Chiz Magazine issue 19

Embed Size (px)

DESCRIPTION

Chiz Magazine Issue 19

Citation preview

Page 1: Chiz Magazine issue 19
Page 2: Chiz Magazine issue 19

4

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

Page 3: Chiz Magazine issue 19

زحق توفیق خدمت خواستم ، دل گفت پنهانی چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی.

TOFIGH MAGAZINE Inc. ماهنامه “چیز” توسطتعلق مذهبی و سیاسی گروه هیچ به و شده منتشر ندارد. مطالب این نشریه غالبًا اجتماعی و طنز می باشد و خط و مشی سیاسی و مذهبی ندارد،مطالب مندرج در این نشریه نمایانگر عقاید نویسندگان آن می باشد و نظرات آنها لزومًا نظرقطعی مدیریت و کارکنان این اصالح و انتخاب در “چیز” نمی باشد.ماهنامه ماهنامه مطالب رسیده آزاد است و عکسها ومطالب ارسالی به های آگهی شد.صحت نخواهد مسترد دفترماهنامه آگهی صاحبان عهده به “چیز” درماهنامه شده چاپ نام فاقد ارسالی های آگهی صورتیکه در باشد. می ماهنامه این باشد، آن طراح یا و عکاس ومشخصات ندارد. بدون مشخصات مسئولیتی درقبال چاپ عکس

، شده چاپ مطالب و ها آگهی تصاویر، از استفاده بدون اجازه کتبی این ماهنامه تخلف محسوب شده و

شامل پیگرد قانونی خواهد شد.

Chief Editor Maziar Tofigh

[email protected]

Art Director Shabnam Paidarfard

Cover Designer Neda Atash

Advertising manager Elaheh Nejat

[email protected]

Publisher Tofigh Magazine

www.Tofighmagazine.com

26342 Golada Mission Viejo, CA 92692 949 -309-1777 949 -293-5441

CHIZTOFIGH

شهریورماه 1390

شباهت ازدواج با هندوانه آرتور اشاگر ایمیل داشتمماجرای در رفتن » تــِلنگ«آقای رئیس!

مرگ همکارهدیه ای از جانب خدا !میگن کهنجار و پل چوبیراز یک جعبه کفشچرا والدین پیر می شوند؟آیا می دانید واژه های »پدرسوخته« و »پدرت رو در میارم« از کجا آمده؟

زندگی کنیم نه بردگی !

6

9

9

10

12

14

17

19

21

23

24

26

Aug- Sep 2011

سردبیر :تبلیغات :

Page 4: Chiz Magazine issue 19

مازیار توفیق

جمله این حال به تا من مثل هم حتما شما رازیاد شنیدید که میگه :

» ازدواج مثل هندوانه سربسته میمونه!!!«.

نظرشما دراین مورد چیه آیا تا حاال به این موضوع فکرکرده اید؟!.

البد درجواب می گویید: آدم تا ازدواج نکنه نمیشه معلوم نکنه زندگی یک سقف زیر و نادرست.)مثل یا کرده درست انتخابی که و نبری و نخری تا که خریدن هندوانه

نخوری، نمیفهمی که سرت کاله رفته یا نه.(حرف شما کاماًل درسته ، ولی من میگم که این ازدواج نیست که مثل هندوانه است ، بلکه خود ما آدمها مثل هندوانه هستیم و ازدواج

فقط نیاز ما به هندوانه است !

کنیم بررسی و بریم سر اصل مطلب اما و شباهتهای » ازدواج « را با » خرید هندوانه« !

همسربد دنبال هیچکس که همانطور نمیگرده ، هیچکس هم دوست نداره هندوانه همسر یک همانطوریکه درست و بخره بد خوب ، باید شرایط خوبی هم داشته باشه ،

هندوانه خوب هم شرایط خودش رو داره.

شرط اول: خرید هندوانه درفصل آن

مسلمًا دروسط زمستان یا اوایل بهارهندوانه این در که کسی و نمیاد، کسی گیر خوب هندوانه باید یا بکنه هندوانه هوس زمان باید هندوانه نرسیده نوش یا پوسیده بخره جان بکنه.درست مثل ازدواج که نه کسی به نه و میره ساله نود پیرزن خواستگاری

کسی به پسر دوازده ساله زن میده.

شرط دوم: شکل و قیافه هندوانه

هندوانه برای خرید وقتی همانطوریکه شما به مغازه می روید، به سراغ هندوانه های کج و کوله و بدقواره و ترک خورده نمی روید

و مستقیمًا به دنبال یک هندوانه تر و تمیز و خوش خط و خال میگردید ، کسی هم دنبال همسر زشت و بداخالق وبد لباس و بد هیکل ها بهترین درانتخاب همه سعی و نمیگرده

دارند.

شرط سوم: محل کاشت هندوانه

زمین در هندوانه خوب که انند د می همه و نشیند بار می به مناسب و هوای آب و پرورش خوب شرایط در که ای هندوانه نیافته ، مزه خوبی هم نخواهد داشت. همسر باشد نمی مستثنی قاعده این از هم خوب و اصل همسر که شده ثابت تجربه وبه از بهتر تربیت داروبا خانواده و دار نسب

آدم بی کس و کاروبی تربیته.

و علمی مختلف آزمایشات چهارم: شرط تجربی

آزمایشات یکسری با هندوانه معمواًلخرید ضربه از ها خیلی مثأل باشد، می همراه آن صدای به کردن گوش و آن به زدن می توانند حدس بزنند که داخل هنداونه چه خبره ! خیلی ها معتقدند که اگر »تاپ تاپ« کنه ،یعنی احتماأل هندوانه خوبی است و اگر ممکنه خرید ، نباشه جالب اون هم صدای

آن با یکمقدار ریسک همراه باشه.هم همسر انتخاب در قضیه همین مشابه مربوطه طرف اگر یعنی افته. می اتفاق صاحب مال و منال و اسم و رسمی باشه و به قول معروف وضعش » توپ« باشه ، اوضاع خیلی فرق میکنه تا زمانی که طرف

یک کارمند ساده با یک حقوق عادی باشه.

