40
ﺑﺭﻧﺎﻣﻪ ﮔﻧﺞ ﺣﺿﻭﺭ616 http://www.parvizshahbazi.com ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺍﺣﻭﺍﻟﭘﺭﺳﯽ ﺑﺭﻧﺎﻣﻪ ﮔﻧﺞ ﺣﺿﻭﺭ ﺍﻣﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻏﺯﻝ ﺷﻣﺎﺭﻩ816 ﺍﺯ ﺩﻳﻭﺍﻥ ﺷﻣﺱ ﻣﻭﻻﻧﺎ ﺷﺭﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻧﻡ ﺧﻠﻖ ﻣﻲ ﺟﻧﺑﻧﺩ، ﻣﺎﻧﺎ ﺭﻭﺯ ﺷﺩ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺟﺎﻥ ﺑﺧﺵ، ﺟﺎﻧﺎ ﺭﻭﺯ ﺷﺩ ﭘﺱ ﺗﻣﺛﻳﻝ ﻣﻭﻻﻧﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺷﺏ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺷﻬﺭ ﮐﻭﭼﮏ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺗﺎﺳﺕ، ﮐﻪ ﻭﻗﺗﯽ ﺻﺑﺢ ﻣﯽ ﺷﻭﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﻳﻭﺍﺵ ﻳﻭﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻭﺍﺏ ﺑﻳﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻭﻧﺩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺷﺎﻥ ﺑﻳﺭﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻳﻧﺩ ﻣﯽ ﺟﻧﺑﻧﺩ ﺣﺭﮐﺕ ﻣﯽ ﮐﻧﻧﺩ ﺁﻥ ﺗﻣﺛﻳﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻳﺭﺩ ﻣﯽ ﮔﻭﻳﺩ: ﻣﺭﺩﻡ ﻳﻭﺍﺵ ﻳﻭﺍﺵ ﺑﻪ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﺯﻧﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻭﻧﺩ، ﻣﺛﻝ ﺯﻧﺩﻩ ﻫﺎ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻧﻧﺩ، ﺩﺍﺭﻧﺩ ﺩﺭک ﺯﻧﺩﮔﯽ ﭘﻳﺩﺍ ﻣﯽ ﮐﻧﻧﺩ. ﻳﻌﻧﯽً ﻗﺑﻼ ﺩﺭ ﺷﺏ ﺧﻔﺗﻪ ﺑﻭﺩﻧﺩ ﻣﻧﻅﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻳﻥ ﺷﺏ، ﺷﺏ ﺫﻫﻥ ﺍﺳﺕ، ﺷﺏ ﺍﻳﻥ ﺩﻧﻳﺎﺳﺕ، ﭘﺱ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﻣﻳﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﻭﺍﺏ ﺫﻫﻥ ﺑﻳﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻭﻧﺩ، ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻣﻧﺩ ﺯﻧﺩﻩ ﺑﻭﺩﻥ ﺑﻪ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﻳﻌﻧﯽ ﭼﯽ ﺑﺭﺍﺳﺎﺱ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﻣﯽ ﺟﻧﺑﻧﺩ. ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺭﺍﺳﺎﺱ ﺗﺣﺭﻳﮑﺎﺕ ﺑﻳﺭﻭﻥ ﻓﮑﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﺟﻧﺑﻳﺩﻧﺩ. ﭘﺱ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺭﮐﺕ ﻓﮑﺭ ﺩﺭ ﺫﻫﻥ ﻣﺭﺩﻡ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﻣﯽ ﮔﺭﻓﺗﻧﺩ، ﻳﺎ ﺑﺎ ﺗﺟﺳﻡ ﺍﻳﻧﮑﻪ ﭼﻳﺯی ﺍﻣﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺷﺩﻩ ﺣﺱ ﺧﻭﺷﺣﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﮐﺭﺩﻧﺩ ﻳﺎ ﺍﻳﻧﮑﻪ ﭼﻳﺯی ﺍﺯ ﺩﺳﺕ ﺩﺍﺩﻡ ﺿﺭﺭ ﮐﺭﺩﻡ ﺣﺱ ﺿﺭﺭ ﻣﯽ ﮐﺭﺩﻧﺩ، ﻏﻡ ﻭﺷﺎﺩی ﺩﺍﺷﺗﻧﺩ ﺑﺎ ﺧﻭﺷﯽ ﻧﺎﺧﻭﺷﯽ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺭﺩﻧﺩ، ﺁﻧﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻭﺍﺏ ﺫﻫﻥ ﺍﺳﺕ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺳﺗﻧﺩ، ﺩﺍﺭﺩ ﺗﻣﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻭﺩ. ﻣﺎﻧﺎ ﻳﻌﻧﯽ ﻣﺛﻝ ﺍﻳﻧﮑﻪ، ﮔﻭﻳﯽ ﺍﻳﻧﮑﻪ ﭘﺱ ﺍﻧﺳﺎﻧﻬﺎ ﻳﻭﺍﺵ ﻳﻭﺍﺵ ﺑﻪ ﺯﻧﺩﮔﯽ ﺯﻧﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻭﻧﺩ. ﻳﻌﻧﯽ ﺍﺯ ﺧﻭﺍﺏ ﺫﻫﻥ ﺑﻳﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻭﻧﺩ ﺑﻳﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻧﺩ. ﺩﻳﮕﺭ ﺑﻪ ﺧﻭﺍﺏ ﺫﻫﻥ ﻧﻣﯽ ﺭﻭﻧﺩ، ﺑﻪ ﺧﻭﺍﺏ ﺩﺭﺩ ﻧﻣﯽ ﺭﻭﻧﺩ. ﺧﻠﻖ ﻣﯽ ﺟﻧﺑﻧﺩ، ﻣﺎﻧﺎ ﺭﻭﺯ ﺷﺩ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻳﺭﻭﻥ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺷﺏ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺩﻥ ﺁﻓﺗﺎﺏ ﺭﻭﺷﻥ ﺷﺩﻥ ﻫﻭﺍ ﺑﻪ ﺍﺻﻁﻼﺡ ﺭﻭﺯ ﻫﺳﺕ، ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺩﻥ ﺧﻭﺭﺷﻳﺩ ﺣﺿﻭﺭ ﻣﺎ ﺑﻳﺩﺍﺭ ﺷﺩﻥ ﺍﺯ ﻫﻭﺷﻳﺎﺭی ﺟﺳﻣﯽ ﻳﻌﻧﯽ ﺍﺯ ﺧﻭﺍﺏ ﻫﻭﺷﻳﺎﺭی ﺟﺳﻣﯽ، ﺑﻳﺩﺍﺭ ﻣﺎﻧﺩﻥ ﺑﻪ ﻫﻭﺷﻳﺎﺭی ﺣﺿﻭﺭ ﺍﺳﺕ. ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻭﺟﺏ ﺁﻥ ﺁﻓﺗﺎﺏ ﻣﺎ ﺷﺭﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻧﺩ ﺑﻪ ﭘﺧﺵ ﻫﻭﺷﻳﺎﺭی، ﻋﺷﻖ، ﺷﺎﺩی ﺯﻳﺑﺎﻳﯽ

برنامه گنج حضور 616

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: برنامه گنج حضور 616

616 حضور گنج برنامه

http://www.parvizshahbazi.com

کنم می شروع موالنا شمس ديوان از 816 شماره غزل با را امروز حضور گنج برنامه احوالپرسی و سالم با

شد روز مانا جنبند، مي خلق

شد روز جانا بخش، جان را روز

می بيدار خواب از يواش يواش مردم شود می صبح وقتی که روستاست، در يا کوچک شهر يک در شب پايان موالنا تمثيل پس :گويد می و گيرد می را تمثيل آن و کنند می حرکت و جنبند می و آيند می بيرون هايشان خانه از و شوند

.کنند می پيدا زندگی درک دارند کنند، می زندگی ها زنده مثل شوند، می زنده زندگی به يواش يواش مردم

خواب از مردم االن همين جهان در پس دنياست، اين شب است، ذهن شب شب، اين از منظور و بودند خفته شب در قبال يعنی .جنبند می زندگی براساس و چی يعنی زندگی به بودن زنده فهمند می تازه و شوند، می بيدار ذهن

با يا گرفتند، می زندگی مردم ذهن در فکر حرکت از که زمان آن پس. جنبيدند می فکرها و بيرون تحريکات براساس حاال تا می ضرر حس کردم ضرر و دادم دست از چيزی اينکه يا کردند می خوشحالی حس شده اضافه من به امروز چيزی اينکه تجسم

می تمام دارد دانستند، می زندگی است ذهن خواب که آنرا و کردند، می زندگی ناخوشی و خوشی با داشتند وشادی غم و کردند، .شود

اينکه گويی اينکه، مثل يعنی مانا

نمی ذهن خواب به ديگر. مانند می بيدار و شوند می بيدار ذهن خواب از يعنی. شوند می زنده زندگی به يواش يواش انسانها پس .روند نمی درد خواب به روند،

شد روز مانا جنبند، می خلق

و ما حضور خورشيد آمدن باال معادل هست، روز اصطالح به هوا شدن روشن و آفتاب آمدن باال و شب پايان بيرون در که روز .است حضور هوشياری به ماندن بيدار و جسمی، هوشياری خواب از يعنی جسمی هوشياری از شدن بيدار

زيبايی و شادی عشق، هوشياری، پخش به کند می شروع ما آفتاب آن موجب به که

Page 2: برنامه گنج حضور 616

و بدهد زندگی و بدهد هويت ذهن در فکر حرکت و ببلعند، يا کنند جذب رويدادها را توجهمان بدهيم اجازه لحظه هر اينکه از ما و .آمديم در بدهد خوشی

.بشويم بيدار ذهن خواب از که بوده ما سرنوشت اين واقع در

.شوند می آشنا روز با و شوند می زنده روز به دارند همه نه تعدادی شود، می روز دارد اينکه مثل گويد می

شويد؟ می بيدار ذهن خواب از داريد و شويد؟ می زنده زندگی به کنيد می حس يواش يواش شما چی؟ شما حاال،

بی هستيم، آن ما که خداست امتداد هوشياری. هستيم هوشياری جنس از ما گفتيم بارها بشناسيد، هوشيارانه بايد شما را ذهن خواب و ايم شده ذهن وارد و هستيم زمان بی و فرم هم شوند می ارائه ما به فکر بصورت که مادی چيزهای و دردها و فکرها با عمدتا

.ايم شده هويت

کنيم می بلند لحظه هر ذهنی تصوير يک و شويم می فکر آغشته هم ما کنند می تغيير فکر بصورت آنها و ايم، چسبيده آنها به يعنی .دنياست اين در و ذهن در ما تجربيات ذهن خواب و هست، ذهن خواب واقع در بودن زهنی تصوير در هستيم، اين ما گوييم می

را شما اسم که وصلند شما اسم به که آنچيزهايی تمام. ست هوشياری تجربه شما اسم واقع در هست، ذهن خواب شما اسم ، مثال باسواد، شما نظر به دارد مشخصاتی ذهنی من اين افتيد، می ذهنيتان من يعنی افتيد می ذهنيتان تصوير ياد به شما گويند، می وقتی

.هست ايد داده نسبت خودتان به که چيزی هر يا خردمند زرنگ،

.هست تجربه شما اسم و شماست، اسم با همراه آنها ؟!کنند می فکر چی من بارۀ در مردم

.ست هوشياری تجربۀ تجربه دارد، قلم تا سه کنيد می شما که ای تجربه هر

.کند می تجربه شما بصورت دارد خداييت آمده هوشياری

.آيد می بوجود درد ما فيزيک اين روی فکر اعمال از و. است فکر اش يکی قلم سه اين و

ترس آيد می بوجود ترس شود می اعمال بدن به وقتی ترسناک فکر اين کنيد می ترسناک فکر شما وقتی ترس مثل خشم، مثل درد .هست هيجان

.است حسی محصوالت هم يکی شود، می هيجان و فکر شامل تجربه پس

.هست خواب تجربه پس. شنيدن و ديدن حاصل مثل حسی محصوالت

.بشويد غمگين و خوشحال کوچک، و بزرگ هی و کنيد فکر شما يعنی باشد، همراه من با تجربيات اين اگر ذهن، در تجربه

نکنيد خوب و بد و نکنيد قاطی ذهن با و نبريد فکر به را ديدن حاصل و ببينيد توانيد می شما مثال باشد ساده تواند می تجربيات .نگذاريد تجربه اين روی اسم يک و نکنيد، قضاوت

.باشد زندگی تجربۀ به نزديک تواند می و است ساده تجربه اين باشد ديدن حد در اگر

می تجربه و فکر خواب به ترتيب اين به هوشياری و است دار من تجربۀ اين شود قاطی درد با بعدا و بشود قاطی فکر با اگر ولی .رود

می زنده داريد ذره يک احتماال و. هستيد ذهن خواب در اينصورت در داريد هم االن و ايد داشته دردناک های تجربه شما اگر زندگی اين و. کنيد می حس وجودتان ذرات در را زندگی شما بيرونی اتفاقات دخالت بدون که کنيد حس بايد بشويد زنده شويد،

.ندارد دهد می نشان ذهنتان و افتد می بيرون در يا افتد می ذهنتان در که رويدادهايی به ربطی شما در زنده

.ريزد می تجربياتتان به و جهان اين به و آيد می و جوشد می سبب بی شادی شما وجود اعماق از و

ذهنی درد بدون و ساده تجربه يک که کند، می شما در بيدارگونه و هوشيارانه هوشياری که ای تجربه: داريم تجربه جور دو پس .هست

Page 3: برنامه گنج حضور 616

بيدارست تجربه اين و ريزد، می وجودتان اعماق شادی است کردن کار يا يکی با زدن حرف حاال که تجربه اين به و

بيدار و ايد شده بيدار قضاوتها و ها کردن بدوخوب و ها حس و دردها و فکرها خواب يعنی تجربه و ذهن خواب از شما اگر پس .ماست سرنوشت روز و شده، روز شما برای ايد مانده

.االبد الی بمانيم بيدار و بشويم بيدار بايد ما

اين به مانديد، بيدار و شديد بيدار وقتی هستيد، تجربه و فکر خواب در شايد هستيد،فعال هوشياری شما يعنی ميرد، نمی هوشياری .ميريد نمی موقع هيچ و شويد، می خدا جنس از و شويد می زنده بينهايت عمق و ابدی لحظه

هويتيم هم آنها با ما و روند، می و آيند می اتفاقات روند؛ می و آيند می ها تجربه چون هستيد، تجربه خواب در زمانيکه تا ولی .داريم هيجان ترسيم، می بنابراين هستيم افتادنی اتفاق و مردنی ما کنيم می فکر يا کرديم آنها شبيه را خودمان هستيم، يکی يعنی

می شما به حاال جنبند، می زندگی به و شوند می دارند بيدار تعدادی شود می دارد روز يواش يواش شد، روز مانا جنبند، می خلق جنس از و شنوی می که کسی ای گويد، می هوشياری به دارد بگويد خدا به چه بگويد شما به چه گويد، می هم خدا به گويد

.بدرخشد شديدتر و بيايد باال بگذار را آفتابت حاال هستی، بيدار و شدی بيدار و هستی زندگی

آفتابتان شويد می بيدار شما که بتدريج. درخشد می شديد آفتاب هست ظهر موقع يک است، پايين آفتاب است صبح موقع يک .تابد می شديدتر

. زندگی خرد زندگی، شادی زندگی، برکت تابانيد؟ می چه

خودش به را شما نتواند بيرون جهان در چيز هيچ بشويد، بيدار بيشتر هرچه يعنی ببخشيد، جان را روز بياييد شما گويد می حاال .نتابد که ذهن در اتفاقات حرکت به برود فرو شماست زندۀ توجه که شما آفتاب و بکشد

.ببخشيد جان را روز که کنيد می گوش برنامه اين به کنيد، حل را مسائلتان که دهيد نمی گوش برنامه اين به شما و

بوجود ذهنی من که را مسائلی ذهنيتان من با شما موقع آن کنم، حل چطوری را مسائلم ببينم خواهم می که نگوييد خودتان به شما .نيستند بشو تمام مسائل اين و کنيد حل آورده

می بوجود جسمی هوشياری هستيم، ذهنی چيزهای با هويت هم وقتی اينکه کنيم می ما که اشتباهی اولين کردم عرض گذشته هفته را اتفاقش و داريم جسمی هوشياری و هستيم، جسم جنس از اينکه برای بينيم نمی ست زندگی جنس از که را لحظه اين و آوريم

.بينيم می

به رسيدن برای ای پله بايد اتفاق اين که کنيم می فکر کند، می کار زمان در فکر و ذهنی من و نداريم زندگی به دسترسی چون و آوردنها بدست و وضعيتها و اتفاقات در را زندگی ما اينکه بدليل دهد می نشان آينده در را زندگی هم ذهن و باشد، آينده در زندگی

.کنيم می پله آنها به رسيدن برای را لحظه اين پس کنيم، می جستجو

.هست اين فرقش. کند می شروع پذيرش با را لحظه اين باشد شده روز برايش که کسی ولی

اين اتفاق نه، يا پوشانم، می و آينده در وضعيتی يک به رسيدن برای کنم می پله را لحظه اين من بگوييد کنيد نگاه خودتان به شما اتفاق اين زير که کند می زندگی جنس از را من لحظه اين اتفاق پذيرش اين و خواهم، نمی زندگی اتفاق از و پذيرم می را لحظه

.شوم می بيدار آن به لحظه يک هستم، آن من و هست

رود؟ می کجا آن رود؟ می کجا اين

مدتی، يک از پس کنيد پله را اتفاق و خداست و زندگی که بپوشانيد را لحظه اين اگر شما اينکه برای

در که چی هر و را اتفاق يواش يواش دهد، نمی آرامش شادی، زندگی، شما به اتفاق چون که بدانيد را اين شما است مهم بسيار می که چيزی آن به من که گذارند نمی اينها گوييد می بينيد می مانع را آنها تان کار و دوست بچه، همسر، مثل بينيد می اطرافتان

.برسم است آينده در که زندگی خواهم

.بينيد می دشمن را آنها مدتی از پس بدهيد ادامه را قضيه همين

Page 4: برنامه گنج حضور 616

به من گذارند نمی آدمها اين و محيط اين گويند می متنفرند؟ چرا متنفرند، کنند می زندگی جاييکه از و کارشان از که ها خيلی و .برسم زندگی

