12

Tabdil Magazine, March 2013

Embed Size (px)

DESCRIPTION

Tabdil is designed for Christians and non Christians, its informative while staying true to the Word of God. It's the product of Iran for Christ Ministries

Citation preview

Page 1: Tabdil Magazine, March 2013
Page 2: Tabdil Magazine, March 2013

پسین سایه سار هر انجمادی انگار سرما، خیال رفتنش نیست

اما بر آستان زیستن مگر همیشه سوز و سرما جاریست !کاش بخوابم و صبح هنگام کسی میان لرزش زیستن

دراین هم همه ی برودت و ها بیاید و بگوید،

به پا بوس شکوفه های رازقی به لب نوش عطر خنکای فروردین

به هم آغوشی با بهار برخیز و آراسته شو

برَکن این ژنده پوشیده ی یخ زده را و یادم آید

اسفند را مجال باز ایستادنش نیست این برف سپید روی را هم چاره ای جز

گل آلودی و زاللی چشمه نیست . . . .

بر خیز و آراسته شو سین از پس سین بر چین

میان لرزش زیستن اینجا که زمستان به انتظار انحاللش

کماکان می تازد یادم آید

تالوت هر سین آوای گرم رستن را می زاید رستن از انجماد خاک

نو به نو سین به سین تا، هفت سین

فرزاد قنبری

Page 3: Tabdil Magazine, March 2013

برسمیت شناخته شدن روز عید قیامــار از ســوی ــرای اولیــن ب ــن اعیــاد مســیحیان اســت. روز یکشــنبه ب رســتاخیز عیســی مســیح از مــردگان یکــی از مهمتری

ــی شــد. ــام مســیح معرف ــوان روز قی ــالدی رســماً به عن ــه در ســال ۳۲۵ می شــورای نیقیــد ــل، در آغــاز بهــار جشــن گرفتــه می شــود. ب ــل آوری ــا اوای ــاه مــارس ی ــام مســیح از مــردگان همــه ســاله در اواخــر م قیــه ــای انگلیســی زبان ب ــاک و در دنی ــد پ ــه عی ــان ب ــن ایرانی ــه در بی ــد ک ــن عی ــخ ای ــوان و تاری ــِس عن ــم در پ نیســت ببینی

»ایســتر« معــروف اســت، چــه ســنتی نهفتــه اســت.عنــوان »پــاک« برخــالف آنچــه برخــی تصــور می کننــد، ربطــی بــه »پاکــی« و »تمییــزی« نــدارد، بلکــه ترجمــه فرانســوِی ــان واژه ــه ریشــه اش هم ــده اســت ک ــود از واژه التین«پاسخا«مشــتق ش ــز خ ــاک« نی ــام اســت. واژه فرانســوی »پ ــد قی عی

ــان اســت. عبرِی«پَســح«، مهمتریــن عیــد یهودیواژه انگلیسِیEaster از کجا آمده است؟

ــده ــا »ســپیده دم« آم ــی »فجــر« ی ــه معن ــان ب ــان قدیمــی آلم ــِت Eostarun در زب ــه از لغ ــن آن را برگرفت برخــی از محققیاســت. شــبیه همیــن لغــت در زبــان آلمــان قدیــم بــه معنــی »ســفید« نیــز هســت. جالــب اســت کــه عیــد قیــام از دیربــاز روزی«ســفید« دانســته می شــد چــون مســیحیانی کــه در ایــن روز بــرای اولیــن بــار غســل تعمیــد می گرفتنــد، بــه مناســبت

ــیدند …. ــفید می پوش ــی س ــیح جامه های ــام مس ــن قی جش چند نکته که رستاخیز مسیح از مردگان را برجسته میسازد

* قیام مسیح الوهیت او را ثابت می کندتمام ادعاهای مسیح به وسیله قیامش تأیید می شود. ثابت می کند که تمام گفته های او درست بوده و او واقعاً مسیح موعود

است . »با زنده شدنش پس از مرگ با قدرتی عظیم ثابت نمود که از لحاظ قدوسیت خدایی ، او پسر خداست « )رومیان ۱: ۴(.* قیام مسیح نشان می دهد که خدا کارمسیح را بر روی صلیب پذیرفته است

برخاستن مسیح از مردگان ُمهر موافقت و تأیید خدا را بر کار او نشان می دهد. اکنون ما می توانیم اعالم بکنیم که آمرزش از گناهان و نجات برای همه وجود دارد. »او به خاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و زنده شد تا ما در پیشگاه خدا کاماًل عادل

محسوب شویم « )رومیان ۴: ۲۵(.* قیام مسیح نشان می دهد که مسیح امروز زنده است ، برای ایمانداران شفاعت می کند، و همراه آنها می باشد

پولس می فرماید : »عیسی مسیح ... مرد و دوباره زنده شد و اکنون در دست راست خدا از ما شفاعت می کند« )رومیان ۸: ۳۴(.همچنین مسیح با ماست، »... و بدانید که من هر روزه تا انقضای عالم با شما هستم « )متی ۲۸: ۲۰(.

* قیامت مسیح تضمینی است در مورد اینکه خدا بدن های ما را هم زنده خواهد کردپولس در این مورد می فرماید : »اگر روح خدا که مسیح را پس از من زنده گردانید در وجود شما ساکن باشد، همانطور که او

را پس از مرگ زنده گردانید، به وسیلۀ همان روح القدس که در شما ساکن است به جسم فانی شما هم حیات خواهد بخشید« )رومیان ۸: ۱۱( دیگر نمی ترسیم . همین حقیقت باعث شد که ایمانداران اولیه در مقابل مشکالت ، سختی ها و جفاها ادامه

بدهند.

