12
ﻳﻚ و ﭼﻬﻞ ﺷﻤﺎرة- آﺑﺎن1390 ﺳﺮدﺑﻴﺮ ﻳﺎدداﺷﺖ2 ﻣﻲ ﭼﻪ اﻋﺪام ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ و ﻣﻮاﻓﻘﻴﻦ ﮔﻮﻳﻨﺪ؟3 ﺿﻌﻒ ﻧﻘﻄﻪ ﻳﻚ ﺑﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﺎﻣﻠﻲِ آدم ﻣﻦ6 ! ﻣﻘﺪس ﺧﺪﻣﺖ و ﻫﺎ ﺧﺎﻧﻢ6 ﺷﺐ در ﺟﺎده8 : ﺳﺮدﺑﻴﺮ ﺳﺎﻻري ﭘﮕﺎه: ﺷﻤﺎره اﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن اﻧﻮاري ﻣﺤﺴﻦ ﭘﻨﺎﻫﻲ، ﻳﺰدان ﺣﺴﺎم ﺳﺎﻻري، ﭘﮕﺎه ﺟﻌﻔﺮي رﺿﺎ ﻓﺮﻫﻴﺪي، ﻓﺮﻧﺎز ﻋﻜﺲ: ﻫﺎ ﻓﺎﺧﺮي ﻋﻠﻲ ﺻﻔﺤﻪ: ﺑﻨﺪي ﺳﺎﻋﺪي ﻣﻮﻧﺎ: اﺟﺮاﻳﻲ ﻫﻴﺄت ﻧﻴﻚ ﻣﺤﺴﻦ ﻧﺎدري، ﺧﺴﺮو ﺳﻴﺮ ﻓﺮد ﺧﺎﻛﺒﺎزان ﻋﻠﻲ ﭘﻨﺎﻫﻲ، ﻳﺰدان ﺣﺴﺎم هѧ ب شريهѧ ن در شرهѧ منت بѧ مطال امѧ تم سووليتѧ م وودهѧѧ ببѧѧ مطلدهѧѧ کننهѧѧ تھي وسندهѧѧ نويدهѧѧ عھ. ندارد آن قبال در مسووليتیيان ايران نشريه: اول ﻋﻜﺲ ﭘﺮواز ﺟﺸﻦ در زﻣﺎن ﻋﻜﺲ: آﺧﺮ و ﻣﻲ ﻣﻲ و... آرام... آﻳﺪ آرام رود ﻣﻲ ﻣﺎه ﻫﺮ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎل ﻣﻬﻠﺖ. ﺑﺎﺷﺪ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت و ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات ﺗﺎرﻳـﺦ اﻳـﻦ از ﭘﺲ ﺷﺪه ﺷﻤﺎره در. ﺷﺪ ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺑﻌﺪي ي41 ਜอ ﻨﺎ ﻣﺎ- ﻮن ﯿﺎن ادا ﯽ ا ﻤﺎ ا ﺳﺎل- ﻤﺎره1 - آﺑﺎن1390 ධෂ ا2011 رو. گويد میسليت تتون ادمونيان ايران جامعه ويشان انواده خا به را نژاد عباس دکتر آقای عزيز ھموطن بار تاسف درگذشتيان ايران نشريه حش. شاد ﺗﻮﻛﻠﻲ ﻓﺮزان از ﻋﻜﺲ ﻓﺎﺧﺮي ﻋﻠﻲ از ﻋﻜﺲ

Iranians Monthly

Embed Size (px)

DESCRIPTION

October 2011

Citation preview

Page 1: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

2 يادداشت سردبير

3گويند؟ موافقين و مخالفين اعدام چه مي

6من آدم كاملي هستم با يك نقطه ضعف

6خانم ها و خدمت مقدس!

8جاده در شب

سردبير:

پگاه ساالري نويسندگان اين شماره:

پگاه ساالري، حسام يزدان پناهي، محسن انواري فرناز فرهيدي، رضا جعفري

ها: عكس علي فاخري

مونا ساعديبندي: صفحه سير خسرو نادري، محسن نيكهيأت اجرايي:

حسام يزدان پناهي، علي خاكبازان فرد

ه شريه ب شره در ن ب منت ام مطال سووليت تم موده و ب ب ده مطل ه کنن سنده و تھي ده نوي عھ

نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد.

زمان در جشن پرواز عكس اول:

رود آرام آيد ... آرام ... و مي مي وآخر: عكس

باشد. مهلت ارسال مقاالت تاريخ پانزدهم هر ماه مي شده پس از ايـن تاريـخ پيشنهادات و مقاالت ارسال

ي بعدي منعكس خواهد شد. در شماره

ی 41 نا ون-ما و یان اد ا ی ا ما ا

م ر 1390آبان -1ماره -سال پ 2011وا

شاد.حش نشريه ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد. رو عكس از علي فاخري عكس از فرزان توكلي

Page 2: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

با بيست و پنج دقيقه تاخير باالخره وارد شد. خوشـحـال

نبودم. حتی برای دیر اومدنش عـذرخـواھـی ھـم نـکـرد!

خيلی خونسرد وارد شد و به مسئول پذیرش گفت با مـن

وقت قبلی داره و خيلی آروم اومد سمت ميزم و خـودش

رو معرفی کرد. سرم رو بلند کردم که بگم وقتش سـاعـت

یک بوده که دیدم پارچه خيلی بلند و عجيبی رو مثل کـاله

دور سرش پيچيده. اونقدر مبھوت عجيب بودن دستار کـاله

مانندش شدم که یادم رفت چـی مـی خـواسـتـم بـگـم.

پرونده و مدارکش رو برداشتم و شروع به کار کـردیـم. ھـر

بار که نگاھم بھش می افتاد با خودم فکر می کـردم چـه

کاله عجيبی سرشه... در طول یک ساعتی که مشـغـول

قراردادش بودیم مدام بـه یـه نـقـطـه خـيـره مـی شـد.

اسم ھيچ کدوم از محصوالتی که می خواست رو یـادش

نمی اومد. ليست قيمت ھایی که از کمپانی ھای دیـگـه

گرفته بود رو گم کرده بود. خسته شده بودم. ھرچيزی که

و ھـيـچـی نشونش می دادم ده دقيقه بھش زل می زد

نمی گفت. کاله واقعا عجيبی سرش بود... کـالفـه بـودم.