.است ذهنی من فهمی کژ و فهمی بد و بدبينی اين است، غلط و توهم اين

رود؟ می کجا يکی آن

زياد حضور سرمايه شود، می حضور سرمايه سبب پذيرش و کند می شروع پذيرش از يکی آن دادم، توضيح کامل قبل هفته و بخش لذت ما برای را آن نتيجه در ريزد می ما کار به و کنيم می برخورد آنها با ما که آدمهايی و ما اعمال و فکرها به بشود

.کند می آيند خوش

کنيم می پيدا هم من بی هدف يک جهان اين در ما شد جاندارتر روز مايۀ که مدتی يک از پس

.باشد بودن زندگی خدمت در باشد، مردم به خدمت است ممکن آن اعظم قسمت که

آن سوی به تيری مثل هم و شود می بيان شادی هم ما از لحظه هر کنيم می حرکت عالی هدف آن سوی به وقتی اينصورت در .کنيم می شادی تجربۀ لحظه به لحظه و رويم می هدف

می ايجاد وسيله کند، می نگاه دهد می قرار هدف رود، می جلو کند می تجربه دارد شما طريق از زندگی نيست من تجربه اين در .نيست تان من ولی هستيد شما نيست، من يعنی نيستيد ديگر شما و کند

را نرفتن ذهن به را، ماندن بيدار بيشتر چه هر را، ماندن بيدار و را ذهن خواب از شدن بيدار را، روز بايد شما. شديم متوجه پس .کنيد تجربه

می ايجاد من اين را مسئله نداريد، مسئله شما اصال کنيد، حل را مسائل که دهيد نمی گوش برنامه اين به شما که بشويد متوجه تا بهش و نديديد بود خدا و زندگی که را لحظه اين که شده شروع آنجا از مسائل و دردها کرده، می ايجاد من اين را دردها کرده،

.نشديد زنده

.داشته نگه زمان در را شما آينده و گذشته در بود زمان در جسم کشاند، بيراهه به را شما جسم کرديد، توجه لحظه اين جسم به

ابدی لحظه اين به و شدم زنده لحظه اين به و آمدم در آينده و گذشته زمان از من يعنی شد روز: اينکه بيت اين معنی يک پس .خورم نمی تکان اينجا از هستم زنده

و دارم را تجربه دانم، می را درسش بينم، می حافظه صورت به را آينده و گذشته يعنی را زمان و شده ساده هم ذهن ضمن در هميشه باشم، آنجا روم نمی موقع هيچ ولی کنم فکر هدفهايم به بگذارم هدف و بروم آينده به توانم می کنم، استفاده توانم می ازش

.خورم نمی تکان لحظه اين از اينجا از و هستم اينجا ولی کنم می تجسم و روم می هستم اينجا

را ما گويد، می خدا به گويد می زندگی به هم ببخش، عمر خودت به ببخش، عمر خودش به يعنی بخش جان بخش، جان را روز .کن آشنا روز با بيشتر

.شويم رها جهان از بيشتر که دهيم می اجازه و شنويم می هم خودمان و گوييم می ما

دو هر کند نمی فرق هيچ باشد زندگی تواند می شنويد، می خودتان و گوييد می خودتان که باشيد شما تواند می جانا شد، روز جانا .هستيم جنس يک از

.گويد می آشکار را منظورش کامل بطور هم چهار بيت در و شده بيدار چه از دهد می توضيح

:گويد می

شد روز را ما عشق آفتاب ز/ اند خفته جهاني غفلت شب در

Page 5: برنامه گنج حضور 616

روز چند و ما گشتيم شب چند

شد روز تا تو، شادی و غم در

.گشت می ذهن روز و شب در انسان مدتی

.شادی و غم در گويد می همين برای است دويی خواب خواب اين ولی هستيم، خواب در االصول علی هستيم ذهن در ما وقتی

نيست، خورشيد و درخشد می شب در چطوريکه ماه هست، ماه مثل) داريم پايين در( من اين داريم، من يک هستيم ذهن در وقتی همانطوری ذهن کرده، روشن را اين قمر چهارده، شب ماه روی شده منعکس نورش و شده پنهان خورشيد که دانيد می شما ولی

.است

در ذهن شده، روشن ذهن ولی شده پوشيده زندگی شما اصل شما يعنی شده پوشيده لحظه اين هستيد لحظه اين جنس از که شما بد اتفاق گيرد، می شادی را خوب اتفاق دهد می نشان شادی و غم ذهن است، جسمی هوشياری ذهن هست، آينده و گذشته در زمان

.هست هيجان تا دو شادی و غم و گيرد می غم را

از و است ذهنی وجد اين ولی آييد می وجد به شما آيد می نظر به دهد می نشان شما به را خوب اتفاق يک وقتی ذهن که بينيد می .آيد نمی وجودتان اعماق از که خوشی آيد، می بيرون

و زيبايی و نگريد می اين هوشياری به و کرديد روشن را ماه اين شما چون پوشانده، را رويش شادی و غم سيستم همين چرا؟ اتفاقات هستند، مهم بسيار بسيار ما برای اتفاقات افتد، می اينجا اتفاقی چه االن که اينجاست ما چشم و کرده جادو را ما اين حرکت

ما برای .غلطه که هستند بيار زندگی هستند آفرين زندگی اشتباها

داند می مولوی خيلی هست دانشگاه استاد است، باسواد که کسی آن مثال گوييم می ما. دهد می نشان هم روز و شب بنابراين پس .است ذهن تو آنهم حاليکه در است روز اين

.نيست اينطوری. نه است؟ اينطوری. است شب اينهم نخوانده هيچی دانم نمی است سواد بی که کسی يک

.است ذهن دو هر کيه، عارف غير کيه، عارف که کند می تعريف خودش برای ذهن

.غلطه کند می تعريف ذهن که معنوی غير و معنوی انسان اين

.هست ذهن تو ولی است مؤمن و عارف آدم اين بکند مذهبی بکند معنوی کارهای يک باشد داشته معنوی قيافه هرکسی مثال

شب. کند می تعريف ذهن را اين. است عارف غير مؤمن غير آدم آنهم است بد ما نظر از که کند می کارها بعضی که آنکسی ولی .است دويی ذهن روز و

.کند می قاطی را ها سمبوليم اين که بينيد می است، واقعی روز خدا به شدن بيدار

حاالت و قيافه آدم اين« شديم، مشغول هی چيه، روز و چيه شب که گفت می ما به ذهن و بوديم ذهن در مدتی يک ما گويد می .است درد با هويت هم آنهم ولی »است روز اين پس دارد معنوی

و باشيد داشته جسمی هوشياری ولی بکنيد معنوی کارهای اگر شما .نيستيد روز در شما نشويد بيدار ذهن خواب از حقيقتا

.شديم خالص ذهنی من از ما که شود نمی دليل زدن حرف او مثل يا نشستن يا رفتن راه موالنا مثل

.نيست روز داشتن عرفانی ذهنی من اينکه يا آوردن در عارف ادای

و غم معادل ما روز و شب اين و بشويم رها ذهن از که بود اين ما سرنوشت و بوديم ذهن در مدتی يک گويد می دارد حال هر به .شد روز االن اما بود دويی بود، ذهن شادی و غم بود، تو شادی

Page 6: برنامه گنج حضور 616

از شدن آزاد و است، لحظه اين به شدن زنده معادل اين و ماندن بيدار و شدن بيدار ذهن خواب از کامل بطور شدن روز پس معتادگونه فکرهای بکشد را آن تواند نمی ذهن است، ذهنش اداره و کنترل در لحظه اين در انسان که دردناک منفی مخصوصا

.هست روز اين دارد را چيز همه کنترل او اينکه برای بکند کنترل را آن تواند نمی چيزی هيچ

.است بودن هوشيار شما آفتاب خصوصيت از يکی و کرده تابيدن به شروع شما آفتاب يعنی روز

هوشياری ولی ماند می کند می اداره را بدن اين که شعوری شويم می ذهن وارد آييم می جهان اين به ما وقتی گفتيم که هست يادتان .رود می خواب به

را خودتان شما که ای درجه به هستيم، کی خودمان که خودمان، به و احوال و اوضاع به ما آگاهی ميزان يعنی هوشياری هوشيارتر شويد می تر عميق که ای درجه به هستيد، زنده هم خدا به هستيد زنده خودتان به اگر شناسيد، می هم را خدا شناسيد می

.شويد می

.بينند می را آن آنها دهد می نشان ذهن که چی هر است ذهن خواب در ها خيلی هوشياری االن

.است نشده روز آنها برای است، همين به مربوط هم غزل گوييم می را ها همين داريم

شما های رنجش اند، رفته دردها و فکرها آن ديگر شده، روز شما برای که دانيد می ايد شده يا شويد می بيدار داريد ذهن از که شما فکرتان به و کارتان به ابدی لحظه اين و دهد می زندگی شما به ابدی لحظه اين و نيستيد مضطرب نيستيد، آينده نگران افتاده،

ندارد، زندگی اتفاق و است اتفاق جنس از دهد می نشان ذهن چه هر و افتد می اتفاق چه که هستيد هوشيار ضمن در و ريزد می

.کنيد می نگاه داريد را فکر اينکه برای نيستيد شما فکر نيستيد، شما اتفاق

.نيست فکر جنس از داند می که هست کسی بيدار است، بيداری ها اين همهٴ

.است خواب تو ترسد می کس هر ترسد، می و افتد می دارد اتفاق و فکره جنس از کند می فکر که هست کسی خواب

هوشياری و داده کاهش جسم يک به را خودش کس هر خوابه، تو است حسود که هر خوابه، تو هست نگران و مضطرب کس هر روز و شب ذهن در ما گفتيم و شادی و غم خواب که است، ذهن خواب در خوابه، در کند می مقايسه ديگر يکی با دارد جسمی

.است شب دو هر ذهن روز و شب داريم،

.گوييم می داريم چی که شد مشخص

.کند می کمک هميشه مثنوی. بخوانم مثنوی از بيت چند بدهيد اجازه اما

بشويد حفظ که بخوانيد آنقدر توانيد می شما را ابيات اين که شويد می متوجه شما تکرار با. است کليد تکرار کنيد، تکرار دائما با نکنيد فکر شما. گويد می چی که شويد می متوجه بار 501 کنيد می تکرار شما را بيت يک دفعه 500 شايد. گويد می چی موالنا

.نگوييد اينطوری نه خواندم قبال يکبار رود می سر ام حوصله خواندن دوبار يکبار

که نيست اين اش معنی کنيم می معنی را اينها ذهن با اينکه خورد، نمی ما به خورد می همچون شنويم، می را اينها ذهن خواب در ما .کرد خواهيم صحبت امروز موضوع اين به راجع. کند می اثر ما روی

بدهد، شما به آسمانی و زمينی کليدهای شما به خدا دارد امکان نکنيد ستيزه و باشيد پذيرش حال در باشيد پذيرا اگر شما گويد می معنی گردد، می بر و مغزتان اين به خورد می باشيد داشته مقاومت و کنيد ستيزه اگر ولی بکند اثر شما در بشنويد چيزی يک يعنی

.ندارد فايده هيچ ولی کنيد می

چراغ جويد او که هر روشن، روز

بالغ دارد کوريش جستن، عين

چی؟ يعنی شده روز گويد می موالنا شده، روز گوييم می امروز ما

گوييم می ما از بعضی که است درست

Page 7: برنامه گنج حضور 616

است خراب روابطم دارم، شدگی هويت هم و غصه و درد من دارم، جسمی هوشياری بينم، می تاريکی من است شب نشده روز» «بشوم آزاد ذهنم از توانم نمی

.بلی. »کنم حل را مسائلم توانم نمی افتادم گير درد های تاب و پيچ در« درسته، همه ها اين

که اول از يعنی چی؟ يعنی. است جسم به خداييت پيوستگی آخرين انسان ذهن و شده جدا ماده از هوشياری اين شما در ولی در و انسان، به جسته حيوان از و حيوان به نبات از و) درخت مثل( نبات و) سنگ مثل جماد( جماد به رفته کرده شروع خداييت

را اين بايد شما و شده جدا ماده از خداييت هوشياری شما در يعنی شده، جدا ماده از کامل بطور) گويد می موالنا که چيزی( انسان .کنيد کشف

نفت به روند می کنند می هی کنيم، کشف خواهيم می را نفت گويند می دارد، فرق کردن اختراع و کردن درست با کردن کشف .کنند می کشف کنند نمی درست که را نفت رسند، می

بکنيد؟ بايد را چی. برسيد بهش برويد بکنيد بايد را حضور شما

شل خيلی شده، جدا ماده از شما در قبل از هوشياری کنيد، نمی اختراع شما که را هوشياری بکنيد، بايد را ها شدگی هويت هم همين .شوند می بيدار انسانها گفتارها همين با چسبيده، ماده به

زندگيم به کنم می حل را مسائلم« که تند تند کردنهای فکر و ذهن اقدامات با هستيد لحظه اين در شما يعنی شده، روز گويد می «کنم می جستجو دارم را آن من و دارد زندگی چيزها و وضعيتها و اتفاقات بيرون در که اين برسم خواهم می

.شويم می کشيده ذهن به لحظه به لحظه که اجبارگونه فکر حالت به رويم می ما

.کند می فروکش فکر اين بکنيد، بيرون در زندگی جستجوی نبايد کنيد قضاوت نبايد که بدانيد اگر شما و

روز. هستيد هوشياری زمينه شما رسد می صفر به وقتی رسد می صفر به لحظه يک کند می فروکش دار من فکرهای فکر، وقتی و .شد

.شده روز و نيست شما در داری من فکر هيچ اينکه برای کرد شروع تابيدن به شما آفتاب

آورده، بوجود خدا زندگی انسان در را روز اين شده روز االن يعنی بجويد چراغ او که هر روشن روز گويد می

.است اين من قوه چراغ. ببينم خواهم می جسمی هوشياری و چراغ اين با خواهم می من که کنيد می جستجو را ذهن چراغ شما حاال

آدم اين کوری. کند می آدم اين کوری بر داللت يعنی" بالغ دارد کوريش"دارد، کوريش بر داللت هست، کوريش نشان جستن عين .دارد چشم به شدگی هويت هم و جسم عينک يعنی

فکر جوری چه برسم؟ توانم می روز به ذهنم با جوری چه من کو؟ روز االن بگوييد نياييد شما کنيد، جستجو ذهن با نبايد شما پس .است روز حاال برسم؟ روز به کنم

!ببينی را روز خواهی نمی که است اين نشانگر کنی جستجو ذهنت با خواهی می اگر گويد می

فکرهای شما اگر. است شب گوييم می و شويم می هويت هم فکرها اين با کنيم می فکر اينکه برای بينيم؟ نمی را روز چرا االن ما را روز خوب برويد داريد دوست شما اينکه برای کنند می هويت هم خودشان با و کشند می زور به را شما کرديد نمی دار من

.نکنيد جستجو را روز پس که بينيد می

بروم؟ توانم می خدا سوی به چطوری من که نپرسيد ذهنتان با موقع هيچ شما

برسم؟ بهش بشوم؟ يکی باهاش بروم من که چيه خدا

رود، می آن سوی به سازد می جسم يک رود می بشناسد را خدا تواند نمی ذهن چون غلطه، ذهن با خدا جستن است روز جستن اين .شويد می زندانی مفهوم در تعريف در ذهنتان در شما و

Page 8: برنامه گنج حضور 616

من صفره، يا صفره به نزديک ذهنيم من عقل گوييم می خودمان به دائم عوضش شويم، می تسليم عوضش! متوقف جستجو .بينم می را روز فقط کنم نمی تعريف را روز فهمم، نمی دانم نمی خوبيه، های نشانه ها اين دانم، نمی

با نکنم، مقاومت نکنم، ستيزه لحظه اين در کنم می موافقت و دهم می اجازه من شوم، می زنده فقط بهش کنم نمی تعريف را خدا من .بشناسم را او ذهنم با خواهم نمی. شوم زنده او به يا کنم، آشتی لحظه اين اتفاق

ای برده گمانی بينی نمی ور

ای پرده اندر تو و ست صباح که

.خوب خيلی بينم، نمی هستم ذهنم تو هنوز من که بگوييد است ممکن شما

می موالنا که حرفهايی اين و هست صبح که کردی پيدا يقين ذره يک ای شده هوشيار مقدار يک ای، زده حدس ولی بينی نمی اگر .ای پرده در هنوز ولی است درست زند

فاش گفت، زين مکن را خود کوری

باش فضل انتظار در و خامش

زنی؟ می حرف چی برای مکن، جستجو ذهن با مده، نشان را خودت مکن، سئوال نپرس، خوب

زنی؟ می حرف چرا اصال

فاش، گفت زين مکن را خود کوری

چی دارد دهد، می نشان مقاومت کوچکترين که کسی هر دهد، می نشان را اش من و زند می حرف کسی هر است مشخص .بينم نمی من کورم، من گويد می گويد؟ می

.کورم من گويد می دارد نيست تسليم که کسی هر

.دانم نمی من يعنی چيه؟ معنيش دانم، می من گويد می که کسی هر

چی؟ يعنی هست، همين گويد می و چسبيده بهشان دارد باور دارد ذهنی الگوهای سری يک که کسی هر دارد، ادعا که هرکسی .است پرده يعنی. کند بيان او از را خودش زندگی يا خدا که دهد نمی اجازه جاهلم، هستم، شب در کورم، يعنی

باش، فضل انتظار در و خامش

.باش خدا بخشش انتظار در و کن سکوت يعنی

شنيدن و ديدن نکردن، خوب و بد نکردن، قضاوت سکوت، و است لحظه اين اتفاق پذيرش حالت بهترين چيه؟ حالت بهترين پس .است ای مراقبه

ذهنت با چيه، آن چيه اين گوييد نمی گذاريد، نمی رويش اسم کنيد، نمی قضاوت کنيد، نمی خوب و بد شنويد می چيزی يک شما .کنی نمی قضاوت

.نزن حرف اصال مکن، قضاوت يعنی" خامش" دارد، می نگه ذهن در را شما قضاوت چون

.باش او بخشش و لطف انتظار در

9 hrs

کو؟ روز: گفتن روز ميان در

روزجو ای است کردن رسوا خويش

Page 9: برنامه گنج حضور 616

.است شب گوييم می ما هست روز گويند می عارفان يا موالنا االن بلی

را اين و جوشد می شادی اين ما از برخورداريم، عشق و خدا لطف و زندگی شادی از لحظه اين در ما: گويند می عارفان و موالنا .کنيم می حس را شادی اين ارتعاشات وجودمان ذرات تمام در ما

