124
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻱ ﻭﻳﮋﻩ ﻱ ﻧﻮﺭﻭﺯ١٢٤ ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﺍﺯ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ، ﻣﺘﺮﺟﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻲ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥﻋﻠﻤﻲ) ﺗﺨﻴﻠﻲ، ﻓﺎﻧﺘﺰﻱ، ﻭﺣﺸﺖ ﻭ ﺯﻳﺮﺳﺒﻚ ﻫﺎﻱ ﺁﻥ( ﻫﺎ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎ، ﻣﻘﺎﻻﺕ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻲ) ﭘﺴﺖ ﺍﻟﻜﺘﺮﻭﻧﻴﻚ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ[email protected] ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻛﻨﻨﺪ.( ﺷﺮﺍﻳﻂ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺁﺛﺎﺭ:2 . ﺧﻮﺍﻫﺸﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭﻫﺎﻱ ﻭﺍژﻩ ﭘﺮﺩﺍﺯ، ﺩﺭ ﺩﻭ ﻗﺎﻟﺐMS Word ﻳﺎOpenOffice ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.3 . ﺩﺭ ﻛﻠﻴﻪ ﻱ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺍﺭﺳﺎﻟﻲ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺆﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﻣﻨﺼﻔﺎﻥ، ﻣﺼﻮﺏ1384 ، ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.4 . ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ) ﺍﻱ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ ﻫﺎﻱ ﺍﺳﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺩMS Word ، PDF ، TXT ﻳﺎOpenOffice ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.( 5 . ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻭﻳﺮﺍﻳﺶ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ.6 . ﻣﺴﺆﻭﻟﻴﺖ ﻣﺤﺘﻮﺍﻱ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﺪﺭﺝ ﺩﺭ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ، ﺑﺎ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺘﺮﺟﻤﺎﻥ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺳﺖ.7 . ﻛﻠﻴﻪ ﻱ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺍﺭﺳﺎﻟﻲ ﺩﺭ ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ.8 . ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻭ ﻳﺎ ﻧﻘﺪ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﻓﻴﻠﻢ، ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.9 . ﺑﺎﺯﻧﺸﺮ ﺁﺛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ، ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻱ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﻛﺘﺒﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺍﺳﺖ. ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﺍﺯ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ، ﻣﺘﺮﺟﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻲ ﮔﻤﺎﻧﻪﻋﻠﻤﻲ) ﺯﻥ ﺗﺨﻴﻠﻲ، ﻓﺎﻧﺘﺰﻱ، ﻭﺣﺸﺖ ﻭ ﺯﻳﺮﺳﺒﻚ ﻫﺎﻱ ﺁﻥ ﺩﻋﻮﺕ( ﻫﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎ، ﻣﻘﺎﻻﺕ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﭘﺴﺖ ﺍﻟﻜﺘﺮﻭﻧﻴﻚ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ) [email protected] ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻛﻨﻨﺪ.( ﺷﺮﺍﻳﻂ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺁﺛﺎﺭ:1 . ﺧﻮﺍﻫﺸﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭﻫﺎﻱ ﻭﺍژﻩ ﭘﺮﺩﺍﺯ، ﺩﺭ ﺩﻭ ﻗﺎﻟﺐMS Word ﻳﺎOpenOffice ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.2 . ﺩﺭ ﻛﻠﻴﻪ ﻱ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺍﺭﺳﺎﻟﻲ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺆﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﻣﻨﺼﻔﺎﻥ، ﻣﺼﻮﺏ1384 ، ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.3 . ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ) ﺍﻱ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ ﻫﺎﻱ ﺍﺳﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺩMS Word ، PDF ، TXT ﻳﺎOpenOffice ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.( 4 . ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻭﻳﺮﺍﻳﺶ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ.5 . ﻣﺴﺆﻭﻟﻴﺖ ﻣﺤﺘﻮﺍﻱ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﺪﺭﺝ ﺩﺭ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ، ﺑﺎ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺘﺮﺟﻤﺎﻥ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺳﺖ.6 . ﻛﻠﻴﻪ ﻱ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺍﺭﺳﺎﻟﻲ ﺩﺭ ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮔﻤﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ.7 . ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻭ ﻳﺎ ﻧﻘﺪ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﻓﻴﻠﻢ، ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﻣﻨﺎﺳ ﺐ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.8 . ﺑﺎﺯﻧﺸﺮ ﺁﺛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ، ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻱ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﻛﺘﺒﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺍﺳﺖ.

Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

Embed Size (px)

DESCRIPTION

Persian SFF

Citation preview

Page 1: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٢٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

زن از نويسندگان، مترجمان و محققان ي ادبيات گمانه ي ماهنامه تحريريه

ها) هاي آن تخيلي، فانتزي، وحشت و زيرسبك (علميزن ي ادبي گمانه گونه

ها، مقاالت و مطالب خود را در اين زمينه به نشاني كند داستان دعوت مي

) ارسال كنند[email protected]پست الكترونيك ماهنامه (

شرايط پذيرش آثار:

پرداز، در افزارهاي واژه خواهشمند است مطالب را با استفاده از نرم .2

ارسال فرماييد. OpenOfficeيا MS Wordدو قالب

ي مطالب ارسالي، قانون حمايت حقوق مؤلفان و منصفان، در كليه .3

، بايد رعايت شده باشد.1384مصوب

هاي اي از اصل مطلب (در قالب مطالب ترجمه را همراه با نسخه .4

) ارسال فرماييد.OpenOfficeيا MS Word ،PDF ،TXTاستاندارد

زن در ويرايش و اصالح مطالب آزاد است. گمانه ي ادبيات ماهنامه .5

زن، با ي ادبيات گمانه مسؤوليت محتواي مطالب مندرج در ماهنامه .6

نويسندگان و مترجمان آثار است.

زن ي ادبيات گمانه ي ماهنامه ي مطالب ارسالي در تحريريه كليه .7

شوند. گيرند و تنها در صورت تأييد منتشر مي مورد بررسي قرار مي

صورت ارسال معرفي و يا نقد كتاب و فيلم، تصاوير مناسب را در .8

نيز همراه فرماييد.

ها منتشر شده باشند، بازنشر آثاري كه پيش از اين در ديگر رسانه .9

ي كتبي از آن نامه ي اجازه پس از تأييد تحريريه، منوط به ارائه

نشريه است.

ي ادبي زن از نويسندگان، مترجمان و محققان گونه ي ادبيات گمانه ي ماهنامه تحريريه

ها، كند داستان ميها) دعوت هاي آن تخيلي، فانتزي، وحشت و زيرسبك زن (علمي گمانه

مقاالت و مطالب خود را در اين زمينه به نشاني پست الكترونيك ماهنامه

)[email protected].ارسال كنند (

شرايط پذيرش آثار:

MSپرداز، در دو قالب افزارهاي واژه خواهشمند است مطالب را با استفاده از نرم .1

Word ياOpenOffice .ارسال فرماييد

، 1384ارسالي، قانون حمايت حقوق مؤلفان و منصفان، مصوب ي مطالب در كليه .2

بايد رعايت شده باشد.

MSهاي استاندارد اي از اصل مطلب (در قالب مطالب ترجمه را همراه با نسخه .3

Word ،PDF ،TXT ياOpenOffice.ارسال فرماييد (

زن در ويرايش و اصالح مطالب آزاد است. ي ادبيات گمانه ماهنامه .4

زن، با نويسندگان و ي ادبيات گمانه محتواي مطالب مندرج در ماهنامه مسؤوليت .5

مترجمان آثار است.

زن مورد بررسي قرار ي ادبيات گمانه ي ماهنامه ي مطالب ارسالي در تحريريه كليه .6

شوند. گيرند و تنها در صورت تأييد منتشر مي مي

ب را نيز همراه در صورت ارسال معرفي و يا نقد كتاب و فيلم، تصاوير مناس .7

فرماييد.

ها منتشر شده باشند، پس از تأييد بازنشر آثاري كه پيش از اين در ديگر رسانه .8

ي كتبي از آن نشريه است. نامه ي اجازه تحريريه، منوط به ارائه

Page 2: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٢٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

مدت زيادي خواب بمانم، تا مبادا كس ديگر همان جريان لرزاني را براي خود

كردم آن قدر لخت هستم كه حتا پوستم هم برندارد كه بدون آن حس مي

رفته است.

زد. ي شناسايي زنش چشمك مي ي دستي لرزيد. كنار صفحه شماره پايانه

ي دريافت را لمس كرد. هآهي كشيد و با خشونت جسم، با انگشت، نشان

»سالم.«

»سالم. خوبي؟«

»بد نيستم. چه خبر؟«

»خبري. چه خبر؟ هيچي. بي«

»سالمتي.«

1.

Page 3: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٢٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

رفت كه هر كاري رد نكرده و به خرجش نمي چرا سر كار نمانده و اضافه

چيزي سقف دارد. فكر كرد زندگي نكبتم ... و فكرش را بريد. زيستراشه ضبط

ها باشد. كاو آن نزديكي بود االن كدام دادهكرد و معلوم ن مي

اي شانه باال انداخت و پياده به سمت باالي خيابان رفت. سه هزار و خورده

ي پارك رسيد. از در رد شد و همزمان با ي سرپوشيده قدم باالتر، به محوطه

پاشش خنك و ترش اكسيژن روي صورتش، صداي اعالم وصول رسيد ِ

اش زنگ زد. نيمكتي خالي پيدا كرد. نشست و يوروديه روي عصب شنواي

اي درون اش را بيرون آورد. فكر نكرد. دستور ذهني نداد. هيچ جمله دستي

ذهنش نساخت. فايل داستان را با دست پيدا كرد. بازش كرد.

حسين صدايم كنيد. اسم فاميل كه معلوم است. اگر داريد اين نوشته را

دانيد كه هايي را مي ي شماره تماً همهدهيد كه ح خوانيد يا گوش مي مي

افزار رنگارنگ داستان شود مرا با آن شناخت و اگر بخواهيد اين همه نرم مي

اي خالصه ام هم با يك اشاره روي دستي شما يا حتي روي زيستراشه زندگي

كنند كه مستقيم به مغزتان پيوند خورده. در ده كلمه. سي كلمه. پنجاه مي

ه كلمه و بيش از صد و پنجاه كلمه كه ديگر ريالي پايتان كلمه. صد و پنجا

شود. حساب مي

ي تواند بگويد. قصه كس جز خودم نمي ام هست كه هيچ اما قسمتي از قصه

هايي كه جاده را سر پا روزهايي كه در پناهگاه كارگاه بودم. روزها به وحشي

سيم گران ي بي ي حياتم همان يك باريكه كردم. مايه كردند، نظارت مي مي

كردم أت نميها كه جر شد. و شب ام وصل مي اي بود كه به دستي ماهواره

Page 4: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٢١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

شود و شما ديگر آن كسي كه بوديد نيستيد. شما هيچ شبكه فعال ميدر

هستيد...

ي به ميدان رسيدند. بادي آرام وزيد و معلوم نشد از كجا اندكي بوي تازه

تابستان آمد الي هواي چرب و زبري صورتشان را نواخت كه رسوبش را روي

ه بود. بوي پيشاني بلند و خالي بهروز، زير خط رويش موهاي تنكش گذاشت

تابستاني كه هنوز آن قدر داغ نبود.

شد. ممكن بود حتا لحظاتي ميدان شلوغ بود و آنتن شبكه دست به دست مي

بود. كه وقتي بعد از اين كوري موقت » آدم«قطع باشي، اما دور و برت پر از

شان را ببيني. مشخصات كلي هر توانستي همه شدي، مي دوباره وصل مي

را افزارش شد. اگر نرم كس، باالي تصويرش روي شبكيه نمايش داده مي

توانستي اطالعات ديگري را هم ببيني يا همان اطالعات را بر داشتي، مي

حسب كد رنگي ببيني.

زودتر تصميم بگير. بالتكليفي خوب نيست. «با هم دست دادند. دومي گفت:

، درون ذهنش پوزخندي زد. »آن هم به همان بدي تصميم عجوالنه است.

مي ديگر فكرش را نكرد. كاش كسي به من هم گفته بود. اولي رفت. دو

كند. گذارد و يك كار ديگر مي هايش را كنار مي ي حرف مطمئن بود اولي همه

هنوز بيدار بود و مادرشكمي اين پا و آن پا كرد. براي خانه رفتن زود بود.

شد. كافي بود آن روز هم از روي شبكه مسير رفت حتماً بحثشان مي اگر مي

سيم در ي بي تا دادش از پول پهناي باند شبكهاش را ديده باشد روي پياده

داد كه بيايد و شب و روز بعدش را جهنم كند. بعد هم بايد جواب پس مي

Page 5: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٢٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ها را شنيده بود كه اولي كرد كه اين حرف و داشت به زماني فكر مي» بخون.

ي حلقي گرم... هاي پررنگ مردانه زد زير خنده. از آن خنده

روي پشت بام خوابيد، اما اين ها شد شب زمانش وقتي بود كه هنوز مي

ي وقت ديگري است. قصه

كاش «دومي هم لبخندي زد و آرام، شوخي و جدي، نه بلند و نه آرام، گفت:

بعد نفسش را به تندي بيرون داد و به روزهايي » يكي به من هم گفته بود.

شد تنها راوي يك داستان يك نفر باشد. اولي گفت: فكر كرد كه مي

گرفته بود. از » جا نوشته بودم، برايت فرستادم. گرفتي؟ ه آنداستاني را ك«

اي كه هر دقيقه به شبكه دستي و از آن به زيستراشه و بين هزاران زباله

رسيد. مغزش مي

ها مال يك ماه قبل بود. ي اين همه

حسين كار را قبول كرده و رفته بود. به صحراي وحشي بين شهرهاي محفوظ

هاي آسفالت سيم كنار جاده اي بي نيست. فقط جادهما. بين شهرها جاده

اي هم شود و ممكن است حتا چند دقيقه قديمي هست كه قطع و وصل مي

يابي هستند كه حدود افزارهاي ميان وجود خارجي نداشته باشيد. البته نرم

اي كه جاده نيست، نشان موقعيت و وضعيت رواني و جسمي آدم را در فاصله

كرده باشد. با يك ها كمين همان فاصله ممكن است وحشي دهند. اما در مي

كوركُن دستي و آن وقت است كه بايد با همه چيزتان خداحافظي كنيد.

ممكن است ديگر نتوانيد خودتان بشويد... هنوز هم زيستراشه را داريد. به در

كند، رونوشتي از آن ارزد. اما همان لحظاتي كه كوركن كار مي آوردنش نمي

Page 6: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي خدمات حافظه را ديد كه مثل چركي كه از دمل تركيده بيرون بزند، شبكه

صفحه كوچك دستگاه را پر كرد.

كردند. توي كرد. يك گروه ديگر علي صدايش مي دومي حسين صدايش مي

وي گرما عرق ها ت ي چاق خانه هم تركيب اين دو تا اسم بود. اولي مثل همه

رفت چرا. همراه گرما ريخت، اما معذب نبود. اما دومي كه كنارش راه مي مي

ها را تنگ يك جور سنگيني چرب و مرطوب هم بود كه انگار فضاي درون ريه

هاي گرفت كه بين پك كرد و جلوي جذب همان هوايي را هم مي مي

ها ياري كشيد. همان وقت شب بود كه ديگر چشم سيگارش به درون مي

هاي كردند و سايه روشني كه چنارها براي تمسخر با نور نزار چراغ نمي

داد ها ترجيح مي كرد. اين جور وقت تر مي ساختند هم كار را خراب خيابان مي

هايش را ببندد. از همه بدتر انعكاس نور از سطح براق آلومينيومي چشم

ميت نداشت كسي ي لباس بعضي رهگذران بود. امشب براي خودش اه رويه

ي ردياب زيستراشه به همراه نياورده بود. بداند كجاست و خودش كوركننده

دومي آهي كشيد و براي بار دهم با خط ايمن، روي عصب شنوايي اولي گفت:

ها اكتفا نكن. فكرهات رو بكن. پشيمون بشي يا تهش ببين، به اين حرف«

مثل هميشه شروع و باز» خوشحال باشي، آخرش همش مسؤوليت خودته.

ببين بذار برات يك قصه بگم. دايي من يك وقتايي جوون بود و از «كرد كه:

آد. دانشگاه انصراف داد كه بره پيشاهنگ عمران شهر بشه. ايناش رو يادم نمي

ي شو خودم ديدم. ديوار شهر تموم شده بود. توي حياط خونه اما بقيه

به دايي بزرگه و باباي من گفت: پدربزرگم نشسته بوديم و دايي كوچيكه رو

گفتين برو درست رو زدين توي گوشم، مي فهميدم. شما بايد مي خب من نمي

Page 7: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

تابستــــــــان مهدي بنواري

ي سيگار ناشتا مخلوط اش سوزشي شروع شده بود كه با مزه روي معده

هاي اولي روي عصب هايش بيرون بزند كه خواست از گوش شد و انگار مي مي

دومي كه » نارنجي و سفيه. تجربه، نازك به من گفت كم«اش گفت: شنوايي

اش را بيرون كشيده بود و داشت تندتند سريع واسط دستي زيستراشه

هاي معده و ترك سيگار با نانوتكنولوژي را برچسب هاي تبليغاتي قرص پيام

قت كند دنبال درمان زد، از فكر حساب بيمه و اين كه كي و هرزنامه مي

و سريع به خودش لعنت » سفيه؟«قطعي برود، بيرون آمد و با صدا پرسيد:

ي سفيه ي جستجوي كلمه فرستاد و با زور و زحمت افكارش از هزاران نتيجه

پاشيد. بيرون كشيد كه توي ذهنش مي

»خود سفيه رو كه نه. اما معني رو افاده كرد.«

اش هم رسيده بود، به فسوسي كه به چهرهدومي دمي به درون كشيد و با ا

ياد گفتگوي قبلي افتاد و همان موقع يادش آمد كه آن بار هم كاله محافظ

امواجش را همراهش نبرده بود. قبل از اين كه بازدمش را بيرون بدهد، صداي

اش را بست و همان موقع با همان نگاه مختصري كه انداخت، آوار دستي

ي افكار و خاطرات، تقويت ظرفيت واسط و ذخيرهكارهاي پيشنهادي راه

يلم

عي

خيلت

شگار

: ن

Page 8: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 9: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ذخاير نفتي. در اين فيلم باندهاي ي اتمام فروپاشي نظم و قانون در نتيجه

باشند. ي ديگر مي موتورسوار مشغول قتل عام و اعمال زننده

ü اسپاك)Spock(گراي سريال تلويريوني ولكان و منطق هيمن ي ، همان بيگانه

» نياز چندين نفر بر نياز يك نفر ارجحيت دارد«ي است كه جملهپيشتازان فضا

)، درست قبل از ورود به The Wrath of Khan )1982خشم خان را در

كند. ي خمش سفينه ادا مي اتاقك هسته

Page 10: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

دادن. انگار مريض داشتن. فردا يه گروه زد. عالمت درخواست مالقات مي مي

مزدش رو هم بگيره و بايست يه دكتر ببره اون طرف، بعد دست جوجه مي

بياره.

ها گوسفند داشتن. شايد ونكي

شايد فردا شب كباب بخوريم.

»:برج«هاي اشاره شده در ها و فيلم ها، داستان شخصيت فهرست

ü مالويل قلعه)Malevil ،( نوشته رابر مرل)Robert Merle ،(1972 مترجم ،

در ايران هم از تلويزيون 1981فيلم ساخته شده از روي آن در احمد شاملو.

ي ي روستايي فرانسه، درباره اي در منطقه فاجعه پخش شده است. داستاني پس

احياي دوباره تمدن و زنده ماندن در جهاني كه توسط جنگ اتمي نابود شده

است.

ü پستچي)The Postman( نوشته ديويد برين 1985رمان)David Brien.(

) Kevin Costner(، با كارگرداني و هنرپيشگي كوين كاستنر 1997فيلم

. دهد را نمايش مي جنگ اتمي ساخته شد و يك جهان خشك و ويران بعد از

General(كند، جنرال بتلهم كه راوي به او اشاره مي» اي فروشنده«

Bethlehem( .شخصيت منفي داستان است

ü كسدممMad Max) ( به كارگرداني جرج ميلر 1979، فيلم)George

Miller( ل گيبسونو هنرپيشگي م)Mel Gibson( داستاني در زمان .

Page 11: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

كنن، به فكر افتاديم خوري مي ها مشروب وقتي متوجه شديم كه توي خونه

براشون تله بذاريم. مقدارهاي كوچيك كوچيك مشروب و مواد مخدر كه

شون پيدا كنن. تعدادشون كم نيست، اما هم ما داريم از بيرون گله” تصادفي“

كنيم، هم خودشون با اصراف و دعواهاي داخلي بر سر قدرت رو كوچيك مي

كشن. شايد هنوز چند سالي طول بكشه، اما چون رياست هم ديگر رو مي

حاضر به فعاليت سازنده نيستن، چون بلد نيستن خودشون كار بكنن، چون

هايي مثل خودشون حاضرن بهشون ملحق بشن، يه روزي تعدادشون آدم فقط

شه... دارن كمتر مي هايي كه نگه مي از برده

ي ديگه گاراژ باال رفتم تا به سرسراي هوا ديگه تاريك شده بود. از سه طبقه

برج رسيدم. مثل هميشه به هرم وسط سرسرا خنديدم. يه هرم از شيشه

المللي عسل در ايران... عجب فكرهايي داشتن بينعسل، براي اولين همايش

قبل از فاجعه!

ها دست نزنيم. البته فقط وقتي اومديم به برج، تصميم گرفتيم كه به عسل

هرم رو. اما اين يه عالمت براي ما است: فقط در بدترين شرايط از اين

يه كنيم. حاال دو ساله كه توي برج هستيم، اما هنوز ها استفاده مي عسل

شيشه هم از هرم كم نشده. يعني حتا يك بار هم كمبود غذا نداشتيم.

راستش، خيلي هم نگران آينده نيستم. تا همه توي برج با هم همكاري

بكنن، شايد آينده ما از خيلي جاهاي اطرافمون بهتر باشه.

رفتم روي ديوار، تهران رو توي شب نگاه كردم. همه جا سياه بود، بجز نور

ها چشمك ونك، يكي از چراغ هاي همزيستي. از طرف ده رين مجمعت نزديك

Page 12: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ها خوب از بيرون ديده هول شدن. دروازه مقداري داخل ورودي بود، شب

شد. چند تايي سعي كردن دروازه رو با دست باال بزنن، اما سنگين بود. ما نمي

كرديم، هر شب هم پايين با ماشين و نيروي خورشيدي بلندش مي

فقط هاي باالتر بود. طناب، تري هم تو طبقه هاي كوچك برديمش. دروازه نمي

براي اين بود كه شخصي كه بهترين ديدرس به ورودي رو داره بتونه بازش

كنه.

از تيرآهن كج كنار ديوار باال رفتم. تنها مسير مستقيم به طبقه سوم بود و

ها من رو ها باال كشيده بودن. دوتا از شغال سر جوجه پلكان موقت رو پشت

ها هم روشن شدن و كنديدن و خواستن شليك كنن، اما همون موقع نوراف

ها شروع كردن به شليك كردن. بدون ناراحتي به باال رسيدم. تا يه نگهبان

ها پايين رفتن ها از تيرآهن نفسي كشيدم، كار تموم شده بود. چندتا از نگهبان

ها و هر چي ديگه قابل استفاده داشتن، بردارن و بعد هم هاي شغال تا اسلحه

فردا صبح. باقي از باال مراقب بودن كه كسي موفق ها رو كنار بچينن تا جنازه

نشده باشه قايم بشه.

ها كه بر اما اين بار اين طور نبود. قبالً شده بود، اما اين بار يكي از نگهبان

دادن. ها بوي ترياك مي گفت شغال گشت باال مي مي

كردن كه از هايي زندگي مي دونين، تعدادشون كم نبود. توي خونه آخه مي

خاردار و سگ نگهبان داشت. حرف منطقي قبل از فاجعه ديوار بلند و سيم

جمله ذهن سالم. من –شد. از هر بندي آزاد بودن هم سرشون نمي

Page 13: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ها هاي تعليم ديده، باز قدرت مقابله و حمله مستقيم به شغال حتا با جوجه

رو نداريم. اما واي به حال زماني كه وارد برج ما بشن...

هاي آفتاب ديگه داشت از ميون ديوار غيرموجود به داخل گاراژ آخرين اشعه

–كرد. به نظر براي ما بدموقعي بود زد. همه جا رو سرخ و طاليي مي برج مي

زد. كرد، آفتاب چشمش رو مي هر نگهباني كه به سمت غرب نگاه مي

تونست بين دوست و دشمن فرقي بذاره. نمي

ها رو بهترين موقع است. دنبال ما بيان تو، نگهبانكردن كه شايد فكر مي

رو كرده بوديم. همه چيزبكشن و وارد برج بشن. اما ما فكر

ترين سطح شيبدار باال رفتيم به طبقه دوم. اولين ديوار كوتاهي كه از پايين

بايست محموله رو به داخل برسونن، از ها مي رسيديم، من پناه گرفتم. جوجه

ترين عضو گروه ترين و چابك حمايت ازشون بود. اين كار سبك جا كار من اين

بود. صدها بار تمرين كرده بودم، چشم بسته بلد بودم چي كار كنم. از زاويه

ها رو زد. يه طبقه باالتر از ورودي بوديم، شغال ديد من، نور چشم رو نمي

وي طال ديدم كه به فكر خودشون يواشكي وارد شدن. اصالً فكر اين كه نور ر

كردن. يكي دوتاشون داشتن تلوتلو شه رو نمي و جواهراتشون منعكس مي

رفت كه نفر كرد، صداش داشت باال مي خوردن. يكي ديگه داشت بحث مي مي

چهارم ساكتش كرد.

