دست باف .
و ھمھ گیر
Ovsana احسان .افسانھ
Ovsəl (بیماری دام )برفک
Ovsun جادو .افسون
Ovsunçu مارگیر .جادوگر .افسونگر
Ovşar مالش پستان قبل از دوشیدن گاو و غیره
Ovuc مشت
Ovucu دھنده مالش ماساژور .مشت مال دھنده .
Ovuq چالھ .گود .سوراخ .حفره
Ovulan پودر شدنی .گرد شدنی .قابل سایش
Ovum ماساژ .ریز .خرد
Ovunmaq آرامش یافتن
Ovurd گونھ .لپ
Ovuşdurmaq بھ ھم .مالش دادن .مالیدن .ماساژ دادن .مشت مال دادن .لھ کردن .خرد کردن .چروک دادن .مچالھ کردن
سائیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ovuşmaq مچالھ شدن .بھ ھم مالیده شدن
Ovuşuq پژمرده .چین و چروک .چروک .مچالھ
Ovutmaq باز داشتن از گریھ با حرف زدن و تسلی دادن .راضی کردن .ساکت کردن
Oy birliyi ھمرأیی .ھمفکری
Oy نظر .رأی
Oyadıcı ھشیار کننده .بیدار کننده
Oyandırmaq بیدارگردانیدن
Oyanıq متوجھ .ھشیار .بیدار
Oyanış آگاھی .بیداری
Oyanma بیداری گیاھان از خواب زمستانی .بیداری
Oyanmaq احیاءشدن .آگاه شدن .ھشیار شدن .از خواب بلند شدن .بیدارشدن
Oyanmış بیدارشده
Oyat قباحت .عیب .شرم
Oyatmaq ردن احیاء ک .بیدار کردن خواب کسی را بر ھم زدن .آگاه کردن .ھشیار کردن .
Oydaçı مبلغ .خادم دینی کھ برای تعلیم آداب روزه و نماز بھ روستاھا برود
Oydaş ھمرأی
Oydurtmaq بھ وسیلھ ی کسی تراشیدن و کنده کاری کردن .بھ وسیلھ ی کسی سائیدن .بھ وسیلھ ی کسی مالش دادن .ماالندن
Oydurulmaq کنده کاری شدن
Oylaq جای آبگیر و نمناک کھ در اطراف آن علف و گیاه .محل زندگی .منزلگاه .جوالنگاه .سرزمین .بزغالھ ی یکسالھ
.روییده باشد
Oylama ھمھ پرسی
Oylamaq بھ ھمھ پرسی گذاشتن
Oylanmaq بھ ھمھ پرسی گذاشتھ شدن .ازدواج کردن .صاحب خانھ شدن
Oyluq ار کوچکجویب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oylum ولوم .حجم
Oylumlu حجیم
Oylumsal حجمی
Oyma حفاری .حفره .سوراخ .حکاکی .کنده کاری .سایش .مالش
Oymaçı کنده کار
Oymaçılıq کنده کاری
Oymaq در زمان قدیم بھ معنای رقصیدن و شادی کردن و جھیدن استفاده می شد .مشت مال دادن .کنده کاری کردن .کندن.
Oyman جای بزرگ حفاری شده
Oymuq واال .بلند
Oymur دره
Oynadış رقص
Oynağan لق .پرجنب و جوش .چابک .آتشپاره .شیطان .بازیگوش
Oynaq زمینی کھ آھو آن را با دست کاویده و خوابگاه .محل آب نوشیدن گوزنھا و آھوان .بندگاه .بند .مفصل .ورزشگاه
ر بی قرا .خود سازد ھرز .لق .پرتحرک .پرجنب و جوش .چاالک .چابک .شوخ .شاد .سرزنده .شل و ول .
متحرک .بی ثبات .شل .شده
Oynaqlamaq جست و خیز کردن .جنبیدن .جھیدن .شیطنت کردن .بازیگوشی کردن
Oynam (بازیگری)رل .نقش
Oynama پایکوبی .رقص .بازی
Oynamaq یدن رقص .بازی کردن تحرک .بازیگوشی کردن .وقت گذراندن .سرگرم شدن .پایکوبی کردن .دست افشاندن .
از جا در .ور رفتن .ایفا کردن نقش در تئاتر .اجرا کردن .در جای خود تکان خوردن .لق شدن .جنبیدن .داشتن
رفتن
Oynaman ھنرپیشھ .بازیگر
Oynanca فیلمنامھ .سناریو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Oynanmaq بازی جلب شدن بھ دست انداختھ .جنبیدن .از جای خود تکان خوردن .شل شدن .لق شدن .بازی شدن .اجرا شدن .
شدن
Oynaş فاسق
Oynaşmaq از جا تکان خوردن .لق شدن .سوسو زدن .دستھ جمعی رقصیدن .باھم بازی کردن .شیطنت کردن
Oynayan بازیگر .رقاص
Oynayıcı رقاص
Oynayış صرق
Oyram گرداب
Oytaq جای گود و پست
Oyum سایش .گودال .فرو رفتگی .حفره
Oyun نقش در نمایش .نیرنگ .حقھ .کلک .رقص .سرگرمی .بازی
Oyuncaq مضحک .مسخره .بازیچھ .اسباب بازی
Oyuncul بازیگوش
Oyunçu نیرنگ باز .شعبده باز .بازیکن .بازیگر
Oyundaş ھمبازی
Oyunluq ورزشگاه .محل بازی
Oyuntu ھمچنین بھ معنای کسی است کھ بھ عنوان ناخوانده با مھمان بھ جایی برود .خندق .حفره
Oyuş حفر
Oyut جسم
Öc قصاص .انتقام
Öcək باد آرام .نسیم
Öcüt قصاص .انتقام
Öç جایزه ای کھ در مسابقھ می دھند
Öd daşı سنگ کیسھ ی صفرا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Öd kisəsi ھ ی صفراکیس
Öddək بزدل .ترسو
Ödək پرداختنی .قابل جبران .قابل تأدیھ
Ödəm حق عضویت .پرداختنی
Ödəmə جبران.تأمین .تالفی .پرداخت
Ödəmək از عھده برآمدن .جبران کردن .تالفی کردن .تأدیھ کردن .پرداختن .اداء کردن .جبران کردن .برابری کردن
دادن وظیفھ انجام .تضمین کردن . کافی بودن .تأمین کردن .کفایت کردن .ادای وظیفھ کردن .
Ödəmiş پرداخت کرده .بھبود یافتھ .شفا یافتھ
Ödənc قرض .وام
Ödəncə پیش پرداخت .بیعانھ
Ödəncəlik علی الحساب
Ödənək اعتبار .وجھ پرداختی
Ödənilməz جبران ناپذیر
Ödəniş ن جبرا .تالفی .پرداخت اقناع .ارضاء .تأمین .
Ödənmək تأمین شدن .کفایت کردن .انجام یافتن .جبران شدن .تالفی شدن .پرداخت شدن .ادا شدن
Ödənmiş اقناع شده .ارضاء شده .تأمین شده .جبران شده .تالفی شده .پرداخت شده
Ödənti حق عضویت .پرداختنی
Ödəşmək باھم پرداختن
Ödəv وظیفھ .تکلیف . پرداخت
Ödəvcil وظیفھ شناس
Ödəyiş تأدیھ.پرداخت .جبران
Ödlək بزدل .ترسو
Ödlü کمرو .خجالتی
Ödlük زھره دان .کیسھ ی صفرا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ödül جایزه
Ödüm برکت .خیر .سر نوشت .بخت.
Ödün نیاز .التماس .عطاء .بخشش
Ödünc نیاز .خواھش
Ögey خوانده.بیگانھ .ناتنی
Ögeylik ناتنی بودن .بیگانگی
Ögürğə مھره ھای پشت بدن
Öhdəm خودپسند .مغرور
Ök عقل
Ökcə تجاوز .تعدی .یکی از وسائل آسیاب آبی .پاشنھ ی کفش
Ökçü فراخواننده .خواھان
Ökə دور اندیش .دانا
Öki جغد .کوف
Ökmə انبار.خرمن .گردآمده .انباشتھ
Ökməçi انباردار
Ökməçilik انبارداری
Ökmən دور اندیش .دانا
Öksüm خواستھ .آرزو
Öksüz مادر.بی کس .یتیم
Öktə قدیم بھ معنای بیھوده و بی موقع استفاده می شد .اصابت کننده .فائق .بزرگ .دور اندیش .دانا.
Öktəm نامدار.بزرگ .دوراندیش .دانا
Öktən نیرومند .قھرمان
Öküç ھوش .عقل .فراوانی
Ökülgən انبوه .انباشتھ شده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ökülmək بزرگ شدن .بھ صورت تل دادن .انباشتھ شدن
Öküm توده .انباشتھ
Ökümlük انبوھی .انباشتگی
Ökün خودباوری .توده گل
Ökünc پشیمانی
Ökünmək پشیمان شدن
Ökünmüş کسی کھ روی پای خود ایستاده است .خودساختھ.
Öküş راوان ف .زیاد ھار .بسیار .
Öküşlənmək بسیار پنداشتن
Öküt نصیحت
Ölçək متراژ .مقیاس
Ölçən پیمانھ
Ölçər تست .اندازه گیرنده .فرمان حملھ .با قاعده .مھندس
Ölçmə سنجش
Ölçmək دنچسبان .زدن .نواختن .دقت کردن .مقایسھ کردن .سنجیدن .پیمودن .پیمانھ کردن .اندازه گرفتن (سیلی)
Ölçü اندازه گیری .واحد اندازه گیری .مقدار .بعد .مقیاس .اندازه
Ölçüb biçmək بریدن .سبک سنگین کردن .بررسی پیش از اقدام .اول گز کردن و سپس بردن .سنجیده عمل کردن .وارسی کردن
و دوختن
Ölçücü پیمایشگر .اندازه گیر .وسائل اندازه گیری
Ölçürmək نجیدنس
Ölçüş سنجش
Ölçüt مصداق .مقیاس .استاندارد
Öldürgən کشنده .مرگ آور .مرگبار
Öldürmə کشتار .اعدام
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Öldürmək باعث قتل کسی شدن .بھ قتل رسانیدن .مفت خریدن .کشتن .بی جان کردن
Öldürüş کشتار .قتل
Ölən متوفی .در حال مرگ .مرده
Ölgün یمھ جان ن .بی حال .مردنی مرگبار .خشکیده .پژمرده .ناتوان .نیمھ مرده .
Ölkə daş ھموطن .ھم میھن
Ölkə سرزمین .کشور
Ölmə نابودی .مرگ
Ölmək سخت .جان دادن .بی جان شدن .کشتھ شدن .بھ درود زندگی گفتن .رحلت کردن .درگذشتن .فوت شدن .مردن
دن متروک ش .از پا درآمدن .خستھ شدن سخت در آرزوی چیزی بودن .برای چیزی مردن .
Ölməz نامردنی .مانا
Ölmüş جانباختھ .مرده
Ölşəmək تاری چشم از گرسنگی
Ölü (درخت)خشکیده .سست .بیحال .نعش .میت .سقط شده .بیجان .درگذشتھ .مرده
Ölük مرده
Ölüksəmək آرزومند مرگ بودن .در طلب مرگ بودن
Ölüksünmək پالسیدن .پژمرده شدن
Ölüm itim مرگ و نیستی
Ölüm sayı آمار مرگ و میر
Ölüm اعدام .نیستی .مرگ
Ölüş فنا .مرگ
Ölüşgə آزاد»فرمان نظامی بھ معنای»
Ölüşgəmək پالسیده شدن .پژمردن .افسردن
Ölüşgən افسرده .پالسیده .پژمرده
Ölüt قتل .کشتار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ölütçü تلقا .کشنده
Ölütləmək بھ قصد کشت زدن
Ön arxa پیش و پس
Ön ayaq محور یا شاسی سورتمھ
Ön gərək پیش زمینھ .الزمھ
Ön görən دور اندیش
Ön görü احتیاط
Ön qoruma پیشگیری
Ön sayı مفروضھ
Ön söz پیشگفتار .مقدمھ
Ön آینده .نزدیک .برابر .قبل .پیش .جلو
Öncə قبال .نخست
Öncək سلف .پیشین
Öncəlik تقدم .بیعانھ .برتری .امتیاز
Öncü پیشوا .رھبر .ریشھ .اصل
Öncül پیشرو
Önçü پیشتاز
Öndər پیشوا .رھبر
Öndəş پیشوا .رھبر
Öndəşmək ناسازگاری کردن .لجبازی کردن .عناد کردن
Öndül اولین .کسی کھ در جلو حرکت می کند
Öndün پیشرو .از پیش
Önək پیشوند
Önəl مصوت .صائت .پیشنھاد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Önəm لزوم .اھمیت
Önəmə پیشروی
Önəmli مھم
Önəmsəmək مھم شمردن .اھمیت دادن
Önəmsənmək اھمیت یافتن
Önər رھبر .پیشرو
Önərgə الیحھ .پیشنھاد
Önəri پیشنھاد
Önəriş پیشروی
Önərmə قضیھ .پیشنھاد دھی
Önərmək پیشنھاد دادن.
Önəş ناسازگاری .عناد .راھنما .رھبر .پیشوا
Öngül پیشرو .جلودار
Önləc سپر
Önləm پیشگیری .تدبیر.
Önləmə پیشگیری
Önləmək پیشگیری کردن .جلو رفتن .پیش آمدن
Önləniş پیشروی .پیشگیری
Önlük پیشوند .پیش بند .سینھ بند
Önməz غیر قابل پیشروی
Önrə پیش
Önsezi لھام ا پیش آگاھی .
Önsəl قبلی .پیشین
Önüç پیشین .سلف
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Önüm دستاورد .محصول .غنیمت .ابتدایی .نخستین
Önündə در برابر .در مقابل
Önünə gələn آنچھ پیش آید
Önür سرآغاز
Öpkə جسارت .خشم .ریھ .شش .روده
Öpkəci خشمگین
Öpkələmək خشمگین کردن
Öpkəlik دالوری
Öpmə بوسھ
Öpmək بوسیدن
Öpücük بوسھ ی کوچک
Öpüş بوسھ
Örbə رخت .لباس
Ördə حرمسرا
Ördək منقار پھن و پاھای پرده دار و پرھای .نوعی از مرغان کھ در آب شنا می کند و در ھوا نیز می پرد .بط .مرغابی
بھ صورت اردک وارد زبان فارسی شده است.رنگین دارد
Örə ستون
Örən ویران
Örgə الگو .نمونھ
Örgəncəkli عادت کرده .معتاد
Örgüt گروه .باند .شبکھ
Örgütçü عضو گروه .تشکیالتی
Örgütləmək تشکیل دادن
Örk طناب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Örmək امروز جامھ ای است پنبھ ای بھ رنگ .کاله و طاقی پشمین .صفوف .پارچھ ی پشمینھ .نوعی منسوج از پشم شتر
رسی ارمک نیز می گوینددر زبان فا .خاکستری
Örnək بھ صورت الورنیک بھ معنای پرسشنامھ وارد زبان عربی شده است .نمونھ .مثال .الگو .اسوه
Örnəkçə تیپ
Örnəkçələmə تیپولوژی
Örnəkləmə نمونھ برداری
Örnəkləmək نمونھ برداشتن
Örnəklik مسطوره ای .نمونھ ای
Örnəksəmək نمونھ گرفتن
Örnəyin مثال .الگو .بھ عنوان نمونھ
Örpən نھان .پوشیده
Ört basdır سمبل .ماستمالی .سرپوشی .الپوشانی
Örtəc پوشش .سقف
Örtənək پوشش
Örtmə استتار
Örtmək پیچیدن .کردن .مسدود .بستن .سرپوش گذاردن .مستور کردن .روی چیزی را کشیدن .پنھان کردن .پوشاندن.
در بستن
Örtü پرده .حجاب .سرپوش .پوشش
Örtücü مستور کننده .پوشاننده
Örtünmək (در)بستھ شدن خود بھ خودی .استتار شدن .رو گرفتن .بھ خود پیچیدن .خود را پوشاندن
Örtüşən یونیفورم .ھمپوش
Örtüşmək ھم پوش شدن
Örü چراگاه
Örüs رودخانھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Örüş حیطھ .مرتع .چراگاه
Öskük کالھک
Öskürmək سرفھ کردن
Öt سوراخ شده .سوراخ
Ötə bəri اینسو و آنسو .جاھای مختلف .اینجا و آنجا
Ötə ممتاز .برتر .گذشتھ .ادامھ .دنبالھ .آنسوتر .آنطرف تر .آن یکی .دیگری.
Ötədə در آنسو
Ötək تاریخ
Ötələmək برگرداندن
Ötən پایدار نا .زمان سپری شده .گذشتھ عابر .
Ötərgi گذرا
Ötəri برای .بھ خاطر .در راه .یک دم .یک آن .عبوری .گذرا
Ötgən پیشین .گذشتھ
Ötmə ترنم
Ötmək نغمھ سرایی .آواز خواندن .سپری شدن .جلوزدن .پیش افتادن .پیشی گرفتن .سبقت جستن .رد شدن .گذشتن .نان
مدن سازھای بادیبھ صدا درآ . (پرندگان)کردن
Ötmüş گذشتھ .سبقت گرفتھ .سپری شده
Ötüb keçmək عبور کردن .پیشی گرفتن .سبقت گرفتن
Ötücü گذرا .مھاجر
Ötük شفاعت .خواھش .قصھ .داستان
Ötüm عبور .گذر .صدای جانداران
Ötünmək خواستھ ای از فردی واال مقام مطرح کردن
Ötürgü ھ بدرق .مراسم بدرقھ اسکنھ .یکی از آالت نجاری کھ تختھ را با آن سوراخ می کنند و میخ برجای آن می کوبند .
Ötürmə بدرقھ .رھایی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ötürmək ھمراھی .مشایعت کردن .مرخص کردن .ول دادن .رھاکردن .انتقال دادن .گذرانیدن .بدرقھ کردن .رھا کردن
دن و بلعیدن با ولع خور .ازنظرانداختن .گوزیدن .کردن بھ خاطر آوردن . (فرصت)ازدست دادن .
Ötürücü انتقال دھنده .نقالھ .بدرقھ کننده
Ötüş ھم نوایی .رقابت .مسابقھ .گذر .عبور
Ötüşdürmək بھ رقابت .بھ مسابقھ واداشتن .راه بردن .سلوک کردن .خوشرفتاری کردن .راه دادن .انتقال دادن .گذراندن
ن واداشت بھ آوازخوانی واداشتن پرنده .
Ötüşmək قناعت کردن .مراعات کردن .سلوک کردن .از ھمدیگر پیشی گرفتن .پیشی جستن .رقابت کردن .مسابقھ دادن.
خواب رفتن پا .سپری شدن .آواز خواندن دستھ جمعی پرنده ھا
Övgü ستایش
Övgün سزاوار ستایش
Övmə حمد .ستایش
Övmək ستودن
Övüş افتخار
Öy damarı شاھرگ
Öy سرپرست .مادر .قلب .سینھ
Öyəc eləmək رشد و نمو کردن
Öykələmə ماساژدھی .مشت مال.
Öykələmək مشت مال دادن
Öykən سبک .جگرسفید
Öykü داستان .ھمانندسازی .تقلید
Öyküsəl حکایی .داستانی
Öylək دوره .زمان
Öylən نیم روز
Öymə تحسین.تعریف .نیایش
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Öymək ستایش کردن .تحسین کردن .تعریف کردن .نیایش کردن
Öyrədən یاد دھنده .آموزنده
Öyrəncə پژوھش .تعلیم .تمرین
Öyrəncək خو گرفتھ .مأنوس .عادت کرده .آموختھ
Öyrənci شاگرد
Öyrənək آموزش .عادت
Öyrəniş تحصیل .تعلیم .طرز آموزش
Öyrənmək دگرفتن یا پی بردن .فھمیدن .اطالع یافتن .خبرگرفتن .تحصیل کردن .تعلیم یافتن .آموزش دیدن .
Öyrətim آموزش
Öyrətmə becərmə آموزش و پرورش
Öyrətmə آموزش
Öyrətmək غواء کردن ا .تحریک کردن .راھنمایی کردن .اندرز دادن .پند دادن .آشنا کردن .آموزش دادن .آموختن .یاددادن
مأنوس کردن .دست آموز کردن .رام کردن .کوک کردن .
Öyrətmən استاد .معلم
Öyrəyik عادت
Öysüz بی سرپرست .یتیم
Öyüd اندرز .نصیحت .پند
Öyüdçü اندرز گو .ناصح
Öyük جوش و خروش .ھیجان حاصلھ از حس عشق و محبت
Öyülmək ستایش شدن
Öyüm صفت پسندیده
Öyümə ھوعت
Öyümə ستایش
Öyümək قی کردن .استفراغ کردن .تھوع کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Öyümək ستودن
Öyünc ستایش .مدح
Öyüncək قی کننده .خود فروش .خودپسند .خودستا
Öyüncək خودفروش .خودپسند .خوستا
Öyürmə استفراغ
Öyürmək باال آوردن .استفراغ کردن .عق زدن
Öyütəc آسیاب کوچک
Öyütmək خردکردن .آرد کردن .آسیاب کردن
Öz başına بی صاحب .بی سرپرست .خودکامھ .خودسرانھ .خود رأی .بھ تنھایی .رأسا .سر خود
Öz dağ کوه حقیقی
Öz devimli اتوماتیک .خودکار
Öz edim اتوماسیون
Öz ət کوتاه .خالصھ
Öz gedim اتومبیل .خودرو
Öz xoşuna دلبخواھی
Öz keçmiş زندگینامھ ی خودنوشت .اتوبیوگرافی
Öz oyçu خود رأی .خود سر
Öz payıma بھ زعم خودم .بھ نظر خودم
Öz veri ایثار .فداکاری .جانبازی
Öz yapı کاراکتر .شخصیت
Öz yazım تلکس
Öz مغز دندان .اصیل .واقعی .جوھر .ذات .نفس .شخصی .مخصوص بھ خود .خویشتن .خود
Özbək جسور .نیرومند .بک+اوز
Özbəkcə بھ زبان ازبکی .ازبکی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Özbil کسی کھ دارای دانش ویژه ای است
Özcan محبوب .جان خود
Özcəl معنوی
Özcəllik معنویت
Özdəcik مولکول
Özdək تنھ ی درخت .ماتلایر .ماده
Özdəkçi ماتریالیست .ماده گرا
Özdəmir دالور سالم و قوی
Özdəş حرم م عینی .یکسان .خودی .
Özdəşləşmək عینیت یافتن
Özdəşlik تطابق .این ھمانی .ھمسانی
Özə çözümləmə روانکاوی
Özə روح
Özəksiz عدم مرکزیت
Özəl çağrı نفیر خاص .فراخوان خصوصی
Özəl ویژه .خصوصی
Özəlləşmək خصوصی شدن
Özəllik صفت اختصاصی .خصوصیت .اختصاص
Özən جھ جدی تو سلیقھ .اھتمام .کوشش .
Özənmək بھ خود بازگشتن .ھوسکار بودن .مشتاق بودن
Özərk خودمختار .مختار
Özərklik خود مختاری .مختاریت
Özətləmə تلخیص
Özətləmək خالصھ کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Özgə عجیب .غریب .بیگانھ .دیگری
Özgəcil بیگانھ پرست
Özgəçi بیگانھ دوست
Özgələşmək انھ شدنبیگ
Özgör مستقل .آزاد
Özgörçü آزادیخواه
Özgörlük آزادی
Özgü مخصوص .ویژه
Özgül خصوصی
Özgüləmə تخصیص
Özgüləmək تخصیص دادن
Özgülük ویژگی .خصوصیت
Özgün مخصوص .اصلی .ویژه
Özkəsəl مخروطی .مرکزی
Özlək ایده آل
Özləm حسرت .خواستھ .آرزو
Özləmək پختن در خاکستر
Özlü اصیل
Özlük ذاتی .ذات .خودیت
Öznə خود .ذات .مسندالیھ .مبتدا .فاعل
Öznəl خود .نفس
Özsəl مربوط بھ روان .روانی
Özü gedən خودرو
Özü yetişmə خود ساختھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Özü پیشوند بھ معنی خودکار ، اتوماتیک و خود بھ خودی .خویشتن .خود
Özül سنگ بنا .بنیان .پایھ .اساس
Özünü خود را
Özüt روح .جان
Paqqapaq غلغل .صدای جوشیدن .صدای غلیان
Paqqıldamaq زیر خنده زدن .با صدای بلند خندیدن .در غلیان بودن .جوشیدن .صدای جوشیدن .غلغل کردن
Pala bığ سبیل دراز
Palata بخش ادارات و سازمانھا .بخش بیمارستان .شورا .مجلس
Palaz بھ صورت پالس وارد فارسی و بھ صورت البالز .گونھ ای قالیچھ کھ پرز ندارد .زیرانداز .نوعی زیر انداز نازک
وارد عربی شده است
Palçıq افتراء .تھمت .گلین .گل
Palçıqlıq جای گل آلود .لجن زار
Palıdlıq جنگل بلوط
Paltar پوشاک .جامھ .لباس
Paltarçı تکن در اماکن عمومیمتصدی رخ
Palto این واژه بھ واسطھ ی زبان ترکی از زبان روسی وارد زبان فارسی شده است .پالتو
Pambıq atan حالج .پنبھ زن
Pambıqlıq مزرعھ ی پنبھ .پنبھ زار
Panbıq پنبھ ای .پنبھ
Pantar مترسک
Paşa س رئی . (در سابق)عالی ترین مقام لشگری و کشوری در عثمانی .خان خانان .
Paşalıq قلمرو پاشا .مقام پاشا
Pay bölüş تسھیم .تقسیم
Pay püşk قسمت .حصھ .سھم .بخش .تعیین سھم با پشک انداختن .تفسیم با قرعھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Pay حق .سھام در شرکت سھامی .دفعھ .بار .رزق و روزی .خوراک .غذا .ھدیھ .احسان .قسمت .حصھ .سھم
شرکتھای تعاونی عضویت در سھم االرث .
Payana مادر مقدس .آنا +بای
Payapay بھ ھمین صورت و مھنا وارد زبان فارسی شده است .سھم در برابر سھم
Payçı عضو .صاحب سھم .سھامدار
Payda (ریاضی)مخرج
Paydaş شریک .سھیم
Payız این کلمھ در اصل پای .خزان .فصل برگریزان+ مام کننده ی آذوقھ بوده است خزان بھ معنای ت بھ ھمین صورت .