اينهمه با مسئله، اينهمه با بينيد؟ نمی شما چطور مسئله اينهمه با فهمند، نمی ها اين غيرتند، بی ها اين گويند، می دروغ: گوييم می ما کو؟ خرد! کنيد می زندگی خرد! کنيد می شادی صحبت شما کشتار و کشت و جنگ و ستيزه دعوا، اينهمه با گرفتاری،

و است روز گويند می آنها ولی اين به گرفتاريها اين آورده، بوجود جسمی هوشياری آورده، بوجود شب را گرفتاريها اين اتفاقا .کند می کار »من« کند، نمی کار انسانها اين در زندگی خرد که آمده بوجود دليل

.کند می ايجاد درد دارد درد که کسی هر جذب قانون طبق آورد، می بوجود درد درد

درد بسوی کنند زياد را درد دهند می هم بدست دست جمعی دسته دارند، درد همه کنند می زندگی نفر ميليون 10 ناحيه اين در اگر .بروند

بدهد؟ بروز را خردش اينها از چگونه خدا اند پوشانده را خدا و زندگی همه اينها اگر

از ها اين کنند، می فرار است روشنايی و است خرد که لحظه اين از ها اين بپوشانند، را زندگی که کنند می کمک هم به همه ها اين چيه؟ زندگی و خدا تقصير! ببينند را شب خواهند نمی! کنند می فرار شب به روز

کو روز گفتن روز ميان در

کو؟ روز گويد می گويد؟ می چی زند، می حرف اش ذهنی من با و دانم، می گويد می لحظه اين که کسی

کو؟ روز گوييد می اينکه معنيش سئوالتتان همه يعنی سئوالتان کنيد نمی فکر کنيد، می سئوال شما وقتی اصال

کنيد؟ می رسوا را خودتان کنيد نمی فکر شما خوب

اصلی روز آن دليل اين به کنيد می جستجو جسمی و ذهنی روز يک چون و کنيد می جستجو ذهنتان در را روز کنيد نمی فکر شما .کنيد نمی پيدا را

.است لحظه اين به و زندگی و خدا به شدن زنده آن و

.کنيد تأمل کنيد، فکر کنيد؟ نمی فکر

است رحمت جذوب خاموشی و صبر

است علت نشان جستن نشان وين

خاموشی، و صبر اين و کنيد، می صبر کنيد می آشتی لحظه اين اتفاق با شما خاموشی، و صبر مريضی، يعنی علت

.هست هم واکنش عدم هست، هم دانم نمی معادل خاموشی و صبر

بی و تر قضاوت بی چقدر هر تر خاموش چقدر هر رود، نمی درد بسوی شما درد که است هم اين نشانگر خاموشی و صبر .است بهتر تر مقاومت

گوش و بيند می چشم يعنی دهد می نشان حس که چيزی هر است رفتنی بين از چيز همه که رفتنی، بين از چيزهای با چقدر هر .بهتر نچسبيدی، اينها به که است اين معنيش گيری نمی جدی را اينها چه هر اند، رفتنی بين از اينها شنود می

اشتباه ما. کنيد می تمرين هی گيريد می ياد را مطالب اين شما. کنيم می تمرين داريم ما صد، يا صفريم يا که بگوييم توانيم نمی که ما .کنيم نمی بعد دفعه کنيم می کنم نمی را کار اين گوييم می... و کنيم می درست کنيم می اشتباه کنيم، می درست کنيم می

Page 10: برنامه گنج حضور 616

لحظه اين در را خدا کمک و را خدا لصف چيزی چه کننده، جذب بسيار يعنی جذوب است، رحمت جذوب خاموشی و صبر پس کند؟ می جذب همه از بيشتر

!بکنيد جذب را سم ذهن از بيرون از نبايد که شما

.است رحمت آيد می آنور از که چيز هر. بيايد بايد آنور از کنيد، جذب رحمت لحظه اين از يا زندگی از بايد شما

من به چيه؟ شدن زنده های نشانه چيه؟ زندگی های نشانه چيه؟ خدا های نشانه که گويد می! جوييد می نشان ذهنتان با شما اگر اما .ايد شده زندانی ذهن تو شما! بروم بسويش بدهيد را هايش نشانه

.مجو نشان پس است بيماری نشان جستن نشان اين است، علت نشان جستن نشان وين

باش موازی لحظه هر و... کن صبر باش موازی هی باش موازی. هست چی و چيه که نکن فکر ذهن با مرو، طرفش به ذهن با .بينداز باال آمد دردت کن، صبر و

.ذهن خواب يعنی شب خواب از بيداری يعنی روز است، خواب درد است، دار من تجربهٴ درد گفتيم چرا؟

تو جان بر تا بپذير انصتوا

انصتوا جزای جانان از آيد

.باش ساکت يعنی خالصه خوانديم، صدبار از بيش است قران آيهٴ باش، ساکت يعنی انصتوا

است مشخص. بيآيد باش ساکت پاداش جانان زندگی؛ خدا؛ از تو جان بر تا بپذير را اين شما

طبيب اين پيش نکس نخواهی گر

لبيب ای را سر و زر زن زمين بر

بيماری برگشت يعنی نکس خردمند، يعنی لبيت

فرو ذهن خواب به دوباره خواهی نمی پيشش، رويم می دوباره شويم می خالص هی برگردد، ذهنی من بيماری خواهيد نمی اگر شما .بروی فرو تجربه خواب به بروی،

يکی هستند، هيجان... و خشم و ترس و درد مثل هيجانات يکی است، حسی محصوالت يکی دارد، قلم تا سه ای تجربه هر گفتيم .فکر هم

.شود می چی ببينيد نکنيد قاطی فکر با و شنيدن و ديدن مثل بکنيد حس توانيد شمامی که کنيد، تجربه

را ذهن کرديد می قضاوت و ديديد می وقتی قبال که شويد می متوجه يکدفعه. کند می فرق ايندفعه شنيدن و ديدن اين بينيد می .بينيد می را زندگی کنيد، نمی قاطی فکر با کرديد عادت و بينيد می که االن ديديد، می

که اسمی گفت، می آن که چه هر ديديد می ذهنتان قضاوت فقط ديديد نمی زندگی را آدم اين قبال هست، متفاوتی کامال ديد دو اصال است، زندگی اين کنی، قضاوت توانی نمی ديگر بينی می االن ديديد، می گذاشتی می رويش

.شويد می بيدار خواب از داريد يعنی شوی می تر زنده خودت بکنی قضاوت کمتر چه هر. شوی می زنده خودت چرا؟

است داشتنی تعلق چيز هر زر است، سر و زر که را ها شدگی هويت هم اين برگردد ذهن خواب برگردد، بيماری خواهی نمی پس .است ذهنی من فکر و عقل هم سر و. است مهم شما برای که

.خردمند ای دور، بيانداز زن، زمين بر

است مهم موالنا ابيات اين بسيار بسيار

Page 11: برنامه گنج حضور 616

است شب کانجا شهرها بس جهان در

شد روز اينجا که ساعت اندرين

.گيرد می را تمثيل همين. است شب ديگر يکجای و است روز اينجا گردد می زمين وقتی که دانيد می زند، می تمثيل هم باز

.باشد شب انسانی يک درون ديگر جای يک ممکن است روز اگر شما شخص در شما شهر در مثال بدانيد گويد می

.بدهی نشان نبايد نه دهيد؟ نشان واکنش او شب به بايد شما آيا

من برای که کنيد نمی قضاوت. نداريد کاری ديگران روز با و بگيريد را خودتان روز شما شد روز شما برای اگر بنابراين پس .کنند می قضاوت زنند، می حرف دهند، می نشان واکنش شب اساس بر شب از مردم يا. است شب ديگران برای و شده روز

.نه هستيد؟ ديگران شب مسئول شما يا بشويد؟ درگير ديگران شب با بايد شما شده روز حدودی تا يا شده روز شما برای اگر

ممکن شب ديگر انسانهای در ديگر، شخص يک در ديگر شهر يک در است، روز ما برای اينجا که لحظه اندرين ساعت، اندرين .باشد است

و دوستان مادر، و پدر بچه، همسر، روز مسئول. هستيد خودتان روز مسئول شما باشد، روز بايد همه در که نکنيد فکر شما پس .نيستيد کس هيچ

. دهيد نشان آنها به را روز توانيد نمی شما ببينند نخواهند اگر و ببينند را روزشان خواهند می هم آنها اگر شده، روز همه درون در شب گويند می آنها هست روز بگوييد شما چقدر هر ببينند، است ذهن که شبشان بوسيله را روزشان خواهند می ها آن اينکه برای

.است

.برد می فرو شب در هم را شما جدل و بحث. ندارد فايده کنيد جدل و بحث چقدر هر و

.نيست روز بينند نمی ها آن چون است روز گرچه نيست روز جا همه در و همه در پس

اند خفته جهانی غفلت شب در

شد روز را ما عشق آفتاب ز

يعنی داديم، توضيح را اين اينقدر ديگر .اند خفته تجربه تاريکی و ذهن شب در انسانها تمام تقريبا

.شدند يکی خدا با شدند بيدار ذهن خواب از وقتيکه و ماندند، بيدار و شدند بيدار ذهن خواب از هوشيارانه که کسانی

.هست بيدار و شد بيدار ذهن خواب از زندگی امتداد شد، بيدار زندگی شد، بيدار خدا واقع در

با زندگی با هوشيارانه وحدت هم عشق و کرده طلوع عشق آفتاب بوديم بيدار ذهن خواب از ما که ای لحظه از بنابراين پس بشناسم توانيم نمی ذهن با را خدا ما. شديد او شما که او با دهد، نمی نشان ذهن که او با او، با که کنيد می حس شما يعنی. خداست

.بشويم زنده توانيم می او به ولی

در شماست، باره در گويد می ذهن چی هر بشناسيد، را خودتان ذهن با نخواهيد موقع هيچ کنيم، محاسبه ذهن با نخواهيم موقع هيچ است، خواب های تجربه مورد در بگويد شما به ذهن چه هر است، شدگی هويت هم آثار باره در است، هوشياری اين آثار باره

.است هوشياری تجربهٴ همه اينها ولی بفهميد بتوانيد ذهن با را ها قضاوت کنيد، تکرار ذهن با را دردهايتان است ممکن شما

.نيست مهم ولی باشد معتبر تواند می هوشياری تجربهٴ

جنبند می زندگی به عده يک شود می روز دارد انگاری گفت امروز. اند خفته مردم همه ذهن شب در تجربه، شب در دنيا، شب در .است کم تعدادشان چه گر کنند می زندگی دارند عشق براساس يعنی

Page 12: برنامه گنج حضور 616

نيستند، بيرون همه آيند می بيرون هايشان خانه از آدمها از کمی تعداد بينيد می بياييد بيرون شهر در بشويد بيدار شما اگر زود صبح .هست آنطوری گويد می دارد

.شد روز هستيم زنده او به و هستيم آگاه لحظه هر که هوشيارانه بصورت زندگی به ما شدن زنده با فقط

شد، روز را ما عشق آفتاب ز

.نپرسيد ذهنتان از نپرسيد، ديگران از شويد، می متوجه خودتان شويد زنده اگر شويد، می متوجه شما بتابد اگر عشق آفتاب اين

که. نيست ذهنی و فانتزی چيز يک شما از عقل و خرد و لطافت و عشق شدن جاری خدا، يا زندگی به شدن زنده قضيه اين کو؟ بود، حضور کردم ای تجربه جايی يک من بينم، می نورهايی من گويند می ها بعضی

زنده باشيد شاد بايد شما. شود می بيان شما از زنده زندگی و زيبايی خرد، لطافت، آن موجب به که ست عملی جريان يک حضور .نشويد گير در اتفاقات با که باشيد هوشيار کافی اندازۀ به بايد شما باشد، باال بايد شما هوشياری باشيد،

شما پس بکشد خودش به را شما تواند نمی اتفاقی اگر .ايد شده هوشيار و ايد شده بيدار واقعا

اين. شدم بيدار عشق به من شدم، بيدار من گوييد می ذهنتان تو ولی ترسيد می دهيد می نشان واکنش شويد می خشمگين هی اگر درسته؟ .بشود روز بايد حقيقتا

نيست، تعريفی نيست، ذهنی چيز يک روز

.بوديم روز در اول از اصال ما آقا»

«افتاد بود جزيی همينطور نبود، يا بود شدگی هويت هم ما در دانم نمی

.نيست چيزی همچون را قضيه اين نگيريد کم دست

صبر بايد بکنيم، پرهيزها سری يک بايد بکشيم، زحمت بايد اينکار برای بشويم، بيدار هوشيارانه بايد ما هويتيم، هم ذهن با ما همه باال نبايد ما من. داريم نگه صفر در برسانيم صفر به را ذهنی من عقل بايد بياندازيم، را آنها بايد ببينيم را دردهايمان بايد بکنيم

.او يا من يا. شود نمی باشيم داشته من اگر بيايد،

آقا نرسيدم گوييد می شما رسيدم حضور به گويم می من« که بشود ناراحت هم بعد و بکند سئوال بعد بکند ادعا يکی که شود نمی ذهن خواب از شدن بيدار ولی گويی، می راست اره حضورند در همه البته رسيده، حضور به که آنکسی »کنيد می لطفی کم

.بکشيم زحمتی يک بايد ما و بگيرد صورت بايد هوشيارانه

يک کنيد، وصل بهش رفتارها سری يک و بسازيد ذهنی من يک بسازيد ذهنی تصوير يک نياييد شما نگيريد، ساده شما اينقدر .بگذاريد نمايش معرض به را اين و رسيديد حضور به که بيايد خودتان نظر به کنيد متصل بهش معنوی خصوصيات

ايد، نرسيده پس بدهيد نشان را خودتان که کنيد می پيدا نياز شما اگر نرسيديد، پس گذاريد می نمايش به را چيزی شما اگر نيستند نگران عارفان نگرانی نرسيديم، هيچ اينکه نه نرسيديم، يعنی درد ترين کوچک نرسيديم، يعنی خود دادن نشان ترين کوچک

.نگيريد کم دست را موضوع اين شما کنند، می گوشزد آنها

ذهن خواب همان بيماری گردد، برمی بيماری کنی ادعا اينکه بمحض برنگردد، بيماريت خواهی می گفت داشتيم، چی امروز .است

نيست روز را او نيست، عاشق که هر

شد روز سودا و عشقست را که هر

را روز او کند، نمی هايت بين عمق حس لحظه اين در کسی هر نيست، يکی زندگی با لحظه اين در هوشيارانه کسی هر يعنی .بيند نمی

Page 13: برنامه گنج حضور 616

نشده جور و جمع آينده و گذشته از کسی هر نشده، زنده ابديت به لحظه اين در کسی هر نيست، روز را او نيست، عاشق که هر .مکن ادعا يعنی چی؟ يعنی نيست، روز را او. است ذهن تاريکی در هنوز هست زمان تو هنوز آن بشود زنده لحظه اين به

از بيت چند هست يادتان! کنی می رسوا داری را خودت کنی می جستجو را روز ذهنت با اگر گفت است، روز مگو ذهنت با .خواندم مثنوی

بيماری اين و پايداره بودن يکی اين و هست يکی زندگی با لحظه اين در کسی هر چی؟ يعنی دارد عشق دارد، عشق کسی هر .کنيم می تمرين داريم ما ندارد اشکال دانيد می اگر! دانيد می شما گردد می بر هم اگر و گردد نمی بر ذهن به شدن کشيده

بد کنيد، می قضاوت ذهنتان به بريد می شنويد می و بينيد می را چيزهايی يک داريد شما که بشويد متوجه شما بايد روزی يک ببينيد دانم می ولی کنم می دارم من بگوييد بايد کنيد می هم اگر و بشويم، آگاه موضوع اين از بايد گذاريد، می اسم يک و کنيد می خوب و

.اگاهم ولی کنم، می حاال ولی بکنم را کار اين نبايد من بينم می کنم، می را کار اين دارم

.نيستی خواب در کامال نيستی ذهن اختيار در کامال خوبه، خيلی آگاهی خوب

واکنش نيستی، او کنترل در خواب در ناآگاهانه مهمه، خيلی اين! بياندازی توانی نمی داری رنجش و کينه داری، درد بينی می شما .بدهی نشان نبايد که دانی می ولی دهی می نشان

.است يکی عمال او با لحظه اين در که هر

بخاطر آيد، نمی بيرون از که شادی سبب، بی شادی کسی هر آيد می وجودتان اعماق از که است احساسی واقع در اينجا در سودا وجود ذرات اين در و باال، آيد می وجودتان اعماق از و جوشد می بخود خود بلکه نيست، شده اضافه چيزی يا آور سود کار يک موالنا که چيز تا هزار و خرد با همراه اين و شاديد هم باز شما افتد می اتفاقی هر دارد، می نگه شاد را شما شود، می مرتعش شما ولی هست عشق هيجان سودا اينجا در گويد می که سودا باشد يادمان احساسات، اين. شود می بيان شما از زندگی برکت گويد می

.است ذهن مال هيجان کلمه نيست درست هيجان

آيد می بيرون شما وجود اعماق از هيجان يک هست، بيرونی اتفاقات به مربوط که آيد می ذهن از يکی داريم، هيجان جور دو .هست عشق لطيف احساس بلکه نيست هيجان اسمش اين باال آيد می جوشد می خودش

ذهن خواب از او باال، به ميايد و جوشد می او در سبب بی آرامش سبب بی شادی و احساس اين و کند می بودن يکی حس کسی هر .گردد نمی بر ذهن بيماری و. است بيدار عشق به است بيدار و شده بيدار

شما خواهد می خدا را اين ست، زندگی تکاملی روند اين اينکه برای دارد؟ امکان چرا دارد، امکان کار اين که دانيد می حتما می فکر اينطوری ها خيلی هم هنوز است اتفاقات و چيزها در زندگی کرده فکر بوده، دنيا شب در حاال تا بشر. بشود اينطوری

.هستند شب در کنند

.غلطه اين بشود؟ آبادان دنيا که بيفتد اتفاق چه

.کند می آبادان بودن يکی حس و زندگی خرد و سودا و عشق اين را دنيا

را يکی قبال کند، می فروکش قضاوت کنيم، می هم ديگر انسانهای با کنيم می بودن يکی حس خدا با او با ما وقتی دانيد می شما نمی بينيم می االن »فالن فالن « گذاشتيم می آن روی اسمی يک کرديم می قضاوت ذهنمان، به برديم می را ديدن اين ديديم می