گشتـه بیـدار گیتی زخـواب گران ! مـژده بادا کـه نو شـد سراسر جهان ! گـه کند گریه گـه خنده بر بوستان بین چگونه شود رنگ رنگ آسمان ! در جهــان پـرتـو مهـر تابنـده شـد بر طبیعت نگر مـرده بُـد زنده شـد! مرد و برخاست و مـا را رهاننده شد آن مسیحی کـه از بهـر مـا بنده شد بــاز شـد تـا ابـد آسمـان از زمیـن ! مـژده آمـد کـه اینک قیامش ببیـن از که ترسم دگر از چه باشم حزین ؟ موت دیگر نُبد قدرتش بیش از این

بین چه سان تـازه گشته تن و جان ما! سـر بـرآر از افـق مهـر تـابـان مـا زنـده عیسی ببیـن اصـل ایمـان مــا قبـر خالـی نگـر! کـار یـزدان مـا!

نگاهی به قیام مسیحکشیش الناتان باغستانی

۳

Page 4: Tabdil Magazine, March 2013

قبر خالیــاله، ــزار س ــیحِی دو ه ــنت مس ــز س ــت و نی ــیده اس ــا رس ــت م ــه دس ــالدی ب ــرن اول می ــه از ق ــل ک ــار انجی ــر چه هــوده ــی ب ــب خال ــر صلی ــدن او ب ــته ش ــس از کش ــد روز پ ــی از چن ــر عیس ــه قب ــد ک ــر دارن ــاق نظ ــورد اتف ــن م در ایاســت. برخــوردار باالیــی تاریخــی ازاعتبــار نــگاران تاریــخ دیــدگاه از بــه خاکســپاری عیســی اســت. موضــوع

در تأیید اعتبار تاریخی روایت خاکسپاری می توان به نکات زیر اشاره کرد: اول اینکه، گفتۀ پولس در اول قرنتیان ۱۵: ۴ روایت خاکســپاری را تأیید می کند. گفتۀ پولس در این قســمت یکی از مهمترین اســناد تاریخی دربارۀ قیام مســیح اســت. فراموش نکنیم که یکی از دشــمنان مســیحیان بود که مســیح را شــخصاً مالقات کرد.

ســال ســه اورشــلیم، در یعقــوب و پطــرس بــا خــود هفتــه ای دو مالقــات طــی زیــاد احتمــال بــه او قدمــت کــه اعتقادنــد ایــن بــر پژوهشــگران اکثــر اســت. داشــته دریافــت مســیح، بــه ایمانــش از پــس بازمی گــردد! مســیح مــرگ از پــس ســال ۵ از کمتــر یعنــی ۳۷میــالدی، حــدود بــه ســنت ایــن

ــا ۷۰ ــت )۶۰ ت ــی اس ــۀ عیس ــن زندگینام ــه قدیمی تری ــس ک ــی را مرق ــن عیس ــه تدفی ــوط ب ــزارش مرب ــاله، گ ــن مس دومیمیــالدی( ذکــر کــرده اســت.

مساله سوم، روایت خاکسپاری، بسیار ساده که خود نشاندهندۀ موثق بودن تاریخی آن است.ــام ــر ن ــت. ذک ــوردار اس ــی برخ ــی فراوان ــار تاریخ ــی از اعتب ــپاری عیس ــه ای در خاکس ــف رام ــش یوس ــل، نق ــن دلی چهارمیاو به طــور مشــخص، او عضــو شــورای ســنهیدرین یهــود بــود کــه از مخالفــان و مصلوب کننــدگان عیســی بودنــد ــد. ــد می کن ــت را تأیی ــودن روای ــق ب ــپاری، موث ــی خاکس ــاهدان عین ــوان ش ــان به عن ــور زن ــه حض ــاره ب ــه، اش ــم اینک پنجدر فرهنــگ آن زمــان یهــود، شــهادت زنــان ارزش چندانــی نداشــت. بنابرایــن اگــر روایــت خاکســپاری ســاختگی ــت. ــده اس ــرده نش ــام ب ــی ن ــاهدان عین ــوان ش ــرد به عن ــاگردان م ــان از ش ــای زن ــه ج ــه ب ــد ک ــب می نمای ــد، عجی باش

ــق نباشــد، به لحــاظ تاریخــی عجیــب به نظــر می رســد کــه هیــچ و در آخــر ششــمین دلیــل، اگــر روایــت خاکســپاری موثروایــت دیگــری از خاکســپاری عیســی در هیــچ دوره ای حتــی در مباحــث یهــود بــر ضــد مســیحیان، به دســت نیامــده اســت.

* بدون خالی بودن قبر عیسی، اینکه شاگردان بتوانند چند روز پس از مرگ عیسی، خبر رستاخیز او را پر کنند، تقریباً محال به نظر می رسد. مقامات یهودی و رومی به آسانی می توانستند با به نمایش گذاشتن جسد عیسی، جنبش مسیحی را در َدم از

بین ببرند.

* یهودیاِن در رّد ادعای شاگردان، آنها را به دزدیدن جسد مسیح از قبر متهم کردند )متی ۲۸: ۱۱- ۱۵(، خود دلیل خالی بودن قبر عیسی است!

دالیل نامبرده کمتر شکی دربارۀ موثق بودن روایت خالی بودن قبر عیسی باقی می گذارد.

