27
، ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن و ﺑﻬﺎر89 ﺻﻔﺤﺎت114 - 97 ﻛﺎﻧﺖ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺳﻜﻮﻻرﻳﺴﺘﻲ اﺧﻼق اﻧﺘﻘﺎدي ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪي ﺣﻜﻤﺖ ﻣﻬﺮ ﻏﻔﺎري اﺑﻮاﻟﺤﺴﻦ ﭼﻜ ﺪه ﻣﺪرﻧﻴﺘﻪ آﻏﺎز ﺑﺎ، اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻧﮕﺮﻳﺴﺘﻦ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﻲ اﻧﺴﺎن، ﺑﺸﺮاﻧﮕﺎراﻧﻪ ﻣﻨﻈﺮي از ﺧﺪا و ﺟﻬﺎن، و ﻨﺎﺳـﺒﺎت رﻗﻢ را ﺷﺌﻮﻧﻲ زﻧﺪ اﻣﺮي ﻛﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ اﺳﺖ ﺑﻮده. ﺑـﻪ واﺑﺴـﺘﻪ ﻧﻴﺰ ﻣﺪرﻧﻴﺘﻪ در دﻳﻦ و اﺧﻼق راﺑﻄﻪ روﻳﻜﺮدي ﭼﻨﻴﻦ ﺷﻮد. در در ﻛﻪ ﺣﺎﻟﻲ دوره ﻫﺎ ي ﭘﻴﺸﻴﻦ وﺳﻄﺎ ﻗﺮون ﺑﺎﻻﺧﺺ، ، دﻳـﻦ ذﻳﻞ اﺧﻼق ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﺪ و ﻧﮕﺮش ﺗﺎ ﺑﻮدﻧﺪ ﺗﻼش در ﻣﺪرﻧﻴﺘﻪ ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن اﻧﺴﺎن ﮔﺮا ﺎﻧﻪ ﺳﻜﻮﻻ و رﻳﺴﺘﻲ را ﺣﻮزه ﺑﻪ دﻫﻨﺪ ﺗﺴﺮي ﻧﻴﺰ دﻳﻦ و اﺧﻼق راﺑﻄﻪ. ﻣﻴﺎن اﻳﻦ در، ﻧﻘﺶ ﻛﺎﻧﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ا ي اﻳﻔﺎ ﭘﺮوژه اﻳﻦ در ﻛﻨﺪ. اﺧﺘﻴﺎر و ﺧﺪا از ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﻪ ﻛﻪ را اﺧﻼق و دﻳﻦ اﺳﺎﺳﻲ ﻣﻔﻬﻮم دو اﺑﺘﺪا او، ﻣﺤﺾ ﻋﻘﻞ ﻧﻘﺪ در در ﻫﺎﻟﻪ ا ي ﻏﻴﺮ و داد ﻗﺮار اﺑﻬﺎم از ﺳﭙﺲ و داﻧﺴﺖ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻗﺎﺑﻞ ﺧﻮﻳﺶ اﺧﻼق ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻧﻈﺎم ﺗﺪوﻳﻦ در، و اﺧﻼق ذﻳﻞ دﻳﻨﻲ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ و دﻳﻦ دادن ﻗﺮار ﺑﺎ ارزش ﻫﺎ ي اﺧﻼﻗﻲ، دروﻧﻲ ﻣﻔﻬﻮم ﻳﻚ ﺻﺮف ﺑﻪ را دﻳﻦ ﺷﺨﺼﻲ و، ﺗﻘﻠﻴﻞ و ﺗﺤﻮﻳﻞ دﻫـﺪ. ﻫﻤﭽﻨـﻴﻦ و ﻛﺎﻧـﺖ اﺧـﻼق ﻓﻠﺴـﻔﻪ ﺗﺒﻴـﻴﻦ ﺿـﻤﻦ ﻣﻘﺎﻟـﻪ اﻳـﻦ آن در ﻣﻨﻄﻮي ﺳﻜﻮﻻرﻳﺴﻢ، ﻧﻴﺰ آن ﺗﺤﻠﻴﻞ و ﻧﻘﺪ ﺑﻪ ﭘﺮدازد. ﻛﻠ واژه ﻫﺎ: ﻛﺎﻧﺖ، اﺧﻼق، دﻳﻦ، ﻋﻘﻞ، ﺳﻜﻮﻻرﻳﺴﻢ. دﻛﺘﺮي داﻧﺸﺠﻮي ﭘﮋوﻫﺸ ﭘﮋوﻫﺸﮕﺮ و ﻓﻠﺴﻔﻪ اﺳﻼﻣﻲ اﻧﺪﻳﺸﻪ و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮕﺎه اﺳﻼﻣﻲ اﻧﺪﻳﺸﻪ و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﭘﮋوﻫﺸﮕﺎه ﻓﻠﺴﻔﻪ ﮔﺮوه اﺳﺘﺎدﻳﺎر درﻳﺎﻓﺖ ﺗﺎرﻳﺦ: 04 / 03 / 1391 ﭘﺬﻳﺮش ﺗﺎرﻳﺦ: 30 / 04 / 1391 اﻧﺴﺎن ﭘﮋو د ﺳﺎل ﻧﻬﻢ، ﺷﻤﺎره27 ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن و ﺑﻬﺎر، 1391 ﺻﻔﺤﺎت55 - 29

ﺖﻧﺎﻛ ﻪﻔﺴﻠﻓ ﻲﺘﺴﻳرﻻﻮﻜﺳ قﻼﺧا يدﺎﻘﺘﻧاraj.smc.ac.ir/article_1263_0057847a8935fff2744918d54a69d032.pdf · 2 . Theurgie . 1391 نﺎﺘﺴﺑﺎﺗ

  • Upload
    vutu

  • View
    214

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

97 - 114صفحات 89بهار و تابستان ، 23شماره ، هفتم سالينيد يپژوه انسان

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت مهر حكمتمحمدمهدي

ابوالحسن غفاري

دهيچكناسـبات و م، جهان و خدا از منظري بشرانگارانه، انسان غربي با نگريستن به انسان، با آغاز مدرنيتهرابطه اخالق و دين در مدرنيته نيز وابسـته بـه . بوده است سابقه يبكه امري زند يمشئوني را رقم

اخالق ذيل ديـن ،، باالخص قرون وسطاپيشين يها دورهحالي كه در در. شود يمچنين رويكردي به حوزه را ريستي و سكوال انهيگرا انسانفيلسوفان مدرنيته در تالش بودند تا نگرش و شد يمتعريف

. كند يمدر اين پروژه ايفا يا برجستهكانت نقش ،در اين ميان .رابطه اخالق و دين نيز تسري دهنددر نقد عقل محض ،او ابتدا دو مفهوم اساسي دين و اخالق را كه به ترتيب عبارتند از خدا و اختيار

، در تدوين نظام فلسفه اخالق خويش قابل شناخت دانست و سپس از ابهام قرار داد و غير يا هالهدر دين را به صرف يك مفهوم دروني ، اخالقي يها ارزشبا قرار دادن دين و مفاهيم ديني ذيل اخالق و

ايـن مقالـه ضـمن تبيـين فلسـفه اخـالق كانـت و همچنـين .دهـد يمتحويل و تقليل ،و شخصي .پردازد يمبه نقد و تحليل آن نيز ، سكوالريسم منطوي در آن

. سكوالريسم، عقل، دين، اخالق، كانت :ها واژه ديكل

گاه فرهنگ و انديشه اسالميفلسفه و پژوهشگر پژوهش دانشجوي دكتري استاديار گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسالمي

30/04/1391: تاريخ پذيرش 04/03/1391: تاريخ دريافت

ينيديپژوهانسان 1391، بهار و تابستان27شمارهنهم، سال

29 -55صفحات

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

30

مقدمهجمله مسائل مهمي است كه همواره متفكران را به تأمل وادار نموده نحوه ارتباط اخالق و دين از

ولـي اخـالق ؛برخي اوقات با موضع سلبي برخورد نموده، تفكر بشري در رويارويي با دين. استعنوان اصل مقبول و مورد توجه جوامع ياد همواره از آن به وده وهمواره از اين نوع رويكرد مبرّا ب

.سعادت بشري است دار عهدهشده كه ، انـد پرداختهپرسشي كه انديشمندان حوزه دين و اخالق در آن به بحث و فحص نيتر مهم :است ينيچن نيا ييها پرسش ؟باشد يمآيا انسان بدون دين قادر به تدوين نظام اخالقي .1 ؟باشد يمق مستقل از دين است يا به آن وابسته آيا اخال .2 اخالق در مقام تحقيق تا چه ميزاني به دين وابسته است؟ .3 ممكن است؟ ينيدبدون اعتقادات اخالقي يها ارزشآيا التزام به .4

:طور كلي سه پاسخ و رابطه ارائه شده استي فوق بهها پرسشدر پاسخ به سـان دو دو بـه ارتباطي وجود نـدارد؛ يعنـي ايـن ميان دين و اخالق هيچ: رابطه تقابل .1كي يركگور فيلسوف دانمـاركي در رمـان . ترابطي ميان آنها نيست گونه چيهكه مانند يمجزيره

ايمـان مرحلـه بـه توانـد ينمـ ، كه اگر كسي در حـوزه اخـالق بمانـد شود يمقائل » ترس و لرز«اجراي حكم قرباني نمودن فرزندش حكم حضرت ابراهيم در، نظر ويبه ،از همين روي پابگذارد؛

.)52-53ص، 1378، سيويد(دين را بر اخالق ترجيح داده است اسـت؛ رابطه جـزء و كـل برقـرار ، بر اين اساس ميان دين و اخالق: اندراج اخالق در دين .2

. ندينش يمبار يعني اخالق گلي است كه از بذر دين بهسـان دو دين و اخالق بـه - رويكرد نخستهمچون - مطابق اين رويكرد: رابطه تعامل .3البتـه . نـد اداراي هويت مجزا و مستقلي هستند؛ ولي برخالف رويكرد اول با هم در تعامل جزيره

و نحوه نيازمندي دين نوعكه در واقع به باشد يمقسم رويكردهاي ديگري نيز اين رويكرد خود م .نگرد يميكديگر و اخالق به

اخـالق دين جايگاه ممتازي نسبت به، يعني در قرون وسطا، رنسانسپيش از ، عالم غربدر اخالقـي را يها ارزشخذ و منبع مأ نيتر مهمداشت و فيلسوفان آن دوره تا آنجا پيش رفتند كه

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

31

از علـوم دينـي تلقـي يا شـاخه مثابـه اخالق به ،همين جهتو به كردند يمكتاب مقدس عنوان وج دين از ساحت دنيـا و كليسا و خر بال شكسته شدن اقتداردنبهاما پس از رنسانس و . شد يم

