30
ﺷﻬﺎدﺗﻨﺎﻣﻪ دﻛﺘﺮ ﻓﺮﻳﺒﺮز ﺑﻘﺎﻳﻲ ﺻﻔﺤﻪ1 از30 ﺷﻬﺎدﺗﻨﺎﻣﻪ دﻛﺘﺮ ﻓﺮﻳﺒﺮز ﺑﻘﺎﻳﻲ اﺳﻢ ﻛﺎﻣﻞ: ﻓﺮﻳﺒﺮز ﺑﻘﺎﻳﻲ ﺗﺎرﻳﺦ ﺗﻮﻟﺪ: 1319 ﻣﺤﻞ ﺗﻮﻟﺪ: ﺗﻬﺮان، اﻳﺮان ﺷﻐﻞ: ﭘﺰﺷﻚ ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻛﻨﻨﺪه: ﻣﺮﻛﺰ اﺳﻨﺎد ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ اﻳﺮان ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ: 18 و19 ﺧﺮداد1388 ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻛﻨﻨﺪه: ﻣﺮﻛﺰ اﺳﻨﺎد ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ اﻳﺮان اﻳﻦ ﺷﻬﺎدﺗﻨﺎ ﻣﻪ ﺑﺮ اﺳﺎس ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺣﻀﻮر ي ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺒﺮز ﺑﻘﺎﻳﻲ ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻓﺮﻳﺒﺮز ﺑﻘﺎﻳﻲ در ﺗﺎرﻳﺦ30 ﺗﻴﺮ1389 ﭼﺸﻢ از ﺟﻬﺎن ﻓﺮوﺑﺴﺖ.

شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

Embed Size (px)

DESCRIPTION

خاطرات دکتر فريبرز بقايي از رهبران حزب توده ايران وي در آعاز جمهوري اسلامي به زندان افتاده و مدتها بعد که يورش جمهوري اسلامي به حزب توده ايران رخ ميدهد تمام حوادث را از درون زندان روايت ميکند

Citation preview

Page 1: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 1صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

دكتر فريبرز بقاييشهادتنامه

فريبرز بقايي :اسم كامل

1319 :تاريخ تولد

تهران، ايران :محل تولد

پزشك :شغل

مركز اسناد حقوق بشر ايران :سازمان مصاحبه كننده

1388خرداد 19و 18 :تاريخ مصاحبه

مركز اسناد حقوق بشر ايران :مصاحبه كننده

1389تير 30فريبرز بقايي در تاريخ . است تهيه شده فريبرز بقايي ي باحضور مصاحبهمه بر اساس اين شهادتنا

. چشم از جهان فروبست

Page 2: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 2صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

شهادتنامه

كودكي

در سال . اي هستند اينها هر دو اسامي شاهنامه. زنند دوستانم من را برزو صدا مي. من فريبرز بقايي هستم .1

پنج برادر و دو خواهر دارم كه همه بجز يكي . ران متولد شدمدر يك خانواده پر جمعيت در ته 1319

پدرم كارمند متوسط وزارت كشاورزي و هميشه نيز در ماموريت . از برادرهايم از من بزرگتر هستند

تنها كسي كه از ميان اين هفت . اند ها متولد شده ازاينرو، اغلب برادران و خواهرانم در شهرستان. بود

. درآن زمان پدرم را در تهران تقريباً خانه نشين كرده بودند. ولد شد من بودمفرزند در تهران مت

من آن زمان . ، پدرم به بنگاه دامپروري كرج كه در روستاي حيدر آباد بود منتقل شد1325در سال .2

در ده حيدر آباد يك مدرسه ابتدايي بود . شش ساله بودم و كالس اول ابتدايي را در آنجا شروع كردم

در آنجا كالس . شدند ها در يك اتاق تشكيل مي همه اين كالس. فقط تا كالس چهارم داشت كه

اين مدرسه يك معلم . دادند ها درس مي ها به سومي ها، و چهارمي ها به دومي ها، سومي ها به اولي دومي

. داشت كه وي هم مدير بود و هم فراش و هم معلم

بازنشستگي و آن . ختالف پيدا كرد، او را بازنشسته كردندكه پدرم در كرج با رئيسش ا بعد از آن .3

من در آن . چشم از جهان فروبندد 1326سالگي در سال 54دعواها باعث شد تا پدرم مريض و در سن

. زمان هفت ساله و دركالس دوم بودم

. ه عهده گرفتندسال از من بزرگتر بود سرپرستي ما را ب 15از آن زمان به بعد مادرم و برادر بزرگم كه .4

به عنوان مثال دايي من يكي از مقامات مهم بانك . ما از يك خانواده متوسط فرهنگي جامعه ايران بوديم

اي را در تهران در كرج تنها نباشد، خانه -يعني مادر ما -ملي ايران بود و او براي اينكه خواهرش

به اين طريق ما به . پرداختند به بانك مي اما، مادر و برادر بزرگم بايد اقساط آن را. براي ما ساخت

در اين فاصله يكي از برادرهايم . من از كالس سوم ابتدايي تا گرفتن ديپلم در تهران بودم. تهران آمديم

. كارمند وزارت دارايي، ديگري افسر و يكي از خواهرهايم معلم شد

شد، من را مارك مي 1500موقع تومان كه آن 2000برادرم با ) 1959مي ( 1338در ارديبهشت سال .5

در آلمان من در يك مدرسه شبانه روزي به مدت دو ماه تا مرداد، روزي هشت . روانه آلمان كرد

بعد از دو ماه، از . ها دادم مارك را براي اين كالس 1500خواندم كه تمام آن ساعت زبان آلماني مي

هاي سازندگي پس از جنگ بود و به سالدر آن زمان، آلمان در . جوالي تا اكتبر مشغول كار شدم

Page 3: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 3صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

مارك كه دستمزد 60/2من به عنوان كارگر ساختماني با ساعت . كارگر ساختماني خيلي نياز داشت

.قابل توجهي در آن زمان بود مشغول به كار شدم و توانستم بعد از مدتي مقداري پس انداز بكنم

بعد . آن را از ايران داشتم وارد دانشگاه شدم ، به عنوان دانشجوي پزشكي كه پذيرش1338مهر 22در .6

يك خانواده من در آن زمان در منزل. كردم كار مي بايد دوباره در جايي. اندازم تمام شد از سه ماه، پس

با كمك او توانستم در جريان تعطيالت . كردم كرد زندگي مي كارگر كه در شركت اپل كار مي

. هاي دانشگاهم را تامين كنم كنم و قسمتي از هزينه ار زمستاني و تابستاني در شركت اپل ك

ها مانند فيزيك و شيمي و گياه شناسي چون غالب درس .ترم اول را با موفقيت پشت سر گذاشتم .7

قبالً خوانده » پيش دانشگاهي«هاي نهم تا دوازدهم به عنوان هايي بودند كه من در ايران در كالس همان

. يكي از بهترين دانشجويان ترم اول شدماز اينرو، من جزو . بودم

خواندم اعالم كرد كه به كه من در آنجا درس مي(Rheinland-Pfalz) فرماندار ايالت راينالند فالتز .8

. دهد كه من نيز يكي از آنها بودم مارك كمك هزينه تحصيلي مي 200ده دانشجوي خارجي ماهانه

بنابراين، مقدار ساعات . كردم مارك بايد كار مي 100مارك بود لذا فقط براي 300مخارج من ماهي

كارم كم شد و فقط كافي بود كه سي ساعت در ماه كار كنم و براي اين كار نيز دو شب در هفته به

كردم و در رفتم و در آنجا ظرفشويي مي بود مي (Mainz)ها كه نزديك شهر ماينتز هتل آمريكايي

. همانجا نيز با همسر خود آشنا شدم

در اين فاصله، جنگ ويتنام شدت پيدا كرده بود و جنبش دانشجويي در تمام جهان بويژه در آلمان .9

در آن زمان، متوجه شدم كه تنها اروپاي سوسياليست و در رأس آن شوروي از . فعال شده بود

ند دولت پدرم كارم. اي تقريباً غيرسياسي بزرگ شده بودم من در يك خانواده. كند ها دفاع مي ويتنامي

جنگ ويتنام من را وارد . رضا شاه شوخي بردار نبود. كرد رضا شاه بود و اصالً فعاليت سياسي نمي

هاي آلمان تماس گرفتم و آنها گفتند كه من بايد با حزب من با كمونيست. هاي سياسي كرد فعاليت

، 1332داد مر 28حزب توده بعد از شكست كودتاي . (توده تماس بگيرم و من نيز تماس گرفتم

من هم اول از .) هاي دانشجويي و كنفدراسيون را در خارج از كشور تشكيل داده بود سازمان

. هاي دانشجويي و كنفدراسيون شروع كردم و بعد به حزب توده رفتم سازمان

هاي دانشجويي شركت من از ترم دوم تا پايان تحصيالتم بطور مستقيم و غير مستقيم در رهبري سازمان .10

ها به دست در آن زمان كنفدراسيون. در اواخر تحصيالتم بود كه عضو حزب توده شدم. مداشت

اي باقي در اروپا بيش از ده نفر توده. ها افتاده بود و رفقاي من همه مائوايست شده بودند مائوايست

Page 4: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 4صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

اين است كه اي منظورم از توده. اي باقي مانده بوديم نمانده بود و در آلمان و اطريش فقط سه نفر توده

از اين لحاظ . كردند ها از خط مشي چين دفاع مي كرديم و مائوايست ما از خط مشي شوروي دفاع مي

لذا ما تصميم گرفتيم كه كانون . شد عرصه بر ما تنگ شده بود و تبليغات زيادي بر ضد ما سه نفر مي

ي حزب توده متوجه شدند آن در اين فاصله، رهبر. التحصيل در آلمان را بنيان بگذاريم پزشكان فراغ

در نتيجه . اند اي هم به زندان افتاده اي كه در داخل ايران داشتند توسط ساواك شناسايي شده و عده شبكه

كرديم و توانستيم ما نيز در اينجا خيلي فعاليت مي. تمام فشار به ما و به كشورهاي اروپاي غربي افتاد

. تعدادي دانشجو را جذب كنيم

هاي اصله انقالب افغانستان هم انجام شد و تعدادي از دانشجويان افغان هم به سمت ايدهدر اين ف .11

را » سازمان جوانان و دانشجويان دموكرات ايران«بعد از آن، ما . سوسياليسم و شوروي متمايل شدند

شود دولت ما معتقد بوديم كه با كارهاي صنفي مي. تشكيل داديم كه تقريباً يك تشكل صنفي بود

ها بود به در صورتي كه كميسيون كه دست مائوايست. ايران را يك مقدار به عقب نشيني كشاند

. پرداخت كارهاي سياسي مي

بعد از رفتن شاه، حزب توده يك . در اين فاصله انقالب ايران به رهبري آقاي خميني انجام گرفت .12

كه آقاي خميني در پاريس گفت كه در از آنبويژه بعد . هايي در داخل ايران بدست آورد مقدار آزادي

ها هم كه خيانت وجود نداشته باشد حتي كمونيست ايران اسالمي، آزادي براي همه است و تا جايي

هاي مخالف مصرانه خواست ، حزب توده از تمام گروه1357در دي ماه . توانند آزادانه فعاليت بكنند مي

رهبران حزب كه همگي در . خميني را حمايت كنند اهللا تا يك جبهه متحد تشكيل داده و آيت

. كشورهاي سوسياليستي سابق بودند وارد ايران شدند و من نيز به ايران برگشتم

در آن زمان من در آلمان جراح متخصص زنان و زايمان شده بودم و معاون يك بخش بودم و با .13

به هرحال، من خانه و زندگيم را . بود همسرم ازدواج كرده بودم و يك بچه هم داشتيم كه ده ساله شده

در ايران در دانشگاه شهيد بهشتي تهران به عنوان . فروختم، از كارم استعفا دادم و وارد ايران شدم

. دادم استاديار استخدام شدم و در عين حال فعاليت حزبي هم انجام مي

ي بودم كه در شرايط دشواري كه با حزب توده داشتم و يكي از سه نفر اي من به علت سابقه طوالني .14

من مسئول روابط بين المللي . متعهد به حزب توده در آلمان ماند، رهبري حزب به من خيلي توجه كرد

چون مسئوليت قسمتي از تشكيالت تهران را . حزب و مسئول هوادارن حزب در خارج از كشور شدم

كه بعد از انقالب در داخل كشور انجام در اولين پلونومي . داشتم، عضو كميته ايالتي تهران نيز بودم

. گرفت من به عنوان مشاور كميته مركزي انتخاب شدم

Page 5: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 5صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

هايشان را براي در حول و حوش انقالب ايران چون هندوستان كشور ارزاني بود، تعدادي از ايرانيان بچه .15

ز سياست تر ا از آنجا كه سياست ما در حزب توده تقريباً منطقي. فرستادند تحصيل به آنجا مي

