6
ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﻣﻠﻲ ﭘﻮﺷﺎﻥ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻛﺸﻮﺭ ﺑﺔ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻛﺒﺎﺩ!2 ﺷﻤﺎﺭﺓ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻤﺸﻴﺪﻯ5692 ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﻯ ـ1392 ﺁﺫﺭ/ﻗﻮﺱ17 ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ.﹠﹨ د﹪﹞ ﹫︗︑ ن﹁﹢︵ ﹟ ا اد را ادل، آرا دان﹞ . ا﹪﹡﹁﹢︵ و﹜︵﹑︐﹞ ﹪ آزادي درن﹢﹀︗ س﹞﹢︑ 117 ﺭﻭﺯﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺗﺎ25 ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻛﺮﺯﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺳﺔ ﺳﺪﺓ ﺩﻳﮕﺮ، ﺗﺎﺟﻴﻚ ﺑﺎﺷﻴﻢ| ﻣﺤﻤﺪﺍﻛﺮﺍﻡ ﺍﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ| ﺭﺋﻴـــﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻛﺮﺯﻯ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻏـــﻢ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﻣﻼﺑﺮﺍﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳـــﻴﻨﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﺸـــﻴﺪﻥ ﺁﻩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺴﻮﺯ ﻭ ﺟﺎﻥ ﮔﺪﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﻤﻨﺎﻣﻪ ﻯ ﺑﻰ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳـــﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺤﻔﻠﻰ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻣﻼ ﺑـــﺮﺍﺩﺭ ﻣﻰ ﻧﺎﻟـــﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺭﻫﺎﻳـــﻰ ﻭﻯ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﭘﺎﻛﺴـــﺘﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺍﻯ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﺁﺑﺎﺩ ﺗﺎ ﻟﻨﺪﻥ، ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺩﻕ ﺍﻟﺒـــﺎﺏ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮔﻮﻧـــﻪ ﻣﻼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺁﺧﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﻨﺪ ﭘﺎﻛﺴـــﺘﺎﻧﻴﻬﺎ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻳﺎﺑﺪ. ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴـــﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻣﺎ، ﻏﻢ ﻧﺎﻣﻪ ﻯ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﻣﻼﺑﺮﺍﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻧﻰ ﺷـــﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﺴـــﻮﻯ ﻧﻮﺍﺯ ﺷـــﺮﻳﻒ ﺻﺪﺭﺍﻋﻈﻢ ﭘﺎﻛﺴﺘﺎﻥ ﺍﻛﺘﻮﺑﺮ1392/29 ﻋﻘﺮﺏ7) ﺩﺭ ﻣﺬﺍﻛﺮﺍﺕ ﺍﺧﻴـــﺮ ﻟﻨﺪﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﻛﻢ ﺍﺯ ﻛﻢ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﺪﺍﺭ(2013 ﻗﺎﺻﺪﺍﻥ ﻭﻯ ﺑﺎ ﻣﻼﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺴـــﺎﻋﺪ ﻛﻨﺪ، ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﻮﺍﻣﺒـــﺮ30 /1392 ﻗﻮﺱ9) ﭘﻴﺸـــﻴﻦ ﻧـــﻮﺍﺯ ﺷـــﺮﻳﻒ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺧـــﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻼ ﺑﺮﺍﺩﺭ(2013 ﻣﺤﺒـــﻮﺱ ﺳـــﺨﻦ ﮔﻔـــﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻣﺪﺍﺭ ﭘﺎﻛﺴـــﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳـــﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻧـــﻰ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﻨـــﺪ. ﭼﺮﺍ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻛﺮﺯﻯ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺪ ﻣﺸـــﺘﺎﻕ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻣﻼﺑـــﺮﺍﺩﺭ ﻣﻌـــﺎﻭﻥ ﻣﻼﻋﻤﺮ ﺭﻫﺒـــﺮ ﺗﺤﺮﻳﻚ ﺑﺮﺧـــﻼﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺸـــﺮﺍﺕ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳـــﻮﻥ ژﻭﻧـــﺪﻭﻥ، ﻛﮋﮔﻮﻳﻰ ﻫﺎﻯ ﻫﻤﻴﺸـــﻪ ﮔﻰ ﺍﺵ، ﻳـــﻚ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻴﺮﭘﺸﺘﻮﻥ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺳـــﻨﮓ ﺍﻓﻐﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﻣﻰ ﺍﻓﻐﺎﻥ، ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻭﻏﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻏﺎﻥ،» : ﺯﺩﻧﺪ، ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺍﻳـــﻦ ﺣﻘﻴﻘﺘﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺴـــﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ«! ﻳﻌﻨﻰ ﭘﺸـــﺘﻮﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻤﻰ ﺷﺪﻧﺪ، ﺯﻳﺮﺍً ﻏﻴﺮﭘﺸـــﺘﻮﻥ ﻫﺎ ﻧﻴﺰ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﻗﺼﺪﺍ ﺍﺯ ﭘﻰ ﺁﻣﺪﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﺗﻢ ﺑﺨﺸﻰ ﺷـــﺎﻥ، ﺁﮔﺎﻩ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﭘﺎﻳﻴﻦ، ﻛﻢ ﺗﺮ ﺷـــﻬﺮﻭﻧﺪﺍﻥ ﻏﻴﺮﭘﺸﺘﻮﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺴـــﺎﻟﺔ ﻛﻠﻴﺪﻯ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﻛﻼﻥ، ﺳﻴﺎﺳـــﺖ ﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﻫﺴـــﺘﻨﺪ ﻛـــﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺴـــﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﺔ ﺣﻘﻴﻘﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺳـــﺘﺎﺩ ﻋﻄﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻮﺭ، ﺍﺳـــﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭ ﺑﻠﺦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳـــﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﻜﻮﻣﺘـــﻰ، ﭘﺮﭼﻢ ﺩﺍﺭ ﺩﺍﻋﻴـــﺔ ﻫﻤﻪ ﭘﺬﻳﺮﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳـــﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷـــﻨﺎﺱ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ، ﺑﺎﻳﺪ ﺖ ﻫﻤﺔ ﻗﻮﻡ ﻫﺎﻯ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴـــﺘﺎﻥ، ﮔﻨﺠﺎﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ.ّ ﻧﺎﻡ ﻗﻮﻣﻴ ﻳﻌﻨﻰ ﻫﻤـــﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷـــﻮﻧﺪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛـــﺲ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﺷﻮﺩ. ﻭﺍﻛﻨﺶ ﺍﺳـــﺘﺎﺩ ﻋﻄﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻮﺭ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺳـــﻄﺢ ﻣﻠﻰ ﻃﺮﺡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﻰ ﺑﺎﻧﻰ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﭘﻰ ﺎ ﻫﻨﻮﺯ، ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﻫﺎ ﺗﺸﺮﻳﻒ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪّ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳـــﺖ، ﺍﻣ| ﻧﻮﺭﺍﻟﻌﻴﻦ| ﺍﺯ ﻫﻮﻳﺖ ﺧﻮﻳﺶ، ﺩﺭ ﺑﺪﻝ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻫﺎ، ﻛﺮﺳـــﻰ ﻫﺎﻯ ﻣﻬﻢ، ﺟﺎﻯ ﮔﺎﻩ ﻫﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳـــﻰ ﻭ... ﮔﺬﺷـــﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ«.( ﭘﺸﺘﻮﻧﻢ) ﺍﻓﻐﺎﻧﻢ ﻣﻦ»: ﺍﻧﺪ ﻛﺮﻳﻢ ﺧﺮﻡ، ﻭﺯﻳﺮ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﺑﺎ ﺳـــﺘﻴﺰﺵ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻳـــﻚ ﺗﻤﺪﻥ، ﻛﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑـــﻪ ﺑﻴﺶ ﺗﺮﻳﻦ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴـــﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎﻋﺚ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﭘﺮﻭﺭﻯ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﺍﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﻚ، ﺗﻠﻮﻳﺰﻳـــﻮﻥ ژﻭﻧﺪﻭﻥ، ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧـــﺪ ﺩﻩ ﻫﺎ ﻗﻮﻡ ﺳـــﺎﻛﻦ ﺩﺭ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴـــﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻰ ﺁﻣﺪ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﻭﺍژﻩ ﻯ ﺟﻌﻠﻰ ﺍﻓﻐﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﻣﻠﻴﺖ ﺷﺎﻥ، ﺁﮔﺎﻩ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﭼﺮﻧﺪﻳﺎﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﻭ ﺑﻰﻃﺎﻗﺘﻰﻫﺎﻯ ﺭﻳﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ2 ﺻــ3 ﺻــ2 ﺻــ