ھر تصميمی که می گرفت ھنوز یک ربع نشده به عقب بر

می گشت و تغيير می داد. تو اون ميون فقط من بودم کـه

با وجود خستگی و کالفگی فقط با خودم فکر مـی کـردم

چه کاله عجيبی سرشه...

بھش گفتم برای قيمت گذاری چھار پنـج روزی فـرصـت

می خوام. خيلی ناراحت شد. توضيح دادم که وقت امـروز

رو ھم به خاطر اصرار زیادش بـھـش دادم و بـرای آمـاده

کردن قيمت نھایی قراردادش چـاره ای جـز صـبـر کـردن

و با خودم فکر کردم عجب کاله عجيبی سرشه... نداره.

دو روز بعد، از یه جلسه بر می گشتم که ھمکارم اومـد

سر ميزم و بھم گفت که شوھر خانومی که پریروز باھاش

قرار مالقات داشتم زنگ زده و خـواسـتـه بـدونـه قـيـمـت

ھاشون آماده ھست یا نه... دیگه رسما عصبـانـی بـودم.

با خودم به یه چيز فکر می کردم: کاله عجيبش...

گوشی رو برداشتم و بـه شـمـاره ای کـه شـوھـرش

گذاشته بود زنگ زدم. آماده بودم که توضيـح بـدم کـه دو

سه روز دیگه وقت می خوام و اینکه به خانـومـش گـفـتـه

بودم که پنج روز کاری طول خواھد کشيد. نا خودآگاه پيش

خودم شوھرش رو تصور کردم که یه کـاله عـجـيـب مـثـل

ھمسرش روی سرشه و گوشی رو بر ميداره. صدایی کـه

پشت گوشی شنيدم شباھت زیادی به تصورم نداشت. از

فکر کاله اومدم بيرون و حدود دو دقيقه یـک نـفـس حـرف

زدم و توضيح دادم. حرف ھام که تموم شد مکثی دو سـه

ثانيه ای و بعد شنيدم که صدای پشت تلفن بـھـم گـفـت

فرصت زیادی ندارن، خانومش در حال شيمی درمـانـی و

مبتال به سرطانه و اونقدر زنده نمی مونـه کـه بـه خـونـه

جدید برسه. می خواد کارھاش رو به خاطر بچه ھا سـر و

سامون بده... یادم نيست بـعـد از اون چـی شـد. یـادم

نيست چی گفتم و چی شنيدم. فقط یادمه که بيسـت و

پنج دقيقه تاخيرش و گيج و مبھوت بـودنـش بـرام مـعـنـا

شد... فقط یادمه که دستار عجيبی که به شکل کاله دور

سرش بسته بود دیگه به نظرم عجيب نبود. ھيچ نشـونـه

ای در صورتش حتی برای لحظه ای به فکرم نرسونـد کـه

ممکنه مریض باشه. ورق به ھمين سـادگـی بـرگشـت...

دیگه ھيچ چيزی در موردش برام عجـيـب نـبـود. دو سـه

ھفته ای گذشته. زیاد بھش فکر مـی کـنـم. بـه کـلـمـه

"عجيب" ھم ھمين طور. و به اینکه چه طور چـون بـا مـن

فرق داشت به چشمم عجيب اومده بود. واقعا مـعـمـولـی

یعنی چی؟ رفتار عادی به چی ميـگـن؟ اگـه کسـی بـه

چشم من عجيب مياد فقط به خاطر اینـکـه بـا مـن فـرق

می کنه، خب حتما منم برای اون عـجـيـبـم. درسـت بـه

ھمون اندازه... دليل بھت زدگی و گيجی اون خانوم به من

ھيچ ربطی نداشت. ولی دونستنش درکش رو بـرای مـن

ساده کرد. ممکن بود ھرگز فرصتی پيش نياد تا بدونم چرا

این قدر عجيب رفتار می کرد. ممکن بود مـن تـا ابـد بـه

برخوردی که باھاش داشتم فکر کنم و یاد یه خانوم گيج و

حواس پرت بيفتم که کاله مسخره عجيبـی سـرش بـود.

"واقعيت" با "حقيقت" خيلی فرق می کـنـه. "واقـعـيـت "

کـاله ھـای حتی گوشه کوچکی از "حقيقت" ھم نيست.

عجيب و رفتار ھای عجيب و آدم ھای عجيب، بـه خـاطـر

تفاوتی که با نگاه بيننده به زندگی دارن عجيـب بـه نـظـر

ميرسن...

پگاه ساالري

يادداشت سردبير كاله عجيب !

2

Page 3: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

حتی اونھایی که پيش چشممـون "بـت" مـی شـن و

خيال برمون ميداره که خيلی کارشون درسته ھم ھـمـيـن

طور. ھر ذھنی دنيای اطرافش رو با معيـار ھـای خـودش

می سنجه. دفعه بعدی که کسی با کاله عجيبی از کنارم

رد شد، به خودم ميگم حتما پشت ایـن کـاله داسـتـانـی

ھست. به خودم ميگم حتما من ھم به نظر اون عـجـيـب

ميام.

فرصتی" رو بھش ميدم که دلم می خواد تمام دنيـا اون

بھم بده... نه! کاله اون خانوم دیگه اصال به نظرم عـجـيـب

نيست...

ھاي اخير دوبار شاھد اجراي مـجـازات اعـدام در در ماه

ھايي كـه بـا وجـود ايم. اعدام انظار عمومي در ايران بوده

ي صبح جمعيت بسيـار زيـادي را از وقوع در ساعات اوليه

زن و مرد و كودك و پير و جوان بـراي تـمـاشـا بـه ھـمـراه

داشته اند. ھر چند پاسخ به اين سوال كـه چـنـد درصـد

مردم ايران موافق و يا مخالف اعـدام ھسـتـنـد نـيـازمـنـد

تحقيق و بررسي است اما چـنـيـن اسـتـقـبـالـي نشـان

ي آن است كه اعدام در ايران در كنار مخالفيني كـه دھنده

داران بسياري چنان طرف كنند ھم به اجراي آن اعتراض مي

] 7بوكي اخير صـداي آمـريـكـا [ دارد (در نظرسنجي فيس

درصد موافق اعـدام 42شركت كننده 5200از ميان حدود

توان حدس زد كه در ميان تمامي مـردم بودند. بنابراين مي

درصـد خـواھـنـد بـود). 50ايران موافقان اعدام بيـش از

جاست كه موافقين و مـخـالـفـيـن اعـدام چـه پرسش اين

ھـا گويند و اجراي اعدام چه مزايا و معايبي از نـظـر آن مي

دارد؟ در اين مقاله سعـي شـده تـا داليـل مـوافـقـيـن و

مخالفين اعدام در سطح دنيا به طور مختصر ذكر شـود تـا

ھاي منـفـي آن را از مـنـظـر اگر موافق آن ھستيم جنبه

مخالفين بيشتر بشناسيم و اگر مخالف آن ھسـتـيـم بـا

از ديدگاه موافقين آشناتر شويم. اش ھاي مثبت جنبه

ابتدا وضعيت اعدام در سراسر دنيا ذكر شده و سپس به

شود. نظرات موافقين و مخالفيت آن پرداخته مي

وضعيت كنوني اعدام در سراسر دنيا:

تصوير زير وضعيت كنوني اجرا يا ممنوعيـت اعـدام را در

پديا): دھد (منبع ويكي سراسر دنيا نشان مي

اكثر كشورھاي دموكرات در اروپا و آمريكاي جنوبي اجـراي

اند اما سال گذشته ممنوع اعالم كرده 50اعدام را در طي

)، اكثـر كشـورھـاي 2009ايالت در سال 34اياالت متحده (

ھـاي تـوتـالـيـتـر دموكرات آسيايي و تقريبا تمام حـكـومـت

چـيـن، 2008كنـنـد. در سـال چنان اعدام را اجرا مي ھم

ايران، عربستان سعـودي، ايـاالت مـتـحـده و پـاكسـتـان

]. اجـراي 1اند [ بيشترين آمار اجراي حكم اعدام را داشته

چنـان ھاي آمريكا باعث شده ھم اعدام در بسياري از ايالت

محققين بسياري در اين كشور به بررسي معايب و مزاياي

طور كنكاش در داليل موافقين و مـخـالـفـيـن اعدام و ھمين

تـوانـنـد بپردازند. داليل موافقت يا مخالفت بـا اعـدام مـي

ھاي فردي و يا عوامل اجتماعـي بـاشـد. ناشي از ويژگي

دھند كه در آمـريـكـا براي مثال برخي تحقيقات نشان مي

پوستان تمايل بيشـتـري بـر سفيدپوستان نسبت به سياه

قضـاوت تواند بـه پـيـش ي اجراي اعدام دارند كه مي ادامه

سفيدپوستان نسـبـت بـه وقـوع اكـثـر جـرايـم تـوسـط

]. عوامل شخصي ديگري كـه 2پوستان مرتبط باشد [ سياه

تفاوت معناداري در تحقيقات نشان داده جنسيت، سـن و

ي اجتماعي بوده است. براي مثـال تـمـايـل مـردان طبقه

]. 3و2[ تر از زنان اسـت براي اجراي اعدام چھار برابر بيش

و يا طبقات اقتصادي باالتر جامعه نسبت به طبقات پـايـيـن

3

محسن انواري

موافقين و مخالفين اعدام چه گويند؟ مي

Page 4: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

تري به اجراي اعدام دارند كه علت آن اعـتـقـاد تمايل بيش

]. 3ھــا بــه وقــوع جــرم تــوســط فــرودســتــان اســت [ آن

جدا از عوامل فردي، عوامل اجتماعي، سياسـي ھـم در

طرفداري و يا مخالفت با اعدام موثر ھستند. براي مثال در

خواھان حـمـايـت بـيـشـتـري نسـبـت بـه آمريكا جمھوي

ھا از اعدام دارند. ھمين تفاوت در اديان ھـم بـارز دموكرات

دانـنـد است، در حالي كه برخي اديان اعدام را حـرام مـي

دانـنـد برخي ديگر اعدام را براي برخي جرايم واجـب مـي

]. بنابراين ميزان طرفداري و يا مـخـالـفـت بـا اعـدام در 2[

كشورھاي مختلف بـا شـرايـط اجـتـمـاعـي، اقـتـصـادي،

تواند مـتـفـاوت بـاشـد. در سياسي، مذھبي مختلف مي

بخش بعد داليل موافقين و مخالفين اعدام به طور كلـي و

شود. فارغ از عوامل ذكر شده بيان مي

داليل موافقين

عمده داليل موافقين اعـدام حـول سـه مـحـور اسـت:

، نــقــش (deterrent)نــقــش بــازدارنــدگــي اعــدام

و نـقـش امـنـيـتـي آن. (retribution)ي آن جويانه تالفي

به طور كلي نقش بازدارندگي يك مجازات اعتقاد بـه ايـن

است كه جامعه با اعمال تنبيھاتي كه شديدتر از مـزايـاي

تواند جلو وقوع آن جـرم را بـگـيـرد كـه يك جرم است مي

معموال در دو سطح اجتمـاعـي و فـردي اثـرگـذار اسـت.

شود كه در سطح فردي مجازات بازدارنده بوده و باعث مي

مجرم در آينده دوباره مرتكب جرم نشود (كـه الـبـتـه ايـن

موضوع در اعدام به دليل كشته شـدن مـجـرم مـنـتـفـي

است) و در سطح اجتماعي مجازات پيشگيرانـه اسـت و

شود كه سايرين درس گرفته و دست به انـجـام باعث مي

موافقين اعدام در آمريكا در اين زمـيـنـه بـه آن جرم نزنند.