.وارد زبان فارسی شده است
Payızlıq مربوط بھ فصل پاییز .پاییزی
Paylama توزیع .پخش
Paylamaq سھم دادن .قسمت کردن .تقسیم کردن .توزیع کردن .پخش کردن
Paylanış پخش .تقسیم
Paylanmaq احسان شدن .تقسیم شدن .توزیع شدن .پخش شدن
Paylantı پخش .تقسیم
Paylaşılmaq تقسیم شدن
Paylaşmaq سھم برداشتن .سھم بردن .بین خود تقسیم کردن
Paylatmaq تقسیم کردن
Peşə yonumu گزینش شغل
Pəxmə بی عرضھ .بی دست و پا .کودن .پتمھ
Pək مجموع .ھمھ .محکم .استوار
Pələ bığ از داردکسی کھ سبیلھای پھن و در
Pələ پرده ی موسیقی .قایق کھ با تنھ ی درخت باد کرده ساختھ می شود .پت و پھن .پھن
Pəlmə ھوای شرجی .مھ .نیمھ تاریک .تیره .کور .مانع
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Pəltək کسی کھ زبانش می گیرد .الکن.
Pəncərə دریچھ ی نورگیر .تنفس بین ساعات درس و کنفرانس.
Pəpə دکان نان بھ زبان کو خرده ریز نان .
Pərdə شرم و حیا .احترام .پرده
Pərən از ھم گسیختھ .داغون .افشان .پریشان
Pərpiləmək سرزنش کردن
Pəsinmək دلزده شدن
Pətə ماھر .با تجربھ .رسیده .بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .کوپن .بلیت .ورقھ ی جواز .پتک
Pətək کندو
Pəyə غل آ محل نگھداری گاو و گوسفند کھ بر حسب آب و ھوا در زیر زمین با ھم سطح زمین و با طبقھ ی پایین .طویلھ .
ساختمان ساختھ می شود
Piç açar آچار پیچ گوشتی
Piçaq چاقو
Piçət مھر .مھر و موم
Piçi il نھمین سال از سالھای دوازده گانھ ی ترکی .سال میمون
Pıçıldamaq ی حرف زدن در گوش زمزمھ کردن .نجوا کردن .پچ پچ کردن .
Pıçıldaşmaq زمزمھ کردن .نجوا کردن .با ھم دیگر پچ پچ کردن .در گوشی حرف زدن
Pıçıltı زمزمھ .نجوا .پچ پچ
Pıx badam بادام خشکی کھ پوست آن پوک باشد.
Pıxta چسبنده .غلیظ
Pıq پق .مایع غلیظ .آوای جوشیدن
Pıqqıltı (صدای خنده)پخ و پخ .صدای قل قل
Pilək پولک
Piləmək فوت کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Piləskən پاشنھ کش
Pilətə چراغ خوراک پزی .سھ پایھ
Pilic مرغ و خروس کوچک
Pilov پلو .نوعی پختن برنج کھ برعکس چلو، مخلفات دیگر مانند لوبیا و گوشت و غیره را با برنج آمیختھ باشند
Pinar su ز دل زمین بیرون می آید مثل چشمھ آبھایی کھ ا آب معدنی ...قنات و .
Pinar چشمھ
Pincləmək بند زدن
Pinə پرگالھ . (دست)پینھ.وصلھ .پینھ
Pinəkləmək چرت زدن
Pinti بی سلیقھ .شلختھ
Pırçım قطره
Pırıl سوسو
Pırlaq ی گذارندپرنده ای کھ بھ عنوان طعمھ برای شکار پرنده ی شکاری ، در داخل قفس م
Pırlamaq پر زدن و پریدن
Pırlanmaq بھ پرواز درآمدن
Pırpız سیخ سیخ کردن مو .آشفتھ مو .ژولیده مو
Pırtlamaq سردرگم شدن کالف .ورقلنبیدن .خارج شدن . (از حدقھ)بیرون زدن چشم.
Pırtlaşıq کالف سر در گم .در ھم و بر ھم .ژولیده
Pis ayaq بدحال
Pis boy ن زیر دست و کمک حالجوا (گویش خوی)
Pis kök وضع بسیار بد
Pis گند .منحرف .ناگوار .نامطبوع .ناپسند .زشت .بد
Pısıdaq چس .گوز
Pısıdanqulu در مقام سخره بھ کسی گفتھ می شود کھ زیاد گوز کند
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Pisidirmək دلخور کردن .آزردن .رماندن .ترساندن
Pisikdirmək بیزار کردن
Pısıldamaq پس پس کردن.
Pısıtma گوز .چس
Pısıtmaq چسیدن
Pıslamaq (مثال در خروسھا)زیر گرفتن برای جفت گیری
Pisləmə تقبیح .بدگویی
Pisləmək تقبیح کردن .بد گفتن
Pislənmək تقبیح شدن
Pislik پشکل .سرگین .بدجنسی .زشتی .پلیدی .بدی
Pısmırıq لآدم کوتاه قد و علی
Piş piş آوایی برای صدای گربھ
Pişə məktəbi آموزشگاه حرفھ ای
Pişəkar حرفھ ای
Pişəyən پختنی
Pişgin پختھ .با تجربھ
Pişik پختھ .گربھ
Pişirəc چوب ساج نان
Pıtdaqçı کسی کھ کارش فروختن ذرت بو داده و نان بستنی است
Piti مکتوب .نامھ .آبگوشت .دیزی
Pitik دعای نوشتھ شده .دعا .جادو .سند .مکتوب .نوشتھ
Pitimək نوشتن
Pitin صفحھ .نوشتھ
Piy basmaq چاق شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Piy چربی .پیھ
Piyan مست
Piyə دیوار تنور و اجاق
Piyləmək چرب کردن .پیھ مالیدن
Pof متورم .باد کرده .پف
Poflamaq باد کردن .متورم کردن .پف کردن
Poflanmaq شدنمتورم
Pox مدفوع .نجاست غایط
Polpa مغز دندان
Polyar قطب
Pompa بادبزن دوچرخھ
Pos گرد سفید روی میوه یا برگ .خزه ی روی درخت .تیرگی ھوا .مھ
Posarıq مھ آلود .سراب
Pota آدم چاق و بشکھ مانند .تولھ ی خرس .تولھ ی خوک .حجیم .گنده .چاق و کوتاه .خپلھ
Poz افاده .تظاھر .خودنمایی .پیکر .ھیأت .وضع .ریخت و ھیکل .دک و پز .پز
Pozan مداد پاک کن .پاک کن
Pozğuncu اخاللگر
Pozma اخالل
Pozmaq خراب .مختل ساختن .حذف کردن .زدودن .پاک کردن .بھ ھم ریختن .داغان کردن .پریشان کردن .بھ ھم زدن
ت تخلف کردن از قانون و مقررا .کردن نقض عھد کردن .سکوت را شکستن .
Pöhrələmək جوانھ زدن
Pöhrəlik جوانھ زار
Pörtən آرتزین .باال آینده .جھنده
Pörtük نقاط قرمز .سرخھ .گدازه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Pörtüm مثال حالت شیر زمانی کھ خراب شود .قلوه
Pöskə بخاری
Pöskürən فوران کننده .توفنده .دمنده
Pöskürmək اشیدن پ آب با دھان افشاندن .خصم را بھ حملھ و نھیب پراکنده کردن .افشاندن .دمیدن .فوران کردن .
Pöskürtəc افشاننده
Pöskürtmək عقب نشاندن . (دشمن)راندن .دم دادن .پاشاندن
Pöskürtü فواره .فوران
Pöskürtüş فواره .فوران
Pötkə نشاط دستار بھ ھوا انداختن برای .دستار
Pul پولک .فلس
Pulcuq پولک .فلس
Pulçu صراف .طماع .پولکی
Pus بخاری کھ از روی کوھھا متصاعد می شود.
Pusqu بسقوگاه .مخفی گاه .کمین گاه .دام .کمین
Pusma مراقب .کمین
Pusmaq پاییدن .مخفیانھ تعقیب کردن .در کمین نشستن .کمین کردن
Puta ھدف .نشانھ
Püf پف .فوت .اظھار انزجار از عفونت .پیف
Püfə غذا بھ زبان کودکان
Püflək بادکنک
Püfləmə فوت کنی
Püfləmək خاموش کردن .پف کردن .دمیدن .فوت کردن
Püləmək فوت کردن
Püstə ağız دھان کوچک و خوش ترکیب .دھان پستھ ای
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Püstə qarın کم خوراک
Püstə دارای پوست سخت ، مغز آن سبز رنگ و لذیذ و مقوی و روغن دار دانھ ای است .پستھ
Püstəlik پستھ زار .باغ پستھ
Püşk قرعھ
R یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف صامت طنین دار ، پیشین کامی و شبھ .ر
ھیچ واژه ی ترکی با این حرف آغاز نمی شود .صامت گروه بندی می شود
Rast gələn ھماھنگ .سازگار .ھر کس و ھر چھ پیش آید .ھرچھ اتفاق بیفتد .پیشامد .تصادفی
Rast یکی از مقامھای موسیقی
Rezin الستیک .رزین
Rəzbə شیار پیچ
S یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف صامت گنگ ، پیشین کامی و اصطکاکی .س
گروھبندی می شود
Sa اگر
Saba نسیم لطیف صبحدم .نسیم
Sabamaq حالجی کردن .با چوب و نی پنبھ زدن
Sabanmaq حالجی شدن
Sabar کوبنده .بھ معنای کوبیدن «ساب»از مصدر
Sac ayağı سھ پایھ .سھ پایھ کھ روی آتش و شمع می گذارند
Sağ duyu عقل سلیم
Sağ istəm حسن نیت
Sağ م سال .جاندار .زنده سمت راست .سالمت .
Sağa görü بصیرت
Sağaldan شفابخش .درمانگر
Sağalmaq ھوشیار شدن .خوب شدن .التیام یافتن .شفا یافتن .بھبود یافتن .سالم شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sağaltım معالجھ .درمان
Sağan نوعی پرنده ی شکاری .شیردوش .دوشنده
Sağanaq ف و نظایر آن کالف د .حاشیھ ی الک .کناره ی غربال باران شدید و تند .
Sağbilgə پزشک
Sağcıl راستگرد .راستگرا
Sağdış کسی کھ شب عروسی در طرف راست داماد یا عروس راه می رود
Sağıcı شیردوش .دوشنده
Sağıç احترام .عزت .اندیشھ .ادراک .عقل
Sağınc حسرت
Sağınçı صاحب شیر .شیردوش
Sağınmaq پنداشتن
Sağınmaq حذر کردن .تصور کردن .یاد کردن .حساب کردن .پنداشتن
Sağış اکنون ساییش استفاده می شود .حساب .روز شمارش .شمارش . .عمل دوشیدن .دوشش
Sağlam پولی کھ بھ راحتی در بازار .امین درستکار .کامل .دست نخورده .درستھ .درست .سرحال .زنده .تندرست .سالم
شودخرج
Sağlamaq تنظیم کردن .بھ دست آوردن .تأمین کردن
Sağmaq شیر دوشیدن .دوشیدن.
Sağmal دوشیدنی .شیرده .شیری
Sağun پیمانھ
Sahman خانھ و زندگی .آراستگی .ترتیب .نظم .سامان
Sahmanlamaq مرتب و آراستھ کردن .منظم کردن .سر وصورت دادن .سامان دادن
Saqın ال اص مبادا .دورباش .ابدا .
Saqınc احتیاط
Saqınca مانع .محدودیت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Saqınqan محتاط
Saqınma پرھیز .امتناع .انصراف
Saqınmaq پرھیز کردن .خود را حفظ کردن .امتناع کردن .منصرف شدن
Saqqal ریش
Saqqız انس بھ دست می آیدماده ی صمغی چسبناک کھ از تنھ ی درخت بنھ گرفتھ می شود و از آن اس
Salar بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است .مردافکن .دالور
Saldır آماده برای نبرد .مھاجم
Saldırı ھجوم.
Saldırıcı مھاجم
Saldırqan متجاوز
Salxac نوسانگر
Salıq سراغ .آگاھی .خبر.
Salıqçı آشنا .بلد
Salım فکافی برای یکبار مصر .کم
Salıntı اسقاط .سقوط
Salqın یورش .ھجوم .حملھ.
Sallaq لق .فرو افتاده .شل و ول .معلق .آویزان
Sallamaq بند کردن بھ کسی .بھ دار کشیدن .آویزان کردن .آویختن
Sallana sallana استبھ صورت سالنھ سالنھ وارد زبان فارسی شده .تلوتلو خوران .آرام آرام .خرامان
Sallantı بی اعتنایی .لرزش .وابستگی
Salma در گویش ترکمنی بھ معنای کمند است .پرتاب
Salmaq کاشتن .از پا انداختن .افکندن .انداختن
Salpa شل .سست
Salt مطلق .تنھا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Saltcı مطلقگرا
Saltıq سرخود .مطلق
Saman پوشال .کاه.
Samda کفش صندل
Samlamaq ندرمان کرد
San san شرحھ شرحھ
San رژه .شرحھ .پاره ی عضو .گویی .شمارش .شمار .شأن .افتخار .معروفیت .نام .اعتبار .شھرت
Sanağa مقصد .ھدف .خیال .سراب
Sanaq حساب .ریاضی .شمارش
Sanaqçı ارزیاب .شمارشگر
Sanal نامدار .غیر واقعی .مجازی
Sanamaq نحدس زد .شمردن
Sanasan چنین بھ نظر می رسد .مثل اینکھ .انگار .توگویی .گویا
Sanaz کمیاب
Sanbal سنگینی .ارزش .وزن
Sancaq ناحیھ .رأیت .درفش .علم .پرچم .سیخکی فلزی مانند سوزن کھ در تھ آن دگمھ ی کوچکی تعبیھ شده
Sancaqçı پرچمدار
Sancaqlamaq گیره زدن .سنجاق کردن
Sancar نوعی پرنده ی شکاری .الصاق کننده .فرو کننده
Sancı درد زایمان .قولنج .دل پیچھ .دل درد .سوزش .درد.
Sancılmaq خیره شدن .دوختھ شدن .نیش خوردن .گزیده شدن .خلیدن .فرو رفتن .الصاق شدن .نصب شدن
Sancma الصاق .نصب
Sancmaq نیش زدن .سنجاق زدن .الصاق کردن .نصب کردن
Sandıraq ھذیان بیمار .یاوه
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sandıramaq تلو تلو خوردن
Sandırışmaq ستیزه کردن
Sandırmaq فھمانیدن
Sanı تخمین .ظن .گمان .حدس
Sanıca تخمینا
Sanıq مظنون .متھم
Sanılı معدود .شمارش شده
Sanılmaq ن تصور شد .انگاشتھ شدن .فرض شدن .ظن برده شدن بھ حساب آمدن .
Sanılmış فرض شده .متصور
Sanım احتمال
Sanımaq برآورد کردن
Sanımca احتماال
Sanımsal احتمالی
Sanırım فرضیھ
Sankı انگار .مثل اینکھ .گو اینکھ .گویی .گویا
Sanlı معتبر .نامدار
Sanma انگاره .تصور
Sanmaq بردن گمان .فرض کردن .انگاشتن .تصور کردن .مورد توجھ قرار دادن .بھ حساب آوردن .تصور کردن .
شمردن
Sanrı حدس .گمان
Sanrısal گمانی .خیالی
Sap (بیل،کلنگ،چاقو وغیره)دستھ .تار .نخ .دم میوه .دم برگ .دم گل
Sapaq محل انحراف و انشعاب .دستھ
Sapaqlıq انحراف
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sapalaq توزیع .تقسیم.
Sapan ن فالخ گاوآھن .پلخم .
Sapanlıq غیر طبیعی
Sapar کناره ی شھر .راه فرار .جای گریز .کجراھھ .بیراھھ
Saparmaq گریختن .فرار کردن .راه دور رفتن .سفر کردن
Sapcıq نخ کوچک.
Sapdama تثبیت
Sapdamaq تثبیت کردن
Sapdanış تثبیت
Sapdanmaq تثبیت شدن
Sapdırı تحریف
Sapdırma انحراف
Sapdırmaq وصلھ زدن .گمراه ساختن .از راه بھ در بردن .بھ انحراف کشانیدن
Sapı silik جلف .سبک .بی حجاب .سر بھ ھوا
Sapıdış گمراھی
Sapıq ھمواره آویزان کننده
Sapınc گمراھی
Sapış گمراھی
Sapıtmaq مانور کردن .چرند و پرند کردن . دیوانھ شدن .عقلش را از دست دادن .از موضوع منحرف کردن
Sapqı انحراف از مسیر اصلی
Sapqın شھوتران .شرور .ھرزه .گمراه .منحرف
Saplama نصب . (سوزن)نخ کنی
Saplamaq نشاندن .نصب کردن . (بیل و کلنگ و غیره)دستھ جا کردن .دستھ استوار کردن .دستھ انداختن . (سوزن)نخ کردن.
زور چپاندن بھ .دوختن مھار کردن .تحمیل کردن .توھین کردن . (خنجر)تا دستھ فرو کردن .بھ شدت فرو کردن .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Saplanış مھار
Saplantı تحجر فکری
Saplıca تابھ ی دستھ بلند .ماھی تابھ .تاوه .تابھ
Sapma گمراھی .انحراف
Sapmaq تن بھ بیراھھ رف .گمراه شدن .انحراف یافتن .منحرف شدن عوضی .بھ جھت دیگر رفتن .از جاده بھ در شدن .
طفره رفتن .نپذیرفتن .رد کردن .عدول کردن .رفتن
Sarı quş بوف .نوعی جغد
Sarıqçı سردستار .پیچنده
Sarıqlıq پارچھ ی دستاری
Sarılışmaq بھ ھمدیگر پیچیدن
Sarılqan پیچنده .پیچک
Sarılmaq دور چیزی پیچیده شدن .پیچیده شدن تمسک جستن .بغل کردن .در آغوش گرفتن .
Sarım مقدار سیم الزم برای پیچش ھر بوبین .مقدار الزم برای پیچیدن چیزی .پیچش
Sarıma پیچش
Sarımaq دست انداختن .پیچیدن دور چیزی .پیچیدن
Sarımsaq سیر
Sarın ترانھ
Sarış پیچش
Sarışın بور .بلوند .زرد فام .رنگ مایل بھ زردی
Sarışqa ملخ
Sasımaq بو دادن .گندیدن
Sata مرجان
Sataq فروشگاه
Satan فروشنده .تمام ران تا سر انگشتان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Satanay ماه تابان .آی +ساتان
Sataşqan کسی کھ با دیگران سربسر می گذارد .متلک گو .طعنھ زن
Sataşma مزاحمت
Sataşmaq تجاوز کردن .تعرض کردن .متلک گفتن .طعنھ زدن .نیش زدن .سر بھ سر گذاشتن.
Satdıq فروشی
Satdırmaq بھ فروش رسانیدن .بھ وسیلھ ی کسی فروختن .بھ معرض فروش گذاشتن
Satıb sovmaq برباد دادن .اتالف کردن .بھ قیمت ارزان فروختن
Satıcı فروشنده
Satıq فروش
Satıq فروشی
Satıqçı دفروشنده ی دوره گر
Satıl سطل
Satılıq کاال
Satılmaq بھ فروش رفتن .فروختھ شدن
Satılmaz غیر قابل فروش
Satımcı فروشنده
Satımlıq پاداش فروش .مزد فروش
Satın almaq بھ طور قطعی خریدن .خریدن
Satış bəlgə مبایعھ نامھ .فاکتور فروش
Satışqan بازرگان .فروشنده
Satışmaq تنبھ یکدیگر فروخ
Satqı فروش
Satqın جیره خور .خوفروختھ
Satmaq فروختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Satmaq فضل فروشی کردن .تظاھر کردن .عرضھ داشتن .بھ فروش رساندن .فروختن
Sav bəlgə پایان نامھ
Sav ادعا .ضرب المثل .خبر و وحی .پیام
Sava جوانھ زدن دیر رس .بعد از موعد سبز شدن .بشارت .مژده .خبر
Savacı خبرگزار .رسول .خبر رسان
Savaq تأسیسات انحرافی آب
Savalan بھ صورت سبالن .نام بلندترین کوه آزربایجان .باجگیر .گیرنده ی ھدیھ .وحی گیر .جذب کننده ی صدا .آالن +ساو
در ادبیات جغرافیایی ایران وارد شده است
Savaman خبرنگار
Savand ن فلزآلتی برای سایید .سوھان
Savaş ستیز .دعوا .زد و خورد .جنگ
Savaşım درگیری .مجادلھ
Savaşma نزاع .جنگ
Savaşmaq ستیزیدن .زد و خورد کردن .نزاع کردن .جنگیدن
Savca ادعانامھ
Savcı دادستان .رسول .پیام آور .پیامبر
Savdırmaq دفع گردانیدن
Savğat ات وارد زبان فارسی شده استبھ صورت سوغ .ارمغان .ره آورد
Savırmaq اسراف کردن .بھ باد دادن
Savlamaq ادعا کردن
Savlıq رسالھ
Savma دفع
Savmaq دفع کردن .رد کردن
Savruq اسراف شده .با باد تمیز شده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Savsaq سھل انگار .پرحرف
Savuncu مدافع
Savunma دفاع
Savunmaq دفاع کردن
Savurqan اسرافکار
Savurma اسراف
Savurmaq بھ باد دادن .اسراف کردن
Say vermək آوانس دادن.
Say ھنگام .وقت .جاھای کم عمق دریا و رودخانھ .پایاب .رقم .مقدار .کمیت .نمره .شمارش .شماره .عدد.
رودخانھ .رودخانھ فصلی یا کم آب
Saya salmaq ار آوردنبھ شم .بھ حساب گرفتن .بھ حساب آوردن
Saya نغمھ .قطعات شعر فولکوریک .آدم ساده . (پارچھ)یکرنگ .یکنواخت .یکدست .ساده .ھموار .صاف .نوعی شعر
بلند .دراز .بی ریا .رویھ ی کفش .پستایی کفش .ھای ایام نوروز و اعیاد ملی
Sayac کنتور
Sayaq ونده تنھا ر .شیوه .نحوه .طرز .روش .سبک .اسلوب بھ صورت سیاق وارد زبان فارسی شده است .ھرزه .
Sayan مؤدب .ارجمند
Sayar مؤدب
Sayarlıq نزاکت .ادب
Sayat نامدار
Sayca بھ شماره .بھ تعداد .بھ اندازه
Saycıq رقم
Saycıqsal دیجیتال .رقمی
Saydam شفاف .شمردنی
Saydırmaq شماراندن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sayğac ستگاه شمارش د .شمارشگر .کنتور آمارگر .مأمور سرشماری .چرتکھ .
Sayğı مھربانی .احترام .بیداری .ھشیاری .سپاس .حرمت
Sayğın گرامی .محترم
Sayxaş خلوت . (ھوا)بی حرکت .راکد .ساکت
Sayxaşmaq آرامش یافتن .بی حرکت شدن .راکد شدن .ساکت شدن
Sayı شمار
Sayıcı دهشماره کنن .شمارنده
Sayıq تیزھوش .ھوشمند .آگاه .بیداردل .ھوشیار .ھذیان
Sayıqlamaq در خواب حرف زدن .چرند بافتن .سرسام گفتن .پریشان گویی کردن .پرت گفتن .ھذیان گفتن
Sayıl امتیاز .گرامی
Sayılım احصاء شده .محدود .چیزی کھ تعداد آن مشخص است
Sayılmaq شدن حساب .شمرده شدن انگاشتھ شدن .فرض شدن .مراعات شدن .محترم شمرده شدن .بھ حساب آمدن .
Sayıltı فرض .اعتبار
Sayıltılı اعتباری
Sayım bilim احصائیھ .سرشماری
Sayım آمار
Sayımcı آمارگر
Sayımlama آمارگیری
Sayımlamaq آمارگرفتن
Sayımsal محدود .آماری
Sayın عالیجناب .محترم
Sayınc حساب .ریاضیات
Sayınlama بزرگداشت
Sayınlamaq بزرگ داشتن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sayıntı مفروضھ .محاسبھ .حساب کتاب
Sayirə و غیره
Sayış محاسبھ .حساب
Sayışçı ریاضیدان
Sayışlamaq حساب کردن
Sayışmaq با ھم حساب کتاب کردن
Sayışsal حسابی
Sayıştar دیوان محاسبات
Saylama گزینش
Saylamaq برگزیدن
Saylantı برگزیده
Saylar اعداد
Saylar گرامی
Sayma ارزش گذاری .شمارش
Saymaca گمانی .احتسابی
Saymaq فرض کردن .انگاشتن .پنداشتن .مراعات کردن .محترم شمردن .اھمیت دادن .بھ حساب آوردن .شمردن
Sayman دالور گرامی .حسابدار .محاسب .شمارنده
Saymanlıq حسابداری
Saymaz بی توجھ .بی تفاوت
Sayramaq ترنم کردن .آواز خواندن پرندگان
Sayraş آواز زیر لب
Sayrı رنجور .خستھ
Sayrılmaq تاللو کردن .چشمک زدن .سوسو زدن
Sayrıma رنجوری .بیماری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sayrımaq بیمار شدن
Sayrış نور ضعیف .سوسو
Sayrışmaq زدن سوسو .چشمک زدن بھ سرعت پدید و ناپدید شدن .
Saytal سالم .عالی .تناور .تنومند .چھارشانھ .گنده .بزرگ
Saytəl (گویش موغان)قاپ بزرگ و سالم
Saz مرتب .مجھز .مھیا .آماده .روبراه .آلت موسیقی
Sazaq بھ معنای باتالق نیز آمده است .سرما .سوز .باد سرد
Sazlama تجھیز . روبراھی
Sazlamaq سامان دادن .منظم کردن .مرتب کردن .تجھیز کردن .آماده کردن .راه انداختن .روبراه کردن
Sazman اساس .بنا .تشکیالت
Seçənək شیک .واریانت .آلترناتیو .گزینھ
Seçər آگاه .بصیر
Seçərlik بصیرت
Seçi گزینش .انتخاب
Seçilmək ه شدن گزید .انتخاب شدن مشخص شدن .تمیز داده شدن .جدا شدن .ورچیده شدن .دست چین شدن .
