99
1 ﺣﻮاس ﺧﺎﻃﺮات***** The memory of senses اﺳﺘﺎد اﮐﺒﺮﺧﺎﻧﺠﺎﻧﯽ ﻋﻠﯽ

خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

1

خاطرات حواس

*****

The memory of senses

علی اکبرخانجانی استاد

Page 2: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

2

بسم اهللا الرحمن الرحیم

خاطرات حواس عنوان کتاب :

علی اکبر خانجانی استاد مؤلف :

.ش ه 1381تاریخ تألیف :

99 تعداد صفحه:

Page 3: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

3

فھرست عناوین

۴......................................................................................................................قدمھم

۵................................................................................................فصل اول : اصول حواس

۶...........................................................................................................تجدید قدمت -١

۶................................................................................................................صداھا -٢

٧...........................................................................................................بی معنائی -٣

٩.................................................................................................................ذائقھ -۴

١٢........................................................................................................احساس گناه -۵

١٣............................................................................................فصل دوم : خاطرات حواس

Page 4: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

4

مقدمه :

ا و آرزوھاییھاست اال اینکھ از ھوس و اینگونھ است کھ انسان ھمواره مجبور فردای ھر کس در گرو دیروز اوست د ھم�واره در سر دار کھ برای فردا در سر دارد بکلی بگذرد . و اینگونھ است کھ اھل اختیار می شود . آنچھ کھ انسان

س�ت . و ای�نارا م�ی خ�ورد ف�ردایش نی�ز اس�یر دی�روز شبستر استمرار دیروز است . و انسان بمیزانی کھ نان دی�روزگی مردگ�ان ی جز یک زنجیر نیست کھ بر گردن صاحبش می باشد و او را بھ جبر م�ی کش�د . ای�ن زن�دنوع زندگی چیز

عن�ی حاص�ل است کھ در آن ھیچ معرفت و اختیاری نیست . معرفت و اختیار حاصل گذشتن از ھوس ھا و آرزوھاس�ت ی گی . معرفت و آزاد. و این خالصۀ دین است و تقوا

وانی حقیق�تت�ا دوست نداشتھ باشی و دوست ترین کسانت را دشمن ندانی چگون�ھ م�ی و اما اگر دشمن ترین کسانت رن آا کس�ی را از زم�انی ک�ھ چی�زی را ی�ت�ا را و زندگی را و خدا را دوست بداری ، و اصال دوست بداری چی�زی را . و

باش�د . وس�تت داش�تھخودت می دانی و میسازی و محدود و اسیر می کنی چگونھ می توانی دوستش داشتھ باش�ی و دچگون�ھ .و تا زمانی ک�ھ خ�ودت را در بن�د چی�زی م�ی س�ازی و ع�ادات چیزھ�ا م�ی ش�ود چگون�ھ م�ی ت�وانی آزاد باش�ی

ت�ی حزم�انی ک�ھ زن�دانیانش را دوس�ت ب�دارد . ت�ا م�ی توان�د یزندانی می تواند دوس�ت داش�تنی باش�د و چگون�ھ زن�دانبان . دوست باشی وستی اسیری و ناشادی . ھیچ مخواه تا ھمھ چیز باشی . اندکی ھم حقیرتر از کل جھان و جھانیان ھ

ل وی و وص�ی ک�ش�اینگون�ھ اس�ت ک�ھ وس�یع و رفی�ع م�ی ند . و بگ�ذار ت�ا از ت�و بگذرن�د . بگذار و بگذر تا از تو بگذر جھان .

م . پ�س آرا ه ھ�ا نی�زعربده ھا و احسنت ھا و لعن ھا و جایزه ھا و موش�ک ھ�ا نمایش�ی ب�یش نیس�ت . گری�ھ ھ�ا و خن�دن را ھمگ�ان س�ال باش تا خورشید حقیقت طلوع کند . صبور باش تا نمایش ب�ھ پای�ان آی�د و پ�رده ف�رو افت�د و آنگ�اه ک�ھ

ترگ گفتند تو ھنوز بنشین تا از پس پرده در آید .

ان شین تا جھ�بن جای خودت باشی . و بدان کھ زیبائی جھان از پرتو جمال توست . پس آری ھر چیزی زیباست اگر بر ان نشوی . بسوی تو آید و اگر تو بسویش روی زشت می شود و بھ ناگاه نابود می گردد . پس آرام باش تا پشیم

ی�ن و ب�زودی ا و نھایتا ب�ا کم�ال تأس�ف بای�د گف�ت ک�ھ انس�ان از ف�رط تکب�رش در قب�ال نیازھ�ایش دع�وی عش�ق م�ی کن�دم�ن "نک�ھ : در قب�ال نی�از ھ�ایش ص�ادق باش�د عاش�ق م�ی ش�ود یعن�ی اینک�ھ ا باور ھم می کند . انس�ان بج�ای آدعوی ر

خت�راع ین دروغھ�ا ابزرگتر. و بدین ترتیب قدیمی ترین و رایج ترین و "نیازمند نیستم بلکھ عاشق جمال و کمال توأم را انس��ان بج��ای اینک��ھ نی��ازش . ریب��ی ھ��ا و فریبکاریھ��اف -م�ی ش��ود ک��ھ م��ادر ھم��ۀ دروغھ��ای دگ��ر اس��ت و ھم�ۀ خ��ود نم ک�ا ج�ان نث�ار تمن عاشق توأم پس بگو چھ نیازی داری "صادقانھ و خاشعانھ در میان نھد نعل وارونھ می زند کھ :

ن�ی ک�ھ نس�ان بمیزا. یعنی نیاز خود را مبدل بھ نیاز دیگری بخودش می کند . و ای�ن دروغ و تھمت�ی آش�کار اس�ت . ا "د . عش�ق ریج ب�ر عرص�ۀ دوس�تی ب�ا انس�انھای دگ�ر وارد م�ی ش�ودر قبال نیازھ�ایش خویش�تن داری پیش�ھ م�ی کن�د بت�د

واقعی حاصل ناکامی و خویشتن داری است و اینگونھ نیاز تبدیل بھ عشق می شود .

Page 5: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

5

فصل اول

اصول حواس

Page 6: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

6

" تجدید قدمت "

وزیھ�ا . س ھ�ا و پیرردھا ، خشم ھا ، ی�أنخستین مزه ھا ، بوھا ، صداھا ، رنگھا و لمس ھا . و نخستین لذت ھا ، د * و نیز آخرین آنھا .

. اطرات... و جھان خوتی ، جھان شرابی ، جھان برفی ووجھان انگوری ، جھان بارانی ، جھان قره قور *

رای انس��ان ب��آی��ا ھ��یچ واقعیت��ی ب��رای انس��ان ب��دون خ��اطره ای ممک��ن م��ی ش��ود . آی��ا ھ��یچ اکن��ونی ب��دون گذش��تھ ای * . نمی دانیم کجا و کی بوده است اصال فھوم می شود . حتی گذشتھ ای کھمحسوس و م

است . "یکبار دگر"و ھر لحظھ و تجربھ ای از زندگی چیزی جز آیا زندگی انسان *

ھ گ�اه یک خاطره ک آیا فقط جریان بھ یاد آوری افسانھ ای چیزی در گذشتھ نیست ، بازتاب یھر مزه و عطر و لمس * زمان و مکان ھم قرار ندارد . در ظرف

آیا ھر حسی چیزی جز یک بھ یاد آوری است . *

ردن اس��ت : ب��ر روی زم�ین نامی��ده م��ی ش��ود چی��زی ج��ز ب��ھ ی��اد آو ک��ھ تجربی��ات و واقعی��ات حی��ات بش��ر آی�ا ھ��ر آنچ��ھ * خاطرات ! خاطراتی کھ در اشیاء و اعمال و حواس بازیابی و یاد آوری می شوند .

اس�ت ود خ�ود دارم است و فقط انسان است کھ جدید است آنھم جدیدی کھ ک�ل ق�دیم را در حافظ�ۀ ذرات وج�ھمھ چیز قدی پس انسان فی الواقع قدیمترین است کھ قدیم را تجدید می کند ، بواسطۀ خاطره و بھ یاد آوردن .

........................................................................................................................................

"صداھا "

آخ�رینم�ان . در این دنیا م�ی ش�نود ھمان�ا ص�دای گری�ۀ خویش�تن اس�ت ب�ھ ھنگ�ام زای نخستین صدائی کھ ھر انسانی * صدا نیز صدای گریۀ اطرافیان است بھ ھنگام مرگ بر بالین خویشتن .

را مخفی می دارد و یا تلطیف می کند . تن، گریھ ھای خویش انسان با خنده ھایش *

اعی ر انس�ان ت�دداگر صدائی ھیچ احساس و ایده ای در انسان تولید نمی کند بدان دلیل است کھ سابقۀ واض�حی را * .نکھ گوشی می تواند صدائی را بھ طور محض بشنود دال بر حضور سابقۀ آن صداست ینمی کند . ولی ھم

Page 7: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

7

ی ودنش ھ�م چی�زب�و ھر چھ در آنست تماما قدیم است و فقط انسان است کھ حادثھ ای جدید است و این جدید جھان * جز بھ معنای بھ یاد آوردن جھان قدیم نیست .

دن اس�ت ک�ھ ش�انسان ظرف رجعت جھان قدیم است . انسان حضور قدمت است . و ھر چیزی فق�ط در ب�ھ ی�اد آورده * ت می یابد و جدید و جدی می گردد . گوئی بھ تازگی موجودی

د و ی آی�د و جدی�کل جھان قدیم گوئی کھ تماما بصورت اصوات و نداھاست کھ در انسان رجع�ت م�ی کن�د و ب�ھ ی�اد م� * ی�ن خ�اص ش�دنجدی می گردد . ھر خاطره ای یک صداست کھ البتھ رنگ و بو و مزۀ خاصی را نی�ز داراس�ت . ول�ی ا

ید . آی بھ یاد می معنائی کھ البتھ در قالب اساماز بابت صدایش می باشد کھ دارای معناست ، ھر خاطره ای اساسا

و اینکھ انسان ذاتا موجودی ارتجاعی است . انسان ھمان رجعت عالم وجود است . *

و ھ�م اس�ت آینده در ھر حال چیزی جز رجعت گذشتھ در انسان نیست . این رجعت در آن واح�د ھ�م ف�ردی و عم�ری * تاریخی و اجتماعی و ھم طبیعی و کیھانی و متافیزیکی .

ب�ث ب�ھ لح�اظیعفھمیدن در ھر حال واقعھ ای تلخ و شیرین است و لذا حاصلی جز بی مزه گ�ی و عب�ث ن�دارد . ای�ن *در م جری�ان فھ�انسان را خاطره زدائی می کند زیرا فھمیدن چیزی ج�ز درک و تطبی�ق ح�ال و گذش�تھ ن�دارد . و ل�ذا ک�ل

بش��ر موج��ب جھ��انی آبس��تره م��ی ش��ود ک��ھ فق��ط جم��ال مح��ض اس��ت ، رن��گ و ب��و و عط��ر و لم��س مح��ض . ای��ن واقع��ۀ دیم نی�ز م�یق�فروپاشی جھان در اندیشھ و احساس و حواس بشر اس�ت . ای�ن واقع�ھ بمعن�ای اس�تقالل انس�ان از جھ�ان

ام نصدائی یک و نامھا ھستند . زیرا ھر باشد . چنین وضعی اساسا در بستر اصوات صورت می گیرد کھ ھمان معانی را با خود بھمراه دارد .

........................................................................................................................................

"بی معنائی " چی�زی در آن تند انسان ب�ا فک�ر و ح�رفش ھم�ۀ مس�ائلش را درب�ارۀ ھ�راگر فکرھا و حرف ھا معنائی واقعی می داش *

تن�اقض م�ی ھ�ا و حرفھ�ا اتفاق�ا مع�انی غری�زی را منھ�دم و پ�وچ س�اختھ و دچ�اردرص�ورتیکھ فکرواحد ح�ل م�ی ک�رد . ود خ�ی�ن پش�یمانی پشیمان می شود در عین حال ک�ھ ا زدهسازند بھ ھمین دلیل آدمی دیر یا زود از ھر فکر و حرفی کھ

توب�ۀ اب�دی را ت�داعی نم�ی کن�د و ی�ک "ھرگ�ز"ج�ز فکری است کھ می توان با آن زندگی کرد ، یک زندگی وارونھ ک�ھ است .

ھا ن زن�دگیراحت ت�ری ھ می توان با آنبی معنائی تنھا معنای ماندگار از زندگی ھر انسانی است و تنھا معنائی است ک * را نمود و بواسطھ اش رام و آرام شد .

س�عی م�ی کھ ھر کسی ھر دریافتی از زندگی شخصی خود را نم�ی توان�د ب�ھ حس�اب خ�ود آورد و چقدر دردناک است *ود را ھد و عدم خدکند آن را مبدل بھ یک قانون عام بشری و ابدی سازد و بدین ترتیب خود را بطرز دردناکی تسکین

تحمل می کند در وجود جھان .

مسر ، دوست ، ھمسایھ و خویشاوند و ھمکار و ... چھ جبر و زجر خوشایندی اس�ت ھمزیستی با دیگران بعنوان ھ* و چھ معنای پوچ و احساس جان کندنی خوش و اجتناب ناپذیر است .

Page 8: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

8

یک شیرینی زننده است . "نمی دانم"یک جان کندن شیرین است و "می دانم" *

را رؤیائی بیش نمی داند . قابل تحمل ترین فکرھا آن فکری است کھ کل حیات و ھستی *

است . اینکھ انسان تماما مجبور است اعتقادی واقعی است و مصلحتی جھانی است و منشأ ھر طنز و ھجوی *

ی نم�ی ھ�یچ مش�کل اگر انسان می توانس�ت ج�دا و قلب�ا آرزوئ�ی داش�تھ باش�د و ای�ن آرزو را جاودان�ھ آرزو کن�د دیگ�ر * داشت . ولی ھرگز نمی تواند .

ش�ود . براستی ھیچکس برای خودش ھ�یچ ح�رف و ای�ده و آرزو و حق�ی ن�دارد ھم�ۀ چیزھ�ا مرب�وط ب�ھ دیگ�ران م�ی * انسان جز دیگری نیست .

عتر تم�امشتنھا کاری کھ ھر کسی برای خود خودش می کند این است کھ چگونھ عمرش را بگذراند و ھرچھ س�ری *ی ب�رای ح�ل امش�کلی ج�ز ت�ورم زم�ان ن�دارد ، م�ابقی کارھ�ا وس�یلھ کند . ھر فردی در نزد خودش و برای فرد خودش

این تورم است .

ان زترین انس�آنانکھ قصد نجات دیگران را می کنن�د ب�یش از س�ائرین در انج�ام ک�اری ب�رای خودش�ان عاجزن�د . ع�اج * ناجی است .

. لذا ھ می خواھدچیقینا نمی داند کھ تالش برای راستگوئی ھمواره منجر بھ دروغی بزرگتر می شود . زیرا انسان * نامعلوم ترین چیزھاست . "راستی"ھیچ دروغی بزرگتر از راستگوئی نیست . زیرا

را کسی نمی می بود زیاگر قلدرھا و دیکتاتورھا و حکومتھای جبار و قوانین شاقھ نبودند بشر قادر بھ ادامۀ حیات ن * ند . ت نمی خواھمین را می دانند کھ چھ نمی خواھند یعنی این را کھ ھسداند کھ براستی چھ می خواھد . ھمھ فقط ھ

ت��اج ت��ر و بش��ر روز ب��ھ روز دیوان��ھ ت��ر و رنج��ورتر و ب��ی معن��ا ت��ر م��ی ش��ود و اگ��ر ب��ھ ھم��ین ترتی��ب روز ب��روز مح * رنجورتر و مجبورتر نمی شد نابود می شد .

ی�ک ع چی�زی ج�زرونده و نو بھ نو م�ی باش�د ک�ھ در واق� بی معنائی حاصل عدم دریافت یک جاودانگی فزاینده و فرا *ائی اس�ت ، ن ب�ی خ�دو حاص�ل اتص�ال ب�ھ پروردگ�ار م�ی باش�د . در واق�ع ب�ی معن�ائی ھم�الذت فرا روندۀ روحانی نیست

خ�دائی ک�ھ ر معنائی است و عین بی معنائی می نمای�د . پ�س ب�ی معن�ائی نی�ز خ�ود حض�ور خداس�ت ،خدائی کھ مطلق ھ دور است و با آن ارتباطی نمی یابد . انسان از آن

زو کارخان�ۀ آر آنگاه ک�ھ ب�ھ ھ�یچ آرزوئ�ی در ای�ن دنی�ا نرس�یدی و حت�ی معن�وی ت�رین آرزوھای�ت نی�ز ب�ر ب�اد رف�ت و* ندگیس�ت ائی ھم�ان زسازی در تو از کار افتاد تازه در بی معنائی زندگی خویشتن با زندگی آشنا می شوی . این بی معن�

ان س�انی م�ی ت�ویم و لطیفی با مرگ می یابد و مرگ را از ھراس می ان�دازد . در اینص�ورت ب�ھ ھم�ان آکھ رابطۀ مستق مرد کھ زیست .

ذھ�ن س�عی م�ی کن�د ک�ھ خ�اطرۀ ح�واس را در ھن انسان ھم حافظھ ای دیگ�ر دارد .خاطراتی دارند و ذ انسانحواس * اس�ت ک�ھ ب�اقی م�ی مان�د و خ�اطرۀ ذھ�ن بت�دریج پ�وچ و خود حل کند و تحت فرمان برد ولی باالخره این خاطرۀ ح�واس

ذھ�ن بش�ر ض�د ش�ر قدرتمن�دتر از ذھنی�ت بش�ر اس�ت .پاک می ش�ود . ای�ن ب�دان معناس�ت ک�ھ طبیع�ت و غرای�ز طبیع�ی بطبیع��ت و حی��ات طبیع��ی اس��ت و ب��االخره منھ��دم م��ی ش��ود . خ��اطرات فک��ری ، عقی��دتی ، فلس��فی ، علم��ی ، دین��ی و ...

ر دوران کوتاه تسلط خ�ود ب�ر ص�احبش در حی�ات واقع�ی روزم�ره نی�ز اث�ری بس�یار س�طحی دارن�د و ل�ذا ھیچکدام حتی دخاطرات حاصل از آنھا ھم بی ریشھ و نابود شونده است . خاطرۀ یک فنجان چای و یا یک بوس�ھ بس�یار مان�دگارتر از

یت کل مع�انی حاص�ل از ذھنی�ت بش�ر . غاسیاسی دربارۀ سرنوشت بشر است -ی خاطرۀ یک کنفرانس بسیار مھم فلسفھمان بی معنائی است کھ یکبار دیگر در اواخر عمر بھ بشر این امکان را می دھد تا ھمچون دوران ک�ودکی از زن�دگی

Page 9: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

9

از طبیع�ت ق�رین و غ�رق در ب�ی معن�ائی حاص�ل از خ�ورداری ف�از دوم زن�دگی داری طبیعی بیابد ھرچند کھ این بربرخور ی اندوھگین است و بوی مرگ می دھد یعنی بوی خدا . ذھنیت است و لذا لذت

ه ھ فری�ب خ�وردآنکھ صرفا بخاطر چیزی در کلھ اش رنجھا می برد و جانفشانی م�ی کن�د عاقب�ت اعت�راف م�ی کن�د ک�* ھ اضر نیست ک�است و زندگی اش را بھدر داده است . ھرچند کھ ھیچکس صرفا بخاطر ایده ای تن بھ کمترین رنجی ح

ه فق�ط سانی دیگر است کھ بواس�طۀ ای�ده ای توجی�ھ م�ی گ�ردد . آن ای�دعاطفی بھ ان -ھ بواسطۀ یک تعلق قلبی بدھد بلکی س�ازد . ول� برای این امر است تا بھ دنی�ایش رن�گ آخ�رت بدھ�د و ب�ھ م�اده اش معن�ائی بخش�د و ت�ن خ�ود را روح�انی

حس�اس ز اعم�اق ت�ن اادانگی و روحانی�ت و متافیزی�ک ابطال آن معنا و تبدیلش بھ بی معنائی است کھ آن جاوبا نھایتا مح�ال ھم�ان می شود . ارزش ماندگار ھر ایده ای در شکس�ت و ابط�ال آن رخ م�ی نمای�د یعن�ی در مح�ال ب�ودنش . ای�ن

خداست .

.......................................................................................................................................

"ذائقه "

اھ�د ش�د و ا معتق�د خوقوی� و قیام�ت ع�الم وج�ود رس�تاخیزکسی کھ طعم و مزۀ خوراکیھا را عمیقا و دقیقا در یابد ب�ھ *ی�را احس�اس زحیات پس از مرگ را دربارۀ ھر چیزی باور می کند و این ب�اوری از دل و ج�ان و در ت�ن و روان اس�ت

ز ل و مج�ازی اکند کھ عطرھا و مزه ھا جاودانھ اند و آنچھ کھ در حی�ات خ�اک دریاف�ت م�ی ش�ود فق�ط نمون�ھ و مث�امی ی دھند . م اشاراتی ھستند کھ جاودانگی یک چیز واحد را نوید حد عطرھا و مزه ھای عظیم و جھانی است و در

-ساس خی�ر جتماعی و ذائقۀ معرفتی . ذائقۀ اول بر اا -بطور کلی دو نوع ذائقھ در بشر وجود دارد : ذائقۀ وراثتی *ر درخی تبلیغ�اتی و دم�دمی و ھوس�ناک ک�ھ ک�ال بقومی است و -شر عمل می کند کھ برخی بر وراثت و تربیت تاریخی

جس��تجوی من��افع خصوص��ی خ��ود ب��ر حس��ب ش��رایط اس��ت . ذائق��ۀ ن��وع دوم حقیق��ت جوس��ت و در ھ��ر تجرب��ھ ای در کس�ی ک�ھ ب�ا از خود و مردم و جھان ھستی است . و این ذائقھ ھرگز معتاد نم�ی ش�ود . چ�ھ بس�ا جستجوی فھمی نوین

ھ�روئین یکبار مصرف پفک نمکی برای ھمیشھ بھ آن معتاد می شود و چھ بسا کسی کھ صد شبانھ روز پشت سر ھ�می از شی کھ ناش�کمترین واکن مصرف می کند و بھ ناگاه آنرا رھا نموده و حتی بھ لحاظ جسمانی و عصبی و روانی ھم

س�ت ب�ا و تن�وعی اترک عادت باشد در وی ظاھر نمی شود . این فرق کسی است ک�ھ در ھ�ر چی�زی در جس�تجوی ل�ذت ن�ده ۀ بخ�ود آورکسی کھ در ھر چیزی در جستجوی حقیقتی است و لذت معرفت را می جوید : ذائقۀ بیخود کننده و ذائق

ھا مربوط ند . اعتیادبھ فکر می اندازد و ذائقھ ای کھ فرد را مشغول دیگران می ک. ذائقھ ای کھ فرد را دربارۀ خودش عتیاد اال ھروئین اعتیاد آور است نھ مصرف چیزی . اگر مث "غیر"بھ اشتغال و ابتالء نفس فرد بھ دیگران می شود .

غول مش� "غی�ر"ھ ب�گ�ر ای�ن توج�ھ آورتر از خرما است بدان دلیل است کھ توجھ را در فرد بھ اوج قدرت می رس�اند و ات ک�ھ تی�اد آن اس�شود بھ ھمان شدت اعتیاد آور است . ھمۀ عادات بشری بھ ھمین گونھ پدی�د م�ی آی�د . بی�ان دیگ�ر اعق�ت در خ�ودش د فرد وقتی چیزی را مصرف می کند حتی متوجھ خود آن چیز نیست و دربارۀ ماھیت آن چیز و اثرش

ر انس�ان ی دیگ�بی�ان شدت اعتیاد پذیر است . ب�ھ کسی کھ اساسا مشغول دیگران است بھمانو توجھی ندارد . و اصوال ب�ث و ز ای�ن چی�ز عابھ عنوان چیزی کھ اصال وجود ندارد و اصالتی ندارد بیشتر فکر می کند و "خود"بمیزانی کھ بھ

م�ی وج�ود ن�دارد وان موجودی کھ ظاھرا بھ عن "خدا"غیر واقع می گریزد اعتیاد پذیر است . پس در واقع کسی کھ از د ند و حت�ی خ�وو ذائق�ھ ھ�ایش در کلی�ۀ ام�ور مس�خ کنن�ده ھس�تنمی جوید اعتی�اد پ�ذیر اس�ت "خود"گریزد و او را در

ھ ذائق�ھ بمیزان�ی ک� ذائقھ و قوۀ چشایی و بویائی و المسھ و حس شنوائی و بینائی را بت�دریج از دس�ت م�ی دھ�د . یعن�ییزھ�ا چستجوی لذت آنی اس�ت از خ�ود بیگان�ھ م�ی ش�ود و ھم�ۀ ح�واس بت�دریج کرخ�ت م�ی گردن�د و ھم�ۀ ای فقط در ج

یء می ش�ود :می گردد و خودش نھایتا مبدل بھ یک ش "ھرچھ پیش آید"برایش مساوی می شود یعنی پوچ . و پیرو یک شیء اعتیاد آور کھ بنظر می رسد موجودی بسیار ملوس و عاشق پیشھ است .

Page 10: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

10

ص�رفی و نن�د . پ�ر مائقھ ھائی کھ معتاد و نابود می شوند بلعنده می گردند زیرا چیزی را احساس و دریاف�ت نم�ی کذ* راف و حرص و فزونی طلبی حاصل چنین وضعی است . ذائقھ ھائی کھ می میرند بلعنده می شوند . سا

ک�ان م�ی ت�وان . ای�ن وض�ع را در کود را در ھ�ر تجرب�ھ ای مس�ت م�ی کنن�دذائقھ ھای زنده و خالق و سالم ص�احبش * ا و دن ذائق�ھ ھ�مشاھده کرد و در انگشت شمار بزرگساالنی کھ حیات را حفظ کرده اند زی�را ح�س حی�ات ھم�ان زن�ده ب�و

دارد ، ب�ھ گائی�دن ارد بیش�تر می�لنکھ کمتر ق�وۀ المس�ھ دد بیشتر می خورد ، آحواس است . آنکھ کمتر قوۀ چشائی دارش�ود مت�ر مس�ت م�یاصره دارد بیشتر میل بھ تصرف و مالکیت می یابد . آنکھ بواسطۀ ق�وۀ ح�واس کنکھ کمتر قوۀ بآ

ح�واس ت�ری بواس�طۀبیشتر میل بھ مستی ھای تصنعی می یابد و لذا سریع تر معتاد می شود . کال آنک�ھ از مس�تی کم ین��اگون دارا. گ�وئی ش�راب و مخ�درات گوخ�ود برخ�وردار م�ی ش�ود بیش�تر می�ل ب�ھ الک�ل و افی�ون و امث�الھم م�ی یاب�د

س�ت م�ی ی ھس�تند ک�ھ ذائق�ھ ھ�ای بس�یار ض�عیف و م�رده را بحرک�ت م�ی آورن�د و معناص�ر مس�تی زای بس�یار قدرتمن�دن�ده ز قل حس�ی ازای�ن م�واد ش�دید ح�دا سازند و گوئی این مواد مختص ذائقھ ھای مرده است و ای�ن ذائق�ھ ھ�ا بواس�طۀ

رج�ات دز ان�واع و با این مواد یک احساس از زندگی دارند زیرا زندگی و زنده بودن چی�زی ج� بودن را می یابند و فقطابن�د ی را نمی یمستی نیست . برخی با جرعھ ای آب این احساس را می یابند و برخی چھ بسا با الکل ھم چنین احساس

ی�ات مرب�وط حو ب�ا ج�وھرۀ ان�رژی اندکی ذائق�ھ ش�ان را تک�انی م�ی دھ�د "جادوی سیاه"و موادی چون ال. اس. دی و سازد . می

ش�ری درک بدرک نشود انرژی حی�ات و ان�واع زن�دگی ھ�ا و س�الئق و ذائق�ھ ھ�ا و فرھن�گ ھ�ا و طبق�ات "مستی"تا * حی�ات اس�ت نمی شود . زیرا اینھ�ا ھم�ھ ان�واع و درج�ات مس�تی ھس�تند ک�ھ ب�ھ معن�ای ان�واع و درج�ات برخ�ورداری از

بیتی و موروثی و اقتصادی . برحسب شرایط و امکانات تر

و مس�تمرا◌ یس�باید بدانیم کھ اساس و عنصر اصلی حیات نفس کشیدن است و انسان از طریق بینی و دس�تگاه تنف * و م��ی باش��د و ای��ن اص��ل دائم��ی زن��دگی ھمان��ا عنص��ر دائم��ی مس��تی "ھ��وا"ب��ال وقف��ھ مش��غول ب��ھ مص��رف رس��انیدن

س�تی دائم�ی متولید ھمۀ انواع برخورداریھای دیگر م�ی باش�د و خ�ود ی�ک و کانال برخورداری از حیات و ھستی است ل ش�وند ک�ھ ک� بھ حساب می آید . و چھ بسا انسانھائی کھ در جریان تنفس خویش دارای یک مستی آگاه و ھوشیار می

چن��دانیت�ی ان�رژی حی�اتی و مس�تی زا را از ھم�ین طری��ق کس�ب م�ی کنن�د و م�ابقی مص��رف ھ�ا ام�وری ثانوی�ھ و از اھمبسا رسند و چھ برخوردار نیستند و ھمین ھا با جرعھ ای آب و مصرف اندکی از غذا و میوه بھ مستی فزاینده ای میع�ت ص�رفی و قنامسیاه مست می گردن�د . این�ان عارفانن�د ک�ھ ب�ھ مثاب�ۀ زن�ده ت�رین انس�انھا م�ی باش�ند و ل�ذا مظھ�ر ک�م

وح�ی رخ�ورداری ربناعت و می�زانش ھم�ان مس�تی آنھاس�ت و می�زان ھستند زیرا بھ بیش از این نیازی ندارند . این قان در ھ�ر ن�دگی . این�زرفی بھ مستی برتر و دگر می رسند و لذا بھ معنا و م�اھیتی جدی�د از صاز زندگی . اینان با ھر م

ر ات نزدیکت�ی�حچیزی کھ مصرف می کنند و در ھر ذوق و ذائقھ ای حس جدیدی از زندگی می یابند و بھ گ�وھرۀ ذات�ی ب�دیل تۀ ذائق�ھ و می شوند . در اینجا میزان و درجۀ دین و معرفت و زندگی جملگی امری واحد است و برخاستھ از ق�و

ئی ک�ھ ی دان�یم آنھ�ام�. بطور مثال خاص انسان ماده بھ معنا و روح می باشد : تبدیل شیء بھ انرژی حیاتی و روحانی د دچ�ار کمب�و عین حال کھ دارای قن�د و چرب�ی ت�ل انب�ار ش�ده در خ�ون ھس�تند دارای مرض قند یا چربی خون ھستند در

رف ش�ده ن م�واد مص�قند و چربی نیز ھستند و نیازشان بھ قند و چربی بسیار شدید است . یعنی این�ان نتوانس�تھ ان�د ای�خ�تالل و ھمان قحطی و ا نسانی نمایند . اینان دچار نوعی قحطی حیات شده اند کھا -را در خود تبدیل بھ انرژی حیاتی

س�م و س�ل آمرده گ�ی ذائق�ھ ھاس�ت در درج�ات گون�اگون . ھم�انطور اس�ت درب�ارۀ کس�انی ک�ھ دچ�ار اخ�تالل تنفس�ی مث�ل ی حیاتی یژن بھ قواھستند کھ در عین حال کھ شدیدا محتاج ھوا و اکسیژن بیشتری ھستند قادر بھ دریافت و تبدیل اکس

اش�ی ی باش�د و نم ی. این نوع بیماری و تنبلی و مرده گی ذائقۀ تنفسصرف کنند نیستند و بایستی اکسیژن مصنوعی ممخ��دری و واز کمب�ود ذوق زن�دگی اس�ت ، یعن�ی کمب�ود مس�تی . این�ان طبع�ا محت�اج مص�رف م�واد مس�تی زای داروئ�ی

نن�د ود کش�ی میکخبسا ھا می روند و چھ امثالھم می شوند و جبرا بدین سوی می گرایند و یا بسوی انواع افسرده گی و یا دیوانھ می شوند .

ی باشد ما مدرک این حقیقت کھ زندگی و قوۀ حیات بھ لحاظی یک مستی است و درجات زندگی ھمان درجات مستی *اد و ات ب�ین اف�ررا بسوی درک کامال جدید و عمیق و انسان گرایانھ از حیات و ھستی بشری ھ�دایت م�ی کن�د ک�ھ تم�ایز

.را و نیز مسئلۀ بیماریھا و اعتیادھا را بھ چشم حیاتی تری بنگریم و درک نمائیم گروھھای بشری

تفاوت ذائقھ ھا کھ اساس تف�اوت ب�ین خص�ائل و احساس�ات و س�لیقھ ھ�ا و اعتق�ادات و فرھن�گ ھاس�ت ھمان�ا تف�اوت *چ�ھ ف�رد ی�ا گروھ�ی از انواع انرژی ھا و مستی ھای حاص�ل از زندگیس�ت و ب�ھ لح�اظ کل�ی نم�ی ت�وان قض�اوت ک�رد ک�ھ

Page 11: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

11

زندگی بیشتری برخوردار است زیرا خ�ود ھ�وش حی�رت آور موج�ود در گ�وھرۀ حی�ات بش�ری، ھ�ر ف�رد ی�ا گروھ�ی را بن��ابر ش��رایط خ��اص خ��ودش بس��وی ان��واع مص��رف ھ��ا و ش��یوه ھ��ای مص��رفی س��وق م��ی دھ��د ت��ا ان��رژی حی��اتی م��ورد

خمر شارالتان با یک صوفی زاھد تفاوتی ندارد . و این بھ معنای نیازشان را تأمین و تولید کند . بدین لحاظ یک دائم الرزق حیاتی است در عالم خاک . و مس�ئلۀ دیگ�ر ام�ری ب�اطنی و اخ�روی اس�ت ک�ھ مرب�وط ب�ھ عدالت خداوند در تقسیم

ح�ت تالشھای فوق حیاتی بشر در حیات دنیا می باشد کھ البتھ منجر بھ مستی ھای فوق دنیوی می ش�ود ک�ھ در ق�رآن تعنوان انواع شرابھای بھشتی آمده است کھ مستی ھای عرفانی پدید می آورد کھ البتھ ھرگز ج�دای از حی�ات دنی�وی و بیگانھ از مستی ھای حیات خاکی نمی باشد و بلکھ حیات خاکی و مس�تی دنی�وی را تع�الی م�ی بخش�د و ام�ری ض�د آن

تی را از ھر غ�ل و غش�ی م�ی زدای�د و ام�راض و اج�رامش را نیست بلکھ کامل کننده و تلطیف کنندۀ آن است و ھر مس می زداید و حیات محض باقی می گذارد ، حیات جاودانھ .

ق ورداری خ�ال در نفس کشیدن بعنوان اساس و محور حیات ، مستی ای وجود دارد کھ بھ ندرت انسانھا از آن برخ�* ھ��وش برایش��ان س��ھو گردی��ده و بکل��ی از ی��اد و و زن��ده و ھوش��یاری م��ی یابن��د زی��را بس��رعت در آن غ��رق ش��ده و

ک�ھ ن حی�رت آوروجودشان می رود و گوئی کھ اصال زنده نیستند و زن�ده بودنش�ان از یادش�ان م�ی رود و از ای�ن نس�یاارف ش�وند و مص� عین اعتیاد بھ اکسیژن است ھمۀ عادات و کرختی ھا پیدا می شود و ذائقھ ھا بی حس و بلعنده می

دید می آید و نیز امراض جسمی و روانی و قحطی زده گیھای گوناگون . حریصانھ پ

ی خن بر س�ر ب�وسمحور دائمی ذائقۀ شامھ می باشد کھ عنصرش بینی است . در اینجا و ذائقۀ تنفس ھمان اساس* س�طۀ ت�ر بوا طیفھواست یعنی عطر زندگی بخش . بوئی کھ علت العلل زنده بودن است و ھر کھ این بو را شدیدتر و ل

ق�ع ود و در واش�بینی و حس بویائی موجود در بینی و ریھ ھ�ا دریاف�ت نمای�د از ان�رژی حی�اتی بیش�تری برخ�وردار م�ی ور بش�ر اس�ت مست تر می شود و از سائر مستی ھا بی نیازتر می گردد و این منشأ قناعت و خویشتن داری طبیعی د

وش�مند ت�ریناس و ھوش . بدین لحاظ زنده ترین و مس�ت ت�رین و ھنیز منشأ سالمتی و ارضای ارگانھای حیاتی و حو ات ب�ھ لطی�فانسانھا کسانی ھستند کھ عمیق تر و دقیق تر و صبورتر نفس می کش�ند . زی�را در ھ�وا ھم�ۀ عناص�ر حی�

ی ھ�ای و قاب�ل ج�ذب ت�رین غ�ذا محس�وب م�ی ش�وند : غ�ذائی مس�تی آور ، مس�تی ھم�ۀ مس�تترین نوعی حضور دارن�د ر سائر غذاھا . موجود د

س�ت ک�ھ بخ�دمتاین سخن نیچھ کھ ھر حقیقتی را بواسطۀ بینی اش م�ی بوی�د دال ب�ر ق�وۀ عظ�یم حی�اتی در ت�نفس او* ر ش�ر اس�ت و دحق جوئی اش درآمده است . ھمۀ عارفان ، حقیقت زندگی را بو می کشند . زیرا حقیقت در طبیع�ت منت

ارن ش�کم خ�ود دارد و نقد است . چھ بسا عارفانی کھ با نفس کش�ید ھوا لطیف ترین و قابل جذبترین جنبھ اش حضورف�ان رعو اینکھ در .کھ در آخرالزمان مؤمنان شکم خود را با ذکر خداوند سیر می کنند نیز سیر می کنند و این حدیث

س کھ موسوم بھ ذکر حیات است از ع�الیترین اذک�ار اس�ت و کیفیت�ی خ�اص و ع�الی از نف�س ک ھ یدن اس�ت ک�ش�، ذکر نف نف�س کش�یدن شدیدترین قوۀ حیات را بصورت مستی شدیدی برای سالک پدید می آورد . و این ھمانا ذوق و عشق ب�ھ

ش�یدن حاص�ل از نف�س کاست و ھمانا ذوق و عشق زن�دگی ب�ھ معن�ای واقع�ی اس�ت . مس�تی عارفان�ھ چی�زی ج�ز مس�تی ت . ستی روح یابی است و روحانی شدن تن اسکھ ھمان ریح و ریحان و روح می شود و این منیست . ھوائی

زی�را در تن است بھ درجات گون�اگون . انس�ان در عط�ش روح اس�ت "روح"ھمان احساس و دریافت "مستی"پس * ین ع��اس��ت . پ��س احس��اس مس��تی ک��ھ "ج��ام الس��ت"ذات��ش در ازل آن��را چش��یده اس��ت و ای��ن ھم��ان مس��تی موس��وم ب��ھ

ن روح از کالبد طبیعت است . احساس زندگی است ھمان جریان مکید

........................................................................................................................................

"احساس گناه "کس�ی و . م�ی ش�وداس قھ ھ�ای موج�ود درآن درک و احس�خود یک ذوق است و بواسطۀ انواع حواس و ذائ "گناه" *

در ح�روم اس�ت ومائقھ ھای خود کھ ذوق و ذائقۀ گناه ندارد و یا در وی ضعیف است از پاالیش و اعتالی ذوق ھا و ذگون یادھ�ای گون�اد و ای�ن ھم�ان زمین�ۀ ع�ادات و اعتماده دچار رکود و انقیاد می باش�حواس وی در تجربۀ جھان واقع

اس و رزق انسان را قبض می کند . است و زمینۀ افسردگی و مرده گی حو

Page 12: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

12

ی�ف ق ت�ر و لطاحساس گناه ھمان قوۀ تلطیف سازی و پاالیش و تصاعد و تع�الی رزق اس�ت و مس�تمرا رزق را رقی� * ید.تر و دقیق تر و قابل جذب تر می کند و تن و روان را نیز لطیف تر و سیال تر و زنده تر می نما

. اس�تذائقھ ھ وھا جربۀ حواس و ذوقھای نوینی از ترفتن بھ حریمک عادات و فراو تر احساس گناه ھمان قوۀ توبھ * احساس گناه ھمان گوھرۀ جوشش و عروجی حیات در بستر غرایز و حواس و ذائقھ ھاست.

رک م�ی داگر مذھب ، فطری است این فطرت بصورت احساس گناه در جوھرۀ حواس و غرای�ز و دریافتھ�ای حی�اتی *و ت ب�ھ تغیی�ردر جری�ان حی�ات اس�ت و انس�ان را دع�و یسی از اختالل و اختاللی در ح�واس و تناقض�شود کھ اساسا ح

تع�دیل رطرف سازد . این تعمی�ر واحساسی را ب -تا این اختالل حسی تبدیل و اعتالئی در رابطھ اش با جھان می سازد بواسطۀ توبھ و ترک عادات ممکن می شود . ءو اعتال

پدی�ده ای واحساس در جریان زندگی طبیعی دریافت نشود دال بر مذھبی فطری و خود جوش نیست تا گناه بصورت *نجام�د . مذھبی ریاکارانھ را پدید می آورد کھ البتھ عمری کوتاه دارد و ب�ھ کف�ری ش�دید م�ی ا وتلقینی است -آموزشی

س ح� زن�دگی و این بدان معناست کھ حس ترند یعنی مذھبی ترند . ودو غرایز و حواس شدید دچار احساس گناھی شدییعن�ی ق تر است .مذھبی جریانی واحد است . یعنی ھر کھ ذائقھ ھائی قویتر داشتھ باشد دارای مذھبی فطری تر و عمی

ھرچھ کھ انسان طبیعی تر باشد دینی تر نیز ھست .

فق�ط یگر رابطۀ مستقیمی دارند . لذاریزی از زندگی است و با یکدغ -احساس گناه عنصر ذاتی احساس لذت حسی * مردگانند کھ احساس گناه ندارند و کافر یعنی ھمین .

وادار ب��ھ یعن��ی اعم��ال گناھکاران��ھ و مجرمان��ھ و ظالمان��ھ حاص��ل ثق��ل و کرخت��ی ح��واس و غرای��زی اس��ت ک��ھ ف��رد را *ن�وع اعم�ال م�ی ش�ود . و ای�نارتکاب کرداری شقی می سازد . یعنی عدم احساس گناه موجب ارتکاب ب�ھ اعم�ال گن�اه

رای�زش را غمواجھ با مؤاخذه و طرد و لعن و مجازات و ع�ذابھائی م�ی ش�ود ک�ھ ف�رد را نرمت�ر م�ی س�ازد و ح�واس و س�ت انی ضعیفتر تلطیف می کند و حس زندگی تشدید می گردد . بھ ھمین دلیل در جوامعی کھ مجازاتھای عرفی و قانو

ھم بیشتر . کرخت تر و گرایش بھ مواد مستی زاو حواس یل تر و رنجورترند مردمانش سنگدلترند و غرایز ھم ثق

عن��ای ماحس��اس ل��ذت و ع��زت و مس��تی و زن��دگی و گن��اه جملگ��ی جری��ان و احس��اس و واقع��ھ ای واح��د اس��ت . و ب��ھ *ز و غرای�واس حضور روح در انسان است و روابطی مستقیم دارند . میزان حضور روح و فعالیت و خالقی�ت آن در ح�

ی ن�ده و تع�الو اعمال روزمره ھمان میزان احس�اس ل�ذت و مس�تی ت�وأم ب�ا گن�اه اس�ت . زی�را روح ھم�ان عنص�ر ف�را بر ش�اند و ای�نکبخش اعمال انسان است و انسان را تحت ارادۀ خداوند بسوی منشأ ذاتی ھ�ر ل�ذت و ع�زت و زن�دگی م�ی

م�ی "دانسترانس�"ھ ای است کھ در فلسفۀ غرب�ی موس�وم ب�ھ فرا برندگی ھمان احساس گناه است و گوھرۀ ھمان واقعن ب�روز ی معنوی و حرکت جوھری و ع�روج روح�انی و مکاش�فھ م�ی باش�د ک�ھ ھم�الباشد و در فلسفۀ شرقی ھمان تعا

ا رری تی ش�دیدرا پدی�د م�ی آورد و زن�دگیھا گوھره ھای نھان حواس و غرایز بشر می باشد کھ چشم و ادراک برت�ری د و حقیقت را در واقعیت طبیعت عریان می سازد . موجب می شو

لکھ تزکیھباحساس گناه موجب تجدید حیات و احیای مستمر حواس و غرایز است . احساس گناه زجر دھنده نیست *باش�د عموم�ا زج�رآور یاسی میس -جتماعیا -اه کھ پدیده ای تبلیغی. ولی ایدۀ گننندۀ حواس و غرایز و احساسات استک

ر دفی و حک�ومتی موجب ریا می شود نھ تزکیھ و احیای قوای زندگی . ایدۀ گناه کھ معموال بصورت قوانین عرو است می آید و از ھمان جانب القاء می گردد اساسا تنبیھ کنندۀ عدم احساس گناه است .

ا ھ میم�ون ری اس�ت ک�ھم�ان گ�وھره ا واحساس گناه دقیقا گوھرۀ حیات در انسان است و گوھرۀ انسانی حیات است * مبدل بھ بشر ساختھ است و میزان انسانیت زندگیست .

Page 13: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

13

فصل دوم

خاطرات حواس

Page 14: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

14

ول��ی ب��ی ح��س ھ��ا و غرای��ز حی��اتی خ��ود در انس��ان دارای ھ��یچ معن��ائی نیس��تند و فق��ط مول��د حی��ات مح��ض م��ی باش��ند *س�ند ھ پ�وچی م�ی رب�. بھ ھمین دلیل آنانکھ در عرص�ۀ معنوی�ت د معنائی وجود انسان را در ذھنیت وی جبران می کنن

ت آنان داست و عظمبسیار بیشتر از کسانی کھ اصال فکری ندارند در قبال راز حواس و غرایز متحیر می شوند و بھ قھ . ب�ی رس�ند د و در مادی ت�ری ح�واس و غرای�ز ب�ھ کش�ف روحانی�ت و معن�ویتی برت�ر و ف�وق عقالن�ی م�ی کننتعظیم م

ھ بخ�ش عم�دۀری�زه پرس�ت ت�ر م�ی ی�ابیم ھم�انطور ک�ت ت�ر و غی ھ�م ماتریالیس�دھمین دلیل عارفان را گ�اه از م�ردم ع�ا د .حاد می شونمثنوی مولوی مربوط بھ شرح اسرار غرایز بشر است . بھ ھمین دلیل اینان متھم بھ اشد کفر و ال

ی ش�ود و م�نی غرایز اسراری الھی و حکیمانھ در پائین تنھ یع د مواجھ بامیزانی کھ در باال تنھ پوچ می شوانسان ب * راز حواس مادی را بتدریج درک می کند .

ش�ی س�لما خودکخورداریھای حسی و غریزی نبودند یعنی اگر خوردن و خوابیدن و ب�ازی ک�ردن نب�ود انس�ان ماگر بر * می کرد درحالیکھ فرشتگان خود کشی نمی کنند .

سان در ین دلیل انمعانی نامیده می شود معلول جادوئی و فوق منطقی حواس و غرایز ھستند : بھ ھمآنچھ کھ عالم *اینک�ھ ب�د . و نی�زنج�ا معن�ای دیگ�ری از زیس�تن بیاو لذایذ حسی روی م�ی کن�د ت�ا در آ مواقع پوچی ھا بیشتر بھ غرایز

وی م��ی کن��د و ای��ن رحس��ی جدی��دی -ری��زی انس�ان در ھ��ر مرحل��ھ از پ��وچ ش��ده گیھ��ای فک��ری اش ب��ھ غ��ذاھا و لذای��ذ غ دارد . رویکرد نیز یک امری غریزی است کھ برخاستھ از ھوش می باشد کھ در اعماق غرایز و حواس بشر حضور

رد دارن�د م�و در این فصل از کتاب سعی کرده ام گذش�تھ ام را از دی�دگاه اص�ولی ک�ھ در ذات ح�واس و غرای�ز حض�ور * خود نمائی کند و بھ عقل و معرفت آید . یین اصول بصورت قوانینبررسی قرار دھم تا شاید ا

* * * وزش دین�ی اینکھ من در حدود پنج سالگی ب�ھ بل�وغ جنس�ی رس�یدم و کم�ابیش از ھم�ین دوران ب�دون ھ�یچ تربی�ت و آم�

ازیگری ب وکرد و کودکی درست و نادرست را بوضوح تشخیص میدادم و احساس گناه در من غوغا میگناه و ثواب و ن حضور مستمرا در مدر من بکلی از بین رفت و نیز از ھمین دوره دل درد و دندان درد توأما تا حدود ھیجده سالگی

ز ای�ن ر جی�ب م�ن اداشت و من بھ سفارش مادر بزرگم مثل نقل و نبات از نوعی گل سفید استفاده م�ی ک�ردم و مرتب�ا دمام این بد . و در تکھ مثال دردم تسکین یاآن در دھانم بود و می خوردم نوع گل سفت شده وجود داشت و قطعھ ای از

ھ�ر ران با دیدن. در تمام این دوآرام میساختدوران شھوت جنسی در من غوغا می کرد و فقط این دردھا بود کھ مرا ب اینک��ھ و جال��. ک ک��ھ ھم��ۀ اطرافی��انم را متوج��ھ میس��اخت و متحی��ر مینم��ودزن��ی عاش��ق م��ی ش��دم و عاش��قی س��ینھ چ��ا

ک�ھ کیل م�ی دادخانوادۀ ما بواسطۀ فقر بھ لحاظ تغذیھ بسیار ضعیف بود و غذای اساسی م�ا را ن�ان و ق�ره ق�وروت تش�ر اکثر ده ب�اغذائی ضعف آور بود و فقط ب�ر اش�تھا م�ی اف�زود زی�را مث�ل ی�ک س�وپ ش�دیدا ت�رش ب�ود . ش�اید س�الی ح�د

ر ب��رای ک��ره و ش��یرینیجات در زن��دگی م��ا بن��درت وج��ود داش��ت مگ�� گوش��ت نم��ی خ��وردیم آنھ��م ھ��ر ب��اری بس��یار ان��دک .دم . و لگی ب�الغ ش�میھمانان کھ ما ھم اندکی برخوردار می شدیم . و در چنین شرایطی از تغذیھ بود کھ من در پ�نج س�ا

ھ ب�ودم و این در حالی بود کھ ت�ا ح�دود ھیج�ده س�الگی م�ن از ف�رط ض�عف جس�مانی و ک�م خ�ونی مس�تمرا دچ�ار س�رگیجوئی گ�ن�ان ب�ودم و . و ب�ا اینح�ال م�ن بالوقف�ھ عاش�ق زبارھا در خیابان بیھوش می شدم و مردم مرا بھ خانھ می بردند

محل�ی ند تا می�وۀاین عشق خود بخشی از غذای من بود . میوه نیز در زندگی ما بسیار اندک بود . سالی دو سھ بار چاز غ�ذا سیار بیشتربوت بود و ھمین . ولی ھمین میوه ھا برای من را می چشیدیم کھ اساسا انگور و انار و انجیر و ت

ر دس�ت ب�ودم و مبود و گویا کھ روح مرا پرواز می داد . روزی کھ م�ادرم ن�ان م�ی پخ�ت م�ن ک�امال از ب�وی ن�ان س�یاه ش�دم . آسمان پ�رواز م�ی ک�ردم . روزی ک�ھ م�ادرم آبگوش�ت ب�ر اج�اق داش�ت از ب�وی آن دچ�ار مکاش�فات روح�انی م�ی

ا پش�ت ب�ام ی�خالصھ اینکھ ھر خوراکی برای من یک واقعۀ روحی و آسمانی تلقی می شد . و خ�واب در زی�ر کرس�ی و ھ ب�ھ واب دیدم کخزیر آسمان در حکم یک معراج بود . در یکی از ھمین معراجھا بود کھ در پنج سالگی خداوند را در

ن ب�ود نوج�وانی م� ا چکی�ده ای از بی�وگرافی دوران ک�ودکی ومن شرابی تلخ داد و از تلخی آن از خواب پری�دم . و اینھ�، از مغذی�ھ م�ی ک�نته من از ھم�ان دوران کھ کل روح مرا پرورش داد و بذرھای حقیقت را در من افشاند و تا بھ امروز

یج حساسات بتدرفھمیدم بلکھ ھر حقیقتی را در تن و غرایز و خون خود احساس می کردم . این امی دورانی کھ ھیچ نئی روح و معن�ا در م�ن مب�دل ب�ھ معرف�ت علم�ی و دین�ی و اجتم�اعی و مت�افیزیکی ش�د ک�ھ البت�ھاز بیست سالگی بھ بعد

بکلی متفاوت از علوم رایج داشت .

Page 15: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

15

ن�ابراین بوده ام و ب�بسیاری از اطرافی�انم معتقدن�د ک�ھ م�ن از ویژگیھ�ای ذات�ی و م�ادرزادی ک�امال متف�اوتی برخ�وردار *ن ن�ھ حرفھ�ا ھ خاصیت مکار داشتھ باشم دیگران اعتقادات مرا درک و باور کنند و بکار گیرند . آنھا معتقدند نباید انتظ

ر ھ�م م�ی و معارف من است بلکھ وجود خود بخودی من است و آن این اس�ت ک�ھ ھم�ھ م�ی بینن�د ک�ھ ب�ھ گون�ھ ای دیگ�د . ن�تغیی�ر یاب ی آنان آسانتر شود و نھ اینکھتوان بود و زیست و ھمین مشاھده موجب می شود کھ حیات و ھستی برا

ن م�ذیرش آرای آنھا معتقدند کھ بزرگترین خطای من کھ علت اصلی ھمۀ رنجھای من است توقع از دیگران در جھت پ�ظ�ر ت و ام�ا نو بکارگیری آن در زندگیست ، یعن�ی اینک�ھ دیگ�ران را ھ�م مث�ل خ�ودم س�ازم . ای�ن نظ�ر موافق�ان م�ن اس�

مرگ رفھایم بویحن است کھ من بایستی بکلی نابود شوم زیرا موجودیتم مخل حیات و ھستی بشر است و مخالفانم ایاس�ت ی گذارد . این ھر دو نظر کمابیش دارای حقی در واقعیت بش�رکشی باقی نم -و نیستی می دھد و راھی جز خود

وش ران بیشتر خ�من فقط برای آن است کھ بھ دیگو بھ تجربھ ھم مسلم آمده است ولی سئوال من اینست کھ آیا وجود ای ب�ھ فری�ب ھ� وکمتر عذاب بکشند و بیشتر بازی و تبھکاری نماین�د نبگذرد و ھمین ؟ فقط برای این است کھ دیگرا

ی ق�ای تبھک�اربشدیدتری مشغول باشند و ھیچ احساس مسئولیتی ھم نداشتھ باشند ؟ آیا وجود من فقط ب�درد تقوی�ت و ات ھم�ۀ امکان� ی بشر می خورد و بس ؟ آیا من رنج کشیده وازھمۀ آرزوھای حیات دنیوی گذشتھ ام و ازو عیاشی ھای ؟ ی ب�رای خوش�چشم پوشیده ام و کل آسایش خود را فدا کرده ام تا دیگ�ران بیش�تر خ�وش باش�ند ؟ خوش� مادی خود

ز اخ�ش عم�ده ای ب�وده ام و ب�رای ای�ن ام�ر بس�عادت م�ردم م و در درج�ۀ اول مش�تاق س�المت والبتھ من بخی�ل نب�وده ارگز ت�اکنون نیت من ھ امکانات حیاتی خود را فدا ساختھ ام ولی بھ نیت بیداری و رشد و تعالی روحانی آنان . ولی این

روم ھ پیش�تر م�یلباس عمل نپوشیده است حتی در یک موردی کھ بتوانم بھ یقین آنرا ببینم و تصدیق ک�نم . ول�ی ھرچ�م�ھ را ھئی خداون�د این واقعیت تلخ را باور می کنم کھ ھیچکس برای ھدایت روحانی بھ دنیا نیامده اس�ت و گ�و شدیدتر

ارای د "حماق�ت" فقط برای عیش دنیوی آفریده است کھ حماقت راز اجتناب ناپذیر آن می باش�د . و ای�ن س�ئوال ک�ھ آی�ا نواع دردھاا عیش محض مردمان کھ سراسر غرق در اچھ راز برتری از ھدایت است کھ من ھنوز درک نکرده ام ؟ آی

ح و نی چ�ون مس�یو عذابھاست چھ رازی در نھان دارد کھ من نمی توانم بھ حقش راضی باشم ؟ در این مقام حتی کساتن�د . ی ق�رار گرفعلی ھم نمی توانند با من ھمدردی کنن�د چ�را ک�ھ الاق�ل چن�د نف�ری بواس�طۀ آن�ان در راه ھ�دایت روح�ان

د . مین نم�ی کردن�از نظ�ر آن�ان ب�ھ انح�راف رفت�ھ بودن�د و منظ�ور نظ�ر آن بزرگ�ان را ت�أھم�ین چن�د نف�ر ھ�م واقع�ا شاید یک آرمان تن یک ھمتابھرحال آنھا در مرحلۀ نھائی بازھم تنھا و بیکس ماندند و ھمتائی نداشتند . شاید ھم آرمان یاف

اید ه باش�م . ش�باش�د ک�ھ خ�ودم را در ای�ن جھ�ان تکثی�ر نم�ود ذاتا ن�احق و خط�ا باش�د و ناش�ی از اش�د خ�ود خ�واھی م�ن واس��تن ھم��انخدیگ��ران را مث��ل خ��ود خواس��تن اص��ال دیگ��ران را نخواس��تن باش��د . و ش��اید دیگ��ران را ک��امال ض��د خ��ود

خواستن برحق و خدائی باشد .

ی م و تنھ��ائای تجرب��ھ ک��رده تنھ��ائی ، تنھ��ا س��ھم منحص��ر بف��رد م��ن از ای��ن جھ��ان ب��وده اس��ت . ھرچی��زی را ب��ھ تنھ��ائ *ع�اده ای ش خ�ارق ال. لذت و عییز خود خودم را تجربھ کرده ام. و نھ کرده ام یعنی خود ھر چیزی راھرچیزی را تجرب

ذایذ اشم اشد لبکھ از ھر چیزی در این جھان برده ام حاصل ھمین واقعھ بوده است . من بدون آنکھ در جستجوی لذت درحالیک��ھ . و ای��ن ب��دان معناس��ت ک��ھ رابط��ۀ م��ن ب��ا جھ��ان مس��تقیم و ب��ی واس��طھ ب��وده اس��ت را از ھ��ر چی��زی ب��رده ام

انی ھ رواب�ط انس�می شوند و برخ�وردار م�ی گردن�د و بلک�دیگران با کل جھان فقط در روابط با یکدیگر است کھ مرتبط زار اس�ت ازک واس�طھ و اب�مردمان با ھمدیگر نیز بواسطۀ اشیای دیگر است یعنی ھر چیزی در نزد ھر بشری فقط ی�

س�ت ک�ھ ھدف ب�وده اس�ت و ن�ھ اب�زار . زی�را ھ�یچکس خ�ودش نی . ولی برای من ھر فرد و چیزی یکجملھ ھر بشری رار رابط�ھ برق� بخواھد با خود ھر چیزی مربوط شود . چون ھیچکس تنھا نیست قادر نیست کھ با تنھ�ائی ھ�ر چی�زی

س�تفاده ر م�ی ک�نم اچیزھ�ا برق�را رار نم�ی کن�د و بلک�ھ از رابط�ھ ای ک�ھ م�ن ب�اکند و اصوال رابطھ ای با ھیچ چیزی برق ھستم و مابقی مصرف کنندۀ آن . "رابطھ". پس من تولید کنندۀ دبرمی

ھس�تند "رابطھ"قط فمن با انگور رابطھ برقرار می کنم و دیگران از رابطۀ من و انگور استفاده می کنند . دیگران * اشند ولی م�نب "خود"دیگران انگوری ھستند ولی من خود انگورم . دیگران سعی می کنند تا ولی من خودم ھستم .

ستم .ھ "خود"است ولی من ھستم . پس دیگران سعی می کنند تا مثل من باشند و ھر کسی مثلی از من "خود"

یگ��ران اش��م . ول��ی دم��ن ھنگ��امی از چی��زی س��یر م��ی ش��وم و از آن دس��ت م��ی کش��م ک��ھ ب��ھ تمامی��ت آن چی��ز رس��یده ب *ردم�ان در م . ھنگامی از چیزی دست می کش�ند و بی�زار م�ی گردن�د ک�ھ از دس�ت ی�ابی ب�ھ آن ک�امال م�أیوس ش�ده باش�ند

غایت قحطی و عطش نسبت بھ چیزی از آن ساقط می شوند و من در غایت برخورداری از آن چیز .

و قوای حیاتی اش از خود او نیست و در او جای باید گفت کھ ھیچکس ھوش و حواس و غرایز تر بھ بیانی واضح *ندارد و از او فرمان نمی برد و در او تغذیھ نمی شود اال من . لذا ھیچکس خاطره ای از حواس خود ندارد یعنی اص�ال

Page 16: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

16

اس�ت ن�ھ "رابط�ھ"خاطره ای از خودش ندارد بلکھ فق�ط از روابط�ش خ�اطره دارد . ھم�ۀ خ�اطرات م�ردم ھمان�ا خ�اطرۀ خودشان و نھ خاطرۀ وجود دیگران . نھ کسی خودش را بی�اد م�ی آورد و ن�ھ دیگ�ران را . ای�ن اس�ت آن معن�ای خاطرۀ

حقیق��ی نس��یان خالی��ق ک��ھ ع��ین جن��ون و بیھوش��ی آن��ان اس��ت . ف��رق م��ن ب��ا دیگ��ران ھم��ین اس��ت ک��ھ م��ن وج��ود دارم و دیگران وجود ندارند . و این فرق بین بود و نبود است .

ای�ن وض�عیت ند بھ لحاظ جنبۀ حیات و ھستی غریزی است ولی بھ لح�اظی "نبود"ھستم و دیگران "دبو"اینکھ من *ده ام مسان ھمھ نم�وو بدین لحاظ خود را ھرا انتخاب کرده ام "نبود"کامال برعکس می باشد زیرا من در این جھان ،

-ودخندگی ھمانا زتمام تالش من در ھ لحاظی و بلکھ خود را ھزاران بار از دیگران پست تر و نیست تر ساختھ ام و بی م�ن ھرچ�ھ ک�ھ فن�ا .فن�ائی م�ن -ر قب�ال خ�ود نم�ائی اس�ت د -براندازی بوده است حال آنکھ کل ت�الش دیگ�ران خ�ود

بیشتر تحقق می یابد دیگران ھم نمای شدیدتری می یابند .

. مجدا می شو رم بھ ھمان شدت از آنلذت می ب بتدریج آموختم بھر چھ شدیدتر مشتاق می شوم و از ھرچھ شدیدتر * ط�ور ک�امال بجری�ان س�م و ب�از آن�را ت�رک م�ی گ�ویم . ای�نو بدین طریق بھ شوق ھ�ا و ذوق ھ�ا و لذای�ذ ع�الی ت�ر م�ی ر

ھ مطلق�ا کعنوان کسی بطبیعی در من رخ می دھد کھ البتھ در وضعیت بیرونی ام ھمواره انقالباتی برپا می سازد و مرا ر ز دوس�تان ھ�ااعتماد نیستم بھ ھمھ معرفی می س�ازد . و ای�ن ھم�ان جری�ان تنھ�ا ش�دن م�ن اس�ت . و بق�ول یک�ی قابل

د دارد . کسی در دیدن من از فرط ھراسی حیرت آور بھ خدا پناه می برد و اصال باور می کند کھ خدائی وجو

رق الع�اده امنحص�ر بف�رد و خ� یھمیش�ھ ھ�ویتدرست در آن لحظات و اوضاعی کھ می توانستم جاودانھ شوم و برای *ردم م�ی آم�د دک�ھ از ای�ن س�رنگونی ش�دیدا خودم سرنگون می شدم و در عین ح�الرا برای خود بھ ثبت برسانم بدست

"لت شکس�تاص�ا"قلبا مشتاقش ب�ودم . ب�ھ لح�اظی بای�د بگ�ویم ک�ھ بعن�وان ی�ک ای�دئولوژی م�ن ب�انی و ح�امی و عام�ل ھم پ�ر ی کھ بسیارین مسئلھ در چشم دیگران چھ بسا عین جنون می آید و البتھ جنونی استثنائبدست خودم ھستم . و ا

ساس ر قبالش احدجاذبھ و افسانھ ای و قھرمانانھ است و مردم در عین ھراس از آن شدیدا بھ آن مشتاق می شوند و حقارت و پوچی می کنند .

ل د ھیج�ده س�استی بسیار خاک خورد تا پوست ان�داخت . و م�ن ح�دوبرای اینگونھ زیستن بقول نیچھ ھمچون مار بای * اک ان�داختنخ�مشغول خاک خوردن بودم و گل سفید خوراک روزان�ۀ م�ن تح�ت عن�وان دوا ب�ود . و بع�د مس�تمرا ب�ا ب�ھ

ی دم�و چگون�ھ آ خود پوست می انداختم . درست بھ ھمین دلی�ل حت�ی نزدیکت�رین کس�انم مطلق�ا نم�ی دانن�د ک�ھ ف�ردا چ�ھح�ل می�را م�ن خ�ود زھستم و کل علم احتماالت دربارۀ م�ن باط�ل اس�ت خواھم بود . بدین لحاظ من بی فرداترین انسانھا

وقوع ھر احتمالی ھستم . من یک احتمال ابدی ھستم و ھر امری در من ممکن است .

آدم�ی افس�رده ب�ودم بلک�ھ ب�ازی اینکھ من در دوران کودکی و نوجوانی ام ھرگز بازی نمی کردم ب�دان معن�ا نب�ود ک�ھ *خاص خودم را در نزد خودم و در دل خودم داشتم و بوضوح می دیدم کھ کسی در درون من با من بازی می کند و می دانستم و یقین داش�تم ک�ھ او خ�دا ب�ود . و ای�ن ب�ازی عب�ارت ب�ود از تغیی�ر و تب�دیلی حی�رت آور در طبیع�ت ک�ھ بواس�طۀ

ب�ا چش�مانم ب�ازی م�ی ک�ردم و ن�ھ ب�ا دس�تانم . و م�ی دی�دم ک�ھ امک�ان ای�ن ب�ازی عظ�یم و نگ�اھم انج�ام م�ی گرف�ت . م�نجادوئی را خداوند است کھ در درونم برایم مھیا می سازد و در واقع او بود کھ چنان ص�حنھ ھ�ائی را ب�رایم ف�راھم م�ی

ب�ود و ن�ھ چی�زی از ج�نس جل�وه ھ�ای نمود و در واقع با نگاھم بازی می کرد . این تغییر و تبدیل عین واقعی�ت طبیع�ت ویژۀ سینمائی . در واقع من معجزۀ طبیعت و گیاھان و ج�انوران و آس�مان و ابرھ�ا را م�ی دی�دم و ای�ن ی�ک ب�ازی ب�س

م�ی ش�دم زی�را جدی بود و گوئی کھ خداوند با چشم من در مقابل چشمانم جھان را دمادم خلق می نمود و من ھ�م خل�قو افکاری عجیب و جدید در خودم بودم و افتخار می کردم و روحم اشباع می ش�د . م�ن ب�ا و صورھر آن دچار حاالت

نگاھم قادر بودم ھر چیزی در طبیعت را دگر سازم و تبدیل بھ چیزی دگر سازم و این امری فوق ارادی بود و در ع�ین ناگاه آسمان را می شکافتم و از آنجا حال با ارادۀ من تحقق می گرفت . مثال درختی را بناگاه یک انسان می دیدم و بھ

مالئک فرود می آمدند و مرا در بر می گرفتند . مثال صخره ای را یک پرنده می یافتم کھ بال م�ی گش�ود و بس�ویم م�ی آمد . مثال بر چشمھ ساری انواع غذاھای لذیذ و نایاب می یافتم و با چشمم می خوردم . حتی با ھوائی کھ وارد ریھ ام

بطرز عجیبی بازی می کردم ، آن ھوا را لحظاتی متوقف می نمودم و دچار حال و ھوا و مشاھداتی عجیب م�ی می شدو کل طبیعت را بھ رنگ و وض�عی دیگ�ر م�ی دی�دم شدم و سپس ھوا را بیرون می دادم و باز روحیھ ام عوض می شد

حبت م�ی ک�ردم و ج�واب م�ی ش�نیدم و ای�ن ج�واب را در و ... . بارھا اتفاق می افتاد کھ با حیوانات و گیاھانی مدتھا صھ ھای فامیل م�ا آم�د و دلم درک می کردم . این مسئلھ حتی بھ عالم انسانھا ھم سرایت می کرد . مثال یکبار یکی از بچ

فت کھ برادر بزرگش کھ بھ جرم قتل عمد در زندان بود بھ تازگی محکوم بھ اعدام شده است و حکمش درگریھ کنان گ

Page 17: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

17

روزنامھ ھم چاپ شده است . من بھ او گفتم کھ م�ن ک�اری م�ی ک�نم ک�ھ ای�ن مس�ئلھ ح�ل ش�ود و ب�زودی آزاد گ�ردد . در ھمان حال اراده کردم کھ چنین شود و چند روز بعد چنین شد . این بچھ ح�رف م�را ب�ھ وال�دین خ�ود گفت�ھ ب�ود ک�ھ ھم�ھ

م�ھ م�ات و مبھ�وت ش�دند و البت�ھ قض�یھ را اتف�اقی دانس�تند مرا مسخره کرده بودند ولی بناگاه با وقوع این سخن م�ن ھبواسطۀ یک بازی کامال جدی موفق بھ اینکار شده بودم و برایم بسیار آسان بود . م�ن م�ی ولی من می دانستم کھ من

دانستم کھ ھر ک�اری ممک�ن و آس�ان اس�ت و ب�ھ ھم�ین دلی�ل ھم�ۀ تالش�ھای ج�دی بزرگس�االن را مس�خره و بیھ�وده م�ی دانستم و اصوال ھرچھ م�ی نگریس�تم ج�ز ع�ده ای احم�ق و دیوان�ھ و ب�دبخت نم�ی دی�دم . بھم�ین دلی�ل م�ن ھرگ�ز دارای آرزوی جدی ای در این دنیا نشدم . می دیدم کھ ھمھ مشغول بازی ھستند ولی تظاھر بھ جدی بودن می کنند و در ای�ن

نمایش چھ زجرھا می کشند .

ا . م�ن عموم� ر دوران ک�ودکی و نوج�وانی ام ب�ا دی�دن خ�وراک ی�ا می�وه ای آن�را ھ�وس ک�نمھرگز ی�ادم نم�ی آی�د ک�ھ د *ی زی�ادی ھمیشھ سیر بودم در عین ضعفی کھ مرا گاه بیھوش می ساخت . ولی خیل�ی دل�م م�ی خواس�ت ک�ھ پ�ول و غ�ذا

ک�ردم ب�ار دزدی ی دوس�ھداشتم تا بھ آنھائی کھ آنقدر محتاجش ھستند بدھم . بھ ھمین دلیل در دوران حدود پ�نج س�الگک ھندوانھ خریدم و مان بود کھ یھ ریالی از زیر فرش خان ٢تا بھ بچھ ھای دیگر بدھم تا بخورند . یکبار دزدیدن یک

ن�د م�ورد چوچ�ھ ب�دھم و یکبار ھم از باغ ھمسایھ گالبی دزدیدم تا بھ بچ�ھ ھ�ای کبھ بچھ ھای ھمسایھ دادم تا بخورند . مشابھ دیگر .

ن�را دوس�ت می آید حتی آن دل دردھ�ا و ض�عف ھ�ا و غ�ش ھ�ا نی�ز ب�رایم ل�ذت و نش�ئگی حی�رت آوری داش�ت و آ یادم *ت�ی حم ل درد داردت کس�ی م�ی دانس�ت ک�ھ م�ن در نزد مادرم نالھ می کردم و بن�درداشتم و لذا بسیار بندرت از دردھایم

مادرم .

ین�ی ساس جھ�ان باشتھ ام را بھ عقل و معرفت در آوردم کھ در واقع از بیست سالگی بھ بعد من اساسا مشاھدات گذ *ام انی و ک�ودکیو م�دارک تأئی�د کنن�دۀ یافت�ھ ھ�ای دوران نوج�و ادث و مش�اھدات زن�دگیم فق�ط اس�نادومن شد و مابقی ح

گشتند .

لق��ت ان خھ��ر انس��انی بدس��ت طبیع��ت زادگ��اه و مح��ل زیس��ت خ��ود بت��دریج ب��ھ ارادۀ خداون��د خل��ق م��ی ش��ود و ای��ن ھم�� *و وران ک�ودکیدتشریعی و تدریجی انسان در رحم طبیعت است و لذا بھ یاد آوردن (ذک�ر) ح�االت و ح�وادث مخصوص�ا

ت مؤمن�ان اس� امر دین�ی ب�ر کخویشتن است و این ینوجوانی تا سن بلوغ بھ مثابۀ شاھد گردیدن بر جریان خلق شدن ی�اد دی قاب�ل ب�ھک�ھ ک�ل ت�اریخ بش�ری از ازل در وج�ود ھ�ر ف�ر کھ در قرآن مکررا خطاب بھ مؤمنان آم�ده اس�ت ت�ا آنج�ا

ن . دی�دن ای� آوردن است . این بھ یاد آوردن ھمان خلقت جدید و ھستی یابی انسانی است کھ اساس معرفت نف�س اس�ت نی ھ�ر ف�ردیواقعیت کھ چگونھ آب و ھوا و خاک و غذا و آسمان و اشیای محیط دست اندر ک�ار خلق�ت ظ�اھری و ب�اط

د ب�ھ یفا م�ی کنن�و تن و روان و خصائل ھر فردی را می سازند و البتھ انسانھای محیط زیست مھمترین نقش را ا استوعی ، عن��وان بخش��ی از طبیع��ت مح��یط زیس��ت و ن��ھ بعن��وان موج��وداتی ص��احب اعتق��اد و فرھن��گ و ای��ده آلھ��ای مص��ن

ا م�ی کن�د وکی نقشی بس تعی�ین کنن�ده ایف�ھمانطور کھ یک درخت در حیاط منزل در ساختار روان و سرنوشت ھر کودای وات و رنگھ��ی��ا گرب��ۀ روی دی��وار و پرن��دگان و در و دی��وار و اب��ر و ب��اد و ب��اران و رع��د و ب��رق و خوراکیھ��ا و اص��ف و قابل توص�ی محیط . نقش اینھا در خلقت مادی و روانی ھر فردی نقشی اساسا وحی گونھ و متافیزیکی و بس غیر

و س�رزمین زادگ�اه. در اینج�ا آنچ�ھ ک�ھ وط�ن و و مطلقا معن�ائی ج�دول ض�ربی ن�داردش بشری است فوق فرمولھای داندی نی�ز ی بلک�ھ اب�ن�ھ تنھ�ا ازل� شود و یک معنای ذاتی و خدائی و ک�امال مت�افیزیکی م�ی یاب�د ک�ھ ام�ریمادری نامیده می

ط�ن پرس�تی و ودارد ک�ھ از طی�ف دگ�ر نی�ز از ھم�ین دی�دگاه معن�ائی. ح�ق آب و گ�ل و ھ�وا و ح�ق خان�دان و ن�ژاد ھست . گیردر بر ھم میتواند در برگیرد و دپرستی بس مفرط و جنون آمیز تا جھان وطنی و ھستی وطنی کیھانی را مینژاد

ورش�ید ت�ا در م�اه و خ دوطن و آب و گل و ھوای ھس�تی م�ن ب�ھ ھم�ان ش�دت ک�ھ در سنگس�ر و دازگ�اره حض�ور دار *ن�د و ملحق می ک شامل می شود و ھمۀ موجودات غیبی را ھم بھ اجزاء و ارکان تن و روان من انتھای آسمانھا را نیز

خت�ی را ت�ا م�ی ی�ابم . ی�ک گرب�ھ را ت�ا در "خ�ویش"از حیات و ھستی من م�ی س�ازد و ک�ل جھ�ان ھس�تی و جھانی�ان را و روان ائی از ج�انھ�جملگ�ی جل�وه ستارگان و پرندگان را تا نسیم و جریان آبھا را و تا خنده و گریۀ ھمۀ انس�انھا را

. ی نمی بینماخود می یابم ، خود را در آنھا و آنھا را در خود احساس می کنم و بدین ترتیب ھیچ غیر و غریبھ

بوی خاک و صدای آب و رعشۀ باد و طع�م و عط�ر می�وه ھ�ا و گ�ل ھ�ا و ن�ور س�تارگان جملگ�ی م�ن ھس�تم و از م�ن *م��ی گ��ردد . ای��ن ھ�ا اندیش��ھ ھ��ا نیس��تند بلک��ھ غرای��ز و ح��واس و ش��امۀ م��ن ھس��تند و اس�ت ک��ھ برم��ی خی��زد و بم��ن ب��از

Page 18: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

18

احساس من ھستند . من معنای خود را نھ در فلسفۀ افالطون و سھروردی بلکھ در بوی خاک و ص�دای آب م�ی ی�ابم . نگ�رد و دس�تی ک�ھ من ھستی ام را در ارتعاش ھوا در سینھ ام می یابم و در طپش قلبھا و در نگ�اه س�گی ک�ھ م�را م�ی

مرا لمس می کند . اینھا ھمھ منم . من جز خودم را در این جھان درنیافتھ ام . منم کھ از آسمان بھنگام یأس می ب�ارم و در خاک فرو می روم . خاک من ھمھ جا منتشر است و صدای من در نوای ب�اد ھم�واره در ذرات ت�نم ب�ھ گوش�م م�ی

م�ی بی�نم ج�ائی از م�ن ب�وده رچھ کھ ی�ادم م�ی آی�د ب�وده ام و ھ�ر کج�ا را ک�ھ ھرسد . حضور من ھمھ جائی شده است . است و با ھر کسی کھ آشنا می شوم با خودی از یاد رفتھ بار دگر آشنا می ش�وم و م�ی ش�وم . ک�ل جھ�ان ھس�تی تمام�ا

اینح�ال خ�ود را یاد من است و جمال من است و جنبش من است و بود و نبود من است و قد و باالی من است ب�ا ھم�ۀ بمیزانی کھ طبیعی می ش�ود ن ھر چیزی . بھ ھمین دلیل ھر کسیھمواره در ورای جھان می یابم و نیز در اندرون نھا

و قدر و حق زادگاه خود را درک می کند بمن نزدیک می شود و با م�ن دوس�ت م�ی گ�ردد . ھرکس�ی بمیزان�ی ک�ھ آب و دوست می دارد . و ھر ک�ھ بمیزان�ی ک�ھ جھ�انی و ھم�ھ ج�ائی اس�ت ب�ا خاک و علف و ماه و آسمان را دوست دارد مرا

من ھمسفر است یعنی کسی کھ ھیچ جائی است می توان با من بھ فراسوی جھان بیاید .

چی�زی در م ول�یک�ھ ب�ر علی�ھ جھ�ان ھس�تی عاص�ی ب�ودکودکی ام یک یاغی کامل ب�وده ام من ھمواره از ھمان آغاز *ت دی س�اختھ اس�می کشیده است و مرا مبدل بھ آرامترین و تسلیمترین و راض�ی ت�رین موج�واعماق دلم مرا بھ زنجیر

ھ حس�ی ود س�اختھ ک�کھ شناختھ ام . این تضاد بنیادی در ذات ھستی من مرا از ھر لحاظ مبدل بھ دیالکتیکی ترین موج�اش�ق ض�د ش�ورم و ھم�واره عترین معنایش این است کھ بھر چیزی بھمان شدت کھ مشتاق می شوم ب�ر علی�ھ آن م�ی

خویشتنم . و این یعنی مظھر بود نبودم .

س�ت ادگ�ر ب�وده ھ�ر ب�ار ب�ھ ن�وعی این بیت از مولوی تعین کامل زندگی من بوده است کھ ھزاران بار تک�رار ش�ده و * باز جوید روزگاری وصل خویش : ھر کسی کو دور ماند از اصل خویش کھ

را برعلی�ھ م�در آب و خ�اک و ھ�وا م�ی ی�ابم ک�ھ در دل ب�ی ت�اب انس�انھا بج�وش م�ی آی�د و من غایت ای�ن اص�ل ازل�ی را ای خداس�ت وتمامیت خودم برمی آشوبد . و چون ھربار کھ خود را برمی ان�دازم زان پ�س یکب�ار دگ�ر ھ�ر ص�دائی ص�د

س�ت و ھ�رھر بوئی بوی خداست و ھر رنگ�ی رن�گ خداس�ت و ھ�ر م�زه ای م�زۀ خداس�ت و ھ�ر احساس�ی احس�اس خدا حضور خدا چیزی را حاضر نمی یابم . زحالی حال خداست و ج

ر و ج�انم را ت� آنگاه کھ خدا زیر چشم خودم و با نگاه خ�ودم ب�ا م�ن ب�ازی م�ی ک�رد و در واق�ع م�را خل�ق م�ی نم�ود و *م و تپ�در نداش� چ�ون خشک می کرد و مرتبا دستش را در رگھایم و بر تنم می یافتم او را چون پدر و مادرم می یافتم ،

ی ای�ن ی داش�تم ول�مادرم غرق در حال و کار خود بود تا لقمھ ای حالل برایمان ف�راھم س�ازد ، م�ن تمام�ا احس�اس خ�دائم ردی�د و پ�وچگاحساس از ح�دود ھیج�ده س�الگی از ت�نم ب�اال رف�ت و در مغ�زم متمرک�ز ش�د و مب�دل ب�ھ آرمانھ�ائی مح�ال

آنگونھ ک�ھ اخدا و خود ر تا در پاھایم و زیر پاھایم خود را و خدا را دریابم . ساخت . و اینک باز دوباره پائین می آیمرز ب�ین ب�ین رف�تن م� در من از میان می رود ، مثل ازھست و نھ آنگونھ کھ باید باشد . و بار دگر مرز بین خود و خدا

مرگ و زندگی و بود و نبود و باید و نباید و عشق و نفرت .

. و کال ت می دارندی بینم کھ آنان کھ بیشتر از من فراری ھستند و نفرت دارند شدیدتر مرا دوسو اینک بار دیگر م * . ف�رق ب�ین دورن دوری و نزدیک�ی نی�ز از می�ان م�ی آنچھ کھ از من دورت�ر اس�ت نزدیکت�ر اس�ت . ت�ا آنج�ا ک�ھ ف�رق ب�ی

ت . دیگ�ر ن�ھم�ن در ح�ال برافت�ادن اس�دوستی و دشمنی . این�ک احس�اس م�ی ک�نم آن دیالکتی�ک بنی�ان بران�داز نی�ز در رم . دیگ�ری ن�دا عاصی ام و نھ راضی . پوچ ھم نیستم . فقط دلم برای او شدیدا تنگ است و ج�ز دی�دار ب�ا او احس�اس

ھ م�را ب�ض�ورش حھرچھ کھ او را شدیدتر می یابم بیشتر دلم تنگ می شود . خوبی او ب�یش از ح�د تحم�ل م�ن اس�ت . د اس�ت . بای� ر ھیچ توص�یف و واژه ای نم�ی گنج�د و خموش�ی تنھ�ا راه روی�اروئی ب�ا ای�ن واقع�ھد وضعی می اندازد کھ

د بلک�ھ و ک�ودک نب�واتمرین کنم کھ کودکی آرام و بیصدا باشم . ھرگز دلم تا این حد برای کودکی ام تنگ نبوده اس�ت . خدا بود .

ت یت خدا ، خاکی دا ، حیواندا ، آسمانیت خدا ، سنگیت خکودکی خدا ، بلوغ خدا ، پیری خدا ، مرگ خدا . درختی خ *. و و .. ان خ�داغض�ب خ�دا ، رض�ای خ�دا ، عص�یخدا ، انسانیت خدا . جھل خدا ، علم خدا ، تقوای خدا ، حرص خ�دا ،

ھ�یچ وئی ھمھ جا خدائیت خدا ، خدای من اینگونھ بوده است و من خدا را اینگونھ می شناسم . خدای من ھمھ کاره و جائی است و ھیچکاره . خدای من کامل و جامع ھر ممکن و ناممکنی است .

Page 19: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

19

ر ھم�ۀ اف�راددھمان دوگانگی اوست و عشق بازی اش با خودش . و خدا ای�ن عش�ق ب�ازی را "انسانیت خدا"و اما *آغ�از دو تول�دمبکرد و از بشری کمابیش دارد ولی در من کل زندگی و ھمۀ ابعادش را شامل شد و لحظھ ای مرا رھا ن

دم یعن�ی م دو ت�ا ب�وشد . در دیگران فقط دورۀ بسیار کوتاھی از ایام جوانی را شامل می ش�ود . م�ن از دوران ک�ودکی ام�ن .نسان بودم اشاھد بر خویشتن بودم و لحظھ ای ھم نتوانستم در خود غرق باشم و نباشم . من از ھمان کودکی ام

د ھ�م فاع�ل ر آن واحدن نبوده ام . من حتی در عالم خواب ھم کامال دو تا ھستم . من ھمواره ھرگز گیاه ، میمون و ج. محکوم ده ام و ھموق ، ھم حاکم بوبوده ام و ھم مفعول ، ھم شاھد بوده ام و ھم مشھود . ھم خالق بوده ام وھم مخل

روحی�ات وح�االت م�ین دلی�ل ھم�ۀ ح�وادث و. ب�ھ ھھم عاشق بوده ام و ھم معشوق . ھم عارف بوده ام و ھم مع�روف ود . دوران کودکی را نیز بھ یاد دارم . و ھمواره بھ خداوند ایمان و یقین داشتم زیرا در من حاضر ب

م�ۀ لحظ�ات ھخدای من ش�دیدا انس�انی اس�ت یعن�ی ش�دیدا حس�ی و غری�زی و خ�ونی و م�ادی و طبیع�ی اس�ت زی�را در *ه و و ای�ن دور ی من در عرصۀ ذھنیت و ایده ھا و الھیات کمرنگترین خدای من اس�تزندگیم حضور داشتھ است . خدا

ج ای�ن کھ او عرصۀ در واقع بی خدائی من است کھ مصادف است با شدیدترین ناکامی من در عشق و قھر من از دلم .ک�ر قلب�ی ان�وار ذ ش�عاعکھ ش�بانھ روز تح�ت ال ٧۴ -٧۶قلبی ام در دازگاره بھ سالھای عرصھ مصادف شد با دورۀ ذکر

افتم و ی�ا شدم و وح�ی الھ�ی را ھعقلی نبوت -دلم فرود آمد و موفق بھ درک و تصدیق قلبی قرار گرفتم و کل قرآن برفرق�ان و ومعرفت نفس در من بھ کمال رسید و زان پس ھمۀ آثار قلمی من بط�ور یق�ین ب�اری ش�روع ب�ھ ب�ارش نم�ود

و م ب�ر پ�االیشادارای کرام�اتی عظ�یم ش�دم و بھم�راه ای�ن وق�ایع ک�ل زن�دگی گذش�تھ حکمت را یافتم و از لط�ف خداون�د د رف��ت و ب��یاخ�الص عظیم��ی وارد ش��د و ب�ھ لح��اظی از ک��ل گذش��تھ پ�اک ش��دم و ھم��ۀ آن ح�داقل داش��تھ ھ��ایم نی��ز ب�ر ب��ا

ت�اریخ ول جامع�ھ کاشفۀ خانمان و بی خاندان و تنھای کامل گردیدم و از اسارت تاریخ رھیدم . این رھائی منجر بھ مکاین�ک اده ب�ود . وکھ از ت�ن م�ن عب�ور ک�رده و این�ک م�را ب�ھ کن�ار نھ�و بشریت شد و خود را عین تمامیت تاریخ یافتم

خود را بر کرانۀ ھستی می یابم .