اما چرا هندوانه در بسته ؟آزمایشات و حرفها این تمام با چون در چی نهایت در که فهمید نمیشه بازهم

انتظارتوست!!!فرض کنید که در یک ظهر گرم تابستانی، خسته و گرما زده ، هوس هندوانه خوردن فکر یکهو که ازما خیلی )مثل کنید می

می کنیم که دیگه باید به این زندگی مجردی پایان بدیم و تشکیل خانواده بدیم و تصمیم سراغ به بنابراین گیریم( می ازدواج به به دقت نهایت با و روید می فروش میوه تمیز سراغ به اول ، باال مسائل و شرایط ترین، خوشگل ترین ، خوشبوترین و بهترین از سایر هندوانه موجود می روید و آن را اون مثل درست ( کنید. می جدا هندوانه بهش عالقه و بینیم می که یا پسری دختر

مند میشیم و باهاش دوست میشیم (.رنگش رو، خط و خالش رو ، وزنش رو و و کنی می بغلش پسندی. می رو سایزش تاپ زنی،از صدای پهلوهاش ضربه می به دهنت یواش یواش و میاد وتوپش خوشت هندوانه بقیه به دیگه . افته می آب براش اونی رو که می نگاه هم نمی کنی چون ها خواستی پیدا کردی و منتظری که بری خونه

و ترتیبش رو بدی . با اشتیاق پول خرجش می کنی و از میوه فروش تحویلش می گیری ، با احتیاط سوار با دقت ماشین می شی و دربین مسیر هم ، کنی می ترمز ،یواش کنی می رانندگی یواش می پیجی که خدای نکرده اتفاقی برای

هندوانه عزیزت نیفته.توی گذاریش می اول که رسیدی منزل به یخچال تا خنک و آماده خوردن بشه ، بعدش و همه جاش رو دست با آب می شوریش ، بیافته تا خوب تمیز بشه و برق می مالی بعد هم دیگه طاقت نمیاری و چاقوی تیزت رو می گیری دستت وبا لذت بسیار پاره اش خوشت وقروچش قرچ صدای کنی.از می

میاد وآب از لب ولوچه ات آویزان می شه.نیست!هنوز معلوم چیز هیچ هنوز اما

نمیدونی که توش قرمزه یا سفید !!!و رسی می وصالش به باالخره خالصه توش اگر اول مرحله کنی.در می بازش قرمز بود که خوشحال می شی و احساس برنده بودن می کنی ، اگرهم توسفید در بیاد که می خوره تو ذوقت و حالت رو میگیره ! چون نیست، معلوم چیزی هنوزهم اما خیلی . نچشیدی رو اش ومزه نخوردیش

مازیار توفیق

شباهت ازدواج با هندوانه

6

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

Page 5: Chiz Magazine issue 19

تمام با هندوانه یک که افتاده اتفاق مواقع قرمزیش اصأل شیرینی نیست و خیلی مواقع از ، با وجود سفیدبودن افتاده که اتفاق هم

قند هم شیرین تر بوده .با ،یعنی دیگه همینه هم ازدواج خوب هزارویک تحقیق و پرس و جو و برو و بیا و صحبت و تعریف و تمجید و عشق و حرارت میگی دو سال ازیکی بعد ، کنی می ازدواج عجب غلطی کردم ها .و به بقیه هم نصیحت می کنی : ازدواج نکنی ها .....!!!! و یا برعکس ، سالهای سال با هم با خوبی وخوشی زندگی می کنید و از زندگی زناشویی لذت می برید و به همه هم پیشنهاد می کنی که ازدواج کنند.

حاال چکار بکنیم که اینطوری نشه وحداقل ضرر کمتری متوجه ما بشه ؟؟؟

بود هندوانه ، هرجا نخریم هندوانه - اصاًل

ماهم می خوریم ، اگرهم نبود ، نمی خوریم )مثل کاری که خیلی ها می کنند و تا ابد مجرد

می مانند(.اول یعنی بخریم! چاقو شرط به هندوانه -امتحان کنیم ،اگرخوشمون اومد بخریم ،اگرهم بد بود،یکی دیگه امتحان کنیم.البته درفرهنگ است موجود اش هندوانه فقط ها ایرانی ما مورد نیامده.)این بازار به هنوز وازدواجش جا تا داره کار هزارسالی دو سه ما برای

بیفته!!!(.- بخریم و اگر خوشمون نیومد ،بریم یکدونه دیگه بخریم. )مثل خیلی ها که بارها و بارها شرایطش اگر و اند شده داماد یا ، عروس دوباره یعنی میشن( هم دوباره بشه ایجاد بریم پیش میوه فروش،دوباره ازاول امتحان وتازه !..... و کنیم خرج پول ،دوباره کنیم انتخابمون درست که ندونیم هم باز دوباره

بوده یا نادرست.

- هندوانه رو با نون و پنیربخوریم و زیاد دنبال شیرینی نباشیم و سعی کنیم بیشتر به خواص اون فکر کنیم که مثأل خنکه و مفیده و

ویتامین داره و ......

- نتیجه اخالقی : هم لرزش پای خوره می خربزه هرکی -

میشینه !- امان از رفیق بد !

- پدر عشق بسوزه !- سلطان غم ، مادر !

