62
bartarinroamn bartarinroman # ڪ یش ومات[ , ۰۵,۰۸,۱۹ ۱۰:۳۶ ] # ڪ یش ماتیدونم نم چقدر روی اونخت تی کذای دراز کشیده بودم و به سقف خیره مونده بودم. وم تم فکر و ذکرم حول و حوش اینده ام میچرخید و اینکه عاقبت این زندگی چی میشه! اینکه وقتی شوهرم ازم ثبت محضری میخواد دیگه چه عاقبتی ؟! اونقدر فکر کردمو فکر کردم که هوا تاریک شد و صدایم شکمراومد د.

]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

  • Upload
    others

  • View
    24

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۳۶ ۰۵,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۰ماتیشڪ#

و بودم کشیده دراز کذایی تخت اون روی چقدر نمیدونم

.بودم مونده خیره سقف به

و میچرخید ام اینده حوش و حول ذکرم و فکر تموم

!میشه چی زندگی این عاقبت اینکه

چه دیگه میخواد محضری ثبت ازم شوهرم وقتی اینکه

؟!عاقبتی

صدای و شد تاریک هوا که کردم فکر کردمو فکر اونقدر

.دراومد شکمم

Page 2: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

سر هم هفته یه بود شده، لباس دست یه با من ها قبالً

.نداشتم قضیه این با مشکلی اصالً و کنم

خصیصه از خیلی انگار ها پیرزاده عمارت به ورودم با اما

بود تنم روز یه فقط که لباسی و بودن کرده تغییر هام

از تر تحمل غیرقابل و بود شده تحمل غیرقابل برام حاال

.بود دیبا لباسهای به زدن دست، لباسم

تا باشم نداشته پوشیدن برای لباسی روزها بودم حاضر

.بزنم اون های لباس به دست اینکه

دیدنم با دامیار و برگشتم سمتش به شد باز که اتاق در

و شد اتاق وارد کامل و رفت باال ابروهاش کمد جلوی

: پرسید

؟شده چیزی-

Page 3: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

؟بیاره لباس برام عمارت از بره هست کسی-

: گفت و برد فرو شلوارش جیب توی دستاشو از یکی

....هست فروغ لباس-

: گفتم و پریدم حرفش بین حوصله بی

!میده بو بقیه لباس. میخوام خودمو لباس من-

همون تو و داد تکون سری و شد ام خیره موشکافانه

اورد بیرون جیبش از گوشیشو بود بهم نگاهش که حالت

.رفت ور باهاش و

فرح به بگو اکبر به زحمت بی. دامیارم اره؟ مشتی الو-

بده و بگیره خانوم واسه لباس دست چند، من اتاق از بگه

.بیاره اکبر

Page 4: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

از خسته که برنداشت نگاهشو اتصال کرد قطع که تماسو

.نشستم تخت روی و رفتم عقب تیزش نگاه اون

؟خب-

.بود بهم خیره منتظر که کردم نگاهش زیرچشمی

؟خب چی-

: گفت و کرد تکیه دیوار به

غرق وضعیت همین تو برادرت یا میای رو محضری ثبت-

؟بشه

: گفتم و شد مشت چپم دست

Page 5: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

، اون برای نمیتونم من اما میکنه پیدا نجات بخواد خدا-

.ببندم خودمو نجات راه

: گفت و کرد ناباوری یخنده تک

؟امیرهوشنگه تو نجات راه-

روانشناسی راهکاری؟ واست میکنه چیکار کردی فکر

.امیدواری تهش ته و میده

آوار واسه فرصتم منتظر که من با نکن لج! شهرویه نکن

.شدن

گوشه یه تو، بذارن اختیارم در رو فرصت این بقیه بذار

.کن تماشا و بشین امنت یمحدوده توی

.بده نجات رو برادرت جون و بده امضا یه بیا

فدای خودمو دیگه من. نیست مهم برام هیچکسی دیگه-

!نمیکنم کسی

Page 6: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

میکشم زجر دارم جاش به من و اس زنده که همین

.کافیه

چند و برد باال سرشو که شدم متوجه چشم گوشه از

: کرد تکرار و شد خیره سقف به ای لحظه

!زجر-

: غرید و کرد نگاه بهم مرتبه دو

روی گذاشتیمت دیگه که ما؟ کمه چیت؟ زجر کدوم-

!میکنیم حلوات حلوا داریم و سرمون

رفتاری چه دیگه خواهرمون قاتل خانواده با داری انتظار

؟باشیم داشته

خواهر که مرسی؟ کاشتید گل بگیم بوس دست بیایم

؟کردین عزادار رو ما که مرسی؟ کشتید جوونمو

Page 7: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: شد بلند عصبیش صدای که زدم نیشخندی

بی ما کردی فکر یا! چی یعنی بس خون نمیفهمی یا تو-

؟غیرتیم

: گفتم آمیزی تمسخر لحن با و رفت باال ابروهام جفت

با شهر مردهای نصف که نزن غیرت از حرف تو-

...خاطره خواهرت

سریع اونقدر چطور رو فاصله اون کنم تصور نمیتونستم

.نشسته ام گونه روی دستش و کرده پر

.شد زمین میخ نگاهم و شد کج مخالف سمت به صورتم

فکر؟ خوردی کتک بازم نمیشه باورت؟ شهرویه چیه

؟تمومه شدی حامله کردی

Page 8: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

دهنت از و نکنی بازی غیرتم با دیقه به دم تا زدم اینو-

شب به برادرت محضر نیای فردا. نیاد بیرون مفت حرفای

!میکنم که میدونی، میتونم که میدونی!نمیکشه

[۱۱:۱۵ ۰۸,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۱وماتیشڪ#

سمتش به رو سرم و گذاشتم ام گونه روی دستمو

نمیدونم و خورد گره نگاهش تو نگاهم. برگردوندم

کنه درک و ببینه رو خودش به نسبت نفرتم عمق تونست

!نه یا

گرفت ازم نگاهشو. کرد مکث و خورد جا ای لحظه برای

.رفت سمتش به مکث بدون و کرد نگاه در به و

Page 9: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: گفتم و نشست دستگیره روی دستش