ا درس�ت شکست من در ھر امری منجر بھ کم�ال تص�دیق م�ن درب�ارۀ آن ام�ر ش�ده اس�ت درحالیک�ھ در عم�وم انس�انھ *د . و گم نش�و کس این واقعھ رخ می دھد . زیرا خود من نیز طالب شکست خود بودم تا حق ھر امری در من ضایعع بوده است . "علم حق "برای من عین "علم شکست"

در م�ردم بیگان�ھ باش�م و بلک�ھ سیاس�ی عام�ۀ -تجربھ ھای متافیزیکی من ھرگز موجب نبود ک�ھ از تجربی�ات علم�ی *م�ن ئولوژیھا .وتاھی بھ کنھ و ح�ق ھ�ر علم�ی دس�ت ی�افتم و رھ�ایش س�اختم از جمل�ھ ھنرھ�ا و فلس�فھ ھ�ا و ای�دمدت ک

ن از وق ارادی م�ف�امور ظاھری را ھر یک در دوره ھائی بس کوتاه و فشرده و ش�دید تجرب�ھ ک�ردم . و نھایت�ا ج�دائی انقالب�ات نرھا ، حق ھھ حق تاریخ ، حق علوم و فنون و مردم مرا بھ حق مردم رسانید و نھ نفی مردم . ھمانطور کھ ب

زن�دگیم و ح�واس و و فلسفھ ھا و حتی حق خرافات و جنایات . من ھمۀ امور را ش�دیدا در م�دت ان�دکی در ت�ن و روانر م�ن دی ر ای�ده اھ�دم و نھ دیگران را . و ب�دین ترتی�ب یشگاھی ھر نظریھ و آرمانی نموآزمودم و خود را موش آزما

ذا ل�ی�افتم و ن مبدل بھ احساس و گروه خونی شد و من بر جای ھمۀ مردمان جھ�ان از ق�دیم ت�ا ب�ھ ام�روز امک�ان زیس�تن ج�دا ک�ھ از جھ�ا ھیچ چیز خالف حقی نیافتم و نھ ھیچکس ناحقی و نھ ھیچ باور ن�احقی . و اص�وال درس�ت در زم�انی

ن و لطی�ف ت�ری وج�ود ن�دارد . و بت�دریج آم�وختم ک�ھ ع�الیترین حق�ایقشدم بھ گمان دروغ بودنش ، دیدم کھ جز راستی ش را در ض�د معانی و مان�دگارترین گ�وھره ھ�ا را در پس�ت ت�رین و ملع�ون ت�رین جایگاھھ�ا بی�ابم یعن�ی ح�ق ھ�ر چی�زی

جستجو کنم و بود را در نبود . و اینگونھ بود کھ دوست شدم و از دشمنی رھیدم .

ز نف�س خ�دا را ش�بانھ روکھ در دازگاره دچار طوفان روح ش�دم و در گ�رداب حقیق�ت افت�ادم و بھ بعد ٧۴در سالھای *روح نم یکپارچ�ھدم و بازدم می نمودم و در ھر دم و بازدمی براستی می مردم و زنده می شدم و تم�ام ت� در نفس خود

وھھ�ا ی ش�دند و کم�س�تارگان جابج�ا شده بود و ھمۀ ذرات و اشیاء محیطم مبدل بھ چشم گشتھ بود و با تکان دس�تھایمین ت��اریخ ب��ھ آس��مان پرت��اب م��ی ش��دند و خورش��ید دچ��ار کس��وف م��ی ش��د و مالئ��ک و اجن��ھ و ارواح پی��امبران و قدیس��

وس ی ب�ر اقی�انگرداگردم جمع شده بودند و من در یک سیاه مستی فوق توصیفی گرفتار آمده بودم و ت�نم چ�ون پ�ر ک�اھب�ار رای نخس�تینند را عین مادۀ جھان دیدم و قداست انکار ش�دۀ غرای�ز و ح�واس را ب�طوفان زده ای شناور بود خداو

بھ چشم دیدم و دیدم کھ طبیعت ھمان حضور خداست و من چشم و گوش و ھوش این حضورم .

د ن�االتی بودمن ھنوز بھ یقین نمی توانم گفت کھ کسانی چون محمد و علی و مسیح و موسی و اب�راھیم دچ�ار چ�ھ ح� *نک�ھ ب�ھ لح�اظ ذھن�ی خب�ر ه بودند من ھم بھ یقین رسیدم بی آولی ھر آنچھ را کھ آنھا بھ لحاظ عقلی و نقلی بھ آن رسید

چندانی از آنان داشتھ باشم . این اخبار بع�دا بط�رز حی�رت آوری از طری�ق برخ�ی کت�ب در دس�تم ق�رار م�ی گرف�ت و م�ی

Page 20: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

20

ودند . زیرا بسیاری از آیات و وقایعی کھ در قرآن و تورات آمده دیدم کھ آنان ھم کمابیش دچار وضع و حال من شده بد در بی�داری و ن�ھ در خ�واب و کھ مفسران آنرا مربوط بھ حوادث قیامت می دانند من ب�ھ چش�م دی�دم و ب�ر م�ن واق�ع ش�

ف�رود و و بھ آسمان رفتن کوھھ�ا و ل�رزش م�دام زم�ین . از جملھ دو نیمھ شدن ماه و مس گداختھ شدن خورشیدخلسھ آمدن ماه و دھھا نشان دیگر .

ام و امث�الھم دیس ی�ا ام�ق�با ھمۀ اینحال من نھ در دلم و نھ ذھنم و نھ بر زبانم ھرگز نمی توانم خود را یک پیامبر یا *زدیکت�رین مبران را نبدانم الاقل از آن نوع و ماھیتی کھ در باورھای دینی م�ذاھب گون�اگون وج�ود دارد . ول�ی ھم�ۀ پی�ا

ان و ھمدالن و ھم سرنوشت ھای خود در جھان ھستی می یابم . یار

آخ�رت در بھرحال من بھ یقین عینی رسیدم کھ متافیزیک در تم�امیتش ع�ین فیزی�ک اس�ت و روح ھم�ان ت�ن اس�ت و * دنیا نقد است . و خالصھ اینکھ نھان و آشکار در نزدم یکسان شد و ماوراء و مادون نیز .

م از جمل�ھ ی تعلیم داده اند و با برخی در بیداری دی�دار نم�ودآموختۀ تاریخ مرا در خواب و بیدار -ھمۀ معلمین خود * ی و غری�زی و. این تعلیم ھرگز کالمی نبود بلکھ تماما جسمانی ، احساسی و خ�ون (ع)خضر و سقراط و شمس و علی

دند . یل ھای من بومی کردند و اینان جبرائآنان مرا در عمل ھدایت می کردند و ھوش و حواسم را تغذیھ طبیعی بود . دم ک�ھ بناگ�اه در دازگ�اره ب�ود ک�ھ ت�ازه دراز کش�یده ب�ودم و در ح�ال چ�رت ب�و ٧۴س�ال ی از م�ردادفی المثل صبح سحر

ی ه و ق�رص ن�انرا دیدم کھ باالی سرم ایس�تاد (ع)حضوری عظیم مرا از خواب بیدار کرد و در رختخواب نشستم و علی دم و ک�امال ش�مال س�اقط ن نان را بھ من داد و رفت . از آن روز تا چند ماه بکلی از ھر اشتھای غذائی ک�ادر بغل دارد آ

ن ھم�ین سیر بودم و در یک س�یاه مس�تی غی�ر قاب�ل توص�یفی غ�رق گش�تم و بکل�ی ب�ر جھ�ان دیگ�ری وارد ش�دم ک�ھ ع�یوره ھم��ۀ در وص��ف قرآن��ی ب��ود . در ای��ن جھ��ان ب��ود ول��ی ب��ا ج��ان و ح��س و کیفیت��ی ک��ھ فق��ط قاب��ل مقایس��ھ ب��ا بھش��ت د

م�ی ی ش�نیدم ک�ھم�از من می گریختند و کسی نمی توانست لحظ�ھ ای ب�ا م�ن بنش�یند . فق�ط بارھ�ا از بچ�ھ ھ�ا ماطرافیان د احساس م�یگفتند مرتبا صورتم دگرگون می شود و ھر لحظھ و روزی بصورتی دیگر می شوم . من ھم با تمام وجو

انی دیگر شده ام و ھر آن دگرگون می شوم و ذاتم متحول می گردد . کردم کھ مبدل بھ انس

ن ل س�ال در آیک روز پائیزی در دازگاره بعد از ظھر زیر درخت بید جلوی اتاق نشستھ بودم و ھ�یچکس در آن فص� *ی ب�دون لحظ�اتم�د و منطقھ نبود زیرا منطقھ ای ییالقی است . بناگاه دیدم کسی از دور م�ی آی�د ت�ا ب�االخره بس�وی م�ن آئوال س�ع�د ھ�زاران ھیچ کالمی در مقابلم ایستاد و رفت و من بھ یقین می دانستم کھ سقراط حکیم است . زان روز ب�ھ ب

ربارۀ ذھنی من د و معمای فلسفی بطرز معجزه آسائی در ذھنم پاسخ می یافت و حل می شد . در این دیدار ھمۀ مسائلھ در رق در اندیش�غ�اندیشۀ بشر پاسخ یاف�ت . ناگفت�ھ نمان�د ک�ھ در آن ح�ال م�ن ماھیت زندگی و ماھیت زمان و ماھیت

آمد و گوئی شاه کلیدی بمن داد کھ ھر راز و حکمتی را درک کنم . طباب ھمین مسائل بودم کھ سقرا

ی م� س�انم نی�زکبخاطر حاالتی کھ داشتھ ام ھمھ بمن مظنون بودن�د و ھراس�ناک . ای�ن مس�ئلھ ش�امل ح�ال نزدیکت�رین *یاه م�را تبا زاغ سشده است . حتی مادرم بواسطۀ تحریکات اطرافیانش مدتھا می پنداشت کھ من ھروئینی شده ام و مر

م م�ی ی�را خ�ودم ھ�زچوب می زد تا مچم را بگیرد . و البتھ من بھ ھمۀ آنھا حق می دادم و از کسی ناراح�ت نم�ی ش�دم ره ی�ز در ھ�ر دونکھ من بھ طور مادرزادی مس�ت ب�وده ام و مس�تی ھ�ایم دیدم کھ آدمی عادی نیستم . واقعیت این است

ھ�ا أ ای�ن مس�تیمنش�ای متفاوت بوده است . این مستی کمترین شباھتی بھ مستی الکل و افی�ون و ال.اس.دی ن�دارد . از قلب من بوده است کھ ھر مستی مصنوعی را در وجودم مضحکھ نموده است .

م�ی ش�ود . طر رعایت حق ، عزیزانش را از دست می دھد دلش می شکند و مھربان و لطیفانسان بمیزانی کھ بخا *م�ن وھمانطور کھ بخاطر عدم رعای�ت ح�ق نی�ز عزی�زانش را از دس�ت م�ی دھ�د و دل�ش چ�ون س�نگ خ�ارا م�ی گ�ردد .

قل ع وگاه از چشم . بخاطر رعایت حق ھمۀ عزیزانم را در ھمین دنیا از دست دادم و مبدل بھ لطیف ترین انسانھا شدمارد . و دوست م�ی د علیتی تالش می کنم کھ کسی را نفرت داشتھ باشم ولی نمی توانم و می بینم کھ باز ھم دلم وی را

د . داوتی نباش�اجری بزرگتر از این بھ لحاظ احساس وجود ندارد کھ در دل انسان کمترین کدورت و نف�رت و بخ�ل و ع�پا راس�و ل�ذا . و لذا ھر چھ کھ می نگرم خوش�بخت ت�ر از خ�ودم کس�ی را نم�ی ی�ابم و سالمت یعنی ھمین و نیز سعادت

خداوند را شکر گزارم .

خداوند بنی آدم را بخاطر ارتکاب گناھان ناشی از فشار غرای�ز حی�اتی (مث�ل گرس�نگی و ش�ھوت) بن�درت ع�ذاب م�ی *ۀ حیات انسان بر روی زمین می باشند و خدا دادی کند و اگر ھم کند بسیار خفیف است زیرا این غرایز بستر و کارخان

Page 21: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

21

ش بتر اس�ت و ع�ذادو آدمکش�ی حاص�ل از خش�م آن�ی ب�ھستند . تھمت آگاھانھ و ناحق بھ دیگران از ھزار زنا و دزدی شدیدتر . این واقعیت در قرآن نیز کامال واضح است . فی المثل استفاده از دین و معرف�ت ب�رای ھ�وس و س�لطھ و دنی�ا

ی ھزاران بار گناھش شدیدتر و عذابش بیشتر از زنای با اکراه و ی�ا دزدی از س�ر فق�ارت اس�ت . م�ن ح�ق دی�ن و پرستش��ریعت را در نظ��ارت دقی��ق ب��ر غرای��ز و ح��واس و احساس��ات و افک��ار خویش��تن دریافت��ھ ام . ب��رای م��ن دی��ن در ت��نم

رح و بی�انگر دی�ن اوس�ت . دی�ن ھ�ر کس�ی در جاریست و از نان و آب و ھوا و خوابم تأمین می شود . تن ھر کسی ش�اخواب و خوراکش با وی سخن می گوید . و من خدا را در دستانم و پاھایم ھمانقدر احساس و درک می کنم کھ در دلم و در آسمان و آب و خاک و جانداران و اشیای محیط . ھر یک از حواس پنجگانھ ام جبرائیل من ھستند . و قلم م�ن ،

امام من است .

الیترین ع�. و ام�ا عشق ورزی و محبت نمودن البتھ جز کار خداوند نیست و ھیچ انسانی قادر بھ ادای آن نمی باش�د *اولی��ای محب��ت اس��ت ک��ھ ک��ار ح��د ق��درت قلب��ی و معرفت��ی و دین��ی و روح��انی بش��ر ھمان��ا ق��درت پ��ذیرش و ھض��م و ج��ذب

، حب�تی کافر مکافر یعن . حبت و یا ھضم و جذب آن استمابقی بشر دیوانھ و رنجور عدم توانائی پذیرش م خداست وحب�ت و معنی پی�امبر محبت ، مریض یعنی مریض محبت. و نیز پیامبر یدیوانھ یعنی دیوانۀ محبت ، احمق یعنی احمق

عارف یعنی عارف بر محبت و مؤمن یعنی مؤمن بھ محبت .

ری ون�د س�ر و ک�امی کنیم و در خوابی کھ می رویم ج�ز ب�ا محب�ت خدادر غذائی کھ می خوریم و در ھوائی کھ تنفس *ای محب�ت و ص�د ھ�وای محب�ت و ن�ان محب�ت و دس�ت محب�ت و نگ�اه محب�ت و آفت�ابنداریم . آب محبت ، خاک محبت ،

رد ون�را داآمحبت وو ... ھر چیزی حضوری از محبت است . آنکھ محبت را می فھم�د و ق�وۀ دریاف�ت و ھض�م وج�ذب انس�ان ورای س�المت اس�ت وقدرش را درک می کند بھ ھم�ین می�زان ب�ا جھ�ان م�رتبط اس�ت و حی�ات و ھس�تی دارد و

وک وش��م ، ب��ر ن��اس��ت و خداش��ناس . م��ن خداون��د را اینگون��ھ ش��ناختھ ام . در زی��ر زب��انم ، در ن��وک دم��اغم ، در الل��ۀ گود و نب�ود تھ ام ک�ھ ب�م فق�ط ح�داکثر ھم�ین ق�در خ�دا را ش�ناخانگشتانم ، در زیر پاھایم و در مردمک چشمانم . در کلھ ا

خدا یکی است .

و را آن�یمن حقیقت گناه و عذاب و حس�اب و عق�اب الھ�ی و ح�ق ش�ریعت و احک�ام و ح�دود الھ�ی را و ح�ق آی�ات قر *روان و را در اعض�اء و ج�وارح و ح�واس و ت�ن و اعص�اب (ع)ائم�ھ درس�تی احادی�ث منس�وب ب�ھ پی�امبر ودرستی و نا

در ل نھ�ائی اشخود کشف کرده ام و فطری ب�ودن و دنی�وی ب�ودن دی�ن را تمام�ا ب�اور نم�وده ام . م�ن دی�ن را در مراح�ده اس�ت . دی�ن م�ن محص�ول خی نب�وت�اری -یاس�ی س -کتاب یافتھ ام و لذا دین من ام�ری آموزش�ی و تلقین�ی و اجتم�اعی

رسیده ام . شناسی من است . من در بدن خود بھ اجتھاد کامل -خود

اور ب�ھ بدان�د و چیزھا و کسان را ھمچون خ�دا م�ی پرس�تد و از آن توقع�اتی خ�دائی دارد ب�دون اینک� آدمی بسیاری از *ی�ن اس�ت . و ا کند کھ واقعا در ھر فرد و چی�زی ب�ا خ�دا س�رو ک�ار دارد و خداس�ت ک�ھ در آن چی�ز وی را مج�ذوب ک�رده

ھا را جود در چیزانی کھ انسان این جاذبھ و لذت موی بشر است . و بمیزغفلت منشأ ھمۀ خطاھا و گناھان و گمراھیھاش یای�ن مس�ئلھ ب� .از خدا و قوه و حضور او نمی داند با چیزھا مسئلھ دار شده و با آن بھ بن بست و عذاب م�ی رس�د

ص�فات و وت از ھر چیزی در رابطۀ ف�رد ب�ا خ�ودش وج�ود دارد . بمیزان�ی ک�ھ انس�ان ھم�ۀ افک�ار و احساس�ات و ح�االر خ�دا دالت و حض�وخصائل و جاذبھ و دافعھ و سالئق موجود در خویشتن را از خدا می یابد و نشانھ ھا و ن�داھا و مب�ا

س نھ�ائی و ھ�راتو ھرگز احساس بیکس�ی و می بیند می تواند با خود بھ صلح و دوستی و تفاھم برسد و با خود بماند حساس وجود اعرفت و ھدایت و سالمت است و ھستۀ مرکزی قوۀ وجود و و ناامنی نکند . این درک گوھرۀ ایمان و م

اشتھ است واست و راز ایمنی انسان از ھر وسوسۀ شیطانی و این احساس و ادراک ھمواره با من و در من حضور د ھمۀ امور بوده و م�را از ھ�ر آم�وزش بیرون�ی ب�ی نی�از داش�تھ اس�ت و از ھ�ر فریب�ی مص�ون آموزی من در -راز خود

ن پرداخت�ھ م و تربیت مبھ زبان ساده تر معلم و رب من ھمواره خود خدا بوده است و با قلم من بھ تعلی . ساختھ است است .

من چگونھ می توانستم خوشبخت ترین و شادترین انسانھا نباشم در حالیکھ در تمام عمرم خدا ب�ا م�ن ب�وده اس�ت و *وج�ود خویش�تن ب�وده ام و فروش�ی نش�ده ام و ھم�واره ش�اه -ود جب�ور ب�ھ خ�مرا از غیر بی نیاز نموده است و ھرگز م

زیر بار ھیچ ستمی نرفتھ و فریب ھیچکس را نخورده ام . و ام�ا چگون�ھ م�ی توانس�تم ان�دوھگین ت�رین انس�انھا نباش�م ش ساختھ ام . درحالیکھ مستمرا خداوند زیر دست و پاھایم شھید شده است و ھمواره بر او معصیت نموده ام و شھید

نتوانستھ ام حق قدر او درحالیکھ خوشبخت ترین انسانھا بوده ام ظالمترین انسانھا نیز بوده ام زیرا حتی لحظھ ای ھم

Page 22: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

22

را شاکر باشم و چھ بسا تھمت ھا بھ او زده و روی ترش نموده ام . و کام یافتھ ترین ناکام�انم چ�را ک�ھ ج�ز او نداش�تھ را ندیده ام . و نبوده ام و لحظھ ای ھم او

ده ام کم�ال رس�ی من بھ ھمۀ آرزوھایم و بھ محالترین آنھا در ھمین دنیا بی ھیچ زحمت و ضرر و حسرتی بھ تم�ام و *رس�یده ب�ی بھ وصال محض ھر آرمانی دس�ت یافت�ھ ام . چگون�ھ ؟ در ذھ�نم ! و ب�ھ غای�ت ل�ذت و ع�زت ھم�ۀ آرزوھ�ایم

ز عم�ر واقع�یباشد . در عالم خیال ! و بدین ترتیب ھرگ�ز لحظ�ھ ای اآنکھ ھیچ ضرر و خطر و شررش دامنگیرم شده فھ ج�وئی ام را برای آرزوھایم بھدر نداده ام و جز صرف کسب معرفت ننموده ام . ھیچکس چ�ون م�ن در عم�رش ص�ر

غ�ز من از ق�وای نکرده و از عمر بھره نبرده است . من تاکنون ھزاران بار بیشتر از عمر زیستھ ام . ھیچکس چون م� و تخیل خود بھره نبرده است . و ب�دین طری�ق م�ن در آن واح�د ھ و از تف�اوت زیس�تدر دو جھ�ان ک�امال م ھم�واره توأم�ا

و .ھ�ان آرم�ان جواقعی�ت و تمامیت امکاناتش بھ تمام و کم�ال برخ�وردار ش�ده ام : جھ�ان م�اده و جھ�ان معن�ا : جھ�ان و ب��اطن اس��ت یعن��ی م��اده و معن��ای یک��دیگر ب��وده اس��ت . ظ��اھرک��ھ ای��ن ھ��ر دو جھ��ان ھم��واره ب��رایم یک��ی ب��وده عج��ب

یکدیگر ، دنیا و آخرت یکدیگر ، مرگ و زندگی یکدیگر ، بود و نبود یکدیگر .

ع�ھ را . اذب�ھ و دافمن کمال شادی و غم را تجربھ کرده ام . کمال درد و سالمت را . کمال عشق و نفرت را . کمال ج *انھا س�انخ�واه ت�رین -کھ باید باشد . کمال معنا و عبث را . بدین طریق می توان مرا خ�ود کمال آنچھ کھ ھست و آنچھ

.ی عاطفھ ترین انسانھا . زیرا من بھ ھیچ احدی آزاری نرسانیده ام بھم دانست کھ مترادف است با

طبیع�ت رای�ز وشک دارم کسی چون من خداوند را و حقیقت و روح و متافیزیک را در ت�ن و اعض�اء و ح�واس و غ *و مادی قد و محسوسندرک و تجربھ کرده باشد . من ھمواره از خدا بعنوان ایده و آرمان بی نیاز بوده ام زیرا خدایم

بوده است .

عن�ا می�ن واژه و اارت و باکره گ�ی م�ی اندیش�م . کحدود بیست و پنج سال است کھ در آگاه و ناخودآگاھم بھ معضلۀ ب * " virgin "اژۀ وھا و کتابھ�ا و یادداش�تھایم چ�ھ بس�ا ن�اخود آگ�اه تھ است کھ در البالی دفترضور داشبقدری در من ح

ا م مت�رادف ب�نقش بستھ است و ھمچون ذکر اسم اعظم من بوده اس�ت . و ام�روز ای�ن معن�ا دقیق�ا در معرف�ت و احساس�ه ھ�ن او ب�اکرذری کھ تن و دل و قداست ذات پروردگار شده است کھ در تن و روان یک دختر باکره حضور دارد ، دخت

قدس�ی ود ب�ھ ح�ریمد نشده باشد . و این ورود امروزه برای من دقیق�ا ب�ھ معن�ای ورباشد و ھنوز ھیچ مردی بر آن وار دخت�ر ظ�اھر ذات خداوند است و نیازش تمام روح مرا بسیج ساختھ و بی تاب نموده است و لذا مرا ب�ھ جس�تجوی ی�ک

وان و ذھ��ن وحی��رت آور انداخت��ھ اس��ت ، ب��ھ ازدواج ب��ا ی��ک ب��اکرۀ کام��ل ب��ھ لح��اظ ت��ن و رو ب��اطن ب��اکره ب��ھ تک��اپوئی گ�ار مطلق�ا ھرچند کھ ی�افتن چن�ین دخت�ری درس�ت ب�ھ مانن�د دی�دار ب�ا جم�ال پرورداعصاب و غریزه و ھوش و حواس .

محال و بھ ھمین شدت باید ممکن آید .

ب�ھ فت ب�اکره گ�یدلیل حاملگی بدون مرد در حین بکارت ملقب ب�ھ ص�فقط بھ "مریم باکره"و اینک باور می کنم کھ *ھ�م جس�مانی را عنوان تنھا زن باکره نبوده است بلکھ اصل و اساس ھمان�ا بک�ارت دل او ب�وده اس�ت ک�ھ البت�ھ بک�ارتآن ط ازام�ل فق�کمالزم گردیده است و این امری بس کیمیا و کمیاب در تاریخ بشر اس�ت . و گ�وئی ک�ھ ب�اکرۀ حقیق�ی و

ؤمن است و آن مالیق آن نیست اال اینکھ خالفش ثابت شود . ھمانطور کھ باکرۀ مطلق ، خود خد یخداست و ھیچ مردور س�اند ھم�انطرعارفی کھ عاشق خدا می شود میل ورود بر بکارت او دارد و لذا خداوند ، عاشق خود را بھ قت�ل م�ی

کھ در حدیث قدسی آمده است .

اش�تھ ادی ھ�م ندانسانی در غایت فقر باشد و بازھم کمترین میلی بھ ثروت و بلکھ اندک بھبود م� چگونھ ممکن است *ن م�ۀ ح�واس م�ھباشد ؟ چنین انسانی من ھستم . من فقیرترین انسان جھانم . ھمۀ ذرات وجودم اشباع و سیر اس�ت .

وز ره را ش�بانھ ک�ھ ک�ل ق�وۀ جھ�ان م�ادبا دیدن و بوئیدن و شنیدن و لمس کردن کامال سیر و راضی می شوند و گ�وئی .ق م�ی ورزم بھ مصرف می رسانند و چھ بسا بھ حالت تھوع نیز درمی آیند . زیرا من بھ�ر چی�زی در ای�ن جھ�ان عش�

زی�را در ھ�ر .غنی و بی نیاز می سازد بدون آنکھ بھ آن چیز دست بزنم عشق من بھ ھرچیزی مرا از عصارۀ آن چیز غذای وجودم خداست . خدا خودش غذای من است . . حساس و دریافت می کنمچیزی حضور خداوند را ا

در حالیک��ھ آزارم ب��ھ ھ��یچکس نرس��یده و تم��ام آرم��ان و عش��ق و ت��الش و زن��دگیم ب��رای خ��دمت ب��ھ دیگ��ران ب��رای *م ب�ازھم سعادتمندتر زیستن بوده است و از ھمۀ قوا و استعدادھا و امکان�ات خ�ارق الع�ادۀ خ�ود ب�رای دیگ�ران گذش�تھ ا

کرده ام و خ�ود ت ستم من است و ھمھ را من بدبخت احساس می کنم کھ بھ ھمۀ انسانھا ستم کرده ام و کل بشریت تح

Page 23: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

23

را مقصر ھمۀ رنجھای بشریت می یابم درحالیکھ برای این احساسم ھیچ منط�ق و دلیل�ی ھ�م ن�دارم . گ�وئی ای�ن س�تمی م و او را نج��ات دھ��م . خالص��ھ اینک��ھ از خ��ودم ب��ی گن��اه ت��ر و نابخش��ودنی اس��ت ک��ھ نم��ی ت��وانم ب��رای کس��ی ک��اری ک��ن

گناھکارتر بشری را نمی ی�ابم و ای�ن احس�اس م�ن در قب�ال م�ردم اس�ت و ن�ھ خداون�د . م�ن ب�ا خداون�د ک�امال ب�ی حس�اب ھستم و او نیز با من .

ض�حک و حت�ی م ل بظاھر عبثبسیار از خود می پرسم کھ اگر خداوند مرا ھرگز نیافریده بود چھ می شد ؟ این سئوا *رگ�ز باش�د پ�س ھ گاه مرا تا سرحد حیرتی می برد کھ در اوج این حیرت می بینم کھ مگر می شد کھ خدا وج�ود نداش�تھی ک�نم م�دا احس�اس نمی شد کھ من ھم آفریده نمی شدم . خدا مھربانتر از آن بوده است کھ مرا خلق نکرده باشد . شدی

ن احس�اس وده ام . ای�ب�و دل خدا ب�وده ام و ارادۀ او در آف�رینش ام و من عین خدا بوده ام کھ تا خدا بوده من ھم بوده .معنائی برتر و قدرتمندتر و مستدلتر است و آنقدر در من حاضر و شدید است کھ از ھر عقل و علت

ن�دگیم و را در زحض�ور ا من ھرگز یادم نمی آید کھ حتی لحظ�ھ ای در وج�ود خ�دا تردی�د ک�رده باش�م و ی�ا حت�ی ان�دکی *اھد زن�دگی شفقط نام اوست و صفت اوست و من فقط "زنده"ضعیف دیده باشم . براستی کھ او در من زیستھ است و

ی�ا م�ن آاست . پ�س خدا بوده ام نھ در خودم بلکھ این خودم را ھم جز خدا نمی بینم . خدا شاھد بر زندگی خودش بودهی زن�د . م�را معرفی می ک�نم ؟ آری براس�تی چن�ین اس�ت و ای�ن خداس�ت ک�ھ ح�رف خدا ھستم کھ حرف می زنم و خودم

ی م�. خ�دا راس�ت نیز خود خداست "بخدا من نیستم"کھ می گوید ھم پس آیا من چیستم ؟ بھ خدا کھ من نیستم . و ایننھا نی�ز نس�اگوید زیرا ھم ھست و ھم نیست . وقتی کھ خ�دا نیس�ت بش�ر اس�ت و وقت�ی ک�ھ بش�ر نیس�ت خداس�ت . ھم�ۀ ا

ورت ی�را در اینص�و شھامت ب�ھ زب�ان آوردن آن را ندارن�د زچنین حال و احساسی را دارا ھستند ولی از آن می گریزند . ی�دھ بیان می آبفقر است کھ در من مجبورند کھ چون من بھ فقر کامل برسند و ھیچ شوند . اینھا ھمھ قدرت ھیچی و

عرفی شود .خدا ، خود را ھیچ و فقیر ساختھ است تا سخن بگوید و موقتی کسی ھیچ ھم نباشد چھ ھراسی دارد .

و ن�د بس�یارندچگونھ دخت�ر ظ�اھر و ب�اطن ب�اکره ای ت�ن و دل ب�ھ م�ردی م�ی دھ�د ؟ البت�ھ ب�اکره ھ�ائی ک�ھ ت�ن م�ی دھ * وان�دک س�یارباالخره ھر دختری بکارت خود را بھ مردی م�ی دھ�د ول�ی کس�ی ک�ھ ت�ن را بھم�راه دل نی�ز بدھ�د بس�یار ب

د انتقام م�ی ا از آن مربلکھ کیمیاست . یعنی تقریبا ھمۀ دخترھای باکره مورد تجاوز قرار می گیرند و لذا مابقی عمر ری�ل دارد ک�ھ مان نی�ز باش�د زی�را عموم�ا دخت�ر خواس�تۀ دخت�ر -ستانند و یا کال از مردان . البتھ این تجاوز چھ بسا خود

واھ�د نتوان�دتعلق بھ مرد دیگری داشتھ باشد . و چھ بس�ا دخت�ر اگ�ر ھ�م بخند و ش را برای خودش خصوصی حفظ کدل دلش را بھ مردش بدھد و تا بھ آخر عمرش قلبا باکره باقی بماند حتی اگر جسما فاحشھ باشد .

واس س�اس و ح�. یعنی ھنوز ھوش و اح "خود"یعنی دست نخورده و خام و سر بھ مھر و اندرونی ، یعنی "باکره" *زده نیزی چنگ چ ی نیافتھ است . یعنی دلش بھ ھیچاو بھ بیرون نرفتھ است و بھ ھیچ چیزی در بیرون عالقھ ای باطن

د ھ م�ردی بدھ�است و ھیچ چیزی بر دلش وارد نشده است . چنین دختری اگر بکارت تن و دل و ذھ�ن خ�ود را تمام�ا ب�دی است کھ م�ر ش حیات و ھستی بخشیده است و اصال اینگونھیعنی تماما بیخود و مدھوش و فنا شده است و بھ مرد

ل ب�ھ س�ایۀ چن�ین زن�ی مب�د ج�ز ای�ن نیس�ت ، انس�ان خدایگون�ھ ! "انسان کام�ل"ھستی می یابد و ھستی دار می شود و اش�د وستی الی�ق بمردش می شود ، بندۀ مردش بھ معنای واقعی کلمھ ، یعنی پرستندۀ مردش . و البتھ چنین مردی بایرد و م�س�تین چن�ین در کل تاریخ بشر انگشت شمارند چنین مردانی و نیز چنین زنانی . ابراھیم و ھ�اجر ب�ھ نظ�ر م�ا نخ

زنی بوده اند .

ان ، ھ از روس�پیک�آیا من ھم می توانم در جرگۀ چنین مردانی باشم ؟ و یا ش�اید م�ن بایس�تی در جرگ�ۀ مردان�ی باش�م * رت خودم را بھ روسپیان بخشم تا باکره شوند ھمچون مسیح . زنانی باکره بیافرینم . یعنی بکا

ت موج�ودی اس� من معتقدم کھ انسان را ھیچ خطری جز خاطراتش تھدید نمی کند : خطرات خاطرات ! و انسان تنھ�ا *رد دا خط�ری مھل�ک کھ با خاطراتش زندگی می کند . و خاطرات یعنی تباه شده گی و نیستی . و البتھ زیستن ب�ا نیس�تی

و جز این خطری وجود ندارد : بودن در نبودن ! ھمزیستی با عدم .

تا ھنگامی کھ ھنوز ھ�م ان�دک خوش�ی ب�رای انس�ان در حی�ات ای�ن دنی�ا وج�ود دارد ھرچن�د ک�ھ ص�دھا درد و رن�ج ھ�م *س�ان یعن�ی خواھ�ان خ�دا . درس�ت ب�ھ ھم�ین دلی�ل انبھمراھش وجود داشتھ باشد انسان نمی توان�د خواھ�ان م�رگ باش�د

ھنگامی می می�رد ک�ھ دیگ�ر ھ�یچ خوش�ی ای ب�رایش ظ�اھرا و باطن�ا وج�ود نداش�تھ باش�د و از زیس�تن ج�ز زج�ر نیاب�د . درواقع انسان با کمال میل می میرد . و اما کسی ھم کھ ھیچ درد و رنجی نداشتھ باشد و غ�رق در ل�ذت باش�د نی�ز می�ل

Page 24: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

24

و ھ�راس از م�رگ در وی از ب�ین م�ی رود و ل�ذا ش�دیدا گس�تاخ و بھ مردن بھ نوعی دگر رخ می نماید و یا الاقل نفرتنترس و ماجراجو می گردد و با مرگ بازی می کند . یعنی ھمواره معجونی از خوشی و رنج موجب ت�رس از م�رگ و بیزاری از آن می شود یعنی بیزاری از خدا . یعنی شرک و اختالط و التقاط و ناخالصی ھا ھمواره موجب ھراس است

کفر . و من در مراحل مختلف زندگی در آن واحد یا غرق در اشد رنج بوده ام و یا اشد خوشی ، اشد یأس و یا اش�د وامید ، اشد کفر و یا اشد ایمان . و لذا ھمواره با مرگ دوستی داشتھ ام . مرگ نمی تواند برای انس�انی ک�ھ ق�اطی دارد

کدست نباشد دوستی نمی کند و او را خواھان نیست . در واقع مرگ برای راه حل مناسبی باشد یعنی خدا با کسی کھ یکسانی کھ دوگانھ اند شقھ کنندۀ حیات و ھستی است یعنی نیمی از آنان می میرد و م�ی رود و نیم�ۀ دیگ�ر در ای�ن دنی�ا

رگ آنی م�ی میران�د جا می ماند و این بدترین مرگھاست . و بھ ھمین دلیل خداوند مھربان است و چنین کسانی را بھ م و در غیر اینصورت اصال جان نمی سپارند .

و گ نی�ز ھس�تمو من مرگ را و انواع مردنھا را بارھا تجرب�ھ ک�رده ام در ت�ن و ج�ان ھم�ۀ انس�انھا . م�ن خ�دای م�ر *برس�تان قخدای زن�دگی . م�ن م�رگ و زن�دگی مردم�ان ھس�تم . ھم�ھ در م�ن م�ی میرن�د و در م�ن زن�دگی م�ی کنن�د . م�ن

ن از ند . ول�ی م�ات من ارث می بریظیمی بھ وسعت تاریخ بشر ھستم . و نیز وارث ھمۀ زندگانم و ھمۀ آیندگان از حعم�ن ت�اریخ درم�ان اس�ت زی�را ک�ل ھیچکس ارث نبرده و نخواھم برد . من ماقب�ل و مابع�د ن�دارم وج�ودم منھ�دم کنن�دۀ ز

س�ت ک�ھ حراس�تنھا در حافظ�ۀ م�ن ای�اد دارد و ھم�ۀ انس�اریزد و بھ ھمین دلیل ھوش و حواس من کل تاریخ را ب�ھ می شوند . می

ت ی�ف از بک�اردر یک کالم دختر باکره کسی است کھ بھ عم�د ھ�یچ م�ردی را نگ�اه نک�رده باش�د . ای�ن ج�امعترین تعر *اس��ت و ی��ک (ع)روان��ی زن اس��ت ک��ھ طبع��ا بک��ارت جس��مانی اش را نی��ز بھم��راه م��ی آورد . و ای��ن تعری��ف از فاطم��ھ

زن است . تورالعمل برای کل سالمت و سعادت و ھدایت زن . و این عالیترین و ساده ترین توصیف دین برایدس

اکره وند زن�ان ب�این مسلم شده است کھ بکارت مرد و زن واقعھ ای واحد است و بمیزانی کھ مردان باکره ک�م م�ی ش� *ذا ف�س اس�ت و ل�نعکس . بکارت بمعن�ای پ�اکی و قداس�ت نیز کمیاب می شوند زیرا زن باکره الیق مرد باکره است و بال

وم�رد ب�اکره مرد پاک است و الغیر . بدین ترتیب وج�ود زن ب�اکره در حک�م کیمیاس�ت ھم�انطور ک�ھزن پاک فقط الیق دست نخورده و پاک .

ی و دی و ناپ�اکتعھدان�ھ را پدی�د نی�اورد موج�ب پلی�سرنوش�تی م -رابطھ ای کھ بر عھ�دی الھ�ی و اب�دی نباش�د و ھ�م *اس�تفادۀ .نفس می شود و این مس�ئلھ در ام�ر زناش�وئی دوص�دچندان اھمی�ت سرنوش�ت س�از م�ی یاب�د بیماری و جنون

صوص�ی و خت نیازھای رابطھ با سائر انسانھا فقط بھ نی مادام العمر است . وابزاری از یکدیگر منشأ ناپاکیھای عظیم ای ھ عن�وان جنب�ھب�ھر کسی را اگر بھ مثابۀ تمام خودم نیافتھ باشم الاق�ل و من بستر آلودگی ھای نفس است .دنیوی

از وجود خودم یافتھ ام و لذا ھرگز نمی توانستھ ام دیدگاھی ابزاری نسبت بھ کسی داشتھ باشم .

دل بی ماند و مزندگی اش را درک و تصدیق نمی کند ھمواره در اسارت گذشتھ ھایش باقی م گذشتۀ آنکھ حق وقایع * تدریج دچ�اربت جاری زندگی کور شده و ابھ آدمی خاطره پرست و خرافی می گردد و عقل و احساسش نسبت بھ واقعی

اش یک�ی ب�ھ حاالت جنونی می گردد . خطرات خاطرات یکی از ھمین باب�ت و ب�دین معناس�ت . و ذک�ر در معن�ای قرآن�یموج�ب نب�ھ ای از معرف�ت و ایم�ان دین�ی اس�ت ک�ھمعنای فھم و تصدیق حق ح�وادث گذش�تۀ زن�دگی خویش�تن اس�ت و ج

ندیش�ھ و زن�دگی و ا سالمت تن و دل وروان می شود و بستر اساسی توبھ نیز می باشد کھ عمال بھ معنای احیای مدام عمل است .

ه و ل�وده و س�یاانسان در رابطھ ب�ا جھ�ان بی�رون و خاص�ھ س�ائر انس�انھا ی�ا مس�تمرا در ح�ال پ�اک ش�دن اس�ت و ی�ا آ *ام ب�رای ب�ھ ک� پلیدتر شدن . دیدگاه ابزاری موج�ب ناپ�اکی م�ی ش�ود یعن�ی آن دی�دگاھی ک�ھ ھ�ر چی�زی را فق�ط وس�یلھ ای

اس�ت اک کنن�ده آنخود می بیند و این ھمان دیدگاه مصرفی و تصرفی است . دی�دگاه پ�رسیدن نیازھای مادی یا عاطفی ھ�ان خودی با ج وبیگانھ . و این دیدگاھی محرمانھ و صمیمی کھ ھر چیزی را جنبھ ای و عنصری از خود بیابد و نھ

مین چش�م ش نیز بھ ھاست : دیدگاه حالل و دیدگاه حرام . زیرا انسانی کھ بھ دیگران بھ عنوان ابزار می نگرد بھ خود ض�ایشس�تی ارمی نگرد و در واقع با خود نیز بیگانھ است و خودش را فقط مجموعھ ای از ھوس ھ�ا م�ی یاب�د ک�ھ بای

وس ھ�ا مت ارض�ای ھ�نماید و نھ چیزی برتر و پایدارتر . یعنی اراده و استعدادھا و کل حیات و عمرش را ابزاری بخ�د قرار می دھد . و من ھرگز اینگونھ نبوده ام .

Page 25: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

25

در ب�زاری ب�دل ب�ھ ابنابراین من بمیزانی کھ اسیر و مرید ح�واس و غرای�ز و امی�ال و آرزوھ�ایم نب�وده ام و خ�ود را م *اض�ی رم و از م�ن ن�ان را رنج�ور نس�اختھ ان را یافتھ و در ض�من آخدمت آنان نکرده ام آنان را درک کرده و حقوق آنا

گ�ران ھ�م ۀ م�ن ب�ا دیی دھند و مرا بازیچھ نمی سازند . رابطادقانھ و خالقانھ یاری مھستند و مرا در دین و معرفت ص وس�ول و ام�ام ر. لذا ھمۀ چیزھا و آدمھا در جھان ب�رون در حک�م بر ھمین اساس بوده و بھ ھمین نتایج رسیده است

ھادی من در دین و معرفت بوده اند .

ش�من دی�دن دمیل بھ تصرف ھمان جریان آلوده شدن نفس است زیرا میل بھ تج�اوز اس�ت ک�ھ حاص�ل بیگان�ھ و بلک�ھ *و رابطۀ من .ا بتدریج از دست می دھد جھان است . و در این جریان است کھ انسان بکارت نفس و جان و تن خود ر

ختھ اس�ت و ع�الم وج�ود نزدیکت�ر س�ا بک�ارت با جھان و اھلش رابط�ھ ای بک�ر و باکران�ھ ب�وده اس�ت و ل�ذا م�را بس�ویس�ت . و اقدس�ی وج�ود اس�ت و آس�تان ح�ق دسترسی بھ ھستۀ مرکزی وجود را برایم ممک�ن س�اختھ ک�ھ ھم�ان ح�ریم

زی این امکان بوده است . سیری من از دنیا بستر غری

ب�ر ظ�ر ت ک�ھ م�ن ناینکھ من ھمواره در ناپاکترین و دغل ت�رین آدمھ�ا ھ�م پ�اکی و ص�فا دی�ده ام دال ب�ر ای�ن ب�وده اس� *بدین لحاظ .ر انسانھا بکارت ذات انسانھا داشتھ ام ، نظر بر خدای انسانھا داشتھ ام یعنی نظر بر حق جاودانۀ خودم د

آنان م�را بسیاری از را آدم لوده و ابلھ و گول خور دانستھ اند کھ بھ آسانی فریب می خورم و لذاھمۀ آدمھا کمابیش مخ�ود هول�ی ب�ھ ناگ�ا بھترین طعمۀ زندگیشان پنداشتھ اند کھ چرب تر از این را در گمان خود ھم تصور نم�ی ک�رده ان�د .

د ک�ھ در یافت�ھ ان� "رن�د"ده و م�را ھ�م انس�انی بغای�ت را در دامی عظیم یافتھ ان�د ک�ھ اش�د رس�وائی را برایش�ان پدی�د آورن�دی رندی است و لباس ساده گی پنھان است . و البتھ کسی کھ ھرگز بھ ھیچ قیمتی خودش را نفروشد مسلما انسان ر

نحقیقی جز این نیست . کسی کھ خصوصا با سائر آدمھا حاض�ر ب�ھ تج�ارت دی�ن و دل و اندیش�ھ و وج�دان باش�د مس�لمان�احق ا صدھا تھمتبرا تماما در مقابل چشمانشان قرار می دھد و ناپاکی و حماقت شان عیان می گردد و عموما آنان

دی پ�اکی ده و در وامی گریزند و اگر نگریزند می مانند و از کل زندگی خود توبھ می کنند و روی بھ سوی خداوند نمو خ�ود . و از دنی�ا و آخ�رت خ�ود م�ی یابن�د و خ�ود را دش�من و مرا دوس�ت و ی�اور دی�ن وو بکارت نفس قرار می گیرند

دشمنی خودشان بھ دوستی من پناه می آورند .

، و ک�ردار راستگوئی و بی ریائی ظھور و ب�روز بیرون�ی ھم�ان پ�اکی و بک�ارت نف�س اس�ت . یعن�ی ص�دق در گفت�ار *ھ�ان م�درن می�زان در جھ�ان و خاص�ھ در جبیان و نشانۀ ص�فا و طھ�ارت نف�س اس�ت . و م�ی بین�یم ک�ھ ای�ن دو ب�ھ ی�ک

م�ی ش�ود و ی�ک نن�گ و عق�ب مان�دگی و حت�ی بیم�اری محس�وب "بکارت"کیمیاست و تا آنجاست کھ مثال می بینیم کھ حم�ل تغی�ر قاب�ل ھرکھ از آن سخن گوید نابخشودنی و غیر قابل تحمل است و نیز شاھدیم کھ صدق ھم بھ ھمین ان�دازه

ار و نابود کننده است . شده است و گوئی مرگب

رتش تنھ�ا بک�ا زنی کھ بکارت تن خود را بھمان کسی می دھد کھ دل خود را می دھ�د و باورھ�ایش را ، در واق�ع ن�ھ *ی�ن اق اس�ت . و . و این تبدیل پاکی بھ عش�روحی کھ ھمان محبت است می یابد را از دست نمی دھد بلکھ آنرا بصورت وعذاب است سی کھ تن خود را میدھد ولی دل را نمی دھد ریاکار می شود و اینعشق اجر آن پاکی و صدق است . ک

باش�د داری داش�تھآدم ریاکار نمی تواند دوست داشتھ شود و اگر ھم دوست داشتھ شود نمی تواند از این محبت برخورت قب��ال محب��و احس��اس حق��ارت در و بلک��ھ در قب��الش دچ��ار احس��اس حق��ارت و حس��د و زج��ر و ن��اتوانی م��ی ش��ود .

وش�نگر نف�س دردناکترین زجرھای ع�اطفی در بش�ر اس�ت و ای�ن حاص�ل آن ناپ�اکی اس�ت . محب�ت قلب�ی بی�دار کنن�ده و ر است و لذا زمینۀ رشد انسانی بشر است .

و دس�ت اول وفکر بکر ، احساس بکر ، ایمان بکر ، کفر بکر ، ھوش و حواس بک�ر و ... زن�دگی و ھس�تی بک�ر * دی�د در قب�الام�ری ج ، ، در نقطۀ مقابل ھمۀ چیزھای عاریھ ای و اکتسابی و م�وروثی و ت�اریخی و تقلی�دیخود جوش

ف�رد بم�ری منحص�ر امری قدیم ، امری خودی در قبال امری بیخود ، امری بخود آورنده در قبال ام�ری بیخ�ود کنن�ده . اع��ین ح��ال ای��ن دوران زن��دگی م��ی ک��نم ک��ھ دردر قب��ال ام��ری مش��ابھ و تک��راری . و م��ن ن��وترین انس��انی ھس��تم ک��ھ در

ه وج�ودی ب�اکرممترادف یک افسانۀ بس کھن و منقرض شده می نماید کھ اینک یکبار دگر واقعی�ت یافت�ھ اس�ت . زی�را بی�نم ب�ار ک�ھ م�ی ھستم و بکارتم نیز ھمواره نوتر و بکرتر می شود . یکی از آشنایان خطاب بھ من گفت : شما را ھر

ام تھای گذش�تھر است کھ می بینم و بھ گونھ ای جدید شما را کشف می ک�نم و ھم�ۀ یافت�ھ ھ�ا و قض�اوگوئی نخستین با دربارۀ شما بکلی دگرگون می شود .

Page 26: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

26

گ�ر احت�ی وس�ت ھر چیزی یا عمل و ایده و احساس ی�ا معن�ائی ک�ھ بک�ر باش�د پ�اک و خ�الص و الھ�ی و ل�ذا تمام�ا نیک *ریک مانن�د و ش� ین و ناپ�اکترین جل�وه را داش�تھ باش�د . ھ�ر چی�زی از انس�ان ک�ھزشت ترین و شنیع ترین و کافرانھ تر

نداشتھ باشد پاک و الھی است و معرف حضور خدا در مقابل کورترین نگاھھاست .

ھ�ان و جھ کس�ی ک�ھ من بتدریج بطرز بغایت دردناک و مرگباری آموختھ شدم تا این واقعیت ھمھ جائی را باور کنم ک *س�ت بک�ارتی نی ادت را بھ مقیاس پول می بیند و می یابد اساسا ناپاک و روسپی صفت است و دارای ھ�یچزندگی و سع

ائن خ�زناک�ار و نھ ظاھری و نھ باطنی . یعن�ی دارای ھ�یچ ش�رافت و وج�دان و عھ�د و وف�ائی نم�ی توان�د باش�د و تمام�ار انتخ�اب ا ب�ا افتخ�ارراین انسان بمیزانی ک�ھ فق�ر است در ھمۀ امور زندگانی با خودش و در رابطۀ با ھمۀ آدمھا . بناب

ی مۀ کسانی کھ ھملذا اعالن می کنم می کند و از مادیت جھان خویش می گذرد بسوی بکارت و پاکی و وفا می رود . نی مت�رین وج�داکگویند کھ فقر باعث ناپاکی و روسپی گری می شود خود ناپاکان و روسپیان حرفھ ای ھس�تند و دارای

نھ�ان پری و زن�ای گ�د و پیامبران فساد اخالقی بشرند و ھمھ را بھ پول پرستی دعوت می کنند تا بتوانند روس�پی نیستن را ادامھ دھند و این تبھکاری علنی نشود و دارای ھزینۀ کمتری نیز باشد .

ادرزاد م� ئیابر حسب روانشناسی و روانکاوی مدرن و کلیشھ ھ�ای تش�خیص آن م�ن ی�ک بیم�ار ش�دیدا اس�کیزوفرنی * ر ش�دیدترینھستم و عالوه بر آن یک جن�ون ادواری ھ�م ھم�واره در م�ن ب�روز م�ی کن�د ک�ھ معم�وال ھ�ر پ�نج س�ال یکب�ا

ق بیم�ار ف�و ھمچنین ی�ک ازوخیست و ھیستریک نیز میباشمعارضھ ھا را آشکار می سازد و نیز بیماری فوق العاده می تقریب�ا لیا ھستم کھ خودم را ب�ا خ�دا عوض�ی گرفت�ھ ام . و بط�ور کل�رحد مالیخوشیفتھ) تا س -(خود یزمالعاده نارسیس

موج�ود در م�ن سایکوزھا در من در اوج ش�دت فع�ال اس�ت و از آنج�ا ک�ھ بیم�اری افس�رده گ�ی و پاس�یویزمانواع ھمۀ و ی��ک س��ت ال��ذا ھم��ۀ ام��راض دیگ��ر را تح��ت الش��عاع ق��رار داده و مھ��ار نم��وده ش�دیدتر از ام��راض روان��ی دیگ��ر اس��ت

ی عاقل ھمۀ آدمھا دیوانۀ بغایت خطرناک و زنجیری را مبدل بھ یک برۀ رام ساختھ است . آیا براستی این ھمان وضع. ام�راض اس�ت نیست ؟ منتھی از آنجا کھ من عاقلترین انسانھا ھستم لذا امراض روانی موجود در م�ن ھ�م ش�دیدترین

ن��ون جھ ی�ک می��زان و ش��دت اس��ت . ھرک�ھ ع��اقلتر اس��ت ب��ر یعن�ی در ھم��ھ ح��ال جن��ون و عق�ل موج��ود در ھ��ر بش��ری ب��انگ�ان قلترین دیواین پیامبران و عارفان بزرگ ع�اربھمان زنجیر مھار جنون است . بنا شدیدتری زندگی می کند . عقل

ت ان ش�د و لذا بھم� و دیوانھ ترین عقالی تاریخ ھستند . من از کودکی بر شدت جنون موجود در خود کامال واقف بودمن�ای ای�ن ب�ھ مع وخودم را مھار می کرده ام . جنون بھ معنای ابتالی بھ ق�درتھا و موج�ودات غیب�ی و مت�افیزیکی اس�ت تعھ�د مالق و عق�ل قدرت ارتباط با ماوراء طبیعھ می باشد و اگر چنین انسانی بیش از سائرین وجودش را بھ دین و اخ

وان�ھ ھ�ای ھدیم کھ دیانھ خانھ در می آورد . ولی بھرحال ھمواره شاو مقید نسازد البتھ زنجیری می شود و سر از دیون ن از نس�ل ج�زنجیری ھم بیش از سائر مردم احساسات و باورھ�ای مت�افیزیکی و دین�ی دارن�د . طب�ق ک�الم ق�رآن انس�ا

ن�ی و مجن�ون ا جسان ذاتخاک آمده اند . لذا اناست و قبال جن بوده است و نسلی از اجنھ تبدیل بھ بشر شده و بھ عالم دوگ�انگی و است و از آنجا کھ در عالم خاک محصور و محدود ش�ده و از امکان�ات ھس�تی جن�ی اش س�اقط ش�ده دچ�ار

ان�دن و مو دی�ن ب�رای مص�ون سرگشتگی و قحطی و امراض و فساد تن و روان شده است و گناه از ھمین عل�ت اس�تاک در ع�الم خ� ر بتواند با حفظ و رعایت حقوق و ق�وانین موج�ودسالم زیستن در چنین وضعیت دوگانھ ای است کھ بش

م�ین . ھیعن�ی دایتارش را فھم نماید . و رش�د و ھ�یکبار دیگر بھ عالم غیب یعنی بھ عالم جنیت خود دست یابد و اسرخ�ود ھ اص�ل ب�پس ح�اال بھت�ر م�ی ت�وان درک ک�رد ک�ھ آدمھ�ای دیوان�ھ ت�ر و ج�انی ت�ر (جن�ی ت�ر) و روان�ی ت�ر در واق�ع

در ب�رزخ تاده است ونزدیکترند ولی قوانین عالم خاکی ھستی خود را رعایت نکرده و حیات آنھا در خطر و شرر افلم ع�ین ف�ری از ع�ابین عالم خاک و عالم غیب سرگردان و بازیچھ گشتھ اند و نھ قراری در عالم ج�ن یافت�ھ ان�د و ن�ھ م

و زن��دگی درس��ت مث��ل کس��ی ک��ھ ن��ھ م��رده اس��ت و ن��ھ زن��ده و ب��ین م��رگ دارن��د و ح��دود آن را گ��م ک��رده و گ��م گش��تھ ان��د سرگردان شده است .

یس�ت ک�ھ یک�ینجستجوی مادام العمر من در یافتن یک باکرۀ مطلق نیز جدای از ھمان امراض روانی مذکور در من *و معرفت�ی عق�ل و دی�ناز امیال درج�ھ اول ذات�ی م�ن ب�ھ ھس�تۀ مرک�زی متافیزی�ک اس�ت ک�ھ اگ�ر ش�بانھ روز ب�ھ زنجی�ر س�ان جھ�ان ن�اکترین انفزاینده مھار نباشد نھ تنھا مرا بھ این حق نمی رساند بلکھ بکلی فرو می پاش�د و مب�دل ب�ھ خطر

چن��د ک��ھ ای��ن ک��ھ ھ��زاران ب��ار خطرن��اکتر از ب��ن الدن م��ی توان��د باش��د . ھرم��ی س��ازد یعن��ی دیوان��ھ ت��رین انس��ان جھ��ان ح�اظ لانس�ان ب�ھ ب�االخره در ی�ک انس�ان ک�امال ب�ھ عرص�ۀ ب�روز خواھ�د رس�ید ک�ھ آن دیوانگی جھانی و تاریخ بران�داز

تاریخ مذھب ھمان ناجی آخرالزمان است .

فقدان حتی فقط یک باکره است کھ عمر تاریخ بشر را بھ پایان می رساند ، تاریخی کھ تماما مردانھ و محصول م�رد * ارت زن می داند . است و غایت و کمالش را در نابودی کامل بک

Page 27: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

27

ش�ن ھ��ا و ج�دی ت�رین وق��ایع زن�دگی بش�ر در ای��ن جھ�ان ب�ھ خ��وردن منج�ر م�ی ش��ود ک�ھ در رأس ای�ن وق��ایع ھمان�ا ج *ی�ن وق�ایع اعزاھاست ، پیروزی ھا و شکس�ت ھ�ا ، ب�ھ دنی�ا آم�دن و م�ردن ، خوش�بختی ھ�ا و ب�دبختی ھ�ا . گ�وئی ھم�ۀ

ھ چ�ھ چی�زی ؟ب�ار قحطی می سازد و باید بخورد تا ادامھ دھ�د ، بشر را مستھلک و گرسنھ ساختھ و دچبظاھر متضاد احس�اس وبھ این تناقض عظیم ! زیرا در ھر شادی ظاھری یک اندوه نھفتھ اس�ت و در ھ�ر ان�دوه ظ�اھری ی�ک ش�وق ن�ده و قحط�یخوشبختی و رھائی نھفتھ است و حمل ای�ن تض�اد در ھ�ر واقع�ھ و در دل ھ�ر لحظ�ھ ای البت�ھ مس�تھلک کن

ه درس�ت آنگ�ا و. اینکھ انسان درست آنگاه کھ باید ھورا بکشد (موقع مرگ عزیزان) تظ�اھر ب�ھ ان�دوه م�ی کن�د زاستن�ده و ھ�الک کن کھ باید بگرید تظاھر بھ شادی م�ی کن�د (موق�ع عروس�ی) . و ای�ن تظ�اھر ب�رخالف حقیق�ت البت�ھ مرگب�ار

ر دیگران حاض� ھم پر رونق تر و مجانی است وگرنھاست و در این مواقع میل بھ خوردن شدیدتر است و لذا سفره ھا ھ م�ری کنن�د ک�انیستند مفت و مجانی خ�ود را ھ�الک کنن�د و ان�رژی کالن�ی از وج�ود خ�ود را ض�ایع س�ازند و تظ�اھر ب�ھ

ش�رکت دروغ است . و م�ن ھرگ�ز تم�ام عم�رم تظ�اھر ب�ھ چن�ین ام�وری نک�رده و ل�ذا ھرگ�ز در ھ�یچ عروس�ی و عزائ�یشرکت اصوال از وشھ از شرکت در این اجتماعات توبھ کردم ر کھ آنھم بھ جبر بود و برای ھمیوبانکرده ام جز یکی د

رس�ت دواق�ع . و اینکھ تظاھر کنند بھ امری خالف ده ای در جائی جمع نمی شوند مگردر ھر اجتماعی . زیرا ھرگز عم�ور بھ�در ا در ای�ن ارتھا ھستم زیرا نیروھایم بھ ھمین دلیل من بھ لحاظ تغذیھ و کال مصرف آدمی بغایت قانع و کم اش

ر ب�ھ ھ ش�ادم تظ�اھکزیرا کمتر دروغ می گویم و بندرت ریا می کنم . یعنی آنجا نمی دھم لذا کمتر دچار قحطی می شوم رص و ح�غم نمی کنم و بالعکس . دروغ و تظاھر ب�ھ ام�ری خ�الف وض�عیت طبیع�ی نف�س خ�ویش عل�ت العل�ل قحط�ی و

ص�لھ گی و ش�ھوت پرس�تی و پ�ول پرس�تی و ھم�ھ ن�وع فس�اد دیگ�ر اس�ت . م�ن در فاتی و ش�کم ب�ارسولع و مصرف پرفس�اد روغ ام الدگرفتن از اجتماعات خود را از این نوع امراض و گناھ�ان و قحط�ی زده گیھ�ا مص�ون داش�تھ ام . زی�را

اور نک�رده د نی�ازموده و ب�است و این حقیقت را کسی چون من در تن و دل و روان و اعصاب و اعضاء و جوارح خ�وو ح زندگیش�اناست . من ھرگز دروغ نگفتھ ام زیرا اگر گاھی ھم فقط بخاطر امید بخشیدن ب�ھ دیگ�ران در جھ�ت اص�الوده ت دیگ�ران ب�رویکرد بھ دین و وجدان دروغی گفتھ ام ھمواره درست از آب درآمده است زیرا فقط برای خدا و نج�ا

اب�ل ل م�ن در مقھم مرا ش�رمنده نس�اختھ و دروغ�م را واقعی�ت بخش�یده اس�ت و بھرح�ا است کھ دروغ گفتھ ام و لذا خداارد زی�را غ و ری�ا ن�دخدا شرمنده شده ام و دیگر نیازی بھ ھیچ نوع دروغی نیافتھ ام . کسی کھ خدا دارد نیازی بھ درو

ی�را زکام�ل اس�ت . چیز آرم�انی ویعنی ھمھ ھمواره ھمان است کھ باید باشد و ھرچیزی را ھمان می یابد کھ باید باشد در ھر چیزی ھمۀ چیزھای دلخواه حضور دارد و نقد است .

"◌ منتھ�یس�درة ال"من ھمواره آن تک درخت سروی در کرانۀ ھستی و در م�رز ع�دم ب�وده ام . م�ن در واق�ع ھم�ان *ا ب�وده ی معن�ائی ھ�ب�معنای غایت بوده ام . و من ھمواره آخرین نشانھ بوده ام و آخرین امید . و این بدان معناست کھ

مردگ�ان ماین�دۀ ھم�ۀام و امید پایان ھمۀ امیدھا . و نشان ھم�ۀ ب�ی نش�انیھا . و ھس�تی ھم�ۀ مع�دوم ش�ده گ�ان . م�ن ن. رین پیون�دمتاریخ در عرصۀ حیاتم . من بخت ھمۀ بدبخت ھا و بدبختی ھمۀ بخت ھا ھستم : من آخ�رین وص�الم ، آخ�

جربھ می ابودی را تنیافتھ و ھرکھ مرا باخت تم . و ھر کھ مرا یافت ابدیت ھمۀ آرمانھایش راپس ابدیت ھر امری ھس این نابودی نیز چیزی جز من نیستم . کند و

م�ن ، م�نم . وتنیاف� "ھرگ�ز"د و مطلق�ا چی�زی ج�ز آنکھ بھ جد چیزی را با تم�ام ج�ان و دل در ای�ن دنی�ا جس�تجو ک�ر *امی ن مجسمۀ ناک�مراین در این جھان یافت نشده ام و نخواھم شد . بناب "ھرگز"ستم . من ھ "نایافتگی"اسوۀ تمامیت

ن ھم�ان محض ھستم . و عجب کھ عاشق این ناکامی ھستم و ب�ھ ھ�یچ قیم�ت حاض�ر ب�ھ رھ�ا ک�ردنش نیس�تم . گ�وئی ای� ھ�ا ب�وده امت�رین چیزچیزی بود کھ در جستجویش بوده ام و نمیدانستم کھ آن چیست . من در جستجوی یاف�ت ناش�دنی

ھستم . "ھرگز"و اینک آنرا یافتھ ام : نایافتگی را . من جمال

ابح�ال ھس�تم ک�ھ ت بدین ترتیب حق می دھم تا ھر کسی ھر تھمتی را بھ من بزند و م�ن حق�ا مس�تحق تم�امی اتھام�اتی * ک�انون ھم�ۀ دی�د م�ی آی�د . م�نکسی شھامت نسبت آنرا بھ کسی نداشتھ است ولی دربارۀ من این شھامت در ھر کسی پ

. مشوخر میھامات مفتقلبا بھ این ات اتھامات و فحش ھائی ھستم کھ ھر کسی بھ این جھان نثار کرده است . من بتدریج

من ھمواره بھ غایت و مطلق ھمۀ آن چیزھائی کھ از آن می ھراسیدم رسیدم و بطرز حی�رت آوری خ�ودم بسویش�ان *ب��ھ ھ��راس خ��ودم مب��تال م��ی س��اختھ ام و در اش��د اتھام��ات کم��ال حقیق��ت را م��ی یافت��ھ ام و م��ی رف��تم و ھم��واره خ��ود را

باالخره در مفر خودم مقر یافتھ ام . و لذا اسوه و کانون قرار ھ�ر ف�راری ھس�تم . و بھم�ین دلی�ل ھم�ۀ فراری�ان در م�ن فرار می کند ھمانطور کھ من ھم ھم�واره از قرار می یابند . من مفر جھانم و لذا فر جھانم . و جھان از من بسوی من

ک�ل جھ�ان در فاص�لۀ ب�ین م�ن و خ�ودم در خدا بسوی خدا ف�رار م�ی ک�نم . یعن�ی از خ�ودم بس�وی خ�ودم ف�رار م�ی ک�نم . جریان است . این ھمان فاصلۀ بین وجود و عدم است . ت�ن م�ن ب�ھ وس�عت ک�ل کائن�ات اس�ت و ل�ذا ھرک�ھ در م�ن بیفت�د

Page 28: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

28

ش دگ�ردد و ای�ن رھ�ائی و رس�تگاری اوس�ت و ھرگ�اه ک�ھ بخ�واھم ب�از او را پی�دا م�ی ک�نم و ب�ھ خ�و مسلما گم و فنا می تحویل می دھم اگر از فنای خود شاکی شود .

ھ ام�روزه ک�باکره یعنی چگونھ موجودی ؟ چگونھ زنی ؟ و بکارت برای یک مرد چگون�ھ نی�ازی اس�ت ؟ ای�ن نی�ازی *د زش�ت م�ی آی� وحال محو گشتن کامل است و اگر ھم ھست نیازی بس حقارت بار تقریبا الاقل از عرصۀ آگاھی مرد در

رن چی�زی و در خور مردان عصر حجر . و برای زن ھم باکره بودن عین برده بودن است و مح�ور ھم�ۀ ت�الش زن م�د دوس��ت ج��ز رھ��ائی از بک��ارت نیس��ت . و اگ��ر ھ��م م��ردی از زن محب��وبش درب��ارۀ بک��ارتش س��ئوال کن��د س��ند ک��املی ب��ر

نداشتن است و گریز و نفرت از چنین مردی . و این یعنی چھ ؟

ارت کبھر کمال در قرآن و نیز تورات عالیترین اجر مردان مؤمن در بھشت موعود ھمانا حورالعیونی ھستند کھ مظ *. ندباش� ی محض میواقعی قداست و پاککھ حتی ھیچ چشمی ھم قبال آنان را ندیده است و مثال و دست نخورده گی اند

ل�ذت بھش�ت کم�ال پس این یک نیاز ذاتی ھر مردی است و بلکھ عالیترین نیازھا . و ھم نشینی و تماشای این زنان درت��رین و و ع��زت و وص��ال روح��انی را ب��رای ای��ن م��ردان ممک��ن م��ی س��ازد . و نی��ز بھرح��ال م��ی دان��یم ک��ھ حت��ی فاس��د

. ادار ھس�تندا یک دختر ب�اکره و دس�ت نخ�ورده و پ�اک و وف�زناکارترین و المذھب ترین مردان ھم در عطش ازدواج بیازھ�ای نل ب�ھ مح�ور پس این یک نیاز ذاتی ھر مردی است کھ البتھ در مؤمنان بھ اشدش پدید می آی�د ت�ا انج�ا ک�ھ مب�د

رای ز اب�زاری ب�آنان می گردد . در حقیقت مردی ک�ھ ب�ا بک�ارت زن ازدواج نکن�د اص�ال ازدواج نک�رده اس�ت و او را ج�تج��اری - ھ�وس و تج�ارت نم��ی دان�د و ل�ذا ھ��یچ عھ�د و وف�ائی ھ��م در می�ان نخواھ�د ب��ود و ی�ک رابط�ۀ ص��رفا ش�ھوانی

ق�ط در رمانھایش فمحض است . و نیز می بینیم کھ تمدن جدید در جھان علنا یک تمدن ضد بکارت است و امورات و آر و آزادی مک�ن م�ی س�ازد و قص�ۀ حق�وق بش�میتش را دونبرد بر علیھ بکارت است کھ بھ پ�یش م�ی رود و اص�ال موج�

ب�ا روس�پی فقط یک اصل محکم و جدی دارد و آنھم الغ�ای ح�ق بک�ارت اس�ت . یعن�ی ای�ن تم�دن ذات�ش روس�پی اس�ت وظ ز ازدواج حف�کھ دین برای زن چیزی ج�ز حف�ظ بک�ارت و پ�س اگری فزاینده بھ پیش می تواند رفت . و نیز می دانیم

در فق�ط و فق�ط نیست و بدین ترتیب این تمدن ضد دین است . و بھ ھمین دلیل ش�عار براب�ری زن و م�رد عصمت و وفاس�یار در س�طوح ب یک امر واقعا اجرا شده و می شود و آنھم زن را مثل مرد بی بکارت ساختن است و مابقی برابریھا

نازلی ھم کھ تحقق یافتھ نمایشی ریائی و مضحک بیش نیست .

ی اس��ت ؟ یعن�� ت را از زن گ��رفتن و در وی ن��ابود س��اختن و ح��ق آن��را ھ��م در م��رد ن��ابود نم��ودن ب��ھ چ��ھ معن��ائیبک��ار *را عن�ی زن و م�ردرا بین زن و مرد نابود ساختن . یعنی رابطۀ مرد و زن را ن�ابود س�اختن . ی "وفا"و "عھد"مسئلۀ

نپ�س ای�ن تم�د انی واحد و در گرو یکدیگر اس�ت .از ھم جدا ساختن . یعنی رشد ھمجنس گرائی و رشد این تمدن جریوغ س�ت و ج�ز دراذاتش بر گردھمائی تن ھاست بی ھیچ عھد و وفا و باور و اعتمادی . پس این یک تمدن ذات�ا خ�ائن

شعار عشق است و فقط با "عشق"بستر و علت و ابزاری برای بقای خود ندارد . و در رأس ھمۀ دروغھایش دعوی ھم�انطور ک�ھ اس�ت "خیان�ت"خیانت ذاتی خودش برای م�دتی ادام�ۀ بق�ا دھ�د . دراینج�ا عش�ق ن�ام مس�تعار می تواند بر

شر است . بنام مستعار مردم خواری است و آزادی ھم نام مستعار سلطۀ مطلقۀ تکنولوژی بر ارادۀ "دموکراسی"

ان م�درن ن�زای�ن ش�عار ھم�ۀ "م اس�تاگر مرا دوست داری پس چرا این پردۀ ب�س حقی�ر و ن�اچیز برای�ت اینق�در مھ�" *ی ھ�یچ آم�اده و ب� تو مگر سوراخ نمی خواھی ؟ اینھم سوراخی ک�امال ب�از و"امروز است . منظور البتھ این است کھ :

ھ گ�ردن م�ردزی�را زحم�ت ت�و را ب� ش�تر از زم�انی ک�ھ ب�اکره ب�ودمزور در خدمت توست . پس مرا دوست بدار بس�یار بیگ�ر ھن�وز ھ�م این�ک ت�وئی ... پ�س ا ه س�اختم و آن ف�رددعاش�ق م�ن باش�د آم�ابرای کسی ک�ھ دیگری انداختم و خودم را

مینط�ور آدمبکارت برای تو مسئلھ است پس مسلم می شود کھ نھ تنھا عاش�ق م�ن نیس�تی بلک�ھ بس�یار ھ�م احمق�ی و ھن منط�ق ای� "تی .بس�یار غی�ر بھداش�تی و کثی�ف ک�ھ طال�ب خ�ون ھس�تی . پ�س آدم واقع�ا قس�ی القل�ب و خونخ�واری ھس�

ش��ق م��درن و بک��ارت زدائ��ی از زن اس��ت ، منط��ق تم��دن م��درن و آزادی و براب��ری و اس��تقالل و ... و روم��انتیزم و ع ی ن�دارد .اگزیستانسیالیزم عملی کھ معتقد است کھ وجود مح�ض و روح مھ�م اس�ت و ت�ن کمت�رین ارزش و معن�ا و حق�

ص�وال ازی�را روح م�ادی و جس�مانی اس�ت و ن�ھ س�وراخ روح . ھنوز ھم ھمچنان یک س�وراخ "سوراخ"درحالیکھ آن بھ قص�د ب اتمی فقطسوراخ ندارد و اصال ھیچ درزی ھم ندارد و با بمب اتمی ھم نمی توان آنرا سوراخ کرد . زیرا بم

ان . سوراخ نمودن روح انسان بود کھ ساختھ شد و بکار گرفتھ می شود ، برای پاره کردن بکارت ذات انس

نی تمدن مدرن با ھمۀ شعارھا و شعائر و آرمانھا و ابزارھای مادی و فرھنگی اش برم�دار نب�رد ب�ر علی�ھ بک�ارت یع *زن شکل گرفتھ و بھ پیش می رود یعنی بر مدار تنھا س�ازی اف�راد بش�ری و تب�دیل ھ�ر بش�ری ب�ھ ی�ک ت�ن مح�ض . و

ی ب�ھ مثاب�ۀ مق�دس ت�رین ارزش ای�ن تم�دن درآم�ده تکنولوژی ارتباطات در حکم پیامبر و عامل مح�وری ای�ن تنھ�ا س�از

Page 29: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

29

است . این تکنولوژی رسالتی جز نابودی ارتباط روحانی و معنوی و قلبی ب�ین انس�انھا ن�دارد ک�ھ در مح�ورش ن�ابودی رابطۀ معنوی بین زن و مرد قرار دارد کھ با نابودی بکارت ممکن می شود . و این یعن�ی حش�ر در ح�ین نش�ر : جم�ع

! تنھایان

ل�ذا ست نم�ی آی�دپس اگر ھر عقل و علم و معرفتی برای انسان جز از طریق رابطھ اش با جھان و سائر انسانھا بد *ط�ۀ ت زی�را رابتکنولوژی ارتباطات ذاتا ضد رسیدن انسان بھ ھ�ر ش�ناختی درب�ارۀ واقعی�ت اس�ت چ�ون ض�د بک�ارت اس�

ھ . یعن�ی ھ�د جاودان�ی بر اصالت و بکارت است یعنی متک�ی ب�ر تعانسان با ھر چیزی از جملھ با سائر انسانھا فقط متکھم��ۀ اس��توار اس��ت و ل��ذاھ��ر ش��ناخت واقع��ی محص��ول چن��ین تعھ��دی اس��ت و ش��ناختی حقیق��ی ذات��ا ب��ر عھ��دی جاوی��د

شناختھای غیر متعھد شناختی خالف واقع و موھوم ھستند .

عنا مات است در اگر جاودانگی کھ ھمان بکارت و اصالت ذ ھر عھدی ذاتا جاودانھ است حتی مشروط ترین عھدھا . * اب�زار نم�ی ک اب�زار اس�ت و ب�او احساس حضور نداشتھ باشد ھیچ عھدی ھم پدید نمی آید زیرا ھرکس و چیزی فقط ی

ھ ب�واند باش�د عھدی جاودانھ بست و اصوال ھیچ عھدی بست . و در جائی کھ بکارت نباشد ھیچ عھدی ھم نمی ت توانود ض�ح ت�ر م�ی ش�دلیل کل این تمدن و آدمھایش در ھر امری غیر متعھد می باشند . و ھرچ�ھ ای�ن ب�ی عھ�دی وا ھمین

قوانین بیشتر و شدیدتر می گردند و قانون شکنی ھای پیچیده .

د نتھی می ش�وماز پیش معلوم نباشد کھ شناختن برای چیست چنین شناختی بدون تردید بھ جنون و جھل مرکب اگر *ی�ت نی اگر ب�ھ و اصال ذات چنین شناختی در انسان چیزی جز بازی نیست و غایت ھر بازی ای جنون است . انسان حت

یع��اری و بلھوس��ی و تف��ریح و فریبک��اری و حت��ی ارتک��اب جن��ایتی در ص��دد ش��ناختی برآی��د بھت��ر اس��ت ت��ا از روی بواتعھد ود آنھم درشت و معنای جاودانۀ وجود ممکن می . و البتھ شناختی پایدار فقط بر اساس عشق بھ فھم عل بیکاری

ش�د و رت کھ موج�ب جاودانھ ای کھ انسان نسبت بھ این حق جاودانھ متقبل می شود . فقط چنین ماھیتی از شناخت اسز ان ن�وع عش�قی . و برای رسیدن بھ چنین نیت و ماھیتی از ش�ناخت و ب�رای رس�یدن ب�ھ چن�یتعالی می شود و ال غیر

ود را در ش بکش�د و خ�شناخت ، انسان باید پاک و بکر شده باشد تا بتواند بار تعھد نسبت بھ کل عالم وج�ود را ب�ر دوردی ا در خ�ون ف�ردر غیر اینصورت اگ�ر ھم�ۀ اس�رار ھس�تی قبال جھان ھستی در تعھدی ابدی و اجتناب ناپذیر بیابد .

توان ھتر میبدین ترتیب را می درد . ب اری کرده اند کھ نھایتا خودشوارد کنند او را مبدل بھ یک غول دیوانھ و آدمخوو ب�ھ ھ�ر خطر آموزش ھای رسانھ ای را درک نم�ود ک�ھ ھ�ر نوج�وانی را مب�دل ب�ھ ی�ک دی�و تبھک�ار و ھ�ار م�ی س�ازد انس��ان و . احمق�ی احس��اس نب��وغ م��ی بخش��د . انس��ان ت��ا پ��اک نش�ده باش��د عل��م و معرف��ت فق��ط در خ��دمت انھ��دام اوس��ت

یگری است دسان بھ فھم یک ان شود و گوھرۀ ھر مسئولیتی ھم عشقبمیزانی کھ مسئولیت بر دوش می کشد پاک می بھ فھم جنبھ ای از خویشتن است . کھ برخاستھ از عشق

ن�د ھ ای ش�ده ایترین روش سخن گفتن ب�ا کس�انی ک�ھ از ف�رط دروغ مب�دل ب�ھ احمق�انی حرف�لمن بتدریج آموختم کھ عا * سکوت است . این سکوت باالخره پردۀ جنون آنان را پاره می کند . ھمانا

نفع�ال ن�د ھمان�ا ااموختم کھ عالیترین کار در قبال شرایط و جھان و مردمانی کھ در تبھکاری غرق ش�ده من بتدریج آ * محض است . این انفعال محض آنان را باالخره بر علیھ خودشان بھ طغیان می کشاند .

ی ن�دارد . وآموختم کھ حماقتی برت�ر از دروغگ�وئی وج�ود ن�دارد و اص�ال حماق�ت منش�ائی ج�ز دروغگ�وئمن بتدریج * نت باشد . اینکھ انسانی کھ ھنوز دروغ می گوید مطلقا قادر بھ درک ھیچ حقیقتی نیست حتی اگر بوعلی و کا

وت و ف�ن ف�سراسر جھ�ان ب�ی ھ�یچ من بتدریج آموختم کھ اگر کسی چیزی را فھم کرده باشد سخنش را ھر کسی در * و آموزشی فھم می کند و پیچیده گوئی بزرگترین دلیل نفھمی است .

من بتدریج آموختم کھ فلسفھ ھا مھد ریاکارانھ ترین حماقت موجود در بشر است و اش�د حماق�ت از فلس�فھ ھ�ا ب�روز * ص��درا و ... مح��ل ب��روز غای��ت حماق��ت ک��رده اس��ت . و ب��دین ترتی��ب ارس��طو و ف��ارابی و ب��وعلی و کان��ت و ھگ��ل و م��ال

ھستند و نھایت جنون . من در تأمل در آثار فلسفی جھان راز ازل�ی حماق�ت و جن�ون را کش�ف نم�ودم و از آن جھی�دم . ھمانطور کھ ھرگز ی�ک آدم احم�ق و دیوان�ھ فھ�م نم�ی ش�ود ای�ن فلس�فھ ھ�ا ھ�م ھرگ�ز فھ�م نم�ی ش�وند و احم�ق ت�رین و

مدار این فلسفھ ھا جمع می شوند و آنرا می پرستند . بر دروغگوترین انسانھا

Page 30: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

30

طبقات دوزخ ، طبقات حماقت بشر است کھ طبقۀ ھفتم آن متعلق بھ فالسفھ است . *

ل حماق�ت ود ک�ھ از ک�بو نیز بتدریج آموختم و باور کردم کھ احمق ترین انسان کل این دوران منم . از پس این باور *ود خ�ماق�ت را در امروزه کسی چون من خود را تا این حد احمق یافتھ باشد و ھستۀ مرکزی حرستم . بعید می دانم کھ

انھ ی�نم ، و ش�ببکشف کرده باشد . و ھم اکنون ھم کھ ای�ن واژه ھ�ا را م�ی نگ�ارم ذره ای تخفی�ف در حماق�ت خ�ود نم�ی ه ع�دم آفری�د داون�د ھم�ھ را ازروز ناظر بر حماقت خویشتنم و ھرچھ می نگ�رم ج�ز حماق�ت خویش�تن نم�ی ی�ابم . اگ�ر خ

ھ ک�وج�ود اس�ت است مرا از حماقت آفریده است . من گمان می کنم عدم ھمان حماقت باشد و عدم حماقت ھمان ع�الم خداست .

انھ اس�ت . ی داند دیونکھ نمداند . آنکھ می داند عاقل است و آانسان یا می داند کھ احمقی تمام عیار است و یا نمی * خونی است . -سی ح -انائی و نادانی قلبی و این یک د

ی�ن ز در ذات اتن انسان فشرده ترین تاریکی ممک�ن در کائن�ات اس�ت . و ای�ن ب�دان معناس�ت ک�ھ ش�دیدترین نورھ�ا نی� *ی ھ گندیده گکظلمت بس ثقیل حضور دارد . آنچھ کھ زندگی نامیده می شود ھمین وضعیت است . در چنین وضعی بود

. ع�الم مت شده استستین جانداران تک سلولی بوجود آمدند ، از نور مطلقا فشرده و متراکم کھ عین ظلپدید آمد و نخک . وقت�ی ی�ت ماده کال قلمرو چنین وضعی است و مادیت حاصل ھمین واقعھ است کھ اشدش منجر ب�ھ حی�ات ش�ده اس�

قطعھ سنگ از نقطھ ای شروع بھ گندیدن کند حیات آغاز می شود .