پی نوشت : اعتراف می کنم که خودم هم از نتیجه این مطلب چیزی سر در نیاوردم ، شما چطور؟

?7

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.T

ofigh

mag

azin

e.co

m

Aug

-Sep

201

1

Page 6: Chiz Magazine issue 19
Page 7: Chiz Magazine issue 19

9C

HIZ

MA

GA

ZIN

E

www.Tofighmagazine.com Aug-Sep 2011

عمل تحت که هنگامی تنیس ای افسانه قهرمان به آلوده، خون تزریق با گرفت، قرار قلب جراحی تا سر از آرتور طرفداران شد. مبتال ایدز بیماری سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: »چرا خدا تو را برای ابتال به چنین بیماری خطرناکی

انتخاب کرده؟« آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:

کودک میلیون پنجاه از بیش دنیا سر تا سر در به شروع و شده مند عالقه تنیس بازی انجام به

آموزش می کنند.حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند. از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه

ای را می آموزندو شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنندپنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.

المللی بین مسابقات در شرکت اجازه نفر پنجاه ویمبلدون را می یابند.

چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.و دو نفر به مسابقات نهایی.

وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که »خدایا چرا من؟«

و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :«چرا من؟

شرکت یک در گری آبدارچی برای بیکاری مرد تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت

شما پذیرفته شده اید. تا فرم های استخدام را تان را بدهید ایمیل آدرس برای شما ارسال کنم.مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.رئیس گفت امروزه ندارد و چنین ندارد وجود خارجی ایمیل که کسی

کسی نیازی هم به شغل ندارد. مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک کرد. نمی دانست با ده دالری که در جیب داشت چه کند.تصمیم گرفت مردم منازل در دم خریده فرنگی گوجه جعبه یک ان را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد . به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد توزیع ناوگان بعد هم یک کامیون کوچک و چندی

مواد غذایی خود را به راه انداخت. او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم رفت بیمه نمایندگی یک به بگیرد. عمر بیمه گرفت آدرس بیمه نماینده کرد. انتخاب را وسرویسی ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوریهای توزیع مواد اگر بکنید را تصورش هستید. آمریکا در غذایی جواب بالفاصله مرد شدید؟ می چه داشتید ایمیل داد : هیچی ! احتماال االن آبدارچی یک شرکت بودم . نماینده بیمه خندید ولی هیچوقت منظور آن مرد را

نفهمید .

آرتور اش)Arthur Ashe (

اگر ایمیل داشتم

آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های

استخدام را برای شما ارسال کنم

چیزهای جالب

Page 8: Chiz Magazine issue 19

10

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

بعد از خدمت سربازی مدتی در میدان تره حمالی به اولش من کار . میکردم کار بار بیشتر شبیه بود تا کار ، یعنی باید مدام میوه ها را از کامیون خالی میکردم و در ماشین های کوچک بار میزدم. باور کنید شب که به خانه میرفتم از خستگی مثل نعش می افتادم. تا اینکه بخاطر استعداد و پشتکارم ،حسابدار یکی از میوه فروشی های میدان تره بار شدم.با وجودی که از کار قبلی ام که حمالی بود و روز شغل این چون اما بود بهتر خیلی دنبال مجبور شدم نبود معلوم اصال شبش

شغل دیگری بگردم

در یکی از روزنامه ها یک آگهی نظرم را جلب کرد و فردای آن روز طبق آدرس به شرکت شرکت یک شرکت این رفتم. نظر مورد خارجی بود که در زمینه واردات رنگ و مواد اولیه آن در ایران شعبه زده بود... البته تعداد متقاضی زیاد بود شاید یکی از دالیل استخدام بار من تجربه حسابداری من در میدان تره از بیشتر شدم... استخدام بسرعت که بود شش ماه از استخدام من در شرکت نگذشته مدیر درخواست به بنا روز یک که بود شرکت فروش میزان تا بودم رفته شرکت . کنم گزارش مدیر به را انبار موجودی و شرکت رئیس و بود گرم خیلی هوا آنروز لم روی صندلی چرخانش بر که حالی در داده و پاهایش را بر روی میز دراز کرده بود مشغول صحبت با تلفن بود. من مثل همیشه با کمال ادب در برابرش ایستاده بودم آقای . خندیدن شد همین حال مشغول در رئیس معلوم بود که از آنطرف خط ، کسی مشغول تعریف کردن جک برای اوست . آقای رئیس

، بود خندیدن مشغول قاه قاه که همینطور جابجا میز روی از را پاهایش که خواست با صدای و در رفت تلنگش ناگهان که کند

وحشتناکی گفت: زرررررت!!!! . در عرض یک ثانیه رنگ صورت آقای رئیس یا بخندم نمیدانستم من . گچ سفید شد مثل فرار کنم ،همینطور هاج و واج مونده بودم ، البته بیشتر از این میترسیدم که برای همیشه شغلم را از دست بدم به همین خاطر احساس در تبدیل شد. اضطراب و ترس به ام خنده کمی را خودش رئیس آقای حال همین به کرد شروع جدیت با و کرد وجور جمع ادامه صحبت و ناگهان لحن صدایش را بلند یک اصفهان در شهر : حتما گفت و تر کرد آقای از بهتر کسی چه و زد خواهیم شعبه جوادی... !!!! من اول فکر کردم اشتباه شنیده بسیار خودم اسم دوباره شنیدن با اما ام متعجب شدم. آقای رئیس چند بار دیگه اسم منو برای مدیریت جدید در شهر اصفهان نام البته به خودم گفتم شاید منظور رئیس برد. را من هیچوقت وگرنه است دیگری شخص نخواهد اصفهان در ای شعبه ریاست برای گذاشت... آقای رئیس بدون اینکه گزارش من را ببیند با دست اشاره به بیرون کرد و من از ترس عقب عقب حرکت کردم و همینطور کنید باور بستم. خودم روی به را اتاق در ترس ،از بود رفته در خودم تلنگ انگار داشتم سکته میکردم دوباره به یاد میدان تره بار و حمالی افتادم دلم میخواست بروم به ام اصأل من بگویم من چیزی نشنیده رئیس کر هستم یا اینکه بگویم آقای رئیس شرمنده ! این من بودم که تلنگم در رفت ، ببخشید ، از

دستم در رفت ! و...