كاستي نهاد و صبغه ديني آن ضعيف تدريج ارتباط اخالق با دين رو بهبه، جانبه علمسيطره همه .شد

بـه »قواعد هـدايت ذهـن «دكارت اعتقادات و باورهاي ديني مورد تأييد كليسا را در كتاب نيز در ادامه سـنت دكـارتي بـا فـرض وحـدت هيوم. ون بردو از حوزه عقل بير اراده نسبت داد

ي اخالقـي و در »بايـدها «اين نتيجه رسيد كه ي اخالقي و تعاليم ديني بهها آموزهضمني ميان سپس كانت .شود ينماستنتاج ،كه شناخت آنها كار علم است» ها هست«واقع باورهاي ديني از

خت نظـري ديني و اخالقي را از دايره شـنا يها رزشا، در راستاي ترميم و تكميل پروژه دكارتياين صور ماتقدم كه ، تا پيش از كانت. صور ماتقدم عقل عملي تنزل داد خارج نموده و آنها را به

. كردند يمحجيت خويش را از طريق دين كسب ، اختيار و وجود خداوند، خلود نفس عبارتند ازدر حـوزه ، ديـ نام يمـ يي را كه انقالب كپرنيكـي اما كانت نگرش انقالبي خويش در حوزه شناسا

حجيت خـويش را از ، اين صور ماتقدم عقل عملي ،در نتيجه. دين هم ادامه داد ،اخالق و بالتبع .گرفتند يماخالق خودبنياد

نگرش انقالبي اسـت كـه مطـابق نوع باني يك ،در حوزه شناخت توضيح مطلب آنكه كانتكانت . شود يمپررنگ و برجسته ،اسا در كنار متعلق شناساييعنوان فاعل شننقش آدمي به، آن

آن اسـت كـه و بر دهد يمدر نظام فكري خويش جاي سوژه و ابژه را تغيير ، برخالف گذشتگانابقـت تصـور ذهنـي بـا مط همچون گذشته نيازي به، اعيان خارجي جهت حصول علم نسبت به

كه بايد با ذهن و محتويـات آن تطـابق اند يخارجاين اعيان ،بلكه برعكس شئ خارجي نيست،حال فرض شده است كه همه معرفت ما بايد مطابق با متعلقات باشـد؛ تا به ،از نظر كانت. يابند

وسـيله مفـاهيم بـه نحو پيشيني و بـه براي اينكه چيزي درباره آنها به در حالي كه كليه مساعيپس در حال حاضر در پي آن هستيم كه اگـر جايي نرسيده است؛ بنابراين فرض به، يقين بدانيم

در موضـوع مابعدالطبيعـه بهتـر پيشـرفت ، فرض كنيم متعلقات بايد با معرفت ما مطابقت يابند .)Kant, 1996, p.xvi( يا نه؟ ميكن يم

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

32

وضـع قـوانيني به، نحو مستقلمچون حوزه شناخت درصدد است تا بهكانت در حوزه اخالق ه .متحقـق سـازد ، رانـد يمـ تنهايي در آن حكـم تا جهاني را كه عقل به اعمالقوانيني براي ؛بپردازد

جـاي آنكـه ؛ يعنـي بـه شـود يمشيوه عمل معمول دگرگون ، بدين ترتيب با انقالب كپرنيكي كانت .شود يماين وجود خداوند است كه از نظام اخالقي استنتاج ، ناشي از وجود خداوند باشد، اخالق

يعنـي ،ي نحوه ترابط ديـن و اخـالق در انديشـه آموزگـار مدرنيتـه صدد واكاواين مقاله در :پردازد يمذيل يها پرسشنوئل كانت است و در اين راستا بهايما

تنهايي چه جايگاهي در نظام فلسفي كانت دارند؟يك بههر، دين و اخالق. 1 ديني است؟ يها مؤلفهاز ازين يب نظام اخالقي كانت تا چه اندازه. 2 ؟دينما يمچه منظور از دين استفاده به كانت. 3 دين است يا اخالقي سكوالر است؟ وابسته به آيا اخالق كانتي. 4

جايگاه اخالق و دين .1 نقادي دين. 1

اما بودن و ابطال مشابه است؛ با تأكيد بر نابسنده، اشتباهاتاقص و اشاره بهنقد براي ما يافتن نو ،1يبنـد دسـته معنـاي واژه يوناني نقد بـه . يوناني است »نقد«انگر نقد كانتي نماي، رسد يمنظر به

3جدا كردن و خارج نمودن، واقع نقدنوع خاص است؛ چراكه در كيخارج نمودن و ، 2يبند طبقهمعمـولي و نامناسـب يامـر ،رو ابطالاست و از اين 4نوع خاص و نامعمول و در عين حال دقيق

.(Heidegger, 1967, p.119-120 ) باشد يمامر ضـروري و يبند دسته: سويه استفرآيندي دو، كانتبر اين اساس بايد گفت كه نقادي

از اين جهت ضروري است كه . ناضروري و همچنين تنزيه و تبرئه حقيقت از هرگونه خطا و سهو .اخالق و فلسفه دارد ي نسبت بهتر نازلشأن ،بدانيم دين

1. sort 2. Sort out 3. Lift out 4. decisive

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

33

. باشـد يمـ مشابه مواجهه او با مسئله شـناخت از انحا حوين به، مواجهه كانت با دين نحوهايـن رونـد در حـوزه . پردازد يم نقد عقل محض در واقع به، در واكاوي حدود شناخت ،كانت در

.ديآ يبرم؛ يعني كانت درصدد نقادي دين شود يمدين نيز پيگيري ادعـاي . تنيسـ يعنـي خـدا ، مفهوم ديـن نيتر ياساسشناخت قادر به كانت در عقل نظري

در . ردبر وجود خداوند تعلق گي تواند ينممعرفت نظري اصلي او در اين مورد اين است كه اصوالًشناخت را حاصل ، گرا تجربهو اگر عقل يها فلسفهكانت در مقام جمع توضيح اين امر بايد گفت، ،سي بـدون مفـاهيم انديشه بدون تجربه حسي تهي است و شهودات ح«: ديگو يمتجربه و فاهمه دانسته و

از نظـر . با اين اوصاف تنها شناختي معتبر است كه تـأليفي ماتقـدم باشـد .(Ibid, p.107) »كورندبراي مـا ، فرض نكندعنوان شرط امكان خود پيشع كلي هرگونه واقعيت تجربي را بهچيزي كه مجموهر«كانت

عت عقل چنان است كه مقوالت اين در حالي است كه طبي .(Ibid, p.571)» موضوع باشـد تواند ينم. كنـد يماعمال ، شود يميعني در وراي آنچه در مكان و زمان ارائه ،تجربه حسي واسطه يبرا

الطبيعي پرداخته و درصدد پاسخ بـه مابعد يها پرسشطرح هگذر است كه عقل بهاز همين ر ل مقوالت فاهمه را بـه عق، ديگرعبارت به. دهد يمدر اينجا توهم استعاليي رخ . ديآ يبرمآنها

عقل يها دهيااين امور همان تصورات يا . كند يماعمال شوند ينماموري كه مورد شهود واقع .جهان و خدا، نفس: هستند كه عبارتند از

آورنـده مـاده عقل محض است كه فـراهم لئادياسومين تصور استعاليي ،خداوند تصور مربوط به«پس آميز و بالنتيجه جـدلي افراط، جنبه نظري پيدا كند كاربردي كه اگر صرفاً.است مورد استعمال عقل نيتر مهم

ارد؛ بلكه فايده بزرگي هم د ،تنها ضرري نداردالبته اين امر نه .)Kant, 2004, p.99-100( »خواهد بودتـا اش يعملـ شـروط كـاربرد ي ما از فوق محسوس بهها دهياهمه محدود نمودن عقل بالنسبه به

فوايدي انكارناپذير دارد؛ چراكه از سردرگمي الهيات در ، شود يمايده خداوند مربوط ه بهجايي ك-كه مذهب بـه شود يمهمچنين مانع . كند يمجلوگيري 2ديوشناسيو يا تنزل آن به 1تئوسوفي

كانت پا را فراتر گذاشته و شناخت نظري ديـن را در .)Kant, 2007, p.288(جادوگري مبدل شود بالفعـل از نظـر ، نحـو نظـري اسـتقرار يابـد مذهبي بهاگر «؛ داند يمداراي اشكالي اساسي ، كانصورت ام

1 . theosophy 2 . Theurgie

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

34

وجود او منبعث به) عملي(آن مفهوم خدا و ايقان با مذهبي كه در) كه جوهره مذهب در آن نهفته است(احساس .)Ibid, p.309( »تفاوت خواهد داشت، بنيادي اخالقيت است يها دهيااز

امـا بـا ، تقرار معناي وجود خداوند و بالتبع شناخت او در عقل نظري ناممكن اسـت اگرچه اسدر ، گنجانـده نشـود ،عنوان اصـل قي بهاين حال راه تكليف اخالقي مسدود نيست و اگر قانون اخال

عنوان يكي ؛ يعني بايستي وجود خداوند را بهخداشناسي وجود نخواهد داشت گونه چيههيچ جايي كـه گـردد يميك اصل موضوعي وجود خداوند مبدل به سان نيبد .عملي قبول كنيم از لوازم عقل

. )114ص، 1374، ژيلسون( شود ينمباز هم شناخته . عقـل اسـت يهـا دهياچون الوهيت يكي از عقل معمار الوهيت است؛ اساساً، از منظر كانت

: ديگو يمكانت لطف اصـول اما عقل بود كه توانست به فريد،آرا ) ها دمون(گرچه در آغاز ترس بود كه خدايان

، از اين رو تعين غايتمند اخالقـي درونـي انسـان ... وجود آوردبار مفهوم خدا را بهاول شاخالقبـراي غايـت كـرد يمـ بدين ترتيب كه وادارمان ؛كرد يمكمبودهاي شناخت طبيعي را جبران

، كند ينم قي عقل را ارضالي اخالنهايي وجود همه چيزها كه هيچ اصل ديگري براي آن جز اصكه طبيعت (وسيله آنها قادر است كل طبيعت را مطيع آن قصد يگانه با صفاتي كه به، علتي اعال

دين در محدوده عقـل تنهـا، ،كانت( تعقل كنيم) يعني الوهيتي را(، بسازد) ابزار آن است صرفاً .)428-429ص، 1381

در اين خصوص . بخشد يمام فلسفي خويش را وضوح در اينجا كانت اومانيسم مضمر در نظ : ديگو يمكانت در جاي ديگري

