41
1 ﮔﻧﺞ ﺣﺿﻭﺭ ﺑﺭﻧﺎﻣﻪ ﺷﻣﺎﺭﻩ ﺷﺻﺩ ﻭ ﻫﻔﺩﻩ۶۱۷ ٴ ﻣﻭﻟﻭی، ﺩﻳﻭﺍﻥ ﺷﻣﺱ، ﻏﺯﻟﻳﺎﺕ، ﻏﺯﻝ ﺷﻣﺎﺭﻩ۱۸۵۲ ﭼﻭ ﺁﻣﺩ ﺭﻭی ﻣﻪ ﺭﻭﻳﻡ، ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻡ ﻣﻥ، ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻡ ﻣﻥ؟ ﭼﻭ ﺯﺍﻳﺩ ﺁﻓﺗﺎﺏ ﺟﺎﻥ، ﮐﺟﺎ ﻣﺎﻧﺩ ﺷﺏ ﺁﺑﺳﺗﻥ؟ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺩ ﺧﺎﺭ ﮔﺭﻳﺎﻥ ﺭﻭ ﮐﻪ ﭼﻭﻥ ﺳﻭﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻳﺩ ﻧﮕﻳﺭﺩ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻭی ﺧﻭﺵ، ﻧﮕﻳﺭﺩ ﺧﻭی ﺧﻧﺩﻳﺩﻥ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺩ ﺳﻧﮓ ﺑ ﯽ ﻗﻳﻣﺕ، ﭼﻭ ﺧﻭﺭﺷﻳﺩ ﺍﻧﺩﺭ ﺍﻭ ﺗﺎﺑﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﻧﮕﯽ ﺑﺭﻭﻥ ﻧﺎﻳﺩ، ﻧﮕﺭﺩﺩ ﮔﻭﻫﺭ ﺭﻭﺷﻥ؟ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺩ ﺷﻳﺭ ﻧﻭﺯﺍﺩﻩ، ﺯ ﻳﮏ ﮔﺭﺑﻪ ﺯﺑﻭﻥ ﺑﺎﺷﺩ ﭼﻭ ﺷﻳﺭ ﺷﻳﺭ ﺁﺷﺎﻣﺩ، ﺷﻭﺩ ﺍﻭ ﺷﻳﺭ ﺷﻳﺭﺍﻓﮑﻥ ﻳﮑﯽ ﻗﻁﺭﻩ ﻣﻧﯽ ﺑﻭﺩی، ﻣﻧﯽ ﺍﻧﺩﺍﺯ ﮐﺭﺩﺕ ﺣﻖ ﭼﻭ ﺳﻳﻣﺎﺑﯽ ﺑﺩی ﻭﺯ ﺣﻖ ﺷﺩﺳﺗﯽ ﺷﺎﻩ ﺳﻳﻣﻳﻥ ﺗﻥ ﻣﻧﯽ ﺩﻳﮕﺭی ﺩﺍﺭی ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﺣﺭ ﺍﺳﺕ ﻭ ﺍﻳ ﻥ ﻗﻁﺭﻩ ﻗﺭﺍﺿﻪ ﺍﺳﺕ ﺍﻳﻥ ﻣﻧﯽ ﺗﻭ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻥ ﻫﺳﺕ ﭼﻭﻥ ﻣﻌﺩﻥ ﯽ ﻣﺎ ﻓﻧﺎ ﮔﺭﺩﺩّ ﯽ ﺣﻖ ﺷﻭﺩ ﭘﻳﺩﺍ، ﻣﻧّ ﻣﻧ ﺑﺳﻭﺯﺩ ﺧﺭﻣﻥ ﻫﺳﺗﯽ، ﭼﻭ ﻣﺎﻩ ﺣﻖ ﮐﻧﺩ ﺧﺭﻣﻥ ﮔﺭﻓﺗﻡ ﺩﺍﻣﻥ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻭﺷﻳﺩﻩ ﺳﺕ ﺗﺷﺭﻳﻔﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﯽ ﮔﺭﻳﺑﺎﻧﺳﺕ ﻭ ﻧﯽ ﺗﻳﺭﻳﺯ ﻭ ﻧﯽ ﺩﺍﻣﻥ

گنج حضور برنامه شماره شصد و هفده

Embed Size (px)

Citation preview

1

۶۱۷گنج حضور برنامه شماره شصد و هفده

۱۸۵۲مولوی، ديوان شمس، غزليات، غزل شمارهٴ

چو آمد روی مه رويم، که باشم من، که باشم من؟ چو زايد آفتاب جان، کجا ماند شب آبستن؟

چه باشد خار گريان رو که چون سور بهار آيد نگيرد رنگ و بوی خوش، نگيرد خوی خنديدن

ی قيمت، چو خورشيد اندر او تابدچه باشد سنگ ب که از سنگی برون نايد، نگردد گوهر روشن؟

چه باشد شير نوزاده، ز يک گربه زبون باشد چو شير شير آشامد، شود او شير شيرافکن

يکی قطره منی بودی، منی انداز کردت حق چو سيمابی بدی وز حق شدستی شاه سيمين تن

ن قطرهمنی ديگری داری که آن بحر است و اي قراضه است اين منی تو و آن من هست چون معدن

منی حق شود پيدا، منی ما فنا گردد بسوزد خرمن هستی، چو ماه حق کند خرمن

گرفتم دامن جان را که پوشيده ست تشريفی که آن را نی گريبانست و نی تيريز و نی دامن

2

قبای اطلس معنی که برقش کفرسوز آمد پالس حرص را برکن گر اين اطلس همی خواهی،

اگر پوشيدم اين اطلس، سخن پوشيده گويم بس اگر خود صد زبان دارم، نگويم حرف چون سوسن

چنين خلعت بدش در سر، که نامش کرد مدثر شعارش صورت نير، دثارش سيرت احسن

ع می کنم.از ديوان شمس موالنا شرو 1852با سالم و احوالپرسی برنامه امروز را با غزل شماره

۱۸۵۲مولوی، ديوان شمس، غزليات، غزل شمارهٴ

چو آمد روی مه رويم، که باشم من، که باشم من؟ چو زايد آفتاب جان، کجا ماند شب آبستن؟

می گويد وقتی روی ماه رويم را ديدم، يعنی روی مه روی من که هم روی ماه روی من و هم خداست، االن حاضره می توانم ببينم.

ام، آن چه می ام، يک تصوير ذهنی ی که فکر می کنم من ذهنی من، که باشم من؟ يعنی من که باشم تواند باشد؟ چقدر ارزش دارد؟ چه اهميتی دارد؟ چه فايده دارد؟

و وقتی آفتاب طلوع کرده، خود اين طلوع آفتاب معادل از بين رفتن شب است. تن يعنی حامله).اش اين است که هر شب آبستن به روز است. (آبس تمثيل

پس شب ما که شب هم هويت شدگی، شب تاريکی ذهن است االن صبحش آمده و ما اصرار داريم که در شب باشيم.

پس آمدن روز معادل زاييدن شب است و موالنا از اين سمبوليسم استفاده می کند به ما بگويد که روز ت شده است.شده و حاملگی شب تمام شده. و شب معادل تاريکی ذهن هم هوي

اند. برای اينکه قدری هم توضيح بدهيم برای افراديکه تازه به اين برنامه پيوستهبارها موالنا وضعيت فعلی انسان را بيان کرده است. که انسان از جنس خداست. خدا از جنس بی

يعنی فرم زمانی و بی مکانی ست و ما هم که امتداد او هستيم، ما هم ذاتا بی زمان و بی مکان هستيم. نداريم. هر چيزی که اين چشم ما می بيند و ذهن ما تجسم می کند فرم دارد.

اصل ما فرم ندارد و به زمان نمی افتد بنابراين اصل ما ميرا نيست. خدا نمی ميرد هميشه زنده است زندگی هرگز نمی ميرد.

زی که متولد می شود محکوم و بارها گفتيم شما بين زندگی و زنده بودن و تولد فرق بگذاريد، هر چي به مردن هست، ولی ما از جنس زندگی هستيم ما ميرا نيستيم.

اما وقتی هوشياری، خداييت، امتداد خدا وارد اين جهان می شود که ما باشيم، از طريق فکر کردن به مفاهيم می چسبد، ما استعداد فکر کردن داريم و فکر کردن را شما می شناسيد.

يم، بشنويم، پنج تا حس داريم و آنها را می بريم به ذهنمان و آنها را به فکر در می آوريم می توانيم ببين و قضاوت می کنيم و بد و خوب را تشخيص می دهيم.

و اين بد و خوب کردن و قضاوت کردن و پنج تا حس را بکار بردن ابزار بقای ماست.و ذهنش می رود و بوسيلۀ فکر به وقتی انسان به صورت هوشياری وارد اين جهان می شود و ت

3

محتوای ذهن می چسبد، محتوای ذهن مثل پول، انسانهای ديگر و هر چيزی که بتواند به ذهن بياورد، يک تصوير ذهنی ايجاد می کند که اين تصوير ذهنی با تغيير فکر می چرخد.

عوض شدن اصال ذهن يک گوی گردان هست، می بينيد که هر لحظه فکر ما عوض می شود، با فکرها آنچيزهايی که با آنها هم هويت شديم آنها هم عوض می شوند در نتيجه يک تصوير ذهنی

متحرک و پويا بوجود می آيد که ما فکر می کنيم آن هستيم! اين اسمش من ذهنی است که در اثر فکر کردن کوچک و بزرگ می شود.

شت سرما يا جلومان بد ما را می گويد ما يک نفر از ما تعريف می کند ما بزرگ می شويم، يک نفر پ کوچک می شويم. اصل ما کوچک و بزرگ نمی شود.

موالنا می گويد اين تصوير ذهنی موقتی است به محض اينکه ما ياد گرفتيم در اين جهان باقی بمانيم، اين تصوير ذهنی و زندگی کردن بر اساس قواعد او درد ايجاد می کند.

و از اين جنس نيستی، بايد اين تصوير ذهنی را رها کنی به يک من ديگری و درد به ما می گويد ت »منی حق«زنده بشوی که امروز می گويد که

منی حق شود پيدا، يعنی ما به خدا زنده می شويم، خدا به ما زنده می شود و ما هوشيار می شويم به او.

م و اگر شما آن مشخصات را در بنابراين من ذهنی مشخصاتی دارد که بارها اينجا صحبت کرديخودتان می بينيد من ذهنی داريد، و من ذهنی مادامی که وجود دارد نخواهد گذاشت شما درست

زندگی کنيد.من ذهنی از هم هويت شدن يا عين همان را ساختن يعنی ما هوشياری هستيم، با فکرها يک چيزی می

فهميم که اين عين خودمان نيست بلکه از فکر سازيم که فکر می کنيم عين خودمان است، بزودی می و درد ساخته شده، بنابراين از خواب آن بيدار می شويم، و اسم اين را شب گذاشته.

چون با باورها و با چيزهای اين جهان که بصورت فکر به ما ارائه می شود و دردها ما هم هويت می رهايی که ما هم هويت شديم آن باورها جامد شويم، اين جسم اين من يک چيز جامدی است مثال با باو

می شوند و هستۀ مرکزی ما قرار می گيرند، مرکز ما قرار می گيرند و دل ما می شوند و عقلمان را ها می شود مرکز ما يا دل ما. ما از آن باورهای ياد گرفته می گيريم، و خيلی از شرطی شدگی

ه در اصل ما بينهايت هستيم و خدا هم بينهايته، يا بی بجای اينکه دل ما خدا باشد و بينهايت باشد کزمانی باشد، ما به زمان می افتيم و جسم می شود مرکز ما و چون جسم در حال تغيير است و اين را

ما می بينيم و می دانيم. ما می ترسيم، ترس هم جزو مرکز ما می شود.هم هويت شدگی های ما بدست می آيد، و پس بنابراين يک عقل ناقصی پيدا می کنيم که معموال از

ايم از خرد کل قطع شديم، عقل محدود داريم هميشه احساس نقص می چون ما از زندگی قطع شدهکنيم، خوشی ما از بيرون می آيد زندگی را از بيرون می خواهيم، هر چيزی که باهاش هم هويت

درست نيست.شديم ازش زندگی و هويت و لذت زندگی می خواهيم و اين کار اين کار با آن حالتی که به زندگی بايد زنده بشويم بزودی زنده شويم و شادی ما شادی بی سبب از طرف زندگی بيايد فرق دارد، فرق دارد با اينکه شما از چيز هم هويت شده که شده دل شما ازش

و آن هستۀ شادی بگيريد و زندگی بخواهيد، يا خود زندگی باشيد که خودش از جنس شادی است مرکزی شما باشد و از آنجا شادی به بيرون تشعشع بکند.

ای از تکامل رسيده که روی ای رسيده، يا هوشياری در انسان به درجه حاال می گويد انسان به مرحلهماه ما که روی ماه زندگی هم هست زيبايی زندگی هم هست، خودش را به ما نمايانده، می خواهد در

4

کند، خودش را نشان بدهد، ما خودش را بيان چو آمد روی مه رويم، يعنی او آمده؛ نه اينکه خواهد آمد االن آمده.

همۀ ما در اين لحظه هستيم، به زندگی زنده هستيم، اصرار داريم که من ذهنی باشيم.امروز موالنا می گويد شما خوب تامل کنيد، وقتی آن خردی که تمام کائينات را اداره می کند می

اند در اختيار شما باشد، من به عنوان من ذهنی و عقل ناقص و عقل باورها و چيزهايی که باهاشان تو هم هويت شدم.

که باشم من؟ که باشم من؟ مگر چقدر ارزش دارد؟ شما هم می گوييد هيچی.ا خردی که همۀ کائينات را اداره می کند بهتره يا عقل ناقص ما؟ که می خواهد اين چيزهای مرکزی مرا حفظ کند از جمله پولمان، با يک انسانی هم هويت شديم چسبيدم بهش اين را ما بايد نگه داريم،

ترس و کنترل ما را گرفته، اين عقل ترس و کنترل چيه؟ چرا شما نمی گوييد:

که باشم من؟ که باشم من؟شرطی شدگيها را شنيدن و درونی کردن اين پيغام به شما کمک می کند که من ذهنی را رها کنيد.

رها کنيد؛ عقل جسمی را هوشياری جسمی را رها کنيد؛حداقل باور کنيد که يک من ديگری وجود دارد؛ تعجب نکنيد که چرا اينهمه بال سر من آمده!؟ اين بال

نگفتيم که باشم من؟ که باشم من؟ ما يک چيزی هستيم ما «را به اين علت ما سر خودمان آورديم که ».ا می فهميم؛ ما می دانيم؛عقل داريم؛ م

و اين من ذهنی که تصوير ذهنی باشد می داند که بزرگترين اشکالش اين هست که نمی تواند از دانستن و از اينکه می گويد می دانم دست بردارد، اين اشکالش هست.

من از شما سئوال می کنم اين اشکال شما هم هست؟هست که شما به آفتاب جان، به خدا که در شما زنده می اگر هست بهش توجه کنيد! امروز پيغام اين

شود به شما، توجه کنيد، نه به اين من ذهنی که موقت بود.قرار بود که اين من ذهنی تا ده سالگی از ما بيفتد و زندگی در ما به خودش زنده بشود؛ ما طولش

داديم.انيا از من داری ديگران هم تقليد می کنيم از برای اينکه اوال نمی دانستيم اين پيغامها را نخوانديم، ث

پدر و مادرمان از دوستانمان از معلمين مان از جامعه بطور کلی، از ارتباط جمعی.ای هستم! خوب اين تاثير منفی روی شان را نشان بدهند و بگويند من يک کاره مردم دوست دارند من

را همين عارفان دارند می روند.ما می گذارد، ما راه را درست نمی رويم! راه درست چو زايد آفتاب جان، آفتاب جان همين زندگی هست که از شب شما متولد می شود.

می گويد شما بعنوان امتداد خدا تو ذهن رفتی و زاييده شدی، برای اينکه اين زاييده شدن مثل زاييده يده، شما زاييده شديد.سال طول کش 9ماه طوا می کشد حاال اين 9شدن طبيعی انسان از مادر

بعضی نسخه ها هست: چو آيد به آفتاب جان، فرق نمی کند شما آفتاب را در صبح ببينيد شک می کنيد که ديگر شب نيست؟ نه ديگر شب نيست. آمدن آفتاب معادل رفتن شب بود.

علقات حاال شب ذهن هنوز در شما هست؟ هم هويت شدگی با اقالم فيزيکی مثل پول مثل مقام مثل متمثل انسانهای ديگر، هم هويت شدن با دردها مثل ترس، اضطراب، رنجش، خشم و اظهار تاسف از

گذشته، حسادت هنوز در شما هست؟

5

هم هويت شدن با محصوالت حسی؛ هم هويت شدن با قضاوتها؛ و امروز خواهيم ديد با چيزهای گذرا هنوز در شما هست؟ پس شما نمی بينيد که روز شده است.

فتاب جان چی زاده شده؟ همين شخص شما و هر انسانی.آ ام؟ چرا من ذهنی را ادامه می دهی؟ کجا ماند شب آبستن؟ چرا اصرار می کنی که هنوز من حامله

من ذهنی معادل اين است که هنوز هوشياری در شکم ذهن شما باقی است برای اينکه شما نمی ل عدم تمايل شما به اين ديد و به اين زايش می باشد که گذاريد. ميزان مقاومت شما به اين لحظه معاد

موالنا می گويد از قبل شده، اصال شده، چيزی که شده يعنی شما به حضور زنده هستيد شما می توانيد در اين لحظه به خودتان زنده باشيد و تمام دردهای شما توهم هست.