كردن، كس يه دقيقه صبر كردم... ده نفر بودن. طوري كه حركت مي

اي تو راه نبود. طناب دروازه رو باز كردم. ديگه

Page 14: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 15: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

كرديم. دنبال يه جاي قابل دفاع با امكانات گشتيم. رفتيم بايگاني شهرداري

هاي قديمي رو پيدا كرديم و دوباره رو زير و رو كرديم، مسير مسيل و قنات

مشغول كاشتن شديم.بازشون كرديم. هر جا زمين خاكي بود،

ها مهم بودن، مثل دكتر و باغبون. يا رفتيم دنبال عضو گشتيم. بعضي

ها رو شانسي پيدا كرديم، مثل يه مامور كن. بعضي گوش هاي قوي و حرف آدم

ي انرژي هاي جذب و ذخيره گمرك تجاري كه از يه انبار پر از صفحه

ت كرد. البته اين كه خورشيدي خبر داشت. اون يكي خيلي كارمون رو راح

دار پيدا كرد و با گروهي تا انبار گمرك جنوب اون رفيقم چطور تريلي سوخت

شهر رفت و تمام اون تجهيزات رو برگردوند، يه معجزه است و يه حماسه كه

خوان داستانش رو بشنون. ها هنوز شب مي بچه

تونستن ميهايي كه توان جسمي و اطالعات خاص نداشتن، اما حتا اون

تر رو هاي بزرگ تر باشن، درس بچه هاي كوچيك كمك كنن. باالسر بچه

سرپرستي كنن تا دست ديگران باز بمونه براي كارهاي ديگه.

كردن؛ مثل نگهباني و آشپزي و باغبوني و اما همه توي اكثر كارها شركت مي

تره. مهم ها. اما هنوز كه هنوزه، نگهباني جزو كاراي رسيدگي به مرغ و خروس

Page 16: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هاي باز. كافي بود كه آسفالت بود، نه ديوار. همش آجر بود و تيرآهن و پلكان

هاي اون قسمت بود. يش با نگهبانجا برسونيم. باق خودمون رو به اون

ترين مجمع دست و پا نبوديم. دليل داشت موفق آخه، ما هم اون قدر بي

همزيستي توي تهران بوديم.

چند سال قبل از فاجعه، توي اينترنت با يه نفري توي وبالگ درباره يكي از

ها دعوام شد. بحث استراتژي بازي در مقابل حقيقي و اين جور چيزها بازي

كم رفيق شديم. براش كتاب مون به ايميل كشيد، بعد كم بود. بحث

الكترونيك فرستادم، بعد گفتم بياد خونم، با هم فيلم نگاه كنيم و بحث كنيم.

ترك شدم. دو برابر من قد داشت و سه برابر هيكل. لعنتي از وقتي اومد، زهره

اون سوپركماندوها بود. اما آدم خوبي بود.

دونم كجا بود، اما خودش رو رسوند تهران. چندتا قلدر . نميبعد از فاجعه..

من ديگه خونه خودم –خَرفهم هم سر راه جمع كرده بود. من رو پيدا كرد

اي توي محل قايم شده بودم. اما دنبالم گشت و نبودم، با يه عده جاي ديگه

باال دار از روي ديوار هاي ريش و پشم من رو پيدا كرد. وقتي اين گروه وحشي

اومدن و پريدن تو حياط، گفتم كه كارمون تمومه. اما بعد دوستم رو شناختم.

دونه بايد چي كار كنيم. اين پروفسور الغر مردني مي«به اون قلدرها گفت:

ها خبر داره. حرفش رو گوش كنيم، همه زنده درباره اين جور وضعيت

»مونيم. مي

كرديم، روندي رو كه واقعاً هم به حرفم گوش كردن. با هم صحبت

بيني كرده بودن بررسي فاجعه پيش هاي مختلف براي جهان پس نويسنده

Page 17: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

اما ناراحت كننده است.

ها شدن. ها متوجه شغال گشتيم برج كه جوجه ميبه هر حال، داشتيم بر

آخه ببينين، وقتي گفتم كه دور برج رو خالي كرديم، دليل داشتيم. دور برج

رو يه ديوار بزرگ كشيدن بودن، براي امنيت ساكنين. ما ديد رو باز كرديم

كه كسي نتونه يواشكي بياد، نردبوم بذاره يا با مواد منفجره ديوار رو خراب

اما دروازه اون سمت رو بستيم، سه اليه تيغه آجري هم كشيديم. فقط كنه.

ها استفاده كنيم. بعد هم محض يه در كوچيك فوالدي مونده كه از باغچه

كنن كه حواس ها هر چند وقت آزمايش مي اطمينان نگهبان گذاشتيم. جوجه

ها جمع باشه. نگهبان

يه پاركينگ طبقاتي آسانسوردار اما راه ورودي ما به برج از پايينه. قرار بود

عصر يا بزرگراه راحت ماشينشون رو باشه كه ساكنين بتونن همون از ولي

بيارن تو.

قرار بود.

مجتمع رو افتتاح كرده بودن. هنوز گزارش تلويزيونيش يادمه. همه يادمونه،

به هر حال هنوز كه هنوزه دكوراسيون افتتاحيه توي سرسراي همكفه. فاجعه

هفته اتفاق افتاد. همون

اما.... اين يه پروژه توي شهر تهرانه. يعني كار پاركينگ هنوز تموم نشده

ها آماده بودن. نه فقط طبقه –بود. آسانسور كه نصب نشده بود، هيچي

Page 18: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ها رو مسلسل هم داشتن. شنيدم سربازها رو زجركش كرده بودن. مسلسل

دار از هاشون كارگذاشته بودن. حاال هنوز لباس مارك روي ديوار و سقف خونه

ان. منتظر دارن و با آرايش و موي درست كرده بيرون مي ها بر مي توي مغازه

گروه چيزي جمع كرده باشه، تو راه برگشت باشه. بعد به قصد شن يه مي

زنن. اگه دختر يا پسر جوون توي گروه باشه، شايد زنده نگهش كشت مي

هاي ديوار بلند ايمن، مثل سگ برنشون توي اون باغ دارن. شنيدم كه مي

كشن. زنن و ازشون بردگي مي بهشون قالده مي

ها ن. به خاطر اين شغالآ بيرون مي »تفريح«ها هم فقط براي بعضي وقت

ان. اگه گوشت بخوايم، يه گروه جوجه شهر نمي ها فعالً شمال است كه چوپون

ها بايد تا ميدون توپخونه برن، خودشون گوسفند و بز رو برگردونن. شغال

وحشي هاي بوفالو تو غرب كنن، مثل شكارچي بدون توجه به اصرافي كه مي

كشن، هم آدم و هم گوسفند. بعد شه ميهر چي جلوي اسلحشون با

كنن وسط شهر. طور ولشون مي همون

هاي دوپا كنن. اما شغال ها تغذيه مي هاييه كه از مرده مون موش معزل ديگه

بدترن.

مونن. فقط كه ما مي مد مكسيكراستش مثل اون باندهاي موتورسوار توي

ز دستشون نجات بده. اي نداريم كه بره مردم رو ا مدمكس يا قهرمان ديگه

مسلسل و سگ نگهبان تركيب بديه. ناراحت كننده است، اما توافق كرديم كه

تونيم خطر كشته شدن اعضاي قويمون رو بكنيم. برتريت صالح جمع بر نمي

گفت تصميم منطقي رو گرفتيم. كنم اسپاك مي تك نفر و غيره. فكر مي

Page 19: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هايي كه بعد از هرج و اين بدترين معزل تهران بعد از فاجعه بود. تمام گروه

ه بودن، با هم رقابت داشتن؛ اما ها به وجود اومد مرج اوليه و رفتن ارتشي

رفت. با هم تجارت هم كاري بيرون نمي آميز بود. از حد كتك مسالمت

كرديم. اما همه اين طور نبودن. مي

هاي لويزان يا از اين جور هاي الهيه يا عقاب گفتن گرگ به خودشون مي

يي ها است. همون اون »بچه«دارهاي باالشهري. و منظورم چرنديات. بچه پول

ذاشتن و به هاي گرون پدر و مادرشون كورس مي كه قبل از فاجعه با ماشين

هاي ورزش هايي كه باشگاه جون و مال مردم توجهي نداشتن. همون اون

دونستن. ماها بهشون ها رو تفريح مي رفتن و كتك زدن همكالسي گرون مي

يگرون هايي هستن كه دنبال شكار و محصول كار د گيم شغال. مثل شغال مي

رن. مي

دسته شدن. كي به اين فكر افتاد كه ديگه به پدر و دونم چطوري دسته نمي

مادرها احتياج ندارن. چند تا حاال پيش ما هستن. پدر و مادرها رو ميگم.

ها رو هم حتا با شكنجه كشتن و بيرون آدماي بدي نيستن. اما شنيدم بعضي

ردن، كه نشون بدن چقدر هاي اعيونيشون آويزون ك ديوارهاي بلند خونه

قلدرن.

مسأله اينه كه اسلحه داشتن. قبل از فاجعه، براشون تفريح بود. پدر و

گرفتن. رفتن، يا بازار سياه براشون مي گفتن. حاال شكار مي مادرها كه نه نمي

ي كمك خواستن جلوي يه ها، چندتا از دخترهاشون به بهانه سر رفتن ارتشي

لوح رو هم كشتن. حاال چن دتا سرباز خنگ و سادهسري كاميون رو گرفتن و

Page 20: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

شد، داروهاي شيميايي هم ديگه يم. داشت پاييز ميرو هم كامالً خالي كرد

تونستيم توي حياط برج بكاريم، شد. بذرهاي گياهي رو مي داشت تموم مي

سال بعد تازه داشته باشيم.

ي همكف كتابفروشي به هم ريخته بود، هم خالصه رفتيم ميرداماد. طبقه

ود. اما بخش غارت كرده بودن، هم باد و بارون از شيشه شكسته داخل زده ب

ها هم روي پله رو گرفته بود. هاي خارجي طبقه زيري بود، جاكتابي كتاب

تونستم حدود بيست كتاب آموزشي به دردبخور جدا كنم. حتا يه كتاب

نبود، ها آموزش خنگهاي مختلف هم بود. بافي با طرح قاب ي پارچه درباره

بايست همه رو ترجمه يخورد. البته بعد م بزرگ و سنگين بود. اما به درد مي

كردم. نسل ما هنوز خوب انگليسي بلد بود، اما دليل زيادي نبود كه به مي

ترين كارهاي من و سه نفر ديگه ترجمه ها ياد بديم... يكي از مهم همه بچه

نوشتن. هم براي هاي به دردبخور بود. بعد چندنفر ديگه از روشون مي كتاب

هاي همزيستي ديگه معامله ا مجمعخودمون نسخه اضافي داشتيم، هم ب

كرديم. مي

عصر رفتيم باال. شيبش كمتر به هر حال، بارمون كم نبود. اندختيم از ولي

ها رو زده بوديم تر. در طي دو سال گذشته ماشين بود و وسط خيابنوش امن

هاي چنار هاي وحشي محل كمين و حمله نداشتن. درخت كنار. حاال سگ

كردن... وقتي رسيديم هم از هواي تميز استفاده ميها سرسبز بودن. اون

شغاال «ها گفت: شد. يكي از جوجه پايين تپه، هوا داشت گرگ و ميش مي

»كنن. اومدن بيرون. دارن دنبالمون مي

Page 21: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

كردن اطالعات. عجيبه، هيچ كدوم از چند صد نفري كه توي برج زندگي

ريزي بكنن. تونن برنامه كنن به خوبي من نمي مي

تونه بكنه كه قبل فاجعه رو فقط كسي مي انگار مديريت دوران بعد از

فاجعه داشته. تخيلي پس ي خوندن كتاب علمي فاجعه خوره

كه رئيس آدم بدها پستچيي تو فيلم مسخره است. من حتا اون فروشنده

كم يه جور جذبه داشت، رويا و هدفي داشت. من شده بود نيستم. اون دست

خوام زنده بمونم. فقط مي

توي شهر كتاب واردها به برج يادش اومده بود كه به هر حال، يكي از تازه

داشت. البته به زبان انگليسي. كتاب ها آموزش خنگميرداماد مقداري كتاب

ي اول نبود شه همه رو برداشت آورد برج، بعد جدا كرد. دفعه سنگينه، نمي

دار پيدا شين بزنينرفتم. يه بار ما ها براي انتخاب كتاب مي كه همراه جوجه

كرديم، يه طوري تا دانشگاه تهران رفتيم و با دوتا از دكترهاي برج هر چي

كتاب آموزش پزشكي صحرايي و ساخت دارو تونستيم، جمع كرديم و

كردم. هاي نزديك هم كمك مي برگشتيم. توي جستجو و تخليه خونه

مقدار زيادي وضعيت جسميم از قبل از فاجعه خيلي بهتر شده بود. هر روز

هام هم رفتم، چون از آلودگي هوا خبري نبود وضعيت ريه پله باال و پايين مي

خيلي بهتر بود.

اما از باالي جردن تا ميرداماد و برگشت راه كمي نبود. به خصوص كه

شناختم. رفتيم اون انداختيم از باالي نونهاالن، كه از قديم يه عطاري رو مي

Page 22: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي هرج و مرج بعدش فكر كنم. چند تا تكنسين، روحشون خوام درباره نمي

ها هم سر دعواهاي كردن كه آب و برق رو سرپا نگه دارن. اما اونشاد، سعي

ها و مراكز پخش هم توي همون كنترل اين منابع كشته شدن و نيروگاه

دعواها صدمه ديدن و از كار افتادن. ديگه قطعه يدكي و تعميركار هم كه

ها هم كه سريع خالي شدن. بنزين نبود... پمپ

اي هاشون برسن. عده دن، سعي كردن به خونوادهاي فرار كر ها... عده ارتشي

خواستن با زور شهر رو كنترل كنن. اما تهران بزرگه و بدون وسيله نقليه، با

هاي تصادفي، امكاناتش كم. زدن از شهر بيرون، به هاي پر از ماشين خيابون

ها اين كار رو كردن. فكر هايي با باغ و مزرعه. راستش، خيلي سمت شهرستان

ها و بود، اما همكاري در كار نبود. بعدش شنيديم كه خيلي از باغ خوبي

ها هم ها توي نبردهاي سر مالكيت سوختن، از بين رفتن. آدم مزرعه

طور.... همين

دونه چند ميليون نفر، حدس تهران خالي شد. يه شهر متروكه. خدا مي

خودش زياده. ميزنم بيشتر از يه ميليون نمونده باشن. ولي يه ميليون نفر هم

خواد. اطالعات براي ادامه ي بقا مي خورد و خوراك و سرپناه و امكانات ادامه

خواد. به سمت آينده مي

به خاطر همين اون روز بيرون بودم. من جزو گروه جوجه نيستم. جستجو و

ها لقب افتخاره. يعني كسي كه آوري. جوجه بودن ديگه بين ما برجي جمع

رو پياده بگرده و تازه تو راه خونه بار بكشه. من اين طور قدرت داره تمام روز

آوري و مرتب ريزيه و مديريت. جمع نيستم. اصال زور ندارم. كار من برنامه

Page 23: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

شايد بدجايي شروع كردم. همه چيز سه سال پيش شروع شد. هيچ كسي

خط تلفن، –دونه چي شد. اول از همه ارتباط با خارج كشور قطع شد نمي

دونيم چرا: اي. بعد تلويزيون و راديو خاموش شد. اون رو مي امواج ماهواره

دونستن خبريه، ترسيدن، همه رفتن خونه. پيش خونوادشون. مي

يه طوفان عجيب شد. همون يكي دو ساعت بعد از قطع ماهواره. بين رعد و

ردن. به هر طرف ك ها رو ديديم كه داشتن فرار مي برقش، هليكوپترهاي دولتي

دونستن كجا امن باشه. هيچ وقت هم بعدش نشنيديم كه رفتن، انگار نمي مي

چي شدن. هيچ كدومشون رو.

اما فكر نكنم حساب بانكي خارج از كشور خيلي بدردشون خورده باشه.

كنم... تقويم روي كامپيوتر و اي طول كشيد. البته فكر مي طوفان دو هفته

گفت دو هفته، اما مثل يه قرن بود. ديگه روز و شب يدار م هاي تقويم ساعت

دونه چند تا تصادف اتفاق افتاد. آخر روز دوم، نبود. خيلي ناجور بود. خدا مي

هاشون گذشتن و سعي كردن پياده برگردن خونه. مردم از خير ماشين

ها نرسيدن... خيلي

ان بود، نه فش بعد طوفان قطع شد. و آسمون آبي اومد. نه ابر خاكستر آتش

ها. انگار هيچي اتفاق نيفتاده. اما باز هاي بيگانه زمستون اتمي، نه سفينه

كس ارتباط با خارج قطع بود. دولتي در كار نبود، مديريتي در كار نبود. هيچ

دونست چه اتفاقي افتاده. نمي

Page 24: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

بـــــــــــرج »برج«نويسي ي داستان ي دوم در مسابقه داستان برگزيده

كاتارينا ورزي

»پرفسور، وقتشه كه به برج برگرديم.«

واقعاً برج نبود. پونزده طبقه، كه پنج طبقه تجاري اداري و ده طبقه

شد. ديگه برج محسوب نمي –يا در واقع اون روزها –شد، امروزه مسكوني مي

هاي دوما رو تخريب كرده بودن، به جاش اين مجتمع اما باالي تپه بود. برج

ل و دراز هم ي امكانات هم گذاشته بودن. يه اسم طو رو ساخته بودن. همه

گفت. براي ما ديگه مفهومي گذاشته بودن. اما ديگه كسي اون اسم رو نمي

نداشت.

اما سال اول كه متوجه نياز ديد آزاد به اطراف شديم، چند تا بولدوزر

هاي اطراف، همه رو صاف ي خونه دار پيدا كرديم و بعد از تخليه گازوئيل

نما شده. شتي جردن انگ كرديم. حاال برجمون باالي تپه

اما اصطالح قلعه ترسناك بود. وضعيتمون ”. قلعه“گفتيم شايد بهتر بود مي

دونه كه وضعيتمون ... خدا ميقلعه مالويلداد. مثل تر نشون مي رو ترسناك

گيم: مي”. خونه“گيم يا مي”. برج“گيم شبيه اون داستان بود. ما بهش مي

اگه اآلن بر نگرديم خونه، تو آفتاب از ظهر گذشته، راهمون سرباالييه. «

»كنيم. تاريكي گير مي

يلم

ع

يخيل

تش

گار: ن

Page 25: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 26: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ديد جادويي كه مردم شهر فيروزه را در ميان ديوارها نگاه كه اينك مي

.ه استداشت، بر خود اژدها هم حاكم بود مي

جا كه رهام پنجاه سال پيش با در ميان باغ، تختي از مرمر سياه بود. همان

ن براي نخستين بار به كلماتي نوشيد. اكنو نشست و از شراب او مي آترينا مي

توجه كرد. ،كه روي سنگ نوشته شده بود

اين تخت آتريناست كه انسانيتش را به زندگي جاويدان فروخت و اينك «

دهد و انسانيتش را باز پس آترينا يا به كمك آن گوهر، جاودانگي را پس مي

دهد. چنين مي هدفش را تا ابد ادامه گيرد، و يا دور از ديگران، زندگاني بي مي

»خمر كهن خورد. ،باشد سزاي كسي كه با اژدها در تموز

Page 27: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

تو فرمانرواي ،آترينا! قرار نبود كه آب درياچه تو را شكست دهد. آترينا آترينا!«

تواند آب را شكست دهد، آب هم توان شكست دادن آتشي. اگر آتش تو نمي

من پنجاه سال براي رسيدن « د:صدايش شكست، ولي ادامه دا» تو را ندارد.

ام. پنجاه سال صبر كردم تا به جايي برسم كه لياقت تو را به تو صبر كرده

»داشته باشم.

ايستاد. امواج آب، چيزي ياي بعد بر جا قرار دويد. اما لحظه به ميان آب بي

آوردند. رهام كلمات گرشاسپ را به خاطر آورد؛ سپيدرنگ را با خود مي

هايي خوانده بود كه يكي از مسافران برايش آورده يان نوشتهكلمات را در م

طور كه من اين كه آيا آترينا به واقع مانند ديگر اژدهايان است يا آن«بود.

گمان بردم انسانيتي در وجود او هست، شايد هرگز بر كسي مسلم نشود، چرا

و » ي.جان او را بنگر بي ي كه تنها راه اطمينان يافتن آن است كه جنازه

مخوف، كه پيكر ظريف يهيوالي ي آورد، نه الشه اي كه آب با خود مي جنازه

اژدهايي بود آتشِ ي بانوي آتش به سر بود. و موهاي سرخ آترينا، تنها بازمانده

كه واقعاً اژدها نبود.

؛سر آترينا را در دستانش گرفت و گريست، اما اشكي از چشمانش جاري نشد

اما بخشي از ،دريافت، هرچند بدنش جوان شده و آن گاه بود كه رهام

.استانسانيتش براي هميشه او را ترك گفته

رهام پيكر بانوي سپيدپوش را با خود به سرزميني كه ديگر ممنوعه نبود برد

ناپذير و جاويدان، پوشيده از گوهر باغ دفن كرد. شكست و آن را در زير خاك

چرا ؛بايد تا ابد بر تخت اژدها تكيه زندرهام ناگاه دريافت كه اينك اوست كه

Page 28: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

نگريست. رهام بود، اما ،اژدها برگشت و مردي را كه پشت سرش ايستاده بود

ي بود كه نه آن رهام شكسته هفتاد و چند ساله. اين همان گوهرتراش جوان

پنجاه سال پيش ديده بود.

همان گوهري كه رنگ فيروزه .من بودم كه سنگ را يافتم« :رهام گفت

داشت، اما چون ياقوت، شفاف و چون الماس، درخشان بود. اما دروغ گفتم كه

؟تكه كند ام. كدام گوهرتراشي است كه چنان سنگي را تكه تكه كرده آن را تكه

آن گوهري جا روي همين ساحل. منم، نا، همينجاست، آتري گوهر تو همين

ي. منم آب درياچه، منم باد شمال و منم گوهر ا هها به دنبال آن بود كه قرن

خاك، و آتش تو آن آخرين عنصري بود كه نيازمندش بودم. اينك سنگ من

و من سنگم، آب من و من آبم، باد من و من بادم، آتش من و من آتشم. و به

»ناپذير و جاويدانم. شكست ،لطف شراب تو

كرد. هاي خشم اژدها فضا را پر كرد، اما رهام ديگر دردي احساس نمي شعله

خود از شدت خشم به سوي رهام حمله آورد. هر دو ناگهان اژدها، بي

غلطيدند و در ميان آب درياچه افتادند.

و را در آترينا فريادي كشيد، اما راه فراري باقي نبود. آب به جنبش درآمد و ا

ها چرخيدند و رهام در مقابل ميان گرفت. رهام و اژدها با هم در ميان موج

مردمان بريده بود. ي ها به خاطر او از همه خود هالك هيواليي را ديد كه سال

،آنكه دردي احساس كند رهام به روي ساحل پرتاب شد و بي ،اي بعد دقيقه

اهاي لرزان بلند شد و به كنار فرش نزديكي درياچه فرود آمد. با پ روي سنگ

آب آمد.

Page 29: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»رود و آتش به نبرد آب، و در ميان اين نبرد، اين تويي آتش مي آب به نبرد

كه تا ابد خواهي سوخت و نخواهي مرد. چنين باشد سزاي كسي كه با ،مرها

»خمر كهن خورد. ،اژدها در تموز

سو دويد، سو و آن رهام را توان تحمل اين درد نبود. فريادي سر داد و به اين

اما جايي براي گريختن نبود. در نهايت بر زمين افتاد، غلت زد، فرياد زد، اما

.درد تمام شدني نبود

هاي شهر فيروزه را نگريست. اژدها پشت به رهام كرد و ساختمان

مردم شهر عذاب من را خواهند چشيد. آي مردمان شهر فيروزه، ي همه«

كسي از خشم من در امان نخواهد بود. شما، فرزندانتان و فرزندان فرزندانتان،

كه همه و همه عذاب خواهيد كشيد. براي من عدل معنا ندارد، تنها چيزي

شناسم ميل من است و اكنون تنها ميل من مجازات كردن است و من مي

ايد، آسوده زندگي كرده تانهاي زيبا ها در خانه عذاب دادن. آي، شما كه سال

روزگار آسودگي به سر آمده است. اكنون بايد در ميان آتش زندگي كنيد، از

»آتش بخوريد و از آتش بنوشيد.