، رسیدم حسابداری اتاق به تا خالصه جونم باال اومد. به سختی کار میکردم اصال حواسم به کارم نبود دائم اشتباه میکردم که ناگهان منشی شرکت خانم قاسمی وارد اتاق حسابداری شد و در حالی که میخندید گفت : شعبه مدیر شما میگم تبریک جوادی آقای فروش در شهر اصفهان شده اید!!! از شدت سکته داشتم ، خوشحالی همچنین و تعجب میکردم . چرا که آقای رئیس واقعا منظورش . هزار بار به جان از جوادی خود من بوده رئیس و باسن مبارکش دعا کردم. شب در خانه با یک جعبه شیرینی و یک بسته شکالت همه به از خوشحالی خانمم . گرفتیم جشن که زد زنگ باجناقم به بخصوص و اقوام جوادی مدیر شعبه فروش رنگ در اصفهان به باجناقم که رسید گوشم به بعدها شده! نمیدانم آدم قحط بوده دیگران گفته بود من گفتم دلم در شده؟ شعبه رئیس جوادی که در ناخواسته به بادی بلکه نبوده قحط آدم . شده من ترقی موجب باد همان و رفته چشمت در بیاد ، می خواستی توهم مثل من رئیس موقع گوزیدن و باشی خوش شانس

ات ، توی اتاقش باشی !!!!

ماجرای در رفتن » تــِلنگ«آقای رئیس!

خ - جوادی

Page 9: Chiz Magazine issue 19
Page 10: Chiz Magazine issue 19

12

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اعالنات تابلوی در را بزرگی اطالعیه

دیدند که روی آن نوشته شده بود:در شما پیشرفت مانع که فردی دیروز این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در دعوت میشود برگزار اجتماعات سالن

میکنیم.یکی مرگ خبر دریافت از همه ابتدا، در اّما پس از از همکارانشان ناراحت شدند کارمندان، همه که دریاقتند تحقیق مدتی حاضر خود سرکار در سالم و صحیح

هستند ! کسی بدانند که بودند کنجکاو شده همه میشده اداره در آنها پیشرفت مانع که که بوده است و چگونه فوت کرده و چرا

کسی او را نمی شناخته.را کارمندان تمام تقریبًا کنجکاوی، این ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته هم هیجان میشد زیاد جمعیت که رفته که کردند فکر می ها باال میرفت. خیلی این یک شوخی از طرف یکی از کارمندان آدم حتمًا گفتند می هاهم بعضی . بوده اعالمیه برایش اینطور که بوده بدی زیادی همهمه خالصه اند! کرده درست در راهروی شرکت پیچیده بود و هرکس و زد می حرفی خودش نظر نقطه از

نظری می داد تا اینکه درست در رأس ساعت ده دربهای سالن اجتماعات باز شدند و کارمندان با دیدن ساکت همگی اتاق وسط در تابوت یک

شدند و به تابوت چشم دوختند.یکی و گرفتند قرار صفی در کارمندان وقتی و میرفتند تابوت نزدیک یکی

ناگهان میکردند نگاه تابوت درون به خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.و به دیگر درب از کوتاهی، مکث از پس

بیرون می رفتند.

آینه ای درون تابوت قرار داده شده بود نگاه میکرد، تابوت به درون و هر کس نیز ای نوشته میدید. را خود تصویر

بدین مضمون در کنار آینه بود:تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع نیست کسی هم او و شود شما رشد جز خود شما. شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما روی بر میتوانید که هستید کسی تنها اثر موفقیتهایتان و تصورات شادیها، که هستید کسی تنها شما باشید. گذار

میتوانید به خودتان کمک کنید.زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، محل یا زندگیتان شریک والدینتان، تغییر دستخوش میکند، تغییر کارتان وقتی فقط تنها شما زندگی نمیشود. تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسئول

زندگی خودتان میباشید.مهمترین رابطه ای که در زندگی میتوانید

داشته باشید، رابطه با خودتان است.خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکالت، غیرممکنها و چیزهای از دست داده نهراسید. خودتان واقعیتهای

زندگی خودتان را بسازید.که را افکاری و است آینه مثل دنیا باز او به را دارد اعتقاد آن به قویًا فرد

میگرداند.

?مرگ همکارچیزهای واقعی

Page 11: Chiz Magazine issue 19
Page 12: Chiz Magazine issue 19

14

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

در داستانهای قدیمی آورده اند که، روزی خداوند فرشته ای از فرشتگان بارگاه خویش را فراخواند و گفت : می خواهم به انسانها هدیه ای بدهم . به گوشه کنار دنیا برو و در هرکشوری ، یکنفر را

پیدا کن و آرزوهایش را برآورده کن .فرشته نخست بار بر کالیفرنیای آمریکا فرود آمد. مردی را دید که در خیابان قدم میزند. گفت ای مرد، حاجت چه داری تا روا کنم از برای تو؟ مرد گفت: خانه ای بزرگ میخواهم » اوشن وییو« .

ماشینی بسیار لوکس و مقدار زیادی پول. آنقدر که هر چه خرج کنم به پایان نرسد... فرشته چوبش را در هوا چرخاند و خواسته مرد مستجاب شد.

فرشته بر سر اروپا چرخی زد و بر روی پاریس فرود آمد. زنی را پیدا کرد. آرزوی زن را پرسید. زن گفت: مردی میخواهم زیبا رو و خوش هیکل و خوش اخالق . لباسی می خواهم که هیچ زنی

تا کنون نپوشیده باشد. و عطری که هیچ انسانی تا کنون نبوییده باشد... فرشته چوبش را در هوا چرخاند وخواسته زن مستجاب شد.

فرشته به ایتالیا رفت و مردی را پیدا کرد و از او پرسید . مرد جواب داد : اتومبیلی پر شتاب و پرسرعت و دختری زیبا رو و سکسی آرزوی من است.