اما اينها . ها بود، اين دانشجويان ايراني در هندوستان به سمت حزب توده روي آورده بودند مائوايست

شد كه چگونه اي مبارزه سياسي نداشتند و از اين لحاظ هر روز بايد برايشان نامه نوشته مي هيچ تجربه

. چه مسائلي را مطرح بكنند سازمان درست كنند؛ چگونه تشكيالت بسازند، چگونه عضوگيري كنند، و

چرا كه ما از حكومت خميني . ها كه مخالف ما بودند مبارزه داشتند وانگهي، آنها در آنجا با مائوايست

ها اينها را مرتجع كه مائوايست دانستيم، در صورتي كرديم و اينها را دمكراتهاي انقالبي مي دفاع مي

درنتيجه دانشجويان طرفدار سياست ما، در آنجا . ليسم هستندگفتند اينها همكاران امپريا دانستند و مي مي

تحت فشار بودند و از آنجا كه آنها اصالً تجربه سياسي نداشتند، من به عنوان مسئول، از آنها خواسته

را با من هماهنگ كنند، تا مبادا چيزي در آن اعالميه بر ضد اي، آن بودم كه قبل از صدور هر اعالميه

ازاينرو، آنها . كرديم مشكل خلق كند بيايد كه براي ما كه در داخل كشور مبارزه ميحكومت ايران

كردند، آن را بوسيله فردي كه براي ديدار كردند و يا پولي جمع مي اي صادر مي هر وقت اعالميه

.فرستادند آمد براي ما مي اش به ايران مي خانواده

دولت . سلحانه برضد جمهوري اسالمي را آغاز كرد، سازمان مجاهدين خلق مبارزه م1360در خرداد .16

كه از » اكثريت«ايران اقدام به دستگيري اعضاي تمام سازمانهاي چپ به غير از حزب توده و

در آن ايام من قرار مالقاتي با يك فردي كه يك نامه از . كردند زد حكومت جمهوري اسالمي دفاع مي

محتويات آن نامه به اين . بود در جلوي يك مسجد داشتمهاي افغان از بنگلور هندوستان آورده بچه

رفقاي كميته مركزي ايران؛ از اطالعاتي كه شما در مورد انقالب ايران و حكومت ايران به : شرح بود

هواداران «. كنيم ما داديد خيلي ممنون هستيم و موفقيت كميته مركزي حزب توده ايران را آرزو مي

.ين فرد همراه با آن نامه قبل از مالقات با من دستگير شدولي ا. »حزب پرچم در بنگلور

علت نوشتن آن نامه اختالفي بود بر سر ماهيت جمهوري اسالمي ايران كه ميان همه احزاب كمونيست .17

در افغانستان و بنگلور هندوستان بوجود آمده » خلق«و حزب » پرچم«دنيا، از جمله بين اعضاي حزب

ند كه خميني عامل امپرياليسم هست و از اين لحاظ نسبت به حزب توده ايران ها معتقد بود خلقي. بود

ها در صورتي كه حزب پرچمي. كند موضع داشتند كه چرا حزب توده از حكومت خميني دفاع مي

در پاسخ به . دانستند كه حكومت ايران چه نوع حكومتي است حزب توده را قبول داشتند، اما نمي

در بنگلور در مورد علل دفاع ما از جمهوري اسالمي ايران، ما روزنامه پرسش اعضاي حزب پرچم

آنها بخاطر . را براي آنها در بنگلور فرستاده بوديم - كه ارگان رسمي حزب توده ايران بود -» مردم«

. ارسال آن روزنامه از ما تشكر كرده بودند

Page 6: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 6صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

دستگيري

، آنها به سراغ من به خانه 1360تير 15نامه در بعد از دستگيري دوست من از محل مالقات همراه با آن .18

ديدم پسرم كه . خواستم با ماشينم وارد منزل بشوم شب بود و من مي 12تا 11تقريباً بين ساعت . آمدند

خانه ! پدر"او تا من را ديد آمد و گفت، . كند يازده دوازده سالش بود جلوي خانه دوچرخه سواري مي

دو نفر از "!خواهند تو را نيز بگيرند گردند و مي د و تمام خانه را دارند ميان چون پاسدارها آمده! نرو

ام آمده بودند، اما اعضاي كميته مركزي حزب يعني منوچهر بهزادي و نيك آيين پيش از من به خانه

ا من به پسرم گفتم كه م. گردند سازد، آنها برمي وقتي پسرم آنها را از حضور پاسدارها در خانه مطلع مي

اي ايم، پس هيچ مسئله ايم كه عليه حكومت باشد و تا به حال هم از حكومت دفاع كرده كاري نكرده

!آيم نيست و مي

هنوز اوايل انقالب بود و آنها يونيفرم . ديدم پنج شش نفر پاسدار آنجا هستند. به داخل منزل رفتم .19

ها را نگاه ها و اشكاف اند، كتاب من رفته ديدم به اتاق كار. اما فهميدم كه افراد كميته بودند. نداشتند

جايي پنهان «گفتند، » !اسلحه؟ نه«گفتم، » اسلحه نداري؟«كنند و تا من وارد شدم گفتند، مي

وانگهي، حزب ما حزب مسلحي نيست و . كار من اسلحه نيست، من پزشك هستم«گفتم، » اي؟ نكرده

هايي هم كه در زمان انقالب گرفته بوديم، وقتي هكنيم و تمام اسلح ما علني هستيم و از شما دفاع مي

» .از اين لحاظ ما اسلحه نداريم! ها را پس بدهيد، تنها سازماني كه پس داد ما بوديم شما گفتيد كه اسلحه

بله حزب توده فقط كار «كنيد؟ گفتم، آيا اينجا كار فرهنگي مي! گفت كه شما چقدر كتاب داريد

دكتر بقايي «سيم داشت با مركزشان تماس گرفت و گفت، آنها كه بي بعد يكي از ».كند فرهنگي مي

آنها گفتند، » اي نديديم؛ چه بكنيم؟ آمد و ما از او سوال كرديم، ولي اينجا فقط كتاب دارد و ما اسلحه

اي پيش آمده و روم، ببينم چه مسئله من با اينها مي« بعد به خانمم گفتم، . من اينها را شنيدم» !بياريدش«

ها هم دور خانه در اين فاصله تمام همسايه. »گردم؛ شايد سوء تفاهمي پيش آمده باشد بزودي هم برمي

بردند، مردم از روي ترس و براي حمايت از من صلوات موقعي كه من را مي. من جمع شدند

. فرستادند مي

ها در زمان انقالب كميتهاين . من را به كميته مجلس شوراي ملي سابق كه دفتر مركزي آنها بود بردند .20

. بوجود آمده بود و در عرض يك سال و نيم بعد از انقالب، اينها موقعيت خود را تثبيت كرده بودند

به يك اتاقي رفتيم كه تقريباً بيست تا سي نفر ديگر . وقتي من را به آنجا بردند، هنوز چشمانم باز بود

داد محدودي نيز از جمله افراد باشخصيتي بودند كه هاي معتاد و تع برخي از آنها آدم. در آنجا بودند

هاي صبح شده بعد از چهار پنج ساعت كه ديگر تقريباً نزديكي. احتماالً به رژيم گذشته وابستگي داشتند

» !اسبابهايت را جمع كن و بيا! فريبرز بقايي«بود، من را صدا كردند،

Page 7: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 7صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

كنم كه من را پشت مجلس شوراي بعد فكر مي. اينبار من را چشمبند زدند و خيلي در شهر گرداندند .21

من بعداً فهميدم » !االن در خندق هستي. سرت را پايين بياور تا به طاق نخورد«ملي بردند و آنجا گفتند،

بعد من را به يك سلول تك نفره . خواستند فقط وحشت ايجاد كنند آنان مي. اش دروغ بود كه اينها همه

الجنان و در آنجا فقط يك موكت، يك كتاب مفاتيح. داد و اين چيزها مي بردند كه بوي ادرار و مدفوع

از اين لحاظ فقط يك دفعه . ماه رمضان بود. من را سه روز در آنجا نگهداشتند. يك قرآن وجود داشت

بعد از سه روز آمدند، چشمبند ! دادند و يك دفعه هم شب و ديگر هم هيچ صبح قبل از سحر غذا مي

در . بعد من را به جاي ديگري بردند. گفتند كه سرت را پايين بينداز تا به طاق نخورد زدند و دوباره

بله، «گفتم، » شما استاد دانشگاه هستيد؟ شما عضو حزب توده هستيد؟«آنجا مشخصاتم را پرسيدند،

سبيلش را(توانيد بكنيد، يا شالق بخوريد شما دو كار مي«گفت، » .من از رهبران حزب توده هستم

كنم، ولي در حزب توده من از شما دفاع كرده و مي«من گفتم، » !كه با ما همكاري كنيد يا اين) پيچاند

هاي انقالبي سياست حزب توده ايران اين است كه شما از دمكرات. ايران و نه خارج از حزب توده

گفت، ».كنيم ع ميهستيد و ما چون ضد امپرياليزم هستيم، با شما اشتراك منافع داريم و از شما دفا

گفتم، » خواهي با ما همكاري كني، يا نه؟ حاال مي«من را به تخت بستند و گفت، » !ببندينش به تخت«

نه اين به درد ما «گفت، » !ام كنم و خيلي هم از شما دفاع كرده من دارم با شما همكاري مي«

.ه به همان سلول برگرداندندو من را دوبار» !ببريدش«گفت، ! ولي به هر حال من را نزد» !خورد نمي

شب بود كه آنها دوباره آمدند، چشمبند زدند و گفتند كه سرت را پايين بينداز كه از 12يا 11ساعت .22

. در پيكان دو تا زن مجاهد هم بودند. من را سوار پيكان كردند. خندق بيرون بروي و از اين حرفها

كه نام او را (كرد كه دختر يك آيت اهللا ادعا مي اند و گفت كه او را بيخود گرفته ها مي يكي از زن

آن . دادند كردند و به مامورين فحش اين دو زن در ماشين خيلي پرخاش . است) آورم االن به خاطر نمي

چون . خالصه، من هم چشمبندم را گذاشتم» !چشمبندت را بگذار! دهنت را ببند«گفت، مامور هم مي

البته تا اين لحظه خشونتي نسبت . است و من را آزاد خواهند كرد كردم كه سوء تفاهمي شده فكر مي

.و ترس و وحشت ايجاد كنند» سرت را پايين بگير«كه بگويند بودند، غير از اين به من نداشته

سپس . شويم هاي اوين رد شديم، توانستم تشخيص بدهم كه داريم وارد اوين مي وقتي از سربااليي تپه .23

من را . آوردند بعداً فهميدم كه مجاهدين را مي. رفتند آمدند و مي ها همينطور مي شينما. وارد اوين شديم

بعد خواستم كمي . شنيدم كردند و من صداي مشت و لگد را مي مجاهدين اعتراض مي. به اتاقي بردند

نفر را وقتي چشمبندم را باال زدم ديدم چند نفر پاسدار يك! چشمبندم را باال بزنم و ببينيم چه خبرهست

. زنند دارند مي

Page 8: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 8صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

كساني كه از جمهوري اسالمي دفاع . درآن زمان، بسيج هنوز تشكيل نشده بود و پوليس نيز نبود .24

اين پاسداران هم هنوز تفكيك نشده . ناميدند هايي بودند كه آنها را پاسدار مي كردند، الت و لوت مي

دسته اول . پاسداران به دو دسته تقسيم شدند زماني كه دولت عراق به ايران حمله كرد، تازه اين. بودند

هاي انقالب بودند كه امنيت شهر يا امنيت حكومت را به عهده داشتند؛ و ديگري پاسداراني بودند كميته

تا چشمبندم . ها كه وارد خاك ايران شده بودند در كنار ارتش مي جنگيدند كه در مقابل هجوم عراقي

كسي با ) خواستند گربه را جلوي حجله بكشند نتظر اين مسئله بودند و ميمثل اينكه اصالً م(را باال زدم

تقاضاي دندانپزشك . به طوري كه دندانم لق شد. دست زمخت خود يك كشيده محكم تو صورتم زد

! خواهد كردم كه شروع كردند به فحش دادن كه حاال دندانپزشك هم مي

من در . ساله و همه هم مجاهد بودند 17و يا 15غلب ها ا بقيه زنداني. در آن زمان من چهل سالم بود .25

مدتي بعد دوباره گفتند كه سرت را پايين بينداز تا از خندق رد . شدم برابر آنها پير مرد حساب مي

سروصداي زيادي . در آنجا پتويي دادند و من دراز كشيدم. بشويم و بعد من را به يك راهرويي بردند

آمد، من هر كسي هم كه مي. اما من را نبردند. زدند بردند و مي ا ميمدام افرادي ر. در راهرو بود

