47
1

11 Minute (farsi)

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: 11 Minute (farsi)

1

Page 2: 11 Minute (farsi)

2

مقدمه

تقدیمی

به غاری در لردس ِ فرانسه . کتاب را بنویسم درست قبل از آن که قسمت های پایانی این2002 می سال 29در روز

": داخل سالن، یک مرد حدود هفتاد ساله به من گفت. های آنجا پر کنم رفتم تا چند بطری از آب معجزه آسای چشمه

همسر و نوه مرد من را در آغوش گرفت و من را به. من گفتم که خود او هستم. "ائولو کوئیلو هستیدپ شما خیلی شبیه

کتاب های ": گونه خاتمه داد که او در مورد اهمیت کتاب های من در زندگی اش صحبت کرد و این. اش معرفی کرد

در حال حاضر، اما . ب من رو خوشنود می کنندشنوم و آن ها اغل من این کلمات را اغلب می. "شما مرا به فکر انداختند

با موضوغی سخت و شوکه کننده بر خورد خواهد "یازده دقیقه"می دانم رمان جدید من من خیلی ترسیده ام چون

می کند، و اسم او را برگشتم و از او پرسیدم کجا زندگی من داخل چشمه رفتم و بطری هایم را پر کردم، دوباره .کرد

وظیفه ای نسبت به تو، همسرت، نوه ات، و خودم ماین کتاب تقدیم به تو می شود، موریس گریولین، منیادداشت کرد

. مرا نگران می کنند، نه فقط چیزهایی که دیگران دوست دارند تا بشنوند دارم تا در مورد چیزهایی صحبت کنم که

اما برای یک .ت های زندگی رو به رو می کنندما را به فکر وادار می کنند، بعضی ها ما را با واقعی بعضی کتاب ها

صحبت کند نویسنده ی یک کتاب مهم تر از هر چیزی این است که در کتابش با صداقت

×××××××××××××××××××××××××××××

ریاکاراست، یک کوزه مرمرین از مرهم به آنجا زنی در شهر بود، یک گناهکار؛ وقتی او فهمید که مسیح در خانه ی یک

گریه، پاهای مسیح را با اشک های خود خیس کرد و آنها را با موهای خود پشت پاهای مسیح ایستاد ، در حالبرداو

دید، با خودش او را بوسید و بر آنها روغن مالیدوقتی ریاکار که با مسیح شرط بسته بود این صحنه را خشک کرد، پاهای

میشدو مسیح به او "طرف یک زن گناهکار است رفتار و آنکه ازاگر این مرد واقعا پیامبر بود، متوجه معنی این":گفت

یکی آن که یک صد شاهی به او . بگویمیک قرض دهنده دو بدهکار داشت پاسخ داد، شمعون، می خواهم چیزی به تو

بیشتر را کدام یک او. وقتی آنها پول نداشتند که قرض او را پس دهند، او هر دو را بخشید. پنجاه مدیون بود و دیگری

تو ": و مسیح به او گفت. "بود من فرض می کنم آن کسی که بیشتر بدهکار": دوست خواهند داشت؟شمعون پاسخ داد

این زن را می بینی؟ تو به من هیچ آبی ندادی : شمعون گفت مسیح به سمت زن برگشت و به"درست قضاوت کرده ای

Page 3: 11 Minute (farsi)

3

از اما او: خود شست، و با موهایش خشک کردتو به من بوسه ای ندادیزن پاهای مرا با اشک تا پاهایم را بشویم، اما این

نمالیدی اما او این کار را کردبه این دلیل تو بر سر من روغن. زمانی که من آمده ام بوسیدن پاهای مرا متوقف نکرده است

تری استاما برای عشق کم، بخشایش کم. خاطر عشق زیادش به تو می گویم که گناهان او بخشیده شد به

37-47: 7لوقا

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

فصل اول

قصه یکی بود یکی نبود جملهء آغازین بهترین! صبر کنید... فاحشه ای بود به اسم ماریا که یکی بود یکی نبود، روزگاری

کتابم را با چنین تناقض توانمبه نظر شما من چطور می! های بچه ها است و فاحشه کلمه ای برای آدم بزرگ ها

زندگی مان یک پامان در عرش افسانه ها است و یک پامان آشکاری آغاز کنم؟ اما مگر نه اینکه ما آدم ها در تمام لحظات

هم که شده همان طور هم داستان را شروع کنیم؛ روزی روزگاری فاحشه ای زندگی می در اعماق، بگذارید برای یک بار

نوجوانی آرزو کرده بود که مرد ریا مثل همهء فاحشه ها، او هم معصوم و بی گناه به دنیا آمده بود و بعدتر درنام ما کرد به

تیپ، باهوش که با او در لباس سفید عروس ازدواج کند، دو تا بچه رویایی زندگی اش را مالقات کند، مردی پولدار، خوش

. شود ر خانه ای زیبا زندگی کند که از پنجره هایش دریا دیده میبزرگ شدند معروف شوند، و د داشته باشند، که وقتی

برزیل زندگی می کردند که فقط یک پدر ماریا یک فروشندهء دوره گرد بود و مادرش یک خیاط؛ آنها در شهری در مرکز

ش بی خبر بیاید داشت باالخره یک روز شاهزادهء جذاب و دلربای سینما داشت، یک کاباره و یک بانک؛ ماریا همیشه آرزو

روزهایی که ماریا و آنها، دوتایی با هم از آنجا بروند، آنوقت می توانستند با هم دنیا را فتح کنند و بند از پای او بگشاید

در . بافی؛ او اولین بار وقتی یازده سالش بود عاشق شد منتظر شاهزادهء دلربایش بود تنها کارش خیال پردازی بود و رویا

پسری که در همسایگی شان بود در همان شیفت . بود که تنها نیست و همسفری دارد مدرسه، متوجه شدهمسیر خانه تا

Page 4: 11 Minute (farsi)

4

ماریا ملتفت شد آنها هیچوقت با هم حرف نمی زدند، حتی یک کلمه؛ اما کم کم. خواند و به مدرسه می رفت درس می

ی برگشتن؛ تشنگی و خستگی، وقتی که ها بهترین اوقات روزش لحظاتی است که دارد به مدرسه می رود، حتی لحظه

رفت و ماریا تمام سعی اش را می کرد که پا به پای او سریع قدم خورشید داشت غروب می کرد و پسر تند تند راه می

اش تلویزیون ماهها و ماهها پشت هم تکرار می شد، ماریا که از درس خواندن متنفر بود و تنها تفریح بردارد این ماجرا

برخالف دخترهای همسن اش مشتاقانه در انتظار او. رد به آرزو کردن برای اینکه آن روزها زودتر بگذرندبود شروع ک

کند تر از آن چیزی که باید . هفته ها به نظرش کند و غمگین می گذشتند رفتن به مدرسه می ماند، برای همین آخر

دارد، اینکه او ید که بلندی روزها دلیل ساده ایاو فهم. بگذرد مثل کندی ساعت ها برای آدم بزرگ ها برای یک بچه

بعد فکر کرد چه لذتی دارد . فکر و خیال او دقیقه با کسی که دوستش دارد سپری می کند و هزاران ساعت با10فقط

هم شد یک روز صبح، در راه مدرسه، پسر نزدیک آمد و پرسید می شود یک و همین...اگر روزی بتواند با او صحبت کند

بود به خاطر راستش را بخواهید خیلی از این نزدیک شدن بی مقدمه برآشفته شده. ماریا جوابی نداد د به من بدهی؟مدا

وحشت کرده بود که نکند . طرفش می آید همین قدم هایش را تندتر کرد، خیلی ترسیده بود وقتی دیده بود او دارد به

ی مانده، که چقدر در رویاهایش دست پسر را گرفته و با او راه منتظرش م پسر بفهمد که او دوستش دارد، که مشتاقانه

است و ستاره های و آن راه را با هم ادامه داده اند، تا آخرش، تا جایی که مردم می گفتند یک شهر بزرگ مدرسه را رفته

ز اصال حواسش به برای انجام دادن باقی رو سینما و تلویزیون، با کلی ماشین و سینما و کلی کارهای جالب و بامزه

که صبح ازش سر زده بود عذاب می کشید، اما در عین حال چیزی درسهایش نبود و همه اش از رفتار احمقانه ای

. صحبت دانست پسر هم تمام این مدت به فکر او بوده و مداد تنها بهانه ای بوده برای شروع تسالیش می داد، اینکه می

دفعهء بعد ماند و تمام آن شب، و منتظر. بود جلو خودش در جیبش مداد داشتاز آنجا مطمئن بود که وقتی پسر آمده

می زد مرور کرد تا وقتی که باالخره راه شروع کردن قصه ای را شب های بعدش، با خودش حرف هایی را که باید به پسر

وجود نداشت، فتند دفعهء بعدیاما با اینکه آنها باز هم در کنار هم به مدرسه می ر.تمام نمی شد پیدا کرد که هیچ وقت

قدم جلو می رفت و سایر اوقات هم بعضی وقت ها ماریا در حالیکه توی دست راستش یک مداد نگه داشته بود چند

پسر حتی یک کلمهء دیگر با او حرف . پشت سر او راه می رفت ساکت، در حالیکه داشت با عشق پسر را تماشا می کرد،

خر سال تحصیلی خودش را با نگاه کردن و دوست داشتن او در سکوت راضی کند در طولآ نزد و ماریا مجبور بود تا

. که روی پاهایش ریخته بود تعطیالت تمام نشدنی تابستان، یک روز صبح که ماریا از خواب بیدار شد متوجه خونی شد

عشق بزرگ زندگی اش بوده، این بنویسد و به بگوید که او فکر کرد دارد می میرد و تصمیم گرفت که نامه ای برای پسر

Page 5: 11 Minute (farsi)

5

آنجا بی شک گرگ درنده ای یا یکی از هیوالهایی که همیشه اهالی روستا را به وحشت می را بگوید و به بیشه برود و در

او را می کشتند و هیچ انداختند و یا حتی معشوقهء کشیشی که پس از نفرین تبدیل به قاطری سرگردان در شب شده

با ناپدید شدنش بهتر می توانستند کنار بیĤیند تا مادر و پدرش هم. د که واقعا بر او چه گذشتهکس هم خبردار نمی ش

فقراست ته دلشان باقی می ماند که دخترشان توسط ثروتمندی نازا دزدیده اینطور همیشه امیدی که مختص. مردنش

فراموش ق زندگیش هم هیچ گاه او راخوشبخت و پولدار به پیششان بازخواهد گشت، و اینگونه عش شده و در آینده

سعی نکرد سر صحبت را با او باز کند نخواهد کرد، در حالیکه هر روز خودش را لعنت خواهد فرستاد که چرا هرگز دوباره

مادرش به اتاق آمد و با دیدن لکه های خون لبخندی زد و گفت ماریا هیچ وقت آن نامه را ننوشت، چون همان موقع

پس ماریا از ارتباط بین آن لکه های خون و یک خانم جوان شدن حیرت زده بود، اما مادرش از انم جوانیحاال تو یک خ:

چهار یا پنج روز در ماه دادن توضیح قانع کننده تری برنمی آمد، فقط گفت که خیلی عادی است و از این به بعد

ماریا از . وی عروسک اش بین پاهایش بپوشدکوچول اینطوری می شود و او باید اینجور وقت ها یک چیزی مثل بالش

لوله استفاده می کنند که خون تمام شلوارشان را نگیرد؟ اما پاسخ شنید که فقط مادرش پرسید که آیا مرد ها ازیک نوع

. غیبت و نبودن پسر نه اینطوری می شوند ماریا به خدا شکایت کرد، باالخره به قاعده شدن عادت کرد ولی به خانم ها

کرده بود، از چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری م خودش را سرزنش می کرد که چرا آنطور احمقانه از پسر فرارمدا

تحصیلی جدید شروع شود او به تنها کلیسای شهر رفت و رو به تمثال سن روز قبل از اینکه سال... دوستش داشت

مادرش برای کند روز بعد، ماریا بهترین لباسش را کهکه خود پیشقدم بشود وسر صحبت را با پسر باز آنتونی قسم خورد

اما . که تعطیالت باالخره تمام شده بود آن روز بخصوص دوخته بود پوشید و به سمت مدرسه راه افتاد، خدا را شکر کرد

ه بعضی از یکی همراه با زجر سپری می شدند اما از پسر خبری نبود تا اینک اثری از پسر نبود، تمام روزهای آن هفته یکی

که واقعا بعضی رفته یه جای دور آنوقت، ماریا فهمید: یک نفر گفت !به او گفتند که پسرک از شهر رفته همکالسیهایش

! یه جای خیلی دور: که به آن می گویند چیزها برای همیشه از دست می روند، او همچنین یاد گرفت جایی وجود دارد

او ... کوچک؛ و اینکه آدم های دوست داشتنی و جذاب همیشه می روند او خیلیفهمید که دنیا خیلی پهناور است و شهر

خیابان های این جوری بود که او یک روز نگاهی به. آنجا را ترک کند، اما هنوز خیلی جوان بود هم دلش می خواست

پسرک، زانو زد و جمعه پس از رفتن نهمین... خسته کنندهء شهرش کرد و تصمیم گرفت روزی رد پسرک را دنبال کند

برای مدتی بسیار غمگین بود و بیهوده سعی می کرد ردی از پسرک از مریم مقدس خواست که او را از آنجا ببرد ماریا

Page 6: 11 Minute (farsi)

6

بزرگ است، ماریا کم کم متوجه شد دنیا خیلی. نمی دانست که پدر و مادر او به کجا رفته بودند پیدا کند، اما هیچ کس

ها توجهی نمی کند مقدس که در بهشتی دور سکنی گزیده به دعای بچهعشق خیلی خطرناک است و مریم

پایان فصل اول

فصل دوم

در همان زمان، شروع به.ی پورنو اش را خواند در مدرسه اولین مجله. ریاضی یاد گرفت او جغرافی و. سه سال گذشت

چیزهای جدید و دست اول که برای تجربه کردننوشتن یادداشت های روزانه در مورد زندگی کسالت بار خود و تمایلش

اما از آن جا که . عمامه، زنان زیبا که پوشیده از جواهرات هستند مردها با در مدرسه به او گفته بودند کرد؛ اقیانوس، برف،

رویاهای غیر ممکن خود زندگی کند، به خصوص اگر مادرش یک خیاط باشد و پدرش به ندرت هیچ کس نمی تواند در