ظاهر شدن عیسی پس از مرگمکمل روایت قبر خالی مسیح و مهم تر از آن در اثبات تاریخی رستاخیز، ظاهر شدن او بر شاگردانش پس از مرگ بر صلیب

است.چهار دسته از شواهد بر اعتبار تاریخی این روایات صحه می گذارند:

گفتار پولس در اول قرنتیان ۱۵: ۳- ۱۰ مهمترین سند تاریخی در خصوص ظهور عیسی پس از مرگ است: » خود را بر پطرس

دار عیسی مظهر اسرار گشت تا که عیسی برفراز دار گشت آفتاب روزگار تار گشت شعله ای شد در میان جان ما

زندگی را سرور و ساالر گشت داستان مرگ را از هم درید ایخوش آنکه بهر او بیمار گشت دهر را تنها همو آمد طبیب

دیدۀ دل تا ابد بیدار گشت بر دل آمد تا نسیم مژده اش هر که هستی با تو آمد یارگشت آمده عیسی برای یاوری

جان تو گر مایل دیدار گشت مینشیند در کنارت روز و شب ُگل شد عیسی، دشمن او خار گشت گرچه دشمن بر سرش خاری نهاد

معجزات دار عیسی را ببین خالق صدها هزاران کار گشت

۴

Page 5: Tabdil Magazine, March 2013

ظاهر کرد و بعد بر دوازده شاگرد. پس از آن یکبار بر بیش از پانصد نفر از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زنده اند، هر چند برخی خفته اند. بعد بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همۀ رسوالن و آخر از همه بر من نیزظاهر گردید«. در اینجا پولس

دست کم به شش مورد از ظهورات مسیح اشاره می کند.

قیام مسیح و رابطۀ آن با عادل شدن بشر

بر صلیب شخصی مصلوب شده بود که گناهان تمامی جهان بر او قرار داشت . در شریعت الهی نیز مکتوب بود که »آن که بردار آویخته شود ملعون خدا است « )تثنیه ۲۱: ۲۳، غالطیان ۳: ۱۴(. اما خدا چنین شخصی را از مرگ برخیزاند.

توجه به این ویژگیهای عیسی بر صلیب ، ما را متوجه این امر می سازد که حتی گناهکارترین و مطرودترین انسانهای زمین نیز که از نظر دیگران هیچ نیکویی در آنها نیست ، با نگاه کردن به صلیب و رستاخیز مسیح می توانند این یقین را داشته باشند که همانگونه که خدا مسیح را از مردگان برخیزانید، آنان را نیز می تواند از وضعیت اسفبارشان رهایی دهد و عادل گرداند و حیاتی

جدید بدیشان بخشد.

چرا روز مادر چرا روز زن؟

کشیش جلیل سپهر

ــه شماســت ــورد عالق ــن عطــری کــه م ــک ســبد گل ســرخ و دوســت داشــتنی تری ــا ی ــروز شــوهرتان ب ــد ام ــرض کنی فــا اشــتیاق وصــف نشــدنی شــما را ببوســد و بگویــد بهمــراه یــک ســت کامــل جواهــرات دلخوهتــان وارد منــزل شــود وبعزیــزم امــروز وقــت بســیار پرشــور و پرحــرارت وهیجــان انگیــزی بــا منیــژه ســکرترجوان شــرکتمان تــو رســتوران چاتانــوگا ــوری و ــره مینیات ــی چه ــه تمــام روز محــو زیبای ــاورت نمیشــه پروان ــن ب ــود. وای خــدای م ــدش ب داشــتم آخــه روز تولشــخصیت بــی نظیــر و احساســات آتشــین و نگاههــای مجــذوب کننــده و قدمهــای پــر صالبــت و موهــای همچــون امــواج دریــا و نفســهای تســخیر کننــده وعطــر مدهــوش کننــده و هیکلــی کــه انگارفقــط زیــر دســت میــکل آنــژ تــراش خــورده بــودم . او فقــط نگاهــم میکــرد ومــن تــو اون لحظــه ای کــه بــرق نگاهــش بچشــمان افســون شــده ام تالقــی کــرد و داغــی ــر و ابریشــم ش را روی ــم احســاس کــردم و دســت مثــل حری ــده اش رو در پنــج ســانتیمتری صورت نفــس مســت کنندســتهای یــخ بســته ام گذاشــت تمــام کوههــای یخــی قطــب شــمال دلــم آب شــد. وهمینکــه غنچــه بهــاری لبهــاش کــه بســرخی خــون تــو رگهــام بــود روبازکــرد یکمرتبــه دو ردیــف گلــه ســفید بــره هــای شــیری رو دیــدم کــه دردو طــرف دهانــش ایســتاده بودنــد و ایــن تنهــا لحظــه ای در تمــام عمــرم بــود کــه رنــگ ســفید ومعنــی ســفید را میفهمیــدم .اوه خــدای مــن . همینجــا بــود کــه لبخنــدی بــه مــن زد . لبخنــدی کــه چــون گشــودن درب صنــدوق گنجــی تمــام اســرارش را بیــرون ریخــت یــا چــون بــاز کــردن مجــرای ســدی کــه قصــد دارد کویــر خشــکی را ســیراب کتــد . لبخنــدی کــه بــه قدمــت ابدیــت عمــرم فراموشــش نمیکنــم و آنجــا بــود کــه قالــب تهــی کــردم وخــودم میدیــدم کــه روحــم داره در آســمان چشــاش پــرواز میکنــد. میدونــم نمیتونــی بــاور کنــی پروانــه ولــی خــود بچشــم خویشــتن دیدیــم کــه جانــم میــرود. ونــا گاه تلفنــش بصــدا در آمــد وگفــت بایــد بــروم . و رفــت . ومــن مــات ومبهــوت و مســخ وافســون و جــادو شــده ای بــودم کــه نمیدانســتم کجــا بــروم تــا اینکــه صــدای گارســن مــرا بخــود آورد و بفکــر تــو افتــادم وگفتــم بهتــره بیــام خونــه. حــاال چــون روزپرشــکوه تولــد منیــژه ســت و بخاطرعالقــه قلبــی و همیشــگی کــه بهــش دارم تصمیــم گرفتــم امــروز را روز تــو اســم گــذاری کنــم وهرســال درچنیــن روزی بیــاد و بخاطــر تولــد منیــژه روز تــو را جشــن بگیریــم . بــرای همیــن هــم

بــرات هدیــه گرفتــم تــا بهــت بگــم عزیــزم روزت بخاطرتولــد منیــژه مبــارک باشــه.

