56
ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺠﺎﻋﯽ ﻣﺮگ ﻫﺎي ﭘﺲ از ﺷﻨﻮاﯾﯽ

مرگ هاي پس از شنوایی_ محمود شجاعی

  • Upload
    moe-hey

  • View
    78

  • Download
    2

Embed Size (px)

DESCRIPTION

با مؤخره ي داریوش کیارس

Citation preview

محمود شجاعیهاي پس از شنوایی مرگ

شنواییھای پس از مرگ

محمود شجاعی

هاي پس از شنوایی مرگ )در اقلیم میان تن و جان(

)هفت پیکردر (بازي در دو قسمت

ي داریوش کیارس با مؤخره

تپش نو

1388

شنواییھای پس از مرگ

ي این نمایشنامه ي خالصه گذاري یادداشتی کوتاه به نام

هاي درونی به از گشت اي بازگویی ست و از زاویه نیز مکرریم، فشردگیاگر چه مکرر، که ما خود سبب و احمقانه، و هاي بی گري تر، موذي هاي بیرونی، و نزدیک هاي اجتماعی و فلسفهبرابر فشار

چه را که ها، و در برابر، آن ها ، مرگ و مرگ تر، گسترده و پیچیده به این تر و بیرون گاه درون آنها، هنر پیوسته به جان و ي زمان ها و وردهاي تمامی ها و رقص ها و صوت یم به نقشا نام گذاشته

.پذیر هاي مرگ ها، نه به تن و تن جان

:تر و حرفی کوتاه

ي بومی پیاده شده و زبان هاي تمثیلی فرم این نمایشنامه به شکلی دگرگون روي یکی از قصهفرم و فضایش وجود پذیرفته است که لحن و ي آن نیز در پیوستگی به محتوا و شعر دیگرگونه

.تر کند ي آن را پایدار و نمایان تُن صداي بازیگران، زندگی

ی محمود شجاع

1349فروردین

شنواییھای پس از مرگ

بازیگران

هاي سبز نیمی سیمین پیشانی و پلک - جوان با موهاي بلند، نیمی زرین مردي: آیهورسالک (مقدس از گل سرخ منقش بر گردن با پوششی آزاد و روشن بر بدن و طلسمی

).اقلیم جان

درپیچ و پوستی صورتی درخشان و لباسی سیاه و پیچزنی جوان با گیسوان و : آیواي ).هاي درونی نحنیمگر وسوسه –ساحره (خال بر دوش خال

درپیچ و کاله پردار و چشمان هوشیار و موذي و لباس پیچ سال با مردي میانه: آخواي ).هاي بیرونی حامل ظلمت ساحر ـ(دار زنگوله

.شوند تران که در جایشان توصیف میو دیگر

و

)م خیر و شرهاي توأ دوگانه(هاي اول و دوم وزشب

دست چراغ بهدخترِ

دار مرد شنل

)زن آیهور( باهور

)دوست آیهور( تن اول

)آشناي تن اول( تن دوم

ه غیر از لذت و قدرت و ثروت ظاهر و مادي چیزي ي دیگر ک هاي غریبه و تن .شناسند نمی

)گري هاي اسیر زندگی و ستم نادان( نماي دختر و مرد مرگ

)چند زن و چند مرد(نمایان دیگر مرگ

شنواییھای پس از مرگ

اول ي پرده

شنواییھای پس از مرگ

آغاز ي صحنه

:)شود ي شدید پرده باز می تاریکیدر (

ن؛ـي چپ س ن در نیمهـروي زمی) ر دو مترـه قطب(ورانی ـي ن رهـدای نرد دو استخوان طبیعی شبیه تاس تخت پوستی سیاه و در نور سفید،

در ت و آیوايـسمت راست پوسآیهور در خال، خال و) یبـاندازه س به( هاي مهره هر کدام یکی از). ها از دید تماشاچی(سمت چپ آن نشسته

.اریکیها در ت دنت و بـها در نور اس گاه چهرهبازوها و. اندازند نرد را می :شود پـخش می آراماین سکوت؛ این گفتار با صداي بم و در

ه که در گا آمد سفري، آن بایست، پیش می از این گدازش مرگ، می پیشتراي از آسمان را ت از کبک و زاغ، تا که مگر، پارهاندوخ میجسارت کودکانه، پرها ...پیمایش اینک وحشت و اشتیاق و گاه غریب...و بخشیدن ربودن تواند و چشیدن

تنها یک حرزاالمان مقدس پنهان، بر گل ...هیچ هاي دیگرهیچ روایتها و گفته ...ردگاه تن و جان در پیکر اول رااینک بیارایید نب .سنگی سرخ

شنواییھای پس از مرگ

اولپیکر

گیرد و تا را میدو آیهور هر. چنان ادامه دارد در چند لحظه سکوت، بازي هم آورد یـرا جلوتر م رشـگذارد و س ها می آیواي دستش را بین مهره .اندازد می

.گیرد هاي قرمز صحنه را فرا میرو در این حال نو

):صدایی بم دارد( يآیوا

بر میانه اینک چه )تر بم( خواهد بود نه شب و نه روز، همه روشن، همه تارجا ن این زندگی باشد؟ ترین، نهی، که کوچک می

:آیهور

خواست، میان همه که از باد برمی ترسم، جسته بودمی میان آن ترسم، نمی نمیگشتم و جستم و گم می دیدم و می می خواست، همه که از خاك و آتش برمی آن

ها که در شمایل ترین، از صدها و هزاره کاینک تنها منم، کوچ )بلندتر( گشتم بازمیچاکش این طلسم مقدس اي ، از منخر چاك ایستاد و لحظه روشن یاخته، زمان

پیمودن من است اینک، گاه) دهد رود و به آرامی ادامه می دستش به طرف سینه به طلسم می( یافتمبگذار ببینمت، )لغزد جلوش میهایش با حرکاتی نرم در فضاي دست –اي مکث لحظه( جستن و پیمودن

خال غزال، که گام نخست را به شماره خال ...بگذارمبها پیش از آن که خونفسرد و ها می دشت بود و کوه، دورتر از من و ماه، گون... ختی و به جستاراندا

رخشید، موهاي تو خال تو می خال... فسرد، خود بودم که بیشترین می ها و آن گزنهریخت، روز می پرده افسون راندي، و از سم باریک، پرده بردي و می میرخشید، می خورد، و تو ب به هم میـو ش

شنواییھای پس از مرگ

صدایش( خدایگان خواستی و من پوست هات، تو خون می رخشیدي تا کنگره می

...تا آن چه خواستمی هنوز نپیمودم ترسم، ترسم، نمی اینک نمی) شود بلندترمی رفته رفتهبهاي این خوندست گذارم و با این بازي می زندگی را با این دست در این شگفت

گاه که تمام خدایگانت بر نوك زبانم که چه خواهم خندید، آن آه ...طلبم طلسم می ...قربانی شوند

):محکم و مبارزانه( آیواي

نهم، هد ماند برابر میهاي آشنا بر تو خوا ي فصل بنگر، آخرین نگاهی که از همهدیدنی اما نه )کشد ي نرد می صحنهخال دوشش را روي پوست خال( ي هزارگونه و چاالك این پوسته

دیگر پس از ...روشن همه تارهمه جا نخواهد بود، نه شب و نه روز، این. ..ماندنیلمس شدن نه، اما دیده توانست، اشت و عطر استخوان، بازگشت خواهیاین چ

تر و بم( ...اما فهماندن نه، گفتن توانست، اما شنواندن نه کردن خواهی توانست،

...دو ترکه استخوان خواهیم انداخت، ما بر سر خون خدایگان، )تر خشن

. اندازند رت و انتظار، تاس میهر کدام چندبار، در سکوت و حی اس آزادـبا لب جوان و(دست واي پشت سرش دختر چراغ بهـآخ لباس تنگ خنجري بلند و کج به کمر،(دار و مرد شنل) و سپید )و سیاه به تن و شنلی سیاه بر دوش و تُنگی خالی به دست چپ

آخواي لبخندي مطمئن به لب و. شوند به آرامی وارد صحنه می آیند و رو به تماشاچیان د درشت به کمر دارد؛ جلو میهفت کلی

.دختر کنار آیواي، آخواي در وسط و مرد کنار آیهور. ایستند می گردد آخواي برمی. گذرد حظاتی در سکوت به تماشاي بازي میل .هدد گونه انجام می و حرکاتی نیایش

شنواییھای پس از مرگ

:آخواي

ا که بدانی، نه که زمانی خواهد، امانتظار، اگرنه که مکانی خواهد، انتظار اگري بازي برگشتن به صحنهدهد و درحال در سکوت به حرکاتش ادامه می( خواهد لبخندهات نیز خون می

هاش زبان ما را که جرعه نگار، شماره؟ خون هاي، چندمین است؟ بی )گوید میست و ها خالی باال گیرید، تُنگ ها به چراغ ي تو را، کند و شاهی جوانی طوالنی می

ده چه از خاك برآم) دهد کند و آخواي ادامه می تر می چراغ را به صحنه نزدیک دختر،( ي پیکرها زمینهگاه چنین بودم و چنین گان این رقص وردهاي من است از آناندیشد؟ خدای می

...خواستی دستی به خون و دستی به افسون

واي به صحنهـآخ .زند ي بازي را دور می دار صحنه لـمرد شن

ي آیواي وصحنها سریع روي آیهور ومرد شنلش ر. گردد برمی میـآخواي ک .نشیند یدسـت م تر چراغ بهدخ .کشد بازي می

.مضطرب است در این حال با شنلش سریعمرد .گذرد لحظاتی به سکوت می شود و سپس دختر با چراغش در دست بلند می .رود کنار می

ت داردـدس واي را بهـــخال آی ت خالـوسـکه پ آیهور درحالی حال چند قدم دراین آخواي که. لبخندبا خیزد ـ پیروز و برمی

شود و یکی از کلیدهاي عقب رفته بود به آرامی نزدیک می به .دهد کمرش را به آیهور می

):محکم و آرام( آیهور

تان را گیري اي که خون نخستین پره هنوز نه تمام، ام، هنوز نپیموده هاي، هاي، ...هاي هاي، گذرنده و برانداز پیکر اول، منم،اینک لرزاند، می

شنواییھای پس از مرگ

آخواي به عنوان تعظیم کمی .شود آرامـی دور می خندد و به می رود و دختر و مرد نیز به دنبال آیهور شود و به عقب می خم می زد و ـیـخ ی عصـبانی برمیآیـواي متفـکر و کم .شوند خارج می .رود تا برابرش می آخواي