، تقرر يافته باشد] در عقل[عنوان معياري خالص و ناب به يني بدون اينكه مفهوم آن قبالًهيچ د] بدون صورت عقلي دين[خداوند وجود آمده باشد و هر نوع تقديسبه تواند ينماز صرف وحي

.)223ص، مانه( پرستي استبت جايگاه اخالق كانت .2

همـين دليـل در ايـن قسـمت و به باشد ينمدر اين مجال تبيين كامل فلسفه اخالق كانت ممكن اهميت كانـت را نظريـه شـناخت او آنكه معموالً رغم يعل. شود يمكلياتي از فلسفه اخالق او گفته

عـالوه بـر اهميـت آن در ، شمارند يم تيماه كمو فلسفه عملي و نظام فلسفه اخالق او را دانند يمميزان تأثيرگـذاري ، يپساكانتفلسفه اخالق و بالتبع فلسفه دين ي بهنگاه مينبا ، نظام فلسفي كانت

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

35

انـت در دوره پختگـي و حجم آثاري كه ك، عالوه بر اين. شود يمخوبي روشن آن به فراوان و عميق .ستاهميت اين امر در تفكر اوي بر گواه واضح، اين موضوع اختصاص دادكمال خود به

سـوء فهـم كانـت منتهي بـه ، مجزا نمودن آن از نظام فكري او، براي فهم فلسفه اخالق كانتفيزيك و مابعدالطبيعـه پرسـش ، كانت در نقد اول در باب امكان شناخت مسائل رياضيات. شود يم، في ماتقـدم در رياضـيات و فيزيـك دليل وجود قضاياي تأليبه: رديگ يمدر پايان نتيجه و، كند يم

واسطه عقل نظري غيرممكن اسـت؛ هاما شناخت قضاياي مابعدالطبيعي ب. شناخت آنها ممكن استگفـت كـه كانـت در نقـد اول در تـوان يمـ از اين جهـت . كه اين قضايا تأليفي ماتقدم نيستندچرا

تـأليفي : اسـت از جستجوي قضاياي تأليفي ماتقدم است و مشخصـه متعلقـات شناسـايي عبـارت . شود يمپيگيري » نقد عقل عملي«همين امر در نقد دوم يعني . ماتقدم بودن آنها

اسالف كانت عمدتاً بر اين باور بودند كه مسئله اخالقي بايد با تعريف اخالقي آغاز شود كـه .است در حالي كه كانت مخالف اين امر ؛بالتبع قانون اخالقي و مفهوم الزام از آن منشعب شوند

؛ دانـد يمـ اصل متعالي اخـالق ي مرتبط بهها شيتشوو رويكرد پيشينيان را منبع و مأخذ همه زيرا آنها در جستجوي يك متعلق اراده بودند تـا آن را در مـاده و مبنـايي از يـك قـانون ايجـاد

دم تعيـين نحـو ماتقـ اراده را به كه مستقيماً ستندينگر يمقانوني به ديبا يمآنها ،در عوض. كنند .رفتند يمجستجوي متعلقي متناسب با آن كرده و سپس بهوظيفه اوليه فيلسوف اخالقي بايد اين باشد كه عناصر ماتقدم در معرفت اخالقي ،از نظر كانت

كـه پرسـد يمـ گفت فيلسـوف اخـالق توان يماين تعبير به. كند و منشأ آنها را نشان دهدرا جدا .)317- 318ص، 1376، كاپلستون(اخالق چگونه ممكن است؟ قضاياي تأليفي ماتقدم در

اخالق از دين يازين يب غايت امر مطلق .1

دليل اصل صوري يا ماكزيم و به، سر تكليف انجام شده باشد اخالق عملي را كه از يها ارزشكانت و ابنـد ي يدرم قالب امر اصل صوري اخالق را در، آدميان. دليل نتايج آننه به ،دانست يمدستور آن

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

36

امر . )101ص، 1379، محمدرضـايي (است 1اقسامي داشت كه يك قسم آن امر اخالقي يا امر مطلق ،امر .است 2»هنجار نهايي«عبارتي صل صوري اخالقي و بهعنوان امطلق به

اگر كانت هـيچ اثـري ، قول برخي از شارحينكه به اخالق مباني مابعدالطبيعهكانت در رساله در ، (H.Walsh, 1967, p.317) در تاريخ فلسفه داشت يا برجستهبازهم جايگاه ، ر نداشتجز همين اث

طور خالصه در سـه صـورت از امر مطلق ارائه كند كه به گوناگوني يها يبند صورتپي آن است تا كنـد يمـ كانت پنج صورت امر مطلق را ذكر ،بدين صورت. شود يماصلي و دو صورت فرعي ظاهر

مختاري اراده و كشـور خود، نفسه يفغايت ، قانون طبيعت، قانون كلي: الصه عبارتند ازطور خكه به تـوان يمـ آنهـا اسـاس عمـل بـه در واقع اصولي كلي و ضروري هستند كه بر ها صورتاين . غايات

.)27- 87ص، 1369، كانت(كرد اخالقي عملعمل كرد كه در عين يا قاعدهتنها برپايه آن ستيبا يم، اول امر مطلق يبند صورتمطابق

مالكـي ، در واقع امـر مطلـق .)60ص، همان(قانون كلي و عام شود ، حال بخواهي كه قاعده مزبور، 1376، كاپلسـتون (اخالقي بودن اصول انضـمامي رفتـار آدميـان ي حكم كردن نسبت بهاست برا

قي است كه مطابق و دستورهاي اخال ها ميماكزعنوان معيار و محكي يعني امر مطلق به ؛)331ص ،اصطالح صورت استكليت امر مطلق اصلي و كلي كه به اوامر مطلق خاص اگر بخواهند اخالقي باشند بايد از«آن

.)107ص، 1379، محمدرضايي( »شوند مند بهرهل كنيـد كـه چنان عمـ «؛ آورد يماول يبند صورتديگري را كانت ذيل يبند صورتهمچنين

نظـر از .)61ص، 1369، كانـت ( »شـود يمـ سيله اراده شما قانون عمومي طبيعـت وگويي قاعده عمل شما بهنظر گرفته شود كه گويي مطابق قانون طبيعت يـك رخـداد صورتي دربه ستيبا يمعمل ، كانت

مطابق و سازگار با ساير قـوانين كلي بوده و استثناء نداشته باشد و ثانياً يعني اوالً طبيعي است؛ .)128ص، 1379 ،محمدرضايي(باشد

خـود و چـه در شـخص ديگـري ه در شخصچچنان رفتار كن تا بشريت را «دوم يبند صورتمطابق

نظر كانت از. )74ص، 1369، كانت( »يا لهيوسنه هرگز تنها همچون شمار آوري،ت بهعنوان يك غايهميشه به، و ارزش مطلـق اسـت عنوان مبنا و منبع خيرنيك در عقل است و هر چيزي كه به مبناي اراده

1. Categorical imperative 2. Ultimate norm

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

37

عنـوان چـون انسـان بـه . ني ارزش مطلق داردهر انسا ،در نتيجه. خودش واجد ارزش ذاتي است، محمدرضـايي (موجود عقالني مبناي اراده نيك خـودش اسـت كـه ارزش و خيريـت مطلـق دارد

.)139ص، 1379تمـايز دارد توضيح آنكه از منظر كانت عقل صرفاً يك عقل است كه اطالقات آن از يكديگر

عقل نظري و قل با متعلقات خود است كه عقل بهيعني در سروكار داشتن ع ؛)9ص، 1369، كانت( .شود يمعقل عملي تقسيم

يعني بـر امـري ؛ دهد يمتعين يا تقوم ، عيني را كه در شهود عرضه شده است، عقل نظريخـودش ، ر نقـش عملـي ولي د. كند يمعمل ،شود يمكه از منشأ ديگري غير از خود آن حاصل

كار آن بـا ترجيحـات سرو، ستمنشأ متعلقات خويش است و برحسب قانوني كه ناشي از خود اوعقل به « :گفتار كانت در اين امر چنين است. )318ص ،1376، كاپلستون(يا تصميمات اخالقي است

مفهـوم آن تعـين آن و بـه بسـتگي پيـدا كنـد؛ يـا صـرفاً بـه رديگ يمدو راه ممكن است با عيني كه بدان تعلق كانت اولي را كاركرد عقل نظري و دومي را . (Kant, 1996, P.16)»دهد يمآن واقعيت يا به... بخشد يم

.داند يمكاركرد عقل عملي و فعـل نيـز دهد يمكار و عمل فرمان امر مطلق به، از آنجايي كه مطابق نظام اخالقي كانت

راسـتي غايـت امـر هپرسيد اين است كه ب از وي توان يمكه الي ، سؤواجد غايت باشد ستيبا يم مطلق چيست؟

بايد از جانب عقل محض ارائه ، )كه دارد(غايت داشته باشد ، اگر امر مطلق، از منظر كانتاين غايات بايد براي همه موجودات عقالنـي معتبـر . نه عقلي كه در خدمت تمايل است ،شود

.نـه نسـبي ،آنها بايد مطلق باشند. نه صرفاً غايات ذهني ،ندآنها بايد غايات عيني باش. باشند .)139ص، 1379، رضاييمحمد(باشند نفسه يفطور خالصه آنها بايد غايات به

واسـطه محـدوديت و ضـعف عقلي كه به، پس غايت امر مطلق بايد از جانب عقل ارائه شود رو، غايـت امـر مطلـق ازايـن . ردنـدا حريم مابعدالطبيعه رااجازه ورود به، قواي شناختي خويش

.خارج از چارچوب فهم آدمي معتبر باشد تواند ينم

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

38

خودآييني .2؛ چون در ميان آثـار او در استمورد تفسيرهاي مختلفي قرار گرفته ، اخالقي كانت يها آموزه

ر كه د رسد يمنظر تغيير داد و به توان ينمبرخي نظرات كانت را ، حال نيابا . حال تغيير استــار اخالقـــي وي ــتهنقـــش همـــه آثـ ــوارد . دارد يا برجسـ ــودآييني از جملـــه ايـــن مـ خـ

.سازد يمكانت خودآييني را با تعريف اخالق ظاهر . (B.Schneewind, 1992, p.309)استيعني به ؛استقالل ارادهبارت است از نسبت كارهاي آدمي بهاخالق ع«: ديگو يمكانت در تعريف اخالق

مجاز است؛ آنچه ، كاري كه بتواند با استقالل اراده سازگار باشد. كردار او يها نييآوسيله القوه بهعام ب يگذارقانونطـور گفـت كـه ايـن توان يمپس بدين صورت . )92-93ص، 1369، كانت( »ممنوع است ،سازگار نباشد ،اردچـون آزادي نـد ، دهد يمتن در - همچون فرمان الهي - فرماني جز فرمان عقلفردي كه به