۴۵

Page 6: Tabdil Magazine, March 2013

ــد شــخصی دیگــری روزشــان ــن دقیقــا همــان احساســی ســت درقلــب تمــام مــادران و تمــام زنانیکــه کــه بخاطــر تول ایــه ارزش و ــه علــت هــر گون ــه هــر شــخص دیگــری داریــم وب ــه احساســی کــه مــا ب تبریــک گفتــه میشــود وبخاطرهرگونــا صراحــت بگوییــم ــم و ب ــه شــخص دیگــری میدهیــم برایشــان گل وعطــر و جواهــر بخری ــد هرگون ــه تول احترامــی کــه بروزت بخاطــر تولــد یکنفردیگــر مبــارک بــاد . حتــی اگــر ایــن یکنفــر دیگرمــادرش باشــد . و ایــن یکــی از ناعادالنــه تریــن و غیــر منصفانــه تریــن طریــق تبریــک گویــی بــه همســرانمان در روز زن و یــا روز مــادر اســت کــه بگوییــم روز تــو بخاطــر

روز یکنفــر دیگــر مبــارک بــاد نــه خــودت .بیاییــد بــه مادرانمــان بگوییــم روزت را بخاطرعطــر مقــدس موجودیتــت و ســفیدی مــوی پــر جاللــت و گنجینــه امانتــداری ــان ــم روزت بخاطــر معنــی و مفهــوم وجــودت و نقــش بنی ــه زنانمــان بگویی ــم و ب ــارک میخوانی ــارت متب ات و حــس ایثســازت و خالقیــت اصالــت پــرورت و پشــتیبانی آرامــش دهنــده ات تبریــک میگویــم . نــه بخاطــر ســالروز تولــد مکتشــفین

و مخترعیــن ومنتصبیــن و معتقدیــن وغیــره . بــا تمــام احترامــی کــه بــرای تمــام شــخصیتهای مــورد احتــرام یکایــک مــردم معتقــد بــه هرعقیــده در ایــران زمینــم قائــل هســتم از هیــچ ســالروز و ســالمرگ و ســالگرد هیــچ شــخصیتی بهانــه ای بــرای بیــاد مــادر بــودن نخواهــم ســاخت زیــرا بــاور

دارم کــه روز زن و روز مــادر تنهــا بخاطــر موجودیــت خودشــان مبــارک اســت و بــس . مــن هــر روز و هــر لحظــه را بعنــوان روز مــادر و روز زن بــه تمــام شــیر زنــان و دلیرمــادران ســرزمین آریایــی مــان تبریــک ــا وجــود اینهمــه کشــتار دشــمنان ــد کــه ب ــان کــه در مقــام موجــودی تکثیــر کننــده آنقدرایرانــی زاییدن ــه آن میگویــم . بقســم خــورده کشــورمان هنــوز کــه هنــوز اســت در ایــران ایرانــی باقیســت و تــا مادرهســت ایــران بــرای دنیــا بازهــم تکثیــر

میشــود.در خاتمــه شــعری را کــه در حیــن ســفر بــه همــدان در ســال ۱۳۶۶ ســرودم وبمحــض ورود بــه تلفنخانــه رفتــم و تلفنــی

بــرای مــادرم خوانــدم را تقدیــم بــه تمــام شــما مــادران ارجمنــد میکنــم .

اتفــاق شــما زندگــی در ای صحنــه چنیــن اگــر ؟ میدهــد دســت بشــما احساســی چــه بیفتــد خــوب راســتش را بگوییــد االن چــه احساســی داریــد؟بلــه کامــا درســته . حق داریــن .احساســتان قابله درکه

هر روز که صبحدمش پر از اختر بودهر اختر آن بمثل یک گوهر بودهر روز که هر دمش نشاطت افزود

در خرمن دل شراره آذر بود هر روز که غنچه ای به باغی بشکفت

در حال شکفتنش زر و زیور بود هر روز که دل جوانه ایمان زدپاکیزه ز آنچه در یــد کافر بود

هر روز که در تمام روز و شب دهــرهمچون قمـر ونگین انگشتر بود

هر روز که هر شکوفه در باغ فلکوارسته ز زخم و تیغه خنجــر بود هر روز که احتیاج هر سرو کهــن

بر آ ب حیات وخلقـتی دیگر بود هر روز که قصه های هر قصه نویس

از غصه مریم و غم هــاجر ربود آنروز بدان که نامش ازجانب عــشق

روز سخن از محبت مــادر بود

-در

ــام ب

روغــ

ی بــ

و غ

روفــ

ـر پـ

ز رو

ـه یمـ

ن ن دگا

نــکن

ل یــ

کمت ز

رو .