او به . گذرد داشته باشد نچه در اطرافش میٱخانه پیدا شود، او به زودی تشخیص داد که باید توجه بیشتری به رد

به دنبال کسی می گشت که بتواند رویاهایش را با او تحصیل پرداخت تا بتواند در زندگی موفق شود و در همان زمان

شداو اشتباه بچگی اش را ) 1(ر دسته های هفته ی مقدس عاشق پسری شد که د وقتی او پانزده ساله شد،.شریک شود

اول، او متوجه شد اما مثل دفعه.و شروع کردند به سینما و جشن رفتن. آنها با هم راه رفتند و دوست شدند :تکرار نکرد

شدت او برای دوست پسرش به . عشق می ورزید که به پسر در حالی که غایب بود بیشتر از هنگامی که او حضور داشت

درباره آنچه که آنها در دیدار بعدی در باره اش حرف خواهند زد می پرداخت دلتنگ می شد، ساعت ها به خیال پردازی

درست انجام داده است را سعی می کرد تا کارهایی که اشتباه یا.از لحظاتی که با هم بودند را به خاطر می آورد و هر ثانیه

نگاه کند، که اجازه داد بود یک عالقه ی شدید ل یک بانوی جوان باتجربهاو دوست داشت به خودش مث. تشخیص دهد

او تصمیم گرفته بود با تمام قدرت برای این مرد و. این مسائله باعث می شد آشنا بود فهم او را از بین ببرد و با دردی که

Page 7: 11 Minute (farsi)

7

تصمیم گرفت با مادرش حرف بزند که وا.ی کنار دریا بود فکر می کرد او مرد ازدواج و بچه و خانه. ازدواج با او بجنگد

تو وقتی با پدرم ازدواج کردی که شانزده ساله "هستی، عزیز من اما تو هنوز خیلی جوان": جدی به او گفت"خیلی

همه در آن زمان": به او توضیح ندهد که ازدواج آنها به خاطر بارداری ناخواسته اش بوده مادرش ترجیج داد که"بودی

و سعی کرد که بحث را خاتمه دهد"چیز فرق می کرد

××××

ماریا از او پرسید آیا عالقه ای به . کمی صحبت کردند. قدم زدن به حومه شهر رفتند روز بعد، ماریا و دوست پسرش برای

همانگونه که آن لحظه را !ی او کردن دارد اما به جای جواب او ماریا را در آغوش گرفت و او را بوسیداولین بوسه سفر

پرواز، غروب آفتاب، منطقه ای نیمه خشک زیبا و پرنده های ماهی خوار در حال-در منظره ای زیبا! ل می کردخیا

ماریا تظاهر کرد که خودش را عقب می کشد، اما بعد او را در آغوش کشید و .وسیع، صدای موسیقی از دور دست ها

خشونت به لبهای او لب هایش را با کمی: بود تکرار کرددر درفیلم های سینما و تلویزیون و مجله ها دیده چیزهایی که

او احساس می کرد . ریتمیک و نیمی دیوانه وار نیمی. مالید، در حالی که سرش را به این طرف و آن طرف تکان می داد

تو نمی خواهی؟: کندپسر ناگهان بوسیدن او را متوقف کرد و پرسید که دندان های پسر را با زبان خود لمس می

اما یک زن نباید خودش را این گونه آشکار . می خواست؟ مطمئنن او هم می خواست او چه جوابی باید می داد؟آیا او هم

که او ممکن است به ی خود، و گرنه او بقیه عمر خود را به شک کردن خواهد گذراند خصوص نه به همسر آینده کند، به

این بار با اشتیاق . او را دوباره بوس کرد ت که جواب ندهدپسراو تصمیم گرف. هر چیزی به همین راحتی بله بگوید

ترسید که بپرسد آن اما او می.ماریا فهمید چیز اشتباهی اتفاق افتاده است دوباره ایستاد،با صورت قرمز، و.کمتری

کلمات فاده ازو آنها به شهر برگشتند،مثل آن که هیچ اتفاقی نیافتاده استĤن شب، با است او دست پسر را گرفت. چیست

معتقد بود چیز مهمی اتفاق چون مطمئن بود که کسی دیگر هم آن دفترچه را می خواند، و چون-سخت و نامتداول

نوشت در دفترچه ی خاطراتش-افتاده

. بینیم و عاشق می شویم، احساس می کنیم که همه ی دنیا با ما است وقتی ما کسی را می

ولی اگر چیز اشتباهی . وقتی خورشید غروب می کردرا حس کردم ، من امروز این اتفاق

هیچ موسیقی از راه دور، نه ! هیچ مرغ ماهی خواری! باقی نمی ماند اتفاق بیافتد، هیچ چیزی

Page 8: 11 Minute (farsi)

8

چگونه ممکن است این همه زیبایی در یک آن ناپدید بشوند؟زندگی . او حتی مزه ی لب های

ا را از بهشت به جهنم می رساندبا یک ماجرا در یک ثانیه م.کند خیلی سریع حرکت می

"نامزده"همه ی آنها او را در حالی که با . دخترهایش صحبت کرد روز بعد او با دوست××××

بعد از همه ی اینها، این کافی نیست که یک عشق .دیده بودند آینده اش بیرون می رفت

چه آدم مطلوب و تو باید مطمئن باشی که هر کسی می داند تو بزرگ در زندگی داشته باشی،

داشتند می مردند که بدانند چه اتفاقی افتاده و ماریا، با آنها. خواستنی ای هستی

یکی .قسمت وقتی بود که زبان او دندان های ماریا را لمس کرد خودپسندی، گفت که بهترین

سوال . یک دفعه همه چیز واضح شد""تو دهنت را باز نکردی؟"گفت از دختر ها خندید و

چه فرقی می ""که به او اجازه بدهی زبانش را داخل کند""چه؟ برای""میدی اوپسر، ناا

مردم این جوری همدیگر را بوس می . بتوانی توضیح دهی این چیزی نیست که تو""کند؟

حس ترحم و شادی ِِ انتقام دخترهایی که هرگز با . کردند آنها خندیدند و مسخره اش"کنند

اگرچه روح او . د کرد که اهمیت نمی دهد و او هم خندیدوانمو ماریا. پسری در عشق نبودند

به فیلمی که در سینما دیده بود نفرین می کرد، از آن یاد گرفته در دلش. در حال گریه بود

ببندد، دست هایش را بر سر مرد قرار دهد، و آهسته سرش را به چپ و بود که چشمهایش را

او . ت نکرده بود و مهمترن چیز را نشان نداده بوداو مساله ضروری را رعای اما. راست تکان دهد

چون . من نمی خواستم که یک باره خودم را عرضه کنم(خواهی عالی ساخت یک معذرت

و منتظر فرصت ) حاال تشخیص داده ام که تو عشق زندگی من هستی مطمئن نبودم، اما

حالی که پسر دست روز بعد ندید، در یک جشن در کلوپ محلی، در بعدی شداو پسر را تا سه

Page 9: 11 Minute (farsi)

9

دوستی که از ماریا در مورد بوسه هایشان پرسیده .را نگه داشته بود یکی از دوست های ماریا

تا پایان گفتگویش با دیگر دوستان دخترش . وانمود کرد که اهمیت نمی دهد ماریا دوباره.بود

نگاه های و سعی کرد به . های فیلم ها و بقیه ی پسر های محل تحمل آورد در مورد ستاره

تمام شب . وقتی به خانه رسید، دنیایش به ناگاه فرو ریخت.دوستانش توجه نکند دلسوزانه ی

کرد و هشت ماه تمام زجر کشید تا به این نتیجه رسید که آن عشق مطمئنن برای او را گریه

و به این فکر کرد که برای باقی عمرش یک .نشده بود و او برای عشق ساخته نشده ساخته

شود و بقیه زندگیش را وقف عشقی می کند که صدمه نمی زند و جای زخم هایش میراهبه

در مدرسه، آنها درباره ی مبلغ مذهبی که به آفریقا . عشق برای مسیح-ماند روی قلب نمی

او فکر کرد که این راهی می تواند باشد برای رهایی از وجود گرفته . بود یاد گرفتند سفر کرده

کمک های اولیه را . و نقشه کشید که به یک صومعه وارد شودا. بی فایده اش و

، در کالس های )از معلم ها می گفتند آدم های زیادی در آفریقا می میرند خیلی(فراگرفت

تر کار کرد، و شروع کرد به تصویربافی از خودش به عنوان یک فرد مقدس مذهبی اش سخت

یی می رود که شیرها و ببرها در آن ها ها را نجات می دهد و به جنگل ها مدرن که زندگی

اگر چه در پانزده سالگی او یاد گرفت باید با دهان باز بوس کرد و این که ××××.کرد زندگی

خود: باالتر از هر چیزی باعث آزار می شود، اما او مسئله ی سومی را نیز کشف کرد عشق

را درش بیاید آلت تناسلی اشدر حالی که منتظر بود ما. این مسئله اتفاقی پیش آمد. ارضایی

تا .آمد او وقتی بچه بود این کار را انجام می داد و از این حس خوشش می. لمس می کرد

این که به او اینکه یک روز پدرش او را در حال این عمل دید و به او سیلی محکمی زد، بدون

اد گرفت که ی او هیچ وقت کتک خوردن به آن شدت را فراموش نکرد ولی. توضیح دهد چرا

Page 10: 11 Minute (farsi)

10

را در وسط و از آنجایی که نمی توانست آن. نباید خودش را جلوی بقیه ی مردم لمس کند

خوشایند خیابان انجام دهد و برای خودش اتاقی هم نداشت، همه چیز را درباره ی آن حس

کرده بود و او مادرش دیر. فراموش کردتا آن بعد از ظهر، حدود شش ماه بعد از آن بوسه ها

و از .رفته بود پدرش تازه با یکی از دوستانش بیرون. کاری برای انجام دادن نداشتهیچ

. بدن خودش کرد آنجایی که هیچ چیز جالبی از تلویزیون پخش نمی شد، او شروع به تجسس

که در حال . بکند به این امید که شاید بتواند موی اضافه ای پیدا کند که بیدرنگ آن را

فهمید که نمی تواند او شروع به لمس آن کرد و. هل خود پیدا کردشگفتی یک غده باالی مب

و همه ی بدن او به . داشت احساسات بسیار تحریک کننده و مطبوعی. این کار را متوقف کند

کرد که به بهشتی او حس می. خصوص قسمتی که لمس می کرد سفت و کشیده شده بود

متوجه شد نمی تواند به تا جایی که او. داحساساتش به شدت افزایش می یافتن. وارد می شود

او ناله ای سر داد و اولین . بود همه چیز به سایه زردی تبدیل شده. طور واضح ببیند با بشنود

ارگاسمش را تجربه کرد

ارگاسم!

. بدن او خیس عرق بود. به آسمان و بهشت و دوباره آهسته به زمین برگشتن مثل شناور شدن

چه قدر شگفت ! پس آن سکس بود. شدن و پر انرژی بودن می کردحس راضی اما او کامال

های اورتیک که هر کسی در مورد لذت و خوشی حرف می زد اما به نظر نه شبیه مجله! آور

نیازی هم به مردی نبود که بدن زن را دوست دارد و . شکلک در می آورد می آمد که در درد

او دوباره آن کار را . این کار را با خودش کنداو می توانست. احساسات او ندارد وقتی برای

این بار تصور می کرد که یک ستاره مشهور سینما او را لمس می کند و دوباره به. داد انجام

Page 11: 11 Minute (farsi)

11

درست وقتی می خواست . و احساس کرد حتی انرژی بیشتری دارد. بهشت رفت و برگشت

یا با دوست دخترانش در مورد اینمار.سوم این کار را انجام دهد مادرش به خانه آمد برای بار

موضوع صحبت کرد البته بدون این که به آنها بگوید فقط چند ساعت قبل آن را کشف کرده

اما هیچ. همه ی آنها بجز دو نفر می دانستند او در مورد چه چیزی صحبت می کند. است

که ت ماریا بودو این بار نوب. کدام هیچ وقت جرات نکرده بود که این بحث را پیش بیاورند

را "رازها اقرار به"مثل یک انقالبی، احساس کند که رهبر یک گروه است که بازی مسخره ی

برای کشف کرده است، که شامل این می شد که از هر کسی بپرسد شیوه ی مطلوب او

گرمای خودارضایی چیست؟ او تکنیک های مختلف را یاد گرفت، مثل خوابیدن زیر لحاف در

، )کرد چون یکی از دوستانش او را مطمئن کرد که عرق کردن کمک خواهد( تانشدید تابس

او هنوز نمی دانست اسم آنجا( استفاده کردن از چیزی شبیه غاز برای لمس آنجایش

ماریا فکر کرد این ضروری(، به یک پسر اجازه دادن که این کار را برایش بکند)چیست

از ها در خانه نداشتند اما او به محض دیدن یکیآن( ، استفاده از آب در وان حمام )نیست

کرد به هر حال، وقتی او خود ارضایی را کشف) دوستان ثروتمندش آن را امتحان خواهد کرد

کنار ی زندگی مقدس را برای همیشه و چند تا از پیشنهاد های دوستانش را اجرا کرد، ایده

که سا به این مطلب تاکید می کردخود ارضایی به او لذت بزرگی داده بود، وکلی. گذاشت

:او افسانه های زیادی را از دوست دخترهایش شنیده بود که. سکس بزرگترین گناه است

وجود با. خودارضایی باعث خال می شود،یا می تواند باعث شود که دیوانه یا حتی باردار شود

خصوص داد، بههمه ی این ریسک ها او ال اقل هفته ای یک بار این لذت را به خودش می

بیشتر و چهارشبنه ها که پدرش برای کارت بازی با دوستانش بیرون می رفتدر همین زمان او

Page 12: 11 Minute (farsi)

12

کرد که و بیشتر و بیشتر به این فکر می. بیشتر در رابطه هایش با پسرها متزلزل می شد

دانست چگونه او برای بار سوم و چهارم عاشق شد، او حاال می. محل زندگی اش را ترک کند

آنها اجازه می داد باید ببوسد، و وقتی با دوست پسرهایش تنها بود آنها را لمس می کرد و به

زمانی که او احساس می اما همیشه چیز اشتباهی اتفاق می افتاد و درست. او را لمس کنند

. بگذراند همه چیز تمام می شد کرد انسانی را یافته که می خواهد بقیه ی زندگی اش را با او

ناامیدی، رنج با خود به همراه می از مدتی او به این نتیجه رسید که مردها فقط درد ،بعد