باورتان نمی شود.

ار آيدچه باشد خار گريان رو که چون سور به نگيرد رنگ و بوی خوش، نگيرد خوی خنديدن

می گويد اين من ذهنی که خار هست به پای شما و به پای ديگران فرو می رود به محض اينکه بعنوان من ذهنی شما شروع می کنيد به زندگی کردن، رابطه برقرار کردن چه با همسرتان چه با

حيط کار فورا خودش را می خواهد مطرح کند، فورا تان چه با دوستتان چه با همکارهايتان در م بچه .از اين رابطه درد بوجود می آيد

پس اين درد خاريست که به پای شما فرو می رود به پای ديگران هم فرو می رود و لباسهای ما را پاره می کند. و اين خار دائما گريان رو هست، عبوس است و می خواهد گريه کند، ميل به عزا دارد

.يل به غم دارد ميل به غصه دارد، غصه و غم و عزا را ارزش می داندمولی آيا در مقابل تصميم خدا اينکه می خواهد جشن بهار را بر پا کند، در انسان گل رز شما را شکوفا

.بکند اين خار گريان رو می تواند مقاومت کند؟ دارد می گويد نه چه باشد خار گريان رو که چون سور بهار آيد

سور بهار يعنی جشن و مهمانی خدا برای شکوفايی گلستان انسانها، از جمله گل سرخ شما که آمده، و بنابراين ما به خودمان می گوييم خار من که گريان رو بوده چطوری می تواند مقاومت بکند؟ مقاومت

."در مقابل چی بکند؟ اينکه "نگيرد رنگ و بوی خوشکه بهار می آيد درخت رز داريم که امروزه رزها درخت هم دارند من از شما سئوالی می کنم وقتی

يا بته رز داريم کود می دهند آفتاب هم می خورد بهار هم آمده، آب هم بهش داده می شود می تواند شکوفا نشود؟ اين گل رز می تواند قرمز نباشد؟ می تواند بوی خوش ندهد؟

.نمی تواند که هر کاری بتواند نمی تواندشما چرا اصرار داريد که رنگ و بوی خوش به خودتان نگيريد؟ رنگ و بوی خوش سالمتی تن پس

شماست خالقيت فکر شماست، احساسات لطيف عشقی شماست، جانداری شماست، زنده شدن شما به .زندگيست

.چطور شما می توانيد مقاومت کنيد در مقابل بهار خدا؟ و داريم می کنيم. دارد اين را می گويد

نگيرد خوی خنديدن، چطور می توانيد شما مقاومت کنيد خنده رو نشويد؟خوی خنديدن نداشته باشيد؟ خوی خنديدن يعنی اين شادی لحظه به لحظه حق شماست و ذات ايزدی

است، به محض اينکه ذات ايزدی شروع کند به حرکت به صورت شادی از شما بيان می شود چطور

6

می توانيد؟ می توانيد جلوش را بگيريد؟ .دارد می گويد جهان نخواهد توانست جلوی اين را بگيرد و اين تبديل سرنوشت انسانهاست

.تبديل صورت گرفته، خدا می خواهد در انسانها به خودش زنده بشودای ندارد هر انسانی بايد تسليم بشود و اجازه بدهد نيروی ايزدی در او کار بکند و هيچ چاره

.ذاتشه از او بيان کنداش را که شادمانی .شما هم بايد خوی خنديدن داشته باشيد، شما بايد رنگ و بوی خوش داشته باشيد

.و از خودتان نپرسيد چون از خودتان بپرسيد و سئوال کنيد من ذهنی جواب می دهده شما از خودتان بپرسيد که من حق دارم شاد باشم؟ من ذهنی می گويد نه، من حق دارم زندگی کنم؟ ن

.چون آن کار را نکردی اين کار را نکردیبابا اين کارها چيه؟ اينها را که تو درست کردی! اين مسئله را حل نکردی، آن مسئله را حل نکردی، فالن کس پشت سرت حرف زده هنوز جوابش را ندادی، فالن موقع فالن کس فالن بدی را کرده هنوز

دگی داری، چه جوری می خواهی زندگی کنی؟ اصال حق تو آن را جبران نکردی، اينهمه به ثمر نرسي .تو نيست زندگی

نه، زندگی اين لحظه هست، اين لحظه شما حق شاد بودن داريد، حق زنده بودن داريد، الزم نيست از .تان بپرسيد من

اش گرياندن است، و من الزم تان هميشه به شما خواهد گفت نه، برای اينکه گريان رو است، خوی منسال از عمرش گذشته می تواند اين حقيقت را در 20سال 15يست اين را ثابت کنم هر کسی که ن

سالم بود بازی می کردم 5خودش تاييد کند که من بتدريج دارم گريان رو می شوم، وقتی بچه بودم .االن ميل بازی و شوخی و اين چيزها يواش يواش از من دارد رخت می بندد

ساله بودند چقدر 3اش تو ذهنشان هستند گرفتارند، يادشان رفته وقتی اند همه مردهخيلی از جوانان دل .شاد بودند

تازه اين شادمانی که بعد از زنده شدن به ذات ايزدی يعنی اصل خودتان در شما شروع می شود با آن يارانه شما سالگی خيلی فرق دارد اين خيلی بهتر از آن هست. در اينجا هوش 5شادمانی و بازيگوشی

.عشق و شادی را در جهان پخش می کنيد و قضاوت نمی کنيدخيلی مهم است تو اين غزل داريم اگر می بينيد که به شما خوش می گذرد و زندگی از شما دارد

جاری می شود و شادی زندگی را پخش می کنيد، حتی به خودتان نگوييد که چقدر به من خوش می ذهنی غريبه است نامحرم هست می شنود. در غزل داريم می گويدگذرد!! برای اينکه اين من

اگر پوشيدم اين اطلس، يعنی اين حرير حضور را پوشيدم، سخن پوشيده گويم بس اگر خود صد زبان دارم، نگويم حرف چون سوسن

اگر هزار جور به من خوش می گذرد نمی گويم برای اينکه من ذهنی می شنود و کار دست من می .دهد

.قتی اين جريان زندگی از شما جاری است شما اصال نمی دانيد که شاد هستيدووقتی می دانيد و ادعا می کنيد که به من دارد خوش می گذرد يعنی يکی آنجا هست که دارد حرف می

.زند. و آن من شماست، همين خار گريان روست :ولی شما يک سئوال از خودتان بپرسيد بگوييد

شاد بشوم؟ می خواهم زندگی کنم؟ می خواهم که مسئله نداشته باشم؟ آيا من می خواهم

7

می خواهم از اين حقم که زندگی به من داده و حق اصل من و خداييت من است ازش استفاده کنم؟اگر يک کسی در درون شما گفت نه، بدانيد آن من ذهنی است شما بگوييد بلی من می خواهم، تا

يد بلی، بلی بلی بلی من می خواهم، يک کسی از تو می گويد نه، شما يکجايی به زور هم شده بگوي .بگو من می خواهم و برو دنبالش حقت است برای اينکه اين گريان روست از او بپرسی می گويد نه

تا يکجايی که ببينی حقيقتا می خواهی خودت آزاد باشی خودت زنده باشی، خودت زندگی کنی و اين روا می داری، هر موقع که ديدی به ديگران روا می داری و شادی ديگران را زندگی را به ديگران

می بينی و موفقيت ديگران را می بينی و در درون قلقلکت نمی آيد بدان که به خودت هم روا می .داری. هر موقع ديدی به ديگران روا نمی داری بدان که بخودت هم روا نمی داری

ن ذهنی که می گويد که باشم من؟ که باشم من؟ داره تخفيف ميدهد به و هميشه اين يادمان باشد اين م .صفر می رساند من ذهنی را يعنی هيچ چيز نيستم، يعنی نمی دانم

هميشه گريان روست، اصال گريان رو شده که ما بفهميم که ما من ذهنی نيستيم، و اين گريان رو ، اينقدر گريان رو ما چسبيدم ول هم نمی کنيم بودنش پيغام دارد، اگر خوشرو بود ما آنجا می مانديم

حاال اگر خوشرو بود ماچی کار می کرديم! شما که اينقدر درد کشيديد يخاطر اين نيست که ذات زندگی دردخواه است بخاطر اين بوده که بفهميد اين هوشياری جسمی اين طرز زندگی آن نيست که

بوديد و اين مسايل را شما به صورت من ذهنی در سرنوشت شما بوده و شما از اين موضوع غافل .ايجاد کرديد، امروز موالنا می گويد به اين کوچکی و بی عقلی من ذهنی پی ببريد

چه باشد سنگ بی قيمت، چو خورشيد اندر او تابد

که از سنگی برون نايد، نگردد گوهر روشن؟

ر زمين بر اثر تابش آفتاب فشارات تمثيلش به گوهر در آمدن مثل عقيق و ساير سنگهای کانی در زي .زمين است

قدما معتقد بودند در اثر تابش آفتاب و فشا رات زمين سنگها (ستگ بی قيمت خارا) تبديل به گوهر می شود مثل عقيق و سنگهای نظر آن، پس بکر می گويد سنگ بی قيمت يعنی من ذهنی چه کار می تواند

ی زند و زير اين فشارات زمين هم هست ما زير فشارات بکند وقتی خورشيد خدا دائما به سرش مپيچيم زندگی با ما همکاری نمی کند زير فشار می گذارد ولی هستيم يا نه، لحظه به لحظه اينوری می

مرتب تابشش را دارد که پيغام را بگير پيغام را بگير، لحظه به لحظه شما را امتحان می کند االن شما ه خودتان می گوييد من به عنوان من ذهنی و سنگ بی قيمت در حالی که اين بيت را می خوانيد ب

.خورشيد خدا لحظه به لحظه به من می تابد من چرا نبايد از سنگی يعنی سنگ بودن بيرون نيايم که از سنگی برون نايد، نگردد گوهر روشن؟

.و گوهر روشن نشويم مگر ما نمی توانيم سنگ بودن را ادامه بدهيم و از سنگ بودن بيرون نياييمگوهر روشن من تابان ماست زنده شدن شما به زندگی ست و فضادار شدن دل ماست، افتادن من

ذهنی از ماست که دل ما بوده، پس دل ما عدم بشود دل ما بينهايت بشود دل ما به خدا زنده بشود ما باس بيرونی ما که تن شديم گوهر روشن، در بيت آخرهم می گويد مرکز ما به نور زنده است و ل

.اند ماست فکرهای ماست اينها زيبا شدهپس نور زندگی لحظه به لحظه با فشاراتش، فشارات فرم، فشارات وضعيتها، عدم همکاری زندگی

جلو آمدن چالشها دارد به شما می گويد تو از سنگی و از دلتنگی بيرون بيا، همکاری کن، تسليم شو،

8

، موازی با زندگی شو، پيغام اين هست من دارم رويت کار می کنم آن با اتفاق اين لحظه آشتی کنسنگ زير زمين نمی داند تابش خورشيد و فشارات زمين برای تغييران آن هست، اگر مقاومت بکند

که نمی کند تغيير بوجود نمی آيد اين تمثيل است تمثيل وارد است

چه باشد شير نوزاده، ز يک گربه زبون باشد ر آشامد، شود او شير شيرافکنچو شير شي

ايم ولی ايم يعنی همه ما به حضور زنده شير نوزاده ما هستيم برای اينکه يک خرده به حضور زندهبيت می گويد از يک گربه من ذهنی زبون شدی، ما پست يک گربه شديم در حالی که بچه شير هستيم

م من ذهنی شديم.يعنی ما از جنس خدا هستيم پست و خوار يک بافت توهمی بناکه هوشياری جسمی دارد که حسهای ما و فکر ما را در اختيار گرفته، يک چنين بافتی که توهمی

اين فکرهای ما را است مقدار زيادی درد ايجاد کرده، بعضی موقعها اين دردها می آيد باال و کامال درد می کند. در کنترل می گيرد و دوباره درد بيشتری ايجاد می کند، ما را از جنس

ما برای خودمان و ديگران درد ايجاد می کنيم، اين گربه است در حالی که ما شيرزاده هستيم، ما از جنس خدا هستيم اين از جنس توهم است.

ما از جنس اين لحظه هستيم اين گربه از جنس زمان گذشته و آينده است. گذشته و آينده فقط يک چيز ذهنی است حقيقی نيست.

در اين لحظه زندگی ست که شما آن هستيد و بينهايت هستيد و از جنس بی زمانی و ناميرايی و حقيقت ابديت هستيد.

چرا بايد ما از مرگ بترسيم؟ در حالی که بی زمان و بی مرگ هستيم. ولی هنوز نوزاد هستيم و ايم. يک خرده می فهميم. درست برقرار نشده

ست از شير آنوری بخورد، اگر شير شير آشامد، و شير گربه ولی اگر اين شيرزاده که االن کوچولو نخورد، شير گربه از بيرون می آيد.

يعنی شما خوشيها و تاييدات و توجهات مردم را نخوريد و از پولتان انرژی نخواهيد و زندگی نخواهيد ين نور را هم از و آن شير را نخوريد، بند ناف جهان را قيچی کنيد و برگرديد از آنور نور بگيريد و ا

طريق موازی شدن و تسليم بگيريد و اين نور را به ذهن در نياوريد، نگوييد که اين چيزی که من می گويم همين شير خداست يعنی شير زندگی ست.

اگر شير زندگی بنوشيد: چو شير شير آشامد، شود او شير شيرافکناينجا شير شيرافکن، شير يعنی زنده شده به گربه چيه ما می توانيم بزرگترين شيرها را هم بيفکنيم،

زندگی، شيرافکن يعنی هر چالشی را که زندگی جلو ما بگذارد ما فورا حلش می کنيم. يا خرد زندگی پشت ماست بر چالش غلبه می کنيم، يا قدرت فضاداری خدا و فضاگشايی خدا در ماست می پذيريم.

يکی از آن دوتاست.شرط اينکه اين شير نوزاده اين حضور کوچلو از آنوری تغذيه کند. برای پس ما شيرافکن هستيم به

اينکار شما در اين لحظه شروع کنيد به موازی شدن با زندگی يا آشتی با اتفاق اين لحظه بگذاريد زندگی روی شما کار کند شيرش را بدهد ببينيم بعد از يک مدتی شما چی می شويد.

تان می ير شد به آن چيزهايی که شما را عصبانی می کرد خندهپس از مدتی وقتی اين شيرزاده شگيرد. می گوييد واقعا من سه سال پيش به اين چيزها خشمگين می شدم؟! واکنش نشان می دادم؟ چرا

من اين کار را می کردم؟ چقدر من عوض شدم.

9

ای و شير زندگی را خوردی و شير زندگی شدی. چرا؟ برای اينکه شيرزادهبيتها نشان می دهد تا بحال که ما بصورت من ذهنی خودمان را دانا می دانستيم، داريم همۀ اين

آگاهانه به صفر می رسانيم و خودمان را کوچک می کنيم، داريم متوجه می شويم هر چقدر اين من ذهنی کوچک می شود اين من خدايی ما بزرگتر می شود تا اين کوچک نشود آن بزرگ نمی شود.