Seçim alanı حوزه ی انتخابیھ
Seçim انتخاب
Seçki انتخاب
Seçkin ممتاز .نخبھ .منتخب
Seçmə گزینش
Seçmək تمیز دادن .تشخیص دادن .انتخاب کردن .برگزیدن
Seçmən برگزیننده
Sehin سابیدن کشک ظرفی سفالی برای
Sehinə ظرف کشک سابی کوچک
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Seksan کوتاه شده ی سکگیز اون .ھشتاد
Selan ھوای سرد و سوزناک زمستان
Selovça مسیر عبور سیل .مسیل
Serçə گنجشک.
Sesi میشار .اره ی دو طرفھ .قناس .کج
Setrə (گویش موغان)کت
Sevda معاملھ وارد زبان فارسی شده استبھ صورت سودا بھ معنای .ھوی و ھوس .عشق
Sevdicik جانان .محبوب
Sevə sevə با اشتیاق .با عالقھ
Sevəci مھربان
Sevər نقطھ ی خطر و کشنده .نقطھ ی ضعف .عاشق .پرستنده .طرفدار .دوستدار
Sevərcə جانان .معشوقھ
Sevgi معشوق .مورد عالقھ .عشق .محبت
Sevgili دردانھ عزیز .دردانھ بھ صورت سوگلی وارد زبان فارسی شده است .معشوقھ .محبوبھ .
Sevi عشق
Sevib seçmək پسندیدن و برگزیدن
Sevici شیفتھ .عاشق .دوستدار
Sevik دوست داشتنی
Sevil دوست داشتنی
Sevilmək پسندیده شدن .مورد عالقھ بودن .دوست داشتھ شدن
Sevim مھر .محبت .عشق
Sevin مھر .محبت .عشق
Sevinc خشنودی .خوشحالی .سرور .شادمانی .مسرت .شادی
Sevincək شادمانھ .شادان .شادمان
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sevinci مژدگانی
Sevindirilmək خوشحال گردانیده شدن
Sevindirmək خبر خوش دادن .شاد کردن .خوشحال کردن
Sevinişmək خوشحالی کردن .دستھ جمعی شاد شدن
Sevinmək خبر خوش شنیدن .بھ وجد آمدن .شاد شدن .مسرور شدن .خوشحال شدن
Sevişmək ھمدیگر را نوازش کردن .معاشقھ کردن .عشق ورزیدن .ھمدیگر را دوست داشتن
Sevmə پرستش .عالقمندی .ابراز محبت .عشق ورزی .دوستی.
Sevmək عشق ورزیدن .دوست داشتن
Sey رود
Seyhun سئی+ ونھ بھ صورت سیحون در ادبیات فارسی وارد شده است .نام رودی نامدار در ترکستان . (رودخانھ ی ھون) .
Seyiz (اسب)مھتر .بز پیشاھنگ .بز نر
Seyizlik مھتری
Seymaq بی اعتبار کردن .لکھ دار کردن
Seyran گردش
Seyrəlmək کم پشت شدن
Seysey وقت تلف کن .کاھل
Seyvan چادر .جلوخان .ایوان
Seyvət بندی کھ برای بستن جلوی آب درست می شود
Sezdiriş القاء .الھام
Sezgi فراست .حدس
Sezgisəl کشفی .حدسی
Sezi فراست .حدس
Seziş القاء .الھام
Sezmək حالی شدن .بو بردن .درک کردن .ملتفت شدن .متوجھ شدن .تمیز دادن .تشخیص دادن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Səbəbkar عثبا
Səbətə سبدک .النھ .اسکلت .ساختمان .بدنھ
Səbircək استخوان نرم
Səhənd می باشد و در قدیم «کمال»و «سلطان»و «جام»نام کوھی در آزربایجان کھ دارای سھ قلھ ی بزرگ .سھ گانھ
گزین آن شده استجای (سھ اند) «سھند»بوده و بھ مرور زمان ، واژه ی فارسی «اوشقایا»یا «اوچ قایا»نامش
Səhəng سبو .کوزه
Səhman مناسب .خوب
Səhnə نادان .احمق
Səhramişi مسامحھ کردن .تعلل کردن
Səkgiz 8عدد .ھشت
Səkgizgən مثمن .ھشت ضلعی
Səkmən میز کوچک .نیمکت
Səkməz جای دور افتاده
Sələ آب کشیدن برنج از آن استفاده می شود آبکشی کھ از ترکھ ی تر و نازک درختان بافتھ می شود و برای .زنبیل .
ساک
Səlləm نسیم
Səlt کامل .پر .مملو
Səmə سھل انگار .کودن .منگ .گیج
Səmənd زرد پر رنگ یا حنایی یا قھوه ای روشن .اسب زرد رنگ .اسب کرند
Səmir نوا .صدا
Səmirgin چاق شونده
Səmirkənd نامدار در ورارود شھری . (ده سمیر)کند+سمیر بھ صورت سمرقند وارد زبان .بانی آن سمیر از پادشاه ترکان بود .
فارسی شده است
Səmiz سمین .چربی دار .گوشتالو .فربھ .چاق
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Səmizlik چاقی .فربھی
Sən ضمیر دوم شخص مفرد .تو
Səndirləmək تلو تلو خوردن
Sənlik مربوط بھ تو
Səp sərin خنک خنک
Səpdirmək پاشاندن
Səpək محور آسیاب
Səpələmək پخش کردن .توزیع کردن .نشر کردن .انتشار دادن .افشاندن .پراکندن .پاشیدن
Səpgi کک و مک .دانھ ریز پوست .بثوره .جوش
Səpgin بثوره دار .جوش زده
Səpici دباغ .تخم افشان .بذر پاش .پخش کننده .افشاننده .پاشنده
Səpiliş پراکندگی .انتشار
Səpilmək جوش زدن پوست .ریختھ شدن .ولو شدن .پخش شدن .منتشر شدن .پراکنده شدن .افشانده شدن .پاشیده شدن.
بارش ریز باران و برف
Səpinci تخم پاش .بذر افشان
Səpinti ترشح .نم نم باران . قطرات ریز باران .پریشانی .پراکندگی .ریخت و پاش .بذر .پاشیدنی
Səpişik پاشیده
Səpmə پخش .نشر .جوش زنی صورت .تخم پاشی .بذر افشانی
Səpmək جوش زدن .تخم پاشیدن .پراکندن .افشاندن .پاشیدن
Sərbəst مستقل .رک .بی پروا .آزادانھ .آزاد
Sərçeşmə تدر کتاب دده قورقود بھ معنای پیشتاز و فرمانده آمده اس
Sərçək افسانھ
Sərək سفیھ .منگ .گیج
Sərgən ویترین
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sərgi محل گستردن میوه برای خشک کردن آن .نمایشگاه
Sərgin بھ صورت سرگین بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .فضوالت حیوانی .پخش شده
Sərili آویزان شده .ولو شده .گسترده .پھن شده .پخش شده
Səriliş گسترش . پخش
Sərimə سرکاری .پیچش
Sərimək دست انداختن .بستن .طناب پیچ کردن .پیچیدن
Sərin خونسرد .بی عالقھ .سرد .خنک
Sərinkeş دستگاه تھویھ .ھواکش
Sərinləmək خنک شدن
Sərki مالمت .سرکوفت .سرزنش
Sərqut نیم خورده و تھ جرعھ
Sərmə عرضھ .پخش .گسترش
Sərmək ستردن گ پیچیدن . (در کشتی یا دعوا)بھ زمین زدن .فرش کردن .آویزان کردن .پخش کردن .پھن کردن .
Sərmənçi بررسی کننده
Sərniş گلدان
Sərp دشوار .صعب العبور .تند
Sərpiş انحراف
Sərpitmək از جا منحرف کردن .از جا بھ در بردن
Sərpmə انحراف
Sərpmək در رفتن .کجراھھ رفتن .اشتباه کردن .از جا منحرف کردن
Sərt ناھنجار .خشن .جدی .برنده .قاطع .شدید .تند .سخت .سفت
Səs borusu مگافن
Səs böyüdür میکروفن
Səs udan عایق صدا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Səs رأی .سر و صدا .فریاد .کمک .ندا .آواز .آوا .صوت .صدا
Səscik فونم .آوا
Səscil ونتیکف .آوایی
Səsdəş ھم آوا .ھم صدا
Səsgin رادیو
Səsləm ھجا
Səsləmə فراخوان
Səsləmək کمک خواستن .نامیدن .فراخواندن .دعوت کردن .صدا زدن .صدا کردن
Sətəlcəm ذات الریھ .سینھ پھلو
Səyirdiş تھاجم .تاخت و تاز
Səyirti ارتعاش
Sibək برای ھدایت شاش نوزاد از گھواره بھ بیرون تعبیھ می شود نوعی نی کھ .محور میانی سنگ آسیاب
Sıcaq ölçüm گرماسنجی .ترموتری
Sıcaq صفت رنگھای زرد و قرمز و نارنجی .ھرم .گرما .با حرارت .داغ
Sicilli شناسنامھ
Siçan ترسو .موش
Sıçmaq غایط کردن
Sıçramaq یکھ .از جا پریدن .خیز برداشتن .پاشیده شدن .برجستن .جستن .جھیدن .پریدن از روی مانع بھ طور ناگھانی
سرایت کردن .خوردن
Sıçrantı خیزش .جھش .قطره .چکھ .ترشح
Sığ کم عمق
Sığa ظرفیت
Sığac دارای حجمی مشخص .خازن
Sığamaq مالش دادن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sığar سیگار .پیشانی سفید
Sığdırmaq گنجانیدن
Sığı گنجایش
Sığıl زگیل .دمل
Sığım ظرفیت .گنجایش
Sığın گاو کوھی .گوزن
Sığınmaq منزل کردن .در جای تنگی گرد آمدن .پناه بردن
Sığıntı پناھندگی
Sığırmaq گنجانیدن
Sığış اضطراب
Sığışmaq پناه جستن .بھ زحمت جا گرفتن .جا گرفتن .گنجیدن
Sığma جاگیری
Sığmaq ستن پناه ج .جا گرفتن .گنجیدن پناه گرفتن .
Sığmaz نگنجیدنی .غیر قابل گنجایش
Sığnaq پناھگاه
Sığrınmaq تحمل ایستادگی
Sıx شدید .کیپ .محکم .سفت .بھ ھم فشرده .بھم نزدیک .تنگاتنگ .ضخیم .پرپشت .متراکم .انبوه
Sıxac منگنھ .گیره
Sıxacaq فشارنده .کمپرس
Sıxcalamaq ھ کردن ل .لگد کوب کردن تحت فشار قرار دادن .
Sıxı متراکم .پرپشت
Sıxıcı دلتنگ کننده .خفقان آور .خستھ کننده .منگنھ .آلت فشار دھنده
Sıxılıq تراکم
Sıxım اندکی .بھ اندازه ی یک مشت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sıxıntı شیره ی درخت .عصاره .فشار سیاسی .حزن .فشار .دلتنگی
Sıxış فشار
Sıxışmaq ن متراکم شد توھم فرو رفتن .فشرده تر شدن .
Sıxqın تحت فشار .متراکم
Sıxlıq فرکانس .چگالی .آوازی کھ از منقار پرندگان برآید .انبوھی .پرپشتی .بھ ھم فشردگی .تراکم
Sıxma مضیقھ .تنگنا .فشار
Sıxmaq ار دادن در فشار قر .در مضیقھ گذاشتن .چالندن .افشردن .بھ ھم فشردن .فشردن .
Sıxman کمربند
Sıxnaq تنگنا
Sıxnamaq متراکم کردن
Sıxtamaq از فرط دلتنگی گریھ کردن
Silahdaş ھمرزم
Silahlı مسلح
Sıldırım سراشیبی .پرتگاه
Siləcək پاک کن .دستمال.
Silgi پارچھ ی پاک کننده .گردگیر .پاک کن .نظافتچی
Silici ایندهزد .محو کننده .پاک کننده
Siliniş حذف .نظافت
Silkələmək گردگیری کردن .تکاندن .تکان دادن
Sillə توگوشی .تپانچھ .کشیده .سیلی
Silmək پاک کردن.
Sim چرکین .آماس .ورم .چرک و خونابھ در زخم .زه و سیم تار و غیره .نقره .مفتول
Sımaq تحقیر کردن
Simgə نماد .سمبل
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Simgəci را نمادگ سمبولیست .
Simgələmək چیزی را با نشانھ و نماد شناساندن
Simgəsəl نمادین .سمبلیک
Simitən مزاحم .سمج .پر رو
Simləmək سیم کشیدن بر آلت موسیقی .چرکین شدن جراحت.
Simli آماس دار .ورم کرده .زخم چرک کرده .زھی .سیمدار
Sın قبر
Sınaq ن آزمو .آزمایش .امتحان معاینھ .بازبینی .کنترل .بازرسی .تجربھ .
Sınaqçı آزمایشگر .ممتحن
Sınaqlı مجرب .آزموده
Sınamaq بازبینی کردن .کنترل کردن .سنجیدن .آزمودن
Sınar ماده .شکننده
Sınatmaq سنجیدن .آزمایش کردن .امتحان کردن .بھ وسیلھ ی دیگری آزمودن
Sınav سنجش .آزمون
Sınayış سنجش .آزمایش
Sindirim گوارش .ھضم
Sındırmaq پست شمردن .تحقیر کردن .با شور و ناز و کرشمھ رقصیدن .منھزم کردن .ترکاندن .خرد کردن .شکستن
Sınıq شکست خورده .شکستگی .ورشکستھ .معلول .ناقص .خرد شده .شکستھ
Sinir عصب .رگ
Sınır سرزمین .ناحیھ .حد .مرز
Sınırçı مرزنشین
Sınırdaş ھم مرز
Sınırlama تخصیص .احصاء
Sınırlamaq محدود کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sinirlənmək عصبی شدن .عصبانی شدن
Sinişmək انس پیدا کردن .عادت کردن
Sınlaq مقبره .قبرستان
Sınmaq شکست خوردن .ترک برداشتن .خرد شدن .شکستن.
Sınmaz نشکن
Sinmə بجذ .ھضم
Sinov عمل شنا در ورزش .شنا
Sinsik زیرجلی .نھانی .پنھانی
Sinsilik اختفاء .موشکافی .باریک بین
Sinsimək گلھ و شکوه کردن .ذلھ شدن .ملول شدن .آزرده خاطر شدن
Sinsitmək ذلھ کردن .دل آزردن .رنج دادن
Sıpa مدارا .مالیمت
Sıpamaq پراکنده کردن
Sıpıxma فرار . گریز
Sıpıxmaq در رفتن .جیم شدن .گریختن
Sır لعاب
Sıra sayı اعداد ترتیبی
Sıra در .در یک خط .نوبت .سری .ترتیب .نظم .رشتھ .توالی .دنبال ھم .پشت سر ھم .صف .رده .سلسلھ .ردیف
جزء .زمره .سطر .یک امتداد
Sıradağ رشتھ کوه
Sırağa ری پیشوندی بھ معنای پ پری روز=سیراغا گون .
Sıralamaq در یک خط قرار دادن .بھ ردیف چیدن
Sıravı صفی .معمولی .عادی .ساده
Sirə ھیئتی کھ بھ صورت مرتب و منظم ترتیب می یابد .ھیئت عزاداری .ھیئت مذھبی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sirəm سلسھ .ردیف
Sirəmək انداختن .قالب کردن
Sırıq خت یا شاخھ ای کھ پوستش را کنده باشنددر .کک بخیھ .وصلھ .بخیھ
Sırıqmaq گریختن
Sirim دوال رکاب .بند و تسمھ ساختھ شده از چرم لطیف .تسمھ
Sırıma بخیھ زنی .کوک زنی
Sirimək از خشم یا ترس بھ خود لرزیدن
Sirkə تخم بید .سرکھ .شوره ی سر
Sirkələmək سرکھ قاطی چیزی کردن .شوره گذاشتن سر
Sırqa گوشواره
Sırlıq منقوش
Sırma سردوشی .ملیلھ .گالبتون .رشتھ طالیی .رشتھ .سرمھ دوزی .یراق .نوار
Sırnamaq پافشاری کردن .سماجت کردن
Sırnaşıq پررو .چاپلوس .گدای سمج .پیلھ کن .خیره سر .لجوج
Sırt پھ ت .بلندی .جالیز .مرز .برآمدگی .پشتھ .پشت .گرده موی بز .مو .باالی کوه .کمرکوه .
Sırtıq بھ صورت سرتق بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .سیتال .پررو
Sırtına almaq بر پشت نھادن
Sis çən مھ غلیظ
Sis duman مھ غلیظ
Sis تیرگی .غبار .بخار آب .مھ
Sisey جیرجیرک
Siskənmək بر اثر وحشت از خواب پریدن
Sısqa الغر
Sısma سکوت .خاموشی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sısmaq خاموش و ساکت شدن
Sital پررو .سمج .موی دماغ .مزاحم
Sıtqamaq التماس کردن .ندبھ کردن .زاری کردن
Sıvı مایع .رقیق
Sıvıq مایع.رقیق
Sivilcə آبلھ
Sivişkən لغزنده
Sivri (زاویھ)حاده .قلمی .دراز و باریک .نوک تیز .تیز
Sıyıq رقیق .مایع .تنک .کم پشت .آبکی
Siz ضمیر دوم شخص جمع .شما
Sızağan نشت کننده .نافذ
Sızanaq بثوره .جوش صورت .جوش
Sizcə بھ اندازه شما .بھ نظر شما
Sızdırma کاسھ نمد .درزگیر
Sızdırmaq چکاندن .آب چالندن .نشت دادن .توسط کسی تراوش دادن
Sızıldamaq ش داشتن سوز .زاری کردن .نالھ کردن . (زخم)تیر کشیدن .
Sızılmaq نقش شدن
Sızıltı درد خفیف سوزش دار .سوزش خفیف .حزن .نالھ
Sızım ترشح
Sızımaq نقش کردن
Sizin مربوط بھ شما.مال شما
Sizinki مال شما
Sızıntı سوزش .تراوش .ترشح .نشت
Sızqa قطره قطره .نشت. جاری شدن آبچکھ چکھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sızqın زار .آھمند
Sızlaq سرمایی کھ از نوشیدن آب سرد یا یخ بھ دندانھا دست دھد
Sızlamaq سوزش داشتن .آه و نالھ کردن
Sızmaq نقش کردن .نالیدن .چکھ کردن .نشت کردن
Sız-siz بی پدر =مانند آتاسیز .پسوند بھ معنای بدون و فاقد
Soba کوره .بخاری
Soğan پیاز
Soğulcan خراطین .کرم انگل روده
Soğun نر آن را بوغور و ماده اش را مارال می گویند . (اعم ازنر یا ماده)گوزن
Soxma اصطالح نظامی بھ معنای فرو بردن خنجر در بدن دشمن کھ بر دو نوع کوتاه و بلند .عمل فرو بردن .انگولک
وارد شده است بھ صورت سخمھ در ادبیات نظامی فارسی .است
Soxmaq نیش .کاله گذاشتن .بند کردن .بھ زور چپاندن .تپاندن .چپاندن .وارد کردن .داخل کردن .فرو کردن .فرو بردن
سیخ زدن . (پشھ)زدن
Soxulcan کرم باران .کرم خاکی .مردنی .الغر
Soxulma بھ صورت سقلمھ وارد زبان فارسی شده است .ضربھ .نفوذ
Soxulmaq خود را جا .چپیدن .رخنھ کردن .دخالت کردن .نفوذ کردن .تجاوز کردن .وارد شدن .فرو شدن .داخل شدن
کردن
Soxum لقمھ .انتھای دم
Soxuş گزش .ستیز .مطاعنھ
Soxuşmaq با ازدحام وارد شدن
Soqaq کوچھ
Soqət آورند آنچھ از مسافرت برای خانواده ، دوستان و آشنایان می پولی کھ مأموران حکومت بھ .رھاورد .ارمغان .
بھ صورت سوغات وارد زبان فارسی شده است .ھدیھ .عنوان پیشکش و ھدیھ از مردم می گرفتند
Sol gedən گمراه شونده
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sol جناح افراطی و بنیادگرا در جریانات سیاسی و اجتماعی .چپ دست .چپ
Sola بھ طرف چپ
Solağan چیزی کھ زودتر پژمرده شود .پژمرده.
Solaxay چپھ .چپ دست
Solaq چپ دست
Solar فصل پاییز
Solcuq پژمرده .افسرده
Solcul چپگرد
Solçu چپگرا
Solda در سمت چپ
Soldan از طرف چپ
Soldurmaq پژمرده کردن .ضعیف کردن .رنگ باختھ کردن
Solduş مقابل ساغدوش .آنکھ در سمت چپ داماد یا عروس می ایستد
Soləqqəy چپ دست
Solğun بی طراوت .پژمرده .رنگ باختھ .دژم .زرد چھره
Solmaq پژمرده شدن .افسردن .پژمردن .پریده رنگ شدن .رنگ باختن
Solmaz د بھ صورت سولماز و سلماز بھ ھمین معنی وار .زوال نا پذیر .ھمیشھ با طراوت .ھمیشھ شکوفا .پژمرده نشدنی
زبان فارسی شده است
Soluxmaq رنگ باختن .پژمردن .افسرده شدن .رنگ پریده شدن
Soluqlamaq نفس کشیدن و بیرون دادن
Solumaq نفس نفس زدن .برای نفس مکث کردن .نفس کشیدن
Solunqaç آب شش
Solunmaq پژمرده گردیدن .نفس کشیدن
Solunum تنفس
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Soluş پژمردگی
Som ند تنوم .توپر واحد پول قرقیزستان .نوعی ماھی .خالص .ناب .استوار .محکم .گنده .بزرگ .درشت .
Somu بربری .کلوچھ ی کلفت
Somun مھره بھ شکل ھرم .بربری
Somurqa مستعمره
Somurqaçı استعمارگر
Somurqan استعمارگر .مکنده
Somurqanlıq استعمار .مکندگی
Somurmaq ردن جذب ک .مکیدن درآشامیدن .
Somurtqan خونخوار .مکنده
Somurtmaq خود را با مشکالت و اندوه از پا انداختن
Somut مقید .ذاتی .مطلق
Son bahar خزان .پاییز
Son beşik عزیز دردانھ .آخرین بچھ .تھ تغاری
Son qoymaq پایان دادن
Son söz (متھم)آخرین دفاع
Son عاقبت .نتیجھ .حد .تازه ترین . آخرین .آخری .پایان.
Sona اردک نر.
Sonal زیبا چون سونا .پایان
Sonalamaq ایراد گرفتن بھ ھر چیزی .بھانھ گیری کردن
Sonay ماه آخر .آی +سون
Soncuq جفتک .لگد
Soncuqlamaq لگد پراندن .جفتک زدن.
Sondama تعقیب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sondamaq تعقیب کردن
Songül گل بھ غایت زیبا .گول +سون
Sonqu پرھیز .ارمغان
Sonqumaq پرھیز کردن از غذاھای زیان آور
Sonlama انتھایی .پایانی
Sonlamaq بھ انتھا رساندن
Sonlu معدود .معین .محدود
Sonluq پسوند
Sonma پیشبری .ھدایت
Sonra بعد از .بعد .سپس
Sonradan بعد از آن .بعدھا .بعدا
Sonrakı آنچھ بعدا رخ دھد .بعدی
Sonrası بعدش .عاقبت آن .دنبالھ ی آن
Sonrasız ابدی .بی دنبالھ
Sonsal استنتاجی
Sonsuz نازا .بی ثمر .بی نتیجھ .نامتناھی .نامحدود .بی پایان .بی انتھا .اجاق کور .ابتر .مرد یا زن بدون عقبھ و فرزند
عقیم .
Sonuc عاقبت .نتیجھ
Sonunacan لغایت .الی آخر
Sonuncu نھایی .پسین .واپسین .آخری .آخرین
Sonuşmaq پایان یافتن .قطع کردن
Sora سپس .بعد
Sorac دستگاه مکنده
Soraq eləmək خبر جستن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Soraq فارسی شده بھ صورت سراغ وارد زبان .استفسار .نشان .پرسش از جا و مکان کسی .خبر .ردپا .اثر .نشانھ
.است
Soraqçı پرس و جو کننده
Soraqlamaq پرس و جو کردن
Sorama کاوش .جستجو
Soramaq جوییدن .جستن
Sordurmaq باعث پرسش و یا مکش چیزی شدن
Sorğu bəlgə پرسش نامھ
Sorğu پرسش
Sorğuçu پرسشگر .بازپرس .مفتش
Sorğulama استیضاح .پرسش
Sorğulamaq پرسیدن
Sorğusal پرسشی
Sorma بازپرسی .مکش .واکاوی .پرسش
Sormac لولھ مکنده .مکش .مکنده
Sormaq مک زدن .مکیدن .پرسیدن.
Sortlamaq سورت بندی کردن
Sortuq مک
Sortuqlamaq بی امان با حرص و ولع و با ضربات پی در پی مکیدن
Soru تمرین .مسئلھ
Sorucu کننده پرسش .کارآگاه .پرسشگر ھواکش .کشنده ی ھوا .مکنده .پرسنده .
Soruq چوبی کھ بچھ ھا بر آن بھ تقلید اسب سوار شوند .ستون و چوب بلند .حساب .پرسش.
Sorulmaq بازخواست شدن .مسئول قرار گرفتن .مورد سئوال قرار گرفتن .ھورت کشیده شدن .مکیده شدن
Sorum پاسخگویی .مسئولیت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sorun ئلھ مس مشکل .
Soruncul کارشناس .خبره .سخن چین .نقاد
Sorunmaq مکیده شدن
Sorunsal شک برانگیز
Soruşmaq یکدیگر را مالیدن .ھمدیگر را بوسیدن .بازجویی کردن .پرس و جو کردن .خبر گرفتن .پرسیدن
Sos daş سنگ گرانیت
Sosəm متحیر .حیران
Soslan گرانیت
Sovxa کرم آفت پنبھ .میراث
Sovma چپاول .گذران .اتمام .عبور
Sovmaq تمام کردن .چپاول کردن .گذراندن .رد کردن
Sovulmaq رد شدن .سپری شدن
Sovuraq بادپا . (خرمن)عمل باد دادن .گردباد
Sovurqan ولخرج
Sovurmaq بوجاری کردن .باد دادن .نوعی پرتاب کردن قاپ .برباد دادن
Sovuşmaq برطرف شدن .گذشتن .سپری شدن
Sovzu سبزی
Soy ad نام خانوادگی
Soy ağacı شجره نامھ
Soy bilimi علم انساب .نسب شناسی
Soy qırımı قتل عام نژادی
Soy sop قوم و خویش .اصل و نسب.