.بگوييم توانيم

نمی بگوييم خواهيم می چی هر بگوييم توانيم نمی االن »کافره فالن دارد، ديگری دين دارد، ديگری مذهب اين« گفتيم می قبال .شود

است زنده زندگی که بينی می را خودت بگوييد،جنس ديگر توانيد نمی ايد شده زنده خدا به شما گرفته را شما سودا و عشق چرا؟ برای توانيد، نمی ريخته، فرو شما در دار من ذهن آيد، می ذهن از برچسب بزنی برچسب خواهی می چی هر هست، هم آن در

.رفته شب يعنی که است واضح شده روز که کسی برای شده، روز شما

مجوی خانه اين کنج در را صبح

Page 14: برنامه گنج حضور 616

شد روز باال به کن، باال به رو

فضای وارد وقتی ايد، شده سير ذهن غربيت اين از که شما ، روز و شب بين مرز صبح مکن، جستجو ذهن در را صبح يعنی کشيم؟ می بيرون را خودمان ما چطوری کشی، می بيرون جهان از را خودت يعنی شويد می يکتايی

شود، می زياد حضور مايه يا سرمايه... کنيم می آشتی کنيم می آشتی لحظه اين اتفاق با و شويم می تسليم وقتی که هست يادمان .کند می فروکش خواستن و ريزد می عملمان و فکرها به يواش يواش و شود می زياد حضور مايه

.خواهيم می مان ذهنی من بوسيلۀ ما کند؟ می فروکش خواستن چرا

.هست زندگی خواهيم می که چيزهايی آن در گوييم می اينکه برای خواهيم؟ می زياد چرا

جهان به و کنيم می تجربه لحظه اين در اول دست را اين ما و آيد می و جوشد می ما از سودا و عشق آن سبب، بی شادی وقتی .شود می خوب ما وضعيتهای و شود می آبادان جهان که بينيم می و ريزد، می

می متوجه دفعه يک. شويم می متحول ما برود باال به درصد 50 از شود می زياد ما در حضور و زندگی سرمايه اين يواش يواش خدا به رود، می يکتايی فضای به ما ثقل مرکز ما وجود يعنی موضوع اين کل نيستيم، ذهن جنس از حضوريم جنس از ما شويم

.شويم می زنده

.رود نمی ما کل ولی برگرديم، و برويم ذهن به واکنش اثر در ست ممکن بعد به اينجا از حاال

زمين به را سر و زر اين تو خردمند ای" برنگردد، بيماری خواهی می اگر گفت بيماری، برگشت »نکس«گفت موالنا هم امروز .مخواه زندگی هم داشتنی تعلق چيزهای از و دانم نمی بگو يعنی ،"بزن

.شود نمی کنی جستجو ذهن در را صبح و باشی ذهن در اگر اما است، ذهن از خروج معادل صبح گويد می حاال

کجاست؟ باال کن، باال به رو

بشويم دور ذهن از اينقدر ما وقتی بينيم، می را خورشيد کنيم می نگاه را باال ما شود می روز که همينطوری زند می تمثيل دارد بکشد، نتواند را ما ذهن که

گردد می زمين و شود می روز و شب دچار باشد زمين سطح روی کسی اگر گفت ،)زمين جو باالی به رفته هست يادتان تمثيل) بکند، جذب آنرا نتواند زمين که بشود دور آنقدر زمين از و برود اگر

شما و کنند جذب را شما نتوانند جهانی اين چيزهای يعنی را شما نتواند ذهن تغييرات و نباشيد ذهن تغييرات گردش در دائما طلوع فقط. تابد می هميشه آفتاب شود می متوجه رفته زمين جو باالی که کسی آن مثل کند می تابيدن به شروع شما آفتاب بکشد،

.آيد می در روز و شب از و شود، می تجربه زمين سطح در خورشيد غروب و

را شما جهان اين چيزهای که کنيد می کارهايی شما) برويد جهان از اينکه نه( شويد دور شما اينقدر يعنی کن نگاه باال بنابراين شما به کند می تالش هم چقدر هر زمين رفتيد زمين جو باالی شما اينکه مثل يعنی نکشد را شما جهان اين چيزهای نکشد،

.کند می کار اش جاذبه نيروی جايی يک تا فقط زمين ندارد دسترسی

سمت به را آن تواند می زمين بگيرد قرار ای فاصله يک تا جو اين در که چيزی هر و شده محاصره زمين جو بوسيلۀ زمين کره .بکشد خودش

زمين، اتفاقات بروی، يکتايی فضای به بشوی دور خرده يک بکشد تواند می زمين شويد خارج ذهن اين از جايی يک تا هم شما .بکشد خودش به را شما تواند نمی ذهن اتفات

آنموقع که بود شده چطور شويد، نمی االن که شديد می ناراحت اتفاقاتی برای پارسال مثال.ايد کرده تجربه خودتان در را اين شما 60 شايد. آمديد بيرون ذهن خانه اين از اينکه برای شديد، دور اينکه برای تواند؟ نمی االن و بکشد توانست می را شما اتفاقات آن

را ش اعظم قسمت ولی مانده رنجشها بعضی. کشد نمی اتفاقات همه ولی کشد می را شما شايد اتفاقات بعضی ايد، شده متولد درصد .مانده درصدش 30 افتاده درصدش 70 شايد ات کينه صد در صد اين از انداختيد

Page 15: برنامه گنج حضور 616

.شوی می زنده روز به داری شوی می آزاد داری کن، شکر را خدا

نمی صبح موقع هيچ هستم، صبح منتظر من که بگوييد است شب که باشيد ذهن تو توانيد نمی شما نيست، ذهن در صبح بهرحال .کنی باال به رو مگر. آيد

زمين از خيلی که تابد می موقعی شما خورشيد يعنی است، آسمان باالی خورشيد باش، خودت خورشيد و زنده توجه متوجه تو .نکشد خودش به را شما ذهن در يا زمين در چيزی هيچ و بشوی دور

.هستيم زندگی از ای مرحله چه در که هستيم خودمان نورافکن زير ما خود هميشه

شکفت گل ما بر خارست، گر تو بر

شد روز ما بر شامست، گر تو بر

خار مردم کارهای مردم، حرفهای ديگر و شده، باز يا شود، می باز شما سينۀ که بينيد می شويد می زنده زندگی به داريد شما اگر است خار يکی اگر شويد، می داريد زيباتر شما خود و زيباست جهان اين بينی، نمی خار را جهان و نيستند خار هم مردم و نيست

.نکند اثر شما روی

.کرد خواهند حمله ديگر ذهنی های من و خودمان ذهنی من بشويم، شکفته حضور به رز گل مثل بخواهيم اگر ما

دارم، رنجش اينهمه من چرا دروغه، همه اينها ايد نشده زنده زندگی به شما! گوييد می دروغ شما« گويند می اينکه شان حمله اولين با همسرم با ام رابطه گويی می تو شود؟ می چيزی همچون مگر چی؟ يعنی ندارم، استرس من گويی می تو دارم استرس اينهمه

« !گويی می دروغ است، عشق ما خانه در و است خوب هايم بچه

کنيد، می تميز را خودتان دل روز هر شما و است تميز خانه اين ببينند و شما خانۀ بيايند اگر کنند، می حسادت يا کنند می حمله يا کنند، می تميز هم هايش بچه کند، می تميز هم همسرش کند، می تميز رنجد می هست، دلش مسئول کسی هر خداست خانۀ شما دل

.ندهيد قرار مالک را خارها شما کنند، می حمله خارها ها، من مردم،. هست تميز خانه اين بينند می خوب

.هستيم خودمان مسئول ما گوييم می که است همين برای

.باشم تو شب باشم، تو تاريکی يعنی باشم، تو شام نفوذ زير آيم نمی من يعنی شامست، گر تو بر

.کنند حمله مردم شده روز من برای بگويی يا کنی دعوت روز به را مردم نيايی شد روز شما برای اگر پس شده، روز ما برای

.کرد خواهند حمله شما به هميشه ذهنی های من و شما ذهنی من باشد يادمان

% 30 ،% 20 يا هستيد ذهن از زايش مرحلۀ در شما يا باشد شده روز کمتر اگر ولی کند، نمی اثر آنها حملۀ باشد شده روز اگر باشيد خودتان مواظب بايد پذيريد، آسيب دانيد می شديد زائيده

ای نه آگه روز ز طفلی از تو گر

شد روز بابا، جان ما، با خيز

جسمی هوشياری هنوز بينی می آنطوری هنوز ذهنی، تو ولی سالت 60 هنوز نابالغی، اينجا در طفلی هستی، طفل هنوز تو اگر .داری استرس هنوز هستی، زمان در هنوز چسبيدی، دردهايت به هنوز داری، درد هنوز داری،

خواهی می و پذيری نمی را لحظه اين شما وقتی هست، لحظه اين از بهتر آينده کند می فکر يکی اينکه از آيد؟ می چی از استرس شود، می مهمتر ست زندگی که لحظه اين از است روانشناختی زمان که آينده پس کنی، فرار آينده در ديگر وضعيت يک به

يا آدمی يک شما نظر به گذارد، نمی اينجا چيزی يک آنجا به برويد خواهيد می زود شما اينکه برای آيد می فشار و استرس .است توهم همه البته اينها گذارد نمی جامعه وضعيت يا دوستت يا ات بچه يا همسرت

می فرار وضعيتش از و بينيد می را وضعيتش شما ولی ست زندگی که هست لحظه اين از شدن دور برای شما عجلۀ علت ولی .است دشمن يا مسئله وضعيتش اين چون کنيد

Page 16: برنامه گنج حضور 616

.ست نابالغی اين ست طفلی اين که شويد نمی متوجه چرا شما

باشيد، لحظه اين در بايد ست زندگی لحظه اين کنيد، می اشتباه شما اينکه بخاطر مکن، مالمت را ديگران داريد استرس شما اگر ست زندگی توش کنيد می تجسم که وضعيت آن و وضعيت اين بين هنوز چون برسی، توانی نمی ولی کنی می فرار آينده به داری

.نيست شما نفع به آيد می نظر به هم زمان بگذرد، بايد زمان هست، فاصله

.است غلط است، توهمی ست، ذهنی استرس و فشار اين

.کنند می مبادله را چيزها ذهنشان تو: گفته ما به موالنا کنند، می بازی ها بچه ها، طفل

يکی آن آورد می چوب يکی اين ست، مشتری هم يکی اين کند، می باز فروشی ساندويچ تو رود می کشد می خط يک بچه يک بازی ذهنشان تو اينطوری هی دهد، می چوب يکی آن دهد می را سنگ خواهم می ساندويچ يک من گويد می گيرد، می سنگ

گويند می مادرشان به آيند می خانه به ها بچه روز آخر برند، می سود کنند می زيان و ضرر کنند، می مبادله را چيزها کنند، می .بوده بازی نه خورديد؟ نوشابه خورديد ساندويچ اينهمه گويد می مادرشان! ايم گرسنه ما بده شام ما به

می را ها ساندويچ اين حاال تا خوب بده، زندگی ما به گوييم می و خدا و زندگی سوی به آييم می هست سالمان 80 هم روز آخر .بوديم طفل ما بود بازی اين ببخشيد بود؟ چی کارها اين پس کردی می مبادله باهم سنگ و چوب فروختی می خريدی

تا کنم، می را کار اين من مقابلش در کرده را اينکار آن «کنی، می مبادله مردم با را مفاهيم ذهن در و طفلی هنوز اگر گويد می .کنار بگذار را بازی» بيايد، در جور ترازو در اينها

ما لحظه به لحظه ذهن در اتفاقات آن تغييرات آن مبادالت، آن آنکه برای بينيم؟ نمی را روز ما چرا ای، نه آگه روز از دليل اين به .کند می جذب را ما زنده توجه کند، می جذب خودش به را

از بعد فکر بصورت کوچولو، ذهن، تو شود می جمع هستيم، ما که بگيرد جا توش کائينات تمام تواند می که اليتناهی فضای اين .کنيم حل را مسائلمان خواهيم می ما که فکر

.پوشانديم بستيم، را زندگی سطح اينکه برای آفرينيم؟ می مسئله چرا آفرينيم، می مسئله ما کار اين با

را روز سطح! کنيد نمی حل که مسئله آفرينيد می مسئله داريد اجبارگونه و معتادگونه مسلسل پی در پی دار من کردن فکر با شما .کنيد می تاريک پوشانيد می

خودم بجان بابا، جان شويم، بلند باهم کنم می بيدار را شما دارم من گويد می موالنا ما، با خيز ای نه آگه روز ز طفلی از تو گر .شد روز

.خورد می قسم هم خودش جان به و شده روز گويد می موالنا خواب، از برخيز برخيزيد؟ شما خواهيد می

مگو ال ال مشو، منکر را روز

شد روز الال جان ال، ال چند

به رفتن برای را اتفاقش و بيند می را اتفاقش بيند نمی ست زندگی که را لحظه اين لحظه، اين در کسی هر هستيم، روز منکر ما دشمن به يا کردن، حل را مسائل اين ذهنش با کند می شروع و کند می تبديل مسئله به را زندگی کند می مانع يا کند، می پله آينده

.کند می تبديل

بشوم؟ شما دشمن من خواهيد می شما گويد می خدا ايزدی، نيروی و کنی می تبديل دشمن به و گيری می را ايزدی نيروی شما .شوم می باشد

اين اتفاق با ستيزه با شما بکند، يکی خودش با و بکشد بيرون ذهن از را شما آيد می زندگی لحظه هر نه، گوييم می ما چرا؟ .نه گوييد می لحظه

.هست هم زندگی به گفتن" ال" لحظه، اين اتفاق مقابل در مقاومت لحظه، اين اتفاق با ستيزه

Page 17: برنامه گنج حضور 616

خودش زيرش هست اش قيافه لحظه اين اتفاق آيد می لحظه اين خدا هست، لحظه اين ظاهری قيافه لحظه اين اتفاق اينکه برای .هست

.کنی می قبول را اش کل ظاهری، قيافه اتفاق، قبول با

باشنده يک دهی، می نشان واکنش يک شوی می بلند لحظه هر گوييم، می نه نه ما. مگو نه نه مکن، انکار تو را روز گويد می يعنی ال. است گفتن ال ال اين دهد می دست بهت هيجان و شوی می بلند باهاش کنی می فکر يک يعنی هيجانی، و فکری يا ذهنی

.نه

.نه گوييم می ما کند زنده خودش به بکشد بيرون را ما لحظه به لحظه کند می کوشش زندگی

.شويم بلند ذهنی من بصورت خواهيم می ما

گويی؟ می نه نه چقدر گويد شد،می روز الال جان ال، ال چند

، دايه، يعنی الال اين .شد روز دايه الال، جان به نگو ال ال اينقدر �

افتاده ها نه جان الها، جان اين حاال شده، گذاری سرمايه ذهن در زندگی و گفتيم زندگی به" نه نه" ما که دهد می هم را معنی اين .شويد می زنده بهش شما و آيد می بيرون ذهن تو از زندگی جان اين بدهيد اجازه شما اگر ذهن، تو

و آيد می بيرون ذهن از بدهيد اجازه شما شده گذاری سرمايه ذهن همان تو آيد نمی آنور از ما زندگی االن که گفته موالنا بارها .شود می قايم خودش روی

.نه گفتيم ما بوديم شدن زاييده حال در لحظه هر شويد می زاييده ذهن از شما يعنی

.زاد می نکند مقاومت اگر زاد، نمی کند می مقاومت بزاد بايد لحظه هر ای حامله خانم يک انگار

.شد روز دايه جان به دايه، جان يعنی شد، روز الال جان

ذهن در شده گذاری سرمايه نه نه اثر در که باشد جانی چه باشی، خودت چه باشد زندگی چه باشد موالنا چه دايه يا الال اين حاال .هستند يکی همه

.گفتن" نه نه" نه و لحظه اين اتفاق به گفتن بله يعنی نبودن لحظه اين منکر نشويد، لحظه اين منکر شما که شود می اين نتيجه

.است گفتن" نه" گذاشتن اسم و کردن خوب و بد و کردن قضاوت و ذهنی من کردن فعال خود ايم، کرده عادت گفتن نه به ما

می شما که کاری هر. دارد می نگه ذهن در را شما چون است، گفتن" نه" دار من ذهنی فعاليت هر ست، ذهنی فعاليت قضاوت کنيد می فکر که چی هر دهيد، می ادامه را زمان يا ذهن و مانيد می آنجا و ذهن به افتد می تان سنگينی و ذهن به افتيد می که کنيد می ادامه را زمان داريد بشوم، زاييده تا بکنم کوشش ذهن با بايد من و باشد زمان در بايد و است هدف يک رسيدن حضور به اين

.بزائونيم را خودمان ذهنی من با توانيم نمی ما. دهيد

.مکن جستجو را خدا زندگی، يعنی مکن جستجو را صبح مکن، جستجو ذهن در را صبح شما گفت هم امروز

چه هر ندارد، کنيم می تصور ذهن در ما که چيزی آن به شباهت وجه هيچ به خدا به شدن زنده حضور، بگوييم اينطوری اصال .بشويد زنده او به بکنيد همکاری آن بجای نکنيد، تصور اينکه کار بهترين پس. نيست آن کنيد تصور شما

القمر انشق که آمد آفتاب

شد روز اعال، فرمان اين بشنو

عالقۀ ما و کرد می خود جذب را ما ذهن تغييرات کرديم می نگاه ذهن به آفتاب صورت به ما قبال چون کرد طلوع شما آفتاب اين از ما. داد می نشان ما به ذهن هم را اتفاقات و دانستيم می اتفاقات در را زندگی اينکه برای داشتيم، ذهن تغييرات به شديدی

.شديم بيدار

Page 18: برنامه گنج حضور 616

.شود می نيم دو چهارده شب ماه قمر، اين کند می طلوع شما آفتاب يواش يواش وقتی پس

خواهيم صحبت االن همين القمر شق اين به راجع شد، شکافته شد نيم دو چهارده شب ماه يا قمر يعنی ، القمر انشق که آمد آفتاب و شود می گفته اينجا در که قمری اين اوال که موضوع اين به کنيد توجه شما که ماست، صحبت موضوع اين امروز که. کرد

آن فقط. هست آسمان در که قمر آن نه است، جسمی هوشياری است، اش روشنايی و ذهنی من همين قمر اين شود می شکافته .است سمبليک