.براي همين تكليفي بر گردن او نيست و اعمال او اخالقي نخواهد بود :گفتار كانت در تفكيك قوانين اخالقي از اراده الهي چنين است

يعنـي ( از اراده چنين موجود مـافوقي عنوان آنچه اصوالًبه صرفاً توان ينمقوانين اخالقي را آنها فرمان نداده باشـد به ي كه اگر او قبالًعنوان قوانينبه(ت گرفته تلقي كرد نشئ) خداوند

؛ در اين صورت ديگر اين قوانين اخالقـي نخواهـد بـود و تكليـف )باشند آور الزام توانند ينم بلكه نوعي تكليف حقوقي اجباري اسـت ؛منطبق بر آنها نوعي تكليف آزادانه فضيلت نيست

.)145ص، 1381، ، دين در محدوده عقل تنهاكانت(كـه كانـت در آن يا دورهبا توجه به ستيبا يمايان ذكر اين است كه اين مطالب را نكته ش

.مطالعه و بررسي نمود ،كرد يمزندگي 1ييگرا عقلكه در آن همه امور هم مبتني بر يا دوره كانت فيلسوف دوره روشنگري است؛

"شـنگري چيسـت؟ رو"كانت در مقالـه .(Wood, 2007, p.179) 2است و هم مبتني بر بشرانگاري، 1376، كانـت ( »كـار گـرفتن فهـم خـويش دلير باش در به«كه داند يمشعار روشنگري را عبارت از اين

اصطالح هرگونـه قيموميـت رهـا تكاپوي آن است كه آدمي را از به او در سراسر مقاله در .)17ص .آورد دكرده و تنها نزد عقل نظري محض سر تعظيم فرو

1. Rationalism 2. Humanism

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

39

. بال اجـراي پـروژه روشـنگري اسـت دنبه، يز همچون فلسفه نظريكانت در فلسفه اخالق نو كنـد يمـ بحث درباره اخالق را از عامـل اخـالق آغـاز ، اين رو بر خالف فالسفه پيش از خوداز

در ،كنـد يمـ خير بودن خود فعل و غايت آن را تعريف و تعيين ، آن يها يژگيوبراساس فاعل و اخالق را بـا ايـن ،»بنياد مابعدالطبيعه«كتب خويش يعني نيتر مهماين راستا كانت در يكي از

قيـد و شـرط در انديشه آورد كه بي توان ينم هيچ چيز در جهان و حتي بيرون از جهان«: كند يمجمله آغاز

اين اسـت كـه يد ؤاين عبارت م .)12ص، 1369، كانت( »)اراده خير(مگر خواست خوب ،خوب دانسته شودو هرگونـه منشـأ دهـد يمهر چيز ديگر اهميت بيش ازاراده انسان مستقل كانت تا چه اندازه به

.(B.Schneewind, 1992, p.309-310) گذارد يمخارجي قوانين را كنار ديبا يمعالوه بر آنكه ، موجودي كه عاقل است منزلهاراده و خواست آدمي به ،منظر كانتاز

ايـن اصـل . آور اسـت ه شـود كـه الـزام ي دانسـت بايد خودش منشـأ قـانون ،عامل اخالقي باشد اصـل اعـالي «ه خـودآييني را كانـت كـ . اراده اسـت 2اراده در مقابل ديگرآيينـي 1خودآييني

سـومي را يبند صورت، اول و دوم يبند صورتاز تركيب ، )94، ص1369كانت، ( نامد يم »اخالقار را ذاتـي هـر فـرد ضمن آنكه توانايي وضع قانون رفتـ وي. )77و 76ص، همان( رديگ يمنتيجه : كند يمبيان نيچن نياسوم را يبند صورت، كه از اراده او سرچشمه گرفته است داند يمعاقل

وسيله قاعـده نان تلقي كند كه قانون كلي را بهچ، هميشه بايد چنان رفتار كرد كه اراده بتواند در عين حال« .)82- 83ص، همان( »كند يمخويش وضع

يبنـد صـورت بودن مستلزم پيروي از قوانين است و مطابق ضـابطه و اخالقي ،از نظر كانتعنوان موجودي عاقـل بـراي خـود را آدمي به اين قوانين تنها زماني معتبر هستند كه آنها ،سوم

و تنهـا از دسـتورات ميريـ گ يمخودمان تصميم ،پس هنگامي كه ما اخالقي هستيم. وضع كندايـن .آدمي از ساير تأثيرات خارج از خـود مصـون اسـت ، همين سياق به. ميكن يمعقل پيروي

تأثيرات هم شامل عوامل طبيعت خارجي همچون اميال و هم شامل دسـتورات منـابع اخالقـي سـت كـه ز اينجاا. باشد يمديگر و حتي كتاب مقدس و خدا يها انسانبيروني همچون كليسا و

.دهد يمعنوان نتيجه اخالق پيوند آزادي بهكانت اخالق را با

1. autonomy 2. heteronomy

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

40

منشـأ بخـش وسـيعي از افكـار ، تصور اينكه آدمي هم تابع و هم واضع قوانين خويش استسر برد كه خـود كه انسان بايد تحت قوانيني به اند كردهجماعتي بحث . سياسي غرب بوده است

اصـحاب ، ايـن عـده . ابـد ي يمـ اين هدف دست نيز به و گاهي عمالً كند يمبراي خويشتن وضع .)299ص، 1380، كورنر(رضايت و قبول در مورد تكليف سياسي معروف است ستند كه بهه يا هينظر

آزادي .3جـاودانگي نفـس و ، يعنـي آزادي ،محض عقـل نقد عقل محض قائل است كه سه ايده كانت در

همين سه اما . قابل شناخت هستند يعني براي آدميان غير ؛اند ينظرتعالي از حدود عقل يخدا .رنديگ يمعنوان اصول موضوعه عقل عملي مورد توجه قرار عقل عملي به ايده در نقد

كانت در نقد عقـل عملـي بـه .است تر مهماز دو اصل ديگر ، يا عمدهنقش آزادي از جهات : ديگو يمصراحت بر اين ادعا تأكيد كرده و

ما . ميدان يمشيني است كه ما امكانش را پي يا دهياتنها ، عقل نظري يها دهياآزادي در ميان همه اما . ميشناس يم، آن شناخت داريمنوان شرط قانون اخالق كه نسبت بهعبلكه به ؛ميفهم ينمآن را

يا ارادهبلكه فقط شرايط متعلـق ضـروري ؛شرط اخالقي نيستند، خدا و جاودانگي نفس يها دهيا .)Kant, 2002( شوند يمهستند كه با اين قانون متعين

،كانت با آگاهي كامـل ، آزادي رسيديمبخش پيشين از بحث خودآييني بهدر طور كه همانكليد تبيين خودآييني و اسـتقالل ، مفهوم آزادي« :كند يمبخش سوم كتاب مبادي را با اين جمله آغاز

تعبيــري از آزادي و خــودآييني را هريــك از ،كانــت در ادامــه. )104ص، 1369، كانــت( »اراده اســت .)105ص، همان( داند يميقه فهم اخالق را تحليل مفهوم آزادي دانسته و طر ديگري

مطـابق قواعـدي سـت يبا يمكه همه موجودات عاقل دارد يمامر مطلق مقرر ،از نظر كانتلـذا . قوانين كلي شود، عمل كنند كه در عين حال بتوانند بدون تناقض اراده كنند كه آن قواعد

. اين يك قضيه تأليفي ماتقدم اسـت ،نظر كانت بهبنا. ندك يمامر مطلق الزام و تعهدي را ايجاب لـذا امـر دسـت آورد؛ هبوم اراده معقول صرف تحليل از مفهبه توان ينماز يك طرف اين تعهد را

زيـرا امـر ايد ضرورتاً با موضوع مـرتبط باشـد؛ از طرف ديگر محمول آن ب .مطلق تحليلي نيست .نحو معين عمل كندكه به سازد يمملزم و مجبور است و اراده را ضرورتاً شرطبال، مطلق

ع و اين است كه عامل ارتباط و واسطه اتحاد ضروري موضـو ديآ يمحال پرسشي كه پيش اين پرسش و در جستجوي شرط ضروري امكان الزام و تعهد محمول چيست؟ كانت در پاسخ به

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

41

رط ضـروري را همـان حسب امر مطلق اسـت و ايـن شـ بر، و همچنين عمل كردن براي تكليف .)338-339ص، 1376، كاپلستون( داند يممفهوم آزادي

دي متضـمن دو آزا .آزادي از مفاهيم اساسي در فلسـفه كانـت اسـت كه گفت توان يمبا اين وصف :بار در اوايل دوره جديد توسط ماكياولي بسط يافتمفهوم است كه نخستين

.از هر نوع وابستگي معناي رهايي و استقاللبه ؛»...آزادي از« .1 .گذاري با تكيه بر ذات خودمعناي قدرت قانونبه ؛»...آزادي براي«. 2

در نقد اول . يكي از مقاصد فلسفه نقادي كانت است ،متعادل كردن اين دو جنبه با يكديگر، و در نقـد عقـل عملـي است معناي منشأ خودانگيختگي در مقابل انفعالآزادي به، عقل نظري

.(Caygilla, 1995, p.207) معناي استقالل در مقابل وابستگي مطرح شده استهآزادي ب اخالقاستمداد دين به براهين وجود خدا

حـالي در .(Kant, 1996, p.31)براي ايمان بـاز كنـد فضايي، صدد است با كنار زدن شناختكانت دراسـت خد ازمنـد بـاور بـه عقل عملـي ني ،آورد ينمكه عقل نظري در اثبات وجود خدا هيچ برهاني

(Wood, 2007, p.180) . خود و همـه يها تالشتا متعلق كند يم يبند صورتكانت مفهوم خاصي راآن خيـر بـرين اين همان چيزي كه در گذشـته بـه . ديعني آدميان را يگانه كن ،موجودات اخالقي

نحـو فضيلت بـه . عادترتند از فضيلت و سلفه اساسي است كه عباخير برين داراي دو مؤ. ندگفت يم . (Ibid, p.180)نامشروط خير است اما سعادت تنها تحت شرايطي خاص خير است

آنكـه در نظـر رغـم يعلـ اما سـعادت ، عنوان شرط وجود نداردچند در خير برين فضيلت بههرو از هر جهـت خيـر مطلقاً ،خودي خود اما به، مطبوع است مسلماً ،شخصي كه واجد آن است

خير برين بيانگر خير كـل و . الزم دارد ،عنوان شرطميشه رفتار صحيح اخالقي را بهو هنيست را شرطي زي. عنوان شرط هميشه خير استفضيلت به، كامل است كه در عين حال در آن خير