Soy ونداستان منظ .نژاد .ھمخون .تبار .اجداد .نسل .ایل .طایفھ .نژاد .خانواده
Soyçu نژاد پرست
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Soydaş ھم نژاد .ھمخون .ھم تبار
Soyğun تاراج .دزدی .راھزنی .چپاول .غارت
Soyqa نوعی کالغ .لباسی کھ از تن مرده یا اسیر بیرون آورند .باال پوش .لباس
Soyma چپاول .غارت .پوست کنی
Soymaq چپاول کردن . چاپیدن .غارت کردن .لخت کردن .پوست کندن .کندن
Soysal نژادی .فرھنگی .نامدار .ریشھ دار .اصیل
Soysuz بی خانواده
Soyudan آبسرد کن
Soyuducu یخچال .سرد کننده
Soyuq سھل انگاری .بی مھری .خنک .سرما .سرد
Soyunmaq لخت شدن .رخت کندن .لباس در آوردن
Soyurqal دال ، ارمغان و بخشش بوده است در اصل بھ معنای فرمان ، نشان ، م .نوازش .کسی کھ از مالیات معاف باشد .
.بھ صورت سیورغال وارد زبانھای عربی و فارسی شده است .معاش
Soyurqamaq احسان و بخشش کردن
Soyurqat نیکی .بخشش .احسان
Soyuş پوست کنی
Soyut مجرد
Soyutac سرد کننده
Soyutlama ونآبستراکسی .تجرید
Soyutluq تجرد
Soyutma یخ زده .انجماد.
Soyutmaq آرام کردن .خنک کردن .سرد کردن
Sozalmaq پژمرده شدن
Sozarmaq بھ خاموشی گراییدن آتش .پژمرده شدن .پژمردن .رنگ و رو باختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sozman قوچ شش سالھ
Söbə (شکل ھندسی)بیضی
Söbəsəl بیضوی
Söbü (شکل ھندسی)بیضی
Sökdürmək اوراق کردن .کندن .بھ وسیلھ ی کسی شکافتن
Sökəl معلول .علیل .خستھ .بیمار
Sökmə تخریب .پارگی .شکافت
Sökmək اوراق کردن . (ماشین و غیره)از ھم باز کردن و پیاده کردن .پاره کردن .خراب کردن .از ھم جدا کردن .شکافتن
)برچیدن .کندن .شخم کردن . بام و غیرهشیروانی )
Sökmən قھرمان .دالور
Sökü تخریب
Sökük چاک خورده .پاره .اوراق شده .زمین کنده شده .خراب شده .شکافتھ .ویران
Sökülməli کلنگی
Sökülüş ویرانی .شکاف
Söküntü قطعات از ھم شکافتھ شده .پارگی .پاره .ویرانھ
Söküşmək یا ھمکاری کردندر کار خرابی چیزی با ھم رقابت
Söndürmək فرونشاندن .اطفاء کردن .خاموش کردن
Sönmə بی رونقی .سردی .خاموشی
Sönmək از رونق افتادن .بھ سردی گراییدن .خاموش شدن.
Sönməz ھمیشھ فروزان .خاموشی ناپذیر .خاموش نشدنی
Sönük رکم نو .کم رنگ .تیره .سرد .بی روح .بی رونق .خاموش
Sönüm استھالک .میرایی
Sönüş مردگی .پایان .خاموشی
Söy نظم .شعر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Söyçü شاعر
Söygü ناروا .فحش
Söykək پشتیبان .حامی .پشتی .نقطھ ی اتکاء .تکیھ گاه
Söykəmə اتکاء
Söykəmək متکی شدن .لمیدن .پشت بھ پشت ھم دادن .تکیھ دادن.
Söykəşmək بھ ھمدیگر تکیھ دادن
Söykü تکیھ گاه .پشت و پناه
Söylək (در دستور زبان)جملھ
Söyləm جملھ
Söyləmə نظم .شعر .اظھار .بیان
Söyləncə اساطیر .اسطوره .مقال .داستان .افسانھ
Söyləniş اظھار .بیان .تلفظ
Söylənti شایعھ
Söymək فحش دادن .دشنام دادن
Söysün پشت گردن .گرده .قفا
Söyüdlük بیدستان .بیدزار
Söyüş ناروا .فحش
Söz arası در اثنای کالم .ضمن صحبت
Söz düzümü نحو
Söz söy حرف و حدیث
Söz süz بالشرط .بی قید و شرط .بی چون و چرا .بی گفتگو .بی حرف
Söz yox البتھ .حرفی نیست
Söz طعنھ .گالیھ .بگومگو .قرار .عھد .قول .شایعھ .لغت .واژه .کلمھ .نطق .بیان .صحبت .کالم .حرف .سخن.
عقیده .نظر .رأی .اجازه ی صحبت .نوبت صحبت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sözcük واژه .لغت
Sözçü پرحرف .سخنگو
Sözdə (نھ در عمل)در حرف
Sözdəş ھم صحبت
Sözəl مربوط بھ حرف .حرفی
Sözləşmək ن بستنعھد و پیما .مشاجره کردن .بگو مگو کردن
Sözlük لغتنامھ
Sözmən سخنگو
Sözsəl حرفی
Sözü keçər دارای نفوذ کالم .بانفوذ
Sözün düzü حقیقت امر
Su basar قطعھ زمینی کھ آب بر آن سوار شود .آبگیر
Su boyası آبرنگ
Su içim سھل و آسان
Su iti سگ آبی
Su qalxma مد
Su parla آبفشان
Su pöskürən آب فشان
Su salmaq (ماست)آب انداختن
Su sevər آبزی .آبدوست
Su topu (ورزش)واترپلو
Su tutar آبگیر
Su yatma جزر
Su سرباز .آبرو .آب . .بره اش =مانند قوزوسو .پسوند مالکیت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Suba دراز .کشیده
Subar سد آب
Subay ار سابی سو .سواری کھ مایحتاج خود را بستھ و مسلح و مکمل یراق می راند تنھا و بی .آجودان .زبده سوار .
ظریف .عزب .ھمسر
Sucaq یک نوع شیرینی قنادی .زمین ھمیشھ خیس .خیس .منبع آب .آبکی
Sucul ھیدروفیل
Suç جرم .گناه
Suçlamaq متھم کردن
Sudur دندان یا نقطھ ی دیگر از ورم چرکدار در پای .آب آوردن زیر پوست .آماس پوست .ورم .تاول .تاول آبکی .آبسھ
بدن
Sudurlamaq متورم شدن .جمع شدن مایع زیر پوست
Sufra سفره
Suğalmaq در قدیم بھ معنای رد شدن ، سپری شدن استفاده می شد .کشیده شدن آب .خشک شدن.
Suğurma اشتقاق
Suğurmaq چیزی را از چیزی بیرون کشیدن
Sul ماھی کولی .بچھ ماھی
Sulaq ر رود مسی ظرف کوچک آب .آبگیر .باتالق .مرطوب .آبدار .زمین ھمیشھ پر آب .رودخانھ .
Sulama آب پاشی
Sulamaq نم زدن .مرطوب کردن .خیساندن .خیس کردن .آب دادن .آب بازی کردن .آبیاری کردن .آب پاشیدن
Sulanmaq رسیدن میوه .آبدار شدن . خیس خوردن .آب داده شدن .آب پاشی شدن .آبیاری شدن
Sulaşmaq آبکی شدن .آب انداختن .آب بازی کردن
Sulça بچھ ماھی
Sulu namaz نماز با وضو
Sulu با شرم وحیاء .آبرومند .رقیق .آبکی .تر .خیس .نمناک .مرطوب .پرآب .آبدار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Suluqçu آب آورنده .سقا
Suluqlamaq آبسھ کردن .تاول زدن
Sumbata سنباده
Sumlum کسی کھ اصال زبان ترکی بلد نیست
Sumlumaq بھ زبانی غیر از زبان ترکی سخن گفتن
Sumlutmaq بھ زبان غیر ترکی سخن گفتن .باعث گفتگوی دو نفر بھ زبانی غیر از ترکی شدن
Sumsuq مشت زنی .مشت
Sumsuqlamaq مشت زدن
Sumum yeli باد گرم .خاک باد .باد سموم
Sumuş کوزه آب
Sunal اھدایی .تقدیم شده
Sunama اھداء .تقدیم
Sunamaq تقدیم کردن
Sundurmaq تقدیم گردانیدن .دادن
Sunmaq تقدیم کردن
Sunu عریضھ .عرض .عرضھ
Sunulmaq تقدیم شدن
Sunuluş عرضھ .تقدیم
Sunum عرضھ شده .تقدیمی
Sunuş مقدمھ ی کتاب .تقدیم
Sur دژ .دیوار
Surğuc الک و موم کھ بھ سرعت ذوب می شود و سریعا منجمد می گردد .عالمت .کاله پادشاھان .نشان .جقھ
Sus ساکت .ھیس
Susaq مالقھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Susal آبزی
Susalmaq تشنھ شدن
Susamaq اشتیاق داشتن .عطش شدن .تشنھ شدن
Susdurmaq ساکت گردانیدن .آرام کردن .بھ سکوت واداشتن
Susəri جیرجیرک .سوسک زرد
Susqu خاموشی .سکوت
Susqun خاموش .بی حرف .ساکت
Suslanmaq خفھ شدن .ساکت شدن
Susma خاموشی .سکوت
Susmaq سکوت کردن .لب فرو بستن .خاموشی گزیدن .ساکت شدن
Susmalıq حق السکوت
Sustaltmaq آرام کردن .سست کردن
Susuq صامت .ساکت
Susuş یتشنگ
Susuz تشنھ .بی آب .خشک.
Suvaq اندود .سفیدکاری .گچ کاری .کاھگل
Suvaqçı سفید کار .گچ کار
Suvaqlamaq سفید کاری کردن .گچ کاری کردن .کاه گل کردن
Suvaqlıq کاه گلی
Suvama کاه گل کاری
Suvamaq گچ کاری کردن .کاه گل دادن بھ پشت بام
Suvand سوھان
Suvanmaq الیده شدن م اندوده شدن .
Suvarım آبیاری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Suvarma آبیاری
Suvarmaq آب دادن .سیراب کردن .آب دادن مزارع و چمن
Suvaşqan چسبندگی .چسبنده
Suvaşmaq آغشتن .چسبیدن
Suvatmaq اندودن .کاه گل کردن .گچ کاری کردن .سفید کاری کردن بھ وسیلھ ی دیگری
Suvlamaq آبدیده شدن
Suvuq مایعی کھ آبش زیاده از حد اعتدال باشد .آبکی
Suvuş سیراب
Suya cumma ارتماس
Suzmaq (گویش ماکو)تشنھ شدن
Süd aşı شیر برنج
Süd əcər محروم از شیر
Süd pulu شیر بھاء
Süd yolu کھکشان راه شیری
Süd طریق خوردن شیر یک زن شیرده و بچھ قرابتی کھ از .رضاعی .شیره ی گیاھان کھ شبیھ شیر است .شیری .شیر
.شیرخوار و بین بچھ ھایی کھ از شیر زن معین خورده اند، بھ وجود می آید
Südrəmə کشش
Südrəmək (بر زمین)کشیدن
Südrətmək کشیده شدن
Südük شاش .ادرار
Südüklük مثانھ.
Sülək ھرزه .پرسھ زن .ولگرد
Sülənmək ل کسی افتادن دنبا .ول گشتن .پرسھ زدن بھ دنبال خوراکی ھر جا سرک کشیدن .
Sülük دیوچھ .زالو .انگل .جوانھ ی نی و غیره
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sülükçü زالوفروش
Sümkürmək فین کردن .پاک کردن بینی
Sümsük پرسھ زننده .کسی کھ ھر جا سخن طعام باشد، حاضر شود .سگ ھرزه .ابلھ .خرفت .کندذھن .سبک مغز
Sümsünmək گ گردی س (برای خوراکی)بھ ھر جا سرک کشیدن .پرسھ زدن .پلکیدن .
Sümük استخوان
Sümüksəl استخوانی
Sümür بیھوده
Sümürüş استثمار .مکش
Sünbə بھ صورت سنبھ وارد زبان فارسی شده است .نوعی آلت دراز برای تمیز کردن داخل تفنگ
Sünbəki getmək نتپق زد .لکنت زبان پیدا کردن
Sünbəki لکنت زبان
Sünbül بھ صورت سنبل وارد زبان فارسی شده است .خوشھ
Sünc عالمت .نشان
Süng لخت .تیز
Süngər ابر .اسفنج
Süngü بھ صورت السونکی و السنکو وارد زبان عربی شده است .چاقوی برنده .سرنیزه
Sünü زوبین .نیزه
Süpəng فالخن
Süpür بھ صورت سپور وارد زبان فارسی شده است .رفت و روب .رفتگر
Süpürgə گیاه جارو .جارو
Süpürgələmək جارو کردن
Süpürləşmək بھ ھمدیگر چنگ انداختن .دست بھ یقھ شدن .گالویز شدن
Süpürmə جارو کشی
Süpürmək رفت و روب کردن .جارو زدن .روبیدن .جارو کردن.
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Süpürüş درگیری .جارو کشی
Sür شن ج مانند چھارشنبھ سوری .بھ صورت سور وارد زبان فارسی شده است .مھمانی .
Sürbə (شتر)قطار .دستھ .گروه .گلھ
Sürç لغزش
Sürçmək لغزیدن
Sürçülmək لغزیده شدن
Sürçüşmək با یکدیگر لغزیدن
Sürdürmək دن سوق دا .کش دادن .طوالنی کردن .کشانیدن .بھ وسیلھ ی دیگری راندن با گاو آھن زمین را .ھدایت کردن .
(بھ توسط دیگری)شخم زدن
Sürə durum وضعیت
Sürə yazar زمان نگار
Sürə وعده .موعد .زمان .مدت
Sürəc پروسھ
Sürəcənlik تداوم .دوامیت
Sürək دوره می شوند گروه حیواناتی کھ برای شکار .گلھ ی بزرگ .گلھ .طول .اطالھ .دیرپا .ادامھ .دوام مدت .
Sürəksiz منقطع .بی دوام
Sürəli مداوم .دوره ای .مدتدار
Sürəlilik تداوم
Sürən یورش .ھجوم .حملھ.
Sürget علی آخر .بی نھایت
Sürgəc سورتمھ .تختھ ی سورتمھ .مار بوآ
Sürgü سمبھ .کوالس .گلنگدن تفنگ .غلتک بزن .زمین صافکن .مالھ .کلون .کشو
Sürgüləmək انداختن کلون پشت در .صاف و ھموار کردن مزرعھ
Sürgün اسھال .جوانھ ی گیاه .نفی بلد .تبعیدی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sürmə بھ صورت سرمھ وارد زبان .مالش .راش .گردی سیاه رنگ کھ برای سیاه کردن پلکھا و مژه ھا بھ کار می رود
.فارسی شده است
Sürmək راندن .ادامھ دادن.
Sürsat بھ صورت سورسات وارد زبان فارسی شده است .کفاف .خواربار .غلھ
Sürtəc مالھ
Sürtkəc مالھ .رنده برای رنده کردن میوه و سبزی و غیره
Sürtmək کم کاری .وقت تلف کردن .وقت گذرانی کردن .اصطکاک دادن .سودن .سابیدن .ساییدن .مالش دادن .مالیدن
کردن
Sürtücü ساینده
Sürtülmək پر رو شدن .برخوردن .اصطکاک یافتن .ساییده شدن .مالیده شدن
Sürtünüm کنتاکت
Sürtünüş سایش .اصطکاک
Sürtüş سایش .اصطکاک
Sürtüşmə اصطکاک .منازعھ
Sürtüşmək سربسر گذاشتن .مزاحم شدن .بھ ھمدیگر مالیده شدن
Sürü گروه .دستھ .گلھ .رمھ
Sürücü گوینده .شوفر .راننده.
Sürük صیقلی .صاف
Sürülmüş تبعیدی
Sürüm خط چشمی کھ زنان بر چشم زنند .کشو .دوام .تداول .رواج.
Sürümlü (زمان)استمراری .مداوم .متداول
Sürümsüz غیر متداول
Sürünən خزنده
Sürüngəc کشو .لغزنده .پیش و پس رونده .کشویی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Sürüngəl منطقھ ی لیز و لغزنده در کوھستان
Sürüngən خزنده
Sürünmək با ولگردی روزگار گذرانیدن .با فقر و بیچارگی زندگی کردن .خود را روی زمین کشیدن .سینھ مال رفتن .خزیدن
آھستھ حرکت کردن .
Sürüntü دوام داشتن .خزیدن
Sürüş ھدایت .رانش
Sürüşgən لغزنده .لیز
Sürüşmək جیم شدن .خزیدن .سریدن .لغزیدن .سر خوردن .لیز خوردن
Sürütmə بھ صورت سورتمھ وارد زبان فارسی شده است .دمپایی
Süs بزک .زینت
Süsəyən شاخ زدن
Süsləmə آرایش
Süsləmək آراستن
Süsləyici آرایشگر
Süsümək شاخ زدن
Sütül پز گندم شیری نیم .سنبل .خوشھ .نورس .شیری (چای)دم نکشیده .نوجوان .
Süyrüşmək لیز خوردن
Süyü زوبین .نیزه
Süzdürmək با عشوه و طنازی نگاه کردن .از صافی گذرانیدن
Süzəcək صاف کن .آبکش
Süzgəc فیلتر .پالونھ .آبکش .صافی
Süzgün پالودگی .نشتی .الغر .دارای چشمان خمار .طناز
Süzmə بھ صورت سوزمھ وارد .خرامش .غماز .مخمور .پالوده .آب گرفتھ، آبکش شده .ماست چکیده .چکھ .چکیده
زبان فارسی شده است
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Süzmək صاف کردن .از صافی گذراندن.
Süzük صاف
Süzülmək جیم شدن . (روی زمین)کشیده شدن .خزیدن .ریزش .فروچکیدن .نشت کردن
Süzülüş تصفیھ .خزش .نشت
Ş یکی از حروف زبان ترکی است کھ جزء حروف صامت گنگ ، پیشین کامی و اصطکاکی گروه بندی می شود .ش
Şadaralamaq الک کردن .سرند کردن
Şah damar شاھرگ
Şah öldü شطرنج
Şaxma جرقھ زنی .برق زنی
Şaxmaq پرتو افکندن .جرقھ زدن .برق زدن
Şaxşaq جغجغھ
Şaxta baba بابا نوئل
Şaxta کان .معدن .تونل .ھوای سرد و یخبندان
Şaxtaçı معدن کار .معدنچی
Şaqa لطیفھ .طنز
Şaqacı بذلھ گو
Şaqqalamaq قطعھ قطعھ کردن .از دراز چیزی را بھ دو نیم کردن .شقھ شقھ کردن
Şaquli عمودی
Şalaqta بھ صورت شلختھ وارد زبان فارسی شده است .بی انضباط .وارفتھ
Şallaq بھ صورت شالق وارد زبان فارسی شده است .مفسد عیار .فتنھ انگیز .شوخ .تازیانھ
Şalvar شلوار
Şaman بھ صورت شمن وارد زبان فارسی شده است .ساحر .جادوگر
Şan şan سوراخ سوراخ
Şan کندو .شان .موم .اسم و رسم .افتخار .شوکت .شھرت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Şanar با شکوه .نامدار
Şapalaq چک .کشیده .سیلی
Şapatlamaq پشت سر ھم زدن .زیر ضربھ ی مداوم و متوالی مشت و لگد گرفتن .کتک زدن
Şapqın بھ صورت شبیخون وارد زبان فارسی شده است .غارت
Şappadan ناگھانی
Şapşaq تخماق لباسشویی
Şaramat (گویش میانھ)بی پرده .رک
Şarf دستمال گردن .شال گردن
Şarıldamaq شر شر ریختن .صدای شر شر کردن
Şayqıla چرخ آسیاب
Şeh ژالھ .رطوبت .شبنم .نم
Şel ننر .لوس
Şenlik قصبھ .محل سکونت .آبادان .آبادانی
Şensiz جای کم جمعیت
Şepi دمپایی
Şeşmək گشودن .باز کردن
Şəlalə آبشار
Şələ quyruq روباه
Şələ کھ بر پشت نھند باری .کولھ بار .بار لنگر .
Şəltə بھ صورت شلیتھ وارد زبان فارسی شده .نوعی شلوار زنانھ . (...قالیچھ و .لباس )نخ نما .فرسوده .دامن گشاد و بلند
است
Şəmatə داد و فریاد .سر و صدا .عوعو سگ .پارس
Şən خوش .با نشاط .خوشرو .شھرت
Şəngül ھ ھمین معنی وارد زبان فارسی شده استب .محل تفرج و شادی .شاد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Şəpə زیان .توده برف .بھمن .موج دریا
Şəpələmək موج زدن
Şətə (فلفل)تند
Şətəl almaq باج سبیل گرفتن
Şətəl جرزن .دغل .دوز و کلک .باج سبیل .باج در قمار .متلک .مزاحمت
Şıdırğı داومم .بی وقفھ .بھ سرعت .بھ شدت .شدید .تند
Şığama حملھ ی برق آسا
Şılamaq درخشیدن .نور پاشیدن .پرتو افکندن
Şıltaqlıq مرافعھ .منازعھ
Şimdi حال .حاال .اکنون
Şimşək بھ صورت شمشک وارد زبان فارسی شده است .آذرخش
Şinləmək بھ طمع انداختن
Şinlənmək ھوس کردن .طمع ورزیدن
Şir vurmaq لعاب زدن
Şırıq وار ن تکھ پارچھ ی باریک .
Şırtıq مبتذل .پیش پا افتاده .چرک و لک .کثافت
Şırtov (لباس)چرک
Şiş میخھای کوچک نعل اسب .شق .راست .نوک تیز .میلھ .سیخ .باد کرده .نفخ .التھاب زخم .آماس .ورم.
Şişiriş گنده گویی .مبالغھ
Şişman کرده ورم .باد کرده .تنومند .چاق
Şişmə تورم .ورم .آماس .باد
Şit بدرنگ .لوس .رفتار جلف و سبک .بی مزه .بی نمک
Şitə قالب.
Şitil نوعی ظرف کوچک برای حمل غذا بھ مزرعھ .نھال .نشاء
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Şitillik مزرعھ ی نشاء کاری .نشائی
Şoranlıq کویر
Şöpük خاشاک .خس
Şu این
Şuluq بھ .آشفتھ .خراب .پر جنب و جوش .بی نظم و ترتیب .درھم و برھم .پر ازدحام . پرجمعیت .پر سر و صدا
صورت شلوغ وارد زبان فارسی شده است
Şüşə بھ صورت شیشھ وارد زبان فارسی شده است .چیز صاف و براق .بطری .چراغ نفتی .حباب .جام
T نفجاری گروه بندی می شودپیشین کامی و ا .یکی از حروف صامت کھ جزء حروف گنگ .
Taba طرف .سو .جھت
Tabaq ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبھ دار کھ در آن خوردنی و میوه می گذارند یا با آن غلھ را بوجاری می کنند.
بھ صورت طبق وارد زبان فارسی شده است .پاتنی
Tabalama سرزنش
Tabalamaq سرزنش کردن
Tabaşır دارویی سفید رنگ کھ از میان یک قسم نی ھندی موسوم بھ بامبو یا خیزران بیرون می آورند .آغ بور .تباشیر .گچ
.و در طب بھ کار می برند و آن را در زبان فارسی شوره ی قلم می گویند
Tabqur تحمیل و تکلیف زاید بر خراج .گروه .فوج
Tabla پنجھ ی کفش
Tablaq موافقت .رضایت
Tablaşmaq آوردن تاب راضی .موافقت کردن .دوام آوردن .طاقت آوردن .پایداری کردن .ایستادگی کردن .تحمل کردن .
شدن
Tacanmaq خودداری کردن
Tağan کالغ سیاه
Taxıq زینت
Taxıl döyən خرمن کوب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Taxıl səpən بذر پاش
Taxıl ده ، بھ مصرف می رسانند مانندگیاھانی ھستند کھ دانھ ھای آنھا را آرد کرده یا آرد نکر .غلھ گندم ، جو ، برنج ، :
...ارزن و ذرت و
Taxılqan لوده .شوخ
Taxılmaq پوشیده شدن . (میخ و غیره)فرورفتن .نصب شدن
Taxınaq موھومات .خرافات
Taxınmaq نصب شدن
Taxır زینت
Taxış زینت .دخول
Taxışmaq تو ھم فرو رفتن .بھ ھم فرو رفتن
Taxma yaxa کراوات .فکل
Taxma مستعار .بدلی .غیر اصیل .منصوب
Taxmaq (پیراھن .دستکش )دست کردن .تن کردن .پوشیدن .آویزان کردن .نشاندن .جا انداختن .فرو کردن .نصب کردن
Taxta qapu زبان فارسی شده است بھ صورت تختھ قاپو بھ معنای اسکان دادن و یکجا نشین کردن عشایر وارد .یکجا نشین
Taxta بھ صورت تختھ وارد زبان فارسی شده است .تختھ نرد . (پارچھ)قواره .قطعھ .لوحھ .صفحھ ی صاف .تختھ
taxtalamaq بھ صورت تختھ کردن بھ معنای بستن وارد زبان .تختھ کوبیدن . (در مغازه و غیره)بستن .تعطیل کردن .تختھ کردن
فارسی شده است
Taxtasız فارس زبانھا می گویند فالنی یک تختھ اش کم .این صفت بھ زبان فارسی نیز راه یافتھ است .آدم سبک و کم عقل
است
Takim تازمانی کھ .تاکھ
Taqım ada مجمع الجزایر
Taqqa بھ صورت تقھ وارد زبان فارسی شده است .حرکت .جنبش .تکان
Tal درخت بید
Tala غ زار کوچک در جنگل مر .مرتع جنگلی سبزه .فضای باز در جنگل .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Talaban غارت کرده
Talaq طحال .پرز
Talama چپاول .غارت
Talamaq چپاول کردن .تاالن کردن .غارت کردن
Talan باج .غرامت
Talanlamaq غارت کردن
Talanmaq چپاول شدن .تاراج شدن .غارت شدن
Talaş جسمی یا ذھنی برای رسیدن بھ ھدفی بھ کار بردن نیروی فراوان جدیت .سعی و کوشش .مبارزه .ستیزه .کوشش .
بھ صورت تالش وارد زبان فارسی شده است .خرده چوب .تراشھ .ھیجان و اضطراب .