كردند، آنها هم وقتي به سر و وضع من نگاه مي. گفتم كه به يك دندانپزشك احتياج دارم مي

هاي اما نه از آن فحش(دادند فهميدند كه يك كسي غير از مجاهدين هستم، فقط دوتا فحش مي مي

حاال، انشااهللا اگر زنده «گفتند، از آنها هم مي بعضي. شدند و رد مي)دادند ركيكي كه به مجاهدين مي

خواستم فقط موقعي كه دستشويي مي. دو روز در آن راهرو بودم» !دهيم ماندي به تو دندانپزشك هم مي

ولي براي دو روز غذا و . بردند و دو يا سه دفعه هم آب خواستم كه به من آب دادند بروم، من را مي

. نها اصال نبوداي

سرت را پايين بينداز و دوال بشو تا از اين «شب، دوباره دستم را گرفتند و گفتند 12شب دوم ساعت .26

دو تا پاسدار، يكي . بعد من و دو نفر ديگر را در عقب يك ماشين پيكان نشاندند. »خندق رد بشوي

ين بگيريد و بعد ماشين در يك گفتند كه سرهايتان را پاي. راننده و يكي با اسلحه در جلو نشستند

در آن . باز شد و داخل شديم سپس درب آهني. اين تنها چيزي بود كه تشخيص دادم. سرازيري رفت

البته بعداً فهميدم . (كردند ولي شنيدم كه هنوز داشتند جوشكاري مي. دانستم كه آنجا كجاست لحظه نمي

آن زمان به آنجا كميته مشترك . ه استكه آنجا كميته مشترك بود كه نزديك توپخانه واقع شد

» 3001زندان «يا » زندان توحيد«كه اين اسم مربوط به زمان شاه بود بلكه به آن چون. گفتند نمي

پيپم در جيبم . كشيدم در آن موقع من پيپ مي. هايمان را گشتند و ساعتم را برداشتند جيب). گفتند مي

ام را نيز با خود داشتم كه مدارك و گواهينامه و پروانه كيف دستي سامسونت. آن را هم گرفتند. بود

.مطبم در آن بود، همه اينها را از من گرفتند

Page 9: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 9صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

بعد من را به يك سلول انفرادي در زير زمين كه فقط يك زيلو كف آن بود و ديگر هيچ نداشت .27

و سوراخهاي خيلي اي آهني كه تقريباً سي در چهل سانتيمتر بود در باالي سلول يك پنجره. فرستادند

از . ديوارها هم همه سيماني بودند. ريزي داشت و نور خفيفي از آن وارد مي شد نصب شده بود

شعارهايي كه بر روي ديوارها نوشته شده بود و مربوط به قبل از انقالب بود، فهميدم كه اين زندان قبل

كردم دستم بود كه وقتي دستانم را باز درازاي دو پهناي سلول به اندازه. از انقالب هم وجود داشته است

اين سلول يك . متر بود 20/2. درازاي سلول را هم اندازه گرفتم. به ديوارهاي دو طرف برخورد كرد

اي هم بر روي آن نصب شده بود كه فقط براي سركشي نگهبان بود، چون درب آهني داشت كه دريچه

ند و هر بار براي دادن غذا مجبور بودند درب را باز توانستند غذا بده نرده داشت و از آن پنجره نمي

.كنند

اما اين مامورين هنگام غذا . ديدم كه همه مامورين لباس فرم سبز رنگي به تن دارند اينجا اولين بار .28

آنان را كشيدند تا ما صورت دادن يك گوني كه فقط جاي دو چشم آن باز بود بر روي سر خود مي

خوشحال باشيد كه شما را زنده نگه «گفت، آورد، مي نگهباني كه غذا را مي. م بودغذا بسيار ك. نبينيم

هاي اي بدون گوشت، و يك نصفه نان تافتون بود كه آن را در كاسه غذا شامل برنج، لپه. »ايم داشته

ما ش«گفتند، كردم، مي وقتي تقاضاي غذاي بيشتر مي. شدم من از اين غذا سير نمي. دادند پالستيكي مي

البته كساني كه . »دهند الدم هستنيد و خوشحال باشيد كه اين مقدار كم غذا را هم به شما مي مهدور

آنان غذايشان را در سطل مستراح . درواقع اشتها نداشتند. توانستند غذا بخورند شدند نمي شكنجه مي

در . خوردند داشتند و مي ريختند و آنهايي كه گرسنه بودند، آن غذاها را از داخل سطل مستراح برمي مي

. داد شده در سطل مستراح تشكيل مي سه ماه اول، بخشي از غذاي من را غذاهاي ريخته

روزها سر و صدا و شكنجه خيلي زياد بود و . از آنجا كه سيگار نداشتم، به ورزش كردن شروع كردم .29

اما تنم را . بتوانم بخوابم كردم، تا در شب روزها با ورزش خودم را خسته مي. توانستم بخوابم من نمي

فقط روزي سه بار در اوقات . در شش ماه اول دوش و حمام هم نداشتم. توانستم بشويم و حمام كنم نمي

كردم كه موقع رفتن كردند كه به دستشويي بروم و من طوري ورزش مي نماز، درب را باز مي

آوردم و آفتابه اهن و شلوارم را در ميرفتم پير دستشويي ورزشم تمام شده باشد و وقتي به دستشويي مي

هاي زمستان بود، آنها متوجه شدند يك روز كه نزديكي. ريختم كردم و بر روي خودم مي را پر آب مي

لذا من را به . خواستم خودكشي بكنم فكر كردند كه مي. ام كه من با آب سرد آفتابه بدنم را خيس كرده

اين . فقط گفتند كه چهار ساعت بايد با دستان باال بايستم. دخوشبختانه شكنجه نكردن. بازجويي بردند

. خواستم خودكشي بكنم كردند من مي فقط براي آن بود كه آنها فكر مي

Page 10: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 10صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

اما مشروطه خواهاني كه بعد از انقالب مبارزه كرده بودند و يا . در سه ماه اول من شكنجه نشدم .30

حزب توده ايران، حزب ران، سازمان انقالبي، رزم آو)اقليت(هاي چپ مسلح مثل فدائيان سازمان

. هايي بود كه از انگليس به ايران آمده و زنداني بودند شكنجه شدند كمونيست ايران كه شامل خانم

آنان را هاي كردند كه زودتر رفقاي خود را لو بدهند تا سازمان ها را شديداً شكنجه مي رژيم اين گروه

.تر از بين ببرند سريع

و شكنجه بازجويي

هايم در سازمان كه همه آن علني هاي من شروع شد و من تمام مسئوليت ، بازجويي1360در اوايل مهر .31

من گفتم كه من مسئوليت روابط بين الملل، مسئوليت ايرانيان خارج از كشور، و . بودند را بيان كردم

هايم را قبول نكردند و ها حرفاما آن. ام مسئوليت بخشي از تشكيالت در داخل تهران را به عهده داشته

اما از آنجا كه من . زدند شالق مي 60تا 50به مدت سه روز پشت سر هم تقريباً روزي . كتك زدند

البته در آن زمان، حزب توده در داخل كشور . كردند استاد دانشگاه بودم، كمي مالحظه من را مي

.فعاليت علني و حقوقي داشت

اما در طول . ن هم دو سه روز طول كشيد، اتهام جاسوسي را مطرح كردنددر بازجويي مرحله دوم كه آ .32

اي اتهام جاسوسي ناشي از آن نامه. تا شالق بيشتر نخوردم و خيلي كم شكنجه شدم آن سه روز، من سي

من . آنها آن نامه را به من نشان دادند. بود كه دانشجويان افغاني از بنگلور هندوستان فرستاده بودند

تري براي اين كار وجود كنم راههاي صريح خواستم براي افغانستان جاسوسي دادم كه اگر من مي پاسخ

ها آن بود كه من با دبير اول سفارت افغانستان كه خود كمونيست است، مثالً يكي از اين راه. داشت

كه ما دانستي يچون م. تر از اين حرفها هستي كه اين كار را بكني تو زرنگ«او پاسخ داد . تماس بگيرم

توانستم با مسئول حزب به غير از اين، راه ديگر آن بود كه من مي«گفتم، » .سفارت را تحت نظر داريم

چون مسئول دانشجويان خارج از كشور هستم و بگويم كه مثالً اين . در آلمان يا پراگ تماس بگيرم

افغانستان تماس بگيرم و به آنها اطالع خواستم با وانگهي، اگر من مي! خبر را به سفارت افغانستان بدهيد

بدهم، چرا توسط هواداران حزب پرچم در بنگلور اين كار را بكنم و نه توسط خود اعضاي كميته

مركزي حزب پرچم؟ اگر اين نامه تشكر را اعضاي كميته مركزي حزب پرچم فرستاده بودند، آن

واداران حزب پرچم در بنگلور هندوستان يك توانستيد، من را مواخذه كنيد، اما حاال ه موقع شما مي

.»اند اي را نوشته چنين نامه

ايم؛ علت اول تثبيت جاسوسي و گفتند كه ما تو را به دو علت گرفته به من مي ها در جريان بازجويي .33

گفتند كه انقالب ما سه مرحله داشت؛ مرحله مي. علت دوم وارد شدن انقالب ما در مرحله سوم است

ها بود كه با اشغال سفارت آنان به پايان ن كردن شاه بود؛ مرحله دوم بيرون كردن آمريكايياول بيرو

Page 11: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 11صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

ها و احزاب سياسي ايران و در رسيد؛ و مرحله سوم كه اكنون شروع شده است از بين بردن تمام سازمان

است و تنها »الفساد ام«گفتند كه اين حزب بايد از بين برود، چون مي. رأس آنها هم حزب توده است

آنها در عين حال از من نيز انتظار همكاري . حزب خودمان، حزب جمهوري اسالمي بايد باقي بماند

اما در . تواني به دانشگاه برگردي و تدريس كني كنيم و تو مي گفتند كه ما تو را آزاد مي داشتند و مي

. خود را دوباره تكرار كردممن همان جواب چهار ماه قبل . عين حال، با ما نيز بايد همكاري كني

حاج امين كه سربازجو بود . هاي حاج امين، حاج مجتبي و محمود بودند بازجويان اصلي من سه نفر بنام .34

است » علي فالحيان«نام اصلي حاج امين . زد، رئيس زندان كميته مشترك بود ها را مي و بيشتر شالق

فقط اطالعات . هنوز وزارت اطالعات تشكيل نشده بودالبته در آن زمان، . كه بعدها وزير اطالعات شد

كه با كدام مثالً، اين. كرد ام سوال مي حاج امين از من راجع به روابط جنسي. سپاه پاسداران وجود داشت

خود را مشترك يزنها ها ستيكمون كه كردند يم اليآنها خ. ام دختر ايراني يا مسلمان خوابيده

در ت،اس يزن من آلمان دانستند ياز آنجا كه م. خوابد و مي رابطه دارد يكسو هر كس با هر گذراند مي

رينسبت به غ هستند و نهزن مسلمان حساس كيآنها نسبت به ارتباط شما با . كردند يسوال نم اومورد

.اند ها بدكاره يخارج چون از ديد آنها همه. ها مسلمان

فقط يك . ذشت و من همچنان در سلول انفرادي تنها بودمگ ، چهار ماه از دستگيري من 1360در آبان .35

ساله به نام اكبر بود كه خيلي سريع هم 18او يك بچه . گذار را به سلول من فرستادند بار يك نفر بمب

سازمان امنيت عراق او را در ابتدا معتاد به الكل و . هاي كرمانشاه بود اكبر اهل يكي از دهات. اعدام شد

. گذراند اكبر دوران ترك اعتياد خود را در سلول من. ك ابزار از او استفاده كرده بودبعد به عنوان ي

اما آنها يك نفر معتاد كه در حال ترك اعتياد بود را به سلول . سلول انفرادي من هيچ امكاناتي نداشت

خيلي منطقي دارد و نه تعادل روحي، سلولي بودن با كسي كه نه واكنش هم. من اضافه كرده بودند

. شايد شما نتوانيد آن عذاب سختي را كه من با او در مدت دوماه كشيدم تصور بكنيد. مشكل است

در آن زمان، دوستان آقاي قطب زاده، . گذشت ، يك سال از زنداني بودن من1361در تابستان سال .36

دراويش كرمانشاهي زاده و از يكي از اين افراد كه جزو ياران قطب. وزير سابق امور خارجه را گرفتند

است و » اللهي علي«درويش به من گفت كه وي . بود را به سلول من آوردند» الحق علي«موسوم به

زاده نيز به خاطر قطب. كشند شناسد و اگر من مسلمان نشوم آنها من را حتماً مي شيعيان را خوب مي

به هر . ير و در همان سال اعدام شدخواست با به رگبار بستن خانه امام انجام دهد، دستگ كودتايي كه مي

او هم نماز خواندن را به من ياد داد و من هم . ام جهت من به آن درويش گفتم كه حال من مسلمان شده