ا روشن كرد. ناگهان دريافت كه فريادهاي رهام آتشش آسمان شهر ر ي فواره

اند. در همان لحظه صداي مرد جواني را از پشت سرش شنيد. قطع شده

»پس گرشاسپ در اشتباه بود.«

Page 30: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

پر از شرابي ،اي بود و جام آترينا دستش را جلو آورد. در دستش جامي شيشه

ها در دهان داشت. اش را پس از سال كه رهام هنوز مزه

ندادم براي هفتمين بار از شراب من بخوري؟ كسي كه داني چرا اجازه مي«

و مجازات ؛هفت بار از اين شراب بخورد، هرگز به مرگ طبيعي نخواهد مرد

اين است كه امروز براي هفتمين بار از شراب من بخوري. پس از آن ،تو رهام

»تا دنيا دنياست از درد رهايي نخواهي يافت.

؛درنگ نكرد ،به يك قدمي پيرمرد كه رسيد هاي كوتاه جلو آمد. آترينا با قدم

اي سر او را به عقب راند و شراب سرخ رنگ كهن را در دهان او ريخت. لحظه

دوباره در ميان آتش از نظر رهام پنهان شد و اژدها به جاي او ظاهر شد. بعد،

اي در هوا زد. ايستاده بود. اژدها نعره يرهام مانند مجسمه بر جا

آب پاك، جوهر وجودي اي؛ آب خالص، چه فيروزه آغشتهتو به آب دريا«

عنصر نخست از عناصر چهارگانه. آتش من توان شكست دادن اين آب را

»تواند آن را شكست دهد. ندارد، اما آب هم نمي

طور كه آتش از دهان اژدها فوران كرد و رهام را در خود گرفت. درد، همان

توانست زي بود كه رهام پيش از آن مياژدها خبر داده بود، فراتر از آن چي

دانست كه بايد اين درد را تحمل كند؛ او به ولي او از ابتدا هم مي .تصور كند

شمال، سخنانش را ادامه داد. ي دنبال درد آمده بود. اژدها در ميان باد وزنده

Page 31: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

آن را جايي نزديك ساحل پنهان و رفتم، گوهري كه تو به دنبال آني را يافتم

كردم و با دست خالي بازگشتم. اين همان روزي بود كه مردم مرا به سخره

گوهر خواندند. در همان روز بود كه من كه مرا بي گرفتند؛ آن روز

ارزشمندترين سنگ پنهان در زير آب را يافتم. روز ديگري دور از چشم

آن را به خانه بردم. اما تو هرگز آن را نخواهي يافت، چرا كه من ،ديگران

جهان است. روي ي تكه كردم. سنگ تو حاال در چهار گوشه گوهرت را تكه

ها هايشان. گوهرت حاال روي تاج ده ها، دور گردن و مچ انگشت شاهزاده

ها جادوگر. گوهر بزرگ، اكنون دست ده پادشاه است، و روي چوب

»جاست. همه

صفت فرياد زد و فرياد ديوارهاي شهر از صداي فرياد آترينا لرزيدند. زن اژدها

زد.

تو من چنين كردم تا« :رهام در ميان طنين فريادهاي آترينا ندا داد

نفر تو را به روز يك و يك ؛پذير باقي بماني، هرچند كه جاويداني آسيب

و پس از آن شخص ديگري و پس از آن هم كس ديگر. و ؛طلبد مبارزه مي

الخره تو را شكست خواهد داد. شهر فيروزه ايك روز، يكي از اين مبارزان ب

»يك روز از تو آزاد خواهد شد، هرچند آن روز دور باشد.

اي بعد به حرف آمد. نك آترينا در سكوت بر جاي خود ايستاده بود. دقيقهاي

صداي او بر خالف چشمهايش آرام بود.

»پس چنين باد.«

Page 32: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هاي رهام مستي فراموش كرد و از باغ گريخت و از آن پس ديگر به دروازه

هرچند آتش موهاي آترينا را هم هرگز .اغواگر سرزمين ممنوعه ننگريست

وجودش را ترك نگفت.گاه كامالً فراموش نكرد و مستي شراب كهن هيچ

* * *

اي كه آخرين بار پنجاه سال پيش آن را ديده رهام توان نگاه كردن به چهره

نگاهش را به زمين ،چروكيده و موهاي سپيدش ي نداشت. از شرم چهره ،بود

زيبا، به آن موهاي آتشين كافي بود تا ي دوخت. تنها يك نگاه به آن چهره

و او...اين فكر استگذشته هيچ تغييري نكرده بداند آترينا در پنجاه سال

دوباره عزمش را جزم كرد. به پا ايستاد و خود را مجبور كرد در چشمان

طاليي رنگ آترينا بنگرد.

و در نهايت تو بايد اولين ،پنجاه سال، پنجاه سال تمام« :آترينا زمزمه كرد

ست به آن چشد؛ كسي كه د ها طعم آتش مرا مي كسي باشي كه پس از قرن

ام. رهام، شراب من شادي و زجر را ها طلب كرده آزد كه من قرن چيزي مي

دهد. گوهر را به من بده، شايد از عذاب در امان ها هديه مي هر دو به انسان

»بماني.

اينك اما رهام به خشم اژدها نياز داشت. پس آرام سرش را به دو سو تكان

داد.

آتريناي آتش به سر. چرا كه پنجاه سال ،هرگز آن را باز پس نخواهي گرفت«

پيش، آن روز كه من به مانند ديگر جوانان شهر به دنبال گوهر به زير آب

Page 33: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

دختران شهر فيروزه را فراموش كرد. در برابر ي رهام از همان لحظه همه

كرد، دختران ي كه زن خود را به آن معرفي ميآتريناي آتش بر سر، نام

گر شهر چه داشتند كه عرضه كنند. افسون

شراب ي بانوي باغ با شرابي كهن از مهمانش پذيرايي كرد. همان اولين جرعه

هاي دوردست و رؤياي كافي بود تا رهام به پرواز درآيد. آزادي و بند، سرزمين

شدند. سفر، همه در آني به دست فراموشي سپرده

جا آمد و باز بازگشت و شب بعد باز بدان ،اش رهام سرمست از مالقات شبانه

هاي بعد. اما در ميزبان شراب سرخ و چشمان طاليي آترينا شد و باز شب

پايان شب ششم، آترينا رهام را از ديگر بار آمدن منع كرد.

رهام! شش شب مهمان من بودي و چيزهايي ديدي كه چشم هيچ « :گفت

ها نيفتاده است. اكنون به شهر خود بازگرد و به زندگيت. شش ساني به آنان

جا شب، به قدرت شراب من از داوري آتش مصون بودي، اما بار هفتم اين

»يابي. شرابي نمي

رهام اما خوش و مست بود و معني سخنان آترينا را در همان لحظه در

سو گام بر سو و آن اين نيافت. آترينا به ميان درختان زمردي باغ رفت. به

اي هايش آرام و منظم بودند، انگار كه به موسيقي ناشنيدني داشت. گام مي

هايش به اي چشم از او گرفت و آنگاه كه باز چشم رقصيد. رهام لحظه مي

كه اژدهايي را ديد مخوف و ،سوي آترينا بازگشت، اين بار نه ميزبانش را

بعد باز آترينا بود كه در ي اي ديد و لحظه پيكر. اين تصوير را تنها لحظه غول

خواند. كوبيد و آواز مي ميان گوهرها پاي مي

Page 34: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

،آمد و ساعاتي بعد ها مي به همين دليل بود كه رهام هر روز به ديدار دروازه

گشت. يك ها را داده باشد، به خانه باز مي بي آنكه به خود جرأت عبور از آن

ها گذشت و خود را روز اما، سرخورده از زندگي ساكن شهر، باالخره از دروازه

كه در ميان باغي يافت. باغي كه چشم هيچ انساني در هيچ ،نه بيرون شهر

كجاي جهان به مانند آن نيفتاده بود.

ميوه، ياقوت و كه از زمرد بود. در عوضِ ،ها باغ نه از رنگ برگ سبزي درختان

كه ،درخشيد. زمين باغ نه فرشي از چمن الماس در ميان سبز زمردي مي

هاي پوششي از گوهرها داشت؛ از فيروزه، عقيق، لعل، الجورد و يشم. اما گنج

رده بود تا اي توجه رهام را به خود جلب كردند. رهام سر بلند ك باغ تنها لحظه

دورتر را بنگرد، كه بانوي باغ را ديد.

درنگ در وجودش رخنه كرد. موهاي زن به مانند افسون زن سپيدجامه بي

هاي يك قرار. زيبايي صورتش را واژه آتش بودند، سرخ و در ميان باد، بي

توانستند توصيف كنند، و لبخندي كه بر آن چهره بود شاگرد گوهرتراش نمي

هايش همنوا با آن لبخند شيرين، ي هم سحرآميزتر بود. دستاز آن زيباي

انگار كه از اين مهمان خوشامدتر تا به حال در اين سرزمين پا ؛گشاده بودند

هايش را رهام در هيچ زن ديگري نديده بود. نگذاشته باشد. ظرافت گام

آزرد. هاي كف باغ انگار به هيچ وجه پاهايش را نمي سختي سنگ

؛ ستتر كه آمد، رهام دريافت كه جادوي واقعي در چشمان او يكاما زن نزد

و رهام حس ميان؛هايي از سرخ در هايي به رنگ زرد طاليي با رگه چشم

تابد. ها به بيرون مي كرد كه نوري از درون چشم مي

Page 35: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 36: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

زانوانش ،آترينا را كه ديد ي گردباد ناگهان رهام را رها كرد. رهام چهره

متزلزل شدند. شمشير از دستانش رها شد و به زانو افتاد.

* * *

اي بود مانند و چند سالهپنجاه سال پيش از آن روز، رهام جوان بيست

تنها با يك تفاوت. هر شب، دست كه از كار ؛جوانان شهر فيروز ي همه

جا در كنار رفت. آن شد و به ميدان شهر مي كشيد، رهام از ديگران جدا مي مي

دوخت. ممنوعه چشم مي يهاي باز قلمرو ها به دروازه ايستاد و ساعت آتش مي

قدم ي سرزمين ممنوعه بايد باز باشد؟ سرزميني كه كسي اجازه ي چرا دروازه

خواند. اگر هاي فراخش رهام را به خود مي آن را نداشت، با دروازه بهگذاشتن

شود، اصالً چرا بايد ورود ندارد، و كسي هم از آن خارج نمي ي كسي اجازه

اي دوردست ه رهام از كودكي بازرگانان سرزمين ؟اي وجود داشته باشد دروازه

آمدند و از ميان را ديده بود كه هر سال به كنار ديوارهاي جنوبي شهر مي

هاي كردند. اغلب اين بازرگانان ساخته ها با مردم شهر تجارت مي روزنه

ي آوردند و در مقابل، گوهرهاي تراش خورده هاي غريب را با خود مي سرزمين

رؤياي سفر به بيرون شهر را گرفتند. رهام از همان زمان، شهر فيروزه را مي

هاي سرزمين تر كه شد، توجهش جلب دروازه پروراند. بزرگ در سر مي

ها راه به بيرون شهر ممنوعه در شمال شهر شد. از كجا معلوم كه آن دروازه

نداشته باشند؟

Page 37: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

بار قبل. اژدها با تكان شديدي تر از دوم در تن اژدها فرو رفت و اين بار عميق

رهام را به يك سو پرتاب كرد. رهام به سرعت از زمين برخاست. اژدها اما از

هاي رهام را در چنگ گرفت و به هوا تر بود. با يك جهش، دست او سريع

برخاست. ابر و باد همچنان دورادور آن دو با هم در نبرد بودند.

كشيد. اژدها در باالي درياچه چرخي زد و اي بيشتر طول ن پرواز اژدها دقيقه

رهام را رها كرد. آب درياچه، آغوشش را براي پيرمرد گشود و او را به نرمي

در ميان خود گرفت. رهام به زير آب فرو رفت.

اژدها در كنار آب به زمين نشست و به انتظار ايستاد. دقايقي بعد، رهام در

خود را از آب بيرون كشيد و در برابر ،چكيد حالي كه آب از سر و رويش مي

اژدها ايستاد.

رهام از جا جست، .هاي آتش ناگهان از دهان و بيني اژدها فوران كردند شراره

ور نشدند، بلكه به سوي خود اژدها بازگشتند. ها به سوي او حمله اما شعله

ها پيكر را در خود فرو برد و آن گاه كه شعله هيوالي كوه ،سرخي آتش

كه بانو آترينا در برابر رهام ايستاده بود. آترينا ،وكش كردند، نه اژدهافر

هايش را از هم گشود و باد مطيع، باز گردبادي شد و رهام را در خود دست

شد. گرفت. صداي آترينا اما از ميان غرش باد هم شنيده مي

رهام! گوهر من كجاست؟ گوهردزد چنان عذابي نزد من دارد كه هيچ «

تواند آن را متصور شود. گوهر را باز پس ده تا از در خيال نمي اي حتانسان

»مجازات خودت كم كني.

Page 38: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

درنگ فرمان رهام را اطاعت كرد. ابر سپيدي از سطح درياچه آب درياچه بي

برخاست و با سرعت به سوي اژدها و رهام آمد. اژدها پيش از رسيدن ابر،

بار بر جاي سومين شار آتش را به سوي گوهرتراش سپيدمو فرستاد. رهام اين

ايستاد و شمشيرش را در برابر خود گرفت. آتش و فلز با هم تالقي كردند. اما

ها در زير آب بود و كسري از قدرت آب را به جادوي شمشير گرشاسپ، قرن

ها به سوي اژدها بازگشتند. اژدها كه مصون خود به خدمت گرفته بود. شعله

هاي آتش را بلعيد. از آتش خود بود، تنها دهان باز كرد و شراره

برد. ابر مانند ماري مياينك ابر بود كه به فرمان رهام به سوي اژدها حمله

چرخيد. اژدها آتش خود را به مقابله با آن فرستاد. پيچان، به دور اژدها مي

هاي آتش در ميان آب و آتش هيچ يك توان نابودي ديگري را نداشتند. جرقه

شدند. درخشيدند و به هر سو پرتاب مي يمهي از آب مقدس به رنگ سپيد م

ها داد، اما از زمين برنخاست. باد هايش را گشود و تكاني به آن اژدها بال

آترينا را دريافت. گردبادي در ي حركت اژدها را حس كرد و خواسته ،شمال

قدم پيش باد و آتش و آب، ي ميدان شكل گرفت. رهام در ميانه ي ميانه

درنگ وال حمله برد. باد به مقابله با او برخاست. بيگذاشت و به سوي هي

ند. در ميان ندباد آمد. آب و باد، رهام را از جا برك ي اي از ابر به مقابله زبانه

زمين و هوا، رهام شمشيرش را جلو برد و تيغ را در پوست اژدها فرو كرد.

ره به جلو دوبا ،بعد اي اي زد و از معركه پا پس كشيد. اما لحظه اژده نعره

هاي هيوال را در اي دير خود را عقب كشيد و تيزي پنجه جهيد. رهام لحظه

خيزي برداشت و ،توجه به آن سينه حس كرد. اما زخم سطحي بود و رهام بي

اي بعد تيغ گرشاسپ براي بار گردن اژدها را گرفت و به روي او پريد. لحظه

Page 39: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

،وارها سپري كردهعمرش را در ميان اين دي ي يك گوهرتراش پير كه همه«

»داند؟ ن چه ميكاز راه و رسم گرشاسپ اژدهااف

داني كه براي كسب خرد الزم نيست حتماً پا به سفر تو خود نيك مي«

اي؟ اما من براي كسب دانش ها در اين شهر نبوده بگذاري. مگر تو خودت قرن

رگانان نيازي به جادو هم ندارم. سالهاست كه در ازاي بهترين گوهرهايم از باز

»شود. آترينا! همان چيزي كه در اين شهر يافت نمي گيرم. كتاب، كتاب مي

تواني بر من كني كه با چند كتاب و يك شمشير قديمي مي و تو فكر مي«

»غلبه كني؟

داني كه گناهي كه من امروز مرتكب شدم چيست؟ آتش داوري تو هنوز نمي«

داني من چه ا تو هنوز نمياز آن توست. آتش دريافته كه من گناهكارم، ام

فراخوانده » من« ي ام. جادويي هست آترينا، جادويي هست كه با كلمه كرده

شود و اين جادوست كه امروز به همراه شمشير گرشاسپ به كمك من مي

»آيد. مي

اژدها پاسخي به سخنان رهام نداد. در عوض، فريادي كشيد كه شهر را لرزاند.

سو دويدند تا از خشم اژدها در سو و آن به اينجمع شده در ميدان، مردمِ

اي از آتش به سوي رهام فرستاد. رهام اما پيش از آن امان بمانند. آترينا فواره

اي آب مقدس، « :به جنبش افتاده بود. به سرعت، به سويي جهيد و فرياد زد

شمشيرش را به سوي اژدها گرفت و پيش » خوانم. اينك من تو را به ياري مي

خود را باز به كناري كشيد. ،هاي آتش راه به او پيدا كنند آنكه شرارهاز

Page 40: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

،خود گرشاسپ هم جرأت اينكه شمشيرش را عليه من به كار گيرد احت«

»دانست كه من جداي از ديگر اژدهايان هستم. نداشت. او مي

كرد كه انسانيتي در وجود تو هست، كه در ديگر گرشاسپ تصور مي«

»آترينا. ،تو رحم آورداژدهايان نبود. گرشاسپ به

به من رحم آورد؟ به من؟ من كه عالوه بر آتش اژدهايان، باد شمال را هم «

من كه قدرت آتشم از قدرت خورشيد تابان هم بيشتر ؟به خدمت در آوردم

»است؟

هستي. تو كه عالوه بر آتش، به ،بله به تو. به تو كه همه آنچه كه گفتي«

تو كه باد شمال را به خدمت در آوردي. تو دنبال سه عنصر ديگر هم بودي.

جا كه قدرت آب، فيروزه بودي و از آن ي درياچه كه به دنبال آب مقدسِ

به دنبال گوهري افتادي كه جوهر خاك، عنصر ،همتاي قدرت آتش تو بود

چهارم را در خود دارد. گوهري كه قدرتي برابر آب مقدس دارد. گرشاسپ

دانست و از همين رو بود كه سنگ را زير آب درياچه ها را مي اين ي همه

رسد و شمشيرش را هم در جايي كه هرگز دست تو به آن نمي ؛مخفي كرد

كنار آن گوهر باقي گذاشت تا هرگاه زمان آن فرا رسد، كسي آن شمشير را

.ندبه دست گيرد و در برابر تو بايستد. و اكنون، سنگ و شمشير در برابر توا

گامي به جلو بگذار و گوهر خاك را از آن خودكن كه اگر چنين كني، آن گاه

به خاك ،هاي جهان در دستان تو خواهند بود. اما اگر نتواني قدرت ي همه

»به خاك افتادند. نيز افتي آترينا، چنان كه ديگر اژدهايان پيش از تو مي

Page 41: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

داور اول و آخر شما مردمان منم. منم كه پيش از هركس گناه «اژدها غريد.

»دزد؟ من كجاست، سنگيابم. سنگ گناهكار را در مي

»اگر تا آخر زمان، دنيا را به دنبال آن بگردي. اكني، حت پيدايش نمي«

گويي. سنگ من من نيازي به جستجو ندارم، چرا كه تو جايش را به من مي«

»كجاست؟

اژدها جلوتر آمد.

»شوي كه مرا بكشي. چنين نخواهم كرد. و در نهايت مجبور مي«

بماني، اما چنان خواهم كرد كه هر روز هزار بار بكشم؟ نه! تو بايد زنده«

آرزوي مرگ كني، هر روز پس از روز قبل، هر سال پس از سال قبل. من

»هاي سال تو را زنده نگاه خواهم داشت تا سزاي گناهت را باز پس دهي. سال

هاي سال براي من كافي نيست. دانم، اما سال رهام انديشيد، خودم اين را مي

ي به پس گذاشت و قدش را تا انتها باال كشيد. رهام سر بلند كرد و اژدها قدم

چشم در چشمان سرخ اژدها انداخت و سپس دست به زير ردايش برد و

شمشيري را از زير آن بيرون كشيد. اژدها خيره به شمشير نگريست.

»شمشير گرشاسپ؟«

اين همان «رهام قدم به جلو نهاد و شمشير را باال آورد. » شمشير گرشاسپ.«

»شمشيري است كه ديگر اژدهايان را به زمين افكند.

Page 42: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هاست و داد. آي، اي فروزنده، گوهري در ميان شعله دست خواهي اي از بوده

»گوهر تو هم خواهد سوخت. ،با سوختن او

هاي آتش سپيد سر به آسمان كشيدند. مردم با حيرت به پيرمرد كه در شراره

نگريستند. آتش در تن او اثري نداشت. رهام مي ،رقصيد ها مي ميان شعله

زد. همچنان فرياد مي

ات هاي سرزمين ممنوعه ا! آترينا! وقت آن است كه باالخره از دروازهآترين«

بيرون آيي. آي آترينا، اي فروزنده آتش، امروز روزي است كه يا گوهرت را به

و »افروز، بيا! دهي.آي آتش آوري و يا براي هميشه آن را از كف مي چنگ مي

افروز آمد. آتش

* * *

افروز دادند. اژدها نش، خبر از آمدن آتشهاي اژدها پيش از آمد طنين گام

نداشت. نگاه او تنها ،گريختند هيچ توجهي به مردمي كه از جلوي پاهايش مي

ها هيچ آسيبي در ميان آن هاي آتش دوخته شده بود كه رهام بي به شعله

پيرمرد ي ها با آمدن صاحب آتش فروخفتند و چهره ايستاده بود. شعله

آساي اژدها ا شد. نگاه رهام هم تنها به پيكر كوهگوهرتراش دوباره هويد

دوخته شده بود.

سخن آغازين اژدها بود.» كجاست؟«

»گر در دام وسوسه بيفتد. چه بجاست كه در پايان، وسوسه« :رهام جواب داد

Page 43: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

تا آنكه پيرمرد در نزديكي آتش توقف كرد، د؛توجهي نكر ،شد نزديك مي

آي، مردم شهر! گناهكار با پاي خود به « :مشعلش را باال آورد و فرياد زد

»ميدان داوري آمده است.

ها همه به سوي مرد سپيدمو اي بيشتر ادامه پيدا كرد. نگاه سكوت لحظه

پس از چند لحظه به فرياد ها ها آغاز شدند. زمزمه برگشت و ناگهان زمزمه

بدل شدند.

گوهر را به ميان كسي اين گوهري بي« :پيرزني از ميان جمعيت فرياد زد

آتش بفرستد. دست آزيد و گناهكار را مجازات كنيد، پيش از آنكه آتش گناه

»همه را بسوزاند. ،او

اما او خود به سرعت به سوي ،چند نفر از نگهبانان به سوي پيرمرد دويدند

اي « :درنگي كرد و فرياد زد ،ها كه رسيد آتش شتافت. به نزديكي شعله

مردمان شهر، شايد كه به بركت گناه من باشد كه شما از زندان ديوارهاي اين

درنگ قدم در آتش نهاد. و پس از آن بي» شهر خالص شويد.

اين بار هم به مانند « :آتش از هر سو زبانه كشيد. رهام با خود زمزمه كرد

»گيرم. ها را ناديده مي پنجاه سال قبل، هشدار شعله

قدمي ديگر جلو گذاشت. رنگ آتش در آني به سفيد درخشان مبدل شد.

اين آتش، امروز ي اي فروزنده« :هايش را باز كرد و فرياد برآورد رهام دست

ها به دنبال آن آنچه را كه قرن ،هاي خشم خود بسوزاني اگر مرا در شعله

Page 44: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

اي هم ميان مردم رد و ها، زمزمه ها و فرياد ها، گريه نگراني دل ي در ميان همه

شد. رهام، رهام گوهري، نه در ميان صف آزمودگان بود و نه در صف بدل مي

توانست به نابودي همه نبودن يك نفر، ميها كه در انتظار داوري بودند. و آن

بينجامد.

سياهي جاي خود را به سپيده داد. زردي آفتاب پس از آن به روي شهر

پس از ساعت گذشت. آفتاب باز تسليم شب شد. تاريكي شب خزيد. ساعت

ها شد و نه اندك فرا گرفت. و نه خبري از حكم شعله سوم شهر را اندك

خبري از گوهري گم شده.

صف ناآزمودگان اما همچنان ادامه داشت. در همين حال، نگهبانان همه جاي

كردند. در شهر كوچكي كه ميشهر را به دنبال مرد گم شده زير و رو

توان پنهان ماند. از استاد چگونه مي ،اي براي خارج شدن ندارد دروازه

شكي در گوهرتراش اما همچنان خبري نبود. اكنون در دل اكثر مردم شهر،

گناهكاري مرد غايب وجود نداشت.

يك ساعت مانده به پايان فرصت، باد شمال ناگهان با شدت وزيدن گرفت.