Talaşban کوشا .کوشنده
Talaşmaq باھم کوشیدن
Talaz طوفان .گرد باد .موج
Talbamaq مضطرب کردن
Talbanmaq رب شدنمضط
Talbasa بھ صورت تلواسھ و دلواپسی وارد زبان فارسی شده است .اضطراب .نگرانی
Talbı رقص بالھ .رقص
Talbımaq پریدن و ایستادن .بھ اھتزاز در آوردن
Talbınmaq پرپرزدن .جان کندن
Talbışmaq دستھ جمعی بال و پر زدن
Talmaq خستھ شدن
Talon جواز .برگھ .ورقھ
Talulamaq برگزیدن
Talvır سقف .دیوار .کبک
Tamarzı (مأخوذ از طمع و آرزو) . حسرت بھ دل .در حسرت چیزی ماندن .حسرت .آرزومند .چشم انتظار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tamasa تختھ ی باریک .توفال .چوب بست سقف
Tamay ماه کامل .آی+تام
Tamdımaq سوزاندن
Tamğa یان دیگر می زدند و اسبان خاصھ را داغ می کردند داغ یا مھری کھ بر ران اسب یا چھارپا عوارضی کھ در شھرھا .
بھ معنای نشانھ گذاری با آتش وارد «الدمغھ»بھ صورت .از اصناف یا مالیاتی کھ در دروازه ی شھرھا اخذ می شد
زبان عربی شده است
Tamqa بندر .اسکلھ .شاخھ ای از رود کھ بھ دریا می ریزد
Tamsınmaq دن چشی حالت مکیدن کھ کودک در خواب انجام می دھد .مزمزه کردن .
Tamu (از ریشھ ی تامدیماق)جھنم
Tanqırğamaq تعجب کردن
Tanrı tanımaz خدانشناس
Tanrı خداوند .فلک .آسمان .صنم .بت .رب النوع
Tanrıça الھھ
Tanrıdam سرود الھی یا دینی
Tanrısız کافر .ملحد
Tap bəlgə یب نامھتصو
Tap taza تازه ی تازه
Tapa در پوش کوزه و شیشھ .توپی .چوب پنبھ.
Tapan وسیلھ ای کھ با آن .چوب بلندی است کھ رویش را با رویھ ای از فلز برنج پوشانده اند .یکی از وسائل آسیاب آبی
غلتک دستی .یابنده .زمین را ھموار می کنند
Tapanlamaq غلتک زدن
Tapçaq سآدر
Tapdaq خانھ ای کھ زیاد مھمان رفت و آمد دارد .محل رفت و آمد زیاد .لگدکوب .سفت شده .کوبیده شده
Tapdama کوبش .ضربھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tapdamaq کوفتن .زدن
Tapdıq فاختھ .چیزی کھ تصادفا پیدا شود .بازیافت .یافتھ
Tapı عبادت
Tapılmış پیدا شده
Tapınaq پرستشگاه
Tapıncaq شگاهپرست
Tapıncı بھ صورت طواشی وارد زبان فارسی و بھ صورت طایوشی معرب .خدمتگذار .خواجھ سرا .خایھ برکنده .خصی
طاپوچی در زبان عربی کاربرد دارد
Tapınma تعظیم .پرستش .عبادت
Tapınmaq یافتھ شدن .یافتن .خدمت کردن .کرنش کردن .عبادت کردن
Tapıntı ت کشفیا .مکشوفھ پیدا شده .کشف شده .یافتھ .یافتھ ھا .
Tapış اکتشاف .کشف .سپردن کار بھ دیگری و در عین حال بر عھده گرفتن کار او
Tapqır خاکی کھ پا خورده و محکم شده است .تسمھ ی زین کھ از زیر سینھ ی اسب رد می شود .تنگ اسب
Taplaq موافقت .رضایت
Taplama پذیرش
Taplamaq رفتن پذی تصویب کردن .
Taplaşmaq پذیرفتن
Taplatmaq پذیراندن
Tapluq شکافھای زمین
Tapma کشف .یافت
Tapmaca معما .لغز .چیستان.
Tapmaq خدمت کردن .بھ دست آوردن .کشف کردن .یافتن .پیدا کردن
Tappadan اتفاقی .ناگھانی
Tappıldamaq رق و تروق کردنصدای تاپ تاپ یا ت .کوفتھ شدن در
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tapşırı سفارش
Tapşırıq تمرین . (درس)تکلیف و مشق .دستورالعمل .رھنمود .امر .دستور .واگذاری .توصیھ .سفارش
Tapşırma واگذاری .سفارش
Tapşırmaq جان سپردن .پیام دادن .تسلیم کردن .واگذار کردن .سپردن .توصیھ کردن .سفارش کردن
Tapucu رخدمتکا
Tapuq کرنش .خدمت
Tapuqçi خدمتکار
Tapuzmaq چیستان پرسیدن
Tapzuq معما .چیستان
Tar bağlamaq توده کردن برف بر روی ھم
Tar یکی از آالت موسیقی کھ دارای سیم و پرده و دستھ ی دراز و کاسھ است و از چوب درخت توت ساختھ می .تار
برف کھ در دره ھا روی ھم انباشتھ می شوند توده ی .شود و آن را با مضراب می نوازند تیرچھ ای کھ در النھ ی .
گرگ و میش .نیمھ تاریکی .کم سو .تار .تارمی .مرغ ھا قرار می دھند و مرغ روی آن استراحت می کند
Tarac بھ ھمین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است .تاالن .چپاول یغما .غارت
Tarama ونھ استخوان گ غارت .
Taramaq وارد زبان فارسی شده است «تاراندن»بھ صورت .غارت کردن .شانھ زدن .بھ ھم ریختن برای منظم کردن.
Taran گستره .جای ھموار و پھناور
Tarançı کشاورز
Taranlamaq چیزی را بھ سختی بر ھم زدن .بھ شدت چپاول کردن
Taranmaq چپاول شدن
Taraş اق از مصدر تارم بھ .در زمان قدیم بھ معنای غارت کردن بوده و بعدھا معنای تیغ زدن نیز بر آن اضافھ شد .
صورت تراش وارد زبان فارسی شده است
Taraşlamaq بھ صورت تراشیدن وارد زبان فارسی شده است .تراش دادن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Taraz کنند آلتی کھ بھ وسیلھ آن ناھمواری سطح را اندازه گیری می .صاف .ھم سطح بھ صورت تراز وارد زبان فارسی .
.شده است
Tarazlamaq موازنھ کردن .صاف کردن .ھموار کردن .تراز کردن
Tarazlıq صافی .ھم سطحی .ھمواری .ھم ترازی .تعادل .موازنھ
Tarğan انبوه لشکر
Tarxanlıq وزارت
Tarı آفریدگار .آفریننده .خدا
Tarımış نیز می گویند سینکیر .پی .عصب .
Tarımsal زراعی
Tarımsınmaq ظاھر شدن کشت
Tarıtqan کشاورز
Tarlaçı زارع .کشت کار
Tarlıq (چشم)کم سویی .تیرگی
Tarma چپاول
Tarmaq پنجھ ی حیوانات درنده
Tarmalamaq پنجھ کشیدن
Tarmar ر وارد زبان فارسی شده استبھ صورت تار و ما .نیست و نابود .از ھم پاشیده .پراکنده .پریشان
Tarmut شاخھ .تپھ
Tartağan پراکنده .داغون
Tartan partan چرند و پرند
Tartığ پیشکش
Tartım آھنگ .ریتم
Tartış کشمکش
Tartışma منازعھ .درگیری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tartışmaq کشمکش کردن .درگیر شدن .مجادلھ کردن .بھ ھم پریدن
Tartmaq ن بھ خود کشید .جذب کردن کشیدن .
Tarverdi خداداد
Tas کاسھ ی مسی .بادیھ
Tasamaq سوختن نفس از خستگی و دویدن
Tasar الیحھ .پروژه .نقشھ .طرح
Tasarı پروژه
Tasarım طرح .تصور
Tasarlamaq طرح ریختن .طرح ریزی کردن
Tasarlayış طراحی
Tasə و غم درد .غم و غصھ .نگرانی .اندوه .مالل .تلواسھ اضطراب .فکر و خیال .
Tasım مقایسھ .قیاس
Tasımsal تطبیقی .مقایسھ ای
Taslaq پروژه .ضخیم نامطبوع .الگو .نگاره .استخوان بندی .ماکت .طرح .کروکی
Taslam نمونھ .مدل
Taslamaq چیز غیر موجود را بھ خود نسبت دادن
Tasma وارد زبان فارسی شده است بھ صورت تسمھ .دوال چرمی .چرم خام
Taş ادات شرکت و مصاحبت .بیرون .سنگ
Taşralı غریبھ
Tat بیگانھ .پست .چلفتی .ساده لوح .فقیر .بیچاره .خدمتکار .بیگانھ .غیر مسلمان
Tatar قومی کھ در تاتارستان ، نواحی آستاراخان و کریمھ و شرق دریای خزر زندگی می کنند
Tatarcıq مگس نوعی
Tatarı تازیانھ .شالق
Tatarılamaq شالق زدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tatarsı نیم پز .نیمھ خام
Tatavaz نان پختھ و نیمھ خمیری کھ از تنور کنده و بھ زیر افکنده شود
Tatlamaq فارس یا تات پنداشتن
Tazı سگ شکاری .تازی
Tel basan موگیره .سنجاق سر
Tel burma سیم پیچی
Tel qıran سیم بر .سیم چین
Tel خالصھ . (شیرینی)پشمک . (آفتاب)پرتو .نور .رگھ ی برگھ .نسج .لیف .گیسو .زلف .تارمو .رشتھ .مفتول .سیم
شده ی کلمھ ی تلگراف
Telcik لیف
Telçi سیمکش .سیمبان
Telçilik سیمکشی .سیمبانی
Telli سیم دار .زلف دار
Telman شیرین زبان .مترجم
Telmar شیرین زبان .مترجم
Termin اصطالح علمی و فنی .اصطالح
Teşə (از ریشھ ی دئشمک) بھ صورت .آلتی شبیھ بھ چکش کھ دم آن پھن و تیز و در نجاری و سنگتراشی کاربرد دارد
.تیشھ وارد زبان فارسی شده است
Teşi (گویش خوی).وسیلھ ای کھ با آن نخ می ریسند .دوک
Tetra قرقاول
Tey bayaq بالفاصلھ .فوری
Tey خالص .کامل .پر
Teyxa تنھا .ھمگی .کامل .فقط
Tez gec دیر و زود
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tez رئوس مطالب .پایان نامھ .تز .اول .قبل .با شتاب .با عجلھ .فوری .سریع .زود
Tezcə در اندک زمانی .بھ فوریت .بھ سرعت
Tezdən قبل از وقت .صبح زود
Tezikmək ر رفتند
Tezləmək شتاب کردن
Tezlik (فیزیک)شتاب .سرعت .فوریت .زودی
Tezmək گم شدن .جیم شدن .بھ شتاب دور شدن .در رفتن .فرار کردن
Təh su آب زیرزمینی
Təhlükə خطر
Təxrəş تحریک .خارش
Tək başçı حکومت فردی .خودرأی .خود سر
Tək bir ز چندھر ا .گھ گاه .برخی .بعضا
Tək əl انحصاری .امتیاز .انحصار
Tək وارد «تھ»بھ صورت .قسمت پایینی .قعر .نمدی کھ زیر زین می گذارند . . .تا آن موقع کھ .تا آنجا کھ .الی .تا
فرد .طاق . (عدد)مفرد .مجرد .فقط .تنھا .یگانھ .واحد .تک . . .مثل .مانند . . .زبان فارسی شده است
Təkcə بھ تنھایی .فقط
Təkil یگانھ .مفرد
Təkin ھمچون
Təkləmə تجرید
Təkləmək گل یا کاھو را از جاھایی پرپشت روییده در آوردن و فضای بیشتری ایجاد کردن .کسی را تنھا گیر آوردن و زدن.
منفرد کردن
Təklik یک تومانی و غیره .رقم یکان .وحدانیت .یگانگی .تنھایی.
Təkmə لگد
Tələm tələsik با عجلھ و شتاب زدگی .شتاب .عجلھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tələsdirmək دست پاچھ کردن .بھ شتاب انداختن
Tələsik شتاب زده .شتابان .با عجلھ
Tələskən دست پاچھ .عجوالنھ .شتاب زده .عجول
Tələsmə شتاب .عجلھ
Tələsmək شتافتن .شتاب ورزیدن .عجلھ کردن
Təlis سھ کی .گونی حولھ .
Təm لحظھ .دم
Təməl بنیان .پایھ .شالوده .سنگ بنا .زیر بنا .بنیاد .اساس
Təməlçi بنیادگرا
Təməlçilik بنیادگرایی
Təmən سوزن بزرگ .جوالدوز
Təmsilçi نماینده
Tən bölən منصف الزاویھ . (زاویھ)نیم ساز
Tən dövrə عمل چرخ زدن در زورخانھ .چرخ
Tən orta درست وسط
Tən ھمسان .ھمتا .مثل .مساوی .معادل .برابر
Tənbələmək پشت در را محکم کردن
Təncərə وارد زبان عربی شده است «الطنجره»بھ صورت .دیگ مسی
Təndir تنور
Təng باریک و کم بھاء .تنگ
Təngə واحد پول قزاقستان .طالی رایج .گذر .کوچھ
Təngişmək تنگی نفس گرفتن . نفس تنگ شدن
Təngləşmək تنگتر شدن
Tənikə بھ معنای حلبی و پیت وارد زبان عربی شده است «التنک»بھ صورت .ورق نازک گالوانیزه .حلبی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tənikəçi بھ ھمین معنا وارد زبان عربی شده است «التنکجی»بھ صورت .حلبی ساز
Tənkəçi حلبی ساز
Tənqal حکم عام و کلی
Tənləmə یھ تسو برابر گردانی .
Tənləmək مساوی کردن
Tənləşmək معادل شدن .برابر شدن .مساوی شدن
Tənlik برابری .تساوی . (جبر)معادلھ
Tənşəmə موازنھ .سنجش
Tənşəmək تینشاماک نیز آمده است .موازنھ کردن .سنجیدن
Təntik دن نفس نفس حرف زنان حرف ز .جویده جویده حرف زدن .ساده لوح با شتاب و نفس زنان .
Təntimə خستگی .شتاب
Təpə بھ صورت .کپھ .توده .فراز .باال . (زاویھ)رأس .تارک .کلھ .فرق .رأس .سر .نوک .ستیغ .تلtəppe وارد
.زبان فارسی شده است
Təpənək سوزن بزرگ
Təpi نیروی درونی
Təpik atan لگد پران
Təpik فتک ج .لگد .تلھ .دام تیپا .لگد و جفتک .
Təpir الک مویی
Təpmə اصطالحی نظامی .چپاندنی .لگد زنی تفنگ و توپ و غیره .واکنش
Tərçək بی حجاب .برھنھ
Tərə جزء سبزیھای خوردنی است .گیاھی است دو سالھ کھ ساقھ ندارد و برگھایش دراز و تا خورده است .سبزی.
Tərəvəzçi فروش سبزی .تره بار فروش سبزی کاری .
Tərəzə پنجره
Tərəzi مھرماه .میزان .ترازو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tərgitmək (اعتیاد)ترک کردن
Tərxan شاھزاده ی ترک یا مغول و بزرگی کھ از بعضی مزایای موروثی از جملھ معافیت از مالیات و .مرفھ .طرخان
ان برودعوارض متعدد برخوردار بود و مجاز بود کھ ھرگاه می خواست بھ نزد سلط برخی روحانیون نیز بدین مقام .
لقبی کھ در دوره ی مغول مرسوم بود و دارنده ی این لقب از ادای باج و خراج معاف بود و بی اجازه .می رسیدند
بھ معنای رئیس وارد زبان عربی شده است «الطرخان»بھ صورت .حق ورود بھ حضور شاه داشت
Tərk نا وارد زبان فارسی شده استبھ ھمین صورت و مع .قسمت عقب زین
Tərki بھ صورت ترک وارد زبان فارسی شده است . (ترک موتور و دوچرخھ)ترک اسب .عقب زین.
Tərlan چاالک .شجاع .جسور .عقاب .شاھین .بازشکاری
Tərlan نوعی باز کھ دارای سھ نوع سیاه، سفید و زرد بادامی است .پرنده شکاری .شھباز.
Tərləmə رقتع
Tərli نم دار .مرطوب .خیس عرق .عرق کرده .عرق آلوده
Tərlik طراوت .تازگی .زیر پیراھن .عرق گیر کھ زیر کاله بھ سر می گذاشتند .عرق گیراسب .نمد زین
Tərpəm زلزلھ
Tərpəniş حرکت،خیزش،حرکات و سکنات
Tərpənmək راه افتادن .رفتار کردن . بھ جنبش در آمدن .حرکت کردن .جنبیدن .تکان خوردن
Tərs üstəl لگاریتم
Tərs سرگین .لجوج .کلھ شق .خشن .برخالف .متقابل .پشت و رو .کج .سر و تھ .معکوس .وارونھ
Tərsana بھ صورت الترسانھ و .تعمیرگاه کشتی .کارخانھ و کارگاه کشتی سازی .انبار اسلحھ و مھمات .زاغھ ی مھمات
ھ وارد زبان عربی شده استالرسخان
Tərsə damar دنده ی لج
Tərsə خالف .برعکس .معکوس
Tərsəsinə برعکس
Tərsinmək رجوع کردن .برگشتن
Tərsləmək برعکس کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tərslənmək برعکس شدن
Tərslik تضاد
Tərzəm نوعی گالبی
Təslimçi کسی کھ زود تسلیم می شود .تسلیم پذیر
Təşqəl گنیرن .حیلھ
Tidiş طفیلی .انگل
Tıfaq خانواده .دودمان .گروه متحد و وابستھ بھ ھم
Tığ تیغھ .توده .کپھ .شمشیر
Tıxac در کوزه و شیشھ .چوب پنبھ ، توپی .چیزی کھ برای مسدود کردن سوراخ یا دھانھ ی شیشھ و غیره بھ کار می رود
تراکم و بند آمدن حرکت عادی اتومبیلھا .سربطری .
Tıxaclamaq چوب پنبھ گذاشتن .بستن در بطری
Tıxama انسداد .زورچپانی
Tıxamaq در چیزی را بستن .گرفتن سوراخ .فرو کردن .پر کردن .چپاندن
Tıxılmaq (سنگین شدن معده از غذای انباشتھ)رودل شدن .بھ زور فرو کردن .با فشار جا دادن .بھ زور چپانده شدن
Tıxır چپانده شده بھ خوبی کنسرو .
Tıxış فشردگی .انبوھی .اردحام
Tıxma پرخوری .زور چپانی
Tıxmaq کوفت کردن . (با تحقیر)خوردن .بھ زور فرو کردن .انباشتن .لنبانیدن .تپاندن
Tıxmır آدم کوتاه قد و خپل
Tıxsırmaq بھ صورت دھن بستھ عطسھ کردن
Tikan تیغ .خار
Tikançı فروشخار .خارکن
Tikanlaşmaq خاردار شدن
Tikanlı tel سیم خاردار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tikə بھ صورت تکھ وارد زبان فارسی شده است .قاچ .ھر چیز کم مقدار .لقمھ .پارچھ .پاره .قطعھ .حصھ .قسمت
Tikək فیدان .تینگ
Tikəl جزئی از یک کل
Tikələmək پاره کردن .تکھ کردن .لقمھ کردن
Tikələnmək ھ شدن تک قطعھ قطعھ شدن .پاره شدن .
Tikəllik جزئیت
Tikici معمار .دوزنده .بنا کننده .سازنده
Tikili برپا شده .دوختھ شده
Tikiliş درز و جای دوخت .طرز دوخت .دوخت .ساختمان .بنا
Tikilmək دوختھ شدن .ساختھ شدن
Tikim ماریمع .لقمھ .ساختمان .بنا .طرز دوخت .دوخت
Tikinmək بنا شدن .ساختھ شدن
Tikinti خیاطی .دوخت و دوز .کارگاه ساختمانی .ساختمان
Tikirgə مصرف طبی دارد و آرشھ .صمغ درختان برگ سوزنی کھ پس از انعقاد ترد و شکننده است .راتینج .راتیانج
.ویولون را بھ آن می مالند تا نرم و روان گردد
Tikiş بخیھ .محل اتصال .درز .جای دوخت . احداث .دوخت
Tikişçi دوزنده .خیاط
Tikişdirmək ساختن .بھ ھم دوختن
Tikişmək با ھم دوختن
Tikmə احداث .کاشت .ساختمان .ھر چیز نقش و نگار دار
Tikməçi نصب کننده .نگارگر
Tikmək ر کردن مستق .برپا کردن .استوار کردن .بنا کردن .ساختن .دوختن خیاطی کردن .دو زندگی کردن .
Tiqə لبھ .تیغھ
Tıqqıldamaq تق تق کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tıqqıldatmaq دق الباب کردن .تق تق کردن
Til خط الرأس کوه و تپھ .از نوک انگشت کوچک تا کف دست .کرانھ .کنار . (ھندسھ)پھلو .ضلع
Tilan رف جیک و بوک آن صاف شده باشدقاپی کھ ط .قاپی کھ روی زمین می کشند تا صاف شود
Tilav دلیر
Tilbə دیوانھ
Tilif پس مانده .تفالھ
Tilik خطوطی کھ بر اثر رفت و آمد انسان و اسب در جاده بھ وجود آید
Tilimə ریز کنی
Tilimək خرد و ریز کردن
Tilinmək خرد و ریز شدن
Tilinti خرد و ریز
Tilişə وارد زبان فارسی شده است بھ صورت تلیشھ .خرد و ریز کاغذ
Tilit بریده شده .آلوده .غرقھ .آغشتھ
Tillənmək روی ھم انباشتھ شدن .تل شدن
Tiltə ترید آبگوشت و غیره .ترید
Tim نبش .کنج .گوشھ
Tımbıl کوتولھ و تپل .کوتولھ
Timək ملتمس .دست آموز
Timəmə التماس
Timəmək التماس کردن
Timənmək کردن التماس
Timik لبھ ی تیز .گوشھ .کنج
Timsinmək شتاب کردن
Tin vurmaq ھمچنین شستن پیشانی بیمار با سرکھ .استنشاق دی اکسید کربن و یا دود و سرگیجھ آوردن بر اثر آن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tin گازکربنیک .کنج .گوشھ
Tıncıxmaq ن نفس تنگ شد .بھ نفس افتادن .نفس نفس زدن .بزرگ شدن .رشد کردن فاسد شدن و ترش شدن .لھ شدن میوه .
میوه
Tinçə بھ صورت .سرایی کھ دارای چند دکان یا حجره باشد و بازرگانان در آنجا داد و ستد کنند .کاروانسرای کوچک
تیمچھ وارد زبان فارسی شده است
Ting برابر .نھال .قلمھ
Tinləmək بھ گوشھ ای کشیدن .در خلوت گیر آوردن
Tinli شھ دار گو کنج دار .
Tinmağur نا آرام .بی قرار
Tıppıldamaq تاپ تاپ کردن
Tirə نسل .بلندی اطراف خندق و نظیر آن .تپھ زار .رشتھ کوه .گروه .دستھ .بلوک .قسمت .دستھ .گروه .رگ.
عالمت فاصلھ .خانواده
Tırıq گیاھی است شبیھ درمنھ .شکم روی .اسھال
Tirim روسری .پارچھ
Tirişgə کوچک .باریک
Tirləmək دراز کردن
Tırmalama بھ صورت تیمار وارد زبان فارسی شده است .بھبودی .پرستاری.
Tırmalamaq تیمار کردن .بھبود بخشیدن
Tirmə ای بافتھ یکی از انواع بقچھ کھ از پشم لطیف با نقشھای گل لچک و ترنج بتھ جقھ .در اصل درمھ یا تورما بوده است
می شود و از آن برای پیچیدن جامھ حمام و یا بھ عنوان زیر انداز تزئینی برای گذاشتن آیینھ شمعدان در مراسم عقد
.بھ صورت ترمھ وارد زبان فارسی شده است .کنان استفاده می گردد
Tırpan فنی در کشتی .نوعی داس دستھ بلند
Tırpanlamaq با داس دستھ بلند درو کردن
Tisbir الگو .نمونھ .نظیر .شبیھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tişgə جوانھ
Tıtdamaq پژمرده شدن
Titə لکھ ی سفید در مردمک چشم
Titək بیماری کھ از شدت بیماری ، شوخی و ھزل کند
Titik یاوه سرا
Titiz لوس .وسواسی
Titrə quş حساس در مقابل سرما .آدم سرمایی
Titrəc لرزاننده .کوبنده .ویبراتور
Titrədici لرزاننده
Titrək مرتعش .لرزان
Titrəm لرزش .ارتعاش
Titrəmə ارتعاش .لرز .لرزش
Titrəmək اضطراب .ناراحت شدن .مرتعش شدن .بھ اھتزاز در آمدن .بھ لرزه در آمدن .تکان خوردن .جنبیدن .لرزیدن
داشتن
Titrənti لرزش .ارتعاش
Titrər مرتعش .لرزان
Titrəşim تعاشار
Titrəşmək تکان خوردن .لرزیدن دستھ جمعی .بھ اھتزاز در آمدن
Titrətmək دل .لرز کردن .تب و لرز کردن .مرتعش کردن .بھ اھتزاز در آوردن .بھ لرزه در آوردن .تکان دادن .لرزاندن
مضطرب کردن .بھ ھیجان آوردن .کسی را لرزاندن
Titrəyiş نوسان .ارتعاش .لرزش
Tiyimək باز داشتن .منع کردن
Tizə خالھ
Tizginmək دور زدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tızıxdırmaq فراری دادن
Toban سرازیر .واژگون
Tox بی نیاز .خوددار .بی اعتناء .ثروتمند .آرام .ساکت .پررنگ .تند .اشباع شده .پر .سیر
Toxalmaq سیر شدن
Toxat کشیده .سیلی
Toxlu وچکتر از گوسفند بالغ بزرگتر از بره و ک بره ای کھ پشمش را چیده باشند .گوسفند ماده ی یکسالھ .
Toxluq اشباع .سیری
Toxmaq بھ صورت تخماق وارد زبان فارسی .ابزار چوبی کھ بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد
و بھ صورت الدقماق وارد زبان عربی شده است
Toxtac ودار
Toxtaclıq داروخانھ
Toxtaq دلداری .تسلی .آرام .تسکین یافتھ .بھبود یافتھ
Toxtaqlıq تسلی .آرامش .بھبودی
Toxtama وصول .بھبودی
Toxtamaq رسیدن بھ مقصد . (بھ بھای)تمام شدن .خوب شدن .آرام شدن .در یافت کردن .رسیدن .بھتر شدن .بھبود یافتن.