هم امیرهوشنگ! نداره ارزشی هیچ برام دیگه برادرم-

و دارم ارزش خودم برای خودم اما نداره ارزشی هیچ

به رو تو بردگی یوق من. کنی سواستفاده ازم نمیدم اجازه

قهوه میزت پشت بشینی آسوده خیال با تا نمیندازم گردن

.شد رام که هم شهرویه بگی خودت با و بخوری

چه و میشست گوشم توی عمیقش های نفس صدای

مقابل در میتونستم و بود داده بهم زبونو این خدا که خوب

.کنم استفاده ازش خودخواهی آدمای همچین

و همسر چشم به رو دامیار من واقعا لحظه اون توی

.نمیدیدم داشتم رابطه باهاش که مردی

هم خودم برای حتی که بودیم غریبه اونقدری واقع در

.بود سخت منه یبچه پدرِ، مَرد اون اینکه باور

Page 10: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

هم دیبا شدن زنده حتی رو ما بین رابطه فرسنگها

!ناپذیرن برگشت چیزا سری یه و برداره نمیتونست

ازش و در کردن باز شد، عمیقش نفسهای اون عاقبت

.رفتن بیرون

انتظاری چه پرید باال هام شونه که کوبید درو جوری

؟داشت

مرد یصدقه قربون باید داریم بچه چون میکرد فکر

؟برم اون مثل مزخرفی

عزلت رو من و کرد نابود رو آرزوهام تموم که مردی

!کرد اجدادیش و آبا عمارت نشین

Page 11: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

و بستم چشمامو. کشیدم دراز تخت روی و پایین خودمو

اینو من و نره سیلی اون سمت به ذهنم اصالً کردم سعی

به رو دستم ضرب جوری روزی که بودم بدهکار غرورم به

!نره یادش داره عمر تا بچشونم دامیار

.نیومد دنبالم هم کسی و نرفتم بیرون ناهار برای

هم رو شون نوه حتی اونا گویا و زدم پوزخندی اولش

بعدش اما نیست مهم اش تغذیه براشون و ندارن دوست

، میکنم استراحت دارم گفته دامیار شاید اینکه به فکر با

.زدم پلیدیش و دامیار به نیشخندی

اون و پیریش عشق اون بعد میدونست اگه بزرگ پیرزاده

لعن براش اینطور هاش نوه از یکی قراره، عظیم رسوایی

ادامه و زدنمی کار اون به دست هرگز، بخره نفرین و

!نمیداد نسل

Page 12: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

درد ام معده و بود شده ام گشنه خیلی دیگه، شام برای

.بود گرفته

ام معده که بودم متوجه و بود گرفته بدی بوی دهنمم

دردسره پا سرتا مادر برای بارداری و شده پذیر تحریک

!پدرهاست نفع به چی همه آخرش و

زدم کوتاه چرت باری چند شام و ناهار بین یوهله اون تو

.شدم در کنار لباسهام کیسه متوجه بار آخرین و

اتاق بهداشتی سرویس سمت به و شدم بلند آرامش با

تنم از رو ام روزه دو لباسهای. شدم حمام وارد و رفتم

دوش زیر رفتم و کردم تنظیم رو دوش آب و اوردم بیرون

.ایستادم

خستگی تموم انگار تنم با آب گرم های قطره برخورد

!میبرد خودش با و میشست رو هام

Page 13: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

بچه این و خودم آینده به دوش زیر و بودم بسته چشمامو

.میکردم فکر

، حال درعین و نداشت دوتا ما به ربطی دامیار آینده

!بود شده وصل دامیار یآینده به نفر دو ما یآینده

چه و گرفت شکل حرفم تصور با لبم روی کجخندی

!عجیبی تناقض

بهتر برای باید متنفرم پیرزاده دامیار از که کسی، من

هم دامیار یآینده فکر به، فرزندم یآینده گرفتن شکل

بچه و خودم سهم که بخوام براش رو بهترینها و باشم

!بشه هم ام

[۱۰:۳۰ ۱۰,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

42وماتیشڪ#

Page 14: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

اومدم بیرون اتاق از برهنه همونطور، خودم شستن از بعد

رو بلند پیراهن یه و شدم خم ها لباس ساک مقابل و

.ایستادم آینه جلوی و اوردم بیرون

بردم دست عصبی. نبود هم ای حوله و بود خیس موهام

از رو خودکاری و کردم جمع باال رو همشون موهامو زیر

الی کنم فرو خواستم و برداشتم ارایش میز اول کشوی

.شد باز اتاق در که موهام

یکی اون و موهام روی یکی که داده باال دستای همون با

که دامیار به و برگشتم در سمت به بود خودکار توش

.کردم نگاه شد اتاق وارد و بود پایین سرش

رو روش ملحفه تا کردم خم تخت سمت به خودمو سریع

.بست درو و اومد باال سرش که بکشم تنم دور و بردارم

Page 15: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

اون من و میچرخید بدنم اعضای تک تک روی چشماش

.خواستمنمی رو تنم روی نگاهش لمس

سینه حایل رو دستم و شد برداشته سمتم به قدمهاش

.کردم هام

.ایستاد قدمیم چند فاصله تو و زد کجخندی

آرامش با اونو و گذاشت دستم روی و اورد باال رو دستش

و داد قرار ام سینه روی رو اش دیگه دست و کشید پایین

: گفت

؟میگیری رو کی از-

؟ای حامله ازم که منی از

توی چیزی و کرد حرکت به شروع ام سینه روی دستش

.ریخت فرو دلم

