75
ﻗﺒﺎدﻳﺎﻧﻲ ﻧﺎﺻﺮﺧﺴﺮو ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ ﺧﺮاﺳﺎﻧﻲ ﺑﻠﺨﻲ ﻗﺒﺎدﻳﺎﻧﻲ ﻧﺎﺻﺮﺧﺴﺮو ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ از وﻮدمѧﺸﻪѧ دﺑﻴﺮﭘﻴﺮديѧѧѧѧ ﻋﻨ اﷲﺎبѧﺮوزيѧ اﻟﻤﺎدﻳﻨﻲѧ اﻟﻘﺒﺴﺮوѧѧ ﻧﺎﺻ اﻟﺪﻳﻦ اﺑﻮﻣﻌﻴﻦ ﮔﻮﻳﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺒﺎﺷﺮت ﺷﻐﻞ ﺁن در ﻣﺪﺗﻲ و ﺑﻮدم ﻣﺸﻐﻮل دﻳﻮاﻧﻲ ﮐﺎرهﺎي ﺑﻪ و، ﺳﻠﻄﺎﻧﻲ اﻋﻤﺎل و اﻣﻮال در ﻣﺘﺼﺮﻓﺎن ﺟﻤﻠﻪ ﻳﺎ ﻬﺮﺗﻲѧ ﺮانѧ اﻗ ﺎنѧ ﻣﻴ در ﻮدﻩѧ ﻧﻤ ﻮدمѧѧ ﻓﺘ. ﺎنѧ اﻣﻴﺮﺧﺮاﺳѧѧ ارﺑﻌﻤﺎﻳ و ﻴﻦѧ ﺛﻠﺜ و ﺒﻊѧ ﻨﻪѧѧ اﻵﺧﺒѧ رﺑﻴ درѧ ﺧﻮاهﻨ روز ﺁن درѧѧ ﺣﺎﺟѧ هѧﺮﻓﺘﻢѧﺮوѧ از ﺑﻮد ﺳﻠﺠﻮق ﺑﻦ ﻣﮑﺎﻳﻴﻞ داودﺑﻦ ﺑﻴﮏ ﺟﻌﻔﺮي اﺑﻮﺳﻠﻴﻤﺎن ﮐﻨﺪ روا ﺗﻘﺪس و ﺗﻌﺎﻟﻲ ﺑﺎري. وﺎﻟﻲѧ ﺗﻌﺪايѧѧﺘﻢѧ ﺧﻮاﺳѧ ﺣﺎﺟ وﺮدمѧ ﺑﮑﺎزѧ ﻧﻤ رﮐﻌﺖ دو و رﻓﺘﻢ اي ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻪ ﺗﺒﺎرﮎ دهﺪ ﺗﻮاﻧﮕﺮي ﻣﺮا. ѧ ﺧﻮاﻧѧѧ ﭘﺎرﺳﻌﺮيѧﺸﺎنѧ اﻳ ازѧ ﻳﮑﺪمѧ ﺁﻣ اﺻﺤﺎب و ﻳﺎران ﻧﺰدﻳﮏ ﺑﻪ ﭼﻮن. ﺑﺮﺧﻮان ﺷﻌﺮي ﻣﺮا. ﮐﺮد ﺁﻏﺎز ﺑﻌﻴﻨﻪ ﺷﻌﺮ هﻤﺎن او ﮐﻪ ﺑﻮدم ﻧﺪادﻩ ﺑﺪو هﻨﻮز. ѧ وﺮﻓﺘﻢѧѧ ﻧﻴ ﻓﺎل ﺑﻪ ﺣﺎل ﺁن ﮐﺮد روا ﻣﺮا ﺣﺎﺟﺖ ﺗﻌﺎﻟﻲ و ﺗﺒﺎرﮎ ﺧﺪاي ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮد. و ﺷﺪم ﺟﻮزﺟﺎﻧﺎن ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁن از ﭘﺲ و ﺑﺒﻮدم ﻣﺎﻩ ﻳﮏ ﻗﺮب ﺧﻮردﻣﻲ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺷﺮاب. ﺴﮑﻢѧ اﻧﻔѧ ﻋﻠѧ وѧ اﻟﺤﻮاѧ ﻗﻮﻟѧѧ ﻓﺮﻣﺎﻳѧﻠﻢѧ وѧ ﺁﻟ وѧ ﻋﻠﻴ اﷲﻠﻲѧ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ. ѧ اﮔﺮ، ﮐﻨﺪ زاﻳﻞ ﻣﺮدم از ﺧﺮد ﮐﻪ ﺷﺮاب اﻳﻦ از ﺧﻮردن ﺧﻮاهﻲ ﭼﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﺮا ﻳﮑﻲ ﮐﻪ دﻳﺪم ﺧﻮاب در ﺷﺒﻲ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻲ هﻮش. ﭼﻴﺰي اﻳﻦ ﺟﺰ ﺣﮑﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻮاب ﻣﻦѧ ﮐﻨѧѧ دﻧﻴﺪوﻩѧ اﻧѧ ﺳﺎﺧﺖ ﺘﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ. دادﻮابѧѧ ﺑﻠﮑ، ѧ ﺑﺎﺷﻮنѧ رهﻨﻤѧ ﺑﻴﻬﻮﺷ راﺮدمѧѧ راﺴﻲѧѧ ﮔﻔ ﻧﺘﻮان ﺣﮑﻴﻢ، ﻧﺒﺎﺷﺪ راﺣﺘﻲ ﺑﻴﻬﻮﺷﻲ و ﺑﻴﺨﻮدي ﮐﻪ اﻓﺰاﻳﺪ ﺑﻪ را هﻮش و ﺧﺮد ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻴﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﻴﺰي. ﺁرم ﮐﺠﺎ از را اﻳﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ. و، ѧ ﺑﺎﺷﺪﻩѧ ﻳﺎﺑﻨﺪﻩѧ ﺟﻮﻳﻨ ﮔﻔﺖ اﺷﺎرت ﻗﺒﻠﻪ ﺳﻮي ﭘﺲ ﻧﮕﻔﺖ ﺳﺨﻦ دﻳﮕﺮ و ﮐﺮد. ﺮﻣﻦѧﻮدѧﺎدمѧѧ ﺗﻤﺎم ﺣﺎل ﺁن، ﺷﺪم ﺑﻴﺪار ﺧﻮاب از ﭼﻮنﺮدمѧ ﺑﻴﺪار ﻧﻴﺰ ﺳﺎﻟﻪ ﭼﻬﻞ ﺧﻮاب از ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺪم ﺑﻴﺪار دوﺷﻴﻦ ﺧﻮاب از ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮد ﺑﺎ و ﮐﺮد ﮐﺎر. ﺸﻴﺪمѧ اﻧﺪﻳﺎﺑﻢѧ ﻧﻴﺮحѧﻨﻢѧ ﻧﮑﺪلѧﻮدѧﺎلѧ اﻋﻤ و اﻓﻌﺎل هﻤﻪ ﺗﺎ ﮐﻪ. ﻨﻪѧѧ اﻻﺧﺎديѧ ﺟﻤﺸﻢѧﺸﻨﺒﻪѧ ﭘﻨﺠ روز وﻴﻦѧ ﺛﻠﺜ وﺒﻊѧﺮديѧ ﻳﺰدﺟ دﻩ و ﭼﻬﺎرﺻﺪ ﺑﺮ ﺳﺎل ﭘﺎرﺳﻴﺎن ﻣﺎﻩ دي ﻧﻴﻤﻪ ارﺑﻌﻤﺎﻳﻪ. وﺪمѧﺎﻣﻊѧﺴﺠﺪѧѧ وﺴﺘﻢѧ ﺑﺸѧ وѧﺎتѧ ﻣﻨﻬﻴ ازﺘﻦѧ ﺑﺎزداﺷ دﺳﺖ و اﺳﺖ واﺟﺐ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﺬاردن ﺑﻪ ﺗﻌﺎﻟﻲ ﺑﺎري از ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻳﺎري و ﺑﮑﺮدم ﻧﻤﺎز اﺳﺖ ﻓﺮﻣﻮدﻩ ﺗﻌﺎﻟﻲ و ﺳﺒﺤﺎﻧﻪ ﺣﻖ ﮐﻪ ﭼﻨﺎن ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺖ و. از ﭘﺲ رﻓﺘﻢ ﺷﺒﻮرﻏﺎن ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁن. ﺮودѧ ﻣﺮواﻟѧﺎنѧ ﻃﺎﻟﻘ و ﺳﻨﮑﻼن راﻩ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁن از و ﺑﻮدم ﺑﺎرﻳﺎب دﻳﻪ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺷﺪم. ѧ اﺳѧ ﻗﺒﻠﻔﺮѧﺰمѧﺮاѧѧﺘﻢѧ ﮔﻔ و ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻣﻌﺎف ﺑﻮد ﻣﻦ ﻋﻬﺪﻩ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺷﻐﻞ ﺁن از و رﻓﺘﻢ ﻣﺮو ﺑﻪ ﭘﺲ. ﺿﺮور اﻧﺪﮎ اﻻ ﮐﺮدم ﺗﺮﮎ ﺑﻮد ﺁﻧﭽﻪ دﻧﻴﺎﻳﻲ از و ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻮاب ﺑﻮد ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﭘﺲ ي. ﺷﻌﺒﺎن ﺳﻴﻮم و ﺑﻴﺴﺖ وѧ ﭼﻬﺸﺎﺑﻮرѧ ﻧﻴѧѧ ﺁن از وѧ ﺑﺎﺷﻨﮓѧ ﻓﺮﺳѧѧ ﺷﺪم ﺳﺮﺧﺲ ﺑﻪ ﻣﺮو از و ﺁﻣﺪم ﺑﻴﺮون ﻧﻴﺸﺎﺑﻮر ﻋﺰم ﺑﻪTorbatJam.com ١

سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی

Embed Size (px)

DESCRIPTION

سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی

Citation preview

Page 1: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني بلخي خراساني

ودم و از شه ب ه من مردي دبيرپي ه ک اب اهللا عن اديني المروزي ت چنين گويد ابومعين الدين ناصر خسرو القب

جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطاني ، و به کارهاي ديواني مشغول بودم و مدتي در آن شغل مباشرت

هرتي يا ران ش ان اق وده در مي ودم نم ه ب ان .فت ه اميرخراس ه ک ين و اربعماي بع و ثلث نه س ر س ع اآلخب در ربي

د ه در آن روز خواهن ه هر حاجت ک رفتم ک ابوسليمان جعفري بيک داودبن مکاييل بن سلجوق بود از مرو ب

الي و .باري تعالي و تقدس روا کند ا خداي تع تم ت از بکردم و حاجت خواس به گوشه اي رفتم و دو رکعت نم

د . مرا توانگري دهد تبارک شان شعري پارسي مي خوان دم يکي از اي چون به نزديک ياران و اصحاب آم

ا .هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعينه آغاز کرد .مرا شعري برخوان . رفتم و ب آن حال به فال نيک گ

قرب يک ماه ببودم و پس از آن جا به جوزجانان شدم و .خود گفتم خداي تبارک و تعالي حاجت مرا روا کرد

سکم .شراب پيوسته خوردمي ي انف و عل وا الحق و ل ه قول د ک لم مي فرماي ه و س ه و آل . پيغمبر صلي اهللا علي

ه شبي در خواب ديدم که يکي مرا گفت چند خواهي خوردن از اين شراب که خرد از مردم زايل کند ، اگر ب

د من جواب گفتم که حکما جز اين چيزي ن .هوش باشي بهتر م کن ا ک دوه دني ه ان جواب داد .توانستند ساخت ک

ردم را بيهوشي رهنمون باشد ، بلکه ه م که بيخودي و بيهوشي راحتي نباشد ، حکيم نتوان گفت کسي را ک

ده باشد ، و . گفتم که من اين را از کجا آرم . چيزي بايد طلبيد که خرد و هوش را به افزايد ده يابن گفت جوين

رمن . کرد و ديگر سخن نگفت پس سوي قبله اشارت ود ب ادم ب ر ي چون از خواب بيدار شدم ، آن حال تمام ب

ردم شيدم . کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشين بيدار شدم بايد که از خواب چهل ساله نيز بيدار گ اندي

ابم رح ني نم ف دل نک ال خود ب ادي االخر سنه . که تا همه افعال و اعم ين و روز پنجشنبه ششم جم سبع و ثلث

ه مسجد جامع شدم و .اربعمايه نيمه دي ماه پارسيان سال بر چهارصد و ده يزدجردي ن بشستم و ب سر و ت

ات نماز بکردم و ياري خواستم از باري تعالي به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهي

.و ناشايست چنان که حق سبحانه و تعالي فرموده است

رود . آن جا به شبورغان رفتم پس از ه مروال ان ب شب به ديه بارياب بودم و از آن جا به راه سنکالن و طالق

ه است . شدم را عزم سفر قبل ه م تم ک پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گف

و بيست و سيوم شعبان . ي پس حسابي که بود جواب گفتم و از دنيايي آنچه بود ترک کردم اال اندک ضرور.

شابور چهل ه ني ا ب ه سي فرسنگ باشد و از آن ج به عزم نيشابور بيرون آمدم و از مرو به سرخس شدم ک

TorbatJam.com ١

Page 2: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ان . روز شنبه يازدهم شوال در نيشابور شدم . فرسنگ است ود و حاکم زم اه کسوف ب ن م چهارشنبه آخر اي

ري بيک رادر جعف ود ب د ب ازار سراجان و آ و مدرسه اي فرم . طغرل بيک محم ه نزديک ب ود ب را « وده ب

رون . عمارت مي کردند شابور بي ده از ني ار اول و دوم ذي القع ود ب ه ب و او به واليت گيري به اصفهان رفت

د . رفتم در صحبت خواجه موفق که خواجه سلطان بود ارت شيخ بايزي يديم و زي ومس رس ه ق وان ب به راه ک

م روز.بسطامي بکردم قدس اهللا روحه ردم و طلب اهل عل ام ک آدينه روز هشتم ذي القعده از آن جا مدتي مق

ه . نزديک وي شدم . مردي نشان دادند که او را استاد علي نسائي مي گفتند . کردم ود سخن ب مردي جوان ب

يش وي حاضر شوده جمعي پ وي گ م و م ان اهل ديل ه زب د و . فارسي همي گفت ب دس خواندن گروهي اقلي

ين . وهي حساب گروهي طب وگر ه چن ه اهللا علي ينا رحم وعلي س تاد اب ر اس ه ب اي سخن مي گفت ک در اثن

وعلي سيناست . خواندم و از وي چنين شنيدم ه او شاگرد اب ا . همانا غرض وي آن بود تا من بدانم ک چون ب

زي بخوانم تم و ب . ايشان در بحث شدم او گفت من چيزي سپاهانه دانم و هوس دارم که چي رو ن عجب داش ي

وزد اه فرسنگ حساب . آمدم گفتم چون چيزي نمي داند چه به ديگري آم ه ري سه صد و پنج ا ب خ ت و از بل

پاهان . کردم ه س ادان سي فرسنگ و از ري ب ه هم و گويند از ري تا ساوه سي فرسنگ است و از ساوه ب

ه آمل سي فرسنگ د گ . پنجاه فرسنگ و ب د است مانن وه دماون ان ري و آمل ک ه آن را لواسان و مي دي ک نب

ا حاصل مي شود ه نوشادر از آن ج ر سر چاهي است ک د ب ز . گويند و گوين رين ني ه کب د ک ردم . و گوين م

.پوست گاو ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند که به راه نتوان فرود آوردن

ه جانب پنجم محرم سنه ثمان و ثلثين و اربعمائه دهم مرداد ماه سنه خمس عشر اريخ فرس ب و اربعمائه از ت

ا . قحط بود و آن جا يک من نان جو به دو درهم مي دادند . قزوين روانه شدم و به ديه قوهه رسيدم از آن ج

يدم انع شود در . برفتم ، نهم محرم به قزوين رس ه م ز ک وار و خار و هيچ چي سيار داشت بي دي باغستان ب

ا خوب اال آنکه و قزوين را شهري ن .رفتن راه نبود اده و بازاره ر آن نه يکو ديدم باروي حصين و کنگره ب

ه در .آب در وي اندک بود در کاريز به زيرزمين ا ک ه صناع ه ود و از هم و رييس آن شهر مردي علوي ب

.آن شهر بود کفشگر بيش تر بود

ان زوين است دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثين و اربعمائه از قزوين برفتم به راه بيل و قب ه روستاق ق و . ک

د ل خوانن ه خرزوي ي ک ه ديه تيم . از آن جاب دک داش ود زادي ان ا ب ا م ه ب دو ک رادرم وغالمکي هن ن و ب . م

نم ا را . برادرم به ديه رفت تا چيزي از بقال بخرد ، يکي گفت که چه مي خواهي بقال م تم هرچه باشد م گف

دارم . شايد که غريبيم و برگذر ز ن وع سخن گفتي ، گفتمي .گفت هيچ چي ن ن ا کسي از اي د از آن هر کج بع

TorbatJam.com ٢

Page 3: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ود . بقال خرزويل است چون از آن جا برفتم نشيبي قوي بود چون سه فرسنگ برفتم ديهي از حساب طارم ب

ود . برزالحير مي گفتند ر خودروي ب يش ت ود و ب ر ب ار و انجي سيار از ان ا . گرمسير و درختان ب و از آن ج

تاندند از . ن را شاه رود مي گفتند برفتم رودي بود که آ اج مي س د و ب دان مي گفتن ه خن ود ک بر کنار ديهي ب

ه آن دد ک جهت امير اميران و او از ملوک ديلميان بود و چون آن رود از اين ديه بگذرد به رودي ديگر پيون

يالن و آن را سپيد رود گويند و چون هردو رود به هم پيوندند به دره اي فرود رود که مشرق است از کوه گ

سکون اي آب ه در دري آب به گيالن مي گذرد و به درياي آبسکون رود و گويند که هزار و چهارصد رودخان

ن سيار و من اي ريزد ، و گفتند يکهزار و دويست فرسنگ دور است ، و در ميان دريا جزاير است و مردم ب

انکي اکنون با سر حکايت و کار خود شوم . حکايت را از مردم شنيدم ، از خندان تاشميران سه فرسنگ بياب

اده ادش برسنگ خاره نه د بني ه اي بلن ار شهر قلع ه کن است همه سنگالخ و آن قصه واليت طارم است و ب

است سه ديوار در گرد او کشيده و کاريزي به ميان قلعه قلعه فرو بريده تا کنار رودخانه که از آن جا آب بر

د آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان واليت در آن قلعه هستند تا کسي بيراهي و سرکشي نتوان

ه در واليت او کرد و گفتند آن امير را قلعه هاي بسيار در واليت ديلم باشد و عدل و ايمني تمام باشد چنان ک

ه کفش د هم ه رون ه مسجد آدين ه در واليت وي ب ان ک ستاند و مردم زي ب ه از کسي چي د ک ا را کسي نتوان ه

ان ه مرزب سد ک ين نوي ر کاغذ چن بيرون مسجد بگذارند و هيچ کس آن کسان را نبرد و اين امير نام خود را ب

راهيم است دم . الديلم خيل جيالن ابوصالح مولي اميرالمومنين و نامش جستان اب در شميران مردي نيک دي

ود مردي اهل بو . از دربند بود نامش ابوالفضل خليفه بن علي الفلسوف د و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نم

رده ام ، . مرا گفت چه عزم داري . و با هم بحث ها کرديم و دوستي افتاد ميان ما ه را نيت ک تم سفر قبل گف

نم از ببي و را ب ا ت ا کني ت ر اينج ذر ب بيست و ششم محرم از . گفت حاجت من آنست که به وقت مراجعت گ

اردهم صفر را تم چه ميران مي رف رفتم و از ش هر سراب ب انزدهم صفر از ش يدم و ش هر سراب رس ه ش ب

ديم . سعيدآباد گذشتم اه ق نجم شهريور م يدم و آن پ ز رس ه شهر تبري ه ب بيستم صفر سنه ثمان ثلثين و اربعمائ

ادان هري آب ت ش ان اس صبه آذربايج هر ق ود و آن ش زار و . ب ک ه ودم هري ام پيم ه گ ول و عرضش ب ط

ه و شرف چهارصد بود و پادشاه واليت آذربايجان را چنين ذکرمي کردند در خطبه االمير االجل سيف الدول

اد شب . المله ابومنصور و هسودان بن محمد مولي اميرالمومنين ه افت مرا حکايت کردند که بدين شهر زلزل

از خف ود پس از نم سترقه ب تن بعضي از پنجشنبه هفدهم ربيع االول سنه اربع و ثلثين و اربعمائه و در ايام م

د و در . شهر خراب شده بود و بعضي ديگر را آسيبي نرسيده بود و گفتند چهل هزار آدمي هالک شده بودن

TorbatJam.com ٣

Page 4: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ان فارسي نيکو نمي دانست ا زب د . تبريز قطران نام شاعري را ديدم شعري نيک مي گفت ام يش من آم پ

تم ديوان منحيک و ديوان دقيق بياورد و پيش من بخواند و هر معني که او ا او بگف مشکل بود از من پرسيد ب

.و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند

شديم و ا خوي ب ر و هسودان ت چهاردهم ربيع االول از تبريز روانه شديم به راه مرند و با لشکري از آن امي

ا م جم ا برکري سي فرسنگ است و در روز دوازده ا برکري و از خوي ت رفتم ت دي از آن جا با رسولي ب

ه گوشت ان ک ا گوشت خوک همچن ازار آن ج يديم در ب ه وان وسطان رس االول آن جا رسيديم و از آن جا ب

ه ا ب گوسفند مي فروختند و زنان و مردان ايشان بر دکان ها نشسته شراب مي خوردند بي تحاشي و از آن ج

ان ا سلمانان و ارمني ا شهر اخالط رسيدم هيژدهم جمادي االول و اين شهر سرحد م ا اينج ست و از برکري ت

سران ود پ ادت از صد سال ب دي عمرش زي ود او را نصرالدوله گفتن ري ب نوزده فرسنگ است و آن جا امي

ازي و پارسي و د ت ان سخن گوين ه سه زب ن شهر اخالط ب بسيار داشت هر يکي را واليتي داده بود و در اي

ا ام آن شهر نه دين سبب ن ه اخالط ب ود ک شان ارمني و ظن من آن ب ول باشد و رطل اي ه پ ه ب د و معامل ده ان

ود و در . سيصد درم باشد يدم برف و سرمايي عظيم ب اطي رس ه رب بيستم جمادي االول از آن جا برفتم و ب

ر هنجار آن ه ب ردم روز برف و دم ا م صحرايي در پيش شهر مقداري راه چوبي به زمين فرو برده بودند ت

ود از آن جا به شهر بط . چوب مي روند اده ب ه . ليس رسيدم به دره اي در نه ديم صد من ب ا عسل خري آن ج

ه او را در يک سال ن شهر کس باشد ک يک دينار برآمده بود به آن حساب که به ما بفروختند و گفتند در اي

د . سيصد چهارصد خيک عسل حاصل شود ه آن راقف انظر مي گفتن ديم ک ه اي دي رفتيم قلع ا ب . و از آن ج

از آن جا بگذشتم ، به جايي رسيدم که آن جا مسجدي بود مي گفتند که اويس قرني قدس . بنگر يعني بايست

د و چوبي چون درخت سرو مي . اهللا روحه ساخته است و در آن حدد مردم را ديدم که در کوه مي گرديدن

د يم و از د. بريدن ن چوب را يک سر در آتش مي کن د اي د گفتن ن چه مي کني ه از اي يدم ک يگر سر آن پرس

ريم ه اطراف مي ب يم و ب و . قطران بيرون مي آيد همه در چاه جمع مي کنيم و از آن چاه در ظروف مي کن

ه . اين واليت ها که بعد از اخالط ذکر کرده شد و اينجا مختصر کرديم از حساب ميافارقين باشد ا ب از آن ج

ساتين ا آب روان وب ود ب ه شهر ارزن شديم شهري آبادان و نيکو ب ا ب و اشجار و بازارهاي نيک و در آن ج

ادي االول ه بيست و ششم جم ود و روز آدين ميارفاتين از اين راه که ما آمديم پانصد و پنجاه و دو فرسنگ ب

ود وز سبز ب ا هن ن وقت برگ درخت ه ود و در اي ه ب ين و اربعماي ود ا ز . سنه ثمان و ثلث اره اي عظيم ب پ

ن سنگ . پانصد من سنگ سفيد برشده هر سنگي مقدار م از اي اه گزي برجي عظيم ساخته ه ه هر پنج و ب

TorbatJam.com ٤

Page 5: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

از داشته است . سفيد که گفته شد و سرباره همه کنگره ها بر نهاده چنان که گويي امروز استاد دست ازش ب

نگين و دري . ه طارقي س شيده است ب يم برک اهي عظ ن شهر را يک در است از سوي مغرب و درگ و اي

د . آن جا ترکيب کرده آهنين بي چوب بر ل انجام و مسجد آدينه اي دارد که اگر صفت آن کرده شود به تطوي

د . ه در آن مسجد ساخته ان ه متوضاي ک ه ک ر نوشته است و گفت ام ت هرچند صاحب کتاب شرحي هرچه تم

ا يکي ظاهر استعمال را و ديگر ه ه چهل حجره در پيش است و دو جوي آب بزرگ مي گردد در همه خان

ت د تح ي گردان اک م ا پ اه ه رد و چ ي ب ل م ه ثق ان ک ض . االرض پنه تان در رب ن شهرس رون ازاي و بي

د از کنن م نم ا ه ه آن ج ه روز آدين و . کاروانسراها و بازارهاست و گرمابه ها و مسجد جامع ديگري است ک

ازار و مسجد جامع و ا ب حمامات از سوي شمال سوري ديگر است که آن را محدثه گويند هم شهري است ب

ر االعظم عزاالسالم سعدالدين نصرالدوله و شرف همه ترتيبي ، و سلطان واليت را خطبه چنين کنند االمي

اين . و رطل آن جا چهارصد و هشتاد درم سنگ باشد . الملة ابونصر احمد مردي صدساله و گفتند که هست

ام ک د امير شهري ساخته است برچهارفرسنگ ميافارقين و آن را نصريه ن ه . رده ان ارقين ن ا مياف د ت و از آم

.فرسنگ است

وطول شهر به مساحت . بنياد شهر بر سنگي يک لخت نهاده . ششم روز از دي ماه قديم به شهر آمد رسيديم

ده است . دو هزار گام باشد و عرض هم چندين ا بري و گرد او سوري کشيده است از سنگ سياه که خشت ه

ه هيچ گل و گچ در از صد مني تا يک هزار مني ه يکديگر پيوسته است ک ان ب ا چن و بيش تر اين سنگ ه

به هر صد گز برجي ساخته . باالي ديوار بيست ارش ارتفاع دارد و پهناي ديوار ده ارش . ميان آن نيست

و از اندرون شهر در بسيار جاي نردبان هاي . که نيمه دايره آن هشتاد گز باشد و کنگره او هم از اين سنگ

اهي ساخته . سنگين بسته است که بر سر باور تواند شد ر سر هر برجي جنگ گ ر . و ب ار دروازه ب و چه

شرقي را باب الدجله گويند غربي را .اين شهرستان است همه آهن بي چوب هر يکي روي به جهتي از عالم

ن سنگ و بيرون اين سور سور ديگ .شمالي را باب االرمن و جنوبي را باب التل .باب الروم ر است هم از اي

رد .باالي آن ده گز و همه ي سرهاي ديوار کنگره و از اندرون کنگره ممري ساخته چنان که با سالح تمام م

ه آساني د ب ستد وجنگ کن د مخالف .بگذرد و باي شانده ان ين برن ز دروازه هاي آهن رون را ني ن سور بي و اي

ه چون از دروازه هاي سور ه دروازه هاي اندروني چنان ک ا ب د رفت ت د مبلغي در فصيل بباي اول در رون

ه از سنگ .دروازه ي سور دوم رسند و فراخي فصيل پانزده گز باشد ان شهر چشمه اي است ک در مي و ان

د , خاره بيرون مي آيد مقدار پنج آسيا گرد ا مي آي ه از کج د ک و در آن .آبي به غايت خوش و هيچ کس ندان

TorbatJam.com ٥

Page 6: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

و امير وحاکم آن شهر پسر آن نصر الدوله است که ذکر . آن آب ساخته اند شهر اشجار و بساتين است که از

ل شهر .رفت د و ترک مث الد عرب و عجم و هن الم در ب و من فراوان شهر ها و قلعه ها ديدم در اطراف ع

ده ام ان جاي ديگر دي ه گفت چن نيدم ک و .آمد هيچ جا نديدم که بر روي زمين چنان باشد و نه نيز از کسي ش

س د م د دي ر نتوان م ت ه از آن راست و محک ان ک ياه است چن ن سنگ س م از اي امع ه امع . جد ج ان ج و درمي

ه از ا طاق زده است هم ر ستون ه د هر ستوني يکپارچه سنگ و ب دويست و اند ستون سنگين برداشته ان

ن طاق هاي و صفي ديگر طاق زده بر سر آ .سنگ و بر سر طاق ها باز ستون ها زده است کوتاه تر از آن

رده است .بزرگ و .و همه بام هاي اين مسجد به خر پشته پوشيده همه تجارت ونقارب و منقوش و مدهون ک

اده است و ر سر آن نه زرگ ب دور عظيم ب اندر ساحت مسجد سنگي بزرگ نهاده است و حوضي سنگين م

ر ان حوض ب ه ارتفاعش قامت مردي و دور دائره آن دو گز و نايژه اي برنجين از مي ه آبي صافي ب ده ک آم

و متوضاي عظيم بزرگ و چنان نيکو .فواره از آن بيرون مي آيد چنان که مدخل و مخرج آن آب پيدا نيست

پيد و ارقين س ياه است و از آن مياف ه س ساخته استکه به از آن نباشد اال که سنگ آمد که عمارت کرده اند هم

ن م از س ا نزديک مسجد کليسايي است عظيم به تکلف ه ه نقش ه رده ب سيا مرخم ک ين کلي و .گ ساخته و زم

ده ه هيچ جاي آن دري ندي دم ک درين کليسيا بر طارم آن که جاي عبادت ترسايان است دري آهنين مشبک دي

اداني نيست و آن چهل فرسنگ است .بودم ر راهي .و از شهر آمد تا حران دو راه است يکي را هيچ آب و ب

اروان .ر است و بيش تراهل آن نصاري باشد و آن شصت فرسنگ باشد ديگر آباداني و ديه هاي بسيا ا ک ما ب

ام بي .به راه آباداني شديم ه هيچ گ ه ستور البت ود ک دان سنگ ب ه چن ود اال آن ک وار ب صحرايي به غايت هم

ادي يديم دوم .سنگ ننه ه حران رس ه ب ين و اربعماي ان و ثلث ادي اآلخر سنه ثم نجم جم ه بيست و پ روز آدين

.رماه قديم هواي آن جا در آن وقت چنان بود که هواي خراسان در نوروزآذ

رد .از آن جا برفتيم به شهري رسيديم که قرول نام آن بود ان ک ه خود مهم چون در .جوانمردي ما را به خان

ن ه م ران ب ت ق د و گف وده باش اله ب د شصت س ن آم ک م د نزدي دوي در آم ي ب ديم عرب ه ي وي در آم خان

اس گفت قل .بياموز اعوذ برب الناس او را تلقين مي کردم و او با من مي خواند چون من گفتم من الجنه و الن

پس گفت آن سوره نقاله الحطب کدام است و .ارايت الناس نيز بگويم من گفتم که آن سوره بيش از اين نيست

ه الحطب و آن شب چ ه نقال ازگفتم نمي دانست که اندر سوره تبت حماله الحلب گفته است ن ا وي ب ه ب دان ک ن

.مردي عرب شصت ساله ,سوره قل اعوذ برب ياد نتوانست گرفتن

TorbatJam.com ٦

Page 7: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

يديم بج رس ه من تيم و ب رات بگذش ديم و دوم از ف ه سروج آم ه ب ين و اربعماي و آن .شنبه دوم رجب ثمان و ثلث

ود ,نخستين شهري است از شهرهاي شام ي .اول بهمن ماه قديم بود و هواي آن جا عظيم خوش ب ارت ه چ عم

ا حلب صد فرسنگ باشد .از بيرون شهر نبود و از آن جا به شهر حلب رفتم ارقين ت حلب را شهر .از مياف

اده ر سنگ نه ه ب ه اي عظيم هم نيکو ديدم باره اي عظيم دارد ارتفاعش بيست و پنج ارش قياس کردم و قلع

اده م نه ر سر ه ام و روم و و آن شه .به قياس چند بلخ باشد همه آبادان و بناها ب الد ش ان ب اه است مي ر باجگ

ود .و از اين همه بالد تجار و بازرگانان آن جا روند .ديار بکر و مصر و عراق چهار دروازه دارد باب اليه

باب انطاکيه و سنگ بازار آن جا رطل ظاهري چهار صد و هشتاد درم باشد و از , با ب الجنان , با ب اهللا ,

يست فرسنگ حما باشد و بعد از آن حمص و تا دمشق پنجاه فرسنگ باشد از آن جا چون سوي جنوب روند ب

سطنطنيه دويست ا ق د ت در و گوين حلب و از حلب تا انطاکيه دوازده فرسنگ باشد و به شهر طرابلس همين ق

.فرسنگ باشد

د ز چون و ديگر رو .يازدهم رجب از شهر حلب بيرون آمديم به سه فرسنگ ديهي بود جند قنسرين مي گفتن

اره اي .شش فرسنگ شديم به شهر سرمين رسيديم بارو نداشت ود ب شش فرسنگ ديگر شديم معره النعمان ب

ه خطي ديگر ود ب زي در آن نوشته ب دم چي سنگين داشت شهري آبادان و بر در شهر اسطوانه اي سنگين دي

ن شهر نباشد از يکي پرسيدم که اين چه چيز است گفت طلسم کژدمي است که هرگز عق .از تازي رب در اي

د ردم .و نيايد و اگر از بيرون آورند و رها کنند بگريزد و در شهر نياي اس ک االي آن ستون ده ارش قي و , ب

ه ه از هر جانب ک ان شهر ک اده است در مي بازارهاي او بسيار معمور ديدم و مسجد آدينه شهر بر بلندي نه

سيار است و خواهند به مسجد در شوند سيزده درجه بر باال با د م است و ب ه گن يد شد و کشاورزي ايشان هم

اه باشد در آن مردي .درخت انجير و زيتون و پسته و بادام و انگور فراوان است اران و چ و آب شهر از ب

ود يس شهر او ب ارگران .بود که ابوالعالء معري مي گفتند نابينا بود و ري دگان و ک سيار داشت و بن نعمتي ب

يده و در فراوان و خود هم ود گليمي پوش ه ب يش گرفت د پ ق زه د و خود طري دگان بودن ه شهر او را چون بن

ه در سراي .خانه نشسته بود نيدم ک ن معني ش نيم من نان جوين را تبه کرده که جز آن هيچ نخورد و من اي

د و و ه او کنن ه رجوعي ب ات ک ه کلي ي نعمت باز نهاده استو نواب و مالزمان او کار شهر مي سازند مگر ب

شود ا مشغول ن ه هيچ شغل دني ل باشد و ب رد در , خويش از هيچ کس دريغ ندارد و خود صائم اللي ن م و اي

ه ي او ه پاي ن عصر کسي ب ه در اي د ک شعر وادب به درجه اي است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرن

ا آورده است مرموز و کتابي ساخته است آن را الفصول و الغايات نام نهاده , نبوده است و نيست و سخن ه

TorbatJam.com ٧

Page 8: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه ز ک دک و آن کسي ني و مثل ها به الفاظ فصيح و عجيب که مردم بر آن واقف نمي شوند مگر بر بعضي ان

رده اي ,بر وي خواند رآن ک ه معارضه ي ق اب را ب ادت .چنان او را تهمت کردند که تو اين کت و پيوسته زي

يش او ادب ند و پ ادت ازصد هزار از دويست کس از اطراف آمده باش ه او را زي نيدم ک د و ش و شعر خوانن

و را داده است چه سبب , بيت شعر باشد ال ت ال ومن ه م ن هم الي اي کسي از وي پرسيد که ايزد تبارک و تع

جواب داد که مرا بيش از اين نيست که مي خورم و چون .است که مردم را مي دهي و خويشتن نمي خوري

. در حيات بود من آن جا رسيدم اين مرد هنوز

و از آن جا به شهر حما شديم شهري خوش .پانزدهم رجب ثمان و ثلثين و اربعمايه از آن جا به کويمات شديم

ه جانب روم مي رود ه ب د ک ن آب را از آن سبب عاصي گوين يعني چون از .آبادان بر لب آب غاصي و اي

پس از آن جا راه دو مي . بسيار ساخته اند بالد اسالم به بالد کفر مي رود عاصي است و بر آب دوالب هاي

در .ما به را ه ساحل رفتيم .شود يکي به جانب ساحل و آن غربي شام است و يکي جنوبي به دمشق مي رود

کوه چشمه اي ديدم که گفتند هر سال چون نيمه شعبان بگذرد آب جاري شود از آن جا و سه روز روان باشد

د ا سال ديگر و بعد از سه روز يک قطره نياي ه . ت د و ب د و تقرب جوين ارت رون ه زي ا ب سيار آن ج ردم ب م

يديم ه صحرايي رس خداوند سبحانه و تعالي و عمارت و حوض ها ساخته اند آن جا چون از آن جا گذشتيم ب

از آن جا برفتيم به .که همه نرگس بود شکفته چنان که تمامت آن صحرا سپيد مي نمود از بسياري نرگس ها

يديم و برساحل .رسيديم که آن را عرقه مي گفتند شهري ا رس ه لب دري چون از عرق دو فرسنگ بگذشتيم ب

دريا روي از سوي جنوب پنج فرسنگ برفتيم به شهر طرابلس رسيديم و از حلب تا طرابلس چهل فرسنگ

يديم .بود بدين را ه که ما نرفتيم ا رس نجم شعبان آن ج شاورز .روز شنبه پ ه ک ساتين و حوالي شهر هم ي و ب

شکر در آن وقت , اشجار بود و نيشکر بسيار بود و درختان نارنج و ترنج و موز و ليمو و خرما و شيره ني

د مبلغي .مي گرفتند ا موج زن شهر طرابلس چنان ساخته اند که سه جانب او با آب درياست که چون آب دري

ر بر باروي شهر بر رود چنان که يک جانب که با خشک دارد کنده ين محکم ب د و در آهن رده ان اي عظيم ک

.آن نهاده اند

اده . جانب شرقي بارو از سنگ تراشيده است و کنگره ها و مقاتالت همچنين وار نه ر سر دي . و عراده ها ب

د ا کنن ا قصد آن ج ه کشتي ه ه ب شان از طرف روم باشد ک و مساحت شهر هزار ارش است در . خوف اي

ويي هر هزار ارش تيمه چهار و پنج ه گ اکيزه ک ا نيکو پ ار ه ا و بازه طبقه و شش نيز هم هست و کوچه ه

ه ل ب ود ب ا موجود ب ه آن ج ودم هم ده ب يکي قصري است آراسته و هر طعام و ميوه و ماکول که در عجم دي

TorbatJam.com ٨

Page 9: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ر يش ت اکيزه و نيکو آراسته و حصين ، و در ساحت . صد درجه ب ه عظيم پ ان شهر مسجدي آدين و در مي

ه ا ازار مسجد قب رنجين و در ب واره ب انش ف ام و در مي ه حوضي است از رخ ر قب زرگ ساخته و در زي ي ب

ين ر زم د و فاضل ب ردم برمي گيرن ه م د ک مشرعه اي ساخته است که به پنج نايژه آب بسيار بيرون مي آي

اي بسيار مي گذرد و به دريا مي رود ، و گفتند که بيست هزار مرد در اين شهر است ، و سواد و روستاق ه

ه ق ب ن شهر تعل ر ، و اي ل بهت دارد ، و آن جا کاغذ نيکو سازند مثل کاغذ نيکو سازند مثل کاغذ سمرقندي ب

شکر ه آن ل سلمانان ب ن م ود و اي ده ب افر روم آم شکري از ک ه وقتي ل د سبب آن ک سلطان مصر داشت ، گفتن

لطان مصر خراج از آن شهر بر د س ر کردن شکر را قه د و آن ل شکري از آن جنگ کردن شه ل داشت و همي

د ، و باجگاهي است آن اه دارن سلطان آن جا نشسته باشد و ساالري بر سر آن لشکر تا شهر را از دشمن نگ

جا که کشتي هاي که از اطراف روم و فرنگ و اندلس و مغرب بيايد عشر به سلطان دهند ، و ارزاق لشکر

ه ردم از آن باشد ، و سلطان را آن جا کشتي ها باشد ک د ، و م د و تجارت کنن قيله و مغرب رون ه روم و س ب

د ال . اين شهر همه شيعه باشند ، و شيعه به هر بالد مساجد نيکو ساخته ان ر مث ا ساخته ب ه ه ا خان در آن ج

ه نيست رون شهر طرابلس هيچ خان د و از بي رباط ها اما کسي در آن جا مقام نمي کند و آن را مشهد خوانن

.چنان که ذکر رفت مگر مشهد دو سه

ه آن را قلمون . پس از اين شهر همچنان بر طرف دريا روي سوي جنوب دم ک به يک فرسنگي حصاري دي

ود درون آن ب د ، چشمه اي آب ان نج . مي گفتن ا پ ا آن ج رزن و از طرابلس ت ه شهر طراب رفتم ب ا ب از آن ج

ه درياست نو از آن جا به شهر جبيل رسيديم و آن شهري است م . فرسنگ بود ثلث چنان که يک گوشه آن ب

اي ر درخت ه ا و ديگ ان خرم هر درخت رد ش ه گ د و حصين ، و هم سيار بلن شيده ب واري ک رد وي دي ، و گ

ديم . گرمسيري اه ق فندارمذ م نجم اس کودکي را ديدم گلي سرخ و يکي سپيد تازه در دست داشت و آن روز پ

ه . ن جا به شهر بيروت رسيديم و از آ . سال بر چهارصد و پانزده از تاريخ عجم ان ک دم چن طاقي سنگين دي

راه به ميان آن طاق بيرون مي رفت ، باالي آن طاق پنجاه گز تقديم کردم ، و از جوانب او تخته سنگ هاي

سفيد برآورده چنان که هر سنگي از آن زيادت از هزار من بود ، و اين بنا را از خشت به مقداري بيست گز

دم جهد در آغوش د ه از سنگ مهن ه دو جانب هم ا زده است ب ا طاق ه و مرد گنجد ، و بر سر اين ستون ه

ه راست ه ميان ا ب االي آن طاق ه ر ب چنان که هيچ گچ و گل د راين ميان نيست ، و بعد از آن طاقي عظيم ب

اده است هر يکي را ه شت ارش ساخته اند به باالي پنجاه ارش ، و هر تخته سنگي را که در آن طاق بر نه

ه قياس کردم در طول و در عرض چهار ارش که هر يک از آن تخمينا هفت هزار من باشد ف و اطن هم

TorbatJam.com ٩

Page 10: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

اي ن طاقي بن سنگ ها را کنده کاري و نقاشي خوب کرده چنان که در چوب بدان نيکويي کم کنند ، و جز اي

وده پرسيدم که اين چه جاي است گفتند که شنيده ا. ديگر نمانده است بداي حوالي اغ فرعون ب ن در ب يم که اي

ه ا هم است و بس قديم است ، و همه صحراي آن ناحيت ستون هاي رخام است و سرستون ها و تن ستون ه

دان حوالي د وب رخام منقوش مدور و مربع و مسدس و مثمن و سنگ عظيم صلب که آهن بر آن کار نمي کن

ه هيچ جاي کوهي نه که گمان افتد که از آن جا بريده اند ان ک ود آن چن و سنگي ديگر همچو معجوني مي نم

اده است . سنگ هاي ديگر مسخر آهن بود يش افت ن ب و اندر نواحي شام پانصد هزار ستون يا سر ستون و ت

. که هيچ آفريده نداند که آن چه بوده است يا از کجا آورده اند

و باره اي سنگين محکم دارد و . بودند نيشکر بسيار کشته . پس از آن به شهر صيدا رسيديم هم بر لب دريا

همه مسجد حصيرهاي منقش انداخته و بازاري نيکو آراسته . سه دروازه و مسجد آدينه خوب با روحي تمام

يده است شارتي رس ا ب لطان را ي دوم س تند ق ه شهر را بياراس ردم ک ان ب دم گم ه چون آن بدي ان ک چون . چن

ويي پادشاهي ساخته . باشد پرسيدم گفتند رسم اين شهر هميشه چون ه گ ود ک ان ب و باغستان و اشجار آن چن

.است به هوس ، و کوشکي در آن برآورده و بيش تر درخت ها پربار بود

ا .چون از آن جا پنج فرسنگ بشديم به شهر صور رسيديم ود و آن ج وده ب ا سنجي ب ار دري ود درکن شهري ب

ود آن شهر ساخته بود و چنان بود که باره شهرستا ا ب در آب دري اقي ان ن صد گز بيش بر زمين خشک نبود ب

د ، و مساحت شهر هزار در هزار ا آب در نياي ه ت ر گرفت ه قي و باره اي سنگين تراشيده و درزهاي آن را ب

. قياس کردم و نيمه پنج شش طبقه بر سر يک ديگر و فواره بسيار ساخته و بازارهاي نيکو و نعمت فراوان

روف است به مال و توانگري درميان شهر هاي ساحل شام ، و مردمانش بيش تر شيعه و اين شهر صور مع

وانگر . اند د مردي نيک و ت ل مي گفتن سر ابوعقي ر در شهر . و قاضي بود آن جا مردي سني مذهب پ و ب

اده ، و ين نه ره گ ن و نق مشهدي راست کرده اند و آن جا بسيار فرش و طرح و قناديل و چراغدان هاي زري

ر پشت آن شهر بر بلندي است و آب شهر از کوه مي آيد ، و بر در شهر طاق هاي سنگين ساخته اند و آب ب

ه هجده د ب ه مشرق برون ه چون روي ب طاق ها به شهر اندر آورده و در آن کوه دره اي است مقابل شهر ک

.فرسنگ به شهر دمشق رسند

ه شهرستان ع رفتيم ب ا هفت فرسنگ ب سند و چون ما از آن ج ا نوي ه عک ا مدين يديم و آن ج ر .که رس شهر ب

ا و ه آب دري يم غلب سازند از ب دي نباشد شهر ن ه بلن ه ساحل ک بلندي نهاده زميني کج و باقي هموار و در هم

و مسجد آدينه در ميان شهر است و از همه شهر بلندتر است و اسطوانه . خوف امواج که بر کرانه مي زند

TorbatJam.com ١٠

Page 11: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

سالم در دس . ها همه رخام است ه ال ر علي و ساحت مسجد بعضي . ت راست قبله از بيرون قبر صالح پيغمب

ود و رده ب ا زراعت ک سالم آن ج ه ال ه آدم علي فرش سنگ انداخته اند و بعضي ديگر سبزي کشته ، و گنبد ک

شهر را مساحت کردم درازي دو هزار ارش بود و پهنا پانصد ارش ، باره به غايت محکم و جانب غربي و

ي آن با درياست و بر جانب جنوب مينا است ، و بيش تر شهر هاي ساحل را ميناست و آن چيزي است جنوب

ا . که جهت محافظت کشتي ها ساخته اند مانند اسطبل که پشت بر شهرستان دارد ر لب آب دري ا ب و ديواره

ه ا ب د ت ا سست کنن ه زنجيره وار اال آن ک د و در آمده و درگاهي پنجاه گز بگذاشته بي دي رو رون ر آب ف زي

رد د ک و . کشتي بر سر آن زنجير از آب بگذرد و باز زنجيرها بکشند تاکسي بيگانه قصد اين کشتي ها نتوان

به دروازه شرقي بر دست چپ چشمه اي است که بيست وشش پايه فرو بايد شد تا به آب رسند و آن را عين

ا آب داده و از البقر گويند و مي گويند که آن چشمه را آدم عليه السال م پيدا کرده است و گاو خود را از آن ج

ه . آن سبب آن چشمه را عين البقر مي گويند و چون از اين شهرستان عکه سوي مشرق روند کوهي است ک

اندر آن مشاهد انبياست عليهم السالم پيدا کرده است و گاو خود را از آن جا آب داده و از آن سبب آن چشمه

شاهد . گويند را عين البقر مي در آن م ه ان د کوهي است ک ن شهرستان عکه سوي مشرق رون و چون ازاي

ه رود ه رمل ه ب ار است کسي را ک ن موضع از راه برکن سالم و اي يهم ال ه آن . انبياست عل صد افتادک را ق م

ومي مردمان عکه گفتند آن جا ق . مزارهاي متبرک را ببينم و برکات از حضرت ايزد تبارک و تعالي بجويم

ستانند زي داشته باشد ب ه . مفسد در راه باشند که هر که را غريب بينند تعرض رسانند و اگر چي ه ک من نفق

ان و داشتم در مسجد عکه نهادم و از شهر بيرون شدم از دروازه شرقي روز بيست و سيوم شعبان سنه ثم

وده تان او ب اي شهرس ه ب ردم ک ر عک ک ارت قب ه اول روز زي ين و اربعماي است و او يکي از صالحان ثلث

الي ارک و تع اري تب اه از فضل ب ودم ناگ وبزرگان بوده و چون با من دليلي نبود که آن راه داند متحير مي ب

ود ه ب ه را دريافت ار ديگر آن مزارت متبرک همان روز مردي با من پيوست که او از آذربايجان بود و يک ب

الي دو رکعت .د دوم کرت بدان عزيمت روي بدان جانب آورده بو ارک و تع اري را تب دان موهبت شکر ب ب

ردم ا مي ک ودم وف رده ب ه ک ه ديهي . نماز بگذاردم و سجده شکر کردم که مرا توفيق مي داد تا برعزمي ک ب

ه ا ب ردم و از آن ج ارت ک سالم را زي ا ال ر عيش و شمعون عليه ا قب د ، آن ج رسيدم که آن را پروة مي گفتن

سالم و مغاک رسيدم که آن را ه ال ل است علي ر ذوالکف دامون مي گفتند ، آن جا نيز زيارت کردم که گفتند قب

ارت آن ود زي ا ب سالم آن ج ه ال ود علي ر ه د و قب ين مي گفتن ه آن را اعبل يدم ک ه ديهي ديگر رس ا ب از آن ج

ارت آ . دريافتم ود زي ا ب سالم آن ج ه ال ز النبي علي ر عزي ود و قب وت ب ردم و اندرحظيره او درختي خرت ن ک

TorbatJam.com ١١

Page 12: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه دره اي ن دي روي سوي جنوب برفتم به ديهي ديگر رسيدم که آن را حظيره مي گفتند و بر جانب مغربي اي

ا ر آن ج بود و در آن دره چشمه آب بود پاکيزه که از سنگ ساخته و سقف سنگين در زده و دري کوچک ب

ه نهاده چنان که مرد به دشواري در تواند رفتن و دو قبر نزديک يکديگر اده يکي از آن شعيب علي آن جا نه

مردم آن ديه آن مسجد و مزار را تعهد نيکو . السالم و ديگري از آن دخترش که زن موسي عليه السالم بود

و آن جا به ديهي شدم که آن را اربل مي گفتند و بر جانب قبله آن .کنند از پاک داشتن و چراغ نهادن و غيره

دان يعقوب ديه کوهي بود و اندر ميان آن ود از آن فرزن اده ب کوه حظيره اي و اندر آن حظيره چهار گور نه

ر ه قب ود ک ل غاري ب عليه السالم که برادران يوسف عليه السالم بودند ، و از آن جا برفتم تلي ديدم زير آن ت

ه آخر آن زيارت آن جا دريافتم و از آن جا برفتم دره اي پيدا آ . مادر موسي عليه السالم در آن غار بود د ب م

د ه دي ايي ب د(دره دري ار آن درياست ) پدي ر کن ه ب د کوچک و شهر طبري اس شش . آم ه قي ا ب طول آن دري

ه آب هاي فرسنگ و عرض آن سه فرسنگ باشد و آب آن دريا خوش بامزه وشهر بر غربي درياست و هم

ه ردم آن شهر و واليت ک ه گرمابه هاي شهر و فضله آب ها بدان دريا مي رود و م ار آن درياست هم برکن

ا و راه آب دي ه ه راه آن پلي ود ک آب از اين دريا خورند ، و شنيدم که وقتي اميري بدين شهر آمده بود ، فرم

سيار دارد و بناهاي ب وار ن هاي چرکين که در آن جا بود بگشودند باز آب دريا خوش شد ، و اين شهر را دي

ا در در ميان آب است و زمين دريا سنگ است و منظ رها ساخته اند بر سر اسطان هاي رخام که اسطوان ه

آب است ، و در آن دريا ماهي بسيار است ، و درميان شهر مسجد آدينه است و بر در مسجد چشمه اي است

وان ر خود نت د ب ه آب سرد نياميزن ا ب ه ت رم است ک ان گ د و آب چن ه اي ساخته ان و بر سر آن چشمه گرماب

ن ريخت و گويند آن گرماب در اي ه سليمان بن داوود عليه السالم ساخته است و من در آن گرمابه رسيدم ، و ان

اني شهر طبريه مسجدي است که آن را مسجد ياسمن گويند با جانب غربي مسجدي پاکيزه در ميان مسجد دک

ه آن ه مسجد را ب شانده ک ان درخت ياسمن ن رد آن دک ر گ رد ب بزرگ است و بر وي محراب ها ساخته و گ

اد ر هفت ان قب ر آن دک ون در آن جاست و در زي ن ن ر يوشع ب ر جانب مشرق قب ي است ب د و رواق بازخوانن

اي د ، و سوي جنوب شهر دري شته ان شان را ک پيغمبر است عليهم السالم که بني اسراييل که بني اسراييل اي

ا هيچ وط است ام اي ل ار آن دري ده است لوط است و آن آب تلخ دارد يعني درياي لوط بر کن ري نمان از . اث

راهم ا ف اوي از کف دري د گ زي مي باشد مانن شخصي شنيدم که گفت در درياي تلخ که درياي لوط است چي

ه د و ب اره کنن د و پ ردم آن را برگيرن آمده سياه که صورت گو دارد و به سنگ مي ماند اما سخت نيست و م

د و در . تي کنند هر پاره که از آن در زير درخ . شهرها و واليت ها برند هرگز کرم در زير آن درخت نيفت

TorbatJam.com ١٢

Page 13: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ي دة عل د و العه ي نباش ين غم ر زم رم و حشرات زي ستان از ک اند و ب ان نرس يخ درخت را زي آن موضع ب

د ، و در ع آن کن د دف الراوي و گفت عطاران نيز بخرند و مي گويند کرمي در داروها افتد و آن را نقره گوين

ا در شهر طبريه حصير سازند که مص د ، و آن ج ار مغربي بخرن نج دين ه پ لي نمازي از آن است همان جا ب

ا جانب غربي کوهي است و بر آن کوهي است و بر آن کوه پاره اي سنگ خاره است به خط عبري بر آن ج

رون شهر در جانب ره آن جاست بي ود ، و کور ابي هري نوشته اند که به وقت آن کتابت ثريا به سر حمل ب

ارت رود قبله اما ک ه زي ا ب ند و چون کسي آن ج سي آن جا به زيارت نتواند رفتن که مرمان آن جا شيعه باش

ارت . کودکان غوغا و غلبه به سر آن کس برند و زحمت دهند و سنگ اندازند ستم زي از اين سبب من نتوان

د ه مي گفتن ر کن ه آن را کف و جانب جنوب آن کردن ، چون از زيارت آن موضع بازگشتم به ديهي رسيدم ک

ونس اين ديه پشته اي است و بر سر آن پشته صومعه ساخته اند نيکو و دري استوار بر آن جا نهاده و گور ي

افتم از النبي عليه السالم در آن جاست و بر در صومعه چاهي است و آبي خوش دارد ، چون آن زيارت دري

ود و ي ار فرسنگ ب وديم آن جا با عکه آمدم و از آن جا تا عکه چه ا . ک روز در عکه ب د از آن از آن ج بع

ه ود از آن ک راوان ب ه در راه ريگ ف دين دي ا رسيدن ب د و ت برفتيم و به ديهي رسيديم که آن را حيفا مي گفتن

ستان و ا نخل ر لب درياست و آن ج ا ب ه حيف ن دي د ، و اي د و ريگ مکي گوين ار دارن زرگران در عجم به ک

د آن جا ک . اشجار بسيار دارند ا جودي مي گفتن اي را آن ج ا . شتي سازان بودند و آن کشتي هاي دري از آنج

وه در ه ک جا به ديهي ديگر رفتيم به يک فرسنگي که آن را کنيسه مي گفتند از آن جا راه از دريا بگرديد و ب

د رفتيم ديگ . شد سوي مشرق و صحراها و سنگستان ها بود که وادي تماسيح مي گفتن سگي دو ب ر چون فرن

بار راه به کناردريا افتاد و آن جا استخوان حيوانات بحري بسيار ديديم که در ميان خاک و گل معجون شده

. بود و همچو سنگ شده از بس موج که بر آن کوفته بود

ا ود شهري نيکو ب و از آن جا به شهري رسيديم و آن را قيساريه خوانند و از عکه تا آن جا هفت فرسنگ ب

لستان و درختان نارنج و باروي حصين و دري آهنين و چشمه هاي آب روان در شهر مسجد آب روان و نخ

ا آدينه اي نيکو چنان که چون در ساحت مسجد نشسته باشند تماشا و تفرج دريا کنند ، و خمي رخامين آن ج

ل نبه س خ شعبان بود که همچو سفال چيني آن را تنک کرده بودند چنان که صد من آب در آن گنجد ، روز ش

ون ر و زيت ان انجي اره درخت دار يک فرسنگ و ديگر ب رفتيم مق ر سر ريگ مکي ب ه ب رفتيم هم از آن جا ب

ايا و بسيار ديديم همه راه از کوه و صحرا ، چون چند فرسنگ برفتيم به شهري رسيديم که آن شهر را کفرس

.ان بود چنان که ذکر کرده شد کفر سالم مي گفتند از اين شهر تا رمله سه فرسنگ بود و همه راه درخت

TorbatJam.com ١٣

Page 14: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

زرگ تاني ب ود و آن شهرس روز يکشنبه غره رمضان به رمله رسيديم واز قيساريه تا رمله هشت فرسنگ ب

ا ا لب دري اده ، و از شهر ت ين برنه وي و دروازهاي آهن است و باروي حصين از سنگ و گچ دارد بلند و ق

ر آب سه فرسنگ است ، و آب ايشان از باران باشد و اندر ه چون پ زرگ است ک هر سراي حوض هاي ب

باشد هرکه خواهد گيرد و نيز دور مسجد آن جا را سيصد گام اندر دويست گام مساحت است ، بر پيش صفه

ارات سيار عم وي و ب ود ق ه اي ب ا زلزل ه اينج نوشته بودند که پانزدهم محرم سنه خمس و عشرين و اربعماي

ر سراها و خان هاي . رسيد خراب کرد ام کس را از مردم خللي ن يش ت سيار است و ب ام ب در اين شهر رخ

دارد و ريگ مکي در دان ن مردم مرخم است به تکلف و نقش ترکيب کرده و رخام را به اره مي برند که دن

واح مي سازند و ه برعرض چنانکه چوب از سنگالخ ال ا ن آن جا مي کنند و اره مي کشند بر طول عموده

ا وان رخ واع و ال وعي ان ا ن وني ، و آن ج ه ل فيد و هم ياه و س بز و سرخ و س ع و س دم از ملم ا دي ا آن ج م ه

ه ه را ب ن شهر رمل د ، و اي الد مي برن ه اطراف ب ه هم ا ب زنجير است که به از آن هيچ جا نباشد و از آن ج

.واليت شام و مغرب فلسطين مي گويند

ه آن سيوم رمضان از رمله برفتيم به ديهي رسيديم که خاتون يم ک ه ديهي ديگر رفت ا ب مي گفتند ، و از آن ج

ود ه . را قرية العنب مي گفتند ، در راه سداب فراوان ديديم که خودروي بر کوه و صحرا رسته ب ن دي در اي

رده ارت ک د و عم و از . چشمه آب نيکو خوش ديديم که از سنگ بيرون مي آمد و آن جا آخرها ساخته بودن

م شهر آن جا برفتيم روي بر رو روي ه چون برديگر جانب ف م ک باال کرده تصور بود که بر کوهي مي روي

اک .باشد وه . چون مقداري باال رفتيم صحراي عظيم در پيش آمد ، بعضي سنگالخ و بعضي خاکن ر سر ک ب

شهر بيت المقدس نهاده است و از طرابلس که ساحل است تا بيت المقدس پنجاه و شش فرسنگ واز بلخ بيت

.دس هشتصد و هفتاد وشش فرسنگ است المق

رون . خامس رمضان سنه ثمان و ثلثين و اربعمائه در بيت المقدس شديم ه بي ه از خان يک سال شمسي بود ک

ام . آمده بودم و مادام در سفر بوده که به هيچ جاي مقامي و آسايشي تمام نيافته بوديم بيت المقدس را اهل ش

اهل آن واليات کسي که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر و آن طرف ها قدس گويند ، و از

ق در شود و به موقف بايستد و قربان عيد کند چنان که عادت است و سال باشد که زيادت از بيست هزار خل

ه اع هم ر بق ار روم و ديگ د و از دي نت کنن د و س دان برن وند و فرزن ا حاضر ش ه آن ج اه ذي الحج ل م اواي

ا صفت ترسايا ن و جهودان بسيار آن جا روند به زيارت کليسا و کنشت که آن جاست و کليساي بزرگ آن ج

سواد و رستاق بيت المقدس همه کوهستان همه کشاورزي و درخت زيتون و انجير . کرده شود به جاي خود

TorbatJam.com ١٤

Page 15: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه هريک پ ند ک اه هزارمن و غيره تمامت بي آب است و نعمت هاي فراوان و ارزان باشد و کدخدايان باش نج

ام قحط ين ش ه زم د ب د و گوين الم برن روغن زيتون در چاه ها و حوض ها پر کنند و از آن جا به اطراف ع

ا ه گفتي ي ان ک د يکي از بزرگ ه خواب دي صلوة ب سالم و ال نبوده است و از ثقات شنيدم که پيغمبر را عليه ال

ر من پيغمبر عليه السالم . پيغمبر خدا ما را در معيشت ياري کن ام ب ان و زيت ش ون . در جواب گفتي ن اکن

ا . صفت شهر بيت المقدس کنم ه رستاق ه اران و ب اده و آب نيست مگر از ب شهري است بر سر کوهي نه

ه ه آن وقت ک زرگ ک چشمه هاي آب است اما به شهر نيست چه شهر بر سنگ نهاده است و شهري است ب

نيکو و بناهاي عالي و همه زمين شهر به تخته سنگ هاي ديديم بيست هزار مرد د روي بودند و بازارهاي

ين فرش انداخته و هرکجا کوه بوده است و بلندي بريده اند و همواره کرده چنان که چون باران بارد همه زم

شرقي است و امع م د ، و ج دا باش ته اي ج ي را رس ر گروه سيارند ه هر صناع ب سته ، در آن ش اکيزه ش پ

وار و آن را باروي مشرقي شهر بارو زرگ است عظيم هم ي جامع است چون از جامع بگذري صحرايي ب

سيار از ق ب دين سبب خل رد ب ساهره گويند و گويند که دشت قيامت خواهد بود و حشر مردم آن جا خواهند ک

الي در د و چون وعده حق سبحانه و تع ات يابن ا در آن شهر وف ام ساخته ت اطراف عالم بدانجا آمده اند و مق

المين . به ميعادگاه حاضر باشند رسد اره .خدايا در آن روز پناه بندگان تو باش و عفو تو آمين يا رب الع برکن

ه حاجات د و دست ب از کنن ا نم ردم آن ج ه م وار ک زرگ وب سيار مواضع بزرگ آن دشت مقبره اي است ب

ا و ل حاجاتن م تقب د الله شان روا گردان الي حاجات اي زد سبحانه تع ا بردارند و اي يئاتنا وارحمن ا س ر ذنوبن اغف

راحمين ه .برحمتک يا ارحم ال ن دشت ساهره وادي اي است عظيم ژرف و در آن وادي ک ان جامع و اي مي

ه اي ر سر خان يده و ب دم تراش دي سنگين دي شينيان و گنب سق پي همچون خندق است بناهاي بزرگ است بر ن

ه از ود آن را چگون ا خ د ت ر نباش ه از آن عجب ت اده ک ه نه ه آن خان ود ک واه ب ند و در اف ته باش اي برداش ج

ار خالفت . فرعون است و آن وادي جهنم ه روزگ د ب پرسيدم که اين لقب که بر اين موضع نهاده است ، گفتن

ن وادي دان وادي نگريست گفت اي زد و چون ب شکرگاه ب ر آن دشت ساهره ل ه ب عمر خطاب رضي اهللا عن

هر کس که به سر آن وادي شود آواز دوزخيان شنود که صدا از آن جا جهنم است و مردم عوام چنين گويند

شيبي . من آن جا شدم اما چيزي نشنيدم . برمي آيد ه ن و چون از شهر به سوي جنوب نيم فرسنگي بروند و ب

رده . فرو روند چشمه آب از سنگ بيرون مي آيد آن را عين سلوان گويند عمارات بسيار بر سر آن چشمه ک

د اند و دان آب . آب آن به ديهي مي رود و آن جا عمارات بسيار کرده اند و بستان ها ساخته و گوين ه ب هر ک

سر و تن بشويد رنج ها وبيماري هاي مزمن از و زائل شود و بر آن چشمه وقف ها بسيار کرده اند ، و بيت

TorbatJam.com ١٥

Page 16: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه المقدس را بيمارستان نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شر ند ک ان باش بت دهند و طبيب

رون نم است ، و چون از سوي بي ار وادي جه ه برکن از وقف مرسوم ستانند وو آن بيمارستان و مسجد آدين

ه گل و گچ در ان ک ه سنگ هاي عظيم آورده چن مسجد آن ديوار که با وادي است بنگرند صد ارش باشد ب

وده است . ميان نيست و از اندرون مسجد همه سرديوارها راست است ا ب ه آن ج و از براي سنگ صخره ک

ا ود ت سالم را فرم ه ال مسجد هم آن جا بنا نهاده اند و اين سنگ صخره آن است که خداي عزوجل موسي علي

آن را قبله سازد و چون اين حکم بيامد و موسي آن را قبله کرد بسي نزيست و هم در آن زودي وفات کرد تا

ه صخره در به روزگار سليمان عليه السالم ان ک ساختند چن رد صخره ب ود مسجد گ ه صخره ب ه چون قبل ک

ه مي م آن قبل سالم ه صلوة و ال ه ال د مصطفي علي ا محم ر م د پيغمب ا عه ق و ت ميان مسجد بود و محراب خل

ه باشد و ه کعب ه خان دانستند و نماز را روي بدان جانب کردند تا آن گاه که ايزد تبارک و تعالي فرمود که قبل

گفتم اول هيات و وضع آن نيکو بدانم و .مي خواستم تا مساحت اين مسجد بکنم . آن به جاي خود بيايد صفت

نم ه . ببينم بعد از آن مساحت ک ردم پس در جانب شمالي ک شتم و نظاره مي ک ا د رآن مسجد مي گ مدت ه

ار ارش نزديک قبه يعقوب عليه السالم است بر طاقي نوشته ديدم در سنگ که طول اين مسجد هفتصد و چه

ايگان . است ه خراسان آن گز را ش ه ب و عرض صد و پنجاه و پنج ارش به گز ملک و گز ملک آن است ک

ه و .گويند و آن يک ارش و نيم باشد چيزکي کم تر ر گرفت ه ارزي ا ب زمين مسجد فرش سنگ است و درزه

اهي عظيم نيکو مسجد شرقي شهر و بازار است که چون از بازار به مسجد روند روي به مشرق باشد درگ

مقدا ر سي گز ارتفاع در بيست گز عرض اندام داده برآورده اند و دو جناح باز بريده درگاه و روي جناح و

ه چشم از ان ک د چن ه خواسته ان شي ک ر نق شانده ب ايوان درگاه منقش کرده همه به ميناهاي ملون که در گچ ن

نقش مينا بر آن درگاه ساخته اند و لقب سلطان مصر بر آن جا نوشته ديدن آن خيره ماند و کتابتي همچنين به

ن ر سر اي که چون آفتاب بر آن جا افتد شعاع آن چنان باشد که عقل در آن متحير شود و گنبدي بس بزرگ ب

ويي زر طالست ه گ رنج دمشقي ک ه ب زر . درگاه ساخته از سنگ منهدم و دو در تکلف ساخته روي درها ب

سالم کوفته و نقش ه ال اب علي ن در را ب ا و اي هاي بسيار در آن کرده هر يک پانزده گز باال و هشت گز پهن

چون از اين در در روند بر دست راست دو رواق است بزرگ هر يک بيست و نه ستون رخام دارد . گويند

سنگ زده بي بر سر ستون ها طارق ها از . با سرستون ها ونعل هاي مرخم ملون ، درزها به ارزير گرفته

ا شيده است ت ا ک ن رواق ه يش نباشد و اي نج سنگ ب ار پ ه هر طاقي چه ان ک اده چن م نه گل و گچ بر سر ه

شيده است شصت نزديک مقصوره ، و چون از در در روند بر دست چپ که آن شمال است رواقي دراز ک

TorbatJam.com ١٦

Page 17: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د ، و چهارطاق همه بر سر ستون هاي رخام ، و دري ديگر است هم بر اين ديوار که سقر گوين آن را باب ال

و درازي مسجد از شمال به جنوب است تا چون مقصوره از آن باز بريده است ساحت مربع آمده که قبله در

وي يکديگر هر يک هفت گز عرض در اده است ، و از جانب شمال دو در ديگر است در پهل وب افت جن

ه سوي دوازده گز ارتفاع و اين در را باب االسباط گويند ، و چون اي مسجد ک ر پهن م ب ن در بگذري ه ازي

اب ه ب دار ک ان مق ر آن جاست هم م ب وي ه زرگ است و سه در پهل يم ب اهي عظ از در گ مشرق مي رود ب

اب ن در را ب د و اي م باش وتر ک ه از آن نيک ان ک رده چن ات ک رنج تکلف ن و ب ه آه ه را ب باط است و هم االس

اه االبواب گويند از آن سبب که مواضع ديگر درها جفت جفت است مگر اين سه در است و ميان آن دو درگ

ه ستون . که بر جانب شمال است ن را ب ه اي است و اي اي هاست قب ر پيلپ ه طاق هاي آن ب در اين رواق ک