ولـي بـه ،خوشـايند اسـت اش دارنـده حال آنكه سعادت هرچند براي باالتر از آن وجود ندارد؛ ،شرط رفتاربلكه هميشه مشروط به ؛ق و از تمامي جهات خير نيستصورت مطلخودي خود به

. )Kant, 2002, p.142(صواب است اخالقاًضـروري ميـان فضـيلت و سـعادت باشـد و از يا رابطهدارد كه عقل عملي اقتضا، از سويي .كه چنين رابطه ضروري وجود ندارد دارد يمشواهد تجربي ثابت ،سوي ديگر

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

42

اينكه فضيلت موجب ت از اين است كه ثابت كند قول بهي اين مشكل عبارحل كانت براراهاين نظر موجه باشـيم كـه يعني هرگاه در اتخاذ طور مشروط كاذب است؛فقط به، سعادت است

عنوان ناپديدار در عالم معقـول به بلكه، عنوان شئ مادي در عالم محسوس وجود داريمفقط بهنهپس . )343-344ص، 1376، كاپلستون(قضيه ممكن است صادق باشد ، و فوق حسي هم وجود داريماين است كه هر فضيلتي با سعادت متناسـب خـود همـراه باشـد و از آنجايي كه الزمه خير اعال

. يعنـي خداونـد اسـت ،فرض وجود علتـي متعـالي ، همچنين تأمين و تضمين اين غايت اساسيمفهومي محتمل مبـدل در نقد عقل محض بهخص خداوند كه ديني باال يها لفهؤمبدين ترتيب

كـه البتـه بـاز هـم شـود يموضع عنوان اصل ضرورييعني اخالق به ،نقد عقل عملي، شده بودقطعي اسـت كـه خـدايي نبايد بگويم كه اين مسئله اخالقاً«ميان آورد؛ از وجود خدا سخني به توان ينم

در اينكـه كانـت توجـه بـه بـا . (Kant, 1996, p.753) »مطمئن هستم من اخالقاً، بلكه بايد بگويم ؛هستعنـوان اصـل موضـوع قـرار نار خلود نفس بهخدا را در ذيل آزادي و در ك، فلسفه اخالق خويش

بلكـه ايـن امـر ما مدعي شناخت عيني از خدا شويم؛ كه شود ينمآن اين امر منتهي به. دهد يمبه نحو اخالقي مجسم بلكه صرفاً ،منطقينحو صورت اعتقادي شخصي و فردي است كه به صرفاً

.(H.Walsh, 1967, p.317) شده است

نحوه ترابط اخالق و دين اخالق سكوالريستي. 1

اخالقي تلقي شده و در ذيـل تعريـف آن يا آموزهعنوان به، سكوالريسم، آكسفورد در فرهنگصرفاً بر اموري ستيبا يماست در مورد اينكه اخالق يا آموزه، سكوالريسم: چنين آمده است

باره همه مالحظات مبتني باشد كه با سعادت آدمي در حيات اين دنيايي ارتباط دارد و در اين .(A.Simpson, 1991, p.849)اعتقادي همچون اعتقاد به خدا و جهان آخرت كنار گذاشته شود

معناي ريسم بهسكوال. شود يممنتهي به سكوالريسم ، وسطاضد عقلي و خرافي قرون يها قرائتاز زمـان ،يك امـر قلبـي و درونـي مصطلح يعني جدايي دين از شئون اجتماع و تبديل دين به

بارز تفكـر نمونهو در ادامه شود يمهمچون لوتر و كالوين آغاز ييها شيكشاصالح ديني توسط اير مــداران و ســسياســت، فيلســوفان، در آراي بســياري از هنرمنــدان تــوان يمــسكوالريســم را

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

43

به . ات در مدرنيته وجود داردبالذ، رويكرد سكوالريستي. متنفذ غرب مشاهده كرد يها تيشخصم در جوامـع غيـر سكوالريسـ ، هرچنـد بدون سكوالريسم باشد تواند ينممدرنيسم ،عبارت ديگر

.وجود داشته باشد مدرن نيز. ي داشـته اسـت م تأثيرات زيادكانت نيز همچون فيلسوفان بزرگ غرب در بسط سكوالريس

در ذيل به شواهدي در مورد سكوالريسـم . سكوالريسم را از طريق اخالق اعمال نموده استوي .شود يماخالقي كانت اشاره

نفي اخالق الهياتي .1-1د اخالقـي كـه مـأخوذ از يعني نظـامي از قواعـ ،اخالق الهياتي، براساس مباني فكري كانت

:به سه دليل وجود ندارد، ستشناخت خداعنـوان يـك ر چنـين شـناختي داشـتيم و آن را بـه اگ، ثانياً ما چنين شناختي نداريم؛، اوالً

قـوانين اخالقـي ، ثالثـاً ؛رفـت يمـ خودمختاري اخالقي از بـين ، ميگرفت يمكار مقدمه اخالقي بهگونه كه اختالف در ذات و ماهيت خدا باعث اخـتالف در تعيـين آن، گذار نيستوابسته به قانون

.)266-267ص، 1379، محمدرضايي(ود تكليف بش مالك و معيار خير ،انسان .2-1

گـذار اخـالق هم عامل و هم واضع و قانون، در فصل خودآييني مشخص شد كه اراده آدميزيـرا فقـط ؛آنهاسـت حقانيت افعال مقدم بر خيريت ،گفت توان يمدر توضيح اين مطلب . است

از طريق ميتوان ينمدر حقيقت ما . ا تعيين كندخير امور ر تواند يمپيامدهاي افعال من است كه زيرا خير مترتب بر حقانيت است و تنها از طريـق درك ؛كنيمحقانيت افعال را كشف ، خير امور

خير امور وابسته به ايـن اسـت كـه ،بدين ترتيب. به چيستي خير پي برد توان يم چيستي حقپس حق و باطل تنها و تنها در نسبت با .(B.Schneewind, 1992, p.317) كندانسان چگونه عمل

.شود يمآدمي سنجيده محرك دروني اعمال اخالقي ،خدا .3-1

از نظـر كانـت تنهـا .نه محرك خارجي آن انگيزه و محرك دروني اعمال است،، اراده الهي ميـان اعمـال و ،ايـن اسـاس بـر . باشد يماعمال اخالقي است كه متكي بر وجدان دروني انسان

؛ اخالقي نيستند كدام چيهچون ، فرقي وجود ندارد، خارج از قلمرو وجدان آدمي استافعالي كه

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

44

قصـد ، اگـر كسـي بـه طور مثالبه. خواه مقاصد اقتصادي ،خواه زمينه اين افعال اراده الهي باشد يرفتار خوش همچون فردي است كه در جهت رضايت الهي، كند يرفتار خوش درآمد اقتصادي

كه هيچ شـأن و جايگـاهي ابدي يمدين به امري دروني تحويل و تقليل ،تصور نيبد. كرده است .جز برانگيختن دروني اعمال ندارد

تقدم فضيلت اخالقي بر خداپرستي .4-1، در پاسخ به تقدم فضيلت اخالقي بر خداپرستي "دين در محدوده عقل تنها" كانت در رساله

.يكي وسيله و ديگـري غايـت باشـد كه دكن يمدو را تنها بدين صورت قبول ضرورت تنگاتنگ اينو از داند يمرا بدون تصوري از خدا ممكن نفسه يفسپس با توجه به اينكه از طرفي تعليم فضيلت

و االقصـو تيـ غااخالق را ، كند يمتصور ديگر خداپرستي را تنها در نسبت با موقعيت اخالقي طرف .كند يمه آن غايت معرفي براي رسيدن ب يا لهيوس خداپرستي را صرفاً ،بالتبع

-ترك سيئات بـه طور نيست كه آدمي در انجام حسنات واين، مطابق فلسفه اخالقي كانت

در . بلكه اين امر تنها و تنها در محدوده عقل عملـي معتبـر اسـت ؛تبع حكم الهي اهتمام بورزد .نه بالعكس عنوان كنيزكي در خدمت اخالق است،حالت الهيات به اين

خارج از آدمينفي غايت .5-1 خارج از آدمـي در فعـل اخالقـي اسـت؛ نفي غايتي، فلسفه اخالق كانت يكي از نتايج مهم

.شود يمتكليف انساني انكار و خودبدين صورت كه هرگونه غايتي فراتر از فعل و نيز اراده خير ي ايـن ضـابطه اخالقـ . قوانين اخالقي اشاره دارد يريپذ ميتعماول به يبند صورتكانت در

تنها عقل انسان است كه مرجع تشخيص صحت و سقم عمـل اخـالق كه استمتضمن اين معنمثالً ؛شد يموجو خارج از آدمي جست، منشأ اعتبار قوانين و قواعد اخالقي، پيش از كانت. است

امـا مطـابق نظـام اخالقـي . دانستند يمخدا را مالك اعتبار احكام اخالقي متكلمان قرون وسطاحتـي يديگر يا منتزع از آن است و هيچ مرجعيتپيامد فعاليت عقل ، ق و بنياد آناخال، كانت .محكي اخالقي باشد تواند ينمخدا

عقـل ييعنـي سـلطه و اسـتيال ،لفه اساسي اومانيسممؤ، دوم يبند صورتهمچنين كانت در ،مطـابق آن بودن آدمـي اشـاره دارد كـه نفسه يفبه غايت يبند صورتاين . كند يمآدمي را عيان

به اهـداف خـود رسيدن براي يا لهيوسعنوان به، آدمي اين اجازه را دارد كه از هر چيزي جز انسان

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

45

عنوان موجوداتي بنگريم كه خودشـان عاقل به يها فاعلبدين قرار ما هميشه بايد به . استفاده كند .اند كردهاساس اصولي هستند كه براي خود وضع ر به تعيين اهداف و اعمال خود برقاد خدا ذيل اختيار آدمي .6-1

عنوان بنياد نظام عقل محض هستند كه ساير مفاهيم آزادي يا اختيار به، از منظر كانت ابنـد ي يمـ انسجام و واقعيت عينـي خـود را بـاز ، دانگي نفس در كنار آنهمچون خدا و جاو

)Kant, 2002, p.4-6(. يعنـي خـدا و ،دينـي لفـه از نقش دو مؤ تر كننده نييتع در واقع نقش آزادينحـو صـحيح تعيـين و توجيـه ، نه تكاليف اخالقي بـه جاودانگي نفس است؛ چون اگر آزادي نباشد

.خواهد بود ريپذ امكانو نه عمل به آن تكاليف شود يم نقش خداوند در وضع قوانين اخالقي .7-1

وضـع خداوند هيچ نقشـي در ، خدا در محدوده شناخت آدمي نيست، از آنجا كه از نظر كانتبـر همـين .كنـد يمـ وضـع خودبنيـاد ، قوانين اخالقي ندارد و الجرم قاعده اخالقي را عقل عملي