دھـد بـرخـي كنند كه نشان مـي گزارش ھايي اشاره مي

كـنـنـد كـه مجرمين براي انجام جرم اياالتي را انتخاب مـي

ھـا بـه چـنـيـن آن ھا ممنوع شده اسـت. ھـم اعدام در آن

كنند كه كاھش تـعـداد قـتـل را در تحقيقاتي استناد مي

شود نسبت به سـايـر ھا انجام مي آن اياالتي كه اعدام در

].4دھد [ اياالت نشان مي

ي اعدام كـه در اسـالم بـه قصـاص جويانه نقش تالفي

گر اين موضوع است كه براي افراد مجرم معروف است بيان

وجـود ھـا بـه بايد مجازاتي متناسب با تبعاتي كه جـرم آن

ي احسـاسـي دارد آورده اجرا شود. اين نقش كـه پـايـه

تر ايدئولوژيك بوده، ريشه در اعتقادات مذھبي داشته بيش

اي در حمـايـت از اعـدام در چنان نقش بسيار عمده و ھم

را داران اعـدام اجـراي آن آمريكا دارد. بسيـاري از طـرف

]. و در نھايـت 2دانند [ بخش بازماندگان قربانيان مي تسلي

نقش امنيتي اعدام به اين نكته اشاره دارد با اعدام قاتلين

ھـا در امـان آن افراد بسياري از به قتل رسـيـدن تـوسـط

دھد كه بسيـاري خواھند ماند. چرا كه تحقيقات نشان مي

اند اند دوباره مرتكب قتل شده از قاتليني كه بخشيده شده

]4.[

داليل مخالفين

در حالي كه عمده داليل موافقين اعدام تاكيد بـر اثـرات

اجتماعي آن داشت، مخالفين اعدام ضمن تشـكـيـك بـه

ھاي فـردي بسـيـاري اثرات اجتماعي مثبت اعدام بر جنبه

ھا معتقدند مجازات اعدام تنبيھي بسيار كنند. آن تاكيد مي

رحمانه بوده و در اياالت متحده با بند ھشـتـم دردناك و بي

متمم قانون اساسي در تضاد آشكار اسـت. در سـالـيـان

ھاي مـتـعـددي بـراي متمادي در آمريكا سعي شده روش

ھـا كاھش درد اعدام به كار گرفته شود كه تـمـامـي روش

]. دليل مھم ديگري 4اند [ منتقدان خود را به ھمراه داشته

كننـد احـتـمـال اعـدام فـردي كه مخالفين اعدام بيان مي

گناه و غيربازگشت بودن اين مـجـازات اسـت، ايـن در بي

است كه اگر فرد مجرم به مجازات حـبـس مـحـكـوم حالي

چـنـان اش ثابت شـود ھـم گناھي شود و پس از مدتي بي

تواند به زندگي ادامه دھد و ھر چند در اين زنده بوده و مي

اش را از دست داده اما بـا حالت ھم سال ھايي از زندگي

شد قابل مقايسه نيست. در مـوارد وضعيتي كه اعدام مي

ھاي متـعـدد بر بودن برگزاري دادگاه بسياري به دليل ھزينه

تـر صـادر تجديد نظر حكـم اعـدام بـدون بـررسـي بـيـش

شود، بنابراين اكـثـر افـرادي كـه در آمـريـكـا اعـدام مي

ھاي فقيري ھسـتـنـد كـه تـوان مـالـي شوند انسان مي

]. عالوه بر آن مخالفيـن 4اعتراض به حكم اعدام را ندارند [

اعدام معتقدند اين روش به طـور كـلـي غـيـراخـالقـي و

خواھيم بگوييم كه كشتن امـر ضدانساني است و اگر مي

تقبيحي است راھش كشتن فـرد ديـگـري نـيـسـت! بـه

ي ويكتور ھوگو "آيا گمان داريـد اعـدام درس عـبـرت گفته

4

Page 5: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

دھـد؟ مـگـر چـه است؟ چرا؟ به خاطر آنـچـه درس مـي

آموزيد با اين درس عبرت؟ اين را كه نبايد كشت؟ نبايـد مي

]. جدا از داليـل 5با كشتن؟" [ آموزيد؟ كشت را با چه مي

كند، فردي كه با تاكيد بر حقوق بشر با اعدام مخالفت مي

طور كه ذكر شد مخالفين اعدام به اثرات اجتـمـاعـي ھمان

ھـا كـنـنـد. آن ي شك نـگـاه مـي مثبت اعدام ھم به ديده

معتقدند اعدام نه تنھا نقش بازدارندگي و يا پيـشـگـيـرانـه

شـود ندارد بلكه خود باعث ترويج خشونت در جامعـه مـي

]1 .[

لحاظ آمـاري برخي محققين ھم معتقدند مقاالتي كه به

نقش مثبت اعدام را در كاھش تعداد قـتـل ھـا در ايـاالت

دھند قابل اعتماد نـيـسـتـنـد، چـرا كـه متحده نشان مي

دھد اي كم رخ مي اندازه مجازات اعدام در اياالت متحده به

ھايي در يـك سـال توان تعداد وقوع قتل كه به سختي مي

به خاطر اجراي اعدام كاھش پيدا كرده را از تـعـداد قـتـل

اند تـفـكـيـك كـرد ھايي كه به خاطر ساير عوامل كم شده

]6 .[

چـون حـبـس ھاي جايگـزيـنـي ھـم مخالفان اعدام روش

درماني حين حبس را به جـاي اعـدام طوالني مدت و روان

كنند. پيشنھاد مي

در اين مقاله سعي شد تا عالوه بر نگاھي مختـصـر بـه

وضعيت فعلي وقوع و يا ممنوعيت اعدام در جـھـان داليـل

كلي موافقين و مخالفين اعدام بيان شود. داليـل ديـگـري

ھم توسط مخالفان و موافقان در علوم مختـلـف (جـامـعـه

شود كـه در ...) ذكر مي شناسي، حقوق، روانشناسي،

اين مقاله كوتاه فرصت پرداختن به آن ھا ميسر نبود.

منابع:

1- Pros & Cons of the Death Penalty, Deborah

White.

2- Reasons for Supporting and Opposing Capital

Punishment in the USA: A Preliminary Study, Eric G.

Lambert, Alan Clarke & Janet Lambert, Internet

Journal of Criminology (IJC), 2004.

3 - S e n t e n c e d t o D e a t h : D e m o g r a p h i c

Characteristics of Exonerated Individuals, Emily

Romano.

4- Is Capital Punishment Justified?, Eric Sissom,

2007.

ھاي اصلي موافقان و مـخـالـفـان مـجـازات استدالل 5-

2006اعدام در اياالت متحده آمريكا،

6- Uses and Abuses of Empirical Evidence in the

Death Penalty Debate, John J. Donohue III, Justin

Wolfers, 2006.

7 - h t t p s : / / w w w . f a c e b o o k . c o m /

questions/10150408161321882/?qa_ref=qts

5

Page 6: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

در واقع آدم خوشبختی ام و بيشتر خوشبختيمو مـدیـون

نقطه ضعفم ام.

