33
هاى ى ن را گ ن ن م ى ن را ن خ س در ن مي ت ش ه س نرا ف ن ك ز ك ر م ش ه و پ و ل ي حل ت ل3 ن سا م ران پ ا گاه ش ن دا ا، ي نر ف ن ل كا ى كل پ ل ن ورA ا- 1990 ر: ش ن ز ك ر م ش ه و پ و ل ي حل ت ل3 ن سا م ران پ ا) را سن( ن3 ئ و ر1990 ى س ر? ج و ي ن- ر ش ا ن ز ك ر م: ش ه و پ و ل ي حل ت ل3 ن سا م ران پ ا) را سن( ى ن ح ف رو ج و ر ش ن: , چ,اپ ى،? نرا ا ف ى س ر? ج و ي ن ماره شارد د ان ي س ا[ ىل ل م ل ا ى ن? اپ ي ك: 0 - 3 - 9623398 - 0 ا ان, ن, چ,اپ اول ن3 ئ و : ر1990 دمه ق م مد ح ا و ل م ا ش ر ع ا ش رگ پ ر ص عا م ران پ ا در ماه ل ن ورA ا1990 ( 1369 در) كا ري مA ا مان ه مي ز ك ر م ش ه و پ و ل ي حل ت ل3 ن سا م ران پ ا ود? ب) را سن( و در ن مي ت ش ه س نرا ف ن ك ن ئ ا ز ك ر م در گاه ش ن دا ا، ي نر ف ن ل كا ى كل پ ى ن را ن خ س ى? ن ا ي ك زد. ك كه در ت س د د دارن ن مي ل م كا ن ئ ا ى ن را ن خ س. ت س ا ى ن را ن خ س و ل م ا ش ه? ب ل ن دلاد عد ن م هاى ى ح? ت ادى ن ر را ه ر پ و? ب. ت خ ي گ ن ?را پ كه نA ا ههاى خ س ن كارى ت س د ده ش ا ن ى ملكا ا ن ار نA ا ر ن ب در د ران? ج, چ,اپ و ا ن در وها ب راد و ها ون ب ر پ و ل ن س خ, ت ه? د. ب زدن گ ن مي ه ل ي ل د و ه? ب ور ظ ن م رى گن و چ?ل ار ه وب گ ر ه داورى س ي ن و ن ي ن, خ م ه مك ك ه? ب ? اد ح ت ا ه ن مي ر ى ن ي ع ?راى پ ت خ? ت ى ظق ن م ول ح ل3 ن سا م رح ط ده ش ار وى س و، ل م ا ش را سن م ي م ص ت ت ف ز گ كه ن مي ل م كا ن ئ ا ى ن را ن خ س را در ار ي ي چ ا داران ي س دو? ادپ و گ ي ه ز ف ران پ ا زار فهد. د

نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

من نگرانىهاى پژوهش مركز كنفرانس هشتمين در سخنرانى ايران مسائل تحليل و 1990 - آوريل بركلى كاليفرنيا، دانشگاه نشر: )سيرا( ايران مسائل تحليل و پژوهش مركز - نيوجرسى1990 ژوئن )سيرا( ايران مسائل تحليل و پژوهش : مركز ناشر نيوجرسى فارابى، چاپ: نشر و حروفچينى پاتا0-9623398-3-0: كتاب بينالمللى استاندارد شماره 1990 : ژوئن اول چاپ

مقدمه

آمريكا ( در1369 )1990 آوريل ماه در ايران معاصر بزرگ شاعر شاملو احمد اين كنفرانس هشتمين در و )سيرا( بود ايران مسائل تحليل و پژوهش مركز ميهمان

كامل متن داريد دست در كه كرد. كتابى سخنرانى بركلى كاليفرنيا، دانشگاه در مركزاست. سخنرانى اين نسخههاى آنكه برانگيخت. بويژه را زيادى بحثهاى متعدد داليل به شاملو سخنرانى

پخش تلويزيونها و راديوها در يا و چاپ جرايد در نيز آن از ناكاملى يا شده دستكارى به كمك همچنين و پيشداورى هرگونه از جلوگيرى منظور به و دليل همين گرديد. به

سيرا شاملو، سوى از شده طرح مسائل حول منطقى بحث براى عينى زمينه ايجاد ايران فرهنگ و ادب دوستداران اختيار در را سخنرانى اين كامل متن كه گرفت تصميم

دهد. قرار

كرد: بيان او خود گفتههاى از جمالت اين در مىتوان را شاملو بحث چكيده نتيجه، در و است؛ تاريخ تحريف تاريخ جباران همه مشترك شگردهاى از - »يكى1

نيست ياوه و دروغ مشتى جز داريم اختيار در تاريخ نام به امروز ما كه چيزى متأسفانه حقايق تحريف اين بستهاند. و هم به مختلف دورههاى دربارى متملقان و چاپلوسان كه

اندازد.« اشتباه به هم را اشخاص نيتترين حسن با مىتواند كه است حدى ... به از پيشگيرى نام به بدآموزى، نام به اخالق، نام به سانسورشان و - »... دولتها2

با مواجهه از را مردم توده مىكنند سعى ديگر بهانه هزار و نام هزار به و انديشه تخريب با برخورد در فقط جامعه فكرى سالمت شوند... جاماج مانع واقعيات«ج و ج»حقايق

گرو... واكسيناسيون در تنها جامعه فكرى مىماند... سالمت محفوظ مخالف انديشههاى آشكار تعصب تب نخستين با دست عوارضش كه است جاهليت و خرافات برضد

مىشود.« است. شده تقسيم متعددى اردوگاههاى به جهان كه مىكنيم زندگى عصرى در - »ما3 من ... اشاره شده واداشته بتى پرستش به اردوئى هر و بردهاند باال بتى اردوئى هر در عصر شرمآور بتپرستى آنيم... همين گرفتار ما اكثر كه است شخصيت كيش بيمارى به

كدام هر تا نيتها حسن از مجموعهئى پراكندگى عامل و افتراق نقطه است جديد... شده آن درون را خودمان و ببريم باال را تعصب حصارهاى خودمان گرد خودمان دست به

خود باورهاى و افكار به نسبت بايد چرا فرهنگ صاحب خtردگراى كنيم... انسان زندانىبورزد؟« تعصب

Page 2: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

از كه است دروغ و فريب است. فقط بشرى تعالى راه سد بىمطالعه - »ايمان4 هيچ فرمولى، هيچ دگمى، هيچ حقيقتجو متعهtد مىطلبد... انسان مطلق ايمان خود اتباع

منطق و عقل كارگاه در را آن كند، تعقل آن در نخست اينكه مگر نمىپذيرد را آيهاىدريابد.« علمى متقن داليل با را حقايقش كه شود معتقد آن به هنگامى و بسنجد،

است... بودن انسان شرف به توهين آنها برسر ورزيدن تعصب و احكام - »پذيرفتن5 رسيدن طالب دعوا طرفين از يك هيچ كه مىافتد راه اين برسر عقيدتى جدلهاى و جنگ

بنشاند.« كرسى به را سخيفش عقيده مىخواهد تنها و نيست حقيقت به عمل چنان و چنين يا بينديشد چنان و چنين اگر نيست حرجى اجتماع اعماق - »بر6

قادر مغزهاى صاحبان بر جامعه، و خود سرنوشت آموختهنگران دانش قشر بر كند. اما آن از منطقى تفكر امكان كه جامعهئى جاى به است شما بر ... پس است حرج تفكر به

{ است شده سلب كنيد.« فكر منطقى عميقا نيست، شاخهشدن شاخه جز چيزى دادن بخرج لجاج و ورزيدن تعصب اين - »نتيجه7

از و ساختن ناتوان پراكنده هستههاى شدن، تفكيك شدن، خرد شدن، تجزيه جز چيزىنيست.« ماندن پرت واقعيتها

مردمى بايد بناگزير ما و نمىشود، آشكار افكار دمكراتيك اصطكاك با جز - »حقيقت8 است منطقى و حقيقى آنچه براى جز و نياوريم سرفرود حقيقت به جز كه باشيم

با افرادى به فردا ما باشد. وطن شده نازل آسمان از اگر حتى نشويم قائل تقدسىبمانند.« كاسه يك بتوانند نيروها تا داشت خواهد نياز دست اين با روحياتى

خود گذشته تاريخ به كه مىخواهد ما از خود بحث اين در شاملو ديگر، زبان به تعصب از كنيم؛ مقابله اختناق و عقايد سانسور نوع هر با داشتهباشيم؛ نقادانه برخوردى

نظرى و ايده هر جوئيم؛ دورى خويش شخصى اعتقادات و خود عصر باورهاى به ورزيدن حقيقتجو و آزادمنش ديگران نظرات به دربرخورد بسنجيم؛ منطق و تعقل محك با را

فرهنگى دانش و علمى تفكر اسلوب با را خود بپرهيزيم؛ شخصيت كيش از باشيم؛ اين در كه دمكراتيك غير و تنگنظرانه برخورد شكل هر از و سازيم؛ مسلحتر هرچه

بپرهيزيم. مىانجامد ما نيروهاى پراكندگى و تفرقه به شرايط و عمقيق بردركى كه اصول، اين با نمىتواند مسئولى و آگاه ذهن هيچ ترديد بدون

شاملو سخنرانى كه است چگونه باشد. پس داشته مخالفت استوراند، گذشته از انتقادى است؟ برانگيخته را انتقاد و بحث از موجى چنين

اين گوياى خود بحثهائى چنين tبرانگيختهشدن صtرف كه بگوئيم بايد چيز هر از قبل { كه كرده برخورد مسائلى به خود سخنرانى در شاملو كه است حقيقت گريبانگير عميقا و مىكنيم ارزيابى مثبت بسيار را شدن انگيخته اين ما رو اين ماست. از سياسى فرهنگ

ارزيابىهاى به را ما و يابد جريان منطقى و صحيح كانالهاى در انگيختگى اين كه اميدواريمشود. رهنمون بيشتر، چه هر يكپارچگى و جهتيگانگى در و مفيدتر، و مثبتتر

تقسيم گروه دو به را اينها ما مىشود، مربوط انگيختگى اين داليل به كه آنجا تا اما مىكنيم:

تنها سخنرانى اين كه تاريخى، ريشهدار پيشداورىهاى و تعصبات برخى - وجود1 خود هدف كه بحثهائى در را پيشداورىها اينگونه شدهاست. نمونه آنها بروز براى زمينهاى

به مراجعه بدون بحثها مطلق قبول يا رد يا جريان، آن يا اين به سخنران دادن نسبت را اين كرد. ولى مشاهده مىتوان دادهاند، قرار تاريخى مدارك و اسناد و منطقى استدالل

} زنهارباش و هشدار آن به نسبت را ما خود بحث در شاملو كه است اسلوبى همان دقيقا حقيقتى به را ما نه و باشد سازنده مىتواند نه برخورد شيوه اين كه است مىدهد. طبيعى

شود. رهنمون تازه او استفاده مورد تاريخى نمونههاى محتواى با شاملو بحث اصول و چارچوب - تداخل2

محتواى الشعاع تحت بحث اصول و اسلوب مورد، اين در كه مىرسد بنظر . اينطور با مخالفت با نمونهها با مخالفت نتيجه، در و گرفتهاند قرار مثالها و تاريخى نمونههاى

است. شده گرفته يكى بحث اصول استفاده تاريخى مشخص نمونه يا مثال چند از خود بحث كردن روشنتر براى شاملو

در كاوه و ضحاك اسطوره و تصوف، نهضت انوشروان، داستان برديا، مىكند: داستان

Page 3: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

{ كه آخر، نمونه اين درباره فردوسى. او شاهنامه بحثانگيز ديگر نمونههاى از بيش ظاهرامىگويد: چنين است، بوده

براى - مبارزه اين از پيش سال هزار - حدود او خود زمان در اگر فردوسى »شاهنامه

آگاهى با بايد امروز مىكرده ترغيب را سلجوقى تركان خليفهزده عربزده ايران آزادى از فردوسى كه tسخنى دربست ... پذيرفتن بسته چشم با نه شود برخورد بدان

، آيه صورت به كرده عنوان سرگريزى ل� �ز� منافع كه او گناه نه است ما بىدقتى گناه م�نمىكرده.« دنبال را خودش معتقدات يا طبقاتى

»با نبايد را نظرى هيچ كه كلى اصل اين مورد در شاملو با مىتوان نيز اينجا در

اين با موافقت كرد. اما موافقت »ناآگاهانه« پذيرفت »دربست« و بطور چشمبسته«،{ اصل نقش و فردوسى طبقاتى انگيزههاى از شاملو تعبير با موافقت بمعناى ضرورتا