ذهن روشنايی يا قمر اين توانسته شمشير بوسيلۀ که است رسول حضرت معجزۀ واقع در ديد خواهيم که همانطور القمر انشق .شود زنده لحظه اين به و کند جدا آينده از را گذشته يعنی کند نيم دو. کند نيم دو را دوم دست

زنده توجه يا را شما هوشياری تواند نمی بطوريکه کنيد می اثر بی دهد می نشان را اتفاقات که را ذهن لحظه اين در شما وقتی که هوشيارانه ايندفعه بوديد آفتاب اول از تابيد، می دوباره آفتاب مثل کشيد می عقب شما کند، جذب ذهن تغييرات يا ذهن را شما

.کردن طلوع به کرديد شروع و شديد زاييده ذهن از ذهن، به بوديد رفته

قيام زندگيست، به شما شدن زنده لحظه اين هست، قيامت معادل اين و است شدن روز و آفتاب آمدن باال اش همه صحبت امروز .است ايستادن نه جهان اين و ذهن پای بر و ذهن خواب از شدن بيدار و زندگی پای روی شما کردن

.شد نيم دو چهارده شب ماه قمر آمد آفتاب

ذهن در ما که اينطوری يعنی. شده نيم دو قمر انسان در که يک درجه باال، سطح فرمان اعالء فرمان اين اعالء، فرمان اين بشنو کرده وصل آينده به را گذشته سرعت به و است نرسيده ثمر به گذشته که کند می فکر کسی هر کرديم، وصل آينده به را گذشته به که آينده اتفاق به رسيدن برای است پله يا لحظه اين اتفاق اين اينکه فرض با داند، می پيوستگی بهم وسيلۀ را لحظه اين اتفاق

. غلطه اينها همه که است بنده رسيدگی ثمر

.نيستيد متوجه را اين و ايد ايستاده خودتان پای روی شما و شده قيامت گويد می چرا؟

.نيستيد متوجه و هستيد زنده االن بينهايت ريشه به و ابدی لحظه اين به شما

زندگی که کرده ثابت اتفاقات و بگيری، زندگی اتفاقات از و بچسبانی، ذهن به را اين خواهی می زور به کرده طلوع شما آفتاب .شويد نمی کارتان متوجه چرا. دانيد می را اين شما و ندارد،

.کرديم که صحبتهايی اين همۀ يعنی يک درجه فرمان اعالء، فرمان اين. القمر انشق آمد آفتاب

را شما که آنچيزی رسيده، پايان به روانشناختی زمان ريخته، فرو ذهنی من شده، جدا آينده از گذشته شما در شده، نيم دو ماه که رسيده پايان به آن زمان االن آمد می نظر به ارزش شما های کينه و شما رنجشهای آمد می نظر به عينی دردها و کشيد می ذهن به

.است

.ايد شده بيدار خواب و توهم اين از شما و

موضوع اين از چطور شما ام، شده زنده و شوم زنده تو به خواهم می من گويد می خداست، فرمان اعالء فرمان که کنيد توجه بايد نداريد؟ خبر

زنده شما، شخصی پيوسته،قيامت وقوع به شما قيامت شما در رسيده، قيامت که گويد می خواند خواهيم االن همين که قران آيۀ .پيوسته وقوع شما در زندگی پای به شدن

توهمی زيبايی فرط از که ی ماه بلکه آسمان ماه آن نه ماه شدن شکافته ماه، شدن شکافته يعنی القمر انشق ، القمر انشق به راجع را ما آينده و گذشته روانشناختی زمان و ذهن ماه اتفاقات در زندگی اينکه نگه و گرفته را ما توجه و کند می جذب بخودش دائما

.بشود جدا آينده از تواند می گذشته شده، نيم دو آن گويد می داشته،

لحظه اين به شما و شود، می ساده زمان و نيست وصل آينده به ديگر گذشته باال، بياييد وسط از و کنيد جدا شما را اين که همين .شويد می زنده

Page 19: برنامه گنج حضور 616

.کرده کور را ما آفتاب درون در که يست ماه نيست، آسمان ماه آن شکافتن است رسول معجزۀ که ماه شکافتن پس

ماه ولی است غايب خورشيد که است چهارده شب ماه تمثيل .درخشد می تماما

را اتفاقات و است جسمی هوشياری که را ماه روشنايی ما درخشد، می ما ماه ولی است غايب ما خورشيد هستيم، آنطوری هم ما .بينيم می ما افتاده ماه روی که خورشيد نور نور اين است، دوم دست هوشياری اين گرفتيم، اصل دهد می نشان

.است آينده و گذشته نور است، دار من ذهن نور است ذهن نور است، دويی نور دوم دست نور

آيد می عينی آينده و گذشته بنظر کرده، روشن را ماه و افتاده لحظه اين و شما نور و هستيد خورشيد شما االن که گويد می دارد که آيد می بنظر ندارند، وجود هيچکدام داريد گذشته از شما که دردهايی آن يعنی نيستيد متوجه شما و ريخته فرو آينده و گذشته کنار از زندگی و نکرديد زندگی شما که آيد می نظر به. برسيد نتيجه به آينده در شما که آيد می نظر به اند، جدی و دارند وجود

.رفته شده رد شما

.بکنيد کردن زندگی به شروع لحظه اين در و هستيد زنده زندگی به شما و ست زندگی لحظه اين بلکه

ساده زمان. پاشد می فرو روانشناختی زمان نگيريد لحظه اين بجای را لحظه اين اتفاق. نگيريد لحظه اين بجای را لحظه اين اتفاق هستی اينجا روی نمی اصال گردی، می بر روی می آينده به روی می گذشته به شود، می يک گردی، می بر زود روی می ذهنا

.گردی می بر زود زنی می سر

.نيست روانشناختی زمان است ساعتی زمان اين بينيد، می را زمان هستی، لحظه اين در مستقر هميشه

به روند می مردم ما، اشتباهات ما، خبطهای مثل. کنی گير يکجايی گذشته در يا آينده در برويد شما اينکه روانشناختی زمان زمان اين ريخته، فرو شده، تمام اين. ست عينی کنند می فکر و کنند می گناه و تاسف و خبط احساس اند کرده اشتباه که ای گذشته

.ست روانشناختی

نور بکنيد استفاده آفتاب اين نور از خودتان بتابانيد را خودتان آفتاب همينکه کرده، طلوع شما آمده،آفتاب شما آفتاب گويد می دارد .نداريد جسمی هوشياری به احتياجی ديگر شما شود، می ذايل قمر

مزن چوبک دگر بس، پاسبانا،

شد روز ما حارس و پاسبان

.زند می چوبک دارد کند، می بلند ما ذهن در را فکر که لحظه به لحظه.است ذهنی من اينجا در پاسبان گويد، می

مخصوصی جاهای در چه ها، بام پشت در چه ها پاسبان و بوده قديم در که رسمی به کند می اشاره دارد زدن، طبل مثل زدن چوبک دزدی نيايند دزدها بيداريم ما که انداختند، می راه صدا و سر صورت بهر زدند، می بهم را چوبها يا زدند، می طبل يا بودند، که

.کنند

آن يکی طرف، آن يکی طرف، آن يکی آورد، درمی صدايی يک اينجا، پاسبان يک نگهبان، يک شب، نصفه از بعد دو ساعت .بيدارند ها نگهبان که بدانند دزدها تا طرف،

.شده روز ما، حارس ما، نگهبان و پاسبان اينکه برای نيانداز، راه صدا و سر اينقدر نزن، چوبک اينقدر ذهنی من ای که گويد می

.شد نمی دزدی ديگر که روز در بيرون، آمدند می مردم چون زدند، نمی چوبک ديگر شد، می روز وقتی چرا؟

کنند می غارت آيند می مردم االن باشد، جمع بايد حواسم باشم، بيدار بايد من اينکه ما، ترس و ما ذهنی من هياهوی تمام بنابراين پس ام؛ شده هويت هم باهاش که هرچيز مثل را، من دردهای مثل را، من باورهای مثل را، من ارزش با چيزهای ،

.زند نمی چوبک ديگر هم پاسبان رود، می بين از ها ترس آن ، بشوم بيدار هشياری به ذهن خواب از يعنی بشود، روز وقتی

.ترسند می شب ترسند، نمی ديگر مردم که روز. رود می بين از ترس اينکه برای رود، می بين از غيراختياری فکر يعنی

Page 20: برنامه گنج حضور 616

:گويد می که بينيد می ، بخوانم برايتان را ماه شدن شکافته به مربوط های آيه اين من بدهيد اجازه

1 آيه ،)54( قمر سوره کريم، قرآن

القمر وانشق الساعة اقتربت

شکافت هم از ماه و شد، نزديک بسيار قيامت

ديگری هرکس يا موالنا يا قرآن که کند می فکر کسی اگر و نيست آسمان ماه اين قمر پس خوانم، می برايتان را آيه چندتا همينطور درست را استنباطش بايد ، کرده، دونيم را آسمان ماه اين برداشته شمشير کسی کند،يک می صحبت ماه شدن شکافته به راجع که

.کند

.نيست کرده، دونيم را ديگر جسم يک جسمی يک کنيد فکر شما که جسمی هشياری وسيله به معنوی های پيغام همه

که ماست، روشن ذهن ماه بلکه .کند می جذب را ما زنده توجه و زيباست نظر به دائما

شکافته. بشکافد کند، نيم دو را ماه اين بتواند و داشتيم غزل در که همينطوری کند، طلوع آفتابش و عقب بکشد انسانی يک اگر .دارد می نگاه اينده و گذشته در را ما و پوشاند می را لحظه اين که ذهنی پوشاند، می را لحظه اين که فکرهايی آن يعنی ماه شدن

و کند می طلوع خورشيدش صورت اين در باشد انسانی هر کند، جذب را اش توجه نتواند ماه اين که بطوری بشکافد اگر اينها و .است زندگی که را خودش خورشيد تابيدن کند می شروع

که لحظه اين خورشيد. رود می بين از هم آينده و گذشته زمان رود، می بين از جسمی روشنايی بنابراين است، عشق خورشيد اين .تابيدن به کند می شروع هست، هم لحظه اين زندگی به شدن زنده معادل

است، شده و است رسيده يعنی شد، نزديک شما، ايستادن پا روی و شما قيامت ،"شد نزديک بسيار قيامت" گويد می

:گويد می. است موالنا بيت آن شبيه شد نزديک

خروش کم خامش است نزديک صبح

مکوش تو تو پی کوشم همی من

من کار در داری تو مکوش، ات من با و ذهنت با تو کنم، می بيدار ذهن خواب از را تو دارم من گويد می گويد، می زندگی زبان از .باش موازی باش، تسليم فقط تو. کنی می اخالل

ما قيامت وقتی که دهد می نشان هم بعد آيه چندتا در که است جالب و نيست آسمان ماه و است ذهن ماه ماه، فهميديم هم ما پس .کنيم می انکار ما و است نزديک

.کنيم می انکار را شدن شکافته اين ما و ميشود شکافته ماه جوری چه که ببينيد شما نکن، انکار را روز تو گفت موالنا امروز

، بدهد نشان زندگی در شما به و کند بيان دفعه يک را خودش و برساند صفر به االن را شما من ای وسيله يک به زندگی اگر يعنی .بود جادو اين بگوييد کنيد، انکار نبايد شما

:گويد می را همين دومش آيه اين کمااينکه و

2 آيه ،)54( قمر سوره کريم، قرآن

مستمر سحر ويقولوا يعرضوا آية يروا وإن

!است هميشگی جادويی) اين: (گويند و بگردانند روی ببينند، را ای معجزاه اگر و

زنده زندگی به اگر حضور، هشياری شدن زياد و تسليم با صورتی يک به شما و بشود ای معجزه شما در لحظه اين در اگر يعنی بشود؛ صفر شما من لحظه يک بشويد،

Page 21: برنامه گنج حضور 616

زندگی اين. نيست هميشگی جادوی اين. نترسيد و نکنيد انکارش نبود، واقعيت اين اين، بود چی اين بود، جادو اين نگوييد شما .کند می بيان را خودش دارد که است

:هست طور همين

3 آيه ،)54( قمر سوره کريم، قرآن

مرمستقر وكأل وكذبواواتبعواأهواءهم

.گيرد می قرار خود ويژه قرارگاه در کاری هر که درحالی نمودند، پيروی را خود نفسانی هواهای و کردند انکار و

.نرويد ذهنی من های خواسته دنبال و نکنيد انکار شديد، زنده زندگی به شما اگر يعنی

.نترسيد کند، بيان شما از را خودش زندگی اين بدهيد اجازه

گيرد، می قرار خودش جای در کاری هر يا خودش جای در چيزی هر و

هم زندگی به شدن زنده بشويد، زنده زندگی به اگر و کند می را خودش کار آن کنيد، درست من و برويد ذهن اگر شما اينکه يعنی .کند می را خودش کار

.بشود روز بايد ما شب بشود، روز ما همه برای اينکه، سوی به رويم می ما مآال ولی

.بينيم نمی را روز ما و شده روز اينکه بخاطر هستيم، درد و غصه و غم اسير ما همه

:بعدی آيه طور همين

4 آيه ،)54( قمر سوره کريم، قرآن

مزدجر فيه ما األنباء من جاءهم ولقد

.است رسيده آنان به است] ها بدی از[ شدن بازداشته مايه آنچه و] گذشتگان گزارشهای و[ اخبار البته و

رسيده آنان به است، ها شدگی هويت هم يعنی هاست بدی از شدن بازداشته مايه آنچه و گذشتگان گزارشهای و اخبار البته گويد می با و برويد ذهن به نبايد که بدانيد، بايد که را چيزی آن دانيد می تان همه شما االن. است رسيده کافی اطالعات ما به يعنی است،

باهاشان ها وضعيت و اتفاقات مثل ذهنی، تصاوير مثل پول، مثل فيزيکی، چيزهای و باورها و فکرها و دردها جمله از ذهنی اقالم .است رسيده شما به دانش کافی اندازه به. نشويم هويت هم

5 آيه ،)54( قمر سوره کريم، قرآن

فماتغنالنذر ◌ بالغة حكمة

.بخشد نمی سودی] هستند نفسانی هواهای پی در که آنان حال به[ هشدارها ولی رساست، پندی] خبرها اين]

يا بخشد؟ می سودی شما حال به قرآن، های آيه همين دنبالش زد، موالنا امروز که هايی حرف اين که بکنيد را سوال اين شما حاال کشد؟ می خودش دنبال به هنوز را شما جسم جاذبه و ها شدگی هويت هم رويد؟ می دوباره تان ذهنی من های خواسته دنبال به شما

در که است چيزهايی زمين. است است زندگی معادل آسمان است، زمين معادل ذهن. نکن نگاه زمين به کن، نگاه باال به گفت ايد؟ شده رها شما يا بکشند را شما آنها هنوز خواهيد می شما کشد، می را شما ذهن

آسمان قمر اين قمر، شدن شکافته و قمر از منظور که شديد متوجه ديگر شما که اوال . خوانم می برايتان االن مطلب چند يک بله، اين کرده، دونيم را آسمان ماه اين آمده، ديگری هرکس يا رسول حضرت که است استنباط اين توی کسی اگر. نيست آسمان ماه و

.است غلط

:گويد می کند، می اشاره موالنا و

Page 22: برنامه گنج حضور 616

1989 شماره غزل شمس، ديوان مولوی،

شد باور قمر شق اگرت منجم ای

خنديدن قمر و شمس بر و خود بر بايدت

و است جسم جنس از هم خدا و است جسم هرچيزی اينکه و جسمی هشياری با فقط که است ذهنی من منجم! منجم ای گويد می مطلب امروز هم باز منجم به راجع. چيزهاست اين دنبال رسيد، شود می حضور به جسمی، هوشياری با جسم، با جوری چه

.خواند خواهيم

که کنی می فکر اگر داری، کار و سر ماه و خورشيد با کنی، می نگاه اسمان به که تو گويد می اين در شده، شکافته آسمان ماه واقعا .بخنديم قمر آن به و افتاب آن و تو به بايد صورت

کند؟ نصف دو را ای کره يک شمشيری، يک با بتواند نفر يک که است ممکن چطور

.است بوده ذهن ماه بلکه نبوده، کره اين پس

.است آن از تر مشکل بسيار بسيار کردن دونيم را ذهن ماه البته

توهم بطوريکه بشود، زنده خودش به او در خدا، يعنی کند، طلوع درونش آفتاب که برسد روشنايی درجه اين به که کسی يک ببيند، شده زندانی آن در بشر است سال هزاران که را ذهن .باشد کی هر است، کرده هنر حقيقتا

آور پيام اينها است، زندانی ذهنش در انسان که فهميدند ديدند، را ذهن توهم و رسيدند حضور به که انسانهايی اولين باشد يادمان .بودند استثناء اينها بودند،

گوييد؟ می چی شما گفتند و شدند، کشته راه اين در اوقات گاهی و شدند متوجه دفعه يک اينها

، داريم کافی اطالعات ما گفت که اطالعات، همه اين با ما، هم االن همين حتی

.هستيم ذهن توهم توی ما بازهم کرده، بيان را موضوع اين ما به جور هزار زده، حرف موالنا همه اين

نبات همچو مکن و خند نهان تو غنچه همچو

خنديدن شجر باالی به اشکوفه وقت

.بخند درون در تو غنچه، مثل گويد می. است اش بعدی بيت هم اين

.گيرد می صورت ما شده عدم دل در ما، دل درون بلکه گيرد، نمی صورت ما ذهن درون در ما خنده است معلوم پس

.ذهنی من بوسيله نه بخنديم، زندگی بوسيله بايد ما

.بخندد نبايد شکوفه، اين با شکوفه، اين بخاطر کند می شکوفه درخت وقتی اينکه کما

نبايد آن با يعنی بخنديد، آن بخاطر نبايد درخشد، می زيبايی به االن شما در که چيزی آن و هاتان شدگی هويت هم بخاطر شما يعنی .بخنديد ان با و بشويد زنده زندگی به دلتان در بلکه بدهيد، پز بشويد، هويت هم

.خنديدن درخت باالی به شکوفه وقت يعنی کردن شکوفه موقع درخت، يعنی نبات" نبات همچو مکن و خند نهان تو غنچه همچو"