كند ينماحساس ، مثابه امر دخيل در عمل اخالقيدر اين تلقي هيچ نيازي به دين بهكانت ،اساسحقق اخالق عنوان ابزاري جهت تنهايتاً باالجبار دو موضوع سرمديت نفس و وجود خدا را صرفاً بهو

جهـت پـوش صـرفاً ه پيش از او دكارت از خـدايي رخنـه ك يطور همان ؛كند يماومانيستي معرفي .شناسي خود استفاده نمودتكميل نظام معرفت

مجراي نيل به دين ،اخالق .8-1او هم به خدا او را ملحد دانست؛ توان ينم، با وجود انتقادات كانت بر براهين سنتي وجود خدا

نحو عقالني توجيه شود و اين در صورتي اسـت كـه به تواند يمم اينكه قائل است باور باور دارد و ه يعنـي بـراي سـازگاري سـوي خـدا رفـت؛ القي و نه رويكرد الهيات نظـري بـه با رويكرد الهيات اخاست كه نيازمند وجـود يـك خـالق اخالقـي جهـان عنوان دو مؤلفه خير اعالسعادت با فضيلت به

ت با طرح قانون اخالقـي و خيـر بدين ترتيب كان. (H.Walsh, 1967, p.317-318) يعني خدا هستيمعنوان اصـول ضـروري دو اصل خدا و جاودانگي نفس را به، عنوان متعلق ضروري عقل عملياعال به

هيچ راهي ندارد جـز اخـالق و ، بدين صورت است كه كانت جهت عزيمت به دين .كند يممشخص .محلي از اعراب ندارد، ز خداي اخالقي كه بر مدار عقل عملي استعبارتي هيچ خدايي جبه

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

46

اخالق معيار وحي .9-1 يستيبا يممنبع نهايي حقيقت دين است و انسان ، متون مقدس، براساس اديان تاريخي

، چون تنها غرض تالوت متـون مقـدس ، اما از منظر كانت ابل آن خضوع و خشوع كند؛در مقنـه بـرعكس ،بايـد مطـابق قـانون اخالقـي تفسـير شـود كتـاب مقـدس ، اصالح انسان اسـت

نـزل لحـاظ مثابـه وحـي م حتويات كتاب مقدس تنها هنگامي بـه م. )266ص، 1379، محمدرضايي(تنهـا مبنـاي ، عقل عملي صـرف « .باشدسازگار قواعد عقلي كه تعليم اخالقي آن با قوانين و شود يم

يات دين بايد محدود به آنهايي شود كه با استدالل اخالقـي مدع، در اين صورت. اعتقاد و عمل ديني معتبر است. )189-190ص، 1381 ، ديـن در محـدوده عقـل تنهـا، كانت(» عقل محض سازگار است يها محدودهخود ما در

عنوان فرمـان قبل ازاينكه بتوانم آن را به، تكليف من است بدانمكه حتي من بايد ابتدا چيزي را .)143ص، همان(الهي بپذيرم

خداي شخصي اخالق .10-1وجـود داشـته سـت يبا يمـ حال خـدا با اين، عيني است، اگرچه قانون اخالقي، از منظر كانت

باور يا ايماني را كه كانت در عـوض شـناخت مابعـدالطبيعي بـه . يد نيل ما به خير باشدؤباشد تا مدر مـورد چيـزي از وانتـ يميگانه باشد و نه اينكه ها انسانميان همه تواند يمنه ، رديگ يمعاريت

؛ خـدايي ابدي يمخدا و بالتبع دين به امري شخصي تحويل و تقليل ،صورت بدين. ديگري آموختهمچنـان . (H.Walsh, 1967, p.317)منشأ اثر باشـد تواند ينمساخته آدمي كه خارج از وجود آدمي

قائـل پـوش رخنـه اي باالجبار جهت ثبات نظام معرفتي خويش به خد رنه دكارت، كه پدر مدرنيتهبلكـه ؛نه شـناخت ،به خدا، ايمانوئل كانت نيز جهت تحقق اخالق ،بالتبع آموزگار مدرنيته، شود يم

. باور دارد صرفاًعينـي نـدارد و از يبـازا خدا مفهومي است كه مااين تفكر و انديشه را بنيان نهاد كه كانت

بـه ، از وجود آدمي منشـأ اثـر اسـت اين طريق دين و همچنين ايمان به خداي عيني كه بيرونتا آنجا كه فيلسـوف مسـيحي دوران جديـد اخالقي و معنوي فروكاسته شد؛ يها ارزشاصول و

و ورزد يمـ منكر شناخت خارجي از خدا شده و بر آن اصرار ،ر تحت تأثير كانتيركگو كي يعنيچيـزي ،و بيش از ايـن دكن يماست كه او در تكوين فرد مسيحي ايفا ييها نقش، خدا از نظر او

.)191ص، 1376، كيوپيت(و نبايد گفت توان ينم

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

47

نيهيليسم مضـمر در تفكـر مـدرن را آشـكار ، در پايان مدرنيته نيز نيچه با اعالم مرگ خدامفهـوم ايـن حـرف بيشـتر فقـدان «بلكه ، آميز نيستاعالم فقط نوعي الحاد تعصب البته اين. كند يم

ني و با نظم جمله حتي جهاني عيدارنده حيات بشر و ازكننده و نگهي خارجي هدايتيمان به هرگونه هستنهايي ا .)255ص، همان( »انگارياست؛ و اين يعني هيچ

نقد و بررسي نحوه ترابط دين و اخالق كانتي .2 ديـن اسـت و ديـن را در ذيـل » سـكوالر كـردن «دنبال ت در بنيان آموزه اخالقي خويش بهكان

تـأثير ،عكسي آن نيست كه دين امري عارضي است؛ بلكه برمعنااما اين به ؛دهد يماخالق قرار . فهميد توان يممضمر دين در اخالق را

،مبين تـأثير قـاطع ديـن از اخـالق اسـت نحوي از انحادو طريق مورد استفاده كانت كه به :عبارتند ازمقـوالت ، ر اخـالق دينـي جاي مقوالت متعارف دواضع آموزه اخالقي به: وش مبادلهر) الف

طـور ؛ بـه رديگ يمكار وه استعمال نظري در اين اخالق بهغيرمتعارف و مقابل آنها را با همان شيجاي خير مطلق را به، جاي اراده الهيي را بهاراده انسان، جاي ايمانكانت مفهوم عقل را به، نمونه

قـانون ، جـاي محبـت الهـي ون را بـه احترام به قـان ، جاي امر الهيامر مطلق را به، احسان مطلقجاي نعيم و كشـور غايـات را خير اعال را به، جاي قانون الهي براي ديگريانساني براي خود را به

.كار گرفتجاي بهشت بهبهاحكام اخالقي خود را به شيوه احكامي كـه اخـالق ، واضع آموزه اخالقي: روش مقايسه )ب

عقل ، داراي اخالق خاصي است عني همچنان كه دين منزل؛ يرديگ يماندازه ، كند يمديني اخذ در دومـي انسـان ايـن ، گذار استاگر در اولي خدا قانون .اخالقي داشته باشد تواند يممجرد نيز

.)208- 209ص، 1383، عبدالرحمان( دهد يمكار را انجام مقداري در آن كانت اخالق سكوالريستي خويش را بر مباني ديني بنا كرده و ، بدين ترتيب

انسان منقطع از وحي در مقام وضـع قـانون قـرار ، جاي خداكه به يا گونهبه. كند يم يكار دستي اامـا محتـو ، كند يمصورت دين را حفظ ، گفت كه كانت طور نيا توان يمبه تعبيري . رديگ يم

كـانتي نيـز بالتبع ديـن . بر آن دين اطالق نمود توان ينمكه ديگر كند يمآن را چنان دگرگون

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

48

برخي اشـكاالت در نحـوه ،با اين وصف. در عمل به آن وفادار بود توان ينمچنان ديني است كه :ترابط دين و اخالق بدين قرار است

مالك و معيار اخالقي بودن يـك ، از منظر كانت. سازد يمكانت اخالق ديني را مخدوش .1يكـي مثابـه ام پاداش و عقاب الهي بهنظ، بر همين اساس. مبتني بر تكليفي بودن آن است، فعل

. اخالقـي نيسـت ،نظر فعل مورد، صورت نيادر غير ؛بايد كنار گذاشته شود، از تعاليم مهم ادياناز طرفي حسن و قبح . حسن فعلي را از حسن فاعلي منفك نمود ديبا يمين اشكال ه ادر پاسخ ب

امـا از . عد اساسي اخالق را منكشف كنداصول و قوا تواند يمذاتي است؛ يعني عقل آدمي ،افعالبه انجام فعل اخالقـي نمايـد و نيازمند مرجحي است تا مبادرت، فاعل فعل اخالقي ،طرف ديگر

نظام پاداش و ، بر اين اساس. دهد يمفعل اخالقي را انجام ، واقع آدمي با انگيزه نيل به پاداشدرنه كشف حسن و قبح فعل ل اخالقي است،ناظر بر عام، عقاب كه در اديان الهي طرح شده است

ـ ، تنها منافاتي ميان اخالق كانتي و اخالق ديني نيستنه، اخالقي و از اين جهت ـ هبلكه ب ت جرئ . به فعل اخالقي دارد يتر جامعنگاه ، گفت كه اخالق ديني توان يم

انت بدين صورت كه ك تعارض است؛، ميان فلسفه اخالق و مباني الهياتي فلسفه كانت .2بر آن تأكيد ، از سويي قائل به استقالل اخالق بوده و با مجزا نمودن اخالق از اراده و امر الهي

همان قوانين مستقل را طلب نموده و بـه آن ، با فرض وجود خدا كانت ،اما از سوي ديگر ؛ورزد يم .جود داردوكانت فلسفه اخالق نحو مضمر درالبته به، و در نتيجه نوعي آموزه امر الهي كند يمامر

ارج و شـأن ديـن را در ، نحو حقيقيموجب آن كانت قادر نيست بهيكي از داليلي كه به .3ـ اين اسـت كـه اوالً ، خالل فلسفه خويش باز نماياند ، سـت روهمسـيحيتي كـه كانـت بـا آن روب

، ي مبعوث شدندلحضرت مسيح زماني كه از سوي خداي تعا، ثانياً. شده استمسيحيتي تحريفيعنـي ، مسئله ديـن نيتر يضرورجز آنكه ، همواره تحت تعقيب بودند و از اين رو چاره نداشتند

روايـاتي مطـابق كه همچنان. اخالقيات و عشق به خداي تعالي را در ميان توده مردم رواج دهدرسالت حضرت عيسـي رواج ، در آن زمان لياسرائ يبنكه با توجه به جامعه فاسد رسد يمنظر به