Page 16: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

سمت به ام برهنه های سینه از دستش مسیر آروم آروم

خودم به تا پاهام بین دستش حس با و کرد تغییر شکمم

و بودم متنفر که هم قدر هرچه من و شدم سست، بجنبم

و بود شده بیشتر که نیازهایی با بودم زن یه، ناراضی

!بود رفعش برای هم شریکی

دراز روش و رفتم تخت سمت به هاشدست هدایت با

.کشیدم

رو رکابیش که همونطور و زد خیمه روم هم خودش

جنسی یرابطه یه جرقه و زد لبام روی ای بوسه درمیورد

.زد رو

یه رو رابطه دامیار، بینمون مشکالت و ها بدی تموم با

بودم ندیده دیروز جز به و میدونست آرامش واسه اتفاق

!کنه استفاده انتقام برای اهرم عنوان به ازش که

Page 17: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

بود لذت، بودیم شده یکی هم با که لحظاتی تموم توی

.میشد تزریق بدنهامون به که

، رفت سرویس سمت به و گرفت فاصله ازم وقتی

دستی که بود نشده عمیق خوابم هنوز و بستم چشمامو

.شدم دامیار متوجه چشمام کردن باز از بعد و کشید منو

.کشید حمام به خودش دنبال منو

مخالفت جون که رابطه از بعد بودم شده خسته اونقدری

.نداشتم

کمکم و نشوند وان توی منو دامیار و شدم وارد همراهش

.شد پر وان و کرد تنظیم آبو

Page 18: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

وارد هم خودش کردنش کفی از بعد و برداشت رو لیفی

.نشست پشتم و شد وان

کوتاه چرت و میشد بسته چشمام که میومد خوابم اونقدر

.میزدم

به و کشید عقب منو و کرد حلقه شکمم دور رو دستش

.داد تکیه خودش

دستهاش حرکت با و گذاشتم اش سینه روی رو سرم

.رفتم خواب به و بستم چشمامو، تنم روی

کردم باز چشم و کشیدم ای خمیازه، کسی هایتکون با

.دیدم سرم باالی پوشیده لباس رو دامیار که

.بخوریم شام بریم بپوش لباس پاشو-

Page 19: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

میخوام؟ نه" بگم خواستم تا و کشیدم چشمام به دستی

" بخوابم

: گفت و کرد اخمی

چه هر، شام بعد.نیست خوب اصالً این و کردی ضعف-

.بخواب میخوای قدر

.نشستم تخت روی و دادم بدنم به قوسی و کش

و شدم بلند گیج. نداشت حد که میومد خوابم حدی در

و نشست بازوم روی دامیار دست که خوردم تلو تلو

.کرد نچی عصبی

[۱۰:۳۹ ۱2,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۳وماتیشڪ#

Page 20: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

زدم پلکی و اومدم خودم به تازه انگار دستم شدن گرم با

.نداشت عصبانیت که نشست دامیار نگاه تو نگاهم و

عشقه نگاهش تو گفت نمیشد و بود آروم خاصی طور یه

بعد همیشه که بود محبتی و مهر جور یه .نبود هم کینه اما

رو دلیلش هیچوقت و بود نگاهش توی مون رابطه از

.نفهمیدم

تنمه توی حوله یه فقط شدممتوجه و کردم نگاه خودم به

.نیست ای دیگه چیز و

چه و بودم حموم توی بودم بیدار که بار آخرین اومد یادم

!نشدم بیدار که بودم خسته قدر

Page 21: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

دور از دامیار دست که رفتم هام لباس ساک سمت به

بعد و اوردم بیرون رو لباسی منم و شد جدا بازوم

، موهام کردن مرتب و رنگ آبی دار چین پیراهی پوشیدن

.رفتم بیرون اتاق از دامیار همراه

و خالی پذیرایی سالن دیدن با رفتم پایین که ها پله از

واقعا و رفت باال ابروهام سالن گوشه بزرگ ساعت

؟بود شب یازده ساعت

توی همه که زد حدس میشد و میومد صحبت صدای

. شدن جمع آشپزخونه

اسیر دامیار دست توی دستم مچ و کشیدم عمیقی نفس

.شدیم آشپزخونه وارد و شد

Page 22: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

با آزیتا و فروغ چشمای و برگشت سمتمون به بقیه نگاه

از رو رضایت میشد و زد برقی خیسمون موهای دیدن

.خوند هم بقیه نگاه

من و میشدن تر خوشحال اونا دامیار و من رابطه با انگار

!بودم نکرده پیدا براش دلیلی هیچ

و میگذشت کارخونه محور حول صحبت شام سفره سر

و میداد پسرها به رو اطالعاتی بود حسابدار اونجا که آزیتا

.میکرد تایید رو حرفهاشون گاهی از هر امیرهوشنگ

هم باز و برگشتن پذیرایی به همه شام خوردن از بعد

زمان تا رویه این و بود کارخونه همون بحث موضوع

.داشت ادامه خونه به برگشت

.بودیم راه توی و بودم نشسته دامیار کنار ماشین توی

Page 23: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

.محضر میریم صبح هشت فردا-

بودن جدی متوجه و نشست نیمرخش روی نگاهم

.شدم کالمش

؟بگم که داشتم چی و فرستادم بیرون به رو نفسم

هم اتفاق این و بود شده سوخت زندگیم فرصتهای تموم

!روش

و نمیومد زمین به آسمون، امیرهوشنگ با نکردن خلوت با

.میشد برادرم شانس تنها شاید این

Page 24: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