هم او وخواسته چرخاند هوا در را چوبش فرشته مستجاب شد .

فرشته به قاره آسیا روان شد و بر فراز ژاپن پرواز کرد و مردی را دید که به آسمان نگاه می کند . از او پرسید : آرزویت چیست ؟ کرد گفت : آرزو دارم وسیله

ای درست کنم به اندازه نخود و کارایی تراکتور ! در آرزویش و چرخاند هوا در را چوبش فرشته

دوثانیه برآورده شد.ایران فرود سپس فرشته در میانه یکی از کویرهای آمد. مردی را دید نشسته در کپر خود. تنها و بی کس.

پرسید: ای مرد چه میخواهی از من؟ آنچه به من شکر رو خدا ندارم. آرزویی گفت: مرد او غصه خورد. ساعتی به حال دارم راضیم. فرشته آنجا ماند و دوباره پرسید: مرد!یک آرزویی بکن! من . برآورده کنم تورا تا آرزوهای از جانب خدا آمدم مرد گفت: راضیم به رضای خدا و از مال دنیا چیزی ذهنم به خاصی چیز میکنم فکر چه هر نمیخواهم. نمیرسد، خدارا صدهزار مرتبه شکر . فرشته ناامیدانه پرگشود. اما در آخرین لحظات مرد گفت: برگرد. صبر

کن! فرشته خوشحال شد و گفت: آرزویی به خاطرت آمد؟ که است دیگر پیرمردی تر، آن طرف بله! کمی گفت: مثل من در کپر خود نشسته ، اما او یک بز هم دارد. برای من سخت است که او بز داشته باشد و من نداشته باشم، لطفأ سر راهت آن بز را هم خفه کن و بعد برو !بله ! این است خصوصیت بعضی از ما ایرانی ها ، حاال

دوست دارید باور کنید ، دوست ندارید باور نکنید.

هدیه ای از جانب خدا !

Page 13: Chiz Magazine issue 19

Bar Association Membership and Admission:California State Bar

United States District Court for Central Court of CaliforniaUnited States Court of Appeals for the Armed ForcesUnited States Court of Appeals for Veterans Claims

Page 14: Chiz Magazine issue 19
Page 15: Chiz Magazine issue 19

17

www.Tofighmagazine.com Aug-Sep 2011

- مشکل ترین کارها این است که انسان خود را بشناسد و آسانترین کارها این است که از دیگران عیب جویی کند.

- فرق من و تو در این است که ، تو می کوشی که آسوده تر باشی و من می کوشم که دیگران آسوده تر از من باشند .

- فداکاری در دو مورد خوب است : اول اینکه تنها راه باقی مانده باشد و از هیچ راه دیگری غیر از جانفشانی نتوان به هدف مورد نظر دست یافت. دوم آنکه بدانیم حداقل دیگران با این فداکاری خوشبخت

ترخواهند شد. از دست شخصیت خودتان دارید که در دوره حیات یاد به آیا -و آنچه که نامش را »من« می گذارید، چقدر آسیب دیده اید؟ تمام در ناکامی های شما و ها بدبختی زیانها، ها، رنجها، تلخی اوقات

طول مدت حیات از دست همین »من« بوده است. - وقتی در آسمان زندگی رعد و برقی می بینی ، لبخند بزن

، شاید خدا دارد از تو عکس می گیرد.

- وقتی با مصلحت دیگران ازدواج می کنی ، آماده باش که در جهنم زندگی کنی.

- آنچه از بزرگان می ماند حاصل رنجهای آنان است ، خوشی های آنان را کسی به خاطر ندارد.

- پشیمانی اولین گام برای پوزش از اشتباه است ، شخص آن ؟ چیست پوزش داند نمی کسی اگر

مناسب دوستی نیست.

- هیچوقت به افرادی که به شما حرفهایی می زنند و از شما می خواهند آن را به هیچکس نگویید، اعتماد نکنید .

میگنکه ....میگنکه ....

میگنکه ....میگنکه ....

راز دیگر ، گفتید اگر ، نگویید هیچکس به ، دارید دل در رازی اگر -نیست ! شمایی که توانایی حفظ راز خود را ندارید چطور به دیگری اعتماد

می کنید که آن را به کسی نگوید ؟

- اگر چیزی را به کسی ببخشی ، نه تنها چیزی ار دست نمی دهی ، بلکه چیزی )ارزشمند( هم بدست خواهی آورد و آن دل یک نفر می باشد.

- روزهای سخت زندگی ، بهایی است که باید برای سرافرازی و موفقیت استوارتر و محکمتر ما آینده گامهای که روزهاست آن در پرداخت.

خواهند شد.

- ادب و اصالت نه با پول بدست می آید و نه با تحصیل ، ادب و اصالت دارای ریشه ای است به بلندای تاریخ.

باهم فرصت که دانستند می انسانها اگر -بودنشان چقدر محدود است ، محبتشان نسبت

به هم نامحدود میشد.

- افسوس که وقتی جوانیم ، نمی دانیم و وقتی که پیر می شویم ، نمی توانیم .

Page 16: Chiz Magazine issue 19
Page 17: Chiz Magazine issue 19

چیزهای خواندنی

19C

HIZ

MA

GA

ZIN

E

www.Tofighmagazine.com Aug-Sep 2011

از که ای مزرعه در هم با برادر دو ای دهکده در پیش ها فکرکردم کرد، مرد نجـاری را دید.صبح درب خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد ، او وقتی در را باز زیاد شد تا اینکه باالخره تصمیم به جداشدن ازهم گرفتند .یک روز دعوا کشیده شد و پس از چند هفته دعوای بی نتیجه ، اختالف آنها سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و سپس جروبحث آنها به پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سال گردم، می کار دنبال که است گفت:من چند روزی شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان نجـار برادر برادر بزرگ تر جواب داد: بله، اتفاقًا من یک مقدار کار برای تو دارم ، دارد که کمکتان کنم؟ نگاه کن، آن همسایه در حقیقت نهر در وسط مزرعه کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط به آن

که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی الزم ندارم خیلی می روم، اگر وسیله ای نیاز داری بگو تا برایت بخرم.نجار در حالی بزرگ تر به نجار گفت: من برای انجام کاری و مقداری خرید به شهر نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوارها . برادر و برادرم حصار بکشی تا دیگر حتی او را نبینم . گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من که از من به دل دارد، انجام داده . سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتمًا این کار را بخاطر کینه ای مزرعه را کندندممنون .