البته نقاط قوتم ھم به احساس خوشبخـتـی ام کـمـک

می کنه به طور مثال ھوش و استعداد، فھـم و کـمـاالت،

خصوصيات فيزیکی برجسته (قابل رقابت با سـتـاره ھـای

ھاليوود که نه، ولی احتماال باليوود)، تاثيرگزاری و نـقـش

آفرینی و ھزار نقطه ی قوت دیگه که چون ریا می شود در

این مقاله سخن کوتاه می کنم.

فلورانس نایتينگـل سـه تـا سـور زدم و در مھربانی به

رست از خود گذشتگی رو خوندم. در عزاداری ووی کش و

در عروسی شھرام شب پره، خيالتان را راحت کـنـم کـال

چند جسمم در چند بدن، به روح ھم اعتقاد ندارم. در ھـر

مکان عمومی که فکرش را بکنـيـد زدم زیـره گـریـه و در

حساس ترین شرایط مثل سيب زمينـی پشـنـدی عـمـل

با قابليت پيشگوئی زندگی حتی شما، انـواع فـال کردم.

چای، قھوه، ورق، حافظ، گردو...

دوستان می گن از ھر انگشتم ھنری می بـاره، لـطـف

دارن دوستان اما باالخره تا نباشد چيزکی مـردم نـگـویـنـد

چيزھا. اساسا آدم فرھيخته و فروتنی ام، کـه ایـن مـورد

خاص در خانواده ھای اشرافی، موروثی. اشتباه نـکـنـيـن،

خود بزرگ بينی از خصوصيات ھمه گير ایـرانـی جـمـاعـت

ھست اما حقيقتا من از اون دسته آدما نيستم که بـخـوام

از فتوحات و پيشينه ی خانوادگيم صحبت به ميون بـيـارم،

مثلی ھست که می گه درخت ھر چه پر بارتر، افتاده تر.

نقل مھمون نوازی شد، مادربزرگ مادرم می گـفـت "در

خونه ی مرد ھميشه باز"، مـادربـزرگ مـادرم بـه خـاطـر

کھولت سن یه حرف رو اونقدر تکرار می کرد که ناخواسته

ملکه ی ذھنت می شد. خانه ی پـدری مـن ھـم شـد

مھمانسرای حضرت. حاال اون به کنار، این سر دنيا ھم در

خونه ی مرد ھمينطوری باز مونده بلـکـه یـکـی بـيـاد تـو،

آدمش پيدا نمی شه، پيدا بشه ھم دیگه مھمون نيسـت،

یکراست می خواد صاحب خونه شه. با شمـا نـبـودم، بـا

فراز بودم که می خواد چترشو باز کنه، گفتم حسـاب کـار

دستش بياد.

یه کسی یه جایی به یکی یه چيزی می گفت کـه مـن

تصادفا شنيدم، می گفت اگه کسی بتونه بل بداھه نـيـم

ساعت مزخرف ببافه و مردم رو سـر کـار بـذاره، مـدیـره

موفقی می شه. حاال منم فردا ظـھـر بـه وقـت امشـب،

مصاحبه ی ام بی ای دارم. بی زحـمـت بـعـد از فـحـش،

دعای خير بدرقه ی راھم کنيد. نذر مـی کـنـم در صـورت

قبولی یه مقاله ی ادبی پدر مادر دار برای کشتی به گـل

نشسته تان بفرستم.

وس سالم

طبق معمول چند وقت پيش در حال پرسه زدن در فضای

مجازی بودم که نتایج یک نظر سـنـجـی تـوجـھـم رو بـه

خودش جلب کرد. سوال این بود: "آیـا بـا اجـبـاری بـودن

ای بـه خدمت سربازی برای آقایان موافقيد یا خير؟". عـده

داده بودن که خوب دور از ذھن ھم این سوال جواب منفی

ای دیگه به این سـوال پـاسـخ مـثـبـت داده نبود. اما عده

ھا حضور داشـتـن و ھـم بودن. در دسته ی دوم ھم خانم

بودن کـه دوره سـربـازی رو آقایان. آقایان عمدتا کسانی

پشت سر گذشته بودن و به عقيده ی اونھا بقيه ھم بایـد

این مسير رو برن تا عدالت برقرار بشه. بـه قـول دوسـت

عزیزم، انگار تعریف اونھا از عدالت، تقسيم مساوی فالکت

که به این سوال پاسخ ھایی بين انسانھاست! و اما خانوم

کنن که آقایون باید سربازی بـرن مثبت داده بودن ادعا می

رو بـه کـه مـدتـی تا مرد بشن! من ھم به عنوان کسی

خدمت سربازی گذرونده تصميم گرفتم لختی از تجـربـيـات

6

فرناز فرهيدي

من آدم كاملي هستم با يك نقطه ضعف

حسام يزدان پناهي

خانم ها و خدمت مقدس!

Page 7: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

خودم از این دوره رو بنویسم تا شاید این دسته از بـانـوان

بتونن دقيقتر در مورد این پدیده قضاوت کنن. گرامی

ھا رفتيـم پـادگـان یـه دسـت با بقيه بچه روز اول وقتی

لباس پلنگی بھمون دادن که واسه ھمه یا تنگ بود یـا زار

که کامال منـاسـب بـودن واسـه ھایی و پوتين ميزد به تن

ایجاد ميخچه، تاول و ترک پا. بعدشم یه ليسـت دادن کـه

تھيه کنيم. تو این ليست یه چيز نظر منو به خودش جـلـب

کرد و اون ھم بروس بود. آخه گفته بودن باید موھامـون رو

بزنيم و من مونده بودم این آینه شلجمی چه نيازی به ۴با

بروس داره؟! تا اینکه چن روز بعد سربازی رسـمـا شـروع

شد. اولين چيزی که بھمون یاد دادن مرتـب کـردن تـخـت

بود، و در آخر ھم فرمانده محترم یگان فرمودن که بـعـد از

کنيـن. ھا رو شونه ھمه این مراحل با بروس باید محکم پتو

البته فرمانده با دیدن شاخھای روی سر ما لـطـف کـرد و

توضيح داد که چون پتوھا مرغوب نيستن کرک پس ميدن و

شما اگه این کارو نکنين کرک ھای معلق در ھـوا بـاعـث

ميشن که سل بگيرین! و از اونجا بود که فھميدم یـه مـرد

بيشتر از یـک خـانـم بـه بـروس نـيـاز کچل ممکنه خيلی

داشته باشه!