. آی�ا نم�وده اس�ت ھمواره از خودم سئوال می کرده ام کھ چرا خداوند تا این حد فھمیدن را تا سرحد محال سخت من *دیوان�ھ ف�رط حماق�ت بماند و ازنمی توانست فھم حقیقت را آسان سازد . آیا او مایل بوده کھ انسان ھمواره احمق باقی

ی�ل او باش�د بخ نسبت بھ اشرف مخلوقاتش کھ قرار اس�ت جانش�ین؟ آیا او عاشق حماقت خلیفۀ خود است ؟ آیا او شودش�د ؟ ین وج�ود بابوده است ؟ آیا فقط کمال حماقت می تواند جانشین کمال معرفت شود ؟ آیا فق�ط ع�دم م�ی توان�د جانش�

ش�ک .اش�تھ باش�د دآیا ظلمت می تواند جانشین نور باشد ؟ آیا مگر جانشینی معنا و انگیزه ای جز ای�ن ھ�م م�ی توان�د ھ�ر چی�زی م�ی تاس�رحد جن�ون تفک�ر ک�رده باش�د . فق�ط ض�د "خلیف�ھ"دارم در این دوران کسی چون من دربارۀ معن�ای

�فخ "لیف�ھ از ختواند جانشین آن چیز باشد وگرنھ کسی چون خدا کھ ھستی جاوید دارد چھ نیازی بھ جانشین دارد . "لی�ز چنباش�د آن ۀ خدا بایستی خالف خدا باشد . و تا ضد چی�زیان معنای مخالفت و ضدیت است . پس خلیفماست کھ ھ

نس�انی م�ل خ�دا آن ایعنی تا انسان نباشد خدا شناختھ و معرفی نم�ی ش�ود . ب�ھ ھم�ین دلی�ل خلیف�ۀ کاشناختھ نمی شود . ک�ھ س�ی اس�تکاست کھ کمال عجز و جھل و جن�ون خ�ود را یافت�ھ و تص�دیق ک�رده باش�د و نھایت�ا ع�دم خ�ود را . چن�ین

. فۀ این استداند کھ ھست . آن خلی معرف خداست . آنکھ نیست و می داند کھ نیست معرف کسی است کھ ھست و میوس�ت دخداوند ، عاشق مخالف خویشتن است انسان ھ�م ھمینط�ور اس�ت و عش�ق یعن�ی ھم�ین . کس�ی ک�ھ ض�د خ�ود را

است ، یعنی دشمن خود را . بدارد عاشق است . یعنی کسی کھ جانشین خود را دوست بدارد برحق

ش�من ده ام و در با تمام وجودم و بھ قیمت کل زندگیم مشغول تعل�یم و تربی�ت دش�منان خ�ویش ب�ود و من نیز ھمواره *ده ام ت�ا آن�ان م�ی ک�ر دمھا را تربیت و تعلیم می نموده ام و کل زن�دگیم را وق�ف. یعنی آپروری نابغھ ای منحصر بفردم

ن�دگی ون را در زمل و قسم خورده برعلیھ خودم بسازم و جانشین خود سازم . من بتدریج این ق�اناز آنان یک دشمن کای ش�د م� یک�امل . یعن�ی آنک�ھ دش�منخود کشف کردم و پذیرفتم . و این یکی از عالیترین حد خودشناسی من بوده است . فھم ارم بمانندذب من شوند و در کنرود تا در میان مردم جانشین من شود . پس طبیعی بوده کھ احمق ترین آدمھا ج

آن ی�ز در مرک�زنو باور این حقیقت برای من شاید تلخ ترین و برحق ترین راز حیات و ھستی بوده است ک�ھ خ�ودم را م د س�ازی خ�ودببینم کھ من احمق ترین و دشمن ترین آدمھ�ا را نس�بت ب�ھ خ�ودم دوس�ت م�ی دارم و آنھ�ا را ب�رای ن�ابو

ش�ود یمحق کاستھ کی از زھر آگینی اینھمینکھ می بینم کھ خداوند ھم ھمین کار را می کند اند پرورش می دھم . فقط . ه استول ھم نبوداانده است و از کھ تازه جائی ھم برای گریز برایم باقی نم مرا صبور می سازد کھ نگریزم ھرچندو

تھ ود من توانس�خشناختھ ام . آیا ھیچکس چون ھ خطرناکترین انسانی ھستم کھ تاکنونکنم کبدین ترتیب اعتراف می * این است کھ ھیچکس چون من عاشق نبوده است . است با من عداوت داشتھ باشد ؟

ھیچکس چون من نمی داند کھ حماقت چیست و ھیچکس چون من نمی داند کھ علم چھ چیزی نیست . *

Page 31: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

31

. ذشتھگ -ھیچکس چون من تا این حد خودپرست نبوده است و از خود *

حقارتم . ھیچکس چون من تا این حد حقیر و بزرگ نبوده است . من اسوۀ عظمت *

و نیز من پاکترین گناھکار و گناھکارترین قدیس تاریخم . *

در ھیچ بشری دیالکتیک تا این حد اوج نداشتھ و کامل نبوده است کھ در من . *

آفری�ده رسیده است . من عجی�ب ت�رین موج�ودی ھس�تم ک�ھخداوند در خلقت من است کھ بھ کمال رضایت از خودش *ام . م��ن و از ن��ابودی اش م��ن برآم��ده اس��ت . او خ��ودش را تجس��م بخش��یده اس��ت . یعن��ی خ��ودش را ن��ابود ک��رده اس��ت

نابودن خدا ھستم یعنی خلیفۀ خدا .

ن ھستم . ھیچکس نمی تواند در آن واحد دو چیز متضاد و نابود کنندۀ یکدیگر باشد و من چنی *

ون�د خ�ودش ھیچکس چون من شبانھ روز مشغول نابودی خویشتن نبوده است . من مخلوق نابودی خویش�تنم . خدا *م�ن .خ�دا ھس�تم را اینگونھ در من معرفی می کند و بھ فراسوی ب�ود و نب�ود ب�اال م�ی ب�رد . م�ن فراس�وی ب�ود و نب�ود

ھستم . "فراسو"

کنم ھ تعریف میرچھ خودم را نابود می کنم بودتر می آیم . و من عشق را اینگونمن آنقدر عاشق خودم ھستم کھ ھ * و تاکنون کسی عشق را بدینگونھ تعریف نکرده بود .

و جت م�ن اس�تحبسیار تردید دارم کھ امروزه کسی چون من حرفھای خود را باور داشتھ باشد زیرا تن من گواه و * ودم را ب�اورحواسم آنرا تص�دیق م�ی کنن�د . براس�تی م�ن تنھ�ا کس�ی ھس�تم ک�ھ خ�ھمۀ ذرات بدنم و اعضاء و جوارح و

دارم و لذا ھر کھ مرا ببیند نیز مرا باور می کند .

باور امل خود یکانسان یا چیزی را باور دارد و یا ندارد . در صورت نداشتن دارای شک است زیرا باور نداشتن ک *ن ھم�ۀ دارد . و م� باور دارد ھمۀ چیزھا را باور دارد و یا بھ ھمۀ چیزھا شکاست . و انسان بمیزانی کھ یک چیز را

تنھ�ائی ی�را بواس�طۀچیزھا را باور دارم و بدین لحاظ نیز منحصر بفردم و چون تنھا ھستم توانستھ ام بھ باور برس�م ز طی است . توانستھ ام با ھر چیزی مربوط شوم . مربوط بودن ھمان باور کردن است . شک ھمان نامربو

ز ز انس�ان نی�اانسان تنھا موجودی است کھ نیست . و م�ن تنھ�ا انس�انی ھس�تم ک�ھ م�ی دان�م ک�ھ نیس�تم . ای�ن تعری�ف *ل س�ت و فھ�م ک�تعریفی کامال بکر و منحصر بفرد من است زی�را م�ن ب�ر نیس�تی خ�ود واقف�م . فھ�م ای�ن تعری�ف فھ�م خدا

تاریخ .

کره نباش�د نس�ان ت�ا ب�ااقادر بھ فھمیدن است . و من یگان�ھ فھمن�دۀ ای�ن ام�رم . و کسی کھ بود نبود را فھمید اصوال *د نبود است و ره ھمان بوقادر بھ فھمیدن نیست زیرا فھمیدن یعنی فھمیدن یگانھ . و یگانھ یعنی بود نبود . زیرا باک

بکارت نیز .

* ن�ھ . و وده اس�ت ی�اب� بھ یقین نمی داند کھ زن�ش ب�اکره بکارت ھمان بود نبود است بھ ھمین دلیل ھیچ مردی نھایتا اینکھ فرزندش از خود اوست یا مرد دیگری .

اھمیت بکارت در عرصۀ آگاھی و وجدان اساسا ب�رای م�رد اس�ت ک�ھ سرنوش�ت س�از م�ی گ�ردد . و ای�ن اھمی�ت ذات�ا *ھم�ۀ ام�ور حی�ات و ھس�تی م�ی ش�ود . م�رد در معرفت قلبی مرد است . ای�ن یق�ین مرب�وط ب�ھ "یقین"مربوط بھ مسئلۀ

بایستی یا خودش پاک شده باشد و یا با زنی پاک زندگی کند تا دارای یقین گردد . طبعا مرد پاکی با زن پ�اک ب�ھ یقین�ی کامل و خدشھ ناپذیر می رسد کھ ھر دو دنیایش را تأمین می کند و از عذاب تردیدھا و وسواس ھا می رھاند .

Page 32: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

32

واس�طۀ پ�ول ب. و این اثب�ات بایس�تی عمل�ی باش�د ک�ھ یک�ی "اگر مرا دوست داری ثابت کن"ی گوید :زن بھ مردش م *نسی چ�ون است و دیگری بواسطۀ سکس و سوم بواسطۀ بی غیرتی . یعنی زن را غرق در پول ساختن و در رابطۀ ج

جنس�ی و ول ، بردگ�یھ�ادن . یعن�ی پ�برده ای بھ دست و پایش افتادن و نیز او را در ھر عمل و رابطھ ای ک�امال آزاد نھ عش�ق م�رد جاکشی . زن طبق غریزه اش فقط چنین مردی را واقعا عاش�ق خ�ود م�ی دان�د و ب�س . ک�ھ البت�ھ ھرچ�ھ ک�

ھ ب�ا ی�ک الخره رابط�بیشتر اثبات می شود جبرا و باز غریزتا نفرت قلبی زن ھم نسبت بھ این مرد بیشتر می شود و ب�ا نبوده اس�ت می گردد . و سپس مرد نیز باالخره کشف می کند کھ خودش ھم ھرگز عاشق او جرم و جنایت آشکار ختم

ھ�یچ وس�ت بدارن�د و بلکھ فقط عشق نمائی می کرده است . فقط زن و مرد پاک و باکره می توانن�د قلب�ا یک�دیگر را دوس�ت دک�ارت ھ�م از ببھمراه پاکی و نیازی ھم بھ اثبات این عشق ندارند . ولی اگر پول زیادی در میان باشد این عشق

لی ب�ا جی�ب خ�ا می رود . پس عشق با پاکی و بکارت آغاز می شود و با فقر ادامھ می یابد و رش�د م�ی کن�د . کس�ی ک�ھفق�ط .ق ب�وده ام عاشق شود واقعا عاشق است و من با جیب خالی و با شکم خالی از کودکی تا بھ امروز بالوقفھ عاش

ھ تنھ�ا ض�د می دارد و مغز را عاقل . عشق و عقل بر خ�الف ھم�ۀ ع�ارف نمای�ان دروغ�ین ن� فقر است کھ دل را عاشقش�ان فق�ر ب�رای بقای نیستند کھ علت و معلول و الزم و ملزوم یکدیگرند و بی یکدیگر وجود ندارند و شرط الزم و کافی

تردید ود باید بین حقیقت ارائھ شاگر ھزار حدیث و آیھ برای رد ای است . فقر ، بکارت عشق و اصالت عقل است . وه ز دس�ت ن�دادادانست کھ ھمۀ این احادیث و آیات شیطانی و کاذب ھستند . ھیچکس بخاطر فقر بکارت و عقل خ�ود را رس�نگی تب�اهگاست بلکھ بخاطر ترس از فقیر شدن و تحقیر نمودن فقر ، فاحشھ و دیوان�ھ گردی�ده اس�ت . ھ�یچکس از

ل�ھ روغگ�و و ابدال تباھی نمی دھد . ھرکھ فقر را علت ھر مشکلی می داند بی تردید یک نشده است زیرا گرسنگی مجای�ن ب�ط دارد ب�ھو مفسد است . روسپی کسی است کھ بدون پول با مرد نمی خوابد . و این ربطی بھ فق�ر ن�دارد بلک�ھ ر

ی کند مھمخوابگی دارد و با پول امر کھ چنین زنی اصال ھیچکس را در این جھان دوست ندارد اال فقط پول را دوستکوخ ھ�ا ؟ زیرا دردمیشو . و اما چرا در کوخ ھا علنیھانھ با انسان . روسپی گری از کاخ ھا آمده است و نھ از کوخ

ادق ی توانن�د ص�م�انی وجود ندارد تا عشق را اثبات کند . در بی پولی ھمھ عری�ان م�ی ش�وند . فق�ط ب�ی پولھ�ا پول چند. و عق�ل ھس�تم ھس�تم . یعن�ی ب�انی ای�دئولوژی ص�دق و محب�ت "اصالت فق�ر"ند . من بانی ایدئولوژی باشند اگر بخواھ

ژیکی ای ای�دئولومن ھمھ را دعوت بھ فقارت می کنم . ھرکھ از فقر گریخت برده و روسپی و دیوانھ شد . ھمۀ آرمانھ�رد و در عش�قی و در س�رش عقل�ی ن�داجز بر اساس فقر محقق نمی گردند . کسی کھ در جی�ب خ�ود پ�ول دارد در دل�ش

کھ از ارد . کسیتنش سالمتی . شیطان از بی پولھا می گریزد . کسی کھ فقر را دوست دارد اصال می تواند دوست بدزار و شرافت بی و از صداقت و بکارت و از ھر کسی کھ اھل محبت است بیزار استفقر بیزار است از خدا بیزار است

ر تا بھ تاریخ بشو از انسان بودن بیزار است . ھیچکس این واقعیت را چون من در کل زار استاست و از فھمیدن بیرین کمت� وت ھس�تم ھ را دوس�ت دارم و عاش�ق نج�ات بش�ری امروز واضح نکرده و بھ یقین بی�ان ننم�وده اس�ت زی�را ھم�

ی است . فقط و این کاف خدا مرا دوست دارد ت از من نفرت پیدا کند و مرا لعن نماید زیرانگرانی ھم ندارم کھ کل بشری فقیرترین انسان جھان می تواند حقیقت را بیان کند و آن منم .

ق�ت بطی ب�ھ حقیاینکھ گرسنگی چھ ربطی با حقیقت دارد یعنی رابطۀ ناداری و حقیقت چیست ؟ یعنی تن انسان چھ ر *ود می ی انسان وجبود اصال چیزی بعنوان حقیقت برا دارد ؟ آیا اگر انسان بعنوان یک تن (یک موجود) در جھان نمی

ت�ن جھ�ان ت�ن انس�ان ب�ا ب�ین رابط�ۀ حقیق�ت داشت ؟ و حقیقت ھم یعنی حقیقت تن چیزی در جھان . پ�س حقیق�ت ھم�انفق�ر آی�د . پ�س یاست . و تن بمیزانی کھ در رابطھ با تن جھان دچار ناداری و کمبود می شود بھ تکاپوی حقیق�ت برم�

و ای��ن رک حقیق�ت ج��وئی اس�ت یعن�ی ناک��امی انس�ان در رابط�ھ ب�ا جھ��ان بس�تر حقیق�ت ج��وئی انس�ان اس�ت .عنص�ر مح�. دان در زندگی خصوصی شان بوده استنی ھم محصول ناکامیھای بزرگ دانشمنف -واضح است کھ حتی حقایق علمی

را ام�روزه چ�. پ�س واض�ح اس�ت ک�ھ دیده می ش�ودعارفان و ھنرمندان بزرگ واضح تر این امر در زندگی پیامبران و ن ژنای تح�رک نبوغ بمعدر عصر کامیابیھای حاصل از صنعت و مدرنیتھ ، نبوغ بشری بطور کلی در حال افول است .

حق جوئی در انسان بواسطۀ کامیابی تنبل و بی جان می شود .

اد زی بشر بسیار ش�دیدتر ب�وده ھم�ۀ اف�رریغ -قبل از صنعت و مدرنیتھ کھ ناکامیھای مادی ماواضح است کھ دوران *ر اجتم�اعی ھ�بشری را نابغھ و حق جو نساختھ است ولی نبوغ حق جوئی در جوامع ھمواره زن�ده ب�وده و ھم�واره در ره قوم و عش�ی یک حق جو حضور داشتھ و مثل شمعی بھ آن جامعھ روشنائی می داده است . و اکثرا در ھر خاندان و

ق ج�و یاف�ت سان حق جو ب�وده اس�ت ول�ی ام�روزه در ھ�ر مل�ت و تم�دنی ھ�م گ�اه ی�ک انس�ان ح�و روستائی الاقل یک ان نمیشود .

کانون حقیقت و ظھور حق از انسان است ولی تنھا شده گ�ی جب�ری و زج�ری مب�دل ب�ھ "تنھائی"بھ ھمان میزان کھ *ر حال پیدایش است کھ محصول بھ اشد ضدیت با حق می شود و این ھمان وضعی است کھ امروزه در سراسر جھان د

مص�رفی موج�ب غ�رق ش�دن انس�ان در غرای�ز و ھ�وس ھ�ای -کام رس�یدگیھای غری�زی اس�ت . بک�ام رس�یدگی غری�زی

Page 33: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

33

فردی خویشتن می گردد و لذا ارتباط انسانی را از بین می برد و نی�از ب�ھ ای�ن ارتب�اط را تب�اه م�ی س�ازد و ھ�ر کس�ی را در ح�الی اس�ت ک�ھ دل انس�ان ھمچن�ان عط�ش ب�رای ارتب�اط را دارا م�ی باش�د ول�ی می س�ازد و ای�ن تنزندانی تن خویش

دست و پایش بستھ است . درحالیکھ تنھائی حاصل از انتخاب فقر موجب افزایش نی�از ب�ھ ارتب�اط ش�ده و دل را در ھ�ر تنی جاری می سازد و دل می تواند با کل جھان و جھانیان مربوط شود .

وردن و بازیھرچھ بیشتر خ در آنان مرده است چیزی جز آزادی کسانی کھ نبوغ حق جوئی ھمواره برای "آزادی" *ادی و ای�ن ن�وع آز . و از آنجا ک�ھز برابری در این نوع آزادی نمیباشدو دموکراسی ھم چیزی جکردن و گائیدن نیست

ه . و آنگ�اشودجنون و جنایت نمیاصل آن چیزی جز سازد لذا حساس آزادی و برابری عاید کسی نمیبرابری کمترین اح تنھا راه آزادی می شود ، یعنی فقر باالخره حق خود را آشکار می سازد . "آزادی"رھائی از

رآغاز س�االخره در ب�زندگی آمریکائی کھ پس از حدود نیم قرن کھ مبدل بھ زندگی آرمانی برای کل بشریت ش�ده ب�ود *ان ی�را مل�ل جھ�زانا حق فقر است کھ بارز م�ی گ�ردد و ن�ھ ح�ق دیکت�اتوری . ھزارۀ سوم پوچ می شود و این پوچی ھم

. و ای�ن غی ش�ده ان�دسوم بیش از ھر زمانی برعلیھ دیکتاتوریھا یاغی شده اند ولی بھمان میزان برعلیھ آمریکا ھم یایار ک�ھ ھن�وز بس�. و اینبدان معناست کھ آزادی بتدریج بھ حق خود نزدیکتر می شود کھ این حق ھمانا ح�ق فق�ر اس�ت

آگاھانھ ل بھ باوریمانده است تا بر ھمھ واضح شود کھ آزادی جز از طریق انتخاب فقر بدست نمی آید و این معنا مبد ی�ک ت و س�رآغازشود . این باور برای ھمیشھ بنیاد ایدئولوژی غربی را برمی کند و این پایان تم�دن م�درن غ�رب اس�

فق�ر س�ر ب�ر م�ی آورد . زی�را ح�ق ذات�ی م�ذھب ھم�ان فق�ر مذھبی است کھ از حق آگاھی -جھانی کھ خود آگاھی -خود است ، فقری کھ لذت آزادی را آشکار می کند و آزادی را محقق می سازد .

ھم یق�ت را گ�ردتنھا فلسفھ ای کھ در نظر من بھ حق نزدیکی دارد فلس�فۀ اپیک�ور یون�انی اس�ت ک�ھ زھ�د و ل�ذت و حق *اال .حی و یھ�ود شابھ چنین فلسفھ ای را در فالسفۀ اسالمی سراغ نداریم ھمانطور کھ در فالس�فۀ مس�یآورده است و م

ی�ف فس�یر و تحرتدر برداشت ھائی فلس�فی از اش�عار ح�افظ و خی�ام و مول�وی ک�ھ البت�ھ برداش�ت ھ�ائی ن�امطمئن و قاب�ل جھ�ان ی مش�ھور درۀ فلسفھ ھا و اعتقادات فلس�فاست و لذا معنائی فلسفی ندارد و بلکھ بیشتر ذوقی می باشد . در ھم

س�فۀ پیک�ور ، فلازھد و لذت در نفی و تضاد مطلق ب�ا یکدیگرن�د و نی�ز زھ�د و حقیق�ت ، و نی�ز ل�ذت و حقیق�ت . فلس�فۀ رای�ز بش�ری و غحواس و غرایز است و شاید جدی ترین و جامع ترین فلسفھ ای باشد کھ حقیقت را در حواس طبیع�ی

دانست ر روی زمیناصال بھ آنھا حقی داده است . بدین لحاظ اپیکور را بایستی فیلسوف زندگی بشر ب جستجو کرده وختھ دریاف�ت س�ا کھ دین خدا را بیان فلسفی نموده است و ح�ق بھش�ت را در ھم�ین حی�ات خ�اکی نش�ان داده و آن�را قاب�ل

است بواسطۀ یافتن حقیقت در غرایز و یافتن لذت در زھد . زیرا فلس رادف زھ�د را مت� فھ ھای مشھور در جھان عموماو نی�ز ھ�یچ نبوده اند زجر قرار داده و غرایز را ضد حقیقت پنداشتھ اند زیرا اصوال ھیچ حقیقتی در این جھان متصور

ازد . چن�ینس�لذتی کھ برحق باشد و ھیچ زھدی کھ دارای لذت باشد و ھیچ لذتی کھ انسان را بس�وی حقیق�ت رھنم�ون س از وده و ب�ھ پ�ھائی کھ دعوی دینی ھم داشتھ اند درس�ت مث�ل روحانی�ت م�ذاھب دی�ن را بکل�ی از دنی�ا ج�دا نم� فلسفھ

یاک�ار ک�رده رر نم�وده و مرگ محول ساختھ اند و حقی جز زجر در این دنیا قرار نداده اند و لذا مردمان را از دین بی�زاده ان�د و و ت�دوین ش� دینی ھم نبوده درست بر ھمین اساس تبی�یناند . حتی فلسفھ ھائی مثل مارکسیزم کھ ظاھرا اصال

ج�ا نس�یھ و ناک وی�ک ام�ر اخ�روی فقط بجای بھشت اخروی ، مدینۀ فاضلۀ کمونیزم را قرار داده اند ک�ھ آنھ�م در واق�ع یک�ور ی�ک اپلس�فی فآبادی است و عمال بر اصالت زجر طبقۀ پرولتاری�ا حقانی�ت یافت�ھ اس�ت . ب�دین لح�اظ م�ن ب�ھ لح�اظ باشم . و مکان آن میکامل و واقعی ھستم کھ اتحاد زھد و لذت و حقیقت را بھ اثبات رسانیده و خود اسوۀ حقانیت و ا

نھ��ا ن��ابود ز ب��ا م�رگ ھرگ��ز ن�ھ تنش�ان داده ام ک��ھ زن�دگی پ��س از م�رگ ادام��ۀ طبیع��ی زن�دگی دنیاس��ت و ح�واس و غرای��ر دق�ت اس�ت ک�ھ ند و بھشت و جھنم موعود پس از م�رگ دال ب�ر ای�ن حقیمی یاب شوند بلکھ شدیدتر گشتھ و اعتالءنمی

ذت رگ اس�ت . ل�ھمین دنی�ا نی�ز حض�ور دارد . فلس�فۀ اپیک�ور در واق�ع فلس�فۀ زن�دگی پی�امبران و امام�ان و عارف�ان ب�ز م ب�ھرا گ�ا خارق العاده ای کھ از زھد حاصل می شود جوھرۀ ھدایت انس�ان بس�وی خداون�د اس�ت و حق�ایق ع�الم وج�ودی�ز بس�وی گام بر اھلش آشکار می سازد . این لذت موجب ارضای حواس و غرایز م�ی ش�وند و ل�ذا ای�ن ح�واس و غرا

ھ�د اس�ت ک�ھ زخداوند راغب می شوند و بخ�دمت انس�ان در م�ی آین�د ت�ا راه حقیق�ت را ط�ی نمای�د . فق�ط ل�ذت حاص�ل از .نم�ی دھن�د د ب�ھ انس�ان امک�ان حرک�ت بس�وی ح�ق راغرایز را ارضاء می کند و الغیر . تا غرایز راضی و سیر نشون

. ای�ن ردد گ�راغ�ب آن نم�ی ش�ود و ب�رایش زاھ�د نم�ی ت�ا حقیق�ت ل�ذتی نداش�تھ باش�د کس�ی حق زھد ھمان لذت است و نماید . فلسفۀ من است کھ عین حقیقت فلسفی دین خداست : دینی کھ زندگی را شرف می دھد و نھ اینکھ لعن

در س��ده ھ��ای اخی��ر بواس��طۀ پژوھش��ھای م��ارکس و انگل��س و نیچ��ھ و برگس��ون و س��ارتر و ک��امو و ک��ل عل��م اخ��الق *دیگران بھمراه روانکاویھای فروید و یون�گ و شاگردانش�ان براس�تی نش�ان داد ک�ھ اخ�الق ح�اکم ب�ر اف�راد و گروھھ�ای

بطۀ ارب�اب و رعی�ت ، مال�ک بشری در ھمۀ دورانھای تاریخی چیزی جز برخاستھ از رابطۀ حاکم و محکوم نیست ، را

Page 34: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

34

و ممل��وک ، س��رمایھ دار و ک��ارگر ، پول��دار و ب��ی پ��ول ، ن��ان ده و ن��ان خ��ور ، م��رد و زن : اخ��الق ص��احب س��رمایھ و اخالق صاحب کار . و ھمۀ اینھا بھ زبانی ھمان اخالق نیاز است ، نیاز سرمایھ دار بھ کار کارگر و اخ�الق ک�ارگر ب�ھ

سرمایھ در نزد وجدان خ�ودش مل�زم ب�ھ ھ�یچ اخالق�ی نیس�ت اال اینک�ھ س�رمایھ اش را حف�ظ و سرمایۀ پولدار . صاحب توسعھ دھد . و کارگر ھم در نزد وجدان خودش ملزم بھ اخالقی اس�ت ک�ھ بتوان�د ح�داقل معیش�ت خ�ود را ف�راھم آورد .

گ�ر اص�الت ع�یش از می�ان ب�رود حداکثر عیش و حداقل عیش . و طبیعی است ک�ھ اپس ھمۀ اینھا اخالق عیش است : اخالق کامال دگری پدید می آید کھ اخ�الق پی�امبران و عارف�ان و قدیس�ین اس�ت ک�ھ فق�ر را انتخ�اب ک�رده ان�د . و ل�ذا ک�ل مکاشفات و ایدئولوژیھای حاصل از علم اخالق در سده ھای اخیر دربارۀ این انسانھائی ک�ھ فق�ر را برگزی�ده و پ�ای ب�ر

تر و یون�گ درب�ارۀ ای�ن رد باطل از آب درمی آید . بھ ھمین دلیل کسانی چون مارکس و نیچھ و س�اروی عیش نھاده انانسانھا یا مطلق�ا حرف�ی ب�رای گف�تن ندارن�د و ی�ا مجبورن�د واقعی�ت زن�دگی ای�ن انس�انھا را تحری�ف و مس�خ نماین�د ت�ا ب�ا

مکاشفات آنان درست آید .

ح�دود س�ازدو نگران شام شب است جبرا بایستی آزادیھای خ�ود را م آنکھ در جستجوی حداقل عیش و معیشت است*ل�ی وم�ی کن�د . و آنکھ ھم دارای امکانات معیشتی بیشتر است و نگران حداقل معیشت خود نیست مس�لما آزادت�ر عم�ل

مط�رح م�ابیشکو کال ح�دود آزادی عم�ل ک�ھ ھم�ان ح�دود اخ�الق نامی�ده م�ی ش�ود و در ت�اریخ این آزادی و عدم آزادی الق از چ�ھ ح�داقل اخ� ن تظاھر شده است از کجا آمده است ؟ یعنی آن حداقل اخالق و تظاھر ب�ھدعا شده و بھ آبوده و ا

آزادی عم�ل منبعی پیدا شده است ؟ اصول و حدودش چیست و میزانش کجاست ؟ آیا اصول این حداقل اخ�الق و ح�دود "شاص�الت ع�ی" یسین پدید آمده است ؟ یعن�ی آن�ان ک�ھ پ�ای ب�ر رویجز از وجود و اعمال و آموزشھای پیامبران و قد

ھ�ای م�ذھبی نھاده اند . پس بھ لحاظی بقول مارکس و انگل�س و نیچ�ھ اخ�الق ب�ین ح�اکم و محک�وم بنی�ادی ج�ز آم�وزهول�ی .مار دانس�ت نداشتھ است . و لذا با یک نظر سطحی می توان اخالق دینی را زیر بنای ھر ستم و برده گی و استث

؟ م�دضعی درم�ی آجوامع بشری بھ چھ و توان تصور کرد و حدس زد کھاگر ھمین اخالق مذھبی ھم نمیبود آیا اصال میپائی کھ ب�ھ جانوران دو ھایسخن گفت و یا فقط گروھ "جوامع بشری"و "بشر"در اینصورت آیا می شد کھ از مقولۀ

و نھا رانھ�ا و تم�د و نس�ل خ�ود را برم�ی انداختن�د . آنچ�ھ ک�ھ دواشد درندگی می رسیدند و یک�دیگر را ن�ابود م�ی کردن�د ی�د م�ی ی�زۀ فھ�م پدطبقات و افراد بشری را متمایز و قابل مطالعھ و فھم می کند ھمین حدود اخالق مذھبی اس�ت ک�ھ انگ

ھ جامع�ھ و ن�ھ ک�ھ حیوان�ات ن�ھ ت�اریخ دارن�د و ن�ھ فلس�ف چ�را ک�ردن . درس�ت ب�ھ ھم�ین دلی�لآورد و دلیلی برای چون و شناسی و نھ ایدئولوژی و آرمانشھر .

ثر و برای حداک کل انواع و درجات آداب و رسوم و فرھنگ در افراد و جوامع و طبقات بشری در فاصلۀ بین تالشی *می�ده م�ی ق ب�اطنی ناحداقل عیش پدید آمده و می آید . آنچھ کھ ب�رای اکثری�ت قری�ب ب�ھ اتف�اق بش�ریت ، وج�دان و اخ�ال

و دن و گائی�دننیس�ت ، ارادۀ ب�ھ بیش�تر و متن�وع ت�ر خ�وردن و ب�ازی ک�ر "ارادۀ بھ ع�یش بیش�تر"تا چیزی جز شود ذااخالق�ی وو آرامتر خوابیدن . این اخالق واحد و ذاتی در حاکم و محکوم است . اگر کارگر یا برده و مرئوس باادب تر

ن ت و چ�ون ای�دلیل است کھ نگران حداقل عیش خود اس� تر دیده می شود و تسلیم تر است و توحش کمتری دارد بدانثری�ت اس�ت ک�ھ اک نگرانی را سرمایھ دار ندارد پس کمتر نیازمند رعایت آداب و وفا و اخالق مذھبی است . پس طبیعی

ران یزان�ی ک�ھ نگ�مبادی آداب باشند و مذھبی نما باشند . پس اگ�ر زن ھ�م بممردم کھ در سمت حداقل عیش قرار دارند ح�دود ی خ�ود را ماقل معیشت خویش است طبیعی است کھ باادب تر و اخالقی ت�ر و ب�ا وف�اتر و باحی�اتر باش�د و آزادحد

ھ�د تعھ�د نخوامکند کھ البتھ این امری جبری و تظاھری است و در اولین فرص�ت ب�رای ع�یش بیش�تر مس�لما ب�ھ چی�زی و ش�ر ب�وده اس�ت. این یک قاعدۀ عمومی در کل ت�اریخ ببود درصورتیکھ حداقل معیشت خود را در خطری جدی نبیند

امال ح�ق ب�اک�از ای�ن جنب�ھ و ربطی بھ دوران و تمدن خاصی ن�دارد و تف�اوت ھ�ا مرب�وط م�ی ش�ود ب�ھ ش�رایط زیس�تی . صادی ھ طبقۀ اقتمارکس و انگلس است کھ ھر اخالق و فرھنگ و معنویتی را در توده ھای مردم امری کامال مربوط ب

ق دراینجا اخ�ال .م حاصل تفاوت و تضاد طبقات اقتصادی می خوانند ۀ تفاوتھا و تضادھای فرھنگی را ھدانند و ھم می ربارۀ عم�ومدفطری و وجدان بھ عنوان وضعی ذاتی و باطنی فقط مختص پیامبران و قدیسین و عارفان بزرگ است و

لق�ی ب�ھ آن کمت�رین تع قی تظاھر می کنن�د و در ذھ�ن و دل خ�ودمردم کمترین واقعیتی ندارد . مردم حداکثر بھ امور اخالد . فق�ط ندارند و بلک�ھ از آن بیزارن�د و اس�یر ع�یش خویش�ند و ج�ز ع�یش ارزش دیگ�ری در جھ�ان ھس�تی نم�ی شناس�ن

ھ ھ از عیش بکسی کھ از عیش گذشت دارای فطرت و وجدان می شود آنھم نھ یک شبھ . و تازه آنھم نھ ھمۀ کسانی کی ران�ی ب�ر رور خ�ود گذش�تند . وج�دان ی�ک واقع�ۀ بس�یار کیمی�ا در وج�ود انگش�ت ش�مارانی از انس�انھا در ھ�ر دواختیا

مقاب�ل رن�د درنقط�ۀزمین بوده است . و این�ان در ق�ران موس�وم ب�ھ اولی�اء هللا ھس�تند . یعن�ی آن�ان ک�ھ خ�دا را دوس�ت دا مابقی بشریت کھ فقط عیش را دوست دارند یعنی دنیا را .

این واقعیتی تجربی برای خود من نیز ب�وده اس�ت ک�ھ ع�یش ن�اب و جاودان�ھ و ب�ری از ھ�ر دغدغ�ھ و رنج�ی فق�ط در *انتخاب فقر ممکن می شود . کسی کھ از عیش گذشت بھ عیش می رسد . و این نیز بھ تجربھ بر من مسلم ش�ده اس�ت

Page 35: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

35

بی باشد و این یک ھدیۀ الھ�ی اس�ت یعن�ی ی�ک فقط یک تالش بیرونی نیست و بایستی یک ارادۀ قلکھ از عیش گذشتن ارادۀ الھی کھ در اعماق ارادۀ بشری می جوشد وگرنھ ارادۀ حیوانی بشر طبعا جز عیش طالب چیزی نم�ی توان�د باش�د و تالش بیرونی برای گذشتن از عیش اگر مبدل بھ ریا و زھ�د دروغ�ین نش�ود ح�داکثر ی�ک تظ�اھر ادب�ی اس�ت و ن�وعی

ود . حیا محسوب می ش

رده نون کش�ف نک�متافیزیک ؟ من در تمام زندگیم جز متافیزیک نیافتھ ام و ھرچھ گشتھ ام یک چی�ز فیزیک�ی ھ�م ت�اک * یار برت�ر وام ، نھ ب�ھ ای�ده بلک�ھ ب�ا تم�ام ح�واس و لم�س و غری�زه و ھ�وش و طبیع�تم . ھرچی�زی ب�رای م�ن بس�یار بس�

و ع�ادت و اول یافت�ھ م�ی ش�ود . چی�زی تح�ت عن�وان ع�ادیع�الیتر و لطی�ف ت�ر و ج�ادوئی ت�ر از آن اس�ت ک�ھ در نظ�ر م�ن در یت ندارد .تکرار را نمی شناسم . با ھر چیزی ھر بار کھ طرف می شوم آن را چیز دگر می یابم و این امر غا

. تر اس�خلسھ آورت ی تر و سیالتر وعالم ارواح زندگی می کنم و واقعیت ھای بیداری من از رؤیاھای ھر بشری رؤیائم�ام و کم�ال تب�ر روی دری�ائی آرام ش�ناور م�ی ش�وم و روحانی�ت ت�ن خ�ود را ب�ھ وقتی کھ می خ�وابم مث�ل قطع�ھ ای م�ھ

دد و گ�اه درمی یابم . ھرچھ ھست در پوست بدن من است کھ روز بروز لطیف تر و شفاف ت�ر و شیش�ھ ای ت�ر م�ی گ�رم ک�ھ ب�ر وده م�ی بی�نما دلم را پنجره ای ت�ا ب�ھ آخ�ر گش�بدن خود را قطعھ ای بلور می یابم کھ دگر سویش پیداست . و ا

اکن�ده د و گ�اه پرروی ابدیت باز شده است و از آنسویش مستمرا نسیمی وارد بدن من می شود کھ گاه طوفانی می گ�ردگ را م�ر ومی ی�ابم . جھانی دگر ن المتناھی را پر می کند و جز خود شدن ذرات بدنم را در فضا می بینم کھ کل فضای

س�تم و ھرچ�ھخاطره ای نمی یابم کھ گوئی ھزاران سال پیش از من گذشتھ است وزان پس اینگون�ھ ش�ده ام ک�ھ ھ زجابقی ی نیس�ت و م�یادم می آید ھمینگونھ بوده ام . ماده و جسم و مرگ در نزد من تنھ�ا خراف�ھ ای اس�ت ک�ھ ب�اور کردن�

زوئ�ی داش�تھرا دوست نداشتھ باش�م و ج�ز عط�ش دی�دارش آر خرافات برای من عین واقعیات است . پس چرا باید خدادانم دقیق�ا نمی� مدنی نیست . ولی ھنوزھم بھ توصیف آباشم . الطاف وی دربارۀ من با ھزار سال نگارش شبانھ روزی

کھ چھ واقعۀ دیگری بایستی بر من واقع شود تا بتوانم او را بھ تمام جمال دیدار کنم .

ی�ن اده ام و در است کھ در نرفتن بھ بازار بک�ار گرفت�ھ و خ�ود را ب�ھ ھ�یچ قیمت�ی معامل�ھ نک�رھرچھ دارم از صبری *ھس�تی و ز ک�ل جھ�انبھ ناگاه این خود را ھزاران بار عالیتر و وس�یع ت�ر ا و صبر جز خودم برای خودم باقی نمانده ام

ز اس کبی�ری ک�ھ ش�ریعتی پ�اک گ�رفتم و درآرزوھای بی پایان بشر یافتم . اینھمھ حاصل عبرت کبیری بود ک�ھ از دکت�ر ک�املی تبم و ادام�ۀ و بکار گرفتم . و این�ک خ�ود را تع�ین اب�ر انس�ان نیچ�ھ م�ی ی�ازرتشت نیچھ بھ تمام و کمال آموختم

شکس��پیر و وش�ریعتی . م�ن این�ک خ�ود را ک�ام ھم��ۀ ناکام�ان ب�زرگ ت�اریخ م�ی بی��نم : س�قراط و دانت�ھ و ع�ین القض�اة ن ش�ده ام . تن کل جھا و رمبو و نیچھ و شریعتی وو ... . از غایت تنھائی و صبر بر تنھائی مبدل بھ کافکاباباطاھر و

ریت اس�تی ک�ھ بش�م�ی بی�نم . بر دو ھمۀ ناکامیھای بشریت در من بھ کام می رسد و کل بش�ریت را متحص�ن در ت�ن خ�وز و ی�روز و ام�رونامم چیست ج�ز خ�دا نم�ی دان�د . دتم و اق انسان . و اینکھ من اینک چھ ھسشده ام از فرط داغ و فر

یست . نفردایم یکی است و ھزار سال گذشتھ و ھزار سال آینده نیز . ھر چیزی کامل است و زمانی در میان

بک�ارت "عملی�ات تردیدی نیست کھ آتش فساد و کینۀ زناشوئی کھ تمام عمر آدم و ح�وا را م�ی س�وزاند برخاس�تھ از *ف می باشد . آنجا کھ ببر گرسنھ ای بجان یک آھو می افتد و ق�رار اس�ت ک�ھ بس�یار ھ�م رومانتی�ک زفادر شب "زدائی

شکار خود را بدرد . آنجا کھ آھو انتظاری جز ن�وازش و س�تایش و پرس�تش و لط�ف ن�دارد ب�ا وقاح�ت و ت�وحش و ب�ی گی ھار می ش�ود و ... . م�ی دان�یم ک�ھ عاطفگی کامل دریده می شود . آنجا کھ عاشق سینھ چاکی بھ ناگاه مبدل بھ گر

در ادوار کھن در اکثر جوامع بشری دختر دم بخت قبل از رفتن بھ خانۀ ش�وھر ب�ھ یک�ی از معاب�د م�ی رفت�ھ ت�ا در آنج�ا بواسطۀ یک روحانی پیر بکارت زدائی شود . و نیز زنان شوھر دار ھم ھرچند وقت یکبار ب�رای رض�ای خ�دا ب�ھ یک�ی

دانیم کھ در برخ�ی م�ذاھب در دوران کھ�ن ا ھمخوابھ می شده است . و نیز میفتھ و با روحانیون آنجاز این معابد می رک�رده ان�د و ده ب�رای معاب�د اعان�ھ جم�ع آوری میشی گری ای کھ عملی مقدس محسوب میبرخی از زنان بواسطۀ روسپ

ی ای�ن وق�ایع را نخس�تین زمین�ھ ھ�ای . و چ�ھ بس�ا بایس�تب�ا م�ردان ع�ذب ھمخواب�ھ میش�ده ان�دیا برای رضای خدا مجانا روسپی گری جدید دانست کھ البتھ در آن دوران یکی از مقدس ترین اعمال دینی برای زنان بوده است . و ای�ن رواب�ط برای تزکیۀ نفس نیز بوده است کھ زن نھ برای رضای نفس خود کھ برای رضای خدا تن ب�ھ دیگ�ری م�ی داده اس�ت و

متعل�ق ب�ھ معاب�د ب�وده اس�ت و ل�ذا م�ی ت�وان روح�انیون معاب�د را نخس�تین ج�اکش ھ�ای ت�اریخ اگر ھ�م پ�ولی م�ی گرفت�ھ ند کھ ب�ھ ام�ر آن روح�انیون ب�ا م�ردان بوده ا "زنان مقدسی"ین زنان ھم دانست کھ البتھ معنائی مقدس داشتھ است و ا

ی دان�د ول�ی ظ�اھر ام�ر چی�زی ب�س ھمخوابھ می شده اند . اینک�ھ در نف�س پنھ�ان آن وق�ایع چ�ھ م�ی گذش�تھ فق�ط خ�دا م�می آید . بھر حال بنظر م�ی رس�د ک�ھ روس�پی خان�ھ ھ�ای جدی�د نی�ز بھ نظر شرافتمندانھ و مقدس و خدائی و ایثارگرانھ

کمابیش ھمان رسالت را ایفا می کنند با این تفاوت ک�ھ ج�اکش ھ�ا لب�اس روح�انی ندارن�د زی�را تم�ام درآم�د ای�ن روس�پی تغذی�ھ م�ی ش�وند و د روسپی ھا فق�ط درح�د بخ�ور و نمی�ر از درآم�د خ�ود توس�ط صاحبانش�ان بدست آنان می رسد و خو

مردانی کھ دارای مشکل جنسی ھستند بدانجا می رون�د و پ�اک م�ی ش�وند . بنظ�ر م�ی رس�د ک�ھ آن زن�ان مق�دس ق�دیم ،

Page 36: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

36

ام�روزه ھم�ین پدرخوان�ده ھ�ا امروزه ھمین روسپی ھا در روسپی خانھ ھا ھستند و پدران و مادران روحانی قدیم نی�ز و مادر خوانده ھای حاکم بر روسپی خانھ ھا ھستند . تف�اوت فق�ط آن عن�اوین و لب�اس و ادعاھ�ای مق�دس اس�ت ک�ھ در اینجا دیگر وجود ندارد . بھرحال در طرح این مس�ئلۀ ب�س معم�ا وار و حی�رت آور و دی�الکتیکی ھس�تۀ مرک�زی اخ�الق

تکلیفش برای ھمیش�ھ یکس�ره ش�ود . چ�را ک�ھ بنظ�ر م�ی رس�د اگ�ر لب�اس را از پ�در بشری بھ چالش کشیده می شود تااست ھم�انطور ک�ھ خ�واھر روح�انی ھم�ان "جاکش"روحانی خارج کنیم و واژه ھای مقدس را از زبانش بزدائیم ھمان

شود حت�ی اگ�ر ت�ا روسپی است و بالعکس . و این معما کھ گوئی دختر بکارتش را بھر کسی کھ بدھد از وی متنفر می بسوی بی بکارتی و فاحشگی و بی وف�ائی و روس�پی گ�ری و لحظھ ای قبل عاشق باشد . و اینکھ گرایش تدریجی بشر

خ��ود فروش��ی ھ��ای گون��اگون تنھ��ا راه رھ��ائی از نف��رت ب��وده اس��ت و گ��وئی ک��ھ عش��ق و روس��پی گ��ری الزم و مل��زوم ھ�ا و میخان�ھ ھ�ا و عش�رتکده ھ�ا و ... ک�ھ ج�ایگزین معاب�د یکدیگرند . درست بھ ھمین دلیل امروزه ک�ھ روس�پی خان�ھ

سر داده اند و عاشقند . نھ عاشق خدا یا یک پیامبر مرده بلکھ عاشق جنس مخالف . "عشق"شده اند ھمھ نعرۀ

ورشد ع�اطفی ومتوازن با عشق ندانیم ھیچ مسئلھ ای را در تحوالت مترادف و اگر نفرت را ھمزاد عشق و قدری * ی اعتقادی بشر فھم نکرده ایم . ھمانطور است کفر و ایمان و نیز حقیقت و پوچی . حت

ود دال ب�ر ش�اگر بکارت زدائی از زن بھر دلی�ل فیزیک�ی و ی�ا مت�افیزیکی موج�ب نف�رت قلب�ی زن نس�بت ب�ھ م�رد م�ی *ق ق را عاش��ت را نف��رت دارد عش��عش�ق اس��ت زی��را ھرگ��ز عش��قی ب��ی نف��رت وج��ود نداش��تھ اس��ت . یعن��ی کس��ی ک��ھ نف��ر

ن�ھ ش�قی دارد وع. پس آنکھ بی بکارت ازدواج می کند نمی تواند با شوھرش رابطۀ قلبی برقرار سازد و لذا ن�ھ نیستوع و ھ�وس و تن� یزو لذا بھ بھانھ ای می رود و اگر ھ�م م�ی مان�د فق�ط ب�ھ ب�ایعنی ھیچ عھدی ندارد و وفائی . نفرتی

وف�ا و عش�ق وقصان یافت می رود . یعنی درد بکارت زدائ�ی منش�أ عھ�د طلبی و عیاشی است کھ می ماند و تا عیش نھ ک�رابط�ھ ای است و نفرت . یعنی رابطۀ زناشوئی بر اساس درد بکارت است کھ دل را وارد رابط�ھ م�ی س�ازد . و در

ه است . برد را ھم و بکارت زن را ھر کھ برده باشد دلش .دلی در کار نیامده باشد عشق و نفرتی ھم در میان نمی آیدص�بر و و وای بھ سرنوشت زنی کھ آن مرد شوھرش نباشد . و خوشا بحال آن زنی کھ ش�وھرش ب�ا لط�ف و محب�ت و

ھ ک�ھ ق�رین ب� عزت تمام بکارتش را ربوده باشد کھ در اینصورت پیوندی کھ بین این دو دل رخ می دھد نھ عشق اس�تن�د فت�ی م�ی تواکی نیست . و فقط مرد م�ؤمن و پ�اک و ب�ا معرنفرت باشد بلکھ دوست داشتن است کھ واقعھ ای دیالکتی

و برت�ر از موجب پدید آمدن چنین رابطھ ای با ھمسرش شود . و این دوستی است کھ مقامی برت�ر از عش�ق م�ی باش�د زناشوئی .

ر عف�تال بغرور زن د"بس حیرت آور دارد کھ می تواند کلیدی بزرگ برای روانشناسی زن باشد : سخنی (ع)علی *ور ب�ھ . غ�ر "عف�ت"و دیگ�ری "غ�رور". برای فھم این سخن دو مس�ئلھ را بایس�تی ب�ھ راس�تی ش�ناخت یک�ی "اوست

ی نف�س زن چی�ز ۀ اتک�اء درمی تواند باطنی ترین و کاملترین معن�ا از غ�رور باش�د و ای�ن نکت� "اتکاء بھ نفس"معنای اش�د ت�ا بتی در ک�ار عنای اتکاء بھ عفت است پس بایستی عف نی و عفت نمی تواند باشد . پس این غرور بھ مجز پاکدام

ص�ادی اس�ت چنین غروری ممکن باشد . و اما شکل ظھور و بروز این غرور منوط ب�ھ فرھن�گ و آگ�اھی و ش�رایط اقتھ قدرت وز ارادۀ بولی در ھر صورت معنائی از سلطھ و برتری و فرمانروائی در کردار و گفتار را تداعی می کند و بری�د اببدین ترتیب .در زن است کھ بھ او این توان را می دھد کھ زیر بار ھیچ حکمی نرود و ھیچ زوری را گردن ننھد غ�رور م�رد را (ع)گفت چاپلوسی و زور پذیری و خواری زن دال بر بی عفتی اوست . ولی در ادامۀ ھمین س�خن عل�ی

اص�ل ت و غ�رور حفر است ھمانطور ک�ھ عف�ت زن از ایم�ان اوس�دال بر کفر او می داند کھ البتھ بی عفتی ھم مالزمۀ کمتض�اد تی ک�امال از این عفت نشانۀ ایمان است و در مرد نشانۀ کفر است . این بدان معناست کھ نفس زن و م�رد م�اھی

دارد و عفت و ایمان مرد بصورت تواضع و خشوع بروز می کند .

رد را ھد کھ آن مددل داده باشد یعنی ارادۀ خود را بدست مردی می زن باعفت فقط از کسی فرمان می برد کھ بھ او *عف�ت زن اگ�ر ب�ا و. قلبا دوست بدارد یعنی ذھن خود را تحت فرمان صاحب دل خود قرار می دھد ، و این یعنی عف�ت

رد و دوستش دا ھنباشد نمی تواند بھ مردش دل بدھد . در اینجا عفت بھ معنای وفای جنسی است بھ مرد ، بھ مردی ک . شدتواضع میبات کامال تسلیم و مغرور نسبت بھ ھر مرد دیگری . بنابراین زن باعفت درقبال مردی کھ محبوب اوس

صادق ترین انسان ھمان عجیب و غریب ترین انسان است یعنی نامفھوم ترین انسان . وقت�ی چی�زی ھم�ان باش�د ک�ھ *یل صداقت غیر قابل تحملترین ص�فت اس�ت . م�ثال ب�اطن انس�ان اگ�ر ھم�ان ھست مطلقا مفھوم نخواھد بود . بھ ھمین دل

یا است و انسانیت ھم�ان ری�ا مدفوعی باشد کھ در مستراح بیرون می آید مسلما بسیار زشت است . انسان مجبور بھ ر

Page 37: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

37

طان اس�ت . ک�ل انسان یک حیوان یا شیطان ریاکار است . اگر ریا نباشد انسان وحشی ترین حیوان و ع�ین ش�ی است . مذھب و اخالق و مدنیت و ھنر و فرھنگ ھمانا آموزش انواع و درجات ریاکاری بھ انسان است .

یعن�ی اس�ت وقتی انسان مواجھ با تحقق یک آرمان ذھنی خودش می شود ت�ازه م�ی بین�د ک�ھ ت�ا چ�ھ ح�د احم�ق ب�وده *حق�ق ھ��ر تھاس�ت و ج�ان ھ��ر آرم�انی اس�ت زی�را چی�زی م�ی خواس�تھ ک�ھ از آن نف�رت دارد . ص��داقت یک�ی از ای�ن آرمان

. آرمانی یعنی صدق ھر آرمانی و ظاھر شدن باطن . انسان از ھیچ چیزی بھ اندازۀ صدق ، نفرت ندارد

رط ھ گاه از فکسخنان و اعمال صادقانۀ بشر فقط مربوط بھ نیازھای مادی بشر است و مابقی جملگی دروغین است *ای غری�زی ت و نیازھتھ و امر را بر خود فرد ھم مشتبھ می کند . لذا صداقت فقط بیان مادی استمرار مبدل بھ جنون گش

ا باس�ی اس�ت ت�بشر است . کل ھر آنچھ کھ معنوی�ت و معرف�ت و روحانی�ت و احساس�ات و متافیزی�ک نامی�ده م�ی ش�ود لچی�زی ج�ز دنیت بش�ریم�بمان�د . و ک�ل مادیت را زیبا و قابل تحمل کند و روابط بشری را ممکن سازد و مدنیت پای�دار

. از م�ی گ�رددمادیت ریاکارانھ اش نیست . اگر بشر صادق شود دوباره ب�ھ مرحل�ۀ غ�ار نش�ینی و ت�وحش کام�ل خ�ود ب�فا و ث�ل عف�ت و ص�میعنی دروغ و ریا و استمرار فزاینده و نو بھ نوی آن تنھا راز بقای تمدن اس�ت . ھم�ۀ ارزش�ھائی

ن ریش�ھ ای درو ص�لح و عل�م و م�دنیت و ش�رافت و ایث�ار وو ... کمت�ریزادی و براب�ری ع�دالت و آت و محبت و صداقید تا وی تر بنمانفس بشر ندارد و ھر چھ کھ نیازھای مادی و غریزی بشر شدیدتر می گردد بشر مجبورتر است تا معن

روغ�ی شر اس�ت . دنمایش مادی تر شدن ب بتواند این نیازھا را ارضاء کند . در واقع معنوی تر شدن بشر واضح ترین ار دارد ک�ھق�ر "عشق"جز معنویت و روحانیت و شرافت و قداست و صداقت وجود ندارد و در رأس ھمۀ این دروغھا

تغذیھ می کند . "ایدۀ خدا"از

ی�ام اس�ت و پ ناین محور و اصل و مقصود و روح اخالق و مذھب و فرھنگ و تمد "تظاھر کنید کھ مادی نیستید !" *ی ک�ھ نید بھ ص�فتذاتی ھر آموزش و تربیتی ، و ھدف ھر قضاوتی و روح ھر قانون و قرار دادی . یعنی آنقدر تظاھر ک

ی و غی�ر وی و روح�اندر شما اصال وجود ندارد تا واقعا امر بر شما مشتبھ گ�ردد و ب�اور کنی�د ک�ھ موج�ودی ک�امال معن�آم��وزش و ھ��ر: اینس��ت معن��ای حقیق��ی "دیوان��ھ ش��و !"انگی وج��ود ن��دارد . وم�ادی ھس��تید . در واق��ع ام��ری ج��ز ب��ھ دی��

وب خ�ی کنن�د ک�ھ تربیتی . یعنی : صادق مباش ! یعنی : ن�ابود ش�و ! ب�ھ ھم�ین دلی�ل ھم�ۀ انس�انھائی ک�ھ واقع�ا س�عی م�ابن�د . ک�ن م�ی یمم باشند بدون اینکھ ریاکار باشند و دیوانھ ش�وند ، خودکش�ی م�ی کنن�د زی�را ای�ن ت�الش را مطلق�ا غی�ر

س�انی ک�ھ کھمۀ کسانی کھ خ�ود کش�ی م�ی کنن�د قرب�انی اخ�الق ھس�تند و نی�ز ھم�ۀ کس�انی ک�ھ دیوان�ھ م�ی ش�وند و ھم�ۀ جنایتکار می شوند . تمدن بشری حاصل قربانی شدن حیوان دوپائی بنام انسان است .

علت "داخایدۀ "این جانی می شود . بنابر انسان ، حیوانی است کھ می خواھد خدا باشد ولی نمی تواند لذا دیوانھ و * العلل ھمۀ مفاسد و جنون و جنایت بشر است و مولد تمدن .

د و ن�یاب�ان بزبو دق باش�د بای�د ت�ک و تنھ�ا س�ر ب�ھ ک�وهامروزه انسان برای اینکھ بخواھد صادق باش�د و بتوان�د ص�ا * . ه استشر بودبو کاملترین و پیچیده ترین ریای . غارنشینی صوفیان بزرگترین دروغ مبدل بھ یک جانور وحشی شود

ر ب�ھ ام�ری مسئلۀ اساسی این است کھ الاقل امروزه دیگر صادق بودن غیر ممکن شده است و ھم�ھ مجبورن�د تظ�اھ *دن بمان�د متم� محال کنند بھ عشق ، بھ قداست ، بھ معرفت ، بھ ش�رافت و ... . بھرح�ال اگ�ر بش�ر م�ی توانس�ت ص�ادق

بش�ر اگ�ر م�ی .. بشر اگر می توانست عری�ان بمان�د درص�دد لب�اس برنم�ی آم�د ل علم و اخالق نمی گردید نمی شد و اھئ�ی ب�ر ینک�ھ چ�ھ بالاتوانست آزاد بماند برده و یا ارباب نمی شد . بشر اگر می توانست بی ریا بماند مریض نمی شد .

د و خ�ود را و قضاوت ب�ود ک�ھ خ�ود را زش�ت دی�سر بشر آمد کھ از صداقت گریخت . مسلما این بال نوعی طرز نگرش آنچ�ھ " ومخفی ساخت و صاحب فرھنگ شد و اخالقی گشت . در واقع شاھد بر خود گشت و خود را دی�د و زش�ت دی�د

م�ایش و این آغاز ن و. از اینجا تالش کھ ھمان ریا بود آغاز گردید . "آنچھ کھ باید باشد"محکوم گردید بھ "کھ ھست نس�ت خ�ود راواقعی�ت ب�ود . آنک�ھ بیش�تر توا ش�دن ھ�م تمام�ا نف�ی و مخف�ی س�ازی ز خوب شدن . خ�وبتأتر است ، آغا

عن��ی ام��ر ب��ھ ینامی��ده ش��د ، ک��ل ام��ر دی��ن ھمان��ا ام��ر ب��ھ تق��وا و تقی��ھ اس��ت "خ��وب"پنھ��ان س��ازد خ��وبتر معرف��ی ش��د و پنھانکاری و ریا.

ی�ا تظ�اھر ب�ھ عف�ت و وف�ا موج�ب م�ی ا تبدیل می کن�د ؟ آصفتی نفس بشر رمسئلھ این است کھ آیا براستی تظاھر بھ *شود کھ انسان نفسا با وفا و عفیف شود ؟ آی�ا تظ�اھر ب�ھ ایث�ار واقع�ا نف�س بش�ر را ایث�ارگر م�ی س�ازد ؟ آی�ا تظ�اھر ب�ھ

؟ نفس می شود ؟ آیا تظاھر بھ بی توجھی بھ مادیات انسان را نفسا معنوی و روحانی م�ی س�ازد تقناعت موجب قناع

Page 38: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

38

آیا عمل بشر موجب تبدیل نفس او می شود ؟ آیا تظاھر بھ ادب موجب مؤدب شدن نفس می ش�ود ؟ خالص�ھ اینک�ھ آی�ا ھزاران سال تمرین اخالق و ادب و مدنیت و عقالنیت واقعا نفس بشر را تغییر داده است ؟ آیا ھزاران س�ال پش�ت ک�رد

ش�تھ اس�ت ؟ آی�ا پش�ت ک�رد ب�ھ طبیع�ت ، انس�ان را ب�ھ م�اوراء بھ مادیت و غرایز و طبیعت موجب روحانی شدن نفس گطبیع��ھ رس��انیده اس��ت ؟ خ��اطرات م��ن از ت��اریخ و زمان��ھ ب��ھ ھم��ۀ ای��ن س��ئواالت پاس��خی ک��امال منف��ی م��ی دھ��د . انس��ان

در ط�ی ھ�زاران س�ال خ�دا خ�دا گف�تن انس�ان ب�ھ خ�دا بواسطۀ این تالشھا فقط دیوان�ھ و ص�نعتی و رنج�ور گش�تھ اس�ت . است بلکھ خودش را ھم گم و فراموش کرده است . نرسیده

ود در ن است ک�ھ خ�ولی جالب ترین و عجیب ترین و مالیخولیائی ترین مسئلۀ اخالق و عقالنیت و مدنیت و مذھب ای * ویاک�ار ش�ده رآن واحد ھم امر بھ ریا می کند و ھم امر بھ صدق . خودش علت ھمۀ ریاھای بشر است و س�پس بش�ر

ا رر س�الھ بش�ر را امر بھ صدق می فرماید . مگر اینکھ بگوئیم اص�وال اخ�الق و م�ذھب در ی�ک مرحل�ۀ چن�دھزادیوانھ . ول��ی دع��وت ب��ھ ری��ا و پنھانک��اری نم��وده و در مرحل��ۀ دوم دوب��اره دع��وت ب��ھ ص��دق م��ی کن��د ک��ھ ھم��ان رجع��ت اس��ت

ی م�ر دی�الکتیکحضور دارد . و این ی�ک ابھرحال این ھر دو امر در بطن ھمۀ مذاھب ھم بھ لحاظ تئوریک و ھم عملی ذاھب جۀ طبیعی ماست کھ نتی "نفاق"و دوگانھ است کھ پیروان ھر اخالقی را دوشقھ و دیوانھ می سازد . و این ھمان

ن را است و در عین حال توس�ط ھم�ین م�ذاھب زش�ت ت�رین و ملع�ون ت�رین ص�فت نامی�ده ش�ده اس�ت ک�ھ ع�ذاب دو جھ�ا بھمراه دارد .

عن�ی در ھفت�ھ اس�ت ین "ری�ا"بشریت و تاریخ و تمدن و مذاھب و عقالنیت و دانش و ف�ن و اخالقی�ات در راز کل راز *! افق! ای رن�د! ای ریاک�ار! ای من�! ای حق�ھ ب�ازھ روز بھ من می گوی�د: ای دروغگ�و. و حواس من شبان "دروغ"حق

حواس من راست می گوید .

دوگانگی مدنیت را پدید آورد . دین ، انسان را دوگانھ کرد و این *

ھم�ین . ود ولی شدکل بشریت و در رأس آن پیامبران و حکیمان و عقال تمام سعی خود را کردند کھ بشر دیوانھ نش *ر را مدن�د ت�ا بش��ھ�ا بش�ریت را از خ�واب ج�انوری بی�دار کردن�د و من�افق و رنج��ور س�اختھ و پی�امبران و عق�الی بع�دی آ

ودن�د . وان�ھ ت�ر نمیعی خود برگردانند ولی موف�ق نش�دند و بلک�ھ بش�ر را پیچی�ده ت�ر و ریاک�ارتر و دیدوباره بھ وضع طب بھرحال بشر بخودش آمده بود و چاره ای جز راھی کھ آمده نداشت . ھمۀ اینھا کار خدا بود .

دیل ر ح�ال تب�ھ اس�ت دمن خاطرۀ دیگری نیز دارم کھ بمن می گوید بشر بواسطۀ ریائی کھ در طول تاریخ پ�یش گرفت� *مقاص�دی نفس است ولی این تبدیل بھ معنای خوب شدن و پاک شدن و خدایگونھ شدن نیس�ت یعن�ی بش�ر ھرگ�ز ب�ھ آن

حم�ل تغیر قابل کھ بھ خاطرش ریا کرده نرسیده است بلکھ بھ وضع دیگری رسیده کھ مطلقا برایش غیر قابل تصور ودا خ�و روب�روی یگاھی رسیده کھ احساس نابودی م�ی کن�د ای�ن جایگ�اه خداس�تاست و مطلقا آنرا فھم نمی کند . بھ جا

ر آن ت�اب ق�رار دت ب�دارد و قرار دارد بدون آنکھ او را ببیند و یا اندکی فھم نماید و یا اندکی این جایگاه را بتواند دوس�ق دع�وت س�ت از طری�د ک�ھ خ�دا نیداشتھ باشد و در عین حال راه فرار ھم ندارد . دین برای این بود تا بھ بشر ثابت کن�

. تمام رندیھاستشدن . دین کارخانۀ کردن بشر بھ خدا شدن . و بدینگونھ بشر را بسوی خدا بکشاند و نھ بسوی خدا

، دیوان�ھ اپاک ، ای، ای نو اینک خداوند ، بشر را با این عناوین بھ سوی خود می خواند : ای احمق ، ای حقھ باز * ده گی بیا .ھوده بسوی ھو بیا : ای نابوده بسوی بوده گی بیا ، بسوی جاودانگی ، ای بی ای ستمگر ... بسویم

س�ان ابط�ھ ب�ا اناز دست دادن چیزی کھ ھرگز مال تو نبوده سخت ترین وقایع زندگی تو است . اصال ھ�ر چی�زی در ر *وده م�ال او ب�ا ک�ھ اص�ال و ازال ھمینگونھ است و بدن ھر کسی کانون و اصل چنین چی�زی اس�ت . انس�ان تنھ�ا چی�زی ر

د دوب�اره است و از این باب�ت بس�یار ھ�م راض�ی اس�ت و ھرگ�ز ھ�م نم�ی خواھ� "عدم"است و از دست داده است ھمان دس�ت س�ت و در ازآنرا بدست آورد و معدوم گردد . این حقیقت بدان معناست کھ انسان ذاتا عاشق ھدی�ھ و م�ال مف�ت ا

ی ایق�ش ب�وده احساس از دست رفتگی می کند . چیزی بھ تو داده شده است کھ ن�ھ الدادنش چھ بسا خودش ھم کامال ن�ی ابودی م�ی کو نھ تصوری از آن داشتھ ای و نھ ھرگز آرزویش را داشتھ ای . و اینک با از دست دادنش احساس ن

م�ده یش بدس�ت آسطۀ تالش�ھازیرا انسان فقط با یافتن چنین چیزی احساس وجود می کند نھ با یافتن آرزوھایش کھ بواج�ود انس�ان است . یعنی انسان در قلمرو یافتھ ھ�ای ذھن�ی و ش�ناخت قبل�ی خ�ود احس�اس وج�ود نم�ی کن�د . احس�اس و

پدید می آورند . حاصل عدم شناخت اوست . شناخت ھا و چیزھای شناختھ شده اتفاقا احساس عدم

Page 39: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

39

اص�ال ا آن حد کھست می آید انسان را دچار نسیان می سازد تآنچھ کھ بر اساس آرزوھا و در قلمرو شناخت قبلی بد *س�یان از نرزوھ�ا اھی و تبھک�اری م�ی ش�وند . آنمی بیند کھ آرزوئی از او بھ کام آمده است و چنین کامھائی عرصۀ تب�

ن اگ�ر نس�اوند . اش�حاصل از غفلت دربارۀ اکنونیت سربر می آورند و بھ نسیانی جنون آمیز می انجامن�د اگ�ر ب�رآورده نس�ان اگ�ر حواس زنده و ھوشمند داش�تھ باش�د ھرگ�ز دچ�ار آرزوئ�ی نم�ی ش�ود زی�را دچ�ار قحط�ی و کمب�ودی نیس�ت . ا

نی رزو و آرم�اتنفس عمیق و کامل و دقیق و ھوشیاری داشتھ باشد ھرگز احساس کمبود نم�ی کن�د و ل�ذا ھرگ�ز دچ�ار آ زیر شکمش . ر می شود وکشیدنی شکمش نیز سینمی گردد بلکھ حتی با چنین نفس

ت�رین احس�استا زمانی کھ احساس کنی کھ برای کسی اھمیتی داری و کسی ھ�وای ت�و را دارد ھرگ�ز نم�ی ت�وانی کم *س�تی گ�ران کس�ی ھنمسئولیتی در قبال خودت داشتھ باشی و اصال ھرگز بھ مقام انتخاب نمی رسی . تا زم�انی ک�ھ نی�ز

ت بھ سرنوشت خود مسئول شوی و آنرا انتخاب کنی. بھر دلیل و معنائی نمی توانی نسب

نتخ�اب ھ ای بر اساس امکانات مادی و دنیوی باشد ھر انسانی در آن واح�د فق�ط و فق�ط ی�ک ااختیار مسئل -اگر جبر *تخ�اب ی نھای�ت انب�دارد یعنی مجبور است . ولی اگر این مسئلھ یک واقعھ ای باطنی و روانی باشد انسان در آن واح�د

ج�ودی نس�ان ن�ھ مورد یعنی در آزادی محض قرار دارد . یعنی انسان باطن�ا آزاد اس�ت و ظ�اھرا مجب�ور اس�ت . ول�ی ادام نیس�ت و صرفا ظاھری است و نھ موجودی صرفا باطنی . و موجودی مخلوط ھم نیس�ت و ترکی�ب ای�ن دو وض�عیت ھ�

ی ک�ھ میزانبسان . این موجود سوم خداست . و ان سنتز دیالکتیکی این دو شرایط ھم نیست . بلکھ موجود سومی استس��ت ای��ن در ورای ای��ن دو جھ��ان درون و ب��رون و در ورای جب��ر و اختی��ار وج��ودی را درک م��ی کن��د ک��ھ ع��ین خ��ود او

ت�ر از وجود سوم موجودی یگان�ھ اس�ت ک�ھ ب�ا توص�یف خ�دا ھمس�ان م�ی باش�د و در مق�ام ش�ھادت اس�ت و موج�ودی بر وجود است .

ود خ�بلک�ھ کن�د ھ ای دیگر این است کھ انسان ھمان یک انتخاب پیش روی خود را ھم معموال انتخاب نمیولی مسئل *ول مس�ئ ینص�ورتت�ا در اور م�ی کن�د یعن�ی م�ی نش�یند ت�ا آن موض�وع بیای�د و او را انتخ�اب کن�د را بھ آن انتخاب ، مجب�

آزاد ای�ن ھمان�ا وع مس�ئولیتی آزاد م�ی س�ازد وانتخاب خود نباشد . در این وضعیت انسان در واقع خودش را از ھ�ر ن�خ�ود را نس�ان ارادۀشدن از یوغ آزادی است کھ البتھ بھ شیوه ای بس رندانھ انجام می گیرد . و بدین طریق است کھ ا

ابی وس�ت و انتخ�از تضاد بین جبر و اختیار رھا می کند یعنی بجای اینکھ انتخاب کند آن موض�وعی را ک�ھ پ�یش روی از جب�ر ارای رھ�ائی ھ است زیرا یک انتخاب بیشتر وجود ندارد ، می نشیند تا انتخاب شود . این روشی رندانھ ب�جابران

رین رن�دیت�است . این رندی بھ شیوۀ یکی بھ نعل زدن و دیگری بھ میخ زدن صورت م�ی گی�رد . ای�ن یک�ی از لطی�ف ای�ن گی در مقابل سرنوشت است ، در مقاب�ل خ�دا . انھادهو -بشر در قبال جبر زندگیست . این ھمان جریان بخود ھای

روش را ھر کسی بخوبی در ذات خود می داند و بطور اتوماتیک عمل می کند بخصوص عوام .

ا آزادینھ�ای�ن اس�ت ت و بدینگونھ مردمان از ھر مس�ئولیتی نس�بت ب�ھ زن�دگی و سرنوش�ت خ�ود مب�را م�ی ش�وند . و * ن�ی ھم�ان جب�رشت یا خدا را مسئول خود دانستن و نھ خود را . زی�را جب�ر رواو سرنوممکن در قبال جبر سرنوشت .

تخ��اب مس��ئولیت در قب��ال سرنوش��ت خویش��تن اس��ت و مردم��ان روح خ��ود را از ای��ن جب��ر رھ��ا م��ی س��ازند از طری��ق ان حاس�ت رو و ای�ن .نکردن تنھا انتخابی کھ پیش روی خود دارن�د ، از طری�ق انتخ�اب نک�ردن جب�ر ، از طری�ق انفع�ال

ص�احبان ی شود یعنیتودۀ مردم و معنای ذاتی توده ھا . و ھرکھ مردم را مجبور بھ این انتخاب کند دشمن آنان تلقی مھ آزادی یدن ب�اه رستر از آزادیخواھان ، آزادی و ر فکر و داعیان آزادی . و مردم بسیار عمیق تر و دقیق تر و لطیف

و س�ارت ھس�تندای می کنند و ای�ن آزادیخواھ�ان ھس�تند ک�ھ ھم�واره در جب�ر و روح را می شناسند . مردمان آزاد زندگ راه خروج از این جبر روانی را بسیار دیر می یابند آنگاه کھ مردمی شوند .

از رن . و ای�ن ، توده ھای فقیر وحکیماار زندگی عوام و عارفان بوده استفلسفھ و شع "ھرچھ پیش آید خوش آید" *ن امی در جری�اع�و ل�ذا ت�وده ھ�ای برخاستھ از فقر می باشد ، چھ فقر جبری و چھ فق�ر انتخ�ابی . آزادی روح است کھ

ا ی�ی ی�ک ع�ارف فقر مزمن خود غریزتا این راز را بعنوان راز بھزیستی خود بر اساس شرایط موج�ود آموخت�ھ ان�د ول�دم�ی عارف واقعی ی�ک انس�انی ک�امال مرگاھی می یابد . بھ ھمین دلیل یک آ -حکیم این راز را بواسطۀ معرفت و خود

ان ج�چند کھ وی است و مردم وی را از خود می دانند ھمانطور کھ یک روشنفکر انقالبی را ضد خودشان می یابند ھر خود را برای منافع آنھا فدا کند .

. و رشد کندتی قرار گیرد باکره ای وحشی کھ اصوال تربیت پذیر است و نفسش قابلیت تغییر و تبدیل دارد تا بر حقیق *ر ندھ�د و فق�ط آداب و رفت�ارش را ی�و فاحشھ ای متمدن کھ اصوال عزم را جزم ک�رده اس�ت ک�ھ ھرگ�ز ب�اطن خ�ود را تغی

Page 40: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

40

متناسب با محیط و نیازھایش تغییر دھد و ھر لحظ�ھ ب�ھ ش�کل ب�ت عی�ار درآی�د . زنھ�ا ب�ر ای�ن دو ن�وع ھس�تند ک�ھ ن�وع باکرۀ وحشی در عرض دقیقھ ای چنان بیدار می شود و تربی�ت م�ی یاب�د ک�ھ فاحش�ھ اولش در حال انقراض است . یک

ای متمدن در طی یک عمر ھم نمی تواند : باکره ای زشت و فاحشھ ای زیبا .

و م�ن در ش�ب .آدمی در عالم خواب دارای حواس بس�یار ھوش�یارتر و زن�ده ت�ر و س�یالتر اس�ت ت�ا در ع�الم بی�داری *آنچ�ھ .زنده ش�وم وادام العمرم توانستھ ام از اشد ھوشیاری و قوای ذاتی حواس خود برخوردار شوم زنده داریھای م

ورن�ده آده و بھ�وش کھ در عالم خواب رخ می دھد واقعی تر است تا آنچھ کھ در عالم بیداری . و حتی وقایع تکان دھن�ن�د آن�را ان نم�ی توانخیال است و چھ بسا تا آخ�ر عمرش�و منقلب کنندۀ عالم بیداری نیز در نزد اکثر آدمھا مثل خواب و

شکس�ت ھ�ای وباور کنند کھ واقعا رخ داده اس�ت ، مث�ل م�رگ عزی�زان ، فج�ایع طبیع�ی و جن�گ ھ�ای خانم�ان بران�داز ا در ع��الم ب��زرگ ع��اطفی . و م��ن در ش��ب زن��ده داریھ��ایم سراس��ر مواج��ھ ب��ا فاجع��ھ ھ��ائی ب��وده ام ک��ھ ھ��یچ بش��ری آن ر

م�انطور ک�ھ ھکرده ام جھان را دیده و باوردیده و باور نکرده است ولی من باور کرده ام . من نابودی کل بیداری ھم ن الطاف و لذایذ زندگی را ھم بھ تمام و کمال در شب زنده داریھایم دریافت نموده ام .

ھ عن�ا دار ک�واح�د دو م آن جھان ھستی دو ص�ورت دارد : ب�اکره ای زش�ت و فاحش�ھ ای زیب�ا . و ھ�ر انس�انی نی�ز در * ئی : خش�ونتن و دیگری آشکار است ، یکی منفعل و دیگری فعال است ، بکارت و فاحشگی : زشتی و زیبایکی پنھا

و لطافت ، ادب و توحش .

م�ی ش�ود ب�ا نزدیکتر می شود یعنی بھ ھس�تۀ مرک�زی ع�الم وج�ود نزدیکت�رقداست و بکارت ذات پروردگار کھ بھآن *ھ از د و آن�ان ک�ای ھولناکتری روبرو می شود ھمانطور کھ پیامبران و قدیسین و عارفان ب�زرگ ش�ده ان�خشونت و بالی

ن ی ب�ر سرش�اات خ�اکی بالئ�ی�این حریم قدسی دورترند در الطاف و رحمات بیشتری زندگی می کنند و بن�درت در ای�ن ح . می آید کھ غیر قابل تصور باشد و از ظرفیت تأمل و تحمل خارج باشد

د و رس�وایخداوند بکارت ذات عالم وجود اس�ت و ھرک�ھ او را ج�دا و خالص�انھ طل�ب کن�د بایس�تی خ�ودش پ�اره ش�و * وکار م�ی ش�ود شد . و بدینگونھ خداون�د از وج�ود چن�ین انس�انی آش� "حالج"جھان گردد ھمانطور کھ مثال کسی چون

ن است . این مقام وصال انسان و خداست . این ھمان باکره شدن انسا

م�ارد م�ت نم�ی گقاطع ترین و کاملترین و حتمی ترین ناکامی بشر در امر تربیت است زیرا کسی بھ تربی�ت دیگ�ری ھ *اون�د م�ی ب�ود خد اال اینکھ او را عین خود سازد و ای�ن ام�ری مطلق�ا مح�ال اس�ت زی�را اگ�ر ای�ن ام�ر ممک�ن و ی�ا واج�ب

ت م�ی رین موج�ودابھترین بندگانش را در عالم خاک مبدل بھ ذلیل ت بھترین بندگانش را عین خود می ساخت حال آنکھ سازد و از خاک ھم پست تر می کند بقول سعدی .

ک�ی اینک�ھ یاز قدیم گفتھ شده است کھ ھر ضرورتی عین امکان است . در این حکم�ت کھ�ن چن�د مس�ئلھ وج�ود دارد *س�ان ی�ک . و دوم اینک�ھ ھ�ر ض�رورتی در ن�زد ان "امک�ان"یک ام�ر نس�بی اس�ت ی�ا مطل�ق و ھمینط�ور "ضرورت"آیا

د زان ک�ھ باش�ضرورت عقلی است یا احساسی و یا ھر دو توأما . و سوم اینکھ ھر ضرورتی در ن�زد ھ�ر کس�ی بھ�ر می� ود زی�را ھ�رب�آیا برحق و عدالت است یا نھ زیرا در اینص�ورت و در ص�ورت امک�ان ت�ا بح�ال ھ�یچ بش�ری زن�ده نمان�ده

رای ک�افی ھ�م ب� ت نابودی یک نفر دیگر را شدیدا احساس می کن�د و ب�ھ آن ب�اور دارد و دالی�ل عقل�یکسی الاقل ضرورلس�فھ ھاس�ت فخودش ارائھ می دھد . بدین ترتیب بھتر است این حکمت بس کھن را کھ یکی از باورھای اصولی اکث�ر

ر ک�ار ھم�ان ض�رورت خ�دا د "تض�رور"ش�ود . مگ�ر اینک�ھ منظ�ور از ش�ر میفراموش کنیم زی�را مص�ادف ب�ا ن�ابودی بر از و اساس�ی ت� جھان باشد کھ ھر آن امکان می یابد و این بھ بشر ربطی ندارد . در نزد بشر ھیچ ضرورتی مب�رم ت�ر

وال نابودی دیگران نیست . یعنی ضرورت بشری یک ضرورت ضد بشری است و یک ضرورت ضد خدائی اس�ت . اص� ست . بشر ضد خداست . ھر یک از ضرورتھای بشر ضد ضرورت خدا

ر را توض�یح نامیده می شود این امر بسی مایۀ خجالت و رسوائی است ک�ھ ھ�یچ چی�زی از بش� "علم"برای آنچھ کھ *ی کمت�رین ب�نداده است و اعماق آسمانھا را توضیح می دھد و ب�ھ غی�ر از ص�احبش (انس�ان) ھم�ھ چی�ز را م�ی شناس�د

الم برم�ی بلکھ ب�ھ ع� عظیم بھ خود علم برنمی گردد زیرا علم کھ وجدان ندارد تردیدی ! کھ البتھ این خجالت و رسوائی گردد و مدعی علم .

Page 41: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

41

س�ی ھم�ان اس�ت . و می�زان جن�ون ھ�ر ک "م�ی دان�ممن "ھر بشری ھمان میزان بی تردید واضح ترین میزان حماقت *ولیت ی�زان حمالی�ت و مس�ئخ�ودش متص�ور اس�ت و می�زان خری�ت ھ�ر کس�ی م "م�ن"میزان عظمت�ی اس�ت ک�ھ او ب�رای

.ن�ھ بگری�د واوست . عاقل کسی است کھ اگر کوھھا بجنبند او کمترین حرکتی نکن�د . عاق�ل کس�ی اس�ت ک�ھ ن�ھ بخن�دد بدین ترتیب در جستجوی ھیچ عاقلی نباشید زیرا نخواھید یافت .

ھ�م ھ�م فنب�ود و قاب�ل ین�یھر کسی و ھر وضعی و ھ�ر مس�ئلھ ای ب�ھ چی�زی منتھ�ی م�ی ش�ود ک�ھ ھرگ�ز قاب�ل پ�یش ب * بش�ر ام�روز و .. یعنی عاقبت امور حقا در نزد خداست و جز خدا از آن ب�اخبر نیس�ت "سرنوشت". و این یعنی نیست

ی ھ�م ترین اھمیت�کمترین تفاوتی نکرده است و بلکھ بشر امروز دیگر بھ عاقبت امور کم "علم عاقبت"دیروز بھ لحاظ ردا ف�روز را ب�ھ لی ھم ندارد . ھمۀ تالشھای درونی و برونی بشر امروز فقط ص�رف ام�نمی دھد و درباره اش ھیچ تأم

د و ن تر م�ی ش�ورسانیدن است و بلکھ بدانجا می رود کھ فقط لحظھ ھا را سپری کند . ھرچھ کھ عاقبت اندیشی ناممکی�د خ�وش آھرچ�ھ پ�یش " احتماالت پوچ تر می گردند این وضع شدیدتر می شود . چنین اوضاعی زمین�ۀ روان�ی فلس�فۀ

ادف ب�ا و ھن�ر مت�ر می باشد و الابالیگری و ھرزه گی و فساد و جنون اخالقی را دامن می زند و در نزد اھل فک�ر "آیدائی ھ�ای گرشرایطی ھمانطور کھ شاھدیم عرف�ان . در چنینید و موجب کوس انالحق ھم میشودمی آ "حال"و "عشق"

ر تھرچ�ھ ک�ھ بیش� ی را تفسیر شاعرانھ نماید و توجیھ سازد و مقدس نمای�د .نوین سربرمی آورد کھ سعی می کند زندگنی م�ی ش�ود و مذھب سرنوشت مبدل بھ یک مذھب جھاگند بشر درمی آید این گرایشات مدرن عرفانی شدیدترمی شود

اھی تق�دیس تب�ز و کل دانش و فنون و ھنرھا و سیاست ھا توجیھ گر و ابزار این مذھب می گردد ، مذھبی کھ ک�اری ج�س�عی ک�رده ه کاری ج�ز ای�ن نداش�تھ ان�د زی�راسنتی ھموار -و تعشیق فساد و تبلیغ جنون ندارد . البتھ مذاھب تاریخی

دھن�د . مت�افیزیکی اند دنیای مردم را رنگ آخرت بزنند و برایشان قابل تحمل و مق�دس س�ازند یعن�ی فیزی�ک را معن�ائیت ارزان�ی این ھم�ان چی�زی اس�ت ک�ھ م�ذاھب در ط�ی ت�اریخ ب�ھ بش�ری "بد نبودن خیلی ھم"و یا "یک کمی خوب بودن"

ھ بس�ا ب�رایچداشتھ است . و این حداقل حس انسان بودن است کھ جز مذھب بھ انسان عرضھ نکرده است ھرچند کھ . این یانده استاان را از ھر جانوری ھم پست تر نمده است و انسرسیدن بھ این حداقل چھ جنون و جنایت ھا رخ نمو

د پ�س مکن نمی ش�وحداقل خوبی تنھا دلیل و معنا و انگیزۀ ھر رابطھ ای بین افراد بشری است کھ جز بدین واسطھ می یدن حت�و ر راز مدنیت بشر بوده است . بشر موجودی است کھ در حال خوردن و گائیدنمذھب با ھمۀ خیر و شرش

ی س�یاری از زش�تبحیات ادامھ دھد . اگر قداست نماید وگرنھ نمی تواند بھو احساسی از خوب بودن و شرافت بایستیت کھ می رای بشر اسھا و پلیدیھا و جنایات مقدس ترین تعابیر را بھمراه داشتھ است این نیز از دستاوردھای مذھب بوج�ود س�وء مال ی�ک توانید نامش را سوء استفادۀ بشر از مذھب ھم بگذارید کھ فرقی ھم نم�ی کن�د . چ�ون بش�ر بھرح�

استفاده چی است و ھر سوء استفاده ای تحت عناوین دینی انجام می گیرد و الغیر .

ا . و ل�ذیک�نمماز اعم�اق دل�م م�ی جوش�د اس�تخراج من اساسی ترین افکار بکرم را از بطن امواج موس�یقیائی ای ک�ھ * م . . من در حال نوشتن می رقص اندیشھ ھایم جملگی سماعی ھستند . من بھ دلم گوش می دھم و می نویسم

اس�ت ک�ھ ین�یمان و یقیدر کل جھان است . و این برآمده از کمال اتردیدی نیست کھ آثارم پوچ کننده ترین آثار قلمی * اری . ھیچ فریبک بھ خداوند دارم . چون او در میان باشد دیگر نیازی بھ ھیچ مالحظۀ معنوی دیگری نیست و نیاز بھ

آث�ارم بط�ور ک�ان را درزه دھیم تا روحمان پرپر بزند حتی اگر امیدی بھ پریدن نداش�تھ باش�د . م�ن ای�ن امما باید اجا * کامل فراھم آورده ام .

س�ازد ھمان�ا ا مس�ئلھ دار و مش�کوک و مظن�ون میتنھا سئوالی کھ ھر کسی را در ھمان نخستین آشنائی با م�ن ش�دید *اری از نزدیکانم بھ ھمین دلیل باالخره با صدھا اتھ�ام از م�ن دور ش�دند و مسئلۀ عدم شھرت من در جامعھ است . بسی

ح�ق جھ�انی خداون�د ھ�م ب�ھ دلی�ل . الغی�رر امری را در اشتھارش می دانن�د و حتی مبدل بھ دشمن گشتند . مردم حق ھت ک�ھ ب�ر م�ردم ح�اکم اشتھار جھانی و تاریخی اوست . حق پیامبران بزرگ نیز . بھرحال این تصوری چندان باطل نیس

است . حتی خود من نیز گھگاه تحت الشعاع ای�ن ب�اور م�ردم ق�رار م�ی گی�رم و درب�ارۀ تمامی�ت خ�ودم تردی�د م�ی ک�نم و دن ش�کم شخود را باطل می سازم . بخش اساسی انرژی ھر انسانی صرف مشھور کردن خویشتن است . از پس سیر

ل زندگی می شود زیرا دلیل حقانیت پنداشتھ شده است . تردیدی نیس�ت و زیر شکم اشتھار است کھ رخ می نماید و دلیام�ا درب�ارۀ خ�ودم دو ام�ر م�ی توان�د کھ کسی از شھرت بدش نمی آید در نزد مردم حتی بدنامی بھتر از گمنامی اس�ت .