به یک مادر نگاه می کرد که با پسر دو یک بعد از ظهر، وقتی. آورند و کشنده ی زمان هستند

تواند به یک همسر، فرزند و خانه ای با ساله ی خود بازی می کند، فکر کرد او هنوز می

نباید عاشق شود زیرا عشق همه چیز را خراب می ا فکر کند، اما او هرگز دوبارهمنظره ی دری

کند

هفته ی قبل از عید پاک که یاد آورآخرین : هفته ی مقدس (1: (توضیحات فصل دوم

صلیب کشیدن اوست هفته ی زندگی مسیح قبل از به

پایان فصل دوم

Page 13: 11 Minute (farsi)

13

سوم فصل

با . او می افزود او زیبا و زیبا تر می شد و رفتار غمگینانه و مرموزش بر زیبایی. گذشتنوجوانی ماریا و اینگونه دوره ی

و . رفت، و با یکی دیگرـ خیال بافت و زجر کشید وجودی که به خودش قول داده بود دیگر عاشق نشود با یک پسر بیرون

او و دوست پسرش در حال لمس .روی صندلی عقب یک ماشین از دست داد در یکی از همین روزها باکرگی خود را

گروه دوست پسرش خیلی هیجان زده شد و ماریا خسته از این که تنها باکره بین-از حال عادی بیشتر-همدیگر بودند

به حس بهشتی می رساند، نزدیکی برعکس خودارضایی، که او را. دوستانش بود به او اجازه داد که به او نزدیکی کند

هیچ چیز شبیه حس معجزه . پدیدار شود که آن را شست عث شد که یک لکه خون بر دامن اوبرایش دردناک بود و با

اما او ترجیح می داد به ... مرغ ماهی خواری در حال پرواز، غروب خورشید، موسیقی هیچ. آسای اولین بوسه ی او نبود

مسائل فکر نکند این

بار مجبور بود اول پسر را تهدید کند که اگر حاضر دی که هراو برای چند بار دیگر با همان پسر عشق بازی کرد، با وجو

او از پسر مثل وسیله یی برای یاد گیری استفاده . گوید که پسر به او تجاوز کرده به عشق بازی نباشد او به پدرش می

ا ماریا این را ام. داشت همه ی راه ها را امتحان کرد تا دریابد که عشق بازی با یک پسر چه حس لذت بخشی خواهد کرد،

ی مجله ها، برنامه های تلویزیونی، کتاب ها، دوست اما همه. خودارضایی باعث درد کمتر و لذت بیشتری بود. نفهمید

ماریا فکر می کرد باید دارای مشکل . می گفتند که یک مرد ضروری و اصل است دخترهایش، همه چیز، مطلقا همه چیز،

در مورد آن چیز همین او تمرکز بیشتری روی مطالعه کرد و برای مدتی همه چیز راقابل بیانی باشد، برای جنسی ِ غیر

حیرت آور و کشنده که عشق می نامیدنش فراموش کرد

خاطرات ماریا وقتی هفده ساله بود از دفترچه ی:

که االن عاشق بودم، احساس زنده بودن می کردم و می دانم هر چیزی وقتی. هدف من این است که عشق را بفهمم

جالب به نظر برسند اما من را هیجان زده نمی کنند دارم، هر چه قدر هم

دخترهایم را می بینم که زجر زیادی می کشند و نمی خواهم در وضعیت مشابهی دوست: اما عشق چیز وحشتناکی است

. را خوب کنترل کنم نم مرد هابه من و پاکی ام می خندیدند، اما حاال از من می پرسند که من چگونه می توا آنها. باشم

Page 14: 11 Minute (farsi)

14

من به طور ساده اصال : از دردهای بعدش است من می خندم و چیزی نمی گویم؛ چون می دانم که پیشگیری زجرآور تر

تر متوجه می شوم مردها چه قدر موجودات ضعیفی هستند، چه قدر بی هر روز که می گذرد من بیش. عاشق نمی شوم

داده اند، اما من چند تا از پدرهای دوست دخترانم به من پیشنهاد عشق بازی....هستندوغافلگیر کننده ثبات، نا امن

اما حاال فکر می کنم همه ی مردها این طوری اوایل از رفتارشان شوکه می شدم،. همیشه درخواست آنها را رد می کنم

هستند

ر مورد آدم هایی که قلبم را به آنها داده امرا بفهمم، و اگر چه برای من فکر کردن د اگر چه هدف من این است که عشق

عاجز بوده اند، و آنها که جسم مرا زجرآور است، اما متوجه شده ام آنها که قلب مرا لمس کرده اند از برانگیختن جسم من

بودند برانگیختند از لمس قلب من عاجز

××××

. درنگ عاشق او شد ر پیدا کرد، جایی که رئیسش بیساله شد، دبیرستان را تمام کرد و در یک پارچه فروشی کا او نوزده

اگر چه همیشه عشوه . از خودش استفاده شده باشد در آن زمان ماریا می دانست چگونه از مردها استفاده کند، بدون آنکه

.اما هرگز به او اجازه نداد که ماریا را لمس کند گر بود و از قدرت زیبایی خود خبر داشت

جهان چگونه است؟ او دوست دخترانی داشت که هیچ کس در پارتی ها به آنها توجه نمی زنان زشتبرای : قدرت زیبایی

کمترین عشقی که دریافت می کردند اما به طور غیر قابل قبولی آنها برای. کردند و هیچ وقت از آنها درخواست نمی شد

کشیدند و سعی می کردند به چیز مهم تری خلوت خود زجر می وقتی از طرف کسی رد می شدند، در. ارزش قائل بودند

آنها مستقل تر بودند، و به خودشان توجه بیشتری می. برای یک نفر فدا کنند ، فکر کنند به جزاین که همه چیزشان را

کردند، اما در تصور ماریا، دنیای آنها باید غیر قابل تحمل باشد

را به مادرش گوش می داد اما هیچ وقت این حرف اوچه قدر جذاب است، با وجودی که خیلی کم او می دانست که

همیشه در گوشش بود در حالی که از در حالی که این جمله. " عزیز من، زیبایی زیاد پایدار نیست": فراموش نمی کرد

مقدار و این باعث شد که حقوق او به. زیاد نیزاو را نا امید نکند نزدیکی زیاد با رئیسش پرهیز می کرد، سعی می کرد که

با او خواهد ماریا نمی دانست تا کی رئیسش با اندکی امید که روزی با ماریا همبستر خواهد شد(کند زیادی افزایش پیدا

همچنان او به ماریا برای کار اضافی می .(ساخت، اما الاقل در همان موقع ماریا داشت پول خوبی به دست می آورد

برش باشد، شاید می ترسید اگر او شب ها بیرون رود ممکن است دور ورئیسش دوست داشت ماریا همیشه( پرداخت

برای ماریا دو سال تمام با نیرو کار کرد، هر ماه مقداری پول به خانواده اش). پیدا کند عشق بزرگی برای زندگیش

Page 15: 11 Minute (farsi)

15

یاهایش پول جمع اش در شهر رو برای رفتن و گذراندن یک هفته تعطیلی! نگهداری از او می داد، و در آخر، موفق شد

ریو دو ژنیرو :کردند، تصویر روی کارت های پستال کرد، جایی که ستاره های فیلم و تلویزیون زندگی می

دروغ به اوگفت که از آنجا که دارد به او پیشنهاد کرد که با او برود و همه ی هزینه های او را بپردازد، اما ماریا به رئیسش

مادرش تنها به شرطی قبول کرده، که ماریا به خانه ی یکی از عموزاده دنیا می رودبه یکی از خطرناک ترین مکان های

آموزش دیده بود برود هایش که جودو

را بدون اینکه فرد مطمئنی پیدا کنید رها کنید شما نمی توانید مغازه":ماریا گفت ،"....در کنار این آقا"

و این باعث تعجب . شعله ی عشق. ی او چیزی دید که می شناختماریا در چشم ها ." من را آقا صدا نکن": مرد گفت

متفاوتی می چون همیشه فکر می کرد او فقط به سکس با او عالقمند است، ولی چشم هایش چیز کامال ماریا شد،

صمیم ، ماریا ت"خانواده و پول برای خانواده ات من می توانم به توخانه دهم،": گفتند، مثل فکر کردن در مورد آینده

گرفت آتش را تند تر کند

ماریا (دوست دارد واقعا دلش برای شغل تنگ می شود، و همین طور برای همکارانش که کار کردن با آنها را او گفت که

و قول ) جا بگذارد، آیا منظورش از همکار او بود؟ سعی کرد از که از هیچ فرد خاصی اسم نبرد، و رازی را برای رئیسش به

او نمی خواست هیچ کس، به هیچوجه هیچ کس، اولین : اما واقعیت متفاوت بود. باشد کیف پول و آبرویشداد که مواظب

غریبه ها، به پنجره شنا کردن در دریا، حرف زدن با. او می خواست همه کار کند. آزادی مطلق او را خراب کند هفته ی

تا او را به سمت موفقیت و چیزهای خوب ببرد دهی مغازه ها نگاه کردن، و منتظر ماندن برای یک شاهزاده فریبن

خیلی زود به کار " مثل نور می گذره و من "، "از همه ی اینها چه هفته یی است؟ بعد":با یک لبخند اغوا کننده پرسید

گشت برخواهم

ین که ماریا نقشه می کشید به محض ا رئیسش اول پافشاری کرد، اما در نهایت تصمیم او را قبول کرد، و درآن لحظه

بود اما نمی خواست با نشان دادن یک چهره ی زورگو همه چیز را بازگردد از او خواستگاری خواهد کرد، غمگین شده

کند خراب

××××

آن ! کوپاکابانا( در کوپاکابانا اتاقی اجاره کرد مسافرت ماریا با اتوبوس چهل و هشت ساعت طول کشید، در یک هتل ارزان

که خریده بود را برداشت، و با وجود ) 1(حتی کیف هاش را باز کرده باشه، بیکینی و قبل از اینکه) ...ساحل، آن آسمان

زد با ترس به دریا نگاه کرد، و با سختی خودش را به آب. ابری مستقیم به ساحل رفت هوای

Page 16: 11 Minute (farsi)

16

های خروشان، و در آن طرف ها، با موج هیچ کس توجه نمی کرد که این اولین تماس ماریا با اقیانوس بود، با جریان آب

از آب بیرون آمد به زنی نزدیک شد که سعی می کرد ساندویج دست وقتی. اقیانوس اطلس، با ساحل آفریقا وشیرهایش

که یک مرد خوش تیپی که او پرسید آیا می خواهد آن شب را با او بیرون رود، و مرد دیگری که نخورده ای را بفروشد، و

می خواهد د و با ادا و اشاره از ماریا پرسید که آیا آب نارگیلکلمه پرتقالی حرف نمی ز

ناگهان از خودش ناامید . دو مرد غریبه حرف نزد ماریا یک ساندویچ خرید، چون خجالتی تر از آن بود که نه بگوید، اما با

رد؟ هیچ توضیح خوبی چرا انقدر مسخره برخورد می ک می خواهد انجام دهد، شد؛ حاال که فرصت آن را داشت که هر چه

( سردی آب آنجا نشست و منتظر آن شد که خورشید از پشت ابرها بیرون بیاید، هنوز از شجاعت خودش و پیدا نکرد،

هیجان زده بود) حتی در وسط گرمای تابستان

شیدنی را پرتغالی حرف بزند در حالی که نوشیدنی به همراه داشت دوباره ظاهر شد و نو مردی که نمی توانست یک کلمه

او خندید، مرد نیز با لبخند به او راحت از این که الزم نیست با او حرف بزند، نوشیدنی را قبول کرد و به. او تعارف کرد به

را ادامه دادند تا اینکه مرد یک دیکشنری ) لبخند زدن( معنی برای یک مدت آنها آن گفتگوی راحت و بی. جواب داد

حد ، ماریا دوباره لبخند زد، اگرچه او می خواست"زیبا"..."بونیتا": جه ی عجیبی گفتبا له کوچک از جیبش در آورد و

اقل شاهزاده اش به زبان پرتغالی صحبت کند و کمی جوان تر باشد

:را ورق زد مرد صفحه ای

"امشب؟... شام"

سپس گفت:

"!سوییس"

ایی در بهشت بودندتمام کرد که در هر زبانی شبیه زنگوله ه و جمله اش را با کلماتی:

"!دالر! کار"

رویاها زود برآورده بشه؟ ماریا آیا واقعا می شد انقدر همه ی. هیچ رستورانی را نمی شناخت که نام آن سویس باشد ماریا

عالقه ای به پول در آوردن ندارم"در حال حاضر کار دارم و ممنون برای دعوتتان، اما من":خواست تا احتیاط کند

دیگر مرد از حرف های او را نفهمیده بود، کم کم ناامید می شد، بعد از رد و بدل کردن چند لبخند کلمه هممرد که یک

( از سویس است"ماریا توضیح داد که از طریق مترجم به. او را برای چند دقیقه تنها گذاشت و با یک مترجم برگشت

Page 17: 11 Minute (farsi)

17

مترجم که ".ا در مورد یک پیشنهاد شغلی با هم صحبت کنندبخورد ت و تمایل دارد که با ماریا شام) کشور، نه رستوران

":اضافه کرد مسئول توریست های خارجی و امنیت هتلی که مرد در آن اقامت داشت معرفی کرده بود، خود را به عنوان

اروپا برای افراد با استعداد برای کار در او مدیر یک تماشاخانه ی مهم است که. اگر جای شما بودم قبول می کردم

توانم شما را به چند نفر دیگر که دعوت ایشان رو قبول کرده اند آشنا کنم اگر شما دوست دارید می. جستجو می کند

فریب بخورند یا "که ثروتمند شده اند و ازدواج کرده و صاحب بچه هستند و نیازی ندارند که نگران این باشند که همگی

بی کار بمانند

در کنار اینها ":گفت"خود از فرهنگ های بین الملی تحت تاثیر قرار دهد که ماریا را با دانشبعد در حالی که سعی کرد

ساعت های عالی می سازد سویس شکالت و

فروشنده ی آب بود که هر سال در هفته ی مقدس بوسیله ی شورای ی ماریا در صحنه، بازی کردن در نقش تنها تجربه

بود، از او به سختی در اتوبوس خوابیده بود، اما از دیدن دریا هیجان زده شده.انتخاب می شد محلی برای این نقش

نمی شناخت آشفته بود و و از این که کسی را- دست نخورده یا هر چیز دیگر-خوردن ساندویج بیزار بود