ھا رسـيـد. یـه گـروه بعد نوبت به شيفت بندی نگھبانی

باید از اسلحه خونه کيشيک ميدادن، یه گروه از موتور کولر

آسایشگاه که عمال با ارزشترین شيئ تو پادگان محسوب

مـيـخـوابـن بـایـد ھا وقتـی ميشد و یک گروه ھم از سرباز

کـم طبقه بود و خـيـلـی ٢ھا مراقبت ميکردن، چون تخت

عرض. ظاھرا در گذشتـه چـنـد بـاری سـربـازان وطـن از

ھا افتاده بودن و با صورتھای خونين و مالين و ابـرو و تخت

گونه شکسته روانه بيمارستان شده بـودن کـه احـتـمـاال

تاثيری در مرد بودنشون ھـم داشـتـه الـبـتـه بـه صـورت

معکوس. فرماندھان عزیز ھم به این نتيجه رسـيـده بـودن

ھا ھـنـگـام که بھترین راه حل گماشتن نگھبان برای سرباز

خواب ھست تا این اتفاق تکرار نشه!

بود فـقـط با مرغ! عالی نوبت به ناھار رسيد. زرشک پلو

تا چيز کم داشت، زرشک و مرغ! بعد از ناھـار ھـم نـيـم ٢

حق برگشتن به فرصت داشتيم تا نماز اما کسی ساعتی

آسایشگاه نداشت و ھمه باید حتما زیر آفتاب مرداد بـرنـزه

عصـر تـا تـجـریـش! ھـای ولـی ميشدن، برنزه تر از برنزه

از پادگان که سایه داره و اونجا بود که یاد گرفتم تنھا جایی

ھای پـادگـان و ایستادن توش قدغن نيست تلفن عمومی

ھا رو تـو صـف تـلـفـن ھستند. از اون روز به بعد تمام ظھر

مـادران، ميگذروندم و کارم شده بود شنيدن قصه دلتنگی

ساله ای کـه ٢،٣قصه عشق نامزد ھا، و ضجه بچه ھای

بھانه ی پدرھاشون رو ميگرفتن!

بعد از ظھر کالس داشتيم. کالس اول، بھداشت. پزشک

پادگان اومد و برامون توضيح داد که بـایـد بـعـد از دسـت

شویی دست ھامون رو بشوریم! در ھمون کالس بود کـه

بيضـه -سواد-من متوجه ارتباط تنگاتنگ سه گانه ی خدمت

از ھمرزمانم از آقـای دکـتـر پـرسـيـد که یکی شدم وقتی

ھست بين بيضه دیپلمه و بيضه ليسانسه "مگر چه فرقی

مـعـاف که اگه ھر دو واریس داشته باشن صاحـب اولـی

نه"؟! و آقای دکـتـر ھـم ھـيـچ شه اما صاحب دومی می

برای چنين قانون شگفت انگيزی نداشت! جوابی

کالس دوم اون روز سنگر و اسـتـحـکـامـات بـود. جـنـاب

سرگرد جلسه اول رو به تانک اختصاص داد و گفت که تنھا

ھای سنگين تر از اون ھستنـد ھا یا راکت و توپ جی آر پی

تونن تانک رو از پا در بيارن! در ھمين لحـظـه رنـدی که می

نارنجک نميتونه؟" و سرگرد با اقتداری مـثـل پرسيد "یعنی

گفت "خير". ھمانجا بود کـه تـنـھـا قـھـرمـان غـيـر زدنی

حسين فھميده در نـظـرم کارتونی دوران کودکی من یعنی

فرو ریخت و تبدیل شد به پسرکی که در اثر ندیدن آموزش

الزم نظامی نارنجک به خودش بسته، جونش رو فدا کـرده

آنکه اون تانک لعنتی حتا آخ گفته باشه! بی

بعد از سنگر و استحکامـات نـوبـت بـه شـام رسـيـد.

بچه ھا اسمش رو گذاشـتـه بـودنـد خـورشـت وحشـت.

رو تصور کنين کـه بـا بادنجان، سيب زمين و گوجه فرنگی

ھم درون دیگه ریخته شده بـاشـنـد، تـا سـيـب زمـيـنـی

شده اند و قابل تشخيص نيستن! به بخواھد بپزد، بقيه له

اضافه ی مقادیر متنابھی کافور که خوب بعد از چند روز اثـر

اون ھم خنثا شد. ناگفته نماند که در پـادگـان ھـم مـثـل

ھمه جای دیگر "دارندگی و برازندگی" حکم فرما بود و اگر

پول داشتی ميتونستی بری بوفه و غذای دلخواھـت (؟!)

دو پله از غذای سلف بھتر بود! بـعـد از رو بخوری که یکی

شام ھم نوبت بـه بـھـداشـت رسـيـد. دسـتـشـویـی و

7

Page 8: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

ھاشون فقط از ناحيه سينـه تـا زانـو رو که در ھایی ھمام

علت رو جویا پنھان ميکرد و ھيچ کدوم قفل نداشت. وقتی

شدم دوستان گفتن که سربازان عزیـز بـه دلـيـل نشـاط

بسيار زیاد ممکنه به اعتياد، ھمجنس بازی (الـبـتـه روحی

نه از نوع طبيعی) یا خود کشی رو بيارن کـه بـا طـراحـی

شه! و البته ھا به این سبک، این مشکالت ھم حل می در

دوستان در مورد بھداشت به یک نکته دیـگـه ھـم اشـاره

و سيسـتـم فـاضـالب کردن و اون نداشتن آب لوله کشی

ھست. به عبارت دیگه پادگان چند تا چاه داره بـه عـنـوان

چاه فاضالب، و چندتا چاه به عـنـوان چـاه آب کـه کـمـک

ھـای سـربـازان کنن به پيدایش و رشد انگـل در روده می

وطن.

رم. روزھـا بـه ھـمـيـن مـنـوال زیاد سرتون رو درد نمـيـا

گذشت. ورزش صبحگاھی، کالس، گشـنـه پـلـو، رژه در

بعد از ظھر مرداد روی آسفـالـت سـيـاه، کـالس، ٢آفتاب

شام، نگھبانی،... باالخره اولين مـرخصـی گـروھـان فـرار

کچل الغر برنزه که از فرط ندیدن جنس مخالف ١٢۵رسيد.

ساله تا پـيـر ٩در این مدت، ھر جنس مخالفی رو از دختر

، تـغـذیـه زدن، و به علت کم خـوابـی ساله دید می ٩٠زن

نا مناسب و ارتباط نداشتن با دنيای بيرون به مـوجـوداتـی

پرخاشگر تبدیل شده بودن!