.بعد درويش مقامات زندان را از اسالم آوردن من مطلع ساخت. خواندم بعد از آن نمازم را مي

Page 12: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 12صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

خود را خواستند و دفترچه هاي خود دارو مي دهوقتي من مسلمان شدم، نگهبانان از من براي خانوا .37

آنها هم . بعد از آنان تقاضا كردم تا يك سطل به من بدهند. نوشتم آوردند و من براي آنان نسخه مي مي

آوردم و هر من با آن سطل از دستشويي با خودم آب مي. هاي رنگ را برايم آوردند يكي از اين سطل

. شستم ن ميبار بعد از ورزش، بدنم را با آ

ها رود و كليه هاي بدن ازبين مي ها در داخل رگ كه در اثر كتك خوردن، هيموگلوبين دانستم من مي .38

ها در در نتيجه اين هيموگلوبين. رفته را تصفيه نمايد هاي ازبين تواند بخاطر كمبود آب هيموگلوبين نمي

اين عارضه مي تواند باعث بيماري و حتي . دشو نشين شده و نهايتاً توسط ادرار از بدن دفع نمي كليه ته

آمدم و از آن سطلي كه كردند، من مي لذا وقتي من را شكنجه مي. شود موجب مرگ فرد شكنجه شده

نوشيدم تا كردم و آن ادرار را دوباره مي خوردم و در همان سطل ادرار مي قبالً تعريف كردم آب مي

لذا اين سطل و نوشيدن ادرار، . ر را ببندند و من نتوانم ادرار كنمها ته نشين شوند، فيلت مبادا هيموگلوبين

در آنجا به من گفتند كه پزشكي كه قبآلً اينجا بوده گفته . يكي از داليل زنده ماندن من در آن ايام بود

لذا وقتي براي آنها توضيح دادم، . اما من چنين تصوري نداشتم. بود كه بعد از شكنجه نبايد آب نوشيد

اين . كردند كه آب بنوشد ا نيز اين وضعيت را تغيير داده و بعد از آن به فرد شكنجه شده توصيه ميآنه

. هم يكي ديگر از خدمات من در زندان بود

در ماه پانزدهم من در زندان، از اخبار شنيدم كه خرمشهر فتح شد و نيروهاي ايراني در مرز عراق منتظر .39

با شنيدن اين . هستند تا وارد خاك عراق شوند –زمان خميني بود كه در آن - دستور مقام رهبري

خبر، گفتم كه حزب توده ايران اكنون بالفاصله اعالميه خواهد داد كه ما تاكنون از اين جنگ، چون

اگر حزب توده . توانيم از اين جنگ دفاع كنيم كرديم و از اين به بعد نمي جنگ دفاعي بود، حمايت مي

ها هم متعاقباً همين كار را خواهند كرد و ديگر از ايران پشتيباني نخواهند ، شوروياين كار را بكند

. ها را دستگير و به زندان خواهند آورد اي در نتيجه، جمهوري اسالمي در چند ماه آينده همه توده. كرد

. زدم اين حدسي بود كه من در آن زمان در باره حوادث بعدي مي

ي ايراني از مرزهاي عراق به بازجويم، حاج امين، در جريان يكي از من در باره عبور نيروها .40

اي گذاشته است تا شما به عراق برويد و در آمريكا زير پاي شما پوست خربزه«هايم گفتم، بازجوي

اما من اين را . بردند را خودشان در اخبار به كار مي» باتالق بصره«اين اصطالح . (»باتالق بصره بيفتيد

تمام دنيا مخالف پيشروي شما «من گفتم، .) روشن گفتم كه ارتش در آنجا فرو خواهد رفت صورت به

در عراق هستند و كسي به شما اسلحه نخواهد فروخت؛ شوروي هم ديگر با شما همكاري نخواهد كرد

بعالوه، هرگاه شما متجاوز شناخته شويد، ديگر كسي . و در نتيجه شما در آنجا شكست خواهيد خورد

خواستند كه چهل در آن زمان برخي كشورهاي عربي مي. (»شما غرامت هم پرداخت نخواهد كرد به

Page 13: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 13صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

من گفتم كه اگر شما به خاك عراق داخل شويد، كشورهاي عربي آن پول . ميليارد دالر به ايران بدهند

عراق داني، چرا اينها مخالف رفتن ما به مي«حاج امين گفت، .) وعده شده را به شما نخواهند داد

. كردند اي را داشتند ختنه مي پسر بچه. بگذار داستاني برايت تعريف كنم«گفت، » !نه« گفتم، » هستند؟

گريست و او را يك دختر كوچولو هم آن پشت ايستاده بود و داشت زار زار مي. كرد او جيغ و داد مي

كني؟ دخترك تو چرا گريه ميكنيم، از دختر پرسيدند كه ما داريم اين پسر را ختنه مي. كرد نگاه مي

حاال وقتي تمام دنيا مخالف ما هستند، اين به . كنند در جواب گفت كه اين را دارند براي من تيز مي

.»چون بعد از عراق نوبت عربستان سعودي خواهد بود. معني تيز كردن اينجا است

بيا «ن را خواست و گفت، روزي حاج امين م. گذشت ماه از حبس من مي 15به هر حال، تا اين زمان، .41

شما بگوييد كه من چطور جاسوسي«گفتم، » !اعالم كن كه تو جاسوس هستي تا آزادت كنيم و بروي

كرده است؟ بعد من همان حرفهاي شما را پشت تلويزيون ام؟ حزب توده چطور جاسوسي كرده

» !تو خودت بايد بگويي! گوييتوانيم به تو بگوييم كه چه ب ما نمي! نه«گفت، . »گويم تا آزاد بشوم مي

پانزده ماه است كه من در زندان انفرادي هستم، شما مدركي دال بر جاسوسي حزب توده در « گفتم،

ايد كه من بفهمم حزب توده جاسوس بوده است تا من هم بر اساس آن اسناد اعالم اختيار من نگذاشته

» !ام كه حزب توده جاسوس است هميدهكنم با اين مداركي كه از حزب توده به دست آمده است، ف

.و سپس دوباره من را به سلول انفرادي فرستادند »!نه، اينطوري نميشود«گفت،

ماه، من يك و يا دو بار به 19در فاصله اين . ، نزدهمين ماه اسارت من در زندان بودم1361بهمن .42

در . د بود، بيمار هم زياد بودچون در زندان شالق و شكنجه زيا. عنوان پزشك با آنها همكاري كردم

ها را در كميته ها و چپي طلب سلطنت. آنجا يك پزشك بلوچ، به نام دكتر شاهچي كه سلطنت طلب بود

صورت فردي دكتر شاهچي چون وابستگي تشكيالتي نداشت و به. داشتند مشترك يكجا نگه مي

ها دكتر شاهچي بعضي وقت. كرد مي اش، در زندان پزشكي دستگير شده بود بعد از ختم دوران بازجويي

هايم چرك كرده بود و داشت از آنجا كه مسواك نزده بودم، دندان. كرد آمد و من را درمان مي مي

. ريخت مي

هاي آذربايجان كه اصال تحصيل پزشكي نكرده بودند، در قبل از دكتر شاهچي، دو نفر ترك از دهات .43

خواستند در زمان شاه اسلحه به دست بگيرند، چون نمي آن دو ترك. كردند كميته مشترك دكتري مي

ازاينرو، اكنون نيز در زندان كار پزشكي . دوران خدمت سربازي خود را در بهداري سپري كرده بودند

. من چون دندانم چرك كرده بود، روزي پشت درب سلول كاغذي گذاشتم تا نگهبان ببيند. كردند مي

گذاشتيم تا نگهبان از دور آن را شتيم، بايد پشت درب سلول كاغذي ميما هر گاه با نگهبانان كاري دا(

همين فرد ترك كه مسئول بهداري بود آمد و از كنار .) ببيند و بفهمد كه كسي با آنها كاري دارند

Page 14: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 14صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

بعد از . »كساني كه به خدا اعتقاد ندارند، آنتي بيوتيك هم الزم ندارند«سلول من گذشت و گفت،

هاي بعد از مدتي، يكي از اين دهاتي. اكنون دندان مصنوعي دارم. من تماماً ريختهاي مدتي دندان

من هر . او تا كالس چهارم بيشتر درس نخوانده بود. ترك را نزد من آوردند كه درس پزشكي بدهم

به هر حال، سعي كردم چيزهايي را به او ياد بدهم، تا . فهميد دادم، او چيزي نمي چه به او درس مي

. ند نفعي براي ديگر افراد داشته باشدبتوا

دچار ) كه بعداً فهميدم از انگليس آمده بود(هاي زنداني حزب كمونيست يك دفعه، يكي از خانم .44

آورند، شاهچي به وقتي او را نزد دكتر شاهچي مي. خونريزي آن زن هم زياد بود. خونريزي شده بود

تواند مسئوليت يماري زنان هيچ اطالعي ندارد و نميگويد كه او فقط پزشك عمومي است، از ب آنان مي

گويد كه در زندان يك پزشك زنان هست و از آنها اما به آنان مي. تداوي آن زن را قبول كند

من چون پزشك جراح زنان و مسلمان شده بودم، لذا . خواهد تا من را براي تداوي آن زن بخواهند مي

وقتي كمي چشمبندم را شل كردم، . اي عبور دادند محيط دايره چشمبند زدند و از يك. به سراغم آمدند

هاي كه در زمان شاه دستگير شده بودند، شنيده بودم كه من از بچه. ديدم آنجا كميته مشترك است

من را به طبقه باال بردند و آنجا ديدم كه دكتر شاهچي . كميته مشترك يك ساختمان گرد مانندي دارد

بهداري بود، اما از پزشكي اصالً اطالعي نداشت، يك اتاقي براي خود و آن فرد ترك كه مسئول

كنند، سرُم وصل هايشان كار نمي هايي كه در اثر شكنجه كليه زنند و به بچه اند، امپول مي درست كرده

. كنند مي

وقتي . ندا ديدم بيمار را پشت پرده گذاشته اين اولين بار بود كه مي. ديدم آن خانم در پشت پرده است .45

او را معاينه كردم ديدم يك جنين تقريباً بيست سانتي متري، پنج يا شش ماهه، اما هنوز زنده در شكم

. بعد سعي كردم با ناف جنين جفت را بيرون بياورم. كردم (Excision)او را اكسيسيون . خود دارد

ر بيايد بايد به او متاژين براي اينكه رحم د. اما جفت بيرون نيامد و نياز به كورتاژ درماني داشت

(Methazine) من نسخة متاژين را نوشتم و قرار شد با دفترچه . كرديم تا جفت دربيايد تزريق مي

اين تنها كاري . من را دوباره به سلول برگرداندند. بيمه يكي از زندانيان، اين دارو را از بيرون بياورند

. يم انجام دادمبود كه من از نظر پزشكي در طول اين يك سال و ن

پاي او شكافته شده بود و . يكبار من را نزد يك زنداني كه از اعضاي سازمان انقالبي بود بردند .46

اول . اين دو علت داشت. پاي من در اثر شكنجه هيچوقت شكافته نشده بود. شد استخوان پايش ديده مي

ساعت در آن سلول 18تا 17د، روز ماه زنداني بودنم كه با شكنجه همراه بو 19اينكه من در طول اين

لذا پوست پايم كلفت شده بود . كردم دويدم و روزي هشت ساعت ورزش مي رفتم، مي دو متري راه مي

هايي متفاوت براي شكنجه افراد مختلف استفاده دوم آنكه، آنان احتماالً از كابل. و كبره بسته بود

Page 15: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 15صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

هاي توپر استفاده ق و براي ديگران از كابلهاي مجو ها از كابل براي شكنجه بعضي. كردند مي

شد، ولي پوست را كردند و بدن آدم ريش، ريش مي هاي مجوق ارتعاش ايجاد مي كابل. كردند مي

تصور من اين است كه براي . شكافت كه شكنجه با كابلهاي توپر پوست بدن را مي درحالي. شكافت نمي

اما از . كردند عات بدهند از كابل مجوق استفاده ميماندند تا اطال شكنجه كساني كه بايد زنده مي

. كردند كه قصد كشتن آنها را داشتند هاي تو پر براي شكنجه زندانياني استفاده مي كابل

يورش اول به رهبران حزب توده

در اين روز، سالن ما كه زيرزمين واقع شده بود . گذشت ماه از زنداني شدن من 19، 1361بهمن 17در .47

تازه واردين اعضأ و رهبري حزب . لي كردند و سپس تعداد زيادي زنداني جديد را به آنجا آوردندرا خا

. آور آنجا را بشكنند تا جو اختناق» زنده باد حزب توده«دادند كه آنان در ابتدا شعار مي. توده بودند

د مامورين به ضرب بع. دانستند چون تا آن روز از جمهوري اسالمي دفاع كرده بودند، خود را محق مي