د و آن جاي سالم گوين ه ال هاي مرتفع برداشته و آن را به قنديل و مسرج ها بياراسته و آن را قبه يعقوب علي

ت وده اس از او ب وزه نم رون آن در دو دري ت بي وار دري اس ر آن دي ت و ب ي اس سجد رواق اي م ر پهن و ب

ا مجاور شه آن ج ق از متصوفه همي از و محراب هاي نيکو ساخته و خل ا جاهاي نم صوفيان است و آن ج

شان برسد ه اي ر رکن شمال . باشند و نماز همان جا کنند اال روز آدينه به مسجد درآيند که آواز تکبير ب ي و ب

سالم و مسجد رواقي نيکوست و قبه اي بزرگ نيکو و بر قبه نوشته است که هذا محراب زکريا النبي عليه ال

ه تکلف اهي عظيم است ب گويند او اين جا نماز کردي پيوسته ، و بر ديوار شرقي در ميان جاي مسجد درگ

نجاه گز و پهناي سي گز و نقاشي ساخته اند از سنگ منهدم که گويي از سنگ يکپاره تراشيده اند به باالي پ

ا ر دره يش نيست و ب ه ب ه يک پاي و نقاري کرده و ده در نيکو بر آن درگاه نهاده چنان که ميان هر دو در ب

ن ليمان ب اه را س ن درگ د اي ر آن زده و گوين ا ب يخ ه ا و م ه ه رنج دمشق و حلق تکلف بسيار کرده از آهن و ب

د روي سوي مشرق از آن دو در آنچه داود عليه السالم ساخته است از بهر پ اه در رون درش و چون به درگ

ه الي توب زد سبحانه و تع بر دست راست باب الرحمه گويند و ديگر را باب التوبه و گويند اين در است که اي

ز را زي و دهلي ه دهلي وده ک ان ب داود عليه السالم آن جا نپذيرفت و بر اين درگاه مسجدي است نغز وقتي چن

د و مسجد س ا رون سيار آن ج ردم ب ه باشد و م ا بياراسته و خدام آن جداگان اخته اند و آن را به انواع فرش ه

ق ه خل اده هم نماز کنند و تقرب جويند به خداي تبارک و تعالي بدان که آن جا توبه داود عليه السالم قبول افت

د اميد دارند و از معصيت بازگردند و گويند داود عليه السالم پاي از ع ه وحي آم ود ک اده ب تبه در اندرون نه

ه ه طاعت مشغول شد و من ک رد و ب ام ک به بشارت که ايزد سبحانه و تعالي توبه او پذيرفت او همان جا مق

دم خداي را از معصيت طلبي الي توفيق طاعت و تب ردم و از خداي سبحانه و تع از ک ام نم ناصرم در آن مق

TorbatJam.com ١٧

Page 18: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

دگان را توفيق آ ه سبحانه و تعالي همه بن اد ب ه ده اد و از معصيت توب نچه رضاي او در آن است روزي کن

وبر ديوار شرقي چون به گوشه رسد که جنوبي است و قبله بر ضلع جنوبي است و .حق محمد و آله طاهرين

انزده د شدن و آن بيست گز در پ رو باي سيار ف ه درجه هاي ب ه ب پيش ديوار شمالي مسجدي است سرداب ک

زرگ .ستون هاي رخام باشد و سقف سنگين بر د سنگين است و ب اده است و آن مه ا نه سي آن ج د عي و مه

ه ان ک د چن رده ان ين سخت ک ردم و آن را در زم از ک ا نم د و من در آن ج از کنن چنان که مردم در آن جا نم

ه نجنبيد و آن مهدي است که عيسي به طفوليت در آن جا بود و با مردم سخن مي گفت و مهد در اين مسجد ب

اي محراب نهاده اند و محراب مريم عليها السالم در اين مسجد است بر جانب مشرق و محرابي ديگر از ج

ا ر آن محراب ه ز ب آن زکريا عليه السالم در اين جاست و آيات قرآن که در حق زکريا و مريم آمده است ني

ستون ها نشان دو انگشت دارد سنگي از اين . نوشته اند و گويند مولد عيسي عليه السالم در اين مسجد بوده

ه است ه دو انگشت آن را گرفت ويي کسي ب ه گ ه دو . ک تون را ب ريم آن دو س ل م ه وقت وضع حم د ب گوين

ره رنجين و نق سيار ب ديل هاي ب سالم و قن انگشت گرفته بود و اين مسجد معروف است به مهد عيسي عليه ال

اين مسجد بگذري هم بر ديوار شرقي چون به گوشه و چون از در . گين آويخته چنان که همه شب ها سوزد

سي و آن را مسجد د عي ر از مسجد مه زرگ ت اره ب مسجد بزرگ رسند مسجدي ديگر است عظيم نيکو دوب

ا . االقصي گويند لم شب معراج از مکه آن ج ه و س و آن است که خداي عزوجل مصطفي را صلي اهللا علي

ه د ان ک د چن ه آسمان ش ا ب يال من آورد و از آن ج ده ل ذي اسري بعب رده است سبحان ال اد ک رآن آن را ي ر ق

ده و اکيزه افکن د و فرش هاي پ المسجدالحرام الي المسجداالقصي اآليه و آن جا را عمارتي به تکلف کرده ان

د شه خدمت آن را کنن ستاده همي ه اي ان جداگان دار . خادم ازگردي از آن گوشه مق وبي ب وار جن ه دي و چون ب

وبي دويست گز پ وار جن ر دي ه مقصوره د راوست ب زرگ ک وشش نيست و ساحت است و پوشش مسجد ب

اه ارش عرض ودويست و . است و غربي اين پوشش را چهارصد و بيست ارش طول است در صدو پنج

آن دو ستون شش گز است ه مي هشتاد ستون رخامي است وبر سر اسطوانه ها طاقي از سنگ درزده و هم

سيار همه فرش رخام ملون ا وبي است ب وار جن ر وسط دي ه و مقصوره ب ر گرفت ه ارزي نداخته و درزها را ب

رده . بزرگ چنان که شانزده ستون در آن جاست ه صفت ک و قبه اي نيز عظيم بزرگ منقش به مينا چنان ک

ه است ا آويخت سله ه ه سل دا ب ا جداج ا و مسرج ه ديل ه ه و قن و . آمد و در آن جا حصيرهايي مغربي انداخت

حرابي بزرگ ساخته اند همه منقش به مينا و دو جانب محراب دو عمود رخام است به رنگ عقيق سرخ ، م

و تمامت ازاره مقصوره رخام هاي ملون و بر دست راست محراب معاويه است ، و بر دست چپ محراب

TorbatJam.com ١٨

Page 19: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

مقصوره که عمر است رضي اهللا عنه ، و سقف اين مسجد به چوب پوشيده است منقش و متکلف و بر ديوار

و در شش گز با جانب ساحت است پانزده درگاه است ، د رهاي به تکلف بر آن جا نهاده هر يک ده گز عل

اه گز است ، عرض ، ده از آن جمله بر آن ديوار که چهارصد و بيست گز است ، و پنج بر آنکه صد و پنج

ه سيم و از جمله آن درها يکي برنجي بيش از حدبه تکلف و نيکويي ساخته اند ن است ب چنان که گويي زري

ا ه دره تاده است و چون هم داد فرس سوخته نقش کرده و نام مامون خليفه بر آن جاست ، گويند مامون از بغ

اران باشد و اد و ب ه ب ا وقتي ک ويي ساحت بي سقف است ام باز کنند اندرون مسجد چنان روشن شود که گ

ام و و ب . درها باز نکنند روشني از روزن ها باشد ن پوشش از آن شهري از شهرهاي ش ار جانب اي ر چه

الي رفهااهللا تع ه ش ه مک رام است ب سجد ح در م ه ان ان ک سته چن اوران نش ندوق هاست و مج راق ص و . ع

ام ه ستون هاش از رخ ازبيرون پوشش بر ديوار بزرگ که ذکر رفت رواقي است به چهل و دو طاق و هم

اده و اين رواق با رواق مغربي پيو . ملون ه چون سر نه سته و در اندرون پوشش حوضي در زمين است ک

ا باشد زمين مستوري باشد جهت آب تا چون باران آيد در آن جا رود ، و بر ديوار چنوبي دري است و آن ج

رون د چه اگر از مسجد بي متوضاست و آب که اگر کسي مجتاج وضو شود در آن جا رود وتجديد وضو کن

و همه پشت بام ها به ارزير اندوده باشد ، و در زمين . از فوت شود از بزرگي مسجدشود به نماز نرسد و نم

مسجد حوض ها و آبگيرها بسيار است در زمين بريده چه مسجد به يک بار بر سر سنگ است چنان که هر

اده سوراخي در ز ا نه اودان ه ر چند باران ببارد هيچ آب بدان فرود آيد ، و و حوض هاي سنگين د رزير ن ي

يده ه وي نرس ده و آسيب ب وث ناش ه حوض رسد مل ه مجري رود و ب ه آب از آن سوراخ ب و در سه . آن ک

ه فرسنگي شهر آبگيري ديدم عظيم که آب ها که از کوه فرود آيد در آن جا جمع شود و آن را راه ساختند ک

حوض هاي آب باشد از به جامع شهر رود ، و در همه شهر فراخي آب در جامع باشد ، اما در همه سراها

اران . آب باران که آن جا جز باران نيست و هرکس آب بام خود گيرد ه آب ب و گرمابه هاو هر چه باشد هم

ا باشد ، و اين حوض ها که در جامع است هرگز محتاج عمارت نباشد که سنگ خاره است ، و اگر شقي ي

شود ه سوراخي بوده باشد چنان محکم کرده اند که هرگز خراب ن ليمان علي ن را س ه اي د ک ه ان ين گفت ، و چن

السالم کرده است ، و سر حوض ها چنان است که چون تنوري و سرچاهي سنگين است بر س هر حوضي

اران همي چکد تا هيچ چيز در آن نيفتد ، و آب مي دود چنان که هوا صافي شود و اثر نماند هنوز قطرات ب

.

TorbatJam.com ١٩

Page 20: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ر سر کوهي وار و مستوي گفتم که شهر بيت المقدس ب ين هم ا مسجد را زم وار نيست ام ين هم است و زم

ر ه پي ب ر است از آن ک د ت وار مسجد بلن است ، و از بيرون مسجد به نسبت مواضع هر کجا نشيب است دي

ا د ه شهر و محل ه دان موضع ک ر است ، پس ب اه ت وار کوت راز است دي ا ف د و هرکج زمين نشيب نهاده ان

رون آورده و از آن رنشيب است مسجد را درهاس ت که همچنان که نقب باشد بريده اند و به ساحت مسجد بي

ن را ه يعني جنوب است ، و اي ن در از جانب قبل د و اي سالم گوين صلوة و ال ه ال درها يکي را باب النبي علي

ن و دارد يعني سقف اي نج گز عل ممر چنان ساخته اند که ده گز پهنا دارد و ارتفاع به نسبت درجات جايي پ

دان ايي ب ه بن ان محکم است ک در جاها بيست گز علو است ، و بر پشت آن پوشش مسجد است و آن ممر چن

ول ل قب ه عق د ک رده ان ار ب ه ک عظمي بر پشت آن ساخته اند و در او هيچ اثر نکرده ، و در آن جا سنگ ها ب

د د ، و مي گوين ل کن ل و تحوي ن داود نکند که قوت بشري بدان رسد که آن سنگ را نق ليمان ب ارت س آن عم

د ، عليه السالم کرده است ، و پيغمبر ما عليه الصلوات و السالم در شب معراج از آن رهگذر در مسجد آم

و به نزديک در بر ديوار به اندازه سپري بزرگ بر سنگ نقشي است ، . و اين باب بر جانب راه مکه است

ر آن گويند که حمزه بن عبدالمطلب عم رسول عليه السال سته پشت ب ر دوش ب ا نشسته است سپري ب م آن ج

ا . ديوار نهاده و آن نقش سپر اوست ر آن ج و بر اين در مسجد که اين ممر ساخته اند دري به د و مصراع ب

نشانده ، ديوار مسجد از بيرون قريب پنجاه گز ارتفاع دارد و غرض از ساختن اين در آن بوده است تا مردم

و بر در مسجد . اين ضلع مسجد با آن جاست به محله ديگر نبايد شد چون درخواهند رفت از آن محله را که

ن مسجد از ين دراي ار ارش عرض همچن انزده ارش و چه االي آن پ وار است ب ازدست راست سنگي در دي

د از اده ان وار نه ر دي ه ب سيار است ک نج گز ب ار گز و پ اين بزرگ تر هيچ سنگي نيست اما سنگ هاي چه

و د ر پهناي مسجد دري است مشرقي که آن را باب العين گويند که چون از . ن به سي و چهل گز بلندي زمي

ين . اين در بيرون روند و به نشيبي فرو روند آن جا چشمه سلوان است ين در زم و دري ديگر است همچن

دين برده که آن را باب الحطة گويند ، و چنين گويند که اين در آن است که خداي عزوج ل بني اسراييل را ب

اکم و سنزيد المحسنين در فرمود در رفتن به مسجد قوله تعالي ادخلوالباب سجدا و قولوا حطة نغفرلکم خطاي

د سکينه گوين اب ال سيار و در .و دري ديگر است و آن را ب ا محراب هاي ب ز آن مسجدي است ب و در دهلي

رده است اولش بسته است که کسي در نتوان شد ، گويند تابوت سکينه که ايزد تبارک و تعالي در قرآن ياد ک

ه صفت . آن جا نهاده است که فرشتگان برگرفتندي ه در است ک االي ن و جمله درهاي بيت المقدس زير و ب

. کرده ام

TorbatJam.com ٢٠

Page 21: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ان . صفت دکان که ميان ساحت جامع است و سنگ صخره که پيش از ظهور اسالم آن قبله بوده است ر مي ب

ه پوشش آن دکاني نهاده ه آن را ب است و آن دکان از بهر آن کرده اند که صخره بلند بوده است و نتوانسته ک

اع آن دوازده گز ، صحن آن . درآورند د سيصد و سي ارش در سيصد ارش ارتف اده ان ان اساس نه اين دک

ين ه و چهارسوي آن ب . هموار نيکو به سنگ رخام و ديوار هاش همچن ر گرفت ه ارزي ه درزهاي آن ب ه تخت

د ه جهت آن ساخته ان ه ب سنگ هاي رخام همچون حظيره کرده و اين دکان چنان است که جز بدان راه ها ک

ند . به هيچ جاي ديگر بر آن جا نتوان شد ام مسجد مشرف باش ر ب د ب ان رون ر دک و حوضي در . و چون ب

ه م ا ب ن حوض رود و آب ميان اين دکان در زير زمين ساخته اند که همه باران ها که بر آن ج ا در اي جراه

ر است اکيزه ت ن مسجد است پ ه . اين حوض از همه آب ها که در اي ان است از هم ن دک ه در اي ار قب و چه

.بزرگ تر قبه صخره است که آن قبله بوده است

ان و : صفت قبه صخره بناي مسجد چنان نهاده است که دکان به ميان ساحت آمده ، و قبه صخره به ميان دک

ن هشتگانه سي و سه ارش . ره به ميان قبه صخ و اين خانه اي است مثمن راست چنان که هر ضلعي از اي

ان هر دو در ضلعي وبي و مي است و چهار بر چهار جانب آن نهاده يعني مشرقي و مغربي و شمالي و جن

دار ص د گز دور باشد است ، و همه ديوار به سنگ تراشيده کرده اند مقدار بيست ارش ، و صخره را به مق

ه سنگ هاي کگوهي ، و ان ک و نه شکلي راست دارد يعني مربع يا مدور بل سنگي نامناسب اندام است چن

ا ن هر دوستون از ذکور ، و مي به چهار جانب صخهر چهار ستون بنا کرده اند مربع به باالي ديوار خانه م

االي آن ستون ه ب ه ب رده هم ايم ک ر سر آن دوازده ستون اسطوانه چهارگانه جفتي اسطوانه رخام ق ا ، و ب ه

ن ستون ه و اي وار خان ان دي بنياد گنبدي است که صخره در زير آن است و دور صد وبيست ارش باشد و مي

اره سنگ . ها و اسطوانه ها يعني آنچه مربع است و بنا کرده اند ستون مي گويم و آنچه تراشيده و از يک پ

م اکنون ميان اين ستون ها و ديوار خانه شش ستون ديگر بنا کرده است ساخته مدور آن را اسطوانه مي گوي

از سنگ هاي مهندم و ميان هر دو ستون سه عمود رخام ملون به قسمت راست نهاده چنان که در صف اول

رده ار شاخ ک ه چه ا را ب ميان دو ستون دو عمود بود اين جا ميان دو ستون سه عمود است ، و سر ستون ه

ر سر . پايه طاقي است که هر شاخي ه دو طاق و ب ر سر عمودي پاي ه ب ان ک و بر سر عمودي دو شاخ چن

ه صخره نزديک ه ب ن دوازده ستون ک ر سر اي ستوني پايه چار طاق افتاده است ، آن وقت اين گنبد عظيم ب

گنبد سي است چنان است که از فرسنگي بنگري آن قبه چون سرکوهي پيدا باشد ، زيرا که از بن گنبد تا سر

اده استکه ان نه ه برک ارش باشد ، وبر سر بيست گز ديوار و ستون نهاده است که آن ديوار خانه است و خان

TorbatJam.com ٢١

Page 22: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ن . آن دوازده گز ارتفاع دارد ، پس از زمين ساحت مسجد تا سر گنبد شصت و دو گز باشد و بام و سقف اي

و ا و دي ود ه ا و عم ر سر ستون ه يده سات ، و ب د خانه به نجارت پوش م افت ل آن ک ه مث ه صنعتي ک و . ار ب

ه وي ا دست ب د ت رده ان رد او ک ام برگ ره اي از رخ صخره مقدار باالي مردي از زمين برتر است ، و حظي

و از آن سو که قبله است يک . نرسد ، صخره سنگي کبود رنگ است و هرگز کسي پاي بر آن ننهاده است

ان جاي نشيبي دارد و چنان است که گويي بر آن ج ه است چن رو رفت دان سنگ ف ا کسي رفته است و پايش ب

ان ين برش است ، و چن ده است و هفت پي چن ا بمان اي در آن چ شان انگشتان پ که گويي گل نرم بوده که ن

ه و آن ا رفت ر آن ج وده است ب سالم کودک ب ه ال شنيدم که ابراهيم عليه السالم آن جا بوده است و اسحق علي

اي اوست دان و در .نشان پ ند از مجاوران و عاب ردم باش شه م ه صخره همي ه فرش هاي . آن خان ه ب و خان

ره شم و غي سله . نيکو بياراستند از ابري ه سل ه است ب ر آويخت ره ب ديلي نق ر سر صخره قن ه ب ان خان و از مي

م قنديل ها سلطان مصر ساخته است چنانچه حساب گرفتم يک هزار من نقره آالت در آن جا بود ، شمعي ديد

ر ه عنب اجي و ب افور زب ود سطبري سه شبر چون ک ه هفت ارش درازي او ب ان ک زرگ چن همان جا بس ب

ام زرگ باشد و ن سرشته بود و گفتند هر سال سلطان مصر بسيار شمع بدان جا فرستد و يکي از آن ها اين ب

ن سلطان به زر بر آن نوشته ، و آن جايي است که سوم خانه خداي سبحانه و تعالي است ان علماي دي چه مي

ه ه مدين معروف است که هر نمازي که در بيت المقدس گذارند به بيست و پنج هزار نماز قبول افتد و آنچه ب

ه شرفهااهللا ه مکه معظم از شمارند و آنچه ب اه هزار نم ه پنج رسول عليه الصلوة و السالم کنند هر نمازي ب

اد تعالي گذارند به صد هزار نماز قبول افتد ، خداي عزوجل همه بندگان خود را توفيق دريافت آن روزي کن

اده است ، د و . زرگ برنه ه درهاي ب ار جانب خان ه چه گفتم که بام ها و پشت گنبد به ارزير اندوده اند و ب

د . مصراع از چوب ساج ، و آن درها پيوسته باشد سله گوين و بعد از اين خانه قبه اي است که آن را قبه سل

ست که داود عليه السالم آن جا آويخته است که غير از خداوند حق را دست بدان نرسيدي و ظالم ، و آن آن ا

ام و غاصب را دست بدان نرسيدي و اين معني نزديک علما مشهور است ، و آن قبه بر سر هشت عمود رخ

محرابي نيکو است و شش ستون سنگين ، و همه جوانب قبه گشاده است اال جانب قبله که تا سربسته است و

سته . در آن جا ساخته ه ب ز جانب قبل ام و آن را ني ود رخ ار عم ر چه و هم بر اين دکان قبه اي ديگر است ب

نش خود د نيست بلکه زمي ن گنب د ، و فرش در اي ل گوين است ، محرابي نيکو بر آن ساخته آن را قبه جبريي

سالم سنگ است که هموار کرده اند ، گويند شب معراج براق را آن جا صلوة و ال آورده اند تا پيغمبر عليه ال

د شب . گويند ، ميان اين قبه و قبه جبرييل بيست ارش باشد ام است و گوين ار ستون رخ ر چه ز ب ه ني اين قب

TorbatJam.com ٢٢

Page 23: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

معراج رسول عليه السالم و الصلوة اول به قبه صخره نماز کرد و دست بر صخره نهاد تا باز به جاي خود

دو . نيمه معلق است شد و قرار گرفت و هنوز آن ه ب و رسول صلي اهللا عليه و سلم از آن جا به آن قبه آمد ک

ه . منسوب است و بر براق نشست و تعظيم اين قبه از آن است و در زير صخره غاري است بزرگ چنان ک

رد زيرش خالي شد و چون . همشه شمع در آن جا افروخته باشد و گويند چون صخره حرکت برخاستن ک

.ت همچنان بماند قرار گرف

ر ساحت جامع است امي : صفت درجات راه دکان که ب ان است و هريکي را ن ر دک ه شش موضع راه ب ب

ستند . است ان باي ان جايي ضلع دک ر مي ه چون ب د ک از جانب قبله دو راهي است که به آن درجه ها بر رون

ر دست چپ ر . يکي از آن درجاب بر دست راست باشد و ديگر ب ه ب ام النبي آن را ک ود مق دست راست ب

ر . عليه السالم گويند وآن را که بر دست چپ بود مقام غوري و مقام النبي از آن گويند که شب معراج پيغمب

ه ه صخره رفت ز . عليه الصلوة و السالم بر آن درجات بر دکان رفته است و از آن جا در قب و را ه حجاز ني

ن درجات راپه .بر آن جانب است ون اي دم اکن يده منه ا از سنگ تراش ه درجه ه اي بيست ارش باشد ، هم ن

ا د ب ه اگر خواهن ان ترتيب ساخته ک ده و چن ع بري چنان که هر درجه به يک پاره يا دوپاره سنگ است مرب

بيه رد ش ه زم ه ب ام سبز ک ار ستون است از سنگ رخ ر سر درجات چه ستور به آن جا بر توانند شد ، و ب

ن ده ارش باشد . ن رخام ها نقطه بسيار است از هر رنگ است اال بر آن که بر اي و باالي هر عمودي از اي

ه يکي . و سطبري چندان که در آغوش دو مرد گنجد ان ک ود سه طاق زده است چن ار عم و بر سر اين چه

و پشت طاق ها راست کرده و اين شرفه و کنگره برنهاده چنان که مربعي مي . مقابل در و دو بر دو جانب

ر نباشد . مايد ن ه از آن خوب ت ان ک د چن رده ان نقش ک ا م ه زر و مين ه ب ا را هم ا و طاق ه ن عموده و . و اي

ا شکفته است ر مرغزار گل ه و . دارافزين دکان همه سنگ رخام سبز منقط است و چنان است که گويي ب

ر ان و دو ب ان مقام غوري چنان است که بر يک موضع سه درجه بسته است يکي محاذي دک ان چن جنب دک

ر سر آن اده است و طاق ب ا نه ان عموده که از سه جاي مردم بر روند و از اين جا نيز بر سه درجه همچن

زده و شرفه نهاده و درجات هم بدان ترتيب که آن جا گفتم از سنگ تراشيده ، هر درجه دو يا سه پاره سنگ

د . به االمير ليث الدولة نوشتکين غوري طوالني و بر پيش ايوان نوشته به زر و کتابه لطيف که امر و گفتن

م دو . اين ليث الدوله بنده سلطان مصر بوده و اين راه ها و درجات وي ساخته است ان ه و جانب مغربي دک

م . جايگاه درجه ها بسته است و راه کرده همچنان به تکلف که شرح ديگر ها را گفتم و بر جانب مشرقي ه

د راهي است همچنان به تکلف ام شرقيي گوين ساخته و عمودها زده و طاق ساخته و کنگره برنهاده آن را مق

TorbatJam.com ٢٣

Page 24: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ا ساخته و آن را . ا و طاق ه ان عموده ر و همچن و از جانب شمالي راهي است از همه عالي تر و بزرگ ت

ر . مقامي شامي گويند ار خرج شده باشد ، و ب د صدهزار دين ه ساخته ان دين شش راه ک و تقدير کردم که ب

ره س ه آن را چون حظي ر جانب شمالي ک ه مسجدي کوچک ب دان ک ان جايي است چن ر دک ه ب احت مسجد ن

د، و نزديک يش باشد و آن را محراب داود گوين االي مردي ب ه ب وار او ب يده و دي ساخته اند از سنگ تراش

د س ر از آن موضع افت وي کوچک ت ه زيل ان است ک نگ حظيره سنگي است به باالي مردي که سر وي چن

ناهموار ، و گويند اين کرسي سليمان بوده است ، و گفتند که سليمان عليه السالم بر آن جا نشستي بدان وقت

ر ا ب ان ج رده و هم ودم و تصوير ک ده ب که عمارت مسجد همي کردند ، اين معني در جامع بيت المقدس دي

. ر ديدم روزنامه که داشتم تعليق زده ، از نوادر به مسجد بيت المقدس درخت حو

ردم سالم عزم ک صلوة و ال ه ال رحمن علي ل ال راهيم خلي ارت اب نبه غره ذي . پس از بيت المقدس زي چهارش

و از بيت المقدس تا آن جا که آن مشهد است شش فرسنگ است و راه . القعده سنه ثمان و ثلثين و اربعمائه

ان بي آب از انگور و بر راه ديه هاي بسيار است و زرع و قاغ بس . سوي جنوب مي رود يار است و درخت

دارد ا چشمه اي .و انجير و زيتون و سماق خودروي نهايت ن ه است و آن ج ار دي ه دو فرسنگي شهر چه ب

ي و موضع را د خوش راديس گوين سيار و آن را ف ساتين ب اغ و ب ت . است و ب هر بي نگي ش ک فرس ه ي و ب

ي زرگ م يم ب ه آن را عظ ايي است ک ايان را ج دس ترس ند و المق اور باش ا مج ومي آن ج شه ق د و همي دارن

د ، و . زايران بسيار رسند و آن را بيت اللحم گويند سيار آين ا ب د و از روم آن ج ان کنن و ترسايا ن آن جا قرب

.من آنروز که از شهر بيامدم شب آن جا بودم

ه اهل شام و بيت المقدس اين مشهد را خليل گويند و ن.صفت خليل صلوات اهللا عليه ام آن دي د ، ن ام ديه نگوين

ه هاي ديگر سيار دي ا ب ه از سنگ . مطلون است و بر اين مشهد وقف است ب ه چشمه اي است ک ين دي و دب

ه رون دي رون آورده ، و از بي ه بي ده و آن را نزديک دي دک ، و راهي دور جوي بري بيرون مي آيد آبکي ان

ران را آن آب را در آن حوض هم . حوضي ساخته اند سرپوشيده ه و زاي ردم دي ا م شود ت ا تلف ن د ت ي گيرن

ا جنوب مشرقي باشد . کفاف باشد ه است از سوي جنوب و آن ج ار دي ر کن واري . مشهد ب ار دي مشهد چه

است از سنگ تراشيده ساخته و باالي آن هشتاد ارش در پهناي چهل ارش ، ارتفاع ديوار بيست ارش ، سر

ارت و در مقصوره محراب ديوار دو ارش ثخانت دارد و محراب ن عم اي اي رده است از پهن و مقصوره ک

هاي نيکو ساخته اند ، و دو گور در مقصوره نهاده است چنان که سرهاي ايشان از سوي قبله است و هر دو

راهيم است ن اب گور به سنگ هاي تراشيده به باالي مردي برآورده اند آن که دست راست است قبر اسحق ب

TorbatJam.com ٢٤

Page 25: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

وار و ديگر از آن زن اوست عليه السالم ، ميان هر دو گور مقدار ده ارش باشد ، و در اين مشهد زمين و دي

ازي حصير ود و مصلي نم ا نيکوتر ب ه از ديب ان ک را به فرش هاي قيمتي و حصيرهاي مغربي آراسته چن

ر به سي ديدم آن جا که گفتند امير الجيوش که بنده سلطان مصر است فرستاده است ، گفند آن مصلي در مص

دم دينار زر مغربي خريده اند که اگر آن مقدار ديباي رومي بودي بدان بها نيرزيدي و مثل آن هيچ جايي ندي

ر دست راست . چون از مقصوره بيرون روند به ميان ساحت مضد دو خانه است هر دو مقابل قبله ، آنچه ب

ه اي است اندر آن قبر ابراهيم خليل صلوات اهللا عليه است و آن خانه درون آن خان اي بزرگ است ، و در ان

د و از هر دريچه ديگر است که گرد او برنتواند گشت ، و چهار دريچه دارد که زايران گرد خانه مي نگرن

د ه . قبر را مي بينن رآورده ب ه است و گوري از سنگ ب ا گرفت وار در فرش هاي ديب ين و دي ه را زم و خان

ها نقره گين بسيار آويخته ، و آن خانه ديگر که بر دست چپ قبله است مقدار سه گز و قنديل ها و چراغدان

ه در اندر آن گور ساره است که زن ابراهيم عليه السالم بود و ميان هر دو خانه رهگذري که در هر دو خان

ه ن هر دو خان ه و چون از اي سيار آويخت آن رهگذر است چون دهليزي و آن جا نيز قناديل و مسرجه هاي ب

رند دو گورخانه ديگر است نزديک هم ، بر دست راست قبر يعقوب پيغمبر عليه السالم است و از دست بگذ

و بعد از آن خانه هاست که ضيافت خانه هاي ابراهيم صلوات اهللا عليه بوده . چپ گورخانه زن يعقوب است

شيبي است و از . است ، و دراين مشهد شش گور است ن و از اين چار ديوار بيرون ن ا گور يوسف ب آن ج

ان ه صحراست مي ر آن جانب ک رده و ب يعقوب عليه السالم است ، گنبدي نيکو ساخته اند و گوري سنگين ک

د ا آورده ان دان ج رده را ب ا م گنبد يوسف عليه السالم و اين مشهد مقبره اي عظيم کرده اند و از بسياري جاه

جره ها ساخته اند مهمانان را که آن جا رسند و آن را و بربام مقصوره که در مشهد است ح . و دفن کرده اند

ون اوقاف بسيار باشد از ديه ها و مستغالت در بيت المقدس و آن جا اغلب جو باشد و گندم اندک باشد و زيت

ه استر و ه ب سيار است ک دارها ب بسيار باشد ، مهمانان و مسافران و زايران را نان و زيتون دهند ، آن جا م

شان هر يکي يک من باشد ، گاو همه روز آرد کنند ، و کنيزکان باشند که همه روز نان پزند و نان هاي اي

ن د و اي ز دهن هر که آن جا رسد او را هر روز يک گرده نان و کاسه اي عدس به زيت پخته دهند و مويز ني

ا عادت از روزگار خليل الرحمن عليه السالم تا اين ساعت برقاعده مانده و روزي باشدکه پانصد کس آن ج

ستي . برسند و همه را آن ضيافت مهيا باشد د و هيچ کس در نتوان ساخته بودن ن مشهد را در ن د اول اي گوين

ا آن را در بگشادند .رفتي اال از ايوان از بيرون زيارت کردندي چون مهدي به ملک مصر بنشست فرمود ت

وار شمالي است و آلت هاي بسيار بنهادند و فرش و طرح و عمارت بسيار کر ان دي ر مي د ، و در مشهد ب دن

TorbatJam.com ٢٥

Page 26: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ر ه يک جانب ب ه ب د ک چنان که از زمين به چهار گز باالست و از هر دو جانب درجات سنگين ساخته ان

.روند و به ديگر جانب فرو روند و دري آهنين کوچک بر آن جا نشانده است

ا اده ب رفتم پس من از آن جا به بيت المقدس آمد م و از بيت المقدس پي تند ب ه عزم سفر حجاز داش . جمعي ک

ين و . دليل مردي جلد و پياده رو نيکو بود او را ابوبکر همداني مي گفتند ان و ثلث ده سنه ثم ه ذي القع به نيم

اربعمائه از بيت المقدس برفتم سه روز را به جاي رسيديم که آن را ارعز مي گفتند و آن جا نيز آب روان و

ه به منزل . اشجار بود ا ب ي ديگر رسيديم که آن را وادي القري مي گفتند ، به منزل ديگر رسيديم که از آن ج

ام نمي يافت د و طع ه از هيچ طرف نيام ه سکة العطارين . ده روز به مکه رسيدم و آن سال قافل ه ب پس ک

چون از . عرب فرود آمدم برابر باب النبي عليه السالم روز دوشنبه به عرفات بوديم مردم پرخطر بودند از

. عرفات بازگشتم دو روز به مکه بايستادم و به راه شام بازگشتم سوي بيت المقدس

ه . پنجم محرم سنه تسعه و ثلثين و اربعمايه هالليه به قدس رسيديم ا ب ا ذکر نکردم ت ن ج شرح مکه و حج اي

ه شرح بگويم ه آن را . حج آخرين ب سايي است ک ه بيت المقدس کلي ايان را ب د و آن ترس ه گوين ة القمام بيع

د . راعظيم بزرگ دارند اني بيام ز نه روم ني ارت و ملک ال ه زي د ب ا آين سيار آن ج ق ب و هر سال از روم خل

ود . چنان که کس نداند ده ب حاکم از . و به روزگاري که عزيز مصرالحاکم بامراهللا بود قيصر روم آن جا آم

رستاد و نشان دادکه بدان حيلت و صورت مردي در جامع آن خبر داشت رکابداري از آن خود نزديک او ف

ري بيت المقدس نشسته است نزديک وي رو بگو که حاکم مرا نزديک تو فرستاده است و مي گويد تا ظن نب

رد و هيچ قصد نخواهم ک ه ت سيا را . که من از تو خبر ندارم اما ايمن باش که ب ا آن کلي ود ت م حاکم فرم و ه

بعد از آن قيصر رسوالن فرستاد و هدايا وخدمت . و خراب کردند ومدتي خراب بود غارت کردند و بکندند

ن د ، و اي ارت کردن از عم د و ب هاي بسيار کرد ، و صلح طلبيد و شفاعت کرد تا اجازت عمارت کليسيا دادن

سيار ساخته از . کليسيا جايي وسيع است چنان که هشت هزار آدمي را در آن جا باشد ام همه به تکلف ب رخ

سيار زر . رنگين و نقاشي و تصوير رده و ب ه ديباهاي رومي پيراسته و مصور ک درون ب و کليسيا را از ان

طال بر آن جا به کار برده و صورت عيسي عليه السالم چند جا ساخته که بر خري نشسته و صورت ديگر