):خطاب به آخواي( آیواي

ي پیکر ـش زمان، شاهیي غ ترین، اما به طلسمی مقدس از لحظه اگرچه کوچکرفته صدایش رفته( بیندیشبیندیش، ،پیکرهاي دیگر! اول رفت، پیکرهاي دیگر، آي

بیافکن و بیافکن و بتکانش، سخن بگیر، افسون بگیر، ،طاقت بگیر) شود میبلندتر) آید میکم فرود صداش کم( .ي سرخ از این طلسم سنگی امان، امان، هاش گره بزن، رگ

و چگونه ي اول من، ت شاهی شود، پیکر اول رفت، توان می تدبیرهاي من بی ي همه خواه تو کو؟ آن زبان بلند تو کو؟ لبان خون خواهی، با منی، تو چگونه خون میبتکانش، بتکانش، گره )گوید و درحال خروج بلند می( اش بتکانه افسون بگیر بیافکن، و رگ

...بزن، گره بزن

کند لغزد و کمانه می هنگام حرکت آیواي از روي پوست مینور به

و بدن و چشم آخواي به رود در مسیر مخالف از صحنه بیرون می واست آخواي گردد؛ اکنون تنها نورِ متنِ صحنه روشن دنبالش می

تا سرعت و خشونت و جمالتی دهد و ازآرامی جام میانحرکاتی شود و تاریکی کند و از صحنه خارج می وار بیان می نامفهوم و غرش

.گیرد صحنه را می

شنواییھای پس از مرگ

پیکر دوم

گوید پس از مکثی کوتاه صدایی می

...ي تیغ بنفش گذرد اینک، گذارنده م را بگشایید، پیکر همیشه را، میپیکر دو

شده در وسط صحنه دوسیب نقاشی .گیرد کم صحنه را می نورهاي بنفش کم

آیهور با دستار . اي آویزان پ؛ یکی سیاه و دیگري سبز با ساقهبه حجم یک توخال آیواي بر دوش هاي باریک به مچ دست و پوست خال بنفش و دستمال

و مرد د(هاي اول ها وزشب پس از ورود آن. و آخواي پشت سرش شود وارد میکی با پلک سبز و اند ی هم پیچیده شده ي لباس پشت به پشت به که به وسیله

.شوند طرف مقابل در حال کشاکش وارد می از) یکی با پلک سیاه

شنواییھای پس از مرگ

):با صداي بلند خشمگین(وزشب سیاه

هاي سیاه زید، خرطوم ها می هاي سیاه من، که در عطر قنداق کجاست خرطوم ،ي سبز زاید، آه لعنتی من که به لحظه، هزار هزارپا میهاي سیاه خرطوممن، ي صداهاي جهنده، به رعد بنشینم، ذار قرص سیاهم را بنوازم در حلقهبگ ،بگذار

گاه نخواستی تو هیچ من از رنگ تو بیزارم از نَفَس تو بیزارم، لعنتی، لعنتی،دارد در برابر باد هاي مرده، چه تماشا ، که این ردیف درختان سرخ با برگبنگريي توست، و ن قلب مرا هزار دهانه که در سینهمفشار ای افسوس، افسوس، سیاه،

ي را از چهرههاي تو ي خود بیافکنم، این چشم از شانههاي تو را گرنه این دست .خود براندازم

):گوید به آرامی می. چرخد کند و به سوي آیهور می تعادل را ایجاد می( ز وزشب سب

جنبد، بوي رستن، بوي پیوستن، هاي من چنین می آید، که رگ خاك میبوي دستان مرا دارد، من به که ي زخمی را بگشایم، آن شرم دارم که گلوي تابنده

وي رخشنده من به س چشمان مرا دارد، که سوي خون نگفتم که بگشاید، آن، من د، آهکن انگشتان مرا به گردن من حلقه می اي که نگفتم که بربندد، لحظه

...شرم دارم که به دستان خود بنگرم اما که فرصت اگر

):گوید خندد و می هه میدهد و به قهق رود و قرص سیاه را تکان می چرخد و می به ناگهان می( شب سیاهوز

این سیل آزاري، بنگر ي سبز، که قلب مرا به رنگ خود می اي لعنتی ،هاي، بنگرهـاي هـزارسرِ به کـرم ي نارنجستان را، هاي سیاه را که دشت و کوه و سبزي زخم

است و خنجر و ضربت، اروتـرگ و بـن خود، تگـای اوت،ـد، چه تفـآالی خود مـیاي شاد من است مردار به مردار ه هاي این صداهاي پیچنده و ریزنده، لحظه

.شود ي من تابناك می بگذار بغلتند و سیاهی شمار، اندازم چه تفاوت یک یا بی می

شنواییھای پس از مرگ

دهد و صداي کند و سیب سبز را تکان می زور حرکت می وزشب سبز به

.نشیند آیهور به کرسی می .شود سیاه قطع میوزشب

:وزشب سبز

هاي ها درآویزد کمانه ابرها با کرم ها را گفتم فرو ریزد، هاي سیاه کور من، بارانکمی ( هفت رشته گیسو به هفت گل سرخ بیارایند بگسترند،سوي در چهار رنگی،

مرد همه فرمان گیرند،بگذار رانند، بگذار همه فرمان عطر نوازش، ،عطر شیر )مکث .ي مرد بیدار شود و زن در چهره ي زن بخوابد، در چهره

ـهور در جایشگیرد، آی ي وزشب سـبز را می پـرد وسط و یقه آخـواي می

.شود خیزمی نیمه

:آخواي

رانند در این قرص سبز گیرند، تا که فرمان این دستان تو چگونه فرمان میمقیاس شماره دستان را، دستی که از درد بپیچد، در کدام مقیاس، هزاران بیکه رانی، فرمان میشکن هاي قالب نشینی و بر نادیده تو چگونه می آورد، پدید می

...که گفته است بد، پا، نیکگفته است همیشه این

هاي وزشب شانه شود و آیهور خیزد، حرف آخواي قطع می آیهور سریع برمی ...گیرد سیاه را می

شنواییھای پس از مرگ

:آیهور

آري چگونه مقیاس پدید می گونه که تو به قلب خود شناسا و مالک نئی، پس اینها راه فرمان رانند،رانی، تا که به سبزها و پیکرها ها فرمان می ها و کرم و بر زخم

...را که گشوده است

):کند هاي آیهور را قطع می حرف( شب سیاه وز

هاي، سبز لعنتی، پاسخ گوي، از آن زمان که مرا یاري کردي و باز که یاري هاي اي جز زخم چاره ها، همه نفس که دستان تو را برانگیزم که این خواهی کرد،ها سینه گیرند،ها بر که چشم ها فرمان گذارم، ها و کرم بر ناخن ...زاینده ندارند

هاي هاي هاي چه زیباست ردیف خود شکنند، که در مقیاس خود، گیرند،بر .تارانند خوردند و می میکشند و خود را ي درهم که زوزه می شماره بی

ي ربع دایره از ها نیز در فاصله وزشب. نشیند گردد و سر جایش می میآیهور بر

.ها دارد وزشب سیاه رو به قرص سیب. دنشینن او می

):گیرد ها می هایش را از دور به سوي قرص دست( شب سیاهوز

اد نداشته باشی، از ی ي سبز شاید خوب به ن اول من، جهان تاریکم، آه لعنتیجهامن چه نیک فرمان آزردي، ي خرد من بودي و مرا چنین نمی گاه که تو پاره آن ها، تگرگ صداها، ریزاندم، انداختم و دشت به دشت می کوه به کوه می راندم، می

ها چنین سرخ بردند، خون کشتند و می می ریختند و ها همه از من بود، می آتشها چنین ها چنین صاف نبود که دست م ریزد، گوشته ها به نبود که چنین هیبت

شنواییھای پس از مرگ

گاه که این م، از آنراندم من از تو بیزار پا خیزد، من چه نیک فرمان می بهها براي خود چنگ گرفتی، آتش سبزت گستردگی توانست، قلب مرا بههاي پلک

ها نیز براي خود و باز رخشندگی ها براي خود خواستی، تاریکی و تگرگ خواستی،گاه که از این قرص سبز تو بیزارم، و هر من خواستی، من از این عطش تو بیزارم،

هاي تار و گشوده شد، قلب مرا افسردي، دهانهسمتی و وسعتی به فرمان من ادم اما تو خود آگاهی و من در این شعله ش )اي خشمگین و آرام خنده(اش را راندي مکنده

ه چشم فروبندي هر لحظه که من است، هر لحظه ک و غرّان، که دستان تو از آنِدستان تو را خواهم راند، مرا دور از خود نتوانی، هایم پاره و رنجور گردي، از نفس

که من بودم، آن که اول دید، رص سیاهم را از قرص سبز خویش، آنچنان که قي خود بودي، همیشه زنجیر قلب مرا گاه که نطفه و تو از آن من بودم، اول گشود

.آزردي کشاندي و می یم

آیهور .ي قرص سیاه برودسو خواهد به شود و می زور بلند می وزشب سیاه به

ها نزدیک نیز تالش دارد که نگذارد به قرص شود، وزشب سبز خیز می نیم .شود

:وزشب سیاه

ها و سوي شعله ها به سوي تاریکی و دست ها به هاي هاي نگاه کن که چگونه دهانا به راه هاي درشت، چگونه خود ر هاي خرد، گوش گوش ها بازمانده است، تگرگ

سبز قرص سیاهم را بنوازم و ي بگذار، لعنتی ،بگذار. اند زنده باز کردهصداهاي ری .آورمها را به گردش در خرطوم

شنواییھای پس از مرگ

همه -دهد خال را در هوا حرکت سریعی می و پوست خال! خاموش: زند آیهور فریاد می ...زده و منتظر کمی سکوت و مانند وحشت در آن حال می

:آیهور

.بیاراییدبراندازید و دوباره

لغزد و شود و به آرامی روي زمین می اي از یک سمت صحنه وارد می نور سفید دایره

.ایستد رسد و می ي آغاز بود می آید تا به همان نقطه که در صحنه پیش می

نور دایره د کنار آین دار می اي و دختر چراغ به دست و مرد شنلشود و آخو هاي وارد میایستد و آی آید و کنار دایره می آیهور میآخواي کلید دیگري . شود دارد و بلند می خال را برمی اندازد و پوست خال نشیند و چند تاس می آیهور لحظاتی می .ایستند می .شوند بالش دختر و مرد از صحنه خارج میآیهور و به دن. دهد می

):در حال خروج(آیهور

تان را گیري اي که خون ن پرهدومی هنوز نه تمام، ام، هنوز نپیموده هاي، هاي، ...هاي ي پیکر دوم، هاي اینک منم براندازنده لرزاند، می