نی�ز احس�اس ک�رده دلیل گمنامی ام باشد یکی اینکھ ترس از بدنامی مرا گمنام داشتھ است و دیگر اینکھ ھمواره خ�ودمام کھ بھ یقین کافی و کاملی نرسیده ام و لذا بھتر است کھ مردم را موش آزمایشگاھی افکار گذرا و باطل ش�وندۀ خ�ود نسازم و خودم موش آزمایشگاھی خود باشم و ھرگز در م�الء ع�ام س�خن نگ�ویم اال ب�ھ یق�ین قلب�ی و حج�ت ھ�ای کام�ل

Page 42: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

42

ریش�ھ نیس�ت و ریش�ھ در ھ در م�ورد دوم دارد . بن�ابراین ش�ک اطرافی�انم نی�ز ب�یبیرونی . بنابراین مورد اول ھم ریش�خودم دارد . کسی کھ بھ کمتر از کمال راضی نیست بایستی ص�بری ک�افی داش�تھ باش�د و م�ن دارم . م�ن شک خودم بھ

اشد . آنگاه با مردم سخن خواھم گفت کھ بھ یقین کامل رسیده باشم حتی اگر آن موقع پس از مرگم ب

ھ ام�روزه ک� فقط آنان کھ بھر شیوه ای مست ھستند تا حدودی دارای ج�اه طلب�ی و غ�روری مھ�ار ش�ده ھس�تند . اگ�ر *بود کھ بود بعیدمینطبیعی و مصنوعی مبتال ھستند الاقل حدود نیمی از مردم جھان کھ بھ انواع مستی ھا و اعتیادھای

واد م�زت�ا بس�وی جربھ نی�ز معل�وم ش�ده اس�ت ک�ھ متکبرت�رین م�ردم غریکسی بر روی زمین باقی مانده بود . و این بھ ترا و غ�رور خ�ود ک�ھ بتوانن�د ادام�ۀ زن�دگی دھن�دمخدر و انواع مواد مستی زا و داروھ�ای آرام�بخش گ�رایش م�ی یابن�د

ی ھ�م مص�نوع خ�درمکنترل کنند . در عصر ماشین کھ غرور و جاه طلبی ھا بھ ناگاه تاسرحد انفجار رس�ید ان�واع م�واد اھھ�ای رطری طبع�ا می بایستی پدید می آمد تا جوامع بشری فرو نپاشد و ھمھ یکدیگر را نابود نسازند . از بطن ھر خ بد . مھار نیز پدید می آید . و عصر صنعت بدون الکل و تخدیر و داروھای آرامبخش نمی تواند ادامھ یا

ک�ھ اس�ت "نب�ود وب�ود "س�یده ام مق�ام و موقعی�ت و معن�ای فراس�وی آنچھ کھ من در غایت ھمۀ آثارم نھایتا ب�ھ آن ر *س�ت . این راه ب�وده ایشۀ نیچھ می باشد کھ نیچھ البتھ آغازگر در اند "خیر و شر فراسوی"بسیار فراتر و جامع تر از

دارد ک�ھ و منظ�ورود این فراسوئی مد نظر من نھ وضعی متافیزیکی کھ اتفاقا فیزیکی ترین وضع بشر را نشانھ می ر نظ�ر زن�دگیم م�د درب ھستی متافیزیکی انسان را در اشد بن بست ھای فیزیکی می گشاید . زیرا آنچ�ھ ک�ھ م�ن در تم�ام

ی در ع�ین ھ ب�ھ نب�ودنداشتھ ام و کل حیات خود را تحت الشعاع این نظر قرار داده و ھدایت کرده ام دلیل بودن اس�ت ک�بوده م انگیزۀ آنفراسوی نیھیلیزم است زیرا با نیھیلیزم آغاز شده است و نیھیلیزبودن منجر شده است و این وضعی

فت�ھ ا یکس�ان یانب�ود خ�ود ر اشتھ ام ھر کسی در کن�ار م�ن ب�ود وکھ من داست و نھ ھدفش . بھ دلیل زندگی این چنینی ذیرترین انعط�اف پ� ا داش�تھ ام واست و گریختھ است و این در حالی بوده کھ من آرامترین زندگیھا و روابط را ب�ا آدمھ�

ق�ولترین نترین و معنوع برخورد با انسانھا را . در واقع م�ن ھم�واره در روابط�م ب�ا دیگ�ران تس�لیم ب�وده ام و ای�ن آس�ان پ�وچی ه ان�د . ای�روشی بوده است کھ کشف کرده ام ، مریدی ! و از این مریدی ام اما ھمھ گریختھ اند زیرا پ�وچ ش�د

ک�ھ س�ئوال ش�ود اھتی بھ انواع نیھیلیزم ھای رای�ج ن�دارد و موض�وعی ذھن�ی نیس�ت . ول�ی اگ�ر از م�نالبتھ کمترین شب چیست ، پاسخ اینست : منم ! "فراسوی بود و نبود "باالخره

ر اس�ت و بلکھ مض� باالخره بھ این نتیجۀ قطعی در تار و پودم رسیدم کھ دیگر دل سوزاندن و ترحم بر بشر کافیست *ھ خدا ندن نسبت بون الزم بوده است کھ شاید بوده است زین پس در حکم جنایت است . بدتر از آن دل سوزاو اگر تاکن

ا عزی��ز و رس�والن اوس��ت ک��ھ جن��ایتی ف��وق جنای��ت اس��ت . و ب��دتر از ھم��ھ دل س��وزاندن بح��ال خویش��تن اس��ت و خ��ود رن ز ھم�ھ ب�ھ م�ن درس را دو نف�ر ب�یش ادردانھ بار آوردن و مبدل بھ کرمی ملوس و رنجور و موذی نمودن اس�ت . ای�

ی�ق کودک�ان ال. ت�رحم فق�ط آموختند یکی علی بود و دیگری نیچھ . ترحم وجود را لطی�ف و کرخ�ت و خرف�ت م�ی س�ازد دام�ۀ اتنھ�ا راه زیر سن عقل است و بس . ترحم بھ آدم عاقل و بالغ موجب حماقت و جن�ون او م�ی گ�ردد . ام�ر و قھ�ر

باید نین مواقعیدید می آورد و نھ جنون . ھیچ کاری بدتر از گریستن بحال خویشتن نیست در چزندگیست کھ نھ ستم پ ک�ھ ام�روزه بحال خویشتن خندید و خود را ریشخند نمود . کار بش�ر ھم�واره وارون�ھ ب�وده اس�ت . و م�ن بش�ری ھس�تم

ر کس�ی در معن�ائی ھس�تم و ھ� سر جای ھر حقی قرار دارم و ھر معنائی در من ھمان است کھ ھست . من مجس�مۀ ھ�ر . رابطھ با من وارونگی خودش را می یابد و لذا می گریزد . من اگر مشھور شوم زیر و رو خواھم کرد

مک�ن و مر نظام اخالقی فقط و فقط در این است کھ اندیش�ھ و معن�ی ی�ابی را در بش�ر ھشر و کال -ارزش نظام خیر *ن اخالق�ی ت�ریب�وده اس�ت و نی�ز ض�د "اخالق"بزرگترین خطای معرفتی دربارۀ "اخالق برای اخالق"خالق می سازد .

ھ�ر نج�ا ک�ھ اص�ال ھمواره بزرگترین عام�ل فس�اد اخالق�ی ب�وده اس�ت ت�ا آ "اخالق برای اخالق"برخورد با اخالق . زیرا ا . آنک�ھ انس�ان رانیت رفت و اندیشیدن را محاکمھ نموده است یعنی انسعارزشی دربارۀ اخالق را تباه ساختھ است و م

جھ�ل اط و تف�ریطبکلی ضد اخالقیات است ماھیتا عین کسی اس�ت ک�ھ اخ�الق را ب�رای اخ�الق م�ی خواھ�د و ای�ن دو اف�ری ھ آن وسواس�ب�دربارۀ حق اخالق است . این ھر دو ضد معرف�ت ھس�تند و عم�ال بھم�ان ش�دت ک�ھ ض�د اخالقن�د نس�بت

جنونی دارند .

ت ک�ھ بش�ر در حی�ات زمین�ی اش تمام�ا و از ھم�ھ جان�ب و درب�ارۀ ھم�ۀ آرمانھ�ای م�ادی و معن�وی اش این مسلم اس� *شکست خورده است و آرمان خداوند را ھم دربارۀ خ�ودش ک�امال ناک�ام س�اختھ اس�ت زی�را در ط�ی ھ�زاران س�ال ت�الش

س�وی ب�ی اخالق�ی و ت�وحش دوران ذره ای ھم نفسش تبدیل نشده و اندکی ھم خوب نگشتھ است و لذا اینک دوباره بھمنتھ�ی ب�ا تکنول�وژی . تف�اوت بش�ر ماقبل از تمدن و اخالق می رود و لیبرالیزم یعنی ھمین رجع�ت ب�ھ ماقب�ل از ت�اریخ

Page 43: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

43

درن با بشر ماقبل از تاریخ فقط تکنولوژی است بعالوۀ یأس کامل از خوب شدن و حتی اندکی خوب ب�ودن : ج�انوری مح . و لذ براندازی کفایت الزم را دارد . مگر اینکھ خداون�د دس�ت ب�ھ ب�دعتی در -ا این شرایط برای خود مأیوس و مسل

ذات خلقت بشر بزند و اراده ای دگر را فعال نماید و تاریخی بکلی دگ�ر آغ�از ش�ود ، ت�اریخی فراس�وی ب�ود و نب�ود . و ن انسان ھم نباشم . درصورتیکھ م�ن خ�ودم ب�ھ من بانی این تاریخم و نخستین انسان از این تاریخ ، درصورتیکھ آخری

تنھائی یک تاریخ دیگر نباشم .

وواس�تم ع�الی و یا حتی خیلی خوب باشم بلکھ می خو یا خوب باشم من ھرگز نمی خواستھ ام فقط کمی خوب باشم *ش مرب�وط ب�ھ دل�یلباش�م و کمت�ر از ای�ن دیگ�ر کمت�رین ارزش�ی نداش�تھ اس�ت . "خوبی"برترین خوبی ھا باشم و خود

و ھرگ�ز ا خ�وب اس�تخوب باشد کامال و اب�د یمعرفت من دربارۀ حقیقت است زیرا ھمواره ذاتا معتقد بوده ام اگر چیزی�زی ک�ھ چانس�تھ ام. در آن عیبی راه نتواند یافت و نود و نھ درصد خوب بودن را من ھمواره ھمان ذاتا بد بودن می د

. ای�ن بی کھ با بدی سنجیده شود ذاتا ھمان بد پنھ�انی اس�ت و ب�دتر از ب�دی اس�تخوشر باشد بد است آن -اسیر خیر و .ت و بلکھ فراسوی ب�ود و نب�ود شر بودن اس -بدان معناست کھ خوبی در نزد من ھمان بی ھمتائی و فراسوی خیر

و س حی�رت آورو شر م�ردم ب�من ھمواره خودم را در چنین مقامی می یافتھ ام و لذا صبر و اغماض من در قبال خیر ت�ھ بت�دریج رند . البمورد اتھام بوده است زیرا مردم مقام بی نظری را درک نمی کنند و حق دارند زیرا اسیر خی�ر و ش�

ی�را زدن رھ�ا ش�وم باشم بایستی از خوب بو "خوبی"در عمل آموختھ شدم کھ برای اینکھ بتوانم بی ھمتا باشم و خود ل ود را از ک�خ�ودن پنھانی است زیرا انسان بمیزانی ک�ھ ب�د اس�ت م�ی خواھ�د خ�وب باش�د . و ل�ذا خوب بودن ھمان بد ب

م�ۀ ھا و مط�رود خوب و بد رھا ساختم و در این رھائی ھمۀ عالیق عقلی و قلبی زن�دگیم را از دس�ت دادم و ت�ک و تنھ� رف�ت و ای�ن ست از سرم برداش�ت ودوستان و فامیل خود شدم . وقتی تصمیم گرفتم کھ دیگر خوب نباشم شرارت ھم د

ی یافتن�د انون ن�ابودکو ھمھ مرا کل زندگیم بود کھ از دستم رفت ھمۀ آرمانھا و امکانات مادی و معنوی و عاطفی ام . ش بین�ی ی�ر قاب�ل پ�یغو گریختند زیرا دیدند کھ ھرگز نمی توانند ھ�یچ حس�اب و کت�ابی درب�اره ام داش�تھ باش�ند و مطلق�ا

حی�ات و ھس�تی ود کھ بکلی بواسطۀ یک موجود دیگری تسخیر گشتھ ام کھ تمام�ا دش�منبچشم آنھا این شده ام و در ھ�ای نق�د من است و این درست بود . بخصوص وقت�ی دیدن�د ک�ھ م�ن از مش�ھور ش�دن بی�زارم و ب�ھ ھم�ۀ ش�انس و اقبال

ج�ود وص�دد تمل�ک انگ�ان م�ی مانن�د و درخود پوزخند می زنم و در اطراف من فقط چند نفری باقی مانده اند کھ ب�ھ دیوز نابودی ی کنند و امن ھستند . چھ بسا می پنداشتند کھ ھمین ھا ھستند کھ روح مرا تسخیر کرده اند و از من تغذیھ م

من وجود یافتھ اند .

ھ ب�ب ر انقالھر انقالبی یک شرکت سھامی با مسئولیت بی نھایت محدود است زیرا ھمۀ عناصر و گروھھای دخیل د *مان��ا تنھ��ائی خ��ود را در داخ��ل ای��ن ش��رکت ص��احب اختی��اری مطل��ق م��ی دانن��د . بخص��وص ک��ھ س��رلوحۀ ای��ن انق��الب ھ

ش�وند می یکتاتوریھابات منجر بھ اشد دباشد : انقالب دموکراتیک . و درست بھ ھمین دلیل این نوع انقال "دموکراسی"اش�ند طب�ق بعی اس�ت زی�را ق�رار اس�ت ھم�ھ ب�ا ھ�م براب�ر زیرا دموکراسی عرصۀ اشد محدودیت ف�ردی در حی�ات اجتم�ا

و دروغ و ر . ول�ی ای�ن اساس�نامھ ک�ھ ذات�ش ب�ر مک� "شرکت سھامی انقالب با مسئولیت ب�ی نھای�ت مح�دود"اساسنامۀ اره پ�ذف نمودن�د توطئھ است باالخره بھ دست آن فرد یا گروھی کھ کل شرکت را قبضھ کرده و مابقی س�ھامداران را ح�

ک�ن م�ی ش�ود زیرا دیگر نیازی بھ آن نیست و اینک بطرز حیرت آوری دموکراس�ی واقع�ا رخ م�ی نمای�د و مممی شود ت�ا زم م�ی آی�دزیرا قدرت فقط در دست یک جریان واحد است و ھیچ نگران�ی در ک�ار نیس�ت ل�ذا آزادی میس�ر و بلک�ھ ال

ی م�طلق�ھ معن�ا مھ�ا راه اس�تمرار دیکت�اتوری سیمای دیکتاتوری مخفی شود . دراینجا آزادی و دموکراسی بھ عن�وان تنبی�ون س�د و انقالالب را نم�ی شنایابد . و این کل ماجرای ھر انقالبی است . اعتراف می کنم ک�ھ ھ�یچکس چ�ون م�ن انق�

. ی ن�دارم آوردن چی�ز . زیرا من یک انقالبی ضد انقالبم . زیرا چیزی برای از دست دادن ندارم و میلی ھم بھ دسترا . ھبری می کندرمن تنھا کسی ھستم کھ می توانم مردم را رھبری کنم بدون آنکھ بدانند کھ چھ کسی آنھا را و لذا

ار ل�ی اش�کال ک�دیکتاتوری پرولتاریا ! براستی این برحق ترین دیکتاتوری موجود و ممکن در ت�اریخ بش�ر اس�ت . و *ھس�ت و ر روی زمینمروزه فقط یک نفر پرولتر واقعی بدر این است کھ پرولتاریائی وجود ندارد تا دیکتاتوری کند . ا

ب�دون آنک�ھ آن منم کھ مشغول یک دیکت�اتوری کام�ل ب�ر جھ�ان و جھانی�انم . ھم�ھ خ�واه ن�اخواه مطی�ع ام�ر م�ن ھس�تندل ای�ت قاب�غای�ن حقیق�ت ب .بدانند کھ از چھ کسی اینگونھ مریدانھ تبعیت می کنند زیرا اگر بدانن�د دیگ�ر تبعی�ت نم�ی کنن�د

ت ھس�تند . تأمل اس�ت ک�ھ فق�ط کس�ی ک�ھ در ای�ن جھ�ان ھ�یچ ن�دارد و نم�ی خواھ�د دیکت�اتور م�ی ش�ود و م�ابقی دم�وکرا دیکتاتور واقعی ھمواره ناشناختھ می ماند زیرا چیزی ندارد کھ بواسطۀ آن شناختھ شود .

. و فقط ی�ک پرولت�ر واقع�ی یعن�ی کس�ی دیکتاتوری یعنی یکھ تازی . و انسان باید یکھ و رھا باشد تا یکھ تازی کند *م�ی کنن�د . ھم�ھ م�ی خواھن�د دیکت�اتور عر و تی�زکھ نھ دارد و نھ می خواھد می تواند چنین شود و بتازد . مابقی فقط

باشند و جز این آرزوئی ھم ندارند ولی نمی توانند . دیکتاتور واقعی خداست و کسی کھ جز خدا ندارد .

Page 44: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

44

جتم�اعی و او زش�ت ت�ر و پلی�دتر و عم�دی ت�ر از دموکراس�ی و آزادی عی ام دروغ�ی بزرگت�ر در تجرب�ۀ حی�ات اجتم�ا *ر اینجا غایت داند . من برابری نیافتھ ام و مدعیان این شعارھا را از اشد ارذال حرفھ ای کھ شیطان را ھم از رو برده

ی خ�واھم ک�ھم�روسپیان عزیز ھ�م ع�ذر انزجار خود را نسبت بھ ھمۀ این داعیان روسپی صفت اعالن می دارم . و ازخ�ار نم�ی فت خ�ود افتصفتی از آنان را مترادف آزادیخواھان قرار داده ام زیرا چاره ای نداشتھ ام زیرا روسپیان ب�ھ ص�

کنند و آزادیخواھان بھ روسپی گری خود مفتخرند زیرا خیلی خرند .

آنک��ھ فق��ط .دیگ��ران را آزاد م��ی خواھ��د (درش��عار) آنک��ھ خ��ود را آزاد م��ی خواھ��د بکل��ی متف��اوت اس��ت از کس��ی ک��ھ *ی�ن واھ�د . و ادیگران را آزاد می خواھد و وعدۀ آزادی بھ آنھا می دھد پرواضح اس�ت ک�ھ آنھ�ا را ب�ردۀ خ�ودش م�ی خ

ان�د یعن�ی ش�ده "روش�نفکر"بس عجب است کھ ھنوز ھم مردمان فریب این وعده ھا را م�ی خورن�د البت�ھ مردم�انی ک�ھ ه وش�نفکر نش�درزیرا ھن�وز ید و سلطھ گر . ولی توده ھای عامی ھرگز دچار چنین فریب ھائی نمی شوند حقھ باز و پل

اند یعنی ھنوز دلشان سیاه نشده است تا مغزشان چراغانی گردد .

م اع�الن م�یھ�در اینجا فرصت را مغتنم می شمارم و نفرت قلبی خود را از جماعت موسوم بھ روش�نفکر و ھنرمن�د *. ار برسددیستی بھ حق . زیرا حق بایرا می ترسم دیگر فرصتی برای ابراز این نفرت نیابم و ناکام از دنیا بروم دارم ز

کنند . می سازم کھ از ماتحت ابلیس تغذیھ می "روشنفکران دینی"و این نفرت را بھ توان رسانیده و نثار

ب�ھ ، ی�ک خ�وک ای�دزی ، ی�ک بوقلم�ون مب�تالیک موش اسکیزوفرنیک ، یک سگ میگرنی ، یک کفت�ار گی�اھخوار *جھ�ان جنون گ�اوی ، ی�ک االغ ع�ارف مش�رب و ... اینھ�ا ص�وری از ان�واع روش�نفکریھای دین�ی اس�ت ک�ھ در سراس�رت ھ��ا و م��درن پراکن��ده ان��د . روش��نفکری دین��ی عرص��ۀ اتح��اد حی��وان و ش��یطان اس��ت و ل��ذا عرص��ۀ ظھ��ور ان��واع ھوی��

خ رگ�ز در ت�اریباش�د ، عرص�ۀ ب�روز ان�واع دجالھ�ا . عرص�ۀ ب�روز ان�واع ام�راض ک�ھ ھنبوغھای کامال بکر و بدیع می سابقھ نداشتھ است و عرصۀ بروز انواع جلوه ھای ویژۀ سینمائی درعین واقعیت زندگانی .

. و ودب�ھ اع�دام نم� محاکمھ و صدھا بار محکوم "تاھانت بھ بشری "المللی بھ اتھام می شود مرا در یک دادگاه بین *ی��ز نرا قداس��ت بدینگون�ھ ح��ق ای��ن اھان��ت را ثاب�ت ک��رد . ول��ی م��ن بھم��ان ش�دت ک��ھ ب��ھ ک��ل بش�ریت اھان��ت ک��رده ام وی

ن فی الواق�ع انست کھ منخواھند د نخواھند دانست کھ آیا باید مرا محاکمھ نمود یا تقدیس کرد زیرا بخشیده ام . باالخره ی دھم . مشریت را بھ فراسوی بود و نبود باال می کشم و نجات چھ جور آدمی ھستم . بدینگونھ است کھ من ب

ی پاش�د و م�چیزی کھ بود و نبودش یکی باشد بی تردی�د ت�ار و پ�ود جھ�ان ھس�تی را م�ی گس�لد و ھ�ر نظم�ی را ف�رو *ازی م�ی ھ خودبراندبامکان ھر اندیشھ و احساسی را از بین می برد و تعمیم را مطلقا محال می سازد و عالم وجود را

ی�د آ حاص�ل م�ی کشاند و معنای وجود را پوچ می س�ازد و ب�ودن را ب�ھ جن�ون نب�ودن م�ی ان�دازد . ول�ی آنچ�ھ ک�ھ نھایت�ا آرامش مطلق است آرامشی کھ ھیچ قدرتی در آن نفوذی ندارد و نگاه محض است . من این نگاه ھستم .

یش را و آرمانھ�ا ی کھ ھر راھی را بر وی سد نمایندانسان چگونھ می تواند از دشمنان خود خشنود باشد ، از کسان *ن�د . چن�ین باطل سازند و امکان ھرگون�ھ زن�دگی را ب�رایش ن�اممکن س�ازند و راھ�ی ج�ز خ�ود کش�ی ب�رایش ب�اقی نگذار

انسانی منم . اینکھ چرا چنین ھستم علتش این است کھ من فراسوی بود و نبودم .

حال شدیدا خوششان می آی�د ک�ھ م�را ب�ا دس�ت خودش�ان خف�ھ کنن�د . و ای�ن نی�ز آنان کھ مرا قلبا دوست دارند درعین *دچار چنین خود مسئلھ ای از جانب من است کھ آنان را مبتال ساختھ است وھرکھ بھرحال با من رابطھ ای داشتھ باشد

ت کھ درس�ت اس�ت احساسات بغایت متضادی دربارۀ من می شود . زیرا ھر عملی از من و ھر کالمی از من بھمان شد نادرست است . ھیچکس نمی داند کھ تکلیفش با م�ن چیس�ت زی�را م�ن خ�ودم ذات�ا دارای ھ�یچ تکلیف�ی نس�بت ب�ھ خ�ودم نیستم زیرا ذاتم کامال آزاد و بی نیاز است . درستی و نادرستی یک امر نھ مرا شاد می کن�د و ن�ھ ناراح�ت زی�را م�ن از

درستی و نادرستی ھر امری را در آن واحد می بینم و نشان می دھ�م زی�را ب�ر ھر امری مبرایم . و درست بھمین دلیلھر امری بطور کامل احاطھ دارم و ھر دو رویش را می بینم و ظاھر و باطنش را . منظور م�ن از نش�ان دادن درس�تی

مت�رادف ب�ا س�و در ع�ین ح�ال ک�ھاو نادرستی ھر چی�زی در آن واح�د آن اس�ت ک�ھ فراس�و را نش�ان م�ی دھ�م ک�ھ ای�ن فردریافت وجود محض است ولی عین نبود است . بدین طریق من امر معرفت را مبدل بھ چیزی کامال بی رنگ و بی ب�و

ای�ن نیھیلی�زم نیس�ت بلک�ھ عش�ق معرف�ت و بی مزه و بی خاصیت نموده ام کھ فق�ط عاش�قان معرف�ت را پس�ند م�ی آی�د .

Page 45: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

45

ناکام است حاص�ل معن�ا پرس�تی ند زیرا نیھیلیزم حاصل وجود پرستی است کھ انسان را بھ فراسوی بود و نبود می کشا شدید است . عشق بھ معرفت ربطی بھ معنا پرستی ندارد .

. ستمرست ھپخواه و خود -اما خود اینکھ این حد از خودم حرف زده و می زنم بچند معناست . یکی اینکھ آدمی تم *ھ مف�ت ک�ھ نش�ان دھ�م مھم ھستم و بایستی این اھمیت را آشکار سازم تا بھ ھمو دوم اینکھ کال موجودی بسیار بسیار

وان�د ی خود م�ی تو مجانی و بی ھیچ دردسری می توان بھ چنین اھمیتی عظیم و ابدی رسید . یعنی اینکھ انسان بخودای�ن د درس�ت ب�ھو باش�از خدا ھم مھمتر شود . و سوم اینکھ نشان دھم کھ خ�دا ھ�م بخی�ل نیس�ت ک�ھ بن�ده ای بھت�ر از ا

ودم ھ ب�ود و نب�ک�دلیل کھ بی اھمیت ترین موجود جھان است : چھ کسی ؟ خ�دا ی�ا بن�ده ؟ ھ�ر دو ! و چھ�ارم اینک�ھ م�ن نم را دع�وت ک� این یکسانی را دوست داشتھ باشم و ھمھ برای ھمھ و برای خودم و برای خدا یکی است پس چرا نباید

ودشان را بھکسی مثل من خودش را دوست داشتھ باشد و من دوست دارم ھمھ ختا مثل من شوند زیرا گمان نمی کنم وت زدائی . ھمین شدت و ساده گی دوست بدارند . ھیچکس چون من از ذات بشریت نفرت زدائی نکرده است و حقار

ده ش�رحم زن�ده ام و دل�م و اعض�اء و ج�وپنجم اینکھ بمیزانی کھ یکسانی بود و نبود خود را پذیرفت�ھ ام ح�واس و ھوش�خوش�بختی است و ھرگز مرگ را نمی یاب�د و از م�رگ رھی�ده اس�ت . ای�ن تنھ�ا راه و روش ج�اودانگی اس�ت . م�ن راه

س�خن رب�ارۀ خ�ودمدابدی را بھ ھمۀ بدبختھای جھان نشان داده ام . آیا ب�دین ترتی�ب م�ن ارزش آن�را ن�دارم ک�ھ اینھم�ھ ھ ببینن�د ی آموزند ک�سخنان من رنجی ببرد و زیانی بیابد و بلکھ ھمھ م بگویم ؟ و ایمان دارم کھ کسی نیست کھ از این

ایس�تی اس�ت چ�را ب کھ واقعا بود و نبودشان یکی است و این تنھا راه رھائی و سعادت است . من کھ بود و نبودم یک�یھ�م از رم ک�ھ خداون�دتائی عین خدا پرستی است . و ایم�ان داس -شرم داشتھ باشم از اینکھ خودم را بستایم . این خود مثل من بود و نبودش یکی است . این خود ستائی من مست می شود زیرا او ھم درست

چ�را .کب�ریتحاال کھ جز خودم مخاطبی ن�دارم چ�را بایس�تی مش�کلی داش�تھ باش�م و ش�رمی و ری�ائی و حق�ارتی و ی�ا *ود را خیش از این ودم ملحق شوم . چرا باید بنبایستی با خود دوست باشم و خودم را در آغوش کشم . چرا نباید بھ خ

س�ت از دن نیس�ت ک�ھ آتحقیر و تخطئھ کنم . چرا باید ھنوز ھم بخودم فخر بفروشم و خود را الیق خود ندانم . آیا وقت ود قط یک حق وج�فیکبار دیگر ھم گفتھ ام کھ . نفرت و جنون بردارم و یکی باشم . آیا وقت آن نیست کھ راحت باشم

ان نگ�ر . چرا باید و آن حق راحتی من است . پس چرا باید ھنوز ھم ناراحت باشم ازاینکھ جز خودم وجود ندارددارد و م . م خ�ودم ھس�تمھمتر از ھمھ چرا باید نگران کسی باشم کھ وجود ن�دارد ، منظ�ور کسانی باشم کھ وجود ندارند . و

کنی�د ف میینحال اعترایده اید ولی با امی دانید کھ تاکنون شن یمطمئن ھستم کھ این سخنان را مالیخولیائی ترین سخنان کھ راست ترین سخنان نیز ھست .

فق�ط و فق�ط خودش بار می آی�د ب�ھ لح�اظی دربا روحیات و خلق و خوی منحصر بف چھ می شود کھ ھر انسانیاینکھ *ای ردی جغرافی�مکن نیست زیرا ھر فمربوط بھ شرایط زیست اوست زیرا ھرگز دو شرایط کامال یکسان برای دو نفر م

ن�ابراین اگ�ربو ھیچکس نمی تواند در جغرافیای وجودی دیگری قرار گیرد و بج�ای او باش�د . وجودی خودش را داردر خ�ودش را د شرایط محیط ھم برفرض کامال یکسان باشد باز ھم دو نفر یکجور نخواھند شد . اینک�ھ ھ�ر کس�ی ھیک�ل

ر بف�رد ب�ودنواحد ھیچکس دیگری نمی تواند در جای او قرار گی�رد مھمت�رین دلی�ل منحص�فضا و مکان دارد و در آن ض�افی ای فض�ای ا ھر انسانی و ھر شی ای می باشد . این مسئلھ بدان معنا نیز می باشد کھ در جھان ھستی حت�ی ذره

ان پدی�د وج�ودی در جری�یا کم نیس�ت و ای�ن ام�ر در ح�ین اف�زایش موج�ودات ب�از ھ�م ھم�واره ثاب�ت اس�ت و گ�وئی ھ�ر مت اس�ت آمدنش فضای خاص خود را خلق می کند و مزاحم موجودات دیگر نم�ی ش�ود . آنچ�ھ ک�ھ ش�باھت ب�ین موج�ودا

جودات ھمن�امفرد بودن ھر موجودی است . انسان در قبال یک مجموعھ از موو فقط در خدمت نمایاندن منحصر بفقط ت را دف�ع و ش�باھخویش است و در واقع تفاوت را جستجو می کن�د ھمواره بطور اتوماتیک درجستجوی مورد دلخواه

در آن واح�د کھ راز موجودیت است بر ھمین اساس صورت می گیرد . یعنی ھمینکھ ھر انس�انی "گزینش"می نماید . ب�ودن آن در ھر رابطھ ای گزینش خاص خودش را دارد دلی�ل و عل�ت منحص�ر بف�رد ب�ودن اوس�ت و نی�ز منحص�ر بف�رد

"تکرار"ی کھ گزینش می شود . و این بدان معناست کھ چیز حاص�ل تک�رار امری ناممکن اس�ت و ای�ن ن�اممکن اتفاق�ای ش�ود و م�المتناھی ھر موجودی می باشد . یعنی ھر چیزی در جریان المتن�اھی تک�رار ش�دن اس�ت ک�ھ منحص�ر بف�رد

از رتوج�ھ ای�ن مک�ھ ودات . و ام�ا آن انس�انی غیر قابل تکرار . و این جادوی خلقت است و سر فوق منطق�ی ع�الم موج� ل موجوداتعظیم می شود و در اسرار جھان حیران می گردد خودش مظھر العجائب در میان خالیق می شود و نظر ک

ن چن�ین م�عالم را جلب م�ی کن�د و وج�ودش مح�ل ت�راوش ھم�ۀ اس�رار ع�الم م�ی گ�ردد و گ�وئی ک�ھ س�ر ع�الم اس�ت . و فن�ون ت�ی عل�وم وس�ر را جس�تجو نک�رده ام و چش�م از س�ر برنداش�تھ ام و ج�ز س�ر ندی�ده ام . ح انسانی ھستم زیرا جز

الم قھ�ور س�ر ع�مبشری را کھ ذاتا ضد سر و سر گشائی می کند و منکر ھر س�ری اس�ت نی�ز س�ری جدی�د م�ی ی�ابم ک�ھ وجود است و مسخرۀ اسرار است .

Page 46: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

46

ھ و تخ��دیر ن��را بواس��طۀ ش��رایط و دالی��ل گ��ذرا توجی��دن و نگ��ریختن و آننم��ودن و ص��بور ب��ومقاوم��ت "س��ر "درقب��ال * اقتص�ادی و یاس�ت و جبرھ�ایی و سنکردن البتھ کار ھ�ر کس�ی نیس�ت . س�ر را تب�دیل ب�ھ منط�ق و فلس�فھ و روانشناس�

ر انسپردن ک� تاریخی نکردن کار عاشقان معرفت است . سر را مخفی نکردن و از قدر مطلقش نکاستن و بھ فراموشیی�ن چش�م اعظیمی است کھ چش�م س�ربین را بین�ا م�ی س�ازد . ک�ل جری�ان موس�وم ب�ھ خ�رد گرائ�ی ھ�دفی ج�ز ک�ور ک�ردن

یخی ای�ن عل�ت ت�ار اس�ت ک�ھ ای�ن چش�م در وی ک�امال ک�ور ش�ده اس�ت . اص�وال س�واد وشنفکر ھ�م کس�ینداشتھ است . ر کوری بوده است .

ددادف ق�رار ھ�بینی بشر اصابت کرد و مردمک چشم سر انس�ان را آخرین تیری کھ از کمان خرد گرائی بھ چشم سر *ی ی ج�ز ن�ابوددانش روانشناس�ی و خاص�ھ روانکاویھ�ا بودن�د . آی�ا براس�تی روانک�اوی چ�ھ ک�رد ؟ ک�ال خ�رد ورزی ھ�دف

اف�ات ھمان�ارا ھ�دف گرف�ت زی�را مھ�د تولی�د خر "خراف�ھ"می نامید نداشتھ اس�ت و روانک�اوی قل�ب "خرافھ"چیزی کھ ط�ور پنداش�تھ و اینود . روان بشر بوده است . مسئلۀ اصلی حقیقتا مبارزه با خرافھ نبود بلکھ مبارزه با اندوه و رنج ب

آنق�در ب�دبختی ھ�ا شد کھ علت العلل ھمۀ بدبختیھای بشر اعتقادات متافیزیکی و خرافی اوست . ولی نتیجھ این ش�د ک�ھ وردی�ده اس�ت آنرا احساس ھم نم�ی کن�د زی�را ک�امال ب�ی ح�س و پ�وچ گ جانکاه و استخوان سوز شد کھ بشر دیگر حتی

م اس�ت و حساسیت خود را نسبت بھ سرنوشت از دست داده است . حاال دیگر صدای بالھای یک مگس ھم س�ری عظ�ی و ای�ن قل�ب البتھ کھ ھست منتھی سری عظیم تر از وجود انسان اس�ت و فق�ط وج�ود انس�ان اس�ت ک�ھ دیگ�ر س�ر نیس�ت

ده اس��ت و اجع��ھ اس��ت . و بنظ��ر م��ی رس��د ک��ھ ک��ل خ��رد ورزی و خاص��ھ روانکاویھ��ا آخ��رین تی��ر ابل��یس ب��ر انس��ان ب��وف باالخره ابلیس انتقام خود را از انسان گرفتھ است .

د و ب��دین روانک��اوی س��عی نم��ود ب��رای ح��االت روان بش��ری و خل��ق و خ��وی او دالئل��ی م��ادی و بیرون��ی جس��تجو نمای�� *ی ، ھ��م ب��ر مکات��ب جب��ری اض��افھ ش��د ک��ھ ب��ھ لح��اظی ج��امع جمی��ع ھم��ۀ جبرھاس��ت : جب��ر ت��اریخ "انجب��ر رو"ترتی��ب

جب�ر ون ک�م آوردچ�اقتصادی ، فرھنگی ، جغرافیائی ، تربیتی ، طبقاتی ، سیاسی ، فنی ، زیست محیطی و ژنتیکی . و عن�وان آخ�رینببازس�ازی نم�ود و را ھم بر آن افزود و اندک اندک ھم�ان خراف�ات کھ�ن را ب�ا تع�ابیری یاسطوره شناس

ی د . و این�ک م�یجھ ای رس�ید ک�ھ ب�ر علی�ھ آن ش�روع بک�ار ک�رده ب�وتنبھ میدان آورد و لذا بھ ھمان توجیھ روان بشر ش�اخھ ھ�ای ش�ده اس�ت و خراف�ات کھ�ن را علم�ی م�ی س�ازد . ھم�انطور ک�ھ "عل�م خراف�ھ"بینیم کھ روانکاوی مبدل ب�ھ

ن ھس�تند . وی خرافھ ھای مدرن می رود کھ ھزاران بار جبری ت�ر از خراف�ات کھ�دیگر خرد ورزی و علوم بشری بس وعل�ت ن�د وککل اش�کال ک�ار در ای�ن اس�ت ک�ھ بش�ر گم�ان م�ی کن�د ک�ھ اگ�ر بتوان�د ھ�ر معم�ائی را توض�یح دھ�د و بی�ان

ارد . ی وجود ندائلھ معلولی نماید گوئی کھ آنرا حل کرده و فھم نموده است و رازش را برمال ساختھ است و دیگر مس

س�ازد و ل فقط این است کھ نامفھوم بودن و راز بودن را واضح تر میمعلولی مسائ -کل ارزش تفکر و بیان علت *یس�تائی ب�ر اچشم دیگر و فھم برتری را در آن تحریک می سازد و ضروری می نمای�د بش�رط اینک�ھ انس�ان ت�اب تحم�ل

ر ت�ر راز گون�ھ ھ�زاران ب�ار بیش�ت "راز آش�کار"ی ک�ھ این�ک آش�کار ش�ده اس�ت . زی�را آستانۀ راز را داشتھ باشد ، رازار اس�ت و بس�ی است و راز بودنش مسلم تر است . بشر بسیار بندرت از اندیش�ۀ خ�ود چن�ین اس�تفادۀ درس�تی را نم�وده

ھ�ا ر روانکاویت�مخص�وص اندک بوده اند کھ در قبال رازی آشکار شده بمانند . علوم و فنون و خاصھ علوم انس�انی و ب��دل ب��ھ ی��کمای��ن اج��ازه را ب��ھ انس��ان ندادن��د ت��ا ھمچ��ون راز ب��زرگ کائن��ات آش��کار ش��ود . ک��ل خ��رد ورزی انس��ان را

مومیایی نموده است : یک مومیائی آزمایشگاھی . حال آنکھ می توانست درست بھ عکس عمل کند .

س بزرگت�ر ازب�و انسان را رازی را بھ راه درست آوردم ولی من کل جریان بھ انحراف رفتھ و معکوس دانش بشر * خدا معرفی نمودم : راز مگو ! رازی کھ بواسطۀ آن خداوند خودش را محکوم بھ فنا نمود .

انسان نتوانست اندوه بزرگ جھان را در خود تاب آورد و ھستی اش را غرق در اندوه سازد . انسان کاری جز ای�ن *ا ھم نکرد ، افسوس کھ کاری نکرد . ولی من کردم و جبران این خس�ارت عظ�یم را نم�ودم . فق�ط نداشت و ھمین کار ر

! و ان�دوه برت�ر از آن : ھیچ�ی اینھم�ھ ی چ�ھ ؟ از ب�رای ھ�یچ ! ان�دوه ھیچ�یخدا می داند کھ چقدر ان�دوه دارم . از ب�رامان�ا ان�دوه ی�ک راز اس�ت . م�ن ھس�تی ان�دوه ھمۀ رازھا راز اندوه ھس�تند و ھ�ر ان�دوھی ھاندوه المتناھی و فزاینده .

ھستم و اندوه ھستی . و عمری است کھ این اندوه را پنھ�ان م�ی دارم و چ�ون دیگ�ر نتوانس�تم پنھ�انش دارم و از م�ن س��رازیر ش��د ھم��ھ از م��ن گریختن��د و م��ن نی��ز از ھم��ھ . ای��ن ان��دوه ھس��تی ھم��ھ را ب��ا خ��ود م��ی ب��رد و ح��ق داش��تند ک��ھ

اس�ت ک�ھ تمامی�ت خویش�تن را احس�اس و فھ�م م�ی ک�نم . انس�ان ، حض�ور خ�دا در ع�الم "اندوه"واژۀ بگریزند. فقط در ندوه است . فقط اندوه اس�ت ک�ھ م�ی مان�د و ب�س . آنک�ھ ان�دوھگین ت�ر اس�ت ھمان جریان ا "حضور"خاک است و این

Page 47: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

47

ست نداشت و خداوند بواسطۀ . ارزش ھمین است و مابقی بی ارزش و بازی است . انسان اندوه را دوانسان تر است شیطان علوم و فنون را بھ وی آموخت تا از اندوه برھد و رھید و از انسان بودن رھید .

واق�ع ش�د "؟مگر کسی ھم ب�اقی مان�ده اس�ت "وقتی ھمھ بدون استثناء راھی دوزخ شدند و دیگر بقول جناب دوزخ *رس�والنش ھم�ان خ�دا باش�د و ی�ا "ی ک�ھ ج�ا مان�ده اس�تآن کس�"خود خدا ھم ترجیح می دھد ساکن دوزخ شود . ش�اید

د ر دوزخ وارب�بھمراه خدا . وقتی نتوانستی حتی یک نفر را نجات دھی حق را بھ دوزخ می دھی و خ�ودت ھ�م ب�ا س�ر نف�ر ھ�م در می شوی و آستانۀ دوزخ را می بوسی و داغ دل حضرت دوزخ را مشاھده می کنی . و بلکھ حتی اگر یک

و مابقی در بھشت ، ھمۀ اھل بھشت ، دوزخ را ترجیح می دھند . اینست انسان ! دوزخ باشد

سرنوش��ت م��ن سرنوش��ت ھم��ۀ سرنوش��ت ھ��ا و غای��ت ھم��ۀ انس��انھا و ک��ل ت��اریخم . از ای��ن رو ک��ھ ان��دوه را بعن��وان *الم ا پای�ان ع�ت�ھ برگزیدم آنگونھ ک�ھ این�ک از خداون�د فق�ط ی�ک خواس�تھ دارم و آن اینک�ھ ب�ھ م�ن ای�ن ق�درت را بدھ�د ک�

م�ن ھ�یچ ز ان�دوه ازھستی با تمام وجودم و از اعماق ذات ذرات تن و جانم بگریم و یکپارچھ تبدیل بھ اندوه شوم و ج است . "روح"ھمان "اندوه"نماند . بھ گمانم

زندگیم را بشنوید کھ در راست بودنش یقین کامل دارم : و اینک تنھا حرف راست کل *

ای آن�ان یل اندوه برکھ دالیل اندوه شخصی خود را بگویم زیرا ھرکھ را می بینم بھ حیرت می یابم کھ دالمن شرم دارم فق�ط ان�دوه دوه خ�ود راھزاران بار بیشتر از من است ولی ذره ای از اندوه مرا ندارند . لذا ترجیح می دھم کھ دلیل ان�

س�وی یگ�ری از فرادت�ر از خ�ودم ھرگ�ز نیافت�ھ ام . ای�ن معن�ای پوچی بودن بدانم : مطلقا بی ارزش بودن . ب�ی ارزش لتی�ام دھ�د و ابم ک�ھ م�را بود و نبود من است . آیا برای اندوه عبث و بی پایان خود معنائی غیر از این می توانستم بی�ا

ادامۀ زندگی را برایم ممکن سازد ؟

ا ب��ھ حس��ابافی��ت پرس��تی و ب��ی مس��ئولیتی خ��ود رتنبل��ی و ب��ی کف��ایتی و ع"چ��ھ بس��ا درب��اره ام گفت��ھ م��ی ش��ود ک��ھ : *ھ ای�ن اف می کنم ک�بی ھیچ بازی با کلمھ اعتر "فراسوی بود و نبود گذاشتھ و ناکامیھای خود را بھ حساب بی نیازی .

واه تر ختر و خود گفتھ ھا درباره ام عین حقیقت است و خدا می داند کھ راست می گویم . آدمی تنبل تر و بی خاصیترا دام�ۀ زن�دگیاودم ندیده ام و طبیعی است کھ اینھمھ ض�عف جب�ران ناپ�ذیر خ�ود را معن�ائی بخش�م ک�ھ ت�اب تحم�ل از خ

ی را س�راغ ام�ور زن�دگانی کس� داشتھ باشم زیرا حت�ی ج�رأت خ�ود کش�ی ھ�م ن�دارم و براس�تی ترس�وتر از خ�ود در ھم�ۀھ�ا و و ن�اتوانی ر است . و م�ن تم�ام ای�ن زش�تی ھ�ا. ھر پیرزن ناتوان و علیلی ھم از من جسورتر و بدرد بخورتندارم

ھ از ک�عمری است ونادانی ھا و خود پرستی ھای بی مایۀ خودم را لباس عالیترین معانی دینی و عرفانی پوشانیده ام خ�ود ق�ام آس�مانیمانگل ھا ھم پست تر زندگی کرده ام و ترحم اطرافی�انم را نس�بت ب�ھ خ�ودم ب�ھ حس�اب ایم�ان آنھ�ا ب�ھ

باز ختھ اند . ذا ھمھ گریاشتھ و از آنان نیز انتظار داشتھ ام کھ بھ مقام من اعتراف کنند و مرا چون خدا بپرستند و لگذی�ن ا بیش از ارھم خداوند بر اینھمھ کبر و جھل و ضعف و پلیدی من صبور بوده و بھ من لطف داشتھ است و آبرویم

ا در ن�زد رافتمندانھ ت�رین ن�وع ممک�ن بم�ن رزق م�ی دھ�د و م�رنبرده است و مرا مضحکۀ خاص و عام نکرده و ب�ھ ش� اختھ و جھ�لس�کسانی کھ از ھر لحاظ شریف تر از من ھستند عزیز گردانیده است و زشتی ھای مرا در چشمشان زیبا

لھ�ی معرف�یاو جنون مرا در نزد آنھا حکمت و نبوغ وانمود کرده اس�ت و دردھ�ای ب�ی درم�ان م�را ھ�ر ی�ک از اس�رار داش�تھ گون�ھ منظ�ورچده و کل وجودشان را مریدم ساختھ است . خداوند عاقبت این امتحان بنیان برانداز را ب�رایم نمو

نیس�ت و از م�ن کس�ی است ھیچ نمی دانم . خدا خودش بھتر می داند کھ ناتوان تر و نادان تر و حقھ بازتر و متکبرت�ر رین بشرم . من واقعا مستحق بیشترین رحم او ھستم زیرا علیل ت

تاریخ کل بشریت و نیز تاریخ کوتاه و فش�ردۀ بش�ریت مح�دود در عم�ر ھ�ر ف�رد بش�ری مس�تمرا بس�وئی م�ی رود ک�ھ *ظھور ھر امری شدیدتر شده و در آن واحد بھمان میزان کھ حق می آید ناحق است ، بھمان می�زان ک�ھ خی�ر م�ی نمای�د

ش�ر را -و شر ھر امری را یگانھ سازد و پوچ نماید و فراس�وی خی�ر شر است . گوئی این غایت آنجائی است کھ خیر اجتناب ناپذیر سازد و یگانگی را عریان کند ، یگانگی خیر و شر را ، یگانگی خیر و شر را در ھر عمل واح�دی و ن�ھ

ش�ر و تب�اھی بھ کمال ح�ق خ�ود م�ی رس�د ع�ین باط�ل وتساوی اعمال خیر و شر ، یعنی ھر امری درست در جائی کھ می گردد . این وضعیت برای عموم بشر مترادف با پوچی و جنون است و زائل کنندۀ ھر عق�ل و اراده ای م�ی گ�ردد و ھر ادعائی را ھنوز ابراز نشده فرو می شکند و بشر را در بی ادعائی و بی اراده گی محض کھ عین جنون است مق�یم

می سازد . این وضع مسلما در مسیر خودش مرحلھ ای را تجرب�ھ م�ی می سازد و امکان ھر حرکت و فکری را محال کند کھ در آنجا شرارت تنھا دلی�ل افتخ�ار م�ی ش�ود و اش�رار بص�ورت رھب�ران خ�ود نم�ائی م�ی کنن�د ول�ی ای�ن دوره ای

Page 48: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

48

ان کوتاه خواھد بود و بھ مثابۀ آخرین تالش ب�رای خ�وب ب�ودن اس�ت و ای�ن ھم�ان خ�وب ب�ودن ب�دی اس�ت . و ای�ن پای�شر است و سرآغاز جھانی نیھیلیزم بعنوان مذھب واحد بش�ری . ای�ن س�رآغاز جن�ون و آنارش�یزم مح�ض -تاریخ خیر

خواھد بود کھ دیگر ھیچ چیزی بعنوان ارزش معنا نخواھد داشت و ھ�یچ میزان�ی در می�ان نخواھ�د ب�ود و ھ�یچ دلی�ل و . و از ھمھ مھمتر از ب�ین رف�تن دلی�ل عقل�ی و احساس�ی احساسی برای زیستن و ھیچ انگیزه و معنائی برای اندیشیدن

و تنھ�ائی و ب�ی کس�ی نتیج�ۀ برای دوست داشتن است . این وضعیت منجر بھ منفرد و تنھا شدن افراد بشری می گردد جبری این وضع است زیرا ارادۀ بھ دوست داشتن مھمترین میوۀ ارادۀ ب�ھ خ�وب ب�ودن اس�ت ک�ھ از ب�ین م�ی رود زی�را

شتن ھس�تۀ مرک�زی ارادۀ ب�ھ خ�وب ب�ودن اس�ت زی�را معن�ای خ�وب ب�ودن در ذات�ش و در مرحل�ۀ نھ�ائی ھمان�ا دوست دااس�ت ک�ھ پوس�یده "خ�وبی"بی ارزش و بلکھ منفور شده باشد در واقع ھستۀ مرکزی "ایثار"است . وقتی کھ "ایثار"

آنچ�ھ ک�ھ بس�تر چن�ین واقع�ھ ای اس�ت دلیل ذاتی اش برای میزان ارزش بودن را از دست داده است . "خوبی"است و بصورت مادۀ ص�نعتی از انس�ان خ�روج "خوبی"ھمانا صنعت و فرآورده ھای تکنولوژیکی می باشد . گوئی کھ معنای

تکنول�وژی ت�ا س�رحد تم�ام کرده و بھ انسان دھن کجی می کن�د . ب�ھ ھم�ین دلی�ل چن�ین وض�عی ھم�واره ب�ا جری�ان رش�د عین تکنولوژی است و تکنولوژی شبانھ روز مشغول پ�وچ "خوبی"ارد . در این دوره اتوماسیون رابطھ ای مستقیم د

سازی ارزشھا در انسان اس�ت و ک�ل نظ�ام ارزی�ابی در انس�ان را پ�وچ م�ی س�ازد و ب�ھ ب�ازی م�ی گی�رد و انس�انھا را از زاری از تکنول�وژی نی�ز یکدیگر بیزار نموده و بلکھ ھر کسی را از خودش بیزار م�ی کن�د . در ای�ن بی�زاری ج�وھرۀ بی�

حضور دارد کھ بتدریج رخ می نماید و بصورت افکار و اعتقادات ضد تکنولوژی بروز می کند ک�ھ م�ی توان�د قالبھ�ائی یا فلسفی و اسطوره ای ھم داشتھ باشد می تواند صورتی شدیدا مذھبی یابد و ی�ا بص�ورت ھیپ�ی گریھ�ای افراط�ی دینی

یانات ض�د تکنول�وژی اگ�ر بخواھن�د فع�ال باش�ند چ�اره ای ج�ز توس�ل ب�ھ ت�رور ندارن�د باشد . بھرحال ھر یک از این جرتروریسم حاصل فعالیت برخاستھ از غایت بیچاره گی است . تروریسم ھم�ان ی�أس فع�ال اس�ت : فع�ل انفع�ال ! ای�ن زیرا

ی . ب�ھ ھم�ین دلی�ل تروریس�م بیچاره گی و یأس و انفعال فعال یک امر جھانی و اجتماعی است و نھ فقط ام�ری شخص�جھانی برخوردار اس�ت و حت�ی بس�یاری از جریان�ات تکنول�وژی پرس�ت و ض�د تروریس�م -ھمواره از حمایتی اجتماعی

ن ھستند . معضلۀ بنیاد گرائی ھا نمونۀ واضحی از این مس�ئلھ اس�ت . و از آن برخوردار می شوند و حامی آ نیز باطناای اطالعاتی و صاحبان قدرت تکنولوژیکی مبادرت بھ تولید جریانات تروریستی م�ی کنن�د حتی گاه شاھدیم کھ سازمانھ

و در خفا بھ آن امکانات می دھند و ھرگز میل ندارند کھ این جریانات ن�ابود ش�ود . ای�ن ی�ک مس�ئلۀ ذات�ی و ت�اریخی و ی کند و گمراه کننده است . ارزشی است یک مسئلۀ وجودی و بشری است و جنبۀ سیاسی آن حق واقعھ را معنا نم

م�دنیت وش وجدان و مذھب و اخالق است . و تالش ب�رای اثب�ات عش�ق موج�ب آئی و پیدای -عشق علت العلل بخود *ثب�ات خره عش�ق او قانون و حکومت است کھ نھایتا منجر می شود بھ انکار عشق زیرا باال دانش و فن و ابزار سازی

ی ای ب�ی ن�د تکنول�وژھ کل دین و وجدان و اخالقیات انکار می شود و آنچھ باقی م�ی مانمی شود . با این انکار است کای�ن زکل مس�ئلھ ا ر قبال یک انسان کامال پوچ شده . این کل فلسفۀ من از تاریخ است .دصاحب و عنان گسیختھ است

قرار است کھ آدمی در عالم خاکی بدست نمی آید .

ر ب�ھ خ�واھی منج� منجر بھ کفر و اش�د م�ادیگری ش�د ، ک�ل جری�ان ع�دالت خ�واھی و آزادیکل جریان دین و معنویت *ری آش�کار گ�اشد ستم و دیکتاتوری شده و می شود و کل جریان عشق و اثبات عشق منجر بھ انکار عشق و روس�پی

شد . و این یعنی آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست .

ی را سیاس�ی و م�الی م�ی توان�د آرم�ان فن�ی و ق�درت -رد کھ بواسطۀ امکانات علمی تا ھنگامی کھ بشر ھنوز می پندا *. ھن��وز ت را و ..در ای��ن جھ��ان ب��ھ اثب��ات برس��اند ، عش��ق را ، ع��دالت را ، آزادی را ، س��عادت را ، امنی��ت را ، اھمی��

. اس�ت ھ ریاکاریبد و مجبور گر ندارین جھان جز دروغ حربھ ای دیجھالت ادامھ دارد و جنایت . انسان آرمانگرا در ا بھ ھمین دلیل آرمانگرائی و سیاست الزم و ملزوم یکدیگرند .

تعریف چند صفت : *

پلیدی : استفادۀ دروغ از راستی .

دروغ : ھرچھ کھ مطلوب دیگری آید .

زیبائی : آن وجھ از ھر چیزی کھ ھیچ خیر یا شری برای بشر نداشتھ باشد .

زندگی کھ انسان را نسبت بھ خودش مسئول می سازد . دین : آن نگرشی از

Page 49: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

49

یابد. عشق : آن توجھی بھ چیزی کھ آن چیز را بر جای انسان می نشاند و انسان خود را بجای آن چیز می

شناخت : تالش برای یافتن آخرین حدود وجود خویشتن در جھان .

ا م��ی س��ازد و دیگ��رانسیاس��ت : آن نگرش��ی از زن��دگی ک��ھ ف��رد را از ھ��ر مس��ئولیتی را مس��ئول نس��بت ب��ھ خ��ودش مب��ر سرنوشت خویشتن می نماید .

کار : روشی برای بھ مصرف رسانیدن تورم زمان .

ھنر : روشی برای پرستیدن خویشتن .

ھمخوابگی : روشی برای برون افکنی انرژی تل انبار شده در خویشتن و تجربۀ لحظھ ای از نبودن .

تالش برای بھ زنجیر کشیدن و مھار خویشتن و دریافت حدود وجود خویشتن . ازدواج : آخرین

فلسفھ : تقدیس وضع موجود خویش .

عرفان : تقدیس تباھی و ناکامی و مرگ و نیستی .

تکنولوژی : تجسم نفس بھ قصد بازی با آن .

جنگ : آخرین بازی با ھر چیزی .

زادند . آزادیخواھی : نبرد برعلیھ کسانی کھ آ

عدالت خواھی : نبرد برعلیھ احساس حقارت خویشتن در قبال دیگران .

مستی : تالش برای فائق آمدن بر نفرت خویشتن نسبت بھ دیگران .

نچھ کھ پیش روی قرار دارد . تاریخ : واژگونۀ آ

عنا . مگی از این خاطرات : تجلی و تصویر سرنوشت بھ عنوان جریانی فراسوی ارادۀ فرد . و احساس آسوده

تالش : پاروئی کھ قایق وجود را در زمان بھ پیش می راند .

ایثار : تالش برای زیبا شدن در چشم خویشتن .

ردد . خود رھا می شود و دوست داشتنی می گ"من "دوستی : قلمروئی کھ در آنجا فرد برای مدتی از شر

حت می تواند وجود نداشتھ باشد . خدا : ایده ای کھ انسان بواسطھ اش با خیال را

دل : قطعۀ گوشت خونینی کھ بود و نبود را برای انسان یکی می کند .

.د ، حیران راز : تلخی حاصل از حقیقتی آنگاه کھ آنقدر کشنده می شود کھ انسان را بی حس و کور و کر می کن

ھ این شوخی ، جدی می شود . ، آنگاه ک "من ھم ھمچون تو بی نیازم"تصوف : شوخی با خدا کھ :

تراژدی : آنگاه کھ یک ادعا ، باور می شود .

نیچھ : مردی کھ مصمم شده بود تا کافر کامل و نابی شود ولی قدیس از آب درآمد .

Page 50: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

50

نوشتن : تالش جادوئی برای خدا شدن : جادوگری !

تھ رین آن�ان کش�م�ی ش�ود و اراده م�ی کن�د بدس�ت ب�دتشھید : کسی کھ در بیزاری کامل از مردمان بھ ناگاه عاشق آن�ان شود تا از نفرت پاک گردد .

بیش نیست. ایمان : تلقین پیروزمندانھ بھ این امر کھ : زندگی برتر از این است و این کھ من می کنم خوابی

را حیف نسازم . "حیف"خود کشی : من خود را حیف کردم پس بھتر است کھ دیگر این

کند . کھ ھنوز نمی خواھد بداند کھ چھ بالئی بر سرش آمده است : بالی وجود ! لذا بازی می کودک : کسی

رؤیا : آنچھ کھ در بیداری معنایش ناممکن است .

و این باور را بھ دیگران ھم منتقل می کند . پیامبر : کسی کھ باور کرده است کھ وجود دارد

دارد کھ موجب حیات و تعقل می شود . روح : آن نسیمی کھ در دماغ انسان جریان

جمال : چیزی برای ھرگز از یاد نبردن و جاودانھ شرمنده بودن .

آسمان : دستی کھ مستمرا بر سر ماست کھ بدون آن غبارمان بر باد فنا می رود .

زن : ضمیر ناخود آگاه مرد .

. عفت : احساس پاکی در ناپاکیھا و احساس ناپاکی در پاکی ھا

حماقت : ارادۀ بھ خوشبخت شدن .

حق : ھر آن واقعھ ای کھ تمامیت اراده و اندیشھ و احساسات انسان را پوچ می سازد .

اندیشھ و احساسات بھ گونھ ای کھ جای خوب و بد عوض شود و جای باید و نباید . رشد : دگر شدن

گری . شھرت : عشق بازاری ، نام دیگر روسپی

حکیمی کھ بھ تصرف ابلیس درآمد : کافری کھ نتوانست در کفرش باقی بماند و منافق شد .مارکس :

شجاعت : تمرینی برای جاودانگی .

بدنامی : واضح شدن حدود تن .

ر دس�وا ش�دن و عادت : در دام چیزی افتادن و بواسطۀ چیزی تسخیر شدن و از این اسارت لذت بردن و از این لذت ر ھ زجر افتادن . این رسوائی ب

بزرگواری : ظرفیت محبت پذیری بی ھیچ حساب و کتاب و دلیلی .

بصیرت : دیدن قداست و عظمت ھر بشری بھ عنوان یک بشر و نھ بعنوان صفات و کردار .

حکمت : دیدن حق در ھر امری .

ن ظلمی کھ ھر کس بخودش می کند . ت : مطلقا ھیچ ظلمی ندیدن اال آعدال

Page 51: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

51

وسیالیزم : جنگ برعلیھ انواع و تکامل . س

لیبرالیزم : حاکمیت بی معنائی .

توحید : دیدن وجود محض .

ی ایمانند.ب! فقاھتی کھ می خواھد جبرا بر جامعھ ای حکم براند کھ اکثرش قلبا والیت فقیھ : کفر شرعی

ای دیگری ھم ھستند . چیزھا و آدمھ "من"خبر : دلیلی بر این واقعیت کھ بھ غیر از

عمر : دوره ای از عالم وجود کھ می شد کاری کرد ولی نشد .

: بشری کھ بھ ناگاه بھ چشم خود دید کھ خداوند مرید اوست . (ص)محمد

چنگیز خان : کسی کھ کل بشریت را حجامت کرد و از مرگ حتمی نجات داد ھمچون اسکندر و ھیتلر .

نور اشیاء در واژه ھا . سواد : غالب ریزی کردن

مرگ : بیدار شدن از خوابی کھ اگر لحظھ ای دگر ادامھ یابد موجب نابودی می شود .

عین حقیقت ارادۀ ذاتی است . "باید"سرنوشت : ھرچیزی ھمان می شود کھ باید بشود . این

تفکر : تالش برای خودی ساختن غیر .

خود . الابالیگری : تالش برای غیر ساختن

ست . وشی مرگ نینگرانی : ھمان حالی کھ برآمده از احمقانھ ترین طرز فکر انسان است و حماقتی ھولناکتر از فرام

دل می آید . ھ واقعیت : چیزی کھ تا دم دست می آید ولی بدست نمی آید ولی ب

عاطفھ : سراب دوست داشتن .

اقوام : خاری در چشم و استخوانی در گلو .

م�ی نگ�ز ھ�م ف�را تی : ھمان رؤیائی کھ ھر کس در فرا رسیدنش تردیدی ن�دارد و راه گری�زی ھ�م از آن ن�دارد و ھربدبخ رسد .

ش واھند نج�اتناجی : غیر قابل نجات ترین انسانھا . و کسی کھ عاشق نابودی خویشتن است و دشمن کسانی کھ می خ دھند .

مردم : نوری اسیر ظلمت و عاشق ظلمت .

آنگاه کھ جبر ، مقدس می شود . صبر :

خدمت بھ دیگران : آنگاه کھ بیش از ھر زمانی خود محتاج خدمت از طرف دیگرانی .

اراده : سعی برای محو نشدن در جھان . سعی برای چیزی بودن .

تصمیم : ارادۀ بھ اراده کردن .

Page 52: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

52

بیھوده گی : وضعی بین بودن و نبودن .

نژاد پرستی : خاطرۀ تن .

مرا دوست نداری من ھم تظاھر می کنم کھ دوستت ندارم . انتقام : حال کھ تظاھر می کنی

تظاھر بھ نیکی درست آنگاه کھ ھیچ دلیلی برای نیکی در میان نیست . اخالقیات :

روان شناسی : دانشی کھ محصول نفرت از روح است .

از خویشتنی . آشنائی : دیدار با خویشتن در غیر درست آنگاه کھ بیزار

صداقت : وانھاده گی اراده .

منیت : آن چیزی کھ ھر کسی در نزد دیگران دارد .

جنون : وضعیتی کھ انسان از دوست داشتھ شدن بکلی مأیوس می شود .

حرف زدن : تالش برای دگر شدن .

مسئولیت : آدمخوری شرافتمندانھ کھ برخاستھ از ناتوانی است .

کھ برای امکاناتی کھ دارد زحمتی نکشیده است . بخیل : کسی

مھم : ھرآنچھ کھ عدم اھمیت انسان را خاطر نشان کند .

احساس : رابطھ ای بدون قید و شرط .

الھام : سخن دل .

عده ای کھ ھیچ معنائی از خود در جھان نیافتھ اند . جمعحزب :

نباشد . تفریح : عملی کھ در آن ھیچ مسئولیتی در میان

علیت : تالشی برای رھائی از بیخودی و بی سامانی .

سالمت : وضعیتی کھ وقتی درک می شود کھ دیگر وجود ندارد .

دانشمند : االغی کھ ظلمت بار می کشد .

لوطی : آدم بغایت بخیلی کھ لباس ایثار بر تن کرده است .

انسان بر روی زمین است . ریا : دعوی امری محال کھ تنھا دلیل و امکان حیات

ھیپی : آشغالی کھ می خواست خدا شود .

یأس : احساسی کھ ھیچ آزاری برای دیگران پدید نمی آورد : بن بست ستم .

خویشتن داری : بگذار با عزت بیشتری ھوسرانی کنم .

Page 53: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

53

ترحم : بگذار ناتوانی خویش را قداست بخشم .

تن . تعریف : تالشی برای از خود باال رف

ضرورت : امکان وقوع امری محال .

می یابد . ابدیت : وضعی کامال سھل و ممتنع و بی تفاوت کھ در عین حال کل جھان بر چنین وضعی موجودیت

ھ تظ�اھرات وچ�برای ارضای ابتدائی ترین نیازھایش مجب�ور ب�ھ کھ آور و تلخ است کھ انسان ببیند دوضعی بس در *لی��ل انس��ان دعارفان��ھ و بش��ر دوس��تانھ و فلس��فی و علم��ی و امث��الھم اس��ت . ش��اید فق��ط ب��ھ ھم��ین دعویھ��ای عاش��قانھ وض�عی ب�ھ چن�ین و ه ترین و دیوانھ ترین حیوان جھان است . و اص�ال انس�ان چگون�ھ و چ�را مب�تالدبدبخت ترین و درمان

ب�اس الوھی��تلبایس��تی ب�ر آنھ�ا گردی�ده اس�ت و غرای�ز و نیازھ��ای طبیع�ی و حی�وانی خ�ود را در ش��أن خ�ود نم�ی دان�د ورا ھ ناگ�اه او. ولی نھ تنھا ارضایش نم�ی س�ازد ک�ھ ناک�امتر و قحط�ی زده ت�رش م�ی کن�د و ب�بپوشاند تا ارضایش سازد

ع�ث می ت�وان بانمی سازد . چھ نیروئی انسان را بھ این روز انداختھ است ؟ بدون شک جز خداوند را جانی و مجنون حیوان دوپا و بغایت شرور را بسوی خودش باال می کشد . این وضع بشر دانست کھ این

(ع)ل�ی ق�ط خ�دای عدر میان ھمۀ خدایانی کھ در تاریخ و مذاھب و مکاتب و نیز خدایانی کھ در خودم کشف کرده ام ف *و گاه اجنھ اطین یافتمرا قابل پرستش و یگانھ و کامل و مطلق یافتم و خدایان دیگر را حداکثر درحد مالئک یا حتی شی

کھ تحت امر خدای علی قرار دارند و مخلوق او ھستند .

ر ھ��یچ م کن��یم دیگ��د بش��ری را مری��د ای��ن اراده فھ��و ف��رم ا مظھ��ر اراده ای از خداون��د بی��ابیاگ��ر بت��وانیم ھرانس��انی ر * م عم�رم راامشکلی با کسی نخواھیم داشت و فقط بر اساس چنین بینشی یک صلح واقعی ممکن خواھد بود . و من تم

صرف دریافت و اثبات این بینش ساختھ ام و ھنوز در سرآغاز این کار عظیم ھستم .

ی�ل اس�ت ک�ھشناخت ، امری مربوط بھ باطن و نھان چیزی است . و اگ�ر زن را ھرگ�ز نم�ی ت�وان ش�ناخت ب�ھ ای�ن دل *وی آین�ۀ رب�اطن خ�ود را از باطنی ندارد و ھرچھ ھست ھمان ظاھر است ، صورت و کردار محض است . مرد بایس�تی

ظواھر زن بشناسد . ھر فحشی کھ مرد بھ زن می دھد بخودش داده است .

م�ان ھس�ت ک�ھ در اتردید در ھر انتخابی بیش و پیش از اینکھ مربوط بھ عاقبت آن انتخاب باشد مربوط ب�ھ ای�ن ام�ر *ب�ھ ای ش از ھ�ر تجردر چن�ین م�واقعی انس�ان ب�یحال انتخاب ، آدمی نمی داند کھ آن چیز را واقع�ا دوس�ت دارد ی�ا ن�ھ .

ھ : دارد ی�ا ن� درمی یابد کھ مشکل واقعی انس�ان در ھ�ر ام�ری ای�ن اس�ت ک�ھ نم�ی دان�د ک�ھ آن ام�ر را واقع�ا دوس�ت م�ی مسئلھ اینست . دوست داشتن یا دوست نداشتن !

ین دان�ائی ابر اساس ھم اگر می کند نھ انسان ھرگز نمی داند کھ چیزی را دوست دارد یا ندارد . در ھر کجا انتخابی *د و او است بلکھ بر اساس ب�رزخ تردی�دی اس�ت ک�ھ دچ�ارش م�ی باش�د و بناگ�اه کس�ی و ی�ا جب�ری وی را ھ�ول م�ی دھ�

رت ش�د ک�ھ ب�ھ ق�ددارای انتخ�ابی مخت�ار باجنون آسا تسلیم می شود تا از ای�ن ب�رزخ نج�ات یاب�د . فق�ط کس�ی م�ی توان�د ب�وط ب�ھ عل�م دوست نداشتن رسیده باشد و این قدرتی عظیم و کیمیاس�ت . ق�درت انتخ�اب مرتشخیص دوست داشتن یا

دوست داشتن است یعنی علم قلب .

اس�د ھیچکس ھرگز انتخ�ابی نک�رده اس�ت ب�ھ ھم�ین دلی�ل ھ�یچکس راض�ی نیس�ت . فق�ط کس�ی ک�ھ دل خ�ود را م�ی شن * ند . صاحب اختیار است و چنین کسانی در تاریخ بشر انگشت شماران

ش�ی . ب�ھ غ گفت�ھ بارا تغیی�ر م�ی دھ�ی حت�ی اگ�ر ب�ھ درو سرنوش�ت او "دوس�تت دارم"ھنگامیکھ بھ کس�ی م�ی گ�وئی *رز ط�ی گوی�د ب�ھ م�ھمین دلیل ھمھ این عبارت را دوست دارند از کسی بشنوند حتی بھ دروغ . ولی آنکھ این دروغ را

حیرت آوری بھ این دروغش مبتال می شود .

Page 54: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

54

. ای�ن ا می باش�دھر امری کھ نماید بطرزی جادوئی بھ آن مبتال می گردد و این جادوی فوق منطقی ری آدمی دعوی *ب�ھ ست کھ ربطیسر مگوی دروغ و ریای بشر است یعنی سر مگوی کل حیات بشر بر روی زمین . این کل انسانیت ا

ام�ر ب�ھ ب�ع جاودان�ۀبش�ری حاص�ل ری�ا م�ی باش�د و من اراده و انتخاب انسان ندارد و بر او تحمیل می گردد . کل مدنیت ریا ھمانا مذھب است : امر بھ انسان شدن !؟

س�م و ب�رایو من اینک حدود ربع ق�رن اس�ت ک�ھ ش�بانھ روز درب�ارۀ معن�ا و راز ص�دق و ری�ا م�ی اندیش�م و م�ی نوی *و ام�ا ا می باش�د .ین نیز امر بھ ریو جوھرۀ امر دھمین حق زیستھ ام و تازه می فھمم کھ حق انسان ھمان ریا است

د ظ�اھر م�ی ش�ون ام�وری اس�ت ک�ھ ب�ھ آن تمر بھ باطنی و قلبی و ذاتی ش�دن آآنچھ کھ در دین امر بھ صدق می باشد ااطن�ا م�ا و س�پس بیعنی ظاھر و باطن یکی شدن در ارزشھای اخالقی . در واقع دین می گوید کھ اول تظاھر بھ ام�ری ن

ی در نگش�ت ش�ماراناول کار ھر کسی کمابیش ھست ولی امر دوم بعید است کھ کار کسی باشد اال اھم ھمان شو . امر دد و نج�ور م�ی گ�ررتاریخ . و لذا در جنبۀ امر دوم است کھ بشریت بھ بن بست و تناقض و زجر و رسوائی می افتد و

رای ب�ع�ت مطلق�ا رجع�ت م�ی کن�د ول�ی ای�ن رج بتدریج بھ انکار و عداوت با دین برمی خیزد و ب�ھ حیوانی�ت قب�ل از دی�نھ ب�ش�د و بلک�ھ انسانی کھ چھار صباحی تظاھر بھ اخالق نموده کاری ساده نیس�ت و بمرات�ب زج�ر آورت�ر از ری�ا م�ی با

ش�ر فس و طب�ع بنمثابۀ ریائی مضاعف و دوبلھ است . و این بدان معناست کھ ریای بھ امری خواه ناخواه کمابیش در مرات�ب بی�وان ب�ودن ی آورد و انسان نمی تواند دوباره مبدل ب�ھ ی�ک حی�وان دوپ�ا ش�ود . و تظ�اھر ب�ھ حتغییراتی پدید م

ھر ب�ھ اص�ال تظ�ا شاقھ تر از تظاھر بھ انس�انی اخالق�ی ب�ودن اس�ت . انس�ان اگ�ر م�ی توانس�ت ت�ا اب�د حی�وان ب�اقی بمان�دباش�د امال حی�وان، نھ می تواند ک�رگردان است اخالقیات نمی کرد . انسان موجودی است کھ بین حیوان و خدا بودن س

درش م گ�ردد و ق�و نھ کامال خدا . و انسان یعنی ھمین و انسانیت نیز . این وض�ع بایس�تی درک ش�ود و حق�وقش مفھ�ول ن�ده و محص�وشناختھ شود وگرنھ جز نیھیلیزم عاید نمی گ�ردد ک�ھ آنھ�م ام�ری ری�ائی اس�ت و تالش�ی مذبوحان�ھ و کاھ

رزی در دین است . نھائی خرد و

م�ذھب دارد ل�ذا اخالق ھمانا ارادۀ بھ ضد ارادۀ خویشتن است . ازآنجا کھ در ذات ھ�ر اراده ای ض�د خ�ودش حض�ور *ل�ق و ی�ز ام�ری مطامری فطری و ذاتی تلقی می شود و واقعا ھم چنین است . واما این ضدیت اراده ب�ر علی�ھ خ�ودش ن

ر ھای م�ذھبی دتذبذب و تردید و اض�طراب اس�ت و اگ�ر چن�ین نم�ی ب�ود کلی�ۀ ارزش�قاطع و یقینی نیست و تماما عرصۀ شد و ل�ذا ھر بشری بالفاصلھ محقق می شد و ھر بشری مبدل بھ یک صوفی و انسان کامل می گشت و غار نشین می

ذات�ا ان موج�ودیس�ھرگز مدنیت پدید نمی آمد . مدنیت و ھمۀ محصوالتش تمام�ا معل�ول ای�ن تردی�د م�ذکور اس�ت . و ان و لذا نھ می رادۀ خود .امردد است و در تردیدی المتناھی قرار دارد. این تردید کھ آیا موافق ارادۀ خود باشد و یا ضد

. و و ھر عمل�ی تواند موافق باشد و نھ مخالف . این تردید دربارۀ ھر امری حضور دارد و ھر احساس و ھر اعتقادیتردی�د اس�ت . عملی این کھ نھایتا ھمانا تردید بین بودن یا نبودن است . و ریا جریانتی . نیز دربارۀ کل زندگی و ھس

ر تردی�د تن�اب ناپ�ذیلذا ریا نیز امری مسلم و تصمیمی قاطع نیست بلکھ بازتاب طبیعی این تردید است . ری�ا محص�ول اج انس�انی ک�ھ وو اص�ال ص�دق ممک�ن نیس�ت . ذاتی انسان است . و بدین ترتیب انسان صادق کسی است کھ ریاکار باشد

ن . بخواھد و اصال بتواند کھ بخواھد کھ صادق باشد باید از بشریت خارج شود مثل قدیسین و اماما

نس�ان ازن�د . ش�اید نو قبول کند کھ ریاکار اس�ت و ب�ر ری�ای خ�ود ق�رار گی�رد و دم از ص�دق انسان باید بفھمد و ببیند * دق اس�ت بای�دباشد . ریای نامقبول و ناحق ھمانا دعوی ص�دق اس�ت . آنک�ھ م�ی پن�دارد ک�ھ ص�اصادق اینگونھ انسانی

. وئی نداش�تندیوانھ شده باشد . صادق بودن یعنی روبرو بودن با ریای خویشتن . راستگو بودن یعنی دع�وی راس�تگ ط خداست . ند کھ صادق فقانسان بمیزانی کھ در صدق تالش می کند براستی خدا را باور می کند و اعتراف می ک

ای ناک�ام و س�ان ، خ�دد. انت نمای�اب�ی کند ولی نتوان�د ای�ن ادع�ا را اثانسان بگونھ ای خلق شده کھ بتواند دعوی خدائ *ع�وی خ�دائی . بنگرید ک�ھ آی�ا مس�خره ت�رین آدمھ�ا کس�انی نیس�تند ک�ھ ب�ھ زب�ان درسواست. انسان، خدائی مسخره است

محس��وب البت��ھ عب��رت ھ��ای کبی��ری ان مش��ھور در فرق��ھ ھ��ای درویش��ی ک��م نیس��تند ک��ھ؟ از ای��ن ن��وع مس��خره گ��میکنن��د شوند . می

انسان بتدریج در طول تاریخ ناکامیھای خود آموختھ است کھ ب�ا ان�دوه و دردھ�ای خ�ود نی�ز خ�وش باش�د : ع�یش در *بختی ، تبدیل بدی بھ خ�وبی ، فقر ، عیش در درد ، عیش در بدبختیھا و فجایع و عیش در عزا . تبدیل بدبختی بھ خوش

تبدیل نبودن بھ بودن . ھرچند کھ این تالش و تبدیلی ناموفق است ول�ی وض�عی دگ�ر و موج�ودیتی س�وم پدی�د م�ی آورد در ھ�ر بش�ر ک�ھ تنھ�ا وض�ع موج�وددن و نب�ودن ق�رار دارد . ای�ن وض�ع س�وم براستی در فراسوی خی�ر و ش�ر و ب�وکھ

ق و قضاوت نمی گنجد . دورانی است ھرگز در قالب اخال

Page 55: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

55

ذا در زی�رزن مخلوق مرد است و زیر نگاه مرد بتدریج خلق می شود . زن بخودی خود یک جانور وحشی است و ل *ان�د دمن�د م�ی تونگاه یک مرد ابلھ و ھوسباز مبدل بھ جانوری ھار می گردد ھمانطور کھ زی�ر نگ�اه م�ردی م�ؤمن و خر

درش ش�ناخت پ�خداست و زن ، مخلوق مرد است . ھر دختری را بای�د از روی مبدل بھ یک فرشتھ گردد . مرد مخلوق و نھ مادرش . و سپس از روی شوھرش . و سپس از روی پسرش .

ج�ان فھ�م و ا ب�ا دل واحمقانھ ترین و ناممکن ترین توقع مرد از زن ھمانا محبت قلبی است . و تا مرد این حقیقت ر * رد . باور نکند از حماقت رھائی ندا

نی�د . جن�ون رھا ونیچھ بھ یقین درک کرده بود کھ زن را فقط زیر تازیانھ می ت�وان ب�ھ س�المت رس�انید و از ت�وحش *ردد دیوان�ھ نگ� ولی این را نیز می دانست کھ این نیز کار ھر مردی نیست کھ با تازیانھ در دست خ�ودش نی�ز وحش�ی و

زن گذشت . و این توان را در خود نمی دید و لذا بکلی از

ھ م�ی آورد رد بھ خانمزن ھرگز نمی تواند محبت قلبی مرد را درک نماید او فقط اعمال چاپلوسانھ و کاالھائی را کھ *ربی�ت تک�ھ بخ�اطر درک می کند و ھمین را دال بر محبت می یابد و الغیر . زن فقط در زیر تازیانھ ای از طرف مردش

ا ب�ا م�ردش راطر ھوس و جنونش) محبت م�ردش را قلب�ا دریاف�ت م�ی کن�د و قلوی بر جانش نواختھ می شود (و نھ بخ .م�ی توان�د دوس��ت داش�ت . ھم�انطور ک��ھ ھ�یچ زن��ی ب�ھ ص�رف کت��ک خ�وردن از ش�وھرش از وی ط��الق نگرفت�ھ اس��ت

ند . ااکثریت زنانی کھ طالق می گیرند و یا بھ شوھرشان خیانت می کنند ھرگز از شوھرشان کتک نخورده

ب�ار معکوس بھ وقی کھ بواسطۀ معرفت درک شده اند ھرگز بکار کسانی کھ معرفت ندارند نمی آید و بلکھ نتیجۀحق *ی ی ب�ر ج�وامعمی آورد ھمانطور کھ القای جبری احکام شریعت بر غیر مؤمنان . ھم�انطور ک�ھ حکومتھ�ای مس�تبد دین�

این عذاب دروغ آنھاست . مستولی می شوند کھ ادعای ایمان می کنند : ایمانی دروغین ! و

ی س�ازد . م�بنظر می رسد حقیقت و فھم آن بدرد بشر نم�ی خ�ورد و بلک�ھ حت�ی حی�ات ج�انوری بش�ر را ھ�م ن�اممکن *س�ایش آھمانطور کھ ھرچھ کھ حقیقت بھ زبان بزرگ�ان معرف�ت آش�کارتر م�ی ش�ود بش�ر حت�ی لحظ�ھ ای رن�گ ص�لح و

ب�ن بس�ت م�ی ر در فس�اد و فتن�ھ و ن�اامنی ف�رو م�ی رود و ب�ا خ�ودش ب�ھبخود نمی بیند و روز بھ روز حیات خاکی بش�واب و خ�رسد . فی المثل در ھم�ین کش�ور خودم�ان بنگری�د ک�ھ چگون�ھ افک�ار دکت�ر ش�ریعتی ح�دود س�ی س�ال اس�ت ک�ھ

. نیچھ در غرب مانطور کھ اندیشۀخوراک را بر مردم زھر ساختھ است . ھ

ھرچھ کھ حقیقت بواسطۀ عارفان آشکارتر می ش�ود و آنچ�ھ ک�ھ ھس�ت و جاریس�ت درس�ت در نقط�ۀ مقاب�ل آنچ�ھ ک�ھ *باید باشد در غایت زشتی و دھن کجی بھ انسان روی می کند ھنرھا و مخدرات و اشتغاالت فزاینده واجب تر می آی�د و

رختیھ��ای ن��و و نومی��دیھای ن��و و الع��الج . و جن��ون ھ��ای ن��و ب��ارز م��ی گ��ردد و جنای��ت ھ��ای ن��و و نف��رت ھ��ای ن��و و کخودکشی ھای نو . و نیز عارفانی نو کھ حقایق را چون بمبی در مغز مردم منفجر م�ی کنن�د و آن�ان را برعلی�ھ تمامی�ت

سیاس�ی . -خود بھ طغیان می کشانند . این عرصۀ انقالباتی از اعماق نفس بشر است ، انقالباتی فردی و نھ اجتماعی برعلیھ خویشتن . قرن بیست و یکم عرصۀ چنین انقالباتی اس�ت . انقالب�ات سیاس�ی ق�رن بیس�تم در جھ�ان فق�ط انقالبی

در حکم مقدمھ ای برای این انقالب بود . و رھبری این انقالب در دست عارفان است . عارفانی کھ چ�ھ بس�ا گمنامن�د . بتھ در جریان این انقالب نسل ھائی پ�ی در پ�ی قرب�انی م�ی این انقالب بشریت را بھ فراسوی بود و نبود می کشاند و ال

شوند و آنان کھ جان سالم بدر می برند بھ این فراسو راه می یابند . بھ لحاظ ایدئولوژیکی ش�اید بت�وان ای�ن عرص�ھ را نی ب�ود و انقالبات نیھیلیستی نامید کھ گوھرۀ آن احساس پوچی است . ھمانطور کھ قرن بیستم دورۀ انقالب معادوران

معانی بودند کھ انقالب می کردند و اینک بی معنائی است کھ انق�الب م�ی کن�د . و تردی�دی نیس�ت ک�ھ ص�ورت اجتم�اعی این انقالب چیزی جز آنارش�یزم نم�ی باش�د ک�ھ قربانی�ان فراوان�ی م�ی گی�رد قربانی�انی ک�ھ دیگ�ر ھرگ�ز در ھ�یچ قاموس�ی

ش�ھادت و ام�ری مق�دس محس�وب نش�ده اس�ت ح�ال آنک�ھ ھم�ۀ تلقی نمی شوند . ھمانطور ک�ھ خودکش�ی اص�ال "شھید"شھادتھای عرصۀ انقالبات معانی نی�ز باطن�ا معن�ای خودکش�ی داش�تھ اس�ت و گ�وھرۀ ب�اطنی اش پ�وچی ب�وده اس�ت . ت�ا زمانیکھ انسان در حیات و ھستی دنیوی خود دچار پ�وچی نش�ود از ج�ان نم�ی گ�ذرد . ول�ی ای�ن از ج�ان گذش�تگی ھ�ای

زد مردم معنا می یافت ول�ی در ن�زد خ�ود ش�ھید فق�ط تنھ�ا راه رھ�ائی از ب�ی معن�ائی ب�ود . ول�ی این�ک ای�ن ب�ی قدیم در نمعنائی بصورت یک واقعۀ جھانی درآمده است و بدین ترتیب ھمھ شھید ھستند ولی چون ھم�ھ ش�ھیدند ل�ذا ای�ن ارزش

انھ و آش�کار اس�ت و ام�ری مرم�وز تلق�ی نم�ی از قداست می افتد . ولی اتفاقا این شھادت عرصۀ م�درن ش�ھادتی ص�ادقشود و چون مرموز نیست مقدس نمی آید . حال آنکھ ھستۀ مرکزی قداس�ت بش�ری ھم�واره ب�ی معن�ائی و پ�وچی ب�وده

Page 56: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

56

چرا کھ خود خدا ھم بعنوان اصل ھر قداستی در عالم مع�انی نم�ی گنج�د و آن�ان ک�ھ ای�ن ب�ی معن�ائی را درک م�ی است . محسوب می شدند . کردند قدیس و عارف

اده ائی نس�بت داعتماد ، یکرنگی و ... اینھ�ا ص�فاتی اس�ت ک�ھ ب�ھ جماع�ت روس�ت ساده گی ، صفا ، وفا ، صمیمیت ، *پیش�رفت ، ،، ادب ای�ت حماق�ت ش�ھریان اس�ت . انس�انیتشده است کھ طبعا از جانب ش�ھریان ب�وده اس�ت ک�ھ دال ب�ر غ

ھم صفاتی است کھ بھ جماعت شھر نشینان نسبت داده ش�ده ا خوشبختی ، علم ، فھم و زیبائی ، اینھا از س�ت ک�ھ طبع�او ی�ان ب�ھ ش�رقجانب روستائیان بوده است کھ دال بر غایت حماقت روستائیان است . مشابۀ چنین نسبت ھائی را غرب

و ن بیس�وادانشرقیان ھم بھ غرب نسبت می دھند کھ آنھم جز برداشتی احمقانھ بیش نیست . مشابھ ای�ن نس�بت ھ�ا ب�یثری�ت در ن�زد اک تحصیل کردگان و نیز بین داراھا و ندارھا ھمواره وجود داشتھ است . این نش�ان م�ی دھ�د ک�ھ ھم�واره

را مردم ، خوشبخت و خوب و راست و درست ھمواره دیگ�ری اس�ت یعن�ی نقط�ۀ مخ�الف . یعن�ی ھرکس�ی ض�د خ�ودشقیقتی خ�الف حو رازی عظیم است کھ عین حق است و حماقت : ابطال است خوب می داند (در باطن خود) و این حق

: راستی دروغین ! واقع

مک�ان بلی�ت و اانسان تا ب�ھ لح�اظ ذھن�ی و ھوی�ت ف�ردی و آرمانھ�ا و اعتق�ادات و احساس�ات خ�ود پ�وچ نش�ده باش�د قا * عاشق شدن و دوست داشتن را نیافتھ است .