متعجب نگاه و رفتیم محضر به تعجب کمال در صبح

بود شده ثبت کاغذ روی که متنی و جفتمون به دار محضر

.نکرد پشیمون دامیارو هم بود روش دفترخونه مهر و

گوشی و شدیم اتومبیل سوار که زمانی درست اما

اولین برای انگار داد جواب تماسو و خورد زنگ موبایلش

به کوتاه کلمه چندتا با و شد ناراحت زندگیش طول باردر

.برد عمارت سمت به بهتم توی منو و داد پایان تماس

و رفت نکردنی باور سرعتی با دامیار،شدم که عمارت وارد

.شدم خالی عمارت وارد من

؟بود افتاده اتفاقی چه مگه و نبود کسی هیج

که اتفاقی مورد در و بگیرم تماس فروغ با میخواست دلم

مبل اولین روی و شدم پشیمون اما بپرسم بود داده رخ

.نشستم

Page 25: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

استفاده عمارت بودن خالی از کامل اشتهای با روز اون

این عجیب و خوردم داشتم دوست که چیزی هر و کردم

.داد مزهبهم خوردن

اما رفت زدن زنگ برای رفت تلفن تا دستم هم چندباری

.میکرد نهی زدن زنگ مقابل در داخل از منو چیزی انگار

باال میزد چشمک بهم عجیب که رو نوشابه حاوی لیوان

شدم بلند و خورد زنگ تلفن که نوشیدم ای جرعه و بردم

.رفتم سمتش تا و

بگم تا و برداشتم رو گوشی، کنارش ایستاده همونطور

هیچوقت شاید که نشست گوشم توی صدایی، الو

.بزنه زنگ زندان این تلفن به نمیکردم فکرشم

Page 26: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

هستی خواهری چه تو؟ هان تو کجای؟شهرویه کجایی-

؟نیستی و میشه داماد داره داداشت که

و کرده تن کفن رخت برادرت که هستی خواهری چهتو

؟نیستی و کنن ولش سنگدلها این تا قبر توی میره داره

خوشبختیت دل به آرزو. رفت دیدنت دل به آرزو ام بچه

.رفت

!رفت زندگی دل به آرزو معلمم آقا

اون، زمین روی ای نقطه به خیرگیم و من ماتی اون بین

از مادرم و میشد اکو سرم توی رفت معلمم آقا یجمله

!بگه بهم و بدن بهش گوشیو تا میزد جیغ خط پشت

[۱۱:۱۶ ۱4,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

44وماتیشڪ#

Page 27: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

یه و بودم ساله هشت دختربچه یه من که پیش سالها

چندتا روستا جاده یه تو روز یه، داشتم ساله هفده برادر

. کردن اذیتم و شدن مزاحمم پسر

گرفتنش برای کردن مجبورم و گرفتن ازم عروسکمو

!برقصم

!کردن مست که شد متوجه میشد و بود هیز نگاههاشون

همه تنه یه و رسید سر برادرم وقتی رقصم وسط روز اون

.خورد کتک ازشون هم کلی و زد شونو

: زد داد شون همه سر ولی

دورش بیاید دیگه بار یه! منه خواهر دختر این-

سرم بالیی چه پدرهاتون که نمیترسم و میکشمتون

.میارن

گفت و کرد تعریف پدرم برای رو قضیه اون که بعدها

فهمیدم، بودن اشون زاده عمه و پیرزاده پسرای دوتا

Page 28: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

امیرهوشنگ اشون پسرعمه و دامیار و دانیار منظورش

.بوده

خالی جای دیدن با، دراومدم دامیار عقد به که روزی

یکیو اون ناموس اول کی و افتادم اتفاق اون یاد برادرم

؟بود دزدیده

؟برادرم یا دامیار

همین توی درست، بود خاک خروارها زیر برادرم که حاال

سالگیم ۸ خاطره من، دادن بهم رو مرگش خبر که لحظه

!برادرم بودن کوه اون و اومد یادم به

بودم کرده قبول رو پیرزاده دامیار جهنم تو زندگی اگه

چه نداشت وجود که حاال و بود برادرم هاش دلیل از یکی

؟سوختن به میدادم تن طور

Page 29: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

روی تلفن کنار همونجا ساعت چند دقیقه چند نمیدونم

مهم شکمم توی جنین برام حتی و نشستم سرد سرامیک

.نبود

هم دامیار زدنای صدا و شد کوبیده محکم که عمارت در

.بدم خودم به تکونی یا بیاد باال نگاهم نشد باعث

: گفت یکی که شنیدم و نشست ام پیشونی روی دستی

.بیمارستان ببریمش بیارش دامیار. عصبیه تب-

تو که همونی؟ امیرهوشنگ؟بود کدومشون؟ بود کی این

دامیار به مغموم و بود ایستاه ای گوشه سالگیم ۸ خاطره

؟میکرد نگاه دانیار و

!زنداداش؟ جان شهرویه-

Page 30: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

؟چی این

آواز با و بود دستش توی عروسکم که بود همونی این

امیرهوشنگو که همونی. میپرید پایین وباال میخوند

.میکرد مسخره

.میشناختم رو مرد این و رفتم فرو آغوشی توی

رفت تنم ممنوعه روی دستش که سالگی هشت همون از

: گفت زنان قهقهه و اورد فشاری و

!داره ناز گیتا مثل! مان مثل هام رعیت! بابا نه-

؟بود چی ناز و نمیشناختم گیتایی اونروز من و

.افتاده بازم اتفاق همون میبینم میکنم فکر بهتر که االن

. بود اسیر دانیار و دامیار دست توی برادرعزیزم

ایستاده ای گوشه بازم و بود ماجرا مخالف امیرهوشنگ