زنوز

ر

ــر وه

ــه حظ

ر لــ ه

ی ــ عن

ت یــ ق

خلم

ــ الرع

یگد

ـر هـ

ووز

رــر

ر هن د

ــایتش

ودوج

ه میــ

ثان

ـادبـ

کـار

مبـن

ــارایش

ب ل

ــازس

ا ی لــ

فص

۶

Page 7: Tabdil Magazine, March 2013

-در

ــام ب

روغــ

ی بــ

و غ

روفــ

ـر پـ

ز رو

ـه یمـ

ن ن دگا

نــکن

ل یــ

کمت ز

رو .

زنوز

ر

ــر وه

ــه حظ

ر لــ ه

ی ــ عن

ت یــ ق

خلم

ــ الرع

یگد

ـر هـ

ووز

رــر

ر هن د

ــایتش

ودوج

ه میــ

ثان

ـادبـ

کـار

مبـن

ــارایش

ب ل

ــازس

ا ی لــ

فص

۷

Page 8: Tabdil Magazine, March 2013

ساموئل کابلیخواب زدگی شب عید

از دقایــق پیــش کــه از پنجــره بــه خیابــان نــگاه کردم، فشــار دســتي را روي شــانه ام حــس مــي کنــم. مردمــي کــه بــا شــتاب در حــال خریــد کــردن هســتند. ۲9 اســفند. فــردا عیــد اســت. صــداي تحــرک از ســوراخ ســنبه هــاي ایــن شــهر شــلوغ بــه گــوش مــي رســد. همــه آمــاده انــد

تــا فــردا صبــح شــال و کاله کننــد و بــه دیــدن پــدر بــزرگ برونــد. مــردي در حالــي کــه دســت دختــرش را در دســت دارد لباســي را بــه او نشــان مــي دهــد و دختــر هــم در اعمــاق ذهنــش خــودش را در آن مــي بینــد و در خیالــش تمــام صحبــت هــاي دوســتانش را در مدرســه مــي شــنود. بــا لبخنــد خریــدارش تمــام زیــر و بــم صحبــت هایشــان را در ذهــن

خــود بــاور مــي کنــد. پــدر هــم دســتان نحیــف دختــرش را مــي کشــد و بــا هــم بــه فروشــگاه مــي رونــد. کمــي آن طــرف تــر روي شیشــه فروشــگاه بــزرگ نوشــته شــده اســت: «بــه مناســبت عیــد ۵۰ در صــد تخفیــف وی ــژه«. ماننــد آهنربــا همــه را بــه ســوي خــود مــي کشــد. همــه آنهایــي کــه برایشــان هــزار تومــان هــم هــزار تومــان اســت. بــراي تمــام آنهایــي کــه تمــام نگرانــي هایشــان

خریــد عیــد اســت. پســري هــم گریــان بــا پــدر و مــادرش صحبــت مــي کنــد و بــا دســت اشــاره اي بــه دور دســت هــا مــي کنــد و بســته خریــد هایــش را محکــم بــر زمیــن مــي زنــد. کمــي آنطــرف تــر در کنــار ســبزه بزرگــی پــدري بــا لبــاس هــاي منــدرس و بــا وضعــي درمانــده در کنــاري ایســتاده اســت و در ذهنــش معادلــه هایــي را حــل و فصــل مــي کنــد. رشــته ي تخیالتــش را همســر و دختــرش پــاره مــي کننــد و دختــرک بــا لبخنــدي تمــام

خســتگي پــدر را در هــم مــي شــکند و بــي تفــاوت نســبت بــه تحــرکات و زمزمــه هــاي شــادي بخــش بــه راهشــان ادامــه مــي دهنــد. پیرمــردي ژنــده پــوش، در حالــي کــه ســر و صــداي آنجــا حســابي کالفــه اش کــرده اســت روي زمیــن نشســته اســت و در حــال شــمارش ســکه هایــي اســت کــه از ســخاوت مردمــان آن خیابــان بدســت آورده اســت. ســکه هایــي کــه در آن لحظــه مــي توانــد آرامــش فــردا را در چهــره اش پدیــدار گردانــد. آرامشــي کــه تــا چنــد روز دیگــر آه در بســاط دارد. ســرش را در میــان دســتانش پنهــان مــي کنــد و حتمــا در ذهنــش بــه یــک

لیــوان چــای فکــر مــي کنــد. ***

ســاعت از نیمــه شــب تجــاوز کــرده اســت و ســر و صدایــي از بیــرون بــه گــوش نمــي رســد. در آخریــن فروشــگاه نیــز بســته مــي شــود و رئیــس آن قــدم زنــان بــه ســمت ماشــینش پیــش مــي رود. شــهر در در ســکوت کشــنده اي غــرق شــده اســت و تنهــا نــور خانــه هــا اســت کــه شــهر را چراغانــي کــرده اســت. صــداي دســت و پــا زدن موتــور ماشــین بــه رســایي بــه گــوش مــي رســد و فضــاي بــي کــران و ســاکت اطــراف را مــي

شــکافد و دور مــي شــود. پیرمرد ژنده پوش روي کارتوني خوابیده است و نسبت به تغییرات اطرافش بي تفاوت.

بــه پنجــره پشــت کــردم همانجــا ســر جایــم نشســتم. ســرم ســنگین شــده و انــگار دنیــا بــا تمــام ذرق و برقــش بــه ســرم چکــش مــي کوبــد. ســرم را در میــان دســتانم پنهــان مــي کنــم. ناخــودآگاه خوابــم بــرد و یــا شــایدم در عالــم بیــداري بــود کــه مــي دیــدم.