Pirozi_25

Embed Size (px)

DESCRIPTION

 

Citation preview

Page 1: Pirozi_25

پيروزي ملي پوشان فوتبال كشور بة همگان مباركباد!

2

يكشنبه 17 آذر/قوس 1392 خورشيدى ـ 5692 جمشيدىشمارة بيست و پنجم

︑﹢﹝س ︗﹀﹢نآزادي در﹪ ﹝︐﹑︵﹛ و ︵﹢﹁﹡﹪ ا. ﹝دان دل، آرا﹝ ا︐اد را ا﹟ ︵﹢﹁ن ︑︗﹫ ﹝﹪ د﹨﹠.

روز117تا انتخابات

25

مرد باشيد و بياييد سة سدة ديگر، تاجيك باشيماندوه ناتمام رئيس جمهور كرزى براى مال برادر| محمداكرام انديشمند | رئيـــس جمهور كرزى همچنان غـــم ناتمام مالبرادر

زندانى را در ســـينه دارد. او از هر فرصتى در بيرون كشـــيدن آه استخوانسوز و جان گداز اين غمنامه ى بى پايان اســـتفاده مى كند. در هر محفلى از غم مال بـــرادر مى نالـــد و در جهت رهايـــى وى از زندان لندن، تا پاكســـتان هر دروازه اى را، از اسالم آباد دق البـــاب مى كند و التماس گونـــه مى خواهد تا مال برادر آخند از بند پاكســـتانيها آزادى يابد. تمام افغانســـتان براى رئيس جمهور ما، غم نامه ى ناتمام مالبرادر زندانى شـــده است. در حالى كه او دست التماس را بســـوى نواز شـــريف صدراعظم پاكستان در مذاكرات اخيـــر لندن (7عقرب1392/29 اكتوبر

براى ديدار را از كم زمينه تا كم 2013) دراز كرد با مالبرادر مســـاعد كند، در سفر هفته قاصدان وى 30 نوامبـــر /1392 پيشـــين نـــواز شـــريف(9قوس برادر مال مورد در اندوه خـــود از ديگر 2013)بار پاكســـتان زمامدار از و گفـــت ســـخن محبـــوس خواســـت كه برادر زندانـــى اش را از زندان آزاد كنـــد. چرا رئيس جمهور كرزى تا اين حد مشـــتاق تحريك رهبـــر مالعمر معـــاون مالبـــرادر آزادى

ديگر برخـــالف ژونـــدون، تلويزيـــون نشـــرات به را حقيقت يـــك هميشـــه گى اش، كژگويى هاى بر سينه مى را افغان بودن غيرپشتون هايى كه ســـنگ اوغان، و اوغان يعنى «افغان، زدند، آشكار ساخت: يعنى پشـــتون!» و ايـــن حقيقتى بود كه بســـيارى از آگاه نمى شدند، زيرا غيرپشـــتون ها نيز، به آن قصدا

از پى آمدهاى اين حاتم بخشى شـــان، آگاه نبودند.هستند غيرپشتون شـــهروندان كم تر پايين، سطح در كه به اين مســـالة كليدى اهميت داده اند و در سطح كالن، سياســـت مداران اندكى هســـتند كـــه به اين تنها اســـتاد عطا مســـاله به گونة حقيقى پرداخته اند. محمد نور، اســـتان دار بلخ بوده اســـت كه به عنوان همه پذيرى داعيـــة پرچم دار حكومتـــى، مقام يك بوده اســـت و گفته است كه در شـــناس نامه ها، بايد شود. گنجانده افغانســـتان، قوم هاى همة قوميت نام نبايد هيچ كـــس و شـــوند پذيرفته بايد همـــه يعنى

شود. انكار بار بار واكنش اســـتاد عطا محمد نور، در حالى كه در ســـطح ملى طرح شده و پشتى بانى فراوانى در پى داشته اســـت، اما هنوز، بسيارى ها تشريف دارند كه

| نورالعين |

كرســـى هاى وزارت ها، بدل در خويش، هويت از مهم، جاى گاه هاى سياســـى و... گذشـــته اند و گفته

افغانم(پشتونم).» اند:«من كريم خرم، وزير اطالعات و فرهنگ، با ســـتيزش با زبان يـــك تمدن، كه مربوط بـــه بيش ترين جمعيت افغانســـتان است، باعث پارسى پرورى شهروندان شد قوم ده ها مى توانـــد ژوندون، تلويزيـــون اينك، و ســـاكن در افغانســـتان را از پى آمد نگارش واژه ى آنان به و سازد آگاه مليت شان، به جاى افغان جعلى

چرنديات طاقت و بى طاقتى هاى رييس جمهور

صــ 2صــ 3

صــ 2

اندوه ناتمام رئيس جمهور كرزى براى ...

Page 2: Pirozi_25

2

ژنرال طاقت، در تلويزيون ژوندون، همة اقوام افغانســـتان را «حرامى» خواند و توهين كرد. چرنديات طاقت، پس از آن كه با واكنش هاى گســـتردة مردمى در رسانه هاى الكترونيكى و شبكه هاى اجتماعى مواجه شد، رييس جمهور را نيز بى طاقت نموده و براى نخســـتين بار وادار به موضع گيرى عليه فاشيسم

نمود.رييس جمهورى كشـــور ديروز در كنفرانس ملى انكشاف شاهراه سالنگ، ضمن اشاره به نشرات تفرقه افگنانة تلويزيون ژوندون، آن را محكوم نموده و مردم افغانستان را به وحدت و

همدلى فراخواند.رييس جمهورى كشور گفت: ديده مى شود كه برخى رسانه ها به اشارة مستقيم خارجى ها، مسايل قومى و زبانى را دامن زده و تفرقه افگنى مى كنند. دولت افغانســـتان از اين پس، ساكت

ننشسته و با اين رسانه ها برخورد قانونى خواهد كرد.موضع گيرى رييس جمهورى در برابر فاشيسم در افغانستان، اگرچه رويداد نيك و مباركى است كه نشان دهندة اثرگذارى مبارزات عدالت خواهانه و ضدفاشيستى جوانان اين سرزمين بوده و مهر تأييدى بر آن مى باشد، اما آن چه كه باعث مى شود تا آدمى نسبت به ماهيت اين واكنش ديرهنگام شك و ترديد