يکی قطره منی بودی، منی انداز کردت حق

چو سيمابی بدی وز حق شدستی شاه سيمين تن

بالغ انداز شديم. يعنی ما در شکم مادرمان يک قطره اسپرم بوديم، يک قطره منی بوديم. االن منیلرزيدی ولی از حق يعنی از رشد شديم، جوان شديم و مثل جيوه، سيماب يعنی جيوه، مثل جيوه می .خدايی، ما جوان سيمين تن شديم

دارد تکامل زندگی را درفرد بيان می کند، همينطور که ما اين رشد را کرديم، يک رشد ديگری هم گذارد که آن تحول و تکامل ، چه چيزی نمیگيرد هست که آن تحول و تغيير به وسيله او صورت می در شخص شما صورت بگيرد؟ در فرد ما صورت بگيرد، يعنی

.مقاومت شما، مقاومت نکنيدای را که تازه متولد شده، توی يک جای کوچولو جا بدهيم و نگذاريم رشد کند، خب ما اگر يک بچه

نظری خودمان در محدوديت خودمان، تنگ ذهنی و دانايی آن، داريم کند. ما با اقدامات من رشد نمی .کوشيم می

.خواهم کوچک بمانم گوييم من را بزرگ نکن. من کوچکم، من می ما داريم به خدا می .توانيم بزرگی را تجسم کنيم ذهنی ما نمی منتها با عقل من

من بزرگی زندگی، زنده شدن زندگی، زنده شدن به خدا به وسيله ذهن، قابل تجسم نيست. بارها .ام، شما حضور را تجسم نکنيد گفته

کنيد. گنج حضور زنده شدن به زندگی است و اش فکر می گنج حضور آن نيست که شما درباره .نهايت شدن و ابديت شدن شماست بی

.منتها االن حواس ما به تغييرات ذهن رفت هست .لحظه به لحظه تغييرات توجه ذهن ما را می بلعد

اش حواسمان آنجاست. يعنی آيد. همه ها زندگی درمی رات ذهن يا تغيير وضعيتکنيم از تغيي فکر مینهايت شدن شود. پس اگر ما مقاومت نکنيم امکان بی نهايت ما به وسيله تغييرات ذهن بلعيده می اين بی

.تنها وجود دارد بلکه سرنوشت ماست ما نه

منی ديگری داری که آن بحر است و اين قطره

ن منی تو و آن من هست چون معدنقراضه است اي

ذهنی داريد که ی ديگری داريد، يک من ديگری غير از اين من پس ميگويد شما، تک تک انسانها من .ذهنی يک شمع است و آن يکی آفتاب است ذهنی قطره است. اين من آن من درياست و اين من کند، کل است که کائنات را ادره می خدايی شما، عقل عقل من

10

شدگی است که هرچه بيشتر بهتر، انباشته کنم، هرچه بيشتر داشته هويت ذهنی شما، عقل هم منعقل کنم خودم را با ديگران و اگر بيشتر دشته باشم، بيشتر زندگی باشم، زندگی بيشتری دارم و مقايسه می

.خورد دارم، اين عقل، عقل ناقص است، اين به درد نمی ،"و اين قطره، قراضه است اين منی تو منی ديگری داری که آن بحر است"

.ذهنی ما مثل براده طال است، کوچولو، فقط يک هشياری است اين مناندازد. چرا؟ مخالفت خورد و پس از يک مدتی بقا را هم به خطر می اين هشياری به درد بقای ما می

نه سال ده سال تو ذهن کند با سرنوشت ما، با آن چيزی که زندگی برای ما رقم زده، که قرار بود می .بمانيم، بعدا از ذهن زاييده بشويم و به او زنده بشويم

.پس اين کوچولو براده طالست، آن يکی معدن طالست .ذهنی برداريم و رها کنيم کند بلکه دست از سر من موالنا دارد ما را متقاعد می

به ثمر نرسيده خودمان نگاه شويم. مخصوصا به داستان زندگی کنم داريم متقاعد می من فکر میذهنی سر ما آورده، مسائلی که ايجاد کرده، ترس و نگرانی و اضطرابی کنيم، بالهايی که اين من می

.کنيم اين چيزها را که برای ما بوجود آورده، داريم حداقل باور می

وديد، حاال يواش طوری که گرفته ب کنيد، اين شما با گوش دادن به اين ابيات داريد چنگتان را شل میذهنی رفتيد. اين من شويد که داشتيد با چيزهای آفل به نابودی می يواش داريد باز ميکنيد و متوجه می

.که از چسبيدن به چيزهای گذرا تشکيل شده، شما را ترسانده و شما زندگی نکرديد .ولی همه اين سرگذشت يک پيغام داشته که شما اين نيستيد، از اين دست برداريد

.به من خدايی که معدن است زنده بشو

منی حق شود پيدا، منی ما فنا گردد بسوزد خرمن هستی، چو ماه حق کند خرمن

می گويد اين من ذهنی اگر فنا بشود من خدايی ما خودش را نشان می دهد، من خدايی ما زنده می .شود

قايسه خود با ديگران و پس شما همکاری بکنيد هر موقع به يک هيجان مخرب می رسيد، مثل محسادت مثل ترس مثل نگرانی مثل حس خبط و تنگ نظری و ناراحتی و بی حوصلگی و حس تنهايی

.و جدايی بدانيد که اينها از من ذهنی می آيدآن موقع شما به خودتان نگاه کنيد خواهيد ديد که با اتفاق می ستيزيد. در مقابل اتفاق مقاومت داريد،

جای اين لحظه اتفاق را گرفتيد، خواهيد ديد که از جنس چيزها و اتفاقات هستيد، پس خواهيد ديد که ب .من داريد

.با زندگی همکاری کنيد تا اين من شما فنا شود .هر موقع يادتان افتاد بگوييد نمی دانم

.هر کسی گفت مرا راهنمايی کن نصيحت کن، بگو نمی دانم .دگی از شما جريان دارد و خالق می شويد، نگوهر موقع ديدی به شما خوش می گذرد و زن

آن موقع منی حق آشکار می شود. "منی حق شود پيدا، منی ما فنا گردد، بسوزد خرمن هستی" هستی .در اينجا منفی است

هستی يعنی حس وجود در ذهن، همين که باشندۀ ذهنی هيجانی بلند می شود و می گوييم من، همينکه

11

.، همينکه می ترسيم يک من وجود داردواکنش نشان می دهيم .آيا خدا هم می ترسد يا می ترساند؟ نه. خدا نه می ترسد و نه می ترساند

.ترس هيجان هست مال من ذهنی ستخدا هم نگران می شود؟ نه. خدا هم خشمگين می شود؟ نه. من ذهنی خشمگين می شود تمام هيجانات

.مال ذهن استيت شده به اين تن بوجود می آيد. تمام هيجانات منفی مخربند و يک پيغام هيجان از اعمال فکر هم هو

.دارند: نبايد اين کار را بکنی از جنس اين نيستی. از جنس خشم نيستی، از جنس حسادت نيستیهر چيزی که ما را می سوزاند يک پيغام دارد: که ای انسان تو از جنس من نيستی! از من دور شو،

.خودت را پاک کنبنابراين خرمن هستی را بسوزان، خرمن هستی يعنی خرمن حس وجود در ذهن (خرمن ديديد که جمع

.(می کنندولی ماه هم خرمن دارد، ماه شب چهارده در شب تاريک ديديد نور ماه می افتد اين خرمن ماه است

يا آفتاب زندگی وقتی خرمن ماه شما (در اينجا ماه مثبت است ماه مثل خورشيد است) وقتی آفتاب شما .از طريق شما شروع به تابش می کند خرمن هستی شما می سوزد

شما آنموقع می دانيد که کارها را شما نمی کنيد، تابحال ما فکر می کرديم اين کارها را من ذهنی ما .انجام می دهد، ما موفق داريم می شويم

.ام گويند من کردهمن کردم، همه هم ب» اينجا يک موفقيت بزرگی بوده کی کرده؟»ام، اصال يادت نمی آيد تو کردی، برای اينکه من وجود ندارد. اين خيلی شما االن نمی گوييد من کرده

.مهمهشما به خودت نگاه کن، يکجايی اداره يا خانه يک کاری می شود می خواهی همه بگويند تو کردی،

ب کنی، توجه جلب کنی، تاييد برای کاری که کردی کرديت می خواهی، می خواهی اعتبار کس .بگيری

کی می خواهد اين کار را بکند؟ من شما، تا يک سنی مجاز است حاال ما امکانات نداريم تا بيست سالگی هم مجازه حاال بگيريم تا سی سالگی هم مجازه آدم خودش را نشان بدهد بدنش را نشان بدهد

، تاييد بگيرد ولی از يک سنی به بعد قدغن ديگر هر هنری دارد به رخ مردم بکشد، کرديت بخواهدسال است، ولی با توجه به اينکه ما زير نفوذ تقليد 8يا 7است. ديگر سی سال، اصلش، درستش

.هستيم، ما من ذهنی داريم همه دارند اين کار را می کنند حاال شما ببينيد که در چه سنی هستيد چيکار می کنيد،

ام دکتره می خواهيد نمايش بدهيد و بچه من شاگرد اول شده و يک بچهسالتان هست هنوز 50اگر شما نمی دانم فاميلهای ما در مقامات باال هستند، خودم اينقدر پول دارم ساختمان داريم به رخ مردم بکشی،

.حالت خراب است .ات را فدا بکنی؟ همکاری کن! آن زندگی آخر و عاقبت ندارد چه جوری می خواهی من

خواهيم ديد بزودی ما هوشياريمان را از دست می دهيم امروز می گويد بتدريج مغز ما و و امروز .فکر ما از کار می افتد تن ما مريض می شود خيلی ادامه بدهيم نمی توانيم برگرديم

گرفتم دامن جان را که پوشيده ست تشريفی که آن را نی گريبانست و نی تيريز و نی دامن

12

ديم االن در اين لحظه شما از جنس هوشياری هستيد. می خواهی با زندگی پس می گويد حاال فهميموازی بشوی و دامن زندگی را بگيری، دامن جان را بگيری؟ يا می خواهی دامن بيجانی و من ذهنی

را بگيری؟ديگر فهميديم گرفتم دامن جان را، فهميدم از جنس توهم نيستم که اين جان ما يک خلعتی پوشيده، (اين

شريف لباسی بوده که بزرگان مثل شاه ها به آدمهای ديگر که کار مهمی می کردند می دادند) خدا هم ت .يک خلعتی به ما داده و اين خلعت حضور هست

.تشريف يعنی لباس، لباس ما لباس حضور هست که االن جان ما زنده به آن هست .بسيار مهم است که شما بدانيد اين تبديل صورت گرفته است

.«که من چطوری تبديل خواهم شد اينها را فهميدم حاال چی کار کنم؟«ز من ذهنيتان نپرسيد ااز او مپرس او نمی داند. او از جنس کالغ هست، زمان روانشناختی می خرد، من ذهنی از جنس عا زمان روانشناختی گذشته و آينده است. به نظر می آيد اين به ثمر نرسيدگی ما در گذشته عينی و واق

.وجود دارد و اين بايد در آينده به ثمر برسد، و ما هم در آينده به حضور می رسيمدليلش واضح است االن نيستم، نه االن هستی فقط اين من نمی گذارد ببينی، همين بافتی که می گويد

را نيستم، در آينده، همين پرده هست، اين کنار برود شما زنده شديد. و زنده هستيد و اين لباس ايد که اين لباس از جنس حضوره از جنس جسم نيست، از جنس لباس معمولی نيست بلکه پوشيده

.حضوره خود زندگيه که نه گريبان دارد نه تيريز (تيريز يعنی چاک پيرهن يا جامه) و نه دامنحضور يا يعنی با ذهنتان دنبال لباس نگرديد، اين تشبيه است، چقدر مفيده ما با ذهنمان دنبال خدا يا

.زندگی يا زنده شدن يا به حضور نرسيدن نرويم

قبای اطلس معنی که برقش کفرسوز آمد گر اين اطلس همی خواهی، پالس حرص را برکن

.کدام لباس را می گويم؟ لباس حرير معنی، لباس حضور، لباس زنده شدن به زندگی، لباس من خدايیگفت دو تا من داريم يکی من ذهنی است، آن يکی من که برای من بودن به جهان احتياج ندارد رو

.پای خودش می ايستد، يک ذات ايستا به پای خودش است، زندگی قايم به خودش استو اين قبای لطيف حرير معنا نور از خودش پخش می کند اين نورش کفرسوز است. (کفر يعنی هم

.هويت شدگی با باورها و چيزها و دردها را به شما نشان می دهد هويت شدگی)، همکفر سوزی يعنی شناسايی ايجاد کردن، وقتی شما يک هم هويت شدگی را شناسايی می کنيد بالفاصله

.آن می افتدوقتی شناسايی می کنيد يک حسادت يک رنجش يک کينه را و تشخيص می دهيد اين هيجان برای من

.، می افتدديگر الزم نيست کفر سوزی خوی خاصيت حضور هست. قبای اطلس معنی که برقش کفرسوز آمد

.حاال شما اين حرير را می خواهيد؟ شما بگوييد می خواهم اصل توست تعلق داشتنی نيست، چيز بيرونی نيست گر اين اطلس همی خواهی، پالس حرص را برکن

ن و زبر هست که قلندران يا هر کس که می پالس همان مثل گليم روی آن می نشينند هم لباس خشپوشيده االن هم شايد بپوشند يک لباس ضخيم خشن که در اينجا هر چه بيشتر بهتر يعنی حرص به آن

.تشبيه شده است

13

.حرص خاصيت خواهندگی و هرچه بيشتر بهتر من ذهنی ست مربوط به ساختار ذهن استمی خواهم، می خواهم، ...، «ت که هی می گويد گفتيم اقالم من ذهنی دوتاست، يکی ساختارش هس

و سير بشو نيست. بارها گفتيم بيشتر به اين خواستن زنده » می خواهم و هر چه بيشتر می خواهم .است

خواری و عبور شادی از شما و کاری و شادی فزايی و شادی گفتيم در حالت زنده شدن به زندگی شادیگرفت. االن اگر شما می بينيد که بيشتر به شادی درون ريختن به جهان جای خواستن را خواهد

.عالقمنديد تا خواستن کارتان درست است، پس کاری که می کنيد شادی بيرون می آيدهايتان بريزيد به کارها بريزيد. اين شادی همراه با يک عنصر شما بيشتر عالقمنديد که شادی به رابطه

.ديگريست بنام خالقيتدار است و از توش غم بيرون می آيد. هيچ اتفاقی هم نمی می کنيد اين فکر من يک موقعی شما فکر

.ايد داريد فکر می کنيد افتد همينجا نشستهيک موقعی هم هست که فکر خالق می کنيد در حالی که فکر می کنيد شادی بيرون می آيد، يعنی اين

.به اين فکر می ريزد زاست، فکر شادی زا نيست بلکه شادی درونتان هست که فکر شادیو می گويد تو بيا اين پالس حرص را اين لباس را از خودت بکن. اطلس حضور را می خواهيد خوب

.بکن

اگر پوشيدم اين اطلس، سخن پوشيده گويم بس اگر خود صد زبان دارم، نگويم حرف چون سوسن

نمی گوييد يا سخن نمی گوييد اگر لباس حرير داشته باشيد بپوشيد سخن پوشيده بگوييد سخن آشکار برای اينکه می دانيد اين حرير از جنس سکوت است، مثل موالنا حرف می زنيد، قضاوت نمی کنيد

.مقايسه نمی کنيدروزی که هر کاری مردم کردند به خودشان مربوط بشود و شما آزاد از دخالت در کار مردم باشيد

در پخش شادی است در پخش آرامش است و پخش اين اطلس را پوشيديد، برای اينکه تمرکز شما .شود و االن در بيت بعدی اين را آشکار می گويد برکات زندگيست و اين از شما به بيرون پخش می

حتی مثل سوسن صدتا زبان داشته باشيد (گلبرگهای سوسن مثل زبان هست) گل سوسن حرف نمی .زندبرای اينکه خودتان زير نورافکن خودتان هستيد، چرا حرف نمی زنيد؟ برای اينکه قضاوت نداريد،

.برای اينکه خودتان زندگی هستيدشما که برکت را شادی را می توانيد به اين جهان بريزيد برای چی حرفهايی را بزنيد که مال من

.ذهنی استما بايد تشخيص بدهيم چه حرفی مال من ذهنی است چه حرفی مال زندگی است، اگر زندگی می زند

.که ما اصال نمی فهميم که می زند، اگر ما حرف می زنيم آنکه بايد خاموش باشد

چنين خلعت بدش در سر، که نامش کرد مدثر شعارش صورت نير، دثارش سيرت احسن

14

می گويد چنين خلعت بدش در سر، که نامش کرد مدثر، مدثر می دانيد آيه قران هست که همين االن .وانم. يعنی در جامه پوشيده شدهبرايتان می خ

.و يک چنين خلعتی يک چنين لباسی در سرش بود که نامش را مدثر گذاشتاش به همه هست، يعنی ما يک حضور آشکار اش به حضرت رسول هست و البته اشاره و اشاره

.هستيم و نبايد اقدام به پوشاندن خودمان بکنيمو بدرخشد، نير يعنی نورپاش؛ نور دهنده، شعار يعنی لباس زندگی می خواهد در دل ما قرار بگيرد

زيرين بر عکسش دثار يعنی لباس رويين و دثار که لباس رويين است با همين مدثر ارتباط معنی .دارد. سيرت احسن، احسن يعنی زيبا، سيرت هم يعنی خوی، يا حتی صورت احسن

لباسی داشت و از آنجا تعميم می دهد به پس بنابراين دارد اين را می گويد حضرت رسول همچون همۀ انسانها، که همۀ انسانها بايد به حضور زنده بشوند و دارند مقاومت می کنند بنابراين نامش را

.مدثر گذاشت و االن آيه را می خوانيم .می گويد: ای کسی که خودت را پوشاندی در جامه، بلند شو و هشدار بده و اين نور را ساطع کن

د به ما می گويد می شود که لباس زيرين شما صورت درخشان باشد يعنی دل ما به خدا زنده و داربشود به بينهايت او به عدم او، و شروع کند به درخشيدن و آن نور و آن برکت از جسم ما و از فکر

.ما از احساسات ما و از جان ما بيرون بيايد .سالم می شود يا نمی شود؟ البته می شود حاال آن برکت اگر در دل ما بدرخشد اين جسم ما

.خوش رنگ و بو می شود يا نه؟ بلی می شود .ما خوی خنديدن می گيريم يا نمی گيريم؟ البته که می گيريم

.پس از آن گريان رو می شويم؟ نه نمی شويم خندان رو می شويمين چهار بعد ما يک پس لباس زيرينش صورت درخشان، درخشندگی يا آفتاب، لباس بيرونش يعنی ا

.صورت زيباحضرت رسول است به همۀ انسانها است که بيت آخر بود که گفت دل ما هستۀ مرکزی ما يک نوراما

آيه قران اينطوری می گويد پشت سرهم می خوانم، توجه کنيد از اول غزل موالنا نظر به اين آيه عانی قرانی را بفهميد بهترين راه همين داشته و چقدر جالب است که شما بدانيد که اگر می خواهيد م

.های مثنوی يا ديوان شمس اين معانی به روشنی توضيح داده می شود موالناست که در زمينۀ قصهموالنا نه تنها حرف خودش را می زند معانی قرانی را هم بيان می کند و بنده هم که البته نه موالنا