هد اما در آخر گرفته بود، که یک مرد قول همه چیز می د او قبال هم در وضعیت مشابهی قرار. دنبال دوستی می گشت

کند دانست تمام حرف ها ی مرد درباره ی نمایش تنها راهی بود که ماریا را عالقمند هیچ چیز نمی داد، بنابراین می

هر لحظه از این تعطیالت استفاده متقاعد شده بود که پرهیزگاری هایش باعث این شانس شده بود، و او می بایست از

باشد که وقتی به خانه برگشت در آن مورد صحبت کند، او ست موضوعی برای اوکند، دیدن یک رستوران خوب می توان

کند، به این شرط که مترجم هم آنها را همراهی کند، چون از رد و بدل لبخند و تظاهر تصمیم گرفت که دعوت را قبول

این که حرف های مرد را می فهمد خسته شده بود به

یک زن هیچ وقت به چنین چیزی راضی نمی . ز مناسبی برای پوشیدن نداشتچی او هیچ: تنها مشکل بدترین آنها بود

، اما از آنجا )کند می داد شوهرش به او خیانت کند تا اینکه از وضعیت گنجه ی لباس های او اطالع پیدا او ترجیح( شود

بیند، احساس کرد که چیزی هیچکدام از آنها را دوباره ن که او هیچ کدام از این مردم را نمی شناخت و ممکن بود دیگر

برای از دست دادن ندارد

"ندارم من تازه از شمال شرقی رسیده ام و لباس مناسب برای اینکه در رستوران بپوشم "

هنگام عصر، او لباسی دریافت کرد که در .از طریق مترجم، مرد به او گفت که نگران نباشد و آدرس هتل او را پرسید

Page 18: 11 Minute (farsi)

18

کفش که به نظر می رسید به اندازه حقوق تمام سال او قیمت داشته ، به همراه یک جفتتمام زندگی خود ندیده بود

باشد

××××

ازسرتاوو ، سرزمین دور افتاده ی برزیلی، پشت سر ماریا حس می کرد این آغاز جاده ای بود که برای آن راه طوالنی

او حاضر : اما صادق، سکون، زندگی تکراریپسرهایی بدون آینده، شهر فقیر تحمل تنگ دستی همیشگی،: گذاشته بود

لباسی شبیه لباس مرد به او کار و دالر داده بود، یک کفش بیش از حد گران و. پرنسس جهان تبدیل شود بود که به

ازکارکنان هتل دلش برای او سوخت و به او کمک یکی. تنها چیزی که کم داشت، آرایش بود. های در افسانه ها داده بود

داده بود که فرض نکند که هر خارجی فرد قابل اطمینانی است یا اینکه همه ی حالی که ابتدا به او اخطارکرد، در

آنجا دزد هستند مردهای

کرد و ساعت ها در مقابل آیینه نشست، در حالی که ماریا به اخطاراو بی توجهی کرد، هدیه های بهشتی اش را به تن

راه نیاورده تا این لحظات را ثبت کند، تا وقتی که تشخیص داد برای مالقات دیر هم تاسف می خورد چرا یک دوربین به

کرد او مثل سیندرال به سمت هتلی که مرد سوییسی اقامت داشت شروع به دوویدن. است کرده

در حالی که ماریا غافلگیرشده بود، مترجم گفت که آنها را همراهی نمی کند

"نه که اهمیت دارد آن است که آیا او با تو راحت است یادر مورد زبان نگران نباش، آن چه "

"فهمد؟ اما او چه طور می تواند راحت باشد وقتی که زبا ن من را نمی"

است احتیاجی نداری که صحبت کنی، مسئله مهم اثری که بر او می گذاری

اما . مله، سوال و پاسخ رد و بدل می کردندج جایی که ماریا از آن آمده بود مردم با هم کلمه،. ماریا منظور او را نفهمید

او اطمینان داد که در ریو دی ژنیرو و بقیه دنیا همه چیز فرق دارد به- نام مترجم و مامور امنیت هتل-ملسون

صاحب یک کلوپ زن او مرده و بچه ای ندارد؛ او.ندارد که بفهمد، فقط کاری کن که احساس راحتی کند او احتیاجی "

گفتم که تو از آن نوع نیستی، اما او پافشاری من به او. بال زنان برزیلی که می خواهند خارج کار کنند استاست و به دن

او همچنین فکر می کند که بیکینی تو . عاشقت شده"از آب خارج می شدی کرد، می گفت از وقتی که تو را دیده که

زیباست

درنگ کرد او

Page 19: 11 Minute (farsi)

19

دیگر به جز این "بیکینی دیگر بخری، هیچ کس دوست پسر پیدا کنی، باید یهاما، صراحتا ، اگر می خواهی اینجا یک

مدل واقعا قدیمی است آن. مرد سوییسی از آن خوشش نخواهد آمد

او گمان می کند تو . او فقط بخواهد جفتک پرانی کند فکر نکنم: ملسون ادامه داد. ماریا تظاهر کرد که نشنیده است

البته او تو را در حال خواندن یا رقص ندیده است، اما از . اصلی کلوپش شوی کششصاحب چیزی هستی که می توانی

ها مثل هم هستند، آنها همه ی این اروپایی. که با زیبایی به دنیا آمده یی می توانی همه آن ها را یاد بگیری آنجایی که

اگر او ). 2(ی دانند چگونه سامبا برقصندگذران هستند و م به اینجا می آیند و تصور می کنند همه ی زنها برزیلی خوش

. قبل از ترک کشور با او قرارداد ببند و صحت امضا را در کنسولگری سوییس تایید کن جدی بود، نصیحتت می کنم که

هتل خواستی در مورد چیزی با من صحبت کنی من فردا کنار ساحل خواهم بود، روبروی اگر

باشد ره کرد که تاکسی منتظر آنها میمرد سوییسی بازوی ماریا را گرفت و اشا

را قبول نکن"از این کمتر . است اگر او منظور دیگری داشت ، و تو هم همین طور، قیمت برای هر شب سیصد دالر "

××××

آنها به سمت رستوران راه افتادند، در حالی که مرد دوباره کلماتی که می خواست قبل از آن که ماریا بتواند چیزی بگوید،

را تکرار می کرد ویدبگ

"کار؟ دالر؟ ستاره ی برزیلی؟ "

او نیازی نداشت . آن یک اقبال بود. " سیصد دالر برای یک شب":گفته بود فکر می کرد ماریا هنوزدر مورد آنچه مترجم

چه دار ازدواج می کرد، ب می تونست از این مرد استفاده کند در حالی که رئیش را هنوز داشت،. برای عشق زجر بکشد که

برای از دست دادن داشت؟ مرد سوییسی پیر بود و چه چیزی.می شد و برای خانواده اش زندگی راحتی فراهم می کرد

این مردهای سوییسی مطمئنا ثروت زیادی دارند اما زن کافی در کشورشان ندارند -زود می مرد و بعد او ثروتمند می شد

مرد به او . می فهمید "اثرات" ماریا کم کم داشت منظور ملسون را از- و تبادل لبخند-کمی از غذا صحبت کردند آنها

بدون شک ( نوشته شده بود، تصویر زنان در بیکینی آلبومی نشان داد که در آن به زبان های مختلفی که او نمی دانست

کلمه ای که ماریا تشخیص دادتکه های روزنامه، نشریه های زننده که تنها ،)پوشیده بود زیبا تر و گستاخانه تر از آنچه او

مرد به او پیشنهاد دهد که با هم ماریا به مقدار زیادی نوشید، ترسیده از آن که. برزیل بود، که اشتباه نوشته شده بود

اش انجام نداده بود، اما هیچ کس نمی تواند در مقابل سیصد دالر با این که هرگز این کار را قبال در زندگی( بخوابند

اما .(همه چیز وقتی مست هستی آسان تر به نظر می رسند، به خصوص اگر بین غریبه ها باشی کنترل کند وخودش را

Page 20: 11 Minute (farsi)

20

در آخر ماریا گفت . جا به جا کرد مرد مثل یک جنتلمن واقعی رفتار کرد، حتی هنگام نشست و برخواست صندای ماریا را

با اشاره کردن به ساعتش، زمان را به او نشان دادن، (گذاشتبا او که خسته است و قرار مالقاتی کنار ساحل برای روز بعد

خیلی آهسته(-" فردا"..."نها-ما-آ":را در آوردن و گفتن با دستانش شکل موج

، ودر مورد زمان موافقت کرد)احتماال سوییس(به ساعتش نگاه کرد او به نظر خوشنود می آمد و

××××

برخواست، دید که آن رویا وقتی از خواب. ی این ها فقط یک رویا می باشداو فکر می کرد که همه . خواب نرفت ماریا به

وعده گاهش در ساحل لباس روی صندلی در اتاق معمولی او، کفش های زیبا و: نبوده

مالقات کرد از دفترچه ی یادداشت ماریا، روزی که مرد سوییسی را:

جهان از من چه می . اشتباه کردن بخشی از زندگی است اهمه به من می گویند که دارم تصمیم اشتباهی می گیرم، ام

"بله"ت آن که به زندگی ٱنکنم، و به جایی برگردم که از آن آماده ام چون جر خواهد؟ آیا می خواهد که هیچ ریسکی

نداشتم؟ بگویم را

و مداد قرض دهم؛ از آن آیا می توانم به ا من اولین اشتباهم را در یازده سالگی کردم، وقتی آن پسر از من پرسید که

شانس دومی به دست نمی آوری و بهترین این است که هدایایی که دنیا به زمان، تشخیص دادم که بعضی اوقات تو هیچ

دراتوبوس البته ریسکی در این کار است، اما آیا این ریسک بزرگتر از چهل و هشت ساعت.قبول کنی تو می دهد را

وفادار باشم، اول از همه باید نسبت به ه است؟ اگر من قرار است به کسی یا چیزینشستن تا اینجا و وقوع این حادث

می گردم، ابتدا باید توانایی یک عشق متوسط را در خودم کشف کنم، اگر من به دنبال عشق واقعی. خودم با وفا باشم

چیز یک فریب است، وزندگی دارم به من درس داده که هیچ کس صاحب هیچ چیز نیست، همه تجربه ی کمی که از

از دست داده اند همیشه تمام کسانی که چیزی را. این مورد همانند چیزهای غیرمادی در مورد مادیات هم صادق است

و در آخر نتیجه گرفته اند هیچ )خود من هم اتفاق افتاده که بارها برای(فکر می کنند آن چیز برای همیشه ماندگار است

.اردند چیز واقعا به آنها تعلق

. چیزهایی که برای من نیستند، تلف کنم و اگر هیچ چیز به من تعلق ندارد، هیج دلیلی ندارد که وقتم را برای جستجوی

.اول و آخر زندگی ام است بهترین آن است که جوری زندگی کنم که امروز روز

Page 21: 11 Minute (farsi)

21

فصل سوم پایان

چهارم فصل

ماریا -بود ت هتل که حاال در ذهن ماریا به نماینده او تبدیل شدهمترجم و مسئول امنی-ملسون روز بعد، به همراه

مرد که به نظر می . دهند قبول کرد پیشنهاد مرد سوییسی را به شرطی که پرونده ای در کنسولگری سوییس تشکیل

دیگری در آنجایی که ماریا هم به مدرکی نیاز دارد که ثابت کند فرد رسید به چنین خواسته هایی عادت دارد، گفت از

اثبات این که زنان (است کاری که او برایش در نظر گرفته شده انجام دهد، او هم با درخواست ماریا موافق آنجا نمی تواند

با هم به مرکز شهر رفتند و مرد مترجم، مسئول آنها). سوییسی استعداد خاصی برای رقص سامبا ندارند سخت نبود

معامله کرد، سی در صد از پانصد دالری که ماریا دریافت کرد زامنیت هتل و نماینده، تقاضای سهمی ا

خواهی دریافت"یک هفته، متوجه می شوی؟ از این به بعد هر هفته پانصد دالر . هفتگی می باشد این مبلغ فقط حقوق

کرد، بدون هیچ کسری، چون من فقط از اولین حقوق تو سهم گرفتم

بخش هستند که زمین های دور فقط یک رویا بود، و رویاها تا لحظه ای لذتبه سر سفر و اندیشه ی رفتن تا آن لحظه،

ها را نادیده می گیریم، و وقتی که پیر می در رویا ما همه ی ریسک ها، نا امیدی ها و سختی. به مرحله ی عمل نرسند

تشخیص دادن رویاهایمان به خاطر کوتاهی خودمان برای–یا فرزندانمان ترجیا پدر و مادر، همسر-شویم دیگران را

کنیم سرزنش می

او چگونه می توانست .نیاید، به وجود آمده بود ناگهان، فرصتی که ماریا مشتاقانه منتظر آن بود، اما آرزو می کرد که پیش

برخورد کند؟ چگونه می توانست همه چیز را پشت سرش رها کند؟ چرا یک فرد با مشکالت و سختی های زندگی جدید

این راه دور را برود؟ خواستعفیف می

Page 22: 11 Minute (farsi)

22

تصمیمش را عوض کند، تسلی می داد؛ همه ی آنها مثل یک ماریا خودش را با فکر این که در هر لحظه ای می توانست

از. متفاوت که می توانست وقتی به خانه بر می گردد در مورد آن با دوستانش حرف بزند بازی احمقانه می ماند، چیزی

کیفش داشت، و هر لحظه که می ار کیلومتر را طی کرده بود و هم اکنون سیصد و پنجاه دالر درهمه مهتر، بیشتر از هز

.او را پیدا کنند خواست می توانست فرار کند بدون این که آنها قادر باشند

×××××××

ار دریا رود، به کردند، ماریا تصمیم گرفت به تنهایی برای قدم زدن کن در بعد از ظهر روزی که آنها از کنسولگری دیدن

، مردمی که ) بودند که ساخته ی چین(بازیکنان والیبال، فقیر ها، مست ها، فروشندگان صنایع دستی برزیلی بچه ها،

توریست های خارجی، مادرها با بچه هایشان، بازنشسته سعی می کردند با راه رفتن و ورزش کردند با پیری مبارزه کنند،

با او به ریو دو ژنیرو آمده بود، به یک رستوران پنج ستاره و کنسولگری رفته بود،. کرد ها در حال کارت بازی نگاه می

که هیچ کس، مطلقا هیچ کس یک وکیل داشت، به او لباس و کفشی هدیه داده شده بود یک خارجی مالقات کرده بود،