هاي سبز رنگ آتش در ميان جريان باد به رقص ماليم خود ادامه دادند، شعله

تأثير باشد. اينك ديگر صداي نجوا مانند روزهاي قبل ها بي گويا كه باد در آن

اي مردمان خود را در سكوت رسيد. در هر گوشه به گوش نميدر ميان مردم

كردند. در اين گوشه و آن گوشه، عشاق دست در دست هم، آماده پايان مي

كس به كردند. هيچ تنها با نگاهي در چشمان همديگر، با هم خداحافظي مي

هاي آرام و محكم به ميدان شهر پيرمردي كه با مشعلي در دست، با گام

Page 45: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

وردن با ـــخمر خ

ــاـــاژدهـــــ

مصطفي رضوي

ميدان هاي آتش زرد رنگ ميانه شب را اعالم كرد، شعله صداي شيپور كه نيمه

گرد آمده در ميدان خوابِ مداوم مردم بي ي به رنگ سبز درآمدند. زمزمه

شدت گرفت. چند نفري فريادي از نوميدي سردادند. در گوشه و كنار صداي

روز بيشتر از فرصت سه روزه رسيد. يك شبانه هق گريه هم به گوش مي هق

روز ديگر، يك شبانهباقي نمانده بود و آتش ميدان، هنوز مجرم را نيافته بود.

و زندگي مردمي كه يك عمر به شادي و آسايش هميشگيشان خو گرفته

رسيد. به پايان مي ،بودند

جنب و جوش به نگهبانان صلح هميشگي شهر فيروزه هم سرايت كرد. مردان

انتهاي افراد داوري نشده را پوش با سرعت هر چه بيشتر صف به ظاهر بي زره

هاي لرزان پا ت كردند. همه از مرد، زن و كودك با گامها هداي به ميان شعله

هاي گناه اي منتظر آغاز سوزش شعله گذاشتند و دقيقه به ميان آتش مي

ها را ماند، با سرعت شعله پاسخ مي شدند و پس از آن كه انتظارشان بي مي

گذاشتند تا نوبت به نفر بعدي و داوري بعدي برسد. هر كس از پشت سر مي

كشيد و در همان حال به دلواپسي گذشت، نفسي به آسودگي مي آتش مي

شد. ديگر مردمان افزوده مي

شگار

ي: نتز

فان

Page 46: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 47: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ترين غيرآدميزاديه كه تا حاال ديدم، به خوش قيافه كردي توجه داپل كه نمي

العمل قابل توجهي در تو ي مدل هم هيچ عكس خودت جلب كني. حتا سفينه

»به وجود نياورد.

اي كز مرد الغر كت و شلوارش را تكاند و در مقابل موجود اسكلتي كه گوشه

انسان نبودن «كرده بود، از جا برخاست. با صداي بي احساسش ادامه داد:

ده. حاال هر چقدر هم كه ظاهرتون انساني تون هميشه شماها رو لو مي دروني

»باشه.

Page 48: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

مونه و اين حالت تنها در مواقع هيپنوتيزمي تو اين شكل مي-گرفت، با خود

ره؛ سطح اين استرس هم بسته به افراد مختلف، تفاوت استرس از بين مي

ها رو احساس طور استرس موجود انساني توي چنين مواقعي، اينداره. يه

كنه ... البته اين كار خيلي خسته كننده است؛ ما هميشه يه جفت داريم مي

»كنن. هاي بيست و چهار ساعته كار مي كه توي شيفت

...»ولي من كه هميشه همون جا بودم «

گر شما، جاگر مشاهده توي گروه«مرد الغر حرف او را قطع كرده و ادامه داد:

شون انساني بود؛ در واقع دو مرد كه هويت جاگر داشتن. تو موقعي كه يكي

...»كرد، اون رو ديدي داشت محل ماموريت رو ترك مي

...»خواي بگي كه من منطقي نيست! مي«هارلي فرياد كشيد:

توانست چيزي به زبان بياورد. حس وسط اداي كلمات به سرفه افتاد. نمي

روند، هاي آن طرف ميز به سمتش نشانه مي طور كه نوك اسلحه كرد همان مي

ريزد. اش مثل شن از سر و رويش مي ظاهر خارجي

سطح استرس «ي نمايشگر برداشت و ادامه داد: مرد الغر نگاهش را از منظره

ي قابل توجهي باالست، ولي نقطه ضعف تو، همون نقطه ضعف تو به اندازه

ها هاي زميني كه خودشون رو شبيه گياه درست مثل حشره تونه. هميشگي

تونيد كنه. شماها فقط مي گيرتون مي كنن، هوشمندي شماها زمين مي

كرد، هاي كربني باشيد. چون جاگر توي خونه هيچ كار خاصي نمي كپي

حتا سعي –رفت ات سر نمي كرديد. حوصله شماها هم از اون تقليد مي

Page 49: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

متوجه نوعي شگفتي احمقانه در اين اظهار نظر خود شد.

نفوذ دشمن هميشه يه «ي موافقت تكان داد. او گفت: مرد الغر سري به نشانه

ها در امان نبود؛ تهديد براي ما بوده. هيچ كجاي زمين از دست آن كابوس و

اش رو نابود كنند و خودشون رو تونستند يه آدم رو بكشند، جنازه ها مي آن

شد ... امنيت ملي طوري اوضاع مشكل مي دقيقاً شبيه اون در بياورند. اين

جا فرود نهاي نيتيتي مجبور بودند اي رفت. ولي سفينه اغلب زير سوال مي

ها شون، دوباره آن ها رو پياده كنند و بعد از انجام ماموريت انسان بيان تا غير

شون بود. رو سوار كنن. همين نقطه ضعف نقشه

ها شكل ها رو بازداشت كرده و وقتي آن هاي سفينه ما يكي از همين محموله«

ا مبتال به ها ر شون كرديم. آن انساني به خودشون گرفتند، خيلي راحت زنداني

ها رو توي هاي كوچيكي از آن يه جور فراموشي مصنوعي كرديم و گروه

جا انستيتوي شون كنيم. راستي، اين هاي مختلف قرار داديم تا آزمايش محيط

انسانه. ما چيزهاي زيادي فهميديم ... نظامي تحقيق بر روي موجودات غير

.. و خوب، گروه شما هم يكي ها مقابله كنيم . قدري كه بتونيم با تهديد آن اون

»از همين موارد بود.

»چرا من هم قاطي اين گروه كرديد؟«هارلي با صدايي لرزان پرسيد:

هايش گرفت. كشي را الي دندان اي خط مرد الغر قبل از جواب دادن، لحظه

بايست يه با وجود تمامي ابزارهاي تجسس خارجي، هر گروه مي«بعد گفت:

دوني كه، يه نيتيتي براي گرفتن شكل اشته باشه. ميگر انساني د مشاهده

انسان بايد يه مقدار انرژي مصرف كنه؛ وفتي بيگانه شكل انساني به خودش

Page 50: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

وري قرار ديوارهاي اتاق پوشيده از نمودار و جدول بود. در مركز اتاق، ميز پهنا

داشت كه رويش نمايشگر و بلندگو گذاشته بودند. اتاق به نظر شبيه يك جور

نظمي جمع و جوري داشت. مرد هاي پر و بي آمد و زير سيگاري اداره مي

هاي مرد هم باريك الغري با ظاهري هشيار پشت ميز نشسته بود؛ حتا لب

بودند.

بودند و ظاهراً از ديدن چهار مرد ديگر در اتاق حضور داشتند؛ همگي مسلح

او تعجب نكرده بودند. مرد پشت ميز، كت و شلوار مرتبي به تن داشت؛ بقيه

يونيفرم پوشيده بودند.

اي به توانست كلمه گير در تكيه داد و به هق هق افتاد. نمي هارلي به ضربه

زبان بياورد.

»جا بيرون بياي. چهار سال طول كشيد تا از اون«مرد الغر گفت:

صدايش هم مثل خودش نازك و زير بود. او به نمايشگر مقابلش اشاره كرد و

»بيا اين رو ببين«گفت:

هارلي به زحمت اطاعت كرد؛ پاهايش مثل دو تكه چوب نرم شده بودند.

روي نمايشگر، اتاق كالوين واضح و واقعي نمايان بود. ديوار رو به بيرون از جا

عبور از آن، موجودي عجيب، منعطف و درآمده و دو مرد يونيفرم پوش با

كشيدند. مكانيكي را كه زماني كالوين نام داشت بيرون مي

»كالوين يه نيتيتي بود.«هارلي به كندي گفت:

Page 51: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

طور كه لبش را به ي سكو يك نردبان فلزي قرار داشت. هارلي همان لبه

به نردبان نزديك شده و ناشيانه از آن پايين رفت. از شدت دندان گرفته بود،

رسيدند، شروع لرزيد. وقتي پاهايش به زمين سفت ترس و سرما به خود مي

به دويدن كرد. تنها يك بار نگاهي به عقب انداخت؛ خانه درست مثل

مانند قرار گرفته بود. موش اي روي سكوي تله قورباغه

هارلي همان موقع در تاريكي نسبتاً كامل ايستاد. وحشت مثل تهوع در

ي پريده هاي رنگ آمد. ستارگان مرتفع و درخشان و دندانه وجودش باال مي

هايش را فشرد تا از هستان شروع به چرخيدن كردند و او محكم مشتكو

هاي هوش نرود. خانه، حاال هر چيزي كه واقعاً بود، تجسم تمامي وحشت

هر كاري كه با من كرده باشند، يه «اش بود. هارلي با خودش گفت: ذهني

ا جور كالهبرداري بوده. يه نفر چيزي رو چنان از وجودم بيرون كشيده كه حت

و از فكر ...» آد چي بوده. كالهبرداري بوده، كالهبرداري بوده يادم نمي

هايي كه از او دزديده بودند، به سرفه افتاد. فكر را متوقف كرد؛ فكر سال

شد. وقت عمل ها را به آتش كشيده و مثل اسيد در مغزش جاري مي سيناپس

بود! عضالت پايش دوباره به حركت درآمدند.

در اطراف سر به آسمان برداشته بودند. او به سمت هايي ساختمان

ترين در به درون پريد. بعد ترين روشنايي دويده و از ميان نزديك نزديك

هايش را به پلك زدن زد و نور شديد، چشم نفس مي سريع متوقف شد؛ نفس

انداخته بود.

Page 52: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

جاگر از خونه بيرون رفت. يك راهي به بيرون هست. ما ... ما «هارلي گفت:

»بايد بفهميم كجا هستيم.

صدايش تن هيستريك و زيري به خود گرفته بود. دوباره داشت كالوين را

زنه. يا ماها قرباني يه جا لنگ مي بايد بفهميم كجاي كار اين«داد. تكان مي

»هيوالييم!مون آزمايش وحشتناك هستيم ... يا همگي

ي او، درست زير زد، درست زير نگاه خيره طور كه هارلي حرف مي و همان

هايش، كالوين كم كم مچاله و چروكيده و محو شد؛ چشمانش به فشار دست

-ي درشتش منقبض شد. چيزي ديگر سمت همديگر كشيده شدند و باالتنه

گرفت. داشت جاي او را مي -چيزي زنده و جاندار

زماني دست از فرياد زدن برداشت كه بعد از سقوط به پايين هارلي تنها

ي روي در او را آرام كرد. بايد بيرون ها از ميان پنجره ي ستاره ها، منظره پله

خواست باشد. هر جايي كه مي »بيرون«رفت. حاال اين مي

ي شبانگاهي ايستاد. در كوچك را باز كرد و در ميان هواي تازه

به تخمين مسافت نداشتند. مدتي طول كشيد تا محيط چشمان هارلي عادت

ي آسمان روشن ها را كه در دوردست و در زمينه اطرافش را درك كرده و كوه

ها قرار داشتند، شناسايي كند و بفهمد كه خودش روي سكويي از نور ستاره

هايي با ارتفاع حدود دوازه پايي باالتر از زمين ايستاده است. كمي دورتر، چراغ

درخشيدند و نورهاي مستطيل شكلي روي سطح آسفالتي وسيع مي

انداختند. مي

Page 53: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 54: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

نداخت و بعد پنجره شفاف بود. هارلي از ميان آن نگاهي به بيرون ا

زنان عقب پريد. موجي از سرگيجه او را در بر گرفت و محكم نفس نفس

تكانش داد.

درخشيدند. ها مي بيرون ستاره

هارلي به زحمت كنترل خودش را به دست آورد و با كشيدن خودش در

ي يك ها زير سايه پله باال رفت. همگي آن ها، دوباره از راه امتداد نرده

كردند ... ك زندگي ميسوءتفاهم وحشتنا

وارد اتاق كالوين شد و چراغ روشن شد. هوا بويي شيرين داشت و كالوين به

پشت دراز كشيده و در خوابي عميق بود.

»كالوين! پا شو!«هارلي فرياد زد:

ي عظيم كالوين تكان هم نخورد؛ ناگهان هارلي متوجه تنهايي و وحشت خانه

هاي كالوين را تكان و به شدت شانهدر اطرافش شد. او روي تخت خم شد

داده و به صورتش سيلي زد.

هايش را باز كرد. كالوين غرغري كرده و يكي از چشم

»افته! جا يه اتفاق وحشتناكي داره مي بيدار شو مرد. اين«هارلي گفت:

كالوين روي يك بازو بلند شد و وحشت هارلي او را كامالً هشيار كرد.

Page 55: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي پيش آمدن هر اتفاقي بود، و هارلي بدون ترديد او را دنبال كرد. او آماده

خارش حاال يك اتفاق رخ داده بود؛ ولي پوست هارلي از شدت وحشت به

افتاده بود. اين فكر مسخره به ذهنش رسيد كه ممكن است از شدت وحشت

هايش روي فرش ضخيم صدايي طور كه قدم از هم بپاشد. با اين حال، همان

ها پايين رفت. كردند، با يكدندگي از پله ايجاد نمي

رفت، آرام و زير لبي سوت طور كه راه مي جاگر از يك پيچ گذشت. او همان

كدام از هيچ –هارلي صداي باز شدن قفلي را شنيد. بايد انبار باشد زد. مي

درهاي ديگر قفل نبودند. صداي سوت زدن محو شد.

آمد. هارلي محتاطانه نگاهي به داخل انبار باز بود. هيچ صدايي از آن تو نمي

انداخت. ديوار انتهايي روي محوري مركزي به دور خود چرخيده و راهرويي را

ه نمايش گذاشته بود. هارلي براي چند لحظه، بدون اين كه قادر پشت سر ب

به حركتي باشد، به اين ورودي چشم دوخت.

جا كرد، وارد انبار شد. جاگر از آن عاقبت، در حالي كه احساس خفگي مي

بيرون رفته بود، پس هارلي هم بيرون رفت. جايي كه اصالً از آن خبر نداشت،

طالعي نداشت ... جايي كه جزء خانه نبود ... راهرو جايي كه اصالً از وجودش ا

كوتاه بود و دو در داشت؛ يكي در انتهاي راهرو و شبيه در يك قفس (هارلي

ي راهرو كه روي آن تا آن زمان آسانسور نديده بود) و در ديگري در كناره

اي هم وجود داشت. پنجره

Page 56: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

چه كار كند يا چه اتفاقي برايش خواهد افتاد، ولي ديگر آن را انجام داده بود.

ماند. شد و منتظر مي اجبار براي خوابيدن گذشته بود. حاال بايد پنهان مي

شود. كند، پنهان شدن خيلي سخت مي روي نوري دنبالت مي يوقتي هر جا م

رفتگي ديوار كه به اتاقي بالاستفاده راه ولي با قرار گرفتن درون يك پس

داشت، و باز كردن الي در و قوز كردن ميان چارچوب آن، هارلي باعث

دار راهرو و از راه رسيدن تاريكي شد. خاموشي چراغ مشكل

رام. مغزش از كشمكش چيزي كه از آن سر در نه خوشحال بود و نه آ

آورد، در جوش و خروش بود. از اين كه قوانين را شكسته بود، نگران و از نمي

تاريكي و صداي خش خش اطرافش، وحشتزده بود. ولي انتظارتش مدت

زيادي طول نكشيد.

كرد و اصالً هم چراغ راهرو دوباره روشن شد. جاگر داشت اتاقش را ترك مي

خيالش نبود كه سكوت را رعايت كند. در با صداي بلندي پشت سر او عين

پله برود، هارلي براي به هم خورد. قبل از اين كه جاگر بچرخد و به سمت راه

خورد اي صورتش را ديد؛ حالتي مبهم ولي آرام در صورتش به چشم مي لحظه

هاي القيد مبرد. جاگر با قد اش را به پايان مي مثل مردي كه داشت وظيفه –

ها پايين رفت. و جست و خيز كنان، از پله

بايست در رختخوابش و خوابيده باشد. يكي از قوانين طبيعي نقض جاگر مي

شده بود.

Page 57: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ع شدند تا قبل از خواب چيزي ها از گوشه و كنار خانه دور هم جم آن

بنوشند. با توافقي به زبان نيامده، كارت بازي تا زماني ديگر به تعويق افتاده

بود؛ به هر حال، وقت اضافه زياد داشتند.

اهميتي كه آن روزشان را اشغال كرده بود ها در مورد اندك كارهاي بي آن

ساخت و ن داشت ميهايي كه كالوي صحبت كردند؛ در مورد مدل يكي از اتاق

كرد؛ در مورد نور راهروي باال كه ايراد پيدا كرده مي وسايلش را انتخاب مي

شد. همگي آرام و راضي بودند. دوباره وقت خواب رسيده بود و دير روشن مي

دانست چه روياهايي در اين خواب خواهند ديد؟ ولي در بود و كسي چه مي

دانست كه بقيه هم و نمي –دانست خوابيدند. هارلي مي ها مي هر حال، آن

ها به رختخواب، فرماني زمان با تاريكي و ورود آن كه هم –دانند يا نه مي

رسد. براي خوابيدن از راه مي

دانست رفتارش چقدر غيرعادي است، درست او با نگراني، در عين اين كه مي

و دست تپيد؛ ا درون چارچوب در اتاقش ايستاد. رگي درون سرش دردناك مي

هايشان را شنيد؛ خنكش را به گيجگاهش فشرد. صداي ورود بقيه به اتاق

پيف به او شب بخير گفت، هارلي جوابش را داد. بعد سكوت از راه رسيد.

حاال!

همين كه هارلي با دلواپسي قدم به راهرو گذاشت، چراغ روشن شد. بله،

انگار ميلي به روشن شدن نداشت. –سرعت روشن شدنش كم شده بود

خواهد دانست مي تپيد. ديگر كاري بود كه انجام شده بود. نمي قلبش تند مي

Page 58: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

جا ... همين كه هارلي يادش افتاد اين حقايق بنيادي هيچ ارتباطي با اين

آمدند، با ها از خارج مي جا ندارد، دچار موجي از كالستروفوبيا شد. آن اين

آورد؛ موجوداتي مبهم كه تا به حال حتا ها سر در نمي وسايلي كه هارلي از آن

ه نشده بود. او تصويري ذهني از خاليي پرستاره ساخت كه شان هم ديد يكي

ها و هيوالهاي شناور مشغول جنگ با يكديگر بودند؛ ولي بعد به در آن انسان

سرعت اين تصوير را از ذهنش پاك كرد. چنين فكرهايي با رفتار آرام و سر به

وقت در مورد خارج حرف زير دوستانش هماهنگي نداشتند. اگر هيچ

كردند؟ ند، اصالً به آن فكر هم نميزد نمي

قراري اطراف اتاق به راه افتاد؛ كف پاركت شده صداي ترديد هارلي با بي

طور كه كرد. وارد اتاق بيليارد شده بود. او همان مي هايش را منعكس قدم

ي ها را با يك انگشت روي پارچه چرخيدند، توپ افكار متضادي در سرش مي

هاي سفيد به هم خورده و مسيرشان را تغيير دادند. رهسبز به راه انداخت. ك

ماند كردند. متضادها؛ بايد همين جا مي ي مغزش هم همين كار را مي دو نيمه

جا نبوده ماند (زماني كه اين جا مي كرد. نبايد ... اين و از موقعيت پيروي مي

بياورد). توانست اين فكر را واضح به ياد باشد را به ياد نداشت؛ هارلي نمي

ي دو نيمه "جا خارج از اين"و "جا اين"ي دردناك ديگر اين بود كه مسئله

يك حقيقت همگن نبودند، بلكه با هم تضاد داشتند.

ها افتاد. تصميمش را گرفت. امشب توپ سفيد به كندي درون يكي از سوراخ

خوابيد. در اتاقش نمي

* * *

Page 59: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ريخت، مي سرنخ را به دستش داده بود. وقتي او داشت براي خودش ژله مي

جاگر با خنده او را متهم به خوردن بيشتر از سهمش كرد. داپل كه هميشه از

»از تو كمتر برداشته جاگر.«كرد گفت: مي طرفداري مي

نه. فكر كنم بيشتر از بقيه برداشتم. «اصالح كرد و گفت: ولي مي حرف او را

»به خاطر يه ميل دروني اين كار رو كردم.

آمد؛ ولي هارلي هايي بود كه هر از گاهي به زبان همه مي اين از آن جور حرف

آن را در ذهن نگه داشت تا بيشتر به آن فكر كند. هارلي در سكوت دور يكي

ي دروني و بيروني ... بقيه هم مثل او اين آشفتگي را ها ها قدم زد. ميل از اتاق

ها دليلي هم براي مخفي نگه داشتن اين آشفتگي كردند؟ آن احساس مي

كجا بود؟ "جا اين"داشتند؟ و يك سوال ديگر:

به تندي اين سوال را فراموش كرد.

هر بار فقط با يك سوال كلنجار برو. كورمال كورمال، راهت را در اين

بندي كن. اله پيدا كن. اطالعاتت را دستهسياهچ

برد. اول: زمين داشت از بدترين شرايط جنگ سرد با نيتيتي رنج مي

ها داراي توانايي وحشتناك ظاهر شدن به شكل دشمنانشان دوم: نيتيتي

بودند.

ي انساني رسوخ كنند. توانستند به جامعه طوري مي ها اين سوم: آن

ها را از درون ببيند. دن نيتيتيتوانست تم چهارم: زمين نمي

Page 60: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»كردم يه كم پيانو بزنم. داشتم فكر مي«خند جواب داد: هارلي با لب

شد در مورد آن فكر با كسي حرف زد، حتا با دوستي صميمي مثل نمي

كالوين. چون ... چون فكر در مورد چيزي خاص بود ... چون بايد انساني

رسيد. حداقل فكر كردن مثل يك انسان عادي، معمولي و آرام به نظر مي

شد. شن بود و باعث آرامش خيالش ميكاري منطقي و رو

زد. با خيالي آسوده، صداي ماليمي با كليدها درآورد. خيلي خوب پيانو مي

زدند؛ داپل، مي، پيف ... به محض اين كه پيانو را همگي خيلي خوب پيانو مي

نواختند. اين امر ... طبيعي بود؟ هارلي سر هم كرده بودند، همگي خوب مي

خيالي تمام به پيانو لم نداخت. كالوين درشت اندام با بينگاهي به كالوين ا

داده و پشت به مدل نگران كننده داشت. هيچ چيز بجز اندكي خوش مشربي

ها همگي خوش مشرب خورد. آن كامالً منطقي در صورتش به چشم نمي

شد. وقت با هم دعوايشان نمي بودند و هيچ

هايشان شاد و در د؛ صحبتهر شش نفر براي نهاري اندك دور هم جمع شدن

اي مشابه صبح، مثل مورد مسايل پيش پا افتاده بود. بعد عصر طبق برنامه

هاي ديگر سپري شد؛ عصري آرام، در امن و امان و بي هدف. ولي تمامي صبح

به نظر هارلي، اين برنامه اندكي نگران كننده بود؛ او حاال سرنخي از مشكل

ها ولي در آرامش مرگبار روزهاي آن در دست داشت. مشكل كوچكي بود،

رسيد. بزرگ به نظر مي

Page 61: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

بيشتر ظاهر شدن اين مدل، حتا از ظاهر شدن خود پيانو هم رساندند. مي

طور كه به مدل چشم دوخته بود، ها را سردرگم كرده بود. هارلي همان آن

ي جلوي پيانو نشست و سعي كرد افكار ته مغزش را جلو بكشد روي چهارپايه

هاي فضايي. ... افكاري مربوط به سفينه

كرد آن را درك كرده، هر فكري كه بود، ناخوشايند بود و هر وقت خيال مي

كرد. كشيد و دائم از دستش فرار مي ش را در ذهنش عقب ميفكر بيشتر خود

توانست با كسي در اين باره صحبت كند، شايد فكر از اگر فقط مي

آمد. فكري ناخوشايند و تهديد كننده؛ با اين حال مخفيگاهش بيرون مي

خورد. تهديدي بود كه در آن اميدي هم به چشم مي

توانست كامالً با آن رو در رو رد، اگر ميتوانست آن را به ياد بياو فقط اگر مي

توانست كاري ... خاص انجام دهد. و تا زماني كه با اين فكر شود، آن وقت مي

دانست اين كار خاص چه جور كاري شد، حتا خودش هم نمي رو در رو نمي

است.

صداي پايي از پشت سرش به گوش رسيد. هارلي بدون برگشتن، به سرعت

زده و انگشتش را روي كليدها كشيد. بعد با بي خيالي، از سر در پيانو را باال

هايي فرو رفته در جيب، آرام و شانه نگاهي به عقب انداخت. كالوين با دست

جا ايستاده بود. بي اعتنا آن

جا رو ديدم و گفتم موقع عبور، يه روشنايي اين«حالي گفت: كالوين با بي

»سري هم به اينجا بزنم.