ن استراحت کرد قرار یافتن .
Toxtamış زنده .پایا .بھبود یافتھ
Toxtanaq بھبودی .درمان
Toxtaş میھمان .آرامش .استراحت
Toxtaşdırmaq فرو نشاندن .آرام دادن
Toxtaşmaq آرام گرفتن
Toxu یاختھ .بافتھ .بافت .نسج
Toxucu بافنده
Toxum تخم حشرات .ھستھ .دانھ .بذر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Toxuma بافتنی .چاخان کنی . بافت
Toxumaq (چاخان)سرھم کردن .بافتن
Toxumcuq تخمک
toxumçu کارشناس بذر
Toxumlamaq بارور کردن .تخم ریختن .بذر پاشیدن
Toxunac شاخک حسی
Toxunan توھین آمیز .برخورنده .مماس . (ھندسھ)خط مماس
Toxunc توھین .اھانت
Toxunca تخریب .زیان .ضرر
Toxundurmaq برخورد دادن .تماس دادن .مماس کردن .اصابت دادن
Toxunma برخورد .اصابت
Toxunmaca متلک
Toxunmaq برخوردن .برخورد بھ چیزی .اصطکاک داشتن .لمس کردن .بافتھ شدن .برخورد کردن .اصابت کردن .خوردن
دن مربوط ش .دل آزردن .توھین کردن .دست زدن بھ چیزی . ارتباط داشتن .
Toxunmayan برنخورنده . (دوخط)متنافر
Toxunmaz نجس .غیر قابل لمس .مصون .دست نخورده
Toxunmazlıq مصونیت
Toxunmuş بافتھ شده .بافتھ
Toxunum حس المسھ
Toxunuş مزاحمت .بافت
Toxuş «ماکوی جوالھھ .از ریشھ ی توخونماق «اصطکاک»و «جنگ».از ریشھ ی توخوماق «بافت
Toxuyucu بافنده
Toqquş درگیری .برخورد
Toqquşma برخورد .تصادف
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Toqquşmaq بھ ھم برخوردن .تصادف کردن
Tolab تا حد اشباع .سرشار
Tolay در زبان مغولی بھ معنای .جمعی کھ برای فتنھ ھمداستان شده اند و یکدیگر را بھ این لفظ خبر کنند .ھمھ .جمیع
استخرگوش .
Tom شدید .کامل .انبوه
Tomaq پرورده شدن .رسیدن
Tomur غنچھ .جوانھ .غده .رگ
Tomuşdurmaq رنجانیدن
Tonama آرایش
Tonamaq آراستن
Tonanmaq آراستھ شدن
Tonq دلیر .قھرمان
Tonqa جنگنده .دالور .قھرمان .نوعی پلنگ است کھ می تواند فیلھا را بکشد .پلنگ
Tonqal پشتھ ی آتش .تل ھیزم کھ آتش می زنند
Top baş ماھی کفال
Top top پشتھ پشتھ .دستھ دستھ .گروه گروه
Top yataq بلبرینگ
Top یکی از سالحھای آتشین جنگی کھ توسط آن گلولھ ھای بزرگ را بھ مسافت دور پرتاب کنند و آن دارای انواعی است
نند فوتبال ، والیبال وگوی پالستیکی کھ با آن بازیھایی ما . توپی .قلعھ در بازی شطرنج .رخ .توپ بازی .کنند ...
یک .دستگاھی کھ بھ وسیلھ ی آن با اشعھ رادیواکتیو، بیماری را معالجھ می کنند .عمده .کلی .مدور .گرد .چرخ
شرت .بستھ پارچھ کھ در خانھ ھای پارچھ بافی پیچیده، نشان کارخانھ را بدان زنند پرخاش )از این کلمھ فعلی توپیدن .
وارد زبان عربی و بھ صورت توپ (بازی)بھ معنی توپ «الطابھ»بھ صورت .در زبان فارسی پدید آمده است (کردن
.بھ معنای وسیلھ ی بازی وسیلھ ی جنگی و محکم وارد زبان فارسی شده است
Topa انبوه .تل .توده .پشتھ .مجتمع
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Topala بھ صورت تپالھ وارد زبان فارسی شده است .پشگل گوسفند .گرد شده
Topalama گرد آوری
Topalamaq گردآوردن .روی ھم انباشتن .کپھ کردن
Topança در قدیم بھ عنوان سیلی کوچک بھ کار می رفت ولی اکنون بھ سالح کمری گفتھ می شود .ضربھ زننده ی کوچک.
صورت الطبنجھ در زبان عربی و بھ صورت دامانچا در زبان ھندی وارد بھ صورت تپانچھ در زبان فارسی و بھ
شده است
Toparlaq کروی .کره
Toparlama پرخاشگری .تشرزنی
Toparlamaq یکجا گرد .جمع و جور کردن .تھدید و توھین کردن .بد و بیره گفتن .بھ کسی پریدن .توپ و تشر زدن .تشرزدن
دن در زبان فارسی ترجمھ شده استبھ صورت توپی .آوردن .
Topaz یاقوت زرد .زبرجد ھندی
Topçu بھ صورت توپچی وارد زبان .عالقمند بھ ورزش فوتبال .بازیکن فوتبال .افسر یا نظامی مسئول در واحد توپخانھ
فارسی و بھ صورت الطوبجی وارد عربی شده است
Topqa مجموعھ
Topla خیلی .مقدار زیاد .چنگک
Toplac جمع کننده .کلکتور
Toplam مجموعھ
Toplama گردآوری
Toplamaq گردآوردن .گردآوری کردن .انباشتن .روی ھم چیدن .تدوین کردن .جمع آوری کردن .افزودن .جمع کردن.
برداشتن محصول .فراھم آوردن
Toplanan ھریک از اعدادی کھ با ھم جمع می شوند .افزوده.
Toplanış مجمع
Toplanmaq جمع آوری شدن .گردآمدن .انباشتھ شدن .مدون شدن . (حساب)جمع شدن
Toplantı کنگره .تجمع .گردھمایی .جلسھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Toplar damar سیاھرگ
Toplaşmaq گردآمدن
Toplatmaq گردآوردن .کپھ کردن .روی ھم انباشتن .جمع آوری کردن .بھ وسیلھ دیگری جمع کردن
Toplayıcı گردآورنده
Toplu iynə سنجاق تھ گرد
Toplu مسلح بھ توپ .توپ دار . (داستان و غیره )مجموعھ .گروه ملت .اجتماع
Toplum başı رئیس جمھور
Toplum öndəri امام جماعت
Toplum جمھور .جامعھ .اجتماع
Toplumcu جامعھ گرا .سوسیالیست
Toplumculuq جامعھ گرایی .سوسیالیسم
Toplumdaş ھم گروه
Toplumsal اجتماعی
Toppaq مدور .گرد
Topraq خاکی .مزرعھ .وطن .خاک
Topsuz جای بسیار عمیق کھ تھ نداشتھ باشد
Toptan توده .دستھ .مجموعھ
Topuq کنت زبان بھ صورت تپق بھ معنای ل .تل کوچک .تپھ .قبھ ی خیمھ .گرد .پژول .چاق و فربھ .لکنت زبان .مچ پا
وارد زبان فارسی شده است
Topuqlamaq پشت پا زدن .از پشت سر گرفتن .پی کردن
Topuz قلنبھ .گرد .گرز
Tor atan عنکبوت
Tor qurmaq دام گستردن .تور انداختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tor جز آن با و (سیم)آنچھ از رستھ ھای نازک فلزی .نشیمن قوش .وحشی .ضد رام .برابر .صدرخانھ .حیلھ .کلک
تار و پود فاصلھ دار بافتھ شده و برای صافی کردن یا غربال کردن و مانند آنھا بھ کار می رود مانند تور سیمی الک
زنبیل .تاریک .تار .بھ کار می رود ...قطعھ ای جنس تور پارچھ ای کھ در ورزشھای فوتبال ، والیبال، ھند بال و .
رسی شده استبھ صورت تور وارد زبان فا .توری
Toralmaq دوره ی نقاھت را سپری کردن .بھبودی یافتن .سر حال آمدن
Torama بھبودی
Toramaq بھبودی بخشیدن
Toraman بچھ ی چاق و تپل
Toranlıq سپیده دم .سحر .بامداد .صبحگاه .صبحدم .ھوای گرگ و میش
Torba با تلفظ ترکی وارد زبان روسی شده است وارد زبان فارسی و «توبره»بھ صورت .ھیمھ .کیسھ
Torbalamaq تعبیر بھ توبره کشیدن بھ معنای نابود کردن و بھ باد .بھ توبره ریختن .توبره انداختن گردن اسب و غیره برای تعلیف
.چپاول دادن از ھمین ریشھ در زبان فارسی پدید آمده است
Torçu صیاد .ماھیگیر
Torğaq پاسبانی .پاسبان
Torlaq جوان نو رسیده
Torlamaq بھ دام شبکھ انداختن .نقش دوختن .توری گرفتن .با تور بستن .تور زدن .تور کشیدن
Torta بھ صورت درد وارد زبان فارسی و بھ .تھ نشت .رسوب روغن ھنگام سرخ کردن ...تفالھ ی چای و .رویھ ی شیر
صورت توپت وارد روسی شده است
Tortop قلنبھ .مجتمع . گرد
Tortul رسوب
Tortulaşmaq رسوب گذاشتن
Torun اعقاب .نوه
Tos toparlaq کامال گرد
Tosqun چاق .فربھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Toslamaq با کلھ زدن .خیال بافتن .از خود بی خود شدن
Toşqul ھدف زن .ھدف گیر .نشانھ گیر
Toşqullamaq نشانھ کردن .ھدفگیری کردن
Tov ع کرسی کھ در زمستان بر روی تنور برقرار کنند ھر ضل .سرعت پیچ .چرخ .تاب .
Tovlamaq گول زدن .تکان دادن .بازی دادن .حرکت دادن .دور سر چرخاندن .تاب دادن .گرداندن .چرخاندن .فریب دادن.
کاله گذاشتن .فریب دادن
Tovlandırmaq چرخانیدن .موجب فریب کسی شدن
Toy ی شاد .جشن در زمانھای .جوانی .جوان .اردو .نوعی پرنده شکاری .باتالق .لگد .عالج .درمان .عروسی .
بھ ھمین صورت وارد زبان فارسی و بھ صورت .قدیم بھ غذایی گفتھ می شد کھ در مجلس سوگواری داده می شد
طوی وارد زبان عربی شده است
Toyqar خول .چکاوک.
Toyuq کھ مصراع سوم آن قافیھ داشتھ باشد رباعی .مرغ
Toyum سھم از غنایم جنگی .غنیمت
Toz alma گردگیری
Toz pəmbə رنگ پنبھ روشن
Toz tozanaq ھوای پر گرد و غبار
Toz بناگوش .پوستھ ی نوعی درخت کھ بھ دستھ ی کمان می پیچند .قبضھ ی کمان .دستھ .پودر .غبار .گرد
Tozaq تلھ .دام
Tozalmaq گرد و خاکی شدن .بھ حالت گرد در آمدن .گرد و خاک بلند شدن
Tozan ذره .گرد
Tozaraq سریع .تند
Tozarmaq گرد و خاک کردن
Tozlama گرد پاشی
Tozlamaq سم پاشیدن .گرده افشانی کردن .بھ صورت گرد در آوردن .گرد و خاک کردن .گرد پاشیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tozlaşmaq و غبار شدن گرد .گرد شدن بھ حالت گرد در آمدن .
Tozma گردش
Tozmaq گردش کردن
Tozutmaq گرد و خاک کردن
Tökdürmək ریزاندن
Tökmə سالم .مصنوعی .دست ساخت .دست ساز .پوالد .اشیاء ریختھ .ریختھ .ریختھ گری
Tökməçi ریختھ گر
tökməçilik ریختھ گری
Tökmək ریختن فرو .سرازیر کردن .ریختن باریدن .قالب ریختن .ریختھ گری کردن .توی چیزی ریختن .
Tökücü ریختھ گر
Tökülmə ریزش .فرو ریختگی.
Tökülüm ریزش
Tökülüş ریزش .افت
Tökündürük چغدر
Tökünmək بر روی خود ریختن
Töp قلب اردو .مرکز
Törə boy قدکوتاه .کوتولھ
Törəçi سنت گرا
Törəçilik گراییسنت
Törədən آفرینشگر
Törəl عادل .دادگستر
Törəniş پرورش .بروز .ظھور .پیدایش .آفرینش
Törənmək بروز کردن .خلق شدن .آفریده شدن
Törəsəl عرفی .سنتی .آیینی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Törətmək پروراندن .بروز دادن .توالد و تناسل کردن .تکثیر کردن .ایجاد کردن .بھ وجود آوردن
Törpü سوھان
Törüm اسپرم .منی .آفرینش موجودات
Töycü مالیات سرانھ .سھم اربابی .مالیات .خراج .باج
Töz جوھره .جوھر .ریشھ
Tu dabana الفرار
Tufan بھ ھمین صورت و معنا واردزبان فارسی شده است .باد شدید
Tuğ ستبھ صورت توق وارد زبان فارسی شده ا .رأیت .درفش .علم
Tuğcu پرچمدار
Tuğcuq پرچم و درفش کوچک .علمک
Tuğla آجر پختھ .آجر
Tuğlacı آجرپز
Tuğlamaq بستن .سدکردن .بند آوردن
Tul tula بیم و گریز .ترس و لرز
Tul واھمھ .بیم .ترس
Tula گردباد . ..نوزاد روباه ، گرگ و .تولھ سگ
Tullama پرتاب
Tullamaq داختن ان .پرتاب کردن سرکشیدن .باال انداختن .پرت کردن .
Tullanış جھش .پرش
Tullanmaq پریدن .خود را پرتاب کردن .جھیدن .خیز برداشتن .انداختھ شدن .پرت شدن
Tullantı دور انداختنی .پس مانده .آشغال .فضوالت .ضایعات
Tulu آینھ
Tuluq خیک .انبانی کھ در آن ماست می ریزند .مشک
Tulum توبره .سالح .مشک .نوعی آلت موسیقی پوستی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tum ھستھ .دانھ .بذر .تخم
Tumac بھ صورت تیماج وارد زبان فارسی شده است .پوست بز دباغی شده.
Tumama استتار
Tumamaq پوشاندن
Tuman دینار بود ھزار 10قران یا 10در دوره ی قاجار سکھ ی معادل .ده ھزار دینار .ده ھزار واحد اندازه گیری برابر .
شلوار، دامن ، زیر شلواری ، تنبان، ایالت در .بھ معنای بسیار زیاد و فرقھ نیز آمده است .ساعت حق آب 12با
10000بھ صورت تنبان بھ معنای شلوار و تومان بھ معنای .منطقھ ای کھ ده ھزار سرباز بدھد .تقسیمات کشوری
و بھ صورت التبان بھ معنای شلوارک وارد عربی شده استوارد زبان فارسی .
Tumançaq بدون تنبان .برھنھ .لخت .بدون شلوار
Tumar بھ صورت تومار و تیمار وارد زبان .کاغذ پیچیده شده .چوبدستی .چماق .شالق .تازیانھ .پرستاری .نوازش
.فارسی شده است
Tumarlamaq ننوازش کرد .تیمار کردن
Tumlama بذر پاشی
Tumlamaq بذر پاشیدن .تخم کردن
Tumluq آلت نرینھ ی گاو .تخمی
Tumma بھت
Tummaq بھ آب فرو رفتن .مات و مبھوت ماندن
Tummuş مات و مبھوت .گرفتھ
Tumov زکام
Tumrus می شھر تبریز نام قدی .نوک آھن .برکت آور .قھرمان .دالور .روحیھ دھنده .جنگنده .حیات بخش نام ملکھ ی .
قدیم آزربایجان
Tumucu بھ آب فرو رونده .غواص
Tunay دوردست .دور
Turadaş زیبا .صنم .بت
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tural جاوید
Turan درباره ی معنای آن اختالف نظر وجود دارد .این مکان در اطراف آمودریا واقع است .مکان اقوام ترک نژاد.
بزرگان توران بھ عنواننظامی گنجوی و فردوسی از تور »در زبان فارسی نیز .نام برده اند «زیبایان بی نظیر»
.در کتاب دده قورقود بھ معنای پایدار و بی زوال آمده است .بھ کار می رود «زیبا»بھ معنای مجازی «انداخت
Turcan ترک جان
Turğan خوش ترکیب
Turqan زود
Turqut نشیمن .مأوا .مکان .مسکن
Turş یکی از طعمھا .ترش
Turş ترش مزه
Turşalamaq مزه ی ترش گرفتن .ترش شدن
Turşamaq ترشیدن
Turşmaq ترشیدن
Turşu اسید .گوجھ خشک و آلو خشک کھ برای ترش مزه کردن غذا می ریزند .ترشیجات .ترشی
Turşuluq حالت اسیدی .مواد الزم برای ترشی انداختن
Turşumaq اسیدی شدن .تخمیر شدن .ترش شدن
Turşutmaq رو ترش کردن .سبب تخمیر شدن .ترش گردانیدن .تخمیر کردن
Tuş atan کسی کھ بھ ھدف می زند .ھدف زدن
Tuş vuran تک تیرانداز
Tuş نیم روز .طراز .ردیف .مساوی .برابر .درست .دقیق .مقابل .روبرو
Tuşlama ھدف گیری
Tuşlamaq ن ھدف گرفت جھت گیری کردن .میزان کردن .در یک ردیف قرار دادن .برابر نھادن .
Tuşlanmaq ھدف قرار گرفتن .در یک ردیف قرار گرفتن .مواجھ شدن .روبرو شدن
Tuşlaşmaq مواجھ شدن .روبرو شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tuşlayıcı نشانھ گیر
Tutac پنس .انبرک
Tutacaq بھانھ .نرده پل .دستھ .دستگیره
Tutalım (گیرم اینطور باشد)گیرم
Tutam حصھ .سھم .گنجایش .ظرفیت
Tutamac از تیرھا باال می روند .آلتی فلزی کھ بھ پا می بندند .دستگیره
Tutamaq برھان .دلیل .دستگیره
Tutamlıq بھ اندازه ی یک سھم
Tutanacaq تکیھ گاه
Tutanaq تفاھم نامھ .پروتکل .تومار .صورتجلسھ
Tutar محکم .استوار .ظرفیت .گنجایش .تاب .نیرو .توان
Tutarlıq انسجام
Tutaş بھ ھم پیوستھ .انبوده .پرپشت
Tutdurmaq بھ ھم جور کردن .بھ وسیلھ ی کسی گرفتن .دستگیر ساختن .تطبیق دادن .مقایسھ کردن .گیراندن
Tutduruş اتصال .مقایسھ .تطبیق
Tutğac رادیویی گیرنده ی چسب .دستمالی کھ با آن چیز گرم و داغ را بردارند .گیره .
Tutqavul بھ صورت تتقاول وارد زبان فارسی شده است .نگھبان
Tutqu میل .آرزو .حسرت
Tutqulamaq گرفتار کردن .دستگیر کردن
Tutqun خفھ .دلگیر .گرفتار .رنگ مات .اسیر .مغموم .گرفتھ
Tutluq توتستان . توتزار
Tutma حملھ ی غش .صرع .ابتالء .ظرفیت
Tutmac بھ صورت تمتاج وارد زبان فارسی شده است .آش برگ .آبگوشت یا آشی کھ از آرد می ساختند.
Tutmaca سودازدگی .صرع .جنون ادواری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tutmaq در دست داشتن .چنگ زدن .گرفتن
Tutsaq گرفتار .اسیر
Tutsuq سفارش .وصیت
Tutu رھینھ .گروگان
Tutucu محافظھ کار .فال بین مخصوص
Tutuq حایلی کھ در بر گیرند .پرده .آسمان .پرده ی پیاز .چادر .ابر سیاه .بازداشتی .گرفتار .گرفتھ.
Tutuqlamaq بازداشت کردن
Tutuqlanmaq بازداشت شدن
Tutuqluq دلتنگی .دستگیری .بازداشتگاه
Tutuqsuz حاکمھ بدون حبسم
Tutulmaq بند کردن .گرفتھ بھ نظر آمدن .ناراحت شدن .دچار شدن .گرفتار شدن .گیر افتادن .بازداشت شدن .دستگیر شدن
لکنت داشتن .
Tutulum دستگیری
Tutum اقتصاد .انبار .ظرفیت .حجم .گنجایش .دستھ .اندازه ی یکبار گرفتن
Tutuşdurmaq آتش گیراندن .بھ جان ھم انداختن .تطبیق کردن .مقایسھ کردن
Tutuşmaq گرفتن گل .سفت شدن .گرفتن آتش .شرط بستن .گالویز شدن .دست بھ یقھ شدن .درگیر شدن
Tutuşmaz ضد .متضاد
Tutuzdurmaq نواختن .گیراندن
Tüf بھ صورت بھ صوذت تف وارد زبان فارسی و .بیرون دادن ھوا یا آب داخل دھان tyfوارد زبان روسی شده است
Tüfək اسلحھ بلند.
Tüfəkçi بھ صورت تفنگچی وارد زبان فارسی شده است .تفنگدار .تفنگ ساز
Tük damar مویرگ
Tük qədər مقدار ناچیز
Tük salmaq ترسیدن .مو انداختن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tük رزھای ظریف روی بعضی از میوه ھاپ .پر .پشم .کاکل اسب .موی پیشانی .یک دستھ موی و پشم .مو
Tükcə اصال .بی مقدار .ناچیز .بھ اندازه مو
Tükə تیغھ ی چاقو
Tükədici مشتری .مصرف کننده
tükədim کاربرد .مصرف
Tükək کاوش .جستجو
Tükənik مصرف شده
Tükəniş پایان .مقطع
Tükənmək یدنبھ تھ رس .از بین رفتن .پایان یافتن .تمام شدن
Tükənməz ماندگار .تمام نشدنی
Tükətim مصرف
Tükətmək مصرف کردن .پایان دادن .تمام کردن.
Tükrəmə انسداد
Tükrəmək مسدود کردن
Tükrənmək مسدود شدن
Tüksüz بچھ ی مزلف .نوجوان .بی پر . (صورت)صاف .بی مو
Tüküz کامل .تمام
Tülkü نیرنگ باز .روباه
Tülü و بال بی پر دزد .آسمان جل .
Tüm تام .محفف تومان .تل .تپھ .ھمھ .کامل
Tümcə جملھ
Tümcəcik عبارت
Tümdanış عمومی .آراء .ھمھ پرسی
Tüməl کلی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tüməllik کلیت
Tümən بھ صورت تومن وارد زبان فارسی شده است و فارس زبانھا اصطالح .خیلی زیاد .ده ھزار .تومان .کلی
را نیز از ھمین ریشھ بھ کار می برند «خداتومن»
Tümənat کمیسیون .درصد
Tümləc جملھ
Tümləmə تکمیل
Tümləmək کامل کردن
Tümlənmək کامل شدن
Tümlər تمام کننده .متمم
Tümləv انتگرال
Tünbək بھ صورت تنبک وارد زبان فارسی شده است .سازی است بھ شکل نقاره کوچک.
Tünəlmək ھنھ شدنبر
Tüng بھ صورت تنگ وارد زبان فارسی شده است .ظرف آبخوری دھان تنگ
Tünglük پنجره .روزنھ ی خانھ
Tünləmək شبگیر کردن .پرتاب کردن .انداختن
Tünlük انبوھی .ازدحام .شلوغی
Tünük بھ صورت تنک وارد زبان فارسی شده است .کم پشت .نازک
Tünükə باس زیرل .زیر پیراھن
Tüpürcək آب دھان .تف
Tüpürmə تف کنی
Tüpürmək چیزی را از دھان برگرداندن .آب دھان انداختن .تف کردن
Tür گونھ .جنس .نوع
Türdəş ھموژن .ھمجنس .ھمنوع
Türənmək مشتق شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Türətkə (ریاضی)دیفرانسیل
Türəv مشتق .محدوده .حد .فرآورده
Türk bibarı رمزفلفل ق
Türkcə بھ زبان ترکی
Türki ھمچنین بھ معنای بخاری نیز آمده است .نغمھ .ترانھ .زبان ترکی
Türklük وضعیت انبوھی ترکان در میدان جنگ .ترک بودن
Türkoloji رشتھ ای کھ مجموعھ ی زبان و ادبیات و فولکلور ترکی را بررسی می کند .ترک شناسی.
türkoloq ترک شناس
Türkso ترک نژاد
Türkü ترانھ
Türüncü نارنجی
Tüs رنگ
Tüsmərək اخمو .قد کوتاه
Tüstü bacası دودکش
Tüstü ھر واحد مسکونی .دودمان .دود
Tüstülənmək دود کردن .دود برخاستن
Tüstülətmək سبب دود کردن شدن
Tüşmə احتالم
Tüşmək محتلم شدن
Tütək نی لبک
Tütəkçi نی نواز
Tütmək د کردندو
tütün دود
Tütünçü توتون فروش .توتون کار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Tütünlük مزرعھ ی توتون
Tüymək در رفتن
Tüzə حقوق
Tüzəl حقوقی
Uc bucaq کنار و گوشھ .حد و مرز
Uc uca سرھم .سر بھ سر .لب بھ لب
Uc vermək ظھورکردن .دیده شدن
Uc مرز .انتھا .سر .رأس .نوک
Uca کان رسم بر این بود کھ اسب و گوسفند را درست پختھ ، پشت آن را برای احترام میھمان در پیش در میان تر .پشت
امروزه بیشتر بھ معنای بلند استفاده می شود .سرین .ملجأ .پناه .میھمان می گذاشتند
Ucalan اوج گیرنده .بلندشونده
Ucalaşmaq بلندتر شدن
Ucalayıcı پوالریزور
Ucalıq رتفاع ا .بلندی اعتبار .سربلندی .رسایی .ارتقاء .