. سه چهار ساعت بعد، همه آنان ساكت شدند. و شتم آنان پرداختند

گويند كه مي) تازه واردين(در بازجويي گفتند كه اينها . سه روز بعد، من را براي بازجويي صدا زدند .48

ر در تهران برگزا 1360چنانچه گفتم در پلونوم آخري كه در فروردين . تو عضو كميته مركزي هستي

در جواب گفتم كه عضو كميته . شد، من براي اولين بار به عنوان مشاور كميته مركزي انتخاب شدم

اند كه تو عضو كميته مركزي آنها گفتند كه دو تا از مسئولين حزب اعتراف كرده. ام مركزي نبوده

ن پلونوم پنجاه بعد از من پرسيدند كه بگويم در پلونوم هجدهم چه كساني حضور داشتند؟ در آ. اي بوده

ها بعد آنها دست. آوردم من گفتم كه من اسامي همه آنان را به ياد نمي. و يا شصت نفر شركت داشتند

چوب بود بستند و با شالق هايم را به يك تخت كه چارچوب آن آهني اما وسط آن يك تخته و پاي

اي كه پر از خون و خونابه خشك شده بود را وقتي داد و بيداد كردم يك كهنه. به كف پاهايم زدند

توانستم نفس من ديگر نمي. ام را گرفتند طوري كه جلوي سوراخهاي بيني در حلقم فرو كردند، به

ها درد داشت، اما حالت كتك زدن. توانستم نفس بكشم خوردم، و از باال نمي از پايين كتك مي. بكشم

من مرگ را جلوي . درد و احساس خفگي من را از پا درآورده بود. عم را بدتر كرده بودخفگي وض

. ديدم چشمان خودم مي

پرسيدند كه بگو از سازمان افسري حزب توده چه اطالعي داري و اسم افسراني را كه زدند و مي بعد مي .49

قط يك افسر نيروي دريايي به نام قبل از انقالب، ف« من گفتم، . اي بنويس به حزب توده معرفي كرده

حميد احمدي عموي. اما بعد از انقالب، من او را نديدم. آقاي حميد احمدي نزد من در آلمان آمده بود

عموي حميد احمدي او را به من معرفي . كرد در همان شهري كه من در آلمان ساكن بودم زندگي مي

خوشبختانه، حميد احمدي از » .شناسم كسي را نمي اما من ديگر. كرد و من او را به حزب معرفي كردم

Page 16: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 16صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

بعد از آن، آنان من را تا ده پانزده روز همه روزه به مدت چهار پنج ساعت . ايران فرار كرده بود

براي من براي آن كه از شكنجه نجات يابم، يك سري اسامي را در زير شكنجه. زدند كردند و بازجويي

شناسم گفتم كه من امجدي را مي مثالً مي. خواهم حرف بزنم ه ميگفتم ك كردم و مي خودم درست مي

چون «گفتم، گفتند تا آن را بنويسم، مي وقتي مي. كه افسر نيروي دريايي يا افسر نيروي هوايي است

بعد از چند بار شكنجه، ادرار . بعد دوباره كتك مي زدند. »شدم، امجدي را به دروغ گفتم داشتم خفه مي

.من خوني شد

. بعداً فهميدم كه خسرو مسئول سازمان مخفي حزب توده بود. سوال ديگر آنان در باره خسرو بود .50

دانستم كه شناختم، اما نمي من پرتويي را مي. خسرو در ميان اعضاي حزب به نام پرتويي معروف بود

سالم هم به در از اين لحاظ، من در زير شكنجه چيزي در مورد خسرو نگفتم و جان . اسم او خسرو است

اما اگر آنها از . دانستم خسرو كيست، چيزي براي گفتن نداشتم من خيلي مقاوم نبودم؛ چون نمي. بردم

. كردم پرسيدند، من هم شايد اعتراف مي پرسيدند كه پرتويي كيست يعني اسم خودش را مي من مي

. ك روز، من را براي اعدام بردندي. كردند فروردين، تقريباً هر روز من را شكنجه 13تا 1361از بهمن .51

بچه را : همسر عزيزم«نامه نوشتم، من در وصيت. ام را بنويسم نامه در ابتدا، از من خواستند تا وصيت

من ديگر نيستم و . ندارد االن ديگر آخرين روزهاي من هست و ماندن تو در اينجا فايده! بردار و برو

ولي . »بچه را به آلمان ببر كه درس بخواند. ا توجيهي نداردماندن تو به عنوان يك زن آلماني در اينج

به اين دليل كه اوالً من هنوز دادگاه . كشند دانستم كه من را نمي اين را صادقانه بگويم كه ته دلم مي

. نرفته بودم و بر اين باور بودم كه اينها براي اعدام من، بايد از يك حاكم شرع دستور شرعي بگيرند

چون . كردند كه حاكم شرع دستور قتل تو را داده است، براي من قابل قبول نبود ادعا ميگرچه، آنان

. كه چند بازجو خبر اعدام من را به من انتقال دهند نه اين. كرد حاكم شرع بايد خودش با من صحبت مي

ه هنوز خود من هم اطالعاتي داشتم ك. كردم حزب توده خيلي براي اينها بزرگ است دوم اينكه فكر مي

به هر حال من را . كشند لذا من را نمي. دانستند كه من اطالعات بيشتري دارم نداده بودم و آنها نيز مي

تق » !به صف«در همان كميته مشترك با چشمبند به يك ميدان بردند و ارتيست بازي در آوردند كه،

. كه از ترس از خودش بيخود شد يعني اين "!تومبانش را زرد كرد"بعد زدند زير خنده و گفتند، ... توق

. بعد هم دوباره من را به سلول برگرداندند

يورش دوم به رهبران حزب توده

دانست كه حزب توده يك سازمان مخفي كه شامل سازمان افسري جمهوري اسالمي در اين زمان مي .52

گير شدند، آناني دست 1361بهمن 17كه مسئولين درجه اول حزب در بعد از اين. شود دارد آن نيز مي

اما . سازمان مخفي حزب نيز آنان را تحت پوشش خود قرار داده بود. كه دستگير نشدند، مخفي شدند

Page 17: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 17صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

تحت شكنجه، مسئولين دستگيرشده حزب همه چيز را در مورد سازمان مخفي و سازمان افسري افشأ

و شديداً زير شكنجه بود، به خصوص دبير اول حزب كه از همه بيشتر اين اطالعات را داشت . كنند مي

مامورين . كنند نمايد و ديگران هم آن را تاييد مي مخفي و افسري را اعتراف مي موجوديت سازمان

دانند كه آنها كنند و مي اطالعات دولت به مدت دو ماه مسئولين سازمان مخفي را تعقيب و كنترل مي

. كجا هستند و چه روابطي دارند

شود، مابقي مسئولين حزب توده را در ظرف يك ه مصادف با اول ماه مي ميك 1362ارديبهشت 11در .53

در اين زمان، من هنوز در سلول . كه در زندان ديگر جا كم بود طوري. شب گرفتند و به زندان آوردند

ها پر از زنداني اند، كه سالن وقتي خواستم به دستشويي بروم، ديدم نه فقط سلول. انفرادي بند دو بودم

در كنار هر زنداني در سالن، يك پاسدار قرار داشت تا مانع . مملو از زندانيان با چشمان بسته اند نيز

بعد به سراغ من آمدند و عكسي را نشانم دادند و پرسيدند كه اين عكس . صحبت آنان با همديگر شوند

هر چه نگاه كردم، ».ولي اين فرد گفته كه تو جاسوس روسها هستي«گفتند، . »نه« گفتم،. شناسم را مي

. شناسم ديدم او را نمي

مسئولين سطح باالي حزب كه مهمتر از من . هاي غروب، به سلول من هم نياز پيدا كردند در نزديكي .54

از اين لحاظ من . شدند و من قبالً بازجويي شده بودم آنها بايد فردي بازجويي مي. بودند را گرفته بودند

هركس در راهرو يك . به من يك پتو دادند. بند يك منتقل كردندرا از سلول انفرادي به راهرو

فضايي به وسعت نيم متر در يك متر و چهل سانتيمتر در اختيار داشت تا در آنجا زندگي كند و

ساعت دو نصف . وقتي اين راهرو پر شد، من را به روهرو بند چهار كه در طبقه باال بود بردند. بخوابد

د ديگري را آوردند و آنجا هم باز پر شد و من را در يك اتاقي كه پنج شش شب بود كه باز هم تعدا

. نفر در آن اتاق بود بردند

شناختند و اي از آنان من را مي يك عده. هايم را ديدند، تعجب كردند هايم وقتي كلفتي پاي هم اتاقي .55

ا فردي بود به نام دكتر در آنج. گفتند كه ما از اعضاي حزب توده هستيم، اما من آنها را نشناختم

وقتي پرسيدم كه . آيد او خود را معرفي كرد و گفت كه پزشك هست و از آلمان مي. كامبيز شيردل

در . اند پرسيدم كه چرا اشتباهي گرفته. اند اند، گفت كه من را اشتباهي گرفته او را براي چه گرفته

يكي از سران رژيم شاهنشاهي بود جواب گفت كه من يك ماشين لندرور داشتم و با يك خانمي كه

كرد، اينها فكر كردند كه من چون كيانوري هم با ماشين لندرور تردد مي. در شمال تهران قرار داشتم

چون خانم . اند زنداني هستم و خانم من را هم گرفته 1361دي 17بعد گفت كه من از . كيانوري هستم

اض كرده بود و مامورين به او گفته بودند كه پس تو اند، او اعتر دانست كه چرا من را گرفته من نمي

جواب داد . است پرسيدم كه در كجا تحصيل كرده. حاال خانم من در بند زنان است. هم بيا، برو زندان

Page 18: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 18صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

وقتي صورت او را با دقت نگاه كردم به ياد آوردم او همان كسي است كه . كه من در كلن بودم

او طرفدار شاه بود و من . شناسم و يا نه ودند كه آيا من او را ميمامورين عكسش را به من نشان داده ب

به غير از او يك سرهنگ نيروي زميني كه از . اي با هم نداشتيم براي همين اصالً رابطه. اي بودم توده

. بقيه همه از اعضاي سازمان مخفي بودند. اعضاي حزب توده بود در آن اتاق بود

در . ام جاسوسي كردم اي مسئولين زندان نوشتم و براي اولين بار در زندگياي بر بعد از آن من يك نامه .56

نامه در باره آن پزشك نوشتم و داستان او را بيان داشتم و گفتم كه اين پزشك اصالً به حزب توده

اي نيست، و در عمرش روزنامه و مطلب ماركسيستي نخوانده است؛ او يكي از ربطي ندارد، كاره

اين تنها موردي بود كه براي جمهوري . اي خيلي مهم تهران هست، لذا او را آزاد كنيده راديولوژيست

! بعد من را خواستند و بطور خيلي خشن گفتند كه اسبابهايت را جمع كن. اسالمي جاسوسي كردم

. يدام چه بگو اتاقي راديولوژيست ما، از من پرسيد كه اگر او آزاد شد و بيرون رفت به خانواده اين هم .57

يك سال و . گفتم كه اوالً به برادرهايم بگويد كه دو سه تا زيرشلواري و يك پيراهن براي من بياورند

در اين مدت . ام بگويد كه به خارج از كشور بروند نيم بود كه زيرشلواري نداشتم؛ و بعد به زن و بچه

ال به اميد اينكه با من مالقات كنند آنها دو س. اصالً به زن و بچة من اجازه مالقات با من را نداده بودند

وقت به آنان اجازه مالقات را ندادند، بعد از تعطيالت دبستان، آنها به آلمان در ايران ماندند و چون هيچ

.رفتند

در راهرو . ، من را به راهروي بند يك بردند و شش ماه در آنجا چشم بسته نگه داشتند1362در تابستان .58

خوابيديم، بايد چشمبند را به چشم شب كه مي. م متر در اختيار داشتمدر ني 30/1فضايي حدود

هاي من شروع شد و علت آن هم اين بود كه در آن اتاق چند در اين شش ماه دوباره شكنجه. داشتيم مي

اي هستم و نفري كه قبالً بودم، يكي از آن افراد اطالعاتي را به مسئولين داده بود كه من هنوز توده

. ام ي دارم كه آنها را هنوز ارائه ندادهاطالعات

اين دفعه يك بازجوي جديدي را . بردند ، من را هر روز براي شكنجه مي1362در تير يا مرداد سال .59

اين فرد از آمريكا آمده بود و مسئولين زندان . اش را ببينم آورده بودند و من هم يكبار توانستم چهره

تواند من را وادار به اعتراف به جاسوسي ناسي خيلي اطالع دارد و ميبر اين باور بودند كه وي از روانش

اين بازجو وقتي ديد كه من به جاسوسي . وي همان سعيد امامي بود. بعدها، من اين فرد را شناختم. بكند