Page 62: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هايي كه براي ها هيچ هدفي نداشتند. اتاق ارتباطي با هم نداشتند؛ انگار اتاق

ي اول و دوم يا طبقه اشند، چنين حال و هوايي دارند.افراد بي هدف پر شده ب

ي قابل دركي نداشتند. تنها هاي دراز و خالي زير شيرواني هيچ نقشه حتا اتاق

داد. ها و راهروها را كاهش مي آشنايي با خانه بود كه حالت هزارتو مانند اتاق

ها براي آشنا شدن با خانه، بي نهايت وقت داشتند. حداقل آن

هاي فرو كرده در جيب، مدت زماني را به راه رفتن در اطراف ي با دستهارل

خانه گذراند. يك بار با داپل روبرو شد؛ او با حالتي زيبا روي يك دفترچه

هاي روي ديوار بر اي از يكي از نقاشي طراحي خم شده و كپي ناشيانه

د ها چن تابلويي از همان اتاقي كه در آن حضور داشت. آن –داشت مي

اي با هم رد و بدل كردند و بعد هارلي به راهش ادامه داد. كلمه

خزيد. چيزي مثل حركت عنكبوت در تارهايش، در گوشه و كنار ذهنش مي

گفتند؛ و ناگهان فهميد چه چيزي او او وارد اتاقي شد كه به آن اتاق پيانو مي

دزدكي رفت، كم عقب مي طور كه تاريكي كم را نگران كرده است. همان

نگاهي به اطراف انداخت و بعد به پيانوي بزرگ چشم دوخت. گاهي اوقات

ي انبار ظاهر شده و بعد در گوشه و كنار خانه چيزهاي عجيبي روي قفسه

ها روي پيانو قرار داشت. گرفت؛ حاال يكي از آن قرار مي

يك مدل بود؛ مدلي سنگين كه دو پا ارتفاع داشت، خميده و نسبتا گرد بود و

دانست اين وسيله مدل ي حايل داشت. هارلي مي اي تير و چهار پايه دماغه

هاي ي زمين به فضا بود، مدلي از سفينه چه چيزي است. مدل يك سفينه

هاي فضايي درشت هيكلي كه سالنه سالنه و آرام، خودشان را به پايگاه

Page 63: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»رامي.«

»گذرونه. كنيم. توي عصر وقت رو مي بعداً بازي مي«كالوين گفت:

شدند در كنار هم، ها مجبور مي شد؛ آن ها مي ها ماجرايي جديد براي آن كارت

. دور يك ميز گرد بنشينند و با هم رو در رو شوند

ها از هم وجود نداشت، ولي هر روز چيز خاصي براي جدا نگه داشتن آن

رسيد، ديگر نيروي همين كه عمليات كوچك باز كردن در انبار به پايان مي

ها وجود نداشت. قدرتمندي براي دور هم نگه داشتن آن

جاگر با جاروبرقي در طول هال به راه افتاد، از جلوي در ورودي كه باز

ها باال كشيد تا پاگردهاي باال را هم جارو كند. گذشت و جارو را از پلهشد نمي

البته خانه كثيف نبود، ولي جارو كشيدن جز كارهاي هر روز صبح بود.

بندي هاي درهم و برهمي در مورد جيره دخترها كنار پيف نشستند و حرف

شان قطع شد و هر كس به دنبال كار كم صحبت غذا زدند؛ ولي بعد كم

خودش رفت. هارلي و كالوين هم مدتي قبل مسيرشان را از هم جدا كرده

بودند.

هاي اندكي داشت كه قابل باز شدن ي بي سر و تهي داشت. پنجره خانه نقشه

داد. همه جا تاريك بود؛ روشنايي از و شكستن نبود و نوري به درون راه نمي

كرد قي را دنبال ميشد كه ورود هر كس به هر اتا منبع نامعلومي منتشر مي

ها شدند تا بعد تاريكي محو شود. تمامي اتاق ها اول بايد وارد تاريكي مي آن –

مبله بودند، ولي چنان مبلمان عجيب و غريبي در هر اتاق قرار داشت كه هيچ

Page 64: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

غذايي در كار «به كمر زد و گفت: بند به تن داشت، دستي مي كه هنوز پيش

»نيست. امروز سهم كمتري داريم.

داد. يك بار (يعني واقعاً چند وقت اولين باري نبود كه چنين چيزي رخ مي

داشتند) براي سه روز متوالي غذايي ها حساب روز و ماه نگه نمي پيش؟ آن

كم شدن ها هم با متانت طور خالي مانده بود. آن ظاهر نشده و قفسه همان

سهميه غذا را پذيرفته بودند.

»خوريم مي. قبل از اينكه از گرسنگي بميريم، تو رو مي«پيف گفت:

ي كوتاهي كردند تا نشان دهند از شوخي او خوششان آمده، گرچه همه خنده

ي قبل هم همين جوك را گفته بود. پيف مردي كوچك اندام و سر به او دفعه

هاي آيند. جوك در ميان جمعيت به چشم نميهايي كه زير بود؛ از آن آدم

ترين دارايي او بودند. كوچكش، مهم

تنها دو جعبه روي قفسه وجود داشت. يكي تنباكوي هارلي بود و ديگري يك

دسته ورق بازي. هارلي تنباكو را با غرغري زير لب در جيبش گذاشت و

مت بقيه تكان آورد، به س طور كه از لفافش بيرون مي ي ديگر را همان بسته

داد.

»كنه؟ كسي بازي مي«پرسيد:

»پوكر.«جاگر گفت:

»گاناستا.«

Page 65: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

رفتند، به دليلي نامعلوم به خواب كردند، ولي وقتي شب به رختخواب مي نمي

رفتند. عميقي فرو مي

كردند. انبار اتاق را باز مي افتاد كه در انبار تنها هيجان روز وقتي اتفاق مي

ي پهني قرار كوچكي ميان آشپزخانه و اتاق آبي بود. روي ديوار ته اتاق، قفسه

از راه «جا داشت كه حياتشان به آن قفسه وابسته بود. تمامي تداركاتشان اين

در ِ اتاق خالي را آخر از همه قفل كرده و وقتي صبح بر ». رسيدند مي

تاجشان (غذا، لباس، يك ماشين لباسشويي جديد) گشتند، تمامي مايح مي

شان كشيد. انبار بخشي پذيرفته شده از زندگي روي قفسه انتظارشان را مي

كردند. وقت در مورد آن با هم بحث نمي ها هيچ بود؛ آن

آن روز صبح، داپل و مي قبل از اين كه چهار مرد پايين بيايند، غذا را آماده

ها را صدا بزند تا بالخره ها برود و آن د پايين پلهكردند. حتا داپل مجبور ش

ي پيف پيدا شود؛ بنابراين باز كردن در انبار را تا بعد از غذا خوردن سر و كله

عقب انداختند؛ چون با اين كه باز كردن در انبار مراسم خاصي محسوب

هم ها از اين كه تنهايي وارد انبار شوند وحشت داشتند. اين شد، ولي زن نمي

كردند. يكي از آن مواردي بود كه در مورد آن با هم بحث نمي

اميدوارم تنباكو هم باشه. «كرد، گفت: طور كه قفل در را باز مي هارلي همان

»شه. مال خودم ديگه داره تموم مي

ها وارد شدند و نگاهي به قفسه انداختند. قفسه خالي بود. آن

Page 66: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

رونــــــــــبي برايان آلديس

شيرين سادات صفوي

رفتند. وقت از خانه بيرون نمي ها هيچ آن

شد. او گاهي با مردي كه اسمش هارلي بود، معموالً زودتر از همه بيدار مي

دماي هوا، هميشه و هر روز –زد همان لباس خواب گشتي در ساختمان مي

كرد؛ كالوين رفت و او را بيدار مي معتدل بود. بعد هارلي به سراغ كالوين مي

رسيد استعدادهاي زيادي فه و درشت هيكلي بود كه به نظر ميمرد خوش قيا

كند. ها استفاده نمي وقت از هيچ كدام آن تواند داشته باشد، اما هيچ مي

همنشيني او براي هارلي كافي بود.

هاي زيباي خاكستري و موهاي سياه خواب سبكي داپل، دختري با چشم

كرد. او بيدار شده و مي را هم داشت. صداي حرف زدن دو مرد او را بيدار مي

ها كردند. وقتي آن رفتند و غذايي درست مي ها با هم پايين مي زد؛ آن صدا مي

شدند، دو عضو ديگر خانه يعني جاگر و پيف هم از خواب بيدار مشغول مي

شدند. مي

اي مثل طلوع يا چيزي ي خبر دهنده شد؛ نشانه طور آغاز مي همين "روز"هر

قدر خوابيده باشند كه نبود؛ روز زماني بود كه هر شش نفر آن مثل آن در كار

وقت در طول روز خود را خسته ها هيچ ديگر خود بخود بيدار شوند. آن

يلم

عان

ردرگ

ي :بخيل

ت

Page 67: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 68: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

بندد. در اين صورت شايد بتوان گفت كه انجمن احيا يا توانبخشي بايد او را مي

نمايد. وادار به ترك كند كه خود امري غيرممكن مي

ي ژوليوس سزار و سپس مارك آنتوني كه ي زيبا و بانفوذ مصر و معشوقه ملكه .11

پيش از 69-30پيش از تسخير مصر به دست اكتاويو، دست به خودكشي زد(

ميالد).

كن و حمل جمع به كار رفته كه به معناي توپ caddiesي جا واژه در اين .12

هاي بازي گلف هستند. ي دسته كننده

هاي مينياتوري زنان زيبا. تنديس .13

انجمن علمي كه به اين نام معروف است. اين انجمن در ابتدا در آتالنتيس .14

» سليمانكده«نام ) با 1626-1561)، اثر داستاني فرانسيس بيكن (1626نو(

و در در زمان سلطنت چارلز دوم، در قالب 1660مطرح و سپس در نوامبر

اندازي شد. گذاري و راه انجمن سلطنتي لندن در انگلستان پايه

Page 69: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

» در«در آلماني به معناي مرد و » مان«اين نام داراي تركيبي طنزآلود است. .3

هم در زمان عبري به معناي ابله » پوتز«حرف تعريف معين اسم مذكر است.

به معناي مرد ابله، چه نخبه و » ماندرپوتزوان «توان گفت است. بنابراين مي

چه عادي است.

Timeي همان واژه» بار«و » مرتبه«در متن انگليسي معادل كلماتي مانند .4

هاي به كار رفته به است. بنابراين با در نظر گرفتن اين دو مورد، تعداد واژه

معناي زمان هفت خواهد بود.

ي وان هاي تكراري مجموعه خصيترسد اين اسامي خيالي و نام ش به نظر مي .5

ماندرپوتز باشند.

اينرسي. .6

كلسيت شفاف داراي خاصيت انكسار مضاف كه در شيمي به آن بلور ايسلند .7

گويند. مي

نام دستگاهي خيالي. .8

پدر فرد راوي داستان. .9

رسد نويسنده در اين جا از يك شوخي دوپهلو صحرايي در مغولستان. به نظر مي .10

نمايد و تنها ياي صحرايي با اين وسعت امري ناممكن ميبهره جسته باشد. اح

هايي از آن را آبياري كرد. اما شايد نويسنده معناي ديگري در توان بخش مي

گويد كه اگر با ويمزي (كه ذهن داشته است. ديكسون به طور غيرمستقيم مي

روب ظاهراً با كس ديگري قول و قرار ازدواج دارد) ازدواج نكند، خود را به مش

Page 70: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

تر، در ساختمان مديريت هم طرف ام را چند بلوك آن به گمانم فرياد شادي

شنيدند. برايم مهم نبود. اگر وان ماندرپوتز به آن همه ريش خشن و زبر

بوسيدمش. شايد هم اين كار انجام دادم. مطمئن نيستم در مسلح نبود، مي

ه در دفتر كوچك پروفسور چه رفتاري از خودم نشان دادم.آن لحظات آشفت

توانم او را مي«سرانجام آرام گرفتم. با نگاهي خيره از سر خرسندي گفتم:

ها همه سوار ها به خشكي آمده باشد. آن يافته پيدا كنم! بايد مثل باقي نجات

. بايد جا پهلو گرفت ي قبل اين اي آزگود بودند كه هفته كشتي باربري كرايه

گيرم و در نيويورك باشد ... حتا اگر به پاريس هم رفته باشد، خبرش را مي

»روم! دنبالش مي

خب، پايان ماجرا خيلي عجيب و غريب است. او در نيويورك بود، اما ...

ساز دانيد، ديكسون ولز توانسته بود جوانا كادول را از طريق شرطي مي

شناخت. پايان داستان كسون ولز را نميپروفسور بشناسد؛ اما جوانا اصالً دي

طور نشد. او با آريس هوپ، توانست جور ديگري باشد اگر ... اگر ... ولي اين مي

همان افسر جواني كه جانش را نجات داد، ازدواج كرده بود. باز هم دير رسيده

بودم.

ها: پانوشت

فرودگاهي در نيويورك. .1

گويند. مي Lateي كه مرحوم شده، رسد و كس در انگليسي به كسي كه دير مي .2

جا با هر دو معناي اين كلمه بازي كرده است. نويسنده در اين

Page 71: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

اگر! اگر به پرواز رسيده بودي، چيزي كه با «وان ماندرپوتز فرياد زد:

»شد! ساز ديدي محقق مي شرطي

»دانم. مي«

... پس فهمي؟ او ... او اما ممكن است چيز كامالً متفاوتي رخ داده باشد! نمي«

»هاي قديمي كجا هستند؟ آن روزنامه

الي خرواري از روزنامه چنگ زد و سرانجام يكي را بيرون كشيد. در البه

»ي بازماندگان نوشته! جا درباره جا! اين اين«

نام جوانا كادول مثل حروفي آتشين به طرفم خيز برداشت. حتا بندي كوچك

نگريستم، بالخره ه به روزنامه ميطور ك هم به آن اختصاص داده بودند و همان

ذهنم پذيرفت كه آن را بخواند:

يافتگان جان خود را مديون رشادت كم بيست تن از نجات دست

اند كه در هنگام وحشت هر دو راهرو را افسر آريس هوپِ بيست و هشت ساله

ديدگان و درماندگان كرد. او كمربندهاي ايمني به دور آسيب پشتيباني مي

تعداد زيادي را تا درب ورودي حمل كرد. او تا آخرين لحظات در بسته و

ي ي رو به غرق شدن باقي ماند و سرانجام از طريق ديوارهاي شكسته سفينه

اتاق رصد خود را به بيرون رساند. كساني كه زندگي خود را به اين افسر

رن، اند عبارتند از: پاتريك اوونزبي، نيويورك؛ خانم كمبل وا جوان مديون

بوستون، دوشيزه جوانا كادول، نيويورك ...

Page 72: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

دم. به گمانم توانستم او را متوجه عمق فاجعه بكنم، چون ابروان حرف ز

حتا «كنان گفت: پرپشتش را در هم كشيد و دلش به حالم سوخت. زمزمه

تواند مردگان را محشور كند. متأسفم، ديك. فكرش را وان ماندرپوتز هم نمي

دم از آن دا نمي اجازه جا بود، ساز اين از سرت بيرون كن. حتا اگر االن شرطي

سپس مكثي كرد و بعد » پاشيد. استفاده كني. فقط نمك روي زخمت مي

فكرت را به چيز ديگري مشغول كن. فراموشش كن و مثل من فقط «گفت:

»خودت را در كار غرق كن.

شود كه بخواهد بله، اما مگر كسي هم پيدا مي«دلمرده پاسخ دادم:

»كارها براي تو خوب است.ي من را بخواند؟ اين ي خودنوشته زندگينامه

ي خودنوشت؟ آه! حاال يادم آمد! نه، آن كار را كنار گذاشتم. تاريخ زندگينامه«

كند. حاال مشغول طرح به خودي خود زندگي و آثار وان ماندرپوتز را ثبت مي

»تري هستم. مهم

»واقعاً؟«اي به اين مسأله نداشتم و با دلخوري گفتم: هيچ عالقه

خواهد تنديسم را بتراشد. چه جا بود؛ گاگليِ پيكرتراش. مي ينبله. گاگلي ا«

ميراثي بهتر از تنديس وان ماندرپوتز كه در زمان حياتش تراشيده باشند،

توانم براي جهانيان به يادگار بگذارم؟ شايد آن را به شهر تقديم كنم، شايد مي

ها س را به آن) كمي پذيراتر بود، تندي14هم به دانشگاه. اگر انجمن سلطنتي(

آخرين اگر را فرياد كرده بود.» ها ... اگر ... اگر! دادم. اگر آن مي

»چي؟«

Page 73: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

كردم؛ توانم اين شرايط را تاب بياورم. بايد كاري مي سرانجام فهميدم كه نمي

دانستم كه بله، مي –دانستم ساز افتادم. مي هر كاري. بالخره به ياد شرطي

توانستم اين داستان افتاد! مي اگر هواپيما سقوط نكرده بود، چه اتفاقي مي

ي غريب و غيرواقعي را كه جايي در پس دنياهاي اگر نهفته بود، هعاشقان

توانستم شعفي محزون و مجازي از دل چيزهايي كه دنبال كنم. شايد مي

توانستم جوانا را دوباره ببينم! توانست باشد، برگيرم. مي شايد مي

ديروقت عصر به منزل وان ماندرپوتز رفتم. او خانه نبود و بالخره در سالن

اختمان فيزيك پيدايش كردم.س

»ديك! ناخوشي؟«او با تعجب فرياد زد:

ساز شما استفاده ناخوش؟ جسماً كه نه پروفسور، ولي دوباره بايد از شرطي«

»كنم. مجبورم!

گويي. خوب، ديگر خيلي دير شده، ديك. بازي را مي چي؟ آه ... آن اسباب«

»بهتري بكنم. ي اش كردم. قصد دارم از فضاي آن استفاده پياده

ي وان ي خودنوشته نامه خواست بر زندگي اي دردناك سر دادم و دلم مي ناله

اي از همدردي در ديدگان پروفسور ماندرپوتزِ بزرگ لعنت بفرستم. اما بارقه

نمايان شد؛ او بازويم را گرفت و من را به دفتري كوچك در كنار

آزمايشگاهش برد.

»حرف بزن.«آمرانه گفت:

Page 74: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

وحشتناك بود. ما ... به گمانم ما جز «به خودم لرزيدم و زيرلبي گفتم:

»ها نبوديم. يافته نجات

»كه گفتي ما؟ ما؟«چشمانش برقي زد و گفت:

باري كولهبخير گفتم و با قضيه را برايش توضيح ندادم. ازش تشكر كردم، شب

از درد به خانه رفتم.

** *

حتا پدرم هم متوجه حال غريب من شده بود. يك روز فقط با پنج دقيقه

ام سوال كرد. البته نتوانستم تأخير رسيدم. او صدايم زد و با نگراني از سالمتي

ام و عاشق توانستم بگويم كه باز هم دير رسيده چيزي بگويم. چطور مي

گذرد؟ دو هفته از مرگش مي ام كه دختري شده

بايست جايي بر اي حاال مي نقره كرد! جوانا! جواناي چشم ام مي اين فكر ديوانه

رفتم و به طرف مي طرف و آن مبهوت به اين بستر اقيانوس آرميده باشد. نيمه

زدم. يك شب كه ديگر حتا ناي به خانه رفتن را نداشتم، در ندرت حرف مي

قدر سيگار صندلي بزرگ و روكشدارش نشستم و آندفتر خصوصي پدرم روي

دود كردم تا به خواب رفتم. فردا صبح وقتي ن.ج وارد شد و من را در برابر

هاي بريده گفت: خود ديد، رنگش مثل گچ پريد و سكندري خرد و با نفس

»آخ، قلبم!«

ام، بلكه پس از توضيح بسيار متقاعدش كردم كه زودتر از او به دفتر نرسيده

رفتم. داشتم ديرهنگام تازه به خانه مي

Page 75: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

از «دفعه صدايش درآمد: چون يك ظاهراً بلندگو را به باتري وصل كرده بودند،

ه بگيريد. يك درب جلو بيرون بپريد و تا جايي كه امكان دارد از سفينه فاصل

و صدا ...» كند. از درب جلو كشتي در انتظار شماست. كشتي شما را سوار مي

دوباره خاموش شد.

ايش پريده بود؛ چشمان نقره ها بيرون كشيدم. رنگ جوانا را از ميان ويراني

بسته بود. او را به كندي و به سختي به سمت درب جلو كشيدم. شيب كف

كم به شكل سكوي پرتاب اسكي، شد و كم تر ميهواپيما لحظه به لحظه بيش

تواني او مي«جا عبور كرد و پرسيد: پرشيب و لغزنده شد. افسر دوباره از همان

و دوباره شتابان رفت.» را ببري؟

به نزديك درب رسيده بودم. جمعيت اطراف كاهش يافته بود، شايد هم فقط

ت و يأس به آسمان بلند تر شده بود. سپس به ناگاه شيوني از سر وحش فشرده

هاي اتاق رصد فرو ريخته بود. شد و صداي غرش آب به گوش رسيد. ديواره

هجوم امواج سبز را ديدم و سيل مواجي بر سرمان فرو ريخت. باز هم دير

رسيده بودم.

ساز برگرفتم و به ام را از شرطي زده و ترسيده همين و بس. چشمان وحشت

اي ديگر از ميز بود، نگاهي تن در گوشهوان ماندرپوتز كه مشغول نوش

انداختم.

»خوب؟«پرسيد:

Page 76: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ود. پانصد نفر در تقال بودند كه از كف هواپيما بلند شوند؛ واقعاً كارزار ب

ي چرخيدند و بدنه كردند و سرگشته به دور خود مي همديگر را لگدمال مي

وار به طرف عظيم موشك كه بال چپش از بيخ و بن كنده شده بود، دايره

پناه به زمين افتاده بودند. كرد و همه بي اقيانوس اطلس سقوط مي

لطفاً «گفت: بلندگو با صدايي گوشخراش مي رسيد؛ ران به گوش ميفرياد افس

كرد و بعد گفت: پيوسته اين جمله را تكرار مي» آرامش خود را حفظ كنيد.

ايم. خطري وجود ندارد ... خطري ايم. با يك ناو تماس گرفته ما تصادف كرده«

...»وجود ندارد

جا نبود؛ ته برخاستم. جوانا آنهاي شكس با تقالي بسيار از ميان بقاياي صندلي

اي ناگهاني به وقتي او را مچاله ميان دو رديف صندلي يافتم، هواپيما با ضربه

زد: سطح آب كوبيده شد و همه چيز دوباره در هم شكست. بلندگو فرياد مي

كمربندهاي ايمني زيرصندلي هايتان را ببنديد. كمربندهاي ايمني «

»ها هستند. زيرصندلي

زده به دور جوانا بستم؛ بعد يكي كمربندها را آزاد كردم و آن را شتابيكي از

برداشتم و آن را دور كمر خودم بستم. حاال جمعيت داشت به جلو هجوم

آورد و دم سفينه در حال پايين رفتن بود. پشت سرمان آب بود كه در مي

طور كه سكندري داد. افسري همان چلپ صدا مي برقي چلپ تاريكي و بي

خورد، خم شد و كمربندي به دور زني بيهوش در پيش روي ما بست. مي

رفت. و بعد بدون اين كه منتظر جوابي بماند، »شما خوبيد؟«فرياد زد:

Page 77: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

بود. هيچ شباهتي به ويمزي وايت حسابگر نداشت. در ضمن مثل آن

سري كه آدم در مناسبات اجتماعي زنان و سبك افشان، خنده دختركان دست

چشم، د، هم نبود. او فقط و فقط جوانا بود؛ آرام و شوخبين در اطراف خود مي

).13حال همدل و جدي، به زيبايي يك تنديس ماژوليكا( و در عين

به دشواري متوجه شديم مهماندار براي گرفتن سفارش ناهار آمده است.

يعني چهار ساعت در حال و هواي خودمان بوديم؟ گويي فقط چهل دقيقه

كه هر دو به ساالد خرچنگ عالقمند و از صدف گذشته بود. از اين كشف

بيزاريم، حسي خوشايند صميمانه نسبت به يكديگر داشتيم. اين هم يك

ي مشترك ديگر بود؛ از روي خيالبافي به او گفتم كه اين را به فال نيك نقطه

بگيرد و او هم حرفي نداشت.

رسيد عبور ال مياي در با پس از آن، از راهروي باريكي كه به اتاق رصد شيشه

ولي اصالً برايمان قدر شلوغ بود كه به سختي توانستيم وارد شويم؛ كرديم. آن

مهم نبود و ناگزير بسيار نزديك به هم نشستيم. مدتي طوالني در اتاق رصد

بوديم تا اين كه هر دو متوجه خرابي هوا شديم.

وست. هيچ هايمان برگشتيم، فاجعه به وقوع پي به محض اين كه به صندلي

ي تالش هشداري در كار نبود، مگر چرخشي ناگهاني كه به گمانم نتيجه

ي خلبان در آخرين لحظه براي تغيير مسير بود؛ همين و بس. سپس بيهوده

تصادفي خردكننده و حس دهشتناك چرخش به دور خود و پس از آن

صداي شيون جمعيت كه شبيه غوغاي ميدان كارزار بود.