Page 31: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

دامیار و میکرد رقصونی گربه قصاص حکم با دانیار. بود

جار روستا کل تو و بود کرده فتح رو هام ممنوعه تموم

!زیرخوابشم من بود زده

ای پشتوانه هیچ دیگه! کنه دفاع که نبود برادری دیگه اما

!نبود

!دامیار های قهقهه و بود شهرویه یه دیگه

!دانیار رقصونی گربه و شهرویه یه

!امیرهوشنگ کشیدن کنار و شهرویه یه

؟بود کجا خدا پس و

که بده نشون فقط! بیا فقط نمیخوام رو عدالتت خدایا

!هستی

!هستی بگو فقط داغونم خدایا

.باال بریم بیا بگو گوشم دم پایین بیا

Page 32: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

!نیام اگه نباشم مخلوقاتت اشرف

!بدم ترجیح زمینو اگه

و کردن طمع روش نسلی که سیب اون به تف ای

!خوردن رو ها ضربه بزرگترین بعدی نسلهای

[۱۱:۳۸ ۱۶,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۵وماتیشڪ#

های قطره دیدم که چیزی اولین کردم باز که چشمامو

.بود سرم

و چرخوندم سرمو دیدم شدن واضح با و زدم پلک چندبار

.شدم روبرو خالی اتاق با

Page 33: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

که نشستم تخت روی سریع آشنا اتاق اون دیدن با اما

.گفتم آخ و گرفت درد بود وصل آنژیو بهش که دستی

توی اآلن ریزی آبرو همه اون بعد من که داشت دلیلی چه

؟مجردیم اتاق توی و باشم پدرم خونه

اتفاقات داشت اتاقم های وسیله تک به تک دیدن با انگار

دامیار از شدنم طرد، من بودن دلیل اینکه و میومد یادم به

!نیست

به من که کسی مرگ! دیبا قاتل مرگ! برادرمه مرگ بلکه

امضا قرارداد محضر توی صبح بیناییش برگشت خاطر

منو آرزوهای مرگ، خودش مرگ با که نبود حاال و کردم

!ببینه

Page 34: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

میخواست دلم، داشت حقیقت سرنوشت لوح واقعا اگه

و کنه پاک منو لوح های نوشته تموم و بره که باشه فردی

!کن ول اینو خدایا بگه

. همینجا بمونه نیاد بدنیا اصال ات بنده این

که روزی به بدبختی و درد زور از من مثل چندنفر حاال تا

؟کردن لعنت گرفت شکل شون نطفه

دنیا به هیچوقت کاش ای که کردن ارزو چندنفر

؟نمیومدن

برای دستاویز یه بلکه نمیدیدن آدم خودشونو چندنفر

!سنگدل آدم یه کینه و شهوت تخلیه

با دامیار که شد کشیده در به نگاهم در شدن باز با

درو زیادی کالفگی با و شد اتاق وارد رنگش آبی پیراهن

.بست

Page 35: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

خودش اوج به کالفگیش انگار خورد بهم نگاهش وقتی

.گفت آخی و بست چشم ای لحظه برای که رسید

: گفتم و بست نقش لبم روی پوزخندی

؟یادته اونروزو-

وقتی؟ کردی عمارت این وارد کشون کشون منو که روزی

بیرحمانه و دیوار به کوبوندیم و حمومش توی بردی منو

ما بدن لمس واسه رعیتها شما گفتی و دراوردی لباسامو

.بشین شسته باید ها اربابزاده

راضی اخرش و شستی لیف و کیسه با منو دور سه که

دور خودتم مردونگی، لیف اون انداختن دور با و شدی

!انداختی

و کردی بازش و کمربندت سگک رو رفت دستت که

؟گرفتی ازم نداشتم و داشتم هرچی

Page 36: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

با چیز تنها گرفتن با تو که بود این امیدم تموم من اونروز

برادرم زندگی بیخیال و برمیداری سرم از دست ارزشم

!میشی

و پیچید روستا تو بودنم زیرخواب خبر که بعد چندروز اما

با اونروز و نیستی بردار دست تو فهمیدم کرد سکته بابام

با داداشم جون و نبوده ارزش با بکارتم گفتم خودم

!چیزمه ترین ارزش

قلبی اصال دیگه که! نمیزنه داداشم قلب دیگه که امروز اما

گذاشتن حجله واسش بیرون اون که! بزنه که نیست

.موندنش ناکام واسه

شوهرش از که میپیچع گوشم تو داره مهری صدای که

!کو شوهرش ببینه تا کو و میگه

خودم غیر به هیچکسی، من زندگی تو فهمیدم من امروز

.نیست ارزش با

...اما شدن فدا بکارتم برادرمو

Page 37: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

ها پیرزاده و نحس عمارت اون فدای خودم نمیذارم

!بشیم

و میرم بیرون اونجا از باشه مونده عمرم از روز یه

!میکنم کرنا و بوق توی رو شماها نامردی

حاضر که میارم بار رو کسی وجودم توی یبچه از من

!کنه نگاهتون ای ثانیه نباشه

و زبونم بشه اون، کردن اللم اگه، شدم الل من اگه که

!شماها کابوس

: گفتم و زدم پوزخندی خیسم چشمای با

انگار که اینطوری! اصل پیرزاده نکن نگاهم اینطوری-

!سوخته دلت خیلی

!عزاداری چقدر که میکنه مشخص آسمونت رنگ پیراهن

Page 38: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۱:۳۹ ۱۹,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۶ماتیشڪ#