ضربه شالق بزند 25كنم، گفت كه وي از حاكم شرع حكم گرفته است كه من را روزي اعتراف نمي

اما چون پايان ندارد، همه افكار انسان را به خود معطوف . ضربه شالق خيلي كم بود 25 .تا اعتراف كنم

Page 19: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 19صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

اين ناآرامي . ضربه شالق بزند 25آيد تا كه فردا اين يارو دوباره مي هميش در اين فكر هستي. كند مي

الق من را ضربه ش 25او براي يك ماه و نيم هر روز . شكند فكري واقعاً بعد از دو سه روز شما را مي

من . كردم گشتم، پيدا نمي هرچه دنبال يك اسم مي. ام كرد كه با چه كسي تماس داشته سوال مي. زد

ضربه 75كنند و اگر اسمي را به غلط گفته باشم، به جرم دورغ گويي دانستم كه آنها بعداً تحقيق مي مي

. تر خواهند زد شالق اضافه

اند؛ تو هم براي خواهند مصاحبه كنند كه جاسوسي كرده ييك روز، امامي به من گفت كه ديگران م .60

اي، بيرون بيايي بهتر است، اينكه از اين وضع كه در آن قرار داري و چهار ماه است در راهرو خوابيده

البته، منظور او اين نبود كه آزاد بشوم بلكه اگر اعتراف كنم . (در اين ميزگرد تلويزيوني شركت كني

حاضرم اين كار را بكنم، اما شما «من گفتم، .) آيم در نيم متري بيرون مي 30/1ي تازه از اين راهرو

. شود نه، نمي«گفت، » .خواهم به شما خدمت بكنم بنويسيد كه من در اين ميز گرد چه بگويم؛ من مي

نويسم تا شما اقالً يك اسم به من بدهيد، سناريو آن را من خودم مي«گفتم، . »تو خودت بايد بنويسي

» .ديگر شالق نخورم

اتاق (او به من دشنام داد و گفت كه تو توله سگ كيانوري هستي و بعد دستور داد كه در هشتي .61

با چشمبند و چهار دست و پا مثل يك سگ راه ) زد شكنجه و بازجويي كه من را در آن شالق مي

رفتم، اما توي دلم كردم و چهار دست و پا راه مي من عوعو مي. بروم و عوعو كنم و دور بزنم

من هم همين كار را . بعد گفت كه يك دفعه عوعو كن و يك دفعه بگو مرگ بر كيانوري. خنديدم مي

. زد ، همين بازي را با من در آورده بود و شالق مي براي يك هفته. كردم

را كه چشمبندت اي داشت برد و گفت يك روز امامي دست من را گرفت و به يك اتاقي كه آينه .62

. وقتي چشمبند را برداشتم، اولين چيزي را كه در آئينه ديدم او بود كه پشت سرم ايستاده بود. بردار

اي چه گويي با چه كسي بوده به علت همين حماقتت كه نمي. در آينه خودت را نگاه كن«گفت،

بند برزنتي تمام من نگاه كردم و ديدم در اثر عرق روزانه تابستان و چشم» !اي باليي سر خودت آورده

.من ابرو و مژه نداشتم. اند ابروهاي من رفته و سپيدك زده

. ارديبهشت كجا بودي 19پرسيد كه روز مثالً مي. آور بود پرسيد خنده كه امامي مي هايي را سوال .63

ام، يا تو دانشگاه گفتم كه يا تو حزب جلسه داشته من مي! كرد طوري الكي كارهاي پليسي مي همين

چنين تاريخي كه تو يك هم. كردم، و يا در خانه بودم دادم، يا تو بيمارستان داشتم عمل مي يدرس م

Page 20: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 20صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

اي از بازيهايي بود كه آن روزها او ؟ اين يك نمونه!ام كني من از كجا بدانم كجا بوده اينطور تعيين مي

. در زندان بر سر من درآورده بود

، سعيد امامي من را به هشتي برد و از من معذرت 1362 آبان 4در يكي از روزهاي آخر اين شش ماه، .64

. من هم از اين حرف او خوشحال شدم. »من را ببخش، من تو را بيخودي كتك زدم«خواست و گفت،

از آن روز به بعد، هر روز من را از يك سلول انفرادي به يك سلول ديگر كه مسئولين سازمان افسري

. بردند حزب توده در آن بودند مي

بعد از يك ماه، من را به اتاقي بردند كه در آنجا يكي از افسرهاي ارشد حزب توده، سرهنگ .65

شهري در آن زمان مسئول حفاظت امنيت سپاه بود و ري. شهري بود، ساكن بود كه معاون ري كبيري

سرهنگ كبيري بعد از از كشف كودتاي نوژه و همكاري با جمهوري . بعداً وزير اطالعات شد

او جزو افسراني بود كه از طرف حزب توده مامور شده . شهري نزديك شده بود ي، خيلي به رياسالم

بود تا وارد مشروطه خواهان شود، به نوژه برود و هرگاه آنها خواستند اقدامي بكنند حزب را مطلع

. سازند

دانم در كه آيا مي او از من پرسيد. سرهنگ كبيري حاال دستگير شده بود و من در آن اتاق او را ديدم .66

چه 1362ارديبهشت 11تا 1361بهمن 17فاصله ميان دو تا دستگيري اعضاي حزب توده يعني از

50تقريباً. بهمن همه اعضاي حزب توده را نگرفته بودند 17چنانچه قبالً گفتم در . اتفاقاتي افتاده است

ل در اثر شكنجه همه چيز را لو افراد دستگيرشده دور او. درصد اعضاي رهبري حزب دستگير نشدند

داده بودند كه ما سازمان افسري داريم و مسئول سازمان مخفي هم خسرو هست؛ و همينطور فرمانده

. نيروي دريايي هم عضو حزب توده است و معاون ري شهري يعني سرهنگ كبيري هم عضو ماست

اي است، از اين موقعيت توده شهري هم فهمند كه سرهنگ كبيري، معاون ري مقامات دولتي وقتي مي .67

گويد شهري به دروغ به كبيري مي مثالً ري. كنند براي به تله انداختن اعضاي باقيمانده حزب استفاده مي

كبيري هم اين . دهند كنيم، اينها اصالً هيچ اطالعاتي را بروز نمي ها را شكنجه مي اي كه هر چه اين توده

در نتيجه آنها با فراغ بال، . دهد اي رهبري حزب اطالع ميموضوع را به سازمان مخفي و بقيه اعض

همه باقيمانده سران 1362ارديبهشت 11دهند، تا آنكه دولت در كارهاي عادي خودشان را انجام مي

.كند حزب را دستگير مي

Page 21: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 21صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

هاي كبقيه يازده دوازده نفري كه با من در اين اتاق بودند، به من گفتند كه آنها نيز در مورد اين موش .68

اند لذا تمامي آنها از جمله سرهنگ كبيري در دادگاه نظامي با حاكميت شرع كرده زيگزاك كار مي

.نيز اعدام شدند 1362شهري حاضر، و در همان سال آقاي ري

شده بودند را به اوين آنهايي كه بازجويي. من همانجا به تنهايي در آن اتاق در طبقه دوم باقي ماندم .69

من را آنجا آنها حاال چرادانم نمي. من و يكي دو نفر ديگر را در كميته مشترك نگه داشتد تنها. بردند

چطور دانستند ينم ، امامن را آزاد كنند خواستند يكه آنها م است نيا بر تصورم ، امانگه داشته بودند

هاي مختلف برده سلول بهمن را يكه اوالً من مسلمان شده بودم و در ثان ،خاطر نيبه ا. كار را كنند نيا

از را من قيطر نيبه ا و شده است برا مرتك يبد يحزب توده چه كارها بودند تا نشان دهند كه

در زندان جدا شده بودم؛ چون ستيكمون يدئولوژيمن در درون خودم از ا ،البته. كنندحزب توده جدا

از كدام چيصورت كه ه نيبه ا .دهند يانجام م مكه من داشت يكيدارند تمام تصورات تئور نهايا كه دميد

اي يتو عضو ما هست نديگو يبلكه م ،ندارند يكار ي،بلد يچه كارتو نكهيا ايبه استعداد تو و نهايا

من .كنند ميباز قبول ن ستم،ياما عضو شما ن ،كنم يم يمن با شما همكار كه مياگر بگو يحت .يستين

. از ديد آنها همه يا سياه هستند يا سفيد. ميكن يرا م هاكار نياخود ما هم اگر قدرت داشته باشيم دميد

.اين طرز فكر ماركسيستي بود، مخصوصاً وقتي كه لنينيسم هم به آن اضافه شود

انتقال به اوين

توانم در واقع، مي. در اوين هم دوباره در سلول انفرادي بودم. بعد از يك سال من را به اوين فرستادند .70

ك دوره كوتاه سه ماهه كه با چند تن از اعضاي سازمان مخفي حزب توده هم اتاقي بگويم كه بجز ي

.ام را در سلول انفرادي گذرانده 1365تا سال 1360بودم، مابقي دوران زندانم يعني از سال

زندان اوين كه متعلق به وزارت اطالعات است 209، من را از كميته مشترك به بند 1363در آبان .71

اين فاصله مجلس تصويب كرد كه اداره اطالعات سپاه به وزارت اطالعات تبديل شود تا در. بردند

براي اولين بار در طول تمام دوران بازداشتم، نور آفتاب را در . وزير آن بتواند در كابينه شركت بكند

و نور آنها من را براي هواخوري به اتاقي چهار در چهار كه سقفي فلزي داشت . اوين ديدم 209بند

. بردند شد مي آفتاب از آن وارد مي

او رئيس بند پنج بود و در عين حال . من توسط فردي به نام حاج ناصر بازجويي شدم 209در بند .72

در آنجا بعد از يك . هاي ديگر را به عهده داشت مسئوليت بازجويي همه اعضاي حزب توده و چپي

اين كيفرخواست هفده بند .) بود 1365يا 1364اين در محرم . (سال، به من يك كيفرخواست دادند

Page 22: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 22صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

داشت ازجمله اينكه اين فرد ضاله از دوران دانشجويي در مسائل سياسي شركت داشته، عليه شاه مبارزه

اي شده و در خدمت شوروي بوده است، و بعد از انقالب به ايران آمده و تا هنگام كرده است، بعد توده

از اين لحاظ دادستاني هم . براي براندازي آن فعاليت داشته است دستگيري بر عليه جمهوري اسالمي

در آخر كيفرخواست نوشته بود كه ايشان از وقتي وارد . تقاضاي اشد مجازات براي من كرده بود

من وقتي اين . هاي اداري به قصد براندازي نظام بوده است ايران شده است، تنها كار او نفوذ در سازمان

لذا، گفتم هر . خوشحال شدم كه مسئله جاسوسي در آن كيفر خواست مطرح نشده استرا خواندم خيلي

. كنم چه اينها بگويند من تاييد مي

دادگاه اول

دادگاه . يكي دو روز بعد از دادن كيفرخواست، من را به دادگاه فراخواندند. بعد نوبت به دادگاهم رسيد .73

من با چشمبند وارد اتاق شدم و . بود) او را شناختم كه بعداً(در داخل اوين و رئيس آن آقاي نيري

شما فريبرز بقايي فرزند «بعد آقاي نيري گفت، . كنند بعد شنيدم كه دو نفر با هم پچ پچ مي. نشستم

آيا اين . ايد كرده شما متهم هستيد كه از زمان دوران دانشجويي فعاليت سياسي مي. حسينعلي هستيد

شما در تظاهرات كنفدراسيون و تظاهرات ضد جنگ ويتنام «فت، گ» !بله«گفتم، » درست است؟

در تمام تضاهرات ضد شاه در خارج از كشور شركت «گفت، » !بله«گفتم، » شركت داشتيد؟

توانيد چشمبندتان را شما مي«پچي شد و بعد به من گفت، دوباره يك پچ» !بله«گفتم، » ايد؟ داشته

وقتي چشمبند را برداشتم ديدم . شنيدم باري بود كه چنين حرفي مي بعد از پنج سال اين اولين» .برداريد

كرد ديگر در پچ مي كه فقط آقاي نيري هست و يك پاسدار آنجا ايستاده است، و آن كسي كه پچ

گفتم، » شما خيال براندازي داشتيد؟«تمام هفده بند كيفرخواست را برايم خواند و گفت، . آنجا نيست

كه هر چه زودتر برايم اشد مجازات را ببرد و كار تمام شود همه چيز را تاييد من با اين فكر» !بله«

وقتي اين را شنيد تعجب كرد كه من در عرض . نداشتم چرا كه از اينها انتظار حركتي عقالني. كردم

. بعد هم به سلولم برگشتم. چند دقيقه تمام اين هفده بند را تاييد كردم

من را به اتاقي بردند كه به آن آموزشگاه . هايت را بردار كه برويم سبابچند ساعت بعد گفتند كه ا .74