):خیزد و با صداي خشمگین به آخواي برمی( آیواي

صاحب ي بلند زبان من، دیده برگشاي که این خاکی، پشتوانه گشاي،دیده برها کالم و افسون هوش باش، ي مرا، برخیز و به پیکر شاهی پیکر را برد، غش زمان،

اي درخشان دارد، که ه بزن این گردن بلند را که جمجمهبپیچان گر برگیر، .شکند تدبیرهاي من، در مقابله می

شنواییھای پس از مرگ

،اش را بیافسر د، اخگرهاي تاریک بریز و درخشانیتو چگونه با منی، با آن زبان بلننگاره نگاره دهیم،زمان خویش از دست باز گونه سلطنت بی اد که اینشرم بر ما ب

برانگیز اگر با منی و هاي خیزنده و مسموم کالم .گیرات بر از خود و جمجمه هاي فکر و حس ها امر بر تو این است؛ نظم منی و نگهبان پیکرهاي، اگر با پشتوانه

...ي تابناك را بیاالیی و تدبیر کنی این گذرنده

سریع و خشن اش را گونه ن آیواي، آخواي حرکات نیایشپس از خارج شد

کند و از طرف دیگر صحنه خارج نور کمانه می .رود دهد و بیرون می انجام میکم کم) اي فیروزه(ـلی یـور نـس نـپـس. شود نور متن نیز خاموش می .شود می

:گوید صدایی می. گیرد صحنه را می

ي سنبل گذرد اینک گذارنده گفت و بازگشتن را، میپیکر سوم را بگشایید، پیکر ...نیلی

شنواییھای پس از مرگ

پیکر سوم

) هاي قوس و قزح رنگ(هاي سبز و آبی و نیلی در این پیکر کیسه

هایی که کیسه. از سقف و دیوارها آویزان است -بزرگ و وکوچک -نخست، آیهور . خیزد ها می صداهاي گذشته و حال و آینده از آن

تا حد سر و شانه ها که شود، با حیرت و اشتیاق بین کیسه می واردکند و ها را لمس می گونه و آرام آن گردد و پرسش پایین است و می

.شود سپس آخواي وارد صحنه می

:آخواي

خود .روزيـپی هر،م نفرت، اق،ماند حیرت، اشتیا همـیشـه این خواهد شم بر هایتان ا چنین خواهید بود، یاختهشم. شکنید گاه خود را نیز می تنید و آن میزنی و عطر گشت می مانروا بر این پیکر،نین خواهد بود و تویی که اینک فرچ

گاه گاه تاریک، ها صداهاست از گذشته و حال و آینده، این... صداها جویی، میي سوم نیز نالید و گاه، که پاره از این دو بند متقابل است که می و روشن،

که خواهی می) گیرد اي را می رود و کیسه می با حرکاتی پیش( بجوي و تماشا کن بجوي جویید، میهاي زاینده و شمشیرهاي عریان، یا یک آواز ها از زخم ضجه این چگونه پیش آید،

هات را آزاد یاخته بازگو که چگونه با این بندها، )شود تدریج بلندتر می صدایش به(شبانگاهی نهید؟ د دیگر بر خود باز میچه تفاوت که یک بن توانی کرد،

شنواییھای پس از مرگ

:آیهور

ي ها اما تو با چشم همیشه بند خواهد بود، همیشه بند بود، خاموش، خاموش،توانی کرد؟ چگونه بندهاي ما را تفسیر خواهی، نابینا که تنها سلطه بر خود می

این صداها که همه در او جمع است، چون خود به شکلی برسانی، با این صداها، .ها گردي اتر از اینیک تکان ره

کند، در برابر یکی آرامی و اشتیاق لمس می را به ها شود و کیسه ساکت می

اي از آخرین قسمت موومان تکه به محض باز شدن، گشاید؛ ایستد و می میوون بته 9ي مفونی شمارهس )ی شیللرسرود شادی قسمت آواز جمعی؛( آخر

سردش است یا چیزي را به آغوش در شروع این صدا انگار که .شود شنیده می .این موسیقی یک تا سه دقیقه طول خواهد کشید. فشارد می

:)با حالت تمسخر(آخواي

ها که ها، که نیک و بد مردند به آن ها بیاندیش، به آن و چونها هان، به کیري را بازشکستند، شادي و برابري خواستند اما باز نیامد و گاه که خود نیز براب

خزند یا در روز بدوند، این شماره ، چه تفاوت که در الك ب یا شماره تنها، کشند، اند، می ردانساخته سرگهاي خود هایتان را براندازید که در مقیاس یاخته

.میرند اما که هنوز این بندها چنین استوار مانده است می بخشند، می

.گوید سخن می ك مانده بود، پیروزمندانهآیهور که تا به حال اندیشنا

شنواییھای پس از مرگ

:آیهور

اي را هاي درخشان لحظه اي که فوران تو چنان چشمی نداشته خاموش، خاموش،را که اي نگاه کن آن لحظه )گردد ها می گیرد و بین کیسه و سر به باال می گشاید ها از هم می دست(بازبینی

تر شده ز کوتاههایی که از باالي قد نی تر شده است، کوه پا نیز کوتاه دریاها از کف ...ها بلندتر گشته است هایی که از کوه است و خاك

):کند حرفش را قطع می(آخواي

لندتر از هاي بلندتر از کوه دوباره شکسته شدند، و ب که خاك ها را نیز بگشاي، آن .هم پیوستند کوه، چشم وسر و گردن به

.کند آخواي حرفش را قطع میبرد، هایش را باال می آیهور دست

):به آرامی(آیهور

به مرداب عطر افشاند و اکنون قلبی و گل، به تاریکی روشنی نشاند، که نور، اما، ...برفراز گلبرگی

هفت بار کیسه ( ریزد گشاید و این صدا بیرون می دست بر آن نهاده میاي را که کیسه

).کدام یک رنگ از قوس و قزحگشاید و هر می

شنواییھای پس از مرگ

ا از جانب من و تو محتاج اگر خواهان سکوتی باشیم، این توهم تنه«تی را که بر جهانی فانی از حرم ها، ست، تا مگر در این پیچ وتاب بخشایشی

داشته باشیم، ارو ت،ـي دیگر باید گذاش هگون و هر اشق،ع هاي دوستدار، سانانامی اشیاء بر ما خشم بگذار تم بگذار جهانی و یا ابلهانی ما را به ریشخند گیرند،

هاي فناناپذیر هستی اي انسانی را دوست بداریم و لحظهاما پیونده گیرد،ي مان را و در آسایش همجواريو ارج نهیم خویش مان را نادیده نگیریم، ي فانی

د گذشته و حال، شاید هر دو در آینده حاضر باشد، و شای .هم زیست کنیمي زمان باز همه ودانه حال باشد،زمان جاي گذشته شامل آینده است، اگر همه

ي پندار، ناخریدنی است، آنچه ممکن بود باشد تجریدي است که فقط در دنیاده است هردو به ماند، آنچه ممکن بود باشد و آنچه که بو احتمالی نامیرا باقی می

ي ساکن دنیاي در نقطه ...کند، و آن انجام همیشه حاضر است یک انجام اعاده میآن رقص ي ساکن، در نقطه نه از جایی نه به طرفی، تن، نه بی گردان و نه تنومند،

مخوانیدش، جایی را که گذشته و -ولی نه سکته و نه حرکت و ثبوت جاست، آناگر نه زوال، آینده در آن جمع آمده است، نه از جایی نه به سویی نه صعود،

که حال آن داشت، وجود نمیرقصی ) ي ساکن آن نقطه( خاطر آن نقطه نبود بهجز آن رقص چیزي وجود ندارد اما زنجیر کردن گذشته و آینده که در ناتوانی

توان بدن متغیر سرشته شده است، انسانیت را در مقابل نفرین و عرش ، که تن،ي ي خودآگاهی گذشته و آینده اجازه کند، محافظت می تحمل آن را ندارد،

اما فقط در زمان است که بودن نیست، ی در زمانخودآگاه دهد، ناچیزي را میزد و آن چه باران می لحظه را که در آالچیق، توان لحظه را که در گلستان، می

همه را درگیر گذشته ریخت، آن زمان که دود می ،در کلیساي بادگیرلحظه را که .ردخاطر آو و آینده به

شنواییھای پس از مرگ

1».است فتح زمان میسر فقط به مدد زمان،

):بلند می خندد و می گوید( آخواي

.)خندد و باز می( ...هایتان بندهایتان یاخته

اي دیگر از همان رنگ یهور به آرامی و کمی خشمگین کیسهآ :گشاید می

...رود آهو می«

روي و می

که

اي طوالنی نفخه

پس

درین مشت علف

.رب الفلق

-آه . روي اي آهو می

...رود آهوي هو می

و هوي آهوست

ي سرخ گوییا چنان که منظره

2».اندیشد بدان می

:گشاید ي دیگري را می اي سکوت، کیسه لحظه

.1343 اردیبهشت نشر طرفه، ي مهرداد صمدي، الیوت، ترجمه.س.ت چهارکوارتت، :مضمون از نقل به. 1 .ها از شعر بیژن الهی، از منتشر نشدهاي مضمون ِ پاره نقل به. 2

شنواییھای پس از مرگ

رسد، ام که به آبی نمی من چاهی را تعلیم کرده«

اك،ـي زیرخ تـاریکی و،ـس از آن! ي زیــبایی ولی چــه تـاریکـی

؛رسد ي من می ست که به چهره زده چاهی

.جویند مرا می پیش از نماز، چردگان معذب، و سیه! آب من، آبم،

سازد که سکوت کنم مجهزم می نگاهی به آسمان،

.رنگ آب بجویم سالحی به هاي گسیخته، و از میان حنجره

.ام آن لحظه من آنم، کند، رنگ خود پرخاش می آن لحظه که آب، به

غرق شود، و رنگ آب، هرچه بیشتر در آب،

1»!تر آبی :شود تر می زنده

آن گشاید که از اي دیگر می آیهور با حرکتی سبک و شاد کیسه

د از اتـمـام مـوسـیقیـبع. شود یش منامه پخ اقیي س موسیقی :پخش خواهد شدگشاید که این شعر ي دیگري می کیسه

آیا همینگونه«

مانیم؟ تنگ در آغوش خاك می

ساحلش

خرمن آتش

طبع آبش

مدور

دیگر نه مرگ

ي بال مرغ و نه سایه

.1346ي چهارم از شعر شقاقلوس، بیژن الهی، دفترهاي روزن، دفتر اول، زمستان پاره. 1

شنواییھای پس از مرگ

اقیانوسفوران بیدار

1».ي خزنده را نمیدانند و نگونی

:گشاید ي دیگري می با حرکتی نرم کیسه

جا که نان در گوي دواري از نیل غروب، آنچ روزي نیست که او باز نیاید، هم«و در ،ها، میان آشیان پرندگان سپیدپر برفراز صخره ها نبینیم برفراز صدف