Page 78: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

آور بود. با اين حال، هاي مختلف زماني وامدار من هستند، تعجب برهه

چشم بگويم. ي اين مسائل به دختره نقره خواستم چيزي درباره نمي

رود. و به پاريس ميگفتگو كرديم. معلوم شد كه نامش جوانا كادول است

ي هنرمند بود، يا اميدوار بود روزي چنين شود و البته هيچ جايي به اندازه

جا بود توانست هم تعليم داده و هم الهام ببخشد. بنابراين عازم آن پاريس نمي

تا يك سال درس بخواند و رغم لبان بانمك و پرآزرم و چشمان خندانش،

ت دارد. از سخنانش دريافتم كه براي يك ديدم كه اين برايش بسيار اهمي مي

سال تحصيل در پاريس زحمت فراواني كشيده و به عنوان طراح مد براي

انداز كرده است؛ با اين حال فقط برخي از مجالت بانوان كار كرده و پس

بيست و يك سال و اندي داشت. نقاشي برايش خيلي مهم بود و من هم

احساسي به چوگان داشتم. كردم. روزگاري خودم چنين دركش مي

دانستم عقيده بوديم. مي بينيد، از همان ابتدا با همديگر هم طور كه مي همان

كه از من خوشش آمده و روشن بود كه ارتباط ميان ديكسون ولز و شركت

ن.ج. ولز را درنيافته بود. در مورد خودم، خوب بايد بگويم كه پس از اولين

، تماشاي جاي ديگري برايم مهم نبود. در اي آرامش نگاه به چشمان نقره

شد. نگريستم، ساعات همچون دقائق سپري مي حالي كه او را مي

اند. ناگهان متوجه شديم داريم همديگر را به دانيد كه اين مسائل چگونه مي

كنيم و انگار عمري است در اين كار تجربه داريم. مصمم اسم كوچك صدا مي

مسكو، توقفي در پاريس داشته باشم و ازش قول شده بود در راه بازگشت از

گرفته بودم كه بگذارد به ديدارش بروم. بايد بگويم كه با بقيه بسيار متفاوت

Page 79: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

اي و متحير و چشمان نقرآبي بسيار دلكش، گيسوان خرمايي نرم، دهان غنچه

قدر به او خيره ماندم تا صورت دختر بيني گستاخش چشم دوخته بودم. آن

گل انداخت.

»ببخشيد. من ... جا خورده بودم.«به سرعت گفتم:

اكم است. مسافران به هر جا پيما هميشه جوي دوستانه ح هاي قاره در موشك

كه عازم باشند، گويي ناچارند به مدت هفت تا دوازده ساعت در درمانگاهي

شلوغ بنشينند و فضاي چنداني هم براي رفت و آمد وجود ندارد. افراد معموالً

چيني ندارد. رسم ها نياز به مقدمه شوند و اين آشنايي با همسفرانشان آشنا مي

فتگو را با هر كسي كه دوست داريد باز كنيد. به گمانم بر اين است كه باب گ

آهن در دوران گذشته چيزي شبيه به سفرهاي يك روزه در قطارهاي راه

كنند و سپس به احتمال نود باشد. افراد در طول سفر دوستاني پيدا مي

بينند. ديگر هرگز همسفرانشان را نمي درصد،

»پروازيد؟ شما مسئول تأخير«دختر تبسم كرد و گفت:

رسد من به مرض تأخير مزمن مبتال به نظر مي«حرفش را تصديق كردم:

»افتد. بندم، بالفاصله از كار مي هستم. حتا وقتي ساعت مچي به دستم مي

هايتان خيلي سنگين آيد مسئوليت به نظر نمي«دختر خنديد و گفت:

»باشند.

تعداد زيادي باشگاه، هايم سنگين نبود. اگرچه اين كه خب، مسلماً مسئوليت

) و خوانندگان زن بخش چشمگيري از درآمدشان را در 12( دستياران ورزشي

Page 80: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

سنج اين است كه ي روان چمن پديدار شد. مسأله عجيب درباره خاك بي

بيني. اين تصوير به كاركرد از نگاه تصوير خوددت بر صفحه ميداستان را تنها

كنم نوعي تلقين به خود هم در بخشد. گمان مي دستگاه واقعيتي مرموز مي

كار باشد.

دويدم. بال بايكال مي در ميدان فرودگاه به طرف موشك درخشنده و نقره

رفتم و به افسري ترشرو به من عالمت داد. با شتاب از سراشيبي پلكان باال

»به خير گذشت!«هواپيما وارد شدم. درب بسته شد. با آسودگي گفتم:

و به يك صندلي خالي اشاره كرد. بر سر »» بگير بنشين!«افسر فرياد زد:

صندلي فرو افتادم. سفينه تحت فشار پرتابگر، با صدايي خشن به لرزش

ريدند و بعد غ درآمد و سپس عمالً به هوا پرتاب شد. موتورها پيوسته مي

ديدم كه آيلند را مي تر داد. استيتن صداي غرش جاي خود را به لرزشي آرام

پيكر در حركت بود. لغزيد. موشك غول كرد و زير پايم مي نزول مي

متوجه » به خير گذشت! بالخره موفق شدم!«دوباره نفسي كشيدم و گفتم:

هرو نشسته نگاه متحيري در طرف راست خودم شدم. روي صندلي كنار را

بودم و دست چپم كسي نبود، بنابراين نگاهم به طرف چشماني چرخيد كه

برقي زده، نگريسته و خيره مانده بود.

رسيد، دلربا نبود. به هر حال، او را از چنان كه به نظر مي دختر جواني بود. آن

گويم ديدم. از آن هنگام به خودم مي سنج مي خيالي روان ي نيمه طريق صفحه

ي خيال رسيد، زيبا باشد و فقط قوه چنان كه به نظرم مي توانسته آن او نمي

نم؛ فقط به ياد دارم كه به دا كرد. نمي خودم بوده كه جزئيات را كامل مي

Page 81: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

م هست كه در آن هواپيما براي رسيدن تو باز هم انتظار دنياي ديگري ه

ي كشيد. و دنياي سومي كه بر اساس آن، تو در طول همان پنج دقيقه مي

رسي. به كدام يكي بيشتر كشند، از راه مي اوليه كه انتظارت را مي

»عالقمندي؟

»خب، آخري.«

اصالً بتواند ترين دنيا بود. در هر صورت، اين كه ديكسون ولز اين محتمل

جايي بود. در مورد دومين امكان هم بايد بگويم كه شناس باشد، توقع بي وقت

ها منتظرم نمانده بودند و همين حقيقت به نحوي بار مسئوليت را ... خوب آن

داشت. از دوشم بر مي

به دنبال او به ساختمان فيزيك و » بيا.«وان ماندرپوتز با غرشي گفت:

رفتم. دستگاه هنوز روي ميز قرار داشت. روبرويش آزمايشگاه نامرتبش

سنج هورستن چشم دوختم. ابرها با سرگرداني پيچ و تاب نشستم و به روان

كوشيدم تا به كردند، و من در همان حال مي خوردند و حركت مي مي

ي خاطراتم، اشكال ابرها را مورد اال قرار دهم و تصوير آن صبح گمشده وسيله

را بيابم.

خورد. داشتم بر آن ر پديدار شد. دورنمايي از پل استيتن به چشم ميتصوي

گرفتم. به وان ماندرپوتز عالمت دادم؛ پل عظيم به سمت فرودگاه سرعت مي

ساز به كار افتاد. اي به گوش رسيد و شرطي صداي تقه

Page 82: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

طرحم «هايش را در هم كشيد و ادامه داد: سگرمه» داشت. را از ميان بر مي

»ي وان ماندرپوتز. نظرت چيست؟ ي خودنوشته دگينامهاين است: زن

انگيز است! خوب ... اه ... شگفت«زده گفتم: افكارم را مرتب كردم و هيجان

اش را خريدارم. البته چند نسخه! براي دوستانم هم من كه يك نسخه

»فرستم. مي

يار كنم. بس ي تو را امضا مي خودم نسخه«وان ماندرپوتز با آب و تاب گفت:

هاي ارزشمند خواهد بود. در عبارتي مناسب، شايد چيزي تو مايه

Magnificus sed non Superbus :اين عظيم، اما نه مغرور!بنويسم

تكلف، رغم عظمتش كامالً بي ماندرپوتز است كه به توصيف درستي از وان

»ادعا است. موافقي؟ فروتن و بي

ساز را پيش از اين كه توانم شرطي جايي است. اما ... مي كامالً! توصيف به«

»ي بزرگترت باز كني، ببينم؟ اش كني و راه را براي انديشه پياده

»طور! دنبال چي هستي؟ كه اين«

ي پيش من را به ي پرواز بايكال در يك يا دو هفته خوب پروفسور، حادثه«

بعد و » رفتم، اما دير رسيدم. خاطر داري؟ من بايد با آن پرواز به مسكو مي

داستان را برايش تعريف كردم.

چه اتفاقي رسيدي، خواهي بداني كه اگر به پرواز مي په! مي«غرغركنان گفت:

افتاد؟ خب، چند امكان وجود دارد. در ميان دنياهاي اگر، دنيايي هست كه مي

كرد. رسيدي، آن دنيا صورت حقيقت پيدا مي اگر در آن به موقع به پرواز مي

Page 83: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»اش كني؟ چرا؟ پياده«

تر از خودش جان داده. و اي بس مهم يگر كار خودش را كرده. به انديشهد«

»چون به فضايي كه اشغال كرده احتياج دارم.

»شود بدانم اين انديشه چيست؟ خوب اگر فضولي نيست، مي«

انتظار آن هستيد، بالخره صبرانه چشم نه، فضولي نيست. تو و دنيايي كه بي«

شنوي. و آن را مستقيماً از زبان خالق اثر ميخواهيد فهميد. اما تو داستان

و بعد مكثي » ي وان ماندرپوتز نيست! ي خودنوشته چيزي جز زندگينامه

چشمگير و نمايشي كرد.

»زندگينامه؟«با دهان باز مانده گفتم:

تاب است، گرچه شايد حتا خودش بله. جهان براي در دست گرفتن آن بي«

م و كارم به تفصيل خواهم نوشت و خودم را ا ي زندگي هم نداند. من درباره

»معرفي خواهم كرد. 2004ي خليج در ساله مسئول جنگ سه

»تو؟«

ي وفادار هلند نبودم، كس ديگري. اگر در آن زمان تبعه بله، من و نه هيچ«

طرف نبودم، نيروهاي آسيايي به جاي سه سال، پس از سه ماه يعني اگر بي

صورت، از اين را به من نشان داده است. در آنس شدند. شرطي قلع و قمح مي

توانست احتمال هر درگيري را تخمين كردم كه مي حسابي اختراع مي ماشين

ماندرپوتز در هدايت جنگ، نقش شانس و تصادف بزند؛ و به اين ترتيب، وان

Page 84: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي ترازوي سرنوشت دانستم كفه ساز باشد. حتا نمي چنان سرنوشت زندگي، آن

تر است. من فقط مسئول در كدام جهت، به جهت مرگ يا زندگي سنگين

بودم؛ همين و بس. با اين همه، از كشف اين حقيقت هم بيزار بودم.

به همان ميزان از جهل نسبت به اين حقيقت هم بيزار بودم. بالتكليفي بد

دردي است، درست مثل درد ندامت. شايد بهتر بود خودم را مسئول بدانم تا

هاي هاي عبث و سرزنش رف گماناين كه سرگشته باشم و افكارم را بيهوده ص

ي دانشگاه را گرفتم و شماره پوچ كنم. بنابراين تلفن تصويري را برداشتم،

ي عريض، شوخ و هوشمند وان ماندرپوتز چشم سرانجام به خطوط چهره

اش بيرون كشيده بود. دوختم كه تماسم او را از كالس درس صبحگاهي

رارمان رسيدم و در واقع اگر آن افسر عصر فرداي آن روز تقريباً به موقع به ق

كرد كع بابت سرعت راهنمايي و رانندگي، بي دليل و نامعقول پافشاري نمي

ام كند، حتا ممكن بود به موقع برسم. به هر حال وان ماندرپوتز گرفتن جريمه

كه حسابي غافلگير شده بود.

باشگاه خب! ممكن بود تو را نبينم! داشتم به «با صدايي سنگين غريد:

رفتم، چون انتظار داشتم يك ساعت ديگر برسي. ولي فقط ده دقيقه مي

»تأخير داشتي!

خواهم از ... خب از پروفسور، مي«اين حرف را ناديده گرفتم و گفتم:

»ساز شما استفاده كنم. شرطي

»اش كنم. اه؟ آه، بله. پس شانس آوردي، چون قصد داشتم پياده«

Page 85: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

فايده است. بحث كردن با چنين باوري بي

داد. عذابم مي پرواز بايكال،ي هايش، خصوصاً درباره اما سركوفت

توانستم باور كنم كه حضورم در يك هواپيما بتواند شايد تنبل بودم، اما نمي

داد. به نحوي خودم را مسئول جلوي فاجعه را بگيرد. اين قضيه آزارم مي

دانستم كه كشته شده بودند. فكر اي مي مرگ صدها مسافر و خدمه

خوشايندي نبود.

قه بيشتر منتظرم مانده بودند ... يا اگر به موقع رسيده بودم البته اگر پنج دقي

و به جاي آن پنج دقيقه تأخير، به موقع پرواز كرده بودند، يا اگر ... اگر!

دنياهاي اگر، –ساز را به ياد آوردم اگر! با اين واژه، وان ماندرپوتز و شرطي

عوالمي غريب و غيرواقعي كه در كنار واقعيت، نه در گذشته و آينده، بلكه در

گنجيدند. اگر به باز هم در زمان نمي زمان معاصر وجود داشتند و با اين حال،

گون اين عوالم، دنيايي هاي شبح كرانه هواپيما رسيده بودم، جايي در ميان بي

داد. فقط بايد با توانست باشد، نشان مي اقعاً ميچه را كه و وجود داشت كه آن

وقت گذاشتم. آن گرفتم و قرار مالقاتي مي هاسكل وان ماندرپوتز تماس مي

يافتم. همه چيز را در مي

اي نبود. گيريم ... گيريم كه من مسئول اين فاجعه تصميم ساده با اين حال،

انگاري جنايتكارانه سهل البته نه از نظر قانوني؛ صحبت از -شدم شناخته مي

حتا از نظر اخالقي هم مسئول نبودم، چون –يا چيزي از اين دست نيست

بيني كنم كه حضور يا غيبتم در تعيين مرگ و توانستم پيش عمالً نمي

Page 86: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

اين حرف ديگر توانست چنين باشد! ترينشان اين است كه بگويي مي غمناك

تر است اگر بگوييم، حقيقت ندارد، ديك. وان ماندرپوتز نشان داد كه درست

»توانست بدتر از ايني كه هست باشد! مي

م، ديگر خيلي دير بود. به همين دليل صبح هم دير از وقتي به خانه رسيد

دليل بابت اين قدر دير به دفتر كارم رسيدم. پدرم بي خواب بيدار شدم و همان

وقت تا به حال سر وقت خورد، اما وقتي گفت من هيچ مسأله حرص مي

كرد. حتماً فراموش كرده بود كه روزهايي من ام، ديگر داشت اغراق مي نيامده

كشاند. همچنين، الزم كند و دنبال خودش سر كار مي ز خواب بيدار ميرا ا

آميز بگويد كه به پرواز بايكال نرسيدم؛ سقوط هواپيما را قدر طعنه نبود اين

بهش يادآوري كردم. اما او با سنگدلي جواب داد كه اگر من سوار شده بودم،

هواپيماي انگليسي كرد و به اين ترتيب با حتماً هواپيما با تأخير حركت مي

گفت كه وقتي طور نبايد مي كرد. همين حامل ميوه هم تصادف نمي

اي براي گلف به كوهستان برويم، حتا بهار هم با خواستيم چند هفته مي

تأخير از راه رسيد. اين مسأله ديگر هيچ ربطي به من نداشت.

»دركي.ديكسون، تو هيچ دركي از زماني نداري. هيچ «پدر در نهايت گفت:

ولي شما «گفتگويم با وان ماندرپوتز را به خاطر آوردم و به ناچار پرسيدم:

»قربان؟ داريد،

و بعد انگار از اسرار خبر غيب » معلوم است كه دارم.«عبوسانه جواب داد:

»زمان طالست!«بدهد، گفت:

Page 87: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

قدر ي متحركي! چون اين اند. اما تو يك الشه ها سرزنده كم آن دست«

كني كه روي اقبال بودي كه قمار كردي و پولدار شدي، حاال فكر مي خوش

»اي. گنج قارون نشسته

) نيستي! تو هم با آن دوستانت 11( قدرها كلئوپاترا ، به نظرم تو هم آنخب«

اند به گرد شيريني؛ چون فقط از پول من است كه مهماني ... كه همه مگس

»كني. دهي و خرج مي مي

»هاي سفيد بكوبم! ي كوه دائم توي سر توپ بهتر از اين است كه توي دامنه«

اش بود.) براي تناسب ماري. (اين اسم واقعيارزد واقعاً؟ ولي به امتحانش مي«

»اندامت خوب است. گرچه ... شك دارم ديگر چيزي بتواند آن را درست كند!

ساعتي دردناك به من گذشت. وارد با خشم به من خيره شد و خب ... نيم

شوم. اما وقتي تصوير دوباره به ابرهاي رنگارنگ موهوم تغيير جزئيات نمي

يافت، شاد شدم.

و به وان ماندرپوتز كه مشغول مطالعه بود، نگاه كردم.» آخيش!«فتم: گ

»خوشت آمد؟«

كنم اين يك توفيق اجباري بود كه از معامالت دور خوشم آمد؟ جداً فكر مي«

»خورم. ماندم. از اين به بعد ديگر حسرتش را نمي

اين خدمت عظيم وان ماندرپوتز به سرور و شادي «پروفسور شاهانه گفت:

شود، انگيز كه بر زبان يا قلم جاري مي از ميان تمام واژگان غمشري است. ب

Page 88: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

تا 2007هاي گويم كه او را شناختم! در طول رونق اقتصادي سال باز هم مي

خواستم با او ازدواج كنم، در حالي كه ن. ج ، پيوسته دنبال او بودم. مي2010

كرد كه كار را به ) جنجال راه انداخته بود، داد و بيداد و تهديد مي9ِ پير(

سپارد. فكر كنم همان تهديدها ) مي10گوبي(انجمن احيا و بازسازي صحراي

ي داشت، اما پس از اين كه سرمايه بود كه ويمزي را از پذيرفتن من باز مي

به چند ميليون ارتقا 2009و 2008بازار خودم را برداشتم و آن را در آشفته

دادم، ويمزي هم نرم شد.

آمد و باعث پيش 2010البته به طور موقت. وقتي ورشكستي اقتصادي بهار

شد دوباره به پدرم تكيه كنم و به شركت ن. ج. ولز برگردم، التفات خانم هم

ده مرتبه كمتر شد. در فوريه نامزد كرديم؛ در آوريل به زحمت با هم صحبت

كردم. در ماه مي سرم را كاله گذاشتند و به مالم آتش زدند. باز هم دير مي

شده بود.

سنج بود؛ به وضوح فربه شده بود و رواني جا روي صفحه و حاال او آن

زيبا نبود. با تنفر به من زل زده ام مجسم كرده بودم، چنان كه در حافظه آن

كردم. همهمه به اصواتي رسا تبديل شد. بود و من هم خيره نگاهش مي

خواهم برگردم جا حبسم كني. مي گذارم اين پوك! نمي كله«به تندي گفت:

»ام. هات خسته شده دگي و حيات هست. از تو و گلفنيويورك، جايي كه زن

»ام. عقلت خسته شده هاي بي من هم از دست تو و تمام آن دوست«

Page 89: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 90: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ها آغاز شد. وان ماندرپوتز جريان نور را برقرار كرد و به اين ترتيب، بازي سايه

حاال براي مثال، شرايط شش ماه بعد از ركود اقتصادي را به ياد بياور. «

در جا نگهش دار. قدر بچرخان تا تصوير صاف شود، سپس همان شستي را آن

نشيني و اندازم و تو فقط مي ساز را روي صفحه مي اين مرحله، نور شرطي

»كني. تماشا مي

گرفتند و انجام دادم. تصاوير گذرا شكل مي كاري را كه پروفسور گفته بود،

تمام دستگاه كه بدون افزودن تأثير تصاوير هيچ شدند. اصوات نيمه ناپديد مي

اي ديدم كه لحظه رد. صورت خودم را ميك معنايي نداشت، از دور همهمه مي

از روي صفحه نمايش گذشت و سپس محو شد، اما سرانجام دوباره تثبيت

ام؛ فقط همين. ديدم كه در اتاقي ناشناس نشسته شد. در تصوير، خودم را مي

شستي را رها كرده و اشاره كردم.

د. اي به گوش رسيد. صفحه تاريك و سپس روشن ش پس از آن صداي ضربه

انگيز، تصوير فرد ديگري پديدار شد. تصوير صاف شد و به نحوي شگفت

ي سابق تلوزيون و شناختم. ويمزي وايت، ستاره تصوير يك زن بود. او را مي

اش در بود. با اين كه چهره» 2009جنگ زيبارويان «ي نقش اول هنرپيشه

اين تصوير فرق كرده بود، اما باز هم او را شناختم.

Page 91: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هايم با او ديده يه به آزمايشگاهي بود كه در طول كالسخودش. خيلي شب

چون در عوالم فرضي عمل –گفت ساز مي بودم. دستگاهي كه به آن شرطي

اش از تمام فضاي ميز مركزي را اشغال كرده بود. قسمت عمده –كرد مي

ساز كه قلب دستگاه به سنج هورستن تشكيل شده بود، اما عامل قطبي روان

درخشيد. يعني منشور بلور ايسلند، به شفافي كريستال مي ،رفت شمار مي

» آن را روي سرت بگذار.«وان ماندرپوتز به يك گوشي اشاره كرد و گفت:

سنج كنم همه با روان سنج زل زدم. فكر مي ي روان نشستم و به صفحه

هورستن آشنا باشند؛ چند سال پيش خيلي سر و صدا به راه انداخت، درست

ي حضار در قرن گذشته. با اين حال، اين دستگاه فقط يك وسيلهمثل لوح ا

ي احضار، واقعاً به حافظه ياري سرگرمي نيست؛ بلكه گاهي، درست مثل لوحه

هاي موهوم و رنگين به آرامي بر صفحه جاري رساند. مارپيچي از سايه مي

دي را تواني هر صحنه يا رويدا مي كني، شود و در حالي كه آن را تماشا مي مي

خواهي به خاطر بياوري و تجسم كني. با چرخاندن يك شستي، كه مي

ها را تغيير داد و دست بر قضا، وقتي اين طرح با توان آرايش نور و سايه مي

ي مورد نظر در برابر مجي الترجي! صحنه يابد ... اجي تصوير ذهني تطبيق مي

افزايد. ا به آن ميشود. البته ذهن، خودش جزئيات ر ديدگانت بازآفريني مي

هاي دهد، همين لكه در حقيقت، تماي آن چيزي كه صفحه نمايش مي

انگيز هايي مختصر است؛ اما صحنه به نحوي شگفت رنگ روشن با ته سايه

سنج تصاويري را توانستم سوگند بخورم كه روان نمايد. گاهي مي واقعي نمي

امل بودند. اوهام چقدر داد كه تقريباً مثل خود واقعيت واضح و ك نمايش مي

انگيز باشند. توانند اعجاب مي

Page 92: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

توانم ببينم. متوجه افتاد. ولي من مي اختراع نكرده بودم، چه اتفاقي مي

»شدي؟

اربر فراهم ي ك البته. منظورت اين است كه زمينه بر اساس تجارب گذشته«

»شود. مي

رسي. بله. دستگاه ده اگر ترشي نخوري، به يك جايي مي«با نيشخندي گفت:

دهد. البته مثل توانست اتفاق بيفتد، نمايش مي ساعت از آن چيزي را كه مي

دهنده، به شكل فشرده در نيم ساعت از زمان ها انجام مي كاري كه در فيلم

»حقيقي.

»ي جالبي است! راستي ايده«

دوست داري آن را ببيني؟ چيزي هست كه بخواهي بداني؟ يا چيزي كه «

»بخواهي تغييرش بدهي؟

ي خواهم بدانم اگر همه بايد بگويم كه ... خوب خيلي چيزها هست. مي«

شد. آن وقت مي فروخته بودم چي 2009، سال 2010سهامم را به جاي سال

خوب ... در نقدينه كردن شدم، اما كمي دير شد و براي خودم ميليونري مي

»سرمايه كمي تأخير داشتم.

»مثل هميشه. خب، حاال ديگر بيا برويم آزمايشگاه.«وان ماندرپوتز گفت:

محل اقامت پروفسور يك چهارراه از دانشگاه فاصله داشت. او من را به

جا هم به آزمايشگاه تحقيقاتي ساختمان فيزيك راهنمايي كرد و از آن

Page 93: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

جا كه استفاده كني. و از آن ) در فشار بسيار باال7( كافي است از بلور ايسلند

اند، ضخامت يك پرتوي نوري اين عوالم در راستاي بعد چهارم بسيار باريك

كند؛ حتا اگر اين ضخامت فقط يك ميليونيم اينچ باشد. اين واحد كفايت مي

هاي ناممكن و فواصل در مقايسه با سفر به گذشته يا آينده با آن سرعت

»كهكشاني، پيشرفت چشمگيري است!

