10

Erfan 6

Embed Size (px)

DESCRIPTION

در خانه دوست بر روی همه باز است

Citation preview

Page 1: Erfan 6
Page 2: Erfan 6

بگو )ای رسول( به آن بندگانم که برنفس خود

دي اسراف کردند هرگز از رحمت خدا ناام که خداوند همه گناهانرايد براستيمباش

ار آمرزندهي بسيد که او خدائي خواهدبخش و مهربان است.

يا عبادی الذين اسرفوا علی انفسهم ال تقنطوا” قل الله ان الله يغفره من رحم

“مي انه هوالغفور الرح الذنوب جميعا

سوره مبارکه53ه ي زمر-آ

Page 3: Erfan 6

سعدی به ديده ی استحقار در طايفه درويشان نظر کرد. يکی زان ميانیپادشاه

از تو کمتريم وبجيشبفراست بجای آورد و گفت : ای ملک ما درين دنيا بهتر.بقيامت برابر و بمرگ از تو خوشتر و بعيش

كامران استیاگر كشور گشا

نان است و گر درويش حاجتمند

در آن ساعت كه خواهند اين و آن مرد

نخواهند از جهان بيش از كفن برد

یچو رخت از مملكت بربست خواه

ی بهتر است از پادشاهیگداي

Page 4: Erfan 6

ر تنگ شادی و غم هر دو ين د يشاد بر آنم که در اندارد درنگ

Page 5: Erfan 6

:خواجه عبدالله انصاری

الهی روزگاری •تورا

خود می جستم،را می يافتم،

اکنون خود را می جويم، تو

م.بيا يمرا

Page 6: Erfan 6

علم وايمان ايمان به ما روشنائی و توانائی میبخشد و علم-

عشق و اميد و گرمی ،

مقصد ، ايمانابزار میسازد و علم-

جهت ، ايمان سرعت میدهد و علم-

خوب خواستن ،ايماناست و توانستنعلم-

الهامايمان مینماياند كه چه هست و علم-

میبخشد كه چه بايد كرد ،

انقالب ايمان انقالب برون است و علم-

درون ،

روان ايمانجهان را جهان آدمی میكند و علم-

را روان آدميت میسازد ،

انسان را به صورت افقی گسترش وجودعلم-

به شكل عمودی باال میبرد ،ايمانمیدهد و

انسان ايمان طبيعت ساز است و علم-

ساز ،

هم زيبائی است ايمان زيبائی است وعلم-

علم زيبائی عقل است و ايمان زيبائی

روح ،

زيبائی ايمانزيبائی انديشه است و علم-

احساس ،

و هم به انسان امنيت میبخشدعلمهم -

علم امنيت برونی میدهد و ايمان ايمان

امنيت درونی ،

هجوم بيماريها ، سيلها ، در مقابلعلم

زلزلهها ، طوفانها ، ايمنی میدهد ، و

مقابل اضطرابها ،تنهائيها ، درايمان

احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها ،

ايمانسازگار میكند و جهان را باانسانعلم-

انسان را با خودش ،

Page 7: Erfan 6

حكيم نزاري قهستاني

سر برود ولي ز سر كم اي به تو آرزوي من بيشتر از جفاي تو نشود هواي تو

جور همه جهانيان من دشمن و دوست گو بكن هر غرضي كه ممكنست بكشم براي تو

ناكسم ار نطق زنم باقي عمر بر درت سر بنهم به بندگي مختلف رضاي تو

قبله من جمال تو كعبه من مونس من خيال تو دولت من وصال تو سراي تو

هست بجاي من مرا از در تو كجا روم آري اگر ترا كسي نيست كسي بجاي تو

باد نفاق در سرم نيست به بر سر آب و آتشم از دل و ديده رحم كن خاك پاي تو

حاجت من برآيد از معجزه زدم از تو مدد به همتي ات دست به دوستي دعاي تو

شاخ اميد بردهد از اثر گفت نزاريا بكش بار جفا كه عاقبت وفاي تو

Page 8: Erfan 6
Page 9: Erfan 6

دکتر شريعتی:

حرف هايی هست برای نگفتن•وارزش عميق هر کسی

به اندازه حرف هايی است که برای نگفتن دارد

و کتاب هايی نيز هست برای ننوشتنو من اکنون رسيده ام به آغاز چنين کتابی

پاره کنم را کنم و دفترشکه بايد قلم را بو جلدش را به صاحبش پس بدهم

بی در و پنجره بخزم و خود به کلبه ایو کتابی را آغاز کنم که نبايد نوشت

Page 10: Erfan 6

ايستگاه خداقطاري كه به مقصد خدا مي رفت ، لختي در ايستگاه دنيا توقف كرد و پيامبر رو به جهانيان

كرد و گفت:

مقصد ما خداست . كيست كه با ما سفر كند؟ كيست كه رنج و عشق، توامان بخواهد ؟

كيست كه باور كند دنيا ايستگاهي است تنها براي گذشتن ؟قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندكي بر آن قطار سوار نشدند

در هر ايستگاه كه قطار مي ايستاد ، كسي كم مي شد از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود.قطار مي گذشت و سبك مي شد ، زيرا سبكي قانون راه خداست

قطاري كه به مقصد خدا مي رفت، به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفتاينجا بهشت است . مسافران بهشتي پياده شوند،اما اينجا ايستگاه آخر نيست

،باز هم ماندند ،قطار دوباره از آدمهامسافراني كه پياده شدند ، بهشتي شدند .اما اندكيراه افتاد

:آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفتدرود بر شما ،راز من همين بود .آن كه مرا ميخواهد ، در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد

و آن هنگام كه قطار به ايستگاه آخر رسيد ديگر نه قطاري بود و نه مسافري