.ن اخالقيات بودهميموسي عينه اليمني عمياء و اخي عيسي عينه اليسري عمياء و انـا كان اخي«: پيامبر اعظم فرمودند

صرفاً حامل طريقـت ،مسيحيت برخالف اسالم و حتي يهوديت .)11ص، 1378، خمينـي ( »ذوالعينين

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

49

،اين اساسبر .باشد يمجمع طريقت و شريعت ،در حالي كه يهوديت حامل شريعت و اسالم ؛بوددر زندگي اجتمـاعي ) عليهم السالم( يوجود حضرت مسيح و حضرت مريم در قياس با ائمه هد

ن فرصت ايـ ، دليل جور زمانو از اين، اين دو بزرگوار به اند داشته يرنگ كمو سياسي نقش بسيار شـارت بعثـت امـا ب الگويي براي متدينين مسيحي باشند؛نموده و را نيافتند كه اين نقش را ايفا

.پيامبر اعظم را به مسيحيان دادندشتري دارد و همچنين مسيحيت عالوه بر ماهيت دين مسيحيت كه به اخالقيات گرايش بي

.نحو جامع توجه نداردم مسيحيت بهخود كانت نيز به تعالي، شده زمان كانتتحريفداپرسـتي برتـري خالقي بر ديانـت و خ فضيلت ا، فلسفه اخالق كانت يها آموزهبراساس . 4بـراي نيـل بـه آن يا لهيوس است و خداپرستي صرفاًالقصو تيغا، اخالق، چون از نظر كانت .دارد

.غايت استجملـه اهـداف اخـالق از. اسـت شگهراتبيين و مقايسه اهداف دين و اخالق ، نقد اين نگرش

، عدالت، اجتماعيايجاد روابط حسنه ، به پيراستن نفس از رذايل و آراستن آن به فضايل توان يم .چنيني اشاره نمودزندگي سعادتمند و افعالي اين

اهداف اخالقي ، از اهداف دين يا دستهچون تنها هداف دين اعم از اهداف اخالق است؛اما ااهدافي در دين هست كه جزو اهداف اخالق نيست؛ همچون توجـه بـه ،است و بر همين اساس

.اجتماعي -فردي يها شكليق عبادات در انسان از طر تينها يببسط استعدادهاي حـس اخالقـي همـان حـس : گفـت طور نيا توان يم، جايبفارغ از هرگونه تعصب و جانبداري

يهـا گـزاره سكوالريستي به دين و تحويل و تقليل دين بـه صـرف نگاهبنابراين . خداشناسي است، مقسم دينو ، نه اخالق،شدبا يما القصو تيغاكه اين دين است كه دين است؛ چرا تحريف، اخالقي

.نه قسم آن اخالق است،اين در حالي است كه در دين . دين در ذيل اخالق قرار دارد، مطابق فلسفه اخالق كانت .5

محصول عقـل نظـري اسـت و ، وجود دارد كه معرفت به آنها» ها هست«قضاياي بسياري درباره . ردبـ بـه ايـن قضـايا پـي ب توانـد ينمـ ، كشد يمخط بطالن بر شناخت عقل نظري ، چون كانت

ي اخالقـي »بايـدها «ي ديـن در »بايـدها «نيز بايد گفت كه همـه » بايدها«همچنين در مسئله ي اخالقـي »بايـدها «آنها را ذيـل توان ينميي وجود دارد كه »بايدها«در دين ؛شود ينمخالصه

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

50

. دهنـد يممطمح نظر قرار فقهي و حقوقي كه آثار و نتايج افعال را ي»بايدها«قرار داد؛ همچون در حالي ؛شود يمتوجه ، باشند ريپذ ذمدر اخالق به رفتارهاي آدميان كه مدح و ،به عبارت ديگر

بـه . شـود يمـ نيـز تمل بر ساير شئون انسانيمش، عالوه بر اخالق، باالخص دين اسالم ،كه دينمعنـا و ارزش خـاص داراي، در عـالم يا دهيـ پدهـر ، گفت كه با رويكـرد دينـي توان يمت جرئ

.استچنين حكمي نابج ،اما با عطف به رويكرد اخالقي، خودش استگفت كـه از نقـاط قـوت توان يمآنكه حسن فاعلي در اخالق كانت مطرح است و با وجود . 6

چون اوالً قابل پذيرش است؛ غير ،اين امر بدون توجيه و استدالل، رود يمفلسفه اخالق او به شمار ن وبـد ، طور كلـي و نيـت خيـر نيت توجه نمود و دانست كه نيت بهمقدمات نفساني به يستيبا يم

الزم است تا انسان وادار شود نيت خير داشـته ييها نهيزمو ديآ ينموجود مقدمه در روان آدمي بهآدمي بايـد قـانع ، عالوه بر اين. )95- 96ص، 1374، مصباح يزدي(باشد و آهنگ خدمت به ديگران كند

.باشد يمبلكه به سود ديگران هم ، ستتنها به سود اوداشتن نه نيت نيكشود كه امـا راهكـاري ؛مانعي براي نيل به قداست هستند، اميال و تمايالت حسي ،در نظر كانت. 7

نقص و ضعف نظام اخالقي كانت ،اين امر رسد يمنظر و به كند ينمجهت غلبه بر اميال پيشنهاد جهت تحقق هرچه بيشتر غايات اخالقي و غلبـه بـر تمـايالت ديناين در حالي است كه . است

كه با انجام دهد يمراهكارهايي را در قالب مناسك مذهبي به ما پيشنهاد ، آنهامادي و يا تعديل امـا ، وجـود دارد خطر سلطه تمايالت در انسان دائماً. شود يمغلبه بر تمايالت در ما شكوفا ،آنهاآمـادگي هميشـگي خـود را بـراي غلبـه بـر تمـايالت حفـظ نمـود ، با انجـام مناسـك توان يم .)276-277ص، 1379، محمدرضايي(

صـدد آنچـه را كـه در تكليف اخالقي مستلزم آن است كه آدمي خـودش ، از منظر كانت. 8تحـت اجبـار ، اگر آدمي در انجام فعـل اخالقـي ،به عبارت ديگر. انتخاب كند، انجام دادن است

از تكليف اخالقي سخن بـه ميـان آورد و توان ينمديگر ، حتي اراده الهي باشداراده فرد ديگري در اين گفتـار كـه آدمـي در . صاحب اختيار باشد صورتي امكان دارد كه آدمي اين امر تنها در

بـا پـذيرش ، اين خودمختـاري رسد يمنظر حرفي نيست، اما به، انجام رفتار خويش مختار استاخالقي سازگاري دارد و يها يريگ ميتصمدر مورد ) اجبارهاي خارجي نه و( خارجي يها تيهدا

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

51

بـا توانست يمكانت . انساني برآمد در مقام رد هرگونه هدايت فرا، به صرف خودمختاري توان ينم .روشنگري به اين مهم دست يابدتأمل فرا

. دانـد يمـ قـل ؛ يعني معيار حسن و قبح همه اعمـال را ع داند يمين اخالق را خودآي، كانت .9و » سـن عـدالت ح «همچـون اينكـه ، مورد حسن و قبح ذاتي اصول و هنجارهاي اصلي اخالقـي درو بـدون اسـتمداد از نفسه يفاما به راستي آيا عقل ؛با كانت موافق بود توان يم، است» ظلم قبيح«

موفـق باشـد؟ اگرچـه عقـل ، در مقام كشف احكام جزيـي و مصـاديق اصـول كلـي تواند يمجايي ا عقل اين توانـايي را اما آي، نظر گيردسعادت بشري در يها مؤلفهعنوان يكي از عدالت را به تواند يم

عدالت را در عالم خارج نشان دهد؟ بازايدارد كه مامشـاهده نمـود كـه تـوان يمـ ، لم خـارج ايعني در ع، به بيرون از انتزاعيات ذهن ينگاه مينبا در .مشـاجره شـده اسـت ، قيقي افعال خير چه چيزهايي هسـتند مصاديق ح باره كهه در اينهموار

آثار و نتايج بسـياري از رفتارهـاي اختيـاري توان ينمواقع از روي تجربه محض يا محاسبه عقالني عنوان يكي از موجبـات سـعادت بشـر عدل را به تواند يمعقل . انسان را در سرنوشت او تعيين كردبراي يـافتن ايـن ،اين جهتاز. ل از عهده عقل خارج استيق عدتشخيص دهد؛ اما تشخيص مصاد

نگـاهي بـا ، از همه تر مهممصاديق به منبعي متعالي نياز است كه فارغ از اميال و اغراض نفساني و .)87- 88ص، 1376، فرانكنا(به تشخيص و معرفي مصاديق فعل خير بپردازد ، نگر و جامعكل

كـه فـارغ از عواطـف و اسـت » تعاليم ديني«، نبعو پايدارترين م نيتر مطمئنبدون ترديد مصاديق فعـل ، پيامدهاي فردي و اجتماعي آنبا توجه به رابطه ميان افعال و تمامي ، احساسات . دينما يمخير را باز

اما شـناخت آنهـا ، ذاتي است ،گفت كه هرچند حسن و قبح افعال توان يم طور نيادر واقع امـا ، با عقل مشـخص نمـود توان يمو قوانين كلي را ها رزشاچند يعني هر شرعي است؛ -عقلي

بنـابراين خـدا . وابسته و متكي بر شرع است، و قوانين فرعي و اشتقاقي اخالق ها ارزششناخت بديلي در وضع قـوانين اخالقـي بلكه نقش اساسي و بي، تنها محرك دروني افعال اخالقي نيست

.زند يمرقم نحـوي كـه به احكام ماتقدم در عقل عملي اسـت؛ بـه قول ، نتمبناي آموزه اخالقي كا .10

ايـن رسد يمنظر ولي به. ابدي يدرمعقل عملي اين احكام را بدون هرگونه ارتباطي با عقل نظري

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

52

دو تفكيك اين، مبنا مخدوش باشد؛ زيرا بر فرض پذيرش تفاوت احكام عقل عملي و عقل نظريو باشـند يمـ محتاج به احكام نظري و مبتنـي بـر آنهـا ، در واقع احكام عملي. قابل قبول نيست

.قابل اثبات نيست، صحت و درستي احكام عقل عملي، گرفتن احكام عقل نظري نظربدون درتكليـف و نيـل بـه عمـل بـه ، از منظر او .داند يمكانت سعادت و فضيلت را متمايز از هم .11

فاقد هرگونه لذت و خوشـي باشـد؛ ، رفتاراگرچه اين ؛ باشد يمطور كلي ضروري فضيلت و كمال به .)56- 57ص، 1369، كانت( و امري پنداري است مبتني بر مباني تجربي، نه مباني عقلي، چون شادي