تا چند روزی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ این دیگر چیست ؟نهر ساخته بود.کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل زیبا روی هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب او خواست از تشکر، از بعد و رفت او نزد زیادی هست که باید آنها را هم بسازم ، خیلی ها منتظر ساخته شدن مهمان او و برادرش باشد.نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های کشاورز نفر ؟ حصار چطور ؟ آیا بین خود و کسی حصار کشیده اید ؟ آیا شما تا به حال برای کسی پل ساختید ؟ فکر می کنید برای چند آن پلها هستند .

نجار و پل چوبی

Page 18: Chiz Magazine issue 19
Page 19: Chiz Magazine issue 19

چیزهای واقعی

21

www.Tofighmagazine.com Aug-Sep 2011

زندگی بایکدیگر سال 60 از بیش وشوهری زن طورمساوی به را چیز همه آنها داشتند. مشترک بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کمد باالی در کفش جعبه یک چیز: یک مگر کردند پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را

باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد.بود گرفته نادیده را آن پیرمرد سالها این همه در افتاد بیماری بستر به پیرزن روز یک باالخره اما با که حالی در کردند. امید قطع او از وپزشکان یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد

جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه از پس بگوید. شوهرش به جعبه مورد در را چیز او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در بافتنی ومقداری پول باز کرد دو عروسک جعبه را به مبلغ 95 هزار دالر پیدا کرد پیرمرد دراین باره از

همسرش سوال نمود.ازدواج وقرار قول ما که :هنگامی گفت پیرزن به من گفت که راز خوشبختی گذاشتیم مادربزرگم این است که هیچ وقت مشاجره زندگی مشترک در نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی

شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد در عروسک دو فقط نشود سرازیر هایش اشک جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این

همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟پولی است که این :آه عزیزم پاسخ گفت پیرزن در در این مدت از فروش عروسک ها به دست آورده ام ، البته پیش پرداخت خونه و ماشین رو هم با بقیه همین پولها پرداخت کردم و اینها اضافه اومده بود.

آیا می دانستید که : مورد کریکت" " بازی در میالدی 1847 درسال دنیا در بند" "بیضه اولین استفاده قرارگرفته است ؟ و آیا این را هم می دانستید که از کاله ایمنی برای اولین -

بار در سال 1947 استفاده شده است ؟یعنی صدسال طول کشیده تا آقایون بفهمند که مغز هم عضو مهمی از بدن است

و اونهم احتیاج به مراقبت داره .

راز یک جعبه کفش

بعلت شئونات اخالفی از

گذاشتن عکس بیضه بند معذوریم

!

Page 20: Chiz Magazine issue 19
Page 21: Chiz Magazine issue 19

23C

HIZ

MA

GA

ZIN

E

www.Tofighmagazine.com Aug-Sep 2011

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یکی با رابطه در اساسی مشکل یک با شد مجبور اصلی کامپیوترهای از آنروز در که کارمندانش از یکی منزل بود نیامده به سرکار قبلی اطالع بدون او منزل بنابراین، شماره بگیرد. تماس

را گرفت.کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان

گفت: سالمرییس پرسید: بابا خونس؟

صدای کوچک نجواکنان گفت: بلهـ می تونم با او صحبت کنم؟کودکی خیلی آهسته گفت: نه

و بود شده متعجب خیلی که رییس یک با تر سریع چه هر می خواست مامانت گفت: کند، صحبت بزرگسال

اونجاس؟ـ بله

ـ می تونم با او صحبت کنم؟دوباره صدای کوچک گفت: نه

دیگری شخص که این امید به رییس

در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟

کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله،رئیس پرسید : کی اونجاس ؟

کودک گفت : یک پلیسیک که بود مانده حیران و گیج که رییس پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید:

آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟کودک خیلی آهسته پاسخ داد: نه، او مشغول

استرئیس پرسید: مشغول چه کاری است؟

داد: جواب باز آهسته طور همان کودک آتش و بابا و مامان با صحبت مشغول

نشانها. رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف پرسید: بود تبدیل شده دلشوره به گوشی

این چه صدایی است؟پاسخ گفت: صدای ظریف و آهسته کودک

یک هلی کوپترآنجا پرسید: نگران و آشفته بسیار رییس

چرا والدین پیر می شوند؟چه خبر است؟

کودک با همان صدای بسیار آهسته که حاال ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: گروه جست و جو همین االن از

هلی کوپتر پیاده شدند. صدا به گوشش در خطر زنگ که رییس لرزان کمی حتی و نگران بود، درآمده

پرسید: آنها دنبال چی می گردند؟کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی دیگه االن هم من و ! من دنبال داد: پاسخ

می ترسم که از توی کمد بیام بیرون . تلفن قطع شد و دیگه هیچکس تلفن رو جواب

نداد .