...هاي تاریک شب هاي نفس الیه

هر بارد، باران چگونه می جا، میان پناهگاهی مقدس، داند در این کس نمی هیچهاي خورشید را که بینم سلول می هاي نور، خیزاند در جاده کسیم از راهی بر می

اي از این سوي رنگریستم، چشمهو د افزایند ـایی میهاي دری بر حجم سنـگبه ستون خیزید،بر) شود تر می صدا بلندتر و خشن( رود خواب می نهد و در آن سوي به میسر

آورد، تنگ می هاي زیرزمینی به نفس، در راه هاي بی مردگان ناکس و جاکشهاي ي شما، که وراي شانه همه شهامت اخته ني روحم را ای هاي زیتونی خط

) شود چند لحظه سکوت، صدا آرام می(...سپاریم تمامی مردیتان را به کرم می تان در باد،ور شعله

با مانم، شبی آویخته می شود، به تارهاي نیمه گونه که راهم کشیده می همین - ارهاي پیکرمپهناي بخ گردد به ها لبخندي که از ستارگان بازمی سپیدي دندان

صدا بلندتر ( .شکند ند، حال به خورشید نیازم میآی سان زندگان به راه زندگی نمی این

2»...سازید، به دشمنی بسازید هرچه می آري بسازید،) تر شود و خشن می

.1349ي اندیشه و هنر، آذر مجله اشراق، بهرام اردبیلی،. 1

.براي اولین بار به چاپ رسید 1359بعدتر این شعر با تغییراتی در کتاب دورنماي زمستانی با یک سگ و صاحبش، در سال .فیروز ناجی - 2

شنواییھای پس از مرگ

):پس از کمی مکث به فریاد(آیهور

بان باطل چرخان تو نیز در من بیرون، به سلطانت نیز بازگوي که ز بیرون، ...بیرون، بیرونبینم، هاي تنگ شما را نمی چرخد، و دیگر نفس نمی

اي به بهت وفکر آیهور لحظه .شود می عقب خارج آخواي عقبها را کیسه -آید ها به گشت در می آرامی بین کیـسه به گذراند، می

ایستد و بند سبزش را کند و در برابر یکی می بو می -کند لمس می .ریزد گشاید، این صدا بیرون می می

اکنون«

کام دارم ها را در ترین زبان خاموش

اي در ترك خویش با پرنده

آورد ه هجاها را بیاد نمیک

رانم می

رانم می

از بهار چیزي به منقار ندارم

از شرم منتظران به کجا بگریزم

هر شب

همه شب

هاي جهان در تمامی سردابه

زنی که نام مرا به تالوت نشسته است

شنواییھای پس از مرگ

هر شب

همه شب

ها در تمامی محراب

!کند اندوهگینم میبوي مذهبی که

اي آبروي اندوه من

از ابرها ببین! سقوط مرا اینک

چونان باژگونه بلوطی -

ـ... ئی که بر چشم پرنده

:گشاید ي دیگري را می اي سکوت، کیسه لحظه

راندم بر کدامین رودبار می...

هر روز

همه روز

منبا مردي که در کنار

کرد مه صبحگاهی را پارو می

در آواز خروسان

هر صبح

همه صبح

رفتم به کدامین تفرج می

شنواییھای پس از مرگ

ئی از مادر با لبخنده

بردم همراه می که به

کند چره را مرصع می ي اسب است که شب اینک شیهه

ي چوپانان و ترکه

1».دهد که مرا به فرود آمدن عالمتی می

):گونه طوالنی با حرکاتی خطاب پس از سکوتی نسبتاً( آیهور

گان چنین آشنا هایی چنان چهره، که به دیده چهره ها، هاي چهره مرگها، مرگبه ...باور و گزنده که پنهانندهاي نا و کرم... تنها از گوشت و استخوانرسد و می

...چندباره چندباره، چندباره باید گسست، چندباره باید تسلیم شد،

.گردد میشود و دوباره بلند می. نشیند می سکوت به شود، خسته می .گشاید کند و می لمس می .بوید اي را می کیسه. آورد لب می لبخند به

ی دارند و معنی آدمی اي درویش به یقین بدان که بیشتر آدمیان، صورت آدم« شک اند و باید که تو را هیچ قت خر و گاو و گرگ و پلنگ و کژدمحقی ندارند و به

سیار ـاي درویش در بند آن مباش که علم و حکمت ب. نباشد که چنین استطاعت و عبادت هـدر بند آن مباش ک .م نام نهیـخوانی و خود را عالم و حکی .خت استـذاب سـها همه بال و ع که این یخ کنی،ـبسیار کنی و خود را عابد و ش

.28ي شماره ،1346شهریور ي خوشه، چره، مجله هوشنگ چالنگی، شب .1

شنواییھای پس از مرگ

کن و بر آن باش که طهارت نفس حاصل قدر ضرورت کفایت مت بهحکاز علم و اي درویش علم . رسان شوي که نجات آدمی در این است آزار و راحت کنی و بی

از خواهی در خود طلب کن، هرچه می. و آخرین در ذات تو مکنون استاولین چنان باشد که آب دل تو رسد همطلبی؟ علمی که از راه گوش به بیرون چه می

آب خود ریزي، آن آب را بقایی نبود و با آن از چاه دیگران برکشی و در چاه بی 1».هاي بد از وي تولد کند قایی نباشد زود عفن شود و بیماريکه ب

ایستد، اي می زند و در مقابل کیسه آیهور حیران و متفکر گشت می

آرامی گوش به. ریزد بیرون می) سیتار شهنا و(اي از موسیقی تکهشاید، همهمه و صداهاي مختلف گ هاي دیگر را می کند و کیسه می

نور صحنه کم . گیرد شود و شدت می و درهم به موسیقی اضافه می .پرده. گیرد گاه تاریکی و خاموشی صحنه را می شود و آن می

.الکاملمضمون از عزیزالدین نسفی در انسان نقل به .1

شنواییھای پس از مرگ

دوم ي پرده

شنواییھای پس از مرگ

پیکر چهارم

نار پوست، در نور دایره نرد آیواي کود آیهور و ش پرده که باز می

دار و آخواي نیز کنار دست و مرد شنل دختر چراغ به. زنند میچرخد و دار می پس از لحظاتی مرد شنل. اند ي بازي ایستاده صحنه

آخواي .کشد ن شنل را بر سر آیهور و آیواي میپشت به تماشاچیاشود؛ پیروز می بار نیز آیهور این .دهد انجام میگونه حرکاتی رقص

شود و پوست آیهور سریع بلند می .رود دار کنار می مرد شنلآخواي که از هفت کلید کمرش .گیرد دست می خال به خال .دهد بار نیز کلید دیگري به او می تاي دیگر مانده است، این پنج

و مشتاق حال رفتن محکم کند و در اي می آیهور نگاه فاتحانهخارج ...هنوز نه تمام ام،هنوز نه تمام، ههنوز نپیمود: گوید میروند و نور دار بیرون می شود پشت سرش دختر و مرد شنل می

هایی هم نگاه یواي و آخواي در سکوت بهآ .ماند دایره بر پوست میمضطربانه و دعاگونه را تکرار هم حرکاتبار با کنند و این میصدایی . شود مینور دایره خاموش . روند کنند و بیرون می می :گوید می

.ي تیغ نارنجی گذرد گذارنده بگشایید پیکر دیگر را، می

شنواییھای پس از مرگ

.هاي اول در صحنه است وزشب. گیرد نور زرد طالیی صحنه را می

):گوید خندد و می بلند می( وزشب سیاه

فسرد؛ ترس ي من چنین می بینم که در شانه هاي، سبز لعنتی، دستان تو را میکند تا انگشتانش را هات را بفرماي که خورشیدي نیمه باران )خندد باز می( دارياز چه

بارها شود، بارها دیده بودمت، اي که چشمهات تارمی چگونه .در گرما بیاالیمفرمان خود گیرم، که لرزت گیرد و دستان تو را به منتظر بودم که خوابت گیرد،

گیري و تنها گذاران دیگر بیمه می تیغگویا که از مردار بیاندازم و خون در خون،بگذار، رها کن تا براندازم تمام فشاري؛ چنان قلب مرا در چنگ می هم اي لعنتی،

.ها تمام رودها، و تمام دشت ها، نفسبا ورود او نشیند؛ شود و روي کرسی می آرامی وارد می آیهور به

.دهد ه ادامه میشود ولی بالفاصل اي وزشب سیاه ساکت می لحظه

:وزشب سیاه

ي مرا تکانی که تا فرمانروایی که لب می دانم، دانم، از تپش قلب خود می میبندي و نگري، لب فرومی ي آخر که پلک سبزت را می بازگویی اما لحظه

بینم که اینک با چشمان تو می کن فرمان مرا،رها بگذار، ...گویی بازنمی

شنواییھای پس از مرگ

چنان نخست قد هاي من، نفسشود، اما وك میهایت در تارهاي خود پ فرمان .هاي چنان خویش بنگرد افرازد تا در پاره می

ي اولند، سبز و سیاه و از ها هاي دوم، که چنان وزشب جا با ورود وزشب در اینها آیهور با ورود آن. شود هم چسبیده، حرف وزشب سیاه قطع می پشت به

.نشیند هاي دوم می ت وزشبد و متعجب ولی با شروع صحبشو خیز می نیمي سبز و سیاه به گردن دارند؛ شده هاي کوچک نقاشی هاي دوم سیب وزشب

.سبز براي سبز و سیاه براي سیاه

):با صداي بلند( وزشب سبز دوم

آن است که دستانم را گاه ) چرخاند چرخد و سیاه را نیز می دورش می(نگاه کن، سیاه تواناي من ؛ چشمانم خود بنشیند، و فرمان من تازه شودفرمان رانی که هر فرمانی به خون

من انگشتانم را در را چنان بران که از سرخ و سپید و سبز و سیاه هیچ نهراسد،اول هر دو با خشم و هاي وزشب( هاي سبز و سیاه بران در نفس بران، قلب تو نخواهم فشرد،

).نگرند ها می ناتحاد بر آ ):برد هایش را باال می دست( وزشب هاي سیاه دوم

شماره برافکند، هاي بی توان، پرده اشارتی می چه دستان جوانی است که به آه،هر بند هر ناخن، هاي سرخ برکشید، هم گشود و قدح هاي پیوسته به سینه