: گفت و برداشت قدم سمتم به

.سوخته دلم خیلی اما نیستم عزادار آره-

...عوضیت داداش اون برای نه اونم

جیغ، صوتی طیف اون تو بتونم نمیکردم فکر هیچوقت

برای زیادی قدرت بهم برادرم تنها مرگ انگار اما بزنم

.بود داده کثافت این جلوی وایسادن

خواهر اون و خودتی. آبادت و جد هفت و خودتی عوضی-

. پفیوزت داماد اون و دیوثت برادر اون. ات حرومزاده

.نبوده بلد کردن بزرگ بچه که مادرته اون عوضی

Page 39: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

شلوار آدم و عالم واسه نشناخته بِ از رو هِ دخترش که

.بفرما گفته و پایین کشیده

.خوابیده یکی زیر هرشب که خواهرته عوضی

یبرآمده رگ و تر سرخ گوشهای و سرخ پیشونی اون

راهی سکته مرز تا دامیار که میداد رو نوید این پیشونی

!میکرد سکته اگه خوب چه و نداره

بچه آسوده خیال با و میشدم راحت دستش از من اونوقت

.میکردم بزرگ امو

: گفتم و زدم عصبانیش فوق یچهره به پوزخندی

؟چیه-

؟نه میترکی داری

جر داره ونت*ک زدم حرف ات اسطوره خواهر به اینکه از

؟نه میخوره

Page 40: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

روستا مفتی نده*ج به؟ شده توهین خانوم قدیسه به

؟برخورده تو به چرا زدم حرف

ها پیرزاده نمیگن مگه! نچ نچ؟ اون خواهرته ببخشید آخ

!بافرهنگن ها پیرزاده! اصیلن

!هستن متمدن ها پیرزاده

!روستا خان منو ببین! پیرزاده دامیار منو ببین

.جون ارباب منو ببین

گفتم و شدم خیره سرخش چشمای توی گستاخ و محکم

:

و تو توی ریدم روستا رعیت، احمدی شهرویه من-

.کوفتیت خاندان

!نشه پاک گرفتن آب صدبار با که جوری

Page 41: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

میشد باعث باید عادی حالت توی سمتم به دامیار هجوم

اون لحظه اون اما کنم جمع خودمو و ببندم چشمامو که

نشسته صاف همونطور که بودم داغ برادرم مرگ از قدری

.میکردم نگاهش گستاخ چشمای با و بودم

دیوار به که شد باز جوری در صورتم به نرسیده دستش

.داد بدی صدای و کرد برخورد

و بود ایستاده چهارچوب توی که دانیار به رو عصبانیت با

: زدم داد میکرد نگاهم آشفته

!هوشه-

!تو میای اینطوری که نیست بابات طویله اینجا

عمیقی نفس و شد سرخ دامیار از بدتر دانیار چشمای

: گفت بود شده خشک که دامیار به رو و کشید

.نیست خوش حالش اینو کن ولش-

Page 42: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت و برگشت سمتم به وحشتناکی خونسردی با دامیار

؟دادی فحش من برادر به-

جلوتر قدمی که کردم نگاهش خیره فقط و ندادم جوابی

: گفت و اومد

؟بابام طویله، هوش گفتی من برادر به! من توام با-

!زنیکه میخوری گه تو

از منو خواست و گرفت امو یقه تا و زد نعره آخرو جمله

و دوید سمتش به دانیار،زمین روی بندازه تخت روی

: گفت و گذاشت دستش روی دست

.اس حامله اون دیوونه! دیوونه-

. احمق میفته اش بچه

Page 43: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: زد نعره من به خیره عصبی دامیار

!جهنم به-

: گفت اما دانیار

رو بچه و دربیاد حرصت تو منتظره اآلن این! گلم داداش-

شکایت ازت که. هلفدونی گوشه بندازتت راحت تا بکشی

.بگیره طالق ازت. کنه

.نکن بلند روش دست

دلم میگفتی نبودی تو مگه احمق. نده نشونش فرار راه

؟رفته واسش

بیا دانیار که؟ میخوامش میگفتی که نبودی خرت خود مگه

سرانجام به بهونه این با منو رفت که دیبا کن برادری

؟برسون

Page 44: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

خشم دانیار حرفای با که کردم نگاه دامیار به باز دهن با

نگاهم میلرزید که فکی با و بود شده آروم چشمهاش

.میکرد

؟بهش نمیگی چرا میخوایاینو اینقدر که تو جون احمق-

؟میدی آزارش فقط چرا

از گور توی خواهرت تن صدبار روزی میکنی کاری چرا

!بلرزه هاش نفرین و ناله دست

مقصر خواهرمون میدونیم دیگه که ما من برادر آخه د

!بوده

! دیگه یکی با رفته داشته عقدی نامزد میدونیم که ما

؟تو چته پس

طالقشو کمترم سگ از من، نمیخوایش بگو علی والی به

.میکنم اش طالقه سه اصالً. نگیرم ازت سوته سه

Page 45: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۵۸ 2۱,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

47وماتیشڪ#

به جوری و شد خشمگین ثانیه یه تو دوباره دامیار نگاه

.ترسیدم من اینبار که کرد نگاه دانیار

دل آدم این اینکه از. ترسیدم دانیار حرفهای صدق از من

!ترسیدم باشه اورده سرم بال همه این و باشه ام بسته

!ترسیدم نکنم پیدا نجات و کنه رهام نخواد که این از

.ترسیدم خودخواهی از پر عشق این از من

نکن پس میشه سرخ چشمات هم طالق اسم با که حاال-

!میگه چی نمیدونه داره داغ مُرده داداشش. من برادر

؟بودی سرحال تو، کشت رو دیبا وقتی مگه

Page 46: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

خِرکش اینو رفتی داشتنت دوست همه اون با نبودی تو

اینجور آدم پس ببین.اهلل اال اله ال...بهش بردی کردی

.نداره کنترل مواقع

گه به فردا نکن کاری.من داداشنکن. من برادر نکن

.بیفتی خوردن

عقب دستشو دانیار که شد شل ام یقه از دامیار دست

.بست چشماشو هم دامیار و کشید

نگاهم خاطر رنجیده و برگشت من سمت به دانیار نگاه

.کرد

اون بخواد رو تو دنیا توی نفر یه فقط! نفر یه اگه-

!دامیاره

کشیده سختی که اونی میکنه فکر گوده بیرونه هرکی

!تویی

Page 47: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

جدا خانوادت از فقط! نکشیدی ای سختی هیچ تو. نه اما

کشیده کسی رو سختی اما شده تجاوز بهت فقط! شدی

!مونده اش خانواده و عشق بین که

!میکنه توهین خانوادش و خودش به روز کل عشقش که

اون و رو خاندانش کل بگیری آفتابه که نبود آدمی دامیار

.نکنه باز لب از لب

!شهرویه نکن

این با. نیست دامیار خونه توی بودن جز تو برای آزادی

.نکن تموم اینو صبر کارها

: گفت دامیار که بگم چیزی کردم باز دهن

.داداش بیرون برو-

: گفت دانیار و شد هراسون نگاهم

.بیرون بیاد باید هم شهرویه-

Page 48: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت و زد سِرُم به ای اشاره سر با دامیار