بررسى و پژوهش طريق از تنها قبيل اين از مقوالتى نيست. زيرا شاهنامه تاريخى مثال رد كه است متعصبانه. بديهى جدلهاى و بحث راه از نه و اثباتاند و رد قابل تاريخى

باشد. بحث اصول رد معناى به نمىتواند هيچگاه نمونه يا نمونههاى شاملو آيا كه پرسيد مىتوان بحث، كلى اصول قبول ضمن حال، عين در

ضحاك اسطوره و برديا داستان آيا است؟ برگزيده خود بحث اثبات براى را مناسبى با را اسطورهاى سمبليك شخصيتهاى مىتوان آيا يكساناند؟ تاريخى محتواى داراى

مورد در تازهاى تاريخى مدارك و اسناد آيا كرد؟ مقايسه تاريخى معين شخصيتهاى از مجدد ارزيابى كه آمدهاند بدست ضحاك و كاوه داستان ويژه به و شاهنامه، فردوسى،

نمونههاى از خود بحث كردن روشنتر براى شاملو نبود بهتر آيا مىسازند؟ ضرورى را آنها استفاده گذشتهاند، تاريخى مثالهاى اين از گوياتر بار صدها كه امروز، زندهتر بسيار

مىكرد؟ حقيقتجوئى ذهن هر براى مىتوانند قبيل اين از ديگر منطقى سؤاالت بسيارى و اينها

{ باشند. و مطرح علمى مطالعه و تفحص تتبع، مستلزم نيز آنها براى پاسخ يافتن طبيعتامىگويد: نيز شاملو خود كه است. همانطور

دو عنوان به را ضحاك اسطوره يا تصوف نهضت درباره نادرست قضاوت موضوع »من

چقدر حقيقت كه بدهم نشان عزيز دوستان شما به تا كردم مطرح تاريخى نمونهاست...« آسيبپذير

{ و به موظفيم ما از يك هر كه آسيبپذير« است »حقيقت همين از دفاع جهت در دقيقا

و تعصب هرگونه از دور و منطقى علمى، ديدى با سخنرانى اين در شده مطرح مسائل نور بيابيم، را تاريخى حقايق شاملو، بقول بتوانيم، شايد تا نمائيم برخورد جزمگرائى

دهيم. تميز هم از را س�مين« آنها و »غ�ث و بپاشيم آنها بر معرفت احمدى امير هوشنگ سيرا اجرائى مدير 1990 ژوئن - آمريكا نيوجرسى

شاملو احمد سخنرانى ايران مسائل تحليل و پژوهش مركز كنفرانس هشتمين در كاليفرنيا( - بركلى،1990 )اوريل

عزيز، بسيار دوستان براى هميشه شما از شنيدن سخن و شما با گفتن سخن و شما جمع در يافتن حضور { كارساز. اما بسيار است تجربهئى و مغتنم سخت است فرصتى من كه هم دور معموال

بحث به مىكوشيم باشم گفته بهتر يا مىزنيم، حرف سياسى مسائل از تنها مىشويم جمع نقطه با مىگذرد كشورمان در كه را آنچه و بپردازيم مرزى درون حوادث پيرامون

Page 4: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

يك بصورت رفتهرفته ديگر اين ... و غيره و غيره و بزنيم محك به خود اساسى نظرهاى را رسم اين دارم خيال امشب شده. من سنت نوعى كموبيش و درآمده عادت و رسم

درباب برسانم. مىخواهم ديگرى جاى به و كنم شروع ديگر جاهاى از را صحبت و بشكنم كوتاه سؤال يك تنها در را حرفهايم تمام بگويم. مىتوانم سخن آينده از خودم نگرانىهاى

آماده زمينهئى و بچينم مقدماتى ابتدا ناگزيرم سؤال آن به رسيدن براى اما كنم، مختصركنم.

بعنوان را تاريخى حقيقتى باشد بهتر كار هر جاى به مىكنم فكر زمينهسازى اين براى آمد خواهد بدست كه نتيجهئى از بعد، و بدهم، ارائهاش بشكافمش، بكشم، پيش نمونه

بپردازم. نظر مورد سؤال طرح به و كنم استفاده

اين مناسبت ما دوستان كه ديدم نيويورك، در مهرگان، جشن در پيش، سال دوازده نه دارد تازگى نه موضوع اين مىكنند. البته ضحاك« ذكر بر كاوه »پيروزى را جشن

لپى اشتباه همين هستند كه جهان جاى هر در دوستان از بسيارى تحقيق چون شگفتى، مطرح گفتم كه تاريخى نمونه همان بعنوان را موضوع اين مىشوند. من مرتكب را

رسيد. خواهيم كجا به ببينيم تا مىپردازم تجزيهاش و تحليل به بخش دو در و مىكنم: مهرگان جشن موضع اول يا مهر . و بوده ميثره كنم تلفظ درستتر يا ميترا باستان، فارسى در اصل، در ، مهر

تلفظ ميثرگانه باستان فارسى به كه هم است. مهرگان آفتاب همان ميثره يا ميترامهر«. به »منسوب يعن دستورى لحاظ از مىشده

ايرانيان اساطيرى خدايان از يكى كه كنم عرض بايد آفتاب يا مهر يا ميثره خود درباب و خدا انديشه آن در كه است ايرانى انديشهئ تجلى مظاهر عميقترين از يكى و بوده

مىبينيد كنيد دقت كه درست و مىآيد زمين به انسان قالب در بار نخستين براى خدا تصور مطلب حاشيه در است الزم اينجا مىسازند آن روى از را مسيح بعدها كه است الگوئىنشود: گرفته سرسرى اميدوارم كه بشوم متذكر را نكتهئى

خدا البته( پسر مسيحيان اعتقاد )به مسيح كه است اين در مسيح اهيمتاسطوره يك هيأت در هم زمين. آن به مىآيد الوهيت الوهيت. اين از بخشى - يعنى مىشود شمرده درد انسان بخاطر و انسان با مىكند، تالش انسان بخاطر و انسان خاكى. با انسان مسيحيت با مىكند... ما فدا انسان نجات بخاطر را خودش سرانجام و مىكشد

فلسفى تحليل در اما نداريم بستهاند سرهم واتيكان و كشيشها و پاپها كه مسخرهئى خاطر به خدا و انسان كه مىرسيم زيبا بسيار بسيار استنباط اين به مسيح اسطوره

مىشوند. فدا يكديگر خاطر براى سرانجام و مىكنند شكنجه تحمل مىكشند، درد يكديگراست. معنى پر و شكوهمند و زيبا سخت كه اسطورهئى

قالب يك در خدا كردن پيدا تجسد هم زمين، به خدا آمدن فرود موضوع هم بارى، مسيح مجدد بازگشت موضع هم و استخوان، و پوست و گوشت از شده ساخته دردپذير

براساس و مهر آئين شده. در ساخته ميثره يا مهر الگوى روى از همگى آسمان، به بارور براى و مىآيد زمين به انسانى صورت به آنكه از پس ميثره ميترائىها، معتقدات

برمىگردد. اين آسمان به دوباره مىكند قربانى را گاوى زمين به دادن بركت و خاك كردناوست. به منسوب مهرگان كه مهر، از سال يعنى خريفى سال مبدأ و روز مهمترين اساس در و حقيقيت در مهرگان، اما

به ما نياكان كه كنم عرض و بروم حاشيه به بايد ناگزير باز اينجا است. و بوده پائيزى و پائيزى يا خريفى سال از بوده عبارت كه داشتهاند سال نيم دو شمسى سال يك جاى اما خارج، ما امشب صحبت از و است مفصل بسيار بحثش كه بهارى، يا ربيعى سال

{ نكته همين كه كنم عرض كلى و فشرده خيلى مىتوانم شمار در كوچكى اين به ظاهرا به زمين كره نقاط شمالىترين از آريائى اقوام مىكند ثابت كه است معتبرى اسناد

قسمت، دو به سالشان ابتدا زيرا كوچيدهاند ايران جمله آن از و مختلف سرزمينهاى

Page 5: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

مىدانيم كه چنان اين، كه مىشده تقسيم ماهه، ده زمستانى ديگر و دوماهه تابستانى يكى لحاظ از اقوام اين چه هر قطب. بعدها به نزديك نواحى به مربوط است موضوعى كمتر زمستانشان دوره طول و بيشتر تابستانشان دوره طول آمدهاند پائينتر جغرافيائى

دوره دو به سال تقسيم به آخر دست كه آوردهاند بعمل خود تقويم در اصالحاتى و شده} با پائيزيش بخش و مىشده آغاز نوروز با بهاريش بخش كه انجاميده ماهه شش تقريبا

مىگرفتهاند. جشن را روز دو هر اين و مهرگان،ميثره. يا بغ ماه يعنى بغياديش، ماه با است مىشده مصادف مهرگان جشن روز ميترا به فقط بعدها و بوده خدايان مطلق معنى به باستان فارسى به بغ كلمه اين خود �خ اطالق مهر يا خدااست. معنى به روسى زبان در است بغ از تصحيفى كه هم كردهاند. ب

} م�ش بابلى ماه معادل بغياديش ماه كه كردهباشم عرض آگاهىتان براى ضمنا كه بوده tش� تصحيفى باز كه است مtهگان هم آن كهن ارمنى است. معادل آفتاب يا شمس همان معنى به بغ همان قغ باز كه بوده فغكان هم آن سغدى ماه ميثرگانه، يا مهرگان از است

كه مىخواندهاند بغپور يا فغفور ريشه همين از هم را چين سالطين و باشد مهر يا خدا مىنامند مهر را ماه اين هم زردشتيان باالخره آفتاب. و پسر يا خدا پسر مىشود معنيش

مىبريم. كار به امروز نيز ما كه و زبانشناسى قبيل از ديگر علوم با كه گاهشعارى به مربوط است نكاتى البته اينها

{ غيره و نژادشناسى تأييد يكديگر وسيله به و مىكند پيدا مشترك ريشههاى ظاهرا{، گفتم كه مىشوند. )اين صرفم.( بيسواد رشتهها اين در من كه است آن دليل به ظاهرا

و ضحاك اسطوره با ربطى هيچ نظر اين از مهرگان مىبينيم، كه چنان حال، هر در سال نيم به مربوط است بوده نمىكند. جشنى پيدا مسائل اين و كاوه قيام و فريدون

21 روز( تا مهرگان )يا مهر ماه16 از و مىداشتهاند برپا نوروز اهميت همان با كه دوم شدن سرنگون است ممكن مىيافته. البته ادامه روز شش مدت روز( به رام )يا مهر

علت كه شود باعث نمىتواند تصادفى چنين ولى باشد كرده تصادف روزى چنين با ضحاك{ تغيير جشنى وجودى مدعى باشند كشته روزجمعهئى در را شاه ناصرالدين اگر كند. مثالاوست. شدن كشته روز كه مىكنيم تعطيل مناسبت بدين را جمعهها كه شويم

{ را مهرپرستى آئينهاى و آداب تمامى مسيحيت كه كردم اشاره نكته اين به پيشتر عينا هم را شراب. اين و نان تقديس و تعميد غسل آئين است جمله آن از كه كرده تقليد

مسيح سالگرد عنوان به بعدها كه دسامبر25 جشنهاى كسانى، اعتقاد به كه كنم اضافه ميالد صحبت كه حاال مىرسد. و مهرگان جشن همين به ريشههايش شده گرفته جشن اين ميترائى ايرانيان خود كه بگويم اخترگذرى بهطور هم را نكته اين آمد ميان به مسيح

و آدم همان كه مىدانستهاند هم مشيانه و مشيا تولد روز حال عين در را مهرگان روز�ندtهtش� در نكته اين و سامىاست، اسطورههاى حواى دور اعصار از كه مهمى كتب )از ب من كه هست هم ديگرى بسيار مطالب اينجا است. البته مانده( آمده باقى ما براى

{ بگذرم، و بگذارم ناگزيرم { آيا كه نكته اين مثال مسيحا( و )مسيح مسايا يا مسيا اصوالقبيل. اين از ديگرى نكات نيست. و يا هست مشيا همان

ضحاك: حضرت قضيه يعنى دوم، موضوع سر بر برويم اما و سرداران كشور اين است. در عجيبى كشور راستى به ما من! كشور خوب دوستان

ثمر به برانگيخته را اجتماعى و فكرى جنبشهاى حيرتانگيزترين كه آمدهاند پديد فكورى مقاطع در بسيارى انقالبى پيشبردهاند. روشنفكران به كامل پيروزى تا گاه و نشانده كه بس تاريخىشان دستاوردهاى مطالعه كه كردهاند ظهور ما مملكت تاريخ از عجيبىمىنمايد. باورنكردنى است عظيم

متأسفانه نتيجه، در و است؛ تاريخ تحريف جباران همه مشترك شگردهاى از يكى البته كه نيست ياوه و دروغ مشتى جز داريم اختيار در تاريخ نام به امروز ما كه چيزى

و حقايق تحريف اين و بستهاند؛ هم به مختلف دورههاى دربارى متعلقان و چاپلوسان نيتترين حسن با مىتواند كه است حدى به جلوهدادن سفيد را سياه و سياه را سفيد

اندازد. اشتباه به هم را اشخاص ضحاك و كاوه و فريدون ماجراى همين تاريخى، تحريفات اين از جالبى بسيار نمونه

است.