»اند؟ اما ... اين دنياهاي اگر ... واقعي«

ي دوم راديكال واقعي؟ چه چيزي واقعي است؟ همان قدر واقعي كه ريشه«

منفي دو در مقابل خود دو واقعيت دارد ... راديكال منفي دويي كه خودش

توانستند وجود داشته باشند اگر .... هم مفهومي فرضي است. اين دنياهاي مي

»فهمي؟ مي

تواني ببيني كه اگر انگليس به نه كامالً. مثالً مي«تكان دادم و گفتم: سري

جاي به چنگ آوردن مستعمرات در انقالب پيروز شده بود، نيويورك االن

»توي چه وضعيتي قرار داشت.

تواني چنين چيزي طور است. بله، درست است. اما نمي ي كلي همين قاعده«

سنح يني كه بخشي از اين ماشين از روانب را با اين ماشين ببيني. خب، مي

هاي خودم به سرقت برده!) و ) تشكيل شده (كه آن را هم از ايده8( هورستن

شوي. استفاده از ذهن تو تو به عنوان كاربر، به بخشي از دستگاه تبديل مي

چيني الزم است. مثالً اگر جورج واشنگتن پس از امضاي پيمان براي زمينه

توانست چيزي را كه تو پيشنهاد اه استفاده كرده بود، ميصلح از اين دستگ

تواني ببيني كه اگر من اين دستگاه را توانيم. تو حتا نمي كردي ببيند. ما نمي

Page 94: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»جا چي هست؟ از عرض زمان؟ آن«آب دهانم را قورت دادم و گفتم:

چي بايد باشد؟ روبرويت آينده است، پشت سرت هم گذشته. «غريد كه:

شناسي كه آينده و نياهاي آينده و گذشته. چه عوالمي مياند، د ها واقعي اين

گذشته نباشند، بلكه معاصر و در عين حال، از نظر فرازماني، گويي موازي با

»زمان ما باشند؟

سري تكان دادم.

ابله! خب دنياهي شرطي ديگر! دنياهاي اگر! دنياهايي كه «به تندي گفت:

اند، ِ رو هستند؛ و دنياهايي كه گذشته قرار است روزي بيايند، دنياهاي پيش

توانستند وجود پشت سر ما هستند. در طرفين، دنياهايي واقع شده كه مي

»يعني دنياهاي اگر! –داشته باشند

ظورت اين است كه اگر فالن كار را انجام دهم، تو چي؟ من«گيج شده بودم.

»افتد؟ تواني ببيني چه اتفاقي مي مي

طور كند. همان بيني نمي نه! ماشين من نه گذشته و نه آينده را پيش«غريد:

طور گفت توان اين دهد. مي كه گفتم، اين ماشين دنياهاي شرطي را نشان مي

»شد. عوالم وجه شرطي. چنان ميكه اگر چنين و چنان كرده بودم، چنين و

»الخالق! چطور اين كار را انجام دادي؟ جل«

برم، ساده است، البته فقط براي وان ماندرپوتز! من نور قطبيده را به كار مي«

كه كار آساني است. –نه در سطح افقي يا عمودي، بلكه در جهت بعد چهارم

Page 95: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

به من خيره شد و ادامه داد: » گويم. يك ثانيه! باشد، اين را هم خودم مي«

حاال تو فقط بايد اين ماشين را طراحي كني و آن وقت، وان ماندرپوتز امكان «

ي البته به مدت چند ثانيه. اما درباره –اين سفر به آينده را تأييد خواهد كرد

موجود در جهان براي اين گذشته، همين حاال توضيح دادم كه تمام انرژي

»كار كافي نيست.

...»اما، تو همين االن گفتي كه ... تو «با لكنت گفتم:

ي سفر به آينده يا گذشته نگفتم و همين حاال بهت نشان من چيزي درباره«

امري كه در مورد اول عمالً و در مورد دوم مطلقاً –دادم كه غيرممكن است

»محال است.

»كني؟ سفر مي پس چطور در زمان«

حتا وان ماندرپوتز هم قادر به «پروفسور كه حاال خوشرو شده بود، گفت:

تحرير كه روي ي ضخيمي از كاغذ ماشين به بسته» انجام عمل محال نيست.

اي زد. در حالي كه دستش را روي ميز كنار دستش قرار داشت، آهسته ضربه

زنيم؛ ي دنيا حرف مي ارهببين ديك، داريم درب«كشيد گفت: ي كاغذ مي بسته

ي كائنات كه در بعد زمان بسيار طوالني و در بعد مكان بسيار گسترده درباره

بعد چهارم «با انگشت محكم به وسط بسته كوبيد و ادامه داد: ...» است. اما

ترين راه را ترين و منطقي بسيار رقيق است. وان ماندرپوتز هميشه كوتاه

به حركت در امتداد زمان، يعني به گذشته يا آينده كند. من ناچار انتخاب مي

»كنم. از پهلو! نيستم. نه، من اهل اين كار نيستم. من در عرض زمان سفر مي

Page 96: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي كافي به دست بياوري. با آمريكاي شمالي را متالشي كني تا نيروي محركه

مسافت سرعت صد و شصت و هشت هزار مايل در ثانيه شروع به حركت و

كني. شتاب حاصل تاكنون باعث دويست و چهار هزار مايلي را طي مي

مكث كرد و با » اي. مچالگي و مرگ تو شده، اما تو به آينده رخنه كرده

»مگر نه؟«آميزي گفت: پوزخند كنايه

»بله.«

»چقدر؟«

تأمل كردم.

گويم. از فرمول انيشتن جانت استفاده كن! چقدر؟ باشد، مي«جيغ كشيد:

به اين شيوه، سفر «نيشخندي پيروزمندانه بر لبانش نقش بست. » يك ثانيه!

ي اول، بايد در وهله –ي سفر به گذشته شود. و اما درباره به آينده ممكن مي

بخار است. نهايت اسب از بي حد سرعت نور را بشكني كه اين مستلزم استفاده

را نيز حل كند؛ گيريم كه مهندس بزرگ، ديكسون ولز، اين مشكل كوچك

رسد. اما او اين بخار نمي نهايت اسب گرچه حتا انرژي توليدي كل جهان به بي

برد تا به مدت ده ثانيه با سرعت دويست و بخار را به كار مي نهايت اسب بي

چهار هزار مايل در ثانيه سفر كنيد. به اين ترتيب او به گذشته نيز رخنه

»كرده است. چقدر؟

باز تأمل كردم.

Page 97: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»دقيقاً!«

اند؟ رفتن به آينده قدر محبوب هاي زمان كه مجالت روز اين مثل اين ماشين«

»يا گذشته؟

په! به وجود وان ماندرپوتز نيازي نيست تا اين –به! آينده يا گذشته به! به«

»تر نشان داده بود. استدالل نادرست را تشخيص دهد. انيشتن اين را پيش

»پذير است، مگر نه؟ چطور؟ چنين چيزي امكان«

از » اي! وقت تو، يعني ديكسون ولز، شاگرد وان ماندرپوتز بوده پذير؟ آن امكان«

گوش«انگيز فرو رفت. به سكوتي غم شدت هيجان برافروخته شد و سپس

همان –كند داني كه زمان چطور با سرعت يك سيستم تغيير مي كن. تو مي

»نسبيت انيشتن.

»بله.«

خيلي خب. پس حاال گيريم كه مهندسِ بزرگ، ديكسون ولز، ماشيني «

العاده سريع، با كند كه قادر است بسيار سريع حركت كند؛ فوق اختراع مي

ي اعجازآميز را فهمي؟ خوب. سپس سوخت اين سفينه رعت نور. ميدهمِ س نه

جا كه طبق كني. از آن ميليون مايلي تأمين مي براي يك گردش كوچك نيم

هم –) 6( و به همراه آن، ايستايي -فرمول انيشتن، با سرعت فزاينده جرم

تو يابد، تمام سوخت موجود در جهان براي اين سفر الزم است. اما افزايش مي

ات در كني. چون سفينه اي حل مي اين مشكل را با استفاده از انرژي هسته

دهم سرعت نور تقريباً وزن خورشيد را دارد، ناچاري سرعتي معادل نه

Page 98: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»ها؟ و بقيه دقيقاً چه كساني هستند؟ ها! يكي از آن يكي از آن«او غريد:

)5( ...»خب، كُروي، هستينگر، شريمسكي «

گذاري؟ يك مشت شُغال كه از ها و وان ماندرپوتز را كنار هم مي به! تو اين«

ريزد؟ هاي من فرو مي ي انديشه كنند كه از سر سفره فكرهايي تغذيه مي ه خرد

–كردي اگر از انيشتن و دوسيتر ياد مي –گشتي اگر به قرن گذشته بر مي

ف (يا شايد يك رديف ها با وان ماندرپوتز در يك ردي شايد ذكر نام اين

»تر) ارزش داشت! پايين

انيشتن خيلي خوب بود، مگر نه؟ به «باز از سر لذت نيشخندي زدم و گفتم:

ها پيش از هر حال، او اولين كسي بود كه زمان و فضا را به آزمايشگاه برد. اين

»انيشتن صرفاً مفاهيم فلسفي بودند.

رد! شايد به نحوي مبهم و او اين كار را نك«پروفسور خشمگينانه گفت:

ابتدايي راه را براي انجام اين كار نشان داد، اما من ... من، وان ماندرپوتز،

اولين كسي هستم كه زمان را قبضه كرد، آن را به آزمايشگاه كشاند و بر

»رويش آزمايش انجام داد!

»واقعاً؟ چه جور آزمايشي؟«

ي ساده، چه آزمايش ديگري گير غير از يك اندازه«پروفسور به تندي گفت:

»توان انجام داد؟ مي

»دانم. شايد سفر در زمان؟ خب، نمي«

Page 99: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

مثل حساب ديفرانسيل، سياالت، مكانيك و ساير دروس دست و پاگير كه

شنبه شب گذرانديم. به اين ترتيب، سه بايد براي كسب مدرك مهندسي مي

هاي نزديك به يك ساعت دير رسيدم، چون راستش را بخواهيد تازه نيمه

عصر بود كه قرار مالقاتمان را به ياد آوردم.

) در اتاقي مشغول مطالعه بود كه به عادت هميشه، در هم 3( وان ماندرپوتز

بينم، زمان همه چيز را تغيير طور كه مي به! اين«ريخته و نامرتب بود. گفت:

ها را. ديك، تو دانشجوي خوبي بودي، اما انگار به ياد دارم دهد مگر عادت مي

شته رسيدي؛ آن هم وقتي كه نيمي از درس گذ كه هميشه دير به كالس مي

»بود.

همين االن كالسي در سالن شرقي داشتم و متاسفانه «در توضيح گفتم:

»موفق نشدم به موقع برسم.

شناس خب، ديگر وقت آن است كه ياد بگيري وقت«او خشمگينانه پاسخ داد:

ترين زمان! جالب«سپس چشمانش برقي زد. يكدفعه منفجر شد كه: » باشي.

ايم (اين يمان تا حاال پنج مرتبه آن را به كار بردهي زبان! ما از آغاز گفتگو واژه

شناسيم، با اين حال و هفتم!). ما هر كدام ديگري را مي –) ششم 4( هم بار

شود. دانش؟ منظورم اين است كه دانش به تازگي دارد از معنايش آگاه مي

»گيرم. من دارم به تازگي آن را ياد مي

معناييد؛ مگر تو يكي از ش همتو و دان«نشستم و با پوزخندي گفتم:

»هاي دنيا نيستي؟ ترين فيزيكدان برجسته

Page 100: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

وقت دارد. هيچ آيد كه من را از به موقع رسيدن باز مي هميشه كاري پيش مي

ام، هاسكل هم تقصير من نبوده؛ اين بار دست بر قضا به استاد فيزيك قديمي

شد كه فقط به او سالم كنم و بعدش وان ماندرپوتزِ پير برخوردم. نمي

ي دانشگاه دور دوره 2014بالفاصله خداحافظ؛ هر چي نباشد، سال

اش بودم. نورچشمي

مسلماً به هواپيما نرسيدم. هنوز روي پل استيتن بودم كه غرش پرتابگر را

ي ي بلندي از زبانه شنيدم و موشك روسي بايكال، مثل فشنگ رسام با دنباله

آتش، پر سر و صدا از باالي سرمان گذشت.

مان در بيروت تلگراف خر قرارداد به شركت ما رسيد. شركت به نمايندهسر آ

زد و او هم به مسكو رفت. اما اين از بدنامي من چيزي كم نكرد. با اين حال،

كردم حالم خيلي بهتر شده بود. بايكال كه هاي عصر را نگاه مي وقتي روزنامه

رق پرواز كرده بود، ي شمالي مسير هوايي ش براي اجتناب از طوفان در حاشيه

با يك هواپيماي انگليسي حامل ميوه شاخ به شاخ شده بود و از پانصد مسافر،

انگيزتر هم شد؛ چون كم همه به جز صد نفر از دست رفتند. اوضاع نسبتاً غم

) شوم.2( »آقاي ولز مرحوم«مانده بود

در سمت ي آينده با وان ماندرپوتزِ پير مالقات كنم. ظاهراً قرار بود هفته

به دانشگاه –يعني فيزيك نسبيت -» فيزيك نوين«ي رئيس دانشكده

نيويورك منتقل شده بود. لياقتش را داشت؛ اصالً اگر يك نابغه وجود داشت،

آن نابغه همين آدم سالخورده بود و حتا حاال، يعني هشت سال بعد از

رس ديگر التحصيلي، درس او را بيشتر به خاطر داشتم تا پنج شش د فارغ

Page 101: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

رــــــدنياهاي اگ بائوم استنلي جي. وين

نثاري الداني زهرا جان

بائوم به وين» پروفسور ماندرپوتز«ي كه جزء مجموعه The Worlds of Ifاين اثر به نام

Wonderهاي شگفت ( ي داستان مجله 1953ي اوت رود، نخستين بار در شماره شمار مي

Stories ،با سردبيري هوگو گرنزبك به چاپ رسيد. اين اثر بارها بعد از آن تجديد چاپ شد (

گردد باز مي A Martian Odyssey and Othersاما مشهورترين مورد آن به آنتولوژي

صفحه به انتشار رسيد. 289در Fantasy Pressتوسط 1949كه در

شك اشتباه ) توقف كردم تا تلفن كنم. بي1( در راه فرودگاه استيتن آيلند

كردم ممكن بود به پرواز برسم. اما برخورد كردم، چون اگر اين كار را نمي

هواپيما را پنج دقيقه براي شما نگه ما«دفتر پرواز خوب بود. منشي گفت:

»آيد. داريم. بيش از اين كاري از دستمان بر نمي مي

ي سوم بزرگراه رفتيم و شتابان به طرف تاكسي برگشتم. با چرخشي به طبقه

كماني پوالدين، بر پل استيتن شتاب داري بر رنگين ي دنباله همچون ستاره

هاي ا ساعت هشت، براي گشايش پاكتگرفتيم. بايد خود را تا عصر، در واقع ت

رساندم. دولت، حضور شخصي يك نماينده ي تونل اورال به مسكو مي مناقصه

دانست؛ اما اگر شركت من را، يعني ديكسون گذار را الزامي مي از هر مناقصه

فرستاد، بهتر بود؛ گيرم پدرم به قول معروف خود شركت ن. ج. ولز ولز را نمي

ام زده است. ام در كارها به ناحق مهر بدنامي بر پيشاني يباشد. تأخير هميشگ

يلم

ع

انرد

رگي :ب

خيلت

Page 102: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 103: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»بله.« »چي شد؟« »موافقت كرد.«

شود. تمام بدن عظيمش آرام ميحتا متشكرم. هيچ انساني، هيچ مردي نبايد تنها زندگي كند؛ «گويد: مي

»شخصي مثل من.خواستم مي» آن خانم ظاهرش در نظر زيبا نيست.«دهم: به او اخطار مي

بگويم از نظر بيني و گوش.به چشمان من زيبا خواهد بود. چون من زيبايي را كه وراي «گويد: مي

»اش است، خواهم ديد. چهرهمه كردم آن ه از اين كه همچون چيزي خواستي متعجبم. فكر مي«گويم: مي

»رومنس نااميدت كرده باشند.درست كه پايان غمگين داشتند، اما پايان غمگين بهتر از اين است «گويد: مي

»كنيد؟ كه اصالً آغازي نباشد، اين طور فكر نمي »بله، موافقم.«كنم و سر تكان مي دهم. به ويكتور فكر مي

بفرستيم بيرون كه توي بنابراين ديگر كاري نمانده جز اين كه ايگور را دوباره ي جديدش را تا كريسمس تمام كند. ها بگردد. اميدارم ويكتور پروژه قبرستان

براي اين كه پنج نفري پشت ميز بنشينيم دل تو دلم نيست؛ ما يك طور كه ي خوشحاليم. شايد پايان خوش نداشته باشد، اما همان خانواده

كنيم.گويد، دليلي ندارد كه آغازش ن دوست جديدم مي

Page 104: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

شود و در رسد و بعد مدتي طوالني به من خيره مي دوباره متعجب به نظر مي زند. آخر لبخند مي

دوم ژوئن:

»مطمئني؟«پرسد: ويكتور ميتوانم ولش كنيم برود، چطوري خرج زندگيش را در بياورد؟ نمي«گويم: مي

گير شود و يك كمي هم تواند كشتي امروز عصر به شوخي بهش گفتم مي »كارهاست. شبيه به جنايت

»او چي گفت؟«خواهد كسي را اشند، از او نترسند و نميخواهد دوستش داشته ب گفت مي«

»برنجاند. »يعني ايگور مغز چه كسي را برايم آورده؟«ويكتور سرش را تكان داد.

»گمانم از چيزي كه انتظارش را داشتي، بهتر باشد.«گفتم: بله البته، اما مغز خوب هيچ تأثيري روي رفتار مردم با او «گويد: ويكتور مي

»ندارد. »توانند نابودش كنند. مي«مي گويم: »بله البته.«گويد: ويكتور مي

»داني كه بايد چه كنيم. اگر بخواهيم بماند، خودت مي«گويم: مي »حق با توست عزيزم.«كند. ويكتور به من نگاه مي

سوم ژوييه:

گذراند. جا مي بينم؛ اين روزها بيشتر وقتش را آن دوباره او را در كتابخانه مياند نشسته، هاي بزرگي كه ايگور و ويكتور برايش ساخته از صندليروي يكي

شود. اما به محض ديدن من بلند مي »با ارباب صحبت كرديد؟«پرسد: با لحني عصبي مي

Page 105: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

براي هر رومئو بايد يك ژوليت باشد، براي هر تريستان يك «گويد: ميگويند ما فقط براي توليدمثل به اين دنيا ها مي بعضي«كند. مكث مي» ايزولد.

هاي ديگري هم براي ايجاد زندگي وجود دارد. ، اما ارباب نشان داد راهايم آمده »جا هستيم. و چه هدفي واالتر از عشق؟ بنابراين ما براي هدفي واالتر اين

را از قفسه بيرون » غرور و تعصب«شوم و بعد يك لحظه به او خيره مياصالً به خود آورم و به او مي دهم. وقتي انگشتانش به انگشتانم خوردند، مي

نلرزيدم. »ها هم پايان غمگين ندارند. ي رومنس بخوانش، همه«مي گويم:

كنم چرا اين طوري شدم؟ دارم با خودم فكر مي

شانزدهم ژوئن:

رسد. نشيند، غمگين به نظر مي ويكتور وقتي سر ميز شام مي »مشكلي پيش آمده؟«پرسم: مي

»بله، چيزي گم شده.«كند. اخم مي »چي؟«اندازم. نگاهي به اطراف مي» از روي ميز؟«پرسم: مي

»نه، از ميز نه. از دفتر آزمايشگاه.«دهد. سرش را تكان مي »هايت را دزديده؟ كسي يادداشت«پرسم: مي

هاست. تختخواب تر از اين حرف عجيب«رسد. مي گويد: متعجب به نظر مي »ام گم شده. سفري

»سفري؟ تخواب «پرسم: مي

»خوابم. جا مي شود آن ها وقتي كارم تمام مي داني كه شب بله، مي«گويد: مي »چه عجيب!«گويم: مي »چرا كسي بايد يك تخت را بدزدد؟«پرسد: مي »عجيب است! ولي خوشبختانه يك تخت ديگر هم در قلعه داريم.«گويم: مي

Page 106: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

اي است كه منتظر باز كردن كادوهاي كريسمس زند و مانند بچه او لبخند مي يادم بيايد او چه غذايي دوست دارد.كنم باشد. سعي مي

چهاردهم ژوئن:

خورم. در كتابخانه به جانور بر مي »ايگور از شما متشكر است.«

»كاري نكردم كه.«گويم: ميتواند در همان منزل بماند. خيلي حقوقش را زياد كرديد و حاال مادرش مي«

»كار بزرگي است.سال بود حقوقش زياد نشده حساب معين را چك كردم. پانزده«گويم: مي »بود.

»خيلي متشكر است.«گويد: جانور مي

تر و ريخت رفت و يك دستيار بي كردم، ويكتور مي اگر اخراجش مي«گويم: ميكرد. ويكتور بلد نيست پولش را درست خرج كند و تر پيدا مي شلخته

»زندگيش را به روش مناسب اداره كند. »رسد. نظر مي تر به اين هفته خيلي خوشحال«

»هايش راضي است. مشخصاً از نتايج آزمايش«گويم: مي گويد. شود، اما چيزي نمي جانور به من خيره مي

»هيچ رومنسي با پايان خوش پيدا كردي؟«پرسم: مي »نه.«گويد: مي

»شان؟ خواني كنند، چرا مي ها غمگينت مي پس اگر اين تراژدي« »چون بايد اميدوار بود.«

اند، اما به جايش و برخالف م بگويم الكي به اميد اين همه بها دادهخواه ميكنم.ميلم او را براي باور داشتن به اميد تشويق مي

Page 107: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ودش سيني را براي شما شايد به همان دليل كه هيوال خ«گويد: ايگور مي »نياورد.كنم، تا اين كه قهوه و تخم مرغ چه گفته فكر مي ها پس از رفتنش به آن مدت

شوند. سرد مي

پس از اين كه ويكتور هيوال را درست كرد، امروز اولين روزي است كه به روم. همه جا به هم ريخته و بوي مواد خواست خودم به آزمايشگاه مي

پرسد چه است. ويكتور از ديدن من حيرت كرده و ميشيميايي افتضاح اتفاقي افتاده.

»هيچ اتفاقي نيفتاده.«گويم: مي »هنوز مردم شهر نيامده اند كه قعله را بسوزانند؟«

»اند. خار چشم همه است، اما هنوز كه نيامده«گويم: مي »كني؟ پس اين پايين چي كار مي«پرسد: مي

»كني. جا چي كار مي دهي روز و شب اينفكر كنم وقتش شده نشانم ب« »گويي؟ راست مي«شكفد. ي غمگينش از هم مي ناگهان چهره

»ام ديگر، مگر نه؟ آمده«گويم: ميگذارنم. ويكتور ازظهرهاي زندگيم را مي بارترين بعد و بعد يكي از كسالت

هايش دهد، شكست هايش را به من نشان مي طور با غرور تمام آزمايش همينها و محاسباتش را. دهد و تمام يادداشت هايش نشان مي ا هم كنار موفقيتر

دهد آورد، برايم شرح مي ها سردر نمي كس از آن بعد با عباراتي كه قاعدتاً هيچ هيوال را درست كرده و به زندگي بازگردانده است. چطور آن

»خيلي جالب است.«گويم: به دروغ مي »طور است، مگر نه؟ همين«گويد: كند، مي انگار راز بزرگي را برمال

»حاال بايد برگردم باال.«كنم. ام را نگاه مي ساعت مچي »اه؟ چرا؟«گويد: با دلخوري مي

»ات را درست كنم. براي اين كه غذاي مورد عالقه«

Page 108: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»شايد وقتش شده كاري در اين زمينه انجام بدهيم.«گويم: با تلخي ميشوم و كند كه مبهوت مي چنان با صداقت صحبت مي» لطفاً كاري نكنيد.«

شما از من سؤاستفاده كرديد، كالمي و جسمي، آن «كنم. خيره نگاهش ميا را به قلعه آورد؛ اما من هرگز شكايت هم درست از روزي كه ارباب شم

سالگي سواد كه در سن هشت نكردم. اگر اخراجم كنيد، يك گوژپشت بيمدرسه را ترك كرده كه به مادر بيمارش كمك كند، از كجا كار پيدا كند؟

كنند و آوازهاي وحشتناك ام مي ها مسخره خندند و بچه مردم شهر به من ميفهمم كند و مي مكث مي» كنند. طرفم چيز پرتاب ميسازند. حتا به برايم مي

كس در شهر، در هيچ هيچ«كند جلوي احساساتش را بگيرد. دارد تالش مي »شهري، هرگز به من كار نخواهد داد.