.خوانم می برايتان مثنوی از ابياتی دوباره

.است القمر انشق به راجع هم باز 1477 بيت اول دفتر

جان و عقل با آدمی، پاره گوشت

Page 23: برنامه گنج حضور 616

کان و بحر با را کوه شکافد می

معدن با. شکافد می را کوه کند، می کار ذهن جان و ذهن عقل همين با کند، می کار جان و عقل با که حالی در آدمی، تن اين گويد می .شکافد می را سنگ شکافد، می را کوه هم شکافد، می را معدن هم شکافد، می را دريا دريا،هم و

ذهن قمر توانيم می مان جان جان با مان، معنويت با بشکافيم، را سنگ ميتوانيم کلنگ با دستمان، با ما که حالی در که گويد می دارد .بشکافيم و ببينيم را

حجر شق کن، کوه جان زور

القمر انشق در جان، جان زور

اين يعنی جان، جان زور سنگ؛ شکافتن سنگ، يعنی حجر شکافتن، يعنی شق حجر، شق کن کوه جان زور شد، اينطوری پس يک جان اين ولی است جان اين شود، می ناراحت مردم حرفهای اثر در که جانی کنيم، می حسش االن که جانی ما، حيوانی جان

.است قمر شکافتن در جان، جان آن معنويت، آمن زور است، حضور جان که دارد جانی

حضور بصورت عقب کشيم می وقتی حضور زور با ولی. بشکافيم را سنگ توانيم می کلنگ با و دستمان با ما شد، اينطوری پس روشن ما لحظه اين آفتاب با ما، ذهن اين. دارد دوم دست روشنايی و است روشن ما ذهن که شويم می متوجه کنيم، می نگاه ناظر

.شديم آن اسير و کرديم روشن چيزی يک ما که نيست درست اين است،

.دهد می نشان ما به عينی بصورت را زمان چسبانده، دردها به را ما که ببينيم ببينيم، را آن کارهای و عقب کشيم نمی ما چرا

.خواهيم می زندگی ما شود می ديده آنجا که چيزهايی آن از ولی هستيم زندگی خود ما که شويم نمی متوجه

شويم؟ نمی زنده خودمان به چرا خواهيم؟ می چرا خوب

آن به بشويم، زنده توانيم می خودمان به لحظه اين ما هستيم، قيامت ما هستيم، زندگی خود ما که بيداری، اين به اينکه محض به .بازد می رنگ قمر شويم، بيدار

.شود می عوض جهان نبينيد، را جهان روشن، ذهن جسمی دوم دست روشنايی با اگر شما

.شود می عوض مردم با شما رفتارهای شود، می عوض مردم رفتارهای

.است آفل چيزهای دهد می نشان ذهن اين که هرچيزی که شويد می متوجه کنيد، نمی قضاوت ديگر که شويد می متوجه

.بچسبيد نبايد آنها به بخواهيم، زندگی نبايد آنها از که ميشويد متوجه

روشنايی يک به بشويد، آزاد روشنايی آن از که شود می سبب ديد اين يواش يواش و بوديد چسبيده حاال تا که شويد می متوجه .بشويد زنده است، شده تشبيه خورشيد روشنايی به اينجا که ديگری

.شکافد می را سنگ کن کوه جان زور اما شکافد، می را ذهن ماه جان جان زور پس

راز انبان سر دل گشايد گر

ترکتاز آرد عرش سوی به جان

خرد اينکه محض به بيايد، بيرون اينجا از راز و کند بازشدن به شروع ما دل اين دادم، توضيح که همانطوری اينکه، محض به آنجا ديگر ما نتيجه در. شود می رو ذهنی هشياری و ذهنی من دست بالفاصله موقع آن بيايد، بيرون است، زندگی که ما، دل از

نميرويم،

.کنيم می ترکتازی و تندتازی زندگی سوی به خدا سوی به عرش به ما

Page 24: برنامه گنج حضور 616

مجذوب اينقدر را ما که ميگذرد ذهن ماه اين در چی ناظر، حضور بصورت بدانيم اينکه محض به ،"راز انبان سر دل گشايد گر" هستند، گذرا يعنی اند، آفل چيزهای همه آنها که) بدانيم( کرده، خودش

هستند، گذرا ناراحتيم برايشان ما که وضعيتهايی تمام

.گذراست ما های رنجش گذراست، ما ديروز تلخی اوقات گذراست، ما تن خود

آنها به ای عالقه ما و دهد می نشان ذهن را اينها همه روند، می و شوند می متالشی همه ميريم، می ما که روزی اينها همه اصال .نداريم

.پريم می بيرون ذهن از بينيم، را اين که همين

.ناغافل هم تند، هم قديم؛ های ترک مثل تندتازی با جوری؟ چه هم آن

.مانيم نمی ديگر ذهن توی ما ، دهيم نمی امان اصال ديگر يعنی

.کنيد می را کار اين شما از برخی اينکه کما

.بخوانم بيت چند 1606 بيت از دوم دفتر از دوباره بدهيد اجازه

توانيد می شما را ابيات اين .هستند بسيارساده بخوانيد، خودتان برای مرتب کنيد، حفظ واقعا

کند؟ می مطرح مرتب را قمر شکافتن اين موالنا چرا ولی

.شود می پوشيده آينده و گذشته يعنی زمان بوسيله نيست، زمان جنس از که لحظه اين اينکه برای

.است زندگی لحظه اين شود، می پوشيده خيزند، برمی تند تند لحظه به لحظه که فکرهايی و شدگی هويت هم بوسيله

1606 بيت دوم، دفتر مثنوی،

بشر را احمد ديدند کافران

القمر انشق راز نديدند چون

.ديدند بشر را رسول حضرت يا احمد حضرت بودند، ذهن توی که آنهايی يعنی

.نديدند را ماه شدن شکافته اينکه برای. دارد ذهنی من هم او کردند فکر

.است زنده لحظه اين به و نيست زمان در و شکافته را ماهش او که نشدند متوجه

.هست هم خوب زند، می مثال رسول حضرت از بارها زند، می مثال موالنا

.گويند می چه ايشان به راجع که شويد می متوجه شما

خويش بين حس ديده در زن خاک

کيش و است عقل دشمن حس، ديده

.ماست دين و ماست خرد دشمن حس چشم يا حس ديده اين اينکه برای بيانداز، خاک خودت بين حس چشم در گويد می

.دادم توضيح االن همين که است مکانيزمی همين بين حس ديده حاال،

و ها يادگيری اساس بر بعد کند، قاطی فکر با ببرد را اين اش، حسی چشم با ببيند، چشمش اين با را چيزی يک آدم .کن کور را اين گويد می است، بين حس ديده اين. بگذارد رويش اسمی يک و کند خوب و بد کند، قضاوت ها شدگی هويت هم

Page 25: برنامه گنج حضور 616

.است حضور شما اصلی دين که توست اصلی دين و خرد دشمن ديد، جور اين اينکه برای

.است حضور ما دين چيست؟ ما دين

آن از لحظه اين در شما الزم فکر. کن زندگی جوری چه که گويد می شما به است زندگی به شدن زنده که لحظه اين در حضور .هستيد زنده او به شما اينکه برای خيزد، برمی فضا آن از لحظه اين نياز خيزد، برمی فضا آن از بعد لحظه خيزد، برمی فضا

.است عشق اين است، وحدت اين

خواند اعماش خدا را حس ديدۀ

خواند ماش ضد و گفت پرستش بت

که ببينيد بگذاريد، نورافکن زير را خودتان بايد شما مشغوليم، آن به ما همه که دادم، توضيح االن که را حس چشم اين شما واقعا .ببينيد ديگری چشم با ببنديد، را چشم جور اين صورت اين در کرديد؟ زندگی و کنيد می زندگی اينطوری

اسم يک و کنيد خوب و بد و کنيد قضاوت و کنيد قاطی فکر با ببريد بشنويد، يا ببينيد شما که را حس ديده اين کور، يعنی اعما .است کور گويد می خدا بسازيد،

.است پرستی بت اين و است کور ديد جور اين گفته خدا

.خداست ضد اين. ماست ضد اين گفته خدا يعنی مااش، ضد يعنی ماش ضد. ماست ضد و است پرستانه بت ديد ديد، اين

.هست هم ما ضد هست، او ضد که هرچيزی هستيم، او جنس هم ما نه؟ يا هست هم ما ضد خداست، ضد حاال

است؟ درست. کنيم بيان را مان خداييت گذارد نمی ميزند، لطمه خداييت عنوان به ما به اين لحظه هر يعنی

.است قرآن آيه به مربوط البته

۱۷۹ آيه ،)۷( اعراف سوره کريم، قرآن

... "أولئككاألنعامبلهمأضل بها يسمعون ال آذان ولهم بها يبصرون ال أعين ولهم بها يفقهون ال قلوب لهم "...

که است گوشهايی را ايشان و نبينند، را حق بدان که است ديدگانی را ايشان و نيابند، در را حق بدان که است دلهايی را ايشان ... ...تر گمراه بل ستوران، ايشانند و نشنوند را حق بدان

درنيابند، را حق بدان که دهد، می ما به جامد دهد، می ما به سنگی دل کردن قضاوت و ديدن جور اين يعنی است، دلهايی را ايشان

ببينيد، توانيد نمی را خدا باشد، شما دل قضاوت و باشد شما دل ذهنی من اگر يعنی

ايشانند و نشنوند را حق بدان که است گوشهايی را ايشان و نبينند، را حق بدان که است چشمانی يعنی است ديدگانی را ايشان و .تر گمراه بلکه يعنی بل چهارپايان، يعنی ستوران،

نديد را دريا و ديد کف او زانکه

نديد را فردا و ديد حالی زانکه

.بيند می را دريا کف او است، شب توی هنوز ولی شده روز خوانديم امروز ما که، انسانی چنين يک چرا؟

ما. درياست کف هستيم، هويت هم باهاش ما و دهد می نشان ذهن که هرچی. هاست شدگی هويت هم و است اتفاقات همان دريا کف .بينيم نمی را اينها، زير خداست، است، هشياری که دريا خود بينيم، می را آن

را دريا بيند، می را کف است، ذهن خواب در است، هويت هم دردها با است، آينده و گذشته در که هرکسی هست، هم درست .بيند نمی

Page 26: برنامه گنج حضور 616

. نيست آينده آن آينده، اين که دانيد می. است حضور معادل اينجا در فردا. نديد را فردا ديد، را لحظه اين وضعيت ديد، حالی زانکه .بشويم زنده روز به که اينجا امديم ما اصال است، روز به شما شدن زنده اينجا در فردا

اينجا آمديد آيا هستيد، خدا امتداد هستيد، هشياری شما آمديد؟ چی برای شما بسازيد؟ من يک ذهن، توی برويد واقعا

برويم، بميريم دفعه يک سال هفتاد شصت آيی می تا کنيد، انباشته بهتر بيشتر هرچی بشود، هويت هم جهانی اين چيزهای با هم من داشت؟ فايده چه اين خوب

هشيارانه شکيبايی، و صبر با کند، می بعد چسباند می چيزها به را ما زندگی ذهن، توی برويم خدائيت، عنوان به اينجا آمديم ما پس هر و شويم می درد دچار ما چسباند می موقع هر کندو می چسباند، می کند، می چسباند، می است اين شويم، می بيدار خواب اين از ما

.مانيم می بيدار و شويم می بيدار. شويم می بيدار دفعه يک شدم، بيدار هی گوييم می ما کند می بيدار موقع

.بينيم می را دريا و است اين صحبت امروز

لحظه به لحظه. بشويد زنده حضور به بايد داريد، ذهنی من االن آمديد بدانيد، االن شما. است حضور انسانی هر آينده يعنی فردا ببينيد، را لحظه اين وضعيت اگر هميشه ولی. نکنيد مقاومت کند، زنده خودش به بيرون، بکشد ذهن از را شما کند می سعی زندگی

.کنيم می ما را کار همين و بپوشانی، را دريا توانی می بشود، آينده برای پله لحظه اين وضعيت

زندگی به هستيد، آگاه زندگی از اگر زندگی؟ از يا هستيد آگاه داريد، خبر وضعيت از شما لحظه اين در کنم می سوال شما از من .کند نمی کم شما شادی از وضعيت. بکشد را شما تواند نمی وضعيت. نيست مهم ولی است معتبر وضعيت ايد زنده

آيد، می خرد فضا اين از و کرده ايجاد فضا يک شما ناجور حتی وضعيت اطراف لحظه، اين زندگی، خرد که دانيد می شما ذهن که چيزی آن نه کند، می حل او که است چيزی آن نيک که، است چيزی آن خوب. کند حل خوب را وضعيت اين خواهد می

.بدهيد ترجيح بايد خودتان ذهن به را او حل راه هميشه شما. گويد می شما

.بدهيد ترجيح زندگی خواست به را خودتان خواست و را خودتان من نبايد

.نکن استدالل نکن، توجيه نکن، مقاومت نشد، ديگر نشد، نشد،

.نکن اصرار شود، نمی ديگر شود، نمی ديدی اگر کن، سعی دوباره لحظه اين نشد،

هالک و است زيان که دعاها بس

پاک يزدان مينشنود کرم وز

داريم ما ها، خواسته خيلی دعاها، خيلی

؛»بکن اينطوری را کار اين بکن، را اينکار بده، را اين بده، را اين بده، را اين خدايا،»

.شنود نمی را اينها کند می لطف خدا و است ما زيان همه اينها که

او پيش حالی و فردا خواجه

تسو جز گنجی ز بيند نمی او

خيلی کوچولو، چيز يک تومان، ميلياردها مقابل در تومان، يک ايران در پنی، يک آمريکا در مثال کوچولو، چيز خيلی يعنی تسو .کوچولو

.بشويم زنده بهش است ممکن لحظه به لحظه که هستيم حضور سرور ما که، کنيم معنی اينطوری حاال ما، که گويد می

.برد می توهمی بزرگی و توهمی سروری به آينده در را شما کنيد، توجه وضعيت اين به اگر حاال ماست، جلو وضعيت يک اما

Page 27: برنامه گنج حضور 616

اين از بايد لحظه به لحظه نيستيد، وضعيت اين شما ولی است، وضعيت بينيد می شما که چيزی آن االن که کنيد توجه اگر ولی .است خوب اين بشوی، زنده حضورت سروری و خواجگی يک به و بکنی وضعيت

شماست، فکرهای زير دريای همين که گنج يک از فقط شما هست، لحظه اين به شدن زنده که نبينی، اگر را سروری اين حاال چيزهايی يک ذهن در ما جسمی هشياری حاال است، جسمی هشياری همين هم تسو اين و). بينی نمی( تسو يک جز است، کل خرد

.دهد می نشان ما به

يک مثل استفاده اين و هشياری اين ولی دهد، می دست ما به دهند، می ما به که القابی و پز برای بيرون در هم هايی خوشی يک ما .است بزرگ گنج يک از کوچولو چيز

پرده شما و بشود روز اگر زند، می را روز تمثيل اين امروز موالنا حاال کنم، می سوال شما از من ،"تسو جز گنجی ز بيند نمی او" است؟ خوب اين کنيد، روشن را شمع اين و بکشيد را ها

.کنيد خاموشش بايد ، نيست الزم اصال است، ذهن شمع همين که شمع، اين نور که ببينيد و بيفتد آفتاب کشيد، نمی را ها پرده چرا

کشيدی؟ را ها پرده چرا شده، روز که حاال بوده، مفيد حاال بوده شب چون

.است آن زير خرد گنج است؛ تسو دهد، می نشان تان ذهن که هرچی شمع، اين نور. بيايد آفتاب بگذار کن، باز را ها پرده

پيام آرد آفتاب زان ای ذره

غالم گردد را ذره آن آفتاب

و ما های حس تحريک اصطالح به و کردن روشن کارش که باال آفتاب اين بياورد، پيغام زندگی آفتاب اگر ای ذره يک گويد می .شود می غالم پيغام آن به است، ذهن

.است تسو همان اين ما، های قضاوت و ما های حس و سازد می خودش در آفتاب اين روشنايی اثر در ما ذهن که هايی پيغام يعنی

.است آن غالم ذهن روشنايی روشنايی، اين بياورد، پيام زندگی آفتاب آن از هست، ذره اينجا در که انسانی يک اگر

.است بوده اهميت بی و سطحی چقدر شما، فکرهای اين شما، ذهن های پيغام اين که شويد می متوجه شما بيايد دفعه يک پيغام اگر

سفير شد وحدت بحر کز ای قطره

اسير باشد را قطره آن بحر هفت

موالنا، مثل برگردد، و آنجا برود کسی اگر بشود، آنجا سفير بياورد، پيغام هم باز اگر وحدت دريای آن از هستيم، ما ذره و قطره اينجا در و دارد وجود دنيا در دريا هفت که کردند می فکر قديم در که عالم، های هشياری تمام صورت اين در است، خوبی مثال

.شود می او اسير عالم های هشياری اين کرده، تشبيه عالم ذهنی های هشياری تمام به را دريا هفت

.دانم می ذهنم در من که چيزهايی آن نه است، مهم وحدت فضای از پيغام لحظه اين يعنی چی؟ يعنی

او چاالک شود خاکی کف گر

او افالک نهد سر خاکش پيش

بجنبی، او بوسيله ، بشود روز شما برای بشويد، او چاالک يعنی بشويد، زنده او به شما چه بشود، او چاالک خاک مشت يک اگر .نهد می سر او های آسمان تمام ای ذره انسانی، خاکی، چنين يک پيش

به ما که حالی در شود می صادر ما از که نيکی اين عشق اين برکت اين که گفته ما به موالنا بارها نيست، جديدی پيغام هم اين و .دارد احتياج آن به جهان اين و آيد می جهان به هستيم زنده او

سجل و ايما غير و نطق غير

Page 28: برنامه گنج حضور 616

دل ز خيزد ترجمان هزاران صد

اين دانش و. شود می پخش جهان به و خيزد می دل اين از برکت هزاران صد اشاره و ايما و نوشتار و گفتار اين از غير به او به چيزی هر که دارد برکت يا ترجمان اين به احتياج آن، به دارد احتياج آن، به کنند می تعظيم افتاده چيزها تو قبال که جهانی

.بشود هوشيار

.رويم می بزرگ قيامت سوی به ما باشد يادمان

.هوشيارانه بگوييم حاال بشود، هوشيار او به هست جهان در که چيزی هر يعنی بزرگ قيامت

.است لحظه اين در ما قيامت ولی هست زمان خيلی قيامت آن تا ولی

آگاهانه و بشود آگاه ش زيبايی به و خودش به خواهد می گل اين! مانده خيلی گلدان اين قيامت حاليکه در رسيده انسان قيامت بشود زنده او به چيز همه که هست آن بزرگ قيامت پس بزرگ، قيامت به مانده موقع آن تا حاال کند پخش جهان در را زيبايی