سال يهم ال دان او عل وب و فرزن ماعيل و اسحق و يعق راهيم و اس ا چون اب ه روغن انبي رده و ب ا ک ر آن ج م ب

اده عظيم ا نه ر روي صورت ه ه اي رفيق ساخته و ب سندروس به دهن کرده و به اندازه هر صورتي آبگين

شيند و ر صورت نن ا ب د ت رده ان شفاف چنان که هيچ حجاب صورت نشده است و آن را جهت گرد و غبار ک

ه اگر و جز اين چند . هر روز آن آبگينه ها را خادمان پاک کنند ان ک ه تکلف چن ه ب موضع ديگر است هم

TorbatJam.com ٢٦

Page 27: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ر صفت بهشت و دوزخ . شرح آن نوشته شود به تطويل انجامد در اين کليسيا موضعي است به دو قسم که ب

ساخته اند يک نيمه از آن وصف بهشتيان و بهشت است و يک نيمه از آن صورت دوزخيان و دوزخ و آنچه

ان . جهان چنان جاي ديگر نباشد بدان ماند و آن جايي است که همانا در سان و راهب سا قسي سا ب و در اين کلي

.نشسته باشند و انجيل خوانند و نماز بکنند و شب و روز به عبادت مشغول باشند

ه مکه روم ا ب اد معکوس . پس از بيت المقدس عزم کردم که در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آن ج ب

تم . بود به دريا متعذر بود رفتن ه بگذش ه آن را عسقالن . به راه خشک برفتم و به رمل يديم ک ه شهري رس ب

وده است ، طاقي سنگين مي گفتند و بازار و جامع نيکو ، و طاقي ديدم که آن جا بود کهنه ، گفتند مسجدي ب

ا آن خراب شود آن و از . عظيم بزرگ چنان که اگر کسي خواستي خراب کند فراوان مالي خرج بايأ کرد ت

ه .جا برفتم در راه بسيار باديه ها و شهرها ديدم که شرح آن مطول مي شود تخفيف کردم يدم ک ه جايي رس ب

يس و . و از آن جا به تنيس مي رفتند . آن را طينه مي گفتند و آن بندر بود کشتي ها را در کشتي نشستم تا تن

د ، آن تنيس جزيره اي است و شهر ينيکو و از خشکي دو ر است چنان وان دي که از بام هاي شهر ساحل نت

ان . شهري انبوه و بازارهاي نيکو و دو جامع در آن جاست به قياس ده هزار دکان در آن جا باشد و صد دک

سيا . عطاري باشد ند کهشهري گرمسطر است و رنجوري ب ا کشگاب فروش و ان جا در تابستان در بازره

ند و آن جا قصب رنگين بافند از عمامه . باشد ان پوش ا و آنچه زن ه ه ن قصب هاي رنگين . ها و قواي از اي

د ه سلطاني بافن هيچ جا مثل آن نبافند که در تنيس ، و آن چه سپيد باشد به دمياط بافتند ، و آن چه در کارخان

شنيدم که ملک فارس بيست هزار دينار به تنيس فرستاده بود تا به جهت او يک . به کسي نفروشند و ندهند

دن دس ستند خي ه . ت جامه خاص بخرند و جچند سال آن جا بودند و تنئوان ه جام د ک دگان معروفن ا بافن و آن ج

خاص بافند ، شنيدم که کسي آن جا دستار سلطان مصر بافته بود آن را پانصد دينار زر مغربي فرمود و من

يس ب . آن دستار ديدم دين شهر تن ار مغربي ارزد ، و ب ار هزار دين د چه الم گفتن ه ع ه در هم د ک وقلمون بافن

آن جامه اي زرين است که به هروقتي از روز به لوني ديگر نمايد و به مغرب و مشرق . جاي ديگر نباشد

ه صد ود ک آن جامه از تنيس برند و شنيدم که سلطان روم کسي فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته ب

د ه وي ده يس را ب ستاند و تن ول نکرد و او را از آن شهر مقصود قصب و .شهر از ملک وي ب سلطان قب

ر . بوقلمون بود ه زي چون آب نيل زيادت شود ، آن وقت بدين جزطره و شهر حوض هاي عظيم ساخته اند ب

ا در د ، و چون راه آب بگشايند آب دري شان آن را مصانع خوانن رده و اي زمين فرود رود و آن را استوار ک

ند و حوض ها و مصانع و رود و ده باش ل پرک اده شدن ني ه وقت زي ه ب آب اين شهر از اين مصنع هاست ک

TorbatJam.com ٢٧

Page 28: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ند ه ديگران مي فروش يش باشد ب ه را ب د و هرکم د و استعمال مي کنن و . تاسال ديگر از آن آب برمي دارن

د ا دهن ه غرب دام هزار . مصانع وقف نيز بسيار باشد که ب رد باشد و م اه هزار م يس پنج ن شهر تن دو در اي

ه شکت ي در حوالي شهر بسته باشد از آن بازرگانان و نيز از آن سلطان بسيار باشد چه هرچه به کار آطد هم

ه کشتي باشد و آن . بدين شهر بايد آورد که آن جا هيچ چيز نباشد و چون جزيره اي است تمامت معامالت ب

ه . وان کرد لشکري تمام با سالح مقيم باشد احتياط را تا از فرنگ و روم کس قصد آن نت و از ثقات شنودم ک

. هر روز هزار دينار مغربي از آن جا به خزينه سلطان مصر برسد چنان که آن مقدار به روزي معين باشد

ه هيچ و محصل آن مال يک تن باشد که اهل شهر دو تسليم کنند در يک روز معين و وي به خزانه رساند ک

ه را . نستاند از آن منکسر نشود و از هيچ کس به عنف چيزي د هم و قصب و بوقلمون که جهت سلطان بافن

وان ه از جانب دي ا ک بهاي تمام دهند چنان که مردم به رغبت کار سلطان کنند نه چنان که در ديگر واليت ه

د ه جهت خاص . و سلطان بر صناع سخت پردازن د ب دزين اسپان بوقلمون بافن ترا و نم اري ش ه عم و جام

د و ميوه و خوار . سلطان ارد و . بار شهر از رستاق مصر برن ا آالت آهن سازندچون مقراض و ک و آن ج

ه چون د ک ان ب تند چن ار مغربي مي خواس نج دين د پ غيره و مقراضي ديدم که از آن جا به مصر آورده بودن

و آن جا زنان را علتي مي . مسمارش برمي کشيدند گشوده مي شد و چون مسمار فرو مي کرند در کار بود

ه افت ودم ک نيده ب دو در خراسان ش ه هوش آين از ب د وب ار بانگ کنن ه چون مصروعي دو سه ب ات ک د به اوق

ه ذکر رفت ه است ک ن گون ر اي د و آن ب اد مي آين ه فري ا چون گربگان ب و . جزيره اي است که زنان آن ج

نزديک دريا مي و ما به جانب مصر روانه شديم و چون به. ازتنيس به قسطنطنيه کشتي به بيست روز رود

و آن شاخ آب را که ما در آن مي رفتيم رومش مي گفتند . رسد شاخ ها مي شود و پراکنده در دريا مي ريزد

تاي ن روس د و اي ي گفتن الحيه م ه آن را ص يديم ک هري رس ه ش ا ب د ت ي آم شتي از روي آب م ين ک و همچن

س ه مصر پرنعمت و خواربار است و کشتي بسيار مي سازند و هر ژک را دوي د و ب ار مي کنن ت خروار ب

ا آن ستي داشتن ب مي برند تا در دکان بقال مي رود که اگر نه چنين بودي آزوقه آن شهر به پشت ستور نشاي

روز يکشنبه . و ما بدين صالحيه از کشتي بيرون آمديم و آن شب نزديک شهر رفتيم . مشغعله که آن جاست

. روز اورمزد بود از شهريورماه قديم در قاهره بوديم هفتم صفر سنه تسع وثلثين و اربعمائه که

اي روم : صفت شهر مصر و واليتش ه دري ذرد و ب آب نيل ازميان جنوب و مغرب مي آيد و به مصر مي گ

ه .آب نيل چون زيادت مي شود دو بار چندان مي شود که جيحون به ترمذ . مي رود و اين آب از واليت نوب

د ه مصر مي آي ذرد و ب ه صحرا رسد واليت مصر است و مي گ ه کوهستان است و چون ب و واليت نوب

TorbatJam.com ٢٨

Page 29: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ا و . تا آن جا سيصد فرسنگ باشد . سرحدش که اول آن جا رسد اسوان مي گويند ه شهر ه ر لب آب هم و ب

ت هاست د . والي ي گوين ي م عيد االعل ت را ص ا . و آن والي د از آن ج وان رس هر اس ه ش شتي ب ون ک و چ

و از آن باالتر سوي جنوب واليت نوبه است . رهاي تنگ بيرون مي آيد و تيز مي رود برنگذرد چه آب از د

شان ترساي باشد ن اي ياه پوست باشندو دي ا س ا . و پادشاه آن زمين ديگراست و مردم آن ج ان آن ج بازرگان

ه از . ي و به مصر بده يا نوبي باشد يا روم . روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند دم ک دي

د و . نوبه گندم و ارزن آنرده بودند هر دوسياه وبد ه حقيقت بدانن ل را ب ع آب ني ه منبب د ک و گويند نتوانسته ان

د هيچ کس حقيقت آن ه و تفحص کردن ل رفت شنطدم که سلطان مصر کس فرستاد تا يک ساله راه برکنار ني

د وهي مي آي وب از ک ه از جن د ک ه گفتن ست اال آن ک دندان ر گوين ل القم ه آن را جب ه سر . ک اب ب و چون آفت

ه ان ک سرطان رود آب نيل زيادت شدن گيرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد بيست ارش باال گيرد چن

به شهر مصر مقياس ها و نشان ها ساخته اند و عملي باشد به هزار دينار . به تدريج روز به روز مي افزايد

افظ آن باش ه ح شت ک در معي هر ان ه ش ان ب رد منادي دن گي ادت ش ه زي د و از آن روز ک د مي افزاي ه چن د مک

دين اسبع زطادت شدو د و هر روز چن ادت گرداني دين زي ل چن الي امروز در ني فرستدکه ايزد سبحانه و تع

د و ان هجده ارش ا هجده ارش برآي د ت د و شادي مي کنن چون يک گز تمام يم شود آن وقت بشارت مي زنن

دوه و غم معهود دو ان ذرها کنن د ون د وصدقات دهن ود نقصان گوين ر ب م ت ن ک ه از اي است يعني هر وقت ک

ر رود خراج سلطان ب اال ن خورند چون اين مقدار بيش شود شادي ها کنند و خرمي ها نمايند و تاهجده گز ب

ه و از نيل جوي ها بسيار بريده اند و به اطراف رانده و از آن جا جوي . رعيت ننهند ا ي کوچک برگرفت ه

اس آن . بر آن ديه ها و واليت هاست . اند يعني از آن انها ر ه حصر و قي دان ک د چن ا ساخته ان و دوالب ه

اس آن دشوار باشد . دشوار باشد همه ديه ها و واليت ها ست ه حصر روقي دان ک و دوالب ها ساخته اند چن

به وقت زيادت نيل همه آن واليت در زير آب باشد هه ديه هاي واليت مصر بر سربلندي ها و تل ها باشد و

و از . ديه ها از اين سبب بر بلندي ها ساخته اند اغرق نشود ، و از هر ديهي به ديهي ديگر به زورقي روند

ل د يعني از جنب ني ردم از سر آن سکر رون ه م د از خاک ک و هر . سر واليت تا آخرش سکري ساخته ان

د سال ده هزار دينار مغربي ازه کنن ارت ت ردم . از خزانه سلطان به دست عاملي معتمد بفرستد تا آن عم و م

ر آب باشد و . آن واليت همه اشغال ضروري خود را ترتيب کرده باشند آن چهار ماه که زمين ايشان در زي

شود در سواد آن جا و روستاهاش هر کس چندان نان پزد که چهار ماه کفاف وي باشد و خشک کنند تازيان ن

د از آن چهل . رد و بع اال گي ا هجده ارش ب د ت دا چهل روز مي افزاي ه از روز ابت ان است ک و قاعده آب چن

TorbatJam.com ٢٩

Page 30: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه چهل روز ديگر د ب روز ديگر برقرار بماند هيچ زياد و کم نشود و بعد از آن به تدريج روي به نقصان نه

بر پي آن مي روند و آنچه خشک مي و چون آب کم آمدن گيرد مردم . تا آن مقام رسد که زمستان بوده باشد

د د مي کنن ر آن کيش باشد و هيچ آب ديگر . شود زراعتي که خواهن شان صيفي و شتوي ب ه زرع اي و هم

ا مي . شهر مصر ميان نيل و درياست . نخواهد و نيل از جنوب مي آيد و روي به شمال مي رود و در دري

. ريزد

ا . و از مصر تا اسکندريه سي فرسنگ گيرند ل است ، و از آن ج ار ني اي روم و کن و اسکندريه بر لب دري

ه اسکنديه ا طعني . ميوه بسيار به مصر آورند به کشتي و ان جا مناره است که من ديدم آبادان وبد ب و آن ج

ل آن ه مقاب تانبول مي آمدي چون ب ه از اس ان ک ه ره کشتي رومي بر آن مناره آيينه اي حراقه ساخته بودند ک

يدي سوختي رس ادي و ب ه افت شي از آن آين د و کس . آت ا نمودن ه ه د و حيل د کردن د و جه سيار ج ان ب و رومي

ه آن رده ک ول ک ود قب ده ب فرستادند و آن آيينه بشکستند ، به روزگار حاکم سلطان مصر مردي نزديک او آم

ن . آيينه را نيکوب از کند چنان که به اول بود ه اي ود حاجت نيست ک ه ب ان هر حاکم گفت ساعت خود رومي

سنده است و اسکندريه . سال زر و مال مي فرسندو راضي اند که لشکر ما نزديک ايشانبرود و سر به س پ

رده . را آب خوردني از باران باشد دم ک ه صفت آن مق و ردهمه صحراي اسکنديه از ْآن عمودهاي سنگين ک

روان . ايم افتاده باشد ا قي اه فرسنگ باشد . و آن دريا همچنان مي کشد ت روان صد و پنج ا قي . و از مصر ت

ر صحرا زرگ ب ار فرسنگي درياست ، شهر ب قيروان واليتي است شهر معظمش سلجماسه است که به چه

ي ن عل سين ب ومنين ح دان اميرالم دي از فرزن تکه مه ه اس وي آن مهدي م دارد و در پهل اروي محک اده و ب نه

ه دست سلطان رضي اهللا تعالي عنهما ساخته است بعد از اريخ ب دين ت ود وب ه ب دلس گرفت ه مغرب وان آن ک

ازگردد و مصر بود و آن جا برف بارد و ليکن پاي نگيرد ، و دريا از اندلس بر دست راست سوي شمال ب

سلماني است ه م زرگ است و کوهستان . ميان مصر و اندلس هزار فرسنگ است و هم دلس واليتي ب و ان

ند همچون است برف بارد و يخ بندد و ه چشم باش ر گرب يش ت ند و ب مردمانش سفيد پوست و سرخ موي باش

اد . صقالبيان شان را مشرقي ش ا اي ه دري ان ک اي روم است چن دلس از دست راست . و زير دري و چون ان

دد ه روم پيون ا ب ب دري ب ل ان ل مال همچن د سوي ش د . رون سيار رون ه روم ب زوه ب ه غ دلس ب ر . و از ان اگ

ش ه ک د ب صد خواهن ست وسي ود هريک دوي سيار ب اي ب يج ه يکن خل دن و ل وان ش سطنطنيه ت ه ق ا ب تي و دري

ه کشتي وان گذشتن اال ب ه نت ار هزار . فرسنگ عرض ک ا چه ن دري ه دو را اي نيدم ک ه ش ردم ثق رر از م مق

سرده باشد از . فرسنگ است شاخي از آن دريا به تاريکي درشده است چنان که گويند سر آن شاخ هميشه ف

TorbatJam.com ٣٠

Page 31: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه آن سبب که آفتاب آن جا نمي رسد و يکي از آن جزاير که در آن درياست سقلطه است که از مصر کشتي ب

سنگ در هشتاد فرسنگاست و ر هشتاد ف قليه ب بيست روز آن جا رسد و ديگر جزاير بسيا ر است و گفتند س

د و هم سلطان مصر راست ، و هر سال کشتي آيد و مال آن جا به مصر آورد و از آن جا ان باريک آورن کت

.تفصيل هاي با علم باشد که يکي از آن به مصر ده دينار مغربي ارزد

ا و از مصر چون به جانب مشرق روند به درياي قلزم رسند و قلزم شهري است بر کنار دريا که از مصر ت

ه از عدن شکافته سوي شمال . آن جا سي فرسنگ است اي محيط ک رود و و اين دريا شاخي است از دري

يج دويست فرسنگ است ن خل د عرض اي سته و گوين زم رسد مالقي شود و گست يج و . چون به قل ان خل مي

مصر کوه و بطابان استکه در آن هيچ آب و نبات نيست ، و هر که از مصر به مکه خواهد شد سوي مشرق

ه را . بايد شدن ر آب آن چه ب زم رسد دو راه باشد يکي برخشکي و يکي ب ه چون به قل ه خشک مي رود ب

دان راه رود و ه مصر ب ر قافل يش ت پانزده روز به مکه رود و آن بياباني است که سيصد فرسنگ باشد و ب

اگر به راه دريا روند بيست روز روند به جار و جار شهرکي است از زمين حجاز بر لب دريا که از جار تا

ه مکه صد فرسنگ است و اگر کسي از مدينه رسول صلي اهللا عليه و سلم سه روز راه است و از م ه ب دين

ل ه مي جار بگذرد و همچنان به دريا رود به ساحل يمن رود و از آن جا به سواحل عدن سوي جنوب رود ک

.سوي مغرب شود به زنگبار و حبشه رود و شرح آن به جاي خود گفته شود

ه والي د ب ه بگذرن د و از واليت نوب ين است و اگر از مصر به جانب جنوب برون ند و آن زم ت مصامده رس

علف خوار عظيم و چهار پاي بسيار و مردم سياه پوست درشت استخوان غليظ باشند و قوي ترکيب و از آن

ه د ب اده جنگ کنن د پي شان را مصامده گوين يم اي ند زشت و هياکل عظ سيار باش شکريان ب جنس در مصر ل

.شمشير و نيزه و ديگر آالت کار نتوانند فرمود

ن . شهر قاهره صفت چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبي است و اي

ومنين . قاهره معزيه گويند دان اميرالم و فسطاط لشکرگاه را گويند و اين چنان بوده است کهيکي از از فرزن

دلس حسين بن علي صلوات اهللا عليهم اجمعين که او را المعز لدين اهللا گفته اند مل ا ان ک مغرب گرتفه است ت

رد وان ک ذر نمي ت و از مغرب سوي مصر لشکر فرستاده است از آب نيل مي بايست گذشتن و بر آب نيل گ

رو مي .يکي آن که آبي بزرگ است د در حال ف ه آب افت و دوم نهنگ بسيار در آن باشد که هر حيواني که ب

ه برند و گويند به حوالي شهر مصر در راه طلسمي کرده انند و ستورر ا ف و ب اند که مردم را زحمت نرس

هيچ جاي ديگرکسي را زهره نباشد در آب شدن به يک تير پرتاب دور از شهر و گفتند المعزالدين اهللا لشکر

TorbatJam.com ٣١

Page 32: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ياه يد سگي س ا رس خود را بفرستاد و بيامدند ان جا که امروز شهر قاهر ه است و فرمود که چون شما آن ج

ه سي هزار .و بگذرد پيش از شما د رآب رود د ک شما بر اثصر آن سگ برويد و بگذرطد بي انديشه و گفتن

شان . سوار وبد که بدان جا رسيدند همه نبدگان او بودند شکر در رفت و اي يش از ل ان پ ياه همچن آن سگ س

سواره بر اثر او رفتند و از آب بگذشتند که هيچ آفريده را خللي نرسيد و هرگز کس نشان نداده بود که کسي

وده است ه ب ه راه . از رود نيل گذشته باشد ، و اين حال در تاريخ سنه ثلث و ستين و ثلثماي و سلطان خود ب

يد ارهره رس ده است چون نزديک ق ه مصر آم ه سلطان در او ب دريا به کشتي بيامده است و آن کشتي ها ک

وراوي آن قصه آن کشتي . زاد کنند تهي کردند و از آب آوردند و در خشکي رها کردند همچنان که چيزي آ

اد ارش و هشتاد سال اه ارش و در عرض هفت ها را ديد هفت عدد کشتي است هريک به درازي صد و پنج

د اده بودن ا نه ا . بود تا آن ج ن تحکايت آن ج ه راوي اي ود ک ه ب ين و اربعماي اريخ سنه احدي و اربع و در ت

دين اهللا بيام . رسيد ه و در وقتي که المعز ل د ب يش معز آم ود پ داد ب ه بغ د در مصر سپاهساالري از آن خليف

د آنچه ام نهادن اهره ن شکرگاه را ق طاعت و معز با لشکر بدان موضع که امروز قاهره است فرود آمد و آن ل

رو ه کسي ف ه خان رود و ب ه شهر در ن شکر وي ب ا هيچ کس از ل آن لشکر آن جا را قهر کرد و فرمان داد ت

د و آن نيايد ، و بر اد افکن ايي بين آن دشت مصري بنا فرمود و حاشيت خود را فرمود تا هرکس سرايي و بن

ه . شهري شد که نظير آن کم باشد م نباشد هم ان ک اهره از بيست هزار دک ن شهر ق ه در اي ردم ک و تقدير ک

ار مغربي اجره است و ازدو د . ملک سلطان اهي ده دين ه هريک را د رم ان هاست ک سيار دک م و ب ار ک ين

تمامت ملک سلطان . نباشد و کاروانسراي و گرمابه و ديگر عقارات چندان است که آن راحد و قياس نيست

اهره و مصر ه در ق نيدم ک رده باشد و ش که هيچ آفريده را عقار و ملک نباشد مگر سراها و آن چه خود ک

ه هشت هزار سر است از آن سلطان که آن را به اجارت دهندد و هرماه کرا ردم ب راد م يه ستانند و همه به م

د اهره . ايشان دهند و از ايشان ستانند نه آن که بر کسي به نوعي به تکليف کنن ان شهر ق و قصر سلطان مي

د رده ان ه پيوسته است ، و مهندسان آن را مساحت ک دان ن ه هيچ عمارتت ب شاده ک است و همه حوالي آن گ

رد . برابر شهرستان ميارفارقين است رد آن گشوده است و گ ر گ ن قصر . ب رد پاسبان اي هر شب هزار م

ا روز د ت . باشند پانصد سوار و پانصد پياده که از نماز شام بوق و دهل و کاسه مي زنند و گردش مي گردن

و چون از بيرون شهر بنگرند قصر سلطان چون کوهي نمايد از بسياري عمارات و ارتفاع آن ، اما از شهر

ادم اجري خواره است و هيچ نتوان ديد ک ه باروي آن عالي است ، و گفتند که در اين قصر دوازده هزار خ

. زنان و کنيزکان خود که داند اال آن که گفتند سي هزار آدمي در آن قصري است و آن دوازده کوشک است

TorbatJam.com ٣٢

Page 33: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

مين است و اين حرم را ده دروازه است بر روي زمين هر يک رانامي بدين تفصيل غير از ان که در زير ز

اب : د ، ب اب العب د ، ب اب الزبرج سالم ، ب اب ال ه ، ب اب الزهوم سريج ، ب اب ال اب البحر ، ب ذهب ، ب اب ال ب

رون رود ، و . الفتوح ، باب الزالقه ، باب السريه ا بي ه سلطان سواره از آن ج و در زيرزمين دري است ک

ه قصر ه سقف از شهر بيرون قصري ستخته است که مخرج آن رهگذر در آن ب است و آن رهگذر را هم

اره ويي از يک پ ه گ د ک يده ساخته ان وار کوشک از سنگ تراش ه کوشک و دي ا ب محکم رزده اند از حرم ت

سته ا ب ان ه ان . سنگ تراشيده اند ، و منظرها و ايوان هاي عالي برآورده و از اندرون دهليز دک ه ارک و هم

م و و وزير . دولت و خادمان سياهان بوند و روميان شخصي باشد که به زهد و ورع و امانت و صدق و عل

ام ار آن حاکم و در آي ه روزگ عقل از همه مستثني باشد و هرگز آن جا رسم شراب خوردن نبوده بود يعني ب

د و ه از آن سک کننن د ک اط را نباي ساختني احتي ويز ن ود و هيچ کسي م ده ب وي هيچ زن از خانه بيرون نيام

د که شراب خورد و فقاع هم نخوردندي که گفتند ي مست کننده است و مستحيل شده هيچ کسي را زهره نبو

.

يج : قاهره پنج دروازه دارد اب الخل ارو . باب النصر ، باب الفتوح ، باب القنطرة ، باب الزويلة ، ب و شهر ب

و . صاري است و هر سراي و کوشکي ح . ندارد اما بناها مرتفع است که از بارو قوي تر و عالي تر است

و آب . بيش تر عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب باشد و آب خوردني از نيل باشد سقايان با شتر نقل کنند

ل باشد ، شور باشد و مصر و . چاه ها هرچه به رود نيل نزديک تر باشد خودش باشد و هرچه دور از ني

قايان آب کش شند خود قاهره را گويند پنجاه هزار شتر راويه کش است که س ر پشت ک ه آب ب قايان ک ند و س

اها . جدا باشند به سبوهاي برنجين و خيک ها در کوچه هاي تنگ که راه شتر نباشد ان س و اندر شهر در مي

ه از آن نيکوتر نباشد و ستان هاست ک د و در حرم سلطان حرم اه دهن ا و اشجار باشد و آب از چ باغچه ه

آب دهد و بر سر بام ها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاه ها ساخته و دوالب ها ساخته اند که آن بساتين را

در آن تاريخ که من آن جا بودم خانه اي که زمين وي بيست گز در دروازه گز بود به پانزده دينار مغربي به

مي اجارت داده بود در يک ماه چهار اشکوب بود سه از آن به کراء داده بودند و طبقه بااليين از خداونديش

ا اهي د رآن ج ه گ د ک را باي ه م داد گفت ک خواست که هر ماه پنج دينار مغربي بدهد و صاحب خانه به وي ن

اکيزگي . باشم و مدت يک سال که ما آن جا بوديم همانان دو بار در آن خانه نشد ود از پ ان ب و آن سراها چن

اده و تم. و لطافت که گويي از جواهر ساختهاند نه از گچ و آجر و سنگ دا نه دا ج اهره ج امت سراي هاي ق

TorbatJam.com ٣٣

Page 34: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

است چنان که درخت و عمارت هيچ آفريده بر ديوار غيري نباشد و هرکه خواهد هرگه که بايدش خانه خود

ه ديگري نرسد ه هيچ مضرتي ب ارت کردک د شکافت و عم از توان اهره سوي مغرب . ب و چون از شهر ق

ن را خليج را پدر سلطان کرده است و او را بر آن بيرون شوي جوي بزرگي است که آن را خليج گويند و آ

يش . آب سيصد ديه خالصه است و سر جوي از مصر برگرفته است وبه قاهره آورده و آن جا بگردانيده و پ

د وديگري را . قيصر سلطان مي گذرد وء خوانن د يکي را از آن لوءل رده ان يج ک و دو کوشک بر سر آن خل

ار جام . جوهره د و قاهره راچه از کنن ه نم ه روز آدين ور و . ع است ک د و جامع ن يکي را از آن ازهر گوين

ل ر لب ني ه . جامع حاکم و جامع معز و اين جامع بيرون شهر است ب د ب ه کنن ه قبل و از مصر چون روي ب

اهره شمالي . و از مصر به قاهره کم از يک مطل باشد . مطلع حمل بايد کرد وبي است و ق و . و مصر جن

م پيوسته است نيل از ه ه ارات هر دو شهر ب ستان . مصر مي گذرد و به قاهره رسد ، و بساتين و عم و تاب

شود ديگر ر ن ه آن پ ر سربااليي است ک ه ب همه دشت و صحرا چون دريايي باشد و بيرون از باغ سلطان ک

.همه زير آب است

د بدان وقت که رود نيل وفا کند يعني از دهم شهريورما . صفت فتح خليج ه آب زاي ديم ک اه ق ان م ستم آب ه تا بي

وده باشد ه . باشد هژده گز ارفتاغ گيرد از آچه در زمستان ب ه هم سته باشد ب ا ب ا و نهره ن جوي ه و سر اي

ذرد و آن .واليت اهره برمي گ ه ق يش شهر مصر است و ب داي آن پ د و ابت يج مي گوين ه خل ن نهر ک پس اي

ا و جوي . شود تا آن بگشايند سلطان برنشيند و حاضر . خاص سلطان است ا و نهره يج ه آن وقت ديگر خل

ها بگشايند در همه واليت و آن روزها بزرگ تر عيد ها باشد و آن را رکوب فتح الخليج گويند ، چون موسم

ه زر ه ب اي رومي هم د از ديب ه جهت سلطان بزنن آن نزديک رسد بر سر آن جوي بارگاهي عظيم متکلف ب

ستا دوخته و به جواهر د اي ايه آن بتوانن ه صد سوار در س ان ک مکلل کرده با همه االت که در آن جا باشد جن

يش از رکوب در اصطبل سه ند ، و پ اه عظيم زده باش ون خرگ ه اي بروقلم ن شراع خيم يش اي دف و در پ

ه روز طبل و بوق و کوس زنند تا اسپان با آن آووازها الفت گيرند تا چون سلطان برنشيند ده هزار م رکب ب

زين زين و طوق و سرافسار مرصع ايستاده باشند همه نمد زين هاي ديباي رومي و بوقلمون چنانچه قاصدا

ا ر هر اسبي زرهي ي ام سلطان مصر و ب ه ن ر حواشي نوشته ب ه ب بافته باشند و نه بريده ونه دوخته و کتاب

يار شتران با کجاوه هاي آراسته و جوشني افکنده و خودي بر کوهه زين نهاده و هرگونه سالحي ديگر و بس

ه آورده ه هاي آن دوخت د حليل ه مرواري رده و ب استران با عماره هاي آراسته همه به زر و جواهر مرصع ک

د ل انجام ه تطوي خن ب د س ر صفت آن کننن ه اگ يج ک ن روز خل ند در اي ه . باش لطان هم شکر س و آن روز ل

TorbatJam.com ٣٤

Page 35: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ومي را وج ، و هر ق وج ف روه و ف شان از برنشينند گروه گ د اي ان گوين امي و کنيتي باشد گروهي را کتامي ن

ردم د م ان گوين ي را باطلي وارند ، و گروه زار س ست ه د بي ودن و گفتن دين اهللا ب ز ل دمت المع روان در خ قي

انزده هزار سوارند گروهي را مصامده . مغرب بودن که پيش ازا آمدن سلطان به مصر آمده بودن دگفتند پ

د مي گفتند ايشان سياه انند از زمين مصموديان و گفتند بطست هزار مردهند ، و گروهي را مشارقه مي گفتن

ا در ان ج شتر هم شان بي و ايشان ترکان بودن د و عجميان سبب ن که اصل ايشان تازي نبده است اگر چه اي

د عظيم هيکل . مصر زاده اند اما اسم ايشان از اصل مشتق بود رد بودن گروهي را . گفتند ايشان ده هزار م

د شان سي هزار مردن د اي د ، گفتن ده بودن دويان مي . عبيد الشراء گويند ايشان بندگان درم خري گروهي را ب

اه هزار سوارند د پنج زه وران ، گفتن ه ني د هم د هه . گفتند مردمان حجاز بودن تادان مي گفتن گروهي را اس

گروهي را سراييان مي . ان سي هزار سوارند خادمان بودند سفيد و سياه که به نام خدمت خريده بودند و اش

شان دارد ار اي ه تيم گفتند و پيادگان بودن داز هر واليتي آمده بودند و ايشان را سپاهسالالري باشد جداگانه ک

شان . و ايشان هر قومي به سالح واليت خويش کار کنند ، ده هزار مرد بودند د اي گروهي را زنوج مي گفتن

د . ند و پس گفتند ايشان سي هزار مردند همه به شمشير جنگ کن و اين همه لشکر روزي خوار سلطان بودن

و هريک را به قدر مرتبه مرسوم و مشاهره معين بود که هرگز براتي به يک دينار بر هيچ عامل و رعيت

ه وقت ين ننوشتندي اال آن که عمال آنچه مال واليت بودي سال به سال تسليم خزانه کردندي و ازخزانه ب مع

شکري رنجي نرسيدي و گروهي . ارزاق آن لشکر بدادندي چنان که هيچ علمدار و رعيت را از تقاضاي ل

شکري و ساب ل شان را از ح د واي ه بودن ا رفت ه آن ج د ک الم بودن ان اطراف ع اه زادگ ان و پادش ملک زادگ

هلي و دمارد ايشان به از مغرب و يمن و روم و صقالب ونوبه و حبشه و ابناي خسرو د . سپاهي نشمردندي

ر ستان و ديگ ان ترک سران خاق ان و پ ان ديلمي ي و ملک زادگ اهان گرج دان ش د ، و فرزن ه بودن ا رفت آن ج

ود ين ب ه را ارزاق مع طبقات اصناف مردم چون فضال و ادبا و شعرا و فقها بسيار آن جا حاضر بودند و هم

شان و هيچ بزرگ زاده را کم از پانصد دينار ارزاق نبود و ب ار اي ود و هيچ ک بود که دوهزار دينار مغربي ب

.را نبودي اال آن که چون وزير بر نشستي رفتندي سالم کردندي و باز به جاي خود شدندي

رد اکنون با سر حديث فتح خليج رويم ؛ آن روز که بامداد سلطان به فتح خليج بيرون خواست شد ده هزار م

ه هريک از آن جنيبت دي ک زد گرفتن ه م ودي و صد صد مي ب ه ب ه دست گرفت رديم يکي را ب ر ک ه ذک ان ک

شان مي شدي از در . کشيدندي ، و در پيش بوق و دهل و سرنا نمي زدند ي ، و فوجي از لشکر برعقب اي

ود سه شيده ب حرم سلطان همچنين تا سرفتح خليج بردندي و باز آوردندي ، هر مزدوري که از آن جنيبتي ک

TorbatJam.com ٣٥

Page 36: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ا . پس اسپان شتران با مهدها و مرقدها بکشيدندي و از . درم بدادندي ا عمراي ه شان استران ب . و ازپس اي

د ام هيکل . مردي جوان . آن وقت سلطان از همه لشکرها و جنيبت ها دو ر مي آم اک صورت ، از . تم پ

ودي ر . فرزندان اميرالمومنين حسين بن علي بن ابي طالب صلوات اهللا عليهما و موي سر سترده ب استري ب

ا فوطه فيد ب نشسته بود زين و لگامي بي تکلف چنان که زر وس يم بر آن بنبود و خويشتن پيراهني پوشيه س

راهن را ديبقي د آن پي د و گفتن اي فراخ بزرگ چنان که در بالد عرب رسم است و به عجم دراعه مي گوين

م از آن رنگ ب ه اي ه ار باشد و عمام د و قيمت آن ده هزار دين ه اي مي گوين ين تازيان سته و همچن ر سر ب

ه هاي زربفت رومي اده و جام ه پي م مي رفت هم رد ديل عظيم قيمتي در دست گرفته و درپيش او سيصد م