ھای دیگـه در بقيه مدت ھم کم کم یاد گرفتيم از گروھان

یا حتی اتاق فرمانده یخ بدزدیم، باگ سيـسـتـم حضـور و

غياب ھم در اومد و روزھـای زیـادی خـدمـت از مـقـدس

ھای پارتی بازی، زد و بـنـد و قـاچـاق پيچونده شد. روش

زود موبایل و سيگار و غيره به داخل پادگان رو ھم خيـلـی

یاد گرفتيم تا باالخره تمام شد بی ھيچ دستاوردی!

حاال شما خانم محترمی که فقط به گوشت خـورده کـه

کنه، و تو ھم طوطيوار تـکـرارش سربازی آقایون رو مرد می

که شنيدی کـه صـرفـا خـاطـرات ھایی ، با این چيز ميکنی

دو سـال حضـور من بودن، آیا باز ھم فکر ميکنـی واقعی

اجباری در چنين سيستم فشلی ميتونه باعث ارتقا فرد یا

جامعه ش بشه؟ یا فکر ميکنی طراحان چنين سيستمـی

ھا ھستن؟ ھای انسان واقعا به فکر ارتقای توانایی

" شبی گيسو فرو ھشته به دامن

پالسين معجر و قيرینه گرزن.

کن گرز جبار را!" پيدا

احمد خودش را در صـنـدلـی فـرو کـرد. گـفـت "گـرزن

تاج" راننده گفت " تو پيدا کن جـبـار را. مـرد بـزرگ یعنی

آسمان!"

دستش را دور ليوان داغ چای گـرد کـرد و احمد کف دو

نتوانست بينی اش را به سردی پنجره مه گرفته چسباند.

چيزی تشخيص دھد. راننده گفت " آن سه ستـاره پشـت

و بـا انـگـشـت بـه کمربندش اسـت." ھم را می بينی.

تاریکی آسمان اشاره کرد. احمد به خود زحـمـت در جایی

"مشـکـل گـفـت نداد که خـم شـود. ھـورتـی کشـيـد و

شوھرش چی بود؟" راننده دستی به موھای سـفـيـدش

بافته و در کف سر خـالـی بـود. کشيد که در پشت بلند و

ــر از ــدی ــق ــود. روزی دســت ت ــدس ب ــن ــھ "شــویــش م

عمارتی به زمينش فکنده، بيچاره مـرد بـی جـان بلندای

کالبدش به در شـده. شد. زنده است، اما حس و شعور از

نبات. بيچاره مـرد! دب اکـبـر را بـيـاب. حـوالـی شـمـال

مالقه ایست." چونان غرب.

احمد از روی کنجکاوی سری خم کرد تا مالقه را ببـيـنـد.

عالقه ای به پيدا کردن صور فـلـکـی نـداشـت. ولی واقعا

زده از آسفالـت یـخ صدای چرخيدن ھيجده الستيک روی

ھر سوراخ کابين سرک می کشيد. ھنوز بدنش می لرزید.

پيش از آنکه قندی بـه دھـانـش گرفت و چای را محکم تر

خـدا بيندازد گفت "نه ھر که سر بتراشد قلـنـدری دانـد...

خيرت بده. اگه تا نيم ساعت دیگه ماشين گيرم نمی اومد

راننده که سيخ نشسته بود و چشـم از یخ زده بودم...."

از مـردی است... جاده نمی گرفت گفت " از مردی به دور

8

رضا جعفري

جاده در شب

Page 9: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

انقالب ھم بعضی وقت ھا ميرم. حتـی زیـر تو کریمخان.

متفاوته... حاال اونجا پل. ولی معموال کریمخان. کالس کار،

چرا فقط یک شب؟" راننده دستی به سبيل سـفـيـد تـاب

بـود! غـایـت یـک و گفت " زن واقـعـی کشيد داده اش

جالل الدین! شبی در کنار تو خواھـم انسان. مرا گفت ای

پيش ھر نامردی نخسبم. انسان بـود... خفت که ھر شب

خواھی شرطی داشت. گفتم ای پری! به دیده منت. جان

سھل است. کمال یک زن... در آن ھنگام که می گيرند بـر

احمد گفت سياھی... ی بده!" شاخ تالجن سایه ھا رنگ

نو قبول نيست" راننده گفت " مـگـر در بسـاط تـو " شعر

مثل دیگر دسـتـفـروشـان نـان شعر نو جایی ندارد؟ یا که

روزت را از دیـوان ایـرج مـيـرزا و سـوزنـی سـمـرقـنـدی

درآوری.انتشارات سحرگاھان را می شـنـاسـی؟ تـقـاطـع

احمد کمی کریمخان با... خيابانی که در خاطرم نيست..."

فکر کرد. دستمال را از زیر داشبورد در آورد و مه پنجره جلو

را پاک کرد.دوباره خودش را در پتو پيـچـيـد. "یـاقـوت جـان

شرطش چی بود؟" راننده بـوق از آب لطف زاده... فزایش،

و از وانتی که چراغ ھای عقبش سـوخـتـه بـود بلندی زد

کـه سبقت گرفت. بعد حواسش را جمع کـرد "شـوھـرش

دیگر یارای کار نداشت. زندگـی اش را فـروخـت و خـرج

بـود. چـيـزی بـرایـش شوھر کرد. خرج زنده ای که مـرده

نمانده بود. شرطش قبول بود. پيش از آنکه بـگـویـد قـبـول

روز در ماه کار می کنم. یـک و نـيـم بود. بيست و ھشت

بـرای مليون ھر ماه سھم آن گياه لوله پيچ است. چـيـزی

خودم نمی ماند جز ادای قول شرف... جـز مـردانـگـی در

ام سـر چـو سـگـان بـر ھمه شب نـھـاده ... حق آن زن

پيدا کن کلب اکبر را در غرب ایـن سـيـاھـی... آستانش...

سگ را..." وانگشتش را رو به نقـطـه ای در بجوی آن پير

ستـاره کـرد. آسمان کرد.احمد نگاھی به آسمان سياه پر

لرزش کابين در دست انداز ھای جاده، از ستاره ھا چيـزی

پتـو را روی مبھمی باقی نمی گذاشت. جز خطوط ریز و

کشيد و دوباره چای ریخت. ليوانی ھم بـه دسـت خودش

کرده بود." خـيـلـی راننده داد. گرمای مطبوعی کابين را پر

مردی آقا جالل... جسارت نباشه ھا. ولی دیگه زنت بـود.