Page 6: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

{ را نكته يك بايد بپردازم مسأله اين به آنكه از پيش و اسطوره درباب بگويم تذكارا ناگزير من اما بسيار، امثله و شواهد از سرشار اين، است مطالعهئى قابل : نكته تاريخ

افسانه يكجور ميت يا اسطوره كه مىكنم اشاره قدر همين و مىگذرم آن از سرعت به{زاده مىتواند كه است و آرزوها بستر بر باشد گذشته انسانهاى تخيالت صرفا

يعنى باشد، داشته تاريخى حقايق از پشتوانهئى واقعيت عالم در مىتواند و خواستهاشان، و گرفته سرچشمه تاريخى حادثهئى از تاروپودش كه كودكانه و بىمنطق باشد افسانهئى

زندگى تاريخچه مثل يافته، ديگر صورتى گسترده برگ و شاخ ملتى ذهنى فضاى در آنگاه آن مختلف، منابع در جستوجوى با مىتوان صورت اين شده. در تبديل بنادهم ابراهيم به و كرد تفكيك را س�مينش ّو غ�ث و پاشيد برآن معرفت نور و يافت را تاريخى حقايق

�نه است. ضحاك اسطوره همين آن بارز نمونههاى از يكى باز كه پىبرد؛ آن ك به مشهور و گtئومات اسم به است شده برده نام مردى از باستان ايران تاريخ در

غاصب. و درباريان و سرداران توافق با كبوجيه پسرش كوروش مرگ از پس كه مىدانيم

چون كشيد، لشگر آنجا به مصريان چپاول براى و رسيد سلطنت به اشراف و روحانيان ساالنه دريافت با آن از پس و مغلوب ملل اموال غارت با نخست كه جهانگشائى و جنگ طبقه از تنها كه سپاه سرداران براى روزگار آن در داشته مالزمه ايشان از خراج و باج

اگر مىآمده. )البته حساب به ثمربخش بسيار توليدى كار نوعى مىشدند انتخاب اشراف!( توليدى« گفت »كار را خورى باج و غارت بتوان

خودكامههاى بريزم: همه دستتان رو را پاكى آب و كنم صادر كلى حكم يك بگذاريد اگر كند. و ثابت را نكته اين مىتواند راحتى به روانشناسى بودهاند. دانش ديوانه روزگار : كه كنم اصالح صورت اين به آنرا بايد بدهم بيشترى شمول خود حكم به بخواهم

نگ د�م از : همهشان مىشده چيزىشان يك د�م از تاريخ خودكامههاى در و بودهاند م�ش� و دور مىرفته. يعنى پيش زنجيرى ديوانه عالى مقام به حدوصول تا مشنگى بيشترشان

و كردهاند موس موس دوروبرشان قدر آن زاد خانه چاكران و نثار جان غالمهاى برىها، نابغه و كشيدهاند ليس را بعضىجاهاشان و گذاشتهاند بشقاب توى را د�مبشان

tشان خردمند رهبر و كبير داهى و عظيمالشأن خود به امر يواش يواش كه كردهاند چ�پان به ناگهان يكى آن است؛ داشته ورشان يابو يكهو ديگر سرىها آخر و شده مشتبه حريفان خدا شخص پسر بنده من كه شده مدعى ديگر يكى آن آفتابم، پسر من كه زده سرش و مىخزيده مامانش بستر به شبها كه است مارى نطفه كرد ادعا اسكندر هستم،

كه شد مدعى و برد ياد از را پدرش بود داده اجاره را باالخانه اول همان از كه نادرشاه اين ميان است. فقط شمشير نديده و شمشير نبيره و شمشير نوه و شمشير پسر

�نگهائى نوع آن از آقا است. اين جدا الباقى از بينوا كبوجيه حساب تاريخى مجانين بود م�ل تكان پوزهاش جلوى سرخ پارچه برىها و دور نداشت لزومى كردن خاك و گرد براى كه

بلوغ اوال همان از خودمان معروف قول به بگذارند. چون دمبش زير خار يا بدهند به تنها هم اشراف )كه وضع خل مردك مىرقصيد. اين بىدمبك و بود مستعد مادهاش

از باشد( پس خودشان چنگ تو افسارش كه بودند نشانده تخت به را او دليل همين زنجيرى كلى به كرد نواحى آن در كه بيشمارى جنايات و برآن پيروزى و مصر به رسيدن

كه افتاد روزى به و داد دست بهاش هارى به شبيه وحالتى صرع و ضعف و شد. غش{ مصريان مكافات به مصر خدايان كه است كيفرى بيمارى اين كه شدند معتقد قلبا

كردهاند. نازل براو جنايتكارانهاش اعمال�رديا. برديا بنام داشت برادرى كبوجيه { ب و داشت خبر اخوى جنونآميز حاالت از طبعا

و تاج و بكشد تماشا به حضرتش جنون كار كه است فردا به امروز البد كه مىدانست راه به نهضتهائى چندبار و داشت درسر افكارى چون هم طرفى برود. از دستش از تخت

شدن گذاشته كنار فرض به كه مىدانست و بودند تشنه خونش به اشراف بود انداخته و كرد پيشدستى كه بود بنشيند. اين جايش به او گذاشت نخواهند بهائى هيچ به كبوجيه

و داريوش رسيد مصر به برديا قيام خبر نشست. وقتى تخت به ارتش و كبوجيه غياب در دست قهريه قوه به تا تاختند ايران به و كردند آب زير را سرtكبوجيه ارتش سران ديگركنند. كوتاه را برديا

Page 7: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

صورت اين به را ماجرا است ما اختيار در امروز كه شدهئى دستكارى و قالبى تاريخ : كه مىكند نقل

نام پtس ساس� پرك كه را محارمش از يكى مصر بسوى عزيمت از پيش »كبوجيه

تا كند نيست به سر را برديا نفهمد هيچكس كه بهطورى و پنهانى كه داد مأموريت داشت دست اما گرفت انجام مأموريت بزند. اين سرش به سلطنت هواى او غياب در مبادا

راز اين از داشت مقتول بردياى به هم عجيبى شباهت كه گئومات نام به م�غى برقضا هستم برديا من گفت ندارد خبر برديا قتل از كسى او خود جز مىدانست چون و شد آگاه

نشست.« تخت بر و

مىكند: تحريف شكل بدين را ماجرا دنباله موجود ساختگى تاريخ

دروغ به فردى كه سبب بدين خواه رسيد، كبوجيه گوش به خبر مصر در كه »هنگامى به سخت نكشتهاند را برديا داده فريبش كه اين تصور به خواه و خوانده برديا را خود

به دست خشمtجنونآميز فرط از كه آن :( يكى هست روايت دو اينجا )و آمد خشم اين براثر بتازد. و ايران به تا جست اسب پشت به بىدرنگ كه اين يكى زد، خودكشى

بمرد.« آن زخم از و فرورفت شكمش به داشت كمر بر كه خنجرى ناگهانى حركت

كه مىدهد نشان جمشيد تخت است. حجارىهاى مجهول يكسره اخير روايت اين كه پادشاه. به رسد چه نمىزدهاند بركمر نيام بدون خنجر هم عادى سربازان حتى

: tمجهول تاريخ قول بر بنا حال، هر در

شتابان نهاد. آنان درميان ارتش سران با را برديا رسيدن قتل tبه راز پس ساس »پرك نام به است مغى ناميده برديا را خود كه كسى دريافتند و رساندند ايران به را خود

معينى ساعت در قبلى قرار با است. پس سلطنتى كاخهاى رئيس برادرش كه گئوماته شوند جمع جائى ديگر روز صبح گذاشتند قرار هم با و كشتند را او و بردند حمله قصر به زرنگى داريوش شود. مهتر پادشاه كشيد شيهه ديگران اسب از زودتر اسبش كه هر و

آورد، فراهم را ماديانى و داريوش اسب معارفه وسائل موعود محل در قبل شب و كرد شيهه پيش شب كامكارى ياد به محل بدان رسيدن مجرد به داريوش اسب بعد، روز و

رى، چارپاى آن همت به و كشيد است( به الهى وديعهئى البته صد )كه سلطنت ح�ش�گرفت.« تعلق داريوش

شاخدار دروغ و فريب است، ساختگى تاريخ اين مىگويد. اما اينجور تاريخ خوب،

بوده. چه واقع حقيقت ببينيم است. پس حقيقت ريشخندآميز تحريف است، بكشند؟ را كبوجيه همدستانش و داريوش كه بود الزم كه: - چه بگويم نخست اساسى فكرى دربارهاش مىبايست ديگر كه بود رسيده حدى به كبوجيه ( جنون1

كنند. او گردن به را برديا قتل مىتوانستند كه بود كبوجيه كردن نيست سربه با ( تنها2

بگريزند. اتهام اين معرض در قرارگرفتن از خود و بيندازندمىشد. بىدردسرتر برديا قتل كبوجيه كشتن با ديد خواهيم كه ( چنان3 كشيدند؟ ميان به را دروغين گئومات پاى برديا كشتن از پس : - چرا كه بگويم ديگر { سلطنت كبوجيه از پس ( چون1 { آنان و مىرسيد، برديا به حقا سرسخت مخالف اوال

عواقبش كه مىشدند شاهكشى به متهم برديا قتل با درثانى و بودند او اقدامات و اعمالكشتند. گئومات نام به را برديا كه بود بود. اين روشن

برتابند. را قتلش مردم تودههاى كه بوده آن از بيش برديا اجتماعى ( نفوذ2 كند: روشن را نكات اين مىتواند بهتر ماجرا واقعيت بررسى عبارت سند داريم. اين دست در تاريخى معتبر سند يك امر واقعيت به پىبردن براى ما

از گيرم شده، كنده برسنگ داريوش همين فرمان به بعدها كه بيستون كتيبه از است

Page 8: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

{ كه آنجا براين تاريخ تحريف براى كه چيزهائى همان مىشود حافظه كم دروغگو معموالمىكند. باز را تاريخى شيادى اين مشت است نقرشده كتيبه

{ من مىخوانم: شما براى را كتيبه اين جملههاى از يكى عجالتا

سلحشور مردم به را بردگان و منقول اموال و كشتزارها و مرتعها داريوش، »من، بازپس بود شده گرفته كه را آنچه سرزمينها ديگر و ماد و پارس در بازگرداندم... من

گرفتم.«

tشان كتيبهات در كه سلحشور مردم اين داريوش، آقاى عجبا، از غير كردهاى اشاره ب و مرتعها - كسى مىشدند؟ انتخاب اشراف طبقه از كه ارتشند سرداران و سران همان

آنها به دوباره تو كه بود گرفته دستشان از را آنها بردگان و منقول اموال و كشتزارهابازگرداندى؟

{ كه است اين است. حقيقت جا هيمن در مسأله كليد و نبود ميان در نامى گئوماته اصال از است. - برديا بوده برديا خود رسيده قتل به همپالكىهايش و داريوش دست به كه آن

و مىگيرد دست به را قدرت و مىكند استفاده دربارى توطئهچى اشراف و كبوجيه غيبت انقالب. آن حد تا - دگرگونىهائى مىزند جامعه ساختار كردن دگرگون به دست بىدرنگ

كارهاى خود سلطنت ماه هشت تا هفت مدت در برمىآيد هرودوت نوشته از كه چنان ملى فاجعه مرگش صغير آسياى سراسر در كه بهطورى مىدهد انجام فراوان نيك