ده و ا پيچي اب ه ا و پايت ا و تيره ين ه ا زوپ ه ب ردم مصر هم ه رسم م پوشيده و ميان بسته آستين هاي فراخ ب

ا مظله داري با سلطان مي رود بر اسپي نشسته و د ه داري ب ستاري زرين و تيرها و پايتاب ها پيچيده و مظل

ه قيمت آن ده يده ک ه پوش ر سر او و دستي جام ن مرصع ب سلطان مي رود بر اسپي نشسته و دستاري زري

ل هيج سوار ه مرصع و مکل ه تکلفي عظيم هم ه دست دارد ب ه ب ر ک هزار دينار زر مغربي باشد و آن چت

ره دار مي ديگر با سلطان نباشد ، و در دين مجم ر دست راست و چپ او چن د و ب ان بودن پيش او اين ديلمي

ردم رسيدي او را ه م روند از خادمان و عنبر و عود مي سوزند ، و رسم ايشان آن بود که هر کجا سلطان ب

م و وه از اهل عل وجي انب ضاة و ف ا قاضي الق سجده کردندي و صلوات دادند ي، از پس او وزير مي آمدي ب

ر . ان دولت ارک و سلطان برفتي تا آن جا که شراع زده بودند و برسربند خليج يعني فم النهر و سواره در زي

ه ل ب ه تعجي آن بايستادي ساعتي بعد از آن خشت زوپيني به دست سلطان دادندي تا بر اين بند زدي و مردم ب

شد قوت کند و به يکبار فرو رود و به آب خود که باال گرفته با . کلنگ و بيل و مخرفه آن بند را بر دريدندي

د در افت ازي هاي . خليج ان واع ب ند و ان ده باش يج آم تح خل ه نظاره آن ف اهره ب ق مصر و ق ه خل ن روز هم اي

عجيب بيرون آورند ، و اول کشتي که در خليج افکنده باشد جماعتي اخراسان که به پارسي گنگ و الل مي

د گويند در آن کشتي نشانده باشند مگر آن را به فال داشته بوده اند و آن روز سلطان ايشان را صدقات فرماي

ه دو سه . دان ک د چن ري نزديک قصر سلطان ساخته بودن ه آبگي ود از آن سلطان ک و بيست و يک کشتي ب

ا زر و سيم و ه تکلف ب ه ب ميدان و آن کشتي ها هر يک را مقدار پنجاه گز طول و بيست گز عرض بود هم

ا را در جواهر و ديبا ات آن کشتي ه ر اوق يش ت ها آراسته که اگر صفت آن کنند اوراق بسيار نوشته شود و ب

دي سته بودن ه آن را . آن آبگير چنان که استر در استرخانه ب ه دو فرسنگي شهر ک ود سلطان را ب اغي ب و ب

ه و چشمه اي نيکو در آن جا ، و باغ را خود به چشمه باز مي خوانن .عين الشمس مي گفتند د ک د و مي گوين

TorbatJam.com ٣٦

Page 37: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

اره زرگ هر يک چون من آن باغ فرعون بوده است ، وبه نزديک آن عمارتي کهنه ديدم چهار پاره سنگ ب

اغ ه آن چيست و در ب اي و سي گز قايم ايستاده و از سرهاي آن قطرات آبچکان و هيچ کس نمي دانست ک

د و آن جا بکشتند و در همه آفاق جايي درخت بلسان بود مي گفتند پدران آن سلطان از مغرب آن تخم بياوردن

د و اگر مي نيست و به مغرب نيز نشان نمي دهند و آن را هرچند تخم هست اما هر کجا مي کارند نمي روي

رويد روغن حاصل نمي شود و درخت آن چون درخت مورد است که چون بالغ مي شود شاخه هاي آن را

رون به تيغي خسته مي کنند و شيشه اي بر هر موضعي ا بي مي بندند تا اين دهونه همچنان که صمغ از آن ج

. چون دهن تمام بيرون آيد درخت خشک مي شود و چوب آن را باغبانان به شهر آورند و بفروشند . مي آيد

پوستي سطبر باشد که چون از آن جا باز مي کنند و مي خورند طعم لوز دارد و از بيخ آن درخت سال ديگر

د شاخه ها برمي آيد شان محلت را حاره مي . و همان عمل با آن مي کنن اهره را ده محلت است واي شهر ق

ن است امي آن اي د و اس راه : گوين را ، ح اره االم ه ، ح اره الجودري ه ، ح اره زويل وان ، ج اره برج اول ح

. الديالمه ، حاره الروم ، حاره الباطليه ، قصر الشوک ، عبيد الشري ، حاره المصامده

بر بااليي نهاده و جانب مشرقي شهر کوه است اما نه بلند بلکه سنگ هاست و پشت هاي . هر مصر صفت ش

ار . سنگين د و مي و بر کناره شهر مسجد طولون است بر سربلندي و دو ديوار محکم کشيده که جز ديوار آم

ه است وبه روزگار حاکم و آن را اميري از آن عباسيان کرده است که حاکم مصر بود . فاتين به از آ ن نديدم

ار مغربي « بامراهللا که جد اي ه سي هزار دين ن مسجد را ب د و اي ده ان ون بيام ن طول سلطان بود فرزندان اي

تاده است . فروختند و بعد از مدتي ديگر مناره اي که در اين مسجد است نفروخته به کندن گرفتند حاکم فرس

شان . که شما به من فروخته ايد چگونه خراب مي کنيد ه اي گفتند ما مناره را نفروخته ايم و پنج هزار دينار ب

ه . داد و مناره را هم بخريد يم . و سلطان ماه رمضان آن جا نماز کردي و روزهاي جمع و شهر مصر از ب

وده است زرگ ب د و . آب بر سربااليي نهاده است و وقتي سنگ هاي بلند ب وار کردن ه را بشکستند و هم هم

ه . اکنون آن چنان جاي ها را عقبه گويند د کوهي است و خان و چون از دور شهر مصر را نگاه کنند پندارن

ر هاي هست که چهارده طبقه از باالي يکديگر است و خانه هاي هفت طبقه ، و از ثقات شنيدم که شخصي ب

ال ود و گوس ا دوالبي بام هفت طبقه باغچه اي کرده ب ود و آن ج زرگ شده ب ا ب رورده ت رده و پ ا ب ه اي آن ج

رنج و موز و ارنج و ت ام درخت هاي ن ر آن ب شيد و ب اه برمي ک د و آب از چ او مي گرداني ساخته که اين گ

سي ه ب نيدم ک ر ش اني معتب شته ، و از بازرگ وع ک ه ن ا هم ده و گل و سپرغم ه ار آم ه درب شته و هم ره ک غي

در او حجره هاست به رسم مستغل يعني به کرايه دادن که مساحت آن سي ارش در سراهاست در مصر که

TorbatJam.com ٣٧

Page 38: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ند ن در آن باش ل سوزد . سي ارش باشد سيصد و پنجاه ت ا قنادي ه دائم ا در آن جاست ک ا و کوچه ه وبازاره

ردم باشد د و رهگذر م ين نيفت ر زم ا ب اهره هفت . چون که هيچ روشناي در آن ج ر ق و در شهر مصر غي

ه جامع است چنان که به هم پيوسته و به ره دوشهر پانزده مسجد آدينه است کهروزهاي جمعه هر جاي خطب

د و آن را عمرو عاص ساخته اب الجوامع گوين ه ان را ب ان ازار مسجدي است ک و جماعت باشد ف در مي

اي م است و آن است به روزگاري که از دست معاويه امير مصر بود ، و آن مسجد به چهارصد عمود رخام ق

ا ه خطي زيب ا ب ه ه ر آن تخت رآن ب ديوار که محراب بر اوست سرتاسر تخته هاي رخام سپيد است و جميع ق

نوشته ، و ازبيرون به چهار حد مسجد بازارهاست و درهاي مسجد در آن گشاده ، و مدام در آن مدرسان و

مدام در آن مدرسان و مقريان نشسته و مقربان نشسته و سياحتگاه آن شهر بزرگ آن مسجد در آن گشاده ، و

سياحتگاه آن شهر بزرگ آن مسجد است و هرگز نباشد که در او کم تر از پنج هزار خلق باشد چه از طالب

دان عمر . علوم و چه غريبان و چه از کاتبان که چک و قباله نويسند و غر آن و آن مسجد را حاکم از فرزن

د و گفتند مامحتاجيم و درويش و مسجد پدر ما کرده است اگر سلطان و عاص بخريد که نزديک اورفته بودن

ه . اجازت دهد بکنيم و سنگ و خشت آن بفروشيم پس حاکم صد هزار دطنار به ايشان داد و آن بخريد و هم

ه ود و از جمل رد و بفرم ا بک ب در آن ج ارات عجي سيار عم د از آن ب رد و بع واه ک ن گ ر اي اهل مصر را ب

ه چراغدان چراغداني نقر ان ک يم باشد چن وي از او يک ارش و ن ر پهل ه ب ه گين ساختند شانزده پهلو چنان ک

د وزن آن ز ، و گفتن د در شب هاي عزي د چراغ در وي مي افروزن بيست و چهار ارش باشد و هفتصد و ان

ره است و مي م نق ار دره بيست و پنج قنطار نقره است هر قنطار صد رطل و هر رطل صد و چهل وچه

ا دري ود ت گويند که چون اين چراغدان ساخته شد به هيچ در در نمي گنجيد از درهاي جامع از بزرگي که ب

و هميشه در اين مسجد ده تو حصير رنگين نيکو . فرو گرفتند و آن را در سمجد بردند و باز در را نشاندند

ه ، . بر باالي يکديگر گسترده باشد ديل افروخت اده از صد قن ن و هر شب زي ضاة در اي ه قاضي الق و محکم

د سجد باش د . م ل خوانن ه آن را سوق القنادي ازاري است ک سجد ب مالي م ر جانب ش ان . و ب الد چن يچ ب دره

ه از دهل . هر ظرايف که در عالم باشد آن جا يافت مي شود .بازاري نشان نمي دهند و آن جا آلت ها ديدم ک

ساخته بودند

يدند ون صندوقچه و شانه و دسته کا رد و غيره و آن جا بلور سخت نيکو ديدم و استادان نغز آن را مي تراش

ر و آن را از مغرب آورده بوند و مي گفتند در اين نزديکي در درياي قلزم بلوري پديأ آمده است که لطيف ت

ه ز ود ک ادت از و شفاف تر از بلور مغربي است و دندان فيل ديدم که از زنگبار آورده بودند از آن بسيار ب ي

TorbatJam.com ٣٨

Page 39: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ين مي . دويست من بود ود و از آن نعل و يک عدد پوست گاو آورده بودند از حبشه که همچو پوست پلنگ ب

ر سر کالهي . سازند ر وي و ب پيد ب و از حبشه مرغ خانگي آورده اند که نيک بزرگ باشد و نقطه هاي س

ماه قديم از سال چهارصد و روز سيم دي . و در مصر عسل بسيار خيزد و شکر هم . دارد بر مثال طاوس

ذه ه ذکر مي رود وهي ه دم ک ه يک روز دي ا ب ا و سپرغم ه وه ه ن مي وفر . شانزده عجم اي گل سرخ ، نيل

،نرگس ، ترنج ، ليمو ، مرکب ، سيب ، ياسمن ، شاه سپرغم ، به ، انار ، امرود ، خربوزه ، دستبونه ، موز

ار ، ، بليله تر ، خرما ي تر ، انگور ، نيشکر ، ب ر، خي اقالي ت ادنجان ، کدوي تر ، ترب ، شلغم ، کرنب ، ب

در ر ، جزر ، چغن ه بعضي . بادرنگ ، پياز تر ، سير ت احين ک وه و ري واع مي اين ان د که شه کن ه اندي هر ک

ا د فام ول نکن ا قب وده باشد همان خريفي است و بعضي ربيعي و بعضي صيفي و بعضي شتوي چگونه جمع ب

ر من نيست چه مرا در اين غرضي نب ده آن ب تم عه نيدم و نوش ه ش دم و بعضي ک وده و ننوشتم اال آن چه دي

ه ه اطراف هرچه باشد ب واليت مصر وسعتي دارد عظيم همه نوع هواست از سردسير و گرمسير و از هم

ه . شهر آورند و بعضي در بازارها مي فروشند و به مصر سفاليه سازند از همه نوع چنان لطيف وشفاف ک

ه دست ان ک د آن را چن ره و رنگ کنن دح و طبق و غي د از کاسه و ق وان دي درون بت د از ان رون نهن چون بي

اکي ه صفا و پ رنگ بوقلمون را ماند چنان که از هر جهتي که بداري رنگ دير نمايد ، و آبگينه سازند که ب

ن م س ه يک دره نيدم ک ار به زبرجد ماند و آن را به وزن فروشند ، و از بزازي ثقه ش ه سه دين سمان ب گ ري

ه نيکوتر باشد ه از هم سماني ک مغربي بخرند که سه دينار و نيم نيشابوري باشد و به نيشابور پرسيدم که ري

. چگونه خرند گفتند هر آنچه بي نظير باشد يک درم به پنج درم بخرند

ان ا چن د شهر مصر بر کنار نيل نهاده است ، به درازي ، و بسيار کوشک ها و منظره ه اگر خواهن است ک

ه دوش و آب به ريسمان از نيل بردارند ، اما آب شهر همه سقايان آورند از نيل ، بعضي به شتر و بعضي ب

ن است ه پنداشتي زري ود ک ان ب را . سبوها ديدم از برنج دمشقي که هريک سي من آب گرفتي و چن يکي م

ه يک درم و حکايت کرد که زني است که پنج هزار از آن سبو دارد که به اهي ب د هر سبوي م مزد مي ده

و در پيش مصر جزيره اي در ميان نيل است که وقتي شهري . چون بازسپارند بايد سبو درست باز سپارند

اره سنگ اغ هاست و آن پ ه اي است و ب ا مسجد آدين کرده بودند و آن جزيره مغربي شهر است و در آن ج

رم و آهسته مي و اين دو شاخ از . بوده است درميان رود ا بس ن ردم ام نيل هر يک به قدر جيحون تقدير ک

و ميان شهر و جزيره جسري بسته است به سي و شش پاره کشتي ، و بعضي از شهر ديگر سوي آب . رود

د ، و نيل است و آن را جيزه خوانند و آن جا نيز مسجد آدينه اي است اما جسر نيست به زورق و معبر گذرن

TorbatJam.com ٣٩

Page 40: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ند راست . ي و زورق باشد که به بغداد و بصره نباشد د در مصر چندان کشت ازار مصر هرچه فروش اهل ب

ردد گويند و اگر کسي به مشتري دروغ گويد او را بر شتري شنانده زنگي به دست او دهند تا در شهر مي گ

د سزاي او ه دروغ گوي نم و هرک تم و مالمت مي بي ه من خالف گف د ک ادي مي کن د و من و زنگ مي جنبان

د اگر زجاج . المت باشد م اردان آن از خود بدهن ند ب در بازار آن جا از بقال عطار و پيله ور هر چه فروش

ا از باشد و اگر سفال و اگر کاغذ في الجمله احتياج نباشدکه خريدار باردان بردارد ، و روغن و چراغ آن ج

دک د ان ا کنج د ، و آن ج از گوين د و آن را زيت ح لغم گيرن رب و ش م ت ز و روغن تخ د و روغنش عزي باش

ذرد ار نگ ک دين ن از ي ادام ده م ز ب ادام است و مغ ران از ب سته گ ود ، پ ون ارزان ب ازار و . زيت ل ب و اه

سيار خران ا ب ر سر کوچه ه ا ب دکانداران بر خران زيني نشينند که آيند و روند از خانه به بازار ، و هر ج

د ه زيني آراسته داشته باشند که اگر کسي خواه اه هزار بهيم د پنج د ، و گفتن ه مي ده دک کراي شيند و ان برن

و اهل شهر . زيني باشد که هر وز زين کرده به کرايه دهند و بسيار خر ابلق ديدم همچو اسب بل لطيف تر

ودم ا ب ه آن ج د در آن وقت ک وانگر بودن د . عظيم ت سري آم ه سلطان را پ ين و اربعماي سع و ثلث و در سنه ت

ردم فرمود که مرد ه بعض م ا ک م خرمي کنند شهر و بازار بياراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همان

ه از زر و جواهر و ود ک آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان هاي بزازان وصرافان و غيرهم چنان ب

ي ه ه د ک ه از سلطان ايمن ان شيند و هم ه کسي بن چ کس از نقد و جنس و جام هاي زربفت و قصب جايي ک

ال کسي هرگز طمع ه م د و ب م نکن عوانان و غمازان نمي ترسيد و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسي ظل

شان ال اي د و م ول نيفت ردم عجم را آن قب نکند ، و آن جا مال ها ديدم از آن مردم که اگر گويم يا صفت کنم م

ا ه از را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسايش که آن جا ديدم هيچ ج دم ک ا دي ا شخصي ترس دم ، و آن ج ندي

رد وان ک اس نت ه يک سال . متموالن مصر بود چنان که گفتند کشتي ها و مال و ملک او را قي غرض آن ک

وزير سلطان اين ترسا را بخواند و گفت سال نيکو نيست و بر دل سلطان . آب نيل وفا نکرد و غله گران شد

ه سعادت سلطان و . اني بدهي خواه به بها خواه به قرض تو چند غله تو . جهت رعايا بار است ترسا گفت ب

ود . وزير من چندان غله مهيا دارم که شش سال نان مصر بدهم د راين وقت المحاله چندان خلق در مصر ب

ال د م ه کسي را چن که آنچه در نيشابور بودند خمس ايشان به جهد بود و هر که مقادير داند معلوم او باشد ک

ا باشد و بايد ين حال ه شان چن ام اي تا غله او اين مقدار باشد و چه ايمن رعيتي و عادل سلطاني بود که در اي

يده دارد ان و پوش زي پنه ه رعيت چي د و ن م و جور کن ر کسي ظل ه سلطان ب ه ن ا ک ا . چندين مال ه و آن ج

يچ و در اشکوب زير خياطان در آن جا قصب فروشند و ديگر ه . کاروانسرايي ديدم که دارالوزير مي گفتند

TorbatJam.com ٤٠

Page 41: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د است . نشينند و در باالي رفا آن يم چن ن ت ار . از قيم آن پرسيدم که اجره اي گفت هر سال بيست هزار دين

مغربي بود اما اين ساعت گوشه اي از آن خراب شده عمارت مي کنند هر ماه يک هزار دينار حاصل يعني

.گ تر از اين و به مقدار اين دويست خان باشد دوازده هزار دينار و گفتند که در اين شهر بزر

د . صفت خوان سلطان خواص و . عادت ايشان چنين بود که سلطان در سالي به دو عيد خوان نهد و بار ده

و من اگر چه .عوام را آن خواص باشند در حضرت او باشند و آنچه عوام باشند درديگر سراها و مواضع

نم بسيار شنيده بودم هوس بود که ب ين ببي اق . ه راي الع ا او صحبتي اتف را ب ه م ران سلطان ک ا يکي از دبي ب

وي و ود غزن ده ام چون سلطان محم افتاده بود و دوستي پديد آمده گفتم من بارگاه ملوک و سالطين عجم دي

سيار . پسرش مسعود ومنين . ايشان پادشاهان بودند با نعمت و تجمل ب ه مجلس اميرالم وئن مي خواهم ک اکن

ه . را هم ببينم ه ک ين و اربعماي د بگفت ، سلخ رمضان سنه اربع ستر مي گوين ه صاحب ال او با پرده دار ک

مجلس آراسته بودند تا ديگر روز که عيد بود و سلطان از نماز به آن جا آيد و به خوان بنشيند مرا آن جا برد

ه . دم ک وان دي ا و اي ل چون از در سراي به در شدم عمارت ها و صفه ه ه تطوي اب ب نم کت اگر وصف آن ک

ود و هر . انجامد تم از يکديگر نيکوتر ب ه مي رف دوازده قصر درهم ساخته همه مربعات که در هر يک ک

در شصت و تختي بتمامت ود شصت ان زي ب ه چي ن جمل يک به مقدار صد ارش درصد ارش و يکي از اي

ر آن از سه جهت آن تخت همه ا . عرض خانه نهاده به علو چهار گز ره ب دان و غي ود شکارگاه و مي ز زر ب

ه ه آن بودک ود هم ن حرم ب تصوير کرده وکتابتي به خط پاکيزه بر آن جا نوشته وهمه فرش و طرح که در اي

ه اده ک اره اي نه ر کن ديني مشبک از زر ب ديباي رومي وبوقلمون به اندازه هر موضوعي بافته بودند وداراف

ان صفت آن نتوان کرد ،وپس از تخت ک ين ساخته وآن تخت خود چن ره گ وار است درجات نق ه با جانب دي

افي نباشد اه هزار من شکر را .بود که اگر اين کتاب سر به سر صفت آن باشد سخن مستوفي وک د پنج گفتن

ه شاخ وبرگ رنج و هم تبه آن روز باشد که سلصان خوان نهد ،آرايش خوان را درختي ديدم چون درخت ت

ه از شکر و بار آن از شکر س ال ساخته هم در او هزار صورت و تمث رون از .اخته و ان ومطبخ سلطان بي

قصر است و پنجاه غالم هميشه در آن جا مالزم باشند واز کوشک راه به مطبخ است در زير زمين وترتيب

را ايشان چنان مهيا بود که هر روز چهارده شتر وار برف به شراب خانه سلطان بردندي واز آن جا بيشر ام

ين هر مشروب دي وهمچن م بدادن دي ه ردم شهر جهت رنجوران طلبيدن وخواص را راتبه ها بودي واگر م

ين روغن هاي ديگر چون روغن .وادويه که کسي را در شهر بايستي از حرم بخواستندي بدادندي و همچن

TorbatJam.com ٤١

Page 42: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه کسي را و همچنين هر مشروب و ا . بلسان و غيره چندان که اين اشياي مذکور خواستندي بدادندي ه ک دوي

. در شهر بايستي از حرم بخواستندي منعي و عذري نبودي

ان را در . سير سلطان مصر امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکانهاي بزازان و صرافان و جوهري

ردن زي دست ب ه چي ه .نبستندي اال دامي بر وي کشيدندي و کس نيارستي ب ود جوهري ک مردي يهودي ب

شکريان دست سلطان را نز تند روزي ل ديک بود او را مال بسيار بود و همه اعتماد جوهر خريدن بر او داش

چون اين کار بکردند از قهر سلطان بترسيدند و بيست هزار سوار . بر اين يهودي برداشتند و او را بکشتند

د ستاده بودن دان اي ه روز در مي ا نيم شکر ت ستند و آن ل رون آم. برنش ادمي از سراي بي ر در سراي خ د و ب

ه دگانيم و طاعت .ايستاد و گفت سلطان مي فرمايد که به طاعت هستيد يا ن ه بن د ک ار آواز دادن ه يکب شان ب اي

د . دار اما گناه کرده ايم ه بازگردي د ک ول را .خادم گفت سلطان مي فرماي ود مقت شتند و آن جه در حال بازگ

. ابوسعيد گفتندي پسري داشت و برادري

اده است و در گفتند ما ين بنه ره گ ار نق ل او را خداي تعالي داند که چند است و گفتند بر بام سراي سيصد تغ

ه درخت هاي مثمر و حامل اغي و هم ه ب ه . هر يک درختي کشته چنان است ک رادر او کاغذي نوشته ب ب

نم در سر آن وقت از آ ه را خدمت ک ار مغربي خزان ه دويست هزار دين تاد ک ه مي خدمت سلطان فرس ن ک

از . ترسيد ه خود ب ه خان سلطان آن کاغذ بيرون فرستاد تا بر سر جمع بدريدند و گفت که شما ايمن باشيد و ب

روان . رويد که نه کس را با شما کار است و نه ما به مال کسي محتاج و ايشان را استمالت کرد از شام تا قي

ود از روغن که من رسيدم در تمامي شهر و روستاها هر مسجد که بود ه مه را اخراجات بر وکيل سلطان ب

م ر ه ان و غي و يک سال . چراغ و حصير و بوريا و زيلو و مشاهرات و موجبات قيمان و فراشان و موذن

لغم والي شام نوشته بود که زيت اندک است اگر فرمان باشد مسجد را زيت حار بدهيم و آن روغن ترب و ش

ر و . نه وزيري در جواب گفتند تو فرمانبري . باشد ا تغيي ق داشته باشد در آن ج دا تعل ه خ چيزي که به خان

سبت وي . تبديل جايز نيست و قاضي القضاة را هر ماه دو هزار دينار مغربي مشاهره بود و هر قاضي به ن

و عادت آن جا چنان بود که در اواسط رجب مثال سلطان در . تا مال کس طمع نکنند و بر مردم حيف نرود

شکرطان و مساج ا ل ود ب رار معه ه ق د بخواندندي که يا معشر المسلمين موسم حج مي رسد و سبيل سلطان ب

دي اسبان و شتر و زاد معد است و در رمضان همين منادي بکردندي و از اول ذي القعده آغاز خروج کردن

شکر يک نيمه ماه ذي القعده روانه شدندي و هر روز خرج و عل . و به موضعي معين فرو آمدندي وفه اين ل

ه نج روز ب ه بيست و پ ه ب ودي ک هزار دينار مغربي بودي به غير از بيست دينار که هر مردي را مواجب ب

TorbatJam.com ٤٢

Page 43: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ار . مکه شدندي و ده روز آن جا مقام بودي به بيست و پنج روز تا به مقام رسيدندي دو ماه شصت هزار دين

سع و . ت و شتر که سقط شدي مغربي علوفه ايشان بودي غير از تعهدات و صالت و مشاهرا پس در سنه ت

ه حجاج را امسال مصلحت د ک ومنين مي فرماي ه اميرالم د ک ردم خواندن ثلثين و اربعمايه سجل سلطان بر م

ه شفقت ن معني ب رده است اي سيار م ق ب نيست که سفر حجاز کند که امسال آن جا قحط و تنگي است و خل

ه هر سال دو مسلماني مي گويم و حجاج در توقف ماندند ، و سلطان جامه کعبه مي فرستاد به رار معهود ک

.نوبت جامه کعبه بفرستادي و اين سال چون جامه به راه قلزم گسيل کردند من با ايشان برفتم

انزده ه پ ديم ب ا کشتي بران يديم و از آن ج زم رس ه قل اه ب ستم م غره شهر ذي القعده از مصر بيرون شدم و بي

ه روز به شهري رسيدي ه مدين ار روز ب ه چه ا ب ود و از آن ج اه ب د و بيست و دوم م م که آن را جار مي گفتن

. رسول اهللا صلي اهللا عليه و سلم

اک و شوره دارد و آب روان ين نمن مدينه رسول اهللا عليه السالم شهري است بر کناره صحرايي نهاده و زم

صلوة و است اما اندک و خرمايستان است و آن جا قبله سوي جنوب ا ه ال اده است و مسجد رسول اهللا علي فت

ر مسجد است چون رو . السالم چندان است که مسجد الحرام و حظيره رسول اهللا عليه السالم در پهلوي منب

ه د روي ب د و صلوات ده سالم کن ه ال به قبله نمايند جانب چپ چنان که چون خطيب از منبر ذکر پيغمبر علي

ه مق د و اشاره ب ان ستون هاي مسجد جانب راست کن ا از مي ه اي مخمس است و ديواره د و آن خان ره کن ب

برآورده است و پنج ستون درگرفته است و بر سر اين خانه همچو حظيره کرده به دارافزين تا کسي بدان جا

ره اي است از سنگ . نرود و دام درگشادي آن کشيده تا مرغ بر آن جا نرود م حظي ر ه ره و منب و ميآن مقب

اي ر ه ه اي بهشت است چ ستان ه ستان از ب د آن ب د و گوين ستگاهي و آن را روضه گوين رده چون پ ام ک خ

ه ر . رسول اهللا عليه السالم فرموده است بين قبري و منبري روضه من رياض الجن ا قب د آن ج و شيعه گوي

سالم ه زهراست عليهاال وب صحرايي است . فاطم رون سوي جن هر بي سجدي را دري است و از ش و و م

ور ه آن جاست و آن موضع را قب دالمطلب رضي اهللا عن ن عب زه ب ومنين حم ر اميرالم گورستاني است و قب

راه سوي مشرق بود به . ه مقام کرديم و چون وقت تنگ بود ، برفتيم «پس ما دو روز به مدي . الشهدا گويند

د و آ «دو منزل از مدي ام و مصر ه کوه بود و تنگنايي چون ده که آن را جحفه مي گفتن ات مغرب و ش ن ميق

است ، و ميقات آن موضع باشد که حج را احرام گيرند ، و گويند يک سال آن جا حجاج فرود آمده بود خلقي

ه . بسيار ، ناگاه سيلي درآمده و ايشان را هالک کرد و آن را بدين سبب جحفه نام کردند آن مکه و مدين و مي

.روز رفتيم صد فرسنگ باشد اما سنگ است و مابه هشت

TorbatJam.com ٤٣

Page 44: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ود . يکشنبه ششم ذي الحجه به مکه رسيديم ار من . به باب الصفا فرو آمديم اين سال هب مکه قحطي ب چه

ود ده ب ه آم يچ طرف حاج ن د و از ه ه مي رفتن اوران از مک ود و مج شابوري ب ار ني ه يک دين ان ب روز . ن

سيار از چهارشنبه به ياري حق سبحانه و تعالي به عرفات حج بگذارديم و دو ق ب وديم و خل ه مکه ب ز ب روي

ن نوبت شرح حج و وصف مکه د هر طرف ، و در اي گرسنگي و بي چارگي از حجاز روي بيرون نهادن

ه شرح بگويم . نمي گويم تا ديگر نوبت که بدين جا رسم که نوبت ديگر شش ماه مجاور بود م و آنچه ديدم ب

و در اين سال سي و پنج هزار آدمي . وز به مصر رسيدم ومن روي به مصر نهادم چنان که هفتاد و پنجم ر

ه ه گرسنه وبرهن ه هم ام ک انيد و اجري داد تاسال تم ه پوش ه را جام د وسلطان هم ه مصر آمدمن از حجاز ب

ه ق را درخورد هريک جام ه خل ن هم از اي راخ شد و ب م ف ين حجاز طع د و در زم ا آم بودند تا باز باران ه

ا داد و انيد و صالت ه ردپوش ه ک ال . سوي حجاز روان ار مث ه ديگر ب ين و اربعماي نه اربع و در ررجب س

تن حجاج مصلحت نيست شتن ببخشايند و . سلطان بر خلق خواندند که به حجاز قحطي است و رف ر خوي ب

آنچه خداي تعالي فرموده است بکنند ، اندر اين سال نيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را که هر سال به حجاز

ه و صله فرستا ه و از خدم و حاشيه و امراي مکه و مدين ه کعب ودي و آن جام اس نب دي البته قصور و احتب

ال ن س تادي در اي ت فرس ه دو وق ود ب ار و اسب و خلعت ب زار دين ه ه اه س ر م شاهره او ه ه و م ر مک امي

ه دست و صح . شخصي بود که او را قاضي عبداهللا مي گفتند وبه شام قاضي بوده ه اين وظيفه ب بت او روان

ده و حج نزديک تنگ نجم ذي القع يد پ ه جار رس ن نوبت کشتي ب زم و اي کردند و من با وي برفتم به راه قل

.درآمده اشتري به پنج دينار بود به تعجيل برفتم

ود . هشتم ذي الحجه به مکه رسيدم و به ياري سبحانه و تعالي حج بگذاردم ، از مغرب قافله اي عظيم آمده ب

شان جنگ و آن س ان اي اه بازگشتن از حج و مي ه گ ارت خواست ب شان خف ال به در مدينه شريفه عرب از اي

ردم . برخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمي کشته شد و بسي به مغرب نشدند و به همين حج از م

شان را صد و ششم ذي الحج . خراسان قومي به راه شام و مصر رفته بودند و به کشتي به مدينه رسيدند ه اي

ه مکه . چهار فرسنگ مانده بود تا به عرفات رسند ده است ب ه مان ن سه روز ک ارا در اي ه م د هرک گفته بون

دهيم ابيم هر . رساند چنان که حج دريابيم هر يک از ما چهل دينار ب د حج دري ان کردن د و چن اعراب بيامدن

دند که به دو روز و نيم ايشان را به عرفات رسانيدند اعراب بيامدند و چنان کر . يک از ما چهل دينار بدهيم

ن د دو ت ات آوردن ه عرف د و ب ه برآمدن ستند و از مدين ازه ب ر شتران جم و زر بستاندند و ايشان را يک يک ب

نماز ديگر که ما آن جا بوديم برسيدند . مرده که بر آن شتران بسته بودند و چهار تن زنده بودند اما نيم مرده

TorbatJam.com ٤٤

Page 45: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه در راه . ده بودند که بر پاي نمي توانستند ايستادن وسخن نيز نمي توانستند گفتن چنان ش . د ک حکايت کردن

ه بي طاقت شديم د ک ا را بگذاري م شما را باشد م ا . بسي خواهش بدين اعراب کرديم که زر که داده اي از م

و من چون حج بکردم . بازگشتند في الجمله آن چهار تن حج کردند و به راه شام . نشنديند و همچنان براندند

باز به جانب مصر برفتم که کتب داشتم آن جا و نيت باز آمدن نداشتم ، و امير مدينه آن سال به مصر آمد که

ي صلوات اهللا دان حسين عل او را بر سلطان رسمي بود هر سال به وي دادي از آن که خويشاوندي از فرزن

. به شهر قلزم و از آن جا همچنان تا به مصر شديم من با او درکشتي بودم تا. عليها داشت

ه ملک حلب عاصي شد از سلطان و او چاکري از آن د ک ر آم درسنه احدي و اربعين که به مصر بودم خب

ن . سلطان بود که پدران او ملوک حلب بوده بودند د و اي سلطان را خادمي بود که او را عمده الدوله مي گفتن

ا و خادم امير مطالبان و ع نج ه ظيم توانگرو مالدار بود و مطالبي آنان را گويند که در گوهاي مصر طلب گ

ا و سنگسارهاي مصر د و هر کس در آن گوه ردم آين ام م دفينه ها کنند و از همه مغرب و ديار مصر و ش

سيار ر ا اخراجات رنج ها برند و مال ها صرفه کنند و بسيار آن بوده باشد که دفاين و گنج ها يافته باشند و ب

وده است و چون دفون ب وال فرعون م افتاده باشد و چيزي نيافته باشند ، چه مي گويند که د راين مواضع ام

اقي او را باشد د و ب ه سلطان ده د خمس ب زي ياب دان . آن جا کسي چي ادم را ب ن خ ه سلطان اي غرض آن ک

باشد بداد از دهليز و سراپرده و غيره واليت فرستاد و او را عظيم بزرگ گردانيد و هر اسباب که ملوک را

دريج از . و چوناو به حلب شد و جنگ کرد آن جا کشته شد ه ت ه ب اه شد ک اموال او چندان بود که مدت دو م

د . خزانه او به خزانه سلطان نقل مي کردند و از جمله سيصد کنيزک داشت اکثر ماهروي بعضي از آن بون

هر که شوهري مي خواست به . سلطانفرمود تا ايشان را مخير کردند .که ايشان را در همبستري مي داشت

ا در تند ت دو مي گذاش اکرده ب شوهري دادند و آنچه شوهر نمي خواست هر چه خاصه او بود هيچ تصرف ن

شته شد آن ملک . خانه خود مي باشند و بر هيچ يک از ايشان حکمي و جبري نفرمود و چون او به حلب ک