انس�ان .تی�ک ن�داردھا امر ذاتی انس�ان اس�ت بلک�ھ انس�انیت ذات�ی ج�ز دیالکاعالن می کنم کھ تضاد و دیالکتیک نھ تن *ھ ب�ر کخلوقی است تنھا موجودی است کھ ذاتا ضد خویش است . و علتش ھم این است کھ ذاتا خلیفۀ خداست . یعنی م

ھ ب�ر ج�ای ر ک�جای خالق قرار گرفتھ است . ع�دمی اس�ت ک�ھ ب�ر ج�ای وج�ود ق�رار گرفت�ھ اس�ت . ک�ذابی اس�ت تم�ام عی�اای ج�ام�ل ک�ھ ب�ر صدیقی کامل قرار گرفتھ است . جاھلی است کامل کھ بر جای عالمی کامل قرار گرفتھ است . ظالمی ک

ق ک�ھ ب�ر ل�. ناتوانی مطعادلی کامل قرار دارد . فاسقی تماما خیانتکار کھ بر جای عاشقی با عھدی ابدی قرار دارد و ..رک��ھ ھیش اس��ت . و ض��د ای��ن انس��انیت خ��وت انس��انیت . و نھایت��ا ک��ل انس��انیت ج��ای ق��ادری مطل��ق ق��رار دارد . و اینس��

تند ک�ھ ان کام�ل ھس�دیالکتیک را نفھمید و نپذیرفت انسان بودن خود را فھ�م نک�رده و در آن ق�رار ن�دارد . و فق�ط عارف�ی�ن مق�ام ھ ای از ادر مقدم� دارای چنین حدی از فھم و پذیرش می باشند و الغیر . حتی کسانی چ�ون ھگ�ل نی�ز ح�داکثر

شکس�پیر . وقرار دارند ، در پیش درآمدی از انس�انیت ، حت�ی ش�اعران ع�ارف مس�لکی چ�ون س�عدی و عط�ار و گوت�ھ رود بھ ای�نوکسانی چون مارکس و کانت و امثالھم فقط بازیگرانی در پشت درب دیالکتیک محسوب می شوند . برای

ق ح��کثر م��ی توان��د در حک��م ی��ک دس��تگرمی باش��د . و ت��ازه فھ��م و تص��دیق عرص��ھ ، عاش��ق مس��لکی و جانب��ازی ح��دادو گ�رفتن ب�ین دیالکتیک یک چیز است و تن و دل و جان سپردن بھ این وادی ، چیزی دگر است و این بھ مانن�د ق�رار

انس�ان خلق�تھمانا افتادن در گردب�اد ھس�تی ب�رافکن راز عدم . و این -سنگ آسیاب است ، افتادن در گردونۀ وجود است . "راز"دیالکتیک ، خود .است . رازی جز دیالکتیک وجود ندارد "راز"است . دیالکتیک ، تمامیت ھرچھ

ر جھان دی�ده ام دمیزاده دبا کمال تأسف و تأثری المتناھی باید باالخره دردناکانھ اعتراف کنم کھ تا بھ امروز ھرچھ آ *ده و یا م�ن روانی گردی و خطرناک نیافتھ ام . و اما اینکھ آیا ھرکھ بھ من رسیده استجز عده ای بیمار روانی العالج

ن خ�ود س�ازما ت ھم�ین اس�ت ، ی�ک معماس�ت . بھرح�الفقط بسوی بیماران روانی جلب ش�ده ام . و ی�ا اینک�ھ ک�ل بش�ری س�ت ک�ھ ح�دودااعالن ک�رده بھداشت جھانی فقط بر اساس آمارھای کلیشھ ای و پرونده ھای موجود در مراکز درمانی

ھرچن�د وانی است .ریک میلیارد بیمار روانی در جھان وجود دارد یعنی حدود یک پنجم بشریت علنا و طبق استاندارد ص�ال خ�ود کھ خ�ود پزش�کان نی�ز ب�ھ نوب�ۀ خ�ود دارای ام�راض روان�ی بغای�ت پیچی�ده ت�ری ھس�تند . و کس�ی نیس�ت ک�ھ ا

پزش�کانی خیص پزش�کی ق�رار دھ�د و درج�ۀ بیم�اری آن را تعی�ین نمای�د . ھمینک�ھپزشکان و علم پزشکی را مورد تش�ر بط�ن دان�ش دحد جنای�ت پیدا شده اند کھ از بیماران پول می گیرند تا آنھا را بھ قتل برسانند دال بر میزان جنون تاس�ر

نجم پ�د یعن�ی ی�ک مردم�ان باش�نپزشکی است . و چھ بسا آنان را کھ پزش�کان بیم�ار روان�ی م�ی دانن�د اتفاق�ا س�المترین ی ا و داروھ��ابش�ریت فق��ط ت��ا ح��دودی س��الم اس��ت و م�ابقی دیوان��ھ ھ��ای افس��ار گس��یختھ ان��د ک�ھ ب��ھ ت��ور دیوان��ھ خان��ھ ھ��

یم�اری د زی�را ب�ر ب. در واقع آنان کھ خود بھ روانپزشک مراجعھ م�ی کنن�د س�المترین آدمھ�ا ھس�تنآرامبخش نیفتاده اند ھن��د . اح��دودی س��الم ھس��تند ک��ھ ناھنج��اری عص��بی و روان��ی را در خ��ود تش��خیص م��ی دخ��ود ھن��وز آگ��اھی دارن��د پ��س ت

ت�ا ب�وده چن�ین ب�وده اس�ت . و روان�ی اس�ت و -بھرحال کل بشریت غرق در ان�واع و درج�ات جن�ون و ام�راض عص�بی معلوم نیست کھ واقعا خداوند منظورش از خلق اینھمھ دیوانھ چھ بوده است .

. و ای�ن ن�دارد و ھرکس�ی تمام�ا دیگ�ران اس�تھیچ احساس و فکر و عمل خودی و ف�ردی وج�ود مسئلھ این است کھ *ان شناس�ی درک نک�رده و یعنی اجتماعی بودن افراد بشری کھ رازش را حتی ذره ای ھم کل علم جامعھ شناس�ی و رو

Page 57: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

57

ھستند . این "من"افراد غیر (یعنی جامعھ) ھمانا مجموعۀ عددی "دیگران"نخواھد کرد . و ھرگز نمی توان گفت کھ ھمچون یک روح ی�ا افس�ون و ج�ادو اس�ت و حقیقت�ا ی�ک خی�ال مح�ض و ھمچ�ون غ�ول ی�ا ج�ن "جامعھ"یا "دیگران"

است کھ بصورت مجموعۀ بھم فشردۀ افراد بشری خودنمائی می کند . و ش�اید ھ�م ھم�ان خداس�ت ک�ھ در ھیب�ت جامع�ھ بیگانھ ساختھ است و از فردی�ت و اراده انداخت�ھ اس�ت . -نون و از خود بشری را مج "فرد"(دیگران) درآمده است و

ن�ام مس�تعار "م�ردم"س�اختھ اس�ت . یعن�ی ھم�ھ خ�دا زده ھس�تند و در تس�خیر خداین�د . ش�اید "غی�ر"یعنی ھر کس�ی را ک�ھ واقعی�ت واقعیت ندارد و آنچھ "جامعھ"خداست و مردمان ماسکی بر صورت خداوند ھستند . زیرا موجودی بھ نام

ھ ای�ده ای ب�یش مصداق معنای بود نبود است و این ھم�ان معن�ای خداس�ت . جامع� "جامعھ"دارد افراد بشری ھستند . . ھمانطور کھ جامعھ شناسی ھم ایده آلیستی ترین علوم م�درن اس�ت و ل�ذا ب�ی خاص�یت ت�رین عل�وم نیست مثل ایدۀ خدا

بھم�ین دلی�ل فریبن�ده ت�رین عل�وم ای�ن دوران . واھ�د واقعی�ت را بشناس�دخا علم بر چیزی غیر واقع است ک�ھ میاست زیرک��ھ مب��دل ب��ھ دیوھ��ای فری��ب جامع��ھ شناس��ی ب��وده اس��ت و ھم��ۀ ای��دئولوژیھا در حک��م فرزن��دان ای��ن عل��م خی��الی ھس��تند

.شده اند

انی چی�زیقعی�ت جھ�گ�ی و و ... ھم�ھ دروغ اس�ت واجن زدگی ، ماشین زدگی ، ماه زدگی ، ویروس زدگ�ی ، فق�ر زد * جز خدا زده گی در انواع و درجاتش نیست .

ک ی��ب��ازی ، ب��ازی اس��ت و ھرچ��ھ ک��ھ از پ��یش دارای س��ناریوئی باش��د ب��ازی اس��ت چ��ھ ی��ک ب��ازی کودکان��ھ ، چ��ھ *ل یعن�ی ف�ی ایدئولوژی و چھ یک برنامۀ ده سالۀ حک�ومتی و چ�ھ ی�ک اس�تراتژی امپریالیس�تی . ھرچ�ھ ک�ھ بک�ر و اص�ی

پای�انش ووان�د باش�د اشد ذاتا بازی است یعنی نمایش و ت�أتر و ری�ا تلق�ی م�ی ش�ود و دارای ھ�یچ حق�ی نم�ی تالبداعھ نب یک جنگ است مثل ھر بازی کودکانھ .

ل ی�ک ف�یلمو آگاھانۀ بشر درج اس�ت عموم�ا ج�ز فری�ب و تخ�دیر و تحری�ف نیس�ت و مث� خاطراتی کھ در حافظۀ ذھن *بدل ب�ھ ھستی را م مبدل بھ یک اثر سینمائی شده است و واقعیتی ضد واقعیت است کھمستند مونتاژ شده ای است کھ

د و بارھ�ا وآرمانی کرده است . فقط خاطرات حاضر در حواس و احساسات است کھ قاب�ل اعتم�اد م�ی باش�یک بایستی ود ش�نامیده می نچھ کھ آگاھی. آمستمرا بایستی استخراج شود تا آنچھ کھ گذشتھ است در آنچھ کھ ھست آشکار شود

ھنی خاطرات ذ اخبار و اطالعات و ریبی انسان است . معرفت مورد نظر ما ربطی بھ آگاھی وف -کارخانۀ دروغ و خود ندارد و بلکھ خالف آن است .

ود اس��تانی وج��ام��روزه ب��رای معرف��ت و ش��عور بش��ر فس��اد و تحری��ف و دام و جن��ونی قدرتمن��دتر از س��ینما و ادبی��ات د *س�تانی س�ریالی دا ندارد . و ھرکسی در ذھن خود یک سینماگر شده است کھ شبانھ روز واقعیت زندگی خود را مبدل بھو خی�ال ین واقعی�تمی کند و بدین ترتیب شبانھ روز از واقعیت دور می شود و دیوانھ م�ی گ�ردد و ب�االخره در خ�الء ب�

ض�ور حاس�ت در "بایس�تی"، س�قوط ت�اریخ تخی�ل بش�ر ، س�قوط خود سقوط می کند . این ھم�ان س�قوط خ�اطرات اس�ت . "ھستی"

وژی و اس�ت ک��ھ در عرص��ۀ تکنول�� "بایس��تی"و از طرف�ی دیگ��ر ک��ل ت�اریخ اخ��الق و م��ذھب و فرھن��گ بش�ری ت��اریخ * . ب�ال واقعی�تاست و شکست انکار بش�ر در ق "ھستی"دموکراسی ھا بھ اوج رسیده و فرو می پاشد . و این پیروزی

ص اس�ت . این شکس�ت آس�تانۀ دی�ن خ�الت ، شکست کل ذھنیت و آگاھی استاین شکست ھمان شکست کل بشریت اس. پ�س ای�ن ت بوده اس�تھمان دینی کھ پیامبران خدا ھزاران سال پیش ارائھ کرده بودند کھ ھمانا تسلیم در مقابل واقعی

ن و نفاق روحانیت مذاھب . شکست ھمان پیروزی دین پیامبران خداست . شکست کفر سالطی

و ی�وان ش�دیدحدرد آدم بودن ! این ھمان چیزی است کھ حداقلش اگر در بشر موجود نباشد آن بشر چیزی ج�ز ی�ک *ری ح�ریص یعنی این مسئلھ ک�ھ : چ�را م�ن ج�انو "درد آدم بودن"شکم پرست و شھوانی و قحطی زده بیش نیست . و

یاک�ار و ب�یرع�ایش را م�ی ک�نم در نف�س م�ن حض�ور ن�دارد ، چ�را اینق�در م�دعی و بیش نیستم ، چرا ھیچ صفتی ک�ھ اد ھویت ھستم ، چرا اینقدر مسخره ام .

شعار و ھدفی ندارد و لذا چیزی مق�دس ت�ر از تکنول�وژی و "ھرچھ بیشتر بھتر"تعلیم و تربیت مدرن کھ چیزی جز *تنھا موضوعی است ک�ھ "انسان"است . در این نظام "م بودندرد آد"آزادی مصرف را نمی شناسد برخاستھ از عدم

ی�ک "تعل�یم و تربی�ت"اصال نیازی بھ تعریف و معنائی ندارد یعنی بکلی بفراموش�ی س�پرده ش�ده اس�ت . و ل�ذا معض�لۀ پدیدۀ صد در صد تکنولوژیکی می باشد و نھ انسانی .

Page 58: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

58

ث�ر و ااحق و ب�ی نو منظور نداشتھ باشد سخنی ناقص و لذا ھر سخنی اگر ھمۀ مسائل را در ماھیت خود دارا نباشد * ی�را اب�دیتزبلکھ گمراه کننده است یعنی سخنی مش�رکانھ و فریبک�ار اس�ت . و ھ�ر س�خن و عب�ارتی از م�ن کام�ل اس�ت

انسان را مورد خطاب قرار می دھد و لذا ھمۀ مسائل انسان را دربر دارد .

خفی مفتار خودش کھ عموما آنرا در اعمال و گو برتری جوئی خاص خود است ھر انسانی دارای تکبر و جاه طلبی *ور . ھم�انطخاطبدلیلی از نفوذ سخنان من در ممی دارد ولی من آنرا عیان می سازم . این نشانی از صدق من است و م رگ و ک�نس�عی می م. ودر خ�ود دوس�ت م�ی دار کھ بارھا گفتھ ام انسانی متکبرتر از خودم سراغ ندارم و این تکبر را

ا ی دارم زی�رریشھ ھای آنرا درک ک�نم و عی�ان س�ازم ن�ھ اینک�ھ س�رکوب نم�وده و پنھ�ان ک�نم . م�ن تکب�رم را دوس�ت م�ر دل�ذا ھرچ�ھ وتمامیت آنرا برعلیھ خودم بکار م�ی گی�رم و ن�ھ ب�ر علی�ھ دیگ�ران . م�ن نس�بت ب�ھ نف�س خ�ودم متکب�رم

دنیاست برایم پشیزی نمی ارزد .

یخی و ارخان�ۀ ت�ارعبارت است از استفادۀ آگاھانھ از راستی در جھت دروغ�ی آگاھان�ھ . ک "پلیدی"مانطور کھ گفتم ھ *بارتن�د عی ام�روزه رع�ی ای�ن پلی�داصلی این پلیدی ھمانا بنی اسرائیل و امروزه صھیونیزم اس�ت . مقل�دان و پی�روان ف

دکانھ��ای فکری دین�ی ک��ھ ج�ز در س��ودای رھب�ری نیس��تند ،: حکومتھ�ای دی��ن س�االرانھ ، جریان��ات موس�وم ب��ھ روش��ناز سینما . خاصھ در عرصۀ "ھنرمند"و دون خوان و امثالھم . و جماعت موسوم بھ N.L.Pدرویشی و مدیتیشین و

را "حت�یرا"ا برم�ی گزین�د ک�ھ ب�رایش راح�ت ت�ر اس�ت . ب�دین ترتی�ب ھم�ھ ردر معنای نھائی ھرکس�ی راه و روش�ی *رنگزی�ده بد . بدین جھت ھیچکس از دیگری بھت�ر ی�ا برت�ر نیس�ت و ھ�یچکس ارزش دیگ�ر و برت�ری را انتخاب می کنن

اح�ت ھمانق�در ر است . این فلسفۀ من از برابری ذاتی انسانھاس�ت . آرم�انی ج�ز راحت�ی نق�د وج�ود ن�دارد . ی�ک عمل�ھ . است کھ یک فیلسوف و یک مرتاض و یک شاه و یک لومپن و دزد . ھمھ یکی ھستند

رب�ۀ ان�واعم را احمق می کند صورت و فرم است . و بدین ترتیب جھ�ان ھس�تی جھ�ان حماق�ت اس�ت و تجآنچھ کھ آد * وابتی دارد بی نھایت نوع و درجھ از حماقت . و بدین طریق ھوشیارترین موجود ھمانا خاک اس�ت زی�را ن�ھ ص�ورت ث�

خاک قابل پرستش و سجده است . نھ چشم و گوش و حواس دارد کھ صورت پرست شود . براستی فقط

حماق�ت اس�ت . و پ�وچی یعن�ی نظ�ارت و ایس�تائی ب�ر "پ�وچی"بھترین و بی ض�ررترین وض�عیت ذھن�ی آدم�ی ھم�ان *بقھ ای ج�ز وج�ود ن�دارد . و ھ�یچ چی�زی س�ابقھ دارت�ر از حماق�ت نیس�ت . و س�ا "من می فھمم"خویشتن . حماقتی جز

ی ھ�م ب�راه ای گیرد . و جز حماق�ت زمین�ھ و انگی�زباست کھ می خواھد سبقت حماقت وجود ندارد . و نیز فقط حماقتک�ل این حماقت مق بیا !: ای احنسان این استاسخن خدا بھ ◌ زیستن انسان وجود ندارد . براستی کھ در قیامت کبری

اشرفیت انسان در جھان است . شرافت و

ز خ�ودم نم�یخویش�تن . و براس�تی ھرچ�ھ م�ی نگ�رم احم�ق ت�ر اگی دارم بھ کمال می رسم یعنی بھ کمال حماق�ت بتاز *ع�ی ھس�تم . یابم . ھیچکس چون من ابع�اد و اعم�اق حماق�ت خ�ود را تجرب�ھ نک�رده اس�ت . ب�دین لح�اظ ی�ک پھل�وان واق

اق�ت . مق�ی ض�د حمھرچند کھ ھمۀ قھرمانان تاریخ ھمانا قھرمانان حماقت ھستند . ولی من قھرمانی ض�د قھرم�انم . احم�ۀ ھمث�ل دم ،ش�نوکھ بر حماقت خ�ود بس�ی خکنم قت من است . این را نیز اعترافین خود دلیل کافی بر غایت حماو ا

ھ پاس�گزارم ک�سشنودترم چون احمق ترم و بھ حماقت خود مفتخرم . و خ�دا را بس�ی ھ خاحمقھا و آدمھا . و من از ھمام را احم�ق تم�م�ن�د را از دل و ج�ان . زی�را خداون�د مرا اینھمھ احمق نمود . ھیچکس اینگونھ سپاس نکرده است خداو

م��ان فلس��فۀ ھعی��اری آفری��د و در حماق��ت ھ��یچ چی��زی را از م��ن دری��غ نک��رد . بن��ابراین فلس��فۀ م��ن از انس��ان و زن��دگی ده مش�عوف نب�و اصالت حماقت است : حق حماقت ! انسان حقی جز حماقت ندارد . من ھرگز از حماقت خود تا این ح�د

ر از ماقتی بیشتنیست . مگر آیا ح ترم کھ کسی بھ چنین مقامی از شعف رسیده باشد . حقی جز حق حماقام و شک دازی ج�ز حماق�ت نیت خود در آن کار می رسد . و آیا انس�ان چی� عکسکھ میزند درست بھ اینکھ انسان دست بھر کاری

ای�ن افت�ھ ام ت�ان غایت حماقتی کھ در خ�ود یخویشتن است ؟ پس حماقت ھمان حق انسان است . و اینکھ چرا من از ایای "ام ن�ره م�را ب�ا حد مشعوفم و خود نیز ھنوز راز این شعف را درنمی یابم . شاید رازش این باش�د ک�ھ خداون�د ب�االخ

قیق�ی م�ن درحنام "احمق". شاید ازی جز این فراخوانی نداشتھ باشدبسویش خواھد خواند . این شعف شاید ر "احمقزم�انی ب�یش از ھ�ر د است و من باالخره بھ نام خدائی خود پی برده ام . و مسئلھ این است کھ در این لحظ�ھنزد خداون

خود را در حضور خداوند احساس می کنم .

Page 59: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

59

انس�ان .یا فردی انسان ماھیتا یا سیاسی است یا دینی . یعنی تصمیماتش دربارۀ زندگی یا بصورت اجتماعی است و *ی ی�دئولوژی ربط�اکھ صاحب یک ای�دئولوژی ک�امال م�ذھبی باش�د . و چند ارای ایمان قلبی باشد ھرسیاسی نمی تواند د

ای�ن یم�انش را از دس�ت م�ی دھ�د .اجتم�اعی ، ا -بھ دین و ایمان دینی ن�دارد . آدم دین�ی ھ�م در جری�ان زن�دگی سیاس�ی ش�د ول�ی ص�ولش م�ی بام دخالت در سیاس�ت از اامری اجتناب ناپذیر است . مثال فرقھ ای بنام بھائی را می بینیم کھ عد

و ش�غول کارن�دماس�ی ت�رین فرق�ھ ھ�ا م�ی بین�یم و در ھم�ھ ج�ا ب�ا س�ازمانھای جاسوس�ی یروان آنرا در خفا از سیعمال پ ت ھ�ا پی�رویظاھرا بھ سیاست فحش می دھند . آدم اجتماعی خواه ناخواه سیاس�ی اس�ت و افک�ار و اعم�الش از سیاس�

. ش�دبان قدرت باخالف حکومتھا و صاحآدم سیاسی کسی است کھ موافق و یا مین نمی تواند باشد . می کند و غیر از ا ی ک��ھ در ی��کآدم دین��ی ب��ا من��ابع ق��درت دنی��وی ک��اری ن��دارد و نس��بت ب��ھ آن��ان احساس��ی ھ��م ن��دارد . ب��ھ ھم��ین دلی��ل کس��

. ستجدال ا در بھر طریقی کومتیحکومت دینی دخالت دارد خواه ناخواه منافق می شود ھمانطور کسی کھ با چنین ح

وف�ان لزل�ھ ی�ا طھنگامی کھ از یک اقدام و عمل غیر انسانی صحبت می شود منظور چیست ؟ البتھ ھرگز مثال ی�ک ز *ده اس�ت . ی تلقی نشکھ ھزاران قربانی می گیرد و ھزاران نفر دیگر را آواره و داغدیده می سازد یک واقعۀ ضد انسان

؟ چ�را ه میش�ود .نامید تھمت ناحق ، شالق ، زندان ، شکنجھ و اعدام اعمالی غیر یا ضد انسانی بلکھ یک سیلی ، یک؟ یکنن�دمدیگر چن�ین یس�تند ک�ھ ب�ا یک�نیست کھ بر سر انسان دیگری می آی�د ؟ آی�ا انس�انھا ن یا اعمال یک انسانآیا اینھ

مام�ا از س�اس درگی�ر تاع�ل و مفع�ول و انگی�زه و احانس�انی ھس�تند زی�را فاعمالی ک�امال اگر چنین است پس اتفاقا اینھارا بواس�طۀ ی دانس�ت زی�انسان و با انسان و دربارۀ انسان است . و اتفاق�ا بایس�تی م�ثال زلزل�ھ را واقع�ھ ای غی�ر انس�ان

"م�ن"آنچ�ھ ک�ھ ؟ آیا ھری و ضد انسانی بودن یک عمل چیستانسان تولید نشده است . آیا مالک انسانی و غیر انسانا ت�ن نرس�یده ؟ آی�ا وق�ت آی کنن�د غی�ر و خ�الف انس�انی اس�تمی کند انسانی است و ھرآنچھ کھ س�ائر انس�انھا ب�ا م�ن م�

ینک��ھ ب��ھ ا. و جال��ب ن��ام دارد روش��ن کن��یم "انس��انیت"تکلی��ف ای��ن ارزش مالیخولی��ائی و ب��ی ریش��ھ و مس��خره را ک��ھ م دن و جن�ونی ن آدمھا بیش�تر از ای�ن ارزش دروغ�یاصطالح خردمندترین و روشنفکرترین و باسوادترین و متمدن تری

ن�را آورن�د و آ می زنند و از این معنا و ارزشی کھ کمت�رین تعری�ف و حقانی�ت عقل�ی و علم�ی ن�دارد س�خن ب�ھ می�ان م�یقت��ی از مح��ور ھ��ر حق��وقی حس��اب م��ی کنن��د و بط��رز مالیخولی��ائی و مض��حکی احس��اس ح��ق بج��انبی م��ی نماین��د . آنھ��ا و

ص�ورت . ای�نیدانن�دمو م�ابقی بش�ریت را غی�ر انس�انی گویند البتھ جز فرد خ�ود را م�دنظر ندارن�د می سخنی "انسانیت" ابقھ نداش�تھس�اکنون در ت�اریخ ت�تر از ای�ن معن�ا کری و تم�دن اس�ت و خراف�ھ ای مض�حکدیگری از دیوانھ خانۀ روشنف

. است

اژۀ د را در ورا درھ��م بپیچ��یم . ای��ن منظ��ور خ��و پروتس��تان اس��المی !؟ منظ��ور ای��ن اس��ت ک��ھ بی��ائیم طوم��ار اس��الم *پروتس�تان مخفی کرده است . مگر پروتستان مسیحی کاری جز پیچی�دن طوم�ار مس�یحیت نم�ود ؟ "پروتستان اسالمی"

ودش خ�وس�طای مس�یحی خ�ودش در درون ر بساط حاکمیت قرون وس�طی را نپیچی�د زی�را ق�رونمسیحی بھ رھبری لوتوئی ک��ھ گ��ر نداش��ت درحالیک��ھ ای��ن واقعی��ت ت��اریخی اروپ��ا ھ��م ک��امال مس��خ ش��ده اس��ت و ف��رو ریخ��ت و ربط��ی ب��ھ ل��وت

وژیکی ین�ۀ ای�دئولاروپ�ا فق�ط زمپروتستانیزم بوده کھ بساط ستم کلیسائی را درھم پیچی�ده اس�ت درحالیک�ھ پروتس�تانیزم وپاس�ت . و مار جھانی ارو فلسفۀ استعاحیای امپراطوری منقرض شدۀ کلیسای اروپا است کھ قصد جھانی شدن داشت

رب در جھ�انغ�ستانیزم اسالمی ھ�م ادام�ۀ تک�املی ھم�ان فلس�فھ ب�رای جھ�انی نم�ودن س�رمایھ داری و امپری�الیزم تپرون بر ون لباس دیچاسالم است . پروتستانیزم فلسفۀ فرھنگی سرمایھ داری است و ربطی بھ مسیحیت یا اسالم ندارد و

ی ازار آزاد م�ب�اس�ت و زی�ر بن�ای فرھن�گ . ای�ن ی�ک ای�دئولوژی ک�امال سیاس�یاس�ت تن دارد فلسفھ ای آگاھانھ منافقادۀ ب�ھ ق�درت آم�ده از ارباشد و یک انسان مؤمن باید شدیدا مراقب باشد بھ دام این نفاق نیافتد . این یک ایدئولوژی بر

ن�ۀ ود و ن�ھ نموب�نمون�ۀ انتق�ادی اقتصادی است و ربطی بھ دین ندارد . منظور دکتر شریعتی از پروتستان اسالمی یک یعتی فکر بھ شر تقلیدی . ھمانطور کھ وی ھر ایدئولوژی دیگری را از ھمین چشم می نگریست . بنابراین انتساب این

تی ب�ھ انج�اماز دی�دگاه ش�ریعتی ھم�ان ک�اری ب�ود ک�ھ خ�ود ش�ریعیک حماقت یا خیانت آشکار است . پروتستان اسالمی در م�ۀ دش�منانشمی ! پشت شریعتی نمی توان پن�اه گرف�ت و از او س�پر ب�ال س�اخت زی�را ھرسانید : احیای حقایق اسال

پشت سرش قرار دارند .

بھ فعالیتھ�ای خ�ود ب�اوری ن�دارد و در آن خ�ود او ریای اوست و او مطلقا خودش زن طبعا بی تفاوت است و فعالیت *لیتی ن�دارد در رابط�ھ ب�ا م�رد . زن در انفع�الش دارای ص�بری را کامال ی�ک ھنرپیش�ھ م�ی یاب�د . زن نی�ازی ب�ھ ھ�یچ فع�ا

حیرت آور است مگ�ر اینک�ھ بکل�ی از خ�ود بیگان�ھ و رنج�ور و دیوان�ھ یعن�ی م�ردوار ش�ده باش�د ک�ھ در اینص�ورت ی�ک روسپی است در اشکال و شرایط گوناگونش . زن عاقل ھیچ کاری نمی کند بلکھ م�ی نش�یند و ب�ا نگ�اھش س�لطنت م�ی

است و مرد ھم نبود است . زن کام�ل فق�ط ب�ھ م�ردش ب�ی ھ�یچ انتظ�اری خ�دمت م�ی کن�د و تس�لیم "بود"زن عین کند . اوس��ت زی��را او را ش��بح س��رگردانی م��ی بین��د ک��ھ م��ی خواھ��د ھس��تی یاب��د و نم��ی توان��د . زن کام��ل ، م��رد را دیوان��ھ ای

د . زن کام�ل م�ی بین�د ک�ھ م�ردش در وی درمانده و قابل ت�رحم م�ی یاب�د و ھمچ�ون بیم�اری وی را ت�ر و خش�ک م�ی کن�

Page 60: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

60

ی�زی در خ�ودش وج�ود ن�دارد و نی�ز و زن م�ی دان�د ک�ھ چن�ین چچیزی را جستجو می کن�د ک�ھ بواس�طھ اش ھس�تی یاب�د را منھ�دم س�اختھ اس�ت . زن داند کھ اگر ھم ای�ن حقیق�ت را ب�ھ م�رد ب�ھ طریق�ی بفھمان�د وی را تب�اه نم�وده و امی�دش می

یاب�د و ب�ا م�رگ ش�وھرش م�ردش نمی رگ عالجی ندارد. لذا زن کامل ج�ز م�رگ حق�ی ب�رایداند کھ مردش جز مکامل میشناسد و م�رد بای�د خ�ود را از چش�م زن بنگ�رد ت�ا ل است اگر وی را دوست داشتھ باشد. مرد را فقط زن میقلبا خوشحا بشناسد .

ی و ب�ازی ا ن�دگی خ�اکی ج�ز خی�الاگر ایمانی ریشھ دار درب�ارۀ حی�ات پ�س از م�رگ بعن�وان حی�ات حقیق�ی نباش�د و ز *واھ�د اع�راب نخ دانستھ نشود ، کمترین باوری درب�ارۀ ھ�یچ معن�ا و حق�ی در می�ان نخواھ�د ب�ود و خ�دا ب�اوری محل�ی از

داشت و این زندگی لحظھ ای قابل تحمل نخواھد بود . بشر فقط بھ امید مرگ زنده است .

م�دل آنھ�ا یت از رویم ، بودا ، علی و چند نفری دیگ�ر . و م�ابقی بش�رآدمھای جدی در تاریخ بسیار اندکند : ابراھی *وخی ش�بنی�اد ب�ر تظاھر بھ جدیت کرده است و این تظاھر و تقلید و ری�ا منج�ر ب�ھ ت�اریخ م�دنیت بش�ر ش�ده اس�ت ک�ھ از

است . آنان صورت تراژیک انسان بوده اند و مابقی ھم صورت کمدی آن : کمدی تمدن !

عناس�ت ین ب�دان مھیچ انسانی از راه و روشی کھ در کلیت زندگی اش پشت سر نھاده جدا پشیمان نیست و ا براستی *ی کن�د نی�ز کھ وی علیرغم ھمۀ جبرھای زندگی اش انتخاب دلخواه خودش را داشتھ است . حتی کسی کھ خ�ود کش�ی م�

ز ای�ن اتیجۀ حاص�ل از انتخاب وجود ندارد و ن چنین است . و این بدان معناست کھ برای انسان ارزشی ذاتی تر و برتری�انی د . و ب�ھ بانتخاب یک ارزش ثانوی�ھ اس�ت . و نی�ز اینک�ھ ھ�ر کس�ی در ھم�ھ ح�ال امک�ان الزم ب�رای انتخ�اب را دار

را تغیی�ر ش گذش�تھ اشدیگر انسان ذاتا نمی تواند از راه پشت سر نھاده اش شاکی باشد حتی اگر بناگ�اه ک�ل راه و روه حاص�ل زی�اد و این بدان معناست کھ خداوند در ھمھ حال انسان را راضی ساختھ است و مابقی شکوه ھایش فق�ط دھد

مر علت ن ات و ھمیطلبی ھای ابلھانھ ای است کھ خود انسان نیز بر این امر ذاتا آگاه است . ھرکسی منحصر بفرد اسد . ختی�ار م�ی ش�وای کند دیگر آن جبر در ذاتش تبدیل بھ آنگاه کھ انسان جبری را انتخاب م. ذاتی رضایت انسان است

ود ن�دارد خ�اب وج�ن ھ�یچ ح�س و معن�ای دیگ�ری ب�رای انتزیرا اصال انتخاب چیزی جز انتخاب یک جبر نیست و جز ای�د گف�ت ک�ھ اینج�ا بای� زیرا وقتی ھیچ جبری وجود نداشتھ باشد بدون شک واقعھ ای بنام انتخاب اصال معنائی ندارد . در

سرنوشت ھرکسی بدست خ�ودش نوش�تھ م�ی ش�ود و درس�ت بھم�ین دلی�ل ھ�ر کس�ی منحص�ر بف�رد اس�ت . بھرح�ال اگ�ر ت ک�ھ مخت�ارنویسندۀ سرنوشت ھر کسی خدا ھم باش�د خ�دا آن�را بدس�ت و ارادۀ انس�ان م�ی نویس�د . انس�ان مجب�ور اس�

. تیک جادوئین امر است ھمین دیالکباشد و مختار است کھ مجبور باشد . تمام راز انسان در وادی اراده اش ھمی

ش و ش�وخی ای فکری اینھا ھستند : تند ان�دیش و کن�د ان�دیش ، عم�ق ان�دیش و س�طح ان�دیش ، ج�دی ان�دیدستگاھھ *، یشش و شب اندھر اندیش ، روز اندیاندیش ، کلی اندیش و جزء اندیش ، بد اندیش و نیک اندیش ، مھر اندیش و ق

دیش ، و س�کون ان� ش ، نقد اندیش و نسیھ اندیش ، مب�دأ ان�دیش و مع�اد ان�دیش ، روان ان�دیشو نباید اندی باید اندیشاکن . س�ھر آمی�ز و ، و نیز دستگاھھای پیچیده تر و مرکب مثل تند اندیش عمیق و شوخ و ق حال اندیش و قال اندیش

اندیش�ۀ کن�د . ول�ی وو بدبینان�ھ و نس�یھ و یا بد اندیش مھربانانھ و تاریک و روان و سطحی . و یا حال ان�دیش ج�دی ز ص�احبش ب�رو من ھمۀ این دستگاھھا را در آن واحد داراست . و اندیشۀ ھر کسی بر ھر صفتی کھ باشد فعل�ی ک�ھ ازی ک انس�ان ج�د ی�می کند درست متضاد آن صفت است . مثال یک انسان تند اندیش دارای اعمال آرام و کند اس�ت و ی�ا

ت اس�ت . ل شوخ است و غیره . و این عدلی اس�ت ک�ھ ب�ر ھ�ر موج�ودی ح�اکم اس�ت و عل�ت موجودی�اندیش دارای افعااد ح��ق دیالکتی��ک بس��تر ع��دل و امک��ان وج��ود اس��ت . تع��ادل ، ت��وازن ، ھم��اھنگی ، وح��دت و امک��ان جملگ��ی ب��ر بنی��

دیالکتیک قرار دارد و این حق موجودیت در عالم کثرت است .

زی�را باش�د "پ�وچی"دی صادق باشد باید منظورش از خوبی و خ�وب س�ازی انس�ان ھم�ان موجو "اخالق"اگر جناب *مال کن می رود . یق است کھ شرارتش از بیشود نھایتا پوچ می شود و بدین طرانسانی کھ جدا تالش می کند تا خوب

ت و اخ�الق اس�� اخ�الق در انس�ان ھمان�ا پ�وچی و ھیچ��ی اس�ت وزان پ�س عرص�ۀ معرف�ت اس��ت . یعن�ی معرف�ت مقص�ود ب و تند ک�ھ م�ذھاخالق فقط یک ابزار است . بھ ھمین دلیل مقصد کل مذاھب ھم عرفان بوده است . و فقط عارف�ان ھس�

یشھ می س�ازد پا انھ تقوو صادقاخالق را صادقانھ تبعیت نموده اند زیرا بھ مقصدش نائل آمده اند . زیرا فقط آنکھ جدا رای معیش�ت گیرد و بسوی عرفان رھنمون می گردد . مذھب یا ابزاری ب�عمق می کی میشود و فکرش پرواز ودیالکتی

ی قیق�ت م�حدنیا می شود کھ بھ جھل مرک�ب و بالھ�ت و جن�ون م�ی رس�اند و ی�ا اب�زاری ب�رای معرف�ت م�ی ش�ود ک�ھ ب�ھ . رساند کھ فراسوی خیر و شر است

Page 61: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

61

ی�ن یاب�د از دک را نمیشناس�د و حق�ش را درنمیو جھ�اد اخالق�ی اس�ت. آنک�ھ دیالکتی� یدیالکتیک محصول معرف�ت دین� * بری است حتی اگر پاپ و آیت هللا باشد .

نکھ آ. زیرا ردفتھ است بدون شک از آن درمی گذکسی کھ تصمیم گرفتھ است کھ بفھمد اگر بداند کھ چھ تصمیمی گر *م�د ک�ھ ھایت�ا بفھنر پ�ا نھ�د ت�ا زی چنین تصمیمی گرفتھ است تصمیم گرفتھ است کھ ھمۀ آرزوھا و امکانات و دنیایش را

س�ند رنتیج�ھ م�ی چ نمی فھمد و اصوال چیزی فھمی�دنی نیس�ت . البت�ھ ھم�ۀ آدمھ�ا نھایت�ا در آخ�ر عمرش�ان ب�ھ ھم�ینھییع ب�ھ ست خیل�ی س�رانموده . ولی آنکھ در ھمان آغاز زندگی ارادۀ بھ فھمیدننھ بھ قیمت فداکردن کل دنیایشانمنتھی

س�ت . ا پ�وچ ش�ده ابتھ فرصت دارد تا باز بھ دنیایش برسد ولی دیگر دنیائی برایش وج�ود ن�دارد زی�رو الرسد پوچی میاله س�رش ک�. کسی ک�ھ از دنی�ایش م�ی گ�ذرد ت�ا ب�ھ چی�زی برس�د سامرگ زندگی کند و اھل آخرت باشداو مجبور است پ

رفتھ است .

وج�ود در اده ھ�ای مز ض�عیفترین اراده ھ�ا در می�ان ارارادۀ بھ فھمی�دن از کمی�ابترین اراده ھ�ا در بش�ر اس�ت و نی�ز ا *ھ . ارادۀ ب�� وج��ود ھ��ر بش��ری . ارادۀ ب��ھ فھمی��دن ھم��ان ارادۀ ب��ھ خداس��ت و ھم��ان خداس��ت ک��ھ در انس��ان اراده م��ی کن��د

ال ن�ابود س�ت و ی�ا اص�فھمیدن یا منشأ کافرانھ دارد و یا مؤمنانھ . ای�ن اراده در مش�رکان و منافق�ان ی�ا بس�یار ض�عیف اگی : اس�وی دوگ�انست . ارادۀ بھ فھمیدن ذاتا ھمان اراده بھ پوچ ش�دن اس�ت یعن�ی ارادۀ ب�ھ فراس�وی نی�ک و ب�د ، فرا

اراده بھ یگانگی .

ھمان حض�ور ھ است و این ھمان وضع حاضر شدن بر آستانۀ خداوند است . نفھمیدنپوچی ھمانا وضع فنای اندیش * خدا در انسان است .

ر ب�ی�ان ان�دکی مولی فقط انگشت شمارند کسانی کھ می دانند کھ ھیچ نم�ی فھمن�د . و ب�از از ای�ن ھیچکس نمی فھمد *ال کسی ی گریزند اماین نفھمی خود قرار می گیرند و آنرا تصدیق می نمایند و حقش را درک می کنند . ھمھ از نفھمی

کھ خدا را دوست دارد .

و ھ�ر نفھم�ی حاص�ل ت�الش ب�رای فھمی�دن اس�ت . و ھ�ر تالش�ی ب�رای ل گریز از نفھمی است .فریبی حاص -ھر خود *زی ش�دن فھمیدن حاصل ناکامی و پوچی است . و ھر پوچی حاصل تالش برای چیزی شدن است و ھر تالشی برای چی

برای فرار از ن�ابودی . انس�ان از ی حاصل احساس نابودن است و تالشبفری -حاصل احساس نابودن است . پس خود . فریبی ھستند -ماد این خود فریبی ھیچ راه گریزی ندارد . کل فرھنگ و تمدن و دانش و سیاست و ھنرھا ن -خود

ی تم . ھ�ر کت�ابی ک�ھ ب�رای نگ�ارش آغ�از م�بران�دازی ھس� -ھر کسی بھ چیزی عادت می کند و من ھم معتاد بھ خود *ن م�. ھیچکس چون را ندارم "خود"طلقا چشم دیدن من مراندازی است . ب -کنم در نزد من پروژه ای نوین برای خود

ی�را زش�یده ان�د نتوانستھ است با من عداوت داشتھ باشد . درست بھ ھمین دلیل ھمۀ دشمنانم دس�ت از ع�داوت ب�ا م�ن کۀ زم . ل��ذا ھم��آن��ان را ب��ھ زحم��ت و ب��دنامی ان��داان را ب��ھ بھت��رین وجھ��ی ب��رآورده میس��ازم ب��ی آنک��ھ م��ن خ��ود آرم��ان آن��

اینگونھ می توان با ھمھ دوست شد . را دوست دارند . فقط منانم مدش

دارد بع�ا دوس�تطمن یقین دارم کھ خدا مرا دوست دارد و ھرگ�ز دارای چن�ین ح�دی از یق�ین نب�وده ام . آنک�ھ نیس�ت * کسی را کھ عاشق نیستن است .

ند و ی�دا م�ی ش�وپکھ ھمواره عده ای من شغلی جز نوشتن نداشتھ ام ولی از بابت این شغل ھیچ حقوقی نمی گیرم بل *م ق�رار مورد ترح برای اینکار بھ من صدقھ می دھند و شاید کفاره می دھند . شاید ھیچ بشری در این دوران چون منی�ده ام دترحم می نگرفتھ است و من از بابت این ترحم ھرگز دچار احساس حقارت نشده ام زیرا واقعا خود را مستحق

. ش�ومرحم ت�ر میت�کودک تر و قابل ک . براستی آدمی دست و پا چلفتی تر از خودم ندیده ام و مستمرا ھمچون یک کود عش�ق م�ن ب�ھ و مستمرا در حماقت خودم فروتر می روم و امیدم آن است کھ بزودی در این حماقت غرق و گم شوم .

ت ؟ ھ�یچ عاش�ق حماق�ت خ�ود گش�تھ اس� حماقت بطرز حی�رت آوری فزون�ی م�ی گی�رد . نم�ی دان�م آی�ا کس�ی ھ�م ت�اکنون چیزی مھربانتر از حماقت نیست.

Page 62: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

62

ی�ا در از م�ن س�خن گفت�ھ باش�د . ھ�ر س�خنی از م�ن درس�ت ض�د معن�ایش راشک دارم کھ کس�ی ت�اکنون متن�اقض ت�ر *ی ی�ا ی ی�ا اخالق�خودش حاضر دارد و یا در ص�فحھ و ی�ا کت�ابی بع�د . ل�ذا ھ�ر ک�ھ بخواھ�د از آث�ارم ب�ھ ی�ک نتیج�ۀ عقالئ�

ث�ارم آارزش�ی در وفلسفی و دینی و اجتماعی و سیاسی و ... برسد باید خیلی احمق ی�ا حق�ھ ب�از باش�د . اش�د ھ�ر معن�ا دی�د ل ت�اریخ پرخ داده و سپس نابود گشتھ است . آثار م�ن ب�درد نخ�ورترین و بلک�ھ خطرن�اکترین آث�اری اس�ت ک�ھ در ک�

ی�د ک�رد م ی�ک چ�ھ باور العمل پدید م�ی آورن�د . ھرک�ھ بخواھ�د از آث�ارآمده است و فقط دیوانگان حرفھ ای از آثارم دستد ش�ود ص�لی ن�دارد . ھرک�ھ بخواھ�د ج�دا ن�ابوبران�دازی حا -استخراج کند خود را نابود کرده است زیرا آث�ارم ج�ز خ�ود

ض بش�ر مۀ ام�راش ھکتابم راه ھزار سالھ را برایش یک شبھ ممکن می سازد . البتھ این راھم بگویم کھ آثارم شفا بخ از این . است و کتابی شفا بخش تر از این تاکنون پدید نیامده است و دینی تر و عاقالنھ تر و صادقانھ تر

م ب�ھ ھم�ان موس�و و اما باالخره دموکراسی ! دموکراسی دوتاست : یکی آنچھ در کتابھا نوشتھ شده است و الفبایش *ب�ھ زب�ان موسوم بھ دموکراسی اس�ت . اول�ی ع�ین دی�ن خ�الص اس�ت می باشد و دومی آنچھ کھ در عمل "حقوق بشر"

ال کف�ر ھ معن�ای کم�ب�مدرن . و دومی عین نفاق است بھ روش مدرن . و اما دومی تنھا امکان بروز اولی است . نفاق مل�ی عس�ی موکرادو عداوت با دین خدا حاصل اخالص پیامبران و قدیسین در دین بوده است برای مردمان . بن�ابراین

ک ی�ح�اظ تئ�وری لھم بایستی غایت و اشد ستم و تبعیض و دیکتاتوری باشد و جز این چاره ای ندارد . دموکراسی ب�ھ انجام��د . ب�ھ جامع�ھ ای دیوان��ھ م�ی ی��ک ح�رف ھج�و اس��ت و "دموکراس��ی دین�ی"تئ�وری خالص�انۀ دین��ی اس�ت و ل�ذا

رح�ق بالش ذات�ا لص بپوشاند و بگوید کھ این ھمان اس�ت . ای�ن ت�می خواھد نفاق را لباس دین خا "دموکراسی دینی"ای�ن ب�ھ .ل دی�ن اس�ت بھ مثابۀ پایان ت�اریخی ک� "دموکراسی دینی"است زیرا واقعا ھم این ھمان است . بھ ھمین دلیل

س�ت ک�ھ ت اھمان شدت ک�ھ ھم�ان اس�ت ض�د آن اس�ت . ای�ن دیالکتی�ک ھم�ۀ دیالکتی�ک ھاس�ت . ای�ن جگ�ر دی�ن و م�دنی بیرون کشیده شده و بھ سیخ کشیده می شود و کباب گشتھ و با شراب معرفت خورده می شود .

نخس�ت در مرحل�ۀ رائ�ی ب�ھ بی�رون نیام�ده ب�وده اس�ت . ای�نتیغ حقیقت از ھیچ نیامی ھمچون نیام جان م�ن ب�ھ ای�ن ب *ر و تم�ام عی�ا من در نزد خودم ی�ک احم�ق ھفت آسمان جان مرا دریده و بھ برون آمده است . و بدینگونھ است کھ از

(ھیچ خدائی نیست) است کھ مرا بھ اال هللا رسانیده است . "ال الھ"ابدی ساختھ است . این تیغ

ت�ھ اس�ت . ر آن�را یافنظر می کند گوئی برای اولین باانسان یا عاقل است یا ناقل . عاقل کسی است کھ بھر چیزی کھ *ی نق�ول اس�ت یعن�ھم�ان جھ�ان م "ب�اره"چیزھا می اندیشد و نھ در خود ھر چیزی . این "بارۀدر"ولی انسان ناقل فقط

ک�ھ س م�ی بین�یمگفتھ ھای دیگران دربارۀ آن چیز . ای�ن گفت�ھ ھ�ا آن چی�ز را در ھال�ۀ اب�ر س�یاھی مخف�ی م�ی س�ازد . پ�مردمان ب�ا .می باشند فتھ ھای عاقالنانسانھای عاقل تاچھ حدی اندکند . اکثریت قریب بھ اتفاق بشریت فقط مشغول گ

ھیچ چیزی سر و کاری ندارند فقط با گفتھ ھا سر و کار دارند .

س�ت . م�ن ره ک�رده امن عمری فقط بھ انسانھا اندیشیده ام . بھ انسانھا بیواسطۀ سخنان و اشیائی کھ آنھا را محاص� *بھایش�ان باس�ھا و نقاام و خوب کھ نظر کرده ام در زیر لبھ انسان محض اندیشیده ام ، من ھمۀ انسانھا را عریان دیده

ت�رین و ای�ن تل�خ "انس�ان ی�ک نق�اب اس�ت و ب�س"ھیچ چیزی وجود نداشتھ است . حق ب�ا نیچ�ھ اس�ت ک�ھ م�ی گوی�د : : زھر ش دریده امحقیقتی است کھ رخ می نماید . ولی اما من چیزی جز اقیانوسی از زھر نبوده ام چون نقاب از خوی

! من تلخ ترین موجودی ھستم کھ خدا آفریده است ولی برای دیگران شیرین ترینم . حقیقت

آزادی در درجۀ اول ھمانا آزادی بیان است و بیان احساسات قلبی خویشتن . ای�ن بی�ان در مرحل�ۀ نخس�ت مواج�ھ ب�ا *رابط��ھ ب��ا بی��ان حک��ومتی .اگ��ر م��ردم در -ب��ن بس��ت ع��رف و اعتق��ادات اجتم��اعی م��ی ش��ود و س��پس ب��ن بس��ت سیاس��ی

. ت ب�ھ س�رکوب آزادی بی�ان میپ�ردازدافراد دچار تشنج نشوند و برای حاکمیت مشکل نیافرینند بندرت حکوم احساسات زیرا خود حکومتھا ذاتا از این نوع آزادی بیان برخوردار می شوند مگر آنکھ احمق باشند و نتوانن�د ای�ن برخ�ورداری

حامیان آزادی بیان و حکومتھا ذاتا در یک طرف قرار دارند و عام�ۀ م�ردم در طرف�ی را در بلند مدت درک کنند . یعنی دیگر . و اما یک تضاد و بن بست ذاتی دیگری در ماھیت آزادی بیان وجود دارد کھ ربطی بھ مردم و حاکمیت سیاسی

ب�ۀ عل�ت العل�ل ب�ن بس�ت ھ�ای ندارد و مربوط بھ خود بیان کنندۀ احساسات خویشتن اس�ت و ای�ن ب�ن بس�ت ذات�ی ب�ھ مثابیرونی می باشد و آن اینکھ انس�ان ذات�ا از بی�ان احساس�ات قلب�ی خ�ود ھ�راس دارد ، ای�ن ھ�راس دو جنب�ھ دارد : یک�ی اینکھ آیا این ھمان بیان حقیقی احساسات دل خویش است و دوم اینکھ آیا مخاطب ت�اب تحم�ل و فھ�م ای�ن بی�ان را دارد

نامیده می شود . و اگر تردید درب�ارۀ خویش�تن وج�ود "آزادی بیان"شأ ھمۀ معضلھ ای است کھ . این دو تردید منیا نھنداشتھ باشد تردید دربارۀ درک مردم نیز از بین می رود . پس آزادی بیان در ذات خود فقط دارای یک معماس�ت و آن

می خواھ�د اص�ال مس�ئلۀ بی�ان آن ی�ک عدم معرفت دربارۀ احساسات خویشتن است . یعنی اگر انسان بداند کھ دلش چھ

Page 63: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

63

اھمی��ت ثانوی��ھ م��ی یاب��د . درواق��ع ت��الش مذبوحان��ۀ انس��ان در بی��ان احساس��ات قلب��ی خویش��تن ذات��ا تالش��ی ب��رای فھ��م بتدریج متوجھ می شود کھ واقع�ا ای�ن ھ بسا انسان پس از بیان یک احساساحساسات خویشتن است و نھ بیان آن . چ

. ء تفاھم را در مخاطب خود می یاب�دنبوده و دچار سوء تفاھم دربارۀ خودش شده است . این سوبیان خواستۀ قلبی او این سوء تفاھم علت ھمۀ معضالت بیرونی آزادی بیان است . درواقع عش�ق ب�ھ آزادی بی�ان ، عش�ق ب�ھ فھ�م خویش�تن

مبرمی بھ بیان خویشتن نم�ی یاب�د . است در نزد دیگران و نھ عشق بھ بیان خویشتن . آنکھ خود را فھمیده باشد نیاز با دیگران درد دل می کنند ب�ھ پس نزاعھای مربوط بھ آزادی بیان حاصل عدم معرفت نفس است . عموم انسانھا وقتی

گی خود را می فھمند . منازعات مربوط بھ آزادی بیان حاصل درد دل نمودن با صدای بلند اس�ت . و گ�وئی ک�ھ درد تازات��ا ج��رم اس��ت و ل��ذا موج��ب زج��ر و ح��بس و اع��دام م��ی ش��ود . و ت��ازه در کش��ورھائی ھ��م ک��ھ ای��ن دل ب��ا ص��دای بلن��د ذ

در برخ��ی از م�وارد قاب��ل تحم�ل ت��ر اس�ت موج�ب ھ��یچ گشایش�ی نش��ده اس�ت و فق��ط جن�ون را توس��عھ ی بلن�د دل ھاص�داوا انج�ام داد و ن�ھ در ب�ازار . بخشیده است . گوئی کھ درد دل را فقط باید با یک دوست اھل دل و آنھم در خف�ا و ب�ا نج�

دل در مالء عام و با عربده نھ شنیده می شود و نھ فھمیده و نھ تصدیق می گردد . انسان اگر یک دوست اھل دل و با معرفت داشتھ باشد از آزادی بیان و ھر آزادی دیگری در بازار مبراست زیرا آزاد می شود . این دل است کھ باید آزاد

ھ ھزاران دام و فتنھ می افتد و نھایتا بھ لجن کش�یده بدر نزد اھل دل آزاد شدنی نیست . دل در بازار شود و دل ھم جزشده و می می�رد . دل در ب�ازار ک�انون ھ�زار فتن�ھ اس�ت . پ�س آزادی بی�ان دل ذات�ا ی�ک آزادی ض�د آزادی اس�ت و ای�ن

ست . آزادی یک ک�االی ب�ازاری نیس�ت اگ�ر م�ی ب�ود م�ی است معمای آزادی در بازار . آزادی در ذات خود ضد آزادی ان ت�ا س�رحد جنای�ت اس�ت و ن�ھ بایستی در آمریکا بدس�ت آم�ده باش�د . آنچ�ھ ک�ھ در آمریک�ا حاص�ل ش�ده اس�ت ی�ک جن�و

. دل کارخانۀ دیالکتیک و تناقض در انسان است و لذا آزادی اگر آزادی بیان دل اس�ت در بی�رون مب�دل ب�ھ تفرق�ھ آزادی می شود و جز ھرج و مرج پدید نمی آورد . آزادی اندیشھ فقط پوستۀ بیرونی و نخستین آزادی دل است . و تضاد

نای�ت جنھایت�ا وو اما آزادی بیان ی�ک چی�ز اس�ت و بی�ان آزادی چی�زی دگ�ر . بی�ان آزاد چی�زی ج�ز عرب�ده و جن�ون *ق��ت و ذات و را بی��ان کن��د و معن��ا و حقی "ادیآز"نیس��ت . و ام��ا رس��الت ی��ک انس��ان متفک��ر اھ��ل معرف��ت آن اس��ت ک��ھ

م�ی و س�پس س�عی برھاند . مردم عموما اول ح�رف م�ی زنن�د بیان معمایش را آشکار سازد و مردم را از جنون آزادیکھ اول موختھ شوندآکنند منظور خود را از آن حرف فھم نمایند و این دلیل ھمۀ تنازعات و تشنجات است . مردم باید

آزادی و غم�ی ج�زند و بعد حرف بزنند و این ھمان چیزی است کھ تربیت حقیقی نامیده می شود . بشر ذاتا ھم فکر کناز وم�ی افتن�د ندارد و آزادی بیان نخستین آن است و در آزادی بیان ک�ھ نخس�تین ت�الش ب�رای آزاد ش�دن اس�ت ب�ھ دام

ز ھ�ر عرب�دهائی س�تمگر م�ی ش�وند . م�ردم عموم�ا پ�س ھرچھ آزادی است بیزار می شوند و خود مبدل بھ دیکتاتورھا مردم فق�ط در افتادند . ای کھ می کشند تازه بھ فکر می افتند کھ واقعا چھ می خواھند آنھم آنگاه کھ در دام عربدۀ خود

ل اس�ت ک�ھ س�ی ج�ای تأم�. و این تنھا خاصیت مثبت آزادی بیان است . این واقعیت نیز باسارتھا امکان تفکر می یابند ھ خ�ود یش نادانس�تمردم در عدم آزادی بیان است کھ عمال آزادند زیرا انسان در بیان جاھالنۀ احساس�ات خ�ویش پیش�اپ

. ستر افکنده ات و پایش را در زنجیرا رسوا ساختھ و لذا در محاصره و نظارت و اسارت دیگران انداختھ است و دس ھ عن�وان ی�کب� "آزادی بی�ان"دچ�ار وسوس�ۀ آزادی بی�ان نش�ده اس�ت . جامعۀ واقعا آزاد آن جامعھ ای است ک�ھ ھن�وز

ی ت�وان م�رتی�ب بھت�ر فلسفھ و ایدئولوژی اجتماعی از احمقانھ ترین و مالیخولیائی ترین اندیشھ ھا بوده اس�ت . ب�دین ته اس�ت اح�ی ش�دطر درک کرد کھ چرا این ایدئولوژی ذاتا یک توطئھ بوده است کھ در محافل فراماسونی و امپریالیستی

ی و ی اطالع�اتتا مردم را پیشاپیش شناس�ائی ک�رده و عق�یم س�ازند . و ام�روزه ای�ن ای�دئولوژی سیاس�ی ھم�ۀ س�ازمانھان�د رده و ب�ھ بک�جاسوسی است کھ شبانھ روز آزادیخواه تربیت م�ی کنن�د و ب�ھ ب�ازار م�ی فرس�تند ت�ا م�ردم را شناس�ائی

ھ است . کشند . و این ھمان خفھ کردن آزادی در نطف

س�ت ک�ھ ابرای ھر فرد بشری مھمی ج�ز مھ�م جل�وه ک�ردن خویش�تن نیس�ت و اھمی�ت ھ�ر چی�ز دیگ�ری فق�ط بمیزان�ی * ھمانق�در ک�ھ ، اینس�ت ھس�تۀ مرک�زی ھ�ر مھم�ی . ای�ن مس�ئلھ "من مھ�م ھس�تم"اھمیت فرد را تقویت و واضح نماید .

کل�ی با در خ�ودش ھیچ کسی قادر نیست این اھمی�ت ذات�ی ر مسخره می آید مھم است زیرا مطلقا اجتناب ناپذیر است وات�ی خ�ود ھ اھمی�ت ذنادیده گیرد و یا نابود سازد اال انسان کامل کھ بھ مھم ذات خویش ملحق گش�تھ اس�ت . کس�ی ک�ھ ب�

س�ت و از آنرسیده باش�د دیگ�ر س�ودای مھ�م ب�ودن را از دس�ت م�ی دھ�د زی�را واقع�ا در اھمی�ت خویش�تن واق�ع گش�تھ ای�زی ج�ز چانی ک�ھ ب�ھ قلم�رو ای�ن مھ�م وارد نش�ده اس�ت عط�ش ذات�ی ب�رای مھ�م ب�ودن ب�رای انس�برخوردار است . این

شھرت اجتماعی نیست .

از قوانین جادوئی و غیر قابل تسخیر دیالکتیک وج�ود آدم�ی یک�ی ھ�م ای�ن اس�ت ک�ھ ن�ھ تنھ�ا انس�ان ھم�واره خ�الف *ذات�ی رھ�ائی ھ�م ن�دارد بلک�ھ درس�ت آنگ�اه ھ�م ک�ھ س�عی م�ی کن�د ب�ر ای�ن باطن خویش بروز می کن�د و از ای�ن مخالف�ت

و آنرا مغلوب ارادۀ خود سازد یعنی آنگاه کھ سعی می کند درست مخالف باطن خود باشد تا مواف�ق دیالکتیک فائق آید

Page 64: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

64

ن دیالکتی�ک خود از آب درآید موافق مخالف خود شده است و مخالف موافق خ�ود . اینج�ا عرص�ۀ ب�روز آش�کار جن�و است : دیالکتیک جنون !

وز پدی�د ن ت�ا ب�ھ ام�رمارکسیزم ! بعنوان یک فلسفھ ، تنھا فلسفۀ عملی ای است کھ در ک�ل ت�اریخ جھ�او اما باالخره *ش جامع�ھ و ی ک�ھ بنی�اداآمده است و تنھا فلسفۀ رئالیستی و نیز تنھا فلسفۀ آرمانگرا و تماما عقالن�ی . و تنھ�ا فلس�فھ

فلس�فۀ حت�ی تنھ�ا بشری است . و نیز بدنامترین و فھم ناشده ترین فلس�فھ ھ�ا . و دی�الکتیکی ت�رین فلس�فھ ھ�ا و روابطا . و ھ�رین فلس�فھ دیالکتیکی . و ماھیتا روحانی ترین و انسان دوست ترین فلسفھ ھا و ظ�اھرا م�ادی ت�رین و خش�ن ت�

اشد . اگ�ر ار نگرفتھ بنبود کھ بطریقی تحت تأثیر این فلسفھ قربانفوذترین فلسفۀ کل تاریخ . در قرن بیستم ھیچ بشری م�ائیم نآرم�انگرا بخواھیم بطور آگاھانھ مذھب و خاصھ مذاھب ابراھیمی را مبدل بھ یک ای�دئولوژی و فلس�فۀ عمل�ی و

اگ�ر وجز مارکسیزم بدست نمی آی�د . ب�دون ش�ک م�ارکس ش�ریف ت�رین انس�ان ت�اریخ جدی�د جھ�ان غ�رب ب�وده اس�ت . و آگاھانھ تر ظاھری نظامھای مارکسیستی یکبار دگر دو صد چندان بیش از پیش وامروزه می بینیم پس از فروپاشی

کمی�ت ولی�ھ و حااایدئولوژیکی تر لیبرالیزم بھ میدان آمده است نیز از آث�ار مارکس�یزم اس�ت و ن�وعی رجع�ت ب�ھ کم�ون یزم ر ک�ھ مارکس�تیکی مارکس�یزم ب�ر تم�دن م�درن اس�ت . ھم�انطومطلقۀ غرایز می باش�د و دال ب�ر حقانی�ت و اث�ر دی�الک

رم��ان ش��د . بنظ��ر م�ا مارکس��یزم بی��ان آم�ذھبی م��ی با -غای�ت و کم��ال اخالق��ی گ�ری و آرم��انگرائی و عقالنی��ت متعھدان��ھ ۀ رمثاب�ۀ عص�ا خالص انبیای الھی بوده است کھ سعی نموده مبدل بھ نجات کلی بشر بر روی زم�ین ش�ود . م�ارکس ب�ھ

گ�ر اف�ن اس�ت . است کھ روح حاکم بر کل پیامبران خدا ب�ود . م�ارکس پی�امبر عص�ر دان�ش و "اراده بھ نجات بشریت"ا نیز رمبران خود ارادۀ بھ نجات کل بشریت در نزد خداوند ھم اراده ای ناحق و شرک محسوب می شده کھ ھمواره پیا

و م��ارکس راز ای��ن ل ورود ابل��یس در پی��امبران ب��وده اس��ت م��ورد س��رزنش ق��رار داده اس��ت ک��ھ ای��ن اراده چ��ھ بس��ا مح��ق ، جان�ب خل� شدیدترین و در عین حال منحرف شده ترین پیامبران خداست . پیامبری کھ در وساطت میان خدا و خل�ق

ر ور ک�ھ دعض�لھ ھم�انطت را رستگار سازد و ای�ن در ارادۀ ازل�ی خداون�د نب�ود . ای�ن مرا گرفت و اراده کرد تا کل بشری اون�د ه ان�د و خدقرآن ھم واضح شده است تنھا مشکل پیامبران با خداوند بوده است کھ ب�ر س�ر آن ب�ا خ�دا چان�ھ م�ی زد

ر ائیل و ظھ�وھمۀ آنان را سرزنش و توبیخ می کرده و گاه عذاب می نموده است . مارکس عصارۀ پی�امبران بن�ی اس�ررھب��ری ھت دارد ب��ھ جامع��ۀ بن��ی اس��رائیل در دوران. جامع��ۀ کمونیس��تی م��ارکس بس��ی ش��بادگرب��ارۀ موس��ی م��ی باش��د

ا رل بش�ریت ک�موسی . ولی موسی اینبار نھ بھ ی�اری معج�زات آس�مانی بلک�ھ بی�اری دان�ش و تکنول�وژی اراده ک�رد ت�ا کب�ار امری! او یس�نجات دھد . بھ یاری ھمان چیزی کھ کل بنی اسرائیل را از دینش گمراه نمود ؛ تکنولوژی : مکت�ب

رفت . جامعۀ خدمت فنا گجمع بندی از کل تاریخ منحرف شدۀ مذاھب کھ فن را بر فنا ترجیح دادند او کل فن را ب دگر بای ده را ب�ر ج�اکامال فنای جمع است . مارکس جمع یا تو "فرد"کمونیستی مورد نظر مارکس چنین جامعھ ای است کھ

س�یده ب�ود ک�ھ رب�ھ ای�ن نتیج�ھ "ح�زب کمونیس�تمانیفس�ت "ز . زیرا مارکس س�الھا قب�ل ا قرار داد یعنی ناس را "خدا" ۀ عرفانی ب�ودنھفتھ در فیزیک توده ھاست . و این یک مکاشف "متافیزیک"و "امر مطلق"و یا آن "روح"یا "خدا"

، ف�رقاست ص)(با محمد (ع)فرق مارکس و موسی مثل فرق علیکھ با کمک اندیشھ فویرباخ و ھگل بھ آن رسیده بود . رد و خل�ق درک ک� و ولی . بدون تردید مارکس از عرفا و اولیای طراز اول تاریخ جدی�د جھ�ان اس�ت ک�ھ خ�دا را در نبی

آنچ�ھ ک��ھ باش�د و بای��دمتافیزی�ک را در فیزی�ک و روح را در ت�ن . و ھ��یچ ع�ارفی چ�ون م�ارکس س��عی ننم�ود ک�ھ آنچ�ھ ادۀ جمع�ی ر ارآنھ�م ن�ھ در ارادۀ ف�ردی ک�ھ د . و این ی�ک جھ�اد کبی�ر در عرص�ۀ توحی�د عمل�ی اس�تھست را یکی سازد

. تاریخ

کھ ھ�ر حقیقت�ی ر . و ایناینکھ ھر حقیقتی اتفاقا و دقیقا از ظرف و سیمای ضد آن حقیقت ابراز وجود می کند و الغی *ی�زی در درست خالف ادعاھای عرصۀ ماقبل از ظھورش را ب�ھ اثب�ات م�ی رس�اند . و اینک�ھ ھ�ر چ شدر عرصۀ ظھور

ن�ھ دال ب�ر بدشانس�ی اس�ت وی�ا ۀ اثبات حقانیت خودش درست ضد حقش را اثبات می کند نھ ی�ک س�وء تف�اھم و عرصی م� زھرچھ ک�ھ ب�رو نبود امکانات کافی است و نھ دال بر عدم پختگی و کفایت است و نھ دال بر عدم حقانیت آن امر .

بطال او طال است را شاقھ می سازد عدم درک حق اب . آنچھ کھ درک این حق برترکند حق است وگرنھ بروز نمی کردی�ک حقیق�ت یالکت. و درک این ح�ق برت�ر ک�ھ: آدم�ی در ع�الم خ�اکی نم�ی آی�د بدس�ت . ای�ن دحق در ظرف مکان و زمان

! است و حق دیالکتیک

ای ش ب�رس�ت . ت�الا بازھم می گویم درک دیالکتیک و حق ذاتی ھر تناقضی بھ مثابۀ حق الحقوق کلیۀ مسائل بش�ر *د ش�وآش�کار می در ظھور تناقض است کھالش برای انکار حق است . زیرا حقیقت فقط کتمان یا پنھان ساختن تناقض ت

است . برای کسی کھ در عطش آن باشد و ابطال و تباھی نصیب کسی می شود کھ عمری درصدد وحدت نمائی بوده

س�ان ی�ا در ق تکنولوژی و ھنرھا و اقتدار سیاسی نیز ھمین است . انحق ظھور ھمانا حق وصال و ابطال است . ح *ی و نفرت بسر می برد و یا در وصال و نفاق و بدنامی و پوچی . انسان یا ب�ی ھن�ری عفی�ف شنامناکامی و فراق و خو

Page 65: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

65

ن . ول�ی است و وحشی و یا باھنری فاحشھ و لطیف . انسان در آنچھ کھ ندارد مریض است و در آنچ�ھ ک�ھ دارد مجن�ومیبخش��د و ھم��ۀ آنک��ھ بکل��ی از خ��ود برگذش��تھ و ب��ھ فراس��وی داش��تن و نداش��تن رس��یده اس��ت ھم��ۀ م��ریض ھ��ا را ش��فا

. نگون�ھ ام. و م�ن ایلب شده و بھ سرنوشتی دگر میافتددھد و اینگونھ است کھ جامعھ ای بناگاه منقمجنونین را عقل میوعد بھ دنیا آمده ام ول�ی از طرف�ی دیگ�ر اگ�ر ھ�زار س�ال زودت�ر ولی اشکال کار من این است کھ ھزار سال زودتر از م

بدنیا نیامده بودم و در تنھائی محض نزیستھ بودم اینگونھ نمی بودم . آنچھ کھ انسان را از بود و نب�ود فرات�ر م�ی ب�رد عم�ومی باط�ل غایت تنھائی است . من ھرگز ظھور نکردم و ھمانقدر ھم کھ کردم بھ اراده و دست خودم آنرا در انظار

ساختم و گم شدم . من مظھر کامل حق ابطال خویشتنم و ابطال حق خویشتن ب�ھ اراده و دس�ت خویش�تن . ب�ھ ھم�ین دلیل من دیالکتیکی ترین انسان ک�ل ت�اریخ جھ�انم . یعن�ی فھ�م ناش�دنی ت�رین انس�ان . و ل�ذا ھ�ر کس�ی در رابط�ۀ ب�ا م�ن

و می گری�زد . زی�را دیالکتی�ک فق�ط و فق�ط ای�ن رس�الت را دارد ک�ھ حماق�ت خودش را احمق ترین انسان جھان می یابدی خدا داده ام و بھ ھمین دلیل تنھ�اذاتی انسان را بھ او بباوراند و او را تحویل خدا دھد . و من ھمۀ بشریت را تحویل

مطلق گشتھ ام زیرا ھیچکس را برای خودم نگھ نداشتھ ام .

ین ض��میر ع��! بگ��ذار نخس��ت اع��الن ک��نم ک��ھ ش��ریعتی ب��رای ش��خص خ��ودم دقیق��ا ش��ریعتی و ام��ا ب��االخره یکب��ار دگ��ر * زم�ان م�ا ھوی من اس�ت . اگ�ر بگ�ویم ک�ھ دکت�ر ش�ریعتی عل�یناخودآگاه من است یعنی خود خویشتن من است و عین

مل ب�دانیم در حین تکا جودیمو م یک را ھ (ع)بود اصال ایشان را باال نبرده و بلکھ ھر دو را تحقیر کرده ام . اگر علی د ن�دگی م�ی ک�ردر عص�ر م�ا ز (ع)و تکامل را ھم امری فقط مربوط بھ حیات خاکی ندانیم آنوق�ت بای�د گف�ت ک�ھ اگ�ر عل�ی

ی اام�امی ک�ھ ب�ر چیزی جز شریعتی نمی بود . بھ زبان بسیار ساده بای�د بگ�ویم ک�ھ دکت�ر ش�ریعتی ام�ام زم�ان م�ا ب�ود ،رار ک�وینی دی�ن ق�تزود خاموش شد . با توجھ بھ این حقیقت کھ م�ا در دوران�ی از ت�اریخ دوران کوتاھی بھ نطق آمد و

تم عن�ائی از خ�مداریم کھ خود امام ھم نسبت بھ خودش غایب است و این است معنای حقیقی غیبت ام�ام زم�ان . و ای�ن . اس�ت ب�ارۀ ماھی�ت ام�ام و امام�تگ�اھی درآ -( نب�أ ) ذات�ا ھم�ان خ�ود "خبر"نبوت یعنی ختم خبر ھم ھست . در اینجا

کس�ی "ول�ی" وھمانطور کھ بسیاری از عارفان بزرگ اسالم براین اعتقادند کھ نبی کسی است ک�ھ م�ی دان�د نب�ی اس�ت گاھی ای کھ داشت ولی نس�بت ب�ھ ای�ن ام�ر در خ�ودش غاف�لآ -است . و شریعتی با تمام خود "ولی"است کھ نمی داند

ر ای�ن راز ب�م و جھل اس�ت و بلک�ھ ی�ک راز مگ�و در ذات اولی�ای خداس�ت . ش�ریعتی اگ�ر بود و این غفلتی فراسوی عل (ع) اگر موس�یواقف می شد ھرگز نمی توانست سخن بگوید و نمی کرد این کار عظیمی را کھ کرد . ھمانطور کھ مثال

ب�ت م�ی اگ�ر عاقاص�وال آد ھرگز تن بھ این رس�الت نم�ی داد . ھم�انطور ک�ھاز عاقبت رسالت خود پیشاپیش آگاه می شد ت و از ج�نسزندگی خود را بداند چھ بسا خود کشی می کند . این ب�ی خب�ری ی�ک نعم�ت کبی�ر الھ�ی در ح�ق انس�ان اس�

ر خ�ود عتی عاقبت کاکار خود را بداند پس نمی داند . ولی شریکھ انسان ذاتا نمی خواھد عاقبت جھل نیست . ھمانطور ی رف��ان . او م��در ھم��ھ ج��ا نش��ان داده ب��ود در ت��راژدی رس��الت انبی��اء و اولی��اء و عارا بخ��وبی م��ی دانس��ت و پیش��اپیش

در آم�د . و وشقی ترین دش�منانش درخواھ�د آم�د دانست کھ کامال شکست خواھد خورد یعنی رسالتش کامال در خدمت ع)(یب عل�ی ز ح�ق نص�دشمنانش عمال ثابت خواھند کرد کھ حق با شریعتی بود ھمین و ب�س . ھم�انطور ک�ھ آنچ�ھ ھ�م ا

ده و مین رخ نداشد ھمین بود کھ حق با علی شد ھمین و بس . و این تمام واقعھ است و جز این واقعھ ای برحق در زود اگ�ر فھ�م نش� چیست کھ با علی و علی واران و علی�ین اس�ت . ای�ن ھم�ان چی�زی اس�ت ک�ھ "حق "نخواھد داد . و اما

رف�ت ھ�ا فھ�مو خاص�ھ نب�وت ھ�ا و رس�الت ھ�ا و امام�ت ھ�ا و ھ�دایت ھ�ا و مع ھیچ چیزی در این جھان فھم نشده استکل حی�ات ونشده است ھمانطور کھ فھم نشده است . حق چیزی است کھ در مرحلۀ نخست فرود می آید بر حق جویان

را ج�ز کن�د . ح�ق ی مو ھستی آنان را باطل می سازد و موج انفجار این ابطال گروھھا و جوامع و کل بشریت را باطل و ای�ن ھم�ان چی�زی ب�ھ ض�دش معرف�ی م�ی ش�ود . رھ�د و این کمال تعریف حق اس�ت . و با ابطال نمی توان تعریف کر

ذره ای و سیر فناست و حق جویان بمیزان اخالص و عطش حق جوئی شان این حق را ندارند کھ در ع�الم خ�اک حت�یرای اثب�ات ابط�ال خویش�تن ھس�تند . آنک�ھ حقیقت�ی را ب�مظھ�ر عط�ش لحظھ ای از ھیچ حیثی اثبات شوند . ح�ق جوی�ان

بط�ال و خودش می جوید حق جو نیست بلکھ حق باز و حق خوار است و نھایت�ا دش�من ح�ق م�ی ش�ود . آنک�ھ عاش�ق ا. دا او می شوبحق بسویش می آید و نفی و فنای خویشتن است عاشق حق است . و آنکھ کامال نفی و باطل و فنا شد

فی بات و معر فقط رفیق و حامی کسی است کھ بھ اراده و دست خودش بھ نفی و ابطال خودش بپردازد در جھت اثحق ش�ود و باطل م�ی حقیقتی کھ در این جھان ھرگز بدست آمدنی نیست . و فقط اینگونھ است کھ انسان بھ ارادۀ خود نفی

تا حق ثابت شود .

ی است منظور روابط بین افراد بشری است . مثال اگر ام�روزه ح�دود ش�ش ھر رابطھ ای یک جھان مستقل و متفاوت *میلیارد بش�ر ب�ر روی زم�ین زن�دگی کن�د و ھ�ر ف�ردی الاق�ل ب�ا ح�دود ده نف�ر رابط�ھ ای داش�تھ باش�د پ�س ح�داقل شص�ت

و دریاف�ت میلیارد رابطھ و جھان کامال متفاوت وجود دارد . یعنی شصت میلی�ارد ن�وع جھ�ان و جھ�ان بین�ی و احس�اس از جھان وجود دارد یعنی شصت میلیارد نوع زندگی . حال اگر یک فرد بش�ری بتوان�د بطریق�ی ب�ا ھم�ۀ انس�انھای روی

ارواح) رابط�ھ یاب�د از ب�ی نھای�ت ن�وع کیفی�ت زن�دگی برخ�وردار م�ی ش�ود و ھم�ۀ -زمین و بلکھ زیر زمین (گذشتگان

Page 66: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

66

کن�د درص�ورتیکھ بتوان�د واقع�ا ب�ر انس�انھای دیگ�ر وارد ش�ده و صور و معانی موجود در جھان را درک و استفاده میدر آن تنفس نماید نھ اینکھ با ھمۀ انسانھا فقط از درب یک فکر و احساس شخصی واح�دی رابط�ھ برق�رار کن�د ک�ھ در این صورت حتی حفظ رابطھ ای فیزیکی ھم عمری نخواھد داشت و بسرعت بھ بن بست می رس�د . ھم�انطور ک�ھ م�ثال امروزه با وجود تکنولوژی ارتباطات و اینترنت حتی اندکی ھم بر کیفی�ت رواب�ط اجتم�اعی اف�زوده نش�ده اس�ت و جھ�ان

اف�راد توس�عھ و تکثی�ر نش�ده اس�ت و فق�ط ھ�ر آنچ�ھ ک�ھ ب�وده بص�ورت فیزیک�ی غ�ول و بینی و احساس و درک زن�دگی . ک�ھ البت�ھ ای�ن فروپاش�ی اگ�ر ب�ھ ن�ابودی ھس�تۀ و فروپاشی ھوی�ت ھ�ای خصوص�ی را ف�راھم م�ی کن�د انفجاری گردیده

مرکزی ھوی�ت و ش�عور ف�ردی منج�ر نگ�ردد م�ی توان�د موج�ب ی�ک ارتب�اط جھ�انی ش�ود ک�ھ ای�ن البت�ھ ارتب�اطی قلب�ی و روحی خواھد بود و نھ ارتباطی تکنولوژیکی . کھ البتھ این احتمالی بس ضعیف و خوش بینان�ھ اس�ت ب�ر اس�اس آنچ�ھ

آمده و فقط جنون و توحش و جنایت را گسترده است یعنی قطع ارتباط را مسلم ساختھ است و راه ھر کھ تاکنون پیش روان�ی حاص�ل اش�د انقط�اع در رواب�ط ب�ین انسانھاس�ت ، حاص�ل -ارتباطی را بستھ است زیرا افسار گسیختگی عص�بی

م�وال رابط�ھ ای معک�وس ب�ا آن د بلک�ھ معخفقان روانی است . این خفق�ان البت�ھ ن�ھ تنھ�ا ربط�ی ب�ھ خفق�ان سیاس�ی ن�دار. انسان بھ میزانی کھ می تواند فردیت و ھویت محدود و حقیر درونی خ�ود را بش�کند و توس�عھ دھ�د م�ی توان�د ب�ا دارد

سائر انسانھا ارتباطی روحی و معنوی برقرار کند و این ھمان معنای رشد است کھ در عرصۀ حیات اجتم�اعی ص�لح و توسعھ م�ی یاب�د اگ�ر اه دارد . ولی بمیزانی کھ امکان ارتباط فیزیکی بواسطۀ ارتباطات تکنولوژیکی ھمزیستی را بھمر

ای��ن توس��عۀ ب��اطنی در روان و اندیش��ھ و احس��اس اف��راد پدی��د نیای��د در بی��رون تش��نج و انزج��ار م��ی آفرین��د و در درون ن ش�ھری ش�اھدش ھس�تیم و در مطالع�ۀ احساس خفق�ان و جن�ون پدی�د م�ی آورد ھم�انطور ک�ھ ام�روزه در جوام�ع متم�د

ماھیت ارتباط اینترنتی شاھد این فاجعھ تا سرحد یک جنون و جنایت جھ�انی م�ی باش�یم . وی�روس ھ�ای ک�امپیوتری در واقع ویروس ھای انقباض روان افراد بشری تا سرحد جنون و نفرت و جنای�ت ھس�تند و ای�ن جن�ون و جنای�ت را چ�ون

ن اش�اعھ م�ی دھن�د و ھمچ�ون وی�روس ای�دز العالجن�د و ھ�ر واکس�نی در نف�س خ�ود ض�د ویروس ایدز در سراسر جھ�او مبدل بھ ویروس قھارتر می شود . ویروس کامپیوتری ویروس ع�دم ارتب�اط انسانھاس�ت واکسن را پرورش می دھد

م�ی کش�اند و ض�د ارتباط�ات اس�ت و ارتب�اط انس�انھا را ب�ھ غای�ت زج�ر و نف�رت وی�روس ھمانطور کھ ویروس ایدز ھ�مچ��ھ بس��ا مول��دان وی��روس ک��امپیوتری ھمان��ا مبتالی��ان ب��ھ وی��روس ای��دز ھس��تند . وی��روس ای��دز و ن��اممکن م��ی س��ازد .