او اقدامات فهرست در مىكنند. هرودوت اعالم عمومى عزاى برايش و مىشود شمرده اما است برده نام را ماليات سال سه بخشش و نظامى اجبارى خدمت از مردم معافيت

از عميقتر بسيار موضوع كه مىدهد شدهنشان نقر داريوش فرمان به كه بيستون كتيبهبوده: حرفها اين كه مىبرد نام منقول اموال و كشاورزى زمينهاى و مرتعها از بيستون نبشته سنگ

ارتش( بازگردانده. - معلوم سران )يعنى سلحشور مردم و اشراف به را آنها داريوش دهقانان به كرده مصادره را اشرافى خانوادههاى غيرمنقول و منقول اموال برديا مىشود

بوده. بخشيده كشاورزان و سلحشور مردم به را آنها داريوش كه آورده ميان به بردگانى از سخن نبشته سنگ

ملغى يكسره را بردهوار كار حداقل يا بردهدارى برديا كه مىشود برگردانده. - معلومبوده. كرده

: است نوشته خود رساله در بين روشن مورخ يك

و مالياتها بخشودن و معابد سوزاندن و مراتع و اموال صمادره به كار جريان اين »در روابط در بحران وجود دستكم( نشانه اينها، همه )و بردهوار( كشيد )كار بيگارى الغاى

است.« هخامنشى جامعه اقتصادى اجتماعى

مىنويسد: نيز دياكونف

و قيامها با برديا( داريوش شخص من عقيده به )و گئوماتا كار پايان از »پس كه بود برديا زمان نظامات احياى قيامها اين شد. هدف روبهرو زيادى مخالفتهاى

نهضت يك صورت به قيامها اين از سهتا كم دست بود. و كرده ملغى را همه داريوش و فرائورت، فرورتيش قيام فرادا، قيام از بودند عبارت سه معنىدرآمد. اين تمام tبه خلق�ه قيام پيشگرفت، خونين و سخت روشى قيامها اين برابر در داريوش پارسى، و�هيزدات{ بابل در كه چنان بهدار را جنبش سركردگان و رهبران از هزارتن سه آن يك به مثال

آويخت.«

مىگويد: چه فرورتيش كار پايان درباره كذائى نبشته سنگ در داريوش خود ببينيد

و بريدم را او بينى و گوشها خويش دست به آوردند. من من پيش كرده زنجير را »او نگه برپا من دربار در زنجير و غل در همچنان را برآوردم. او كاسه از را چشمانش

Page 9: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

اكباتانه در را او تا دادم فرمان آن از ديدند. پس را او همگى سلحشور مردم و داشتند دژ درون در اكباتانه در بودند او هواخواه كه را مردانى نشاندند. نيز برنيزه

بردارآويختم.«

} دهنده كافىلو قدر به نكردنى باور خوئى درنده و ديوانهوار انتقامجوئى اين خود اصوالدهد. خبر فرورتيش نهضت گسترش و عمق از مىتواند خوبى به و هست

و مىدانند همه را انوشيروان دارد. ماجراى بسيار سابقه تاريخ دادن نشان واژگوهه جاى به را او اگر كه كرده مواضعه روحانيان با آدمخوار حرامزاده نمىكنم. اين مكرر

به روز يك در تنها كه براندازد. نوشتهاند را مزدكيان ريشه رسانند سلطنت به برادرانش سرتاكمر، از و كردند گرفتار تزوير به كشور سراسر در را مزدكى وسىهزار يكصد قولى

دستگاه كه آورد وجود به نفرتى چنان عمل كاشتند. اين آهك چالههاى در واژگونه زنجير قبيل از كنى رنگ خر نمايشات با تا افتاد كار به آن آثار زدودن براى رژيم تبليغاتى

ساختند چنان ساختندهم. و بسازند. و فرشتهاى خونخوار ديو آن از غيره و غيره و عدل نام وقتى هم امروز كه چنان بدهند، فريب را تاريخ هميشه براى شايد توانستند كه

مىشود. متبادر ذهنمان به عادل كلمه ناخواه و خواه مىشنويم را انوشيروان عدل به نوشيروان فرخ نام زندهست

نماند. نوشيروان كه گذشت بسى گرچه

! سعدى بيچاره برگرديم. بهاش تا داشتهباشيد را برديا و داريوش ماجراى اين بارى، : چيست ضحاك قضيه ببينيم حاال به راجع مقالهئى در است گرانمايه محققى كه من دوستان از يكى حصورى، آقاى

مىنويسد: ضحاك اسطوره سپاهى، طبقه نجبا، طبقه روحانى، كرد: طبقه تقسيم طبقات به را جامعه جمشيد

كه فريدون ضحاك، از كار. بعد روى مىآيد ضحاك غيره... بعد و كشاورز و پيشهور طبقه مىدهد انجام كه كارى اولين مىبينيم مىكند پيدا دست سلطنت به آهنگر كاوه قيام با

به فريدون فردوسى، قول جمشيد. به دوره طبقات همان به است جامعه بازگرداندن: كه مىاندازد شهرها در چارچى سلطنت به رسيدن مجرد

پيشهور با كه نبايد سپاهى

هنر هردو جويند روى يك به�رزدار دگر و كارو�رز يكى گ

كار است پديد دو هر سزاوار اين كار آن جويد آن كار اين چو

زمين! سراسر گردد پرآشوب دورههاى وسط درست كه خودش سلطنت دوره در ضحاك كه مىدهد نشان ما به اين

ما بوده. البته ريخته هم به جامعه در را طبقات داشته قرار فريدون و جمشيد سلطنت جامعه طبقاتى بندى تقسيم از ما بوده.البته ريخته هم به جامعه طبقاتى تقسيمبندى از جامعه مختصات از فقط نه بندى طبقه مىدانيم. اين چيزهائى پيش هزارسال وسه دو در

تأييد را طبقات اين وجود است دست در متنش كه هم جديد اوستاى بوده، ايرانى كهنمىكند.

است مردمى ذهن پرداخته رسيده، ما به كه صورتى بدين ضحاك، اسطوره كه پيداست جامعه هرم قاعده كه ئى طبقه مردم بودهاند. آخر برخوردار طبقاتى نظام منافع از كه يا براند، اعماق به را آنها ديگر بار و بيايد فريدونى كنند آرزو بايد چرا مىدهند تشكيل را

بشود؟ آب دلشان تو قند طبقاتى نظام بازگشت از بايد چرا )كه بودهاند مرفه طبقه از كسانى اسطوره پردازندگان : يا نيست خارج ال دو از پس

مصنف خواه ، فردوسى )خواه اسطوره كننده ضبط مىرسد(،يا نظر به بعيد بسيار اين

Page 10: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

طبقات آرزوها كننده بازگو كه را ئى اسطوره زده بوده( كلك شاهنامه مأخذ به خداينامك از صادقانه طريق، اين از و درآورده مىبينيم شاهنامه در كه صورتى به بوده محروم

از برخوردار فردى نظر در كه است كرده. طبيعى طرفدارى طبقهاش و خود منافع بدبخت ور پيشه كاوه انقالبى رسالت و بشود محكوم بايد ضحاك طبقاتى، نظام منافع براى آهنگريش چرمپاره تنها و برسد آخر به پيروزى آستانه در بايد اجتماعى حقوق فاقد

سلطنتى دفش صورت به مردم و شاه ناپذير خلل پيوستگى نشان به تودهها، تحميق با آميختگى از را طبقات و است پيشين نظام به جامعه بازگراداننده كه فريدون و درآيد

بگيرد. قرار تكريم و احترام مورد بايد مىدارد باز يكديگر زبان بر چيزى او اجتماعى اقدامات از ضحاك پارشاهى بخش در فردوسى حضرت

اينكه بدون واقع در و كند، محكوم پيشاپيش را او كه است كرده اكتفا همين به نياورده دستش كف گداشته را بينوا ضحاك حق بريزد دايره رو را دلش حرف و بگويد را موضوع

انسان سر مغز شان كرده آرام براى است ناچار كه رويانده هايش شانه روى مار تا دو چرا بپرسيد فردوسى از مسخره گرفتارى اين درباره برويد شما كند. حاال ضماد آنها بر

استفاده مردگان سر از چرا ببرند؟ سر را كسانى ضماد اين تهيه براى مىبايست بكشند، را او بايد اول هم زنده آدم سر مغز به يافتن دست براى حال هر به نمىكردند؟

پادشاهى بش خوذاندن به فقط اگر ديگر. شما است دشمن دست قلم خوب، نه؟ مگر{ كنيد اكتفا شاهنامه ضحاك همينقدر نمىشود دستگيرتان قضيه اصل از چيزى مطلقا ناچار چون و است شانههايش روى مارهائى كه نشسته تخت به آمده بابائى مىبينيد مىآيند ستوه به مردم بگذارند راحتش تا بدهد خوراك آنها به جوانان سر مغز از است

قهرمان و مىنشانند، تخت به را فريدون و برمىآورند روزگارش از دمار و مىكنند وانقالب فكر مىكند. البته چوب توك را آهنگريش چرمپاره كه است آهنگرى هم انقالب اصلى{ نيست الزم كردن انقالب براى نمىدانسته عليهالحمه فردوسى نكنيد را چيزى يكى حتما غارت طبقاتى همبستگى نشانه به بايد كه بعد براى را چرمپاره اين منتها كند، چوب توك

دارد! الزم بشود علم كاويانى درفش شوندگان غارت و كنندگان روى از سرسرى كه شرطى به هم آن رسيديد، فريدون پادشاهى بخش به وقتى اما

{ كه مىشود خبردار تان شست تازه ، نگذريد مطلب بيجاره ضحاك شانه روى مارهاى اوال درنياورده را صدايش خود جاى در و كرده قايم شما از فردوسى كه چيزى و بوده بهانه

{ بوده، او طبقاتى انقالب جاهلى ضحاك دروه قهرمان آهنگر مىيابيد در حيرت كمال با ثانيادرآمده! آب از محروم طبقات منافع به خائن و پا و بىسر

{ ضحاك عليه بر مردم قيام كه مىگذاريم كنار را نكته اين از شده آزاد تودههاى قيام عمال كه است كودتائى حقيقت در و خويش منافع ضد بر است اشراقى جامعه بندهاى و قيد

كه ضحاك عليه بر اوباش و اجامر تحريك طريق از انداختهاند راه به شده يد خلع اشراف سلطنت چرا قيام پيروزى از پس خوب، كه است اين كرده. سؤال نشين خاكستر را آنها بقول و است سلطنتى خانواده از دليل: فريدون يك به فقط مىشود؟ تفويض فريدون به

{ بنده اين )كه سلطنتى خون يعنى دارد، شاهنشهى فر فردوسى فرمول از مطلقااست! جارى رگهايش ندارد(تو اطالع خونى چنين شيميائى

مىكند. تكيه رويش مدام فردوسى كه است موضوعى فرشاهنشهى اصطالح به اين نيستند جامعه رهبرى مقام به رسيدن شايسته عادى مردم كه عقيده اين در او تعصب

باشد: آشكار بهتر انوشيروان داستان از شايد پيدا خبر بعد ها سال و مىبرد سر به دهقانى دختر با را شبى اصفهان از عبور هنگام قباد

بعدها كه آورده دنيا به زرى كاكل پسر يك برايش شاهنشاه شبه يك همخوابه كه مىكند است ممكن نمىشود. مگر كه اين مىرسد. خوب، سلطنت به و مىگيرد نام انوشيروان

چقال بقال طبقه شاهى نه من هشت زن يك از جورى همين جمچاهى پادشاه چنان يك{ كه است اين باشد؟ آمده دنيا به و مىگيرد قرار تحقيق مورد دختر نژاد ترتيبى به قبال

تركه تخم از دختره نيست، نگرانى جاى هيچ نخير، كه مىآيد عمل به كاشف بىدرنگاست! جارى رگهايش در شاهان خون و است جمشيد

بگويد: نمىتواند كه است كسى تنها ضحاك فردوسى، شاهنامه تاجداران همه ميان در ايزدى فره با شاه منم موبدى همم شهريارى، همم

Page 11: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

بلكه نيست دربارى اشراف حتى و شاهى دودمان از ضحاك كه مىكند ثابت خود اين و برخاسته. مردم توده ميان از كه عادى است فردى

مىكند. مىگويد: اشاره نكته اين به دقيق بسيار حصورى آقاى است جدا دادهاند ديگر دورههاى به كه الهى جنبههاى از كلى به دوره اين كه آنجا »از