Ucalış عروج
Ucalmaq قدبرافراشتن .سربلند شدن .ارتقاء یافتن .ارتفاع یافتن .بلند شدن
Ucalmış ج گرفتھ.ا .بلند شده
Ucaltmaq برافراشتن .اعتالءبخشیدن .ارتقاء دادن .بلندتر کردن .باال بردن
Ucarı ساحل .مرز
Ucay قطب
Ucayçı قطب نما
Ucbatından بھ علت .بھ خاطر .از بابت .از جانب
Ucbəyi مرزبان .مرزدار
Ucqar منتھی الیھ .کرانھ .پیرامون .حوالی .ناحیھ .با فاصلھ .کنار .دور
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ucqarı ساحل .مرز
Ucluq کالھک .سر قلم .سر .نوک
Ucul پیشرو
Ucur وقت .زمان
Ucuz رزش کم ا .ارزان کم زحمت .
Ucuzçu ارزان فروش
Ucuzlamaq ارزان شدن
Ucuzlanmaq ارزان شدن
Ucuzlaşmaq ارزانتر شدن
Ucuzlatmaq ارزان کردن
Ucuzluq وفور .ارزانی
Uçağan تیز پرواز .پرواز کننده .پرنده .کفشدوزک
Uçaq ھواپیما
Uçaqçı خلبان
Uçan رگکشتی دو بادبانھ و بز .پرنده .فرار
Uçar پرنده .پرواز کننده .فرار
Uçma اوجگیری .پرش .پرواز
Uçmaq پریدن و فرار .ناپدید شدن .رنگ باختن .پرش کردن .ناپدید شدن .رنگ باختن .پرش کردن .پریدن .بھشت
پرواز کردن .ریزش کردن کوه و افتادن .خراب شدن . (گاز)کردن
Uçrağan مبتالء .دچار شونده
Uçrama ابتالء
Uçramaq دچار شدن
Uçraşdırmaq دچار گردانیدن
Uçraşmaq بھ یکدیگر دچار شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uçratmaq دچار گردانیدن .مبتالء گردانیدن
Uçrayıcı مبتالء .دچار شونده
Uçrayış مفتونی .ابتالء
Uçucu ھوانورد .پرنده .فرار
Uçuqlamaq تب خال زدن
Uçunmaq ا کردن احساس سرم .لرزیدن مشمئز شدن .لرز کردن .مورمور کردن .
Uçuntu آوار .آنچھ کھ ریزش کرده
Uçur پرنده
Uçurtma پرواز دھی .تخریب .تکھ کاغذی کھ کودکان بھ آن نخ می بندند و بھ ھوا می کنند .بادبادک
Uçurtmaq راب کردن خ .بی اختیار برزبان راندن .بھ پرواز درآوردن .پراندن .پرواز دادن ویران کردن .تخریب کردن .
Uçurum فاجعھ .خطر .تند .سراشیبی .ورطھ .مغاک .پرتگاه
Uçuş اعتالء .اوج گیری .طرز پرواز .ھوانوردی .پرواز
Uçuşdurmaq با ھم بھ پرواز در آوردن .دستھ جمعی پراندن
Uçuşdurulmaq ورده شدنبا ھم بھ پرواز در آ .دستھ جمعی پرانده شدن
Uçuşluq پروازگاه
Udaq حلق
Udan پیروز .برنده .جذب کننده .عایق .خورنده .بلعنده
Uddurmaq اجبارکسی بھ قورت دادن .بھ کسی خوراندن .بلعاندن
Udqu غلبھ .پیروزی
Udlaq گلو .حلقوم .حلق
Udma بلع .پیروزی
Udmaq بازی و مسابقھ بردن در .فروخوردن .قورت دادن .بلعیدن برنده شدن .
Uducu جذب کننده .بلعنده .برنده
Uduxmaq گرسنگی کشیدن .گرسنھ شدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Udurum بلع.لقمھ .جرعھ
Uduş جایزه ی بلیت بخت آزمایی .سود .فایده .برد
Uduzma شکست .باخت
Uduzmaq باختن
Uduzulmaq از دست رفتن .بازنده شدن
Ufutmaq چپاول کردن
Uğraq دامنھ .پاتوق .محل سرزدن
Uğrama مواجھ .تمایل
Uğranmaq مواجھ شدن
Uğraşı مسلک .مشغلھ .مشغولیت
Uğuldamaq (بغبغو کردن)صدا کردن کبوتر .شیون کردن .زوزه ی ممتد کشیدن .بوق زدن .آژیر کشیدن
Uğun کاریز .قنات
Uğunmaq ریسھ رفتن .از خنده روده بر شدن
Uğur ل اقبا سمت و مقصدی باشد کھ بھ .بخت .طالع .خوشبختی .موفقیت .شگون .یمن .سعادت .برکت .خیر .شانس .
بھ صورت اوغور وارد زبان فارسی شده است .آن رو کنند
Uğurdan ھمھ با ھم
Uğurlamaq بھ کسی اوغور بھ خیر گفتن .مشایعت کردن
Uğursaq ، شیرش را از دست بدھدگاوی کھ پس از مرگ گوسالھ اش
Uh در مقام حیرت ، تعجب و ترس گفتھ می شود .آه.
Ukəyuk فاختھ
Ulaq قاصد .کشتی کوچک .پیک .اسب .کاربی مزد .دراز گوش .خر .در اصل بھ معنی پستچی و چاپار بوده است.
یان متعلق بھ پیکھا می گرفتند حقوق و عوارضی کھ از زمان مغول تا قاجار برای پیکھا یا چارپا .پست .چاپار بھ .
در برخی .ھمچنین ترکمنھای ترکیھ بھ محل اتصال دو کوه می گویند .صورت االغ وارد زبان فارسی شده است
موارد بھ معنای بزرگ استفاده می شود
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ulam گان خدمت کند راھنمایی کھ مجبور بود بھ مأمور دیوان بھ رای .پیام و یا نوشتھ ای کھ دست بھ دست برسانند پیغام .
رساننده
Ulamaq زمانی کھ سگ زوزه بکشد،مردم معتقدند کھ بال .بھ زاری گریستن .نالھ و زاری کردن .زوزه کشیدن .عوعوکردن
می گذرد
Ulan در زبان مغولی بھ معنای سرخ است .سرباز ساده
Ulanmaq رسیدن .میانجی شدن
Ular کبک نر
Ulas پرکرشمھ .شھال( مچش )
Ulaşım وصول .نایلیت .رابطھ
Ulaşmaq نالھ و زاری کردن.دستھ جمعی پارس کردن .مالقات کردن .بھ ھم رسیدن
Ulatmaq وادار بھ پارس کردن .بھ عوعو واداشتن
Ulduzçu ستاره شناس
Ulduzçuluq ستاره شناسی
Ulu daş مگالیت
Ulu بزرگ .برتر
Uluç دالور
Uluq ay ماه اردیبھشت
Uluq bayram عیدفطر .عیدبزرگ
Uluq محترم .کبیر .عظیم .بزرگ
Uluqlu گیره ای کھ دھانھ اش صاف باشد .میخ سر بزرگ
Uluqsamaq اندازه ی بزرگ چیزی را خواستن
Ululama تکریم .تعظیم
Ululamaq گرامی داشتن
Ululuq تعالی .بزرگی .واال مقامی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ulum حتشاما .منظره .شکوه .دبدبھ
Ulus ملت .توده .مردم
Ulusal and میثاق ملی
Ulusal ملی
Ulusçu ملی گرا
Ulusçuluq ملی گرایی
Uluslar arası بین الملل
Um چشمداشت .آرزو .توقع
Umacaq توقع .انتظار
Uman امیدوار
Umanlıq امیدواری
Umar ارهچ .امیدوار .مورد آرزو .قابل انتظار .توقع چشمداشت
Umay الھھ ی مھربانی و نگھدارنده ی کودکان.
Umma چشمداشت .انتظار .توقع
Ummaq منتظر بودن .توقع داشتن .چشمداشت داشتن
Ummuş امیدوار شده
Umsuq ناکام .نا امید
Umsundurmaq گول زدن .فریب دادن .ناامید کردن .دلسرد کردن
Umsunmaq فریب خوردن .دلسرد شدن
Umsutmaq گول زدن .فریب دادن .دلسرد کردن
Umu انتظار .توقع
Umud بھ صورت امید وارد فارسی شده است .طرف انتظار .چشمک .چشمداشت .آرزو
Umudlamaq امیدوار کردن
Umunc انتظار .آرزو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Umur امیدوار .آرزومند
Un غبار .پودر .آرد
Unamlı رسمی
Unamsız غیر رسمی
Unçu فروشآرد
Unqan خوشبخت .مسعود .بختیار
Unudulmaq از یاد رفتن .فراموش شدن
Unudulmuş متروک شده .فراموش شده
Unutqan فراموشکار
Unutmaq فراموش کردن
Ural مکان بلند ھمچون تپھ.تپھ دار
Urcan نام اصلی شھر بروجن
Urqa درخت بزرگ وتناور
Urlamaq باال رفتن
Urlamış ھ اوج گرفت باال رفتھ .
Urlu ورم دار .گوژدار .گوژپشت
Urman نوعی بیماری پوستی
Ursiyət روسیھ
Uruq خویشان .دودمان .خاندان
Urundlamaq انتخاب کردن
Urundu گزینش
Urunqut جنگنده .مبارز
Urus روسیھ .روس
Uruş نبرد
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Urutlamaq سوا کردن .برگزیدن
Uruturmaq ا شدنبپ .از جا برخاستن
Urvaq نوعی نان شیر دار
Us تربیت .ادب .ھوش .درایت .عقل
Usa sığar معقول
Usal خردمندانھ .عفالنی
Usanc بیزاری
Usandırıcı طاقت فرسا .بیزار کننده
Usandırmaq بھ تنگ آوردن .دلزده کردن .بیزار کردن .خستھ کردن
Usanıcı بیزار شونده
Usanqın بیزار
Usanmaq بیزار شدن .ذلھ شدن
Usantı بیزاری
Usçu خردگرا .ھوادار خرد
Usçuluq خردگرایی
Uslamaq عقالنی رفتار کردن
Usma تخمین .انگاره
Usmaq استخوان را از گوشت پاک کردن .گمان بردن .حدس زدن .انگاشتن
Ussal منطقی .ذھنی
Uş اینجا .این .حاال .اینک
Uşaq bağçası مھدکودک
Uşaq borusu مجرای رحم
Uşaq evi کودکستان .یتیم خانھ .مھد کودک
Uşaq muşaqlar بر و بچھ ھا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uşaq خاصگی .خاصھ ی شاه .پسر ساده رو و زیبا .غالم .خردسال .کودک .طفل .بچھ
Uşaqlar بچھ ھا
Uşaqlıq بچھ دان .زھدان .رحم .ایام کودکی .بچگی
Uşal آنچنانکھ .آن
Uşatmaq ریختن و شکستن .شکستن
Uşxunmaq پرپر زدن .ھوس کردن
Uşun شانھ .کتف
Utanar شرمسار
Utanc آزرم .شرم
Utancaq خجالتی
Utandırmaq خجالت دادن .شرمگین کردن
Utanıb qızarmaq از خجالت سرخ شدن
Utanış آزرم .شرم
Utanma آزرم .شرم
Utanmaq آزرم داشتن .شرم کردن
Utanmaz بی شرم
Uva النھ
Uvaq کوچک .ریزه
Uyaq قافیھ
Uyaqçı قافیھ پرداز
Uyaqmaq غروب کردن
Uyan مطیع
Uyar مناسب .مطابق .ھماھنگ .شبیھ .متناسب
Uyarı اخطار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uyarış اعالن .جلب توجھ
Uyarqa آنتن .شاخک
Uyarlac آداپتور
Uyarlamaq ھماھنگ کردن
Uyarlıq ندگی براز .ھماھنگی سازگاری .ھمانندی .تطابق .تشابھ .
Uyarma اخطار .اطالع دھی
Uyarmaq اخطار دادن .توجھ کسی را جلب کردن .اطالع دادن
Uyartı اخطار
Uydu پیک .ماھواره
Uydurma جعل .افسانھ .خیالبافی .تخیلی .جعلی .ساختگی
Uydurmaca مغلطھ .سفسطھ
Uydurmaçı نچاخا .دروغزن
Uydurmaq بھ خواب .بیھوش کردن .گول زدن .فریب دادن .جعل کردن .اختراع کردن .از خود درآوردن .حرف تازه گفتن
سازگار کردن .تطبیق دادن .بردن
Uyduru خیال
Uydurucu مست کننده .مسکر .دروغزن .چاخان
Uyduruq جعلی
Uydurulmaq سازگارشدن .اختراع شدن .جعل شدن
Uyğar بیدار
Uyğar مدنی .فرھنگی
Uyğarlıq مدنیت .فرھنگ
Uyğarma تفھیم
Uyğarmaq اخطاردادن .فھمیدن پس از کمی اندیشھ
Uyğu رویا .چرت .خواب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uyğulama تطبیق
Uyğulamaq ھماھنگ کردن .بھ عرصھ آوردن .تطبیق دادن
Uyğulanmaq ھماھنگ شدن .تطبیق داده شدن
Uyğun bucaq ایای متقابلھزو
Uyğun در جھت .مطابق .مناسب .موافق .درخور .ھماھنگ .سازگار
Uyğur متحد .خویشاوند
Uyğusal تطبیقی
Uyxu خواب
Uyqu اجراء
Uyqulama اقدام .اجرا
Uyqulamaq اجرا کردن
Uyqulanış کاربرد .اجرا
Uyqulanmaq اجراشدن
Uyqulayım کاربرد .اجرا
Uylanmaq کر فرو رفتنبھ ف
Uylaşım توافق
Uylaşmaq توافق کردن .باھم فکر کردن
Uyluq استخوان ران .ران
Uymaq پیروی کردن .فریب خوردن .سرگرم شدن .موافق بودن .منطبق بودن
Uymaz مغایر
Uyruq تبعیت
Uysal کسی کھ ھرچھ گفتھ شود ، نفھمیده تصدیق کند .مطیع .رام
Uysun ھماھنگ
Uytun خوش یمن .مبارک
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uyu خواب
Uyuducu خواب آور
Uyuq خواب سبک .چند سگ کوچک کھ در باغ و مزرعھ برای عالمت گذاری روی ھم می گذارند .مترسک
Uyuqlamaq بھ خواب سبک فرو رفتن
Uyulmaq خواب رفتن
Uyum ھارمونی .آھنگ .ھماھنگی
Uyumaq کت و بی حرکت شدن سا .در خواب بودن .خواب رفتن .خوابیدن غافل بودن .بی خبر .
Uyumcu پیرو
Uyumsuz ناھنجار .کسی کھ از سر نادانی خود را بھ خطر یا دردسر می اندازد
Uyunmaq ماست شدن شیر .لختھ شدن
Uyuntu تنبلی .خواب
Uyur gəzər کسی کھ در خواب راه برود
Uyur ساکن .خوابیده
Uyuş خیره .لجوج
Uyuşqan نگ ھماھ نرم خو .حرف شنو .سازگار .
Uyuşmaq کرخت شدن .بی حس شدن .مطابقت کردن .بھ ھمدیگر خوردن .جور بودن .ھماھنگ بودن .باھم سازگار بودن.
رسیدن .پیوستن
Uyuşuq کرخت .بی حس .سازگار .ھماھنگ
Uyuşum ھماھنگی .تطابق
Uyuşur تطابق .ھماھنگی
Uyuz دست و پا بی .جرب .کچل
Uyvaq سیلندر .استوانھ
Uz بھ معنی مناسبت ، موافق ، مطابق ، برابر و اصیل کھ مستقال استفاده نمی شود
Uzağı حداکثر
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uzaq at اسب پیشتاز
Uzaq başı (زمان)حداکثر
Uzaq doğu شرق دور
Uzaq düşmək دور افتادن
Uzaq برکنار .بعید .با فاصلھ .دور
Uzaqdan uzağa رادوردو
Uzaqlamaq دور کردن
Uzaqlanmaq دور شدن
Uzaqlaşmaq فاصلھ انداختن .کناره گیری کردن .کنار کشیدن .جدا شدن .دور شدن
Uzaqlatmaq دور کردن
Uzaqlıq بعد .فاصلھ .دوری .ھجران
Uzam biçim شکل ھندسی
Uzam bilgi ھندسھ
Uzamdaş ھم مکان
Uzan و آوازه خوان و نوازنده ی مردمی طایفھ ی اوغوز شاعر .خنیاگر .عاشیق در گذشتھ بھ .ساز اوزانھا قوپوز بود .
میالدی 15بعد از قرن .جای قوپوز ، اوزان می گفتند و شاعر و سازنده و نوازنده ی مردمی را اوزانچی می نامیدند
تغییر نام یافت «باخشی» و در آسیای میانھ بھ «عاشیق»، اصطالح اوزان در آذربایجان و ترکیھ بھ
Uzanaqlı در حال دراز شده .دراز شده
Uzandırmaq خواباندن .کش دادن .دراز کردن .طوالنی کردن
Uzanım دوام .امتداد
Uzanış درازا .امتداد
Uzanmaq ز کشیدن در بستر درا .خوابیدن .قد کشیدن .بھ درازا کشیدن .طول کشیدن .طوالنی شدن .امتداد یافتن دراز شدن .
Uzantı طول .درازا
Uzaşdırmaq دور گردانیدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uzaşmaq دور شدن
Uzatmaq بھ .پر حرفی کردن .بھ درازا کشیدن .لفت دادن کالم .دراز کردن .خواباندن .امتداد دادن .کش دادن .طول دادن
بلند کردن .طوالنی کردن .تأخیر انداختن
Uzay جو .فضا
Uzayçı فضانورد
Uzbay توانا
Uzbilim ریاضی
Uzcan توانا
Uzlanmaq ماھر شدن
Uzlaşım موافقت
Uzlaşmaq با ھم تفاھم نمودن .با ھم توافق کردن .جور شدن .برابری کردن .تطبیق شدن .ھماھنگ شدن
Uzluca ھنرمندانھ
Uzluq ھنر
Uzluqsal ھنری
Uzman متخصص
Uzmanc ھنرمند
Uzmanlaşmaq ر شدنماھ
Uzmanlıq اختصاص .تخصص
Uzun başı حداکثر
Uzun burun بھ ھمین صورت وارد زبان فارسی شده است.تاس ماھی .سگ ماھی .ماھی خاویار .بینی دراز
Uzun طوالنی .بلند .دراز .ماده ی چسبناک گندم
Uzuna از طول .بدرازا
Uzunçu وراج .پر حرف
Uzunluq درازا
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Uzunu یزی طول چ در طول چیزی .در امتداد .
Ücəşdirmək وسوسھ کردن .سربسر گذاشتن .تحریک کردن .برانگیختن
Ücəşmək ھمچنین در زنجان بھ کبوتر ماده گفتھ می شود .شوخی کردن .زیاد شدن .آزار دادن .مزاحم شدن .تحریک کردن.
Üç açılan تفنگ سھ تیر
Üç atılan تفنگ سھ تیر
Üç ayaq ھ پایھ س تئودولیت .
Üç aylıq سھ ماھھ
Üç bir سھ تایی .سھ گانھ
Üç bucaq سھ ضلعی .مثلث
Üç fayizli (دارای سھ درصد مخلوط .سود سھ درصدی .وام سھ درصدی ).سھ در صدی
Üç qat ھمچنین نام درختی کھ سھ پوست دارد .سھ ردیفی .سھ طبقھ .سھ الیھ .سھ تا
Üç milli ارای سھ خط موازی د .سھ خطی . (کاغذ،پارچھ)
Üç ölçülü (دارای طول،عرض و ارتفاع)سھ بعدی
Üç ulduz ستاره ی میزان
Üç yanlı سھ طرفھ .سھ جانبھ .سھ بر .سھ پھلو
Üç yaşar در سن سھ سالگی .سھ سالھ
Üç yaşlı سھ سالھ
Üç سھ
Üçgən ölçüsəl مثلثات
Üçgən سھ گوش .مثلث
Üçlü bağlaşma تحاد مثلثا
Üçün بھ خاطر .برای
Üçüncü سومی
Üçürmə خاموشی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Üçürmək خفھ کردن .خاموش کردن
Üdülmək یاوه گفتن .پرگویی کردن
Üfləc باد بزن .کولر
Üfləmək خاموش کردن .دمیدن .فوت کردن .پف کردن
Ükə روده
Üləşdirmək پخش گردانیدن
Üləşkə (ریاضی)کسر
Üləşmək پراکنده شدن .پخش شدن
Ülgən یکی از نامھای خداوند در میان ترکان .عظیم .بزرگ
Ülgü بھ صورت الگو وارد زبان فارسی شده ست .نمونھ ی بریده .نمونھ
Ülgüc استره (آالت برنده)تیغھ ی .تیغ ریش تراشی .تیغ
Ülgücləmək با تیغ تراشیدن .نیشتر زدن .تیغ زدن
Ülgüçü پرداز نمونھ .الگوساز
Ülgüləmək با تیغ تراشیدن
Ülgüt نمونھ ی بریده .نمونھ
Ülkər درخشان .ناآرام .سرکش .ستاره .ھفت خواھران .ثریا .خوشھ ی پروین
Ülkü ایده ی ذھنی .پیمان .عالی
Ülük النھ ی بلبل
Ülüş نصیب .سھم
Üm شلوار
Ün آوازه .شھرت .ھمھمھ .غوغا .آواز .صدا
Ünləmə فراخوانی
Ünləmək صدا کردن .فراخواندن
Üpləmək تاراج کردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Üplətmək دستور بھ تاراج دادن .تاراج گردانیدن
Ürək bir صمیمی .ھمدل
Ürək eləmək شھامت بھ خرج دادن .جسارت ورزیدن .جرأت کردن
Ürək oynadan دل انگیز
Ürək vermək دلداری دادن .تشویق کردن .دلیر گردانیدن .عشق ورزیدن .دل دادن
Ürək دلیری .شجاعت .جرأت .قلب .دل
Ürəm درصد .درآمد
Ürəmə نتاسل
Ürəmək تولید شدن .تولیدکردن
Ürən اژدھا
Ürətəc ژنراتور .تولیدکننده
Ürətilmək تولید شدن
Ürətim تولید
Ürətimlik کارگاه .کارخانھ
Ürətiş فرآوری .تولید
Ürətkən تولید کننده . مولد
Ürəyə almaq بھ دل گرفتن
Ürəyi incə رحمدل .مھربان .دل نازک
Ürəyi istəyən میل .دلخواه
Ürəyi yoxa نرم خو .حساس
Ürəyiş فرآوری .تولید
Ürkək بزدل .ترسو .رمو
Ürkən وحشی .رمنده
Ürülgən ھمواره متورم
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Ürümbeç گھواره
Ürün ثمر .بازده .محصول
Ürüş شکل لولھ شده ی حلوا
Üsəmə غربالگری
Üst otaq باالخانھ
Üst üstə در مجموع .روی ھم رفتھ
Üst بر .کنار حاشیھ . (ریاضیات)قوه .توان .قسمت فوقانی .فراز .فوق .باال .رو .رویھ .سطح .روی
Üstə gəlmək جمع کردن
Üstə (ریاضی)توان .اضافھ .در روی .برروی .باال
Üstəgəl عالمت جمع. +
Üstək برتر .پیروز .غالب
Üstəl رویھ دار
Üstələnc نقش .رل
Üstələnmək تأکید شدن .افزایش داده شدن
Üstələnmək بھ گردن گرفتن .صعود کردن .اوج گرفتن
Üstələnti تقبل .تعھد
Üstəlik ترجیح .سرک .باضافھ .افزون بر .اضافھ بر .عالوه بر
Üstəlmək افزایش یافتن
Üstənci متعھد
Üstənmək متعھد شدن
Üstərmək برای برتری با ھم رقابت کردن
Üstlənici پشتیبان
Üstlənim تعھد .صعود .عروج
Üstlük روسری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Üstün مستولی .مسلط .ممتاز ...روی چیزی .باالتر .برتر .عالی
Üstünə بھ عھده ی .بنام .بھ عنوان .بھ باالی .بھ روی
Üstünlanmək چیره شدن
Üstünləşmək چیره تر شدن
Üstünlük تحکم .غلبھ .استیالء .امتیاز .رجحان .تقدم .باالتری .تسلط .چیرگی .برتری .اعتالء
Üşəngəc تنبل
Üşənmək نا آرام شدن .ترسیدن .یکھ خوردن
Üşüdən سردکن
Üşümək زدن یخ .احساس سرما کردن .لرزیدن چائیدن .از سرما لرزیدن .
Üşütmə تب ولرز .لرزولرزش
Üşütmək تب و لرز کردن .از سرما لرزاندن
Ütü bezi پارچھ ای کھ روی چیزی بگذارند کھ اطو روی آن می کشند
Ütü بھ صورت اطو و اتو وارد فارسی شده است .وسیلھ ای کھ با گرم کردن ، چین و چروک پارچھ را صاف می کند
Ütücü اتوکش
Ütük کز داده شده .پرکنده .طومار ابواب وقایع و سرگذشت .کفش
Ütüləmə اتو کشی
Ütüləmək اتوکشیدن
Ütülmüş پرکنده
Ütülü شق و رق .اتوکشیده
Ütünmək بیکار و بیعار گشتن .ولگردی کردن
Üyə عضو
Üyəlik عضویت
Üz ağı ناموس
Üz göstərmə رونمایی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Üz qırxan تراش ریش
Üz ölçümü مساحت
Üz su آب سطحی
Üz suyu شرم .حیاء .آبرو
Üz süz خجالتی .کمرو .پررو .بی شرم .لحاف بدون رویھ .بدون رویھ و سر شیر
Üz ظاھر .سرشیر .رویھ .سطح .سیما .رخ .رویھ ی لحاف .پرده ی روغنی کھ روی شیر جمع می شود .صورت
گل چسبنده .سنجیده .بلیغ .شرم .حیاء .آبرو .رونوشت .نسخھ .رونویس .نما .