من ديدم كه . تقريباً صد يا صد و پنجاه نفر آنجا در اتاقي شش در هشت متر نشسته بودند. گفتند مي

كنم محرم براي همين فكر مي. (گفتند آنها قرآن روي سرشان گرفته بودند و يا حسين يا حسين مي

بعد ديدم يك نفر پايم را . توي انفرادي جايم خوب بود. ودم گفتم كه اينجا ديگر كجاستبه خ.) بود

پرتويي مسئول سازمان مخفي بود كه االن با مامورين . است» پرتويي«نگاه كردم ديدم . كشد مي

. نشستم و داستان دادگاه آن روزم را برايش تعريف كردم. پرتويي گفت كه بنشين. كرد همكاري مي

بعد اضافه . پرتويي گفت كه نام قاضي من نيري بود و قبل از من او با نيري در دادگاه بوده استبعد

Page 23: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 23صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

فهميدم . كرد كه وقتي من وارد دادگاه شدم او به نيري گفت كه آنها با من هيچ مشكلي نخواهند داشت

االن اينجا چه « پرسيدم. كرد و خودش هم اين را تاييد كرد پچ مي اين همان كسي بود كه در دادگاه پچ

دادگاه دارد و دارم ) شد كه تقريباً نفر سوم حزب مي(گفت كه فردا عمويي » كني؟ كار مي

دهد من جوابهايي را كنم كه بر اساس جوابهايي كه فردا عمويي به نيري مي كيفرخواست او را نگاه مي

راي من كامالً قابل درك حرفي كه زد ب. براي نيري آماده كنم كه نيري در برابر عمويي آماده باشد

. فهمند اگر توضيح هم بدهي باز نمي. دانند بود چون اين مذهبيون اصالً از ماركسيسم هيچ چيزي نمي

خواهم زنده بمانم پرتويي به من گفت كه اگر مي. خالصه اين كار پرتويي بود كه قاضي را توجيح كند

. بايد ياد بگيرم كه چگونه قرآن را روي سرم بگيرم

اين بند از . ها بردند بعد من را به بند شكالتي. سه روز بعد به من گفتند كه اسبابهايم را جمع بكنم دو .75

گذشت دوتا ويال كه در دامنه كوه واقع شده بود، درختان چنار داشت و از وسط آن جوي آبي مي

غلب زندانيان اين ا. كردند برخي از زندانيان در اين دو ويال در دامنه كوه زندگي مي. شد تشكيل مي

خواستند بصورت وارد را افرادي از جمله نظاميان رده باالي رژيم گذشته، سارق مسلح، و كساني كه مي

تعدادي هم چك كشيده بودند و يا در . دادند قاچاقي براي تحصيل به خارج از كشور بروند، تشكيل مي

چون جنگ ادامه داشت، اين مسائل در آن زمان. زمان جنگ به كار خريد و فروش ارز پرداخته بودند

تنها زندان . كرد شد، لذا دادگاه انقالب در مورد اين افراد حكم صادر مي جزو مسائل امنيتي محسوب مي

كه اينها تشكيالتي نبودند، از آنجايي. كردند داري مي امنيتي هم اوين بود، لذا آنان را در اين زندان نگه

اينها افرادي عادي و . ها را نيز نداشتند د نفره و قرآن سر گرفتنهاي ص لذا مشكالت و فشارهاي سالن

شان كار تشكيالتي نكرده بود و در اين ويالها كدام الت و لوت و سارق مسلح و ارتشي بودند و هيچ

همجنسگراها را هم در آن زندان . كردند گاههاي اروپا و آمريكا زندگي مي تقريباً مثل استراحت

چون دولت ادعا داشت كه ما در ايران اصالً همجنسگرا نداريم و غرب براي اينكه . داري مي كردند نگه

ازاينرو، همجسگرايي . هاي ما را منحرف كند، مسئله همجنسگرايي را وارد كشور ما كرده است جوان

اي از آنها را به ها، عده دولت براي ايجاد وحشت ميان همجنسگرا. يك خطر امنيتي براي كشور ما است

. نجا آورده بود و تعدادي را نيز اعدام كرده بودآ

دوختند كه لبهايشان را به هم مي ها، گاهي افرادي گاهي هروئيني. من پزشك اين زندانيان در آنجا شدم .76

توانم در آنجا به من گفتند كه مي. كردم آوردند و من درمانشان مي كردند را مي يا دستشان را زخمي مي

. هاي مربوط به همجنسگراها را گرفته و ترجمه كردم من كتاب. را استفاده بكنمهر كتابي كه بخواهم

Page 24: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 24صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

لذا من هم از اين موقعيت . شد دار نمي وي بچه. ها يك بچه الت جنوب شهري بود مسئول بند شكالتي .77

استفاده كردم و به او گفتم كه يكي از دوستان من به نام دكتر دوانش كه اورولوژ است را به اين بند

از اين جهت من يك روابط . دار بشويد تواند اين مشكل شما راحل كند تا بچه بياوريد و او مي

ام را به رئيس بند دادم و او آن را به دادگاه بعد من مقاله ترجمه شده. اي با اين رئيس بند داشتم دوستانه

اينها . ع ژنتيكي استدر مقاله آمده بود كه همجنسگرايي نه يك بيماري، بلكه يك موضو. انقالب داد

كنم در اين زمان به حمايت از همجنسگراها تصور مي. بايد آزاد باشند، چون كاري به بقيه مردم ندارند

شش ماه بعد از ترجمه آن مقاله و فرستادن آن . اعتراضاتي در جاهاي ديگر مثل آمستردام هم شده بود

كنم خدمتي به همجنسگراها ورت، فكر ميبهرص. به دادگاه انقالب، اعدام همجنسگراها هم تمام شد

. ام كرده

در آن زمان روحانيون . هاي آموزشگاه آوردند ها به يكي از سالن من را از بند شكالتي 1367در سال .78

ازاينرو، اين دو تا ويال را در اختيار آنان گذاشتند و مسئوليت آن را به . زيادي را زنداني كرده بودند

در سالن آموزشگاه، من، دكتر دانش و دكتر سيو شمسيان كه يك چشم . پردنددادگاه ويژه روحانيت س

1367تير 30در تاريخ . پزشك و به متهم به جاسوسي براي اسرائيل بود، يك اتاق مشترك داشتيم

. پاسداران آمدند و تلويزيون و روزنامه هايمان را جمع كردند و بردند

. ادي عمل بيشتري نسبت به زندانيان سياسي برخوردار بودندقاچاقچيان و سارقين در آموزشگاه از آز .79

تمام كارهاي كارگري اوين مانند كارهاي گلخانه، گلكاري، تميز كردن خيابانها، نانوايي، آشپزخانه

شد آنها را در بند نگاه داشت، و از اينها از يك سو، قوي بودند و نمي. تماماً در دست سارقين مسلح بود

چون عقيده خود را نداشتند، هر آنچه كه . حاظ شيوه انديشه تفاوتي با پاسداران نداشتندسويي ديگر از ل

با اين تفاوت، كه اينها زنداني . زندگي آنان نيز مانند پاسدارها بود. دادند شد انجام مي به آنها گفته مي

ه عاطفي برقرار كرد كه اينها با زندانيان سياسي يك رابط كس تصور نمي هيچ. بودند و آنها پاسدار

. كنند، اما من با اينها رابطه خيلي خوبي داشتم

آغاز اعدامها

هاي مسلح آمد و ، وقتي من وارد دستشويي شدم يكي از اين سارق1367يك روز در اوايل شهريور .80

كنند و سه تا سوال از آنها شوند و زندانيان را صدا مي اي با هليكوپتر وارد اوين مي گفت هر روز عده

خواني يا نه؟ جمهوري اسالمي را قبول داري يا نه؟ اگر آيا مسلمان هستي يا نه؟ نماز مي: پرسند مي

! كنند ها منفي باشد اعدام مي پاسخ يكي از اين سوال

Page 25: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 25صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

دكتر دانش خيلي بد با من . من آمدم در اتاق و اين موضوع را به دكتر دانش و دكتر سيوشمسيان گفتم .81

دكتر سيوشمسيان چون بهايي بود . بگيرد هر كسي بايد براي خودش تصميمبرخورد كرد و گفت كه

دكترسيوشمسيان گفت . دانستند تر از من و دكتر دانش كه ماركسيست بوديم، مي ها او را نجس مسلمان

كافر فطري اين . كنم من را اعدام كنند، چون من كافر فطري نيستم كافر ملي هستم كه من فكر نمي

شويد، اما ديگر اسالم را قبول نداريد؛ ولي كافر ملي يك خانواده مسلمان بزرگ مي هست كه شما در

. ايد اين است كه پدر و مادر شما مسيحي يا يهودي يا بهايي هستند و شما در اين خانواده بزرگ شده

يگر نماز اي كه با اين دو نفر بودم د اما چون اعتقادي نداشتم، در اين فاصله. خواندم من قبالً نماز مي

. خواندم نمي

دادگاه دوم

شهريور هم 8در روز . او رفت و ديگر برنگشت. ، دكتر دانش را خواستند1367شهريور 6روز بعد، .82

من چشمبند داشتم ولي در بين راه توانستم ببينم كه تمام راه . منتقل شدم 209من را صدا زدند و به

نفر در اين راهروها 300يا 200به تصور من . ا بر پا بوده اي در راه پله همهمه. ها پر از آدم بود پله

.بودند

اين همان حاج مجتبي كه در زندان كميته (دو سه ساعت بعد، مسئول امنيت اوين، حاج مجتبي حلوايي .83

من تا . من را خواست و به يك اتاق برد) مشترك از من بازجويي كرده بود نبود بلكه فرد ديگري بود

اتاق دادگاه يكي از همين . م گفتند كه چشمبندت را باز كن و من هم باز كردمبه اتاق داخل شد

نيري را . يك ميز دو سه متري آنجا گذاشته بودند و چهار تا صندلي پشت آن بود. بود 209سلولهاي

). گرچه آن موقع با او آشنا نبودم؛ بعداً مطلع شدم كه اسم او اشراقي است(اشراقي را هم ديدم . شناختم

او رئيس بند پنج . ضمناً حاج ناصر، زندانباني كه مسئوليت بازجويي من را به عهده داشت هم آنجا بود

. هاي ديگر را به عهده داشت بود و مسئوليت بازجويي همه اعضاي حزب توده و چپي

آقاي نيري رئيس دادگاه، در وسط نشسته بود؛ سمت چپ وي، آقاي اشراقي مسئول زندان اوين؛ و .84

حلوايي براي ايجاد امنيت باالي سر من ايستاده . ف او حاج ناصر سرپرست زندان اوين نشسته بودآنطر

.در اتاق دادگاه فرد ديگري نبود. بود

سوال اول اين بود كه . بعد آقاي نيري شروع كرد به صحبت كردن و گفت كه اين دادگاه شما است .85

يعني يادم رفت بگويم كه مسلمان . تم شيعه هستمآيا شما مسلمانيد؟ من آنقدر برافروخته بودم كه گف

بعد » !نخير«گفتم، . بعد پرسيد كه شما حزب توده را قبول داريد. هستم و مستقيم گفتم كه شيعه هستم

Page 26: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 26صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

ادامه داد كه شما نماز » !نه«گفتم، . با طمئنينه سوال كرد كه آيا شما ماركسيست را قبول داريد

س زندان اطالعاتي را به گوش او رسانده است، لذا گفتم كه من در دانستم كه رئي چون مي. خوانيد مي

شوند، ساكن هستم؛ ازاينرو، آن اتاق با يك ماركسيست و يك بهايي كه جفتشان نجس محسوب مي

كه وقتي در آن ويال بودم اتاق خودم را داشتم و با سارقين توانم در آنجا نماز بخوانم؛ در صورتي نمي

گويند كه شما خوانم آنها مي با خود گفتم اگر بگويم نماز مي. خواندم ديم، نماز ميمسلح در يك اتاق بو

گفتم كه من در يك . خواني پرسيد كه چرا نماز نمي. خوانم دروغگو هستيد، پس گفتم كه نماز نمي

گفتم كه در اتاق من يك نفر ماركسيست . سوال كرد كه چرا نجس است. اتاقي هستم كه نجس است

براي نماز نخواندن مطرح با خود فكر كردم كه استداللي خيلي قوي. نفر هم بهايي است است و يك

. ام كرده

شما اطالعاتتان غلط است، چون شما بايد بدانيد كه اگر در خالء «بعد اشراقي برگشت و به من گفت، .86

در اينجا اشراقي و » .شود بايد بپاخيزيد و نماز بخوانيد كنيد، موقعي كه اذان گفته مي هم زندگي مي

فرستيم كه امكان نماز ما شما را جايي مي«پچي كردند و بعد آقاي اشراقي گفت، نيري با هم يك پچ