این که فرداش خودکشی کرد یه جور تقـلـبـه. بـا به نظرم

ــو ــا ھــمــه عــمــر ت ــه شــب خــودش رو ب ــگــی ی زرن

کرد..."راننده شانه اش را از جيب پيراھنش در آورد عوض

و بدون اینکه در آینه نگاھکند، سبيل ھای تاب داده اش را

شانه کرد. "اول که ھمان یک شـب بـرای ھـمـه عـمـرم

بود. غایت جمال. ھيچ از خانمی کم نگذاشت. ھـيـچ بس

که زن شـوھـر ھم خست نکرد. انسان بزرگی بود... دیم

دار که با مرد دیگری بنشيند تا شویش بزید، ھـمـان یـک

می گذرد... من راننده بـيـابـانـم. شبش برایش ھمه عمر

ولی این چيز ھا را می فھمم. نامرد نيسـتـم. بـی سـواد

دبيرليسانس دبيـرسـتـان نـمـازی مـن ھم نيستم. اولين

و داری؟" بودم!..." احمد با تعجب گفت " شما ليسـانـس

آھسته ادامه داد "یا رب این نوگل خندان که سـپـزدی بـه

منش..." راننده سينه اش را جلو داد و بـادی بـه غـبـغـب

48ليسانس ادبيات. فارغ التحصيل سـال انداخت:"مپندار!

چـای دیـگـری دانشگاه پھلوی." و از ته دل خندید. احـمـد

و زیر ریخت. حسابی گرم شده بود. جاده روبرویش تاریک

ھمان طور که بـه الیه بسيار نازکی از مه غرق بود. راننده

جاده خيره بود گفت "دیگر اینکه نجابت را مالمت نيـسـت.

ھمسر است. دریغا وصال، به یک شب به یـغـمـا ھنوز مرا

من است. ھـر رفت... پروین مرا تنھا نگذاشت. ھر شب با

شب در این سياھی. سمت راست ارابه ران. بر کوھان آن

بجوی آن گاو خشمگين را زیـر سـتـاره گاو دو شاخ سوار.

"زن شـوھـر قطبی..." احمد بدنش را کشيد. زیر لب گفت

لبخندی زد و گفـت "مـپـنـدار! مـرد بـا زن راننده دار!..."

روز گـرفـت. شوھر دار به کنار نمی آید. طالقش را ھـمـان

ھمسـفـر اسـت. او که تابستان ھا مالی جوانی ھست

عقـدمـان کـرد. عـقـد دائـم. اگـر چـه شـبـی بـيـشـتـر

نـچـشـيـدیـم و بـرفـت... نکشيد...شربتی از لب لـعـلـش

ت بده!" احمد گفت " زن که طالق گـرفـت تـا چـھـل روز

تونه عقد کنه" راننده گفت "ما کـه کـردیـم و شـد" نمی

باطله" راننده نگاھی به احـمـد کـرد و احمد گفت " عقد

کرد و گفت " نگـاه گفت" شما مالیی؟!" احمد کمی مکث

به دستفروشی ام نکن. من ليسانس حـقـوقـم. شـرایـط

بلدم." وبعد با خنده گفت " مپنـدار! دانشـگـاه عقد رو ھم

چھار". تھران سال ھفتاد و

جـاده دوخـتـه بـود. راننده چيزی نـگـفـت. چشـم بـه

چشمھای احمد گرم شده بود و یکنواختی شب خواب بـه

کـمـی کـه گـذشـت احسـاس کـرد انداخته بـود. جانش

سرعت ماشين کم می شود. پرسيد " پـنـچـر شـدی؟"

تریلر را متوقف کرد و گفـت " بـرو پـایـيـن" احـمـد راننده،

9

Page 10: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

از آنکه احمد فرصت کند تکانی بخورد، خم شد و بـا پيش

داد. دقيقه ای طول پایين ھلش دست چپ در را باز کرد به

کشيد تا احمد بفھمد کجاست. در ميدانی تاریک. تنـابـنـده

راه مـی نبود. سوز باد صورتش را می خراشـيـد. بـایـد ای

رفت و گرنه یخ می زد. کدام جاده به تـھـران مـی رود؟...

پيدا کن جبار را! قطبی... شمال... ستاره

10

... We're born alone عكس از علي فاخري

Page 11: Iranians Monthly

1390آبان -شمارة چهل و يك

شما و ايرانيان

ماهنامه ايرانيانEmail: [email protected]

iraniansmonthly.com//http:Website:

هاي متنوعي از قـبـيـل ارسـال نشريه ايرانيان با قابليتوبسايت آنالين مطالب و امكانات بي نظير ديگر در خدمت عالقه مندان به

باشد. اين رسانه فرهنگي ميرمـز ست تا شناسه كاربري و عضويت در پايگاه نشريه كافي برايبـه وارد نماييد تـا خود را خود را ايجاد و نشاني الكترونيك ورود

ايرانيان بپيونديد. خانوادهايرانيان مشـتـاقـانـه در

انـــتـــظـــار ــمــكــاري ه

شماست.

24

ارسـال بـه تمايـل در صورت پس از عضويت در پايگاه نشريه، ومطلب، با ما تماس بگيريد و درخواست ارتقاي سطح، از عضو بـه

سـطـح بـه نــويسـنــده، نـمـايــيـد. بــا ارتـقــاي نـويسـنــده منزلـة به پيونديد. اين امر مي فعال ايرانيان اعضاي جمع به شما

گردد. تلقي مي آن و ملزومات پذيرفتن اساسنامه

Page 12: Iranians Monthly

Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

November 2011 – Aban 1390 Year 5, No.1

Editor’s note

Death penalty

A perfect person with one flaw

Ladies and the military service

The road at night

Editor: Pegah Salari

This issue’s writers: Pegah Salari, Hesam Yazdanpanahi, Mohsen Anvari, Farnaz Farhidi Reza Jafari

Page Designer: Mona Saedi Photos: Ali Fakheri

Cover Photos: Time In Flight Square (F) Slowly Comes ... Slowly Goes Away (R)

Executive Board: Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar, Hesam Yazdanpanahi, Ali Khakbazan Fard

41

عكس از علي فاخري