مایم یا تو، من بفر توانند ریخت، تري می هاي تازه قدرتی تازه دارد و زخم انگشت،خندد و بلند می تکاند، سیب سیاه خود را می( تر گره بخورد شماره هاي بی که دستان تو در گردن

هاي ایستاده و ي من صف هاي زاینده ي من خرطوم هاي مکنده خرطوم )دهد ادامه میکنم که دریادریا حلقوم خود را آماده می هاي بادآور و گرم، خورش منتظر را بنگر،

...هاي تواند فروکشد هاي می

شنواییھای پس از مرگ

ـش قابلـمــاند و درچرخ وزشـب سیاه اول خود و سبز را می

زند شود و قدم می آیهور متفکر و آرام بلند می .ایستد می

:وزشب سیاه اول

هراس از قلب خود فرمان داري و بی هاي جوان را به دست بخند، آري بخند، نگاره و هر صفحه بر تو فریبنده و جوانشکنی، هر رانی و پیمان می پیمان می

ات چنان ي سبز لعنتی بیم دار از آن روزي که نیمه رونده، است اما غافلی و تازه رانی بروي استغاثه کنی و بر قدرت ي خود بفشارد که به فرمان قلبت را در سینه

.هات افسوس گیري، آري، آري خرطوم

:وزشب سیاه دوم

ي خود را اهیش ،ي آخر گیرم و تا به پله را به پند میه، من حماقت سبز تو نه، ن آرایم، تر می ي برتر و تازه هر ناخن و هر بند را به چهره کشانم، فامی می در سرخ

.آورم تر به نگاره درمی انگیزم و سبزهاي طوالنی عطرهاي گیراتر برمی

ها، رود؛ پلک طرف وزشب سبز دوم می آیهور سریع و ناگهانی به

.نگرد یک می هب هایش را یک ها و ناخن دهان و دست ا،ه چشمهاي دیگري را نیز و وزشب .کند وزشب سیاه دوم را نیز چنین می

د و متفکر و آرام پیچ گردن هم می ها را به ي آن هاي همه دستها رفتن او را با نگاه ادامه که آن درحالی .کند صحنه را ترك می

.رود نزدیک آنان می آید و به یدهند، آخواي از سمت دیگري م میشوند و دوباره زنند و جدا می هم می ها تعادل همدیگر را به وزشب

.پیچند به هم می

شنواییھای پس از مرگ

:وزشب سبز اول

آه گور لعنتی که هر خفتن و افتادنمان آسمان سبز، باد سبز، ي سبز، تنها، پرده .از نفس شوم تو خواهد بود آید،

):گوید خندد و می می(وزشب سیاه اول

ي شد تا که در حلقوم دوگانه رها نخواهی ي توام و از این نیمه سبز لعنتی، آري، .پس افتیمدیگر باز

):بلندتر( وزشب سیاه دوم

...هاي بلند از هر سبز و سیاه و بیاراي خرطومبراند هاي جوانم، دست

هاي اول خشمگین وزشب .خندند هاي دوم و آخواي بلند می وزشب

نور صحنه ها ي آن ي خنده نگرند و در ادامه ها را می و ناراحت آننور دایره در .شود ها نیز تمام می گراید و خنده به تاریکی می

ریزد و رود و تاس می آیهور کنار پوست می .شود جایش روشن می دارد و بلند خال را از دوش آیواي برمی با دست دیگر پوست خال

.دهد آید و کلید چهارم را به او می آخواي پیش می .شود می

):محکم و بلند اما کمی خسته(آیهور

گشتن پیکر گشت و باز) حال بیرون رفتن از صحنهخندد و در آرام می(پیکر گشت مرا بیارایید .و بازگشتنگشتن

شنواییھای پس از مرگ

نگرد کنار آخواي که رفتن آیهور را می شود و تا آیواي نیز بلند میبار آیواي آخواي در جاي خود ساکت است و این .آید پیش می

.رسد برابر آخواي می دهد و به گونه انجام می حرکات نیایش

:آیواي

چه پیکر دیگر رفت، اما در پرتوي از این تن تابناك، خستگی دیدم و خاك، اگر هاي خیزنده و گیرنده، نشانه هاي چنان وي، نهندیشه کنیم وبرابر گذاریم نشااگر ا

بودهاي گزنده که بیاراییم یاد اش، ي شگفت و پوینده خواهد فسرد این جمجمهپس از این چاشت و عطر و استخوان دیدن خواهد توانست اما دیده شدن و

ي من و و اینک تویی پشتوانه گفتن خواهد توانست اما شنواندن نه، فهماندن نه، کند، ها را بلند می دست( ...کن و دست بگستر، سینه بشکن و یاخته بیافسردیده باز پیکرها،

.)شود نه است که نور متن خاموش میحال خروج از صحدهد و در تکان می

:آیواي

...هاي هاي خدایگان خدایگان

آخواي لحظاتی پس از خروج آیواي،. نگرد آخواي بالبخند او را می

نور .رود گذراند و سریع از صحنه بیرون می سکوت و تفکر می به :گوید شود و صدایی می دایره در جایش خاموش می

.ي سنبل زرد گذرانده گذرد اینک، بیارایید پیکر همیشه و خاك، می

شنواییھای پس از مرگ

پیکر پنجم

ست و همچنین لحن گفتار بازیگران آن نیز نور پیکر پنجم معمولیگفتارها را ندارد و همچنین ي معمولی بوده و ریتم و حالت بقیه

هاي ي تفاوت نشانه شاید به هایشان نیز معمولی خواهد بود، لباسبا نور زرد تقریباً معمولی صحنه کامل .ها درون و بیرون انسان

رنگ در عرض اما طوالنی و تقریباً سنگی یزي کمم .شود روشن میاي زن جوانی باگیسوان بلند و چهره -هوربا . وسط صحنه است

رویش تُنگی تا نیمه در عرض چپ میز نشسته و روبه -رنگ پریدهو کنارش تن دوم و - ساله سی – وسط میز تن اول .پر از شیر

زنند و میهاي دیگر که سنین متفاوت دارند چند کتاب ورق تنبه تُنگ هاش بر شقیقه باهور دست .چند کتاب نیز وسط میز است

.شیر خیره است

):به صداي بلند( تن دوم

رود و شود و چند قدم راه می اندازد؛ بلند می بندد و روي میز می کتابش را می( مسخره است مسخره است واقعاً

این حماقت را .تونیم پیدا بکنیم ما چه می چقدر باید انتظار بکشیم، )دهد ادامه می !نگاه کن نگاه کن) کند زند و اشاره به باهور می ي تن اول می هدست به شان(.دیگه نمیشه تحمل کرد

شنواییھای پس از مرگ

برد و روي تُنگ شیر هاش را پیش می باهور دست -خندد بلند می

.نگرد ها را می گذارد و به لبخند عصبی آن می

):گوید اب به او میشود و خط عصبانی بلند می(تن اول

تونیم اونو ببینیم کنین که ما نمیخواین زندگی گین، چطوري می شماها چی میدر این حال ( نکنه منتظري که خدا رو گیر بیاره و برگرده )کند کمی سکوت می( و حس کنیم

).کند خندد و درحال قدم زدن و با حالتی تمسخرآمیز شروع به تعریف می تن دوم می ):کند خندد و درحال قدم زدن با حالتی تمسخرآمیز تعریف می می( تن دوم

آید و دو روزي ساحري به حضورش می .پادشاهی بود که هیچ پسري نداشت بله،زري ها را پادشاه و زنش می خورند؛ دو پسر کاکل سیب به او می دهد؛ سیب

.خواهد گردد و یکی از پسرها را می ها ساحر برمی بعد از سال .یندآ دنیا می بهخواست که پسر را می ساحر .سپارد اه احمق پسر بزرگ را دست ساحر میپادش

جاع بود از پدر و هوش و شتر که با برد و شمش طال بکند اما پسر کوچکبپدر و .ها کمکش بکندکند که دنبال برادرش برود و در خطر مادرش خواهش می

گوید که گذرد و می نگی از شیر پیش مادرش میپسره ت .دهند مادرش اجازه میها را آن .ایستد اي می تن دوم لحظه( گرفتخون خواهدن در خطر افتد شیر رنگ گاه جان مهر

رود تا این افتد و شب و روز می راه می پسره به... بله )دهد و با همان حالت دوباره ادامه می نگرد میو زند ي خشک با او حرف می کلّه .رسد ي خشکی می هکه یک روز کنار راه به کلّ

همچنین مکان گوید و و را میهاي تودرت راه غلبه بر ساحر و عجایب اتاقي زند و راز زندگی صورت گوزن گشت می دهد که به جادوگري را نشان می

.داند جاویدان را می

شنواییھای پس از مرگ

):گوید متأسف اما بلند می(باهور

رو دونین چی ین درحالی که نمیمـّبسه دیگه، بسه خیلی حقیر و قابل ترحیزنین و بهم میریزین ون ضربت ممث یه حیو درس رو حس کنین، ببینین و چی

.توني کارِ وقت میرین پی و آني با آرایش خودشان در شروع صحبت باهور، آیهور و آیواي و آخوا

نه چنین خواهد بود که ي این صح اند و ادامه وارد صحنه شدهل و دوم و دیگران را نخواهند دید و صدایشان را هاي او باهور و تن

العملی نیز نشان عکس ترتیب هیچ بدین. نیز نخواهند شنیدحقایق ي دیده نشدن نخواهند داد و این عمل دیده نشدن به نشانه

خاطر این ست در برابر ظواهر مادي که به هاي انسانی و فضلیتولی آیهور و . تکشتار استاریخ پر از ظلم و ...ها و ها و قدرت لذت

هور با .شوند بینند و صدایشان را می ها را می آخواي و آیواي آنآیهور لحظات .گذارد تُنگ میدوباره دست روي شود و ساکت می

.کنند هم نگاه می اند و آیواي و آخواي فاتحانه بهگذر اشتیاق را میطرف زنش آیهور به .زنند هور و تن دوم عصبانی کتاب ورق میبا

بیند و کند اما زنش هیچ نمی کند، لمسش می صداش می .رود میاي آخواي و آیو .نگرد زده به اطراف می بهت آیهور .فهمد هیچ نمیباعصبانیت شروع به بندد و خندند، تن دوم کتاب را می بلند می

هاي دیگر طرف تن اول و دوم و تن آیهور به .کند قدم زدن میها هیچ اما آن کند، صدا می کند، را لمس میها آن رود، می

حال که آیهور ایندر . دهند العملی نشان نمی بینند و عکس نمیرسند و کنار هاي اول و دوم می نگرد وزشب ها می زده به آن بهت

.خندند جمعی به آیهور می ایستند و دسته آخواي و آیواي می

رود و طرف زنش می گیج اما سریع به نگرد؛ ها می آیهور به آنآیواي و آخواي جا مالد در این صورت و چشم زنش می طلسم را به