لشکرها فرستد ، پسري هفت ساله را با زن خود و بسيار تحف و هدايا به حضرت سلطان ترسيأک ه سلطان

شان را در شهر . فرستاد و بر گذشته عذرها خواست رون نشستند و اي اه بي د قريب دو م شان بيامدن چون اي

اه سلطان ش ه درگ ه شفاعت ب ه ب ضاة شهر هم ه و ق د تاائم ول نمي کردن شان قب دند و نمي گذاشتند و تحفه اي

د شريف و خلعت بازگردانيدن ا ت د و ب ول کردن شان را قب ه اي د ک واهش کردن سي . خ ر ک ا اگ ه چيزه از جمل

دام حاصل د م ه خواه خواهد که به مصر باغي سازد در هر فصل که باشد بتواند ساخت ، چه هر درخت ک

ند و از هرچه خواهي در تواند کرد و بنشاند خواه مثمر و مجمل خواه بي ثمر و کسان باشند که دالل آن باش

TorbatJam.com ٤٥

Page 46: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

سيار اده وب ا نه ام ه ر پشت ب حال حاصل کنند و آن چنان است که ايشان درخت ها در تغارها کشته باشند وب

احين و ه و گل و ري ار وسيب و ب رنج و ن ارنج و ت د از ن ار باش ر پرب د و از آن اکث اغ باش شان ب ام هاي اي ب

ه سپرغم ها و اگر کسي خوهد حماالن بروند و آن ا ک ه هر ج ا درخت و ب ان ب د همچن ر چوب بندن ا ب تغاره

ه د و هر وقت ک ين بنهن د و در آن زم ين جاي کنن ار را در زم ان کهخ خواهي آن تغ د و چن خواهند نقل کنن

اق جاي ديگر ه آف خواهند تغارها بکنند و بارها بيرون آرند و درخت خود خبر دار نباشد واين وضع در هم

.نصاف آن که بس لطيف است نديده ام و نشنيده و ا

* * *

: اکنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه به راه مکه حرسها اهللا تعالي من االفات از مصر بازگويم

ه از مصر در ين و اربعماي نه احدي و اربع ه س اردهم ذي الحج نبه چه ه ش ردم و س د بک از عي اهره نم در ق

ل از .ي روانه شدم و آن روي به جانب جنوب دارد کشتي نشستم و به راه صعيد االعل ه آب ني واليتي است ک

ل اره ني ر دو کن ا ب آن جا به مصر مي آيد و هم از واليت مصر است و فراخي مصر اغلب از آن جا و آن ج

بسي شهر ها و روستاها بود که صفت آن کردن به تطويل انجامد ، تا به شهري رسيديم که آن را اسيوط مي

ياه باشد گفتند ه تخم او س زد و آن خشخاش است ک دد او را .وافيون ازاين شهر خي ه بن د شود و پيل چون بلن

د رون آي ن خشخاش خرد و . بشکنند از آن مثل شيره بي ون باشد و تخم اي د افي اه دارن د و نگ آن را جمع کنن

الم ل او در ع ه مث د ک تارها بافن فند دس دين اسيوط از صوف گوس ره است و ب نباشد و صوف هاي چون زي

ه از اي د مصري است هم د و گون ه واليت عجم آورن ه ب ه مصر خود « باريک ک صعيداالعلي باشد چه ب

ه ه ب دم و ن اور دي ه له ه ب ل آن ن ه مث صوف نبافند و من بدين اسيوط فوطه اي ديدم از صوف گوسفند کرده ک

ر است تي حري کل پنداش ه ش ان و ب ه . ملت يديم ک هري رس ه ش ا و از آن جاب د و آن ج ي گفتن وص م آن را ق

اروي ساخته و بناهاي عظيم ديدم از سنگ هاي که هر که آن ببيند تعجب کند ؛ شارستاني کهنه و از سنگ ب

اکثر عمارت هاي آن از سنگ هاي بزرگ کرده که يکي از آن مقدار بيست هزار من و سي هزار من باشد

ل و عجب آن که به ده پانزده فرسنگي آن موضع نه کو ه نق ا و چگون ا را از کج ا آن ه هي است و نه سنگ ت

ه و .کرده باشند ادان و مردمي غلب وه و آب د ، شهري انب يم مي گفتن از آن جا به شهري رسيدم که آن را اخم

ود يکي . بيست روز آن جا مقام افتاد . حصاري حصين دارد و نخل و بساتين بسيار ه دو راه ب و جهت آن ک

يديم . ر دريا ما متردد بوديم تا به کدام راه برويم بيابان بي آب و ذيگ ه شهري رس رفتيم ب ه راه آب ب عاقبت ب

TorbatJam.com ٤٦

Page 47: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د که آن را اسوان مي گفتند و بر جانب جنوب اين شهر کوهي بود که رود نيل از دهن اين کوه بيرون مي آم

ه . و گفتند کشتي از اين باالتر نگذرد که آب از جاهاي تنگ و سنگ هاي عظيم فرو مي آيد و از اين شهر ب

ت يش ملک آن والي ت از پ د و هروق ا باش ه ترس ين هم ردم آن زم ود و م ه ب ت نوب ار فرسنگ راه والي چه

د و نزديک سلطان مصر هديه ها فرستند و عهود و ميثاق کنند که لشکر بدان واليت نرود و زيان ايشان نکن

شکري اين شهر اسوان عظيم محکم است تا اگر وقتي از واليت نوبه کس ا ل دام آن ج د و م ي قصدي کند نتوان

در آن اغي و ان ره اي است چون ب ل جزي ان رود ني ل شهر در مي ه محافظت شهر و واليت ، و مقاب باشد ب

ا درخت است و آن |خرمايستان و زيتون و ديگر اشجار و زرع بسي ار است و به دوالب آب دهند و جاي ب

ه جا بيست و يک روز بماندم که بياباني عظيم ود ک ا موسم آن ب ا لب دري ود و دويست فرسنگ ت يش ب در پ

ه ه کراي ازگردد ب حجاج بازگشته بر اشتران به آن جا برسند و ما انتظار آن مي داشتيم که جون آن استرها ب

د . گيريم و برويم يج مي گفتن دبن فل داهللا محم ه او را عب ا مردي ک اد ب نايي افت ودم آش و چون به شهر اسوان ب

رفتن و . و با صالح بود و از طريق منطق چيزي مي دانست مردي پارسا ه گ رد در کراي را معاونت ک او م

ع نجم ربي ه شدم پ ن شهر روان رفتم و ازاي ه گ يم کراي همراه بازديد کردن وغير آن و شتري به يک دينار و ن

ود .االول سنه اثني و اربعين و اربعمايه رفت . راه سوي مشرقي جنوبي ب ود چون هشت فرسنگ ب ي ب م منزل

ه او وه و ميان وار از ک ر دو جانب او چون دو دي ر صحرا و ب ود ب د و آن دره اي ب که آن را ضيقه مي گفتن

ه آب خوش ، و ا ن ده است ام سيار برآم ه آب ب د ک ده ان شادگي چاهي کن مقدار صد ارش گشادگي و در آن گ

ه آب نباشد ه است ک نج روز بادي د پ زل بگذرن ن من ه هر مر . چون از اي رفتيم ب دي خيکي آب برداشت و ب

کوهي بود سنگين و دو سوراخ در آن بود که آب بيرون مي آيد و همان . منزلي که آن را حوضش مي گفتند

ا از جهت شتر آب جا در گودي مي ايستد آبي خوش و چنان بود که مرد را در آن سوراخ مي بايست شد ت

ورده بودند و نه علف از آن که هيچ نبود و در شبان روزي بيرون آورند ، و هفتم روز بود که شتران آب نخ

يک بار فرود آمدندي از آن گاه که آفتاب گرم شدي تا نماز ديگر و باقي مي رفتند و اين منزل جاها که فرود

شکل ا پ دان جاه د و ب ه آتش برفروزن زي نباشد ک آيند همه معلوم باشد چه به هر جاي فرو نتوانند آمد که چي

د و شتر يابن شنگي بميرن د از ت اهلي کنن د که بسوزند و چيزي پزند ، و آن شتران گويي مي دانستند که اگر ک

ر ه هيچ اث چنان مي رفتند که هيچ به راندن کس محتاج نبود و خودروي در آن بيابان نهاي مي رفتند با آن ک

نزده فرسنگ آب مي بود اندک روي فرا مشرق کرده مي رفتند و جايي بودي که به پا . راه و نشان پديد نبود

.و شور و جايي بودي که به سي چهل فرسنگ هيچ آب نبودي

TorbatJam.com ٤٧

Page 48: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

انزده ه پ ه ب ذاب ک ا عي يديم و از اسوان ت ذاب رس هشتم ربيع االول سنه اثني و اربعين و اربعمايه به شهر عي

ود اده است . روز آمديم به قياس دويست فرسنگ ب ا نه اره دري ذاب برکن ن شهر عي ه دارد و مسجد . اي آدين

ار و يمن شه و زنگب ه از حب اهي است ک لطان مصر داشت و باجگ ه س ق ب د و تعل صد در آن باش ردي پان م

کشتي ها آن جا آيد و از آن جا بر اشتران بارها بدين بيابان که ما گذشتيم برند تا اسوان و از آن جا در کشتي

د ن شهر چون روي . به آب نيل به مصر برن ر دست راست اي وه و ب د کوهي است و پس آن ک ه کنن ه قبل ب

ه د ک اني ان شان مردم بيباني عظيم و علف خوار بسيار و خلقي بسيارند آن جا که ايشان را بجاهان گويند و اي

هيچ دين و کيش ندارند و به هيچ پيغعمبر و پيشوا ايمان نياورده اند از ان که از آباداني دورندو بياباني دارند

يش که طول آن از هزار د دو شهرک خرد ب ه بع ن هم فرسنگ زياده باشدو عرض سيصد فرسنگ و در اي

شه و . نيست که يکي را از آن بحرالنعام گويند و يکي ديگر را عيذاب ا حب ان از مصر است ت طول اين بياب

وم بجاهان در ن ق آن از شمال است تا جنوب و عرض از واليت نوبه تا درياي قلزم از مغرب تا مشرق و اي

ند آن ان باش د . بياب ارت نکنن ند و دزدي و غ د نباش ردم ب ره . م سلمانان و غي شغول و م ود م اي خ ه چهارپ ب

ه از محيط . کودکان ايشان را بدزدند و به شهرهاي اسالم برند و بفروشند و اين درياي قلزم خليجي است ک

ا به واليت عدن شکافته است و در جانب شمال تا آن جا که اين شهرک قلزم است بيامده و اين دريا را هر ج

ذاب و ه عي د و جايي ب از مي خوانن زم ب ه قل که شهري برکنارش است بدان شهر باز مي خوانند مثال جايي ب

د و . جايي به بحر النعام ا مي آين ر کشتي ه ره باشد و از آن جزاي ادت از سيصد جزي گفتند در اين دريا زي

او . روغن و کشک مي آورند سلمانند بعضي و گفند آن جا گ د م ا گوين ردم آن ج د و م سيار دارن پند ب و گوس

اران و اگر . تعلق به مصر دارند و بعضي به يمن اه و چشمه نباشد اال آب ب ذاب آب چ و در اين شهرک عي

ه ودم يک خيک آب ب ا ب گاهي آب باران منقطع باشد آن جا بجاهان آب آرند و بفروشند و تا سه ماه که آن ج

باد شمال بود و مارا باد جنوب مي بايست . و به دو درم نيز از آن که کشتي روانه نمي شد يک درم خريديم

ارا خطيبي مي کن . شان در آن . مردم آن جا آن وقت که مرا ديدند گفتند م ا اي شان مضايقه نکردم و ب ا اي ب

د د و بع ه جده شدم مدت خطابت مي کردم تا آن گاه که موسم رسيد و کشتي ها روي به شمال نهادن . از آن ب

ن شهر د و در اي ه مصر و حجاز برن ا ب ان و از آن ج ه در آن بياب ان نباشد ک گفتند شتر نجيب هيچ جاي چن

ن شهر سوي حجاز مي عيذاب مردي مرا حکايت کرد که بر قول او اعتماد داشتم ، گفت وقتي کشتي از اي

ا . بودم شتري از آن بمرد به سوي امطر مکه و من در آن کشتي . رفت و شتر مي بردند مردم آن را به دري

د و اهي ديگر آم ود م انداختند ، ماهي در حال آن را قو برد چنان که يک پاي شتر قدري بيرون از دهانش ب

TorbatJam.com ٤٨

Page 49: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

اهي را قرش مي ود و گفت آن م د نب رو پدي ر از آن ب ه هيچ اث آن ماهي را که شتر فرو برده بود فرو برد ک

ه هم بدين شهر پوست . گفتند ه خاسان ک رديم ب ان مي ب د و گم ماهي ديدم که به خراسان آن راشفق مي گوين

ه من . ان نوعي از سوسمار است تا آن جا بديدم که ماهي بود و همه پرها کهماهي را باشد داشت در وقتي ک

ر اسوان به شهر اسوان بودم دوستي داشتم که نام او ذکر کرده ام در مقدمه او را ابوعبداهللا محمدبن فليج شه

ا د چون از آن ج يج مي کگفتن بودم دوستي داشتم که نام او ذکر کرده ام در مقدمه او را ابوعبداهللا محمدبن فل

ه د ب به عيذاب مي آمدم نامه نوشته بود به دوستي با وکيلي که او را به شهر عيذاب بود که آنچه ناصر خواه

تم من چون س . وي دهد و خطي بستاند تا وي را محسوب باشد دم و آنچه داش ذاب بمان ن شهر عي ه ماه در اي

دان شخص دادم ز . خرج کرده شد از ضرورت آن کاغذ را ب يش من چي رد و گفت واهللا او را پ او مردي ک

ه بي . بسيار است چه ميخواهي تابه تو دهم تو به من خط ده يج ک من غجب کردم از نيک مردي آن محمد فل

رد و ه سابقه با من آن همه نيکويي ک ال از آن شخص ب ودمي و روا داشتمي مبلغي م اک ب اگر مردي بي ب

ام است و . واسطه آن کاغذ بستيدمي غرض من ازآن مرد صد من آرد بستدم و آن مقدار را آن جا عزتي تم

خطي بدان مقدار به وي دادم و او آن کاغذ که من نوشته بودم به اسوان فرستاد و پيش از آن که من از شهر

د و از آن من موجود عيذاب بر ه او خواه د ک وم جواب آن محمد فليج باز رسيد که آن چه مقدار باشد هر چن

ه باشد بدو ده و اگر از آن خويش بدهي عوض با تو دهم که اميرالمومنين علي بن ابي طالب صلوات اهللا علي

ندگان بدانند که مردم را بر و اين فصل بدان نوشتم تا خوان. فرموده است المومن اليکون محتشما و ال مغتنما

.مردم اعتماد است و کرم هر جاي باشد و جوانمردان هميشه بوده اند و باشند

ا رد باشد ، برشمال دري نج هزار م ا و در او پ ر لب دري اره اي حصين دارد ب جده شهري بزرگ است و ب

شهر هيچ عمارت نيست اال نهاده است وبازارها نيک دارد و قبله مسجد آدينه سوي مشرق است و بيرون از

سالم و دو دروازه است شهر را يکي سوي صلوة و ال مسجدي که معروف است به مسجد رسول اهللا عليه ال

ا سوي جنوب ر لب دري مشرق که رو با مکه دارد و ديگر سوي مغرب که رو با دريا دارد و اگر از جده ب

است و اگر سوي شمال روند به شهر جار رسند بروند به يمن رسند به شهر صعده و تا آن جا پنجاه فرسنگ

ا ا ت د و از آن ج تا آرن د از رس ار آي ه ک که از حجاز است و بدين شهر جده نه درخت است و زرع ، هرچه ب

ه مکه دوازده فرسنگ است و اگر سوي شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدين شهر جده ن

ر جده درخت است و زرع ، هر چه به کار آي د از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است و امي

بنده امير جده شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجي که به من مي رسيد از من معاف داشت و نخواست ،

TorbatJam.com ٤٩

Page 50: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

شايد زي ن شمند است از وي چي ن مردي دان ه اي چنان که از دروازه مسلم گذر کردم خبري به مکه نوشت ک

واحي روز. ستيدن يديم و از ن آدينه نماز ديگر از جده برفتم يکشنبه سلخ جمادي االخر به در شهر مکه رس

د رمضان حجاز و يمن خلق بسيار عمره را در مکه حاضر باشد اول رجب و آن موسمي عظيم باشد و عي

.همچنين و به وقت حج بيايند و چون راه ايشان نزديک و سهل است هر سال سه بار بيايند

* * *

د : صفت شهر مکه شرفها اهللا تعالي ه شهر رون شهر مکه اندر ميان کوه ها نهاده است بلند و هر جانب که ب

دي وقيس است و آن چون گنب وه اب ه مکه نزديک است ک ه ب تا به مکه برسند نتوان ديد و بلندترين کوهي ک

ه چون گرد است چنان که اگر از پاي آن تيري بياندازند بر سر ر ان ک اده است چن سد و در مشرقي شهر افت

د رآورده گوين ي است از سنگ ب ر سر آن ميل د و ب ر آي اب از سر آن ب اه آفت ه دي م ند ب در مسجد حرام باش

يش . ابراهيم عليه السالم برآورده است وا ين عرصه که در ميان کوه است شهر است دو تير پرتاب در دو ب

ا و نيست ، و مسجد حرام به ميانه اين فراخناي اندر است و گرد بر گرد مسجد حرام شهر است و کوچه ه

در شهر اده ، و ان د و دروازه برنه اره ساخته ان وار ب وه در است دي ان ک بازارها ، و هرکجا رخنه اي به مي

بر سر جاهي . هيچ درخت نيست مگر بر در مسجد حرام که سوي مغرب است که آن راباب ابراهيم خوانند

ي شيده است از درخت زرگ ک ازاري ب شرق ب ب م ر جان رام ب سجد ح ده، و از م زرگ ش د است وب د بلن چن

ه ان است ک وقبيس صفاست و آن چن جنوبسوي شمال و برسر بازار جنوب کوه ابوقبيس است و دامن کوه اب

ا ق و دع د خل ا رون ر آن آستان ه ده کهب ه ترتيب ران ا ب د و سنگ ه دامن را همچون درجات بزرگ کرده ان

د آن است روه کنن روه است و ان . کونند و آنچه مي گويند صفا و م وه م ازار از جانب شمال ک ه آخر ب و ب

و در اين بازار بدوند از اين سر . اندک باالي است و بر او خانه اي بسيار ساخته اند و د رميآن شهخر است

د و تابدانسزر ، و چون کسي عمره خواهد کرد از جاي دور آيد به نيم فرسنگ رده ان ا ک ل ه ا مي ي مکه هر ج

د و رده ان ا ک ا مطل ه يم فرسنگي مکه هر ج ه ن مسجد ها ساخته اند که عمره خواهد کرد از جاي دور آيد ب

رون ن بي ه از ت ه دوخت ه جام رفتن آن باشد ک مسجدها ساخته که عمره را از آن جا احرام گيرند ، و احرام گ

: ر يا جادري برخويشتن در پيچند و به آوازي بلند مي گويند که لبيکنند و ازاري بر ميان بندند و ازاري ديگ

وردن و از آن . اللهم لبيک و سوي مکه مي آيند ل ب دان مي د تاب و اگر کسي به مکه باشد و خواهد کهعمره کن

د و ه مسجد حرام درآي د ب ه شهر آي ره و چونب ه نيت عم د ب د و همکه درآي رد و لبيک مي زن جا اغحرام گي

TorbatJam.com ٥٠

Page 51: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه نزديک ود ک ن ش دان رک د و ب ر دست چپ او باش ه ب ه خان ان ک ردد چن ر دست راست بگ ود و ب ه ب خان

ه حجر رسد و از ب ان وال بگردد و ب حجراالسود در اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر هم

رود ار آهسته ب ار ب دوود و چه ل ب ه تعجي ار ب و بوسه دهد يک طوف باشد و براين وال هفت طوف کند سه ب

ام ه مق چون طواف تمام شد به مقام ابراهيم عليه السالم رود که برابر خانه است و از پس مقام بايستد چنان ک

زم شود . مابين او و خانه باشد و آن جا دو رکعت نماز بکند آن را نماز طواف گويند ه زم پس از آن در خان

صف اب ال ه ب رام ب سجد ح د و از م ه روي بمال ا ب اي و از آب بخورد ي ود و آن دري است از دره رون ش ا بي

د ه کن ه خان مسجد که چون از آن جا بيرون شوند کوه صفاست ، بر آن آستانه هاي کوه صفا شود ، و روي ب

ان رود و آن چن روه ب ازار سوي م و دعا کند و دعا که معلوم است ، چون خوانده باشد فرود آيد و د رايمن ب

در و . باشد که از جنوب سوي شمال رود ردد ، و ان در اين بازا رکه مي رود بر درهاي مسجد حرام مي گ

امي اين بازار آن جا که رسول عليه الصلوة و السالم سعي کرده است و شتافته و ديگران را شتاب فرموده گ

پنجاه باشد ، بر دو طرف اين موضع چهار مناره است از دو جانب که مردم مکه از کوه صفا به ميان آن دو

ند مناره اره رس د از آن دو من رسند از آن جا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر که از آن طرف بازار باشد و بع

از آن جا بشتابند تا ميان دو مناره ديگ رکه از آن طرف بازار باشد و بعد از آن آهسته روند تا به کوه مروه

ين و چون به آستانه ها رسند بران جا روند و آن دعا که معلوم است ب ار در هم د ود يگرب خوانند و بازگردن

ار از آن ه هفت ب ان ک ه صفا چن روه ب ار از م روز درآيند چنان که چهار بار از صفا به مروه شوند و سه ب

ه . بازار گذشته باشند ند هم روي باش ان روب ازاري است بيست دک ا ب ان ج د هم رود آين چون از کوه مروه ف

د حجام نشسته موي سر تراشند ، چون عم رون آين ه سوي . ره تمام شد و از حرم بي زرگ ک ازار ب ن ب در اي

ه دو ند ، و در مک ان باش ه داروفروش ت و هم اي نيکوس د بناه ارين گوين وق العط ت و آن را س شرق اس م

رد شهري گرمابه است فرش آن سنگ سبز که فسان مي سازند ، و چنان تقدير کردم که در مکه دو هزار م

ه . انصد مرد غربا و مجاوران باشنئد بيش نباشد باقي قريب پ دم ب انزده من گن ود و ش در آن وقت خود قحط ب

الد خراسان يک دينار مغربي بود ، و مبلغي از آن جا رفته بودند ، و اندر شهر مکه اهل هر شهري را زا ب

داد عم اي بغ ران ، و خلف ود و وي ر آن خراب ب ا اکث ارت هاي و ماوراءالنهر و عراق و غيره سراها بوده ام

بسيار وبناهاي نيکو کرده اند آن جا و در آن وقت که ما رسيديم بعضي از آن خراب شده بود و بعضي ملک

زرگ . ساخته بودند ا و مصانع ب ا حوض ه آب چاه هاي مکه همه شور و تلخ باشد چنان که نتوان خورد ام

ا بسيار کرده اند که هر يک از آن به مقدار ده هزار دينار برآمده باش ه از دره ه اران ک ه آب ب د و آن وقت ب

TorbatJam.com ٥١

Page 52: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ود و او را ر عدن ب ه امي فرو مي آيد پر مي کرده اند و در آن تاريخ که ما آن جا بوديم تهي بودند ، و يکي ک

ات رده و در عرف ر آن صرف ک پسر شاد دل مي گفتند آبي در زير زمين به مکه آورده بود و اموال بسيار ب

د بر آن کشت وزرع کرده بودند و آن آب را بر آن جا بسته بودند و پاليزها ساخته و اال اندکي به مکه مي آم

ه د و ب قايان آن را برگيرن ا جمع مي شود و س ه آن آب در آن ج و به شهر نمي رسيد و حوضي ساخته اند ک

سجدي شهر آورند و فروشند ، و به راه رفته به نيم فرسنگي چاهي است که آن را بيرالزاهد گويند و آن جا م

ند رم . نيکوست آب آن چاه خوش است و سقايان از آن جا نيز بياورند و به شهر بفروش هواي مکه عظيم گ

يدم باشد و آخر بهمن ماه قديم خيار و بادرنگ و بادنجان تازه ديدم آن جا ، و اين نوبت چهارم که به مکه رس

ه م ستم ذي الحجه ب ا بي ودم غره رجب سنه اثني و اربعين و اربعمايه ت ديم . که مجاور ب روردين ق انزدهم ف پ

راوان زه ف د و اول ارديبهشت خرب ازار مي فروختن انگور رسيده بود و از رستا به شهر آورده بودند و در ب

.رسيده بود و خود همه ميوه ها به زمستان آن جا يافت شود و هرگز خالي نباشد

ا چون از مکه به جانب جنوب روند به : صفت زمين عرب و يمن يک نزل به واليت يمن رسند و تالب دري

د و در اصطالح . همه واليت يمن است و زمين يمن و حجاز به هم پيوسته است ازي زبانن هر دو واليت ت

ين ن زم ين درياست ، و اي ن هر دو زم ين حجاز را عرب ، وسه جانب اي د و زم ر گوين زمين يمن را حمي

اي ه چون جزيره اي است اول جانب شرقي آن دري ه ذکر آن در مقدم زم ک اي قل بصره است و غربي دري

رفت که خليجي است و جانب جنوبي درياي محيط است ، و طول اين جزيره که يمن و حجاز است از کوفه

ان ه مغرب است از عم ه از مشرق ب ه جنوب و عرض آن ک باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال ب

ا است تا به جار مقدار چهار صد فرسنگ ر از مکه ت ين حمي باشد و زمين عرب از کوفه تا مکه است و زم

ا و د ستور چهارپ شينند و خداون اني و صحرا ن انش بياب عدن ، و در زمين عرب آباداني اندک است و مردم

ر جانب . خيمه زم است ب اي قل ن ساحل دري د و اي و زمين حمير سه قسم است يک قسم را از آن تهامه گوين

ره مغرب و شهرها و د و صنعا و غي ر صحراست و . آباداني بسيار است چون صعده و زيب ن شهرها ب و اي

در د و ان ه آن را نجد گوين پادشاه آن بنده حبشي بود از آن پسر شاددل ، و ديگر قسم از حمير کوهي است ک

سم از سوي مشرق است و . او ديوالخ ها و سردسير ها باشد و جاهاي تنگ و حصارهي محکم وسيوم ق

سيار است و هر اندر آن شهر هاي بسيار است چون نجران و عثر وبيشه و غير آن و اندر اين قسم نواحي ب

يش . ناحيتي ملکي و رييسي دارد و آن جا سلطاني و حاکمي مطلق نيست ه خود سر و ب قومي مردم باشند ب

سيار باشد و تر دزد و خوني و حرامي ، و اين قسم مقدار دويست فرسنگ در صد و پنجاه برآ د و خلقي ب ي

TorbatJam.com ٥٢

Page 53: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ي ال تل ر مث ون ب د و از آن قصر اکن ه آن را صنعا گوين همه نوع ، و قصر غمدان به يمن است به شهري ک

ه در آن . مانده است در ميان شهر و آن جا گويند که خداوند اين قصر پادشاه همه جهان بوده است و گويند ک

ه رعيت تل گنج ها و دفينه ها بسيار است و هيچ کس دست ه سلطان و ن دين . بر آن نيارد بردن ن و عقيق ب

ان د و در مي ان کنن ه آتش بري ه ب ر تاب ان ريگ ب د و در مي شهر صنعا کنند و آن سنگي است که از کوه ببرن

د ريگ به آفتابش پرورند و به چرخ به پيارند ، و من به مصر ديدم که شمشيري به سوي سلطان آورده بودن

.رچک او از يک پاره عقيق سرخ بود مانند ياقوت از يمن که دسته و ب

ان شهر مکه در طول :صفت مسجد الحرام و بيت کعبه گفته ايم که خانه کعبه در ميان مسجد حرام و در مي

اما ديوار مسجد قائمه نيست و رکن ها در ماليده .و عرض آن شمال به جنوب . آن است از مشرق به مغرب

زيرا که چون در مسجد نماز کنند از همه جوانب روي به خانه بايد کرد ، و آن است تا به مدوري مايل است

اب بني هاشم چهارصد و بيست و ه ب ا ب جا که مسجد طوالني تر است از باب الندوه که سوي شمال است ت

ه سوي جنوب است و صفا ک اب ال ه ب ا ب چهار ارش است ، و عرضش از باب اندوه که سوي شمال است ت

رد فراخ تر جا ه گ ر ، و هم راخ ت . يش سيصد و چهار ارش است وسبب مدوري جاي تنگ تر نمايد جاي ف

رده و ار سو ک ان سراي را چه د و مي ام برداشته ان برگرد مسجد سه رواق است به پوشش به عمودهاي رخ

ست و سه طاق و ه بي ايش ب نج طاق است پهن ه چهل و پ سجد است ب ه سوي ساحت م ه ب درازي پوشش ک

اي د از عموده داد فرمودن اي بغ ا را خلف ه عموده ن هم د اي ار است و گفتن شتاد و چه ام تمامت صد و ه رخ

ا و ه در کشتي ه ا ک سمان ه انيدند آن ري ه مکه رس ا ب ن عموده د چون اي جانب شام به راه دريا بردن و گفتن

ي حاصل شد و از گردونه ها بسته بودند و پاره شده بود چون بفروختند از قيمت آن شصت هزار دينار مغرب

د ستوني سرخ رخامي است دوه گوين اب الن ه ب ن ستون را . جمله آن عمودها يکي در آن جاست ک د اي گفتن

ه .همسنگ دينار خريده اند و به قياس آن يک ستون سه هزار من بود ه ب مسجد حرام را هيجده در است هم

شان دام دري ن ر هيچ ک ام و ب رد ، برجانب طاق ها ساخته اند بر سر ستون هاي رخ وان ک راز ت ه ف د ک ده ان

وار گوشه ن دي ر اي م ب سته ، و ه مشرق چهار در است ، از گوشه شمالي باب النبي و آن به سه طاق است ب

ه دو ن در ب يش است و اي ان آن دو درصد ارش ب جنوبي دري ديگر است که آن را هم باب النبي گويند و مي

از رون شوي ب ن در بي سالم در آن کوي طاق است ، و چون از اي ه ال ه رسول علي ه خان ار عطاران است ک

ي .بوده است و بدان در به نماز اندر مسجد شدي اب عل و چون از اين در بگذري هم بر اين ديوار مشرقي ب

ه سه ن در ب از و اي ه نم عليه السالم است و اين آن در است اميرالمومنين علي عليه السالم در مسجد رفتي ب

TorbatJam.com ٥٣

Page 54: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه و چون ا .طاق است ه ب اره ک ر سر سعي از آن من ز اين در بگذري بر گوشه مسجد مناره اي ديگر است ب

وبي .باب بني هاشم است تا بدين جا بيايد شتافتن و اين مناره هم از آن چهارگانه مذکور است وار جن ر دي و ب

دقانين است و .که آن طول مسجد است هفت در است اب ال د ب رده ان ه دو نخستين بر رکن که نيمگرد ک آن ب

د ، . طاق است سانين گوين اب الف و چون اندکي به جانب غربي بر وي دري ديگر است به دو طاق و آن را ب

و اين در را پنج طاق است و از همه اين طاق ميانين بزرگ . و همچنان قدري ديگر بروند باب الصفا گويند

ين در بيرون آمده است که به صفا شود و و رسول اهللا عليه السالم از ا .تر است و جانب او دو طاق کوچک

سالم ه ال ه رسول علي وده است ک ياه ب پيد است عظيم و سنگي س انين سنگي س ن طاق مي ه اي دعا کند و عتب

ه و سالم گرفت ه ال دم متبرک او علي گرفتند و الصلوة پاي مبارک خود بر آن جا نهاده است و آن سنگ نقش ق

ا آن نشان قدم را از آن سنگ سياه ببري ه سرانگشت هاي پ ان ک رده چن پيد ترکيب ک د و در آن سنگ س ده ان

ر آن اي تبرک را و من روي ب د و بعضي پ دم نهن شان ق ر آن ن اندرون مسجد دارد و حجاج بعضي روي ب

ه دو . نشان نهادن واجب تر دانستم سطوي است ب اب ال د ب داري ديگر برون و ازباب الصفا سوي مغرب مق

بر ديوار مغربي که آن عرض مسجد است . ي ابوجهل است که اکنون مستراح است و برابر اين سرا . طاق

ه دو طاق است . سه در است اب عروه ب اب . نخست آن گوشه اي که با جنوب دارد ب ن ضلع ب ه اي ه ميان ب

ر ار در است ب ه آن طول مسجد است چه وار شمالي ک ر دي ابراهيم عليه السالم است به سه گوشه طاق و ب

چون از آن بگذري سوي مشرق باب العجله است به يک طاق .ربي باب الوسيط است به يک طاق گوشه مغ

ه دو طاق . دوه ب اب الن شاوره . و چون از آن بگذري به ميانه ضلع شمالي ب اب الم و چون از آن بگذري ب

د ، و خا .است به يک طاق يبه گوين اب بني ش ه گوشه مسجد رسي شمالي مشرقي دري است ب ه و چون ب ن

ه کعبه به ميان ساحت مسجد است مربع طوالني که طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق ب

و چون در خانه روند رکن . مغرب و طولش سي ارش است و عرض شانزده و در خانه سوي مشرق است

ند و عراق بر دست راست باشد و رکن حجراالسود بر دست چپ ، و رکن مغربي جنوبي را رکن يماني گوي

رده رکن شمالي مغربي را رکن شامي گويند ، و حجراالسود در گوشه ديوار به سنگي بزرگ اندر ترکيب ک

د و در آن رده ان در ترکيب ک زرگ ان اند و در آن جا نشانده چنان که حجراالسود در گوشه ديوار به سنگي ب

ه درازي يک دستي .جا نشانده چنان که چون مردي تمام قامت بايستد با سينه او مقابل باشد و حجراالسود ب

ه ا در خان دور است ، و از حجراالسود ت ه عرض هشت انگشت باشد و شکلش م و چهارانگشت باشد و ب

و در خانه از زمين به چهار . چهار ارش است و آن جا را که ميان حجراالسود و در خانه است ملتزم گويند

TorbatJam.com ٥٤

Page 55: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ان ارش برتر است چنان که مردي تمام قامت بر زمين ايستاده بر عتبه رسد و نردبان ساخته اند از چوب چن

رد که به وقت حاجت در پيش نهند تا مردم بر آن برروند و در خانه روند و آن چنان است که به فراخي ده م

.بر پهلوي هم به آن جا برتوانند رفت و فرود آيند ، و زمين خانه بلند است بدين مقدار که گفته شد

ه فت کعب ت:ص ر دري اس اي ه ت و پهن يم اس ش ارش و ن االي در ش صراع و ب ه دو م اج ب وب س از چ

م راز ه يم باشد ، و روي در و در ف مصراعي يک گز و سه چهار يک چنان که هر دو مصراع سه گز و ن

نبشته و بر آن نقره کاري دايره ها و کتابت ها نقاشي منبت کرده اند و کتابت هاي به زر کرده و سيم سوخته

ان اول بيت وضع للناس للذي ببکه االية و دو حلقله نقره گين :ه و اين آيت را تا آخر بر آن جا نوشته در راند

دان نرسد و دو د ب ه خواه بزرگ که از غزنين فرستاده اند بر دو مصراع در زده چنان که دست هر کس ک