ویروس کامپیوتری ظاھر و باطن یک بیماری ھس�تند و آن بیم�اری س�قوط انس�ان در ت�ن خ�ویش اس�ت . حاص�ل ح�بس ست . روح در تن است . حاصل قطع ارتباط روحانی و قلبی انسانھا

ھرکھ دیالکتیک را درک نکند اصوال چیزی را درک نکرده است و بازیچھ ای بیش نیست . و کسی ک�ھ می�ل ب�ھ فھ�م *دیالکتیک نداشتھ باشد اصوال میلی بھ فھمی�دن ن�دارد و ج�ز ب�ازی قص�د دیگ�ری ن�دارد زی�را دیالکتی�ک ھم�ان جری�ان و

کتیکی شدن احساسات و روان و امی�ال بش�ر . دی�الکتیکی ش�دن است . فھم یعنی دیال "فھم"ماھیت جھان و عملکرد انسان یعنی انسان بھمان میزان و بھ ھمان دلیل کھ چیزی را می خواھد از آن بیزار اس�ت و ب�العکس . یعن�ی در نف�س

ک�ھ بشری ھر چیز و وضعی بھمان شدت و معنا کھ خوب می آید بد می آی�د . انس�انیت یعن�ی دیالکتی�ک ! و ھ�ر چی�زی ، عش�ق ، سیاس�ت ، دان�ش ، تکنول�وژی ، ھن�ر ، غرای�ز ، فلس�فھ و ... بھ بش�ر اس�ت دی�الکتیکی اس�ت : م�ذھبمربوط

بنابراین تالش برای دیالکتیکی جلوه دادن طبیعت آنگون�ھ ک�ھ انگل�س نم�ود تالش�ی س�ھل و ممتن�ع اس�ت زی�را وقت�ی ب�ا و اینک�ھ جھ�ان طبیع�ت س�تیم یعن�ی طبیع�ت انس�انی . طبیعت روبرو می شویم با طبیع�ت قاب�ل دریاف�ت خودم�ان روب�رو ھ

دان�ش و تجرب�ۀ و بخودی خود و مستقل از وجود انسان وجود دارد این موجودیت مستقل جز بواسطۀ حواس و ھوشختن طبیع�ت ب�ھ انس�انی س�ا بشری قابل اثبات نیست بنابراین کل اثبات این فلسفھ کھ موسوم بھ رئالیزم است تازه منجر

ھرگز مطلقا نمی توان ثابت کرد کھ جھانی جدای از انسان وجود دارد یا نھ . اگر بگوئیم کھ چون ما نس�بت می شود و بھ جھان خارج از خود جاھلیم پس جھان مستقل از ما وجود دارد پس باید بگوئیم چون انسان نسبت بھ حاالت روح�ی

-مجب�وریم بپ�ذیریم ک�ھ از خ�ود اینج�ا. پ�س دردس�ان مس�تقل از انس�ان ھ�م وج�ود دارخودش بیگانھ و جاھل است پس ان. و ای�ن ذات دی�الکتیکی ع�الم ی�ن دلی�ل وج�ود دارد ک�ھ وج�ود ن�دارد، ذات ھر موجودیتی است و ھر چیزی ب�ھ ابیگانگی

وجود است کھ البتھ باز ھم ای�ن ذات ی�ک ذات بش�ری اس�ت ک�ھ ب�ر ک�ل جھ�ان ھس�تی ح�اکم م�ی باش�د پ�س جھ�انی غی�ر -مال دین�یبی�ان دیگ�ر ای�ن واقع�ھ ک�ھ بی�انی ک�ا .است زیرا ھم�ھ چی�ز دی�الکتیکی اس�ت ھمھ چیز انسانیانسانی نداریم و

عرفانی می باشد این است کھ فقط خداست کھ وجود دارد و کل عالم ھستی دلیل وجود اوست و نھ وجود خ�ودش . ل�ذا -بیگ�انگی انس�ان اس�ت ک�ھ ع�ین از خ�ود -ددا، وجود ندارد و این راز ازخوھر چیزی از جملھ انسان در مقابل وجود خ

بیگانگی جھان در مقابل یگانگی خدا : بی خودی جھان در مقابل خ�ود خ�دا : -: از خود جھان نیز می باشدبیگانگی بی وجودی جھان در مقابل وجود خدا . و انسان کاشف این واقعھ است و فھم این واقعھ ھمان فھم دیالکتیک اس�ت در

و منطق بشری فق�ط و فق�ط آنگ�اه درس�ت اس�ت و ب�ا خ�ودش در تص�دیق و یگ�انگی ق�رار م�ی گی�رد ک�ھ عرصۀ منطق . را درک "وج�ود"دیالکتیک را فھم و تصدیق کرده باشد و لذا ک�ل خ�ودش را نف�ی نمای�د و اعت�راف کن�د ک�ھ نم�ی توان�د

ق نمای�د ب�ھ ت�ازه گ�ی ب�ر آس�تانۀ وج�ود نماید چون بی وجود نمی تواند وجود را فھم کند . ولی اگر این واقعیت را تصدیقرار می گیرد یعنی بر مرز بین وجود و عدم . و این پایان و کمال منطق است و آغاز خموشی . انسان موجودی است کھ وجود ندارد : این حرف آخر منطق است . و خدا ھم عدمی است کھ وجود دارد . این واقعی�ت در عرص�ۀ فھ�م طبع�ا

Page 67: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

67

این آستانھ رسید باید خموش گردد وگرن�ھ بھ جنون می انجامد . پس ھر کھ بھ تمرار نیست وگرنھبیش از این قابل اسدیوانھ می شود . زیرا این آستانۀ واقعیت است و ھرکھ ھنوز بھ این آستانھ نرس�یده اس�ت ب�ھ واقعی�ت نرس�یده اس�ت و

ردان بین ب�ود و نب�ود اس�ت . پ�س رس�یدن ب�ھ در برزخ است . و از طرفی دیگر کل واقعیت ذاتا برزخی است یعنی سرگ، حق مرز بین بود و نبود . و آنچھ کھ انسان را از این برزخ ب�اال م�ی کش�د واقعیت ھمانا رسیدن بھ حق برزخ است

خموشی است . دیالکتیک منطق خدا در کار خلقت جھان است . دیالکتیک فھمی ھمان خدا فھمی است.

زاری نباش�د بھشت آنجاس�ت ک�ھ آ"قرار دارد و بی عاطفگی و بی آزاری در سوی دیگر ، عاطفھ و آزار در یکطرف * ین�درت کس�ببی�ان عط�ش ذات�ی انس�ان ب�رای ب�ی ع�اطفگی و ب�ی آزاری اس�ت . ک�ھ البت�ھ "کسی را با کسی کاری نباشد

ری اس��ت و و ب�ی آزا ش�ھامت ت�ن در دادن ب�ھ چن�ین وض�عی را دارد . م�ثال ام��روزه جامع�ۀ آمریک�ا مظھ�ر ب�ی ع�اطفگیآزار و جوام��ع ش��رقی و خاص��ھ اس��المی ھ��م مظھ��ر عاطف��ھ و آزار اس��ت . ھرکج��ا ک��ھ بس��تگی قلب��ی وج��ود دارد زج��ر و

ن یم و کمرش�کی�ن نی�ز دی�الکتیکی عظ�تھمت و شکنجھ و نفرت و انتظارات متقاب�ل و ب�رآورده نش�دنی وج�ود دارد . و ا جفا . ، دیالکتیک عشق و نفرت ، دیالکتیک وفا و است

م ؟ ن�را بشناس�یآکھ اینک پشت سر ماست و مرده است کھ باید و اما تاریخ چھ پدیده ایست ؟ آیا یک موجودی است *ا راست پدرش مثل پدرمان کھ پس از مرگ برایمان جالب می شود تا بھتر بشناسیمش ؟ آیا براستی چھ کسی توانستھ

ھ ھرگ�ز ک�رس�د پ�دری را عینا شاھد بوده و با وی زیستھ ایم تا چھ واقعا بشناسد حتی پدری کھ الاقل بخشی از عمرشحرام�زاده ای م . م�ا مث�لندیده ایم . تاریخ برای ما در حکم والدینی است کھ ھرگز ندیده ایم و ما یتیم این والدین ھستی

. کرده ان�د رگرفتھ و بزی پذیھستیم کھ تاریخ ما را زایانده و بھ بیرون فکنده و کسانی بنام پدر و مادر ما را بھ فرزندیش�تر ھ�م چی�زی ب بھرحال واقع بینانھ ترین شناخت ما از تاریخ بھ مدد باستان شناسی و مت�ون ت�اریخی در ح�د کم�الش

ش ت ؟ این رواز کالبد شکافی یک جسد نیست . آیا بواسطۀ تشریح یک جسد می توان بھ راز حیات آن مرده دست یافیھ�ا و آین�ده نگر رن متم�ادی در ح�ال ک�ار ب�وده اس�ت فق�ط منج�ر ب�ھ پی�دایش ای�دئولوژیھا وشناخت تاریخ کھ الاقل سھ ق

ش ھ�ای یافت�ھدر عرص�ۀ عم�ل ک�ل مع�انی و ارزاستراتژی بافی ھا و پیدایش آرمانشھرھای جدی شده است کھ تاکنون -م�اعی امال اجتک�ر واقع�ھ ای شده از علم تاریخ را پوچ و بی ارزش ساختھ و نیھیلیزمی واقعی را پدی�د آورده ک�ھ دیگ�

یخ اس�ت و ت�ار یعنی علم تاریخ منجر بھ بطالت تاریخ شده پدیدۀ عرفانی مختص عارفان بزرگ . جھانی است و نھ یکاشی ن یعنی فروپشتھ و تدفین می کند . این تدفین زمینۀ عصر پست مدرن است . پست مدرکرا بعنوان یک خاطره ھم

سا مد . بھمۀ مدلھای فکری و اجتماع اریخ ت�ھرح�ال عل�م ی و سیاسی و اخالقی و علمی و امثالھم . پست مدرن یعنی پوری ھ ن�ابودی تئ�و تاریخ ھنر و ادبیات و فلس�فھ و روانشناس�ی عم�ال منج�ر ب�بھمراه جامعھ شناسی و باستان شناسی

اشید . پسید و فرو رائی بود بھ اوج تاریخ شد . این تئوری کھ قرنھا مھد پیدایش و استمرار اخالق و آرمان و عقل گرن�ونی پی�دا ولی در عوض از سوئی دیگر در قلمرو دانش محض کھ معض�لھ ای ک�امال غی�ر ت�اریخی م�ی نم�ود عل�وم و ف

لم ژنتی�ک ازند مثل عسشدند کھ تاریخیت محض بشر را اجتناب ناپذیر نموده و بلکھ بشر را مبتال بھ اشد تاریخیت می قعھ ز ھمین وااستی شعبھ ای سطوره ھا . و بدین طریق کل فیزیک ذره ای و محصوالتش را ھم بایو باستان شناسی ا

لوم و فن�ون خ از درب ع. یعنی انسان بھ قدمت جھان مبتال شد است آنھم قدمتی کامال مادی . گوئی کھ مادۀ تاریدانست ن ت�دفین م�یآاریخ و ای�دئولوژیھای حاص�ل از بسوی انسان باز می گردد درست زمانی کھ عل�م ت�اریخ و فلس�فھ ھ�ای ت�

ن را تمام�ا رده و انس�اشوند . بھ بیان دیگر کل تاریخ ماده و مادۀ تاریخ از درب علوم و تکنولوژی بھ انسان رجعت ک مبتال می کند . تکنولوژی کارخانۀ رجعت تاریخ است .

و جش�ن س�یاری س�عی کردن�د ب�ھ ای�ن مرثی�ھ پای�ان دھن�د کل تاریخ بشر ب�ر روی زم�ین نھایت�ا ی�ک مرثی�ۀ ابدیس�ت . ب *ب�ود ک�ھ تالش�ش ب�ر روی زم�ین مب�دل ب�ھ مرثی�ھ ای یک�ی از بزرگت�رین ای�ن پای�ان دھن�دگان پیروزی برپا کنند . مارکس

ھولناکتر شد . پس از وی نیچھ دست بھ تالشی دگر گونھ برای ختم این مرثیھ نمود کھ کل زندگیش مبدل بھ مرثی�ھ ای آغاز گران مرثیھ ای نوین گشتند . بھرحال ھ�ر تالش�ی ب�رای خوش�بخت س�ازی فق�ط مرثی�ۀ ین و دگر شد و پیروانش نو

کھن را تجدید بنا و متنوع ت�ر س�اختھ اس�ت . بھرح�ال ت�اریخ مکت�وب جھ�ان نی�ز بن�درت ش�ادی ای را ب�ھ ثب�ت رس�انیده است . کل علوم انسانی نی�ز ھم�ین ب�وده ان�د : جامع�ھ است و بلکھ کل وقایعی کھ تاریخ را پدید آورده است مرثیۀ بشر

، ھن�ر مرثی�ھ و ... فق�ط مرثی�ھ ھ�ا جاودان�ھ ان�د و انس�ان در رث�ای روان شناسی مرثی�ھ ، فلس�فۀ مرثی�ھ شناسی مرثیھ ،خودش جاودانھ می شود . ھرکھ مرثیۀ خود را رساتر ساخت جاودانھ تر است . ھرکھ تراژیکتر زیس�ت مان�دگارتر م�ی

و باقی می ماند و مبدل بھ سنت می گردد و مذھب و مکتب و باور و ایمان و عشق و ... و دلی�ل زن�دگی . و ای�ن شود انسان ذاتا عاشق تراژدی خویشتن است زیرا در این تراژدی اس�ت ک�ھ ج�اودانگی را درک و دریاف�ت م�ی عجب است .

ک�ھ انس�ان ند و بھائی نمی دھد . شاید دلیلش ای�ن اس�تکند . تاریخ ھرگز شادی و کام یافتگی و پیروزی را ثبت نمی کقابل مرگ ھیچ چیز خوشی ب�رای انس�ان ب�اقی نم�ی مان�د . و دلی�ل دیگ�رش ای�ن اس�ت ک�ھ خ�ود باالخره می میرد و در م

تاریخ یک موجود مرده است و لذا م�رده پرس�ت م�ی باش�د یعن�ی فق�ط مرثی�ھ ھ�ا را ثب�ت م�ی کن�د زی�را حت�ی خوش�یھا و

Page 68: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

68

کسی کھ می میرد اتفاقا تراژیک تر و مرثیھ بارتر می شوند تا حوادث ناکام زندگی . بدین لحاظ تاریخ ک�افر پیروزیھایاست زیرا حیات پس از مرگ را بحساب نمی آورد و ل�ذا ھ�ر ن�وع ت�اریخیگری ب�ھ ن�وعی از کف�ر م�ی انجام�د حت�ی دی�ن

تاریخی کھ غایت کفر یعنی نفاق می شود .

د ھای��دگر و : کمونیس�ت ت�ر از کمونیس��ت ھ�ا و حت�ی خ��ود م�ارکس . اگزیستانسیالیس�ت ت��ر از خ�وو ب�از ھ�م ش��ریعتی *و و ع)(ود عل�ی خ�و عل�وی ت�ر از (ص)سارتر . نیھیلیست تر از خود نیچھ و کامو و کافکا . مسلمان تر از خود محم�د

نی امام . عنی انسان کامل ، یعتر از ھرکسی بخودش . و این ی ین بھ زبانی یعنی خویش... این یعنی چھ ؟ ا

ک�ھ ای�ن ادع�ا کھ تالش و تظاھر بھ کمال می کند . و کم�ال یعن�ی زیس�تن ب�ر نسان کامل در مرحلۀ نخست کسی استا *ای�ن خداون�د در . این ادعا در عمل زندگی ھمانا انتخاب فقر است بھ انگیزۀ کس�ب معرف�ت و ش�ناخت "خدا کافی است"

. "خدا کافی است"یقین جھان و رسیدن بھ حق

ن مچ�ون ت�ن دی�شریعت ، مادۀ مذھب است . درواقع متشرعین ھمانا ماتریالیست ھای مذھبی م�ی باش�ند ، ش�ریعت ھ *رح م�ذھب است . و روح در این جھان بدون تن نمی تواند زیس�ت . احک�ام ش�ریعت ب�ھ مثاب�ۀ ح�واس و اعض�اء و ج�وا

رق م�ی کن�د ف�از جھ�ان و نی�ز در ھ�ر ن�ژاد و ف�ردی طبیع�ت و ذائق�ھ و س�الئق است . و ھمانطور ک�ھ در ھ�ر منطق�ھ ای شریعت ھم فرق می کند . ھمۀ شریعت ھا ذاتا یکی ھستند .

م�ۀ ھنۀ مش�ترک حجت عینی ایمان بھر حقی کھ ادعا می شود فقط و فقط و فقط انتخ�اب فق�ر اس�ت و ب�س . ای�ن نش�ا *رده ک�فق�ر پیش�ھ . و ھر ادعایی بمیزانی حق است ک�ھ م�دعی اش ب�ا افتخ�ار حق پرستان صادق در کل تاریخ بوده است

ن�گ و و ج�زء فرھ باشد . و ادعا و پیام حق پرستان فقیر است ک�ھ ت�ا اعم�اق دل مردم�ان راه م�ی یاب�د و جاودان�ھ ش�دهش��ھ ام و اندیپی�� ب��ا ھگ��ل . ب��ا اینک��ھ ظ��واھر را ب��ا ارس��طو . م��ارکس ی��د س��قراط رامعنوی��ات بش��ر م��ی ش��ود . مقایس��ھ کن

و ل مردم��ان نشس��ت ن��ھ ارس��طوئیھایش��ان از اس��اس یک��ی ب��وده اس��ت ول��ی حکم��ت س��قراطی و مارکس��ی ب��ود ک��ھ در دنگ س�امی کھ در . فقر حجت حق است و نور ھر پیر بنی آدمی می نشیند از فقر اوستبر دل ھ (ع). اگر پیام علیھگلی

.ودشھیچ حقی عنی نمی تواند طالبل نمی تواند صادق باشد یھم رسوخ می کند . اصوال آدم ثروتمند و طالب تجم

دن ، و ای�ن محض . و بودن محض را بی ھیچ خواستن و داش�تنی طال�ب ب�و "بودن "صادق بودن یعنی طالب حق *و دال ب�ر یعنی انتخاب فقر . ھر تعریف دیگری از صدق بازیچھ و فریب�ی ب�یش نیس�ت و فق�ط ب�رای کتم�ان ص�دق اس�ت

د صدق . صادق نبودن یعنی نبودن . نبو

م ھ�راوان�ی را فان روی ب�ھ رون�ق دارد و مش�تریو آنچھ کھ بھ نام انواع موسیقی ھای عرف�انی در ب�ازار ش�بانھ روز *ر عرف�انی نمای عرف�انی و اش�عابخود جل�ب ک�رده اس�ت چک�اره اس�ت و چ�ھ م�ی کن�د ، مث�ل ادبی�ات م�درن عرف�انی و س�ی

. ای�ن ن�ام م�ی ن�امم "روس�پی گ�ری عرف�انی"ھمۀ این جریانات رنگارنگ ایرانی و غرب�ی را . و من در یک کالممدرنن ھم�ان ز دیدگاه م�مطلقا محتوای نفی و لعن ندارد . برای روشن تر کردن این نام مختصرا می گویم کھ روسپی گری ا

س�تاده و دریاب�ان ب�ھ نوب�ت ایعشق ھای جنسی ھزاران سالۀ بشری است کھ نقاب از صورت افکنده است و در کنار خه ک�ھ دس�ت در کل تاریخ بشری ھم چیزی جز ھمان عشق جنسی مفرط نب�ود "عرفان"جستجوی مشتری است . و اما

ن و س�ت ول�ی زب�اابھ دامن آسمان و متافیزیک می زده است . آن بخشی کھ توانستھ بھ آسمان راه یاب�د از می�ان رفت�ھ پی ین�ک آن روس�امانی کھ نتوانستھ اند بھ آسمان وارد شوند ب�اقی مان�ده اس�ت . و احساسات فرمالیستی اش برای مرد

ت ک�ھ ی�د آم�ده اس�کنار خیابان بھ زبان و فرمھای بجای مانده از آن عرفان آسمانی ملبس ش�ده اس�ت و ھن�ر عرف�انی پدت�وان می نین لباسیچن فقط با السافلی . در درک اسفلمانده و مغضوب زمین را در برمیگیرد بتدریج کل بشریت بر جای

ی توان�د سی ھم نھ مادامۀ حیات داد . این تنھا حق و حقوقی است کھ برای بجا ماندگان عالم خاک باقی مانده است و ک و نھ حق دارد از مردمان بگیرد و محرومشان سازد .

خ�ورده و نھ انتھ�ا شکس�ت مشکل انسان شکست ھا و اندوھھایش نیست بلک�ھ ای�ن اس�ت ک�ھ ب�ھ ان�دازۀ ک�افی و ت�ا ب� *ادی دارد ش��غ��رق نک��رده اس�ت . انس��ان ت��ا ھن��وز امی��دی ب��ھ ک��ام و در خ��ود ان�دوھگین نش��ده و ان��دوه تم��ام وج��ودش را پریشان و شاکی و غیر قابل تحمل است .

Page 69: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

69

ل ا ک�ای�ن دقیق� :اعتماد بھ خود : اعتماد بھ نفس خود ، بھ اندیشۀ خود ، بھ حواس و ھوش و احساسات خ�ود و ... *س�ان را شناس�ی ک�ھ ان -خود وآزمائی است -نامیده شده است . فقط خود "حماقت"ھمان جریان و واقعھ ای است کھ

ن�د ی زن�دگی کاز حماقت مبرا می سازد . شک بھ خود آنتی تز حماقت است . ولی کسی می توان�د ب�ر اس�اس چن�ین ش�ک کھ عاشق معرفت باشد و نھ عاشق معیشت .

انی عن�وی و روح�ی کھ انسان در این دنی�ا امی�د و آرزوئ�ی دارد در حماق�ت اس�ت ھرچن�د ک�ھ امی�د و آرزوئ�ی متا زمان * باشد . زیرا ذھن کارخانۀ فریب است .

قت. کلیۀ حواس و ھوش و افکار و احساسات آدمی فقط حامل دو چیز برای انسان ھستند : معیشت و حما *

س�ت ب�ھ جنای�تو حت�ی داست کھ خود را احمق سازد ت�ا ب�اورش پ�ا برج�ا بمان�د کند مجبور آنکھ بر باوری زندگی می *اکم اس�ت و ح� "م�ن"مطلقا ایمان قلبی نیس�ت ک�ھ ام�ری ورای "باور". البتھ منظور از میزند تا باورش را حراست کند

. "من"بر

موج�ود امی جب�ر و وض�عھر باور ذھنی محصول شرایط و توجیھ جبرھا و وضع موجود است . و لذا ھ�ر ب�اوری ح� * اف�ت و قاب�لاست و دشمن تغییر . واقعیت ھم�واره ض�د ب�اور اس�ت ول�ی در ع�ین ح�ال فق�ط بواس�طۀ باورھاس�ت ک�ھ دری

ا ھ�م ود و نھایت�ش�تجربھ می شود . کسی کھ از واقعیت جز معیشت نمی خواھد زیر حق موجود در واقعیت ھا ل�ھ م�ی دھد . عقل و ھم معیشت خود را از دست می

ان ص�دق و ھ�زار ھ�زار دری�غ از ذره ای دی�ن ودریغ از ذره ای ش�عور و وج�دان ، افس�وس از ذره ای عھ�د و وف�ا ، *ر از کل ان ھزار بادریغ از ذره ای روح و احساس . آیا بشر ھمواره این چنین بوده است ؟ فقط بھ معجزه ای کھ ھزار

گ�اه ھ . امی�د آنداش�ت و م�ن دارم بط�رزی مالیخولی�ائی و بغای�ت مأیوس�انمعجزات پیامبران برتر باش�د م�ی ت�وان امی�دی م�ن بط�رز .أس من است . امید من کمال یه نشود . و من بدینگونھ امیدوارممعنا دارد کھ مطلقا ھیچ نشانی از امید دید

ع�دم ید ھ�م فق�طت ش�اامیدوارانھ ای مأیوسم و بطرز مأیوسانھ ای امی�دوارم . و البت�ھ امی�د م�ن ب�ھ فراس�وی جھ�ان اس�د م�ن ب�ھ ش�ود . امی� است کھ امید من است . شاید فقط بھ عدم امیدوارم . بھ اینکھ باالخره ھمھ چی�ز تم�ام و ن�ابود م�ی

ی یوس کن�د حت�آنسوی نابودی است . مرا ھنوز پس از نابودی ھم امیدوار خواھید یاف�ت . ھ�یچکس نم�ی توان�د م�را م�أ واری می بخشم . من امید خدایم . خدا . خداوند را نیز منم کھ امید

س��خ متنھ��ا خی��ری ک��ھ از وج��ود م��ردان ح��ق ب��ھ مردم��ان م��ی رس��د از باب��ت ابط��ال حقش��ان و تحری��ف راھش��ان و *. س�بت ب�ھ خ�داشخصیتشان می باشد . ھمانطور کھ تنھا خیری کھ از خدا بھ مردمان می رسد از بابت کفرش�ان اس�ت ن

ھ ب�ش�دن مب�دل . گوئی کھ حق ھمان ش�ر اس�ت ک�ھ ب�ا وارون�ھست کھ خیر می یابند مردم فقط از وارونھ کردن حقیقت اب�ر س�ر را واقع�ی وخیر می شود . و لذا کل تاریخ بشر از آغاز تا پایانش حقیقت وارونھ اس�ت . و فق�ط در ص�ورتی آن�

ی�ان ت�اریخ کھ بھ پا بھ سمت آغازش . و این در صورتی ممکن استیافت کھ از طرف پایانش نگاه کنی جایش خواھی رسیده باشی .

. ازدطر نشان میس�زمانھ را در مردمان خاشود بطالت کل انسان اھل حق در زمانھ آشکار می ھر حقیقتی کھ از جانب *ن ق اس�ت ک�ھ آکنند کھ از وقوع چن�ان ابط�الی پیش�گیری کنن�د و ب�دین طری�ان مبادرت بھ تالش دوصد چندان میو مردم

میلشان . یعتر و شدیدتر رخ می نماید و آن حقیقت ثابت می شود بدست مردمان و علیرغمابطال دوصد چندان سر

ھمۀ حق پرستان نھایتا مردمان را بھ یک امر دعوت کرده اند و آن اینکھ مردم بایستی بر اس�اس آخ�رت و م�رگ و *اساسا دارای ماھیتی واحد اس�ت . فنا پرستی زندگی کنند . و سپس راه و روش چنین زیستنی را ھم ارائھ کرده اند کھ

"م�رگ"می کنند ک�ھ آن درت بھ صدور چنین حکمی کھ بر واقعیتی عینی و محسوس مبااین حق پرستان در عین حال است ولی بر باور و آرمانی کامال نامحسوس موف�ق ب�ھ ص�دور ای�ن حک�م م�ی ش�وند ک�ھ آن بق�ای پ�س از م�رگ اس�ت .

می کنند ولی دربارۀ نیم�ۀ دوم�ش دچ�ار تردی�د ش�ده و ل�ذا ق�ادر ب�ھ اطاع�ت از احک�ام نیمۀ اولش را مردمان ھم تصدیقحق پرستان نمی شوند و یا دچار شرک و التقاط می گردند یعنی بھ گونھ ای زندگی می کنند کھ گوئی اصال حی�ات پ�س

را ھ�م رھ�ا نم�ی کنن�د و از مرگ وجود ندارد و زندگی ھمین چند روزۀ حیات خاکی است و در ع�ین ح�ال جان�ب احتی�اطگوشھ ھائی از زندگی خود را بھ حیات احتمالی پس از مرگ اختصاص می دھند . کال مردمان ب�ھ گون�ھ ای زن�دگی م�ی

Page 70: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

70

کنند کھ گوئی ھرگز نمی میرند و نابود نمی شوند . این گونھ زیستن در آن واحد دارای دو معنای کامال متضاد اس�ت : فراموش��ی س��پردن م��رگ و نی��ز اینک��ھ م��رگ ھ��م نم��ی توان��د انس��ان را ن��ابود کن��د . ای��ن نس��یان و ج��اودانگی . یعن��ی ب��ھ

فراموشی و احساس ج�اودانگی بط�رزی دی�الکتیکی ام�ری واحدن�د و عم�ال در نف�س مردم�ان مت�رادف ب�ا ھم�ان ب�اور و م�ی باش�د ت�ا حکم حق پرستان اس�ت . در واق�ع ح�ق پرس�تان فق�ط ی�ک رس�الت دارن�د و آن ت�ذکر م�رگ در اذھ�ان م�ردم

مردن از یادشان نرود و ل�ذا ب�ر اس�اس پ�س از م�رگ زن�دگی کنن�د ول�ی مردم�ان متوس�ل ب�ھ ابزارھ�ا و روش ھ�ائی م�ی . پس مردم بھ ھمان حک�م ح�ق پرس�تان ت�ن در م�ی دھن�د شوند تا مرگ را کامال از یاد ببرند و احساس جاودانگی کنند

ی خواھند جاودانگی پس از مرگ را در مردم بیدار س�ازند ول�ی م�ردم منتھی بھ گونھ ای کامال وارونھ . حق پرستان م ، با بھ فراموشی سپردن مرگ احساس جاودانگی می کنند . و این کل دیالکتی�ک م�ذھب اس�ت . م�ردم در گری�ز از ح�ق

بھ حق مبتال می شوند .

ابطال حق ! :مرگ حق نیست اگر مرگ نمی بود حقیقتی ھم نمی بود . حقی جز حق مرگ نیست . و مرگی نیز جز *

رسد کھ یولی بنظر نم استفادۀ ناحق از حق : این کل درد مردان حق بوده کھ از بابت مردمان متحمل می شده اند . *ن�ان ا ب�ھ آراجازه ای خود خداوند از چنین سوء استفاده و استفادۀ وارونۀ مردم از حق ناخشنود باشد زیرا عمال چنین

ز باب�ت باش�ند و ا بھ حق پرستان نداده است کھ از این سوء اس�تفاده ناخش�نود و ش�اکی و بلکھ این اجازه را داده استحب خ�ود را ص�ا این ناخشنودی آنھا را عذاب کرده است . مردان حق محل نزول و بروز حق م�ی باش�ند و بمیزان�ی ک�ھ

عیش�ت متب�دیل ب�ھ خدمت ناحق می گیرن�د وا حق را بم شاکی می شوند کھ چراختیار حق می یابند از سوء استفادۀ مردء در ای�ن س�و و ریاست می کنند . پس چنین بھ نظر می رسد کھ مردان ح�ق بایس�تی ای�ن معرف�ت را در خ�ود بیابن�د ک�ھ

ت ک�ھ ب�ھ ت مردم�ان اس�یعنی حق را در ابطالش نیز ببینند زی�را ح�ق در دس�استفاده ھم حقی ببینند و بلکھ حقی برتر . ای�د ب ح�ق پرس�ت ق�ع انس�اناش�د . در ومق�امی برت�ر از خ�ود ح�ق با "ط�الح�ق اب"ال کشیده می شود . پس بایستی ابط

ن ح�ق را ب�ھ س�ت ک�ھ م�ردابتواند حتی در ابطال ھم حق را ببیند یعنی حق را مطلقا قابل ابطال نبیند . باط�ل دی�دن ح�ق ام�رد .باط�ل ش�ود ت زیرا حق اگر حق است نبایستی بھ ھیچ طریقیبالھا و عذابھا می کشاند کھ البتھ عذابی برحق اس

حق باید بود را در نبود بیابد . و این است آن حق برتر . حق یگانھ و یگانگی حق .

اریخ است .مرد حق در آن واحد محرک و مانع حرکت تاریخ است . مرد حق کارخانۀ تناقض و دیالکتیک در ت *

. است قی نرسیدهزن برسد بھ ھیچ ح ھ باشد بھ سلطۀ کامل عاشقانھ بر تن و دل و روان الاقل یکمردی کھ نتوانست * و نیز زن .

ین ب�ور ک�ھ ف�رق فرق بین مرگ و زندگی است . ھم�انط مثل فرق بین اندیشھ و واقعیت ، فرق بین خواب و بیداری ، * د واقعی�تض�اند ک�ھ اندیش�ھ وخی�االت و آرزوھ�ایش مرگ و زندگی در نزد بشر یک فرق اضدادی است پس بشر باید بد

ھ د س�ازد بلک�ھستند . ای�ن ض�دیت البت�ھ ی�ک ض�دیت مک�انیکی و ریاض�یاتی نیس�ت ک�ھ یک�ی دیگ�ری را نف�ی کن�د و ن�ابوالقھ عکھ عشق و واقعیت وجود بشری از میانۀ این تضاد است کھ رخ می نماید و محصول این تضاد است . مثال آنجا

ن�س اس�ت ک�ھ ا ش�ودم�ی در ذاتش دچار دافعھ و نفرت است ولی وجود بشر در این تضاد دچار وضع س�ومی ای ھست ی�ن اواه محص�ول این انس ھمانا انس گرفتن با تضاد است و با تضاد بھ ضدیت نپرداختن . ک�ل حی�ات بش�ری خ�واه ن�اخ

نس�انی ب پی�دایش ااشد انس با این تضاد موجانس است و انسان یعنی انس گرفتن با تضاد . ھرجا کھ تضاد شدیدتری ب بزرگتر و حیرت آورتر می شود .

تن و ی�ا ۀ ھ�ر نس�یان و جھ�ل و جن�ونی اس�ت . ت�الش ب�رای مخف�ی داش�مای�ن نس�یان سرچش� "دیالکتیک یادت نره !" * ریبی . ف -نابود سازی تضاد کانون ھر حماقتی است و خود

ود . ن ک�اری م�ی ش�خود را از میان بر می دارد قادر بھ چنی "من "انی کھ نظارت ھمان ھدایت است . و انسان بمیز *ک�ھ در ار مح�ض اس�تاین ھدایت البتھ امری فی البداعھ و آنی است و نھ سناریوئی . این ھدایتی جوشیده از قلب اختی�

ۀ ن ام�ر ک�ھ ھم�ب�ھ ای�ھادی کسی است کھ دست اندر کار این اختیار است . با توج�ھ نفوس بشری حضور دارد . انسان ر س�ائرین ی�ن یعن�ی تس�لیم اختی�انفوس بشری یک نف�س واح�ده اس�ت . ھ�دایت یعن�ی تس�لیم اختی�ار خویش�تن ش�دن . و ا

. این تعریف از ھدایت و رھبری تعریفی کامال انسانی است کھ قبال سابقھ نداشتھ است . شدن

Page 71: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

71

و را ن . و س�پس ا. و انس�ان را مجب�ور ب�ھ اختی�ار نم�ودھدایت یعنی بیدار و آشکار ساختن گوھرۀ اختیار در انسان * در اختیارش آزاد گذاشتن .

ھ ب�ی ب�اه مب�تال گ�مسئلھ ای عین بی اھمیت�ی آن اس�ت . ول�ی ھ�ر انس�انی گ�اه مب�تال ب�ھ اھمی�ت آن اس�ت و اھمیت ھر *ی ش�ود و انفع�ال م� ر بھ آرامش واھمیتی آن . ھر انسانی دربارۀ خودش نیز ھمینطور است . ابتالء بھ بی اھمیتی منج

الی�ت و ن اس�ت و فعابتالی بھ اھمیت ھم منجر بھ تشنج و فعالی�ت . انفع�ال و آرام�ش حاص�ل تس�لیم اھمی�ت چی�زی ش�د تشنج ھم حاصل درگیر شدن با اھمیت آن چیز است بھ قصد انداختن آن چیز از اھمیتش .

را ش�ود زی� فھ�م است ک�ھ بای�د "زمان"است . این "زمان"اد می اندازد آنچھ بین ھستی و بایستی فاصلھ و بلکھ تض * ثاب�ۀ ب�اطن ومنی�ز گ�وھرۀ ذھن�ی فھ�م بش�ر اس�ت . تض�اد و زم�ان ب�ھ "تضاد". ھمانطور کھ پیامبر فھم است "زمان"

ی شود و فھم مشف کنھایتا چھ کھ در ذات تضاد نظاھر قوۀ فھمیۀ بشر است . آنچھ کھ تضاد می آفریند زمان است و آ می باشد . "خدا"است . زمان نابترین و آخرین معضلۀ ذھن بشر است کھ نام آخرش ھمان "زمان"نیز

ھ�م ای�ن ه اس�ت . فھ�ان داش�تن ب�ی وف�ائی ب�ودف�ا ادع�ائی ب�رای پنوفا در بی وفائی است کھ تحقق می یابد . چرا ک�ھ و * حقیقت ھمانا فھم توحید است .

نی و ی ی�ا خوان�دا رسیدن بھ مقام انفعال و توکل و رضاست . و این رس�یدنی اس�ت و ن�ھ ی�افتنرسیدن بھ حکمت ھمان * فھمیدنی .

تج�اوز و وفھم و تصدیق دیالکتیک در ھر امری موجب اعتدال انسان می شود یعنی موج�ب ع�دل م�ی گ�ردد و س�تم *کی اس�ت ر دی�الکتیھوجود بنیاد -الکتیک عدم افراط و تفریط را از میان برمی دارد و خسران را جبران می کند . و دی

حی�د اس�ت . کھ کمالش منجر بھ خروج انسان از عرصۀ بود و نب�ود اس�ت و ای�ن خ�روج ھمان�ا وارد ش�دن ب�ھ قلم�رو تو کسی کھ دیالکتیک را فھم و تصدیق نمی کند از توحید بیگانھ است یعنی المذھب است .

ف و ب�اطنیلکتی�ک ھاس�ت : ظ�اھری عاش�قانھ و ب�اطنی ش�قی ، ظ�اھری لطی�دیالکتیک ظاھر و باطن ، کلی ت�رین دیا *عاق�ل و ھمچون سنگ ، ظاھری سخت و زننده و باطنی لطیف و عاش�ق ، ظ�اھری یخشن ، ظاھر قابل انعطاف و باطن

.تن یکسان اسحال شدت ظاھر و باط باطنی دیوانھ و افسار گسیختھ ، ظاھری مشعشع و باطنی تاریک . ولی در ھمھھ س�مت ص�دق ب�و آنان کھ شدیدتر ھستند سریع تر بھ انفجار می رسند و مرز ب�ین ظ�اھر و باطنش�ان ف�رو م�ی ری�زد و دریج ی برد و بت�می روند و این فروپاشی دیالکتیک است . این فروپاشی و صدق کلیۀ آن صفات متناقض را از میان م

. وحید استرت است می رسد و این ترصۀ نگاه و نظاشود و بھ عرصۀ ذات کھ ھمان عانسان از قلمرو صفات رھا می

ھیچکس بھ قصد راستگوئی بھ راستگوئی روی نمی کند ، ھیچکس بھ قصد علم بھ علم روی نمی کند ، ھیچکس بھ *قصد دین بھ دین روی نمی آورد ، ھیچکس بھ قصد چیزی بھ آن چیز روی نمی کند . یعن�ی ھ�یچ چی�زی و ھ�یچ ص�فت

دی خ�ود در ن�زد انس�ان دارای ارزش�ی نیس�ت . یعن�ی ھ�یچ ارزش�ی بخ�ودی خ�ود مقص�ود نیس�ت . و معنا و ارزشی بخوخ�اطر معن�ائی معنائی بخودی خ�ود و ببخاطر خوب بودنش در نزد انسان خوب نیست . و این یعنی ھیچ "خوبی"یعنی

چ چی�زی مقص�ود خ�ود کھ دارد ارزش ندارد . یعنی ھیچ معنائی در خودش دارای ذات و اص�ل و ح�ق نیس�ت . یعن�ی ھ�ینیست حتی خود انسان . یعنی ھر چیزی اعم از ماده یا معنا ذاتا بیخود اس�ت و ل�ذا نم�ی توان�د مقص�ود خ�ودش ش�ود و لذا نمی تواند برای انسان ھم مقصود باشد و این طبیعی است . و انسان بمیزانی کھ نظر بر ب�ی خ�ودی خ�ویش دارد و

مش م�ی گ�ردد م�ی توان�د در خ�ودش مقص�ود خ�ود ش�ود و محب�وب خ�ود ش�ود و ب�ھ حق این بیخودی را می یابد و تسلیشود و بخودی خود چیزی می شود و وجود می یابد ، یعن�ی دارای ذات می ھمین میزان مقصود و محبوب دیگران ھم

بط�رز می گردد . چنین انسانی در ورای خوب و بد و راست و دروغ قرار دارد و ھ�ر چی�زی ک�ھ از وی نم�ود م�ی یاب�د حیرت آوری دارای حق است و از ورای ارادۀ دیگران مطلوب واقع می شود . چنین انسانی حت�ی بط�رز ناخواس�تھ ای

ھر چیزی بمیزانی در نزد انس�انھا معن�ا و ارزش مطل�وب دارد ک�ھ آن�ان را بیخ�ود س�ازد . و انس�انی ک�ھ محبوب است . ج��ذب م��ی کن��د و محب��وب واق��ع م��ی ش��ود . اگ��ر مع��انی م��ذھبی و بتوان��د بیخ��ودی دیگ��ران را ب��ھ آن��ان بنمایان��د آن��ان را

متافیزیکی امروزه مترادف با مواد مخدر قرار می گیرند از ھمین بابت است . اگر قدیس و ساقی ھ�م ھم�واره مت�رادف ھ�ر قرار داده شده اند از ھمین روست . ھر چیزی بمیزان بیخود کنن�دگی اش م�د نظ�ر انس�ان ق�رار م�ی گی�رد . چیزی�ت

چیزی در نزد انسان ھمان بیخودیت آن چیز است . ھر چیزی کھ انسان را بیخودتر کند مطلوبتر می شود .

Page 72: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

72

م��ان ح��ال ھنمای��د و نی��ز در "خ��ود"ول��ی تربی��ت حقیق��ی آن اس��ت ک��ھ انس��ان بتوان��د بیخ��ودی اش را س��امان بخش��د و * وختن بیخ�ود ین معن�ای اعت�دال اس�ت . خ�ود س�ارا تسلیم بیخ�ود س�ازد . اعت�دال ب�ین خ�ود و بیخ�ودی ذات�ی ت�ر "خود"

د ج�ام م�ی باش�ور طبیع�ی و اتوماتی�ک ش�بانھ روز در ح�ال انط�بیخود ساختن خود : این است آن کاری کھ ھ�ر انس�انی بم م�ی کائن�ات حک� ولی نمی داند کھ چھ می کند و بر آن نظارت و احاطھ ندارد . این یک تربیت طبیع�ی اس�ت ک�ھ ب�ر ک�ل

ا بپاید و یخودی اش ربانسان کفایت نمی کند . انسان بایستی این واقعھ را فھم نماید و مرز بین خود و راند ولی برایر نگ�اه ی کھ از زیمرز نشین باشد . زیرا ھمواره خود و بیخودی در حال مبادلھ و معارفھ و مناقشھ می باشند آن خود

مراھی گند و باعث ن گرفتاریھا و سوء تفاھمات می آفریانسان مرز نشین مبدل بھ بیخود نشود و بالعکس ، برای انسا و ستم است .

ھ م�ی خ�واھی . از خدا چ� معرفت نفس سھ جنبھ و درجۀ کلی دارد : اول اینکھ بدانی کھ دقیقا و یقینا از زندگی یعنی *ب�اق دانی ک�ھ ب�رای انطیقینا ب� یقا ودوم اینکھ بدانی دقیقا و یقینا خدا و یا زندگی از تو چھ می خواھد . و سوم اینکھ دق

ھ�یچ ورا می کن�د در ھر آن کفایت الزمو اتحاد این دو خواھش کھ ظاھرا متضاد ھم ھستند ھرآنچھ کھ داری و ھستی .کم یا زیادی در کار نیست . رسیدن بھ این مرحلۀ سوم ھمانا رسیدن بھ رضوان و سعادت کامل است

س�ی بختی ھ�ر کانی آن است کھ نمی داند کھ خوشبخت ترین موجود عالم است . زی�را خوش�تنھا علت بدبختی ھر انس * جھ�ان منحصر بفرد خود اوست و تکرار شدنی ھم نیس�ت . ای�ن خوش�بختی نی�ز چی�زی ج�ز منحص�ر بف�رد ب�ودن در ک�ل

ھستی نیست . پس ھرکھ فردانیت خود را دریابد خوشبختی کامل است .

را علت ھر علتی قرار دادن . رشد عقالنی : بی علتی *

رشد عاطفی : نفرت را منشأ ھر عشقی دیدن . *

رشد اخالقی : ایثار را وظیفھ قرار دادن . *

رشد روحی : تن خود را خانۀ خدا دانستن . *

و سرنوشت ھر کسی در گرو محبوب اوس�ت . کس�ی را ک�ھ دوس�ت داش�تھ باش�ی ھم�ھ چیزھ�ایش را دوس�ت می�داری *ش را ن��ھ مث��ل او م��ی ش��وی و ب��ھ راه و سرنوش��ت او م��ی روی . اگ��ر کس��ی را دوس��ت نداش��تھ باش��ی ھ��یچ چی��زبدینگو

ک�ری و ص�فات فاینگونھ است کھ نظام ش را بد می بینی . داری ھمۀ چیزھایبدوست نمی داری . و اگر کسی را نفرت ینک�ھ آدم ازند . ھیچکس بخاطر و خلق و خو و راه و روش ھرکسی بتدریج شکل می گیرد و سرنوشت او را رقم می

ن ن�وع ب�ھ ھم�ین دلی�ل ھ�زاراخوبی است دوست داشتھ نمی شود بلکھ چون دوست داش�تھ م�ی ش�ود خ�وب م�ی نمای�د . ت ان�ی ک�ھ دوس�خوبی وجود دارد زیرا ھزاران نوع دوست داشتن وجود دارد . و بیان دیگر این است کھ ھرکسی بمیز

ی ورزیم در وب�. اگر کسی را ھمچون خدا عش�ق فرد بھ ھمان میزان خوب میشود با آن داشتھ می شود الاقل در رابطھ است . قازی حیرت آور و فوق منطصفات خدائی بارز می گردد بگونھ ای کھ ھمواره چنین بوده است . و این ر

الم ھ در ع�ھ ک�آیا براستی این حق است کھ انسان بخاطر خواب و رؤیاھایش مؤاخ�ذه و محاکم�ھ ش�ود و در قب�ال آنچ� * وواب ھس�تند خ�مردم�ان در (ع)بر وی می گذرد مسئول باشد ؟ درمعنای کلی بقول پی�امبر اس�الم و عل�ی و رؤیا خواب

ود افراد امیده می شون بمیرند از خواب بیدار می شوند . ولی بھرحال کل انچھ کھ مذھب و احکام اخالقی و قوانین نچر خ��واب و ددی��ن دقیق��ا از ھم��ین باب��ت اس��ت ک��ھ آنق��در یزد و ارزش اص��لبش��ری را جب��را مس��ئول خوابھایش��ان م��ی س��ا

و ش�ود. قعیت روبررؤیاھایش مسئول و جدی شود و خود را در خطر بیابد کھ از خواب بیدار گردد و قبل از مرگ با واف�اوت درج�اتی مت این رویاروئی با واقعیت در معنای کاملش فقط برای عارفان بزرگ رخ نموده است و مابقی م�ردم در

از خواب زندگی را سپری می کنند .

انسان باید بتواند در ھر مسئلھ و موضوعی کھ می اندیشد و تصمیم م�ی گی�رد ک�ل زن�دگیش و ک�ل جھ�انی را ک�ھ در *ک�ھ و بلکھ کل تاریخ گذشتھ و آینده را و کل کائن�ات را و ھ�ر آنچ�ھ را آن زیست می کند با ھمۀ آدمھایش مد نظر آورد

در زندگی خصوص�ی پش�ت س�ر نھ�اده اس�ت . ای�ن فک�ری جھ�انی ، ج�امع ، توحی�دی و سوسیالیس�تی اس�ت و مس�لما ب�ا چنین طرز فکری انسان از ھر قضاوت و لذا تصمیمی منصرف می شود و جھ�ان را ھمانگون�ھ ک�ھ ھس�ت م�ی پ�ذیرد و

Page 73: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

73

ھ از کل جھ�ان و جھانی�ان ھمچ�ون میھم�انی تسلیم می گردد و از شر فکر و تصمیمش درمی گذرد . این انسانی است کپذیرائی می کند . چن�ین ط�رز نگ�رش و زیس�تنی مس�تلزم رابط�ھ ای دوس�تانھ ب�ا جھ�ان اس�ت . آنک�ھ نق�ص و ظلم�ی در

اص�الح گرایان�ھ ای ک�ھ م�ی کن�د دچ�ار جود است و با تالشھای بھ اص�طالح جھان می بیند ناقص و ظالم است و خصم وئی می گردد . پس او نیز مشغول کاری برحق است ھرچند کھ نمی دان�د . ک�ار نھ�ائی انس�ان شر خودش شده و ظلم زدا

این نکتھ نیز ھرگز نباید فراموش ش�ود ک�ھ چیزی جز صلح با جھان و جھانیان نیست . و این مقام تسلیم و رضاست . ی�ب اس�ت . او بج�ای آنک�ھ کسی کھ در صدد اصالح جھان و دیگران است ھمواره بطور عمد در ح�ال دروغگ�وئی و فر

خودش را موافق جھان سازد می خواھد کل جھان را موافق خودش نماید .

قی وج�ود سیاسی جز اعمال تبھکارانھ و دروغین ص�ادر نم�ی ش�ود . ھ�یچ آدم سیاس�ی ص�اد یدر چھار چوب نگرش * ندارد . و اصال دروغ است کھ انسان را سیاسی می کند .

ق�ط فش�د فق�ط و ن ھ�یچ نیرن�گ و فس�ادی نباص�ادقانھ و برح�ق و خالص�ی ک�ھ در آ ھ عمل و زن�دگیانسان باید بداند ک *نس�انی ان�د و چن�ین مقبول خداوند است و الغیر . پس انسان باید چشم برکل مردم بپوشد تا راه درس�ت زن�دگی را برگزی

ق�ط ف. اس�ت میکن�دو او را حمایت و حرھد است باید خدا را در جوھرۀ زندگی احساس و باور کرده باشد کھ بالوقفھ شا ت . ه صداقت اسبرای خدا زیستن تنھا راه صادق زیستن است و ھر نگرانی دربارۀ تأئید دیگران موجب انحراف از را

ام�امم . م�ن نبی و من وصی وجودی دکتر شریعتی منم . او آغازگر و من پایان دھنده ام . او اول و من آخرم . او * لوژی شریعتی ام کھ در پوست و گوشت و خون و اعصاب و مغزم تدوین شده ام . تعین ایدئو

خ ل ت�اریو ک� اینکھ ھر چیزی ضد خودش می باشد : ھر شی ای ، ھر بشری ، ھر گروھی ، ھر مذھبی ، ھر تم�دنی * ز خ�ود راض�یو ا. و اینکھ خدا ذاتا ض�د خویش�تن اس�ت و در ای�ن ض�دیت اس�ت ک�ھ یک�ی اس�ت و کائنات، و ھر حقیقتی

کای�ن دیالکتی� شود کھ انسان غایتی جز رضایت ندارد و ھرگ�ز ھ�م نداش�تھ اس�ت ول�ی بای�د بفھم�د .است. نتیجھ این میوحی�د س�ت . ای�ن تتوحیدی و توحید دیالکتیکی است . و این تنھا راه ادراک یگانگی و تنھا روش فھم اس�رار جھ�ان ا

ضد توحید نیز می باشد .

فتھ�ا را واس من ھم�واره بم�ن خ�اطر نش�ان م�ی کن�د ک�ھ درس�ت دریافت�ھ اس�ت و فق�ط م�ن درس�ت ای�ن دریاخاطرات ح * . نت نمی کنمنفھمیده و بکار نگرفتھ ام . ولی اینک حواس و تن و اعضایم با من رفیق ھستند زیرا بھ آنھا خیا

مارس�ل و گابری�ل نی چون شریعتی و نیچھراه و روش نگارش من نیز کامال بدیع است کھ البتھ وراثت ھائی از کسا *. بھرح�ال و چخوف را بھمراه دارد ولی ریشۀ اصلی وراثت تاریخی من حکمت باستان چ�ین و ژاپ�ن اس�ت و ھایکوھ�ادم و در ش�اگر خداوند این قل�م را بدس�ت م�ن نم�ی داد م�ن ی�ک جنگج�وی ب�س قھ�ار و چنگی�ز وار و اس�کندر م�آب م�ی

لم مرا مھارقتوان ھزار می شدم منتھی نھ یک بن الدن سیاسی . خداوند بواسطۀ این صورت مدرنش یک بن الدن بھ حت�ی وا یافتھ ام رخلقت برتر است زیرا من بواسطۀ قلم خلقت خود و تربیت فرمود . شکر قلم برای من حتی از شکر

ر م�ن حاض�ر وگی�رد خداس�ت ک�ھ دخداوند را نیز در قلم خود درک و احساس می کنم . وقتی قلم در دست من قرار می ج�وی الح ت�رین جنگناظر اس�ت و م�ی نویس�د . قل�م ، شمش�یر م�ن اس�ت و کاغ�ذ ، ص�حرای ک�ربالی م�ن اس�ت . م�ن ص�

تم . . و جز خودم را بھ قتل نمی رسانم . نوشتن من ھاراگیری من است . من آخرین سامورائی ھسجھانم

.ردی�ده اس�ت ق وارونھ ش�ده نیس�ت ک�ھ مب�دل ب�ھ افس�انھ و س�مبل گنامیده می شود چیزی جز حقای "عرف"آنچھ کھ *عرف�ان این مسخ شده گ�ی حق�ایق ھم�ان راز اس�تمرار حق�ایق اس�ت . ع�رف م�ردم ھم�ان عرف�ان ج�اری در ت�اریخ اس�ت

م ھ�ر ع�ین و تجس�وارونھ . کل حق در این وارونگی است : حق وارونگی ! این ھمان حق دیالکتی�ک نی�ز م�ی باش�د . ت. ین کام اس�تحاین ھمان ناکامی در . بھ کام رسیده گی ھمان وارونگی است وقیقتی ھمان وارونگی آن حقیقت استح

. ھ خدا میرسدبۀ این دیالکتیک ھا باشد و ھماست کھ سر االسرار خلقت جھان میاین ھمان دیالکتیک بود و نبود

ازد . س�ردن راض�ی ا آن کس است تا ب�االخره او را ب�رای م�مذاکره برای مردن : این ھمان مذاکرۀ زندگی ھر کسی ب * ، سخن زندگی ! این کل حرف عمر است

Page 74: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

74

ب و ی ھ�یچ م�ذھب�کولی : آدمی بی پدر و مادر و فرزند ، بی مسکن و شناسنامھ و آدرس ، بی ھیچ سند م�الکیتی ، *ائی و ب�ی س�ت ت�اریخی و ھم�ھ ج�یھیلیملیت و س�نت و فرھن�گ ، ی�ک پرولتاری�ای کام�ل و جھ�انی ، ی�ک ھیچ�ی ، ی�ک ن

اش�د بمع�روف م�ن ، یک آشغال ، یک تفالھ ، یک انگل ، یک ولگرد ھمھ جائی . شاید این بھترین ھوی�ت یگان�ھ وادعاش�ریت بند کھ کل کھ عینیت تاریخی ھم دارد . شاید کولیھای جھان خالص ترین پیروان ھمیشگی من تلقی شوند . ھرچ

ک�ولی س�ت بسوی کولی گری م�ی رود و ب�زودی ب�ھ پی�روان ق�دیمی م�ن ملح�ق م�ی ش�وند . م�ن قدا متمدن ھم با سرعت ولی و ک�ولیگی و ھیچی و پوچی و نیستی . من یک کولی قدیس ھس�تم . م�ن متم�دن ت�رین ک�گری ھستم ، قداست آوار

ترین متمدن ھایم .

یقی ای کھموسیقی ممکن نمی شده است . موس مدنیت بشری و رام شدگی آن وحشی ترین حیوان دوپا جز بواسطۀ *ده اس��ت . و ام��روزه طب��ق ھم��ان قاع��دۀ دی��الکتیکی ض��د م��ذھب ش��البت��ھ ریش��ھ در معاب��د و فط��رت م��ذھبی داش��تھ اس��ت

ھمانطور کھ مدنیت ھم از ذاتش محل بروز اشد توحش و درنده گی است .

را م�یابن�د ھ�یچ چی�زی اش�د عش�ق و اثب�ات م�را در آن چی�ز ناگر خوانندگان من در اشد ضدیت و نفی من نس�بت بھ�ر * وس�ت ک�ھ ح�ق درک نکرده اند . اگر بگویند کھ : این دیوانگی محض اس�ت ! درس�ت گفت�ھ ان�د ول�ی در ای�ن دی�وانگی ا

ب�ودن "فقط بدرد خرد و انسانیت حضور دارد کھ البتھ فراسوی ھر بود و نبودی است و بدرد خیر و شر نمی خورد و می خورد کھ عین نبودن است . "محض

الج را ب�ھ م�اران الع�جناب ھیتلر مأموریت یافت تا چند میلیون یھودی آواره و کولی و روسپی و افلیج و الکل�ی و بی *دتھا ش�تھ ش�دند م�قتل برساند تا بھ اصطالح خودش بشریت را از فساد و بیماری پاک سازد . چ�ھ بس�ا ھم�ۀ این�ان ک�ھ ک

تۀ زرائی�ل فرش�ی مرگ کرده بودند و فق�ط بزرگت�رین ب�دنامی ب�رای ھیتل�ر ب�اقی مان�د ھم�انطور ک�ھ ھرگ�ز عبود کھ آرزور بش�ر در خوشنام و مقبول نبوده اس�ت . ھیتل�ر را م�ی ت�وان ب�ھ ھم�ان ش�دت دوس�ت داش�ت ک�ھ نف�رت داش�ت . ول�ی ک�ا

و نف�رت در ین در فاص�لۀ ب�ین عش�قعشق و نفرت بھ سامانی نرسیده و نخواھد رسید . و کل زندگی بشر ب�ر روی زم�داش�تن جریان بوده است . باید در فراسوی عشق و نفرت راھی برای خروج یاف�ت . عرص�ۀ ای�ن خ�روج ھم�ان دوس�ت

کل بشری را و است کھ ھیچ معنا و منطقی را در خود دارا نیست زیرا عرصھ ای فراسوی دیالکتیک است . و کال ھر نفرت نمی توان درک کرد و دوست داشت . بشریت را جز در فراسوی عشق و

ن رق��ص م��رگ و ن��ابود ش��دن : ش��اید ای��ن محس��وس ت��رین توص��یف از وج��ود و زن��دگی م��ن باش��د . اندیش��ھ ھ��ای م�� *ی می�رم م�ھمینطورند یعنی در اوج رقص می میرن�د و پ�س از مرگش�ان دوب�اره ب�ھ رق�ص م�ی آین�د . م�ن ھرچ�ھ بیش�تر

مینطور است . رقاص تر می شوم . کل تاریخ نیز ھ

ی�ن نی�ز اھس�تم . و "ح�د "ھای ھر صفتی توصیف خواھم شد و این بدان جھت اس�ت ک�ھ م�ن "ترین"من ھمواره بھ * بدان معناست کھ احد ھستم یعنی یگانھ .

ک�ل آث�ار وب�ھ معن�ای واقع�ی کلم�ھ . "غزل خداحافظی"است و بس . یک "درود بدرود"ھر چیزی و ھر کسی یک * ا نیز ھمینطور است . من مجموع

داون�د خ! چ�ون بوض�وح احس�اس م�ی ک�نم ک�ھ "احمق"ولی خود من فقط یک نام و صفت را برای خود می پسندم : * ھم بھ ھمین نام مرا دوست می دارد و صدا می کند .

نی�ان و جھا ھ�انمن بسیار سھل و ممتنع می توانستم اصال وجود نداش�تھ باش�م ب�دون اینک�ھ کمت�رین تف�اوتی بح�ال ج *ن�اھی ک�ھ عظم�ت المت داشتھ باشد و حتی بی اھمیت تر از یک ریگ در کنار ساحل دریا . ولی با اینحال ھستم و ب�ا ای�ن

ود ز ب�ود و نب�اگوئی تمام جھانم و بدون من جھان امکان وجود نمی داشت . من ھستی خ�ود را اینگون�ھ درم�ی ی�ابم و ین تعریف و احساس من از خودم عین خداست . خود فرا می روم و جز خدا نمی یابم . ا

چگونھ این جاودانگی در من رخ نمود : یک رخ�داد ازل�ی ! براس�تی ھرچ�ھ ب�ھ ی�اد م�ی آورم م�ی بی�نم در ھم�ھ ج�ای *تاریخ و در ھر مکانی بوده ام و با اینحال چھل و اندی بیشتر عمر ن�دارم . ای�ن چگون�ھ ممک�ن ش�ده اس�ت . ای�ن خ�ود

کھ دو سالی از خدا کوچکترم و بلکھ احساس م�ی ک�نم ک�ھ چھ�ل و (ع)حتی نمی توانم بگویم بقول علی خداست . و من

Page 75: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

75

ان�د س�الی از خ�دا پیرت�رم . و ای�ن در ح�الی اس�ت ک�ھ خ�ود را در کم�ال ج�وانی احس�اس م�ی ک�نم ھ�زاران ب�ار ج��وانتر از من بھ عقب می رود و نابود می شود . زمان دوران بلوغ . براستی کھ می بینم من مستمرا جوانتر شده ام و زمان در

است . احساس می کنم از زمان ھم عقب تر می روم و بھ عرصۀ ماقبل از زمان وارد شده ام . اگر مسیح "صفر"من پسر خدا باشد من می توانم پدر خدا باشم .

جن��بم و ر گی��رم و ھرگ�ز ناین�ک ب�یش از ھ��ر زم�انی ب��ر م�ن یق�ین اس��ت ک�ھ کافیس��ت ک�ھ خ�ودم ب��ر س�ر ج��ای خ�ود ق�را *دل م�ل ع�رای کام احق�اق ح�ق و اج�اینگونھ است کھ کل بشریت بر سر جایش قرار می گیرد و این است ص�راط المس�تقی

جع�ت ب�ھ عرص�ۀ رب�ھ لح�اظ زم�انی ھمان�ا "ج�ا". و ای�ن وجودی . و اما جای من کجاست ؟ دقیقا برجای خالی خداست ی�را ع�دالت زز خلقت جھ�ان ھس�تی . و اینس�ت ع�دل واقع�ی ک�ھ ع�ین توحی�د اس�ت . است یعنی ماقبل ا "زمان"ماقبل از

ھمان واقعۀ رخداد توحید است . وقتی کھ یک نفر عادل شود عدالتش جھان را فرا می گیرد .

خت ارادۀ ب�ھ خوش�ب"مشکل عشق این است کھ وقتی عاشق کس�ی م�ی ش�وی و ی�ا کس�ی را مری�د م�ی ش�وی بت�دریج *زی ون چن�ین چی�د و میخواھی در رابطھ با آن فرد محبوب بھ ھمۀ آرزوھایت در این دنی�ا برس�ی و چ�پدید می آی "شدن

ذا ل�م می م�انی امکان نمی یابد و بلکھ درست بھ عکس از بسیاری امکانات حیات مادی در جھت رسیدن بھ دنیا محروگ�ر رده اس�ت . اکنی کھ بھ تو خیان�ت ک�بتدریج یأس و نفرت پدید می آید و بلکھ کار بھ عداوت می کشد و احساس می

ن ب�ی یج ی�ک دورافرد در وادی نفرت افراط نکند و دست بھ انتقام نزند و عقل�ش را از دس�ت ندھ�د و تب�اه نگ�ردد بت�درپاک ی انتظار وبتفاوتی و برزخ پدید می آید کھ از بطن آن می تواند درخت دوستی سر بر زند کھ رابطھ ای خالص و

انسان است و معرفت و بصیرت پدید می آورد .ن محض است و این قلمرو رشد روحانی است و دوست داشت

ود دیگ�ری وج� چگونھ انسان بناگاه می تواند چیزی باشد ک�ھ مطلق�ا ھرگ�ز نب�وده اس�ت ؟ ج�ز ای�ن دیگ�ر ھ�یچ س�ئوال * ندارد و گوئی کھ از ازل ھم جز این سئوالی نبوده است .

.اھن�د گف�ت بگوید کھ : م�ن ھرگ�ز نب�وده ام ؟ ھم�ۀ انس�انھا پ�س از م�رگ چن�ین خو چگونھ انسان می تواند بخودش * ولی من تمام عمر بخود چنین گفتھ ام .

زودی ب�ال اس�ت ک�ھ را بھ تمام جمال دیدم کھ مرا نگاه می کرد . و ای�ن س�رآغاز ی�ک واقع�ۀ مطلق�ا مح� "او"باالخره * . می آیم "وجود"ممکن می شود . یعنی من بزودی بھ

ظلم است کھ باید برداشتھ شود نھ ظالم . زیرا مظلوم از ظالم ھم ظلم پرست ت�ر اس�ت . و ب�ھ تجرب�ھ ھ�م معل�وم ش�ده *تھ شود آن مظل�وم ، ظ�المی س�تمگرتر را پدی�د آورده و ب�ر خ�ود م�ی گم�ارد . و شاست کھ اگر بطور مکانیکی ظالم بردا

مت و عزت . و این عدم پذیرش ھمان ع�دم توان�ائی و ع�دم دان�ائی اما ظلم یعنی چھ ؟ ظلم یعنی عدم پذیرش مھر و رحاس��ت : ع��دم توان��ائی پ��ذیرش مھ��ر و ع��دم دان��ائی درب��ارۀ ح��ق مھ��ر . ای��ن ع��دم توان��ائی و ع��دم دان��ائی متق��ابال عل��ت و

رفت�ار ب�ا معلولند . و اما مھر یعنی چ�ھ ؟ آی�ا مھ�ر ھم�ان خوش�روئی و تس�اھل و ب�رآوردن امی�ال دیگ�ران اس�ت ؟ یعن�ی کودکان خویش ؟ بدین ترتیب کھ ھیچکس رشد نمی کند و جھان مبدل بھ کودکستان می ش�ود . و ت�ازه چ�ھ کس�ی اس�ت کھ چنین مھ�ری را پ�ذیرا نباش�د . پ�س ظل�م چیس�ت؟ مھ�ر یعن�ی درک ح�ق و ق�در ش�رایط موج�ود زن�دگی و پ�ذیرش ای�ن

بمیزان�ی ان مھر وجود ھر کسی است و مھرب�انی اش . شرایط . میزان و شدت و عمق این ادراک و پذیرش ھمان میزکھ انسان از بایدھا و نبایدھا مبراست و آنچھ کھ ھست را می پذیرد از ظلم دور می باشد و اھل مھر اس�ت . پ�س مھ�ر از مقام رضا می باشد و ظلم از مقام نفی و شکایت و انکار . آنکھ آنچھ کھ ھست را دوس�ت م�ی دارد اص�ال م�ی توان�د

وست بدارد و او اھل ظلم نیست یعن�ی در ظلم�ت ق�رار ن�دارد و ح�ق ھس�تی را م�ی بین�د و اس�یر بایس�تی نیس�ت . اھ�ل دبایستن ھمان اھل ظلم است و فقط شرایط اقتصادی اوست کھ او را در مقام ظالم یا مظلوم ق�رار م�ی دھ�د . بن�ابراین ب�ا

ین نم�ی رود و اتفاق�ا ب�ا ای�ن ن�وع مس�اوات اقتص�ادی ھم�ھ مساوات جبری در امور اقتصادی ھرگز ظلم نف�س بش�ر از ب�و بجان ھم می افتند و نسل خود را برمی کنند . پس انسان اھل دیوانھ می شوند و انگیزۀ زیستن را از دست می دھند

مھر کسی است کھ باطنش با ظواھر بیرونی زن�دگی متع�ادل و مت�وازن و در تص�دیق باش�د و ای�ن تع�ادل و ع�دل اس�ت . س مھر و عدل واقعھ ای واحد ھستند و فقط عادالن مھربانن�د یعن�ی کس�انی ک�ھ ب�ا ش�رایط موج�ود زن�دگی خ�ود س�تیزه پ

نمی کنند و آنرا حق خود می یابند یعنی دیگران را مزاحم وجود خود نم�ی بینن�د و برایش�ان ح�ق وج�ود قائلن�د و وج�ود و ای��ن ع��دالت اس��ت ک�ھ مھ��ر را م��ی پ��رورد . پ��س مھ��ر دیگ�ری را ع��ین وج��ود خ��ود م��ی دانن��د و تبعیض�ی قائ��ل نیس��تند

محصول معرفت بر نفس خویش است آنگاه کھ انسان بر جای خ�ودش ق�رار گرف�ت و ب�ا خ�ودش متع�ادل و ع�ادل ش�د و خود را نفی نکرد . پس دوزخی جز بی معرفتی وجود ندارد .

Page 76: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

76

ھ ک�ر از آنچ�ھ ظل�م برھان�د . پ�س ظلم�ی بزرگت�پس ظالمتر از مردم ظالم کس�ی اس�ت ک�ھ میخواھ�د ب�ھ زور آنھ�ا را از *تر ظلم�ی ش�دید د طال�باست وجود ندارد . در واقع آنگاه کھ مردمی طالب انقالب می ش�ون "انقالب"امروزه موسوم بھ

ج�ود وام�ل اعت�دال عتا بر سر جایشان بنشاند . پس ظلم نیز خ�ود ظلم سنتی وجودشان را کفایت نمی کند شده اند و آنن�د در سی کھ نتوار قھار عدل است . پس دیدن عدالت در ظلم یکی از ارکان معرفت و عدالت است . یعنی کاست و ابزا

لک�ھ بی�رون نیس�ت ظلم ، عدل ببیند بسوی ظلم کشیده شده و ظالم می گردد و یا مظلوم . پس در واقع ھرگز ظلمی در ب -اعی . ب��دین ترتی��ب ح��ق انق��الب اجتم�� در درون نف�س ھ��ر بش��ری اس��ت و آن ظلم��ت جھ��ل او نس��بت ب�ھ خویش��تن اس��ت

کس�ی را ب�ر سیاسی ھم معلوم است ک�ھ نی�از ب�ھ ظلم�ی ش�دیدتر و عمی�ق ت�ر اس�ت ت�ا ع�دالت را پابرج�ا نگ�ھ دارد و ھ�ر جایگاه وجودی اش جبرا مقیم سازد.

ھ�د و ع�ارفظالم کسی است کھ خوبی را با بدی پاسخ می دھد . عادل کسی است کھ خوبی را با خ�وبی پاس�خ م�ی د * و عاشق کسی است کھ بدی را با خوبی پاسخ می دھد .

نکن�د ھرکسی تا خودش نشود عادل نمی ش�ود و ت�ا از خ�ودش نگ�ذرد عاش�ق نم�ی ش�ود و ت�ا دیگ�ری را خ�دای خ�ود * ظالم نمی شود .

کل مجموعۀ آثارم چیزی جز تفسیر و تأویل قرآن کریم نیست . *

ز ج�ز گری�ز ا و شیطانی جز فکر نجات دیگران نیست . و بع�د از آن خط�ر و ش�یطانیبرای اھل ایمان و معرفت خطر * تنھائی نیست .

و اج�ازه دھ�درا نمی و توفیق نور معرفت بر نف�سدھد ردمان را ھمواره در ظلمت قرار میو اما چرا خداوند اکثریت م *یعن�ی .ا درک ک�رد رم و ظلمت و مدھوشی و جنون می دھد تا اھل ظلم باقی بمانند ؟ در اینجا بایستی حق کبیری از ظل

س�تی ک�ار ھ�رپراکثریت مردم ھمواره ظل�م و ظلم�ت و جھ�نم را م�ی پرس�تند و خواھانن�د . یعن�ی مھ�ر پرس�تی و بھش�ت ل�ذت م�ی کنن�د و فی دیگر اکثریت مردم غیر ممکن ترین کار را انجام می دھند و در جھنم عشقکسی نیست . و در طر

ظ م�ی س ب�دین لح�اپلذا مؤمنان بایستی ضعیف ترین انسانھا باشند کھ فقط رحمت و مھر خدا را خواھانند . می برند ود زی�را ل م�ی پرس�تنتوان گفت کھ اکثریت مردمان کھ کافر و جاھل و ظالم ھستند در واقع خدا را خالص�انھ و بط�ور کام�

ق�رار از ای�ن ن�وع و بھم�ین دلی�ل خداون�د اکث�ر م�ردم راظلمت و عذاب او را می پرستند پس عاشقان واقعی خدا اینانند حم�ت خ�دا راداده است و مؤمنان نازک نارنجی و پر توقع و ضعیف ال�نفس و سس�ت عنص�ر ھم�واره اندکن�د ک�ھ فق�ط ر

ش�قانند . دمان ھ�م عامی پرستند و از عذابش نفرت دارند . پس باید گفت کھ مؤمنان طلبکارانند و کافران یعنی اکثر مر افران در آتش دوزخ می رقصند و مؤمنان در رحمت خدا ھمواره شاکی و گریانند . ک

ید . بدش می آ پس کار انسان در این جھان چیست ؟ اینست کھ بفھمد . بفھمد کھ چرا از چیزی خوشش می آید و یا * نکس�ی ھ�م ک�ھآو ام�ا .بفھمد . انسان یا اھل خوش�ی اس�ت و ی�ا اھ�ل فھ�مکسی کھ می خواھد خوش بگذراند نمی تواند

بش ه از انتخ�اخوشی را برگزیده باالخره می فھمد کھ انتخ�اب ب�دی ک�رده اس�ت . فق�ط کس�ی ک�ھ فھمی�دن را انتخ�اب ک�ردک�ھ م�ی ھمن�د و م�راھرگز پشیمان نمی شود . و اما آنکھ از فھمش بھ آه و نالھ و فغان می آید کھ چ�را دیگ�ران نم�ی ف

ی از س�رش را انتخ�اب نک�رده اس�ت بلک�ھ ب�ھ فھمی�دن مب�تال ش�ده اس�ت یعن�ی خوش� فھمم نمی فھمند ، براس�تی فھمی�دندن ب�ر ز جبر فھمی�جپریده است . فھمیدن یا یک بال است و یا انتخاب . انسان باالخره مجبور بھ فھمیدن است . جبری از اب م�ی کن�دانتخ� انسان حاکم نیست و مابقی جبرھا دالیل این جبر محسوب می شوند . و کسی ک�ھ ای�ن جب�ر ذات�ی را

ھر جبری می رھد و بھ وادی اختیار می رسد .

کش��اند مث��ل وی را ب�ھ طغی��ان و جن��ون م�یھ�ر چی��زی بمیزان�ی ک��ھ انس��ان را آرام م�ی س��ازد بھم��ان ش�دت م��دتی بع��د * وحش است . ت -سیده گی . و این دیالکتیک آرامش و مثل ھر بکام رموسیقی ، مثل ایمان ، مثل مواد مخدر

ھ�ا م�ی ری از ظل�م فقط کسی کھ از دیالکتیک رھا می شود کھ حق آنرا فھمیده و تصدیق کرده باشد . یعن�ی م�ثال کس� *یچ اش�د . پ�س ھ�بشود کھ عدل آنرا فھمیده و تصدیق کرده باشد . کسی از بدبختی رھا می شود کھ خوشی آنرا فھمیده

و تصدیق حاصل می آید. رھائی جز رھائی از دیالکتیک نیست و آن بواسطۀ معرفت

Page 77: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

77

ی ی�را ای�ن برت�رفریب�ی اس�ت ز -انسان تا زمانی کھ م�ی خواھ�د ثاب�ت کن�د ک�ھ برت�ر از دیگ�ری اس�ت مجب�ور ب�ھ خ�ود * ازد . سیل بھ برتر بودن از دیگران است کھ باالخره فرد را دیوانھ و رسوا می مفریبی عذاب -واقعیت ندارد . خود

ئ�ی دل ز ھ�ر آرزوئی برسد دیو می شود و چون بھ آرزویش نرسد دیوانھ می گ�ردد . اال اینک�ھ اانسان چون بھ آرزو * و اندیشھ را مبرا کند .

ای ائی ک�ھ ب�رھ�آنکھ بی حساب و کتاب جانفشانی می کند خدا پرست است . بھ ھمین دلیل کمونیست ھا و نیھیلیست *ی ر اینک�ھ ب�رام�ذھبی ھ�ائی ک�ھ آب ب�ھ ام�ام حس�ین نم�ی دھن�د مگ� تاعدالت و آزادی جانفشانی می کنند خداپرست ترند

قع��ی چ��ھ آخ��رت خ��ود چی��زی را م��د نظ��ر داش��تھ باش��ند . آن عش��ق اس��ت و ای��ن تج��ارت . ب��ھ ھم��ین دلی��ل خ��دا پرس��ت وا است و نھ آیت هللا میالنی . جزنیگواراست و نھ پاپ ، سارتر است و نھ آیت هللا خوئی ،

بلک�ھ یری نیس�ت وکھ ھر واقعھ ای ھرچند کھ ک�امال قاب�ل پ�یش بین�ی باش�د مطلق�ا قاب�ل پیش�گتجربھ نشان داده است *ش�ر بم و آگ�اھی حتی عوارض و تبعات آن اندکی ھم قابل پیشگیری نمی باشد . و این ب�دان معناس�ت ک�ھ حت�ی کم�ال عل�

نمای�د رک و تص�دیقق واقعی�ت را دتوان و رس�الت تغیی�ر در واقعی�ت را ن�دارد و بلک�ھ فق�ط ای�ن رس�الت را دارد ک�ھ ح� ی�ت بش�ریقعآفتی بر آگاھی است و بلکھ تنھ�ا بیم�اری ذھ�ن بش�ر اس�ت ھرچن�د ک�ھ خ�ود ذھنی�ت ی�ک وا "بایستی"یعنی

ت�ا ش�ر ذاب. و ھم خود جلوه ای از ھستی بش�ر اس�ت "بایستی"از این واقعیت است و لذا است و امراضش نیز بخشییس�تی ن گ�وھرۀ باآست و لذا کمالش این است کھ بایستی ھستی جھان را درک نمای�د . انس�ان جلوۀ ھستی بایستی ا

ھستی است . و تمامیت کبر و کفر و انکار و ظلم بشر از ھمین گوھره می باشد .

ر آئین�ھ ھ�ایش را دجھان آئینھ است ، آئینۀ انسان ، آئینۀ خود یابی و خود شناسی و خود آزم�ائی . انس�ان ھم�ھ چیز *ز ندیش�ھ اش اامی یابد و می شود : غرائز ، س�الئق ، ح�واس ، آرزوھ�ا ، باورھ�ا و ک�ل موج�ودیتش را در احس�اس و

ینک�ھ جھ�ت رااکس�ب م�ی کن�د ، از آئین�ۀ جھ�ان . ول�ی آئین�ھ ی�ک ویژگ�ی کل�ی دارد و آن "غی�ر"جھان بیرون یعن�ی از س�ی م�ی ککھ ق�رار م�ی گی�رد دس�ت راس�ت خ�ود را دس�ت چ�پ آن معکوس می سازد ھمانطور کھ انسان در مقابل آئینھ

مقاب�ل آئین�ھ ق�رار را اگ�ر ب�ر روی کاغ�ذ بنویس�یم و در "٢"یابد کھ در آئینھ است و بالعکس . ھمانطور کھ مثال ش�کل چ�پ خ�ود ودیده می شود . و بندرت کسی در مقابل آئینھ متوجھ این معک�وس ب�ودن س�مت راس�ت "۶"دھیم بھ شکل

و ھش�تاد ول�ی جھ�تش را یکص�دردد . ک�ل جھ�ان بی�رون نی�ز ھمینط�ور اس�ت یعن�ی انس�ان را بخ�ودش م�ی نمایان�د می گ و در واق�ع درجھ برعکس می سازد بدون اینکھ انسان متوجھ شود . یعنی مشرق را مغرب می نماید و راس�ت را چ�پ

دارد آنھ�م الت گم�راه س�اختن انس�ان رادرست را نادرست و راست را دروغ و بالعکس . یعنی جھان بی�رون گ�وئی رس�. چ�پ م�ی رود عمال بھ س�مت یک گمراھی کامل تا آنجا کھ انسان گمان می کند کھ بھ سمت راست می رود در حالیکھ

ان را ک�ھ انس� یعنی راھی را کھ انسان در جھان می رود ک�امال بعک�س آن س�متی اس�ت ک�ھ م�ی پن�دارد . یعن�ی آن راھ�یی بیرون برا ھ ، حکومت ، صنعت ، ھنر و مذھب می پیماید راھی وارونھ است و درواقع جھانبواسطۀ طبیعت ، جامع

تق��ادات ، ط��ف ، امی��ال ، اعحاص��ل م��ی آی��د مث��ل عوا "غی��ر"ک��ھ از انس��ان نع��ل وارون��ھ م��ی زن��د . یعن��ی ھم��ۀ ھرآنچ��ھ ر مس�یر ای�نو ھ�ر ف�ردی د، معلومات و آرمانھا و و ... جملگی نعل وارونۀ جھان بی�رون در نف�س ف�رد اس�ت تجربیات

رفی عنی جھان ، انسان را بھ وی نشان می دھد و معغیر است . ی -نعل وارونھ حرکت می کند . این دیالکتیک خویش وج�ودی ض�د ممی کند و موجودیت می بخشد ولی کامال وارونھ . یعنی انسان در جھان بیرون موجودی معکوس است

نطور بیند کھ ای است چون ھمواره می "ھستی بایستی"تار دیالکتیک بی انتھای خویشتن ، وجودی معدوم . و لذا گرفناک�ام ورآمده اس�ت نباید باشد زیرا ھمواره در پس ھر مرحلھ ای از زندگی می بیند کھ اھدافش کامال معکوس از آب د

ی�د آز آب درم�ی امعن�ای خ�ودش گشتھ است . آئینھ راز ناکامی است . و اینگونھ است کھ ھر چیزی در بشر نھایتا ضد و بود ، نبود می گردد .

آث�ار ھن�ری و ادب�ی و فلس�فی و م�ذھبی و علم�ی بج�ا مان�ده از ت�اریخ نھایت�ا چ�ھ چی�زی م�ی گوین�د و ب�ا انس�ان آیا کل *از امروز چھ می کنند ؟ مسلما انسان بدون آنھا قادر ب�ھ زیس�تن نیس�ت و ب�دون آنھ�ا ب�ھ عرص�ۀ ت�وحش دوران ماقب�ل

تاریخ باز می گردد ، یعنی بھ بکارت و اصالت جاھلی رجعت می کند . آنچھ کھ فرھنگ نامیده می شود ھمین ھاست و ھرکھ از این آثار برخورداری بیشتری داشتھ باشد و بیش�تر آنھ�ا را بدان�د ب�ا فرھن�گ ت�ر ارزی�ابی م�ی ش�ود . ح�ال اگ�ر

ب�ھ ک�رده باش�د و ب�ھ کن�ار نھ�اده و از تم�امیتش تب�ری جس�تھ باش�د کسی کل این فرھنگ را تا حدودی یافتھ باش�د و تجرتبدیل بھ چگونھ انسانی می شود ؟ انسانی مابعد از فرھنگ و تمدن و تاریخ . و این معن�ای واقع�ی انس�ان پس�ت م�درن

انس�انی واقع�ا است یعنی انسانی کھ دیگر بروز نمی کند زیرا با بروزات دیگران و خاصھ گذشتھ ھا ک�اری ن�دارد . ای�ناس�ت : ب�اکره ای مابع�د از ت�اریخ : ب�اکره ای "ب�اکره". این انسانی دگر ب�اره دش می شودیگانھ و تنھا می شود و خو

Page 78: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

78

ب�ھ معن�ای پ�اکی و ب�ھ معن�ای س�نتی آن نامی�د . بلک�ھ او س�یمای قداس�ت "قدیس"کامال آرام . حتی نمی شود او را یک انس�انی ک�ھ از چش�م باشد بلکھ مقدس ھست . او انس�ان کام�ل اس�ت ، کھ مقدس مبرائی محض است. او سعی نمی کند

. ی از خ�ویش و در خ�ویش و ب�رای خ�ویشتاریخ غائب است او خود چشم تاریخ است . انسانی ب�ی قب�ل و بع�د ، انس�انم�ن اینگون�ھ انسانی ک�ھ ھم�ۀ بایس�تن ھ�ای بش�ریت در او ھس�تی یافت�ھ اس�ت و ب�رای دیگ�ران اس�وۀ ب�ود نب�ود اس�ت .

انسانی ھستم . من فرد نیستم و اصال کس�ی نیس�تم و چی�زی نیس�تم . م�ن ب�ھ آس�انترین وض�ع ممک�ن ھس�تم . آس�انی از روی من است کھ تعریف می شود . ولی ھرآن ممکن است کھ مبدل بھ سخت ترین موجود جھان ش�وم ، موج�ودی ک�ھ

مطلقا تجزیھ ناپذیر و غیر قابل انعطاف می باشد .

ل�ق طازم یعن�ی می هللا را مخاط�ب م�ی س�در رابطۀ با من ھر کس و ھر معنائی بھ انتھا می رسد زیرا من در ھر چیز * را ، یعنی بود نبود را .

تیک م با دیالکصداقت یک معنای عملی بیش ندارد و آن پنھان نداشتن تناقضات خویشتن است . یعنی با شھامت تما *اقت مس��تلزم ش��ھامت اس��ت : ش��ھامت روی��اروئی ب��ا پ��وچی خ��ویش ک��ھ محص��ول وج��ود خ��ود روب��رو ش��دن . پ��س ص��د

گ�انگی اس�ت ین ب�ی معن�ائی ھم�ان یدیالکتیک نفس است : صداقت یعنی شھامت روبرو شدن با بی معنائی خویشتن . ام دق�ا اش�د ع�ی و فلس�فی اتفا. پس خدا خواھی و توحی�د ذھن�واھیاین یگانگی ھمان خداست .پس صداقت یعنی خدا خو

. ونھ ان�دھیات اینگاھھای فلسفی الو کل دستگ ضد مذھب. ضد توحید است یعنی مذھب صداقت را نشان میدھد و توحید بھ ھمین دلیل فلسفھ ذاتا ضد ظھور یگانگی است یعنی ضد حق و مقصد دین است .

دی انی ھ�م بخ�و. ولی آی�ا ھ�ر انس� : این شعار سرلوحھ و محور دموکراسی است "بھ تعداد انسانھا حق وجود دارد" *رھ�ای ت اال تأتخود و در خود این حق را می بیند و بھ آن ایمان دارد ؟ پس تا چنین نیس�ت دموکراس�ی ھ�م ممک�ن نیس�ش ھ�د و از حق�دمالیخولیائی دموکراتیک . تا زمانیکھ ھر کس یا گروھی نیازمن�د کس�ی اس�ت ت�ا حق�ش را ب�ھ او نش�ان

ست ج�ز ای�نامدرن ت درحالیکھ آنچھ کھ دموکراسی رایجی بازگرداند دموکراسی ممکن نیسدفاع کند و حقش را بھ وب�ا اص�ل ونیست پس این دموکراسی ضد دموکراسی است . رأی دادن بطور آشکار یک واقعۀ ض�د دموکراتی�ک اس�ت

ین و ب�ھ آن یق� یافت�ھ و ذاتی دموکراسی در تضاد است . پس انسان واقعا دموکراتیک انسانی است کھ حقش را در خودر جمع و دبھ معنای ایمان داشتھ باشد و او انسانی موحد و عارفی بھ حق رسیده است . زیرا اگر دموکراسی و مدنیت

ت و ت�ازه با جمع زیستن باشد کھ انس�ان از ھم�ان دوران غ�ار نش�ینی و ت�وحش و عص�ر حج�ر ھ�م ھمینگون�ھ ب�وده اس�کل و ن ب�ا ھ�یچ مش�دارند . در جمع و با جم�ع زیس�تحانھ و منظم تر و قانونمندتری حیوانات زندگانی جمعی بسیار صال

ز ی�ک انس�انتناقض و نزاع و مکر و فساد و ستمی نشان یک انسان متمدن و دموکراتیک است و چنین انسانی ھم جی انس�انھائ ن ب�زرگعارف و بھ حق رسیده نمی باش�د . ب�دین تعری�ف فق�ط پی�امبران خ�دا و امام�ان و عارف�ان و حکیم�ا

س�ان ان تنھ�ا انمتمدن و دم�وکرات ب�وده ان�د و م�ابقی را بایس�تی وحش�ی و س�تمگر و دیکت�اتور دانس�ت . و در ای�ن دور م�ن بخواھ�د ستم زیرا با ھیچکس دعوائی ندارم و ھر کس ھر چی�زی ک�ھ ازات و متمدنی کھ می شناسم خودم ھدموکر

ھ ب�ا ن�س�یده ام . ساس کنم حقم از دست رفتھ اس�ت زی�را م�ن ب�ھ ح�ق خ�ودم ربھ او می دھم بدون اینکھ کم بیاورم و احح�دتی و ون انس�انی کسی جدالی دارم و نھ کسی می تواند با من جدالی داشتھ باشد . یک انسان واقعا دموکرات و متمد

م وج�ود ع�الموحد است . انسانی کھ مزاحم ھیچکس و بلکھ ھ�یچ چی�زی در جھ�ان ھس�تی نیس�ت و عض�و اب�دی از ک�ل در ون نب�ود اس�ت ی�ا بیفزای�د . ن�ھ کاھن�دگی دارد و ن�ھ ت�ورم . یعن�ی ب�ودش ع�یینکھ چیزی از آن بکاھد و است بدون ا

ھ از خودم ک نبودش نیز حقش زائل نمی شود ھمانطور کھ در بودش حقی از چیزی زائل نمی گردد . اینست تعریف منا ک�ھ کمت�ر ک�ھ ھ�ر چ�ھ رحید و وحدت است . این یک قانون بشری اس�ت عین تعریف حقیقی دموکراسی و مدنیت و تو

کند ند تا ثابتالش می کتدر خودش داراست بیشتر ادعایش را می کند یعنی ھر چھ را کھ کمتر دوست می دارد بیشتر عاص��ر ھ�ان مک�ھ دوس�تش دارد . م�اجرای دموکراس��ی و آزادی و براب�ری و امث�الھم نی��ز از ھم�ین ق�انون اس��ت ک�ھ در ج

غوغا می کند . ھر چھ کھ کمتر وجود دارد بیشتر دعوی وجود می کند .