جا که اين معانی پيش می آيد برای شما توضيح می درس می دهم نه معانی قرانی درس می دهم هر دهم، ما باهم اين مطالب را می خوانيم من اينها را درس نمی دهم احتمال دارد اين سوء تفاهم پيش بيايد که شما داريد موالنا درس می دهيد يا قران درس می دهيد، به هيچ وجه اينطوری نيست، من

مسئوليت کردم مسئول حرفهايم هستم ولی به شما هم پيشنهاد همچون ادعايی ندارم و حتی بارها سلب .کردم که برويد خودتان هم مطالعه کنيد

وفاداری به متن و زياد و کم نکردن و از خود اضافه نکردن در بيان مطالب بزرگان بسيار مهم است شد به متن و با هر کسی اين مطالب را به اطالع عموم می رساند بايد بسيار وفادار باشد و صادق با .رفرانس اشاره بکند تا مردم بفهمند که از کجا می آيد و در کجا هست

همين طوری آدم نبايد بيايد از خودش يک چيزی بگويد و بگويد اينها را فالنی گفته، خوب اگر فالنی می اش کو؟ کجا گفته؟ اگر قران است کدام سوره و کدام آيه است چه جوری نوشته شده؟ ما گفته منبع

خواهيم برويم و ببينيم. به اين دليل است که اين مقدمه را گفتم، يک دليل ديگری هم دارد که امروز در

15

مطالبی که می خوانيم آيه های قران زياد آمده خالصه از حاال شرط و شروط می کنيم که ايراد .نگيريد

1)، آيه 74قران کريم، سوره مدثر (ثر ( (۱يا أيها المد

!ای جامه بر خود پوشيده

که نه تنها به حض دهنده و صيرت ما و صورت ما زيبا

2)، آيه 74قران کريم، سوره مدثر ( (۲قم فأنذر (

برخيز و هشدار ده،

يعنی شما بايد برخيزيد، برخيز از اينکه لحاف سرت بکشی، تمامی انسانها آفتاب زندگی هستند، در .ش است به روشنی طلوع کرده مثال موالنا يکی بعضی از انسانها اين آفتاب

پس شما بلند شويد و روی پای زندگی بايستيد و اولين هشدار و بيم به خودمان هست که آيا من بايد من ذهنی را ادامه بدهم؟

امروز در غزل گفت: که باشم من، که باشم من، شما اين هشدار را به خودتان می دهيد؟ ام را می بينم گريان رو هستم؟ ه شدن خدا به من؟ می بينم منام در مقابل زند من کی

می بينم برای خودم و ديگران درد ايجاد می کنم؟ می بينم که من مسئولم و من جواب دهنده هستم؟ می بينم که من بايد برخيزم و لحاف سرم کشيدم در حالی که با اين لحاف دارم آفتاب را کور می کنم؟

3)، آيه 74ر (قران کريم، سوره مدث (۳وربك فكبر (

و پروردگارت را بزرگ دار،

يعنی بگذار زندگی در دلت بزرگ بشود، به بينهايت خدا زنده شو، بزرگ دار خدايت را نه اينکه بنشين راجع به خدا صحبت کن! برای اينکه آنموقع يک من ذهنی راجع به يک خدای دروغين صحبت

به او زنده تر می شوی، هر چقدر فضاداريت بيشتر می شود فضاگشايی می کند. هر چقدر در درونبيشتر می شود، هر چقدر دراين بحر در اين بحر همه چيز بگنجد، مترسيد مترسيد گريبان مدرانيد،

.در آنصورت به او زنده تر می شوی و او را داری بزرگتر می کنی .را بزرگ می کنیبا کوچک کردن من ذهنی با بزرگ شدن به او داری او

.زندگی می خواهد در همه بصورت بينهايت خودش را برقرار بکند اين بينهايت چقدر در شما برقرار شده؟

4)، آيه 74قران کريم، سوره مدثر (ر ( (۴وثيابك فطه

ات را پاک کن، و جامه

.ات احسن می شود هامروز موالنا توضيح داد و گفت: وقتی که دل شما به او می درخشد اين جامپس معلوم می شود وقتی دلت به او زنده هست اين چهارتا لباس تن، فکر، هيجانات که آنموقع

16

احساسات می شود، و اين جان ما زنده بودن ما، اين جان ما جان حيوانی است يک جان که جان زنده .زندگی است

ن می آيد آن واقعا جان هست؟چه جور زندگی داريد شما؟ وقتی يک کسی حرف می زند شما دردتاتان را پاک کنيد با من ات را پاک کن واضح است که شما چگونه می توانيد جامه و می گويد جامه

ذهنی نمی توانيد، اصال من ذهنی بايد تشريف ببرد، تا زمانی که من ذهنی هست تن آلوده هست، فکر نی است، احساسات لطيف عشقی ما هم ما آلوده است، جان ما جان حيوانی کوچک است، جان من ذه

تبديل به خشم و ترس و حسادت و اين چيزها می شود. درست است اين؟ نه جامه ما آلوده است لباسی .ايم آلوده است که پوشيده

.منظورش اين لباس نيست، لباسی که هوشياری پوشيده .گی می کند بايد پاک باشدهوشياری، خداييت، امتداد خدا تا زمانی که اين جسم بريزد در اين زند

5)، آيه 74قران کريم، سوره مدثر (جز فاهجر ( (۵والر

و از پليدی دور شو

موالنا در غزل توضيح داد من را بريز، همه هم هويت شدگی ها را بريز، دردهايت را بينداز

6)، آيه 74قران کريم، سوره مدثر ( (۶وال تمنن تستكثر (

(۶انت را بر ديگران] در حالی که [آن را] بزرگ و فراوان بينی، منت مگذار، (و [احس

.يعنی چی؟ يعنی هر کار می کنی اگر زندگی می کند توجه نخواه، تاييد نخواه، قدردانی نخواهاجرای اين برنامه گنج حضور مزدش هست، شما که نبايد از من تشکر کنيد، هيچ کس از من نبايد

انی کند لزومی ندارد. اگر اين شانس نصيب من شده که اينجا راجع به موالنا صحبت تشکر بکند قدردکنم و شعرش را بخوانم همين بس است، ديگر چه جبرانی، بعضی مواقع که صحبت قانون جبران می

.کنيم قانون جبران برای ادامه برنامه و ادامه پخش اين هوشياری است .رای کار خوبتان که به نظر می آيد کار مهمه منت نگذاریتان ب آيا می شود شما برای سخنرانی

کی منت می گذارد؟ من ذهنی. کی توجه می خواهد؟ من ذهنی. کی تاييد می خواهد؟ کی قدردانی می خواهد؟ کی می خواهد پس از صحبت و سخنرانی تلفن بزنند و بگويند به به عجب سخنرانی بود؟ کی

ه من بگوييد استاد؟ زندگی يا من ذهنی؟ جوابش را شما می دست زدن می خواهد؟ کی می خواهد ب .دانيد من ذهنی

7)، آيه 74قران کريم، سوره مدثر (

(۷ولربك فاصبر ( .و [بر ناگواری ها] برای رضای پروردگارت صبر آر

و البته می بينيد که دارد اين را می گويد برای اينکه به خدا زنده بشوی، شديد من ذهنی اصل شما نيست، من ذهنی چيره است، االن شما متوجه

ترس من ذهنی در جان ماست، ما هم هويت شده با جهان مادی هستيم،

17

شما اينکه ولی شما امروز متوجه می شويد که يک من ديگری داريد که اين خدايی است و سرنوشت .به او زنده بشويد برای اين کار بايد صبر کنيد

.نده شدن به خداچه چيزی ارزش است؟ ز .چه چيزی الزم است؟ قدم به قدم صبر کردن، با زندگی با او موازی بشوی پس صبر کنی

.می گويد برای خدا صبر کن، حاال اينطوری ترجمه کردند برای رضای خدا صبر آرمن ذهنی می ترساند و حوادث ناگوار بوجود می آورد و شما را به جهان مادی می کشاند، و می بينيد

.ه نمی توانيد صبر کنيدکولی امروز شما تصميم می گيريد که زندگی و خدا هر چه اسمش را می گذاريد دائما در کار هست که شما را از من ذهنی در بياورد و آن را فنا کند و وظيفۀ شماست باهاش همکاری کنيد ولی اگر طول

.کشيد بايد دوام بياوری، بايد تعهد داشته باشی :اسی باز هم می گويم از خودتان بکنيديک سئوال اس

آيا من اين موضوع را متوجهم و می خواهم به زندگی زنده شوم؟ .من تشخيص دادم که برای چی اينجا هستم؟ بگوييد بلی تشخيص دادم

غزل شرح اين مطلب بود، گفت اين خار گريان رو که دائما گريه می کند بايد بخندد،، وقتی بهار می شود اين خار اين من »گريان رو که چون سور بهار آيدچه باشد خار «بيت دوم بود:

.ذهنی چی کار می تواند بکند که نخندد و رنگ و بوی خوش نگيرد؛ نمی تواندولی برای بيشتر مردم طول می کشد و شما صبر می کنيد برای اينکه او به شما زنده بشود يا شما به

.او زنده شويدی شناسيد، انداختن دردها سخت هست، بعضی موقع ها ديدنش سخت است، ما بنابراين چالشها را م

اعتياد به جهان مادی داريم، اعتياد به غيبت داريم، اعتياد به خريد و جمع آوری داريم، اعتياد به هر .چه بيشتر بهتر را داريم، بتدريج اين اعتيادها را ببينيم بايد صبر هم داشته باشيم

۹۱ششم، بيت مولوی، مثنوی، دفتر هللا را هين برآر از شرق، سيف

گرم کن زان شرق، اين درگاه را

آگاه باش به هوش باش، از مشرق شمشير خدا را بيرون بياور (سيف هللا يا سيف هللا يعنی شمشير .(خداوند

.پس معلوم می شود حضور ما شمشير خداست، يعنی شما شمشير خدا هستيد، ابزار خدا هستيدما می دانيد که شرق شما مغرب است، برای اينکه طبق همين تمثيلی که می زند ما تو غرب فرم اما ش

وضعيتها فرو رفتيم، ما هم هويت شده با چيزهای اين جهان هستيم، حضور شما پيش خدا نيست! توی .خود شماست تو ذهن شماست، از ذهن شما بايد زاييده بشود

.کشيده بشود پس شمشير خدا از آنجا بايد بيروناين کار بعضی موقعها با صبر و تامل و شناسايی هم هويت شدگی ها، مثل شناسايی دردها و انداختن آنها بوجود می آيد. برای برخی زمان می برد احتياج به صبر و تعهد دارد و انداختن نورافکن روی

.خود دارد، با ديگران کاری نداشتن دارد .اين درگاه را گرم کنگرم کن زان شرق، از آن مشرق

18

.شما می توانيد اين کار را بکنيد؟ اين جهان را گرم کنپس از اين شمشير خدا و از اين حضور شما يک برکاتی تشعشع می کند که گرمای زندگی در آن

.هست. از بيرون نمی آيد

برف را خنجر زند آن آفتاب سيلها ريزد ز که ها بر تراب

عنی کرديم برف دردهای ماست و وضعيت فعلی ماست که هم هويت تراب يعنی خاک، برف را م .شدگی با درد و چيزهای اين جهانی ست، اين سرد هست

گفت من ذهنی گريان رو است هر کسی ميل به ناراحتی، غصه، عزا و گرفتاری ايجاد کنی و اين د هست، شادی تنده چيزها دارد اين برف است. برای اينکه شادی فرکانسش باالست، غم فرکانسش کن

.اش را می تاباند غم يواشه، ولی آفتاب زندگی، خدا مرتب تيغ آفتابش را هوشياریاش با شما کار اين نشان می دهد که ما دائما زير سلطه آن خرد هستيم اسمش را بگذار خدا، يعنی همه

.داردو سرده، يخه، غمه هر چی هست بنابراين شما هيچ نگوييد که حاال من چه اهميتی دارم؟ هر انسانی ول

هوشيه در حد ديوانگيه خيلی ديگر هيچی ندارد نا اميده زير تابش آفتاب زندگيست. لطف زندگيست بیيعنی می خواهد او را هم زنده کند هيچ انسانی نيست که زندگی نخواهد لطفش را به او شامل کند و يا

.جاری کند منتهی او مقاومت می کند

نکنيد، بزرگترين هنر شما اين است که مقاومت را در اين لحظه در مقابل اتفاق اين شما مقاومت لحظه که در ذهنتان می افتد يا دارد به وقوع می پيوندد به صفر برسانيد، تا شعاع اين آفتاب (خنجر

.يعنی شعاع آفتاب) به شما بيفتد. جانتان جذب کند پيغام را بگيرد .ا سيل هوشياری به خاک می ريزده ها از کوه بنابراين از من

.يعنی چی؟ يعنی مرتب اين برف شما آب می شود تبديل به سيل می شود، جوی می شودهايی که صحبت کرديم هر کدام که شناسايی می شود مثال يک رنجش، تا شما شناسايی می اين ستاره

می شود،...، آزاد می شود اينها کنيد زندگی به تله افتاده قسمتی از آفتاب را که جذب می کرد آن آزاد .همه باهم جمع می شوند

شما اگر يک خرده تمرين کنيد، لزومی ندارد که تا آخر عمر تمرين کنيد، يک ذره مايه حضور زياد بشود اين شروع می کند به خاک شما ريختن، می بينيد که اتفاقات خوش يمن می شود، اتفاقات جديد

.خوب برای شما می افتد .همين که اينها آزاد می شوند به وضعيتهای شما و اتفاقات شما می ريزنديعنی

ها و از اين ماه که ما را گول زده بود که من داريم چه کار می کنيم؟ داريم خودمان را از اين ستارههستم و هوشياری جسمی است و در اين جهان فقط جسم هست، هيچ جانی هيچ زندگی وجود ندارد،

.نی ندارد، داريم از آن توهم آزاد می شويم، يواش يواش داريم آزاد می شويماصال حضور مع .و زندگی هم دنبال ما هست، ما هم داريم همکاری می کنيم

زانکه ال شرقی است و ال غربی است اوم روز و شب حربی است او با منج

19

.برای اينکه زندگی و امتدادش شما باشيد الشرقی و الغربی هستيدرقی و الغربی مربوط به آيه قران هست و االن می خوانيم، يعنی متولد نمی شود طلوع نمی کند الش

.الشرقی، و غروب هم نمی کند. يعنی متولد نمی شود و نمی ميرد .بنابراين شما شرق يا غرب جغرافيايی نگيريد

ايم می شود، او يعنی او يعنی خدا و حضور که اوست که به فرم می رود و برمی گردد روی خودش ق .از جنس تولد و مرگ نيست. پس در زمان نيست، فرم ندارد

اما با منجم يعنی من ذهنی، روز و شب يعنی دائما در حال جنگ است. حاال يعنی چی؟يعنی آن تمثيلی که اول توضيح دادم، ما فضای اليتناهی هستيم ولی نمی دانيم يک ماهی روشن است

ها عنوان هوشياری همه حواسمان به اينکه ماه چی نشان می دهد و ستارهها روشن است و ما ب ستاره .هر کدام چه تاثيری روی ما دارند

.ها تعيين می کنند و فکر می کنيم زندگی ما را و وضعيت های زندگی ما را همين ستاره .دهو تمام عقل ما را اين ماه،که تغييرات را نشان می دهد وضعيتها را نشان می دهد، دزدي

.ها و گردش آنها ما منجم هستيم، پس من ذهنی منجم چرا؟ در اين آسمان به ماه و ستارهيعنی گذشته و آينده، اتفاقات و هر چيزی که االن توجه شما به آن جلب شده مشغوليد و شما منجم

.هستيدا لحظه به لحظه ولی او يعنی خدا با من ذهنی يا با هوشياری که اينطوری می خواهد زندگی بکند دائم

(در حال جنگ است. (حربی يعنی در حال جنگتوجه می کنيد چی می گويد، می گويد اگر شما اينطوری زندگی کنيد که همه ما تقريبا حداقل يک مدتی اينطوری زندگی کرديم و بيشتر مردم دنيا اينطوری زندگی می کنند و اين توهم است، اينها

می دارند عقلشان را تغييرات اتفاقات دزديده از اتفاقات زندگی می اند، اينها هوشياری جس منجمخواهند، بنابر اين اين لحظه را نمی بينند اتفاق را می بينند و به زمان می افتند و من ذهنی بوجود می

.آورندمن ذهنی در زمان هست و يادتان باشد توضيح دادم گفتم اول يک چنين هوشياری وقتی با جهان هم

شد از وضعيت اين لحظه زندگی می خواهد، نمی دهد، اين را پله می کند وسيله می کند برای هويت رسيدن به وضعيتی در آينده که زندگی می دهد و پس از يک مدتی می بيند که وضعيت اين لحظه مانع هست، نه تنها به آنجا پله نشد مانع هست، بنابراين وضعيت اين لحظه را مانع می بيند پس از

.ک مدتی اين مانع را دشمن خودش می بيند و باهاش ستيزه می کنديحاال شما اگر با اين لحظه ستيزه بکنيد، اين لحظه را يعنی اتفاق اين لحظه را دشمن خودتان بدانيد،

.داريد به زندگی می گوييد من دشمن تو هستمواهم جوری ترتيب بدهم که به ها را من می خ شما منجم هستيد، منجم هستيد می گوييد که اين ستاره