نمايد، سكوت ارگ در 12 سال گذشته مى باشد. دوازده سال گذشته در افغانستان، سال هاى مانور فاشيسم بود و تحركات فاشيستى اغلبا از ادارات دولتى و توسط افراد نزديك به رييس جمهورى سازمان دهى مى گرديد. عبدالكريم خرم، وزير پيشين اطالعات و فرهنگ و رييس كنونى دفتر رياست جمهورى، اين جريان را هدايت و رهبرى مى كرد. كريم خرم، هنگامى كه وزير اطالعـــات و فرهنگ بود، چنان عليه زبان فارســـى تاخت كه در تاريخ افغانستان، حتا در دورة اجبارى

سازى فراگيرى زبان پشتو، بى سابقه بود. او واژگان ناب زبان فارسى را تكفير كرد و نام «نگارستان ملى» را به «گالرى ملى» تبديل نمود. اكادمى علوم افغانستان، بارها رساله هاى توهين آميز به اقوام كشـــور را چاپ و نشر نموده و در يك موردى، حتا هزاره ها را «حرامى» و «رافضى» خواند. كتاب «سقاوى دوم» مكررا چاپ و توزيع شد. اما رييس جمهورى نه تنها عليه اين تحركات موضع گيرى نكرد، بل عامالن آن را در مهم ترين پست هاى دولتى گمارد و از آن ها حمايت كرد. كريم خرم، به دنبال آن رسوايى، رييس دفتر رييس جمهورى مقرر گرديد و اسماعيل يون، به پاداش نوشتن رسالة «سقاوى دوم» كه حيثيت مانفيست گروه هاى فاشيستى كشـــور را دارد، مشاور رييس جمهورى تعيين شد و انوارالحق احدى، نويسندة مقالة «زوال پشتون ها» در رأس ســـكتور اقتصادى كشور قرار گرفت و

همواره وزير بود.حتا گزارش هاى وجود دارد كه تلويزيون ژوندن، توســـط شخص رييس جمهورى ايجاد گرديده است. مى گويند وقتى اين تلويزيون ايجاد مى شد، رييس جمهورى طى مالقاتى با شـــهردار كابل گفت كه هرچه زودتر جاى مناسبى را براى اعمار ساختمان آن اختصاص دهيد؛ چون تلويزيون از خود ما

است.با چنين كارنامـــه اى، وقتى رييس جمهـــورى، در روزهاى نزديك به برگزارى انتخابات، يك شبه ضدفاشيسم گرديده و عليه نشرات تفرقه افگنانة برخى رسانه ها موضع گيرى مى كند، آدمى حق دارد كه شـــك كند. رييس جمهورى اگر واقعا خواستار همزيستى مسالمت آميز و برادرانة اقوام كشور بود، بايد در دوازده سال گذشته واكنش نشـــان مى داد و به جاى

حمايت از فاشيستان، با آن ها برخورد قانونى مى كرد. ديده مى شود كه موضع گيرى رييس جمهورى عليه فاشيسم، نه از سر اعتقاد به اصل همزيستى مسالمت آميز و برادرانة اقوام كشور، بل ناشى از انگيزه هاى سياسى مى باشد. افغانستان امروزه در آستانة برگزارى انتخابات رياست جمهورى قرار دارد و قرار است تا چندماه آينده، مردم زعيم ملى شان را برگزينند. رييس جمهورى افغانســـتان وقتى احســـاس كرد كه سخنان ژنرال طاقت، باعث فاصله گيرى بيش تر مردم از نامزد مورد نظر وى گرديده و شكست تيم انتخاباتى اش را حتمى ساخته است، واكنش مصلحت آميز نشان داد و به طبل برادرى اقوام كوبيد.

رييس جمهورى كشور كمپاين انتخاباتى اش را انجام داد، اما فكر نمى كنم توانسته باشد اعتماد مردم را دوباره جلب كند. مردم افغانســـتان پيروزى نامزد موردنظـــر وى را در حقيقت بازگشت به 12 ســـال گذشته دانسته و تداوم پروسة توهين و تحقير اقوام غيرپشتونى تلقى مى كنند. انتخابات آيندة رياست

جمهورى، روز تصفيه حسابى مردم با فاشيسم خواهد بود.

يكشنبه 17 آذر/قوس 1392 خورشيدى ـ 5692 جمشيدىشمارة بيست و پنجم

﹑م ﹫وزی

چرنديات طاقت و بى طاقتى هاى رييس جمهوراندوه ناتمام رئيس جمهور كرزى براى ...

طالبان اســـت؟ آيا مالبرادر كه رئيس جمهور كرزى او را شـــخصيت اصلـــى و تأثيرگـــذار در مذاكره و مصالحـــه با طالبان مـــى پندارد، نقش مهـــم و تعين با طالبان خواهد داشـــت؟ كننده در مذاكره و صلح بـــرادر روياى رئيس جمهـــور كرزى را در آيا مال با طالبان كه متضمن پذيرش توافق صلح به رســـيدن

ساخت؟ خواهد برآورده باشد، كرزى زعامت

كيست؟ مالبرادر مالعبدالغنـــى بـــرادر معاون پيشـــين مالعمـــر رهبر تحريـــك اســـالمى طالبـــان كه در ســـال 1968 در شد، تولد ارزگان واليت مربوط دهراود ولســـوالى يكـــى از همراهـــان رهبر طالبان اســـت كه تحريك مذكور را در ســـال 1994 ايجاد كـــرد. مالبرادر در ميـــان بنيادگذاران جريان طالبان، فردى با انديشـــه و معرفى اين جريان اهـــداف و افكار برنامه در جهت از رهبران و فرماندهان بســـيارى مانند مى شود. وى طالبان در مدارس دينى پاكســـتان درس خوانده و در افغانســـتان جنگيده اســـت. او پـــس از حمله نظامى امريـــكا و فروپاشـــى امـــارت طالبان بـــا مالعمر به پاكســـتان فرار كرد و در ميان هسته ى رهبرى طالبان كه به شـــوراى كويته معروف شـــد، با تأثير گذارى بيشـــتر ظاهر شد. او در ســـازماندهى مجدد نيروهاى نظامى طالبان با همكارى مســـتقيم سازمان استخبارات نظامى ارتش پاكســـتان(آى.اس.آى)نقش بسيار مهم و اصلـــى ايفا كـــرد. اما پس از شـــكل گيرى مجدد نيروى طالبان و ده ســـال جنگ با حكومت كرزى و نيروهـــاى غربى برهبرى اياالت متحده امريكا، مورد بى مهرى و ســـوء ظـــن ISI قرار گرفت و در ســـال 2010 در كراچى دســـتگير و به زندان افگنده شـــد. پاكستانى در داران توســـط زمام دستگيرى مالبرادر حالى كه پاكســـتان مقر حيات و فعاليت بســـيارى از رهبـــران و فرماندهان طالبان اســـت، حدس و گمان هايـــى را در روابط ناآشـــكار او و رئيـــس جمهور

كرزى ايجاد كرد. گفته مى شـــود كه مالبرادر قصد را باحكومت كرزى طالبان مذاكرات صلح تا داشت بدور از نظارت پاكســـتان شـــكل دهد و به سرانجام

برساند.