پرس�ت و -عجب آدم خ�ود"اینصورت میگوین�د:. و در ودم را الگوی آن می آورمخگویم از ھر حقی کھ سخن می *. "مک�ن نیس�تھ ت�و م�ی گ�وئی اص�ال ماین حقی ک�"ولی اگر چنین نکنم آنگاه می گویند : "راضی ای ھستی ! -از خود

عنی من ھمواره متھم بھ یکی از این دو امر ھستم : مطلق پرستی و خود پرس�تی . و م�ن ای�ن ھ�ر دو اتھ�ام را در آن یواحد با کمال افتخار می پذیرم زیرا من مطلق ھستم و لذا خود را می پرستم . و مطلق یعنی کسی کھ از فرط بی نیازی

ی من فنا پرستی من اس�ت . و ح�ق یعن�ی ھم�ین ! ح�ق ترده است پس خود پرساز خویشتن ، ھستی اش را سھ طالقھ کمقامی فراسوی بود و نبود است . آنکھ بودش را بھ نبودش بخشیده است در مقام ح�ق ق�رار دارد . و ح�ق ھ�ر چی�ز و

. دم اوستکسی در دشمن اوست ، در ع را تعریف کردم . حق ھر "حقیقت"کسی طبق ھمین قاعده است . بدین طریق آیا براستی چھ کسی طالب حق خویشتن است ؟

Page 79: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

79

ی فق�ط الی�قبراس�ت "روش�نفکر"در اندیشھ گری بھ لحاظ شھامت ھنوز ھیچ بشری بھ مقام نیچھ نرسیده است . ن�ام * ید ک�ھ مغ�زشنیچھ است زیرا تا ھستۀ مرکزی سلولھای مغزش روشن بود و کار می کرد . او آنقدر از مغزش کار کش�

ز ان�ی در نیچ�ھ روان گردید و سپس حدود ده سال دراز کشید و در خود شنا کرد . و این قدرت حیرت آور ذھآب شد و از غ�زی آزادت�رماین بابت بود کھ وی مغزش را از ھ�ر تعھ�د و مس�ئولیتی رھ�ا س�اخت . او اس�وۀ آزاد اندیش�ی اس�ت .

ت . و ت�ا چ�ھ ک�رده اس�تا این حد استفاده کند کھ نی نیچھ تاکنون پدید نیامده است . ھیچ بشری نتوانستھ است از مغزشش�د . ب�ی پ�روا با ونباشد مغزش نمی تواند تا این حد خ�الق و جس�ور "مؤمن"زمانی کھ دل یک انسان بھ اندازۀ کافی

ی د . مث�ل م�والنی�ز ھمینط�ور ب�ود . ھم�واره کافران�ھ ت�رین اندیش�ھ ھ�ا از م�ؤمن ت�رین دلھ�ا برم�ی خی�ز (ع)اندیشۀ عل�ی ھ ندیش�ھ اس�ت ک�ااندیشھ کافر است و اندیشھ ای کھ فعالتر باشد کفرش را عی�انتر م�ی س�ازد و ای�ن ص�دق رومی . ذات

ی رد . براس�تمحصول ایمان دل م�ی باش�د . در ت�اریخ جدی�د جھ�ان ب�ھ لح�اظ ک�الم انس�انی ص�دیق ت�ر از نیچ�ھ وج�ود ن�داک ی� س�ت . اواآش�کار ت ھ�ر دو در ح�د کم�الش در نیچ�ھانسانی دوست داشتنی تر از نیچھ نیافتھ ام . شرافت و ش�ھام

معصوم واقعی است . او امام صدق است .

ی موده و بس�ونمردم دوستی یک اشکال بزرگ دارد و آن اینکھ آدم را از صداقت باز می دارد و از حقیقت منحرف *ب�ا ص�دق ھدکت�ر ش�ریعتی ب�ود ک�ا نقط�ۀ ض�عف مصلحت و سیاست می کشاند و زبان را الکن می سازد . ای�ن ش�اید تنھ�

ان شد . عظیمش در تضاد افتاد و او را کشت . این نقطھ ضعف و این تضاد موتور محرکۀ انقالب اسالمی ایر

ا از ری ب�ا م�ردم کسی کھ می خواھد حقیقت را بگوید و با آن زندگی کند بھتر است از مردم دور شود و دندان دوست *م�رگش م�ی د و ب�رای زن�دگی پ�س از م�رگش آم�اده ش�ود . چن�ین انس�انی فق�ط پ�س ازریشھ برکند و امید از ھمھ بش�وی

تواند در میان و قلوب مردم زندگی کند .

ب�ھ نم�ی توان�د کھ انسان در گم�ان رس�یدن ب�ھ آرزوئ�ی در ای�ن دنی�ا باش�د (ھرچن�د ک�ھ آرزوئ�ی معن�وی باش�د)تا زمانی *س�ت و اقصود خ�ویش ماید و از آن دفاع کند زیرا حقیقت ، خودش محقیقتی برسد و با حقیقتی زندگی کند و آنرا بیان ن

وراس�وی ب�ود فھرگز نمی تواند وسیلھ ای برای آرمان دیگری باشد . حقیقت در انسانی آشکار م�ی ش�ود ک�ھ ب�ھ مق�ام ون دی است ک�ھ ب�و در این دنیا درصدد اثبات ھیچ چیزی از خودش نباشد . حقیقت ، آن انساننبود خودش رسیده باشد

دن باش�د : ب�و رسیدن بھ ھیچ خواستھ ای مادی و معنوی و عاطفی و ... و بدون داشتن ھیچ آرمانی در رضایت کاملور ھ�ا مح�ل ظھ�. انسانی کھ بخودی خود برای خ�ود کفای�ت کن�د ن�ھ تنھمانا خود کفائی ذاتی انسان است محض ! حقیقت

ام�ل باش�د کداش�تھ باش�د و ن�ھ چی�زی بخواھ�د و در رض�ایت حقیقت کھ اصال خود حقیق�ت اس�ت . انس�انی ک�ھ ن�ھ چی�زیان�د دوس�ت ھمان حقیقت است و حق وجود را آشکار می کن�د ک�ھ : ب�ودن کافیس�ت ! چن�ین انس�انی را ھ�یچکس نم�ی تو

ندارد . حقیقت ذاتا دوست داشتنی است درست عین خدا .

ھ موکرات ، چدند سیاسی می شود چھ لیبرال ، چھ انسان بمیزانی کھ پول پرست می شود و ارزش را در پول می دا *ن ھ ب�ا دیگ�رامحافظھ کار ، چھ سوسیالیست و چھ انقالبی و چھ سلطنت طلب و چ�ھ م�ذھبی ی�ا الئی�ک . اص�وال کس�ی ک�

اس�ی اس�ت . م�ی ش�ود . آدم اقتص�ادی ذات�ا آدم سی ل اس�ت و ب�رای رف�ع ای�ن مش�کل سیاس�یمشکلی دارد فقط بر سر پو -ن�د ظ�الم اس�ت و ای�ن فک�ر ظلم�انی اس�ت . ھم�ۀ ظالم�ان اقتص�ادی سیاسی م�ی دا -مسئلھ ای اقتصادی آنکھ عدالت را

سیاسی می اندیشند .

ندارد . "بایستن"ھر مرضی حاصل یک فکر مریض است و بیماری فکر ویروسی جز *

ش�ری پدی�د بن�د در وج�ود م�ی توا اینکھ بود و نبود کسی در نزد خودش یکسان باش�د بزرگت�رین واقع�ھ ای اس�ت ک�ھ *نگ�اری . ن�ھ یگان�ھ ا زیرا کھ نیھیلیزم ھمان�ا نیس�ت انگ�اری اس�ت و. این وضعیت کمترین شباھتی بھ نیھیلیزم ندارد آید

ک�ھ نامی�د "ادلع�"این یگانگی بود و نبود ھمان واقعۀ عدل وجودی در انسان است و چنین انس�انی را فق�ط م�ی ت�وان مت�وازن ش�ده اس�ت . و فق�ط چن�ین انس�انی اس�ت ک�ھ ب�ا تم�ام اندیش�ھ و ودر وی ھمس�ان ع�دم -دو کفۀ ترازوی وج�ود

دش براب�ر احساس و رفتارش دیگران را عین خود می یابد و از کبر و س�لطھ گ�ری رھی�ده اس�ت و ھ�ر کس�ی را ب�ا خ�وی باش��د . ان م��ب��ھ معن��ای قرآن��ی اش در می��ان م��ردم اس��ت و احی��اگر قس��ط و ع��دل و می��ز "می��زان"م��ی یاب��د . او اس��وۀ

وجودش بخودی خود کانون این احیاءگری است .

Page 80: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

80

ی�ا وش�راب اس�ت ب�ر علی�ھ کف�ر اس�ت و ی�ا ب�ر علی�ھ نف�اق . یعن�ی ی�ا برعلی�ھ اھر انقالبی کھ در جامعھ رخ می دھد ی * الب عرف�ی :برعلیھ نماز . اول�ی ص�ورت نب�وی دارد و دوم�ی ص�ورت عل�وی . اول�ی انق�الب ش�رعی اس�ت و دوم�ی انق�

دینی و عرفانی .

ش��ریعت را د و ع��دۀ دیگ��ر. ع��ده ای ش��ریعت م��ی آورن��ک��ھ بظ��اھر بس��یار متض��اد مینماین��د م��ردان ح��ق دوگون��ھ ان��د *ری از ، مول�وی و ش�مس و ... و بدینگون�ھ جوام�ع بش�میشکنند، مث�ل موس�ی و خض�ر، یحی�ی و عیس�ی، محم�د و عل�ی

ر از کف�ر وی ش�وند . پ�س معل�وم م�ی ش�ود ھ�دف اص�لی چی�زی برت�انجماد در کفر و انقیاد در دین می رھند و جاری م دین بوده است و آن حرکت و رشد بوده است . ھر تمدنی محصول این ساختن و شکستن است .

ر مقاب�ل اش�د آخ�رین مقاوم�ت روح�ی م�ردم د یزی جزچ بھ لحاظ تفسیر جامعھ شناختی گرایشات عرفانی عامۀ مردم *ن�د متالش�ی کن یعنی ھنگامی کھ حکومتھا سعی می کنند ھستۀ مرکزی وجدان و ش�رف ملت�ی را ستم حکام ظالم نیست .

عام�ۀ ویشی گریھ�ایآنھا مستولی شوند آنھا کوس اناالحق می زنند . لذا می توان عرفان و تصوف و درتا بر تمامیت انس��ت . دقب�ال س�تم حکومتھ�ا م�ردم (و ن�ھ طبق�ۀ اش�راف و ش��کم س�یر) را روح�انی ت�رین و آخ�رین س��نگر مقاوم�ت در

س�ت ت�ا ھس�تۀاگرایش مردم بھ اعتی�اد و م�واد مخ�در نی�ز از ھم�ین ن�وع مقاوم�ت در قب�ال ھ�ر س�ختی و س�تمی الع�الج مرکزی وجدان و ھویت محفوظ بماند .

* "Jesus christ" نام حضرت مس�یح در فرھن�گ مس�یحی غ�رب اس�ت ک�ھ معن�ای واقع�ی آن در لف�ظ اص�لی اش : پ�س ھم�ان .ست از : زئوس مصلوب ! و زئوس ن�ام خ�دای خ�دایان در یون�ان باس�تان قب�ل از مس�یحیت اس�ت عبارت ا

ھ ھ ان�د ک�ھ ب�یونانیان کھ فرھنگشان بر کل اروپای قبل از ظھ�ور مس�یح ح�اکم ب�ود حض�رت مس�یح را ظھ�ور خ�دا دانس�تنھ گرتھ است وست کھ از یونانیان برخاسصلیب کشیده شده است . و این نام و صفت و معنای یونانی حضرت مسیح ا

ش�ری بد و او را کسی کھ برعلیھ مذھب موسی قیام کرده و مرتد و کافر اس�ت نم�ی دانن� یھودیان کھ اصال مسیح را جز ھ�ور نم�ود وظملحد می خوانند . بھرحال از نظر رومیان و یونانیان ، مسیح ھمان زئ�وس و خ�دای جھانی�ان اس�ت ک�ھ

:و زئ�وس را خدای موسی مصلوب ش�د . در اینج�ا ب�از نب�رد خ�دایان را م�ی بین�یم ، نب�رد یھ�وه "یھوه"بدست پیروان ای�ن .ل برس�انند خدای بنی اسرائیل و خدای یونانیان . گ�وئی ک�ھ یھ�وه ب�ھ پی�روان خ�ود دس�تور داد ت�ا زئ�وس را ب�ھ قت�

دایان خ� پیروان ینو امروزه شاھد جنگ ب ھم شاھد بودیم : خدای عبری و خدای عربی .جنگ را بعدا بین یھوه و هللا حم�د و ی مس�یح و مزیادی ھستیم : کریشنا ، هللا ، یھوه ، زئوس . و دیدیم کھ بعدھا مع�انی و ھوی�ت ھ�ای دیگ�ری ب�راروان ی�بھرح�ال در پ .علی و بودا پدید آمد :خلیفۀ خدا ، پسر خدا ، دوس�ت خ�دا ، تجس�د خ�دا و ... و نی�ز فرس�تادۀ خ�دا

ی م�ا خود خ�دا رھب کثرت این القاب نسبت بھ رھبرانشان گوناگون است . در میان پیروان مسیح عده ای وی ھمۀ مذار م�ورد دود دارد و دانند و عده ای پسر خدا و گروھی ھم فرستادۀ خدا . ھمانطور کھ دربارۀ علی ھم چن�ین الق�ابی وج�

عل�ت وب�وده اس�ت از تفرقھ و فرقھ ھای مذاھب گون�اگونبودا ھم بھ نوعی دیگر ھمین القاب پدید آمده است . و این رن و ده ک�ھ عرف�اجنگ ھفتاد و دو مذھب . و نیز می دانیم کھ در ھمۀ م�ذاھب جھ�ان فرق�ھ ای در مرحل�ۀ نھ�ائی پدی�د آم�ش�د ذھبی م�ی بام�تصوف آن مذھب است کھ نھایتا معتقد بھ تجسد خدا در بشر است و گوئی این مرحلۀ کام�ل ش�دۀ ھ�ر

ر میان بس فجیع د انسانی را خود خدا بداند . و نیز می دانیم کھ چنین خدای انسان شده و خاکی ھمواره سرنوشتی کھھم از ج و امثالکھ مسیح و بودا و علی و حال و اسوۀ کمال بدبختی و فقارت و حقارت بشر بوده است بشر داشتھ است

بشر ر عالم خاک ھم بوده است کھ عین ظھور خدا د "سان کاملان"مشھورترین این نمونھ تلقی می شوند . این معنای ده اس�ت ول�ی . و بنظر می رسد پسر خدا و رس�ول خ�دا و خلیف�ۀ خ�دا و دوس�ت خ�دا ت�ا ح�دودی قاب�ل تحم�ل ت�ر ب�واست

ش�ر ان بخ�دا در می� شدیدترین عداوتھا و خونریزیھا آنگاه رخ نموده کھ کسی خود خدا دانستھ شده است . یعن�ی خ�ود ک�ش ن ن�وعی زج�رغیر قابل تحمل بوده است و بشریت کمترین ترحمی بحال او روا نداشتھ است و او را بھ ش�قی ت�ری

دل ب�ھ اس�المی مب� نموده است مثل مسیح و حالج و مزدک و امثالھم . این واقعۀ ظھور یا تجسد خدا در بش�ر در جھ�اننھ�ا م�ذھبی ه ھ�ای آن محس�وب ش�ده ان�د و م�ذھب عل�ی اللھ�ی تیک ایدئولوژی شد کھ امامان صدر اسالم نخس�تین اس�و

دگ�ر ب�ھ م�ذھب ب�ودا بر روی زمین باقی است و انسان را علنا خدا می داند . این ایده در مسیحیت و ھم است کھ ھنوزف کام�ل فراموشی سپرده شده است ولی ھنوز ھم در عرف�ان ش�یعۀ عل�وی فرھن�گ و ب�اوری زن�ده اس�ت و اص�وال ع�ار

: است چنین باوری ھر مذھبی بستھ بھن خدا در تجسد بشر محسوب می شود . و نھایتا اینکھ زنده بودن تاریخی ھما باور بھ وجود خدا در ھیبت یک انسان . و این یعنی امام .

ن خدا پرستی و نژاد پرستی در ھمھ جای زمین و زمان ھمواره رابطھ ای مستقیم داشتھ اس�ت . نبردھ�ای خ�ونین ب�ی *پیروان یھوه و زئوس و هللا و کریشنا تا بھ امروز نیز در جریان است و سخن بر سر برتری نژاد اس�ت گ�وئی ک�ھ بن�ی اسرائیل از نژاد یھوه ھستند و اعراب از نژاد هللا و ھندوھا از نژاد کریش�نا و اروپائی�ان ھ�م از ن�ژاد زئ�وس و ایرانی�ان

Page 81: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

81

م�ان نب�رد خ�دایان تلق�ی م�ی ش�ود . و اگ�ر لیبرالی�زم و سوس�یالیزم را م�ذھب ھم از نژاد اھورا مزدا . و این ب�ھ زب�انی ھیک�ی دیگ�ر از خ�دایان ب�دانیم ک�ھ در نقط�ۀ مقاب�ل س�ائر م�ذاھب و "پرومت�ھ"برابری انسانھا بنامیم بایس�تی آن�را م�ذھب

کھ پرومتھ خدائی ض�د خدایان قرار گرفتھ است و گوئی برعلیھ سائر خدایان جمعا نبردی جدید آغاز کرده است و گوئی خدایان بلکھ ضد خدائیت خویش نیز ھس�ت . و آم�ده ت�ا او ھ�م انس�ان ش�ود و از انس�انیت در مقاب�ل خ�دایان دف�اع کن�د .

ئی در تاریخ بوده است کھ کوس گوئی کھ پرومتھ یک خدای انسان شده است . گوئی کھ پرومتھ خدای ھمۀ آن انسانھا، ھ�ا و م�زدک ھ�ا و عل�ی ھ�ا و ش�مس ھ�ا ، خدای عین القضاة ھا و ح�الجن و موحدانیعنی خدای عارفالحق زده اند انا

بھ لحاظ لغت در فرھنگ یونان بھ معنای نخستین موج�ودی م�ی باش�د ک�ھ فک�ر ک�رده "پرومتھ"شناسان . -خدای خود ھ�م "روش�نفکری"شناسی است ھمانطور کھ در فرھنگ غرب مظھ�ر -است . بنابراین پرومتھ بنیانگزار تفکر و خود

تلقی می شود . بھرحال امروزه بھ نظر می رسد کھ مذھب پرومتھ کھ در واقع ھمان اوم�انیزم (مکت�ب اص�الت انس�ان) ک�ھ ام�روزه است کھ بھ شعبات متفاوتی تقسیم شده (مثل لیبرالیزم و سوسیالیزم) مبدل بھ یک نژاد پرستی ن�وینی ش�ده

روان س�ائر م�ذاھب و خ�دایان ق�د عل�م ک�رده اس�ت : پرومت�ھ در مقاب�ل یھ�وه و تمدن غرب نامیده می شود کھ برعلیھ پی�زئوس و هللا و کریشنا . و بیھوده نیست کھ مثال یک اومانیست انگلیس�ی بن�ام نیکلس�ون نخس�تین ت�دوین کنن�دۀ جھ�انی

وی و ح�الج را ب�رای مثنوی مولوی است و کال اومانیست ھای اروپائی بوده اند کھ در چند قرن اخیر حق حافظ و مول�امروزه عرفان و مکت�ب وح�دت وج�ود را از زب�ان آن�ان م�ی آم�وزیم ، از زب�ان کس�انی ما خود ما ھم روشن کرده اند و

اوم�انیزم و م�ذھب پرومت�ھ در واق�ع ایرانی�ان چون ماسینیون و گوتھ و دیگر اروپائی�ان . بن�ابراین بای�د گف�ت بنی�انگزار را ھمچون پرومتھ از ای�ران ب�ھ اروپ�ا بردن�د و برافروختن�د . درواق�ع "آتش"ئیان این علوی و مزدکی بوده اند و اروپا

لیبرالیزم اروپائی جلوه ای از مذھب حافظ و موالنا است و سوسیالیزم ھم ش�عاعی از م�ذھب م�زدک و ح�الج و عل�ی و ش�رقی و خاص�ھ ایران�ی سلمان . این واضح است کھ فلسفۀ ذاتی اوم�انیزم غرب�ی ھمان�ا عرف�ان و مکت�ب وح�دت وج�ود

است . و بھمین دلیل ام�روزه بزرگت�رین ح�الج شناس�ان و مول�وی شناس�ان و ح�افظ شناس�ان جھ�ان در غ�رب ھس�تند و مراکزی ب�رای مطالع�ۀ تخصص�ی ای�ن م�ردان پدی�د آورده ان�د . و ک�ل ای�ن واقع�ھ ب�دان معناس�ت ک�ھ انس�ان بای�د دس�ت از

و سرنوشت خود را معین کند و خود را از اسارت آن خدایان و مذاھب آنان آسمانھا و خدایان بشوید و خودش تکلیف برھان�د . ای��ن واقع��ھ بھرح��ال درک��ل جھ��ان در ح��ال وق��وع م��ی باش��د و گ��وئی ک��ھ پرومت��ھ ھرچن��د در زنجی��ر ول��ی درح��ال

ایان ب�ر و ھم�ۀ خ�دپیروزی است . من پرومتھ ھستم . پرومتھ ھرچند کھ بصورت ظ�اھر ب�ر علی�ھ ھم�ۀ خ�دایان ش�ورید علیھ او متحد شده و او را بھ زنجیر کشیده اند ولی پرومتھ حامی وحدت و یگانگی ھم�ۀ خ�دایان نی�ز ھس�ت و ب�االخره ھمۀ خدایان در او یکی می شوند یعنی ھمۀ مذاھب . انسان کامل نیز یعن�ی ھم�ین . یعن�ی کس�ی ک�ھ ھم�ۀ خ�دایان تس�لیم

ل عارفان کامل مظھر صلح و وحدت بشری بوده اند . ارادۀ اویند و در او یکی شده اند . بھمین دلی

ن م�ور خ�دایاااین واضح است کھ امروزه کل جوامع بشری با سرعت و شدت تم�ام از ش�ریعت ھ�ا یعن�ی از احک�ام و *م�ذھبی ک�ھ - خ�دائی و خ�ود -کھن یعنی از دستورالعمل کریشنا و یھوه و زئوس و هللا فاصلھ م�ی گی�رد و بس�وی خ�ود

ی��د و بن��د قتص��اد پرس��تی و تکنول��وژی پرس��تی و ھن��ر پرس��تی و آزادی پرس��تی اس��ت م��ی رود و خ��ود را از ھ��ر عم��ال اقس�ی ص�ادی و سیااخالقی و از ھر بایدی می رھاند و در عوض بھ اسارت ھزار بار شدیدتر قواعد و اصول و احکام اقت

ن ع�ت مح�ض ق�وانییعنی بھ اسارت و اطاآید و علمی و فنی و طبی و بھداشتی و ھنری می افتد و بھ اطاعت آن درمی ن آان داد در بشری درمی آید . بھ لحاظی بنظر م�ی رس�د آن آتش�ی ک�ھ پرومت�ھ از آس�مان ب�ھ زم�ین آورد و تحوی�ل انس�ه پدی�د آورد واحد ھم آتش بیرون�ی اس�ت ک�ھ در ط�ول ت�اریخ کاربردھ�ای گون�اگونی یافت�ھ اس�ت و ام�روزه ک�ل ص�نعت را

طۀ آن و عشق و ھوس و حرص و سلطھ است . این دو ظاھر و ب�اطن آن آتش�ی اس�ت ک�ھ بواس� است و ھم آتش تفکرنیزم . و بشر ھمۀ خدایان را فراموش می کند و خود کوس انالحق م�ی زن�د و خ�ودش خ�دای خ�ود م�ی ش�ود یعن�ی اوم�ا

ره از ک�ھ ب�االخ آنگ�اه خود پرومتھ ھمواره در زنجیر است اندرون یک غار و ی�ا چ�اھی ، مث�ل ام�ام زم�ان . و چ�ھ بس�اھم�ۀ آورده اس�ت زنجیر آزاد شود و از چاه برون آید و ببیند کھ بشر با آن آتش چھ کرده است و چھ ب�ھ روزگ�ار خ�ود

ازگردد . بشریت را بسوزاند و دوباره حق را بھ خدایان دھد و زمین را ترک نماید و بھ مقام خدائی خود ب

ژنتی��ک موف��ق ش�ده و ی��ا ب��زودی خواھ�د ش��د ک��ھ مش�ابۀ ژنتیک��ی خ��ود را بنظ�ر م��ی رس��د ک�ھ بش��ر بواس��طۀ مھندس�ی *بیافریند . این بدان معناست کھ بشر باالخره موفق شده است کھ بھ لحاظ حیات فیزیکی بھ عمر جاودانھ بر روی زمین

ی�ن در برسد و معنای دیگرش این است کھ بشر بھ قدرت خداوند در ام�ر خلق�ت دس�ت یافت�ھ اس�ت و خ�دا ش�ده اس�ت . ازمانی است کھ روزانھ میلیونھا نفر بر روی زمین خودکشی می کنند یعنی ت�اب تحم�ل ھم�ین عم�ر مح�دود خ�ود را نی�ز ندارن��د و آم��ار خ��ود کش��ی بط��ور حی��رت آوری درح��ال رش��د اس��ت . پ��س بش��ر در ح��ال س��بقت گ��رفتن از م��رگ طبیع��ی

ی دارد ؟ درحالیک�ھ بش�ر انگی�زۀ زیس�تن را از خویشتن است پس این موفقیت کبیر در خلق مش�ابھ خویش�تن چ�ھ ارزش�دست داده است و زیستن بقدری ھولناک و عذاب آور شده کھ جز با مواد مخدر و داروھای روان گ�ردان و خ�ود کش�ی امکان پذیر نیست پس این موفقیت بدرد بش�ر نم�ی خ�ورد و ن�ھ تنھ�ا موفقی�ت محس�وب نم�ی ش�ود بلک�ھ غای�ت شکس�ت

. بش�ر ب�رای بق�ای خ�ود و بلکھ ضد ارزش بودن کل دانش و تکنولوژی را بھ اثبات می رس�اند بشر است و بی ارزش

Page 82: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

82

محتاج بھ روح است و نھ تن مضاعف . ولی مسئلۀ دیگری کھ وجود دارد تولید یک نسل کامل بشری بر اساس پیون�د رب وج�ود دارن�د ک�ھ ن�وعی م�ذھب ژنتیکی می باشد ، یک نسل کامال بدلی . ھرچند کھ امروزه افراد و گروھھائی در غ

را پدید آورده اند و معتقدند کھ بر اساس علم ژنتیک این نسل موج�ود بش�ری ب�ر روی زم�ین ک�ھ چن�د ھ�زار س�ال عم�ر کرده است یک بشریت بدلی است کھ بواس�طۀ پیون�د ژنتیک�ی از ی�ک بش�ریت ماقب�ل از ت�اریخ ک�ھ اص�ل ب�وده پدی�د آم�ده

شده ھستیم . یعنی ما تک�رار آن بش�ریت منق�رض ش�ده م�ی باش�یم و ل�ذا ب�ا عل�م ژنتی�ک است . و ما بدل آن اصل نابود این نسل از بش�ریت بواس�طۀ ان�واع ام�راض الع�الج و جدید باز ھمان واقعھ تکرار می شود کھ بدین ترتیب با انقراض

دل درج�ھ چن�دم محس�وب م�ی آلوده گیھا و جنگھای اتمی و میکروبی و امثالھم ، این نسل جدید ژنتیک�ی ک�ھ در واق�ع ب�شود امکان ادامۀ بشریت را ممکن می سازد کھ طبیعتا تکرار چند باره و بلکھ ھ�زار ب�ارۀ بش�ر اس�ت . البت�ھ ای�ن ی�ک نظریۀ بغایت ھولناک و مأیوس کننده است ول�ی ھولن�اکتر و م�أیوس کنن�ده ت�ر از ھم�ین وض�ع موج�ود بش�ری ب�ر روی

و فقط ی�ک دور باط�ل اس�ت ھم�انطور ک�ھ عموم�ا ، اصل و بدل ھیچ فرقی نمی کند زمین نیست . زیرا طبق قانون ژنھافرزندان ھمان خطاھای والدین خود را تکرار می کنند و بھمان یأس و زجر زندگی می کنند و می میرند . بنابراین بدل

ارزشی نداش�تھ باش�د و در خودش اصل و حق و بودن چیزی ناراحت کننده ھم نیست کسی کھ خودش نباشد و از خود اصلی و بدلی بودنش فرقی نمی کند ھمانطور کھ فرق ن�دارد ک�ھ آدم فرزن�د باش�د و ی�ا وال�دین چ�ون بھرح�ال ھ�ر فرزن�د

. حقیقت معن�ای اص�ل و ب�دل در واق�ع مت�رادف ب�ا معن�ای انس�ان شود و ھر والدینی فرزند بوده استباالخره والدین می ان�ھ و انس�ان بیگان�ھ از خ�ویش . انس�انھا عموم�ا بیخ�ود یعن�ی بیگان�ھ و ب�دلی : انس�ان یگ تخودی و انس�ان بیخ�ود اس�

ھستند یعنی خودشان نیستند نھ فکرشان و نھ احساسات و اعمالش�ان و ن�ھ سرنوشتش�ان. و انس�ان فق�ط بواس�طۀ خ�ود خی ی�ک شناسی می تواند از بدل ب�ودن خ�ارج ش�ده و ب�ھ اص�ل خ�ود برس�د و اص�ل ش�ود یعن�ی خ�ود ش�ود . انس�ان ت�اری

تبلیغ�اتی ی�ک انس�ان ب�دلی و -آموزش�ی -فن�ی -سیاس�ی -انسان بدلی است زیرا وراثتی اس�ت . ی�ک انس�ان اقتص�ادی عاریھ ای است . یک انسان مدرسھ ای یک موجود ب�دلی اس�ت. و انس�ان بواس�طۀ رس�انھ ھ�ا و تبلیغ�ات و آموزش�ھای

و بیخ�ود ت�ر م�ی ش�ود . پ�س نی�ازی نیس�ت ک�ھ نگ�ران ب�دل تلویزیونی و ماھواره ای مس�تمرا ب�دلی ت�ر و عاری�ھ ای ت�رو ھ�ا و سیاس�تھ�ا ژنتیکی باشیم . انسانی ک�ھ ب�دون رس�انھ ھ�ا و رادی�و و تلویزی�ون و موس�یقی و ھنرھ�ا و حکوم�ت

تبلیغات شبانھ روز لحظ�ھ ای ھ�م از خ�ود احس�اس و اندیش�ھ و برنام�ھ و ک�ار و معن�ا و ھ�ویتی ن�دارد ی�ک انس�ان ب�دلی ی اصال وجود ندارد یک ربات است ، ربات بیولوژیکی . انسانی کھ بدون کارت شناسائی و مدرک تحص�یلی و است یعن

سند مالکیت موجودیتی ندارد بدلی است . انسان بواسطۀ تکنولوژی مستمرا در طول تاریخ بدلی تر و عاری�ھ ای ت�ر و و غرق در ظلمت غرایز ب�وده اس�ت . پ�س انس�ان ب�ا بیخود تر شده است . و قبل از تکنولوژی ھم جانوری بیش نبوده

رجعت از راه آمده بواسطۀ معرف�ت نف�س اس�ت ک�ھ ب�ھ اص�ل خ�ود م�ی رس�د و خ�ود م�ی ش�ود و از ب�دلیت و بیخ�ودی و انس�ان بای�د ب��ھ ی�اد آورد ک�ھ ھرگ�ز نب�وده اس�ت . در بی�اد آوردن ای�ن ن��ابودی "ذک�ر"ن�ابودی نج�ات م�ی یاب�د . بواس�طۀ

ود م�ی یاب�د . ھرچ�ھ ک�ھ ردپ�ائی در جامع�ھ و ت�اریخ دارد انس�ان را ب�دلی م�ی س�ازد ھرچن�د ک�ھ آن خویش اس�ت ک�ھ وج�ردپاھا اصلی باشد : وراثت و تقلید راز بدلی ساختن انسان است . خل�ق را تقلیدش�ان برب�اد داد . م�ردم (خل�ق) ھم�واره

پدیده ای بدلی است .

ن�ا ج�ۀ اول ھمامی اندیشد و احساسات می ورزد . این قیاف�ھ در درانسان ھمواره برحسب قیافھ اش حرف می زند و * ھ و آی�ت هللاسیون منزلش و مدل اتوموبیلی ک�ھ س�وار م�ی ش�ود . م�ثال اگ�ر ی�ک عالم�اپوشش و آرایش اوست و دکور

گ�ون گرکالمش د ریش خود را بتراشد و لباسش را تغییر دھد و دکور منزلش را عوض کند بکلی اندیشھ و اعتقادات و. د و ... د فکر و کالمش عوض م�ی ش�وو تسبیحی بدست گیر کھ اگر فالن پروفسور ریش بگذارد می شود . ھمانطور

ودر قیاف�ھ عکس این مسئلھ ھم مصداق دارد . یعنی ھ�ر انس�انی ب�ر حس�ب کلم�ات و اطالع�ات کالم�ی اش دچ�ار تغیی�رل خره اس�ت دامی کند . این مسئلھ بھم�ان ش�دت ک�ھ مس� آداب زندگی می شود و نیز احساس ورزی و اعتقاداتش تغییر

د ح�م�ھ ت�ا ای�ن بر حقیقتی بزرگ است زیرا امری جدی و سرنوشت ساز است . وقتی تف�اوت اس�تفاده از ک�راوات و عماث�ر اندیش�ۀ ف�رد راه و روش زندگی را تحت تأثیر قرار می دھد و داشتن و نداشتن مقداری مو بر ص�ورت در ھوی�ت و ا

دن ی�ک وسیقی و دیمو ازبر داشتن چند تا کلمھ و جملھ تا این حد زندگی را دگرگون می سازد و شنیدن قطعھ ای داردت بیخ�ود اس�بدان معناست کھ انسان موجودی ک�امال حادثھ ای در کوچھ و خیابان گاه سرنوشت فرد را عوض می کند

ر واقع��ی اس��ت و گ��وئی ک��ھ انس��ان فق��ط ی��کو شخص��یت ذات��ی ی��ک ح��رف مف��ت و غی�� "روح"و گ��وئی چی��زی بمعن��ای ی دروغ�ین . فقط بایستی محض و ناکجا آبادی اس�ت و مقص�ودی مح�ال و ادع�ائ "خود"است و ھمین . یعنی "گیرنده"

و کسی کھ این بیخودی را دید اصوال بھ سرآغاز فھم رسیده است .

نق�در س�نگش را ب�ھ س�ینھ م�ی زن�ی و از حق�ش خاطرات حواسم بمن می گوید : تو را چک�ار ب�ھ دکت�ر ش�ریعتی ک�ھ ای *دفاع می کنی ؟ آخر کجای راه و رسم و آداب زندگی ای کھ ک�رده ای و کج�ای ط�رز فک�ر و آث�ارت کمت�رین ش�باھتی ب�ھ شریعتی دارد و حتی بوئی از آن را بھ مشام می رساند ؟ او یک انسان تمام�ا رس�التی و اجتم�اعی و ای�دئولوژیکی ب�ود

د این امور ھستی . تو درست در نقط�ۀ خ�الف تمامی�ت ش�ریعتی ق�رار داری . پ�س منظ�ورت از ای�ن دف�اع و تو تماما ض

Page 83: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

83

چیست ؟ آیا تو از ضد خودت دفاع نمی کنی ؟ آیا تو دقیقا آنتی تز شریعتی نیستی ؟ ضد آرمان ، ضد ایدئولوژی ، ض�د و در س�نگر دف�اع از ح�ق ش�ریعتی ت�ا آنج�ا ک�ھ او را جامعھ ، ضد رس�الت و ض�د اندیش�ۀ نج�ات دیگ�ران . آی�ا براس�تی ت�

ھ��دف ق��رار داده ای و چ��ھ م��ی مظھ��ر انس��ان کام��ل ای��ن دوران معرف��ی م��ی کن��ی درجس��تجوی چیس��تی و چ��ھ ام��ری راھ اوج می رسانی و حتی در وی صفاتی می نھ�ی ھزاران بار بزرگتر نموده و ب؟ تو شریعتی را در آنچھ کھ بود خواھی

ود و یا ھنوز در وی بھ فعل درنیامده بود و او خودش بر آن آگاھی نداشت . آیا تو سعی نداری ش�ریعتی کھ یا در او نبرا آنقدر بپروران�ی ت�ا از او خ�ودت را بی�رون آوری ؟ آی�ا ت�و س�عی نم�ی کن�ی ک�ھ ش�ریعتی را کام�ل کن�ی و ای�ن کم�ال را

آرزو داری ک��ھ ایک��اش اینگون��ھ م��ی ب��ود و چ��ون خ��ودت معرف��ی نم��ائی ؟ ت��و از ش��ریعتی ھ��ویتی را پدی��د آورده ای ک��ھ شریعتی اینگونھ کھ تو میخواھی نبود پس خودت را برجای او قرار می دھی و می گوئی : اگر شریعتی ھنوز ھم زنده بود عین من می بود . اصال چرا خودت را کامل شدۀ شریعتی قرار می دھی ؟ آیا بدون شریعتی نم�ی ت�وانی از خ�ودت

مل در نزد خودت بسازی و خود را باور کنی ؟ چرا م�ی خ�واھی ش�ریعتی را ب�ا خ�ود یک�ی س�ازی و اص�ال یک انسان کابگوئی کھ : اینک من ھمان شریعتی ھستم کھ یکبار دگر بھ دنیا آمده ام . این چکاری است ، این چھ جنون و افسونی

و خودت را بھ تنھ�ائی ھمانگون�ھ ک�ھ ھس�تی است کھ بدان مبتال گشتھ ای ؟ چرا شریعتی را بحال خودش رھا نمی کنی درنم��ی ی��ابی ت��ا ببین��ی چیس��تی و چ��ھ نیس��تی ؟ آری ، ش��ریعتی ت��و را بخ��ودت آورد ول��ی این��ک آی��ا س��عی نم��ی کن��ی ک��ھ

شاید ھم وسوس�ۀ ب�ازار اس�ت ک�ھ پ�س از س�الھا دوب�اره ت�و را بس�وی ش�ریعتی بواسطۀ شریعتی از خود بیخود شوی ؟ راھی در بازار پیدا کنی چرا کھ این روزھا باز بازار شریعتی داغ شده اس�ت و ش�اید داغ�ی کشانیده است تا بواسطۀ او

این بازار تو را بھ تب و تاب انداختھ تا از او یک قطب جدیدی بس�ازی ک�ھ فق�ط س�اختۀ دس�ت ت�و باش�د ت�ا بت�وانی ھم�ۀ معرف�ی م�ی ک�نم ! آی�ا براس�تی قص�د مشتریان بازار را بسوی خود بخوانی کھ : ایھ�ا الن�اس ش�ریعتی ای�ن اس�ت ک�ھ م�ن

نداری از شریعتی بعنوان یک ابزار و کاالی پر رونق ب�ازاری اس�تفاده کن�ی ت�ا ب�رای خ�ودت ب�ازاری بی�افرینی و س�پس بنگرید کھ بسیار برتر و بھتر از شریعتی ھستم ، پس شریعتی را فراموش کنید و بمن بپردازی�د بگوئی کھ : این منم !

نتظار مانده ام تا مبدل بھ یک قھرمان ابدی شوم ! یک خدا ! آیا اینطور نیست ؟ پس دس�ت از س�ر کھ دیریست کھ در اشریعتی بردار و بکار خودت مشغول شو کھ مدتی است کھ سخت غافل گش�تھ ای و غوغ�ای ب�ازار ت�و را دچ�ار نس�یان

الف�ش عول ش�ده ای و چن�د م�اھی ساختھ و وسواس الناس و خناس در ت�و رخن�ھ ک�رده اس�ت . ای�ن ک�ھ ت�و ب�ھ آن مش�غھستی شریعتی نیست بلکھ بازار است . شریعتی مشغول ک�ار خویش�تن اس�ت ت�و ھ�م مش�غول ک�ار خ�ویش ب�اش و ب�ا او شریک مشو و از فریب و جنون این غوغای جدید بپرھیز کھ لطیف ترین دام ابل�یس اس�ت ، ش�ریعتی ام�روزه ی�ک دام

مشو و بر سر جای خویشتن محکم بنشین و توبھ کن از وسوس�ۀ ش�ریعتی است در دست شکارچیان انسان . پس بچھکھ جز دالر نمی شناسد . شریعتی را برای خود معرفی کن نھ برای ب�ازار . ش�ریعتی در بازار پلید روشنفکریھای دینی

. ت�ا در توست آنکھ در بازار اس�ت ی�ک مترس�ک اس�ت ، ی�ک ت�ور اس�ت ک�ھ س�رنخ آن در دس�ت ص�ھیونیزم ق�رار دارد ات شیاطین را از خود دور ساز و از این دانھ ھائی کھ پاشیده اند برح�ذر ردیرتر نشده وسواس الناس و خناس و خطو

باش کھ مسموم است . شریعتی پیروز شده است گوشھ ای بنشین و آنرا تماشا کن . شریعتی ھ�یچ نی�ازی ب�ھ دف�اع ت�و ال کسی نبود کھ حقش را بشناسد . پس ت�و ھ�م وصداشت چرا کھ ان ندارد . شریعتی برای پیروز شدن نیاز بھ ھیچکسی

اگر بر حقی ھستی بنشین تا پیروز شوی و نیازی بھ ھیچ کسی نداری و فقط کافی است کھ بھ حی�ات پ�س از م�رگ ھ�م آی�ا ص�برت تم�ام ش�ده اس�ت ؟ آی�ا آی�ا ب�ھ ان�دازۀ ک�افی از ب�ازار درس عب�رت نگرفت�ھ ای ؟باوری مطمئن داشتھ باشی .

ایمانت تھ کشیده است ؟ آیا حافظھ ات مختل گش�تھ اس�ت ؟ آی�ا ع�ذاب ب�ر ت�و واج�ب ش�ده اس�ت ؟ اگ�ر چن�ین نیس�ت پ�س بنشین و محشر را تماشا کن و بالوقفھ از شر وسواس شیاطین بھ خدا پناه ب�ر و مس�تمرا بگ�و ک�ھ : خ�دا کافیس�ت ! و

مب�اش . ب�اش آرام و خرام�ان و خم�وش و م�دھوش و حواست را جمع کن و خاطرات خود را بیاد داشتھ باش و احمقمرگ را بسیار راغب ب�اش و آن�را بھت�ر فھ�م ک�ن . ت�و مدتھاس�ت ک�ھ م�رده ای . م�رده ک�ھ ب�ھ می�ان زن�دگان نم�ی رود .

و خ�وش باش�ند . بخی�ل بازگرد بھ جھان ارواح ، بازگرد بھ نزد خدا و تا ابد مرده بمان و بگذار کھ دیگران زندگی کنند ! زیرا کھ ما بیداریم ! ! بخواب مباش

قعی�ت بش�ری می را نی�ز اف�زود ت�ا ب�ر وادر مکاش�فات ش�ریعتی بایس�تی عنص�ر چھ�ار "زور و زر و تزوی�ر"بر مثل�ث *ھ البت�ھ ک�ز می باش�د است کھ معجونی از التماس و نا "زار"کامال تطبیق نموده و بیانگر کل بشریت باشد و آن عنصر

و در صۀ عوام الناس طبق�ۀ مستض�عف اس�ت ک�ھ در جماع�ت م�ردان جنب�ۀ التماس�ش غال�ب اس�تاین عنصر چھارم خازوی�ر و تبدل ب�ھ تربی�ع م�ی کن�یم : زور و زر و ماجتماعی را -زنان ھم جنبۀ نازش . بدین ترتیب ما آن تثلیث تاریخی

ربیع ک�ل تکھ در این دا نمی کنیم و بلزار . بدین ترتیب ما برخالف شریعتی ظالم و مظلوم و حاکم و محکوم را از ھم ج حربۀ محکومان است . "زار"جامعھ را یک کاسھ نموده و پدیده ای واحد می سازیم .

در ھر واقعیت بشری در آن واحد دو معنا حضور دارد کھ دو ارزش ک�امال متض�اد را ت�داعی م�ی کن�د . و ای�ن غای�ت *رزی است . ولی ح�ق ھم�واره ام�ری در ورای ای�ن دوگ�انگی اس�ت است کھ حاصل غایت خرد و "علم"قضاوت بعنوان

Page 84: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

84

م�وش و راض�ی . ای�ن ش�ھادت و حقیق�ت اید و در مقام شاھد است : شاھدی خکھ در ورای استدالل و ذھنیت رخ می نم حاصل غایت علم قضاوت است یعنی غایت اخالق .

ز ر ظ�المتر اب�، س�تم (ع)اب�ت ک�رد ک�ھ بق�ول عل�ی انقالب اسالمی ایران مثل ھم�ۀ انق�الب ھ�ای دیگ�ر جھ�ان و ت�اریخ ث * ستمگر است . این نکتھ را شریعتی درنیافت .

م�ال و اس�ت فق�ط ت�ن او نیس�ت ک�ھ مخل�وق اس�ت بلک�ھ ھم�ۀ ص�فات و افک�ار و احساس�ات و اع "مخل�وق"اگر انسان * ای�ن مخل�وق رۀ ذات�ی خ�اص ک�ھ گ�وھ "اختی�ار"زندگیش و نھایتا کل سرنوشت او مخلوق است یعنی مفعول اس�ت و ل�ذا

جب�ور اس�ت می باشد کھ او را مسئول سرنوشت خود می کند ھم امری مجبور است یعنی مخلوق است . یعن�ی انس�ان مست کھ ان مجبور اتا مختار باشد . و این ھستۀ مرکزی و اصل انسانیت انسان و تفاوتش با سائر مخلوقات است . انس

است کھ باید خالق شود . مجبور نباشد . یعنی انسان مخلوقی

وای�ن عظم�ت ت کمترین ارزش قلبی قائل نیست حتی برای ھیکل خودش بھان برای کل عالم ھستی بھ این عظمانس *پی�دا ھ آن احس�اساھمیت نیز ھیچ قدری قائل نیست ولی اگر با تبری چوبی را دو قطعھ کند آنرا م�ی پرس�تد و نس�بت ب�

ھم�ان اص�ل کار خودش است و در آن دخیل است . این مکتب اصالت ک�ار اس�ت و ای�نمی کند زیرا کاری کرده است و ک ق بم�دت ی�ح�مارکسیزم است . لذا ھمۀ آدمھا ذاتا مارکسیست ھستند و این حق مکاشفۀ م�ارکس م�ی باش�د و ھم�ین

قرن سرنوشت بشر را بر روی زمین منقلب نمود زیرا حقی واقعی و بشری بود .

رس�د چ�ون کی ترین واقعۀ عالم وجود است و درست بھمین دلیل تفسیر عش�ق الج�رم ب�ھ توحی�د م�یعشق ، دیالکتی *ھ دیق نکن�د ب�عشق ، وقوع اشد اضداد است ، وقوع وحدت اشد ضدین . و کسی ک�ھ وح�دت ذات�ی اض�داد را فھ�م و تص�

ین فھ�م و س�ی ھ�م ک�ھ ب�ھ چن�ھیچ فھ�م و ص�دقی نرس�یده اس�ت و عش�ق را ھ�م ب�االخره ط�رد و لع�ن م�ی کن�د . و طبع�ا ک. ش�فاعت اس�ت تصدیقی رسید بھ انفعال کامل رسیده است انفعالی کھ عین مقام شھادت محض است کھ این ھمان مقام

ل���وق و خدر ای���ن مق���ام اس���ت ک���ھ انس���ان ج���ز خ���دا نم���ی بین���د . خ���دا را بعن���وان خ���الق و فاع���ل و انس���ان را بعن���وان می ی�الی و ھ�واات تضاد ، قابل شناخت نیست . خ�دائی غی�ر از ای�ن خ�دای خق معرفت بر ذ. خدا جز در طریمفعول عشق

ت�ھ و آن�را ، یعن�ی خ�دای کس�انی ک�ھ ب�ھ ذات تض�اد راه یافواقع�ی فق�ط خ�دای عارف�ان کام�ل اس�ت نفس است . پس خ�دایق ر حظھر ظھواستخراج کرده اند . خدا ھمان ذات تضاد است در عرصۀ معرفت . و کسی کھ در ذات تضاد راه یافت م

است .

ن��ین ی ھ�م ب��ھ چظل�م و ظلم��ت و جن�ونی ش��دیدتر از ای��ن نیس�ت ک��ھ توحی��د را مت�رادف براب��ری ب�دانیم . و البت��ھ ھرکس�� *ی�ن واقعی�ت ای دانن�د . وضعی نمی رسد اال عارفانی در وادی ماقبل از فنا . و مابقی مردم در این فنا غرقھ ھستند و نم�

ھا بھ نمایش می گذارد کھ بھ چھ دلیل تشنۀ نابرابری ھستند .خود اشد تضاد را در ماھیت توده

ب�رایشنس�ان بر جای خود نشستن و در غنای خود غنودن ، و خود را بھ برون نیفکندن : ای�ن اس�ت آن ک�اری ک�ھ ا *ی م�د . چ�ھ کس�ی است . فقط بی قراری انسان است کھ باید شفا یاب� "قرار"خلق شده است ولی چھ کسی را توان این

یل ب�ھ پای�د و تب�دتواند یافتھ ھای وج�ودش را یعن�ی افک�ار و احساس�ات و امی�ال و انرژیھ�ایش را در خ�ود نگ�ھ دارد و بد . خ�ورده باش� معرفت نماید و سپس این وجود نور شده را بھ جھان و جھانیان بتابان�د ب�ی آنک�ھ از س�ر ج�ایش تک�انی

د . ببخشد بی آنکھ بستاند . انسان باید چون آفتاب باش

س�ت گش�تند وھنوری دیدند و کور شدند ، ص�دائی ش�نیدند و ک�ر ش�دند ، چی�زی فھمیدن�د و دیوان�ھ ش�دند ، لحظ�ھ ای *یش�ی ق�رار نیست ش�دند . اینانن�د گروھھ�ای بش�ری در ھفت�اد و دو م�ذھب . ک�ھ در رأس چن�ین وض�عیتی فرق�ھ ھ�ای درو

دارند .

ام ن�ود و ب�س . ب� "عل�ی"انقالب در جوانان ش�د و آن الق�ای کلم�ۀ دکتر شریعتی فقط و فقط یک کار کرد کھ منجر بھ * بود کھ انقالب کرد نھ تزھای جامعھ شناسی و اسالم شناسی وی . "علی"

گوھرۀ ادب در بی ادبان نھفتھ است ھمانطور کھ گوھرۀ معرفت در احمقان و گوھرۀ ایمان در ک�افران و و ... و م�ن * یافتم . این گوھرھای جاودان را اینگونھ

Page 85: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

85

ھ ای�ن پندارد ک� کل جریان اندیشھ و اندیشیدن بطور طبیعی بسوی ایدۀ برابری و ھمسان سازی چیزھا می رود و می *فرق�ھ و تس�اختھ و از کدس�ت و یگان�ھیھمان جری�ان توحی�د اس�ت ک�ھ ھم�ۀ ارک�ان و اج�زای وج�ود بش�ر را ھماھن�گ و

ھ اس�ت زی�راۀ مرکزی دیالکتیک ذھن بشر اس�ت و نع�ل وارون�نجات می دھد . این واقعھ ھمان ھست الکتشدت و استھھ تض�اد ب�ھرچھ ک�ھ ای�ن جری�ان براب�ری وھمس�ان س�ازی در اندیش�ھ ب�ھ پ�یش م�ی رود ف�رد ب�ا چیزھ�ا در جھ�ان بی�رون

داوتی ع�ت جھ�ان ب�ھ شدیدتر و الینحل تری کشیده شده و بھ تشنج و تفرقھ شدیدتری م�ی رود ت�ا آنج�ا ک�ھ ب�ا ک�ل واقعی�و ھنی�ت اس�ت .اس�ت ک�ھ محص�ول غای�ت اندیش�ھ گ�ری در ف�از اول ذ "انق�الب"د کننده می رسد . و این وقوع ای�دۀ نابو

نق�الب اھ موف�ق ب�ھ چ�اکثر آدمھا در ھمین فاز فرو می پاشند و پوچ می شوند و جبرا تسلیم واقعیت بیرونی م�ی گردن�د د . و عب�ث م�ی رس� وقالب اجتماعی در بیرون جبرا بھ برزخ اجتماعی شوند و چھ نشوند . بھرحال ایدۀ انقالب ونیز ان

اض ا دچار امرچھ بسا متفکرانی در این عرصھ بھ خودکشی ھای گوناگون می رسند و بھ مخدرات روی می آورند و ی و ب��ھ لح��اظ اس��ت "ارادۀ ب��ھ براب��ری"روان�ی م��ی ش��وند و ی��ا ح��داکثر نیھیلیس�ت م��ی گردن��د . نیھیلی��زم محص��ول طبیع�ی

زی ن براب�ر س�ادئولوژیک حاصل غایت سوسیالیزم می باشد . سوسیالیزم تحت عنوان ھر مکتب و مذھبی و کال آرماایای ی�ن ای�ده ھ��اواع نتیج�ۀ طبیع�ی رون��د اندیش�ھ گ�ری در ط��ول ت�اریخ اس�ت و نیھیلی��زم ب�ھ مثاب�ۀ ترمین��ال نھ�ائی ھم�ۀ ان��

ی ھمھ پ�وچ ی شوند یعنم برابر آنچھ کھ متصور بودند جبرا واقعا علیرغم. در این ترمینال ھمۀ انسانھا برابری میباشداب�ری لیھ این برشوند و در این وادی جنایت بصورت یک واقعۀ ھمھ جائی و طبیعی غوغا می کند و این انقالبی برعمی

ی . برھ جبرا رخ نموده است . این نیز دیالکتیک موج دوم است : ایدۀ برابری برعلیھ براکھویتی است -نفسانی

دالت م�ی یاب�دعرا عین "خدا"و یا "آرمان"یا "مطلق"محصول غایت تفکر دیالکتیکی می باشد کھ "برابری"ایدۀ *ک ی�یعنی دیالکت ولی تاب تحمل آنرا ھم ندارد . دیالکتیک برخاستھ از تضاد است و در ذاتش در عطش یکسانی است .

کتی�ک ب�ر س�ر اس�ت و تمامی�ت انگی�زۀ اندیش�ھ اس�ت و ت�ا ای�ن دیالب�ین تض�اد و یکس�انی منش�أ دیالکتی�ک اندیش�ھ گ�ری ھ ک��نش��کند و پ��وچ نگ��ردد ش��عور و خ��رد قلب��ی و ادراک روح��ی ممک��ن نم��ی ش��ود و در ای��ن ن��وع ادراک اس��ت خ��ودش

ھ بیانی برود زیرا یگانگی بعنوان حق واقعیت آنچھ کھ ھست یافتھ می شود و تضاد بین ھستی و بایستی از میان میوچ پ� بیرون�ی گر دیالکتیک ھمان دیالکتیک ھستی بیرونی و بایستی ذھنی است . و ذھ�ن بایس�تی در مقاب�ل ھس�تیدی

بط�ال اب�رزخ ای�ن گردد تا دل زنده شود . یعنی حق دیالکتیک در ابط�ال اس�ت : ابط�ال اندیش�ھ گ�ری ! دکت�ر ش�ریعتی درل�ذا انقالب�ی وان م�ا ب�ود ا دارا بود یعنی متفکرت�رین انس�ان دورتاب نیاورد و مرد زیرا دیالکتیکی ترین ذھنیت زمانھ ر

اف��ت ز ع�دالت نیت�رین مع�انی را پدی�د آورد یعن��ی بایس�تی ت�رین مع��انی را .درس�ت بھم�ین دلی��ل تمامی�ت دی�ن را چی��زی ج�ت ک�ھ عش�ق د اس�ن توحی�درحالیکھ عدالت فقط عرصۀ ال الھ است و شریعتی بر آستانۀ اال هللا جان س�پرد و اال هللا ھم�ا

است و نھ عدالت .

ری لی�ات کثی�ھر شی ای ، ھر صورت ی�ا ھ�ر واقعیت�ی در جھ�ان طبیع�ت و بش�ریت در آن واح�د دارای ھیب�ت ھ�ا و تج *دیگ�ری س�ی ی�ا جل�وۀاست ولی معموال انسان فقط یک وجھ ثابت و ال تغییر از جھان را می بیند و می یابد و ھر دگردی

رت و د و ل�ذا س�یند آنرا حادثھ و یا حتی خطای چشم تلق�ی م�ی کن�د . ھ�ر چی�زی ص�ور کثی�ری داررا ھم اگر بھ چشم ببیرگ اس�ت م�معنا و حقیقت کثیری دارد ولی ھوش و حواس و باور انسان یک خطی و تک بعدی است و فق�ط ب�ا واقع�ۀ

کھ انسان بر کلیت و ھمۀ ابعاد جھان احاطھ می یابد .

گان�دی، ر، م�ارکس،ز انبیای قدیم ھستند مثل تولس�توی، نیچ�ھ، رمب�و، ش�وایتزباعظمت تر ا انبیای آخرالزمان بسیار *. ھم�ۀ ختم آنانم و، و من حجت و ولی و ترمینال ھمۀ این انبیای آخرالزمانم چھ گوارا، عرفات، موسی صدر، شریعتی

این انبیای آخرالزمان رجعت دوبارۀ ھمان انبیای قدیم بودند .

ھم�انی اس�ت و -ھمانا تضاد است و غایت ھ�ر تض�ادی ، ھمس�انی اس�ت و غای�ت یکس�انی نی�ز ای�ن تفاوتیغایت ھر * .غایت این وضع جنگ است تا یا این بماند و یا آن . این تنھا قانون جاودانۀ جھان بشری می باشد

عشق و نف�رت را تجرب�ھ ک�رده اینھمھ آدمیزاد آمده و رفتھ اند و ھر یک معجونی از عیش و درد و دانائی و جھل و *اند و ھرکسی درجھ و شدتی از این تجربھ را دریافت کرده است . و آنچھ کھ از لحاظ عقالنی برج�ای مان�ده چی�زی ج�ز

ۀ ای�ن عقالنی�ت گفتگو نم�ی باش�د و آن�ان ک�ھ از مرتب�عبث و حیرت نیست و کالمی بیش از این درغایت این واقعھ قابل : فقط خدا بود و بس . و تجربۀ خدا در ع�الم خ�اک . تجرب�ۀ نامح�دود در قلمروئ�ی ب�س تن�گ و فراتر رفتھ اند گفتھ اند

محدود . و بدین ترتیب پروندۀ ھر قضاوتی را بستھ اند و گذاشتھ اند کھ خود خدا درب�ارۀ خ�ودش قض�اوت کن�د ازجمل�ھ د ای�ن تجرب�ھ ب�وده اس�ت خ�دا ب�وده دربارۀ انسانی کھ شاھد این تجربھ بوده است . و برخی ھ�م گفت�ھ ان�د ھم�و ک�ھ ش�اھ

Page 86: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

86

است . و نیز اینکھ خداوند در عالم خاک و مخلوقیت ، نابودی خ�ود را امتح�ان ک�رده اس�ت و از ای�ن امتح�ان موج�ودی بنام انسان پدید آمده است کھ سنتز ھبوط ھستی در نیستی است .

قاب�ل ن مس�ائل راھی می ک�ردم ک�ھ نھایت�ا ای�ترجمۀ جلد سیزدھم بحاراالنوار اثر مجلسی را نگا "مھدی موعود"کتاب *ر و م از پی�امبطرح یافتم : اول وجود اینھم�ھ تن�اقض احادی�ث درب�ارۀ نش�انھ و ش�رایط ظھ�ور ام�ام زم�ان ک�ھ جملگ�ی ھ�

ی�ث خش�ی از احادبو از منابع معتبر شیعی نقل شده است . تناقضات آنقدر ش�دید و علن�ی اس�ت ک�ھ (ع)سائر ائمھ اطھار ن حض�رت ب�رایدیگری را نفی م�ی کن�د و نھایت�ا ک�ل اخب�ار و احادی�ث مرب�وط ب�ھ نش�انھ و ش�رایط ظھ�ور آبکلی بخش

ت ی�ت آن حض�رخواننده و معتقدش جز پوچی و یأس و بی ایمانی پدید نمی آورد ت�ا آنج�ا ک�ھ در اص�ل حقیق�ت و موجودو ن�اجی را ان ب�ھ نج�اترا برباد م�ی دھ�د و ایم� تردیدی غیر قابل جبران پدید می آید و بنیاد اعتقاد شیعۀ دوازده امامی

ھم مبدل بھ افسانھ ای خرافی و نامعقول می سازد .

مامی و اعۀ دوازده مسئلۀ دوم اینکھ وجود ھمین احادیث بسیار زیاد کھ دوتایش با ھم منطبق نیست می تواند برای شیران�دازد خودش بدست داوتھا گردد و بنیاد تشیع را بمنتظران ظھور مھدی موعود منشأ اشد الینحل ترین تفرقھ ھا و ع

را ش�ی از تش�یعطی ھمین دویست سال اخیر دھھا نفر در جھان تشیع دعوی مھ�دویت ک�رده و بخ ردھمانطور کھ مثال بی گ�ری و ت�رین دش�من س�ائر فرق�ھ ھ�ای ش�یعی نم�وده اس�ت مث�ل ب�ای اش جدا نموده و مبدل بھ سرس�خت از بدنۀ اصل

ع�داوت ب�ین ی و برخی از فرقھ ھای درویشی مثل شیخیھ و خاکسار و نعم�ت اللھ�ی . و بوض�وح ش�اھدیم ک�ھبھائی گرھ�ود . یس�لمانان و تر از اخ�تالف ب�ین مدھمین فرقھ ھا بسیار عمیق تر از اختالفات بین شیعھ و سنی است و حتی ش�دی

ن ین و شیعیاشتر موجب صلح و وحدت بین مسلموجود امام زمان و ظھورش بی عدم بنظر می رسد کھ اصال اعتقاد بھغ اس�ت ی�ا دروربار کھ کس�ی ب�ھ ھر و فرقھ ھای امامیھ است و بخش عظیمی از فتنھ ھا را پیشگیری می کند . چراکھ

لمث�ل آین�د ف�ی ا دعوی مھدویت می کند فقط فرقھ ھای جدیدتری با تعصب و عداوت و نژاد پرستی ھولن�اکتری پدی�د م�ی . خ نموده استطرفداران باب و بھاء در ھمین مدت حدود یکصد سال اخیر چھ فرقھ ھا و عداوتھائی ردر میان خود

آم�ده ابح�ال پدی�دتو اما مسئلۀ سوم اینکھ بسیاری و بلکھ اکثر نشانھ ھ�ای ظھ�ور ام�ام زم�ان ب�ر طب�ق احادی�ث م�ذکور جی ھ معن�ای ن�اب�بنظر نمی رس�د ک�ھ ام�ام زم�انی است کھ خیلی از این نشانھ ھا در قرون قبل بوقوع پیوستھ است ولی

نھض��ت وراس��ان ک��ل بش��ریت ظھ��ور ک��رده باش��د . ازجمل��ھ ای��ن نش��انھ ھ��ای ب��زرگ عبارتن��د از ظھ��ور س��یاه جامگ��ان ختص�ادی تم�اعی و اقرافتادن آل سفیان ، جنگھای صلیبی و غیره . و نیز بسیاری از نشانھ ھای اجابومسلم خراسانی ، ب

ن��ان ، زھ��م در ط�ی ای��ن ق��رن اخی��ر پدی�د آم��ده اس��ت مث�ل ظھ��ور جھ��انی ھمج��نس گرائ�ی ، مط��رب ش��دن و علم�ی و فن��ی ناختھ ش��دن علی��ھ دی��ن ، ج��رم ش��س��لطنت ھ��ای کوت��اه (دموکراس��ی ھ��ا) ، تب��دیل مس��اجد ب��ھ کاخھ��ا ، اس��تفاده از دی��ن بر

ان و ج��اده ش��دن آس��م، دخال��ت زن��ان در ام��ور حک��ومتی ، نفت��ی ش��دن ک��ل اقتص��اد و ص��نعت و معیش��ت بش��ری ، ص��داقتای دن اقتص�ادھظھور پرندگان آھنین و آتشخوار کھ دود تولید م�ی کنن�د و ھم�ھ ج�ائی و افتخ�اری ش�دن زن�ا و رب�ائی ش�

س�الم ایز قب�ل از نملی و و ... بھرحال بسیاری از مشابۀ ھمین نشانھ ھا در روایات عیسوی و یھودی و حتی زرتشتی ھ�ور ظح�ال مس�ئلۀ لھ بھ لحاظ تاریخی جای بس تأمل و تفکر دارد و اینک�ھ بھروجود داشتھ است . و بھرحال این معض

ن ھم�ا دین�ی در بط�ن -ناجی در ھ�ر م�ذھبی وج�ود داش�تھ اس�ت و اتفاق�ا عل�ت العل�ل ھم�ۀ تفرق�ھ ھ�ا و ع�داوتھای ق�ومی جع�ت مس�یح ، رت : اس� "رجع�ت"و حمام خونھا براه انداختھ است . و راز این دعواھا ھمانا مسئلۀ مذاھب بوده است

رجعت مھدی ، رجعت اسکندر ، رجعت مزدک ، رجعت بودا و و ... .

رده ان�د ک�ارھ�ا ظھ�ور و اما مسئلۀ چھارم اینکھ شاید ھم براستی این ناجیان از بطن ھر ملت و مذھبی در طول تاریخ برق��ھ و ع�داوت و تف و م�ابقی م�ردم درو قیامھ�ا نم�وده ان�د و انقالب�ات برپ�ا س�اختھ ان�د ک�ھ ع�دۀ ب�س ان�دکی نج�ات یافت�ھ

ای ورت فرق�ھ ھ�عذابی شدیدتر غرق گشتھ اند و جامعۀ بشری بطور کلی بر اثر ای�ن ظھ�ورات تک�ھ تک�ھ گردی�ده و بص�جموع�ۀ مکوچک و ک�وچکتر ت�ا س�رحد اف�رادی تنھ�ا و ب�یکس و ب�ی دادرس درآم�ده اس�ت . و چ�ھ بس�ا بت�وان گف�ت ک�ھ

نھ از آن نش�ا رۀ ناجیان مربوط بھ یک ناجی واحدی نباشد و چ�ھ بس�ا ھ�ر ن�اجی برخ�یروایات تاریخی ھمۀ مذاھب دربان ھ ناجی�اط ب�آن ح�د متن�اقض ھ�م م�ی آی�د مرب�و ھای پیشگوئی شده را ب�ا خ�ود دارد و مجموع�ۀ آن نش�انھ ھ�ائی ک�ھ ت�ا

دی�دی عتق�ادات جی ب�ا ازیادی است کھ در طول تاریخ و در ھر قومی ظھور کرده اند و بھ ھواداری از آن�ان فرق�ۀ جدی�دش�ند و ی�ز ش�ده بان تند ک�ھ چ�ھ بس�ا بت�دریج گم�راهپدید آمده است . و چھ بسا ھمۀ این فرقھ ھا در اصل خود برحقی ھس

وزه لن�ین و و ب�اب و اس�کندر و ام�ربازیچۀ سیاست ھا و ھوس ھا و ریاس�ت ھ�ا . م�انی و م�زدک و ح�الج و ابومس�لم ھ حس�اب ن قومش�ان ب�ی�د این�ان را ناجی�اینی و سید جم�ال و و ... چ�را نباتی و خممائو و فیدل کاسترو و گاندی و شریع

در ھم�ۀ ارۀ ناجی�انآوریم و حت�ی ھیتل�ر را و پولپ�وت را و نی�ز م�ال محم�د عم�ر را . اگ�ر آن روای�ات کھ�ن ت�اریخی درب�امال خراف�ی و ک� افس�انھ ای ومذاھب و از جملھ تشیع درست باشد فقط اینگونھ می تواند درست باشد وگرنھ مسئلھ ای

نامعقول است کھ بفراموشی سپردنشان مفیدتر است .

Page 87: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

87

س�ت ک�ھ درص�ورتی ا ت را بھ انقالبی واحد بکشاندام و ناجی واحد بشری کھ کل بشری و مسئلۀ پنجم این است کھ آن امم�ان واح�د مص�رف و آر وکل جوامع بشری مبدل بھ یک جامعۀ واحد جھانی و دارای یک فرھنگ و سیاست و اقتصاد

ی ام�ت واح�د ود و در یک عذاب و بن بست و زجر واحدی قرار گرفت�ھ باش�د و درواق�ع مب�دل ب�ھ ق�وم و مل�ت شده باشل ک�واح�دی ب�ر شده باشد در کفر و نفاق و جھل و جن�ون واح�د ، ت�ا بتوان�د دارای ی�ک ام�ام و ن�اجی واح�د ش�ود و ام�ر

م�ین بایس�تی ز. درواق�ع ک�ل بش�ریت ب�ر روی ب�ھ جن�بش آی�دح�ت ام�ر ح�ق واح�دی بشریت القاء گردد و ھوی�ت واح�دی تک�ھ ج�ال واح�دیددارای ھویت و نفس و درد و بن بست واحدی شده باشد تا طالب امام و ناجی واحدی گردد و برعلیھ

وزخ�ی سرنوش�ت د وت کل بشریت را بھ بند واحدی افکنده است بھ نبرد برخیزد . کھ البت�ھ ت�ا رس�یدن ب�ھ چن�ین وض�عی زار آزاد وواح��دی زم��ان چن��دانی نمان��ده اس��ت ک��ھ ب��ا س��رعت فزاین��دۀ رش��د تکنول��وژیکی و امپریالیس��تی و اقتص��اد ب��ا

ج م�راض الع�الاارتباطات ماھواره ای این زمان درحال طی شدن است کھ این رشد در آن واحد رشد فزاین�دۀ زجرھ�ا و براین اس�ت . بن�ا ان�ی را بھم�راه دارد ک�ھ ت�وأم ب�ا ھ�راس فزاین�ده و جھ�انیو ناامنی ھای جانی و مالی و ناموس�ی و رو

م ریخی بش��ر ھ��ظھ��ور آن ن��اجی واح��د جھ��انی ھ��م ام��ری اجتن��اب ناپ��ذیر و ک��امال طبیع��ی و برح��ق اس��ت و ب��ر ق��انون ت��اا ب�ھ ت�د . درد ان�مطابقت دارد و شامل حال ھمان قانون کلی ھر انقالبی می باشد کھ رھبرش را از بط�ن خ�ودش م�ی زای

حد الزم نرسد منجر بھ زایمان و نجات نمی شود .

-مپری��الیزم و مس��ئلۀ شش��م ھ��م اینک��ھ مس��لما ای��ن ن��اجی واح��د جھ��انی بایس��تی برعلی��ھ س��تم جھ��انی تکنول��وژیزم اانواده خ�دل و و ریشۀ فسادھا و فتنھ ھائی کھ تا اعماق ج�ان و مونیزم بھ نبرد و انقالبی جھانی بپردازد ک -صھیونیزم

. و طبیع�ی اس�ت ک�ھ ش�کندباطالعاتی ح�اکم ب�ر جھ�ان را -سلیحاتی ت -ھا رسوخ کرده را برکند و وحشت تکنولوژیکی تنھ�ا رخی�زد زی�رابچنین ناجی جھانی بھ لحاظ فکری و فرھنگی و اعتقادی فقط می تواند از بطن اسالم و خاصھ تشیع

و ول�وژیزم ح�لبقی مذاھب جملگی تا ھمین امروز ھم در بطن حاکمیت تکندین و وجدان زنده بر روی زمین است و ما نابود شده است و مذھبی جز تکنولوژیزم باقی نمانده است .

انسان وقتی اجتماعی می شود بطور اتوماتیک طوری م�ی اندیش�د و ط�وری احس�اس م�ی کن�د و تص�میم م�ی گی�رد و *بن��ابراین سانس��وری ک��املتر و تم��ام کن��د ک��ھ م��تھم واق��ع نش��ود . س��خن م��ی گوی��د و رابط��ھ برق��رار م��ی کن��د و ک��ار م��ی

می سازد . ھم�ۀ سانسوری -اتوماتیک تر از اجتماع وجود ندارد . اجتماعی شدن بخودی خود ھر فردی را دچار خود عھ م�تھم کسانی کھ در زندانھا بسر می برند آدمھای اجتماعی و جامعھ پرست ھستند و دقیقا بخاطر اینکھ از جانب جام

عن�ی کس�ی باش�د کیمیاس�ت . ی "ف�رد". کسی ک�ھ نشوند اینک متھم شده و بھ جرمھای گوناگون در زندان بسر می برند کھ واقعا در درون خود آزاد باشد و آزادانھ جھان را درک و احس�اس نمای�د کیمیاس�ت . ای�ن ک�وس آزادی خ�واھی ھ�ای

د بواس�طۀ جم��ع اس�ت . ھرف��ردی در ع�ین ح��ال ک�ھ مش��غول رنگارن�گ در سراس��ر جھ�ان حاص��ل ای�ن اس��ارت روح�ی ف��رپرستش جامعھ است و فقط برای جامعھ زیس�ت م�ی کن�د ت�ا م�تھم نش�ود این�ک ض�د جامع�ھ ش�ده اس�ت و ای�ن ض�دیت ب�ا جامعھ را ھم صادقانھ بروز نمی دھد تا باز ھم متھم نشود و لذا ب�ھ حکوم�ت فح�ش م�ی دھ�د و ب�االخره ب�ھ زن�دان م�ی

بھ حکومت تھمت زده است . و اما حکومت چیست ؟ نمایندۀ سانسور افراد جامعھ اس�ت پ�س حکوم�ت وکی�ل افتد زیرا است تا مردمان را سانسور کند و می کند . بھمین دلیل در زندان است کھ فرد برای اولین ب�ار احس�اس آزادی م�ی کن�د

ش�ده اس��ت و دیگ�ر دلیل�ی ن��دارد ک�ھ خ��ودش را زی�را ب�االخره م��تھم ش�ده و از ھم�ان چی��زی ک�ھ م��ی گریخت�ھ ب�دان مب��تال و ل�ذا ھنگ�امی ک�ھ بی�رون آمدن�د تص�میم م�ی گیرن�د ک�ھ دیگ�ر سانسور کند . انسانھا در زندانھا مزۀ آزادی را می چشند

خود را سانسور نکنند و نگران اتھام مردم نباشند و بدین ترتیب است کھ بت�دریج از م�ردم ط�رد م�ی ش�وند و خ�ود نی�ز ص��لھ م��ی گیرن��د . خوش��بخت ت��رین آدمھ��ا طع��م آزادی را در زن��دان م��ی چش��ند . و آدمھ��ای خوش��بخت ت��ر ب��ھ از م��ردم فا

حبسھای طوالنی مدت و یا اعدام محکوم می شوند تا مجبور نباشند بار دیگر ب�ھ زن�دان جامع�ھ بیاین�د . ب�ھ ای�ن ترتی�ب ست کھ خود را سانس�ور کن�د و ب�رای م�ردم دروازۀ ابدی آزادی ھمانا مرگ است و انسان پس از مرگ دیگر مجبور نی

زن�دگی دنی�ا ب�ازی و بازیچ�ھ ای ب�یش نیس�ت و "م م�ی ش�ود . نگردد . با مرگ بازی و سانس�ور خ�ت بازی نماید تا متھمق�رآن . و قب�ل از م�رگ ، آزادی ج�ز در تنھ�ائی مح�ض ممک�ن نیس�ت ول�ی کس�ی ت�اب "زندگی حقیق�ی در آخ�رت اس�ت .

انس�انی ھ�ر کس�ی در ق�درت آزاد زیس�تی اوس�ت یعن�ی در ق�درت تنھ�ائی اش . در اینج�ا آزادی تحملش را ندارد . ق�درت ک و احساس و ارتباط ب�ا چیزی جز ارتباط با جھان و جھانیان ھمانگونھ کھ است ، نمی باشد : رابطھ ای واقعی ! در

ا بتوان�د ب�ا جھ�ان ھمانگون�ھ ک�ھ ھس�ت ! و انسان باید خود را ھمانگونھ کھ ھست دریابد (یعنی تنھائی اش را) تواقعیتیکدیگرند و امری واحدند . و جھ�ان مالزمرابطھ یابد . و این ھمان صدق نیز می باشد . پس صدق و آزادی و تنھائی

و جھانیان ھم فقط با چنین انسانی رابطھ برقرار می کنند و خ�ود را ھمانگون�ھ ک�ھ ھس�تند آش�کار و معرف�ی م�ی کنن�د . ھم محصول تنھائی است . کسی کھ تنھا ش�د جھ�ان ھ�م او را مح�رم خ�ود م�ی یاب�د و خ�ود را ب�روی پس شناخت واقعی

عرضھ می کند و بدین طریق است کھ انسان از بیکسی و انزوا و زندان درون خود نجات م�ی یاب�د و ب�ا جھ�ان دوس�ت ش�ناخت و دوس�تی در واقع�ھ می شود . پس دوستی نیز از محصوالت تنھ�ائی اس�ت . یعن�ی تنھ�ائی و آزادی و ص�دق و

ای واح��د پدی��د م��ی آین��د و م��الزم یکدیگرن��د و از یکدیگرن��د . و ای��ن ھم��ان راه و روش دی��ن خداس��ت و راه رس��تگاری انسان در جھان . این راه بطور طبیعی منجر بھ زندگی اقتصادی بس ساده و فقیرانھ می شود کھ عین بی نی�ازی اس�ت

Page 88: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

88

نھائی ، آزادی ، صدق ، شناخت ، دوستی و فقر ! این شش عنص�ری اس�ت ک�ھ پس عنصر دیگری ھم رخ می نماید : تبواسطۀ آن انسانھای حق پرست و موحد و سالم و عارف و مردم دوست بھ بار آم�ده ان�د و اس�وۀ آزادی و رس�تگاری

بوده اند . لیبرالیزم ایدئولوژی اسارت است .

دق و ص�ی دھ�د نم�ی باش�د . و ای�ن تص�دیق ، ھم�ان مق�ام حق و حقیقت چیزی جز تصدیق ھرآنچھ کھ ھست و رخ م� *و ن�احق و حق بینی است . ھر فکر و احساس و سخن و عملی کھ چیزی را در جھان بیرون نفی و دفع م�ی کن�د باط�لرا جس�تجو کذابانھ است و از جھل است . پس انسان باید ھم�واره در اندیش�ھ و احس�اس و عم�ل خ�ویش راه و روش�ی

و روش ن ھم�ان راهن واقع�ھ را دریاب�د و تص�دیق کن�د . ای�عیتی در بیرون نشود و بلک�ھ ح�ق آھ نفی واقکند کھ منجر بوھرۀ عشق توحید است کھ اصل و محور و مقصد دین است . و چنین توحید و اتحادی فقط براساس درک و احساس گ

ر دن توحیدی انس�ا -نباشد تالش ذاتی و رحمت در جھان ممکن می آید و چنین انسانی باید عاشق باشد . و اگر عشقل و نج�ر ب�ھ ج�دامجھان منجر بھ تالش برای برابری و عدالت اجتماعی می شود کھ تماما نفی و دفع واقعیت ھاس�ت و

ی�د کس�ی ھ�م نبا نخواست و نتوانست عدالت را برق�رار س�ازد پ�س (ع)جنگی بی پایان و تباه کننده می شود . وقتی علی ادۀ ھ�ر اتی ترین ارذیعنی ارادۀ ذاتی بھ یگانگی و یکی بودن و یکی شدن کھ "توحید"کھ چنین کند . بخواھد و بتواند

شری را ی کھ فرد ببشری است بھ دوگونھ رخ می نماید : توحید نورانی و عارفانھ و توحید ظلمانی و عادالنھ . توحید نش را زن�دانت�بھ عداوت بھ جھان می رساند و و توحیدی کھ فرد رابھ عشق و وحدت با جھان و جھانیان می رساند

ت عۀ قلبی اسانفرادی اش می سازد . توحیدی کھ بھ عشق میرسد و توحیدی کھ بھ ایدۀ عدالت میرسد . عشق یک واقدن انس�ان ش�و عدالت یک ایدۀ ذھنی است . عشق موجب رھائی انسان در جھان می شود و ایدۀ عدالت موجب زندانی

ش�ق عل کند . پس فردانیت را در جھان حل می کند و ایدۀ عدالت می خواھد کل جھان را در خود حدر جھان . عشق ، ان وج�ود در جھ�یک واقعۀ ایثاری است و عدالت ھم یک ایدۀ جھانخوارانھ و امپریالیس�تی اس�ت . و ع�دالت واقع�ی و م

ت و حض�ور پای�ۀ عش�ق ممک�ن ش�ده اس�بر ، ع�دالتی ک�ھدارد را فقط عاشق است کھ مییابد و می بیند ک�ھ ھ�ر آن وج�ودا زی��ر پ��ا رون��د و ع��دالت موج��ود ر. و بھم��ین دلی��ل حامی��ان ای��دۀ ع��دالت در عم��ل بس��وی س��تم و دیکت��اتوری م��ی دارد

ردد حاص�لش . اگر معرفت با عدالت توأم شود حاصلش محبت می شود ھمینطور اگر معرف�ت ب�ا عش�ق ت�وأم گ�میگذارندت ود کھ محب شعدالت تضاد می اندازد فقدان معرفت است . آنچھ کھ موجب می عدالت می شود . آنچھ کھ بین عشق و

روبھ�انی و رحمت از مردمان گرگھای ھاری بسازد نبود معرفت است و آنچھ ک�ھ موج�ب م�ی ش�ود ع�دالت از مردم�اناد اس�ت . ض�تای�ن تس�اویگری ب�ا ذات خلق�ت در مکار بسازد نیز فقدان معرفت اس�ت . ع�دالت تس�اویگری م�ادی نیس�ت

ھ�ا اوتود سازی تفداست . عدالت ، نابعدالت ھمنشینی و صلح و موافقت شاه و گدا است . عدالت ، محبت بین شاه و گ. مک�ن نمیش�ودمبا محبت حاصل از معرفت سازی جز و ارادۀ بھ قدرت است و این نابودنیست بلکھ نابود سازی سلطھ

وری و س�لطھ ن گل گندم و چنار ظلم نیست . ظلم ھم�ان احس�اس برت�تفاوت بین مورچھ و عقاب ظلم نیست ، تفاوت بیت�ی حظ�الم اس�ت میل بھ مسلط شدن بر ارادۀ دیگران است . اگر مثال معلمی نسبت بھ ش�اگردش احس�اس برت�ری نمای�د

الم د ظ�رت نمای�اگر معلم گدا باشد و آن شاگرد ھم شاھزاده . اگر گ�دائی نس�بت ب�ھ ش�اھی احس�اس حق�ارت و حس�د و نف�و نق�ص و است. عدالت ھمانا دیدن و تصدیق وح�دت اض�داد و ان�واع اس�ت و توحی�د ج�ز ای�ن نیس�ت . دی�دن ھ�ر عی�ب

ع�دل ھمان�ا وستمی در جھان ظلم است . ظالم کسی است کھ در کار جھان و جھانیان ظلمی س�راغ دارد . احی�ای قس�ط م است . افراد بشری . سوسیالیزم ایدئولوژی ظل احیای معرفت توحیدی است و نھ نبرد طبقاتی و ھمسان سازی

لیبرالیزم و سوسیالیزم یعنی آزادی و برابری دو تا از قدیمی ترین ایده و آرمان بشر است و سربرآورده از تفک�رات *فلسفی و نظامھای فلسفھ است و ھمانطور کھ فلسفھ بت�دریج مب�دل ب�ھ عل�وم ش�د و عل�وم ھ�م فن�ون گردی�د و ص�نعت را

د آورد آن دو آرمان فلسفی ھم در عرصۀ حاکمیت صنعت است کھ امکان تحقق عینی یافتھ است و بناگاه نتیجھ ای پدیکامال معکوس ببار آورده است یعن�ی آن دو ای�ده در عرص�ۀ عم�ل ع�ین اس�ارت و س�تم گردی�ده اس�ت و اش�د اس�ارتھا و

ھس�تی . نتیج�ۀ -عمل است ، دیالکتیک بایستی -ایده ستم ھائی کھ ممکن بوده رخ نموده است . این ھمان دیالکتیک جن�ون -عقالنی اینکھ : آدم نباید بدنبال ایده و آرمان خود برود ھرچند کھ نمی تواند کھ نرود . این ھم دیالکتیک عق�ل

وس�ت م�ی باید . لیبرال یعنی آزاد واقعی کسی است کھ جبرھائی را کھ ب�ر او ح�اکم اس�ت د -است و نیز دیالکتیک نباید اس�ت را دوس�ت م�ی دارد . ای�نھم دارد و عادل و سوسیالیست واقعی ھم کسی اس�ت ک�ھ س�تمھائی ک�ھ ب�ر وی روا ش�ده

ستم . ھمھ چی�ز انس�ان دی�الکتیکی اس�ت و فق�ط چیزھ�ائی ک�ھ -اسارت است و نیز دیالکتیک عدالت -لکتیک آزادی دیاود نداشتھ باشد پ�س ج�ز دیالکتی�ک وج�ود ن�دارد . یعن�ی وجود ندارد دیالکتیکی نیست و چون ھیچ چیزی نیست کھ وج

ص��ل ک�ل وح��دت اض��داد ھ��م وح��دت و ع��الم وج��ود ، ص��ورت وح�دت اض��داد اس��ت . و اج�ز وح��دت اض��داد وج��ودی ن�دارد عدم است . یعنی آنچھ ک�ھ ھس�ت ، نیس�ت و فق�ط آنچ�ھ ک�ھ نیس�ت ، ھس�ت . بن�ابراین راه نج�اتی ج�ز راه خ�روج -وجود

است نمی باشد . و جز این خروج ھرچ�ھ ھس�ت ب�ازی و فریب�ی ب�یش نیس�ت . و چن�ین خروج�ی ی�ک ھرچھ بود و نبود واقعۀ روحانی و متافیزیکی است کھ بایستی از اعماق جان و دل و از قلب ذرات ت�ن و اندیش�ھ رخ دھ�د و ام�ری ک�امال

باشد این است کھ الاقل بایستی چنین فوق اراده و اندیشھ و برنامھ و تالش است ولی آنچھ کھ مربوط بھ ارادۀ فرد می

Page 89: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

89

ت�الش شد کھ آن بھ قوۀ تفکر اس�ت و اج�رارادۀ بھ خروج در عرصۀ احساس و اندیشھ و کل ارکان زندگی پدید آمده بامادام العمر برای رسیدن بھ یگانگی می باشد . انسان تا با تمامیت اراده و توان خود بھ بن بست کامل نرسیده باشد و

ۀ یک ارادۀ غیبی در انتظاری صبورانھ نایستاده باشد چنین واقعھ ای رخ نمی دھد ، بھ قوۀ توسل و توک�ل ب�ھ بر آستانپروردگار در انتظار نجاتی کامل و رھائی تمام عیار از کل موجودیت بھ بن بست رس�یدۀ خ�ود . و ای�ن بمعن�ای توب�ۀ از

است کھ رھائی از این تض�اد و دیالکتی�ک ب�ی پای�ان را معج�زه کل خویشتن است . آستانۀ این توبھ ھمان سکوی پرش در نف�س و طب�ع و ھوی�ت ت�اریخی خ�ویش ج�ز ب�ھ ق�وۀ معج�زه امک�ان پ�ذیر آسا ممکن می سازد . ھیچ تغییر و تب�دیلی

نیست و م�ابقی تح�والت جملگ�ی س�طحی و دم�دمی و ب�ی ریش�ھ و بازیچ�ھ ھس�تند . و انس�ان ت�ا ب�ھ غای�ت تمامی�ت خ�ود ده باشد و در آنجا دست توکل بس�وی خداون�د دراز نک�رده باش�د ھ�یچ نج�اتی رخ نم�ی نمای�د . انس�ان بخ�ودی خ�ود نرسی

ھیچ کاری اساسی و سرنوشت ساز برای خود نمی تواند کرد اال بھ یاری پروردگار و یا بواسطۀ یاری یک انسان ح�ق یش و رھائی کلی از اعماق وجود پدید می آید ک�ھ پرست دیگر کھ معجزه وار سرنوشتی بکلی دگر می شود و یک گشا

کل اعصاب و روان و اعتقاد و احساسات و اعمال و سمت و س�وی زن�دگی را منقل�ب م�ی س�ازد و انس�ان را از جھ�انی بھ جھان دیگر ارتقاء می دھد . تالش خردمندانھ شرطی الزم است ولی کافی نیست .