دان رسد و حلقه ديگر نقره گين خردتر از آن هم بر دو مصراع در زده چنان که دست هر کس د ب ه خواه ک

قفل بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذرانيده که بستن در به آن باشد و تا آن قفل برنگيرند در گشوده

.نشود

ه :صفت اندرون کعبه ام است هم ه را فرش از رخ ين خان عرض ديوار يعني ثخانتش شش شبر است و زم

ا سپيد و در خانه سه خلوت کوچک است بر مثال دکان ر جانب شمال ، و ستون ه ل در و دو ب ها يکي مقاب

يده از چوب ساج اال يک ستون ه چوبين است چهارسو تراش د هم که در خانه است و در زير سقف زده ان

ه .مدور است د ک ين است و مي گوين ه فرش زم ام سرخ است طوالني ک و از جانب شمال تخته سنگي رخ

د رسول عليه الصلوة و السالم بر آن جا ن ا کن ماز کرده است و هر که آن را شناسد جهد کند که نماز بر آن ج

وان يده است از ال ام پوش ره . ، و ديوار خانه همه تخت هاي رخ و برجانب غربي شش محراب است از نق

اري و سواد سيم سوخته و سيار از زرک ه تکلف ب االي مردي ب ساخته و به ميخ بر ديوار دوخته هر يکي ب

اده چنان است که اي ر س ين برت ه از زم وار خان ار ارش دي دار چه ر است ، و مق ن محراب ها از زمين بلند ت

يده هر ه زر پوش رده و اغلب ب ارت و نقاشي ک ه نق ا سقف ب است و باالتر از آن همه ديوار از رخام است ت

ه يکي در رکن عراقي است . چهار ديوار رده شد ک و و يکي در رکن شامي .و در آن خلوت که صفت ک

اي ه قف وت ک ز عرض دارد ، و در آن خل ز و يک گ نج گ ه پ ه دو تخت ر بيغول اني و در ه ن يم يکي در رک

د شيده ان رخ درک اي س ت ديب ود اس ه . حجراالس ه خان ت زاوي ت راس ر دس د ب ه در رون ون از در خان و چ

ين چهارسو کرده مقدار سه گز در سه گز و در آن جا درجه اي است که آن راه بام خانه است و دري نقره گ

ام ر ب اده باشد ، و چون ب ر او نه ين ب ره گ ل نق د و قف به يک طبقه بر آن جا نهاده و آن را باب الرحمة خوانن

TorbatJam.com ٥٥

Page 56: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه يده . شدي دري ديگر است افکنده همچون در بامي هر دو روي آن در نقره گرفت ه چوب پوش ه ب ام خان و ب

االي چوب است و همه پوشش را به ديبا در گرفته چنان که چوب هيچ پ ه از ب يش خان يدا نيست و بر ديوار پ

ها کتابه اي است زرين بر ديوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آن نوشته که مکه گرفته و از دست خلفاي

ر .بني عباس بيرون برده و آن العزيز لدين اهللا بوده است زرگ ديگري است براب ين ب ره گ و چهار تخته نق

ام سلطاني از سالطين مصر نوشته يکديگر هم بر ديوار خانه دوخته به مسمارهاي نقره گين و برهر يک ن

ه . که هر يک از ايشان به روزگار خود آن تخت ها فرستاده اند ره آويخت ديل نق ا سه قن و اندر ميان ستون ه

ار است و پشت خانه به رخام يماني پوشيده است که همچون بلور است ، و خانه را چهار روزن است به چه

اودان د ، و ن رو نياي اران ف گوشه و بر هر روزني از آن تخته اي آبگينه نهاده که خانه بدان روشن است و ب

ه ر ميان ه زر نوشته است . خانه از جانب شمال است ب اودان سه گز است و سرتاسر ب و . جاي و طول ن

عرض و ميان هر دو طراز جامه اي که خانه بدان پوشيده بود سپيده بود و به دو موضع طرازي را يک گز

ده گز به تقريب و زير و باال به همين قياس چنان که به واسطه دو طراز علو خانه به سه قسمت بود هر يک

و بر چهار جانب جامه محراب هاي رنگين بافته اند و نقش کرده به زر رشته و پرداخته بر . به قياس ده گز

ر چ هر ديواري سه محراب يکي بزرگ در ميان و دو ه ب وار دوزاده = کوچک بر دو طبرف چنان ک ار دي ه

يم و هر دو سر . محراب است دار يک گز و ن د مق بر آن خانه برجانب شمال بيرون خانه ديواري ساخته ان

ره اي ن . ديوار تا نزديک ارکان خانه برده چنان که اين ديوار مقوس است چون نصف داي ان جاي اي و مي

وار ا ز ديوار از ديوار خانه برده ن دي چنان که اين ديوار مقوس است چون نصف دايره اي ، و ميان جاي اي

نقش و ون و م ام مل ديوار خانه مقدار پانزده گز دور است و ديوار و زمين اين موضع مرخم کرده اند به رخ

ه سنگي سبز ن اودان تخت اده اين موضع را حجر گويند و آن ناودان بام خانه در اين حجر ريزد و در زير ن ه

د کردن ، از توان ر آن نم است بر شکل محرابي که آب ناودان بر آن افتد و آن سنگ چندان است که مردي ب

االي ه ب رده ک اده است و غالف چهارسو ک ر آن جاست و آن را در سنگي نه سالم ب ه ال راهيم علي و مقام اب

ا مردي باشد از چوب به عمل هرچه نيکوتر و طبل هاي نقره برآورده و آن غال ه زنجيره ف را دو جانب ب

ه سي ارش است . در سنگ هاي عظيم بسته و دو قفل بر آن زده تا کسي دست بدان نکند و ميان مقام و خان

ه چهل و زم و خان بير زمزم از خانه کعبه هم سوي مشرق است و برگوشه حجراالسود است و ميان بير زم

نيم است و آبش شوري دارد ليکن بتوان خورد ، شش ارش است و بر فراخي چاه سه گز و نيم در سه گز و

ا زم آخره ه زم و سر چاه را حظيره کرده اند از تخته هاي رخام سپيد باالي آن دو ارش ، و چهار سوي خان

TorbatJam.com ٥٦

Page 57: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه ا آب ک د ت رده ان زم را مشبک چوبي ک ه زم کرده اند که آب در آن ريزند و مردم وضو سازند و زمين خان

ه اي و در . مي ريزند فرو مي رود اين خانه سوي مشرق است و برابر خانه زمزم هم از جانب مشرق خان

ان . ديگر است مربع و گنبدي بر آن نهاده و آن را سقاية الحاج گويند ه حاجي ند ک اده باش اندر آن جا خم هانه

ر سر آن . از آن جا آب خورند د ب و از اين سقاية الحاج سوي مشرق خانه اي ديگر است طوالني و سه گنب

د ةالزيت گوين اده است و آن را خزان ل باشد . نه در او شمع و روغن و قنادي ه . ان ه کعب رد خان ر گ رد ب و گ

ر ارت و نقش و ب رده از نق ات ک ر آن تکلف ده و ب ستون ها فرو برده اند و بر سر هر دو ستون چوب ها افکن

ا نهن ر آن ج ا ب ا و چراغ ه د و آن را مشاغل آن حلقه ها و قالب ها آويخته تا به شب شمع ه د و از آن آويزن

اه است و . گويند اه گز باشد و آن طوافگ رده شد صد و پنج ه ذکر ک ميان ديوار خانه کعبه و اين مشاعل ک

ه ه است يکي خان الي سه خان ه شرفها اهللا تع جمله خانه ها که در ساحت مسجدالحرام است بجز کعبه معظم

ه .زمزم و ديگر خزانة الزيت در پوشش ک وار صندوق هاست از آن هر و ان وي دي رد مسجد است پهل برگ

و به چهارفرسنگي .شهري از بالد مغرب و مصر و شام و روم و عراقين و خراسان و ماوراءالنهر و غيره

از مکه ناحيتي است از جانب شمال که آن را برقه گويند امير مکه آن جا مي نشيند با لشکري که او را باشد

دار عرض و آن جا آب روان و ين مق دار دو فرسنگ طول و هم و . درختان است و آن ناحيتي است در مق

اه رجب هر روز در دام در م ه م شان است ک ودم و رسم اي ه مکه مجاور ب من در اين سال از اول رجب ب

.کعبه بگشايند بدان وقت که آفتاب برآيد

رب دارند که ايشان را بني شيبه گويند و کليد خانه کعبه گروهي از ع .صفت گشودن در کعبه شرفهااهللا تعالي

ه . خدمت خانه را ايشان کنند و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودي و ايشان را رئيسي است ک

ان مردي ند از حاجي ا رس دان ج کليد به دست او باشد و تچون او بيايد پنج شش کس ديگر با او باشند چون ب

ه صفت کر ان ک د ده بروند و آن نردب م برگيرن ر .ده اي ا رود و ب ر آن ج ر ب د و آن پي يش نهن د و در پ و بيارن

ن دو د يک سر از آن يکي از اي آستانه بايستد و دو تن ديگر بر آن جا روند و جامه و ديباي زرد را باز کنن

ه مرد بگيرند و سري مردي ديگر همچون پرده که آن پير بپوشند که در گشايد و او قفل بگشايد و از آن ح لق

د ا برآرن ه دع شان دست ب ها بيرون کند و خلقي از حاجيان پيش در خانه ايستاده باشند و چون در باز کنند اي

ه ار ب ه يک ب ق ب و دعا کنند و هرکه در مکه باشد چون آواز حاچيان بشنود داند که در حرم گشودند همه خل

د پس آن ه افت يم در مک ه اي عظ ه غلغل ان ک د چن ا کنن د دع ود و آن دو شخص آوازي بلن درون ش ر در ان پي

ستد و تانه باي ر آس د و ب از کن همچنان آن جامه مي دارند و دو رکعت نماز کند و بيايد و هر دو مصراع در ب

TorbatJam.com ٥٧

Page 58: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

خطبه برخواند به آوازي بلند و بررسول اهللا عليه الصلوة و السالم صلوات فرستد و بر اهل بيت او آن وقت

د و هر يک دو آن پير و ياران او بر دو طرف در خانه بايستند و حاج در رفتن گيرند و به خانه در مي رون

ه در د روب از کنن ه نم رکعت نماز مي کنند و بيرون مي آيند تا آن وقت که نيمروز نزديک آيد ، و در خانه ک

را کنند و به ديگر جوانب نيز رواست، وقتي که خانه پر مردم شده بود که ديگر جاي نبود که در روند مردم

سته و .شمردم هفتصد و بيست مرد بودند دوان هر يک لنگي برب مردم يمن که به حج آيند عامه آن چون هن

د اصل ان زده و گوين ه در مي ه هندوان ان ک اره قطيفي چن ه و هريک کت ا بافت موي ها فرو گذاشته و ريش ه

د رده ان وده است معرب ک ه ب ان شعبان و رمضان و شوال و در مي . هندوان از يمن بوده است و کتاره قتال

.روزهاي دوشنبه و پنجشنبه و آدينه در کعبه بگشايند و چون ماه ذي القعده درآيد ديگر در کعبه باز نکنند

د مصطفي صلي اهللا . عمره جعرانه ه گوين ه چهارفرسنگي مکه از جانب شمال جايي است آن را جعران ب

شکري انزدهم ذ . عليه و سلم آن جا بوده است با ل ده و ش ه مکه آم ه است و ب ا احرام گرفت ده از آن ج ي القع

و آن جا دو چاه است يکي را بير الرسول گويند و يکي را بير علي بي ابي طالب صلوات اهللا . عمره کرده

دان د و ب ا دارن اه ده گز باشد و آن سنت برج ان هردو چ ام خوش باشد و مي اه را آب تم عليهما و هر دو چ

اده است . موسم آن عمره بکنند ا در سنگ افت دان موضع گوده ه ب و نزديک آن چاه ها کوه پاره اي است ک

ا .گويند پيغمبر عليه الصلوة و السالم به دست خود در آن گود آرد سرشته است .همچو کاسه ها خلق که آن ج

د و د و روند در آن گودها آرد سرشند با آب آن چاه ها ، و همان جا درختان بسياري است هيزم بکنن ان پزن ن

از ا بانگ نم ر آن ج شي ب الل حب د ب ه گوين د است ک به تبرک به واليت ها برند ، و همان جا کوه پاره اي بلن

ادت .گفته است ه زي ود ک ه اي ب تم غلب مردم بر آن جا روند و بانگ نماز گويند و در آن وقت که من آن جا رف

ه ديگر چه رسد و از ا ب ود ت ا ب اري در آن ج دم از هزار شتر عم ن نوبت آم ه اي دين راه ک ا مکه ب مصر ت

ه سيصد فرسنگ بود و از مکه تا يمن دوازده سنگ است در دو فرسنگ ، در آن دشت مسجدي بوده است ک

ابراهيم عليه السالم کرده است و اين ساعت منبري خواب از خشت مانده است و چون وقت نماز پيشين شود

د پس اري کن ه ج ا رود و خطب ر آن ج ب ب م خطي ه رس ه جماعت ب از ب د و دو رکعت نم از بگوين بانگ نم

پس خطيب بر .مسافران بکنند و همه در آن وقت قامتي نماز بگويند و دو رکعت ديگر نماز به جماعت بکنند

شتر نشيند و سوي مشرق بروند به يک فرسنگي آن جا کوهي خرد سنگين است که آن را جبل الرحمة گويند

ود از .کنند تا آن وقت که آفتاب فرو رود بر آن جا بايستند و دعا ود آب آورده ب و پسر شاددل که امير عدن ب

ا حوض رده و آن ج ات ب جاي دور و مال بسيار بر آن خرج کرده و آب را از آن کوه آورده و به دشت عرف

TorbatJam.com ٥٨

Page 59: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ة چها .ها ساخته که در ايام حج پر آب کنند تا حاج را آب باشد ل الرحم ر سر جمي ن شاددل ب م اي رطاقي و ه

ه از دو فرسنگ د ک سيار نهن ا و شمع هاي ب ه چراغ ه د آن خان ر گنب ساخته عظيم که روز و شب عرفات ب

.بتوان ديد ، چنين گفتند که امير مکه از او هزار دينار بستيد که اجازت داد تا آن خانه بساخت

الي ب اري خداي سبحانه و تع ه ي ارم ب ه حج چه اب نهم ذي الحجة سنه اثني و اربعماي گذاردم ، و چون آفت

ه ا را مزدلف غروب کرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند و يک فرسنگ بيامدند تا به مشعرالحرام و آن ج

د ه مني اندازن ه ب گويند بنايي ساخته اند خوب همچون مقصوره که مردم آن جا نماز کنند و سنگ رجم را ک

ه آن شب يعني ش ان است ک د و چون از آن جا برگيرند ، و رسم چن از کنن داد نم ند و بام ا باش د آن ج ب عي

ه آن مسجد را خيف .آفتاب طلوع کند به مني روند و حاج آن جا قربان کنند ا ک زرگ است آن ج و مسجدي ب

وده . گويند لم نفرم ه و س ه مني رسم نيست و مصطفي صلي اهللا علي د کردن ب از عي ه و نم و آن روز خطب

د روز دهم به مني باشند و سنگ ب .است ه ان ه . يندازند و شرح آن در مناسک حج گفت اه هرکس ک م م دوازده

.عزم بازگشتن داشته باشد هم از آن جا بازگردد و هر که به مکه خواهد بود به مکه رود

د ه سيزده روز برون ا ب ا آن ج د از مکه ت ا لحسا و گفتن ه . پس از آن از اعرابي شتر کرايه گرفتم ت وداع خان

ود خداي تعالي کردم روز ديم ب اه ق ه اول خردادم ه ک ين و اربعماي وزدهم ذي الحجه سنه اثني و اربع ه ن آدين

ود و وه شديم صحرايي ب ه راه ک هفت فرسنگ از مکه برفتم مرغزاري بود از آن جا کوهي پديد آمد چون ب

مي شد ديه ها بود و چاهي بود که آن را بيرالحسين بن سالمه مي گفتند و هواي سرد بود و راه سوي مشرق

طائف ناحيتي . و دوشنبه بيست و دوم ذي الحجه به طايف رسيديم که از مکه تا آن جا دوازده فرسنگ باشد .

ود و .است بر سر کوهي به ماه خرداد چنان سرد بود که در آفتاب مي بايست نشست و به مکه خربزه فراخ ب

ازارکي کوچ ک و جامعي مختصر دارد و آنچه قصبه طايف است شهرکي است و حصاري محکم دارد ، ب

سيار داشت ر ب ار و انجي ان ن ه نزديک آن .آب روان و درخت ه آن جاست ب اس رضي اهللا عن داهللا عب ر عب قب

قصبه و خلفاي بغداد آن جا مسجدي عظيم ساخته اند و آن قبر را در گوشه آن مسجد بردست راست محراب

.هو مردم آن جا خانه ها ساخته اند و مقام گرفت. و منبر

ان شکستها ود ودرمي از طائف برفتيم و کوه و شکستگي بود که مي رفتيم و هر جا حصارکها و ديهک ها ب

شان عجيب است وده است وقصه ي اي واز .حصارکي خراب به من نمودند اعراب گفتند اين خانه ي ليلي ب

ا دوازده فر ا آن ج ود انجا به حصاري رسيديم که ان را مطارمي گفتند و از طائف ت ه . سنگ ب ا ب و از آن ج

اه و دوالب ا آب چ ناحيي رسيديم که آن را ثريا مي گفتند آن جا خرمايستان بسيار بود و زراعت مي کردند ب

TorbatJam.com ٥٩

Page 60: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ردم ه سر خود و م ري باشد ب سي و مهت ا رئي و در آن ناحيه مي گفتند که هيچ حاکم و سلطان نباشد و هر ج

نج فرسنگ مي . د دزد و خوني همه روز بايکديگر جنگ و خصومت کنن ا بيست و پ ا آن ج و از طايف ت

و در مقدار نيم فرسنگ زمين چهار حصار . از آن جا بگذشتم حصاري بود که آن را جزع مي گفتند. داشتند

ود . بود ا ب آنچه بزرگ تر بود که ما آن جا فرود آمديم آن را حصين بني نسير مي گفتند و درخت هاي خرم

دم اندک و خانه آن شخص که شت ا بمان ود . ر از او گرفته بوديم در اين جزع بود ، پانزده روز آن ج ر نب خفي

ه در آن ود و کسي بيگان شان ب که مارا بگذراند و عرب آن موضع هر قومي را حدي باشد که علف خوار اي

د ه . جا نتواند شدن که هر که را که بي خفير بدرقه باشد و قالوز نيز گوين ا سرور آن اعراب ک در راه اتفاق

ما بودند که ايشان را بني سواد مي گفتند به جزع آمد و ما او را خفير گرفتيم و او را ابوغانم عبس بن العبير

د صيد . مي گفتند با او برفتيم ه بينن ه را ک شان هر بيگان قومي روي به ما نهادند پنداشتند صيدي يافتند چه اي

دي خوانند چون رئيس ايشان با ما بود چيزي نگفتند ا را هالک کردن ود م ه در . وگرنه آن مردي ب في الجمل

ه ده ري دو بگرفتيم هر يک ب ا خفي ميان ايشان يک چندي بمانديم که خفير نبود که ما را بگذراند و از آن ج

ه در . دينار تا ما را به ميان قومي ديگر برد د ک را حکايت کردن قومي به عرب بودند که پيران هفتاد ساله م

بجز شير شتر چيزي نخورده بودند چه در اين باديه ها چيزي نيست اال علفي شور که شتر مي عمر خويش

ردم و . خورد ايشان خود گمان مي بردند که همه عالم چنان باشد ، من از قومي به قومي نقل و تحويل مي ک

يم همه جا مخاطره و بيم بود اال آن که خداي تبارک و تعالي خواسته بود که ما به سالمت رون آي از آن جا بي

ه من در دي ک ود هريک چون گنب ا ب وه ه ، به جايي رسيديم در ميان شکستگي که آن را سربا مي گفتند ، ک

د . هيچ واليتي مثل آن نديدم ا سوسماري مي ديدن بلندي چندان ني که تير به آن جا نرسد و چون همراهان م

ه شير مي کشتند و مي خوردند و هرکجا عرب بود شير شتر مي ستم خورد ن ه سوسمار توان يدند من ن دوش

ه حاصل مي د دان ه ماشي باشد از آن چن ه دان داري ک اري داشت مق ه ب ود ک شتر و در راه هر جا درختي ب

يديم کردم و بدان قناعت مي نمودم ، و بعد از مشقت بسيار و چيزها که ديديم و رنج ها که کشيديم به فلج رس

زرگ . تا آن جا صد و هشتاد فرسنگ بود از مکه . بيست و سيوم صفر احيتي ب اين فلج در ميان باده است ن

يم .بوده است و ليکن به تعصب خراب شده است دار ن ود مق ادان ب يديم آب ا رس ا آن ج ه م آنچه در آن وقت ک

فرسنگ در يک ميل عرض بود و در اين مقدار چهارده حصار بود و مردمکاني دزد و مفسد و جاهل و اين

ا از اصحاب چهارد د م شان گفتن ود و اي شان خصومت و عداوت ب ان اي دام مي ه م د ک رده بودن ه حصن بدو ک

ستان مي ه برنخل ود و آب آن هم اريز ب ار ک الرسيم که در قرآن ذکر کرده است تعالي و تقدس ، و آن جا چه

TorbatJam.com ٦٠

Page 61: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه زرع را آ شيدند ک اه مي ک ر آب از چ يش ت ود و ب ر ب د ت ه افتاد و زرع ايشان بر زمين بلن د و زرع ب ب دهن

ه ه ده سير غل شتر مي کردند نه به گاو آن جا نديدم و ايشان را اندک زراعتي و هر مردي خود را روزي ب

ز کمي ام همچو رمضان چي از ش ا ديگر نم ام ت از ش ن نم د و ازاي ان پزن ه ن اجري کرده باشد که آن مقدار ب

ردم خورند اما به روز خرما خورند و آن جا خرماي بس نيکو ديدم ن م به از آن که در بصره و غيره ، و اي

ايي ا خرم د ، و آن ج ه روزه جنگ و عداوت و خون کنن شي هم عظيم درويش و بدبخت باشند با همه دروي

د اگر بيست ود و گفتن يش نب يم ب بود که ميدون مي گفتند هر يکي ده درم و هسته که در ميانش بود دانگ و ن

ه شود ، و معامل اه ن شان مردمي سال بنهند تب اب و اي ود اال دو سله کت ا من نب اوي ب ز از دني نباشد وهيچ چي

د اب نمي خريدن ود و کت ا سپر و شمشير ب ه ب د البت از مي آم ه نم ه ب د هر ک ه و جاهل بودن . گرسنه و برهن

وار آن مسجد بيتي ر دي ود ب ا من ب دک رنگ و شنجرف و الجورد ب وديم ان ا ب ا در آن ج ه م مسجدي بود ک

ه نوشتم و ه اهل حصار جمع شدند و ب برگ شاخ و برگي در ميان آن بردم ايشان بديدند عجب داشتند و هم

ا تفرج آن آمدند و مرا گفتند که اگر محراب اين مسجد را نقش کني صد من خرما به تو دهيم و صد من خرم

شا ا نزديک ايشان ملکي بود ، چه تا من آن جا بودم از عرب لشکري به آن جا آمد و از اي ن پانصد من خرم

د د و جنگ کردن شان ده من . خواست قبول نکردن د و اي شته شد و هزار نخل بريدن ن از اهل حصار ک ده ت

ه ود ک ا ب اد رس م ا فري ردم و آن صد من خرم خرما ندادند ، چون با من شرط کردند من آن محراب نقش ک

ستيم وانيم غذا نمي يافتيم و از جان نااميد شده بوديم که تصور نمي توان رون ت ه هرگز بي ه از آن بادي رد ک ک

د مخوف و مهلک و در آن ان مي بايست بري اداني داشت دويست فرسنگ بياب ه آب افتاد چه به هر طرف ک

ه رد ک ه لحسا ب رد و ب م گي ه ادي چهار ماه هرگز پنج من گندم به يک جا نديدم ، تا عاقبت قافله اي از يمامه ک

ه . به تجار فروشند اديم از يمن به اين فلج آرند و ه ب ود ک عربي گفت من تو را به بصره برم و با من هيچ نب

ه دو سه ه شتري نيکو ب ود از آن ک کرا بدهم و از آن جا تا بصره دويست فرسنگ و کراي شتر يک دينار ب

ريم و را ب دهي ت ار در بصره ب د گفت سي دين سيه مي بردن ه . دينار مي فروختند مرا چون نقد نبود و به ن ب

پس آن عريان کتاب هاي من بر شتر نهادند و برادرم را به . ضرورت قبول کردم و هرگز بصره نديده بودم

ين . شتر نشاندند و من پياده برفتم روي به مطلع بنات النعش ، زميني هموار بود بي کوه و پشته ا زم هر کج

ي ر سمع سخت تر بود آب باران در او ايستاده بود و شب و روز مي رفتند که ه ود اال ب د نب ر راه پدي ا اث چ ج

بانه روز . مي رفتند و عجب آن که بي هيچ نشاني ناگاه به سرچاهي رسيدندي که آب بود ار ش ه چه القصه ب

ديم ه آم ه يمام ه . ب زرگ و کهن ود ب صاري ب ه ح ه يمام ازاري و از . ب هري است و ب صار ش رون ح از بي

TorbatJam.com ٦١

Page 62: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د و کسي آن ناحيت هرگونه صناع در آن بودند و جامعي نيک و امي وده ان ران آن جا از قديم بازار علويان ب

ز شوکتي ان ني ود و آن علوي از دست آن ها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکي قاهر نزديک نب

ي د و عل د محم د و در قامت گوين دي مذهب بودن داشند که از آن جا سيصد چهارصد سوار برنشستي و زي

ي خ ر خيرالبشر و حي عل ي خي دين ناحيت آب هاي عل ند ، و ب ردم آن شهر شريفيه باش د م ر العمل و گفتن ي

دين ناحيت آب هاي روان است از ند ، و ب ردم آن شهر شريفيه باش د م ي خيرالعمل و گفتن شر و حي عل الب

ه لحسا چهل ه ب کارطز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ شود يک هزار من به يک دينار باشد و از يمام

ستان نباشد ه تاب د و ب ه بخورن ا باشد ک لحسا . فرسنگ مي داشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جاه

ر د و نزديک ت د بري شهري است بر صحراي نهاده که از هرجانب که بدان جا خواهي رفت باديه عظيم بباي

ا بصره ه لحسا بصره است و از لحسا ت اه فرسنگ شهري از مسلماني که آن را سلطاني است ب صد و پنج

.است و هرگز به بصره سلطاني نبوده است که قصد لحسا کند

شهري است که همه سواد و روستاي او حصاري است و چهارباروي قوي از پس يکديگر در . صفت لحسا

گرد او کشيده است از گل محکم هر دو ديوار قرب يک فرسنگ باشد و چشمه هاي آب عظيم است در آن

شود و شهري شهر که هريک پنج آسيا گرد باشد و همه اين آب در واليت برکار گيرند که از ديوار بيرون ن

در شهر بيش از بيست هزار . جليل در ميان اين حصار نهاده است با همه آلتي که در شهرهاي بزرگ باشد

از و مرد سپاهي باشد و گفتند سلطان آن مردي شريف بود و آن مردم را از مسلماني بازداشته ب ه نم ود و گفت

وده ام او ابوسعيد ب روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نيست و ن

نماز نکنند و روزه ندارند . است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داري گويد که ما بوسعيدي ايم

د و ليکن بر محمد مصطفي صلي اهللا عليه و سلم و پيغام ه من . بري او مقرن ه است ک شان را گفت ابوسعيد اي

د و در است و مشهدي نيکو جهت ساخته ان ه شهر لحسا ان ات و گور او ب باز پيش شما آيم يعني بعد از وف

د و محافظت اه دارن ن پادشاهي نگ دان من اي ن از فرزن دام شش ت ه م وصيت کرده است فرزندان خود را ک

ه . مخالفت يکديگر نکنند تا من باز آيم کنند رعيت را به عدل و داد و اکنون ايشان را قصري عظيم است ک

ر ر ب دارالملک ايشان است و تختي که شش وزير دارند پس اين شش ملک بر يک تخت بنشينند و شش وزي

ده تختي ديگر و هرکار که باشد به کنکاج يکديگر مي سازند و ايشان را در آن وقت سي هزار بنده درم خري

ي سي زنگ ر ک تند و اگ زي نخواس شر چي ت ع د و از رعي ي کردن اني م شاورزي و باغب ود و ک شي ب و حب

ر ديگري ا کارش نيکو شدي و اگر زري کسي را ب درويش شدي يا صاحب قرض ، او را تعهد کردندي ت

TorbatJam.com ٦٢

Page 63: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

اف او ه کف دان ک د چن د و صنعتي دان دان شهر افت ه ب دي ، و هر غريب ک بودي بيش ازماةيه او طلب نکردن

ه با شان ک راد خود زر اي ه م دي و ب د بخري ار آي ه ک ه در صنعت او ب ا او اسباب و آلتي ک شد مايه بدادندي ت

دان ملک و اسباب را ملکي خراب شدي و قوت از دادي و اگر کسي از خداون ودي ب تده ب همان قدر که س

دي و آبادان کردن نداشتي ايشان غالمان خود را نامزد کردندي که بشدندي و آن ملک و اس ادان کردن باب آب

ه د ک ه آرد کنن ه سوي رعيت غل ه ملک باشد ب از صاحب ملک هيچ نخواستندي ، و آسياها باشد در لحسا ک

د و وزراي هيچ نستانند و عمارت آسيا و مزد آسيابان از مال سلطان دهند ، و آن سالطين را سادات مي گفتن

خطبه و نماز نمي کردند اال آن که مردي عجمي آن جا ايشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و

دان شهر ه ب ان ک ود و متمول و حاجي سلمان حاجي ب د مردي م ن احم ي ب مسجدي ساخته بود نام آن مرد عل

ل رسيدندي او تعهد کردي ، و در آن شهر خريد و فروخت و داد و ستد به سرب مي کردند و سرب در زنبي

دي و . درم سنگ ها بود در هر زنبيلي شش هزار ان برگرفتن چون معامله کردندي زنبيل شمردندي و همچن

الد ، اگر کسي آن نقد کسثي از آن برون نبردي و آن جا فوطه هاي نيکو بافند و به بصره برند و به ديگر ب

د او را جواب . نماز کند او را باز ندارند و ليکن خود نکنند اوي سخن گوي ه ب و چون سلطان برنشيند هر ک

ه در سار ب ا طوق و سر اف سته ب د ، و پيوسته اسبي تنگ ب خوش دهد و تواضع کند و هرگز شراب نخورن

د شيند ، و گوين گورخانه ابوسعيد به نوبت بداشته باشند روز و شب يعني چون ابوسعيد برخيزد بر آن اسب ن

ش شناسيد ن را بازن ايم و شما م ه چون من بي دان خويش را ک ه است فرزن ا ابوسعيد گفت را ب ه م ان آن باشد ک

ا کسي دعوي اده است ت شمشير من بر گردن بزنيد اگر من باشم در حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نه

تده و ه مکه شده است و شهر مکه س شکر ب بوسعيدي نکند ، و يکي از آن سلطانان در ايام خلفاي بغداد با ل

ه خلقي مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و ح جراالسود از رکن بيرون کرده به لحسا بردند و گفت

ه د ک سته ان بودند که اين سنگ مقناطيس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خويشتن مي کشد و ندان

ا از آن ج ا ب سيار سال ه شرف و جاللت محمد مصطفي صلي اهللا عليه و سلم بدان جا مي کشد که حجر از ب

د ، در شهر بود و هيچ کس به آن جا نم ي شد ، و آخر حجراالسود از ايشان باز خريدند و به جاي خود بردن

ند سر و ره و هرچه فروش پند وغي او و گوس لحسا گوشت همه حيوانات فروشند چون گربه وسگ و خر و گ

د ه کنن ا سگ را فرب ه چه مي خرد و آن ج د ک دار دان ا خري اده باشد ت پوست آن حيوان نزديک گوشتش نه

.بعد از آن مي کشند و مي خورند .پند معلوف تا از فربهي چنان شود که نتواند رفتنهمچون گوس

TorbatJam.com ٦٣

Page 64: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ره . و چون از لحسا به جانب مشرق روند هفت فرسنگي درياست اگر در دريا بروند بحرين باشد و آن جزي

ا د از آن دري سيار دارد و مرواري ستان ب ت و نخل زرگ اس هري ب ول آن و ش نگ ط انزده فرس ت پ اي اس

د بر آورند و هرچه غواصان برآوردندي يک نيمه سالطين لحسا را بودي ، و اگر از لحسا سوي جنوب برون

ه هيچ کسي آن را ر است ک ان و ب يکن سه جانب او بياب ر زمطن عرب است و ل ان ب به عمان رسند و عم

ه نتواند بريدن و واليت عمان هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است و گرمسير باشد و آن جا ج دي ک وز هن

ند و اگر اه کيش و مکران رس ه بارگ د ب را مشرق رون ا روي ف نارگيل گويند رويد ، و اگر از عمان به دري

ه ا باشد ک دان خرم ه لحسا چن ند ، و ب ارس رس ه ف ند ، و اگر جانب ديگر ب ه عدن رس د ب سوي جنوب رون

ه ي ادت از هزار من ب د ، و چون از لحسا ستوران را به خرما فربه کنند که وقت باشد که زي ار بدهن ک دين

زرگ است و ز شهري ب د و آن ني سوي شمال روند به هفت فرسنگي ناحيتي است که آن را قطيف مي گوين

ه دارد اره ک نخيل بسيار دارد ، واميري عرب به در لحسا رفته بود و يک سال آن جا نشسته و از آن چهار ب

يد يکي ستده و خيلي غارت کرد و چيزي به دست نداش د از روي نجوم پرس را بدي ته بود با ايشان و چون م

د شان بي دينن ه اي ه ک ا ن وانم ي رم ت ه لحسا بگي تم و . که آيا من مي خواهم ک ود مي گف من هرچه مصلحت ب

نزديک من هم بدويان با اهل لحسا نزديک باشند به بي ديني که آن جا کس باشد که به يک سال آب بر دست

تقرير کردم از سر بصيرت گفتم نه چيزي از اراجيف که من نه ماه در ميان ايشان بودم نزند و اين معني که

ر من ه بخوردم شير ب ا آب خواستمي ک به يک دفعه نه به تفاريق و شير که نمي توانستم خورد و از هرکج

ه آن کس را باشد ا آب بيني آب طلب کني ک عرض کردندي و چون نستدمي و آب خواستمي گفتندي هرکج

.که آب باشد وايشان همه عمر هرگز گرمابه نديده بودند و نه آب روان

از يمامه چون به جانب بصره روانه شديم به هر منزل که رسيديم جاي آب بودي . اکنون با سرحکايت رويم

وار عظيم داشت اال آن يديم دي ه شهر بصره رس ه ب ين واربعماي جاي نبودي تا بيستم شعبان سنه ثلث و اربع

ند و جان م مي رس ال بصره ه ه سرحد اعم ه ب رات ک ه و ف ب که با آب بود ديوار نبود و آن شط است و دجل

د ن شط العرب دو جوي عظيم . چون آب حويزه نيز به ايشان مي رسد آن را شط العرب مي گوين و از اي

د ده مق ه بران ر صوب قبل ر دو را ب د و ه ر دو جوي يک فرسنگ باش م ه ان ف ه مي د ک ه ان ار برگرفت ار چه