.من زندگی بدهنداو يعنی خدا و زندگی که اصل توست، ترا می خواهد از اين وضعيت آزاد بکند و خودش هدايتت بکند. بنابر اين تو که بعنوان هوشياری تصميم گرفتی اين لحظه را دشمن ببينی، آنهم دشمن تو می

.شود .می گويی من می خواهم از اين لحظه دشمن درست کنميعنی شما قاصدا و عمدا و ناآگاهانه

اين لحظه و زندگی مواد خام هست، تو همه چيز می توانی درست کنی، می توانی شادی بکنی به

20

!فکرهايت بريزی، می توانی دشمن درست کنیمی اگر عادت کنی که خار گريان رو باشی و اين لحظه را تبديل به دشمن بکنی، او هم با تو دشمنی

.کنددشمنی زندگی با ما حقيقتا محروميت ما از خرد اوست، که هر کاری ما می کنيم کار درست نمی

شود. شما اين موضوع را تجربه کرديد می بينيد که هر طرف می پيچانيد درست نمی شود. مثل اينکه .هر کاری را ما شروع می کنيم به يک ناراحتی، شکستی، نقصی منجر بشود

به ما چی می گويد؟ که تو منجم شدی! تو از ستارۀ فکرها و هم هويت شدگی ها و ترتيب اين حالتآنها می خواهی زندگی بگيری، و حال تو و زندگی تو به آنها وابسته کردی و هدايت آنها را می

.خواهیيد و اين درست نيست االن خودش توضيح می دهد. من دلم می خواهد که شما خيلی خوب اين را بفهم

.که بيتها چه معنی می دهنداين الغربی الشرقی است اجازه بدهيد اين را برايتان بخوانم، اين آيه حقيقتا آنقدر لطيف است که شما اگر يکبار بخوانيد تقريبا مجبور می شويد که دوباره بخوانيد. اين مربوط به الغربی و الشرقی است

.دقت کنيد که تفسير غلط از اين موضوع نکنيد

۳۵، آيه )۲۴قرآن کريم، سوره نور (جا نور السماوات واألرض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح في زجاجة الز جة �

ي يوقد من شجرة مباركة زيتونة ال شرقية وال غربية يكاد زيتها يضيء كأنها كوكب در لنوره من يشاء ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدي �

بكل شيء عليم األمثال للناس و� ويضرب �

{ خدا نور آسمان ها و زمين است؛}هم گفت او در دل شما مثل چراغی است که می درخشد و نورش از اين چهار بعد شما بيان در آنجا

.می شود، اينجا می گويد نور آسمانها و زمين است پس اصل هوشياری شما و فرم شما او هست

وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در ميان قنديل } {که آن قنديل بلورين گويی ستاره تابانی است بلورينی است،

پس دارد می گويد خدا هستۀ مرکزی همه چيز هست از جمله ما، پس او مثل چراغی داخل حبابی است که نورش در مورد ما از چهار بعد ما ساطع می شود

- {می شود، و آن چراغ] از [روغن] درخت زيتونی پر برکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته] }

پس معلوم می شود گفت خدا چراغی است داخل حبابی يعنی مرکز شماست، هر کاری هم بکنيد مرکز اش از درخت زندگيست که اينجا اسمش را گذاشته درخت زيتون پر شماست و اين روغنش، هوشياری

سم نيست، برکت که نه زاده می شود و نه می ميرد، نه طلوع می کند و نه غروب می کند، از جنس ج .افروخته می شود

.پس متوجه شديد که گفت او مربوط به فرم نيست با ذهنتان دنبالش نگرديد حاال اينجاش خيلی جالب می شود

21

و روغن آن [از پاکی، صافی و آمادگی احتراق] بی آنکه آتشی بدان رسد، نزديک است شعله ور } {.گرددعنی هوشياری شما يعنی شما اينقدر پاکيد اينقدر توجه می کنيد چی می گويد. می گويد روغن آن ي

صافيد و اينقدر نزديک به احتراق است اينقدر آمادگی احتراق دارد بدون اينکه آتش بيرونی به آن .برسد نزديک به محترق شدن است

يعنی آتش عشق در درون ما يا زنده شدن خدا به ما يا ما به او يا حس وحدت، شروع عشق به يک .بستگی دارد، بدون اينکه آتشی از بيرون به آن برسد نزديک به احتراق استتلنگری

اين روغن اين هوشياری که نه شرقی و نه غربی است يعنی نه متولد می شود و نه می ميرد، نه طلوع می کند نه افول می کند از نظر صافی و پاکی نظير ندارد و بسيار قابل احتراق است و بدون

.ور می شود. يعنی شما ز بيرون به او نزديک بشود يک دفعه شعلهای ا اينکه شعله

{نوريست بر فراز نوری (روشنی بر روشنی است)؛ }ور می شود روشنی بر روشنی پس معلوم شد شما و هر انسانی نزديک احتراق هست و وقتی شعله

شود کامال منطبق می شود، هوشياری بر هوشياری منطبق می شود، هوشياری به خودش زنده می مشخص است نوريست بر فراز نوری، نور روی نور،

ذهن دويی هست، شرقی غربی دويی است، شما می گوييد من از اين گلدان آگاه هستم گلدان جسم هست و شما يک من داريد که من ذهنی هست، حاال شما اگر از خودتان آگاه بشويد خودتان که بی فرم

فرميد، خودتان از خودتان آگاه شويد هوشياری روی هوشياری منطبق هستيد و دوباره خودتان که بی .می شود و هوشياری از هوشياری آگاه می شود

.و اين هوشياری از هوشياری آکاه شدن همين حضور هست. روشنی بر روشنی است

را خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدايت ميکند و خدا برای مردم مثلها می زند[تا حقايق ( )بفهمند] و خدا به همه چيز داناست

وی امروز موالنا می گويد اين پس بنابراين مثال برای شما می آيد که شما اگر آماده باشيد در مثنپيغامها به گوش انسانهای وحی جو می رسد. آنهايی که مقاومت می کنند و حواسشان به ستاره ها و

. ماهشان هست اين پيغامها را نمی گيرندبلی می گويد الشرقی و الغربی است و با منجم هر روز و شب حربی است، اگر شما هوشياری

نجمی می کنيد، يعنی از تغيير وضعيتها زندگی می خواهيد، زندگی با شما هستيد که در اين جهان م دشمنی خواهد کرد برای اينکه شما تصميم می گيريد که او دشمن شما بشود

هدی که چرا جز من نجوم بی قبله کردی از لئيمی و عمی؟

زندگی می گويد، خدا می گويد چرا غير از من که اصل تو هستم و من تو را هدايت می کنم ستاره بی ت را، منجم اينطوری منجم آسمان نگاه می های بی هدی هداي هدايت را ،نجوم يعنی ستاره يا ستاره

کند، هوشياری هم که ماه درست کرده، مقداری زيادی هم هويت شدگی به صورت ستاره درست کرده ها نور خورشيدش را جذب می کنند و خورشيد هم برايش غايب است، بنابراين به کارهايش و ستاره

.هوشيار نيست هدايتش از بيرون می آيد

22

.های بی هدايت را قبله کردی از پستی و کوری خدا می گويد چرا جز من ستارهپس زندگی يا .من ذهنی پست و کوچک بين و عقل محدود دارد و کور هست

پس معلوم می شود کور يعنی چی، کوری يعنی من ذهنی داشتن، هوشياری جسمی داشتن، مقدار آدم در خواب اين ستاره ها باشد و زيادی هم هويت شدگی به صورت ستاره داشتن، خورشيد ندرخشد،

.ها بخواهد اوضاع و احوال خودش را درست کند از تغيير اين ستاره

ناخوشت آيد مقال آن امين در نبی که ال احب اآلفلين

می گويد خوشت نمی آيد گفتار آن انسان صادق که منظورش حضرت ابراهيم است در نبی در قران .که گفته ال احب اآلفلين، يعنی من آفلين را دوست ندارم

.ت شدگی با چيزهای گذراستها در آسمان از هم هوي آفلين يعنی چيزهای گذرا، تمام آن ستارهچه چيزی گذراست؟ فکر که در سر ما می آيد فورا رد می شود، همۀ وضعيتها گذراست، هر جسمی

ها گذراست، بد آيندها و خوش آيندها که به آن می چسبيم گذراست، اين تن ما گذراست، اوقات تلخی .گذراست

.چه چيزی گذرا نيست؟ همه چيز گذراست .ی آيد گفتار آن امين در قران گفته من آفلين را دوست ندارممی گويد خوشت نم

اما اجازه بدهيد ما راجع به اين آفلين را دوست ندارم را هم بخوانيم يک کمی هم توضيح بدهيم باز برگرديم به اين مثنوی، مهم است که شما اين قسمت را خوب متوجه بشويد ببينيد که آيا شما با

.تيد از چيزهای گذرا زندگی می خواهيد به خاطر اين می ترسيدچيزهای گذرا هم هويت هس

۳۰۷۷مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بيت کو خليلی کو برون آمد ز غار

، هان کو کردگار؟ گفت: هذا رب

ايم، آيا شما می توانيد خليل بشويد؟ که او از غار ذهن و محدوديت می گويد که ما از غار بيرون آمده .بيرون آمدو هم هويت شدگی

ايد؟ بلی بيرون آمديد. حاال بطور توهمی می گوييد تو غار هستيد تو غار ذهن آن شما هم بيرون آمده .بماند داريم راجع به اين موضوع صحبت می کنيم

!گفت من خليلی نمی بينم که خودش را به من نشان بدهد .ر بيرون آمدمخليل شما هستيد شما هم که می شنويد می گوييد بلی من هم از غا

.و آن خليل گفت: هان اين ستاره خدای من هست؟ بعد گفت نه اينکه گذراست مربوط به آيه قران است دوباره می خوانم

پس گفت که اين ستاره که غروب می کند پس خدا کو؟ شما تا حاال همچون سئوالی کرديد؟

۷۹-۷۶، آيه )۶قرآن کريم، سوره انعام (

23

ا جن علي ا أفل قال ال أحب اآلفلين (فلم ذا ربي فلم (۷۶ه الليل رأى كوكبا قال هپس چون [تاريکی] شب او را پوشانيد، ستاره ای ديد و گفت: اين پروردگار من است؛ هنگامی که

(۷۶ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم. (

.ريکی] شب او را پوشانيد}، يعنی رفت تو ذهن و همه جا تاريک شدپس چون [تا}

.ای در آسمان ديد ستاره ای ديد و گفت:}، پس يک هم هويت شدگی ديد، يک ستاره}االن داريم راجع به چه چيزی صحبت می کنيم اينکه شما منجم نشويد، و از تغيير هم هويت شدگی ها

اط من ذهنی بيرون بپريد مثل اين ابراهيم خليل، چون تاريک و وضعيتها زندگی نخواهيد، از اين بس :ای ديد و گفت شد ستاره

اين پروردگار من است} گفت هان اين خداست،} .ما هم می گوييم يا نه؟ بلی ما هم می گوييم

شما ببينيد تمرکز و توجه تان بوسيلۀ چه چيزی در بيرون اسير شده و شما حول و حوش چی می موقعی که مراقبه می کنيد يا عبادت می کنيد يا هر کاری می کنيد يا تمرين معنوی می چرخيد. حتی

کنيد، توجه شما واقعا همانجاست، در اين لحظه به زندگی زنده هستيد؟ يا نه، من در اينجا هستم و دلم .جای دگر است

.استاالن چه چيزی در بيرون توجه شما را به حول محور خودش می چرخاند آن خدای شم ای را ديد گفت اين پروردگار من است ابراهيم هم همين را گفت، ستاره

{.هنگامی که ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم } " همين جمله آخر را موالنا گرفته " ال أحب اآلفلين

.شما هم می توانيد بگوييد من آفلين را دوست ندارم عدا يک اتفاق ديگری افتادبعدا چی شد؟ ب

ا أفل قال لئن لم يهدني ربي ألكونن من ال ذا ربي فلم ا رأى القمر بازغا قال ه الين (فلم (۷۷قوم الضفت: يقينا هنگامی که ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است؛ چون ماه غروب کرد، گ

(۷۷اگر پروردگارم مرا هدايت نکند بدون شک از گروه گمراهان خواهم بود. (

توجه کنيد می گويد ماه را هم ديد، شما می توانيد ماه را ببينيد و هم چون حرفی را بزنيد؟ يا ما اسير ماه هستيم؟

ويد تو عاشق ماه هستی در قصه مثنوی دفتر ششم خواهيم خواند شق القمر دو نيم کردن ماه را، می گ .چه جوری می خواهی ماه را نصف کنی. تو عاشق هوشياری جسمی هستی

.پس ايشان ماه را هم ديد گفت اين هم نيست برای اينکه اينهم گذراست و اينهم افول کرد

ا أفلت قا ذا أكبر فلم ذا ربي ه ا رأى الشمس بازغة قال ه ا تشركون (فلم (۷۸ل يا قوم إني بريء مموقتی خورشيد را در حال طلوع ديد گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگتر است؛ و هنگامی که

غروب کرد، گفت: ای قوم من! بی ترديد من [با همه وجود] از آنچه شريک خدا قرار می دهيد، (۷۸بيزارم. (

مان صحبت می کند، راجع به منجم داريم صحبت می کنيم، راجع به دارد راجع به خورشيد آسهوشياری که من ذهنی شده، ماه ذهن درست کرده، به گذشته و آينده افتاده، هوشياری جسمی دارد، از

24

تغييرات اوضاع زندگی می خواهد،اين لحظه را نمی بيند در اين لحظه فرم را می بيند پله می کند به ينده، زندگی را در آينده می خواهد، از گذشته ناراضی است اينها خاصيتهای ماه يک زمان ديگر در آ

.استاما اين خورشيد آسمان چه کار می کند؟ خورشيد سبب تحريک حسهای ما می شود، سبب قضاوتهای

.ما می شود، سبب تحريک فکر ما می شودخليل گفت اينهم خدای من پس هر چيزی هم که حس و فکر و قضاوت را بوجود می آورد ابراهيم

.نيست

هت وجهي للذي فطر السماوات واألرض حنيفا وما أنا من المشركين ( (۷۹إني وجمن به دور از انحراف و با قلبی حق گرا همه وجودم را به سوی کسی که آسمان ها و زمين را }

{(۷۹کان نيستم. (آفريد، متوجه کردم و از مشراينهم دنباله تصميم گيری ايشان (ابراهيم) بوده، آيا شما االن حاضريد که بگوييد: من حواسم و تمرکزم

را از اين ماه برداشتم چون ماه تغييرات را نشان می دهد، هوشياری جسمی هوشياری دست دوم ت آنها زندگی نمی خواهم و تغييرا هست، از ستارگان هم هوشياريم را می خواهم بيرون بکشم، از

ام به زندکی است توجه بدون اينکه اين ستارگان بی هدايت بخواهند مرا هدايت کنند، در حاليکه توجهخودم را در اين لحظه نگه می دارم و نمی گذارم به جهان برود. من به سوی کسی می روم که

ه بشوم و نمی خواهم از پوشندگان ام و می خواهم به او زند آفريدگار حقيقی که من هم از آن جنسحقيقت باشم، نمی خواهم از شريک دهندگان باشم، نمی خواهم برای خدا شريک قرار بدهم برای اينکه

ها، ماه، خورشيد و آثار آن را بپرستم دارم به خدا شريک قرار می دهم، پس من هر کدام از اين ستاره .او را نمی پرستم

اش به ستارگان و ماه است چی را می پرستد؟ اينها را برای زش و توجهحاال اين منجم که تمام تمرک .همين هست که خورشيدش پنهان است

من از شما سئوال می کنم شما کی را می پرستيد و چی را می پرستيد؟ سئوال کنيد اين لحظه بی اختيار توجهم را چه چيزهايی جذب کرده؟

من حول و حوش چه چيزهايی می گردم؟ !!!ها را می پرستيم همين

.ايشان( ابراهيم) گفته نه نمی خواهم، اين بساط را تعطيل می کنم چند بيت از دفتر دوم می خوانم دوباره بر می گرديم به دفتر ششم

خيلی جالب است دنبال تصميم ابراهيم خليل که گفته من آفلين را دوست ندارم و شما هم داريد می هيد هر چيز گذرايی نمی تواند شما باشد و اگر باهاش هم هويت گوييد برای اينکه تشخيص می د

بشويد به خدا شريک قرار می دهيد

من نخواهم در دو عالم بنگريست تا نبينم اين دو مجلس آن کيست؟

.ايشان گفته (ابراهيم خليل) که من دو عالم نمی خواهم نگاه کنم تا به آن زندگی زنده نشوم بدانم اين مجلس مال کيه؟

25

.جهان مال کيه يک جهان فرم است يک بی فرمی، وقتی زنده شدم می فهمم اين دو ولی تا من ذهنی دارم و ستاره پرست هستم نمی دانم مال کيه؟

بی تماشای صفت های خدا گر خورم نان، در گلو ماند مرا

ها بر ندارم، از شغل اگر من به حضور زنده نشوم و بند ناف جهان را نبرم، و جشمم را از اين ستارهزندگی به عشق، به زيبايی و تمام صفتهای خدا زنده منجمی استعفا ندهم و به زندگی زنده و برکات

.نشوم اگر نان بخورم اين در گلوی من می ماند .ها نان ما را می کشد در دفتر ششم هم داريم که می گويد: ماه بهتر از نان نيست، بعضی موقع