مالبرادر: و كرزى هاى پيوند رئيـــس جمهور كرزى و مالبـــرادر از لحاظ تعلقات قبيله اى به قبيله پوپلزى قوم پشـــتون از قبايل پشـــتون اين كه است ممكن هســـتند. منسوب قندهار واليت ميان دوســـتانه روابط تأمين موجب اى قبيلـــه پيوند طرفين شـــده باشد. مالبرادر در سالهاى نخست ظهور طالبان كه حامد كرزى به حمايت از آنها پرداخت و سپس از سوى مال عمر به عنوان نماينده ى طالبان در ســـازمان ملل معرفى مى شد، از حاميان اصلى وى در درون تحريـــك طالبان بود. هر چند كه كرزى به اين نرفت، نيويارك شـــهر در طالبان تحريك ماموريت اما شـــواهد بعدى نشان ميدهد كه اين روابط كماكان ميـــان آنها ادامه يافت. احمد ولى كرزى برادر مقتول رئيـــس جمهور كه از ســـال 2005تا2011 رياســـت با نيز داشـــت، بدوش را قندهـــار شـــوراى واليتى است مسلم بود. ايجاد كرده نزديك روابط مالبرادر كه اين روابط بدور از آگاهى و نظارت كرزى انجام

شد. نمى

مالبرادر: آزادى در رئيس جمهور كرزى آرزوهاى يكـــى از فرماندهان طالبان در واليت غزنى كه ســـه سال قبل كشـــته شـــد و قبل از مرگش در يك كار اطالعاتى نهاد امنيت ملى افغانســـتان بصورت مخفيانه با رئيـــس جمهوركرزى مالقات كـــرد، در برابر اين پرســـش رئيس جمهـــور كه پيـــروزى در اين جنگ تو اگر عقل سياسى بدســـت مى آيد، گفت: چگونه اگر لشكر بود و ميدان پيروز او را مالعمر داشـــت، طالـــب او در كنار تو بود، پيـــروزى با تو بود. رئيس جمهور، ذوق زده ايـــن فرمانده طالب را در آغوش

كشـــيد و برايش گفت كه اصل گپ را و گپ دلم را كردى. بيان

رياست حامد كرزى و پذيرش زعامت ترديد، بدون توســـط طالبان و يا توسط بخشـــى از آنها، آرزويى اســـت كه رئيس جمهور كرزى در تمام سالهاى زمام دارى اش، آنرا به سر مى پروراند. آرزوى كه محقق لشـــكر طالب كمـــاكان دشـــمن كرزى و و نشـــد

ماند. باقى جنگ سنگر در او حكومت تالش بـــى صبرانـــه ى رئيس جمهور كـــرزى براى آزادى مالبرادر افزون بر آنكه از روابط پيشـــين وى با مالبرادر ناشـــى مى شـــود، به تحقـــق اين آرزوى محقق ناشـــده ى رئيس جمهور برميگردد. كرزى در اين آرزوى وى از تا مالبرادر بخشى صدد آن است را بر آورده ســـازد. رئيس جمهور كرزى مى پندارد كـــه مالبرادر به عنوان فرد مقتـــدر طالبان كه پس از ســـقوط امارت طالبى به عنوان معاون مالعمر قدرت و نفـــوذ زيادى را كســـب كرد، نقـــش مهمى را در كشـــاندن طالبان به صلح و توافق بـــازى مى كند. به ويـــژه وى قادر خواهد بود تا تمام افراد پوپلزى را از

بكشاند. او بسوى طالبان ميان در حالى كه پاكســـتان بصورت تحقير آميزى، رئيس جمهور كـــرزى را در مورد آزادى مالبرادر به بازى پاســـخ به پرســـش قابل نكته ى اين اســـت، گرفته از آزادى نياز دارد كه آيا مالبـــرادر پس درســـت خود، مطالبات كرزى را بـــرآورده مى كند و آيا او از چنيـــن تـــوان و تأثيـــرى پس از ده ســـال زندان

است؟ برخوردار اما تمام شـــواهد حكايت از پاسخ منفى به اين پرسش مطالبـــات رئيس جمهور كرزى به نه مالبرادر دارد. تأثيرگذارى نفوذ و او نه پاســـخ مثبت خواهد داد و پيشين را در ميان طالبان دارد. حتى او از نظر جسمى

است. بيمار به شدت روانى و

Page 3: Pirozi_25

3

يكشنبه 17 آذر/قوس 1392 خورشيدى ـ 5692 جمشيدىشمارة بيست و پنجم

مرد باشيد و بياييد سة سدة ديگر،تاجيك باشيم

نسل سرگردان افغانستان

و به آنان به گونة غيرمســـتفيم، بفهماند كه «اى قوم درجه دوم، ســـوم و ... ! من وقتى نام افغانستان را بااليت تحميل كردم، مى توانم افغان بودن را بااليت تحميل نكنم و صاف و ســـاده بگويم: افغان يعنى اوغان، اوغان يعنى پشـــتون، افغانستان يعنى پشتونســـتان؛ تو مجبورى هرچه زودتر از خاك پشتون ها بيرون شوى...، اگر جايى نرفتى، من مى

توانم به مكانى كه گورستان مى نامندش، بفرستمت!»احمد شاه ابدالى، نزديك به چهارسده پيش، افغانستان را جبرا نام اين جغرافيا گذاشت و اين كه، در نصاب تعليمى مكتب هاى افغانستان، مى خوانند كه افغانستان 5000 سال تاريخ دارد، به اندازه يى دروغ اســـت كه يك تاجيك،

خودش را افغان (افغان، قومى از پشتون ها) مى خواند.در ميان گذر از اين سده ها، با زور و از سر ناآگاهى مردم، نام افغان نيز هويت همه گانى شـــد. حاال كه مدعيان هم

ديگر پذيرى، مى پرســـند كه جاى ديگـــر اقوام از جمله قبايلى از خود پشـــتون ها، در اين نام افغـــان (قبيله يى از پشتون ها) كجاســـت؟ مى گويند كه بايد وحدت ملى را

نگهبانى كنيم.پرسش اين جاســـت كه چرا تنها نام «افغان» (پشتون) نماد وحدت ملى است؟ مقوله يى است كه «چيزى كه به خود مى پسندى، به ديگران نيز بپسند». شايد قوم هاى ديگر در جغرافيايى كه نام جعلى افغانســـتان را دارد، خواهان اين باشند كه اگر بيش از سه سده، نام ما افغان (پشتون) بوده است، پس از اين، تا سه سدة ديگر، نام هويت ما، ازبك

يا هزاره باشد.گله يى از كســـانى كه در تلويزيون ژوندون، براى بيرون

ســـازى اقوام غيرپشتون از افغانستان مى كنند، نيست. زيرا آنان، خود را ثابت ساخته اند كه چى مى خواهند، ولى در اين ميان، كسانى هم از هر قوم، حضور دارند كه به افغان

بودن خويش و ديگران!! شـــايد بـــه دليل هاى مقطعى و حضور در مقام شان، افتخار مى كنند.

غيرپشتون هايى كه خود را افغان مى شمارند، بايد بدانند: روزى، خواهد رسيد كه تماميت خواهان پشتون، به دنبال

در اين سالها جوانان در افغانســـتان از هجوم سيل آساى فرهنگ هاى بيگانه ها ســـرگردان انـــد و در ميان امواج بزرگ طوفان از رسوم و رواجهاى بسيار مختلف دست و پا ميزنند و مســـموم شده اند ولى متاســـفانه نميدانند كه

ساحل كجاست.مدتهاســـت اين حقيقت را فراموش كـــرده ايم كه اين جغرافياى كه امروز افغانستانش ميگويند آنقدر ها هم بى فرهنگ. بيرنگ و بى بو و بى ذايقه هم نبودو نيست . اگر به صد ها ســـال هم بر گرديم و جغرافياى اين سرزمين را مرور كنيم ما تاريخ با شكوه و با فرهنگ و داراى فرهنگ پر بار داشتيم كه در گذشته هاى دور بيگانه ها ميامدند و از اين فرهنگ و از اين سرزمين رنگ و بو ميگرفتند و از اين طبيعت واز اين ســـرزمين لذت ميبردند ولى متاسفانه جوانان نســـل حاضر امروزچنان ســـرگردان و پريشان و دســـت خالى دنبال كلتور بيگانه ها سرگردان هستند كه گويى كشـــور ما يك صحراى بى آب و علف و خشك بوده است كه اولين بار انسان شانس زندگى كردن را در