ه جانب م ب دار يک فرسنگ ديگر يک جوي را ه فرسنگ و بعد از آن سرهر دو جوي با هم رسانيده و مق

ستان و ر آن نخل رده و ب ه در ب ه اطراف ب د و ب ه ان ا جوي هاي بي حد برگرفت جنوب برانده و از اين نهره

ه مغربي و باغات ساخته ، و اين دو جوي يکي باالتر است و آن مشرقي شمال باشد نهر م د و آن ک عقل گوين

TorbatJam.com ٦٤

Page 65: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ع طوالني است و ه مرب زرگ حاصل شده است ک ره اي ب ن دو جوي جزي ه ، و از اي ر ابل وبي است نه جن

ه ان ک ه است چن وبي مغربي بصره بري اده است و برجانب جن ع نه بصره بر کناره ضلع اقصر از اين مرب

يم شهر اغلب خراب بود و آباداني ها عظيم هيچ آباداني و آب و اشجار نيست ، و در آن وقت که آن جا رسيد

ق ود و خل پراکنده که از محله اي تا محله اي مقدار نيم فرسنگ خرابي بود اما در و ديوار محکم و معمور ب

ه ملک ود ک سر اباکالنجار ديلمي ب ر بصره پ انبوه و سلطان را دخل بسيار حاصل شدي ، و در آن وقت امي

ه سه وزيرش مردي پارسي ب .پارس بود ود و او را ابومنصور شهمردان مي گفتند ، و هر روز در بصره ب

ه ه روز ب دي و ميان ه آن را سوق الخراعه گفتن دي ک ا داد و ستد کردن جاي بازار بودي اول روز در يک ج

ا ازار آن ج دي ، و حال ب جايي که آن را سوق عثمان گفتندي و آخر روز جايي که آن را سوق القداحين گفتن

دي چنان بو ستي بخري ستدي و هرچه باي ه صراف دادي و از صراف خط ب ودي ب زي ب ه آن کس را چي د ک

دادي ، و زي ن رون از خط صراف چي ودي بي ه در آن شهر ب دان ک ه کردي و چن وبهاي آن برصراف حوال

ازنکرده ه موي سر ب ود ک اه ب چون به آن جا رسيديم از برهنگي و عاجزي به ديوانگان ماننده بوديم و سه م

رادرم هريک ود و من و ب ه نب ود و جام بوديم و خواستم که در گرمابه روم باشد که گرم شوم که هوا سرد ب

ذارد ام گ ه در حم ا را ک ون م . به لنگي کهنه پوشيده بوديم وپالس پاره اي در پشت بسته از سرما ، گفتم اکن

ه خرجينکي بود که کتاب در آن مي نهادم و بفروختم و از بهاي آن درمک ه ب ردم ک ياه در کاغذي ک د س ي چن

نم از ک ه شوخ از خود ب ه بگذارد ک ر در گرماب ادت ت ا را دمکي زي ه م چون آن . گرمابه بان دهم تا باشد ک

ه . درمک ها پيش او نهادم در ما نگرست پنداشت که ما ديوانه ايم ردم از گرماب ون م م اکن ه ه گفت برويد ک

ه ه گرماب ا ب ه م د و نگذاشت ک رون آين م بي رفتيم . در روي تاب ب ه ش ديم و ب رون آم ت بي ا خجال ا ب . از آن ج

کودکان به بازي مي کردند پنداشتند که ما ديوانگانيم در پي ما افتادند و سنگ مي انداختند و بانگ مي کردند

ار مغربي مي . ا سي دين ستيم و مکاري از م ا مي نگري ار دني ه تعجب در ک ديم و ب از ش ه گوشه اي ب ا ب م

د مردي خواس د مي گفتن ن احم ي ب ت و هيچ چاره ندانستيم جز آن که وزير ملک اهواز که او را ابوالفتح عل

رده ام ک ا مق اء و حاشيه و آن ج ا ابن ده ب اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب و هم کرمي تمام به بصره آم

ا پس مرا در آن حال با مردي پارسي که هم از اهل فضل بود . اما در شغلي نبود آشنايي افتاده بود و او را ب

ه ود و وسعتي نداشت ک م دست تنگ ب ن پارسي ه ردد کردي و اي وزير صحبتي بودي و هر وقت نزد او ت

از گفت ر ب زد وزي را ن د ، احوال م ي کن ا اسبي نزديک من . حال مرا مرمت شنيد مردي را ب ر ب چون وزي

تن مناسب من از . فرستاد که چنان که هستي برنشين و نزديک من آي تم و رف دحالي و برهنگي شرم داش ب

TorbatJam.com ٦٥

Page 66: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ود يکي . نديدم ز ب رقعه اي نوشتم و عذري خواستم و گفتم که بعد از اين به خدمت رسم و غرض من دو چي

بينوايي دوم گفتم همانا او را تصور شود که مرا د رفضل مرتبه اي است زيادت تا چون بر رقعه من اطالع

را اهليت چي ه م د ک اس کن د قي رم ياب ه خدمت او حاضر شوم خجالت نب ا چون ب ار . ست ت در حال سي دين

ر . فرستاد که اين را به بهاي تن جامه بدهيد ه ممجلس وزي از آن دو دست جامه نيکو ساختم و روز سيوم ب

مردي اهل و اديب و فاضل و نيکو منظر و متواضع ديديم و متدين و خوش سخن و چهار پسر داشت . شديم

ي فصيح و اديب و عاقل و او را رئيس ابوعبداهللا احمد بن علي بن احمد گفتندي مردي شاعر و مهترين جوان

ا ه رمضان آن ج ا نيم ا را نزديک خويش بازگرفت و از اول شعبان ت ار ، م د و پرهيزک دبير بود و خردمن

دادند و مرا از آن بوديم و آن چه آن اعرابي کراي شتر بر ما داشت به سي دينار هم اين وزير بفرمود تا بدو

ه در کرامت و ان ک رنج آزاد کردند ، خداي تبارک و تعالي ما را به انعام و اکرام به راه دريا گسيل کرد چن

.فراغ به پارس رسيديم از برکات آن آزاد مرد که خداي عز وجل از آزادمردان خشنود باد

ليه سيزده مشهد است يکي از آن مشهد بني در بصره به نام اميرالمومنين علي بن ابي طالبت صلوات اهللا ع

سالم صلوة و ال ه ال ي علي رت نب ين از هج س و ثلث نه خم ع االول س ه در ربي ت ک د و آن آن اس ازن گوين م

ود و ده ب رب آم ه ح ا ب شه رضي اهللا عنه ده است و عاي صره آم ه ب ه ب ي صلوات اهللا علي ومنين عل اميرالم

ن مشهد سراي آن زن است و اميرالمومنين عليه السالم دختر مسعود نهش ود و اي رده ب ه زني ک لي را ليلي ب

و ديگر .اميرالمومنين عليه السالم هفتاد و دو روز در آن خانه مقام کرد و بعد از آن به جانب کوفه بازگشت

ه دم ک د ، و در جامع بصره چوبي دي اب الطيب گوين ه آن را مشهد ب مشهدي است در پهلوي مسجد جامع ک

ود و از چوب درازي آن سي ر ب يظ ت ود و يک سر آن غل ارش بود و غليظي آن پنج شبر و چهار انگشت ب

ا آورده است ، و . هاي هندوستان بود ه است و آن ج گفتند که اميرالمومنين عليه السالم آن چوب را برگرفت

د از آن ردم ، و بع ارت ک ه را زي ود و هم ه موضعي ديگر ب ه حال باقي اين يازده مشهد ديگر هر يک ب ک

تند ا نگذاش ا را در آن ج . دنياوي ما نيک شده بود هر يک لباسي پوشيديم روزي به در آن گرمابه شديم که م

ام ا در حم ه م دان ک ستادند چن تند و باي اي خاس ه برپ چون از در دررفتيم گرمابه بان و هرکه آن جا بودند هم

ر ه بي ه وقتي ک د و ب ه شديم و دالک و قيم درآمدند و خدمت کردن ود هم ه ب ه در مسلخ گرماب ديم هر ک ون آم

اري از آن ه ي امي ب ه حم ديم و در آن ميان رون آم يديم و بي ه پوش برپاي خاسته بودند و نمي نشستند تا ما جام

شان ان اي ا زب ه م د ک ان بردن تيم و گم ام نگذاش شان را در حم ا اي ه فالن روز م د ک خود مي گويد اين جوانانن

رد خجل ندانيم من به زبان تازي گ وديم آن م فتم که راست مي گويي ما آنيم که پالس پاره ها در پشت بسته ب

TorbatJam.com ٦٦

Page 67: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ه ه ب د ک شد و عذرها خواست وا ين هردو حال در مدت بيست روز بود و اين فصل بدان آوردم تا مردم بدانن

د ه ناامي ه و عم نوال د شد شدتي که از روزگار پيش آيد نبايد ناليد و از فضل و رحمت آفريدگار جل جالل نباي

.که او تعالي رحيم است

اي آن صره و جوي ه زر ب د و ج د : صفت م اره م بان روزي دو ب ه در ش ادت است ک ان را ع اي عم دري

رو نشستن د و ف دريج جزر کن ه ت رد ب اع گي ام ارتف رد و چون تم برآورد چنان که مقدار ده گز آب ارتفاع گي

ه گيرد تا ده دوازده و آن ده گز که ذکر مي رود به ب ا ب ند ي صره بر عمودي با ديد آيد که آن را قايم کرده باش

ديواري و اال اگر زمين هامون بود و نه بلندي عظيم دور برود چنان است که دجله و فرات که نرم مي روند

د قرب چهل فرسنگ د کن ا م د چون دري چنان که بعضي مواضع محسوس نيست که به کدام طرف مي رون

ان د و چن د کن شان م ر از آب اي ه مواضع ديگ ا ب ي رود ام ر م اال ب ه ب شته است و ب د بازگ ه پندارن وند ک ش

کنارهاي دريا به نسبت بلندي و هاموني زمين باشد ، هر کجا هامون باشد بسيار آب بگيرد و هرجا بلند باشد

د و آن کم تر گيرد ، و اين مد و جزر گويند تعلق به قمر دارد که به هر وقت قمر بر سمت راس و رجل باش

عاشر و رابع است آب در غايت مد باشد و چون قمر بر دو افق يعني مشرق و مغرب باشد غايت جزر باشد

ر يش ت ات ب ، ديگر آن که چون قمر در اجتماع و استقبال شمس باشد آب در زيادت باشد يعني مد در اين اوق

دان نباشد باشد و ارتفاع بيش گيرد و چون در تربيعات باشد آب در نقصان باشد ي د علوش چن عني به وقت م

تقبال و ارتفاع نگيرد که به وقت اجتماع و استقبال بود و جزرش از آن فروتر نشيند که به وقت اجتماع و اس

.مي نشست ، پس بدين داليل گويند که تعلق اين مد و جزر از قمر است و اهللا تعالي اعلم

ا و مساجد و و شهر ابله که برکنار نهر است و نهر بدان موسوم است شهري آبادان ديدم با قصرها وبازاره

ز محلت ود و از جانب جنوب ني اربطه که آن را حد و وصف نتوان کرد و اصل شهر برجانب شمال نهر ب

الم نباشد و آن را شق ر در ع زه ت ه از آن ن ان ک ود چن ها و مساجد و اربطه و بازارها بود و بناهاي عظيم ب

ه است و عثمان مي گفتند و شط ب ر مشرقي ابل د ب زرگ که آن فرات و دجله است و آن را شط العرب گوين

نهر بر جنوبي و نهر ابله و نهر معقل به بصره به رسيده اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است ، و بصره

.را بيست ناحيت است که در هر ناحيت مبالغي ديه ها و مزارع بود

ه المشان حشان شربه بال : صفت اعمال بصره ام جعفري يم الحرب شط العرب سعد س سان المق ر مي س عق

ه . الصمد الجونه جزيرة العظمي مروت الشرير جزيرة العرش الحميده جوبره المفردات ا ک و گويند که آن ج

ستي گذشتن ا نتوان ا از آن ج ه کشتي ه ودي ک ان ب ه است وقتي چن ود . فم نهر ابل ابي عظيم ب زني از . غرق

TorbatJam.com ٦٧

Page 68: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ا محکم مالداران بصر د و سرکشتي ه ا کردن ر استخوان خرم ه پ ساختند و هم ا چهارصد کشتي ب ود ت ه فرم

. کردند و بدان جا غرق کردند تا آن چنان شد که کشتي ها مي گذرند

ديم و در زورق نشستيم از شهر رون آم في الجمله منتصف شوال سنه ثلث و اربعين و اربعمايه از بصره بي

ده ابله تا چهار فرسنگ که مي ه هيچ بري ود ک ستان و کوشک و منظر ب اغ و ب آمديم از هر دو طرف نهر ب

ود داري رودي ب ه هر يک مق از مي شد ک ان . نشد و شاخه ها از اين نهر به هر جانب ب ه شق عثم چون ب

د ه آن را بوصي مي گفتن رسيديم فرود آمديم برابر شهر ابله و آن جا مقام کرديم ، هفدهم در کشتي بزرگ ک

الي نشست ا بوصي سلکک اهللا تع ه ي و . يم و خلق بسيار از جوانب که آن کشتي را مي ديدند دعا مي کردند ک

ه شط ره اي ک اده است چون جزي به عبادان رسيديم و مردم از کشتي بيرون شدند و عبادان بر کنار دريا نه

ه آب گ وان شد اال ب ادان نت ه عب د آن جا دو شاخ شده است چنان که از هيچ جانب ب وبي . ذر کنن و جانب جن

ر از دو م ت رد و چون جزر شود ک ادان آب بگي عبادان خود درياي محيط است که چون مد باشد تا ديوار عب

ود د . فرسنگ دور ش زي خوردني خريدن د و گروهي چي ادان حصير خريدن ديگر روز . و گروهي از عب

ه شديم و ت ر جانب شمال روان د و ب ا مي صبحگاهي کشتي در دريا راندن وز آب دري شدند هن ا ده فرسنگ ب

د د آم ه دي ا ب ان دري ه اي در مي ه چون زبان ر . خوردند و خوش بود و آن آب شط بود ک ه نزديک ت دان ک چن

اد مخالف د ب شديم بزرگ تر مي نمود و چون به مقابل او رسيديم چنان که بر دست چپ تا يک فرسنگ بمان

د خشاب ، صفت او . گرفتند شد و لنگر کشتي فرو گذاشتند و بادبان فرو ز است گفتن ه آن چه چي : پرسيدم ک

راخ باشد وسر آن تنگ و ه قاعده آن ف ع ک د مرب اده ان چهارچوب است عظيم از ساج چون هيئت منجنيق نه

م ه ه ا چوب ب علو آن از روي آب چهل گز باشد و بر سر آن سفال ها و سنگ ها نهاده بعد از آن که آن را ب

ن خشاب بعضي بسته و بر مثال س ا شود ، و اي قفي کرده و بر سر آن چهار طاقي ساخته که ديدبان بر آن ج

ز ه پادشاهي ساخته است و غرض از آن دو چي د ک مي گويند که بازرگاني بزرگ ساخته است بعضي گفتن

زرگ ه اگر کشتي ب ان کم بوده است يکي آن که در آن حدود که آن است خاکي گردنده است و دريا تنک چن

ردم از به وان زد و م اد در آن نت ه ب ان ک آن جا رسد بر زمين نشيند و شب آن جا چراغ سوزند در آبگينه چن

دور بينند و احتياط کنند که کس نتواند خالص کردن ، دوم آن که جهت عالم بدانند و اگر دزدي باشد ببينند و

ر و چون از خشاب بگذشتيم چ . احتياط کنند و کشتي از آن جا بگردانند د شد ديگري ب د ناپدي ه دي ه ناب ان ک ن

ه شهر ا ب د کردن ف و از آن ج سته ان ام نتوان ا تم ود همان دي نب ه گنب ن خان ر سر اي شکل آن به ديد آمد اما ب

زرگ دارد و جامعي . مهروبان رسيديم ازاري ب ر جانب شرقي و ب اده ب شهري بزرگ است بر لب دريا نه

TorbatJam.com ٦٨

Page 69: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د نيکو اما آب ايشان از باران بود و غير شان را حوض . از آب باران چاه و کاريز نبود که آب شيرين ده اي

د هر يک از آن زرگ ساخته ان سراي ب ها و آبگيرها باشد که هرگز تنگي آب نبود ، و در آن جا سه کاروان

پرسيدم از . چون حصاري است محکم و عالي ، و در مسجد آدينه آن جا بر منبر نام يعقوب ليث ديدم نوشته

حال چگونه بوده است گفت که يعقوب ليث تا اين شهر گرفته بود وليکن ديگر هيچ امير خراسان را يکي که

ه ملک . آن قوت نبوده است ود ک سران اباکالنجار ب و در اين تاريخ که من آن جا رسيدم اين شهر به دست پ

زي نباشد و خواربار يعني ماکول اين شهر از شهر ها و واليت ها برند که آن جا . پارس بود اهي چي بجز م

، و اين شهر باجگاهي است و کشتي بندان ، و چون از آن جا به جانب جنوب بر کنار دريا بروند ناحيت توه

سران ه پ اايمن است از آن ک و کازرون باشد و من در اين شهر مهروبان بماندم به سبب آن که گفتند راه ها ن

ه اباکالنجار را با هم جنگ و خصومت بود و هر ي د ب ود ، گفتن شته ب شيدند و ملک مشوش ک ک سري مي ک

د دالملک گوين نيدم از . ارغان مردي بزرگ است و فاضل ، او را شيخ سديد محمد بن عب ن سخن ش چون اي

چون به رقعه بفرستادم روز سيم سي مرد پياده . بس که از مقام در آن شهر به موضعي رساند که ايمن باشد

ا بديدم همه با سالح به نز ديک من آمدند و گفتند ما را شيخ فرستاده است تا در خدمت تو به ارغان رويم و م

ارجان شهري بزرگ است و در او بيست هزار مرد بود و بر جانب مشرقي . را به دلداري به ارغان بردند

ه آن رودي آب است که از کوه درآيد و به جانب شمال آن رود چهار جوي عظيم بريده اند و آب ميان ش هر ب

ا ساخته و نخل و در برده که خرج بسيار کرده اند و از شهر بگذرانيده و آخر شهر بر آن باغ ها و بستان ه

ر د در زي ه ساخته ان ين خان ر روي زم ه ب نارنج و ترنج و زيتون بسيار باشد و شهر چنان است که چندان ک

آب مي گذرد و تابستان مردم شهر را زمين همچندان ديگر باشد و در همه جا در زير زمين ها و سرداب ها

به واسطه آن آب در زير زمين ها آسايش باشد ، و در آن جا از اغلب مذاهب مردم بودند و معتزله را امامي

مردي فصيح بود و اندر هندسه و حساب دعوي مي کرد و مرابا او . بود که او را ابوسعيد بصري مي گفتند

ره ، و اول محرم بحث افتاد و از يکديگر سوال ها ک رديم و جواب ها گفتيم و شنيديم در کالم و حساب و غي

اديم ود .از آن جا برفتيم و به راه کوهستان روي به اصفهان نه يديم ، دره تنگ ب ه کوهي رس ام . در راه ب ع

ديم گفتندي اين کوه را بهرام گور به شمشير بريده است و آن را شمشير بريد مي گفتند و آن جا آبي عظيم دي

ه ن آب ب د اي د و عوام مي گفتن رو مي دوي د ف که از دست راست ما از سوراخ بيرون مي آمد و از جايي بلن

ا ا آن ج تابستان مدام مي آيد و چون زمستان شود باز ايستد و يخ بندد ، و به لوردغان رسيديم که از ارجان ت

ر دروازه شهر چهل فرسنگ بود و اين لوردغان سر حدپارس است ، و از آن جا به خ يديم و ب ان لنجان رس

TorbatJam.com ٦٩

Page 70: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

ود ردم خان لنجان عظيم .نام سلطان طغرل بيک نوشته ديدم و از آن جا به شهر اصفهان هفت فرسنگ ب م

.ايمن و آسوده بودند هريک به کار و کدخدايي خود مشغول

يديم ه شهر اصفهان رس ه ب ود ک ه ب ين و اربعماي ع و اربع ا . از آن جا برفتيم هشتم صفر سنه ارب از بصره ت

ه ده . اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد ا ک شهري است بر هامون نهاده ، آب و هوايي خوش دارد و هرج

ا اه ه ا و جنگ گ د دارد و دروازه ه واري حصين بلن گز چاره فرو برند آبي سرد خوش بيرون آيد وشهر دي

اهاي نيکو و مرتفع و در ميان شهر ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جوي هاي آب روان و بن

ه هيچ ادان ک ه آب درون شهر هم مسجد آدينه بزرگ نيکو و باروي شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و ان

ود رد صراف ب از وي خراب نديدم و بازارهاي بسيار ، و بازاري ديدم از آن صرافان که اندر او دويست م

دري و دروازه اي و هم ازاري را دربن ر ب اي و ه دها و دروازه ه ين دربن ا را همچن ه ه ا و کوچ ت ه ه محل

اه ه پنج د و در آن کوچ ي گفتن راز م و ط ه آن را ک ود ک ه اي ب ود و کوچ اکيزه ب سراهاي پ م و کاروان محک

راه شان هم ا اي ا ب ه م اروان ک ن ک سيار نشسته و اي کاروانسراي نيکو و در هر يک بياعان و حجره داران ب

ه بوديم يک هزار و سيصد خ د ک رو آمدن ه ف روار بار داشتند که در آن شهر رفتيم هيچ بازديد نيامد که چگون

ل . هيچ جا تنگي موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه دبن ميکايي و چون سلطان طغرل بيک ابوطالب محم

خط بن سلجوق رحمة اهللا عليه آن شهر گرفته بود مردي جوان آن جا گماشته بود نيشابوري ، دبيري نيک با

ريم ود و خوش سخن و ک د ، فضل دوست ب و . نيکو ، مردي آهسته ، نيکو لقا و او راخواجه عميد مي گفتن

ه ه روي ب دگان هم ر آن مي رفت و پراکن د و او ب ز نخواهن سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هيچ چي

ا چون وطن نهاده بودند واين مرد از دبيران شوري بوده بود و پيش از رسيدن ما ق ود ام اده ب حطي عظيم افت

ردم ما آن جا رسيديم جو مي درويدند و يک من و نيم نان گندم به طک درم عدل و سه من نان جوين هم و م

ا آن جا مي گفتند هرگز بدين شهر هشت من نان کم تر به يک درم عدل و سه من نان جوين هم و مردم آن ج

ر ب م ت ين پارسي مي گفتند هرگز بدين شهر هشت من نان ک ه زم ده است ، و من در هم ه يک درم کس ندي

گويان شهري نيکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم ، و گفتند اگر گندم و جو و ديگر حبوب بيست

ه ه سبب آن ک ود ، و ب ه ب ان است ک تا همچن ا روس د ام ان مي آي ه زي ا ب شود و بعضي چيزه سال نهند تباه ن

ه ديهي . مي افتاد بيست روز در اصفهان بماندم کاروان ديرتر به راه ديم ، ب رون آم بيست و هشتم صفر بي

پاهان ديم و از س ايين آم ه قصبه ن رسيديم که آن را هيثماباد گويند و از آن جا به راه صحرا و کوه مسکيان ب

ه بياب ه تا آن جا سي فرسنگ بود ، و از نايين چهل و سه فرسنگ برفتيم به ديه کرمه از ناحي ن ناحي ه اي ان ک

TorbatJam.com ٧٠

Page 71: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د ه کوفجان داشته بودن ن ناحي ده دوازده پاره ديه باشد و آن موضعي گرم است و درخت هاي خرما بود و اي

ه ديهي ايبي از آن خود ب ود و ن در قديم و در اين تاريخ که ما رسيديم امير گيلکي اين ناحيه از ايشان ستده ب

ا ايمن مي دارد و اگر که حصارکي دارد و آن را پياده گويند بنشانده و د و راه ه آن واليت را ضبط مي کن

ستانند و ال ب د و م شان را بگيرن کوفجان به راه زدن دوند سرهنگان امير گيلبکي به راه ايشان مي فرستد واي

ه پادشاهان عادل را بکشند و از محافظت آن بزرگ اين راه اين بود و خلق آسوده ، خداي تبارک و تالي هم

و در اين راه بيابان به هر دو فرسنگ گنبدک .و معين باد و بروان هاي گذشتگان رحمت کناد حافظ و ناصر

د شي کنن و در راه . ها به سبب آن است تا مردم راه گم نکنند و نيز به گرما و سرما لحظه اي در آن جا آساي

و از . ن و هالک شود رطگ روان ديديم عظيم که هر که از نشان بگردد از ميان آن ريگ بيرون نتواند آمد

آن بگذشتيم زميني شور به ديد آمد برجوشيده که شش فرسنگ چنين بود که اگر از راه کسي يک سو شدي

اه آب . فرو رفتي نج چ اط را پ رفتيم و آن رب د ب را مي گوين اط م ه آن را رب ده ک و از آن جا به راه رباط زبي

ه است که اگر رباط و آب نبودي کس از آن بيابان گذر ن کردي و از آن جا به چهارده طبس آمديم به ديهي ک

د ا طبس صد و ده فرسنگ مي . آن را رستاباد مي گفتن پاهان ت يديم و از س ه طبس رس ع االول ب م ربي و نه

.گفتند

طبس شهري انبوه است اگرچه به روستا نمايد و آب اندک باشد و زراعت کم تر کنند ، خرماستان ها باشد و

ه خبيص بساتين و چون ا ه چهل فرسنگ باشد و چون سوي جنوب ب شابور ب د ني ز آن جا سوي شمال رون

ر آن شهر گيلکي روند به راه بيابان چهل فرسنگ باشد و سوي مشرق کوهي محکم است و در آن وقت امي

ه شب در سراهاي ه ب ان ک ا چن بن محمد بود و به شمشير گرفته بود و عظيم ايمن و آسوده بودند مردم آن ج

ه نب رد بيگان ا م ه ب ستندي و ستور در کوي ها باشد با آن که شهر را ديوار نباشد و هيچ زن را زهره نباشد ک

اس و عدل او ود از پ ين دزد و خوني نب و از آنچه من . سخن گويد و اگر گفتي هر دو را بکشتندي و همچن

ه در عرب و عجم ديدم از عدل و امن به چهار موضع ديدم يکي به ناحيت دشت د شکر خان ، دوم ب ام ل ر اي

ه ارم ب ومنين ، چه ام المستنصرباهللا اميرالم راهيم ، سيوم در اي ن اب ديلمستان در زمان امير اميران جستان ب

شنيدم ، دم و ن طبس در ايام امير ابوالحسن گيلکي بن محمد و چندان که بگشتم به ايمني اين چهار موضع ندي

ود و عذرها خواست و ما را هفده روز به طبس نگاه داشت و تن صلت فرم ه وقت رف . ضيافت ها کرد و ب

اد و دو فرسنگ ه هفت ايزد سبحانه و تعالي از او خشنود باد ، رکابداري از آن خود با من فرستاد تا زوزن ک

TorbatJam.com ٧١

Page 72: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

د . باشد آب هاي روان داشت و زرع و . چون از طبس دوازده بيامديم قصبه اي بود که آن را رقه مي گوين

. و بارو و مسجد آدينه و ديه ها و مزارع تمام دارد باغ و درخت

يديم ون بيست فرسنگ است ، . نهم ربيع االول از رقه برفتيم و دوازدهم ماه به شهر تون رس ه و ت ان رق مي

اده است و ر صحرايي نه ود و ب شهر تون شهر بزرگ بوده است اما در آن وقت که من ديدم اغلب خراب ب

ن شهر . بر جانب شرقي باغ هاي بسيار بود و حصاري محکم داشت آب روان و کاريز دارد و د در اي گفتن

خ و ردم بل ا و م ود در سراي ه سيار ب سته ب چهارصد کارگاه بوده است که زيلو بافتندي و در شهر درخت پ

رد .تخارستان پندارند که پسته جز بر کوه نرويد و نباشد را حکايت ک رد گيلکي م و چون از تون برفتيم آن م

د » که وقتي ما از تون به کنابد مي رفتي يم خود را در . دزدان بيرون آمدند و بر ما غلبه کردن ر از ب د نف چن

زد گرفت و در آن ه م چاه کاريز افکندند بعد از آن يکي را از آن جماعت پدري مشفق بود بيامد و يکي را ب

ه آ . چاه گذاشت تا پسر او را بيرون آورد ردم چندان ريسمان و رسن ک د و م تند حاضر کردن ن جماعت داش

رده . بسيار بيامدند سر بست و او را م هفتصد گز رسن فرو رفت تا آن مرد به بن چاه رسيد ، رسن در آن پ

ار فرسنگ برکشيدند و آن مرد چون بيرون آمد گفت که آبي عظيم در اين کاريز روان است و آن کاريز چه

م .کردن مي رود و آن گفتند کيخسرو فرموده است يد ي اين رس ه شهر ق . و بيست و سيوم شهر ربيع االخر ب

ران است . از تون تا آن جا هجده فرسنگ مي دارند اما کاروان به چهار روز تواند شدن که فرسنگ هاي گ

در است و آن قاين شهري بزرگ و حصين است و گرد شهرستان خندقي دارد و مسجد آدينه به شهرستان ان

ه جا که مقصوره است دم و آن طاق ن ر ندي زرگ ت ه در خراسان از آن ب ان ک زرگ است چن طاقي عظيم ب

ه . درخور آن مسجد است و عمارت همه شهر به گنبد است د و ب و از قاين چون به جانب مشرق شمال رون

نگ ي فرس رات س ا ه وبي ت نگي زوزن است و جن ده فرس صور . هج ه او را ابومن دم ک ردي دي اين م ه ق ب

ود محمدبن دوست م ر ب ا خب ه چه . ي گفتند از هر علمي ب يد ک زي از من پرس از طب و نجوم و منطق چي

ه . گويي بيرون اين افالک و انجم چيست ر ديگر ن ن افالک است و ب ه داخل اي د ک ر آن افت ز ب ام چي تم ن گف

الم محدود است و حد .گفت چه گويي بيرون از اين گنبدها معني است يا نه . ه ع او فلک گفتم چاره نيست ک

االفالک و حد آن را گويند که از جز او جدا باشد و چون حال دانسته شد واجب کند که بيرون افالک نه چون

گفت پس آن معني را که عقل اثبات مي کند نهايت است از آن جانب اگر نه اگر نهايتش هست . اندرون باشد

ذيرد و از ا پ ه فن اهي چگون ه تا کجاست و اگر نهايتش نيست نامتن د مي رفت و گفت ک ن شيوه سخني چن اي

ن خورده ام ر در اي ه نخورده است . بسيار تحي تم ک ود از . گف ه در زوزن ب شي ک ه سبب تشوي ه ب في الجمل

TorbatJam.com ٧٢

Page 73: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

از ا ب ر گيلکي را از آن ج دار امي دم و رکاب اين بمان ه ق اه ب يس زوزن يک م رد ري جهت عبيد نيشابوري وتم

دوم جمادي االخر به شهر سرخس رسيديم وا ز بصره تا . ن آمديم و از قاين به عزم سرخس بيرو . گردانيدم

رديم ود فرسنگ حساب ک صد و ن اط . سرخس سي روي و رب اط عم ري و رب اط جعف ه راه رب از سرخس ب

ديم ر راه است بيام م ب اط نزديک ه ه رب ر س ه آن ه ي ک رود . نعمت هر مروال ه ش ادي االخر ب م جم دوازده

يديم . شديم به راه آب گرم رسيديم و بعد از دو روز بيرون اب رس ه باري سي وشش فرسنگ . نوزدهم ماه ب

ود وسوي بود و امير خراسان جعفري بيک ابوسليمان داود بن ميکاييل بن سلجوق بود و وي به شبورغان ب

از آن جا به راه سه . مرو خواست رفتن که دارالملک وي بود و ما به سبب ناايمني راه سوي سنگالن رفتيم

ه دره دالجليل در طايف والفتح عب رادرم خواجه اب ه ب نيديم ک سوي بلخ آمديم و چون به رباط سه دره رسيديم ش

ه ودم چون ب ه ب وزير امير خراسان است که او را ابونصر مي گفتند و هفت سال بود که من از خراسان رفت

ن از کيست برادرم که با من . دستگرد رسيديم نقل و بنه ديدم که سوي شبورقان مي رفت ه اي . بود پرسيد ک

يم از حج . گفتند از آن وزير د ، گفت رادر . گفت از کجا مي آيي دالجليل را دو ب والفتح عب گفت خواجه من اب

شان شان مي پرسد ن ر اي ه خب شان است و از هرک بودند از چندين سال به حج رفته واو پيوسته در اشتياق اي

د ي دهن ر آو . نم ه ناص ا نام ت م رادرم گف دهيم ب دو ب د ب و برس ه ت ون خواج م چ ه اي . رده اي ون لحظ چ

ون خواجه من برسد و اگر شما را ر گفت اکن ستاديم و آن کهت ه راه اي م ب برآمدکاروان به راه ايستاد و ما ه

ا خود . نيابد دلتنگ شود اگر نامه مرا دهيد تا بدو دهم دلخوش شود برادرم گفت تو نامه ناصر مي خواهي ي

خ . اينک ناصر . واهي ناصر را مي خ د و ماسوي شهر بل ه ندانست چه کن ان شد ک ر از شادي چن آن کهت

ه سوي ر ب د و در خدمت وزي ه دستگرد آم رفتيم به راه ميان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت ب

ا چون احوال ما بشنيد از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکيان بنشست تا آ . امير خراسان مي رفت ن که م

ه د از آن ک ود و بع ه ب ين و اربعماي برسيديم و آن روز شنبه بيست و ششم ماه جمادي االخر سنه اربع و اربع

ه يديم و ب ديگر رس ه هم شته ب د گ وديم و از جان ناامي اده ب ايع مهلکه افت ه دفعات در وق هيچ اميد نداشتيم و ب

شکرها گذارديم و بدين تاريخ به شهر بلخ رسيديم و ديدار يکديگر شاد شديم و خداي سبحانه و تعالي را بدان

:حسب حال اين سه بيت گفتم

رنج و عناي جهان اگرچه درازست

با بد و با نيک بي گمان به سرآيد

چون مسافر زبهر ماست شب و روز

TorbatJam.com ٧٣

Page 74: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی

سفرنامه ناصرخسرو قبادياني

هرچه يکي رفت بر اثر دگر آيد

ما سفر برگذشتي گذرانيم

تا سفرناگذشتني به درآيد

ديم و مسافت راه که از خ آم ه بل يديم و ب ارس رس ه پ ه راه بصره ب بلخ به مصر شديم و از آن جا به مکه و ب

ن ود ، و اي ست فرسنگ ب ست و بي زار ودوي وديم دوه ه ب ره رفت ا و غي ارت ه ه زي ه اطراف ب ه ب ر آن ک غي

ا خالفي باش نيدم اگر در آن ج ا ش ه روايت ه ه ب د سرگذشت آنچه ديده بودم به راستي شرح دادم و بعضي ک

خوانندگان از اين ضعيف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ايزد سبحانه و تعالي توفيق دهد چون سفر

ز و الحمدهللا الي وحده العزي رده شود ، ان شاءاهللا تع طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به اين ضم ک

.رب العالمين و الصلوة علي محمد و آله و اصحابه اجمعين

"پايان"

"و من اهللا التوفيق"

TorbatJam.com ٧٤

Page 75: سفرنامه ناصر خسرو  قبادیانی