»دهي؟ هنوز هم خرج مادرت را مي«پرسم: مي »ي كوچكش. ام و سه بچه و خواهر بيوه«سرش را تكان مي دهد:

ريخت جا برو بيرون، بي از اين«گويم: شوم، باالخره مي يفقط به او خيره م »كوچك.

»گوييد؟ ي اخراج من كه چيزي به ارباب نمي درباره«گويد: با اصرار مي »كنم. من با ويكتور صحبت نمي«گويم: مي

»متشكرم.«گويد: با قدرداني مي »كرد. گفتم هم گوش نمي حتا اگر مي«گويم: مي

»كنيد. باه مياشت«گويد: ايگور مي »ي چي؟ درباره«

اگر بحث انتخاب باشد، او هميشه «گويد: ايگور با لحني متقاعد كننده مي »گيرد كه دوستش دارد. طرف زني را مي

اگر اين قدر عاشق من است، چرا هميشه توي آن آزمايشگاه لعنتي «گويم: مي »كند؟ كار مي

Page 109: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

»دهد؟ ي رومانتيك چه چيزي را توضيح مي يك مشت نوشته«پرسم: ميهستيد. ارباب اين كه چرا شما اين قدر تلخ و ناشاد «دهد: جانور پاسخ مي

گويد اي است. درخشان، بخشنده، متفكر و هميشه هم مي العاده مرد فوقچقدر شما را دوست دارد. مشخصاً شما هم همين حس را نسبت به او

ها پايان تلخي ي رومنس كرديد؛ و چون همه داشتيد، وگرنه با او ازدواج نمي »دي شود.كنيد كه ماجرا ختم به تراژ دارند، شما طوري رفتار مي

خواهي بردار و تا آخر روز ديگر ديگر كافي است. هركتابي مي«گويم: مي »جلوي چشم من نيا.

رود. دارد و از در بيرون مي كتابي برميويكتور خودش گفت من را دوست «پرسم: درست پيش از اين كه برود، مي

»دارد؟

هشتم ژوئن:

ا روي يك سيني چوبي ام ر امروز وقتي هنوز در رختخواب هستم، صبحانهافتاده و صورت زشتش خيره آورد. يك لحظه به بدن از ريخت برايم مي

ام بگذارد. گذارم سيني را روي پاتختي شوم، سپس مي مي »ماجرا از چه قرار است؟«پرسم: مي

دار هيوال نگران است نكند احساسات شما را جريحه«دهد: ايگور پاسخ ميتوضيح دهد غيرممكن است، اما او احساس كرده باشد. سعي كردم برايش

كرد بايد برايتان صبحانه درست كند. بعد در آخرين لحظه جرأت نكرد »خودش آن را بياورد.

منظورت چيه كه غيرممكن است كسي احساسات من را «گويم: مي »دار كند؟ جريحه

كردم همچون اتفاقي بيفتد. من بارونس، هرگز خيال نمي«دهد: پاسخ مي »ام. خيلي بيشتر از شما با ارباب بوده

Page 110: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

هش كن، فقط يك مهم نيست چه گفتي، با دست يا پا ل«گويم: به تندي مي »جوري از شرش خالص شو.

موجود ديگري آن من مرده بودم بارونس. دوست ندارم هيچ«دهد: پاسخ مي »تجربه را از سر بگذارند.

برد رساند، عنكبوت را پنجاه متر دورتر مي در حالي كه حرفش را به اتمام مي گذارد. ي يك نهال جوان مي و روي شاخه

شوم. سخت مشغول تاب را بردارد، اصالً متوجهش نميگردد كه ك وقتي باز مي فكر كردن به چيزي هستم كه گفته.

هفتم ژوئن:

رود و باالخره است و بعد هم سراغ آناكارنينا مي» هاي بادگير بلندي«روز بعد ها غوغا كرده و حتا اگر فروشي خواند كه توي كتاب را مي» بر باد رفته«

تمامي درآمد اين كتاب را يك شبه به باد بدهد.تواند ويكتور هم باشد، نميمند حسابي به رومنس عالقه«گويم: بينمش، مي وقتي دوباره در كتابخانه مي

دانم چرا. ام. نمي اولين بار است كه من سر مكالمه با او را باز كرده» ها. شدي يد.توانيد صحبت كن گمانم اگر به قدر كافي تنها مانده باشيد، با هر چيزي مي

كردم شكنند. خيال مي قلب آدم را مي«گويد: با نگاهي از سر اندوه ميپايان خوشي دارند، اما اين طور » سرود كريسمس«ها هم مثل رومنس

طور. اسكارلت كليف و كاترين مردند. آنا و ورونسكي هم همين نيست. هيت »هم اشلي را از دست داد و بعد دوباره رِت را از دست داد.

كنم دارم با او خيال مي» ي رومنس ها پايان خوش ندارند. همه«م: گوي مي دهم؟ رسد كه نكند دارم تسكنيش مي كنم، اما بعد به ذهنم مي بحث مي

آهي تكان دهنده » آيد. را يادم مي ور خيلي گنگ ماجراي آرتور و گوئينه«سر عظيمش را » طور. خوب تمام نشد. رومئو ژوليت هم همين«كشد. مي

»دهد. اما خيلي چيزها را توضيح مي«دهد. تكان مي

Page 111: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

دارم. دوست دارم با كتاب او را بزنم، اما خيال كتاب قطوري از قفسه برميگذارم و به او كنم درد احساس كند. باالخره كتاب را توي دستانش مي نمي گويم از جلوي چشمم دور شود. مي

چهارم ژوئن:

خوانم كه باالخره منتشر شده است. او سالنه مي ام و ژورنالي را بيرون نشسته آيد. سالنه به طرفم مي

»باز چه شده؟«پرسم: با تمسخر مي »ام ازت تشكر كنم. آمده«گويد: مي »براي چي؟«پرسم: مي

براي اين. ديشب سرود كريسمس را خواندم. «گذارد. كتاب را روي ميز مياش، به هاي كروي و با چشم كند يك لحظه مكث مي» دهنده بود. خيلي تكان

تواند تغيير كند، دانستنِ اين كه حتا اسكروج هم مي«شود. چشمانم خيره مي »خوب است.

»كني؟ يعني داري من را با اسكروج مقايسه مي«پرسم: مي »اسكروج مرد بود.«كند. دوباره مكث مي» البته كه نه.«دهد: پاسخ مي

گذارم و به او خيره دستانم را روي ميز ميشوم. ايستم و به جلو خم مي ميشوم. قصد دارم قدري از مقاصدم را به او بگويم و برايش شرح بدهم كه از مي

ويكتور درخواست خواهم كرد او را براي تحقيقات علمي به يك دانشگاه اهدا شود و روي پيدايش مي كند؛ اما در همين حين يك عنكبوت پشمالو از ناكجا

دهم، كشم و بازويم را تكان مي رود. فرياد مي د و از بازويم باال ميدو دستم مي افتد. عنكبوت روي زمين مي

»بكشش.«كشم: فرياد ميچند روز پيش به شما گفتم «گويد: دارد. مي زند و عنكبوت را برمي زانو مي

»كشم. كه، من چيزي را نمي

Page 112: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

حاال برو «كنم. گيرم و روي زمين پرتش مي از او مي» متشكرم.«گويم: ميتوانم قسم شايد به خاطر تابش نور آفتاب در آن لحظه باشد، اما مي» گمشو.

اش شد، يك قطره اشك روي گونه گشت و دور مي زمان كه برمي بخورم آن ديدم.

سوم ژوئن:

ي غرور گرفتم. بنا بود اين كتابخانه مايه ي چوبي مچش را امروز توي كتابخانه ام شده. بار زندگي حاال فقط گريزي از واقعيت كسالت ام باشد، اما و شادماني

»كني؟ جا چي كار مي اين«پرسم: شوم، مي در همان حال كه وارد مي» از نشستن خسته شدم، اجازه گرفتم به شهر بروم اما ارباب...«گويد: مي

خواهد هنوز كسي من را ببيند. گفت عوضش نمي«منظورش ويكتور است. »د تا كتاب بخوانم.جا بيايم و چن اين »تواني بخواني؟ تو مي«پرسم: مي

»البته، كجايش عجيب است؟«دهد: پاسخ ميهاي علمي بسيار عالي، مشغول شو. كتاب«گويم: اندازم و مي اي باال مي شانه

»ويكتور روي آن يكي ديوار هستند. »ها ندارم. اي به آن هيچ عالقه«گويد: ميبينم كنار يك رديف آثار نيست. اما خوب، مي آن ديگر مشكل من«گويم: مي

»دهي. ها را هدر مي اي. تو آن رومنس جين آستين ايستاده »هاي رومانتيك خوشم بيايد. گمانم از قصه«گويد: مي

»نفرت انگيز است.« »كنيد؟ جدي اين طور فكر مي«پرسد: با كنجكاوي مي

»همين را گفتم، مگر نه؟«گويم: مي

»خوابد. ها در آزمايشگاه مي به همين خاطر ارباب شب شايد«گويد: مي

Page 113: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

نشينم. ام، مي روي يك صندلي كه از خانه بيرون كشيده و توي باغچه آوردهكند، ندارم و امروز ها كار مي تحمل بوي مواد شيميايي را كه ويكتور با آن

ي باواريايي كنم؛ نسخه گرم ميسر» نگاه و زندگي«ي خودم را با روزنامهشود. مجبور شدم تمام امروز با تاخير منتشر مي» استريت ژورنال وال«

پايانِ ويكتور را بپردازم، اما هاي بي ي آزمايش اندازم را خرج كنم كه هزينه پسكنم كه ببينم اگر با برونو اشميت ازدواج ها حساب كتاب مي هنوز هم روي آن

قدر شده بودند. شايد هم به جاي برونو بايد با يك دكتر كرده بودم، حاال چ گذارند مرده باقي بماند. كردم. اگر يك مريض بميرد، دكترها مي ازدواج مي

تي را ها و آيس ام كه روزنامه به هر حال، يك ميز كوچك هم بيرون آورده دهم بميرم توانستم از ايگور درخواست كنم، اما ترجيح مي رويش بگذارم. مي

توانم صدايي شبيه خوانم و مي ام و چيز مي و از او چيزي نخواهم. پس نشستهلرزه بشنوم؛ كالمپ، كالمپ، كالمپ و مطمئنم كه زير سر آن جانور زمين

اش بيرون آمده. است كه براي هواخوري روزانه »روز به خير بارونس.«غرد كه: مي

شوم. فقط به او خيره مي »خوانيد؟ داريد مي«پرسد: ميافتد. نگاهش به مجله مي

نه، دارم با يك كابوس متحرك از اعماق جهنم صحبت «گويم: به سردي مي »كنم. مي »قصد ندارم حواستان را پرت كنم.«گويد: ميآهي » خوب است. برو دور قلعه بگرد و حواسم را پرت نكن.«گويم: ميشوم. پس از چند ميشود و من هم دوباره مشغول خواندن كشد و دور مي مي

بينم جانور كنم و مي افتد؛ باال را نگا مي ي عظيمي روي مجله مي دقيقه، سايه كنارم ايستاده.

»گمانم بهت گفتم كه...« »تقديم به شما.«گويد: آورد و مي دستش را با گل طالييِ زيبايي جلو مي

Page 114: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

بيست و هفتم مه:

عزيزم متوجه «گويد: ي الغرش را با غرور جلو داده و دارد مي ويكتور سينه »كس موفق به انجام همچون كاري نشده! نيستي؟ تا حاال هيچ

تر كنم كه انگار هر روز دارد زشت به جانور نگاه مي» كنم. باور مي«گويم: مي »اش الف بزني. حال چيزي نيست كه درباره اما با اين« شود. مي

هايش را جمع كرده حاال لب» نه، انگار متوجه نيستي.«گويد: ويكتور ميكنم، اين ريختي است؛ هر وقت چيزهاي واضح و بديهي را به او گوشزد مي

»ام. هاي جدا از هم و مرده زندگي خلق كرده من از تكه«شود. ميكني چه كسي صورتحساب فهمم. خيال مي هم خوب مي خيلي«گويم: مي

كنم كه سخت به فضاي خالي خيره به هيوال اشاره مي» اين كارها را داده؟شد، بازوي راستش آن بازوي چپش بايد اجاق گاز جديد من مي«شده است.

توانست يك فرش باشد. پاي چپش ماشين است. پاي راستش يك ميي جديد. سرش هم بايد اش هم اسباب اثاثيه سيستم گرمايش مركزي. بدنه

»شد. كشي داخلي مي لولهتوانستم كاري كنم عزيزم، تو خيلي مادي هستي. كاش مي«گويد: ويكتور مي »ي اين مخلوق براي دنياي علم را درك كني. العاده ارزش فوق

خواهي اگر مي«گويم: كنم. مي ي شوهرم نگاه مي به آزمايشگاه درهم ريختههش داري، حداقل يك تي به دستش بده و يادش بده چطور از آن نگا

»استفاده كند.

اول ژوئن:

Page 115: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١٠ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

رق كشيد، اما اگر هم يخچال داشتيم، ب اين قدر زود به زود غذايمان ته نمي نداشتيم.)

جا ي پالستيكي در پا و يك قالب ماهيگيري در دست، اين بنابراين با چكمهگردم كه نگاهي بياندازم. شنوم. برمي ام كه صدايي از پشت سرم مي ايستاده

تواند درست و حسابي مراقب خودش باشد و ماجرا وقت نمي يك زن تنها هيچراي هواخوري و ورزش، يا براي هر از اين قرار است كه ويكتور گذاشته جانور ب

پردازند، بيرون بيايد. امر ديگري كه هيوالها به آن مي

شود چرخد؛ بعد دور مي ي بزرگ به دور من مي لرزد و در يك دايره جانور ميزند. ها زل مي ايستد و به ماهي جا مي رود. آن و سي متر به سمت رودخانه مي

زند دارد صيدشان كند، وقتي به آب ميها انگار خبر دارند او قصد ن ماهيزند شوند و او هم مثل يك احمق لبخند مي شان دور مچ پايش جمع مي همه

كند. ها اشاره مي و به ماهيخُب. اگر چهار تا براي شام صيد كني، شايد يكي هم براي خيلي «گويم: مي

»تو بپزم.فقط به لحن صدا فهمد و تا آن لحظه مطمئن بودم او حتا يك كلمه هم نمي

گيرد و شود، چهار ماهي مي دهد؛ اما او پس از حرفم خم مي واكنش نشان مي خورند. ها روي خاك ول مي كند. ماهي ها پرتشان مي روي علف

»ها را بكش كه به قصر ببريمشان. بدك نبود. حاال آن«گويم: ميتازه » كشم. نميمن چيزي را «گويد: او با صداي غرغر مانند وحشتناكي مي

تواند حرف بزند. فهمم او مي آن موقع است كه مي »باشد، پس مال خودت را زنده بخور، به من چه!«گويم: مي

» من اصالً گرسنه نيستم.«گويد: شود و باالخره مي يك دقيقه به من خيره مي افتد. و به سوي قلعه به راه مي

»م!خوري باشد! ما بيشتر مي«زنم. پشت سرش داد مي تحمل يك هيوالي مغرور را ندارم.

Page 116: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٩ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي ميز نشسته و است. روي لبه» او«نيست و » اين«دهد كه ويكتور شرح ميهايش گيرد (هميشه دست ها به ديوار زل زده. ويكتور بازويم را مي مثل احمق

به مواد شيميايي آغشته است، متنفرم از اين كه به من دست بزند) و من را »كني؟ خودت چي خيال مي«پرسد: برد. مي به سمت جانور مي

گويد بله و من هم ويكتور مي» خواهي بداني؟ راست راستي مي«گويم: ميكنم. يك كلمه كنم تا به او بگويم دقيقاً چه فكر مي پنج دقيقه زمان صرف مي

اش شبيه لرزد. قيافه ايستد و لب پايينش مي جا مي زند، همان هم حرف نمي سگش غرق شده بود. ها پيش توله است، وقتي سال ي برادرم قيافه

آورد و به سوي ويكتور دست دراز جانور صداي آرامي از خودش در ميزنم و به او خواهد تسكينش دهد. دستش را پس مي كند، انگار مي ميهايش را كند و دست گويم، هرگز دست يك انسان را لمس نكند. ناله مي مي

ار منتظر است يك سيلي به او بزنم. حتا اگر گذارد، انگ جلوي صورتش ميهايم هم تميز كردن لباس طوري كردم. همين توانستم هم اين كار را نمي مي

ويكتور كار سختي است، چه برسد به اين كه به كثافت هيوال آلوده شوند. »نترسانش.!«گويد: مي

شود چقدر از عالم واقعيت دور است. اگر شش جا معلوم مي از همينشود بردار را با هم مخلوط كنيم، شبيه به اين جانور مي فوتباليست و يك وزنه

كنم كه چرا با برونو و من فقط يك زن بي دفاع هستم و دائم به اين فكر ميهايش اشميت ازدواج نكردم. بسيار خب، او كچل و چاق است و دندان

ك هيوال توي اي است؛ اما او بانكدار است و ي پوسيده، يك چشمش هم شيشه كند. اش زندگي نمي زيرزمين خانه

بيست و پنجم مه:

امروز براي ماهيگيري به رودخانه رفتم. ويكتور آن قدر مشغول يادداشت برداشتن است كه يادش رفته غذا نداريم بخوريم.(اگر يك يخچال داشتيم،

Page 117: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٨ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 118: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٧ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

فرستد كه هميشه به من ريخت را مي ويكتور. عوضش آن چاپلوس بيوقت خودش را كه انگار هيچ دهد كند و چنان بوي گندي مي احترامي مي بي

نشسته.

گويد برو از خواهد، مي پرسم اين بار ديگر پول را براي چه مي و وقتي ميوقت هم جواب كند و هيچ ويكتور بپرس و ويكتور هم فقط من من مي

دهد. نميديروز ايگور را فرستاد يك ژنراتور بخرد. خيال كردم باالخره فهميده كه قلعه

دانستم. ژنراتور را براي دانستم. اما بايد مي زي دارد. اما بايد مينياز به بازساكند؛ خودش استفاده مي هاي بي جا ازش براي آن آزمايش زيرزمين گرفته. آن

تواند از ژنراتور براي آورد، نه پول. مي هايي كه نه برايمان شهرت مي آزمايشآيد از آن زورش ميي مرده استفاده كند، اما تكان دادن پاي يك قورباغه

ريختش استفاده كند. بارِ متروك و بي ي كسالت براي گرم كردن قلعه من از اين زندگي بيزارم.

سيزدهم مه:

»مخلوقِ من زنده است!«شوم. البته كه جانور شب با اين صداي هولناك از خواب بيدار مي نيمه

خواست. مياش زنده است. لعنتي امروز دوباره از من پول لعنتي

چهاردهم مه:

ها كار را ديدم. ويكتور بابت درست كردن آن ي ماه باالخره امروز نتيجهبالد. به زشتي گناه است و به زور هيوالي وحشتناك خيلي به خودش مي

اش در حد يك گياه است و بوي گندش از تواند حرف بزند؛ ضريب هوشي مي اين خرج كرده؟ايگور هم بدتر است. تمام پول من را روي

»اين چيه؟«پرسم: مي

Page 119: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٦ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

مايك رزنيك عروس فرانكنشتين

سميه كرمي

روترين نويسندگان داستان كوتاه است ي لوكاس، مايك رزنيك يكي از پيش به ادعاي مجلهاند. در اين داستان او نگاه خواننده را به ي آسيموف چاپ شده كه بيشتر آثار او در مجله

دهد. سمبلي فرهنگي براي هميشه تغيير مي

چهارم آوريل:

روم؟ مي كجارويم، هيچ همراهي هم نداريم. اسباب خدمتكار نداريم، هرگز بيرون نمي

دهد و با اين ريخت هستند. كل ساختمان بوي نا مي اثاثيه، همه قديمي و بيدهد تا توي قلعه را برق بكشند. كه تمام دهكده برق دارند، ويكتور اجازه نمي

شويم. گرم مي خوانيم و با آتش شومينه در نور شمع كتاب مي اي نيست كه تصورش را كرده بودم. اين آن آينده

ام. او پول و بدن من را در ي متداول را انجام داده دانم، همان معامله باشد، مياختيار دارد و من هم عنوانش را. هيچ خبر نداشتم بارونس فرانكشتاين بودن

ساله دارد كه دانستم يك قصر صد چه جوري است، اما موضوع اين نيست. مي دانستم قرار است هميشه توي آن زندگي كنيم. هيچ بازسازي نشده، اما نمي

رود. مدام يك آهنگ بي سر و ته ويكتور گاهي اوقات خيلي روي اعصاب ميكند و باز دوباره كنم، عذرخواهي مي زند و وقتي بهش اعتراض مي را سوت مي

پشت مقابل آن گوژ كند. هيچ موقع ي همان آهنگ مي شروع به زمزمهايستد. ويكتور يك بزدل است. فرستد، نمي نزاكت كه دنبال كارهايش مي بي

آه، نه، نه » خواهم. من باز پول مي«هرگز جرأت ندارد سراغ من بيايد و بگويد:

يلم

ع

انرد

رگي :ب

خيلت

Page 120: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٥ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

Page 121: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٤ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

ي عيد خبري از نامه بي هيچ حرف پيش، سال نو مبارك! در ويژهمقاله و معرفي كتاب و چيزهايي از اين قبيل نيست. تعطيالت عيد به جاي

تحقيق و افزودن به دانش شخصي، وقت لذت بردن و تفريح است. و درس وي داستان كه اوقات نامه ف، چه چيزي بهتر از يك ويژه ت براي دوستداران ع

نامه سه داستان ترجمه و سه فراغت خود را با آن پر كنند؟در اين ويژهتخيلي داريم؛ همگي باكيفيت و ، هم فانتزي و هم علميداستان نگارش

ي يك، داغ ِ داغ و تازه. جهدر

ي شگفتزار و همكاران آن با اميد ي مجله ت تحريريهأبنابراين هينامه دعوت ي اين ويژه سالي خوش و سرشار از موفقيت، شما را به مطالعه

كنند. اميد است كه لذت ببريد و ديگران را هم به خواندن آن تشويق مي كنيد.

تقادات فراموش نشوند. هيچ مثل هميشه، نظرات، پيشنهادات و اني آن افراد اي كه براي تهيه ها به مجله ي واكنش خواننده چيز به اندازه

كند. ي راه اميدوار نمي ها را دلگرم و به ادامه كشند، آن بسياري زحمت مي

سال نو مبارك

شيرين سادات صفوي

1389اسفند 29

Page 122: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٣ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

فهرست

4 سخن ماه

6 فرانكشتاين تخيلي، ترجمه: عروس علمي

سميه كرمي /مايك رزنيك

24 تخيلي، ترجمه: دنياهاي اگر علمي

نثاري الداني زهرا جان /بائوم استنلي جي. وين

59 تخيلي، ترجمه: بيرون علمي

بيرون/برايان آلديس، شيرين سادات صفوي

80 ااژدهفانتزي، نگارش: خمر خوردن با

مصطفي رضوي

101 برجتخيلي، نگارش: علمي

كاتارينا ورزي

118 تابستان، نگارش: تخيلي علمي

مهدي بنواري

برگردانبخش اول: داستان،

بخش دوم: داستان، نگارش

Page 123: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

٢ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

زار شگفت

زن ي ادبيات گمانه ماهنامه

1390ي نوروز نامه ، ويژه3ي ي نخست، شماره دوره

مهدي بنواري : گذاري سياستدبير شوراي

شيرين سادات صفوي : سردبيـــــــــــــر

زمان، سميه كرمي محمد حاج : هيأت تحريريه

نثاري الداني، كاتارينا ورزي، زهرا جان : همكاران اين شماره

فرزين سوريمصطفي رضوي،

»برج«شهر متروكه، لوكاس مايرز، : طرح روي جلد

www.fantasy.ir : نشاني وبگاه

[email protected] : پست الكترونيك

ي مطالب مجله در قالب تحقيقاتي و براي آشنايي مخاطب عالقمند با كليه نامه: تكذيب

اند. با توجه به زن و آثار شاخص اين ژانر منتشر شده مباحث موجود در ادبيات گمانه

پردازانه بوده و مبلغ اعتقاد خاصي هاي منتشر شده همگي خيال هاي ژانر، داستان ويژگي

نيستند.

ي شگفتزار محفوظ بوده و نشر مجدد محتواي ي حقوق نشر مطالب مجله كليه حق نشر:

هاي و مجوزهاي مربوطه در نامه زهي كتبي و يا بر اساس اجا نگارش و برگردان تنها با اجازه

گاه آكادمي فانتزي مجاز است. ناديده گرفتن اين حقوق مالكيت معنوي بر اساس قوانين وب

گرد قانوني است.مؤلفين و مصنفين قابل پي

ي انتشار الكترونيكي، بارگذاري مجدد، ارسال براي ديگران، چاپ براي استفاده پخش:

.زن است شخصي يا عمومي به صورت غيرانتفاعي، مورد تشويق و تأييد گروه ادبيات گمانه

Page 124: Wonderland, Vol 2, No 1 (3)

١ ي نوروز ي ويژه شماره

ي نوروزي گروه ادبي گمانه زن

1390 نوروز ي نامه ويژه ،3 ي شماره نخست، ي دوره