.میارمش اوکیه بشه تموم-

رفت در سمت به بعد و انداخت من به طوالنی نگاه دانیار

.بست درو و رفت پشتش دامیار که شد خارج ازش و

تکیه در به رو اش پیشونی، من به پشت ای لحظه چند

.میکشید عمیق های نفس و بود داده

.میپیچید اتاق توی صداشون که عمیق اونقدر

.شهرویه دارم دوستت من-

دستاویزی رو دیبا بخوام که اونقدری. دارم وقته خیلی

.داشتنت برای کنم

Page 49: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

عقب من! حرفها این با، رفتارها این با نکن فکر پس

.میکشم

خواهرمو قاتل خواهر تا خریدم جون به نفرین و ناله من

!خونه اون تو بیارم

.نگفتم آخ و پاشیدن صورتم به تُف من

.شهرویه نکن

بیشتر منو عطش. نمیشه تموم فحش با داشتن دوست

.خوبه باشی اروم تو. نکن

.میکنم بدخلقی، قلقت گرفتن واسه کنی بدقلقی

.ببر لذت بارداریت از بشین. زندگیت سر بشین

که همونطور و برگشت سمتم به نشنید ازم که صدایی

.داد تکیه در به میکرد نگاهم

: گفت ای گرفته لحن با و زد تلخندی

Page 50: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

.بگم بهت نباید من که رو اینا-

بده دستور بشین. کن زنونگی بشین بگم نباید مرد منِ

صبحونه سینی سینی تا حالی بی به بزن خودتو کن کیف

.برات بیارت

.بدونی باید خودت رو اینا

.بشه رسیده بهت بخوای. بشی لوس بخوای خودت

.زندگی این به بده دل یکم! شهرویه یکم

.میرم دلت با کجا تا ببین

[۱۰:۵۵ 2۳,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۸وماتیشڪ#

: گفتم و زدم پوزخندی

؟من به نمیدی دل تو چرا؟ من به ندادی دل تو چرا-

Page 51: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت داشتم انتظار ازش که لحنی ترین آروم با

که بهت دادم دل من المصب د. بهت دادم دل که من-

. اینجام

.اینجایی تو که

پاره برای من و تنمه پاره قاتل. خواهرمه قاتل داداشت که

.میریزم خون تنش

!میریزم خون تنش پاره حاملگی واسه من که

دلت ببینی اومدی. عزاداری واسه نه اما اینجایی تو-

. شد خاک سهم داداشم طوری چه که ببینی. بشه خنک

!بخندی تا ببینی

: گفت و زد نیشخندی

Page 52: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

! مشتی دختر منو نخندون! شهرویه منو نخندون-

!نخندون

، برادرت شدن واصل درک به از کنم خوشحالی بخوام من

.کن نگاهم اما. گیرممی جشن. میبندم آذین عمارتو کل

: گفت و کرد باز رو دستهاش جفت

از خسته. مزار سر های گریه از خسته. ام خسته ببین-

!بقیه سنگین نگاههای

تو ولی ورم یه به همشون. نیست مهم هیچکدوم اما

.نکن ام خسته

، تو داشتن سر، تو خواستن سر!.لعنتینکن ام خسته تو

. شکوندم مادرمو دل

رسیدن راه نگه تا کردم دفن رو وجدانم تو خواستن سر

!نیست این

!شهرویه جونم بالی نشو

Page 53: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

های دقیقه و شدم عمارت راهی کتک و زور با که روزی

شدم آشنا حقارت و تجاوز تلخ طعم چشیدن با بعدش

رو حرفها این روحم و جسم قاتل نمیکردم فکر هیچوقت

!بزنه بهم

هنوز زندگی میگفتم شدمی امید نا زندگی از نفر یه تا

؟کو حاال و داره خودشو قشنگیای

!بده نشون رو قشنگیا اون بهم و بیاد نفر یه

!ببندی دل متجاوزت به میشه بگه و بیاد نفر یه

!بشی خر و بره یادت حقارت همه اون میشه که

میتونی هم کردن عرعر اما مخلوقاتی اشرف درسته که

!بگیری یاد

Page 54: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

بهش رو قصه پیاز تا سیر بشینم که میخواستم یکیو من

!میده جوابمو چی ببینم و بگم

؟ساختن خاطره و موندن یا میگه رفتن از ببینم

.نیست خوب برات متشنجه جو. نیا بیرون-

: پرسیدم ناباور و کردم نگاهش شده گشاد چشمهای با

؟متشنجه جو چی یعنی-

؟ نیا بیرون میگی مراسمشه مُرده برادرم؟ حرفتو میفهمی

؟بیام کی واسه نیام برادرم واسه؟ کنم غلطی چه پس

: گفت و کرد نگاهم خونسرد

.نیا آره-

Page 55: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

هم منو بچه قضا از بارداری تو. میگم چی میفهمم خوب

داد و جیغ با و جمع توی بری نیستم راضی پس بارداری

!کنی اذیت رو بچه شیون و ناله و

آنژیوی با که حالی در و دادم نشونش بابایی برو دستم با

: گفتم بیارم درش تا میرفتم ور دستم

دنبال من مگه! نیستی راضی که جهنم به. بابا برو-

؟توام رضایت

و برداشت آنژیو روی از دستمو و برداشت قدم سمتم به

جدا رو لوله. برداشت رو پیچ و کرد قطع رو سرم جریان

.بست رو پیچ و کرد

: گفتم و کردم دستم توی آنژیوی به چندشی نگاه

.کن باز هم اینو-

Page 56: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت و کرد نگاهم رفته باال ابروهای با