در شهر خودش نمی توانست چنین هدیه ای به او دهد

چه؟ و حاال

کند به آفریقا خواهد رسید، به شیر درس های جغرافی به او می گفتند اگر در خط مستقیمی حرکت. او به دریا نگاه کرد

جهت شمالی تری می رفت، به قلمرو مسحور کننده یی که به نام اگر چه اگر کمی به. ها و جنگل های پر از گوریلش

دیگر او چه چیزی برای از دست دادن داشت؟ مثل هر دختر. کج پیزارسید، به برج ایفل، برج اروپا شناخته شده بود می

اگر آنجا را دوست نداشت، می توانست یاد گرفته بود که سامبا برقصد،" ما ما"برزیلی، حتی قبل از آنکه بتواند بگوید

قاپ زد او یاد گرفته بود که فرصت ها را باید. برگردد

بگوید، تصمیم "نه"جواب مثبت دهد، نده بود که به چیزهایی که دوست داشتاو بسیاری از زندگی اش را به این گذرا

او حاال با . به طورمثال اموری که با مردها داشته بود. کنترل کند گرفته بود فقط چیزهایی را تجربه کند که می توانست

داستهایی که در د است، یا به اندازه یآنقدر ناشناخته که دریا اولین بار برای یک دریا نور. کرده بود نشناخته ها بر خورد

ممکن بود تمام زندگیش را در فکر آن باشد، همان بگوید، اما"نه"او همیشه می توانست . کالس تاریخ به آنها می گفتند

اولین عشق -فکر می کرد که از او مداد قرض خواسته بود و بعد ناپدید شده بود طور که هنوز به خاطره ی پسر بچه یی

بگوید، اما چرا این بار سعی نکند که موافقت کند؟"نه"همیشه می توانست اواو؟

جز یک مدرسه ی به(او یک دختر از سرزمین دور افتاده ی برزیلی بود، بدون تجربه ی زندگی: دلیل ساده برای یک

Page 23: 11 Minute (farsi)

23

رویی با جهان کافی نبوداین برای رویا. بود ، با دانش فراوان از برنامه های تلویزیون و یک حقیقت که او زیبا)خوب

دو روز . خندیدند و به دریا نگاه می کردند، اما می ترسیدند که به داخل آب بروند ماریا گروهی از مردم را دید که می

به داخل آب می هرگاه که دلش می خواست. او همین احساس را کرده بود، اما در حال حاضر دیگر نمی ترسید قبل،

نخواهد رفت؟ آیا اروپا هم همین طوری پیش. آمده بودرفت، مثل آنکه آنجا بدنیا

بعد، او در مورد تصمیمی که گرفته بود او دعایی در دلش خواند و دوباره از مریم مقدس نصیحت خواست، لحظه ای

او همیشه می توانست برگردد، اما ممکن بود . محافظت می شود احساس سبک بودن می کرد، چون احساس کرد که

این به ریسک کردنش می ارزید، به شرطی که رویاهاش برای چهل . سفری به دست نیاورد باره شانس چنینهیچ وقت دو

نشود هشت ساعت در اتوبوس بدون کولر نشستن دوام بیاورند و البته مرد سوییسی پشیمان و

باشد و دست های مرد را که اغوا کننده او در حال خوبی بود که مرد سوییسی باز او را برای شام دعوت کرد، او خواست

تشخیص داد که مرد در مورد - در میان ترس و راحتی-ماریا . کشید دستانش گرفت، اما او بی رنگ دستهایش را عقب

است آنچه گفته جدی

آینده مسافرت هفته ی! ستاره دوست داشتنی رقص سامبا". "ستاره ی سامبا": مرد گفت"

ماریا گفت بدون مشورت . آنها بود خارج از حرف های"فرت هفته ی آینده مسا"همه ی این حرف ها خوب بودند اما

و ماریا برای اولین . کرد و به او کپی از قراردادشان را نشان داد مرد سوییسی اخم. خانواده اش نمی تواند تصمیمی بگیرد

بار ترسید

قرارداد": گفت مرد"

مشورت کند؛ به او پرداخت شده بود که به ماریا گرفت با ملسونبا اینکه ماریا مصمم بود که به خانه رود، اما تصمیم

کمک کند

گرفته کردن توریست آلمانی که تازه رسیده بود، بود که بدون هیچ باالپوشی کنار ساحل آفتاب ملسون بیشتر نگران اغوا

تنها زنی که سینه هایش را ساحل او او دقت نکرده بود که در( بود ،و فکر می کرد که برزیل آزادترین کشور دنیا است

خیلی سخت بود که ماریا بتواند توجه ملسون را جذب کند). کردند نپوشانده بود و همه به سختی به او نگاه می

"را عوض کنم چه می شود؟ اما اگر من نظرم"

"کنم او می تواند تو را بازداشت کند من نمی دانم در قرارداد چه نوشته شده است، اما فکر می "

"کند او قادر نخواهد بود من را پیدا "

Page 24: 11 Minute (farsi)

24

"دقیقا، پس چرا نگرانی؟"

یک جفت کفش و لباس، شام و مخارج تدارکات در کنسولگری را از طرف دیگر، مرد سوییسی که پانصد دالر و خرج

تصمیم ومی شد و از آنجایی که ماریا برای صحبت کردن با خانواده اش پا فشاری می کرد، ا پرداخته بود، کم کم نگران

البته به شرطی که همه چیز در چهل و هشت -گرفت که دو بلیط هواپیما به محل زندگی ماریا بگیرد و با او به آنجا برود

در حالی که با یکدیگر . که ماریا با این شرط موافقت کرد-به اروپا بروند ساعت تمام شود و آنها بتوانند هفته ی دیگر

مربوط به احساسات و همید که تمام این شروط در قرار داد آمده است و وقتی که مسئلهمی کردند، ماریا ف تبادل لبخند

قرارداد می شود باید آنها را جدی گرفت

××××

بود او را به کوچک باعث حیرت و افتخار بود که ماریای زیبا به همراه یک خارجی برگشته بود که قرار برای آن شهر

مدرسه اش از او پرسید ام همسایه ها می دانستند و دوست قدیمیتم. ستاره ای در اروپا تبدیل کند

"چه طور این اتفاق افتاد؟ "

"بودم من فقط خوش شانس "

افتد، چون داستانهای مشابهی را در تلوزیون آنها می خواستند بدانند آیا این اتفاقات همیشه در ریو دو ژنیرو اتفاق می

بدهد، و دلش می خواست که ارزش زیادی برای تجربه های شخصی یقیماریا نمی خواست توضیح دق. دیده بودند

دوستانش را متقاعد کرد که او فرد خاصی بوده است خودش بگذارد، بنابراین

نوشته شده بود را به آنها نشان داد، در حالی"ز"و مرد نشریه ای که در آن برزیل با او به همراه مرد به خانه اش رفت

کارش را به عنوان بازیگر ادامه داد که او در حال حاضر دارای یک نماینده می باشد و قصد دارد کهکه ماریا توضیح می

بود و در آن دختر ها بیکینی کوچکی پوشیده بودند را بی درنگ مادر ماریا عکس هایی که مرد خارجی به او داده. دهد

اما حداقل ه دختر او باید شاد و ثروتمند باشد، یا ناشادهمه این ها برای آن بود ک. سوالی نپرسد پس داد و ترجیح داد که

ثروتمند باشد

"اسم او چیست؟"

"راجر"

"داشتم که نامش روجریو بود من یک عموزاده! روجریو"

پدر ماریا گفت. کلمه هم نفهمیده است مرد خندید و دست زد، و آنها فهمیدند که مرد حتی یک

Page 25: 11 Minute (farsi)

25

"او حدودا هم سن من است "

در موارد از آنجایی که تمام دوزنده ها با مشتریانشان. پدرش گفت که در شادی دخترش دخالت نکند ا بهمادر ماری

ماریا این نصایح را کرد زیادی بحث می کنند و دانش زیادی در مورد عشق و ازدواج بدست می آورند، به

مرد فقیر شاد باشی، آنجا تو شانس اینکه در کنار یک عزیز من، بهتر است کنار یک مرد ثروتمند غمگین باشی تا"

پیش نرفت می توانی سوار "در کنار اینها، اگر همه چیز خوب . ثروتمند غمگین شوی بیشتری خواهی یافت که یک زن

اتوبوس شوی و به اینجا باز گردی یک

ها را متوجه قضیه کند گفتمادرش و همسر آینده اش بود و برای اینکه آن با اینکه ماریا از یک روستا بود اما باهوش تر از

شغل می گردم"دنبال در کنار اینها من دنبال ازدواج نیستم، من به. اروپا به برزیل اتوبوسی وجود ندارد مامان، از "

مادرش نگاهی با ناامیدی به او کرد

آن اما. ناسب استبازیگر بودن برای یک زن جوان م. بروی، همیشه هم راهی برای بازگشت داری اگر می توانی به آنجا"

بیشتر کارها را االن کن، کسی پس. تا زمانی طول می کشد که زیبا هستی، و قیافه از حدود سی سالگی پژمرده می شود

من اول ها عاشق پدرت نبودم، اما پول همه . عشق مهم نیست .که صادق و بامحبت است را پیدا کن و با او ازدواج کن

کن، اوحتی ثروتمند هم نیست"به پدرت نگاه . اواقعی ر چیز را می خرد، حتی عشق

چهل و هشت ساعت بعد، ماریا به ریو برگشته . بود، اما نصیحت خوبی از طرف یک مادر نصیحت بدی از طرف یک دوست

مغازه بشنود که البته قبل از آن سری به محل کار قدیمی اش زده بود تا استعفا دهد و از زبان صاحب بود،

شادیهایت "پاریس ببرد، نمی توانم تو را از تعقیب که یک مدیر اپرای فرانسوی می خواهد تو را بهبله، شنیده ام "

قبل از رفتن بدانی اما میخواهم چیزی را. متوقف کنم

آورد او مدالی را که به یک زنجیر آویزان بود از جیبش بیرون

. از او نماز بخوان"آنجا برو و برای حمایت دارد، بهاو یک کلیسا در پاریس. این مدال معجزه آسای بانوی رحمت ماست "

حکاکی شده اند ببین، کلماتی هستند که دور کلمه ی مقدس

آمین.ایم دعا کن سالم بر مریم پاک دامن، برای ما که به سوی تو آمده":ماریا خواند"

"و. کنی به خاطر داشته باش که این کلمات را حداقل یک بار در روز تکرار "

درنگ کرد، اما کم کم داشت دیر می شداو

من: دست دادم"من فرصتم را برای گفتن مساله ی بسیار ساده ای به تو از . خواهم ماند اگر روزی برگردی، من منتظرت

Page 26: 11 Minute (farsi)

26

شاید االن خیلی دیر شده باشد، اما می خواستم که بدانی. تو را دوست دارم

بود که او در دوران دو کلمه ای"دوستت دارم"اگر چه . فهمیده بوداو خیلی زود معنی آنها را. از دست رفته شانس های

به نظر کلمات تهی و بی معنی می آمدند، زیرا هیچ بیست و دو سالگی اش زیاد شنیده بود، و هم اکنون آنها برای ماریا

از او به خاطر کلماتش ماریا. عمیق و جدی یا رابطه های ماندگار تبدیل نشده بود کدام از آنها هیچ وقت به مساله ی

ذخیره کرده، خیلی هیچ کس نمی داند زندگی برای ما چه:کرد، و آنها را در دفترچه یادداشتش یادداشت کرد تشکر

و بدون آن که نگاهی به عقب کند آنجا را او را از گونه بوسید. خوب است که همیشه بدانیم در خروج فوری کجاست

راجربا چند کلمه پرتغالی و حرکات زیادی . طی یک روزپاسپورت او حاضر شد ازگشتند، وآنها به ریو دو ژنیرو ب.ترک کرد

آرایش، هر لباس، کفش، لوازم(به کمک ملسون، تمام خریدهای مهم انجام شد . "واقعا عوض شده است برزیل": گفت

انه رفتند، و وقتی راجر او را در کلوپ شب در شب خروج آنها به سمت اروپا، آنها با یک). چیزی که زنی مثل او می خواهد

دختر : به طور حتم در حضور ستاره ی آینده ی کاباره ی کالوجنی بود حال رقص دید از انتخاب خود خوشنود شد؛ او

اجازه ی کار از .(پرنده ی برزیلی که اغلب مو سیاه نامیده می شد(پریده و موهایی به سیاهی گراونا تیره با چشمان رنگ

و روز بعد آنها به سرزمین شکوالت ها پرواز سوییس آماده بود، بنابراین آنها وسایلشان را جمع کردندطرف کنسولگری

چه چیز . او پیر، زشت یا فقیر نبود. نقشه می کشید که آن مرد را عاشق خود کند کردند،درحالی که ماریا به طور پنهانی

می خواست؟ بیشتری

فصل چهارم پایان

Page 27: 11 Minute (farsi)

27

پنجم فصل

به مردی است در فرودگاه قلب او را ترس فراگرفت؛ تشخیص داد که کامال وابسته. اخساس خستگی می کرد ماریا کم کم

رفتار راجر با گذشت زمان فرق می . نداشت او هیچ شناختی از آن کشور، زبان یا حتی سرماخوردگی-که در کنار او بود

رسد نمی کرد، اگر چه او هیچ وقت تالشی برای بوسیدن یا نوازش سینه ب دیگر تالشی برای اینکه خوشایند به نظر. کرد

کرد، و او را به زن او ماریا را در هتل کوچکی مستقر. بود اما فاصله در نگاه او بیشتر و بیشتر می شد های ماریا نکرده

ه کردن ماریا برای کار را می شد که مسئولیت آماد جوان برزیلی دیگری معرفی کرد، یک مخلوق غمگین که ویوان نامیده

برعهده داشت

که به طور باال تا پایین ماریا را برانداز کرد، بدون نشان دادن کوچکترین نشان همدردی برای کسی ویوان با خونسردی

چه احساسی دارد مستقیما کارش را به جای اینکه از ماریا بپرسد که. وضوح هیچ وقت خارج از کشورش نبوده است

شروع کرد

روز به روز هروقت که یکی از رقاصه هایش ازدواج می کنند، او به برزیل سفر می کند، چیزی که. نده دت را فریبخو

تو احتماال . کنم که خودت هم می دانی او می داند که تو چه چیزی می خواهی، و من فرض می. بیش تر اتفاق می افتد

ریا شوه ماجراجویی، پول-دنبال یکی از این سه می گردی

بخواند؟ همه دنبال چیز مشابهی می گشتند؟ یا ویوان قادر بود که ذهن بقیه را چگونه می دانست؟ آیا

گردند اینجا همه ی دخترها به دنبال یکی از این سه چیز می

ذهنش می باشد ویوان ادامه داد و ماریا متقاعد شده بود که او قادر به خواندن

. کافی که بتوانی خرج مسافرت کنی به دست نخواهی آورد رد است و در کنار این پولدر مورد ماجراجویی، اینجا خیلی س

اتاق و غذا از حقوقت کم می شود،تنها باید حدود یک سال کار کنی که بتوانی پول بلیط در مورد پول، از آنجایی که پول

برگشت به خانه ات را بدهی

اما!