برتـري ، له سـعادت و فضـيلت در مسـئ در مقام مقايسه ميان اخالق اسالمي و اخـالق كانـت در اشكال كانت. ي سعادت استخود نوع ،هر كمالي ،بر اساس مباني .اخالق اسالمي پرواضح است

در پاسـخ بـه . دانـد يمـ حسـي يها يخوشاين امر است كه نهايت سعادت و خوشي را منحصر به تلخـي شـديدي در وجـدان ،كنـد يمـ وقتي آدمي با وجـدانش مخالفـت : كالم كانت بايد گفت

و تنـوعي مسـرّ ، كنـد يمهنگامي هم كه از وجدان اطاعت ،در مقابل. كند يمخودش احساس در واقـع هـر .)46ص، 1362، مطهـري ( كنـد يماحساس يتر دانيجاونحو عميق و حالت بهجت به

هرچند ميان لذت حسي و سرور عقالني و فراحسـي ناخواه نوعي سرور در پي دارد؛كمالي خواه .فرق زيادي هست

ف و تنها بـر پيـروي از تكليـ ،كند حسابي باز بدون اينكه براي سعادت كانت ،بدين ترتيب آدمـي آنكه يببه پيوند ميان سعادت و فضيلت تأكيد نموده و نيل به فضيلت را ، عمل به وظيفه

.ممكن و جايز دانسته است، را از سعادت محروم بداند. تنها اعمالي اخالقي هستند كه متكي بر وجـدان درونـي آدمـي باشـد ، از منظر كانت .12

اشكال بيان كانت در اين است كـه گمـان . مبدأ و سرچشمه قانون اخالقي است ،وجدان درونيبـه تأسـيس توانـد يم، بر امري خارج از خود تكيه بر وجدان دروني و بدون اتكابا صرفاً كند يم

بـه تـوان يمـ )73 ،انبياء( اين در حالي است كه مطابق تعاليم اسالمي.يك فلسفه اخالق نايل آيد :القي اشاره نموددو نوع مبدأ و سرچشمه قوانين و بالتبع قوانين اخ

.قوانيني كه در فطرت انسان ثبت شده است )1 . شود يمبيان يالهي و ائمه هد وسيله انبيايهقوانيني كه تنها ب )2

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

53

و عقـاب الهـي را كنـار صدد است تا نظام پاداش در، دين يشناس بيآسكانت در نقادي و . 13 .بر تكليفي بودن آن منافات دارد ابتنايعني ، چون اين امر با معيار اخالقي بودن كردار بگذارد؛

براي انجام اوامر اخالقي و اجتناب ، باالخص در ابتداي مسير ،آدمي اوالً :در پاسخ بايد گفتو شديدترين وعيدها را به ها وعدهبهترين ، نيازمند تشويق و تنبيه است و دين، از نواهي اخالقي

، تنها تعارضي با انگيـزه اخالقـي نـدارد نه، مشوق به بهشت و ترس از جهن. دارد يمانسان عرضه ضـمانت اجرايـي ، واسـطه ديـن هدر واقع ب. بلكه در راستاي تقويت انگيزه اخالقي نيز مفيد است

آثـار و نتـايج افعـال در شناسـايي يريـ نظ يبچون دين نقش شود يماخالقي تأمين يها ارزش .زند يماخالقي رقم

دليل بزرگي آن كه به، زندال خير يا شري از انسان سر ي افعممكن است برخ، عالوه بر اين اين افعال ين جهتاز ا. در دنيا تعيين نمود ،نتوان ثواب و عقاب متناسب و درخوري با آن افعال

.مورد داوري قرار گيرد فرادنيايي يا محكمه بايد در، مرتبـه آن نيتـر يعـال كه چنان ؛امري ذومراتب است، اسالمعبادت در ديني همچون ، ثانياً

مـوالي . توجهي نداشته باشد جهنمعبادتي است كه به مطامعي همچون شوق بهشت و ترس از گروهـي خـداي را بـه سـوداي : نـد يفرما يمـ در نهج البالغه )عليه السالم(علي حضرت متقيان

،آن ؛پرسـتند يمخدا را ،گروهي ديگر از ترس. پرستش سوداگران است، آن ؛پاداش پرستش كنندبه شـكر - فارغ از پاداش و كيفر - گروهي هم در پرستش خدا، در اين ميان. ستش بردگان استپر

.)458ص، 1379، سيدرضي(عبادت آزادگان است ،كه آن شندياند يمحق به غير از دوست كس گنجد ينمدر ضمير ما

دشمن ده كه ما را دوست بسهر دو عالم را به

نتيجهحامل انقالبي در فلسفه و حيـات انسـان غربـي اسـت كـه بـه ، عنوان فيلسوف مدرنيتهكانت به

با تأكيـد بـر جايگـاه ، اساس انقالب كپرنيكيكانت در عقل نظري بر. انقالب كپرنيكي شهره شداز ايت امكانش بسـط دهـد؛ عقل را تا نه قصد داشت تا، يعني فاعل شناسا ،عنوان سوژهآدمي به

1391بهار و تابستان ، 27 شماره، انسان پژوهي ديني

54

طـوري كـه هـر چيـز بـه ؛دانـد يمثرتر از هر چيزي مؤ، جايگاه سوژه را در شناخت ،همين روي .سوژه است تعينديگري حاصل

براسـاس ايـن . بخشـيد تداوم داد و ارتقـا كانت اين رويكرد بشرانگارانه را در حوزه عقل عمليجهـاني ، خـارجي حتي بدون تعامـل بـا اشـياي از خود وعقل انسان بدون توجه به بيرون ، نگرش

اسـت كـه »اسـتعاليي منِ«مبتني بر يك فلسفه اخالق، به تعبيري. دهد يماخالقي را سروسامان هم مجري است و هـم ، استعاليي كانت منِ. تمايل به رجوع به درون و بازگشت به خود دارد كامالً .ينيگذار خودآقانون

ابتنـاي ، در اخالق است كه طبـق آن يتر ميعظب كپرنيكي حامل انقال كانت ،بدين ترتيبچون شرط آزادي انسان اين است كه اصـول اخالقـي او ؛شود يماخالق بر دين يا خدا مخدوش

در واقـع انديشـه . رسـد يمـ اين امر به سكوالريسم اخالقـي . فقط از ذات خود او برخاسته باشدمرجعيت دين را برانداخته و باعث حذف ديـن از ،با تأكيد بر تنزل و تقليل مفاهيم ديني، كانت

هم ه صرف يك امر شخصي و دروني كه آنتحويل خدا ب. كليه شئون حيات اجتماعي انسان شد .فلسفي بخشيد يا صبغه، به انديشه سكوالريسم، مفهومي ساخته عقل آدمي است

قادر به هدايت آدمي قي گفت كه تنها اخال توان يم، اما با بررسي نحوه ارتباط دين و اخالقاين اطالعات نـزد ،شده باشد و بدون ترديد يزير هيپااساس اطالعات متقن و صحيح است كه بر

واسطه باشد و تنها به تواند ينم، انساني منقطع از دين و حتي نزد انساني معتقد به دين حداقلي . را هدايت كندبه اخالقي دست يافت كه آدمي توان يم، دين حقيقي با تمامي تعاليم آن

فهرست منابع قرآن مجيد -

 .1374، انتشارات حقيقت: تهران، ترجمه شهرام پازوكي، خدا و فلسفه، اتين، ژيلسون - .1378موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، : ، تهرانتفسير سوره حمد، سيدروح اهللا؛ خميني -  .1379، نشر ذره :تهران، 3چ، ترجمه عبدالمجيد معاديخواه، نهج البالغه، سيد رضي - .1376، سسه فرهنگي طهؤم: قم، ترجمه هادي صادقي، فلسفه اخالق، ويليام كي، فرانكنا -: تهران، 6ج، و اسماعيل سعادت ترجمه منوچهر بزرگمهر، تاريخ فلسفه، فردريك، كاپلستون -

 .1375، انتشارات علمي و فرهنگي

تحليل انتقادي اخالق سكوالريستي فلسفه كانت

55

نقش و : تهران، بيديصانعي دره ترجمه منوچهر، دين در محدوده عقل تنهاكانت، ايمانوئل، - .1381، نگار

:تهران، ترجمه حميد عنايت و علي قيصري، بنياد مابعدالطبيعه اخالق، ـــــــــــــ - .1369، خوارزمي

 .1376، نشر آگه: تهران، پورترجمه سيروس آرين، روشنگري چيست؟، ـــــــــــــ -، مركز نشر دانشگاهي :تهران، ه صابريترجمه مليح، درآمدي به فلسفه دين، براين، ديويس -1378.  .1380، خوارزمي :تهران، اهللا فوالدوندترجمه عزت، فلسفه كانت، اشتفان، كورنر - .1376، طرح نو: تهران، ترجمه حسن كامشاد، درياي ايمان، دان، كيوپيت - .1374، اطالعات: تهران، 5چ، دروس فلسفه اخالق، تقيمحمد، مصباح يزدي - .1362، خرداد 15بنياد : تهران، 4چ، فلسفه اخالق، ضيمرت، مطهري -مركز انتشارات دفتر تبليغات : قم، تبيين و نقد فلسفه اخالق كانت، محمد، محمدرضايي - .1379 ، اسالمي، فصلنامه كتاب نقد، ترجمه مهشيد صفايي، مدرنيسم اخالق و عقالنيت، طه، عبدالرحمان -

 .)1383بهار(، 30مارهش- A.Simpson, j, The Oxford English dictionary, V.xiv, Oxford: Clarenden Press,

1991.

- Caygill,Haword,A Kant Didtionary,1995, Cambridge:Blackwell Publhsher.

- H.Walsh, W, The Encylopedia of Philosophy, Paul Edwars, New York: Mamillan Publishinng Co, V.3, 1967.

- Heidegger, Martin, what is a thing?, trans. W. B. Barton and V. Deutsch, Inian: Gateway Edition Ltd. 1967.

- Kant, Immanuel,Critiqe of Pure reason, translated by Werners S. Pluhar, Cambridge: Hacket Publishing company, 1996.

- , Critique of Judgement; Trans by James creed Meredith, Revised, Edited and Introduced by Nicholas Walker; Oxford: Oxford University Press, 2007.

- , Prolegomena to any future metaphysics that will be able to come forward as science; translated and edited by Gary Hatfield; Cambridge: Cambridge University Press, 2004.  

- , Critiqe of Practical reason; Trans by Werner S. Pluhar, Introduction by Stephen Engstrom; Cambridge: Hackett Publishing Company, Inc, 2002.

- W.Wood, Allen, Kant, 2007, Cambridge: Blackwell Publishing.