چنان اسطوره پردازنده نظر در ضحاك ... اين است انسانى دورهاى كه پذيرفت بايد ايرانيش اسم به اژدها( و )يا آژدهاك ايرانى لقب به ديگر كه است كرده جلوه ناپاك

خود خيال به و خوانده تازى بخصوص و ايرانى غير يكباره را او نكرده توجهى بيوراسپ امر عليه بر آنها از يكى نخواسته خدا كه است سترده ايرانيان دامن از را ننگ اين

كند!« علم قد طبقاتى نظام چون مقدسى داريوش كه است غاصبى گئومات همان درست فردوسى ضحاك اسطوره رد كه وقتى

از كنيد نگاه نوشته ضحاك درباره بيرونى ابوريحان آنچه به شما بود. اگر ساخته برديا از بسيار بسيار نكته مىكنيد. يك حيرت بيستون نبشته سنگ مطالب با او مطالب شباهت

{ اين و ضحاك، دوره در « است كدخدائى در »اشتراك اصطالح ابوريحان متن مهم دقيقا به كنيد آوردهاند. توجه وارد نيز بامدادان مزدك به كه است آورى شرم تهمت همان حد از بيش خصوصى مالكيت هرگونه ضحاى! - مزدك و مزدكى معتقدات شدن نزديك

اموال شمار در زنان اشراف، مىكرد. براى تبليغ را اشتراكى مالكيت و طرد را نياز حكم حرامزادگى كمال در كه بود انسانى. اين جامعه از نيمى بمعنى نه بودند خصوصى

است. خواسته مردان تمامى تعلق در نيز زنان كردن متهم را او و دادند تعميم را مزدك آورى شرم تهمت همان داده نسبت ضحاك به بيرونى كدخدائى« كه در »اشتراك آن

شوهرى و دامادى معنى به كدخدائى زيرا شد، بسته نيز مزدك آئين به بعدها كه است تاريخى اظهارات دورهئى به راجع بيرونى كه بماند ديگر كدبانوئى. حاال مقابل است،{ و است اسطوره كه مىكند ندارد! تاريخ صورت لزوما

مىدهد: ادامه جمله اين با را مقالهاش حصورى آقاى ما نبايد درآمده آب از جادو و ماردوش مردم منافع حفظ گناه به كه ضحاك حق »احقاق

قديمى قالب دوباره فريدون كه دارد: مىبينيم باز جمشيد داستان كردن دنبال از را به را جامعه و مىدهد خاتمه ضحاك دوره تالطم به و مىكند پيدا را ايرانى كهن شاهانمىبرد.« جمشيد كه مىبرد راهى همان

*** اشتباه، به ، غلط به ما را تاريخى بردياى يا افسانهاى ضحاك حكومت كه دوستان مىبينيد

كردهايم. تلقى فردى بيداد و جور و ظلم و خودكامگى و استبدادى حاكميت از مظهرى كتيبه شهادت به كارنامهاش كه را خود باستانى شخصيت تنها شايد ديگر عبارت به

اقدامات از سرشار كرد مىتوان استخراج شاهنامه خود از كه مداركى حتى و بيستون و طبقاتى منافع اساس بر فردوسى كه سوئى تبليغات اثر بر است تودهئى انقالبى

را كاوه آنگاه و مىكنيم مال لجن وجهى بدترين به كرده او براى خود شخصى معتقدات عنصرى نهائى تحليل در را كاوه كه حالى در مىآوريم حساب به ئى توده انقالب مظهر

است. مردمى ضد به كرده عنوان گربزى سر از فردوسى كه سخنى بست در پذيرفتن ترتيب اين به

معتقدات يا طبقاتى منافع كه او گناه نه است ما بىدقتى گناه منزل، آيه يك صورتداشته. نظر در را خودش

بلندگوهاى با رژيم است. هر استثمارى و ارتجاعى سوم، جهان در رژيمها سياست از و مىكند تبليغ مىبيند خود سود به يا مىخواهد خود كه را آنچه فقط سو يك از تبليغاتيش

نفع سياست با كه ئى انديشه و فكر هر انتشار از اختناق و سانسور با ديگر سوى نگفته شما به محققى هيچ كنون تا كه مىشود. مىبينيند مانع ببيند تضاد در خود پرستانه

- مبارزه اين از پيش سال هزار حدود او خود زمان در اگر فردوسى، شاهنامه كه است بايد امروز مىكرده ترغيب را زده سلجوقى تركان زده خليفه زده عرب ايران آزادى براى

به شاهنامه از سابق رژيم بسته. بلندگوهاى چشم با نه شود برخورد بدان آگاهى با اگر و نيست خبرى ايران ملت از آن در آنكه حال مىبرد ايران« نام ملى »حماسه عنوان بود اين جز اگر مىكند. خوب، متجلى شاه كلمه در را ملت و وطن مفاهيم جا همه هست

اعصاب توى زورخانه دمبك ضرب به صبح روز هر ايران در رائيو تأسيس ابتداى از كه

Page 12: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

ما به تازه و است؟ صيغهاى چه شاهنشهى فر روز امروزه نمىكردند. آخر فرويش مردمبشناسد؟ را ديگرى سياسى نظام نمىتوانسته مطلقه سلطنت جز فردوسى كه چه

آن در و مىكريد تأليف ئى رساله يا مقاله يا كتاب برمىداشتيد شما اگر ايران در مردم توده از پس ندارد شاهنشهى فر كه است ضحا فقط شاهنامه در كه مىنوشتيد و برداشته ميان از را اجتماعى محدوديتهاى دليل بهمان و فالن به آدم اين و برخاسته،

حكومت نظرفردوسى خالف به حكومتش پس زده اجتماعى عميق اصالحات به دست به را جمشيد تركه و تخم از يكى اما كرده قيام او بر نامى كاوه و بوده، خرد و انصاف

براى انقالبى ضد كودتائى مىشود تعبير كاوه قيام به آنچه واقع در پس نشانده او جاى اين نمىكردند آستينتان به چوب اگر بوده، گذشته استثمارى روال به اوضاع بازگرداندن

و نمىدادند انتشار اجازه زمينه اين در شما تتبعات ماحصل به كم دست كه هست قدر سر بر كه مىكوبيدندتان. چنان وسيله هزار به مىرفت در دستشان از نحوى به هم اگر

رأى وقاحت كمال در رژيم فرهنگستانى پشمى شاخ استادان حافظ، از من برداشتهاى جلوى بكلى شد عوض اوضاع كه هم بعد و كشيد، محاكمه به بايد مرا كه فرمودند صادر

گرفتند. را انتشارش نبشته سنگ توى شاهنامه، هستند: توى آنجا و دارند وجود واقعيات و حقايق خوب. پس

دادهاند، قلم به الحاد و كفر را شان خواندن كه كتابهائى توى حافظ، ديوان توى بيستون، و دولتها كه چيزى هر توى و نمىدهد را ديدنش اجازه سانسور كه فيلمى توى

هزار به و انديشه تخريب از پيشگرى نام به بدآموزى، نام به ، اخالق نام به سانسورشان هر شوند. در مانع آن با مواجهه از را مردم توده مىكنند سعى ديگر بهانه هزار و نام

حق خودم به من داده قلم به االنتشار ممنوع را چيزى كه حاكمى رژيم هر دنيا، گوشهكند. پنهان من از مىخواهد را چيزى و هست كلكى رژيم آن كار در مىكنم فكر كه مىدهم

نمىگذاريم كه:»ما مىكنند توجيه عبارت اين با را سانسور اعمال نظامها از ئى پاره هم خودشان كند.« آنها مختل را مردم و ما و فكر سالمت و بشود مان بدن وارد ميكرب مخالف انديشهآ با برخورد در فقط جامعه فكر مىگويند. سالمت مهمل كه مىدانند

با را منطقت من كه مىانديشى درست بدانى مىتوانى هنگامى فقط مىماند. تو محفوظ كه كنم اصالح را سخيفم عقيده مىتوانم هنگامى فقط . من كنم تحريك نادرستى انديشه

به بند پوزه كه تو پس ندارد، خريدار مزخرف باشى. حرف داشته كفتن سخن اجازه تو فريب را مىترسى. مردم من انديشه نفود از من، انديشه درستى از مىزنى من دهان

چرا پس هستيد؟ جامعه فكرى سالمت شود. نگران آشكار فريب نمىخواهى و دادهاى بر واكسناسيون همين گرو در تنها جامعه فكرى سالمت مىشويد؟ آزادش انديشه مانع مىشود. آشكار تعصب تب نخستين با درست عوارضش كه است جاهليت و خرافات ضد

زيان تعقل و فكر شگفتگى از كه است. آنها الزم انديشه آزادى فقط عقل سالمت براى احكام مردم تودههاى مىكوشند و مىكشند ديوار روشنگر انديشههاى جلو مىبينند

انديشههاى و بپذيرند انگيزى بحث سخن هر جاى به را آنان شده بندى بسته فريبكارانه زيزسازى شده داده تشخيص مفيد برايشان كه قالبى احكام همان اساس بر را خود

راه براى باشد دستداده از را خود فكرى خالقه قدرت سان بدين كه ئى كنند. توده براى حتى و شعور كردن پيدا و خويش اجتماعى قدرت شناخت و حقايق به جستن خويش جامعه به انديشمندان فكرى فعاليت به محتاج خود انسانى حقوق به يافت بتوجه رياضتى باشد شده مدفون خدعه و فريب اعماق در اينچنين كه حقيقتى كشف زير است

پشتيبانى جاهالنه تعصب فقدان و انديشى آزاد با مىبايد قطع طور به و مىطلبد عاشقانهبود. نخواهد شرايطى چنان گرفتار توده خصلت در ناگزير هم اين كه بشود

چقدر حقيقت كه اصل اين دادن نشان براى بود نمونه يك برديا با ضحاك ماجراى اين مشكل چقدر خقيقت رخساره از فريب غبار زدودن حال، عين در و ، است پذير آسيب

مايل كه فردوسى، به نسبت تعصبى چنان با باشند كسانى تاالر همين در بسا است. چه فقط بكشند، بيرون گردنم پس از را زبانم و بجوند مرا خرخره حرفها اين دليل به باشند

آن از كشيدن دست و شده معتقداتشان جزو امروز هزارساله دروغ كه جهت اين بهاست. مقدور غير برايشان

شد.« خواهد گفته روزى سرانجام حقيقت و نمىماند ابر زير »آفتاب گفتهاند ما پيشينيان ماكه عصر در اما بوده پذيرفتنى و داشته قبول قابليت روزگارى شايد حكم اين

Page 13: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

نيست آن فرصت روى هيچ به شود مبدل عظيم ئى فاجعه به مىتواند خطائى كوچكترين با حقيقت روزگارى روزى كه گيريم پيش صبر و بنشينيم و بگذاريم دست روى كهدست

بدهد. مان نشان ابروئى كوشه و بيايد لصف سر ب ما منطقى تفكر از ئى دستمايه چنان به را خود بايد نشستهايم اينجا كه ما از يك هر امروز

بيابيم. بىدرنگ را پنهانگاهش و بكشيم بو را حقيقت بتوانيم كه كنيم مسلح هر است. ر شده تقسيم متعديدى اردوگاههاى به جهان كه مىكنيم زندگى عصرى در ما

دوستان، واداشتهشده. اميدوارم بتى پرستش به اردوئى هر و بردهاند باال بتى اردوئى تعبير هست آنچه جز كونهئى به مرا سخن نه ، بزنيد چپ على كوچه به را خودتان نه كه{ من كنيد. اشاره تفسر و { كه نيست نوبالغان پرستى بت و سازى بت به مطلقا مايكل مثال

مىآيد. در خدا بصورت شان براى اى حرفه خور كتك كلى، على محمد يا قرتى جكسن شخصيت كيش آورتر خجلت بسيار و انگيزتر اسف تر، كودكانه بيمارى به من اشاره و ، طبق طبق ها افاده مىشود، ادعامان هم كلى كه آنيم. مائى گرفتار ما اكثر كه است} دهنده نجات كه مىدانيم متعالى انديشههاى و افكار چنان به مسلح را خودمان مثال

{ است. بله، جديد بردگى يوغ از بشريت را شخصيت كيش و مىزنم هدف به مستقيما و است ما همه به مبتال كه مىگويم را جديد عصر آور شرم پرستى بت مىگويم. همين

به هركدام تا نيتها حسن از ئى مجموعه پراكندگى عامل و افتراق نقطه است شده زندانى آن درون را خودمان و ببرين باال را تعصب حصارهاى خودمان گرد خودمان دست