Page 28: 11 Minute (farsi)

28

است که تو هم مثل هر کس دیگری فراموش کرده یی ی، اما واقعیت اینمی دانم این چیزی نیست که با آن موافق باش "

بودی، اگر قراردادی که امضا کرده ای را می خواندی، دقیقا می فهمیدی خودت اگر بیش تر مراقب. که یک سوال بپرسی

که کمک کننده ی دماجرایی می کنی، برای اینکه سوییسی ها دروغ نمی گویند، آنها به سکوت اکتفا می کنن را وارد چه

آنهاست

ماریا احساس می کرد که زمین زیر پایش می لرزد

راجر متحمل ضرر مالی شدیدی می شود، بنابراین ما از در مورد شوهر، هر زمان که یکی از دخترها شوهر می کند،

اینجا مثل . می دهیاگر برای چنین کارهایی تمایل داری، ریسک بزرگی انجام. ایم صحبت کردن با مشتری ها منع شده

برن محل بلند کردن نیست ریو دو

ریو دو برن؟

که به اینجا می آیند و با محیط خانوادگی روبرو می شوند مردها با همسرهایشان به اینجا می آیند، تعداد کمی توریست

ر تو قادر باشی که من مطمئن هستم که تو رقصیدن می دانی؛ بسیار خوب، اگ. می روند به جاهای دیگری به دنبال زن

بهت پیشنهاد می کنم هم بخوانی، حقوقت افزایش خواهد یافت، اما دخترهای دیگر حسودی خواهند کرد، بنابراین آواز

از همه مهتر، از تلفن استفاده . امتحان هم نکن حتی اگر بهترین خواننده در برزیل هستی، آن را فراموش کن و حتی

و آن هم مقدار زیادی نخواهد بود. آوری خرج آن خواهی کرد میتو همه ی پولی را که بدست . نکن

"او به من قول پانصد دالر در هفته را داده است "

بله. او

×××××××

سوییسی از دفترچه ی خاطرات ماریا، در هفته ی دوم اقامتش در سرزمین

القات کردم، و مجبور شدم هرقدمی موراکو آماده بود را م به کلوپ شبانه رفتم و مدیر رقص که از جایی به نام

Page 29: 11 Minute (farsi)

29

حتی وقت نکردم که بعد . فکر می کرد سامبا است را یاد بگیرم-برزیل نگذاشته که هرگز پایش را در-که او

ما شش . بکنم از شب اول مجبور شدم که شروع به رقصیدن و لبخند زدن. پرواز طوالنی استراحت کنم از آن

مشتری ها می . کاری هستیم و نمی دانیم که اینجا مشغول به چهنفر هستیم، و هیچ کدام ما شاد نیست

وقیحی انجام می دهند نوشند و کف می زنند، بوس در هوا می فرستند و گاهی حرکات

در موردش موافقت کرده بودیم، بقیه، دیروز حقوقم را دریافت کردم، به سختی یک دهم چیزی می شود که

بر اساس حساب و کتاب ِ ویوان، آن یک . اینجا خواهد شد و اقامتم دربر اساس قرارداد، صرف بلیط پروازم

زمان هیچ راه فراری وجود ندارد سال طول خواهد کشید و در این

چه چیزی . من هنوز هیچ چیز را ندیده ام. تازه رسیده ام و البته فرار به هر جایی چه فایده ای دارد؟ من

حاال آن . وجود دارد؟ من قبال آن را برای تفریح انجام می دادمهفته رقصیدن وحشتناکی در مورد هفت شب ِ

لبخند بر تنها کار سخت نگاه داشتن همیشگی ِ. پاهایم درد نمی کنند. پول و شهرت انجام می دهم را برای

صورت است

نگاه همه ی این ها به طرز . جستجوی گنج من می توانم انتخاب کنم که قربانی دنیا باشم یا یک ماجراجو در

من به زندگی بر می گردد

Page 30: 11 Minute (farsi)

30

شش فصل

هر شب گریه کردن را متوقف -به کناری گذاشت احساساتش را-ماریا انتخاب کرد که جستجو گری به دنبال گنج باشد

نابراین او کشف کرد که اراده ی کافی دارد که تظاهر کند تازه به دنیا آمده و ب .کرد و فردی که قبال بود را فراموش کرد

پول داشت، و اینکه احساسات می توانستند صبر کنند، در حال حاضر او نیاز به. برای دلتنگی برای کسی نداشت دلیلی

آن کشور را بشناسد و پیروزمندانه به خانه برگردد

بت می کردند، پرتقالی صح زنها به: اینها، همه چیزها در اطراف او خیلی شبیه به برزیل، و شهر کوچک آنها بود در کنار

دیر به کلوپ می رسیدند، با رئیس می جنگیدند، فکر در مورد مردها می نالیدند و از ساعت کارشان شکایت می کردند،

در مورد شاهزاده هاشان ، که اغلب مایل ها دورتر زندگی می کردند یا هستند، و می کردند که زیبا ترین زن در دنیا

چه که او با دیدن مجالتی برعکس آن. د و از آنها پول می گرفتند، قصه ها می گفتندبودند یا اینکه پولی نداشتن متاهل

رقصنده -دخترها. جو خانوادگی داشت: توصیفات ویوان بود که راجر با خود آورده بود فکر می کرد، کلوپ دقیقا مانند

اگر آنها را در حالی گرفتن یادداشتی. با مشتری ها صحبت کنند یا با آنها بیرون روند اجازه نداشتند که-های سامبا

انتظار زندگی بانشاط تر و هیجان ماریا، که. همراه شماره تلفن می گرفتند، برای دو هفته ی تمام از کار اخراج می شدند

شد انگیز تری را داشت، کم کم تسلیم غم و خستگی

وقتی فهمید که هیچ کس در آنجا ه خصوصدر طول دو هفته ی اول، خانه ای که در آن زندگی می کرد را ترک کرد، ب

با شگفتی فهمید شهری که در آن . صحبت کند-آهســـــــته خیــــــــــــلــــی-زبان او را نمی فهمد حتی اگر

ژنو برای کسانی که آنجا زندگی می کردمد و ژنبرا برای برزیلی ها -زندگی می کند دو اسم دارد

گرفت ی طوالنی و ماللت آور در اتاق بدون تلویزیونش، ماریا نتیجهگذراندن ساعت ها در آخر، بعد از

و برای این کار او نیاز به آن . نتواند خودش را نشان دهد او هرگز نمی تواند به آن چیزی که می خواست برسد اگر) الف)

یاد بگیرد داشت که زبان محلی آنجا را

Page 31: 11 Minute (farsi)

31

برای این مشکل به خصوص، . باید متفاوت باشد هی می گردندد، اواز آنجا که همه ی همکارانش به دنبال چیز مشاب) ب)

نکرد او هیچ گونه راه حل یا روشی پیدا

ژنبرا /از دفترچه ی خاطرات ماریا، چهار هفته بعد از رسیدن به ژنو

وش می آنها را صحبت نمی کنم، تمام روزم را از رادیو موسیقی گ زبان. زمان بی پایانی را در اینجا گذرانده ام

به زبان دیگر، من در آینده . فکر میکنم، سعی می کنم دیرتر به پانسیون بازگردم دهم، و در مورد برزیل

می کنم نه در حال حاضر زندگی

با صاحب پارچه فروشی ازدواج می کنم و به یک روز در آینده، بلیط می گیرم ، به برزیل باز می گردم،

نکرده اند و تنها اشتباهات بقیه مردم را می بینند، گوش ت ریسکینظرهای بدخواهانه دوستانی که هیچ وق

وقتی هواپیما از اقیانوس می گذرد خودم را ترجیح می دهم. من نمی توانم این طوری برگردم ،!نه .می دهم

به بیرون پرت کنم

توان در مسخره که نمیمن اصال انتظار آن را نداشتم، چه ق( توان پنجره هواپیما را باز کرد از آنجایی که نمی

اگر . خواهم برای زندگی بجنگم اما قبال از آنکه بمیرم، می. ، من اینجا خواهم مرد!)در هوای پاک نفس کشید

بروم می توانم راه بروم، می توانم به هر جا که می خوام

Page 32: 11 Minute (farsi)

32

هفتم فصل

مردمی با عقاید، در آنجا او با. بت نام کردماریا در کالس زبان فرانسه که صبح ها برگذار می شد ث روز بعد،

پوشیدند و مقدار زیادی دست احساسات و سن های مختلف آشنا شد، مردانی که لباس های رنگ روشن می

روسری به سر داشتند، بچه هایی که خیلی سریع تر هایی که همیشه بند طال از خود آویزان کرده بودند، زن

صورتی که باید برعکس می بود، چون بزرگترها دارای تجربه ی بیشتری راز بزرگ ترها یاد می گرفتند، د

جشن ها، سامبا، فوتبال، و مشهورترین فرد-غرور می کرد وقتی فهمید همه کشورش او احساس. بودند

تا تلفظ آنها را صحیح در ابتدا ماریا خواست فرد مطلوبی به نظر برسد و سعی کرد. را می شناختند-دنیا،پله

با (پافشاری می کردند که او را ماریو صدا کنند اما بعد از مدتی از آنجایی که آنها حتی) پله!آن پله است(کند

خسته ) اسم خارجی ها را عوض کنند و باور داند که حق با آنهاست هیجانی که تمام خارجی ها سعی دارند

کرد شد و آن را رها

شکالت های بسیار . رفت بار به دور آن شهر دو اسمههدف تمرین زبان، برای اولین بعد از ظهر ها، به

که (فواره ای بسیار بزرگ وسط دریاچه، برف خوشمزه ای کشف کرد، و البته پنیری که تا به حال نخورده بود،

اگر چه او داخل آنها نشد اما ( لک، و رستوران هایی با منقل ، لک)هیچ کس در شهر او حتی لمس نکرده است

ماریا هم چنین توجه کرد که همه ی تابلو های مغازه ها تبلیغ ). شادابی می داد حساسدیدن آتش به او ا

بانک برای آن نبودند، بلکه بین آنها بانک هم پیدا می شد، اگر چه ماریا نمی فهمید چرا تعداد زیادی ساعت

ت که سوالی او تصمیم گرف در هر صورت. جمعیت کم وجود دارند و به ندرت کسی داخل آنها دیده می شد

نپرسد

همان قدر نفسانی و -بر خود داشت، خون برزیلی او بعد از سه ماه که ماریا کنترل شدیدی در محیط کار

آمد؛ او عاشق یک عرب شد که با او در یک دوره زبان فرانسوی می به جوش-شهوانی که همه فکر می کنند

Page 33: 11 Minute (farsi)

33

شب ماریا تصمیم گرفت به خودش مرخصی تا سه هفته طول کشید تا اینکه یک این عشق بازی. خواندند

کوهی در حاشیه ی ژنو برود؛ و این باعث شد روز بعد به محض اینکه پایش را در محل کار دهد و به دیدن

بگذارد به دفتر راجر احضار شود

مثال بدی برای بقیه دخترها که آنجا کار می کردند بوده، به محض ورود به دفتر،خیلی خالصه به خاطر آن که

زنهای برزیلی نمی توانند مورد -عصبانی گفت که بار دیگر شکست خورده او. راجرقصد به اخراج او کرد

ماریا سعی کرد که به او بگوید که). اوه عزیز، همان هیجان برای عمومیت دادن همه چیز )-اطمینان باشند

داشت که باید حتی اظهارتب شدیدی به علت تغییرناگهانی آب و هوا داشته، اما مرد مالیم تر نشد و

فکر استفاده از موسیقی و رقاصه های مستقیم به برزیل برگردد تا جایگزینی پیدا کند، و اینکه بهتر است به

بودند یوگوسالو باشد که زیباتر و قابل اطمینان تر

م سوییس بود قانون استخدا شاید ماریا جوان بود اما احمق نبود، بخصوص که معشوقه ی عربش به او گفته

حقوق او را نگه داشته بود، او می توانست به بسیار سخت گیر است و از آنجا که کلوپ شبانه مقدار زیادی از

کشیده شده است راحتی ادعا کند از او مثل یک غالم کار

مقداری . می شد" وکیل"شامل کلمه ی او دوباره به دفتر راجر برگشت، این بار با زبان فرانسه مستدل، که

و همه ی این ها -گاه دربهترین رویاهایش هم نمی دید پولی که هیچ-وهین و پنج هزار دالر نصیب او شدت

او حاال آزاد بود که وقتش را با معشوقه ی عربش بگذراند، چند هدیه . بود "وکیل"به خاطر کلمه ی جادویی

عکس از برف بیاندازد و پیروزمندانه به خانه بازگردد بخرد، چند

×××××××

دارد و ماریا کرد تماس با همسایه ی مادرش بود تا به آنها بگوید که او شاد است، شغل عالی اولین کاری که

راجر برای او تدارک دیده سپس، از آنجا که باید پانسیونی که. نیازی نیست که خانواده اش نگران او باشند

عربش پناه آورد، به عشق ابدی اش قسم بود را ترک می کرد، هیچ چاره ای ندید جز آنکه به دوست پسر

کند، حتی اگر مجبور شود یکی از آن روسریهای عجیب را به سر بخورد، به دین او ایمان آورد و با او ازدواج

طور که همه می دانند، عربها بی نهایت ثروتمند هستند و همین کافی است کند؛ از همه مهم تر، همان

د، ممکن است در عربستان، کشوری که ماریا حتی اسمی از آن نشنیدهعرب دیگر خیلی دور بو اگر چه پسر

Page 34: 11 Minute (farsi)

34

او می توانست در حاال. بود، و ماریا در دلش از مریم مقدس تشکر کرد که مجبور نشده به دینش خیانت کند

اجازه کار به عنوان رقصنده حد کافی و معقولی زبان فرانسه صحبت کند، پول کافی برای بلیط برگشت،