Page 22: Chiz Magazine issue 19

24

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

معموأل به کسی که دارای ذات خبیث و بدی است می گوییم :« پدرسوخته ! « و زمانی که می خواهیم به کسی ضربه ای بزنیم ، یا او را تهدید کنیم ،می گوییم : » پدرت رو درمیارم !«و داستان چندین ، ها واژه این مورد در کتب از بعضی در . است موجود روایت ریشه این واژه ها را به حمله اعراب به ایران و کشتن و سوزاندن مردها و نسل کشی آنها نسبت داده اند و در بعضی روایات ریشه آن را به »داغ گذاشتن بر پیشانی تبهکاران« در ، بدین صورت که نقل قدیم نسبت می دهند

می کنند . سوزاندند می را تبهکاران پیشانی قدیم در برای تبهکار فرد آن سابقه سوء همیشه تا مردم ، نمایان باشد ، و به همین علت مردم به فرزندان آن فرد ، »پدرسوخته« می گفتند.

در و بزنید دهخدا لغتنامه به اگر سری اما مورد این دو واژه تحقیق کنید ، در میابید که مصرباستان به مربوط واژه دو این ریشه در که است قرار این از داستان است. بود رسم مصرباستان در قدیم ، زمانهای

که اگر قراربود کسی از کسی پولی یا وامی قرض بگیرد ، باید بابت بدهی خود ضمانتی یک که کسانی . بدهد دهنده وام به شخض از ، خواستند می مطمئن و قوی ضمانت شخص وام گیرنده درخواست می کردند که بابت ضمانت وام خود ، جسد مومیایی شده پدرخود را در اختیار وام دهنده قرار دهد تا پولش که باشد مطمئن دهنده وام شخص این . شرایط میگیرد پس مقرر موعد در را این صورت بود که وام گیرنده تعهد وام به می کرد اگر وام خود را در موعد مقرر پس نداد ، وام دهنده می تواند جسد پدر او را از

تابوت در بیاورد و بسوزاند !!!

غریب و عجیب شرایط ،این زمان آن در که افرادی عموم به کم کم و بود موجود این . شد اطالق بودند ورشکسته و بدهکار اصطالح یواش یواش به ایران و سایر ممالک های واژه مثل خیلی و کرد دنیا هم سرایت دیگر در طول زمان دستخوش تغییرات شد.

در آن زمانها شخص وام دهنده که با مشکل

برای ، میشد مواجه خود وام پرداخت عدم شخص پدر جسد گاهی تهدید، و ترساندن او میاورد در تابوت توی از را گیرنده وام پول تاریخ فالن تا اگر که میکرد تهدید را بنابراین ! سوزانم می را پدرت ، ندهی مرا واژه » پدرت را درمیارم « هم کم کم بعنوان یک تهدید در میان مردم آن زمان جا افتاد و تا امروز در میان ما ، کاربرد تهدید آمیز دارد.

البته خدا را صدهزار مرتبه شکر که االن این رسم و رسومات منسوخ شده و از بین رفته ، در اونهم ، ما االن زندگی وضع با وگرنه آمریکا، باید جنازه ده- پونزده نسل مون رو گــرو بانک می گذاشتیم تا بتونیم وام خونه و ماشین بگیریم و قسط کردیت کارتهامون

رو بدیم.حاال بیایید باهم فکر کنیم اگر جدی جدی االن هم وضعیت اینطوری بود چه اتفاقاتی در دنیا

می افتاد ؟ خدماتی دفتر و وکیل یکسری االن حتمأ داشتیم که به امور جنازه ها و طرح دعواهای

جنازه ای مردم می پرداختند . گرفتن در مالی موسسات و بانکها حتمأ جنازه های مردم و شرایط اخذ وام ، باهم به

)مازیار توفیق (آیا می دانید واژه های »پدرسوخته«

و »پدرت رو در میارم« از کجا آمده ؟

رقابت می پرداختند. و جنازه کار توی آدمها از یکسری مادرشون و پدر جنازه دادن اجاره

به بقیه مردم بودند.تبلیغات جنازه ای در همه جا به چشم می خورد و کارشناسان در رادیو و ها چه و گفتند می ها چه تلویزیون

می شنیدند . رو بابات جنازه ، چین کشور توی درست می کردند ، عین واقعی !!! اونم با نصف قیمت . انواع بیمه و دزدگیر به قبرستانها برای امنیتی و دوربین رو سر اونها مردم و آمد می بازار

قبر امواتشون نصب می کردند. براش همه مرد می کسی بابای اگه حسودی بهش و می گرفتند پارتی

Page 23: Chiz Magazine issue 19

آخ جون طلبم

یارو ! بده : خدا شانس گفتند و پشت سرش می کردند. می تازه ! ننه اش باباش مرده و هم هنوز سی سالش نشده هم ! دیگه قبأل مرده اونم برادر کوچولو هم داشته که میگن یک

وضعش توپ توپ شده االن .

و مکالمات از یکسری به کنم می جلب رو شما نظر حال محاوراتی که در آنصورت ، ما مجبور بودیم که انجام بدیم :

- آخ آخ آخ جون تو بدبخت شدم رفیق ! پدرم دراومده !- اوا چرا ؟ چی شده مگه داداش ؟

پدرم رو درآورده بانک ، » فورکلوز« میشه داره ام - خونه رو پدرت ، ندی هاتو قسط دیگه روز بیست تا اگه میگه و

می سوزونم !!!- خوب چرا بابابزرگت رو نمیدی یک وام دیگه بگیری باباتو

» Pay off « کنی ؟ - ای بابا کجای کاری ؟ مگه یادت نیست ؟ بابابزرگم رو که

دادم برای اون مرسدس بنزی که زیر پای خانوممه !!!- ننه ات چی ؟

گیره ، »American Express « بابت هم بیامرز خدا اون -ولی زدم بیزینس باهاش که داشتم هم ناتنی عمه یک تازه بهره عمه ، چون باال بردن بهره اش رو فهمیدن و ناکس ها