را در بهر صورت داريم به کجا می رسيم؟ داريم می گوييم اگر من ذهنی داشته باشيم و زندگیها بشود، و هوشيارانه خورشيد ما نتابد، اتفاقات جستجو کنيم و دائما اين خورشيد ما جذب اين ستاره

.هر چه بخوريم و هر کاری بکنيم نخواهيم توانست از کيفيت زندگی استفاده بکنيم .و حتی غذا هم آنطوری که بايد و شايد جذب بدن ما نمی شود

.اين احساس و اين زنده بودن درست نخواهد شدخالصه اين بدن و اين فکر و

چون گوارد لقمه بی ديدار او بی تماشای گل و گلزار او؟

لقمه چگونه جذب ما بشود؟ چه جوری ما از وضعيتهای زندگی استفاده کنيم؟ما که زندگی را در وضعيتها و تغييرات وضعيتها می دانيم وقتی به او زنده نيستيم چه جوری از

ما می توانيم استفاده کنيم؟وضعيتها اتفاقا اين شادی ما، آرامش ما هست که به وضعيتها می ريزد! تا زمانيکه ما گدای زندگی از وضعيتها

.هستيم چه جوری می توانيم از آنها زندگی بگيريم که ندارنده بی در آنجا هم گفته زندگی هميشه چوب الی چرخ شما می گذارد برای اينکه می گويد چرا ستار

هدايت را به جای من قبله کردی؟بدون زنده بودن به او از چه چيزی در اين جهان می توانيم استفاده کنيم؟ کما اينکه ما می دانيم

.نتوانستيم استفاده کنيم مگر ما نمی خواستيم عشق در خانواده ايجاد کنيم؟

مگر نمی خواستيم روابطمان عاشقانه باشد!؟ کر را در خانواده حمايت و ساپورت کنيم؟مگرنمی خواستيم همدي

هايمان مگر ما نمی خواستيم خانواده ما هميشه شادمان و آرامش داشته باشد و باهم مهربان باشيم بچه را خوب تربيت کنيم؟

.پس چرا نشد؟ چه کسی در خانواده قصد بد دارد؟ هيچ کس .يک من ذهنی پنهان که خودش را نشان نمی دهد

می خواهيم بگوييم؟ می خواهيم بگوييم: الزم است که شما به زندگی زنده شويد اگر نشويد حاال ما چی .نمی توانيد زندگی کنيد

گل و گلزار او فضای يکتايی است، اگر به آن فضا برويد همه چيز را زندگی پيشنهاد می کند با شما

26

قات باشيد، اتفاقات با شما همکاری می کند، اگر بيرون آنجا باشيد بخواهيد گدای زندگی از اتفا .ايد همکاری نمی کنند. زندگی به روی شما خوب باز نمی شود و شما اين را ديده

جز بر اميد خدا زين آب خور کی خورد يک لحظه اال گاو و خر؟

به غير از اينکه شما بنام خدا و با زنده بودن با خدا و با هوشياری او از اين آبشخور از اين جهان چه کسی به غير از گاو و خر می خورد؟

.منظور از گاو و خر انواع و اقسام من ذهنی استاند استفاده يعنی هر انسانی حقيقتا به حضور بايد زنده باشد و وقتی زنده به او هست از اين جهان بتو

.بکند (هر لحظه (ببينيد که موالنا چه جوری حرف می زند اينها کامال" واضح است

آنک کاالنعام بد بل هم اضل بغل گرچه پر مکرست آن گنده

تر ، (بل يعنی بلکه، هم يعنی از آنها، اضل يعنی پست) آن کسی که مثل چهارپايان شد بلکه هم پستکه من ذهنی از چهارپايان هم پست تر هست. برای اينکه چهارپايان که صحبت پس معلوم می شود

.گاو و خر هست به زندگی وصلندبارها موالنا گفت که انسان نمی تواند حيوان باشد يک حيوان واقعا با غريزه بطور پنهان به زندگی

ت کرديم که خودمان وصل است ولی ما جدا شديم از زندگی و يک بافتی خطرناک بنام من ذهنی درس .را تهديد می کنيم. و کارهايی که من ذهنی می کند هيچ حيوانی نمی کند

بندرت حيوانی حيوان ديگر را بصورت دسته جمعی می کشد، فقط برای کشتن يا برای پول، دنبال .غذايش است

.می گويد گرچه که پر از حيله است اين گنده بغل يعنی تمام وجودش بوی تعفن می دهد ببينيد که موالنا من ذهنی را چگونه تعريف می کند! اين بدبو پر از حيله است. چرا؟

بوی درد، خشم، حسادت، تنگ نظری، کينه، رنجش، رنجش پنهان، هم هويت شدگی ها و بوی مان از همسرمان از انتظارات است، از بچه انتظارات از ما می آيد. در صورت ما اگر نگوييم هم

يم، اين طلبکاری اگر بر اساس من ذهنی باشد با دردهم همراه باشد، و زندگی و مردم ما طلبکار .خوشبختی را هم به آن وصل کنيم خيلی بدبو ست، ديده می شود شنيده می شود نمی شود پنهان کرد

مکر او سرزير و او سر زير شد روزگارک برد و روزش دير شد

های ما زرنگ باشيم پر از انتظار، پر از راه يعنی حيلۀ من ذهنی سرنگون می شود، هر چقدر همهای من ذهنی، هر چقدر پر فکر باشيم در حالی که اين لحظه را که زندگيه زندگی رسيدن به خواسته

نمی کنيم و وضعيت می بينيم، و وضعيتش را پله می کنيم برای رسيدن به آينده، اين چون مغاير با .سرنگون می شود خواهد شدنظم زندگی و خواست ايزدی هست دائما

يک چند روزی زندگی می کنيم "روزگارک برد و" زندگی بی مصرف زندگی که فکرهايش پر از درده، بدون جرقه خالقيت است، بدون خرده، بدون برکت عملش دردزاست روزش تمام می شود.

27

.بدون اينکه زندگی کرده باشدهستيم، پر از رنجش از وضعيتها و آدمها هستيم. نمی بيشتر ما پر از آرزو هستيم، به ثمر نرسيدگی

دانيم که اينها از من ذهنی می آيد، نمی دانيم که اين لحظه زندگی است و زندگی اين لحظه کامل هست و زندگی می خواهد عشقش را و لطفش را از شما بيان کند. ما چون گدای زندگی از جهان و آدمها

.روز افتاديمشديم پر از انتظار شديم به اين .حيله ما سرنگون می شود ما هم سرنگون می شويم. نمی خواهيم آنطوری بشويم! هر لحظه کليد است

فکرگاهش کند شد عقلش خرف عمر شد چيزی ندارد چون الف

مغزش خراب شد ذهنش خراب شد، کند شد. انسانهايی که بدون حضور، بدون فضا بين فکرها، دائما وصا وقتی فکرها دردناک است فکر می کنند، ذهنشان کند می شود و عقلشان فکر بعد از فکر مخص

به اصطالح خرف می شود کهنه می شود پوسيده می شود، فکرهايشان جرقۀ خالقيت ندارد .فکرهايشان تکراری و درد زاست

رند. شان همانطور که الف چيزی ندارد آنها هم چيزی بدست نمی آو عمرشان تمام می شود و من ذهنی .يعنی هيچ سرمايۀ حضوری در آنها بوجود نمی آيد

نه فکر کار می کند، نه عملشان به نتيجه می رسد، فکر دردزا، عمل دردزا، بدن مريض، بی جان، پر از نارضايتی اينها همه از من ذهنی می آيد و حقيقی نيست. و االن دارد می گويد هوشياری و حضور

.فکر نيست، باورمندی نيست

ام گويد: درين انديشه ه میآنچ آن هم از دستان آن نفس است هم

.حاال در اين لحظه شما تصميم می گيريد مثل ابراهيم بگوييد که من آفلين را دوست ندارميادمان باشد فکرها و باورها آفلين هستند، فکرها فرم هستند، هر کسی می گويد بجای تبديل شدن به

ه آفلين چسبيده، شل شدن اين دست که من متوجه شدم که ديگر حضور به جای باز کردن دست که بسفت نمی گيرم چه باور باشد چه مال دنيا باشد، چه هر چيز تعلق داشتنی ، چه درد باشد سفت نمی

گيرم هر کسی که می گويد در انديشه حضورم و خدا هستم آنهم از حيله و دسيسه اين نفس، من ذهنی .است

، بعضی ها می گويند در فکرش هستم، بزودی موالنا خواهم خواند به حضور در انديشه بودن ندارد .خواهم رسيد، در فکرش هستم، از دستان نفس است

گويد: غفورست و رحيم وآنچه می نيست آن جز حيلهٴ نفس لئيم

اگر شما فقط باورمند هستيد به فکر و انديشه و صحبت داريد می گوييد خدا غفور و رحيم است و اين خشندگی و مهربانی آن در شما زنده نشده و اين از شما ساطع نمی شود و اين دل شما قرار نگرفته، ب

.پس اين بازهم حيلۀ نفس پست هستام هستم؟ حاال شما به خودتان نگاه کنيد هر کسی به خودش آيا من زير سلطۀ حيلۀ يا زرنگی من ذهنی

ييت خودم آنچيزی که قبل از آمدن به اين جهان آيا من از جان و دل می خواهم تبديل بشوم به خدا

28

بودم، هشياری بودم االن من شدم، من که می بينم که حتی در موقع عبادت هم فکرم در بيرون حول و حوش محورهای مختلف می چرخد، چرا خودم را با باورمندی و گفت و گو در بارۀ باورها فريب

.بدهم و آن بيت مهم

نان تهی است ای ز غم مرده که دست از چون غفورست و رحيم اين ترس چيست؟

من ذهنی از غم مرده، ای شخص شما که شب و روز غصه می خوريد و درد داريد، می ترسی از ها که هم هويت آينده، پس ماه برای تو روشن است، تو در زمان هستی، منجم هستی، از آن ستاره

.ی می خواهی که دست هم از نان تهی استشدگی شما با دردها و باورها و اتفاقات است زندگ اگر حقيقتا تبديل شدی و می دانی که او بخشنده و مهربان است، پس اين ترس شما چيه؟

.معلوم می شود ترس ما يا هر کسی نشان من ذهنی است. نشان منجم بودن ماست !از هر جا شروع کنی درست است، هر لحظه شما شروع کنيد درست است. شروع کن

ن لحظه می توانی تسليم بشوی با اتفاق اين لحظه آشتی کنی، اين کار شما را از جنس خداييتی می اي .کند که قبل از ورود به جهان از آن جنس بودی

.و زندگی می خواهد تو هوشيارانه به همان خداييت زنده بشویت و بدون قيد و شرط اين کار با تسليم صورت می گيرد، تسليم پذيرش اتفاق اين لحظه قبل از قضاو

.استاين لحظه يک اتفاقی دارد يکی هم خود اين لحظه، پذيرش اتفاق اين لحظه شما را از جنس زير اتفاق

می کند. که اصل شماست، .آنموقع اتفاق اين لحظه وضعيت اين لحظه مهم نمی شود و اين لحظه را نمی پوشاند

اين لحظاتی که شما به زندگی زنده می شويد از شما يک لحظه زنده به زندگی می شويد می بينيد که .اينجا خالقيت می آيد

شما اگر در روز صد دفعه فاصله ايجاد کنيد فضا ايجاد کنيد بين اين فکرهايتان، فکرهايتان خالق می شود. ولی وقتی فکر به فکر پيوسته است و اين فضاها بسته است، بين فکرها فضايی نيست که از آن

.بيايد، فکرها يکنواخت، تکراری، پراز درد و خسته کننده و حوصله بر می شودبرکت بيرون خيلی از مردم همين بيت را حفظ هستند، همين بيت خيلی بهشان کمک کرده که من اگر هر روز می گويم که او غفور و رحيم است، اگر راست می گويم و اين سطحی نيست در حد باور نيست، پس اين

ترس من چی هست

اين سمبوليسم موالنا را دوباره برايتان تکرار کنم. که انسان را که از جنس خداست و خدا از جنس بينهايت و ابديت هست و امتداد او که ما هستيم، به صورت هوشياری در ذهن هم هويت با محتوای

بدهد و برای ما مهمه، اينها را ستاره ناميد گفت که ذهن شديم، يعنی هر چيزی که ذهن می تواند نشاناين بينهايت و ابديت وارد محدوديت شده و يک حالتی ايجاد کرده که اين حالت شبيه ماه شب چهارده

.استدر حالی که ماه شب چهارده می درخشد و آسمان ديده نمی شود ولی ستارگانش ديده می شوند و منجم

.استحواسش به ماه و ستارگان

29

ماه سمبل هوشياری جسمی که در گذشته و آينده است که اين لحظه را می پوشاند اين لحظه را می پوشاند و در زمان هست. و ستارگان هم هويت شدگيهای ما با چيزهای اين جهانی و خورشيد غايب

عال غايب است و در اينجا خورشيد سمبل زندگی ست که ما بايد هوشيارانه به آن زنده بشويم. ولی ف .است برای اينکه تمام هوشياری را ماه و ستارگان جذب می کنند

و اين چنين انسانی هوشيارانه به خود زنده نيست در خواب ذهن است، يعنی در خواب همين .هاست و زندگی را وابسته به اين ستارگان می داند ستاره

وع کند با مانع برخورد می کند امروز گفت که با چنين شخصی زندگی سازگار نيست، هر کاری شربرای اينکه خودش اين لحظه را که زندگيه تبديل به پله می کند برای يک وضعيت ديگر در آينده، يا

.آن را به مانع تبديل می کند يا به دشمن تبديل می کندبه اند که تبديل زندگی در اين لحظه و بيشتر مردم از اين مراحل گذشته و به مراحل نهايی رسيده

.اند دشمن رسيدهو تمثيلی خوانديم از دفتر دوم که آن ابراهيم بود و گفت ابراهيم از غار ذهن بيرون آمد و تشخيص داد

ها در حال افول هستند از جمله ماه و خورشيد که سمبل محصوالت ذهنی و هوشيارانه که ستارهش را در بيرون درگير نبايد هوشياری قضاوتهای ماست، آفلند و آنها خدا نيستند و انسان در اين لحظه

چيزی بکند، و هر چقدر درگير بيرون بکند آنقدر مقاومت بيشتر می شود و آن کار خورشيد را پنهان .می کندها همه از بين می روند و ماه هم ديده نمی شود. يادمان باشد اگر هوشيارانه خورشيد طلوع کند ستاره

.غزل ما با يک همچون بيتی شروع شدوقتی خورشيد شما طلوع می کند که اما طلوع خورشيد هوشيارانه در شما معادل قيامت هم هست، ماه که هوشياری جسمی است و توجه

.زنده شما را جذب کرده دو نيم می شود .دو نيم می شود يعنی از هم جدا می شود در واقع گذشته از آينده جدا می شود

می دهد،و اين لحظه خودش را به شما نشان خيلی موقع ها نشان می دهد ولی چون ما با ذهن می خواهيم او را بشناسيم نمی توانيم بشناسيم و نمی

.تواند به ما کمک کند

۹۶مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بيت از قزح در پيش مه بستی کمر زان همی رنجی ز وانشق القمر

ها و دردها در روی زمين جموع همه هم هويت شدگیقزح يعنی شيطان، در اثر نفوذ شيطان که م .ها زندگی می کند و يک حوزۀ انرژی است، من ذهنی نماينده آن هست است در ذهن

می گويد در اثر نفوذ شيطان يا فرعون يا هرچی که اسمش را می گذاريد، تو به ماه يا هوشياری .وش می کنیجسمی تعظيم می کنی نوکر آن هستی، هر چی آن می گويد تو گ

کما اينکه همه ما فکر می کنيم که ترس و اضطراب که يک جور آينده است، بايد ما را زير نفوذش .داشته باشد، در حاليکه ما از جنس جاودانگی و بی مرگی هستيم و از جنس خداييت هستيم

ها را ما حول و حوش چيزهای بيرونی يا اتفاقات می چرخيم و عارمان نمی آيد! و مرتب هم اين .بصورت درد به ديگران تکرار می کنيم و ديگران هم تاييد می کنند که اين مسائل شما جدی است

پس از شيطان در پيش ماه، روشنايی مصنوعی اين لحظه کمر بستی، بنابراين از وانشق القمر يعنی

30

.دو نيمه شدن ماه در اين لحظه و باال آمدن هوشياری می رنجی سوره قمر است 1مينطور که می بينيد مربوط به آيه باز هم وانشق القمر ه

۱، آيه )۵۴قرآن کريم، سوره قمر ( اقتربت الساعة وانشق القمر

.قيامت بسيار نزديک شد، و ماه از هم شکافت

می بينيد که همه صحبتها اينکه شما بعنوان هوشياری و خداييت از جهان برگرديد و به خودتان زنده .ها بايد بهم ريزند، ماه بشکافد و خورشيد هم تو هم بپيچد شويد و در اينصورت آن ستاره

يعنی قضاوتهای شما که بر اساس محصوالت حسی و فکرهای شما است کور بشود، نباشد، هويت .ها آزاد بشود، و اين قمر هم دو نيم بشود ها از ستاره از تمام هويت شدگیشما

البته ما من ذهنی قوی داشته باشيم ماه پرست باشيم يعنی من ذهنی پرست باشيم هوشياری جسمی .پرست باشيم، از شکافته شدن ماه خوشمان نمی آيد

.ن اشاره می کندپس برای شما می گويد قيامت شده و ماه از هم شکافته، به اي .اش نيست پس قيامت هر کسی رخ داده و او متوجه