تماس طلسم به باهور انگار که با .کنند بانه میحرکات مضطرکشد، به اشتیاق و بهت فریادي کوتاه میبیند و ان آیهور را میناگه

رود و زنش نیز تُنگ عقب می قدم به به زند و قدم آیهور لبخند می .شود هاي گشاده به طرفش کشیده می دارد و با دست شیر را برمی

جا نیز آخواي در این .روند رون میترتیب هر دو از صحنه بی این بهنوان فتح پیکر پنجم قبل از رفتن آیهور به او کلید پنجم را به ع

ي بیداري دل و چشم درون خواهد دهد و این حرکت نیز نشانه می .بود

شنواییھای پس از مرگ

):خیز و متعجب رو به تن دوم نیم( تن اول

چرا رفت؟ چرا فریاد زد؟ چطور شد؟

):اي بلند با خنده( تن دوم

.ي بزرگ گن دیوانه به این می چی،هی

.شود تاریک می در این حال صحنه کامالً

هاي وگو و بحث هاي دیگر گفت وان براي تنت جا می در این(هاي روزمره به تشخیص گویی نیز بدیهه ...اندوزي و جنگ و ثروت

نور و ظلمت و درون و بیرون کارگردان در اجرا پیش بیاید تا تقابل .)تر گردد روشن

شنواییھای پس از مرگ

پیکر ششم

جایش آید و بر شود و لغزان پیش می نور دایره وارد صحنه می

آخواي، پوست سیاه و .شود ي متن روشن می نور آبی. ایستد میپس .نشینند آیواي و آیهور به بازي می گسترد، نردها را در نور می

خواي کلید آ .خندد شود و فاتحانه می از لحظاتی آیهور بلند میآیهور بیرون . دهد هاي آبی را به او می دیگر و دستار و دستمال

رود و طرف آخواي می شود و سریع به میآیواي آرام بلند .رود می .دهند گونه انجام می گاه با همدیگر نیایش التماس آن

) :حال خروج از صحنه بلند و افسرده در( آیواي

، بیاراي و ي ماست، بیاراي ي شاهی پیکرهاي مرگ و کابوس را، آخرین ضربه ...هاي من خشکید خدایگان خدایگانبیافکن که نفس در گلو

شنواییھای پس از مرگ

.شود ایره و نور صحنه لحظاتی خاموش مینور د

رسد و دوباره نور آبی گوش می در تاریکی صداي شالق چندبار بهمرد نماي و سه وسط صحنه، دختر مرگ. گیرد صحنه را می

هاي آزاد نمایان پوشش مرگ. اند زانو نشسته وار به نماي دایره مرگآیهور با . رنگ رخهاي س هاي زرد و گردن رند و چهرهبلند سفید دا

نه به کرسی هاي سبز بسته در انتهاي صح دستار و دستمالنگ خالی جاي تُ دار که به مرد شنل .نگرد نشسته است و متفکر میچرخد و شلنش در فضا حجم ها سریع می شالقی بلند دارد دور آن

ـّرش چرخش شالق و غ. آورد صدا درمی گیرد و شالقش را به میها هراسان شود و آن نمایان نزدیک می گدار به مر مرد شنل

گیرند و دوباره خیزند و از هم فاصله می می ازجا بروخیزان افتانخواستند روي زمین از جایشان که بر .شوند هم نزدیک می به

.شود اي از برگ و گل دیده می حلقه

):دهد اي را نشان می وشهگ -شدیدتر -ش و حرکت شالقبا غرّ(دار مرد شنل

ها تا نزدیک آن .تاراند طرف می آن نمایان را به و مرگ( .ي استخوان ي خنجر از دروازه بگذرید از پوسته

)روند آن سمت می

عقب سریع کشد و عقب دختر مرگ نماي، فریادي خفه مینشیند و نو میدود و دو زا ي سبز می طرف حلقه گردد به برمی

گردند دیگر نیز بر مینمایان مرگ. گذارد دستش را روي حلقه میدار به چرخش با شالقش مرد شنل .نشینند ي سبز می و دور حلقهها را به آن آن –در سمتی مخالف - بار نیز کند و این شروع میگیرد و دار را می نماي آستین مرد شنل دختر مرگ .تاراند گوشه می

کشد و سرعت خودش را کنار می دار به مرد شنل .نشیند یزانو م بهنمایان مرگ. ایستد دهد و گاه نیز می آرام به گشت خود ادامه می

نماي بیرون از مرد مرگ .زنند نماي حلقه می دیگر دور دختر مرگ .هاست ي آن حلقه

شنواییھای پس از مرگ

) :با صداي آرام و لرزان( نماي دختر مرگ

ي تو ي آبی باال انگار در آب باشی وهزار کمانه ...خاستن، با دوچشم کوچک سبزبرها ي آن آرامی از حلقه به( ي پر شیر ي رنگی و سینه ي آیینه گیرند، و مادر بچرخاند قصه

)دهد نماي ادامه می نشیند و دختر مرگ نماي دوزانو می مرد مرگ .لغزند نمایان دنبالش سرپا و دوزانو می مرگ. افتد آید و راه می درمی

شود، و سینه پرمی ند،بلو رقصیدن با دوبازوي دیدن، با دو چشم کوچک سبز، ...باران، اي شراب بادهاي بلند چرخد در باران، هزار بال پروانه می

مرد . شوند ها خاموش و درهم می کشد و آن شالق صفیر می

نمایان مرگ .دارد ي سبز را برمی گردد و حلقه نماي برمی مرگگیرند و ي سبز را می حلقه روند و در کشمکش، آشفته و سریع می

دختر . شوند صداي شالق پراکـنده می پیچیند و به هم می به .نماي در بیرون ازاین حلقه هستند نماي ومردمرگ مرگ

):سفآرام و متأ( نماي مرد مرگ

آواز هزار خوابند، پیچند و می ها در خود می گیرد، که رگ ها صدا می استخواندید دخانه برو زیر آب نفس ماهی خواهیبه رو ...خواهد بودبازگوي این صدا آواز،

یک پوست تنها، اگر که دست فرابري و برداري، ریزند، رنگ می به که رنگخزند و زنند و باهم می نماي حلقه می مرگ نمایان دور مرد بار مرگ این( ماندپذیر در دست تو خواهد ترك

اي میان دو فاصله تنها، خیزد، هر که بر می چنین،و )دهد ه مینماي ادام مرد مرگ .گردند میخال بگردد و یا و خواهد پذیرفت و یا که اگر خال رنگ خواهد دید ش،غرّ

.باز چنین پیوسته، تفاوت نخواهد داشت، و

شنواییھای پس از مرگ

نمایان ریزد، مرگ هم می ها را به دار نظم آن طنین شالق مرد شنل

نماي با نماي و دختر مرگ مرد مرگ افتند، ي سبز می روي حلقهروند و از صحنه خارج ي دیگر می گوشه دار به حرکت مرد شنل

چرخد نمایان می دور مرگ شود، آیهور از جایش بلند می. شوند میي مرد گونه با حرکت رقص. رود عقب از صحنه بیرون می و عقب

و به شود نمایان شدید می ي مرگ دار و با صداي شالقش ناله شنلاي بعد شود ولی تا لحظه نور صحنه خاموش می. افتند وتاب می پیچ

.شود ها شنیده می ي آن صداي ناله

شنواییھای پس از مرگ

پیکر هفتم

همان کرسی است که رویش وسط صحنه، .کند نه را روشن مینور سبز صح رنگ سبز، خال کشیده شده و باهور روي آن نشسته و با گردنی به پوست خال

آیهور .نگرد صحنه می دست دارد و بهشتاق و ساکت کلیدهاي آیهور را در مي سبز را نیز به گردن دارد بر زمین نشسته و سر بر کرسی نهاده؛ که حلقه

سبز و کنارش ي یک کیسه مت راستش،س نزدیک آیهور، .یاستدر رؤ انگارنمایان ي چپ سن مرگ در نیمه. یعی از باال آویزان استیک سیب قرمز و طب

پشت سرشان دختر و .مانند چهره روي زمین دارند و خاموشند حالت سجده به آیواي، .پایین دارند اند و سر به نماي دوزانو و باچشمان بسته نشسته مرد مرگ

صدا گردد و شالق را به صحنه را می دست، شالق به شود، سریع وارد صحنه میکه دیگر کلیدي در کمر ندارد -شود از یک سمت آخواي وارد می. آورد میدرکه -شوند دست وارد می دار و دختر چراغ به و از سمت دیگر مرد شنل -

. ر دست دارندد -شبیه کمان -دایره با زه سرخ هرکدام یک چوب نازك نیمدار و دختر مرد شنل. کند نمایان می ي شالق اشاره به مرگ آیواي با ضربه

ند؛ زه کمانشان را به رو نماي می دست به سراغ دختر و مرد مرگ چراغ بهها را بلند ي آن یند و با دست چپ سریع و خشن چانهپیچ گردنشان می

- مثل آرشه -هند د ست راست کمانشان را افقی حرکت میکنند و با د مینماي بسته است اما طنین فریادهایی موزون و چشم و دهان دختر و مرد مرگ

زده و مضطرب خورد و بهت آیهور، تکان می. گیرد جمعی صحنه را می دستهدســت دختـر چراغ به دار و آیـواي و آخـواي و مـرد شنـل .نگرد اطراف را می

کمان - نماي مرد مرگهاي دختر و سر .شوند صحنه خارج می عقـب از عقـباي شود و پس از لحظه خیز می نیم ،آیهور .افتد پایین می به –در گردنشان

زند لبخند می طلسم مقدس گل سرخ را که لمس کرد، برد، سینه می دست بهگونه وارد دار، سریع و رقص مرد شنل. گذارد و دوباره سرش را روي کرسی می

چرخد دختر و نمایان می مرگگیرد، و دور م میشود؛ شلنش در فضا حج می طنین فریادهاي نخستین، برند، آرامی باال می سرشان را به نماي مرد مرگ

آیهور مضطرب و .شود دار از صحنه خارج می مرد شنل .گیرد صحنه را میبرد، درد در صورتش سینه و گلویش می شود و دست به خیز می نگران نیم

صحنه را -یچینده و لغزان پ -شود آرام و گاه سریع بلند می پیچد، میگاه شود و آن عقب کشیده می کند و عقب نمایان را لمس می مرگ .گردد می