بخواهد می تواند به خانه برگردد و با رئیسش ویزا داشت؛ از آنجا که او می دانست هر زمان کهسامبا و

ظاهرش پولی بدست آورد ازدواج کند تصمیم گرفت با استفاده از

اینکه پول زیادی بدست آورد با صرف جویی بدون تلویزیون، او باید تا قبل از(او اتاق کوچکی اجاره کرد

همه ی آنها می گفتند که او به چند عکس . دنبال کار می گشت ز روز بعد در آژانس ها بهو ا) زندگی می کرد

قسمت زیادی از پولش . مدتی به این نتیجه رسید رویاها ارزان به دست نمی آیند حرفه ای نیاز دارد، بعد از

.اش داشتیک عکاس عالی کرد که خیلی کم حرف می زد اما مجموعه ی بزرگی لباس در استدیو رو صرف

حتی بیکینی را ماریا ژست ها و لباس های مختلفی را امتحان کرد، میتن و سنگین، باز و غیر معقول، او

ماریا چند کپی اضافه از . افتخار کند امتحان کرد که مسئول امنیت هتل در ریو دو ژنیرو می توانست به آن

اده بود چه قدر به او در آنجا خوش می گذرد آن توضیح د عکس ها خواست و آنها را همراه با نامه ای که در

آنها فکر خواهند کرد که ماریا ثروتند و صاحب گنجینه ی حسادت انگیزی همه ی. برای خانواده اش فرستاد

اگر همه چیز طبق نقشه پیش می . او به برجسته ترین دختر شهرش تبدیل خواهد شد از لباس است و

، )حتمی است تفکر مثبت خوانده بود که خودش را قانع کند پیروزیشبه اندازه کافی کتاب در مورد او(رفت

کند سعی خواهد کرد که شهردار را تشویق کند تا میدانی به اسم او در شهر بنا

پیش پرداخت شده استفاده از آنجا که او آدرس ثابتی نداشت، یک تلفن همراه از نوعی که از کارت های از

غذا ) که ارزان ترین بود(رستوران چینی در. منتظر پیشنهادهای کار شدمی کرد خرید و در روزهای بعد

مطالعه پرداخت خورد، و برای گذران زمان به صورت عصبی به

از اینکه وقتی کنار دریاچه قدم می زد ماریا تعجب می کرد. اما زمان می گذشت و زنگ تلفن به صدا در نیامد

مشابهی زیر پلی که باغچه ی زیبای شهر را به قسمت کانبه جز چند فروشنده ی مواد که همیشه در م

او به ظاهر خودش شک کرده بود تا . بودند، هیچ کس مزاحم او نمی شد جدید تری از شهر وصل می کرد،

به او گفت که مشکلی از ) که به طور شانسی در یک کافه به هم برخورد کردند( اش اینکه همکار قدیمی

زیرا مردم سوییس است، که به هیچ وجه مزاحم بقیه و خارجی ها نمی شوندنیست، و این مشکل سمت او

Page 35: 11 Minute (farsi)

35

حتی بیشتر پیچیده مساله ای که روابط زن و مرد را-می ترسیدند که به جرم آزار جنسی دستگیر شوند

کرده بود

زنگ برای بیرون رفتن، زندگی یا منتظر ماندن برای از دفترچه ی خاطرات ماریا، شبی که تمام اشتیاقش

بود تلفن را از دست داده

دهم، فکر کردم بهترین آن است که بقیه از آنجایی که نمی توانم پولم را هدر. امروز را در یک پارک گذراندم

هوایی گذراندم و متوجه شدم بیشتر مردم به دنبال )ترن(قطار زمان طوالنی را کنار. مردم را تماشا کنم

شروع به حرکت می کند، آنها وحشت می کنند و درخواست می وقتی آن هیجان سوار آن می شوند ولی

بایستد کنند تا ماشین

خودشان را برای همه ی راه آماده آنها چه انتظاری دارند؟ وقتی ماجراجویی را انتخاب می کنند، آیا نباید

و تمام زمانشان را باال و پایین رفتن ها پیشگیری کنند کنند؟ یا فکر می کنند انتخاب عاقالنه این است که از

ها بچرخند و بچرخند بر روی یک چرخ فلک روی نقطه

فکر کنم، اما باید باور کنم که آن اتفاق می در حال حاضر، خیلی بیش تر از آنی تنها هستم تا در مورد عشق

ترن . من اینجا هستم زیرا این سرنوشت را انتخاب کردم. کرد افتد و باور کنم که من شغلی پیدا خواهم

یک بازی سریع و سرگیجه آور است؛ زندگی پریدن با پاراشوت است؛ شانس هوایی زندگی من است؛ زندگی

به زمین افتادن و دوباره برخواستن؛ مثل کوهنوردی می ماند، خواستن تا رسیدن به قله های مختلفی دارد،

خودت و احساس عصبانی و ناراضی بودن وقتی به آن نمی رسی ی

زبانی که با آن می توانم خودم و احساساتم را بیان کنم سخت است، اما، از این به واده ام ودور بودن از خان

یک دفعه روی اگر خوابم برده باشد و. هر وقت که احساس افسردگی کنم، آن پارک را بیاد خواهم آورد بعد،

آن ترن هوایی بیدار شوم چه احساسی خواهم داشت؟

اگر چه، اگر باور کنم آن شیارها. هر خمیدگی، تقاضا برای پیاده شدنافتادن، ترس در خوب، حس در دام

به . شد سرنوشت ما هستند و خدا مسئول ماشین ها است، آن وقت آن کابوس به هیجان تبدیل خواهد

Page 36: 11 Minute (farsi)

36

آخر توقف خواهد کرد، اما چیزی که واقعا است، یک ترن هوایی، یک اسباب بازی امن و قابل اطمینان که در

جیغ ها که هیجان انگیز هستند توجه کنم که سفر طول می کشد من باید به مناظر اطراف و صدایتا زمانی

هفتم پایان فصل

هشت فصل

او به . افکار عاقالنه را داشت، اما از پیروی کردن نصیحت های خود عاجز بود اگر چه ماریا توانایی نوشتن

برای این که در. تلفن هنوز از زنگ زدن خودداری می کردافسردگی بیشتری مبتال می شد و دوره های زمان

اما . افراد مشهور می خرید بیکاری حواس خود را پرت کند، و همچنین برای تمرین زبان مجله هایی در مورد

ها می کند و شروع به جستجو برای نزدیک به یک باره تشخیص داد که پول زیادی را صرف خرید این مجله

زنی که مسئول آنجا بود. تانه کردترین کتابخ به او گفت که آنها مجله ها را برای اجاره به بیرون نمی دهند و

که به بهبود بخشیدن فرانسه ی او کمک می کرد به او معرفی کرد تنها تعداد کمی کتاب

"خواندن کتاب ندارم من وقت برای "

ی؟ده منظورت چه است که وقت نداری؟ مگر چه کاری انجام می " "

"..خیلی کارها، تمرین زبان، نوشتن خاطرات، و "

Page 37: 11 Minute (farsi)

37

"و چه؟ "

، اما فکر کرد که بهتر" منتظر ماندن برای آنکه تلفن به زنگ در آید"که ماریا بگوید نزدیک بود است چیزی

نگوید

در مورد "هر چیزی که به تو . مطالعه کن .عزیز من، تو هنوز خیلی جوانی، همه زندگی در انتظار توست "

بخوان کتاب ها گفته شده را فراموش کن و فقط

"من کتابهای زیادی خوانده ام "

مسئول امنیت به او چه گفته بود ناگهان ماریا به یاد آورد که ملسون،

ماریا نیاز داشت که او . می توانست به ماریا کمک کند کتابدار به نظر او فردی مطبوع و حساس بود، کسی که

ش به اواحساس. را به دست آورد او بالفاصله رویه را عوض . می گفت که ان زن می توانست دوستش باشد

کرد

می توانید در انتخاب کتاب به من کمک کنید؟. دارم بیشتر بخوانم اما دوست " "

در صفحه ی اول. ماریا همان شب شروع به خواندن آن کتاب کرد. کوچولو را برای او آورد زن کتاب شاهزاده

بود، بیشتر بچه ها آن که به نظر طرح یک کاله می آمد اما بنا بر آنچه در کتاب نوشته شدهکتاب نقاشی بود

ماریا.را مثل یک مار که درونش یک فیل قرار داشت تصور می کردند پس من هیچ وقت یک بچه ": فکر کرد

در. " به نظر من بیشتر شبیه یک کاله است". "نبودم وچولو در نبود تلویزون او همسفر شاهزاده ک

) " عشق"هر جا که کلمه ی . سفرهایش می شد به ) که خود را از فکر کردن به این موضوع منع کرده بود

اگر چه، جدا از احساسات دردناک و رومانتیک بین شاهزاده و روباه و گل . شد میان می آمد، او ناراحت می

ماریا خیلی می ترسید(ک نمی کردبسیار جذاب بود، و او دیگر هر پنج دقیقه موبایلش را چ رز، کتاب که به

خاطر بی احتیاطی تنها شانسش را از دست بدهد

کتابخانه شد، جایی که می توانست با آن زن که به نظر می آمد به اندازه ی ماریا تنها ماریا مشتری همیشگی

اواو از زن تقاضا می کرد که کتاب های بیشتری به او معرفی کند و با . باشد گفتگو کند در مورد زندگی و

کشیدن است و تا دو هفته ی دیگر تا جایی که تشخیص داد پولش در حال ته-نویسندگان گفتگو می کرد

Page 38: 11 Minute (farsi)

38

داشت حتی پول خرید بلیط برگشت به برزیل را هم نخواهد

نشان دهد، باالخره تلفن به و از آنجایی که زندگی همیشه برای لحظه های بحرانی صبر می کند تا خودش را

صدا در آمد

ماه بعد از بی کاری از طرف یک آژانس مدل با او تماس گرفته و دو"وکیل"سه ماه بعد از کشف کلمه ی

ی طوالنی و از پیش تمرین شده "بله"ماریا هنوز صاحب آن تلفن هست؟ پاسخ یک شده بود تا بپرسند آیا

کند کار می"مد"که در کشورش در صنعت ماریا فهمید که یک مرد عرب . نظر زیاد مشتاق نیاید بود که به

کند از عکس های او خوشش آمده و می خواهد از او دعوت کند تا در یک شوی لباس شرکت

ماریا نا امیدی اخیرش را به یاد آورد اما او شدیدن به پول نیاز داشت

ر به نظرمردی برازنده که مسن تر و دلربا تر از راج. در یک رستوران شیک قرار گذاشتند آنها مرد . می آد

عرب از ماریا پرسید

"تا به حال چیزی از جان مایرو شنیده ای؟ .آیا می دانی صاحب آن نقاشی چه کسی است؟ مایرو "

تمرکزش بیشتر روی غذا.ماریا جوابی نداد بود که با غذاهایی که معمولن در رستوران چینی می خورد

اما در ضمن در. متفاوت بود پرد که دفعه ی بعد از کتابخانه کتابی راجع به مایرو قرض ذهنش به خاطر س

بگیرد

عرب به حرفهایش ادامه داد اما

" آیا در مورد. این میزی است که فلینی همیشه می نشست "فیلم هایش چیزی می دانی؟

مرد شروع به. ماریا گفت که آنها را ستایش می کند ت پرسیدن سوال های بیشتری کرد و ماریا که می دانس

که با او رک باشد در این تست خواهد افتاد تصمیم گرفت

من فقط. من نمی خواهم عصرم را به تظاهر کردن با شما بگذرانم " پپسی "می توانم تفاوت بین کوکا کوال و

من فکر می کردم ما قرار است در. را بگویم مورد یک شوی لباس بحث کنیم

است آمدهمرد به نظر می رسید که از رک بودن او خوشش

".کرد ما در آن مورد وقتی نوشیدنی بعد از غذا را می نوشیدیم صحبت خواهیم"

Page 39: 11 Minute (farsi)

39

مکثی "را بخوانند هر دو یک لحظه وقتی به یکدیگر نگاه کردند، در حالی که سعی می کردند ذهن یکدیگر

شما خیلی زیبا هستید":مرد عرب گفت.کردند

شما هزار فرانک خواهم دادنوشیدنی به اتاق من بیایید به اگر برای صرف" "

آیا این تقصیر آژانس بود؟ آیا تقصیر ماریا بود؟ آیا باید بیشتر در مورد دلیل. فهمید ماریا به یک باره این شام

در یک لحظه ماریا دل. این واقعیت بود. می فهمید؟ تقصیر آژانس یا ماریا نبود دل تنگ . تنگ شهرش شد

به خاطر آورد وقتی به او دراو ملسون را . برزیل، آغوش مادرش او احساس کرد . مورد سیصد دالر می گفت

او در یک شهر غریب. که کسی را در جهان ندارد اما هیچ . یک دختر تجربه دار بیست و دو ساله. تنها بود

دادن به یاری او نمی آمد کدام از تجربه هایش در جواب

"لطفا شراب بیشتری برای من بریزید"

فکرهای او سریع تر از شازده کوچولو در سفرهایش به تمام آن سیاره ها سفر. را پر کرد اومرد عرب لیوان

او. او به دنبال ماجراجویی و پول و در صورت امکان شوهر به این سفر آمده بود. کرد ساده نبود و قبلن فکر

او هنوز به. می کرد که ممکن است چنین پیشنهاد هایی به او شود شدن، شوهر ثروتمند، مدل شدن، ستاره

فکر می کرد که با هوش و اراده و زیبایی خود به موفقیت می .خانواده، بچه، نوه، لباس های زیبا فکر می کرد

رسد

در حالی که مرد متعجب شده بود ماریا شروع به گریه. لحظه برای او پدیدار شده بود اما واقعیت در این

و از طرف دیگر نشان دهد، ترسیده بود که افتضاحی به بار آیدمرد نمی دانست چه عکس العملی. کردن کرد

پیشخدمت را صدا کرد تا صورتحساب را. می خواست ماریا را دلداری دهد اما ماریا او را متوقف کرد. بیاورد

برای من شراب. این کار را نکنید. نه لطفن " ".بیشتری بریزید و اجازه دهید برای مدتی گریه کنم

ن پسر بچه فکر کردماریا به آ که از او مداد خواسته بود، در مورد آن پسر جوانی که او را بوس کرده بود در

بود، در او سعی می کرد دهانش را بسته نگه دارد، در مورد هیجانش وقتی اولین بار به ریو رفته حالی که