مســیح را دیــدم. در وراي ذهــن آشــفته و تنهایــم. در خیالــم او را دیــدم کــه نزدیــک مــي شــد. ماننــد یــک کشــتي کــه بــه بنــدرگاه نزدیــک مــي شــد، آرام بــود و خســته. چشــمانش بــا غمــي خــاص بــه مــن نــگاه مــي کــرد. ســرزنش وار نگاهــم کــرد. انــگار کــه از مــن کار خطایــي ســر زده باشــد. انــگار کــه آدم کشــته باشــم. آري بــه مــن نــگاه مــي کــرد انــگار کــه مــن جانــي ام. نزدیکــم آمــد و انگشــتش را بــه وســط پیشــانیم زد.

جــاي دســتهایش بــه تدریــج گــرم شــد. انــگار ذغالــي روي پیشــانیم گذاشــته انــد. ســرم متالشــي شــد. بــا او بــودم. بــا مســیح. در خیابــان هــاي خــاک گرفتــه چنــد لحظــه پیــش. همــان خیابــان هــاي شــلوغ. همــان مــردم عجــول. اینهــا همــان هــا بودنــد ولــي اینبــار چیزهایــي دیگــري مــي دیــدم. مــردي دســتش در جیــب دیگــري بــود. جوانــي بــا یــک زن صحبــت مــي کــرد و یــک تــراول صــدی بــه او داد و از پســش بــه راه افتــاد. مــردي کــه بــا دســت لباســي را بــه دختــرش نشــان مــي داد. از پاییــن بــه پنجــره اتاقــم نــگاه کــردم. جایــي کــه داشــتم ســیگاري دود مــي کــردم و بهــت زده بــه مردمــان خــاک آلــودي مــي نگریســتم کــه بــا درویــي بــه زندگــي خوششــان لبخنــد

مــي زدنــد. ناگهان مسیح گریست. به پشت دستهاي سوراخش اشک هاي خونینش را پاک کرد. به او گفتم:» مسیح به خانه ام بیا«.

برگشت و نگاهم کرد. با حالتي سرزنش آمیز. گفت: »االن از من دعوت مي کني؟«و االن در نقطــه اي از شــهر بودیــم کــه هیــچ حکایتــي از عیــد نمــي کــرد. انــگار کــه شــهر مــرده بــود. همــه خــواب بودنــد. و بعــد گفــت: » زمــان از اون چیــزي کــه فکرشــو مــي کنــي زودتــر مــي گــذره«. مســیح داشــت بــه مــن تیکــه مــی انداخــت؟ مســیح کــی آمــده بــود تــا تــو را بــه خانــه

ام ببــرم. دوبــاره بــه همــان محیــط قبــل آمــده بودیــم. همــان خیابــان هــاي شــلوغ مرکــز شــهر. مســیح بــه پیرمــردي اشــاره کــرد کــه روي زمیــن نشســته بــود. بــه پســري کــه بــا لبــاس هــاي پــاره بــه اجنــاس پــر زرق و بــرق داخــل فروشــگاه مــي نگرســیت. برگشــتم کــه بــه مســیح نــگاه کنــم و از

او عذرخواهــي کنــم ولــي او رفتــه بــود. ناگهــان از خــواب پریــدم. سراســیمه بلنــد شــدم تــا بــه بیــرون نــگاه کنــم ولــي هیــچ کــس نبــود. حتــي همــان پیرمــردي کــه روي کارتــون هــا

خــواب بــود.

۸

Page 9: Tabdil Magazine, March 2013

فرزاد قنبری

پــر رنگتــر بنویســیم و بلندتــر بخوانیــم ...

تاریــخ مکتــوب گوشــه ای از ســطور زندگــی انســان بــوده و خواهــد بــود، ســطرهای نــا نوشــته را چگونــه مــی تــوان خوانــد، چگونــه مــی تــوان بــه محــک نانوشــته هــا اندیشــه کــرد، نقــل قولهــا نیــز همیشــه ســینه بــه ســینه بــارور نمــی شــود. امــا گویــی وقایــع همیشــه پوشــیده بــه رنگــی جدیــد بــا همــان محتــوا اصــرار بــه تکــرار در ســیر زمــان دارنــد و مــی تــوان گاه ســطرهای نــا

نوشــته را اینگونــه بــه یــادآورد .امــروز ایــران دچــار تکــرار نوشــته هــا و نــا نوشــته هاســت، پنجــه هــای نقــش بســته بــه دیــوار ــه رنــگ ســبز ایــن پنجــه هــا شــور ــود، و امــروز ب دیــروز کوچــه هــای ایــن ســرزمین ســرخ ب

تکــرار دارنــد، و دژخیــم نیــز مــی درد بــا عطشــی افزونتــر بــا تــاج و ردایــی دگــر.ــوب گشــتن آن ــا ســلطان و مکت ــدا آق ــادن ن ــه خــاک افت ــت لحظــه ی ب ــه لطــف ثب ــران ب ایــه ــه ب ــون هدی ــه خ ــه ب ــی ک ــد، بهای ــدا را دی ــای آزادی ن ــت به ــا پرداخ ــم دنی ــطرها، چش سســرزمین شــد و دنیــا بــه اندیشــه نشســت و حیــران بــه خــون خواهــی نــدا هــم دل و یــک صــدا