!کنم صدا پرستارو تا بخواب همینجا. داری بازم-

: گفتم و کردم دیوار و در به ای مسخره نگاه

اینجا بابام یا؟ بیمارستانه شبیه ما خونه دیوار و در! عه-

؟کرده وقف رو

: گفت و کرد نگاهم سینه به دست

!گرفتم پرستار واست-

خانوم دیبا، سرسبدتون گل برای بگو! هه-

توی خرابت خواهر یکرده حلول روح برای!جدیدتون

.من نه! گرفتی پرستار ام بچه

Page 57: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۳۸ 2۵,۰۸,۱۹, ]وماتیشڪ#

4۹وماتیشڪ#

: گفت و کرد نگاه چشمهام به دقت با و روم توی شد خم

رو برادرم که گرفتم پرستار ای شهرویه برای دقیقاً من-

و خاندان منو به میزنه تر گفت راحت خیلی و دونست گاو

!نسلم

وجودت توی دراز زبون و گستاخ دختر اون واسه دقیقاً

.گرفتم پرستار

!هامون رابطههم و هستم من هم، هستی تو هم وگرنه

!دیگه یکی نشد این

.اومده بدموقع چونروش زدم قفلی اگه، این گممی اگه

!شده عزیز و اومده بدموقعی

Page 58: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

عزیز و اومده دیبا برای ما داشتن تن سیاه رخت توی

.شده

.کنی بزرگ و بیاری بچه باید حاالها حاال که وگرنه

بچه میکردن فکر که اونایی برای. میسوخت براشون دلم

دیبا یادآور میتونه من خون و گوشت از، من جنس از ای

!باشه

من میکرد فکر که میسوخت دامیار برای دلم بیشتر

!برسم هم شدن دار بچه دوباره به که موندگارم اونقدری

ازای در که بود کسی عزای امروز نبود حواسش انگار

!گذاشتم مسلخگاهش توی رو پام جونش حفظ

!رفتممی منم، نشده تموم امروز، نرسیده شب به امروز

.بدم نجات رو ام بچه یآینده و خودم تا رفتممی

Page 59: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

!نرفتم تونستم وقتی که نخورم افسوس عمری تا

: گفت و ایستاد صاف، نشنید ازم جوابی وقتی

؟ جالبه برام چی میدونی-

: گفت و کرد نگاهم تر دقیق که کردم نگاهش حرف بی

اشک ای قطره نه، حاال تا شدی متوجه که زمانی از-

!کردی بغض نه و ریختی

و کنی تحمل تونستینمی رو برادرت پای به خار که تویی

تن هام خواسته و من به، خودت قول به ش خاطر به

!دادی

برای اشکی و رفته خاک خروارها زیر برادرت چطور

؟نداری ریختن

: گفتم و زدم نیشخندی

Page 60: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

.دارم زیاد گریه واسه وقت من-

دیگه که برادری یاد با اش ثانیه هر زندگیم یآینده

!اآلن اما اس گریه و آه و اشک از پر نیست

!دارم احتیاج بیشتر بودن سنگ به اآلن

.دارم نیاز بیشتر بودن قوی به اآلن

فکر واقعاً و شد بحثم ادامه منتظر رفته باال ابروهای با

از بتونم تا باشم قوی میخوام که گفتممی بهش میکرد

؟برم در دستت از و کنم استفاده سو غفلتت

سمت به و داد تکون سری ندارم حرفی دیگه دید وقتی

.رفت در

!نکردم تحمل دیگه رسید که در به

!بودم بدهکار خودم به اینو حداقل من

Page 61: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

اوج توی و شده خاک اسیر چرا برادرم بدونم که این

.بود طبیعیم حق شده پرپر جوونی

؟افتاد اتفاق این طور چه-

به نگاهی با. کرد مکثی و برگشت سمتم به در به نرسیده

: گفت چشمام

. کاشف دکتر پیش ببرتش بره بودم فرستاده ماشین-

راننده هم و برادرت هم و کننمی تصادف کامیونی با گویا

!میشن کشته دو هر

!بود عمرم لحظه ترین تلخ بگم تونستممی، لحظه اون

، دامیار خواسته به دادن در تن برای قبلش شب من

بودم درمانش راه دنبال و کردم دستاویز رو برادرم بینایی

!شد فرستاده مرگ کام به من کار همون خاطر به اون و

Page 62: ]۱۰:۳۶ ۰۵,۰,۱ [ ,تاموشیڪ 4۰تامشیڪ .م{وب هنوم هیخ ...novelland.ir/bartarinroman/kish.m/kishomat.part5.pdf: { ک ا کت و ش هیخ فقس هب یا

bartarinroamn

bartarinroman

درست رو موردم من شاید! بوده غلط اول از من کار شاید

!بودم نکرده انتخاب

نبود دامیار از بزرگتر و باالتر آدمی من دنیای توی یعنی

؟بشم دامنش به دست برادرم زندگی برای که

!بود چرا

.نیومد چشمم به که بود باالتر و بزرگ اونقدر اتفاقاً

اش بنده از داشت چشم بی و بود تر مهربون اونقدر

.بود رفته یادم که کردمی محافظت

!کنه برآورده تا بخوای خدا از باید که بود رفته یادم من

!بود رفته یادم رو خدا من