ران بزرگ تاریخ کھ ارکان مدنیت بشر را پدید آورده اند ازدواج نک�رده ان�د و چرا بسیاری از فالسفھ و علما و متفک *عموما نظر خوشی نسبت بھ زن نداش�تھ ان�د : افالط�ون ، ھراکلی�ت ، ب�وعلی س�ینا ، کان�ت ، دک�ارت ، ک�ی یرک�ھ گ�ارد ،

عطوفت در بشر ب�وده ان�د نی عشق ونیز بسیاری از عارفان بزرگ کھ بااسپینوزا، شوپنھاور ، نیچھ ، سارتر و ... و نیز در ھمین جرگھ اند : حضرت مسیح ، شمس تبریزی ، بابا طاھر عریان ، ابن عربی ، فل�وطین و بایزی�د بس�طامی . و برخی از آنان ھم کھ ازدواج کرده اند عموما در سنین باال بوده است و بسیاری ھم زندگی زناش�وئی ب�س زج�رآور و

ن ، چارلی چاپلین ، راسل ، وایتھد و چخوف و دیگران . گوئی کھ ب�یش از دوھ�زار س�ال تراژیکی داشتھ اند مثل انیشتپیش افالطون مدل زندگی زناشوئی متفکران بزرگ را تعیین کرده ک�ھ خ�ود نی�ز از ھم�ین روش پی�روی ک�رده اس�ت ک�ھ

وع رابط�ۀ زن و م�رد است و معلوم نیست کھ این ن�می باشد کھ نوعی عشق غیر متعھد "عشق افالطونی"معروف بھ دقیقا و عمال چگونھ مد نظ�ر ب�وده اس�ت و ش�اید ب�ھ ن�وعی ھم�ان ازدواج موق�ت در اس�الم باش�د ک�ھ زن و م�ردی طب�ق توافق ھیچ نوع تعھد و مسئولیتی نسبت بھ یکدیگر بر عھده نمی گیرند نھ مسئولیت اقتص�ادی ن�ھ خان�ھ داری ن�ھ تول�د

مۀ ھمیشگی این رابطھ . مثل رابطۀ دوست دختر و پسر در دوران جدی�د ای برای ادفرزند و حراست از آنان و نھ تعھدن رابط��ۀ ت . ی��ک م��دل مش��ھور و ای��دئولوژیکی آک��ھ از غ��رب پدی��د آم��ده و در سراس��ر جھ��ان م��درن درح��ال اش��اعھ اس��

ی�ن نتیج�ھ سارتر و سیمون دوبوار است مدل مشھور دیگ�ر رابط�ۀ ریلک�ھ و س�الومھ اس�ت . بھرح�ال بش�ر بت�دریج ب�ھ ارسیده است کھ تعھدات رسمی زناشوئی موجب تباھی این رابطھ شده و ح�داقل عش�ق و عطوف�ت راھ�م برم�ی ان�دازد و

نیچھ حتی ھمخوابگی را ھم مبدل بھ عذاب می کند و ھ�ر ن�وع ارتب�اط مبدل بھ نفرت و مکر و خیانت می سازد و بقول دل بھ معجونی از سیاست و تجارت می سازد . بنظر می رسد ک�ھ آن عاطفی و اعتقادی و عقلی را از بین می برد و مب

ند و مابقی بشریت ابطۀ غیر متعھد را بوجود آوردمردان بزرگ نخستین کسانی در تاریخ بوده اند کھ اساس عشق و ران�ش و ھن�ر بتدریج در طی قرون و اعصار طبق تجربھ بھ ھمان نتیجھ رسیده اند . بھ ھمان نتیجھ ای کھ ھمۀ نواب�غ د

و ادب قرنھا پیش رسیده بودند کھ البتھ تعدادشان در تاریخ جدید جھان بسیار بیشتر شد تا آنج�ا ک�ھ اکثری�ت ای�ن نواب�غ یا ازدواج نکردند و یا زناشوئی رس�می و متع�ھ◌دی اختی�ار نم�ی کردن�د . از نیوت�ون و پاس�کال و داوینچ�ی و دانت�ھ ت�ا

و کامو و و ... و امروزه این روش مبدل بھ یک قاعدۀ جھانی می ش�ود . بھرح�ال کافکا و رمبو و وان گوگ و ھدایت جدای این مردان بزرگ زندگی زناشوئی اکثر قدیسین و امام�ان و حت�ی پی�امبران ت�ا آنج�ا ک�ھ در ت�اریخ ثب�ت ش�ده اس�ت

ھا در . پی�امبر اس�الم ک�ھ ش�بقتل رس�یدند زندگی بغایت تراژیکی بوده است . تعدادی از امامان شیعھ بدست زنانشان بھو شیخ خرقانی کھ اس�طورۀ زج�ر ب�وده اس�ت . بزرگی چون سقراط طویلھ بھ صبح میرساند و زناشوئی حکیمان الھی

سین کھ ھرگز در اطراف زن نچرخیده اند . بودا کھ شب عروسی پا بھ فرار نھاد و دیگر بازنگش�ت و و یبسیاری از قد ک�ن مو یا ھر عنوان دیگری در عمل برای زن فق�ط آنگ�اه م "عشق غیر متعھد"یا "ھدازدواج غیر متع"... . بھرحال

-وان و جھانی می ش�ود ب�دلیل اش�تغال و خ�ود ااست کھ استقالل اقتصادی داشتھ باشد و اگر امروزه این نوع روابط فرکف�ائی -تا آن حد ب�ر روی خ�ود ن نوع رابطھ. و اگر سیمون دوبوار یکی از مبلغین مدرن ایکفائی اقتصادی زن میباشد

. و اص�رار ش�دید زن�ان م�درن ب�رای داش�تن ش�غل و درآم�د اقتص�ادی تأکید می ورزد از ھم�ین باب�ت اس�ت اقتصادی زن: رابطھ ای کھ انگیزۀ اقتص�ادی و م�ادی نداش�تھ باش�د ھ چنین نوعی از رابطھ با مرد استمستقل نیز بھ قصد رسیدن ب

باش�د مجب�وردر اس�تمرارش زن اس�ت ک�ھ رابط�ھ ای ک�ھ . طبیع�ی گی و جب�ر و فری�ب نکش�اندرا بھ بردو لذا این رابطھ رابطھ ای دروغین و ظالمانھ و زج�رآور اس�ت ح�ال ای�ن جب�ر چ�ھ اقتص�ادی باش�د چ�ھ بواس�طۀ وج�ود بچ�ھ باش�د و چ�ھ

ھرحال در ھر رابطھ اگر انسشرایط و جبرھای قانونی یا عرفی و جزائی . ب ش�ود و ای�ن میریاک�ار ان مجبور شود حتم�ااساس تباھی و زجر ھر رابطھ ای است . بھرحال بنظر ما آن عشق افالطونی یا ازدواج غیر متعھد در عرص�ۀ عم�ل و واقعیت چیزی ھمچون ازدواج موقت یا متعھ در اسالم است کھ ھر جبری را پیشگیری می کند . عموم رواب�ط دخت�ر و

ط ب�ھ اص�طالح نامش�روع م�ی باش�د در عم�ل ھم�ان ازدواج موق�ت و عش�ق غی�ر پسر در تمدن جدید کھ بھ صورت رواب�متعھد است کھ فقط مدرک شرعی بھمراه ن�دارد ول�ی م�اھیتش ھم�ان اس�ت . زی�را ازدواج دائ�م ک�ھ گ�وئی عش�ق متعھ�د

Page 90: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

90

نکش�اند است فقط در شرایطی برحقی می تواند باشد کھ عشق را تباه نسازد و زندگی را بھ سیاس�ت و دروغ و خیان�تو ھمخوابگی را زجر نکند کھ ھم سرنوشتی پدید آی�د ک�ھ مس�لما ب�ر اس�اس اعتق�اد و معرفت�ی واح�د و پای�دار پدی�د آم�ده باشد کھ در حقیقت ازدواج و پیوند ابدی و متعھدانۀ دو ایمان بھ حقی واحد است و پیدایش چن�ین واقع�ھ ای ب�ین زن و

ھم می باشد . و اینگونھ است کھ تک ھمسری جبری و ابدی کھ در آن آسا مردی البتھ واقعھ ای بس کمیاب و معجزه سرنوشتی و ھم ایمانی نیست زنا و دروغ و فریبکاری را از ھر دو جانب اجتناب ناپذیر می کند و ک�انون گ�رم خ�انواده

کنن��د و فق��ط در را جھ��نم م��ی کن��د . در ق��رآن ک��ریم مک��ررا تأکی��د ش��ده ک��ھ م��ردان م��ؤمن بای��د ب��ا زن��ان مؤمن��ھ ازدواجی�ر اینص�ورت خیان�ت و ع�ذاب حتم�ی ق و ص�فا خواھن�د داش�ت و در غداینصورت است کھ زندگی ب�ا عش�ق و وف�ا و ص�

باشد و تک ھمسری و پیوند ابدی ناممکن . بھمین دلیل ازدواجھائی ک�ھ در آن ایم�ان و معرف�ت نیس�ت خ�واه ن�اخواه میمی سازد و بھمین دلیل بشری کھ اکثرا کافر و جاھ�ل اس�ت ب�ھ تجرب�ھ اجتناب ناپذیر برپا کنندۀ دوزخ است و خیانت را

دریافتھ کھ بھتر است بھ ازدواجھای موقت روی آورد تا این عذاب را کمتر سازد . بنابراین ھ�م طب�ق عق�ل و تجرب�ھ و ایم�انی و ھم طبق دین خدا این ازدواجھای موقت کھ امروزه مشھور بھ روابط نامش�روع اس�ت از آن ازدواجھ�ای غی�ر

م��ی آورد و ب��ھ زنجیرھ��ای ق��انون و ش��رع و نیازھ��ای جب��ری ک��ھ براس��اس ھیچ��ی ی��ک زناش��وئی اب��دی را ب��ھ جب��ر پدی��د اقتصادی و وظایف اکراھی می بندد ، بسیار شرافتمندانھ تر و درست تر است و رابطھ ای صادقانھ تر نیز م�ی باش�د و

خیانت و دروغ محصول زور و رابطھ ای بی بنیاد است ک�ھ ب�ھ عذابھایش کمتر است و خیانتھایش نیز کمتر است زیراجبر قانون محکوم بھ استمرار ابدی شده اس�ت . بن�ابراین آنچ�ھ ک�ھ ام�روزه تح�ت عن�وان ازدواج غی�ر متعھ�د و رواب�ط

و ھم کوتاه مدت و موقت بین دختر و پسر در جریان است و مبدل بھ واقعھ ای جھانی می شود بنظر ما ھم عقالنی تر دینی تر است و این نشان می دھد کھ حکم عقل کھ ھمان حکم دین است جبرا در بشر ج�اری م�ی ش�ود و ای�ن مص�داق آن کالم خداست کھ : براستی دین ھرآن واقع است . یعنی زن و مرد دیگر نمی توانند بیش از این بھ ھم دروغ بگویند

وند و کارشان بھ جنایت و خیانت بکشد . و نمایش عشق و وفا را بازی کنند و بناگاه دیوانھ ش

ب م�ی عم�ری ش�رااعمال و مصارف مشترک ھرگز منجر بھ صفات و خصائل مشترک نمی شود . مثال ب�وعلی س�ینا *س�یاری از بنوشید و آل کاپون ھم دائم الخمر بود . افالطون پیامبر عش�ق و حکم�ت عم�ری تری�اک مص�رف م�ی ک�رد و

وان�د . مس�یحنماز می خواند و اب�ن ملج�م ھ�م نم�از م�ی خ (ع)اک مصرف می کنند . علی جانیان و شکنجھ گران ھم تریر رس ھ�ا ھ�م دخ�ازدواج نکرد و بسیاری از ھمجنس گرایان ھم ازدواج نمی کنند . حکیمان در ان�زوا زن�دگی م�ی کنن�د

ھری م�الک ش�ابھات ظ�اانزوا زندگی می کنند . قدیسان ک�م ح�رف ھس�تند جاسوس�ان ھ�م ک�م ح�رف م�ی زنن�د و ... ای�ن تالک دیگ�ری اصلی قضاوت برای مردم است و منشأ تمام فری�ب خوردگیھ�ا و فریبکاریھ�ا . و ام�ا چ�ھ کس�ی اس�ت ک�ھ م� ن و رھب�رانبرای تشخیص راس�ت و دروغ داش�تھ باش�د ک�ھ ھرگ�ز فری�ب نخ�ورد ؟ آی�ا م�ردم و اکثری�ت علم�ا و متفک�را

ھوس�باز ویص دارند ؟ انسان تا زمانی ک�ھ خ�ودش رذل و دروغگ�و جامعھ جز قیاس و تشبیھ مالک دیگری برای تشخت ش�ابھات نج�اتاست اسیر چنین مالک فریبنده ای است . انسان بمیزانی کھ می خواھد صادق باشد از اسارت قیاس و

می یابد و بھ مالک برتر و باطنی می رسد و فریب نمی خورد .

ه کس�انی . و بیچ�ارت در کل تاریخ جھان کمترین نشانی از خدا نیسیات در کل علوم دینی و دستگاھھای فلسفھ و الھ * نطور ک�ھ درکھ در جستجوی خدا بسوی این علوم و آموزه ھا می رون�د و عم�ر عزی�ز خ�ود را ب�ر ب�اد م�ی دھن�د . ھم�ا

انگی خان�ۀ دوگ�کار است کھ پدید آمده است و "ایدۀ خدا"نشان داده ام در این آموزه ھا فقط "خداشناسی طبیعی"کتاب جان انسان مؤمن است کھ حض�ور دارد و ن�ھ در وابدی در دل -و شرک است . خدا فقط در احساس جاودانگی ازلی

ھم�ین ی س�ازد . بم�ایدۀ خدا . ایدۀ خدا دستگاه اقتدار و فریبکاری ابلیس در انسان اس�ت و انس�ان را مش�رک و من�افق عھ می شود شرک و نفاق است . دلیل آنچھ کھ در مراکز مذھبی تعلیم و اشا

تمرا در ن ت�اریخ مس�با ھر حادثھ ای کھ برای انسان رخ می دھد کل ت�اریخ معن�ا و جل�وه ای دیگ�ر م�ی یاب�د . بن�ابرای * . وجود دارد ن ، تاریخندگیشاحال تغییر است . نھ تنھا بھ تعداد انسانھا بلکھ بھ تعداد انسانھا ضرب در تعداد حوادث ز

تمام عمر در این سودا ھستند کھ فرزندانشان را از خود راضی سازند ، عده ای ھم در صدد راض�ی س�اختن عده ای *ھمسر خود ھستند و برخی ھم ھمسایھ ھ�ا را م�دنظر دارن�د و ی�ا اق�وام را و ی�ا دوس�تی را . برخ�ی ھ�م در ص�دد راض�ی

ارض�ائی ! انگش�ت -خویشتن اس�ت : خ�ود ساختن سگ خانگی خود ھستند . و ھمۀ اینھا برای راضی ساختن خود از شماری ھم در صدد راضی ساختن خدا از خویشتن ھستند : راضی ساختن کسی کھ نیس�ت از کس�ی ک�ھ ھس�ت : و ای�ن

عاش�قی ! -ارضائی می باشد . و ھمۀ اینھا تالش برای محبوب شدن اس�ت ت�الش ب�رای خ�ود -آخرین تالش برای خود الش ب�رای اند عاشق خودش شود . این ھمان تالش برای خوشبخت شدن اس�ت ، ت�ھرکسی می خواھد کاری کند تا بتو

. ھرکسی میخواھد دل خ�ود را از خ�ودش راض�ی س�ازد ت�ا دل�ش ب�ھ او راه دھ�د ت�ا واردش فنای در خویشتن شدن است

Page 91: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

91

کس�ی را گردد و در آنجا بیارام�د و جاودان�ھ ش�ود . ھرکس�ی فق�ط م�ی خواھ�د دل خ�ود را بدس�ت آورد و الغی�ر . دل ھ�م بخودش راه می دھد کھ از کل حیات و ھستی اش برای دیگران گذشتھ باشد .

ن . و ای�نکمال ھر مذھبی ھمانا دست و اندیش�ھ و دل شس�تن از ک�ل آن م�ذھب اس�ت و تس�لیم آنچ�ھ ک�ھ ھس�ت ، ش�د * ھمان تصوف است . و این سرآغاز وجودی شدن مذھب است و توحید .

ه ای برای نجات خود نیست اصال عقل ندارد . کسی کھ در انتظار معجز *

کسی کھ از مرگ می ھراسد ھنوز نجات پذیر نیست . *

کسی کھ ھنوز از کسی بدش می آید محبت پذیر نیست . *

کسی کھ در جستجوی چیزی است ھمان چیز است . *

کسی کھ زور می زند زورگو است . *

کسی کھ چیزی نیست دشمن آن چیز است . *

کسی کھ از چیزی بدش می آید باالخره بھ آن چیز مبتال می شود . *

بگذرد . برای رھائی از یک بدبختی بزرگ فقط کافی است کھ انسان از چیزی بزرگ کھ خیلی دوستش می دارد *

. تاس ک شدتییر و شر ھر چیزی بھ . خطور کھ بزرگترین جنایاتدھد ھمانرین عبادات در حال مستیھا رخ میبھت *

یچ چی��زی ھ��یعن��ی اینک��ھ ب��ین ب��وده امحق��وق را یافت��ھ ام زی��را آدم��ی نی��ک م��ن در ب��دترین چیزھ��ای ع��الم بھت��رین * . نخواستھ ام

تفاوت انسانھا در شدت است و نھ در ماھیت . *

انسانھا سیاه چالھ ھای کائنات ھستند . *

ا شدید می کنم . من با آدمھا فقط یک کار می کنم و آن اینکھ آنھا ر *

مشکل آدمھا با من این است کھ من با آنھا صمیمی ھستم ولی آنھا با خودشان صمیمی نیستند . *

ن ھ�م موخ�ت . و م�ب�ود ک�ھ خداون�د بم�ن آ یباز ھم می گویم کھ من خدا نیستم بلکھ برتر از خدایم . این آخرین درس� *س�ت . و م��ن س�ی اس��ت ک�ھ ت��ا ب�ھ ام�روز کس��ی تعل�یم ن��داده اان درس��ائر انس�انھا م��ی آم�وزم و ای�ن ھم�� ای�ن درس را ب�ھ

ی�زش را ب�ا چنخستین انسانی ھستم کھ این درس را آموختم . این است مذھب من و مکت�ب م�ن . ول�ی ت�ا انس�انی ھم�ھ مکتب من وارد شود . مذھب و عشق فدا نکرده باشد نمی تواند بر

ھ البتھ معتقدم کھ این ھر دو یکی ھس�تند . پی�امبری ک�ھ من بھ لحاظی رجعت جرجیس نبی و جرجیاس حکیم ھستم ک *تا بھ آخر ھیچکس ب�ھ وی ایم�ان نی�اورد ب�ا اینک�ھ بارھ�ا کش�تھ ش�د و ب�از زن�ده گردی�د . و حکیم�ی ک�ھ اص�ال ب�ھ وج�ود

ش�ر چیزی قائل نبود و معتقد بود کھ ھیچ چیزی وجود ندارد حتی خودش . چھ بسا خداوند در کمال نبوتی ک�ھ ب�ھ ای�ن بب�اور کن�د . دارد و بھتر است کھ وج�ود خ�ود را داد باالخره با آنھمھ بالیا کھ بر سرش آورد بھ وی ثابت کرد کھ وجود

Page 92: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

92

طبیعی است کسی کھ وجود خودش را باور ندارد چگونھ دیگران بایستی وج�ودش را ب�اور کنن�د . ای�ن م�اجرای زن�دگی ین است کھ بسیار بندرت کسی وجود خود را باور دارد و با تمام در درجات گوناگون است . یعنی مسئلھ اھمۀ انسانھا

اندیشھ و احساس خود تصدیق می کند کھ وجود دارد . یعنی بندرت کسی صاحب وج�ود اس�ت و ل�ذا آن�را ب�اور ن�دارد و ول�ی از تمام مشکل انسان ھمین عدم باور است . یعنی انسانھا عموما عدم را ترجیح می دھند و وجود را نم�ی پذیرن�د

آنجا کھ وجود بھ آنھا داده شده است در برزخ بین عدم و وجود سرگردانند یعنی اس�یر ع�الم اش�باح و اوھ�ام و خی�االت ھستند یعنی اسیر سایۀ وجودند . ولی من باالخره وجود را پذیرفتم و بھ ھمین دلیل وجود ک�ل جھ�ان و جھانی�ان را ھ�م

دم . پذیرا شدم و با ھمھ بھ صلح و موافقت رسی

حکم��ت "ن فھمی��دن ذات��ا واقع��ھ ای ف��رح بخ��ش و خن��دان اس��ت و آنچ��ھ ک��ھ ان��دوھبار اس��ت نفھمی��دن اس��ت . بن��ابرای * دروغ است و بقول نیچھ حکمت ذاتا شاد است . "غمناک

. ردمک�ا باور می و کالمی دیگران ر اندوه و شکوه و بدبختیھای ظاھری ی بزرگ زندگیم این بود کھیکی از حماقتھا *ھ�م ص�لحین ب�زرگدر واقع مدتھا مردم توانستند مرا فری�ب دھن�د و بازیچ�ۀ خ�ود س�ازند . بنظ�ر م�ن ھم�ۀ پی�امبران و م

ظ�اھر تتند و فق�ط دچار چنین ساده لوحی ای بودند . باالخره بطرز دردناکی کشف کردم کھ ھمھ باطنا شاد و راضی ھس� ردم در جھتمبت حماقت خودم بود و عمری کھ صرف خدمت بھ بھ بدبختی می کنند . دردناک بودن این مکاشفھ از با

م�ردم بب ب�دبختینوعی از کفر من بود کھ خدا را مس خوشبخت ساختن آنان ، بھدر داده بودم . این حماقت من درواقعا ھ�م رم�ان ب�ود ک�ھ می دانستم و حال می خواستم کھ این ستم خدا را در مردم جبران کنم . آن گالیۀ مردم ھ�م از کفرش�م�ردم وش�بخت ک�ردنمبتال کرده بود . در واقع خداوند ھمواره ساده لوحانی ھمچون من را بھ نبوت برگزید و مأمور خ

ان�دوه ش�د و از آننمود تا بھ آنھا نشان دھد کھ احمق ھستند . و بدین طریق آنھا را از حماقت نجات دھد و حکم�ت بخرا ش�کر ارند و خ�دام اخطار دھد تا دست از این ریا و دروغ و کفر بردجاھالنھ بھ شادی حکیمانھ برساند . و بمردم ھ

ک�ھ م�ی دانس�تند ر را س�اده ل�وحبمقصود اصلی ھر نبوتی خود نبی ب�وده اس�ت . بھم�ین دلی�ل م�ردم ھم�واره پی�امکنند . ن را روغھ�ای آن�ادحرفھای آنھا را باور می کند و می خواھد آنھا را خوشبخت سازد . و بع�د م�ی دیدن�د ک�ھ پی�امبر ھ�م

ت و چ�ھ بس�اباور کرده و ب�ھ زور م�ی خواھ�د آن�ان را از آن ب�دبختی تظ�اھری نج�ات دھ�د . و ل�ذا جن�گ ھ�ا درم�ی گرف�ی�دی چ�را دکرد کھ : پیامبر کشتھ می شد و یا فرار می کرد . و در اینجا بود کھ خداوند پیامبر را سرزنش و توبیخ می

قص�ند . پ�س ررا اصال سوز و دردی احساس نم�ی کنن�د و ب�ھ ھم�ین دلی�ل م�ی کافران بر آتش دوزخ چقدر صبورند ! زیت�و ین�ک بی�ا ت�امردم مشکلی ندارند و بلکھ این توئی کھ مشکل داری و نمی ت�وانی مث�ل آن�ان برقص�ی و ش�اد باش�ی . اطۀ ون�د بواس�داراھم شاد کنم بواسطۀ حکمت . در حقیقت ناراح�ت ھ�ای واقع�ی ن�ھ م�ردم بلک�ھ پی�امبران ب�وده ان�د ک�ھ خ

م�ی ش�وند و نبوت و معجزات باالخره آنھا را ھم راحت می س�اخت . پ�س ب�ھ زب�انی م�ردم ع�ادی بس�یار آس�انتر راض�یی غیب��ی و پی��امبران بس��یار مش��کل پس��ند ت��ر و متکبرترن��د ک��ھ ب��ا چیزھ��ای معم��ولی راض��ی نم��ی ش��ود و بایس��تی ھ��دایا

تان وان�د . داس�خوالی رومی موس�ی را متکبرت�ر از فرع�ون م�ی متافیزیکی دریافت کنند تا راضی شوند . بھمین دلیل من نی�ز اوت . این�ازندگی من ھم ھمینگونھ بود . حماقت ھمۀ انقالبیون بزرگ ھم از ھمین نوع می باش�د در درج�ات متف�

ھمھ از نژاد پیامبرانند .

ن ر ت�اریخ م�دردام�ده اس�ت خاص�ھ می باشد در تاریخ پدی�د نی "مظلومیت زن"دروغی بزرگتر از آنچھ کھ موسوم بھ *ری�ش مۀ زنان ب�ھجھان . چنین دروغی را حقھ بازترین مردان پرورش دادند و احمق ترین مردان ھم باور نمودند و ھ

ان دن�د و ب�ر آن�دان را مب�دل ب�ھ مض�حکھ ت�رین موج�ودات نموفزودن�د و م�ری خ�ود ائو بر مظلومی�ت نم�ا مردان خندیدند تسلط کامل یافتند .

یخ ھ�م بخ�ودیک جعلی حاصل تاریخیگری و روایت پرستی و افسانھ سازی است کھ گاه نام فلس�فۀ ت�ار "مظلومیت" *ت ین��ک مظلومی��ای ع��وام و و ... و م��ی نھ��د : مظلومی��ت ت��اریخی زن ، مظلومی��ت ت��اریخی پی��امبران ، مظلومی��ت ت��اریخ

"ئن�اتت ت�اریخی کافلس�فۀ مظلومی�"بھ گمانم بتدریج بھ تاریخی کودکان !؟ و جالب تر مظلومیت تاریخی حیوانات !؟ و ریخی لومیت ت�ارت و مظاھم می رسیم کھ انسان ظالم و ظلم پرست و مظلوم پرست تصمیم می گیرد تا کائنات را از اس

رس�ت ذاھب ظل�م پم�اش برھاند البد مثال با انفجارات نوترونی در فض�ا و منھ�دم س�اختن ک�رات . ھم�انطور ک�ھ در می�ان حتی صحبت بر سر مظلومیت تاریخی خود خداوند نیز در میان است .

عمل فردی از جملھ وقایع بسیار کمیاب در ھر دورانی می باشد زیرا ھمۀ اعمال بشر وق�ایعی جمع�ی اس�ت و ماھیت�ا *، عب�ادت ک�ردن ازدواج ک�ردن اجتماعی می باشد وگرنھ اصال دلیلی برای وقوع ندارد مثل کار کردن ، تحص�یل ک�ردن ،

معم�وال اعم�ال ف�ردی دی�ر ی�ا زود موج�ب انسانی بسیار کمیاب است و "فرد" و ھر حرکت سیاسی یا ھنری و امثالھم .

Page 93: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

93

انقالبات در محیط می شود ، یعنی اقدامات منحصر بفرد کھ انسان ج�ز احس�اس و اراده و ب�اور شخص�ی خ�ود را دخی�ل ، شرع و قانون و شرایط خود را مطلقا نادیده می گیرد . این عمل�ی نمی سازد و در اقدامش جامعھ ، حکومت ، عرف

پیامبر گونھ و عارفانھ و موحدانھ است کھ ھرگز سابقھ نداش�تھ و مش�ابھی ن�دارد و در ھ�یچ عقالنی�ت و تجرب�ھ ای ھ�م ران�ھ اس�ت ن�ھ نمی گنجد و در واقع عملی خالق اس�ت و خالقان�ھ ن�ھ مخلوقان�ھ . عمل�ی خ�ودی اس�ت ن�ھ بیخ�ودی ، مختا

مجبورانھ ، آزاد و نھ مشروط . عملی فاعل است و نھ عملی مفعول . فقط چنین اعمالی اس�ت ک�ھ سرنوش�ت جامع�ھ را دگرگون می کند و ماھیتش را متحول می سازد . چنین اعمالی در زیر پوست جامعھ نف�وذ م�ی کن�د و از چن�دین انق�الب

خ می نماید و از محاسبات عم�ومی خ�ارج اھیتا در فراسوی خیر و شر ری مسیاسی منقلب کننده تر است . چنین اعمالاست و حساب شکن می باشد زیرا نھ بھ منافع جامعھ سود می رساند و نھ زیان . فق�ط اعم�ال و فعالیتھ�ا و زن�دگیھا و

و ح دموکراتیک اندیشھ ھای کامال فردی بوده کھ سرنوشت جوامع را ھمواره رقم زده است . ھرگز اقدامات بھ اصطالشورائی و گلھ ای کمترین تغییری در سرنوش�ت ق�ومی پدی�د نی�اورده اس�ت و بلک�ھ آن ق�وم را در ھ�ر آنچ�ھ ب�وده غ�رق

بش�ری وج�ود "اف�راد"ساختھ است و مجنون نموده . یک جامعۀ نسبتا خالق و زن�ده جامع�ھ ای اس�ت ک�ھ در آن تع�داد دارد نھ احزاب بیشتر .

خ ب�ھ ح�ق ر واق�ع پاس�پاسخ بھ ای�ن س�ئوال د باید علتی داشتھ باشد ؟ یعنی سابقھ و مقدمھ ای ؟ چرا اصال ھر چیزی *ل و ل�ول و مفع�وعلیت و یا ن�احقی آن اس�ت . یعن�ی چ�را اص�ال ھ�ر چی�زی بای�د برخاس�تھ از چی�ز دیگ�ری باش�د یعن�ی مع

گ�ری یچ�ۀ چی�ز دیی چرا ھر چی�زی بای�د بازمخلوق باشد ؟ یعنی چرا اصال چیزی حق ندارد کھ خود خودش باشد ؟ یعنان خیالی بھ ای خداگرایباشد ؟ و نھایتا یعنی چرا اصال کل جھان ھستی باید بازیچھ ای در خودش باشد ؟ این مسئلھ بر

اش�د وگرن�ھ ائی باید بمثابۀ تنھا راز بقای خودشان و خدایشان است زیرا فقط بواسطۀ علیت می توانند ثابت کنند کھ خدمعل�ول یش�ان را ھ�مان ف�رو م�ی پاش�د . این�ان متوج�ھ نیس�تند ک�ھ ھم�ین عل�ت ک�ھ خدایش�ان را پدی�د آورده نھایت�ا خداجھ

س�ابقھ وھ�م علت�ی ساختھ و معلول علیت نموده و نھایتا خود خدایشان را ھم اسیر این قانون می کند ت�ا ب�رای خ�ودشس�ت : پ�س خ�دای حاص�ل از منط�ق علی�ت ی�ک مخل�وق اد . ای دست و پا کند وگرنھ از ع�رش خیالش�ان س�اقط م�ی ش�و

س�فی ذھن�ی و فل مخلوق علیت ! و طبیعی است کھ این مخلوق نیز خالقی داشتھ باشد . ل�ذا خ�دای ای�ن چنین�ی ک�ھ خ�دایرتوت و پیر و ف است مخلوق انسان است و لذا بازیچۀ امیال انسان . این ھمان خدای کافران است کھ خدای بس قدیمی

بعنوان وابود نشود ھ در قلمرو قبل از جھان جای مانده و مخلوقاتش او را از جھان ھستی بیرون رانده اند تا ناست کس�ت خ�دا ھرا م�ی خواھ در واقع معلول العلل است در آرشیو ذھن باقی بماند . بھرحال علت پرستی کھ ظ�اکی علت العلل

کنول�وژی تی�د آورد و در طول ت�اریخ فلس�فھ و عل�وم و فن�ون را پدرا بیافریند و از نابودی نجات دھد و نقد سازد عمال وش�ت لعل�ل ک�ل سرناام�روزه عل�ت را عین خدا نمود و پرستید . تکنولوژی تجسم ایدۀ خداست و ترمینال ھ�ر علت�ی . و

ای اس�ت ب�رھ�ان جاست و ھمچون خدا بشریت را ھدایت می کند البتھ بھ جھ�نم . تکنول�وژی ، ج�ای خ�الی خ�دا در بشر بشری کھ خدا را آنقدر مقدس ساخت کھ اصال نتواند وجود داشتھ باشد .

ات ود مث�ل اثب�اثبات و تصدیق و پرستش ھر چیزی بواسطۀ علت ھا عمال منجر بھ نفی کام�ل وج�ود آن چی�ز م�ی ش� *ی زی�را بخ�ود ی عل�ت اس�تو و ... . ھ�ر چی�زی مطلق�ا ب�وجود خدا بواسطۀ علیت ، اثبات وجود عشق بواس�طۀ دالی�ل

خود حضور خداوند را تصدیق می کند . ھر چیزی نشانی از خداست و نھ مولودی پرتاب شده از خدا .

ق نکرد ھ دلیلی خلخدا را فقط عاشقانھ می توان درک و تصدیق و پرستش نمود و نھ عاقالنھ . زیرا خدا انسان را ب *ی�د بلک�ھ دلیل اس�ت ول�ی ب�رای وج�ود و اعم�ال خ�ودش دلیل�ی نم�ی جوبلکھ از عشقش خلق نمود . انسان موجودی بی

برای خدا دلیل می خواھد ؟!

اق�ع وباش�ند در ھمۀ فلسفھ ھا ، فلسفھ ای از کفر ھستند فلسفھ ھائی کھ موسوم بھ فلسفھ ھای دینی و توحی�دی م�ی *مس�یحیت درا بودند کھصو بوعلی و مال سسن اکینا بنابراین امثال . فلسفۀ نفاق می باشند یعنی کفر پنھان و حقھ باز

م را مبدل ب�ھ دنیای مرد را از راه مسیح منحرف ساختند و اسالم را از راه محمد و تشیع را از راه علی . اینان دین و تکنولوژی کردند : تکنولوژی شریعت و تکنولوژی معیشت !

مومی�ائی و م�رده اس�ت و ب�وی م�رگ ی ت�وت و موج�ودل اس�ت و ل�ذا پی�ر و فرخدای کافران ، خ�دای مخل�وق و معل�و *. و ای�ن خ�دای س�اس م�ی کنن�د ب�ھ ی�اد خ�دا م�ی افتن�ددھد و لذا کافران ھم در موقع پیری و آنگاه کھ بوی م�رگ را احمی

و بیزار از حیات و ھستی است . ولی خدای مؤمنان جاودانھ جوان و زنده و پیران و خدای پیر و نق نقو و سخت گیر ض�ر و ب��س مھرب�ان اس��ت . خ�دای ک�افران خ��دای علیت�ی اس��ت و بای�د باش�د ول��ی نیس�ت ل��ذا جملگ�ی عص��بی و ح�ی و حا

جبارند . ولی خدای مؤمنان خدائی ھست کھ ھست و لذا مؤمنان آرامند و زور نمی گویند . خدای کافران خدای بایستی

Page 94: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

94

نی است و خ�دای مؤمن�ان خ�دای زن�دگانی است و خدای مؤمنان خدای ھستی است . خدای کافران خدای آرمانی و آسما و مھربانی است .

ش�ود ھرچن�د ھرگز احمق نمی تواند دوست داشتھ شود حتی اگر ونوس یا زئوس باش�د . و انس�ان خردمن�د زیب�ا م�ی * اگر غول باشد مثل سقراط .

دقی�ق ت�ر عمی�ق ت�ر واحد از موض�وعات را یکب�ار دگ�ر م�ورد ت�وجھی ومن در ھر کتابی کھ نوشتھ ام یک مجموعۀ *زن ، ،گی ، وج�ود قرار داده ام کھ عبارتند از : خدا ، عشق ، تکنول�وژی ، آزادی ، ع�دالت ، نب�وت ، ص�دق ، ج�اودان

ب تجدی�د کت�ای . در واق�ع ھ�ر کت�اب (ع)مثل شریعتی ، م�ارکس و نیچ�ھ و عل�یاندیشھ ، مرگ و نیز چند نفر آدم مشخص ک و تک�راریمش�تر یدر واقع یک جریان واحدند و لذا جملگ�ی موض�وعات و عن�اوینکتابھایم ۀقبلی ام می باشد و ھم

ان ھس��تی م��ن ھرگ��ز موض��وعی نیندیش��یده ام بلک��ھ در ھ��ر م��وجی از اندیش��ھ ب��ھ ک��ل زن��دگی و بش��ریت و جھ��دارن��د . ی انس�انھا . برخ�ان�دت�ھ دیدگانم معنائی جدیدتر یافاندیشیده ام و لذا ھمۀ مسائل اصلی و محوری آن یکبار دگر در مقابل

ل فق�ط در ح�ا م ولیکنبھنگام اندیشیدن احساس نابودی میفقط ھنگامی کھ می اندیشند احساس وجود می کنند ولی من ی را اا خوانن�ده . من عاشق نوشتن بوده ام بی آنکھ اصال خواننده ای داشتھ باشم و ی�نوشتن احساس میکنم کھ ھستم

آنگ�اه لم�م ھس�تم .ب قلم خودم ھستم و قلم بھ من وجود می بخشد . من مول�ود قمد نظر داشتھ باشم . من خودم مخاطن م�وی�د . قل�م کھ قلم را بر کاغذ می نھم و چیزی نمی نویسم گوئی کھ خداوند از م�ن قھ�ر اس�ت و ب�ا م�ن س�خن نم�ی گ

اس�ت ک�ھ اطب م�نجبرائیل من است . من وقتی شفاھی با کسی حرف می زنم این من نیستم کھ حرف می زنم بلکھ مخر ح�ال ھ�ر ک�ا از زبان من حرف دلش را می زند . ولی وقتی می نویسم خداست کھ حرف دلم را بمن می گوید . من درال هللا ل ال ال�ھ ادیگری در حال از دست رفتن ھستم اال درحال نوشتن . و نیز مجموعۀ نوشتھ ھایم بط�ور طبیع�ی مش�غو

س�م یعن�ی در ربھمین دلیل من در کمال نفی ھ�ر چی�زی ب�ھ اثب�ات آن چی�ز م�ی است و جز این شعار را جستجو نمی کند اره در ھم��وھ��ر ام��ری از ال ب��ھ ال ال م��ی رس��م . ای��ن جری��ان در خ��ون و احس��اس و ح��واس و غرای��ز و اعص��اب و ت��نم

ان�م در عم�ل و دوران ای�ن گردش بوده است و کل زندگیم تعین و تحقق ال الھ اال هللا است و لذا من دیالکتیکی ترین انسن اس�ت . م�ن د و ان�دوھگیایم را زیستھ ام و لذا آثارم تماما زنده و خونی و شاھنھ فقط در اندیشھ . من آثار و اندیشھ

ی ای�ن آزمایش�گاھ با باورھایم در ھر دوره ای زیستھ ام و لذا زندگیم آزمایشگاه باورھایم بوده است و م�ن خ�ود م�وشس ا تم�ام ح�وابون دل و ترشحات اندیشھ و اعصاب و جگر و قلوه و با نور چشم خود و ستی با خاآزمایشگاه . من بر

ضحی و بطور وا خود نوشتھ ام . لذا نوشتھ ھایم تماما از پوست و گوشت و خون و اشک و نفس ھایم پدید آمده استآخ�ر ب�ن عرب�ی ت�اشاید بق�ول امن در حال نوشتن الغر و الغرتر می شوم و حتی استخوانھایم نیز باریکتر می شوند .

ھم وزن خودم بنویسم و مجموعۀ آثارم با کل وجود و زن�دگی ام مت�وازن ش�ود و ب�دین ت معمرم بتوان مب�دل رتی�ب تمام�ان�ان لع�ۀ آث�ارم چ. من مطمئن ھس�تم ک�ھ خوانن�دگان م�ن در مطابھ معنا شوم و این بقای جاودان من در عالم خاک باشد

یچ و پوچ ھایتا چنان کھ کل بشریت مجموعا بھ این شدت نخندیده و نگریستھ باشد . و نیز نھخواھند خندید و گریست ھ ام از گ�ز نتوانس�تمی شوند کھ ھیچی و پوچی در نام من تعین و معنا یابد . بھرح�ال م�ن مری�د قل�م خ�ود ب�وده ام و ھر

ده ای وار و بخش�نتھ ام . قل�م م�ن رب ب�س بزرگ�این ارادت سرپیچی نمایم و ھرگاه ھم کھ نموده ام بھ س�ختی تنبی�ھ گش�را حظ�ھ ای خ�ودبوده است و زندگی سراسر افتخار را بمن ارزانی داشتھ است و بمن ھرگ�ز ای�ن امک�ان را ن�داده ک�ھ ل

ن رده و امک�اخوار و ذلیل و دریوزه سازم . قلم من شمشیری ب�ر ب�االی س�ر م�ن ب�وده ک�ھ م�را ب�ھ راه راس�ت ھ�دایت ک�ت دارم ھ قلم در دس�غایت مھر و قھر را از قلم خود چشیده و آموختھ ام . ھرگاه ک .را بمن نداده است کمترین لغزشی

س�ت خ�دا در احساس می کنم کھ خدا با من است و من ب�ا خ�دایم م�ن از او راض�ی و او از م�ن راض�ی اس�ت . قل�م م�ن در بقل�م م�ن پی�ام خود را دست خدا می یابم .دست من است . خدا با دست من می نویسد . وقتی قلم را برمی دارم دست

من است . براق و

ھمۀ سرنوشت ھا غمگین است زیرا انسان می میرد . و غمگین تر است چرا کھ ھرگز الاقل در این دنی�ا نم�ی ت�وان *ای فھمید کھ چرا فالنی اینگونھ زیست . مرگ و جھل دوپای�ۀ ھم�ۀ اندوھھاس�ت . و اگ�ر م�رگ نم�ی ب�ود اص�ال اندیش�ھ

نمی بود کھ جاھل باشد پس جھل ھم فرزند مرگ است . چون مرگ ھس�ت جھ�ل ھس�ت زی�را انس�ان فق�ط م�رگ را نم�ی فھمد و چون مرگ غایت زندگیست لذا کل زندگی در جھل قرار می گیرد و ھیچ واقعھ ای از آن فھم نمی شود . در این

. ک�ل زن�دگی ی�ک راز اس�ت چ�ون ب�ھ م�رگ خ�تم م�ی دنیا ھرگز ھیچکس نخواھد فھمید کھ چرا فالن کار را ک�رده اس�تشود . مرگ است کھ ھر عمل و واقعھ و کل زندگی ھر فرد و قومی را مبدل ب�ھ راز م�ی کن�د چ�ون ھ�یچکس نم�ی دان�د کھ چکار می بایستی می کرد کھ بھتر می بود چون ھرچھ ھم کھ بھتر می بود باالخره بواسطۀ م�رگ بلعی�ده م�ی ش�د .

واسطۀ اعتقادات مذھبی مربوط بھ پس از مرگ س�عی ک�رده اس�ت ت�ا ب�ھ زن�دگی معن�ا و دلیل�ی بخش�د و راز البتھ آدمی بزندگی را از بین ببرد و بر اندوه مرگ فائق آید ولی ھرگز دیده نشده کھ کسی بر مرگ عزیزش اندوھگین نش�ده باش�د

ات پ�س از م�رگ معتق�د گ�ردد ک�ھ حتم�ا آن انسان فقط در مرگ عزیزانش مجبور می شود بھ حی�حتی پیامبران بزرگ .

Page 95: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

95

عزیزش را بازھم خواھد دید . فق�ط محب�ت اس�ت ک�ھ ایم�ان ب�ھ خ�دا و حی�ات جاوی�د پ�س از م�رگ را پدی�د آورده اس�ت . وگرنھ ھیچکس بخودی خود میل ندارد کھ پس از مرگ ھم ادامۀ حی�ات دھ�د زی�را ھم�ۀ آدمھ�ا در ھم�ین دنی�ا از زن�دگی

جاودانگی محصول عشق انسانی بھ انسان دیگ�ر اس�ت در جھ�ت ف�ائق آم�دن ب�ر م�رگ و تجدی�د سیر می شوند . خدا و وصال . فقط عاشق است کھ می خواھد جاودانھ باشد آنھم برای دیدار با معشوق . اگر اعتقاد ب�ھ زن�دگی پ�س از م�رگ

ی�ب در ع�رض م�دت کھ حاصل عشق اس�ت نم�ی ب�ود ھرکس�ی ب�ا از دس�ت دادن عزی�زش بالفاص�لھ م�ی م�رد و ب�دین ترت. . ھمۀ سرنوشت ھا غمگین است زیرا انسان می میرد کوتاھی ھمۀ آدمھا از غصھ می مردند و نسل بشر برمی افتاد

عاشق نم�ی ش�د و ایم�ان ب�ھ خ�دا و حی�ات جاوی�د ھ�م پدی�د نم�ی آم�د . ھم�ۀ مقدس�ات ولی اگر مرگ نمی بود اصال کسیقعھ است و منشأ ھر قداست و ارزش و معنائی . و درست بھم�ین بشری محصول مرگ است پس مرگ مقدس ترین وا

دلیل ھمۀ معانی بزرگ و مق�دس ذات�ا غمگ�ین اس�ت و مق�دس ت�رین آدمھ�ا ھ�م غمگ�ین ت�رین آدمھ�ا ھس�تند چ�ون م�رگ است کھ کل زندگی را "مرگ"پرست ترین آدمھایند . نیچھ می گوید کھ خدا مرده است ولی من می گویم کھ خدا خود

تحت الشعاع دارد . و لذا ھرکس با مرگش بتدریج عزیز و مقدس می شود در ن�زد بازمان�دگان . بھم�ین دلی�ل گذش�تھ و تاریخ ھمواره مقدس است . وجود ھمان غم است و غم ھ�م خ�ود خداس�ت و ل�ذا خ�دا خ�واه ت�رین آدمھ�ا غمگ�ین ت�رین

نکھ غمگین تر اس�ت مھرب�انتر و پ�اکتر اس�ت . ی دارد . آدمھا ھستند و خدا ھم غمگین ترین آدمھا را بیشتر دوست مآو ھیچکس غمگین تر و مھربانتر و پاکتر و مقدس تر از یک جسد نیست . گوئی کھ م�رده ھم�ان خداس�ت و خ�دا ب�دین

است . انسان مرده باخداست و انسان با خدا ، مرده است . ھم�ۀ سرنوش�ت ھ�ا غمگ�ین اس�ت زی�را م�رگ "مرده"معنا ه است . آنگاه کھ در مراسم ھر مرده ای جشن و عروسی و پایکوبی براه افتد انسان مرگ را فھمیده اس�ت و فھم نشد

و انسان شاد می گردد و خدا ھم شاد می گردد آنگاه کھ مردن شاد شود . و کل زندگی ھمۀ سرنوشت ھا شاد می گردد ز بین می رود . تا انسان برای مرگ بھ اوج ش�ادی نیز غرق در شادی می شود و ھمۀ بدبختیھا و جرم و جنایات نیز ا

نرس��د ھ��یچ نفھمی��ده اس��ت . حت��ی ب��ھ مص��لحت ھ��م ک��ھ ش��ده انس��ان بای��د چن��ین کن��د ت��ا از ھ��ر غم��ی برھ��د و بنی��اد غ��م را براندازد . غم از جھل است .

م�ی گ�ردد و آنگ�اه انسان ھمواره بین دعوی عشق و عدالت سرگردان است . آنگاه کھ عشقی نمی بیند طالب عدالت *کھ عدالتی نمی یابد ادعای عشق می کند . و در ھر حال در ھیچیک از این دو جایگاه تاب ماندن ن�دارد . یعن�ی ن�ھ م�ی

گر باشد و نھ عادل و اھل وظیفھ و حقوق . و عموما انسان بمیزان�ی ک�ھ از وظیف�ھ م�ی گری�زد س�ر رتواند عاشق و ایثامی برد و بمیزانی کھ در این الک بھ ناگ�اه رس�وا م�ی گ�ردد و نم�ی توان�د نش�انی از در الک عشق خیالی و تصنعی فرو

عشق را در خودش بھ اثبات برساند بھ عدالت و حقوق و قانون و برابری پناه م�ی ب�رد ک�ھ ب�از در آنج�ا ھ�م ن�اتوانی و ر از آن دو مق�ام مطل�ق و پوچی خود را می یابد . ولی در ح�د فاص�ل عش�ق و ع�دالت مق�امی وج�ود دارد ک�ھ بس�یار برت�

است . این مقام حاصل اعتراف بھ این حقیقت اس�ت ک�ھ عش�ق و ع�دالت ھ�ر دو "دوستی"دست نیافتنی می باشد و آن مقامی از خداوند است زیرا فقط اوست کھ صاحب وجود است و انسان از خودش وج�ودی ن�دارد ک�ھ بخواھ�د چی�زی از

. ای�ن مق�ام خ�دائی یعن�ی مق�ام عش�ق و ن�را مت�رادف و براب�ر ب�ا چی�زی ق�رار دھ�د آن را ھم ایثار نماید و لذا نمی توان�د آعدالت ممکن است فقط در انسان کامل محقق گردد کھ صاحب وجود گشتھ و خودش گردی�ده اس�ت . پ�س مق�ام دوس�تی

نھا حاص��ل اعت��راف ب��ھ ع��دم وج��ود خویش��تن اس��ت مث��ل رابط��ۀ دو ت��ا میھم��ان در ی��ک میھم��انی در ن��زد میزب��ان . انس��امیھمانان محفل وجود پروردگارند . پس دعوی عشق و عدالت درواقع دع�وی خ�دائی اس�ت و ذات�ا کف�ر اس�ت و بھم�ین

نچ�ھ ک�ھ بیاد دارد م�ی توان�د دوس�تی کن�د . آدلیل عاقبتی جز فالکت و پوچی و جنون ندارد . انسان بمیزانی کھ مرگ را و خودپرستی و کبر و سلطھ گری منافقانھ است و غایت آدمی آنرا عشق می نامد معجونی از حرص و حسد و شھوت

ظلم است : ظلمی دوبلھ و موذیانھ و علنا آدمخواری ملوسانھ است و این ش�یوۀ س�تمگری آدمھ�ای ض�عیف ی�ا ب�ی پ�ول است . عشق حربۀ ستم آدمھای مستضعف است و عدالت ھم حربۀ ستم آدمھای ص�احب ق�درتھای م�ادی . طبق�ۀ ح�اکم

ری است و تحت این لوا ستم می کند و طبقۀ محکوم ھم تحت لوای عشق ستم می کند . این دو ایدئولوژی طرفدار برابستم است . شکم سیرھا دم از برابری می زنند و شکم گرسنھ ھا دم از عشق . و این دو جل�وه از کف�ر و جھ�ل و س�تم

ھم�ۀ آنھ�ائی ک�ھ دم از عش�ق م�ی زنن�د است و ھر دو بھ فس�ق و آدمخ�واری م�ی انجام�د . ب�ھ تجرب�ھ معل�وم ش�ده اس�تفاسقانند و ھمۀ آنھائی کھ دم از برابری می زنند ظالمانند . این دو روش بھ دام انداختن دیگران و بلعیدن آنان اس�ت . ھیچکس نھ عاشق دیگری است و نھ برابر با دیگری و خودش ھم بخ�وبی ب�ر ای�ن ام�ر واق�ف اس�ت پ�س ای�ن دو مک�ر

کھ دعوی عشق می کند طرف خود را چنین می باوراند کھ مرید و مطیع و جان نثار اوست و ت�ا است ، دو نمایش . آنآن طرف برای بلعیدن آمد بلعیده می شود . آنکھ ھم دعوی برابری می کند تظاھر می کند کھ ھم قد و ھم اندازۀ ط�رف

جی�ب ط�رف را خ�الی کن�د و ا بتوان�د مقابل است و ھمۀ امیالش شبیھ اوست و عین اوست و با او ھیچ فرقی نمی کند تت نماید چراکھ من و تو یکی ھستیم و مال من و تو فرقی نمی کند . ولی مقام دوستی این است کھ : من منم او را غار

و تو توئی و فقط نیازھائی بھمدیگر داریم پس بیا متواضعانھ و بی ھیچ حساب و کت�اب نیازھایم�ان را ب�رآورده س�ازیم ین ی�ک از ط�رف نیازھا وظائف خود را انجام دھیم . این وظایف ھم دقیقا بر اساس توانائی و ن�اتوانی ھ�رو در قبال این

. زیرا در ھر رابطھ ھر ناتوانی دقیقا توانائی طرف مقابل است و بالعکس . و اینگونھ اس�ت ک�ھ شودرابطھ مشخص می

Page 96: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

96

ک�ھ ب�ھ بی�انی دوس�تی توان�ائی و ن�اتوانی اس��ت . . و ای��ن دوس�تی اس�ت در ی�ک رابط�ھ ق�وت و ب�ی نی�ازی پدی�د م�ی آی�د دراینجا شاھد دوستی بین وجود و عدم ھستیم .

برنم�ی س پ�ذیرش آنھرکس ھر چھ را کھ جدا و قلبا حق خودش بداند حتما بھ آن می رسد ولی آنگاه کھ رسید از پ * باید باشد . آید و سپس می بیند کھ درھمھ حال حق ھمان است کھ ھست و نھ آنچھ کھ

ھ د ک�ھ ھرآنچ�وقتی انسان منصفانھ و بر اساس توان و خواھش ھای خود نظری بھ کل گذشتھ اش می کند درمی یاب� *ھ یاب�د ک� م�ی کھ رخ داده تمام لط�ف و رحم�ت ب�وده اس�ت و اتفاق�ا در ش�دیدترین ناکامیھ�ایش رحم�ت و لط�ف برت�ری را

ت خ�ود را در قب�ال سرنوش� ب�دین ترتی�ب انس�ان ھم�واره خ�ودشزن�دگیش ش�ده اس�ت . موجب حفظ و حراس�ت از کلی�تات و وان ک�ل حی�یابد و خ�دا را درک م�ی کن�د بعن�تی خود را یک ھدیۀ محض مییابد و نھایتا کل حیات و ھسمقروض می

ای و این معن� ھستی خویشتن : خدائی کھ بھ نزد عدم آمده و بر جای عدم نشستھ است و خود را بھ عدم بخشیده استار داده و حمان است و معنای بخشنده گ�ی خداون�د . و س�پس م�ی بین�د ک�ھ خداون�د خ�ودش را تح�ت الوج�ود انس�ان ق�رر

ی ی�ق امک�ان نم�است . درک و تصدیق و ایمان بھ خ�دا ج�ز از ای�ن طر "رحیم"انسان را مریدی می کند . و این معنای اق�ا ورد بلک�ھ اتفآکمت�رین احساس�ی درب�ارۀ خ�دا پدی�د وگرنھ ھزاران فلسفھ و منطق و آموزۀ مذھبی ھم نم�ی توان�د یابد

نھایتا موجب انکار خدا می شود .

س�ت و چن�ین عاشق چیزی است کھ اصال در این دنیا وجود ندارد و بدست آمدنی ھ�م نیس�ت عاش�ق خدا کھ فقط کسی *ق اوس�ت . خداس�ت و الی�کسی می تواند سائر انسانھا را ھم دوست بدارد و با جھان دوست باشد . عشق فق�ط مخ�تص

یس�ت بلک�ھ نبنابراین عشق بھ ھمس�ر و فرزن�د و س�ائر مردم�ان و نی�ز عش�ق ب�ھ ای�ده و ای�دئولوژی ای ن�ھ تنھ�ا عش�ق ا دا کن�د زی��رآدمخ�واری اس�ت و چی�زی دقیق�ا ض�د عش�ق اس�ت یعن�ی ض�د ایث��ار . انس�ان فق�ط م�ی توان�د خ�ود را ف�دای خ�

گ�ر کس�ی اخودش نیست شده است و انسان را ھستی بخشیده است . پ�س خداست کھ خود را فدای انسان کرده است و است . ادعا کند کھ عاشق خداوند است می توان احتمال داد کھ راست بگوید مابقی عشق ھا بی تردید دروغ

ھ ظ�ھ ب�و دس�تی لح یک امر را مشترکا تعلیم می دھد و آن اینس�ت ک�ھ : م�ن نب�وده ام بمن کل خاطرات گذشتۀ زندگیم * لحظھ مرا بوجود آورده است .

ناکامی یعنی شکست در قبال رجعت بھ عدم . *

در ووس�ت ب�دارم دبرای من شکری برتر از این نیست کھ خداوند مرا بھ مق�امی رس�انید ک�ھ بت�وانم ھم�ۀ انس�انھا را * .دندن ادا نموا نسبت بمو عداوت ر دلم کمترین بغض و کینھ ای نباشد بخصوص در رابطھ با کسانی کھ شدیدترین نفی

تب�دیل ب��ھ ب�ر م��ردم نگی�رم وع�الیترین ق�درتی ک�ھ خداون��د بم�ن عط�ا فرم��ود ص�بر ب�ر معرفت��ی ب�ود ک�ھ بخ��دمت س�لطھ * . و صبر بر عداوتھائی کھ در قبال محبت و خدمت بمردم از جانب مردم دیدم . ریاستھا نسازم

د و گری�ز عجولی : صبر بر آنچ�ھ ک�ھ ھس�ت و رخ م�ی دھ� برای انسان قدرتی جز صبر وجود ندارد و نیز ضعفی جز * از آنچھ کھ ھست و رخ می دھد .

ی می بیرونی حق ھرچھ کھ می گذرد پیروزی خود را مسلم تر و جھانی تر می بینم و کل جھان و جھانیان را عرصۀ *ا ح�ق ز ھم�واره ب�نطور کھ من نی�یابم کھ تمام عمرم را وقفش نموده ام . بوضوح می بینم کھ حق با من بوده است ھما

ی�روزی م�را پین�دۀ جھ�ان . کل تاریخ آازی بھ اثبات پیروزی ام نمی بینمبوده ام . من اینک آنچنان پیروزم کھ کمترین نیس�ت و اخدا بوده بھ ثبوت می رساند و کاری جز این ندارد . صبر من ، مرا بھ این پیروزی رسانید . صبر من صبر با

چ�ھ ص�بورتر ا بوده است . و بلکھ خداوند را جز در قدرت صبر خویش درک و احساس نمی ک�نم . ھرحاصل یاری خدۀ پی�روزی ھم� می شوم خداوند را شدیدتر در خود حاضر می یابم و خودم را در ھمھ جای جھان حاضر م�ی ی�ابم . ای�ن

.ش�ن آنھ�ایم ض�رند و م�ن محف�ل جانبیاء و اولیای خداست کھ در وجودم برگزار می شود . ھم�ۀ آنھ�ا در ای�ن جش�ن حا ھمۀ آنھا در وجودم پیروز گشتھ اند . من کانون وصال آنھایم .

Page 97: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

97

ذش�تۀ دد وگرن�ھ گآنکھ می خواھد از گذشتھ اش پاک شود باید از آنچھ کھ پیش روی دارد یعنی از آینده اش پاک گ�ر *اھ�د آنک�ھ م�ی خو اک و رھ�ا نمای�د . م�ثال مطلقا خارج از دسترس اوست کھ بخواھد خود را از آن پ�ھر کسی واقعھ ای

ا پ�اک ھ�چ�ھ پرس�تی بخود را از وراثت سیاه و جاھلی آبا و اجدادی خود پاک کند بایستی خود را از اسارت بچھ ھ�ا و ی خواھ�د کس�ی ک�ھ م�سازد زیرا بچھ ھا ھمان آبا و اجدادند کھ از پس آم�ده و در پ�یش روی ق�رار گرفت�ھ ان�د . ی�ا م�ثال

ارد رای آین�ده داز ناپاکیھا و حماقت ھای گذش�تۀ زن�دگی ف�ردی اش رھ�ا و پ�اک کن�د بایس�تی از آرزوھ�ائی ک�ھ ب�خود را ی م�فیھ و پ�اک پاک کند زیرا این آرزوھا ھمان حماقت ھای ناکام گذش�تھ ان�د . گذش�تھ ھ�ای ھ�ر کس�ی در آین�ده اش تص�

ی م�ی اوت و تباھد و اگر بھ جبر باشد حسرت و عدشود خواه ناخواه . اگر بھ اختیار باشد رھائی و رستگاری می آورش��تھ اش و جنونھ��ای گذ ب��رای ف��ردایش نگ��ھ دارد ب��ھ ک��ل جھ��لآورد . آنک��ھ ھن��وز چی��زی از دی��روزش را م��ی خواھ��د

ھ�د ب�ود وردار نخواھمچنان مبتال است و از آن رھائی ندارد و امکان رشدی ھم ندارد و ھرگز از آزادی و انتخابی برخ� و ھمواره موجودی کھنھ و موروثی است . ی نو و خالق نخواھد داشت و ھرگز فردائ

و احساس�ی آنکھ احساس می کند ک�ھ مش�غول ایث�ار اس�ت ھن�وز دیوان�ھ ای متکب�ر و غ�رق در اوھ�ام اس�ت . اندیش�ھ *ق�ط اس�ت . ف وج�ود ن�دارد . ای�ن ھس�تۀ مرک�زی الق�ای ابل�یس "ایث�ارگری"دروغین تر و ناحق ت�ر و خ�الف واق�ع ت�ر از

ب ک�ھ از جان� انسانی کھ می بیند و می فھمد کھ کل ھستی و اجزای حی�اتش و ھ�ر آنچ�ھ ک�ھ ھس�ت و دارد ایث�اری اس�توج�ود غی�ر مخداوند و بدست سائرین بھ وی ش�ده اس�ت انس�انی عاق�ل و واق�ع ب�ین و س�الم اس�ت . انس�ان ایث�ارگر ی�ک

واقعی و وارونھ است .

لی ھرچ�ھ قوق زن ، حقوق کارگران ، حقوق زناشوئی ، حقوق بشر و ... واست : ح "حقوق"ھمھ جا سخن بر سر * و اع��دام و ای��ن حق��وق م��دون م��ی ش��ود و مب��دل ب��ھ ق��وانین ش��ده و ض��مانت ھ��ای اجرائ��ی اش از قبی��ل دادگ��اه و زن��دانی ھ�م بت�دائاجنگھای طبقاتی و قومی و بین المللی و امثالھم بیش�تر م�ی ش�ود کمت�ر کس�ی ب�ھ حق�ش م�ی رس�د و حق�وق

. د خن نم�ی گوی�بیشتر پایمال می گردد و آدمھا مظلومتر می نماین�د . ول�ی ھ�یچکس از قابلی�ت اس�تحقاق ای�ن حق�وق س�متر می یرش آنھا کگوئی ھرچھ حقوق ھا بیشتر شناختھ می شوند غیر قابل احقاق تر می شوند و قابلیت انسانھا در پذ

ۀ انس�ان ھضم بواس�ط وه می شوند ناحقی ھا باشند کھ مطلقا قابل جذب شود . و یا قاعدتا بایستی آنچھ کھ حقوق نامیدانع م�ره دیگ�ران نیستند و انسان تاب تحملش را ندارد . اگر حق و حقوق من در تضاد با حق�وق دیگ�ران اس�ت و ھم�وا

ودادن�ی . ھن�رسیدن من بھ حقوقم تلقی می شوند پس ای�ن ن�وع حق�وق ذات�ا ض�د ح�ق ھس�تند ک�ھ ن�ھ گرفتن�ی ھس�تند و اض�ی ش�دن ب�ھراصال حق اگر حق باشد نھ گرفتنی است و نھ دادنی و قابل ابطال . معرفت بھ وض�ع موج�ود خ�ویش و

س�ت فق�ط ھرآنچھ کھ ھست تنھا راه یافتن و برخورداری از حقوق واقعی است . حقوق ھ�ر کس�ی در وج�ودش حاض�ر اتظ�ر اس�ت شود و لذا طالب حقوق دیگران می شود و منبندرت کسی طالب این حقوق موجود و جاری در خویشتن می

ق�وق ھ�ا ح. این منش�أ ھ�ر ج�دال و جن�گ و ن�احقی و س�تم اس�ت ک�ھ تح�ت عن�اوین کھ دیگران حقوقش را بھ وی بدھند ان س�وم ، نعرۀ حق سر می دھد : حقوق بشر ، حقوق مستضعفین ، حقوق زنان ، حقوق ارب�اب و ک�ارگر ، حق�وق جھ�

دم ده است . عو ... . حق ھر کسی موجودیت اوست و بی وجودی انسانھاست کھ نعرۀ حق سر دا حقوق امپریالیستی است کھ حقش را می خواھد ، وجود را . پس دعوی حق و حقوق بیانگر اشد جنون است و نسیان .

ک�ھ ن دلیل اس�تبدادر ھیچ مذھب و مکتبی ھمچون ھندوئیسم ، تن انسان تا این حد قداست و عظمت ندارد . و این *ش�ود و جھ�ان ھس�تی دگرگ�ون م�ی در این م�ذھب ت�ن انس�ان ھرگ�ز ن�ابود ش�دنی تلق�ی نم�ی ش�ود و ھم�واره در گردون�ۀ

ر ش�ده ت�ری د حضور دارد . یعنی فلسفۀ تناسخ علت این قداست و عظمت تن بشر اس�ت . ای�ن اعتق�اد ب�ھ گون�ۀ تلطی�فل�ی وآن اس�ت . ھ در عرفان ھندو نیست و ب�ھ لح�اظی ادام�ۀ تک�املیعرفان اسالمی ھم حضور دارد کھ البتھ بدون ریش

ه م�تھم و عرفان اسالمی ھمواره امری بسیار خصوصی و مخفی و قاچ�اق ب�وده اس�ت و ھرب�ار ک�ھ ان�دکی س�ر ب�ر آوردلی�ت و محس�وب گش�تھ اس�ت و ای�ن عم�دتا بواس�طۀ س�لطۀ جاھ "س�ر مگ�و"و ل�ذا ھم�واره مضروب و مقتول شده است

از ھم�ین عربی بوده است کھ کبادۀ شریعت بر دوش می کشیده اس�ت . جن�گ خ�ونین مس�لمانان و ھن�دوھا نی�ز شقاوت ن�د . و ھ��یچاباب�ت ب�وده اس�ت وگرن�ھ عارف�ان اس��المی ھم�واره در ط�ول ت�اریخ ھندوس�تان را بھت��رین م�أمن خ�ود یافت�ھ

ه س�تان ھم�وارداده است . اینک�ھ در ھندو، عرفان اسالمی را جذب و ھضم ننموده و توسعھ نمذھبی ھمچون ھندوئیسمۀ ر در اندیش�تعداد زیادی از افراد بشری دعوی خدائی می کنن�د و پرس�تیده م�ی ش�وند دال ب�ر قداس�ت و عظم�ت ت�ن بش�

ی�ک ا آخون�د درھندوئیسم است . و اینکھ ھرگز جنگی بین این خ�دایان درنم�ی گی�رد . درحالیک�ھ در جھ�ان اس�الم دو ت�ب�دانیم و ا ھندوس�تانرآیند . در واقع بایستی مھد اولیھ و دائمی اومانیزم (مکتب اص�الت انس�ان) شھر با ھم کنار نمی

نھ غرب .

Page 98: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

98

ھشت اودانھ و بانسان ذاتا عاشق اغوا کردن خویشتن است یعنی از ھر بھانھ ای برای خود و در باطنش یک حق ج *پس از ای�ن س�ناور م�ی گ�ردد و برخ�وردار م�ی ش�ود . و ابدی و وصال آرمانی پدید می آورد و ب�رای لحظ�اتی در آن ش�

ی برد . یالی بسر مخخواب افسانھ ای بیدار شده و از عالم و آدم بیزار می گردد . و مابقی عمرش را بھ یاد آن وصال ا در رھ��ر کس��ی در ع��الم خ��واب و خی��الش لحظ��ھ ای از آن بھش��ت و وص��ال اب��دی را تجرب��ھ م��ی کن��د و م��ابقی عم��رش

راژدیھ�ا تشود بلک�ھ ذراند و البتھ بارھا تالش می کند کھ بار دگر تجدید وصال کند ولی نھ تنھا موفق نمیحسرت می گی کن�د و م�ی ھرچ�ھ ک�ھ ببار می آورد زیرا سعی می کند آن وصال خیالی را در عالم ماده بازآفرینی نماید . بھرحال آدم�

د کھ کھ معموال در آغاز جوانی و حتی نوجوانی رخ می دھغواگری جادوئی است ا -می شود از قوه و افسون آن خود بھ مثابۀ ماه عسل ازدواج با روح است .

ب�ر ھ�ر ی ح�اکم. فقط قوانین عرف�ی و ش�رعی و جزائ� ھیچ چیزی و عملی بخودی خود نھ درست است و نھ نادرست *کن�د تھ بن�دی م�یین چیزھا و اعمال دس�جامعھ ای کھ دقیقا بر حسب مصالح خاص آن جامعھ و دوران پدید آمده است ب

ن�ھ ت را مخفیاو خیر و شر معین می کند . بھر حال ھر کسی در ھر اجتماعی ھم ق�ادر اس�ت ک�ھ بس�یاری اعم�ال نادرس�ز اتی اش نی�ز انجام دھد . بھرحال گوئی تف�اوت اعم�ال در پنھ�ان و آش�کار انج�ام دادن�ش م�ی باش�د و درس�تی و نادرس�

ی ھ�م رگ�ز ذره اھی باید مخفی بماند و برخی آشکار باشد . وگرنھ ھیچ قانونی نتوانستھ است ھمین بابت است کھ برخی کم ب�ھ مخف�حواقع از ارتکاب بھ اعمال بھ اصطالح نادرست بکاھد . وقتی حکمی بر نادرستی عملی داده می شود در

ل آش�کار تحم� یس�ت ک�ھ عمل�ی را درسازی آن عمل است و نھ حکم بھ انجام ندادنش . درواقع وقت�ی جامع�ھ ای ق�ادر نحم��ل کن��د و باع��ث تش��نج م��ی ش��ود آن عم��ل ممن��وع و مخف��ی م��ی گ��ردد . پ��س درس��تی و نادرس��تی عمل��ی مرب��وط ب��ھ ت

زان ربوط بھ مییعنی ماجتماعی آن عمل است و نھ ذات آن عمل . کل قوانین ھم مربوط بھ ظرفیت پذیرش جامعھ است ه و قب�ول افت�ادھ مثال بسیای از اعمال خطا و نادرست امروزه در سراسر جھان مصلح و سازش اجتماعی . ھمانطور ک

جزائ�ی ولذا دیگر زشت محسوب نمی شود مثل دروغگوئی ، مستی و امث�الھم ، پ�س ق�وانین اع�م از عرف�ی و ش�رعی بص�ورت وی�د نی�اورد تابع ماھیت روابط افراد جامعھ است . مثال اگر آدمکشی علنی ھ�یچ تش�نج و بل�وائی در جامع�ھ پد

ش و چھ کھ آرام�امری طبیعی باشد مثل مرگ طبیعی ، دیگر قوانین ضد آدمکشی ھم بتدریج از بین می رود . یعنی ھر نی�ز ود وش�صلح را بھ خط�ر ان�دازد ب�د تلق�ی م�ی ش�ود . یعن�ی ھ�ر عمل�ی ک�ھ دیگ�ران را ناراح�ت کن�د ب�د محس�وب م�ی

ف از ق�انوناراحت نشود دیگر قانون و اخالق منتفی می شود زی�را ھ�داگر ھیچکس از ھیچ چیز و وضعی ن بالعکس .ق ذھب و اخ�الو اخالقیات ھمین بوده است کھ ھمھ آرام و راح�ت و راض�ی باش�ند . وج�دان ک�ھ مح�ل درک و دریاف�ت م�

در "غی�ر"اس�ت یعن�ی مح�ل نف�وذ و حض�ور "غی�ر"است و خوبی و بدی را تشخیص م�ی دھ�د درواق�ع ک�انون دریاف�ت ق اوس�ت ویش است . اخالق و قانون حاصل تالقی خویش و غیر است . بھمین دلی�ل انس�ان در قی�اس کس�ی ک�ھ عاش�خ

یعن�ی غی�ری از ھر اخالق و قانونی مبراست زیرا معشوق کسی است ک�ھ از ھ�یچ چی�ز ت�و ب�دش نیای�د و ناراح�ت نش�وداخ�الق و واخالق�ی اس�ت . یعن�ی ق�وانین کنن�دۀ ھ�ر ق�انون و ◌ است کھ عین خویش تو است . لذا عش�ق ھم�واره ملغ�ی

امل م اخالقی عشریعت ھا حاصل عدم عشق است و خالء عشق را پر می کنند تا حیات جمعی ادامھ یابد . درواقع احکارف�ان راندن بشر بسوی تظاھر بھ صلح و عشق است و چون صلح و عشق رخ نم�ود منتف�ی م�ی گ�ردد . ای�ن ھم�ان ع

لغو شریعت می کند . حاصل از شریعت نیز ھست کھ

لب�ا ک�دیگر را قی! ای�ن ش�عار دو جل�وۀ ک�امال متض�اد دارد . جل�وۀ اول�ش ای�ن اس�ت ک�ھ ت�ا دو نف�ر "عشق و براب�ری" *تظ��اھر دوس��ت نداش��تھ باش��ند از م��اھیتی واح��د نیس��تند و ل��ذا احس��اس برت��ری در آنھ��ا حض��ور دارد و براب��ری ی��ک

ست و ین انسانھابۀ دومش این است کھ این شعار و تظاھری عمومی در روابط فریبکارانھ است و واقعیت ندارد . جلوھر و ش�عار امروزه یک شعار جھانی شده کھ پرچم دارش تمدن غرب است چ�را ک�ھ ای�ن تم�دن فق�ط ب�ر اس�اس ای�ن تظ�ا

ا ش��قیم و ل��ذاعاس��ت ک��ھ پدی��د آم��ده اس��ت و آن اینک��ھ : ھم��ھ در مقاب��ل عش��ق برابرن��د ! یعن��ی اینک��ھ ھم��ۀ م��ا (غربی��ان) وج��ود ن��دارد براب��ریم و م��ابقی جھانی��ان نی��ز بای��د ھمینط��ور ش��وند وگرن��ھ پدرش��ان را در م��ی آوری��م . و چ��ون عش��قی و

رت م جز ب�ھ ق�داست لذا تالش برای برابر سازی ھ ھی برای انکار دین و اخالق و تقوادعوی عشق فقط مکر و پناھگا ر رابط�ھ ب�ادشق این است ک�ھ : م�ا دیگ�ر نی�ازی ب�ھ ھ�یچ تعھ�دی زور و زر و تزویر ممکن نیست . منظور از شعار ع

ا ا عاش�ق آنھ�م�دیگران نداریم و حق داریم با دیگران ھ�ر ک�اری بکن�یم و دیگ�ران ھ�م ح�ق ندارن�د اعت�راض کنن�د چ�ون جاوز بھ تمکر برای ھستیم و آنھا ھم باید عاشق ما باشند و بھ ما اجازۀ ھر تجاوزی را بدھند . بنابراین عشق آخرین

ای��دئولوژی وحق�وق دیگ��ران اس��ت و انک�ار براب��ری انس��انھا . پ��س ای�ن عش��ق دقیق��ا ض��د براب�ری انسانھاس��ت و اب��زار ر قب�ال دنک�ار بش�ر است ع�ذاب آدمخواری است و فلسفۀ امپریالیزم . این واقعۀ مالیخولیائی از طرفی بھ مثابۀ عذاب ا

ام�ل م�ذھب ض�د یده ترین حرب�ۀ تس�لط ش�یطان ب�ر انس�ان اس�ت و اس�وۀ کبعنوان پیچ "عشق"و دین خدا ، دراینجا تقواق�وا ی گی�رد . تمذھب ! اگر کسی دیگران را قلبا دوست داشتھ باشد راه و روشی جز خویشتن داری و حی�ا در پ�یش نم�

ھمان اخالق دوست داشتن است .

Page 99: خاطرات حواس از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

99

عرف�ت مخس�تین اص�ل اد واقعی�ت دارد . ای�ن نمک�در س�اخت پ�س آن انتق� متش�نج و اگر انتقاد دیگران تو را ناراح�ت و *ی�ۀ نف�س و تزک دینی و تربیتی است . آنکھ عموما ناراحت است آدمی ظالم و جاھل و آلوده است و عالج�ی ج�ز معرف�ت

ف�ت س دی�ن و معراز اص�ل و اس�ا ندیده و اصالح نک�ردهنفس ندارد . آنکھ ھر عیبی را در دیگران دقیقا در خودش ھم ی�ب در عد کھ ھمان ت غافل است . انتقاد بھ دیگران وقتی دلنشین و سازنده است و ایجاد محبت می کنو تربیت و ھدای

ی��ن و دوس��تیو فق��ط در چن�ین وض��عی اس��ت ک��ھ د در حالیک�ھ ق��بال وج��ود داش��تھ اس��ت انتق�اد کنن��ده وج��ود نداش��تھ باش��دحقیر و تورد نیتش آتقادی کھ کینھ پدید می توسعھ می یابد و انتقاد پذیری ممکن می شود و موجب کینھ نمی گردد . ان

یگ�ران دش اصالح دسلطھ گری است و نھ دین و دوستی . انسان در حال انتقاد از دیگران اگر باطنا شرمنده نباشد قص نیست بلکھ تحقیر دیگران است . محسنات دیگران را تصدیق کن تا بھ آن برسی .

ت و ص�ل وج�ود اس�او انتق�اد ب�ر کھ در تاریخ جدید جھان پدید آمده است مجموعۀ آثار من انتقادی ترین آثاری است *ص�ر معرفت�ی در ع - لذا نابود کننده است ولی چون از سر محبت است لذا دلنشین ترین و منقلب کننده ت�رین آث�ار دین�ی

ز جان�ب ا جدید است و ھستی بخش است زی�را ن�وک تی�ز پیک�ان ای�ن انتق�ادات در ھم�ھ ج�ا خ�ود م�ن و مس�ائل مطروح�ھھم�ھ ا در قل�وبر میمانھ و بطرز حیرت آوری ای�ن ق�وهخودم می باشد . آنکھ جدا خودش را مورد نقد قرار می دھد ص

ک�ھ زکی�ۀ نف�س بیاب�د و خ�ودش را منقل�ب و ن�و و زن�ده س�ازد . آنانتق�ادی و ت -پدید می آورد کھ ھر کسی شھامت خود رتی�ب ترد و بدین دارد و لذا قدرت بیشتری در آفرینش جدید خود دا باخداتر است قدرت بیشتری در نقد و نفی خویشتن

سرنوشت نوینی را بدست خودش برای خود رقم می زند و صاحب وجود خویش می شود .

یاش�ان راعانی�ان و مجن�ونین و ھرزگ�ان و د پ�س ھم�ۀ جصدق اگر بمعنای ب�روز ب�ی قی�د و ش�رط امی�ال نفس�انی باش� *ر ت�ن ک�رده چنین توصیفی از صدق برخاستھ از غایت کفر و توحشی اس�ت ک�ھ لب�اس عش�ق ب�بایستی صدیقین دانست .

ائ�ی اس�ت و است و فلسفۀ لیبرالی�زم را ب�ھ ی�دک م�ی کش�د و در پیش�رفتھ ت�رین م�راحلش متوس�ل ب�ھ ش�عر و عرف�ان گر رالیحاتی درت تس��ھنرھ��ا را تق��دیس و پرس��تش م��ی کن��د و عم��ال پدی��ده ای دزد و رذل و تبھک��ار اس��ت و فق��ط پ��ول و ق��د ک�ھ ت�ا ریج می بین�پیروی می کند . ولی آنکھ خویشتن داری می کند و امیال نفسانی اش را مھار نموده و می پاید بتد

م�ی ۀ فرد ص�دیقمی باشد کھ نفس و اراد ریبکار است و لذا فقط بواسطۀ تقواچھ حدی امیال نفسانی اش دروغگو و فن�د ح�ریص کروغگو بودن نفس پرستی ھمین بس کھ آدمی ھرچھ آنرا پیروی م�ی گردد و از جنون رھا می شود . از د

. کن نیس�تمم جز در پیروی از عقل دینی یتر و قحطی زده تر می شود نھ اینکھ ارضاء شود و آرام گردد . پس صدق صدق ھمان خویشتن داری است زیرا نفس انسان کارخانۀ دروغ و فریب است .

امی ب�ھ ی کنم و گکھ چند روزی دگر بر عمرم افزود تا یکبار دگر عمر گذشتھ ام را مرور خداوند را سپاس می گویم *دم ع�و در قلمرو اچیزی جز گشت و گذار "عمر"حق دینش نزدیکتر شوم و او را بھتر بشناسم و بیشتر باور کنم کھ

رس�یم و بم ت�ا ب�ھ او ایش را تعقیب کن�یجاودانھ می ماند . و ما باید جای پنیست و جای پای او بر خاک . جای پائی کھ ز خ�ود ب�ر ااین جستجو ھمان راه معرفت نفس است و وجود ما چیزی جز ای�ن ج�ای پ�ا نیس�ت . و او در ھ�ر اث�ری ک�ھ

داری�م اب مھرش راجای نھاده بھ تمام و کمال حضور دارد . مھر او قھار است و قھرش بسیار مھربان . ولی ما نھ ت م�ا ج�ودورد ک�ھ ک�ل . و تمام بیچاره گی ما از این بی تابی اس�ت . و او بیچ�ارگی م�ا را دوس�ت دا و نھ تحمل قھرش را

ن بیچ�اره ز بیچ�ارۀ ای�گی نیست . او خود در اشد بیچاره گیھای ماست کھ ما را در بر دارد . او خ�ود نی�ره جز این بیچاھ ک�ی�م . آنگ�اه م�ی کن�یم و ق�درت دی�دارش را دارگی ماست و ما در غایت این بیچاره گی است کھ او را خالص�انھ طل�ب

ان ت�وز عش�ق نمیاب�ا او و درب�ارۀ او ج�ز . گی، در حضور اوئیم و در آغوش اورفنای خود شدیم از فرط این بیچا طالبی و در ی�ت ن�اتوانغا سخن گفت مخصوصا آنگاه کھ غرق در فسق و بی وفائی ھستیم . و او این اجازه را بما داد تا در

اودان�ھ جدم آفری�د و ع�از این کلمۀ او (عشق) مدد جوئیم و خود را تبرئھ کنیم . او را سپاس کھ ما را از ابودی لحظۀ نو کافر کھ دیوانھ ساخت و جانشین خودش قرار داد و ھمۀ گناھان ما را بخشید و ما را مریدی نمود . و بدینگونھ بود

! : ای احمق ، بیاند کھویش فراخواو آنگاه باز ھم ما را بسگشتیم و احمق !