اين سرزمين پيدا كرده است.بسيارى جوانان نســـل حاضربا وجود تحصيالت عالى و افكار روشنفكرى فقط به اين باور دارند كه هرچه افتخار اســـت تحول در فرهنگ و كلتور خـــود و يا در آغوش فرهنگ بيگانه پناه بردن است. و بسيار ها تالش هم ميكنند تا خود را به دامن فرهنگ ديگـــران بياندازند وافتخار و عزت كمايـــى كنند و هرآنچه هم كـــه دارند فراموش

ميكنندو يا هم شايد از فرهنگ خود چيزى نميدانند. گرچـــه اين حقيقـــت را فراموش نميكنيـــم كه جنگ ويرانگرى هاى بنيادى در اين كشـــور كرده اســـت كه صدمات فرهنگى هم جـــز از اين ويرانگرى هاى جنگ است كه انكشـــاف و ترقى كشور ما را به صد ها سال به عقب برده اســـت ولى از اين حقيقت هم نبايد انكار كنيم كـــه قبل از جنگ اين ســـرزمين و اين جغرافيا تاريخ و فرهنگ و مردمان هم داشـــت كه به وجود آنها ميشـــود

افتخار كرد.متاسفانه جنگ نسل در ســـرزمين بجا گذاشته است كه افتخارات يك انسان را فقط در دانستن چندين زبان بيگانه

و يا چسپيدن به كلتور و فرهنگ بيگانه ها ميدانند.امروز يك جوان افغان آنچه كه از فرهنگ و يا يك شاعر و يا نويسنده بيگانه ميداند از شاعر و نويسنده كشور خود نميداند. يك جوان افغان امروز به جاى دانستن از موالنا و رابعـــه بلخـــى و يا رودكى بـــه دنبال ادبيـــات بيگانه ها

سرگردان است تا افتخار كمايى كند.حفـــظ افتخارات فرهنگى يكى از مســـووليت هاى مهم دولت افغانستان است ولى متاسفانه امروز كسانى كه اين مسوليت را در دولت افغانستان به دوش دارند خود بسيار عالقـــه به تاريخ و فرهنگ خـــود ندارند وياهم چيزى از

فرهنگ و تاريخ كشـــور خود نميدانند و بيشـــتر افتخار ميكنند كه آنچه را كه مربوط به تاريخ و فرهنگ آنطرف دريا ها اســـت بايد بيشتر از كشـــور خود بدانيم و افتخار

كمايى كنند.نســـل جديد در افغانستان شديدا نياز به بازسازى فرهنگى

دارند و اين مســـووليت بزرگ و مهم دولت افغانســـتان اســـت كه نگذارند تا افتخارات تاريخى اين سرزمين را

هجوم كلتور و رسوم بيگانه ها هم برباد كند.

جمع كردن گليم ديگر اقوام از افغانســـتان هســـتند و نام گذارى «اوغان» بر خود و بر ديگران، تهداب اين تصميم

هاست كه به دست خود غيرپشتون ها، ساخته مى شود.براى پشـــتون هايى كه خود را طرف دار تقويت وحدت ملـــى مى دانند و در پى آن اند كه افغـــان را منحيث نقطة اتحاد همة اقوام افغانستان بسازند، بايد گفت كه به راستى نيز، اگر كســـانى كه دعوى برترى خواهى ندارند و عمال طرف دار رســـيدن به هم ديگرپذيرى و زنده گى مسالمت آميز هســـتند، اگر به حق ديگران چشم ندوخته اند، اگر نمى خواهند كه دامنة جدال هاى قومى را كشال تر بسازند، اگر مى خواهند همه زنده گى يك سان و حقوق يك سان داشته باشـــند، بيايند و از خودگذرى كنند و بگويند كه سال هاى ســـال، مردمى كه در اين جغرافيا زنده گى مى كنند، به زور، جبر، يا ناآگاهى و يا هم گذشـــت، «افغان بودن» را پذيرفتند، حاال سه سدة ديگر، ما مى پذيريم كه

تاجيك، هزاره، ازبك و يا هم تركمن باشيم.هر چند قرار بر اين اســـت كه واژة افغان، در برگة شناس نامة شهروندان كشور درج نشود، ولى اين مساله به جاى خودش در قانون اساســـى باقى است و بايد براى اصالح آن، از راه تعديـــل قانون اساســـى، پرداخته شـــود و به شـــهروندان آگاهى داده شـــود كه چـــى پيامدهاى در

انتظارشان خواهد بود.با اين همه، بايد گفت در خطاب كردن تمام شـــهروندان كشور به نام افغان، تنها غيرپشتون ها زيان نمى كنند، زيرا، افغان در فرهنگ هاى واژه گانى، يا داد و فرياد و ناله معنا دارد و يا هم نامى بر قومى است كه باز هم همة پشتون ها را در بر نمى گيرد؛ ولى از ياد نبايد برد كه در فرهنگ عام غيرپشتون ها در افغانستان، «پشتون»، واژة معمول نيست و عام مردم، از كلمة «اوغان و اوغو» براى مخاطب قراردادن پشـــتون ها، اســـتفاده مى كنند و اين گونه، مى تواند همة پشتون ها را شامل شود، ولى به هيچ وجهه، اقوام غيرپشتون را نمى توان «افغان» گفت. زيرا، دروغى بيش نخواهد بود.

| داكتر جليله سليمى |

Page 4: Pirozi_25

4

صالح محمد خليق

ب�خ، �و �ودی�اد از

ترا در خواب ميديدم، ترا اى خوب خوبستانترا از دوره هاى دور دور دور تا اآلن

ترا عاشقترين بودم، ترا عاشقترين استمترا من ميپرستم با تمام روحم و با جان

منم خوشبخت خوشبخت از ميان مردم دنياكه تنها من توانستم به چنگ آرم ترا آسان

هال اى خوب خوبان! خوب ميدانم، به بلخ آمد

براى بردنت يك بار هم اسكندر از يونان

و چندين بار هم اين شهر را در جست و جوى توغزان زير و زبر كردند و يا چنگيزيان ويران