.هستيم ما اوليش ولی

هستيد؟ متوجه آگاهانه شما! شده گفت شده؟ شما قيامت هستيد؟ زنده او به شما ببينيد حاال

حق چاالک شد چونک آدم خاک

حق امالک نهاد سر خاکش پيش

به ما وقتی او، هوشياری به او به شود می زنده شود می چاالک چون ما خاک يعنی آدم خاک حق، فرشتگان يعنی حق امالک .کنند می تعظيم فرشتگان ما خاک اين پيش شويم می زنده حضور هوشياری

بود؟ چه از آخر انشقت السمآء

گشود خاکيی که چشمی يکی از

بود؟ چه از اسرار بروز و آسمان شدن گشوده اين گويد می

.گشود ديگری چشم يک که انسانی يک از) است انسان خاکی(خاکی يک از

کردن، قضاوت و فکرها با آن کردن مخلوط و گوش و چشم اين يعنی ذهنی من چشم اين غيراز لحظه اين در بگويد خواهد می .است حضور چشم اين و دارد وجود ديگری چشم

خرد و برکت ما طريق از يکتايی فضای اين از يعنی شود شکافته آسمان شود، شکافته آسمان شود می سبب حضور چشم اين و .آيد می جهان اين به

به انسان اينکه برای شد؟ شکافته چرا بود؟ چه از آسمان شدن شکافته. است آسمان شدن شکافته که است قران آيۀ به اشاره بازهم .شد زنده حضور

۱ آيه ،)۸۴( انشقاق سوره کريم، قرآن

انشقت السماء إذا

.شود شکافته آسمان که هنگامی

آب زير نشيند دردی از خاک

شتاب از بگذشت عرش کز بين خاک

به اگر ولی رويم، می آب زير کنيم نظر مان خاکی به اگر هستيم، شيميايی مواد يعنی خاکيم،) ما جسم(ما: گويد می دارد .کنيم توجه ذهن از شدن زاييده به او، به شدن زنده به قيامتمان، به) است ماه شدن شکافته صحبت امروز( حضورمان

Page 29: برنامه گنج حضور 616

مواد اين ببين را خاک اين اينصورت در هست، روزتان بخشی جان روی تان توجه شما شد، روز جانا بخش جان را روز: گفت .گذشت عرش از کند می کار اين در که حضور آن بلکه نيست شيميايی

زير رويد، می آب زير به بچسبم بهش کنم پيدا بيشتر چيز هر من که شدگی هويت هم به کنيد توجه بودنتان خاک به دردی به پس .شويد می مدفون جسمی هوشياری اين زير يعنی آب

آسمانها از و کند ذهن اين از عجله با که ببين را ديگری انسان يک ببين، را ديگر خاک يک کنيد، تمرکز حضور روی اگر اما .شود می جا آن در چيز همه که شد آسمانی به تبديل يعنی. شد زنده بينهايت به يعنی گذشت،

نيست آب کز بدان پس لطافت آن

نيست وهاب مبدع عطای جز

آن بخشش بلکه نيست، آب از هست آب در که لطافتی زند می مثال دارد نيست، آب از بدانکه هست ما در که لطافتی اين گويد می .است بخشنده خالق

را نار و هوا سفلی کند گر

را خار بگذراند او گل ز ور

مايشا هللا يفعل و است حاکم

دوا انگيزد درد عين ز او

گويد می را آتش و خاک،باد آب، عنصر چهار دارد دارند، آسمان به رو آتش و هوا دانيد می

.بکند که چسبانده چسبانده، زمين به را ما اگر هستيم رونده باال جنس از که ما گويد می

.کند می آنجا از آيد می دردمان بعد چسباند می چيزها به و ما دل به اندازد می ميل گفتم

.کند می قايم خودش روی را ما باالخره کند، می چسباند می کند، می چسباند می کند، می چسباند می

هر و است حاکم او اينصورت در دهد ترجيح گل به را خار اگر و کند پست دارند باال به رو که را آتش و هوا اگر گويد می يعنی درد عين از و کند، می را آن بخواهد خدا که کاری هر و است قران آيه که دانيد می مايشا هللا يفعل کند می خواست کاری

.کشد می را دوا درد آن توی از کند می ايجاد درد

در هستيم، خودمان هم دوا هستيم، دوا که را ما آن توی از ايم شده گذاری سرمايه دردهايمان با شدگی هويت هم در ما بنابراين پس .آورد می

۴۰ آيه ،)۳( عمران آل سوره کريم، قرآن

لك ... كذ يشاء ما يفعل �

.کند خواهد، چه هر خداوند...

۹۴۰ بيت پنجم، دفتر مثنوی، مولوی،

مريد؟ باطن در مهلکات مذمومات صفات از بود صفت کدام قهر و قمع به اشارت را خروس السالم عليه خليل کشتن آنک بيان

.بود خروس و مرغابی و کالغ و طاووس که خليل مرغ تا چهار اينکه يعنی

.شد صحبت بود آنها به دادن پز و چيزها کردن اضافه و تن خصوصيتهای با شدن هويت هم نماد که طاووس به راجع

Page 30: برنامه گنج حضور 616

جای بهترين که بقبوالند ما به خواهد می و بخرد آينده خواهد می ذهنی من که بود روانشناختی زمان سمبل که کالغ به راجع می و دارد دراز عمر کالغ ترتيب اين به رسد، می آينده در زندگی به انسان و نيست خوب لحظه اين است، آينده در زندگی يا حضور به شدن زنده يا رسيدن و است لحظه اين در هميشه زندگی که حالی در. دارد نگه ذهن در گور لب تا را ما خواهد

.ست روانشناختی زمان سمبل و بپوشاند را اين خواهد می کالغ گيرد، می صورت لحظه اين در زندگی

.جهانی اين چيزهای به حرص بود، حرص سمبل مرغابی و

16 ،15 ،14 سنين در کند، می شدن شکوفا به شروع ما در جنسی سکس استعداد اين وقتيکه و. است جنسی شهوت نماد خروس .گيرد می قرار ذهنی من استفاده سوء مورد طبيعی استعداد يک بعد

می قرار ذهن شدگی هويت هم موضوع که وقتی بکند صحبت بهش راجع خواهد می االن موالنا که غريزه يا طبيعی خاصيت اين .آيد می در معتادگونه روانشناسی نياز يک بعنوان و دهد می دست حرص و شهوت حالت گيرد

بقدری زن برای چه مرد برای چه سکس با شدگی هويت هم اين و باش، موضوع اين مواظب که بگويد خواهد می موالنا و و حساس بسيار موضوع اين و. دهد می نمايش دهنده هشدار و کوتاه قصه يک بصورت را اين موالنا که است آسان و متداول

.است مهم

دارند، جامعه در را موضوع اين ادارۀ مسئوليت که بگيرد قرار بايد کسانی آن توجه مورد با که وقتی مادرها و پدر مخصوصا اين از ذهنی من و هست مهمی موضوع موضوع، اين که بگيرد قرار بايد کنند می برخورد بعد به سال 14 ،13 از که جوانانی

.است سخت آمدن بيرون بند و گير اين از و اندازد می گير را انسانها و کند می استفاده سوء موضوع

.هست شده هويت هم جنسی غريزۀ محرکه نيروی خروس پس

به را کسی يک و بکند ازش خودسرانه تفسير ذهنی من بدهيم اجازه نبايد و بشود استفاده احتياط به بايد موالنا نصايح همين از .بکشد محروميت يا سرکوب منطقه

.ست ذهنی من آرزوی موضوع اين از خود کردن محروم و سرکوب اينکه برای

از شيطان گويد می موالنا که هست غلط و مفيد مطلب اينقدر قضيه اين حوش و حول است، ذهنی من مال محروميت و سرکوب .کند می استفاده موصوع اين

پرست شهوت بس و او است شهوتی

مست ژاژ زهرناک شراب زان

.است شده هويت هم محرکه نيروی خروس از منظور باشد يادمان کند، می صحبت خروس به راجع

محرکه نيروی چهار يا مرغ چهار روی شده، مطرح مفيد بسيار صورت به پنجم دفتر اوايل که موالنا برداشت اين طبق ذهنی من .کرديم صحبت ديگر تای سه آن به راجع. کند می کمک ما به کدام هر فهميدن که هست

.نکردم ولی کنم صحبت خواستم خروس اين به راجع بارها من ولی

صادر دستورالعمل يا کنيم موعظه يا کنيم نصيحت يا کنيم نظر اظهار اينکه بدون بکنيم مروری يک که باشد وقتش شايد حاال .کنيم

به شان بچه کنند غفلت اگر که دارند وظايفی مورد اين در هستند مادر و پدر که آنهايی البته و بدهد گوش خودش تامل با کسی هر بند شدگی هويت هم هر. است سخت شدگی هويت هم هر هست، سخت ازش شدن رها بيفتد اگر و. افتد می شدگی هويت هم تلۀ

.است زندان

.بشود آزاد بشود راحت آن بند از زندگی کمک به خواهد می آگاهانه کوشش و فعاليت يک و

Page 31: برنامه گنج حضور 616

می خودش به نياز حالت و خيزد می بر طبيعی بطور و هست هم فيزيولوژی و درونی خاصيت يک چون جنسی غريزۀ ولی بيرون تواند نمی آن از انسان که شود می حرصی يا شدگی هويت هم به تبديل بسا چه مفيد خاصيت يک و طبيعی نياز يک گيرد،

.بيايد

بزنيم، مثال اگر هم جهانی اين چيزهای مورد در البته. نيست ديگر چيزهای و غذا شبيه موضوع اين ديد خواهيم که همانطور و شود، نمی سير ما چشم ولی شده سير ما جسم اوقات خيلی هستيم، خوردن با هويت هم داريم خوردن به عالقه ما مثال دانيم می ما

به ميل بازهم ولی دارند وزن اضافه حتی کيلو 150 ،100 ها خيلی باشد داشته نياز ما بدن اينکه بدون خوريم می خوريم می هی .خواهد می ذهنشان ولی خواهد نمی جسمشان واقع در. خورند می حرص با خورند می زياد دارند، خوردن

حاال تر، الزم ولی خطرناکتر آن از بمراتب ولی است جريانات آن از هم موضوع اين

هويت هم اگر هست آميز حرص روانشناختی نياز يک يعنی شهوتی است شده هويت هم جنسی خاصيت که خروس اين گويد می که بشويم حوش و حول حتی کنيم نمی بزرگ را هايمان بچه مواظبت با ما نداريم احتياط ما چون شوند، می و شدند ها خيلی تقريبا تلويزيون از يا. است قدغن کردن صحبت سکس به راجع اصال ها خانواده خيلی در بکنيم، توانيم نمی هم صحبت قضيه اين

.است ابليس کار شايد هم آنها بکنيم، صحبت آشکارا

.خداست و ابليس مکالمه و ابليس صحبت اينکه برای االن

می شده هويت هم هوشياری گيرد، می انسان يعنی گيرد می خروس که انرژی آن شراب شراب، آن از و هست پرست شهوت و .هست مست است بيهوده و زهرناک که گيرد

و شود می حرص به تبديل که گويد می را شدگی هويت هم دارد است، بد گويد نمی موالنا کنيد توجه بيهوده، تکراری يعنی ژاژ .است مست آن از و است بيهوده تکراری و زهرناک آيد می آن از که انرژی آن

وصی ای بود نسل بهر نه گر

خصی خود بکردی ننگش از آدم

.شده توصيه يا شده وصيت يعنی شما،وصی ای يعنی وصی ای

.کرد می اخته را خود موضوع اين ننگ از آدم حضرت نبود، نسل ادامه بخاطر اگر دهی، می گوش اين به که انسانی ای يعنی

و تامل) است بد گويد نمی( است، آور زيان ماست، اصلی منظور که حضور برای موضوع اين با شدگی هويت هم اينقدر يعنی است الزم مواظبت

را دادار لعين، ابليس گفت

را اشکار اين خواهم زفتی دام

اينکه برای خواهم می خوبی و محکم بسيار دام يک: گفت خدا به ابليس پس خدا، معنی به دادار شده، لعنت شيطان لعين، ابليس .را اشکار اين خواهم زفتی دام. کنم شکار را انسان

آدم به فرشتگان بقيه که طور همين گويد می شيطان به خدا اينکه برای دانيد، می سادگی به شما را خدا و شيطان داستان همين .هستم زنده که منم انسان در اينکه برای بکنی تعظيم بايد هم تو کردند تعظيم

ذهن در و هست چيزها و باور و درد با شدگی هويت هم انرژی جهان، در شدگی هويت هم همۀ معادل بگوييم حاال ابليس ولی به من شناسم، می فرم فقط من خير نه: «گويد می خدا به ابليس اين است کننده منحرف انرژی فضای يک و کند می زندگی عموم

.«بکنم تعظيم توانم نمی انسان به ولی کنم عبادت توانم می تو

.ست ذهنی من همين ما در اش نماينده که حضور به تبديل برابر در مقاومت يعنی ابليسيت شود می معلوم پس

و بياندازم دام به را اين توانم می من نيست تو به زنده ميگويی تو که هم اينقدر که انسان اين حاال« گويد می خدا به ابليس پس «بشود آزاد نتواند دام تو بيندازم کنم، شکار را انسان اين که بدهيد ما به خوب دام يک و کنيد لطف شما

Page 32: برنامه گنج حضور 616

نمود اسبش گلهٴ و سيم و زر

ربود؟ را خاليق تانی بدين که

گفت و داد نشان شيطان به بود خوب داشتنی تعلق چيز هر) بود مهم خيلی زمان آن اسب گلۀ(اسب، گلۀ و نقره و طال خدا پس دل اينها با توانی می شما ببينم کنيد، هويت هم اينها به بچسبانيد را آدم و آدم دل در بياندازيد را اينها عشق و بگيريد را اينها بفرما

داری؟ نگه درد و ذهن در بدزدی؟ را آدم

لنج آويخت ترش و شاباش: گفت

ترنج چون هم ترش و ترنجيده شد

همين ترنجيده کرد، اخم است، دهان اطراف لنج لنج، آويخت شد، ترش شد آويزان اش لوچه و لب ولی سپاسگزارم، گفت شيطان .دادی را اينها حاال ممنون گفت البته نيامد، خوشش بالنگ، مثل ترنج، مثل شد تلخ و ترش و اخمو

خوش معدنهای ز گوهر و زر پس

کش پيش حق را مانده پس آن کرد

کنيد فرض مثل باال بسيار معدنهای و جواهرات و گوهر دوباره گفت خواهد می بازهم شود نمی راضی شيطان اين ديد خدا پس و چسبيديم دردهايمان و فکرهايمان به ما که همينطور و درد و فکر از بشود هويت هم باهاش تواند می انسان که چيزی هر

آمده، خوشمان

. افتاده عقب يعنی مانده پس

.کنی می کار چه ببينم. دادم هم را اينها همه بيا گفت و کرد پيشکش را افتاده عقب شيطان اين

لعين ای را دگر دام اين گير

المعين نعم ای ده افزون زين: گفت

دهنده، نعمت بهترين يعنی المعين نعم

نيروی همين يعنی مانده پس افتاده، عقب گفت قبل بيت در البته است، خوبی دام اينهم بگير هم را اينها که گفت شيطان به پس .دهيم می ادامه ذهن در مائيکه همين بشود، زنده حضور به بايد که نيست متوجه که ذهنی من همين افتاده عقب

.بدهيم ادامه نشديم زنده حضور به هنوز که را ماندگی عقب را ماندگی پس اين ما آيا است، غلط ديد اين گفت هم امروز

.دهنده نعمت بهترين ای خواهم می بيشتر هم اين از گفت. بگير هم را اينها گفت خالصه

خودش تواند می ولی بندم می من را اينها و بشناسد، است ممکن را اينها بينم می من که آدمی اين خورد، نمی من بدرد اينها گفت کند آزاد را

ثمين شرابات و شيرين و چرب

ابريشمين جامهٴ بس و دادش

های جامه شايد ابريشمی، های جامه خيلی و داد او به) گرانبها يعنی ثمين( گرانبها نوشيدنيهای و شيرين و چرب غذاهای خالصه چيزها خيلی از ولی دارد من که انسانی دارد، ذهنی من ولی شده رقيق خيلی که معنويست و ظريف ذهنی های من نماد ابريشمی

باشد، آن نماد شايد ابريشمی جامه دارد، مذهبی يا دارد معنوی قيافه يک دهد می انجام را اش دينی وظايف معنويه، کند، می پرهيز

.بدهی فريب را انسان توانی می ببين بپوشان، را اينها گفت شيطان به را اينها داد

مدد خواهم ازين بيش رب يا: گفت

Page 33: برنامه گنج حضور 616

مسد من حبل به ببندمشان تا

شده درست خرما ليف از که طنابی به ببندم را اينها تا خواهم می بيشتر اين از نه گفت

دانيد می دانم نمی مسد ، سوره از ست لفظی اقتباس مسد من حبل

.شده بسته خرما خود نه شده درست خرما ليف از که طنابی به ذهنی من انسانهای گردن

شود، می آگاه تو به و شود می زنده تو به و خدا به يعنی شما به کند می ميل انسان فرماييد می که شما باالخره من گفت

می خرما اين پوستۀ به را گردنش بلکه بشود وصل گذارم نمی است حضور شيرينی که عسل و خرما شيرينی به را اين من نه کنم، می اسيرش بندم

گويد می خدا به شيطان کنيد، کمک من به کنيد لطف شما

دلند پر و نر که مستانت که تا

بسکلند را بندها آن مردوار

.بشکنند را بندها اين مردوار دارند، توجه تو به فقط و کنند می عمل مردانه و دارند شير دل که تو مستان که تا

معلوم و گردد می محکم بندهای دنبال و چيزهايی به ببندد را ما اينکه کارش و خداست، کارمند هم شيطان شود می معلوم پس تمرکزش کسی چه بشود .خداست به تماما

ذهنی، اقالم و شب اقالم به اش توجه کسی چه روز، به اش توجه کسی چه بخش، جان را روز گفت داشتيم غزل در امروز

هم باهاشان کنيد پيدا بيشتری چيزهای و دنيا بسمت يا رويد می داريد خدا سمت به رويد می داريد حضور سمت به شما لحظه اين بينيد، می بهتر بيشتر چه هر در را زندگی شما و بشويد، هويت