گشــت .حکومــت جمهــوری اســالمی ایــران بــه لطــف ســطرهای مکتــوب تاریــخ ســی ســاله ی خــود ــع در داخــل ــن وقای ــی ربطتری ــن و ب بارهــا و بارهــا نشــان داده کــه از هــر چیــز حتــی دورتریو خــارج از کشــور بــرای پیــش بــرد اهــداف حکومتــی خــود بــا مهــارت و زیرکــی مثــال زدنــی بهــره بــرده و مــی بــرد. نداهــای بســیاری امــروز در زندانهــای ایــن ســرزمین در حــال پرداخــت ــل ــت و می ــق خواس ــه مطاب ــر آنچ ــادات و ه ــر اندیشــی، اعتق ــرای آزادی، دگ ــش ب ــای خوی بهحکومــت نباشــد هســتند. و هیــچ ســطری از آنهــا مکتــوب نمــی شــود و حتــی نامشــان را کســی ــدگان نافــذ ــود و دی ــری را همــه یادمــان هســت، ســطور مکتــوب او ب ــد. رکســانا صاب نمــی داندنیــای امــروز و اقدامــات شایســته بــه تبــع آن کــه وی هــم اکنــون در آزادی و ســالمتی بــه ســر

مــی بــرد. در ژانویــه ی ســال ۲۰۱۱ بســیاری از هــم وطنــان بــه دلیــل اعتقــادات مذهبــِی خــود دســتگیر و تــا بــه امــروز در حــال پرداخــت بهــای دگــر اندیشــی و آزادی خــود هســتند، و تــالش ثبــت ایــن ســطرها بــرای معطــوف گشــتن دوبــاره ی دیــدگان جهــان بــه سرنوشــت نــا معلــوم ایــن عزیــزان اســت، سرنوشــتی کــه بیــم آن مــی رود بــه جهــت هــر عامــل اثــر بخشــی بــه نفــع ایــن نظــام حکومتــی از آنهــا بهــره بگیــرد و بــه دلیــل شــرایط ویــژه و خــاص ایــران امــروز بــه ســان ــه ــا ب ــه مــرگ ی ــا انگیــزه ی دســتگیری ب ــوط ب ــا اتهامــات واهــی و اغلــب غیــر مرب معمــول بحبــس هــای دراز مــدت محکــوم گردنــد و فریادشــان را هیــچ گوشــی نشــنود. فریادهایــی کــه هــم اکنــون هــم بــه گــوش شــنوا مــی رســد. در ایــن میــان مــی تــوان از فرشــید فتحــی، ســعید عابدینــی و تنــی چنــد از نــو کیشــان مســیحی نــام بــرد. بــا توجــه بــه حساســیت اتفاقــات امــروز ــف ــار مختل ــر اقش ــای آن ب ــواالت سیاســی روز و پیامده ــه اح ــا ب ــانه ه ــن رس ــران و پرداخت ایاجتمــاع بــه خصــوص طیــف جــوان و دانشــگاهی، شــاهد کــم رنگــی موضوعــات دیگــر هســتیم، ــار ــی از اخب ــه انعکاس ــاه هیچگون ــک م ــی ی ــول حت ــه در ط ــتیم ک ــاهد آن هس ــه گاه ش و گ

بازداشــت یــا بالتکلیفــی دیگــر عزیــزان، در رســانه هــا نیســت. ــت ــران، و ثب ــروز ای ــخ ام ــام تاری ــتن تم ــگاه داش ــوب ن ــاس مکت ــه پ ــس ب پلحظــات نــا نوشــته ی در بنــدان بــه جــرم طلــب آزادی و آزاد منشــی، بخوانیــم. بلندتــر و بنویســیم رنگتــر پــر را آنــان ســطرهای بیاییــد

۸9

Page 10: Tabdil Magazine, March 2013

به تو می اندیشمو به راهی که برایم رفتی

و به جانی که به جایم دادیاین کدام داستان است؟!

که در آن پادشهش، دلسوز رعیت باشد

به تو می اندیشمبه تو ای پادشاه صلح و صفا

چه غریبانه سرود آشتی می خواندیو امید بستی بر

مردمانی همه کورمردمانی همه کر

ولی افسوس نمی فهمیدنددنیای تو از آنها نیست

خاک تو خاک بهشت است و شفاولی دنیای آنها پر از رنگ و ریا

حاکمانش همه فانی، لب گورولی تو جاودانی، پر نور

بر خالف همه شاهان، که می ترسیدندتو شجاعانه، با ایمان به خود جنگیدی

و به تاریکی دنیاتو نور بخشیدی

به خودم می نگرمکه همیشه تو را داشتم و ناالنم

که چرا تنهایم؟!این عجب داستانی ست

که مکرر شده در من، اماتکراری نیست

من نمی خواهم کور باشم و کرمن تو را می بینمبه تو ایمان دارم

به تو لبیک کنان می گویمکه تو ای شاه من

تو، ای سفیر آزادیزندگی ام را به تو می بخشم

و چه خوشبختم از این آزادی

من به پاداش نمی اندیشمو همین خوشبختی برایم کافیست

که زمان بی معنا شودو من، تا به ابد

در کنار تخت شاهنشهیتبا تو پادشاهی کنم

مریم

۱۰

Page 11: Tabdil Magazine, March 2013

Christian Marriage:A Great Witness to the WorldDoctor Daniel Shayeste

Since childhood, as a Muslim boy, I was taught that Christian marriage lacked boundaries, exposing itself to every kind of immorality. In their teachings about marriage, all mullahs (Muslim clergy) introduced the marriage system in Islam as the .best model for humanity and the Christian marriage as the opposite extreme