جوانى را فدايت كردم و با اندكى تأخير

به چنگ آوردمت اما، من عاشق چه قدر آسان

تو، خود، فال خودت را ديده بودى و خبر بودىكه آخر استى از مردى تولد گشته در آبان

كه آخر ميشوى مال من شاعر كه تا سازىتمام واژه ها را در تنور عشق خود بريان

مراد از بلخ، تو بودى به شعر ناصر خسرو

من آگاهم كه پيش از من سرودت شاعر يمگان

ترا ديده ست در آيينة شمس آن جالل دينكه ترك وعظ و منبر گفت و شد در جاده ها رقصان

ببينم تا كه از دست من مسكين چه مى آيد؟به راهى گام بنهادم كه دانم نيستش پايان

ببينم تا چه پيش آيد برايم بعد از اين ديگر؟سرايم باز هم ديگر برايت چند تا ديوان؟

امير شاه ختالنى

ب�خ ای �و ما� ��� ��ربلخ اى تو مادر شهر بشربلخ اى تو مادر واالگهر

بلخ اى تو شاهد اشك و سروراى ديار باوقار و باغرور

بر جهان علم و خرد دادى فزونخشم عالم را نمودى سرنگون

وحدت عالم نصيبت گشته استشادمانيها حبيبت گشته است

تا جهان باشد تو باشى جاودانتا نفس باشد تو باشى بر زبان

شعر چاپ ناشده يى از روانشاد صوفى عشقرى

ر��م �اسانمرد بدقلغ ديدم، دارومار دزدان بود

صد جوان بدماشى نزد او به فرمان بود

ظاهرش هويدا بود نزد مردمان رهزنليك باطن پاكش آشناى سبحان بود

با وضو كمربسته شب تمام شب بيدارالتفات او دايم همره غريبان بود

در دالورى مثلش اين زمان نميبينمديده ام كه ميگويم: رستم خراسان بود

مرچه را به شاخ كوه بى تأملى ميزددر نشان زدن دستش صاف و پاك و توفان بود

كم كم و كم و كم كم رفته رفته من ديدمبا نگين و تخت و تاج پادشاه دوران بود

ضرب سكة نامش «خادم رسول اهللا»پاكدين و پاك آيين، سچه يك مسلمان بود

دورة زدوخوردش بود مدت نه ماهدغ دغ تفنگ او ژاله وار چاالن بود

عاقبت بشد كشته چون ازل نصيبش بودتا به پاية آخر پايبند قرآن بود

گفت راز پوشيده «عشقرى» بالكردىاين حكايت عالى خپ و چپ و پنهان بود

ارسالى عتيق اهللا انصارى

سهراب سيرت

� ب�خ ��ز ���ت...اى سرزمين! سرود ترا گريه ميكنيم

هستى و ما نبود ترا گريه ميكنيم

پيراهن سپيد ترا گرگها دريدپيراهن كبود ترا گريه ميكنيم

يك عمر شد كه جنگل آتش گرفته اىيك عمر شد كه دود ترا گريه ميكنيم

گنجى و سالهاست كه ويرانه گشته اىويرانى و ركود ترا گريه ميكنيم

نابود ميشود همة هست و بود ماوقتى كه هست و بود ترا گريه ميكنيم

از اشك ما تمام زمين آب خورده استما «هيرمندرود» ترا گريه ميكنيم

عبدالوهاب مجير

ما «��ر��درود» �ا �� �ی���مهيچ است با غم تو توانى كه در من استآن غم كه هيچگاه ندانى كه در من است

سرشار باد خانه ات از مهر و ماهتاباز دست تست اين هيجانى كه در من است

بى تو ندارد اى چمن شسته غزلراهى به سوى باغ ، جهانى كه در من است

تعظيم ميكنند و ترا پاس مى نهند اى زن ترين ! تمام زنانى كه در من است...

در هيچ روزگار، نديدند عاشقانزخم شگفت عشق، چنانى كه در من است

در «بلخ» نيز نيست ميان خرابه ها

ويران تر از دل نگرانى كه در من است

قنبر على تابش

� �اسان......يك كمى همرنگ شيرين ارزگان منى

روى صخره قطره قطره رد پايت آشناست

ياد گوهرشاد مى افتند كاشيهاى شهردر خراسان كوچه كوچه اين حكايت آشناست

بيشه بيشه از نگاهت آهوان رم ميكنندقلة پامير با حجب و حيايت آشناست

با قلم مو پيكر شهمامه را از نو بكشرنگها را چون حنا انگشتهايت آشناست

مات كن با چشم بادامت نگاه شاه راكابلستان با دو قصر دلگشايت آشناست

على اصغر حسينى

� ب�خ ���وم �ن...تا بلخ ميشوم من چنگيز ميشوي تو

تا تلخ ميشوم من لبريز ميشوى تو

نى سنگ سنگ خاره نى چوب و خشت و آهنتا بشكني دلم را هر چيز ميشوي تو

با بوسه ميشوم شاد اما روا ندارياز هر چه خواهش من پرهيز ميشوي

در انتظار فصل خنديدن شگوفه يك روز رفته رفته پاييز ميشوى تو

مير بهادر واصفىپيشكش به ستر جنرال عطا محمد نور والى فرهنگپرور بلخ

ای ح���ان ��ۀ ��نا و �و�وی!اى «نور» برق جوهر و اى گوهر صفا

استاد فضل و دانش و مرد ره خدا

غمخوار ملك و ملت و اسالم و نام و ننگفرمانده مدبر و داناى رهنما

اى عاشق سعادت و آبادى وطناى غازى مجاهد صديق باوفا

آزاده مرد صلح و سپهدار نيكنامشهباز اوج همت و رسواگر دغا

با تيغ انتقام، تو بودى كه داده اىدرس ادب به ظالم و غدار و ناروا

اى حكمران خطة سينا و مولوى!اى والى واليت سلطان اوليا!

فرزند بادرايت افغان پرغرورحقدان و حقشناس و حق آيين و حق روا

شهر مزار از تو شد آباد و پرشكوهحق مر تراست نام خوشت كرده اند عطا

اى قدردان و حامى فرهنگ و علم و فضلروشنگر چراغ بزرگان رهگشا

ام البالد از تو عروس البالد شدبر راى و بر تفكر و كار تو مرحبا!

اقبال چون سكندر و عمرت چو خضر باد مسعود و سرفراز شوى در صف جزا

خواهد ز صدق «واصفى» از بارگاه حقباشى به زير ساية الطاف كبريا

يكشنبه 17 آذر/قوس 1392 خورشيدى ـ 5692 جمشيدىشماره بيست و پنجم

متصدى صفحه: صالح محمد خليقافغانستان در هالة ابهام و سر درگمى

Page 5: Pirozi_25

5

يكشنبه 17 آذر/قوس 1392 خورشيدى ـ 5692 جمشيدىشمارة بيست و پنجم

جوامعى كه چونان فرهنگ هاى پتروفى و آالكولى ســـده هاى پامزدهم- سيزدهم پيش از ميالد) شناخته شده است.

در اين دوره، هندوآريايى ها اســـتپ هاى آســـتانه قفقاز شـــمالى (فرهنگ كاتاكومبى يا فرهنگ گورســـتان هاى دخمه يى)، را گرفتند. سرزمين هاى شرق قزاقستان، جنوب ســـيبرى و آســـياى ميانه به احتمال زياد در اين هنگام در قلمرو نياكان دردى ها و كافرى ها (پسان ها نورستانى ها) بود. آن هـــا را همچنين در ميان آريايى ها به شـــمار مى آورند، زيرا زبان هاى شـــان شباهت هايى هم با زبان هاى ايرانى و هم با زبان هاى آريايـــى دارد. زبان آن ها- زبان

آريايى شرق ميانه يى ميتانى است.3

قبايل اريايى يى را كه در شمار دردى- كافرى مى پندارند، بسيار پيش در جنوب آسياى ميانه پديدار گرديده بودند- زمانى در حوالى پايان هزاره ســـوم پيش از ميالد. اين دوره زمانى اســـت كه به نام عصر «اشغال وحشيانه» ياد گرديده

است. اين عصر با ويرانى فرهنگ هاى پروتوشهرى (شهرى نما) باستانى و ريختيابى كشورهاى نو نامنهاد، مانند «مارگوش» Margush كه در آن ها ســـنت هاى كهن و نو آميخته و در هم تنيده مى شـــدند، به پايان رسيد. همين گونه صفات نژادى هم دچار دگرديســـى هايـــى گرديد. مانند فرهنگ گورستان هاى ســـپالى(Sapalli).4 بيخى مطابق با سنت هاى بومى با كاربرد ســـنت هـــاى پادبوينا؟-كاتاكومبى (گورســـتان هاى دخمه يى) و و با سنت هاى تازه وارد با كاربرد فرهنگ آتش. 5 آرايش سيماى نژادى انسان هاى به خاك ســـپرده شده در اين گورستان ها گاهى اندرونفى Andronov (دشـــلى- بزى ) اســـت. اما بيشتر مديترانه