آنان انديشههاى مشعل از و مىگذارد احترام بشريت برگزيدگان به كنيم. انسان خود اجتماعى و زمينى برگزيدگان از كه لحظه آن از درست اما مىگيرد روشنائى روا توهين برگزيده فرد آن به فقط نه مىكند پرستش قابل آسمانى بت ساخت شروعبه

كه خردمند آموزگار آن تعاليم برخالف ، برگزيده فرد آن نيات رغم على بلكه مىدارد و سياهى اعماق به ديگر بار كشد بيرون نادانى و تعصب اعماق از را او است خواسته المحاله پرستى شخصيت مىشود. زيرا سرنگون جاهالنه تعصب و ابتذال و سفاهت بيمارى متأسفانه اين و مىكشد، دنبال به را دگماتيك قضاوت و مغزانه خشك تعصبمىزند. خود ريشه به تيشه خود دست با آن به مبتالى فرد كه است انگيزى خوف

بورزد؟ تعصب خود باورهاى و افكار به نسبت بايد چرا فرهنگ صاحب خردگرى انسان نمىتواند كه را است: چيزى فرهنگ فاقد تعقل بى جاهل آدم كار ورزيدن تعصب

و مىپذيرد ساخته پيش دربست اعتقاد يك صورت به كند فكر منطقى طور به دربارهاش بايد آفريده، اين را تو بگو بدهد نشانش را مىدهد. چوبى نشان تعصب هم موردش در

تمام دوغم. كارش من بگوئى دفعه سيزده بار هر بزنى تخته شلنگ دورش بار سه روزى اسن و مىكنى كه حركات خراب! اين خانه بگو اش به برگرد ديگر سال چند است. برو - مىآيد؟ پيش چه ندارد! - مىدانيد معنى مىكنى بلغور عبادت عنوان به كه مزخرفاتى

گوش را سرت حربى كافر عنوان به مىكند درازت مىپرستد كه چوبى همان پاى مىگيرد شرمنده بنده اين به بفرمائى تعصب. حاال مىگوئيم اش به را مىبرد! - اين گوش تا

را خودمان كه ما دادن نشان تعصب است، جاهالنه بابا آن دادن نشان تعصب چرا بگوئيدعاقالنهأ مىكنيم فرض هم درايت صاحب

بردارى بهره كه است تودهها ورزى تعصب خاصيت همين از درست هم ها رژيم تبليغات عظيم نهضت است. از محسوس بسيار گرفتارى اين ايرانىها ما براى كه مىكنند. دست

يك كه متعددى علل به كنيم، استثنا را آن نفوذ و نضج داليل و بپوشيم چشم كه تصوف است كرده تحميل ايران به موسوم قلمرو بر را ساله پانصد و هزار دو سنتى خفقان

درستى به - هرگز نبوده كم هم چندان تعدادشان قضا از - كه ما وطن انديشمندان را عقايد و افكار نادرست و درست و ناشايست و شايست و ناپاك و پاك اند نتوانسته

نهند. ميان در جامعه با بايد كه چنان هم فرهنگ و انديشه كرد، كورش جاهالنه تعصب و ماند بىسواد و نادان و غافل كه توده

حرفهاى تبليغاتچىهاى ، نتيجه در و مىشود محبوس خودش الك در و مىافتد پويائى از جبار لقب كنند. وقتى پذيرش قابل عامه تعصب زمينه بر را ئى انديشه هر مىتوانند

است الله ذكرش و فكر همه كه ياروئى ، الله ظل بگذارند را صفى شاه مثل آدمخوارىكند؟ چه

مىدهم: هم نمونه

Page 14: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

به را خود فرهنگ تمام است توانسته ملتى آن طى كه مبارزاتى ترين پرشكوه از يكى به بياورد ميدان به را خود فرهنگ تمام است توانسته ملتى آن پشتوانه به و بياورد ميدان

است. بوده ايران در تصوف نهضت بمالد خاك به را اشغالگران پوزه ان پشتوانه و مساوات شعار با اعراب كه خوردند را سبزى باغ در فريب ايرانيان كه ميدانيم همه

خوارگى فريب اين به هم ايران اجتماعى بود. بحرانهاى داده نشان آنها به انصاف و عدل و نگرفت صورت كشور از دفاعى گفت مىتوان كه آنجا تا بخشيد بيشترى تحرك

شعارهاى ايران به ورود با اعراب شد. اما گشوده مهاجمان روى به درون از دروازهها با فاتح رفتار الواقع فى كه گرفتند پيش در ايرانيان با روشى و كردند فراموش را خود

پياده وقتى ك رسيد بجائى ايران در گرد صحرا عرب بود. كار برده با خواجه و مغلوب و سگ اگر بگويد كه رسيد آنجا به بماند. وقاحتش مركب سوار نداشت حق ايرانى بود

است! باطل عرب نماز بگذرد نمازانه جلو از ايرانى و خوك به خود هنرى مظاهر به و داشت عميق فرهنگى كه ملتى به فرهنگ بى بيابانگرد عرب

معصيت رقص است، مجگروه شعر است، حرام موسيقى گفت بود دلبسته شدت محض ( كفر پيگرتراشى و چهرهسزى و حجارى و )نقاشى تجسمى هنرهاى است،

آن جنگ به و ايستاد تحريم اين برابر در و پاخاست به فرهنگش همه با ايرانى است. اما فجيع صورت آن به را هنر و فرهنگ و ذوق تجلى گونه هر كه دينى همان بنياد بر و رفت و را موسيقى و را زمينى شعر ترين عاشقانه و تراشيد را تصوف نهضت بود كرده منع

معمارى عنوان به را معمارى برد. زيباترين خانقاهها به سماع و قول قالب در را رقص آنها در رنگ كه آورد وجود به مزار آن و مسجد اين باالى گنبدهائى و داد ارائه اسالمى

و ممنوعه عقده تجلى قيقت به آن هاى نقش و طرحها و است منجمد مويسقى تمامى بلكه بخشيد نجات را ايرانى فرهنگ فقط نه نهضت رقص. اين سركوفته

همچون نمادين اشكال و عناصر طريق از هم را ايرانيان عربى ضد و ملى احساسات به لحاظ اين از ايران اسالمى هنرهاى نقوش چپاند اسالمى هنر خورجين به متلكى{ مطالعه قابل راستى كه است. سروى سرو همان جقه بته به موسوم طرح است: مثال

جاودانگى نشانه و بوده، مقدس درخت ايرانيان براى و مىآيد زرتشت آئين فراسوهاى از ايد. ديده جمشدى تخت هاى كارى كنده در را آن رديفهاى البد كه ابدى، و سرسبزى و

ميوه انار همان مىگويم بپرسيد من از اگر نيز، اسليمى به معروف طرح دواير و ها قوس يادآور كه مىماند آتش شعلههاى به گلشن و شده استيليزه كه - است زرتشتى مقدس

مىماند. كيانى تاج به سرش و است آتشكدههابگويم: تان به را ترى تلخ حقيقت بگذاريد نگند« به تمرين و نگيرد »ياد »نياموزد« اگر اگر است ما مغز كه ئى پيچيده دستگاه اين

دادش به مغزش نه بشود بزرگ گرگها با جنگل تو آدميزاد نمىارزد. اگر سياه پول دو دنيا ديگر جاهاى كند. با كشف توانست خواهد را ناطقهاش قوه حتى نه و رسيد خواهد امكان تعقل، امكان تاريخش طول تمام مادر ملت توده خودمان ايران در ندارم، كارى در كه اين نداشته. البته مىگويند مغز اش به كه را چيزى اين گرفتن كار به امكان ، تفكر برسند ظهور به سينا ابن و بيرونى و حافظ و خيام و خوارزمى چون نواقغى ملتى تاريخ

{ ديگر مطلبى اجتماعى انقالبى اند نمىتوانسته امثالهم و خيام و خوارزمى كه است. اوال و آيد، توده كار به كه است نبوده چيزى هم شان دانش و برانند پيش به يا بريزند زح را

زبان همه شاعران همه سر تاج من اعتقاد به كه هم حافظ چونه غولى بهتر! تاره همان بود خواهد چه سرنوشتش گرفت قرار توده دسترس در وقتى سات ها زمان همه در ها

بگيرند؟ فال ديوانش با كه جزاين توده اين كه مىدهد نشان ما تاريخ ولى مقصر، يا است قاصر ما ملت توده نمىگويم من

اجتماعيش عينى تجربيات از كاه هيچ ندارد، جمعى دست حافظه ندارد، تاريخى حافظه به كارد هرجا نتيجه در و است نگرفته ئى بهره آن از گاه هيچ و نياموخته چيزى

را عرضى حركت اين و ديگر ابتذال به ابتذالى از غلطيده، پهلو به رسيده استخوانش ولى نيستم انقالب متخصص . من فريفته را خودش انگاشته پيشرفت جهت در حركتى

بى ارتش مثل انگيخته خود نخورده. انقالب آب انگيخته خود انقالب از چشمم وفت هيچ دشمن دست به گزك شدن اشعال براى و خوردن شكست درد به بيشتر در فرمانده

حافظه كه . ملتى آوردن در دشمن روزگار از دماد و دادن شكست تا مىخورد دادن

Page 15: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

شود »شكوهمند« توصيف مقطعى لحاظ از كه هم اندازه هر به انقالبش ندارد تاريخى از اردجاعى چيزى امر نهايت در . يعنى شد عرض كه مىآيد در صورتى آن به نهايت در هار عرب فريب كشيدهاند گردهاش از تسمه كه زردشتى آيد. روحانيان مى در آب

به عرب فشار از كه بعد سال دويست و مكند، باز شان روى به را مىورد. دروازهها عناصر و مىكند هندوستان ياد فيلش دوباره انداخت براه را تصوف نهضت و آمد ستوه

تاج به انار جقه شباهت از و مىكشد پيش انداخته دور خشونت آن با كه را زردشتى ولى مىرود پيش هنرش مىآفريند اسليمى طرح ها عرب دماغ سوزاندن براى كيانى كه وسط مىافتد سياسى داليل به اسمعيل ميكند. شاه واپسگرائى عمل در جامعه

كشور زيرا است وب بسيار سياسى لحاظ از كنيم فرض كه )كارى كند شيعه را مملكت از قيمت مىشود: به تمامى سنگينى بهاى به كار اين مىدهد( ولى نجات اضمحالل از را

ميليون نيم حدود جان بهاى به جمله آن از و ايران، در دانش و هنر و فرهنگ رفتن دست سنيگرى از دست نمىخواهند و نيستند ديگرى مذهب قبول به حاضر كه آدميزادى نفر

شيعه شمشير ترس از كه توده همين الله. اما ولى على بگويند اذانشان توى و بردارند تعصبى چناتن و مىبرد ياد از را موضوع كلى به بعد چندى كرد گرى شيعه به تظاهر يا شد

كه شاهش مىشود. به قبول كن! حتى تماشا و بيا كه مىشود تاريخيش حافظه جانشين} مرشد مىگويد على آستان كلب گذاشته را خودش لقب و دارد هم مذهبى رياست ضمنا

يافته دست براى و مىگذرد جهانگيرى و مىزند شمشير دين اعتالى براى ركابش در و كلمىكند! توبره به كشور آن خاك كشور فالن پادشاه شرعى زن به

مان: مطلب به برگرديم قلب از درست و داد هم دست به دست شعر و موسيقى و رقص و نقاشى ، بارى

زيبائى از سرشار فرهنگ اين غريو و آمد در تپش به ها خانقاه ميان از ، اسالمى مراكز{ خلفاى قصور در حتى مبارزه و مقاومت رهبرى اينجا افكند. تا طنين هم مسلمان ظاهرا

صوفى به وحدت شدت با كه خلفا دربار رغم على و بود انديشان آزاد و متفكران با خانقاهها كه كرد پيدا نفوذ آنجا تا تصوف بود پرداخته سركش صوفيان قمع و قلع و كشى} درآمد. مذهبى اصلى مراكز صورت به عمال

كه اسالمى و بوده چه عربى اسالم بدهم نشان كه نيست آن مجال اينجا متأسفانه سران از يكى معتقدات از كوتاهى نكته مىتوانم . اما چه ساخت آن از ايرانى تصوفاست: خروار نمونه مشت كه كنم، نقل را صوفيه

اكبر« »الله كه برخاست اذان بانگ بيرون از و خانقاه، در بودند آمده گرد »صوفيان بزرگ خدا از منه. )من اكبر انا :- و گفت و جنبانيد سرى خدا«. شيخ است )بزرگترم!(«