پچ كه من هم تو خودم بعد از اين پچ. كل اين دادگاه ده دقيقه طول كشيد» .خواندن را داشته باشيد

. يمبودم، حلوايي كه باالي سر من بود گفت كه چشمبندت را بزن برو

ايست چهار در چهار متر كه از سقف كه قبالً هم گفتم محوطه 209هاي من را به يكي از اين هواخوري .87

در آنجا حدود هفت هشت نفر كه همه از سران حزب توده بودند را در آنجا . تابد بردند آن افتابي مي

بهرام دانش و دكتر . ديديم ما همديگر را بعد از هفت سال مي. محمود روغني را هم در آنجا ديدم. ديدم

كرد كه ما را آزاد خواهند كرد،چون جنگ تمام جودت تصور مي. حسين جودت هم در آنجا بودند

يكي از آنها در مورد خالي كه بر روي پوستش بوجود آمده . آوردم بقيه اسامي را به ياد نمي. شده است

! دانست كه چقدر به اعدام نزديك است نمياو اصالً . بود از من پرسيد كه آيا اين سرطاني است يا نه

من با آن اطالعاتي كه از . اند تا آزاد كنند كردند آنها را آنجا آورده غير از بهرام دانش همه فكر مي

خواستم در آن لحظه اميدشان دانستم كه اين طرز فكر آنها اشتباه است، اما نمي سارقين مسلح داشتم مي

. هاي آخر آنان است لحظه را نااميد كنم و بگويم كه اين

اند و برخي از آنها مثل بهرام دانش حتي دو دفعه به در آنجا متوجه شدم كه آنها نيز به دادگاه رفته .88

هاي را كه از من كرده بودند مانند آيا شما مسلمان هستيد، از آنها نيز پرسيده سوال. دادگاه رفته بودند

آنها را بيرون آورده بودند تا بار ديگر به . ا ماركسيست هستنداما آنها جواب داده بودند كه آنه. بودند

كند مسلمان نيست حاكم شرع كسي كه اعالم مي. اين مسئله را من بعداً فهميدم. دادگاه احضار كنند

Page 27: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 27صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

و اگر اين . اي از او بپرسد كه او فرصت تفكر و تعمق داشته باشد بايد سه بار در يك فاصله چند دقيقه

نيم ساعت تا سه . تواند حكم صادر كند عان كند كه مسلمان نيست، آنگاه حاكم شرع ميفرد سه بار اذ

ما دو تا را . ربع در اين محوطه هواخوري ايستاده بودم كه بعد آمدند و گفتند كه روغني و بقايي بيايند

. بعداً من شنيدم كه تمام بقيه آنها را اعدام كردند. از بقيه جدا كردند

وقتي وارد سلول شديم روغني من را بغل كرد و از . بردند 209به يكي از اين سلولهاي من و روغني را .89

گفت كه . من هم گفتم كه محمود ما در اينجا بايد نماز بخوانيم. ديدار مجددمان ابراز خوشحالي كرد

و گرفتن بعد هم وض. شوم و تو نماز بخوان گفتم كه پس من پيشنماز تو مي. ام من تا حاال نماز نخوانده

اند، چون در دادگاه گفتند كه تو را جايي جهت در اينجا نگذاشته من گفتم كه ما را بي. را به او ياد دادم

لذا گفتم كه براي فردا صبح . خواهند ما را كنترل كنند پس آنها مي. فرستيم كه بتواني نماز بخواني مي

اي داريم و وقتي داند ما خواستهگذاريم كه نگهبان ب ساعت شش يك كاغذ از زير درب بيرون مي

اين هم تاكتيك من بود كه غير . خوانيم بيند كه ما نماز مي اي داريم مي آيد كه بداند چه خواسته مي

كردم براي محمود اين كارهايي كه من مي. ايم فهماندم كه ما براي نماز بيدار شده مستقيم به آنها مي

. دار بود خيلي خنده

دادگاه سوم

، من را هم 1367شهريور 11روز بعد، . روغني رفت و ديگر نيامد. از دو روز روغني را خواستند بعد .90

. باز هم همان وضع بود. هاي پر از زنداني، به همان جلسه دادگاه رفتم من از همان راه پله. خواستند

ود، در روبروي هاي وزارت اطالعات ب اي نيري رئيس دادگاه، اشراقي و حاج ناصركه مسئول بند توده

. آقاي حلوايي هم پشت سر من ايستاده بود. من نشسته بودند

گفت كه شما در مقابل » !بله«گفتم، » نماز خواندي؟«اولين سوال را آقاي اشراقي كرد و پرسيد، .91

حاكم شرع بايد شهادتين خود را به فارسي بگوييد؛ كه يك خدا وجود دارد و جز او كسي نيست و

بعد گفت كه . دانم گفتم كه مي. داني شهادتين چيست بعد پرسيد كه آيا مي. ده خداستمحمد فرستاده ش

هاي آمريكايي ديده اين كار در اسالم نيست؛ اين را اينها در فيلم(دستتان را روي قلبتان بگذاريد

ام گذاشتم و گفت كه اين جمله را در مقابل حاكم من هم دستم را روي سمت چپ قفسه سينه.) بودند

.من نيز چنين كردم. شرع تكرار بكن

گفتم كه » شما چند تا اسلحه داشتيد؟«اولين سوال او اين بود . بعد آقاي نيري چند تا سوال از من كرد .92

سوال بعدي . وارد تهران شدم كه شش ماه از انقالب گذشته بود 1358تير 17من اسلحه نداشتم، من در

Page 28: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 28صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

ها گفتم كه تا آنجايي كه من از بهايي. گويند ها چه مي اييها بود و پرسيد كه به وي درباره بهايي

اند اين عدد هزار سال را اينها از كجا آورده. آيد دانم، آنها معتقدند كه هر هزار سال يك پيغمبر مي مي

بعد نيري از مسئول بند پرسيد كه اگر . او يك سوال ديگر هم پرسيد و من جواب دادم! فهمم را من نمي

. بعد من را دوباره به همان سلول بردند. او هم گفت كه سوالي ندارد. الي داشته باشداو كدام سو

اولين بار بود كه قبل از . اين دفعه گفتند كه دادگاه برويم. يك يا دو روز بعد دوباره من را خواستند .93

من . ذان آمدهاي ظهر شد و صداي ا نزديكي. در آنجا نشستم. »دادگاه«گفتند رفتن به آنجا به من مي

نگهبان گفت كه در . شود و من بايد وضو بگيرم نگهبان را صدا زدم و گفتم كه نماز من دارد قضا مي

آمدم ناگهان درب باز كه مي در حيني. من دستشويي رفتم و وضو گرفتم. نزديكي درب دستشويي است

من چشمبند داشتم تا صداي .من صداي نيري، اشراقي و يك نفر ديگر را شنيدم كه وارد اتاق شدند. شد

آنان به همديگر گفتند كه حاال بايد برويم نماز . گفتن» اهللا اكبر«آنها را شنيدم شروع كردم به

. بعد هم من نمازم را به تنهايي خواندم. بخوانيم

خواهد دادگاه برويف برو آن گوشه بعد از آن يك پاسدار به نزد من آمد و گفت كه ديگر نمي .94

او پهلوي من . بعد صداي حاج مجتبي حلوايي را شنيدم. رفتم آنجا در آن گوشه ايستاديم من. بايست

گفتم كه حاجي ما اين همه خدمت به شما كرديم اين چه باليي بود » دكتر چطوري؟«آمد و گفت،

. سر ما درآورديد

اد به ترياك داشت كردم، حلوايي اعتي حاال خدمت من به او چه بود؟ زماني كه من در بهداري كار مي .95

توانست در محيط اوين ترياك شد و نمي رسيد يا زمان كشيك او زياد مي و هر وقت ترياك به او نمي

اين خدمتي كه گفتم . زدم آمد و من هم يك آمپول مرفين به او مي شد و پهلوي من مي بكشد، خمار مي

. صرف كردهاي مرفين من را همين حاج مجتبي م بيشتر آمپول. منظورم اين بود

اين صف به داخل اتاقي . به هر جهت حلوايي من را به طرفي هدايت كرد تا در يك صف بلند بايستم .96

نخستين كاري كه پس از ورود به اين . شد كه بسياري از اعضاي حزب توده در آنجا بودند هدايت مي

نيز در اختيارم بعد چندين كتاب پزشكي . اتاق كردم اين بود كه خودم را مسلمان معرفي كردم

. گذاشتند و اين من را خيلي آسوده كرد و نشانه اين بود كه ديگر در معرض خطر نيستم

Page 29: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 29صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

پايان اعدامها

شوند و كساني كه زير حكم هستند آزاد كه حكم دارند آزاد ميافرادي گفتند كه 1367در سال .97

من . معلوم نيست آن جراي حكماما تاريخ امحكوم به اعدام است، كسي كه زير حكم يعني. شوند نمي

.چون زير حكم بودم، آزاد نشدم

در واقع امام خميني قبل از مرگش حكم داده . ، حكم اعدام من به حبس ابد تبديل شد1368در بهمن .98

شدم، اما نشدم و براساس دستور خميني، من بايد آزاد مي. اند بايد آزاد شوند بود كساني كه دادگاه رفته

. حكم حبس ابد دادنددر عوض، به من

در آن زمان من، پرتويي، كيانوري، عمويي و يك دوست ديگر كه مهندس ساختمان بود و در گذشته .99

. كرد هيچكدام حكم نداشتيم راننده كيانوري بود و حال در بندهاي عمومي به عنوان كليد ساز كار مي

. عفو رهبري قرار گرفت و آزاد شدمورد 1369كنم پرتويي در سال فكر مي. لذا ما در زندان مانديم

عمويي و من . هاي وزارت اطالعات در خارج از زندان فرستادند كيانوري و خانمش را در يكي از خانه

. نفري را در اختيار ما دو نفر گذاشته بودند 800يك بند . هم هنوز در زندان بوديم

ين حكم بيست ساله نيز ا. ، حكم حبس ابد من به بيست سال حبس تبديل شد1369در بهمن .100

شدم، اما آزادم نكردند، بلكه گفتند من ديگر بايد آزاد مي. به ده سال حبس تبديل شد 1370در بهمن

.شود هايي كه زير حكم اعدام بودم جزو سنوات زنداني بودنم محسوب نمي كه آن سال

ايران بيايد و اسامي خواهد به بعد شنيدم كه رونالد گاليندوپل، نماينده ويژه سازمان ملل مي .101

در اين زمان مسئولين زندان از من خواستند كه به بهداري مركز . برخي از زندانيان را نيز با خود دارد

در اين زمان . كردم اين اولين بار بود كه در بهداري اوين كار مي. بيايم و در آنجا شروع به كار بكنم

وديم؛ تنها سي چهل نفر مجاهد مانده بودند؛ عباس امير ما از لحاظ تعداد زنداني سياسي به حداقل رسيده ب

انتظام از نهضت آزادي بود؛ عمويي از حزب توده بود و چهار پنج نفر ديگر كه به آنها چريكهاي

. بقيه همه زندانيان عادي بودند. گفتند جنگل مي

ميني و رئيس در واقع با مرگ آقاي خ. زندانيان عادي كه آمدند، وضع زندان اوين تغيير كرد .102

از اين لحاظ خريد و فروش در . جمهور شدن آقاي رفسنجاني، اقتصاد آزاد بعد از جنگ مطرح شد

ها را نيز خانم. شد زندان اوين هم آزاد شد و هر چيزي حتي مواد مخدر در زندان خريد و فروش مي

Page 30: شهادتنامه دکتر فريبرز بقايي

30 از 30صفحه دكتر فريبرز بقايي شهادتنامه

ه من هم پزشك آنها آوردند ك اغلب به جرم فحشا و يا به جرم خريد و فروش مواد مخدر به زندان مي

. بودم

ام، اسم من را به كميسيون حقوق كشته نشده هميدند كه منهاي خارج از كشور وقتي ف بچه .103

يك روز، در بهداري . ازاينرو، گاليندوپل وقتي به ايران آمد، اسم من را با خود داشت. بشر داده بودند

در جواب . آيد برميه كاري از دست او گاليندوپول پرسيد كه چ. آمدديدارم بودم كه گاليندوپل به

ام و آن اين است كه يك زنداني از چه زماني زنداني گفتم كه من به يك مشكل حقوقي برخورده

كنند، مشكلي كه بعد گفتم كه در حال حاضر به من عفو خورده، ولي من را آزاد نمي. شود محسوب مي

كنند، بلكه آن را ال ورودم به زندان حساب نميمن دارم اين است كه سنوات زنداني بودن من را از س

او نيز گفت كه اين كار را . كنند كه حكم اعدام من به حبس ابد تبديل شده است از تاريخي حساب مي

. آزاد شدم 1372نهايتاً من در بهمن . دهد براي من انجام مي