خاورى مى باشد. 6 زمانى، در جنوب ســـيبيرى، موميايى هاى پيدا شـــده در تاريم، جهان علم را لرزاندند و پرســـش هاى فراوانى را در DNA برابر پژوهشگران گذاشتند. اما كنون، به يارى آناليزژن شناسى همه شك و ترديدها نبست تعلق آن ها به دايره قبايل آريايى (ايرانى) زدوده شـــده اند. در همان زمان در شمال، در گرهگاه استپ ها و دشت ها- درختزارها چوپان هاى آســـياى قدامى ظاهر شـــدند. اين گونه، در حوضه رودخانه اوبى و كـــوه هاى آلتايى فرهنگ هاى كروتوفى Krotov، ساموســـى، قره كولى و درخشان ترين آن ها- اوكونفـــى پديد آمدند. چيز مشـــتركى كه آن ها را به هم پيوند مى دهد، سازه يا بستر (سوبســـترات) نژادى درياى مديترانه يى (ميانزمينى)، است كه شبيه به آن چه است كه

باشندگان اوليه تولخار از خود بر جا گذاشته بودند.اين يك تيپ پهن سيما، اما نه به گونه مطلق دراز رو و بلند چهـــره بود كه نام علمـــى آن، نوع نژادى دگرگونشـــده منطقه اســـت. مديترانـــه خاورى (hypermorphic)خاستگاه و تيپ تبارى دارندگان آن به گونه موثق ناشناخته شـــده است. شـــمارى آن را - قفقاز، ماوراى قفقاز (قفقاز جنوبى) و حتا مناطق اســـتپى آســـتان قفقاز (شمالى) مى پندارنـــد و آن را با جامعه داراى فرهنگ گورســـتان هاى

دخمه يى مرتبط مى دانند.اما يك توضيح ديگر هم مى تواند وجود داشته باشد دال بر اين كه اين شايد يك مهاجرت اجبارى از مناطق تركستان

مباحثى در طيف اقتصاد- سياست - توانائى و ياعدم توانائى دولت - مشكالت و بن بست هاى موجود وراه بيرون رفت

از آنبراى اينكه همة واقعيات و زد و بند هاى كه در طى اين سالها افغانسان را نه تنها داراى يك نظام انسجام دهنده و تعين كننده منحيث يك كشـــور با تفكر آزاد و اراده مستقل اقتصادى نساخت، عالوه برآن شخصيت حقوقى دولت دارى و نظام ساالرى را نيز در هالة ابهام و سر در گمى قرارداد. براى روشن شدن اين مطلب و ساير مطالبى كه در اين نوشتار دنبال شده اســـت ضرورت بر اين است تا مشكالت ريشه كاوى شده، علت و انگيزش منفى اى كه بار كاميابى را توأم با شكست و نا اميدى كرده است را بشناسيم ،بايد در دو حالت در ساختار هاى ذهنى و هنجارى جامعه افغانى توجه كنيم. ساختار ذهنى جامعه ما طورى است كه ما سالها خود كار خود را كرده و بار خود را برده ايم و بخاطر اين اســـت كه هر وقت سر و كلة بيگانه اى در حيات سياســـى اين كشور ظاهر شده است، اين كشور را بسوى جنگ و يرانى و نفاق و نابودى كشانيده اســـت. چيزى كه زياد مأيوس كننده است، تجربيات تلخى اســـت كه در هر قرن چند بار در جامعة مـــا به تكرار واقع ميگردد. اســـتعمارانگليس، شـــوروى و باآلخره پا در ميانى

مجموعة ازكشور ها در جامعه جهانى به شمول پاكستان. روزى يك دوستى كه تبحر و اطالع كافى، هوش و فراست تحسين آورى داشت، بمن اين مطلب را ايميل كرد كه نهايت توجيه پذير و آموزنده است كه اين آمورزه مربوط ميشود به داستان يك شب پره كه ميخواهد غوزه خود را رها كرده بر آيد: «يك روز يك سوراخ كوچك در يك پيله اى ظاهر شد. شخصى نشست و چند ساعتى به جدال پروانه براى خارج شدن از سوراخ كوچك ايجاد شده در پيله نگاه كرد.ســـپس فعاليت پروانه متوقف شد و به نظر رسيد تمام تالش

خود را انجام داده و نميتواند ادامه دهد.آن شـــخص تصميم گرفت به پروانه كمك كند و با قيچى پيله را باز كرد. پروانه به راحتى از پيله خارج شـــد اما بدنش

ضعيف و بالهايش چروك بود.آن شحص باز هم به تماشـــاى پروانه ادامه داد، چون انتظار داشت كه بالهاى پروانه باز، گسترده و محكم شوند و از بدن

پروانه محافظت كنند.هيچ اتفاقى نيافتاد ! در واقـــع پروانه بقيه عمرش را بخزيدن

مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز كند.چيزى كه آن شخص با همه مهربانى اش نميدانست اين بود

كه محدوديت پيله و تالش الزم براى خروج از ســـوراخ آن، راهى بـــود كه خداوند براى ترشـــح مايعات از بدن پروانه به بالهايش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پيله بتواند پرواز كند. گاهى اوقات تالش تنها چيزيست كه در زندگى به آن نياز داريم. اگر انســـانها قادر ميبودند بى هيچ مشكلى زندگى كنند فلج ميشدند. و هر گز به اندازة كه حاال قوى هســـتند، قوى نمى بودند. در راه رســـيدن

بقدرت قرار گرفتن مشكالت بر سر راه حتمى است و...»حال از داستان تقالى زندگى يك شب پره براى زندگى جديد و كمك نا مســـاعد در يك موقع نا مساعد ديديم كه شـــبپره را به چه مصيبتى دچار ساخت. زندگى ماانسانها نيز از اين قاعده مســـتثنى نيست اكثرن هم همين خصوصيـــت را دارد. همانند خصوصيـــت زندگى همان شبپره، اگر ما را ميگذاشتند تا به بهانه هاى تروريزم وبهانه هاى نامساعد ديگر اســـتحاله نميشديم و از همان امكانات خودى زندگى خود را پيش ميبرديم، امروز زينه همسايه از زير پـــاى ما پس نميشـــد و ما در حضيض ســـقوط برابر نميشديم. بما درس پيش مرگى تلقين نميشد و ما همديگر خود را در روى كوچه و بازار بدون اينكه بشناســـيم از بين نميبرديم. اگر صد ها دهكده آلوده به گناه وجود داشـــته باشد كه بايد بمبارد شـــود در جنب آن ده دهكده اى كه هرگز گناهى را مرتكب نيســـت چرا آماج بمباردمان قرار ميگيرند؟ جامعه شناســـان معتقد هستند و حتى تمام اديان مخصوصن قرآن اين جهان بينى را دارد كه : تا زمانيكه ما نخواهيم خود را تغييربدهيم هيچ قوه اى قادر نيست وضع ما را بهبود بخشند و اگر هم تقال براى بهبودى صورت گيرد در حكم همان پروانه اى خواهد بـــود كه ما آنرا از پيله با قيچى آزاد ســـاختيم. معمولن اين نوع آزادى هاى بدون هدف انســـان را در سر گمى و ابهام ســـر دچار ميسازد. اروپاى بعد از جنگ دوم جهانى به خرابه زارى تبديل شده بود كه بخاطر بدست آوردن پوست كچالويى كه در زباله ها مى افگندند، همديگر شـــان را از گرسنگى مى كشتند (بـــرادران كارامازوف، اثر داستايوفســـكى) ولى اروپا در ظـــرف مدت كمتر از يك دهه واپـــس خودش را جمع و جور كرد و امروز از سر آمدان روزگار هستند، بياييد از اين اروپايى كه در يك قرن دو جنگ مهيب را كه باعث كشته شدن حدود چهل مليون نفر يا اضافه تر شد تجربه زندگى

و نظام سازى را ياد بگيريم.