Üzbarı رو در رو
Üzdə سطحی .کم عمق .در حضور .ظاھرا .در ظاھر
Üzdən کم عمق .سطحی .از رو
Üzey سطح
Üzeysəl سطحی
Üzə gələn پیش رو .آینده
Üzə gülən ریاکار .دو رو
Üzə vermək نشان دادن .ظاھر ساختن .بروز دادن
Üzə vurmaq تو روی کسی چیزی را گفتن .افشاء کردن
Üzən شناور .رودخانھ .شناگر
Üzəngi (گوش)رکابی . (اسب)رکاب
Üzəngiçi رکابدار
Üzər روی .بر .شناگر .شناور .معلق
Üzəri از .بھ .در .فوق .سطح .رو
Üzərində درباب .راجع بھ .درباره ی .در فوق .در روی
Üzərinə در روی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Üzərlik گیاھی است خود رو ، دارای گلھای سفید کوچک و دانھ ھای ریز سیاه ، دانھ ھای آن را برای دفع .اسپند .اسفند
چشم زخم در آتش می ریزند و بوی مخصوصی دارد کھ نزد بعضی از مردم پسندیده است
Üzgəc تختھ ی شنا .بالھ ی شنا .آلت شناور .شناور
Üzgü آزار .اذیت .ناتوانی .عجز .شنا
Üzgüçü شناگر
Üzgün متأسف .عاجز .فرسوده .ناتوان .سست .بی حال .معلق در آب .شناور
Üzgünçü غواص .شناگر
Üzgünləşmək سست شدن .بیحال شدن .فرسوده شدن
Üzləmək گزینش
Üzlənmək طحی شخم خوردن س .پررو شدن .دست چین شدن .نماسازی شدن ارجمند شدن .گرامی شدن .
Üzlü نمادار .سرشیردار .اندکی غلیظ .غلیظ .چسبدار .چسبناک .بی شرم .پررو
Üzlünçüq فوق العاده
Üzmə شنا
Üzmək کشیدن و کندن .کشیدن و پاره کردن .در آب یا ھوا معلق بودن یا حرکت کردن .غوطھ ور بودن .غوطھ خوردن.
کردن قطع .خستھ کردن .از توان انداختن .کھنھ کردن .فرسودن .فرسوده کردن .پاره کردن .بریدن .جدا کردن .
شنا کردن .تصفیھ حساب کردن .درمانده کردن .ضعیف کردن
Üzrə از نقطھ نظر .درآستانھ .پیرامون .در موضوع .بر طبق .بر اساس .از روی .بر
Üzü aşağı یسرازیر
Üzü bərk سمج .پررو
Üzü qara گناھکار.شرمنده .رسوا .ننگ آلود .زوسیاه
Üzü sulu آبرومندانھ .با آبرو .آبرومند
Üzü yuxarı سرباالیی .سر باال
Üzücü آزار دھنده .عاجز کننده .خستھ کننده .شناگر .شناور
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Üzülmək فرسوده .گسیختن .گسستن .پاره شدن .بریده شدن .جدا شدن .قطع شدن .کنده شدن .دوپاره شدن .کشیده شدن
.الغر شدن .درمانده شدن .عاجز شدن .ناتوان شدن .ضعیف شدن .از خستگی از پا درآمدن .کھنھ شدن .شدن
پس افتادن بیمار و غیره
Üzünc اندوه .افسوس
Üzüntü ناتوانی .سستی .غم .عذاب روحی .درد جانکاه .افسوس .غصھ .اندوه.
Üzüşmə مسابقھ ی شنا
Üzüşmək قطع رابطھ کردن .از یکی جدا شدن و قھر کردن .مسابقھ شنا دادن .دستھ جمعی شنا کردن
Üzvi kimiya شیمی آلی
V یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است کھ جزء حروف طنین دار ، لب و دندان و اصطکاکی .و
شودگروھبندی می .
Vacibi نوره
Val صفحھ ی دیسک .صفحھ ی گرامافون
Vam یکنواخت .مالیم .آرام
Var تمول .ثروت .دارایی .در دسترس .ھست .موجود
Varaq منزل .اقامتگاه
Vardurmaq فرستادن
Varın توان .نیرو
Varqı نتیجھ .اقامتگاه .منزل .مال و منال .ثروت
Varlıq ت موجودی .ھستی رفاه .دارایی .شخصیت .ھویت .قوه .نیرو .کائنات .وجود .
Varman موجودیت
Varsaqlamaq شعرسرودن
Varsamaq در طلب رفتن بودن
Vayqan بدنام
Vaysınmaq افسوس خوردن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Vazlamaq خیز برداشتن .جھش کردن .جھیدن
Vec توجھ .اعتناء
Vecə almaq اعتناء کردن
Verəcək ام و .بدھی دارایی .
Vergi بھ صورت الویرگو وارد زبان عربی شده است .استعداد شایستگی .عوارض .مالیات
Verici (رادیو)فرستنده . (رادیو)ایستگاه پخش .پخش کننده .دھنده
Vermək نسوق داد .متوجھ کردن .پرداختن .ادا کردن .تسلیم کردن .تفویض کردن .عطا کردن .بخشیدن .دادن
Vəl خرمنکوب
Vəngildəmək زوزه کشیدن
Vərdənə چوبی استوانھ شکل برای باز کردن خمیر ، غلتھ .سنگ خرمن کوبی .نورد .غلتک
Vəryan مقسمھ آب دو زمین مجاور .آبراھھ .و کرت قرار دارد «قوشا»بند و سدی کھ بین
Vətəndaş ھموطن
Vəyaxud اگر .یا
Vəzi غده
Vic vicə لرز . مورمور
Vid ظاھر .نمود .نما
Vıjıldamaq صدای وژ کردن
Vışıl تازه
Vızıldamaq (مگس)وزوز کردن
Vızlayıcı ویبراتور
Vurac راکت
Vurağan لگدپران .بزن بھادر .نیش زننده .گزنده .گاو مھاجم .ضارب .زننده
Vuran زننده
Vurğun دلداده .شیفتھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Vurquç موج
Vuru ضربان
Vuruq مضروب .ھر یک از اعدادی کھ در ھم ضرب می شوند . (ریاضی)ضریب
Vurulan (ریاضیات)بس شمرده .مضروب
Vurum ضربھ زنی .ھدف زنی
Vuruntu ضربھ
Vuruşmaq مبارزه کردن .نبرد کردن .جنگیدن .نزاع کردن .کتک کاری کردن .زد و خورد کردن
Y ی است کھ جزء حروف صامت طنین دار ، انفجاری ، میان کامی و شبھ یکی از حروف زبان ترکی آزبایجان .ی
صائت گروھبندی می شود
Yaban بیگانھ .اجنبی .غیر اھلی .وحشی .بیابان
Yabançı غیر .غریب .بیگانھ
Yabanıl غیر اھلی .وحشی
Yabansımaq کسی را غریب یا غریبھ پنداشتن
Yad دشمن .غیربومی .غریبھ .بیگانھ
Yadbaz بیگانھ پرست
Yadırğama فراموشی
Yadlaşmaq غریب شدن .بیگانھ شدن
Yadlıq غیرخودی .غریبی .بیگانگی
Yadsıma انکار
Yadsımaq انکارکردن
Yağ کره .چربی .روغن
Yağı بھ ھمین صورت و معنی وارد زبان فارسی شده است .دشمن .شورشی .سرکش .نافرمان
Yağıntı رانبا .بارش
Yağlama روغن مالی . (ماشین آالت)روغنکاری
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yağma (ازریشھ ی یاغماق) بھ صورت یغما وارد زبان فارسی شده .غارت .چپاول (از ریشھ ی ییغماق)بارندگی .بارش
است
Yağmaq پیاپی ریختن .بارش کردن .باریدن
Yağmur بھ صورت یغمور وارد زبان فارسی شده است .بارندگی .بارش
Yaxa بھ صورت یخھ وارد زبان فارسی شده .منطقھ ی مرزی .مرز .ساحل .گلو .گردن .گلوگاه .حاشیھ .کنار .گریبان
است
Yaxac روکش .مواد مالیدنی
Yaxalamaq آب کشیدن .آب گرداندن توی استکان و قوری و غیره .گیر انداختن .بھ چنگ آوردن .یقھ کسی را گرفتن
Yaxalanış دستگیری
Yaxarmaq التماس کردن
Yaxılmaq پسندیده شدن .متھم شدن .مالیده شدن .بھ آتش کشیده شدن .سوزانده شدن
Yaxın çağ دوره ی معاصر
Yaxın شبیھ .نظیر .آنا .ھمسایھ .خویش .قریب .نزدیک
Yaxınsaq (فیزیک و ریاضی)خطوط متقارب
Yaxınsamaq نزدیک شدن
Yaxıt سوخت
Yaxıtlıq مخزن سوخت .باک
Yaxlaşıq بھ طور تقریبی
Yaxma ضماد .مالش
Yaxmaca کرم صورت و ھر چیز مالیدنی بھ پوست
Yaxşı بھ قدر لزوم .بھ اندازه ی کافی .سالم .سرحال .اعالء .مرغوب .زیبا .نیکو .خوب
Yaxud بھ بیان دیگر .بھ معنی دیگر .ویا .یا
Yaq ھتج .سمت .طرف
Yal قلھ ی کوه .غذای سگ و حیوان .موی پس گردن اسب .مو
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yalamaq تیر در کمان پیوستن .تھمت زدن .روییدن .ساییدن .پاک کردن .زبان زدن .لیس زدن .لیسیدن
Yalan دروغ
Yalanlama تکذیب
Yaldızlı آب طال یا نقره داده شده .مطال
Yalxı یانعر .لخت .تنھا .ناب .فقط
Yalınc ساده .بسیط
Yalınca تنھا
Yalınlaşmaq لخت شدن .نازکتر شدن
Yalıtcı نارسانا .عایق
Yalıtıq تجزیھ شده .ایزولھ
Yalıtım تجزیھ .ایزوالسیون
Yalız درخشنده
Yalqın سراب
Yalnış اشتباه .خطا
Yalnız مگر .بھ جز .بی کس .غریب .فقط .تنھا
Yalpıq مسطح
Yalvarmaq خواھش کردن .التماس کردن
Yamac سراشیبی کوه یا تپھ از قلھ بھ پایین .کوھپایھ .پرتگاه .سراشیبی .نشیب
Yamaqlamaq وصلھ کردن
Yamramaq مخلوط کردن
Yamuq ذوزنقھ
Yap sat بساز بفروش
Yapa یگانھ .تنھا
Yapay مصنوعی .جعلی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yapı کمر کوه .ساختمان .بنا
Yapıcı زنده سا بنا .فاعل .
Yapıntı اثر
Yapırma استتار
Yapışan مطلوب .دلپذیر .چسبناک .چسبنده
Yapışmaq مربوط شدن .تماس گرفتن .چنگ زدن .گرفتن .پیوستن .ماصق شدن .ملحق شدن .متصل شدن .چسبیدن.
(بیماری)سرایت کردن .اصرار ورزیدن .سماجت کردن
Yapmaq اپ و بنا کردن چ .طبخ کردن مناسب برای پختن .نان پختن .ستردن .ساختن .
Yaprı صفحھ .ورقھ
Yar ناتمام .میانھ .بینابین .نیمھ .نصف
Yarac آلت .وسیلھ
Yaradım خلق .اختراع
Yaraq ستبھ صورت یراق وارد زبان فارسی شده ا .اسباب و آالت .اسلحھ و ساز برگ .ملزومات .امکان .فرصت
Yaraqçı اسلحھ ساز
Yaraqlanmaq آماده شدن .زین شدن .مجھز شدن .مسلح شدن
Yaralı زخمی
Yaralıq مخصوص زخم .شایستگی
Yarama تناسب .برازندگی
Yaramaq در خور بودن .مناسب بودن .مفید واقع شدن .بھ کار آمدن .بھ درد خوردن .برازیدن .شایستھ بودن .برازنده بودن
کفایت کردن .الیق بودن .صالحیت داشتن .مساعد و موافق بودن .
Yaranan ایجاد شده .خلق شده .آفریده شده
Yaranış پیدایش .آفرینش
Yarantı مخلوق .آفریده
Yarar شایستھ .بھ درد بخور .کارآمد .برازنده .الیق .بھره
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yararcı بھره مند
Yararlıq برتری .مزیت
Yararma شایستگی
Yaraş برازندگی
Yaraşacaq پیرایھ .زیور .آرایش
Yaraşıq برازندگی .لیاقت
Yaraşma برازندگی .تناسب
Yaraşmaq شایستھ و در خور چیزی بودن .زیبنده بودن .مناسب بودن .در خور بودن .برازنده بودن .برازیدن
Yaratmaq خلق کردن .بھ وجود آوردن .آفریدن
Yarbay سرھنگ
Yarçımaq خوشبخت شدن
Yardım یاری .کمک
Yardımçı کمکی .معین .دستیار .مددکار .یاری دھنده .یاور .کمک رسان
Yardımsal امدادی
Yarğaq لباسی کھ مغوالن از پوست دوختھ می پوشند .پوستی کھ دباغی نشده باشد
Yarğan گی و ریزش در آب حاصل شده است پرتگاه کنار دره ھا و رودھا کھ بھ خاطر آب برد بریدگی کھ سیل در کوه و تپھ .
جالد .دادگاه عالی کشوری .لورکند .ایجاد می کند
Yarılma چاک خوردگی .بریدگی .تفرقھ .نفاق .شکاف
Yarım ada شبھ جزیره
Yarım ağız بی میل .ناراضی
Yarım ناکامل .ناتمام .نصف .نبمھ
Yarın گرده . پشت .فردا
Yarış مسابقھ
Yarışım مسابقھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yarışmaq مسابقھ دادن
Yarqan دادگاه .محکمھ .نگھبان .نگھدارنده .سودمند
Yarqıc حاکم .قاضی
Yarqıçı شکافنده.حاکم .قاضی
Yarqılamaq محاکمھ کردن .دادرسی کردن
Yarqılıq دادگستری
Yarqın گشاده رو .جانان .دوست .اشعھ ی خورشید .آذرخش
Yarqıtay دیوان عالی
Yarmaq ثروت .پول . . .شکستن .برش دادن .بریدن .شکافتن
Yarnaq چاک .شکاف
Yarp سالم .شکفتگی صورت بر اثر خوشحالی
Yarpaq یک بند شعر .ورقھ .برگ
Yarsımaq مردار پیدا کردن و مشمئز شدن
Yarşım محلی برای مسابقھ یا مبارزه
Yartu ھ لوح براده .تراشھ .کتیبھ .
Yasaq بھ صورت یساق و یاسق در ادبیات فارسی وارد شده است .قدغن
Yasal حقوقی .قانونی .بھ صورت یسال در ادبیات فارسی وارد شده است .لشکر .نظام .صف .ترتیب
Yasalı قانونمند
Yasam قانون .قاعده
Yasamaq دن قانون بھ اجرا در آور .برقرار کردن نظم قانونمند کردن .آراستھ ساختن .تنبیھ کردن .
Yasancaq خود آرا .شیک
Yasav حقوقی .قانونی .ردیف .صف
Yasqamaq پرخوری کردن
Yastama تسطیح .اتکاء
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yastamaq مسطح کردن .پشتی گزاردن .تکیھ کردن .پشت دادن
Yastılamaq صاف کردن .الپوشانی کردن .پھن کردن
Yaş تر .اشک .مرطوب .نم .سال .سن
Yaşam بیوگرافی .زیست .عمر .زندگی.
Yaşdaş ھمسن
Yaşıl نارس .کال .کبود .سبز .سبز چمنی
Yaşırmaq پنھان کردن
Yaşmaq و بھ ھمین صورت .نقاب .روبند .چارقد .پارچھ ای کھ زنان برای پوشاندن گردن و چانھ و دھان بھ کار می برند
نگھ داشتن .پنھان کردن .معنا وارد زبان فارسی شده است
Yaşna درخشان .آذرخش
Yaşnamaq زدن رعد و برق
Yata صاف .مسطح
Yatacaq محل خواب .لوازم خواب
Yataqsal بالینی
Yatay افقی
Yatı خواب
Yatıxma رسوبگذاری
Yatım جداشده
Yatım ساختار رگھ ی معدن .رسوب .روند . (فرش و غیره)خواب .قلق کار
Yatır پس انداز.گنجینھ .اشیاء قیمتی
Yatırım پس انداز
Yatqın ھماھنگ . (مو)بھ سمتی مایل شده .خوابیده
Yatqınlıq استعداد
Yatmalı خوابیدنی .جای مناسب برای خواب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yatman فرمانبردار
Yatsıq استیق بیان می شودامروزه بھ شکل ی .بالشی کھ زیر سر گذارند .متکا
Yaz نوبھار .بھار
Yazaq چراگاه
Yazar نویسنده
Yazıqlı گناھکار
Yazıqmaq فرا رسیدن بھار .جای خود را گم کردن .دور شدن
Yazılamaq ھموار کردن .صاف کردن .ثبت کردن .نوشتن
Yazılıq دفتر
Yazılım نوشتار
Yazılış نامھ نگاری .امالء .نامھ .طرز نگارش .دستخط .نوشتھ
Yazım امالء .دیکتھ .سرنوشت .تقدیر
Yazınsal ادبی
Yazıntı یادداشت
Yazışma نامھ نگاری
Yazıt سنگ نوشتھ .کتیبھ
Yazqı تقدیر .نوشتھ الھی
Yazqısal تقدیری
Yazmaq نوشتن
Yazman دبیر .منشی
Yedək ت زنگولھ ی گردن حیوانا .قطعات یدکی .جانشین .یدک بھ صورت یدک وارد زبان فارسی شده است .
Yekəlmək سرافراز شدن .سربلند شدن .بالغ شدن .رشدکردن .بزرگ شدن
Yel سریع .تیزرو .روماتیسم .درد ناگھانی در اعضاء بدن .نفخ .باد.
Yelbiz زلف .گیسوی زن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yeləc بادخیز
Yelpik بادبزن
Yelsəl بادی
Yeltənmək بھ ھیجان آمدن .ھوس کردن .بھ ھوس آمدن .تالش کردن .سعی کردن .کوشش کردن
Yem علیق .خوراک دام .علوفھ
Yemək ساییدن .گزیدن .مصرف کردن . (رشوه و غیره)خوردن .باال کشیدن .خوردن .خوردنی .خوراک .طعام
Yeməli دلپذیر .دوست داشتنی . قابل تناول .قابل خوردن .لذیذ .خوشمزه .خوراکی .خوردنی
Yemiş مویز .کشمش .خشکبار .میوه .خربزه
Yemni روسری
Yemsəmək در آرزوی غذا بودن .لنگیدن
Yen لبھ ی دامن .سر آستین .آستین لباس
Yenə چنین .حتی .بھ ھر حال .مثل سابق .دوباره .بازھم
Yengin سرازیری
Yeni خیراا .تازه .نوین .نو .جدید
Yeniçi نوگرا
Yeniləmə بازسازی
Yenilməz تزلزل ناپذیر .استوار .شکست ناپذیر
Yeniş جزر
Yep yeni کامال نو
Yer ayaq پیاده
Yer be yer بھ صورت یر بھ یر بھ ھمین معنا وارد زبان فارسی شده است .منظم .بی حسابی .جایگزینی .جابجا
Yer bilim ژئولوژی
Yer oxu کره ی زمینمحور
Yer ucu قطب
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yer yurd اقامتگاه .سرزمین .جا و مکان
Yer مکان .جا .لحاف و دوشک .رختخواب .نشانھ .رد .اثر .وطن .سرزمین .خشکی .کره ی زمین .خاک .زمین.
مقام .پست .زمینھ .موقع .جایگاه .موقعیت
Yerbətimci توپوگراف
Yerik ھوس .ویار
Yerikləmək ھوس کردن .ویارداشتن
Yerimək خلیدن .فرو ریختن .ھجوم بردن .پیشروی کردن .حرکت کردن .پیمودن .گام برداشتن .راه رفتن
Yerləm موضع .مختصات
Yerləmək جا گرفتن
Yerləşmə اقامت .جابجایی
Yerli مناسب .بھ موقع .بجا .داخلی .بومی .محلی
Yersəl نی زمی .مکانی جغرافیایی .
Yeşik صندوق .جعبھ
Yeşikçi صندوق ساز .جعبھ ساز
Yetdi tansıq عجایب ھفتگانھ
Yetdi 7عدد .ھفت
Yetdicə ھفتھ
Yetdik رساندنی .بھ اندازه ی کفایت .بھ قدر کافی
Yetdiz ھفت قلو
Yetəcək بسنده .کافی
Yetənək قابلیت .استعداد
Yetər ه بھ انداز .بس .کافی کفایت می کند .بس است .
Yetərgin کافی .بسنده .ماھر
Yetərlik تکاپو.توانایی .سر رشتھ
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Yetgə سلطھ.
Yetgi صالحیت
Yeti توان
Yetingən قانع
Yetirmək پرورش دادن .بھ پایان رساندن .تمام کردن .ابالغ کردن .بھ مقصد رساندن .رساندن
Yetişim وصول .بلوغ
Yetişkən مجرب .رسیده
Yetişmən دنیا دیده .مجرب
Yetiz عریض .پھن
Yetki صالحیت.توانایی .مھارت
Yetmən کامل و رسیده
Yey خوب .نیکو
Yeyə ابزاری با دندانھ ھا ی متعدد برای تمیز کردن و برش فلز .سوھان
Yeyin بھ سرعت .چابک .تند .سریع
Yeznə شوھر خواھر بزرگتر .داماد
Z یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی کھ جزء حروف صامت طنین دار ، پیشین کامی و اصطکاکی .ز
نوشت «ذ»ھیچ واژه ی اصیل ترکی را نباید با حرف .است
Zad شی .چیز
Zağ کالغ سیاه .کات کبود .زاج سبز .جال .صیقل
Zağa سفندان درست می کنند آغل یا گودال کھ در کوه برای گو .آشیانھ .زاغھ .
Zağar zağar خودپسندانھ
Zağar شکم گنده .خود پسند .مغرور .سگ تازی
Zağara کناره ھای کاله چرمی . (لباس)پوست یقھ ی
Zağçı جالکار
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Zağlamaq جالکاری کردن .صیقل دادن
Zahı وضع حمل کرده .زائو
Zaman zaman گھگاه
Zanqıldamaq صدای زنگ دادن
Zar رنجور .ناتوان .مویھ .گریھ ی تلخ .نالھ .پوستھ ی نازک .غشا ء .پرده ی نازک
Zara qalmaq درمانده شدن
Zarafat شوخی .مزاح
Zarıldamaq زاریدن .آه و نالھ کردن .نالھ کردن .زاری کردن
Zarıma زاری .گریھ
Zarımaq ھق ھق گریستن .زاری کردن
Zarıtmaq گریانیدن
Zatı xarab بد ذات
Zatı qırıq خبیث .بد جنس .بد ذات
Zehni açıq روشنفکر .تیزھوش .تیز فھم
Zehni duru سرحال
Zeş ظرفی بزرگ برای جمع کردن و نگھداری گندم و امثال آن
Zey زی .حد اندازه
Zədələmək از قبیل خراش، فرو رفتگی، غر )نقص جزیی برداشتن .ناقص کردن .زخمی کردن .لکھ دار کردن .زده دار کردن
(شدن، جر خوردن، ترک برداشتن
Zəftin almaq تاب آوردن
Zəhlə چندش .نفرت
Zəqqo بسیار ترش .بسیار تلخ
Zəmi کشتزار .مزرعھ
Zəngin پرجالل .با شکوه .ثروتمند .فراوان .پربار .سرشار .غنی
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Zənqo نردبان
Zəvzək پرگو .نقال .حراف
Zəy اج ز سنگ سولفات .
Zəydan سر پیچ چراغ نفتی
Zəyləmək زاج مخلوط کردن .زاج زدن
Zic کتابچھ ی اطالعات مربوط بھ ستاره شناسی .جدول ستاره شناسی
Zığ قی چشم .گل و الی .لجن
Zığıltı نالھ .زاری
Zığlıq لجن زار
Zıxlamaq فرو کردن
Zıqqı حریص .تنبل .کند
Zıqqıltı نالھ .زاری
Zil پس افکند .فضلھ ی مرغ و پرنده .کود پرنده .فضلھ .زنگ زنگولھ .صدای نازک و بلند .صدای زیر در موسیقی
Zili بھ صورت زیلو وارد زبان فارسی شده است .نوعی از فرش کھ از نخھای پنبھ ای با نقشھای رنگین بافتھ می شود
Zılıq آب دھان و دماغ و چشم
Zımır گل
Zımırtlaq کود خیس .باتالق .گل
Zing استخوان بازو و ران
Zingildəmək زاری کردن .زوزه کشیدن
Zınq جرنگ .صدای زنگ .کود پرنده .فضلھ
Zıpırtı بھ صورت زپرتی وارد زبان فارسی شده است .فرسوده .زوار در رفتھ
Zıplama ضربھ .کوبش
Zıplamaq انداختن .کوبیدن
Zır امل ک .مطلق اصیل .
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Zırıldamaq وراجی کردن .پر گویی کردن .گریستن .زر زر کردن
Zırna بھ صورت سرنا وارد زبان فارسی شده است .آلت موسیقی بادی .نی
Zırpı بی ادب .خشن .لندھور .گنده
Zirvə اوج .بلندی .ستیغ .قلھ
Ziyalı روشنفکر
Ziyil سی شده استبھ صورت زگیل وارد زبان فار .دمل
Ziyildəmə لرزش
Ziyildəmək بھ لرزه افتادن .از سرما لرزیدن
Zobun لباس زنانھ
Zod جوش .نفوذ .برش .قاطعیت .تیزی .تندی .لحیم کاری .جوشکاری
Zodlamaq لحیم کاری کردن .جوش دادن .لحیم کردن .جوشکاری کردن
Zoqquldamaq ن سوزش داشت .درد ھمراه با ضربان با زاری گریستن .نالیدن .زاری کردن .زغ زغ کردن دمل .
Zol مستقیم .یکراست .ترکھ ی باریک و دراز .ھر چیز باریک و دراز
Zola ترکھ .چوب باریک و دراز
Zolaq شال کمر .شعاع .پرتو .رگھ .قطعھ .باریکھ .خط
Zopa کلفت گردن .چوب بزرگ برای زدن .چماق .چوبدستی کلفت تنومند .
Zor بزرگ .نیرومند .زحمت .الزام .اجبار .عنف .جور .قوت .نیرومندی .توان .نیرو .قوه
Zorduq تحکم .جبر
Zorlama اجبار
Zorlamaq زورآوردن .زور زدن .بھ عنف تجاوز کردن .بھ زور مجبور کردن .زور گفتن
Zorluq سختی .دشواری
Zorun ضرورت
Zovq یقھ سل شور و شوق .میل .عالقھ .خوشی .لذت .
Zuğlamaq ساقھ ی جدید از ریشھ روئیدن .جوانھ زدن
TÜRKCE FARSCA SÖZLÜK
Zumar آذوقھ زمستانی .آذوقھ
Züydürmək لغزاندن
Züymə سرخوری .لغزش
Züymək سرخوردن .لغزیدن
Züyüldaq جای لیز .لغزنده
Züyülük مقلد .تقلید کردن از آھنگ دیگران