پيدا بيشتری زندگی بشوند هويت هم باهاشان و کنند اضافه خودشان به را زيادی چيزهای اينکه تصور به اند ذهن در که ها خيلی .کنند می

.نيست بيرونی چيزهای در زندگی اينکه برای نيست، اينطوری که دانيم می ما االن ولی

.است بيهوده و تکراری اوقات خيلی و زهرناک انرژی آيد می بيرون از که انرژی هر و خوشی هر گفته اول از و

انسانی يک بکنيم اگر را صحبتها اين االن ما گرچه آفل که چيزی هر ببينيد. بکند تاکيد خواهد می موالنا را يکی اين مخصوصا من و رسيده ظهور به او در غريزه اين و استعداد اين اينکه برای ندهد، گوش دارد هم حق بدهد گوش خواهد نمی پايين سن در که

خيلی و خوشايند خيلی که آيد می خوشی يک موضوع اين از و آورده در روانشناختی نياز صورت به و شده هويت هم او با ذهنی می و آيد نمی حضور از آيد می آفل چيز از که انرژی هر که کنيم نگاه بهش محتاطانه را اين ولی شود می ديده آنطوری و خوب

.باشد زهرناک تواند

هم را اينها. بکند توجه خودش به بايد کسی هر که خواهد می آميزی تامل مديريت يک شخصی زندگی در کار اين بنابراين پس .خوانيم می اين برای

هوا رسنهای و دام بدين تا

جدا نامردان ز گردد تو مرد

.بشود جدا نامردان از تو مرد نفس خواسته يعنی نفس هوای طنابهای و بندم می من که دامی اين به تا گويد می شيطان

از که ازلی عهد به که ست انسانی) مرد يا زن(مرد رود، می ذهن به و کند نمی وفا ازلی عهد به که ست انسانی نامردان اينجا در که گرچه بهرحال نيست، او جنس از و آفل است ذهن در که چيزی هر شود می متوجه موقعی يک و کند می وفا زندگی جنس .شود می چی ببينم حاال بکنم تامل بايد من موضوع اين روی ولی کرده تسخير را ما هم خيلی و خواهد می ما دل و هست غريزه

Page 34: برنامه گنج حضور 616

.کند باز را آن نتواند براحتی آدم اين که بده من به نفسی هوای يک بده، دامی يک من به گويد می خالصه

تخت سلطان ای خواهم ديگر دام

سخت ساز حيلت و مردانداز دام

.نبود بد.. اينها و پرداخت پيش و بيعانه بعنوان اينها بودند، خوب دادی که اينهايی

آدم اين که باشد حيله پراز و باشد انداز مرد بايد دام اين که خواهم می ديگر تله يک ولی جهان اين سلطان تخت، سلطان خدا ای هم نبايد باور با بدهد، پز نبايد که شود می متوجه بشود، هويت هم نبايد پول با مثال که شود می متوجه باالخره. بکند کشف نتواند

.نشود متوجه هی باشد حيله خيلی توش که! بده ديگر چيز يک کنم؟ کار چه شد متوجه بشود، هويت

.کند می مجاب را خدا دارد بزنم، گولش خواهم می باشد فريبنده

نهاد او پيش آورد چنگ و خمر

شاد نيم شد بدان زد خنده نيم

و زد لبخندی يک شيطان آيد، می خوشش آدم اين بزن ساز و بخورد بده را شراب اين گفت و ويسکی انگوری شراب آورد شراب کند شناسايی تواند می شناسد می را اين شناسم می من که آدمی اين خورد نمی بدرد اينهم گفت نشد راضی کامال يعنی شد شاد نيم شراب کنيم فرض مورد اين در حاال آيد می بيرون از که شرابی هر شراب اين است ممکن حاال کنم کار چه نخورد شراب اگر و

فضای آن که است موقعی يک است، بد موسيقی گويد نمی موالنا آيد، می خوشش موسيقی از شود می مست وقتی و انگوری .هستيم خدا موسيقی همه ما ست، کيهانی موسيقی زندگی تمام اصال زند می موسيقی حضور

بشود بخورد بده برد، می نباتی هوشياری به و آورد می پايين را هوشياری که شرابی با و زند می ذهنی من که موسيقی ولی .کن اش بيهوش هم چنگ اين با پايين بيايد هوشياريش درخت،

.نشد راضی شيطان بازهم

کرد پيغام ازل اضالل سوی

گرد فتنه بحر قعر از برآر: که

کنندگی گمراه خاصيت گويد می دارد هدايت خاصيت خدا که همانطور خدا، کنندگی گمراه خاصيت يعنی ازل اضالل بنابراين پس در ما داده، ذهنی من در که همينطور بدهد ما به را ها داشتنی تعلق و چيزها عقل و بچسباند چيزها به را ما تواند می دارد، هم

. شديم گمراه ذهنی من

ازلی، نيروی خدايا يعنی ازل گمراهی، يعنی اضالل پس

را سالح بهترين) آرامش زدن بهم و حيله آشوب( فتنه دريای قعر از برو تو که فرستاد پيغام خدا انبار يعنی ازل اضالل سوی .شيطان اين به بده بياور بردار بزند گول را انسان تواند می که ابزاری بهترين بيا، بردار

است موسی بندگانت از يکی نی

بست گرد از او بحر، در ها پرده

دريای از پيروانش و موسی بطوريکه و کردی شاهکار ديگر آنجا فرستادی موسی به را هدايتت ابزار بهترين آمدی تو گويد می و کرد، باز را راه و کشيد را افسارش طرف هر اينکه مثل درست گويد می دارد االن و شد، باز سرخ دريای اين گذشتند سرخ

.باشد فتنه پر ذهن دريای همين تواند می سرخ دريای اين

Page 35: برنامه گنج حضور 616

می را ماه که شود می هوشيار چنان خدا و حضور هديت با که انسانی کرديم، می صحبت ماه شدن شکافته با رابطه در امروز و خواهد می که انسانی برای کنند می باز را راه و کشند می افسار آينده و گذشته بطوريکه شکافد، می را ذهن دريای اين و شکافد

.کنند ايستادگی مقابلش در توانند نمی ذهن های فتنه و زمان و بشود رد دريا اين از

بود، هدايتت اوج آن. بکن من برای را عکسش حاال! کردی موسی برای را کاری همچنين که هست يادت تو گويد می شيطان هدايت، جهت در بود بينهايتی يک آن کردی، هدايت را رسول حضرت و موسی آنجا حاال گفتيم می که القمر شق به راجع امروز

.بياور را مهمی چيز يک يعنی. بکن شيطان من حق در را لطف اين عکسش در بينهايت حاال

واکشيد را عنان سو هر از آب

برجهيد غباری دريا تک از

نيامد و عقب کشيد را اسبش دهنه را عنان سو هر از آب گذشت موسی که هست يادت

برود گذشته که ندهيد ذهن به را زندگی نيروی يعنی نشويد گذشته شما و عقب بکشند آينده و گذشته لحظه اين در اينکه مثل درست در اين. است ماندن بيدار و شدن بيدار معادل اين بمانی، آنجا و عقب بيايی ناظر حضور بصورت لحظه يک چی؟ يعنی آينده به

من، بدست بده بينهايت سطح در هم هدايتت عدم فتنه تو بيا ديديم را تو هدايت بگويد خواهد می شيطان حاال. است هدايتش مورد .بکنم منحرف را آدم خواهم می

يعنی آمد، بيرون غبار دريا ته از و گذشت دريا اين از موسی خالصه و معلوم پس کرد، مشکلی کار کرد ممکنی غير کار واقعا اوج اين و کشند بر عنان آينده و گذشته و بشکافيم را ماه و بشکافيم را ذهن آب اين توانيم می ما او هدايت اثر در که شود می

.ننشسته بيکار هم شيطان که دانيم می هم حال عين در داريم، نظر هدايتش به ما که اوست هدايت

کار بکند هويت هم چيزها با بکشد جهان اين به را انسان خواهد می کند می زندگی ذهنها در که جهان در شدگی هويت هم نيروی .است شيطان

.کنم جدا نامرد از را مردها من تا کن کمک کنم می کار تو برای که هم من گويد می خدا به دارد شيطان البته

نمود او فا زنان خوبی چونکه

فزود می مردان صبر و عقل ز که

فتاد اندر رقص به انگشتک زد پس

مراد در رسيدم زوتر، بده که

توانستند نمی مردان يعنی بود، بيشتر مردان صبر و عقل از که داد نشان شيطان به يعنی داد نشان او به را زنان زيبايی وقتی .بگيرند را خودشان جلوی صبر و عقل بوسيلۀ

مراد در اينکه برای بده زودتر که دادی من به خواستم می که آن هان گفت رقصيدن به کرد شروع و زد بشکن شيطان پس مراد در رسيدم زوتر، بده که/فتاد اندر رقص به انگشتک زد پس. خواستم می که هست همان اين ام، رسيده

می بيدار اش موقع به زن چه مرد چه انسان در جنسی غريزه نيروی که گرچه بگويد خواهد می موالنا که بينيد می اين بنابر پس گيرد، می قرار موضوع اين با شدگی هويت هم تلۀ در خبر بی انسان انسان، بعد چهار در چيزها بقيه شدن شکوفا مثل ولی شود،

.زند می بشکن شيطان بطوريکه

دام اين تو طبيعی بطور انسان اين بکشم زحمت من اصال نيست الزم گويد می دهد می توضيح هم ديگر بيت چند در اينکه برای .دادی من به خواستم می من آنکه گفت. افتد می

خدا به شدن زنده ما برای يا بکنيم محروم را خودمان ما اينکه يا است بد جنسی غريزه اين که نيست اين معنيش صحبتها اين دراز سر قصه اين گفتم که همانطور. نيست اينها از هيچکدام سرکوب يا محروميت يا خاصيت اين ترک يا دادن دست از معادل

.دارد

Page 36: برنامه گنج حضور 616

در رو بدون کنيد می بزرگ را فرزندانتان داريد و هستيد مادر و پدر شما اگر که کند می زنده شما در را استنباط اين حداقل کنيم نمی صحبت مان خانواده در غريزه اين مورد در ما که نيست اينطوری باشيد، فکرش در و کنيد توجه موضوع اين به واسی

چرا؟. داريم ای وظيفه خانواده در مربی بعنوان ماهم ولی اينها درسته. داند می خودش هرکسی چيه، حرفها اين اصال زشت و بد نشود، هويت هم باهاش و جوان نو بعنوان باشد، گرفته ياد بايد چيزهايی موضوع اين ادارۀ در برسد حضور به خواهد می کی هر

ذهن در که روانشناختی نياز هر آيد، می در روانشناختی نياز يک به که آيد می در حرص صورت به بشود هويت هم اگر چون حسرتمان چشم. شويم نمی سير ازش ما کرد تثبت را خودش ما اصال ما و ذهنيه چيز اين که دانيم نمی ماند، می دنبالش دائما

درآوردن ذهن به و موضوع اين تحريک و هست، محدود نياز يک باشد اگر نياز يک اين باشيم، نداشته سنی يک در اين به نيازی اگر ، کردم بيشتری زندگی بکنم را کار اين بيشتر چه هر و نکردم زندگی من نباشد اين اگر که کردن وصل آن به را زندگی و

.نيست اينها. کردم زندگی کمتر بکنم را کار اين کمتر

پرخمار چشمهای آن بديد چون

قرار بی را خرد و عقل کند که

برای افتاده رقص به زده بشکن گفتيم، که هست همين جزاش شرط اينها البته که گويد می مطلب تا چند حاال گويد می شيطان از و .کند می فرق چه درسته هم آنوری ولی است زن مقابل در مرد صحبت حاال مست، چشمهای اين ديد اينکه

کند می قرار بی را خرد و عقل ديد که را مست چشمهای اين

دلبران آن عارض صفای وآن

آن بر دل اين سپند چون بسوزد که

گرفت را جلويش شود نمی سوزد می اسپند مثل افتند می دام به وقتی انسانها دل که را زيبارويان آن) صورت( عارض زيبايی و

عقيق چون لب و ابرو و خال و رو

رقيق پرده از تافت حق گوييا

.تابد می دارد نازک پردۀ يک از خداوند اينکه مثل خوشگل عقيقی قرمز لبهای و ابرو و خال و رو گويد می

می پرده اين از خداوند که نکنيد فکر شما ولی برد می را ما دل گرچه تابد نمی پرده اين از خداوند نه، بگويد خواهد می موالنا آيد، می بيرون جهان از که انرژی هر اينکه برای گويد می را اين هم بار دو تابد،

.نيست خدا تابش انرژی اين کند می دريافت »من« يک و آيد می »من« يک از که انرژی هر

انرژی بصورت اول از که را انرژی تابش اين شما بگويد خواهد می موالنا و آيد می حضور از آيد می شما درون از خدا تابش .گذارد می فرق خداييت و خدايی انرژی تابش با کرده، تعريف بيهوده زهرناک

من نه و دارم ای توصيه من نه وجه هيج به بگيرد قرار تفسير سوء و استفاده سوء مورد است ممکن بسيار بسيار صحبتها اين .گويد می چی موالنا ببينيم خوانيم می داريم فقط کرد بايد چيکار يا بد جنسی غريزی نيروی گويم می من نه و کنم می نصيحتی

سبک برجست و غنج آن او ديد

تنک پردهٴ از حق تجلی چون

من که شيطان نماينده عنوان به ما شود می معلوم پس بيند، می هم ذهنی من بيند می شيطان وقتی ديد، شيطان ، نازک يعنی تنک است ممکن سبک برجست سبک، برجست کرشمه، و نازک يعنی غنج. ببينيم توانيم می چی باشد ما شدگی هويت هم باشد ما ذهنی

.شد متوجه شيطان گويد می.باشد ساده شدگی هويت هم تواند می يا دلبران اين موزون حرکت

انسان، يک به بدهيم جلوه زيبا را پول مثال بايد ما اصال که

«بشو، هويت هم اين با بيا خانم يا آقا»

Page 37: برنامه گنج حضور 616

ندارم الزم پول زياد من آقا -

«بشو هويت هم بيا است خوب پول.. وآ»

نيست خوب من برای نه-

بخود خود اين بکنم نبايد زيادی کار اصال من هی: گويد می شيطان کند می بروز انسان در طبيعی بصورت که مورد اين ولی هم را زندگی شده هم هويت هم شده، هويت هم آن با اين ببندم را چشمهايش بمالم شيره را سرش همچون ذره يک رود می دارد

. کردم را کارم هم من خوب گشت، خواهد اين حوش و حول دارد عمر تا و کند می وصل اين به

می را موالنا اندازد، می را دردهايش شود، می رها باور از شود، می رها پول از بشود؟ رها خواهد می جوری چه اين از حاال نرود آينده و گذشته به و بشناسد تواند می را روانشناختی باشد،زمان کالغ نبايد باشد، طاووس نبايد شود می متوجه فورا خواند

آيد می محور اين حول سالگی 15 ،14 سن در باشد آگاه هيچ اينکه بدون اما ، نيست آينده در زندگی که بفهمد تواند می را اين .ديگر چی بهتر اين از چاه، اين تو افتد می آيد می طبيعی بطور

يکی خواهد می شيطان که آسانه کار اينکه يا باشد دلبران به مربوط تواند می سبک برجست پس سبک، برجست و غنج آن او ديد فکر بشود هويت هم خواهد می اين با شخص اين اينکه برای نازک، پردۀ از خدا تجلی بصورت اين اما چيزی، به کند وصل را که را ابزاری آن که افتاده رقص به و زده بشکن شيطان که است دليل همين به پس تابد، می نازک پردۀ پشت از دارد خدا کند می

آوردم بدست خواستم می آدم انداختن تله به برای

هم من از. بکند را خودش برداشت کسی هر بکنيد، تامل بخوانيد بار چند شما خواندم شما برای سادگی اين به را قصه اين خوب توضيحش در دهد می توضيح و کند می قران آيه چند به اشاره که هست موالنا در بحث اين دنبال خواستيد اگر نکنيد سئوالی هيچ

گويد، می را همين بخوانم برايتان بعدها شايد که

دارد پرده اين پشت از خدا اينکه مثل آيد می ما از کدام هر برای آيد می ذهنی من نظر به آيد می نظر به که درسته گويد می کند، می تجلی

پس نبوده حق تجلی آن پس کند، نگاه بهش آيد نمی دلش آدم که شود می پير آنقدر برد می دل زيبا انسان اين که مدتی از پس ولی .دارد وا افسوس به را ما تواند می کند تلف را ما وقت تواند می ولی خورديم، فريب ما پس بوده، آفل اينهم

خوب ، ميرم می تنهايی از شدم بيچاره شدم، بدبخت شود می قيامت نکنم پيدا را کسی مثال اگر من که گويند می انسانها از خيلی .گذشت من کنار از زندگی و نکردم زندگی من پس شود می چی غريزه اين موضوع

چی، هر حاال که است اين نشانگر غلطه، گويد، می را موضوع اين فعال موالنا که موضوعی هر به زندگی کردن بند خالصه شدی، هويت هم باهاش شما

.کنيد می اشتباه داريد ، نکردم زندگی من نباشد اين اگر گوييد می که هست جهان در چيزی شما، اگر

می بند کنيد می وابسته را زندگی داريد شما و است کامل لحظه همين زندگی شماست، خداييت زندگی شماست، درون در زندگی .است شيطان کار و. است غلط و است شدگی هويت هم اعتياد اين و شماست از بيرون که چيزی به کنيد می مقيد و کنيد

در موقع به اين حوش و حول بايد زيادی تامل و مديريت که است اين معنيش و گرفته را اين خدا از زده چانه اينهمه شيطان است سختی کار خودش اين که بگيرد صورت ها خانواده

که است ممکن جوان يک اصال نشود، توهين کسی به که خواهد می نرم صحبت برخورد، راه و تامل و ريزی برنامه مطالعه، .بکند دعوا و اعتراض است ممکن ندهد، گوش اصال

می بد شما با کند می ستيزه کند می اعتراض نکن، را اين گوييد می شما ديگر، چيز هر حاال شده هويت هم چيزی با که انسانی .رنجد می کند می ايجاد کينه شود، می شما دشمن شود،

.نيست هم ها سادگی اين به موضوع اين پس

Page 38: برنامه گنج حضور 616

.هست برنامه اين در بنده مسئوليت همين کافيست، همين و موالنا گفتار به شد جلب تان توجه شما صحبتها اين با ولی

Page 39: برنامه گنج حضور 616