خاورى بوده است. در گورستان هاى آن جا نخست اين كه كاسه هاى سر (جمجمه هاى) اندكشمارى پيدا شده ست 7 كه خاستگاه جنوبى آن ها را نشان مى دهد. دو ديگر، اين كه داده هاى باستانشاســـى به پديدار شدن فرهنگ مادى قبايل اندرونفى Andronovoدر اين ســـرزمين ها تاكيد مى ورزند. نخستين موميايى هاى تخارى نيز به همين زمان ارتبـــاط دارند. درســـت مانند گزارش هـــاى چينى ها از پديدارشـــدن اهريمن ها يا «ديوهاى سرخ مو» در مرزهاى

شان. در منطقه تووا (سيبرياى جنوبى روسيه) گورستانى كشف شده است به نام آيمرليگ Aymyrlyg كه مربوط عصر برونز است. نوع نژادى انســـان هاى مدفون در آن مربوط اپومورفـــى Okunevskaya اكونيفـــى فرهنـــگ hypermorphic مديترانيه يى مى باشد. ريشه هاى آن در فرهنگ هاى آسياى قدامى، و شايد هم در ماوراى قفقاز

(قفقاز جنوبى) باشد.به تقدير سرنوشـــت، ساموسايى ها بدون زنان خود آمدند. چنين بر مى آيد كه آنان، همسران شان را به هند و اروپايى ها بخشـــيده بودند. آن ها نتوانســـتند با افاناسى ها سازش نماينـــد. اما با ظهـــور اندرونفى ها با آنان همسرنوشـــت گرديدنـــد. آن ها نوع نژادى اندرونفى Andronov را با

سازواره هاى ميانزمينى (مديترانه يى) كامل گردانيدند.

پى نوشت ها:1. بـــه گونه يى كـــه مى دانيم، از پديدآيى نوع انســـان نزديك به 2.5 ميليون سال مى گذرد كه از اين جمله 5000 سال آن را عصر فلزات و سراسر آن را عصر حجر در بر مى مى گيرد. دانشمندان عصر حجر را به دو دوره عصر حجر قبلى (ديرينه سنگى يا پاليوليت) كه از 2.5 ميليون سال پيش تا 12-10 هزار ســـال پيش ادامه داشت و عصر حجر بعدى تقســـيم نموده اند كه عصر حجر بعدى به نوبه خود به سه دوره: ميزوليت يا ميان سنگى (كه از 10-12 هزار سال پيش يعنى از پايان عصر ديرينه ســـنگى يا پاليوليت تا 5000 سال پيش ادامه مى يابد)، نيوليت يا نوسنگى (كه از 5000 سال پيش از ميالد تا 3000 ســـال پيش از ميالد ادامه داشت) و ائنيوليت (پس از نوســـنگى) كه از 3-4 هزار سال پيش از

ميالد داوم يافت) تقسيم مى كنند.همين گونه عصر فلزات بـــه دو دوره: عصر برونز و عصر آهن تقسيم مى شـــود. عصر برونز از 3 هزار سال پيش از ميالد آغاز مى گردد و تا آغـــاز هزاره يكم پيش از ميالد ادامه مى يايد. عصر آهن از ســـده هفتم پيش از ميالد آغاز مى گردد و تا به امروز ادامه دارد كه اين گونه 2700 را در

بر مى گيرد.-گ.

2. فرهنگ «تبرهاى رزمى» (اين فرهنگ را همچنين به نام ســـراميك ريســـماندار يا طنابدار و دارندگان آن را به نام ريسمانى ها يا ريســـمانداران (طنابداران) مى نامند) شناسه نياكان آلمانى ها، بالت ها و اســـالوها مى باشد. اين نام از سنت گذاشتن تبرهاى رزمى در گورها بر گرفته شده است. از ديد انتروپولوژى (انســـان شناســـى)، دارنـــدگان اين فرهنگ، همگون نبودند. در ميـــان آن ها اروپايى نماهاى ديرين (پاليو اروپاييدها)، شماليان (نورديك ها)، آسيامقدمى ها

آريايى ها و ايرانى ها

ادامه دارد ...

افغانستان در هالة ابهام و سر درگمىبخش پنجم

| عبدالواحد سيدى |

ء

Page 6: Pirozi_25

0799072621

[email protected] weekly

صديق جويا

دكتور ذبيح اهللا فطرت

www.facebook.com/piroozi نشانى فيسبوك:

يكشنبه 17 آذر/قوس 1392 خورشيدى ـ 5692 جمشيدىشمارة بيست و پنجم

﹝﹡﹐، ﹇﹝ ا︐﹢ار ︻﹥ ی آزادی و ︻ا﹜، در﹎نلســون روليهالهــال مانــدال زاده 26 تيــر 1297 برابــر با 18 ژوئيه 1918 -نخســتين رئيس جمهور آفريقاى جنوبى اســت كــه در انتخابات دموكراتيك عمومــى برگزيــده شــد. وى پيــش از رياســت جمهــورى از فعــاالن برجســتة مخالــف آپارتايــد در آفريقاى جنوبــى و رهبر كنگــره ملى آفريقــا بود. او بــه خاطــر دخالــت در فعاليت هــاى مقاومــت مســلحانه مخفــى محاكمــه و زندانــى شــد. مبــارزه مســلحانه بــراى مانــدال، آخريــن راه چــاره بــود؛ او ســلول يــك در را آن بيشــتر كــه زنــدان، ســال 27 طــول در مانــدال بــو. خشــونت بــه توســل عــدم بــه پايبنــد همــواره در جزيــره روبــن ســپرى كــرد، مشــهورترين چهــرة مبــارزه عليــه آپارتايــد در آفريقــاى جنوبى شــد. گرچــه رژيــم آپارتايــد و ملت هاى طرفــدار آن وى و كنگــره ملــى آفريقــا را كمونيســت و تروريســت مى دانســتند، مبــارزه مســلحانه بخشــى جدايى ناپذير از مبــارزه عليــه آپارتايد بــود. ماندال پس آفريقــاى انتقــال تســهيل بــه منجــر امــر ايــن و گرفــت، پيــش در را صلح طلبــى سياســت ،1990 ســال در زنــدان از آزادى از

جنوبى به سمت دموكراسى اى شد كه نماينده تمامى اقشار مردم باشد.مانــدال پــس از دريافــت جوايــزى در طــول چهــار دهــه، هــم چنــان يــك چهــره سرشــناس دولتمــرد بــود كــه همچنــان در مورد مســائل مهــم عقايد خــود را ابــراز مى داشــت. او را در آفريقــاى جنوبــى اغلــب تحــت عنــوان ماديبــا مى شناســند، ايــن عنــوان افتخــارى را بــزرگان خانــدان مانــدال به وى داده انــد. ايــن عنــوان ديگــر متــرادف بــا نــام نلســون ماندالســت. بســيارى از مــردم آفريقــاى جنوبــى نيــز به نشــانة احتــرام وى را مخولــو (پدربــزرگ)

صدا مى زنند. ماندال در 14 آذر 1392 برابر با 5 دسمبر 2013 چشم از جهان پوشيد.مرگ ماندال سبب تأثر عميق مليون ها انسان در سراسر جهان گرديد. مرگ ماندال با پيام هاى تأثر بى شمار رهبران جهان، همراه بود.