در مورد عشق که آن را در این .مورد مردانی که از او استفاده کرده بودند و هیچ چیزی به ماریا نرسیده بود

به جز این آزادی ظاهری، زندگی او. راه گم کرده بود شامل انتظار بی پایانی برای یک معجزه بود، برای یک

یک . پایانی رومانتیک که در فیلم ها دیده بود و در کتاب ها خوانده بود عشق واقعی، برای یک ماجرا با

Page 40: 11 Minute (farsi)

40

انش نمی تواند یک انسان را تغییر دهد، تنها چیزی که می تواندبود تنها زمان و و د نویسنده نوشته ذهن

کسی که این را نوشته بود به طور! چه قدر مزخرف. یک انسان را تغییر دهد عشق است حتم تنها یک روی

سکه را دیده است

روی دیگر اما . توانست تمام زندگی یک انسان را تغییر دهد عشق بدون شک یکی از آن چیزهایی بود که می

البته که عشق . می توانست تمام راه و هدف یک انسان را تغییر دهد، نا امیدی سکه هم بود، چیز دیگری که

او چه. یک انسان را عوض کند، اما ناامیدی می تواند این کار را سریع تر انجام دهد می تواند باید می کرد؟

کند؟ آیا باید یک قدم جلوتر بردارد؛ قبلی اش ازدواجآیا باید به برزیل برگردد، معلم فرانسه شود و با رئیس

شهری که هیچ کس او را نمی شناسد و او نیز کسی را نمی از همه ی اینها گذشته این فقط یک شب است، در

آیا یک شب و آن پول باد. شناسد آورده معنی اش این است که او به طور حتم به جایی می رسد که راه

یک فرصت طالیی یا یک آزمایش از طرف مریم--- چه اتفاقی در حال افتادن بودنباشد؟ بازگشتی برایش

مقدس؟

نشست، به دختری که کت ها مرد عرب در حال نگاه کردن نقاشی های جان مایرو بود، به جایی که فلینی می

کردند را می گرفت و به بقیه ی مشتری ها که می رسیدند یا ترک می

"هنوز تشخیص ندادی؟ "

اشک می ریخت در حالی که هنوز" شراب بیشتری لطفن": یا گفتمار

نظاره گر آنها بود دعا می کرد ماریا دعا می کرد که پیشخدمت نیاید و پیشخدمت که از دور با گوشه چشم

منتظر بودند و رستوران پر بود که آنها زودتر آنجا را ترک کنند چون مشتری های زیادی

سخن گفت پایان می آمد، ماریابعد از زمانی که به نظر بی

"آیا گفتید هزارفرانک برای یک نوشیدنی؟"

.صحبت کردنش شگفت زده شد ماریا خودش نیز از شنیدن لحن

".. اما من نمی خواهم که"پیشنهاد را کرده در حالی که پشیمان شده بود که چرا این"بله":مرد گفت

" اتاق شما برویمنوشیدنی به صورتحساب را بپردازید تا برای صرف "

قبل از آن او یک دختر خوب و خوش رو بود که هیچ .دوباره ماریا برای خودش مثل بیگانه ای به نظر رسید

Page 41: 11 Minute (farsi)

41

اما آن دختر به نظر می رسید که برای همیشه مرده است. کرد وقت با یک غریبه آنگونه صحبت نمی

کامال به مستی. یک شامپانی نوشید. ب رفتاو به اتاق عر. که انتظار می رفت پیش رفت همه چیز همان طور

او حتی تظاهر هم( پاهایش را باز کرد و منتظر شد که مرد عرب به ارگاسم برسد. دچار شد نکرد که به این

، خودش را در حمام مرمری شست، پول را)مرحله رسیده

سوار شدن تاکسی تا خانه.به یک خوشگذرانی دعوت کرد گرفت و خودش را

واب رفت و تمام شباو به رختخ را بدون رویا خوابید

هشت پایان فصل

نهم فصل

او در شهری غریبی بود که کسی او . به همین آسانی. افتاد اینگونه بود که این اتفاق

جایی که الزم نبود . آن حس آزادی عجیبی می کرد را نمی شناخت، اما امروز در

گرفت برای اولین بار در این چندین تصمیم او. خودش را به هر کسی توضیح دهد

تا به امروز او همیشه . اختصاص دهد سال تمام روز را به تفکر در مورد خودش

Page 42: 11 Minute (farsi)

42

مادرش، دوستان : کنند ذهنش را مشغول این می کرد که مردم دیگرچه فکر می

کتابدار، غریبه در مدرسه اش، پدرش، آدم های آژانس مد، معلم فرانسه، خدمتکار،

مورد ماریا، یک حقیقت هیچ کس به هیچ چیز فکر نمی کرد، نه ال اقل دردر . خیابان

شد غریبه ی فقیر، که اگر فردا هم ناپدید شود حتی پلیس هم متوجه نخواهد

او زودتر از هر روز بیرون رفت، در کافی شاپ همیشگی صبحانه خورد، دور دریاچه

. برگذار می شد پرداختقدم زد و در آنجا به دیدن نمایشی که توسط پناهنده ها

کرد با یک سگ کوچک مشغول قدم زدن بود به ماریا گفت که آنها یک زن که

آن که تظاهر کند جواب را می داند تا ثابت کند باهوش تر از هستند، و ماریا به جای

کنند، پرسید آن است که مردم فکر می

"کردها از کجا آمده اند؟"

مردم : جهان مثل این می ماند. سوپرایز کرد زن نمی دانست، چیزی که ماریا را

اما اگر جرات کنی که یک سوال جوری حرف می زنند که همه چیز را می دانند،

و فهمید که کردها از او به یک کافی نت رفت. بپرسی، آنها هیچ چیز نمی دانند

و عراق قسمت کردستان آمده اند، یک کشور که وجود ندارد و هم اکنون بین ترکیه

. بودند او دوباره به دریاچه برگشت و دنبال زن و سگش گشت، اما آنها رفته. هشد

احتمالن چون سگ بعد از نیم ساعت نگاه کردن به آن آدم ها با پرچم و روسری و

موسیقی و دادهای عجیب خسته شده بود

Page 43: 11 Minute (farsi)

43

کسی که تظاهر می کرد . او بودم یا حداقل شبیه. من حقیقتن شبیه آن زن هستم "

وقتی که مرد عرب مرا ز را می داند، در سکوت خود پنهان شده بودم، تاهمه چی

چیزی که می دانم عصبانی کرد و من جرات آن را پیدا کردم که به او بگویم تنها

مورد من عوض آیا او شوکه شده بود؟ آیا او نظرش در. تفاوت بین دو نوشابه بود

سعی کرده هر وقت. حیر شده باشداو باید در برابر صداقت من مت. شد؟ البته که نه

خوب، کافی است.ام که از آنچه هستم باهوش تر به نظر برسم بازنده بودم

آیا آنها می دانستند مرد عرب واقعن چه می خواهد یا آنها . به آژانس مد فکر کرد او

فکر می کردند او می خواهد برای ماریا در کشورش کار پیدا کند؟ واقعن

بود، ماریا در آن صبح خاکستری در ژنو احساس تنهایی واقعیت هر چیزی که

صفر و نمایش کردها، واگن ها که برای هر توقف سر کمتری کرد، با دمایی نزدیک به

جواهراتشان را دوباره در ویترین به نمایش می وقت می رسیدند، مغازه هایی که

ییسی هایی که به که خوابیده بودند و سو گذاشتند، بانک ها باز می شدند، گداهایی

کرد چون کنارش زنی نشسته بود که او کم تر احساس تنهایی می. سر کار می رفتند

به او نبود اما او کنارش ماریا قبلن حواسش. احتمالن به چشم رهگذرها نمی آمد

نشسته بود

شبیه مریم مقدس ، مادر مسیح بود به زن که. ماریا به زن نامرئی کنارش لبخند زد

آنقدر که تو فکر می کنی ساده مواظب باش همه چیز: زد و به او گفتاو لبخند

Page 44: 11 Minute (farsi)

44

او او بزرگ شده و مسئول ماریا نصیحت او را نادیده گرفت و به او گفت که. نیست

برخالف او انجام تصمیم های خودش است، و نتوانست باور کند که یک توطئه دنیوی

شب هزار که حاضرند برای یکاو یاد گرفته بود که مردمی وجود دارند . شده باشد

در فرانک سوییس بپردازند، برای نیم ساعت بین پاهای او، و تمام چیزی که او باید

موردش در روزهای آینده تصمیم می گرفت این بود که آیا با آن هزار فرانک بلیط

برگشت به شهر زادگاهش را بخرد یا کمی بیشتر بماند تا پول کافی بدست آورد تا

واده اش خانه، برای خودش چند لباس زیبا، و بلیط به تمام مکان هایی که خان برای

دیدنشان را می کرد، بخرد آروزی

نیستند، اما ماریا با زنی که کنارش نشسته بود دوباره گفت که مسایل انقدر ساده

افکار او نشود، این که از این مصاحبت خوشحال بود اما از او درخواست کرد مزاحم

یاز داشت که تصمیم های مهمی بگیردزیرا او ن

. تحلیل کردن، این بار با دقت بیشتری، امکان برگشتن به برزیل او شروع کرد به

حال حتی شهر زادگاهشان را ترک نکرده بودند خواهند دوست دخترهایش که تا به

او هیچ وقت آن قدر استعداد نداشته که ستاره گفت که او از شغلش اخراج شده، که

اینکه مبلغی که به او قول داده شده بود مادرش باید ناراحت باشد از. انی شودی جه

با اینکه ماریا در نامه هایش به او ماهانه به دستش برسد هرگز به او نرسیده، حتی

پدرش از این به بعد . دزدیده باشد اطمینان می داد که اداره ی پست باید آنها را

Page 45: 11 Minute (farsi)

45

موج می زند به او نگاه می "بودم ن به تو گفته م"برای همیشه با نگاهی که درآن

فروشد، و با صاحب کارش او دوباره به سر کارش برخواهد گشت، پارچه می. کند

سوییسی خورده بود اویی که با هواپیما سفر کرده بود،پنیرهای-ازدواج خواهد کرد

،فرانسه یاد گرفته بود و در برف راه رفته بود

ایی وجود داشت که به ازایش او می توانست هزار فرانک نوشیدنی ه از طرف دیگر،

از همه ی اینها گذشته، زیبایی به سرعت باد -طول نکشید شاید زیاد. دریافت کند

سال می تواند آن قدر پول بدست آورد که دوباره روی تغییر می کند، اما او در یک

تنها مشکل . اه خودشبازگردد، این بار با شرایط دلخو پای خودش بایستاد و به دنیا

او روزهایی که در . چه کند؟ چه گونه شروع کند واقعی این بود که او نمی دانست

به خاطر آورد که دختری از مکانی به نام کار می کرد را"کالب خانوادگی شبانه"

از اولین حرف هایی بود که او زد حتی در حقیقت این یکی-ریو دو برن نام برده بود

کجا بگذارد ه ماریا نشان دهد چمدان هایش راقبل از آنکه ب

ماریا از او یک مرد آنجا ایستاده بود و. ماریا یکی از نقشه هایی ژنو را پیدا کرد

از او مرد در حالی که شیفته شده بود. پرسید آیا می داند ریو دو برن کجا است

که به برن،پرسید منظورش خیابان ریو دو برن است یا به دنبال جاده ای می گردد

مرد با . ماریا گفت که به دنبال خیابانی در ژنو می گردد.پایتخت سوییس می رود

او را برانداز کرد و بدون گفتن کلمه یی ، در حالی که متقاعد شده بود آن نگاهش

Page 46: 11 Minute (farsi)

46

ماریا . مخفی بود که از احمق جلوه دادن مردم لذت می برد، دور شد یک دوربین

و در آخر مکانی را که - شهر بزرگی نبود-مطالعه می کردنقشه را برای پانزده دقیقه

کرد می خواست پیدا

سعی دوست نامرئی او که در زمانی که ماریا نقشه را مطالعه می کرد ساکت بود حاال

این یک مسئله ی اخالقی نیست، در مورد رفتن-می کرد که برای ماریا دلیل بیاورد

به راهی است که بی بازگشت است

دست آورد، به اندازه ی کافی گفت که اگر پول کافی برای رفتن به خانه بهماریا

هیچ کدام از مردمی که در کنار اینها،. بدست آورده که از هر شرایطی خالص شود

ماریا به . است این واقعیت زندگی. می گذشتند راهشان را انتخاب نکرده بودند

ما می توانیم هر گونه"."ما در جهان اشک ها زندگی می کنیم":دوستش گفت

تو سعی داری . آرزویی داشته باشیم، اما زندگی سخت است، جبران ناپذیر و غمناک

که مردم سعی بر این دارند که من را محکوم کنند؟ هیچ کس : چه بگویی به من

زندگی من است"یک وجهه از این-نخواهد فهمید

شد دوست نامرئی اش با یک لبخند غمگین و شیرین ناپدید

داد او همراه دیگران. ماریا به یک شهر بازی رفت و برای ترن هوایی یک بلیط خرید

در . زد، با اینکه می دانست هیچ خطری وجود ندارد و همه ی اینها یک بازی است

با این که نمی فهمید در حال خوردن چه چیزی است . رستوران ژاپنی غذا خورد یک

Page 47: 11 Minute (farsi)

47

س می کرد در حس و حالی است که دوست دانست که گران است و احسا و فقط می

او شاد بود، نیازی نبود که . هر گونه خوش گذرانی را دهد دارد به خودش اجازه ی

که خرج می کند نگران ) یک صدم فرانک(برای هر سانتیم منتظر زنگ تلفن بماند یا

شود

که پیغام گذاشت تا از آنها تشکر کند و به آنها بگوید آن روز او برای آژانس یک

. آنها صادق بودند برای عکس ها درخواست می کنند اگر. مالقات به خوبی پیش رفت

بیش تری ترتیب خواهند داد و اگر دالل زنان بودند، مالقات های

هر چه قدر هم که در او از پل گذشت تا به سمت اتاق کوچکش رود و تصمیم گرفت

تلویزیون هیچ وقتآورد و با وجود همه ی نقشه هایی که داشت به طور حتم

کند که همه ی وقتش را صرف فکر کردن. او نیاز داشت که فکر کند. نخواهد گرفت

"که در حاشیه ی آن یادداشت کرده بود( از دفترچه خاطرات ماریا در آن شب

نیستم" مطمئن

فصل نهم پایان