رت منکری اين را که شمس کو مرتبت شمس، پيش توست اعلی

.تو منکری که قيامت تو شده و خورشيد تو در هم پيچيده شدهيعنی سيستم قضاوت براساس فکرها و محصوالت حسی مثل ديدن و شنيدن، اين درهم پيچيده می

ود. پس معلوم می شود که قضيه خيلی ساده است، در قيامت شخص شما ماه دو نيم می شود ش .ها فرو می ريزند خورشيد درهم می پيچد ستاره

ولی به شرطی اين اتفاق می افتد که شما اجازه دهيد، البته اين اتفاق شده شما اجازه بدهيد زندگی اين .پديده را به شما نشان بدهد

هم پيچيده شدن و بی اثر شدن قضاوتها باشيم نمی توانيم اين پديده را بشناسيم.برای وقتی منکر در .اينکه شمس پيش تو اعلی مرتبه است

.دوباره اشاره به آيه قران هست

۱)، آيه ۸۱قرآن کريم، سوره تكوير (رت إذا الشمس كو

هنگامی که خورشيد را به هم درپيچند

موالنا به همۀ اينها اشاره می کند می بينيد که امروز به چندتا آيه اشاره االن متوجه می شويد که :کرده، يکی اينکه

شما نه شرقی هستيد و نه غربی، نه زاده می شويد و نه متولد می شويد،خيلی نزديک به آتش گرفتن هستيد بدون اينکه آتش بيرونی به شما نزديک بشود، بسيار لطيف و پاک

بل احتراق هستی، خدا شما را هدايت می کند و مثالهايی می زند که شما متوجه شويد. هستی، بسيار قاهايی پيش می آورد يا از درون به دل شما نفوذ می کند، تا شما را دائما اتفاقاتی پيش می آورد يا پديده

31

.راهنمايی کند زندگی می خواهد ولی منجم که هوشياری است که عالقه به من ذهنی دارد و از تغيير ستارگان

از ستاره ديده تصريف هوا 'ناخوشت آيد اذالنجم هوی

تصريف يعنی برگرداندن؛ تغيير دادن، ستاره شناس فکر می کند هوا که در اينجا سمبل حال شماست .بستگی به تغيير آن چيزهايی دارد که شما باهاش هم هويت شديد

. نه تغيير می کنند که هوا چه جوری باشدها چگو همينطور که منجم می گويد اين ستارهپس حال شما به چيزهايی بستگی دارد که با آنها هم هويت شديد. اينطور هست؟ نه حال شما بستگی به

.حضور شما دارد. بستگی دارد به اينکه چقدر از اين هم هويت شدگی ها آزاد شديد چقدر فاصله می افتد بين فکرهايتان فضا بوجود می آيد،

يا شما می توانيد بدون فکر هم هويت شده چند لحظه باشيد و نترسيد، می توانيد به من ذهنی بميريد آ می توانيد؟

چند لحظه می توانيد بگوييد که من نمی دانم و زندگی می داند و بگذاريد به جای شما زندگی بگويد؟ .پس اين منجم از ستاره ديده تصريف هوا يا شما اينطوری هستيد

.ت آيد، خوشش نمی آيد از اذالنجم هوی' يعنی ستاره افول کندناخوش

۱، آيه )۵۳قرآن کريم، سوره نجم ( والنجم إذا هوى

سوگند به ستاره هنگامی که[برای غروب کردن در کرانه افق] افتد؛

تو فکر می کنی ها مورد عالقه تو نيست، چون يعنی خالصه افتادن ستاره يا درهم ريختن همه ستارهکه از تغيير اين ستارگان است که حال شما خوب يا بد می شود. و اين حال من ذهنی است، اصال کل من ذهنی توهم، حال شما خوب نخواهد شد مگر کل اين نجوم و ستاره شناسی و وابستگی به تغيير

.ستارگان، سمبليک، يعنی وابستگی به تغييرات اوضاع و ذهن از بين برودس می بينيد که دارد می گويد ماه هوشياری ذهنی که در زمان دو نيم بشود اين لحظه خودش را نشان پ

ها فرو بريزند، شما آتش بگيريد من ذهنی بسوزد و وحدت و بدهد، خورشيد در هم پيچيده شود، ستاره .عشق در شما پديد بيايد

و همينطور که در دفتر دوم خوانديم االن می خواهد بگويد که چرا تو اينقدر به جهان بيرون وابسته هستی؟

چرا به آن چيزهايی که هم هويت شدی دوستی و چرا دست از اينها بر نمی داری؟ آيا واقعا اينقدر اينها را برای خودت الزم می دانی؟ اينها اينقدر موثرند؟

و ريشه شما می جوشد و تو نمی دانی از جنس زندگی هستی و انرژی زنده کننده از اعماق وجود شما می آيد از آنور می آيد و از بيرون نيست؟

در آنجا گفت اگر من زنده به حضور نشوم هر چه بخورم برای من ضرر دارد، نمی توانم هضمش .اش را ببينم کنم، جذب جانم نمی شود، من نمی توانم ازش سود ببرم يا لذت ببرم يا شادی

را نيستيعنی زندگی برای من لذت بخش و گوا

32

خود مؤثرتر نباشد مه ز ناند عرق جان ای بسا نان که ببر

عرق يعنی رگ؛ ريشه؛ اصلمی گويد که ماه که اينقدر تو می پرستی، ماه گفتم سمبل هوشياری جسمی است و ذهن روشن که در

.آينده و در گذشته است، تمثيل می زند ستاره شناس به ماه خيلی عالقمند است .ماه موثرتر از نان نيست ای بسا نان که تو بخوری و تو را بکشدمی گويد

و همينطور آب را هم مثال می زند

خود مؤثرتر نباشد زهره ز آب ای بسا آبا که کرد او تن خراب

پس زهره که خدای شادی در آسمان است، البته منجم يا هوشياری که من ذهنی شده به بهترين و ر اينجا زهره سمبل آن هست عالقمند است برای اينکه فکر می کند شادی بزرگترين شادی بخش که د

.از بيرون می آيد .می گويد زهره از آب مهمتر نيست ولی ای بسا آب که تن را خراب بکند

پس بدون زنده شدن به حضور و بدون تعادل او که در آنجا گفت من نمی توانم جذب و هضم کنم .نند، اينجا هم همين را می گويدچيزهای بيرونی به من ضرر می ز

.ها بدترين نقطه ضعف ما باشد می گويد بيدار شو ای بسا يکی از آن هم هويت شدگیاتفاقا انسانها از آن يک چيزی که فکر می کنند مفيدترين و بهترين هست و بهتر از آن نمی شود آسيب

می بينند. او می کشد. چی آن برای شما؟ريضی بگيرد بدون کمک متعادل کننده حضور دائما آب بخورد، دارد تمثيل می شود آدم يک جور م

می زند، آنقدر آب بخورد که شکمش بترکد، يا آب زياد بياد سيل بشود آدم را ببرد. در حالی که آب .مايۀ حيات است

کشنده ها می بينی اينها می خواهد بگويد بدون نيروی متعادل کنندۀ حضور هر چی که تو از اين ستاره .است، تو متوجه هستی؟ شايد متوجه بشويم

تان بکنيد خواهيد ديد بيشترين صدمه را از آن چيزی خوردی که عزيزترين شما يک نگاهی به گذشتهو بهترين و مهمترين بوده و شما باهاش هم هويت بودی. مشخصه، پس دارد می گويد از ستاره

جمی همين ادامه من ذهنی است، موالنا می خواهد ما شناسی دست بردار! سمبليک، حاال منظور از منرا متقاعد کند که غير از من ذهنی يک من ديگری هم وجود دارد که چون تو می خواهی با من

ات بشناسی نمی توانی بشناسی ذهنی

مهر آن در جان توست و پند دوست زند بر گوش تو بيرون پوست می

يت در آينده، حتی عشق دردها بعضی ها مهر منجمی، عشق هوشياری جسمی، عشق وضعها هستند و ما با تغيير آنها می رنجشهايشان را می پرستند، رنجشها و همه دردها جزو اين ستاره

.خواهيم زندگی پيدا کنيمامروز هم موالنا گفت زندگی نمی گذارد تو کار را پيش ببری، برای اينکه تو ستاره بی هدی؛ بی

33

.حاليکه من قبلۀ تو هستم، من بايد تو را هدايت کنم هدايت را قبله کردی درها، خورشيد و شغل منجمی در جان توست، نمی شنوی، بنابراين پند من يا پند خدا يا مهر ماه، ستاره

.پيغام او به گوش تو فرو نمی رود حاال سئوال اينکه اين پيغامهای موالنا به گوش ما فرو می رود؟

.وز روی اين موضوع کار می کنيد، بلیاگر شما متعهد هستيد هر رايد سبک گرفتيد، يک چيزی در زمان گرفتی يک هدف برای اگر اين موضوع را شما دست کم گرفته

توست، يک چيز الزم نه اينقدر الزم و ذهن تو از اين حرفها با شما می زند، نه! بر گوش تو می زند .و آن تو نمی رود به پوست می خورد و بر می گردد

اين موضوع جمع کردن باورها نيست، ذهنا فهميدن اينها نيست، انتخاب باورهای خوب و معتقد شدن به آنها نيست، اين موضوع، موضوع تبديل است، برای اينکار بايد من ذهنی به صفر برسد

پند ما در تو نگيرد ای فالن پند تو در ما نگيرد هم بدان

های تو، راه و رسم تو و حرفهای تو هم در ما اثر ان که وسوسهاگر پند ما اثری روی تو ندارد ولی بد ندارد. اين مصرع دوم خيلی مهم است چرا؟

.برای اينکه امروز موالنا گفت صبر کن، برای زنده شدن به خدا صبر کنخيلی ها اين موضوع تبديل هوشياری را و استعفا از شغل منجمی را و ماه پرستی و ستاره پرستی و

د پرستی را و نگهداری بافت يخ آلود و برف آلود و سرد و غمگين خودشان را نمی خواهد از خورشي .دست بدهد

بنابراين ما نمی رسيم به آنجا برای آنکه رفتار آنها روی ما اثر می گذارد، ما شروع می کنيم از آنها .تقليد کردن

جز مگر مفتاح خاص آيد ز دوست که مقاليد السموات آن اوست

اگر اين پيغامها در کسی اثر نکند، انکار کند (که امروز موالنا خوب توضيح داد) قيامت را انکار کند، قيامت فردی را، که گفت از قبل ماه در ما شکافته و قيامت شده، خوب در اينصورت بايد کليد

ها پيش اوست. خاص از خدا بيايد، جز مگر مفتاح (کليد) خاص؛ ويژه آيد از دوست که کليدهای آسمان مقاليد السموات آيه قران هست

۶۳)، آيه ۳۹قرآن کريم، سوره زمر (ئك هم الخاسرون أول له مقاليد السماوات واألرض والذين كفروا بآيات �

.رزند جملگی شان زيانکارندکليدهای آسمانها و زمين از آن او است و آنان که به آيات خدا کفر و

يعنی اينکه اين لحظه يک کليدی در دل شما زده شود، يک پيغامی بيايد در دست اوست،ولی آيا شما می توانيد همکاری کنيد؟ در پايين داريم گوش وحی جو؛ گوش وحی جو کسی است که

.برايش مهمترين چيز زنده شدن به زندگی استاست و می داند که نبايد مالمت کند، و می داند که همۀ اتفاقات به وسيلۀ انسانی که در اين لحظه تسليم

ای به زندگی زندگی می افتد ولی اتفاق می تواند يک کليد باشد. هر اتفاقی که پذيرفته بشود دريچه

34

.باشد .به جای اينکه ما يکی را پيدا کنيم و آن را مالمت کنيم

رت کليد استفاده بکنيد؟آيا شما از اين اتفاق می توانيد به صو که اين پيغامش چيه؟ چه عيبی در من را نشان می دهد؟

من کدام ستاره را می پرستيدم که اينطوری شد؟ با چی هم هويت شدم؟ چرا اينقدر واکنش نشان دادم؟ چرا خشمگين شدم؟

چرا می ترسم؟ چرا اينقدر اضطراب دارم؟ چرا از اين اتفاق اينقدر می ترسم؟ اه و رسم زندگی من االن چه جوری؟ چه عيبی دارد؟اين ر

.شما بايد در اين لحظه آماده باشيد که اين پيغامها را بشنويدپيغام دو جور است، يکی از آنور در دل شما ظاهر می شود به شرط اينکه در اين لحظه همه

حواستان به بيرون نباشد. منتظر باشيد،ها می خورشيد شما غايبه و تمامی هوشياری شما را اين ستاره اگر آنطوری که موالنا توصيف کرد

هاست، االن از روی اين برداشته می شود روی ان گذاشته بلعند، شما همه تمرکزتان روی اين ستارهمی شود،...، از روی اين برداشته می شود روی ان گذاشته می شود که همۀ اينها برای شما مهمند

.يد بگيريد. او می خواهد خودش را نشان بدهد تو در بيرون جستجو می کنیپيغام ايزدی را نمی توانها را ببينند ها را شما که نمی بينيد نمی خواهيد هم ببينيد، و آنها که نمی خواهند نشانه می گويد نشانه

.زيانکارانند .پس در اين لحظه يک اتفاقی می افتد، اگر شما تسليم باشيد پيغام اتفاق را می بينيد

ای، ای می بينی يک چيزی به دلت آمد، يک فکری يک ايده اگر در اين لحظه تسليم باشی صبح نشسته .يک راهنمايی، يک بينشی که تا حاال نبوده اين کليده. ولی اين کليد به همه گوشها می رسد؟ نه

ست و قمر چون ستاره اين سخن هم فرمان حق ندهد اثر ليک بی

ما می زنيم همين ابياتی که ما می خوانيم مثل ستاره و ماه است، ستاره و می گويد اين حرفهايی که .ماه هم روی ما اثر می گذارد (دارد تمثيل می زند نه آن اثر) ولی اين اثر به فرمان خداست

اينکه همين صحبتی که امروز می کنيم و يکی می شنود عالقمند بشود و دنبالش را بگيرد، و متعهدانه و هر روز دنبالش باشد، و صبر بکند و شکر بکند و رضا داشته باشد و اين مطالب را دنبالش باشد

مرتب تکرار کند، بارها گفتيم تکرار کليد است و مقاومت خودش را ببيند و هر موقع ديد مقاومت می .کند پيغام را بگيرد؛ خودش را ببيند، فقط خودش را ببيند

ی به ذهن و قضاوتها باشد، آگاه از حرفهايش باشد. به اين قضاوت نکند، آگاه از بردن محصوالت حسيک چيزی می گويد به آن يک برچسب می زند روی آن يک اسم می گذارد. روی هر کسی قضاوت

.می کند، کار هر کسی به او مربوط می شود، آگاه از اينها باشد می خواهد پيغام را بگيرد .ما اثر بکندالبته که فرمان حق اين است که سخن ها در ش

جهت تاثير او اين ستارهٴ بی جو زند بر گوشهای وحی می

35

.ها می ريزند اين ستاره بی جهت؛ اين حضور وقتی جمع می شود و اين ستارهها می ريزند؟ وقتيکه آفتاب در بياد ستاره ديگر ديده نمی شود محو می شود درست مثل کی اين ستاره

ی فرو می ريزند که شما به آنها اهميت ندهيد، شما دلتان نکنيد، شما از اينکه اينها را فرو ريختند، وقتآنها زندگی نخواهيد، تغييرات اوضاع و احوال حالتان را از آنها جستجو نکنيد پس يک ستاره بی

جهتی، بی جهت يعنی بی رنگ، رنگ يعنی هم هويت شدگی يک فکر جدی مهم که مربوط به يک .سازهست رنگ استچيزی در بيرونه که زندگی

.اين ستاره بی رنگ استها يعنی از فکرها و حرکت فکر هويت بگيريد شما می توانيد در اين لحظه بدون اينکه از اين ستاره

وجود داشته باشيد؟ يک لحظه بايد فکرهای من دار نکنيد، می بينيد نمی توانيد، اگر نمی توانيد يعنی .شان نداده استستاره بی جهت هنوز خودش را به شما ن

.سعی بوسيلۀ من ذهنی فايده ندارد. تسليم فايده دارد .نگاه به خود آگاهی از خود و از کارهای خود و از واکنشهای خود فايده دارد

.همکاری با زندگی و نرم بودن، راه را باز کردن فايده دارد جهت تاثير او اين ستارهٴ بی

جو زند بر گوشهای وحی می جو دارم؟ من آماده شنيدن پيغام هستم؟ از خودتان بپرسيد که من گوش وحیشما حاال

های قران هم استفاده کرد شما شنيديد؟ آن پيغامهايی که امروز موالنا برای شما آورد و از آيه آماده شنيدن بوديد؟ يا شما می خواهيد آنچيزی را بشنويد که می خواهيد؟

جو خواهيد بشنويد و ستيزه داريد نمی شنويد، گوش وحیاگر شما می خواهيد آنچيزی را که می .نداريد

جهات که بياييد از جهت تا بی تا ندراند شما را گرگ مات

می گويدتو از منجمی استعفا بده، از جهت اين لحظه اين فکر،...، اين لحظه فکر، توی هر کدام از يک چيزی در بيرون می رود اين فکرها هويت هست من هست بنابراين يک جهت هست و به سوی .از آن زندگی بخواهد و حول آن بچرخد