.کند بدن خود را لمس می

شنواییھای پس از مرگ

):دار و آرام با صداي گره(آیهور

ر است که انگاحرکاتش چنان (...اگر دست بري و فراگیري ...زیر آب نفس ماهی خواهی دید

)دهد تر ادامه می دارتر و آرام گره –رود زیرآب راه مینگرد و سرش امتداد بازوهایش در فضا می به( دار تنها یک پوست تَرك... و فراگیري اگر دست بري

آیند و نمایان دیگر به حالت نشسته در می کنند و مرگ نماي سرشان را بلند می دختر و مرد مرگ .گذارد چرخاند و در شانه می را می )آلوددرحال حرکاتی آرام و گاه درد .افتد پایین می گاه سرشان به آن –شود وار شنیده می زمزمه –طنین فریاد

ترکیب که فشرده خواهد شد، ...خورشیديپذیرفتم، پذیرفتم تنها یک حیرت گیرد،تا برخیزد و بر کنباز باز کن، ي سنگ، اما که اینک، رگ لب در یورتمه ...دلی با دو بال پروانه

تماشا ي سبز رسیده و آنها را حال به زیر سیب قرمز و کیسه در ایني صحنه آخواي با لبخند فاتحانه از گوشه یواي وآ. کند و لمس می

. آیند آرام پیش می -چشم خیره به طلسم آیهور -شوند و وارد میزند و نگرد و با اطمینان لبخند می مینها را چرخد و آ آیهور می

. شوند ایستند و مضطرب می آنها می .برد دست به طلسم خود میي سبز و سیب سرخ کند و آن را از کیسه آیهور طلسمش را باز می

:شود ي سبز پخش می آویزد و قسمت گیتا با لمس کیسه می

شنواییھای پس از مرگ

پوشد می ي نو کند و جامه چنان که آدمی دلق ژنده برمی هم«

.هاي تازه جاي گیردرا فروهلد و در تن هاي فرسوده جان نیز تن

نه حربه در آن کارگر افتد و نه آتش آن را بسوزاند

نه آب آن را تر کند و نه باد آن را بخشکاند

نه زخم پذیرد و نه بسوزد و نه تر شود و نه بخشکد

دائم است و قائم است و ثابت است و برجاي و جاویدان

شم آید و نه به فکر آید و نه دگرگون شودنه به چ

دانی نباید دستخوش اندوه گردي و تو که این حقیقت را می

اگر جان را در معرض مرگ و پیدایش بدانی

دست، نباید که اندوهگین باشی باز اي قوي

چه آن را که بزاید مرگ ناگزیر باشد

و آن که بمیرد ناگزیر باز آید

.م نشاید خوردو بر آن چه ناگزیري است غ

موجودات در آغاز ناپدید بودند

در میان راه پدیدار گشتند

و در فرجام نیز ناپدید گردند

1»پس غم چه باید خورد؟

آیهور شوند، ها مضطربانه و سریع خارج می پس از اتمام گیتا، آن .گردد طرف کرسی برمی دارد و به ي سبز را نیز از گردن برمی حلقه

نمایان دیگر نماي و مرگ برگشت، دختر و مرد مرگل این در حاآیهور . آیند طرف کرسی می شوند و به اي آرام بلند می با زمزمه

سفر و یادگار خود سبز را به گردن باهور همسر و هم ي حلقه :گوید باال، آرام و شمرده می هاي گشاده و روبه اندازد و با دست می

. ي محمد علی موحد ، به ترجمه)بهگودگیتا(ا هاي کرشنا، در کتاب گیت از حرف. 1

شنواییھای پس از مرگ

کند و دست راستش را بلند می( دیدنی، دوباره دیده خواهد شد، چنان که نگاهی آمد و دید

).گشاید را نیز میدست چپش (نگاهی خواهد آمد و خواهد دید و چنین،) دارد نگه می

که لبخند شود در دست من و تو، باید باشد، که آفتاب، دو پاره میو اینک، دریغ نبودن و رفتن سان، این شود، پیوسته می و... داردگریه از من بر تا، خواند،از تو بر

...ما

شان بلندتر اند زمزمه وار کنار کرسی رسیده نمایان که حلقه مرگ

طرف و باهور سرش را به گذارد کنار کرسی می هآیهور سر ب. شود مینمایان چهره در مرگ. فشارد سینه می کند و کلیدها را به او خم می

ها کم زمزمه کمدهند و هاي محزون و زیبا سر می زمزمه خاك، .گیرد ند و تاریکی و خاموشی صحنه را مینشی فرومی

.پرده

شنواییھای پس از مرگ

هاي پس از شنوایی گاي بر مر حاشیه

داریوش کیارس

شنواییھای پس از مرگ

. نامه، همچون سرنوشت کاتب آن غریب است سرنوشت این نمایشي ذشت، از پیگ س از چهار دهه که از نوشتن آن میپ

از جانب »شعر دیگر«ي وجوهایی که پیرامون حیات اهالی گشت .حرف آمد د، ناگاه در محضر محمود شجاعی بهش میمن

تبیین باره و درخواست و تالشی که جهت هاي من در این خواهشدید، باعث شد تا این نوشته از از من می» شعر دیگر«ي اثرشناسی

ها بود که سال .ي چهلی بیرون بیاید آن چمدان ِ کوچک ِ دههدیگر 1349او بعد از .گشتم دنبال جاپایی از محمود شجاعی می به

.آورد یاد نمی هاي امروزین خود دیروز را به گاه در حرف نبود و هیچاو .دید نمی» آهو«بود و دیگر چشمی از » هو«کالم مستغرق در

.به خواهش من پاسخ داد و پذیرفت تا رمزي دیگر گشوده شوداو در این حوزه .نامه دیگر از او نیست هاي این نمایش حتا زیرنویسسعادتی بود حاال .ق کندربار دیگر آن را تو واند یکنبود تا حتا بت

جاي پایی از او را در این پایین داشته که آن بالن به باال رفته است .باشیم

ین است که این متن آخرین در ا هاي پس از شنوایی مرگي نامه اهمیت نمایشاو پس از این، .جاییان است حقیقت بدرود او با این هاي محمود شجاعی و به زمزمه

پیش از وي .ب از او در ادبیات دیده نشدگاه اثري در مرکّ ناپدید شد و دیگر هیچچون -اي کوتاه فاصله آن که اقلیم تن را جا بگذارد و به اقلیم جان سلوك کند،

داشته که این زمان را در - ي پیش از پرواز گیري ا یک نوع سرعتی پلی ارتباطی، این نمایش در همین دوره توسط او بر .دانند می» درد نایاب«ي اقلیم تن دوره

شنواییھای پس از مرگ

تا تابستان سال 1348تابستان سال .ودش ي کهن نوشته می روي تم یک قصهاشعار و .ي هجرت محمود شجاعی است مقدمه) زمان نوشتن این نمایش(1349 .ي کارهاي پیش از اینش فرق دارد هاي آخرین او در این سال با همه نوشته

سال از انکشاف این نمایش چند و اکنون پس از سی .ها و بعد سکوت آخرین تپشکه ناخودآگاه زندگی و واضح استي او، پر تطبیق با زندگیي آن و و بررسی

ي کار، یعنی در قالب شخصیت اصلی غیابي خود را در این مدت سرشت عملی .نمایش گذاشته بوده است به» آیهور«

صداي ملکوت پس از مرگ همان شنیدن هاي پس از شنوایی مرگعنوان غریب .»مرگ«ونه » مرگ ها«است اما پرواضح که

کل نمایش نیز ،»در اقلیم میان تن وجان«با این تأکید در نام دوم نمایش در .میان اقلیم تن و اقلیم جان ي زندگی، ت در میدان بازيس اي مبارزه

اشارت به مکرربودن آدمی و اولین جمله،» ...ي گذاري یادداشتی کوتاه به نام«حین نویسش این نمایش در .کند می آید، اي که به این جهان می هاي پیوسته دوره

شود و در حقیقت ر دگرگونی و پریشانی در احوال میمحمود شجاعی دچا 1.آید وجود می ي ابدال او به حلهمر

نیـست، ب خاصیـدود به عرفان یا مذهـنمایش سرشتی معنوي دارد اما مح

.خواهد از خاك به افالك برود ي جانی شیداست که می بیشتر زمزمه

ها جهت گویند که هرگاه یکی از آن ینو ابدال از ا...اند ه از اولیاء را ابدال گویند که مأمور خالیقگان که ابدال جمع بدل است و رجال هفتآمده العلماءدر دستور«.1

که ابدال از اولیاءاند و الطریق آمده است بدةدر ز ...فوت کند دیگري جانشین او شود و نیز اگر از محلی به محلی دیگر بروند اجساد خود را بدل خود گذارندنقل از فرهنگ معارف به. (»اثر باشد فلک وز سکوت نطق ایشان بی/ باشد ملک خبر از کمال حال ایشان بی: خبر نیست ها درنهایت خفایند و کسی را از حال آن

). 31-30ص ص ،1357اسفند چاپ اول، لفان و مترجمان ایران،شرکت مؤ جعفر سجادي،دکتر سید اسالمی،

شنواییھای پس از مرگ

آبی ِ ي شعر از مانده است؛ دو کتاب، یکی مجموعه پااز وي در خاك دو رد .نامه و دیگر این نمایش 1 هنفسهاي ِ کوتا

هایی که از وي در گاه اوست، آخرین تپش علت آخرین قدم اهمیت این کتاب بهخطی قدم،ما پس از این واپسین .شوند ین سرشته شده در این کار دیده میزم

دهم از دالیل بااهمیت بودن این اثر تأکید می .از ربط او در این جهان نداریم ي خوابی که دیده تا زمانی که از زمین کنده شد، است که در فاصلهویژه این به

جا این اثر از او به ي او، گیري ي وجودي و در حین اوج یعنی در بهترین مرحلهي از جنبه .انگیزد ن نمایش نیز ستایش برمیدیگري از ایجوانب .مانده است

ي هاي تونالی و ناوالی و از جنبه ي وضعیت از جنبه ،)پرتوشناسی(حکمت نوري !خوان و هفت کلید هفت عددشناسی و گذران هفت چاکرا،

ي نور و ي پرتوشناسی از نوعی قاعده گویی از جنبه این نمایش در ظاهر، 2.اما ایـن نیز نیـست کند، اساس حـکمـت اشراق است استفاده می ت کهـلمـظ

خت اقلیم جان در این اثر المللی و کلی و نوعی وحدت در شنا تفاهم بین یک نوعي خاصی را پس سرشت عرفانی حال یک سرشت معرفتی، درعین .شود دیده می

ت راست آغاز آیهور در سم ي درهمان صحنه. دهد خود قالب نمی زند و به میآیهور . کژي قرار دارد ي سمت چپ به منزله ي راستی و آیواي در منزله صحنه به