My 32 years of Islamic knowledge on Christian marriage proved untrue and unjust when I found myself in a church in Is- tanbul, Turkey, and saw first-hand the relationships of Christian couples. I will never forget the depth of amazement I went through in my conversations with these Christians and when I heard the teachings of the Gospel. One day in a conversation with a husband and wife, who were in their fifties, I was struck by their lovely and humble attitudes towards one another. As the wife spoke, the husband looked respectfully at her, showing a sincere gesture of respect in acknowledging her that this was her time, and lovingly waiting for her to finish her comments without interrupting her. His attitude was an eye-opening lesson to one who was from a pious Islamic background. I had not found such respect in the entire Quran and Muhammad’s biography toward any Muslim woman. I thought at the time that this wonderful family value was a product of Western modern thought. I never considered that it could be from the Gospel of Jesus Christ. However, in reading its words, I learnt :new truths from its pages.)Husbands, love your wives, even as Christ also loved the church and gave Himself for it )Ephesians 5:25

:Whereas the Quran says

.)Take in thine hand a branch and smite therewith [your wife], and break not thine oath … )Q.38:44

:The Gospel says

Whoever shall put away his wife, except for fornication, and shall marry another, commits adultery; and whoever marries her

.)who is put away commits adultery. )Mark.19:9

:Compare this with the teaching of the Quran that says

And when thou )Muhammad) saidst unto him )Zeyd, Muhammad’s adopted son) …: Keep thy wife to thyself, and fear Allah.

And thou didst hide in thy mind )your desire to Zeyd’s wife) that which Allah was to bring to light, and thou didst fear mankind

)who would see your desire to someone else’s wife as immoral) whereas Allah hath a better right that thou shouldst fear Him.

So when Zeyd had performed that necessary formality )of divorce) from her, We )Allah) gave her unto thee in marriage, so

that there may be no sin for believers in respect of wives of their adopted sons, when the latter have performed the necessary

formality )of release) from them. The commandment of Allah must be fulfilled )Q.33:37). [Descriptions in brackets are not part

[.of the Quran but are in accordance with the Islamic traditions and commentaries

This verse is saying that Muhammad desired to have Zeynab )the wife of his adopted son, Zeyd) as his own wife. So Allah )his

god) rushed to bring his desire into reality, thus encouraging Zeyd to divorce his wife for the sake of Muhammad’s desire. After

.the divorce, Muhammad immediately took her as his wife

We can see that Muhammad uses marriage primarily as an opportunity for fleshly desires and disregards the loving heart of

the true God in marriage. The God of the Gospel ordained a one man and one woman union from creation, where spouses

may experience edifying relationships with each other; teaching their children based on this love and unity, forming pillars in

.building healthy societies

Islam considers the abuse of spouses and polygamy as piety, where Christianity considers it immoral. Having more than one

wife, or disregarding the Christian marital values, which is prevalent in the Western countries, are the direct result of refusing

God’s love; they have nothing to do with piety and righteousness, or with freedom, as many in the West claim. These ungodly

۱۱

Page 12: Tabdil Magazine, March 2013

attitudes, rather, are motivated by the love of self that encourages the misuse of power for selfish gain and is a threat to .healthy relationships within a family

God’s desire for marriage is for the husband and wife to practice their freedom in the context of being one in body, mind and spirit. As in a body, all members support and uphold each other, and none discriminates against any other. The Gospel puts:this relationship in a wonderful way saying T]hat there not be division in the body, but that the members should have the same care for one another (1Corinthians[.(12:25 In a similar manner, a husband and wife should truly be dependent on each other, having wholehearted interest in one another. One’s individual interests should not be at the cost of the other’s, disregarding his or her rights as redundant or.worthless. They must love each other completely; not fifty per cent, not eighty five per cent but one hundred per cent

Love is the fundamental tool put forward by God from eternity as a creative and fruitful means for establishing a united family with a united hope. In a similar way, united families will, in turn, be able to establish united communities and nations. For this reason, love surpasses every other thing in God’s philosophy for marriage. Godly love destroys the separating walls between a husband and wife (as with any other relationships) and leads them to a sincere unity in spirit and flesh. As the:Gospel says For this cause a man shall leave father and mother and shall cling to his wife, and the two of them shall be one flesh (Matthew.(19:5 Alienation from the marital values of the Gospel produces unfriendliness, fractions, rivalries, conflicts and separation. If a husband and wife wish to have effective values for the establishment of a joyful and loving family, they will find no greater.source than the Gospel of Jesus Christ. It truly is a blessing

CHANGE YOUR SELF-TALK Allen Nazari

You will also declare a thing, and it will be established for you.” Job 22:28 NKJV” It’s not what others say to you or about you that determines your future; it’s what you say to yourself after oth- ers get through talking! The Bible says, “Death and life are in the power of the tongue, and those who love it will eat its fruit” (Pr 18:21 NKJV). You say, “I’d love to have a better relationship, but I’m afraid if I make the first moveand they don’t respond I’ll feel rejected.” Or, “I’d like to pursue my education, but I’m afraid if I register for class- es and can’t do the work I’ll feel stupid.” Such words become self-fulfilling prophecies. Until you replace your negative self-talk with faith-talk you’ll always live in fear. Your mind is like the womb of your spirit; it nurtures each seed you sow until the time of delivery. If you don’t want what a seed will ultimately produce you must stop sowing it and feeding it. Your first step in breaking fear’s hold over you is in recognizing the self-talk that got you into trouble in the first place. This is not easy to do. It takes vigilance, self-awareness, discipline and scriptural reprogramming. But by changing your thoughts you’ll begin to change your life. Job says, “You will…declare a thing, and it will be established for you.” And the amazing part is, at times you may not feel like you believe the particular Scripture you’re standing on. That’s okay; your inner self accepts what it’s consistently fed and begins to act accordingly. So starting today, serve an eviction notice to everynegative thought that’s holding you back and begin feeding your mind with God’s Word

۱۲