خدا می گويد از جهات جمع بشويد بياييد به بی جهت، بی جهت من هستم، زنده بشويد به من تا گرگ .مرگ (مات يعنی مرگ) پوسيدن در ذهن شما را ندرد

ر هم بطور کامل ندريده، البته به ما خيلی لطمه زده، به هر حال گرگ مات به ما حمله کرده اگ .های اساسی برای بعضی از ما زده و هيچ وقت دير نشده است لطمه

توانم، يک يک قسمتی از مثنوی دفتر پنجم برايتان خواندم که مربوط به خروس بود، وقت داريم میچندبيت نه زياد، دوباره برايتان بخوانم، يادآوری کنم. در تيتر اين قسمت آيه های قرآن هست و بعدا

.خوانم برايتان میهويت شدن با غريزه جنسی است که هفته قبل مقداری از آن را ولی يادآوری کنم خروس نشان هم

.صحبت کرديمشود مرکز شما آيد، می شويد، آن می هويت می خواهد بگويد که وقتی شما با غريزه جنسی هم موالنا می

36

کنيم و شويم، زندگی را به آن وصل می هويت می و چون غريزه هميشه در ما هست وقتی با آن همتوانيم ی که در اينجا غريزه جنسی است کنترل ما را به دست بگيرد، ما از چنگ آن نمیهرچيز بيرون

.خالص بشويمتوانيم از چنگش رها و اين غريزه چون تقريبا دائمی است، شناسايی هم بکنيم گاهی اوقات ما نمی

کند و بيان میبشويم و هفته قبل گفت که به نظر مياد که از پشت يک پرده نازک خدا دارد خودش را ذهنی اين زيبايی ظاهری جسمی خيلی فريبنده است و همينطور که با احتياط سخن گفت هفته برای من

.قبل، امروز هم ما با احتياط صحبت بکنيمگويد با گويد خفه کنيد، خودتان را محروم کنيد، ولی می کند و نمی موالنا غريزه جنسی را محکوم نمی

.ن غريزه را زير مديريت و اعتدال حضور قرار بدهيدهويت نشويد و اي آن هم .و شما را که زندگی، خدا، در نيکوترين نظم و اعتدال آفريده، آن اعتدال را به هم نريزيد

مطلب ديگری که قابل توجه است اين است که هشياری چه به صورت زن ظاهر بشود، چه به شود، اينجا مرد آيد، اينجا زن می ر پديد میگويد صور از نظ کند. می صورت مرد، هيچ فرقی نمی

.شود. پس هشياری از جهان عقب بکشد، چه مرد باشد، چه زن، حضور است میهايی به زن در جامعه داده و يک ذهنی، يک خصوصيت بنابراين، اگر جامعه يا مقررات من

.های زيادی ايجاد کرده، اين غلط است هايی به مرد و تفاوت خصوصيتهويت بشويم و بگوييم که هرکس اينکار را زيادتر کرد، مردتر است يا که ما با غريزه جنسی همو اين

.تر است، غلط است زناش کمتر است، هر کسی اش بيشتر است، هرکسی نکرد زندگی هر کسی اينکار را زيادتر کرد زندگی

.ی استذهن ها مال من شود، اين حرف کند، از زندگی محروم می نکند زندگی نمی

:گويد که خواهيم بخوانيم، می اينها تيتر اين قسمتی است که می ۹۶۲مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت

ره ننکسه فی نسان فی احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين و تفسير و من نعم الخلقتفسير خلقنا اال

شدگی) يا هويت نظم و اعتدال و ارزش آفريديم. آن گاه او را [به سبب (هم ما انسان را در نيکوترينگناهکاری] به [مرحله] پست ترين پستان بازگردانديم. مگر آنان که ايمان آورده و کارهای شايسته

.انجام داده اند، پس آنان را پاداشی بی منت و هميشگی است

آيد. و اين تيترها را موالنا و اين سومی هم به دنبالش می ها تيتر است توجه کنيد که دو تا از اين آيه .پس از بحث خروس آورده است

شدگی با غريزه جنسی هويت از دفتر پنجم بحث خروس يا هم 962بينيد بيت بله، همينطور که میل ترين حالت، پس از اينکه ما در حداکثر اعتدا های قرآن و اصطالحات افتادن به پست است. اين آيه

.آفريده شديم، پس از خروس امده استشدگی با مال دنيا، متعلقات، با هويت تواند خيلی راحت شناسايی کند هم دهد که انسان می پس نشان می

.های پدر و مادر و خيلی چيزها فرزند، با نفشدارد، و تواند انسان را بسيار در ذهن نگه هويت شدن با غريزه جنسی بسيار متداول است و می ولی هم

.يکی از اين ستارگان خيلی درخشان برای منجم باشد

37

همينطور که عرض کردم در اين مورد موعظه کردن يا نصيحت کردن اصال درست نيست، فقط شود، خوانيم ببينيم که از اين خواندن چی عايدمان می داريم می

آدم حسن و ملک ساجد شده همچو آدم باز معزول آمده

کند به حسن، ما از چه ز حسن ساخته شده، از زيبايی ساخته شده، آدم را تشبيه میگويد آدم که ا میجنسی هستيم؟ از جنس خدائيت، که گفت در بهترين اعتدال و بطور کامل آفريده شديم، يعنی ما از نظر آفرينش هيچ اشکالی نداريم، برای اينکه از جنس خودش هستيم، در ما خودش يعنی خدا به

مان، فکرمان و اند زنده بشود و بهترين بهترين ها را از ما ساطع کند. و اين جسمتو خودش می .مان به آن زنده بشود مان و جان احساسات

آدمی که اينطوری است و ملک به او سجده کرده، مثل حضرت آدم از مقامش عزل شده. چرا ؟ نظر ما اصال گذرا نيست، همين هويت شده با چيزهای گذرا، حاال يکی از اين چيزهای گذرا که به هم

.هويت شدن با آن است خروسيت است. غريزه جنسی و هم

گفت آوه بعد هستی نيستی گفت جرمت اينکه افزون زيستی

کند، اينقدر قشنگ من را خلق کردی و گويد، فرق نمی گوييم يا حضرت آدم می بيت مهم است. ما مین، اينطوری ذليل بشوم؟ به اسفل السافلين بيافتم؟ به فرشتگان به من تعظيم کردند، حاال پس از آ

ترين حالت بيافتم؟ پست .دانی جرمت چيست؟ برای اينکه بيش از حد زندگی کردی گفت هان، می

.ذهنی مدت کوتاهی بود ، اين را خيلی طولش دادی يعنی چی؟ يعنی اين منيد، اين چيزها را کجای مثنوی آورده، بعد از کنم که ببين داشتی. حاال من فقط بيان می نبايد تو وجود می

.کنيم که چرا اينجا آورده خروس آورده، توجه میداشتن برای خدا کشيد و برای اين دوره، من شدگی ما بايد نه ده سال طول می هويت پس حاال اين هم

کنی، دهی و زيادش می قابل قبول است، برای زندگی قابل قبول است، ولی هرچی کشش می مردی؟ گويد جرمت اين است که بيش از حد زندگی کردی، بايد تو می دارد اينطوری می

.مردی مردی؟ به همين من بايد می به چی می .اش را خوانديم شدی. امروز در دفتر ششم همه که به من زنده می

کشاند موکشان جبرئيلش می که برو زين خلد و از جوق خوشان

شويم، دهيم و خودمان را جدی گرفتيم، بصورت من بلند می شديم و ادامه می هويت پس از اينکه ما هم ها هم، همين خروسيت است، شدگی هويت دانم و يکی از اين هم گوييم می می

.کشد، که بيا از اين بهشت و از گروه خوشان برو گويد جبرئيل موهايش را گرفته، می می .حد زندگی کردیگوييم چی شد؟ بصورت من بيش از ما می

38

گفت بعد از عز اين اذالل چيست؟ گفت آن دادست و اينت داوری است

گويد، پس از آن عزيزی، اينکه ما را اينطوری گوييم، حضرت آدم گفته، هر انسانی می گفت، ما می خلق کردی، ما از جنس تو هستيم، ما را به اين مقام رساندی ،

چيست؟حاال اين بدبختی و کوچکی و حقارت از .های ذهن است شدگی هويت ترين حالت ما در هم ما کجا افتاديم؟ به پست ترين حالت، اين پست

درخشند، همه هايش می ش روشن است، خورشيدش غايب است، ستاره کسی که طبق تمثيل امروز ماه هايش است و مقدار زيادی درد دارد، در دردهايش گم شده؛ اش جذب ستاره نور خورشيد زندگی

گويی من تو هستم، تو منی، اين فرشتگان به ما تعظيم کردند، پس چی شد؟ خوب سوال دارد، مگر نمی .گفت هان، آن داد بوده، آن بخشش ايزدی بوده و اين داوری است

کنيم، ببينيم هشيارانه ما را متوجه ميشوی ؟ يعنی چی؟ يعنی ما لحظه به لحظه داريم تو را امتحان می بله،

يزدی اين بوده که تو در اين مرحله که هوشياری تکامل يافته، به ما زنده بشوی، يعنی به خدا عدالت ا .گويد به يک آدم، يعنی به هر انسانی زنده بشوی. اينها را از زبان زندگی می

داد هم بخشش است هم عدالت. عدالت اين است که هشياری از جماد به نبات، از نبات به حيوان، از فهمد، نسان، و در ذهن انسان قيامت شده و اين نمیحيوان به ا

.خواهی بفهمی؟ و اين لحظه به لحظه تشخيص ماست و خودت که هشيارانه تو کی هستی تو کی می شود؟ شدگی ادامه بدهی اين چی می هويت خوب اگر تشخيص ندهی، همکاری نکنی و به هم

کردی به جان جبرئيال سجده می و از جنان؟چون کنون ميرانی ام ت

.جنان يعنی بهشت گويد تو اول به من سجده کردی ، گويد به جبرئيل می می رانی ؟ جوری ما را از بهشت می گوييم يعنی، تو حاال چه ما می

رانی؟ ما متوجه نشديم اين موضوع را، چرا ما را از بهشت می مگر تو به ما سجده نکردی؟

حاال جوابش چيست؟ .مداني جوابش را می

پرد ز من در امتحان حله می چو برگ از نخل در فصل خزان هم

.ريزد کنم، از من می شدگی هايم را بيشتر می هويت يعنی لباس بهشتی، درجه به درجه که من هم دهد، همين جواب سوال است. ب دارد توضيح می

، که فضای يکتايی لحظه گوييم ما، تو که به ما سجده کردی، چطور ما را االن از بهشت ه جبرئيل می .خواهيم رانی؟ برای اينکه ما خودمان اين را می مان است، می شدن به اصل و زنده

گيريم، ببينيم ما به هوشياری ايزدی های بهشتی در امتحان، ما هر لحظه مورد امتحان قرار می لباس

39

کنيم؟ شدگی اضافه می هويت شويم يا يک اليه به هم زنده می کنم، ال میمن از شما سو

شويد؟ تر می گذرد، شما سبک روز به روز که می کنند؟ ها افول می کنيد و اين ستاره ها را شناسايی می اين ستاره

و روز به روز شما در شکاف اين ماه، و کنار زدن گذشته و آينده، يا جمع شدن از گذشته و آينده و کوشيد؟ شدن به اين لحظه می زنده

ريزد؟ شوند، همانطور که در فصل پاييز از درخت نخل می بهشتی کنده می های يا نه، اين لباسآورند، يعنی درجه به درجه، هوشيارشدن به زندگی کمتر می برای بيشتر مردم، لباس بهشتی را در

شود. برای اينکه شما تشخيص داديد که شما بايد شود. نه، برای شما درجه به درجه، زيادتر می می .ها را بياندازيد شدگی هويت هم

کند و مقداری هشياری از آن آزاد کنيد، اين افول می ای را شناسايی می شدگی، هر ستاره هويت هر هم .شود شود، يک درجه به هشياری شما اضافه می می

.شويم اين لحظه ما امتحان میخودمان را رسانديم االن فهميديم چرا در بهترين اعتدال و بهترين صورت آفريده شديم و ما خودمان،

گويد ايمان آوردند، يعنی کسانی که متوجه شدند و برگشتند و ترين درجه، مگر آنهايی که می به پاييندهيم شويم و اجازه می هايمان را زياد کنيم و تسليم می شدگی هويت خواهيم هم گفتند نه، ما ديگر نمی

.کند زندگی روی ما کارشدن با غريزه جنسی هويت گويم که در مورد هم گويد، می شما کدام يکی هستيد؟ بله، حاال دارد می

گويد که درست است که ما فکر کرديم زيبايی اين زن يا مرد و اين جوانی و شادابی، مثل است و می .ين رفتدفعه ميبينيم که نه، خدا نبوده و اين از ب تابد، ولی يک اينکه خدا از پشت پرده می

وار آن رخی که تاب او بد ماه شد به پيری همچو پشت سوسمار

شود، مثل درخشيد، در پيری صورتش چروکيده می آن صورتی که تابش او مثل ماه بود، مثل ماه می .شود پشت سوسمار می

.شود اينهم آفل بوده، ما عاشق يک چيز گذرا شديم پس معلوم می

هوان سر و فرق گش شعشع شد وقت پيری ناخوش و اصلعشده

.شود و اين موهای زيبا و فرق زيبا، که در جوانی تابان است ، موقع پيری طاس می .آيد افتد و ناخوشايند بنظر می بيشتر در مورد مردها اتفاق می

.ديدی ديدی، آن نبود که تو می خواهد بگويد که آن چيزی که می می

انوان قد صف در نازان چون سن گشته در پيری دو تا همچون کمان

40

.شود درنده رعنا مثل سنان که صاف بود، در پيری دوتا مثل کمان می و آن قد صاف صفکند به رشد، در سنين جوانی، اين زيبايی، يعنی چی؟ يعنی موقعی که اين چهار بعد ما شروع می

طراوت، البته که زيباست قشنگ است،ذهنی قرار اين هم گذراست و اين رشد طبيعی مورد غصب و سوءاستفاده منگويد احتياط کن، دارد می

.نگيردبارها گفتيم که اين رشد طبيعی، بايد در کنترل و اداره حضور قرار بگيرد و اگر مورد سوءاستفاده

گيرد و ما ذهنی قرار بگيرد، اين رشد و تکامل و باز شدن مثل گل، مايه پز و مقايسه قرار می من .شويم ويت میه هم

شود و مرکز هويت می شود و انسان باهاش هم و يکی از آنها زيبايی، که به غريزه جنسی وصل می .توانی از شرش دربيايی شود و نمی آدم می

هويت بشوی. نبايد اجازه بدهی، جوان هم که خواهد بگويد که نبايد شما هم خالصه میهستی، اين زيبايی و رعنايی يا قدرت بدنی، به غريزه جنسی وصل بشود، يا خود اينها مورد

.کند به افول رويم، اين شروع می ذهنی قرار بگيرد، چون به تدريج که ما باال می سوءاستفاده منکنندگان کنندگان را دوست ندارم. ولی شما عاشق افول و شما هم مثل ابراهيم بايد بگوييد که من افول

کند مثل پشت سوسمار شدن، کند، صورت آدم به قول ايشان شروع می شدی و وقتی که افول می .کند خواهد برگردد به گذشته و شکايت می انسان می

.گذارد که از اين موضوع ما چيزی ياد بگيريم پرد وسط و حتی نمی ذهنی می در آن موقع هم اين من .شويم که اين هم آفل است، بيدار شو و ما بيدار نمیگويد همين که ديدی موالنا می

.کنيم خوريم، حس بدبختی می کنيم و ما تاسف می و ما شکايت میگويد که هر چيزی که مخصوصا در اين مورد جوانی و رعنايی و اين غريزه جنسی، نبايد دارد می

.ذهنی قرار بگيرد مورد سوءاستفاده من رود، ينها دارد از بين میولی يک پيغام دارد وقتی ا

پيغامش تاسف و ناراحتی شما نيست، .شدم هويت می پيغامش اين است که من نبايد با اين هم

سالگی، ولی آن وپنج سالگی، سی خواهند برگردند به آن بيست کنند، می روند عمل می بيشتر مردم می .حالت بر نمی گردد

.گيريم. دارد می گويد پيغام را بگير م نمیشويم و پيغام ه ولی ما از قيافه خارج می

رنگ الله گشته رنگ زعفران زور شيرش گشته چون زهرهٴ زنان

حاال در مورد مرد صحبت می کند می گويد رنگ قرمز و الله گونش مثل زعفران شده و زور .شيرش مثل زور زنان شده است

آنکه مردی در بغل کردی به فن بگيرندش بغل وقت شدن می

41

که مردها را بغل می کرد و با فن کشتی به زمين می زد االن وقتی می خواهد راه برود زير کسی بغلش را می گيرند. نمی تواند راه برود،

نشان چی هست؟ نشان اين هست که من نبايد با آن خصوصيات هم هويت می شدم و االن که می بينم .اينطوری شده، يا هر کسی که اينها را می بيند

ان نمی تواند پدر بزرگش را ببيند که اين آدم ببين چه بوده االن ما زير بغلش را نگيريم نمی آيا جو تواند راه برود،

و به تدريج جهان ما کوچکتر می شود، قبال دنيا را می گشتيم االن يواش يواش محدود می شود به ور حياط بچرخيم خوب استمان همينطور د مان به خانه مان، از کوچه شهرمان، از شهرمان به کوچه