در » آیواي«اما . کند نوعی روشنایی را تداعی می» آي«در حقیقت نشان از هور و .ست حقیقت گویی همانا وايِ زندگی

کوتاه، از آبیِ نفسهايِ: صورت یک کتاب با مشخصات زیر منتشر شد ش فیروز ناجی بهکوش وست که با گرداوري و تدوین بیژن الهی و بههایی از اشعار ا بازمانده .1

.1359تهران چاپ دوم، ،1353)پخش نشده(، چاپ اول)49-1321(محمودشجاعی

.النور سهروردي نیز شامل هفت هیکل است هیاکل.2

شنواییھای پس از مرگ

سفید هور و آیواي در نور آی .بینیم تابد را سفید می صحنه می اولین نوري که بهنماد تن، و نبرد این دو آغاز کنند؛ آیهور نماد جان است و آیواي بازي می شروع به

ود محم( آید میان می لین دیالوگ نمایش، از سفر حرف بهدر شروع او. شود می ).سال ناپدید شدوچند شجاعی خود پس از این نمایش سی

هاي ها اشاره رنگ .شود نور صحنه قرمز می هاي بازي، محض انداختن مهره بههاي هفت چاکرا پیکر که نورنگاه کنید به نورهاي ابتداي هر ( خاصی دارند

آید که ، چند صدا در نمایش مینام دارد» پیکر صداها«در پیکر دوم که ).هستند فیروز ناجی، بیژن الهی، بتهون، عزیزالدین نسفی، اصواتی از الیوت، .اند توجه قابل

ي با آوردن نام این چهارنفر اخیر حلقه. اردبیلی هوشنگ چالنگی و بهرامست و به پس آیهور خود محمود شجاعی .شود تکمیل میدیگر در نمایش شعرنسفی و بتهون الیوت،که این جالب 1.شود ي می»شعر دیگر«اي این نمایش گونه

ها نیز از در پاره شدن کیسه .کند تأکید می» هفت« هم بر عددبا آن چهارنفر بازدانیم که موسیقی نیز از هفت نت ي شرق و غرب استفاده شده و می موسیقی

.تشکیل شده است

اقلیم تن به رسد و از اقلیم به یک بیداري می -ي نمایش شخصیت اصلی -آیهوردست آوردن هفت کلید، مصائبی را در زمین کند، اما براي به جان مهاجرت می

ي جوانب این نمایش دیده در همهدقت به یک وحدت جهانی . شود دچار مییی از بتهون، و از شرق متنی از کتاب شود؛ از غرب متنی از الیوت و موسیقی می

.ي شهنا و سیتار آمده است و موسیقی گیتا

.هوشنگ چالنگی و فیروز ناجی بهرام اردبیلی، محمود شجاعی، پنج تن بودند؛ بیژن الهی،» شعر دیگر«ي اهالی .1

شنواییھای پس از مرگ

.اي خود را با متونی دیگر به اشتراك بگذارد گونه کند تا به تالش میاین نمایش عزیزالدین .ي بین نور و ظلمت است ین آیهاي و آیواي ظاهراً مبارزهي ب مبارزه

یعنی دریاي نور اي درویش عالم دو چیز است؛ نور و ظلمت،«: گوید نسفی مینور را از ظلمت است،یکدیگر درآمیخته این دو دریا در .است و دریاي ظلمت

تمام تالش نمایش این است که نور 1»...تا صفات نور ظاهر شود باید کرد، جدا میداي نمایش بر گردن آیهور در ابت .را از ظلمت جدا کند تا صفات نور ظاهر گردد

آیهور این طلسم را نوعی .شود ي سرخ باعنوان طلسم دیده می یک گلِ سنگیي او نیست؟ آیا این همان نشان بندگی .پندارد اوراء میشانس ونوعی نیرویی از م

از عالم ازل در فطرت ست که ي عشق الهی دیعهآیا این طلسم منقوش همان وآیهور او را ناخواسته رسالت کردن آن نشان بر گردن اند؟ آیا با آویز آدم گذاشته

دهد تا ت که او را از مصائب زمین گذر میالبته که همین نشان اس اند؟ داده .رستگار شود دست یافتن به هفت کلید،با

صورت ش معناي فرهنگ لغتی ندارند و بهي نمای الزم به تذکراست که اسامیمعناي همراه هور است که همسر آیهور نیز به» باهور«: اند ساخته شده ترکیبی،

اختالط و کنارِ » وز شب« .اندم خیر و شرّهاي توأ ها نیز دوگانه وزشب .هستحال روشنایی و ي لفظ روز و شب است که در عین شناسانه ي زیبایی سازي هم

شود ي دوم مشخص می در دستور صحنه. دهد تاریکی را در کنارهم نشان میاند؛ یکی هم پیچیده شده پشت به به ي لباس پشت وسیله وزشب ها دو مردند که به

).شب(و دیگري با پلک سیاه ) روز(با پلک سبز

.ص هفده ،1361چاپ دانشگاه تهران ترجمه و شرح از دکتر جعفر سجادي، ي کتاب حکمت االشراق، از مقدمه به نقل

شنواییھای پس از مرگ

با .ست درد و آخ این جهانی به آهنگ کالم نیز مشخص است که ناله و »آخواي«چ پیدر لباس پیچ( شویم ي او نیز متوجه معناي آخواي می شناخت ظاهري

دست شجاعی خود در قالب آیهور براي به ).دار زنگولهساحران را دارد با کاله آوردن آن هفت کلید تمام این مصائب را طی کرد تا سرانجام به آن حقیقت

در این نمایش به چنان که هم -اش ي وجودي او از سه مرحله .نوري دست یافتت بگیرد او را که تحولی صور تر از این پیش .گذشته است -رمز نشان داده

با چاپ .شناسیم سانس مهندسی در دانشگاه تهران میلی وي ممتاز فوقدانشج »علم«او از .ي شعر و چند شعر در کتاب شعر دیگر ي جزوه مجلهیک شعر در

ي او ي علمی از دوره .رسید »حقیقت«شد و پس از آن به» وجد«گذشت و دچار او این نمایش برجا ي وجد مانده و یک مدرك مهندسی، از دورهجا چند شعر به

علم آتش « او دیگر گم شد؛ ي حقیقت، ه با چند تابلوي نقاشی و در دورهماندبراي ( ، وجد نور خداست)براي سوزاندن ظلمات جهل و نادانی نفس( خداست

علم کند آتش هواهاي نفس او را هر کس مخالفت ) نمودن نفس روشنایی و پاكدوباره او را از اید نور و روشنایی وجد،که مخالفت حالت وجد نمو هر .سوزاند می

هاي تن خس نفس گونه خس حمود شجاعی اینم 1»کشاند می حالی دیگر به حالیپس هرکه «؛ خوبی از سه پرده گذشت هایی از جان تبدیل کرد و چه به را به تپش

را وجد که و هر ...شود وظائف بندگی خویش وفادار می... را علم بسوزاند بهکس را حقیقت شود و هر هاي اراده و اختیار پاك می ظلمت و تاریکی بسوزاند از

چیز فانی و به زیرا از همه کند، ي چیزها تفوق و برتري پیدا می زاند به همهبسو 2».حق و حقیقت اتصال و همبستگی پیدا نموده است

کوشش دکتر جواد مقصود، هاي باباطاهرعریان، به آثار و دوبیتیشرح احوال و : القضات بر بابا طاهرهمدانی برگرفته از از شرح منسوب به عین.1 .284، ص 1376انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ سوم

.همان منبع، همان ص. 2

شنواییھای پس از مرگ

پس .داشته است این نمایش نیز سرنوشتی این گونه ي شخصیت حقیقی و مثالی دهم که ه میتوج. رسد و اتمامی براي یک آغاز دیگر حقیقت می از علم و وجد به

ي نمایش در فرع است و تأکید بر نوعی رمزگشایی در قالبی همیت ساختاريارا نه در شعر که در ساختار پیامی بشري که جاي خود .ست نمایشیها با یک تمام پرده. ند ادبیات نمایشی نیستبیابد اما در قیدو اي می نامه نمایش

ي ا پردهالّ است، »جان« باندست نوشته شده و به نوعی ز زبان شعرانی و یک .است» تن«دارد که نشان از زبان )روزمره(پنجم که زبانی عام و گویشی گفتاري

.شود دنیایی می آییم و حرف، آن از آن وجه ملکوتی به پایین میدر این پرده یک دیده کس که به شکل جان آمده، آن ي زمینی، ست در این پرده پس طبیعی

ها در زمین ها و ستم همه جنگ که این تالش دارد تا نشان بدهداین پرده .نشوددر وجهی سمبلیک اساس باشد و می» جان«نسبت به دنیاي »کوري«علت به

ي آخر نمایش آیهور در صحنه .چرخد نامه نیز حول همین ایده می پیغام نمایشت من و تو، دس شود در دو پاره می و اینک، دریغ نباید باشد که آفتاب،«: گوید می

بودن سان، شود، این میو پیوسته ...داردگریه از من بر تا، خواند،که لبخند از تو بري آخر نمایش که باهور هم حضور دارد و این گفته را با دستور صحنه... و رفتن ما

شجاعی و آخرین شعر کتاب از آبیِ نفسهايِ قیاس کنید با آخرین شعر محمود :گوید تاه که میکو

از زمان جدا راههاي شش پرِ ...«

چکد که به نامهاي سماي در قلب می

مرگهاي شایاي گذشته و آینده پیشکش دارد

و پیکرهاي پوشیده از چشمهاي سیاه

شود می به شراعهاي خاکستر سپرده

شنواییھای پس از مرگ

ي برفی فراز سرهاي خمیده

داران نیامده نیزه

گیرند یی باد سپر میبر تیرها

سوزد یی که نه دشت می در سایه

و نه دریا

بانوي هزاران بر کدام سوي

خواهد نشست؟

*

یی هیبه سوداي سا ناتوان ه دشمنی با خودب

اگر چه نامی را

نهم از کف باز می

اما

ي سماي گفتاري از گیاهان سوخته

».همیشه به دل خواهم داشت

ور نیز در آخر رسد، آیه د به حقیقت میي خو محمود در آخرین شعر زندگیهاي سالک را ها و دانستنی تمام دانش حقیقت،«رسد و نمایش به حقیقت می

شود، ز قدم براي او درخشیده و ظاهر میا) حتا(سوزاند، و به سبب انواري که میپس این سؤال 1»ماند هاي حدوث براي وي باقی نمی یک از زوایاي تاریکی هیچجا جوابی در این ساله که چرا محمود شجاعی دیگر ننوشت و چرا گم شد، سی

.یافته است

ده ِ سرخه حصار 1387شهریور ----------------

.4-283همان، ص ص . 1