به را خودش اجتماعى سياسى نقش كه آن از كشيد؟- هيچ. پس كجا به تصوف كار اما به و كردند خالى مليش و فرهنگى درونمايه از را آن ايران پادشاهان رساند انجام

ساختند معطله آلت ازش و آوردند درش مسلكى درويش و مفتخورى و پفيوزى صورت خون و كنند افتخار عرب خلفاى دربار سرسپردگى و نوكرى به بتوانند تر مزاحم بى تا

بريزند. را طلبان استقالل و وطنواهان هايم برداشت ئى پاره نيست بعيد و دادم كه بوده فشرده و اجمالى طرحى اين البته

چه و بود چه عظيم نهضت آن كه بگويم بتوانم تا دادم را طرح باشد. اين هم ناردست تصوف گفتند روز هاى سياست اقتضاى مزد به قلم مغرض مورخان كه ها بعد شد. اما

را حكم اين ما نبوده، مسلكى درويش و گدامنشى و مفتخورى جز چيزى اول همان از. پذيرفتيم منزل وحى مثل

بوده، انصاف و عدل مظهر طلب فرصت باز دوزه دو آدمكش انوشيروان گفتهاند اگر به ريگى يا كرده اشتباه فردوسى اگر و ايم پذيرفته منزل وحى مانند هم را حم اين

و كرده تحصيل طبقه حتى جازده، صورت آن به را ضحاك اسطوره و داشته كفشپذيرفتهاند. منزل وحى مثل را او حكم نيز ما حقيقت مشتاق

دو عنوان به را ضحاك اسطوره يا تصوف نهضت درباره نادرست قضاوت موضوع من آسيب چقدر حقيقت كه بدهم نشان عزيز دوستان شما به تا كردم مطرح تاريخى نمونه و قضاوتها راه سر بر حرامزادگانى چه باشيد آگاه تا آوردم را نمونهها است. اين پذير

و دهند جلوه ساله را سفيد و دوغ را دوشاب افسونى به ىتوانند كه اند نشته ما برداشتها

Page 16: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

در كه آنچنان تا آوردم را نمونهها كنند. اين قالب ما به قنارى جاى را كرده رنگ بوقلمون هاى نگرانى بپردازم، هايم نگرانى به كه آن براى باشد زمينهاى گفتم صحبتم ابتداى

مىكشد. حاال هايم استخوان به اره و مىتراشد را روحم ، آينده از فردا، از كه جانگزائى تعصب مرزى درون شرايط در كه بگويم شما به مىتوانم آوردم وجود به را زمينه اين كه وانسانى اجتماعى رسالت به كردن عمل امكان كوچكترين جامعه روشنفكران براى اگر

هم را بختيارى اين و هستيد جامعه آگاه و تحصيلكرده طبقه كه شما از ندارد، وجود پذيرفته هرگز بپردازيد خودآموزى به اختناق دسترس از دور چندگاهى كه داشتهايد

ناكرده انديشه و نسنجيده و كنيد تلقى منزل وحى را ايسمى هر و حكمى هر كه نيست از چندصباحى كه دارد وجود شما براى امكان بپذيريد. اين را پيشساختهئى حكم هر

سود داريد فرصت كه آنجا تا امكان اين پساز باشيد، برخوردار انديشيدن آزادانه نعمت شرايط در كه باشد پذيرفتنى سخن اين ايران دانشگاههاى دانشجوى يك از بجوئيد. اگر

براى وسيلهئى و داشته روفتهئى شسته ظاهر كه مىشود احكامى قبول به مجبور ناساز شما هيچيك از سخنى چنين بارى نبوده، دراختيارش احكام اين لنگىهاى سنجيدننيست. پذيرفتنى

بستانهاى بده به جدلها، و بحث اين به هست. شما جدل و بحث مجال شما براى فردا دارد. زيرا بستگى آن به ما فرداى حيات زيرا ناچاريد، موظفيد، محتاجيد، فكرى، بروم بهغلط من اگر و مىاندازى بهخطر مرا هستى و سالمت كنى اشتباه تو اگر دوباره

{ بيشتر ندانستن هيچ خطر از دانستن كم مىكشم. خطر بيراهه به را تو است. واقعا ايمان«. بالى فقيه نيمه است جان بالى حكيم »نيمه كه ما قديمىها گفتهاند راست

دست بىهدف و بىفكر و مىجنبد ناگهان چون هست، بالقوه خطرى خود توده ناآگاهى مبدل فاجعهئى به بالقوه خطر آن كنى انديشه درست نتوانى تو اگر اما مىزند؛ بهعمل

مىشود.{ آيا كه بكشيد محاكمه به را خودتان هرلحظه در بايد شما مىكنم و مىگويم آنچه واقعا

انسانى شرافت از اگر كه كنم ادعا دغدغهئى و نگرانى بىهيچ مىتوانم آيا است؟ درست ضمانت اين ترديد بىلحظهئى بشود من برداشتهاى و انديشهها صحت ضامن بخواهم خود

كنيد، اشتباه نداريد حق بلغزيد، نداريد حق بدانيد، كم نداريد حق شما پذيرفت؟ خواهد را اشتباه احتمال از و كنند تلقى صرف حقيقت را توهماتشان مىتوانند ديوانهها فقط زيرانگزد. ككشان هم به گذشته از كه آيههائى و احكام از هيچيك به نداريد حق بگويم: شما را آخرم حرف

راه سد بىمطالعه باشيد. ايمان داشته ايمان پذيرفتهايد را آنها چشمبسته و رسيده امروز به و مىطلبد مطلق ايمان خود اتباع از كه است دروغ و فريب است. فقط بشرى تعالى

كه است شك تنها و تنها كه چرا مىشود؛ سياه روىتان آورديد شك اگر كه مىكند تلقين آنها آيهاى هيچ فرمولى، هيچ دگمى، هيچ حقيقتجو متعهد مىرساند. انسان حقيقت به را آدمى

و بسنجد، منطق و عقل كارگاه در را آن كند، تعقل آن در نخست اينكه مگر نمىپذيرد را دريابد. وقتى منطقى و علمى متقن داليل با را حقانيتش كه شود معتقد آن به هنگامى تركند، يكسان به مرا نمىتواند رودخانه دو آب كه باشد كرده مجاب مرا ديالتيكى منطق

تجربه فالن پيروزى شرايط اينكه مگر كنم؛ شك نيز تاريخى تجربههاى به دارم حق من دونقطه ميان فاصله نكند. - كوتاهترين تفاوت من جامعه شرايط با سرموئى تاريخى

روشنتر آفتاب از نكته همين كه آموختهاند بما هندسه در اما بىگمان، است راست خط مهمالتى به حال همان در ما بود. و نمىتواند اعتنا قابل نشود اثبات علمى بهطور تا هم

خنده به خود سفاهت از كنيم نگاه آن در عقل چشم به ذرهئى اگر تنها كه مىآوريم ايمانمىافتيم.

بيندازيد: جهان موجود اديان به نگاهى يك و بوديسم و موسى دين تا بيائيم بگيريم بتپرستى از مذهبى، و دينى ايمان و اعتقاد

{ چه، و چه و مسيحيت و زردشت آئين از ارثى بهطور دربسته صندوقچه يك مثل معموال جمع سقف اين زير كه ما همه يقين، به قريب احتمال مىشود. به منتقل فرزند به والدين

از صحبت اينجا داشتهاند. البته ما والدين كه هستيم مذهبى به مذهبيم اهل اگر شدهايم، به دين، تاريخ، از مقاطعى است. در نخستين و اصلى تنه دين. دين، نه است مذهب پيش جداسرى و مىرويد آن از شاخهوار مذاهب و مىشود انشعاب گرفتار مختلف داليل

Page 17: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

حدود به امروز كه داشته مذهب يا شاخه چند و هفتاد اسال دين مىگيرد. گويا{ هم مذهبى رسيده. هر صدوسىوچهل دارد. افراد روحانيت جامعه يك خودش براى طبعا

و است برحق ايشان مذهب تنها كه معتقدند المحاله هم هرمذهبى روحانيت جامعه چنين اگر چون قبول، هم مىكنند. - اين زيادى غلط و كفرند ديگر اديان و ديگر مذاهب

كنند. اختيار ديگرى دين بروند بايد كه باشند نداشته اعتقادى باقى دين و كفر دعواى در زمين روى را جهان موجود مذاهب لحظه يك ما حاال

بيندازيم: نگاهى بهشان باال، آن از بيرون، از و بگيريم اوج خودمان بگذاريم كارى آن ارتودكس و گريگورى و كواكر و انجيلى و پروتستان و كاتوليك )با مسيحى

و حنفى و شيعه و سنى )با مسلمان است(، داخلى جنگ مقوله از اينها چون نداريم، دائوئى و كنفسيوسى و شينتو )با بودائى نداريم(، كارى هم اسالم ديگر مذاهب و حنبلى

آفتابپرست، بتپرست، مانوى، مهرى، زردشتى، نداريم( برهمائى، كارى هم اين من مذهب فقط كه اعتقاد اين با همه يهودى... و گاوپرست، شيطانپرست، آتشپرست،

است. برحقمىشود: مطرح سئوال يك براىمان مىكنيم نگاه باال از رفتهايم كه ما خوب از يكى فقط كه مىكند حكم باشند. عقل برحق مذهب نمىتوانند كه اينها همه باالخره نيست. و مناقشه مثل در و است مثال يك فقط البته من باشد. منظور برحق همه اين حكم رد يا حكم مذهب آن و مذهب اين بودن ناحق و حق به كه نيستم مقامى در هم من

بودن برحق به بودائى كاهن آن ادعاى بهصرف من كه بگويم مىتوانم را اين كنم. اما را مذهبش او كه ساده بسيار دليل اين به تنها چرا؟ بياورم، ايمان است محال بوديسم،

را آن و رسيده ارث بهاش مذهبش بلكه نكرده انتخاب ديگر مذاهب بررسى طريق از درست ادعايش ندارد جهتى هيچ پس است، پذيرفته انتخاب حق بدون و منطق بدون

برحق بودا دين مىگويد سست بسيار دليل اين به و برده ارث را باشد. بودائيگريش مىگفت مىبرد ارث به را بتپرستى و مىشد متولد بتپرست خانواده يك در اگر پس است؛

{ كه كنيم قبول هم لحظه يك اگر است. حتى برحق بتپرستى برحقى دين بوديسم واقعااست. ياوه بابا آن حرف باز است،

خودش منطقى تجربه با خودش كه مىدهد نشان اعتقاد چيزى به فقط ذىشعور انسان دخالت با و فلسفى، قياسى، عملى، علمى، عينى، تجربه باشد. با يافته دست آن به

مكانى. و زمانى شرايط همه دادن احكام كه باشد آن از مغرورتر بايد الجرم و است منطقى متفكر موجود يك انسان

بر تعصبورزيدن و احكام بپذيرد. پذيرفتن خود تعقل مستقيم بىدخالت را شده بستهبندى بسيارى ما كه كرد قبول بايد است. متأسفانه بودن انسان شرف به توهين آنها سر

آنها به باال آن از بيرون، از نرفتهايم لحظه يك كه اينجهت به فقط پذيرفتهايم را چيزهابيندازيم. نگاهى

طالب دعوا طرفين از هيچيك كه مىافتد راه اين سر بر فقط عقيدتى جدلهاى و جنگ چنين بنشاند. و كرسى به را سخيفش عقيده مىخواهد تنها و نيست حقيقت به رسيدن

و وهنآميز خالهزنكى، و اعتبار و بىارزش و حقير سبب بههمين درست مرافعهئى و جنگ مىگويد مىكنيم. طرف صحبت واليت با تلفنى است. - داريم كننده مأيوس امر درنهايت

مىگوئيم. اما راست هم هردو و است شب هشت مىگويم من و است صبح هشت نگاه را بيرون پنجره از مىكنيم.او متهم دروغگوئى به را يكديگر كه چرا مىشود، دعوامان

اجازه خودت به چهطور مىدرخشد كه آفتابى اين مىزند: - با فرياد من سر بر و مىكندبگوئى؟ بىمزگى اين به دروغى و دستبيندازى مرا مىدهى

حرامزاده للعجب! ببين كه: - يا درمىآيد دادم و مىكنم نگاه را بيرون پنجره از هم من مىكند! ريشخند مرا دارد چهجورى

فقط نيستيم دروغگو كداممان هيچ درصورتىكه مىشود شروع نعمتى حيدرى جنگ و شرايط و نداريم تيزبينى و دانش نمىكنيم، درك را يكديگر شرايط فقط كوتاهبينيم،