ناتنی رو بیشتر از عمه تنی حساب می کنند. . یادمه اون زمان که وضع بابا عجب مملکتی شده به خدا -خوب بود ، با جنازه سگ ات هم بهت کلی وام می دادن ولی االن بابات رو هم ببری اول »DNA« تست می کنند که ببینن بابای خودته یا ناتنیه ، بعدش چک می کنن که بفهمن بچه اولی یا ته تغاری ، چون همه اینا رو بهره تأثیر میگذاره ، تازه بعدش »Qualify« قول خودشون به و کردن رو چک اینا همه که ! میگن تک فرزندها تازه می گذارنت توی نوبت وام شدی ، زودتر وام میگیرن چون ریسکشون کمتره ! اوناییکه باباشون ،و عزیزتره باباهه چون میدن کمتر بهره شده مرگ جوون

هزارجور بامبول و دست انداز الکی ! ها هم هست ایرونی ما تقصیر آخه -دیگه !! من خودم یکی رو می شناسم تا حاال با سه تا ننه، سه بار وام گرفته ، و برای دفعه چهارم بهش گفتن، نمیشه ! اونم وکیل گرفته و میگه : بابام چهارتا نیست یادش هم خودش و داشته زن که من مال کدومشونم ! تازه باباهه هم االن تو کما ست و رفته از حاال براش » Aplication« پر کرده که وام مسکن

بگیره باهاش ........

Page 24: Chiz Magazine issue 19

26

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com A

ug-Sep 2011

هنوز هم بعد از این همه سال، چهره ی او را از یاد نمی برم. در واقع، در طول سی سال

گذشته،همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی

را دریافت می کنم، به یاد او می افتم …دبیرخانه ی در که بود همکارانم از یکی او اداره کار می کرد و از مال دنیا، جز همان دیگری عایدی هیچ ، کارمندی اندک حقوق

نداشت.

جیبش و می گرفت حقوق که ماه اول او، و زدن حرف به می کرد می شد، شروع پر

برنامه ریختن برای خرج کردن پولهاش.به بانک از که هنگامی که و ماه اول روز اداره برمی گشت، به راحتی می شد برآمدگی تمام که داد را تشخیص جیب سمت چپش حقوقش را در آن چپانده بود ، اما همه اون

پولها تا روز پانزدهم ماه ته می کشید. او نیمی از ماه سیگار برگ می کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش و نیمی از ماه مواظب و رفت می راه عصا به دست را خرج و دخلش بود. سیگار نمی کشید ، بار

نمی رفت ، غذای کم و ارزان می خورد. بعدها بودم. هم کار او با سال یازده من به هم رو اش کاری عمر بقیه او شنیدم،

همین نحو گذرانده و بازنشسته شده .روز آخری کـه من دراداره حضور داشتم روی او شوم، منتقل همانروز بود قرار و و بود نشسته دبیرخانه جلوی سکوی سیگار برگ می کشید. به سراغش رفتم تا از

او خداحافظی کنم.

مفت حرف کلی از بعد و نشستم کنارش زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کنه این از تا بده سامان و سر را زندگی اش

وضع نجات پیدا کنه ؟ این سوال که همین . نمیره یادم وقت هیچ را از او پرسیدم، به سمت من برگشت و با و طبیعی تعجبی هم آن متعجب، چهره ای

اصیل پرسید: کدام وضع؟ بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده

بودم، بدون این که حرکتی کنم، ادامه دادم: همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!

او با شنیدن این جمله، همان طور که زل زده بود به من، ادامه داد:

تا حاال سیگار برگ اصل کشیدی؟ گفتم: نه !

گفت: تا حاال تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نه !

گفت: تا حاال به یک کنسرت عالی رفتی؟ گفتم: نه !

گفت: تا حاال غذای فرانسوی خوردی؟گفتم نه

هدیه عشقت برای پولتو همه حاال تا گفت: خریدی تا سورپرایزش کنی؟

گفتم: نه !گفت: اصال عاشق بودی؟

گفتم: نهموندی خوش مسکو هفته یه حاال تا گفت:

بگذرونی؟ گفتم: نه !

حاال تا ، ببینم ! سرخرت بر خاک گفت: زندگی کردی؟

زندگی کنیم نه بردگی !….. نمی نه، …… با درماندگی گفتم: آره،

دونم !!! او همین طور نگاهم می کرد. نگاهی تحقیرآمیز

و سنگین و گفت : منکه فکر نمی کنم ! حاال که خوب نگاهش می کردم، مردی جذاب جلویم او آمدم، که خودم به سالم. و بود

ایستاده بود و تاکسی رسیده بود.او سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را کلی به را زندگی ام که مسیر گفت. جمله ای

عوض کرد. او پرسید: می دونی تا کی زنده ای؟

جواب دادم: نه !

او گفت: پس ای آدم بدبخت که هیچی نمی دونی و هیچ کاری توی عمرت نکردی ، سعی کن دست کم نصف ماه رو خوب زندگی کنی. االن که اما ، زیاد متوجه حرفش نشدم من یواش یواش به آخرهای عمرم رسیدم ، تازه که امــــا حیف رسیدم او معنای حرف به کردن زندگی حال دیگه چون ، دیره خیلی رو ندارم چه برسه به خوب زندگی کردن !!!!یک عمر خوب نخوردم و خوب نپوشیدم و دوران برای بتونم تا نکردم زندگی خوب توی هم االن ، کنم انداز پس پول پیری حساب بانکی ام کلی پول دارم ، خونه بزرگ اما اغلب اوقات توی ، و ماشین خوب دارم یک اتاق پای تلویزیون نشسته ام . چون نه توان نه و دارم مهمونی و مسافرت حال

رانندگی و اعصاب ترافیک . او هنوز در آپارتمان اجاره ای زندگی میکنه ، به علت کهولت سن نداره و و ماشین هم مثل من دل و دماغ هیچکاری رو نداره و مثل . اتاق جلوی تلویزیون نشسته من توی یک اما او با خاطراتش خوشه و من در حسرت

زندگی و جوانی نکرده ام !