نمىدهيم. دخالت داريم كه سطحىئى برداشتهاى و استنتاجات در را مكانى و زمانى به موسوم اسباب اين شگفتانگيز، چيز اين كه نيست انسان بهمنزلت توهين اين آيا

گوسفندوار آنوقت و اوست، تملك در خاك عرصه بر فقط و فقط فكرى سيستم و مغز

Page 18: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

{ احكام دنبال به بالاستفاده را غرورآفرين زيباى مفكره اين و مىافتد بيمارگونهئى غالبامىسازد؟ معطله آلت ازش و مىگذارد

* * *كنم: كوتاه كند، عمل چنان و چنين يا بينديشد چنان و چنين اگر نيست حرجى اجتماع اعماق بر به قادر مغزهاى صاحبان بر جامعه، و خود سرنوشت نگران دانشآموخته قشر بر اما

بهاش جستوجو و بحث امكان كه آزادى از محروم دانشجوى آن است. بر حرج تفكر، فكرى بستان بده و مباحثه و تفحص امكان از كه شما بر اما نيست، حرجى نمىدهند

نمىگوئيد، چه من به نمىكنيد، كنارهجوئى شما كه هست. بهويژه حرج برخورداريد امكان كه جامعهئى بهجاى است برشما مىپذيريد. پس مسئوليت و كوشائيد مردمى

نگرانكننده كنيد. خب: پرسش فكر منطقى عميقا است شده سلب آن از منطقى تفكراست: اين من تنها نيستيد، نان و نام بند در ويژهايد، سرشتى از شريفيد، مردمى كه جوانها - شما

چه كاريد؟ كجاى مىكنيد عقيده سر در جان و مىخواهيد را جامعه سالمت و سودبكنيد؟ مىخواهيد چه داريد؟ دست در برنامهئى

جوابى چه خودتان به شما است، نداده پاسخى من دردناك پرسش اين به كسى كه: باشد اين جواب كنم بگويم. گمان خود من نمىشكند كوچكتان دل - اگر مىدهيد؟

كنيم. فردا فكر شود فردا - چو متأسفم! براىتان فقط مىكنم: مطرح نرمترى سئوال ديگرى، سئوال و مىگذرم هم سئوال اين از با بيايد؟ كارى به فردا كه ساختهايد چيزى خود از شما آيا بكنيد؟ مىبايد چه - فردا

است؟ حال چه در فرهنگىتان زيرسازى ببينيد كه كردهايد نگاه خود در انتقادى نظرى ايران از خروج هنگام مىكنند تحصيل كشور از خارج در كه ما ملت فرزندان از بسيارى { دليل دو به { كه ايندليل به ندارند. نخست سالم فكرى ساخت زير روشن كامال در اصوال

شرايط از يا باشد بوده مطرح براىشان ملى هويت و فرهنگى مسائل كه نيستند سنينى به هم اگر كه ايندليل به دوم و باشند، آورده بهدست الزم آگاهىهاى وطنمان اجتماعى

آن در كه است نبوده فضائى كشور سياسى فضاى مىدادهاند نشان توجهى مسائل اين امكان اينكه كنند. يكى بررسى و انديشه مسائل اين به راجع باشند توانسته آزادانه

و آمارها اينكه ديگر نبوده، درميان كارسازى تتبعات و تحقيقات چنين منابع به دستيابى نوع سه بر دروغ نيست. بهقولى قابلاعتماد مىشود گذاشته دسترس در كه اطالعاتى

آگاهىهاى جامعهمان حقايق از ما جامعهشناسان آمار. حتى و بزرگ و است: كوچيك{ ندارند. -پس درستى مانند كشور از خروج هنگام ما جوانان غالب كه است طبيعى كامال

اين در منى باشند. اگر نداشته خود با ريشهئى هيچ بچينند درختى از كه نازكى تركه اما مىآورد، خود با را ريشههايش هرحال به شود، وطن جالى به ناگزير سنوسال اين در بريده درخت از تازه كه است نازكى نهال نيست؛ بيش قلمه يك جوان دانشجوى

ريشه است. گيرم آبوخاك اين از مىگيرد كه ريشهئى ناگزير و كردهاند نشا غربت خاك كه مىبرد خود با ريشهئى برگردد وطن به كه فردا نيست. و او از كه خاكى در اما مىكندنمىخواند. آن با و است بيگانه ما فرهنگى جغرافياى با است، قالبى و بدلى

باشم رفته خطا به درجه يكصدوهشتاد خود قضاوت اين در اميدوارم قلب ته از من در ديدهام چشم به و داشتهام تماس كشور خارج دانشجوئى اجتماعات با كه آنجا تا اما

نكردهام. احساس حساس بسيار بسيار موضوع اين به نسبت دغدغهئى چندان ايشان{ كه ديدهام را بسيارى دوستان خودشان. خيال به البته دارند، ايرانى محيط ظاهرا

رقصهاى به را باباكرم رقص مىزنند، روحوضى رtنگt دمبك با مىخورند، قرمهسبزى يعنى مىگيرند، روزه و مىخوانند نماز دارند مذهبى اعتقادات اگر يا مىدهند، ترجيح كابارهئى

از پارهئى و مىدهند نشان فراوان حساسيت مىخورند كه گوشتى ذبح چگونگى به نسبت{ آنها مىسازند. چارقد با كنند بهسر چادر نشود اگر و كنارمىگذارند را گوشت خوردن اصال

اين بر و مىكنند زندگى سقف يك زير زنبرادرشان و خواهرزن و برادرزن و مادرزن با حفظ را ملىشان فرهنگ مىگسترند زمين روى را غذا سفره چون كه باطلند گمان

فريب را خود و مىكنند اشتباه فرهنگ با را ماندهاند. عادت باقى ايرانى و كردهاند

Page 19: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

از و نيست بلد را مادريش زبان حتى آقازادهشان كه است رفته يادشان چون مىدهند،{ فارسى بيگانه. اوست وطن كه هم آنجا در و است بيگانه پدرسويست كلمه فقط احتماال

فرهنگ صاحب مفهومش هيچوجه به رشته بهمان يا فالن در تخصص درجه به رسيدن مطرح من براى مدام كه آزاردهندهئى سئوال و نيست، يافتن فرهنگى هويت و شدن

داشت، خواهد نياز تحصيلكرده جوانان اين فردفرد به ما وطن فردا كه است اين مىشود يا فوقدكترا و دكترا و ليسانس تنها كنند مراجعت وطن به جوانان اين كه فردا آيا

همه آن به پاسخگوئى براى آوردهاند بهدست كه علمى رشته بهمان يا فالن گواهينامهخواهدبود؟ كافى داريم كه نيازهائى

دوستان بگذاريد اما كردهاست، خستهتان هم من پرچانگى رسيدهام، حرفهايم آخر به برگردم: گفتم اين پيشاز كه مطلبى به ديگر يكبار

عقيده و فكر آزادى از كه احساسى اولين با رهامىشود كه مختنق فضاى يك از انسان كه اين است. احساس بسيارطبيعى امرى اين و درمىآيد، هيجان به مىدهد دست او به

و اعتماد با عقايد، تفتيش دستگاه مأموران تعقيب از وحشت بدون مىتواند انسان سخت احساسى برگزيند نظريهئى و عقيده خودش براى تمام و تام اختيار و استقالل

گاه اما احساس شود. اين لغزش باعث مىتواند گاه اما احساس است. اين شورانگيز راهمان سر بر كه را عقيدهئى نخستين تعمق و تفكر بدون ما كه مىشود سبب

عقيده اين كه انديشه اين از فارغ و مجرد، و مطلق بهطرزى يعنى بپذيريم؛ قرارگرفت قبول را احتمال اين بايد نه. من يا دارد هم كاربردى ايران فرهنگى و اقليمى شرايط در

پس پذيرفتهام، چشمبسته با منتها و حسننيت دركمال را عقيده بهمان يا فالن كه كنم ديگران شايد كه بپذيرم را احتمال اين دهم. بايد نشان خشك تعصب آن به نسبت نبايد آنها با كه نيست عاقالنه پس يافتهاند دست اعتقاداتى به من مشابه شرايطى در نيز

جز چيزى دادن بخرج لجاج و تعصبورزيدن اين نتيجه زيرا كنم دشمنىساز و جداسرى شدن، ضربهپذير تفكيكشدن، خردشدن، تجزيهشدن، جز چيزى نيست، شاخهشاخهشدن

نيست. ماندن پرت واقعيتها از و ساختن ناتوان پراكنده هستههاى خوردند. هم را صالدهندگانش كه بود احمقانهئى برماست« شعار نيست ما از »هركه بسازيم دگم تئورىهاىمان از نداريم حق باشيم. ما داشته تفكرى طرز چنين نداريم حق ما ما بورزيم. بر جاهالنه تعصب و كنيم پيدا مذهبى ايمان سياسىمان كتاب آيههاى به و

{ محيطى در انگاشتهايم درست كه را چيزى كه است فرض فضائى در دموكراتيك، كامال و عقل تنها آن در كه فرزانگى از سرشار جوّى در قشرى، شرمآور تعصبات از آزاد

تا بزنيم محك به انگاشتهاند درست ديگران كه چيزهائى با باشد محترم استدالل و منطق مىروند خطا راه به ديگران اگر و شوند راهمان چراغ ديگران افتادهايم اشتباه در ما اگرشويم. مانع لغزششان از ما تفاهم و فكرى بستان بده براى آزادى فضاى چنين يك ايجاد به بىشمار جهات به ما

نيازمنديم: متقابل غلطند. صtرفt ديگران و مىانديشم درست من كه كند ادعا نمىتواند - هيچكس1

است. محض حماقت دليل خودبينانهئى اعتقاد چنين داشتن{ انديشه آن برود انديشهئى حقانيت و صحت احتمال - اگر2 بشود. تبليغ بايد لزوما

است. جنايت شك بدون انديشهئى چنان كردن منزوى و منفرد بحث طريق از جز خصلتى چنين و باشيم، منطقى مردمى بكوشيم بايد ما - فردفرد3 آيد. فراچنگ است محال ديگر عقايد صاحبان با شنود و گفت و

تبادل طريق از تنها است شده متحجر انسان باور در كه دگماتيكى - معتقدات4 ديگران با فكرى برخورد از شود. آنكه افكنده بهدور مىتواند افكار برخورد و انديشهندارد. ديگرى مفهوم هيچ نادانى و جهالت جز تعصب و است متعصب مىرود طفره

Page 20: نگرانى هاي من - سخنراني احمد شاملو در دانشگاه كاليفرنيا-بركلي 1990

مردمى بايد بناگزير ما و نمىشود، آشكار افكار دموكراتيك اصطكاك با جز - حقيقت5 تقدسى است منطقى و حقيقى آنچه براى جز و نياريم فرود سر حقيقت به جز كه باشيمباشد. شده نازل آسمان از اگر حتى نشويم قائل

يككاسه نيروها تا داشت خواهد نياز دست اين از روحياتى با افرادى به فردا ما وطن است: اين من سئوال بماند. و

مىسازيد؟ كارآيندى فردt وطن فرداى براى خودتان از - آيا كند. مجاب را شما خود بايد فقط پاسخش كه است سئوالى اين اما

متشكرم.

)سيرا( ايران مسائل تحليل و پژوهش مركز درباره

و مستقل آموزشى سازمان )سيرا( يك ايران مسائل تحليل و پژوهش مركز اجتماعى، اقتصادى، مسائل درباره پژوهش نشر و ترويج آن هدف كه است غيرانتفاعى

ايران( است. مركز مسائل با )دررابطه خاورميانه و ايران هنرى و فرهنگى سياسى،مىكنند. فعاليت كانادا و اروپا در آن شعبات و دارد قرار آمريكا در سيرا

نوبت )سه خبرنامه چاپ ساالنه، كنفرانس برگزارى از عبارتند سيرا عمده فعاليتهاى چاپ و كتاب، بهصورت كنفرانس در شده ارائه مقاالت از بخشى انتشار سال(، در

خواهدشد. منتشر1991 آوريل در آن اول شماره كه سال در نوبت سيرا« دو »ژورنال مىدهند. مديريت تشكيل گوناگون ديدگاههاى با سازمانهائى و افراد را سيرا اعضاى

دوسال هر مخفى رأى با آن اعضاى كه است هفتنفره اجرائى هيئت يك برعهده سيرامىشوند. انتخاب يكبار